بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آشكار شدن توطئه ها از پس رحلت پيامبر اكرم (ص)
پيشگيريهاي رسول خدا(ص) اعزام لشكر اسامه آخرين وصيت پيامبر(ص) سقيفه، آشكار شدن توطئهها تكذيب وفات پيامبر(ص) گردهمايي انصار محو وصيت پيامبر(ص) جزئيات رويداد زمامداري با پنج راي موافق تاكيد بر بيعت گرفتن خاندان پيامبر را به شور نطلبيدند توطئه از قبل طراحي شده آنچه پس از رحلت رسول اكرم(ص) در مدينه به وقوع پيوست اين پرسش را در ذهن تداعي ميكند كه آيا رسول خدا(ص) از حوادث پس ازحيات خود اطلاع نداشت؟ در آن صورت براي پيشگيري از آن رخدادهاي تاسف آور چه تدابيري انديشيده و مردم را تا چه حد آگاه ساخته بود؟ آنچه در اين گفتار ميخوانيم پاسخ همين پرسش و بيان رويدادهايياست كه با رحلت پيامبر(ص) به وقوع پيوست. پيشگيريهاي رسول خدا(ص) مهمترين موضوع ، بيان مقام زمامداري علي(ع) بود كه پيامبر تا توانست بدان سفارش كرد و چه بسا همان سفارشها فرصت طلبان آن روز را به تلاش وا داشت كه از اين كار جلوگيري كنند. گاهي گفته ميشود اي كاش پيامبر(ص) بيش از اين، مردم را نسبت به حق اهل بيت عليهم السلام و علي(ع) آگاه ميساخت. ولي در همان حد نيز رسول خدا تحت فشار قرار داشت و معمولا هرگاه فضيلتي ازعلي(ع) بيان ميفرمود برخي خرده ميگرفتند كه آيا اين همه را ازجانب خود ميگويي يا فرماني از جانب خداست؟! اين خرده گيري حاكي از آن است كه از همان ايام، پذيرش زمامداري علي(ع) واعتراف به مقام معنوي و اجتماعي او براي برخي چندان هم آسان نبوده است. مشكل ترين چاره انديشيهاي پيامبر(ص) براي جانشين قرار دادن امام علي(ع) به روزگار پس از غدير باز ميگردد. ازغدير (18 ذيحجه) تا روز رحلت آن حضرت (28 صفر) هفتاد روز بيش فاصله نبود. اين زمان كوتاه براي آنان كه در تدارك توطئهها به سر ميبردند زماني كافي بود تا عدهاي را هم عقيده خويش سازند. شايد بهترين كاري كه پيامبر ميتوانست انجام دهد آن بود كه ازاين مردم كساني را كه حضور آنان در مدينه پس از وفاتش براي حكومت علي(ع) مشكل ساز بود، از شهر دور سازد. اين كار توفيق علي(ع) را براي عهده داري خلافت افزون تر ميساخت و به علاوه با دورشدن مخالفان، به موجب بي اطلاعي آنان از اوضاع مدينه، راه اندازي هر توطئه و نقشه ديگر را نا ممكن مينمود. اما چه بايد كرد كه پس از فرمان پيامبر(ص) بر گسيل لشكر به سوي شام، منافقان به نقشه حضرت پي بردند و بر سرپيچي از اين فرمان پاي فشاري كردند. اعزام لشكر اسامه در ماه محرم سال يازدهم، رسول گرامي اسلام(ص) پيش از آن كه در بستر بيماري افتد مسلمانان را فرمان داد تا براي گسيل به مرزهاي روم از جانب شام آماده شوند.(1) اين در حالي بود كه عدهاي از نا مسلمانان نواحي جزيرة العرب و مدعيان پيغمبري، درتدارك حمله به مدينه بودند و به ظاهر بيرون رفتن سپاهي بدان بزرگي، چندان موافق احتياط نبود. با اين همه رسول خدا(ص) كمترين ترديدي در گسيل نيروهايش به سوي شام نداشت. پيامبر اسامه بن زيد را كه كمتر از 20 سال داشت فرمانده اين لشكر كرد و برخي از صحابه چون ابوبكر،عمر بن خطاب، ابوعبيده بن جراح و سعد بن ابي وقاص را فرمان اكيد داد تا هرچه زودتر به فرماندهي زيد جوان راهي شوند.(2) پيامبر(ص) با دست خود پرچم فرمانده جوان را بست و به او چنين دستور داد: مسافت را آن چنان به سرعت طي كن كه پيش از آن كه خبر حركت تو به آنجا رسد خود و سربازانت به آنجا رسيده باشيد. رسول اكرم(ص) صحابيان سالخوردهاي چون ابوبكر و... را به زير فرمان جواني كم سال به نبرد امپراتوري بزرگ روم راهي ميسازد تا پس از اين، كمي سن، بهانه سرپيچي صحابه از فرمان فرد كاردان نشود. راستي چرا پيامبر(ص)، علي(ع) را همراه آنان نفرستاد؟ آيا سالخوردگان لشكر اسامه تجربه نظامي و شجاعت ويژه داشتند؟ در آن صورت چرا به عنوان فرمانده برگزيده نشدند؟ اين سفرنزديك به دو ماه به طول ميانجاميده است.(3) و رسول خدا(ص) يقين داشت روزهاي آخر عمر را سپري ميكند. با اين حال به تاكيد از برخي صحابه خواسته بود تا گوش به فرمان اسامه هرچه زودتر مدينه را ترك كنند. اما حركت اين سپاه، به رغم تاكيد فراوان رسول خدا(ص) نخست به سبب اعتراض برخي از صحابه نسبت به جواني اسامه، سپس به بهانه تهيه ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسيدن خبر شدت يافتن بيماري پيامبر(ص) و باز گشت ابوبكر و عمر و برخي ديگر، از اردوگاه«جرف» به مدينه، سر نگرفت.(4) ابن ابيالحديد به نقل گفتار شيخ خود ابويعقوب معتزلي در شرح خطبه 156 نهج البلاغه مينويسد: چون بيماري پيامبراكرم(ص) شدت يافت دستور داد سپاه اسامه به سوي شام حركت كند و فرمان داد ابوبكر و ديگر بزرگان مهاجرين و انصار در آن شركت جويند. با اين كيفيت اگر حادثهاي براي رسول خدا(ص) پيش آيد دستيابيعلي(ع) به خلافت از اطمينان بيشتري برخوردار خواهد بود.(5) چون اسامه حال پيامبر را وخيم و افراد تحت امرش را سركش ديد از رسول خدا(ص) در خواست كرد به او اجازه دهد تا بعد از سلامت يافتن پيامبراز بيماري، سپاه را حركت دهد. پيامبراكرم موافقت نكرد و فرمود: همين حالا. اسامه دوباره عرض ميكند آيا در حالي كه قلبم از بيماري شما اندوهگين است حركت كنم؟ پيامبر(ص) ميفرمايد: به پيروزي فكر كن! اما افراد حاضر در پيرامون بستر رسول خدا(ص) به فرمانهاي آن حضرت چندان عنايتي نداشتند و گاه فرمانهاي وي را بنابر منافع و اهداف خويش تفسير و تحريف ميكردند.(6)
آخرين وصيت پيامبر(ص) رسول خدا(ص) با آن كه در تب شديدي به سر ميبرد، با حالت خشم به مسجد آمد و ضمن نكوهش عاملان كارشكني، متخلفان از حركت سريع، سپاه را ملعون خواند.(7) براي پيامبر جاي ترديد نبود كه جمعي درانتظار مرگ او و انديشه قبض حكومتاند و براي اين هدف در پي نقشه و توطئهاند. از همين رو با آگاهي از حوادثي كه به انتظار مرگ حضرتش كمين كرده بود و با شناختي كه از برخي اطرافيان خود داشت براي آخرين بار فرصت را غنيمت شمرد و بر آن شد تا مهمترين پيام دوران رسالت را ساده و روشن بيان و مسير آينده حركت اسلامي را ترسيم نمايد. عمر بن خطاب ماجراي رحلت پيامبر را براي ابن عباس چنين نقل ميكند:«... ما نزد پيامبر حضور داشتيم. بين ما و زنان - كه فاطمه نيز در ميانشان بود- پردهاي آويخته شده بود. رسول خدا به سخن درآمده، فرمود: نوشت افزار بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه با وجود آن هرگز گمراه نشويد. زنان پيامبر(ص) از پس پرده گفتند: خواسته پيامبر را برآوريد. من گفتم: ساكت باشيد.»(8) بخاري در صحيح خود بي آن كه نامي از عمر ببرد مينويسد: يكي از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد كرد و گفت درد بر او غلبه كرده و نميداند چه ميگويد ... و رو به حاضران گفت: قرآن نزد شماست و همان ما را كفايت ميكند. در ميان حاضران اختلاف شد و به يكديگر پرخاش كردند. برخي سخن او را تاييد ميكردند و برخي سخن رسول خدا را . و بدين ترتيب از نوشتن نامه جلوگيري شد. (9) به خوبي معلوم بود كه موضوع آن نوشته چه بود؛ گفتاري صريح در تعيين جانشين پيامبر. بدين ترتيب چيزي نمانده بود كه اصل نبوت حضرتش مورد ترديد قرار گيرد و قرآن كلام غير الهي پنداشته شود. زيرا قرآن، فرموده آن بزرگوار را درهرحال، برگرفته از وحي ياد كرده بود. (10) و اين گروه سخن و فرمان پيامبر را هذيان ناشي از تب برشمردند. راستي آيا پيامبراسلام(ص) حق تعيين جانشين پس از خود را نداشت؟ و آيا كسي را براي اين مقام برنگزيد؟ چگونه است كه ديگران حق انتخاب داشتند و پيامبرنداشت؟ آيا عاقلانه است كه رسول خدا با تعيين نكردن جانشين،امت را به حال خود رها سازد تا هر كه توانست بر جان و نواميس مسلمانان تسلط يابد؟ آيا اصولا جانشيني پيامبرامرالهي است كه تنها با تعيين پروردگار صورت ميپذيرد يا آن كه بر عهده بعضي ازمردم است تا هر كسي را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟ آيا اين ديدگاه كه از سوي برخي ابراز شده صحيح است كه پيروي از بيانات پيامبر در مسائل سياسي و اجتماعي بر اصحاب وي واجب نبوده است؟ پاسخ اين پرسشها را بايد در علم كلام جستجو كرد. سقيفه، آشكار شدن توطئه ها رحلت پيامبر، گروهي را در سكوت فرو برد و چنانكه حضرتش پيش بيني كرده بود جمعي را نيز به تلاشهاي مرموز و مخفيانه وا داشت. كساني كه از روزهاي شدت يافتن بيماري پيامبر و احتمال درگذشت ايشان در پي اين بيماري، نياتي براي دستيابي به قدرت در دل داشتند، بي درنگ پس از شنيدن اين خبر و هنگامي كه هنوز علي(ع)، فضل بن عباس و تني چند سرگرم تجهيز پيكر پاك رسول خدا(ص) براي دفن بودند، دست به كار شدند. اينان بي توجه به همه آنچه رسول اكرم(ص) فرموده بود به شور نشستند تا شايد پيروان آخرين برگزيده خدا را از بيراهه روي و بي رهبري برهانند. چه به ادعاي ايشان آن حضرت رهبري براي امتش برنگزيده يا به پيروي فردي سفارش كرده كه محبوبيتي در ميان قوم خود نداشته و از عهده كار رهبري برنميآمده است.(11) تكذيب وفات پيامبر(ص) پس از رحلت پيامبر(ص) نخستين واقعهاي كه مسلمانان با آن رو به رو شدند موضوع تكذيب وفات آن حضرت از جانب عمربن خطاب بود. او در برابر خانه پيامبر(ص) افرادي را كه ميگفتند پيامبر فوت كرده است را به قتل تهديد كرد. هر چه ابن عباس و ابن مكتوم آياتي را كه حاكي از امكان مرگ پيامبر بود تلاوت ميكردند مؤثرنميافتاد. حركات او كه با نهايت شدت و قوت انجام ميشد همه را به تعجب و ترديد انداخته بود و پارهاي پرسيدند: آيا پيامبرسخن خاصي با تو گفته يا وصيت ويژهاي در مورد مرگش با تو كرده است؟ او جواب منفي داد.(12) طولي نكشيد كه دوست او ابوبكر كه در بيرون مدينه به سر ميبرد به وسيلهاي به مدينه فرا خوانده شد. ابوبكر هنگامي به مسجد رسيد كه عمر درميان مردم، خشمناك، كساني را كه سخن از وفات پيامبر(ص) به زبان ميآوردند، با انتساب آنان به منافقان، تهديد به قتل ميكرد. ابوبكر با مشاهده اين صحنه جامه از چهره پيامبر به سويي زد و پس از بيان چند جمله به مسجد آمد و بي محابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش» و سپس با استشهاد به آيهاي از قرآن (آيه 30 سوره زمر: - انك ميت و انهم ميتون- (تو ميميري و ديگران نيز ميميرند) كه قبل از او ديگران نيز تلاوت كرده بودند عمر را خاموش و وفات پيامبر را تاييد كرد.(13) اين گفتگوها حتي اگر صحنه سازي از پيش طراحي شده نبود، تا همين جا ميتوانست مردم را به نقش ابوبكر در رهبري جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه سازد. گردهمايي انصار در همين حال كه پيكر مطهر خاتم الانبياء(ص) بر زمين بود و بني هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرين فرستاده خدا به سوگ نشسته بودند، عدهاي از انصار به دليل مشاهده اين رفتارها كه حاكي از نوعي تحريكات سياسي مهاجران براي تصاحب مقام جانشيني پيامبر بود به انگيزه چاره جويي براي زمامداري مسلمانان، درمحلي به نام سقيفه بني ساعده تجمع نمود. آنها چنين وانمود كردند كه تعيين جانشيني پيامبر نيز مانند ديگر امور اجتماعي با گفتگوي بزرگان قوم، امري شدني است. پيغمبر(ص) خود هنگامي كه زنده بود در كارهاي بزرگ با مهاجر و انصار مشورت ميكرد. محو وصيت پيامبر(ص) درهمين لحظات كسي براي ابوبكر و عمر خبر آورد كه انصار به گردهمايي پرداختهاند تا فردي را از ميان خود به زمامداري برگزينند. وي و ابوبكر چون از برپايي چنين انجمني آگاه شدند پيكر مطهر پيامبر را كه براي غسل آماده ميشد ترك كردند و بي آن كه به كسي چيزي گويند به انجمن انصار در سقيفه پيوستند. آن دو درميان راه به يار ديرين خود ابوعبيده بن جراح رسيدند و هر سه راهي سقيفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پيشواي خزرجيان، با حال بيماري و تب، ميان گروهي از انصار(اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگويي از سوي او در فضايل انصار و اولويت آنان بر مهاجران در خلافت سخن ميگفت. البته نميتوان پذيرفت كه انگيزه اقدام سعد و اجتماع انصار در سقيفه بدون مقدمه و ناشي از رياست طلبي آنان بوده، يا بر اثر اطلاعات جسته و گريخته و قراين و اماراتي كه دلالت بر برخي پيش بينيها و مقدمه چينيهاي سران مهاجران داشته است. آنچه منطقي تر مينمايد اين است كه طرح چنان سخناني از سوي انصار در آن ساعات، واكنشي در مقابله با اقدامات مهاجران باشد، نه موضع گيري در برابر وصاياي پيامبر خدا(ص). اما هرچه بود تاريخ آنان را نخستين گروهي ميشناسد كه به طور رسمي برخلاف خواسته رسول خدا(ص) اقدام به برپايي جلسه مشورتي براي تعيين جانشين پيامبركردند. شايد هم اگر ديگران سالها پيشتراز ايشان مرموزانه در پي همين هدف بودهاند، چون زيركانه تر مقاصد خود را دنبال ميكردند كمتر كسي توانسته است از كرده ايشان رد پايي بر اين منظور بيابد. در هر صورت ترديد نيست كه مهاجران به مراتب نسبت به انصار از اطلاعات و تجارب اجتماعي و سياسي بيشتري برخوردار بودهاند. به همين سبب در آن نشست ، انصار از مهاجران شكست خوردند. غيراز اين كه به موجب همان اقدام علني بر خلاف فرموده رسول خدا(ص) براي هميشه از رسيدن به خلافت محروم ماندند. با اين همه نميتوان انكار كرد كه حركات مرموزانه برخي مهاجران عامل مهمي در اقدام انصار بوده است. آن حركات تا آنجا كه از نگاه تاريخ مخفي نمانده به قرار زير است: - تخلف بعضي از مهاجران از همراهي با لشكر اسامه به رغم تاكيد پيامبر بر اعزام هر چه سريعتر آن.(14) - جلوگيري ازنوشتن وصيت پيامبر. - انكار وفات پيامبر از سوي عمر.(15) - پيشگوييهاي پيامبر درباره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعي خود و روي آوردن سياهي آشوبها در آينده نزديك. (16) اين امورانصار را وا داشت تا نسنجيده براي حفظ موقعيت و منافع خود به دست خويش زمينه ساز شكل گيري بزرگترين فتنه در سراسر تاريخ اسلام گردند و شكافي در اجتماع مسلمانان پديد آورند كه هرگز به هم نيايد.
جزئيات رويداد در سقيفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمربن خطاب به مخالفت با ايشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گراييد ابوبكر پيش شتافت و خود فصلي در بيان فضايل مهاجران ايراد كرد و با زباني نرم راي را با استفاده از اختلاف ديرينه دو قبيله بزرگ در مدينه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از اين گفتار بعضي بدين راضي شدند كه كار حكومت با شركت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شود و گفتند: از ما اميري و از مهاجران اميري. ليكن ابوبكر اين راي را نپذيرفت و گفت: چنين اقدامي وحدت مسلمانان را بر هم خواهد زد. امير از ما و وزيران از انصار انتخاب شود و بدون مشورت آنان كاري صورت نگيرد. - كه البته اين وعده هيچ گاه تحقق نيافت- او روايتي از پيغمبر(ص) نقل كرد كه: الائمة من قريش. اين روايت با آن كه به طور كامل ذكرنشد، سخني بود كه در چنان مجمع اثري بزرگ به جا گذاشت و به دعوي انصار پايان داد. به نظر ميرسد دشمني ديرينه دو قبيله انصار،(اوس و خزرج) نيز در پيشبرد نظر مهاجران بي تاثير نبوده است، چه بر فرض كه امارت به انصار ميرسيد هيچ يك از اين دو قبيله راضي به رياست قبيله ديگر نبود. چون زمامداري مهاجران و قريش مسلم شد، گفتگو بر تعيين شخص به ميان آمد. آنها كه در آن مجلس كار را در دست داشتند هر يك به ديگري واگذار ميكردند. سرانجام عمر و ابوعبيده جراح، ابوبكر را به رياست پذيرفتند و با او بيعت كردند. درهمين هنگام فريادها به موافقت و مخالفت بلند شد. طبري نقل ميكند كه حتي بعد ازبيعت عمر با ابوبكر هنوز جمعي از انصار بودند كه به اين تصميم اعتراض داشته، بانگ برآوردند:« ما جز با علي با هيچ كس ديگر بيعت نخواهيم كرد.» ولي اين فرياد و فريادهاي ديگر در آن آشوب گم شدند. بعد ازعمر وابوعبيده، مهاجران حاضر با ابوبكر بيعت كردند.(17) دو گروه انصار چون خود را شكست خورده ديدند هر يك در از دست ندادن آخرين موقعيت، در بيعت با ابوبكر نسبت به هم پيشدستي كردند. اوسيان گردن نهادن به فرمان رهبر قريشي را مطلوب تر و مفيد تر از اين ميدانستند تا اين كه بگذارند رئيس قبيله رقيب (خزرج) بر آنها حكمراني كند. از همين رو در ميان ايشان اولين كسي كه با ابوبكر بيعت كرد، سعد بن حضير (يكي از رؤساي اوس) بود.(18) سرانجام سياست گروهي و رقابتهاي طايفهاي ابوبكر را قادر به مطالبه بيعت از اكثر مردم كرد. از طرفي رقابتهاي طايفهاي درميان قريش و بخصوص در ميان مهاجران، قبول رهبري ابوبكر كه مردي از تيره كم اهميت بنوتيم بن مره بود آسانتر ساخت. بنوتيم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سياسي كه قبايل رقيب قريش(همچون بني اميه و بني هاشم و بني مخزوم) را به ستوه آورده بود، درگير نبودهاند. از طرفي ابوبكر از اعتبار خاصي برخوردار بود و در زيادي سن و برقرار ساختن رابطه نزديك با پيامبر در پي تزويج دخترش با پيامبر(ص) و اظهار حمايت از اسلام از ابتداي رسالت، جلوهاي كسب كرده بود. بر پايه مدارك تاريخي ابوبكر وعمر از زمان بسيار دور اتحادي را تشكيل داده بودند كه ابوعبيده جراح عضو سوم آن بود. اين سه نفراهميت و نفوذ چشمگيري در شرافت اسلامي نوظهور و نيز در سياست گروهي عليه حكومت اشرافي مكه كسب كرده بودند. زمامداري با پنج راي موافق پس از جدالهاي لفظي و مشاجره، ابوبكر با پنج راي به عنوان خليفه رسول الله انتخاب شد. اجتماع كنندگان هنوز پراكنده نشده بودند كه عدهاي سواره و پياده در شهر خود نمايي كردند. قبيله بني اسلم كه وابسته مهاجران بودند، وارد مدينه شدند، به آن سان كه كوچهها را پر كردند و با ابوبكر بيعت نمودند.(19) شيخ مفيد به روايت از ابومخنف آورده است كه بني اسلم براي تهيه خواربار به مدينه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما ياري دهيد كه براي جانشين پيامبر(ص) بيعت ستانيم، به شما خواربار ميدهيم. پس بني اسلم به اميد دريافت خواربار به ياري برخاستند، تا آنجا كه هر كس را كه از بيعت خود داري ميكرد با ضرب و زور بدين كار مجبور مي ساختند.(20) بي سبب نبود كه عمرميگفت: من تا بني اسلم نيامده بودند به پيروزي اطمينان نيافتم.(21) تاكيد بر بيعت گرفتن در آن هنگامه ديگر جاي هيچ اقدام مخالفي كه بتواند به نتيجه انجامد وجود نداشت. كمترين مخالفت با شديد ترين پاسخ و شوم ترين كشتار و اختلاف مواجه ميشد. تا اينجا به خوبي معلوم بود كه آن گفتگوها و مشورتهاي سران قبايل، نظرعمومي مسلمانان مدينه را در برنداشت و آنان هيچ فرصت انديشه دراين باره نداشته ومخالفان نيز با تهديد و تطميع سكوت كردهاند. نيز با مطالعه متن گفتگوها و دقت در استدلالهاي طرفين، آنچه كه معيار تعيين حق اولويت خلافت را مطرح و بر آن تاكيد و توافق ميشود و بر همان اساس «ابوبكر» خليفه ميگردد، مساله خويشاوندي و نسب با پيامبر(ص) ميباشد. اما به راستي آيا طبق اين معيار كسي شايسته تر از ابوبكر يافت نشد؟ ابوبكر خود در فرداي آن روز اين پرسش را پاسخ گفت. وي به مسجد پيامبر آمد و عمر خطبهاي درفضيلت و سبقت او در اسلام و ياري وي از دين و همراهياش با پيغمبر(ص) از مكه به مدينه خواند و از مردم خواست با او بيعت كنند. مردم نيز جز عدهاي از انصار(22) و خويشاوندان پيغمبر(ص) بيعت با او را پذيرفتند و ابوبكر به طور رسمي به خلافت رسيد. او در آن مجلس خطبهاي خواند و در ضمن آن گفت: مرا كه براي زمامداري برگزيدهايد بهترين شما نيستم حاضرم اين مسؤوليت را از گردن خود بردارم. من در كار خود و اداره امور مسلمانان به كتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم كرد. جز آنكه همراه پيامبر فرشتهاي بود كه او را از گناه و خطا بازميداشت اما آگاه باشيد كه مرا شيطاني است كه گاهي مرا فرو ميگيرد. هرگاه پيش من آمد از من بپرهيزيد.(23) خاندان پيامبر را به شور نطلبيدند با بيعت مردم با ابوبكر كارتعيين زمامدار به ظاهر پايان يافت. اما از آن زمان تا حال و آينده اين پرسش باقي است كه چرا در چنان مجلس مشورتي كه سرنوشت مسلمانان تعيين ميشد، خاندان حضرت محمد(ص) را در زمره مشاوران به حساب نياوردند؟ براي آشوبگران سقيفه كاملا هويدا بود كه فرا خواني خاندان پيامبراكرم به آن مجلس، مانع از پيشب رد اهداف آنان است. زيرا در آن صورت ايشان حقايقي از فرمايشهاي رسول اكرم(ص) را كه گوياي منزلت خود بود به ياد مردم ميآوردند و توطئهها خنثي ميشد. به همين منظور بازيگران سقيفه براي اين كار بهترين زمان ممكن را انتخاب كردند تا اهل بيت به موجب اشتغال به مراسم تجهيز پيامبر(ص) فرصت حضور نيابد. اين پرسش كه چرا در سقيفه خاندان وحي را به شور نطلبيدند درهمان زمان نيز از سوي برخي مطرح شد. اما پاسخي كه از طرف گردانندگان حكومت ارائه ميشد اين بود كه اين حركت تصميمي از پيش طراحي شده نبود بلكه ناخواسته و به يكباره اتخاذ شده است. صميمي ترين يار ابوبكر، خليفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبكربراي زمامداري كاري ناخواسته و نا انديشيده بود كه خودجوش پيش آمد اما خداوند آثار زيانبار احتمالي آن را پيشگيريكرد.(24) او اين سخن را پس از وقتي بيان كرد كه اين زمزمه درميان مردم رواج يافته بود كه: اگر خلافت براي ابوبكر به تعيين پيامبر(ص) نبوده و با راي تني چند از افراد، استوار شده است پس هم اينك نيز مردم حق دارند با رايي به مراتب افزون تر، ديگري را به زمامداري برگزينند.
توطئه از قبل طراحي شده جز دلايل و قرايني كه پيشتر برشمرديم شواهدي نشان ميدهد كه آن تصميم با توطئه قبلي صورت گرفته است و گرنه براي گروهي اندك چگونه زمينه و امكان كودتايي اين چنين وجود داشته است؟! برخي شواهد بر توطئه بودن آن غايله به قرار زير است: الف- در آيهاي از قرآن در هشدار الهي به پيامبر(ص) چنين ميخوانيم: "... و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لا تعلمهم..." (25) يعني هم اينك در شهر تو مدينه از كساني كه به ظاهر اسلام آوردهاند هستند كساني كه بر نفاق خويش باقياند - آنان كه برنفاق خو گرفتهاند و دمي از روي حقيقت به تو ايمان نياوردهاند- غير از آن كه نفاق ايشان چنان زيركانه است كه اگر ما آنها را به تو معرفي نكنيم هيچ گاه آنان را باز نشناسي! ب- تلاش عمر و ابوبكر براي تصدي امامت نماز به جاي پيامبر(ص) در ايام بيماري آن حضرت. (26) ج- گفتار امام علي(ع) به عمر كه «شير خلافت را بدوش كه براي تو نيز نصيبي خواهد بود. امروز زمام آن را محكم براي ابوبكردر دست گير، تا فردا در اختيار تو باشد.»(27) د- نامه معاويه به محمد بن ابي بكر و اشاره به همدستي ابوبكرو عمر بر ضد علي(ع) و غصب خلافت.(28) ه- واگذاري خلافت از طرف ابوبكر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ كه اگر ابو عبيده زنده بود، او را به جانشيني برميگزيدم.(29) در برخي از روايات نيز به اين زمينه چيني كه ريشه در گذشته (زمان رسول اكرم-ص-) داشته تصريح شده است.(30) حوادث بعد آشكار نمود كه انتخاب خلفا در عهد هر سه خليفه براساس آن بود كه خلافت در خاندانهاي قريش به جز خاندان بني هاشم به گردش درآيد. و در اجراي اين سياست، قريشيان، اول «ابوبكر» را از تيره تيم و سپس «عمر» را از تيره عدي، و پس از او «عثمان» را از تيره بني اميه، براي خلافت انتخاب كردند. خلفا بر پايه همين مقصد و سياست، انصار و بني هاشم را از صحنه سياست دورنگاه داشتند و به هيچ وجه رياست ارتش در فتوحات و حكومت شهرهاي اسلامي را به آنان واگذار نكردند. پينوشت ها: 1- الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 317. 2- الاصابه، ابن حجر، ج 8، ص 124/ تاريخ ابن اثير، ج 2، ص317-321/ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 17، ص 177، ج 1، ص159. 3- در ايام خلافت ابوبكر سپاه اسامه راهي شام شد و نوشتهاند آنان پس از چهل يا هفتاد روز به مدينه باز گشتند. 4- تاريخ طبري، ج 3، ص 186/ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص159-162. 5- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197. 6- مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 356/ طبقات ابن سعد، ج 2، ص217، 242، 245/ تاريخ طبري، ج 3، ص 192 و 193. ابن ابي الحديد در تاييد نظر شيعه ميگويد: ميتوان احتمال داد كه فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگيري از حركت سپاه وي توسط برخي از همين حاضران پيرامون بستر پيامبر، به قصد اعمال برخي از اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82-90.) 7- شرح ابن ابيالحديد، ج 2، ص 20/ المراجعات، ص 275 و 276/ ملل و نحل شهرستاني، مقدمه چهارم، ص 29. 8- الطبقات الكبري، ج 2، ص 243 و 244، چاپ بيروت. 9- صحيح بخاري، ج 8، ص 9، و ج 4، ص 85/ مسند احمد، ج 1، ص425/ الطبقات الكبري، ج 2، ص 244. 10- سوره نجم، آيه 3 و 4. 11- الطبقات، ج 2، ص 271 و 272/ ابن كثير، ج 5، ص 243/ حلبي،ج 3، ص 390 و 391. 12- سيره ابن هشام، ج 4، ص 305/ تاريخ طبري، ج 3، ص 200-203/ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 265-270/ انساب الاشراف بلاذري، ج 1، ص581. 13- شرح ابن ابيالحديد، ج 1، ص 162-159. 14- الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 2، ص 242، 245. 15- سيره ابن هشام، ج 4، ص 305/ ابن ابي الحديد، «زماني كه عمر از مرگ رسول خدا مطلع گرديد از شورش و انقلاب مردم درمساله امامت به هراس افتاد. او ميترسيد انصار يا ديگران رشته حكومت را به دست گيرند. به ناچار مصلحت را در اين ديد كه مردم را به هر نحوي كه ممكن است ساكت و آرام كند، به خاطر همين بود كه گفت آنچه را گفت، و مردم را در شك و ترديد نگاه داشت تا حريم دين و دولت محفوظ ماند. همه اينها بود تا زماني كه ابوبكررسيد.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 129). 16- صحيح بخاري، ج 8، ص 86 به بعد/ المغازي واقدي، ج 2، ص113/ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130. 17- تاريخ طبري، ج 1، ص 181. 18- الاستيعاب، ج 1، صص 172.21. 19- تاريخ طبري، ج 3، ص 205. 20- الجمل، شيخ مفيد، ص 59/ لامنس با استناد بر مطالب تاريخ ابن فرات نوشته است اين گروه سه نفره (ابوبكر،عمر،ابوعبيده) ازهمكاري بني اسلم مطمئن شده بودند. (ص 142، حاشيه 7) 21- تاريخ طبري، ج 3، ص 222. 22- از گروه بيعت نكردگان، سعد بن عباد رئيس قبيله خزرج كه از بيعت با ابوبكر سر باز زد، هيچگاه در نماز او حاضر نشد. در روزگار خلافت عمر به زخم تير از پا درآمد. جز سعد، علي(ع) و بني هاشم و چند تن ديگر از صحابه نيز تا مدتي از بيعت با ابوبكر سر باز زدند. 23- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212/ تاريخ طبري، ج 3، ص 223/ الامامه، ج 1، ص 16. 24- سيره ابن هشام، ج 4، ص 308/ تاريخ طبري، ج 3، ص 205. 25- سوره توبه، آيه 101. 26- مسند احمد، ج 1/ تاريخ طبري، ج 3، ص 190. 27- ابن ابي الحديد، ج 6، ص 11. 28- مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 21 و 22. 29- ابن سعد، ج 3، ص 413. 30- مسند احمد، ج 1، ص 110.