بسم اللَّه الرّحمن الرّحيم «الحمدلله رب العالمين و الصلوة والسلام على خاتم الأنبياء و افضل المرسلين محمد و آله الطاهرين.» مدخل بحث «بسم اللَّه الرحمن الرحيم، الم . ذلِكَ الْكِتبُ لَا رَيْبَ فِيهِ هُدىً لِّلْمُتَّقِينَ . الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ....»(133)«وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَعَمِلُوا الصَّلِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُم فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ.» وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمْ الَّذِي ارْتَضَى لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً....»(134) ولادت با سعادت منجى عالم بشريت را به همه آقايان و خودم تهنيت و تبريك مىگويم. آنچه بنا است به خاطر آن دقايقى وقت شما را بگيرم، احاديثى از كتب مكتب خلفا در بشارت به دوره حضرت حجت(عج) است؛ مقدمه در ابتدا مقدمهاى را بيان مي كنم. مردم و انسانها دو قسم هستند: يك قسمى مانند حيواناتند كه نمىدانند اصل خلقت چه بوده، از كجا آمدهاند و نهايت عالم خلقت چيست؟ و دسته اى ديگر از آنهايند كه پيرو كتاب آسماني اند. كتابهاى آسمانى كه امروزه در دست ما است همان تورات، انجيل و زبور است؛ ولى همه آنها تحريف شدهاند جز قرآن كريم كه هيچ تغييرى نكرده است. حتى يك كلمه از آن كم و زياد نشده است؛ كما اينكه در 3 جلد كتاب «قرآن الكريم و روايات المدرستين» من ثابت كردهام كه ممكن نيست كه يك كلمه از قرآن كريم جابه جا يا كم و زياد شده باشد و همچنان است كه خدا وعده كرده است: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ».(135) اهل كتاب همه متفق القول هستند و اجماع دارند كه ابتداى خلقت، از خالق متعال است و اين جهان خلقت را روز آخرى است كه در آن روز، عدالت در جوامع بشرى بر پا خواهد شد. بعضى در انتظار حضرت عيسى بن مريمعليه السلام هستند و معتقدند او منجى آخرالزمان است؛ ولى مطالب و منابع آنان مانند ما مسلمانان روشن نيست. منابع آنان تحريف و كم و زياد شده است. امّا ما مسلمانان با رواياتى كه از مكتب اهل بيتعليهم السلام و مكتب خلفا داريم، روشنتر هستيم. آن منجى عالم بشريت لقبش «مهدى(عج)» است. اين در تمام رواياتى كه از آخر الزمان خبر مىدهد در منابع دو مكتب موجود است؛ فرق مكتب اهل بيت - عليهم السلام - و مكتب خلفاء اما چيزى كه هست ما پيروان مكتب اهل البيت، شيعيان اهل بيتعليهم السلام از مكتب خلفا هم روشنتر هستيم. چرا؟ دليل اول يك دليل مهمش آن است كه در مكتب خلفا از نشر حديث پيامبرصلى الله عليه وآله و نوشتن آن جلوگيرى كردند. من در كتاب معالم المدرستين و جاهاى ديگر اين را بيان كرده ام. روايتى را از مسند احمد بن حنبل و سنن ابن ماجه كه از صحاح سِتّه است، نقل مىكنم: عبدالله بن عمرو بن عاص مىگويد: «كنت اسمع كلما اسمعه من رسول الله و نهتنى قريش. قالوا تكتب كلما تسمعه من رسول اللَّه و رسول اللَّه بشر يتكلموا فى الغضب و الرضا.»(136) مثلاً از عمار خوشش آمده، گفته: «عمار مع الحق.»(137) از ابوذر خوشش آمده، فرموده است: «ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبرا على لحظة اصدق من ابوذر.»(138) از حكم بن عاص پدر مروان بدش آمده است لعنتش كرده، آيا تو اينها را مىنويسى؟! بالاتر از اين، در صحيح مسلم بابى است - مىدانيد كه صحيح مسلم سومين كتاب از لحاظ اهميت نزد برادران اهل سنت است، قرآن، صحيح بخارى و صحيح مسلم - به نام «باب من لعنه النبىصلى الله عليه وآله او سبه او دعا عليه و ليس هو اهلاً لذلك كان له زكاة و اجراً و رحمة.»(139) حال اين روايتها را نمىخواهم بخوانم. مكتب خلفا منع كردهاند نوشتن روايت و حديث پيامبرصلى الله عليه وآله را. آنچه همه مىدانند روايتى است كه پيامبرصلى الله عليه وآله در مرض وفات فرمود و در صحيح بخارى و صحيح مسلم وجود دارد: «آتونى بدوات و قرطاس أكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا.»(140) عمر گفت: «حسبنا كتاب اللَّه.»(141) بعضى خواستند كاغذ و قلم بياورند. نگفتهاند چه كسى گفت. اما نمىشود غير از خليفه دوم عمربن خطاب كسى ديگر باشد. او گفت: «إن الرجل ليهجر»(142)؛ اين مرد در هذيان است. خواستند مجدداً كاغذ و قلم بياورند. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: «أو بعد ماذا،»(143) ديگر بعد از چه!!! بعد از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله، ابوبكر كه خليفه شد در «تذكرة الحفاظ» ذهبى كه از بزرگان علماى مكتب خلفا است، در ترجمه ابوبكر دارد كه او گفت: حديث از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت نكنند، هر كس از شما سؤال كرد بگوييد، «بيننا و بينكم كتاب الله، فأحل ما أحل. ...»(144) بعد از ابوبكر، عمر بن خطاب منع از روايت حديث پيامبرصلى الله عليه وآله را تشديد كرد. چنانكه منقول است چند نفر رفته بودند به خارج از مدينه و از پيامبرصلى الله عليه وآله روايت كرده بودند. اينها را آورد و در مدينه حبس كرد. در ترجمه عمر بن خطاب، در تاريخ طبرى كه از امام و مورخين مكتب خلفا است از ابوموسى اشعرى نقل كرده كه عمر بن خطاب هر كه را به عنوان والى به جايى مىفرستاد، با او تا بيرون مدينه مىرفت و به او مىگفت: از پيامبرصلى الله عليه وآله چيزى روايت نكن. سبب اين سفارش عمر آن بود كه روايتهاى مخالف با سياست خلفا منتشر نشود. از زمان ابوبكر شروع كردند قرآن بى تفسير نوشتن. آنچه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل مىشد به دو صورت بود؛ يعنى دو وحى بر پيامبرصلى الله عليه وآله مىشد: يكى وحى قرآنى و ديگر وحى بيانى؛ به عنوان مثال ما عدد ركعات نماز را در قرآن نداريم. توضيح آن در وحى بيانى است. پيامبرصلى الله عليه وآله وحى بيانى را در خانه خودش نوشته بود و هر جا كه قرآن مىخواند وحى بيانى آن را نيز مىگفت؛ چنان كه در مسند احمد دارد كه پيامبرصلى الله عليه وآله در مسجد خودش ده آيه، ده آيه درس مىداد: «ابى عبد الرحمن السلمى قال حدثنا من كان يقرئنا من الصحابه انهم كانوا يأخذون من رسول اللَّهصلى الله عليه وآله عشر آيات فلا يأخذون فى العشر الاخرى حتى يعلموا ما فى هذه من العلم و العمل.»(145) اين تفسير بيانى هم مخالف سياست حكومت بود. «يأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَ ...»(146) وحى شده بود و نازل شده بوده وحى بيانى آن «فى على» بود لذا شروع كردند و يك قرآن بى تفسير را نوشتند. زمان «ابوبكر» شروع به نوشتن كردند، زمان «عمر» تمام شد و آن را نزد حفصه گذاشتند. بعد اين قرآن را زمان عثمان در هفت نسخه استنساخ كردند و به بلاد فرستادند و آن همين قرآن است كه در دست ما است. همان قرآنى است كه بر پيامبرصلى الله عليه وآله نازل شد. هيچ كم و زياد ندارد؛ ولى وحى بيانى آن از بين رفته است. خلفا منع كردند از نوشتن حديث پيامبرصلى الله عليه وآله تا زمان ابوجعفر منصور؛ مگر دو سال حكومت عمر بن عبدالعزيز (100 - 99) كه اجازه داد حديث بنويسند. در كتاب «تاريخ الخلفاء» سيوطى و در كتاب "تاريخ الاسلام " ذهبى در سنه 146 در ترجمه ابوجعفر منصور دارد كه او دستور داد حديث پيامبرصلى الله عليه وآله را بنويسند. اين مقدمه را گفتم تا بگويم احاديثى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله درباره حضرت حجت(عج) آمده است، نزد ما بيشتر است. احاديث مكتب خلفا چون بنا بود من احاديثى كه از پيامبرصلى الله عليه وآله درباره حضرت حجت(عج) از مكتب خلفا رسيده، نقل كنم. اما روايات آنها نسبت به روايات ما كمتر است، مع ذلك مكتب خلفا در اين باره كتابهايى نوشتهاند. سيوطى شافعى كتابى دارد به نام «العرف الوردى فى الاخبار المهدى(عج)». سبط ابن جوزى هم كتابى دارد. حالا من چند روايت از مكتب خلفا براى شما مىخوانم: حديث اول روى الشيخ ابراهيم الحموينى الشافعى [استاد ذهبى كه وفاتش سنه 722 است] فى "فرائد السمطين" [طبع استانبول ]بسنده عن ابن العباس قال، قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله: «إن خلفائى و أوصيائى و حججاللَّه على الخلق بعدى إثنا عشر اولهم أخى و آخرهم ولدى. قيل: يا رسولاللَّهصلى الله عليه وآله و من أخوك؟ قال: على بن ابىطالبعليه السلام. قيل: و من ولدك؟ قال: المهدى(عج) الذى يملأ الارض قسط و عدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً والذى بعثنى بالحق بشيراً و نذيراً لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطولاللَّه ذلك اليوم حتى يخرج فيه ولدى المهدى(عج) فينزل روحاللَّه عيسى بن مريم فيصلى خلفه.»(147)[ اين اجماعى است. اين در روايات ما بسيار است. در روايات مكتب خلفا هم دارد كه عيسى بن مريمعليه السلام پشت سر حضرت حجت(عج) نماز مىخواند ] «و تشرق الارض بنور ربه و يبلغ سلطانه المغرب و المشرق.»(148) دنيا را حكومت عدل امام زمان(عج) فرا مىگيرد جايى نمىماند كه خارج از حكومت حجت بنالحسن(عج) باشد. حديث دوم فى تاريخ المقتل الحسينعليه السلام لأخطب خطباء الخوارزم، موفق بن احمد الحنفى المتوفى سنة الخمس مأة و ثمان و ستين هجرية [او سند را كامل آورده است. من فقط آن آخرى را مىگويم ] بسنده عن ابىسلمى راعى إبل رسولاللَّهصلى الله عليه وآله انه قال: ليلة اسرى بى الى السماء ارانىاللَّه ذريتى و المهدى(عج) فى وسطهم كأنه كوكب درى.(149) [حضرت حجت(عج) نسبت به ائمه عليهم السلام - مثل پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله است نسبت به تمام پيامبران. در روايت ديدهام كه امام جعفر صادقعليه السلام بعد از نماز سر سجاده نشسته بود مىگفت: سيدى (خطاب به حضرت حجت(عج)) انتظار تو و غيبت تو چنين و چنان مىكند، يعنى حضرت حجت(عج) نسبتش به ساير ائمهعليهم السلام مثل نسبت پيامبرصلى الله عليه وآله است به ساير انبيا. لذا اينجا مىفرمايد والمهدى(عج) فى وسطهم كأنه كوكب درى ] و قال اللَّه هولاء الحجج و هو سائر من عترتك و المنتقم من أعدائى.(150) حديث سوم اين روايت در «سنن ابىداوود» (جزء دوم صفحه 420) و «تذكرة خواص الامه» (صفحه 377 چاپ استامبول 1399) است. سنن ابو داوود يكى از صِحاحِ سِتَّ شمرده مىشود. ابوداوود و ابن الجوزى سلسله سند دارند، من ساقط كردم. بسنده عن ابن عمر[ ابن عمر كه مىگويند عبداللَّه بن عمر است. معروف است كه بزرگترين فرزند خليفه دوم بود ] قال قال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله «يخرج فى آخر الزمان رجل من ولدى اسمه كاسمى و كنيته ككنيتى، يملأ الارض عدلاً كما ملئت جوراً، فذلك المهدى(عج).»(151) حديث چهارم اين روايت در «سنن ابو داوود» (جزء دوم صفحه 208) و مصابيح السنة (جزء دوم صفحه 134) - مصابيح السنة يعنى چراغ حديثهاى پيامبرصلى الله عليه وآله، چراغ سنت پيامبرصلى الله عليه وآله - للبقوى، والجامع الصغير لجلالالدين سيوطى الشافعى. (حديث 6244) وجود دارد. سيوطى گفته اين حديث صحيح است. حديثى كه نزد سنّىها صحيح است، معنايش اين است كه به شرط تأييد بخارى است؛ يعنى راويان اين روايت همان رواياتى است كه بخارى روايتشان را صحيح دانسته؛ يعنى مستدرك مىشود بر روايات صحيح بخارى. «قال، قال النبى: صلى الله عليه و آله المهدى منّى أجلى الجبهه»، «أقنى الانف» «يملأ الارض قسطاً و عَدلاً كما ملئت جوراً و ظلماً، يملك سبع سنين.»(152) مدت حكومت حضرت را نيز اين روايت معين كرده است. اجلى الجبهة، يعنى، (بنابر اين روايت)، جلوى سر حضرت حجّت (عج) مو نداشته است. اقنى الانف، يعنى بينى مباركش كشيده و باريك است. حديث پنجم اين حديث در «الجمع بين الصحاح الستة» آمده است. حميدى كتابى دارد، جمع بين صحاح است؛ يعنى آنچه روايت در صحيح بخارى، صحيح مسلم، صحيح ترمذى، صحيح ابن ماجه و (صحيح) سنن ابىداوود (صحيح) و مسند احمد وجود دارد جمع كرده. اين كتاب در دانشكده اصولالدين هست. در باب اشراط الساعة - در آن باب شرط پايان عمر دنيا را بيان مىكند - اين روايت را آورده است. اين روايت در صحيح ابوداوود و صحيح ترمذى هم وجود دارد؛ يعنى او از اين دو صحيح روايت كرده. اين به اسنادشان عن عبداللَّه بن مسعود و ابىهريرة؛ اين روايت را روايت كردند. در روايت كمى لفظ اين دو صحابى فرق مىكند: «إن رسول اللَّه صلى الله عليه وآله قال: لو لم يبق من الدنيا الا يوم واحد لطول اللَّه ذلك اليوم حتى يبعث الله فيه رجلاً منى او من اهل بيتى، يواطى اسمه اسمى.....»(153) در روايت ابوهريره «حتى يملك رجل» آمده است؛ يعنى يك مردى حاكم بشود. حميدى مىگويد به نظرم لفظ «يبعث» صحيحتر است؛ حتى يبعث رجلاً يعنى خدا كسى را بر انگيزد. اين مرد از من است. از خاندان من است و «يواطىء اسمه اسمى.»(154) همه ما اسم حضرت حجت(عج) را مىدانيم كه همان اسم پيامبرصلى الله عليه وآله است. منتها ما منع شدهايم. ما را منع كردهاند از بردن نام حضرت. گفتهاند اسم حضرت را ؛ نگوييد. اما من حالا مىگويم اسم حضرت حجت(عج) «محمد» است. روايات جهت منع را چنين ذكر كردهاند: اهل كتاب مىگويند آن كسى كه پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله است و در تورات و انجيل بشارتش آمده، همان است كه شما منتظر اوييد. لذا به ما دستور دادهاند اسم حضرت حجت(عج) را نياوريد. بدين سبب، ما «مهدى(عج)» لقب آن حضرت را مىآوريم. كنيهى حضرت هم «ابوصالح» است. حديث ششم اين روايت در كنزالعمال (جزء هفتم صفحه 263) است. متقى هندى روايتهاى صحاح سِتَّ با مسند احمد را جمع كرده و كنز العمال ناميده است. بسنده عن على أنه سئل النبىصلى الله عليه وآله: أَمِنّا آل محمد المهدى(عج) ام من غيرنا، قال رسول اللَّهصلى الله عليه وآله: بل منا، يختم اللَّه به كما فتح بنا، بنا يستنقضون من الفتنه كما انقضوا من الشرك و بنا يألف اللَّه بين قلوبهم بعد عداوة الشرك.(155) آيا مهدى آخرالزمان(عج) از ما است يا از غير ما؟ پيامبرصلى الله عليه وآله مىفرمايد: بله مهدى(عج) از ما است و شريعت اسلام به او ختم مىشود، همچنان كه به پيامبرصلى الله عليه وآله ابتدا شده است. «بنا ينقذون من الفتنه كما انقضوا من الشرك»(156)؛ همچنان كه امت توسط خاتم الانبيا از شركى كه در جهان بود رها شدند، از فتنههايى كه الان در دنيا است به وسيله ما خلاص مىشوند. «بنا يُؤَلّفُ اللَّه بين قلوبِكم بعد عداوة الشِّرْكِ»(157)؛ و به وسيله ما قلوب مؤمنان الفت مىگيرد، بعد از عداوتى كه مشركان بينشان انداختند. حديث هفتم اين حديث از اُمِّ سَلَمَه است. اين روايت در سنن ابوداوود (باب المهدى(عج) حديث 4384) و در سنن ابن ماجه در باب الفتن (حديث 4086) و در مستدرك حاكم نيز آمده است. «مستدرك حاكم» استدراك كرده بر صحيح بخارى و بر صحيح مسلم. احاديثى كه صحيح مىدانسته، آورده است. از جمله اين حديث اين است: [عن ام سلمه رضىاللَّه تعالى عنها «قالت، قال رسولاللَّهصلى الله عليه وآله المهدى(عج) من عترتى من ولد فاطمة»(158).] اين روايات همه روايات در اين باب نيست، بلكه انتخابى و از باب تبرك اينها را از كتاب دايىام مرحوم آقا ميرزا نجمالدين به نام «المهدى الموعود (عج) فى اخبار الطرفين» نقل كردم. دو مطلب مهم حالا از دو چيز مىخواهم صحبت بكنم: يكى سرداب غيبت چيست و ديگرى هم از كيفيت حكومت حضرت. آنچه ما در روايات داريم آن است كه حضرت به علمش عمل مىكند؛ يعنى پيامبر خاتمصلى الله عليه وآله اگر چنانچه كسى دزدى مىكرد، اگر دو شاهد بر دزدى كردنش بود، حد براى او جارى مىكرد و دستش را قطع مىكرد. پيامبرصلى الله عليه وآله، حضرت اميرعليه السلام و امام حسنعليه السلام اينها در زمان حكومت حد زنا را وقتى جارى مىكردند كه چهار نفر شاهد داشته باشد. اما حضرت حجت(عج) به علمش عمل مىكند؛ يعنى چنانچه در يك جايى يك نفر دزدى كرد، حضرت دستور مىدهد دستش را ببرند. مال را هم از او بگيرند و برگردانند. لذا امكان غير عدالت نيست. در حكومت حضرت حجت بن الحسن العسكرى(عج) اصلاً خلاف عدالت امكان ندارد. تا اين جاى داستان حضرت مهدى(عج) ما با برادران اهل سنت در اين عقيده شريك هستيم. منتها ما روشنتريم. براى اينكه ما از نشر روايت منع نشدهايم. همچنين كتاب جامعه حضرت اميرعليه السلام نزد ائمهعليهم السلام بوده به اضافه آن تفسيرى كه در خانه پيامبرصلى الله عليه وآله بوده است. پيامبرصلى الله عليه وآله كتاب جامعه را به حضرت اميرعليه السلام املا مىكردند. بدينگونه كه هر شب، آخر شب، ساعتى بود؛ حضرت اميرعليه السلام مىرفته خدمت رسولاللَّهصلى الله عليه وآله. حضرت مىفرمايد: اگر خانه خودمان بود، حسن و حسين (عليها السلام) هم نشسته بودند. پيامبرصلى الله عليه وآله به من مىفرمود: «اكتب». آنچه بر پيامبرصلى الله عليه وآله از لقاى اول تا لقاى دوم شده بود، بر حضرت اميرعليه السلام مىخواند و حضرت آن را مىنوشتند. من خودم حرز جواد داشتم. روى پوست آهو بود در يكى از سفرهاى حج آن را از من گرفتند. آن كتاب اسمش جامعه بوده است؛ يعنى تمام آنچه بر پيامبرصلى الله عليه وآله وحى شده، حضرت اميرعليه السلام نوشته بود. در روايت داريم آن جامعه هفتاد زراع بوده است. پس ما از پيامبرصلى الله عليه وآله بريده و قطع نشديم. ائمهعليهم السلام به وسيله اين كتاب جامعه ما را به آن حضرت پيوند مىزنند. ائمهعليهم السلام بر اصحابشان از آن جامعه مىخواندند. در جايى ديدهام كه نقل كرده بود ائمهعليهم السلام تا حضرت رضاعليه السلام آن جامعه را به اصحابشان نشان دادهاند. شخصى از حضرت صادقعليه السلام سؤالى كرد. عرض كرد: «فما رأيك»(159)؟ خيال كرد مثل ابوحنيفه است. فرمود: ويهك «لو كنّا نفتى الناس بِرأيِنا و هو انا لَكُنّا مِن الهالكين.»(160) من از چيزى نقل مىكنم كه به نوشته علىعليه السلام از پيامبرصلى الله عليه وآله از جبرئيل و از خدا است. اصحاب، احاديثى كه ائمه ( عليهم السلام) از آن جامعه برايشان مىخواندند، در رسالههاى كوچك مىنوشتند، اسم آن رسالهها در علم الحديث، اصل است. وقتى تعداد اين اصول چهارصد اصل شد به آن «اصول اربعماة» مىگفتند. دو تا از آن اصول را من در دانشگاه تهران به نام «اصل اسفرى» ديدم كه از آن روايت مىكنند. در كتاب معالم المدرستين بيان كردهايم كه ما از پيامبرصلى الله عليه وآله و ائمه (عليهم السلام) قطع نشدهايم. اين «اصول اربعماة» را مرحوم كلينىرحمه الله خواسته است خود جمع بكند، اما نتوانست؛ ولى شيخ صدوقرحمه الله جمع كرد. پس روايات ما تسلسل دارد. ما در روايات خود كيفيت ظهور و حكومت امام (ع) را داريم؛ زيرا بر خلاف آنها كه منع كردند، ما اينگونه احاديث را نگه داشتيم. لذا ما درباره حضرت مهدى(عج)، كيفيت حكومت آن حضرت و مسأله رجعت و ..... نسبت به اهل سنت روشنتريم نه اينكه اختلاف داشته باشيم. مطلب دوم: سرداب غيبت مطلب ديگر درباره سرداب غيبت است. خدا رحمت كند شيخ محمود ابوريه را. او عالمى مصرى بود كه كتاب عبداللَّه بن سبا را خوانده بود و شيعه شده بود. شيخ محمودرحمه الله براى من نوشت: مىگويند شما شيعيان عصر جمعه سوار اسب مىشويد، شمشير به دست مىگيريد، در مقابل سرداب غيبت مىايستيد و مىگوييد يا حجة بن الحسن (ع) ظاهر بشو. برايش نوشتم من خودم در اين جا (بغداد) به دنيا آمدهام مدتى هم ساكن بودهام تا به حال چنين چيزى نديدهام. در باب سرداب غيبت مطلب چنين است. ائمهعليهم السلام در خانه خودشان يك عبادتگاه داشتند نه مسجد. يك اتاقى، يك جايى كه جاى عبادت بود. مسعودى در مروج الذهب نوشته:(161) به متوكل خبر دادند امام على النقىعليه السلام سلاح جمع مىكند. افرادى را فرستاد به خانه حضرت ريختند، او را در جاى عبادتش ديدند. حضرت را با همان حال نزد متوكل بردند. اين جا كه به سرداب معروف است، جايگاه عبادت امام على النقى و امام حسن عسكرى - عليهما السلام - و بعد هم جاى عبادت حضرت حجت(عج) بود، ولى اكنون زمين بالا آمده - مثل شهر رى كه اكنون زمين بالا آمده است - لذا اين جا سرداب مانند شده در اصل سرداب نبوده. اين همان جايى است كه مسعودى و غير مسعودى هم نوشتهاند كه جاى عبادت حضرت امام على النقىعليه السلام بود. بعدها امام حسن عسكرىعليه السلام بعد هم حضرت حجت(عج) عبادت مىكردهاند نه اينكه ما معتقد باشيم حضرت در اين جا غايب شده است يا از اين جا ظاهر مىشود. ما روايتهايى داريم كه حضرت در مكه نزد خانه خدا در صبح صدايش بلند مىشود و عالم را خبر مىكند كه ظاهر شده است. بعد 313 نفرى كه گفته شده است از ياران حضرتند، همان روز يا همان شب از اطراف دنيا به حضرت مىرسند. اينها لشگر حضرت نيستند. اينها ياران و فرمانداران حضرت هستند كه در روايات هم داريم 55 نفر آنها زن هستند و باقى آنها مرد. حتى در روايت داريم آن قرآنى كه پيامبرصلى الله عليه وآله در خانهاش بود و بعد هم در دست ائمهعليهم السلام بوده، الآن در دست حضرت حجت(عج) است. شيعيان او در مسجد كوفه آن قرآنى را كه در خانه پيامبرصلى الله عليه وآله نوشته شد، درس مىدهند و تعليم مىگيرند. من در «بحارالانوار» ديدم تعدادى از اين ياران حضرت ايرانىاند. روايت در «بحارالانوار» موجود است. نه اينكه ايرانى هستم اين روايت را مىگويم، بلكه براى اينكه اين حديث را ديدهام. اين 313 نفر يا علما هستند يا فقها و يا فرمانداران جهان. هر دو مىشود باشد. اما لشگرى كه حضرت حجت(عج) با آنها از مكه خارج مىشوند 10 هزار نفرند به اندازه لشكرى كه پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله مكه را با آن فتح كرد. در نخستين جنگى كه بين حضرت و دشمنان در مىگيرد تمام اين وسائل جنگى از كار مىافتد. اتم از كار مىافتد. تمام اينها از كار مىافتند. جنگ دوباره به جنگ اسب و شمشير و نيزه و سپر بر مىگردد. نخستين جنگ حضرت با «عثمان بن عنبسه» از نسل بنى اميه است؛ لذا به او سفيانى مىگويند، يعنى از نسل بنى اميه و ابوسفيان در ارض يابسه بين مكه و شام. اين نخستين جنگى است كه حضرت مىكنند. اسم ديگر آن دجال است. اصولاً دجال يعنى كذاب. دجال آنهايى هستند كه ادعاى مهدويت مىكنند؛ مثل على محمد باب. در تاريخ دجال خيلى داريم. اين بود آنچه مىخواستم در موضوع حضرت حجت(عج) بيان كنم. من معمولاً در اينگونه جلسات مىگويم اگر سؤالى داريد، مرحمت كنيد بپرسيد تا جواب بدهم؛ ولى به دليل گذشت وقت، صحبت را با پنج صلوات ختم مىكنيم. (اللهم صل على محمد و آل محمد) والسلام عليكم و رحمة اللَّه و بركاته