صلح و آشتي در عصر پيامبر اكرم (ص) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

صلح و آشتي در عصر پيامبر اكرم (ص) - نسخه متنی

حامد منتظري مقدم

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
صلح و آشتي در عصر پيامبر اكرم (ص)

چكيده:
«صلح» يكي از دلنشين ترين واژه ها براي همه انسان ها به شمار مي آيد. در اين حال، برخي از خاورشناسان برآنَند كه اسلام را «آيين شمشير» معرفي كنند. البته، عدم رويكرد به آشتي هاي رسول اكرم(ص)، نيز بستر مناسبي را براي اين اتهام فراهم ساخته است. در اين سطور، يكايك صلح هاي پيامبر(ص) شناسايي و بررسي مي شود. اين مهم، با تكيه بر روش تاريخي، و بر اساس روند حوادث انجام مي يابد. صلح پرآوازه «حديبيه» تنها يكي از صلح هاي مورد شناسايي است و در اين نوشتار، موارد متعدد ديگري مورد اشاره قرار مي گيرد كه از نظر زماني، در دو بخش «پيش» و «پس» از حديبيه واقع شده اند.

آغاز سخن
در طول تاريخ، همواره «صلح» و «جنگ» به عنوان پديده هايي رويارو، آدميان را به كشاكشي بس دشوار واداشته اند: «زيستن و زنده گذاردن» و يا «مُردن و ميراندَن». البته «صلح»باتداوم بخشيدن به هستي و زندگي، گوارنده كام آدمي بوده، اين فرصت را به بشر داده است كه به دور از تلخي هاي پيكار و كشتار، زماني را نيز به آسودگي بگذراند. بر اين اساس، هميشه «صلح» داراي چشم اندازي جذاب و دلنشين بوده است.
اينك در عصر حاضر كه گفتوگو درباره يك صلح فراگير و جهاني سخني شايع است، تحقيق درباره پيشينه صلح در بستر تاريخ اسلام (در اين جا، دوران رسول خدا(ص)) ضرورتي آشكار دارد. در اين رابطه، بايد توجه داشت كه در تاريخ اسلام، صلح ها و جنگ هاي پرشماري به وقوع پيوسته است، اما تاكنون بيش ترين بخش از پژوهش ها، با رويكرد به جنگ هاي مسلمانان سامان يافته است و «صلح»هاي ايشان مورد غفلت قرار گرفته و همچنان ناشناخته مانده است. بر اين اساس، اين زمينه فراهم بوده است كه برخي از خاورشناسان، از سرِ «غرض ورزي» اسلام را «دين جنگ و شمشير» بنامند.1 لذا، با انجام اين پژوهش در پيرامون آشتي هاي رسول خدا(ص)، تلاش مي شود تا رويه اي از تاريخ صدراسلام آشكارتر گردد، و نيز بستري مناسب براي پاسخ گويي به آن اتهام فراهم آيد.
شگفت آن كه از عنوان اين نوشتار، تنها يك صلح ـ صلح پرآوازه «حديبيه» ـ به اذهان خطور مي كند، و براي بسياري از مخاطبان بعيد مي نمايد كه به جُز آن، پيامبر اكرم(ص) آشتي هاي ديگري را نيز برگزار كرده باشند; آشتي هايي كه در واقع، هم پرشمار بوده اند و هم بسيار با اهميت.
البته بايد دانست كه نوشتار حاضر هرگز در تلاش نيست تا اصطلاحات و تعبيراتي رابه تاريخ زندگاني رسول خدا(ص) تزريق و تحميل نمايد، و يا به «جعل كردن» ـ در اين جا، به «صلح سازي» و «صلح ـ تراشي» ـ بپردازد. از اين رو، براي مصونيت از چنين مسائلي، در آغاز، تعريفي گويا ـ هر چند كوتاه ـ از واژه «صلح» ارائه مي گردد و بدين سان، چهارچوب و معيار مشخصي تبيين مي شود. سپس، يكايك صلح هاي پيامبر(ص) مورد شناسايي و بررسي تاريخي قرار مي گيرد. اميد آن كه اين سطور، گامي باشد به سوي تحقيقات تاريخي جامع و «منصفانه» در مورد «صلح جويي» و «صلح پذيري» در اسلام.
چون اين سطور، «چكيده» و خلاصه اي از يافته هاي يك پايان نامه است، پس به ناچار فاقد شرح و تفصيل مطالب (مانند: متن «صلحنامه»ها، «جغرافيا»ي تاريخي مناطق، ارجاعات، و حتي بخش هايي از مطالب محتوايي) است.

«صلح» در بررسي واژگاني
«صلح» كه در اصل، كلمه اي عربي است، در نزد پارسي زبانان نيز واژه اي كاملاً مأنوس و آشنا، و به معناي «آشتي» و سازش مي باشد. صلح (آشتي)، هنگامي تحقق مي يابد كه عداوت و دشمني از ميان برداشته شود و مسالمت و سازش جايگزين آن گردد. بر اين اساس، مي توان اذعان داشت كه صلح، به معناي «رفع ستيز» ـ و به تعبيري، «پرهيز از كشتار» ـ است. البته در گويش عربي، به جز واژه «صلح»، واژه هاي «مسالمه»، «موادعه» و «مهادنه» نيز به كار مي روند كه همان مفهوم «رفع ستيز» را دربردارند و از اين رو، همگي مترادف با صلح مي باشند. همچنين مفهوم يادشده (رفع ستيز)، خود معياري براي پژوهش حاضر ـ در شناسايي آشتي هاي پيامبر(ص) ـ به شمار مي آيد; معياري كه برگرفته از آگاهي هاي تاريخي است و با اصطلاحات امروزي نيز همسويي دارد. بر اساس همين معيار است كه در اين نوشتار، گونه هاي متفاوت از آشتي ها، مورد شناسايي قرار مي گيرد.

پيشينه تاريخي
در تاريخ اسلام، با هجرت رسول اكرم(ص) به يثرب، و تشكيل حكومت اسلامي، صلح و جنگ آغاز شد و ديري نپاييد كه صلح ها و جنگ هاي بسياري به وقوع پيوست. در اين نوشتار، از آن جا كه رويكرد اصلي سخن به صلح هاي پيامبر(ص) است، لذا شايسته است كه پيش از آن، سابقه تاريخي صلح در منطقه «جزيرة العرب» (و به ويژه «حجاز») ـ بستر جغرافيايي تاريخ اسلام ـ مورد بررسي قرار گيرد.
بي گمان، اقوام و قبيله هاي ساكن در جزيرة العرب، خواسته يا ناخواسته، به جنگ ها و كشمكش هاي دامنه داري تن درمي دادند كه گاه تا سال ها و دهه ها به درازا مي كشيد. در تحليل اين امر، اين سخن كاملاً سنجيده است كه بسياري از نزاع ها، ريشه درمسائلي بيهوده و بي اساس داشت واعراب ـ كمابيش ـ بااين درگيري ها، همخوومأنوس بودند.امااين خود،نمي تواند پايان امر به شمار آيد; زيرا اعراب، رنجور از پيكار و كشتار، و در پيِ صلح و آرامش، به دنبال «فرصت»هايي براي ادامه حيات بودند. در اين ميان، مهم ترين و بارزترين فرصت، «حرمتِ» ماه هاي حرام2 و قداست سرزمين مكه3 بود.
در فرجام بسياري از جنگ ها، اعراب پس از توافق بر سرِ «پرداخت خون بهاي كشتگان» به «صلح» ـ البته، صلحي «زودگذر» ـ روي مي آوردند.4 افزون بر اين، همان گونه كه گاه يك سخن «نيش دار»، قبيله هاي عرب را گرفتار جنگي مهيب مي ساخت، در برخي از اوقات، گفتار و يا سروده اي، به سانِ «نوشدارو»يي بود كه سبب مي شد گروهي از دام قتل و اسارت رهايي يابند. ماجراهايي به نام «يوم حليمه» و«يوم الشِّباك»5 از اين شمار بود.
گذشته از اين همه، از ميان رويدادهاي پيش از اسلام، دو صلح بزرگ و بس مهم وجود دارد كه به ترتيب وقوع عبارتند از:
1ـ صلح «قُصَيّ» و «خزاعه»: پس از يك رشته از حوادث پرفراز و نشيب در تاريخ كهن شهر مكه، آن گاه كه «قصيّ بن كلاب» و متحدان او ـ از اقوام «قريش»، «كنانه» و «قضاعه» ـ روياروي قبيله «خزاعه» ـ حاكمانِ وقت مكه ـ قرار گرفتند، دو طرف پس از جنگي خونين، با يكديگر صلح كردند.
بر اساس اين صلح، توافق شد كه زمام امور «مكه» به قصيّ واگذار شود و افراد قبيله خزاعه، تنها اين اجازه را داشته باشند كه در مجاورت آن شهر به سر بَرند.6 در پي اين صلح بود كه قصيّ به سازماندهي امورشهرمكه7پرداخت،وچون قصي،خود يك قريشي بود، از آن به بعد، قبيله قريش نيز به سيادت در مكه دست يافت.8
2ـ صلح «بني عبد مناف» و «بني عبد الدار»: با آن كه خاندان هاي ياد شده، هر دو از تبار قصيّ بودند، اما بر سر امور مكه به نزاعي شديد پرداختند. در اين ميان، دو پيمان تاريخي «مطّيّبين» و «اَحلاف» ـ هر كدام به جانبداري از يكي از دو خاندان مزبور ـ شكل گرفت و قريشيان، در دو دسته بزرگ، با يكديگر رو در رو شدند. اما با وقوع صلح، خصومت پايان يافت و خاندان هاي عبد مناف و عبدالدار بر سر تقسيم امور مكه توافق كردند.9 حال پس از اين بررسي كوتاه درباره پيشينه صلح در «حجاز»، بخش اصلي سخن، با رويكرد به صلح هاي رسول اكرم(ص) ارائه مي شود.
بي گمان، در ميان آشتي هاي رسول خدا(ص)، برجسته ترين مورد، «صلح حديبيه» است. بنابراين، مي توان با معيار قرار دادن ِآن صلح، ديگر موارد را ـ بر اساس ترتيب وقوع صلح ها، ـ در دو بخش «پيش» و «پس» از حديبيه بررسي نمود.

الف ـ صلح هاي پيش از «حديبيه»
1 و 2ـ صلح با «بني ضَمرة» و «بني مُدلج»: در دومين سال از حاكميت اسلام در يثرب (سال دوم هجري)، در دو مورد جداگانه، با تعقيب كاروان تجاري قريش از سوي مسلمانان، اين فرصت فراهم شد تا پيامبر(ص) و دو خاندان مزبور از «مشركان»، پيمان «ترك دشمني» منعقد سازند و روابط خود را بر اساس گونه اي از صلح پايه گذاري نمايند.10 البته هر يك از اين دو صلح، به شكل مكتوب ـ در قالب «صلحنامه» ـ مضبوط گرديد.11
در رابطه با پيامدهاي اين دو صلح، صرف نظر از تفصيل حوادث، اين اندازه مي توان گفت كه بنابر بررسي هاي تاريخي انجام شده، هيچ گونه نزاع و دشمني در بين مسلمانان و طرفِ مصالحه ـ در هر يك از دو صلح ـ وجود نداشته است.
3ـ صلح با يهوديان يثرب12: ايشان، گرچه به ظاهر، تنها يك تمايز ديني با مسلمانان داشتند، اما اگر يثرب (مدينة النبي(ص)) از سوي دشمنان مورد يورش قرار مي گرفت، اين احتمال وجود داشت كه آن تمايز به شكل «رقابت» و «عداوت» نمايان شود. بر اين اساس، معاهده پيامبر(ص) با آنان، كه اين دشمني احتمالي را از ميان برمي داشت، يك موادعه (مصالحه) به شمار مي آمد.13
در اين رابطه، با تفكيك و جداسازي دو گروه كلي از يهوديان يثرب، به شناسايي صلح هاي جداگانه پيامبر(ص) با هر يك از آن دو، مي پردازيم:
نخستين گروه، «يهود انصار» بودند كه از نظر نَسبي، تابع قبيله هاي اوس و خَزرج به شمار مي آمدند. رسول اكرم(ص) در ضمن پيمان عمومي يثرب، يهوديان مزبور را به عنوان امتي «متحد» با مسلمانان معرفي كردند كه مي توانند بر آيين خود باقي باشند، البته به شرط آن كه نيرنگ نورزندو در دفاع از يثرب، همكاري نمايند.
گروه دوم، يهوديان قبيله هاي بني قينقاع، بني النضير و بني قريظه بودند كه با رسول خدا(ص) عهد بستند تا در برابر مصونيت جاني و مالي و حفظ آيين خود، نسبت به مسلمانان «بي طرف» باشند و دشمن ايشان را ياري نكنند. و اگر چنين كردند، بر پيامبر(ص) روا باشد كه مردانشان را به قتل برساند، فرزندان و زنانشان را به اسارت درآورد و اموالشان را بستاند.
بر اين اساس، گروه اخير ـ قبيله هاي سه گانه بني قينقاع، بني النضير و بني قريظه ـ خود گروهي از يهوديان ساكن در يثرب بودند كه افزون بر تمايز «مذهبي» با مسلمانان، از نظر «تبار» و نژاد نيز با اهالي نو مسلمان يثرب (افراد قبيله هاي اوس و خزرج) تمايزي آشكار داشتند كه اين، خود يك تمايزِ مضاعف بود و سبب مي شد تا رسول اكرم(ص) نسبت به همكاري ايشان با دشمنان اسلام نگران و انديشناك باشند. بدين جهت، پيامبر(ص) در صلح با اين قبيله هاي يهودي، تنها بر «بي طرفيِ» آنان پافشاري كردند.
البته ديري نپاييد كه هر سه قبيله يهودي (گروه دوم) ـ يكي پس از ديگري ـ پيمان شكني كردند، و هر كدام به گونه اي مجازات شدند كه حوادث مربوط به ايشان، كمابيش مشهور است. اما نخستين گروه از يهوديان يثرب، كه بنا به تعبير استاد گرانقدر مرحوم آيت الله «علي احمدي ميانجي» ـ در كتاب ارزشمند «مكاتيب الرسول(ص)» ـ «يهود انصار» بودند،14 خود كساني بودند كه تنها از تمايز «مذهبي» با مسلمانان برخوردار بودند، و به جز آن، از نظر «تبار»، در شمار افراد قبيله هاي مسلمان يثرب (اوس و خزرج) بودند و لذا اين زمينه ـ و بلكه، «توقع» و انتظار ـ وجود داشت تا پيامبر(ص) در صلح، آنان را به عنوان امتي «متحد» با مسلمانان به شمار آورند و از ايشان براي «دفاع از يثرب» (در شرايط دفاعي) تعهد ستانند.
گفتني است كه تفكيك قايل شدن ميان دو گروه از يهوديان مزبور، يك استنتاج تاريخي نو و تازه است كه بيان مقدمات و مقوّمات آن نيازمند مجالي ديگر است. تنها در اين جا، به بيان گوياترين سند تاريخي بسنده مي شود و آن، اين است كه در ميان حوادث غزوه «خيبر» (سال هفتم هجري)، همين كه معلوم شد مسلمانان آماده حركت به سوي يهوديان خيبر مي باشند، هر كدام از يهوديان مدينه كه حق (دِين)ي از يك مسلمان طلب داشت، خواستار استيفاي ان شد، و هم آنان، مسلمانان را از رويارويي با خيبريان بيم دادند.15 اين در حالي است كه در آن هنگام،به سبب مجازات هر يك از قبيله هاي سه گانه يهودي (گروه دوم)، هيچ يك از ايشان، در مدينه نبودند و اگر از آنان، كساني نيز در قالب «كنيز» و «غلام» باقي مانده بودند، هرگز يارايِ آن را نداشتند كه چنان موضع سرسختانه اي را اتخاذ كنند.
4ـ پيشنهاد صلح در غزوه «خندق»: در سال پنجم هجري، در غزوه «خندق»، مسلمانان از سوي قبيله هاي مشرك ـ «احزاب» ـ به گونه اي سهمگين و هراس انگيز محاصره شدند. از اين رو، رسول خدا(ص) تلاش نمود تا از راه صلح با قبيله «غطفان» ـ يكي از قبيله هاي مهاجم ـ صفوف دشمن را متزلزل سازد. بر اين اساس، آن حضرت به غطفانيان پيشنهاد كرد كه در برابر دريافت يك سوم از خرماي يثرب، دست از محاصره بردارند، اما «انصار» (اهالي يثرب) با چنين صلحي مخالفت كردند، پس پيامبر(ص) نيز از پيشنهاد خود صرف نظر نمود و صلح برقرار نشد.16
5ـ پيمان با «خُزاعه»: از آن جا كه افراد قبيله خزاعه مشرك بودند، اين زمينه وجود داشت كه ايشان نسبت به رسول خدا(ص) دشمني بورزند، اما بر خلاف اين، افراد خزاعه دوستان وفاداري براي آن حضرت بودند. البته اين امر ريشه در معاهده اي داشت كه سال ها پيش، قبيله خزاعه و عبدالمطلب ـ نياي پيامبر(ص) ـ آن را منعقد كرده بودند. آن معاهده گرچه در اساس، يك پيمان «دفاعيِ» مشترك بود، اما در زمان پيامبر اكرم(ص) به شكل يك پيمان «صلح» و «دوستي» كارآيي داشت تا آن جا كه از نگاه مشركان قريش، افراد خزاعه، «رازدار»انِ پيامبر(ص) به شمار مي آمدند.17 همچنين پس از صلح حديبيه، اين امكان فراهم شد تا افراد اين قبيله، به طور آشكار، هم پيمانيِ خود با پيامبر(ص) را ابراز نمايند.

ب ـ صلح «حديبيه»
بي گمان، «صلح حديبيه» مشتمل بر حوادث بسياري است كه بيان آن ها، خودگفتاري مستقل را اقتضا مي كند. حركت مسلمانان از «مدينه» تا «حديبيه»، چه از نظر «منزلگاه ها» و چه به لحاظ «رخداد»ها و «گفتوگو»هاي انجام شده، و همچنين ازجهت چندوچونِ قرارداد «صلح» و مواد صلح نامه و پيامدهاي آن، همگي مستلزم بررسي هاي دقيقي بوده است.
در اين ميان، اين نكته بسيار حائز اهميت است كه در ماجراي حديبيه، پيامبر اكرم(ص) از يك موضع كاملاً «فعال» برخوردار بودند، و بر خلاف آنچه كه در اذهان جاي دارد، قريشيان مشرك در مراحل مختلف صلح، «منفعلانه» عمل مي كردند و موضعي «واكنشي» داشتند. چنان كه در آغاز، حركت پيامبر(ص) و مسلمانان به سوي مكه (به انگيزه انجام حج)، خود اقدامي بود كه قريشيان را به مقابله اي «ناخواسته» و ناگزير ـ در قالب ممانعت از انجام حج18 ـ وادار نمود. آن گاه رسول اكرم(ص) پيشنهاد صلح را مطرح نمودند19 كه اين بار مشركان بسي شديدتر به تكاپو افتادند. به هر رو، «صلح» واقع شد; البته صلحي كه خود، زمينه سازِ «فتح» مكه گرديد.20
حال در اين جا، با پرهيز از ذكر جزئيات، تنها به بيان ساختار ماجرا و پيامدهاي آن بسنده مي شود:
در سال ششم هجري، مسلمانان به قصد انجام حج (به فرمان رسول خدا(ص))، از مدينه راهي مكه شدند. اما در برابر، قريشيان بر آن شدند كه از ورود ايشان به مكه جلوگيري كنند و به همين منظور، سواره نظامي را به رويارويي، گسيل داشتند. بنابراين، كاروان مسلمانان در منطقه «حديبيه» متوقف شد.
در آن هنگام، پرهيز رسول اكرم(ص) از جنگ، و سپس وقوع يك رشته از «ميانجي گري ها» سبب شد تا آتش نبردي هولناك فرو نشيند.قريش بر جلوگيري از ورود مسلمانان عزمي استوار داشتند، و نيز موضع پيامبر(ص) چنين مستحكم بود: «ما براي جنگيدن با كسي نيامده ايم; همانا آمده ايم تا اين خانه را طواف كنيم، پس با هر كس كه ما را از اين كار بازدارد، خواهيم جنگيد.»21
قريشيان، در عمل، رفتاري خصمانه در پيش گرفتند. اما در برابر، رسول خدا(ص) از يك سو، پيشنهاد نمودند كه با يكديگر صلح كنند و از سوي ديگر، رفتاري آميخته از «مدارا» و «قاطعيت» در پيش گرفتند. بر اين اساس، مي توان در ماجراي حديبيه، موضع پيامبر(ص) را واجد دو ويژگي دانست: يكي، فعالانه (كُنشي) بودن، و ديگر، آميختگي از مدارا و قاطعيت.
در اين ميان، «بيعت رضوان» كه در برابر اقدامات خصمانه قريش، و به نشانه تجديد وفاداري مسلمانان نسبت به پيامبر(ص) برگزار شد، در واقع سبب گشت تا قريش در مورد پايداري مسلمانان بيمناك شوند و در يك چرخش آشكار، هرگونه ترديد در مورد پذيرش صلح را كنار بگذارند.22
البته براي قريشيان اين نگراني وجود داشت كه قبيله هاي عرب گمان بَرند ايشان ضعيف و زبون شده اند، پس سرسختانه كوشيدند تا در صلح، شرط كنند كه «مسلمانان در آن سال وارد مكه نشوند و از حديبيه باز گردند».23 همچنين، قريش خواستار آن شدند كه «پيامبر(ص) به طور يك جانبه، پناه جوياني را كه از مكه به مدينه رو مي آوردند، بازگرداند». افزون بر اين، نماينده قريش پاي فشرد كه در پيمان نامه، به جاي «بسم الله الرحمن الرحيم»، عبارت «بسمك اللهم» نگاشته شود و نيز وصف «رسول الله» حذف گردد.
در برابر اين «امتياز خواهي»ها، گرچه شخص پيامبر(ص) با نرمش و بردباري برخورد نمودند و خواسته هاي قريش را پذيرفتند، اما اين شرايط بر اصحابِ آن حضرت چنان گران آمد كه در ايشان، يك ناخشنودي نسبتاً همگاني را پديدار ساخت. اين در حالي بود كه صرف نظر از شرايط ياد شده، صلحنامه، مواردي را دربرمي گرفت كه از نظر پيامبر اكرم(ص) بسياراهميت داشت;آن موارد عبارت بود از:

1ـ ترك مخاصمه و جنگ به مدت ده سال;
2ـ تأمين امنيت جاني و مالي;
3ـ معتبر دانستن پيمان هاي هر طرف از سوي طرف ديگر;
4ـ ورود به مكه و زيارت خانه خدا (از سال واپسين).24
اين صلح، نتايج و دستاوردهاي بسيار مهمي نيز در پي داشت كه در ذيل به برخي از آن ها اشاره مي شود:
الف ـ حكومت اسلامي از سوي مشركان قريش به رسميت شناخته شد، تا آن جا كه قريشيان پذيرفتند كه ديگر نسبت به مسلمانان خيانت نورزند.25
ب ـ شمار مسلمانان فزون گرديد و آيين اسلام گسترش يافت; زيرا با انجام اين آشتي، ديگر منعي بر «سخن گفتنِ» رسول خدا(ص) با مردم در ميان نبود.26
ج ـ دامنه فعاليت هاي پيامبر(ص) در زمينه هاي تبليغي، سياسي و نظامي گسترده شد، چنان كه آن حضرت پس از اين صلح، توانستند «خيبر» ـ آخرين پايگاه يهود ـ را فتح نمايند، و نيز با فرستادن سفير به سوي شاهان و اميرانِ قلمروهاي ديگر، ايشان را به آيين اسلام فرا خوانند.
د ـ مسلمانان پيوند خود را با اقوام عرب در برپايي مراسم حج اعلام داشتند. چون اين مراسم، در ميان عرب رسمي ريشه دار بود، از اين رو، انجام آن از سوي مسلمانان سبب مي شد تا دل هاي اعراب به سوي ايشان متمايل گردد.
گفتني است كه روند «پيامد»هاي صلح حديبيه نيز به گونه اي بود كه قريشيان، خود از پيامبر(ص) درخواست نمودند كه شرط «بازگرداندنِ پناه جويان» را لغو نمايد و آنان را در مدينه پناه دهد; زيرا پناه جويان به جاي روي آوردن به مدينه، بر سرِ راه بازرگاني مكه به شام استقرار يافته، آن راه را ناامن كرده بودند.27 همچنين، در سال واپسين، مسلمانان وارد مكه شدند و «عمرة القضاء» به جا آوردند. آن گاه، در حالي كه تنها بيست و دو ماه از برگزاري صلح مي گذشت، قريشيان با نقض يكي از مواد صلحنامه (شماره سه از موارد فوق الذكر)، در شبيخوني بر ضد هم پيمانانِ پيامبر(ص) قبيله خزاعه ـمشاركت ورزيدند و اين سبب شد تا مسلمانان به فرمان رسول خدا(ص)، مكه را فتح نمايند و به حاكميت مشركان در آن شهر پايان بخشند.

ج ـ صلح هاي پس از «حديبيه»
1ـ صلح در غزوه «خيبر»: خيبر، مستحكم ترين منطقه يهودي نشين در جزيرة العرب بود كه ساكنان آن، انديشه «تهاجم» به مدينه ـ و نه «قلعه نشيني» ـ را در سر داشتند28 و از سوي ديگر، پذيرايِ گروه هايي از هم كيشانِ اخراج شده خود از مدينه بودند. بنابراين، خيبر براي مسلمانان تهديدي بالقوه ـ و البته، بسيار جدي ـ بود كه اين تهديد، در سال هفتم هجري پس از صلح حديبيه از ميان برداشته شد.
البته شرح حوادث مربوط به فتح خيبر در اين مجال نمي گنجد، اما اين اندازه بايد دانست كه فتح و گشايش خيبر، در دو مرحله «غلبه» و «صلح» تحقق يافت كه حماسه «قلعه گشايي» امام علي(ع) در مرحله «غلبه» روي داد و آن گاه كار به صلح منتهي شد. چرا كه خيبر، دژهاي متعددي را در بر مي گرفت و روي هم رفته، مشتمل بر سه بخش بود: «نَطاة»، «شقّ» و «كتيبة». در اين غزوه، بخش هاي نطاة و شقّ با غلبه نظامي به تصرف مسلمانان درآمد، اما هنگامي كه دامنه جنگ به كتيبه رسيد، خيبريان كه شكست رادر پيش رو مي ديدند، خواستار صلح شدند، و صلح به وقوع پيوست.29
بر اساس اين صلح، جانِ خيبريان در امان بود و ايشان از قتل ـ و اسارت ـ مصونيت مي يافتند، اما بايد خيبر را ترك مي كردند.30پس از آن، يهوديان تقاضا نمودند كه به كار در نخلستان هاي خيبر گماشته شوند. پس پيامبر(ص) پذيرفتند و قرار شد كه آنان به كار در آن جا بپردازند و در برابر، نيمي از محصول را دريافت كنند.31
2ـ صلح با يهودِ «فدك»32: پيش از وقوع هرگونه درگيري، اهالي فدك نيز همانند خيبريان در يك مرحله، از پيامبر(ص) درخواست كردند كه خود، آن سرزمين را ترك كنند، اما در مرحله ديگر، خواستار ادامه كشت و كار در آن جا و دريافت نيمي از محصول شدند كه مورد اجابت پيامبر(ص) قرار گرفت.33
3ـ معاهده با يهوديان «وادي القري»34: پس از آن كه وادي القري با غلبه نظامي به تصرف مسلمانان درآمد، پيامبر(ص) نخلستان هاي يهوديان را به دست همانان سپرد و آنان را به كار در آن جا گماشت.35 بنابراين، آنچه كه در وادي القري به وقوع پيوست، يك «مصالحه» سياسي و نظامي نبود، بلكه تنها يك معاهده «كار»ي ـ و شغلي ـ (مساقاة) بود كه البته در نتيجه، به شكل يك مصالحه كارآيي داشت.
4ـ صلح بر اساس «جزيه»: جزيه، نوعي ماليات سالانه است كه به وسيله حاكم اسلامي بر «اهل كتاب» ـ مسيحيان، يهوديان و زرتشتيان ـ مقرر مي گردد. پرداخت اين ماليات ويژه، در برابر آن است كه ايشان در پناه حكومت اسلامي زندگي مي كنند، و در امنيت به سر مي برند.36 مصالحه بر مبناي جزيه از سال نهم هجري آغاز شد37 كه از آن تاريخ به بعد، رسول اكرم(ص) در موارد زير به صلح بر اساس جزيه اقدام نمودند:
الف ـ صلح هايي در غزوه تبوك: مسلمانان كه براي رويارويي با سپاه روم تا منطقه «تبوك» پيش آمده بودند، از آن سپاه اثري نيافتند، اما اين فرصت فراهم شد تا رسول خدا(ص) اسلام را بر گروه هايي از يهوديان و مسيحيانِ ساكن در آن سرزمين عرضه كند كه البته ايشان به آيين اسلام درنيامدند و بر اساس جزيه، با پيامبر(ص) صلح كردند.
گروه هاي مزبور عبارت بودند از: 1ـ اهالي تبوك; 2ـ مسيحيان «أيلة»; 3ـ يهوديان «أذرُح» و «جَرباء»; 4ـ يهوديان «مَقنا»; 5ـ مسيحيان «دومة الجندل»; 6ـ يهوديان «تَيماء».38
ب ـ صلح با مسيحيان «نجران»: اين صلح پس از آن منعقد شد كه هيأتي از مسيحيان نجران به مدينه و به حضور پيامبر(ص) آمدند و با آن كه در آغاز، پذيرفتند كه با آن حضرت به «مباهله» (نفرين متقابل و رودررو) بپردازند، اما در ميعادگاه همين كه ديدند علي، فاطمه، حسن و حسين:، رسول خدا(ص) را همراهي مي كنند، از مباهله سرباز زدند و به صلح بر مبناي جزيه روي آوردند.39
ج ـ صلح با زرتشتيان «بحرين»، «هَجَر» و «عمان»: پيامبر(ص) با زرتشتيان ساكن در مناطق مزبور نيز بر مبناي جزيه صلح كردند.40
در اين جا، بايد يادآور شد كه توافق بر اساس «جزيه»، گرچه تعهد مالي يك جانبه اي را در برداشت، اما با وجود اين، توافق مزبور، صلحي بود كه براي «اهل كتاب»، اين امكان را فراهم مي ساخت كه بر دين خود باقي بمانند، و جان ها و مال هايشان نيز ايمن باشد. همچنين در اين رابطه، در منابع تاريخي نيز تعبير به صلح وجود دارد.41
كوتاه سخن آن كه براي رسول خدا(ص)، دعوت مردمان به اسلام و گسترش آن آيين مبين، و نجات انسان ها از گمراهي اصالت داشت. با وجود اين، آن حضرت براي دست يابي به اهداف آيينيِ خود، همواره صلح را بر جنگ، و دوستي را بر دشمني ترجيح مي داد. و چون اين گزينش و ترجيح، به نوبه خود، «اصيل» ـ و نه شكلي و ظاهري ـ بود، پس بسيار ارزشمند بود.
اميد آن كه با تلاش پژوهش گران، فرايند «صلح جويي» و «صلح پذيري» در اسلام، و نيز قوانين حاكم بر اين فرايند تبيين شود.


? پي نوشت ها
1ـ براي نمونه، خوب است بدانيم كه «زيگموند فرويد» در كتاب «آينده يك پندار»، در بخشي از تحليل خود درباره مذهب اسلام مي نگارد: «... تنها هدف جنگ و صلح كه مذهب ]اسلام [سخت تجويز مي نمود هجوم و غارت به ملل همسايه و همجوار بود». زيگموند فرويد، آينده يك پندار، ترجمه هاشم رضي، چاپ دوم، بي جا، مؤسسه انتشارات آسيا، 1375، ص 367. همچنين ر. ك. به: ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمه گروه مترجمان،يازده جلد، چاپ سوم، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1371، ج 4، ص 241
2ـ اين ماه ها، عبارت بودند از: رجب، ذيقعده، ذيحجه و محرم. ر. ك. به: ابومحمد عبدالملك بن هشام، السيرة النبوية، تحقيق مصطفي السّقا و ديگران، دو جلد، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة، ج 1، ص 44
3ـ شهر مكه، پناه و مكاني امن بوده چنان كه يكي از اسامي آن شهر، «صَلاح» بوده است. ر. ك. به: ياقوت حموي، معجم البلدان، تحقيق فريد عبدالعزيزالجُندي، هفت جلد، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1410 / 1990، ج 3، ص 476
4ـ از اين شمار است صلح در جنگ هاي اوس و خزرج، و نيز صلح در ماجراهايي موسوم به «يوم داحس وغَبْراء»،«يوم طِخنة» و «اين ضيا». ر. ك.به: جرجي زيدان، العرب قبل الاسلام، تحقيق حسين مؤنس، قاهره، دارالهلال، بي تا، ص 282; ابوعبيدة معمر بن المثني التيمي، ايام العرب قبل الاسلام، تحقيق عادل جاسم البياتي، چاپ اول، بيروت، عالم الكتب، 1407 هـ.، ص 275، 281، 461 و 593
5ـ ر. ك. به: محمد احمد جاد المولي بك و ديگران، ايام العرب في الجاهلية، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1461 / 1942، ص 59 و 228
6ـ ر. ك. به: ابن هشام، همان، ج 1، ص 124; ابوالوليد الأزرقي، اخبار مكه، تحقيق رشدي صالح ملحس، 2 ج، چاپ سوم، بيروت، دارالاندلس، 1403 / 1983، ج 1، ص 103 و 107; ابن سعيد الاندلسي، نشوة الطرب في تاريخ جاهلية العرب، تحقيق نصرت عبدالرحمن، عمان، مكتبة الاقصي، 1982، ج 1، ص 324
7ـ مراد از «امور شهر مكه»، امور مربوط به زمامداري مكه، و امور مربوط به برپاييِ «حج» است كه عبارت بود از: «حجابت»، «سقايه»، «رفاده»، «ندوه» و «لواء». گفتني است كه در متن رساله، هر يك از اين امور، و چند و چون ساماندهي ـ و يا «تأسيس» آن ها ـ توسط قصيّ بررسي شده است.
8ـ ابن هشام، همان، ج 1، ص 124 ـ 125; ابن سعيد الاندلسي، همان، ج 1، ص 322
9ـ ابن هشام، همان، ج 1، ص 132; محمد بن حبيب بغدادي، المحبّر، تصحيح ايلزه ليختن شتيتر، بيروت، منشورات دارالآفاق الجديدة، بي تا، ص 166 ـ 167
10ـ در مورد صلح با «بني ضمرة» ر. ك. به: محمد بن عمر واقدي، كتاب المغازي، تحقيق مارسدن جونز، سه جلد، چاپ سوم، بيروت، موسسة الاعلمي للمطبوعات، 1409 / 1989، ج 1، ص 11 ـ 12; و درباره صلح با «بني مدلج» ر. ك. به: ابن هشام، همان، ج 1، ص 559; احمد بن علي مقريزي،امتاع الاسماع، تحقيق محمد عبدالحميد النميسي و محمد جميل غازي، چاپ اول، قاهره، دارالانصار، 1401 / 1981، ج 1، ص 68
11ـ سهيلي، الروض الانف، تحقيق عبدالرحمن الوكيل، هفت جلد، چاپ اول، بيروت، داراحياء التراث العربي، 1412 / 1992، ج 5، ص 78; ابن واضح يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، دو جلد، قم، منشورات الشريف الرضي،1373(افست)،ج2،ص66
12ـ از نظر زماني، صلح با «يهوديان يثرب»، پس از ورود پيامبر(ص) به يثرب ـ و بدون فاصله اي زياد ـ رخ داده است، اما از آن جا كه صلح مزبور داراي مباحث نسبتاً گسترده اي است، لذا پس از صلح با «بني ضمرة» و «بني مدلج» بيان گرديد.
13ـ ابن هشام، همان، ج 1، ص 501; ابوعبيد بن سلّام، كتاب الاموال، تحقيق محمد خليل هراس، چاپ اول، قاهره، مكتبة الكليات الازهرية، 1388 / 1968، همان، ص 290
14ـ علي احمدي ميانجي، مكاتيب الرسول(ص)، سه جلد، چاپ اول، بي جا، دارالحديث، 1998، ج 3، ص 12; همچنين ر. ك. به: سيد جعفر مرتضي عاملي، الصحيح من سيرة النبي الاعظم(ص)، ده جلد، چاپ چهارم، بيروت، دارالهادي ـ دارالسيرة، 1415 / 1995، ج 4، ص 255
15ـ واقدي، همان، ج 2، ص 634 و 637
16ـ واقدي، همان، ج 2، ص 477 ـ 479. البته، استاد سيدجعفر مرتضي عاملي حادثه مزبور ـ پيشنهاد صلح از سوي پيامبر(ص) ـ را از اساس، موردانكارقرارداده است.ر.ك.به:سيدجعفرمرتضي عاملي، همان، ج 9، ص 246 ـ 252
17ـ واقدي، همان، ج 2، ص 749
18ـ بي گمان، «ممانعت از انجام حج» اقدامي بود كه قداست مكه وحرمت حج رامخدوش مي ساخت و به همان سان، از وجاهت قريشيان مي كاست.
19ـ ر. ك. به: واقدي، همان، ج 2، ص 593 ـ 594; مقريزي، همان، ج 1، ص 220 ـ 221
20ـ احمد زيني دحلان، السيرة النبوية و الآثار المحمدية، دو جلد، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة، بي تا، ج 2، ص 44 ـ 45
21ـ واقدي، همان، ج 2، ص 593 ـ 594; مقريزي، همان، ج 1، ص 220 ـ 221
22ـ گفتني است كه بيعت رضوان درحضور برخي از بزرگان قريش ـ از جمله «سهيل بن عمرو» ـ به انجام رسيد كه آنان با مشاهده شور و اشتياق مسلمانان دربيعت باپيامبر(ص)،بيمناك شدند و به برگزاري صلح گرايش يافتند. واقدي، همان، ج 2، ص 604
23ـ واقدي، همان، ج 2، ص 604; مقريزي، همان، ج 1، ص 224
24ـ واقدي، همان، ج 2، ص 611 ـ 612; ابن هشام، همان، ج 2، ص 317 ـ 318; محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبري)، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، يازده جلد، چاپ دوم، بيروت، روائع التراث العربي، 1387 / 1967، ج 2، ص 635
25ـ در متن صلحنامه بر اين امر تعهد شد كه «لااسلال و لااغلال» بدين معنا كه «هيچ يك از دو طرف،ديگري راغارت نكند و به او خيانت نورزد». ر. ك. به: احمد زيني دحلان، همان، ج 2، ص 44
26ـ ر. ك. به: واقدي، همان، ج 2، ص 624
27ـ واقدي، همان، ج 2، ص 627 ـ 629
28ـ گفتني است كه مدت زماني پيش از وقوع غزوه خيبر، رئيس خيبريان ـ به نام «اسير بن زارم »ـ با طرح ريزي نقشه يورش به مدينه، اذعان نمود: «من كاري خواهم كرد كه ديگر يارانِ ما نكرده اند». البته اين شخص، مقتول شد و هرگز به آمال خود دست نيافت، اما به جرأت مي توان مدعي شد كه نقشه و انديشه او همچنان در ميان خيبريان پابرجا بود. ر. ك. به: واقدي، همان، ج 2، ص 566
29ـ واقدي، همان، ج 2، ص 670 ـ 671
30ـ31ـ ر.ك.به: همان،ص669ـ670/ص 690
32ـ صلح فدك، پس از صلح خيبر ـ در سال هفتم هجري ـ روي داد.
33ـ سرزمين فدك، بدون جنگ در اختيار پيامبر(ص) قرار گرفت، و از اين روي، «خالصه» پيامبر(ص) بود. ابن هشام، همان، ج 2، ص 353. براي آگاهي بيش تر درباره «فدك» ـ و رنج هاي بانوي عظيم الشأن حضرت فاطمه(س)ـ ر. ك. به: محمدباقر صدر، فدك في التاريخ.
34ـ معاهده مزبور، پس از فتح خيبر ـ پس از صلح با اهالي خيبر و فدك ـ در سال هفتم هجري واقع شد. واقدي، همان، ج 2، ص 707; احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكّار و رياض زركلي، سيزده جلد، چاپ اول، بيروت، دارالفكر، 1417 / 1996، ج 1، ص 445
35ـ واقدي، همان، ج 2، ص 711; بيهقي، دلائل النبوة، تحقيق عبدالمعطي قلعجي، هفت جلد، چاپ اول، بيروت، دارالكتب العلمية، 1405 / 1985، ج 4، ص 271
36ـ ر. ك. به: صبحي الصالح، النُّظُم الاسلامية ـ نشأتها و تطورها، چاپ ششم، بيروت، دارالعلم للملايين، 1982، ص 362 ـ 363; وهبه زحيلي، آثار الحرب في الفقه الاسلامي ـ دراسة مقارنة، چاپ سوم،دمشق،دارالفكر،1401/1981،ص 692
37ـ حكم جزيه، بنا به آيه بيست و نهم سوره توبه وضع گرديد كه اين آيه در سال نهم هجري ـ قبل از غزوه تبوك ـ نازل شده است. ابن هشام، همان، ج 2، ص 548; طبرسي، مجمع البيان، تحقيق سيدهاشم رسولي محلاتي و سيدفضل الله يزدي طباطبائي، پنج جلد، چاپ دوم، بيروت، دارالمعرفة، 1408 / 1998، ج 5، ص 34
38ـ صلح پيامبر(ص) با هر يك از گروه هاي ياد شده، به طور مفصل در متن پايان نامه مورد بررسي قرار گرفته است.
39ـ يعقوبي، همان، ج 2، ص 82 ـ 83
40ـ درباره صلح ياد شده و جزئيات آن نيز در متن پايان نامه پژوهش شده است.
41ـ در مورد توافق بر سر جزيه، اين چنين تعبير به «صلح» شده است: «صالحوا علي الجزية» و يا «صولحوا علي الجزية». ر. ك. به: واقدي، همان، ج 2، ص 711 و ج 3، ص 1027، 1031 و 1032. همچنين در مورد صلح هاي ديگر، تعبيرهاي تاريخي ـ مذكور در متن منابع ـ معيار اصلي بوده است كه اين نكته در آغاز همين نوشتار نيز مورد اشاره قرار گرفت.
حامد منتظري مقدم
منبع: سايت قبس
/ 1