پيامبر اسلام (ص) و شيوه گذر از جامعه جاهلي به جامعه اسلامي نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

پيامبر اسلام (ص) و شيوه گذر از جامعه جاهلي به جامعه اسلامي - نسخه متنی

نجف لك زايي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
عنوان :پيامبر اسلام (ص) و شيوه گذر از جامعه جاهلي به جامعه اسلامي
((توسعه)) دغدغه اساسي انسان معاصر است. بنابراين چگونگي, شيوه, ابزار و سازوكار رسيدن به توسعه و تعالي, پرسش جدي فراروي گرايش ها, نگرش ها, بينش ها, دانش ها و دانشمندان مختلف است. برخي از نظريه پردازان با طرح تئوريهاي خطي بر تقليد از غرب اصرار مي ورزند و برخي ديگر با تإكيد بر الگوهاي غير خطي سعي بر بومي سازي نظريات توسعه دارند. مقاله حاضر با نگرشي از نوع دوم, به كندوكاو در تاريخ صدر اسلام پرداخته است تا مسير جديدي را در جهت بومي سازي نظريات توسعه بگشايد.
مقاله حاضر به اين سوال پاسخ مي دهد كه پيامبر اسلام(ص) چگونه توانست در فرصتي اندك و با امكاناتي ناچيز, آن چنان تغييراتي در سطح فرد و جامعه پديد آورد كه پس از مدتي,جامعه اي كاملا متفاوت با آن چه پيش از آن بود به وجود آمد؟
اين مقاله با طرح نظريه محتواي باطني انسان سعي مي كند تا گام هاي اوليه را, با استفاده از داده هاي تاريخي, جهت طرح يك نظريه توسعه نوين بردارد.

مقدمه
يكي از ابعاد زندگي پيامبر اسلام(ص) كه كمتر مورد توجه قرار گرفته است, شيوه آن حضرت در تبديل جامعه جاهلي به جامعه اسلامي است.
پاسخ به اين پرسش كه: پيامبر اسلام(ص) چگونه توانست در فرصتي اندك و با امكاناتي ناچيز, آن چنان تغييراتي در سطح فرد و جامعه به وجود آورد كه پس از مدتي, جامعه اي كاملا متفاوت با آن چه پيش از آن بوده است, پديد آورد, هر چه باشد, پاسخ به مشكلات عصرما و جامعه ما است. توضيح اين كه: اگر مهم ترين دغدغه انسان امروز, مسئله ((توسعه)) در ابعاد مختلف فرهنگي, سياسي و اقتصادي است و منظور از توسعه نيز حركت از وضع نامطلوب موجود به سمت وضع مطلوب است, كسي كه از همه بهتر, سريع تر و دقيق تر به انجام چنين امري موفق شده است, پيامبر عظيم الشإن اسلام(ص) است. بايسته است كه براي آزمون اين ادعا, نگاهي هر چند گذرا به محيط پيدايش اسلام و اقداماتي بيفكنيم كه حضرت ختمي مرتبت(ص) در اين جهت انجام داده است. شاخص هاي مورد بررسي, مقولات: فرهنگ, سياست و اقتصاد خواهد بود. اين شاخص ها براساس اين مفروض مبناي بحث هستند كه انديشه, ثروت و قدرت, سه ضلع مثلثي را تشكيل مي دهند كه نشان دهنده سيماي تمدني جوامع مختلف است. پيش فرض ديگر نگارنده اين است كه ((توسعه)) امري قاعده مند است, براين اساس مي توان در پرتو مطالعه جوامع توسعه يافته به طور نسبي به اين قواعد دست يافت.
فرضيه مورد آزمون اين است كه حضرت محمد(ص) در جريان تغيير, تبديل و گذار از جامعه جاهلي به جامعه اسلامي از شيوه فرهنگي بهره جسته است; به بيان ديگر, در رإس اقدامات آن حضرت, اقدامات فرهنگي و محتوايي قرار داشته و به تعبير امروزه, آن حضرت از تئوري فرهنگي, استفاده كرده است. براساس اين نظريه, پس از آن كه فكر, انديشه و باور انسان تغيير كرد, رفتار و كردار او نيز تغيير خواهد كرد, لذا تغيير در محتواي باطني انسان ها عاملي سرنوشت ساز به شمار ميآيد. حتي وقتي پيامبر(ص) تشكيل حكومت داد, باز هم به فكر و فرهنگ, اولويت و اوليت مي داد. چارچوب نظري اين بحث در نظريه ماكس وبر و سيدمحمد باقر صدر قابل پي گيري است, كه در ادامه از آن ها سخن خواهيم گفت:
بنابراين مباحث ما از اين قرار خواهد بود:
) چارچوب نظري;
) جاهليت و ويژگي هاي آن;
) مدينه النبي و ويژگي هاي آن;
) نتيجه گيري.
) چارچوب نظري
در يك نگاه كلي مي توان نظريات و تئوريهاي ارائه شده درباره علل و عوامل توسعه و عدم توسعه را در چهار گروه طبقه بندي كرد:(1)
الف ـ تئوريهايي كه در بررسي مسائل عقب ماندگي و توسعه فقط به عوامل دروني و داخلي توجه دارند; نظير تئوري دوگانگي اقتصادي و اجتماعي ((سينگر)), تئوري مراحل رشد
((رستوRostow)(( )تئوري ((ماكس وبرMax weber)(()و نظريه محتواي باطني انسان از ((سيدمحمدباقر صدر)).
ب ـ تئوريهايي كه علل و عوامل عقب ماندگي كشورهاي جهان سوم را در خارج از اين جوامع جست وجو مي كنند و در واقع فقط به علل خارجي توجه دارند; نظير تئوري امپرياليسم
به مثابه آخرين مرحله سرمايه داري ((لنينLenin)(( )تئوري امپرياليسم ((كائوتسكيkautsky)((),تئوري امپرياليسم و اقتصاد جهاني از ((بوخارينBukharin)(() و تئوري انباشت
سرمايه از ((رزا لوكزامبورگLuxemburg).(( Rosa )
ج ـ تئوري هايي كه در بررسي علل و عوامل عقب ماندگي كشورهاي جهان سوم,هم به علل داخلي توجه دارند و هم به علل خارجي, ولي بر علل خارجي بيشتر تإكيد مي كنند. اين تئوريها كه به تئوريهاي نئوامپرياليستي مشهور شده اند, بيشتر از سوي كساني مطرح شده كه يا خودشان ((ماركسيست)) بوده اند و يا گرايش هاي ماركيستي داشته اند; نظير تئوري مبادله نابرابر از ((امانوئل والرستينImmanuel Wallerstein)(() و تئوري ساختار امپرياليسم از ((گالتونگGaltung).(( )
د ـ نظريه هايي كه در تبيين علل عقب ماندگي كشورهاي توسعه نيافته سهم بيشتر رابه علل داخلي مي دهند; نظير تئوري توسعه نابرابر از ((سميرامينSamir Amin)(( ) و نظريه انسجام دروني از ((محمود سريع القلم)).
گفتني است پيش از ارائه نظريه هاي جديد در باب توسعه يافتگي و توسعه نيافتگي,عمدتا در متون قديمي به نظريه هايي برمي خوريم كه در بررسي ظهور و سقوط تمدن ها و ويژگي نظام هاي سياسي, به عوامل محيطي توجه زيادي دارند; نظير آن چه منتسكيو در ((روح القوانين)) مطرح كرده است و يا اين كه به مسائل نژادي پرداخته اند; نظير آن چه ((گوبينو)) بر آن اصرار داشت, ولي اين نظريه ها اكنون طرفداران جدي ندارند.
با دقت نظر بيشتر درباره تئوريهاي مذكور مي توانيم آن ها را به يك طبقه بندي دوگانه برگردانيم: نظريه هايي كه در آن ها به اراده انساني, به عنوان عامل و عنصر كليدي توجه شده است و تئوريهايي كه قائل به نوعي جبرگرايي بوده و در حركت تاريخ جايگاه و نقشي اساسي براي اراده انسان در نظر نمي گيرند.
طرفداران نظريه هاي جبرگرايانه با طرح مسئله شرايط جغرافيايي, استعمار, نژاد و يا قضا و قدر و مسئله سرنوشت, در مفهوم تحريف شده و نادرست آن, خيال خويش را آسوده كرده و با توجيه تنبلي خود و عدم مطالعه و كنكاش در علل و عوامل عقب ماندگي خويش, همه تقصيرها را بر عهده چيزي مي گذارند كه در بهترين ش رايط, خود, معلول عقب ماندگي است و نه علت اصلي آن. جالب توجه است كه پيامبر اسلام(ص) در نظريه توسعه خويش, تمامي نظريه هاي جبرگرايانه را به گوشه انزوا راهنمايي نمود, چه آن كه شرايط محيطي و جغرافيايي, شرايط ژنتيكي, شرايط آب و هوايي و حتي شرايط نظام جهاني و سيستم بين المللي, همه و همه مغلوب تلاش هاي مسلمانان شدند و نسبت به شرايط آن روز, در وضعيت اجتماعي, فرهنگي و سياسي و اقتصادي جزيره العرب تحول اساسي پديد آمد.
در اين جا فرصت پرداختن به تمامي نظريه هاي يادشده نيست, از اين رو فقط به توضيح برخي ديدگاه ها, آن هم به ميزاني كه براي مباحث اين پژوهش ضرورت دارد, اكتفا مي كنيم. به عنوان مقدمه توجه به مفهوم ((توسعه)) ضروري مي نمايد.
براي توسعه تعريف هاي گوناگوني ارائه شده است. اين امر ضمن طبيعي بودن, ناشي از تفاوت ديدگاه ها, مفروضات, چارچوب هاي نظري و زواياي ديد نسبت به يك مسئله است. برخي از اين تعاريف عبارت اند از:
الف ـ توسعه به معناي ارتقاي مستمر كل جامعه و نظام اجتماعي به سوي زندگي بهتر و يا انساني تر است]...] براي درك معناي دروني توسعه بايد حداقل سه ارزش اصلي به عنوان پايه فكري و رهنمود عملي در نظر گرفته شود. اين ارزش هاي اصلي عبارت اند از: معاش زندگي, اعتماد به نفس و آزادي كه نمايانگر هدف هاي مشتركي هستند كه به وسيله تمام افراد و جوامع دنبال مي شود.(2)
ب ـ توسعه به فراگردي گفته مي شود كه در آن جامعه از وضع نامطلوبي به وضع مطلوبي متحول مي شود. اين فراگرد تمامي نهادهاي جامعه را در برمي گيرد و ماهيت آن اساسا آن است كه توان و ظرفيت بالقوه جامعه به صورت بالفعل در ميآيد; به عبارت ديگر, در فرآيند توسعه استعدادهاي سازماندهي جامعه از هر جهت بارور و شكوفا مي شود, چه از نظر اقتصادي و چه از نظر اجتماعي, فرهنگي و سياسي.(3)
ج ـ توسعه بهينه سازي در استفاده از نيروهاي بالقوه مادي و انساني يك اجتماع است.(4)
در همه اين تعاريف, مفهوم ايجاد شرايط مناسب براي افراد و جوامع در كليه وجوه انساني مورد نظر است. بنابراين, ضمن پذيرفتن اختلاف در نظر و منظر, از اين جهت مكمل يكديگر بوده و متناقض نيستند. گو اين كه در هر گروه , ملت و امتي, جهان بيني مهم ترين عنصر جهت دهنده به توسعه به شمار مي رود. در اين پژوه ش مراد ما از توسعه, توسعه در معنايكلان و عمومي آن است كه شامل ابعاد فرهنگي, سياسي, اقتصادي, اجتماعي و فردي مي گردد; به بيان ديگر, توسعه كمي و كيفي درهمه ابعاد كه نتيجه آن آباداني همه جانبه است.
با توجه به مباحث بعدي اين پژوهش كه حول محور شاخص هاي جامعه جاهلي, به مثابه يك جامعه توسعه نيافته, و شاخص هاي جامعه اسلامي مدينه النبي, به مثابه يك جامعه توسعه يافته است, لازم است در اين قسمت از بحث به مهم ترين شاخص هاي توسعه يافتگي و عقب ماندگي در برخي از نظريه ها, توجه كنيم.
سريع القلم كه ((نظريه انسجام دروني)) را در تبيين دلايل خويش مبني بر اولويت و اهميت ((عوامل و نظام داخلي)) نسبت به ((عوامل و نظام خارجي)) در توسعه ارائه كرده است, مشتقات توسعه يافتگي را ذيل چهار مولفه برشمرده است:(5)
الف ـ مشروعيت: محصول حل بحران مشروعيت, مشتقات زير است: 1ـ انتقادپذيري; 2ـ جامعه بزرگ تر از حكومت; 3ـ تحمل انديشه هاي متفاوت ; 4ـ اصلاح پذيري; 5ـ اعتماد به نفس; 6ـ حساسيت به زمان; 7ـ شكل گيري هيئت حاكمه به جاي حكام; 8ـ همسويي منافع عموم مردم با منافع هيئت حاكمه; 9ـ وجود انسان هاي كيفي در كار حكومت و مملكت داري.
ب ـ نگرش عقلايي: محصول نگرش عقلايي, مشتقات ذيل خواهد بود: 1ـ دقت و محاسبه; 2ـ آينده نگري; 3ـ نهادينه شدن مطلوبيت و كارآيي; 4ـ فردگرايي مثبت; 5ـ مديريت به جاي كنترل; 6ـ كنترل احساسات; 7ـ يادگيري و عبرت آموزي از گذشته; 8ـ وطن دوستي; 9ـ نخبه پروري.
ج - نظام تربيتي: نظام تربيتي يك جامعه توسعه يافته و يا خواهان توسعه, به مشتقات زير توجه دارد و براساس آن ها سازماندهي مي شود: 1ـ يادگيري كار جمعي; 2ـ تفكر استقرايي; 3ـ توجه به نظم و سيستم; 4ـ حامل حافظه تاريخي بودن; 5ـ تحمل; 6ـ نظام قانوني پويا; 7ـ نسبي گرايي; 8ـ پديده شناسي; 9ـ اخلاق و مسئوليت اجتماعي; 10ـ فضيلت هاي اجتماعي; 11ـ هويت مستحكم.
د ـ راه ها و كاربردها: در اين مورد مشتقات زير مورد توجه خواهد بود: 1ـ سياست زدايي از پروسه تصميم گيري; 2ـ توان تركيب و تبديل; 3ـ نگرش بين المللي; 4ـ حساسيت به رقابت; 5ـ متنوع سازي منابع توليد و درآمد; 6ـ سخت كوشي; 7ـ عينيت پذيري; 8ـ مديريت و سازماندهي; 9ـ دولت ناظر و سالم.
((آلكس اينكلسAlex Inkeless)(() در مطالعات خويش درباره كشورهاي گوناگون, به الگوي ويژه اي براي ((انسان مدرن)) اشاره مي كند. وي يك طيف از نوگرايي را ـ ميان صفر و صد ـ براي اندازه گيري چنين الگوي تثبيت شده اي از عنصر شخصيت در ميان افراد مدرن به وجود آورد. طبق نظر اينكلس, مشتركات انسان مدرن به شرح زير است:
ـ آمادگي براي كسب تجارب جديد; 2 ـ استقلال روز افزون از چهره هاي اقتدار مانند والدين و روساي قبايل; 3ـ اعتقاد به علم; 4ـ تحريك پذيري; 5ـ برنامه ريزي بلند مدت; 6ـ فعاليت در سياست هاي مدني.(6)
برخي از محققان مانند ((ماريان لويMarion levy)(() بر مبناي رهيافت جامعه شناختي به مقايسه جوامع نسبتا مدرن و غير مدرن دست زده اند. لوي ويژگي هاي جوامع نسبتا مدرن و غير مدرن را به اين شرح بررسي مي كند:
مختصات جوامع غير مدرن عبارت اند از: درجه پايين تخصص, سطح بالايخودكفايي, وجود هنجارهاي فرهنگي مبتني بر سنت, خاص گرايي, تإكيد نسبتا كمتر بر گردش پول, حاكم بودن هنجارهاي خانوادگي نظير وجود روابط غير رسمي در چهارچوب ساختارهاي رسمي و جريان يك طرفه كالا و خدمات از مناطق روستايي به مناطق شهري.
در نقطه مقابل, ويژگي هاي جوامع نسبتا مدرن عبارت اند از: درجه بالاي تخصص, وابستگي متقابل سازمان ها, هنجارهاي فرهنگي مبتني بر منطق گرايي و عقلانيت, عام گرايي, ويژه نگري كاركردي, درجه بالاي تمركز, تإكيد نسبتا بيشتر برگردش پول, نياز به جداسازي بوروكراسي از ساير نهادها و جريان دو طرفه كالا و خدمات ميان شهر و روستا.
نظريه لوي, درمقايسه با نظريه سريع القلم, عمدتا بر شاخص هاي مادي تإكيد كرده است. روشن است كه در بررسي جامع مدينه النبي نظريه سريع القلم بايد مدنظر قرار گيرد تا نظريه لوي, چه اين امري روشن است كه انقلاب صنعتي بعد از رنسانس اتفاق افتاده است و توسعه صنعتي به معناي مدرن آن را نمي توان از جامعه چهارده قرن پيش انتظار داشت, اما مي توان شاخص هاي حركت از اقتصاد شباني به اقتصاد روستايي را نشان داد.
دكتر همايون الهي مشخصه هاي كشورهاي عقب مانده در قرن بيستم را, چنين برشمرده است: 1ـ وابستگي و دوگانگي اقتصادي; 2ـ فرار سرمايه ها; 3ـ فرار مغزها; 4ـ وارد كننده كالاها به صورت غير متوازن; 5ـ صادر كننده مواد خام; 6ـ ضعف علمي; 7ـ رشد بالاي جمعيت; 8ـ پايين بودن سطح درآمد سرانه و توزيع ناعادلانه آن; 9ـ وجود صنعت وابسته; 10ـ پايين بودن سطح آموزش و بالا بودن در صد بيسوادي; 11ـ بيكاري, به ويژه بيكاري پنهان; 12ـ نامطلوب بودن وضع بهداشت; 13ـ فقر عمومي; 14ـ تك محصولي بودن; 15ـ وابستگي به تجارت جهاني; 16ـ گسترش غير عادي بخش خدمات; 17ـ بالا بودن بدهي هاي خارجي; 18ـ يك جانبه بودن تجارت جهاني; 19ـ شالوده هاي نامناسب اجتماعي; 20ـ تشكيلات نامناسب اداري; 21ـ ناهماهنگي رشد اقتصادي; 22ـ پايين بودن بازده توليدات كشاورزي; 23ـ عدم امكان گسترش تجارت با ساير كشورها. (7) ماكس وبر در اخلاق پروتستانيزم و روحيه سرمايه داري, از توسعه يافتگي سرمايه داري در كشورهاي جهان تحليلي ارائه داده است كه قطع نظر از ادعاهاي قابل مناقشه وي, اصل چارچوب آن براي اين پژوهش قابل استفاده است. به نظر وبر اعتراضي كه از سوي كساني چون لوتر و كالون به سنت هاي مسيحي شد, سبب قرائت جديدي از مسيحيت گرديد و اين تحول فرهنگي (مذهبي) سبب رويكرد جديدي به دنيا و تلاش هاي اقتصادي شد. با استفاده از اين چارچوب مي توانيم بگوييم تلاش هاي پيامبر اسلام(ص) سبب تغيير محتواي باطني و باورهاي اعراب و متعاقبا زمينه ساز پيدايش جامعه نوين اسلامي شد.(8)
سيدمحمدباقر صدر در بحث سنت هاي الهي در قرآن,(9) با استفاده از آيه ((ان الله لايغيرما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم))(10) اين نظريه را مطرح كرده است كه: علت العلل تمامي تغيير و تحولات, خواست و اراده خود انسان است. اين خواست و اراده هنگامي كه در كنار يك انديشه جديد قرار گرفت , سمت و سوي آن تغيير مي كند.
به نظر شهيد صدر, انسان ها (و به تبع آن جوامع) , با توجه به ايدهآل هاي خودشان به سه دسته تقسيم مي شوند:
دسته اول: انسان هايي كه ايدهآل هاي خودشان را از واقعيت هاي عيني و خارجي مي گيرند. اين انسان ها وراي وضع موجود, آرزوي رسيدن به هيچ مقصود ديگري را ندارند و تمام همت آن ها به دست آوردن غذا, مسكن و لباس است. از نظر اين افراد آينده چيزي جز تكرار گذشته نيست و بنابراين پيشرفت و توسعه در اين ديدگاه فاقد معناي روشن و بلكه بي معنا است. اين جوامع در چنبره تقليد و سنت هايي خشك و لايتغير گرفتارند و در طول قرن ها هيچ تغييري درآن ها راه نمي يابد. قرآن درباره اين گونه افراد و جوامع مي گويد:
قالوا حسبنا ما وجدنا عليه آبإنا إولو كان آبإهم لا يعلمون شيئا و لا يهتدون;(11) گفتند: راه پدرانمان را كه يافته ايم ما را بس است. آيا اگر پدران آنها, نادان و گمراه بودند باز هم آن ها را بس است؟ قالوا إجئتنا لتلفتنا عما وجدنا عليه آبإنا و تكون لكما الكبريإ في الارض و ما نحن لكما بمومنين;(12) (به موسي و هارون) گفتند: آيا شما آمده ايد تا ما را از راهي كه پدرانمان را بدان راه يافته ايم باز داريد و شما روي زمين بر ما بزرگي كنيد؟ و ما به شما ايمان نخواهيم آورد.
از نظر قرآن دو علت براي انتخاب چنين ايدهآلي توسط مردم, ذكر شده است: يكي انس و عادت و ديگري سلطه حكومت هاي طاغوتي و استبدادي, چرا كه حاكمان مستبد مردم را به عبادت خود فرامي خوانند و آن ها را از ارزش هاي الهي و انساني تهي مي كنند: و قال فرعون يا إيها الملا ماعلمت لكم من اله غيري;(13) فرعون گفت: من جز خودم, خدايي را براي شما نمي شناسم. قال فرعون ماإريكم الا ما إري و ما إهديكم الا سبيل الرشاد;(14)
فرعون گفت: من به شما جز آن چه نظر و رإي شخصي خودم ايجاب كند, نشان نمي دهم و البته آن چه نظر من است تنها راه هدايت است.
اين جوامع يا در اثر يك حمله خارجي از بين مي روند, يا تسليم ايدهآل جديدي مي شوند كه ممكن است ايدهآلي نجات بخش و يا گمراه كننده باشد; چنان كه وضع مردم با پذيرش ايدهآل جديدي كه پيامبر اسلام(ص) آورده بود, متحول شد .
دسته دوم: انسان هايي كه علاوه بر نيازهاي محدود مادي, از ايدهآل هاي معنوي بسيار محدود هم برخوردارند, ولي محدود را به جاي نامحدود و مطلق مي پندارند, در جوامعي كه اين انسان ها زندگي مي كنند حركت جامعه تا زماني است كه به ايدهآل جديد برسد و به محض رسيدن به آن, از حركت باز مي ايستد. در اين مورد شهيد صدر جوامع غربي را مثال مي زند كه اهداف خوبي همانند آزادي را در نظر داشتند, اما اين اهداف چون محدود بود, سبب انحطاط جوامع غربي شد; به اين بيان كه: اين ها حركتشان را تا رسيدن به آزادي ادامه دادند و چون آن را هدف خودشان قرار داده بودند, و نه ابزاري براي رسيدن به كمالات بالاتر و برتر, هركدام از آزادي به نحوي استفاده كردند. به نظر شهيد صدر ((آزادي قالب است, همراه آزادي ما احتياج به محتوا داريم]...] وقتي ندانستيم قالب آزادي براي چه محتوايي ساخته شده, همين آزادي بدبختي هاي خطرناك و بزرگي به بار ميآورد)).(15)
اين ايده آل چهار مرحله دارد:
الف ـ مرحله نوآوري و تجدد كه در آن ايدهآل حكم آرزو را دارد;
ب ـ مرحله اي كه مردم به ايدهآلي كه مي خواستند (مثلا آزادي) مي رسند;
ج ـ مرحله توقف و امتداد تاريخي, در اين مرحله طبقه مترف, آسايش طلب و متنعم پديد ميآيد;
د ـ مرحله تسلط ستمگراني كه هيچ گونه عهد و پيماني را رعايت نمي كنند.(16)
دسته سوم: انسان هايي كه ايدهآل و آرمانشان ((الله)) است. اين انسان ها ضمن اين كه به ايدهآل نوع اول و دوم توجه دارند, اما آن ها را در جهت و خواست ايدهآل مطلق و نامحدود; يعني ((خدا)) مي خواهند, چون دنيا را مزرعه آخرت مي دانند:
يا إيها الانسان انك كادح الي ربك كدحا فملاقيه;(17)
اي انسان تو با كوشش و تلاش پي گيرت در عبادت و خدمت, سرانجام به ملاقات پروردگارت نايل خواهي شد.
اين جا است كه شهيد صدر دو نوع پيشرفت و توسعه را مطرح مي كند:
الف ـ پيشرفت فاقد مسئوليت;
ب ـ پيشرفت مسئوليت آفرين.
از آن جا كه برخي از حكومت ها و جوامعي كه دنبال ايدهآل هايي از نوع اول و دوم بوده اند, از دين در جهت اهدافشان استفاده كرده اند, شهيد صدر هشدار مي دهد كه مبادا در اين جهت اشتباهي صورت گيرد و ما نام هر جامعه و حكومتي را كه از دين 0مايه مي گذارد, در رديف ايدهآل سوم قرار دهيم. اين همان چيزي است كه همه عالمان روشن ضمير و ائمه معصومين(عليهم السلام) و قرآن مجيد نيز تذكر داده اند كه بلعم باعوراهايي وجود دارند كه ممكن است دين را ملعبه دست خود قرار دهند; كساني كه در زبان امام خميني(ره) از آنان به ((متحجرين)) و ((مقدس مآبان كج فهم)) و ((آخوندهاي درباري)) تعبير مي شد.
دين توحيدي, كه جوهره ايدهآل سوم است, پيوسته در حال مبارزه با همه گونه خدايان و ايدهآل هاي پست و تكراري است, و همين , يعني داشتن ايدهآل الهي نامحدود و مسئوليت آفرين,(18) رمز و پاسخ اين سوال است كه چرا در طول تاريخ پيغمبران سرسخت ترين انقلاب ها را در تاريخ بشريت به وجود آورده و چرا پاكيزه ترين انقلابيون جهان بوده اند؟ و چرا در صحنه هاي تاريخي ما فوق هرگونه مصالحه اي قرار گرفته و چرا هيچ گونه سازش را نپذيرفته اند؟
توسعه و تحولي كه حضرت ختمي مرتبت در جامعه جاهلي ايجاد كرد, تحولي بود از ايدهآل نوع اول به ايدهآل نوع سوم. دقت در ويژگي هاي جامعه جاهلي (الف) و جامعه اسلامي مدينه النبي, ادعاي مذكور را روشن تر خواهد ساخت. اما پيش از شروع در بحث بعدي لازم است به اين سوال نيز پاسخ دهيم كه لوازم حركت در جهت ايده آل سوم چيست؟ به نظر شهيد صدر, حركت در مسير ايدهآل مطلق متوقف بر امور زير است:
الف ـ ديد فكري و ايدئولوژيكي روشن نسبت به ايدهآل مطلق , يعني فهم درست توحيد و عقيده داشتن به آن و متصف شدن به صفات الهي در مقام عمل;
ب ـ حركت اراده به كمك نيروي روحي حاصل از عقيده به توحيد, به عنوان يك نيروي سوخت دائم;
ج ـ ارتباط دائمي با ايدهآل مطلق از طريق پيامبر(ص);
د ـ نبرد و مبارزه عليه ايدهآل هاي پست و خدايان ساختگي به رهبري امام جامعه;
ه' ـ اعتقاد به آينده درخشان كه نهايتا وصول به كمال مطلق و قرب به خدا خواهد بود.(19)
) جاهليت و ويژگي هاي آن
پيش از ذكر ويژگي هاي جاهليت, لازم است از نظر مفهوم, و نيز از اين جهت كه اولين بار اين واژه توسط چه كسي يا چه منبعي مورد استفاده قرار گرفته است و هم چنين محدوده زماني و مكاني آن, (20) سخن به ميان آوريم.
در اين كه جاهليت براي عصر پيش از بعثت پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) به كار مي رود, اختلافي نيست. هم چنين در اين كه حدود 150-200 سال قبل از بعثت را شامل مي شود ترديدي وجود ندارد. اما از نظر مكاني, محل اختلاف است, چرا كه جاهليت يك صفت و داراي ويژگي هايي است كه در هر مكاني آن ويژگي ها يافت شود, مي توان اين وصف را به كار برد.(21)
از بعضي آيات قرآن و احاديث معصومين(عليهم السلام) چنين استفاده مي شود كه پس از اسلام نيز جاهليت واقع شده و عده اي از مردمان با ويژگي ها و معيارهاي جاهلي در جامعه مسلمين ظاهر شده اند.(22) چنان كه در حديثي از رسول اكرم(ص) نقل شده است كه فرمود: من بين دو جاهليت برانگيخته شده ام كه آخرين آن ها بدتر از اولين شان مي باشد. (23)
و در حديثي از امام باقر(ع) آمده است:
همانا مردم بعد از ارتحال رسول خدا6 به[ وضع] اهل جاهليت برگشتند.(24)
علامه شعراني در تفسير اين دو جاهليت گفته است: جاهليت اولي به اصطلاح امروز آن دوره توحش انسان است كه هنوز قواعد مدنيت را در نيافته, خود را پاي بند احكام نساخته بود. در آن عهد مردان و زنان برحسب غريزه حيواني يا يكديگر معاشرت داشتند و پس از آن كه قومي متمدن شدند و محاسن آداب, مكارم اخلاق و احكام و شرايع را پذيرفتند, هرگاه باز به توحش باز گردند و شرم و حيا ميان آن ها ضعيف گردد و مراعات آداب نيكو فراموش شود, جاهليت ثاني است. بي عفتي و لاقيدي زنان از لوازم توحش نوع بشر است آن گاه كه زندگيشان نزديك به روش حيوانات بود, خداوند زنان را از آن گونه رفتار منع كرد.(25)
براي اولين بار واژه جاهليت, در قرآن به دوران قبل از بعثت اطلاق شده است, بدون اين كه محدوده مكاني آن مشخص گردد.(26)
چيستي جاهليت مورد اختلاف است. برخي جاهليت را از ريشه ((جهل)) و در مقابل ((علم)) و در نتيجه به معني ناداني گرفته اند ولي تعداد بيشتري اين معنا را نپذيرفته اند. دكتر عباس زرياب درباره وجه تسميه جاهليت مي نويسد:
چنان كه گولدزيهر در مطالعات اسلامي به تفصيل بيان داشته است, مقصود از جاهليت, ناداني نيست. گولدزيهر با استنادبه شواهد, ((جهالت)) را در برابر ((حلم)) مي داند. مسلم است كه جاهليت در برابر ((اسلام)) است, و بنابراين, مقصود از جاهليت, در قرآن, عصري است كه با تمام موازين و ارزش هاي اخلاقي و ديني و فرهنگي, درست در مقابل اسلام بوده است.(27)
هم چنين وي از قول جواد علي آورده است كه در قرآن كريم گاهي جاهل نه به معناي نادان, بلكه به معني انسان متكبر خودرإي به كار رفته است.(28) از جمله دلايلي كه برخي از محققين درباره نفي اين ادعا كه جاهليت به معني جهل و عدم علم نيست آورده اند عبارت اند از:
الف ـ تحدي قرآن: خداوند پيامبر اسلام(ص) را در آيات متعددي از قرآن مإمور به تحدي با مخالفان خود نموده است, حال اگر چنين در نظر بگيريم كه ((اهل جاهليت)) و دشمنان پيامبر(ص) مردمي نادان و به دور از علم و ادب بوده اند, آيا اين تحدي از نظر منطقي مي تواند مبين فضيلتي براي قرآن مي باشد؟!
ب ـ آثار شاعران عصر جاهلي: آن چه از شاعران آن عصر به جا مانده, بهترين گواه بر بهره مندي آن ها از ادبيات پيشرفته است. مروري گذرا بر منظومات شعري صعاليك و اصحاب معلقات, كه در اين عصر مي زيسته اند, به خوبي بيانگر اوج اقتدار ادبي آن ها است. البته افرادي چون طه حسين دركتاب ((في الادب الجاهلي)) خواسته اند اصل انتساب شعر جاهلي به شعراي اين دوره را مورد ترديد قرار داده و اين اشعار را محصول دوره اسلامي بدانند كه اين امر پذيرفتني نيست.
ج ـ هدف بعثت: پيامبر اسلام(ص) هدف بعثت خود را ((اتمام مكارم اخلاق)) معرفي نموده اند(29) كه اين خود مي تواند مستندي در نفي ترجمه ((ناداني)) از واژه جهل و جاهليت تلقي گردد, بلكه بايستي آن را به معني مشكلات و نابه ساماني هاي اخلاقي دانست.
د ـ نوع معجزه: با توجه به اين كه قرآن بزرگ ترين معجزه و مويد رسالت پيامبر اسلام(ص) است و با توجه به اين كه معجزه هر پيامبري با عصر و زمان خودش متناسب مي باشد, بايد بپذيريم كه در زمان بعثت پيامبر اسلام(ص) هم, اعراب از نظر دانش ادبيات در سطح بالايي بوده اند.
ه' ـ اظهارات لغويين: در كتب لغت نيز واژه جاهليت به ((ناداني)) ترجمه نشده است. ابن منظور در ماده ((جهل)) ابتدا جهل را نقيض علم دانسته و سپس با بيان نمونه هايي, جهل را در برابر ((حلم و بردباري)) و در يك مورد, به تلويح آن را در برابر ((عقل)) دانسته است. در المنجد آمده است: ((جهل ـ جهلا و جهاله: حمق و جفا و غلظ)).
از اين نمونه ها به خوبي آشكار مي گردد كه ((جهل)) واژه اي عربي و به معني پرخاشگري, شدت در عمل, ستم كردن و عدم بردباري است, نه صرف ((ناداني)).
و ـ احاديث معصومين(عليهم السلام): در روايات نيز واژه جهل در معناي ناداني صرف به كار نرفته است, چنان كه در حديث نبوي آمده است:
جاهل كسي است كه به معاشران خود ظلم نموده و بر زير دستانش ستم روا دارد و بر برتر از خود بزرگي فروشد و بي تمييز سخن گويد.(30)
ز ـ سخنان اهل ادب و مورخان: عمر فروخ در تاريخ ادبيات خود مي گويد:
جاهليت نامي است كه قرآن كريم به عصر پيش از اسلام اطلاق نموده است, زيرا عرب در آن عصر بت پرستيده و با يكديگر به نزاع مي پرداختند]...] گاهي فرزندان خود را زنده به گور كرده و شراب مي نوشيدند]...] و چنين است كه ملاحظه مي كنيم واژه جاهليت از ((جهلي)) گرفته شده كه در برابر حلم بوده, نه ((جهلي)) كه متضاد علم است.(31)
شوقي ضيف در تاريخ ادب خود ((عصر جاهلي)) را دوره تكامل زبان عربي دانسته و معتقد است: عصر جاهلي زماني است كه زبان عربي خصايص كنوني را به خود گرفته است. (32)
به نظر جواد علي, جاهليت به معناي سفاهت, حماقت, حقارت و خشم و تسليم ناپذيري در برابر اسلام و احكام آن مي باشد.(33) به نظر بلاشر, اسلام بر تمامي ويژگي هاي روحي عرب ها مانند مزاج جنگي, حساسيت عربي, قساوت در انتقام و مسائلي چون شرب خمر, قمار بازي و آن چه در رديف آن است , صفت جاهلي را اطلاق كرده است.(34)
اكنون نوبت كاربرد اين واژه در قرآن كريم است. در قرآن كلمه جاهليت چهار بار به كار رفته است:
ـ درباره گروهي از ياران پيامبر(ص) كه با اكراه و انفاق, درجنگ احد شركت كرده بودند:
... و طائفه قد إهمتهم إنفسهم يظنون بالله غير الحق ظن الجاهليه;(35)
و گروهي ديگر هم بودند كه فقط در غم جان خويش بودند و انديشه هاي ناشايستي در باره خداوندداشتند كه همچون پندارهاي جاهليت بود.
ـ آيه اي كه در آن خداوند مردم را از پيروي از احكام و عملكردهاي جاهليت نهي مي فرمايد:
إفحكم الجاهليه يبغون و من إحسن من الله حكما لقوم يوقنون;(36)
آيا حكم جاهليت را مي جويند؟ براي آن مردمي كه اهل يقين هستند چه حكمي از حكم خدا بهتر است؟
ـ در خطاب و هشدار به زنان پيامبر(ص) و نهي آنان از جلوه گري همچون عهد اوايل جاهليت, آمده است:
و قرن في بيوتكن و لا تبرجن تبرج الجاهليه الاولي;(37)
و در خانه هايتان بمانيد و همانند زمان جاهليت پيشين, زينت هاي خود را آشكار مكنيد.
ـ در توصيف كفار مكه, خداي متعال مي فرمايد:
اذ جعل الذين كفروا في قلوبهم الحميه حميه الجاهليه;(38)
آن گاه كه كافران تصميم گرفتند كه دل به تعصب, تعصب جاهلي بسپارند.
در آيات ديگري, بدون اين كه از لفظ جاهليت استفاده شده باشد, به برخي از عقايد, احكام و اخلاق رذيله جاهلي اشاره شده است. مانند: بت پرستي عرب ها,(39) زنده شدن و مردن را به طبيعت نسبت دادن,(40)جن پرستي بعضي از اعراب(41) خدا را داراي فرزند دختر دانستن و پرستش فرشتگان به عنوان دختران خدا تا اين كه مشمول شفاعت آن ها قرار گيرند.(42)
هم چنين در قرآن به بت هاي لات, عزي, منات(43) ود و سواع و يغوث و يعوق و نسر(44) كه اعراب جاهلي مي پرستيدند, اشاره شده است. از ويژگي هاي ديگر اعراب جاهلي, مواردي است كه در قرآن از آن ها نهي شده است; مانند: قرباني كردن بر بت ها(45), ياد كردن از پدران درمراسم حج به قصد مفاخره(46), جدال و فسوق و عصيان در حج(47), ظلم به دختران و منع كردن آن ها از ارث ( كه متقابلا قرآن حق ارث را براي آنان به رسميت شناخته است),(48) زنده به گور كردن دختران,(49) مختار بودن مردان در ازدواج و طلاق نامحدود زنان (كه قرآن با در نظر گرفتن طلاق رجعي و بائن آن را محدود ساخته و از طلاق ((ايلإ)) و ((ظهار)) منع نموده است. (50) علاوه بر اين كه با تعيين تعزيرات و حدود, رابطه جنسي را سامان داده است).
هم چنين در قرآن كريم سفارش شده است:
و همگي به رشته الهي درآويزيد و پراكنده نشويد و نعمت خداوند را برخود ياد كنيد كه دشمنان همديگر بوديد و او ميان دل هاي شما الفت داد و به نعمت او با هم دوست شديد و برلبه پرتگاه آتش بوديد, او شما را باز رهاند.(51) به گفته مفسران , آيه مذكور, به جنگ ها و خصومت هاي ريشه دار و ديرينه دو طايفه اوس و خزرج اشاره دارد كه اسلام آوردند و با هم متحد و مهربان شدند و دربناي اسلام, سنگ تمام گذاشتند. از جمله محمدبن جرير طبري ذيل آيه مذكور چنين آورده است:
قوم عرب خوارترين, بدبخت ترين و گمراه ترين قوم بود كه در لانه اي محقر و كوچك, ميان دو بيشه شير (ايران و روم) زندگي مي كرد. سوگند به خدا, در سرزمين عرب چيزي موجود نبود كه مورد طمع و يا حسد بيگانگان قرار گيرد. هر آن كس از اعراب كه مي مرد, يكسره به دوزخ مي رفت و هر آن كه زندگي مي كرد و حيات داشت, گرفتار خواري و مشقت بود و ديگران لگد مالش مي كردند. سوگند به خدا كه در سراسر زمين قومي را نمي شناسم كه خوارتر و تيره بخت تر از عرب باشد. وقتي اسلام درميان ايشان ظاهر شد آنان را صاحب كتاب, قادر بر جهان, داراي روزي و مالك الرقاب كرد.(52)
بنابراين واژه جاهليت در قرآن نيز صرفا به معني ((جهل)) و درمقابل ((علم)) به كار نرفته است. البته به نظر مي رسد دليلي براين مطلب كه جاهليت اصلا در معني عدم علم به كار نميرود, وجود نداشته باشد و مي توان ((عدم علم)) را نيز يكي از مصاديق جاهليت به شمار آورد و قوي بودن اعراب در زبان و ادبيات , منافاتي با عدم علم ندارد, چه آن ها در بسياري ازعلوم جاهل بوده اند و حتي, ضمن قوت در ادب عربي, تعداد باسوادانشان اندك بوده است.
در نهج البلاغه نيز جاهليت مورد انتقاد و توصيف قرار گرفته است. از جمله حضرت علي(ع) مي فرمايد: همانا خدا محمد را برانگيخت, تا مردمان را بترساند, و فرمان خدا را چنان كه بايد, رساند. آن هنگام شما اي مردم عرب! بدترين آيين (علي شر دين) را برگزيده بوديد, و در بدترين سراي خزيده (في شر دار). منزلگاهتان سنگستان هاي ناهموار, همنشينتان گرزه مارهاي زهردار. آبتان تيره و ناگوار, خوراكتان گلوآزار. خون يكديگر را ريزان, از خويشاوند بريده و گريزان.
بتهاتان همه جا بر پا, پاي تا سرآلوده به خطا.(53)
هم چنين در خطبه 126 مي فرمايد: همچون بدخويان جاهليت مباشيد كه نه در دين فهم دارند و نه شناساي كردگارند.
نيز در خطبه 95 مي فرمايد: او را برانگيخت, حالي كه مردم سرگردان بودند و بيراهه فتنه را مي پيمودند, هوا و هوسشان سرگشته ساخته, بزرگي خواهيشان به فرو دستي انداخته, از ناداني جاهليت خوار, سرگردان و در كار نااستوار, به بلاي ناداني گرفتار. او كه درود خدا بر او باد, خيرخواهي را به نهايت رساند, به راه راست رفت و از طريق حكمت و موعظه نيكو, مردم را به خدا خواند.
روشن است كه در گفتارهاي مذكور, انحطاط فكري اعراب, در كنار خشونت طبيعي و انحطاط مادي و معنوي به تصوير كشيده شده است.
به تعبير يكي از انديشمندان معاصر در شرح گفتار امام علي(ع) در خطبه 26 نهج البلاغه: دوران جاهليت دوراني است كه مردم در آن دوران, دچار دوگونه نابه ساماني و كمبود بودند: نابه ساماني مادي و نابه ساماني معنوي.
الف ـ نابه ساماني مادي: نابه ساماني مادي مردم اين است كه از لحاظ رفاه در سطح پاييني قرار داشته باشند. چنان كه در قرآن هم به نبودن رفاه و نبودن امنيت در دوران جاهلي اشاره شده است:
فليعبدوا رب هذا البيت الذي إطعمهم من جوع و آمنهم من خوف;(54) بايد پروردگار اين خانه (بيت الله الحرام) را عبادت كنند كه آنان را از گرسنگي به سيري رساند و از نا امني به امنيت.
ب ـ نابه ساماني معنوي: نابه ساماني و كمبود معنوي مردم عبارت است از گمراهي مردم. گمراهي يعني چه؟ يعني حيرت كه عبارت است از اين كه مردم يك راه روشني در مقابلشان نيست. دنبال يك چيز بالا و والايي نمي گردند و براساس گمراهي است كه اختلافات طبقاتي پيش ميآيد. تفكر, اختيار و ابتكار كه سه خصلت اصلي انسان است, در چنين دوره اي مي ميرد و وجود ندارد.(55)
بنابراين مي توان جاهليت را مترادف با عقب ماندگي شديد دانست; اگر جامعه در ابعاد مادي و معنوي عقب مانده و به عبارت ديگر, نابه ساماني جدي داشته باشد, به تعبير قرآن ((جامعه جاهلي)) است. بر همين اساس است كه متفكران اسلامي از جامعه اسلامي با عنوان ((جامعه فاضله)) و يا ((مدينه فاضله)) ياد مي كنند, چنان كه فارابي (259-339ق) از چهار نوع نظام سياسي سخن گفته است: نظام سياسي فاضله, نظام سياسي جاهله, نظام سياسي فاسقه و نظام سياسي ضاله.
منظور وي از نظام سياسي فاضله نظام سياسي اسلامي است و بقيه, نظام هاي غير اسلامي اند كه هر يك به شش نوع تقسيم مي شوند, چون به نظر فارابي هر يك از آن ها يا دنبال تإمين امور ضروري زندگي مردم اند كه ((ضروريه)) ناميده مي شود, يا دنبال ثروت اندوزياند كه ((نذاله)) ناميده مي شود, يا دنبال لذت طلبي اند كه ((مدينه خست)) ناميده مي شوند, يا دنبال غلبه اند كه ((تغلبيه)) ناميده مي شود و يا دنبال آزادياند كه ((جماعيه)) ناميده مي شود.(56)
از اين رو وجود ((مدينه جاهله)) بود كه سبب شد ((مدينه فاضله)) طرح گردد.
بعد از روشن شدن مفهوم جاهليت و جامعه جاهلي, اين نكته هم روشن مي شود كه دوره جاهلي نيز دوره اي است كه مجموعه اي از نابه ساماني هاي مادي و معنوي آن را احاطه كرده است و در كل, جامعه داراي آهنگ و جهت الهي نيست; از نظر مادي , مردم از وضع اقتصادي خوبي برخوردار نيستند و از نظر معنوي, از دين قابل دفاع عقلاني و منطقي و پيراسته از خرافات بي بهره اند.
قتل و غارت (الحق لمن غلب), شرب خمر و قمار (از تمامي انواع آن) در ميان آن ها رواج دارد و طبق آيات قرآن, شرط رستگاري پرهيز از اين مسائل است. يا إيها الذين آمنوا انما الخمر و الميسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون.(57)
اقدامات خلاف اخلاق و زنده به گور كردن دختران (عمدتا به خاطر مسائل اقتصادي) از ديگر اقدامات جاهلي است: قد خسر الذين قتلوا اولادهم سفها بغير علم و حر موا ما رزقهم الله افترإ علي الله قد ضلوا و ما كانوا مهتدين.(58)
افتخار به حسب و نسب و قوم و قبيله از ديگر اعمال اعراب در عصر جاهلي است كه سوره تكاثر در همين زمينه نازل شده است.
از نظر اعتقادي, شرك و بت پرستي در ميان تعداد زيادي از اعراب رواج داشت, گر چه علاوه بر يهود و نصارا كه دين الهي داشتند, حنيفي ها نيز در ميان اعراب , افراد موحدي بودند.
از نظر سياسي مي توان مهم ترين ساخت سياسي را در قبيله جست وجو كرد. قبيله به جماعتي گفته مي شود كه براساس ((نسب)) و ((خون)) به همكاري در جهت بهبود معيشت خود اقدام كرده باشند. عامل همبستگي اعضاي قبيله با يكديگر ((عصبيت)) است. رئيس قبيله شيخ قبيله است كه لازم است مسن, مجرب, عاقل, شجاع و ثروتمند باشد. شيخ قبيله مسئول جنگ و
صلح و پيمان ها و مهماني هاي قبيله اي است. از مهم ترين قبايل در جزيره العرب مي توان از قبيله قريش نام برد.
اهتمام به شعر و ادب , شعر و خطابه, دانش تبارشناسي و يا علم الانساب و نيز علم الايام از ديگر ويژگي هاي اعراب جاهلي بود. مهمان نوازي و شجاعت نيز در ميان آنان به صورت يك فرهنگ و عادت در آمده بود. موارد اخير را مي توان به عنان نقاط مثبت در عصرجاهلي در نظر گرفت, گرچه چون فاقد جهت گيري كلي الهي بود طبعا نمي توانست در همه كاربردها مثبت باشد.
در بخش بعدي اقدامات پيامبر اسلام(ص) را درجهت تغيير خصايص, ويژگي ها و ابعاد منفي به مثبت در عصر مذكور بررسي مي كنيم.
) مدينه النبي و ويژگي هاي آن سوال ما اين بود كه پيامبر اسلام(ص) چگونه ((جامعه جاهلي)) را به ((جامعه اسلامي)) تبديل كرد؟ براي اين كه بتوانيم شيوه آن حضرت را در اين تغيير و تحول استنباط كنيم لازم است
اجمالا اقدامات ايشان را توضيح دهيم:
نخستين اتفاقي كه افتاد تغيير در شخص محمد(ص) بود و تبديل شدن او از يك انسان معمولي به يك انسان مسئول و متعهد. اين تغيير توسط ((وحي)) صورت گرفت و از آن با عنوان ((بعثت)) ياد مي شود.
پس از اين حادثه, پيامبر(ص) به ((ابلاغ وحي)), ((انذار)) و ((دعوت)) مردم به سوي خدا مإمور مي شود و در اين راستا تغيير در محتواي باطني و انديشه و فكر مردم را محور كار و فعاليت خويش قرار مي دهد. با دستور: ((قم فإنذر)) به ميان مردم مي رود و ندا مي دهد: ((قو لوا لا اله الا الله تفلحوا)).
سه سال دعوت مخفيانه و پس از آن دعوت علني همگي برمحور ((اصل دعوت)) انجام گرفت. ((اصل دعوت)) هيچ گاه از دستور كار پيامبر(ص) خارج نشد, حتي وقتي در مدينه بود و به موفقيت هاي زيادي در عرصه داخلي رسيد, دعوت سران ساير قبايل, كشورها و امپراتوريها را به سوي خدا و اسلام آغاز كرد. دعوت يك دستور قرآني بود:
إدع الي سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتي هي احسن;(59) دعوت كن به سوي پروردگارت از طريق حكمت, موعظه نيكو و با آن ها به شيوه اي كه نيكوتر است جدال كن.
به طور كلي اقدامات پيامبر(ص) در اين خصوص, به دو بخش قابل تقسيم است: اقداماتي كه به تغيير در افكار معطوف بود و اقداماتي كه در جهت تغيير در رفتار انجام مي گرفت. البته لازمه تغيير در رفتار تغيير در افكار است, منتها ما دو نوع فكر و به تعبير حكما دو نوع حكمت داريم: حكمت نظري و حكمت عملي. حكمت نظري يعني علم به آن چه هست, مثل علم به وجود خدا, و حكمت عملي يعني علم به بايدها و نبايدها. انجام و ترك اين بايد و نبايدها و به تبع آن ساختن ساختارهاي سياسي, اقتصادي, اجتماعي, فرهنگي و ديني در اختيار ما انسان ها است.
مهم ترين اقدامات پيامبر(ص) در بخش نظري كه مي توانيم از آن به ((انقلاب اعتقادي)) ياد كنيم از اين قرار بود:
ـ معرفي خداوند تبارك و تعالي به مردم با تمامي خصوصيات و صفات, نفي شرك و بسط تفكر خداپرستي و توحيد يا مطرح كردن توحيد در همه ابعاد آن و به عبارت ديگر, تغيير جهان بيني مردم;
ـ توصيف موجودات روحاني عالم از قبيل فرشتگان و ملائكه;
ـ توصيف وجود انسان و جايگاه عقل و نفس و روح در او;
ـ توصيف نبوت و رهبري و چگونگي وحي;
ـ توصيف مرگ, حيات اخروي و معاد;
ـ توصيف امت هاي خوب و بد گذشته و دعوت به تفكر در سرگذشت آن ها.
تمامي مباحث مذكور در قرآن مجيد و به ويژه در قالب آيات مكي آمده است. در بخش عملي و افكاري, كه به منظور تغيير در رفتار عرضه شد, مي توان به موارد زير اشاره كرد:
ـ ارائه افعال و گفتارهايي براي تعظيم و تمجيد خداوند و عبادت او نظير نماز. از اين مورد مي توان به تنظيم روابط ميان انسان و خدا ياد كرد.
ـ ارائه مدل هاي رفتاري و گفتاري براي گرامي داشت همنوعان و ايجاد روابط انساني پايدار. از اين مورد مي توان به تنظيم روابط ميان انسان ها با يكديگر ياد كرد. بخشي از اين مسائل در حيطه مسائل اخلاقي قرار مي گيرند و بخشي درحوزه مسائل فقهي. موارد زير از اين قبيل است: سبقت جويي در خير,(60) ميانه روي,(61) وفاي به عهد,(62) كظم غيظ.(63) صابر و صادق بودن(64) و ويژگي هاي ديگري از قبيل: تواضع, عدم تجسس در زندگي خصوصي افراد, عدم پرهيز از غيبت و تهمت, عفو و گذشت, خيرخواهي, خوش رفتاري, مقاومت در برابر ظالمان, دفاع از مظلومان, بزرگداشت پدر و مادر و كودك و زن و دختر و..., رعايت انصاف و عدل, كمك به مستمندان و يتيمان و..., ارزش دانستن كار, رعايت بهداشت, احترام به مالكيت افراد و... اين دستورات تغييراتي در عرصه هاي اقتصادي, فرهنگي, مذهبي, اخلاقي و سياسي پديد آورد.
ـ ارائه مدل عملي در تنظيم رابطه مردم و حكومت كه در مدينه النبي محقق شد. طبق اين مدل, تشكيلات و سازمان حكومت براساس بيعت و مشاركت همگاني و تإييدات الهي شكل گرفته و در خدمت امت بود. از استبداد و خود رإيي خبري نبود و مشاورت در امور جاي آن را گرفته بود. آياتي چون ((و شاورهم في الامر)), ((و إمرهم شوري بينهم)) زمينه ساز مشاركت همگاني بود.تإمين سعادت مردم, تإمين رفاه, امنيت و استقلال از اهداف دولت اسلامي بود. از تبعيض هاي اقتصادي و سياسي خبري نبود و همه كساني كه در زمره پيروان آن حضرت قرار گرفته بودند با هم همكاري صميمانه داشته و نسبت به هم خيرخواه بودند. البته پيامبر(ص) و مسلمانان و جامعه نوپاي اسلامي, چه در مكه و چه در مدينه, دشمناني نيز داشتند كه مشركان, يهوديان و سپس منافقان از مهم ترين آنان به شمار مي رفتند.
مشركان, مبارزه خود با پيامبر اسلام(ص) و مسلمانان را, از رويارويي با قرآن شروع كردند و آن را شعر, سحر, إساطير الاولين و...(65) ناميدند تا اين كه قرآن تهديد به تحدي كرد و فرمود: اگر چنين است, شما هم سوره اي مثل سوره هاي قرآن بياوريد.
پس از ناكام ماندن مبارزه با قرآن, مبارزه با پيامبر(ص) را آغاز كردند, ابتدا سازش هاي سياسي و اقتصادي و عبادي را پيشنهاد كردند كه هيچ كدام پذيرفته نشد (لاإعبدما تعبدون و لا إنتم عابدون ما إعبد) تا اين كه دست به آزار و اذيت پيامبر(ص) زدند و حتي به قتل آن حضرت همت گماردند كه پيامبر با هجرت, خود را از اين توطئه رهانيد. يهوديان نيز از پيمان شكني و توطئه براي قتل پيامبر(ص) كوتاهي نكردند و در مواردي مثل جنگ احزاب, با مشركان هم دست شدند.
منافقين هم در هر فرصتي از درون, جامعه اسلامي مدينه النبي را مورد هجمه خويش قرار دادند و در جهت اهداف خويش به هر اقدامي دست يازيدند.
با همه دشمني ها و توطئه ها, پيامبر(ص) و مسلمانان پيروز شدند. البته مسائل مختلفي در پيروزي و گسترش اسلام نقش داشت و نمي توان از نقش معجزات و به ويژه قرآن, خصوصيات شخص پيامبر(ص) از قبيل: خودي بودن, شرافت نسبي, گذشته نيكو, اخلاق نيكو, تلاش فوق العاده, لياقت و كارداني, ايمان قاطع, شناخت درست شرايط زماني و مكاني و سياسي و اجتماعي, و نيز نقش ساير مسلمانان به ويژه خديجه و ابوطالب و علي و حمزه و جعفر و... هم چنين نقش خلاهاي حقوقي, اخلاقي, سياسي, اعتقادي و موقعيت مكه و فطري بودن دين اسلام و محتواي آن و نقش خصلت هاي مثبت موجود در ميان اعراب از قبيل: عادت داشتن به زندگي سخت و شجاعت و مهمان نوازي و تعهد در مقابل بيعت و تعصب و رقابت صرف نظر كرد. اما نقش اصلي در اين تغيير و تحولات, مربوط به تغييري است كه در محتواي فكري و باطني انسان ها اتفاق افتاده است. انقلاب فكري و محتوايي سبب مي شود تا تمامي ارزش ها, شناخت ها, دانش ها, باورها, ايستارها, نگرش ها, گرايش ها و حتي احساسات و در مجموع فرهنگ يك جامعه تغيير كند و به دنبال آن, زمينه اقدامات ديگري مانند مشاركت افراد در اقدامات نظامي و اقتصادي به منظور پيشرفت آرزوها و خواست هاي ديني, فراهم گردد.
بنابراين مي توان چنين نتيجه گرفت كه در دوره سيزده ساله مكه, تمامي اقدامات متوجه مسائل فرهنگي و معنوي است; به تعبير ديگر, در اين دوره محور فعاليت ها ((فردسازي)) است, چنان كه در دوره مدينه محور فعاليت ها ((جامعه سازي)) است. البته در همين دوره مسائل نظامي نظير جنگ بدر, احد و احزاب و ساير برخوردهاي نظامي پيش آمد, اما هيچ يك از اين نبردها به منظور تحميل دين بر ديگران صورت نگرفت, بلكه جنبه دفاعي داشت, چنان كه در قرآن نيز بر اين امر تإكيد شده است كه براي برپايي قسط, خداوند در درون جامعه اسلامي كتاب و ميزان را به عنوان ابزار دست پيامبر(ص) قرار داده است, اما از آن جا كه نظام اسلامي نظر به نوع روابط موظف است از كيان اسلام دفاع كند, نيروي نظامي (حديد) نيز در كنار ابزارهاي فوق پيش بيني شده است(66) و بر همين اساس است كه خداوند دستور مي دهد: آن چنان بايد قوي و آماده باشيد كه دشمن جرئت حمله به شما را نداشته باشد. (67)
به اين ترتيب پيامبر اسلام(ص) موفق شد با استفاده از شيوه ها و ابزارهاي فرهنگي, نبوت و رهبري الهي را به جاي شيخ قبيله, دين اسلام و ارزش هاي اسلامي را به جاي ارزش هاي جاهلي, توحيد را به جاي شرك, مسئوليت پذيري را به جاي مسئوليت گريزي, عقيده به معاد را به جاي عقيده به آينده پوچ و عبث, كار و توليد و مالكيت و غنا و وسيله بودن ثروت براي كسب خير را به جاي دزدي و غصب و تنبلي و غارت و فقر و هدف بودن ثروت, فضايل اخلاقي را به جاي رذايل اخلاقي, كمك به نيازمندان و آزاد كردن بردگان را به جاي به بيگاري كشاندن انسان هاي مستضعف و برده كردن آن ها, حكومت جهاني را به جاي حكومت قبيله اي, منافع اسلامي و انساني را به جاي منافع قبيله اي, اعتماد را به جاي بي اعتمادي, مسابقه در خيرات را به جاي مسابقه در شرور, ايثار و عدل و انصاف را به جاي غارت و ظلم, و تلاش براي دستيابي به آينده بهتر را به جاي ركود و تلاش براي حفظ وضع موجود, قرار داد:(68)
هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفي ضلال مبين;(69) او كسي است كه در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان بر انگيخت كه آياتش را بر آن ها مي خواند و آن ها را تزكيه مي كند و به آنان كتاب(قرآن) و حكمت ميآموزد و مسلما پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند.
در يك تعبير جامع اين پيامبر موظف است تمامي غل و زنجيرهاي مادي و معنوي را از دست و پا و ذهن بشر بگشايد و او را به عنوان انسان خلاق, مبتكر و مختار به سوي خدا دعوت نمايد.(70)
پيامبر(ص) درراه رسيدن به اين اهداف و آرمان ها فقط از ابزار مشروع استفاده نمود, چرا كه غدر و خيانت, تجاوز و اعمال زور در سيره پيامبران(عليهم السلام) هيچ جايگاهي ندارد, از اين رو در آياتي از قرآن بر عدالت و پرهيز از تجاوز و از حد گذشتن تإكيد شده است; نظير: و قاتلوا في سبيل الله الذين يقاتلونكم و لاتعتدوا;(71) با آن ها كه با شما مي جنگند, شما هم در راه خدا بجنگيد, منتها از حد تجاوز نكنيد.
يا إيها الذين آمنوا كونوا قوامين لله شهدإ بالقسط و لا يجرمنكم شنآن قوم علي إن لاتعدلوا اعدلوا هو إقرب للتقوي;(72) اي كساني كه ايمان آورده ايد! همواره براي خدا قيام كنيد, و از روي عدالت, گواهي دهيد. دشمني با گروهي, شما را به گناه و ترك عدالت نكشاند. عدالت كنيد, كه به پرهيزگاري نزديك تر است.
حتي خداوند, در جهت تإكيد بر مسائل اخلاقي و الهي, به پيامبر(ص) دستور مي دهد كه به بت ها و خدايان دروغين, كه مورد پرستش مشركين است ناسزا نگوييد: و لا تسبوا الذين يدعون من دون الله فيسبوا الله عدوا بغير علم;(73) آنچه را جز خدا مي پرستند, فحش ندهيد, مبادا آن ها از روي ناداني و ظلم خدا را دشنام دهند.
پيامبر(ص) زنان را نيز وارد صحنه كرد و به هنگام بيعت, با زنان نيز بيعت نمود. در قرآن از زنان نمونه اي همچون آسيه, مريم و هاجر, و از عقل و خرد بلقيس و ايمان آوردن او به حضرت سليمان ياد شده است.(74) پيامبر(ص) در عصري كه مردم فرزند دختر داشتن را ننگ و عار مي دانستند و از شنيدن خبر صاحب دختر شدن چهره در هم مي كشيدند, از دخترش به بهترين وجه ياد مي كند, او را احترام مي كند, لقب ((ام ابيها)) به او مي دهد و در قرآن هم سوره كوثر در ثناي او ميآيد و او را خير كثير معرفي مي كند.
هر چند پس از رحلت پيامبر(ص) در اين حركت انحراف ايجاد شد, اما اين انحراف آن قدر نبود كه بتواند در كاخ رفيعي كه پيامبر(ص) بنيادگذارده بود خللي اساسي وارد كند.
پيامبر اسلام(ص) فرهنگ و تمدني تإسيس كرد كه تا امروز به حركت خودش ادامه مي دهد. اين فرهنگ گرچه در برخي از برهه ها با ركود و زوال و انحطاط مواجه بوده است, اما به دليل وجود قرآن كه منبع لايزال وحي الهي است هميشه استعداد حيات و بالندگي آن محفوظ است.
عظمت كاري كه پيامبر(ص) كرده و ميزان تغيير و تحولاتي كه به وجود آورده است, وقتي روشن تر مي شود كه از بعد سياسي, عصر پيامبر(ص) را با چند سال بعد مقايسه كنيم; زماني كه جامعه در برخي جهات به ارزش هاي جاهلي برگشت.
ابوالاعلي مودودي در مقايسه عصر پيامبر(ص) با زمان پايان حكومت امويان, تغييراتي را برمي شمرد كه فقط در روش حكومت داري اسلامي صورت گرفته است, اين تغييرات عبارت اند از:
ـ تغيير در قانون تعيين امام و خليفه به اين صورت كه سلطنت اموي جانشين خلافت شد (و حتي در قرائت شيعي مي توان گفت خلافت به جاي امامت آمد).
ـ دگرگوني در روش زندگي خلفا و حاكمان.
ـ تغيير در كيفيت مصرف بيت المال.
ـ پايان آزادي ابراز عقيده; ديگر كسي نمي توانست با استفاده از اصل امر به معروف و نهي از منكر به حاكمان اندرز دهد, چرا كه همچون امام حسين(ع) جانش را از دست مي داد.
ـ پايان آزادي قضات و نهادهاي قضايي; نهادهاي قضايي در جهت خواست سلاطين اموي و سپس عباسي حركت مي كردند و توان محاكمه شخص حاكم را نداشتند از اين رو راه براي هرگونه تخلف و ظلمي باز بود.
ـ خاتمه حكومت شورايي و حاكميت استبداد; ديگر در امور حكومت با خردمندان و اهل حل و عقل و نخبگان جامعه اسلامي مشورت نمي شد.
7 ـ ظهور و غلبه تعصب هاي نژادي و قومي به جاي ارزش هاي اسلامي.
ـ نابودي اصل برتري قانون.(75)
) نتيجه گيري
طبق ديدگاه ((وبر)) پيامبر اسلام(ص) با ايجاد تغيير در باورهاي اعراب, تمدن جديدي را پايه گذاري كرد و براساس نظريه سيدمحمدباقر صدر, آرمان ها و ايدهآل ها در جامعه جاهلي از نوع اول يعني رضايت به وضع موجود بود كه پيامبر اسلام(ص) از طريق آوردن يك دين جديد به نام اسلام و به كمك ((وحي)) آن آرمان ها را تغيير داد. القاي اين دين به مردم از طريق اصل دعوت و با استفاده از شيوه هاي حكمت, موعظه و جدال نيكو بود نه به روش هاي اقتصادي, نظامي و سياسي. پيامبر(ص) كسي را تطميع نكرد تا اسلام آورد. بازور و شمشير كسي را به پذيرش دين جديد وادار نكرد. وعده جانشيني يا اعطاي پست و مقام به كسي نداد تا يار و ياور او گردد, بلكه صريحا چنين تقاضاهايي را رد و نفي كرد و اعلام داشت: ((لا اكراه في الدين)). بر همين اساس است كه در دين اسلام اگر عملي از روي اكراه انجام شود هيچ اثري بر آن مترتب نمي شود. دين امري اختياري است و در صورتي كه اختياري پذيرفته شود ارزشمند است.
تغيير در محتواي باطني اعراب سبب شد تا آن ها متوجه ((الله)) يعني ((ايدهآل مطلق)) گردند و در اين هنگام بود كه با ابراز نارضايتي از وضعيت موجود, در كنار پيامبر(ص), براي رسيدن به وضع مطلوب تلاش نمودند; تلاشي عمومي و همگاني كه به قدرتمند شدن مسلمانان منجر شد و به دنبال آن, به دعوت اهل يثرب به آن جا رفتند و نظام اسلامي(مدينه) را تشكيل دادند و با ابزارهاي مشروع از اين نظام در مقابل دشمنان دفاع كردند و به اين ترتيب تمدن عظيم اسلامي پايه ريزي شد.
در حال حاضر هم احياي فرهنگ اسلامي و ساختن تمدن جديد اسلامي كه با عصر و زمان جديد نيز متناسب باشد, در گرو اقدامات و تلاش هاي فكري و فرهنگي است و همين توليد فكر, انديشه و دانايي است كه زمينه ساز توليدات مادي خواهد شد.
توسعه حقيقي آن است كه انسان ها توسعه پيدا كرده باشند. اگر انسان ها به توسعه و تعالي برسند, خود به وظايفشان عمل خواهند كرد و نيازي به بسياري از نهادهاي اجتماعي نيست. در يك جامعه تعالي يافته اسلامي, كمبود نيروي انتظامي (و نه نظامي) علامت توسعه و تعالي است, چون انسان ها به خاطر كنترل دروني (تقوا) خود تخلف نمي كنند. اما در يك جامع توسعه يافته, از نظر مادي, افزايش نيروهاي انتظامي علامت توسعه است, چون انسان ها وقتي به كنترل هاي دروني مجهز نيستند, طبيعي است كه بايد از بيرون كنترل شوند.
اين است كه در اولين نداي قرآني علم و دين با هم مطرح شده اند: ((اقرإ باسم ربك الذي خلق)); هم فرموده است بخوان (رويكرد به علم و دانش) و هم فرموده است اين خواندن بايد با نام خدا باشد و جهت گيري الهي داشته باشد (رويكرد به دين). در ((قولوا لا اله الا الله تفلحوا)) نيز رويكرد به علم و دين توإم گشته است; چه هم فرموده: بگوييد جز خداي يكتا, خدايي نيست و هم فلسفه اين امر; يعني به ارمغان آوردن فلاح و رستگاري را تبيين كرده است. به اين ترتيب در اولين پيام ها, بيناد تمدن سازي; يعني رويكرد به علم و دين مورد توجه قرار گرفته است. اين دو همچون دو بالند كه با يكي امكان پرواز به سوي تمدن سازي را نخواهيم داشت. دين بدون علم و آگاهي خرافه آلود خواهد گشت و علم بدون دين حجاب اكبر! پيامبر(ص) به تفكر و تعقل و آن گاه به تعبد مبتني بر تعقل دعوت كرد. در جامعه جاهلي به جاي علم, خرافه; به جاي خدا, بت; و به جاي عقل, جهل به كرسي اقتدار تكيه مي زند و پيامبر(ص) آمده
است تا زنجيرهاي خرافه و خدايان دروغين و جهل و فقر را از پاي آدميان باز كند.
به هر حال, از نظر فرهنگ اسلامي, توسعه و تعالي اموري نسبي اند و پيشرفت بيشتر در گرو تلاش بيشتر است. فيلسوف جهان اسلام ابن باجه اندلسي مي گويد: از خصوصيات مدينه كامله[ جامعه توسعه يافته] نبود فن طب و قضا است. از آن جا كه مردم مدينه به امور بهداشتي و تغذيه صحيح آگاه اند[ مجهز به علم و دانش هستند] و در عمل نيز رعايت مي كنند, به طب و طبيب نياز ندارند و چون درستي موجب اتحاد كليه ساكنان اين شهر مي شود و هيچ گونه مشاجره اي ميان آن ها وجود ندارد به قضاوت و قاضي نياز ندارند.
در مدينه كامل هر شخصي اين امكان را دارد كه به بالاترين مدارجي كه توان آن را دارد برسد. كليه آرا در اين شهر درست است و هيچ رإي خطا در آن راه ندارد, اعمالي كه در آن صورت مي گيرد بدون قيد و شرط پسنديده است[چون به منبع لايزال وحي الهي متصل اند].(76)
روشن است كشورهايي كه اصطلاحا امروزه به آن ها ((توسعه يافته)) گفته مي شود با آن چه ابن باجه گفته است, خيلي فاصله دارند و به نظر مي رسد آموزش علم و دين, كليد توسعه و تعالي است. آيه الله مطهري رابطه علم و ايمان را چنين بيان مي كند:
علم به ما روشنايي و توانايي مي بخشد و ايمان عشق و اميد و گرمي; علم ابزار مي سازد و ايمان مقصد; علم سرعت مي دهد و ايمان جهت; علم توانستن است و ايمان خوب خواستن; علم مي نماياند كه چه هست و ايمان الهام مي بخشد كه چه بايد كرد؟ علم انقلاب برون است و ايمان انقلاب درون; علم جهان را آدمي مي كند و ايمان روان را رون آدميت مي سازد; علم وجود انسان را به صورت افقي گسترش مي دهد و ايمان به شكل عمودي بالا مي برد; علم طبيعت ساز است و ايمان نيروي متصل; علم زيبايي انديشه است و ايمان زيبايي احساس. هم علم به انسان امنيت مي بخشد و هم ايمان, علم امنيت بروني مي دهد و ايمان امنيت دروني; علم در مقابل هجوم بيماريها, سيل ها, زلزله ها, طوفان ها ايمني مي دهد و ايمان در مقابل اضطراب ها, تنهايي ها, احساس بي پناهي ها, پوچ انگاريها, علم جهان را با انسان سازگار مي كند و ايمان انسان را با خودش. (77)
بنابراين: ـ توسعه هر چه باشد نوعي تحول و دگرگوني در سطح فرد و جامعه است. ـ هيچ تحولي, انساني و كار ساز وكارآمد نخواهد بود مگر آن كه انسان ها آگاهانه و مختارانه در فرايند آن دگرگوني شركت داشته باشند.
ـ شرط حضور فعال و آگاهانه و مختارانه انسان در فرايند پيشرفت و تحول, وجود انديشه و تفكر و ايمان پايدار و جدي در سطح فرد و جامعه است.
ـ پيش شرط وجود انديشه و تفكر و ايمان پايدار در جامعه, رويكرد جدي همه اعضاي جامعه و يا لااقل اكثر آن به علم و دين است; دين عالمانه و علم مومنانه.
در اين صورت است كه قواعد توسعه و تعالي در دستان ما خواهد بود; قواعدي كه اگر به آن ها عمل كنيم به محاسن دنيا و آخرت خواهيم رسيد; چيزي كه دستور خداي كريم است و عمل
پيامبر(ص) :
ربنا آتنا في الدنيا حسنه و في الاخره حسنه وقنا عذاب النار.(78)
پاورقيها:
[ .55آيه الله] سيدعلي خامنه اي, درسهائي از نهج البلاغه (بي جا, انتشارات سيدجمال, بي تا), ص 52-75.
. درباره نظريات و تئوريهاي مربوط به توسعه و توسعه نيافتگي ر.ك: يوسف نراقي, توسعه و كشورهاي توسعه نيافته (مطالعه تحليلي از جنبه هاي نظري ـ تاريخي توسعه نيافتگي),
(چاپ دوم: تهران شركت سهامي انتشار,, 1373) و احمد ساعي, درآمدي بر شناخت مسائل اقتصادي ـ سياسي جهان سوم (سياست, قدرت و نابرابري), (تهران, نشر قومس, 1374).
0. رعد (13) آيه 11.
1. مائده(5) آيه 104.
2. يونس(10) آيه 78 و ر.ك: زخرف (43) آيه ;22 بقره (2) آيه 170 و هود (11) آيه 62.
3. قصص (28) آيه 38.
4. غافر (40) آيه 29.
5. سيدمحمدباقر صدر, همان, ص 219.
6. همان, ص 223-226.
7. انشقاق (84) آيه 6.
8. سيدمحمدباقر صدر, همان, ص 200-236.
9. همان, ص 240-246.
0. درباره جاهليت ر.ك: قرآن كريم; نهج البلاغه, كتاب هاي لغت, مانند لسان العرب, المنجد و المفردات;
1. ر.ك: رسول جعفريان, تاريخ سياسي اسلام (سيره رسول خدا(ص)), (تهران, سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد, 1373) ج1, ص 73.
2. نظير: آل عمران(3) آيه ;144 احزاب (33) آيه 33 و محمد (47) آيه 25.
3. بهإالدين خرمشاهي, دائره المعارف تشيع, ج 5, ذيل واژه جاهليت, ص 284 به نقل از: معجم إحاديث الامام المهدي, ج 1, ص 44.
4. همان, به نقل از: محمدبن يعقوب كليني, كافي, ج 8, ص 296.
5. همان, به نقل از: علامه شعراني, نثر طوبي, ص 69.
6. رسول جعفريان, همان, ص 74.
7. بهإ الدين خرمشاهي, همان, ص 281.
8. همان, ص ;281 از جمله وي به آيه 63 سوره فرقان استناد كرده است.
9. اصل حديث چنين است: ((انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق)) (نهج الفصاحه , ترجمه ابوالقاسم پاينده (انتشارات جاويدان, 1360) ص 191, حديث 944).
. عباس حاج فتحعلي ها, توسعه تكنولوژي (تهران, انتشارات دانشگاه, علامه طباطبايي, 1372). ص 9 به نقل از: مايكل تودارو, توسعه اقتصادي در جهان سوم, ترجمه غلامعلي
فرجادي, (سازمان برنامه و بودجه, 1363).
. همان, ص 10 به نقل از: علي اسدي, ((توسعه برجاده تكنولوژي مي تازد)), مجله تدبير, شماره 3, مرداد 1369.
0. نهج الفصاحه, ص 278, حديث 1319.
1. امير سلماني رحيمي, ((كلامي در معني واژه جاهليت)), مجله كيهان فرهنگي, سال 1376, شماره 138, ص 17 به نقل از: عمر فروخ, تاريخ الادب العربي, ج 1, ص 73.
2. همان به نقل از: شوقي ضيف, تاريخ الادب العربي (عصر جاهلي), ترجمه عليرضا ذكاوتي (تهران, انتشارات اميركبير, 1364) ص 46. تفصيل ادله مذكور را در مقاله محققانه
اميرسلماني رحيمي بخوانيد.
3. رسول جعفريان, همان, ص 75 به نقل از: جواد علي, المفصل, ج 1, ص 40.
4. همان به نقل از: بلاشر, تاريخ الادب العربي, ج 1, ص 47.
5. آل عمران(3) آيه 154.
6. مائده(5) آيه 50.
7. احزاب (33) آيه 33.
8. فتح (48) آيه26.
9. زمر(39) آيه 3.
0. جاثيه(45) آيه 24.
1. انعام (6) آيه 100 و صافات(37) آيه 158.
2. انعام (6) آيات 100 و ;101 نحل (16) آيه 57 و نجم (53) آيات 21 به بعد.
3. نجم (53) آيات18 و 19.
4. نوح (71) آيه 23.
5. بقره(2) آيه 173 و مائده(5) آيه 3.
6. بقره (2) آيه 200.
7. همان, آيه 197.
8. نسإ (4) آيه 11.
9. انعام (6) آيات 137 و ;151 اسرإ (17) آيه 31 و تكوير(81) آيه 8.
. محمود سريع القلم, ((اصول ثابت توسعه)), مجله اطلاعات سياسي اقتصادي, شماره 20, فروردين و ارديبهشت 1369.
. همان, ((نظريه انسجام دروني)) مجله نامه فرهنگ, شماره 13, ص 101 و 108.
6. ر.ك: ابونصر فارابي, السياسه المدينه, تحقيق فوزي متري نجار (بيروت, دارالمشرق, بي تا) ص 101. عبارت وي چنين است: ((فان كل رئاسه جاهليه اما إن يكون القصدبها التمكن
من الضروري و اما اليسار و اما التمتع باللذات و اما الكرامه و الذكر و المديح و اما الغلبه و اما الحريه.))
7. مائده(5) آيه 90.
8. انعام (6) آيه 140.
9. نحل (16) آيه 125.
0. بقره(2) آيه 229 و براي اطلاع از موارد ديگري از احكام جاهلي ر.ك: بهإالدين خرمشاهي, همان.
1. آل عمران (3) آيه 103.
2. غلامحسين زرگري نژاد, تاريخ صدر اسلام (عصر نبوت), (تهران, انتشارات سمت, 1378) ص 172 به نقل از: تفسير الطبري, ج 4, ص 25.
3. نهج البلاغه, ترجمه دكتر سيدجعفر شهيدي, بخشي از خطبه 26.
4. قريش(106) آيات 3 و 4.
0. بقره (2) آيه 48.
1. لقمان (31) آيه 18.
2. اسرإ (17) آيه 34.
3. آل عمران (3) آيه 134.
4. همان, آيه 16.
5. ((هذا سحر مبين)) (احقاف(46) آيه 7) ; ((و يقولوا إئنا لتاركوا الهتنا لشاعر مجنون)) (صافات (37) آيه
6. در قرآن كريم آمده است: ((و لقد إرسلنا رسلنا بالبينات و إنزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و إنزلنا الحديد فيه بإس شديد و منافع للناس و ليعلم الله من ينصره و رسله
بالغيب ان الله قوي عزيز)); (حديد (57) آيه 25).
7. دستور الهي در اين زمينه چنين است: ((و إعدوا لهم ما استطعتم من قوه و من رباط الخيل ترهبون به عدوا الله و عدوكم))(انفال (8) آيه 60).
8. براي مطالعه حوادث تاريخ اسلام ر.ك: ابن هشام, السيره النبويه (بيروت, دارالمعرفه); بلاذري, فتوح البلدان (بيروت, 1978 م.); همان, انساب الاشراف (بيروت, 1400 ق) و
مسعودي, مروج الذهب و معادن الجوهر (بيروت, دارالاندلس).
9. جمعه (62) آيه 2.
. عبدالعلي قوام, سياستهاي مقايسه اي (تهران: انتشارات سمت, 1373) ص 106-107.
7. همايون الهي, امپرياليسم و عقب ماندگي (تهران, نشر قومس, 1367) و با استفاده از تقريرات درس
70. اعراف (7) آيه ;157 ((... ليضع عنهم اصرهم و الاغلال التي كانت عليهم)).
71. بقره (2) آيه 190.
72. مائده (5) آيه 8.
73. انعام (6) آيه 108.
74. ر.ك: نحل (16) آيات 24-;44 قصص (28) آيات 7-13 و 23 ـ 27 (درباره دختران شعيب و موسي); آل عمران (3) آيات 37-39 (در باره مريم, زكريا و مائده بهشتي) و ممتحنه
(60) آيه 12 (درباره بيعت پيامبر(ص) و زنان).
75. ر.ك: سيداحمد موثقي, جنبشهاي اسلامي معاصر (تهران, سمت, 1374) ص 20-23 به نقل از: ابوالاعلي مودودي, خلافيت و ملوكيت, ترجمه خليل احمد حامدي (پاوه, انتشارات
بيات, 1405ق) ص 187 ـ 209.
76. ابن باجه اندلسي, تدبير المتوحد, تحقيق معن زياده(بيروت, دارالفكر الاسلاميه, 1398 ق) ص 43 و 44.
77. مرتضي مطهري, مقدمه اي بر جهان بيني اسلامي (انتشارات صدرا) ص 21.
78. بقره (2) آيه 201.
. ماكس وبر, اخلاق پروتستان و روح سرمايه داري, ترجمه عبدالمعبود انصاري (چاپ دوم: تهران سمت, 1371).
. سيدمحمدباقر صدر, سنت هاي تاريخ در قرآن (تفسير موضوعي), ترجمه دكتر سيدجمال موسوي اصفهاني (قم, انتشارات جامعه مدرسين, بي تا).
صاحب اثر :
نجف لك زايي
منبع :
مجله تاريخ اسلام شماره 1
/ 1