[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره مائده ادامه آیات 120 - 116


شاهد ديگر جمله لا تسالن است ، چون اگر نوح سؤال مزبور را كرده بود جا داشت خداوند در مقام رد تقاضايش صريحا بفرمايد : نه ، فرزند تو را نجات نمي‏دهم .

و يا بفرمايد : بار ديگر اين تقاضا را مكن .

چنانكه نظير اين دو تعبير در مواردي از قرآن ديده مي‏شود ، مانند : قال رب ارني انظر اليك قال لن تراني و نظير : اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم تا آنجا كه مي‏فرمايد : يعظكم الله ان تعودوا لمثله ابدا ، يكي ديگر از دعاهاي نوح (عليه‏السلام‏) دعائي است كه قرآن از آن جناب چنين حكايت مي‏كند : رب اغفر لي و لوالدي و لمن دخل بيتي مؤمنا و للمؤمنين و المؤمنات و لا تزد الظالمين الا تبارا اين دعا را خداي متعال در آخر سوره نوح بعد از آيات زيادي كه در

ترجمة الميزان ج : 6ص :382

باره شكايتهاي نوح (عليه‏السلام‏) ايراد كرده ، نقل مي‏فرمايد ، وي در اين آيات ، شكايتهاي خود را به عرض پروردگار خود مي‏رساند .

و دعوت مداوم و شبانه روزي قومش را در تمامي مدت عمر - كه قريب هزار سال بوده - و اذيت و آزاري كه در برابر آن از آنان ديده و بذل جهدي كه در راه خدا كرده و اينكه در راه هدايت قوم خود منتهاي طاقت خود را به كار برده و مع الاسف دعوتش جز فرار آنان و نصيحتش جز استكبار آنان اثري نكرده ، شرح مي‏دهد .

آري آن حضرت هميشه نصيحت و موعظه خود را در بين آنان نشر مي‏داد و حق و حقيقت را به گوششان مي‏خواند و ايشان لجاج و عناد مي‏كردند و بر خطاياي خود اصرار مي‏ورزيدند و در مقابل زحمات آن جناب مكر و خدعه به كار مي‏بردند ، تا آنكه ناراحتي و تاسفش از حد گذشت و غيرت الهيش به هيجان آمد و قوم خود را اينچنين نفرين نمود : رب لا تذر علي الارض من الكافرين ديارا .

انك ان تذرهم يضلوا عبادك و لا يلدوا الا فاجرا كفارا و اينكه گفت : اگر آنان را مهلت دهي بندگانت راگمراه مي‏كنند همان مطلبي است كه در ضمن كلمات قبلي خود به آن اشاره كرده و فرموده بود : و قد اضلوا كثيرا و از اين گفتارش استفاده مي‏شود كه كفار عده زيادي از كساني را كه به وي ايمان آورده بودند گمراه كرده بودند و او از اين مي‏ترسيده كه ما بقي را نيز گمراه كنند .

و اينكه عرض كرد : و لا يلدوا الا فاجرا كفارا اخبار به غيبي است كه از روي تفرس نبوت و وحي الهي كسب كرده و فهميده بود كه استعداد صلب مردان و رحم زنان ايشان از تكوين فرزندان با ايمان باطل شده است .

در چنين موقعي كه غيرت الهي آن جناب را فرا گرفته و كفار را نفرين كرده ، با اينكه پيغمبري كريم و اولين پيغمبري است كه كتاب و شريعت آورده و مبعوث به نجات دنيا از گرداب بت‏پرستي شده و از مجتمع بشري آنروز جز عده قليلي كه بنا به بعضي از روايات بيش از هشتاد نفر نمي‏شده‏اند به وي ايمان نياورده‏اند ، ادب الهي چنين اقتضا مي‏كند كه اين عده را كه به پروردگارش ايمان آورده و به دعوتش گرويده‏اند از نظر دور نداشته و از خدا خير دنيا و آخرت را بر ايشان درخواست كند ، لذا عرض كرد : رب اغفر لي ابتدا خود را دعا كرد ، چون كسي كه پيشوا و جلودار مردمي است ، دعا به جان خودش دعاي به جان آن مردم نيز هست .


ترجمة الميزان ج : 6ص :383

و لوالدي معلوم مي‏شود پدر و مادر نوح (عليه‏السلام‏) داراي ايمان بوده‏اند .

و لمن دخل بيتي يعني مؤمنين معاصرش .

و للمؤمنين و المؤمنات يعني همه اهل توحيد چه معاصرينش و چه آيندگان ، زيرا آيندگان نيز امت او هستند .

و تا قيام قيامت همه اهل توحيد ، رهين منت اويند .

آري آن جناب اولين كسي است كه دعوت ديني خود را با كتاب و شريعت اعلام نمود ، و پرچم توحيد را در بين مردم برافراشت ، از همين جهت خداي سبحان او را به بهترين درودي ياد كرده و فرمود : سلام علينوح في العالمين آري راستي درود بر اين پيغمبر كريم باد كه تا قيام قيامت هر كسي ايمان به خدا آورد يا عمل صالحي انجام دهد يا اسمي از خدا ببرد .

خلاصه تا زماني كه از خير و سعادت در ميان بشر اسم و اثري هست همه از بركت دعوت او و دنباله و اثر نهضت اوست ( صلي الله عليه و علي سائر الانبياء المرسلين اجمعين) .

از جمله آداب انبياء ، ادبي است كه خداوند آنرا از ابراهيم خليل (عليه‏السلام‏) در احتجاجش با قوم خود نقل كرده : قال ا فرايتم ما كنتم تعبدون انتم و اباؤكم الاقدمون .

فانهم عدو لي الا رب العالمين .

الذي خلقني فهو يهدين .

و الذي هو يطعمني و يسقين .

و اذا مرضت فهو يشفين .

و الذي يميتني ثم يحيين .

و الذي اطمع ان يغفر لي خطيئتي يوم الدين .

رب هب لي حكما و الحقني بالصالحين .

و اجعل لي لسان صدق في الاخرين .

و اجعلني من ورثة جنة النعيم .

و اغفر لابي انه كان من الضالين .

و لا تخزني يوم يبعثون .

دعائي است كه ابراهيم (عليه‏السلام‏) به خود و به پدرش مي‏كند و وعده‏اي را كه خدا به او داده ، طلب مي‏نمايد ، و اين در حالي بود كه تازه به نبوت مبعوث شده و هنوز از ايمان پدرش مايوس نشده بود ولي وقتي كه فهميدپدرش دشمن خدا است از او بيزاري جست ، در اين دعا ابتدا پروردگار خود را ثناي جميلي مي‏كند ، چنانكه ادب عبوديت هم همين را اقتضا مي‏كند .

و اين ثنا نيز اولين ثنائي مفصلي است كه خداوند از وي حكايت كرده ، و آن ثنائي كه قبلا از او

ترجمة الميزان ج : 6ص :384

حكايت كرده بود يعني : يا قوم اني بري‏ء مما تشركون .

اني وجهت وجهي للذي فطر السموات و الارض و همچنين ثنائي كه در گفتارش با پدر كرده بود : ساستغفر لك ربي انه كان بي حفيا به اين تفصيل نبود .

ابراهيم (عليه‏السلام‏) در اين ثنائي كه كرده ادب را اينطور به كار برده كه عنايت پروردگار خود را از ابتداء خلقتش تا وقتي كه بسوي او بازگشت مي‏كند همه را در ثناي خود درج كرده و خود را در برابر او فقير و محتاج محض دانسته و در باره پروردگارش جز غنا ، و ، جود محض چيزي نگفته و خود را بنده ذليلي دانسته كه قادر بر هيچ چيز نيست ، بلكه مقدرات الهي او را در دوران زندگيش از حالي به حالي مي‏گرداند ، طعام و شراب و بهبودي از مرض مي‏دهد ، مي‏ميراند و زنده مي‏كند ، و بندگان را براي پاداش روز جزا حاضر مي‏سازد ، براي اينكه او جز اطاعت محض و طمع در غفران گناه چيزي نيست .

ادب ديگري كه مراعات نموده اين است كه مرض را به خود نسبت داده و گفته : و وقتي كه مريض مي‏شوم شفايم مي‏دهد ، براي اينكه در اين مقام كه مقام ثنا است مناسب نبود مرض را به او نسبت دهد ، گر چه مرض هم از حوادث است و از اين نظر بي ارتباط با پروردگار نيست ، ليكن سياق كلام ، سياق بيان حوادث نيست تا هر حادثي را به او نسبت دهد ، بلكه - سياق كلام در بيان اين معنا است كه شفاي از مرض هم از رحمت و عنايت اوست ، از اين جهت مرض را به خود نسبت داد و شفا را به پروردگار خود ، گويا خواسته چنين ادعا كند كه از خداي تعالي جز جميل صادر نمي‏شود ، آنگاه بعد از ثنا ، شروع به دعا كرد ، در دعايش نيز ادب فوق العاده‏اي را به كار برد ، چون نخست دعايش را به اسم رب شروع كرد ، ديگر اينكه تنها نعمت‏هاي حقيقي و پايدار را درخواست نمود ، و به هيچ وجه توجهي به زخارف دنياي فاني نكرد ، و براي خود نعمتي اختيار كرد كه سر آمد آنها و گرانبهاترين آنها بود و آن عبارت بود از حكم يعني شريعت و پيوستن به صالحين ، و نام نيك در ميان آيندگان ، و از خداي خود خواست تا در هر عصري از اعصار آينده كساني را مبعوث كند كه دعوتش را بپا داشته و شريعتش را ترويج نمايند ، در حقيقت معني درخواستش اين است كه شريعتي به او دهد كه تا قيام قيامت باقي باشد .

آنگاه وراثت بهشت و آمرزش پدر و ايمني از رسوائي در قيامت را درخواست كرد و به طوري كه از كلام خداي تعالي استفاده مي‏شود همه دعاهايش مستجاب

ترجمة الميزان ج : 6 ص :385

شده مگر دعائي كه در باره آمرزش پدر كرد .

از خداي تعالي نيز غير اين توقع نمي‏رود ، حاشا بر خداي عالم كه دعاي بنده‏اي از بندگان مكرمش را از روي بي اعتنائي مستجاب نفرمايد ، با اينكه خودش در باره اين پيغمبر فرموده : ملة ابيكم ابراهيم و نيز فرموده : و جعله كلمة باقية في عقبه و نيز فرموده : و لقد اصطفيناه في الدنيا و انه في الاخرة لمن الصالحين و نيز به سلام عام درودش فرستاده و فرموده : سلام علي ابراهيم .

سير در تاريخ چند هزارساله بعد از نوح نيز جميع آنچه را كه قرآن شريف از محامد و فضائل او نقل كرده تاييد و تصديق مي‏كند ، چون تاريخ نيز اين حقايق را ثبت كرده كه او پيغمبري كريم بوده كه به تنهائي به دين توحيد و احياي فطرت قيام نموده و عليه و ثنيت و براي ويران كردن اركان آن نهضت كرده ، و در دوره‏اي كه آثار و علائم توحيد رو به نابودي مي‏رفت و رسوم نبوت محو مي‏شد و دنيا اسم نوح و ساير انبياي گرام خداوند را بدست فراموشي مي‏سپرد ، او دين فطرت را بپا داشت و دعوت به توحيد را در بين مردم نشر داد ، و در نتيجه امروز كه قريب چهار هزار سال از دوره آن جناب مي‏گذرد هنوز نام توحيد باقي و دلهاي اعقاب وي بدان معتقد است ، براي اينكه ديني كه امروز دنيا آنرا دين توحيد مي‏شناسد يكي دين يهود است كه پيغمبر آن حضرت موسي (عليه‏السلام‏) است و يكي دين نصارا است كه پيغمبرش عيسي (عليه‏السلام‏) است ، و اين دو بزرگوار هر دو از دودمان اسرائيل يعني يعقوب‏اند و يعقوب فرزند اسحاق و او فرزند ابراهيم است .

و همچنين دين اسلام كه پيغمبر آن حضرت ختمي مرتبت محمد بن عبد الله (عليه‏السلام‏) است ، چه آن حضرت هم از ذريه اسماعيل فرزند ابراهيم است .

از جمله دعاهائي كه خداوند متعال از آن جناب نقل كرده ، اين دعا است : رب هب لي من الصالحين ، در اين جمله از خداوند فرزند صالح مي‏خواهد ، و در جمله كوتاه ، هم حاجت خود را طلبيده و هم از شر اولاد ناخلف به پروردگار خود اعتصام جسته و هم درخواست خود را از جهت اينكه وجهه دنيائي داشت به يك وجهه معنوي موجه نموده و در نتيجه خدا پسندانه‏اش كرد .


ترجمة الميزان ج : 6ص :386

و نيز از جمله دعاهاي آن حضرت درخواستي است كه وقتي به سرزمين مكه آمد و اسماعيل و مادرش (عليهماالسلام‏) را در آنجا منزل داد از خداي تعالي كرده و قرآن آنرا چنين حكايت مي‏كند : و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا بلدا آمنا و ارزق اهله من الثمرات من آمن منهم بالله و اليوم الاخر قال و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الي عذاب النار و بئس المصير .

در اين دعا از پروردگار خود مي‏خواهد كه سرزمين مكه را كه آنروز سرزميني خشك و بي آب و علف بوده ، حرمي براي او و فرزندانش قرار دهد تا مركز ثقلي براي دين خدا و رابطه‏اي زميني و مادي بين مردم و پروردگارشان باشد و همه براي عبادت خدا روي بدانجا آورند و از وطن‏هاي خود به عزم آنجا بار سفر ببندند ، و احترامش را در بين خود رعايت كنند .

و نيز آيه‏اي از آيات جاويد او در روي زمين باشد ، و تا روز قيامت هر كس كه به ياد خدا مي‏افتد به ياد آنجا نيز بيفتد و هر كس بخواهد به درگاه خدا روي آورد ، روي بدانجا نهد ، و در نتيجه وجهه دين‏داران بشر معين و كلمه آنان يكي گردد .

و مراد آن جناب از امنيت ، امنيت تشريعي و حرم بودن مكه است نه امنيت خارجي ، به طوري كه جنگ و نزاع و ساير حوادث منافي با ايمني و پيشامدهاي مخل آسايش در آن واقع نشود ، بدليل اينكه فرمود : ا و لم نمكن لهم حرما آمنا يجبي اليه ثمرات كل شي‏ء .

چون همانطوري كه مي‏بينيد اين آيه در مقام منت‏گذاري است به نعمت امنيت حرم ، يعني مكاني كه خدا براي خود آن را حرم قرار داده و از اين جهت به امنيت متصف شده كه مردم دين‏دار آنجا را محترم مي‏شمارند نه از جهت اينكه عوامل خارجي آنجا را از فساد و قتل نگهداشته ، و گرنه مكه آنقدر خاطرات تلخ در جنگهاي خونين از قبيل جنگ‏هاي بين قريش و جرهم و كشتار و جور و فساد مردمش دارد كه نمي‏توان آنرا شمرد .

و همچنين اينكه فرمود ا و لم يروا انا جعلنا حرما آمنا و يتخطف الناس من حولهم .


ترجمة الميزان ج : 6ص :387

معنايش اين است كه مردم آنروز شهر آنان را از جهت اينكه در نظرشان محترم بود متعرض نمي‏شدند .

و خلاصه غرض ابراهيم (عليه‏السلام‏) اين بود كه در روي زمين براي خداوند حرمي باشد كه ذريه او در آنجا منزل گزينند و اين نمي‏شد مگر به اينكه شهري ساخته شود كه مردم از هر طرف به آنجا روي آورند و آنجا مجمعي ديني باشد كه تا روز قيامت مردم به قصد سكونت و پناهنده شدن و زيارت رو بدانجا كنند ، و لذا از خدا درخواست كرد مكه را شهر امني قرار دهد و چون سرزميني لم يزرع بود از خدا خواست ذريه‏اش را از ميوه‏ها روزي دهد ، و لازمه استجابت اين دعا اين است كه اين شهر ، از راه توطن و سكونت و زيارت مردم آباد شود .

آنگاه وقتي احساس كرد كه اين شرافتي را كه درخواست كرده شامل مؤمن و كافر هر دو مي‏شود لذا دعاي خود را مقيد به كساني كرد كه ايمان به خدا و روز جزا داشته باشند ، و گفت : من آمن منهم بالله و اليوم الاخر .

و اما اينكه اين دعا در شهري كه فرضا هم مؤمن و هم كافر يا تنها كفار در آن ساكنند چطور ممكن است مستجاب شود ؟ با اينكه شهري است خشك و لم يزرع ؟ ابراهيم (عليه‏السلام‏) متعرض اين جهات نشد ، و اين نيز از ادب او در مقام دعا بوده ، زيرا در اين مقام درخواست كننده اگر بخواهد پروردگار خود را درس دهد كه چگونه و از چه راهي دعايش را مستجاب نمايد با اينكه پروردگارش عليم و حكيم و قادر بر هر چيزي است و كار او اينطوريست كه هر چه را بخواهد ايجاد كند همين كه بگويد به وجود آي موجود مي‏شود ، در حقيقت فضولي كرده و از رسم ادب بيرون شده است .

ليكن خداي سبحان چون مي‏خواست حاجت ابراهيم را بر طبق سنت جاريه‏اي كه در اسباب عاديه دارد برآورده كند و بين مؤمن و كافر در آن فرق نگذارد از اين جهت دعايش را با قيدي كه در كلام خود آورد و فرمود : و من كفر فامتعه قليلا ثم اضطره الي عذاب النار و بئس المصير مقيد ساخته ، آنگاه مستجاب نمود .

و اين دعا كه سبب شد حرم الهي تشريع و كعبه مقدسه يعني خانه مباركي كه باعث هدايت عالميان است به عنوان نخستين خانه عبادت براي بشر در مكه ساخته شود ، خود يكي از آثار همت بلند و مقدس او است كه به همين سبب بر جميع مسلمين آينده بعد از خود تا روز قيامت منت گذارده .

و نيز از جمله دعاهائي كه حضرت ابراهيم (عليه‏السلام‏) در آخر عمر خود كرد ، دعائي است كه قرآن كريم از آن حضرت چنين نقل مي‏فرمايد : و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا

ترجمة الميزان ج : 6ص :388

البلد آمنا و اجنبني و بني ان نعبد الاصنام .

رب انهم اضللن كثيرا من الناس فمن تبعني فانه مني و من عصاني فانك غفور رحيم .

ربنا اني اسكنت من ذريتي بواد غير ذي ذرع عند بيتك المحرم ربنا ليقيموا الصلوة فاجعل افئدة من الناس تهوي اليهم و ارزقهم من الثمرات لعلهم يشكرون .

ربنا انك تعلم ما نخفي و ما نعلن و ما يخفي علي الله من شي‏ء في الارض و لا في السماء .

الحمد لله الذي وهب لي علي الكبر اسماعيل و اسحق ان ربي لسميع الدعاء .

رب اجعلني مقيم الصلوة و من ذريتي ربنا و تقبل دعاء .

ربنا اغفر لي و لوالدي و للمؤمنين يوم يقوم الحساب اين دعا همانطوري كه گفته شد دعائي است كه آن حضرت در اواخر عمر شريفش كرده ، زيرا فرموده : سپاس خدائي را كه در سنين پيري به من اسماعيل و اسحاق داد ، و در حالي اين دعا را كرده كه شهر مكه ساخته شده بود ، به دليل اينكه ابراهيم عرض كرد : پروردگارا اين شهر را شهر امني قرار ده ، كما اينكه در كلام قبليش كه قبل از ساخته شدن شهر مكه گفته بود ، چنين عرض كرد : رب اجعل هذا بلدا آمنا .

ادبي كه ابراهيم (عليه‏السلام‏) در اين دعا به كار برده يكي اينست كه هر حاجتي از حوائج خود را كه ذكر كرد چون هم ممكن بود به غرض مشروع درخواست شود و هم به غرض نامشروع ، آن جناب غرض مشروع و صحيح خود را در كلام خود ذكر كرده و با بياني آنرا ادا نمود كه هر كسي مي‏تواند از آن پي ببرد كه وي تا چه اندازه اميد به رحمت پروردگارش داشته ، مثلا بعد از اينكه عرض كرد : مرا و فرزندانم را از اينكه پرستش بت‏ها كنند دور بدار ، غرض خود را اينطور بيان نمود : پروردگارا بدرستي كه آنها گمراه كردند بسياري از مردم را و

ترجمة الميزان ج : 6ص :389

همچنين بعد از اينكه عرض كرد : پروردگارا اينك من ذريه خود را در بياباني لم يزرع در كنار بيت الحرام تو سكونت دادم ، غرض خود را از اين گفتار اين طور بيان نمود : پروردگارا براي اينكه نماز بپا دارند .

و نيز بعد از آنكه درخواست كرد : دلهائي را از مردم بسوي آنان معطوف بدار و از ميوه‏ها روزيشان فرما ، دنبالش غرض خود را چنين شرح داد : شايد كه آنان تو را شكرگزارند .

ادب ديگري كه در كلام خود رعايت كرده اين است كه در رديف هر حاجتي كه خواسته اسمي از اسماء حسناي خدا را از قبيل غفور و رحيم ، سميع الدعاء به مناسبت آن حاجتذكر كرده و اسم شريف رب را در تمامي آن حوائج تكرار نموده ، چون ربوبيت خدا واسطه ارتباط بنده با خداي خود و فتح باب در هر دعا است .

ادب ديگر اينكه عرض كرد : و هر كس نافرمانيم كند بدرستي تو بخشنده و مهرباني ، و نفرين به جان آنان نكرد ، بلكه بعد از ذكر اسمشان دو تا از اسماء الله را كه واسطه مشمول نعمت سعادت بر هر انساني است يعني اسم غفور و رحيم را ذكر نمود ، چون دوست‏دار نجات امت خود و گسترش جود پروردگار خود بود .

يكي ديگر از ادعيه انبياء (عليهم‏السلام‏) دعائي است كه خداوند از ابراهيم خليل و فرزندش اسماعيل(عليه‏السلام‏) مشتركا نقل كرده و فرموده : و اذ يرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل ربنا تقبل منا انك انت السميع العليم .

ربنا و اجعلنا مسلمين لك و من ذريتنا امة مسلمة لك و ارنا مناسكنا و تب علينا انك انت التواب الرحيم .

ربنا و ابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم .

اين دعائي است كه آن دو بزرگوار در موقع ساختن كعبه كرده‏اند و در آن نيز همان ادبي است كه در كلام قبلي خود به كار برده‏اند .

يكي ديگر دعائي است كه خداي تعالي از خصوص اسماعيل (عليه‏السلام‏) در قصه

ترجمة الميزان ج : 6ص :390

ذبح نقل كرده و فرموده : فبشرناه بغلام حليم .

فلما بلغ معه السعي قال يا بني اني اري في المنام اني اذبحك فانظر ما ذا تري قال يا ابت افعل ما تؤمر ستجدني ان شاء الله من الصابرين .

گر چه در صدر كلام اسماعيل (عليه‏السلام‏) ، ادب نسبت به پدر رعايت شده ، ليكن در ذيلش ادب را نسبت به پروردگار خود رعايت نموده ، با اينكه رعايت ادب نسبت به پدري چون ابراهيم خليل ادب خداي تعالي نيز هست ، و كوتاه سخن ، وقتي پدرش خواب خود را برايش نقل كرد و چون اين خواب به شهادت خود اسماعيل كه گفت : به جاي آر آنچه را كه بدان مامور مي‏شوي ، ماموريتي الهي بوده از اين جهت پدرش به وي دستور داد كه در باره خود فكري كند و رأي خود را بگويد ، و اين هم خود ادبي بود از آن جناب نسبت به فرزندش .

اسماعيل هم در جواب عرض كرد : اي پدر ! بجاي آر آنچه را كه بدان مامور مي‏شوي ، او نيز رعايت ادب را نسبت به پدر كرد و نگفت كه رأي من چنين است .

گويا خواست بگويد من در مقابل تو رأيي ندارم و از همين جهت كلام خود را با لفظ اي پدر آغاز كرد و نگفت : اگر مي‏خواهي به جاي آر ، تا پدر را در مقابل قبول قطعي خود دلخوش سازد .

مضافا بر اينكه با اين اعتراف از اسماعيل كه اين خواب امري است كه ابراهيم باو مامور شده تصور نميشود كه اسماعيل ترديد داشته باشد در مامور به و امتثال پروردگار نكند .

ادب ديگري كه اسماعيل بكار برد اين بود كه گفت : بزودي خواهي يافت كه من از صابرينم ان شاء الله ، زيرا با اين كلام خود نيز پدر را خشنود نمود ، همه اينها ادب او را نسبت به پدرش مي‏رساند .

ادب را نسبت به خداوند هم رعايت نموده زيرا وعده‏اي كه راجع به تحمل و صبر خود داد به طور قطع و جزم نبود ، بلكه آنرا به مشيت خداوند مقيد ساخت ، چون مي‏دانست كه وعده صريح و قطعي دادن و آنرا به مشيت پروردگار مقيد نساختن ، شائبه ادعاي استقلال در سببيت است و ساحت مقدس نبوت از اينگونه شائبه‏ها مبراست .

خداي تعالي هم مردمي را به همين اشتباه مذمت كرده از آن جمله در داستان باغ دارها فرموده : انا بلوناهم كما بلونا اصحاب الجنة اذ اقسموا ليصرمنها مصبحين .

و لا يستشنون حتي پيغمبر خود را در قرآن مجيد به كنايه عجيبي تاديب كرده و فرموده : و لا

ترجمة الميزان ج : 6ص :391

تقولن لشي‏ء اني فاعل ذلك غدا الا ان يشاء الله .

از جمله ادعيه انبيا دعائي است كه خداي متعالآنرا از حضرت يعقوب (عليه‏السلام‏) وقتي كه فرزندانش از مصر مراجعت كردند در حاليكه بنيامين و يهودا را نياورده بودند حكايت كرده و فرمود : و تولي عنهم و قال يا اسفا علي يوسف و ابيضت عيناه من الحزن فهو كظيم .

قالوا تالله تفتؤا تذكر يوسف حتي تكون حرضا او تكون من الهالكين .

قال انما اشكو بثي و حزني الي الله و اعلم من الله ما لا تعلمون به فرزندان خود چنين مي‏گويد كه مداومت من بر ياد يوسف شكايتي است كه من از حال دل خود به درگاه خدا مي‏برم و از رحمت او و اينكه يوسفم را به صورتي كه تصور نمي‏كنم به من برگرداند مايوس نيستم ، و اين خود از ادب انبيا است نسبت به پروردگار خود كه در جميع احوال متوجه پروردگارشان بوده و جميع حركات و سكنات خود را در راه او انجام مي‏دادند و اين معنا از آيات كريمه قرآن به خوبي استفاده مي‏شود چون خداي تعالي از طرفي تصريح كرده به اينكه انبياء را به راه راست هدايت نموده و فرموده : اولئك الذين هدي الله و در باره خصوص يعقوب فرموده : و وهبنا له اسحق و يعقوب كلا هدينا و از طرف ديگر پيروي هوا و هوس را گمراهي و انحراف از راه راست خود دانسته و فرموده : و لا تتبع الهوي فيضلك عن سبيل الله .

از اين دو بيان استفاده مي‏شود كه انبياء كه هدايت يافتگان به هدايت خدايند هرگز هواي نفس را پيروي نمي‏كنند .

عواطف نفساني و اميال باطنيشان يعني شهوت و غضب و حب و بغض و مسرت و اندوه و هر نفسانيات ديگرشان كه مربوط به مظاهر زندگي از قبيل مال و فرزند و نكاح با زنان و خوردنيها و پوشيدنيها و مساكن و امثال آنها است همه را در

ترجمة الميزان ج : 6ص :392

راه خدا به كار برده و از آنها غرضي جز رضاي خدا ندارند و خلاصه راهي كه در زندگي سلوك مي‏شود يا راهي است كه حق در آن پيروي مي‏شود و يا راهي است كه هوا در آن متابعت مي‏گردد، و به عبارت ديگر يا راه خدا است و يا راه فراموشي خدا .

و انبياء (عليهم‏السلام‏) چون به راه نخستين هدايت شده‏اند و راه هواي نفس را پيروي نمي‏كنند از اين جهت هميشه به ياد خدا هستند و در حركت و سكون خود جز او هدفي ندارند و در هيچيك از حوائج زندگي به درگاه كسي جز درگاه او روي نمي‏آورند و غير در او دري از درهاي اسباب را نمي‏كوبند .

به اين معنا كه اگر هم متوسل به اسباب ظاهري مي‏شوند و اين توسل خداي را از يادشان نمي‏برد و فراموش نمي‏كنند كه اين اسباب و سببيتشان از خداي تعالي است نه اينكه بكلي اسباب را انكار نموده و براي آنها وجودي تصور نكنند و يا سببيت آنها را انكار نمايند ، زيرا آنها قابل انكار نيستند و بر خلاف فطرت و ارتكاز انساني است ، بلكه به اسباب تمسك ميجويند و ليكن براي آنها استقلال نمي‏بينند و براي هر چيزي موضع و اثري قائلند كه خدا براي آن تعيين نموده .

و چون حال انبياء (عليهم‏السلام‏) اين بود كه گفتيم ، و خلاصه اينكه ، چون تمسكشان به خداوند حق تمسك بود از اين جهت مي‏توانستند چنين ادبي را در باره مقام پروردگار خود و جانب ربوبيت او رعايت نموده و چيزي را جز براي خدا نخواهند و چيزي را جز براي او ترك نكنند و به چيزي تمسك نجويند مگر اينكه قبل از آن و با آن و بعد از آن متمسك به خدا باشند ، پس هدف و غرض نهائي آنان در همه احوال خدا است .

روي اين بيان مراد از اينكه فرمود : انما اشكو بثي و حزني الي الله اين خواهد بود كه اگر مي‏بينيد دائما به ياد يوسفم و از فقدانش متاسفم ، اين اسف دائمي من مثل اسف شما بر فقدان نعمت نيست ، زيرا شما وقتي به فقدان نعمتي دچار مي‏شويد از روي جهل شكايت نزد كساني مي‏بريد كه مالك نفع و ضرري نيستند و اما من تاسفم را از فقدان يوسف نزد خداوند به شكايت مي‏برم ، و اين شكايتم هم درخواست امرينشدني نيست ، زيرا من مي‏دانم چيزي را كه شما نمي‏دانيد .

و نيز از جمله ادعيه انبياء (عليهم‏السلام‏) دعاي يوسف صديق (عليه‏السلام‏) است هنگامي كه همسر عزيز او را تهديد نمود و گفت اگر آنچه مي‏گويم نكني به زندانت مي‏اندازم : رب السجن احب الي مما يدعونني اليه و الا تصرف عني كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين .


ترجمة الميزان ج : 6ص :393

حضرت يوسف (عليه‏السلام‏) گرفتاري خود را براي پروردگارش چنين شرح مي‏دهد كه امرش در نزد زنان درباري و در موقف فعليش دائر شده است ميان رفتن به زندان و ميان اجابت خواسته آنها ، و به علمي كه خداوند كرامتش كرده و با آيه : و لما بلغ اشده آتيناه حكما و علما از آن حكايت نموده ، زندان را بر اجابت آنها ترجيح مي‏دهد ، ليكن از طرفي هم اسباب و مقدماتي كه زنان درباري مصر براي رسيدن به منظور خود ترتيب داده‏اند بسيار قوي است ، و اين مقدمات يوسف را به غفلت و جهل به مقام پروردگار و ابطال علم و ايمان به خدايش تهديد مي‏نمايد ، و چاره‏اي جز دستگيري خدا و حكم او نمي‏بيند ، چنانكه در زندان نيز به رفيق زنداني خود گفت : ان الحكم الا لله و لذا در اين دعا ادب را رعايت كرده و براي خود درخواست حاجتي نمي‏كند ، چون حاجت خواستن خود يك نحوه حكم كردن است ، بلكه تنها اشاره مي‏كند به اينكه جهل تهديدش مي‏كند به ابطال نعمت علمي كه پروردگارش كرامتش فرموده و رهائيش از خطر جهل و دور شدن كيد زنان از او موقوف به عنايت خداي تعالي است ، لذا تسليم امر خدا شد و چيز ديگري نگفت .

خداي تعالي هم دعايش را مستجاب نمود و كيد زنان را كه عبارت بود از منحرف شدن و يا به زندان رفتن از او به گردانيد ، در نتيجه هم از انحراف خلاص شد و هم از زندان ، از اينجا معلوم مي‏شود كه مرادش از كيد زنان هر دو بوده .

و اما اينكه عرض كرد : رب السجن احب الي ... در حقيقت خواست تمايل قلبي خود را در صورت دوران مزبور نسبت به رفتن زندان و نفرت و دشمني خود را نسبت به فحشا اظهار نمايد ، نه اينكه به گمان بعضي رفتن به زندان را دوست داشته باشد ، چنانكه سيد الشهداء حسين بن علي (عليهماالسلام‏) نيز در اين مقوله فرمود : الموت اولي من ركوب العار و العار خير من دخول النار - تن به مرگ دادن سزاوارتر است از قبول عار و قبول عار و ننگ بهتر است از داخل آتش دوزخ به دليل اينكه خداي تعالي بعد از اين آيه فرموده : ثم بدا لهم من بعد ما راوا الايات ليسجننه حتي حين .


ترجمةالميزان ج : 6ص :394

و ظهور اين آيه در اينكه به زندان فرستادن يوسف رأي تازه‏اي از آنان و بعد از آن دوران مزبور و نجات يوسف روشن و غير قابل انكار است .

و نيز از جمله ادعيه انبياء (عليهم‏السلام‏) ثنا و دعائي است كه خداي سبحان از يوسف (عليه‏السلام‏) نقل كرده و فرموده : فلما دخلوا علي يوسف آوي اليه ابويه و قال ادخلوا مصر ان شاء الله آمنين .

و رفع ابويه علي العرش و خروا له سجدا و قال يا ابت هذا تاويل رؤياي من قبل قد جعلها ربي حقا و قد احسن بي اذ اخرجني من السجن و جاء بكم من البدو من بعد ان نزغ الشيطان بيني و بين اخوتي ان ربي لطيف لما يشاء انه هو العليم الحكيم .

رب قد آتيتني من الملك و علمتني من تاويل الاحاديث فاطر السموات و الارض انت وليي في الدنيا و الاخرة توفني مسلما و الحقني بالصالحين .

خواننده محترم بايد كه در اين آيات تدبر نموده و قدرت و نفوذي را كه يوسف (عليه‏السلام‏) داراي آن شده بود و همچنين شدت اشتياقي را كه پدر و مادرش به ديدارش داشتند و همچنين خاطراتي را كه برادرانش از روزي كه از او جدا شدند تا امروز كه او را عزيز مصر و مستولي بر تخت عزت و عظمت مي‏يابند از وي دارند در نظر مجسم سازد تا به ادب نبوتي كه اين نبي محترم در كلام خود اعمال نموده پي ببرد .

آري يوسف (عليه‏السلام‏) دهان به كلامي نگشوده مگر اينكه همه گفتارش و يا سهمي از آن براي پروردگارش بوده است ، تنها آنچه كه از دو لب يوسف (عليه‏السلام‏) بيرون آمده و براي خدا نبوده جمله كوتاهي است در اول گفتارش ، و آن جمله : به مصر درآئيد كه ان شاء الله در آنجا ايمن خواهيد بود ، است تازه همين را هم به مشيت خداوند مقيد ساخت تا توهم نشود كه وي در حكمش مستقل از خداوند است .

قبلا هم گفته بود : ان الحكم الا لله - حكمي

ترجمة الميزان ج : 6ص :395

براي كسي جز خدا نيست .

بعد از اين جمله كوتاه شروع كرد به ثناء به پروردگار خود ، به خاطر احسان‏هائي كه از روز مفارقت از برادرانش تا امروز به وي كرده و ابتدا كرد به داستان رؤياي خود و اينكه خداوند تاويل آنرا محقق ساخت ، و در اين كلام ، پدر خود را در تعبيري كه سابقا از خواب او كرده بود بلكه حتي در ثنائي كه پدر در آخر كلام خود كرده و خدا را بعلم و حكمت ستوده بود تصديق كرد تا حق ثناي پروردگارش را بطور بليغي ادا كرده باشد .

چون حضرت يعقوب وقتي يوسف در كودكي خواب خود را برايش نقل كرد ، گفته بود : و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك تا آنجا كه فرمود : ان ربك عليم حكيم يوسف هم در اينجا بعد از اينكه تعبير خواب پدر را تصديق مي‏كند به او مي‏گويد : ان ربي لطيف لما يشاء انه هو العليم الحكيم .

آنگاه به حوادثي كه در سنين ما بين خوابش و بين تاويل آن برايش پيش آمده به طور اجمال اشاره نموده و همه آنها را به پروردگار خود نسبت مي‏دهد و چون آن حوادث را براي خود خير مي‏دانسته از اين جهت همه آنها را از احسانهاي خداوند شمرده است .

و از لطيف‏ترين ادب‏هائي كه آن حضرت بكار برده اين است كه از جفاهائي كه برادرانش بر وي روا داشتند - چه آن روزي كه او را به قعر چاه افكندند و چه آن روزي كه او را به بهائي ناچيز و درهمي چند فروختند و چه آن روزي كه به دزدي متهمش نمودند - اسمي نبرد ، بلكه از همه آنها تعبير كرد به اينكه : نزغ الشيطان بيني و بين اخوتي - شيطان بين من و برادرانم فساد برانگيخت و آنان را به بدي ياد نكرد .

و همچنين نعمت‏هاي پروردگار خود را مي‏شمارد و بر او ثنا مي‏گويد : ربي ، ربي به زبان مي‏راند تا آنكه دچار وله و جذبه الهي مي‏شود و يكسره روي سخن را از آنان گردانيده و به سوي خداوند معطوف مي‏كند و با خدايش مشغول شده و پدر و مادر را رها مي‏كند ، تو گوئي اصلا روي سخنش با آنان نبود و بطور كلي ايشان را نمي‏شناسد ، در اين جذبه به پروردگار خود عرضه مي‏دارد : رب قد اتيتني من الملك و علمتني من تاويل الاحاديث خدا را در

ترجمة الميزان ج : 6ص :396

نعمت‏هاي حاضري كه در دست دارد ثنا مي‏گويد ، و آن نعمت‏ها عبارت بود از سلطنت و علم به تاويل احاديث ، آنگاه نفس شريفش از ذكر نعمت‏هاي الهي به اين معنا منتقل مي‏شود كه پروردگاري كه اين نعمت‏ها را به او ارزاني داشته ، آفريدگار آسمانها و زمين و بيرون آورنده موجودات عالم استاز كتم عدم محض به عرصه وجود در حالتي كه اين موجودات از ناحيه خود داراي قدرتي كه با آن نفع و نعمتي را به خود جلب نموده و يا ضرر و نقمتي را از خود دفع نمايند ، نبودند و صلاحيت اداره امر خود را در دنيا و آخرت نداشتند .

چون او آفريدگار هر چيزي است پس لاجرم همو ولي هر چيزي خواهد بود ، و لذا بعد از اينكه گفت : فاطر السموات و الارض اظهار كرد كه من بنده خواري هستم كه مالك اداره نفس خود در دنيا و آخرت نيستم ، بلكه بنده‏اي هستم در تحت قيمومت و ولايت خداي سبحان ، و خداي سبحان است كه هر سرنوشتي را كه بخواهد برايم معين نموده و در هر مقامي كه بخواهد قرارم مي‏دهد ، از اين جهت عرض كرد : انت وليي في الدنيا و الاخرة در اينجا بياد حاجتي افتاد كه جز پروردگارش كسي نيست كه آنرا برآورد ، و آن اين بود كه با داشتن اسلام - يعني تسليم پروردگار شدن - از سراي دنيا به سراي ديگر منتقل شود .

همانطوري كه پدرانش ابراهيم ، اسماعيل ، اسحاق و يعقوب بدان حالت از دنيا رحلت نمودند و خداوند در باره آنها فرموده : و لقد اصطفيناه في الدنيا و انه في الاخرة لمن الصالحين .

اذ قال له ربه اسلم قال اسلمت لرب العالمين .

و وصي بها ابراهيم بنيه و يعقوبيا بني ان الله اصطفي لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون .

و اين دعا همان دعائي است كه يوسف (عليه‏السلام‏) كرده و گفته است : توفني مسلما و الحقني بالصالحين و نيز اين مردن با اسلام و پيوستن به صالحين همان درخواستي است كه جدش ابراهيم (عليه‏السلام‏) نموده بود : رب هب لي حكما و الحقني بالصالحين و خداوند هم - همانطوري كه در آيات قبلي گذشت - دعايش را مستجاب نمود و آنرا به عنوان آخرين خاطره زندگي آن حضرت حكايت نموده و با آن داستان زندگيش را خاتمه داده است و ان الي ربك المنتهي و اين سبك در سياقهاي قرآني لطف عجيبي است .


ترجمة الميزان ج : 6ص :397

و از جمله ادعيه انبياء (عليهم‏السلام‏) دعائي است كه خداي سبحان از نبي محترم خود موسي (عليه‏السلام‏) حكايت كرده كه در اوائل نشو و نمايش در مصر موقعي كه آن مرد قبطي را با سيلي كشته بود به درگاه خدا عرضه داشته : قال رب اني ظلمت نفسي فاغفر لي فغفر له انه هو الغفور الرحيم و نيز دعائي است كه آنرا موقعي كه از مصر فرار كرد و به مدائن در آمد و براي دو دختر شعيب آب‏كشي نمود و با شكم گرسنه در سايه درختي آرميد ، به درگاه خدا عرضه داشت رب اني لما انزلت الي من خير فقير .

موسي (عليه‏السلام‏) در اين دو مسئلتش گذشته از التجاء به خدا و تمسك به ربوبيت او كه خود ادب جداگانه‏ايست از آداب عبوديت ، اين معنا را به كار برده كه در دعاي اولش چون مربوط به امور مادي دنيوي نبود بلكه صرفا توسل به مغفرت خدا بود به حاجت خود تصريح كرد .

آري خداوند دوست مي‏دارد كه بندگانش از او طلب مغفرت كنند ، چنانكه از نوح (عليه‏السلام‏) حكايت مي‏كند كه گفت : و استغفروا الله ان الله غفور رحيم و اين سفارش و توصيه را نه تنها نوح (عليه‏السلام‏) كرده بلكه ساير انبياء (عليهم‏السلام‏) هم مردم را به آن دعوت مي‏كرده‏اند .

بخلاف دعاي دومش كه در آن حاجت خود را كه بر حسب دلالت مقام ضروريات زندگي از قبيل غذا و مسكن و امثال آن بوده ذكر نكرد ، بلكه تنها اكتفا كرد به ذكر احتياج خود و براي اين از ذكر حوائج خود دم فرو بست كه دنيا را در نزد خدا قدر و منزلتي نيست .

و اما اينكه عرض كرد : رب اني ظلمت نفسي فاغفر لي - پروردگارا من به خود ستم كردم پس بر من ببخشاي بايد دانست كه اين اعتراف به ظلم و طلب مغفرت موسي (عليه‏السلام‏) از قبيل اعتراف آدم و همسر اوست كه گفتند : ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين و خلاصه اين اعتراف موسي اعتراف به گناه نيست بلكه اعتراف به كاري است كه مخالف با مصلحت زندگي خود او بوده ، كما اينكه اعتراف آدم و حوا نيز از همين باب بوده است ، زيرا موسي (عليه‏السلام‏) اگر آن مرد را كشت قبل از بعثتش به رسالت و قبل از نهي از قتل نفس بوده ، علاوه بر اينكه مرد كافري را كشت كه براي خون او احترامي نيست و دليلي هم در دست نيست بر اينكه چنين قتلي آنهم قبل از

ترجمة الميزان ج : 6ص :398

شريعت موسي (عليه‏السلام‏) حرام بوده .

آدم و حوا هم اگر با خوردن از درخت به خودشان ظلم كردند قبل از آن بوده كه خداوند شريعتي را در بين بني نوع انساني تشريع كرده باشد ، چون خداي تعالي تمام شريعتها را بعد از هبوط آدم از بهشت به زمين تاسيس نموده و صرف نهي از نزديكي به درخت ، دليل بر اين نيست كه نهي مولوي بوده تا مخالفتش معصيت مصطلح بوده باشد ، علاوه بر اينكه قرائني در دست هست كه نهي متعلق به آدم و حوا نهي ارشادي بوده ، و پاره‏اي از آن قرائن در آيات سوره طه است .

و ما در سابق در تفسير داستان بهشت آدم در جلد اول عربي اين كتاب به آنها اشاره نموديم ، از همه اينها گذشته كتاب الهي تصريح كرده به اينكه موسي (عليه‏السلام‏) بنده‏اي مخلص بوده : و اذكر في الكتاب موسي انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا و نيز تصريح كرده به اينكه ابليس نمي‏تواند بندگان مخلص خداي را اغوا كند : قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين .

الا عبادك منهم المخلصين .

و اين هم معلوم است كه معصيت بدون اغواي شيطان محقق نمي‏شود ، پس از تلفيق اين مقدمات چنين نتيجه مي‏گيريم كه عمل موسي ( قتل نفس ) معصيت نبوده .

و از اينجا معلوم مي‏شود مراد از مغفرتي هم كه موسي و همچنين آدم و حوا درخواست آن را كرده‏اند محو عقابي كه خداوند بر گنهكاران مقرر داشته ، نيست .

چنانكه مغفرت درگناهان به همين معني است ، بلكه مراد محو آثار سوئي است كه ظلم به نفس در زندگي آدمي باقي مي‏گذارد .

موسي (عليه‏السلام‏) هم از اين مي‏ترسيد كه مبادا داستان آدم‏كشي او افشاء شود و مردم او را در نظر خود به عنوان قاتل بشناسند ، و لذا از خداي تعالي درخواست كرد كه سرش را پرده‏پوشي كند و او را به اين معنا ببخشد ، چه بخشش و مغفرت در عرف و اصطلاح قرآن اعم از محو عقاب است ، بلكه به معني محو اثر سوء است هر چه مي‏خواهد باشد ، چه عقاب خدائي و چه عقاب عرفي و چه آثار ديگر ، و شكي هم نيست در اينكه محو همه اقسام آثار به دست خداي تعالي است .

نظير اين توجيه وجهي است كه ما قبلا در باره دعاي نوح كه عرض كرد : و ان لم تغفر لي و ترحمني ذكر كرديم و گفتيم معنايش اين است كه : اگر مرا به ادب خود مؤدب نفرمائي و به عصمت خودت حفظم نكني و به اين وسيله بر من ترحم ننمائي از زيانكاران

ترجمة الميزان ج : 6ص :399

خواهم بود ( دقت بفرمائيد) .

و از آن جمله دعائيست كه آن حضرت در نخستين روز بعثت خود و دريافت اولين وحي آسماني كرده و خداي تعالي آن را چنين حكايت نموده : قال رب اشرح لي صدري .

و يسر لي امري ، و احلل عقدة من لساني ، يفقهوا قولي ، و اجعل لي وزيرا من اهلي ، هرون اخي اشدد به ازري و اشركه في امري ، كي نسبحك كثيرا ، و نذكرك كثيرا ، انك كنت بنا بصيرا .

موسي (عليه‏السلام‏) با اين كلمات براي دعوت خود خير خواهي مي‏كند ، و راه دعوت خود را هموار ميسازد ، و بطوري كه كلمات او و قرائن مقاميه دلالت مي‏كند مي‏خواهد عرض كند كه تو مي‏داني و به حال من و برادرم به خوبي آگاهي كه ما از روزي كه به حد تميز رسيديم تو را تسبيح مي‏گوئيم و امشب رسالت تو بار گراني بدوش من نهاده و تو ، به حدت و خشونت طبع من و گرهي كه در زبان من است داناتري ، مي‏ترسم اگربر حسب دستور تو قوم خود را دعوت به سويت كنم و رسالتت را تبليغ نمايم مرا تكذيب نموده و در نتيجه سينه‏ام تنگي كند و عصباني شوم و زبانم از گفتار باز ماند .

پس تو اي پروردگار ! شرح صدري عطايم كن و كار مرا آسان ساز - اين دعا همان دستوري است كه خود پروردگار به همه انبياء داده كه در راه تبليغ رسالات ، خود را به زحمت نيفكنند - و فرموده : ما كان علي النبي من حرج فيما فرض الله له سنة الله في الذين خلوا من قبل - و گره از زبانم بگشاي تا گفتارم را بفهمند ، و برادرم هارون از من شيرين‏زبان‏تر است و هم از خاندان منست ، پس چه بهتر او را شريك در كارم فرمائي و وزيرم قرارش دهي تا تو را بسيار تسبيح گوئيم - همانطوري كه در سابق هم دوستدار تسبيح تو بوديم .

اين است خلاصه درخواستهائي كه موسي (عليه‏السلام‏) راجع به اسباب دعوت و تبليغ از پروردگار خود مي‏كند ، ادبي كه آن جناب در اين كلمات به كار برده اين است كه غرض و نتيجه‏اي كه از اين سؤالات در نظر داشته بيان كرده تا كسي خيال نكند منظورش از آنچه كه

ترجمة الميزان ج : 6ص :400

درخواست كرده نفع شخصيش بوده و لذا گفت : غرضم از اين درخواستها اين است كه من و همه بندگانت تو را بسيار تسبيح گفته و بسيار ذكر گوئيم ، و بر صدق ادعايش استشهاد كرده به اينكه تو اي پروردگار به آنچه كه در دلهاي ما است آگاهي ، در حقيقت دل و جان خود و برادرش را عرضه به پروردگار نموده و گفت : انك كنت بنا بصيرا و اينكه سائل محتاج خودش را در حاجتي كه دارد عرضه كند بر مسؤولي بي‏نياز و جواد ، خود بهترين و قوي‏ترين راهي است براي تحريك عاطفه رحمت ، براي اينكه نشان دادن حاجت تاثيرش بيشتر است از ذكر آن ، زيرا در ذكر آن به زبان احتمال دروغ هست و در نشان دادنش اين احتمال نيست .

و از آن جمله ، نفريني است كه خداي تعالي از آن جناب در باره فرعون و فرعونيان نقل مي‏كند : و قال موسي ربنا انك آتيت فرعون و ملاه زينة و اموالا في الحيوة الدنيا ربنا ليضلوا عن سبيلك ربنا اطمس علي اموالهم و اشدد علي قلوبهم فلا يؤمنوا حتي يروا العذاب الاليم .

قال قد اجيبت دعوتكما فاستقيما و لا تتبعان سبيل الذين لا يعلمون .

اين آيات در باره نفريني است كه موسي و هارون هر دو كرده‏اند ، و لذا در اولش كلمه : ربنا بكار رفته ، علاوه بر اين ، قسمت دوم آيه هم دلالت بر اين معنا دارد ، چون پروردگار در جواب فرموده : قد اجيبت دعوتكما - نفرين شما دو نفر اجابت شد واين دو بزرگوار اول نفرين به اموال آنان كردند و درخواست نمودند كه خداوند اموالشان را از قابليت انتفاع بياندازد سپس به جانشان و اينكه خدا دلهايشان را سخت كند تا ايمان نياورند و در نتيجه عذاب دردناك را در يابند و ديگر ايمانشان قبول نشود ، چنانكه فرمود : يوم ياتي بعض آيات ربك لا ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت في ايمانها خيرا .

معناي نفرين دومي موسي و هارون اين است كه با محروم كردن‏شان از نور ايمان از آنان انتقام بگيرد و به عذاب ناگهاني كه مهلت ايمان به ايشان ندهد دچارشان سازد،

ترجمة الميزانج : 6ص :401

همانطوري كه آنان بندگانت را از نور ايمان محروم كردند و نگذاشتند ايمان بياورند و گمراهشان كردند ، و اين نفرين شديدترين نفريني است كه ممكن است به جان كسي كرد ، براي اينكه هيچ دردي بالاتر از شقاوت دائمي نيست .

و بايد دانست كه فرق است بين دعا و نفرين ، زيرا رحمت الهي هميشه بر غضبش سبقت دارد ، چون خودش به موسي وحي فرستاد كه : عذابي اصيب به من اشاء و رحمتي وسعت كل شي‏ء وسعه رحمت الهي اقتضا دارد كه از رساندن عذاب و شر و ضرر بندگان كراهت داشته باشد ، اگر چه ستمگر و مستحق عذاب هم باشند ، به شهادت اينكه هر چه هم بندگانش ستم كار باشند باز خداوند نعمتهاي خود را بر آنان افاضه فرموده و زشتيهايشان را مي‏پوشاند ، حتي بندگان خود را هم دعوت كرده كه در مقابل ناداني‏ها و تجاوزات يكديگر حوصله كنند ، مگر در مواردي كه بخواهند حق لازمي را اقامه نموده و يا در دفع ظلمي كه متوجهشان شده ، مضطر به جلوگيري و انتقام شوند كه در اين صورت اعمال غضب را تجويز كرده .

البته اين در موقعي است كه تشخيص دهند كه مصلحت ملزمه‏اي از قبيل رعايت مصلحت دين و يا دينداران جز به اعمال غضب حفظ نمي‏شود ، علاوه بر اينكه لطافت جهات خير و سعادت هر چه رقيق‏تر و رتبه آن هر چه دقيق‏تر باشد نفوس فطرتي كه خدايشان بر آن فطرت آفريده بهتر آنرا مي‏پذيرد ، بخلاف جهات شر و شقاوت ، كه انسان بر حسب طبعش از آن فراري و از اطلاع بر آن گريزان است و براي عدم وقوف بر اصل آن - تا چه رسد به جزئيات و تفصيلات آن - حيله‏ها به كار مي‏برد ، و اين معنا خود باعث شده است كه آداب دعا و آداب نفرين با هم متفاوت باشند ، مثلا يكي از آداب نفرين اين است كه به اموري كه باعث اين نفرين شده تصريح نشود ، بلكه بطور كنايه ذكر شود ، مخصوصا اگر آن امور شنيع و ركيك باشد .

بخلاف دعا كه تصريح به موجبات و عوامل آن مطلوب است .

موسي (عليه‏السلام‏) اين نكته را در نفرين خود مراعات كرده ، و به طور اجمال گفت : تا بندگانت را از راه به در برند ، و تفصيل جنايات و فضايح فرعونيان را ذكر نكرد .

ادب ديگري كه رعايت نموده اين بود كه در اين نفرين خود با اينكه خيلي طولاني نبود بسيار تضرع نموده و استغاثه جست و زياد نداي ربنا ، ربنا را تكرار نمود ، ادب ديگرش اين بود كه به اين نفرين اقدام نكرد مگر بعد از آنكه تشخيص در باره اينكه نابودي فرعونيان بر وفق مصلحت حق و دين و دينداران است از حد ظن و تهمت تجاوز كرده و به حد علم رسيد .


ترجمة الميزان ج : 6ص :402

آري موسي (عليه‏السلام‏) به اين معنا علم بهم رسانيده بود ، بدليل اينكه خداي تعالي در باره فرعون فرمود : و لقد اريناه آياتنا كلها فكذب و ابي و گويا از همين جهت بوده كه خداي سبحان او و برادرش را بعد از نويد به اينكه نفرينشان اجابت شد امر فرمود كه استقامت ورزيده و راه مردم نادان را پيروي نكنند ( و خدا داناتر است) .

و از جمله ادعيه آن جناب دعائي است كه خداي تعالي در آيات زير حكايت كرده است : و اختار موسي قومه سبعين رجلا لميقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال ربلو شئت اهلكتهم من قبل و اياي ا تهلكنا بما فعل السفهاء منا ان هي الا فتنتك تضل بها من تشاء و تهدي من تشاء انت و لينا فاغفر لنا و ارحمنا و انت خير الغافرين .

و اكتب لنا في هذه الدنيا حسنة و في الاخرة انا هدنا اليك در اين دعا ابتدا مي‏كند به جمله : ببخشاي بر ما ... ، چون موقفش موقف سختي بود ، موقفي بود كه غضب الهي و قهري كه هيچ موجودي تاب تحمل آنرا ندارد قومش را فرا گرفته بود و در چنين موقفي درخواست از چنين مولائي كه حرمتش هتك و بر ساحت سيادت و مولويتش توهين شده و از اين رو بر بندگان خود خشم گرفته ، مانند درخواست‏هاي عادي نيست ، روي همين حساب بود كه موسي (عليه‏السلام‏) نخست چيزي گفت كه اين فوران غضب الهي را تسكين دهد ، شايد كه به اين وسيله بتواند زمينه را براي طلب مغفرت و رحمت آماده سازد ، و آن اين بود كه گفت : پروردگارا تو اگر مي‏خواستي قبل از اين آنان و مرا هلاك كرده بودي .

به طوري كه قرينه مقاميه دلالت مي‏كند مي‏خواهد عرض كند : نفس من و نفوس قومم همه در قبضه قدرت و اطاعت مشيت تو است ، تو اگر مي‏خواستي قبلا هم كه من در بين‏شان بودم همه را هلاك مي‏كردي ، همانطوري كه امروز هلاك‏شان كردي و مرا زنده گذاشتي ، ليكن من متحيرم كه اگر تنها بسوي قوم خود برگردم و مرا به قتل برگزيدگان خود متهم سازند چه جواب بگويم ؟ و تو حال آنان را از من

ترجمة الميزان ج : 6ص :403

بهتر مي‏داني و مي‏داني كه اين پيشامد دعوت مرا هيچ كرده و زحماتم را هدر مي‏دهد ، آنگاه هلاكت آن هفتاد نفر را ، هلاكت خودش و همگي قومش شمرده و در حقيقت خواست بگويد : مابقي قومم مردمي نادانند كه اعتنائي به كارهايشان نيست و در حقيقت قوم من همينهايند كه تو هلاكشان كردي ، با اين طرز بيان خواست تا به رحمت خداي تعالي توسل جويد ، چون عادت پروردگار بر اين نبودهكه مردمي را با اعمال زشت سفيهان‏شان هلاك سازد و اگر در اينجا هلاك ساخته نه از باب انتقام بوده بلكه از باب امتحاني بوده كه همواره در ميان آدميان جريان دارد ، و باعث گمراهي بسياري از هدايت بسياري از آنان مي‏شود ، آنگاه اضافه كرد كه : از تو در قبال زشتيهاي مردم جز گذشت و پرده‏پوشي سراغ نداريم ، وقتي امر نفس من و نفوس قوم به دست تو است و تو مي‏تواني هر وقت كه بخواهي ما را هلاك سازي ، و اين هلاكت فعلي قومم هم چيز تازه‏اي در باب امتحانات عمومي تو كه باعث ضلالت قومي و هدايت اقوام ديگري مي‏شود ، نبوده باشد و جز بهمشيت تو منتهي نشود پس تو لاجرم همان مولائي خواهي بود كه تدبير امور ما بدست امر و مشيت تو است ، و كاري از ما در تدبير امورمان ساخته نيست ، پس تو اي پروردگار ! در بين ما به رحمت و مغفرتت حكم كن ، چه يكي از صفات تو خير الغافرين است ، و براي ما در اين دنيا عيشي مامون از عذاب و عيشي كه مشمولين سخطت را خيره سازد و به اعجاب در آورد مقدر فرما ، و در آخرت مغفرت و بهشت حسنه‏اي روزيمان كن .

اين بود سياق و لحن دعاي آن حضرت در موقعي كه قومش را زلزله هلاك كرد و بلا شامل حال آنها شده بود .

بنا بر اين ، خواننده محترم بايد با در نظر گرفتن موقف آن جناب در كلامش دقت نمايد تا به خوبي به ادب جميلي كه آن جناب بكار برده واقف شود و بفهمد كه چگونه از پروردگار خود استرحام كرده و چطور مرتب طلب رحمت نموده و با ثناي خود از شدت و فوران غضب الهي كاسته ، آري موسي (عليه‏السلام‏) با اين ادب عبوديتي كه به كار برد موفق بگرفتن حاجت خود گرديد در حالي كه آن حاجت را بر زبان هم جاري نكرده بود ، و آن زنده شدن قومش بعد از هلاكت بود ، و به طوري كه خداي تعالي حكايت كرده ، خطاب زير هم به وي وحي شد : قال عذابي اصيب به من اشاء و رحمتي وسعت كل شي‏ء فساكتبها للذين يتقون و يؤتون الزكوة و الذين هم باياتنا يؤمنون .


ترجمة الميزان ج : 6ص :404

و اما اينكه خواننده محترم بعد از خطابي كه خداوند در جواب موسي (عليه‏السلام‏) به وي نموده و فرمود : رحمتم هر چيزي را فرا گرفته ، چه گماني به اين خداي مهربان خواهد داشت خودش مي‏داند ، آري پروردگار متعال صريحا وعده عفو از جرائم قوم موسي و اجابت دعاي آن جناب را مبني بر زنده كردن قومش بعد از مردنشان و برگرداندن‏شان به دنيا ذكر كرده و فرموده : و اذ قلتم يا موسي لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون .

ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون .

و قريب به اين مضمون است آيه‏اي كه در سوره نساء است ، موسي (عليه‏السلام‏) در كلام خود آنجا كه گفت : هر كه را بخواهي با اين امتحان گمراه مي‏كني ، اعمال ادب كرد و نگفت گمراهي‏شان بسوء اختيار خود آنها بوده تا خداي تعالي را همانطوري كه در دل منزه مي‏دانست در كلام خود هم منزه بداند و گرنه مقصود درونيش همان مفاد آيه زير است كه مي‏فرمايد : يضل به كثيرا و يهدي به كثيرا و ما يضل به الا الفاسقين .

آري موسي (عليه‏السلام‏) در مقامي قرار گرفته بود كه رعايت ادب ، او را از تعرض هر مطلبي غير از ولايت مطلقه خداوند و اينكه همه تدبير منتهي به او است باز مي‏داشت .

و نيز آنچه را هم كه در دل داشت از استدعاي زنده كردن‏شان پس از هلاك بر زبان نراند ، زيرا چنانكه گفتيم در مقامي قرار داشت كه هول و خطر موقف او را از پر حرفي و گفتن هر چه كه مي‏خواست باز مي‏داشت ، و تنها با جمله رب لو شئت اهلكتهم من قبل اشاره‏اي به منوي خاطر و آرزوي دروني خود نمود .

و از جمله ادعيه آن جناب دعائي است كه پس از مراجعت به قوم خود و مواجه شدن با گوساله‏پرست شدن آنان كرده ، و خداي تعالي داستانش را چنين نقل فرموده : و القي الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه قال ابن ام ان القوم استضعفوني و كادوا يقتلونني فلا تشمت بي الاعداء و لا تجعلني مع القوم الظالمين موسي (عليه‏السلام‏) وقتي چنين

ترجمة الميزان ج : 6ص :405

ديد بر حال برادرش رقت خورد و تنها به جان او و خودش دعا كرد تا او و خودش را از مردم ستمگر ممتاز سازد و قرآن كريم آن دعا را چنين نقل مي‏كند : قال رب اغفر لي و لاخي و ادخلنا في رحمتك و انت ارحم الراحمين و اين امتياز ( به اينكه خداوند آن دو را در رحمت خود داخل كند ) را نخواست مگر براي اينكه مي‏دانست كه بزودي غضب الهي ستمگران را خواهد گرفت ، چنانكه پروردگار هم بعد از اين آيه مي‏فرمايد : ان الذين اتخذوا العجل سينالهم غضب من ربهم و ذلة في الحيوة الدنيا و از آنچه كه در سابق گذشت معلوم مي‏شود كه آن جناب در اين دعاي خود چه وجوهي را از ادب بكار برده .

و نيز از جمله ادعيه آن جناب نفريني است كه به قوم خود كرده ، وقتي كه به آنها دستور داد به ارض مقدسه در آيند و آنها گفتند : يا موسي انا لن ندخلها ابدا ما داموا فيها فاذهب انت و ربك فقاتلا انا هيهنا قاعدون و آن نفرين را قرآن كريم چنين نقل كرده : قال رب اني لا املك الانفسي و اخي فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين .

ادب جميلي در اين دعا بكار برده ، زيرا غرضش اين بوده كه از اينكه بعد از آن مخالفتهاي شنيع و آن نافرمانيهاي زننده باز هم به آنان دستوري دهد و امر پروردگارشان را به آنها تبليغ نمايد عذر آورد و استعفا نمايد و ليكن اين غرض را صريحا بيان نكرد بلكه از آن كنايه آورد به اينكه : پروردگارا من مالك جز خودم و برادرم نيستم يعني كسي كه دستور مرا به كار ببندد و مرا اطاعت كند جز خودم و برادرم كسي نيست و قوم من نافرمانيم را بجائي رسانده‏اند كه ديگر اميد خيري از ايشان ندارم از اين رو اجازه مي‏خواهم كه ديگر با آنان روبرو نشوم و به آنها دستوري ندهم و آنان را به كارهائي كه مصلحت اجتماعي‏شان در آنست ارشاد نكنم .

و اما اينكه مالكيت خودش و برادرش را به خود نسبت داد غرضش از مالكيت ، ملك

ترجمة الميزان ج : 6ص :406

اطاعت بود و گرنه اگر مقصودش ملكيت تكويني بود البته آنرا به خود نسبت نمي‏داد و اگر هم ملكيت تكويني چيزي را بخود نسبت مي‏داد قطعا اشاره به اين معنا مي‏كرد كه حقيقت ملكيت از آن خداست و او اگر چيزي را مالك است خدايش تمليك كرده ، پس از آنكه ياس خود را از قوم خود و پيشنهاد امساك از تبليغ را عرضه خداي تعالي داشت خودش راه چاره‏اي پيشنهاد نكرد بلكه امر را محول به پروردگار كرد و گفت : به هر طريقي كه مصلحت است ميان من و مردم فاسق جدائي انداز .

و از جمله ادعيه انبياء ، نفريني است كه حضرت شعيب بر قوم خود كرده و گفته است : ربنا افتح بيننا و بين قومنا بالحق و انت خير الفاتحين بعد از آنكه از رستگاري قوم خود مايوس مي‏شود از خداي تعالي درخواست مي‏كند كه وعده‏اي كه در باره همه انبياء داده و از آن جمله فرموده : و لكل امة رسول فاذا جاء رسولهم قضي بينهم بالقسط و هم لا يظلمون تنجيز نموده كهبين او و قومش نيز به حق حكم كند .

و جهت اينكه گفت : بين ما و نگفت : بين من اين بود كه مؤمنين به توحيد را نيز ضميمه كرده باشد ، چون كفار قومش در تهديد خود ، او و مؤمنين را تهديد كرده و به همه‏شان گفته بودند : لنخرجنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا او لتعودن في ملتنا از اين جهت او نيز مؤمنين را ضميمه خود كرد و آنان را از قوم جدا و با خود بدرگاه خداي تعالي گسيل داشت و گفت : اي پروردگار ما حق را در بين ما و بين قوم ما ظاهر ساز شعيب در اين دعاي خود در بين اسماي خدا تمسك كرد به خير الفاتحين براي اينكه سابقا هم گفتيم تمسك به آن صفت از صفات خداوندي كه مناسب با متن دعا باشد خود تاييد بليغ و به منزله قسم دادن خدا است به آن صفت ، به خلاف گفتار موسي كه گفت : رب اني لا املك الا نفسي و اخي فافرق بيننا و بين القوم الفاسقين براي اينكه گفتيم كلام آن جناب در واقع دعا نبود بلكه كنايه بود از خودداري از تبليغ و ارجاع امر به خدا ، بنا بر اين كلام او مقتضي قسم دادن نبود به خلاف كلام شعيب .

و از آن جمله ثنائي است كه قرآن از داود و سليمان (عليهماالسلام‏) چنين نقل فرموده :

ترجمة الميزان ج : 6ص :407

و لقد آتينا داود و سليمان علما و قالا الحمد لله الذي فضلنا علي كثير من عباده المؤمنين .

وجه ادبي كه آن دو بزرگوار در اين حمد و شكر خود به كار بردند و فضيلت علم خود را به خداوند نسبت دادند ، روشن است ، چون مثل مردم بي ايمان علم خود را به خود نسبت ندادند ، چنانكه قارون - بنا بر نقل قرآن كريم - چنين كرد ، و در پاسخ قومش كه نصيحتش كردند و به اين كه به مال خود نبالد اندرزش دادند ، گفت : انما اوتيته علي علم عندي و چنانكه قرآن كريم اين رذيله را از اقوام ديگري نيز چنين نقل فرموده : فلما جاءتهم رسلهم بالبينات فرحوا بما عندهم من العلم و حاق بهم ما كانوا به يستهزؤن و نبايد كلام داود و سليمان را حمل بر خودستائي و تكبر نمود و آن دو را سزاوار مذمت دانست ، زيرا غرض آن دو بزرگوار اين است كه به عنوان شكر نعمتي را كه خداوند به خصوص آن دو ارزاني داشته ذكر كنند و درست هم بوده ، سليمان و داود (عليه‏السلام‏) بر بسياري از مؤمنين فضيلت داشته‏اند ، خداي تعالي هم از بسياري از مؤمنين حكايت كرده كه از خداي خود فضيلت و برتري را درخواست كرده‏اند و علاوه بر اينكه مذمتشان نفرموده ، ايشان را به علو همت و بلندي طبع هم ستوده و فرموده : و الذين يقولون ربنا ... و اجعلنا للمتقين اماما .

و نيز از آن جمله دعائي است كه قرآن در ضمن داستان سليمان (عليه‏السلام‏) و مورچگان از آن جناب نقل كرده و فرموده : حتي اذا اتوا علي واد النمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لا يحطمنكم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون .

فتبسم ضاحكا من قولها و قال رب اوزعني ان اشكر نعمتك التي انعمت علي و علي والدي و ان اعمل صالحا ترضاه و ادخلني برحمتك في عبادك الصالحين .


ترجمة الميزان ج : 6ص :408

اين مورچه با كلام خود سليمان را به ياد ملك عظيمي كه خدايش ارزاني داشته بود انداخت ، ملكي كه اركان آن بوسيله مسخر بودن باد و جريانش به امر وي و همچنين مسخر بودن جن براي او به طوري كه هر چه بخواهد برايش بسازند و نيز به وسيله علم به زبانهاي طيور محكم و پا بر جا بود .

آري سليمان (عليه‏السلام‏) داراي چنين ملكي بود ، و ليكن اين ملك و قدرت آن طوري كه در دلهاي ما به صورت شيرين‏ترين آرزوئي كه ممكن است انساني بدان نائل شود جلوه مي‏كند در دل وي جلوه نداشت و ذلت عبوديت را از يادش نبرد بلكه در نظرش به صورت نعمتي بود كه پروردگارش به او و والدين او انعام نموده و ايشان را به آن اختصاص داده ، و اين نظريه رااز كسي مثل سليمان با داشتن چنين سلطنت و قدرتي بايد بهترين ادب او نسبت به پروردگارش شمرد ، از گفتار آن مورچه فورا به ياد نعمت‏هاي پروردگارش افتاد و اين نعمت‏ها گر چه در حق او بسيار و بي‏شمار بود ، ليكن مورد نظر او از نعمت در اين مقام همان ملك عظيم و سلطنت قاهره‏اش بود ، و لذا از پروردگار خود درخواست توفيق عمل صالح مي‏كند چون متوجه مي‏شود كه از كسي كه در اريكه تخت سلطنت قرار دارد عمل صالح و رفتار نيك ممدوح و مطلوب است ، براي خاطر همه اين جهات بود كه نخست از خداي خود خواست كه به وي توفيق اداي شكر نعمتش مرحمت كند و در ثاني اينكه عمل صالح انجام دهد و به صرف عمل صالح قناعت نكرد بلكه آنرا مقيد كرد به اينكه باعث خشنودي پروردگارش باشد ، آري او بنده‏اي است كه جز رضاي پروردگار و مولاي خود هدفي ندارد ، او با عمل صالح كاري ندارد مگر براي اينكه باعث خشنودي پروردگارش است ، آنگاه در خواست توفيق عمل صالح را با درخواست صلاح ذاتي تكميل نموده و عرض كرد : و مرا به رحمت خود در زمره بندگان صالحت در آور .

و از جمله آن ادعيه ، دعائي است كه قرآن كريم از حضرت يونس در ايامي كه در شكم ماهي بسر مي‏برد چنين حكايت مي‏كند : و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه فنادي في الظلمات ان لا اله الا انت سبحانك اني كنت من الظالمين يونس

ترجمة الميزان ج : 6ص :409

(عليه‏السلام‏) به طوري كه قرآن داستانش را آورده از پروردگار خود درخواست عذاب بر قوم خود كرده و خدا هم اجابتش كرده بود ، او نيز جريان را به قوم خود گوشزد كرده بود ، تا اينكه نزديك شد عذاب بر آنان نازل شود ، در اين هنگام مردم توبه و بازگشت نموده و عذاب از آنان برطرف شد ، وقتي يونس چنين ديد قوم خود را ترك گفت و راه بيابان در پيش گرفت ، و گذارش به كنار دريا افتاد و بر كشتي نشست ، در بين راه ماهي بزرگي راه را بر كشتي و سرنشينانش بست و معلوم شد كه تا يك نفر از سرنشينان را نبلعد دست بردار نيست ، سرنشينان كشتي بنا را بر قرعه گذاشتند و قرعه به نام يونس در آمد ، يونس به دريا انداخته شد و آن ماهي او را بلعيد ، مدتي در شكم ماهي مشغول تسبيح خداي تعالي بود تا آنكه خداوند ماهي را فرمود تا يونس را در ساحل دريا بيفكند ، اين بود داستان يونس به نقل قرآن كريم .

اين جريان جز تاديبي كه خداي تعالي انبياي خود را بر حسب اختلاف احوالشان به آن مؤدب مي‏كند نبود ، كما اينكه در قرآن هم فرموده : فلو لا انه كان من المسبحين .

للبث في بطنه الي يوم يبعثون پس حال يونس در بيرون شدن از قوم خود و براه خود ادامه دادن و بسوي آنان برنگشتن حال بنده‏اي را مي‏ماند كه بعضي از كارهاي مولاي خود را نپسندد و بر مولاي خود خشم كرده و از خانه او بگريزد و خدمت او را ترك گويد ، و حال آنكه وظيفه عبوديت او اين نيست ، و چون خداي تعالي اين حركت را براي يونس نپسنديد خواست تا او را ادب كند ، پس او را آزمود و او را در زنداني انداخت كه حتي نمي‏توانست به قدر يك سر انگشت پا دراز كند ، زنداني كه در چند طبقه از ظلمات قرار داشت ، ناچار در چنينظلماتي به زاري گفت : پروردگارا جز تو معبودي نيست منزهي تو ، به درستي كه من از ظالمين بودم .

و همه اين بليات فقط براي اين بود كه يونس آنچه را تاكنون مي‏پنداشت كاملا درك كند و بلكه برايش مجسم شود كه خداي سبحان قادر است بر اينكه او را گرفته و هر جا كه بخواهد زندانيش كند و هر بلائي كه بخواهد بر سرش بياورد و او جز به سوي خود خداوند گريزگاهي ندارد و نتيجه اين پيشامد و اين تدبير الهي اين شد كه حالتي كه در آن زندان و در شكم ماهي برايش مجسم شده بود او را وادار سازد به اينكه اقرار كند كه او معبودي است كه جز او معبودي نبوده و از بندگي و عبوديت براي او گريزي نيست و لذا گفت : لا اله الا انت .

يونس (عليه‏السلام‏) تنها كسي است كه در بين انبياء چنين دعائي كرده كه در آغاز آن

ترجمة الميزان ج : 6ص :410

كلمه رب به كار نرفته ، پس از اين اقرار ، ماجراي خود را كه قومش را پس از نزول عذاب و هلاك نشدن آنان ، ترك گفته بود به ياد آورده و ظلم را براي خود اثبات نموده و خداي سبحان را از هر چيزي كه شائبه ظلم و نقص در آن باشد منزه كرده و گفت : سبحانك اني كنت من الظالمين .

يونس (عليه‏السلام‏) در اين مناجات حاجت دروني خود را كهعبارت بود از رجوع به مقام عبودي قبليش اظهار نكرد ، گويا خود را لايق براي چنين درخواستي نديد و به خود اجازه تقاضاي چنين عطائي نداد ، و خود را مستحق آن ندانست و خلاصه خواست رعايت ادب كرده و بگويد من غرق در عرق خجالت و شرمنده هستم .

دليل اينكه يونس چنين تقاضائي در دل داشت اين است كه خداي تعالي بعد از آيه سابق مي‏فرمايد : فاستجبنا له و نجيناه من الغم و دليل بر اينكه حاجت درونيش عبارت بود از بازگشت به مقام و منصب قبليش اين است كه خداي تعالي فرمود : فنبذناه بالعراء و هو سقيم .

و انبتنا عليه شجرة من يقطين .

و ارسلناه الي مائة الف او يزيدون .

فامنوا فمتعناهم الي حين .

و نيز از آن جمله ، دعائي است كه خداي تعالي از حضرت ايوب (عليه‏السلام‏) بعد از آنكه مرضش به طول انجاميد و اموال و فرزندانش همه از بين رفت نقل مي‏كند : و ايوب اذ نادي ربه اني مسني الضر و انت ارحم الراحمين .

وجوه ادبي كه در اين دعا بكار رفته ، از بيانات قبلي روشن مي‏شود .

ايوب (عليه‏السلام‏) هم مانند آدم ، نوح ، موسي و يونس (عليهماالسلام‏) حاجت خود را كه عبارت بود از بهبودي از مرض صريحا ذكر نكرد ، او نيز خواست هضم نفس كند و حاجت خود را كوچكتر از آن بداند كه از پروردگار ، آنرا درخواست كند ، همانطوري كه قبلا هم گفتيم همه انبياء (عليهم‏السلام‏) هيچوقت حاجت خود را اگر در باره امور دنيوي بوده صريحا ذكر نمي‏كرده‏اند اگر چه غرضشان از آن حاجت ، پيروي نفس هم نبوده .

وجه ديگر اينكه اصولا ذكر سبب درخواست ، كه همان اساس مرض بود و همچنين

ترجمة الميزان ج : 6ص :411

ذكر صفتي كه در مسؤول هست ، وسائل را به طمع سؤال مي‏اندازد مثل ارحم الراحمين بودن او و سكوت از خود حاجت ، بهترين و بليغ‏ترين كنايه است از اينكه حاجت احتياج به تصريح ندارد ، براي اينكه تصريح به حاجت موهم اين است كه لابد اسباب مذكور براي انگيختن رحم آنكسي كه ارحم الراحمين است ، كافي نبوده و محتاج به تاكيد و تفهيم به لفظ است .

و از آن جمله دعائي است كه از حضرت زكريا نقل كرده و فرموده : ذكر رحمة ربك عبده زكريا .

اذ نادي ربه نداء خفيا .

قال رب اني وهن العظم مني و اشتعل الراس شيبا و لم اكن بدعائك رب شقيا .

و اني خفت الموالي من ورائي و كانت امراتي عاقرا فهب لي من لدنك وليا .

يرتني و يرث من آل يعقوب و اجعله رب رضيا .

تنها چيزي كه آن جناب را وادار و ترغيب كرد كه چنين دعائي كند و از پروردگار خود فرزندي بخواهد ، مشاهده داستان مريم دختر عمران و زهد و عبادت او بود ، و ادب عبوديتي بود كه خداوند به وي كرامت كرده و رزق غيبي آسماني بود كه از ناحيه خود ارزانيش داشته بود ، و قرآن اين داستان را چنين شرح مي‏دهد : و كفلها زكريا كلما دخل عليها زكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم اني لك هذا قالت هو من عند الله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب .

هنالك دعا زكريا ربه قال رب هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء .

از ديدن آن عناياتي كه به مريم داشت آتش شوق به داشتن فرزندي طيب و صالح در دلش زبانه كشيد ، فرزندي كه از او ارث ببرد و پروردگار او را به طور مرضي عبادت كند ، همانطوري كه مريم وارث عمران شد و جد و جهدش در عبادت پروردگارش به نهايت رسيد و از ناحيه مقدسه‏اش به آن كرامتها نائل آمد ، چيزي كه هست خود را پير مردي مي‏ديد كه قوايش

ترجمة الميزان ج : 6ص :412

همه از دست رفته و همچنين از همسرش هم مايوس بود ، زيرا او زني نازاي مادر زاد بود ، از اين نظر حسرتي از محروميت از فرزندي طيب و مرضي داشت كه خدا مي‏داند و بس و ليكن در عين حال از طرفي هم غيرتي نسبت به پروردگار خود داشت و مي‏خواست از پروردگارش كه چنين عزتي ( اولاد دار شدن در پيري ) به وي بدهد .

اين درخواست ، او را بر آن مي‏داشت كه به درگاه او رجوع نموده و تضرعي پيش آورد كه باعث برانگيختن لطف و ترحم او باشد ، و آن اين بود كه خاطرات خود را از اين درگاه بدين تفصيل معروض دارد كه از دوران جواني تا امروز كه استخوانهايش سست و سرش سفيد شده دائما معتكف و گداي اين درگاه بوده و هيچ وقت نا اميد و تهي دست بر نگشته است ، و او خداي سبحان را خدائي شنواي دعا يافته است .

اين نحو تضرع ، خود باعث مي‏شده كه خدا اين دعايش را نيز شنيده و او را وارثي پسنديده ، ارزاني دارد .

و دليل بر اينكه گفتيم هيجان غم و اندوه مسلط بر نفس زكريا شده و آن جناب را وادار به چنين درخواستي نمود ، اين است كه پروردگار متعال بعد از اينكه به وحي ، استجابت دعايش را اعلام مي‏كند از قول آن جناب چنين حكايت مي‏فرمايد : قال رب اني يكون لي غلام و كانت امرأتي عاقرا و قد بلغت من الكبر عتيا .

قال كذلك قال ربك هو علي هين و قد خلقتك من قبل و لم تك شيئا .

و وجه دلالت اين آيه بر مدعاي ما روشن است ، زيرا آيه شريفه ظهور در اين دارد كه وقتي زكريا مژده استجابت دعايش را شنيده از خود بيخود شده و از غرابت درخواستي كه كرده بوده و جوابي كه شنيده به حيرت فرو رفته تا حدي كه به صورت استبعاد از اين استجابت پرسش نموده و براي اطمينان خاطر درخواست نشانه و دليلي بر آن نموده است و اين درخواستش هم به اجابت رسيده .

به هر حال ادبي را كه آن حضرت در دعاي خود به كار برده ، همان بيان حالي است كه از اندوه درونيش و حزني كه عنان از كفش ربوده ، كرده است ، و براي اينكه در موقفي قرار دهد كه هر بيننده دلسوزي بر او رقت كند مقدم بر دعا اين جهت را ذكر كرد كه حالش در راه عبادت پروردگارش بكجا انجاميده ، و چطور تمامي عمر خود را در سلوك طريقه انابه و مسئلت

ترجمة الميزان ج : 6ص :413

سپري كرده است ، آنگاه درخواست فرزند نمود و آنرا به اينكه پروردگارش شنواي دعا است موجه و معلل كرد ، غرضش از مقدمه دعايش اين بود نه اينكه خواسته باشد با عبادتهاي ساليان دراز خود بر پروردگار خود منتي گذاشته باشد - حاشا از مقام نبوت او - پس معني گفتار او - بنا بر آنچه كه در سوره آل عمران است - كه گفت : رب هب لي من لدنك ذرية طيبة انك سميع الدعاء اين است كه پروردگارا ! اگر من از تو اين درخواست را كردم نه از اين جهت بود كه براي عبوديت ( دعا ) ي چندين‏ساله‏ام ارزشي در نزد تو قائلم يا در آن منتي بر تو دارم ، بلكه از اين جهت بود كه تو را شنواي دعاي بندگانت و پذيراي دعوت سائلين مضطرب ، يافتم ، و اينك از ترس خويشاوندان باز مانده‏ام و همچنين علاقه شديدم به داشتن ذريه‏اي طيب كه تو را بندگي كند مرا به چنين درخواستي وا داشت .

در سابق هم گذشت كه ادب ديگري كه آن جناب در كلام خود به كار برده اين بود كه دنبال ترس از خويشاوندان گفت : و اجعله رب رضيا و كلمه رضي گر چه به حسب طبع هيات و صيغه دلالت مي‏كند بر ثبوت رضا براي موصوف ( يحيي ) و به حسب اطلاق شامل مي‏شود هم رضاي خدا را و هم رضاي زكريا را و هم رضاي يحيي را ، ليكن اينكه در سوره آل عمران گفت : ذرية طيبة از آنجائي كه داراي چنان اطلاقي نيست دلالت مي‏كند بر اينكه مقصود به رضا ، رضاي زكريا است و اما اينكه چطور داراي چنان اطلاقي نيست ؟ براي اينكه ذريه وقتي طيب است كه براي صاحبش باشد نه براي غير .

از جمله ادعيه انبياء ، دعائيست كه مسيح (عليه‏السلام‏) راجع به مساله مائده كرده است و قرآن آنرا چنين نقل فرموده : قال عيسي بن مريم اللهم ربنا انزل علينا مائدة من السماء تكون لنا عيدا لاولنا و آخرنا و آية منك و ارزقنا و انت خير الرازقين از سياق داستاني كه قرآن كريم در باره اينكه حواريين مسيح از آن جناب خواستند كه مائده‏اي بر ايشان نازل شود نقل كرده چنين استفاده مي‏شود كه درخواست نزول مائده از سؤالات شاقه بر آن جناب بوده ، زيرا گفتاري كه از آنان حكايت كرده كه گفتند : اي عيسي آيا پروردگار تو مي‏تواند مائده‏اي از آسمان بر ما نازل كند ؟ .

اولا به ظاهرش مشتمل بوده بر پرستش از قدرت خداي سبحان و اين پرسش با ادب عبوديت نمي‏سازد ، اگر چه مقصود در واقع پرسش از مصلحت بوده نه از اصل

ترجمة الميزان ج : 6ص :414

قدرت و ليكن ركيك بودن و زشتي تعبير در جاي خود محفوظ است .

و ثانيا متضمن اقتراح معجزه جديدي بوده و اين نيز بي‏ادبي ديگري است ، براي اينكه معجزات باهره مسيح (عليه‏السلام‏) از هر جهت بر آنان احاطه داشت و با آنهمه معجزات حاجت به اين معجزه دلبخواهي نبود ، وجودش بدون پدر ، تكلمش در گهواره ، مرده زنده كردنش ، خلقت مرغان ، شفاي اكمه و ابرص ، اخبار از مغيبات و علمش به تورات و انجيل و حكمت همه معجزه بود و براي كسي شك و ترديد باقي نمي‏گذاشت ، پس اينكه حواريين با چنين معجزاتي از مسيح درخواست معجزه‏اي مخصوص به خود كنند بي شباهت به بازيچه گرفتن آيات خدا و بازي گرفتن خود آن جناب نيست ، از همين جهت مسيح (عليه‏السلام‏) با جمله اتقوا الله ان كنتم مؤمنين توبيخ‏شان كرد ، ليكن از آنجائي كه حواريين در باره تقاضاي خود پافشاري كرده و آنرا با جملات : نريد ان ناكل منها و تطمئن قلوبنا و نعلم ان قد صدقتنا و نكون عليها من الشاهدين توجيه نمودند و خلاصه او را مجبور به چنين درخواستي كردند ، ناگزير با ادبي كه خداي سبحان ، به آن جناب ارزاني داشته بود سؤال اقتراحي آنان را به نحوي كه بتوان به درگاه عزت و كبريائش برد اصلاح نمود .

اولا آن را بعنوان عيدي كه اختصاص به او و امتش داشته باشد معنون نمود ، چون درخواستي بود ابتكاري و بي نظير در بين معجزات انبياء (عليهم‏السلام‏) چه معجزات انبياء يا براي اتمام حجت بود و يا براي اين بود كه امت محتاج به نزول آن مي‏شدند و امت مسيح داراي هيچ يك از اين دو صفت نبودند .

ثانيا سخنان طولاني حواريين را در باره فوائد نزول آن از قبيل اطمينان دلهايشان و علمشان به صدق گفتار مسيح و شهادتشان بر مائده همه را با جمله كوتاه و آية منك خلاصه كرد .

ثالثا غرض خوردن را كه آنها مقدم بر همه اغراض خود ذكر كرده بودند وي هم آنرا در آخر ذكر كرد ، و هم اينكه لباسي بر آن پوشانيد كه به ادب حضور موافق‏تر بود و آن اين بود كه گفت : و ارزقنا و در ذيلش گفت : و انت خير الرازقين تا هم به وجهي تاكيد سؤال باشد و هم به وجهي ديگر ثناي خداي تعالي .

علاوه بر اين ، ادب ديگرش اين بود كه كلام خود را به نداي : اللهم ربنا آغاز نمود و حال آنكه ساير انبياء ، دعاي خود را تنها با كلمه : رب و يا ربنا افتتاح مي‏كردند ، اين زيادتي ندا در دعاي مسيح (عليه‏السلام‏) براي رعايت ادب نسبت به موقف دشوارتر خود بود كما اينكه بيانش در سابق گذشت .


ترجمة الميزان ج : 6ص :415

و از آن جمله گفتگوئي است كه مسيح (عليه‏السلام‏) با پروردگار خود داشته و قرآن آنرا چنين حكايت مي‏كند : و اذ قال الله يا عيسي بن مريم ء أنت قلت للناس اتخذوني و امي الهين من دون الله قال سبحانك ما يكون لي ان اقول ما ليس لي بحق ان كنت قلته فقد علمته تعلم ما في نفسي و لا اعلم ما في نفسك انك انت علام الغيوب .

ما قلت لهم الا ما امرتني به ان اعبدوا الله ربي و ربكم و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتني كنت انت الرقيب عليهم و انت علي كل شي‏ء شهيد .

ان تعذبهم فانهم عبادك و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم .

مسيح (عليه‏السلام‏) در اين كلام خود رعايت ادب را اولا به اين نمود كه در آغاز كلام ، خداي تعالي را از چيزهائي كه لايق ساحت قدس او نيست منزه نمود ، چنانكه آيه شريفه و قالوا اتخذا الرحمن ولدا سبحانه - و گفتند رحمان فرزند براي خود اختيار كرده ، منزه است او .

و ثانيا به اينكه خود را پست‏تر و كوچكتر از آن دانست كه كسي در باره‏اش توهم كند كه چنين حرفي را زده تا به انكار آن نياز افتد و لذا از اول تا به آخر كلامش لفظ نگفتم و يا نكردم ديده نمي‏شود ، بلكه چند نوبت بطور كنايه و زير پرده انكار كرد و گفت : براي من شايسته نيست چيزي را بگويم كه حق من نيست .

و سبب آنرا نفي نمود ، سپس گفت : و اگر هم فرضا گفته بودم تو يقينا از آن با خبر شده بودي .

بار ديگر همان مطلب را به نفي لازمه‏اش نفي كرد و گفت : اگر من گفته بودم لازمه‏اش اين بود كه تو با خبر شده باشي ، چون علم تو به من و به جميع غيب‏ها محيط است .

آنگاه گفت : من به ايشان نگفتم مگر همان مطالبي را كه تو دستورم دادي بگويم ، بگويم كه

ترجمة الميزان ج : 6ص :416

خداي تعالي را كه پروردگار من و پروردگار شما است بپرستيد .

بار سوم مطلب را با ايراد چيزي كه نقيض مورد آن است و با حصر به الا و ما نفي كرد و گفت : درست است كه من به آنان چيزهائي را گفته‏ام ليكن همانهائي را گفته‏ام كه تو مرا دستور دادي و آن اين بود كه خدا را كه پروردگار من و شما است بپرستيد ، و چطور ممكن است اين را هم گفته باشم كه مرا و مادرم را به غير خداوند دو معبود بگيريد ؟ ! .

آنگاه گفت : و من مادامي كه در بينشان بودم شاهد و ناظر بر آنان بودم پس از آنكه تو مرا بسوي خود خواندي تو خودت مراقب‏شان بودي .

اين كلام به منزله متمم نفي مزبور است ، براي اينكه معنايش اين است كه من به آنان چيزي از خودم نگفتم و آنچه گفتم همه به دستور خودت بود ، و آنان اين بود كه : بپرستيد خدائي را كه پروردگار من و شما است ، و جز اين هم دستوري متوجه من نشده و جز شهادت و مراقبت اعمال‏شان تا در بين آنها بودم وظيفه‏اي نداشتم و پس از مرگم وظيفه‏ام نسبت به آنان منقطع شد و تو ، به شهادت دائمي و عموميت چه قبل از مرگم و چه بعد از آن و چه بر آنان و چه بر هر چيز ديگري غير آنان شاهد بوده و هستي .

و وقتي رشته كلامش به اينجا كشيد به نظرش رسيد كه اين مطلب را به وجه ديگري كه در حقيقت متمم وجوه قبلي است نفي نمايد و به اين وسيله تماميت آن نفي حاصل گردد و لذا گفت : اگر عذابشان كني ، بندگان تواند و مرادش بطوري كه از سياق كلامش استفاده مي‏شود اين است كه وقتي داستان از اين قرار بود كه عرضه داشتم پس من از آنان جدا و بيگانه و آنان از من جدا و بيگانه‏اند ، تو داني و آن بندگانت ، اگر عذاب‏شان كني بندگان تواند و مولا و پروردگار را سزاست كه بندگان خود را به جرم اينكه نافرمانيش كردند و برايش انباز گرفتند عذاب كند ، آنان هم سزاوار عذاب هستند و اگر هم از جرمشان درگذري باز هم ايرادي بر تو گرفته نمي‏شود چه تو غالبي هستي كه هرگز مغلوب و مؤاخذ مافوقي نمي‏شود ، و حكيمي هستي كه هرگز عمل سفيهانه و بدون ملاك نمي‏كند و هر چه مي‏كند همان اصلح است .

با اين بياني كه در باره كلام مسيح (عليه‏السلام‏) كرديم وجوه لطيفي از ادب عبوديت كه در كلام اوست ظاهر مي‏گردد ، و اگر دقت شود هيچ يك از جملات كلامش را ايراد نكرده مگر آنكه با زيباترين ثنا و بليغ‏ترين بيان و صريح‏ترين لسانش آميخته است .

و نيز از آن جمله ، دعائي است كه از نبي گراميش محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل مي‏فرمايد در حالي كه مؤمنين از امتش را هم به آن ملحق نموده : آمن الرسول بما انزل اليه من ربه و المؤمنون كل آمن بالله و ملائكته و كتبه و رسله لا نفرق بين احد من رسله و قالوا

ترجمة الميزان ج : 6ص :417

سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير .

لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت ربنا لا تؤاخذنا ان نسينا او اخطانا ربنا و لا تحمل علينا اصرا كما حملته علي الذين من قبلنا ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به و اعف عنا و اغفر لنا و ارحمنا انت مولانا فانصرنا علي القوم الكافرين .

اين آيات همانطوري كه مي‏بينيد ايمان رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را به قرآن كريم و به همه آنچه از اصول معارف و فروع احكامالهي مشتمل است حكايت فرموده و سپس مؤمنين را به وي ملحق نموده است و به طوري كه از سياق آن استفاده مي‏شود مقصود از مؤمنين نه تنها معاصرين آن حضرتند ، بلكه جميع مؤمنين از امت وي هستند ، و لازمه آن اين است كه اقرار و ثنا و دعائي كه در اين آيات نسبت به غير معاصرين است حكايت از زبان حال باشد ، و نسبت به معاصرين اگر آنان گفته باشند و يا رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) اگر آن حضرت از طرف خود و از طرف مؤمنين كه بوسيله ايمان جزو شاخه‏هاي شجره طيبه مباركه وجود نازنين وي شده‏اند ، گفته باشد زبان قال محسوب مي‏شود .

مي‏توان گفت مضمون اين دو آيه مقايسه و موازنه‏ايست بين اهل كتاب و بين مؤمنين اين امت در نحوه تلقي كتاب آسماني خود و يا به عبارتي ديگر ، در نحوه تادبشان به ادب عبوديت در برابر كتابي كه برايشان نازل شده ، و اين ثنائي كه خداي تعالي در اين دو آيه بر اينان كرده و تخفيفي كه نسبت به تكاليف‏شان داده عينا در مقابل توبيخي است كه در آيات سابق در سوره بقره اهل كتاب را نموده .

چه در آن آيات اهل كتاب را به اينكه بين ملائكه خدا فرق گذاشته ، جبرئيل را دشمن و سايرين را دوست داشتند و بين كتب آسماني فرق گذاشته ، به قرآن كفر ورزيده و به غير آن ايمان آوردند و بين پيغمبران خدا فرق گذاشته ، به

ترجمة الميزان ج : 6ص :418

موسي يا به او و به عيسي ايمان آورده و به محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) كفر ورزيدند و بين احكام خدا فرق گذاشته ، به بعضي از آنچه در كتاب خدا است ايمان آورده و به بعضي ديگر كفر ورزيدند ، ملامت و مذمت مي‏فرمايد .

در اين دو آيه مي‏فرمايد كه مؤمنين از اين امت چنين نيستند بلكه ايمان به خدا و همه ملائكه و تمامي كتب آسماني و جميع پيغمبران آورده و بين احدي از پيغمبران خدا فرق نمي‏گذارند ، اينان با تسليم در برابر معارف حقه‏اي كه به ايشان القا شده نسبت به پروردگار خود ادب را رعايت مي‏كنند ، ديگر اينكه خدا را در احكامي كه بر پيغمبرش نازل فرموده لبيك و سمعنا و اطعنا - شنيديم و اطاعت كرديم مي‏گويند ، نه چون يهود كه گفتند : سمعنا و عصينا - شنيديم و عصيان كرديم ، ديگر اينكه خود را بندگاني مملوك پروردگار خود مي‏دانند ، بندگاني كه از خداي خود هيچ چيزي را مالك نيستند ، و به ايمان و اطاعتشان منت بر او نمي‏نهند ، بلكه مي‏گويند غفرانك ربنا نه چون يهود كه از روي بي اعتنائي گفتند : سيغفر لنا - خدا از ما مي‏گذرد و يا گفتند : ان الله فقير و نحن اغنياء - بدرستي كه خدا فقير است و ما بي‏نياز و يا گفتند : لن تمسنا النار الا اياما معدودة - هرگز آتش را با ما كاري نباشد مگر چند روزي و همچنين لغزشهاي ديگري كه از خود نشان دادند .

خداي تعالي بعد از اين موازنه مي‏فرمايد : لا يكلف الله نفسا الا وسعها لها ما كسبت و عليها ما اكتسبت آري تكاليف الهي طبعا تابع فطرتي است كه خداوند ، خود بشر را بر آن فطرت آفريده و معلوم است كه فطرت انساني كه همان نحوه خلقت او است ، انسان را جز به كارهائي كه مهيا و مجهز براي آن است دعوت نمي‏كند و در اين بدون شك سعادتي است براي زندگي .

بله ، اگر عملي حائز اهميت فوق العاده‏اي باشد به طوري كه لازم باشد زيادتر از مقدار متعارف در حقش اهتمام شود يا بنده‏اي از حكم فطري و زي عبوديت خارج شود ، در اين صورت فطرت ، حكم ديگري دارد و آن اين است كه مولا و يا هر كسي كه امر به دست اوست تكاليف شاقه‏اي كه از حيطه قدرت متعارف وي بيرون است متوجهش سازد ، مثل اينكه مامورش كند كه به صرف شك در تكليف احتياط كند و در امر مهمي حتي از نسيان و خطا هم دوري نمايد ، نظير احتياطي كه شارع اسلام در جان‏ها و ناموس و اموال مردم جعل فرموده ، و يا اينكه تكليف شاقي به گردنش گذاشته و هر چه او بيشتر لجاجت كند و در سؤال اصرار نمايد بيشتر بر او تنگ بگيرد نظير تكاليف و تضييقاتي كه خداي تعالي در باره بني اسرائيل از آن خبر داده .

و به هر حال ، اينكه فرمود : لا يكلف الله نفسا يا دنباله كلام رسول الله

ترجمة الميزان ج : 6ص :419

(صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) و مؤمنين است كه بعنوان مقدمه براي گفتن : ربنا لا تؤاخذنا ايراد شده تا هم به منزله ثنائي بر خداي تعالي باشد و هم اين توهم را كه خداي تعالي به بيش از طاقت مؤاخذه مي‏كند و به بعضي از احكام حرجي هم تكليف مي‏نمايد دفع كند ، و اگر با جمله ربنا لا تؤاخذنا ... از درگهش مسئلتي مي‏كند ، مقصودش تخفيف در احكامي است كه ممكن است به عناوين ثانويه از ناحيه حكم يا از لجاج و عناد مكلفين ناشي شود ، جعل شود ، نه اينكه خداي تعالي بدون هيچ يك از اين دو جهت چنين تكاليفي جعل كند .

يا آنكه كلام پروردگار متعال است كه در بين دو فقره از دعاي امت اسلام يعني : غفرانك ربنا ... و ربنا لا تؤاخذنا ... قرار گرفته تا فائده قبلي را افاده نموده و تاديب و تعليمي باشد براي مسلمين و بخواهد طريقه دعا كردن را به زبان‏شان بگذارد ، چون آنان به آنچه خدا بفرمايد ايمان دارند .

به هر حال اين جمله تكيه گاه سخن مؤمنين و مبناي دعاي آنهاست ، آنگاه تتمه دعايشان را ذكر مي‏فرمايد ، و به عبارت ديگر قسمت ديگري از مسئلت‏هايشان را كه عبارتست از ربنا لا تؤاخذنا ... ، ربنا و لا تحمل علينا اصرا ... و ربنا و لا تحملنا ما لا طاقة لنا به و اعف عنا نقل مي‏كند ، و گويا مرادشان از عفو ، عفو از نسيان و خطا و ساير موجبات حرجي است كه از آنان سر زده ، و مرادشان از و اغفر لنا و ارحمنا عفو از ساير گناهان و خطاياشان مي‏باشد ، و از ذكر مغفرت در اينجا با اينكه قبلا گفته بودند : غفرانك ربنا تكرار لازم نمي‏آيد ، براي اينكه كلمه مزبور به منظور افاده موازنه حال آنان و ادب‏شان نسبت به پروردگارشان با حال اهل كتاب و معامله‏شان با پروردگارشان و با كتاب‏شان از ايشان حكايت شده ، علاوه بر اينكه مقام دعا ، مقامي است كه مثل ساير مقامات مانع تكرار نيست ، و اشتمال اين دعا بر ادب عبوديت و رعايت آن در تمسك به ذيل عنايت ربوبي يكي پس از ديگري و اعتراف به مملوك بودن و در موقف ذلت و مسكنت عبوديت قرار داشتن در مقابل رب العزة مطلبي است كه هيچ حاجتي به بيان ندارد .

در قرآن كريم براي رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) تاديب‏هاي الهي و تعليمات عاليه‏ايست در انواع و اقسام ثنا بر پروردگار تا با رعايت آن پروردگار خود را ثنا گويد ، و آن آداب را در درخواستهاي خود به كار بندد ، نظير تاديبي كه در آيه شريفه قل اللهم مالك الملك تؤتي الملك من تشاء و در آيه شريفه قل اللهم فاطر السموات و الارض عالم الغيب و

ترجمة الميزان ج : 6ص :420

الشهادة انت تحكم بين عبادك و در آيه شريفه قل الحمد لله و سلام علي عباده الذين اصطفي و در آيه شريفه قل ان صلوتي و نسكي و محياي و مماتي لله و در آيه شريفه و قل رب زدني علما ، و در آيه شريفه و قل رب اعوذ بك من همزات الشياطين و در آيات بسيار زياد ديگري كه جهت جامع آنها اين است كه مشتملند بر تعليم آداب عاليه‏اي كه خداي تعالي رسول گرامي خود را به آن مؤدب نموده و رسول خدا هم امتش را برعايت آن توصيه فرموده است .

7- يكي ديگر از آدابي كه انبياء داشتند ادبي بود كه در محاورات با قوم خود از طرف پروردگار خود رعايت آنرا مي‏كردند .

اين نيز دامنه وسيعي دارد و بايد به ادبي كه در ثناي خدا رعايت مي‏كردند ملحقش ساخت و در عين حال از جهت ديگري تبليغ عمليش بايد خواند كه دست كمي از تبليغ قولي ندارد ، بلكه مؤثرتر از آن است ، و در قرآن كريم از اين نوع ادب بسيار زياد ديده مي‏شود ، از آن جمله ادبي است كه خداي تعالي از نوح (عليه‏السلام‏) در محاوره‏اي كه بين او و قومش واقع شده چنين حكايت مي‏كند : قالوا يا نوح قد جادلتنا فاكثرت جدالنا فاتنا بما تعدنا ان كنت من الصادقين .

قال انما ياتيكم به الله ان شاء و ما انتم بمعجزين .

و لا ينفعكم نصحي ان اردت ان انصح لكم ان كان الله يريد ان يغويكم هو ربكم و اليه ترجعون .

نوح (عليه‏السلام‏) در اين محاوره و گفتگو ، بلا و عذابي را كه آنها خيال مي‏كردند به

ترجمة الميزان ج : 6ص :421

دست نوح است و او را به آوردن آن مي‏خواندند تا به خيال خود عاجزش كنند از خود نفي كرد و به پروردگار خود نسبتش داد و با گفتن كلمه ان شاء و پس از آن با گفتن و ما انتم بمعجزين ادب را به نهايت رسانيد ، و گفت الله و نگفت ربي براي اينكه مدلول لفظ الله كسي است كه هر جمال و جلالي بسوي او منتهي مي‏شود ، و تنها اكتفا نكرد به نفي قدرت بر آوردن عذاب از خود و اثبات آن براي خدا بلكه اين را هم علاوه كرد كه اگر خدا نخواهد كه شما از نصيحت من منتفع شويد هرگز منتفع نخواهيد شد و به اين جمله نفي قدرت را از خودو اثباتش را براي خدا تكميل كرد و علاوه بر اين ، آن نفي را با جمله هو ربكم و اليه ترجعون تعليل نمود .

خواننده محترم اگر در اين محاوره و گفتگو دقت كند خواهد ديد كه محاوره‏ايست پر از ادب ، آنگاه بر لطائفي از ادب و كمال كه سيره انبيا (عليهم‏السلام‏) مملو از آن است وقوف خواهد يافت ، آري اين بزرگواران جميع گفتار و رفتار و حركات و سكناتشان بر اساس مراقبت ادب و رعايت مراسم حضور بوده است ، اگر چه به ظاهر ، رفتار و گفتار آنها مانند كسي بوده كه از پروردگار خود غايب و پروردگار او از او غايب است ، آري و من عنده لا يستكبرون عن عبادته و لا يستحسرون يسبحون الليل و النهار لا يفترون .

خداي تعالي محاورات بسياري از هود ، صالح ، ابراهيم ، موسي ، شعيب ، يوسف ، سليمان ، عيسي و محمد ( صلي الله عليهم اجمعين ) نيز در حالات مختلفي كه داشتند ، مثل حال شدت و رخاء ، جنگ ، امنيت ، آشكار و پنهان ، بشارت و انذار و امثال آن نقل فرموده .

خواننده محترم در آيه شريفه فرجع موسي الي قومه غضبان اسفا قال يا قوم ا لم يعدكم ربكم وعدا حسنا ا فطال عليكم العهد ام اردتم ان يحل عليكم غضب من ربكم فاخلفتم موعدي نيكو تدبر كند و ببيند موسي (عليه‏السلام‏)در مراجعتش از طور به سوي قوم خود با اينكه سرشار از غيظ و غضب بود چگونه در ذكر پروردگار خود رعايت ادب را نموده است .

و همچنين در آيه شريفه و راودته التي هو في بيتها عن نفسه و غلقت الابواب و

ترجمة الميزان ج : 6ص :422

قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربي احسن مثواي انه لا يفلح الظالمون و در آيه شريفه قالوا تالله لقد آثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين .

قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين .

و در آيه شريفه فلما رآه مستقرا عنده قال هذا من فضل ربي ليبلوني ء اشكر ام اكفر و من شكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فان ربي غني كريم كه راجع به داستان سليمان (عليه‏السلام‏) است ، سليماني كه ملك عظيمي به او داده شده ، سليمان نافذ الامر و دارنده آن قدرت عجيبي كه وقتي دستور احضار تخت بلقيس ملكه سبا را از سبا به فلسطين صادر مي‏كند در كوتاهترين چشم به هم زدني پيش رويش احضار و نصب مي‏شود و در عين حال تكبر و نخوت عارضش نمي‏شود ، و پروردگارش را از ياد خود نمي‏برد و بدون هيچ مكثي در حضور كرسي‏نشينان درباريش به بهترين وجه بر پروردگار خود ثنا مي‏گويد .

خواننده عزيز ! لازم است بعد از تدبر در اين آيات و پي بردن به ادب انبيا ، نظري هم به آيات راجع به نمرود ، فرعون و ديگران انداخته و طرز گفتار و رفتار آنان را با رفتار و گفتار انبيا مقايسه نماييد .

از آنجمله داستان حضرت ابراهيم با نمرود مي‏باشد : ا لم تر إلي الذي حاج ابراهيم في ربه ان آتاه الله الملك اذ قال ابراهيم ربي الذي يحيي و يميت قال انا احيي و اميت و اين پاسخ را وقتي داد كه دو نفر را كه از زندان

ترجمة الميزان ج : 6ص :423

بيرون آورده و پيشش حاضر كرده بودند و او براي اينكه نشان دهد چگونه زنده مي‏كند و مي‏ميراند ، دستور داد يكي را آزاد كرده ديگري را به قتل برسانند .

و از آن جمله آيه زير است كه راجع به فرعون مصر و گفته‏هاي اوست : قال يا قوم ا ليس لي ملك مصر و هذه الانهار تجري من تحتي ا فلا تبصرون ، ام انا خير من هذا الذي هو مهين و لا يكاد يبين .

فلو لا القي عليه اسورة من ذهب .

فرعون به ملك مصر و نهرهايش و مقدار طلائي كه او و هوا خواهانش داشتند مباهات مي‏كند و چيزي نمي‏گذرد كه با همين دارائيش بانگ انا ربكم الاعلي را هم مي‏نوازد و اين همان فرعون و هواخواهان او هستند كه معجزات موسي (عليه‏السلام‏) يعني طوفان و ملخ‏هاي بالدار و بي‏بالي كه زراعتهايشانرا نابود كرد و قورباغه‏هائي كه عرصه زندگي را بر آنان تنگ نمود و ساير معجزاتش روز بروز از قدرتشان كاهيده و به ذلت‏شان مي‏افزود .

و نيز از آن جمله آيه زير است كه راجع به رفيق غار رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) است : اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا كه آنروز دشواري امر و شدت هول آن حضرت (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) را بر آن نداشت كه خداي خود را از ياد ببرد و از اينكه خدا با اوست ، غفلت كند .

همچنين آيه شريفه و اذ اسر النبي الي بعض ازواجه حديثا ... فلما نباها به قالت من انباك هذا قال نباني العليم الخبير كه آن جناب در سپردن سر خود به بعضي از همسران خود در خلوت هم رعايت ادب را نسبت به پروردگار خود نمود .

و ساير قصص انبياء (عليهم‏السلام‏) هم كه در قرآن كريم است همه به همين سبك مشتمل بر بهترين آداب و

ترجمة الميزان ج : 6ص :424

شريف‏ترين سنن و مراسم است ، و اگر گفتار ما در پيرامون اين ابحاث به طول نمي‏انجاميد ، همه آن قصص را استقصا نموده و در باره آنها به طور مفصل بحث مي‏كرديم .

8- ادب ديگر انبيا ادبي است كه در معاشرت و محاوره با مردم آنرا مراعات مي‏كردند .

يكي از مظاهر آن، همان احتجاجاتي است كه با كفار داشتند و در قرآن كريم نقل شده ، و همچنين محاوراتي است كه با مؤمنين داشته‏اند و نيز مختصري از سيره منقوله از آنها است ، چه اگر در بيانات مختلفي كه آن حضرت با سركشان و جهال داشتند ، جستجو كنيد نمي‏توانيد چيزي را كه خوش آيند كفار نباشد و يا ناسزا و اهانتي در آن بيابيد ، آري با اينهمه مخالفت و فحش و طعنه و استهزاء و سخريه كه از آنان مي‏ديدند جز به بهترين بيان و خيرخواهانه‏ترين وعظ پاسخشان نمي‏دادند و جز به سلام از آنان جدا نمي‏شدند : و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما .

يكي از آنمحاورات ، محاوره‏ايست كه خداي تعالي از نوح نقل نموده : فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادي الراي و ما نري لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين قال يا قوم ا رايتم ان كنت علي بينة من ربي و آتاني رحمة من عنده فعميت عليكم ا نلزمكموها و انتم لها كارهون .

يكي ديگر محاوره‏ايست كه از قوم عاد و پيغمبرشان هود (عليه‏السلام‏) حكايت كرده و مي‏فرمايد : ان نقول الا اعتريك بعض آلهتنا بسوء قال اني اشهد الله و اشهدوا اني بري‏ء مما تشركون من دونه .

و از قول آزر چنين حكايت مي‏كند : قال أ راغب انت عن آلهتي يا ابراهيم لئن لم

ترجمة الميزان ج : 6ص :425

تنته لارجمنك و اهجرني مليا ، قال سلام عليك ساستغفر لك ربي انه كان بي حفيا .

از قوم شعيب چنين حكايت مي‏كند : قال الملا الذين كفروا من قومه انا لنريك في سفاهة و انا لنظنك من الكاذبين ، قال يا قوم ليس بي سفاهة و لكني رسول من رب العالمين ، ابلغكم رسالات ربي و انا لكم ناصح امين .

و از فرعون چنين حكايت مي‏كند : قال فرعون و ما رب العالمين ، قال رب السموات و الارض و ما بينهما ، ... قال ان رسولكم الذي ارسل اليكم لمجنون .

قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان كنتم تعقلون .

و از قوم مريم چنين حكايت مي‏كند : قالوا يا مريم لقد جئت شيئا فريا ، يا اخت هارون ما كان ابوك امرء سوء و ما كانت امك بغيا ، فاشارت اليه قالوا كيف نكلم من كان في المهد صبيا ، قال اني عبد الله آتاني الكتاب و جعلني نبيا ... و در تسليت رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در نسبت‏هائي كه از كهانت و ديوانگي و شاعري به او دادند مي‏فرمايد : فذكر فما انت بنعمة ربك بكاهن و لا مجنون ، ام يقولون شاعر نتربص به ريب المنون ، قل تربصوا فاني معكم من المتربصين .


ترجمة الميزان ج : 6ص :426

و نيز فرموده : و قال الظالمون ان تتبعون الا رجلا مسحورا ، انظر كيف ضربوا لك الامثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا .

و همچنين انواع و اقسام زخم زبان‏ها و تهمت‏ها و اهانت‏هاي ديگري كه در قرآن كريم از آنان حكايت شده و هيچ نقل نكرده كه يكي از انبياء (عليهم‏السلام‏) در مقابل اين آزارها خشونتي و يا بد زباني كرده باشد ، بلكه در مقابل ، گفتار صواب ، منطق شيوا و خلق خوش از خود نشان مي‏دادند .

آري اين بزرگواران پيرو تعليم و تربيتي بودند كه بهترين گفتار و زيباترين ادب را تلقينشان مي‏كردو از همين تعليم الهي است دستوري كه به موسي و هارون داده و فرموده : اذهبا الي فرعون انه طغي ، فقولا له قولا لينا لعله يتذكر او يخشي .

و به رسول گراميش (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : و اما تعرضن عنهم ابتغاء رحمة من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا .

از جمله آداب انبياء (عليهم‏السلام‏) در باب محاوره و خطاب اين است كه خود را هميشه جزو مردم و يكي از ايشان حساب مي‏كردند و با هر طبقه‏اي از طبقات آنان به قدر پايه فهم‏شان صحبت مي‏كردند ، و اين حقيقت از محاوراتي كه به حكايت قرآن با مردم مختلف داشته‏اند به خوبي استفاده مي‏شود ، و از طريق شيعه و سني هر دو روايت شده كه رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : ما گروه پيغمبران اساس كارمان بر اين است كه با مردم به قدر عقلشان صحبت كنيم .

اين را هم بايد دانست كه اصولا مبعوث شدن به نبوت مبني بر اساس هدايت به حق و بيان حق و انتصار براي آن است .

بنا بر اين انبياء (عليهم‏السلام‏) ناچار بايد خودشان در دعوت به حق مجهز به حق و بر كنار از باطل باشند ، و از هر چيزي كه مايه گمراهي است بپرهيزند ، چه

ترجمة الميزان ج : 6ص :427

موافق ميل مردم باشد و چه نباشد و چه باعث طوع و رغبت آنان شود و چه مايه كراهت و ناخوشيشان ، علاوه بر اينكه از ناحيه خداي تعالي هم به منظور نصرت حق شديدترين نهي و بليغ‏ترين تحذير براي انبياي گرامش حتي از پيروي زباني و عملي باطل صادر شده است ، چون معلوم است كه باطل چه در طريق حق واقع شود و چه در غير آن ، باطل است ، و دعوت به حق با تجويز باطل جمع نمي‏شود ، اگر چه اين باطل در طريق حق باشد ، آري ، حقي كه باطل كسي ، به آن هدايت كند حق از جميع جهات نيست .

و از همين جهت خداي تعالي فرموده : و ما كنت متخذ المضلين عضدا .

و نيز فرموده : و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا ، اذن لاذقناك ضعف الحيوة و ضعف الممات ثم لا تجد لك علينا نصيرا با اين وضع كوچكترين سهل‏انگاري و رودربايستي و خدعه‏اي در حق روا نيست ، چنانكه كمترين احترامي براي باطل نيست .

و از همين جهت پروردگار متعال ، رجال دعوت و اولياي دين خود را كه همان انبياء (عليهم‏السلام‏) هستند به چيزهائي كه راه ايشان را به پيروي حق و ياري آن نزديك و آسان مي‏سازد مجهز كرده ، و خود فرموده است : ما كان علي النبي من حرج فيما فرض الله له سنة الله في الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا ، الذينيبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الا الله و كفي بالله حسيبا .

بدين وسيله خبر داده كه انبياء (عليهم‏السلام‏) در آنچه خداوند برايشان واجب كرده ، به ستوه نمي‏آمدند و در راه امتثال اوامر خدا ، از احدي جز او نمي‏ترسيده‏اند ، و از اين بيان مي‏توان استفاده كرد كه آن بزرگواران در راه اظهار حق ، هيچ چيزي را مانع نمي‏ديدند ، اگر چه اظهار حق كارشان را به هر جا كه تصور شود بكشاند و آنان را به هر مخاطره‏اي كه تصور شود بياندازد،

ترجمة الميزان ج : 6ص :428

سپس آنان را در آن كاري كه قيام به آن نموده‏اند وعده نصرت داده و فرمود : و لقد سبقت كلمتنا لعبادنا المرسلين ، انهم لهم المنصورون ، و ان جندنا لهم الغالبون و نيز فرموده : انا لننصر رسلنا .

و لذا مي‏بينيم تا آنجا كه تاريخ نشان داده انبياء (عليهم‏السلام‏) در اظهار حق و گفتن سخن راست ، از هيچ محذوري باك نداشته‏اند ، و حق را صريح و پوست كنده اظهار مي‏كردند ، اگر چه مردم خوششان نيايد و به مذاقشان تلخ آيد ، خداي تعالي هم در حالي كه سرگذشت نوح را بيان مي‏كند ، مي‏فرمايد : و لكني اريكم قوما تجهلون و از زبان هود (عليه‏السلام‏) ميفرمايد : ان انتم الا مفترون ونيز از زبان او خطاب به قومش مي‏فرمايد : قد وقع عليكم من ربكم رجس و غضب ا تجادلونني في اسماء سميتموها انتم و آبائكم ما نزل الله بها من سلطان و از قول حضرت لوط (عليه‏السلام‏) چنين نقل مي‏كند : بل انتم قوم مسرفون و از ابراهيم (عليه‏السلام‏) حكايت مي‏كند كه به قوم خود گفت : اف لكم و لما تعبدون من دون الله ا فلا تعقلون و از موسي (عليه‏السلام‏) حكايت مي‏كند كه در پاسخ فرعون كه گفته بود : اني لاظنك يا موسي مسحورا - بدرستي كه من چنين مي‏پندارم كه تو سحر شده‏اي گفت : قال لقد علمت ما انزل هؤلاء الا رب السموات و الارض بصائر و اني لاظنك يا فرعون مثبورا .


ترجمة الميزان ج : 6ص :429

همچنين موارد ديگري كه همگيش از باب رعايت ادب است در مقابل حق و پيروي آن ، اينجاست كه بايد گفت هيچ مطلوب و محبوبي عزيزتر از حق و شريف‏تر و گرانبهاتر از آن نيست ، گر چه در پاره‏اي از اين موارد مطالبي ديده ميشود كه به نظر مردم منافي با ادبي است كه در بين آنها دائر است ، و ليكن اين گونه مطالب را نبايد بي ادبي دانست ، چون مردمي كه شالوده زندگيشان بر اساس پيروي هواي نفس و مداهنه اهل باطل و خضوع و تملق در برابر مفسدين و اهل عيش و نوش ريخته شده ، و زندگيشان از اين راه تامين مي‏شود نظرهاشان مصاب و قابل اعتماد نيست .

و خلاصه سخن اينكه ، همانطوري كه در اول اين مباحث گذشت ، ادب تنها در گفتار پسنديده و جايز و عمل صالح محقق مي‏شود و تشخيص اينكه چه گفتار و چه عملي پسنديده است ، در مسلكهاي مختلف زندگي و آراء و عقايد مختلفي كه جوامع مختلف بشري از آنها متشكل مي‏شود مختلف مي‏شود ، و ليكن در مجتمع ديني چون مستند آن دعوت الهي است ، و دعوت الهي هم در اعتقاد و عمل تنها و تنها تابع حق است و حق هم هرگز با باطل آميخته و به آن مستند نمي‏شود و كمك آنرا نمي‏پذيرد ، از اين جهت در چنين مجتمعي قهرا حق ، اظهار و متابعت مي‏شود ، وقتي مجتمع ديني چنين مجتمعي بود ، ادب هم در آن ، عبارت از اين خواهد بود كه اگر سلوك طريق حق راههاي متعددي داشت بهترين راه آن سلوك شده و به خوش‏ترين صورتي رعايت شود ، مثلا اگر ممكن بود هم به نرمي و هم به خشونت صحبت شود البته به نرمي صحبت مي‏شود ، و اگر ممكن بود در كار نيك هم عجله كرد و هم كندي نمود ، البته عجله خواهد شد ، چنانكه در قرآن كريم نيز به اين دو معنا امر شده ، و در باره رعايت احسن فرموده : و كتبنا له في الالواح من كل شي‏ء موعظة و تفصيلا لكل شي‏ء فخذها بقوة و امر قومك ياخذوا باحسنها و نيز فرموده : فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولو الالباب .

پس روشن شد كه در باطل و هم چنين در حقي كه آميخته با باطل است ، ادب نيست ، و هر چيزي كه حق محض نباشد ضلالت است و ولي حق آنرا نمي‏پسندد ، كما اينكه فرمود :

ترجمة الميزان ج : 6ص :430

فما ذا بعد الحق الا الضلال .

و اين همان است كه انبياء حق را به صراحت قول و صدق كلام مي‏خواند ، اگر چه در بعض موارد با اين رويه رسوم سازشكاري و ادب‏هاي دروغي كه در اجتماعات غير مذهبي است مخالفند و از آن راضي نيستند .

و از جمله ادب انبياء (عليهم‏السلام‏) كه در معاشرت و رفتارشان با مردم آنرا رعايت مي‏كرده‏اند احترام اقويا و ضعفا به طور مساوي و مبالغه در احترام اهل علم و تقوي است ، چون اساس كار اين بزرگواران بر عبوديت و تربيت نفوس انساني است ، از اين جهت در كار خود فرقي بين توانگر و فقير ، كوچك و بزرگ ، زن و مرد ، بنده و آزاد ، حاكم و محكوم ، امير و مامور و سلطان و رعيت نمي‏گذاشتند ، اينجاست كه در منطق انبياء (عليهم‏السلام‏) جميع امتيازات مربوط به صفات و همچنين اختصاصاتي كه اقويا و زورداران نسبت به مزاياي اجتماعي براي خود قائلند لغو و بي اعتبار مي‏شود .

و ديگر بهره‏مندي از مزاياي اجتماعي و محروميت از آن ، و خلاصه نيكبختي و بدبختي اشخاص دائر مدار غنا و فقر و زورمندي و ناتواني ايشان نيست ، و چنان نيست كه زورمند و توانگر در هر شاني از شؤون اجتماعي بالاترين مكانت را حائز و از هر عيشي بهترين آنرا دارا و از هر كاري آسانتر و راحت‏ترين آن را شاغل و از هر وظيفه‏اي سبك‏ترين آنرا عهده‏دار باشد ، بلكه جميع طبقات مردم در همه مزايا يكسانند ، قرآن كريم در اين باره مي‏گويد : يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثي و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اكرمكم عند الله اتقيكم .

آري در اين منطق آن استكباري كه اقويا به قوت خود و اغنيا به ثروت خود مي‏كردند جاي خود را به تواضع و پيشدستي از يكديگر بسوي مغفرت و رحمت و مسابقه در خيرات و جهاد در راه خدا و طلب مرضات او داد ، در نتيجه همانطوري كه اغنيا مورد احترام واقع مي‏شدند ، فقرا نيز احترام شدند ، و همان جوري كه اقويا رعايت ادب‏شان مي‏شد ، ضعفا نيز مورد ادب واقع شدند ، بلكه فقرا و ضعفا به احترام بيشتر و رعايت ادب زيادتري اختصاص يافتند ، خداي تعالي در تاديب نبي محترم خود مي‏فرمايد : و اصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشي يريدون وجهه و لا تعد عيناك عنهم تريد زينة الحيوة الدنيا و لا تطع من اغفلنا

ترجمة الميزان ج : 6ص :431

قلبه عن ذكرنا و اتبع هواه و كان امره فرطا و نيز فرموده : و لا تطرد الذين يدعون ربهم بالغدوة و العشي يريدون وجهه ما عليك من حسابهم من شي‏ء و ما من حسابك عليهم من شي‏ء فتطردهم فتكون من الظالمين .

و نيز در اين باره فرموده : لا تمدن عينيك الي ما متعنا به ازواجا منهم و لا تحزن عليهم و اخفض جناحك للمؤمنين ، و قل اني انا النذير المبين .

محاوره‏اي را هم كه خداي تعالي از نوح (عليه‏السلام‏) و قومش حكايت مي‏كند مشتمل بر اين ادب است : فقال الملاء الذين كفروا من قومه ما نريك الا بشرا مثلنا و ما نريك اتبعك الا الذين هم اراذلنا بادي‏ء الراي و ما نري لكم علينا من فضل بل نظنكم كاذبين .

قال يا قوم ا رايتم ان كنت علي بينة من ربي و آتاني رحمة من عنده فعميت عليكم ا نلزمكموها و انتم لها كارهون .

و يا قوم لا اسئلكم عليه مالا ان اجري الا علي الله و ما انا بطارد الذين آمنوا انهم ملاقوا ربهم و لكني اريكم قوما تجهلون .

و يا قوم من ينصرني من الله ان طردتهم ا فلا تذكرون .

و لا اقول لكم عندي خزائن الله و لا اعلم الغيب و لا اقول اني ملك و لا اقول للذين تزدري اعينكم لن يؤتيهم الله خيرا الله اعلم بما في انفسهم اني اذا لمن الظالمين .


ترجمة الميزان ج : 6ص :432

نظير اين محاوره در نفي امتيازات طبقاتي ، گفتار شعيب است با قوم خود ، و قرآن آنرا چنين حكايت مي‏كند : و ما اريد ان اخالفكم الي ما انهيكم عنه ان اريد الا الاصلاح ما استطعت و ما توفيقي الا بالله عليه توكلت و اليه انيب و در معرفي رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) براي مردم مي‏فرمايد : لقد جاءكم رسول من انفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمؤمنين رؤف رحيم .

و نيز فرموده : و منهم الذين يؤذون النبي و يقولون هو اذن قل اذن خير لكم يؤمن بالله و يؤمن للمؤمنين و رحمة للذين آمنوا منكم .

و نيز در اين باره فرموده : انك لعلي خلق عظيم .

و نيز آنچه را كه در ساير آيات در معرفي آن حضرت فرموده بود ، خلاصه كرده و فرموده : و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين .


ترجمة الميزان ج : 6ص :433

و اين آيات گر چه معناي تحت اللفظي و مطابقي آن ناظر به اخلاق حسنه آن جناب است ، نه به ادبش كه امري است و راي حسن خلق ، الا اينكه همانطوري كه سابقا هم گفتيم و توضيح داديم نوع ادب‏ها را مي‏توان از نوع اخلاقيات استفاده نمود ، علاوه بر اينكه خود ادب از شاخ و برگهاي اخلاقيات است .
/ 1