بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آموزشهاي نبوي جواد محدثي «اي ابوذر، پنج چيز را، قبل از پنج چيز، غنيمت بدان: ـ جوانيات را، قبل از پيري؛ ـ تندرستيات را، قبل از بيماري؛ ـ داراييات را، قبل از تنگدستي؛ ـ فراغت خود را، قبل از گرفتاري و اشتغال؛ ـ و ... "زندگي"ات را قبل از مرگ.» *** وقتي كه استاد، «محمد» ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ باشد، و شاگرد، «ابوذر» ...، و مكتب، «اسلام»،? و كتاب درسي، «قرآن»، و رشته تحصيلي، «انسانيت» ...، و دوره آموزش، «طول يك عمر»، چه زيبا و جذّاب و مفيد است پاي اين درس نشستن و آن را مرور كردن، و سخن اين استاد را شنيدن ... و اين گونه شاگردي كردن ... . ابوذر، خود انسان والا و نمونهاي است؛ براي همه آنان كه ميخواهند در مكتبِ اسلام و در تربيت ديني، «چگونه بودن» را بياموزند. اگر ما هم از آموزشهاي نبوي كه به ابوذر غفاري تعليم داده است، بياموزيم و در اين كلاس ثبت نام كرده، به شاگردي بنشينيم، آن گاه، «راه» خواهيم افتاد. و ... زندگي مان، معني پيدا خواهد كرد، و حياتمان، «هدفدار» خواهد شد، و حركتمان، «جهتدار» خواهد گشت، و جهت حركتمان، به سوي «خدا» خواهد بود ... . *** ابوذر غفاري، در مسجد نشسته است ... پاي سخن رسول اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، با آن قلب آگاهش ...گوش پندنيوشش ... آمادگي فوق العادهاش ...! و پيامبر هم ميداند كه طرف سخنش، «پيام» را خواهد گرفت و بر دل خدا شناس اين شاگرد بصير و بينا، خواهد نشست و اندرزهايش، تباه نخواهد شد. ابوذر، گوش جان را گشوده است. پيامبر، از خداوند، سخن ميگويد. و ... از «معرفت» و خداشناسي، از يكتايي خالق، از پايندگي و ابديت خدا، از آفرينش آسمانها و زمين، از «حكمت» و «آگاهي» و«توانايي» خداوند، و از رسالت جهاني آن حضرت، و «بشارت» و «انذار» او، از نقش هدايتگرِ «اهلبيت»، از اينكه اينان، كشتي نجات امتاند، ونشانه راه!? ابوذر، دريچه قلبش را به روي اين چشمه سار زلال معرفت، كه «هستي» را در زيباترين چهرهاش تبيين ميكند، و جايگاه انسان را در گستره وجود، نشان ميدهد، و «بايد»ها و «نبايد»ها را ميشناساند، گشوده است. آنگاه، رسول پاك، از مغتنم شمردن جواني، پيش از پيري، و تندرستي، قبل از بيماري، دارايي و توانائي، پيش از فقر و تنگدستي، فراغت و آسايش، قبل از اشتغالات و گرفتاريها، و از نعمت «حيات»، پيش از فرا رسيدن «مرگ»، سخن ميگويد. مشغلهها هميشه باز دارنده انسان، از تلاش پيش روندهاند. آفتهاي جسمي و بيماريها، سرعت پرواز انسان را ميكاهند؛ و خوشبخت، كسي است كه تني سالم، فرصتي آزاد و فراغتي مناسب داشته باشد تا در دل مسائل زندگي و مشكلات روزمرّه، بتواند به آنچه «بايد» برسد و دست يابد. پيامبر، راه اين خوشبختي را مينماياند: از طريق استفاده كردن از فرصتها و نعمتها و فراغتها، از مغتنم دانستن جواني و قدرت جسمي و توانايي بدني، از راه بهره گرفتن از سرمايه ارزشمند عمر. مگر نه اينكه جواني و سلامتي و امكانات مادّي و فراغت و عمر، سرمايههاي سودآور انسان در بازار زندگياند؟! به قول خواجه عبداللّه انصاري: «الهي ... تا توانستم، ندانستم؛ و چون دانستم، نتوانستم! ... .» اي كه دستت ميرسد، كاري بكن پيش از آن، كز تو نيايد هيچ كار
و به گفته ديگري: «گوهر عمر، بدين خيرگي از دست مده آخر، اين درّ گران مايه، بهايي دارد.»
بيشتر زيانكاران دنيا، كساني هستند كه گوهر وقت را، رايگان از دست ميدهند. مگر ميتوان وقت رفته را، باز آورد؟ ـ ... هرگز! پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ميفرمايد:? «... اي ابوذر، در دنيا چنان باش كه گويي غريبي هستي، يا يك رهگذر، و خود را از اهل گور، به شمار آور ... .» دنيا يك مسافرخانه است، و ... ما، مسافري رهگذر! دنيا، يك منزلگاه سر راه است، و ما، مهاجري در يك كاروان! دنيا، همچون پلي است كه بايد از آن عبور كرد و به سراي جاودان «آخرت» رسيد. به فرموده مولايمان علي ـ عليه السلام ـ : «ما براي آخرت خلق شدهايم، نه براي دنيا. و بايد از اين فرارگاه، براي آن قرارگاه، رهتوشه برگيريم.» ما، آخرتي هستيم. وطن ما، خانه ابدي آخرت است. بايد نسبت به گذران عمر، و مصرف شدن وقت و سپري گشتن فرصتها و نحوه بهرهمندي از آنها حساسيّت داشته باشيم. «سرمايه» داشتن و «تجارت» نكردن، فرصت داشتن و زيان كردن، زنده بودن و زندگي و عمر را به بطالت و پوچي گذراندن، كيمياي وقت را، قدر نشناختن ... . چيزهايي است كه پيامبر اسلام، بر آنهاحساسيت شديد دارد و در هدفداري حيات انسان، پرداختن به اينها را، اولويتي خاصّ بر ميشمارد. از زبان مقدّس خودش بشنويم كه فرمود: «... اي ابوذر، ... بر عمر خويش، بيش از درهم و دينارت حريص باش!»? اين، تمام سخن است، و سخن تمام، اين است! ... عقل حسابگر ما، به محاسبه امور مالي، دخلها و خرجها، سودها و زيانها، خريدها و فروشها، توليدها و مصرفها، به طور جدّي ميپردازد. ولي ... آيا عمر و وقت، ارزش درهم و دينار را هم ندارد؟! آيا به حساب مصرف عمر هم ميپردازيم؟! ما آيندهاي پر خوف و خطر در پيش داريم. و ... گردنههايي صعب العبور ... ايستگاههايي براي بازرسي و تفتيش دقيق ... . توقفگاههايي براي «حساب». پيامبر، اينها را به ياد ابوذر آورده، آنگاه ميفرمايد: «... اي ابوذر، هر يك از شما، منتظر چيست؟! ـ ثروتي كه طغيان آور است؟ ـ فقري كه نسيان ميآورد؟ ـ مرضي كه به فساد ميكشد؟ ـ پيري و كهولتي كه زمينگير ميكند؟ ـ يا ... مرگي كه شتابان، به سراغ ميآيد؟ ـ يا دجّالي كه بدترين غايبِ مورد انتظار است؟ ـ يا فرا رسيدن قيامت را؟! ... ـ و ... ساعت قيامت، وحشتبارتر و تلختر است.» علم، سبب نور يا عظمت دانش، نور و روشنايي است ... آنگاه كه همراه با «تقوا» و «خدابيني» باشد؛? و گرنه، دانش بدون دين، و علم بدون عمل، جز وزر و وبال دانشمند، چيزي نيست. علم، بايد در خدمت مردم باشد؛ علم، بايد عامل تواضع «عالِم» گردد، همچون شاخه درخت، كه هر چه پربارتر باشد، پايينتر است؛ علم، بايد وسيله آگاهي دادن، بصيرت بخشيدن و راهنمايي كردن باشد، نه مايه تفاخر ... و نه سرمايه غرور! ... و نه وسيله «مباهات!» در همين زمينههاست سخن پيامبر، كه: «... اي ابوذر! هر كس دانش بطلبد تا مردم را فريب دهد، و هر كه علم بجويد تا مردم را به طرف خود جلب كند، هرگز بوي بهشت را نخواهد يافت.» جنگِ «تخصّص» و «تعهد»، و ... و نزاعِ «تكنيك» و «تقوا»، كه روزي در اين مملكت رايج بود، در همين مسئله ريشه دارد. چو دزدي با چراع آيد، گزيدهتر برد كالا ... و آن كس كه «ناكِس» باشد و عالِم، بدتر از زنگيِ تيغ در كف است! پس، اگر دانش، منهاي تعهّد و اخلاق و معنويت باشد، نه تنها مفيد نيست، مضّر هم هست. نه تنها «نور» نيست، كه «ظلمت» است، نه تنها مايه «تواضع» نيست، كه «غرور» ميآورد، نه تنها «روشنائي» نميبخشد، كه «تيرگي» ميآفريند، نه تنها به «مقصد» نميرساند، كه «گمراه» ميكند. غرور علمي اعتراف به «جهل»، از بزرگترين شهامتهاست؛ و در مقابلِ ندانسته، «نميدانم» گفتن، پتكي است بر سر شيطان، و ... نفس. «خلقُ اللّه» رانبايد گول زد. «نميدانم»! ... گفتن اين جمله، براي انسانهاي غير مهذّب، بسي دشوار است.? اين، مشكلتر از به خاك رساندن پشت حريف در كشتي است. اين، بيش از شكست دادن دشمن در ميدان رزم، نيرو ميطلبد. زيرا، اينجا ما با دشمني بسيار نيرومند به نام «نفس» دست به گريبانيم كه در خانه دلمان جا دارد. هر چيزي آفتي دارد و آفت علم، غرور است. غرور علمي، انسان را از اعتراف به جهل باز ميدارد. آري، ... گفتنِ «نميدانم»، شجاعت و قهرماني ميخواهد. دليري، فقط در تيغ كشيدن و تير انداختن نيست. ميدان رزم، فقط جبهه بيروني جنگ، با دشمن روياروي نيست. «نفس» هم حريفي است كه براي مبارزه، «حريف» ميطلبد. پيامبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از جايي عبور ميكرد، جمعيتي را ديد كه پيرامون يك قهرمان جمع شده بودند و به تماشاي وزنه برداري و زورآزمايي او ايستاده بودند. حضرت فرمود: «قهرمان كسي است كه بر نفسِ خود غالب شود.» اعتراف به جهل هم يكي از اين ميدانهاست كه قدرت و غلبه و شجاعت انسان، در آن آزموده ميشود. آنكه «بداند»، متعهد و مسئول هم هست. در اسلام، آنچه تكليف آور است، «دانايي» و «توانايي» است، و هر چه انسان بيشتر «بداند»، و «بتواند»، مسئوليتش سنگينتر است. «علم» و «قدرت»، ريشه مسئوليّت انسان مسلمان است.اگر «دانش»، دست انسان را نگيرد و به «نجات» نرساند، وبال گردن است، و مايه بدفرجامي ... . خسارت، از آنِ كسي است كه چيزي نميداند؛ خسران زدهتر، كسي است كه ميداند، ولي عمل نميكند. حكيمي را پرسيدند: «عالم بيعمل، به چه ماند؟» گفت: ... «به درخت بي ثمر» آيا اين، خسارت نيست كه انساني براي نجات افتادهاي، ريسمان فراهم كند، و پس از نجاتش، خود، درون چاه بيفتد؟! ...? يا دارويي براي شفاي بيماري تهيّه كند، امّا خود، در كام مرض بميرد؟! ... يا مشعلي براي هدايت ديگران بر افروزد، ولي، خود در ظلمت بماند؟ ... شمعي كه اطراف را روشن ميكند، پيش پاي خودش، تاريك است. و ... اين يك خسارت است. هم ندانستن، عيب است ... و هم به دانسته عمل نكردن! غرور علمي، انسان را بر زمين ميزند. و «عمل» نكردن به «علم»، مايه خسران است. ثمر علم، اي پسر، عمل است ورنه تحصيل علم، درد سر است
*** گريز از پوچي يكي ديگر از نشانههاي غرور، كوچك شمردن گناه است. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ميفرمايد: «اي ابوذر! مؤمن، گناهش را همچون صخرهاي ميبيند كه سنگين است و نزديك است كه رويش بيفتد و از آن ميگريزد، و كافر، گناهش را همچون مگسي كه بر بينياش ميگذرد ... اي ابوذر!... هر گاه خداوند، اراده نيكي به بندهاي كند، گناهانش را هميشه پيش چشمش قرار ميدهد، و هر گاه خوبي كسي را نخواهد، گناهانش را از يادش ميبرد.» اگر انسان نسبت به معصيتها بي توجّه باشد، موفق به توبه هم نخواهد شد، و كسي كه بيتوبه بميرد، در قيامت بايد پاسخگوي خطاها و نافرمانيهايش باشد ... ـ حيف است كه «وجود»، در باتلاقِ «گناه»، خفه شود؛ ـ ظلم است كه هستي، به گناه آلوده شود؛ ـ ستم است اينكه انسان، گنهكار گردد؛ ـ انسان، براي «طاعت» آفريده شده، ... نه «معصيت!» ـ و براي «عبادت»، نه «طغيان» و سركشي!? ـ و براي «رحمت» ... نه «عذاب!» ـ و براي «وصال» ... نه «هجران!» گناه، زندگي را پوچ، عفن، آلوده، و فاسد ميكند. در گريز از اين پوچي، بايد به «طاعت» پرداخت. براي نجات از فساد بذر وجود، بايد معصيت را ترك كرد. هر چند گناهان، در مقياس و سنجش با هم، كوچك و بزرگاند، امّا گناه، گناه است و هر گناهي بزرگ است. وقتي اصل نافرماني را در نظر بگيريم، و اينكه حكم خدا بر زمين مانده و به آن بياعتنايي شده، حتي «صغائر» هم «كبائر» ميشود و «گناهان صغيره»اي نخواهيم داشت! ... پيامبر ميفرمايد: «... اي ابوذر! به كوچكي گناه، نگاه مكن! به عظمت كسي بنگر كه نافرمانياش كردهاي.» يك سخن كوچك و كوتاه كه دنيائي معارف در آن نهفته است! در گريز از پوچي، بايد «زبان» را هم «زنداني» كرد! ... البته از گفتن بيهودهها، و تكلّم به ياوهها ... دروغها ... بهتانها ... غيبتها ... استهزاها ... و شوخيهاي سبك .... اگر زبانمان، آزاد باشد و هر چه بخواهد بگويد، روزي سر از خواب غفلت برخواهيم داشت كه باري سنگين به دوشمان است. آه از ... تهمت و افتراء! ـ دروغ و شايعه پراكني! ـ لغويّات و ياوه گوييها! ـ غيبت و اهانت و فحش و ناسزا ...! آن وقت، اين جان پاك است كه بايد زير اين همه بار ناپاكي نابود شود. آيا بهتر نيست كه بر زبان، مُهرِ «اختيار» بزنيم. و با مهار «تقوا» آن را كنترل كنيم؟? مزن بي تأمل به گفتار، دم! نكو گوي! اگر دير گويي چه غم؟! ...
خاكيان و افلاكيان خاكيان با افلاكيان قابل مقايسه نيستند. «خود» خواهان و «خدا» جويان، فاصلهاي بسيار دارند. از خاك ... تا خدا از هيچ ... تا همه ... مرزي است تا بي نهايت. و در كرانه هر يك از اين مرزها هم انسانهايي قرار دارند، تا مرز فرشته، تا حدّ حيوان! از هر دو سوي، «فلاح» و «فاجعه»، كشش دارند. پيامبر، در سخنش با ابوذر، در ترسيم سيماي انسانهايي كه در مقامات بهشتي، به درجاتي عالي دست يافته و مورد حسرت و غبطه نيكاني ديگر قرار گرفتهاند، ميفرمايد كه خداوند به آنان گويد: «هيهات ... هيهات ...! ـ وقتي شما سير بوديد، آنان گرسنگي ميكشيدند (با روزه)؛ ـ وقتي سيراب بوديد، تشنه بودند؛ ـ وقتي خواب بوديد، ديدگانشان بيدار بود؛ ـ وقتي افتاده بوديد، ايستاده بودند ... .» آري ... تو و چشمهايت، كه هميشه خواب است من و قلب پاكم، كه زلال آب است تو و آن شتابت، من و اين شكيبم تو، از آن اسف ريز، من از اين سرافراز من و تو چه مشكل، كه شويم همدم من و چشم بيدار ... تو و ديده بر هم من اميد فردا، تو فسرده غم تو، زظلمت شب، من از آفتابم? تو به «خويش» پابند، من از آن رهايم تو و نالههايت، من و نغمه هايم تو همان اسيري، كه شدي پريشان و ... من، آشياني، كه گرفته سامان تو و رنج پستي، من و گنج هستي تو و درد ماندن، من و شوق رفتن. اين است تفاوتِ از «خاك» تا «افلاك» ... ميان انسانها در «بودن»شان و در «چگونه» بودنشان ... افلاكيان خدا طلب، در انديشه ربط متواصل با معشوقاند. تلاوت قرآن دارند، و اقامه نماز ... و نماز، نور چشمشان است و وسيله تقرّبشان. وقتي نماز، پيوند عاشقانه خالق و مخلوق باشد، وقتي نماز، نيايش بنده با خدا باشد، و نجواي دو حبيب ... و راز و نياز دلبر و دلداده ... گفت و گوي دو دوست، مگر خستگي ميآورد؟ قلبي به عظمت قلب محمّد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ پيش روي خداست. معرفتي به ژرفاي معرفت نبوي در برابر اقيانوس كران ناپيداي عظمتِ «اللّه» قرار ميگيرد. خستگي و ملالت براي چه؟ مگر «آموزش نبوي» در اين باره چيست؟ باز بشنويم از زبان پاك محمّد ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ : «... اي ابوذر! خداي ستوده و برتر، نور چشم و فروغ ديدهام را در "نماز" قرار داده است و نماز را محبوب من ساخته، آن گونه كه "طعام"، محبوب گرسنه است، و "آب"، محبوب تشنه ... امّا ... گرسنه وقتي بخورد سير ميشود و ... تشنه وقتي بنوشد، سيراب ميگردد؛ امّا من، از "نماز"، هرگز سير نميشوم.» مسجد، خانه خداست، و سنگر مردم، و محّل آموزش مسلمانان،? و سكوي عروج مؤمن، و نماز، نور چشم پيامبر ... كه ... پاكساز جان است، و آرام بخش قلب، و اطمينان آور براي دل. تا كجا بايد رفت؟ «دنيا»، زنداني است كه بايد از آن، «آزاد» شد. محبسي است كه بايد از آن پر گشود و به سوي آفاق «ابديّت» پرواز كرد. مؤمن، مال اين دنيا نيست... مرغ باغ ملكوت است؛ و در دنياي خاكي، براي «عمل» و «آزمايش» و «كمال» آمده است، نه براي خوشگذراني و لذّت جويي و كامروايي و عيش و عشرت ...! و بايد گريه كند و اندوه بخورد و آه بكشد. بر ... «حبط اعمال» ... بر «تباهي عمر» ... بر ضايعات روحي ... . ترسم از زلزله و طوفان نيست آنچه ميافزايد ترس و اندوه مرا، ريزش كنگره «ارزش»هاست ارزش پايگه «انسان» است غربت روح خدا گونه انسان، در عصر ظلمت زاويه اين دلهاست ... . پيامبر در اين باره، ميگويد: «... اي ابوذر! هر كه بتواند بگريد، پس بگريد و اگر نتواند، قلبش را اندوهناك سازد و خود را به گريه بزند، ... دلهاي سنگي، از خداوند دورند و نميدانند.» دنيايي كه پاي بند و دستگير انسان، از «طيران آدميّت» باشد، زشت است. دنيا، اگر «وسيله» تعالي و رشد شود، خوب است. و اگر «مانع» كمال گردد، ناپسند است. دنيا، تيغ دو دمي است كه خوبي و بدياش، بستگي به چگونگي استفاده از آن دارد. پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ اگر دنيا را مذمّت ميكند، به سبب «مانع» بودنش است،? تا «دنيا»، براي انسان «بُت» نشود، تا حيات مادّي، اصالت پيدا نكند، تا مانع رسيدن به «آخرت» نگردد. و اين، همان «زهد» است؛ زهد، آزادگي و فرزانگي است؛ زهد، وارسته بودن است؛ زهد، «نداشتن» نيست؛ بلكه در «بندِ» داشتهها، نبودن است. آري ... تا كجا بايد رفت؟ ... تا رسيدن به زهد و وارستگي. رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ ، ـ به ابوذر ... وقتي كه از زاهدترين مردم از آن حضرت پرسيد ـ فرمود: «... اي ابوذر! زاهدترين مردم كسي است كه گور و پوسيدگي در قبر را فراموش نكند؛ آرايشهاي اضافي دنيا را رها كند؛ آنچه "ميماند"، را بر آنچه "فاني" است، برگزيند؛ و ... خود را براي مرگ، آماده سازد.» اينها بود برخي از «آموزشهاي نبوي». ? . پايان ص 68 ? . پايان ص 69 ? . پايان ص 70 ? . پايان ص 71 ? . پايان ص 72 ? . پايان ص 73 ? . پايان ص 74 ? . پايان ص 75 ? . پايان ص 76 ? . پايان ص 77 ? . پايان ص 78 ? . پايان ص 79 * . برداشتي از پندهاي حضرت رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ به ابوذر غفاري به روايت مكارم الاخلاق، حسن بن فضل طبرسي (از علماي قرن ششم)، مؤسسه اعلمي للمطبوعات، ص 458 ـ 473.