آشكار شدن توطئه ‏ها از پس رحلت پيامبر اكرم (ص) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آشكار شدن توطئه ‏ها از پس رحلت پيامبر اكرم (ص) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
آشكار شدن توطئه ‏ها از پس رحلت پيامبر اكرم (ص)

پيشگيريهاي رسول خدا(ص)
اعزام لشكر اسامه
آخرين وصيت پيامبر(ص)
سقيفه، آشكار شدن توطئه‏ها
تكذيب وفات پيامبر(ص)
گردهمايي انصار
محو وصيت پيامبر(ص)
جزئيات رويداد
زمامداري با پنج راي موافق
تاكيد بر بيعت ‏گرفتن
خاندان پيامبر را به شور نطلبيدند
توطئه از قبل طراحي شده
آنچه پس از رحلت رسول اكرم(ص) در مدينه به وقوع پيوست اين پرسش ‏را در ذهن تداعي مي‏كند كه آيا رسول خدا(ص) از حوادث پس ازحيات خود اطلاع نداشت؟ در آن صورت براي پيشگيري از آن رخدادهاي تاسف ‏آور چه تدابيري‏ انديشيده و مردم را تا چه حد آگاه ساخته بود؟ آنچه در اين گفتار مي‏خوانيم پاسخ همين پرسش و بيان رويدادهايي‏است كه با رحلت پيامبر(ص) به وقوع پيوست.
پيشگيريهاي رسول خدا(ص)
مهمترين موضوع ، بيان مقام زمامداري علي(ع) بود كه پيامبر تا توانست ‏بدان سفارش كرد و چه بسا همان سفارشها فرصت‏ طلبان آن روز را به تلاش وا داشت كه از اين كار جلوگيري كنند. گاهي گفته مي‏شود اي كاش پيامبر(ص) بيش از اين، مردم را نسبت ‏به حق ‏اهل بيت عليهم السلام و علي(ع) آگاه مي‏ساخت. ولي در همان حد نيز رسول خدا تحت فشار قرار داشت و معمولا هرگاه فضيلتي ازعلي(ع) بيان مي‏فرمود برخي خرده مي‏گرفتند كه آيا اين همه را ازجانب خود مي‏گويي يا فرماني از جانب خداست؟! اين خرده ‏گيري ‏حاكي از آن است كه از همان ايام، پذيرش زمامداري علي(ع) واعتراف به مقام معنوي و اجتماعي او براي برخي چندان هم آسان ‏نبوده است. مشكل‏ ترين چاره‏ انديشي‏هاي پيامبر(ص) براي جانشين ‏قرار دادن امام علي(ع) به روزگار پس از غدير باز مي‏گردد. ازغدير (18 ذيحجه) تا روز رحلت آن حضرت (28 صفر) هفتاد روز بيش‏ فاصله نبود. اين زمان كوتاه براي آنان كه در تدارك توطئه‏ها به ‏سر مي‏بردند زماني كافي بود تا عده‏اي را هم عقيده خويش سازند. شايد بهترين كاري كه پيامبر مي‏توانست انجام دهد آن بود كه ازاين مردم كساني را كه حضور آنان در مدينه پس از وفاتش براي ‏حكومت علي(ع) مشكل‏ ساز بود، از شهر دور سازد. اين كار توفيق‏ علي(ع) را براي عهده ‏داري خلافت افزون‏ تر مي‏ساخت و به علاوه با دورشدن مخالفان، به موجب بي‏ اطلاعي آنان از اوضاع مدينه، راه‏ اندازي‏ هر توطئه و نقشه ديگر را نا ممكن مي‏نمود. اما چه بايد كرد كه پس از فرمان پيامبر(ص) بر گسيل لشكر به سوي شام، منافقان به نقشه حضرت پي بردند و بر سرپيچي از اين فرمان ‏پاي ‏فشاري كردند.
اعزام لشكر اسامه
در ماه محرم سال يازدهم، رسول گرامي اسلام(ص) پيش از آن كه در بستر بيماري افتد مسلمانان را فرمان داد تا براي گسيل به ‏مرزهاي روم از جانب شام آماده شوند.(1) اين در حالي بود كه‏ عده‏اي از نا مسلمانان نواحي جزيرة العرب و مدعيان پيغمبري، درتدارك حمله به مدينه بودند و به ظاهر بيرون رفتن سپاهي بدان ‏بزرگي، چندان موافق احتياط نبود. با اين همه رسول خدا(ص) كمترين ترديدي در گسيل نيروهايش به سوي شام نداشت. پيامبر اسامه‏ بن زيد را كه كمتر از 20 سال داشت فرمانده اين لشكر كرد و برخي از صحابه چون ابوبكر،عمر بن خطاب، ابوعبيده بن جراح و سعد بن ابي وقاص را فرمان اكيد داد تا هرچه زودتر به فرماندهي ‏زيد جوان راهي شوند.(2) پيامبر(ص) با دست‏ خود پرچم فرمانده ‏جوان را بست و به او چنين دستور داد: مسافت را آن چنان به سرعت ‏طي كن كه پيش از آن كه خبر حركت تو به آنجا رسد خود و سربازانت ‏به آنجا رسيده باشيد. رسول اكرم(ص) صحابيان سالخورده‏اي چون ابوبكر و... را به زير فرمان جواني كم‏ سال به نبرد امپراتوري بزرگ روم راهي مي‏سازد تا پس از اين، كمي سن، بهانه سرپيچي صحابه از فرمان فرد كاردان‏ نشود. راستي چرا پيامبر(ص)، علي(ع) را همراه آنان نفرستاد؟ آيا سالخوردگان لشكر اسامه تجربه نظامي و شجاعت ويژه داشتند؟ در آن صورت چرا به عنوان فرمانده برگزيده نشدند؟ اين سفرنزديك به دو ماه به طول مي‏انجاميده است.(3) و رسول خدا(ص) يقين ‏داشت روزهاي آخر عمر را سپري مي‏كند. با اين حال به تاكيد از برخي صحابه خواسته بود تا گوش به‏ فرمان اسامه هرچه زودتر مدينه را ترك كنند. اما حركت اين ‏سپاه، به رغم تاكيد فراوان رسول خدا(ص) نخست ‏به سبب اعتراض ‏برخي از صحابه نسبت ‏به جواني اسامه، سپس به بهانه تهيه ساز و برگ سفر و سرانجام به سبب رسيدن خبر شدت يافتن بيماري‏ پيامبر(ص) و باز گشت ابوبكر و عمر و برخي ديگر، از اردوگاه‏«جرف‏» به مدينه، سر نگرفت.(4) ابن ابي‏الحديد به نقل گفتار شيخ خود ابويعقوب معتزلي در شرح خطبه 156 نهج البلاغه ‏مي‏نويسد: چون بيماري پيامبراكرم(ص) شدت يافت دستور داد سپاه ‏اسامه به سوي شام حركت كند و فرمان داد ابوبكر و ديگر بزرگان‏ مهاجرين و انصار در آن شركت جويند. با اين كيفيت اگر حادثه‏اي براي رسول خدا(ص) پيش آيد دستيابي‏علي(ع) به خلافت از اطمينان بيشتري برخوردار خواهد بود.(5) چون ‏اسامه حال پيامبر را وخيم و افراد تحت امرش را سركش ديد از رسول خدا(ص) در خواست كرد به او اجازه دهد تا بعد از سلامت‏ يافتن پيامبراز بيماري، سپاه را حركت دهد. پيامبراكرم موافقت نكرد و فرمود: همين حالا. اسامه دوباره عرض مي‏كند آيا در حالي كه قلبم از بيماري شما اندوهگين است ‏حركت كنم؟ پيامبر(ص) مي‏فرمايد: به پيروزي فكر كن! اما افراد حاضر در پيرامون بستر رسول خدا(ص) به فرمانهاي آن حضرت چندان عنايتي‏ نداشتند و گاه فرمانهاي وي را بنابر منافع و اهداف خويش ‏تفسير و تحريف مي‏كردند.(6)


آخرين وصيت پيامبر(ص)
رسول ‏خدا(ص) با آن كه در تب شديدي به سر مي‏برد، با حالت‏ خشم به مسجد آمد و ضمن نكوهش عاملان كارشكني، متخلفان از حركت ‏سريع، سپاه ‏را ملعون خواند.(7) براي پيامبر جاي ترديد نبود كه جمعي درانتظار مرگ او و انديشه قبض حكومت‏اند و براي اين هدف در پي‏ نقشه و توطئه‏اند. از همين رو با آگاهي از حوادثي كه به انتظار مرگ حضرتش كمين كرده بود و با شناختي كه از برخي اطرافيان خود داشت ‏براي آخرين بار فرصت را غنيمت ‏شمرد و بر آن شد تا مهمترين پيام دوران رسالت را ساده و روشن بيان و مسير آينده‏ حركت اسلامي را ترسيم نمايد. عمر بن خطاب ماجراي رحلت پيامبر را براي ابن عباس چنين نقل مي‏كند:«... ما نزد پيامبر حضور داشتيم. بين ما و زنان - كه فاطمه ‏نيز در ميانشان بود- پرده‏اي آويخته شده بود. رسول خدا به سخن ‏درآمده، فرمود: نوشت ‏افزار بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم‏ كه با وجود آن هرگز گمراه نشويد. زنان پيامبر(ص) از پس پرده‏ گفتند: خواسته پيامبر را برآوريد. من گفتم: ساكت ‏باشيد.»(8) بخاري در صحيح خود بي‏ آن كه نامي از عمر ببرد مي‏نويسد: يكي از حاضران در مجلس، سخن حضرت را در حضورش رد كرد و گفت ‏درد بر او غلبه كرده و نمي‏داند چه مي‏گويد ... و رو به حاضران ‏گفت: قرآن نزد شماست و همان ما را كفايت مي‏كند. در ميان ‏حاضران اختلاف شد و به يكديگر پرخاش كردند. برخي سخن او را تاييد مي‏كردند و برخي سخن رسول خدا را . و بدين ترتيب از نوشتن ‏نامه جلوگيري شد. (9) به خوبي معلوم بود كه موضوع آن نوشته چه ‏بود؛ گفتاري صريح در تعيين جانشين پيامبر. بدين ترتيب چيزي ‏نمانده بود كه اصل نبوت حضرتش مورد ترديد قرار گيرد و قرآن‏ كلام غير الهي پنداشته شود. زيرا قرآن، فرموده آن بزرگوار را درهرحال، برگرفته از وحي ياد كرده بود. (10) و اين گروه سخن و فرمان پيامبر ‏را هذيان ناشي از تب برشمردند. راستي آيا پيامبراسلام(ص) حق‏ تعيين جانشين پس از خود را نداشت؟ و آيا كسي را براي اين مقام‏ برنگزيد؟ چگونه است كه ديگران حق انتخاب داشتند و پيامبرنداشت؟ آيا عاقلانه است كه رسول خدا با تعيين نكردن جانشين،امت را به حال خود رها سازد تا هر كه توانست ‏بر جان و نواميس‏ مسلمانان تسلط يابد؟ آيا اصولا جانشيني پيامبرامرالهي است كه‏ تنها با تعيين پروردگار صورت مي‏پذيرد يا آن كه بر عهده بعضي ازمردم است تا هر كسي را بر مسلمانان فرمانروا سازند؟ آيا اين ‏ديدگاه كه از سوي برخي ابراز شده صحيح است كه پيروي از بيانات ‏پيامبر در مسائل سياسي و اجتماعي بر اصحاب وي واجب نبوده است؟ پاسخ اين پرسشها را بايد در علم كلام جستجو كرد.
سقيفه، آشكار شدن توطئه ‏ها
رحلت پيامبر، گروهي را در سكوت فرو برد و چنانكه حضرتش پيش‏ بيني ‏كرده بود جمعي را نيز به تلاشهاي مرموز و مخفيانه وا داشت. كساني كه از روزهاي شدت يافتن بيماري پيامبر و احتمال درگذشت‏ ايشان در پي اين بيماري، نياتي براي دستيابي به قدرت در دل ‏داشتند، بي‏ درنگ پس از شنيدن اين خبر و هنگامي كه هنوز علي(ع)، فضل بن عباس و تني چند سرگرم تجهيز پيكر پاك رسول خدا(ص) براي ‏دفن بودند، دست ‏به كار شدند. اينان بي ‏توجه به همه آنچه رسول ‏اكرم(ص) فرموده بود به شور نشستند تا شايد پيروان آخرين‏ برگزيده خدا را از بيراهه روي و بي‏ رهبري برهانند. چه به ادعاي ‏ايشان آن حضرت رهبري براي امتش برنگزيده يا به پيروي فردي ‏سفارش كرده كه محبوبيتي در ميان قوم خود نداشته و از عهده كار رهبري برنمي‏آمده است.(11)
تكذيب وفات پيامبر(ص)
پس از رحلت پيامبر(ص) نخستين واقعه‏اي كه مسلمانان با آن رو به ‏رو شدند موضوع تكذيب وفات آن حضرت از جانب عمربن خطاب بود. او در برابر خانه پيامبر(ص) افرادي را كه مي‏گفتند پيامبر فوت ‏كرده است ‏را به قتل تهديد ‏كرد. هر چه ابن عباس و ابن مكتوم‏ آياتي را كه حاكي از امكان مرگ پيامبر بود تلاوت مي‏كردند مؤثرنمي‏افتاد. حركات او كه با نهايت ‏شدت و قوت انجام مي‏شد همه را به تعجب و ترديد انداخته بود و پاره‏اي پرسيدند: آيا پيامبرسخن خاصي با تو گفته يا وصيت ويژه‏اي در مورد مرگش با تو كرده ‏است؟ او جواب منفي داد.(12) طولي نكشيد كه دوست او ابوبكر كه ‏در بيرون مدينه به سر مي‏برد به وسيله‏اي به مدينه فرا خوانده ‏شد. ابوبكر هنگامي به مسجد رسيد كه عمر درميان مردم، خشمناك، كساني را كه سخن از وفات پيامبر(ص) به زبان مي‏آوردند، با انتساب آنان به منافقان، تهديد به قتل مي‏كرد. ابوبكر با مشاهده اين صحنه جامه از چهره پيامبر به سويي زد و پس از بيان‏ چند جمله به مسجد آمد و بي ‏محابا به عمر گفت: «آرام باش عمر،خاموش‏» و سپس با استشهاد به آيه‏اي از قرآن (آيه 30 سوره زمر: - انك ميت و انهم ميتون- (تو مي‏ميري و ديگران نيز مي‏ميرند) كه ‏قبل از او ديگران نيز تلاوت كرده بودند عمر را خاموش و وفات ‏پيامبر را تاييد كرد.(13) اين گفتگوها حتي اگر صحنه ‏سازي از پيش طراحي ‏شده نبود، تا همين جا مي‏توانست مردم را به نقش‏ ابوبكر در رهبري جامعه مسلمانان و آرام ساختن اوضاع متوجه ‏سازد.
گردهمايي انصار
در همين حال كه پيكر مطهر خاتم الانبياء(ص) بر زمين بود و بني هاشم در غم بزرگ از دست رفتن آخرين فرستاده خدا به سوگ‏ نشسته بودند، عده‏اي از انصار به دليل مشاهده اين رفتارها كه‏ حاكي از نوعي تحريكات سياسي مهاجران براي تصاحب مقام جانشيني ‏پيامبر بود به انگيزه چاره‏ جويي براي زمامداري مسلمانان، درمحلي به نام سقيفه بني ساعده تجمع نمود. آنها چنين وانمود كردند كه‏ تعيين جانشيني پيامبر نيز مانند ديگر امور اجتماعي با گفتگوي ‏بزرگان قوم، امري شدني است. پيغمبر(ص) خود هنگامي كه زنده بود در كارهاي بزرگ با مهاجر و انصار مشورت مي‏كرد.
محو وصيت پيامبر(ص)
درهمين لحظات كسي براي ابوبكر و عمر خبر آورد كه انصار به ‏گردهمايي پرداخته‏اند تا فردي را از ميان خود به زمامداري ‏برگزينند. وي و ابوبكر چون از برپايي چنين انجمني آگاه شدند پيكر مطهر پيامبر را كه براي غسل آماده مي‏شد ترك كردند و بي‏ آن كه به ‏كسي چيزي گويند به انجمن انصار در سقيفه پيوستند. آن دو درميان راه به يار ديرين خود ابوعبيده بن جراح رسيدند و هر سه‏ راهي سقيفه شدند. در آنجا سعد بن عباده، پيشواي خزرجيان، با حال بيماري و تب، ميان گروهي از انصار(اوس و خزرج) نشسته بود و سخنگويي از سوي ‏او در فضايل انصار و اولويت آنان بر مهاجران در خلافت ‏سخن ‏مي‏گفت. البته نمي‏توان پذيرفت كه انگيزه اقدام سعد و اجتماع ‏انصار در سقيفه بدون مقدمه و ناشي از رياست ‏طلبي آنان بوده، يا بر اثر اطلاعات جسته و گريخته و قراين و اماراتي كه دلالت ‏بر برخي پيش بينيها و مقدمه ‏چينيهاي سران مهاجران داشته است. آنچه منطقي ‏تر مي‏نمايد اين است كه طرح چنان سخناني از سوي‏ انصار در آن ساعات، واكنشي در مقابله با اقدامات مهاجران‏ باشد، نه موضع ‏گيري در برابر وصاياي پيامبر خدا(ص). اما هرچه ‏بود تاريخ آنان را نخستين گروهي مي‏شناسد كه به طور رسمي برخلاف خواسته رسول خدا(ص) اقدام به برپايي جلسه مشورتي براي ‏تعيين جانشين پيامبركردند. شايد هم اگر ديگران سالها پيشتراز ايشان مرموزانه در پي همين هدف بوده‏اند، چون زيركانه ‏تر مقاصد خود را دنبال مي‏كردند كمتر كسي توانسته است از كرده‏ ايشان رد پايي بر اين منظور بيابد. در هر صورت ترديد نيست كه مهاجران به مراتب نسبت‏ به انصار از اطلاعات و تجارب اجتماعي و سياسي بيشتري برخوردار بوده‏اند. به‏ همين سبب در آن نشست ، انصار از مهاجران شكست ‏خوردند. غيراز اين كه به موجب همان اقدام علني بر خلاف فرموده رسول خدا(ص) براي هميشه از رسيدن به خلافت محروم ماندند. با اين همه ‏نمي‏توان انكار كرد كه حركات مرموزانه برخي مهاجران عامل مهمي ‏در اقدام انصار بوده است. آن حركات تا آنجا كه از نگاه تاريخ ‏مخفي نمانده به قرار زير است:
- تخلف بعضي از مهاجران از همراهي با لشكر اسامه به رغم‏ تاكيد پيامبر بر اعزام هر چه سريعتر آن.(14) - جلوگيري ازنوشتن وصيت پيامبر.
- انكار وفات پيامبر از سوي عمر.(15)
- پيشگوييهاي پيامبر درباره محروم گشتن انصار از حقوق اجتماعي ‏خود و روي آوردن سياهي آشوبها در آينده نزديك. (16)
اين امورانصار را وا داشت تا نسنجيده براي حفظ موقعيت و منافع خود به ‏دست ‏خويش زمينه ‏ساز شكل ‏گيري بزرگترين فتنه در سراسر تاريخ ‏اسلام گردند و شكافي در اجتماع مسلمانان پديد آورند كه هرگز به ‏هم نيايد.


جزئيات رويداد
در سقيفه نخست انصار در فضل خود سخن گفتند و آنگاه عمربن ‏خطاب به مخالفت‏ با ايشان پرداخت و خلافت را حق مهاجران برشمرد. چون گفتگوها به خشونت گراييد ابوبكر پيش شتافت و خود فصلي در بيان فضايل مهاجران ايراد كرد و با زباني نرم راي را با استفاده از اختلاف ديرينه دو قبيله بزرگ در مدينه (اوس وخزرج) به مهاجران اختصاص داد. پس از اين گفتار بعضي بدين راضي‏ شدند كه كار حكومت ‏با شركت هر دو دسته مهاجر و انصار انجام شود و گفتند: از ما اميري و از مهاجران اميري. ليكن ابوبكر اين‏ راي را نپذيرفت و گفت: چنين اقدامي وحدت مسلمانان را بر هم ‏خواهد زد. امير از ما و وزيران از انصار انتخاب شود و بدون‏ مشورت آنان كاري صورت نگيرد. - كه البته اين وعده هيچ گاه تحقق نيافت- او روايتي از پيغمبر(ص) نقل ‏كرد كه: الائمة من قريش. اين روايت ‏با آن كه به طور كامل ذكرنشد، سخني بود كه در چنان مجمع اثري بزرگ به جا گذاشت و به‏ دعوي انصار پايان داد. به نظر مي‏رسد دشمني ديرينه دو قبيله ‏انصار،(اوس و خزرج) نيز در پيشبرد نظر مهاجران بي‏ تاثير نبوده است، چه بر فرض كه امارت به انصار مي‏رسيد هيچ يك از اين ‏دو قبيله راضي به رياست قبيله ديگر نبود. چون زمامداري مهاجران و قريش مسلم شد، گفتگو بر تعيين شخص به‏ ميان آمد. آنها كه در آن مجلس كار را در دست داشتند هر يك به ‏ديگري واگذار مي‏كردند. سرانجام عمر و ابوعبيده جراح، ابوبكر را به رياست پذيرفتند و با او بيعت كردند. درهمين هنگام فريادها به موافقت و مخالفت‏ بلند شد. طبري نقل مي‏كند كه حتي بعد ازبيعت عمر با ابوبكر هنوز جمعي از انصار بودند كه به اين تصميم ‏اعتراض داشته، بانگ برآوردند:« ما جز با علي با هيچ كس ديگر بيعت نخواهيم كرد.» ولي اين ‏فرياد و فريادهاي ديگر در آن آشوب گم شدند. بعد ازعمر وابوعبيده، مهاجران حاضر با ابوبكر بيعت كردند.(17) دو گروه ‏انصار چون خود را شكست‏ خورده ديدند هر يك در از دست ندادن‏ آخرين موقعيت، در بيعت‏ با ابوبكر نسبت‏ به هم پيشدستي كردند. اوسيان گردن نهادن به فرمان رهبر قريشي را مطلوب ‏تر و مفيد تر از اين ‏مي‏دانستند تا اين كه بگذارند رئيس قبيله رقيب (خزرج) بر آنها حكمراني كند. از همين رو در ميان ايشان اولين كسي كه با ابوبكر بيعت كرد، سعد بن حضير (يكي از رؤساي اوس) بود.(18) سرانجام سياست گروهي و رقابتهاي طايفه‏اي ابوبكر را قادر به ‏مطالبه بيعت از اكثر مردم كرد. از طرفي رقابتهاي طايفه‏اي درميان قريش و بخصوص در ميان مهاجران، قبول رهبري ابوبكر كه‏ مردي از تيره كم ‏اهميت ‏بنوتيم بن مره بود آسانتر ساخت. بنوتيم هرگز در جنگ قدرت و تعارضات سياسي كه قبايل رقيب قريش(همچون بني اميه و بني هاشم و بني مخزوم) را به ستوه آورده ‏بود، درگير نبوده‏اند. از طرفي ابوبكر از اعتبار خاصي برخوردار بود و در زيادي سن و برقرار ساختن رابطه نزديك با پيامبر در پي تزويج دخترش با پيامبر(ص) و اظهار حمايت از اسلام از ابتداي ‏رسالت، جلوه‏اي كسب كرده بود. بر پايه مدارك تاريخي ابوبكر وعمر از زمان بسيار دور اتحادي را تشكيل‏ داده بودند كه ابوعبيده جراح عضو سوم آن بود. اين سه نفراهميت و نفوذ چشمگيري در شرافت اسلامي نوظهور و نيز در سياست ‏گروهي عليه حكومت اشرافي مكه كسب كرده بودند.
زمامداري با پنج راي موافق
پس از جدالهاي لفظي و مشاجره، ابوبكر با پنج راي به عنوان ‏خليفه رسول الله انتخاب شد. اجتماع ‏كنندگان هنوز پراكنده نشده ‏بودند كه عده‏اي سواره و پياده در شهر خود نمايي كردند. قبيله ‏بني اسلم كه وابسته مهاجران بودند، وارد مدينه شدند، به آن سان‏ كه كوچه‏ها را پر كردند و با ابوبكر بيعت نمودند.(19) شيخ مفيد به روايت از ابومخنف آورده است كه بني اسلم براي تهيه خواربار به مدينه آمده بودند. به آنان گفته شد: اگر به ما ياري ‏دهيد كه براي جانشين پيامبر(ص) بيعت ‏ستانيم، به شما خواربار مي‏دهيم. پس بني اسلم به اميد دريافت ‏خواربار به ياري‏ برخاستند، تا آنجا كه هر كس را كه از بيعت ‏خود داري مي‏كرد با ضرب و زور بدين كار مجبور مي ساختند.(20) بي ‏سبب نبود كه عمرمي‏گفت: من تا بني اسلم نيامده بودند به پيروزي اطمينان‏ نيافتم.(21)
تاكيد بر بيعت ‏گرفتن
در آن هنگامه ديگر جاي هيچ اقدام مخالفي كه بتواند به نتيجه ‏انجامد وجود نداشت. كمترين مخالفت ‏با شديد ترين پاسخ و شوم ‏ترين ‏كشتار و اختلاف مواجه مي‏شد. تا اينجا به خوبي معلوم بود كه آن‏ گفتگوها و مشورتهاي سران قبايل، نظرعمومي مسلمانان مدينه را در برنداشت و آنان هيچ فرصت انديشه دراين باره نداشته ومخالفان نيز با تهديد و تطميع سكوت كرده‏اند. نيز با مطالعه ‏متن گفتگوها و دقت در استدلالهاي طرفين، آنچه كه معيار تعيين ‏حق اولويت‏ خلافت را مطرح و بر آن تاكيد و توافق مي‏شود و بر همان ‏اساس «ابوبكر» خليفه مي‏گردد، مساله خويشاوندي و نسب با پيامبر(ص) مي‏باشد. اما به راستي آيا طبق اين معيار كسي ‏شايسته ‏تر از ابوبكر يافت نشد؟ ابوبكر خود در فرداي آن روز اين‏ پرسش را پاسخ گفت. وي به مسجد پيامبر آمد و عمر خطبه‏اي درفضيلت و سبقت او در اسلام و ياري وي از دين و همراهي‏اش با پيغمبر(ص) از مكه به مدينه خواند و از مردم خواست ‏با او بيعت‏ كنند. مردم نيز جز عده‏اي از انصار(22) و خويشاوندان پيغمبر(ص) بيعت ‏با او را پذيرفتند و ابوبكر به طور رسمي به خلافت رسيد. او در آن مجلس خطبه‏اي خواند و در ضمن آن گفت: مرا كه براي ‏زمامداري برگزيده‏ايد بهترين شما نيستم حاضرم اين مسؤوليت را از گردن خود بردارم. من در كار خود و اداره امور مسلمانان به ‏كتاب خدا و سنت رسول خدا رفتار خواهم كرد. جز آنكه همراه ‏پيامبر فرشته‏اي بود كه او را از گناه و خطا بازمي‏داشت اما آگاه باشيد كه مرا شيطاني است كه گاهي مرا فرو مي‏گيرد. هرگاه ‏پيش من آمد از من بپرهيزيد.(23)
خاندان پيامبر را به شور نطلبيدند
با بيعت مردم با ابوبكر كارتعيين زمامدار به ظاهر پايان يافت. اما از آن زمان تا حال و آينده اين پرسش باقي است كه چرا در چنان مجلس مشورتي كه سرنوشت ‏مسلمانان تعيين مي‏شد، خاندان حضرت محمد(ص) را در زمره مشاوران ‏به حساب نياوردند؟ براي آشوبگران سقيفه كاملا هويدا بود كه فرا خواني خاندان ‏پيامبراكرم به آن مجلس، مانع از پيشب رد اهداف آنان است. زيرا در آن صورت ايشان حقايقي از فرمايشهاي رسول اكرم(ص) را كه‏ گوياي منزلت ‏خود بود به ياد مردم مي‏آوردند و توطئه‏ها خنثي ‏مي‏شد. به همين منظور بازيگران سقيفه براي اين كار بهترين زمان‏ ممكن را انتخاب كردند تا اهل بيت ‏به موجب اشتغال به مراسم ‏تجهيز پيامبر(ص) فرصت‏ حضور نيابد.
اين پرسش كه چرا در سقيفه خاندان وحي را به شور نطلبيدند درهمان زمان نيز از سوي برخي مطرح شد. اما پاسخي كه از طرف ‏گردانندگان حكومت ارائه مي‏شد اين بود كه اين حركت تصميمي از پيش طراحي‏ شده نبود بلكه ناخواسته و به يكباره اتخاذ شده است. صميمي‏ ترين يار ابوبكر، خليفه دوم، بعدها گفت: انتخاب ابوبكربراي زمامداري كاري ناخواسته و نا انديشيده بود كه خودجوش‏ پيش آمد اما خداوند آثار زيانبار احتمالي آن را پيشگيري‏كرد.(24) او اين سخن را پس از وقتي بيان كرد كه اين زمزمه درميان مردم رواج يافته بود كه: اگر خلافت ‏براي ابوبكر به تعيين ‏پيامبر(ص) نبوده و با راي تني چند از افراد، استوار شده است‏ پس هم اينك نيز مردم حق دارند با رايي به مراتب افزون ‏تر، ديگري را به زمامداري برگزينند.


توطئه از قبل طراحي شده
جز دلايل و قرايني كه پيشتر برشمرديم شواهدي نشان مي‏دهد كه آن ‏تصميم با توطئه قبلي صورت گرفته است و گرنه براي گروهي اندك‏ چگونه زمينه و امكان كودتايي اين چنين وجود داشته است؟! برخي ‏شواهد بر توطئه بودن آن غايله به قرار زير است:
الف- در آيه‏اي از قرآن در هشدار الهي به پيامبر(ص) چنين ‏مي‏خوانيم: "... و من اهل المدينه مردوا علي النفاق لا تعلمهم..." (25) يعني هم اينك در شهر تو مدينه از كساني كه به ظاهر اسلام‏ آورده‏اند هستند كساني كه بر نفاق خويش باقي‏اند - آنان كه برنفاق خو گرفته‏اند و دمي از روي حقيقت‏ به تو ايمان نياورده‏اند- غير از آن كه نفاق ايشان چنان زيركانه است كه اگر ما آنها را به تو معرفي نكنيم هيچ گاه آنان را باز نشناسي!
ب- تلاش عمر و ابوبكر براي تصدي امامت نماز به جاي پيامبر(ص) در ايام بيماري آن حضرت. (26)
ج- گفتار امام علي(ع) به عمر كه «شير خلافت را بدوش كه براي ‏تو نيز نصيبي خواهد بود. امروز زمام آن را محكم براي ابوبكردر دست گير، تا فردا در اختيار تو باشد.»(27)
د- نامه معاويه به محمد بن ابي‏ بكر و اشاره به همدستي ابوبكرو عمر بر ضد علي(ع) و غصب خلافت.(28) ه- واگذاري خلافت از طرف ابوبكر به عمر و سخن عمر پس ازمضروب شدن به دست ابو لؤلؤ كه اگر ابو عبيده زنده بود، او را به ‏جانشيني برمي‏گزيدم.(29) در برخي از روايات نيز به اين زمينه‏ چيني كه ريشه در گذشته (زمان رسول اكرم-ص-) داشته تصريح شده است.(30) حوادث بعد آشكار نمود كه انتخاب خلفا در عهد هر سه خليفه براساس آن بود كه خلافت در خاندانهاي قريش به جز خاندان بني هاشم به گردش‏ درآيد. و در اجراي اين سياست، قريشيان، اول «ابوبكر» را از تيره تيم و سپس «عمر» را از تيره عدي، و پس از او «عثمان‏» را از تيره بني اميه، براي خلافت انتخاب كردند. خلفا بر پايه ‏همين مقصد و سياست، انصار و بني هاشم را از صحنه سياست دورنگاه داشتند و به هيچ وجه رياست ارتش در فتوحات و حكومت‏ شهرهاي اسلامي را به آنان واگذار نكردند.
پي‏نوشت ها:
1- الكامل، ابن اثير، ج 2، ص 317.
2- الاصابه، ابن حجر، ج 8، ص 124/ تاريخ ابن اثير، ج 2، ص‏317-321/ شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد، ج 17، ص 177، ج 1، ص‏159.
3- در ايام خلافت ابوبكر سپاه اسامه راهي شام شد و نوشته‏اند آنان پس از چهل يا هفتاد روز به مدينه باز گشتند.
4- تاريخ طبري، ج 3، ص 186/ شرح ابن ابي الحديد، ج 1، ص‏159-162.
5- شرح نهج البلاغه، ج 9، ص 197.
6- مسند احمد ابن حنبل، ج 1، ص 356/ طبقات ابن سعد، ج 2، ص‏217، 242، 245/ تاريخ طبري، ج 3، ص 192 و 193. ابن ابي الحديد در تاييد نظر شيعه مي‏گويد: مي‏توان احتمال داد كه فرا خواندن اسامه از اردوگاه و جلوگيري از حركت ‏سپاه وي ‏توسط برخي از همين حاضران پيرامون بستر پيامبر، به قصد اعمال ‏برخي از اغراض انجام گرفته باشد. (شرح نهج البلاغه، ج 12، ص 82-90.)
7- شرح ابن ابي‏الحديد، ج 2، ص 20/ المراجعات، ص 275 و 276/ ملل و نحل شهرستاني، مقدمه چهارم، ص 29.
8- الطبقات الكبري، ج 2، ص 243 و 244، چاپ بيروت.
9- صحيح بخاري، ج 8، ص 9، و ج 4، ص 85/ مسند احمد، ج 1، ص‏425/ الطبقات الكبري، ج 2، ص 244.
10- سوره نجم، آيه 3 و 4.
11- الطبقات، ج 2، ص 271 و 272/ ابن كثير، ج 5، ص 243/ حلبي،ج 3، ص 390 و 391.
12- سيره ابن هشام، ج 4، ص 305/ تاريخ طبري، ج 3، ص 200-203/ طبقات ابن سعد، ج 2، ص 265-270/ انساب الاشراف بلاذري، ج 1، ص‏581.
13- شرح ابن ابي‏الحديد، ج 1، ص 162-159.
14- الطبقات الكبري، ابن سعد، ج 2، ص 242، 245.
15- سيره ابن هشام، ج 4، ص 305/ ابن ابي الحديد، «زماني كه‏ عمر از مرگ رسول خدا مطلع گرديد از شورش و انقلاب مردم درمساله امامت‏ به هراس افتاد. او مي‏ترسيد انصار يا ديگران رشته‏ حكومت را به دست گيرند. به ناچار مصلحت را در اين ديد كه مردم را به هر نحوي كه ممكن است‏ ساكت و آرام كند، به خاطر همين بود كه ‏گفت آنچه را گفت، و مردم را در شك و ترديد نگاه داشت تا حريم‏ دين و دولت محفوظ ماند. همه اينها بود تا زماني كه ابوبكررسيد.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 1، ص 129).
16- صحيح بخاري، ج 8، ص 86 به بعد/ المغازي واقدي، ج 2، ص‏113/ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 130. 17- تاريخ طبري، ج 1، ص 181.
18- الاستيعاب، ج 1، صص 172.21.
19- تاريخ طبري، ج 3، ص 205.
20- الجمل، شيخ مفيد، ص 59/ لامنس با استناد بر مطالب تاريخ ‏ابن فرات نوشته است اين گروه سه نفره (ابوبكر،عمر،ابوعبيده) ازهمكاري بني اسلم مطمئن شده بودند. (ص 142، حاشيه 7)
21- تاريخ طبري، ج 3، ص 222.
22- از گروه بيعت نكردگان، سعد بن عباد رئيس قبيله خزرج كه ‏از بيعت ‏با ابوبكر سر باز زد، هيچگاه در نماز او حاضر نشد. در روزگار خلافت عمر به زخم تير از پا درآمد. جز سعد، علي(ع) و بني هاشم و چند تن ديگر از صحابه نيز تا مدتي از بيعت ‏با ابوبكر سر باز زدند.
23- طبقات ابن سعد، ج 3، ص 212/ تاريخ طبري، ج 3، ص 223/ الامامه، ج 1، ص 16.
24- سيره ابن هشام، ج 4، ص 308/ تاريخ طبري، ج 3، ص 205.
25- سوره توبه، آيه 101.
26- مسند احمد، ج 1/ تاريخ طبري، ج 3، ص 190.
27- ابن ابي الحديد، ج 6، ص 11.
28- مسعودي، مروج الذهب، ج 3، ص 21 و 22.
29- ابن سعد، ج 3، ص 413.
30- مسند احمد، ج 1، ص 110.
/ 1