بعد از نوميدي و نرسيدنشان به اهداف شومي كه داشتند آخرين اميدي كه به زوال دين و موت دعوت حقه آن بستند اين بود كه به زودي داعي به اين دعوت و قائم به امر آن يعني رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از دنيا ميرود ، و فرزند ذكوري هم كه اهدافش را تعقيب كند ندارد ، و منشا اين اميدواريشان اين بود كه آنها ميپنداشتند دعوت ديني هم يك قسم سلطنت و پادشاهي است ، كه در لباس نبوت و دعوت و رسالت عرضه شده است ، پس اگر او بميرد يا كشته شود اثرش منقطع ، و يادش و نامش از دلها ميرود ، همانطور كه وضع همه سلاطين و جباران چنين بوده است ، و يك پادشاه يا امپراطور هر قدر هم كه در نيرومندي و ديكتاتوري و سوار شدن بر گرده مردم به نهايت درجه ميرسيد به محضي كه ميمرد يادش هم از دلها ميرفت ، و قوانين و سنتهايش با خود او دفن ميشد ، جمله : ان شانئك هو الابتر بطوري كه از روايات شان نزول بر ميآيد به اين حقيقت اشاره دارد .
پس همانطور كه گفتيم اين آرزو و آرزوهائي مثل آن بوده كه اميد شوم مذكور را در دلهاي كفار راه ميداده ، و به اطفاء نور دين به طمعشان ميانداخته ، و در نظر اوهام و خيالهاي خامشان زينت ميداده ، كه اين دعوت طاهره چيزي به جز يك پديدار نيست ، كه به زودي گردش روزگار دروغ بودنش را روشن نموده ، طومارش را بر ميچيند ، و اثرش را از صفحه روزگار محو ميسازد ، ليكن خوشبختانه ظهور تدريجي اسلام و غلبه آن بر هر دين و اهل ديني كه به ستيز با آن پرداخت .
و انتشار آوازهاش و اعتلاء كلمهاش به شوكت و قوت ، همه آن آرزوها را بباد داد ، و در نتيجه كفار را از اينكه بتوانند عزيمت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را تباه بسازند ، در پارهاي از اهداف حركتش را متوقف كنند ، و به مال و يا جاه تطميعش كنند به كلي مايوس شدند .
آري قوت و شوكت اسلام كفار را از همه اين راهها مايوس ساخت ، به جز يك راه و آن اين بود كه آن جناب فرزند ذكوري كه جاي او را بگيرد و دعوتش را ادامه دهد ندارد در نتيجه با مرگ او دين او نيز خواهد مرد ، چون اين معنا بديهي است كه كمال دين از جهت احكام و معارفش - به هر درجهاي كه باشد - خودش به خودي خود نميتواند خود را حفظ كند .
و هيچ سنتي از سنن و ادياني كه آمده و مردم از آن پيروي كردهاند به حال نضارت و صفاي
ترجمة الميزان ج : 5ص :284
اولش باقي نمانده ، نه بخودي خود و نه به انتشار آوازهاش ، و نه به كثرت معتقدين به آن ، همچنانكه هيچ سنتي و ديني از راه قهر و جبر و تهديد و با فتنه و عذاب و يا عاملي غير اينها ، به كلي از بين نرفته ، بلكه هر ديني كه از بين رفته به خاطر از بين رفتن حاملينآن دين و علماي آن كيش و كارگردانان آن بوده است .
از آنچه تاكنون گفته شد روشن گرديد كه تماميت ياس كفار حتما بايد به خاطر عامل و علتي بوده باشد كه عقل و اعتبار صحيح آن را تنها عامل نااميدي كفار بداند ، و آن اين است كه خداي سبحان براي اين دين كسي را نصب كند ، كه قائم مقام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) باشد ، و در حفظ دين و تدبير امر آن و ارشاد امت متدين كار خود آنجناب را انجام دهد ، به نحوي كه خلاي براي آرزوي شوم كفار باقي نماند ، و كفار براي هميشه از ضربه زدن به اسلام مايوس شوند .
آري مادام كه امردين قائم به شخص معيني باشد ، دشمنان آن ميتوانند اين آرزو را در سر بپرورانند ، كه با از بين رفتن آن شخص دين هم از بين برود ، ولي وقتي قيام به حاملي شخصي ، مبدل به قيام به حاملي نوعي شد ، آن دين به حد كمال ميرسد ، و از حالت حدوث به حالت بقاء متحول گشته ، نعمت اين دين تمام ميشود ، و اين بعيد نيست ، كه جمله حتي ياتي الله بامره تا خدا امر خود بياورد در آيه زير اشاره به همين معنا باشد ، توجه بفرمائيد : ود كثير من اهل الكتاب لو يردونكم من بعد ايمانكم كفارا حسدا من عند انفسهم ، من بعد ما تبين لهم الحق ، فاعفوا و اصفحوا حتي ياتي الله بامره ، ان الله علي كل شيء قدير .
و اين وجه خود مؤيد رواياتي است كه ميگويد آيه شريفه مورد بحث در روز غدير خم در مورد ولايت علي (عليهالسلام) نازل شد ، يعني روز هيجدهم ذي الحجه سال دهم هجرت ، و بنا بر اين دو فقره آيه به روشنترين ارتباط مرتبط ميشوند ، و هيچيك از اشكالات گذشته هم وارد و متوجه نميشود .
و شما خواننده بعد از آنكه معناي كلمه : ياس در جمله : اليوم يئس الذين ... را فهميدي ، ميفهمي كه كلمه اليوم ظرفي است كه متعلق به يئس است ، و اگر در آيه شريفه ظرف جلوتر از متعلق آمدهبه منظور بزرگداشت آن روز ، و موقعيت آن بوده ، چون گفتيم در آن روز دين خدا از حالت قيام به شخص در آمد ، و قيامش به نوع مبدل گرديد و حالت حدوث و ظهورش به حالت بقاء و دوام مبدل شد .
و اين آيه شريفه نبايد به آيه : اليوم احل لكم الطيبات ... مقايسه شود ، براي اينكه زمينهاي كه اين آيه دارد غير زمينه و سياق آن آيه است ، زمينه آيه مورد بحث اعتراض و زمينه آن ديگري استيناف ( از نو سخن گفتن ) است ، و حكم دو آيه نيز مختلف است ، حكم آيه اولي يك حكم تكويني است كه از جهتي مشتمل بر بشارت و از جهتي ديگر بر تهديد است ، ( نا اميد شدن كفار از دين مسلمانان امري است
ترجمة الميزان ج : 5ص :285
تكويني ، و طبيعي ، كه براي مسلمانان بشارت ، و براي كفار تهديد است ) ، و اما آيه دوم حكمش يك حكم تشريعي و مبني بر امتنان است ، ( منت ميگذارد بر بشر و يا بر مسلمين كه خدا طيبات را براي شما حلال كرد ) ، پس معلوم شد كه جمله : اليوم يئس ... دلالت بر بزرگداشت آن روز دارد به خاطر اينكه آن روز روزي است مشتمل بر خيري عظيم و فائدهاي بي نظير ، و آن اين است كه كفار از دين مؤمنين مايوس شدند ، و منظور از جمله : الذين كفروا همانطور كه قبلا اشاره كرديم مطلق كفارند ، چه مشركين بتپرست ، و چه يهود و نصارا ، و چه غير ايشان ، به خاطر اينكه جمله مذكور مطلق است ، و هيچ قيدي در آن نيست .
و اما جمله : فلا تخشوهم و اخشون نهي در آن ارشادي است ، نه مولوي ، و معنايش اين است ديگر جائي براي ترسيدن شما باقي نمانده زيرا با نوميدي كفار آن خطر كه قبلا از آن ميترسيديد بر طرف شد - و اين پر واضح است كه انسان بعد از آنكه از چيزي مايوس شد ، ديگر آن را تعقيب نميكند ، چون در چنين حالتي ميداند كه هر چه زحمت بكشد هدر ميرود ، - به همين جهت شما مسلمانان از امروز از ناحيه كفار ايمن خواهيد بود ، ديگر جا ندارد كه از آنان بر دين خود بترسيد ، پس از آنان مترسيد و از من بترسيد .
از اينجا روشن ميشود كه مراد از جمله : و اخشون به مقتضاي سياق اين است كه در امري كه بايد در آن امر دلواپس باشيد ، و اگر نااميدي كفار نبود جا داشت دچار ترس گرديد ، كه مبادا كفار آن امر را كه همان دين شما است از دست شما بربايند ، از من بترسيد ، و اين نوعي تهديد براي مسلمين است ، ( ميخواهد بفرمايد اين منم كه دين مردمي را به خاطر گناهاني كه مرتكب ميشوند از آنها ميگيرم ) ، و به همين جهت ما آيه را حمل بر امتنان نكرديم .
مؤيد گفتار ما كه گفتيم آيه در مقام تهديد است ، نه منتگذاري ، اين است كه ترس از خدا در هر حالي واجب است ، و اختصاص به يك وضع خاص و شرطي مخصوص ندارد ، پس معلوم ميشود منظور از جمله و اخشون ترس خاصي است ، و در موردي مخصوص ، چون اگر چنين نباشد وجهي براي اضراب در جمله ( پس از آنان نترسيد بلكه از من بترسيد ) ، به نظر نميرسد .
خواهي گفت : هر وجهي كه براي اضراب در آيه : فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين ، در نظر داشته باشيد ، همان وجه اضراب در آيه مورد بحث نيز هست ، در پاسخ ميگوئيم : نميتوانآيه مورد بحث را با آن آيه شريفه مقايسه كرد ، براي اينكه در آيه آل عمران ترس از خدا شرط شده به ايمان ، و فرموده اگر به خدا ايمان داريد از خدا بترسيد ، و خطاب هم در آن خطابي است مولوي،
ترجمة الميزان ج : 5ص :286
و تكليفي است شرعي ، ميخواهد بفرمايد : براي هيچ مؤمني شرعا جائز نيست كه از كفار - بر جان خود بترسد ، و مثلا پا به فرار بگذارد - بلكه بر او واجب است كه تنها از خدا بترسد .
و جان كلام اينكه آيه شريفه آل عمران مؤمنين را نهي ميكند از كاري كه صدور آن از مؤمنين حق و سزاوار نيست و آن ترس از كفاربر جان خويش است ، حال چه اينكه مامور شده باشند به خوف از خدا ، و چه نشده باشند و به همين جهت اين تكليف را در جمله بعد دوباره با قيدي كه مشعر به عليت آن است تعليل نموده ، ميفرمايد : و خافون ان كنتم مؤمنين به خلاف آيه مورد بحث كه خشيت مؤمنين ترس از جان خود نيست بلكه ترس بر دينشان است ، ترسي نيست كه نزد خداي سبحان مبغوض و منفور باشد .
چون ترس از اينكه مبادا كفار دين ما را از بين ببرند ، در حقيقت تحصيل رضاي خدا است ، و اگر خداي تعالي آنان را از اين ترس نهي فرموده به خاطر اين است كه سببي كه باعث ترس مسلمانانبود - يعني اميدواري كفار به اينكه بتوانند اسلام را از بين ببرند - از بين رفت ، و از اثر افتاد ، پس به همين دليل نهي در اين آيه كه ميفرمايد : فلا تخشون نهي ارشادي است ، همچنانكه امر در جمله و اخشون امر ارشادي است ، و مفاد كلام اين است كه بر شما مسلمانان واجب است كه در باره دين ترس داشته باشيد ، از اينكه مبادا كفار آن را از شما بربايند ، ليكن اين ترس تا امروز بجا و به مورد بود ، چون كفار اميد ضربه زدن داشتند ، اما امروز ديگر مايوس شدهاند ، و آن علت ترس امروز به تقدير الهي منتقل شده ، پس بايد تنها از او بترسيد ( دقت بفرمائيد ) .
پس اين آيه به خاطر جمله : فلا تخشوهم و اخشون خالي از تهديد و تحذير نيست ، براي اينكه در اين جمله امر به ترسي مخصوص كرده ، نه ترس عمومي كه در هر حالي بر مؤمن واجب است حال بايد ببينيم اين ترس خاص چه ترسي است ؟ و ترس از چيست ؟ و انگيزهاي كه اين ترس را واجب كرده و خداي تعالي به خاطر آن انگيزه و علت به اين ترس امر كرده چيست ؟ هيچ اشكالي نيست در اينكه دو فقره مورد بحث يعني اليوم يئس ... و جمله اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ... به يكديگر مربوطند ، و براي افاده يك غرض قالب گيريشدهاند ، و در سابق بيان اين معنا گذشت .
پس ديني كه خداي تعالي امروز تكميلش كرد ، و نعمتي كه تمامش فرمود - كه به حسب حقيقت يك چيز هستند - همان چيزي بوده كه كفار تا قبل از امروز به آن طمع بسته بودند ، و مؤمنين هم از آن ميترسيدند ، و خداي تعالي كفار را مايوس نموده ، دين خود را تكميل و نعمت خود را تمام كرد ، و در نتيجه نهي كرد از اينكه از كفار بترسيد ، پس آن امري و آن چيزي كه خداي تعالي مسلمانان را امر فرموده به اينكه در باره آن چيز از او بترسند ، همان چيزي است كه نهيشان كرد از اينكه در باره آن از كفار بترسند ،
ترجمة الميزان ج : 5ص :287
و آن چيز عبارت است از خاموش شدن نور دين و مسلوب شدن اين نعمت و موهبت ، به دست كفار .
خداي تعالي در آياتي ديگر بيان كرده كه هيچ سببي و علتي اين نعمت را از بين نميبرد ، مگر كفر ورزيدن به آن ، و مسلمانان را با شديدترين لحن از چنين عملي تهديد نموده ، فرمود : ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها علي قوم ، حتي يغيروا ما بانفسهم و ان الله سميع عليم ، و نيز فرموده : و من يبدل نعمة الله من بعد ما جاءته فان الله شديدا العقاب و در آيه شريفه زير مثلي كلي براي نعمت خدا زده ، كه كفران به آن ، آن را به چه صورت در ميآورد ، چنين ميفرمايد : و ضرب الله مثلا قرية كانت آمنة مطمئنة ياتيها رزقها رغدا من كل مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون .
بنا بر اين آيه مورد بحث هم كه ميفرمايد : اليوم يئس ... دينا اعلام ميكند به اينكه دين مسلمانان همچنان از ناحيه كفار در امنيت و از خطري كه ممكن است از ناحيه آنان متوجهش شود محفوظ است ، و هيچ فسادي و خطر زوالي متوجه اين دين نميشود ، مگر از ناحيه خود مسلمانان به اينكه اين نعمت تامه الهي را كفران كنند ، و اين دينكامل و مرضي را ترك گويند ، در آن روز است كه خداي تعالي نعمت خود را از آنان سلب نموده ، و به نقمت و خواري مبدلش ميسازد ، و لباس خوف و جوع بر تنشان ميكند ، همچنانكه ديديم مسلمانان كفران كردند ، و خدا هم آن كار را كرد .
حال اگر كسي بخواهد بفهمد اين آيه با جمله : فلا تخشوهم و اخشون تا چه اندازه پيشگوئي كرده ، بايد سيري دقيق در حال عالم اسلامي امروز بكند آنگاه به عقب برگشته حوادث تاريخي را مورد دقت قرار دهد ، تا به ريشه قضايا و به موي رگهاي آن پي ببرد .
آياتي كه در قرآن كريم سخن از ولايت دارد ارتباط تامي با مضمون اين آيه يعني تحذير و تهديد آن دارد ، و خداي تعالي در كتابش بندگان خود را در هيچ بابي و هيچ مطلبي از عذاب خودش تحذير نكرده مگر در باب ولايت ، و تنها در اين مورد است كه پي در پي ميفرمايد : و
ترجمة الميزان ج : 5ص :288
يحذركم الله نفسه ، و در آيه مورد بحث هم فرموده : و اخشون ، و تعقيب اين بحث به بيش از اين مقدار از وضع اين كتاب كه عهدهدار تفسير آيات است بيرون شدن است ، و لذا از اين بحث ميگذريم .
اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا كلمه اكمال و كلمه اتمام معنائي نزديك به هم دارند ، راغب ميگويد كمال هر چيزي عبارت است از اينكه غرض از آن چيز حاصل بشود و در معناي كلمه تمام گفته تمام بودن هر چيز منتهي شدن آن به حدي است كه ديگر احتياج به چيزي خارج از خود نباشد ، به خلاف ناقص كه محتاج به چيزي خارج از ذات خودش است تا او را تمام كند .
و شما خواننده محترم ميتوانيد از راهي ديگر معناي اين دو كلمه را تشخيص دهيد ، و آن اين است كه بدانيد كه آثار موجودات دو نوع است .
يك نوع از موجودات وقتي اثر خود را ميبخشند كه همه اجزاي آن جمع باشد ، ( مثلا اگر مانند معجون اجزائي دارد، همه آن اجزاء موجود باشد ، كه اگر يكي از آن اجزاء نباشد معجون و دار و اثر خود را نميبخشد ) ، و مانند روزه كه مركب است از اموري كه اگر يكي از آنها نباشد روزه روزه نميشود ، مثلا اگر كسي در همه اجزاي روز از خوردن و ساير محرمات امساك بكند ولي در وسط روز در يك ثانيه دست از امساك بر دارد ، و جرعهاي آب فرو ببرد ، روزهاش روزه نيست .
از جمع شدن اجزاء اينگونه امور تعبير ميكنند به تماميت و در قرآن كريم ميفرمايد : ثم اتموا الصيام الي الليل و يا ميفرمايد : و تمت كلمة ربك صدقا و عدلا .
و نوع ديگر قسمتي از اشياء هستند كه اثر بخشيدن آنها نيازمند به آن نيست كه همه اجزاي آن جمع باشد ، بلكه اثر مجموع اجزاء مانند مجموع آثار اجزاء است ، هر يك جزئي كه موجود بشود اثرش هم مترتب ميشود ( البته اثري به مقدار خود آن جزء ) و اگر همه اجزاء جمع شود همه اثر مطلوب حاصل ميشود ، مانند روزه كه اگر يك روز روزه بگيري ، اثر يك روز را دارد ، و اگر سي روز بگيري اثر سي روز را دارد ، تماميت را در اين قسم كمال ميگويند و
ترجمة الميزان ج : 5ص :289
در قرآن كريم فرموده : فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام في الحج و سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة .
و نيز فرموده : و لتكملوا العدة ، كه در اينگونه امور اثر هم بر بعض مترتب ميشود و هم بر كل ، و در گفتگوهاي روزانه خود ميگوئيم امر فلاني تمام و عقل او كامل شد و عكس اين را نميگوئيم يعني نميگوئيم عقل فلاني تمام و امر او كامل شد .
و اما فرق بين دو واژه اكمال و تكميل و همچنين اتمام و تتميم همان فرقي است كه بين دو باب افعال و تفعيل است ، باب افعال در اصل و به حسب اصل لغت دلالت بر دفعه - يكبارگي - و باب تفعيل دلالت بر تدريج دارد ، هر چند كه در اثر تحولها كه واژه عرب ديده بسيار ميشود كه در اين دو بابدخل و تصرف شده ، آن دو را به معنائي دور از مجراي مجردش و يا از معناي اصليش برگرداندند ، همچنانكه اين برگشت از معناي اصلي دو باب افعال و تفعيل را در كلماتي از قبيل : احسان - تحسين اصداق - تصديق امداد - تمديد افراط - تفريط و غير اينها مشاهده ميكنيم ، كه چگونه معناي اصلي كلمه برگشته ، و معناي الفاظ مذكور چنين ميشود .
احسان نيكي كردن - تحسين نيكي ديگران را ستودن اصداق مهريه دادن - تصديق گفتار ديگران را تصديق كردن امداد - كمك كردن - تمديد - مدت مقرر را تمديد كردن ، افراط زياده روي كردن - تفريط كوتاه آمدن علت اين تحول اين بوده كه معناي اصلي كلمه را با خصوصيات مورد آن آميختهاند ، و به تدريج الفاظ در همان خصوصيات استعمال شده و آن معاني را به خود گرفته است .
نتيجه بيان گذشته اين شد كه آيه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ، ميفهماند كه مراد از دين مجموع معارف و احكام تشريع شده است چيزي كه هست امروز مطلبي بر آن معارف و احكام اضافه شده ، و مراد از نعمت هر چه باشد امري معنوي و واحد است ، و كانه ناقص بوده ، يعني اثري كه بايد نداشته ، امروز آن نعمت ناقص تمام شد ، و در نتيجه امروز آن معارف و احكام اثري كهبايد داشته باشند دارا شده است .
و كلمه نعمت بر وزن فعلة صيغهاي است كه در مواردي كه بخواهي از نوع چيزي سخن بگوئي در اين قالب ميگوئي ، و نعمت براي هر چيز عبارت است از نوع چيزهائي كه با
ترجمة الميزان ج : 5ص :290
طبع آن چيز بسازد ، و طبع او آن چيز را پس نزند و موجودات جهان هر چند كه از حيث اينكه در داخل نظام تدبير قرار گرفتهاند ، همه به هم مربوط و متصلند ، و بعضي كه سازگار با بعض ديگرند نعمت آن بعض بشمار ميروند ، و در نتيجه اكثر و يا همه آنها وقتي با يكديگر مقايسه شوند نعمت خواهند بود همچنانكه خداي تعالي فرموده : و ان تعدوا نعمة الله لا تحصوها ، و نيز فرموده : و اسبغ عليكم نعمه ظاهرة و باطنة .
الا اينكه خداي تعالي بعضي از اين نعمتها را به اوصاف بدي چون 1 - شر 2 - پست 3 - لعب 4 - لهو و اوصاف ديگري ناپسند توصيف كرده ، يكجا فرموده : و لا يحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين و در جاي ديگر فرموده : و ما هذه الحيوة الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخرة لهي الحيوان و در جائي ديگر فرموده : لا يغرنك تقلب الذين كفروا في البلاد ، متاع قليل ثم ماواهم جهنم و بئس المهاد و در جاهاي ديگر آياتي ديگر در اين باره آورده .
و اين سنخ آيات قرآني دلالت دارد بر اينكه اين چيزهائي كه ما نعمتش ميشماريم وقتي نعمتند كه با غرض الهي موافق باشد ، و آن غرضي را كه خدا اين موجودات را بدان جهت خلق كرده تامين شوند ، و ما ميدانيم كه آنچه خداي تعالي براي بشر خلق كرده بدين جهت خلق كرده كه او را مدد كند در اينكه راه سعادت حقيقي خود را سريعتر طي كند ، و سعادت حقيقي بشر نزديكي به خداي سبحان است ، كه آنهم با عبوديت و خضوع در برابر پروردگار حاصل ميشود ، آري خداي تعالي ميفرمايد : و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون .
و بنا بر اين پس هر موجودي كه انسان در آن تصرف ميكند تا به آن وسيله راه خداي
ترجمة الميزان ج : 5ص :291
تعالي را طي كند ، و به قرب خدا و رضاي او برسد ، آن موجود براي بشر نعمت است ، و اگر مطلب به عكس شد يعني تصرف در همان موجود باعث فراموشي خدا و انحراف از راه او ، و دوري از او و از رضاي او شد ، آن موجود براي انسان نقمت است ، پس هر چيزي في نفسه براي انسان نه نعمت است و نه نقمت ، تا ببيني انسان با آن چه معاملهاي بكند ، اگر در راه عبوديت خداي تعالي مصرفش كند ، و از حيثآن تصرفي كه گفتيم روح عبوديت در آن بدمد ، و در تحت ولايت خدا كه همان تدبير ربوبي او بر شؤون بندگان است قرارش دهد ، آن وقت براي او نعمت خواهد بود ، و لازمه اين حرف اين است كه نعمت در حقيقت همان ولايت الهي است ، و هر چيزي وقتي نعمت ميشود كه مشتمل بر مقداري از آن ولايت باشد ، همچنانكه خداي عز و جل فرموده : الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور ، و نيز فرموده : ذلك بان الله مولي الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولي لهم و نيز در باره رسول گراميش فرموده : فلا و ربك لا يؤمنون حتي يحكموك فيما شجر بينهم ، ثم لا يجدوا في انفسهم حرجا مما قضيت ، و يسلموا تسليما اينها و آياتي ديگر ولايت الهي و آثار آن را بيان ميكند .
پس اسلام كه عبارت است از مجموع آنچه از ناحيه خداي سبحان نازل شده ، تا بندگانش به وسيله آن اسلام ، وي را عبادت كنند يكي از اديان الهي است ، و اين دين بدان جهت كه از حيث عمل به آن مشتمل است بر ولايت خدا و ولايت رسول او و ولايت اولياي امر ، بدين حيث نعمت خداي تعالي است ، و آن هم چه نعمتي كه قابل قياس با هيچ نعمت ديگر نيست .
و ولايت خداي سبحان يعني سرپرست او نسبت به امور بندگان و تربيت آنان به وسيله دين تمام نميشود مگر به ولايت رسولش ، و ولايت رسولش نيز تمام نميشود مگر به ولايت اولي الامر كه بعد از در گذشت آن جناب و به اذن خداي سبحان زمام اين تربيت و تدبير را به
ترجمة الميزان ج : 5ص :292
دست بگيرند ، همچنانكه خداي تعالي به اين مطلب تصريح كرده ميفرمايد : يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولي الامر منكم ، كه معناي آن در بحثي مفصل گذشت ، و نيز ميفرمايد : انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة ، و يؤتون الزكوة و هم راكعون ، كه ان شاء الله تعالي بحث در معناي آن بزودي ميآيد .
پس حاصل معناي آيه مورد بحث اين شد : امروز - كه همان روزي است كه كفار از دين شما مايوس شدند - مجموع معارف دينيهاي كه به شما نازل كرديم را با حكم ولايت كامل كرديم ، و نعمت خود را كه همان نعمت ولايت يعني اداره امور دين و تدبير الهي آن است بر شما تمام نموديم ، چون اين تدبير تا قبل از امروز با ولايت خدا و رسول صورت ميگرفت ، و معلوم است كه ولايت خدا و رسول تا روزي ميتواند ادامه داشته باشد كه رسول در قيد حيات باشد ، و وحي خدا همچنان بر وي نازل شود ، و اما بعد از در گذشت رسول و انقطاع وحي ديگر رسولي در بين مردم نيست تا از دين خدا حمايت نموده و دشمنان را از آن دفع كند ، پس بر خدا واجب است كه براي ادامه تدبير خودش كسي را نصب كند ، و آن كس همان ولي امر بعد از رسول و قيم بر امور دين و امت او مصداق جمله : و اولي الامر منكم است .
پس ولايت كه مشروع واحدي است تا قبل از امروز ناقص بود ، و به حد تمام نرسيده بود ، امروز با نصب ولي امر ، بعد از رسول تمام شد .
و وقتي دين خدا در تشريعش به حد كمال رسيد ، و نعمت ولايت تمام شد رضيت لكم الاسلام دينا من اسلام را بدان جهت كه ديني از اديان توحيد است براي شما پسنديدم ، در اين دين غير از خدا كسي پرستيده نميشود ، و با در نظر گرفتن اينكه طاعت همان عبادت است قهرا غير از او كسي اطاعت نميشود ، آري تنها خدا و كسي كه خدا فرموده باشد يعني رسول و اولي الامر اطاعت ميشود .
پس آيه شريفه خبر ميدهد از اينكه مؤمنين امروز ديگر خوف سابق را ندارند و دين سابقشان مبدل به امنيت شده ، و خداي تعالي براي مؤمنين دين را پسنديده ، كه متدين به دين اسلام شوند ، ( كه دين توحيد است يعني غير از خدا در آن دين كسي اطاعت و پرستش
ترجمة الميزان ج : 5ص :293
نميشود ) ، پس بر مؤمنين استكه تنها او را پرستش كنند ، و چيزي را در اطاعت شريك او نسازند ، مگر كسي را كه خود او دستور داده اطاعتش كنند.
و اگر خواننده گرامي در آيه شريفه زير دقت كند كه ميفرمايد : وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ، ليستخلفنهم في الارض كما استخلف الذين من قبلهم ، و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم ، و ليبدلنهم من بعد خوفهم امنا يعبدونني لا يشركون بي شيئا ، و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون .
و پس از دقت كامل در آن فقرات آن را با فقرات آيه شريفه : اليوم يئس الذين كفروا من دينكم ... تطبيق كند ، آن وقت كاملا متوجه ميشود كه در آيه مورد بحث يكي از مصاديق وعده ، در آيه سوره نور انجاز و عملي شده است ، چون به نظر ما زمينه گفتار در جمله : يعبدونني لا يشركون بي شيئا زمينه معرفي نتيجه است ، همچنانكه جمله و من كفر بعد ذلك فاولئك هم الفاسقون هم به اين معنا اشاره دارد ، ميخواهد بفرمايد : ايمان و عمل صالح نتيجهاش آن است كه مؤمنين صاحب كره زمين شوند ، و بر روي زمين شركي باقي نماند بطوري كه اگر كسي باز هم شرك بورزد ، در حقيقت بدون هيچ بهانهاي تبهكار و منحرف شده است .
و با در نظر گرفتن اينكه سوره نور قبل از سوره مورد بحث نازل شده ، به شهادت اينكه داستان افك ( تهمت به عايشه ) و آيه تازيانه زدن به زناكاران و آيه حجاب و آياتي ديگر در آن سوره واقع شده ، مطلب كاملا روشن ميشود .
فمن اضطر في مخمصة غير متجانف لاثم فان الله غفور رحيم كلمه مخمصة به معناي قحطي و گرسنگي ، و كلمه : تجانف به معناي تمايل است ، ثلاثي مجرد آن جنف با جيم است كه به معناي اين است كه دو پاي شخصي متمايل به خارج از اندام خود بشود ، - و در نتيجه گشاد راه برود - در مقابل كلمه حنف با حاء است ، كه به اين معنا است كه پاهاي شخصي از حالت استقامت متمايل به طرف داخل بشود ، - بطوري كه وقتي راه ميرود پاها به يكديگر سائيده بشود .
از سياق آيه سه نكته استفاده ميشود ، اول اينكه جواز خوردن گوشت و چيزهاي ديگري
ترجمة الميزان ج : 5ص :294
كه در آيه حرام شده حكمي اولي نيست ، حكم اولي همان حرمت است ، بلكه حكم ثانوي و مخصوص زماني است كه شخص مسلمان اگر از آن محرمات سد جوع نكند از گرسنگي ميميرد ، دوم اينكه حكم جواز محدود به اندازهاي است كه از مردن جلوگيري كند ، و ناراحتي گرسنگان را بر طرف سازد ، پس چنين كسي نميتواند شكم خود را از گوشت مردار پر كند ، سوم اينكه صفت مغفرت و مثل آن صفت رحمت همانطور كه با گناهان مستوجب عقاب ارتباط دارد ، و مايه محو عقاب آنها ميشود ، همچنين با منشا آن نافرمانيها كه همان حكم خدا است نيز متعلق ميشود ، و خلاصه كلام اينكه مغفرت و رحمت يك وقت متوجه معصيت - يعني مخالفت با حكم خدا - ميشود ، و آن را ميآمرزد و يك وقت متوجه خود حكم ميشود ، و آن را بر ميدارد مثل همين مورد كه خداي تعالي حكم حرمت را برداشته ، تا اگر كسي از روي ناچاري گوشت مردار را خورد گناه نكرده باشد ، و در نتيجه مستوجب عقاب نيز نشده باشد .
بحثي علمي در سه فصل
فصل اول در عقائد امتها در مورد خوردن گوشت
در اين معنا هيچ شكي نيست كه انسان مانند ساير حيوانات و گياهان مجهز به جهاز گوارش است ، يعني دستگاهي دارد كه اجزائي از مواد عالم را به خود جذب ميكند ، به آن مقداري كه بتواند در آن عمل كند ، و آن را جزء بدن خود سازد ، و به اين وسيله بقاي خود را حفظ نمايد ، پس بنا بر اين براي اينگونه موجودات هيچ مانعي طبيعي وجود ندارد از اينكه هر غذائي كه براي او قابل هضم و مفيد باشد بخورد ، تنها مانعي كه از نظر طبع تصور دارد اين است كه آن غذا براي آن موجودات ضرر داشته باشد ، و يا مورد تنفر آنها باشد .
اما متضرر شدن مثل اينكه در يابد كه فلان چيز خوردني براي بدن او ضرر دارد ، و نظام جسمي او را بر هم ميزند ، براي اينكه مسموم است و يا خودش سم است ، در چنين مواردي انسان و حيوان و نبات از خوردن امتناع ميورزد و يا مثل اينكه در يابد كه خوردن فلان چيز براي روح او ضرر دارد ، مثل چيزهائي كه در اديان و شرايع مختلفه الهي تحريم شده ، و امتناع از خوردن اينگونه چيزها امتناع به حسب طبع نيست ، بلكه امتناع فكري است .
و اما تنفر عبارت است از اينكه انسان يا هر جاندار ديگر چيزي را پليد بداند ، و در نتيجه طبع او از نزديكي به آن امتناع بورزد ، مثل اينكه يك انساني نجاست خود را بخورد كه چنين چيزي نميشود ، زيرا انسان نجاست خود را پليد ميداند ، و از نزديكي به آن نفرت دارد ، بله
ترجمة الميزان ج : 5ص :295
گاهي انسانهاي ديوانه و يا كودك ديده شدهاند كه نجاست خود را بخورند ، گاهي هم ميشود كه تنفر انسان از خوردن چيزي به حسب طبع نباشد ، بلكه اين امتناعش مستند باشد به عواملي اعتقادي ، چون مذهب و يا عادت قومي ، و سنتهاي مختلفهاي كه در مجتمعات گوناگون رائج است ، مثلا مسلمانان از گوشت خوك نفرت دارند ، و نصارا آن را خوراكي مطبوع و پاكيزه ميدانند ، و در مقابل اين دو امت ، ملل غربي هستند ، كه بسياري از حيوانات - از قبيل قورباغه و خرچنگ و موش و امثال آن را با ميل و رغبت ميخورند ، در حالي كه ملل مشرق زمين آنها را پليد ميشمارند ، اين قسم از امتناع ، امتناع بر حسب طبع اولي نيست ، بلكه بر حسب طبع ثانوي و قريحهاي است كسبي .
پس روشن شد كه انسان در تغذي به گوشتها طرق مختلفهاي دارند ، طرقي بسيار كه از نقطه امتناع شروع و به نقطه آزادي مطلق در عرضي عريض ختم ميشود ، هر چه را كه مباح و گوارا ميداند دليلش طبع او است ، و آنچه را كه حرام و ناگوار ميداند دليلش يا فكر او است يا طبع ثانوي او .
در سنت بودا خوردن تمامي گوشتها تحريم شده ، و پيروان اين سنت هيچ حيواني را حلال گوشت نميدانند ، و اين طرف تفريط در مساله خوردن گوشت است ، و طرف افراط آن را وحشيهاي آفريقا ( و بعض متمدنين اروپا و غرب ) پيش گرفتهاند ، كه از خوردن هيچ گوشتي حتي گوشت انسان امتناع ندارند .
اما عرب در دوران جاهليت گوشت چهارپايان و ساير حيوانات از قبيل موش و قورباغه را ميخورد ، چهارپايان را هم به هر نحوي كه كشته ميشد ميخورد ، چه اينكه سرش را بريده باشند، و چه اينكه خفهاش كرده باشند ، و چه طوري ديگر مرده باشد ، كه در آيه گذشته به عنوانهاي منخنقه و موقوذه و مترديه و نطيحه و نيم خورده درندگان از آنها ياد شده بود ، و وقتي مورد اعتراض واقع ميشدند ميگفتند : چطور شد كه آنچه خود شما ميكشيد حلال است ، و آنچه خدا ميكشد حرام است ، همچنانكه امروز نيز همين جواب از پارهاي اشخاص شنيده ميشود ، كه مگر گوشت با گوشت فرق دارد ، همينكه گوشتي سالم باشد و به بدن انسان صدمه وارد نياورد آن گوشت خوردني است ، هر چند كه بي ضرر بودنش به وسيله علاجهاي طبي صورت گرفته باشد و خلاصه گوشت حرام آن گوشتي است كه دستگاه گوارش آن را نپذيرد ، از آن گذشته همه گوشتها براي اين دستگاه گوشت است ، و هيچ فرقي بين آنها نيست .
و نيز در عرب رسم بود كه خون را ميخوردند ، و آن را در روده حيوان ريخته با آن روده
ترجمة الميزان ج : 5ص :296
كباب ميكردند ، و ميخوردند ، و بخورد ميهمانان ميدادند و نيز رسمشان چنين بود كه هر گاه دچار قحطي ميشدند ، بدن شتر خود را با آلتي برنده سوراخ ميكردند ، و هر چه خون بيرون ميآمد ميخوردند ، امروز نيز خوردن خون در بسياري از امتهاي غير مسلمان رائج است .
و اين سنت در بتپرستان چين رواج بيشتري دارد ، و بطوري كه شنيده ميشود - از خوردن هيچ حيواني حتي سگ و گربه و حتي كرمها و صدفها و ساير حشرات امتناع ندارند .
و اما اسلام در بين آن سنت تفريطي و اين روش افراطي راهي ميانه را رفته ، از بين گوشتها هر گوشتي كه طبيعت انسانهاي معتدل و يا به عبارتي طبيعت معتدل انسانها آن را پاكيزه و مطبوع ميداند ، در تحت عنوان كلي طيبات حلال كرده ، و سپس اين عنوان كلي را به چهار پايان يعني بهائم كه عبارتند از گوسفند و بز و گاو و شتر - و در بعضي از چهار پايان چون اسب و الاغ به كراهت - ودر ميان پرندگان به هر مرغي كه گوشتخوار نباشد - كه علامتش داشتن سنگدان و پرواز به طريق بال زدن و نداشتن چنگال است - و در آبزيها به ماهياني كه فلس دارند ، به آن تفصيلي كه در كتب فقه آمده تفسير كرده است .
و از اين حيوانات حلال گوشت خون و مردار و آنچه براي غير خدا ذبح شده را تحريم كرده ، و غرض در اين تحريم اين بوده كه بشر بر طبق سنت فطرت زندگي كند ، چون بشر در اصل فطرت به خوردن گوشت علاقمند است ، و نيز فطرتا براي فكر صحيح و طبع مستقيم كه از تجويز هر چيزي كه نوعا ضرر دارد ، و يا مورد نفرت طبع است امتناع ميورزد ، احترام قائل است .
فصل دوم : چطور اسلام كشتن حيوان را تجويز كرده با اينكه رحم و عاطفه آن را جائز نميداند ؟
چه بسا كه اين سؤال به ذهن بعضي وارد شود ، كه حيوان نيز مانند انسان جان و شعور دارد ، او نيز از عذاب ذبح رنج ميبرد ، و نميخواهد نابود شود و بميرد ، و غريزه حب ذات كه ما را واميدارد به اينكه از هر مكروهي حذر نموده ، و از ألم هر عذابي بگريزيم ، و از مرگ فرار كنيم ، همين غريزه ما را وا ميدارد به اينكه نسبت به افراد همنوع خود همين احساس را داشته باشيم ، يعني آنچه براي ما درد آور است براي افراد همنوع خود نپسنديم ، و آنچه براي خودمان دشوار است براي همنوع خود نيز دشوار بدانيم ، چون نفوس همه يك جورند .
و اين مقياس عينا در ساير انواع حيوان جريان دارد با اين حال چگونه به خود اجازه دهيم كه حيوانات را با شكنجهاي كه خود از آن متالم ميشويم متالم سازيم ، و شيريني زندگي آنها
ترجمة الميزان ج : 5ص :297
را مبدل به تلخي مرگ كنيم ، و از نعمت بقاء كه شريفترين نعمت است محروم سازيم ؟ و با اينكه خداي سبحان ارحم الراحمين است ، او چرا چنين اجازهاي داده ؟ و رحمت واسعهاش چگونه با اين تبعيض در مخلوقاتش ميسازد ؟ كه همه جانداران را فدائي و قرباني انسان بسازد ؟ .
جواب از اين سؤال در يك جمله كوتاه اين است كه اساس شرايع دين و زير بناي آن حكمت و مصالح حقيقي است ، نه عواطف وهمي ، خداي تعالي در شرايعش حقائق و مصالح حقيقي را رعايت كرده ، نه عواطف را كه منشاش وهم است .
توضيح اينكه اگر خواننده محترم وضع زندگي موجوداتي كه در دسترس او است به مقدار توانائيش مورد دقت قرار دهد ، خواهد ديد كه هر موجودي در تكون و در بقايش تابع ناموس تحول است و ميفهمد كه هيچ موجودي نيست ، مگر آنكه ميتواند به موجودي ديگر متحول شود ، و يا موجودي ديگر به صورت خود او متحول گردد ، يا بدون واسطه و يا با واسطه و هيچ موجودي ممكن نيست به وجود آيد مگر با معدوم شدن موجودي ديگر ، و هيچ موجودي باقي نميماند مگر با فنا شدن موجودي ديگر ، بنا بر اين عالم ماده عالم تبديل و تبدل است ، و اگر بخواهي ميتواني بگوئي عالم آكل و ماكول است ، ( پيوسته موجودي موجوداتي ديگر را ميخورد و جزء وجود خود ميسازد ) .
ميبينيد كه موجودات مركب زميني از زمين و مواد آن ميخوردند و آن را جزء وجود خود مينمايند ، و به آن صورت مناسب با صورت خود و يا مخصوص به خود ميدهند و دوباره زمين خود آن موجود را ميخورد و فاني ميسازد .
گياهان از زمين سر در ميآورند و با مواد زميني تغذيه ميكنند ، و از هوا استنشاق مينمايند تا به حد رشد برسند ، دوباره زمين آن گياهان را ميخورد ، و ساختمان آنها را كه مركب از اجزائي است تجزيه نموده ، اجزاي اصلي آنها را از يكديگر جدا و به صورت عناصر اوليه در ميآورد ، و مدام و پي در پي هر يك به ديگري بر ميگردد زمين گياه ميشود ، و گياه زمين ميشود .
قدمي فراتر ميگذاريم ، ميبينيم حيوان از گياهان تغذيه ميكند آب و هوا را جزء بدن خود ميسازد ، و بعضي از انواع حيوانات چون درندگان زميني و هوائي حيوانات ديگر را ميخورند ، و از گوشت آنها تغذيه ميكنند ، چون از نظر جهاز گوارش مخصوص كه دارند چيز ديگري نميتوانند بخورند ، ولي كبوتران و گنجشگان با دانههاي گياهان تغذي ميكنند ، و حشراتي امثال مگس و پشه و كك از خون انسان و ساير جانداران ميمكند ، و همچنين انواع
ترجمة الميزان ج : 5ص :298
حيواناتي ديگر كه غذاهائي ديگر دارند ، و سر انجام همه آنها خوراك زمين ميشوند .
پس نظام تكوين و ناموس خلقت كه حكومتي علي الاطلاق و به پهناي همه عالم دارد ، تنها حاكمي است كه حكم تغذي را معين كرده ، موجودي را محكوم به خوردن گياه ، و موجودي ديگر را محكوم به خوردن گوشت ، و يكي ديگر را به خوردن دانه ، و چهارمي را به خوردن خون كرده ، و آنگاه اجزاي وجود را به تبعيت از حكمش هدايت نموده است ، و نيز او تنها حاكمي است كه خلقت انسان را مجهز به جهاز گوارش گياهان و نباتات كرده ، پيشاپيش همه جهازها كه به وي داده دندانهائي است كه در فضاي دهان او به رديف چيده ، چند عدد آن براي بريدن ، چند عدد براي شكستن ، و گاز گرفتن ، و آسياب كردن كه اولي را ثنائيات ، دندان جلو ، و دومي را رباعيات ، و سومي را انياب دندان نيش و چهارمي را طواحن دندان آسياب يا كرسي ميناميم ، و همين خود دليل بر اين است كه انسان گوشتخوار تنها نيست ، و گر نه مانند درندگان بي نياز از دندانهاي كرسي - طواحن - بود ، و علف خوار تنها نيز نيست ، و گر نه مانند گاو و گوسفند بي نياز از ثنايا و انياب بود ، پس چون هر دو نوع دندان را دارد ، ميفهميم كه انسان هم علفخوار است و هم گوشتخوار .
قدمي به عقبتر از دندانها به مرحله دوم از جهاز گوارش ميگذاريم ، ميبينيم قوه چشائي - ذائقه انسان تنها از گياهان لذت و نفرت ندارد ، بلكه طعم خوب و بد انواعگوشتها را تشخيص ميدهد ، و از خوب آنها لذت ميبرد ، در حالي كه گوسفند چنين تشخيص نسبت به گوشت ، و گرگ چنين تشخيص نسبت به گياهان ندارد ، در مرحله سوم به جهاز هاضمه او ميپردازيم ، ميبينيم جهاز هاضمه انسان نسبت به انواع گوشتها اشتها دارد ، و به خوبي آن را هضم ميكند ، همه اينها هدايتي است تكويني و حكمي است كه در خلقت ميباشد ، كه تو انسان حق داري گوسفند را مثلا ذبح كني ، و از گوشت آن ارتزاق نمائي ، آري ممكن نيست بين هدايت تكوين و حكم عملي آن فرق بگذاريم ، هدايتش را بپذيريم و تسليم آن بشويم ، ولي حكم اباحهاش را منكر شويم .
اسلام هم - همانطور كه بارها گفته شد - دين فطري است - همي به جز احياء آثار فطرت كه در پس پرده جهل بشر قرار گرفته ندارد ، و چون چنين است به جز اين نميتوانسته حكم كند ، كه خوردن گوشت پارهاي حيوانات حلال است ، زيرا اين حكم شرعي در اسلام مطابق است ، با حكم اباحهاي تكويني .
اسلام همانطور كه با تشريع خود اين حكم فطري را زنده كرده ، احكام ديگري را كه واضع تكوين وضع كرده نيز زنده كرده است ، و آن احكامي است كه قبلا ذكر شد ، گفتيم با
ترجمة الميزان ج : 5ص :299
موانعي از بي بند و باري درحكم تغذي منع كرده ، يكي از آن موانع حكم عقل است كه اجتناب از خوردن هر گوشتي كه ضرر جسمي يا روحي دارد را واجب دانسته ، مانع ديگر ، حكم عواطف است ، كه از خوردن هر گوشتي كه طبيعت بشر مستقيم الفطرة آن را پليد ميداند نهي كرده ، و ريشههاي اين دو حكم نيز به تصرفي از تكوين بر ميگردد ، اسلام هم اين دو حكم را معتبر شمرده ، هر گوشتي كه به نمو جسم ضرر برساند را حرام كرده ، همچنانكه هر گوشتي كه به مصالح مجتمع انساني لطمه بزند را تحريم نموده ، مانند ( گوشت گوسفند يا شتري كه براي غير خدا قرباني شود ) ، و يا از طريق قمار و استقسام به ازلام و مثل آن تصاحب شده باشد ، و نيز گوشت هر حيواني كه طبيعت بشر آن را پليد ميداند ، را تحريم كرده است .
و اما اينكه گفتند حس رأفت و رحمت با كشتن حيوانات و خوردن گوشت آنها نميسازد ، جوابش اين است كه آري هيچ شكي نيست كه رحمت خود موهبتي است لطيف ، و تكويني ، كه خداي تعالي آن را در فطرت انسان و بسياري از حيوانات كه تاكنون به وضع آنها آشنا شدهايم به وديعه نهاده ، الا اينكه چنان هم نيست كه تكوين حس رحمت را حاكم علي الاطلاق بر امور قرار داده باشد ، و در هيچ صورتي مخالفت آن را جائز نداند ، و اطاعتش را بطور مطلق و در همه جا لازم بشمارد ، خوب وقتي تكوين خودش رحمت را بطور مطلق و همه جا استعمال نميكند ما چرا مجبور باشيم او را در همه امور حاكم قرار دهيم ، دليل اينكه تكوين رحمت را بطور مطلق استعمال نميكند وجود دردها و بيماريها و مصائب و انواع عذابها است .
از سوي ديگر اين صفت يعني صفت رحمت اگر در حيوانات بطور مطلق خوب و نعمت باشد در خصوص انسان چنين نيست ، يعني مانند عدالت بدون قيد و شرط و بطور علي الاطلاق فضيلت نيست ، چون اگر اينطور بود مؤاخذه ظالم به جرم اينكه ظلم كرده ، و مجازات مجرم به خاطر اينكه مرتكب جرم شده درست نبود - و حتي زدن يك سيلي به قاتل جنايتكار صحيح نبود ، زيرا با ترحم منافات دارد - و همچنين انتقام گرفتن از متجاوز ، و به مقدار تعدي او تعدي كردن درست نبود ، و حال اگر ظالم و مجرم و جاني و متجاوز را به حال خود واگذاريم دنيا و مردم دنيا تباه ميشوند .
و با اين حال اسلام امر رحمت را بدان جهت كه يكي از مواهب خلقت است مهمل نگذاشته ، بلكه دستور داده كه رحمت عمومي گسترش داده شود ، و از اينكه حيواني را بزنند نهي كرده ، و حتي زدن حيواني را كه ميخواهند ذبح كنند منع نموده ، و دستور اكيد داده مادام كه حيوان ذبح شده جانش بيرون نيامده اعضائش را قطع و پوستش را نكنند ، - و تحريم منخنقه و موقوذه از همين باب است - ، و نيز نهي كرده از اينكه حيواني را پيش روي حيوان ديگري مثل
ترجمة الميزان ج : 5ص :300
آن ذبح كنند ، و براي ذبح كردن حيوان راحتترين و ملايمترين وضع را مقرر فرموده ، و آن بريدن چهار رگ گردن او است ، ( دو تا لوله خون و يك لوله تنفس و يك لوله غذا ) ، و نيز دستور فرموده حيواني را كه قرار است ذبح شود آب در اختيارش بگذاريد ، و از اين قبيل احكام ديگري كه تفصيل آنها در كتب فقه آمده است .
وبا همه اينها اسلام دين تعقل است ، نه دين عاطفه ، و در هيچ يك از شرايعش عاطفه را بر احكام عقلي كه اصلاح گر نظام مجتمع بشري است مقدم نداشته ، و از احكام عاطفه تنها آن احكامي را معتبر شمرده كه عقل آن را معتبر شمرده است ، كه برگشت آن نيز به پيروي حكم عقل است .
و اما اينكه گفتند رحمت الهي چگونه با تشريع حكم تزكيه و ذبح حيوانات سازگار است ؟ با اينكه خداي تعالي ارحم الراحمين است ، جوابش اينست كه اين شبهه از خلط ميان رحمت و رقت قلب ناشي شده است ، آنچه در خداي تعالي است رحمت است نه رقت قلب ، كه تاثر شعوري خاص استدر انسان كه باعث ميشود ، انسان رحم دل نسبت به فرد مرحوم تلطف و مهرباني كند ، و اين خود صفتي است جسماني و مادي كه خداي تعالي از داشتن آن متعالي است ، - تعالي الله عن ذلك علوا كبيرا - و اما رحمت در خداي تعالي معنايش افاضه خير بر مستحق خير است ، آن هم به مقداري كه استحقاق آن را دارد ، و به همين جهت بسا ميشود كه عذاب را رحمت خدا و به عكس رحمت او را عذاب تشخيص ميدهيم ، - همچنانكه تشريع حكم تذكيه حيوانات را براي حيوانات عذاب ميپنداريم - ، پس اين فكر را بايد از مغز بيرون كرد كه احكام الهي بايد بر طبق تشخيص ماكه ناشي از عواطف كاذبه بشري است ، بوده باشد ، و مصالح تدبير در عالم تشريع را بخاطر اينگونه امور باطل ساخته ، و يا در اينكه شرايعش را مطابق با واقعيات تشريع كرده باشد مسامحه كند .
پس از همه مطالب گذشته اين معنا روشن گرديد كه اسلام در تجويز خوردن گوشت حيوانات و همچنين در جزئيات و قيد و شرطهائي كه در اين تجويز رعايت نموده امر فطرت را حكايت كرده ، فطرتي كه خداي تعالي بشر را بر آن فطرت خلق كرده ، فطرة الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم .
فصل سوم در پاسخ از اين سؤال است كه چرا اسلام حليت گوشت را مبني بر تذكيه كرد ؟
توضيح سؤال اينكه ما پذيرفتيم كه خلقت بشر طوري است كه هم مجهز به جهاز
ترجمة الميزان ج : 5ص :301
گياه خواري است ، و هم جهاز گوشتخواري ، و فطرت و خلقت گوشتخواري را براي انسان جائز ميداند ، و بدنبال اين حكم فطرت ، اسلام هم كه شرايعش مطابق با فطرت است خوردن گوشت را جائز دانسته ، ليكن اين سؤال پيش ميآيد كه چرا اسلام به خوردن گوشت حيواناتي كه خودشان ميميرند اكتفا نكرد ، با اينكه اگر اكتفا كرده بود مسلمين هم گوشت ميخوردند ، و هم كارد بدست نميگرفتند ، و با كمال بي رحمي حيواني را سر نميبريدند ، در نتيجه عواطف و رحمتشان جريحهدار نميشد ؟ جواب اين سؤال از بياناتي كه در فصل دوم گذشت روشن گرديد ، چون در آنجا گفتيم رحمت به معناي رقت قلب واجب الاتباع نيست ، و عقل پيروي آن را لازم نميداند ، بلكه پيروي از آن را باعث ابطال بسياري از احكام حقوقي و جزائي ميداند ، و خواننده عزيز توجه فرمود كه اسلام در عين اينكه احكامش را تابع مصالح و مفاسد واقعي قرار داده ، نه تابع عواطف ، مع ذلك در بكار بردن رحمت به آن مقدار كه ممكن و معقول بوده از هيچ كوششي فروگذار نكرده ، هم مصالح واقعي را احراز نموده ، و هم ملكه رحمت را در بين نوع بشر حفظ كرده .
علاوه بر اينكه ( همه ميدانيم بيشتر گاو و گوسفند و شتراني كه ميميرند علت مرگشان بيماريهائي است كه اگر گوشت آنها خورده شود انسانها هم به همان بيماريها مبتلا ميگردند ) ، و مزاج آنان تباه و بدنها متضرر ميشود ، و اين خود خلاف رحمت است ، و اگر بشر را محكوم ميكرد به اينكه تنها از گوشت حيواني بخورد كه مثلا از كوه پرت شده ، آنوقت ميبايستي همه افراد بشر دور دنيا بچرخند ببينند كجا حيواني از كوه پرت شده است ، و اين براي بشر حكمي حرجي و خلاف رحمت است .
بحث روايتي
در تفسير عياشي از عكرمه از ابن عباس روايت كرده كه گفت : آيه شريفه : يا ايها الذين آمنوا در هيچ جاي قرآن نازل نشده مگر آنكه امير آن و شريف آن علي (عليهالسلام) است ، خداي تعالي اصحاب محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را در بسياري از موارد قرآن مورد عتاب و ملامت قرار داده ، ولي علي (عليهالسلام) را جز بخير ياد نفرموده .
مؤلف : در تفسير برهان از موفق بن احمد از عكرمه روايت كرده كه او نظير اين حديث
ترجمة الميزان ج : 5ص :302
را تا جمله امير آن و شريفش علي است از ابن عباس روايت نموده است ، و در نقل او بقيه حديث نيامده .
عياشي نيز آن را از عكرمه روايت كرده ، و ما در سابق آن را از در المنثور نقل كرديم ، و در بعضي از روايات امام رضا (عليهالسلام) آمده كه فرمود : در قرآن در هيچ جائي جمله : يا ايها الذين آمنوا نيامده ، مگر آنكه در حق ما نازل شده است ، و اين روايات از باب تطبيق كلي بر روشنترين مصداق آن است ، و يا از باب باطن قرآن است .
و در همان كتاب است كه عبد الله بن سنان گفته : من از امام صادق (عليهالسلام) از آيه شريفه : يا ايها الذين آمنوا اوفوا بالعقود پرسيدم ، فرمود : منظور از عقود همه پيمانها است .
مؤلف : قمي نيز اين مطلب را از آنجناب در تفسير خود نقل كرده است .
و در تهذيب با ذكر سند از محمد بن مسلم روايت كرده كه گفت : من از امام باقر - و يا امام صادق ( عليهما السلام ) از كلام خداي عز و جل كه ميفرمايد : احلت لكم بهيمة الانعام پرسيدم ، فرمود جنين حيوانات كه در شكم مادرند و هنوز متولد نشدهاند ، در صورتي كه كرك و مو در آورده باشند زكاتشان زكات مادرشان است ، ( يعني همينكه مادرش را ذبح كنند آن جنين نيز ذبح شده است ) و اين جمله از كلام خداي تعالي به هر معنا كه منظور خداي تعالي باشدشامل جنين حيوانات نيز ميشود .
مؤلف : اين حديث در كافي و فقيه نيز از آنجناب و از يكي از دو امام باقر و صادق ( عليهما السلام ) روايت شده ، عياشي نيز اين معنا را در تفسير خود از محمد بن مسلم از يكي از آن دو بزرگوار و به سندي ديگر از زراره از امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده ، و قمي آن را در
ترجمة الميزان ج : 5ص :303
تفسير خود و صاحب مجمع از امام ابي جعفر ( باقر ) و امام صادق ( عليهما السلام ) نقل كردهاند .
و در تفسير قمي در ذيل آيه : يا ايها الذين آمنوا لا تحلوا شعائر الله ... آمده كه منظور ازشعائر خدا احرام و طواف و نماز خواندن در مقام ابراهيم ، و سعي بين صفا و مروه ، و بطور كلي همه مراسم حج است و يكي از آن مراسم اين است كه اگر كسي حيواني به نيت قرباني كردن همراه خود حركت دهد ، آن را اشعار كند ، يعني كوهان شتر را خونآلود كند و يا پوست آن را كنده ، و يا لنگه كفشي به گردنش بياويزد ، تا مردم همه بشناسند كه اين حيوان قرباني است ، و اگر فرار كرد و گم شد كسي متعرض آن نشود ، اين مراسم را شعائر ميخوانند ، به اين مناسبت كه با خونين كردن كوهان شتر و آن ديگر مراسم ، اشعار و اعلام ميدارند كه اين حيوان قرباني است تا آن را بشناسند .
و اينكه فرمود : و لا الشهر الحرام منظور ماه ذي الحجه است ، كه يكي از ماههاي حرام است ، و منظور از هدي در جمله : و لا الهدي آن قرباني است كه محرم بعد از احرام بستن با خود حركت ميدهد ، و در معناي كلمه قلائد در جمله و لا القلائد فرمود : منظور اين است كه زائر بيت الله لنگه كفشي را كه در آن كفش نماز خوانده به گردن آن حيوان بياويزد ، و در معناي جمله : و لا آمين البيت الحرام فرمود يعني كساني كه به قصد حج خانه خدا حركت ميكند .
و در مجمع البيان گفته امام ابو جعفر باقر (عليهالسلام) فرموده اين آيه در باره مردي از قبيله بني ربيعه كه نامش حطم بوده نازل شده .
و اضافه كرده كه سدي گفته است حطم بن هند بكري به قصد ديدار رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) براه افتاد ، و همراهان خود و مركب خود را خارج مدينه اطراق داد ، و خود به تنهائي خدمت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آمد ، و عرضه داشت : به چه چيز دعوت ميكني ، از سوي ديگر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) قبلا به اصحاب خود پيشگوئي كرده بود كه امروز مردي از بني ربيعه بر شما وارد ميشود كه با زبان شيطان سخن ميگويد ، و چون رسولخدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پاسخ وي را داد كه من به چه چيز دعوت ميكنم ، آن مرد گفت : پس مرا
ترجمة الميزان ج : 5ص :304
مهلت بده تا با همراهانم مشورت كنم ، شايد بعد از مشورت به اسلام درآيم ، اين حرف را گفت و بيرون شد ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به اصحابش فرمود : با چهره كافري داخل و با نقشه نيرنگي بيرون رفت ، حطم در سر راه خود به گلهاي از گلههاي مدينه بر خورد ، و آن را به پيش انداخت و با خود برد ، و در راه اين رجز را ميخواند .
قد لفها الليل بسواق حطم ليس براعي ابل و لا غنم و لا بجزار علي ظهر و ضم باتوا نياما و ابن هند لم ينم بات يقاسيها غلام كالزلم خدلج الساقين ممسوح القدم يعني حطم بدست يك چوپان ، رمه اهل مدينه را سينه كرد ، و گر نه خودش نه چوپاني شتر كرده و نه شباني گوسفند و نه قصابي نموده ، و گوشت بر روي ساطور قطعه قطعه كرده ، صاحبان رمه شب را به خواب بسر بردند ، ولي پسر هند نخوابيد ، شب را بسر برد در حالي كه نوكري تيز پاي چون تير ، زحمت چراندن رمه را به عهده داشت ، غلامي با ساق باريك و پائي بدون گودي .
آنگاه در سال بعد به قصد زيارت حج براه افتاد ، در حالي كه قرباني خود را با لنگه كفش علامتگذاري كرده بود ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) خواست تا او را به حضور خود بطلبد ، اين آيه نازل شد : و لا آمين البيت الحرام صاحب مجمع اضافه كرده كه ابن زيد گفته است اين آيه در روز فتح در باره مردمي از مشركين نازل شد ، كه قصد خانه خدا داشتند ، ولي بعد از عمره از احرام در آمدند ، تا بتوانند از راه شكار فضل خدا كه همان رزق اوست بدست آورند ، مسلمانان اظهار كردند كه اي رسول خدا اين مردم نيز مانند مردم مكه مشركند ، اجازه بده بر آنان حمله ببريم ، در پاسخشان اين آيه نازل شد .
مؤلف : طبري داستان اول را از سدي و عكرمه نقل كرده ، و داستان دوم را از ابن زيد آورده ، و سيوطي در در المنثور دومي را از ابن ابي حاتم از زيد بن اسلم نقل كرده ، و در نقل او آمده كه اين جريان در روز حديبيه اتفاق افتاده ، و ليكن هيچيك از اين دو قصه با آنچه نزد اهل نقل و مفسرين مسلم است نميسازد ، چون اين دو طائفه مسلم دانستهاند كه سوره مائده در حجة الوداع نازل شده ، و اگر اين دو داستان درست باشد بايد آيه : انما المشركون نجس فلا
ترجمة الميزان ج : 5ص :305
يقربوا المسجد الحرام بعد عامهم هذا و آيه : فاقتلوا المشركين حيث وجدتموهم ، قبل از آيه مورد بحث : و لا آمين البيت الحرام نازل شده باشد ، و در صورت ديگر ، معنا ندارد كه بعد از آن حكم به قتل ، و دستور به اينكه نزديك مسجد الحرام نشوند ، بفرمايد : متعرض مشركين كه قصد خانه خدا دارند مشويد .
و شايد اشكالي كه در اين دو داستان و امثال آن بوده باعث شده كه ابن عباس و مجاهد و قتاده و ضحاك بطوري كه نقل شده بگويند : آيه : و لا آمين البيت الحرام به وسيله آيه پنجم و بيست و هشتم از سوره برائت نسخ شده است ، و داستان نسخ در تفسير قمي نيز آمده ، و از ظاهر آن بر ميآيد كه روايتي بوده باشدنه گفتار خود قمي .
و با همه اين احوال و اقوال يك نكته همه آنها را باطل ميسازد ، و آن اين است كه سوره مائده بعد از سوره برائت نازل شده ، از طرق ائمه اهل بيت ( عليهم السلام ) نيز رواياتي رسيده ، كه در سوره مائده ناسخ هست ولي منسوخ نيست ، از اين روايات هم كه بگذريم جمله : اليوم اكملت لكم دينكم ... صريح در اين است كه با نزول سوره مائده دين خدا كامل شده ، و اين تصريح با اينكه بعضي از آيات آن نسخ شود نميسازد .
و بنا بر اين مفاد جمله : و لا آمين البيت الحرام به منزله اجمالي است كه جمله بعدي آن كه ميفرمايد : و لا يجرمنكم شنان قوم ان صدوكم عن المسجد الحرام ان تعتدوا ... ، آن را تفسير و شرح ميكند ، و ميفرمايد : اگر مشركين قبلا متعرض شما شدند و يا از زيارت شما جلوگيري كردند شما بخاطر كينه توزي و از در انتقام متعرض آنها كه قصد خانه خدا دارند مشويد ، و با تعرض خود نسبت به آنها و كشتن و آزارشان حرمت خانه خدا را از بين نبريد ، بلكه همواره بر بر و تقوا يكديگر را كمك كنيد .
و در در المنثور است كه احمد و عبد بن حميد در تفسير اين آيه يعني جمله : و تعاونوا علي البر ... ، و بخاري در تاريخ خود از وابصه روايت كردهاند كه گفت : من به حضور رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) رسيدم ، و تصميم داشتم در سؤال از خوبيها و بديها چيزي را فروگذار نكنم ، ولي خود آنجناب فرمود : اي وابصه آيا ميخواهي به تو خبر دهم كه به چه منظور آمدهاي ، و آمدهاي تا چه چيزهائي بپرسي ؟ خودت ميگوئي يا من خبرت دهم ، عرضه داشتم : يا رسول الله شما بفرمائيد ، فرمود : تو آمدهاي از خوبيها و بديها بپرسي ، آنگاه از انگشتان دستش
ترجمة الميزان ج : 5ص :306
سه انگشت را جمع كرد ، و با آنها پي در پي به سينه من ميزد ، و ميفرمود : اي وابصه از اين قلبت بپرس ، از اين قلبت بپرس ، بر و خوبي هر آن چيزي است كه قلب تو نسبت به آن آرامش يابد ، بر آن چيزي است كه نفس تو بدان آرامش يابد ، و گناه آن عملي است كه در دل اضطراب و نگراني ايجاد كند ، هر چند كه مردم يكي پس از ديگري حكم به درستي آن عمل كنند .
و در همان كتاب است كه احمد ، و عبد بن حميد ، و ابن حبان ، و طبراني ، و حاكم ( وي حديث را صحيح دانسته ) ، و بيهقي از ابي امامه روايت كردهاند كه گفت : مردي از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد اثم - گناه - چيست ؟ فرمود : خيالهاي باطلي كه به دل وارد ميشود ، پرسيد : حال بفرما ايمان چيست ؟ فرمود : اينكه آدمي از كار زشتش بدش آيد ، و كار نيكش خرسندش سازد ، و كسي كه چنين است از مؤمنين است .
و در همان كتابست كه ابن ابي شيبه و احمد و بخاري در كتاب الادب و مسلم و ترمذي و حاكم و بيهقي در كتاب الشعب از نواس بن سمعان روايت آوردهاند كه گفت : شخصي از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد : بر و اثم به چه معنا است ؟ فرمود : بر به معناي حسن خلق ، و اثم به معناي هر خيالي است كه در دلت وارد شود ، خيالي كه اگر مرتكب شدي دوست داري مردم آگاه نشوند ، و اگر مردم خبردار شوند ناراحت شوي .
مؤلف : اين روايات - بطوري كه ملاحظه ميكنيد - از آيه شريفه : و نفس و ما سواها فالهمها فجورها و تقويها خبر ميدهد ، مؤيد اين روايات معنائي است كه ما در گذشته براي اثم كرديم .
و در مجمع البيان گفته : مفسرين در معناي جمله : و لا آمين البيت الحرام اختلاف كردهاند بعضي گفتهاند : اين دستور به وسيله آيه : اقتلوا المشركين حيث وجدتموهم نسخ شده ، ( نقل از اكثر مفسرين ) بعضي ديگر گفتهاند از اين سوره - يعني سوره مائده - و از اين آيه هيچ حكمي نسخ نشده ، براي اينكه ميدانيم كه بر مسلمانان جائز نبوده كه ابتداء با مشركين قتال كنند ، مگر آنكه قبلا خود مشركين قتال را آغاز كرده باشند ، آنگاه گفته است : اين قول از امام ابي جعفر (عليهالسلام) روايت شده .
ترجمة الميزان ج : 5ص :307
و در كتاب فقيه به سند خود از أبان بن تغلب از امام جعفر بن محمد بن علي الباقر ( صلوات الله عليهما ) روايت كرده كه فرمود : ميته و خون و گوشت خوك معروف است ، احتياجي به بيان ندارد ، اما ما اهل لغير الله عبارت است از هر حيواني كه در پاي بتي ذبح شود ، و اما منخنقه يعني حيوان خفه شده - با اينكه يكي از افراد ميته است بدين جهت نام برده شده كه - مجوس را رسم چنين بود كه حيوان سر بريده را نميخوردند و به جاي آن مردار را ميخوردند و براي مردار كردن حيوانات از قبيل گاو و گوسفند آنها را خفه ميكردند ، تا بميرد آن وقت گوشت آنها را ميخوردند .
- و همچنين موقوذه را كه يكي ديگر از مصاديق ميته است ، از اين جهت نام برده كه - مجوس دست و پاي حيوان را ميبستند ، و آنقدر ميزدند تا بميرد ، وقتي به كلي بي جان ميشد آن را ميخوردند و نيز مترديه كه آن نيز رسم مجوس بود ، چشم حيوان را ميبستند ، و آن را از بام پرت ميكردند ، تا بميرد ، وقتي ميمرد گوشتش را ميخوردند ، و نطيحه كه آن نيز حيواني بوده كه به مرسوم مجوس به وسيله شاخ حيواني ديگر ميمرده ، مثلا دو بز نر را به جنگ هم ميانداختند تا يكي در اثر ضربت شاخ ديگري بميرد ، آنگاه آن را ميخوردند و نيز ما اكل السبع الا ما ذكيتم كه مجوس نيم خورده درندگان چون گرگ و شير و خرس را ميخوردند ، و خداي عز و جل همه اينها را حرام كرد .
و اما عنوان و ما ذبح علي النصب از رسوم مشركين قريش بوده ، آنها درخت و سنگ را ميپرستيدند ، و در پاي آنها گوسفند قرباني ميكردند ، و نيز عنوان ان تستقسموا بالازلام ذلكم فسق كه اسلام آن را فسق خوانده چنين بوده ، كه شتري را مورد تقسيم قرار داده ، آن را به ده سهم تقسيم ميكردند ، كه هر سهمي اسم خاصي داشته ، بعضي از سهمها دو و يا بيشتر از دو جزء را ميبرده ، و بعضي از سهمها اصلا نميبرده ، و آن سهام - چوبههاي تير - را بدست كسي ميدادند تا بنام ده نفر خارج كند ، هفت چوبه تير نصيب داشته ، و سه چوبه آن نصيبي نداشته ، در نتيجه در چنين تقسيمي بعضي سهم بيشتري ميبردند و بعضي اصلا نميبردند .
آن هفت چوبه تيري كه نصيب داشته عبارت بوده از : 1 - فذ 2 - توأم 3 - مسبل 4 - نافس 5 - حلس 6 - رقيب 7 - معلي ، به اين ترتيب كه اولي يك سهم از ده جزء شتر را ، و دومي دو سهم و سومي سه سهم ، و چهارمي چهار سهم ، و پنجمي پنج سهم ، و ششمي شش سهم ، و هفتمي هفت سهم را ميبرده .
و آن سه چوبهاي كه سهم نميبرده 1 - سفيح 2 - منيح 3 - وغد ، بوده ، و سرمايه خريدن شتر به عهده همين سه نفري ميافتاده كه سهم نبردهاند و اين خود نوعي قمار است ، و به همين
ترجمة الميزان ج : 5ص :308
جهت خداي تعالي آن را تحريم كرد .
مؤلف : تفسيري كه در اين روايت براي منخنقه و موقوذه و مترديه شده جنبه بيان به وسيله مثال را دارد ، نه اينكه معناي اين كلمات تنها همين است كه در روايات آمده ، به شهادت اينكه در روايت بعدي به معاني ديگر تفسير شده ، و همچنين آمدن جمله : الا ما ذكيتم با جمله و ما اكل السبع و آمدن جمله : ذلكم فسق با جمله : و ان تستقسموا بالازلام معنايش اين نيست كه تنها نيم خورده درندگان اگر تذكيه شود حلال است و تنها استقسام به وسيله ازلام فسق است و غير از آن هيچ عملي فسق نيست ، چنين دلالتي ندارد .
و در تفسير عياشي از عيوق بن قسوط از امام صادق (عليهالسلام) روايتي آمده كه در معناي كلمه منخنقه فرموده : حيواني كه با طناب بسته شده باشد ، و طناب آن را خفه كند ، و موقوذه حيواني است كه از شدت بيماري ، ناراحتي ذبح را احساس نكند ، و دست و پائي نزند ، و خوني از گردنش بيرون نيايد ، و مترديه آن حيواني است كه از بالاي خانه و مثل آن پرت شود ، و نطيحة آن حيواني است كه به هم جنس خود شاخ بزند .
و در همان كتاب از حسن بن علي وشاء از ابي الحسن رضا (عليهالسلام) روايت آمده كه گفت : از آنجناب شنيدم ميفرمود : مترديه و نطيحه و ما اكل السبع اگر هنوز جان داشته باشند ، و تو بتواني آنها را ذبح كني گوشتش را بخور.
باز در همان كتاب از محمد بن عبد الله از بعضي اصحابش روايت كرده كه گفت : به امام صادق (عليهالسلام) عرضه داشتم : فدايت شوم ، چرا خداي تعالي مردار و خون و گوشت خوك را تحريم كرد ؟ فرمود : خداي تبارك و تعالي اگر اينها را بر بندگانش تحريم و غير اينها را حلال كرده ، از اين بابت نبوده كه خودش از محرمات بدش ميآمده ، و از آنچه حلال كرده خوشش ميآمده ، بلكه خداي تعالي كه خلائق را پديد آورده ميداند چه چيزهائي براي ساختمان بدن آنان سودمند ، و مايه قوام بدن آنان است ، آنها را حلال و مباح كرده ، تا به فضل و كرم خود مصالح آنان را تامين كرده باشد ، و نيز ميداند چه چيزهائي براي ساختمان بدن آنان مضر است ايشان را از استعمال آن نهي كرده ، و آن چيزها را بر آنان تحريم نموده ، مگر در صورت اضطرار ، يعني در مواردي كه ضرر استعمال نكردن محرمات بيش از ضرر استعمال آنها است ، آن را حلال كرده ، تا شخص مضطر به مقدار رفع اضطرارش و نه بيشتر از آن استفاده كند .
ترجمة الميزان ج : 5ص :309
امام سپس فرمود : و اما ميته بدين جهت تحريم شده كه احدي از آن نخورد ، و نزديكش نشود ، مگر آنكه بدنش ضعيف و جسمش لاغر ، و مغز استخوانش سست و نسلش قطع ميشود ، و كسي كه مردار ميخورد جز به مرگ ناگهاني نميميرد .
و اما خوردن خون ، انسانها را چون سگ ، درنده و قسي القلب ميسازد و رأفت و رحمت را كم ميكند ، تا جائي كه كشتن فرزند و پدر و مادر از او احتمال ميرود ، و دوست و همنشين او نيز از خطر او ايمن نيست .
و اما حرمت گوشت خوك بدان جهت است كه خداي تعالي در ادوار گذشته مردمي را به جرم گناهاني به صورت حيواناتي چون خوك و ميمون و خرس و ساير مسوخات مسخ كرد ، و آنگاه خوردن گوشت اينگونه حيوانات را تحريم نمود ، تا مردم آن را جزء غذاها و خوردنيهاي خود نشمارند ، و عقوبت گناهي را كه باعث مسخ انسانهائيبه صورت آن حيوان شد كوچك نشمارند .
و اما حرمت شراب به خاطر اثري است كه شراب دارد ، و فسادي كه در عقل و در اعضاي بدن ميگذارد ، آنگاه فرمود : دائم الخمر مانند كسي است كه بت ميپرستد ، و شراب او را دچار ارتعاش ساخته نور ايمان را از او ميبرد ، و مروتش را منهدم ميسازد ، وادارش ميكند به اينكه هر گناهي چون قتل نفس ، و زنا را مرتكب شود ، او حتي ايمن از اين نيست كه در حال مستي با محارم جمع شود ، در حالي كه خودش متوجه نباشد ، كه چه ميكند ، و شراب ، كار نوشندهاش را به ارتكاب هر نوع شر و گناه ميكشاند .
بحث روايتي ديگر
در كتاب غاية المرام از كتاب فضائل علي (عليهالسلام) و او از ابي المؤيد موفق بن احمد ، و او از سيد الحفاظ شهردار بن شيرويه ، فرزند شهردار ديلمي نقل كرده ، كه وي از همدان نامهاي به من نوشت ، و در آن نوشته بود كه ابو الفتح عبدوس بن عبد الله بن عبدوس همداني در نامهاش به من نوشت ، كه عبد الله بن اسحاق بغوي برايم حديث كرده ، كه حسين بن عليل غنوي برايم حديث كرد ، كه محمد بن عبد الرحمان زراع برايم حديث كرد ، كه قيس بن حفص برايم روايت كرد ، كه علي بن الحسين برايم نقل كرد ، كه ابو هريرة از ابي سعيدخدري برايم نقل
ترجمة الميزان ج : 5ص :310
كرد : كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در آن روزي كه مردم را به جمع شدن در غدير خم دعوت فرمود دستور داد زير درختي را كه در آنجا بود از خار و خاشاك بروبند ، و آن روز روز پنجشنبه بود ، همان روز بود كه مردم را به سوي پيروي از علي (عليهالسلام) دعوت نموده ، بازوي او را گرفت و بلند كرد ، بطوري كه مردم سفيدي زير بغل آنجناب را ديدند ، و اين دو از يكديگر جدا نشدند ، تا آنكه آيه شريفه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا نازل گرديد ، پس رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به مژدگاني اينكه دين به حد كمال رسيد ، و نعمت خدا تمام شد ، و پروردگار از رسالتش و از ولايت علي راضي شده ، الله اكبر گفت ، و سپس گفت : اللهم وال من والاه ، و عاد من عاداه ، و انصر من نصره ، و اخذل من خذله .
آنگاه حسان بن ثابت عرضه داشت : يا رسول الله آيا اجازه ميدهي چند شعر بسرايم ؟ فرمود بگو كه همين ابيات را نيز خداي تعالي نازل ميكند ، پس حسان بن ثابت اين چند بيت را بسرود : يناديهم يوم الغدير نبيهم بخم و اسمع بالنبي مناديا باني مولاكم نعم و وليكم فقالوا و لم يبدوا هناك التعاميا الهك مولانا و انت ولينا و لا تجدن في الخلق للامر عاصيا فقال له قم يا علي فانني رضيتك من بعدي اماما و هاديا در روز غدير پيامبرشان به بانگ بلند ندايشان در داد ، غديري كه در سرزمين خم قرار داشت ، و اي كاش مردم جهان بودند و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را در حال ندا ميديدند ، كه ميگفت : آيا من سرپرست و ولي شما هستم ؟ و مردم در پاسخش بدون هيچ پردهپوشي گفتند معبود تو مولاي ما و خود تو ولي ما هستي ، و تو خواننده اين شعر اگر در آنجا بودي حتي يك نفر هم مخالف نمييافتي ، در اين هنگام رو به علي بن ابي طالب كرد ، و فرمود : يا علي برخيز كه من تو را براي امامت و هدايت اين خلق بعد از خودم شايسته ديدم .
و از كتاب نزول القرآن في امير المؤمنين علي بن ابيطالب تاليف حافظ ابي نعيم آمده كه وي بعد از حذف سند از قيس بن ربيع از ابي هارون عبدي از ابي سعيد خدري نظير اين
ترجمة الميزان ج : 5ص :311
حديث را نقل كرده ، با اين تفاوت وي بعد از آن چهار بيت اين دو بيت نيز آمده .
فمن كنت مولاه فهذا وليه فكونوا له انصار صدق مواليا هناك دعا اللهم وال وليه و كن للذي عادا عليا معاديا پس هر كس كه من در زندگيم مولاي او بودم اين علي بن ابيطالب سرپرست او است ، پس هان اي مردم ياران او و دوستداران درست او باشيد ، و چون سخن رسول (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به اينجا رسيد دست به دعا برداشت : كه بار الها دوست بدار او را ، و براي هر كس كه علي را دشمن بدارد دشمني آشتي ناپذير باش ، و در دشمني با او كوتاهي مفرماي .
و نيز از كتاب نزول القرآن حديثي بدون ذكر اوائل سند از علي بن عامر از ابي الحجاف از اعمش از عضه روايت آورده كه گفت اين آيه شريفه يعني آيه : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك در باره علي بن ابي طالب بر پيامبر نازل شد ، و در همين خصوص است كه خداي تعالي ميفرمايد : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا .
و از ابراهيم بن محمد حمويني روايت آورده كه گفت : شيخ تاج الدين ابو طالب علي بن الحسين بن عثمان بن عبد الله خازن برايم گفت : كه مرا خبر داد امام برهان الدين ناصر بن ابي المكارم مطرزي ، ( و بمن اجازه نقل آن را نيز بداد ) ، كه خبر داد مرا امام اخطب خوارزم ابو المؤيد موفق بن احمد مكي خوارزمي ، و گفت : مرا خبر داد سيد حفاظ در نامهاي كه از همدان به من نوشت كه مرا خبر داد رئيس ابو الفتح به وسيله نامه كه ما را حديث كرد استادمان عبد الله بن اسحاق نبوي ، كه ما را خبر داد استادمان حسن بن عقيل غنوي ، كه ما را خبر داد محمد بن عبد الله زراع كه ما را خبر داد قيس بن حفص كه گفت : مرا حديث كرد علي بن حسين عبدي از ابي هارون عبدي از ابي سعيد خدري كه ... تا آخر حديثي كه قبلا نقل شد .
و نيز از حمويني از سيد الحفاظ و ابو منصور شهردار بن شيرويه پسر شهردار ديلمي روايت كرده كه گفت : استاد ما حسن بن احمد بن حسين حداد مقري و حافظ از احمد بن عبد الله بن احمد براي ما نقل كرد ، كه محمد بن احمد بن علي براي ما خبر داد ، كه محمد بن عثمان بن ابي شيبه به ما خبر داد كه يحيي حماني به ما خبر داد و گفت : كه قيس بن ربيع از ابي هارون عبدي از ابي سعيد خدري برايمان حديث كرد كه ... تا آخر حديث اول .
آنگاه صاحب غاية المرام اضافه ميكند كه حمويني دنبال اين حديث گفته است : اين حديث طرق بسياري به ابي سعيد سعد بن مالك خدري انصاري دارد .
ترجمة الميزان ج : 5ص :312
و همو از كتاب مناقب الفاخرة ، تاليف سيد رضي - رحمه الله - از محمد بن اسحاق از ابي جعفر از پدرش از جدش روايت كرده كه گفت : بعد از آنكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از كار حجة الوداع فارغ شد در مراجعت در سرزميني كه آن را ضوجان ميگفتند پياده شد ، و در آنجا بود كه آيه شريفه : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس نازل شد ، همينكه مصونيتش از شر و دشمني مردم نازل شد ، ندا در داد كه : الصلوة جامعه - مردم براي نماز جمع شويد - مردم همه ، گردش جمع شدند ، آنگاه فرمود : چه كسي نسبت به شما اختياردارتر از خود شما است ؟ صداي گريه از همه جا برخاست ، و گفتند : خدا و رسولش ، پس آنگاه دست علي بن ابيطالب را گرفت و فرمود : هر كس كه من مولاي او بودم علي مولاي او است ، بار الها دوست بدار كسي را كه با او دوستي كند ، و دشمن بدار كسي را كه با او دشمني كند ، و ياري فرما كسي را كه وي را ياري كند ، و بي ياور بگذار كسي را كه از ياري او دريغ نمايد ، براي اينكه او از من است ، و من از اويم ، و او نسبت به من به منزله هارون است نسبت به موسي ، با اين تفاوت كه بعد از من پيغمبري نخواهد بود ، و اين - يعني ولايت علي بن ابيطالب (عليهالسلام) - آخرين فريضهاي بود كه خداي تعالي بر امت محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) واجب كرد ، و بعد از انجام اين جريان بود كه خداي عز و جل اين آيه را نازل كرد : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا ابي جعفر ميگويد : مردم همگي از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) همه از واجبات دستورشان داده بود واجبات در نماز و روزه و زكات و حج قبول كرده بودند ، لا جرم آن جناب را در اين فريضه نيز تصديق كردند .
ابن اسحاق ميگويد : من به ابي جعفر گفتم : اين جريان در چه روزي واقع شد ؟ گفت : شب نوزده از ماه ذي الحجة سال دهم هجرت ، و در نسخه برهان به جاي كلمه تسع كلمه سبع آمده ، يعني هفده شب گذشته بود و در راه برگشتن آن جناب از حجة الوداع بود ، و بين اين ماجرا و بين وفات رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) صد روز فاصله شد و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) ( سمع و در نسخه برهان آمده : سمي ) نام دوازده نفر را در غدير خم بر شمرد .
و از مناقب ابن المغازلي بعد از حذف اوائل سند از ابي هريرة روايت كرده كه گفت : هر كس روز هيجدهم ذي الحجه را روزه بگيرد خداي تعالي براي او ثواب شصت ماه روزه مينويسد و آن روز روز غدير خم است كه در آن روز رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از مردم براي علي بن ابيطالب بيعت گرفت ، و فرمود : هر كس كه من مولاي اويم علي مولاي او است ،
ترجمة الميزان ج : 5ص :313
بار الها دوست بدار هر كس را كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كسي را كه با او دشمني كند و ياري كن هر كسي را كه او را ياري كند ، پس عمر بن خطاب گفت ، بخ بخ لك يا بن ابي طالب ، اصبحت مولاي و مولي كل مؤمن و مؤمنة ، مبارك باد مبارك باد بر تو اي پسر ابي طالب كه مولاي من و مولاي هر مرد و زن با ايماني شدي ، در اين هنگام بود كه خداي تعالي آيه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت ... را نازل كرد .
و از مناقب ابن مردويه و از كتاب سرقات الشعر مرزباني از ابي سعيد خدري نظير آن روايتي كه از خطيب نقل كرده بود را نقل كرده .
مؤلف : اين دو حديث را سيوطي هم در در المنثور از ابي سعيد و ابي هريره روايت كرده و گفته است كه سند آنها ضعيف است ، چون رواياتي به طرقي بسيار نقل شده كه منتهي به صحابه ميشود و اگر در آنها دقت شود از آن صحابه نيز منتهي ميشود به عمر بن خطاب و علي بن ابيطالب و معاويه و سمره ، به اين مضمون كه آيه شريفه در روز عرفه از حجة الوداع كه روز جمعه بود نازل شده و از آن ميان روايتي كه مورد اعتماد است آن روايت منقول از عمر بن خطاب استكه در المنثور آن را از حميدي و عبد بن حميد و احمد و بخاري و مسلم و ترمذي و نسائي و ابن جرير و ابن منذر و ابن حبان و بيهقي ( در كتاب سنن خود ) همگي از طارق بن شهاب از عمر و نيز از ابن راهويه ( در مسندش ) و از عبد بن حميد از ابي العاليه ، از عمر و نيز از ابن جرير ، از قبيصة بن ابي ذؤيب ، از عمر و نيز از بزاز ، از ابن عباس و ظاهرا ابن عباس از عمر روايت كردهاند .
حال كه اين معنا روشن شد كه آيه شريفه در باره مساله ولايت نازل شده نه ضعف سند مضر به مطلب است و نه اختلاف روايات در تاريخ نزول آن ، اما مساله ضعف سند - به فرضي كه مسلم باشد - ضرري به متن آن در صورتي كه موافق با كتاب خدا باشد نميزند و ما در بيان سابق خود توضيح داديم كه مفاد آيه غير مساله ولايت نميتواند باشد و اگر به خاطر داشته باشيد همه احتمالاتي كه در مورد آيه دادهاند ذكر كرديم و ديديد كه همه آنها مورد اشكال بودند ، تنها معناي صحيحي كه آيه شريفه تحمل آن را داشت همين معنائي است كه مفاد اين دو روايت و امثال آن بيانگر آن است و چون در بين روايات تنها اين دو روايت موافق كتاب است قهرا اخذ
ترجمة الميزان ج : 5ص :314
به آن دو متيقن است .
علاوه براينكه اين احاديث كه دلالت ميكند بر نزول آيه در خصوص مساله ولايت صرفنظر از اينكه منحصر به اين دو روايت نيست بلكه بيش از بيست حديث است كه از طرق شيعه و سني نقل شده ، ارتباطي با روايات وارده در شان نزول آيه شريفه : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك ... دارد كه آن روايات از پانزده حديث بيشتر است و آنها را هم شيعه نقل كرده و هم سني وهمه اين سي و پنج حديث مربوط به داستان غدير است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : هر كس كه من مولاي او بودم علي مولاي اوست و خود اين فرمايش حديثي است متواتر و قطعي كه جمع بسياري از صحابه آن را نقل كرده و جمع بسياري از علماي شيعه و سني به متواتر بودن آن اعتراف نمودهاند .
و اين مطلب مورد اتفاق است : كه جريان غدير در مراجعت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از مكه به سوي مدينه اتفاق افتاده و اين ولايت ( اگر به خاطر فرار از قبول حق حمل بر شوخي و العياذ بالله بيهوده گوئي ساحت مقدس رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نشود ) خود فريضهاي است از فرائض دين مبين اسلام ، مانند دو فريضه تولي ( دوست داشتن خدا و دوستان او ) و تبري ( بيزاري جستن از دشمنان خدا و دشمني با او)كه قرآن كريم در آياتي بسيار تصريح به آن فرموده و وقتي چنين باشد جائز نيست كه اعلام و جعل واجب الهي متاخر از نزول آيه مربوط به آن باشد ، بنا بر اين آيه : اليوم اكملت لكم دينكم ... بايد بعد از واجب شدن ولايت نازل شده باشد و در نتيجه هر حديثي كه غير اين بگويد : اگر قابل توجيه نباشد قابل قبول نيست .
و اما رواياتي كه سيوطي نقل كرده علاوه بر پاسخي كه به آن داديم و گفتيم : هر روايتي كه بر خلاف آن دو روايت باشد مخالف قرآن و غير قابل قبول است پاسخ ديگري دارد كه اينك آن را خاطرنشان ميسازيم توجه بفرمائيد : اگر آيه شريفه : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته ... را با بياني كه ما در معناي آن داريم و به زودي ميآيد ان شاء الله و آيه شريفه : اليوم اكملت لكم دينكم ... را و نيز احاديث وارده از طرق شيعه و سني در تفسير اين دو آيه و روايات متواتر غدير را ، مورد دقت قرار دهيم و همچنين اگر اوضاع داخلي مجتمع اسلامي اواخر عمر رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) را بررسي كنيم و مورد بحث عميق قرار دهيم ،
ترجمة الميزان ج : 5ص :315
يقين پيدا ميكنيم كه امر ولايت قبل از روز غدير به ايامي نازل شده و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) از اظهار اين حكم نازل شده ، بدين جهت خود داري ميكرده كه ميترسيده مردم آن را تحمل نكنند و نپذيرند و يا عليه آن سوء قصدي كنند و در نتيجه امر دعوت مختل شود ( و مردم به خاطر اين آخرين دعوت همه دعوتهاي ديني را رد نموده ، از دين مرتد شوند ) به اين منظور لايزال تبليغ آن را تاخير ميانداخته تا آنكه آيه شريفه : يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك ... نازل شد و آن جناب را از خطري كه احتمالش را ميداد تامين و مصونيت داد ، آن وقت بدون درنگ در همان روز يعني روز غدير حكم مزبور را اعلام نمود .
و بنا بر اين ميتوان احتمال داد كه خداي تعالي قسمت عمده سوره مائده را كه آيه اليوم اكملت لكم دينكم و توأم با آن آيه ولايت را در روز عرفه نازل كرده باشد ولي رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بيان ولايت را تا روز غدير خم تاخير انداخته باشد و اما خودش آن آيه را در همان روز عرفه تلاوت كرده باشد و اما اينكه در بعضي از روايات آمده كه اين سوره و يا خصوص آيه ولايت در روز غدير خم نازل شده ، هيچ بعيد نيست از اين جهت باشد كه مسلمانان در آن روز براي اولين بار آن آيه را شنيده باشند ، چون روز غدير خم روزي بود كه حكم آيه به مردم ابلاغ شد ، قهرا آيه اين حكم نيز در آن روز به گوش مردم خورده .
و بنا بر اين پس بين روايات منافاتي نيست ، يعني آنها كه دلالت ميكنند بر نزول آيه در باره مساله ولايت و آنها كه دلالت دارند بر نزول آيات در روز عرفه ، نظير روايت عمر و علي و معاويه و سمره با هم كمال سازش را دارند ، زيرا تنافي در وقتي تحقق مييابد كه يك دسته از روايات بگويند : آيات در روز غدير خم نازل شده و دسته ديگر دلالت كنند بر اينكه در روز عرفه نازل شده است .
و اما اينكه در روايات دسته دوم آمده بود كه آيه شريفهدلالت دارد بر اينكه دين خدا با حكم حج به كمال رسيد و روايات ديگر نظير آن ، در حقيقت راوي خواسته است فهم خود را ارائه بدهد نه اينكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چنين چيزي را فرموده باشد ، چون چنين سخني با نقل قابل اعتماد از آن جناب به ما نرسيده ، خود قرآن كريم هم كه چيزي در اين باب نفرموده .
و اي بسا همين مطلب از روايتي كه عياشي آن را در تفسير خود از جعفر بن محمد بن محمد خزاعي از پدرش نقل كرده استفاده بشود ، چون در آن روايت آمده كه راوي گفت : من از امام صادق (عليهالسلام) شنيدم ميفرمود : بعد از آنكه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در روز عرفه كه روز جمعه بود وارد عرفات شد ، جبرئيل به نزدش آمد و عرضه داشت : خداي عز و جل
ترجمة الميزان ج : 5ص :316
سلامت رسانده ، ميفرمايدت كه به امتت بگو : اليوم اكملت لكم دينكم امروز دين شما را با ولايت علي بن ابيطالب كامل و نعمت خود را بر شما تمام و اسلام را برايتان ديني مرضي كردم و ديگر بعد از اين چيزي بر شما نازل نخواهم كرد .
آري قبلا نماز و زكات و روزه و حج را نازل كرده بودم و اين فريضه پنجمي است كه بر شما نازل نمودم و آن فرائض ديگر را از شما قبولنميكنم مگر با داشتن اين پنجمي ( يعني نماز و روزه و حج و زكات را از شما نميپذيرم مگر با داشتن ولايت علي (عليهالسلام)) .
علاوه بر اينكه در آن رواياتي كه از عمر نقل شده كه گفته است : آيه مورد بحث روز عرفه نازل شده ، اشكال ديگري وارد است و آن اين است كه گويا عمر معناي اكمال دين را متوجه نشده ، آن را عبارت دانسته از غلبه مسلمين بر كفار و اينكه در روز عرفه آن سال زائران خانه خدا يكپارچه مسلمان بودند و كفر در آنجا راه نداشت ، چون در همه آن روايات كه از وي نقل شده آمده كه بعضي از اهل كتاب ( و در بعضي از آن نقلها آمده كه آن اهل كتاب كعب بوده ) به عمر گفت : در قرآن آيهاي است كه اگر مثل آن آيه بر ما يهوديان نازل شده بود ما آن روز را جشن و روز عيد ميگرفتيم و آن آيه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي ... است عمر در پاسخ گفت : به خدا سوگند من ميدانم آن روز را آن روز روز عرفه از سال حجة الوداع بود .
و در اين روايت به عبارتي كه در نقل ابن راهويه و عبد الحميد از ابي العاليه آمده ، چنين بر ميخوريم ، اصحاب نزد عمر بودند كه سخن از اين آيه به ميان آمد ، مردي از اهل كتاب گفت : اگر ما ميدانستيم اين آيه در چه روزي نازل شده ، آن روز را عيد ميگرفتيم ، عمر گفت : سپاس و حمد خدائي را كه آن روز را و روز بعدش را براي ما عيد قرار داد ، چون اين آيه در روز عرفه نازل شد كه فرداي آن عيد قربان است و خداي تعالي امر را براي ما به كمال رساند و ما فهميديم كه امر بعد از اين رو به نقصان ميگذارد .
و اين جمله آخر روايت به شكل ديگر نيز نقل شده : كه در المنثور از ابن ابي شيبه و ابن جرير از عنتره روايت ميكند كه گفت : وقتي آيه اليوم اكملت لكم دينكم نازل شد كه اتفاقا آن روز ، روز حج اكبر نيز بود ، عمر گريه كرد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) پرسيد : سبب گريه تو چيست ؟ عرضه داشت : ( گريهام براي اين است كه دين ما رو به زيادت داشت و هر روز حكمي جديد نازل ميشد و جمعيتي جديد به اسلام در ميآمد ) ولي امروز كه وحي
ترجمة الميزان ج : 5ص :317
آمد دين كامل شد ، فهميديم كه امر از اين به بعد رو به نقصان ميگذارد چون هيچ چيزي به كمال خود نميرسد مگر آنكه از آن پس رو به نقصان ميرود ، رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : درست است .
و نظير اين روايت ، روايت ديگري است كه به وجهي شبيه به روايت قبل است و سيوطي در در المنثور آن را از احمد از علقمة بن عبد الله مزني نقل كرده ، علقمه گفته است : مردي برايم حديث كرد كه من در مجلس عمر بن خطاب بودم ، عمر رو كرد به مردي از حاضران و پرسيد : تو از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) چگونه شنيدي كه اسلام را توصيف كرده باشد ؟ آن مرد گفت : من از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شنيدم ميفرمود : اسلام در آغاز مانند شتر خردسال بود و سپس مانند شتر دوساله شد و آنگاه چهارساله و ششساله و در آخر به كمال نيرومندي ميرسد ، عمر گفت : بله ، ولي اين را هم بايد دانست كه بعد از نيرومندي اول رو به نقصان نهادن است .
خوب خواننده محترم توجه دارد كه اين روايات همه در صدد اين هستند كه به مردم بفهمانند معناي نازل شدن آيه در روز عرفه سال حجة الوداع اين است كه مردم متوجه شوكت دين بشوند و آن جمعيت يكپارچه را كه در موسم حج مشاهده ميكنند كه حتي يك مشرك در بين آنان نيست ، سر سري نپنداشته ، از كنار آن بي تفاوت نگذرند بلكه متوجه باشند كه اين همان اكمال دين و اتمام نعمت است كه آيه شريفه به آن اشاره ميكند ، بله نعمت خدا در آن روز تمام شد ، چون محيط مكه از شرك خالص گرديد و محض و حالص براي مسلمين شد و دين خدا به كمال رسيد ، چون در آن روز غير از دين مسلمانان هيچ دين ديگري در آن روز در مكه وجود نداشت و مسلمانان در آن روز هيچ ترسي از كفار نداشتهاند .
و به عبارتي ديگر مراد از كمال دين و تماميت نعمت ، كمال و تماميت آن ظواهر ديني و مراسمي است كه مسلمانان در دست داشتند و بدون ترس و واهمه از دشمن ، آن مراسم را انجام داده و آن ظواهر را عملي كردند ، بدون اينكه يك نفر از كفار در بينشان باشد ، اين است مراد از كمال و تماميت دين ، نه كمال شرايع و معارف احكامي كه به تدريج از ناحيه خداي تعالي تشريع ميشد و همچنين مراد از اسلام ظاهر موجود از اسلام است كه مسلمانان آن روز به خاطر همان ظاهر مسلمان خوانده ميشدند و تو خواننده ميتواني اينطور بگوئي كه هدف اين
ترجمة الميزان ج : 5ص :318
روايات اين است كه به مردم تفهيم كند كه مراد از دين ، صورت دين است صورتي كه در اعمال مسلمانان مشاهده ميشود و معلوم است كه دين به اين معنا بعد از زياد شدن رو به نقصان ميگذارد .
و اما كليات معارف و احكام تشريع شده از ناحيه خدا نقصان پذير نيست وقتي خداي تعالي كار خود را كرد و آخرين حكم دين را نازل كرد ، دين به كمال خود رسيده و ديگر ناقص نميشود ، پساينكه عمر در روايت عنتره گفت : چون هيچ چيزي به كمال خود نميرسد مگر آنكه از آن پس رو به نقصان ميرود ، نميتواند منظورش از دين اين معارف باشد بلكه همانطور كه گفتيم : منظورش مراسم ظاهري دين است كه مانند هر چيز ديگري به تبع تحولاتي كه در عالم رخ ميدهد متحول ميشود ، مانند تاريخ و اجتماع و اما دين ، محكوم به امثال اين سنتها و نواميس جاري در عالم نميشود مگر به نظر آن كسي كه اصلا براي دين معنائي جز سنت اجتماعي قائل نيست .
بله به نظر او ، دين هم مانند ساير سنتهاي اجتماعي دستخوش حوادث ميگردد .
حال كه اشكال اين روايات روشن شد ، ميگوئيم : چند اشكال به اين نظريه وارد است : اول اينكه آن معنائي كه عمر براي اكمال دين كرد نميتواند مصداق و منظور آيه : اكملت لكم دينكم ... باشد ، زيرا در سابق ( آنجا كه اقوال مفسرين را در اينكه منظور از اكمال دين چيست ؟ نقل كرديم ) ، اشكالهائي را كه بر اين قول متوجه بود آورديم .
دوم اينكه چگونه ممكن است خداي تعالي دين را به خاطر صرف ظاهرش و اينكه همه مردم آن سرزمين به دو كلمه : اشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله اقرار كردهاند كامل بداند و صرف اين جهت را كه ديگر در مكه كسي نيست كه علنا بت بپرستد ، كمال دين بخوانند و اين معنا را بر مردم منت بگذارد ؟ با اينكه در بين همين گويندگان شهادتين كساني بودند كه صد برابر خطرناكتر از مشركين و ضرر و فسادشان بيشتر از آنان بود و آن جمعيت منافقين بودند كه در ظاهر خود را از مسلمانان ، مسلمانتر وانمود ميكردند و در باطن جلسات سري براي رخنه كردن در داخل مسلمانان و بر هم زدن اوضاع آنان و كارشكني در كارشان و داخل كردن رواياتي دروغين در بين رواياتشان و القاي شبهه در بين سادهلوحانشان تشكيل ميدادند و خطر اين منافقين قابل قياس با خطر كفار نبود ( در اوائل سوره بقره سه آيه در باره كفار نازل كرده و چون سخن از خطر منافقين گفته ، چهارده آيه در باره آنان نازل كرده ) و در سراسر قرآن خبرهاي عظيمي از آنان حكايت شده كه شما ميتوانيد پارهاي از آن خبرها و خطرها را در سورههاي منافقين و بقره و نساء ، مائده ، انفال ، برائت ، احزاب و سورههائي ديگر مطالعه
ترجمة الميزان ج : 5ص :319
كنيد .
به راستي ما نفهميديم در روز عرفه اين خطر چطور ناديده گرفته شد و چه كسي ميتواند كه با نزول آيه : اليوم اكملت لكم دينكم ... در روزي كه ديگر هيچ كافري در آن سر زمين نبود منافقين ( كه در حقيقت همان كفار بودند ) خفه شدند ؟ و جمعيتشان خود به خود متلاشي شد و كيدشان باطل گرديد ، اگر باطل شد آخر چگونه و به چه طريق ؟ و اگر خفه نشدند و جمعيتشان همچنان باقي بود و همچنان سرگرم توطئه عليه اسلام و مسلمين بودند ، پس چگونه خداي تعالي بر مسلمانان منت نهاده كه ظاهر دينشان را كامل كرد ؟ و نعمت را بر آنان تمام نموده ؟ و آيا ميتوان گفت : كه خداي تعالي به همين ظاهر تهي از محتوي راضي شده كه فرموده : و رضيت لكم الاسلام دينا ، مگر اين خود خداي تعالي نيست كه رسول گرامي خود را مخاطب قرار داده ميفرمايد : هم العدو فاحذرهم .
آيا كسي ميتواند به خود جرأت دهد و بگويد : خداي تعالي به كمال ظاهري ديني كه چنين باطني دارد منت نهاده و يا نعمت خود را با اينكه آميخته با خون دلهائي است كه از ناحيه منافقين ايجاد ميشود ، تمام بخواند ؟ و بفرمايد : نعمتم را بر شما تمام كردم ؟ و يا از رضايتش به صورت بيمحتوائي از دين خبر دهد ؟ با اينكه در آيات كريمهاش از اينگونه مسلمانان بي محتوي ( يعني از اين منافقين ) بيزاري جسته و فرموده : و ما كنت متخذ المضلين عضدا .
و در باره منافقين فرموده : ( و ميدانم كه منظورش جز دين آنان نيست ) ، فان ترضوا عنهم فان الله لا يرضي عن القوم الفاسقين و بعد از همه اين اشكالها و ناسازگاريها ، آيه شريفه از نظر عبارت مطلق است و مساله اكمال و اتمام و رضايت به هيچ قيدي مقيد نشده و همچنين كلمات دين و اسلام و نعمت به هيچ جهتي دون جهتي مقيد نشده ، پس به چه دليل گفتهاند : منظور از اكمال دين چنين و چنان است ؟ حال اگر بگوئي بين منافقين و كفار در اينجا فرق هست ، زيرا همانطور كه قبلا اشاره شد آيه مورد بحث خواسته است وعدهاي را كه خداي تعالي قبلا داده بود به انجاز برساند كه فرموده است : وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم في الارض كما
ترجمة الميزان ج : 5ص :320
استخلف الذين من قبلهم و ليمكنن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم أمنا يعبدونني لا يشركون بي شيئا .
يعني : خدا به كساني كه از شما ايمان آوردند و عمل صالح كردند وعده داده كه به زودي زمين را از دشمنان و كفار گرفته به شما ميسپارد ، همانطور كه مؤمنين قبل از شما را جانشين كفار كرد و به زودي دين آنان را مكنت ميدهد ، آن ديني كه خدايش براي ايشان پسنديد و به زودي خوفي را كه داشتند مبدل به امنيت خواهد كرد و فرموده : چنين ميكنم تا مرا بپرستند و چيزي را شريك من قرار ندهند .
پس اين آيه بطوري كه ملاحظه ميكنيد به مؤمنين وعده داده كه دينشان را از شر دشمنان آزاد خواهد كرد ، اما دين مرضي آنان را و قيد مرضي بودن در اين آيه محاذي جمله : و رضيت لكم الاسلام دينا قرار گرفته و از همين محاذات به خوبي ميفهميم كه مراد از اكمال دين مرضي تمكين دادن آن ، يعني نجات دادن آن از مزاحمت مشركين است و اما منافقين وضع ديگري و خطر ديگري غير مزاحمت داشتند ، رواياتي هم كه ميگويد : اين آيه در روز عرفه نازل شده به اين معنا اشاره دارد ، مفسرين نيز همين را از آيه فهميدهاند كه مراد از اكمال دين نجات دادن مسلمانان و اعمال ديني آنان از مزاحمت مشركين است .
در پاسخ ميگوئيم : ما نيز قبول داريم كه آيه مورد بحث در مقام تحقق دادن و وفا كردن خداي تعالي به وعدهاي است كه در ( آيه 55 ) سوره نور به مؤمنين داده بود و همچنين قبول داريم كه جمله : اكملت لكم دينكم در اين آيه محاذي جمله : و ليمكنن لهم دينهم ... قرار دارد و جمله : و رضيت لكم ... در برابر جمله : الذي ارتضي لهم واقع است ، همه اينها را قبول داريم و شكي در آن نيست .
و ليكن آيه سوره نور با جمله : وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات با در نظر گرفتن اينكه خطاب در آن متوجه عموم مسلمانان است و با توجه به كلمه : منكم كه وعده الهي را خاص بعضي از آن عموم ميسازد ، جاي هيچ شبهه نيست كه وعدهاي را كه داده به طائفه خاصي از مسلمانان داده و آن طائفه را چنين معرفي كرده : كه درستي و صلاح اعمال ظاهريشان از وجود ايمان باطنيشان خبر ميدهد و معلوم است آن مقدار از دين خدا كه در اعمال آنان ظهور مييابد ، همان ديني است كه از ناحيه خداي تعالي تشريع شده ، پس تمكين دين مرضي خدا همان اكمال ديني است كه نزد خدا است و خداي تعالي آن را اراده كرده و مرضي خود دانسته و بعد از مرحله اراده ، آن را در قالب تشريع ريخته و با انزال تدريجي اجزاي آن دين
ترجمة الميزان ج : 5ص :321
را در نزد مردم جمع كرده تا مسلمين بعد از نوميدي كفار از اسلام به وسيله آن ، مجموعه او را بپرستند .
و اين همان معنائي است كه ما براي اكمال دين كرديم و گفتيم : كه اكمال دين به معناي اكمال آن از حيث تشريع است يعني بعد از اكمال ، ديگر هيچ حكمي تشريع نخواهد شد ، چون آنچه تشريع شدني بود شد ، اين است معناي اكمال دين ، نه شركت نداشتن مشركين در اعمال مسلمانان و مراسم حج ايشان و مخلوط نشدن مراسم آنان با مراسم مسلمين و به عبارتي ديگر معناي اكمال دين اين است كه خداي تعالي اين را به بالاترين مدارج ترقي اوج دهد بطوري كه ديگر بعد از رسيدن به حد كمال و زيادي رو به نقصان نگذارد .
و در تفسير قمي است كه پدرم از صفوان بن يحيي از اعلاء از محمد بن مسلم از امام باقر (عليهالسلام) برايم نقل كرد كه آخرين فريضهاي كه خداي عز و جل نازل كرد ، ولايت بود كه بعد از آن ديگر هيچ فريضهاي نازل نشد به جز آيه شريفه : اليوم اكملت لكم دينكم كه اين آيه در محلي به نام بكراع الغميم نازل شد و رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مساله ولايت را در جحفه ابلاغ فرمود و بعد از آن كه ديگر هيچ فريضهاي نازل نشد .
مؤلف : اين معنا را مرحوم طبرسي در تفسير مجمع البيان از دو امام بزرگوار امام باقر (عليهالسلام) از امام امير المؤمنين (عليهالسلام) روايت كرده كه آن جناب فرمود : از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) شنيدم ميفرمود : بناي اسلام بر پنج پايه و اساس است بر شهادتين و بر قرينتين ، پرسيدند ، معناي دو شهادت را ميدانيم ، بفرما دو قرينه چيست ؟ فرمود : نماز و زكات و بدن جهت اين دو قرينه يكديگرند كه يكي از آنها به تنهائي و بدون ديگري قبول نيست ، سوم بر روزه ، چهارم بر حج خانه خدا ، براي كسي كه استطاعت آن را دارد و خاتمه همه آنها پنجمي است كه ولايت است و خداي تعالي در باره آن اين آيه را نازل فرمود كه : اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا .
ترجمة الميزان ج : 5ص :322
و مرحوم شيخ فتال بن الفارسي در كتاب خود روضة الواعظين از امام ابي جعفر (عليهالسلام) نقل كرده كه بعد از حكايت داستان رفتن رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) به حج و نصب علي (عليهالسلام) بر ولايت ، در هنگام مراجعتش به مدينه ، و نازل شدن آيه مورد بحث ، در آن خصوص ، خطبه آن جناب در روز غدير را نقل فرموده و خطبهاي است بسيار طولاني .
مؤلف : نظير اين روايت را طبرسي در احتجاج به سندي متصل از حضرمي از ابي جعفر امام باقر (عليهالسلام) نقل كرده .
كليني در كافي و صدوق در عيون هر دو روايتي با سند از عبد العزيز بن مسلم از حضرت رضا (عليهالسلام) آوردهاند ، مشعر بر اينكه آيه مورد بحث در خصوص مساله ولايت نازل شده و نيز شيخ در امالي به سند خود از ابن ابي عمير از مفضل بن عمر از امام صادق از جدش اميرالمؤمنين (عليهالسلام) روايتي به اين مضمون آورده و نيز طبرسي در مجمع البيان به سند خود از ابي هارون عبدي از ابي سعيد خدري روايتي به اين مضمون آورده و شيخ در امالي به سند خود از اسحاق بن اسماعيل نيشابوري از امام صادق از پدران بزرگوارش از حسن بن علي (عليهماالسلام) همين معنا را روايت كرده و اگر ما اين روايات بسيار و طولاني را نقل نكرديم براي اين بود كه رعايت اختصار را لازمتر ديديم و كساني كه علاقمند باشند ميتوانند خودشان به آن مصادر مراجعه كنند ، هدايت خلق تنها و تنها به دست خداي تعالي است.