به ياد آور بنده ما ايوب را آن زمان كه پروردگار خود را ندا داد كه شيطان مرا دچار عذاب و گرفتاري كرد ( 41) .
(بدو گفتيم)پاي خود به زمين بكش كه آب همين جا نزديك توست ، آبي خنك ، در آن آبتني كن و از آن بنوش ( 42) .
و اهلش را با فرزنداني به همان تعداد و دو برابر فرزنداني كه داشت به او بداديم تا رحمتي باشد از ما به او و تذكري باشد براي خردمندان ( 43) .
و نيز به او گفتيم حال كه سوگند خوردهاي كه همسرت را صد تركه چوب بزني تعداد صد تركه به دست بگير و آنها را يك بار به زنت بزن تا سوگند خود نشكسته باشي ، ما ايوب را بندهاي خويشتندار يافتيم
ترجمة الميزان ج : 17ص :317
چه خوب بود همواره به ما رجوع ميكرد ( 44) .
وبه ياد آور بندگان ما ابراهيم و اسحق و يعقوب را كه مرداني نيرومند و بينا بودند ( 45) .
(بدين جهت نيرومند و بينا بودند كه ) ما آن را به خصلتي خالص كه همان ياد آخرت باشد خالص و پاك كرديم ( 46) .
و ايشان نزد ما از برگزيدگان اخيارند ( 47) .
و به ياد آور اسماعيل و يسع و ذو الكفل را و هر يك از اخيار بودند ( 48) .
بيان آيات
اين آيات متعرض سومين داستاني است كه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) مامور شده به ياد آنها باشد و در نتيجه صبر كند ، و آن عبارت است از : داستان ايوب پيغمبر (عليهالسلام) ومحنت و گرفتاريهايي كه خدا برايش پيش آورد تا او را بيازمايد .
و سپس رفع آن گرفتاريها و عافيت خدا و عطاي او را ذكر كرده ، و سپس دستور ميدهد تا ابراهيم و پنج نفر از ذريه او از انبيا را به ياد آورد .
و اذكر عبدنا ايوب اذ نادي ربه اني مسني الشيطان بنصب و عذاب اين جمله دعايي است از ايوب (عليهالسلام) كه در آن از خدا ميخواهد عافيتش دهد ، و سوء حالي كه بدان مبتلا شده از او برطرف سازد .
و به منظور رعايت تواضع و تذلل درخواست و نياز خود را ذكر نميكند ، و تنها از اينكه خدا را به نام ربي - پروردگارم صدا ميزند فهميده ميشود كه او را براي حاجتي ميخواند .
كلمه نصب به معناي تعب و به تنگ آمدن است .
و جمله اذ نادي ... به اصطلاح ادبي بدل اشتمال است .
در آغاز ميفرمايد : به ياد آر بنده ما ايوب را بعدا بعضي از خاطرات او را نام برده ، ميفرمايد : به ياد آر اين خاطرهاش را كه پروردگار خود را خواند كه اي پروردگار من ... .
پس جمله اذ نادي هم ميتواند بدل اشتمال از كلمه عبدنا باشد ، و هم از كلمه ايوب .
و جمله اني مسني ... حكايت نداي ايوب است .
و از ظاهر آيات بعدي برميآيد كه مرادش از نصب و عذاب بد حالي و گرفتاريهايي است كه در بدن او و در خاندانش پيدا شد .
همان گرفتاريهايي كه در سوره انبيا،
ترجمة الميزان ج : 17ص :318
آن را از آن جناب چنين حكايت كرده كه گفت : مسني الضر و انت ارحم الراحمين .
البته اين در صورتي است كه بگوييم كلمه ضر شامل مصيبت در خود آدمي و اهلبيتش ميشود .
و در اين سوره و سوره انبياء هيچ اشارهاي به از بين رفتن اموال آن جناب نشده ، هر چند كه اين معنا در روايات آمده است .
و ظاهرا مراد از مس شيطان به نصب و عذاب اين است كه : ميخواهد نصب و عذاب را به نحوي از سببيت و تاثير به شيطان نسبت دهد .
و بگويد كه شيطان در اين گرفتاريهاي من مؤثر و دخيل بوده است .
و همين معنا از روايات هم برميآيد .
و در اينجا اين سؤال پيش ميآيد كه يكي از گرفتاريهاي ايوب مرض او بود ، و مرض علل و اسباب عادي و طبيعي دارد ، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شيطان نسبت داد و هم به بعضي از علل طبيعي ؟ جواب اين اشكال آن است كه : اين دو سبب يعني شيطان و عوامل طبيعي ، دو سبب در عرض هم نيستند ، تا در يك مسبب جمع نشوند ، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد ، بلكه دو سبب طولياند و توضيح آن در تفسير آيه و لو ان اهل القري آمنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء ، در جلد هشتم اين كتاب بيان گرديده ، بدانجا مراجعه شود .
ممكن است گفته شود : اگر چنين استنادي ممكن باشد ، ولي صرف امكان دليل بر وقوع آن نميشود ، از كجا كه شيطان چنين تاثيري در انسانها داشته باشد كه هر كس را خواست بيمار كند ؟ در پاسخ ميگوييم : نه تنها دليلي بر امتناع آن نداريم ، بلكه آيه شريفه انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان دليل بر وقوع آن است ، براي اينكه در اين آيه ، شراب و قمار و بتها و ازلام را به شيطان نسبت داده و آن را عمل شيطانخوانده ، و نيز از حضرت موسي (عليهالسلام) حكايت كرده كه بعد از كشتن آن مرد قبطي گفته : هذا من عمل الشيطان انه عدو مضل مبين كه در تفسيرش گفتيم كلمه هذا اشاره است به مقاتله آن دو .
و به فرضي هم كه از روايات چشمپوشي كنيم ، ممكن است احتمال دهيم كه مراد
ترجمة الميزان ج : 17ص :319
از نسبت دادن نصب و عذاب به شيطان اين باشد كه شيطان با وسوسه خود مردم را فريب داده و به مردم گفت : از اين مرد دوري كنيد و نزديكش نشويد ، چون اگر او پيغمبر بود اين قدر بلاء از همه طرف احاطهاش نميكرد ، و كارش بدينجا نميكشيد ، و عاقبتش بدينجا كه همه زبان به شماتت و استهزايش بگشايند نميانجاميد .
در تفسير كشاف اين وجه را كه گفتيم انكار كرده و گفته : به هيچ وجه نميتوانيم اين وجه را بپذيريم كه خدا شيطان را بر انبياي خود مسلط كند تا هر جور دلش خواست آن حضرات را اذيت و آزار كند و دچار عذاب نمايد و از اين راه داغ دل خود را از آنان بستاند ، چون اگر بنا باشد اين كار نسبت به انبياء جايز باشد ، نسبت به پيروان انبياء يعني مردم صالح نيز ( به طريق اولي ) جايز است ، آن وقت رانده درگاه خدا هيچ مؤمن صالحي را از اين انتقام خود سالم نميگذارد ، همه را بيچاره و هلاك ميكند با اينكه در قرآن كريم مكرر آمده ، كه شيطان به غير از وسوسه هيچ دخالت و تاثير ديگر ندارد .
ليكن اين اشكال زمخشري وارد نيست ، براي اينكه آنچه در قرآن كريم از خصائص انبياء و ساير معصومين شمرده شده ، همانا عصمت است كه به خاطر داشتن آن ، از تاثير شيطان در نفوسشان ايمنند ، و شيطان نميتواند در دلهاي آنان وسوسه كند .
و اما تاثيرش در بدنهاي انبياء و يا اموال و اولاد و ساير متعلقات ايشان ، به اينكه از اين راه وسيله ناراحتي آنان را فراهم سازد ، نه تنها هيچ دليلي بر امتناع آن در دست نيست ، بلكه دليل بر امكان وقوع آن هست ، و آن آيه شريفه فاني نسيت الحوت و ما انسانيه الا الشيطان ان اذكره ميباشد كه راجع است به داستان مسافرت موسي با همسفرش يوشع (عليهالسلام) و يوشع به موسي ميگويد : اگر ماهي را فراموش كردم اين فراموشي كار شيطان بود ، او بود كه نگذاشت من به ياد ماهي بيفتم .
پس از اين آيه برميآيد كه شيطان اين گونه دخل و تصرفها را در دلهاي معصومين دارد .
و اما اينكه گفت : لازمه جواز و امكان مداخله شيطان در دلهاي انبياء اين است كه در دلهاي پيروان انبياء نيز دخل و تصرف بكند ، در پاسخش ميگوييم : اين ملازمه را قبول نداريم ، زيرا ما كه ميگوييم ممكن است شيطان چنين تصرفهايي در دلهاي معصومين بكند ، معتقديم كه هر جا چنين تصرفهايي بكند به اذن خدا ميكند ، به اين معنا كه خدا جلوگيرش نميشود ،
ترجمة الميزان ج : 17ص :320
چون مداخله شيطان را مطابق مصلحت ميبيند ، مثلا ميخواهد مقدار صبر و حوصله بندهاش معين شود .
و لازمه اين حرف اين نيست كه شيطان بدون مشيت و اذن خدا هر چه دلش خواست بكند و هر بلايي كه خواست بر سر بندگان خدا بياورد ، و اين خود روشن است .
أركض برجلك هذا مغتسل بارد و شرابواقع شدن اين آيه در دنبال آيه قبلي كه درخواست و نداي ايوب (عليهالسلام) را حكايت ميكرد ، اين معنا را افاده ميكند كه خداي سبحان خواسته است به وي اعلام كند كه دعايش مستجاب گشته .
و جمله أركض برجلك حكايت آن وحيي است كه در هنگام كشف از استجابت به آن جناب فرموده .
و يا اينكه در اين جمله چيزي از ماده قول تقدير گرفته شده ، كه اگر اظهار ميشد چنين ميشد : فاستجبنا له و قلنا أركض ... و سياق آيه كه سياق امر است اشعار دارد بلكه كشف ميكند از اينكه : آن جناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بود كه قادر به ايستادنو راه رفتن با پاي خود نبوده ، و در سراپاي بدن بيماري داشته ، و خداي تعالي اول مرض پاي او را شفا داده ، و بعد چشمهاي در آنجا برايش جوشانده ، و دستور داد كه از آن چشمه حمام بگيرد ، و بنوشد تا ظاهر و باطن بدنش از ساير مرضها بهبودي يابد .
و اين مطالبي كه گفتيم از سياق آيه استفاده ميشود ، مورد تاييد روايات هم هست .
و در آيه شريفه از طريق حذف جزئيات ايجاز به كار رفته ، و تقدير آن اين است كه : اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب ، فركض برجله و اغتسل و شرب فبرأ الله من مرضه - پاي خود به زمين بكش كه پهلويت چشمهاي خنك و نوشيدني ايجاد شده ، پس ايوب پاي خود بدان سو كشيد ، و چشمه را يافته از آن غسل كرد ، و از آبش نوشيد و در نتيجه خدا او را از همه مرضها بهبودي داد .
و وهبنا له أهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذكري لاولي الالباب در روايات آمده : تمامي كسان او به غير از همسرش مردند و آن جناب به داغ همه فرزندانش مبتلا شده بود ، و بعدا خدا همه را برايش زنده كرد ، و آنان را و مثل آنان را به آن جناب بخشيد .
بعضي گفتهاند كه فرزندانش در ايام ابتلايش از او دوري كردند و خدا با بهبودياش آنان را دوباره دورش جمع كرد ، و همان فرزندان زن گرفتند و بچهدار شدند .
پس معناي اينكه خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وي بخشيد همين است كه آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع كرد .
ترجمة الميزان ج : 17ص :321
رحمة منا و ذكري لاولي الالباب - كلمه رحمة مفعول له است .
و معناي جمله اين است كه : ما اين كار را كرديم براي اينكه رحمتي از ما به وي بوده باشد ، و نيز تذكري براي صاحبان عقل باشد تا با شنيدن سرگذشت آن جناب متذكر شوند .
و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث انا وجدناه صابرا نعم العبد انه اواب در مجمع البيان ميگويد : كلمه ضغث به معناي يك مشت پر از شاخه درخت و يا از گياه و يا از خوشه خرما است و ايوب (عليهالسلام) سوگند خورده بود كه اگر حالش خوب شود همسرش را صد تازيانه بزند ، چون در امري او را ناراحت كرده بود - كه به زودي روايتش ذكر ميشود - و چون خداي تعالي عافيتش داد ، به وي فرمود تا يك مشت شاخه به عدد تازيانههايي كه بر آن سوگند خورده بود ( صد عدد ) در دست گرفته يك نوبت آن را به همسرش بزند تا آن كه سوگند خود را نشكسته باشد .
و سياق اين آيه به آنچه ذكر شده اشاره دارد .
و اگر جرم همسر او و سبب سوگند او را ذكر نكرده براي اين است كه هم تادب و هم نامبرده را احترام كرده باشد .
انا وجدناه صابرا - يعني ما او را در برابر ابتلائاتي كه به وسيله آن او را آزموديم يعني در برابر مرض و از بين رفتن اهل و مال صابر يافتيم .
و اين جمله تعليل جمله و اذكر و يا تعليل جمله عبدنا است و چنين معنا ميدهد كه اگر ما او را عبد ناميديم ، و يا عبد خود ناميديم ، براي اين است كه ما او را صابر يافتيم .
البته در بين اين دو احتمال احتمال اول بهتر است .
و جمله نعم العبد انه اواب مدح ايوب (عليهالسلام) است .
و اذكر عبادنا ابراهيم و اسحق و يعقوب اولي الايدي و الابصار اين آيه شريفه انبياي نامبرده را مدح ميكند به اينكه : داراي ايدي و ابصارند ، و كلمه يد و نيز كلمه بصر وقتي قابل مدحند كه دست و چشم انسان باشند ( و گرنه حيوانات هم دست و چشم دارند ) و در مواردي استعمالش نمايند كه آفريدگار آن دو را براي همان موارد آفريده باشد ، و شخص نامبرده دست و چشم خود را در راه انسانيت خود به خدمت گرفته باشد ، و در نتيجه با دست خود اعمال صالح انجام داده ، و خير به سوي خلق خدا جاري ساخته باشد .
و با چشم خود راههاي عافيت و سلامت را از موارد هلاكت تميز داده ، و به حق رسيده باشد ،
ترجمة الميزان ج : 17ص :322
نه اينكه حق و باطل برايش يكسان و مشتبه باشد .
پس اينكه فرمود : ابراهيم و اسحاق و يعقوب داراي دست و چشم بودند ، در حقيقت خواسته است به كنايه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا و رساندن خير به خلق ، و نيز در بيناييشان در تشخيص اعتقاد و عمل حق ، بسيار قوي بودهاند .
آيه شريفه و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين و جعلناهم ائمة يهدون بامرنا و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة و كانوا لنا عابدين به آن دو معنا كه در آيه مورد بحث آمده اشارهنموده و متعرض هر دو شده است ، چون ائمه بودن ، و به امر خدا هدايت كردن ، و وحي خدا را گرفتن همه آثار ابصار است و زكات دادن و فعل خيرات ، و اقامه نماز ، آثار ايدي است .
اين معنا را قمي هم در تفسير خود از ابي الجارود از امام ابي جعفر (عليهالسلام) روايت كرده ، چون در آن روايت اولي الايدي به نيرومندي در عبادت ، و ابصار به داشتن بصيرت در عبادت تفسير شده است .
انا اخلصناهم بخالصة ذكري الدار كلمه خالصة وصفي است كه در جاي موصوف خود آمده .
و حرف با كه بر سر - آن است ، باي سببيت است ، و تقدير كلام بسبب خصلة خالصة است .
و جمله ذكري الدار بيان آن خصلت است .
و منظور از كلمه دار دار آخرت ميباشد .
اين آيه ، يعني جمله انا اخلصناهم ... تعليل مضمون آيه قبلي است كه نامبردگان از انبيا را اولي الايدي و الابصار ميخواند .
ممكن هم هست تعليل باشد براي كلمه عبادنا و يا براي جمله و اذكر و از اين سه احتمال اولي از همه مناسبتر است ، براي اينكه وقتي انسان مستغرق در ياد آخرت و جوار رب العالمين شد ، و تمامي همش مرتكز در آن گرديد ، قهرا معرفتش نسبت به خدا كامل گشته ، نظرش در تشخيص عقايد حق مصاب ميگردد ، و نيز در سلوك راه عبوديت حق ، تبصر پيدا ميكند ، و ديگر بر ظاهر حيات دنيا و زينت آن مانند ابناي دنيا جمود ندارد ، همچنان كه در شان چنين كساني در جاي ديگر نيز فرموده : فاعرض عمن تولي عن ذكرنا و لم يرد الا الحيوة الدنيا ذلك مبلغهم من العلم ، پس
ترجمة الميزان ج : 17 ص :323
جمله انا اخلصناهم براي تعليل جمله اولي الايدي و الابصار مناسبتر است تا براي جمله عبادنا و يا جمله و اذكر .
و معناي آيه اين است كه : اگر گفتيم اينان صاحبان ايدي و ابصارند ، براي اين است كه ما آنان را به خصلتي خالص و غير مشوب ، خالص كرديم ، خصلتي بس عظيم الشان ، و آن عبارت است از ياد خانه آخرت .
بعضي از مفسرين گفتهاند : مراد از كلمه دار همين دار دنيا است ، و منظور آيه اين است كه : ما ايشان را خالص كرديم براي دار دنيا يعني مادام كه دنيا برقرار باشد ذكر خير آنان بر سر زبانها باشد ، همچنان كه در جاي ديگر فرموده : وهبنا له اسحق و يعقوب - تا آنجا كه ميفرمايد - و جعلنا لهم لسان صدق عليا ولي وجه سابق به نظر ما مناسبتر است .
و انهم عندنا لمن المصطفين الاخيار در سابق گذشت كه اصطفا ملازم با اسلام و تسليم شدن به تمام معنا براي خداي سبحان است .
و در اين آيهشريفه اشارهاي دارد به آيه ان الله اصطفي ادم و نوحا و ال ابراهيم و آل عمران علي العالمين .
كلمه اخيار - به طوري كه گفتهاند - جمع خير است كه در معنا مقابل شر است ولي بعضي گفتهاند كه : جمع خير - با تشديد ياء ، و يا با تخفيف - ، مانند اموات كه جمع ميت - با تشديد - ، و ميت - بدون تشديد - است .
و اذكر اسمعيل و اليسع و ذا الكفل و كل من الاخيار معناي اين آيه روشن است و حاجتي به توضيح ندارد .
گفتاري در سرگذشت ايوب (عليهالسلام)
در چند فصل 1 - داستان ايوب از نظر قرآن : در قرآن كريم از داستان آن جناب بهجز اين نيامده كه : خداي تعالي او را به ناراحتي جسمي و به داغ فرزندان مبتلا نمود ، و سپس ، هم عافيتش
ترجمة الميزان ج : 17ص :324
داد ، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وي برگردانيد .
و اين كار را به مقتضاي رحمت خود كرد ، و به اين منظور كرد تا سرگذشت او مايه تذكر عابدان باشد .
2 - ثناي جميل خداي تعالي نسبت به آن جناب : خداي تعالي ايوب (عليهالسلام) را در زمره انبيا و از ذريه ابراهيم شمرده ، و نهايت درجه ثنا را بر او خوانده و در سوره ص او را صابر ، بهترين عبد ، و اواب خوانده است .
3- داستان آن جناب از نظر روايات : در تفسير قمي آمده كه پدرم از ابن فضال ، از عبد الله بن بحر ، از ابن مسكان ، از ابي بصير ، از امام صادق (عليهالسلام) چنين حديث كرد كه ابو بصير گفت : از آن جناب پرسيدم گرفتاريهايي كه خداي تعالي ايوب (عليهالسلام) را در دنيا بدانها مبتلا كرد چه بود ، و چرا مبتلايش كرد ؟ در جوابم فرمود : خداي تعالي نعمتي به ايوب ارزاني داشت ، و ايوب (عليهالسلام) همواره شكر آن را به جاي ميآورد ، و در آن تاريخ شيطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زير عرش بالا ميرفت .
روزي از آسمان متوجه شكر ايوب شد و به وي حسد ورزيده عرضه داشت : پروردگارا ! ايوب شكر اين نعمت كه تو به وي ارزاني داشتهاي به جاي نياورده ، زيرا هر جور كه بخواهد شكر اين نعمت را بگذارد ، باز با نعمت تو بوده ، از دنيايي كه تو به وي دادهاي انفاق كرده ، شاهدش هم اين است كه : اگر دنيا را از او بگيري خواهي ديد كه ديگر شكر آن نعمت را نخواهد گذاشت .
پس مرا بر دنياي او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگيرم ، آن وقت خواهي ديد چگونه لب از شكر فرو ميبندد ، و ديگر عملي از باب شكر انجام نميدهد .
از ناحيه عرش به وي خطاب شد كه من تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم ، هر چه ميخواهي بكن .
امام سپس فرمود : ابليس از آسمان سرازير شد ، چيزي نگذشت كه تمام اموال و اولاد ايوب از بين رفتند ، ولي به جاي اينكه ايوب از شكر بازايستد ، شكر بيشتري كرد ، و حمد خدا زياده بگفت .
ابليس به خداي تعالي عرضه داشت : حال مرا بر زراعتش مسلط گردان .
خداي تعالي فرمود : مسلطت كردم .
ابليس با همه شيطانهاي زير فرمانش بيامد ، و به زراعت ايوب بدميدند ، همه طعمه حريق گشت .
باز ديدند كه شكر و حمد ايوب زيادت يافت .
عرضه داشت : پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلط كن تا همه را هلاك سازم ، خداي تعالي مسلطش كرد .
گوسفندان هم كه از بين رفتند باز شكر و حمد ايوب بيشتر شد .
ترجمة الميزان ج : 17ص :325
ابليس عرضه داشت : خدايا مرا بر بدنش مسلط كن ، فرموده مسلط كردم كه در بدن او به جز عقل و دو ديدگانش ، هر تصرفي بخواهي بكني .
ابليس بر بدن ايوب بدميد و سراپايش زخم و جراحت شد .
مدتي طولاني بدين حال بماند ، در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود ، حتي از طول مدت جراحات كرم در زخمهايش افتاد ، و او از شكر و حمد خدا باز نميايستاد ، حتي اگر يكي از كرمها از بدنش ميافتاد ، آن را به جاي خودش برميگردانيد ، و ميگفت به همانجايي برگرد كه خدا از آنجا تو را آفريد .
اين بار بوي تعفن به بدنش افتاد ، و مردم قريه از بوي او متاذي شده ، او را به خارج قريه بردند و در مزبلهاي افكندند .
در اين ميان خدمتي كه از همسر او - كه نامش رحمت دختر افراييم فرزند يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم (عليهماالسلام) بود - سرزد اين كه دست به كار گدايي زده ، هر چه از مردم صدقه ميگرفت نزد ايوب ميآورد ، و از اين راه از او پرستاري و پذيرايي ميكرد .
امام سپس فرمود : چون مدت بلا بر ايوب به درازا كشيده شد ، و ابليس صبر او را بديد ، نزد عدهاي از اصحاب ايوب كه راهبان بودند ، و در كوهها زندگي ميكردند برفت ، و به ايشان گفت : بياييد مرا به نزد اين بنده مبتلا ببريد ، احوالي از او بپرسيم ، و عيادتي از او بكنيم .
اصحاب بر قاطراني سفيد سوار شده ، نزد ايوب شدند ، همين كه به نزديكي وي رسيدند ، قاطران از بوي تعفن آن جناب نفرت كرده ، رميدند .
بعضي از آنان به يكديگر نگريسته آنگاه پياده به نزدش شدند ، و در ميان آنان جواني نورس بود .
همگي نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند : خوبست به ما بگويي كه چه گناهي مرتكب شدي ؟ شايد ما از خدا آمرزش آن را مسالت كنيم ، و ما گمان ميكنيم اين بلايي كه تو بدان مبتلا شدهاي ، و احدي به چنين بلايي مبتلا نشده ، به خاطر امري است كه تو تاكنون از ما پوشيده ميداري .
ايوب (عليهالسلام) گفت : به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او ميداند تاكنون هيچ طعامي نخوردهام ، مگر آنكه يتيم و يا ضعيفي با من بوده ، و از آن طعام خورده است ، و بر سر هيچ دو راهي كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفتهام ، مگر آن كه آن راهي را انتخاب كردهام كه طاعت خدا در آن سختتر و بر بدنم گرانبارتر بوده است .
از بين اصحاب آن جوان نورسرو به سايرين كرد و گفت : واي بر شما آيا مردي را كه پيغمبر خداست سرزنش كرديد تا مجبور شد از عبادتهايش كه تاكنون پوشيده ميداشته پرده بردارد ، و نزد شما اظهار كند ؟ ! ايوب در اينجا متوجه پروردگارش شد ، و عرضه داشت : پروردگارا اگر روزي در محكمه عدل تو راه يابم ، و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم ، آن وقت همه حرفها و درد دلهايم را فاش ميگويم .
ترجمة الميزان ج : 17ص :326
ناگهان متوجه ابري شد كه تا بالاي سرش بالا آمد ، و از آن ابر صدايي برخاست : اي ايوب تو هم اكنون در برابر محكمه مني ، حجتهايخود را بياور كه من اينك به تو نزديكم هر چند كه هميشه نزديك بودهام .
ايوب (عليهالسلام) عرضه داشت : پروردگارا ! تو ميداني كه هيچگاه دو امر برايم پيش نيامد كه هر دو اطاعت تو باشد و يكي از ديگري دشوارتر ، مگر آن كه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كردهام ، پروردگارا آيا تو را حمد و شكر نگفتم ؟ و يا تسبيحت نكردم كه اين چنين مبتلا شدم ؟ ! بار ديگر از ابر صدا برخاست ، صدايي كه با ده هزار زبان سخن ميگفت ، بدين مضمون كه اي ايوب ! چه كسي تو را به اين پايه از بندگي خدا رسانيد ؟ در حالي كه ساير مردم از آن غافل و محرومند ؟ چه كسي زبان تو را به حمد و تسبيح و تكبير خدا جاري ساخت ، در حالي كه ساير مردم از آن غافلند .
اي ايوب ! آيا بر خدا منت مينهي ، به چيزي كه خود منت خداست بر تو ؟ امام ميفرمايد : در اينجا ايوب مشتي خاك برداشت و در دهان خود ريخت ، و عرضه داشت : پروردگارا منت همگي از تو است و تو بودي كه مرا توفيق بندگي دادي .
پس خداي عز و جل فرشتهاي بر او نازل كرد ، و آن فرشته با پاي خود زمين را خراشي داد ، و چشمه آبي جاري شد ، و ايوب را با آن آب بشست ، و تمامي زخمهايش بهبودي يافته داراي بدني شادابتر و زيباتر ازحد تصور شد ، و خدا پيرامونش باغي سبز و خرم برويانيد ، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وي برگردانيد ، و آن فرشته را مونسش كرد تا با او بنشيند و گفتگو كند .
در اين ميان همسرش از راه رسيد ، در حالي كه پاره ناني همراه داشت ، از دور نظر به مزبله ايوب افكند ، ديد وضع آن محل دگرگون شده و به جاي يك نفر دو نفر در آنجا نشستهاند ، از همان دور بگريست كه اي ايوب چه بر سرت آمد و تو را كجا بردند ؟ ايوب صدا زد ، اين منم ، نزديك بيا ، همسرش نزديك آمد ، و چون او را ديد كه خدا همه چيز را به او برگردانيده ، به سجده شكر افتاد .
در سجده نظر ايوب به گيسوان همسرش افتاد كه بريده شده ، و جريان از اين قرار بود كه او نزد مردم ميرفت تا صدقهاي بگيرد ، و طعامي براي ايوب تحصيل كند و چون گيسواني زيبا داشت ، بدو گفتند : ما طعام به تو ميدهيم به شرطي كه گيسوانت را به ما بفروشي .
رحمت از روي اضطرار و ناچاري و به منظور اين كه همسرش ايوب گرسنه نماند گيسوان خود را بفروخت .
ترجمة الميزان ج : 17ص :327
ايوب چون ديد گيسوان همسرش بريده شده قبل از اينكه از جريان بپرسد سوگند خورد كه صد تازيانه به او بزند ، و چون همسرش علت بريدن گيسوانش را شرح داد ، ايوب (عليهالسلام) در اندوه شد كه اين چه سوگندي بود كه من خودم ، پس خداي عز و جل بدو وحي كرد : و خذ بيدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث - يك مشت شاخه در دست بگير و به او بزن تا سوگند خود را نشكسته باشي .
او نيز يك مشت شاخه كه مشتمل بر صد تركه بود گرفته چنين كرد و از عهده سوگند برآمد .
مؤلف : ابن عباس هم قريب به اين مضمون را روايت كرده .
و از وهب روايت شده كه همسر ايوب دختر ميشا فرزند يوسف بوده .
و اين روايت - به طوري كه ملاحظه گرديد - ابتلاي ايوب را به نحوي بيان كرد كه مايه نفرت طبعهر كسي است ، و البته روايات ديگري هم مؤيد اين روايات هست ، ولي از سوي ديگر از ائمه اهل بيت (عليهمالسلام) رواياتي رسيده كه اين معنا را با شديدترين لحن انكار ميكند و - ان شاء الله - آن روايات از نظر خواننده خواهد گذشت .
و از خصال نقل شده كه از قطان از سكري ، از جوهري ، از ابن عماره ، از پدرش از امام صادق ، از پدرش (عليهماالسلام) روايت كرده كه فرمود : ايوب (عليهالسلام) هفت سال مبتلا شد ، بدون اينكه گناهي كرده باشد ، چون انبيا به خاطر عصمت و طهارتي كه دارند ، گناه نميكنند ، و حتي به سوي گناه - هر چند صغيره باشد - متمايل نميشوند .
و نيز فرمود : هيچ يك از ابتلائات ايوب (عليهالسلام) عفونت پيدا نكرد ، و بدبو نشد ، و نيز صورتش زشت و زننده نگرديد ، و حتي ذرهاي خون و يا چرك از بدنش بيرون نيامد ، و احدي از ديدن او تنفر نيافت و از مشاهدهاش وحشت نكرد ، و هيچ جاي بدنش كرم نينداخت ، چه ، رفتار خداي عز و جل در باره انبيا و اولياي مكرمش كه مورد ابتلايشان قرار ميدهد ، اين چنين است .
و اگر مردم از او دوري كردند ، به خاطر بي پولي و ضعف ظاهري او بود ، چون مردم نسبت به مقامي كه او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند، و نميدانستند كه خداي تعالي او را تاييد كرده ، و به زودي فرجي در كارش ايجاد ميكند و لذا ميبينيم رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرموده : گرفتارترين مردم از جهت بلاء انبيا و بعد از آنان هر كسي است كه مقامي نزديكتر به مقام انبيا داشته باشد .
و اگر خداي تعالي او را به بلايي عظيم گرفتار كرد ، بلايي كه با آن در نظر تمامي مردم خوار و بيمقدار گرديد ، براي اين بود كه مردم در بارهاش دعوي ربوبيت نكنند ، و از
ترجمة الميزان ج : 17ص :328
مشاهده نعمتهاي عظيمي كه خدا به وي ارزاني داشته ، او را خدا نخوانند .
و نيز براي اين بود كه مردم از ديدن وضع او استدلال كنند بر اينكه ثوابهاي خدايي دو نوع است ، چون خداوند بعضي را به خاطر استحقاقشان ثواب ميدهد ، و بعضي ديگر را بدون استحقاق به نعمتهايي اختصاص ميدهد .
و نيز از ديدن وضع او عبرت گرفته ، ديگر هيچ ضعيف و فقير و مريضي را به خاطر ضعف و فقر و مرضش تحقير نكنند ، چون ممكن است خدا فرجي در كار آنان داده ، ضعيف را قوي ، و فقير را توانگر ، و مريض را بهبودي دهد .
و نيز بدانند كه اين خداست كه هر كس را بخواهد مريض ميكند ، هر چند كه پيغمبرش باشد ، و هر كه را بخواهد شفا ميدهد به هر جور و به هر سببي كه بخواهد ، و نيز همين صحنه را مايه عبرت كساني قرار ميدهد ، كه باز مشيتش به عبرتگيري آنان تعلق گرفته باشد ، همچنان كه همين صحنه را مايه شقاوت كسي قرار ميدهد كه خود خواسته باشد و مايه سعادت كسي قرار ميدهد كه خود اراه كرده باشد ، و در عين حال او در همه اين مشيتها عادل در قضا ، و حكم در افعالش است .
و با بندگانش هيچ عملي نميكند مگر آن كه صالحتر به حال آنان باشد و بندگانش هر نيرو و قوتي كه داشته باشند از او دارند .
و در تفسير قمي در ذيل جمله و وهبنا له اهله و مثلهم معهم ... آمده كه خداي تعالي آن افرادي را هم كه از اهل خانه ايوب قبل از ايام بلاء مرده بودند به وي برگردانيد ، و نيز آن افرادي را كه بعد از دوران بلاء مرده بودند همه را زنده كرد و با ايوب زندگي كردند .
و وقتي از ايوب بعد از عافيت يافتنش پرسيدند : از انواع بلاها كه بدان مبتلا شدي كداميك بر تو شديدتر بود ؟ فرمود : شماتت دشمنان .
و در تفسير مجمع البيان در ذيل جمله أني مسني الشيطان ... گفته : بعضيها گفتهاند دخالت شيطان در كار ايوب بدين قرار بود ، كه وقتي مرض او شدت يافت بطوري كه مردم از او دوري كردند، شيطان در دل آنان وسوسه كرد كه آن جناب را پليد پنداشته ، و از او بدشان بيايد ، و نيز به دلهايشان انداخت كه او را از شهر و از بين خود بيرون كنند ، و حتي اجازه آن ندهند كه همسرش كه يگانه پرستار او بود ، بر آنان درآيد ، و ايوب از اين بابت سخت متاذي شد ، به طوري كه در مناجاتش هيچ شكوهاي از دردها كه خدا بر او مسلط كرده بود نكرد .
بلكه تنها از شيطنت شيطان شكوه كرد كه او را از نظر مردم انداخت .
ترجمة الميزان ج : 17ص :329
قتاده گفته : اين وضع ايوب هفت سال ادامه داشت ، و همين معنا از امام صادق (عليهالسلام) هم روايت شده .
خبري از يسع و ذو الكفل (عليهالسلام)
خداي سبحان نام اين دو بزرگوار را در كلام مجيدش برده ، و آن دو را از انبيا شمرده ، و بر آن دو ثنا خوانده ، و آنها را از اخيار معرفي فرموده .
و ذو الكفل را از صابران شمرده .
در روايات هم نامي از اين دو پيغمبر ديده ميشود .
در بحار از كتاب احتجاج ، و كتاب توحيد ، و كتاب عيون ، در ضمن خبري طولاني كه حسن بن محمد نوفلي آن را از حضرت رضا (عليهالسلام) نقل كرده آمده : آن جناب در ضمن احتجاج عليه جاثليق نصاري به اينجا رسيد كه فرمود : يسع همان كارهايي را ميكرد كه عيسي (عليهالسلام) ميكرد ، يعني او نيز روي آب راه ميرفت ، و مردگان را زنده ميكرد ، و كور مادرزاد ، و بيمار برصي را شفا ميداد با اين تفاوت كه امت او قائل به خدايي او نشدند ، و شما قائل به خدايي مسيح (عليهالسلام) شديد ... .
و از قصص الانبياء نقل شده كه صدوق ، از دقاق ، از اسدي ، از سهل ، از عبد العظيم حسني (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود : نامهاي به امام جواد (عليهالسلام) نوشتم ، و در آن از ذو الكفل پرسيدم كه نامش چه بود ؟ و آيا از مرسلين بود يا خير ؟ در جوابم نوشت : خداي عزو جل صد و بيست و چهار هزار پيغمبر فرستاد كه سيصد و سيزده نفر آنان مرسل بودند ، و ذو الكفل يكي از آن مرسلين است كه بعد از سليمان بن داوود ميزيست ، و در ميان مردم مانند داوود (عليهالسلام) قضاوت ميكرد ، و جز براي خداي عز و جل خشم نكرد ، و نام شريفش عويديا بود ، و او همان است كه خداي عز و جل در كتاب عزيزش نامش را برده ، و فرموده : و اذكر في الكتاب اسمعيل و اليسع و ذا الكفل كل من الاخيار .
مؤلف : البته در باره ذو الكفل و يسع روايات متفرقه ديگري در باره گوشههايي از زندگي آن دو بزرگوار هست كه چون معتبر و قوي نبود ، و نميشد بر آنها اعتماد كرد از ايرادش صرف نظر كرديم .
اين داستانها كه از اوابين آورديم ثناي جميلي بود از ايشان ، و مردم با تقوي سرانجامي نيك دارند ( 49) .
بهشتهايي دائمي با درهاي گشوده و بدون مانع ( 50) .
در حالي كه در بهشت تكيه داده ميوههاي بسيار و نوشيدني در اختيار دارند ( 51) .
ترجمة الميزان ج : 17ص :331
پرهيزكاران همسراني پر ناز و كرشمه دارند ( 52) .
اين همان پاداشهايي است كه براي روز قيامت وعده داده شدهايد ( 53) .
اين همان رزق ما است كه فنا پذير نيست ( 54) .
اين بود آنچه مربوط به متقين است و اما طاغيان بدترين بازگشتگاهي دارند ( 55 ) .
جهنمي كه حرارتش را خواهند چشيد و چه بد بستري است جهنم ( 56) .
اين است كه بايد آن را بچشند ، آبي است داغ و چركي است متعفن ( 57) .
و اشباه ديگري نظير آن ( 58) .
اين فوج انبوه كه با خود ميبينيد پيروان شما پيشوايانند .
در پاسخ ميگويند : مرحبا برايشان مباد ، چون بطور قطع داخل آتش خواهند شد ( 59) .
پيروان در پاسخ گويند : بلكه مرحبا بر خودتان مباد ، چون شما اين آتش را از پيش براي ما درست كرديد كه چه بد قرارگاهي است ( 60) .
گفتند : پروردگارا هر كس اين عذاب را از پيش براي ما درست كرد عذابي دو چندان برايش در آتش بيفزاي ( 61 ) .
و گفتند چه ميشود ما را كه نميبينيم مرداني را كه همواره از اشرارشان ميپنداشتيم ؟ ( 62) .
آيا آنان را به خطا مسخره گرفته بوديم يا چشمهايمان به آنان نميافتد ؟ ( 63) .
اين است به حقيقت تخاصم اهل آتش ( 64) .
بيان آيات
اين آيات فصل ديگري است از كلام كه در آن سرانجام كار متقين و طاغيان را بيان نموده متقين را بشارت داده ، و كفار را انذار و تهديد ميكند .
هذا ذكر و ان للمتقين لحسن ماب كلمه هذا اشاره است به داستانهايي كه از اوابين از انبياي گرام نقل فرموده و اينكه ميفرمايد : اين ذكر است مراد از ذكر شرف و ثناي جميلي است كه : از اوابين كرده .
و معناي جمله - به طوري كه ديگران هم گفتهاند - اين است كه : اين داستانها كه آورديم شرف و ذكر جميل و ثناي نيكي است براي اوابين از انبياء .
و
ترجمة الميزان ج : 17ص :332
خاطرات و ذكر خيري است كه تا دنيا برقرار است از ايشان ميماند ، همچنان كه ثواب آخرت هم برايشان آماده است ، تا بازگشتگاه نيكي برايشان باشد .
و بنا بر اين تفسير ، مراد از متقين يا فقط همان انبياي نامبرده شده هستند و يا عموم اهل تقوي خواهد بود كه انبياء هم داخل آنان هستند .
و در نتيجه زمينه گفتار همان متقين هستند ، و اگر در پنج آيه بعد سخني از طاغيان به ميان آورده ، از باب استطراد ميباشد .
ولي به نظر ما اين طور نيست ، چون از ظاهر آيه برميآيد كه كلمه هذا اشاره به قرآن باشد .
ميفرمايد : قرآن ذكر است ، يعني كتابي است مشتمل بر ذكر ، و در نتيجه از اين آيه به بعد ، اجمال در آيه اول سوره كه ميفرمود : و القرآن ذي الذكر به تفصيل بيان ميشود ، و در اين آيات خداي سبحان دار آخرت را شرح ميدهد كه در آن براي متقين ثواب ، و براي طاغيان عقاب آماده شده است .
و ان للمتقين لحسن ماب - كلمه ماب به معناي مرجع است .
و اگر آن را نكره آورده به منظور تعظيم آن است .
و معناي جمله روشن است .
جنات عدن مفتحة لهم الابواب يعني آن بازگشتگاه خوب ، عبارت است از جنتهاي با استقرار و دائمي .
و باز بودن درها به روي آنان ، كنايه است از اينكه متقين هيچ مانعي از تنعم به نعمتهاي موجود در آن جنات ندارند ، چون جنات براي آنها درست شده ، و مال آنان است .
بعضي از مفسرين گفتهاند : مراد از اين جمله اين است كه : درها به روي ايشان باز است ، و احتياجي نيست كه پشت در بايستند ، و يا حلقه در را بكوبند ، تا به رويشان باز شود .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد اين است كه : درها بدون كليد به رويشان باز ، و بدون قفل به رويشان بسته ميشود .
و به هر حال اين آيه و چند آيه بعد در مقام بيان حسن ماب است .
متكئين فيها يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب يعني در حالي كه در آن جنات نشسته باشند ، و مانند اشراف و عزيزان تكيه كرده باشند .
و منظور از جمله يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب اين است كه بفهماند اهل تقوي در بهشت حكمشان روا است ، به نحوي كه بين آنان و خواستههايشان واسطهاي نيست ، مثلا ، از ميوههاي بهشتي كه انواعي بسيار است ، هر يك را صدا بزنند خود آن ميوه و يا شراب
ترجمة الميزان ج : 17ص :333
نزدشان حاضر ميشود ، بدون اين كه احتياج باشد كه كسي آن ميوه را برايشان بياورد .
و عندهم قاصرات الطرف اتراب ضمير هم به متقين برميگردد .
و كلمه قاصرات الطرف صفتي است كه در جاي موصوف خود به كار رفته ، و تقدير كلام و عندهم ازواج قاصرات الطرف - نزد ايشان همسراني است قاصرات الطرف ميباشد و منظور از صفت قاصرات الطرف اين است كه : آن همسران به شوهران خود راضي و قانعند ، و چشم به ديگري ندارند .
ممكن هم هست كنايه باشد از اينكه همسراني پر ناز و كرشمهاند .
و كلمه أتراب به معناي اقران است .
ميخواهد بفرمايد : همسران بهشتي همتاي شوهران خويشند ، نه از جهت سن با آنان اختلاف دارند ، و نه از جهت جمال .
ممكن هم هست مراد از اقران اين باشد كه مثل شوهران خويشند ، هر قدر شوهران نور و بهائشان بيشتر شود ، از ايشان هم حسن و جمال بيشتر ميگردد .
هذا ما توعدون ليوم الحساب كلمه هذا اشاره به مطالبي است كه در باره بهشت و نعمتهايش بيان كرد .
و خطاب در توعدون - وعده داده شدهايد به متقين است ، در نتيجه در آيه شريفه التفاتي از غيبت به خطاب به كار رفته و نكتهاش اين است كه : خواسته است بفهماند صاحب سخن ( خداي تعالي ) به شما اهل بهشت نزديك است ، و به شما اشراف دارد تا نعمتهاي صوري شما با اين نعمت معنوي تكميل گردد .
ان هذا لرزقنا ما له من نفاد كلمه نفاد به معناي فنا ، و قطع شدن جيره است .
و به طوري كه از سياق به دست ميآيد آيه شريفه تتمه خطاب قبلي است .
هذا و ان للطاغين لشر ماب كلمه هذا اشاره به مطالبي است كه در باره متقين بيان نموده ميفرمايد : اينها كه گفتيم در باره بازگشتگاه متقين بود .
ممكن هم هست كلمه هذا اصلا اسم اشاره نباشد بلكه اسم فعل باشد و به معناي خذا هذا .
و بقيه الفاظ آيه روشن است .
جهنم يصلونها فبئس المهاد كلمه يصلونها از مصدر الصلي است كه به معناي داخل آتش شدن ، و چشيدن حرارت آن است .
و يا به معناي تابع آتش شدن است .
كلمه مهاد - به طوري كه در مجمع البيان آمده - به معناي بستر گسترده است ، مثلا ، وقتي گفته ميشود : مهدت له تمهيدا
ترجمة الميزان ج : 17ص :334
معنايش نظير معناي اين عبارت است كه : بگوييم وطات له توطية .
و آيه شريفه با آيه بعدش تفسير سرانجام طاغيان است .
هذا فليذوقوه حميم و غساق كلمه حميم به معناي حرارت بسيار زياد است .
و كلمه غساق - به طوري كه در مجمع البيان آمده - به معناي چركي است كه تعفن بسيار داشته باشد .
البته به معناي ديگري هم تفسير شده است و دو كلمه حميم و غساق بيان ميكنند كلمه هذا را .
و جمله فليذوقوه ميفهماند كه خود طاغيان نميخواهند از حميم و غساق بخورند ، ولي مجبورشان ميكنند به خوردن ، چون قاعده آن است كه ميفرمود : هذا حميم و غساق فليذوقوه - اين حميم و غساق است كه بايد بخورندش ولي جمله فليذوقوه را جلوتر آورد و به حميمو غساق اشاره كرد تا در هنگام فرمان نام آنها را نبرده باشد .
و اخر من شكله ازواج شكل هر چيزي عبارت است از چيزي كه مشابه آن ، و از جنس آن باشد .
و كلمه ازواج به معناي انواع و اقسام است .
و معناي جمله اين است كه : اين نوع ديگري از جنس حميم و غساق است كه انواع مختلفي دارد و بايد آن را بچشند .
هذا فوج مقتحم معكم ... في النار اين سه آيه - به طوري كه از سياق برميآيد - تخاصم تابعان و متبوعان دوزخي را كه از طاغيان بودند حكايت ميكند .
پس جمله هذا فوج مقتحم معكم خطابي است از ناحيه خداي تعالي به متبوعين ، و كلمه هذا اشاره به فوجي از تابعين است كه دنبال متبوعين به دوزخ ميروند ، و كلمه مقتحم اسم فاعل از اقتحام است كه به معناي داخل شدن به سختي و دشواري است .
و جمله لا مرحبا بهم انهم صالوا النار پاسخي است كه متبوعين به گوينده جمله هذا فوج مقتحم ميدهند .
و كلمه مرحبا تحيتي است كه به شخص وارد ميدهند ، و در حقيقت رحب ( وسعت ) خانه را تقديم آن شخص ميكنند ، پس اين كه پيشوايان و متبوعين ضلالت در باره تابعين خود ميگويند لا مرحبا بهم .
معنايش اين است كه : وسعت و گشايشي براي آنان مباد .
و اينكه باز در باره آنان ميگويند : انهم صالوا النار معنايش اين است كه : ايشان در آتش داخل خواهند شد ، و حرارت آن را خواهند چشيد ، و يا تابع آتش خواهند شد .
و اين جمله در حقيقت جمله لا مرحبا بهم را تعليل ميكند .
ترجمة الميزان ج : 17ص :335
و جمله قالوا بل انتم لا مرحبا بكم انتم قدمتموه لنا فبئس القرار ، حكايت جوابي است كه تابعان به متبوعان داده ، ميگويند : بلكه لا مرحبا به خود شما كه اين آتش را شما به جان ما افكنديد ، و ما را به اين قرارگاه كه بدترين قرارگاهست مبتلا ساختيد .
قالوا ربنا من قدم لنا هذا فزده عذابا ضعفا في النار خداي سبحان در اينجا ديگر نقل نميكند كه پيشوايان در جواب پيروان كه گناه را به گردن ايشان انداختند چه گفتند ، ولي در سوره صافات كه باز تخاصم آنان را حكايت كرده ، نقل ميكند كه گفتهاند : بل لم تكونوا مؤمنين و ما كان لنا عليكم من سلطان بل كنتم قوما طاغين پس آيه مورد بحث كه از قول پيروان نقل ميكند كه گفتند : پروردگارا هر كس كه اين سرنوشت را براي ما درست كرد ، به دو برابر عذاب در آتش مبتلا كن در حقيقت سخني است كه پيروان بعد از ختم تخاصم گفتهاند .
و جمله من قدم جمله شرطيه ، و جمله فزده عذابا جزاي آن است .
و كلمه ضعف به معناي مثل است .
و عذاب ضعف به معناي عذاب داراي ضعف و مثل است ، و خلاصه عذاب دو برابر است .
و قالوا ما لنا لا نري رجالا كنا نعدهم من الاشرار گويندگان اين سخن - به طوري كه از سياق برميآيد - عموم اهل دوزخاند ، و مرادشان از رجالي كه دوزخيان آنان را از اشرار ميپنداشتند ، مؤمنين است كه در آن هنگام كه در بهشت هستند و دوزخيان دنبال آنان ميگردند ، و پيدايشان نميكنند ، به يكديگر ميگويند : چه ميشود ما را كه آن مرداني را كه از اشرار ميدانستيم نميبينيم و پيدا نميكنيم ؟ أتخذناهم سخريا ام زاغت عنهم الابصار يعني : آيا ما ايشان را در دنيا به مسخره گرفته بوديم ، و به خطا رفتيم ، در حالي كه آنان اهل نجات بودند ؟ و يا آنكه چشم ما در دوزخ به ايشان نميافتد ؟ ان ذلك لحق تخاصم اهل النار كلمه ذلك اشاره است به همان تخاصمي كه در بالا از ايشان حكايت فرمود .
و بيان ميكند كه اين تخاصم اهل دوزخ امري است ثابت و واقع شدني كه هيچ ترديدي در وقوعش نيست ، چون در حقيقت تخاصم آن روزشان كشف و ظهور ملكاتي است كه دلهايشان در دنيا ، در اثر ممارست در تنازع و تشاجر كسب كرده است،
بگو من تنها بيم رسانم و هيچ معبودي به جز خداي واحد قهار نيست ( 65) .
ترجمة الميزان ج : 17ص :337
پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است خدايي كه عزيز و غفار است ( 66 ) .
بگو مساله توحيد خبري است عظيم ( 67) .
كه شما از آن روي برميگردانيد ( 68) .
من هرگز علمي به گروه فرشتگان در آن روز كه راجع به خلقت بشر مخاصمه ميكردند ندارم ( 69) .
چون من از ناحيه خود هيچ علمي ندارم تنها آگهيهاي من به وسيله وحي است و وحي هم تنها در چارديواري مسايل مربوط به انذار است ( 70) .
به ياد آور آن زمان را كه پروردگارت به ملائكه گفت من بشري از گل خواهم آفريد ( 71) .
متوجه باشيد كه چون از اسكلتش بپرداختم و از روح خود در او بدميدم همگي برايش به سجده بيفتيد ( 72 ) .
پس ملائكه همه و همه سجده كردند ( 73) .
مگر ابليس كه تكبر كرد چون از پيش كافر بود ( 74) .
خداي تعالي فرمود : اي ابليس چه بازت داشت از اينكه براي كسي سجده كني كه من خود او را به دست خود آفريدم آيا تكبر كردي و يا واقعا بلند مرتبه بودي ؟ ( 75) .
گفت : آخر من از او بهترم چون تو مرا از آتش و او را از گل آفريدي ( 76) .
گفت : پس بيرون شو از بهشت چون كه تو رانده شدهاي ( 77) .
و بدان كه لعنت من تا قيامت شامل حال تو است ( 78) .
گفت : پروردگارا حال كه چنين است پس تا قيامت كه همه مبعوث ميشوند مرا زنده بدار ( 79 ) .
گفت : باشد تو از زندگاني ( 80) .
تا روزي كه آن وقت معلوم ميرسد ( 81) .
گفت پس به عزتت سوگند كه همه و همهشان را گمراه خواهم كرد ( 82) .
مگر بندگان مخلصت از ايشان را ( 83) .
گفت پس حق اين است و من حق ميگويم ( 84) .
كه جهنم را از تو و از هر كه پيرويت كند از همه پر ميكنيم ( 85) .
بگو من از شما در مقابل رسالتم اجري نميخواهم و من از آنها نيستم كه چيزي را كه ندارند به خود ميبندند ( 86) .
اين قرآن به جز تذكر براي عالميان نيست ( 87) .
و به زودي خبرش را بعد از زماني خواهي دانست ( 88) .
ترجمة الميزان ج : 17ص :338
بيان آيات
اين آيات آخرين فصل از فصول سوره ص است كه مشتمل بر چند نكته است : اول آن كه به پيامبر (صلياللهعليهوآلهوسلّم) دستور ميدهد كه انذارهاي خود را و دعوت به سوي توحيد را به مردم ابلاغ فرمايد .
و ديگر اين كه ابلاغ كند كه اعراض از حق و پيروي شيطان كار آدمي را به عذاب دوزخ منتهي ميسازد ، عذابي كه خداوند قضايش را در حق شيطان و پيروان او رانده است .
در همين جاست كه اين سوره خاتمه مييابد .
قل انما انا منذر و ما من اله الا الله الواحد القهار ... العزيز الغفار در اين دو آيه به رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) دستور ميدهد به مردم برساند .
كه من بيم دهنده ميباشم و خداي تعالي يكتاي در الوهيت است .
پس جمله انما انا منذر ميخواهد غرض آن جناب را منحصر در انذار كند ، و ساير اغراض را مانند توقع مال و مقام - كه چه بسا دعوت به حق ، در بين مردم مشتبه به آنها ميشود - از آن جناب نفي كند ، همچنان كه در آخرين آيات باز به همين انحصار اشاره نموده ميفرمايد : بگو من از شما هيچ اجر و پاداشي نميخواهم ، و من از متكلفين نيستم .
و جمله و ما من اله الا الله - تا آخر دو آيه - توحيد را با حجتي كه آن را اثبات كند ، يعني ، آنچه از اسماء و صفات خدا بر توحيد دلالت ميكند را ابلاغ ميدارد .
پس جمله و ما من اله الا الله الوهيت را - كه عبارت است از معبوديت به حق - از تمامي آلهه نفي ميكند .
و اما اثبات الوهيت براي خداي تعالي امري است كه بعد از انتفاي الوهيت از غير خدا ، قهرا و خود بخود حاصل است ، چون بين اسلام و وثنيت در اصل اينكه معبود به حقي وجود دارد اختلاف و نزاعي نيست ، نزاعي كه هست در اين است كه آن اله و معبود به حق الله تعالي است ، و يا غير اوست ؟ هر چند كه گفتيم اسماء و صفاتي كه در آيه آمده ، خود دليل اثبات الوهيت خدا نيز هست ، و تنها الوهيت غير خدا را نفي نميكند .
الواحد القهار - اين دو اسم وحدانيت خدا را در هستي و قهرش بر هر چيز اثبات ميكند ، به اين بيان كه ميفرمايد : خداي تعالي موجودي است كه هيچ موجودي وجودش مانند او نيست ، و چون او كمالي لا يتناهي دارد - كمالي كه عين وجود اوست - پس او غني بالذات و علي الاطلاق است ، و غير از او هر چه باشد فقير و محتاج به او است ، آنهم نه تنها از يك جهت ، بلكه از تمام جهات .
ازجهت وجود ، و از جهت آثار وجود .
غير او هر چه دارند
ترجمة الميزان ج : 17ص :339
همه نعمت و افاضه خداي سبحان است .
پس خدا قاهر بر هر چيز است بر طبق اراده خويش .
و هر چيزي مطيع است در آنچه خداوند اراده كند و خاضع است در برابر آنچه او بخواهد .
و اين خضوع ذاتي كه در هر موجود است همان حقيقت عبادت است .
پس اگر جايز باشد براي چيزي در عالم هستي عملي به عنوان عبادت انجام داد ، عملي كه عبوديت و خضوع آدمي را مجسم سازد ، همان عمل عبادت خداي سبحان است ، چون هر چيز ديگري به غير از او فرض شود ، مقهور و خاضع براي اوست ، و از خود ، مالك هيچ چيز نيست ، نه مالك خويش است و نه مالك چيزي ديگر .
و در هستي خودش و غير از خودش ، و نيز در آثار هستي استقلال ندارد ، پس نتيجه ميگيريم كه تنها خداي سبحان معبود به حق است ، و نه ديگري .
و جمله رب السموات و الأرض و ما بينهما حجت ديگري را بر وحدانيت خدا در الوهيت افاده ميكند ، به اين بيان كه نظام تدبيري كه در سراسر جهان جريان دارد نظامي است واحد و متصل ، نظامي كه هيچ ناحيهاش از ناحيه ديگر جدا نيست ، و ممكن نيست ، مثلا ، نظام در آسمانهايش را از نظام در زمين جدا كرد .
قبلا هم مكرر گفته بوديم كه خلقت و تدبير از يكديگر جدا نيستند ، بلكه تدبير عبارت از آن است كه موجودات را رديف و پشت سر هم ، و هر يك را در جايي كه بايد باشد خلق كند ، پس تدبير به يك معنا همان خلقت است ، همچنان كه خلقت به معنايي ديگر همان تدبير است .
و چون مشركين هم اعتراف دارند بر اينكه پديد آورنده و خالق آسمانها و زمين كسي جز خداي سبحان نيست ، پس تنها او رب و مدبر عالم است ، و در نتيجه او اله و معبودي است كه بايد مورد عبادت قرار گيرد - چون عبادت عملي است كه عبوديت و مملوكيت عابد را در برابر معبود و مالك خودمجسم ميسازد ، و نيز تصرف مالك ، و افاضه نعمت به مملوك ، و دفع نقمت از او را ممثل ميكند - پس خداي سبحان تنها اله در آسمانها و زمين و مابين آن دو است و اله ديگري جز او نيست - دقت فرماييد و ممكن هم هست بگوييم : جمله رب السموات و الأرض و ما بينهما بيان است براي كلمه القهار و يا براي دو كلمه الواحد القهار .
و دو كلمه العزيز الغفار نيز حجتي ديگر بر يگانگي خدا در الوهيت را افاده ميكند .
به اين بيان كه : خداي تعالي عزيز است ، يعني هيچ چيز بر او غالب نميآيد تا او را بر خلاف خواسته و ارادهاش مجبور كند ، و يا از آنچه كه خواسته و اراده كرده جلوگير شود .
پس او عزيز علي الاطلاق است ، و هر عزيزي ديگر در برابر او ذليل و مطيع و فرمانبر است .
عبادت هم كه گفتيم چيزي جز اظهار ذلت نيست ، و اين اظهار ذلت جز در برابر عزيز معنا
ترجمة الميزان ج : 17ص :340
ندارد ، و به جز خدا هم كسي عزيز نيست ، چون هر عزيزي عزتش از اوست .
اين آن حجتي است كه از كلمه عزيز براي يگانگي خدا در الوهيت استفاده كنيم .
و اما استفاده آن از كلمه غفار بيانش اين است كه : عبادت عبارت از عملي است كه عبوديت و تقرب به معبود را مجسم نموده و دوري بنده را از مالك برطرف كند و اين همان مغفرت گناه است ، و چون يگانه كسي كه مستقل به رحمت رساندن بر خلق است ، و هر چه رحمت ميرساند خزينههايش تهي نميگردد خداست ، و او كسي است كه بندگان عابد خود را در آخرت به دار كرامت خود ميبرد ، پس يگانه غفار هم كه به طمع آمرزش سزاوار عبادت است ، او است .
ممكن هم هست دو كلمه عزيز و غفار اشاره باشد به علت دعوت به توحيد ، و يا وجوب ايمان به آن دعوت ، وجوبي كه بر حسب مقام از جمله و ما من اله الا الله الواحد القهار استفاده ميشود ، و معناي اين باشد كه : من شما را به سوي توحيد خدا دعوت ميكنم ، به دعوتم ايمان بياوريد ، براي اينكه خدا عزيزي است كه عزتش آميخته با ذلت نيست ، و نيز براي اينكه او غفار است ، و معبود هم بايد همان كسي باشد كه غفار است .
قل هو نبؤا عظيم انتم عنه معرضون مرجع ضمير هو همان داستان وحدانيت خداست كه جمله و ما من اله الا الله ... بيانش ميكرد .
بعضي از مفسرين گفتهاند : مرجع آن قرآن كريم است ، ميفرمايد : قرآن نبا عظيم است ، كه مردم از آن اعراض ميكنند .
و اين وجه با سياق آيات سابق هم سازگارتر است ، چون سياق همه آنها با قرآن ارتباط داشت .
و نيز با آيه بعدي هم كه ميفرمايد : ما كان لي من علم بالملأ الاعلي اذ يختصمون ، سازگارتر است .
و معناي آيه مورد بحث و آيه بعدي ، اين ميشود كه : من از پيش خود هيچ علمي به ملأ اعلي و تخاصم آنان نداشتم ، تا آنكه قرآن اين نبا عظيم مرا خبردار كرد .
بعضي ديگر گفتهاند : مرجع هو قيامت است .
ولي اين وجه از همه بعيدتر است .
ما كان لي من علم بالملأ الاعلي اذ يختصمون منظور از ملأ اعلي جماعتي از ملائكه است ، و گويا مراد از مخاصمه آنان همان مطلبي باشد كه آيه اذ قال ربك للملئكة اني جاعل في الأرض خليفة - تا آخر آيات - آن را
ترجمة الميزان ج : 17ص :341
كه در اوايل سوره بقره گذشت حكايت ميكند .
و گويا ميخواهد بفرمايد : من هيچ اطلاعي از مخاصمه ملائكه نداشتم ، تا آنكه خداي تعالي آن را در كتابش به من وحي كرد ، پس من همانا منذري هستم كه تابع وحي خداي تعالي ميباشم .
ان يوحي الي الا انما انا نذير مبين اين آيه تاكيد جمله انما انا منذر است ، و به منزله تعليلي است براي جمله ما كان لي من علم بالملأ الاعلي و معنايش اين است كه : من هرگز علمي نداشتم و نميتوانستم داشته باشم ، چون علم من از جانب خودم نيست ، بلكه هر چه هست به وسيله وحي است ، و چيزي به من وحي نميشود ، مگر آنچه كه مربوط به انذار باشد .
اذ قال ربك للملئكة اني خالق بشرا من طين آنچه از سياق برميآيد اين است كه : آيه مورد بحث و ما بعد آن تتمه كلام رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) كه ميفرمود : انما انا منذر ... نميباشد .
و شاهد بر آن كلمه ربك - پروردگارت ميباشد ، ناگزير بايد گفت : اين دو آيه كلام خداي تعالي است كه به زمان مخاصمه ملائكه اشاره ميكند .
و ظرف اذ متعلق به همان چيزي است كه ظرف در جمله اذ يختصمون متعلق به آن بود ، و يا متعلق به محذوف است ، و تقدير آن اذكر اذ قال ربك للملئكة ... ميباشد ، چون جمله اني جاعل في الأرض خليفة كه خطاب خدا به ملائكه است ، و جمله اني خالق بشرا من طين كه آن نيز خطاب خدا به ملائكه است ، دو جمله متقارن هستند كه در يك زمان و يك ظرف واقع شدهاند .
بنا بر اين برگشت معناي اذ قال ربك ... ، نظير اين ميشود كه بگوييم : ياد بياوريد آن وقتي كه پروردگارت چنين و چنان گفت و آن همان وقتي بود كه ملائكه مخاصمه ميكردند .
بعضي از مفسرين جمله اذ قال ربك ... را تفسير جمله اذ يختصمون دانسته ، و بعد از آنكه منظور از اختصام را تقاول و سؤال وجواب گرفتهاند ، آن را عبارت دانستهاند از مجموع كلام خدا به ايشان در جمله اني جاعل في الأرض خليفة و كلام ملائكه ، در جمله أ تجعل ... و باز كلام خدا به آدم و كلام آدم به ملائكه ، و كلام خدا به ايشان ، در جمله اني خالق بشرا و كلام ابليس با خداي تعالي .
ترجمة الميزان ج : 17ص :342
و سپس گفته بنا بر اين كه منظور از اختصام مخاصمه و گفتگوي ملائكه در بين خودشان باشد ، نه بين ايشان و خداي سبحان ، در اين صورت خبر دادن خدا از اينكه اني جاعل في الأرض خليفة و نيز از اينكه اني خالق بشرا ... حتما به توسط فرشتهاي از فرشتگان صورت گرفته است ، و همچنين خطاب خدا به آدم و ابليس به توسط فرشته مزبور بوده است و در نتيجه گفتار ملائكه به پروردگارشان ، كه گفتند : ا تجعل فيها من يفسد فيها ... ، و ساير گفتارهاي ايشان ، كلامي بوده از ايشان به آن فرشته واسطه ، آن وقت اختصام و مخاصمه در بين خود ملائكه درست ميشود .
و ليكن خواننده عزيز خودش متوجه هست كه هيچ يك از اين مقدمات كه اين مفسر براي اخذ نتيجهاي كه منظور داشت ذكر كرد ، از سياق آيات استفاده نميشود .
اني خالق بشرا من طين - كلمه بشر به معناي انسان است .
راغب ميگويد : بشره به معناي ظاهر پوست ، و أدمه به معناي باطن آن است كه به گوشت چسبيده ، چون عموم اهل ادب اين طور معنا كردهاند آنگاه ميگويد : و اگر از انسان به كلمه بشر تعبير كرده ، به اعتبار اين است كه در بين همه جانداران تنها آدمي است كه پر و كرك و مو و پشم ظاهر بدنش را نپوشانده ، به خلاف ساير حيوانات كه يا پشم بشره آنها را پوشانده و يا كرك .
و سپس ميگويد : كلمه بشر هم در مفرد استعمال ميشود ، و هم در جمع ، ولي در دو نفر به صيغه تثنيه درميآيد ، مانند آيه أ نؤمن لبشرين و در قرآن كريم هر جا از انسان به بشر تعبير شده ، منظور همان جثه و هيكل و ظاهر بدن اوست .
و در آيه شريفه مورد بحث مبدأ خلقت آدمي گل معرفي شده ، و در سوره روم مبدأ خلقتش خاك و در سوره حجر صلصالي از حما مسنون ، و در سوره رحمان صلصالي چون فخار ( سفال ) آمده ، و اين اختلاف در تعبير اشكالي به وجود نميآورد ، براي اينكه همان مبدأ واحد احوال مختلفي به خود گرفته ، و در هر جاي از قرآن كريم نام يكي از آن احوال را نام برده است .
فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين تسويه انسان به معناي تعديل اعضاي اوست ، به اينكه اعضاي بدني او را با يكديگر تركيب و تكميل كند تا به صورت انساني تمام عيار درآيد ، و دميدن روح در آن ، عبارت است از اينكه او را موجودي زنده قرار دهد ، و اگر روح دميده شده در انسان را به خود
ترجمة الميزان ج : 17ص :343
خداي تعالي نسبت داده و فرموده : از روح خودم در آن دميدم ، به منظور شرافت دادن به آن روح است .
و جمله فقعوا امر و از ماده وقوع است ، و اين امر نتيجه و فرع تسويه و نفخ روح واقع شده ، ميفرمايد : حال كه از روح خودم در آن دميدم ، شما ملائكه بر او سجده كنيد .
فسجد الملئكة كلهم اجمعون دلالت اين جمله بر اينكه تمامي فرشتگان براي آدم سجده كردند و احدي از آن تخلف نكرده روشن است .
الا ابليس استكبر و كان من الكافرين يعني ابليس تكبر كرد و از سجده براي او دريغ ورزيد ، و او از سابق بر اين كافر بود .
و اينكه ابليس قبل از اين صحنه كافر بوده ، از آيه شريفه لم اكن لاسجد لبشر خلقته من صلصال من حما مسنون هم به خوبي استفاده ميشود .
قال يا ابليس ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي استكبرت ام كنت من العالين اينكه در اين آيه خلقت بشر را بدست خود نسبت داده ، و فرموده : چه مانعت شد از اينكه براي چيزي سجده كني كه من آن را با دستهاي خود آفريدم به اين منظور بوده كه براي آن شرافتي اثبات نموده ، بفرمايد : هر چيز را به خاطر چيز ديگر آفريدم ، ولي آدم را به خاطر خودم .
همچنان كه جمله و نفخت فيه من روحي - و از روح خود در او دميدم نيز اين اختصاص را ميرساند و اگر كلمه يد را تثنيه آورد ، و فرمود : يدي - دو دستم با اينكه ميتوانست مفرد بياورد براي اين است كه به كنايه بفهماند : در خلقت او اهتمام تام داشتم ، چون ما انسانها هم در عملي هر دو دست خود را به كار ميبنديم كه نسبت به آن اهتمام بيشتري داشته باشيم ، پس جمله خلقت بيدي نظير جمله مما عملت ايدينا است .
ولي بعضي از مفسرين گفتهاند مراد از كلمه يد قدرت است ، و تثنيه آوردن آن تنها تاكيد را ميرساند ، مانند آيه ثم ارجع البصر كرتين روايتي هم بر طبق اين تفسير وارد شده .
ترجمة الميزان ج : 17ص :344
بعضي ديگر گفتهاند : مراد از دو دست نعمتهاي دنيا و آخرت است ممكن هم هست بگوييم منظور از آن يكي مبدأ پيدايش بدن و يكي ديگر مبدأ پيدايش روح است ، و يا يكي صورت آدمي ، و ديگر معناي اوست ، و يا يكي صفات جلال خدا ، و ديگري صفات جمال اوست .
و ليكن همه اينها معاني هستند كه از ناحيه لفظ آيه هيچ دلالتي بر هيچ يك از آنها نيست .
و جمله أستكبرت ام كنت من العالين استفهامي است توبيخي ، معنايش اين است كه : آيا سجده نكردنت از اين بابت است كه عارت ميشد ، و خود را از اين كار بزرگتر ميدانستي ؟ و يا اينكه به راستي شان تو اجل از اين عمل بود .
و تو از كساني بودي كه قدر و منزلتشان بالاتر از آن است كه مامور به سجده بر آدم شوند ؟ و از همين جا بعضي از مفسرين استفاده كردهاند كه : معلوم ميشود خداي تعالي مخلوقاتي عالي دارد كه مقامشان اجل از آن است كه براي آدم سجده كنند ، بندگاني هستند مستغرق در توجه به سوي پروردگارشان ، و هيچ چيزي را به جز او درك نميكنند .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد از علو هم همان استكبار است ، همچنان كه در آيه و ان فرعون لعال في الأرض به همين معنا است و اگر بگويي معنا ندارد كه بگوييم آيا تو استكبار كردي و يا از مستكبرين بودي .
ميگوييم : هيچ عيبي ندارد ، چون اولي راجع به زمان سجده است ، و دومي راجع به ما قبل آن ، و معنايش اين است كه : آيا از اينكه امر به سجدهات كرديم دچار استكبار شدي ، و يا آنكه از قبل مستكبر بودي ؟ .
ليكن اين وجه صحيح نيست ، چون با مقتضاي مقام نميسازد ، مقتضاي مقام اين است كه ابليس را داراي استكبار معرفي كند ، نه اينكه زمان استكبار او را معين كند كه قديمي است و يا تازه .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد از كلمه عالين ملائكه آسمان است ، چون آن ملائكه كه مامور به سجده براي آدم شدند ، ملائكه زمين بودند .
اين هم صحيح نيست ، براي اينكه آيه عموميت دارد .
ترجمة الميزان ج : 17ص :345
قال انا خير منه خلقتني من نار و خلقته من طين اين پاسخي است كه ابليس از پرسش خدا داده و علت سجده نكردن خود را بيان ميكند ، و آن اين است كه : من شرافت ذاتي دارم ، چون مرا از آتش خلق كردهاي و آدم مخلوقي است ازگل .
و در اين پاسخ اشارهاي است به اينكه از نظر ابليس اوامر الهي وقتي لازم الاطاعه است كه حق باشد ، نه اينكه ذات أوامر او لازم الاطاعة باشد و چون امرش به سجده كردن حق نبوده ، اطاعتش واجب نيست .
و برگشت اين حرف به اين است كه ابليس اطلاق مالكيت خدا و حكمت او را قبول نداشته ، و اين همان اصل و ريشهاي است كه تمامي گناهان و عصيانها از آن سرچشمه ميگيرد ، چون معصيت وقتي سرميزند كه صاحبش از حكم عبوديت خداي تعالي و مملوكيت خودش براي او خارج شود و از اينكه ترك معصيت بهتر از ارتكاب آن است ، اعراض كند و اين همانانكار مالكيت مطلقه خدا ، و نيز انكار حكمت او است .
قال فاخرج منها فانك رجيم و ان عليك لعنتي الي يوم الدين كلمه رجيم از ماده رجم به معناي طرد شده است .
و كلمه يوم الدين به معناي روز جزاست .
در اين آيه فرموده : و ان عليك لعنتي و در سوره حجر فرموده : و ان عليك اللعنة بعضي از مفسرين در وجه اين اختلاف تعبير گفتهاند : اگر لام در اللعنة براي عهد باشد ، ديگر فرقي بين اين دو تعبير نيست ، براي اينكه در اولي فرموده : بر تو باد لعنت من و در دومي فرموده : بر تو باد همان لعنت و اما اگر لام در آن براي جنس باشد ، باز هم فرقي نخواهد داشت ، براي اينكه در اولي فرموده : بر تو باد لعنت من و در دومي فرموده : بر تو باد همه لعنتها و معلوم است كه لعنت غير خدا از قبيل ملائكه و مردم معنايش دوري از رحمت خداست ، اگر اين لعنت بدون اذن خدا باشد كه هيچ اثري ندارد ، و اگر به اذن خدا باشد نتيجهاش دوري ابليس از رحمت خدا ميشود ، و اين هم همان لعنت خود خدا خواهد بود .
قال رب فانظرني الي يوم يبعثون ... الي يوم الوقت المعلوم از ظاهر اينكه ابليس انتهاي مهلت را روز مبعوث شدن انسانها معين كرد و خداي تعالي انتهاي آن را تا روز وقت معلوم مقرر داشت ، برميآيد كه اجابت خواسته ابليس با
ترجمة الميزان ج : 17ص :346
خواستهاش اختلاف دارد ، و عين خواستهاش اجابت نشده .
پس ناگزير معلوم ميشود آن روز يعني روز وقت معلوم آخرين روزي است كه بشر به تسويلات ابليس نافرماني خدا ميكند و آن قبل از روز قيامت و بعث است .
و ظاهرا مراد از روز ، روز معمولي نيست ، بلكه مراد ظرف است ، و در نتيجه اضافه شدن كلمه يوم به كلمه وقت اضافه تاكيدي است ، چون گفتيم كه خود يوم هم به معناي وقت و ظرف است .
قال فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين حرف باء دربعزتك براي سوگند است ابليس به عزت خدا سوگند ياد ميكند كه به طور حتم تمامي ابناي بشر را اغوا ميكند ، آنگاه مخلصين را استثنا مينمايد .
و مخلصين عبارتند از كساني كه خداي تعالي آنان را براي خود خالص كرده و ديگر هيچ كس در آنان نصيبي ندارد ، در نتيجه ابليس هم در آنان نصيبي ندارد .
قال فالحق و الحق اقول لاملأن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين اين آيه پاسخي است از خداي سبحان به ابليس كه مشتمل است بر قضايي كه خدا عليه ابليس و پيروانش رانده كه به زودي همه را داخل آتش خواهد كرد .
پس كلمه فالحق مبتدائي است كه خبرش حذف شده ، و يا خبري است كه مبتدايش حذف شده است .
و كلمه فاء كه در اول آن است براي ترتيب و قرار دادن جمله ما بعد است بعد از جمله ما قبل .
و مراد از حق چيزي است كه مقابل باطل است ، به شهادت اينكه دوباره اين كلمه را اعاده ميكند ، و با الف و لام هم اعاده ميكند ، و چون به طور قطع ميدانيم منظور از حق دومي چيزي است كه مقابل باطل است ، پس مراد از اولي هم همان خواهد بود .
و تقدير آيه چنين است : فالحق اقسم به لاملئن جهنم منك ... ، اين در صورتي است كه خبر حق را محذوف بدانيم ، و اگر خود آن را خبر و مبتدايش را محذوف بدانيم ، تقديرش چنين ميشود : فقولي حق ... .
و جمله و الحق اقول جملهاي است معترضه كه در وسط كلام اضافه شده تا بفهماند كه اين قضاء حتمي است و نيز پندار ابليس را رد كند كه پنداشته بود انا خير منه - من از او بهترم چون از اين گفتار برميآيد كه او امر خدا را كه فرموده بود براي آدم سجده كن غير حق ميدانسته .
و از اين كه در اين جمله معترضه حق را مقدم بر اقول آورده و نيز كلمه حق را با الف و لام آورده ، حصر فهميده ميشود ، و معنايش اين است كه : من به غير حق چيزي نميگويم .
و جمله لاملئن جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين متن آن قضايي است كه
ترجمة الميزان ج : 17ص :347
خدا به آن حكم كرده و گويا مراد از كلمه منك جنس شيطانها باشد ، و در نتيجه هم شامل ابليس ميشود ، و هم ذريه و قبيله او و كلمه منهم به من تبعك مربوط است و معنايش اين است كه : از ذريه آدم هر كس از تو پيروي كند او نيز جهنمي است .
و ما در سابق در نظاير اين آيه از قبيل سوره حجر و در همين قصه از سوره بقره و اعراف و اسراء بحث مفصلي راجع به اين قصه نموديم بدانجا مراجعه شود .
قل ما اسئلكم عليه من اجر و ما أنا من المتكلفين در اين آيه به مطلبي كه در اول سوره و نيز در خلال آيات سوره گذشت رجوع شده ، و آن اين بود كه قرآن كريم ذكر است و پيامبر اسلام به جز انذار هيچ منصب ديگري ندارد .
و نيز رد آن تهمتي است كه در اين كلام خود زدند : امشوا و اصبروا علي آلهتكم ان هذا لشيء يراد .
پس در جمله ما أسئلكم عليه من اجر اجر دنيوي از مال و رياست و جاه را از خود نفي ميكند .
و در جمله و ما انا من المتكلفين خود را از تصنع و خودآرايي به چيزي كه آن را ندارد بريء ميسازد .
ان هو الا ذكر للعالمين يعني قرآن ذكري است جهاني و براي همه جهانيان و براي جماعتهايمختلف ، و نژادها و امتهاي گوناگون و خلاصه ذكري است كه اختصاص به قومي خاص ندارد ، تا كسي در برابر تلاوتش از آن قوم مزدي طلب كند و يا در برابر تعليمش پاداشي بخواهد ، بلكه اين ذكر براي همه عالم است .
و لتعلمن نباه بعد حين يعني به زودي و پس از گذشت زمان ، خبر پيشگوييهاي قرآن از وعد و وعيدش و غلبهاش بر همه اديان و امثال آن به گوشتان ميرسد .
بعضي از مفسرين گفتهاند : منظور از بعد حين روز قيامت است .
بعضي ديگر گفتهاند : روز مرگ هر كسي است .
و بعضي ديگر آن را روز جنگ بدر دانستهاند .
بعيد نيست كسي بگويد : خبرهاي قرآن مختلف است ، و اختصاص به يك روز معين ندارد ، تا آن روز را مراد بداند ، بلكه مراد از بعد حين مطلق است ، پس براي يك يك از اقسام خبرهاي
ترجمة الميزان ج : 17ص :348
قرآن حيني و زماني است .
بحث روايتي
قمي در تفسيرش به سند خود از اسماعيل جعفي ، از امام باقر (عليهالسلام) حديثي در باره معراج از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده كه در آن آمده : خداي تعالي فرمود : اي محمد ! گفتم لبيك پروردگار من .
فرمود : هيچ ميداني ملأ اعلي در چه چيز مخاصمه ميكردند ؟ عرضه داشتم : منزهي تو اي خدا ، من هيچ چيز زائد بر آنچه تو يادم دادهاي نميدانم .
آنگاه رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : پس خداي سبحان دست خود را - يعني دست قدرت خود را - بين دو سينهام نهاد .
و من برودت و خنكي آن را در بين دو شانهام احساس كردم .
آنگاه فرمود : از آن به بعد هر چه از گذشته و آينده از من پرسيد ، جوابش را دانا بودم ، پس مجددا از من پرسيد : اي محمد ملأ اعلي در چه چيز مخاصمه كردند ؟ عرضه داشتم : در سه چيز : اول در آنچه كه كفاره گناهان ميشود ، دوم در آنچه درجات آدمي را بالا ميبرد ، سوم در آنچه حسنات شمرده ميشود ... .
و در مجمع البيان آمده كه ابن عباس از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه فرمود پروردگارم به من فرمود : هيچ ميداني كه ملأ اعلي در چه چيز مخاصمه كردند ؟ عرضه داشتم : نه ، فرمود : مخاصمه آنها در كفارات و درجات بود .
اما كفارات سه چيز است : يكي وضوي كامل گرفتن در شبهاي سرد ، دوم قدمها را يكي پس از ديگري برداشتن به سوي جماعتها ، سوم انتظار رسيدن وقت نماز بعدي بعد از هر نماز .
و اما درجات ، آن نيز سه چيز است : اول به صداي بلند و واضح سلام كردن ، دوم اطعام طعام ، وسوم نماز خواندن در تاريكي شب كه همه در خوابند .
مؤلف : اين روايت را صدوق هم در خصال از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده ولي آنچه در اينجا تفسير كفارات قرار گرفته در روايت او تفسير درجات واقع شده و به عكس آنچه در اينجا تفسير درجات قرار گرفته در آن روايت تفسير كفارات واقع شده .
ترجمة الميزان ج : 17ص : 349
و در الدر المنثور هم حديث مجمع البيان را به طرق بسياري از عدهاي از صحابه از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت كرده كه البته در مضامين آنها اختلاف مختصري هست .
بهر حال سياق آيه با مضمون هيچ يك از اين روايات تطبيق نميكند ، و هيچ دليلي نداريم كه دلالت كند بر اينكه اين روايات تفسير آيه هستند و ممكن است مخاصمه مزبور در اين روايات غير از مخاصمهاي باشد كه آيه شريفه از آن خبر ميدهد .
و در نهج البلاغه آمده كه امام امير المؤمنين فرمود : حمد آن خدايي را سزد كه عزت و كبرياء جامه اوست ، و آن دو را به شخص خود اختصاص داد ، و نه به مخلوقاتش و نيز آن دو را قرقگاه خويش كرد و بر غير از خودش حرام كرد .
و آن دو را از بين ساير اوصاف براي جلال خود انتخاب نمود و لعنت را براي هر كسي كه بخواهد خود را در آن دو شريك خدا كند قرار داد .
آنگاه با همين عزت و كبرياي خود ملائكه مقرب خود را بيازمود تا مشخص كند كدام يك متواضع و كدام يك مستكبرند ؟ لذا با اينكه او عالم بسويداي دلها و نهانهاي غيبهاست ، مع ذلك فرمود : من بشري از گل خواهم آفريد پس همين كه خلقتش را به كمال و تمام رساندم و از روح خود در او دميدم ، همه برايش به سجده بيفتيد ، پس ملائكه همه و همه به سجده افتادند ، مگر ابليس كه غيرتش مانع شد و به خلقت خود كه از آتش بود بر او افتخار نمود ، و به اصل و ريشهاش بر او تعصب كرد .
حال ببينيد كه خدايمتعال اين دشمن خود را كه پيشواي متعصبين و سلف مستكبرين است ، و همين ابليس را كه اساس عصبيت را پي ريزي كرد ، و با خدا در رداي جبروتيش هماوردي نمود ، و در لباس تعززش هماهنگي كرده ، زي تذلل و جامه عبوديت را كنار گذاشت ، چگونه به جرم تكبرش خوار و كوچك كرد ، و به جرم بلندپروازياش بيمقدار ساخت ، او را در دنيا طرد كرد و در آخرت هم آتش افروخته نصيبش ساخت ... .
و در كتاب عيون به سند خود از محمد بن عبيده روايت آورده كه گفت : از حضرت رضا (عليهالسلام) معناي آيه ما منعك ان تسجد لما خلقت بيدي را كه خطاب به ابليس است پرسيدم .
فرمود : منظور از كلمه يدي قدرت و قوت است .
ترجمة الميزان ج : 17ص :350
مؤلف : نظير اين روايت را صدوق در كتاب توحيد به سند خود از محمد بن مسلم ، از امام صادق (عليهالسلام) نقل كرده .
و در اين قصه روايات ديگري نيز هست كه ما آنها را در ذيل اين قصه در سوره بقره و اعراف و حجر و اسراء آوردهايم ، بدانجا مراجعه شود .
و از كتاب جوامع الجامع از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت شده ، كه فرمود : براي متكلف ( كسي كه چيزي را براي خود قائل است كه اهل آن نيست ) ، سه علامت است : اول آنكه با مافوق خود درميافتد ، دوم اينكه به كارهايي اقدام ميكند و آرزوهايي در سر ميپروراند كه هرگز به آنها نميرسد ، و سوم اينكه چيزهايي ميگويد كه علمي بدان ندارد .
مؤلف : نظير اين روايت را مرحوم صدوق در كتاب خصال از امام صادق (عليهالسلام) از لقمان نقل كرده كه در ضمن وصيتهايش به فرزندش فرموده است .
و نيز از طرق اهل سنت نظير آن نقل شده .
و در بعضي از اين روايات به جاي ينازع من فوقه - با مافوق خود درميافتد عبارت ينازل من فوقه - با مافوق خود هماوردي ميكند آمده.