بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
جريان سفر رسول خدا به طائف، صبر و تحمل حضرت در امر تبليغ، اخلاق عظيم پيامبر پايگاه علوم و معارف اسلام قاطعيّت آيات قرآن بهيچوجه با ظواهر امر قابل توصيف نبود و از اين قبيل آيات در قرآن شريف بسيار است. اگر كسي به تاريخ اسلام بالاخصّ دوران بعثت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در مكّه آشنا باشد بخوبي ميداند كه: اين قاطعيّت آيات قرآن مجيد بهيچوجه من الوجوه با ظواهر امر از غلبه و استيلاي كفّار و مشركين و آزارها و اذيّتهاي آنان چه دربارة خود رسول الله، و چه دربارة كسانيكه ايمان ميآورند، قابل توصيف نيست. گروهي از مؤمنينِ به رسول خدا همچون خَبّاب بن أرَتّ، و بَلال بنرِباح و پدر عمّار بن ياسر به مُعذَّبين مشهورند؛ يعني شكنجه شدگان بدست كفّار قريش در مكّه بجرم اسلام. داستان رفتن رسول خدا سه سال در شعب أبي طالب با مسلمين، و تحريم اقتصادي و سياسي و اجتماعي مشركين آنها را، در تاريخ اسلام فصل جداگانهاي دارد. هجرت مسلمين به حبشه و اقامت طولاني آنها در آنجا، فصل ديگري را در تاريخ اسلام باز ميكند. بازگشت به فهرست گفتار مورّخين خارجي، در اينكه پيامبر اسلام به گفتار خودش ايمان داشته است غالب از مستشرقيني كه در احوال پيامبر اسلام و كيفيّت دعوت و تاريخ او بحث و غور نمودهاند و كتابها و رسالههائي در اين باب نوشتهاند، معتقدند كه: آنحضرت به گفتار خود ايمان راسخ داشت، و حقّاً خود را صاحب وحي و ربط با ملائكه ميدانست؛ و بر حسب اين ايمانِ به وظيفه و مأموريّتش حركت ميكرد. شيخ محمّد عَبدُه در ذيل آية مباركة: ءَامَنَ الرَّسُولُ بِمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ. [143] «ايمان آورده است پيغمبر ما به آنچه از ناحية پروردگارش به او نازل شده است؛ و مؤمنين نيز ايمان آوردهاند.» ميگويد: معني اين آيه آنستكه: تصديق كرد رسول ما به آنچه از جانب پروردگارش در اين سوره و غير اين سوره، از عقائد و احكام و سُنَن و بيّنات و هدايت، به سوي او فرود آمده است. و اين تصديق از روي اذعان و اطمينان دل او بوده است؛ و همچنين مؤمنين از اصحاب او عليهم الرّضوان. و شاهد بر اين ايمان اثري است كه در نفوس زكيّه و همّتهاي عاليه و اعمال مرضيّة آنان گذارده است. و خداوند بزرگترين شاهد است. û آنگاه ميگويد: بسياري از دانشمندان اروپائي كه از شؤون مسلمين و علومشان و از سائر شؤون امّتهاي شرقي بحث كردهاند، اعتراف نمودهاند كه: پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم داراي عقيدة جزمي بود به اينكه پيغامآور از جانب خداست، و به او وحي ميشود. امّا دانشمندان فرنگ در سابق اينطور نبودند، بلكه اتّفاق داشتند بر آنكه پيغمبر ادّعاي وحي ميكند بجهت آنكه آنرا نزديكترين راه براي نشر حكمت خويش، و قانع نمودن به فلسفة خويش، و يا نيل به سلطنت و قدرت خود ميديد؛ در حاليكه خودش واقعاً بدانها معتقد نبود. [144] جُرجي زَيدان مسيحي نيز اين گفتار را تأييد ميكند. او ميگويد: پارهاي از نويسندگان غير مسلمان، گمان كردهاند پيغمبر بزرگ (ص) براي رياست و دنياداري به اين كار مهمّ دست زد. ولي ما معتقديم كه اين گمان آنها بيپايه و مايه ميباشد؛ زيرا تاريخ دعوت اسلام گواهي ميدهد كه: پيغمبر(ص) ] به نبوّت خود [ از روي كمال خلوص و ايمان، و بدون هيچ نظر دنيوي به دعوت مبادرت نمود. پيغمبر اسلام (ص) به نبوّت خود ايمان و اطمينان قطعي داشت؛ و مسلّم ميدانست كه از طرف خداوند براي دعوت مردم بر انگيخته شده است. و اگر اين ايمان قطعي و كامل نبود، آن همه رنج و آزار را تحمّل نميتوانست. آنگاه جرجي زيدان شرحي از رنجهاي پيغمبر را بيان ميكند، تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: پس از مرگ ابوطالب و خديجه، كار بر پيغمبر دشوار شد، و قوم قريش از هر سو بر وي تاختند، بخصوص أبولهب و حَكَم بن ] أبي [ عاص و عُقبة بن أبيمُعَيط همسايگان پيغامبر زيادتر از سائرين او را آزار ميدادند. و غالباً هنگام نماز، شكنبه بر سر و روي پيغمبر اكرم (ص) خالي ميكردند، و خوراكش را آلوده ميساختند. پيغمبر (ص) از مكّه به طائف رفت تا مگر در آنجا يار و ياوري بيابد. ولي در آنجا نيز چيزي جز دشنام و آزار نديد. تا آنجا كه مردم طائف دستهاي از نادانان و اراذل خود را بطرف حضرت رسول ميفرستادند كه با او ستيزه كنند، و برويش داد زنند. و همينكه پيغمبر (ص) از آنان كناره ميگرفت و بگوشهاي پناه ميبرد، عدّهاي ميآمدند و فرومايگان را ميراندند. پيغمبر (ص) تمام اين رنجها را تحمّل ميكرد، و دعوت خود را ادامه داده، فقط پيش خداوند خويش از ناداني مردم شكوه ميكرد. باري، حضرت رسول (ص) از طائف بمكّه برگشت، و دشمنان خويش را بدتر از سابق ديد. بقسمي كه هركس از دور و نزديك با او به ستيزه برميخاست و او را تهديد ميكرد. پيغمبر با ارادة ثابت و محكم بر اين مصيبتها صبر ميكرد؛ در صورتي كه حتم داشت اگر از دعوت خود دست بردارد، همه نوع با او همراهي و مهرباني خواهد شد. ولي رسول خدا از دعوت باز نميگشت، چون به نبوّت خود ايمان كامل داشت و ميدانست از طرف خدا مأمور به اين دعوت ميباشد.[145] بازگشت به فهرست صبر و تحمّل رسول الله بر آزار و اذيّت و تكذيب و استهزاء كفّار وسفر رسول الله به طائف براي دعوت به خدا داستان رفتن رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به طائف و مرارتهاي حاصل از اين سفر بسيار تكان دهنده است. طبري در تاريخ آورده است كه: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در مكّه پيوسته مردم را در آشكارا و پنهاني به خدا دعوت ميكرد، و بر آزار و اذيّت و تكذيب و استهزاءِ ايشان صبر ميكرد؛ تا بجائيكه يكي از كفّار هنگامي كه آنحضرت مشغول نماز بود، رَحِم گوسفند (مشيمه و بچهدان كه در شكم گوسفند، بچه در آن قرار دارد و آغشته به خون و كثافات است) را بر پيامبر افكند. و در وقتيكه ظرف غذاي پيامبر بر روي آتش در حال پختن بود نيز بچهدان گوسفند را در آن انداخت و آلوده ساخت. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم چون از منزل خارج ميشد، آن مشيمه و رحمِ افكنده شده در خانة خود را با خود ميآورد، و بر در خانة آن افكننده (كه همسايه او و از ارحام او بود) ميايستاد و ميگفت: يَا بَنِي عَبْدِ مَنافٍ! أَيُّ جِوَارٍ هَذَا؟! «اي فرزندان عبد مناف![146] اين چگونه همسايهداري است؟!» و سپس آن بچهدان را به دور ميافكند. از اين گذشته، أبوطالب و خديجه هر دو در يكسال درگذشتند. و اين، سه سال قبل از هجرت بود. و درگذشتن آنها مصيبت عظيمي را بر رسول خدا وارد كرد. زيرا قريش توانستند پس از رحلت أبوطالب عليه السّلام اذيّتهاي تازهاي را بر آنحضرت وارد سازند كه پيش از آن قدرت نداشتند. حتّي بعضي از آنها خاك بر سر آنحضرت پاشيد. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم با آن حال داخل خانة خود شد و خاكها بر سرش بود. يكي از دختران او برخاست تا خاكها را بشويد. و در حاليكه به شستن اشتغال داشت گريه ميكرد؛ و رسول خدا به او ميگفت: يَا بُنَيَّةُ! لاَ تَبْكِي؛ فَإنَّاللَهَ مَانِعٌ أَبَاكِ! «اي نور ديدة من! گريه مكن؛ زيرا خداوند پدرت را حفظ ميكند!» رسول خدا ميفرمود: آزارها و شدائدي كه قريش بر من وارد ساختند، عمدة آنها پس از مرگ أبوطالب بود. مَا نَالَتْ مِنِّي قُرَيْشٌ شَيْئًا أَكْرَهُهُ حَتَّي مَاتَ أَبُوطَالِبٍ. [147] بازگشت به فهرست آزارها و اذيّتهاي مردم طائف به رسول الله چون أبوطالب وفات كرد، رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به طائف رفت تا از طائفة ثقيف نصرت و عزّت و قوّت طلبد، در برابر قوم و خويشاوندانش كه سدّ راه تبليغ رسالات الله او بودند. و در اين سفر تنها بود. وقتيكه به طائف رسيد، قصد كرد به نزد چند نفر از مردم ثقيف برود كه در آنروز از بزرگان و اشراف آنجا بودند. و آنها سه برادر بودند: عبدَيالَيل و مسعود و حبيب كه پسران عَمرو بن عُمَير بودند. و در خانة ايشان زني از قبيلة قريش بود از طائفة بني جُمَح. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم نزد آنان نشست و آنها را بخدا دعوت كرد. و دربارة اينكه از مكّه به سوي آنها آمده است براي اينكه ايشان وي را در نصرت اسلام و قيام عليه مخالفان از خويشاوندانش ياري كنند سخن گفت. يكي از آنها گفت: درِ خانة كعبه را كنده است آنكس كه بپذيرد تو رسول خدائي! ديگري گفت: خدا كسي را غير از تو سراغ نداشت تا به پيغمبري بفرستد؟! سوّمي گفت: سوگند به خدا من با تو ابداً يك كلمه هم حرف نميزنم! زيرا اگر همانطور كه ميگوئي حقيقةً رسول خدائي، شأن و منزلتت عظيمتر است از اينكه كلام را بر تو برگردانم و سخن گويم. و اگر دروغ بر خدا ميبندي، سزاوار شأن من نيست با دروغگوئي همچو تو به سخن درآيم! رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در حاليكه از خير و مساعدت طائفة ثقيف مأيوس شد، به آنها گفت: إنْ فَعَلْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ، فَاكْتُمُوا عَلَيَّ! «اينكارهائي را كه با من كرديد، كتمان كنيد و به كسي نگوئيد!» زيرا رسول خدا ناپسند داشت اين جوابها و عدم قبول و اهانتها به خويشاوندان او برسد، و آنها را بيشتر جريّ كند. امّا آنها تقاضاي رسول خدا را قبول نكردند. آنگاه تمام مردم پست و رذل و سفله، و غلامانشان را وادار كردند تا بر پيغمبر بشورند و او را سبّ و شتم كنند، و فرياد و غوغا و جنجال در آورده بر رويش صيحه زده، داد و بيداد كنند. اينكار را كه سفيهان و غلامان كردند، صدا پيچيد و مردم همه دور پيغمبر جمع شدند؛ و او را هُوْ و دنبال كردند. و پشت او حركت كرده تا از آن مكان بردند، تا اجباراً و اضطراراً در باغ عُتبة و شَيبة كه دو پسر رَبيعة بودند داخل كردند. در اينحال دو پسر ربيعه خودشان در باغ بودند. چون رسول خدا را در باغ كردند، سفيهان و اراذل ثقيف كه وي را دنبال كرده بودند برگشتند. پيغمبر خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در زير ساية شاخهاي از انگور نشست، و دو پسر ربيعه او را نگاه ميكردند. و آنچه از سفيهان ثقيف به آنحضرت رسيده بود، تماشا كردند. رسول خدا كه آن زن قريشي از بني جمح را ديد گفت: مَاذَا لَقِينَا مِنْ أَحْمَآئِكِ؟! «چقدر ما از دست شوهر تو و برادرانش مصيبت ديديم؟!» چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در زير درخت انگور آرام گرفت، به خدا عرض كرد: اللَهُمَّ إلَيْكَ أَشْكُو ضَعْفَ قُوَّتِي وَ قِلَّةَ حِيلَتِي وَ هَوَانِي عَلَي النَّاسِ، يَاأَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ. أَنْتَ رَبُّ الْمُسْتَضْعَفِينَ وَ أَنْتَ رَبِّي، إلَي مَنْ تَكِلُنِي؟! إلَي بَعِيدٍ يَتَجَهَّمُنِي؟! أَوْ إلَي عَدُوٍّ مَلَّكْتَهُ أَمْرِي؟! إنْ لَمْ يَكُنْ بِكَ عَلَيَّ غَضَبٌ فَلا َ أُبَالِي؛ وَلَكِنَّ عَافِيَتَكَ هِيَ أَوْسَعُ لِي. أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ لَهُ الظُّلُمَاتُ وَ صَلُحَ عَلَيْهِ أَمْرُ الدُّنْيَا وَ ا لاْ خِرَةِ مِنْ أَنْ يَنْزِلَ بِي غَضَبُكَ، أَوْ يَحِلَّ عَلَيَّ سَخَطُكَ! لَكَ الْعُتْبَي حَتَّي تَرْضَي. لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِكَ! «خداوندا! من شكوه و گلاية خودم را به سوي تو آوردم از ضعف و ناتوانيم، و از كميِ تدبير و چاره انديشيم، و ذلّت و خواريم در نزد مردمان؛ اي بهترين رحمت آورندگان! خداوندا توئي پروردگار مستضعفان! و توئي پروردگار من! تو مرا به كه واميگذاري؟! آيا به دوري كه با من روي ترش كند و ابرو درهم كشد؟! يا به دشمني كه كار مرا به او سپردهاي؟! اگر اين رفتارت با من از روي غضب بر من نباشد، باكي ندارم. امّا عافيت تو [148] براي من وسعتش از همه چيز بيشتر است. (عافيت تو بقدري براي من گسترش دارد كه تمام اين مصائب و بلايا را در خود ميگيرد و هضم ميكند.) من پناه ميبرم به نور روي تو كه تاريكيها بدان روشن شد، و كار دنيا و آخرت به آن صلاح پذيرفت؛ مبادا كه غضب تو بر من نازل شود، و يا خشم تو در آستان من داخل گردد. رضا از آنِ تست، بنابراين هر كاري كه رضايت تو در آن است انجام ميدهم تا از من راضي شوي؛ و هيچ دگرگوني و تغييري، و هيچ قدرت و قوّتي نيست مگر به تو.» چون عُتبه و شَيبه دو پسران ربيعه آنچه را كه بر سر پيغمبر آمده بود ديدند، رحمشان جنبش كرد و غلام نصراني خود را كه نامش عَدّاس بود فراخواندند و گفتند: خوشهاي از اين انگور بچين و در آن طبَق بگذار و نزد آنمرد ببر، و به او بگو از آن بخورد. عدّاس از انگور چيد، و رفت تا آنرا در مقابل رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم نهاد. چون رسول خدا دستش را بر آن گذارد تا بردارد گفت: بِسْمِ اللَهِ، و سپس خورد. عَدّاس نگاهي به رسول الله كرد و گفت: قسم بخدا اين سخن را اهل اين شهر نميدانند! رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: اي عدّاس! تو از اهل كدام شهر ميباشي و دينت چيست؟! گفت: من نصراني هستم، و مردي هستم از اهل نَينوي. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: آيا از شهر مرد صالح: يونس بن مَتَّي ميباشي؟! گفت: تو چه ميداني يونس بن متّي كيست؟! رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: او برادر من است. او پيغمبر بود؛ و من نيز پيغمبرم! عدّاس خود را بر روي رسول خدا انداخت؛ سر و دستها و پايهايش را ميبوسيد. يكي از پسران ربيعه به ديگري گفت: بدان كه اينمرد غلامت را بر تو ضايع كرد! چون عدّاس برگشت نزد آندو نفر، به او گفتند: اي واي بر تو اي عدّاس! چرا سر و دست و پاي اينمرد را بوسيدي؟! عدّاس گفت: اي آقاي من! در تمام روي زمين بهتر از اينمرد وجود ندارد؛ مرا به چيزي خبر داد كه غير از پيغمبر كسي از آن خبر ندارد. گفتند: اي واي بر تو! اي عدّاس مواظب باش تو را از دينت بر نگرداند! زيرا كه دين تو از دين او بهتر است! بازگشت به فهرست استماع جنّ آيات قرآن را در بازگشت رسول الله از طائف سپس رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از طائف بيرون آمده، درحاليكه از كمك و مساعدت و خير ثقيف نا اميد شد؛ به سوي مكّه رهسپار گشت. آمد و آمد تا در وسط شب به نَخْلة[149] رسيد. برخاست براي خواندن نماز. جماعتي از جنّيان كه هفت نفر بودند و از جنّ اهل نَصيبَين يمن بودند، از آنجا عبور ميكردند؛ و گوش به قرآن رسول خدا كه در نماز ميخواند دادند. چون رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم از نماز فارغ شد، ايمان آورده و اجابت دعوت و آيات خدا را كرده، براي ارشاد و هدايت قومشان بدان سمت روان شدند. سپس خداوند در قرآن كريم قصّة آنان را بيان كرد: وَ إِذْ صَرَفْنَآ إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُو´ا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَي' قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ * قَالُوا يَـ'قَوْمَنَآ إِنَّا سَمِعْنَا كِتَـ'بًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي' مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي´ إِلَي الْحَقِّ وَ إِلَي' طَرِيقٍ مُّسْتَقِيمٍ * يَـ'قَوْمَنَآ أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَهِ وَ ءَامِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُم مِّن ذُنُوبِكُمْ وَ يُجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ.[150] «و بياد آور زماني را كه ما نفراتي از طائفة جنّ را به سوي تو منعطف نموديم تا قرآن را گوش كنند. چون آنها نزد رسول الله حضور يافتند، بهمديگر گفتند: ساكت شويد! چون آيات قرآن را شنيدند و نماز رسول خدا به پايان رسيد، رو به سوي قوم خود كرده، رفتند تا آنها را بترسانند. گفتند: اي قوم ما! تحقيقاً ما شنيديم كتابي را كه بعد از موسي نازل شده، و آنچه را كه در برابر آنست تصديق مينمايد؛ و به سوي حقّ و به سوي طريق مستقيم رهبري ميكند. اي قوم ما! اين دعوت كنندة بخدا را اجابت كنيد. و به او ايمان آوريد تا خدا از گناهانتان بگذرد؛ و از عذاب دردناك، شما را در پناه خود آورد!» و نيز خداوند در قرآن فرموده است: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ [151] تا آخر قصّة آنان كه در اين سوره آمده است. نامهاي اين نفرات هفتگانه عبارت است از: حسّا و مسّا و شاصر و ناصر و اينا الارد و اينين و الاحقم. بازگشت به فهرست پناه خواستن رسول الله در وقت ورود به مكّه از بعضي از كفّار براي تبليغ رسالات خدا پس از آن رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم روي به مكّه آورد. و قوم و خويشاوندانش در شديدترين وجهي از مخالفت و دوري از دين او بپا خاسته بودند؛ مگر مقدار كمي از مستضعفين كه به او ايمان آورده بودند. در ميان راه، بعضي از اهل مكّه به او برخورد كرد. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به او گفت: اگر من پيغامي به تو بدهم براي مكّه، تو آنرا از جانب من ميرساني؟! گفت: آري! رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: برو نزد أخْنَس بن شَريق و به او بگو: محمّد ميگويد: آيا تو مرا در پناه خود ميگيري، تا رسالت پروردگارم را تبليغ كنم؟! آن مرد آمد و به او گفت. أخنس در پاسخ گفت: إنَّ الْحَلِيفَ لاَ يُجِيرُ عَلَي الصَّرِيحِ. «شخص معاهد و متعهّد، شخص رها و بدون معاهده را پناه نميدهد.» و با اين بهانه ردّ كرد. آن مرد به نزد رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد، و وي را بدين پاسخ خبر داد. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمود: آيا باز برميگردي به مكّه؟! گفت: آري. حضرت فرمود: برو نزد سُهَيل بن عَمْرو و به او بگو: محمّد ميگويد: آيا مرا پناه ميدهي تا رسالات پروردگارم را برسانم؟! پس آن مرد پيش سهيل آمد. سهيل گفت: به او بگو: إنَّ بَنِي عَامِرِ بْنِ لُؤَيٍّ لاَ تُجِيرُ عَلَي بَنِي كَعْبٍ! «پسران بني عامر بن لؤيّ، به پسران بني كعب پناه نميدهند!» آن مرد به نزد رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم آمد، و جواب را آورد. رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم باز به آن مرد فرمود: آيا باز برميگردي به مكّه؟! گفت: آري! حضرت فرمود: برو نزد مُطعِم بن عَديّ و به وي بگو: محمّد ميگويد: آيا مرا در پناهت ميگيري تا رسالات پروردگارم را برسانم؟! مُطعم گفت: آري، محمّد داخل شود. آن مرد برگشت. رسول خدا را خبر داد. مطعم بن عديّ خودش و پسرانش و پسران برادرش لباس جنگ پوشيدند و با سلاح داخل مسجد الحرام شدند. چون أبوجهل چشمش بدو افتاد گفت: أَمُجِيرٌ أَمْ مُتَابِـعٌ؟! «آيا خودت كسي را در پناه گرفتهاي، يا به دنبال پناه ديگري هستي؟!» گفت: من خودم پناه دادهام. أبوجهل گفت: آنكس را كه تو پناه دهي، ما نيز پناه ميدهيم! در اين حال رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم داخل مكّه شدند و ماندند. و روزي درحاليكه مشركين در كنار كعبه بودند، داخل مسجد الحرام شدند. چون چشم أبوجهل به آنحضرت افتاد، گفت: هَذَا نَبِيُّكُمْ يَا بَنِي عَبْدِ مَنَافٍ؟! «اينست پيغمبر شما اي پسران عبد مناف؟!» عُتبة بن رَبيعة گفت: چه انكاري داري كه از ميان ما پيغمبري يا پادشاهي برخيزد؟! اين خبر بگوش رسول الله رسيد، و يا خودشان شنيدند. آنگاه به سوي ايشان آمدند و گفتند: امّا تو اي عُتبة بن ربيعه! سوگند بخدا، نه از براي حمايت خدا، و نه از براي حمايت رسولش اين جواب را به أبوجهل دادي! وليكن بر دماغت برخورد، و براي حمايتِ باد بينيات چنين گفتي! و امّا تو اي أبوجهل بن هشام! سوگند به خدا كه زمانِ خيلي درازي از روزگار نميگذرد كه كم ميخندي و بسيار گريه ميكني! و امّا شما اي جماعت قريش! سوگند به خدا كه زمان درازي نميگذرد تا اينكه از روي اكراه و ناپسندي در آنچه كه انكارش را داريد داخل خواهيد شد.[152] بازگشت به فهرست پيامبر در طائف، تك و تنها با قاطعيّت دعوت خود را نمود باري! اين قضيّة سفر رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم به طائف و جريانات واقعهاي را كه ذكر كرديم، بسيار عجيب است. اوّلاً: ميرساند كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در مكّه بقدري مورد اذيّت و آزار بودند كه امان نداشتند، و خون آنحضرت قيمتي نداشت. و ارحام و اقوام او از همه بيشتر آزار ميدادند؛ تا جائيكه از مردم ثقيف براي دفع خويشاوندانش استنصار ميكند. و دليل اين مطلب آنكه در موقع مراجعت پناه ميخواهد. بدون پناه در خطر است. در خطر جدّي و حتمي. و لذا از كافر پناه ميخواهد، تا در پناه او بتواند سخنش را بگويد و تبليغ رسالات خدا بنمايد. در مكّه يكنفر مسلمان قدرتمند نيست كه بتواند او را در امان خود بگيرد. و اگر كسي بگويد: براي او چه اهمّيّت دارد؟ بگذار كشته شود! جواب آنستكه: بر او واجب است رسالتهاي خداوند را به مردم برساند. و با كشته شدن و خود را بكشتن دادن، و يا در حيات و زندگي اندك مسامحه نمودن، مأموريّت عمل نميشود و مورد مؤاخذة خدا قرار ميگيرد. عمدة مطلب، رساندن بار به منزل است. بازگشت به فهرست اخلاق عظيم پيغمبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم ثانياً: اين پيامبر رحيم و رؤوف و مهربان در سنّ پنجاه سالگي [153]چگونه ميان مكّه را تا طائف پياده ميرود؟ آن راه كوهستاني و صعب العبور كه امروزه از راههاي سخت محسوب ميشود؛ تا چه رسد به آن زمان. در اين راه تنها است، تك و تنهاست. فقط به عشق خدا، و به عشق انجام مأموريّت و اداءِ رسالت، و تبليغ مشركان ميرود. حركتي كه در هر لحظه مواجه با خطر مرگ است. اينها را با كدام قاطعيّتي انجام ميدهد؟! ثالثاً: آنهمه سر و صدا و هو و جنجال در آوردند و مانند مردمي كه عقب ديوانه راه ميافتند، او را تعقيب ميكنند، صيحه و فرياد ميزنند تا در باغي مياندازند. آن رؤسا و اشراف هم آن پاسخهاي ناروا را به او دادند. علاوه سرّش را كتمان ننمودند، و اين هياهو را ايجاد كرده، اين بلا را بر سرش آوردند. رابعاً: چون در زير درخت انگور و در ساية آن مينشيند، با اين جملات كه از حاقّ عبوديّت برخاسته، و از يك عالم فروتني و تواضع و تخاشع او در حضور پروردگار حكايت ميكند عرضه ميدارد: اي خداي من! اي ربّ من! اي پروردگار من! نگراني من اينك از آنست كه مبادا بر من غضب كرده باشي؛ و به جزاي اعمال من يا در كُندي در انجام مأموريّت من، مرا بكام دشمن سپردي؛ و بازيچه و مسخرة جهّال و سفهاء كردي! خداوندا فقط بيم از آنستكه بر من خشم نموده باشي؛ و اين وقايع و حوادث نتيجة آن باشد. امّا اگر بدانم تو از من راضي هستي، من هيچ باك ندارم. آنقدر به درگهت گريه كنم، و روي نياز و حاجت به آستانت بسايم، تا از من راضي شوي. زيرا مقصد و مقصود من توئي. راه و روش من تحصيل رضاي تست. اي پروردگاريكه به نور سيماي تو، ظلمات درهم شكسته شده، و آسمانها و زمين فروغ گرفته، و تمام امور دنيا و آخرت، ظاهر و باطن، سرانجام يافته است! از تو درخواست عاجزانه و عبيدانه و فقيرانه دارم تا از من راضي باشي! و مرا به جرم قصور و تقصير در نگيري! آري هيچ حول و قوّهاي در عالم نيست مگر بواسطة تو! حقير از قديم الايّام دربارة سفر رسول الله به طائف كه تنها، پياده در كوهستانهاي مخوف، شب و روز رفته و با اين كيفيّت برگشته، و اينك ميخواهد در شهر خودش، در وطنش، در زادگاهش مكّه وارد شود ميترسد، خوف دارد كه او را بكشند، و مأموريّت حضرت ذوالجلال را انجام نداده باشد، و بدينطريق در سه بار عبور و مرور آنمرد بمكّه و آمدن حضور حضرت كه شايد مدّتها طول كشيده است؛ زياد فكر ميكردهام؛ و بقدري عظمت رسول الله در اين امور مشهود است كه شايد از هجرت بمدينه، و پنهان شدن در غار ثور، و مصائب آنحضرت در مكّه در بدو خروج و در ميان راه تا مدينه، كه قريب نود فرسخ است، بيشتر مرا مورد تأثير قرار ميداد. آري! اين پيامبري كه با اين قاطعيّت بر اثر آية قاطعة قرآن: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا [154] چنين تحمّلي را ميكند، و اينگونه ظرفيّتي را دارد، سرسلسله جنبان پيامبران و خاتم النّبييّن است. خامساً: در تمام درازاي اين سفر، از ذهاب و إياب و مدّت توقّف او در طائف، يك كلمة ناروا از او سر نزده، يك سخن درشت و خشن در برابر اهانتها و صيحهها و سبّ و شتمها نگفته؛ و عمل آنان را بخوبي در خود هضم نموده، با صبر و حلم و تحمّل عبور ميكند. در زير درخت انگور بر روي خاك نشسته، و چون انگور را در پيش او ميگذارند ميخورد. تكبّر نميكند. حتّي اين احسان كوچك آنها را ردّ نمينمايد. و بِسْمِ اللَه ميگويد. و در اين فرصت كوتاه، دل يك جوان مسيحي را بخدا ميپيوندد. به به از اين خُلق كريم، مرحبا به اين شيمة عظيم! چون به مكّه ميرسد و در مسجد الحرام ميآيد، در برابر اهانت و استخفاف أبوجهل، اوّلاً پاسخ عتبه را ميدهد كه: سخنت براي خدا نبوده، براي حميّت و غرور نفس بوده است؛ و اين ارزش ندارد. ثانياً دارد قاطعانه و معجزانه به أبوجهل خبر ميدهد كه: چند صباحي بيش نميگذرد كه در اين دنيا به مدّت كوتاهي خنداني. امّا در غزوة بدر، پنج سال بعد مسلمين ترا ميكشند. و همين مؤمنين و مستضعفين كه به آنها به نظر استخفاف مينگري همچون عبدالله بن مسعود سرت را جدا ميكند. آنگاه اوّلِ شروع گرية تست در عالم برزخ و سكرات مرگ، و عالم قيامت و وقوف، و حساب و كتاب، و ميزان و صراط، و عرض و تطاير كتب، و دوزخ و جحيم. دورانهاي دراز و طولاني گريه خواهي كرد! اي أبوجهل! آن گريستنهاي ابدي در اثر اين سوءِ نيّت و تجاوز تست! در اثر خيانت و جنايت تست! در اثر تربيت نفس و تحصيل ملكة شقاوت تست! ارزش ندارد به اراده و اختيار خودت، آن گريستنهاي دراز را پيآمد اين خندههاي چند روزة كوتاه قرار دهي! ثالثاً اي جماعت قريش! اي بزرگان، و اي خويشاوندان من! تحقيقاً بدانيد كه مكّه فتح خواهد شد. و همگي شما طوعاً او كرهاً در اسلامي كه انكار آنرا مينموديد، داخل خواهيد شد. و نبوّت مرا تصديق خواهيد نمود! اينها همهاش خبرهاي قاطعه و معجزات رسول الله است. كأنّه قرآن با او عجين، و او با قرآن عجين شده است. قاطعيّتها و إخبارات به غيب او عين قاطعيّتهاي قرآن است. بازگشت به فهرست آيات قاطعة قرآن در إخبار به غيب آيات ذيل را نيز بنگريد كه چگونه به نحو قاطعي حكم به مطلب ميكند : أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَمِيعٌ مُّنتَصِرٌ * سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ . [1] «بلكه كفّار و مشركين ميگويند : ما همگي پيروز و مظفّر خواهيم بود ؛ بهزودي همة آنها روي به هزيمت نهاده ، پشت نموده فرار ميكنند.» وَ لَنُذِيقَنَّهُم مِّنَ الْعَذَابِ الاْدْنَي' دُونَ الْعَذَابِ الاْكْبَرِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ . [2] «و هر آينه ما به آنها از عذاب نزديك (عذاب دنيا) ميچشانيم قبل از عذاب بزرگتر ، به اميد آنكه باز گردند و توبه كنند.» در اينجا مراد از عذاب نزديك ، عذاب در دنيا از جنگ و جرح و قتل و اسارت است ، در مقابل عذاب دوزخ ؛ زيرا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ (به اميد آنكه باز گردند) قرينه است براي اين معني . اگر عذاب نزديك يكي از عذابهاي برزخي و يا دم مرگ بود ، ديگر كار يكسره بود و اميد مراجعت از گناه در ميان نبود . وَ لَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ * إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ * وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَـ'لِبُونَ * فَتَوَلَّ عَنْهُمْ حَتَّي' حِينٍ * وَ أَبْصِرْهُمْ فَسَوْفَ يُبْصِرُونَ . [3] «و هر آينه به تحقيق كه امر و اراده و گفتار حتميّة ما دربارة بندگان ما كه پيمبرانند ، از پيش گذشته است كه ايشان البتّه مظفّر و پيروزند ؛ و تحقيقاً لشگر ما غالب ميشوند . بنابراين ، اينك (تا وقتي كه آن زمان نرسيده است) از اين مشركين روي بگردان . و آنها را ببين ، كه به زودي آنها هم ميبينند (چه برسرشان ميآيد!).» وَ إِنَّ لِلَّذِينَ ظَلَمُوا عَذَابًا دُونَ ذَ ' لِكَ وَلَـ'كِنَّ أَكْثَرَهُمْ لاَيَعْلَمُونَ . [4] «و حقّاً براي آنانكه ستم ميكنند ، عذابي است زودتر از قيامت ؛ وليكن اكثر آنها نميدانند.» إِذَا تُتْلَي' عَلَيْهِ ءَايَـ'تُنَا قَالَ أَسَـ'طِيرُ الاْوَّلِينَ * سَنَسِمُهُ و عَلَي الْخُرْطُومِ . [5] «چون آيات ما بر او خوانده شد ، گفت : اينها نوشتههاي پيشينيان است . ما به زودي بر بيني او داغ مينهيم (كه أثرش هميشه معلوم است).» اين آيات راجع به وَليد بن مُغيره در مكّه نازل شد كه از مشركان و مخالفان رسول خدا بود . و چون آيات قرآن براي او خوانده شد ، گفت : مطلب تازهاي نيست ؛ همان افسانهها و مطالب گذشتگان است . خداوند به قاطعيّت ميگويد : ما بر خرطومش يعني بر روي دماغش داغي ميگذاريم كه از بين نرود . اين مرد در جنگ بدر كه در مدينه واقع شد ، و در سال دوّم از هجرت بود، با مشركين به جنگ پيغمبر آمد ، و شمشيري از مسلمين بر روي بينياش خورد كه تا آخر عمرش اثرش باقي بود . [6] اين آيه در سورة ن´ وَ الْقَلَم است كه در بدوِ بعثت نازل شده است و تا غزوة بدر ، چهارده ، پانزده سال طول كشيده است . وليد بن مُغيره يكي از آن دو مرد عظيمي است كه مشركين ميگفتند : چرا قرآن بر يكي از اين دو مرد (وليد بن مغيره و عُروة بن مسعود ثقفيّ) كه اوّلي در مكّه و دوّمي در طائف بود ، فرود نيامد ؟ او همان كسي است كه وصفش در سورة المدّثّر كه آنهم در اوائل بعثت رسول الله در مكّه نازل شده است ، آمده است . كه چون رسول خدا را نزد او بردند ، و آنحضرت آيات را قرائت فرمود ، گفت : سه روز به من مهلت دهيد ، تا پاسخ را بگويم . پس از سه روز گفت : إِنْ هَـ'ذَا´ إِلاَّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ . [7] «قرآن نيست مگر سحر و جادوئي برگزيده و انتخاب شده (كه حائز اثر قويّ در نفوس است).» عَلِمَ أَن سَيَكُونُ مِنكُم مَّرْضَي' وَ ءَاخَرُونَ يَضْرِبُونَ فِي الاْرْضِ يَبْتَغُونَ مِن فَضْلِ اللَهِ وَ ءَاخَرُونَ يُقَـ'تِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَهِ . [8] «خداوند ميداند كه : گروهي از شما مريض ميشوند ؛ و گروه ديگري براي طلب روزي از فضل خدا سفر ميكنند . و گروه سوّمي در راه خدا به جهاد برخاسته كارزار مينمايند.» اين آيه نيز در بدو بعثت در مكّة مكرّمه نازل شد . و در مدّت سيزده سال توقّف رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم در مكّه ، جنگي واقع نشد . جنگها و غزوات پس از هجرت و همه در مدينه بوده است . در اينصورت چگونه با قاطعيّتي تمام خبر از غيب ميدهد ؟ و از كارزار مسلمين پس از ساليان متمادي پرده بر ميدارد ؟ در مكّه و در ابتداي بعثت ، رسول خدا ياوري نداشت ؛ و مؤمنين در نهايت ضعف بودند . اوّلاً اين خبر بدون هيچ زمينهاي از قرآن صادر شد . و ثانياً ممكن بود پيش از قوّت يافتنِ مسلمين ، پيغمبر را بكشند ، و يا اجل وي در رسد و هرگز به جهاد نائل نگردد . امّا به قاطعيّتي همچون كوه استوار خبر از حيات خود و جهاد مسلمين پس از هجرت ميدهد . لَهُمْ عَذَابٌ فِي الْحَيَـ'وةِ الدُّنْيَا وَ لَعَذَابُ ا لاْ خِرَةِ أَشَقُّ وَ مَا لَهُم مِّنَاللَهِ مِن وَاقٍ . [9] «از براي آنهاست عذابي در زندگاني دنيا ؛ و هر آينه عذاب آخرت سختتر است . و آنها از گزند و واردهاي كه از جانب خدا به ايشان رسد ، حافظ و نگهباني ندارند!» اين آيه نيز مكّي است ؛ زيرا در سورة رعد است كه از سُور مكّيّه است . و خداوند مُستهزئين رسول خود را بدين آيه وعيد ميدهد كه : جنگ و قتل و زخم و نكبت دامنگيرشان ميشود . أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّو´ءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفَآءَ الاْرْضِ . [10] «آيا آن خداوند كه بيچارگان و درماندگان را در حاليكه او را بخوانند اجابت ميفرمايد ، و گزند و بلا را از آنها بر ميدارد ، و شما را خليفه در روي زمين ميگرداند (سزاوار پرستش است يا آن چيزي كه شما شريك او قرار ميدهيد)؟!» اين كريمة مباركه كه در سورة نمل است ، و آنهم از سورههائيست كه در مكّه نازل شده است ، مسلمانان را وعدة به حكومت و استخلاص از ذلّت و آزار اهل مكّه ميدهد . وَ قُلْ جَآءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَـ'طِلُ إِنَّ الْبَـ'طِلَ كَانَ زَهُوقًا . [11] «و بگو اي پيامبر : حقّ آمد ، و باطل محو و نابود شد . كه حقّاً باطل نابود شدني است!» اين آية شريفه در سورة إسراء ميباشد ؛ و آنهم از سُور مكّيّه است . وَعَدَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّـ'لِحَـ'تِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِيالاْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَي' لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا . [12] «خداوند وعده داده است آن كساني را از شما كه ايمان آورده و كارهاي صالحه انجام ميدهند ، كه آنها را فرمانفرماي جهان و خليفه در روي زمين بنمايد؛ همانطور كه پيشينيان از آنها را فرمانفرما نموده و خليفه گردانيده بود . و خداوند ديني را كه خودش براي ايشان ميپسندد ، براي آنها ثابت و استوار كند. و پس از ترس و دهشت ، آنان را ايمني و امنيّت دهد.» اين آيه صريح است در آنكه خداوند به مؤمنين ، حكومت و قدرتي در روي زمين عنايت ميكند كه دولتي همچون ساسانيان و هخامنشيان و روميان و اهل بابِل و كَلده ، بلكه بالاتر و مهمتر داشته باشند . اين وعده انجام گرفت و حكومت و اقتدار مسلمين در دنيا بينظير شد . و إنشاءالله دولت حقّة حضرت قائم آل محمّد عليهم السّلام كه عاليتر و پاكتر است در پيش است ؛ و ما در انتظارش ميباشيم . هُوَ الَّذِي´ أَرْسَلَ رَسُولَهُ و بِالْهُدَي' وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ و عَلَي الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ . [13] «اوست آنكه پيغمبر خود را به راهنمائي و دين حقّ فرستاد تا او را بر تمام اديان غلبه دهد ؛ و اگرچه مشركين ناپسند دارند.» بازگشت به فهرست دنباله متن پاورقي -------------------------------------------------------------------------------- [143] ـ صدر آية 285، از سورة 2: البقرة [144] ـ «تفسير المنار» انشاءِ شيخمحمّد عبده، و تأليفسيّد محمّد رشيد رضا، ج 3، ص 143 و 144 [145] ـ «تاريختمدّناسلام» تأليفجرجيزيدان، ترجمةعليجواهر كلام، ص 23 و 24 [146] ـ عبد مَناف جدّ اعلايرسولاللهصلّياللهعليهو آلهو سلّماست: محمّد بنعبداللهبنعبدالمطّلببنهاشمبنعبد مناف. [147] ـ آقايمحمّد قزوينيدر نامهايكهبرايآقايعليأصغر حكمتبهعنوانتقريظبر كتابايشانكهدربارةشرحو ترجمةاحوالجاميميباشد نوشتهاند، مطالبيرا در تعصّبجاميدر سنّيگرياو، و در شواهد و ادلّةمتقنهدر ايمانحضرتأبوطالبعليهالسّلامآوردهاند كهشايانملاحظهاست. ايننامهدر آخر كتاب«جامي» تأليفعليأصغر حكمت، از صفحة 395 تا صفحة 7 0 4 آوردهشدهاست. از جملةايننامهاستكه: أبولهبدر تماممدّتعمر خود بعد از بعثتحضرترسول، از بزرگترينمستهزئينو آزار كنندگانحضرترسولبود. و هميشهكثافاتو نجاساتبر در خانةآنحضرتميافكند. و هر شخصيا قبيلهرا كهآنحضرتبهاسلامدعوتمينمود، أبولهبفرياد ميزد كه: سخناو را باور نكنيد! اينجوانبرادرزادةمناست، و مناو را بزرگكردهام! ويديوانهاست. و زنأبولهب: اُمّ جميلبنتحَرْب، خواهر أبوسفيانمعروفنيز در عداوتو ايذاءِ حضرترسولنيز كمتر از شوهر ملعونخود نبود. و هميشهبوتههايخار ميآورد و بر سر راهحضرترسولمينهاد. و بهمينمناسبتخداوند در قرآناو را حَمَّالَةَ الْحَطَبِ خواندهاست. وليچنانكهگفتيم: حضرتأبوطالب42 سالبا تمامقوياز رسولخدا حمايتكرد؛ و رسولخدا دربارةأبوطالبفرمود: مَا نَالَتْ مِنِّي قُرَيْشٌ شَيْئًا أَكْرَهُهُ حَتَّيمَاتَ أَبُوطَالِبٍ. و نيز فرموده: مَا زَالَتْ قُرَيْشٌ كَاعَةً عَنِّيحَتَّيمَاتَ عَمِّيأَبُوطَالِبٍ. ـ انتهيموضعحاجتاز كلامآقايمحمّد قزوينيرحمةاللهعليه. _ أقول: كائع ترسندةاز چيزي، و بد دلشوندهاست؛ جمعش: كَاعَة. (منتهيالارب) [148] ـ عافيتدر اينجا بهمعنيرضايتو خوشنظرياست، در مقابلغضبو خشم. عافَيمُعافَاةً وَ عِفآءً وَ عافِيَةً، اللَهُ فُلانًا: دَفَعَ عَنْهُ الْعِلَّةَ وَ الْبَلاَءَ وَ السُّو´ءَ. يعنياگر غضبخود را از منبرداريو مرا با نظر رضا و محبّتنگري، بقدريبرايمنخوشايند استكه جميعاينمشكلاتو حوادثرا در بر ميگيرد و حلّ ميكند؛ و با وجود آنهيچمشكلهاينيست. تماممصائبو حوادثبا آغوشباز من، مورد استقبالمناست. [149] ـ نامموضعياست. [150] ـ آيات 29 تا 31، از سورة 46: الاحقاف [151] ـ آية 1، از سورة 72: الجنّ: «بگو: بمنوحيشدهاستكهجماعتياز جنّ گوشدادند.» [152] ـ «تاريخالاُممو الملوك» طبعمطبعةاستقامتقاهره، ج 2، ص 79 تا ص 83 [153] ـ چونبعثتحضرتدر چهلسالگيبودهاست، و سفر بهطائفبعد از رحلتحضرتأبوطالببوده، و رحلتاو در سالدهماز بعثتاست؛ فلهذا سنّ مباركرسولخدا در سفر بهطائفپنجاهسالبودهاست [154] ـ در دو آيهوارد شدهاست: اوّلآية 112، از سورة 11: هود: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَنتَابَ مَعَكَ وَ لاَ تَطْغَوْا. دوّمآية 15، از سورة 42: الشّوري: فَلِذَ 'لِكَ فَادْعُ وَ اسّتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ. [1] ـ آية 44 و 45 ، از سورة 54 : القمر [2] ـ آية 21 ، از سورة 32 : السّجدة [3] ـ آيات 171 تا 175 ، از سورة 37 : الصّآفّات [4] ـ آية 47 ، از سورة 52 : الطّور [5] ـ آية 15 و 16 ، از سورة 68 : القلم [6] ـ ورود اينآياترا دربارةكشتهشدنوليد بنمغيرةمخزوميو شركتاو در جنگبدر ، تفاسير : «صافي» ، «كشّاف» ، «بيانالسّعادة» و «الميزان» ذكر كردهاند ؛ و «مجمعالبيان» بعنوانقيلآورده. امّا ابناثير جزريدر «الكاملفيالتّاريخ» ج 2 ، طبعاوّلمنيريّةمصر ، ص 48 ذكر كردهاستكهاو چند ماهبعد از هجرتمردهاست. و نيز ابنهشامدر «سيره» طبعمصر ، ص 277 و 278 ؛ و ابنإسحقدر «سيره» ص 273 ؛ و بيهقيدر «دلا´ئلالنّبوّة» ج 2 ، ص 85 و 86 روايتيرا ذكر كردهاند كهدلالتبر مرگاو قبلاز هجرتدارد . [7] ـ ذيلآية 24 ، از سورة 74 : المدّثّر [8] ـ قسمتياز آية0 2 ، از سورة 73 : المزّمّل [9] ـ آية 34 ، از سورة 13 : الرّعد [10] ـ صدر آية 62 ، از سورة 27 : النّمل [11] ـ آية 81 ، از سورة 17 : الاءسرآء [12] ـ صدر آية 55 ، از سورة 24 : النّور [13] ـ آية 33 ، از سورة 9 : التّوبة؛ و آية 9 ، از سورة 61 : الصّفّ