[ترجمه تفسير المیزان] نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

[ترجمه تفسير المیزان] - نسخه متنی

سيد محمدحسين طباطبايي؛ مترجم: سيد محمدباقر موسوى همدانى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
ترجمه المیزان: سوره صافات آیات 70 - 1


ترجمة الميزان ج : 17ص :178

( 37 )سوره صافات مكي است و صد و هشتاد و دو آيه دارد . ( 182)

سورة الصافات‏

بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَ الصفَّتِ صفًّا(1) فَالزَّجِرَتِ زَجْراً(2) فَالتَّلِيَتِ ذِكْراً(3) إِنَّ إِلَهَكمْ لَوَحِدٌ(4) رَّب السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ مَا بَيْنهُمَا وَ رَب الْمَشرِقِ‏(5) إِنَّا زَيَّنَّا السمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ‏(6) وَ حِفْظاً مِّن كلّ‏ِ شيْطنٍ مَّارِدٍ(7) لا يَسمَّعُونَ إِلي الْمَلا الأَعْلي وَ يُقْذَفُونَ مِن كلّ‏ِ جَانِبٍ‏(8) دُحُوراًوَ لهَُمْ عَذَابٌ وَاصِبٌ‏(9) إِلا مَنْ خَطِف الخَْطفَةَ فَأَتْبَعَهُ شهَابٌ ثَاقِبٌ‏(10) فَاستَفْتهِمْ أَ هُمْ أَشدُّ خَلْقاً أَم مَّنْ خَلَقْنَاإِنَّا خَلَقْنَهُم مِّن طِينٍ لازِبِ‏(11)

ترجمه آيات

به نام خداوند بخشنده مهربان سوگند به صف كشندگان ( از ملائكه ) كه صف‏آرايي كرده‏اند ( 1) .

قسم به ( ملائكه ) راننده ابر و باران ( 2) .

و قسم به ملائكه‏اي كه قرآن را بر پيامبر تلاوت مي‏كنند ( 3) .

كه خداي شما هر آينه يكتاست ( 4) .

اوست پروردگار آسمانها و زمين و آنچه بين آن دو است و او است پروردگار مشرقها ( 5 ) .

همانا ماييم كه آسمان دنيا را با زينت ستارگان آراستيم ( 6) .

تا هم زينت آن باشد و هم آسمان را از هر شيطان سركشي حفظ كند ( 7) .

تا شيطانها نتوانند به آنچه در سكان آسمان مي‏گذرد گوش فرا دهند و اگر خواستند گوش دهند از

ترجمة الميزان ج : 17ص :179

هر طرف رانده شوند ( 8) .

و در نتيجه از آسمان دور شوند و براي ايشان است عذابي واجب ( 9) .

آري شيطانها نمي‏توانند به سخنان فرشتگان گوش فرا دهند مگر آنهايي كه كلام ملائكه را بربايند كه آنها نيز بلافاصله هدف شهاب ثاقب قرار مي‏گيرند ( 10 ) .

حال از مشركين بپرس آيا ايشان از حيث خلقت سخت‏تر و مهم‏ترند يا آنچه از آسمان و زمين و مخلوقات بين آن دو كه ما خلق كرده‏ايم با اينكه ما انسانها را از گلي چسبنده آفريديم ؟ ( 11) .

بيان آيات

در اين سوره بر مساله توحيد احتجاج شده ، و مشركين مخالف توحيد را تهديد نموده و مؤمنين خالص را بشارت مي‏دهد و سرانجام كار هر يك از دو طايفه را بيان مي‏كند .

سپس نام عده‏اي از بندگان مؤمن خود را كه بر آنان منت نهاده و وعده داده كه بر دشمنانشان غالب و پيروز كند ، ذكر مي‏كند و در خاتمه سوره بياني ايراد مي‏فرمايد كه به منزله خلاصه‏گيري از غرض سوره است ، يعني تنزيه خدا .

و سلام بر بندگان مرسل و حمد خداي تعالي در برابر رفتار نيكي كه با ايشان كرده .

و اين سوره به شهادت سياقش در مكه نازل شده .

و الصافات صفا فالزاجرات زجرا فالتاليات ذكرا كلمه صافات - به طوري كه گفته شده - جمع صافه است و صافه نيز جمع صاف - با تشديد - است ، و مراد از اين كلمه جماعتي است كه : افراد آن در صفي منظم قرار داشته باشند .

و كلمه زاجرات از زجر است كه به معناي آن است كه : كسي را با تهديد به مذمت ويا كتك ، از كاري و يا راهي منصرف كني .

و كلمه تاليات از ماده تلاوت است كه به معناي خواندن است .

خداي تعالي به اين سه طايفه ، يعني صافات ، زاجرات و تاليات سوگند خورده ، حال بايد ديد منظور از اين سه طايفه كيانند ؟ كلمات مفسرين در اين باره مختلف است .

مثلا در باره صافات بعضي گفته‏اند : مراد از آن ملائكه است كه در آسمان خود را به صف درمي‏آورند

ترجمة الميزان ج : 17ص :180

همان طور كه انسانها در زمين براي نماز صف مي‏بندند .

بعضي ديگر گفته‏اند : منظور ملائكه است كه وقتي مي‏خواهند به زمين نازل شوندبال خود را چون بال عقاب باز نگه مي‏دارند و بر هم نمي‏زنند و منتظر فرا رسيدن امر خداي تعالي هستند .

بعضي ديگر گفته‏اند : منظور جماعتي از مؤمنين است كه در نماز و جهاد به صف مي‏ايستند .

و اما در باره زاجرات بعضي گفته‏اند : مراد از آن ملائكه است كه بندگان را از معاصي زجر و نهي مي‏كنند ، و خداي سبحان آن را به صورت الهام و خطور قلبي به قلب ايشان راه مي‏دهد ، همانطور كه وسوسه‏هاي شيطان وارد قلب مي‏شود .

بعضي ديگر گفته‏اند : مراد فرشتگان موكل بر ابرهايند كه آنها را زجر مي‏دهند و به هر جا كه خدا بخواهد مي‏رانند .

بعضي هم گفته‏اند : مراد آياتي است از قرآن كه در آنها از كارهاي زشت زجر و نهي شده .

بعضي هم گفته‏اند : مراد مؤمنين هستند كه صداي خود را در هنگام تلاوت قرآن بلند مي‏كنند و به اين وسيله مردم را از منهيات زجر و نهي مي‏كنند .

و اما در باره تاليات .

بعضي گفته‏اند : مراد از آن ، ملائكه‏اي هستند كه وحي را بر پيامبران مي‏خواندند .

و بعضي هم گفته‏اند : مراد از آن فرشتگانند كه كتابي را مي‏خوانند كه خداي تعالي حوادث عالم را در آن نوشته .

و بعضي ديگر گفته‏اند : جماعت قاريان قرآنند كه آن را در نماز مي‏خوانند .

و ما احتمال مي‏دهيم - و خدا داناتر است - كه مراد از هر سه طايفه ( صافات و زاجرات و تاليات ) سه طايفه از ملائكه باشند كه مامور نازل كردن وحي بودند و راه اين كار را از مداخله شيطانها ايمن مي‏كردند و آن را به پيغمبران و يا خصوص پيامبر اسلام محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏)

ترجمة الميزان ج : 17ص : 181

مي‏رساندند و اين معنا از آيه عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه احدا الا من ارتضي من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم نيز استفاده مي‏شود .

و بنا بر احتمال مزبور ، معناي آيات مورد بحث اين مي‏شود كه : سوگند مي‏خورم به فرشتگاني كه در سر راه وحي صف بسته‏اند ، و سپس به فرشتگاني كه شيطانها را از اينكه در كار وحي مداخله كنند زجر مي‏دهند و سپس به فرشتگاني كه وحي را بر پيغمبر مي‏خوانند .

و همانطور كه گفتيم - مراد از اين وحي يا عموم وحي‏هايي است كه به عموم پيامبران مي‏شده ، و يا خصوص قرآن است كه به پيامبر اسلام وحي مي‏شده ، و مؤيد احتمال دوم اين است كه : از آن تعبير فرموده به تلاوت ذكر ، چون در قرآن كريم كلمه ذكر اصطلاحي است براي قرآن .

مؤيد اين احتمال اين است كه : آيات مربوط به راندن شياطين به وسيله شهابها ، بعد از آيات مورد بحث قرار گرفته ، و نيز دنبال آن مي‏فرمايد : فاستفتهم ا هم اشد خلقا ام من خلقنا - از ايشان نظريه بخواه آيا خلقت ايشان مهم‏تر است ، يا خلقت مخلوقاتي كه ما آفريده‏ايم ... كه باز در جاي خودش اين تاييد را توضيح مي‏دهيم .

و اگر گفته شود : قرآن كريم نزول وحي را تنها به جبرئيل نسبت داده و فرموده : من كان عدوا لجبريل فانه نزله علي قلبك و نيز فرموده : نزل به الروح الامين علي قلبك .

در پاسخ مي‏گوييم منافاتي با احتمال ما ندارد ، براي اينكه ملائكه صافات و زاجرات و تاليات اعوان جبرئيلند .

پس اگر بگوييم اين سه طايفه وحي را نازل مي‏كنند ، باز در حقيقت جبرئيل نازل كرده ، همچنان كه خود قرآن در جاي ديگر فرموده : في صحف مكرمة مرفوعة مطهرة بايدي سفرة كرام بررة و نيز از همان فرشتگان حكايت

ترجمة الميزان ج : 17ص :182

مي‏كند كه گفتند : و ما نتنزل الا بامر ربك پس معلوم مي‏شود متصدي آوردن وحي يك نفر نيست ، و نيز گفتند : و انا لنحن الصافون و انا لنحن المسبحون .

و اينكه يك جا وحي را تنها به جبرئيل نسبت مي‏دهد و در مواردي ديگر به جماعاتي از ملائكه، منافات ندارد و نظير اين است كه : يك جا قبض ارواح را به خصوص ملك الموت نسبت مي‏دهد و مي‏فرمايد : قل يتوفيكم ملك الموت الذي وكل بكم و در جايي ديگر به فرشتگاني فرستاده از ناحيه خودش نسبت مي‏دهد و مي‏فرمايد : حتي اذا جاء احدكم الموت توفته رسلنا و اين بدان جهت است كه اينان اعوان ملك الموت و ملك الموت رئيس ايشان است .

سؤال ديگري كه ممكن است براي خواننده پيش بيايد ، اين است كه : چرا كلمات مخصوص به زنان را در باره ملائكه استعمال كرده و فرموده : صافات و زاجرات و تاليات و نفرموده : صافون و زاجرون و تالون و شايد همين تعبير دليل باشد بر اينكه مراد از اين سه كلمه ، ملائكه نباشند .

در جواب مي‏گوييم : اين تعبير ضرري به احتمال ما نمي‏زند ، براي اينكه : وقتي سخن از جماعتي به ميان آيد ، جايز است كه لفظ مؤنث را در باره آنان استعمال كرد ، چون كلمه جماعت مؤنث است و صافات و زاجرات و تاليات به اعتبار لفظ جماعت ، مؤنث آمده ، و مؤنث لفظي است .

از اول قرآن تا اينجا هيچ سوره‏اي با سوگند آغاز نشده بود و سوره صافات اولين سوره‏اي است كه با سوگند آغاز مي‏شود و خداي سبحان در كلام مجيدش به بسياري از مخلوقات خود سوگند ياد كرده ، از قبيل آسمان ، زمين ، خورشيد ، ماه ، ستاره ، شب ، روز ، ملائكه ، مردم ، شهرها ، و ميوه‏ها ، و اين نيست مگر به خاطر شرافتي كه در آنها هست و آن شرافت اين است كه : مخلوق خدايند و خدا قيوم آنها است كه خود منبع و سرچشمه همه شرافت‏ها و ارزشها است .

ان الهكم لواحد خطاب در اين جمله به عموم مردم است .

و سوگندهاي مزبور به خاطر همين جمله

ترجمة الميزان ج : 17ص :183

است .

مي‏خواهد بفرمايد به آنچه ذكر شد سوگند كه معبود شما انسانها يكي است و اين كلامي است كه دليل خود را همراه دارد ، كه توضيح آن خواهد آمد .

ربالسموات و الأرض و ما بينهما و رب المشارق اين جمله يا خبر دوم است براي كلمه ان و معنايش اين است كه : به درستي معبود شما يكي است و معبود شما پروردگار آسمانها و زمين است ، و يا خبر است براي مبتدايي حذف شده ، و تقديرش هو رب السموات است ، و يا اصلا خبر نيست بلكه بدل است از كلمه واحد .

توضيح اينكه گفتيم آيه شريفه كلامي است كه دليل خود را همراه دارد اين است كه : خود اوصاف صافات و زاجرات و تاليات اشعار دارند بر اينكه اله همه يكي است ، همچنان كه خصوصيت و چگونگي سوگند نيز اشعار دارد بر اينكه آن معبود واحد رب آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است .

پس گويا فرموده : به درستي اله شما يكي است ، به دليل اينكه ملاك در الوهيت اله و معبود به حق بودن او اين است كه : او رب و مدبر امر عالم باشد كه خود شما هم به اين مطلب اعتراف داريد و خدا هم رب و مدبر آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو است ، كه در همه آنها دخل و تصرف مي‏كند .

پس معبود به حق در همه عالم اوست .

و چگونه نباشد ؟ با اينكه او براي اينكه وحي خود را به پيامبرش برساند ، در آسمانها تصرف مي‏كند ، و در ساكنان آسمان حكم مي‏راند و ملائكه صافات در بين آسمان و زمين كه محل رخنه شيطانهاست ، صف مي‏بندند و آنها را از مداخله در كار وحي منع مي‏كنند ، و اين خود تصرف اوست در بين آسمان و زمين و هم در شيطانها .

و آن فرشتگان ، وحي را بر پيغمبر وي تلاوت مي‏كنند ، و اين تلاوت ، خود تكميل مردم و تربيت آنان است حالا چه تصديق بكنند و چه تكذيب .

پس در وحي به تنهايي هم تصرف در عالم آسمانها است ، و هم تصرف در زمين و موجودات بين آن دو ، و چون چنين است ، پس خدا به تنهايي رب تمامي عالم و مدبر امور آن است ، و در نتيجه معبود واحد هم اوست .

و منظور از كلمه مشارق نقطه‏هايي از افق‏هايي است كه خورشيد در فصول چهارگانه از آن نقطه‏ها طلوع مي‏كند ، البته احتمال اين معني هست كه مراد از مشارق مشرقهاي خصوص خورشيد نباشد ، بلكه مشرقهاي مطلق ستارگان و يا مطلق مشارق باشد .

و اگر نامي از مغربها نياورد و تنها مشرقها را نام برد ، به خاطر مناسبتي بود كه مشرق با طلوع وحي از آسمان به وسيله ملائكه داشت ، همچنان كه در جاي ديگر وحي را به طلوع تشبيه كرده ، و فرموده : و

ترجمة الميزان ج : 17ص :184

لقد راه بالافق المبين و نيز فرموده : و هو بالافق الاعلي .

انا زينا السماء الدنيا بزينة الكواكب مراد از زينت هر چيزي است كه به وسيله آن چيز ديگري را آرايش دهند و زيبا سازند .

و كلمه كواكب عطف بيان و يا بدل از زينت است .

و در كلام خداي سبحان مساله زينت دادن آسمان دنيا به وسيله ستارگان مكرر آمده ، از آن جمله فرموده : و زينا السماء الدنيا بمصابيح و نيز فرموده : و لقد زينا السماء الدنيا بمصابيح و نيز فرموده : ا و لم ينظروا الي السماء فوقهم كيف بنيناها و زيناها .

و اين آيات خالي از اين ظهور نيستند كه : آسمان دنيا يكي از آسمانهاي هفتگانه‏اي است كه قرآن كريم نام برده و مراد از آن همان فضايي است كه ستارگان بالاي زمين در آن فضا قرار دارند ، هر چند كه بعضي از مفسرين اين آيات را طوري توجيه و معنا كرده‏اند كه با فرضيه‏هاي هيات قديم موافق درآيد و بعضي ديگر آن را طوري توجيه كرده‏اند كه با فرضيه‏هاي هيات جديد منطبق شود .

و حفظا من كل شيطان مارد مراد از شيطان افراد شرير از جن است و مراد از مارد فرد خبيثي است كه عاري از خير باشد .

و كلمه حفظا مفعول مطلق براي فعلي است كه حذف شده و تقدير آن حفظناها حفظا است .

لا يسمعون الي الملأ الاعلي و يقذفون من كل جانب كلمه يسمعون در اصل يتسمعون بوده و تسمع به معناي گوش دادن است .

و اينكه فرمود : شيطانهاي خبيث نمي‏توانند به آنچه در ملأ أعلي مي‏گذرد گوش دهند ، كنايه است از اينكه آنها از نزديكي بدانجا ممنوع هستند ، و به همين عنايت است كه عبارت مذكور صفت همه شيطانها شده ، و اگر اين معناي كنايه‏اي مراد نباشد و معناي تحت اللفظي منظور باشد و بخواهد بفرمايد : شيطانها به آنچه در ملأ أعلي مي‏گذرد گوش نمي‏دهند ، ديگر معنا

ترجمة الميزان ج : 17ص :185

ندارد دنبالش بفرمايد : و از هر طرف تيرباران مي‏شوند .

پس به خاطر همين جمله بايد بگوييم : عبارت قبلي كنايه است ، و صريح آن مراد نيست .

كلمه ملأ به معناي اشراف از هر قوم است ، آنهايي كه چشم‏ها را پر مي‏كنند ، و ملأ أعلي همان ملائكه مكرمي هستند كه شيطانها مي‏خواهند به گفتگوي ايشان گوش دهند ، و آنها سكنه آسمانهاي بالا را تشكيل مي‏دهند ، به دليل اين آيه كه مي‏فرمايد : لنزلنا عليهم من السماء ملكا رسولا .

و مقصود شيطانها از گوش دادن به ملأ أعلي اين است كه : بر اخبار غيبي كه از عالم ارضي پوشيده است اطلاع پيدا كنند ، مانند حوادثي كه بعدها در زمين رخ مي‏دهد و اسرار پنهاني كه آيه و ما تنزلت به الشياطين و ما ينبغي لهم و ما يسطيعون انهم عن السمع لمعزولون بدان اشاره دارد ، و همچنين آيه و انا لمسنا السماء فوجدناها ملئت حرسا شديدا و شهبا و انا كنا نقعد منها مقاعد للسمع فمن يستمع الآن يجد له شهابا رصدا و كلمه قذف در جمله و يقذفون من كل جانب به معناي تيراندازي است .

و كلمه جانب به معناي جهت و ناحيه است .

دحورا و لهم عذاب واصب كلمه دحور به معناي طرد و راندن ، و هم به معناي دفع است ، و اين كلمه مصدر است به معناي مفعول كه چون حال واقع شده منصوب شده است .

و اين كلمه مصدر به معني مفعول است يعني اين شيطانها مدحور و رانده شده درگاه خدايند ممكن هم هست مفعول له و يا مفعول مطلق باشد .

و كلمه واصب به معناي واجب و لازم است .

الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب كلمه خطفة به معناي قاپيدن و چيزي را دزدكي ربودن است .

و كلمه شهاب به معناي ستارگاني است كه در فضا به سرعت حركت مي‏كنند و نابود مي‏شوند و كلمه ثاقب از ثقوب است كه به معناي فرو رفتن و نفوذ چيزي در چيز ديگر است .

و شهاب را از اين

ترجمة الميزان ج : 17ص :186

بابت ثاقب ناميده‏اند كه از هدف خطا نمي‏رود و همواره به هدف مي‏خورد .

و مراد از خطفه اين است كه : شيطاني دزدكي خود را به صدارس ملائكه برساند تاحرفهاي آنان را گوش دهد .

و در جاي ديگر از اين عمل به استراق سمع تعبير كرده ، و فرموده : الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين و اين استثناء استثناي از ضمير فاعل در جمله لا يسمعون است .

و بعضي از مفسرين گفته‏اند : جايز است آن را استثنايي منقطع ، و نامربوط به ما قبل بگيريم .

و معناي آيات پنجگانه مورد بحث اين است كه : ما آسمان دنيا يعني نزديك‏ترين آسمانها به شما - و يا پايين‏ترين آسمانها - را با زينتي بياراستيم ، و آن همان ستارگان بود كه در آسمان قرار داديم ، و آن آسمان را از هر شيطاني خبيث و عاري از خير حفظ كرديم ، و حتي از اينكه سخنان ساكنين آسمان را بشنوند منعشان نموديم ، تا از اخبار غيبي كه ساكنان ملأ أعلي بين خود گفتگو مي‏كنند اطلاع نيابند ، و به همين منظور از هر طرف تيرباران مي‏شوند در حالي كه مطرود و رانده هستند و عذابي واجب دارند كه هرگز از ايشان جدا شدني نيست .

پس كسي از جن نمي‏تواند به اخبار غيبي كه در آسمان دنيا بين ملائكه رد و بدل مي‏شود ، اطلاع يابد مگر آنكه از راه اختلاس و قاچاق چيزي از آن اخبار را به دست بياورد كه در اين صورت مورد تعقيب شهاب ثاقب واقع مي‏شود ، تير شهابي كه هرگز از هدف خطا نمي‏رود .

گفتاري در معناي شهاب

مفسرين براي اينكه مساله استراق سمع شيطانها در آسمان را تصوير كنند ، و نيز تصوير كنند كه چگونه در اين هنگام به سوي شيطانها با شهاب‏ها تيراندازي مي‏شود بر اساس ظواهر آيات و روايات كه به ذهن مي‏رسد توجيهاتي ذكر كرده‏اند كه همه بر اين اساس استوار است كه آسمان عبارت است از : افلاكي كه محيط به زمين هستند ، و جماعت‏هايي از ملائكه در آن افلاك منزل دارند ، و آن افلاك در و ديواري دارند كه هيچ چيز نمي‏تواند وارد آن شود ، مگر چيزهايي كه از خود آسمان باشد ، و

ترجمة الميزان ج : 17ص :187

اينكه در آسمان اول ، جماعتي از فرشتگان هستند كه شهابها به دست گرفته و در كمين شيطانها نشسته‏اند كه هر وقت نزديك بيايند تا اخبار غيبي آسمان را استراق سمع كنند ، با آن شهابها به سوي آنها تيراندازي كنند و دورشان سازند ، و اين معاني همه از ظاهر آيات و اخبار ابتداء به ذهن مي‏رسد .

و ليكن امروز بطلان اين حرفها به خوبي روشن شده ، و عيان گشته ، و در نتيجه بطلان همه آن وجوهي هم كه در تفسير شهب ذكر كرده‏اند ، - كه وجوه بسيار زيادي هم هستند - و در تفاسير مفصل و طولاني از قبيل تفسير كبير فخر رازي ، و روح المعاني آلوسي و غير آن دو نقل شده ، باطل مي‏شود .

ناگزير بايد توجيه ديگري كرد كه مخالف با علوم امروزي و مشاهداتي كه بشر از وضع آسمانها دارد نبوده باشد .

و آن توجيه به احتمال ما - و خدا داناتر است - اين است كه : اين بياناتي كه در كلام خداي تعالي ديده مي‏شود ، از باب مثالهايي است كه به منظور تصوير حقايق خارج از حس زده شده ، تا آنچه خارج از حس است به صورت محسوسات در افهام بگنجد ، همچنان كه خود خداي تعالي در كلام مجيدش فرموده : و تلك الامثال نضربها للناس و ما يعقلها الا العالمون و اينگونه مثلها در كلام خداي تعالي بسيار است ، از قبيل عرش ، كرسي ، لوح و كتاب ، كه هم در گذشته به آنها اشاره شد ، و هم در آينده به بعضي از آنها اشاره خواهد رفت .

بنا بر اين اساس ، مراد از آسماني كه ملائكه در آن منزل دارند ، عالمي ملكوتي خواهد بود كه افقي عالي‏تر از افق عالم ملك و محسوس دارد ، همان طور كه آسمان محسوس ما با اجرامي كه در آن هست عالي‏تر و بلندتر از زمين ماست .

و مراد از نزديك شدن شيطانها به آسمان ، و استراق سمع ، و به دنبالش هدف شهابها قرار گرفتن ، اين است كه : شيطانها مي‏خواهند به عالم فرشتگان نزديك شوند ، و از اسرارخلقت و حوادث آينده سر درآورند .

و ملائكه هم ايشان را با نوري از ملكوت كه شيطانها تاب تحمل آن را ندارند ، دور مي‏سازند .

و يا مراد اين است كه : شيطانها خود را به حق نزديك مي‏كنند ، تا آن را با تلبيس‏ها و نيرنگهاي خود به صورت باطل جلوه دهند ، و يا باطل را با

ترجمة الميزان ج : 17ص :188

تلبيس و نيرنگ به صورت حق درآورند ، و ملائكه رشته‏هاي ايشان را پنبه مي‏كنند ، و حق صريح را هويدا مي‏سازند ، تا همه به تلبيس آنها پي برده ، حق را حق ببينند ، و باطل را باطل .

و اين كه خداي سبحان داستان استراق سمع شياطين و هدف شهاب قرار گرفتنشان را دنبال سوگند به ملائكه وحي و حافظان آن از مداخله شيطانها ذكر كرده ، تا اندازه‏اي گفتار ما را تاييد مي‏كند - و خدا داناتر است - .

فاستفتهم ا هم اشد خلقا ام من خلقنا انا خلقناهم من طين لازب كلمه لازب به معناي دو چيز به هم چسبيده است ، به طوري كه هر يك ملازم ديگري شده باشد .

و در مجمع البيان گفته : لازب و لازم به يك معني است .

و مراد از جمله من خلقنا يا ملائكه‏اي است كه در آيات قبلي به آنان اشاره كرد كه حافظ وحي و تيراندازان شهابهايند ، و يا مخلوقات عظيم ديگري غير از انسان است ، از قبيل آسمانها ، زمين و ملائكه ، و اگر در باره آنها با ضمير هم كه مخصوص عقلاء است تعبير كرد و فرمود : آيا خلقت ايشان بزرگتر است ، يا كسي كه ما خلق كرده‏ايم و نفرمود : چيزي كه ما خلق كرده‏ايم بدان جهت است كه در بين نامبردگان ملائكه هم منظور بودند ، و ملائكه داراي عقلند ، جانب آنان را غلبه داده و از همه آسمانها و زمين و ملائكه تعبير كرده به كسي كه ما خلقش كرده‏ايم .

و معناي آيه اين است كه : وقتي خداي سبحان رب آسمانها و زمين و موجودات بين آن دو و ملائكه بود ، تو اي رسول گراميم ، از ايشان نظرخواهي كنو بپرس آيا خلقت ايشان مهم‏تر و بزرگتر است ، يا خلقت غير ايشان از موجودات ديگري كه ما خلق كرده‏ايم ، آن وقت متوجه خواهند شد كه خلقت آنان ضعيف‏تر و ناچيزتر از خلقت موجودات ديگر است ، براي اينكه خلقت ايشان از يك گل چسبنده بود و معلوم است كه اين گل چسبنده ناچيز نمي‏تواند ما را عاجز سازد .

بحث روايتي

در تفسير قمي در ذيل جمله و الصافات صفا آمده كه منظور ملائكه و انبيايند .

و در همان كتاب از پدرش و از يعقوب بن يزيد ، از ابن ابي عمير ، از بعضي از راويان

ترجمة الميزان ج : 17ص :189

شيعه ، از امام صادق (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرمود امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) فرموده : اين ستارگان كه در آسمان است ، شهرهايي است مانند شهرهايي كه در زمين است ... .

باز در همان كتاب در روايت ابي الجارود ، از امام ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت كرده كه فرموده : عذاب واصب يعني عذاب دائم و دردناك كه دردش تا دلها مي‏رسد .

و باز در همان كتاب از رسول الله (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده كه در داستان معراج فرمود : پس جبرئيل بالا رفت و من نيز با او بالا رفتم ، تا رسيدم به آسمان دنيا ، بر روي آن آسمان فرشته‏اي ديدم كه او را اسماعيل مي‏گفتند ، و او همان صاحب خطفه است كه خداي عز و جل در باره‏اش فرموده : الا من خطف الخطفة فاتبعه شهاب ثاقب و زير فرمان آن هفتاد هزار فرشته‏اند كه زير فرمان هر فرشته هفتاد هزار فرشته ديگرند ... .

مؤلف : اينگونه روايات در اين باب بسيار زياد است كه : ما بعضي از آنها را در تفسير آيه الا من استرق السمع فاتبعه شهاب مبين نقل كرديم و بعضي ديگر از آنها را ان شاء الله تعالي در تفسير دو سوره ملك و جن ايراد خواهيم كرد .

در نهج البلاغه است كه : خداي تعالي از تمامي روي زمين ، چه زمين سخت ، و چه سهلش ، چه زمين صالح و چه شوره‏زارش ، خاكي برگرفت و آن را با آب درآميخت ، تا وقتي كه خالص گشت ، و آنگاه آن را با شبنمي تر كرد ، تا چسبنده شد .


ترجمة الميزان ج : 17ص :190

بَلْ عَجِبْت وَ يَسخَرُونَ‏(12) وَ إِذَا ذُكِّرُوا لا يَذْكُرُونَ‏(13) وَ إِذَا رَأَوْا ءَايَةً يَستَسخِرُونَ‏(14) وَ قَالُوا إِنْ هَذَا إِلا سِحْرٌ مُّبِينٌ‏(15) أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظماً أَ ءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ‏(16) أَ وَ ءَابَاؤُنَا الأَوَّلُونَ‏(17) قُلْ نَعَمْ وَ أَنتُمْ دَخِرُونَ‏(18) فَإِنَّمَا هِي زَجْرَةٌ وَحِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظرُونَ‏(19) وَ قَالُوا يَوَيْلَنَا هَذَا يَوْمُ الدِّينِ‏(20) هَذَا يَوْمُ الْفَصلِ الَّذِي كُنتُم بِهِ تُكَذِّبُونَ‏(21) × احْشرُوا الَّذِينَ ظلَمُوا وَ أَزْوَجَهُمْ وَ مَا كانُوا يَعْبُدُونَ‏(22) مِن دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلي صِرَطِ الجَْحِيمِ‏(23) وَ قِفُوهُمْإِنهُم مَّسئُولُونَ‏(24) مَا لَكمْ لا تَنَاصرُونَ‏(25) بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مُستَسلِمُونَ‏(26) وَ أَقْبَلَ بَعْضهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ‏(27) قَالُوا إِنَّكُمْ كُنتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْيَمِينِ‏(28) قَالُوا بَل لَّمْ تَكُونُوا مُؤْمِنِينَ‏(29) وَ مَا كانَ لَنَا عَلَيْكم مِّن سلْطنِبَلْ كُنتُمْ قَوْماً طغِينَ‏(30) فَحَقَّ عَلَيْنَا قَوْلُ رَبِّنَاإِنَّا لَذَائقُونَ‏(31) فَأَغْوَيْنَكُمْ إِنَّا كُنَّا غَوِينَ‏(32) فَإِنهُمْ يَوْمَئذٍ في الْعَذَابِ مُشترِكُونَ‏(33) إِنَّا كَذَلِك نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِينَ‏(34) إِنهُمْ كانُوا إِذَا قِيلَ لهَُمْ لا إِلَهَ إِلا اللَّهُ يَستَكْبرُونَ‏(35) وَ يَقُولُونَ أَ ئنَّا لَتَارِكُوا ءَالِهَتِنَا لِشاعِرٍ مجْنُونِ‏(36) بَلْ جَاءَ بِالحَْقّ‏ِ وَ صدَّقَ الْمُرْسلِينَ‏(37) إِنَّكمْ لَذَائقُوا الْعَذَابِ الأَلِيمِ‏(38) وَ مَا تجْزَوْنَ إِلا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ‏(39) إِلا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ‏(40) أُولَئك لهَُمْ رِزْقٌ مَّعْلُومٌ‏(41) فَوَكِهُوَ هُم مُّكْرَمُونَ‏(42) في جَنَّتِ النَّعِيمِ‏(43) عَلي سرُرٍ مُّتَقَبِلِينَ‏(44) يُطاف عَلَيهِم بِكَأْسٍ مِّن مَّعِينِ‏(45) بَيْضاءَ لَذَّةٍ لِّلشرِبِينَ‏(46) لا فِيهَا غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنهَا يُنزَفُونَ‏(47) وَ عِندَهُمْ قَصِرَت الطرْفِ عِينٌ‏(48) كَأَنهُنَّ بَيْضٌ مَّكْنُونٌ‏(49) فَأَقْبَلَ بَعْضهُمْ عَلي بَعْضٍ يَتَساءَلُونَ‏(50) قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ إِني كانَ لي قَرِينٌ‏(51) يَقُولُ أَ ءِنَّك لَمِنَ الْمُصدِّقِينَ‏(52) أَ ءِذَا مِتْنَا وَ كُنَّا تُرَاباً وَ عِظماً أَ ءِنَّا لَمَدِينُونَ‏(53) قَالَ هَلْ أَنتُم مُّطلِعُونَ‏(54) فَاطلَعَ فَرَءَاهُ في سوَاءِ الجَْحِيمِ‏(55) قَالَ تَاللَّهِ إِن كِدت لَترْدِينِ‏(56) وَ لَوْ لا نِعْمَةُ رَبي لَكُنت مِنَ الْمُحْضرِينَ‏(57) أَ فَمَا نحْنُ بِمَيِّتِينَ‏(58) إِلا مَوْتَتَنَا الأُولي وَ مَا نحْنُ بِمُعَذَّبِينَ‏(59) إِنَّ هَذَا لهَُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ‏(60) لِمِثْلِ هَذَا فَلْيَعْمَلِ الْعَمِلُونَ‏(61) أَ ذَلِك خَيرٌ نُّزُلاً أَمْ شجَرَةُ الزَّقُّومِ‏(62) إِنَّا جَعَلْنَهَا فِتْنَةً لِّلظلِمِينَ‏(63) إِنَّهَا شجَرَةٌ تخْرُجُ في أَصلِ الجَْحِيمِ‏(64) طلْعُهَا كَأَنَّهُ رُءُوس الشيَطِينِ‏(65) فَإِنهُمْ لاَكلُونَ مِنهَا فَمَالِئُونَ مِنهَا الْبُطونَ‏(66) ثمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَيهَا لَشوْباً مِّنْ حَمِيمٍ‏(67) ثمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لالي الجَْحِيمِ‏(68) إِنهُمْ أَلْفَوْا ءَابَاءَهُمْ ضالِّينَ‏(69) فَهُمْ عَلي ءَاثَرِهِمْ يهْرَعُونَ‏(70)


ترجمة الميزان ج : 17ص :191

ترجمه آيات

(نهتنها ايمان نمي‏آورند ) بلكه وقتي تو از گمراهي آنان تعجب مي‏كني تو را مسخره مي‏كنند ( 12) .

و چون تذكر داده مي‏شوند پند نمي‏پذيرند ( 13) .

و چون آيتي مي‏بينند مسخره مي‏كنند ( 14) .

و مي‏گويند : اين نيست مگر سحري آشكار ( 15) .

آيا وقتي مرديم و خاك و استخوان شديم دوباره زنده مي‏شويم ؟ ( 16) .

(ما ) و حتي پدران گذشته ما ؟ ( 17) .

بگو : بله ، زنده مي‏شويد در حالي كه خوار و ذليل باشيد ( 18) .

و اين زنده شدن انسانها با يك نهيب صورت مي‏گيرد كه ناگهان همگي نگران برمي‏خيزند ( 19) .

و مي‏گويند : اي واي بر ما اين همان روز جزاست ( 20 ) .

اين روز جدايي حق از باطل است كه تا در دنيا بوديد تكذيبش مي‏كرديد ( 21) .


ترجمة الميزان ج : 17ص :192

(هان اي فرشتگان ) همه آنها كه ظلم كردند و اتباع و اشباه آنها را و آنچه را كه مي‏پرستيدند يكجا جمع كنيد ( 22) .

آري آنچه كه به جاي خدا عبادت مي‏كردند ، پس آنگاه به سوي دوزخ ببريد ( 23) .

آنجا نگهشان بداريد كه بايد بازخواست شوند ( 24) .

در آنجا از ايشان مي‏پرسند چرا مانند دنيا از يكديگر حمايت نمي‏كنيد ؟ ( 25) .

(جوابي ندارند ) بلكه ايشان امروز تسليم‏اند ( 26 ) .

بعضي به بعضي رو مي‏كنند و از يكديگر پرسش مي‏كنند ( 27) .

پيروان به سردمداران گويند شما بوديد كه به عنوان بشارت و ميمنت مي‏آمديد و ما را به دين خود مي‏خوانديد ( 28) .

در پاسخشان گويند خود شما بنا نداشتيد ايمان بياوريد ( 29) .

و ما بر شما دست تسلط نداشتيم ( و اجبارتان نمي‏كرديم ) بلكه خودتان مردمي طغيان‏گر بوديد ( 30) .

و در نتيجه حكم خدا و قضاي او در باره ما حتمي گشت و ما عذاب را خواهيم چشيد ( 31) .

آري ما شما را گمراه كرديم چون خودمان گمراه بوديم ( 32) .

در نتيجه همه آنان در عذاب شريكند ( 33 ) .

ما با مجرمين اينچنين رفتار مي‏كنيم ( 34) .

چون ايشان اين طور بودند كه وقتي لا اله الا الله برايشان گفته مي‏شد كبر مي‏ورزيدند ( 35) .

و مي‏گفتند آيا به خاطر مردي ديوانه خدايان خود را رها كنيم ( 36) .

با اينكه او حق آورده و رسولان قبلي را تصديق مي‏كند ( 37) .

محققا شما عذاب دردناك را خواهيد چشيد ( 38) .

و اين جزايتان نيست مگر بخاطر همان اعمالي كه مي‏كرديد ( 39) .

مگر بندگان مخلص خدا ( 40) .

كه ايشان رزقي معلوم دارند ( 41) .

ميوه‏هايي و ايشان گرامي هستند ( 42 ) .

در بهشت‏هاي پر نعمت ( 43) .

بر تختهايي رو به روي هم ( 44) .

قدحها از آب بهشتي از هر سو برايشان حاضر مي‏شود ( 45) .

آبي زلال و لذت بخش براي نوشندگان ( 46) .


ترجمة الميزان ج : 17ص :193

نه در آن ضرر و فسادي است و نه از آن مست مي‏شوند ( 47) .

و پيش ايشان حوريان درشت چشم پركرشمه و نازند ( 48) .

گويي از سفيدي ، سفيده تخم مرغند قبل از آنكه دست خورده شود ( 49) .

پس بعضي به بعضي ديگر روي آورده از يكديگر پرسش مي‏كنند ( 50) .

يكي از آن ميان مي‏پرسد : من رفيقي داشتم ( 51) .

كه بارها از من خرده مي‏گرفت كه تو هم از معتقدين به معادي ( 52) .

آيا بعد از آنكه مرديم و خاك و استخوان شديم دوباره براي پاداش زنده مي‏شويم ؟ ( 53) .

شما هيچ از او خبر داريد ؟ ( 54) .

در همين بين به دوزخ مي‏نگرد و رفيق خود را در وسط جهنم مي‏بيند ( 55) .

به او مي‏گويد به خدا قسم نزديك بود مرا به ضلالت بيفكني ( 56) .

و اگر نعمت پروردگارم نبود حتما من نيز از حاضر شدگان در دوزخ مي‏بودم ( 57) .

دوستان بهشتي از شدت خرسندي و شادي به يكديگر مي‏گويند آيا راستي اين ماييم كه ديگر نمي‏ميريم ؟ ( 58) .

و به جز همان مرگ اولمان ديگر مرگي نداشته و عذاب هم نمي‏شويم ؟ ( 59) .

محققا و به راستي كه اين چه رستگاري عظيمي است كه خدا به ما روزي كرد ( 60) .

و شايسته است كه اهل عمل براي چنين زندگي تلاش كنند ( 61) .

آيا براي پذيرايي ، اين رزق كريم بهتر است و يا درخت زقوم ( 62) .

ما آن را فتنه ستمگران كرديم ( 63) .

درختي است كه از قعر جهنم سر درمي‏آورد ( 64) .

ميوه‏اش گويي سر شيطانها است ( 65) .

چون ايشان از آن خواهند خورد و شكمها را از آن پر خواهند كرد ( 66) .

و سپس از روي آن خوراك ، آبي بي‏نهايت سوزنده مي‏نوشند ( 67 ) .

و سپس بازگشت نهايي آنان به سوي جهنم خواهد بود ( 68) .

همين‏ها بودند كه در دنيا پدران خود را گمراه يافتند ( 69) .

و با اين حال به دنبال آثار پدران خود بشتافتند ( 70) .

بيان آيات

در اين آيات استهزايي كه كفار به آيات خدا مي‏كردند و پاره‏اي از سخنان ايشان كه

ترجمة الميزان ج : 17ص :194

بر اساس كفر و انكار معاد مي‏گفته‏اند ، و ردي كه از سخنان ايشان شده حكايت شده است ، و در رد آنان به تقرير مساله بعث پرداخته و بيان كرده كه كفار در آن روز چه شدتي و چه عذابهايگوناگوني دارند ، و خداوند چگونه بندگان مخلص خود را با نعمت‏ها و كرامتهاي خود گرامي مي‏دارد .

و نيز چگونگي بحث و جدال دوزخيان با يكديگر را نقل مي‏كند كه در روز قيامت چه سخناني بين آنان رد و بدل مي‏شود .

و سخناني را هم كه بين اهل بهشت با خودشان و يا با بعضي از اهل آتش رد و بدل مي‏شود ذكر كرده .

بل عجبت و يسخرون و اذا ذكروا لا يذكرون يعني اي محمد ! بلكه تو از تكذيب ايشان تعجب مي‏كني كه چگونه تكذيبت مي‏كنند ، با اينكه تو ايشان را به سوي كلمه حق مي‏خواني ، و تازه وقتي تعجب مي‏كني تو را در اين تعجب مسخره مي‏كنند ، و يا تو را در همين دعوت به سوي حق مسخره مي‏كنند ، و چون به وسيله آيات داله بر توحيد و دين حق ، تذكر داده مي‏شوند ، باز متذكر نگشته و بيدار نمي‏شوند .

و اذا راوا آية يستسخرون در مجمع البيان مي‏گويد : كلمه سخر و استسخر هر دو به يك معنا است .

و در نتيجه گفتار وي ، معناي آيه چنين مي‏شود : و چون اين مشركين آيتي معجزه‏آسا از آيات معجزه خدا را مي‏بينند ، مثلا قرآن و يا شق القمر را مشاهده مي‏كنند آن را استهزاء مي‏كنند .

و قالوا ان هذا الا سحر مبين در اينكه مشركين در اشاره به آيت كلمه هذا را به كار برده‏اند ، اشعاري است از ايشان به اينكه ما اصلا از اين چيز كه تو آن را آيت مي‏خواني هيچ چيز نمي‏فهميم ، مگر همين قدر كه آن چيزي است از چيزها بدون مزيت ، و اين تعبير بدترين توهيني است كه به عمل شخصي بكنند .

ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا لمبعوثون او آبائنا الاولون اين آيه حكايت انكار مشركين نسبت به مساله معاد است ، كلامي است كه به غير از استبعاد هيچ پايه و دليلي ندارد ، در نظر وهم اين معنا بعيد مي‏آيد كه انسان بميرد و بدنش متلاشي گشته ، به صورت خاك و استخوان درآيد ، آنگاه دوباره به صورت اولش برگردد .


ترجمة الميزان ج : 17ص :195

دليل بر اينكه غير از استبعاد پايه‏اي ديگر ندارد ، اين است كه استفهام انكاري را نسبت به نياكان خود دوباره تكرار كرده‏اند ، چون استبعاد وهم آدمي از زنده شدن نياكان و اجداد كه آثارشان به كلي محو شده و به جز داستانها از ايشان چيزي باقي نمانده ، بيشتر و شديدتر از استبعادي است كه از زنده شدن خودش دارد .

و اگر منظورشان از اين گفتار تمسك به دليل عقلي يعني محال بودن اعاده معدوم بود ، اين دليل در اعاده خودشان و اجدادشان يكسان بود و ديگر احتياج نبود كه استفهام انكاري را در باره اعاده اجداد و نياكان خود تكرار كنند .

قل نعم و انتم داخرون فانما هي زجرة واحدة فاذا هم ينظرون در اين آيه خداي تعالي پيامبر عزيز خود را دستور مي‏دهد كه در پاسخشان بگويد : بله همه‏شان زنده خواهند شد .

و انتم داخرون - يعني زنده مي‏شويد در حالي كه خوار و بي مقدار و ذليل باشيد .

و اين در حقيقت احتجاج و استدلال به عموميت قدرت خدا و نفوذ اراده بي‏درنگ او است ، آري انما أمره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون - دستور او وقتي اراده چيزي كند همين است كه بگويد باش و پس او موجود مي‏شود.

و به همين جهت به دنبال آنفرمود : فانما هي زجرة واحدة فاذا هم ينظرون - مساله بعث يك زجره و نهيب بيش نيست كه وقتي صادر شد ، مردم ناگهان زنده شده و مبهوت نظر مي‏كنند همچنان كه در جاي ديگر فرموده : و لله غيب السموات و الأرض و ما امر الساعة الا كلمح البصر او هو اقرب ان الله علي كل شي‏ء قدير .

و اينكه بر سر جمله فانما هي زجرة واحدة حرف فاء آورده ، به اين منظور بوده كه تعليل را افاده كند و در نتيجه جمله مذكور تعليل مي‏باشد براي جمله و انتم داخرون .

و تعبير به كلمه زجرة نيز اشعار به خواري و ذلت آنان دارد .

و قالوا يا ويلنا هذا يوم الدين هذا يوم الفصل الذي كنتم به تكذبون اين آيه شريفه عطف است بر جمله ينظرون كه اشعار به مبهوت بودن آنان داشت و مي‏فهمانيد كه مشركين بعد از زنده شدن مبهوت و دهشت زده هستند ، و همه در فكر آنند كه آيا عالم قيامت را به خواب مي‏بينند يا به بيداري ؟ آن وقت متوجه مي‏شوند كه نه ، خواب نيستند و اين همان روز بعث و روز جزا است و چون به خاطر كفر و تكذيبشان ، از جزا حذر و

ترجمة الميزان ج : 17ص :196

دلواپسي دارند ، مي‏گويند : هذا يوم الدين - اين روز جزاست و نمي‏گويند : هذا يوم البعث - اين روز قيامت است .

و اگردر اول آيه تعبير به ماضي آورد و فرمود : قالوا - گفتند : اي واي بر ما با اينكه هنوز نگفته‏اند ، بلكه در قيامت خواهند گفت به خاطر اين است كه مساله معاد محقق الوقوع است .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : جمله هذا يوم الفصل الذي كنتم به تكذبون كلامي است كه كفار به يكديگر مي‏گويند .

بعضي ديگر گفته‏اند : كلام ملائكه و يا خود خداي تعالي است كه به ايشان خطاب مي‏كند .

آيه بعدي مؤيد احتمال دوم است ، چون آن آيه به طور مسلم كلام خداست كه مي‏فرمايد : محشور كنيد ستمكاران و قرين‏هاي آنان را و آنچه را كه به جاي خدا عبادت مي‏كردند .

و كلمه فصل به معناي تميز بين دو چيز است ، و اگر روز قيامت را روز فصل خوانده ، بدين ملاحظه است كه آن روز روز جدا شدن حق از باطل است ، روزي كه به حكم خدا و قضاي او بين حق و باطل و يا بين مجرم و متقي ، جدايي مي‏افتد .

و هر يك از ديگري متمايز مي‏شود ، همچنان كه در جاي ديگر فرمود : و امتازوا اليوم ايها المجرمون .

احشروا الذين ظلموا و ازواجهم و ما كانوا يعبدون من دون الله فاهدوهم الي صراط الجحيم اين كلامي است از خداي تعالي به ملائكه ، و معنايش اين است كه : ما به ملائكه گفتيم ايشان را محشور كنيد .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : اين آيه كلامي است از ملائكه كه به يكديگر مي‏گويند .

و كلمه حشر - به طوري كه راغب گفته - به معناي اين است كه جماعتي از مقرشان به زور اخراج شوند تا به سوي جنگ و امثال آن روانه گردند .

و مراد از الذين ظلموا - به طوري كه آخر آيه هم آن را تاييد مي‏كند - مشركين هستند ، البته نه همه مشركين ، بلكه آن مشركيني كه در برابر حق عناد مي‏ورزند ، و سد راه

ترجمة الميزان ج : 17ص :197

پيشرفت آن هستند ، همچنان كه از آيه فاذن مؤذن بينهم ان لعنة الله علي الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون نيز همين معنا استفاده مي‏شود .

و تعبير به ماضي در كلمه ظلموا وصف را افاده مي‏كند و منظور از آن كساني است كه داراي صفت ظلم هستند ، نه كساني كه - و لو يك بار - مرتكب ظلم شده باشند ، همچنان كه اگر كسي بپرسد : فلاني در زندگي‏اش چه كرد ؟ و شما در پاسخ بگويي ظلم كرد .

اين پاسخ شما هر چند فعل ماضي است ، ولي فايده وصف را مي‏دهد و در كلام خداي تعالي از اينگونه تعبيرها بسيار است ، مانند آيه و سيق الذين اتقوا ربهم الي الجنة زمرا و آيه و سيق الذين كفروا الي جهنم زمرا و آيه للذين احسنوا الحسني و زيادة كه در آيه اول كلمه اتقوا و در دومي كلمه كفروا و در سومي كلمه احسنوا هر سه فعل ماضي است ، ولي معناي وصف را افاده مي‏كند ، و منظور كساني است كه داراي صفت تقوي و يا كفر و يا احسان هستند ، نه كساني كه يك بار و دو بار تقوي يا كفر و يا احسان از ايشان سرزده باشد ) .

ظاهر از جمله و ازواجهم اين است كه مراد از ازواج قرين‏هاي شيطاني ايشان باشد ، چون به حكم آيه و من يعش عن ذكر الرحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين ... حتي اذا جاءنا قال يا ليت بيني و بينك بعد المشرقين فبئس القرين كساني كه از ياد خدا اعراض مي‏كنند قريني از شيطان دارند .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : مراد از ازواج اشباه و نظائر ايشان است ، مي‏خواهد بفرمايد : هر كسي با نظير خود محشور مي‏شود ، اشخاص زناكار ، با زناكاران ، و اشخاص

ترجمة الميزان ج : 17ص :198

شرابخواران با شرابخواران محشور مي‏گردند .

ليكن اين تفسير صحيح نيست ، چون لازمه آن اين است كه مراد از الذين ظلموا طايفه خاصي از اهل هر معصيت باشد و حال آنكه عبارت آيه با آن نمي‏سازد علاوه بر اين ذيل آيه شريفه هم كه سخن از معبودهاي باطل دارد با اين تفسير سازش ندارد .

بعضي ديگر گفته‏اند : مراد از ازواج زنان كافر ايشان است ولي اين وجه نيز مانند وجه قبليش ضعيف است .

و از ظاهر جمله و ما كانوا يعبدون من دون الله برمي‏آيد كه مراد از آن معبودها همان بتهايي است كه مي‏پرستيدند ، چون ظاهر لفظ ما - چيزهايي كه همين بت‏ها است ، چون اگر فرشتگان و يا جن و يا خدايان بشري مراد بود ، به جاي ما مي‏فرمود : من - كساني كه پس آيه شريفه نظير آيه انكم و ما تعبدون من دون الله حصب جهنم مي‏باشد .

ممكن هم هست مراد از لفظ ما اعم از خدايان بي‏شعور و باشعور باشد ، و در نتيجه شامل فراعنه و نمرودها هم بشود ، ولي بنا بر اين احتمال هم ، مفهوم ما شامل ملائكه و حضرت مسيح (عليه‏السلام‏) نمي‏شود ، چون در جمله ان الذين سبقت لهم منا الحسني اولئك عنها مبعدون اين دو طايفه استثنا شده‏اند .

فاهدوهم الي صراط الجحيم - كلمه جحيم در قرآن يكي از اسمهاي جهنم است كه از ماده جحمة مشتق شده ، كه - بنا به گفته راغب - به معناي شدت سوزش آتش است .

و مراد از اينكه فرموده : ايشان را به سوي صراط جحيم هدايت كنيد ، اين است كه ايشان را به سوي جهنم ببريد و در جهنم بيفكنيد ، چون كلمه هدايت همه جا به معناي راهنمايي نيست ، بلكه گاهي به معناي رساندن به هدف و مقصد است .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : اگر بردن به سوي دوزخ را هدايت به سوي آن خوانده ، از باب استهزاء است .

در مجمع البيان گفته : اين تعبير از اين جهت است كه كفار هم مانند ديگران لياقت

ترجمة الميزان ج : 17ص :199

و استعداد آن را داشتند كه به سوي بهشت هدايت شوند ، خدا هم جز هدايت كاري ندارد ، ولي خود آنان كارهايي كردند كه هدايت خدا مبدل به هدايت به سوي دوزخ شود ، و اين تعبير نظير تعبيري است كه در آيه فبشرهم بعذاب اليم - پس به عذاب دردناك بشارتشان بده آمده ، چون در اين آيه نيز خود كفار بشارت خداي را مبدل به بشارت به سوي عذاب كردند .

وقفوهم انهم مسئولون ما لكم لا تناصرون بل هم اليوم مستسلمون در مجمع البيان مي‏گويد : وقتي كسي مي‏گويد وقفت انا معنايش اين است كه : من ايستادم ، وقتي هم بگويد : وقفت غيري معنايش اين است كه : من فلاني را به ايستادن و توقف وادار كردم .

خلاصه كلمه وقف هم لازم و بدون مفعول استعمال مي‏شود و هم متعدي ، ولي بعضي از بني تميم وقتي مي‏خواهند متعدي استعمالش كنند ، به باب افعالش برده مي‏گويند اوقفت الدابة - من حيوان را نگه داشتم و خلاصه در صورت تعدي از باب افعال استفاده مي‏كنند ، و ثلاثي مجرد را در مورد تعدي به كار نمي‏برند .

و بنا به گفته وي معناي جمله وقفوهم اين مي‏شود كه ايشان را نگه داريد و نگذاريد بروند كه بايد بازخواست شوند .

و از سياق استفاده مي‏شود كه اين امر به بازداشت و بازخواست ، در سر راه جهنم صورت مي‏گيرد .

و در اينكه از چه چيز بازخواست مي‏شوند ، كلمات مفسرين مختلف است ، بعضي گفته‏اند : از اينكه آيا از عهده كلمه لا اله الا الله برآمده‏اند يا نه ؟ و بعضي ديگر گفته‏اند : از اين كه آيا شكر آب خنك را به جاي آورده‏اند يا خير ؟ و اين سؤال از باب استهزاي ايشان است .

و بعضي ديگر گفته‏اند : از اينكه آيا ولايت علي (عليه‏السلام‏) را كه بدان مامور بودند چگونه و تا چه حد رعايت كردند ؟ .

و اين وجوه بر فرض كه درست باشد ، هر يك به يكي از مصاديق اشاره دارند ، نه اينكه منحصرا از فلان چيز بازخواست خواهند كرد ، و از سياق برمي‏آيد كه مطلب مورد بازخواست همان مطلبي است كه جمله ما لكم لا تناصرون مشتمل بر آن است ، مي‏فرمايد : شما را چه شده كه يكديگر را ياري نمي‏دهيد ، همان طور كه در دنيا پشتيبان يكديگر بوديد و در برآوردن حوائج خود ، و به مقصد رسيدن ، از يكديگر كمك مي‏گرفتيد؟ .

و جمله بعدش كه مي‏فرمايد : بل هم اليوم مستسلمون - آخر ايشان امروز تسليم

ترجمة الميزان ج : 17ص :200

شدند ، ديگر كبري برايشان نمانده تا تكبر كنند خود دليل است بر اينكه : مراد از جمله ما لكم لا تناصرون اين است كه چرا از اطاعت حق استكبار نمي‏كنيد ، همان طور كه در دنيا استكبار مي‏كرديد .

پس در حقيقت سؤال از ياري نكردن آنان يكديگر را در قيامت ، سؤال از سبب استكباري است كه در دنيا داشتند ، پس با اين بيان روشن گرديد كه مورد بازخواست ، عبارت است از هر حقي كه در دنيا از آن روي گردانيده‏اند ، چه اعتقاد حق و چه عمل حق و صالح ، و اين روگرداني آنان به دو جهت بوده : يكي كبر ورزيدن ، و يكي هم پشت‏گرمي به داشتن ياران و كمك‏كاران .

و اقبل بعضهم علي بعض يتساءلون ... انا كنا غاوين اين شش آيه حكايت مخاصمه تابعين و متبوعين است كه در روز قيامت با يكديگر دارند ، و اگر از اين مخاصمه تعبير به تسائل - پرسش طرفيني كرده ، از اين جهت است كه مخاصمه آنان در معناي اين است كه به عنوان ملامت و عتاب ، اين عده از آن عده مي‏پرسند كه شما متبوعين و رؤسا چرا ما را به كفر كشانديد و آن عده در پاسخ مي‏گويند : شما چرا به حرف ما گوش داديد ، مگر ما شما را مجبور كرديم ؟ پس در جمله و اقبل بعضهم علي بعض يتساءلون بعض اول عبارتند از : اعتراض كنندگان و بعض دوم عبارتند از : اعتراض شدگان ، چون سياق تساؤل در مقام مخاصمه اين معنا را افاده مي‏كند .

و كلمه تسائل به معناي تخاصم است .

و جمله قالوا انكم كنتم تاتوننا عن اليمين معنايش اين است كه شما خود را خيرخواه ما معرفي مي‏كرديد .

و استعمال كلمه يمين در اين معنا شايع است ، از آن جمله قرآن كريم مي‏فرمايد : و اصحاب اليمين ما اصحاب اليمين .

و معناي آيه مورد بحث اين است كه : تابعين دنبال رو ، به رؤسا و متبوعين اعتراض مي‏كنند كه شما آنچه را به ما مي‏گفتيد عنوان خير و سعادت به آن مي‏داديد ، و در نتيجه بين ما و خير و سعادتمان حايل مي‏شديد و ما گمراه شديم .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : مراد از كلمه يمين دين است .

و اين گفتار به وجه قبلي نزديك است .

بعضي ديگر گفته‏اند : مراد از يمين قهر و غلبه و نيرومندي است

ترجمة الميزان ج : 17ص :201

همچنان كه در آيه فراغ عليهم ضربا باليمين ، به همين معنا است ، چون زدن با دست راست قوي‏تر است .

اين وجه هم با توجه به جوابي كه متبوعين داده‏اند بي معنا نيست .

و جمله قالوا بل لم تكونوا مؤمنين و ما كان لنا عليكم من سلطان ... غاوين پاسخي است كه رؤسا و متبوعين به پيروان خود مي‏دهند ، و خود را از بدبخت كردن آنان تبرئه مي‏كنند ، و جرم آنان را به سوء اختيارشان مستند مي‏سازند .

پس اينكه گفتند : بلكه خود شما ايمان نداشتيد معنايش اين است كه : علت بدبختي شما ما نبوديم ، بلكه خود شما ايمان نداشتيد ، نه اينكه ما ايماني را كه داشتيد از شما گرفتيم .

آنگاه اضافه مي‏كنند : و ما كان عليكم من سلطان - و ما هيچ دست زوري بر شما نداشتيم و اين در حقيقت جواب ديگري روي فرض تسليم است ، گويا مي‏گويند : تازه بر فرض هم كه شما ايمان داشته‏ايد ، ما به زور ايمان شما را از شما سلب نكرديم ، علاوه بر اين اصلا سلطنت و قدرتي كه سردمداران دنيا به دست مي‏آورند ، به دست همين تابعين برايشان فراهم مي‏شود ، پس اين خود تابعين و ملت‏ها هستند ، كه يك سلطان را بر خود مسلط مي‏سازند .

سپس اضافه مي‏كنند كه : بل كنتم قوما طاغين - بلكه خودتان مردمي طاغي و سركش بوديد .

و طغيان به معناي تجاوز از حد و مرز است .

و كلمه بل - بلكه اعراض است از جمله قبلي كه مي‏گفتند : لم تكونوا مؤمنين گويا گفته‏اند : سبب هلاكت شما صرف نداشتن ايمان نبود ، تا اگر ما ايمان را از شما سلب كرديم ، علت هلاكت شما بوده باشيم ، بلكه علت اصلي اين بود كه شما مردمي طاغي بوديد ، همان طور كه ما هم مردمي متكبر و طاغي بوديم .

پس ما و شما هر دو دست به دست هم داديم و يكديگر را بدبخت نموده ، راه رشد را رها كرده و راه ضلالت را پيموديم ، و كلمه عذاب بر ما حتمي گشت ، كلمه‏اي كه خدا قضاي آن را رانده و فرموده بود : ان جهنم كانت مرصادا للطاغين مابا و نيز فرموده بود : فاما من طغي و آثر الحيوة الدنيا فان الجحيم هي الماوي .


ترجمة الميزان ج : 17ص :202

و به خاطر همين معنا بود كه دنبال جمله بل كنتم قوما طاغين از قول آنان فرمود : فحق علينا قول ربنا انا لذائقون يعني ما عذاب را حتما خواهيم چشيد .

سپس گفتند : فاغويناكم انا كنا غاوين اين سخن از آنجا كه متفرع بر ثبوت عذاب و آخرين سبب هلاكت آنان است ، حرف فا بر سرش آورد تا بفهماند طغيان ، نخست گمراهي مي‏آورد و سپس آتش دوزخ را ، همچنان كه در آيه ان عبادي ليس لك عليهم سلطان الا من اتبعك من الغاوين و ان جهنم لموعدهم اجمعين كه خطاب خداي تعالي به ابليس است ، اثر پيروي ابليس ، اول گمراهي آورده ، و سپس جهنم را .

پس گويا فرموده : پس از آنكه متصف به طغيان شديد ، گمراهي گريبانتان را بگرفت ، و هر چند اين گمراهي به دست ما گريبان شما را گرفت ، و ليكن ما شما را مجبور به آن نكرديم ، بلكه خود شما ما را پيروي كرديد و در اثر اتصالتان به ما گمراهي ما هم به شما سرايت كرد ، و اين طغيان طبيعي است كه گمراه جز گمراهي از او ترشح نمي‏كند و اين مثلي است معروف كه از كوزه همان برون تراود كه در اوست .

و كوتاه سخن اينكه : شما مجبور نبوديد ، و اختيار از شما سلب نشده بود ، بلكه از همان اولين قدمي كه به سوي هلاكت برداشتيد ، تا به آخر كهدر هلاكت افتاديد ، همه جا اختيار داشتيد .

فانهم يومئذ في العذاب مشتركون ... يستكبرون ضمير جمع در كلمه فانهم به تابعين و متبوعين هر دو برمي‏گردد ، مي‏فرمايد : هر دو در عذاب شريكند ، براي اينكه در ظلم شركت داشتند و يكديگر را بر جرم كمك مي‏كردند ، و هيچ يك بر ديگري مزيت نداشتند .

بعضي از مفسرين چنين اظهار نظر كرده‏اند كه : گمراه كنندگان عذاب بيشتري دارند ، براي اينكه هم كيفر و وزر گناه خود را حمل مي‏كنند و هم كيفر و وزر كساني را كه گمراه كردند ، و صرف اينكه در اين آيه فرموده هر دو طايفه با هم شريكند ، دليل بر آن نمي‏شود كه كيفر هر دو مساوي باشد .

پس حق مطلب اين است كه : آيات مورد بحث تنها در اين مقامند كه بفرمايند : اين دو طايفه در ظلم و جرم و عذابي كه از ناحيه ظلم و جرم به ايشان مي‏رسد سهيم و شريكند،

ترجمة الميزان ج : 17ص :203

ولي ممكن است هر يك از اين دو طايفه به خاطر كارهايي كه شخص خودشان كردند ، و آن طايفه ديگر در آن كارها دخالتي نداشته ، عذابهاي گوناگون ديگري داشته باشند ، همچنان كه آيه شريفه و ليحملن اثقالهم و اثقالا مع اثقالهم و آيه شريفه ربنا هؤلاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون بر اين معنا دلالتي روشن دارند .

و جمله انا كذلك نفعل بالمجرمين تحقق عذاب را تاكيد مي‏كند .

و مراد از مجرمين همان مشركين هستند ، به دليل جمله بعدي كه مي‏فرمايد : انهم كانوا اذا قيل لهم لا اله الا الله يستكبرون يعني اينان وقتي دين توحيد به ايشان عرضه مي‏شود كه بدان ايمان بياورند و يا كلمه اخلاص به ايشان عرضه مي‏شود كه آن را بگويند از گفتن آن استكبار مي‏ورزند ، و بر استكبار خود پافشاري هم مي‏كنند .

و يقولون ء انا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون بل جاء بالحق و صدق المرسلين مي‏گويند آيا خدايان خود را به خاطر مردي شاعر و ديوانه رها كنيم ؟ اين كلام ايشان در حقيقت انكاري است نسبت به رسالت پيامبر (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) بعد از آن استكباري كه از پذيرفتن توحيد ورزيدند و آن را انكار كردند .

و جمله بعدي كه مي‏فرمايد : بل جاء بالحق و صدق المرسلين رد كلام ايشان است كه مي‏گفتند : لشاعر مجنون آن جناب شاعر است و مجنون ، و كتاب او شعر است و از سخنان در حال جنون .

خداوند اين گفتار مشركين را رد كرده و مي‏فرمايد : بلكه آنچه او آورده حق است ، و در آن رسالت رسولان سابق تصديق شده ، پس مانند شعر و سخنان مجانين باطل نيست ، و چيز تازه‏اي هم نيست ، بلكه قبل از او هزاران نفر مانند او به اين رسالت مامور شده بودند .

انكم لذائقوا العذاب الاليم در اين جمله ايشان را به خاطر استكباري كه كردند ، و به حق نسبت باطل دادند ، تهديد فرموده .

و ما تجزون الا ما كنتم تعملون يعني و در جزايي كه خواهيد ديد ، هيچ ظلمي وجود ندارد ، براي اينكه عين اعمال شما به شما برمي‏گردد .


ترجمة الميزان ج : 17ص :204

الا عباد الله المخلصين ... بيض مكنون اين استثنا ، استثنايي است منقطع از ضمير در لذائقوا و ممكن هم هست استثنا از ضميرما تجزون باشد و هر دو هم صحيح و داراي وجه است ، بنا بر نظريه اول معنايش اين مي‏شود : و ليكن بندگان مخلص خدا رزقي معلوم دارند ، و از چشندگان عذاب اليم نيستند و بنا بر نظريه دوم معنايش اين مي‏شود : و ليكن بندگان مخلص خدا رزقي معلوم دارند ماوراي جزاي اعمالشان .

و به زودي ان شاء الله به معناي آيه اشاره خواهيم كرد .

ولي آنچه مسلم است اين است كه : نمي‏توان استثناي مذكور را متصل گرفت ، و احتمال اينكه استثنا متصل باشد ، ضعيف بوده و خالي از تكلف و زحمت نيست .

قرآن كريم اين وعده را بندگان مخلص خدا ناميده ، و عبوديت خداي را براي آنان اثبات كرده و معلوم است كه : عبد ، نه مالك اراده خودش است ، و نه مالك كاري از كارهاي خودش ، پس اين طايفه اراده نمي‏كنند ، مگر آنچه را كه خدا اراده كرده باشد ، و هيچ عملي نمي‏كنند مگر براي خدا .

آنگاه اين معنا را براي آنان اثبات كرده كه مخلص - به فتحه لام - هستند ، و معنايش اين است كه : خدا آنان را خالص براي خود كرده ، غير از خدا كسي در آنان سهيم نيست ، و ايشان جز به خداي تعالي به هيچ چيز ديگري علقه و بستگي ندارند ، نه به زينت زندگي دنيا و نه نعيم آخرت ، و در دل ايشان غير از خدا چيز ديگري وجود ندارد .

و معلوم است كسي كه اين صفت را دارد ، التذاذش به چيز ديگري است غير از آن چيزهايي كه سايرين از آن لذت مي‏برند و ارتزاقش نيز به غير آن چيزهايي است كه سايرين بدان ارتزاق مي‏كنند ، هر چند كه در ضروريات زندگي از خوردني‏ها ، نوشيدنيها و پوشيدنيها با سايرين شركت دارد .

با اين بيان اين نظريه تاييد مي‏شود كه : جمله اولئك لهم رزق معلوم اشاره دارد به اينكه در بهشت رزق ايشان كه بندگان مخلص خدايند غير از رزق ديگران است و هيچ شباهتي بر رزق ديگران ندارد ، اگر چه نام رزق ايشان و رزق ديگران يكي است ، وليكن رزق ايشان هيچ خلطي با رزق ديگران ندارد .


ترجمة الميزان ج : 17ص :205

پس معناي جمله اولئك لهم رزق معلوم اين است كه : ايشان رزقي خاص و معين و ممتاز از رزق ديگران دارند .

پس معلوم بودن رزق ايشان ، كنايه است از ممتاز بودن آن ، همچنان كه در آيه و ما منا الا له مقام معلوم نيز اشاره به اين امتياز شده .

و اگر در آيه مورد بحث با كلمه اولئك كه مخصوص اشاره به دور است ، به ايشان اشاره كرده ، براي اين است كه دلالت كند بر علو مقام ايشان .

و اما تفسيري كه بعضي از مفسرين براي آيه مورد بحث كرده‏اند كه : مراد از رزق معلوم بندگان مخلص اين است كه : آثار مخصوصي دارد ، از آن جمله اين است كه : قطع و منع نمي‏شود ، منظره‏اي زيبا ، طعمي لذيذ و بويي خوش دارد .

و نيز آن تفسير ديگر كه گفته‏اند : مراد اين است كه : وقت معلومي دارد ، چون كه آيه و لهم رزقهم فيها بكرة و عشيا آن را افاده مي‏كند .

و نيز آن تفسير ديگري كه بعضي كرده و گفته‏اند : مراد از رزق معلوم بهشت است .

هيچ يك تفسير متقن و صحيح نيست .

از اينجا اين نكته نيز روشن مي‏شود كه اگر كسي جمله الا عباد الله المخلصين را استثنا از ضمير در ما تجزون بگيرد ، - همان طور كه در سابق هم اشاره كرديم - بي وجه نيست .

فواكه و هم مكرمون في جنات النعيم - كلمه فواكه جمع فاكهه است كه به معناي هر ميوه‏اي است كه به اصطلاح امروز به عنوان دسر خورده مي‏شود ، نه به عنوان غذا ، و اين آيه بيان همان رزق معلوم مخلصين است ، چيزي كه هست خداي تعالي جمله و هم مكرمون را ضميمه‏اش كرد تا بر امتياز اين رزق و اين ميوه از رزقهاي ديگران ، دلالت كند و بفهماند : هر چند ديگران نيز اين ميوه‏ها را دارند ، اما مخلصين اين ميوه‏ها را با احترامي خاص دارند ، احترامي كه با خلوص و اختصاص مخلصين به خدا مناسب باشد و ديگران در آن شريك نباشند .

و در اينكه كلمه جنات را به كلمه نعيم اضافه كرده باز براي اين است كه به همين احترام خاص اشاره كرده باشد .

در تفسير آيه فاولئك مع الذين انعم الله عليهم و نيز

ترجمة الميزان ج : 17ص :206

آيه و اتممت عليكم نعمتي و موارد ديگر گفتيم كه : حقيقت اين نعمت عبارت است از : ولايت و آن اين است كه : خود خداي تعالي قائم به امور بنده‏اي بوده باشد .

علي سرر متقابلين - كلمه سرر جمع سرير است ، كه به معناي تختي است كه رويش مي‏نشينند .

و رو در رو بودن تختهاي مخلصين معنايش اين است كه : آنان در بهشت دور يكديگرند و با هم مانوسند ، به روي يكديگر نظر مي‏كنند ، بدون اينكه پشت سر هم را ببينند .

يطاف عليهم بكاس من معين - كلمه كاس به معناي همان كاسه فارسي است كه نام ظرف آب و شراب است .

و از بسياري از علماي اهل لغت نقل شده كه گفته‏اند : ظرف آب و شراب را كاس نمي‏گويند مگر وقتي كه پر از آب و شراب باشد ، و اگر خالي شد نامش قدح است ، و كلمه معين در نوشيدنيها به معناي آن نوشيدني است كه از پشت ظرف ديده شود ، ( مانند آب و شرابي كه در ظرف بلورين باشد ) ، و اين كلمه از ماده عين مشتق شده ، وقتيمي‏گويند : عان الماء معنايش اين است كه : آب ظاهر گشت و روي زمين جريان يافت ، و مراد از كاس معين زلال بودن آب و يا شراب است ، و به همين جهت دنبالش فرمود : بيضاء .

بيضاء لذة للشاربين - يعني شرابي صاف و زلال كه صفا و زلالي‏اش براي نوشندگان لذت بخش است .

پس كلمه لذة در آيه مصدري است كه معناي وصفي از آن اراده شده ، تا مبالغه را افاده كند ، ممكن هم هست مؤنث لذ باشد كه آن نيز - بنا به گفته بعضي - به معناي لذيذ است .

لا فيها غول و لا هم عنها ينزفون - كلمه غول به معناي ضرر رساندن و فاسد كردن است .

راغب گفته : كلمه غول به معناي آن است كه : چيزي را به طوري فاسد كني كه محسوس نباشد .

پس اگر در آيه شريفه غول را از شراب نفي كرده ، در حقيقت ضررهاي شراب را از آن نفي كرده است .

و كلمه ينزفون از مصدر انزاف است كه به مستي تفسير شده ، البته آن مرحله از مستي كه عقل را از بين ببرد ، ولي اصل اين كلمه به معناي از بين بردن چيزي است به تدريج .

و حاصل معناي جمله اين است كه : در آن خمري

ترجمة الميزان ج : 17ص :207

كه براي مخلصين آماده شده ضررهاي خمر دنيوي و مستي آن و از بين بردن عقل وجود ندارد .

و عندهم قاصرات الطرف عين - اين آيه وصف حورياني است كه براي مخلصين آماده شده .

و قاصرات الطرف كنايه است از اين كه : نگاه كردن آنان با كرشمه و ناز است ، و مؤيد آن اين است كه دنبال آن ، كلمه عين را آورده كه جمع عيناء است ، و عيناء مؤنث أعين است ، و هر دو به معناي چشمي است كه : درشت و در عين حال زيبا باشد ( مانند چشم آهو) .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : معناي قاصرات الطرف اين است كه : حوريان فقط به همسران خود نگاه مي‏كنند ، و آن قدر ايشان را دوست مي‏دارند كه نظر از ايشان به ديگر سو ، نمي‏گردانند و مراد از كلمه عين آن است كه : هم سياهي چشمهاي حوريان نامبرده بسيار سياه است ، و هم سفيدي‏اش بسيار سفيد .

كانهن بيض مكنون - كلمه بيض به معناي تخم مرغ و اسم جنس است كه : واحدش بيضه است .

و كلمه مكنون به معناي پنهان شده و ذخيره شده است .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : منظور از تشبيه حوريان به بيض مكنون اين است كه : همانطور كه تخم مرغ مادامي كه در زير پر مرغ و يا در لانه و يا در جاي ديگر محفوظ مي‏باشد ، همچنان دست نخورده مي‏ماند و غباري بر آن نمي‏نشيند حوريان نيز اين طورند .

بعضي ديگر گفته‏اند : منظور تشبيه آنان به باطن تخم است ، قبل از آنكه شكسته شود و دست خورده گردد .

فاقبل بعضهم علي بعض يتساءلون ... فليعمل العاملون اين جمله گفتگويي را كه بين اهل بهشت رخ مي‏دهد حكايت كرده و مي‏فرمايد : بعضي از ايشان احوال بعضي ديگر را مي‏پرسند ، و بعضي ، آنچه در دنيا بر سرش آمده براي ديگران حكايت مي‏كند و سرانجام ، رشته سخنشان بدينجا مي‏رسد كه با بعضي از اهل دوزخ كه در وسط آتش قرار دارند سخن مي‏گويند .

پس ضمير جمع در جمله فاقبل بعضهم علي بعض يتساءلون به اهل بهشت از بندگان مخلص خدا برمي‏گردد .

و معناي تسائل - پرسش طرفيني - همان طور كه گفتيم -

ترجمة الميزان ج : 17ص :208

اين است كه : حال يكديگر را مي‏پرسند ، كه چه بر سرشان گذشت .

و معناي جمله قال قائل منهم اني كان لي قرين اين است كه : يكي از اهل بهشت به ديگران مي‏گويد : من در دنيا رفيقي داشتم كه از بين مردم تنها او را انتخاب كرده بودم ، و او تنها مرا رفيق خود گرفته بود .

اين آن معنايي است كه از سياق استفاده مي‏شود .

ولي بعضي از مفسرين گفته‏اند : مراد از قرين همزادي از شيطانها است و ليكن اين حرف صحيح نيست ، زيرا قرآن كريم داشتن قرين از شيطانها را تنها براي كساني قائل است كه از ذكر خدا و ياد او غافلند ، و اما مخلصين از داشتن چنين قرين‏هايي ، در عصمت الهي قرار دارند ، و نيز خداي تعالي ايشان را از اينكه تحت تاثير شيطانها قرار گيرند حفظ كرده ، همان طور كه از ابليس در آيه فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين حكايت كرده كه گفت بندگان مخلص تو از اغواي من مستثني هستند .

بله ممكن است شيطانها متعرض بندگان مخلص خدا بشوند ، اما نمي‏توانند ايشان را تحت تاثير وسوسه خود قرار دهند ، و چنين متعرضي را نمي‏توان قرين نام نهاد .

يقول ء انك لمن المصدقين ء اذا متنا و كنا ترابا و عظاما ء انا لمدينون - ضمير در كلمه يقول به قرين برمي‏گردد و مفعول مصدقين بعث و زنده شدن براي جزاست كه جمله ء اذا متنا ... به جاي آن قرار گرفته و كلمه مدينون به معناي مجزيون است .

و معناي آيه اين است كه : آن رفيقي كه داشتم همواره از در تعجب و استبعاد و انكار از من مي‏پرسيد : راستي تو مساله بعث براي جزا را تصديق داري ، و راستي باور داري كه بعد از آنكه خاك و استخوان شديم ، و بدنهايمان متلاشي گشت و صورتها دگرگون شد ، دوباره زنده مي‏شويم تا جزا داده شويم ؟ راستش من كه نمي‏توانم اين معنا را تصديق كنم ، چون قابل تصديق نيست .

قال هل انتم مطلعون - ضمير در قال به همان گوينده قبلي برمي‏گردد ، همان كسي كه به رفقاي بهشتي‏اش مي‏گفت : من رفيقي چنين و چنان داشتم .

و كلمه اطلاع به معناي مشرف بودن انسان بر چيزي است .

و معناي جمله اين است كه : همان شخص سپس رفقاي بهشتي خود را مخاطب ساخته ، مي‏گويد : آيا شما به جهنم اشراف داريد و اهل جهنم را مي‏بينيد و مي‏توانيد آن رفيق مرا در جهنم پيدا كنيد و ببينيد چه حالي دارد ؟

ترجمة الميزان ج : 17ص :209

فاطلع فراه في سواء الجحيم - كلمه سواء به معناي وسط است ، و سواء الطريق هم به معناي وسط راه است و معناي جمله مورد بحث اين است كه : خود آن گوينده به جهنم مشرف مي‏شود ، و رفيق خود را در وسط آتش مي‏بيند .

قال تالله ان كدت لتردين - كلمه ان در اينجا مخفف كلمه ان - به درستي كه مي‏باشد .

و كلمه تردين از ماده ارداء است كه به معناي ساقط شدن از مكاني بلند ، چون قله كوه مي‏باشد ، و اين عبارت كنايه از هلاكت است .

و معناي جمله اين است كه : به خدا سوگند مي‏خورم كه نزديك بود تو مرا هم مثل خودت هلاك كني و بدينجا ساقط سازي كه خودت سقوط كردي .

و لو لا نعمة ربي لكنت من المحضرين - منظور از نعمت در اينجا توفيق وهدايت و دستگيري خداست .

و كلمه محضرين از احضار است كه به معناي جلب كردن مجرم براي شكنجه و عذاب است .

در مجمع البيان مي‏گويد : كلمه احضار اگر مطلق استعمال شود ، جز به معناي احضار براي شر و عذاب نمي‏آيد .

و معناي جمله مورد بحث اين است كه : اگر توفيق پروردگارم دستگيرم نمي‏شد ، و اگر خدا هدايتم نكرده بود ، من نيز مثل تو از آنهايي بودم كه براي عذاب احضار شدند .

ا فما نحن بميتين الا موتتنا الاولي و ما نحن بمعذبين - اين استفهام براي تقرير آميخته با تعجب است .

و مراد از موت اول مرگ دنيوي است ، نه مرگ عالم برزخ كه آيه شريفه ربنا امتنا اثنتين و احييتنا اثنتين دلالت بر آن دارد ، زيرا در آيه مورد بحث به آن اعتنا نشده ، چون منكرين معاد ، مرگ دنيايي را فنا و نابودي مي‏پنداشتند و اعتقادي به مردن در برزخ نداشتند .

و معناي آيه با در نظر گرفتن جزئياتي كه در كلام حذف شده اين است كه : سپس همان گوينده به خودش و به رفقايش برگشته و با تعجب مي‏گويد : آيا راستي ما براي هميشه در بهشت متنعم هستيم ؟ و ديگر مرگي نداريم ، مرگ ما همان يك باري بود كه در دنيا داشتيم و آيا راستي ديگر ما عذاب نخواهيم ديد ؟ صاحب مجمع البيان مي‏گويد : منظورشان از اين پرسش محقق كردن مطلب است ، نه اينكه در مساله دچار شك و ترديد شده باشند ، و بدين جهت اين سخن را مي‏گويند كه در گفتن آن سرور و فرحي مجدد و دو چندان هست ، هر چند كه علم به اين معنا دارند كه : در

ترجمة الميزان ج : 17ص :210

بهشت جاودانه خواهند بود ، و اين در مثل نظير آن است كه مال فراواني به كسي بدهند و او با اينكه مي‏داند اين همه اموال مال اوست ، مع ذلك از در تعجب مي‏پرسد : راستي اين همه مال از آن من است ، همچنان كه آن شخصي كه آرزوي ديدن كعبه را داشته ، بعد از رسيدن به مكه گفته است : ابطحاء مكة هذا الذي اراه عيانا و هذا انا - آيا اين محلي كه دارم مي‏بينم ، خود مكه است و آيا اين منم كه مكه را مي‏بينم ؟ .

صاحب مجمع البيان سپس اضافه مي‏كند : به همين جهت دنبال آن جمله ، اضافه كردند كه : ان هذا لهو الفوز العظيم - راستي اينكه مي‏بينم هر آينه رستگاري عظيمي است .

ان هذا لهو الفوز العظيم - اين جمله تتمه گفتار همان گوينده است كه هم موهبت خلود در بهشت و رهايي از عذاب را عظيم شمرده و هم شكر آن نعمت را به جاي آورده است .

لمثل هذا فليعمل العاملون - از ظاهر سياق برمي‏آيد كه اين جمله نيز تتمه كلام همان گوينده باشد .

و مشار اليه به اشاره هذا همان فوز عظيم و يا ثواب است و معنايش اين است كه : براي مثل اين رستگاري و يا مثل چنين ثوابي بايد عاملان عمل كنند و در دنيا كه دار تكليف است سعي نمايند .

بعضي از مفسرين گفته‏اند : اين جمله كلام خداي سبحان است .

و بعضي ديگر گفته‏اند : كلام اهل بهشت است نه گوينده .

به طور كلي بايد دانست كه : مفسرين در بيشتر جملات سابق و اينكه هر يك حكايت كلام چه كسي است ، مثلا فلان جمله كلام ملائكه است ، و يا كلام اهل بهشت و يا كلام همان گوينده ؟ اختلاف كرده‏اند و آنچه ما اختيار كرديم ، وجهي بود كه سياق آيات با آن مساعدت داشت .

ا ذلك خير نزلا ام شجرة الزقوم ... يهرعون در اين آيه بين نعمت‏هايي كه خداي تعالي براي اهل بهشت آماده كرده و آنها را به وصف رزق كريم توصيف نموده و بين آن جايگاهي كه براي اهل آتش تهيه ديده و آن را درخت زقوم ناميده ، كه شكوفه‏هايش گويا سر شيطانها است و نيز شرابي از حميم است ، مقايسه شده .

و مشار اليه به اشاره ذلك همان رزق كريمي است كه در سابق فرمود براي اهل

ترجمة الميزان ج : 17ص :211

بهشت آماده شده .

و كلمه نزل - به ضمه نون و زا - چيزي است كهقبل از وارد شدن ميهمان براي پذيرايي از او آماده مي‏كنند ، تا وقتي وارد شد تقديمش بدارند مانند انواع ميوه‏ها و خوراكيها .

و كلمه زقوم - به طوري كه گفته‏اند - نام درختي است كه برگهايي كوچك و تلخ و بدبو دارد و چون برگ آن را بكنند در محل كنده شده شيري بيرون مي‏آيد كه به هر جا از بدن آدمي برسد آنجا ورم مي‏كند و اين درخت در سرزمين تهامه و نيز در هر سرزمين خشك و بي‏آب و علف مي‏رويد ، سرزمينهايي كه مجاور صحراي خشك باشد .

و درختي كه در آيه شريفه توصيف شده زقوم ناميده شده .

و بعضي گفته‏اند : قريش اصلا چنين درختي را نمي‏شناخت كه در بحث روايتي روايتش خواهد آمد .

و كلمه خير در آيه شريفه به معناي وصف است ، نه به معناي لغوي‏اش ( كه در فارسي به معني بهتر است ) ، چون معنا ندارد بگوييم درخت زقوم بهتر نيست ، زيرا درخت زقوم اصلا خوب نيست ، همچنان كه در آيه ما عند الله خير من اللهو نيز به همين معنا است ، چون لهو اصلا خوب نيست ، تا ثوابهاي خدايي از آن بهتر باشد و اين آيه شريفه - به طوري كه از سياق برمي‏آيد - كلام خداست ، نه تتمه كلام آن گوينده كه آيات قبل آن را حكايت مي‏كرد .

و ضمير ها در جمله انا جعلناها فتنة للظالمين به شجره زقوم برمي‏گردد .

و فتنه به معناي محنت و عذاب است .

و جمله انها شجرة تخرج في اصل الجحيم وصف شجره زقوم است .

و اصل جحيم به معناي قعر جهنم است .

و اين تعجب ندارد كه در آتش جهنم درختي برويد و همچنان باقي بماند و نسوزد ، براي اينكه زنده ماندن دوزخيان در آتش عجيب‏تر است .

و خدا هر كاري بخواهد مي‏تواند بكند .

طلعها كانه رؤس الشياطين - كلمه طلع به معناي شكوفه ميوه‏اي است كه در اولين بار در درخت خرما يا در هر درخت ميوه ديگر پيدا مي‏شود .

در اين آيه ميوه درخت زقوم را به سر شيطانها تشبيه كرده و اين بدان عنايت است كه : عوام از مردم شيطان را در

ترجمة الميزان ج : 17ص :212

زشت‏ترين صورتها تصوير مي‏كنند ، همچنان كه وقتي بخواهند عكسي از فرشته‏اي بكشند ، او را در زيباترين صورت ترسيم مي‏كنند ، و هر زيباي ديگر را به فرشته تشبيه مي‏نمايند ، همچنان كه زنان درباري مصر وقتي يوسف را ديدند گفتند : ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم با اين بيان ديگر جايي براي اين اشكال نمي‏ماند كه در تشبيه هر چيز اين معنا لازم است كه به چيزي تشبيه شود كه شنونده آن را بشناسد ، و مردم سر شيطانها را نديده‏اند و نمي‏شناسند .

فانهم لاكلون منها فمالئون منها البطون - حرف فا كه در آغاز جمله است ، فاي تعليل است و بيان مي‏كند كه درخت مزبور وسيله پذيرايي از ستمگران است كه از آن مي‏خورند .

و در اينكه فرمود : پس شكم‏ها را از آن پر خواهند كرد اشاره است به گرسنگي شديد اهل دوزخ ، به طوري كه آن قدر حريص بر خوردن مي‏شوند ، كه ديگر در فكر آن نيستند چه مي‏خورند .

ثم ان لهم عليها لشوبا من حميم - كلمه شوب به معناي مخلوط و آميخته است .

و كلمه حميم به معناي آب داغ و بسيار سوزنده است .

و معناي جمله اين است كه : ستمگران نامبرده علاوه بر عذابهايي كه گفته شد ، مخلوطي از آب داغ و بسيار سوزنده مي‏نوشند ، و آن آب با آنچه از درخت زقوم خورده‏اند مخلوط مي‏شود .

ثم ان مرجعهم لالي الجحيم - يعني تازه بعد از آنكه شكمها را از درخت زقوم و آب حميم پر كردند ، به سوي دوزخ برمي‏گردند ، و در آنجا مي‏مانند تا عذاب ببينند .

در اين آيه اشاره است به اينكه : حميم مذكور در داخل جهنم نيست .

انهم الفوا آباءهم ضالين فهم علي آثارهم يهرعون - كلمه الفوا از الفاء است كه به معناي يافتن است و معناي اينكه مي‏گوييم الفيت فلانا اين است كه : من فلاني را يافتم و به او برخوردم .

و كلمه يهرعون فعل مضارع مجهول است از ماده اهراع كه به معناي سرعت گرفتن است .

معناي آيه اين است كه : علت خوردنشان از درخت زقوم و نوشيدنشان از حميم و برگشتن به سوي دوزخ اين است كه : اينان پدران خود را گمراه يافتند ، - و با اينكه مي‏دانستند ايشان گمراهند ، با اين حال از ايشان كه ريشه و مرجع آنان بودند تقليد كردند - و به همين جهت دنبال پدران خود به سرعت به سوي دوزخ مي‏روند ، نخست به خوراكيهاي مذكور برمي‏خورند ، و سپس به سوي دوزخ برمي‏گردند .

درست جزاي آخرتشان مطابق رفتار دنيايشان

ترجمة الميزان ج : 17ص :213

است .

بحث روايتي

در الدر المنثور است كه : ابن منذر ، از ابن جريح ، روايت كرده كه در ذيل جمله بل عجبت گفته است رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : من وقتي قرآن نازل شد از نزول آن تعجب كردم ، و گمراهان بني آدم آن را مسخره كردند ( درست عكس العمل من و آنها در دو نقطه ضد و مقابل هم بود) .

و در تفسير قمي در ذيل آيه احشروا الذين ظلموا آورده كه امام فرمود : يعني محشور كنيد آناني را كه به آل محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) در حقشان ظلم كردند و ازواجهم يعني آناني را كه در اين ظلم شبيه به آنان بودند .

مؤلف : صدر روايت از باب ذكر مصداق است ، نه اينكه ظلم منحصر در ظلم به آل محمد (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) باشد .

و در مجمع البيان در ذيل جمله وقفوهم انهم مسئولون فرموده : بعضي‏ها گفته‏اند : يعني از ولايت علي (عليه‏السلام‏) بازخواست مي‏شوند - نقل از ابي سعيد خدري - .

مؤلف : اين روايت را شيخ طوسي هم در امالي خود به سند خود از انس بن مالك از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) آورده و در كتاب عيون از حضرت علي ، و از حضرت رضا (عليه‏السلام‏) از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) نقل كرده و در تفسير قمي آن را از امام (عليه‏السلام‏) روايت كرده است .

و در كتاب خصال از امير المؤمنين (عليه‏السلام‏) حديث كرده كه فرمود : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : بنده خدا در روز قيامت قدم از قدم برنمي‏دارد تا از چهار چيز بازجويي شود ، از عمرش كه در چه كاري تباه كرد .

از جواني‏اش كه در چه كاري به سر

ترجمة الميزان ج : 17ص :214

برد .

از مالش كه از چه راهي كسب كرد و در چه راهي خرج كرد .

و از محبت ما اهل بيت .

مؤلف : نظير اين روايت را صاحب كتاب علل نيز آورده .

و در نهج البلاغه است كه : اي مردم ! از خدا در باره بندگان و بلادش بترسيد كه شما حتي از قطعه قطعه‏هاي زمين و از چارپايان بازخواست خواهيد شد .

و در الدر المنثور است كه : بخاري ( در تاريخ خود ) ، ترمذي ، دارمي ، ابن جرير ، ابن منذر ، ابن ابي حاتم ، حاكم و ابن مردويه همگي از انس روايت كرده‏اند كه گفت : رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) فرمود : هيچ دعوت كننده‏اي به هيچ عملي دعوت نمي‏كند مگر آنكه روز قيامت او را نگه مي‏دارند در حالي كه كار او هم به وي چسبيده و ملازم اوست و از او جدا نمي‏شود هر چند كه مردي مرد ديگر را دعوت كردهباشد ، كه همه بايد بايستند تا به سؤالات پاسخ گويند .

آنگاه اين آيه را قراءت فرمود : وقفوهم انهم مسئولون .

و در روضه كافي به سند خود از محمد بن اسحاق مدني از ابي جعفر (عليه‏السلام‏) از رسول خدا (صلي‏الله‏عليه‏وآله‏وسلّم‏) روايت آورده كه در ضمن حديثي فرمود : اما اين آيه كه مي‏فرمايد : اولئك لهم رزق معلوم معنايش اين است كه : رزقي دارند كه نزد خدام بهشت معلوم است ، و آن رزق را از براي اولياي خدا حاضر مي‏كنند ، قبل از آنكه اولياي خدا درخواست آن را كرده باشند .

و اما آيه فواكه و هم مكرمون معنايش اين است كهاهل بهشت ميل به هيچ چيز پيدا نمي‏كنند مگر آنكه به احترام برايشان حاضر مي‏سازند .

و در تفسير قمي در روايت ابي الجارود ، از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) در تفسير آيه فاطلع فرآه في سواء الجحيم آمده كه فرمود : يعني در وسط جهنم .

و نيز در همان كتاب در ذيل آيه ا فما نحن بميتين ... به سند خود از پدرش از علي بن مهزيار و حسين بن محبوب ، از نضر بن سويد از درست ، از ابي بصير ، از حضرت ابي جعفر (عليه‏السلام‏) روايت آورده كه فرمود : وقتي اهل بهشت داخل بهشت مي‏شوند ، و اهل جهنم به آتش درمي‏آيند ، مرگ را به صورت گوسفندي مي‏آورند و بين بهشت و دوزخ سرمي‏برند و

ترجمة الميزان ج : 17ص :215

مي‏گويند ديگر براي احدي مرگ نيست و هر كس تا ابد در جاي خود هست ، در اين هنگام اهل بهشت مي‏گويند : آيا ديگر ما نمي‏ميريم ، مرگ ما همان مرگ اول بود ؟ و آيا ما عذاب نمي‏شويم ؟ راستي اين چه رستگاري عظيمي است و براي چنين مقامي شايسته است كه تلاشگران تلاش كنند .

مؤلف : داستان سر بريدن مرگ به صورت گوسفند در روز قيامت ، از روايات معروف بين شيعه و اهل سنت است ، و اين در حقيقت تمثلي است از جاودانگي زندگي آخرت .

و در مجمع البيان در ذيل جمله شجرة الزقوم گفته : و روايت شده كه قريش وقتي اين آيه را شنيدند گفتند : ما تاكنون چنين اسمي را نشنيده بوديم ، و چنين درختي را نمي‏شناسيم .

ابن زبعري گفت : زقوم به زبان بربرها نام طعامي است كه از خرما و كره درست مي‏شود ، و در روايتي به لغت اهل يمن آمده كه ابو جهل به كنيز خود گفت : زقمينا - زقوم برايمان بياور كنيز هم خرما و كره آورد ، ابو جهل به رفقايش گفت : تزقموا بهذا الذي يخوفكم به محمد - از همين زقوم كه محمد شما را از آن مي‏ترساند بخوريد محمد پنداشته كه در آتش ، درخت سبز مي‏شود و حال آنكه آتش درخت رامي‏سوزاند .

پس در پاسخ وي اين آيه آمد : انا جعلناها فتنة للظالمين ما اين درخت را مايه آزمايش ستمكاران كرديم .

مؤلف : اين معنا به چند طريق روايت شده.
/ 1