به نام خداوند بخشنده مهربان سوگند به صف كشندگان ( از ملائكه ) كه صفآرايي كردهاند ( 1) .
قسم به ( ملائكه ) راننده ابر و باران ( 2) .
و قسم به ملائكهاي كه قرآن را بر پيامبر تلاوت ميكنند ( 3) .
كه خداي شما هر آينه يكتاست ( 4) .
اوست پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است و او است پروردگار مشرقها ( 5 ) .
همانا ماييم كه آسمان دنيا را با زينت ستارگان آراستيم ( 6) .
تا هم زينت آن باشد و هم آسمان را از هر شيطان سركشي حفظ كند ( 7) .
تا شيطانها نتوانند به آنچه در سكان آسمان ميگذرد گوش فرا دهند و اگر خواستند گوش دهند از
ترجمة الميزان ج : 17ص :179
هر طرف رانده شوند ( 8) .
و در نتيجه از آسمان دور شوند و براي ايشان است عذابي واجب ( 9) .
آري شيطانها نميتوانند به سخنان فرشتگان گوش فرا دهند مگر آنهايي كه كلام ملائكه را بربايند كه آنها نيز بلافاصله هدف شهاب ثاقب قرار ميگيرند ( 10 ) .
حال از مشركين بپرس آيا ايشان از حيث خلقت سختتر و مهمترند يا آنچه از آسمان و زمين و مخلوقات بين آن دو كه ما خلق كردهايم با اينكه ما انسانها را از گلي چسبنده آفريديم ؟ ( 11) .
بيان آيات
در اين سوره بر مساله توحيد احتجاج شده ، و مشركين مخالف توحيد را تهديد نموده و مؤمنين خالص را بشارت ميدهد و سرانجام كار هر يك از دو طايفه را بيان ميكند .
سپس نام عدهاي از بندگان مؤمن خود را كه بر آنان منت نهاده و وعده داده كه بر دشمنانشان غالب و پيروز كند ، ذكر ميكند و در خاتمه سوره بياني ايراد ميفرمايد كه به منزله خلاصهگيري از غرض سوره است ، يعني تنزيه خدا .
و سلام بر بندگان مرسل و حمد خداي تعالي در برابر رفتار نيكي كه با ايشان كرده .
و اين سوره به شهادت سياقش در مكه نازل شده .
و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا كلمه صافات - به طوري كه گفته شده - جمع صافه است و صافه نيز جمع صاف - با تشديد - است ، و مراد از اين كلمه جماعتي است كه : افراد آن در صفي منظم قرار داشته باشند .
و كلمه زاجرات از زجر است كه به معناي آن است كه : كسي را با تهديد به مذمت ويا كتك ، از كاري و يا راهي منصرف كني .
و كلمه تاليات از ماده تلاوت است كه به معناي خواندن است .
خداي تعالي به اين سه طايفه ، يعني صافات ، زاجرات و تاليات سوگند خورده ، حال بايد ديد منظور از اين سه طايفه كيانند ؟ كلمات مفسرين در اين باره مختلف است .
مثلا در باره صافات بعضي گفتهاند : مراد از آن ملائكه است كه در آسمان خود را به صف درميآورند
ترجمة الميزان ج : 17ص :180
همان طور كه انسانها در زمين براي نماز صف ميبندند .
بعضي ديگر گفتهاند : منظور ملائكه است كه وقتي ميخواهند به زمين نازل شوندبال خود را چون بال عقاب باز نگه ميدارند و بر هم نميزنند و منتظر فرا رسيدن امر خداي تعالي هستند .
بعضي ديگر گفتهاند : منظور جماعتي از مؤمنين است كه در نماز و جهاد به صف ميايستند .
و اما در باره زاجرات بعضي گفتهاند : مراد از آن ملائكه است كه بندگان را از معاصي زجر و نهي ميكنند ، و خداي سبحان آن را به صورت الهام و خطور قلبي به قلب ايشان راه ميدهد ، همانطور كه وسوسههاي شيطان وارد قلب ميشود .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد فرشتگان موكل بر ابرهايند كه آنها را زجر ميدهند و به هر جا كه خدا بخواهد ميرانند .
بعضي هم گفتهاند : مراد آياتي است از قرآن كه در آنها از كارهاي زشت زجر و نهي شده .
بعضي هم گفتهاند : مراد مؤمنين هستند كه صداي خود را در هنگام تلاوت قرآن بلند ميكنند و به اين وسيله مردم را از منهيات زجر و نهي ميكنند .
و اما در باره تاليات .
بعضي گفتهاند : مراد از آن ، ملائكهاي هستند كه وحي را بر پيامبران ميخواندند .
و بعضي هم گفتهاند : مراد از آن فرشتگانند كه كتابي را ميخوانند كه خداي تعالي حوادث عالم را در آن نوشته .
و بعضي ديگر گفتهاند : جماعت قاريان قرآنند كه آن را در نماز ميخوانند .
و ما احتمال ميدهيم - و خدا داناتر است - كه مراد از هر سه طايفه ( صافات و زاجرات و تاليات ) سه طايفه از ملائكه باشند كه مامور نازل كردن وحي بودند و راه اين كار را از مداخله شيطانها ايمن ميكردند و آن را به پيغمبران و يا خصوص پيامبر اسلام محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم)
ترجمة الميزان ج : 17ص : 181
ميرساندند و اين معنا از آيه عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم نيز استفاده ميشود .
و بنا بر احتمال مزبور ، معناي آيات مورد بحث اين ميشود كه : سوگند ميخورم به فرشتگاني كه در سر راه وحي صف بستهاند ، و سپس به فرشتگاني كه شيطانها را از اينكه در كار وحي مداخله كنند زجر ميدهند و سپس به فرشتگاني كه وحي را بر پيغمبر ميخوانند .
و همانطور كه گفتيم - مراد از اين وحي يا عموم وحيهايي است كه به عموم پيامبران ميشده ، و يا خصوص قرآن است كه به پيامبر اسلام وحي ميشده ، و مؤيد احتمال دوم اين است كه : از آن تعبير فرموده به تلاوت ذكر ، چون در قرآن كريم كلمه ذكر اصطلاحي است براي قرآن .
مؤيد اين احتمال اين است كه : آيات مربوط به راندن شياطين به وسيله شهابها ، بعد از آيات مورد بحث قرار گرفته ، و نيز دنبال آن ميفرمايد : فاستفتهم ا هم اشد خلقا ام من خلقنا - از ايشان نظريه بخواه آيا خلقت ايشان مهمتر است ، يا خلقت مخلوقاتي كه ما آفريدهايم ... كه باز در جاي خودش اين تاييد را توضيح ميدهيم .
و اگر گفته شود : قرآن كريم نزول وحي را تنها به جبرئيل نسبت داده و فرموده : من كان عدوا لجبريل فانه نزله علي قلبك و نيز فرموده : نزل به الروح الامين علي قلبك .
در پاسخ ميگوييم منافاتي با احتمال ما ندارد ، براي اينكه ملائكه صافات و زاجرات و تاليات اعوان جبرئيلند .
پس اگر بگوييم اين سه طايفه وحي را نازل ميكنند ، باز در حقيقت جبرئيل نازل كرده ، همچنان كه خود قرآن در جاي ديگر فرموده : في صحف مكرمة مرفوعة مطهرة بايدي سفرة كرام بررة و نيز از همان فرشتگان حكايت
ترجمة الميزان ج : 17ص :182
ميكند كه گفتند : و ما نتنزل الا بامر ربك پس معلوم ميشود متصدي آوردن وحي يك نفر نيست ، و نيز گفتند : و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون .
و اينكه يك جا وحي را تنها به جبرئيل نسبت ميدهد و در مواردي ديگر به جماعاتي از ملائكه، منافات ندارد و نظير اين است كه : يك جا قبض ارواح را به خصوص ملك الموت نسبت ميدهد و ميفرمايد : قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكل بكم و در جايي ديگر به فرشتگاني فرستاده از ناحيه خودش نسبت ميدهد و ميفرمايد : حتي اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و اين بدان جهت است كه اينان اعوان ملك الموت و ملك الموت رئيس ايشان است .
سؤال ديگري كه ممكن است براي خواننده پيش بيايد ، اين است كه : چرا كلمات مخصوص به زنان را در باره ملائكه استعمال كرده و فرموده : صافات و زاجرات و تاليات و نفرموده : صافون و زاجرون و تالون و شايد همين تعبير دليل باشد بر اينكه مراد از اين سه كلمه ، ملائكه نباشند .
در جواب ميگوييم : اين تعبير ضرري به احتمال ما نميزند ، براي اينكه : وقتي سخن از جماعتي به ميان آيد ، جايز است كه لفظ مؤنث را در باره آنان استعمال كرد ، چون كلمه جماعت مؤنث است و صافات و زاجرات و تاليات به اعتبار لفظ جماعت ، مؤنث آمده ، و مؤنث لفظي است .
از اول قرآن تا اينجا هيچ سورهاي با سوگند آغاز نشده بود و سوره صافات اولين سورهاي است كه با سوگند آغاز ميشود و خداي سبحان در كلام مجيدش به بسياري از مخلوقات خود سوگند ياد كرده ، از قبيل آسمان ، زمين ، خورشيد ، ماه ، ستاره ، شب ، روز ، ملائكه ، مردم ، شهرها ، و ميوهها ، و اين نيست مگر به خاطر شرافتي كه در آنها هست و آن شرافت اين است كه : مخلوق خدايند و خدا قيوم آنها است كه خود منبع و سرچشمه همه شرافتها و ارزشها است .
ان الهكم لواحد خطاب در اين جمله به عموم مردم است .
و سوگندهاي مزبور به خاطر همين جمله
ترجمة الميزان ج : 17ص :183
است .
ميخواهد بفرمايد به آنچه ذكر شد سوگند كه معبود شما انسانها يكي است و اين كلامي است كه دليل خود را همراه دارد ، كه توضيح آن خواهد آمد .
ربالسموات و الأرض و ما بينهما و رب المشارق اين جمله يا خبر دوم است براي كلمه ان و معنايش اين است كه : به درستي معبود شما يكي است و معبود شما پروردگار آسمانها و زمين است ، و يا خبر است براي مبتدايي حذف شده ، و تقديرش هو رب السموات است ، و يا اصلا خبر نيست بلكه بدل است از كلمه واحد .
توضيح اينكه گفتيم آيه شريفه كلامي است كه دليل خود را همراه دارد اين است كه : خود اوصاف صافات و زاجرات و تاليات اشعار دارند بر اينكه اله همه يكي است ، همچنان كه خصوصيت و چگونگي سوگند نيز اشعار دارد بر اينكه آن معبود واحد رب آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است .
پس گويا فرموده : به درستي اله شما يكي است ، به دليل اينكه ملاك در الوهيت اله و معبود به حق بودن او اين است كه : او رب و مدبر امر عالم باشد كه خود شما هم به اين مطلب اعتراف داريد و خدا هم رب و مدبر آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است ، كه در همه آنها دخل و تصرف ميكند .
پس معبود به حق در همه عالم اوست .
و چگونه نباشد ؟ با اينكه او براي اينكه وحي خود را به پيامبرش برساند ، در آسمانها تصرف ميكند ، و در ساكنان آسمان حكم ميراند و ملائكه صافات در بين آسمان و زمين كه محل رخنه شيطانهاست ، صف ميبندند و آنها را از مداخله در كار وحي منع ميكنند ، و اين خود تصرف اوست در بين آسمان و زمين و هم در شيطانها .
و آن فرشتگان ، وحي را بر پيغمبر وي تلاوت ميكنند ، و اين تلاوت ، خود تكميل مردم و تربيت آنان است حالا چه تصديق بكنند و چه تكذيب .
پس در وحي به تنهايي هم تصرف در عالم آسمانها است ، و هم تصرف در زمين و موجودات بين آن دو ، و چون چنين است ، پس خدا به تنهايي رب تمامي عالم و مدبر امور آن است ، و در نتيجه معبود واحد هم اوست .
و منظور از كلمه مشارق نقطههايي از افقهايي است كه خورشيد در فصول چهارگانه از آن نقطهها طلوع ميكند ، البته احتمال اين معني هست كه مراد از مشارق مشرقهاي خصوص خورشيد نباشد ، بلكه مشرقهاي مطلق ستارگان و يا مطلق مشارق باشد .
و اگر نامي از مغربها نياورد و تنها مشرقها را نام برد ، به خاطر مناسبتي بود كه مشرق با طلوع وحي از آسمان به وسيله ملائكه داشت ، همچنان كه در جاي ديگر وحي را به طلوع تشبيه كرده ، و فرموده : و
ترجمة الميزان ج : 17ص :184
لقد راه بالافق المبين و نيز فرموده : و هو بالافق الاعلي .
انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب مراد از زينت هر چيزي است كه به وسيله آن چيز ديگري را آرايش دهند و زيبا سازند .
و كلمه كواكب عطف بيان و يا بدل از زينت است .
و در كلام خداي سبحان مساله زينت دادن آسمان دنيا به وسيله ستارگان مكرر آمده ، از آن جمله فرموده : و زينا السماء الدنيا بمصابيح و نيز فرموده : و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح و نيز فرموده : ا و لم ينظروا الي السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها .
و اين آيات خالي از اين ظهور نيستند كه : آسمان دنيا يكي از آسمانهاي هفتگانهاي است كه قرآن كريم نام برده و مراد از آن همان فضايي است كه ستارگان بالاي زمين در آن فضا قرار دارند ، هر چند كه بعضي از مفسرين اين آيات را طوري توجيه و معنا كردهاند كه با فرضيههاي هيات قديم موافق درآيد و بعضي ديگر آن را طوري توجيه كردهاند كه با فرضيههاي هيات جديد منطبق شود .
و حفظا من كل شيطان مارد مراد از شيطان افراد شرير از جن است و مراد از مارد فرد خبيثي است كه عاري از خير باشد .
و كلمه حفظا مفعول مطلق براي فعلي است كه حذف شده و تقدير آن حفظناها حفظا است .
لا يسمعون الي الملأ الاعلي و يقذفون من كل جانب كلمه يسمعون در اصل يتسمعون بوده و تسمع به معناي گوش دادن است .
و اينكه فرمود : شيطانهاي خبيث نميتوانند به آنچه در ملأ أعلي ميگذرد گوش دهند ، كنايه است از اينكه آنها از نزديكي بدانجا ممنوع هستند ، و به همين عنايت است كه عبارت مذكور صفت همه شيطانها شده ، و اگر اين معناي كنايهاي مراد نباشد و معناي تحت اللفظي منظور باشد و بخواهد بفرمايد : شيطانها به آنچه در ملأ أعلي ميگذرد گوش نميدهند ، ديگر معنا
ترجمة الميزان ج : 17ص :185
ندارد دنبالش بفرمايد : و از هر طرف تيرباران ميشوند .
پس به خاطر همين جمله بايد بگوييم : عبارت قبلي كنايه است ، و صريح آن مراد نيست .
كلمه ملأ به معناي اشراف از هر قوم است ، آنهايي كه چشمها را پر ميكنند ، و ملأ أعلي همان ملائكه مكرمي هستند كه شيطانها ميخواهند به گفتگوي ايشان گوش دهند ، و آنها سكنه آسمانهاي بالا را تشكيل ميدهند ، به دليل اين آيه كه ميفرمايد : لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا .
و مقصود شيطانها از گوش دادن به ملأ أعلي اين است كه : بر اخبار غيبي كه از عالم ارضي پوشيده است اطلاع پيدا كنند ، مانند حوادثي كه بعدها در زمين رخ ميدهد و اسرار پنهاني كه آيه و ما تنزلت به الشياطين و ما ينبغي لهم و ما يسطيعون انهم عن السمع لمعزولون بدان اشاره دارد ، و همچنين آيه و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهابا رصدا و كلمه قذف در جمله و يقذفون من كل جانب به معناي تيراندازي است .
و كلمه جانب به معناي جهت و ناحيه است .
دحورا و لهم عذاب واصب كلمه دحور به معناي طرد و راندن ، و هم به معناي دفع است ، و اين كلمه مصدر است به معناي مفعول كه چون حال واقع شده منصوب شده است .
و اين كلمه مصدر به معني مفعول است يعني اين شيطانها مدحور و رانده شده درگاه خدايند ممكن هم هست مفعول له و يا مفعول مطلق باشد .
و كلمه واصب به معناي واجب و لازم است .
الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب كلمه خطفة به معناي قاپيدن و چيزي را دزدكي ربودن است .
و كلمه شهاب به معناي ستارگاني است كه در فضا به سرعت حركت ميكنند و نابود ميشوند و كلمه ثاقب از ثقوب است كه به معناي فرو رفتن و نفوذ چيزي در چيز ديگر است .
و شهاب را از اين
ترجمة الميزان ج : 17ص :186
بابت ثاقب ناميدهاند كه از هدف خطا نميرود و همواره به هدف ميخورد .
و مراد از خطفه اين است كه : شيطاني دزدكي خود را به صدارس ملائكه برساند تاحرفهاي آنان را گوش دهد .
و در جاي ديگر از اين عمل به استراق سمع تعبير كرده ، و فرموده : الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين و اين استثناء استثناي از ضمير فاعل در جمله لا يسمعون است .
و بعضي از مفسرين گفتهاند : جايز است آن را استثنايي منقطع ، و نامربوط به ما قبل بگيريم .
و معناي آيات پنجگانه مورد بحث اين است كه : ما آسمان دنيا يعني نزديكترين آسمانها به شما - و يا پايينترين آسمانها - را با زينتي بياراستيم ، و آن همان ستارگان بود كه در آسمان قرار داديم ، و آن آسمان را از هر شيطاني خبيث و عاري از خير حفظ كرديم ، و حتي از اينكه سخنان ساكنين آسمان را بشنوند منعشان نموديم ، تا از اخبار غيبي كه ساكنان ملأ أعلي بين خود گفتگو ميكنند اطلاع نيابند ، و به همين منظور از هر طرف تيرباران ميشوند در حالي كه مطرود و رانده هستند و عذابي واجب دارند كه هرگز از ايشان جدا شدني نيست .
پس كسي از جن نميتواند به اخبار غيبي كه در آسمان دنيا بين ملائكه رد و بدل ميشود ، اطلاع يابد مگر آنكه از راه اختلاس و قاچاق چيزي از آن اخبار را به دست بياورد كه در اين صورت مورد تعقيب شهاب ثاقب واقع ميشود ، تير شهابي كه هرگز از هدف خطا نميرود .
گفتاري در معناي شهاب
مفسرين براي اينكه مساله استراق سمع شيطانها در آسمان را تصوير كنند ، و نيز تصوير كنند كه چگونه در اين هنگام به سوي شيطانها با شهابها تيراندازي ميشود بر اساس ظواهر آيات و روايات كه به ذهن ميرسد توجيهاتي ذكر كردهاند كه همه بر اين اساس استوار است كه آسمان عبارت است از : افلاكي كه محيط به زمين هستند ، و جماعتهايي از ملائكه در آن افلاك منزل دارند ، و آن افلاك در و ديواري دارند كه هيچ چيز نميتواند وارد آن شود ، مگر چيزهايي كه از خود آسمان باشد ، و
ترجمة الميزان ج : 17ص :187
اينكه در آسمان اول ، جماعتي از فرشتگان هستند كه شهابها به دست گرفته و در كمين شيطانها نشستهاند كه هر وقت نزديك بيايند تا اخبار غيبي آسمان را استراق سمع كنند ، با آن شهابها به سوي آنها تيراندازي كنند و دورشان سازند ، و اين معاني همه از ظاهر آيات و اخبار ابتداء به ذهن ميرسد .
و ليكن امروز بطلان اين حرفها به خوبي روشن شده ، و عيان گشته ، و در نتيجه بطلان همه آن وجوهي هم كه در تفسير شهب ذكر كردهاند ، - كه وجوه بسيار زيادي هم هستند - و در تفاسير مفصل و طولاني از قبيل تفسير كبير فخر رازي ، و روح المعاني آلوسي و غير آن دو نقل شده ، باطل ميشود .
ناگزير بايد توجيه ديگري كرد كه مخالف با علوم امروزي و مشاهداتي كه بشر از وضع آسمانها دارد نبوده باشد .
و آن توجيه به احتمال ما - و خدا داناتر است - اين است كه : اين بياناتي كه در كلام خداي تعالي ديده ميشود ، از باب مثالهايي است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده ، تا آنچه خارج از حس است به صورت محسوسات در افهام بگنجد ، همچنان كه خود خداي تعالي در كلام مجيدش فرموده : و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون و اينگونه مثلها در كلام خداي تعالي بسيار است ، از قبيل عرش ، كرسي ، لوح و كتاب ، كه هم در گذشته به آنها اشاره شد ، و هم در آينده به بعضي از آنها اشاره خواهد رفت .
بنا بر اين اساس ، مراد از آسماني كه ملائكه در آن منزل دارند ، عالمي ملكوتي خواهد بود كه افقي عاليتر از افق عالم ملك و محسوس دارد ، همان طور كه آسمان محسوس ما با اجرامي كه در آن هست عاليتر و بلندتر از زمين ماست .
و مراد از نزديك شدن شيطانها به آسمان ، و استراق سمع ، و به دنبالش هدف شهابها قرار گرفتن ، اين است كه : شيطانها ميخواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند ، و از اسرارخلقت و حوادث آينده سر درآورند .
و ملائكه هم ايشان را با نوري از ملكوت كه شيطانها تاب تحمل آن را ندارند ، دور ميسازند .
و يا مراد اين است كه : شيطانها خود را به حق نزديك ميكنند ، تا آن را با تلبيسها و نيرنگهاي خود به صورت باطل جلوه دهند ، و يا باطل را با
ترجمة الميزان ج : 17ص :188
تلبيس و نيرنگ به صورت حق درآورند ، و ملائكه رشتههاي ايشان را پنبه ميكنند ، و حق صريح را هويدا ميسازند ، تا همه به تلبيس آنها پي برده ، حق را حق ببينند ، و باطل را باطل .
و اين كه خداي سبحان داستان استراق سمع شياطين و هدف شهاب قرار گرفتنشان را دنبال سوگند به ملائكه وحي و حافظان آن از مداخله شيطانها ذكر كرده ، تا اندازهاي گفتار ما را تاييد ميكند - و خدا داناتر است - .
فاستفتهم ا هم اشد خلقا ام من خلقنا انا خلقناهم من طين لازب كلمه لازب به معناي دو چيز به هم چسبيده است ، به طوري كه هر يك ملازم ديگري شده باشد .
و در مجمع البيان گفته : لازب و لازم به يك معني است .
و مراد از جمله من خلقنا يا ملائكهاي است كه در آيات قبلي به آنان اشاره كرد كه حافظ وحي و تيراندازان شهابهايند ، و يا مخلوقات عظيم ديگري غير از انسان است ، از قبيل آسمانها ، زمين و ملائكه ، و اگر در باره آنها با ضمير هم كه مخصوص عقلاء است تعبير كرد و فرمود : آيا خلقت ايشان بزرگتر است ، يا كسي كه ما خلق كردهايم و نفرمود : چيزي كه ما خلق كردهايم بدان جهت است كه در بين نامبردگان ملائكه هم منظور بودند ، و ملائكه داراي عقلند ، جانب آنان را غلبه داده و از همه آسمانها و زمين و ملائكه تعبير كرده به كسي كه ما خلقش كردهايم .
و معناي آيه اين است كه : وقتي خداي سبحان رب آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو و ملائكه بود ، تو اي رسول گراميم ، از ايشان نظرخواهي كنو بپرس آيا خلقت ايشان مهمتر و بزرگتر است ، يا خلقت غير ايشان از موجودات ديگري كه ما خلق كردهايم ، آن وقت متوجه خواهند شد كه خلقت آنان ضعيفتر و ناچيزتر از خلقت موجودات ديگر است ، براي اينكه خلقت ايشان از يك گل چسبنده بود و معلوم است كه اين گل چسبنده ناچيز نميتواند ما را عاجز سازد .
بحث روايتي
در تفسير قمي در ذيل جمله و الصافات صفا آمده كه منظور ملائكه و انبيايند .
و در همان كتاب از پدرش و از يعقوب بن يزيد ، از ابن ابي عمير ، از بعضي از راويان
ترجمة الميزان ج : 17ص :189
شيعه ، از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه فرمود امير المؤمنين (عليهالسلام) فرموده : اين ستارگان كه در آسمان است ، شهرهايي است مانند شهرهايي كه در زمين است ... .
باز در همان كتاب در روايت ابي الجارود ، از امام ابي جعفر (عليهالسلام) روايت كرده كه فرموده : عذاب واصب يعني عذاب دائم و دردناك كه دردش تا دلها ميرسد .
و باز در همان كتاب از رسول الله (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده كه در داستان معراج فرمود : پس جبرئيل بالا رفت و من نيز با او بالا رفتم ، تا رسيدم به آسمان دنيا ، بر روي آن آسمان فرشتهاي ديدم كه او را اسماعيل ميگفتند ، و او همان صاحب خطفه است كه خداي عز و جل در بارهاش فرموده : الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب و زير فرمان آن هفتاد هزار فرشتهاند كه زير فرمان هر فرشته هفتاد هزار فرشته ديگرند ... .
مؤلف : اينگونه روايات در اين باب بسيار زياد است كه : ما بعضي از آنها را در تفسير آيه الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين نقل كرديم و بعضي ديگر از آنها را ان شاء الله تعالي در تفسير دو سوره ملك و جن ايراد خواهيم كرد .
در نهج البلاغه است كه : خداي تعالي از تمامي روي زمين ، چه زمين سخت ، و چه سهلش ، چه زمين صالح و چه شورهزارش ، خاكي برگرفت و آن را با آب درآميخت ، تا وقتي كه خالص گشت ، و آنگاه آن را با شبنمي تر كرد ، تا چسبنده شد .
بعضي به بعضي رو ميكنند و از يكديگر پرسش ميكنند ( 27) .
پيروان به سردمداران گويند شما بوديد كه به عنوان بشارت و ميمنت ميآمديد و ما را به دين خود ميخوانديد ( 28) .
در پاسخشان گويند خود شما بنا نداشتيد ايمان بياوريد ( 29) .
و ما بر شما دست تسلط نداشتيم ( و اجبارتان نميكرديم ) بلكه خودتان مردمي طغيانگر بوديد ( 30) .
و در نتيجه حكم خدا و قضاي او در باره ما حتمي گشت و ما عذاب را خواهيم چشيد ( 31) .
آري ما شما را گمراه كرديم چون خودمان گمراه بوديم ( 32) .
در نتيجه همه آنان در عذاب شريكند ( 33 ) .
ما با مجرمين اينچنين رفتار ميكنيم ( 34) .
چون ايشان اين طور بودند كه وقتي لا اله الا الله برايشان گفته ميشد كبر ميورزيدند ( 35) .
و ميگفتند آيا به خاطر مردي ديوانه خدايان خود را رها كنيم ( 36) .
با اينكه او حق آورده و رسولان قبلي را تصديق ميكند ( 37) .
محققا شما عذاب دردناك را خواهيد چشيد ( 38) .
و اين جزايتان نيست مگر بخاطر همان اعمالي كه ميكرديد ( 39) .
مگر بندگان مخلص خدا ( 40) .
كه ايشان رزقي معلوم دارند ( 41) .
ميوههايي و ايشان گرامي هستند ( 42 ) .
در بهشتهاي پر نعمت ( 43) .
بر تختهايي رو به روي هم ( 44) .
قدحها از آب بهشتي از هر سو برايشان حاضر ميشود ( 45) .
آبي زلال و لذت بخش براي نوشندگان ( 46) .
ترجمة الميزان ج : 17ص :193
نه در آن ضرر و فسادي است و نه از آن مست ميشوند ( 47) .
و پيش ايشان حوريان درشت چشم پركرشمه و نازند ( 48) .
گويي از سفيدي ، سفيده تخم مرغند قبل از آنكه دست خورده شود ( 49) .
پس بعضي به بعضي ديگر روي آورده از يكديگر پرسش ميكنند ( 50) .
يكي از آن ميان ميپرسد : من رفيقي داشتم ( 51) .
كه بارها از من خرده ميگرفت كه تو هم از معتقدين به معادي ( 52) .
آيا بعد از آنكه مرديم و خاك و استخوان شديم دوباره براي پاداش زنده ميشويم ؟ ( 53) .
شما هيچ از او خبر داريد ؟ ( 54) .
در همين بين به دوزخ مينگرد و رفيق خود را در وسط جهنم ميبيند ( 55) .
به او ميگويد به خدا قسم نزديك بود مرا به ضلالت بيفكني ( 56) .
و اگر نعمت پروردگارم نبود حتما من نيز از حاضر شدگان در دوزخ ميبودم ( 57) .
دوستان بهشتي از شدت خرسندي و شادي به يكديگر ميگويند آيا راستي اين ماييم كه ديگر نميميريم ؟ ( 58) .
و به جز همان مرگ اولمان ديگر مرگي نداشته و عذاب هم نميشويم ؟ ( 59) .
محققا و به راستي كه اين چه رستگاري عظيمي است كه خدا به ما روزي كرد ( 60) .
و شايسته است كه اهل عمل براي چنين زندگي تلاش كنند ( 61) .
آيا براي پذيرايي ، اين رزق كريم بهتر است و يا درخت زقوم ( 62) .
ما آن را فتنه ستمگران كرديم ( 63) .
درختي است كه از قعر جهنم سر درميآورد ( 64) .
ميوهاش گويي سر شيطانها است ( 65) .
چون ايشان از آن خواهند خورد و شكمها را از آن پر خواهند كرد ( 66) .
و سپس از روي آن خوراك ، آبي بينهايت سوزنده مينوشند ( 67 ) .
و سپس بازگشت نهايي آنان به سوي جهنم خواهد بود ( 68) .
همينها بودند كه در دنيا پدران خود را گمراه يافتند ( 69) .
و با اين حال به دنبال آثار پدران خود بشتافتند ( 70) .
بيان آيات
در اين آيات استهزايي كه كفار به آيات خدا ميكردند و پارهاي از سخنان ايشان كه
ترجمة الميزان ج : 17ص :194
بر اساس كفر و انكار معاد ميگفتهاند ، و ردي كه از سخنان ايشان شده حكايت شده است ، و در رد آنان به تقرير مساله بعث پرداخته و بيان كرده كه كفار در آن روز چه شدتي و چه عذابهايگوناگوني دارند ، و خداوند چگونه بندگان مخلص خود را با نعمتها و كرامتهاي خود گرامي ميدارد .
و نيز چگونگي بحث و جدال دوزخيان با يكديگر را نقل ميكند كه در روز قيامت چه سخناني بين آنان رد و بدل ميشود .
و سخناني را هم كه بين اهل بهشت با خودشان و يا با بعضي از اهل آتش رد و بدل ميشود ذكر كرده .
بل عجبت و يسخرون و اذا ذكروا لا يذكرون يعني اي محمد ! بلكه تو از تكذيب ايشان تعجب ميكني كه چگونه تكذيبت ميكنند ، با اينكه تو ايشان را به سوي كلمه حق ميخواني ، و تازه وقتي تعجب ميكني تو را در اين تعجب مسخره ميكنند ، و يا تو را در همين دعوت به سوي حق مسخره ميكنند ، و چون به وسيله آيات داله بر توحيد و دين حق ، تذكر داده ميشوند ، باز متذكر نگشته و بيدار نميشوند .
و اذا راوا آية يستسخرون در مجمع البيان ميگويد : كلمه سخر و استسخر هر دو به يك معنا است .
و در نتيجه گفتار وي ، معناي آيه چنين ميشود : و چون اين مشركين آيتي معجزهآسا از آيات معجزه خدا را ميبينند ، مثلا قرآن و يا شق القمر را مشاهده ميكنند آن را استهزاء ميكنند .
و قالوا ان هذا الا سحر مبين در اينكه مشركين در اشاره به آيت كلمه هذا را به كار بردهاند ، اشعاري است از ايشان به اينكه ما اصلا از اين چيز كه تو آن را آيت ميخواني هيچ چيز نميفهميم ، مگر همين قدر كه آن چيزي است از چيزها بدون مزيت ، و اين تعبير بدترين توهيني است كه به عمل شخصي بكنند .
ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا لمبعوثون او آبائنا الاولون اين آيه حكايت انكار مشركين نسبت به مساله معاد است ، كلامي است كه به غير از استبعاد هيچ پايه و دليلي ندارد ، در نظر وهم اين معنا بعيد ميآيد كه انسان بميرد و بدنش متلاشي گشته ، به صورت خاك و استخوان درآيد ، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد .
ترجمة الميزان ج : 17ص :195
دليل بر اينكه غير از استبعاد پايهاي ديگر ندارد ، اين است كه استفهام انكاري را نسبت به نياكان خود دوباره تكرار كردهاند ، چون استبعاد وهم آدمي از زنده شدن نياكان و اجداد كه آثارشان به كلي محو شده و به جز داستانها از ايشان چيزي باقي نمانده ، بيشتر و شديدتر از استبعادي است كه از زنده شدن خودش دارد .
و اگر منظورشان از اين گفتار تمسك به دليل عقلي يعني محال بودن اعاده معدوم بود ، اين دليل در اعاده خودشان و اجدادشان يكسان بود و ديگر احتياج نبود كه استفهام انكاري را در باره اعاده اجداد و نياكان خود تكرار كنند .
قل نعم و انتم داخرون فانما هي زجرة واحدة فاذا هم ينظرون در اين آيه خداي تعالي پيامبر عزيز خود را دستور ميدهد كه در پاسخشان بگويد : بله همهشان زنده خواهند شد .
و انتم داخرون - يعني زنده ميشويد در حالي كه خوار و بي مقدار و ذليل باشيد .
و اين در حقيقت احتجاج و استدلال به عموميت قدرت خدا و نفوذ اراده بيدرنگ او است ، آري انما أمره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون - دستور او وقتي اراده چيزي كند همين است كه بگويد باش و پس او موجود ميشود.
و به همين جهت به دنبال آنفرمود : فانما هي زجرة واحدة فاذا هم ينظرون - مساله بعث يك زجره و نهيب بيش نيست كه وقتي صادر شد ، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر ميكنند همچنان كه در جاي ديگر فرموده : و لله غيب السموات و الأرض و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ان الله علي كل شيء قدير .
و اينكه بر سر جمله فانما هي زجرة واحدة حرف فاء آورده ، به اين منظور بوده كه تعليل را افاده كند و در نتيجه جمله مذكور تعليل ميباشد براي جمله و انتم داخرون .
و تعبير به كلمه زجرة نيز اشعار به خواري و ذلت آنان دارد .
و قالوا يا ويلنا هذا يوم الدين هذا يوم الفصل الذي كنتم به تكذبون اين آيه شريفه عطف است بر جمله ينظرون كه اشعار به مبهوت بودن آنان داشت و ميفهمانيد كه مشركين بعد از زنده شدن مبهوت و دهشت زده هستند ، و همه در فكر آنند كه آيا عالم قيامت را به خواب ميبينند يا به بيداري ؟ آن وقت متوجه ميشوند كه نه ، خواب نيستند و اين همان روز بعث و روز جزا است و چون به خاطر كفر و تكذيبشان ، از جزا حذر و
ترجمة الميزان ج : 17ص :196
دلواپسي دارند ، ميگويند : هذا يوم الدين - اين روز جزاست و نميگويند : هذا يوم البعث - اين روز قيامت است .
و اگردر اول آيه تعبير به ماضي آورد و فرمود : قالوا - گفتند : اي واي بر ما با اينكه هنوز نگفتهاند ، بلكه در قيامت خواهند گفت به خاطر اين است كه مساله معاد محقق الوقوع است .
بعضي از مفسرين گفتهاند : جمله هذا يوم الفصل الذي كنتم به تكذبون كلامي است كه كفار به يكديگر ميگويند .
بعضي ديگر گفتهاند : كلام ملائكه و يا خود خداي تعالي است كه به ايشان خطاب ميكند .
آيه بعدي مؤيد احتمال دوم است ، چون آن آيه به طور مسلم كلام خداست كه ميفرمايد : محشور كنيد ستمكاران و قرينهاي آنان را و آنچه را كه به جاي خدا عبادت ميكردند .
و كلمه فصل به معناي تميز بين دو چيز است ، و اگر روز قيامت را روز فصل خوانده ، بدين ملاحظه است كه آن روز روز جدا شدن حق از باطل است ، روزي كه به حكم خدا و قضاي او بين حق و باطل و يا بين مجرم و متقي ، جدايي ميافتد .
و هر يك از ديگري متمايز ميشود ، همچنان كه در جاي ديگر فرمود : و امتازوا اليوم ايها المجرمون .
احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون من دون الله فاهدوهم الي صراط الجحيم اين كلامي است از خداي تعالي به ملائكه ، و معنايش اين است كه : ما به ملائكه گفتيم ايشان را محشور كنيد .
بعضي از مفسرين گفتهاند : اين آيه كلامي است از ملائكه كه به يكديگر ميگويند .
و كلمه حشر - به طوري كه راغب گفته - به معناي اين است كه جماعتي از مقرشان به زور اخراج شوند تا به سوي جنگ و امثال آن روانه گردند .
و مراد از الذين ظلموا - به طوري كه آخر آيه هم آن را تاييد ميكند - مشركين هستند ، البته نه همه مشركين ، بلكه آن مشركيني كه در برابر حق عناد ميورزند ، و سد راه
ترجمة الميزان ج : 17ص :197
پيشرفت آن هستند ، همچنان كه از آيه فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله علي الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون نيز همين معنا استفاده ميشود .
و تعبير به ماضي در كلمه ظلموا وصف را افاده ميكند و منظور از آن كساني است كه داراي صفت ظلم هستند ، نه كساني كه - و لو يك بار - مرتكب ظلم شده باشند ، همچنان كه اگر كسي بپرسد : فلاني در زندگياش چه كرد ؟ و شما در پاسخ بگويي ظلم كرد .
اين پاسخ شما هر چند فعل ماضي است ، ولي فايده وصف را ميدهد و در كلام خداي تعالي از اينگونه تعبيرها بسيار است ، مانند آيه و سيق الذين اتقوا ربهم الي الجنة زمرا و آيه و سيق الذين كفروا الي جهنم زمرا و آيه للذين احسنوا الحسني و زيادة كه در آيه اول كلمه اتقوا و در دومي كلمه كفروا و در سومي كلمه احسنوا هر سه فعل ماضي است ، ولي معناي وصف را افاده ميكند ، و منظور كساني است كه داراي صفت تقوي و يا كفر و يا احسان هستند ، نه كساني كه يك بار و دو بار تقوي يا كفر و يا احسان از ايشان سرزده باشد ) .
ظاهر از جمله و ازواجهم اين است كه مراد از ازواج قرينهاي شيطاني ايشان باشد ، چون به حكم آيه و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ... حتي اذا جاءنا قال يا ليت بيني و بينك بعد المشرقين فبئس القرين كساني كه از ياد خدا اعراض ميكنند قريني از شيطان دارند .
بعضي از مفسرين گفتهاند : مراد از ازواج اشباه و نظائر ايشان است ، ميخواهد بفرمايد : هر كسي با نظير خود محشور ميشود ، اشخاص زناكار ، با زناكاران ، و اشخاص
ترجمة الميزان ج : 17ص :198
شرابخواران با شرابخواران محشور ميگردند .
ليكن اين تفسير صحيح نيست ، چون لازمه آن اين است كه مراد از الذين ظلموا طايفه خاصي از اهل هر معصيت باشد و حال آنكه عبارت آيه با آن نميسازد علاوه بر اين ذيل آيه شريفه هم كه سخن از معبودهاي باطل دارد با اين تفسير سازش ندارد .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد از ازواج زنان كافر ايشان است ولي اين وجه نيز مانند وجه قبليش ضعيف است .
و از ظاهر جمله و ما كانوا يعبدون من دون الله برميآيد كه مراد از آن معبودها همان بتهايي است كه ميپرستيدند ، چون ظاهر لفظ ما - چيزهايي كه همين بتها است ، چون اگر فرشتگان و يا جن و يا خدايان بشري مراد بود ، به جاي ما ميفرمود : من - كساني كه پس آيه شريفه نظير آيه انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم ميباشد .
ممكن هم هست مراد از لفظ ما اعم از خدايان بيشعور و باشعور باشد ، و در نتيجه شامل فراعنه و نمرودها هم بشود ، ولي بنا بر اين احتمال هم ، مفهوم ما شامل ملائكه و حضرت مسيح (عليهالسلام) نميشود ، چون در جمله ان الذين سبقت لهم منا الحسني اولئك عنها مبعدون اين دو طايفه استثنا شدهاند .
فاهدوهم الي صراط الجحيم - كلمه جحيم در قرآن يكي از اسمهاي جهنم است كه از ماده جحمة مشتق شده ، كه - بنا به گفته راغب - به معناي شدت سوزش آتش است .
و مراد از اينكه فرموده : ايشان را به سوي صراط جحيم هدايت كنيد ، اين است كه ايشان را به سوي جهنم ببريد و در جهنم بيفكنيد ، چون كلمه هدايت همه جا به معناي راهنمايي نيست ، بلكه گاهي به معناي رساندن به هدف و مقصد است .
بعضي از مفسرين گفتهاند : اگر بردن به سوي دوزخ را هدايت به سوي آن خوانده ، از باب استهزاء است .
در مجمع البيان گفته : اين تعبير از اين جهت است كه كفار هم مانند ديگران لياقت
ترجمة الميزان ج : 17ص :199
و استعداد آن را داشتند كه به سوي بهشت هدايت شوند ، خدا هم جز هدايت كاري ندارد ، ولي خود آنان كارهايي كردند كه هدايت خدا مبدل به هدايت به سوي دوزخ شود ، و اين تعبير نظير تعبيري است كه در آيه فبشرهم بعذاب اليم - پس به عذاب دردناك بشارتشان بده آمده ، چون در اين آيه نيز خود كفار بشارت خداي را مبدل به بشارت به سوي عذاب كردند .
وقفوهم انهم مسئولون ما لكم لا تناصرون بل هم اليوم مستسلمون در مجمع البيان ميگويد : وقتي كسي ميگويد وقفت انا معنايش اين است كه : من ايستادم ، وقتي هم بگويد : وقفت غيري معنايش اين است كه : من فلاني را به ايستادن و توقف وادار كردم .
خلاصه كلمه وقف هم لازم و بدون مفعول استعمال ميشود و هم متعدي ، ولي بعضي از بني تميم وقتي ميخواهند متعدي استعمالش كنند ، به باب افعالش برده ميگويند اوقفت الدابة - من حيوان را نگه داشتم و خلاصه در صورت تعدي از باب افعال استفاده ميكنند ، و ثلاثي مجرد را در مورد تعدي به كار نميبرند .
و بنا به گفته وي معناي جمله وقفوهم اين ميشود كه ايشان را نگه داريد و نگذاريد بروند كه بايد بازخواست شوند .
و از سياق استفاده ميشود كه اين امر به بازداشت و بازخواست ، در سر راه جهنم صورت ميگيرد .
و در اينكه از چه چيز بازخواست ميشوند ، كلمات مفسرين مختلف است ، بعضي گفتهاند : از اينكه آيا از عهده كلمه لا اله الا الله برآمدهاند يا نه ؟ و بعضي ديگر گفتهاند : از اين كه آيا شكر آب خنك را به جاي آوردهاند يا خير ؟ و اين سؤال از باب استهزاي ايشان است .
و بعضي ديگر گفتهاند : از اينكه آيا ولايت علي (عليهالسلام) را كه بدان مامور بودند چگونه و تا چه حد رعايت كردند ؟ .
و اين وجوه بر فرض كه درست باشد ، هر يك به يكي از مصاديق اشاره دارند ، نه اينكه منحصرا از فلان چيز بازخواست خواهند كرد ، و از سياق برميآيد كه مطلب مورد بازخواست همان مطلبي است كه جمله ما لكم لا تناصرون مشتمل بر آن است ، ميفرمايد : شما را چه شده كه يكديگر را ياري نميدهيد ، همان طور كه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود ، و به مقصد رسيدن ، از يكديگر كمك ميگرفتيد؟ .
و جمله بعدش كه ميفرمايد : بل هم اليوم مستسلمون - آخر ايشان امروز تسليم
ترجمة الميزان ج : 17ص :200
شدند ، ديگر كبري برايشان نمانده تا تكبر كنند خود دليل است بر اينكه : مراد از جمله ما لكم لا تناصرون اين است كه چرا از اطاعت حق استكبار نميكنيد ، همان طور كه در دنيا استكبار ميكرديد .
پس در حقيقت سؤال از ياري نكردن آنان يكديگر را در قيامت ، سؤال از سبب استكباري است كه در دنيا داشتند ، پس با اين بيان روشن گرديد كه مورد بازخواست ، عبارت است از هر حقي كه در دنيا از آن روي گردانيدهاند ، چه اعتقاد حق و چه عمل حق و صالح ، و اين روگرداني آنان به دو جهت بوده : يكي كبر ورزيدن ، و يكي هم پشتگرمي به داشتن ياران و كمككاران .
و اقبل بعضهم علي بعض يتساءلون ... انا كنا غاوين اين شش آيه حكايت مخاصمه تابعين و متبوعين است كه در روز قيامت با يكديگر دارند ، و اگر از اين مخاصمه تعبير به تسائل - پرسش طرفيني كرده ، از اين جهت است كه مخاصمه آنان در معناي اين است كه به عنوان ملامت و عتاب ، اين عده از آن عده ميپرسند كه شما متبوعين و رؤسا چرا ما را به كفر كشانديد و آن عده در پاسخ ميگويند : شما چرا به حرف ما گوش داديد ، مگر ما شما را مجبور كرديم ؟ پس در جمله و اقبل بعضهم علي بعض يتساءلون بعض اول عبارتند از : اعتراض كنندگان و بعض دوم عبارتند از : اعتراض شدگان ، چون سياق تساؤل در مقام مخاصمه اين معنا را افاده ميكند .
و كلمه تسائل به معناي تخاصم است .
و جمله قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين معنايش اين است كه شما خود را خيرخواه ما معرفي ميكرديد .
و استعمال كلمه يمين در اين معنا شايع است ، از آن جمله قرآن كريم ميفرمايد : و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين .
و معناي آيه مورد بحث اين است كه : تابعين دنبال رو ، به رؤسا و متبوعين اعتراض ميكنند كه شما آنچه را به ما ميگفتيد عنوان خير و سعادت به آن ميداديد ، و در نتيجه بين ما و خير و سعادتمان حايل ميشديد و ما گمراه شديم .
بعضي از مفسرين گفتهاند : مراد از كلمه يمين دين است .
و اين گفتار به وجه قبلي نزديك است .
بعضي ديگر گفتهاند : مراد از يمين قهر و غلبه و نيرومندي است
ترجمة الميزان ج : 17ص :201
همچنان كه در آيه فراغ عليهم ضربا باليمين ، به همين معنا است ، چون زدن با دست راست قويتر است .
اين وجه هم با توجه به جوابي كه متبوعين دادهاند بي معنا نيست .
و جمله قالوا بل لم تكونوا مؤمنين و ما كان لنا عليكم من سلطان ... غاوين پاسخي است كه رؤسا و متبوعين به پيروان خود ميدهند ، و خود را از بدبخت كردن آنان تبرئه ميكنند ، و جرم آنان را به سوء اختيارشان مستند ميسازند .
پس اينكه گفتند : بلكه خود شما ايمان نداشتيد معنايش اين است كه : علت بدبختي شما ما نبوديم ، بلكه خود شما ايمان نداشتيد ، نه اينكه ما ايماني را كه داشتيد از شما گرفتيم .
آنگاه اضافه ميكنند : و ما كان عليكم من سلطان - و ما هيچ دست زوري بر شما نداشتيم و اين در حقيقت جواب ديگري روي فرض تسليم است ، گويا ميگويند : تازه بر فرض هم كه شما ايمان داشتهايد ، ما به زور ايمان شما را از شما سلب نكرديم ، علاوه بر اين اصلا سلطنت و قدرتي كه سردمداران دنيا به دست ميآورند ، به دست همين تابعين برايشان فراهم ميشود ، پس اين خود تابعين و ملتها هستند ، كه يك سلطان را بر خود مسلط ميسازند .
سپس اضافه ميكنند كه : بل كنتم قوما طاغين - بلكه خودتان مردمي طاغي و سركش بوديد .
و طغيان به معناي تجاوز از حد و مرز است .
و كلمه بل - بلكه اعراض است از جمله قبلي كه ميگفتند : لم تكونوا مؤمنين گويا گفتهاند : سبب هلاكت شما صرف نداشتن ايمان نبود ، تا اگر ما ايمان را از شما سلب كرديم ، علت هلاكت شما بوده باشيم ، بلكه علت اصلي اين بود كه شما مردمي طاغي بوديد ، همان طور كه ما هم مردمي متكبر و طاغي بوديم .
پس ما و شما هر دو دست به دست هم داديم و يكديگر را بدبخت نموده ، راه رشد را رها كرده و راه ضلالت را پيموديم ، و كلمه عذاب بر ما حتمي گشت ، كلمهاي كه خدا قضاي آن را رانده و فرموده بود : ان جهنم كانت مرصادا للطاغين مابا و نيز فرموده بود : فاما من طغي و آثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هي الماوي .
ترجمة الميزان ج : 17ص :202
و به خاطر همين معنا بود كه دنبال جمله بل كنتم قوما طاغين از قول آنان فرمود : فحق علينا قول ربنا انا لذائقون يعني ما عذاب را حتما خواهيم چشيد .
سپس گفتند : فاغويناكم انا كنا غاوين اين سخن از آنجا كه متفرع بر ثبوت عذاب و آخرين سبب هلاكت آنان است ، حرف فا بر سرش آورد تا بفهماند طغيان ، نخست گمراهي ميآورد و سپس آتش دوزخ را ، همچنان كه در آيه ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين كه خطاب خداي تعالي به ابليس است ، اثر پيروي ابليس ، اول گمراهي آورده ، و سپس جهنم را .
پس گويا فرموده : پس از آنكه متصف به طغيان شديد ، گمراهي گريبانتان را بگرفت ، و هر چند اين گمراهي به دست ما گريبان شما را گرفت ، و ليكن ما شما را مجبور به آن نكرديم ، بلكه خود شما ما را پيروي كرديد و در اثر اتصالتان به ما گمراهي ما هم به شما سرايت كرد ، و اين طغيان طبيعي است كه گمراه جز گمراهي از او ترشح نميكند و اين مثلي است معروف كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست .
و كوتاه سخن اينكه : شما مجبور نبوديد ، و اختيار از شما سلب نشده بود ، بلكه از همان اولين قدمي كه به سوي هلاكت برداشتيد ، تا به آخر كهدر هلاكت افتاديد ، همه جا اختيار داشتيد .
فانهم يومئذ في العذاب مشتركون ... يستكبرون ضمير جمع در كلمه فانهم به تابعين و متبوعين هر دو برميگردد ، ميفرمايد : هر دو در عذاب شريكند ، براي اينكه در ظلم شركت داشتند و يكديگر را بر جرم كمك ميكردند ، و هيچ يك بر ديگري مزيت نداشتند .
بعضي از مفسرين چنين اظهار نظر كردهاند كه : گمراه كنندگان عذاب بيشتري دارند ، براي اينكه هم كيفر و وزر گناه خود را حمل ميكنند و هم كيفر و وزر كساني را كه گمراه كردند ، و صرف اينكه در اين آيه فرموده هر دو طايفه با هم شريكند ، دليل بر آن نميشود كه كيفر هر دو مساوي باشد .
پس حق مطلب اين است كه : آيات مورد بحث تنها در اين مقامند كه بفرمايند : اين دو طايفه در ظلم و جرم و عذابي كه از ناحيه ظلم و جرم به ايشان ميرسد سهيم و شريكند،
ترجمة الميزان ج : 17ص :203
ولي ممكن است هر يك از اين دو طايفه به خاطر كارهايي كه شخص خودشان كردند ، و آن طايفه ديگر در آن كارها دخالتي نداشته ، عذابهاي گوناگون ديگري داشته باشند ، همچنان كه آيه شريفه و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم و آيه شريفه ربنا هؤلاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون بر اين معنا دلالتي روشن دارند .
و جمله انا كذلك نفعل بالمجرمين تحقق عذاب را تاكيد ميكند .
و مراد از مجرمين همان مشركين هستند ، به دليل جمله بعدي كه ميفرمايد : انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون يعني اينان وقتي دين توحيد به ايشان عرضه ميشود كه بدان ايمان بياورند و يا كلمه اخلاص به ايشان عرضه ميشود كه آن را بگويند از گفتن آن استكبار ميورزند ، و بر استكبار خود پافشاري هم ميكنند .
و يقولون ء انا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون بل جاء بالحق و صدق المرسلين ميگويند آيا خدايان خود را به خاطر مردي شاعر و ديوانه رها كنيم ؟ اين كلام ايشان در حقيقت انكاري است نسبت به رسالت پيامبر (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بعد از آن استكباري كه از پذيرفتن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند .
و جمله بعدي كه ميفرمايد : بل جاء بالحق و صدق المرسلين رد كلام ايشان است كه ميگفتند : لشاعر مجنون آن جناب شاعر است و مجنون ، و كتاب او شعر است و از سخنان در حال جنون .
خداوند اين گفتار مشركين را رد كرده و ميفرمايد : بلكه آنچه او آورده حق است ، و در آن رسالت رسولان سابق تصديق شده ، پس مانند شعر و سخنان مجانين باطل نيست ، و چيز تازهاي هم نيست ، بلكه قبل از او هزاران نفر مانند او به اين رسالت مامور شده بودند .
انكم لذائقوا العذاب الاليم در اين جمله ايشان را به خاطر استكباري كه كردند ، و به حق نسبت باطل دادند ، تهديد فرموده .
و ما تجزون الا ما كنتم تعملون يعني و در جزايي كه خواهيد ديد ، هيچ ظلمي وجود ندارد ، براي اينكه عين اعمال شما به شما برميگردد .
ترجمة الميزان ج : 17ص :204
الا عباد الله المخلصين ... بيض مكنون اين استثنا ، استثنايي است منقطع از ضمير در لذائقوا و ممكن هم هست استثنا از ضميرما تجزون باشد و هر دو هم صحيح و داراي وجه است ، بنا بر نظريه اول معنايش اين ميشود : و ليكن بندگان مخلص خدا رزقي معلوم دارند ، و از چشندگان عذاب اليم نيستند و بنا بر نظريه دوم معنايش اين ميشود : و ليكن بندگان مخلص خدا رزقي معلوم دارند ماوراي جزاي اعمالشان .
و به زودي ان شاء الله به معناي آيه اشاره خواهيم كرد .
ولي آنچه مسلم است اين است كه : نميتوان استثناي مذكور را متصل گرفت ، و احتمال اينكه استثنا متصل باشد ، ضعيف بوده و خالي از تكلف و زحمت نيست .
قرآن كريم اين وعده را بندگان مخلص خدا ناميده ، و عبوديت خداي را براي آنان اثبات كرده و معلوم است كه : عبد ، نه مالك اراده خودش است ، و نه مالك كاري از كارهاي خودش ، پس اين طايفه اراده نميكنند ، مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد ، و هيچ عملي نميكنند مگر براي خدا .
آنگاه اين معنا را براي آنان اثبات كرده كه مخلص - به فتحه لام - هستند ، و معنايش اين است كه : خدا آنان را خالص براي خود كرده ، غير از خدا كسي در آنان سهيم نيست ، و ايشان جز به خداي تعالي به هيچ چيز ديگري علقه و بستگي ندارند ، نه به زينت زندگي دنيا و نه نعيم آخرت ، و در دل ايشان غير از خدا چيز ديگري وجود ندارد .
و معلوم است كسي كه اين صفت را دارد ، التذاذش به چيز ديگري است غير از آن چيزهايي كه سايرين از آن لذت ميبرند و ارتزاقش نيز به غير آن چيزهايي است كه سايرين بدان ارتزاق ميكنند ، هر چند كه در ضروريات زندگي از خوردنيها ، نوشيدنيها و پوشيدنيها با سايرين شركت دارد .
با اين بيان اين نظريه تاييد ميشود كه : جمله اولئك لهم رزق معلوم اشاره دارد به اينكه در بهشت رزق ايشان كه بندگان مخلص خدايند غير از رزق ديگران است و هيچ شباهتي بر رزق ديگران ندارد ، اگر چه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكي است ، وليكن رزق ايشان هيچ خلطي با رزق ديگران ندارد .
ترجمة الميزان ج : 17ص :205
پس معناي جمله اولئك لهم رزق معلوم اين است كه : ايشان رزقي خاص و معين و ممتاز از رزق ديگران دارند .
پس معلوم بودن رزق ايشان ، كنايه است از ممتاز بودن آن ، همچنان كه در آيه و ما منا الا له مقام معلوم نيز اشاره به اين امتياز شده .
و اگر در آيه مورد بحث با كلمه اولئك كه مخصوص اشاره به دور است ، به ايشان اشاره كرده ، براي اين است كه دلالت كند بر علو مقام ايشان .
و اما تفسيري كه بعضي از مفسرين براي آيه مورد بحث كردهاند كه : مراد از رزق معلوم بندگان مخلص اين است كه : آثار مخصوصي دارد ، از آن جمله اين است كه : قطع و منع نميشود ، منظرهاي زيبا ، طعمي لذيذ و بويي خوش دارد .
و نيز آن تفسير ديگر كه گفتهاند : مراد اين است كه : وقت معلومي دارد ، چون كه آيه و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا آن را افاده ميكند .
و نيز آن تفسير ديگري كه بعضي كرده و گفتهاند : مراد از رزق معلوم بهشت است .
هيچ يك تفسير متقن و صحيح نيست .
از اينجا اين نكته نيز روشن ميشود كه اگر كسي جمله الا عباد الله المخلصين را استثنا از ضمير در ما تجزون بگيرد ، - همان طور كه در سابق هم اشاره كرديم - بي وجه نيست .
فواكه و هم مكرمون في جنات النعيم - كلمه فواكه جمع فاكهه است كه به معناي هر ميوهاي است كه به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده ميشود ، نه به عنوان غذا ، و اين آيه بيان همان رزق معلوم مخلصين است ، چيزي كه هست خداي تعالي جمله و هم مكرمون را ضميمهاش كرد تا بر امتياز اين رزق و اين ميوه از رزقهاي ديگران ، دلالت كند و بفهماند : هر چند ديگران نيز اين ميوهها را دارند ، اما مخلصين اين ميوهها را با احترامي خاص دارند ، احترامي كه با خلوص و اختصاص مخلصين به خدا مناسب باشد و ديگران در آن شريك نباشند .
و در اينكه كلمه جنات را به كلمه نعيم اضافه كرده باز براي اين است كه به همين احترام خاص اشاره كرده باشد .
در تفسير آيه فاولئك مع الذين انعم الله عليهم و نيز
ترجمة الميزان ج : 17ص :206
آيه و اتممت عليكم نعمتي و موارد ديگر گفتيم كه : حقيقت اين نعمت عبارت است از : ولايت و آن اين است كه : خود خداي تعالي قائم به امور بندهاي بوده باشد .
علي سرر متقابلين - كلمه سرر جمع سرير است ، كه به معناي تختي است كه رويش مينشينند .
و رو در رو بودن تختهاي مخلصين معنايش اين است كه : آنان در بهشت دور يكديگرند و با هم مانوسند ، به روي يكديگر نظر ميكنند ، بدون اينكه پشت سر هم را ببينند .
يطاف عليهم بكاس من معين - كلمه كاس به معناي همان كاسه فارسي است كه نام ظرف آب و شراب است .
و از بسياري از علماي اهل لغت نقل شده كه گفتهاند : ظرف آب و شراب را كاس نميگويند مگر وقتي كه پر از آب و شراب باشد ، و اگر خالي شد نامش قدح است ، و كلمه معين در نوشيدنيها به معناي آن نوشيدني است كه از پشت ظرف ديده شود ، ( مانند آب و شرابي كه در ظرف بلورين باشد ) ، و اين كلمه از ماده عين مشتق شده ، وقتيميگويند : عان الماء معنايش اين است كه : آب ظاهر گشت و روي زمين جريان يافت ، و مراد از كاس معين زلال بودن آب و يا شراب است ، و به همين جهت دنبالش فرمود : بيضاء .
بيضاء لذة للشاربين - يعني شرابي صاف و زلال كه صفا و زلالياش براي نوشندگان لذت بخش است .
پس كلمه لذة در آيه مصدري است كه معناي وصفي از آن اراده شده ، تا مبالغه را افاده كند ، ممكن هم هست مؤنث لذ باشد كه آن نيز - بنا به گفته بعضي - به معناي لذيذ است .
لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون - كلمه غول به معناي ضرر رساندن و فاسد كردن است .
راغب گفته : كلمه غول به معناي آن است كه : چيزي را به طوري فاسد كني كه محسوس نباشد .
پس اگر در آيه شريفه غول را از شراب نفي كرده ، در حقيقت ضررهاي شراب را از آن نفي كرده است .
و كلمه ينزفون از مصدر انزاف است كه به مستي تفسير شده ، البته آن مرحله از مستي كه عقل را از بين ببرد ، ولي اصل اين كلمه به معناي از بين بردن چيزي است به تدريج .
و حاصل معناي جمله اين است كه : در آن خمري
ترجمة الميزان ج : 17ص :207
كه براي مخلصين آماده شده ضررهاي خمر دنيوي و مستي آن و از بين بردن عقل وجود ندارد .
و عندهم قاصرات الطرف عين - اين آيه وصف حورياني است كه براي مخلصين آماده شده .
و قاصرات الطرف كنايه است از اين كه : نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است ، و مؤيد آن اين است كه دنبال آن ، كلمه عين را آورده كه جمع عيناء است ، و عيناء مؤنث أعين است ، و هر دو به معناي چشمي است كه : درشت و در عين حال زيبا باشد ( مانند چشم آهو) .
بعضي از مفسرين گفتهاند : معناي قاصرات الطرف اين است كه : حوريان فقط به همسران خود نگاه ميكنند ، و آن قدر ايشان را دوست ميدارند كه نظر از ايشان به ديگر سو ، نميگردانند و مراد از كلمه عين آن است كه : هم سياهي چشمهاي حوريان نامبرده بسيار سياه است ، و هم سفيدياش بسيار سفيد .
كانهن بيض مكنون - كلمه بيض به معناي تخم مرغ و اسم جنس است كه : واحدش بيضه است .
و كلمه مكنون به معناي پنهان شده و ذخيره شده است .
بعضي از مفسرين گفتهاند : منظور از تشبيه حوريان به بيض مكنون اين است كه : همانطور كه تخم مرغ مادامي كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاي ديگر محفوظ ميباشد ، همچنان دست نخورده ميماند و غباري بر آن نمينشيند حوريان نيز اين طورند .
بعضي ديگر گفتهاند : منظور تشبيه آنان به باطن تخم است ، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد .
فاقبل بعضهم علي بعض يتساءلون ... فليعمل العاملون اين جمله گفتگويي را كه بين اهل بهشت رخ ميدهد حكايت كرده و ميفرمايد : بعضي از ايشان احوال بعضي ديگر را ميپرسند ، و بعضي ، آنچه در دنيا بر سرش آمده براي ديگران حكايت ميكند و سرانجام ، رشته سخنشان بدينجا ميرسد كه با بعضي از اهل دوزخ كه در وسط آتش قرار دارند سخن ميگويند .
پس ضمير جمع در جمله فاقبل بعضهم علي بعض يتساءلون به اهل بهشت از بندگان مخلص خدا برميگردد .
و معناي تسائل - پرسش طرفيني - همان طور كه گفتيم -
ترجمة الميزان ج : 17ص :208
اين است كه : حال يكديگر را ميپرسند ، كه چه بر سرشان گذشت .
و معناي جمله قال قائل منهم اني كان لي قرين اين است كه : يكي از اهل بهشت به ديگران ميگويد : من در دنيا رفيقي داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كرده بودم ، و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود .
اين آن معنايي است كه از سياق استفاده ميشود .
ولي بعضي از مفسرين گفتهاند : مراد از قرين همزادي از شيطانها است و ليكن اين حرف صحيح نيست ، زيرا قرآن كريم داشتن قرين از شيطانها را تنها براي كساني قائل است كه از ذكر خدا و ياد او غافلند ، و اما مخلصين از داشتن چنين قرينهايي ، در عصمت الهي قرار دارند ، و نيز خداي تعالي ايشان را از اينكه تحت تاثير شيطانها قرار گيرند حفظ كرده ، همان طور كه از ابليس در آيه فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين حكايت كرده كه گفت بندگان مخلص تو از اغواي من مستثني هستند .
بله ممكن است شيطانها متعرض بندگان مخلص خدا بشوند ، اما نميتوانند ايشان را تحت تاثير وسوسه خود قرار دهند ، و چنين متعرضي را نميتوان قرين نام نهاد .
يقول ء انك لمن المصدقين ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا لمدينون - ضمير در كلمه يقول به قرين برميگردد و مفعول مصدقين بعث و زنده شدن براي جزاست كه جمله ء اذا متنا ... به جاي آن قرار گرفته و كلمه مدينون به معناي مجزيون است .
و معناي آيه اين است كه : آن رفيقي كه داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انكار از من ميپرسيد : راستي تو مساله بعث براي جزا را تصديق داري ، و راستي باور داري كه بعد از آنكه خاك و استخوان شديم ، و بدنهايمان متلاشي گشت و صورتها دگرگون شد ، دوباره زنده ميشويم تا جزا داده شويم ؟ راستش من كه نميتوانم اين معنا را تصديق كنم ، چون قابل تصديق نيست .
قال هل انتم مطلعون - ضمير در قال به همان گوينده قبلي برميگردد ، همان كسي كه به رفقاي بهشتياش ميگفت : من رفيقي چنين و چنان داشتم .
و كلمه اطلاع به معناي مشرف بودن انسان بر چيزي است .
و معناي جمله اين است كه : همان شخص سپس رفقاي بهشتي خود را مخاطب ساخته ، ميگويد : آيا شما به جهنم اشراف داريد و اهل جهنم را ميبينيد و ميتوانيد آن رفيق مرا در جهنم پيدا كنيد و ببينيد چه حالي دارد ؟
ترجمة الميزان ج : 17ص :209
فاطلع فراه في سواء الجحيم - كلمه سواء به معناي وسط است ، و سواء الطريق هم به معناي وسط راه است و معناي جمله مورد بحث اين است كه : خود آن گوينده به جهنم مشرف ميشود ، و رفيق خود را در وسط آتش ميبيند .
قال تالله ان كدت لتردين - كلمه ان در اينجا مخفف كلمه ان - به درستي كه ميباشد .
و كلمه تردين از ماده ارداء است كه به معناي ساقط شدن از مكاني بلند ، چون قله كوه ميباشد ، و اين عبارت كنايه از هلاكت است .
و معناي جمله اين است كه : به خدا سوگند ميخورم كه نزديك بود تو مرا هم مثل خودت هلاك كني و بدينجا ساقط سازي كه خودت سقوط كردي .
و لو لا نعمة ربي لكنت من المحضرين - منظور از نعمت در اينجا توفيق وهدايت و دستگيري خداست .
و كلمه محضرين از احضار است كه به معناي جلب كردن مجرم براي شكنجه و عذاب است .
در مجمع البيان ميگويد : كلمه احضار اگر مطلق استعمال شود ، جز به معناي احضار براي شر و عذاب نميآيد .
و معناي جمله مورد بحث اين است كه : اگر توفيق پروردگارم دستگيرم نميشد ، و اگر خدا هدايتم نكرده بود ، من نيز مثل تو از آنهايي بودم كه براي عذاب احضار شدند .
ا فما نحن بميتين الا موتتنا الاولي و ما نحن بمعذبين - اين استفهام براي تقرير آميخته با تعجب است .
و مراد از موت اول مرگ دنيوي است ، نه مرگ عالم برزخ كه آيه شريفه ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين دلالت بر آن دارد ، زيرا در آيه مورد بحث به آن اعتنا نشده ، چون منكرين معاد ، مرگ دنيايي را فنا و نابودي ميپنداشتند و اعتقادي به مردن در برزخ نداشتند .
و معناي آيه با در نظر گرفتن جزئياتي كه در كلام حذف شده اين است كه : سپس همان گوينده به خودش و به رفقايش برگشته و با تعجب ميگويد : آيا راستي ما براي هميشه در بهشت متنعم هستيم ؟ و ديگر مرگي نداريم ، مرگ ما همان يك باري بود كه در دنيا داشتيم و آيا راستي ديگر ما عذاب نخواهيم ديد ؟ صاحب مجمع البيان ميگويد : منظورشان از اين پرسش محقق كردن مطلب است ، نه اينكه در مساله دچار شك و ترديد شده باشند ، و بدين جهت اين سخن را ميگويند كه در گفتن آن سرور و فرحي مجدد و دو چندان هست ، هر چند كه علم به اين معنا دارند كه : در
ترجمة الميزان ج : 17ص :210
بهشت جاودانه خواهند بود ، و اين در مثل نظير آن است كه مال فراواني به كسي بدهند و او با اينكه ميداند اين همه اموال مال اوست ، مع ذلك از در تعجب ميپرسد : راستي اين همه مال از آن من است ، همچنان كه آن شخصي كه آرزوي ديدن كعبه را داشته ، بعد از رسيدن به مكه گفته است : ابطحاء مكة هذا الذي اراه عيانا و هذا انا - آيا اين محلي كه دارم ميبينم ، خود مكه است و آيا اين منم كه مكه را ميبينم ؟ .
صاحب مجمع البيان سپس اضافه ميكند : به همين جهت دنبال آن جمله ، اضافه كردند كه : ان هذا لهو الفوز العظيم - راستي اينكه ميبينم هر آينه رستگاري عظيمي است .
ان هذا لهو الفوز العظيم - اين جمله تتمه گفتار همان گوينده است كه هم موهبت خلود در بهشت و رهايي از عذاب را عظيم شمرده و هم شكر آن نعمت را به جاي آورده است .
لمثل هذا فليعمل العاملون - از ظاهر سياق برميآيد كه اين جمله نيز تتمه كلام همان گوينده باشد .
و مشار اليه به اشاره هذا همان فوز عظيم و يا ثواب است و معنايش اين است كه : براي مثل اين رستگاري و يا مثل چنين ثوابي بايد عاملان عمل كنند و در دنيا كه دار تكليف است سعي نمايند .
بعضي از مفسرين گفتهاند : اين جمله كلام خداي سبحان است .
و بعضي ديگر گفتهاند : كلام اهل بهشت است نه گوينده .
به طور كلي بايد دانست كه : مفسرين در بيشتر جملات سابق و اينكه هر يك حكايت كلام چه كسي است ، مثلا فلان جمله كلام ملائكه است ، و يا كلام اهل بهشت و يا كلام همان گوينده ؟ اختلاف كردهاند و آنچه ما اختيار كرديم ، وجهي بود كه سياق آيات با آن مساعدت داشت .
ا ذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ... يهرعون در اين آيه بين نعمتهايي كه خداي تعالي براي اهل بهشت آماده كرده و آنها را به وصف رزق كريم توصيف نموده و بين آن جايگاهي كه براي اهل آتش تهيه ديده و آن را درخت زقوم ناميده ، كه شكوفههايش گويا سر شيطانها است و نيز شرابي از حميم است ، مقايسه شده .
و مشار اليه به اشاره ذلك همان رزق كريمي است كه در سابق فرمود براي اهل
ترجمة الميزان ج : 17ص :211
بهشت آماده شده .
و كلمه نزل - به ضمه نون و زا - چيزي است كهقبل از وارد شدن ميهمان براي پذيرايي از او آماده ميكنند ، تا وقتي وارد شد تقديمش بدارند مانند انواع ميوهها و خوراكيها .
و كلمه زقوم - به طوري كه گفتهاند - نام درختي است كه برگهايي كوچك و تلخ و بدبو دارد و چون برگ آن را بكنند در محل كنده شده شيري بيرون ميآيد كه به هر جا از بدن آدمي برسد آنجا ورم ميكند و اين درخت در سرزمين تهامه و نيز در هر سرزمين خشك و بيآب و علف ميرويد ، سرزمينهايي كه مجاور صحراي خشك باشد .
و درختي كه در آيه شريفه توصيف شده زقوم ناميده شده .
و بعضي گفتهاند : قريش اصلا چنين درختي را نميشناخت كه در بحث روايتي روايتش خواهد آمد .
و كلمه خير در آيه شريفه به معناي وصف است ، نه به معناي لغوياش ( كه در فارسي به معني بهتر است ) ، چون معنا ندارد بگوييم درخت زقوم بهتر نيست ، زيرا درخت زقوم اصلا خوب نيست ، همچنان كه در آيه ما عند الله خير من اللهو نيز به همين معنا است ، چون لهو اصلا خوب نيست ، تا ثوابهاي خدايي از آن بهتر باشد و اين آيه شريفه - به طوري كه از سياق برميآيد - كلام خداست ، نه تتمه كلام آن گوينده كه آيات قبل آن را حكايت ميكرد .
و ضمير ها در جمله انا جعلناها فتنة للظالمين به شجره زقوم برميگردد .
و فتنه به معناي محنت و عذاب است .
و جمله انها شجرة تخرج في اصل الجحيم وصف شجره زقوم است .
و اصل جحيم به معناي قعر جهنم است .
و اين تعجب ندارد كه در آتش جهنم درختي برويد و همچنان باقي بماند و نسوزد ، براي اينكه زنده ماندن دوزخيان در آتش عجيبتر است .
و خدا هر كاري بخواهد ميتواند بكند .
طلعها كانه رؤس الشياطين - كلمه طلع به معناي شكوفه ميوهاي است كه در اولين بار در درخت خرما يا در هر درخت ميوه ديگر پيدا ميشود .
در اين آيه ميوه درخت زقوم را به سر شيطانها تشبيه كرده و اين بدان عنايت است كه : عوام از مردم شيطان را در
ترجمة الميزان ج : 17ص :212
زشتترين صورتها تصوير ميكنند ، همچنان كه وقتي بخواهند عكسي از فرشتهاي بكشند ، او را در زيباترين صورت ترسيم ميكنند ، و هر زيباي ديگر را به فرشته تشبيه مينمايند ، همچنان كه زنان درباري مصر وقتي يوسف را ديدند گفتند : ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم با اين بيان ديگر جايي براي اين اشكال نميماند كه در تشبيه هر چيز اين معنا لازم است كه به چيزي تشبيه شود كه شنونده آن را بشناسد ، و مردم سر شيطانها را نديدهاند و نميشناسند .
فانهم لاكلون منها فمالئون منها البطون - حرف فا كه در آغاز جمله است ، فاي تعليل است و بيان ميكند كه درخت مزبور وسيله پذيرايي از ستمگران است كه از آن ميخورند .
و در اينكه فرمود : پس شكمها را از آن پر خواهند كرد اشاره است به گرسنگي شديد اهل دوزخ ، به طوري كه آن قدر حريص بر خوردن ميشوند ، كه ديگر در فكر آن نيستند چه ميخورند .
ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم - كلمه شوب به معناي مخلوط و آميخته است .
و كلمه حميم به معناي آب داغ و بسيار سوزنده است .
و معناي جمله اين است كه : ستمگران نامبرده علاوه بر عذابهايي كه گفته شد ، مخلوطي از آب داغ و بسيار سوزنده مينوشند ، و آن آب با آنچه از درخت زقوم خوردهاند مخلوط ميشود .
ثم ان مرجعهم لالي الجحيم - يعني تازه بعد از آنكه شكمها را از درخت زقوم و آب حميم پر كردند ، به سوي دوزخ برميگردند ، و در آنجا ميمانند تا عذاب ببينند .
در اين آيه اشاره است به اينكه : حميم مذكور در داخل جهنم نيست .
انهم الفوا آباءهم ضالين فهم علي آثارهم يهرعون - كلمه الفوا از الفاء است كه به معناي يافتن است و معناي اينكه ميگوييم الفيت فلانا اين است كه : من فلاني را يافتم و به او برخوردم .
و كلمه يهرعون فعل مضارع مجهول است از ماده اهراع كه به معناي سرعت گرفتن است .
معناي آيه اين است كه : علت خوردنشان از درخت زقوم و نوشيدنشان از حميم و برگشتن به سوي دوزخ اين است كه : اينان پدران خود را گمراه يافتند ، - و با اينكه ميدانستند ايشان گمراهند ، با اين حال از ايشان كه ريشه و مرجع آنان بودند تقليد كردند - و به همين جهت دنبال پدران خود به سرعت به سوي دوزخ ميروند ، نخست به خوراكيهاي مذكور برميخورند ، و سپس به سوي دوزخ برميگردند .
درست جزاي آخرتشان مطابق رفتار دنيايشان
ترجمة الميزان ج : 17ص :213
است .
بحث روايتي
در الدر المنثور است كه : ابن منذر ، از ابن جريح ، روايت كرده كه در ذيل جمله بل عجبت گفته است رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : من وقتي قرآن نازل شد از نزول آن تعجب كردم ، و گمراهان بني آدم آن را مسخره كردند ( درست عكس العمل من و آنها در دو نقطه ضد و مقابل هم بود) .
و در تفسير قمي در ذيل آيه احشروا الذين ظلموا آورده كه امام فرمود : يعني محشور كنيد آناني را كه به آل محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) در حقشان ظلم كردند و ازواجهم يعني آناني را كه در اين ظلم شبيه به آنان بودند .
مؤلف : صدر روايت از باب ذكر مصداق است ، نه اينكه ظلم منحصر در ظلم به آل محمد (صلياللهعليهوآلهوسلّم) باشد .
و در مجمع البيان در ذيل جمله وقفوهم انهم مسئولون فرموده : بعضيها گفتهاند : يعني از ولايت علي (عليهالسلام) بازخواست ميشوند - نقل از ابي سعيد خدري - .
مؤلف : اين روايت را شيخ طوسي هم در امالي خود به سند خود از انس بن مالك از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) آورده و در كتاب عيون از حضرت علي ، و از حضرت رضا (عليهالسلام) از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) نقل كرده و در تفسير قمي آن را از امام (عليهالسلام) روايت كرده است .
و در كتاب خصال از امير المؤمنين (عليهالسلام) حديث كرده كه فرمود : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : بنده خدا در روز قيامت قدم از قدم برنميدارد تا از چهار چيز بازجويي شود ، از عمرش كه در چه كاري تباه كرد .
از جوانياش كه در چه كاري به سر
ترجمة الميزان ج : 17ص :214
برد .
از مالش كه از چه راهي كسب كرد و در چه راهي خرج كرد .
و از محبت ما اهل بيت .
مؤلف : نظير اين روايت را صاحب كتاب علل نيز آورده .
و در نهج البلاغه است كه : اي مردم ! از خدا در باره بندگان و بلادش بترسيد كه شما حتي از قطعه قطعههاي زمين و از چارپايان بازخواست خواهيد شد .
و در الدر المنثور است كه : بخاري ( در تاريخ خود ) ، ترمذي ، دارمي ، ابن جرير ، ابن منذر ، ابن ابي حاتم ، حاكم و ابن مردويه همگي از انس روايت كردهاند كه گفت : رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) فرمود : هيچ دعوت كنندهاي به هيچ عملي دعوت نميكند مگر آنكه روز قيامت او را نگه ميدارند در حالي كه كار او هم به وي چسبيده و ملازم اوست و از او جدا نميشود هر چند كه مردي مرد ديگر را دعوت كردهباشد ، كه همه بايد بايستند تا به سؤالات پاسخ گويند .
و در روضه كافي به سند خود از محمد بن اسحاق مدني از ابي جعفر (عليهالسلام) از رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) روايت آورده كه در ضمن حديثي فرمود : اما اين آيه كه ميفرمايد : اولئك لهم رزق معلوم معنايش اين است كه : رزقي دارند كه نزد خدام بهشت معلوم است ، و آن رزق را از براي اولياي خدا حاضر ميكنند ، قبل از آنكه اولياي خدا درخواست آن را كرده باشند .
و اما آيه فواكه و هم مكرمون معنايش اين است كهاهل بهشت ميل به هيچ چيز پيدا نميكنند مگر آنكه به احترام برايشان حاضر ميسازند .
و در تفسير قمي در روايت ابي الجارود ، از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) در تفسير آيه فاطلع فرآه في سواء الجحيم آمده كه فرمود : يعني در وسط جهنم .
و نيز در همان كتاب در ذيل آيه ا فما نحن بميتين ... به سند خود از پدرش از علي بن مهزيار و حسين بن محبوب ، از نضر بن سويد از درست ، از ابي بصير ، از حضرت ابي جعفر (عليهالسلام) روايت آورده كه فرمود : وقتي اهل بهشت داخل بهشت ميشوند ، و اهل جهنم به آتش درميآيند ، مرگ را به صورت گوسفندي ميآورند و بين بهشت و دوزخ سرميبرند و
ترجمة الميزان ج : 17ص :215
ميگويند ديگر براي احدي مرگ نيست و هر كس تا ابد در جاي خود هست ، در اين هنگام اهل بهشت ميگويند : آيا ديگر ما نميميريم ، مرگ ما همان مرگ اول بود ؟ و آيا ما عذاب نميشويم ؟ راستي اين چه رستگاري عظيمي است و براي چنين مقامي شايسته است كه تلاشگران تلاش كنند .
مؤلف : داستان سر بريدن مرگ به صورت گوسفند در روز قيامت ، از روايات معروف بين شيعه و اهل سنت است ، و اين در حقيقت تمثلي است از جاودانگي زندگي آخرت .
و در مجمع البيان در ذيل جمله شجرة الزقوم گفته : و روايت شده كه قريش وقتي اين آيه را شنيدند گفتند : ما تاكنون چنين اسمي را نشنيده بوديم ، و چنين درختي را نميشناسيم .
ابن زبعري گفت : زقوم به زبان بربرها نام طعامي است كه از خرما و كره درست ميشود ، و در روايتي به لغت اهل يمن آمده كه ابو جهل به كنيز خود گفت : زقمينا - زقوم برايمان بياور كنيز هم خرما و كره آورد ، ابو جهل به رفقايش گفت : تزقموا بهذا الذي يخوفكم به محمد - از همين زقوم كه محمد شما را از آن ميترساند بخوريد محمد پنداشته كه در آتش ، درخت سبز ميشود و حال آنكه آتش درخت راميسوزاند .
پس در پاسخ وي اين آيه آمد : انا جعلناها فتنة للظالمين ما اين درخت را مايه آزمايش ستمكاران كرديم .