سيره و نسبيت اخلاق نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سيره و نسبيت اخلاق - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
سيره و نسبيت اخلاق

الحمد لله رب العالمين باري الخلائق اجمعين و الصلوة و السلام علي عبدالله و رسوله و حبيبه و صفيه و حافظ سره و مبلغ رسالاته سيدنا و نبينا و مولانا ابي القاسم محمد ( ص ) و آله الطيبين الطاهرين المعصومين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
لقد كان لكم في رسول الله أسوة حسنة لمن كان يرجوا الله و اليوم الاخر و ذكر الله كثيرا آيا اخلاق , نسبي است ؟
عده اي معتقدند كه به طور كلي اخلاق نسبي است يعني معيارهاي خوب و بد اخلاقي نسبي است و به عبارت ديگر انسان بودن امري است نسبي . معناي نسبيت يك چيز اين است كه آن چيز در زمانها و مكانهاي مختلف تغيير مي كند , يك چيز در يك زمان , در يك شرايط , از نظر اخلاقي خوب است , همان چيز در زمان و شرايط ديگر ضد اخلاق است . يك چيز در يك اوضاع و احوال , انساني است , همان چيز در اوضاع و احوال ديگر ضد انساني است . اين , معني نسبيت اخلاق است كه بسيار به سر زبانها افتاده است .
مطلبي است كه من اكنون اصل مدعا را عرض مي كنم بعد در اطرافش توضيح مي دهم , و آن اين است كه اصول اوليه اخلاق , معيارهاي اوليه انسانيت به هيچ وجه نسبي نيست , مطلق است , ولي معيارهاي ثانوي نسبي است , و در اسلام هم ما با اين مسئله مواجه هستيم كه اين بحثي كه راجع به سيره نبوي مي كنم اين مطلب را تدريجا توضيح خواهد داد .
در سيره رسول اكرم ( 1 ) يك سلسله اصول را مي بينيم كه اينها اصول باطل و ملغي است يعني پيغمبر در سيره و روش خودش , در منطق عملي خودش هرگز از اين روشها در هيچ شرايطي استفاده نكرده است همچنان كه ائمه ديگر هم از اين اصول و معيارها استفاده نكرده اند . اينها از نظر اسلام بد است در تمام شرايط و در تمام زمانها و مكانها .

سرمايه شيعه
ما شيعيان يك سرمايه اي داريم كه اهل تسنن اين سرمايه را ندارند و آن اين است كه براي آنها دوره معصوم يعني دوره اي كه يك شخصيت معصوم در آن وجود داشته است كه از سيره او مي شود به طور جزم بهره برد بيست و سه سال بيشتر نيست چون تنها معصوم را پيغمبر اكرم مي دانند . و درست است كه پيغمبر در طول بيست و سه سال با شرايط مختلف بوده است و در شرايط مختلف , بسيار سيره پيغمبر آموزنده است , ولي ما شيعيان همان بيست و سه سال را داريم به علاوه تقريبا 250 سال ديگر . يعني ما مجموعا در حدود 273 سال دوره عصمت داريم و از سيره معصوم مي توانيم استفاده بكنيم , از زمان بعثت پيغمبر اكرم تا زمان وفات حضرت امام عسكري عليه السلام يعني سال 260 هجري . 260 سال كه از هجرت مي گذرد ابتداي غيبت صغري است كه عموم دسترسي به امام معصوم ندارند . آن 260 سال به علاوه 13 سال از بعثت تا هجرت , تمام براي شيعه دوره عصمت است . در اين 273 سال شرايط و اوضاع چندين گونه عوض شده و در تمام اين دوره ها معصوم وجود داشته است و لهذا ما در شرايط مختلف مي توانيم روش صحيح را استنباط بكنيم . مثلا امام صادق در دوران بني العباس هم بوده است در صورتي كه دوره اي شبيه دوره بني العباس براي پيغمبر اكرم رخ نداده است . از اين جهت سرمايه هاي ما غني تر و جامع تر است .

اصول ملغي :
الف . اصل غدر
بعضي از اصول را ما مي بينيم از پيغمبر تا امام عسكري همه آن را طرد كرده اند , مي فهميم كه اينها معيارهاي قطعي و جزمي است كه در همه شرايط بايد نفي بشود .
آنهايي كه مي گويند اخلاق مطلقا نسبي است , ما از آنها سؤال مي كنيم : مثلا يكي از معيارها كه افراد در سيره هاشان ممكن است به كار ببرند همان اصل غدر و خيانت است . اكثريت قريب به اتفاق سياستمداران جهان از اصل غدر و خيانت براي مقصد و مقصود خودشان استفاده مي كنند . بعضي تمام سياستشان براساس غدر و خيانت است و بعضي لااقل جايي از آن استفاده مي كنند . يعني مي گويند در سياست , اخلاق معني ندارد , بايد آن را رها كرد . يك مرد سياسي قول مي دهد , پيمان مي بندد , سوگند مي خورد , ولي تا وقتي پايبند به قول و پيمان و سوگند خودش هست كه منافعش اقتضا بكند . همين قدر كه منافع در يك طرف قرار گرفت , پيمان در طرف ديگر , فورا پيمانش را نقض مي كند . چرچيل در آن كتابي كه نوشته است در تاريخ جنگ بين الملل دوم كه يك وقت روزنامه هاي ايران منتشر مي كردند و من مقداري از آن را خواندم , وقتي كه حمله متفقين به ايران را نقل مي كند مي گويد : ( اگر چه ما با ايرانيها پيمان بسته بوديم , قرارداد داشتيم و طبق قرارداد نبايد چنين كاري مي كرديم) . بعد خودش به خودش جواب مي دهد , مي گويد : ( ولي اين معيارها : پيمان و وفاي به پيمان , در مقياسهاي كوچك درست است , دو نفر وقتي با همديگر قول و قرار مي گذارند درست است , اما در سياست , وقتي كه پاي منافع يك ملت در ميان ميآيد , اين حرفها ديگر موهوم است . من نمي توانستم از منافع بريتانياي كبير به عنوان اينكه اين كار ضد اخلاق است چشم بپوشم كه ما با يك كشور ديگر پيمان بسته ايم و نقض پيمان بر خلاف اصول انسانيت است . اين حرفها اساسا در مقياسهاي كلي و در شعاعهاي خيلي وسيع درست نيست) . اين همان اصل غدر و خيانت است , اصلي كه معاويه در سياستش مطلقا از آن پيروي مي كرد . آنچه كه علي ( ع ) را از سياستمداران ديگر جهان البته به استثناي امثال پيغمبر اكرم متمايز مي كند اين است كه او از اصل غدر و خيانت در روش پيروي نمي كند ولو به قيمت اينكه آنچه دارد و حتي خلافت از دستش برود . چرا ؟ چون مي گويد اساسا من پاسدار اين اصولم , فلسفه خلافت من پاسداري اين اصول انساني است , پاسداري صداقت است , پاسداري امانت است , پاسداري وفاست , پاسداري درستي است , و من خليفه ام براي اينها . آن وقت چطور ممكن است كه من اينها را فداي خلافت كنم ؟ ! خلافت من براي اينهاست , چطور مي شود من اينها را فداي خلافت بكنم ؟ ! نه تنها خودش چنين است , در فرماني كه به مالك اشتر نوشته است نيز به اين فلسفه تصريح مي كند . به مالك اشتر مي گويد : مالك ! با هر كسي پيمان بستي ولو با كافر حربي , مبادا پيمان خودت را نقض بكني . مادامي كه آنها سر پيمان خودشان هستند تو نيز باش . البته وقتي آنها نقض كردند ديگر پيماني وجود ندارد . ( قرآن هم مي گويد : فما استقاموا لكم فاستقيموا لهم ( 2 ) . در مورد مشركين و بت پرستهاست كه با پيغمبر پيمان بسته بودند : مادامي كه آنها به عهد خودشان وفادار هستند شما هم وفادار باشيد و آن را نشكنيد . اما اگر آنها شكستند , شما نيز بشكنيد ) . مي فرمايد : مالك ! هرگز عهد و پيماني را كه مي بندي , با هر كه ببندي , با دشمن خوني خودت . با كفار , با مشركين , با دشمنان اسلام , آن را نقض نكن . بعد تصريح مي كند , مي فرمايد : براي اينكه اصلا زندگي بشر براساس اينهاست . اگر اينها شكسته بشود و محترم شناخته نشود ديگر چيزي باقي نمي ماند ( 3 ) . متأسفم كه عين عبارات را حفظ نيستم والا به قدري علي اين مطلب را زيبا بيان مي كند كه ديگر از اين بهتر نمي شود بيان كرد .
حالا اينهايي كه مي گويند اخلاق مطلقا نسبي است , من از اينها مي پرسم آيا شما براي يك رهبر , اصل غدر و خيانت را هم نسبي مي دانيد ؟ يعني مي گوييد در يك جا بايد خيانت بكند , در جاي ديگر خيانت نكند , در يك شرايط اصل غدر و خيانت درست است , در شرايط ديگر خلاف آن ؟ يا نه , اصل غدر و خيانت مطلقا محكوم است .

ب . اصل تجاوز
اصل تجاوز چطور ؟ يعني از حد يك قدم جلوتر رفتن حتي با دشمن . آيا آنجا كه اسب ما مي رود , با دشمن ولو مشرك , حالا كه او دشمن است و مشرك و ضد مسلك و عقيده ما , ديگر حدي در كار نيست ؟ قرآن مي گويد حد در كار است حتي در مورد مشرك مي گويد :
و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لا تعتدوا ( 4 ) .
اي مسلمانان ! با اين كافران كه با شما مي جنگند بجنگيد ولي و لا تعتدوا . اينجا اساسا سخن از كافر است : با كفار و مشركين هم كه مي جنگيد حد را از دست ندهيد . يعني چه حد را از دست ندهيد ؟ اين را در تفاسير ذكر كرده اند , فقه هم بيان مي كند : پيغمبر اكرم در وصاياي خودشان هميشه در جنگها توصيه مي كردند , علي عليه السلام نيز در جنگها توصيه مي كرد و در نهج البلاغه هست كه وقتي دشمن افتاده و مجروح است و مثلا ديگر دستي ندارد تا با تو بجنگد , به او كاري نداشته باشيد . فلان پيرمرد در جنگ شركت نكرده , به او كاري نداشته باشيد . به كودكانشان كاري نداشته باشيد آب را بر آنها نبنديد . از اين كارهايي كه امروز خيلي معمول است مثل استفاده از گازهاي سمي نكنيد . گازهاي سمي در آن زمان نبوده ولي استفاده از آن نظير اين كارهاي غير انساني و ضد انساني , و مثل اين است كه آب را ببندند . اينها ديگر از حد تجاوز كردن است . حتي ببينيد راجع به خصوص كفار قريش قرآن چه دستور مي دهد ؟ اينها الدالخصام پيغمبر و كساني بودند كه نه تنها مشرك و بت پرست و دشمن بودند بلكه حدود بيست سال با پيغمبر جنگيده بودند و از هيچ كاري كه از آنها ساخته باشد كوتاهي نكرده بودند . عموي پيغمبر را همينها كشتند , عزيزان پيغمبر را اينها كشتند , در دوره مكه چقدر پيغمبر و اصحاب و عزيزان او را زجر دادند ! دندان پيغمبر را همينها شكستند , پيشاني پيغمبر را همينها شكستند , و ديگر كاري نبود كه نكنند . ولي آن اواخر , دوره فتح مكه مي رسد . سوره مائده آخرين سوره اي است كه بر پيغمبر نازل شده . بقايايي از دشمن باقي مانده ولي ديگر قدرت دست مسلمين است . در اين سوره مي فرمايد :
يا ايها الذين آمنوا . . . و لا يجرمنكم شنئان قوم علي ان لا تعدلوا , اعدلوا هو اقرب للتقوي ج . اصل انظلام و استرحام
اصل انظلام و استرحام از اصولي است كه هرگز پيغمبر يا اوصياي پيغمبر از اين اصل پيروي نكردند . يعني آيا بوده در يك جايي كه چون دشمن را قوي مي ديدند به يكي از اين دو وسيله چنگ بزنند , يكي اينكه استرحام كنند يعني گردنشان را كج كنند و شروع كنند به التماس كردن , ناله و زاري كردن كه به ما رحم كن ؟ ابدا . انظلام چطور ؟ يعني تن به ظلم دادن . اين هم ابدا . اينها يك سلسله اصول است كه هرگز پيغمبر اكرم و همچنين اوصياي بزرگوار او و بلكه همچنين تربيت شدگان مكتب او اين اصول را استفاده نكرده اند .
ولي يك سلسله اصول است كه هميشه از آن اصول استفاده كرده اند ولو به طور نسبي . اينجاست كه مسئله نسبيت در بعضي از موارد مطرح مي شود .

اصل قدرت و اصل اعمال زور
ما يك اصل داريم به نام اصل قدرت , و يك اصل ديگر داريم به نام اصل اعمال زور . اصل قدرت يعني اصل توانا بودن . توانا بودن براي اينكه دشمن طمع نكند نه توانا بودن براي تو سر دشمن زدن . تصريح قرآن است :
و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم اصل سادگي در زندگي و دوري از ارعاب
يكي ديگر از اصولي كه از يك نظر مطلق است اگر چه از يك نظر بايد گفت نسبي است , اصل سادگي در زندگي است . انتخاب سادگي در زندگي براي پيغمبر اكرم ما منابع زيادي داريم . ما از زبان علي ( ع ) سيره پيغمبر را شنيده ايم , از زبان امام صادق شنيده ايم , از زبان ائمه ديگر شنيده ايم , از زبان بسياري از صحابه شنيده ايم , مخصوصا دو روايت در اين باب هست , و روايتي كه از همه مفصل تر است روايتي است كه راوي آن امام حسن مجتبي عليه السلام است از دايي ناتني شان . شايد كمتر شنيده باشيد كه امام حسن مجتبي يك دايي ناتني داشته اند . دايي ناتني حضرت مردي است به نام هند ابن ابي هاله . او فرزند خوانده پيغمبر اكرم بود و در واقع برادر ناتني حضرت زهرا به شمار مي رفت , يعني فرزند خديجه بود از شوهر قبل از رسول اكرم . هند مثل اسامة بن زيد كه مادرش زينب بنت جحش بود پسر خوانده پيغمبر بود . ولي اسامه كوچكتر است و فقط دوران مدينه پيغمبر را درك كرده است , اما هند چون بزرگتر بوده در آن سيزده سال مكه هم در خدمت پيغمبر بوده و در ده سال مدينه هم بوده , و حتي در خانه پيغمبر و مثل فرزند پيغمبر بوده است . جزئيات احوال پيغمبر را اين مرد گفته است و امام حسن نقل كرده اند . در روايات ماست كه امام حسن عليه السلام بچه بود , به هند گفت : هند ! جدم پيغمبر را آنچنان كه ديدي براي من توصيف كن , و هند براي امام حسن كوچك توصيف كرده است و امام حسن هر چه را كه هند گفته عينا براي ديگران نقل كرده و در روايات ما هست . آقايان اگر بخواهند مطالعه كنند , در تفسير الميزان , جلد ششم اين جمله ها هست كه شايد به اندازه دو ورق يعني چهار صفحه باشد . جزئيات زندگي پيغمبر را اين مرد نقل كرده است و ديگران هم نقل كرده است يكي از صحابه معروف حضرت است كه خيال مي كنم ابوسعيد خدري باشد . يكي از جمله هايي كه تقريبا همه گفته اند اين است ( ولي اين تعبير مال يكي از آنهاست ) :
كان رسول الله صلي الله عليه و آله خفيف المؤونةبيان علي ( ع )
علي عليه السلام در نهج البلاغه جمله اي دارد كه سيره پيغمبر اكرم را تفسير مي كند و عجيب هم هست . من وقتي كه به اين نكته برخورد كردم به قدري تحت تأثير آن قرار گرفتم كه حد ندارد . داستان رفتن موسي و هارون به پيشگاه فرعون براي دعوت فرعون را نقل مي كند . مي فرمايد اينها وقتي مأمور شدند , در لباس چوپاني مانند دو تا چوپان ( تعبير چوپان از من است ) بر فرعون وارد شدند .اسكندر و ديوژن
حكيم معروفي است از حكماي كلبي كه البته اينها در اين كارها افراط مي كردند , يعني مردمان به اصطلاح زاهد پيشه به شكل عجيبي بودند و به مال و ابزار دنيا هيچ اعتنا نداشتند . او حتي خانه و زندگي هم نداشت . مردي است به نام ديوژن كه مسلمين به او مي گفتند ديوجانس , و آن شعر معروف مولوي در ديوان شمس اشاره به اوست :
دي شيخ با چراغ همي گشت گرد شهر
كز ديو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند يافت مي نشود گشته ايم ما
گفت آنچه يافت مي نشود آنم آرزوست
داستان مربوط به همين ديوژن است كه مي گويند در روز چراغ به دست گرفته بود و راه مي رفت . گفتند چرا چراغ به دست گرفته اي ؟ گفت دنبال يك چيزي مي گردم . گفتند دنبال چه مي گردي ؟ گفت دنبال آدم .
اسكندر بعد از آن كه ايران را فتح كرد و فتوحات زيادي نصيبش شد , همه آمدند در مقابلش كرنش و تواضع كردند , ديوژن نيامد و به او اعتنا نكرد . آخر دل اسكندر طاقت نياورد , گفت ما مي رويم سراغ ديوژن . رفت در بيابان سراغ ديوژن . او هم به قول امروزيها حمام آفتاب گرفته بود . اسكندر ميآمد . آن نزديكيها كه سر و صداي اسبها و غيره بلند شد او كمي بلند شد , نگاهي كرد و ديگر اعتنا نكرد , دو مرتبه خوابيد . تا وقتي كه اسكندر با اسبش رسيد بالاي سرش . همان جا ايستاد . گفت : بلند شو . دو سه كلمه با او حرف زد و او جواب داد . در آخر اسكندر به او گفت : يك چيزي از من بخواه . گفت فقط يك چيز مي خواهم . گفت : چي ؟ گفت : سايه ات را از سر من كم كن . من اينجا آفتاب گرفته بودم , آمدي سايه انداختي و جلوي آفتاب را گرفتي . وقتي كه اسكندر با سران سپاه خودش برگشت , سران گفتند عجب آدم پستي بود , عجب آدم حقيري ! آدم يعني اين قدر پست ! دولت عالم به او رو آورده , او مي توانست همه چيز بخواهد . ولي اسكندر در مقابل روح ديوژن خرد شده بود . جمله اي گفته كه در تاريخ مانده است . گفت : ( اگر اسكندر نبودم دوست داشتم ديوژن باشم ) . ولي در حالي كه اسكندر هم بود باز دوست داشت ديوژن باشد . اين كه گفت ( اگر اسكندر نبودم) براي اين بود كه جاي به اصطلاح عريضه خالي نباشد .
علي عليه السلام مي گويد پيغمبران در زي قناعت و سادگي بودند و اين سياستشان بود , سياست الهي . آنها هم دلها را پر مي كردند ولي نه با جلال و دبدبه هاي ظاهري , بلكه با جلال معنوي كه توأم با سادگيها بود . به قدري پيغمبر اكرم از اين جلال و حشمتها تنفر داشت كه سراسر زندگي او پر از اين قضيه است . اگر يك جا مي خواست راه بيفتد , چنانچه عده اي مي خواستند پشت سرش حركت كنند اجازه نمي داد . اگر سواره بود و يك پياده مي خواست با او بيايد مي گفت : برادر ! يكي از اين كارها را بايد انتخاب بكني : يا تو جلو برو من از پشت سرت ميآيم , يا من مي روم تو بعد بيا . يا احيانا اگر ممكن بود كه دو نفري سوار بشوند مي فرمود : بيا دو نفري با همديگر سوار مي شويم . من سواره باشم تو پياده , اين جور در نميآيد . محال بود اجازه بدهد او سواره حركت بكند و يك نفر پياده . در مجلس كه مي نشست مي گفت به شكل حلقه بنشينيم كه مجلس ما بالا و پايين نداشته باشد . اگر من در صدر مجلس بنشينم و شما در اطراف , شما مي شويد جزء جلال و دبدبه من , و من چنين چيزي را نمي خواهم . پيغمبر تا زنده بود از اين اصل تجاوز نكرد , مخصوصا از يك نظر اين را براي يك رهبر ضروري و لازم مي دانست . و لهذا ما مي بينيم علي عليه السلام هم در زمان خلافت خودش , در نهايت درجه اين اصل را رعايت مي كند . يك رهبر مخصوصا اگر جنبه معنوي و روحاني هم داشته باشد هرگز اسلام به او اجازه نمي دهد كه براي خودش جلال و جبروت قائل بشود . اصلا جلال و جبروتش در همان معنويتش است , در همان قناعتش است , در روحش است نه در جسمش و نه در تشكيلات ظاهريش . اميرالمؤمنين در زمان خلافت وقتي كه آمدند به مدائن كه نزديك بغداد است و قصر قديم انوشيروان يعني قصر مدائن در آنجا بود , رفتند داخل اين قصر و آن را تماشا مي كردند . شخصي شروع كرد به خواندن يك شعر عربي در بي وفايي دنيا كه رفتند و . . . فرمود اينها چيست ؟ ! آيه قرآن بخوان :
كم تركوا من جنات و عيون و زروع و مقام كريم و نعمة كانوا فيها فاكهين


پي نوشت :
1 . البته توجه داشته باشيد وقتي مي گويم سيره رسول اكرم نگوييد سيره امام حسين هم همين جور است , سيره حضرت علي هم همين جور است . البته همين جور است ولي ما فعلا از زاويه وجود پيغمبر اكرم داريم بحث مي كنيم و الا فرقي نمي كند .
2 . سوره توبه , آيه 7 .
3 . نهج البلاغه فيض الاسلام , ص 1027 , فرمان مالك اشتر .
4 . سوره بقره , آيه 190 .
5 . سوره مائده , آيه 8 .
6 . سوره انفال , آيه 60 .
7 . نهج البلاغه فيض الاسلام , خطبه 140 , ص 428 .
8 . اين جهت در اينجا نيامده كه چقدر معطل شدند تا آخر فرصت پيدا كردند خودشان را به او برسانند .
9 . اسلام يعني همان دين حق كه در همه زمانها بوده و به دست پيغمبر اكرم به حد كمال خودش رسيده . قرآن همه را اسلام مي داند و تعبير آن اسلام است .
10 . ترجمه : و در حالاتشان كه به چشم ديگران ميآيد ضعيف و ناتوان قرارشان داده است .
11 . نهج البلاغه , خطبه 190 .
12 . سوره دخان , آيات 25 تا . 27 ترجمه : چه باغستانها و چشمه ها و زراعتها و مجالس نيكو و عيش و نوشهاي فراواني را كه در آنها دلخوش بودند , رها نمودند .
13 . دهاقين جمع دهقان است كه معرب دهگان است , و اصل معني دهقان يعني كه خدا نه كشاورز عادي .
14 . اسماء , كلفت و اين حرفها نبوده . او به اصطلاح جاري قبلي حضرت زهرا بوده يعني قبلا زن جناب جعفر بود كه آن وقت مي شد جاري حضرت زهرا . بعد از جناب جعفر زن ابوبكر شد كه محمد بن ابي بكر كه بسيار مرد شريفي است از همين اسماء به دنيا آمد . بعد از ابوبكر حضرت امير با اسماء ازدواج كردند كه محمد بن ابي بكر پسر خوانده اميرالمؤمنين شد و تربيت شده اميرالمؤمنين است و ولاء اميرالمؤمنين را دارد و با پدرش ارتباطي ندارد . غرض اين است كه اسماء زن مجلله اي است . همان وقت هم كه همسر ابوبكر است , ولاءش با علي ( ع ) است , دوست علي است و ارادتمند به خاندان علي نه به خاندان شوهرش .
منبع : سايت منادي
/ 1