بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تاريخچه زندگي رسول اكرم (ص) پايگاه اطلاع رساني مهدويت ولادت و دوران كودكي ولادت پيغمبر اكرم به اتفاق شيعه و سني در ماه ربيع الاول است , گو اينكه اهل تسنن بيشتر روز دوازدهم را گفته اند و شيعه بيشتر روز هفدهم را , به استثناي شيخ كليني صاحب كتاب كافي كه ايشان هم روز دوازدهم را روز ولادت مي دانند . رسول خدا در چه فصلي از سال متولد شده است ؟ در فصل بهار . در السيرة الحلبية مي نويسد : ولد في فصل الربيع در فصل ربيع به دنيا آمد . بعضي از دانشمندان امروز حساب كرده اند تا ببينند روز ولادت رسول اكرم با چه روزي از ايام ماههاي شمسي منطبق مي شود , به اين نتيجه رسيده اند كه دوازدهم ربيع آن سال مطابق مي شود با بيستم آوريل , و بيستم آوريل مطابق است با سي و يكم فروردين . و قهرا هفدهم ربيع مطابق مي شود با پنجم ارديبهشت . پس قدر مسلم اين است كه رسول اكرم در فصل بهار به دنيا آمده است حال يا سي و يكم فروردين يا پنجم ارديبهشت . در چه روزي از ايام هفته به دنيا آمده است ؟ شيعه معتقد است كه در روز جمعه به دنيا آمده اند , اهل تسنن بيشتر گفته اند در روز دوشنبه . در چه ساعتي از شبانه روز به دنيا آمده اند ؟ شايد اتفاق نظر باشد كه بعد از طلوع فجر به دنيا آمده اند , در بين الطلوعين . مسافرتها رسول اكرم , به خارج عربستان فقط دو مسافرت كرده است كه هر دو قبل از دوره رسالت و به سوريه بوده است. يكسفر در دوازده سالگي همراه عمويش ابوطالب , و سفر ديگر در بيست و پنج سالگي به عنوان عامل تجارت براي زني بيوه به نام خديجه كه از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج كرد . البته به بعد از رسالت , در داخل عربستان مسافرتهايي كرده اند . مثلا به طائفرفته اند , به خيبر كه شصتفرسخ تا مكه فاصله دارد و در شمال مكه است رفته اند , به تبوك كه تقريبا مرز سوريه استو صد فرسخ تا مدينه فاصله دارد رفته اند , ولي در ايام رسالت از جزيرة العرب هيچ خارج نشده اند . شغلها پيغمبر اكرم چه شغلهايي داشته است ؟ جز شباني و بازرگاني , شغل و كار ديگري را ما از ايشان سراغ نداريم . بسياري از پيغمبران در دوران قبل از رسالتشان شباني مي كرده اند ( حالا اين چه از الهي اي دارد , ما درست نمي دانيم ) همچنانكه موسي شباني كرده است . پيغمبر اكرم هم قدر مسلم اين است كه شباني مي كرده است . گوسفنداني را با خودش به صحرا مي برده است , رعايت مي كرده و مي چرانيده و بر مي گشته است . بازرگاني هم كه كرده است . با اينكه يك سفر , سفر اولي بود كه خودش مي رفت به بازرگاني ( فقط يك سفر در دوازده سالگي همراه عمويش رفته بود ) . آن سفر را با چنان مهارتي انجام داد كه موجب تعجب همگان شد . پيغمبر اكرم در عصر جاهليت سوابق قبل از رسالت پيغمبر اكرم چه بوده است ؟ در ميان همه پيغمبران جهان , پيغمبر اكرم يگانه پيغمبري استكه تاريخ كاملا مشخصي دارد ... الف-در همه آن اهل سال قبل از بعثت , در آن محيط كه فقط و فقط محيط بت پرستي بود , او هرگز بتي را سجده نكرد . البته عده قليلي بوده اند معروف به ( حنفا( كه آنها هم از سجده كردن بتها احتراز داشته اند ولي نه اينكه از اول تا آخر عمرشان , بلكه بعدا اين فكر برايشان پيدا شد كه اين كار , كار غلطي است و از سجده كردن بتها اعراض كردند و بعضي از آنها مسيحي شدند . اما پيغمبر اكرم در همه عمرش , از اول كودكي تا آخر , هرگز اعتنائي به بت و سجده بت نكرد . اين , يكي از مشخصات ايشان است. ب -پيش از بعثت براي خديجه كه بعد به همسري اش در آمد , يك سفر تجارتي به شام انجام داد در آن سفر بيش از پيش لياقت و استعداد و امانتو درستكاري اش روشن شد او در ميان مردم آنچنان به درستي شهره شده بود كه لقب ( محمد امين( يافته بود امانتها را به او مي سپردند . پس از كه با او پيدا كردند , باز هم امانتهاي خود را به او مي سپردند , از همين بعثت نيز قريش با همه دشمني اي رو پس از هجرت به مدينه , علي ( عليه السلام ) را چند روزي بعد از خود باقي گذاشت كه امانتها را به صاحبان اصلي برساند . در بسياري از كارها به عقل او اتكا مي كردند . عقل و صداقت و امانت از صفاتي بود كه پيغمبر اكرم سختبه آنها مشهور بود به طوري كه در زمان رسالت وقتي كه فرمود آيا شما تاكنون از من سخن خلافي شنيده ايد , همه گفتند : ابدا , ما تو را به صدق و امانت مي شناسيم . يكي از جريانهايي كه نشان دهنده عقل و فطانت ايشان است , اين است كه وقتي خانه خدا را خراب كردند ( ديوارهاي آن را برداشتند ) تا دو مرتبه بسازند , حجر الاسود را نيز برداشتند . هنگامي كه مي خواستند دو مرتبه آنرا نصب كنند , اين قبيله مي گفت من بايد نصب كنم , آن قبيله مي گفتمن بايد نصب كنم , و عنقريب بود كه زد و خورد شديدي روي دهد . پيغمبر اكرم آمد قضيه را به شكل خيلي ساده اي حل كرد . قضيه , معروف است , ديگر نمي خواهم وقت شما را بگيرم . مسئله ديگري كه باز در دوران قبل از رسالت ايشان هست , مسئله احساس تأييدات الهي است . پيغمبر اكرم بعدها در دوره رسالت , از كودكي خودش فرمود . از جمله فرمود من در كارهاي اينها شركت نمي كردم . . . گاهي هم احساس مي كردم كه گويي يك نيروي غيبي مرا تأييد مي كند . مي گويد من هفت سالم بيشتر نبود , عبدالله بن جدعان كه يكي از اشراف مكه بود , عمارتي مي ساخت . بچه هاي مكه به عنوان كار ذوقي و كمكدادن به او مي رفتند از نقطه اي به نقطه ديگر سنگ حمل مي كردند . من هم مي رفتم همين كار را مي كردم . آنها سنگها را در دامنشان مي ريختند , دامنشان را بالا مي زدند و چون شلوار نداشتند كشف عورت مي شد . من يك دفعه تا رفتم سنگ را گذاشتم در دامنم , مثل اينكه احساس كردم كه دستي آمد و زد دامن را از دستم انداخت, حس كردم كه من نبايد اين كار را بكنم , با اينكه كودكي هفت ساله بودم . از جمله قضاياي قبل از رسالت ايشان , به اصطلاح متكلمين ( ارهاصات( است كه همين داستان ملك هم جزء ارهاصات به شمار ميآيد . رؤياهاي فوق العاده عجيبي بوده كه پيغمبر اكرم مخصوصا در ايام نزديك به رسالتش مي ديده است . مي گويد من خوابهايي مي ديدم كه : يأتي مثل فلق الصبح مثل فجر , مثل صبح صادق , صادق و مطابق بود , اينچنين خوابهاي روشن مي ديدم . چون بعضي از رؤياها از همان نوع وحي و الهام است, نه هر رؤيايي , نه رؤيايي كه از معده انسان بر مي خيزد , نه رؤيايي كه محصول عقده ها , خيالات و توهمات پيشين است . جزء اولين مراحلي كه پيغمبر اكرم براي الهام و وحي الهي در دوران قبل از رسالت طي مي كرد , ديدن رؤياهايي بود كه به تعبير خودشان مانند صبح صادق ظهور مي كرد , چون گاهي خود خواب براي انسان روشن نيست , پراكنده است, و گاهي خوابروشن است ولي تعبيرش صادق نيست , اما گاه خواب در نهايت روشني است , هيچ ابهام و تاريكي و به اصطلاح آشفتگي ندارد , و بعد هم تعبيرش در نهايت وضوح و روشنايي است. از سوابق ديگر قبل از رسالت رسول اكرم يعني در فاصله ولادت تا بعثت , اين است كه - عرض كرديم - تا سن بيستو پنج سالگي دو بار به خارج عربستان مسافرت كرد . پيغمبر فقير بود , از خودش نداشت يعني به اصطلاح يك سرمايه دار نبود . هم يتيم بود , هم فقير و هم تنها . يتيم بود , خوب معلوم است , بلكه به قول ( نصا ب(لطيم هم بود يعني پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند . فقير بود , براي اينكه يكشخص سرمايه داري نبود , خودش شخصا كار مي كرد و زندگي مي نمود , و تنها بود . وقتي انسان روحي پيدا مي كند و به مرحله اي از فكر و افق فكري و احساسات روحي و معنويات مي رسد كه خواه ناخواه ديگر با مردم زمانش تجانس ندارد , تنها مي ماند . تنهايي روحي از تنهايي جسمي صد درجه بدتر است . اگر چه اين مثال خيلي رسا نيست , ولي مطلب را روشن مي كند : شما يك عالم بسيار عالم و بسيار با ايماني را در ميان مردمي جاهل و بي ايمان قرار بدهيد . ولو آن افراد , پدر و مادر و برادران و اقوام نزديكش باشند , او تنهاست. يعني پيوند جسماني نمي تواند او را با اينها پيوند بدهد . او از نظر روحي در يك افق زندگي مي كند و اينها در افق ديگري . گفت : ( چندان كه نادان را از دانا وحشت است , دانا را صد چندان از نادان نفرت است( .پيغمبر اكرم در ميان قوم خودش تنها بود , همفكر نداشت . بعد از سي سالگي در حالي كه خودش با خديجه زندگي و عائله تشكيل داده است , كودكي را در دو سالگي از پدرش مي گيرد و ميآورد در خانه خودش . كودك , علي بن ابي طالب است . تا وقتي كه مبعوث مي شود به رسالت و تنهائيش با مصاحبت وحي الهي تقريبا از بين مي رود , يعني تا حدود دوازده سالگي اين كودك , مصاحب و همراهش فقط اين كودك است . يعني در ميان همه مردم مكه كسي كه لياقت همفكري و همروحي و هم افقي او را داشته باشد , غير از اين كودك نيست . خود علي ( ع ) نقل مي كند كه من بچه بودم , پيغمبر وقتي به صحرا مي رفت , مرا روي دوش خود سوار مي كرد و مي برد . در بيست و پنج سالگي , معني خديجه از او خواستگاري مي كند . البته مردم بايد خواستگاري بكند ولي اين زن شيفته خلق و خوي و معنويت و زيبايي و همه چيز حضرت رسول است . خودش افرادي را تحريك مي كند كه اين جوان را وادار كنيد كه بيايد از من خواستگاري كند . ميآيند , مي فرمايد آخر من چيزي ندارم . خلاصه به او مي گويند تو غصه اين چيزها را نخور و به او مي فهمانند كه خديجه اي كه تو مي گويي اشرافو اعيان و رجال و شخصيتها از او خواستگاري كرده اند و حاضر نشده است , خودش مي خواهد . تا بالاخره داستان خواستگاري و ازدواج رخ مي دهد . عجيب اين است : حالا كه همسر يك زن بازرگان و ثروتمند شده است, ديگر دنبال كار بازرگاني نمي رود . تازه دوره وحدت يعني دوره انزوا , دوره خلوت , دوره تحنف و دوره عبادتش شروع مي شود . آن حالت تنهايي يعني آن فاصله روحي اي كه او با قوم خودش پيدا كرده است , روز بروز زيادتر مي شود . ديگر اين مكه و اجتماع مكه , گويي روحش را مي خورد . حركتمي كند تنها در كوههاي اطراف مكه ( 1 ) راه مي رود , تفكر و تدبر مي كند . خدا مي داند كه چه عالمي دارد , ما كه نمي توانيم بفهميم . در همين وقت است كه غير از آن كودك يعني علي ( ع ) كس ديگر , همراه و مصاحب او نيست . ماه رمضان كه مي شود در يكي از همين كوههاي اطراف مكه - كه در شمال شرقي اين شهر است و از سلسله كوههاي مكه مجزا و مخروطي شكل است - به نام كوه ( حرا( كه بعد از آن دوره اسمش را گذاشتند جبل النور ( كوه نور ) خلوت مي گزيند . شايد خيلي از شما كه به حج مشرف شده ايد اين توفيق را پيدا كرده ايد كه به كوه حرا و غار حرا برويد . و من دو بار اين توفيق نصيبم شده است و جزء آرزوهايم اين است كه مكرر در مكرر اين توفيق براي من نصيب بشود . براي يك آدم متوسط حداقل يك ساعتطول مي كشد كه از پائين دامنه اين كوه برسد به قله آن , و حدود سه ربع هم طول مي كشد تا پائين بيايد . ماه رمضان كه مي شود اصلا به كلي مكه را رها مي كند و حتي از خديجه هم دوري مي گزيند . يك توشه خيلي مختصر , آبي , ناني با خودش بر مي دارد و مي رود به كوه حرا و ظاهرا خديجه هر چند روز يك مرتبه كسي را مي فرستاد تا مقداري آب و نان برايش ببرد . تمام اين ماه را به تنهايي در خلوت مي گذراند . البته گاهي فقط علي ( ع ) در آنجا حضور داشته و شايد هميشه علي ( ع ) بوده , اين را من الان نمي دانم . قدر مسلم اين است كه گاهي علي ( ع ) بوده است , چون مي فرمايد : و لقد جاورت رسول الله ( ص ) بحراء حبن نزول الوحي . آن ساعتي كه وحي نزول پيدا كرد من آنجا بودم . از آن كوه پائين نميآمد و در آنجا خداي خودش را عبادت مي كرد . اينكه چگونه تفكر مي كرد , چگونه به خداي خودش عشق مي ورزيد و چه عوالمي را در آنجا طي مي كرد , براي ما قابل تصور نيست . علي ( ع ) در اين وقتبچه اي است حداكثر دوازده ساله . در آن ساعتي كه بر پيغمبر اكرم وحي نازل مي شود , او آنجا حاضر است . پيغمبر يك عالم ديگري را دارد طي مي كند . هزارها مثل ما اگر در آنجا مي بودند چيزي را در اطراف خود احساس نمي كردند ولي علي ( ع ) يك دگرگونيهايي را احساس مي كند . قسمتهاي زيادي از عوالم پيغمبر را درك مي كرده است , چون مي گويد : و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزول الوحي . من صداي ناله شيطان را در هنگام نزول وحي شنيدم . مثل شاگرد معنوي كه حالات روحي خودش را به استادش عرضه مي دارد , به پيغمبر عرض كرد : يا رسول الله ! آن ساعتي كه وحي داشت بر شما نازل مي شد , من صداي ناله اين ملعون را شنيدم . فرمود بله علي جان ! انك تسمع ما اسمع و تري ما اري و لكنك لست بنبي . شاگرد من ! تو آنها كه من مي شنوم , مي شنوي و آنها كه من مي بينم , مي بيني ولي تو پيغمبر نيستي . پاره اي از شب, گاهي نصف, گاهي ثلثو گاهي دو ثلث شب را به عبادت مي پرداخت با اينكه تمام روزش خصوصا در اوقات توقف در مدينه در تلاش بود , از وقت عبادتش نمي كاست او آرامش كامل خويش را در عبادت و راز و نياز با حق مي يافت عبادتش به منظور طمع بهشتو يا ترس از جهنم نبود , عاشقانه و سپاسگزارانه بود روزي يكي از همسرانش گفت : تو ديگر چرا آن همه عبادت مي كني ؟ تو كه آمرزيده اي ! جواب داد : آيا يك بنده سپاسگزار نباشم ؟ بسيار روزه مي گرفت . علاوه بر ماه رمضان و قسمتي از شعبان , يك روز در ميان روزه مي گرفت دهه آخر ماه رمضان بسترش بكلي جمع مي شد و در مسجد معتكف مي گشت و يكسره به عبادتمي پرداخت , ولي به ديگران مي گفت: كافي است در هر ماه سه روز روزه بگيريد مي گفت : به اندازه طاقت عبادت كنيد , بيش از ظرفيت خود بر خود تحميل نكنيد كه اثر معكوس دارد . با رهبانيت و انزوا و گوشه گيري و ترك اهل و عيال مخالف بود , بعضي از اصحاب كه چنين تصميمي گرفته بودند مورد انكار و ملامت قرار گرفتند مي فرمود : بدن شما , زن و فرزند شما و ياران شما همه حقوقي بر شما دارند و مي بايد آنها را رعايت كنيد . در حال انفراد , عبادت را طول مي داد , گاهي در حال تهجد ساعتها سرگرم بود , اما در جماعتبه اختصار مي كوشيد , رعايت حال اضعف مامومين را لازم مي شمرد و به آن توصيه مي كرد . يكي ازسوابق رسول خدااين است كه امي بود يعنيمكتب نرفته ودرس نخواندهبود و نزد هيچ معلمي نياموخته و با هيچ نوشته و دفتر و كتابي آشنا نبوده است . احدي از مورخان , مسلمان يا غير مسلمان , مدعي نشده است كه آن حضرت در دوران كودكي يا جواني , چه رسد به دوران كهولت و پيري كه دوره رسالت است , نزد كسي خواندن يا نوشتن آموخته است , و همچنين احدي ادعا نكرده و موردي را نشان نداده است كه آن حضرت قبل از دوران رسالت يكسطر خوانده و يا يك كلمه نوشته است . مردم عرب , بالاخص عرب حجاز , در آن عصر و عهد به طور كلي مردمي بي سواد بودند . افرادي از آنها كه مي توانستند بخوانند و بنويسند انگشت شمار و انگشت نما بودند . عادتا ممكن نيست كه شخصي در آن محيط , اين فن را بياموزد و در ميان مردم به اين صفتمعروف نشود ... خاور شناسان نيز كه با ديده انتقاد به تاريخ اسلامي مي نگرند كوچكترين نشانه اي بر سابقه خواندن و نوشتن رسول اكرم نيافته , اعتراف كرده اند كه او مردي درس ناخوانده بود و از ميان ملتي درس ناخوانده برخاست. كارلايل در كتاب معروف الابطال مي گويد : ( يك چيز را نبايد فراموش كنيم و آن اينكه محمد هيچ درسي از هيچ استادي نياموخته است , صنعت خط تازه در ميان مردم عرب پيدا شده بود . به عقيده من حقيقت اين است كه محمد با خط و خواندن آشنا نبود , جز زندگي صحرا چيزي نياموخته بود( . ويل دورانت در تاريخ تمدن مي گويد : ( ظاهرا هيچ كس در اين فكر نبود كه وي ( رسول اكرم ) را نوشتن و خواندن آموزد . در آن موقع هنر نوشتن و خواندن به نظر عربان اهميتي نداشت ء به همين جهت در قبيله قريش بيش از هفده تن خواندن و نوشتن نمي دانستند . معلوم نيست كه محمد شخصا چيزي نوشته باشد . از پس پيمبري كاتب مخصوص داشت . معذلك معروف ترين و بليغ ترين كتاب زبان عربي به زبان وي جاري شد و دقايق امور را بهتر از مردم تعليم داده شناخت(( 2 ) . غرض از نقل سخن اينان استشهاد به سخنشان نيست . براي اظهار نظر در تاريخ اسلام و مشرق , خود مسلمانان و مشرق زمينيها شايسته ترند . نقل سخن اينان براي اين است كه كساني كه خود شخصا مطالعه اي ندارند بدانند كه اگر كوچكترين نشانه اي در اين زمينه وجود مي داشت از نظر مورخان كنجكاو و منتقد غير مسلمان پنهان نمي ماند . رسول اكرم در خلال سفري كه همراه ابو طالب به شام رفت , ضمن استراحت در يكي از منازل بين راه , برخورد كوتاهي با يك راهب به نام بحيرا ( 3 ) داشته است . اين برخورد , توجه خاورشناسان را جلب كرده است كه آيا پيغمبر اسلام از همين برخورد كوتاه چيزي آموخته است ؟ وقتي كه چنين حادثه كوچكي توجه مخالفان را در قديم و جديد برانگيزد , به طريق اولي اگر كوچكترين سندي براي سابقه آشنايي رسول اكرم با خواندن و نوشتن وجود مي داشت , از نظر آنان مخفي نمي ماند و در زير ذره بينهاي قوي اين گروه چندين بار بزرگتر نمايش داده مي شد ... آنچه قطعي و مسلم است و مورد اتفاق علماي مسلمين و غير آنهاست اين است كه ايشان قبل از رسالت كوچكترين آشنايي با خواندن و نوشتن نداشته اند . اما دوره رسالتآن اندازه قطعي نيست . در دوره رسالت نيز آنچه مسلم تر استننوشتن ايشان است , ولي نخواندنشان آن اندازه مسلم نيست . از برخي روايات شيعه ظاهر مي شود كه ايشان در دوره رسالت مي خوانده اند ولي نمي نوشته اند , هر چند روايات شيعه نيز در اين جهت وحدت و تطابق ندارند . آنچه از مجموع قراين و دلايل استفاده مي شود اين است كه در دوره رسالت نيز نه خوانده اند و نه نوشته اند براي اينكه دوره ما قبل رسالترا رسيدگي كنيم لازم است درباره وضع عمومي عربستان در آن عصر از لحاظ خواندن و نوشتن بحث كنيم . از تواريخ چنين استفاده مي شود كه مقارن ظهور اسلام , افرادي در آن محيط كه خواندن و نوشتن مي دانسته اند بسيار معدود بوده اند . در اسد الغابه ذيل احوال تميم بن جراشه ثقفي داستاني از او نقل مي كند كه به صراحت مي فهماند پيغمبر اكرم حتي در دوره رسالتنه مي خوانده و نه مي نوشته است , در كتب تواريخ نام دبيران رسول خدا آمده است . يعقوبي در جلد دوم تاريخ خويش مي گويد : دبيران رسول خدا كه وحي , نامه ها و پيمان نامه ها را مي نوشتند اينان اند : علي بن ابي طالب ( ع ) , عثمان بن عفان , عمرو بن العاص , معاوية بن ابي سفيان , شرحبيل بن حسنه , عبدالله بن سعد بن ابي سرح , مغيره بن شعبه , معاذ بن جبل , زيد بن ثابت , حنظلة بن الربيع , ابي بن كعب , جهيم بن الصلت , حصين النميري( ( 4 ) . مسعودي در التنبيه والاشراف تا اندازه اي تفصيل مي دهد كه اين دبيران , هر كدام چه نوع كاري را به عهده داشته اند و نشان مي دهد كه اين دبيران بيش از اين توسعه كار داشته و نوعي نظم و تشكيلات و تقسيم كار در ميان بوده است . دعوت ازخويشاوندان در اوائل بعثت پيغمبر اكرم آيه آمد : & انذر عشيرتك الاقربين & ( 5 ) خويشاوندان نزديكت را انذار و اعلام خطر كن . هنوز پيغمبر اكرم اعلام دعوت عمومي به آن معنا نكرده بودند . مي دانيم در آن هنگام علي ( ع ) بچه اي بوده در خانه پيغمبر . ( علي ( ع ) از كودكي در خانه پيغمبر بودند كه آن هم داستاني دارد ) رسول اكرم به غذايي ترتيب بده و بني هاشم و بني عبدالمطلب را دعوت كن . علي ( ع ) هم غذايي از گوشت درست كرد و مقداري شير نيز تهيه كرد كه آنها بعد از غذا خوردند . پيغمبر اكرم اعلام دعوتكرد و فرمود من پيغمبر خدا هستم و از جانب خدا مبعوثم . من مأمورم كه ابتدا شما را دعوت كنم و اگر سخن مرا بپذيريد سعادت دنيا و آخرت نصيبشما خواهد شد . ابولهب كه عمومي پيغمبر بود تا اين جمله را شنيد , عصباني و ناراحت شد و گفت تو ما را دعوت كردي براي اينكه چنين مزخرفي را به ما بگويي ؟ ! جارو جنجال راه انداخت و جلسه را بهم زد . پيغمبر اكرم براي بار دوم به علي ( ع ) دستور تشكيل جلسه را داد . خود اميرالمؤمنين كه راوي هم هست مي فرمايد كه اينها حدود چهل نفر بودند يا يكي كم يا يكي زياد . در دفعه دوم پيغمبر اكرم به آنها فرمود هر كسي از شما كه اول دعوت مرا بپذيرد , وصي , وزير و جانشين من خواهد بود . غير از علي ( ع ) احدي جواب مثبت نداد و هر چند بار كه پيغمبر اعلام كرد , علي ( ع ) از جا بلند شد . در آخر پيغمبر فرمود بعد از من تو وصي و وزير و خليفه من خواهي بود . قريش وبيامبر (ص) زماني كه هنوز حضرت رسول در مكه بودند و قريش مانع بودند كه ايشان تبليغ كنند و وضع سخت و دشوار بود , در ماههاي حرام ( 6 ) مزاحم پيغمبر اكرم نمي شدند يا لااقل زياد مزاحم نمي شدند يعني مزاحمت بدني مثل كتك زدن نبود ولي مزاحمت تبليغاتي وجود داشت. رسول اكرم هميشه از اين فرصت استفاده مي كرد و وقتي مردم در بازار عكاظ در عرفات جمع مي شدند ( آن موقع هم حج بود ولي با يك سبك مخصوص ) مي رفت در ميان قبائل گردش مي كرد و مردم را دعوت مي نمود . نوشته اند در آنجا ابولهب مثل سايه پشت سر پيغمبر حركتمي كرد و هر چه پيغمبر مي فرمود , او مي گفت دروغ مي گويد , به حرفش گوش نكنيد . رئيس يكي از قبائل خيلي با فراست بود . بعد از آنكه مقداري با پيغمبر صحبت كرد , به قوم خودش گفت اگر اين شخص از من مي بود لاكلتبه العرب. يعني من اينقدر در او استعداد مي بينم كه اگر از ما مي بود , به وسيله وي عربرا مي خوردم . او به پيغمبر اكرم گفت من و قومم حاضريم به تو ايمان بياوريم ( بدون شك ايمان آنها ايمان واقعي نبود ) به شرط اينكه تو هم به ما قولي بدهي و آن اينكه براي بعد از خودت من يا يك نفر از ما را تعيين كني . فرمود اينكه چه كسي بعد از من باشد , با من نيست با خداست . اين , مطلبي است كه در كتب تاريخ اهل تسنن آمده است . مردم مدينه ورسول اكرم(ص) مردم مدينه دو قبيله بودند به نام اوس و خزرج كه هميشه با هم جنگ داشتند . يك نفر از آنها به نام اسعد بن زراره ميآيد به مكه براي اينكه از قريش استمداد كند . وارد مي شود بر يكي از مردم قريش . كعبه از قديم معبد بود گو اينكه در آن زمان بتخانه بود و رسم طواف كه از زمان حضرت ابراهيم معمول بود هنوز ادامه داشت. هركس كه ميآمد , يك طوافي هم دور كعبه مي كرد . اين شخص وقتي خواست برود به زيارت كعبه و طواف بكند , ميزبانش به او گفت : ( مواظب باش ! مردي در ميان ما پيدا شده , ساحر و جادوگري كه گاهي در مسجد الحرام پيدا مي شود و سخنان دلرباي عجيبي دارد . يك وقت سخنان او به گوش تو نرسد كه تو را بي اختيار مي كند . سحري در سخنان او هست(. اتفاقا او موقعي مي رود براي طواف كه رسول اكرم در كنار كعبه در حجر اسماعيل نشسته بودند و با خودشان قرآن مي خواندند . در گوش اين شخص پنبه كرده بودند كه يكوقت چيزي نشنود . مشغول طواف كردن بود كه قيافه شخصي خيلي او را جذب كرد . ( رسول اكرم سيماي عجيبي داشتند ) . گفت نكند اين همان آدمي باشد كه اينها مي گويند ؟ يك وقت با خودش فكر كرد كه عجب ديوانگي است كه من گوشهايم را پنبه كرده ام . من آدمم , حرفهاي او را مي شنوم , پنبه را از گوشش انداخت بيرون . آيات قرآن را شنيد . تمايل پيدا كرد . اين امر منشأ آشنايي مردم مدينه با رسول اكرم ( ص ) شد . بعد آمد صحبتهايي كرد و بعدها ملاقاتهاي محرمانه اي با حضرت رسول كردند تا اينكه عده اي از اينها به مكه آمدند و قرار شد در موسم حج در يكي از شبهاي تشريق يعني شب دوازدهم وقتي كه همه خواب هستند بيايند در منا , در عقبه وسطي , در يكي از گردنه هاي آنجا , رسول اكرم ( ص ) هم بيايند آنجا و حرفهايشان را بزنند . در آنجا رسول اكرم فرمود من شما را دعوتمي كنم به خداي يگانه و . . . و شما اگر حاضريد ايمان بياوريد , من به شهر شما خواهم آمد . آنها هم قبول كردند و مسلمان شدند , كه جريانش مفصل است . زمينه اينكه رسول اكرم ( ص ) از مكه به مدينه منتقل بشوند فراهم شد . اين اولين حادثهبود . بعد حضرت رسول ( ص ) مصعب بن عمير را فرستادند به مدينه و او در آنجا به مردم قرآن تعليم داد . اينهايي كه ابتدا آمده بودند , عده اندكي بودند , به وسيله اين مبلغ بزرگوار عده زياد ديگري مسلمان شدند و تقريبا جو مدينه مساعد شد . قريش هم روز بروز بر سختگيري خود مي افزودند , و در نهايت امر تصميم گرفتند كه ديگر كار رسول اكرم را يكسره كنند . در ( دارالندوه ( تشكيل جلسه دادند , كه اين آيه قرآن يكسره اشاره به آنهاست . جلسه دار الندوه دار الندوه حكم مجلس سناي مكه بوده . مكه اساسا نه از خودش حكومتي داشت به شكل پادشاهي يا جمهوري , و نه تابع يك مركزي بود . يكنوع حكومت ملوك الطوايفي داشتند . قراري داشتند كه از هر قبيله اي چند نفر با شرايطي و از جمله اينكه از چهل سال كمتر نداشته باشند بيايند در آنجا جمع بشوند و درباره مشكلاتي كه پيش ميآيد با يكديگر مشورت كنند و هر چه در آنجا تصميم مي گرفتند , ديگر مردم قريش عمل مي كردند . ( دارالندوه( يكي از اطاقهايي بود كه در اطراف مسجد الحرام بود . الان آن محل خراب شده و داخل مسجد الحرام است . در آنجا پيشنهادهايي كردند , گفتند بالاخره بايد به يك شكلي آزادي را از محمد سلب كنيم , يا اساسا او را بكشيم يا حبسش كنيم و يا لااقل شرش را از اينجا بكنيم و تبعيدش كنيم , هر جا مي خواهد برود . در اينجاست كه هم شيعه و هم سني نوشته اند پيرمردي در اين مجلس ظاهر شد با اينكه قرار نبود كه غير قريش كس ديگر را در آنجا راه بدهند و گفت من اهل نجد هستم . گفتند اينجا جاي تو نيست . گفت نه , من راجع به همين موضوعي كه قريش در اينجا بحث مي كنند صحبت و فكر دارم . بالاخره اجازه گرفت و داخل شد . و در اخبار وارد شده كه اين پيرمرد انسان نبود و شيطان بود كه به صورت يك پيرمرد مجسم شد . به هر حال در تاريخ , او به نام ( شيخ نجدي( معروف شد كه در آن مجلس شيخ نجدي هم اظهار نظر كرد و در آخر هم نظر شيخ نجدي تصويب شد . آن پيشنهاد كه گفتند يك نفر را بفرستند پيغمبر را بكشد رد شد . همان شيخ نجدي گفت اين عملي نيست . اگر شما يك نفر بفرستيد , قطعا بني هاشم به انتقام خون محمد او را خواهند كشت و كيست كه يقين داشته باشد كه كشته مي شود و حاضر شود اين كار را انجام دهد . گفتند او را حبس مي كنيم . گفت حبس هم مصلحت نيست زيرا باز بني هاشم به اعتبار اينكه به آنها بر مي خورند كه فردي از آنها محبوس باشد , اگر چه به تنهايي زورشان به شما نمي رسد ولي ممكن است در موقع حج كه مردم جمع مي شوند , از نيروي مردم استمداد كنند و محمد را از حبس بيرون بكشند . پيشنهاد تبعيد شد . گفت اين از همه خطرناكتر است . او مردي خوش صورت و خوش بيان و گيرا است. الان به تنهايي در اين شهر افراد شما را به تدريج دارد جذب مي كند .يك وقت مي بينيد رفتدر ميان قبايل عرب چندين هزار نفر را پيرو خودش كرد و با چندين هزار مسلح آمد سراغ شما . در آخر پيشنهاد شد و مورد قبول واقع شد كه او را بكشند ولي به اين شكل كه از هر يك از قبايل قريش يك نفر در كشتن شركت كند , و از بني هاشم هم يك نفر باشد ( چون از بني هاشم , ابولهب را در ميان خودشان داشتند ) و دسته جمعي او را بكشند و به اين ترتيب خونش را لوث كنند , و اگر بني هاشم ادعا كردند , مي گوييم قبيله شما هم شركت داشتند . حداكثر اين است كه به آنها ديه مي دهيم . ديه ده انسان را هم خواستند , مي دهيم . هجرت پيامبر اكرم (ص) همان شبي كه اينها تصميم گرفتند اين تصميم محرمانه را اجرا بكنند وحي الهي بر پيغمبر اكرم نازل شد ( همان حرفي كه به موسي گفته شد : & ان الملا يأتمرون بك يقتلوك فاخرج ) : و اذ يمكر بك الذين كفروا ليثبتوكاو يقتلوك او يخرجوك و يمكرون و يمكر الله و الله خير الماكرين & . از مكه بيرون برو , خواستند شبانه بريزند . ابولهب كه يكي از آنها بود مانع شد . گفت شب ريختن به خانه كسي صحيح نيست . در آنجا زن هست , بچه هست , يك وقت اينها مي ترسند يا كشته مي شوند . بايد صبر كنيم تا صبح شود . ( باز همين مقدار وجدان و شرف داشت ) . گفتند بسيار خوب . آمدند دور خانه پيغمبر حلقه زدند و كشيك مي دادند , منتظر كه صبح بشود و در روشنايي بريزند خانه پيغمبر . اين مطلب مورد اتفاق جميع محدثين و مورخين استو در اين جهت حتي يك نفر تشكيك نكرده است كه پيغمبر اكرم , علي عليه السلام را خواست و فرمود علي جان ! تو امشب بايد براي من فداكاري بكني . عرض كرد يا رسول الله ! هر چه شما امر بفرماييد . فرمود امشب , تو در بستر من مي خوابي و همان برد و جامه اي را كه من موقع خواب به سر مي كشم به سر ميكشي . عرض كرد : بسيار خوب . قبلا علي عليه السلام و ( هند بن ابي هاله( آن نقطه اي كه رسول اكرم بايد بروند در آنجا مخفي بشوند يعني غار ثور را در نظر گرفتند , چون قرار بود در مدتي كه حضرت در غار هستند رابطه مخفيانه اي در كار باشد و اين دو , مركب فراهم كنند و آذوقه برايشان بفرستند . شب , علي ( ع ) آمد خوابيد و پيغمبر اكرم ( ص ) بيرون رفت . در بين راه كه حضرت مي رفتند به ابوبكر برخورد كردند . حضرت, ابوبكر را با خودشان بردند . در نزديكي مكه غاري است به نام غار ثور , در غربمكه و در يكراهي است كه اگر كسي بخواهد به مدينه برود از آنجا نمي رود . مخصوصا راه را منحرف كردند . پيغمبر اكرم ( ص ) با ابوبكر رفتند و در آن محل مخفي شدند . قريش هم منتظر كه صبح دسته جمعي بريزند و اينقدر كارد و چاقو به حضرت بزنند نه با شمشير كه بگويند يك نفر كشته كه حضرت كشته بشود و بعد هم اگر بگويند كي كشت , بگويند هر كسي يك وسيله اي داشت و ضربه اي زد . اول صبح كه شد اينها مراقب بودند كه يك وقت پيغمبر اكرم از آنجا بيرون نرود . ناگاه كسي از جا بلند شد . نگاه كردند ديدند علي است . اين صاحبك رفيقت كجاست ؟ فرمود مگر شما او را به من سپرده بوديد كه از من مي خواهيد ؟ گفتند پس چه شد ؟ فرمود : شما تصميم گرفته بوديد كه او را از شهرتان تبعيد كنيد , او هم خودش تبعيد شد . خيلي ناراحت شدند . گفتند بريزيم همين را به جاي او بكشيم , حالا خودش نيست جانشينش را بكشيم . يكي از آنها گفت او را رها كنيم , جوان است و محمد فريبش داده است. فرمود : به خدا قسم اگر عقل مرا در ميان همه مردم دنيا تقسيم كنند , اگر همه ديوانه باشند عاقل مي شوند . از همه تان عاقل تر و فهميده ترم . غارثور حضرت رسول ( ص ) را تعقيب كردند . دنبال اثر پاي حضرت را گرفتند تا به آن غار رسيدند . ديدند اينجا اثري كه كسي به تازگي درون غار رفته باشد نيست . عنكبوتي هست و در اينجا تنيده است , و مرغي هست و لانه او . گفتند نه , اينجا نمي شود كسي آمده باشد . تا آنجا رسيدند كه حضرت رسول ( ص ) و ابوبكر صداي آنها را مي شنيدند و همين جا بود كه ابوبكر خيلي مضطرب شده و قلبش به طپش افتاده بود و مي ترسيد . اين آيه قرآن است, يعني روايت نيست كه بگوييم فقط شيعه ها قبول دارند و سنيها قبول ندارند . آيه اين است : & الا تنصروه فقد نصره الله اذ اخرجه الذين كفروا ثاني اثنين اذ هما في الغار اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا & . يعني اگر شما مردم قريش پيغمبر را ياري نكنيد , خدا او را ياري كرد و ياري مي كند همچنانكه در داستان غار , پيغمبر را ياري كرد , در شب هجرت در حالي كه آن دو در غار بودند . ( هما(نشان مي دهد كه غير از پيغمبر يكنفر ديگر هم بوده است كه همان ابوبكر است . & اذ يقول لصاحبه لا تحزن ان الله معنا & . ( كلمه ( صاحب(اصلا در لغت عرب يعني همراه . حتي به حيواني هم كه همراه كسي باشد عرب مي گويد : صاحب ) . آنگاه كه پيغمبر به همراه خود گفت : نترس , غصه نخور , خدا با ماست . & فانزل الله سكينته عليه و ايده بجنود لم تروها & ( ) خداوند وقار خودش را بر پيغمبر نازل كرد . ديگر نمي گويد وقار را بر هر دو نفر نازل كرد . رحمت خودش را بر پيغمبر نازل كرد و پيغمبر را تأييد نمود . نمي گويد هر دو را تأييد كرد . حالا بگذاريم از اين قضيه . تا به اين مرحله رسيد , از همان جا برگشتند . گفتند ما نفهميديم اين چطور شد ؟ به آسمان بالا رفت يا به زمين فرو رفت ؟ مدتي گشتند . پيدا نكردند كه نكردند . سه شبانه روز يا بيشتر پيغمبر اكرم ( ص ) در همان غار بسر بردند . آن دلهاي شب كه مي شد , هند بن ابي هاله كه پسر خديجه است از شوهر ديگري , و مرد بسيار بزرگواري است محرمانه آذوقه مي برد و بر مي گشت . قبلا قرار گذاشته بودند مركب تهيه كنند . دو تا مركب تهيه كردند و شبانه بردند كنار غار , آنها سوار شدند و راه مدينه را پيش گرفتند . حالا قرآن مي گويد ببينيد خداوند پيغمبر را در چه سختيهايي به چه نحوي كمك و مدد كرد . آنها نقشه كشيدند و فكر كردند و سياست به كار بردند ولي نمي دانستند كه خدا اگر بخواهد , مكر او بالاتر است . & و اذ يمكر بك الذين كفروا & و آنگاه كه كافران درباره تو مكر و حيله به كار مي برند براي اينكه يكي از سه كار را درباره تو انجام بدهند : & ليثبتوك & ( اثبات(معنايش حبس است . چون كسي را كه حبس مي كنند در يكجا ثابت و ساكن نگه مي دارند . عرب وقتي مي گويد ( اثبت(يعني حبس كن ) براي اينكه تو را در يك جا ثابتنگه دارند يعني زندانيت كنند . & او يقتلوك & يا خونت را بريزند . & او يخرجوك & يا تبعيدت كنند . & و يمكرون & آنها مكر مي كنند . قريش به مكر و حيله هاي خودشان خيلي اعتماد داشتند و مثلا مي گفتند چنان مي كنيم كه خونش لوث بشود , ولي نمي دانستند كه بالاي همه اين تدبيرها و نقشه ها تقدير و اراده الهي است و اگر بنده اي مشمول عنايت الهي بشود , هيچ قدرتي نمي تواند او را از ميان ببرد . ( مكر(نقشه اي استكه هدفش روشن نيست. اگر انسان نقشه اي بكشد كه آن نقشه هدف معيني در نظر دارد اما مردم كه مي بينند خيال مي كنند براي هدف ديگري است , اين را مي گويند ( مكر( . خدا هم گاهي حوادث را طوري به وجود ميآورد كه انسان نمي داند اين حادثه براي فلان هدف و مقصد است , خيال مي كند براي هدف ديگري است , ولي نتيجه نهائيش چيز ديگري است . اين است كه خدا هم مكر مي كند يعني خدا هم حوادثي به وجود ميآورد كه ظاهرش يك طور است ولي هدف اصلي چيز ديگر است . آنها مكر مي كنند, خدا هم مكر مي كند , و خدا از همه مكر كنندگان بالاتر و بهتر است . مهاجرين گروهي از مسلمانهاي صدر اسلام , مهاجرين اولين يا به تعبير قرآن ( &سابقون الاولون(& ناميده مي شوند . مهاجرين اولين يعني كساني كه قبل از آنكه پيغمبر اكرم به مدينه تشريف ببرند مسلمان شده بودند و آن وقتي كه بنا شد پيغمبر اكرم خانه و ديار را , مكه را رها كنند و بيايند به مدينه , اينها همه چيز خود را يعني زن و زندگي و مال و ثروت و خويشاوندان و اقارب خويش را يكجا رها كردند و به دنبال ايده و عقيده و ايمان خودشان رفتند . اين يك مسئله شوخي نيست . فرض كنيد براي ما چنين چيزي پيش بيايد و بخواهيم براي ايمان خودمان كار بكنيم . خودمان را در نظر بگيريم با كار و شغل و زن و بچه خود , با همين وضعي كه الان داريم . يكدفعه از طرف رهبر ديني و ايماني ما فرمان صادر مي شود كه همه يكجا بايد از اينجا حركت كنيم برويم در يك مملكت ديگر يا در يك شهر ديگر , آنجا را مركز قرار بدهيم . ناگهان بايد شغل و زن و بچه و پدر و مادر و برادر و خواهر و خلاصه زندگيمان را رها كنيم و راه بيفتيم . اين از كمال خلوص و از نهايت ايمان حكايت مي كند . قرآن اينها را مهاجرين اولين مي نامد . .. انصار دسته دوم كه اينجا به آنها اشاره شده است , كساني هستند كه قرآن آنها را ( انصار( مي نامد يعني ياوران . مقصود , مسلماناني هستند كه در مدينه بودند و در مدينه اسلام اختيار كرده بودند و حاضر شدند كه شهر خودشان را مركز اسلام قرار بدهند و برادران مسلمانشان را كه از مكه و جاهاي ديگر و البته بيشتر از مكه ميآيند در حالي كه هيچ ندارند و دست خالي ميآيند بپذيرند و نه تنها در خانه هاي خود جاي بدهند و به عنوان يك مهمان بپذيرند بلكه از جان و مال و حيثيت آنها حمايت كنند مثل خودشان . به طوري كه در تاريخ آمده است , منهاي ناموس , هر چه داشتند با برادران مسلمان خود به اشتراكدر ميان گذاشتند و حتي برادران مسلمان را بر خودشان مقدم مي داشتند : & و يؤثرون علي انفسهم ولو كان بهم خصاصه & ( 8 ) . آن هجرت بزرگمسلمين صدر اسلام خيلي اهميت داشتولي اگر پذيرش انصار نمي بود آنها نمي توانستند كاري انجام بدهند . اينها را هم قرآن تحت عنوان & و الذين آووا و نصروا &ذكر مي كند .آنان كه پناه دادند و ياري كردند اين مهاجران را . هم مهاجرت آنها در روزهاي سختي اسلام بود , هم ياري كردن اينها . هم آنها گذشت و فداكاريشان زياد بود هم اينها . منافقين وبيامبر اكرم (ص) & ان الذين جاؤا بالافك عصبه منكم لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم لكل مريء منهم ما اكتسب من الاثم و الذي تولي كبره منهم له عذاب عظيم 0 لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون والمؤمنات بانفسهم خيرا و قالوا هذا افك مبين.& آيات به اصطلاح ( افك(است .( افك( دروغ بزرگي ( تهمتي ) است كه براي بردن آبروي رسول خدا بعضي از منافقين براي همسر رسول خدا جعل كردند . داستانش را قبلا به تفصيل نقل كرديم ( 9 ) . اكنون آياترا مي خوانيم و نكاتي كه از اين آيات استفاده مي شود كه نكات تربيتي و اجتماعي بسيار حساسي است و حتي مورد ابتلاي خود ما در زمان خودمان است بيان مي كنيم . آيه مي فرمايد . ( & ان الذين جاؤا بالافك عصبه منكم( & آنان كه ( افك(را ساختند و خلق كردند , بدانيد يك دسته متشكل و يك عده افراد به هم وابسته از خود شما هستند . قرآن به اين وسيله مؤمنين و مسلمين را بيدار مي كند كه توجه داشته باشيد در داخل خود شما , از متظاهران به اسلام , افراد و دسته جاتي هستند كه دنبال مقصدها و هدفهاي خطرناكمي باشند , يعني قرآن مي خواهد بگويد قصه ساختن اين ( افك)از طرف كساني كه ساختند روي غفلت و بي توجهي و ولنگاري نبود , روي منظور و هدف بود , هدف هم بي آبرو ساختن پيغمبر و از اعتبار انداختن پيغمبر بود , كه به هدفشان نرسيدند . قرآن مي گويد آنها يك دسته به هم وابسته از ميان خود شما بودند , و بعد مي گويد اين شري بود كه نتيجه اش خير بود , و در واقع اين شر نبود : ( & لا تحسبوه شرا لكم بل هو خير لكم( & , گمان نكنيد كه اين يك حادثه سوئي بود و شكستي براي شما مسلمانان بود , خير , اين داستان با همه تلخي آن به سود جامعه اسلامي بود . حال چرا قرآن اين داستان را خير مي داند نه شر و حال آن كه داستان بسيار تلخي بود ؟ داستاني براي مفتضح كردن پيغمبر اكرم ساخته بودند و روزهاي متوالي حدود چهل روز گذشت تا اينكه وحي نازل شد و تدريجا اوضاع روشن گرديد . خدا مي داند در اين مدت بر پيغمبر اكرم و نزديكان آن حضرت چه گذشت ! اين را به دو دليل قرآن مي گويد خير است : يكدليل اينكه اين گروه منافق شناخته شدند . در هر جامعه اي يكي از بزرگترين خطرها اين استكه صفوف مشخص نباشد , افراد مؤمن و افراد منافق همه در يك صف باشند . تا وقتي كه اوضاع آرام است خطري ندارد . يك تكان كه به اجتماع بخورد اجتماع از ناحيه منافقين بزرگترين صدمه ها را مي بيند . لهذا به واسطه حوادثي كه براي جامعه پيش ميآيد باطنها آشكار مي شود و آزمايش پيش ميآيد , مؤمنها در صف مؤمنين قرار مي گيرند و منافقها پرده نفاقشان دريده مي شود و در صفي كه شايسته آن هستند قرار مي گيرند . اين يك خير بزرگ براي جامعه است . آن منافقيني كه اين داستان را جعل كرده بودند , آنچه برايشان به تعبير قرآن ماند ( اثم( بود . ( اثم( يعني داغ گناه . تا زنده بودند , ديگر اعتبار پيدا نكردند . فايده دوم اين بود كه سازندگان داستان , اين داستان را آگاهانه جعل كردند نه ناآگاهانه , ولي عامه مسلمين نا آگاهانه ابزار اين ( عصبه( قرار گرفتند . اكثريت مسلمين با اينكه مسلمان بودند , با ايمان و مخلص بودند و غرض و مرضي نداشتند بلند گوي اين ( عصبه( قرار گرفتند ولي از روي عدم آگاهي و عدم توجه , كه خود قرآن مطلب را خوب تشريح مي كند . اين يك خطر بزرگ است براي يك اجتماع , كه افرادش نا آگاه باشند . دشمن اگر زيرك باشد خود اينها را ابزار عليه خودشان قرار مي دهد , يك داستان جعل مي كند , بعد اين داستان را به زبان خود اينها مي اندازد , تا خودشان قصه اي را كه دشمنشان عليه خودشان جعل كرده بازگو كنند . اين علتش ناآگاهي است و نبايد مردمي اينقدر نا آگاه باشند كه حرفي را كه دشمن ساخته ندانسته بازگو كنند . حرفي كه دشمن جعل مي كند وظيفه شما اين است كه همان جا دفنش كنيد . اصلا دشمن مي خواهد اين پخش بشود . شما بايد دفنش كنيد و به يك نفر هم نگوييد , تا به اين وسيله با حربه سكوت نقشه دشمن را نقش برآب كنيد ( 10 ) . فايده دوم اين داستان اين بود كه اشتباهي كه مسلمين كردنداين بود كه ( مشخص شد)يعني حرفي را كه يك عصبه ( يك جمعيت و يك دستهبه هم وابسته ) جعل كردند , ساده لوحانه و ناآگاهانه از آنها شنيدند و بعد كه به هم رسيدند , گفتند : چنين حرفي شنيدم , آن يكي گفت : من هم شنيدم , ديگري گفت : نمي دانم خدا عالم است , باز اين براي او نقل كرد و نتيجه اين شد كه جامعه مسلمان , ساده لوحانه و نا آگاهانه بلند گوي يك جمعيت چند نفري شد . اين داستان ( افك( كه پيدا شد يك بيدار باش عجيبي بود . همه چشمها را به هم ماليدند : از يك طرف آنها را شناختيم و از طرفديگر خودمان را شناختيم . ما چرا چنين اشتباه بزرگي را مرتكبشديم , چرا ابزار دست اينها شديم ؟ !... فايده دومداستان افك همين بود كه به مسلمين يك آگاهي و يك هوشياري داد . در خود قرآن آورد كه براي هميشه بماند , مردم بخوانند و براي هميشه درس بگيرند كه مسلمان ! نا آگاهانه ابزار قرار نگير , نا آگاهانه بلندگوي دشمن نباش . خدا مي داند اين يهوديها در درجه اول و بهاييها كه ابزار دستيهوديها هستند چقدر از اين جور داستانها جعل كردند . گاهي يك چيزي را يكيهودي يا يك مسيحي عليه مسلمين جعل كرده , آنقدر شايع شده كه كم كم داخل كتابها آمده , بعد آنقدر مسلم فرض شده كه خود مسلمين باورشان آمده است , مثل داستان كتابسوزي اسكندريه . تاريخجه نبرد مسلمين مي دانيم كه اسلام دين توحيد است و براي هيچ مسئله اي به اندازه توحيد يعني خداي يگانه را پرستش كردن و غير او را پرستش نكردن اهميتقائل نيست و نسبت به هيچ مسئله اي به اندازه اين مسئله حساسيت ندارد . مردم قريش كه در مكه بودند مشرك بودند . اين بود كه يك نبرد پي گيري ميان پيغمبر اكرم و مردم قريش كه همان قبيله رسول اكرم بودند در گرفت. سيزده سال پيغمبر اكرم در مكه بودند . در تمام دوره سيزده ساله مكه به احدي اجازه جهاد و حتي دفاع نداد , تا آنجا كه واقعا مسلمانان به تنگ آمدند و با اجازه آن حضرت گروهي به حبشه مهاجرت كردند , اما سايرين ماندند و زجر كشيدند . تنها در سال دوم مدينه بود كه رخصت جهاد داده شد . در دوره مكه مسلمانان تعليمات ديدند , با روح اسلام آشنا شدند , ثقافت اسلامي در اعماق روحشان نفوذ يافت. نتيجه اين شد كه پس از ورود در مدينه هر كدام يك مبلغ واقعي اسلام بودند و رسول اكرم كه آنها را به اطراف و اكناف مي فرستاد خوب از عهده بر ميآمدند . هنگامي هم كه به جهاد مي رفتند مي دانستند براي چه هدفو ايده اي مي جنگند . به تعبير اميرالمؤمنين عليه السلام : و حملوا بصائرهم علي اسيافهم ( 11 ) . ( همانا بصيرتها و انديشه هاي روشن و حساب شده خود را بر شمشيرهاي خود حمل مي كردند( . چنين شمشيرهاي آبديده و انسانهاي تعليمات يافته بودند كه توانستند رسالت خود را در زمينه اسلام انجام دهند . وقتي كه تاريخ را مي خوانيم و گفتگوهاي اين مردم را كه تا چند سال پيش جز شمشير و شتر چيزي را نمي شناختند مي بينيم , از انديشه بلند و ثقافت اسلامي اينها غرق در حيرت مي شويم . بعداز13سال ,رسول اكرم (ص) آمدند مدينه و در مدينه بود كه مسلمين قوت و قدرتي پيدا كردند . جنگ بدر و جنگ احد و جنگ خندق و چند جنگ كوچك ديگر ميان مسلمين كه در مدينه بودند با مشركين قريش كه در مكه بودند درگرفت . در جنگ بدر مسلمانها فتح خيلي بزرگي نمودند . غزوه احد چنانكه مي دانيم , ماجراي احد به صورت غم انگيزي براي مسلمين پايان يافت . هفتاد نفر از مسلمين و از آن جمله جناب حمزه , عموي پيغمبر , شهيد شدند . مسلمين در ابتدا پيروز شدند و بعد در اثر بي انضباطي گروهي كه از طرف رسول خدا بر روي يك ( تل( گماشته شدند , مورد شبيخون دشمن واقع شدند . گروهي كشته و گروهي پراكنده شدند و گروه كمي دور رسول اكرم باقي ماندند . آخر كار همان گروه اندك بار ديگر نيروها را جمع كردند و مانع پيشروي بيشتر دشمن شدند . مخصوصا شايعه اينكه رسول اكرم كشته شد بيشتر سبب پراكنده شدن مسلمين گشت, اما همين كه فهميدند رسول اكرم زنده است نيروي روحي خويش را بازيافتند . صلح حديبيه پيغمبر اكرم در زمان خودشان صلحي كردند كه اسباب تعجب و بلكه اسباب ناراحتي اصحابشان شد , ولي بعد از يكي دو سال تصديق كردند كه كار پيغمبر درست بود . سال ششم هجري است , بعد از آن است كه جنگ بدر , آن جنگ خونين به آن شكل واقع شده و قريش بزرگترين كينه ها را با پيغمبر پيدا كرده اند , وبعد از آن است كه جنگ احد پيش آمده و قريش تا اندازه اي از پيغمبر انتقام گرفته اند و باز مسلمين نسبتبه آنها كينه بسيار شديدي دارند , و به هر حال , از نظر قريش دشمن ترين دشمنانشان پيغمبر , و از نظر مسلمين هم دشمن ترين دشمنانشان قريش است . ماه ذي القعده پيش آمد كه به اصطلاح ماه حرام بود . در ماه حرام سنت جاهليتنيز اين بود كه اسلحه به زمين گذاشته مي شد و نمي جنگيدند . دشمنهاي خوني , در غير ماه حرام اگر به يكديگر مي رسيدند , البته همديگر را قتل عام مي كردند ولي در ماه حرام به احترام اين ماه اقدامي نمي كردند . پيغمبر خواست از همين سنت جاهليت در ماه