لاورا جي کالکر، دکتراي آموزش به باور جي رايد ليون، رئيس پيشين شاخه ي پرورش و رفتار کودک مؤسسه ي ملي بهداشت امريکا: "اگر در امريکا زندگي کنيد و خواندن ندانيد، به احتمال نزديک به يقين نخواهيد توانست در زندگي به جايي برسيد." اين گفته با تمام نگران کنندگياش، در بيشتر موارد سرنوشت محتوم کودکان ناتواني است که قادر به خواندن نيستند. خواندن، پايه ي تمام مهارت هاي آموزشي ديگر است. بدون توانايي خواندن، کودکان نخواهند توانست آواها را بشناسند يا بنويسند. علوم تجربي، علوم اجتماعي، رياضيات و فناوري نيز به همين ترتيب غير قابل درک خواهند بود. بيشتر کودکان با اشتياق و اميد بسيار به مدرسه پا ميگذارند. ناتواني در خواندن، به هيچ رو خوشايند کودک نيست. مايه ي شرمندگي است که هر بار آموزگار از ما ميخواهد متني را بخوانيم، سر هر کلمه لکنت پيدا کنيم. تکرار هر روزه ي اين اتفاق کودک را دچار سرافکندگي ميكند و تمام لذت يادگيري را از بين ميبرد. بيشتر کودکان در چنين وضعيتي خود را شکست خورده مي يابند. در سنين خيلي کم، اين موضوع ممکن است آغاز حرکت مارپيچي رو به پايين باشد. به جاي اشتياق به خواندن، کودک به تلاش براي فرار از آن برانگيخته ميشود و همه ميدانيم که بدون تمرين و انگيزه ي مثبت، مهارت هاي خواندن پيشرفت نخواهند کرد. رايد ليون در بياناتش در برابر کميته ي آموزش و نيروي انساني مجلس نمايندگان امريکا (?? ژوئيه ????)، اين پديده را چنين شرح مي دهد: "از پژوهش هاي بلند مدت انجام شده به پشتيباني مؤسسه NICHD "ملي سلامت کودک و پيشرفت بشر" که درباره ي خوانندگان توانا و ناتوان از کودکستان تا سنين جواني پژوهش مي کند، به روشني بر ميآيد که بسياري از کودکان کم سن و سالي که در خواندن ضعف دارند، از همان آغاز محکوم به شکست اند. در پايان کلاس اول، کودکاني که نتوانسته اند به مهارت هاي خواندن مسلط شوند و همپاي همکلاسان خود پيش بروند، دچار افت چشم گير عزت نفس، خود انگاره و انگيزهي فراگيري خواندن ميشوند. در کلاسهاي دبستان و راهنمايي، اين مشکلات پيچيده تر ميشوند. تا هنگام رفتن به دبيرستان، توان اين دانشآموزان براي ورود به دانشگاه کم و بيش به صفر ميرسد و همزمان، فرصتهاي آنها براي ورود به ميدانهاي شغلي و حرفهاي، به شکل چشم گير رو به کاهش ميگذارد. اين افراد همواره به ما ميگويند که از خواندن متنفرند، به اين دليل که کاري بس طاقت فرساست و براي آن ها کند و دشوار پيش مي رود. نوجواني در يکي از کلاس هاي مورد پژوهش بلند مدت مي گفت: "ترجيح مي دهم به جاي خواندن، دندانم را بکشند." رابرت باک در نشريه NICHD در مقالهاي با عنوان "چرا بچهها در خواندن موفق ميشوند يا شکست ميخورند"، اين نکته را يادآور ميشود که اين احساس شکست به زندگي روزمره نيز راه مييابد. "حتي چيزهايي که براي بقيهي ما تسهيلات زندگي روزانه به شمار ميروند، مانند نقشهي راه، يا دستور تهيهي غذا، براي افرادي که در خواندن مشکل دارند، مسائلي هولناک جلوه ميکنند. به تدريج با افزايش حجم اطلاعات در اينترنت، کساني که خواندن نميدانند، از انقلاب اطلاعاتي که بيشتر بر پايهي متونِ نوشته شده قرار دارد، جا ميمانند. حتي افرادي با اختلالات جزئي در خواندن، براي لذت بردن نميخوانند. براي اين افراد، خواندن مستلزم چنان تلاشي است که انرژي چنداني براي فهم مطلبي که خوانده اند، در آنها باقي نميماند." روشن است که پيامد ناتواني در خواندن، بسيار عميق تر از محروم ماندن از لذتهاي سرشتي خواندن است و بازتابهاي جدّي اجتماعي و اقتصادي نيز دارد. براي کودکان و نوجواناني که ناتواني هم دارند، نداشتن مهارت خواندن، بازدارنده ايي دو برابر قوي تر است. البته جاي اميدواري است که بيشتر کودکان، حتي آنهايي که دچار ناتوانيهاي جدي اند، ميتوانند خواندن بياموزند. چري تاکموتو، مدير اجرايي مرکز آموزش پشتيباني تحصيلي والدين در اسپرينگ فيلد ويرجينيا، مي نويسد: "اين فقط يک افسانه است که افراد دچار عقب ماندگي ذهني و ناتواني هاي شناختي ديگر، نمي توانند خواندن ياد بگيرند." برگردان: نسيم قياسي منبع: http://www.rif.org