بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و خودآگاهي تاريخي طاهرزاده، اصغر.- اصفهان: لُبالميزان، 1388. 220 ص. ISBN: 978-964-2609-22-2 فهرستنويسي بر اساس اطلاعات فيپا. كتابنامه به صورت زيرنويس. 1- خميني، روح الله، رهبر انقلاب و بنيان گذار جمهوري اسلامي ايران، 1279-1368. 2- نظريه درباره انقلاب اسلامي. 3- انقلاب اسلامي. 4- خودآگاهي- - جنبههاي مذهبي - - اسلام. 5- ايران - - ناريخ - - انقلاب اسلامي، 1357 1388 77 الف 2 ط / 1553 DSR- 083/955 كتابخانة ملي ايران-1927459 نوبت چاپ: اول-چاپ: پرديس تاريخ انتشار: 1388-ليتوگرافي: شكيبا قيمت: 2000 تومان-حروفچين: گروه فرهنگي الميزان شمارگان: 3000 نسخه-ويراستار: گروه فرهنگي الميزان كليه حقوق براي گروه الميزان محفوظ است مراكز پخش: 1- گروه فرهنگي الميزان -تلفن: 7854814- 0311 2- دفتر انتشارات لبالميزان -همراه: 09131048582 مقدمه1 باسمه تعالي کتابي که در پيش رو داريد قسمتي از مجموعه مباحث استاد طاهرزاده در رابطه با «جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي» و نقش آن در حال و آيندهي جهان است. در مورد اين مباحث نظر شما را به نکات زير جلب مينماييم. 1- نويسنده با اعتقاد به اينكه دنياي مدرن ديگر جايي در عالم ندارد، به انقلاب اسلامي به عنوان روح معنويِ اين عصر که هرگز کهنه نميشود،2 نظر دارد و خواننده را متوجه اين امر مهم ميکند که در عصر گسترش عالَم غربي که سعي دارد ساير ملل را بيعالَم و بيتاريخ کند، انقلابي متولد شده که در جوهر و ماهيت خود، تحولي است بيرون از حوزهي فکر و تمدن غربي، و بر همين اساس تذکر ميدهد آن انقلاب را با عينک غربي ننگريم که هرگز به حقيقت آن آگاهي نمييابيم. زيرا به گفتهي ميشل فوکو: «وقتي ايرانيان از حکومت اسلامي حرف ميزنند، وقتي جلوي گلوله در خيابانها، آن را فرياد ميزنند، ... و با اين کار شايد خطر يک حمام خون را به جان ميخرند... به نظر من به واقعيتي ميانديشند که به ايشان بسيار نزديک است... چون کوششي است براي اينکه سياست، يک بُعد معنوي پيدا کند».3 2- توجه به تفاوت ذاتيِ دو رويکرد متفاوت نسبت به زندگي در اين دوران، رمز کليدي کتابي است که روبهروي خود داريد. عبور از نوعي زندگي که آرمانهاي خود را در فرهنگ مدرنيته دنبال ميکند و رويکرد به نوع ديگري در زندگي است که ميخواهد از طريق انقلاب اسلامي، از غرب و فرهنگ مدرنيته عبور کند و زندگي زميني را به آسمان متصل گرداند. 3 - روح حاکم بر زمانه که تحت تأثير فرهنگ مدرنيته است، آنچنان آشفته است که انسان بهراحتي معني حادثهاي را که آمده است تا ماوراء فرهنگ مدرنيته، متذکر رجوع بشر به آسمان باشد، نميفهمد و لذا نسبت به فهم جايگاه انقلاب اسلامي در اين دوران گرفتار برداشتهاي از پيش ساخته ميشود که آن برداشتها ديواري در برابر فهم او و فهم انقلاب اسلامي ميکشد. نويسنده تلاش کرده با توجه به اين امر، ماوراء نگاه مدرنيته، انقلاب اسلامي را بنماياند. زيرا که بايد مواظب باشيم انقلاب اسلامي را در حدّ فهمهاي محدود ننگريم وگرنه بيتوجه به حقيقت روحاني و جايگاه تاريخي آن، سخن گفتهايم. 4 - ممکن است در ابتدا به مؤلف ايراد گرفته شود که نگاه او به انقلاب اسلامي، نگاهي آرماني است که با واقعيت آن متفاوت است، ولي وقتي حقانيت سخن روشن ميگردد که سعي شود به همهي زوايايي که در رابطه با انقلاب اسلامي در کتاب توجه داده شده، عنايت گردد، در آن صورت است که معلوم خواهد شد چرا إصرار ميشود انقلاب اسلامي يک رستاخيز در همهي جهان امروز است و همچون روز حساب جايگاه هرکس را تعيين ميکند. 5 - زبان فرهنگِ مدرنيته که ما نيز با تأسيس اولين دبستان، قبل از انقلاب مشروطه با آن آشنا شديم و بعد بهوسيلهي آن فکر کرديم، زباني نيست که بتواند جايگاه انقلاب اسلامي را تبيين کند و به همين جهت مؤلف محترم سعي فراوان کرده تا ماوراء گفتماني که تحت تأثير فرهنگ غرب است، ذات انقلاب اسلامي را بنماياند تا حقيقتاً با چهرهي واقعي انقلاب اسلامي روبهرو شويم و همين امر موجب شده که در بعضي موارد خواننده به زحمت بيفتد و آرامش خود را در حين مطالعهي کتاب از دست بدهد، چون يا واژهها را ناآشنا ميبيند و يا افقي که به ميان ميآيد افقي نيست که خواننده عادت کرده باشد از آن افق بنگرد. 6 - مؤلف محترم با توجه به اين قاعده که «با آغاز عهد تازه، تأثير آنچه به گذشته تعلق دارد، کم ميشود» روشن ميکند که چگونه با حضور انقلاب اسلامي در عالم، عهد الهي از ياد رفتهي بشر به او برميگردد و در آن راستا فرهنگ غربي در عالَم به سرعت فروکاسته ميگردد و به اين دليل بايد به آيندهي انقلاب اسلامي اميدوار بود. به اميد آنکه توانسته باشيم در راستاي آشنايي عزيزان نسبت به حقيقت و ذات انقلاب اسلامي قدمي برداريم. گروه فرهنگي الميزان مقدمه مؤلف باسمه تعالي مواردي که در ذيل مطرحشده؛ زواياي مختلفي است از نگاهي که در کتابهاي مربوط به انقلاب اسلامي و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بيان گرديده، تا سمت و سوي جستجوي خوانندگان عزيز را در متن آن کتابها روشن کند. 1- حساسترين مسأله در زندگي انسان درست و دقيقديدن واقعيات عالم است، و اين موضوع آنقدر مهم است که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم در تقاضاي خود به خداوند عرضه ميدارند «اَللّهُمَّ أرِنِي الأشياء كما هي»؛1 خدايا! اشياء را آنطور که هستند به من نشان بده. موضوعِ درستديدن پديدهها و واقعيات وقتي اهميت صدچندان پيدا ميکند که موضوع مورد شناخت، به زندگي دنيايي و آخرتي انسان ربط پيدا کند. در کنار معرفت به خدا و معاد و نبوت و امامت، در عصر کنوني، معرفت به جايگاه انقلاب اسلامي از موضوعاتي است که معرفت صحيح نسبت به آن نقش اساسي در نوع زندگي ما خواهد داشت و بهواقع همهي انتخابهاي ما را تحتالشعاع خود قرار ميدهد و پيرو آن سعادت و شقاوت ما را نيز رقم خواهد زد. 2- انقلاب اسلامي يک پديدهي معنوي است که هرگونه موضعگيري ما نسبت به آن، ما را در جايگاه خاصي از قرب و يا بُعد نسبت به معنويت قرار ميدهد و اين است که نميتوان نسبت به آن چشم برهم گذاشت و آن را ناديده انگاشت، زيرا به همان اندازه، از جايگاه قرب معنوي به جايگاه بُعد از حقيقت پرت ميشويم. به همين جهت ميتوان آن را يک رستاخيز معنوي بهشمار آورد که حساب و جايگاه هرکس را در دوران کنوني که دوران تقابل انقلاب اسلامي با فرهنگ مدرنيته است، تعيين ميکند. 3- در دوراني که بشر مدرن از دين فاصله گرفته و ارتقاي انسان را در پيروي از انديشههاي منقطع از آسمان جستجو ميکند، يکمرتبه در قرن بيستم با وقوع دو جنگ جهاني در مهد تمدن مدرن و شکست ايدئولوژيهايي مثل ليبراليسم و سوسياليسم و ظهور نابرابريهاي آزاردهنده، انقلاب اسلامي به عنوان راهي براي عبور از آن فرهنگ به سوي فرهنگ الهي انبياء، عقلها و دلها را متوجه خود نمود و بر خلاف آنهمه تبليغاتِ منفي که نسبت به آن روا داشتند، بهخوبي از عهدهي نشاندادنِ معني تاريخي خود برآمد. اين است که روشن ميکند انقلاب اسلامي يک امر اتفاقي نيست، بلکه گشايش افق و زمان جديد در بحبوحهي پايان غرب است. 4- انديشههايي که گرفتار ظاهربيني دوران نيستند بهخوبي متوجه جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي خواهند شد و ذات الهي آن را که به عنوان يک رسالت، وارد زندگي بشر شده، خواهند شناخت و از تاريخسازي آن که حکمت و معنويت را به بشريت هديه خواهد داد آگاهي خواهند يافت و آرمانگرايي منطقي آن را که عامل نجات بشر از پوچگرايي و نيهيليسمِ بيمارگونهي بشر مدرن است، بهسرعت دريافت ميکنند و اين شروع تاريخِ طلائي معنويت حقيقي بعد از ظلمات مدرنيته است. 5- وقتي از انقلاب اسلامي سخن ميگوييم ولي به جايگاه آن که از غدير شروع شده و به حاکميت مهدي عجل الله تعالي ختم ميشود و بايد از روح غربي عبور کند، چيزي نگوييم، عملاً از انقلاب اسلامي هيچچيز نگفتهايم. انقلاب اسلامي با نگاه تاريخي شيعه به غدير پديد آمد و نهتنها پديدهاي اتفاقي نبود، بلکه آشناي همهي شيعيان بود زيرا آن را در متن اسلام يافته بودند تا از طريق آن با روح توحيد اصيل زندگي کنند. 6- کسيکه از «توحيد» چيزي نميداند و معتقد نيست که آن حقيقتِ يگانه اجازهي حضور به غير نميدهد، وقتي به او گفته شود انقلاب اسلامي جلوهي روح توحيد است و هر جريان مقابل خود را نفي ميکند و همچنان در تاريخ جلو ميرود و هرگز فرو نمينشيند، متوجه موضوع نخواهد شد و شايد آن را ادعايي بداند که از سر احساسات اظهار شده است ولي انکار نور چيزي از واقعيت و نقش آن نميکاهد. 7- اگر شخصيت انقلاب اسلامي را با تفکر غربي تحليل کنيم هرگز به ذات آن پي نخواهيم برد و لذا هرگونه موضعگيري که نسبت به آن داشته باشيم - اعم از موضعگيري مثبت و طرفدارانه و يا منفي- به بيراهه رفتهايم و بالاخره کارمان به مقابله با آن ميانجامد. زيرا انقلاب اسلامي به اهدافي نظر دارد که نگاه غربي سخت از آنها گريزان است. يکي امتحانات الهي را رحمت ميداند و يکي طور ديگري ميانديشد. به گفتهي مولوي: رحمتي دان امتحان تلخ را* نعمتي دان ملکِ مرو و بلخ را 8- اگر پذيرفتيم آوارگي و سرگرداني بشر مدرن چيز قابل انکاري نيست و ريشهي آن را نيز به درستي تحليل کرديم، ديگر اين گفته که «انقلاب اسلامي هديهي خدا است تا بشر را از ظلمات مدرنيته نجات دهد»، يک سخن غلوآميز بهحساب نميآيد بلکه به اميد قوام فرهنگي و تمدن اسلامي که در آيندهي انقلاب اسلامي نهفته است، زندگي را در کنار انقلاب اسلامي ادامه ميدهيم. 9- مقام معظم رهبري«حفظهاللهتعالي» در مراسم تنفيذ حکم رياست جمهوري دولت دهم فرمودند: «بعضي از مديريتها در بخشي از برهههاي اين سي سال زاويههائي با مباني انقلاب داشتند؛ اما ظرفيت انقلاب توانست اينها را در درون خود قرار بدهد؛ آنها را در كورهي خود ذوب كند؛ هضم كند و انقلاب بر ظرفيت خود، بر تجربهي خود بيفزايد و با قدرت بيشتر راه خود را ادامه بدهد. آن كساني كه ميخواستند از درونِ اين نظام، به نظام جمهوري اسلامي ضربه بزنند، نتوانستند موفق بشوند. انقلاب راه خود را، مسير مستقيم خود را با قدرت روزافزون تا امروز ادامه داده است و همهي كساني كه با انگيزههاي مختلف در درون اين نظام قرار گرفتهاند، خواسته يا ناخواسته، به توانائيهاي اين نظام كمك كردند. به اين حقيقت بايستي با دقت نگاه كرد؛ اين ظرفيت عظيم، ناشي از همين جمهوريت و اسلاميت است؛ از همين مردمسالاري ديني و اسلامي است؛ اين است كه اين ظرفيت عظيم را بهوجود آورده است. و راز ماندگاري و مصونيت و آسيبناپذيري جمهوري اسلامي هم اين است و اين را جمهوري اسلامي در ذات خود دارد و إنشاءالله آن را همواره حفظ خواهد كرد.»2 چنانچه ملاحظه ميفرماييد در بيانات ايشان موضوع ذاتداشتنِ انقلاب اسلامي مطرح شده و اين مبناي اصلي کتاب حاضر است که نويسنده پس از روشنکردن معني ذاتداشتن انقلاب اسلامي، سعي دارد نسبت صحيحي را که هرکس بايد با اين انقلاب داشته باشد، تبيين کند. 10- اگر بتوانيم حادثهي انقلاب اسلامي را با يک فهم کلي و با جامعيتي از آگاهي و خودآگاهي و دلآگاهي درک کنيم، ميتوانيم جايگاه حقيقي انقلاب اسلامي در حال و آينده را، در روح و روان آدمها بشناسيم و معني آنکه ميگوييم: «هرکس وارد اردوگاه انقلاب اسلامي نشود، از تاريخ بيرون ميافتد و بيتاريخ ميشود» را دريابيم. 11- درد بزرگ آن است که در فضاي فرهنگ مدرنيته، تفکر آزاد به حاشيه رفته است، در حاليکه فهم انقلابي که بنا است ماوراء فرهنگ مدرنيته با انسانها سخن بگويد، نياز به تفکر آزاد دارد و رمز شکست سياسي نخبگاني که با روحيهي سياسيکاري و با روشهاي غربي با انقلاب اسلامي برخورد کردند، همين بوده و هست. 12- به تجربه روشن شده که امکانات ذاتي انقلاب اسلامي از نظر فرهنگي آنقدر عميق است که هرگز اجازه نميدهد انديشههايي را که اهدافي جداي از اهداف انقلاب اسلامي دارند، بر آن تحميل کنند و بر اساس همين غناي فرهنگي که داشت، توانست از راهکارهاي سکولاريتهاي که در دوران سازندگي و اصلاحات بر آن تحميل شد خود را بيرون بکشد و توجه به عدالت و معنويت را بازسازي کند و رويکرد به انتهاي با برکتي که نظر به حاکميت حضرت مهدي عجل الله تعالي دارد را دوباره به متن انقلاب باز گرداند. 13- کسي که به تاريخ و سياست توجهي ندارد، بخواهد يا نخواهد معني دينداري واقعي را گم کرده است، و کسي هم که سياست و تاريخ را از منظر ديانت ننگرد بازيچهي سياستبازاني خواهد شد که ميخواهند تاريخ خود را بر بشريت تحميل کنند و قدرت را در دست گيرند. در حاليکه انقلاب اسلامي بستري است تا در آن بستر تاريخ و سياست از منظر دين تعريف گردد و در بستري معنوي مديريت شود تا حاکمان از حقيقت فاصله نگيرند. 14- اگر از يک طرف روشنفکران ما گرفتار نگاه غربزدگي شدند و خواستند جايگاه انقلاب اسلامي را در ادامهي تاريخ غرب جستجو کنند، و از طرف ديگر بسياري از متدينين ما نيز بدون آنکه جبهههاي فکري و تاريخي را بشناسند و شخصيت افراد را بر اساس جبهه و جهتي که انتخاب کرده ارزيابي کنند، تنها شخصيت افراد را در حرکات و سکنات و فضائل و رذائل فردي آنها جستجو ميکنند، بدون آنکه به جهت و سمت و سويي که افراد در آن قرار ميگيرند توجه نمايند. اين بهواقع موجب معضل بزرگي شد که بعضي از نخبگان ديني نتوانستند جايگاه و سمت و سوي انقلاب اسلامي را بشناسند و با اندک ضعفي که از مديري از مديران نظام اسلامي ديدند، از حضور خود در جبههي انقلاب اسلامي کنار کشيدند. مباحث انقلاب اسلامي با توجه به چنين نقيصهاي سعي دارد خطرات چنين غفلتي را گوشزد کند و نگاه متدينين را به رويکردهاي کلي انقلاب اسلامي معطوف دارد.3 15- تبيين بنياد فلسفهي انقلاب اسلامي ضروريترين مؤلفهي سياسي دوران ما است تا نحوهي تأثير دين در عصر غيبت و نقش ولايت تکويني حضرت وليعصر عجل الله تعالي معني خود را بنماياند و ريشهي حماسهسازي انقلاب اسلامي معين گردد و غفلت از اين موضوع غفلت از رسالت تاريخي کساني است که اين غفلت شايستهي آنها نيست و موجب يکنوع محافظهکاري ننگين خواهند شد. 16- امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به عنوان مسلماني ژرفانديش و عارفي حماسي، ناظر به منظري بود که چشم فرهنگ مدرنيته سالها نسبت به آن نابينا شده بود و از ساحتي سخن ميگفت که فرهنگ مدرنيته امکان درک آن را نداشت و لذا مدرنيسم همچون نابينايي بيخرد با انقلاب اسلامي درگير شد و راز شکستهاي پيدرپي غرب از انقلاب اسلامي را بايد در اين نکتهي مهم جستجو کرد زيرا فرهنگ غربي خود را از امکانهاي معنوي عالم هستي بيرون انداخته است. انقلاب اسلامي آمده است تا بشريت را با امکاناتي آشنا کند که ماوراء جهاني است که فرهنگ مدرنيته در آن زندگي ميکند و با عقلِ پژمردهي خود ميخواهد ادامهي حيات دهد. 17- تاريخيبودن يک انديشه به آن معني است که در طول تاريخِ آن ملت، دست و دلها به سوي آن انديشه دراز بوده است و هرگاه آن انديشه پا به ميدان گذاشته با تمام وجود آن را پذيرفته، حال بايد از خود بپرسيم براي مردم ايران آيا «انقلاب اسلامي» يک انديشهي تاريخي بوده و يا تجدد و فرنگي مآبي؟ آيا نميتوان گفت آن گروه از مردم ايران که گرفتار فرنگيمآبي شدند و ديگر زبان مردم را نميفهمند به جهت آن است که از تاريخ ملت ايران بيرون افتادهاند، تا آنجا که ايرانيبودن خود را با منظري که غرب به آنها مينماياند، در ايران باستانِ قبل از اسلام دنبال ميکنند؟ انقلاب اسلامي راهي است تا اين گسستگيها جبران شود و غربزدگي بهکلي از روح ملتي که ميتواند با تاريخ ديني خود زندگي کند برچيده شود و از اين جهت انقلاب اسلامي مرحلهي گذار ملت است از غربزدگي که منشأ گسست و تنفر بين آحاد افراد بوده و هست، به سوي اُخوتي که همهي دستها و دلها را يگانه ميکند. 18- عالَمي که انقلاب اسلامي به بشريت عرضه ميکند با عالَمي که فرهنگ مدرنيته به ميان آورده است تفاوت ماهوي دارد. با ورود به عالَم انقلاب اسلامي حقايقي در افق روح انسان آشکار ميشود که بهکلي از روحيهي فردگرايي يا «Individualism» فاصله ميگيرد و حقيقت را در گستردگي احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت ساير انسانها مييابد و ديگر اقتصادي همراه با عدالت و معنويت به صحنه ميآيد، چيزي که در افق عالَم انسان غربزده بهکلي ناپديد شده و عامل دوگانگيها و تنفرها گشته است. 19- بشري که جهت او به هيچ جانب نباشد و به هيچچيز رو نکند، چگونه ميتواند خود را ادراک کند و هويتي براي خود احساس نمايد، مگر اينکه خود را فريب دهد و به اسم بيطرفي در طرفي قرار گيرد که نه حق را تأييد ميکند و نه باطل را. او بايد بداند که چون به حق پشت کرده است، در جبههي باطل است، در حالي که انقلاب اسلامي جبههاي است تا بشر، راهِ قرارگرفتن در جبههي حق را گم نکند و در سيرِ به سوي حق با بسط انقلاب اسلامي، بسط يابد و بهکلي از ظلمات دوران به درآيد و به افق روشن تاريخ نظر اندازد و از پوچي و بيطرفي خود را رها کند. 20- اگر انقلاب اسلامي را در حدّ يک حرکت سياسي پايين بياوريم به نوعي به حقيقت جفا کردهايم، همچنانکه اگر آن را در آن حد بدانيم که ديگر حکومتها مزاحم دينداري شخصي مردم نيستند. در هر دو صورت جايگاه انقلاب اسلامي را نشناختهايم و از معني حضور آن در تاريخ معاصر سخت بيگانهايم و با سادگي، معني دشمني فرهنگ مدرنيته را يک سوء تفاهم ميپنداريم. راستي انقلاب اسلامي به چه نقطهاي اشاره دارد که دنياي مدرن براي انکار آن اينهمه هزينه ميکند؟ 21- ما ميخواهيم معني انقلاب اسلامي را بشناسيم و نسبت خود را با آن معلوم کنيم و لذا مجبوريم از زواياي مختلف آن را بنگريم و قبل و بعد آن را درست مدّ نظر قرار دهيم و اين ممکن نيست مگر آنکه بدانيم از کجا شروع شده است و به کجا خواهد رفت و اگر ماندگارش ميدانيم، دليل ماندگاري آن چه ميباشد و چرا متعلق به هيچ زماني و هيچ قومي نيست که با رفتن آن زمان و آن قوم باز باقي خواهد ماند. در يک کلمه راز آيندهداري انقلاب اسلامي در کجا است؟ 22- انقلاب اسلامي روشن ميکند ما متعلق به کدام جبههايم و در چه فضايي بايد خود را جستجو کنيم که گرفتار از خودبيگانگي نگرديم و از ثابت عصر جدا نباشيم و درنتيجهي اين جدايي در فضاي مشهورات و مقبولات عصرِ مدرنيسم به دنبال خود بگرديم! انقلاب اسلامي بستر باز تعريف آن بشري است که در متن مدرنيسم خود را نيز فراموش کرده بود، و به همان اندازه که توانست خود را دوباره در فضايي ديگر تعريف کند، به زندگي برگشته است. 23- انقلاب اسلامي؛ اگرچه فلسفه نيست ولي ما را به «وجود» دعوت ميکند و آنچه را در افق انسان ميآورد چيزي ماوراء ماهيات و توهّماتي است که فرهنگ مدرنيته با آن زندگي ميکند، جهت تفکر را تا واقعيترين واقعيات يعني عالم غيب و معنويت سوق ميدهد و لذا ميتواند در دفاع مقدس هشت ساله با جهاني از تانک و توپ و هواپيما نبرد کند و به بهانهي آنکه همهچيز نسبي است، از مسئوليت مقابله با جهان کفر شانه خالي ننمايد. زيرا: آنکه انکار حقايق ميکند* جملگي او بر خيالي ميتَند 24- کساني که اهل «وقت» هستند و از «زمان فاني» عبور کردهاند و به «زمان باقي» ميانديشند، به انقلاب اسلامي به عنوان مأمني براي به حضوررفتن و به «وقت»رسيدن مينگرند و در همين راستا معتقدند بسط انقلاب منجر به حضور صاحبُالوقت و الزمان عجل الله تعالي خواهد شد. به همين دليل عدهاي نميتوانند آن را تحمل کنند، زيرا عبور از «زمان فاني» به «زمان باقي» کار هرکس نيست، از اين رو اين افراد سعي ميکنند حقيقت انقلاب را از جايگاه اصلياش کاهش دهند و يا از آن فاصله ميگيرند و در زمان فاني خود عمر خود را به انتها ميرسانند. 25- انقلاب اسلامي؛ حماسهي عارفان شيدايي است که هنر نزديکي به پيامبران و اولياء الهي را يافتهاند و لذا وقتي نسيم فناي «فيالله» در غرّش گلولهي خمپارهها وزيدن ميگيرد، بهجاي آنکه به سنگر خانقاه پناه برند تا از هر گزندِ احتمالي مصون بمانند، پيراهن خود را در ميآورند و با سينهي برهنه در ميدان جنگ قهقههي مستانه ميزنند. کساني که نميتوانند انقلاب اسلامي را به غديري که علي عليه السلام را از آن حذف کردند و به خانهي فاطمه سلام الله عليه اي که آن خانه را آتش زدند و به کربلايي که بر جسدها اسب راندند، متصل گردانند، تا آخر آن را تحمل نخواهند کرد و آن را يک نوع ماجراجويي ميدانند که قواعد بازي جهان مدرن را بههم زده است و بالاخره بهزعم آنها بايد با آمدن دولتي مصلحتگرا در جايي توقف کند، اينها بيش از يک روي سکه را نديدهاند و خرابي جهان مدرن را با آباداني خانهي انسانيت همراه نميبينند. 26- انقلاب اسلامي علت جهان پرآشوب کنوني را جاهلاني ميداند که از عقل قدسي انبياء بريدند و خواستند با خرد پژمردهي بشرِ جداشده از وَحي، آن را مديريت کنند و به گمان اينکه ميخواهند خود را از آسمان آزاد کنند، انواع اسارتها را به بشريت تحميل کردند و ياوههايي را به عنوان علمِ ادارهي جهان بر زبان راندند که اسارت بشر را عميقتر مينمود و زندگي با خيالات را زندگي واقعي نشان ميداد. بايد به اين تذکر رسيد که تحت تأثير خردِ پژمردهي بشر مدرن، عينکي روي چشم داريم که درک ما را از انقلاب اسلامي غير واقعي کرده است. 27- ما نميگوييم فهم انقلاب اسلامي کار آساني است ولي اگر ملاحظه شد بعضي از نخبگان که مدعي فهم انقلاباند، از مردم عادي عقب افتادند بايد بيش از آنکه پيچيدگي را در موضوع انقلاب دانست، در حجاب فهم آنهايي دنبال کرد که از روح توحيد بيخبرند و از تجلي تاريخي ربالعالمينِ يگانه، بهرهي کافي نبردهاند. آري! درک انقلاب اسلامي بدون علم به اسماء الهي کار مشکلي است، ولي راهِ ممکني است زيرا که ذات انقلاب اسلامي خود عامل فهم آن خواهد شد. 28- تا وقتي با عينک زمانهاي که در آن هستيم و فکر خود را بر آن اساس جلو بردهايم به انقلابي بنگريم که بنيانگذار آن انساني است که به مقام جامعيت اسمايي دستيافته، هيچ پرتوي از حقيقت آن انقلاب بر قلب ما تجلي نخواهد کرد و راهي جهت برونرفت از ظلمات زمانه جلو ما گشوده نميشود. اهل کام و ناز را در کوي رندي راه نيست* رهروي بايد جانسوزي، نه خامي بيغمي بايد از قهر تفکر غالبِ فرهنگ مدرنيته رها شد تا آشنايي با انقلاب اسلامي شروع شود و تماشاگري راز ما را در برگيرد. 29- انقلاب اسلامي دوران تاريخ دينداري در جهان معاصر را بنيان نهاد، آن دوران را راه ميبرد و نگهداري و نگهباني مينمايد، به طوري که تاريخ معاصر در سايهي حضور آن انقلاب بايدها و نبايدهاي حيات تاريخي بشر اين دوران را شکل ميدهد. همانطور که بشر با هوا زنده است، اگر خواست حيات تاريخي داشته باشد بايد تعلق خود را به سوي انقلاب اسلامي معطوف دارد و زندگي او امري جدا از آن نباشد تا گرفتار «نسبيت» و «نيستانگاري» دوران نگردد. در سالهاي اخيرمقدمات چنين تذکري در حال تحقق است و حجاب چهارصدسالهي دروغ فرهنگ مدرنيته در حال فروافتادن، وقت آن رسيده است که با گوش باز وارد زندگي شويم، گوشي که فقط براي شنيدن مشهورات و مقبولات فرهنگ مدرنيته باز نيست. راه برونرفت از نيستانگاري دوران، با انقلاب اسلامي و إشراقي که خداوند بر قلب بنيانگذار آن متجلّي کرد، گشوده شد تا بشريت به عالَمي نزديک شود که آن عالَم؛ عرفان و معرفت و حماسه و عبوديت را يکجا به او هديه ميدهد و متذکر عهد بشر با «وجود» ميگردد، عهدي که در دوران غربزدگي ما شکسته شد. به اميد آنکه توانسته باشم تا حدّي انقلاب اسلامي را از منظري بنمايانم که راه تفکر نسبت به آن گشوده گردد. طاهرزاده امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و خودآگاهي تاريخي بسماللهالرحمنالرحيم سالگرد ارتحال حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را که مقامي است از مقامات ثابت عالم در اين عصر، تسليت و تعذيت عرض کنم، شخصيتي که براي امروز ما ظهور نمود تا از حقيقت اسلام با ما سخن بگويد، و اسلام را در شرايط امروزياش به جهان عرضه کند، اميدوارم بتوانم نقش او را در تغيير سرنوشتي که براي جهان اسلام پيشنهاد کرد، براي نسل جوان روشن کنم، تا متوجه باشند از چه فرهنگ و ارزشهايي بايد پاسداري كنند، و نگذارند كه عهد خميني«رضواناللهتعاليعليه» در روزمرگيها فراموش گردد، که در آن صورت راز ماندگاري جهان اسلام فراموش شده است. صحبتي را كه خدمت عزيزان دارم، با اين فرض است كه ميخواهم موضوعي را در يك خانوادهي ديني و انقلابي در ميان بگذارم، و لذا در اين محفل صحبت از اثبات حقانيّت حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نيست، حتي در اين جلسه نميخواهم نسبت به وظايف جزيي که موجب تقويت انقلاب و آفات جزيي كه راه امام را تهديد ميكند، سخن به ميان آورم، چون فكر ميكنم عزيزان بهخوبي پذيرفتهاند كه انقلاب اسلامي به معني حقيقياش، معني حيات و زندگي صحيح در قرون معاصر است. با تحليل تاريخ معاصر، و نيز تحليل مباني انساني، ميتوان به اين نتيجه رسيد كه انقلاب اسلامي وسيله و بستر حيات واقعي آنهايي است كه ميخواهند در اين قرن، زندگي الهي داشته باشند. البته اميدوارم مسئله را خارج از تمجيد و تعريف و احساسات، به نحوي علمي و استدلالي مورد تجزيه و تحليل قرار دهيم. اگر به اين مسئله التفات داشته باشيد كه مردم جهانِ امروز بعد از دورهي رنسانس، به سرعت معني انسانبودن خود را گم كردند و زندگي مدل غربي، انسان را از بُعد متعالي خود بازداشت و مدلي را ارائه داد که موجب غفلت از ابعاد متعالي انسان شد، خواهيد پذيرفت كه چرا ميگوييم انقلاب اسلامي بستري براي زندگي واقعي بشر اين دوران است. ابتدا بايد روشن شود حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نسبت به جايگاه زندگي اجتماعي انسانها چه ديدگاهي داشتند؟ وقتي روشن شد اين ديدگاه يک ديدگاه اساسي و حقيقي است و غفلت از آن ديدگاه، غفلت از امکان زندگي صحيح است، در آن صورت جايگاه انقلاب اسلامي در تاريخ جديد بهخوبي روشن ميشود. تفاوتِ جهل، آگاهي و خودآگاهي حتماً ميدانيد که ما نسبت به هر پديدهاي يا جاهل هستيم و يا نسبت به آن آگاهي داريم و يا علاوه بر آگاهي، خودآگاهي هم داريم. در حالت اول؛ انسان نسبت به آن پديده هيچ نحو آگاهي واقعي ندارد تا بتواند جايگاه آن را در زندگي خود و جهاني که در آن زندگي ميکند، بشناسد. مثلاً در مورد انقلاب اسلامي نميداند كه اين انقلاب در حال حاضر در چه شرايطي از زندگي خود و تاريخ بهسر ميبرد. در حالت دوم؛ يعني آگاهي نسبت به پديده، انسان به طور مجمل و مبهم واقعيت آن پديده را ميشناسد، ولي به پائينترين درجه از وجود آن آگاهي دارد، مثل آگاهي بعضي از انسانها نسبت به اسلام، كه فرد ميپذيرد اسلام يك دين الهي است و بهواقع هم از طرف خدا توسط شخص نبي به مردم رسيده است، و به اسلام هم علاقه دارد ولي حاضر نيست زواياي آن را طوري بنگرد كه بخواهد آن را به عنوان يك حقيقت در كل زندگياش پياده كند. يا مثل بعضيها كه روي هم رفته نسبت به انقلاب آگاهي خوبي دارند و حتي آن را پذيرفتهاند، اما نميتوانند جايگاه آن را طوري بشناسند که تمام زندگي و شخصيت خود را به آن گره بزنند، و يا مثل نظر و آگاهي بعضيها که نسبت به فرهنگ مدرنيته کاملاً منفي است و ميدانند زندگي مدرن، حيات معنوي و آرام انساني را از آنها ربوده است ولي با اين اندازه آگاهي نميتوانند عملاً در مقابل آن مقاومت كنند و تصميم بگيرند سرنوشت خود را از آن جدا نمايند. اين به جهت آن است كه اينها، در مرحلهي آگاهي نسبت به آن موضوع هستند، ولي در مرحلهي سوم يعني خودآگاهي نيستند که جان خود را با آگاهي خود يگانه نمايند. يا در جريان سقيفه بنيساعده كه خيليها ميدانستند مسئله ي ديگري بايد به ميان آيد و حتي وقتي حضرت فاطمه سلام الله عليه به در خانه انصار ميرفتند همه اقرار ميكردند كه حقْ غير از آن چيزي است که اتفاق افتاد ولي در جواب ميگفتند کاري است که شده، اگر علي عليه السلام زودتر ميآمد ما با او بيعت ميكرديم. چنانچه ملاحظه ميكنيد با اين که ميدانند حق چيز ديگري است ولي آن اندازه آگاهي که از موضوع دارندآنها را به نفي سقيفه نميكشاند، به عبارت ديگر خودآگاهي نسبت به موضوع ندارند كه بر اساس آن بتوانند به هر قيمت جريان را تغيير دهند. چگونگي ارتباط با انقلاب اسلامي با توجه به مثالهاي فوق معني خودآگاهي نيز روشن شد، حال عرض بنده آن است آنهايي که حقانيّت يك انقلاب را ميشناسند، ولي فقط در حدّ آگاهي نسبت به حقانيت آن هستند، نميتوانند نسبت خود را با انقلاب آنطور که شايسته است تنظيم کنند و بهرهاي را که ميتوان با ارتباط با انقلاب اسلامي برد، ببرند، زيرا انسانها طوري بايد با انقلاب اسلامي يگانه شوند که بتوانند ارتباطي شايسته با آن برقرار کنند. و اين نياز به چيزي مافوقِ آگاهي دارد، بايد نسبت به انقلاب به خودآگاهي رسيده باشند، که آن عبارت است از آن نوع آگاهي كه به عمق جان انسان سرايت كرده باشد، و به جاي علم حصولي نسبت به آن، با علم حضوري ارتباط پيدا کرد، در آن صورت است که انسان با بودن انقلاب اسلامي احساس ميکند سراسر وجود خود را به آن گره ميزند. وقتي متوجه باشيم ريشه و باطن انقلاب يک حقيقت قدسي است و به غدير متصل است و خداوند آن را در هجدهم ذيحجه سال يازدهم هجري ظاهر نموده، ديگر نميتوان ناظر انقلاب بود، همانطور که اگر کسي ناظر بر حادثه کربلا باشد، نهتنها هيچ بهرهاي از آن نميبرد، بلکه انسانيت خود را نيز لگدمال ميکند. حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» خودشان نسبت به نهضتي که پديد آوردند کاملاً در خودآگاهي بودند، و ميدانستند به عنوان يک وظيفهي الهي بايد به آن دل بسپارند و جانشان را به آن گره بزنند. ايشان در سالهاي 1341 و1342 به اكثر علماي بزرگ نامه نوشتند و فجايعي را كه در شُرُف انجام بود و ميرفت تا ريشهي اسلام را خشک کند، به آنها گوشزد كردند و همهي آن بزرگان هم سخنان امام را قبول ميكردند ولي بسياري از آنها به صورتي كه امام«رضواناللهتعاليعليه» قدم پيش گذاشتند جلو نيامدند. زيرا در عين اينکه آنها هم مثل امام نسبت به مشكلات آگاهي داشتند، ولي آن خودآگاهي كه در امام بود در آنها نبود، به عبارتي حرکت امام«رضواناللهتعاليعليه» را در جان خود احساس نميکردند، هرچند آن حرکت را حرکت مثبتي ميدانستند و اگر فرصتي پيش ميآمد آن را تأييد مينمودند. ولي امام«رضواناللهتعاليعليه» مشكل زمانه را ميشناسند و متوجه ميشوند اسلامي که با جانشان گره خورده است در خطر است و بايد نهضتي به پا کرد که اين اسلام نجات يابد و لذا اين نهضت نيز با جان ايشان گره خورده بود. وقتي يک مسلمان نسبت به اسلام در حالت خودآگاهي قرار گرفت و جانش با حق متحد شد ديگر نميتواند تسليم ناحق شود، چون ميداند نظام هستي، حق است1 و جريانها و يا فعلهاي ناحق در نظام هستي جايي ندارند و نبايد به آنها جا داد و يا نسبت به بودنشان سكوت كرد. نمونهي عالي خودآگاهي و دل آگاهي نسبت به حق، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم اند كه هرگز نمرهي قبولي به جريانهاي باطل ندادند و طوري عمل كردند كه هرگز انحرافاتِ زمانهشان نتوانست حق جلوه كند - البته برخورد حكيمانهي آنها با باطل غير از تأييد باطل بود، برخوردهاي تند و آنارشيستي كه اعتراضهاي كورِ بيثمري است از ساحت ائمهي معصومين صلي الله عليه و آله والسلم جدا است- عمده روحيهي حقگراي آن ذوات مقدس است که جاي هيچ گونه تأييدي براي باطل باقي نميگذارد. وقتي روشن شد كه خودآگاهي نسبت به حقيقت، لازمهي شعور متعالي و قلبي است و هرگز اجازه نميدهد باطل به ميدان بيايد و حق فرسوده و خاموش شود و انسان ناظر باشد، معلوم ميشود در صورتي که نسبت ما با انقلاب از نوع خودآگاهي باشد، شور انقلاب در جان ما پايدار ميماند و از برکات آن بهرهمند ميشويم. اگر خواستيد پاسدار واقعي انقلاب باشيد بايد نسبت به حقانيت انقلاب از مرحلهي آگاهي يک قدم جلوتر بياييد و به مرحلهي خودآگاهي برسيد تا اولاً: روح انقلاب را درست شناخته باشيد و فقط در محدودهي شناخت پوسته آن متوقف نشويد، ثانياً: با روحيهاي که حکايت از دلدادگي نسبت به انقلاب دارد، در عين حرکات حكيمانه، با تمام وجود همه زندگي را در جهت پاسداري از انقلاب صرف كنيد، و چون همهي زندگي خود را ميخواهيد صرف انقلاب اسلامي نماييد گرفتار روشهاي مقطعي، عجولانه و سطحي نميشويد. نمونهي آن را در مقابلهي امام«رضواناللهتعاليعليه» با موانعي که براي انقلاب پيش ميآمد ميديديد. ايشان با تأمّلي طولاني و به حكم وظيفهي الهي، وارد ميدان ميشدند، در مقابله با نظام شاهنشاهي در سالهاي اول به شاه نصيحت ميكردند، با اينکه بهتر از همه بديهاي شاه را ميشناختند، و بهخوبي ميدانستند تا شاه هست همين خودفروختگيها هست، و نيز ميدانستند كه در اين راه موانع طاقت فرسايي، مثل زندان و اعدام در كار است، با اينهمه براي از بينبردن موانع، سعهي صدر، صبر و پايمردي شكست ناپذيري را از خود نشان دادند، لذا با توجه به خودآگاهي خاصي که نسبت به نهضت خود داشتند از نصيحت شروع كردند ولي آرامآرام جلو آمدند تا كار را به انتها رساندند و نهضت را به پيروزي رساندند. علت اينکه حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در هيچ مرحلهاي سست نشدند آن بود که در شخصيت خود بناي حذف ناحق را نهادينه كرده بودند و لذا نه يأسي برايشان پيش ميآمد و نه خستگي، چون همه زندگي خود را در عين خودآگاهي نسبت به اسلام، در يگانهشدن با حق و تنفر از باطل شکل داده بودند، حتي اگر در بين راه رحلت ميکردند از نظر ايشان وظيفه به خوبي انجام شده بود. روش امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در مقابلهي با غرب آنچه ميتوان از حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نسبت به اسلام و انقلاب اسلامي آموخت، ايجاد خودآگاهي نسبت به اسلام است. در اين حالت است که ميتوان برکات مسلماني و انقلابي بودن را در زندگي خود وارد کرد و از بيتفاوتي نسبت به حق و حقيقت خود را رهانيد و گرفتار زندگي سرد و رفاهزده نشد. امروزه بسياري از روشنفكران دنيا، چه در آسيا و چه در آفريقا و چه در اروپا، با فرهنگ غرب مخالفاند، اما همهي آنها نسبت به آن فرهنگ يكسان موضع گيري نميكنند. عدهاي فقط ميدانند زندگي غربي زندگي بدي است، بدون آن که قدمي در جهت برون رفت از آن بردارند، اينها بخواهند و نخواهند تمام فرهنگ غرب را پذيرفتهاند و همهي زشتيهاي آن فرهنگ در زندگي آنها وارد شده است و در عمل با آنهايي که نسبت به ضعفهاي فرهنگ غرب جاهلاند، مساوي عمل ميکنند. گروهي ديگر با فرهنگ غرب مخالفاند ولي به جاي مقابله با آن به كلي با آن قهر ميكنند، ميروند در گوشهاي از طبيعت بدون استفاده از وسايل زندگي غربي، زندگي ميکنند. اينها هرگز بنا ندارند در مقابل آن فرهنگ، فرهنگ و تمدني بسازند که بستر تعالي انسانها باشد بلکه به صورت منفعل در مقابل غرب عقبنشيني کردهاند. حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با توجه به خودآگاهي و دلآگاهي که نسبت به اسلام داشتند اساساً فرهنگ غرب را به حساب نميآوردند، و معتقد بودند تمدن غرب تجسّم نفس امّاره است، و انسان در آن فرهنگ تمام ساحات الهي خود را از دست ميدهد و از اين جهت بايد با تمام وجود در نابودي آن فرهنگ و جايگزيني آن به يك فرهنگ الهي تلاش كرد، ولي واقعيت اين فرهنگ را هم ناديده نميگرفتند، چون ميدانستند اگر بايد شمشير تجاوزي را قطع كرد، بايد شمشير دفاع در مقابل آن تجاوز را به صحنه آورد، و اين نوع موضعگيري نسبت به فرهنگ غرب سختترين و حساسترين نوع موضعگيري است. چون در اين موضعگيري نه انسان قهر ميكند و ميدان را براي رقيب خالي مينمايد، و نه تسليم ميشود و به غرب اصالت ميدهد. حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با توجه به شناختي که از وضع موجود جهان داشتند مثل کسي عمل کردند که سوار ماشين ميشود ولي فرمان ماشين را بهدست ميگيرد و مسير را خود انتخاب مينمايد، يعني در عين اينكه از آفات تكنولوژي آگاه است، آن را به عنوان يك واقعيت در زندگي بشرِ امروز ميپذيرد و ميداند كه اگر هم انسان بايد از شرّ تفكر تكنيكي رها شود و تفكر الهي وارد زندگي بشر گردد، فعلاً نميتوان به اين تكنولوژي پشت کرد. او در عين آگاهي از آفات تكنيك و تفكر تكنيكي، زمانشناس است، و در ازاء آن نوع خودآگاهي که نسبت به اسلام داشتند، و اين نوع زمانشناسي نسبت به غرب و تکنولوژي، در عين اينکه هرگز هدف الهي نهضت فراموش نميشود از تفکر تکنيکي چشمپوشي نمينمايد. آري! به صرف آن که فضاي غربي، فضاي ظلماني است نميتوان نسبت به آن عقبنشيني کرد بلکه سوار زمانه ميشوند تا تحرك اجتماعي و رسالت انساني خود را به بهترين نحو عملياتي کنند و اجازه ندهند باطل ميدان بگيرد و حق فرسوده و خاموش شود، در عين اصالتندادن به غرب به آن پشت نميکند تا ميدان براي آن خالي بماند، از ماشين و برق استفاده ميكند، ولي هرگز به اين تمدن قانع نيست و براي جايگزيني فرهنگ ديگري به جاي فرهنگ غرب، برنامه دارد. امام«رضواناللهتعاليعليه» خوب ميدانستند دموكراسي به نحو غربي، اجتماع هوسها و خواستههاي نفس امّارهي اكثريت است، و اين دموكراسي با فرهنگ ليبرالي و بيبند و باري خود، کاملاً مقابل اسلام است. قرآن به پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم ميفرمايد: «فَاحْكُمْ بِما اَنْزَلَ اللَّهَ وَ لا تَتَّبِع اَهْوائَهُمْ عَمَّا جائَكَ مِنَ الْحَقِّ»؛2 اي پيامبر بر اساس قرآن كه خدا نازل كرده حكم بكن، و پيرو هوس و هواي مردم مباش، تا از آنچه از طرف خدا آمده است روي برگرداني. امام خميني«قدسسره» با خودآگاهي تاريخي كه داشتند و عميقاً زمانه را ميشناختند، نيامدند با دموكراسي مطرحِ در عالم غربي مقابله كنند، بلكه آن را در دل فرهنگ اسلامي استحاله كردند و به اصطلاح جمع آراء سرگردان را به آراء ملتِ مسلمان، زير سقف اسلاميتِ نظام تبديل نمودند، تا ملت مسلمان در عين اسلاميت، در سرنوشت خود نقش اصلي را داشته باشند، به طوري که با بودن ولايت فقيه نهتنها سدموكراسي و نظام جمهوري نفي نشد، بلكه شكل صحيح به خود گرفت، و جامعهي اسلامي از نوعِ نيستانگارياش كه هايدگر براي دموكراسي غربي قائل است، مصون ماند. به طوري که نه با دموکراسي مقابله شد و نه تسليم آن نوع دموكراسي شديم که روح غربي را به جامعه تحميل ميکرد. حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در عين اينکه جمهوريت را براي نظام اسلامي پذيرفتند ولي طوري آن را مديريت کردند که با هدف اصليشان که حکومت «الله» بود مغايرت نداشته باشد، زيرا ايشان ميفرمايند: «مجردِ بودنِ رژيم اسلامي، مقصد نيست. مقصد اين است که در حکومت اسلامي، اسلام حکومت کند. قانون حکومت کند و اشخاص به رأي خودشان، به فکر خودشان حکومت نکنند. به کساني رأي ندهند که خيال ميکنند خودشان صاحب رأي هستند، خودشان را متفکر ميدانند، روشنفکر ميدانند، به اينها رأي ندهند. براي اين که رأي مردم در مقابل حکم خدا، رأي نيست، ضلالت است.»3 مغالطهاي آشکار يكي از تلاشهايي كه به قصد مقابله با نظام اسلامي انجام ميشود اين است كه ابتدا دموكراسي را مطلق ميكنند، به طوري که گويا: كتاب مقدسِ بشرِ مدرن، دموكراسي است و حقيقت، چيزي جز رأي مردم نيست، و سپس زمزمه سر ميدهند که حكومت ديني با دموكراسي جمع نميشود و نتيجه ميگيرند حالا كه دموكراسي بايد بماند و نياز حتمي بشر امروز است، پس حكومت ديني بايد حذف شود4 اينها ابتدا مشخصههايي از جمهوريت را نقل ميکنند سپس نتيجه ميگيرند نظام يك كشور يا بايد جمهوري باشد و يا ولايي. اينها ميگويند: مردم در نظام جمهوري، در حوزهي امور عمومي مساوياند، در حاليکه در حكومت ولايي، مردم در حوزهي امور عمومي با اولياء خود همطراز نيستند. پس نميشود نظامي داشت که در عين جمهوريت، «ولايت فقيه» در آن لحاظ شود. و يا ميگويند: در نظام جمهوري مردم ذي حقّ و رشيدند ولي در حكومت ولايي محجورند... و در حكومت جمهوري، زمامدار، وكيل مردم است، و در حكومت ولايي، زمامدار، ولي بر مردم است... و در حكومت جمهوري زمامدار از سوي مردم انتخاب ميشود، در حكومت ولايي زمامدار از سوي شارع نصب ميشود و مردم موظف به پذيرش ولي شرعي هستند ... در حكومت جمهوري، دوران زمامداري، موقت است، در حكومت ولايي زمامداري مادام العمر است... در حكومت جمهوري زمامدار در مقابل مردم مسئول است و در حكومت ولايي زمامدار در برابر مردم مسئول نيست و... ملاحظه ميكنيد كه چگونه جمهوريت را با حكومت ديني مقابل هم ميگذارند كه در نهايت نتيجه بگيرند اين دو با هم ناسازگار و متعارضاند، و بعد هم ما را به دو نتيجهگيري ميكشانند، يكي اينكه اصلاً حكومت را از دين جدا كنيد، ديگر اينكه نقش ولي فقيه يك نقش نظارتي بدون هيچ گونه دخالت باشد، كه عملاً نتيجهي پيشنهاد دوم هم همان پيشنهاد اول است. آيتاللهجوادي«حفظهالله» در جوابي مختصر به اين مغالطه فرمودند: «اگر خوب به اسلام دقت كنيم، اسلام در متن خود ولايت دارد، وكالت هم دارد، حق والي در آن محفوظ است، حق مردم هم در آن محفوظ است. آيا تمام آن جمهوريتي كه در نظام سياسي دنيا مطرح است در نظام اسلامي تا حدّ تعيين رئيس جمهور و مجلس واقع است يا نه؟ ميگوئيد در نظام جمهوري مردم حق رأي دارند. در قانون اساسي جمهوري اسلامي اين تصويب شده است. ميگوئيد: رئيس جمهور در نظام جمهوري با مردم يكسان است، آري همين طور است و رئيس جمهور در واقع وكيل مردم در ادارهي كشور است. اما آيا در اسلام بالاتر از رياست جمهور هم سمتي به نام رهبري هست يا نه؟ آنچه نبايد خلط شود مسئله شخص فقيه با مسئله فقاهت است. شخص فقيه هم مثل بقيه آحادِ جامعه يك رأي دارد، ولي از نظر فقاهت كه شخص مطرح نيست، مكتب مطرح است و نه شخص (مثل علم پزشكي كه موضوع آن يك علم است، و نه يك شخص). امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و زندگي در زمانه عرض بنده اينجاست كه ببينيد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» چگونه با خودآگاهي خاصي که نسبت به زمان خود داشتند، بدون آنكه چشمشان را از واقعيات زمانه ببندند، و نيز بدون آنكه آرمانهاي الهي را ناديده بگيرند و به آنها پشت كنند، آرمانهاي الهي را با مقتضيات زمان پيش بردند. اين يكي از شاخصههاي خاص ايشان بود به طوري که دشمنان نظام اسلامي با اين که سعي ميکنند جمهوري اسلامي را متهم کنند که نهادهاي آن غير انتخاباتي است، راه به جايي نبرند. چون وقتي بتوانند ثابت کنند نظام اسلامي با رأي مردم به صحنه نيامده است به خود حق ميدهند به عنوان دفاع از مردم با نظام اسلامي درگير شوند و آن را ساقط کنند. حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به ما فهماندند چگونه عمل کنيم تا نه از زمانهي خود منزوي شويم و نه تسليم وضع موجودِ ظلماني آن گرديم و از آرمانهاي خود دست برداريم. اين عبارت است از خودآگاهي تاريخي از يک طرف، و خودآگاهي ديني از طرف ديگر. وقتي تبليغات غرب همه جا را پر کرده بود كه: دورهي دين و حكومت ديني گذشته است، امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»، ماوراء آن تبليغات متوجه بودند حقيقت چيز ديگري است و تبليغ دنياداران جريان نوراني تاريخ را تغيير نميدهد. غرب طوري موضوعِ «دورهي دين گذشته است» را تبليغ كرده بود كه در عين آرزو به داشتن يك حكومت ديني، نميتوانستيم اميد بهوجودآمدن آن را در خودمان زنده نگهداريم. در قلب نسل جوان آن روزها طوري درخت تلخ يأسِ از ايجاد حكومت ديني را كاشته بودند كه نسل جوان نتواند به ياري کسي که بخواهد پايهي حکومت ديني را بگذارد برخيزد. فكر ميكرديم همه به دين و حكومت ديني پشت كردهاند و تسليم سرنوشت سياه حاكميت كفر شدهاند. به همين جهت تأکيد ميکنم، باوركردن اينکه ميتوان انقلاب اسلامي به راه انداخت، لطفي بود كه خداوند از طرف امامخميني«رضواناللهتعاليعليه» به اين ملت ارزاني كرد. از همه مهمتر آنچه ملت مسلمان را فوق تحليلهاي يأسآلود، در آن شرايط سخت وارد ميدان انقلاب كرد، احساس وظيفهي شرعي بود، و اين احساس، كليد اصلي پيروزي انقلاب اسلامي گشت. در شرايطي كه همهجا تبليغ شده بود دورهي دين گذشته - چه رسد به حكومت ديني- حضور انقلاب ديني چيز بسيار عجيبي بود. اسپوزيتو5 ميگويد: حضور آخوندهاي تفنگ بهدست در خيابانهاي ايران خبر از شكست تبليغات 400 سالهي غرب ميدهد. انقلاب اسلامي طوري شالوده و مباني ضدِ قدسي غرب را در هم ريخت که گويا چهارصدسال تاريخ مدرنيته و فرهنگ سکولار وجود نداشته است. امام خميني«قدسسره» در شرايطي حرکت خود را آغاز کردند که جهان نميفهميد انقلاب ديني يعني چه، و آن را يك كار بيمعني ميدانست. آقاي ميشل فوكو در كتاب «ايرانيان چه رؤيايي در سر دارند؟» ميگويد: وقتي خبرنگاران در پاريس از آقاي خميني سئوال كردند كه شما چه حكومتي را پيشنهاد ميكنيد، ايشان گفتند: حكومت اسلامي. اين جواب در آن زمان براي خبرنگاران يک جواب مبهم و به اصطلاح خودمان وعدهي سرخرمن بود. چون نميتوانستند معني حكومت بر اساس دين را تصور كنند! اينجا است که بايد عنايت داشته باشيد امام«رضواناللهتعاليعليه» در خودآگاهي تاريخي خود نهتنها بايد متوجه باشند دنيا در تصور حكومت اسلامي چه مشكلي دارد، بلکه بايد فرصتِ پيشآمده را غنيمت شمارند و به کمتر از حکومت اسلامي قانع نشوند، و نگويند حالا که کار مشکل است به چيزي در حدّ انقلاب مشروطه راضي شويم. چنين عقب نشيني را به خود راه ندادند، بلكه سعي نمودند با آرامش مخصوصِ به خود مشكل را حل نمايند، با اين که ميدانستند در اين راه موانع سنگيني وجود دارد ولي به جهت روح توحيديشان، با اطمينان کامل ميدانستند براي رفع اين موانع، خداي هستي راهكارهايي را گذاشته است. شما نيز اگر به دو نكتهي آخر توجه فرمائيد همواره در هر شرايطي، هر چند آن شرايط سخت و سنگين باشد افتخار حفظ انقلاب برايتان ميماند. بايد بدانيد در جهاني زندگي ميكنيد كه اولاً: براي تحقق حكومت اسلامي موانع زيادي در صحنه است، ثانياً: به جهت الهي بودن انقلاب اسلامي پروردگار عالم راه رفع اين موانع را براي موحّدين مقدر کرده است. با توجه به اين موضوع است که ميتوان حكومت ديني را - كه ميراث امامِ بزرگوار است- براي خود و آيندهي جهان، حفظ نمود و از آلودهشدن در ظلمات مدرنيته خود را رهانيد. وقتي متوجه انواع خطراتي شديم که حکومت ديني را تهديد ميکند و آن تهديدها را شناختيم و در مسير دفع آنها پايمردي کرديم، در باقيماندن انقلاب اسلامي در آيندهي تاريخ، شريک هستيم و از حيات خود ثمرهي لازم را خواهيم گرفت، و از تاريخ نوراني انبياء و اولياء الهي بيرون نيفتادهايم. خطر اصلي اينكه مقالهاي در جهت مخالفت با انقلاب در فلان روزنامه يا خبرگزاري غربي دل شما را بلرزاند، نشانهي آن است كه از شرايط خود و حتي از رسالت تاريخي توحيدي خود تحليل درستي نداريد. اگر فهميديم انقلاب اسلامي به چه معني است، خواهيم فهميد كه ضربههاي حقيقي که اين انقلاب را تهديد ميکند قدرت تبليغاتي دشمن نيست، بلکه ضعف توحيدي جامعهي اسلامي است. وقتي فهميديد ضربههاي حقيقي كدام است و از كدام طرف ميآيد و كجاي پيكر انقلاب را نشانه ميگيرد، در آن صورت با استحكام و استقرار كامل و با برنامهاي دقيق، همهجانبه، دراز مدت و با اميد به موفقيت كامل، به ميدان ميآييد، در اين حال خودتان را به عنوان كسي كه رسالت حفظ حكومت ديني را بر دوش خود حس ميكند تجهيز مينماييد. خداوند پس از آن که غدير را مطرح فرمود و معني نظام اسلامي را با حاکميت امام معصوم در تاريخ تثبيت کرد، فرمود: «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ»؛6 از امروز کافران مأيوس شدند، يعني ديگر فکر براندازي اين نظام از ذهن اهل کفر بيرون رفت، پس از آنها نترسيد ولي روحيهي خشيت الهي را با رشد عقيدهي توحيدي در خود افزايش دهيد، زيرا اگر به جاي اميد به پروردگار، اميدتان به جايي ديگر افتاد، خداوند دست رحمت خود را از سر شما بر ميدارد و سقوط شما شروع ميشود. اگر إنشاءالله بتوانيد به نور توحيد نسبت به جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي به خودآگاهي برسيد، بيش از همه، زندگي خود را احياء کردهايد، زيرا در اين دوران به قول يكي از بزرگان؛ «زندگي همچون آبي است كه در شنزار فرو ميرود و هيچ اثري از خود نميگذارد مگر اينكه آن زندگي در يك معني ديني احياء شود» و حيات ديني امروز اين نيست كه برويم يك گوشهاي بنشينيم و انزوا پيشه كنيم، كاري كه در يك برهه بعضي از مسيحيان كردند و به هيچ نتيجهاي هم نرسيدند. بلكه بايد با نيّت ديني و براي خدا و به عنوان پرستش رب العالمين، در احياء دين و تحقق احكام دين در امور اجتماع قيام كرد. حال همان موعظهي واحدي که خداوند به بشريت کرد که: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُكُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَي وَفُرَادَي ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا»؛7 بگو شما را به يک چيز موعظه و دعوت ميکنم و آن اينکه دو نفر دو نفر، و يا هرکدام جداگانه، براي خدا قيام کنيد و در اين راه تفکر نمائيد. دل آگاهي علاوه بر خودآگاهي، شاخصهي اصلي حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را بايد در «دلآگاهي» ايشان جستجو كرد. شما با عقل خود فهميديد كه در شرايط امروزي بايد دين را احياء كرد و موانع آن را هم شناختيد و عقب نشيني هم نكرديد. ولي چنانچه ماوراء اين خودآگاهي، به دل آگاهي نرسيد ميوه و ثمرهي واقعي را بهدست نياوردهايد. «دلآگاهي» به اين معني است که انگيزهي همهي كارها در فضاي شعوري معنوي انجام گيرد و نه در حرص سياسي. آن چيزي كه بهواقع مؤمنين را شكستناپذير ميکند و در نشاط قرار ميدهد شناورکردن شعور عقلي در درياي قلب است. در اين صورت است که به ساحل آرامِ «دلآگاهي» دست مييابند و آنچه را عقل تشخيص داد، دل تصديق ميکند و از بهرههاي اشراقي عالم معنا بهرهمندشان ميکند. علاوه بر آن در دلآگاهي، انسانْ مست و شيفتهي وظيفه ميشود و ديگر مشكلات گوناگون او را از پاي در نميآورد بلكه برعکس، او را صيقل ميدهد و قلب او آماده ميگردد تا از هدايتهاي الهي برخوردار شود و به نتايجي دست يابد که در ابتدا تصور آن را نمينمود. علت آن که بعضيها در مسير انقلاب احساس خستگي ميکردند ولي امام«قدسسره» با آن كهولت سن اصلاً خستگي به خود راه نميدادند به جهت ورود به شور وظيفه و دل آگاهي ايشان بود. در راستاي دفاع از انقلاب اگر پس از آگاهي و خودآگاهي، وارد محفل دل آگاهي نشويم در مسائل اجتماعي تحت تأثير تبليغات دشمن غربي، يا منفعلانه عمل ميكنيم و آن نتيجهي الهي را که بايد بگيريم نميگيريم، يا زود خسته و فرسوده ميشويم و تا انتها در راه نميمانيم و در نتيجه از آن سعهي صدر و آرامشي كه شرط بقاي مؤمن است محروم ميشويم. آنچه به واقع موجب ميشود تا با خطراتي که پيش ميآيد درست برخورد كنيم و بهخوبي در دفع آنها بكوشيم اين است كه ماوراء خودآگاهي از طريق نگاه توحيدي ناب، با دلآگاهي و شور ايماني با مسئله برخورد نماييم. بسيار پيشآمده كه نقطههاي خطر را شناختهايد، ولي به جاي آنكه با روحيهي همه جانبهنگري و حفظ تعادل شخصيت، درصدد دفع آن برآييد، با برخورد مقطعي خودتان را خسته کردهايد و باز مشکل به صورتي ديگر سر جاي خود باقي مانده است. وقتي شما را به عنوان نيروهاي طرفدار انقلاب مسخره ميكنند، و شما هم عصباني ميشويد و از خود عکسالعملهاي سطحي و غير حکيمانه نشان ميدهيد، جوّ را عليه خود تحريک خواهيد کرد، برخوردهاي منفعلانه از خود بروز ميدهيد، و در نهايت ميبُريد و منزوي ميشويد و فكر هم نميكنيد ريشهي همه اين مشكلات خودتان بودهايد. زيرا نفهميديد علاوه بر خودآگاهي، به دلآگاهي و قوت قلبِ ايماني هم نياز است تا آرامشي چون كوه براي شما به ارمغان بياورد. لذا امام علي عليه السلام در همين رابطه به فرزند خود ميفرمايند: «تَزُولُ الْجِبالُ لا تَزُل»؛8 كوه ها بجنبند تو تکان نخور. اين نوع استحكام و وقار ريشه در دلآگاهي و غرقشدن در وظيفهي الهي دارد. شناختن مسئله در شناختن همهي جوانب آن است، و اين موقعي واقع ميشود که متوجه موقعيت آن مسئله در نظام هستي باشيم، و بنده فكر ميكنم ريشهي اصلي موفقيت امام«رضواناللهتعاليعليه» بعد از خودآگاهي خاصي که داشتند، آن دلآگاهي ايشان بود. کساني در فعاليتهاي اجتماعي بيشترين كمك را ميكنند كه به دلآگاهي رسيده باشند و در عين فعاليتهاي اجتماعي، خود را در نور وظيفهي الهي و شوق ديني حفظ نمايند، در اين صورت با چشم الهي به همهچيز مينگرند و هرچيز را آنطور که در نظام هستي هست، ميبينند. اين خسارت بزرگي است كه شخصِ مؤمن به صحنه بيايد و بخواهد خود و جامعهاش را احيا كند و به خودآگاهي تاريخي هم رسيده باشد ولي چون دلآگاهي و شعف ايماني ندارد، زود خسته و فرسوده شود و نتايجي را كه ميتواند به خودش و به جامعهاش برساند نيمهكاره رها كند. ميخواستم خدمت شما عزيزان كه با سوز ديني و تعهد به انقلاب جريانها را زير نظر داريد عرض كنم؛ نبايد تعهد شما نسبت به انقلاب همراه با فشار روحي باشد و به عبارت ديگر نبايد علاقه به انقلاب براي شما حرص و جوش بههمراه آورد، در حالي كه اين نوع فشارها تعادل روحاني و حتي تدبير و برنامهريزي را از شما ميگيرد، و ديگر عنصر مفيدي براي انقلاب اسلامي نخواهيد بود. براي حفظ انقلاب و سربازي آن، بيش از همه حوصلهي سلمان فارسي«قدسسره» نياز است. حضرت سلمان«قدسسره» در پايدارنگهداشتن نهضت اهلالبيت صلي الله عليه و آله والسلم بسيار مؤثر بود و بهواقع يك مبارز تمام عيار بود، اما همراه با خودآگاهي و دلآگاهي، و لذا نگذاشت در مقابل آن حركت تند و افراطي كه از سقيفه شروع شد طرفداران علي عليه السلام عکسالعمل تند از خود نشان دهند، و همين امر موجب شود تا سقيفه صورت حق به جانب به خود بگيرد، كه البته دقت در كار سلمان فرصت ديگري را ميطلبد. آنچه بنده ميخواهم بر آن تأکيد کنم اين است كه اگر يك جريان غير ديني در جامعهي ما مطرح شد و ما توانستيم با خودآگاهي و دلآگاهي به عنوان يك عبادت با آن مقابله كنيم، اولاً: در آن حالت جا نميخوريم تا يك بُعدي با آن برخورد كنيم، ثانياً: شتابزده عمل نميكنيم تا يا خسته شويم و يا به جريان مقابل برگ برندهاي بدهيم، بلكه با حوصله و بهعنوان يك وظيفهي ديني و همراه با يك شعف معنوي به هر نحوي كه صلاح است با آن مقابله مينماييم و آنقدر مقابله را به صورتي حكيمانه ادامه ميدهيم كه ريشهي آن كار و يا آن فكر غير ديني آشکار شود و از بين برود، و حتماً اگر درست عمل كنيم بدون هيچ ترديدي موفق خواهيم شد، چون ذات باطل ناپايدار است. به ما وعده دادهاند؛ «إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقا»9 باطل از اول و قبل از پيدايش ناپايدار و رفتني است. فلسفهي سياسي انقلاب اسلامي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» اصل انقلاب اسلامي را به همين صورتي كه ملاحظه ميكنيد، با آن شعور الهي كه داشتند و با توجه به فهمي كه نسبت به امروز جهان دارا بودند، مطرح كردند. ايشان خيلي زود متوجه شدند هر چه بشر امروز ضربه خورده و به انحطاط افتاده به جهت آن است که از حکومت ديني فاصله گرفته است، و فلسفهي سياسي انقلاب با چنين مبنايي شکل گرفت که متذکر عالم معنويت و قدس باشد، و لذا صِرف پايدارماندن انقلاب اسلامي، عين مقابله با كل نظام مدرنيته است. مگر ميشود کشوري حكومت ديني به معني واقعي را مطرح كند و با كلّ نظام سكولارِ مدرنيته درگير نباشد و يا فرهنگ مدرنيته راضي به وجود آن باشد و جهت از بينبردن آن برنامهريزي ننمايد؟ بودن حكومت ديني در هر جامعهاي به معني مقابله با چهار صدسال تفکر سکولاريتهاي است كه از رنسانس شروع شده، انديشهاي که فعلاً به بحران و انحطاط افتاده است، چون مدعي بود: خِرَد انساني براي زندگاني اجتماعي كافي است. در تفکر غربي، دين يك حالت فردي و شخصي است بين انسان و خدا! بدون آن که آن خدا در امور جامعه نقشي داشته باشد و جامعه ملزم به اجراي احکام الهي باشد. عنايت داشته باشيد که در تفکر سکولار از دين به معني رابطه با خدا استقبال هم ميشود ولي عنان اجتماع نبايد به دست دين و انبياء الهي باشد، ريشهي مقابلهي غرب با اسلام به جهت روح اجتماعي اسلام است و نه اعتقادات فردي مسلمانان. ما بايد متوجه باشيم با چه بُعدي از ابعاد دشمن درگير شدهايم، تا بفهميم دشمن از چه بُعدي به مقابله با ما آمده است. به عبارت ديگر بايد بفهميم دشمن از چه بعدي با ما دشمني ميكند، وقتي روشن شد به خاطر نفسِ حكومت ديني ما با ما درگير است، ديگر همهي حرکات دشمن را ميتوانيم تحليل کنيم و در مقابله با نقشههاي او غافلگير نميشويم. براي دشمن غربي ما هيچ مشکلي نيست که علوم سکولار غربي همچنان در کشور ما ادامه يابد و يا کارشناساني مرجع نظر مردم باشند که مطابق روح سکولار غربي بيانديشند و جامعه را جلو ببرند، وجود آن نوع از علوم و اين نوع کارشناسان نه تنها مزاحم موجوديتِ غربي نيست، بلکه عامل تثبيت غرب است و اينها پلي ميشوند تا جوانان ما از انقلاب اسلامي عبور کنند و به سوي غرب سير کنند. آنچه از نظر غرب نبايد در دل انقلاب اسلامي ريشه بگيرد نوع نگاهي است که اسلام به عالم و آدم دارد که با انقلاب فرهنگي به معني واقعي آن محقق ميشود و هنوز نشده است. برنامههاي مقابله با حكومت ديني با اينکه اين اواخر توسط بعضي از روشنفکران غربزده اصل وَحياني بودن قرآن نيز زير سؤال رفت10 ولي استراتژي غرب در رابطه با مقابله با حكومت اسلامي کمي پيچيده است، به طوري که ممکن است بعضي در ابتداي امر متوجه تضاد بين حکومت اسلامي و غرب نشوند، زيرا غربيان نهتنها در ظاهر، اسلام را نفي نميکنند بلکه تأييد هم مينمايند، ميگويند: پيامبر اسلام وارستهترين انسان زمان خودش بوده - البته قبلاً حتي به اين مطلب هم اقرار نميكردند- و اقرار ميکنند که آن پيامبر از طرف خدا دين بزرگي به نام اسلام آورده است، تا انسانها را هدايت كند و به معنويت برساند، ولي دين براي هدايت افراد است و نه براي ايجاد حكومت، و درنتيجه حكومت ديني ربطي به اسلام ندارد، بلكه خِرَد انسانها بايد امور اجتماعيشان را سر و سامان دهد، از نظر آنها دين يك رابطهي شخصي بين فرد و خالق خودش ميباشد. اگر نسبت به روح غربي خودآگاهي لازم را نداشته باشيد از حيلهاي که غرب و روشنفکران پرورش يافته توسط غرب، در طرح اسلام با نيت نفي حکومت اسلامي در سر دارند، غافل ميمانيد. حتي ممکن است تصور بفرمائيد بحثهايي که بعد از انقلاب توسط روشنفکران مطرح ميشود بحث هاي آکادميک و علمي است و ربطي به تقابل غرب با اسلام و انقلاب اسلامي ندارد. ولي بايد از خود بپرسيد چرا عموم اين نوع مباحث توسط گروه خاصي مطرح ميشود که غرب آشکارا و پنهان اميد به آنها دارد و به شکلي خيلي ظريف ذهنها را به سوي آنها سوق ميدهد و در مباحث آنها همهي حرفها به يک جا ختم ميشود و آن اينکه حکومت اسلامي معني ندارد و روش عاقلانه آن است که بشريت بايد از نظر قوانين اجتماعي در ذيل فرهنگ غرب بهسر برد. خودآگاهي تاريخي به اين معني است که متوجه شويم دشمن با اين حرفهاي به ظاهر روشنفکرانه و آکادميک ميخواهد حکومت ديني را از ما بگيرد. زيرا نفسِ وجود حكومت ديني موجب ميشود تمام فلسفهي سياسي غرب زير سؤال رود، و ذهنها متوجه نحوهاي از حکومت، غير از آن چيزي که غرب بر آن تأکيد دارد، شود و از آن مهمتر ريشهي انحطاط امروزين غرب نيز روشن خواهد شد. زيرا روشنفکران دوران رنسانس با نفي حکومت پاپ و کليسا يک راه بيشتر در مقابل مردم خود قرار ندادند و آن حکومت بر مبناي عقل جمعي بود، آن هم عقل پشت کرده به وحي الهي، در حالي که با طرح انقلاب اسلامي، راه سومي ظاهر شده است. با توجه به نکات فوق است که بايد متوجه شويم مقابلهي حقيقي دشمن با ما به بلوكهكردن اموال ايران اسلامي نيست، همانطور که با بهپاكردن جنگ هشت ساله با تحريک صدام حسين، چهره حقيقي دشمن نمايان نشد. آنچه دشمني دشمن را جدّي ميكند و هرگز هم نبايد از آن غفلت كرد، وجود حكومت ديني است كه فرهنگ مدرنيته نميتواند آن را تحمل كند. در اين صورت است که متوجه خواهيم شد اولاً: جايگاه انقلاب اسلامي در تاريخ معاصر کجا است. ثانياً: ريشه مقابله تمدن غربي با انقلاب اسلامي بر چه اساسي است و چرا کوتاهي در مقابل حيلههاي غربي برابر است با از دست دادن اساس زندگي اسلامي؟ امام خميني«قدسسره» در كتاب ولايت فقيهِ خود ميفرمايند: دشمن ما حاضر است ما يك آخوند مسئله گو باشيم، دشمن از حكومت ديني ميترسد، او نميخواهد دين حكومت كند. چنانچه ملاحظه بفرماييد فرهنگ مدرنيته از نظر ظاهري دين را نفي نميكند، ميگويد: دين يك تجربه شخصي است، تجربهاي است عرفاني که انسانهاي بزرگي به نام «محمد» يا «عيسي» يا «موسي» داشتهاند، ما را نيز دعوت کردهاند تا در تجربهي شخصيشان شرکت کنيم و با خدا ارتباط پيدا كنيم، ولي حدّ و اندازهي دين بيش از اين نيست. چقدر سادهاند آنهايي که خاستگاه اصلي اين سخنان را نشناسند و جدا از انگيزهي سياسي گويندگان آن، بخواهند با دلايل علمي آن نظريهها را رد کنند! نبايد از خود پرسيد چرا بعد از آن که با دلايل روشن، ضعف اينگونه نظرات روشن ميشود، باز آن حرفها را تکرار ميکنند، آيا مباحثي مثل تجربهي نبوي يک نظريهي علمي است و يا يک شعار غربي است در مقابل حکومت اسلامي که در ظاهري علمي همواره تکرار ميشود تا زندگي ما همواره در ذيل نظام غربي باقي بماند؟ در صورت توجه به اين نکات است که عزيزان متوجه ميشوند امام خميني«قدسسره» چه ميراث بزرگي را براي برونرفت بشر از ظلمات دوران به صحنه آورد. اگر به کساني که مدعي هستند دين يک امر شخصي است بگوييد خودِ دين به ما دستور ميدهد زناكار را حدّ بزنيم و يا با كفّار بجنگيم و انجام اين امور نياز به يك قدرت و حاكميت ديني دارد؛ به تناقض ميافتند، اينها متوجه نيستند آنچه را ميخواهند بر اسلام تحميل کنند از طريق ذات اسلام نفي ميشود. آنها مأمورند همچنان سخن خود را تکرار کنند و دستگاههاي سخنپراکني دنيا نيز آن سخنان را پخش کنند. ميراث امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در اصل، حكومتي است كه بيش از هميشه جهان نياز به آن دارد تا از طريق آن حکومت ارتباط قطعشدهي انسان با آسمان معنويت، دوباره برقرار شود و بشريت زندگي خود - اعم از زندگي فردي يا اجتماعي- را بر اساس حکم پروردگارش سرو سامان دهد، تجربهي چهارصد سالهي فرهنگ غربي نشان داد تا حكومت ديني محقق نشود، امکان زندگي ديني فراهم نميگردد و در فضاي فرهنگ سکولار، همهي بنيادهاي ديني تحت تأثير روح سودپرست اميال نفساني قرار خواهند گرفت. در هر صورت سخن بنده با عزيزان اين بود كه موضوع تقابل غرب با انقلاب اسلامي را کمي ريشهايتر بررسي فرمائيد تا روشن شود چطور بايد عمل كنيم تا در شرايط خودآگاهي و دلآگاهي با غرب برخورد نماييم و گرفتار برخوردهاي بينتيجهي فرسايشي نشويم، و ديگر دشمن منتظر خستهشدن و فروافتادن شور انقلابي ما نباشد. اگر در راستاي مقابله با غرب درست عمل نكنيم و انفعالي تصميم بگيريم دشمن را اميدوار ميسازيم كه با حادثهسازيها و انداختن ما در موضعگيريهاي فرسايشي ما را خسته و در نهايت مأيوس كند، و اين تصور در ما قوت بگيرد که غلبهي فرهنگي غرب طوري است که در نهايت جوانان ما را تحت تأثير خود قرار ميدهد و جهتگيريها به سوي غلبهي فرهنگ غربي و بيرنگشدن انقلاب اسلامي است، در حالي که وقتي موضوعِ خودآگاهي و دلآگاهي درست طرح شد و از آن طرف در حوزهي وظيفه ديني كارها را ادامه داديم نهتنها خسته نخواهيم شد بلکه از برکات رحمت دائمي پروردگار بهرهمند ميشويم. چيزي نميگذرد که با بياثربودن فتنههاي فرهنگ غربي در تقابل با نظام اسلامي، خستگي و يأس تمام آن فرهنگ را فرا خواهد گرفت، فرهنگي که از درون با بحران اساسي دست به گريبان است. باقيماندن در فضاي وفاداري به انقلاب اسلامي از يک طرف در ما روح سلحشوري ايجاد ميکند و از طرف ديگر يك نوع زندگي معنوي، همراه با شعف قلبي به ما هديه ميدهد. براي روشنشدن اين امر، توجه به كساني كه به هر نحوي از انقلاب جدا شدند نمونهي خوبي است که چگونه مانند يك قطره آب در شنزار زندگي در حال فرورفتن هستند. امروز اسلام با تئوري حكومت ديني و ولايت فقيه، جهانيترين و زندهترين شعار را سر داده است و با باقي ماندن در اين جبهه، اميد و نشاط در جان انسانها جريان مييابد و از يأس و افسردگي که سرنوشت حتمي زندگي در فرهنگ غربي است، رهايي مييابند. با طرح ولايت فقيه، اسلام جهاني خواهد شد و جوانهاي ما از جهنم تنگِ فردگرايي كه ارمغان غرب است در ميآيند و به انسانهايي متعهد و سرزنده تبديل ميشوند. زيرا با اين شعار، جبههي انسانهاي وفادار به ولايت فقيه از جبههي فرهنگ ضد قدسي غرب با يك خط كاملاً روشن جدا شده و بهترين تقابل با روح ظلمات دوران، تقابلي است که بر چنين مبنايي باشد. خداوند به من و شما توفيق دهد تا اولاً: معني و جايگاه اسلام و پيامبر و ائمهي هدي صلي الله عليه و آله والسلم را در زندگي بشر بشناسيم، ثانياً: زمانه و رسالت خود را در اين زمان درست تشخيص دهيم. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بسم الله الرحمن الرحيم به اميد آنكه ياد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» وسيلهاي براي ارتباط روحاني ما با آن هديهي الهي در زمان معاصر باشد، در اين جلسه چند كلمهاي راجع به اين موضوع که «عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»» چه عهدي است و آيا اين عهد كهنه شدني است و يا يک عهد واقعي و پايدار است، صحبت ميشود، و به عبارت ديگر سخن بر سر آن است که چگونه با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بر خورد كنيم تا برخورد صحيحي كرده باشيم.؟ استحضار داريد كه وقتي اسلام ظهور پيدا کرد چند نوع برخورد با آن شد؛ عدهاي با اسلام دشمني كردند و عدهاي با آن دشمني نكردند ولي آن را يك جريان سياسي و حكومتي دانستند، عدهاي هم متوجه حقيقت آن شدند و واقعاً به اسلام ايمان آوردند. گروه سوم تنها گروهي بودند كه از اسلام استفاده كردند. در مورد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به عنوان يك نوع تفکر عالي از اسلام در دوران معاصر، عيناً همين سه نوع برخورد شده است. بعد از رحلت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله والسلم گروهي به نام اهل رَدِه پيدا شدند، به اعتقاد اينها با رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله والسلماسلام ديگر تمام شد، زيرا آنها اسلام را يك جريان سياسي، اجتماعي ميدانستند، بر اساس همين عقيده در مقابل حکومت مرکزي سر به طغيان برداشتند و جنگهايي را راه انداختند كه البته توسط مسلمانان سركوب شدند. در مورد امامخميني«رضواناللهتعاليعليه» براي بعضي همان نگاه مطرح است كه فكر ميكنند ايشان يك فردي بود با يك ايدهي اجتماعي سياسي و با رحلت او آن حركت تمام خواهد شد. در حالي که با دقت به ريشهي تاريخي حرکت ايشان ميتوان متوجه شد كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» جلوهاي از همان عهدي است که مسلمانان با خدا و پيامبر او صلي الله عليه و آله والسلم بستهاند. و به عبارت دقيقتر، عهد با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از آن نوع عهدهايي است که انسانها با خدا بستهاند و اين عهد در هر شرايطي، ظهور خاص پيدا ميکند و تنها آنهايي که بر عهد الهي خود پايدارند، عهد با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را ميشناسند و گفتار و حرکات او را وسيلهي تذکر و تجديد عهد با خدا ميدانند. عهد انسان با خدا انسان در ذات و فطرت خود با پروردگار خود عهدي دارد که به آن «عهد اَلَسْتْ» ميگويند، چون خداوند در قرآن ميفرمايد: در آن عالَمي که همهي فرزندان آدم از پشت پدرانشان گرفته شدند، و خود آنها را شاهد بر ربوبيت پروردگارشان قرار دادند از آنها سؤال شد: «اَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ»؛1 آيا من رب شما نيستم؟ و همه در آن عالم در جواب گفتند: بله شهادت ميدهيم كه تو رب ما هستي. و يا ميفرمايد: «اَلَمْ اَعْهَدْ اِلَيْكُمْ يَا بَنِي آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطَانَ اِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبينٌ وَ أَنِ اعْبُدُوني هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ»؛2 اي بني آدم آيا تعهد نكرديد كه شيطان را اطاعت و عبادت نكنيد، چرا كه او دشمن آشكار شماست و مرا عبادت و اطاعت كنيد كه صراط مستقيم همين است؟ بنابراين، در ذات انسانها عهدي الهي هست كه شيطان را نپرستند و بر عهد شيطان نباشند و خدا را بپرستند. بندگي خدا در اين دنيا يعني پايداري بر عهدي که انسان در ذات و فطرت خود با خداي خود بسته است. هر انساني به اندازهاي که بر عهد خود با خدا پايدار بماند به همان اندازه بر فطرت و حقيقت خود پايدار مانده و از ظلماتِ غفلت از خود، رهايي يافته، زيرا اين عهد، ذاتي انسان است و انسان از طريق ياد خدا به خود ميآيد و تمام استعدادهاي حقيقياش شكوفا ميشود. ذات انسان اينچنين سرشته شده كه بندگي و ياد خدا با او عجين است، حال اگر از ياد خدا غفلت نكرد، بر عهد الهي خود باقي مانده است و اين همان پايداري در حقيقت انساني است. «ذكر» و ياد خدا، راه پايدار ماندن بر عهد الهي است. «ذكر خدا»، همان باز نگه داشتن دريچهي وجود خود به سوي حق است، و به همان اندازه انسان را از پوچي و سرگشتگي متوجه مقصد اصلي ميکند. به گفتهي حکما: هويّت انسان، هويّتي است تعلّقي، به طوري که انسان در عين مخلوقبودن، عين ربط به خالقِ خود است، و تنها نسبت و رابطهي حقيقي انسان همين نسبت اوست با خالقاش و در «ذكر» و ياد خدا است كه اين نسبت پايدار ميماند. پس در واقع توجه قلب به خدا يا ذكر، همان نسبت حقيقي ميان انسان و حقيقتِ وجود او است و با تداوم ذكر، اين نسبت پايدار ميماند تا تعلّقها و نسبتهاي دروغين و ساختگي به جاي آن ننشينند. اين در حالي است که بيماري غفلت و پوچي به عنوان مشخّصهي جهان امروز بيش از پيش ما را متوجه ضرورت حفظ عهد خود با خدا ميکند. انسان بيذکر انسان در تمدن جديد انسانِ بي ذكر است، نه حضور را ميشناسد و نه ذکر را، چون طلب لذّت بر او غلبه دارد و مسلم وقتي ياد لذت به صحنه آمد، ياد خدا و پايداري بر عهد فطري، به حاشيه ميرود. عنايت داشته باشيد زندگي به خودي خود با لذات جسماني همراه است، ولي اگر ياد لذت به جاي ياد خدا نشست ديگر اين انسان نميتواند عهد فطري خود را بفهمد و با آن عهد زندگي کند. در چنين شرايطي اوقات فراغتي هم كه هديهي خداست تا جان انسانْ در آن فرصت، عهد الهي خود را محكم كند، به وقت کشي و فراموشي از ياد خدا تبديل ميشود. سينما و تلويزيون و انواع سرگرميها، ذكر بشرِ جديد است تا از خود در آيد و خود را به ناكجاآباد پرتاب کند، به جاي اينكه از طريق ياد خدا به آبادترين مقصد يعني به كمالِ مطلق نظر كند، و عهد گذشته را تجديد نمايد و بر آن پايدار بماند، به ناكجاآباد روي مي آورد، و چون ذكر را نميشناسد، دين را هم نميشناسد و مذكّران واقعي يعني پيامبران را هم نخواهدشناخت. برعكسِ انسانِ مدرن، انسانِ ديني است كه اوقات فراغت خود را براي محكمكردن عهد الهي و به محتوارساندن آن، بهکار ميگيرد و از طريق ارادت به كساني كه آيت و يادآور خدا هستند، ياد خدا را در جانش تقويت ميكند و خود را وارد حيات طيّب يعني عهدي خاص و عالَمي پاك مينمايد. انسان مؤمن با نظر به عهدي که بين او و خدا واقع شده، خود را همواره در حيات طيب قرار ميدهد و حركت و سير خود را از زمين به جايي سوق ميدهد که نقصها و محدوديتهاي دنيا را ندارد، جايي كه بودنش برايش در آن جا، عين بودنِ در کمال است. اين همان پايدار ماندن بر آن عهدِ بينقص است. جهان مدرن، با اهدافي که براي بشر تعيين ميکند، او را از حيات طيّب به کلي بيرون ميآورد و سير او را به ناكجا آباد و عهدي پوچ مياندازد، تفاوت بشر مدرن با انسان ديني در «ذکر» او است، ذكرِ بشر ديني به نحوي از خود به در آمدن و به حقيقتِ خود متصلشدن است، ولي ذكرِ بشر جديد يک نوع از خود به در آمدن و به سوي هيچستان سيرکردن است، و به همين جهت انسان مدرن هميشه از همه چيز ناراضي است، چون با آدرسهايي که تمدن مدرن به او ميدهد به هيچ کجا نميرسد تا متذکر عهد حقيقي او باشند و تشنگي او را سيراب کنند. اين است که گفته ميشود اگر عالَم انسان، عالَم محمدي صلي الله عليه و آله والسلم شد هرگز نميتواند با تمدن مدرن کنار آيد، چون در عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم انسان همواره در عالَم عهد الهي خود بهسر ميبرد و از حقيقت خود فاصله ندارد. باقيماندن به عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم با پايداري بر ياد او محقق ميشود و عاملي است تا انسان از حجابهاي ظلماني دوران آزاد باشد. چون انسان با ذكر و ياد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم ميخواهد خود را در حيات طيّبهي پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم وارد نمايد و به خود بفهماند هرگز حوادثِ هزار و چهارصد سال پيش نميتوانند او را از عهدِ با پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم خارج كنند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و احياء عهد الهي انساني بر اساس فرهنگ پايداري بر عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم و توجه به برکات آن است که در نمازها هم كه ذكر الهي در ميان است و خداوند فرموده: «اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِكْري»؛3 نماز بپا داريد تا ياد من نمائيد، ياد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم به ميان ميآيد، چون با ياد خدا و ياد اولياء الهي، انسان ماوراء زمانزدگي، متوجه عالم بقاء ميشود و با ذات خود که در تجرد خود، از زمان آزاد است، با حقايق الهي که سراسر حضور و تجرداند، روبهرو ميشود، و در پرتو انوار معنوي آن عالَم در بودنِ خود مستغرق ميگردد. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» که سالها خود را در عهد الهي و عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم پرورش داده بود، در دوراني که ميرفت تا بشر به کلي از عهد الهي خود محروم شود، به صحنه آمد تا با تذکر به عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم و تأکيد بر اسلام، عهد الهي انسانها را احياء کند. معاويه با جوّسازي و تبليغات و سياستبازي خواست تا عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم را كهنه نمايد ولي بر عکس معاويه، امام حسين عليه السلام وفادار به عهد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم است و براي او هيچگاه عهد پيامبر كهنه شدني نيست. به همين جهت پنجاه سال بعد از رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم آمده است تا سيره جدّش را احياءكند. معاويه تلاشهاي زيادي كرده تا بگويد ديگر دور و عهد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم گذشتهاست و دوره، دورهي من است. ولي امام حسين عليه السلامبه جهانِ اسلام متذکر شدند كه فقط با باقيماندن بر عهد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم، اسلام زنده و باقي خواهد ماند وگرنه جهان اسلام گرفتار حاکمي چون يزيد ميشود که در آن صورت از اسلام هيچ چيزي باقي نخواهد ماند. آن حضرت در عمل نشان دادند هركس بر عهد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم نيست كهنهشدني است. لذا بعد از هزار و چهارصد سال شما معاويه را خارج از تاريخ مييابيد، و نه پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم را. ملاحظه ميکنيد كه معاويه با آنهمه تلاش براي ماندن، به معني واقعي اضمحلال، مضمحل است ولي نام مبارك پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم در هر مأذنه و گلدستهاي هر روز بلند است و تاريخ را شکل ميدهد و جلو ميبرد، زيرا انسانها بر اساس عهد فطري خود، هر جرياني را که متذکر عهد الهي است با جان خود آشنا مييابند. مسعودي در مروجالذهب از قول مطرف پسر مغيرةبنشعبه آورده که: «با پدرم بر معاويه وارد ميشديم، پدرم مرتباً نزد او رفت و آمد داشت و در هر جلسهاي كه نزد او بود با وي به گفتگو ميپرداخت و پس از ترك مجلس به نزد من باز ميگشت و برايم بازگو مينمود و از او بهخوبي ياد ميكرد و بر عقل و درايت او آفرين ميگفت: در يكي از شبها كه به خانه آمد، خيلي ناراحت بود و از خوردن شام امتناع كرد، ساعتي گذشت كه نه او چيزي ميگفت، نه من، ولي اين سكوت در نظرم بيعلت نبود، فكر كردم شايد سكوت به خاطر عملي ناپسند، يا حركتي بر خلاف ادب از سوي من بوده، از اين رو به خود جرأت دادم و از ناراحتي او پرسيدم، در جوابم گفت: فرزندم امشب از نزد پليدترين و خبيثترين مردم روي زمين آمدهام! گفتم: او كيست؟ گفت: معاويه! گفتم: چرا؟ گفت: پس از ساعتي كه با او صحبت ميكردم، پرسيدم يا امير المؤمنين، اكنون كه عزت تو بالا گرفته و به حد عالي رسيده است چه خوب است، دامن عدالت را گسترش داده و رفتارت را نيكوتر كني و به اعمال خير بپردازي؟ معاويه گفت: منظورت چيست؟ گفتم: اگر اين برادرانت از بني هاشم را كه مدت زماني است در حكومت تو مظلوم زيستهاند، مورد لطف و مرحمت قرار دهي و صلهي رحم بهجا آوري بسيار به جا و مناسب است! زيرا آنان در حال حاضر پناهگاهي كه از آن هراس داشته باشي ندارند! معاويه گفت: هيهات هيهات چنين پيشنهادي نزد من قابل قبول نيست، زيرا فردي از قبيلهي تيم (ابو بكر) قدرت بهدست گرفت و با عدل رفتار نمود و كرد آنچه را كه بايد بكند، ولي به خدا سوگند ديري نگذشت كه از دنيا رفت و زير خاك پنهان شد و نامش نيز مدفون گرديد و اگر گهگاهي از او ياد ميشود، فقط ميگويند: ابو بكر چنين و چنان كرد. سپس اين حكومت به دست يكي از تيرهي بنيعدي (عمر) رسيد؛ وي دامن همت را بالا زد و در مدت ده سال حكومتش با جديّت و تلاش مستمر، خدماتي ارزنده انجام داد، ولي به خدا سوگند! ديري نگذشت كه نامي و نشاني از او نماند و اگر گاهي از او نامي به ميان آمد، گويند: عمر چنين و چنان كرد. سپس زمام امر به دست عثمان از قبيلهي بني اميه كه كسي در نسب مانند او نيست رسيد! و كرد آنچه كرد، اما به خدا قسم ديري نگذشت كه از دنيا رفت و نامي و نشاني از او و عملكردش باقي نماند، اما اين برادر بنيهاشم يعني رسول خدا كه ملك به دستش آمد هر روز پنج بار بر مأذنههاي مساجد، نام او، به عظمت ياد ميشود و مردم «اشهد ان محمدا رسول الله» بر زبان جاري ميكنند! آيا اميدي براي من باقي است كه اين نام شنيده نشود، تو را مادري مباد كه چنين پيشنهادي به من دادي! نه به خدا سوگند هرگز آرام نميشوم، مگر زماني كه اين نام دفن گردد و اثري از آن باقي نماند».4 معاويه به گمان خود ميخواهد نام رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم را از ذهنها پاک کند، غافل از آنکه نام محمد متذکر عهدي است که انسانها ذاتاً با خدا بستهاند، مگر ميشود انسانها را از ذات خود جدا کرد؟ عهدي كه كهنگي نميپذيرد بهخوبي روشن است نهضتي كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در دوران معاصر به صحنه آورد از جنس همان عهدي است که انسانها با خداي خود داشتهاند، عهدي که بين اصل انسانيت ما با پروردگارمان بسته شده، و به همين جهت نه تنها بوي کهنگي نميدهد بلکه وسيلهي نجات از کهنگيها و فرسايشها نيز خواهد بود. همانطور که هيچگاه نميتوانيد با خودتان قهر كنيد و خود را نخواهيد، هر نهضتي که متذکر عهد اصلي ما با پروردگارمان باشد، به همان اندازه براي ما آشنا است و عملاً يادآور خودِ گمگشتهي ما خواهد بود. به قول حافظ: «آشنايي، نه غريب است كه جان سوز من است» يعني او را در عمق وجودم ميشناسم. خبرنگار كشور چك و اسلواكي بعد از اينكه با امامخميني«رحمةاللهعليه» در نوفل لوشاتو مصاحبه كرده بود در مقالهاش چنين مينويسد كه؛ «مردم ايران خودِ گمشدهشان را در آقاي خميني«رحمةاللهعليه» ميبينند و لذا هرگز انتظار نداشته باشيد مردم از اين نهضت خسته شوند و آن را رها کنند» ملت ايران خودِ برتر خود را در امام«رحمةاللهعليه» يافتند، چگونه ميشود انسان از جنبهي آرماني وجود خود دست بردارد؟ به همين جهت هر خاري که در پاي امام ميرفت، گويا در چشم مردم رفته است، و هر بيحرمتي که به نهضت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميشود، آن را به خود بر ميدارند و عکسالعمل نشان ميدهند. وقتي ملتي اصل وجود خود را در امامخميني«رضواناللهتعاليعليه» ببينند، عهدشان با او امروز و فردا پيدا نميکند تا کهنگي بپذيرد و دورهاش تمام شود. اين به جهت آن است که انسان در انسانيتش كهنه پذير نيست و انسانِ برتر، متذکر انسانيت انسان است، خصوصاً وقتي آن انسان متذکر همهي ابعاد متعالي انسان باشد. آري، از آنجايي كه انسان هرگز خودش با خود قهر نميكند، با آن انسانِ برتر که متذکر جنبه متعالي اوست، به نحو اولي قهر نميكند و او را بهعنوان افق اعلاي خود همواره مدّنظر دارد. عهد با امام خميني، عهد با خود ابتدا بايد متوجه بود امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» چه عالَمي را به ما پيشنهاد نمودند. آيا عالَمي را كه ايشان به بشريت معرفي مينمايند، عالَمي است که با جان آنها آشناست و نياز واقعي امروزي انسانها است؟ و عالَمي است پايدار به پايداري کششهاي فطري و يا نهضت ايشان يک نهضت موجآفرين و زودگذر است که پس از مدتي فقط در خاطرهي تاريخ خواهد ماند؟ براي جواب دادن به اين سؤالات بايد رمز و راز پايداري نهضتها در طول تاريخ مورد بررسي قرار گيرد و اگر متوجه شديم نهضت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از جنس همان نهضتهايي است که با جان انسانها سخن ميگويد و به پايداري جان انسانها، پايدار است، ميپذيريم که نهتنها کهنگي بر نميدارد بلکه انسان را از کهنهشدن و از تاريخ بيرون افتادن نيز نجات ميدهد. آري! انسان خودش براي خودش كهنه نميشود و هرگز خودش براي خودش تكراري نميگردد. مثلاً نميگويد كه خسته شدم از اينكه ده سال است خودم همان خودم هستم. ممكن است بگويد از دست پيراهنم خسته شدم، از بس آن را پوشيدم، چون پيراهنش خودش نيست. همينطور که انسان خودش براي خودش کهنگي ندارد، هر چيزي كه انعکاس صداي جان انسان باشد هيچوقت برايش كهنه نميشود. نهضت و شخصيت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» هشدار باش و تذكّري است براي جان انسانها و از طريق آن نهضت، هرکس خود را پيدا ميکند و اين است که تأکيد ميشود امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از هر جهت شامل مرور زمان نميشوند، تا انسان احساس کند ممکن است زماني پيش آيد که ديگر نخواهد تعلق قلبي به او داشته باشد. كساني كه تصور کنند امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» كهنه ميشود، حقيقت را نميشناسند، اينها پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم را هم كهنه شده ميدانند. خليفهي دوم چون معتقد بود دورهي پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم ميگذرد در هنگام رحلت پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم گفت: «حَسْبُنا كِتابَ اللَّه»؛5 قرآن براي ما كافي است. او معتقد بود همانطور که يك شتر دوران كودكي و جواني و پيري دارد، دين هم دوران پيري و كهنگي پيدا ميکند.6 و در راستاي همين طرز فكر دستور داد «حَي عَلي خَيْرِ الْعَمَل»7 را از اذان حذف كنند. ميگفت: چون وقت جنگ و جهاد با کفار است، بهترين عمل نماز نيست و به جاي آن بگوييد؛ «الصّلواةُ خَيرٌ مِنَ النَّوم». اگر با توجه به نکاتي که عرض شد و اين که انسان عهدي با خدا دارد که از طريق اسلام بر آن عهد پايدار ميماند، به نهضت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» عميقاً فكر كنيم، به اين نتيجه ميرسيم كه انقلاب اسلامي شرايط ظهور اسلام است در قرن معاصر، تا مسلمانان بدون آن که از فرهنگ غربي منفعل شوند، بتوانند به دينداري خود ادامه دهند و بر عهد خود با پروردگارشان پايدار بمانند و گرفتار ظلمات دنياي مدرن نگردند. با اين نگاه به انقلاب اسلامي است که خواهيم گفت انقلاب اسلامي غذاي جان هر مسلماني است که ميخواهد در حيات حقيقي ديني پايدار بماند. و لذا نهتنها در چنين فضايي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» كهنه نميشود، بلکه فرهنگ مدرنيته را نيز به تاريخ ميسپارد و کهنگي آن را آشکار ميکند. ممكن است روز عاشورا براي عدهاي كهنه شود، اما اين كهنگي به علت امام حسين عليه السلام و نهضت آن حضرت نيست، اين به جهت آن است که عدهاي به دنيايي که عين فرسايش و کهنگي است دل سپردهاند. در واقع اينها به اندازهاي كه از دين فاصله گرفتهاند، امام حسين عليه السلام و نهضت آن حضرت برايشان كهنه ميشود، اين نه به جهت آن است که مدتي است از واقعهي عاشورا گذشته، بلکه به جهت آن است که هوسهاي تنوعطلبشان رابطهي آنها را با حقيقت قطع کرده است و لذا پس از مدتي عاليترين حقيقت را نيز کهنه ميپندارند. به گفتهي مولوي؛ اين افراد در مقابل عاليترين سخنان ميگويند: که من اين را بس شنيدم کهنه شد* چيز ديگر گو به جز آن، اي عَضُد چيز ديگر تازه و نو گفته گير* باز فردا زو شوي سير و نقير بعد توصيه ميکند به جاي اين که رابطهي خود را با حقايق به بهانهي کهنهشدن قطع کني خود را تغيير بده تا آنجايي که هر آنچه هم به ظاهر وقتش گذشته براي تو نو باشد. دفع علت کن، چو علت خو شود* هر حديث کهنه پيشت نو شود تا که آن کهنه برآرد برگ نو* بشكفاند كهنه صد خوشه ز گو انسانها به اندازهاي كه ديندار باشند و ايمان خود را حفظ کنند هر سال عاشورا را از سال قبل زندهتر مييابند و با شکوفههاي جديدتري از آن روبهرو ميشوند، در واقع امام حسين عليه السلام و عاشورا به اندازهي شعور مردم در قلبشان زنده است، چون معصوم صلي الله عليه و آله والسلم ميفرمايد: «اِنَّ لِلْحُسَيْنِ مَحَبَّةً مَكْنُونَةً في قُلُوبِ الْمُؤْمِنينَ»؛8 در قلب هر مؤمني يك محبت پايدار و نهفته از حسين عليه السلام وجود دارد. همين قاعده و البته در محدودهي خود نسبت به امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»، در جان انسانها هست، و تجربه نيز نشان ميدهد که بعضي از جوانان با اين که در زمان امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نبودهاند و در زمان حيات ايشان در آن فضا قرار نداشتند تا گرمي وجود ايشان را در آن فضا احساس کرده باشند، ولي با اين همه روحشان شديداً از ايشان گرمي ميگيرد و در تب و تاب ارادت به شخصيت ايشان به سر ميبرند. چون هرکس به طور فطري، خودِ برتر خود را ميشناسد و يادِ خودِ برتر برايش مطلوب است، و به دنبال خود آن است و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در عصر حاضر نمايشي از خود برتر و اصيل هر انساني بوده و هست، و جوانان ما او را متذکر خود برتر خود مييابند، آن خودي که نظر به خدا و پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم دارد، حال چه جسم او زنده باشد و چه نباشد، سنّت او يادآور عهد انسان است با حقيقت، چيزي که شما در مرتبهي بالاترش در دعاي ندبه نسبت به حضرت بقيةالله عجل الله تعالي به خدا اظهار ميداريد: «اَلْمُذَکِّرِ بِکَ وَ بِنَبِيکَ»؛ که او يادآور و مذکر تو و پيامبر تو است. دکتر محمد حسنين هيکل نويسندهي معروف مصري در مورد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميگويد: «گويي شخصيتي از شخصيتهاي آزمودهي بزرگ صدر اسلام، با معجزهاي به دنيا بازگشته تا پس از پيروزي امويان و بهخونغلطيدن شهيدان اهل بيت، سپاه علي را رهبري کند».9 عرض شد خودِ انسان براي خودش كهنه و تكراري نميشود و خودش براي خودش خسته كننده نيست. آيا جز اين است که امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» چنين عالَمي براي ما آورده است تا در اين دوران که دوران غفلت از خودِ اصيل است، به خودمان متذکر شويم؟ آري! او ما را متوجه خودِ برترمان نمود که به يک اعتبار همان جانِ جانِ ما يعني امام معصوم است. سيري از غربزدگي به سوي اسلام در چنين جايگاهي است که عرض ميشود، امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» توجه ما را به اين نكته بر گرداند كه در دوراني که فرهنگ مدرنيته راه ارتباط انسان را از آسمانِ معنويت قطع کرده، باز ميتوان در زير اين آسمان زندگي الهي داشت، و آن فرهنگي كه انسانها را از خدا و دين الهي ميستاند به چيزي نگرفت. به گفتهي رابين وودزورث: «او مسيح معاصر بودو دقيقاً اشعهي صلابت و سازشناپذيري عيسيبنمريم بود».10 فرهنگ غرب نوعي از زندگي را به انسانها پيشنهاد ميكند که هرگز روح انسانها نميتواند به آن راضي باشد تا بخواهند در آن فرهنگ بمانند. چرا مسلمانان ترکيه به آتاتورك و مسلمانان ايران به رضاخان وفادار نماندند؟ و شيعيان ايران در اولين فرصت به رضاخان پشت کردند و دستنشاندگان غرب با انواع فشارها و تهديدها، فرهنگ غربزدهي آتاتورک را بر مردم ترکيه تحميل کردهاند؟ چون آن فرهنگ روح انسانها را ارضاء نميکند. رضاخان بسيار تلاش كرد تا كشور ايران را به غرب متمايل كند، دستور تغيير لباس و كشف حجاب داد، به روشنفکران غربزده ميدان داد تا تمام مناسبات آموزشي و فرهنگي ملت را تحت تأثير غرب قرار دهند، ولي مردم نشان دادند رضاخان و غرب و فرهنگ اروپا را نميخواهند، و هيچ عهدي با آن ندارند و جانشان با چيزي بالاتر از اينها آشنايي دارد، آنها با حسين عليه السلام و کربلا آشنايند، چيزي که رضا خان نفهميد و حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» فهميدند. رضاخان با اِعمال قدرت و قلدري تمام خواست روح غربي را به مردم تحميل کند و آنها را از عهد خود با خداي خود باز دارد و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» خواست مردم را متذکر عهدي کند که روح غربي از آن بيبهره است. لِنسر، پروفسور اتريشي ميگويد: «امام خميني، در نزديکشدن انسان به خدا، فصل جديدي را گشود و با حمايت مردم، انقلاب اسلامي را که نقطهي عطف مهمي در تاريخ قرن بيستم است، به سرانجام پيروزمندانه رساند».11 تا وقتي ما نتوانيم بفهميم مدرنيته به عنوان فرهنگ غالب بر روح و روان دوران، چه خصوصياتي دارد و چه فرهنگي را القاء ميكند و انسان را به کجا ميبرد، نميتوانيم بفهميم امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» چگونه جهت کلي انديشهها را تغيير دادند. غربيها تبليغ کرده بودند دورهي انسانِ ديني گذشته است، ياد معاد و ياد خدا، و زندگي در چنان افقهايي خوب است ولي نشدني است. و هركس هم هنوز بر آن عالَم وفادار است به كهنگي انديشه گرفتار شده است. حضور نيروي جوان و حماسي در مساجد نهتنها معني نداشت، حتي حضور جوانان نماز خوان به شدت تقليل يافته بود. به تصور خودشان روح ديني و ياد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم را به موزهها سپرده بودند و اينها چيزهايي است متعلق به گذشته. سرتاسر جهان آلوده به چنين تحليلهايي نسبت به انسان بود، که با ظهور حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» در تاريخ معاصر و ايراد سخنهاي اعتراض آميز از سالهاي 1341 به بعد، افق تاريخ رنگ ديگري به خود گرفت و آرامآرام جهتگيريها تغيير کرد و ارادهها در راستاي تغيير سرنوشتها از غربزدگي به سوي اسلام قوّت گرفت، تا آنجا که آقاي اسپوزيتو12ميگويد: «بازخيزي اسلامي مسئلهي قرن است و هيچ تصوري حيرتآور تر از روحانيون تفنگ به دست در قرن اخير نبود.» ميگويد: ما غربيها صد سال بود كه به راحتي باور كرده بوديم جوانان، ديگر دين را نميفهمند و روحانيون، ديگر اهل مبارزه و تلاش و تحرك نيستند، ولي ناگهان در كشور ايران جوانان مذهبي و روحانيونِ جنگآور، به صحنه آمدند و تمام تحليلهاي مردم جهان را نسبت به عالم و آدم عوض كردند. پروفسور ويليام بيمان، از دانشگاه براون آمريکا ميگويد: «ايشان با عقايد مذهبي که غرب آنها را کهنه و قرون وسطايي ميدانست، جهان را تکان داد».13 اسلام به ما آموخته است كه حقيقت، فوق زمان و مكان است و كهنه شدني نيست. همان طور که معني نميدهد شما بگوييد خدا كهنه شده است. «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ» نيز از حقيقتي خبر ميدهد که تا قيام قيامت زنده و پايدار است. کهنگي مربوط به پديدههاي مادي و هر تمدني است که مقصد و مقصودش عالم ماده باشد. اينکه انسانها هنوز با هوشياري تمام بعد از 1400 سال بر عهد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله والسلم پايدارند، چون در اين پايداري خود را از فرسايشهاي عالم ماده ميرهانند و به عالم قدس که عين بقاء و پايداري است متصل ميکنند. ما هر روز بايد متوجه باشيم که از ابتداي تاريخ تا انتهاي آن دورْ دورِ محمد صلي الله عليه و آله والسلم است، زيرا همانطور که حضرت محمد صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: «اَوَّلُ مَا خَلَقَ اللّهُ، نُوري»؛14 اولين چيزي که خدا خلق کرد نور آن بود، آخرين ديني هم که به صحنه آمده و به شکوفايي کامل ميرسد، دين پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله والسلم است، و همهي پيامبران صلي الله عليه و آله والسلم مأمورند تا جلوهاي از اسلام را به نمايش بگذارند، به همين جهت ساير انبياء در امور خود به پنج تن صلي الله عليه و آله والسلم متوسل ميشوند.15 اينها همه نشانهي اين است که پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم و اسلام اصلاً كهنه شدني نيستند و هرکس هم با اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم ارتباط پيدا کرد، كهنه نميشود، و شيطان دقيقاً عكس اين را القاء ميکند تا ما تصور کنيم دورهي اسلام گذشته است و راز پايداري خود را رها كنيم و به سوي ناپايداري و ويراني و بحران کشيده شويم که شاخصهي آن تمدن غير قدسي غربي است. عهد ورود به اصالتها عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» زمان نماياندن حقيقت پايدار محمدي است، تا انسانها از اصيلترين عهد خود با حقيقت غافل نگردند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به بشريت آموخت كه در عصر حاضر با همه ظلماتي که بر عالم حاکم است، چگونه ميتوان بر عهد خود با خدا پايدار ماند و خود را از اضمحلال در فرهنگ غربي نجات داد. او به خوبي انديشهها را متوجه کرد که چگونه نظام شاهنشاهي با هر چه غربزدهتر کردن ملت، راز پايداري و عزت آنها را نشانه رفته است، لذا تذکر ميداد، به خود باشيد و بر اسلام پافشاري کنيد تا بمانيد. عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» عهد ماندن بر كشش ها و كوشش ها وگرايش هاي انساني است، با ماندن بر عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در فضاي اصالتهاي خود، وارد حيات طيبه خواهيم شد و از آنهمه از خود بيگانگي - به طوري که بيگانه را خود بپنداريم و خودي را بيگانه به شمار آوريم- نجات مييابيم. به قول مولوي وقتي اصالتهاي خود را بشناسيم كار خود ميكنيم و نه كار بيگانه، در نتيجه در زمين ديگران خانه نساختهايم كه بعد از مدتي متوجه باشيم از تلاشهايمان هيچ بهرهاي نگرفتهايم. ميگويد: در زمين ديگران خانه مكن* كارخود كن كاربيگانه مكن از آنجايي که اسلام انسانها را به فطرتشان دعوت ميکند، پايداري به عهد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم، پايداري بر فطرت انساني است، و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در عصري که هجوم از خود بيگانگي، عالم را فرا گرفته بود، انسانها را به عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم دعوت کرد تا انسانها بر حقيقت خود پايدار بمانند. همانطور که پايداري بر عهد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم مايهي استواري مسلمانان است، تا هر روز بادي آنها را نلرزاند و همچون خس و خاشاك به هر طرفي نكشاند. پايداري بر عهد خميني«رضواناللهتعاليعليه» راه کار امروزين پايداري بر عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم است. وقتي ما در هر نمازي با ياد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم خود را در عهد آن حضرت پايدار نگه ميداريم ديگر گرفتار بيهويتي و روزمرگيها نخواهيم شد و با استحکامي که پيدا ميکنيم، حادثهها ما را به سوي خود نميکشانند تا از اهداف اصلي باز بمانيم، به گفتهي مولوي: مر سفيهان را ربايد هر هوا* زانكه نَبْوَدْشان گراني قوا اگر ملاحظه ميفرماييد؛ غربزدگي موجب ميشود که انسان در هيچ کاري ثبات شخصيت نداشته باشد، علت آن در بريدهشدن آن فرهنگ از حقايق ثابت و جداماندن از عهدي است که بايد با شخصيتهاي ثابت برقرار کرد. اينها هيچ استواري و استحكامي در زندگي ندارند چون حقيقتي را نميشناسند تا با دنبالنمودن آن، خود را معني کنند، به دنبال ناکجاآبادها در حرکتند، بدون آنکه تعريفي از آنها داشته باشند. در حالي كه وقتي معلوم شد حقيقت انسان بندگي است و انسان متوجه نمونهي عالي بندگي شد و هر روز به خود متذکر گرديد که «اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ». هم راه را پيدا کرده و هم روندهي آن را، و با شهادتي که بر رسالت او ميدهد عهد خود را با آن عبدِ پروردگار استحکام ميبخشد، و هرگز از آن عهد سر بر نميتابد، و از اين طريق در آنچنان ثباتي از شخصيت قرار ميگيرد که هيچ حادثهاي او را متزلزل نميکند، زيرا با نمود اصيلترين بُعد خود که همان بندگي است، همعهد شده است. وقتي انسان چنين فرهنگي را شناخت و متوجه شد نياز روح اوست که عهد خود را با بندگي، با خدا محکم کند، در هر زماني آن کسي را که بيشتر متوجه چنين عهدي است ميشناسد و با پيوند با او عهد خود را با خدا تجديد ميکند، و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» متذکر عهد عبوديت انسانهاي اين عصراند که از طريق پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم به بشريت رسيده است و غفلت از عهدِ با ايشان، غفلت از عهد عبوديتي است که انسانها با خداي خود بستهاند. در دورهاي كه تبليغ کرده بودند دورهي دينداري گذشته است، چه رسد به دورهي حكومت ديني، و سمت و سوي همهي تبليغات جهاني به اينسو بود كه دين نه تنها نميتواند حكومت كند، بلکه امور انساني را نيز نميتواند سر و سامان دهد، امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» حجتي شد تا بشر از غفلت بزرگي که مراکز قدرت و ثروت بر او تحميل کرده بودند، به در آيد و اين درست وقتي مطرح شد که شکست تمدن غربي در سر و ساماندادن امور جوامع بهخوبي آشکار شده بود، تا آنجا که نسبت به اصيلترين ابعاد روحي و روحاني انسان بيتفاوت گشته آنها را به حاشيه برده بود، با گسترش تمدن غربي نه خانواده ديگر ميتواند نقش خود را درست ايفاء کند و نه دين در فضاي آن فرهنگ، نيازهاي معنوي انسانها را ميتواند برآورده سازد، عملاً نياز به چنين ابعادي را خفه کردند تا انسانها مثل حيوان در زندگي ماشيني در پائينترين مرتبه از مراتب انساني، حيات خود را ادامه دهند. آنقدر انسان را از اهداف عاليه غافل نمودهاند که حتي نميداند براي از دستدادن چه چيز بايد اعتراض کنند. تمدن غربي به اين معني سراسر در انحطاط و بحران افتاده، بدون اينكه به راهي براي رهايي بينديشد. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و زبان تفکر دوران معاصر امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با بصيرت و خودآگاهي و دلآگاهي تمام در آن برهه از تاريخ آمد تا چند نكته را با ما در ميان بگذارد. نكتهي اول: اينكه در حكومت غير ديني فقط سفلگان آزاد و راحتاند و نه روحهاي بزرگ و آزاده. روح يك انسان آزاده نميتواند در حكومت غير ديني احساس آزادي کند و به آن حكومت وفادار باشد و بر عهد دينياش پايدار بماند. همانطور که شهيد مدرّس نميتواند به حاکميتي که رضاخان به پا کرد وفادار بماند. روحهاي حسيني نميتوانند به حاکميت يزيد تن دهند، چون در نظام غير ديني، انسان بايد از انسانيت خود دست بردارد و روح ديني خود را سرکوب کند و در هر حال آن نظام را نميپذيرد. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» اين مسئله را روشن نمود تا هر انساني بتواند براي هميشه تکليف خود را با فرهنگ غير الهي غرب يکسره کند، حال چه آن فرهنگ مستقيماً در زندگي مسلمانان دخالت کند و چه زير پوشش حاکمان کشورها اين کار انجام گيرد، هيچ مسلمان شرافتمندي نميتوانست بپذيرد که چنين افراد پست و فرومايهاي سرنوشت مردم مسلمان را در دست بگيرند و اميال خود را که تحت تأثير فرهنگ ضد ديني غرب است به زندگي مردم تحميل کند، ولي راه برونرفت را نميدانستند و زبان اعتراض را گم کرده بودند و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» زبان تفکر بر آن موضوع، و راه برونرفت از آن حقارت بزرگ را نشان داد. ريشهي مشكلات نكتهي دومي که امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» روشن نمودند، توجه به عدم توانايي حكومتهاي غير ديني در حلّ ابتداييترين امور و مسائل جامعه است، در حاليکه با حيلهگري تمام، ناتواني خود را پنهان ميکنند و با انواع تهمتها دين خدا را در سر و سامان دادن جامعه ناتوان نشان ميدهند. ابتدا سعي ميکنند نمونههايي که هيچ ربطي به دين ندارد وحاصل صد سال استعمار زدگي ما بود، به دين نسبت دهند و سپس بگويند دين در رفع آنها ناتوان است و بر همين اساس برنامهي از بينبردن ساختارهاي فرهنگي و علمي جهان اسلام توسط استعمارگران انجام گرفت، زيرا در صورتي که جوامع اسلامي با ساختارهاي بومي خود و بدون وابستگي به غرب، زندگي خود را سر و سامان دهند، همهي ادعاهاي آنها که ميخواستند تمدن غربي را تمدن برتر نشان دهند از بين ميرفت، در همين راستا است که مانع موفقيت حکومت اسلامي ميشوند، چون موفقيت حكومت ديني به معني آن است که تمدن غربي تنها راه زندگي نيست و اين شروع سقوط تمدن غربي خواهد بود. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با ملاکهايي که آوردند نشان دادند حكومتهاي غير ديني نهتنها امور مردم خود را حل نكردهاند، بلكه ميلها و گرايشهاي متعالي انسانها را نيز سرکوب نمودهاند، در حالي که در حكومت ديني به جهت آن که از يک طرف با فطرت انسانها سر و کار دارد، و از طرف ديگر براساس نظام الهي با طبيعت تعامل ميکند، كارهائي كه در تمدن غرب غير ممكن مينمايد، ممكن ميشود. دفاع مقدس هشت ساله يك نمونه از آن بود که چگونه ملت ايران با حدّاقل امکانات مقابل تمام جهان با آن همه امکانات مقاومت کرد. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نشان دادند وقتي اسلام حكومت كند چه توانائيهاي غير قابل تصوري از خود نشان ميدهد. در همين راستا در صورتي که موانع تحقق برنامههاي نظام اسلامي برطرف شود، معضلاتي مثل بيكاري و ازدواج جوانان و مشکلات اقتصادي و اضطرابهاي روحي که همه حاصل تمدن غربي است، از بين ميرود. فرهنگ غربي با دادن حقوق بيكاري و ايجاد محل خواب براي بيكاران، مشکلات پيشآمده توسط آن تمدن را پنهان ميكند. يک انسان آزاده که بخواهد در مسير کمال انساني خود قدم بردارد و لوازم يک زندگي الهي را در کنار خود داشته باشد، با وضع موجود جهان آنچنان در تنگنا قرار ميگيرد که هر روز آرزوي مرگ ميکند، چون ميبينند همه چيز براي تعالي انسان از دست رفته است. در چنين شرايطي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» آمد تا راه اميدواري را به چنين انسانهايي نشان دهد و از طريق انقلاب اسلامي هم انسان را نجات دهد، و هم جهان را. به گفتهي روژهگارودي متفکر بزرگ فرانسوي: «انقلاب اسلامي ايران، الگوي جديدي از تکامل انسان و اجتماع را ارائه داده است که اين الگو، با ميراث روحي ملتها توافق دارد و همين، دليل دشمني غرب با آن است. آيتالله خميني به زندگي ايرانيان معني بخشيد».16 حكومت ديني، در فرصت مناسب و پس از رفع موانعي که فرهنگ غربي براي آن ايجاد ميکند، شرايطي را به صحنه ميآورد تا به تمدني كه بر پايهي اميال انسانها پايهگذاري شده و نه بر پايهي احکام الهي، پشت كند. در فرهنگ مدرنيته چون انسان طبيعت را هديهي الهي براي تعالي انسان نميبيند با آن سرِ جنگ دارد، زيرا با خداي طبيعت آشتي نيست تا طبيعت را چون مادري مهربان در كنار خود بيابد، و اين ريشهي بسياري از بحرانهايي است که تمدن غير ديني غرب پديد آورده و انقلاب اسلامي در ذات خود راه برونرفت از بحرانهايي است که تمدن غربي بر همهي جهان حاکم کرده است و با باقيماندن بر عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» موانع، يکي بعد از ديگري پشت سر گذاشته ميشود و راه برونرفت گشوده ميگردد. احمد كسروي در کتاب تاريخ خود ميگويد: «انگلستان تمام تلاش خود را كرد تا مزّهي انقلاب مشروطه به دهان مردم تلخ بيايد و از كنار آن بگذرند.» امروز هم دشمنان ما تلاش ميكنند با ايجاد انواع تنگناها مردم را از پايداري بر عهد ديني منصرف کنند تا تمدن غربي را تنها راه زندگي بپذيرند، غافل از اين که مردم مسلمان که عهد ديني را براي خود عين زندگي ميدانند، نگران شرايطي هستند که در آن شرايط ارتباط آنها با خدايشان سست شود، نه اينكه اصل نگرانيشان را امور دنيوي تشکيل دهد. تضاد ذاتي فرهنگ غرب با اسلام فرهنگ غربي به جهت ذات ضد قدسي که دارد حتماً با انقلاب اسلامي درگير ميشود و چون وابستگان به فرهنگ غرب در داخل کشور از آشكاركردن درگيري خود با معنويت ابا دارند، درگيري با معنويت را در زير پوشش درگيري با مواردي مثل روحانيت ظاهر ميکنند. همانطور که در دورهي رنسانس ضعفهاي چند كشيش را بهانه كردند و به دين و خدا پشت نمودند، چيزي که در عملِ بعضي از روشنفكرهاي غربزده در کشور ايران ميتوان ديد، اين است که حقيقتاً آنها رابطهي خود را با عالم قدس و معنويت قطع کردهاند، ولي آن را زير پوشش مخالفت با ولايت فقيه پنهان مينمايند. اگر نتوانيم عهد خود با دين را قوت بخشيم و دينداري در حاشيه زندگي قرار گيرد، به جهت غلبهي روح غربي بر انديشه و احساسمان، نه مزّهي وفاداري به انقلاب اسلامي را و نه مزّهي اعتقاد به ولايت فقيه را، و نه از همه مهمتر، مزّهي ولايت عاليهي ائمهي هدي صلي الله عليه و آله والسلم را ميچشيم. كسي كه از عهد الهي خود فاصله گرفت از خودش ناراضي است، چون ارتباط خود را با حقيقتِ بيکرانهي جانش منقطع کرده و حيطهي وجود خود را در محدودهي دنيا و اعتبارات دنيا متوقف کرده، بدون آنکه از حقايق عالم معنا تغذيه کند، براي چنين آدمهايي اگر صد كانال تلويزيوني هم اضافه شود تا مشغول شوند، باز هم اظهار نارضايتي ميكنند. زيرا تنها كسي از بودن خود راضي خواهد بود که از طريق عهد محمدي صلي الله عليه و آله والسلم بتواند رابطهي خود را با کمال مطلق شدت بخشد و چنين بستري با طرح انقلاب اسلامي فراهم شد. اتمام حجت نكتهي سومي كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از طريق آن حجّت را بر ما تمام كردند، به صحنهآوردن انسان ديني بود كه در عين مذهبيبودن، براي خود نقش تعيينکننده در معادلات جهاني قائل است. غرب سعي کرده بود مذهبي بودن را يک نحوه عقب ماندگي از زمان معرفي کند و بدين شکل بدون حملهي مستقيم به مذهب، نگاه مذهبي به امور را به حاشيه براند. با ظهور امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و نوع گفتماني که طرح نمودند شخصيت انسان ديني طوري نمود پيدا کرد که انسان ديني، انسان شرافتمندي است که نهتنها تفکرش مربوط به گذشته نيست بلکه براي آيندهي جهان حرف دارد. تا آنجا که توانستند روشن کنند جهانِ غير ديني به طور چشمگيري از شرافتمندي فاصله دارد. قبلاً فضاي جامعه چنان بود كه اگر فرد تحصيل كردهاي از ناکارآمدي دين سخن ميگفت، با او مقابله نميشد، ولي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نهتنها اين فضا را عوض كردند بلکه چشمها و گوشها را به سوي کساني انداختند که از دين و انقلاب سخن ميگويند، تا آنجا که وليعهد انگلستان در سخنراني که در دربار آن كشور کرده بود به نظام سياسي آن کشور اعتراض ميکند چرا به مسلمانان انگلستان كه از محترمترين طبقهي انگلستان هستند، اجازهي حضور در امور سياسي را نميدهيد؟ اين نشان ميدهد با ظهور شخصيت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و توجه به گفتمان ايشان، ملاکهاي ارزشي جهان مدرن به هم ريخت و ديگر مثل گذشته نميشود بر ارزشهاي غربي تأکيد کرد، و اگر متوجه باشيم پايههاي يک تمدن چگونه سست ميشود، ميتوان پذيرفت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» پايههاي تمدن غربي را سست نمودند، و بيآيندگي آن را در منظر مردم جهان آشکار کردند. به گفتهي يک استاد برجستهي دانشگاه هامبورگ آلمان: «نهضت امام خميني از همان نوپايي خود، موجب برهمخوردن معادلات از پيش تعيينشدهي استعمارگران در صحنهي سياست جهاني گرديد. با دگرگونيها و تحولاتي که ايشان فراهم کرد، تمام پيشبينيهاي استکبار جهاني غلط از آب در آمد».17 از نمونههاي عدم تعادل فکر غربي اينکه فکر ميکند با نفي انقلاب اسلامي و پنهانشدن بيآيندگي آن تمدن، بحران و اضمحلال از آن تمدن برداشته ميشود و لذا در اين رابطه يکي از برنامههاي خود را درگيري با انقلاب اسلامي قرار دادهاند، کاري که هميشه در تاريخ رخ داده است و امتهاي فاسد به پيامبران اشکال ميگرفتند چرا شما ما را از هلاکتمان خبر داديد. به گفتهي مولوي به پيامبران ميگفتند: جان ما فارغ بُد از انديشهها* در غم افکنديد ما را و غنا طوطي نُقل و شکر بوديم ما* مرغ مرگ انديشگشتيم از شما درگيري غرب با انقلاب اسلامي شبيه درگيري اقوامي است که با انبياء مقابله کردند، و بديهي است که حاصل اين مقابله نابودي غرب است، هر چند آن فرهنگ با تمامِ توانِ خود و با اتحاد کامل با يارانش، به مقابله با انقلاب اسلامي برآيد. مردم دنيا به شکلهاي مختلف نشان دادهاند از اين جاهليت مدرن ناراحتاند ولي دو مشكل در ميان است، اولاً: نميدانند چگونه بايد خود را از آن رها کنند و به سوي چه نوع زندگي خود را سوق دهند. ثانياً: جرأت نميكنند از زندگي غربي بگذرند. به خوبي ميتوان تشخيص داد مردم جهان اين نوع زندگي را آن نوع زندگي نميدانند که مطلوب انسان است و به واقع از مشکلات گوناگون اين زندگي به ستوه آمدهاند ولي متأسفانه نه ميتوانند زمانهي خود را درست تحليل کنند و تحت تأثير تبليغات غربي، ريشهي اصلي بحرانها را به امور عارضي نسبت ميدهند، و نه به ذات تمدن غربي. و از آن مهمتر راه رهايي را نميشناسند، و اين است که در عين نا اميدي هيچ راهي جز قبول اين زندگي و ادامهي آن ندارند. ريشهي بحرانهاي جهان امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با توجه به خودآگاهي تاريخي که به کمک اشراق الهي بدان مفتخر شدند، متوجه گشتند، نياز امروز مردم جهان چيست و فهميدند در عمق روح انسانها چه ميگذرد و به دنبال چهچيز ميباشند، اين بود که اولاً؛ به مردم فهماندند بايد افرادي را كه مدعي بزرگي تمدن غربياند به چيزي نگيرند و اين تمدن بر خلاف ظاهرش، وعدههاي تو خالي است، ثانياً: بشريت را متوجه اين امر مهم کردند كه علت همهي اين بحرانها دوري از فرهنگ انبياء است، و راه عمل را نيز از طريق انقلاب ملت ايران نشان دادند. و از آن طريق تمام ابُهت فرهنگ غربي فرو ريخت، و لذا غربِ بعد از خميني با غرب قبل از خميني بهکلي متفاوت شد، غربِ قبل از خميني«رضواناللهتعاليعليه» به هر کشوري که ميخواست دستور ميداد و آن کشور هم مجبور به اطاعت بود، ولي حالا تلاش ميکند کشورهاي عربي دستنشانده خود را قانع کند که با همکاري آنها فضاي ايرانگرايي مردمشان را به فضاي ايرانهراسي تبديل کند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» انساني بود با عالَمي خاص كه براي شناختن آن عالَم، اولاً: بايد مسلماني واقعي بود، يعني مسلماني كه با معرفت به اسلام، حتي مستحبّات دين را در حدّ توان انجام دهد. ثانياً: نبايد به ظاهر دين بسنده کرد و دل را آمادهي تأثيرپذيري از حقيقت دين ننمود، بلکه بايد همچون امام«رضواناللهتعاليعليه» عارفانه زندگي کرد تا آنطور که بايد در جهان تأثيرگذار بود. تجليل واقعي؟ امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» مسلمان مقيّدِ عارفي است كه بنا دارد دين را بر تمام زواياي جامعه حاكم كند. ميفرمايند: ما جمهوري اسلامي لفظي نخواستيم، ما خواستيم که حکومت «الله» در مملکتمان و إنشاءالله در ساير ممالک هم اجراء شود»18 آنچه بايد بر آن تأکيد داشت عالَمي بود که ايشان در آن بهسر ميبردند. کسي ميتواند نعمت انقلاب اسلامي را درست درك كند که توانسته باشد عالَم ايشان و افق ديد ايشان را به عالم و آدم بشناسد و با ايشان هم افق شود، وقتي عالَم امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را بشناسيم، ميفهميم كه ايشان ما را به چه چيزي دعوت كردهاند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در عالَم ديني اصيلي بهسر ميبرند که يكي از لوازم آن برائت از كفّار است، و لذا جنگ با آمريكا را يكي از لوازم دينداري خود ميدانند، منتها نه مثل کساني که با انگيزههاي سياسي با آمريكا مقابله ميکنند، بلكه امام«رضواناللهتعاليعليه» در مقابله با آمريکا دينداري خود را ادامه ميدهند. حالا لازمهي اين دينداري هرچه ميخواهد باشد، ميپذيرند، چه ايشان را تبعيد و زندان كنند، و چه از تبعيد رها شود و حكومت ديني بر پا كند. چنانچه کسي در عالم حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» وارد شد، بر عهد با او باقي خواهد ماند، که آن باقيماندن بر همان عهدي است كه در مقابل خداوند در عهد اَلَسْت بست و عرضه داشت: «بَلَي شَهِدْنا» آري! شاهد ربوبيت تو هستم. حقيقت انساني هر كس در عهد اَلَسْت، بر دينداري تأکيد کرد، در اين دوران که ظلمات همه جا را گرفته اگر كسي خواست به حقيقت انساني خود برگردد بايد بر عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» پايدار بماند تا در واقع از ناخود و خودِ مجازي، به خود حقيقي خود دست يابد. در اين راستا بايد متوجه باشيد که حادثههاي جزئي را وسيلهي ارزيابي انقلاب اسلامي قرار ندهيد، بلكه پيام اصلي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را در اين دوران درست بشناسيد و بر اساس عهدي الهي که در جان خود با خدا بستهايد بر عهد با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» باقي بمانيد تا همهچيز برايتان معناي اصلي خود را پيدا كند. دشمن بيش از همه به جهل و كفر ما طمع دارد، زيرا در فضاي کفر و جهل است که احساس ميکنيم با دشمن اسلام در يک گفتمان هستيم و عملاً در مقابله با انقلاب اسلامي زبان دشمن خواهيم شد. راه نجات ملت و پايداري انقلاب، توجه جانها به سوي عهد الهي است که هرکس در جان خود دارد، تا از آن طريق جايگاه پيام اصلي حضرت روحالله«رضواناللهتعاليعليه» فهميده شود و متوجه باشيم هر گفتمان ديگري اگر براي تحليل جايگاه انقلاب به ميان آيد، حقيقت انقلاب اسلامي را در حجاب ميبرد و زمينهي تأثير تبليغات دشمنان اسلام فراهم ميگردد. وقتي بر عهد الهي انسانها تأکيد شد و همه به روشني متوجه شدند پيام امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از همان سنخ است، اگر بعضي از مردم را چند روزي موج بيديني به دنبال خود ببرد، چون بنياد وجودشان ديني است و انقلاب اسلامي نيز بر آن تأکيد دارد، دوباره به دين باز ميگردند و وفاداري به انقلاب و امام«رضواناللهتعاليعليه» را ادامه ميدهند. مشخص است وقتي انسان وارد عالم دين، به همان معني که در غدير مطرح شد، بشود، به دين و انقلاب اسلامي و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» وفادار ميماند و ميفهمد عهد گمشدهي او در زندگي زميني، در اين دوران، همان عهد با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» است و با ماندن برعهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» يكنوع بهخودآمدن براي انسان حاصل ميشود. دوستان نيز متوجه باشند تجليل واقعي از امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با تبيين جايگاه تاريخي و معرفتي حرکت ايشان و باقيماندن بر عهدي که با ايشان بستهايم عملي ميشود، وگرنه تحت تأثير فرهنگ غربي و ارزشهاي آن، با تجليلهاي اسطورهاي به واقع ايشان را به موزهها ميسپاريم، و در عين افتخار به او، نه تنها به تمدن اسلامي نميانديشيم که انقلاب اسلامي را به غرب رجوع ميدهيم. بر اساس و ملاكها و ارزشهاي غربي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را تجليلکردن، بدون توجه به مقاصدي که ايشان دنبال مينمودند، بهواقع محرومکردن مردم ايران است از عهدي که با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بستهاند. همانطور كه تمدن غربي در عين احترام به پيامبران الهي آنها را به اسطوره تبديل کرد، تا در عين مقدسشمردن آنها، وانمود شود دورهي آنها گذشته است. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميفرمايند: «مجرد اسلامي بودن رژيم مقصد نيست، مقصد اين است که در حکومت اسلامي، اسلام حکومت کند».19 تجليل از امام به معني پايدار نگه داشتن نظام اسلامي است و تأکيد بر نفوذ اسلام بر همهي مناسبات جامعه، از اين طريق بر عهد امام پايدار خواهيم ماند و خود را از روزمرّگيهاي فرهنگ غربي نجات دادهايم. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» مذكِّري بود تا ما بر عهد الهي خود، در تمام حوزههاي زندگي پايدار بمانيم. پس ميتوان گفت پايداري بر عهد امام به آن معني است که از خود و وظايف خود در هستي غافل نشويم و بر عکس، اگر از عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» خارج شويم حتماً گرفتار روزمرّگي و پوچي خواهيم شد. تجليل از امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به اين معني است که اي امام! دير آمدي اي نگار سرمست* زودت ندهيم دامن از دست يعني مرور زمان موجب نشده است تا ما يارمان را عوض کنيم و از عهد ذاتي خود فاصله بگيريم، در اين راستا با او زندگي ميکنيم و با او ميميريم، و معني حيات طيبه در اين دوران، چيزي جز اين نيست، در حالي که اگر از عهد امام خارج شويم به صورتهاي مختلف از آن حيات طيّبه خارج ميشويم که نمونههاي آن را در زندگي ورشکستههاي سياسي مشاهده ميکنيد. آدمهايي که زمانهي خود را درست نشناسند و راه برون رفت از ظلمات دوران را ندانند نميتوانند بر بنيادهاي اصيل خود پايدار بمانند و با پيشآمدن هر حادثهاي تحت تأثير آن قرار ميگيرند و لذا نبايد از رابطهاي که ميتواند از بهترين رابطهها باشد با بهترين انسانها، خود را محروم کنيم، دلي كه از دلبر روحاني خود روي برگرداند دل نيست، طويله است. ياد امام، به خودي خود ارتباط روحي و بهرمندي روحي به همراه دارد، گفت: ديد مجنون را يكي صحرا نورد * در ميان باديه بنشسته فرد صفحهاي از ريگ و انگشتش قلم* با صلاي دل همي ميزد رقم گفت كاي مجنون شيدا چيست اين* مينويسي نامه، بهر كيست اين گفت مشق نام ليلي ميكنم* خاطر خود را تسلّي ميدهم چون ميسّر نيست بر من كام او* عشق بازي ميكنم با نام او يعني در هر صورت لازم است ياد محبوب روحاني خود را در صحنهي دل نگه داريم تا جهتگيري خود را به سوي نور حفظ کنيم و مثل بعضي از سياسيون امام را تجليل نکنيم ولي قبلهي خود را غرب قرار دهيم و تنها چيزي که مدّ نظرمان نيست حکومت اسلامي باشد. زندگي در واقعيات امروز با توجه به اهدافي که فرهنگ مدرنيته مدّ نظر انسانها قرار داده است، تنها کساني در عالم واقعيت زندگي ميکنند كه در عالَم امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به سر ببرند.20 آنهايي که فکر ميکنند با رحلت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» او از عالم رفته است، نقش رابطهي قلبها را با روح اولياء الهي نميشناسند، هيچ روزي نيست كه بخواهيد قلب شما زنده بماند و بتوانيد بدون توجه به امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و اسلامي که او به صحنه آورد آن قلب زنده بماند، حتي پيامبري پيامبر وقتي درست ديده ميشود که امروز از منظر امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نگريسته شود. اگر نقش حيات اسلامي در منظر امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» درست تحليل شود و بر آن دقت گردد، روشن خواهد شد در عصري که در آن زندگي ميکنيم فقط از دريچهي محبت به امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميتوان نظر به انبياء و ائمه صلي الله عليه و آله والسلم نمود و محبت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي را جلب نمود، وگرنه روح مدرنيته اجازه نميدهد تا معني دين و جايگاه پيامبر و ائمه صلي الله عليه و آله والسلم را بفهميم، روح مدرنيته هر حقيقت قدسي را در حدّ يک تجربهي شخصي تقليل ميدهد و آن هم يک تجربهاي که پيامبر ميپندارد پيامبر است.21 با توجه به اين نکات است که تأکيد ميشود كسي كه در اين دوران به عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» وفادار نيست هر روز با يک شعار از شعارهاي مدرنيته بازي ميخورد و همواره در حال پذيرش نقشهاي من درآوري خيالي دوران ظلمات است. حيات طيّبه، آن نوع حيات و زندگي است که انسان انتخابهاي خود را براساس حقايق قدسي پايدار انجام دهد وگرنه وقتي پايههاي زندگي بر امور دنيايي گذاشته شود همواره گرفتار چهرهاي از چهرههاي ناپايدار دنيا است، چيزي که شما در بعضي از كتابها و مقالهها و سخنرانيها و كنفرانسها مشاهده ميکنيد. انقلاب اسلامي عامل تميز و جدايي سه گروه از همديگر شد، با پايداري به عهد پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم با ظهور انقلاب، جايگاه آن را شناختند و در هنگام روبهروشدن با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه متوجه شدند او نيز هم عهد با خودشان است و متذکر عهد محمدي است و لذا با تمام وجود دامن امام را گرفتند و زندگي خود را به انقلاب اسلامي گره زدند. عدهاي ديگر به صرف روبهروشدن با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» متوجه شدند او به عهدي پاك و اصيل دعوت ميكند، و عملاً از طريق حضرت امام وارد اسلام شدند و بر عهد خود با امام باقي ماندند. عدهاي هم طوري زندگي خود را تعريف کرده بودند که هيچ جايگاهي براي اسلامِ انقلابي و احياء نظام اسلامي نميشناختند، اينها يا هنوز هم به عنوان ناظري بيتفاوت به زندگي عادي خود مشغولاند و يا اگر هم انقلابيون را همراهي ميکردند به منافع خود فکر مينمودند و لذا يا طعمهي برنامههاي دشمن شدند و يا انقلاب را وسيلهي دستيابي بيشتر به قدرت و ثروت قرار دادند، اينها در عين بيعالَمي، اصلاً حيات طيبه را نميشناسند و بيشتر به غرب اصالت ميدهند. گروه سوم بيش از آن که از جهتگيريهاي عدالتگرايانه و معنويتپسند ناراضي باشند، از خود ناراضياند، زيرا نتوانستند با خودشان باشند، و كسي كه با خودش نيست هر كس و هر شرايطي هم كه مذكّر خود اصيل اوست براي او جذّابيّتي ندارد. انسان ابتدا بايد با خودش عهدي داشته باشد که در راستاي آن عهد در سعادت خود کوشش کند، در چنين شرايطي است که عهد با خدا ظاهر ميشود و منجر به عهد با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميگردد. آنوقت است كه در رويارويي با انقلاب اسلامي، ميتوان گفت: «چون يافتمت جانان، بشناختمت جانان» چون در تعريفي که از زندگي دارد امام خميني را به عنوان خودِ برتر خود ميبيند و اين که او انسان را به خود اصيلاش ميخواند، و چون ميخواهد در اين خودِ اصيل بماند تلاش ميكند از ياد امام غافل نشود و تا آخر در عهد با او باقي خواهد ماند. إنشاءالله «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» امام خميني«قدسسره» مقام ثابت عصر بسم الله الرحمن الرحيم سالگرد رحلت حضرت امام خميني«قدسسره» را که مقام او مقام ثابت روزگار معاصر است و شخصيتاش نمايش راهي بود که انسانِ اين دوران بايد آنرا طي کند، تسليت عرض ميکنم. و بزرگ ميداريم سالگرد ظهور فرهنگ پيروزي خون بر شمشير را که در پانزده خرداد سال هزار و سيصد و چهل و دو توسط آن مرد بزرگ پايهگذاري شد. بحثمان در رابطه با نگاهي است که بايد به حضرت امام خميني«قدسسره» و ميراث ايشان انداخت تا از ديدن واقعيتهاي زمان خود غافل نباشيم و بتوانيم نعمت بزرگي را که خداوند به ما ارزاني داشته است بشناسيم. عدول قرن حضرت امام صادق عليه السلام ميفرمايند: رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: «يَحْمِلُ هَذَا الدِّينَ فِي كُلِّ قَرْنٍ عُدُولٌ يَنْفُونَ عَنْهُ تَأْوِيلَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْجَاهِلِينَ كَمَا يَنْفِي الْكِيرُ خَبَثَ الْحَدِيد»؛1 براي اين دين در هر قرن و زماني انسانهاي متعادل و عدولي است که آن دين را حمل نموده و از آن هرگونه تأويل اهل باطل، و تحريف افراطيون، و ادعاهاي جاهلين را دور ميگردانند، همانطور كه کورهي آهنگران، پليدي و چركي آهن را پاک ميکند. چنانچه ملاحظه ميفرمائيد در حديث فوق رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم خبر دادهاند که در هر قرني انسان هاي متعادلي از امت رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم پا به ميدان ميگذارند که دين اسلام را از افراط و تفريطهايي که در آن واردشده پاک ميکنند. يعني اين افراد کساني هستند که خودشان در مقام ثبات ديني قرار دارند و تحت تأثير ظلمات زمانهي خود قرار نميگيرند و لذا ميتوان آنها را «ثابت عصر» ناميد به اين معنا که در هر عصري انسانهايي هستند که بر حقيقت دين، ثابت و پايدار هستند و تحت تأثير روزمرّگيها قرار نميگيرند. همچنين نقل شده از امام صادق عليه السلام که فرمودند: «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِيَاءِ وَ ذَلِكَ أَنَّ الْأَنْبِيَاءَ لَمْ يُوَرِّثُوا دِرْهَماً وَ لَا دِينَاراً وَ إِنَّمَا وَرَّثُوا أَحَادِيثَ مِنْ أَحَادِيثِهِمْ فَمَنْ أَخَذَ شَيْئاً مِنْهَا فَقَدْ أَخَذَ حَظّاً وَافِراً فَانْظُرُوا عِلْمَكُمْ هَذَا عَمَّنْ تَأْخُذُونَهُ فَإِنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي كُلِّ خَلَفٍ عُدُولًا يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِين»؛2 دانشمندان وارثان پيامبرانند و اين بدان جهت است كه پيامبران درهم و ديناري از خود برجاي نميگذارند، بلكه سخنان و احاديثي از خود برجاي مينهند، پس هركس چيزي از آنها را بگيرد، به بهرهي فراوان دست يافته است. اكنون بنگريد كه علم خود را از چه كس ميگيريد! زيرا كه در ميان ما اهل بيت در هر نسلي مردمان عادلي هستند كه دين را از تحريفِ افراطيون، و ساختههاي باطلگرايان، و تأويل نادانان ميپيرايند. در حديث فوق نيز پس از آن که ما را متوجه علماء دين مينمايند، تأکيد ميکنند در دل فرهنگ اهل البيت صلي الله عليه و آله والسلم انسان هايي پروريده ميشوند که مانع از آن ميگردند تا دين از مسير صحيح خود خارج گردد. که با توجه به حديث قبلي چنين افرادي همان انسانهاي ثابتي هستند که در هر قرن در امت رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم ظهور ميکنند. در هر عصري انساني از امت رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم به صحنه مي آيد که از نظر فهمِ همهي ابعاد دين در شرايط خاصي قرار دارد و مسلمانان بر آن اساس که خداوند چنين انساني را در هر عصري ميپروراند، ميتوانند بر مبناي اسلامي که او معرفي ميکند، دوري و نزديکي خود را نسبت به اسلام حقيقي ارزيابي کنند. هر انسان موحدي ميداند که حق تعالي، ثابتِ مطلقِ هستي است. «حق» يعني بقاي محض و ثابت مطلق. اصل آن «حَقَّقَ» بوده، يعني چيزي که عين تحقق و هستي است، از اين جهت ميتوان گفت: فقط خداوند در مقام ذات، ثابت محض است و انسان به همان اندازه که تشريعاً با خدا مرتبط باشد در مقام ثبات و آرامش قرار ميگيرد و اين وقتي عملي ميشود که در مسير حق تعالي باشد و امر و نهي الهي را بر اميال خود حاکم کند. راه رهايي از روزمرّگي وقتي متوجه باشيم که مقام حق تعالي عين بقاء و ثبات است، پس هر اندازه که از حق فاصله بگيريم به همان اندازه از ثبات و آرامش فاصله گرفتهايم و گرفتار روزمرّگيها ميشويم و هر اندازه سعي شود به مقام قربِ حق دست يابيم به مقام ثبات دست يافتهايم و در اين راستا خود را در مسيري قرار دادهايم که حاصل کارمان از دستمان نميرود، چون هر اندازه از خداوند جدا شويم، به دنيا نزديک شدهايم. ذات دنيا عين حرکت و عدم ثبات و عدم پايداري است، پس هرکس به دنيا نزديک شد، به چيزي نزديک شده که هيچ پايداري در ذات خود ندارد، در نتيجه به همان اندازه تلاشهاي او ناپايدار شده و از دست ميرود، خداوند با رحمتي که به بشر کرده حکم خود را از طريق وَحي، ظاهر نمود تا بشر بتواند از طريق حاکميت احکام الهي، نسبتِ خود را با حق شدّت بخشد و به همان اندازه در مقام ثبات قرار گيرد و تلاشهاي او برايش پايدار بماند. قرآن حکم خدا است و از حقايق ثابت هستي خبر ميدهد. قرآن مقام نظري يا تئوريک حقايق ثابت براي امت آخرالزمان است.3 و لذا هر انديشهاي که به قرآن نزديک است به ثابت آخرالزمان نزديک است و به عبارت ديگر به انديشه و عقيدهي صحيحي که بايد در اين دوران در آن قرار داشته باشد، نزديک است. عصمت يا بيخطابودن داراي دو بُعد «نظري» و «عملي» است. در بُعد نظري، قرآن در مقام عصمت است، يعني تمام سخنانش حق و پايدار است و هيچ باطلي در آن راه ندارد. عصمت در بُعد عملي، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم هستند به طوري که صحيحترين و بينقصترين زندگي در حيات زميني را در شخصيت آنها ميتوان يافت، که دلايل اين موضوع را در مباحث کلامي در موضوع امامت به طورِ مبسوط ميتوان دنبال کرد. اگر انسان در بيابان دنيا معيار صحيحي در عقيده و عمل نداشته باشد تا به کمک آن خود را ارزيابي کند، گرفتار اميال خود ميشود و به هلاکت ميافتد. حتي وقتي در يک بياباني بخواهيد عملياتي انجام دهيد، يک چيزِ مشخصي را به عنوان شاخص در نظر ميگيريد تا براساس آن بتوانيد موقعيت خود را ارزيابي کنيد که در کجاي منطقه قرار داريد. در مورد عقايد و اعمال نيز انسان نيازمند شاخص است تا موقعيت خود را نسبت به حق بشناسد و بر همين اساس نيازمند به الگوي فکري و عملي هستيم تا روشن شود فکر و عملمان نسبت به حق در چه موقعيتي قرار دارد. وقتي متوجه باشيم قرآن و پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم و ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم ملاک ارزيابي فکر و عمل ما هستند، متوجه شدهايم که آنها بايد شخصيتاً مقام ثابتي داشته باشند و همواره نمايانندهي حق باشند. در راستاي نياز بشر به شاخصِ ثابت براي هدايت، در هر زماني بشر نيازمند انساني است که از نظر فهم دين در آن زمان، مقام ثابتي داشته باشد و خداي حکيمي که هيچ نياز منطقي انسان را بيجواب نميگذارد چنين شخصي را در زمان غيبتِ امام معصوم، در هستي ميپروراند. زيرا نظام عالَم يک طرفه نيست، به اين معني که تشنگي باشد و آب نباشد. نظام بشري علاوه بر قرآن و پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم نياز به امامان معصومي دارد که دين خدا را در طول تاريخ تبيين کنند و مانع انحراف آن شوند. در همين راستا در دوران غيبت امام معصوم، خداوند عالِمي از علمايي را که عالِم به فرهنگ اهل البيت صلي الله عليه و آله والسلم است مي پروراند تا در مقام ثبات ايمان قرار داشته باشد که هرکس بتواند جايگاه دينداري خود را نسبت به او بشناسد. روايتي که در ابتداي بحث از قول رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم عرض شد ناظر به وجود چنين عالماني است که در هر قرني به صحنه ميآيند تا مانع انحراف دين شوند. پس خداوندي که تشنگي را در انسان ها قرار داد و آب گوارايي براي جواب به آن تشنگي خلق کرد، نياز به چنين عالماني را نيز بيجواب نميگذارد. به گفتهي مولوي: کآن لب خشکت گواهي مي دهد* کو به آخر بر سر منبع رسد خشکي لب هست پيغامي ز آب* که به مات آرد يقين اين اضطراب کاينطلبکاري مبارک جنبشي است* اين طلب در راه حق، مانعکُشي است ثابتات ابدي مقام ثابت ابدي براي هدايت انسان، مقام قرآن، پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم و اهلالبيت صلي الله عليه و آله والسلم ميباشد، انسانها تا قيام قيامت بايد موقعيت خود را با آنها ارزيابي کنند تا بتوانند نسبت خود را با حق تعيين نمايند. قرآن از جهت نظري و ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم از نظر عملي تجسم حقاند، و گفتار و اعمالشان، همان گفتار و دستورات خداوند در بين بشر است، به اين اعتبار ميتوان گفت: مقام قرآن و پيامبر و ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم مقام ثابتات ازلي و ابدياند که در جاي خود مورد بحث قرار گرفته و در همان راستا پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: «اَوّلُ مَا خَلَقَ اللهُ نُوري»؛4 اولين مخلوقي که خداوند خلق کرد نور من بود. و در روايت ديگري اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايند: «کُنتُ وَصِياً و آدمُ بينَ الماء والطين»؛5 من وصي پيامبر بودم و آدم هنوز بين آب و گل بود. و اين حديث نيز از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم است که فرمودند: نور پنچ تن دو هزار سال قبل از خلقت آدم و پديدآمدن اجساد خلق شده است.6 پس آنها به اين معني ثابتات ازلي و ابدي عالم هستي ميباشند. ثابتات ازلي در هر عصر و دورهاي متناسب با آن عصر و دوره، ظهوري خاص دارند از اولين پيامبر که حضرت آدم عليه السلام است تا آخرين پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم و بعد از آنکه ائمهي معصومين صلي الله عليه و آله والسلم هستند. حال در عصر غيبت همان طور که در دومين روايتِ ابتداي بحث؛ حضرت صادق عليه السلام فرمودند علماء وارث علم انبياء ميباشند، يعني روايات پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم و ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم را مي شناسند و جهت حاکمکردن احکام الهي، همانند انبياء به صحنه ميآيند، که عرض شد در هر قرني عالمي که ثابت آن عصر و قرن باشد مسئول چنين کاري است. عالِمي که از همه حيث جامعيت ديني داشته باشد و تمام وجود خود را وقف نمايش حق نمايد و به عبارتي شخصيت او جلوهي پر جمال قرآن و اهل البيت صلي الله عليه و آله والسلم باشد. به اين علماء «ثابت عصر» گويند، زيرا هرکدام در هر عصري مسئوليت حفظ دين به عهدهشان گذاشته شده است. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ثابت عصر با نظر به امام خميني«قدسسره» به عنوان ثابت عصر، ميخواهيم عرض کنيم در شرايط کنوني راهي که ميتواند جامعهي ما را براساس امور ثابت ازلي به سوي سعادت راهنمايي کند، آن راهي است که خداوند در قلب ايشان اشراق فرموده، زيرا شرايط جديدي به صحنه آمده است که با راهکارهاي گذشته نميتوان با آن برخورد کرد. بايد با توجه به آنچه فعلاً در عالم ميگذرد با موضعگيري مشخصي که توسط يک عالِم بالله تبيين شده، تکليف خود را مشخص کنيم. تفاوت شهيد بهشتي با مهندس مهدي بازرگان در همين جا بود که شهيد بهشتي با آن همه اطلاعات و تجربهاي که داشت و حتي مدتي نمايندهي آيتالله بروجردي در مسجد هامبورگ آلمان بود و در عين آنکه داراي درجهي اجتهاد بود، ميفهمد که جايگاه امام خميني«رضواناللهتعالي عليه» ماوراء علوم رسمي حوزوي، يک هديهي رباني است و در عصر حاضر به صحنه آمده است تا در شرايط موجود جايگاه حقايق ثابت الهي را تعيين کند، ولي آقاي مهندس بازرگان اصلاً متوجه اين حرفها نيست، فکر مي کند امام خميني مجتهدي است مثل بقيهي مجتهدين و ميشود کاري به کار او نداشت و کشور را اداره کرد و با آمريکا هم کنار آمد. آنچه نبايد از آن غفلت کرد اين است که هميشه زمان و زمانه به يک شکل نيست و با شرايط و احوال گوناگوني در بستر خود ظاهر ميشود که متناسب با آنها، مقام ثابتي را خداوند در صحنه ميآورد تا خط مشي کلي مسلمانان در آن شرايط تعيين شود. در شرايطي که بني اميه تلاش دارند با حفظ ظاهر اسلام، ارزشهاي دوران جاهليت را برگردانند، امام صادق عليه السلام مستقيماً به عنوان امامي معصوم و داراي مقام ثابت ازلي و ابدي روبهروي آنها است، اما وقتي امام معصوم در غيبتاند و از طرفي ما با چيزي مثل تمدن غربي روبهروئيم، زمانه، ثابت خاص اين عصر را که امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بود ميطلبد. همانطور که شيخ طوسي ثابت عصر خودش است و خط مشي کلي مسلمانان به خصوص شيعيان را آن زمان تعيين مينمايد، و يا در يک دوره آيتالله وحيد بهبهاني ميآيد و زمانه را که گرفتار اخباريگري شده بود به تعادل خود بر ميگرداند. مشکل عصر ما اين بود که با نفوذ فرهنگ غربي، دينداري از جايگاه اجتماعي خود خارج شد و ديگر آنطور که در سدههاي قبلي دين به صورتي غير محسوس تمام مناسبات جامعه را مديريت ميکرد، در ميان نبود و حکومت از محدودهي حفظ حدود و ثغور کشور به پديدهاي تبديل شد که در همهي امور جامعه دخالت داشت، تا سيصد سال پيش در تمام جهان، دين حکومت ميکرد، چه دين اسلام، چه غير اسلام. تا آنجا که در اروپا پاپ پادشاه آلمان و فرانسه و انگليس و غيره را تعيين ميکند و تاج بر سر آنها ميگذارد، اينها همه نشانهي يک حاکميت ديني است. در کشورهاي اسلامي نيز علماي دين وظيفهي خود ميدانستند که حضور اسلام را در تمام مناسبات جامعه - چه در امور اجتماعي و چه در امور فردي- مديريت نمايند و مردم نه تنها با تمام وجود اين مسئله را پذيرفته بودند، بلکه از علماء چنين انتظاري داشتند، عملاً حوزههاي علميه و به خصوص حوزه نجف بود که کم و بيش در بين شيعيان حکومت مينمود. در دورهي معاصر با نوع جديدي از حکومت که در غرب ظهور کرد و کليسا از نقش قبلي خود خارج شد، به تبع اروپا آرامآرام حاکمان کشورهاي اسلامي بهخصوص در کشور ايران با گرايشي که سلسلهي قاجار به غرب پيدا کردند، نقشي را که حاکمان در غرب براي خود قائل بودند، براي خود دست و پا کردند و عملاً حکومت در ايران شکل جديدي به خود گرفت کمکم پادشاهان قاجار دخالت در امور اجتماعي و حتي در بعضي موارد در امور فردي را حق خود دانستند، از آن طرف پادشاهان بر عکس علماء دين، به حکومت خود ميانديشند و نه به حضور اسلام در جامعه. در چنين شرايط بود که هرچه زمان گذشت پديدهي حضور حاکمان در امور اجتماعي جدّيتري شد، تا اينکه در چنين بستري حکومت پهلوي به صحنه آمد و رضاخان تا آنجا نظر حکومت را در امور مردم حاکم کرد که دستور داد هيچ زني حق ندارد در کوچه و خيابان چادر به سر کند و يا مردان بايد لباسهاي طرح اروپايي به تن نمايند! سير نفوذ حکومت در امور مردم تا آنجا جلو آمد که در سال هزار و سيصد و چهل و يک يعني در زمان محمدرضاخان، يک دفعه ملاحظه ميکنيد که هيئت دولتِ نظام شاهنشاهي تصويب ميکند که نمايندگان مجلس لازم نيست مسلمان باشند و در مراسم تحليف، به قرآن قسم بخورند، ميتوانند بگويند: به کتاب مقدسي که اعتقاد داريم. حرفشان اين بود که حدّ دين در آن حدّ است که در قلب افراد باشد و نه در امور اجتماع، هرکس ميخواهد در باور شخصي خود ديندار باشد يا نباشد، فرقي نميکند. حال شما مقايسه کنيد اين حرف کجا و آنچه پيامبران آوردند کجا؟ پيامبران گفتند: علاوه بر باور قلبي، بايد تمام روابط جامعه ديني باشد و احکام الهي و حدود الهي در جامعه اجرا شود، در شرايط جديد اين حاکميت است که براي دين مردم هم تعيين تکليف ميکند، در حالي که خداوند پيامبران را فرستاده تا دين الهي تکليف مردم را تعيين کند و نه حکومت. در نوع حکومتي که در دل تمدن جديد شکل گرفت عملاً نظام ديني منتفي است و ديگر کسي نميتواند دين را در همهي امورِ فردي و اجتماعي خود جاري کند، اينجاست که زمانه به يک عالِم الهي نياز دارد که بنبست بهوجود آمده را بگشايد تا در عين رو در رو نشدن با شرايط جديد، نظام سياسي پيشآمده به سيرهي انبياء الهي برگشت کند، و باز حکم خداوند در مناسبات جامعه حاکم گردد، در چنين شرايطي امام خميني«قدسسره» قد عَلَم کردند تا در اين دوران مظهر آن ثابتات ازلي و ابدي، يعني قرآن و پيامبر و ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم باشند. مردم اين عصر نيز از حضور ثابتات ازلي در اين روزگار محروم نباشند. هرچند مقام علماء بالله با اماماني که عين عصمت و عين ثابت ازلي و ابدي هستند، متفاوت است، ولي چون در سرمايهي علمي و روحي، حامل سخن معصوماند، با اشراقاتي که به قلب آنها ميشود ميتوانند جهت کلي زمانه را براي ادامهي دين و دينداري تعيين کنند، و به عبارت ديگر در ارزيابي شرايط و مسائل جديد، نگاه ديني را متذکر شوند و براساس آن اقدام کنند. با اندک تأمل ميتوان پذيرفت که بشر هميشه و در هر حرکتي نياز دارد که به حقايق ثابتي نظر کند و بر همان مبنا عمل خود را تنظيم نمايد، حتي اگر آن موضوع ثابت، حقيقتاً ثابت و حقيقي نباشد. برژينسکي در نامهاي که به سران جهان غرب نوشته بود به همين مطلب اشاره دارد که يکي از مشکلات جهان امروز اين است که در جامعهي ما هيچ چيز ثابتي وجود ندارد، لذا محور کارها اميالِ روز به روز مردم شده است. اين نشان ميدهد هر جامعهاي به ثابتهاي واقعي نيازمند است، جامعهي ديني، ثابت مطلقش خداست و پس از آن کساني که جامعه را متذکر سنتهاي الهي مي کنند و داراي يک نحوه شخصيت توحيدي هستند. مقام جامعيت ثابت عصر انسان موحّد، به نور الهي چيزهايي را که در عالَم مادون در تزاحم با يکديگرند در شخصيت خود جمع کرده است و اميال متفاوت در قلب او به صلح گرائيدهاند، علماي بالله جاي ميلها را ميشناسند و به هيچ ميلي به عنوان ميلِ مطرود نمينگرند بلکه هر ميلي را در جاي خود قرار ميدهند و توحيد نيز به همين معني است، همانطور که ما در بارهي خدا معتقد به وحدت ذات با صفات هستيم. علماي واقعي از آن جهت که در مقام توحيد هستند قدرت جمع اضداد در آنها رشد کرده است و لذا به جاي آن که تضادها در شخصيت آنها کارها را به بحران برساند، هر چيزي در محدودهي خود قرار ميگيرد و انسان جامعي پديد ميآورد که او را کاري از کاري غافل نميکند. اين افراد در هر عصري، ثابتِ همان عصراند که ميتوان با محوريت آنها از تضادِ کثرتها نجات پيدا کرد. بديهي است که در هر عصري که تضادها شدت يابد ضرورت وجود چنين علمايي حتمي است تا آنکه جامعه بتواند مدتها جايگاه تضادهاي پيش آمده را تعيين کند و جلو برود. هيچکس نميگويد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» معصوماند، بلکه تأکيد بر روي شخصيت توحيدي ايشان است که در عصر حاضر ميتواند جامعه را ماوراي تضادهاي پيش آمده به سوي سعادتِ معنوي جلو ببرد. انسان در عصر حاضر با سرگشتگيهايي روبهروست که نميتواند جايگاه خود را به عنوان يک انسان مسلمان تعيين کند، امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به عنوان يک انسان موحد، آن هم با پرورش خاصي که پيدا کردهاند و در مقام جمع معارف الهيه قرار گرفتهاند، ميتوانند انسانها را از بنبست اين سرگشتگيها نجات دهند و به نوعي از زندگي هدايت کنند که تزاحمِ کثرتها در آنجا نيست. اگر انسان گرفتار تزاحم کثرات شد هيچ وقت از گرفتاريها آزاد نميشود، و هرگز نميتواند به مقام ثابتي برسد و اگر به مقام ثابتي نرسيد تمام چيزها را در تضاد با هم ميبيند و در شک ميافتد و نميتواند بين آنها ارتباط برقرار کند و در سرگرداني و ضلالت قرار ميگيرد. تنها انسانهايي ميتوانند به خود و به جامعه کمک کنند که به يک نحوه ثبوت در شخصيت خود رسيده باشند و اين فقط از طريق توحيد ناب ممکن است تا مردم به کمک چنين توحيدي از ضلالت و سرگرداني نجات يابند. فرهنگ مدرنيته و عدم درک عقل قدسي فرهنگ مدرنيته با روحيهي حسگرايياش نميتواند پيامهاي عقل قدسي انبياء را درک کند و جايگاه آن را در نظام هستي بشناسد، همين امر موجب شده تا به پائينترين درجهي عالَم يعني عالم ماده اعتماد کند و از ابعاد بسيار مهمي که در زندگي انسان نقشآفريناند محروم باشد. زيرا شرط جمع پيام عقل و حس، روحيهي توحيدي است و انسان موحد است که ميتواند پيام عقل و حس را جمع کند، در حاليکه وقتي فرهنگي مشغول پائينترين مرتبهي عالم وجود شد، عملاً به کثرتها مشغول ميشود. کثرتهايي که هرلحظه چهرهاي از خود نشان ميدهند که غير از چهرهي قبل است، و ريشهي سرگرداني بشر جديد از اينجا پايهگذاري شد و ادامه يافت و به همين جهت بايد گفت: فيلسوفان حسّگرا در سرگرداني بشر مدرن نقش اصلي را داشتند. سرگرداني بشر مدرن و عدم توانائي در جمعکردن پيامهاي حسّ و عقل خبر از آن ميدهد که براي زندگي صحيح در زمين بايد نگاه توحيدي داشته باشيم و به موحدان تاريخ يعني انبياء تأسّي کنيم. علامه طباطبايي«رحمةاللهعليه» به عنوان انسان موحدي که از طريق قرآن به چنين نگاه توحيدي رسيدهاند در تفسير قيم الميزان نشان ميدهند توانستهاند چنين توانايي را در خود پرورش دهند، به طوري که يک انديشه را در عين اين که نقد ميکنند و ضعفهاي آن را مينمايانند، نکات مثبت آن را نيز از نظر دور نميدارند. سپس انديشهاي را به خواننده ارائه ميدهند که در عين حفظ تمام جنبههاي مثبت انديشههاي قبلي، از ضعفهاي مربوط به کثرتزدگي مبرّا است. چنين برخوردي مربوط به هر شخصيتي است که توانسته است منوّر به نگاه توحيدي شود و قدرت جمع پيدا کند. در توانايي جمع انديشهها شخصيت انسان طوري است که توجه به وجهي از حقيقت او را از توجه به وجوه ديگر غافل نميکند، چيزي که فرهنگ حسي مدرنيته بهکلي از آن محروم است. با توجه به امر فوق ميتوان گفت: انسان تا به مقام وحدت قابل قبولي نرسد نميتواند با عالَم، ارتباط صحيح پيدا کند به طوري که بتواند همهي وجوه عالَم را بشناسد و براساس آن نظر بدهد. اين که عموماً در طول تاريخ علماي الهي مرجع جامعه بشري بودند به آن جهت بود که آنها با روحيهي توحيدي خود ميتوانستند نگاه افراد را به مقام جمع بيندازند و از تک ساحتي و تک نظري و تنگ نظري نجات دهند. امام خميني«قدسسره» به عنوان يک عالِم بالله در زمان معاصر روح انسانِ گرفتار پراکندگي را در شخصيت خود به مقام جمع دعوت نمود و لذا اگر کسي با ايشان در منظر توحيدي همدلي کند، علاوه بر آنچه از فهم حقيقت نصيب او خواهد شد، در عين حال نقصهاي فهم خود را هم متوجه ميشود. حاصل کاربردي اين همدلي آن است که روح انسان وسعت مييابد و به آرامش و طمأنينه ميرسد. اين درس بزرگي است که پيامبران با اين همه تفاوتي که به ظاهر دارند به بشريت دادند، خدا در قرآن ميفرمايد: «لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ»؛7 فرقي بين اَحدي از پيامبران نيست. اين همان نگاه توحيدي است که کثرتها براي انسان منجر به تعدّد واقعي نخواهد شد و خداوند نظر انسانها را متوجه چنين شخصيتهايي ميکند تا از سرگرداني دورانهاي ظلمات نجات يابند. بايد متوجه باشيم در هر دوراني کساني هستند که چنين نگاهي دارند و لازم است تا شعور و طلبِ واقعي خود را دست آنها بدهيم. تمام شواهد و قرائن نشان ميدهد که امام خميني«قدسسره» از همان زاويهاي به عالم نگاه ميکند که ائمهي معصومين صلي الله عليه و آله والسلم از آن زاويه نگاه ميکردند و چنين روحي است که ميتواند زمانه را در همهي ابعاد در خود جمع کند و به کثرتها وحدتي ببخشد که تاريخ دوران به جلو حرکت کند و نسل بشر از سرگرداني دوران ظلمات مدرنيته نجات يابد. چنين انساني به جهت نگاه توحيدي نابي که به مسائل دارد، روحِ حادثهها را ميبيند نه ظاهر آنها را، به همين جهت هم مردم نگاه ايشان را نگاه مقدس و پربرکتي ميشناختند و به واقع درست شناختند. کساني که با فاصلهگرفتن از ثابت عصرِ خود چنين نگاهي نداشته باشند از شناخت روح زمانهي خود محروم خواهند بود. اقدامات تاريخساز ائمهي معصومين صلي الله عليه و آله والسلم در زندگي خود نشان دادند که چقدر دقيق روح عالَم و اسرار هستي را ميشناسند و ميبينند و مطابق آن شيعيان را در جهتگيري کلي راهنمايي ميکردند. موحداني مثل امام خميني«قدسسره» نيز از چشمهي معارف همان ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم نوشيدند. به همين جهت ملاحظه ميکنيد چگونه اقدامات ايشان تاريخساز شد و در هر اقدامي گويا روح تمام عالم مدّ نظر ايشان قرار داشته که معادلات، هميشه به نفع انديشهي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» تمام شده است. نمونهي بسيار بارز آن دفاع مقدس هشت ساله بود که تمام جهان اراده کرده بودند تا با پيروزي صدام، انقلاب اسلامي را بهکلي سرنگون کنند، ولي آنچه نمايان شد توانائي انقلاب اسلامي بود. اين نشان ميدهد نگاه حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» به عالم، نگاهي است که ذات همهچيز در منظر ايشان ظاهر است و برخلاف ظاهر حادثهها و آن همه قدرت جنگي که صدام به صحنه آورد، روح قضيه چيز ديگري بود و آن روح را ايشان ميديد.8 همچنان که در بحث «عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»» عرض شد، امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» عهدي است از جنس عهدهايي که بني آدم با پروردگار خود بسته، يعني عهدِ با حقايق، چيزي است فوق زمانه، يک مقام قلبي است که با شعور باطني انسانها ارتباط دارد، به عبارت ديگر يک نوع بقاء است. اگر کسي بتواند خود را در عهد امام«قدسسره» قرار دهد در شعور و نگاه جامعي قرار گرفته است که به همان اندازه از اشراقات و ادراکات معنوي بهرهمند ميگردد. نمونهي آن را در شهداء و اقدامي که انجام دادند ميتوان ملاحظه کرد، آنها چون افقهاي بسيار دور را ديدند توانستند چنين اقدام بزرگي در راستاي دفاع از انقلاب از خود نشان دهند. برگشت به معني زندگي بايد باقي به عهد امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» شد تا در دوراني که زندگي سخت بيمعنا شده است، معني پيدا کند و اين با تطبيق آرمانهاي زندگي با نگاهي که ثابتِ عصر به عالم و آدم دارد، ممکن ميشود. اگر چنين تطبيقي صورت گيرد شعور حضرت روح الله«رضواناللهتعاليعليه» در حدّ ظرفيتي که داريد بر جان شما سرايت ميکند، و اساساً دل بستن به يک انسان متعالي چنين خاصيتي را دارد، چه رسد که آن انسان در مقام جمع اسماي لطف و قهر الهي باشد که در اثر جمع آن اسماء عارفي حماسي شود که چون مولايش علي عليه السلام هم اهل اشک و إنابه است و هم اهل مبارزه و جهاد. انسانهايي که دچار کثرتزدگي شدهاند و بهرهاي از مقام جمعالجمعي ندارند، نميتوانند از روحانيت و معنويتي که اشاره به وحدت عالم وجود دارد، استفاده کنند. امام«قدسسره» نمونه بسيار خوبي از مقام جمعالجمعي هستند، که اصطلاحاً به آن مقامِ وحدت ميگويند. آيا مقام وحدت از اين بالاتر که او توانسته است انديشهي عرفاني واقع در کتاب مصباح الهدايه و روحيهي حماسي جنگ با آمريکا را جمع کند؟ يعني در عين ورود به عميقترين حالات و معارف دروني و عرفاني در کتاب مذکور، بتواند با آمريکا به عنوان بيرونيترين بيرونيها، بجنگد؟ با نزديک شدن به چنين روحيهاي برکاتي بسيار بالاتر از برکاتي که با عرفانِ فردگرا حاصل ميشود، به دست ميآيد. کسي که توانسته است عمق غيب، و عمق شهود و ظهور را جمع کند و گرفتار کثرت هم نشود، بسيار به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله والسلم نزديکتر از کسي است که در يکي از رشتههاي ديني مثل عرفان يا فقه تلاش کرده باشد، چنين کسي به مقام توحيد نزديکتر است و به همان اندازه که توحيدي است از مقام ثبات و بقاء بيشتري بهرهمند است. مباني تمدن جديد در روابط اجتماعي براساس حذف دين بنا شده است که اين به واقع به معني مقابله با تمام انبياء و اولياء الهي است، و متأسفانه طي چند قرن اخير جاي خود را در عالَم باز کرده و بلاي جديدي را به دنبال خود براي بشريت به همراه آورده است. اينکه ملاحظه ميکنيد در شرايط موجود حفظ جوانان از فساد، بسيار مشکلشده و از آن طرف هم با بحرانهاي اقتصادي و اجتماعي روبهروئيم، همه و همه مربوط به تاريخ چهارصدسالهي اخير است، قبلاً بشر در کليت زندگي، با چنين معضلاتي روبرو نبود، در بستري که دين پديد آورده بود بشر زندگي خود را به جلو ميبرد، تاريخ جهان، تاريخِ دينداري مردم بود. ولي امروز جهان در شرايط خاصي قرار دارد، مثل کسي است که تمام لباسهايش پارهپاره شده و باد برده است و يک مقدار برگ به دور خود پيچيده و تازه ميگويد: زنده باد برگها. او از خود نمي پرسد چه شد که چنين شرايطي پيش آمد؟ ابتدا بايد از خود بپرسيم چرا جهان چنين وضعيتي پيدا کرده است که انسان بايد نگران زندگي کردن خود باشد و از همه طرف گرفتار انواع تهديدهاي اخلاقي و اجتماعي و اقتصادي شده است؟ مگر چنين وضعي طبيعي است؟ مسلّم جهان در وضع طبيعي خود به سر نميبرد، جهان در وضع طبيعي خود نظر به احکام الهي دارد و بيش از آن که با زمين زندگي کند با آسمان معنويت زندگي ميکند و از برکات آن عالم برخوردار ميشود. در آن شرايط است که هر گونه انحرافي به خوبي نمايان ميشود و به سوي تعادل برگشت مي نمايد. حتي در طول سال هاي بعد از انقلاب هر وقت دولتهايي بر سر کار بودهاند که در کنار تلاشهايي که بايد از نظر اجرايي انجام دهند، نظرها را به سوي معنويات معطوف ميداشتند، به جامعه در راستاي برونرفت از بحرانهاي اخلاقي، اقتصادي که حاصل غربزدگي است، کمک ميکردند. اساساً اين يک قاعده است که هرچه حاکميت ديني در جوانب مختلف بيشتر به صحنه آيد، به همان اندازه فرهنگ کفر منفعل و بدهکار ميشود. سکولار پنهان در عصري که ما در آن هستيم روح جهان تحت تأثير حاکميتهاي غير ديني است و حاکمان براي ادارهي امور جامعه از قوانين پيامبران استفاده نميکنند، هر چند ممکن است آنها شخصاً آدمهاي خوبي باشند، ولي بسترهاي فعاليت، بسترهاي سکولار است، و به نفس امّارهي بشر رجوع دارد. اين سادگي است اگر تصور کنيم مثلاً فلان مسئول، ادارهي خود را خوب مديريت ميکند چون نماز شب ميخواند، در حالي که هنوز نتوانسته از غرب عبور کند و اصالت را به فرهنگ دين بدهد سادگي کردهايم، زيرا اين نياز به تعريفي دارد که آيا آن آقا عالم و آدم را از منظري غير از منظري که غرب در ذهن و فکر ما کرده است، ميبيند يا نه؟ مقصد انبياء از آوردن دين، با توجه به احکامي که آوردهاند، دينداري فردي نيست بلکه با اجراي حکم خدا در نظام اجرايي است که تربيت انسانها به سوي زندگي ديني شروع ميشود. بايد بپذيريم در چهارصد سالهي اخير نوعي پيغمبرکشي پيش آمده است. قرآن به طور مکرّر و به صورتهاي مختلف ميفرمايد: اگر کارها در جامعهاي براساس برنامه و حکم خداوند به جريان نيفتاد آن جامعه مسير کفر را طي ميکند. ميفرمايد: «وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ»؛9 آنکسي که بر اساس آنچه خدا نازل کرده حکم نکند، کافر است. و يا ميفرمايد: «وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ»؛10 يعني اگر حکم خدا در جامعه جاري نشود مسير حاکميت، مسير ظلم است. با توجه به نکات فوق عرض ميکنم امام خميني«قدسسره» در اين عصر و با روحيهي جامع توحيدي که داشت، آمد تا در مقابل چنين تمدني که مسيرش، کفر و ظلم است ايستادگي کند. امام«قدسسره» با روحانيت خاصي که داشت به عنوان مقام ثابت اين عصر آمد تا اين ملت بتوانند بازگشت خود به سوي فرهنگ انبياء را شروع کند. بنابراين جايگاه امام«قدسسره» در تاريخ معاصر، جايگاه يک فرد نيست، جايگاه مؤسس تمدن ديني در مقابل تمدن غير ديني است. امام خميني«قدسسره» آمده است تا در شرايط پيچيده کنوني تمدني را تأسيس کندکه بتوان در مقابل تمدن سکولار ايستادگي کرد و چنين کاري با شعار و احساسات محقق نميشود، کاري است بسيار بزرگ توسط انساني که به وسعت قرنهاي طولاني از دينداري بشر سخن دارد. او تمدني را ميخواهد پايه گذاري کند که معتقد است جايگاه حاکمان به جهت قداستي که دارند در قلب افراد است. با توجه به چنين منظري که آيندهي انقلاب اسلامي بدان نظر دارد بايد تلاش کرد همگي از لشکريان امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و تمدن اسلامي باشيم. اين يک سنت لايتغير است که سير جهان به سوي حاکميت حضرت مهدي عجل الله تعالي است و با پديد آمدن انقلاب اسلامي عملاً مسير ظهور آن حضرت شروع شده است و جمهوري اسلامي آرماني را در مقابل بشر قرار داده که نسبت به تفکر موجود در عالم، به واقع دين جديدي آورده است و مردم جهان را به آن دعوت ميکند تا روحيهي فداکاري و احساس مسئوليتِ از دست رفته در مردم جهان، دوباره باز گردد. مدرنيته و اشرافيت خواص امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» شروع تمدن حاکميت دين در روابط اجتماعي را در اين عصر به عهده گرفتند و از آنجايي که جنس تمدن اسلامي در ماهيت و عمل با تمدن غربي متفاوت است و از منظري ديگر به عالم و آدم مينگرد ابتدا بايد با شناخت انديشهي امام به عنوان مقام ثابت عصر، نگاههاي خود را بازخواني و تصحيح نمائيم تا بتوانيم در کنار او و از منظر او راه را ادامه دهيم و به عبارت ديگر بايد بتوانيم وارد عالَم او بشويم، تا از روح زمانه عقب نيفتيم و ناظر تجديد حيات خود و جامعهمان باشيم که در مسير پوست انداختن به سوي هويتي قدسي است . جهان با زندگي در فرهنگ مدرن، شاهد ديوان سالاري کهنه و اشرافيت خواص و طبقاتي شدن سياست و قدرت شده و انقلاب اسلامي با روحانيتي که مبشّر عدالت و معنويت است پا در ميان گذارده و درصدد است تمام موانع فوق را که به راحتي ميدان را خالي نميکنند پشت سر بگذارد. جريانهاي غرب زدهي درون نظام، همچنان بر ديوانسالاري و روح بوروکراسي و طبقاتيکردن جامعه پاي ميفشارند، ولي آنها چه بخواهند و چه نخواهند روح انقلاب اسلامي عقلها، دلها و زبانها را به سوي ديگري برده است. عمده آن است که مواظب باشيم روح مدرنيته مقام ثابت عصر دوران را در حجاب نبرد و نتايج کار را به تأخير نيندازد. در ابتداي بحث عرض شد: اگر در بياباني شاخص خود را که ثابتِ شما به حساب ميآيد گم کرديد، ديگر تحليل درستي از موقعيت خود نخواهيد داشت. حال با توجه به مباحثي که گذشت ميتوان عرض کرد، تنها با توجه به جايگاه حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و انديشهي اوست که ميتوان فهميد در کجاي تاريخ ايستادهايم، در اين صورت است که عموم تحليلها و پيشبينيهاي شما درست از آب در ميآيد و آگاهانه در تاريخ خود قدم به جلو ميگذاريد و گرفتار تحليلهاي کارشناسان غرب زده نميگرديد که جامعهي اسلامي را زير پوشش سازندگي و اصلاحات، گرفتار گروه ممتازِ بروکرات و اشرافيت اقتصادي و سياسي نمودند، تا آنجا که سرمايهداري سکولار سخن از مشروعيت سرمايهداري در اسلام سر داد. تنها در صورتي از چنين مهلکههايي خود و جامعه را نجات ميدهيد که از نظر تفکر و سلوک متوجه روح عين ثابت عصر شويد وگرنه مانند بعضي از ياران ديروز انقلاب، با اصالتدادن به فرهنگ مدرنيته ناخواسته مقابل انقلاب خواهيد ايستاد و در زير پوشش انقلاب، اشرافيت نوظهوري را که دست در دست ليبراليسم و اباحهگري دارد و عملاً سکولاريسم را بسط ميدهد به ميدان ميآوريد. باطنهاي غير انقلابي هر اندازه کار بزرگ باشد، توطئههايي که در مقابل آن ميشود نيز پيچيده و دقيق است، بنابراين انتظار نداشته باشيد انقلابي اين چنين عميق و گسترده که موجوديت فرهنگ مدرنيته را تهديد ميکند، بدون توطئههاي سازمان يافته، مسير خود را به راحتي تا رسيدن به اهداف مورد نظر طي کند. توطئههايي که براي اين انقلاب ميشود از ماهيت خاصي برخوردار است که به ظاهر از جنس انقلاب است و در باطن با اهداف اصيل انقلاب همخواني ندارد. حال اگر روح اصلي انقلاب را مطابق نگاه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به عالم و آدم نشناسيم ناخواسته در دامي قرار ميگيريم که دشمنان انقلاب در جلو ما پهن ميکنند. وقتي ما عمق دغدغههاي دشمنان را نسبت به انقلاب درک کنيم باور مينماييم که دشمنان با نقشههاي دقيق براي اين انقلاب توطئه ميکنند و در هر نشستي که در سطح سران دارند، شاهبيت تصميماتشان به نحوي در راستاي کنترل انقلاب اسلامي است. مثلاً اگر شما با همسايهتان در حال رقابت باشيد ولي ادعا کنيد که او کسي نيست که من بخواهم با او رقابت کنم، امّا دائماً نسبت به حرفها و موضعگيريهاي او حساس باشيد، اين نشان ميدهد که بر خلاف ادعايتان، همسايهتان برايتان بسيار مهم است. عين اين حالت در مورد رقابت غرب با انقلاب اسلامي بهچشم ميخورد، به طوري که ميخواهند از کوچکترين موضوعاتِ ايران با خبر باشند، زيرا انقلاب اسلامي تنها جرياني است که در متن فرهنگ مدرنيته حرکت نميکند و فرهنگ مدرن را تهديد به فروپاشي کرده است. به گفتهي يکي از دانشمندان فرانسه، اگر فتواي قتل سلمان رشدي براي غرب چيز مهمي نيست و شما هم معني آن را نميفهميد، چرا از يک فتوا اينقدر مسئلهدار شدهايد؟ بعد خود او ميگويد: من ميدانم چرا اين فتوا براي ما غربيها مهم است، چون سخنان امام خميني«قدسسره» به سرنوشت شما گره خورده است. تمام شواهد دروني و بيروني انقلاب اسلامي نشان ميدهد که اين انقلاب يک جريان سياسي مربوط به داخل کشور نيست، بلکه تمدني است که مردم دنيا نميتوانند نسبت به آن بيتفاوت باشند. در همين رابطه حضرت امام در آخرين پيام خود ميفرمايند: «مسئولان ما بايد بدانند که انقلاب ما محدود به ايران نيست. انقلاب مردم ايران نقطهي شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداري حضرت حجّت«ارواحنافداه» است... بايد دولت جمهوري اسلامي تمام سعي و توان خود را در ادارهي هرچه بهتر مردم بنمايد، ولي اين بدان معنا نيست که آنها از اهداف عظيم انقلاب که ايجاد حکومت جهاني اسلام است منصرف شوند» و در ادامه، خطاب به مردم ميفرمايند: «مردم عزيز که حقاً چهرهي منوّر تاريخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند، بايد سعي کنند که سختيها و فشارها را براي خدا پذيرا باشند تا مسئولانِ بالاي کشور به وظيفهي اصليشان که نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند که تنها برادري و صميميت را در چهارچوب مصلحت اسلام و مسلمين در نظر بگيرند.»11 شاخصههاي انقلاب اسلامي همهچيز خبر از آن ميدهد که ما وظيفه داريم جايگاه تاريخي اين انقلاب را درست بشناسيم و هرگز نسبت به جهتگيري آن بيتفاوت نباشيم، وگرنه دشمن با توطئههاي نامرئي، جهت انقلاب را به سوي غرب و فرهنگ مدرنيته منحرف ميکند. جنبهي الهي انقلاب حکايت از آن دارد که آنچنان نيست که بتوان نسبت به آن کوتاه آمد و مسئوليتي معنوي نسبت به آن نداشت. خداوند ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَي الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَي الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ»؛12 اي مؤمنان هر کس از شما از دين خدا و نهضت الهي مطرح شده روي برگرداند به زودي خداوند قومي را ميآورد که خدا آنها را دوست دارد و آنها هم خدا را دوست دارند، آنها در مقابل مؤمنين فروتن و در مقابل کافران سرفرازند، در راه خدا مجاهده ميکنند و نگران سرزنش هيچ کس هم نيستند. آيهي فوق ميفرمايد خداوند کساني را دوست ميدارد و انتخاب ميکند که؛ از طرفي مردمي باشند و از طرف ديگر کفرستيز، و ميتوان چنين شاخصههايي را در ذات انقلاب اسلامي يافت. حال در ابتداي آيه ميفرمايد: اگر شما خود را در چنين روحيهاي مستقر نکنيد، شما را از افتخار سربازي اين انقلاب محروم ميگردانم. امام خميني«قدسسره» يک فکر و يک نهضت است، نه يک فرد. به عبارت دقيقتر امام«رضواناللهتعاليعليه» در حال حاضر يک تمدن است که بنا است جايگزين تمدن ظلماني غرب شود، و براساس چنين رسالتي که به عهده گرفتهاند قلب ايشان محل اشراق انواري شده که از ايشان مقام ثابت عصر ما را ساخته و بر اين مبنا است که هرکس و هر جامعه و ملتي براي اين که حيات حقيقي خود را بهدست آورد بايد به مقام ثابت عصر متمسک شود وگرنه کهنه و پوچ ميگردد. اگر کسي به مقام ثابت عصر تمسک نجويد و با آن متحد نشود در حقيقت خودش را از مقام ثابت و پايدار زمانه بيرون انداخته است و گرفتار فرسودگي و عدم ثبات شده است. آيا در حال حاضر سرنوشت افراد و ملتها گواه چنين موضوعي نيست؟ با يک نگاه اجمالي ميتوان ملاحظه کرد چگونه کساني که سعي کردند حتي به اندازهي يک خراش کوچک بر چهرهي نهضتي که امام«رضواناللهتعاليعليه» پديد آورد بکشند، از تاريخ بيرون افتادند، ولي انقلاب ماند. بني صدرها و قطبزادهها و رجويها کجا رفتند؟ مخالفان نهضت امام«رضواناللهتعاليعليه» به کدام قبله روي آوردند؟ براي اثبات حيات سياسي خود حتي حاضرند جاسوسي دشمن ملت را بهعهده گيرند. با دامنزدن به شايعهها و با تهمت پراکنيهاچند روزي دلخوشاند و نام آن را زندگي سياسي گذاشتهاند. آيا زندگي سياسي در مقابل يک نهضت معنوي و قدسي معني ميدهد؟ چون نميتوانند با اصلاح آرمانهاي نفساني خود در کنار انقلاب اسلامي بمانند، تلاش ميکنند تا انقلاب نماند و از اين طريق بر پوچي خود ميافزايند. نجات از فرسودگي خطاب بنده به شما عزيزان اين است که مواظب باشيد اگر جايگاه تاريخي و معنوي انقلاب اسلامي را نفهميد و براي به معني رساندن زندگي به دامن آن نچسبيد، خواهي، نخواهي در دام دشمنان انقلاب ميافتيد و با زمينههايي که در شما ايجاد ميکنند روحيهي درگيري با انقلاب را در شما پديد ميآورند و نهايتاً مثل بقيهي مخالفان انقلاب، خودتان از دست ميرويد. به طوري که در آن مسير همهي چارهانديشيهايتان نتيجهاي جز نفي و اضمحلال خودتان را به همراه ندارد. تمدني که با انقطاع از عالم قدسي، گرفتار روزمرّگي شد به سرعت کهنه ميشود، زيرا ذات عالم ماده، حرکت و تغيير و فرسودگي است، در حالي که ذات عالم مجردات، عين ثبات و بقاء و حيات است. بنابراين هر ملتي که توانست از طريق مقام ثابت عصر با عالم ثبات و بقاء مرتبط شود، نه تنها خود را از فرسودگي نجات داده است، بلکه وارد عالم بيکرانهاي خواهد شد که عين حيات و نشاط است. اگر ملاحظه ميکنيد انسان دوران مدرنيته گاهي مأيوس و خسته، و گاهي گرفتار هرزگي است، به دليل آن است که بدون امامي که واسطهي فيض است ميخواهد روزگار بگذراند و لذا از آن کسي هم که جامعه را متذکر حضرت صاحب الامر عجل الله تعالي ميکند فاصله ميگيرد و اين به جهت آن است که به عالَمِ مقامِ ثابت عصر خود وارد نشده است. باز تأکيد ميشود؛ بايد به عالَم امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» که به عنوان ثابت عصر به مقام بقاء بقيةاللهي حضرت ولي عصر عجل الله تعالي نزديک است، نزديک شويد تا از پوچي و هرزگي نجات پيدا کنيد و حياتي پرطراوت و بشّاش نصيبتان شود. مدينةالله، مدينةالشيطان همهچيز گواه بر آن است که امام خميني«قدسسره» مظهر مقام ثابت ازلي و ابدي عالم امکان، يعني حضرت ولي عصر«روحيفداه» است، و طبيعي است که امام عصر عجل الله تعالي در هر زماني يک مظهر جامع دارند تا توسل به وجود مقدس حضرت ولي عصر عجل الله تعالي به طور همه جانبه و قابل ادراک ممکن گردد، و امور آن عصر زير سايهي ايشان سر و سامان بيابد و جامعه به عنوان مدينةالله بتواند از برکات و رحمت الهي برخوردار شود. در طول تاريخ به طور کلي دو نوع مدينه در مقابل يکديگر بودهاند يکي مدينةالله و ديگري مدينةالشيطان، و هرکدام مظهر آرمانها و اميال و مناسبات خاصي بوده و هستند. مدينةالله يا شهر خدا جامعهاي است که توسط انبياء تأسيس شود و حکم خدا در بين افراد آن جاري باشد و در آخرالزمان مدينةالنّبي مظهر کامل مدينةالله است که توسط آخرين پيامبر آورده شده است. مدار مدينةالله، اسم «الله» است، بدين معني که در اين مدينه ارادهي کلي افراد اصالت را به خدا ميدهد و بندگي خدا را براي انسان پذيرفته است، با اين رويکرد که همه متوجهاند از طريق بندگي خدا ميتوانند به مقام قرب الهي که همان مقصد اصلي هر انسان است، نائل شوند. در مدينةالله، انسان معني خاص خود را دارد و آرمانهاي او تماماً در وراي آرمانهاي نفس امّاره تعريف شده است و اگر در زمين زندگي کند، آن را يک هبوط ميداند و لذا همواره نظر به وطن اصلي خود در آسمان معنويت دارد. آفات بريدن از حق مدينةالشيطان شهري است که متفکرانِ غير ديني با تفکرِ آزاد از قيد بندگي خدا، به تأسيس آن ميپردازند و ميل و هوس و چارهها و حيلههاي خودشان را در آن شهر حاکم ميکنند و لذا اين شهرها را مدينهي اَهْواء ميناميم چون ميل و فکر خودشان ملاک و محور ادارهي امور جامعه است و از آنجايي که ميلهاي انسانها متغير است، در مدينهي اَهْواء تفرقه و جزءانگاري حاکم است و اصالت با نفس اَمّاره و منيت انسان است که صورت امروزين آن با شعار «اومانيسم»، يا اصالت دادن به اميال نفساني انسان، غرب است. همين امر باعث شد که غرب با رنسانس و با تأکيد بر فرهنگ اومانيسم به دين خدا پشت کند تا ميل خودش حاکم باشد نه حکم خدا. در مدينهي اَهْواء همه چيز نسبي است. چون اين مدينه از حق، که ثابت مطلق است بريده است، از معرفت بگير تا اخلاق، هيچچيزِ ثابتي که قابل اعتقاد باشد در آن مطرح نيست. «بد» آن چيزي است که ميل افراد آن را به بد بداند و «خوب» نيز آن چيزي است که ميل افراد آن را خوب بداند، هيچ بد و خوب واقعي وجود ندارد، در چنين جامعهاي ابوذر و معاويه هر دو يکساناند و هرکس آزاد است که هرکدام را خواست خوب بداند. در مدينةالشيطان، فطريات که از جمله ثابتات روح انسان است، مورد انکار قرار ميگيرد و لذا ديگر ملاکي نميماند تا بتوان روشن نمود چه کاري حق است و چه کاري باطل و چيزي تحت عنوان مقاصد متعالي براي انسان مطرح نيست تا نسبت به آن خوب و بد کارها معلوم شود. همهي اينها به جهت آن است که در فرهنگ دنيايي هيچ ثابت متعالي مدّ نظر نيست، چه رسد به ثابت عصر. در مدينةالله، هم انسان به عنوان بندهي خدا، با خدا در اتحاد و قرب است، و هم عمل انسان از قلبش ريشه ميگيرد نه از هوس او، و هم سياست عين ديانت است. در حالي که در مدينهي اهواء، هم انسان به عنوان يک موجود مستقل از خدا جدا است، هم عمل او تحت تأثير ميلهاي پراکنده است و هم سياست چيزي جز جوابگويي به اميال سرگردان نيست. در ذات مدينةالله، يگانگي و اتحاد جريان دارد، زيرا حقايق غيبي مقامشان، اتحاد و تجرد است و هيچ گونه کثرت در آنجا راه ندارد، تفاوتها در شدت و ضعف است و نه در دوگانگيها و کثرتها. در حاليکه ذات مدينهي اهواء، تفرقه است، در نتيجه هيچ چيزِ ثابت و هيچ يگانگي حقيقي در آن واقع نميشود، زيرا نظرها به موحد کاملِ عالَمِ امکان، يعني انسان کامل معطوف نيست و در همان راستا به ثابت عصر هم نظر نميشود زيرا يکي از شعارها اين است که «هيچچيزِ ثابت و مقدسي وجود ندارد». از نظر آن فرهنگ همه بشرند و فهم بشري مطرح است و نه فهم قدسي علماء بالله، و در اين حال هر روز به کاري متوسل ميشوند و بعد همان را خراب ميکنند و به کار ديگري دل ميبندند، و همواره گذشتهي خود را تخريب مينمايند و اين خراب کردن و خراب شدن را زندگي مينامند و از نجات دهندهي خود که ثابت عصر باشد بيگانهاند و به هيچ سرمايهي ثابتي در زندگي نميرسند. ما متأسفانه در فضايي زندگي ميکنيم که تحت تأثير فرهنگ مدرنيته از شناخت و ارتباط با هر امر قدسي محروم هستيم و از آن بدتر، وجود انسانهاي قدسي را انکار ميکنيم، دوري از غيب و توجه صِرف به جهان مادي شاخصهي تمدن غربي است. «فرانسيس بيکن» پدر تمدن جديد، حکيمان قرن گذشته را انسانهاي بيکاري ميداند که به مفاهيم غير واقعي مشغول بودهاند، او مردم را تشويق ميکند که راههاي ارتباط با عالم ماده را در خود تقويت کنند و سعي کنند بر طبيعت غلبه نمايند. نتيجه آن شد که تمدن جديد بيش از اندازه به جهان مادي مينگرد و از غيب به کلي بيخبر است، اگر در بعضي موارد نتوانست نقش عوامل غيبي را منکر شود، آن را استثناء ميداند. روح حاکم در فرهنگ مدرنيته، نظر به انساني است که حجاب حق شده و جاي خدا نشسته است. انسان در مدينهي اهواء همه کارهي عالم است و همه چيز به نفس امّارهي او برگشت داده ميشود. بيکن ميگويد: ما بيش از آن که فکر کنيم چگونه جهان را تفسير کنيم، لازم است جهان را بر اساس ميل خود تغيير دهيم. آشتي با جهانِ خدا در مدينةالله همه چيز به خدا برميگردد و جهان، مخلوق خداي حکيم است و انسان بيش از آن که جهان را براساس هوس خود تغيير دهد، با جهانِ خدا آشتي ميکند و با آن هماهنگ ميشود، چون انسان در تمدن ديني بندهي خداست. ولي در فرهنگ مدرنيته، خودش خداست. در نتيجه با اصالتدادن به اهواء نفساني، تفرقه و پراکندگي به سراغ انسان ميآيد و انسان از خلوت با خود و خلوت با خدا محروم ميشود. تا آنجايي که تنهائي با خدا و خلوت با پروردگار را به عنوان بيماري و عقدهي رواني به شمار ميآورند. تمدن جديد با اصالتدادن به ماده و حسّ و نفي هرگونه حقيقتِ غير مادي، پيامبران را آدمهايي ميداند که فقط ميپندارند پيامبر هستند و بدون آنکه اظهار کنند، پيامبران را جزء انسانهايي ميدانند که در خيالات خود به سر ميبرند، چون از نظر اين تمدن، واقعيتي ماوراء عالم ماده وجود ندارد تا کسي بخواهد با آن ارتباط داشته باشد. حال اظهار اين همه سخنان حکيمانه که توسط انبياء الهي به بشريت عرضه شده است، توسط يک انسان خيالاتي چگونه قابل توجيه است؟ تناقضي است که فرهنگ غربي در کنار ساير تناقضاتي که براي خود پيش آورده، بايد جواب دهد. روح تمدن غربي، از ثابتات عالم منقطع شده است. در همين رابطه ارتباط انسان با خودش - به عنوان يک حقيقت ثابت و مجرد- نيز قطع گشته است. نتيجه آن شده که تحت تأثير فرهنگ غربي، وقتي انسانها به خانهي خود ميروند دائماً به چيزي که آنها را از خود بگيرد نظر دارند، اعم از تلويزيون و اينترنت و غيره. اگر بدانيم تمدن غربي چه فاجعهاي را بر بشريت تحميل کرده جايگاه و نقش انقلاب اسلامي را که در مقابل چنين تمدني به صحنه آمده درست درک ميکنيم، انگشت اشارهي انقلاب اسلامي، به سوي عالَم ثابتات است و لذا نبايد شخصيت اصلي انقلاب را در مشکلاتي که به طور طبيعي با هر انقلابي همراه خواهد بود، پنهان کرد، و از آن طرف مسئولان کشور بايد بدانند اسلامي بودن انقلاب به جهت توجه ذات انقلاب به حقايق ثابت غيبي است و براي باقيماندن انقلاب بايد نظام آموزشي کشور براساس توجه به چنين اموري تجهيز شود، اموري که با نگاه غربي به عالم تفاوت ماهوي دارد، و بدانيم هر چه بر نظام آموزشي غربي و نگاه آن به عالم و آدم اصرار بورزيم ناخواسته انقلاب اسلامي را در حجاب غرب فرو بردهايم. پلوراليسم و مدينهي أهواء از آنجايي که در مدينهي اَهْواء، اميال نفساني انسان محور همه چيز است، حتي دين هم بازيچهي کثرتگرايي بشر ميشود، نظريهي پلوراليسم مطرح ميگردد و در آن حال به جاي اين که دين تکليف بشر را تعيين کند، فرهنگ مدرنيته تکليف دين را روشن مينمايد. و به جهت روح حسّي که دارد، فرقي بين دين الهي با مکتبهاي ارتباط با ارواح و جادوگري گذارده نميشود، چون در نگاه پلوراليستي هيچ حقيقت معنوي وجود ندارد تا يکي حق باشد و ديگري باطل، و لذا نبايد يکي از آنها خود را برتر از ديگري بداند. با اين ديدگاه پرستش خداي واحد از طريق دينِ نبوي از روح زمانه رخت بر ميبندد. در متن فرهنگ غربي سؤال ميشود: «ما بايد در خدمت دين باشيم، يا دين در خدمت ما؟» درحاليکه در اين سؤال غفلت مهمي نهفته است، غفلت از اينکه دين يعني حکم خدا، و سر سپردگي انسان به آن و اينکه خود را جهت نايلشدن به قرب الهي که مقصد اصلي هر انسان است، در خدمت دستورات الهي قرار دهيم. در طرح اينکه گفته ميشود: «دين بايد در خدمت بشر باشد»؛ نحوهاي از روحيهي استکباري نهفته است و انسان محور در آن حاکم است در حالي که انسان عين تعلق و ربط به خداست و هويت او با ارتباط با خدا معني مييابد. مدينةالله و به وحدترسيدنِ کثرتها دين در مدينةالله به عنوان نور توحيد، در شخصيت فرد و در نظام اجتماعي نقش اساسي دارد. نور توحيد در شخصيت فرد تجلي ميکند و قلب او را از آن نور متأثر مينمايد و اميال او را سر و سامان ميدهد به طوري که هرکدام از اميالِ شهويه، غضبيه و وَهْميه در بستر صحيح خود قرار ميگيرند. انسان مؤمن نيز شهوت و خيال و غضب دارد، اما همهي اينها در کنترل روح وَحداني اوست، مانند پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم که قوهي غضبيهي خود را در مقابله با کفار مديريت ميکردند و به جنگ آنها ميرفتند. دين در نظام اجتماعي جايگاه افراد را تحت حاکميت نور توحيد، در جاي خود قرار ميدهد، همان کاري که يک انسان موحد در جان خود نسبت به اميال مختلف خود انجام ميدهد و بدون آنکه اميال خود را سرکوب کند، مديريت مينمايد. دين توحيدي روحهاي مختلف جامعه را در زير وحدت الهي سامان ميدهد و اعمال جامعه جلوهگاه امور قدسي و الهي ميشود. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» آمدهاند تا جامعه را به جايي برسانند که تمام جامعه بوي توحيد بدهد، هم بازار و اقتصاد، هم جشن و عزا و هم نشست و برخاستها، همه تحت لواي توحيد قرار گيرد. انقلاب اسلامي در حقيقت ظهور حکم خدا در جامعه است و همانطور که در عالَم تکوين، انسان عين ربط به حق است و اگر اين ربط و اتصال قطع شود، انسان نيست ميشود، در تشريع هم بايد جهتگيري انسان به سوي خدا باشد تا زندگي او پوچ نگردد، و چون هيچ معبودي جز خداي واحد نيست، بايد تماماً به حق نظر کرد و خود و جامعه را در اختيار حکم خدا قرار داد، تا از پوچيها رها شويم. در مدينةالله به جهت بستري که در آن فراهم ميشود، نسبت انسان با خدا نسبتي تشريفاتي نيست، بلکه نسبتي واقعي و قلبي است، در نتيجه انسان در چنين جامعهاي از وحدتِ شخصيت و وحدتِ قلب برخوردار است و با چنين قلبِ به وحدت رسيدهاي به طبيعت و اجتماع مينگرد و در نتيجه گرفتار تفرقه نميشود، زيرا با چشم حق به مخلوقات مينگرد و در آينهي حق، مخلوقات را ميبيند. در مدينةالله هرگز رقابت بر سر قدرت معني ندارد و به تصور نميآيد و رقابت حزبها به معني معمولِ غربي آن نميتواند مطرح باشد. در چنين جامعهاي همه چيز بوي قدسي ميدهد و انسان را در جهت سير به معنويت و وحدت تقويت ميکند. نمونهي چنين حالتي را شما در مراسم حج ملاحظه ميکنيد که در جمع کثير حجّاج، همه به خدا نظر دارند و از آن زاويه به وحدت ميرسند و هرگز مقصد اصلي نظرها توجه به جمع کثير افراد نيست. انتظار ما از انقلاب اسلامي تا تأثير و جذابيت دروغين فرهنگ مدرنيته در زندگي ما روشن نشود، چشمها به سوي تمدن اسلامي معطوف نميگردد و بديهي است که ما از انقلاب اسلامي چنين انتظاري داشته باشيم که بتواند جاذبههاي کاذب فرهنگ مدرنيته را با جايگزيني جاذبههاي ديني، از ميدان خارج کند و تا آموزههاي ديني قلبي و حضوري نگردد، اعمال و اهداف ديني جاذبههاي خود را نمينماياند و از اين جهت ميتوان علت عدم موفقيتهاي نظامهاي آموزشي و حوزوي را بررسي کرد، زيرا در شرايطي که همه چيز براي بيدينشدن آماده شده است، و از آن طرف هم راههايي جهت سير قلبها به سوي معنويت فراهم نيست، نميتوان شايستگيهاي نظام اسلامي را به تماشا نشست. در چنين رويکردي است که بايد متوجه بود تقابل ما با فرهنگ مدرنيته، تقابل دو فرهنگي است که يکي به جذبههاي نفساني دامن ميزند و ديگري به جذبههاي روحاني، و اين دومي با علم حصولي و بحثهاي استدلالي حاصل نميشود و بايد همانند بنيانگذار انقلاب اسلامي در کنار فقه و استدلال، نگاه حضوري و قلبي و سلوک عرفاني به صحنه آيد و سراسر نظام فکري جامعه از اين آبشخور تغذيه شود. در مدينةالله همواره ثابت عصر که تثبيت کنندهي فرهنگ ثابتات ازلي و ابدي است، مدّ نظرهاست تا هرگز جامعه از سنت و سيرهي ثابتات ازلي محروم نگردد و گرفتار تشتت و بحران و کثرت نشود. و ولايت فقيه چنين جايگاهي دارد، که متذکر ولايت الهي از طريق ائمهي معصومين صلي الله عليه و آله والسلم است و تا وقتي جامعه متوجه چنين معنايي از ولايت فقيه هست، از آن بهرهمند خواهد شد و از طريق علم فقه، احکام ثابتات ازلي و ابدي در جامعه جاري است، تا اميال نفساني نتوانند ميدان پيدا کنند. همچنان که هيچ وقت نبايد انتظار داشت که يک روز شيطان به کلي از قلب انسان بيرون رود، و همواره بايد اميد داشت که خداوند به ما قدرتي بدهد تا دائماً با آن بجنگيم و او را مغلوب کنيم، هرگز نبايد تصور بفرمائيد که يک روز خصومت فرهنگ مدرنيته نسبت به انقلاب اسلامي فروکش کند. آنچه حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نشان دادند درگيري با فرهنگ مدرنيته از موضع قدرت بود و نه از موضع انفعال، در چنين موضعگيري است که نفوذ غرب در کشورهاي اسلامي خنثي ميشود و انوار انقلاب اسلامي ظاهر ميگردد و آنچه در حال حاضر دور از دسترس مينمايد، قابل دسترسي قرار ميگيرد. به عبارت ديگر بايد با شيطان جهاني از سر قدرت برخورد کرد و نه از سر ضعف.13 نقاط ضعف تمدن غرب بسيار زياد است و لذا ميتوان با نقاط قوتِ تفکر اسلامي بر تمدن غرب غالب شد. «ابن خلدون» علت مسلمان شدن مردم حوزهي بالکان را اين ميداند که مسلمانان از سر قدرت به آن منطقه رفتند. چون در عيني که اسلام قلبها را تحت تأثير قرار ميدهد، ظهور قدرتمندانهي آن موجب ميشود تا جولانگاهي براي فرهنگ مقابل نماند، در همين راستا ملاحظه فرموديد که روش امام خميني«رضواناللهعليه» در برخورد با استکبار جهاني، روش حکمت و تحکّم بود، نه روش خواهش و تقاضا و التماس. نصيحتکردن پس از به قدرترسيدن با حکمت سازگار است ولي نه قبل از آن. قيام 15 خرداد که مبناي انقلاب اسلامي قرار گرفت به جهت حضور کساني در صحنهي مبارزه بود که معتقد بودند بايد حق همهجا غالب شود، و لذا نه از مرگ ميترسيدند و نه از اسلحههاي دشمن و همين امر هنوز بر فضاي کشور ما حاکم است و موجب به نتيجهرسيدن دفاع هشت ساله شد. ميتوان گفت حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» معني انقلاب اسلامي را در 15 خرداد روشن کردند، نشان دادند مردمي به صحنه آمدهاند که اسلحههاي مدرنيته را به چيزي نميگيرند و مصمماند با فرهنگ مدرنيته مقابله کنند حتي بدون اسلحه و ميدانند با چه فرهنگي درگيراند، حال اگر فرهنگ قيام 15 خرداد درست بحث و بررسي ميشد معناي تعبير امام«رضواناللهتعاليعليه» از پيروزي انقلاب اسلامي را که فرمودند: پيروزي نور بر ظلمت بود، بهتر ميفهميديم و جايگاه ثابت عصربودن حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» بهتر تبيين ميشد. اگر خواستيم رسالت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به عنوان ثابت عصر، خوب درک شود بايد از يک طرف فرهنگ غرب درست شناخته شود و از طرف ديگر نسبت به امام«رضواناللهتعاليعليه» و عالَم او درک صحيحي پيدا کنيم و وارد عالَم او شويم. إنشاءالله. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» نقش امام خميني«قدس سره» در احياي حكومت ديني در جهان معاصر بسم الله الرحمن الرحيم در محضر دوستان به مناسبت يادي از امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بنا داريم نگاهي به نقش امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در جهان معاصر بيندازيم تا ميراث معنوي آن مرد بزرگ را که در اين قرن امکان تغذيهي معنوي را براي بشريت فراهم نموده، همواره مدّ نظر داشته باشيم و از آن محروم نگرديم. علم به جاي دين! همه ميدانيد تا بشر، بشر بوده است و تا زمين، زمين بوده، انسان با دين زندگي كرده است به طوري که اولين انسان، اولين پيامبر است، و اين نشان ميدهد که زندگي بر روي زمين، يک زندگي ديني است، اگر چه ممكن است عدهاي برداشتشان از دين غلط باشد ولي زندگي بشر و فرهنگ ارتباطات او با علم و آدم، بر اساس فرهنگ ديني بوده است و در آن فضا اگر شخصي از دستورات دين سرباز ميزد، احساس ميکرد عمل زشتي انجام داده است. اين بدان معني است که انسانهاي منحرف در تاريخِ توحيدي، كساني بودهاند كه انحراف آنها را دين مشخص ميکرده و حتي همان فردِ منحرف نيز ميپذيرفته که منحرف است. چنين معياري براي ارزيابي انسانها قبل از وقوع رنسانس در اروپا نيز موجود بود. از زمان رنسانس به بعد، مسئلهي عجيبي وارد تاريخ شد و آن اينکه علم به جاي دين نشست. تا قبل از رنسانس علم و تحقيقات علمي جريان داشت ولي از رنسانس به بعد، وضع طور ديگري شد و حرف اين شد كه علم ميتواند كار دين را انجام دهد تا آن حد که دين از متن زندگي به حاشيه رفت. ما ديگر به جزئيات اين نگاه کاري نداريم که حتي عدهاي در قرن هفدهم و هجدهم گفتند پيامبران ميخواستند حرفها و پيشنهادهاي همين علم تجربي امروزي را بياورند ولي آن وقتها با آن فرهنگ سخن ميگفتند و مثلاً منظورشان از شياطين، همين ميكروبها است كه علم كشف كرده است. يا منظورشان از بهشت، همين رفاهي است كه با علم و تكنيك جديد ميتوان در روي زمين پديد آورد، در هر حال كار به اينجا كشيد كه عدهّاي كلاً منكر دين شدند و عدهاي نيز دين را ذيل تعريفي که علم از دين داشت، پذيرفتند، با همهي اين حرفها در يک کلمه ميتوان گفت از رنسانس به بعد، علم جاي دين را گرفت و نگاه علم تجربي به عالم و آدم همان دين ملتها شد. تاريخ چهارصدسالهي اخير با اين محتوا شروع شد و ادامه يافت كه علم جاي دين است. درست است که در سوابق تاريخي، اين قضيه هست که ملتهايي روبهروي پيامبران ايستادند و گفتند ما علم داريم، شما چه داريد؟1 ولي اولاً: اين دورهها بسيار نادر و محدود بوده، ثانياً: آن طور موفق نميشدند که فرهنگ انبياء را از صحنهي زندگي مردم خارج کنند و فکر مردمِ روزگار را تحت تأثير خود قرار دهند. در حالي که در دوران اخير انديشهي غربي با آن نوع نگاه به علم، افکار بسياري از مردم جهان را تحت تأثير خود قرار داده. آنقدر در دنياي معاصر نگاه علم تجربي به عالم و آدم مورد پذيرش قرار گرفته که بعضي از سر دلسوزي براي دين، تلاش ميکنند که ثابت کنند اديان الهي نهتنها تضادي با علم تجربي ندارند، بلکه همين حرفهاي علم را ميزدند. غافل از اين که با اين کار دين را در ذيل علم تجربي قرار دادهاند. مثل اين است كه بخواهيم ثابت كنيم عقل و چشم، اولاً: همساناند، ثانياً: تضادي با هم ندارند. در حاليكه جايگاه عقل و چشم دو جايگاه است و چشم؛ ابزاري است در خدمت عقل. همين كه ميخواهيم ثابت كنيم علم جديد و دين به عنوان دو نگاه همسان به عالم، با هم تضاد ندارند، نشان ميدهد نه جايگاه دين را ميشناسيم و نه جايگاه علم را، چون فكر کردهايم شأن آن دو يكي است و هر دو ميتوانند نسبت به جايگاه عالم و آدم نظر دهند. در حالي که دين در يک نگاه کلي به همهي ابعاد حيات انساني نظر مياندازد و جايگاه او را تا ابديت اش مشخص ميکند، ولي علم يك نگرش جزئي ابزاري است در حيطهي خاصي از عالم وجود، آنهم در محدودهاي ميتواند نظر دهد که امکان آزمايش موضوع مورد بحث را داشته باشد، بدون آنکه به ابعاد معنوي انسان تسلطي داشته باشد. به گفتهي مولوي: گر هزاران گوشها صف بر زنند* جمله مشتاقان چشم روشناند مگر ميتوان عقل و چشم را در عرض هم قرار داد و بعد موضوع عدم تضاد بين آنها را پيش کشيد؟ در حالي که چشم يك ابزار است و عقل يك نور معنوي است، چشم وقتي براي انسان مفيد است كه در زير پرتو عقل جلو برود. تحت تأثير فضايي که بعد از رنسانس پديد آمد و همهي جهان را فرا گرفت، گفته ميشود: ما که علم داريم دين براي چه ميخواهيم؟ نمونهي چنين نگاهي را قرآن مطرح ميکند و نتيجهي نهايي آن زندگي را گوشزد مينمايد. ميفرمايد: «اَفَلَمْ يَسيروُا فِي الْاَرْضِ فَيَنْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كانوُا اَكْثَرَ مِنْهُمْ وَ اَشَدَّ قُوَّةً وَ آثاراً»؛2 آدمهايي كه روبهروي دين ايستادند، آيا رفتند يك بررسي تاريخي، جغرافيايي بر زمين و زمان بيندازند و سرنوشت ملتهايي كه هلاک شدند را ارزيابي كنند؟ و تمدنهايي را كه در اوج درخشش خود به هيچ ثمره و نتيجهاي نرسيدند، بشناسند؟ و نگاه كنند عاقبت آنهايي كه قبل از خودشان بودند، چه شد؟ قرآن ميفرمايد اينها از نظر قدرت و تكنيك - به معني توان تغيير زمين- خيلي قويتر از شما بودند و بهواقع هم در تحقيقات باستانشناسي با چيزهايي از تمدن مصر باستان برخورد شده كه عملاً تكنيك امروز نميتواند آنها را تحليل کند، چه رسد به اينکه پديد آورد. آقاي پروفسور هشترودي ميگفت: ما با جرثقيلهاي امروزي نميتوانيم بعضي از سنگهاي اهرام ثلاثه را تکان دهيم، در حاليكه فراعنه اين سنگها را از چهارصد كيلومتري و با عبوردادن از روي آب به محل فعلي آوردهاند. خدا هم ميگويد: «وَ اَشَدُّ قُوَّةً وَ آثاراً»؛3 اي پيامبر! ملتهاي گذشته كه روبهروي پيامبرانشان ايستادند از اينها که در مقابل تو ايستادهاند، قويتر بودند و امکانات تغيير زمين را بيشتر از آنچه بهدست اينها است، داشتند. بعد ميفرمايد: «فَما اَغْني عَنْهُمْ ما كانوُا يَكْسِبُون»؛4 اما آنچه كه آنها از طريق علم و تكنيك كسب كردند علاوه بر اينکه برايشان مفيد نبود، قانعشان نيز نكرد و نيازهاي حقيقيشان را برطرف ننمود، و از بحراني که در پي داشتند نجاتشان نداد. در ادامه ميفرمايد علت آنکه علمشان دردي از آنها دوا ننمود و تكنيكشان به آنها خدمت نكرد آن بود که «فَلَمَّا جائَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عَنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ»؛5 وقتي پيامبرانشان به طرف آنها ميآمدند تا به وسيلهي دين خدا هدايتشان كنند، اينها به علمشان شاد بودند. در ادامه ميفرمايد: «وَ حاقَ بِهَمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ» و بالاخره به همان چيزي كه مسخره ميكردند و به پيامبر ميگفتند هرگز عذابي که وعده ميدهي به ما نخواهد رسيد، گرفتار شدند. آن ها در مقابل پيامبرانشان ميگفتند دين به چه دردي ميخورد، علم ما، ما را به سعادت ميرساند. امروز هم چنين حرفهايي زده ميشود كه از دين و روحانيت و حوزهي علميه ديگر كاري ساخته نيست. چرا كه جهان امروز، جهان توسعه و پيشرفت است و با توسعه به روش غربي ميتوان به همهي آنچه ميخواهيم برسيم و جلوي بلاياي طبيعي را نيز بگيريم. اينها ناخواسته با عملشان دين و نبوت را زير سؤال ميبردند و طوري به نتايج علم تجربي اميدوارند که گويا به دين نيازمند نيستند. جملهي «از آخوند چه كاري بر ميآيد؟» يك جملهي عادي نيست و منظور اينها در واقع روحانيت نيست بلكه اينها ميخواهند دين را حذف كنند. روش غربزدهها آن است که تا آنجا که ممکن است مستقيماً به مقدسات حمله نميکنند، بلکه آنها را به حاشيه ميبرند و از کارايي مياندازند. اگر به باطن سخن اين آدمها توجه کنيد متوجه ميشويد چگونه با غرور علمي روبهروي دين ايستادهاند و دين را به چيزي نميگيرند. تأکيد بنده آن است که ريشهي تاريخي برخورد با دين در تاريخ معاصر نبايد فراموش شود و متوجه باشيد که اين برخوردها به رنسانس برميگردد و پس از رنسانس با طرح اين تفکر كه نگاه علم تجربي به عالم و آدم براي حيات بشر كافي است، دين به حاشيه رفت. حال پس از چهارصدسال كه از اين طرز فكر ميگذرد و بشر غربي همچنان به اميد رسيدن به آرزوهاي خود جلو آمد، ناگهان با جنگ جهاني اول و دوم روبهرو شد. راسل ميگويد وقتي جنگ جهاني اول و دوم، آنهم در اروپا بهوجود آمد يكمرتبه متوجه شديم تمام آنچه نسبت به علوم تجربي فكر ميكرديم، سرابي بيش نبود، فكر ميكرديم بهشتي كه پيامبران وعده دادهاند همين زندگي است که ما از طريق علم تجربي ميتوانيم به دست آوريم. در ابتدا با يك اميدي علم را گرفتند و دين را رها كردند و در آخر با ناکامي خود روبهرو شدند. اگر عزيزان نكتهسنجي کنند متوجه ميشوند بسياري از اين حرفهايي كه اكنون در صحبتهاي روشنفکران و بعضي از تحصيلکردهها مطرح است، ريشه در فرهنگ رنسانس دارد. با اين حرف كه؛ «چه معني دارد ما فقط به عبادتهايمان بپردازيم»، جوّ ميسازند تا ارزش عبادات طولاني از بين برود. انقلاب اسلامي؛ گمشدهي مردم جهان فرهنگ ضد ديني و رونقدادن به علمي كه روبهروي دين است، فرهنگي است كه از حدود چهارصدسال پيش با ادعاهايي بزرگ شروع شد و دنيا را به خود اميدوار کرد و بسياري از مردم دنيا از آنچه داشتند دست کشيدند تا به آنچه غرب وعده داده است برسند، پس از چند سده يكمرتبه ملتها متوجه شدند نهتنها آن چيزي را كه فكر ميكردند ميتوانند با حذف تمدن ديني خود و از طريق علم تجربي به دست بياورند، به دست نياوردهاند بلکه از آن چه داشتند و قرنها با آن زندگي کردند نيز محروم و بيگانه شدند. اين است که در سدهي اخير يك نوع سردرگمي و بي تحليلي در بين متفکران جهان مشاهده ميشود. در چنين شرايطي خداوند امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را به صحنه آورد که با طرح ولايت فقيه و حكومت ديني ذهنها را به تأمل دعوت کند. به همين جهت هم طرح حكومت ديني طرحي نيست که منحصر به اسلام باشد بلكه يك راه نجات است براي بشر سرگردان که با بن بست مدرنيته روبهرو شده. يكي از دانشمندان آلماني گفته بود: «اگر مردم جهان طرح سياسي آقاي خميني را بشناسند همهي آنها در مقابل حكومتهايشان شورش ميکنند.» وظيفهي عزيزان است که ابتدا سعي کنند معني جهاني انقلاب امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را در تاريخ معاصر پيدا کنند تا معني خيلي حرفها و موضعگيريهايي که لَه و عليه انقلاب اسلامي مي شود روشن گردد، و هرگز انتظار نداشته باشيد فرهنگ مدرنيته و نظام تبليغاتي مربوط به آن روي خوشي را به شما نشان دهند، در حالي که همهي تلاش آنها براي ناديدهگرفتن حضور جهاني انقلاب اسلامي است. ولي با اينهمه اگر روشن شود انقلاب اسلامي چگونه در عالم حضور پيدا کرده خيلي از تحليلهايمان نسبت به انقلاب اسلامي عوض ميشود و متوجه ميشويم هرگز آيندهي جهان را بدون انقلاب اسلامي نميتوانيم در نظر بگيريم. آيا توجه ملتهاي دنيا به انقلاب اسلامي - عليرغم اينهمه تبليغات منفي- جز اين است كه مردم دنيا به دنبال گمشدهاي هستند كه احساس کردهاند آن گمشده چيزي جز حكومت و ولايت ديني نيست؟ سعي بفرمائيد نسبتِ هر حادثهاي را که در جهان - بهخصوص در خاورميانه- واقع ميشود با انقلاب اسلامي کشف کنيد، تا بر خلاف لايهي روئين حادثهها، حضور انقلاب اسلامي را در لايهي زيرين آنها ملاحظه کنيد، جريان طالبان در افغانستان و سپس حمله به طالبان و يا جريان کمک صدام حسين براي حمله به ايران و سپس اشغال عراق، سادهترين حادثههايي است که تماماً در رابطه با نفي انقلاب اسلامي به آنها مبادرت شد. جهان غرب در حال حاضر به مشكلي افتاده است که نميتواند براي آيندهي خود تحليل درستي داشته باشد، چون از نظر خود به کمالي که تصور ميکرد بايد ميرسيد، رسيده است ولذا در حال حاضر علم و تكنيك و قدرت و رفاه دارد، و ميتواند بقيهي ملتها را استثمار و استعمار بكند، ولي با اينهمه، احساس ميکند هيچ ندارد. چون نه به ادامهي آنچه دارد اميدوار است و نه آنچه را دارد قانعکننده ميداند. خلأيي كه در روح انسان غربي منجر به انواع اضطرابها و احساس ناامنيها شده که آرامش و خوشي را از او گرفته، موجب گشته تا يك سؤال بزرگ تمام انديشهي او را فرا گيرد كه حالا بايد چكار كنم؟ چون در طول چهارصدسال با جديت تمام تلاش کرد و به آنچه ميخواست دست يابد، رسيد ولي آن احساسي را که فکر ميکرد با بهدستآوردن اين زندگي بهدست ميآورد، بهدست نياورد. حال با برآوردهنشدن وعدههايي که مدرنيته چهارصدسال بشر را به آن وعدهها اميدوار کرده بود، نميداند چگونه زندگي را ادامه دهد، عجيب آن است که از جهت فيزيکي آن وعدهها با موفقيت غير قابل تصوري محقق شده ولي آن نتيجهاي که به اسم احساس سعادتمندي ميخواستند بهدست نيامد. در چنين فضايي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» آمد و راز شکست فرهنگ مدرنيته را که همان دوري از فرهنگ انبياء بود، اعلام کرد و فرمود حتي روابط سياسي جوامع را بايد دين تنظيم كند و جهت دهد. طرح ولايت فقيه طرحي است مقابل فرهنگ مدرنيته که چهارصدسال بشر را به بازي گرفت و متذکر درمان بيماري جهان امروز است. البته آن طرح بايد در حوزهي اسلامي به گونهاي و در حوزهي غير اسلامي به گونهاي ديگر اجرا شود، عمده توجه بشر است بر اينکه بايد احکام الهي بر امورات بشر حاکم باشد. از دورهي رنسانس تا به حال، حكومت را سياسيّوني كه تكيهي آنها بر علم بود و يا علم را بهانه كرده بودند تا به دين پشت کنند، اداره ميكردند، به طوريکه امروز حزبهاي دنيا يك دستشان در كارخانههايشان است و دست ديگرشان در مجلس قانونگذاري. و نظام سياسي کشورها در اختيار صاحبان ثروت و قدرتي قرار گرفته است که هيچ تعهدي نسبت به حقيقت ندارند. از طريق علم و تكنيك، نبض سرمايهي جهان را در اختيار ميگيرند و با سرمايهشان نبض سياسي كشور را قبضه ميکنند. پس از سالها، در حال حاضر مردم هوشيار دنيا متوجهاند كه چگونه علوم تجربي با به صحنهآوردن تکنولوژي و تسخير آن بهوسيلهي صاحبان ثروت، حكومتها را در قبضهي خود گرفتند و لذا مردم در حال بازخواني وضع موجوداند براي آنکه از چنين اسارتي آزاد شوند. انقلاب اسلامي و تغيير مبناي سياست در جهان در جريان طرح ولايت فقيه از طرف امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» دو جبهه ظهور کرد، يكي جبههي حاكمان قدرت و ثروت و سياست، كه شديداً روبهروي آن طرح ايستادند، چون همهي آنها متوجه بودند که اين طرح - خارج از اسلاميبودن آن- طرح ارائهي حاکميتي است که نظر به حقيقت دارد، به همين جهت حاكمان به اين علت كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»آدم مؤمني بودند از ايشان ناراحت نبودند، حتي سُوليوان - سفير امريكا در ايران - چند روز قبل از انقلاب در نامهاي به كاخ سفيد مينويسد: «امام خميني يك رهبر مذهبي است مثل مهاتماگاندي، بگذاريد بر سر كار بيايد، بعداً او يك حكومت مذهبي مثل هندوستان راه مياندازد، ما هم كار خودمان را ميكنيم» اينها نميدانستند طرح امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» طرحي است براي اصلاح جهتگيري حکومتها در کُل جهان، طرح ايشان محدود به ايران و كشورهاي اسلامي نيست، طرحي است جهاني و در شرايطي که جهان متوجه خلأ چنين طرحي شده، اظهار گرديده و مردم جهان هم خوب ميدانند كه اين طرح جوابگوي نياز آنها است و لذا از حاکمان خود مطالباتي را تقاضا کردند غير از آنچه در فرهنگ غربي دنبال ميکردند. و اگر انقلاب اسلامي موجب مطالباتي در سطح جهان نشده بود از طرف حاکمان جهان غرب که مدعي حاکميت بر جهاناند، اين چنين مخالفت هايي در اين حد جدّي صورت نميگرفت. زيرا انقلاب اسلامي بنا دارد مبناي سياست در کل جهان را تغيير دهد. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با توجه به آن نوري که خداوند بر قلبشان اشراق کرده بود، روح حاکم بر باطن مردم جهان را روانكاوي كرده بودند و بهخوبي ميدانستند كه امروز جهان براي ادامهي حيات اجتماعي خود, ديگر اميدي به روشهاي قبلي ندارد و اصرار حاکمان و نظام تبليغاتي عوامل قدرت راه به جايي نميبرند و با هر برنامهاي بر يأس مردم نسبت به نظام سياسي خود ميافزايند و طرح مجدد راههاي تجربهشده از اين يأس نميکاهد، همه به دنبال طرحي هستند که آن طرح ادامهي فريبهاي گذشته نباشد که به مردم القاء کردند دين مربوط به امور شخصي است و نبايد در سياست دخالت کند. حال امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با بانگ بلند اعلام ميدارند بشريت علاوه بر اصلاح امور فردي در روابط و امور اجتماعي نيز بايد از طريق دين اقدام کند و اين بود كه ملاحظه ميکنيد با طرح انديشهي حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» مستضعفين جهان به شدت اميدوار شدند و حاكمان به شدت لرزيدند و فعلاً ما بيشتر با عکسالعمل حاکمان روبهروئيم، تا آرامآرام فرصت ظهور گرايش تودهها سر برآورد. «انقلاب اسلامي، انقلاب در تمام شئون عالمِ موجود است، البته در وجود يک قوم ظاهر مي شود ولي إنشاءالله در همهجا بسط پيدا مي کند».6 اينکه اينهمه بر ضد حکومت اسلامي تبليغ ميشود و حتي در بين دولتها در ايران بيشتر بر ضد دولتهايي تبليغ ميشود که بنا دارند انقلاب را در بستر ارزشهاي ديني جلو ببرند، به جهت آن است که حاکمان و احزاب کشورهاي غربي خيلي خوب ميدانند با ظهور حکومت ديني و رويکرد به حقيقت، تمام شخصيت و موجوديت آنها نفي ميشود و لذا غربيان با آنهمه اختلافي که با هم دارند جبههي متحدِ ضد نظام اسلامي تشكيل ميدهند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با طرح ولايت فقيه اعلام کردهاند حكومتها بايد در تنظيم روابط انسانها و در جهتدادن به جامعه، نظر به حقيقت داشته باشند و نه به منافع احزاب و يا نظر به هوسهاي افراد و اين همان طرح ولايت فقيه است که با سر و صداي زياد سعي ميکنند اگر توانستند آن را بد معرفي کنند و اگر نتوانستند آن را ناديده بگيرند، ولي تا کي ميتوان آن را ناديده گرفت؟ اگر جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي و طرح ولايت فقيه را درست بشناسيم در مقابل اينهمه تبليغ منفي که ضد آن ميکنند، به جاي آنکه خود را ببازيم، معني اينهمه مقابله با انقلاب اسلامي برايمان روشن ميشود و برکات عظيمي که موضوع ولايت فقيه در سطح جهان به بار ميآورد را نيز درک ميکنيم و منتظر به بار نشستن هرچه زودتر آن خواهيم بود، روزگار؛ روزگارِ منزويشدن صاحبانِ ثروت و قدرت و به صحنهآمدن ملتها است و رويکرد ملتها همهچيز را به هم ميزند. تاريخ مصرف فرهنگ مدرنيته با مديريت تفکر صهيونيستي به انتها رسيده، مردم دارند متوجه ميشوند که منافع حاکمان ربطي به مردم ندارد و بايد منافعشان را در جايي ديگر جستجو کنند. آنقدر نمونههاي اين موضوع فراوان است که با آوردن هر نمونهاي صدها نمونه مورد غفلت قرار ميگيرد.7 در قرن هفده و هجده ميلادي اين طور به مردم القاء ميکردند که بشر در زندگي خود به تقوا نياز ندارد زيرا با علم و تكنولوژي به هر آنچه ميخواهد ميرسد. در اوايل قرن بيستم متوجه شدند اين فكر براي آنها هزاران مشکلِ لاينحل ايجاد کرد. آرامآرام اين فکر در طول قرن بيستم قوت گرفت که فكر ميكرديم با علم و تكنولوژي مسائلمان حل ميشود و توصيههاي اخلاقي کانت براي ادامهي زندگي در کنار تکنولوژي مدرن کافي است، ولي ظهور ضعفها و نقصها در سراسر جامعهي غربي نشان داد که نهتنها حکومتها بايد متعهد به مسائل معنوي باشند، بلکه آن مسائل معنوي نميتواند در حدّ توصيههاي اخلاقي باشد که هيچ توجهي به حقيقت ندارد و رويکرد آن از وَحي الهي منقطع است. همهي اينها زمينهي رجوع به طرح ولايت فقيه را در بين تودهها شدت بخشيد. علت آنکه اميد مردم اروپا در قرنهاي پانزدهم و شانزدهم به حكومت ديني قطع شد عملکرد كليسا و کشيشان بود، همچنان که يهوديان از کنيسه و خاخامها نااميد شدند و در نتيجه از طرف يهوديت و مسيحيت استقبال زيادي به سوي فرهنگ مدرنيته شد ولي در حال حاضر پس از گذشت چهارصدسال از آن واقعه، شرايط جهان تغيير کرده است. اولاً: تجربهي چهارصد سالهي اخير، مردم دنيا را متوجه کرد كه نياز به حكومت ديني دارند تا روابط سياسي و اجتماعيشان را تنظيم كند. ثانياً: مسيحيت و يهوديت شايستگي اين کار را ندارند. پس افق براي رجوع به انقلاب اسلامي روشن است و بايد آيندهي جهان را ماوراء لايهي ظاهري آن که در دست صاحبان قدرت و تبليغات است، بنگريم. رسالت تاريخي ملت ايران اگر ملت ايران متوجه رسالت تاريخي خود باشند و در امر پايدارماندن بر ارزشهاي انقلاب اسلامي مقاومت كنند، طرح امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در حال جذب نظرها به سوي خود ميباشد. هنر ما در امر پايدارماندن بر ارزشهاي انقلاب اسلامي آن است که با عينک زمانهاي که مدرنيته افکار را تحت تأثير خود قرار داده به انقلاب اسلامي ننگريم و متوجه شويم انقلاب اسلامي دوران معاصر را با نگاه مجدد به دين بنياد نهاد و آن را راه ميبرد و نگهداري و نگهباني ميکند، به طوري که تاريخ آينده در سايهي ارزشهاي انقلاب اسلامي بايدها و نبايدهاي خود را شکل ميدهد و اين به جهت آن است که جهانِ موجود ديگر آنچه را كه دارد، نميخواهد، چون از طريق آن به مطلوبش نرسيد. به اصطلاح جهان در تئوري ادارهي خود به روش غربي به بحران افتاد و شما موضوع بحرانيشدن جهان غرب را در نظرات دانشمندان غربي بهخوبي مييابيد. تصميم بنده آن است که جايگاه انديشهي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را در جهان آينده نشان دهم و عرض کنم که جهان گرفتار پيامدهايي است كه به جهت فكر غير ديني فرهنگ مدرنيته ظهور کرده و انقلاب اسلامي نشان داد علت جهانِ پر آشوب کنوني حاکميت افکار جاهلاني است که از عقل قدسي بريدند و خواستند با خِرد پژمردهي بشرِ جداشده از وَحي، جهان را مديريت کنند. نتيجه آن شد که جهان مدرن، امروزه تكنولوژي دارد ولي احساس ميکند هيچ چيزي ندارد و امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» آمد تا در قرني که تكنولوژي به اوج خود رسيده، راز به خلأ رسيدن ملتها را گوشزد کند و متذکر حقيقت شود. جهان با تمام وجود متوجه شدهاند كه پيامدهاي وحشتناكي تهديدشان ميكند و حتي اکثراً ميدانند اين به جهت آن است كه روابط فرهنگي و اجتماعيشان ديني نيست، مشکل آن است که هنوز همّت اقدام براي نفي حاکميتهاي سکولار در عموم مردم پديد نيامده است و انقلاب اسلامي شروعي است جهت به فکر فرورفتن مردم جهت آن اقدام. سران قدرت و ثروت نيز متوجه گرايش مردم به دين شدهاند و سعي دارند در فضاي فرهنگ مدرنيته يک نوع دينداري را به کمک پاپ به صحنه بياورند، غافل از اين که حافظهي تاريخي ملتها ديگر فريب اين حرکات تصنعي را نميخورد و اينگونه حرکات در همان لايهاي که صاحبان ثروت و قدرت متعلق به آن هستند ميماند زيرا نظر مردم به افقي ديگر معطوف گشته است. اتفاقاً با همين حرکات تصنعي صاحبان ثروت و قدرت، اميد ملتها بيش از پيش از نتيجهگرفتن از آيندهاي که چنين حاکماني به کمک پاپها ميخواهند براي آنها رقم بزنند، قطع ميشود زيرا ميدانند که اين کارها ادامهي همان وضع موجود است. با همهي تبليغاتي که بر ضد اسلام شده است مردم دنيا به شدت به اسلام گرايش پيدا كردهاند و اين يكي از معضلات حاكمان دنياي امروز است. بيست هزار تحصيلكردهي انگليسي در يك سال، اسلام را انتخاب كرده و مسلمان شدند. اگر وليعهد انگلستان با احترام از مسلمانان آن کشور نام ميبرد فكر نكنيد كه آنها طرفدار مسلمانان شدهاند بلکه متوجه احياي يك طبقهي سياسي هوشيار به نام طبقهي مسلمانان هستند که براي خود حق شرکت در حاکميت کشورشان را مطالبه ميکنند و اسلام را از يک عقيدهي شخصي بالاتر ميدانند. در ساير کشورها باز با همين موضوع روبه رويند، حتي حاضرند به ساير جريانهاي مخالف خود امتياز بدهند تا همچنان مسلمانان را در حاشيه نگهدارند، زيرا آن جريانها به نحوي براي تمدن غربي اصالت قائلاند ولي در نگاه اسلامي، فرهنگ مدرنيته هيچ حقيقتي ندارد تا قابل اعتنا باشد و به همين جهت با آن همه فشاري که به کشورهاي اسلامي وارد ميکنند، ذرّهاي از خيزش اسلامي کاسته نشده است. مثل ترکيه که مسلّم غرب مايل نبود دولتي اسلامگرا در آن کشور به ميدان بيايد ولي حساب کردند اگر مانع حضور جريان اسلامگراي متمايل به غرب بشوند، آنقدر زمينه براي حاکميت اسلام و قوانين آن فراهم است، که جريانهايي به ميدان ميآيند که هيچ گرايشي به غرب ندارند. جان، اف، كِنِدي رئيس جمهور اسبق آمريکا كتابي دارد به نام «كتاب صلح» در آن كتاب طرحي دارد كه اگر خواستيد ملتها در مقابل آمريکا قيام نکنند بايد آزاديهايي به آنها داده شود تا بتوانند در مسير اهدافي که مايلاند حرکت کنند، ولي کنترل اصلي را حفظ کنيد وگرنه اگر مانع هرگونه آزادي شويد, همهي اوضاع از دست ميرود. با اين همه شرايط امروز دنيا ديگر شرايطي نيست که طرح افرادي مثل ادوارد کندي جواب دهد، زيرا نگاه دينداران به دين آن است که بايد دين در مناسبات اجتماع حاکم باشد، در چنين شرايطي دين طوري بازخوانيشده که با نفي هرگونه حاکميت سکولاري همراه است. روح حاکم بر تکنولوژي غربي سالها مردم را به اميدداشتن تکنولوژيهاي برتر اميدوار نگه داشتند و اجازهي نظر به اموري بالاتر از آن را به آنها ندادند، حالا متوجهاند تكنولوژي به آنها رفاه داده ولي زندگي نداده است، تکنولوژي چيزي به ما نداده است كه بتوانيم زندگي روحاني امروزين و زندگي ابدي فرداي خود را تأمين کنيم و از پوچي به در آئيم. روح حاکم بر تکنولوژي با حرص و تجاوز به منابع طبيعت شروع شده و نه با زندگي و تعامل با طبيعت، به گفتهي شوماخر در کتاب «کوچک، زيبا است»: «كره ي زمين به قدر كافي بركت دارد كه نياز انسانها را پاسخ دهد، اما نه حرص آنها را و تمدن جديد ظهور حرص انسانها است و نه نياز واقعي آنها» دين ميتواند چنين حرصي را كنترل كند. قرآن ميفرمايد: «خُلِقَ الاِنسانُ هَلُوعاً اِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزوعاً و اِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنوعاً اِلّا المُصَلّين...»؛8 انسان، اهل حرص است و حريص خلق شده، اگر نقصي به او برسد جزع ميکند و اگر خيري به او برسد، فقط آن را براي خود برميدارد، و با اين حرص عمر خود را فاني ميكند مگر اينكه اهل دين و عبادت الهي بشود. وقتي بشر اين نکتهي مهم را بفهمد ديگر زير بار در باغِ سبزي كه با اميدواري به تکنولوژي به او نشان دادند نميرود، چون متوجه بيآيندگي زندگي مدرن ميگردد و اينکه در شرايط اضطراب بهسر ميبرد. و ماوراء تبليغاتي كه حاكمان جهان راه انداختهاند، اين بيآيندگي و اضطراب هيچ درماني جز برگشت به دين ندارد و هر چه بيشتر مردم به اين فهم برسند، به همان اندازه رويکردشان نسبت به انقلاب اسلامي بيشتر و نسبت به فرهنگ مدرنيته کم تر ميشود. اگر بدانيم كه جهان از نظر فکري و روحي در چه شرايطي است و با عينک غربي وضع موجود را تحليل نکنيم، حقيقت دين و جايگاه دين و نقش امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در آيندهي جهان بهتر برايمان روشن ميشود. اينكه ملاحظه ميکنيد بعضي از افراد از ادامهي مبارزهي انقلاب اسلامي با فرهنگ غربي زود خسته ميشوند و هنوز چيزي نشده فكر ميكنند جهان غرب هميشه توان مقابله با انقلاب اسلامي را دارد، به دليل آن است كه شرايط موجود جهان را از ماوراء تبليغات دنياي مدرن، نمينگرند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با آن بصيرتي که داشتند متوجه بودند شرايط آنچنان حساس است که اگر ما درست آن را تحليل کنيم، افتخار نفي غرب و حضور بيشترِ تفکر اسلامي نصيب ما خواهد شد و به جاي آن که فرهنگ غربي همواره با تحميل فرهنگ ضد قدسياش از ما قرباني بگيرد، شرايط طوري ميشود که انقلاب اسلامي هر روز در جبههاي جديد با موفقيتي ديگر جلو خواهد رفت، اگر کوتاه آمديم ما و غربيها با هم نابود ميشويم. ولي اگر طرح و تئوري امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به ميدان آمد، ما و ساير ملتها احيا ميشويم و فضاي فرهنگي زشت امروزين دنيا كه سراسر خشم و حرص و شهوت و فقر و ترس است، فرو ميريزد. آنهايي که انقلاب اسلامي را يک امر سياسي ميپندارند، مسائل را خيلي ساده ميگيرند و چون سهلانگار و سطحي هستند خودشان تابع حوادث مي شوند و حوادث آن ها را با خود ميبرد و هرکس در جريان انقلاب اسلامي مثل کف روي آب باشد، جريان او را مي برد. ما وظيفه داريم نظر خود را از کف و سطح برداريم و حقيقت جريان را ببينيم و به عمق جريان توجه کنيم. مسلّم طرح امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از نظر فکري و فرهنگي مقابل نظام ضد قدسي غرب است، چه مقابل نظام علمي آن، كه جهت ديني و الهي ندارد و موجب بحران محيط زيست شده و امکان زندگي در زمين را از بين برده و چه مقابل جنبهي رفاهي آن، كه جهت صحيح ندارد و جوابگوي نيازهاي اصيل انساني نيست. در فضاي فرهنگ مدرنيته با ساختن ماشينهايي که سريع عمل ميکنند، انسان وقت بسياري بهدست ميآورد تا از آن وقت در جوابگويي به هوسهاي سرکش استفاده کند و بر پوچي خود بيفزايد، چون جهت الهي در ميان نيست رفاهِ بهدستآمده بهراحتي زندگي انسان را ضايع ميكند و آن رفاه بر ضد خود نتيجه ميدهد و لذا علم و رفاه آن فرهنگ بيفايده و مضر خواهد شد. طرح امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با تأسي به فرهنگ انبياء بر دو خصوصيت تأکيد دارد: يکي اين که تمام روابط اجتماعي، سياسي آموزشي و اقتصادي بشر بايد ديني باشد، ديگر اينکه حيات دنيايي يک حيات موقت است و انسان بايد سعي کند به حداقل رفاه راضي شود تا زندگي صحيح برايش ممكن گردد و از زندگياش سود ببرد. ابتدا بايد روي اين مطلب عنايت داشته باشيد كه آيا اساساً زندگي در جهان بايد با قناعت همراه باشد تا طبيعت بستر بهرهرساني به همهي انسانها قرار گيرد و يا ميتوان با حرص و ولع هرقدر خواستيم از حلق طبيعت نيازهاي افراطي خود را بيرون بکشيم و طبيعت هم هيچ عکسالعملي نشان ندهد؟ همهچيز شاهد بر آن است که اينچنين نيست و اگر به صورت افراطي به منابع طبيعي حمله کرديم به طوري که امکان جايگزيني آن را از طبيعت گرفتيم، با بحران روبهرو ميشويم.9 آنهايي که متوجهاند طبيعت به عنوان هديهي الهي، در صورت قناعت، با ما تعامل سالم دارد و نه تنها با ما مدارا ميکند بلکه مايحتاج ما را به راحتي در اختيار ما ميگذارد تا ما به وظيفهي اصلي خود که بندگي خداست بپردازيم، نميتوانند فرهنگ غربي را بپذيرند و همواره بر قناعت و سادگي تأکيد دارند. حجتالاسلام قرهي در شرح خاطرات امام«رضواناللهتعاليعليه» آوردهاند که: «عصرها، طلاب ميآمدند خدمت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و در بيروني با امام ملاقات ميكردند - خانوادهي ايشان در اندروني بودند- فرش قسمت بيروني ناقص بود، يك تكه فرش بود و بقيهاش هيچ فرشي نداشت، آقايان ميآمدند روي زمين مينشستند. ميگويد: به امام عرض كردم كه آقا اين فرش ناقص است اگر اجازه بدهيد يك فرش بخريم اينجا بيندازيم. امام گفتند: نه، در اندروني فرش هست، بياوريد و بيندازيد. گفتم كه در اندروني فرش نيست، گليم هست. گفتند: همان گليم را اينجا بيندازيد، گفتم آقا! فرش ميخواهيم، گليم درست نيست. فرمودند: مگر اينجا خانهي صدر اعظم است؟ عرض كردم: نخير؛ خانهي نايب امام زمان عجل الله تعالي است. امام فرموده بودند معلوم نيست در خانهي امام زمان عجل الله تعالي همين هم باشد». اين روحيه، روحيهاي است كه درست روبهروي نظام امروزي جهان است. ما بايد روي اين مسئله جداً كار كنيم. شما ببينيد هرجا پاي دين سستشده، پاي تجمل و رفاه آمده است. اين رفاه و تجمل را بيخود به پاي اسلام نبنديد و بگوييد اسلام با اينها مخالف نيست؛ زندگي ديني اين استكه شما درحدي به رفاه نياز داريد تا شرايط تعالي دينداريتان فراهم باشد. يعني رفاه براي صعودِ يك حيات ديني و پر تحرك، نه اينكه زندگي براي دست يابي به رفاه. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» خط توحيدي قرن معاصر وقتي قواعد نظام الهي را پذيرفتيم و بر اساس آن عمل کرديم خداوند بيشترين نتيجه را نيز نصيب ما ميکند تا به دست ما دين او رونق بگيرد. آقاي دعايي نقل ميكنند كه قبل از انقلاب به امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» تذكر داديم كه آقا شما چطوري به اين گروههاي سياسي مثل مجاهدين خلق، ليبرالها و... اصلاً اهميت نميدهيد؟! اينها هم مثل شما مخالف نظام شاه هستند. امام فرمودند: ما با اينها كاري نداريم. آقاي دعايي ميگويد: گفتم آقا شما منزوي ميشويد، كسي به شما اهميت نميدهد، آخر اينها رهبران سياسي هستند، شما يك آخوند در گوشهي نجف هستيد، اينها هستند كه حركتهاي سياسي كشور را در دست گرفتهاند. شما با اينها مخالفت نكنيد وگرنه منزوي ميشويد. حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» فرموده بودند: «اگر وظيفهام اين است كه به اينها بيمحلي كنم به طوري كه مجبور شوم به كوره دهي بروم كه هيچكس به جز خودم حرفم را قبول نداشته باشد و حس كنم كه حرفم همان است كه خدا ميخواهد، حرفم را ميزنم و اصلاً برايم مهم نيست كه اينها قبولم داشته باشند يا نه». اين همان روحيهاي است كه فرمودند ما براي انجام وظيفه كار ميكنيم، هرچه ميخواهد بشود. و با احياء اين روحيه جهان از ظلمات خود در ميآيد و صاحبان قدرت و تبليغات بازارشان از رونق ميافتد. اگر معتقديم در هر قرني عالِم جامعي خط توحيدي آن قرن را به جهان عرضه ميکند،10 ميتوان از حرکات و سکنات امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» خط توحيدي اين قرن را بهدست آورد و جلو رفت و با توجه به شخصيت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» تنها اين خط است كه نجات دهنده است و هر چه غير اين و مقابل آن باشد شرك است و به بيثمري ميانجامد. علم جديد طوري به زندگي مينگرد و آدم و عالم را تعريف کرده که اگر کسي زندگي خود را به آن سپرد تماماً سعادت خود را از دست ميدهد، در صورتي كه در نگاه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» علم نفي نميشود بلکه با رويکردي ديگر در خدمت بشر قرار ميگيرد. امروز اگر دنيا در قبضهي سرمايهدارانِ سکولار اداره ميشود و احزاب به سلطه بر مردم ميانديشند، همه به جهت آن است که نگاه بشر به زندگي يک نگاه کاملاً انحرافي است، چنين نگاهي هر چه بشر جلوتر رود به هلاکت خود نزديکتر ميشود. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در پيام 8/1/68 شرايط امروزي ما را پيشبيني كردند و تكليف ما را نيز روشن نمودند، ميفرمايند: «مسئولين بايد در دفاع از اسلام محكمتر از هميشه با تمام توان در مقابل تجاوز نظامي، سياسي و فرهنگي جهانخواران بايستند چرا كه امروز دنياي استكبار، خصوصاً غرب، خطر رشد اسلام ناب محمدي صلي الله عليه و آله والسلم را عليه منافع نامشروع خود درك كرده است. امروز غرب و شرق بهخوبي ميدانند تنها نيرويي كه ميتواند آنان را از صحنه خارج كند، اسلام است... اگر بتوانند با نيروي نظامي و اگر نشد با فرهنگ مبتذل خود و با بيگانهكردن ملت از اسلام و فرهنگ ملي خويش و اگر هيچكدام از اينها نشد، ايادي خودفروختهي خود از منافقين و ليبرالها و بيدينها را كه كشتن روحانيون و افراد بيگناه برايشان مثل آب خوردن است، در منازل و مراكز ادارات نفوذ ميدهند كه شايد به مقاصد شوم خود برسند.» چانچه ملاحظه مي فرمائيد ما كارشكنيهاي موجود را نبايد به پاي انقلاب بگذاريم و تصور کنيم انقلاب نتوانست به اهداف خود برسد. حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در وصيتنامهي خود ميفرمايند: «اشخاصي از روي جهالت و عقده و بيانضباطي بر خلاف مقررات اسلام عمل ميکنند» معلوم است که اينها نميگذارد كار انقلاب به خوبي انجام شود، آيا ما بايد اعمال اينها را به پاي انقلاب بگذاريم و يا معتقد باشيم هراندازه که انقلاب به کمال خود برسد، به همان اندازه اين افراد حذف ميشوند؟ بايد تلاش کرد روز به روز انقلاب به اهداف خود نزديک شود و با طرح مسائل فرعي از مقاصد اصلياش باز نماند. در پيام 8/1/68 ميفرمايند: «مسئولان ما بايد بدانند كه انقلاب ما محدود به ايران نيست.» يعني ما نبايد فکر کنيم با بازسازي و توسعهي کشور مسئوليتمان تمام خواهد شد. انقلاب ما يك انقلاب جهاني است، در همان پيام ميفرمايند: «انقلاب مردم ايران نقطهي شروع انقلاب بزرگ جهان اسلام به پرچمداري حضرت حجت ارواحنا فداه است.» حال با توجه به هدف بزرگي که انقلاب دارد به اين جمله دقت كنيد که مي فرمايند: «مسائل اقتصادي و مادي اگر لحظهاي مسئولين را از وظيفهاي كه به عهده دارند منحرف كند، خطري بزرگ و خيانتي سهمگين را به دنبال دارد.» به ما تذکر مي دهند اينكه شما وقتتان را فقط صرف اقتصاد كنيد كه نان و آب مردم تأمين شود و از حضور در جبهه هايي كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» گشودند غفلت کنيد و اهداف عاليهي انقلاب به فراموشي سپرده شود، خطري بزرگ و خيانتي سهمگين به دنبال دارد، چون در حالي که ميتوان فرهنگ ظلماني مدرنيته را هر روز بيشتر از روز قبل از نَفَس انداخت، به آن فرصت تجديد قوا ميدهيم. تصور ميکنيم مردم آمادگي پرداخت هزينهي انقلاب تا رسيدن به اهداف اصلياش را ندارند، در حالي که مردم از همين نگرانند که جبهه هاي بزرگي را كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» باز كرده است، بسته شود و جهتگيري اصلي انقلاب فراموش شود. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميفرمايد: «بايد دولت جمهوري اسلامي تمامي سعي و توان خود را در ادارهي هرچه بهتر مردم بنماياند ولي اين بدان معني نيست كه آنها را از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهاني اسلام است منصرف كند.» اگر در فضايي که فرهنگ مدرنيته غالب است بخواهيم ماوراء آن فضا، تاريخ ملت خود را جلو ببريم بايد با ميانبُرزدن از فرهنگ مدرنيته به ذخيرهي بزرگي که خداوند براي نجات بشر در تاريخ قرار داده نظر کرد وگرنه با ادامهي غربزدگي، خطر اضمحلال ما را نيز تهديد ميکند. انقلاب اسلامي و نظر به امپراطوري عظيم اسلامي به واقع مردم جهان آمادهي تغيير رويکرد از فرهنگ مدرنيته هستند. حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» ما را متوجه کردهاند که در حال حاضر بين دو راه ماندهايم: يا رسيدن به امپراتوري عظيم اسلامي و يا نابودي جهان اسلام و استحالهشدن در فرهنگ ضد قدسي غرب. اينكه فكر كنيم ميتوانيم اطراف مرزهايمان سيم خاردار بکشيم و با خودمان زندگي کنيم و با كمي سيب زميني و پياز و گندم و گوشت شكم مردممان را سير كنيم و بدون ارتباط با دنيا به کار خود مشغول باشيم و كسي هم كاري به ما ندارد، نمازمان را هم سر وقت ميخوانيم، اين بهجهت آن است که نميدانيم در کجاي تاريخ زندگي ميکنيم. حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» ميفرمايد: آري دولت بايد كمك كند كه مشكلات مردم حل شود ولي اين كار به اين معني نيست كه دولتمردان از اهداف عظيم انقلاب كه ايجاد حكومت جهاني اسلام است منصرف شوند. ميفرمايد: «مردم عزيز ايران كه حقّاً چهرهي منوّر تاريخ بزرگ اسلام در زمان معاصرند بايد سعي كنند كه سختيها و فشارها را براي خدا پذيرا گردند تا مسئولانِ بالاي كشور به وظيفهي اساسيشان كه نشر اسلام در جهان است برسند.» علت تأکيد امام بر اين موضوع آن است که اگر انقلاب اسلامي متوقف شود نابود مي شود، زيرا حقيقت آن تغيير مناسبات جهاني است به سوي عدالت و معنويت. شايد فوراً نتوان براي انحلال شرک و کفر فکري کرد زيرا بسياري از قواعد و تأسيسات غرب به قدري براي ما عادت شده که به آساني نمي توانيم در باب حقيقت آن تفکر کنيم، ولي بايد متذکر باشيم که انقلاب اسلامي يک انقلاب جهاني است و با اين انقلاب، عالم جديدي تأسيس مي شود. ما در دوران هايي كه خواستيم مشكلاتمان را بيشتر در محدودهي كشور خودمان حل كنيم با صدها مشكل روبهرو شديم، علاوه بر آن که در معادلات جهاني زير دست شديم توجه تودهها نسبت به انقلاب اسلامي ضعيف شد که اين سرمايهي بسيار عظيمي براي ما بود، در درون هم با به ميدان آمدن مسئولان غير انقلابي، اموري مثل تبعيض و اشرافيت و اقتصاد غير عدالتگرايانه و سکولارزده به صحنه آمد. جبهه هايي را كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» باز كردند تا بر فرهنگ ظلماني جهاني بشوريم و در معادلات جهاني نقشآفرين شويم، فراموش كرديم و گرفتار خود شديم و انقلاب را از تنفس آزاد محروم کرديم. جبههاي که امام گشودند، جبههاي است که اجازه نميدهد در آن تبعيض و اشرافيت و غربزدگي جان بگيرد، آدمهاي غربزده در چنين جبهههايي امکان حضور نمييابند. جبههاي كه آن طرفش مقابله با آمريكا است و اين طرفش اسلام و ايثار و شهادت، چگونه غربزدگان و اشرافيون ميتوانند در آن بمانند؟ مگر آنکه جهت انقلاب را تغيير دهيم و جبههاي که بايد همچنان گشوده بماند، فراموش شود، در آن صورت آرامآرام خاكريزها به هم ميريزد و دوست و دشمن قاطي ميشوند. بايد بدانيم اگر ما تسليم بوروکراسي و تکنيک و اقتصاد جاري در جهان امروز شويم و اگر بخواهيم اسلام را با فرهنگ مدرنيته جمع کنيم و ميان آن دو سازش برقرار کنيم، بدانيم در اين التقاط اسلام است که قرباني مي شود، زيرا با وَلايت تکنيک جايي براي هيچ نوع ولايت ديگري نمي ماند. اگر ما ميخواهيم انقلاب اسلامي از درون به تنگي نفس نيفتد و بهراحتي به سوي اهداف خود در حرکت باشد بايد جبهه هايي را كه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» باز كرده است -که شاخصهي آن يورش بر ظلم و ستم و مقابله با فرهنگ ضد قدسي غرب است- نبنديم و اين را بدانيم اگر خواستيم فعلاً از درون، خودمان را يك طوري اصلاح كنيم، عملاً روح انقلاب را از کالبدش بيرون کردهايم و به همان اندازه از برکات آن محروم ميشويم و به صورت يک کشور منفعل به خودمان مشغول ميشويم و از برکات گستردگي انقلاب اسلامي باز ميمانيم. فرمايش مقام معظم رهبري«حفظهاللهتعالي» سخن كاملاً زندهاي است كه فرمودند ما در حين بازسازي بايد اولاً: از غرب نترسيم، ثانياً: از آنها مأيوس باشيم. يعني شما نخواهيد آنها شما را نجات بدهند. اصلاً ما جنگمان بر سر اين است كه ما درصدد رجوع به حقيقت هستيم و آن ها درصدد پوشاندن حقيقت و گريز از آناند. يك وقت است كه ما بايد کشور را بازسازي كنيم و در دنياي جديد از امکاناتي که ساخته شده بهرهمند شويم، اين فعلاً لازم است، ولي يك وقت است كه به قيمت بسته شدن جبهههاي مبارزه با ستم اين كار را ميخواهيم انجام دهيم، اين است آن دامي که در جلو ما پهن کردهاند و به اسم رفاه ميخواهند روحيهي انقلابي ما را در ما بميرانند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميفرمايند: «مردم عزيز ايران بايد سعي كنند كه سختيها و فشارها را براي خدا پذيرا گردند تا مسئولان بالاي کشور به وظيفهي اساسيشان كه نشر اسلام در جهان است برسند و از آنان بخواهند كه تنها برادري و صميميت را در چهارچوب مصلحت اسلام و مسلمين در نظر بگيرند. چه كسي است كه نداند مردم عزيز ما در سختي هستند؟ ... ولي هيچكس هم نيست كه نداند پشتكردن به فرهنگ دنياي دونِ امروز و پايهريزي فرهنگي جديد بر مبناي اسلام در جهان و برخورد قاطع اسلامي با آمريكا و شوروي، فشار و سختي و شهادت و گرسنگي را به دنبال دارد.»11 عمدهي مطلب آن است که بدانيم پايهريزي فرهنگ اسلامي با محافظهکاري و بيرنگ کردن روح انقلاب در مقابل فرهنگ ضد قدسي غرب ممکن نيست، بايد به طور اساسي روي آن كار شود تا تكليف ما با فرهنگ بيگانه يكسره گردد زيرا که بنا به فرمايش امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»: «مردم ما اين راه را خود انتخاب كردهاند و بهاي آن را هم خواهد پرداخت». تأکيد و تذکر حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه» اين است که اگر ميخواهيد مشکلي از خود حل کنيد مواظب باشيد افراد غير متعهد به ميدان نيايند، همان چيزي که مقام معظم رهبري به دولت سازندگي تذکر دادند که: «ما مسلماً در شرايط بازسازي هستيم و بايد آن را با تمام قدرت ادامه بدهيم ولي بازسازي بايد با حضور مردم در صحنه انجام شود و حضور مردم از طريق آن است كه دو دستي ارزشها را بگيريم.» زيرا بعضيها به اسم بازسازي و توسعه و پيشرفت در روزنامهها نوشتند اگر ميخواهيد بازسازي كنيد بايد دست از بعضي از شعارهاي ديني برداريد. با عمدهكردن بازسازي ميخواهند ارزشهاي الهي را به حاشيه ببرند. اين همان كاري است كه اروپاييها تحت عنوان نهضت پروتستانتيسم انجام دادند، به جاي آنکه تکنولوژي با هدايتهاي ديني جلو رود، ملاک را تکنيکيکردنِ جامعه قرار دادند، بدون هيچ محدوديتي، و جهان را با انواع بحرانها از جمله بحران زيستمحيطي روبهرو کردند. کسي كه ميگويد: براي رسيدن به توسعه بايد از بعضي آموزهها و شعارهاي ديني چشمپوشي کنيم درواقع فساد فيالارض را پايهريزي ميکند و نميداند اگر ميل و انديشهي انسانها به کمک دستورات الهي کنترل نشود، خودشان و جهان را به آتش ميکشند. در روزنامهها نوشتند: بايد آن قسمت از اسلام را كه توصيه ميکند حرص به دنيا را نبايد دامن زد، رها كنيد وگرنه نميتوانيم مردم را تشويق کنيم سرمايهي بيشتري بهدست آورند و عملاً رونق اقتصادي فرو مي نشيند. مقام معظم رهبري«حفظهالله تعالي» فرمودند: به طور مسلّم کشور بعد از جنگ نياز به بازسازي دارد، اما بازسازي منهاي حضور مردم نميشود. يعني نبايد يك عده به بهانهي بازسازي بر دوش مردم سوار شوند و طبقات خاص ويژهخواران شکل بگيرند و زمينهي ايجاد ثروتهاي بادآورده فراهم شود، و به اسم بازسازي تذکر امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» فراموش شود که فرمودند: نبايد از حضور جهاني انقلاب غافل شويم. پس تأکيد حضور مردم در صحنه ي بازسازي براي آن است که بايد در کنار بازسازي دو دستي ارزشهاي انقلاب را بچسبيم، همان مردمي که حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در وصف آنها نسبت به حفظ ارزشهاي انقلاب فرمودند: «مردم ما اين راه را خود انتخاب كردهاند.» يعني مردم ترجيح ميدهند سختي باشد ولي تبعيض نباشد، نان و پياز بخورند ولي ارزشها حفظ شود. مردم اينها نيستند كه اين مقالهها را در نفي ارزشهاي انقلاب اسلامي مينويسند. مقام معظم رهبري«حفظهاللهتعالي» در جايي فرمودند مردم ما اصلاً اعتنايي به اين نوع مقالهها نميكنند. مردم انقلابشان را شناختهاند و خوب هم حفظ ميكنند. عدهاي كه اتفاقاً چندان هم وضع ماليشان بد نيست و با انواع تجملات زندگي خود را مشکل کردهاند، دائماً اعتراض دارند كه مشكلات هست. آري من و شما هم ميگوييم مشكلات هست ولي آنها ميگويند دست از انقلاب برداريد تا مشكلات حل شود و ما معتقديم بايد انقلاب را بگيريم تا مشكلاتمان حل شود. زيرا تا غرب هست اين مشکلات هست و رفع نميشود و لذا آن هايي که ميخواهند با هرچه بيشتر غرب کردنِ کشور مشکلاتي را حل کنند که با فرهنگ غربي به وجود آمده، ميخواهند با علت بيماري، بيماري را درمان نمايند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميفرمايد: «مردم ما خود اين راه را انتخاب كردهاند و بهاي آن را هم خواهند پرداخت و به اين امر هم افتخار ميكنند و شكستن فرهنگ شرق و غرب بدون شهادت ميسّر نيست.» شما اگر ميخواهيد با غرب بجنگيد و خود و بقيه را از ظلمات عجيب دوران رهايي ببخشيد و از آن طرف بنا نداشته باشيد بهترين جوانان ما در صحنههاي مبارزه با باطل شهيد شوند، اين شدني نيست. فراموش نکنيم خونهاي پاکي که در غرب و جنوب ريخته شد و ايثار و شهادت جوانان با ايمان در راه اسلام و وطن اسلامي، خود مرحلهي مهمي از بسط انقلاب بود. انجام وظيفه تا مرز خطرناک ترين شرايط امام «رضواناللهتعاليعليه» ميفرمايند: «من بار ديگر از مسئولين بالاي نظام جمهوري اسلامي ميخواهم كه از هيچ كس و از هيچچيز جز از خداي بزرگ نترسند و كمرها را ببندند و دست از مبارزه و جهاد عليه فساد و فحشاءِ سرمايه داري غرب و پوچي و تجاوز كمونيزم نكشند.» يعني نگويند چون ميخواهيم بازسازي كنيم در مقابل روح استکباري آمريکا کوتاه ميآئيم، زيرا در آن صورت آمريکا در دل آن نوع بازسازي لانه ميکند و جهت انقلاب را تغيير ميدهد. در ادامه ميفرمايند: «ما هنوز در قدمهاي اول مبارزهي جهاني خود عليه غرب و شرقيم. مگر بيش از اين است كه ما ظاهراً از جهانخواران شكست ميخوريم و نابود ميشويم؟ مگر بيش از اين است كه ما را در دنيا به خشونت و تحجر معرفي ميكنند؟ مگر بيش از اين است كه با نفوذ ايادي قاتل و منحرفِ خود در محافل و منازل، عزت اسلام و مسلمين را پايكوب ميكنند؟ مگر بيش از اين است كه فرزندان عزيز اسلامِ ناب محمدي در سراسر جهان بر چوبههاي دار ميروند؟ مگر بيش از اين است كه زنان و فرزندان خردسال حزب الله در جهان به اسارت گرفته ميشوند؟ بگذاريد دنياي پست ماديت با ما چنين كند ولي ما به وظيفهي اسلامي خود عمل ميكنيم.» اين سخنان نشان ميدهد که ما با انقلاب اسلامي زندهايم و اگر انقلاب با همان شور ضد استکباري خود پيش رفت، ما هم جلو ميرويم و به هويت از دسترفتهي خود و اسلام دست مييابيم. همانطور که حيات انقلاب به مبارزه با فرهنگ استکبار جهاني بستگي دارد، حيات ما نيز به اين انقلاب بستگي دارد و اگر از شور انقلابي و توجه به دشمن اصلي دست برداشتيم اولين کار آن است که دشمن، خودِ ما را به جان هم مياندازد و از جبههي واحدِ ضد استکباري محروم ميشويم و لذا است که بايد همواره روح تضاد با فرهنگ مدرنيته در جوانان ما شعلهور بماند تا بتوانيم آرامآرام از آن بگذريم و به سوي تمدن اسلامي برنامهريزي نمائيم تا به نتايج واقعي که در متن اسلام و انقلاب اسلامي نهفته است دست يابيم وگرنه با تأثيرپذيري جوانان از غرب، تقابل نيروهاي انقلاب با پياده نظام دشمن -که امروز از خودمان يارگيري کرده است- شروع ميشود. شناخت ماهيت امپرياليسم و استکبار جديد از آن جهت که قدرت مخالف انقلاب اسلامي است، ضرورت دارد، اصلاً ادراک ماهيت استکبار جديد جزيي از جهاد بر ضد آن است. استکبار جديد که مظهري از شيطان است مخصوصاً خود را مي پوشاند تا شناخته نشود، زيرا اگر ماهيت آن ادراک شود قدرت استيلاي خود را از دست مي دهد و بعضي جوانان ما گرفتار شعارهاي آن نمي شوند. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بعد از پذيرش قطعنامه و ختم جنگ با صدام ميفرمايند اين جنگ تا قيام قيامت ادامه دارد، و تأکيد ميکنند: «امروز بيشتر از هر زماني كينه و دشمني استعمار عليه اسلام ناب محمدي بر ملا شده است.» و در آخرين جملات ميفرمايند: «امروز خداوند ما را مسئول كرده است، نبايد غفلت نمود. امروز با جمود و سكون و سكوت بايد مبارزه كرد و شور و حال حركت انقلاب را پابرجا داشت.» ولي متأسفانه آنهايي که وضع موجود جهان را نميشناسند، ميگويند مگر نميدانيد انقلاب تمام شده است پس چرا هنوز حرف از انقلاب و ارزشهاي انقلاب و مبارزه با آمريکا و اسرائيل ميزنيد؟ آيا جنگ آمريکا و اسرائيل با ارزشهاي الهي تمام شده و اين جرثومههاي فساد آدم شدهاند؟ بايد در آن حد از خودآگاهي رسيده باشيم كه با اين انقلاب و با توجه به استعدادهاي ذاتي خاصي که دارد و با همان شور و حالِ وفاداري به انقلاب اسلامي به نحو معجزهآسايي خود را و جهان را از فرهنگ ظلماني مدرنيته عبور دهيم. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در ادامه ميفرمايد: «غرب و شرق تا شما را از هويت اسلاميتان به خيال خام خودشان بيرون نبرند، آرام نخواهند نشست. نه از ارتباط با متجاوزان خشنود شويد و نه از قطع ارتباط با آنان رنجور . هميشه با بصيرت و با چشماني باز به دشمنان خيره شويد و آنان را آرام نگذاريد كه اگر آرام بگذاريد لحظهاي آرامتان نميگذارند.» اين آخرين فراز از آخرين پيام عارفِ سالک نود سالهاي است که 66 روز بعد از آن پيام از دنيا رحلت کرده است. بنده معتقدم اگر بخواهيم عاليترين توصيه ي روزگار را بشناسيم که راز کمال و ماندگاري ما در آن جاي داده شده، همين قسمت آخر سخن ايشان است، عنايت داشته باشيد که اين سخنان سخن يك جوان نپخته نيست، يك پيرمرد عارفِ سالک و با تجربه، در آن سن، با آن تقواي عجيب سخن ميگويد كه اگر حرفي بالاتر از آن بود آن حرف را ميفرمود. ميگويد اولاً: متوجه باشيد شرق و غرب با تمام برنامه در مقابل شما هستند و به اساسيترين سرمايهي شما هم نظر دارند و آن هويت اسلاميتان است. ثانياً: هميشه با بصيرت و چشماني باز به دشمنان خيره شويد و يک لحظه از آنها و نقشههاي آنها غافل نگرديد و همواره برنامهي مقابله با آنها را در دستور کار خود داشته باشيد و «آنان را آرام نگذاريد» وگرنه «لحظهاي آرامتان نميگذارند». رمز احياء عزت اسلامي تجربهي سالهاي اخير در موضوع انرژي هستهاي نشان داد که اگر ما يک قدم عقبنشيني ميکرديم آنها ده قدم جلو ميآمدند و از آن وقتي که ما طلبکار شديم و خواستيم از حق خود دفاع کنيم، آنها عقبنشيني کردند و عزت ايران اسلامي صد چندان شد. چون براي مقابله با دشمنِ خود راهکار فوقالعادهاي به نام انقلاب اسلامي داريد که با هويت تاريخي خاصي که دارد عملاً شيشهي عمر فرهنگ مدرنيته را در دست گرفته است و متأسفانه ما متوجه چنين سرمايهي بزرگي نيستيم و فکر ميکنيم جنگ ما با غرب يک جنگ معمولي است، نه متوجه ريشهي انقلاب اسلامي هستيم که متصل به غدير است و نه متوجه آيندهي آن که متصل به حضرت صاحبالامر است، و اين غم بزرگي است که انسان راز پيروزي خود را در دست داشته باشد و از آن استفاده نکند، به گفتهي مولوي: اي عجب که جان به زندان اندر است* وانگهي مفتاح زندانش به دست حتي بعضيها به بنده اشکال ميگيرند که چرا به صورت افراطي از انقلاب اسلامي دفاع ميکنم؟ ميگويند انگار ضعفها را نميبيني. عزيزان! ضعفها را ميبينم ولي ريشهي آن را هم بايد ببينيد، ريشهي آن در تاريخ غربزدگي ما نهفته است، مطمئن باشيد كه تنها و تنها بايد از طريق همين انقلاب از اين ضعفها بيرون آمد و نقصهاي موجود در نظام آموزشي، اقتصادي و اجتماعي خود را از بين برد. ما فقط يك راه داريم و آن اينكه شديداً اين انقلاب را حفظ كنيم و مواظب هويت اصيل آن باشيم تا راههاي برون رفت از معضلات از طريق ذات همين انقلاب يکي بعد از ديگري گشوده شود، همانطور که انقلاب توانست خود را از مشکلات گذشته بيرون بکشد و نقشههاي حسابشدهاي که عليه آن طراحي شده بود را پشت سر بگذارد. وقتي در مقابل تمام موجوديت غرب «نه» مي گوييم، «إلاّ»يي هم داريم و اين «إلاّ» در جان ملت متدين ايران نهفته است و آن برگشت به حقيقت دين است. در اهر انقلابي «لا» و «إلاّ» به هم بسته است. در «نفي» و «اثبات» انقلاب اسلامي هدف حل مسائل کنوني جهان غربزده نبوده، بلکه انقلاب براي اين بهوجود آمده که اين مسائل رفع شود. مخالفان مي پرسند «چگونه مي خواهيد مسائل را حل کنيد» آنها در واقع مسئلهاي را طرح ميکنند که در اصل مسئلهي ما نيست و انقلاب براي «حل» آنها نبوده. ما گرفتاريهاي اداري و بازرگاني و آموزشي داريم ولي انقلاب براي حل اين گرفتاريها در حدود صورت غربزدهي آن و به آن صورت که مطرح شده، پيش نيامده، ما مسائلمان را به صورتي که در عالَم غربي مطرح است، نميتوانيم مطرح کنيم و اگر مطرح کرديم، راه حل آن ناگزير راه حلّ غربي خواهد بود. انقلاب براي هموارکردن راه وصول به غرب پديد نيامد، انقلاب براي عبور از غرب بود و در پي اين عبور و مسائلي هم که به غربزدگي جامعه مربوط است، رفع مي شود. وقتي بهدرستي موقعيت انقلاب را در شرايط موجودِ جهان ارزيابي کنيم متوجه ميشويم نهتنها يك قطره خون شهدا ضايع نشده بلکه يك قطره عرق يك رزمنده، امروز دريايي از بركت به بار آورده است، متأسفانه عينک غربزدگي بعضي از ماها نميگذارد امروز و آيندهي خود را در رابطه با انقلاب اسلامي درست ارزيابي کنيم. شما قبل از آنكه به جملات نظام تبليغاتي استکباري توجه کنيد به روانكاوي آنها بينديشيد و دقت کنيد در پشت اين جملات چه رواني نهفته است، جهان در حال پذيرش يک انقلاب مذهبي به روش امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» است. دوستان بنده كه از غرب آمده بودند ميگفتند فيلمهاي هاليوود كه هميشه براي جلب مشتري با بازيگران عريان و نيمه عريان عرضه ميشد، در سالهاي اخير با سوژههاي مذهبي و غير عريان عرضه ميشود، چون مردم جهان به مذهب گرايش پيدا کردهاند. هاليوود كه دلش براي دين مردم نسوخته است، چون نبض جهان در گرايش به مذهب ميزند آنها هم به مذهب روي آوردهاند. هنر بزرگ هرکس آن است که قبل از آنکه آينده بهوقوع بپيوندد، روح حاکم بر آينده را بشناسد تا نهتنها امروزش به بطالت نگذرد بلکه براي جهتدادن به روح آينده برنامهريزي کند. وقتي متوجه شديم جهتگيري آيندهي جهان با فروافتادنِ حجاب مدرنيته، گرايش به مذهب است و آن هم مذهبي که از جنس مسيحيت و يهوديت نباشد، ميفهميم هر اندازه به روش انقلاب اسلامي تلاش کنيم و روح حماسي مقابله با غرب را زنده نگهداريم، در شرايطي که در پيش است بيشتر توجهات مردم جهان را به انقلاب اسلامي معطوف کردهايم و نهتنها از اين طريق امروزِ خود و جوانانمان را از ظلمات مدرنيته نجات دادهايم، فردا را نيز متعلق به ارزشهاي انقلاب اسلامي کردهايم. مگر ايمان به وعدهي خدا جز اين است که قبل از وقوع آن وعده بر صادقبودن آن اطمينان داشته باشيم و تحت تأثير جوّ زمانه از وعدهي الهي غافل نگرديم؟ آيا همهچيز حکايت از آن ندارد که شديداً بايد به آيندهي انقلاب اسلامي اميدوار بود؟ «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» قرائت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از اسلام، گوهر حيات آينده جهان بسم الله الرحمن الرحيم در سالگرد ارتحال ملکوتي حضرت روحالله«رضواناللهتعاليعليه» صداي بلند بانگ توحيدي او را به ياد ميآوريم و به ارزيابي مينشينيم، زيرا که آن صدا ادامهي صداي انبياء و اولياء بود. حضرت روحالله«رضواناللهتعاليعليه» در زماني که فرهنگ سراسر شرک مدرنيته با آنهمه ادعاها دورهي ناکامي خود را نمايان ساخت، صداي توحيدي خود را بلند کرد تا بشر از سرگرداني غفلت از دين به خود آيد. از خدا ميخواهيم که با لطف و کرم خودش هرگز ما را از توجه دائمي به توحيدي که انعکاس صداي همهي انبياء الهي در طول تاريخ است، محروم نگرداند. هنر شناخت زمانه محور بحث ما اين است که آيا مواظب هستيم که از زمانهي خود عقب نيفتيم؟ و آيا ميدانيم زمانهاي که در آن به سر ميبريم چه زمانهاي است؟ تا روشن شود چه کاري بايد بکنيم و چگونه بايد بينديشيم؟ نشناختن روح زمانه و عقبافتادن از آن به تعبير امام صادق عليه السلام موجب ميشود که فتنهها انسان را در برگيرد و انسان نتواند تحليل درستي از موقعيتي که در آن است، داشته باشد. حضرت ميفرمايند: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس»؛1 كسي كه به زمان خود آگاه باشد شبهات و مسائل مبهم به او روي نميآورند تا نداند چه بکند و يا چه موضعگيري بايد داشته باشد. ما در زماني زندگي ميکنيم که دقيقاً بين دو فضاي فرهنگي خاص بايد يکي را انتخاب کنيم و اگر تحليل درستي از زمانهي خود نداشته باشيم، از آنجهت که فعلاً موج تبليغاتي فرهنگ مدرنيته غلبه دارد بهراحتي تحت تأثير تبليغات پر سر و صداي آن فرهنگ قرار ميگيريم. زيرا فرهنگ مدرنيته بيش از چهارصد سال است که ذهن و فکر مردم را تحت تأثير ارزشهاي خود قرار داده و دائماً القاء کرده است که زمانه، زمانهي انديشهي غربي است و هرکس بخواهد از زمانه عقب نيفتد بايد به فکر و فرهنگ غربي رجوع کند. اينقدر اين موضوع تبليغ کرده اند که ما فعلاً با قربانيهاي بسياري از اين نوع روبهرو هستيم، تا آن حدّ که براي اذهان اکثر مردم جهان پذيرفته شده که روح زمانه يعني فرهنگ مدرنيته و هرکس در مسيري غير از مسير فرهنگ غربي عمل کند انساني عقبافتاده و بيرون از تاريخ است. گويا هيچ نوع زندگي غير از زندگي غربي، زندگي به حساب نميآمد. فرهنگ غربي در چنين بستري به خوبي توانست خود را ادامه دهد و انسانها را شيفتهي خود نمايد، به اين اميد که مردم جهان آن فکر و فرهنگ را پذيرفتهاند و به چيزي ماوراء آن فکر نميکنند. در چنين شرايطي ناگهان با ظهور انقلاب اسلامي خواب همهي آنهايي که فرهنگ غربي را بلوغ تاريخ بشري ميدانستند پريشان شد و تصور يک نوع زندگي که نقصهاي فرهنگ مدرنيته را نداشته باشد در انديشهها شکوفه زد. انقلاب اسلامي در متن فضاي تماميتخواه و همهگيرِ فرهنگ مدرنيته، فرهنگ ديگري را مطرح کرد تا انسانِ فرومانده از عالم قدس و معنويت بتواند دوباره با خدا آشتي کند، و همين امر موجب شد که اساس فرهنگ غربي مورد تهديد قرار گيرد. حال بايد اين سؤال به طور جدّي براي عزيزان مطرح باشد که صداي انقلاب اسلامي، چه صدايي است که جهان غرب را به چالش کشيده است؟ غربي که به قول استراتژيستهاي غربي آنچنان پايههاي فکري و فرهنگياش را محکم کرده بود که هرکس هر طوري ميخواست فکر کند مجبور بود در فضاي فرهنگ مدرنيته فکر کند. حتي آن جرياني که ميخواست با مدرنيته بجنگد، به چيزي ماوراء آن فرهنگ نظر نداشت. زيرا مدرنيته براي جنگيدن با خودش هم بستري را تدوين کرده بود که فعاليت دشمنانش هم در نهايت به همان فرهنگ منجر ميشد. نمونهي بارز آن در تقابل مارکسيسم با ليبرال دموکراسي را در شوروي و چين ميتوان يافت، به طوري که هر دوي آن کشورها به ايدهآلي جز همان ارزشهاي غربي نظر نداشتند و در نهايت هم به غرب رسيدند، نه به چيزي ديگر. آري همهي ما بايد مواظب باشيم از زمانه عقب نباشيم ولي شناخت زمانه يک کار هنرمندانه است. زيرا فهم و تشخيص اينکه زمانه، زمانهي فرهنگ غرب و ارزشهاي غربي است که صداي تبليغات آن در و ديوار زندگيها را اشغال کرده است، يا زمانه، زمانهي حضور گوهري به نام انقلاب اسلامي است که ارزشهاي غربي را به تاريخ ميسپارد و با روحانيتي که به همراه دارد خود را هر روز بيشتر از روز قبل به صحنه ميآورد، کار مشکلي است. مسلّم اگر زمانه را نشناسيم در آينده با حادثههاي ناخواسته روبهرو ميشويم و در آن صورت يکمرتبه متوجه خواهيم شد برآيند 60 يا 70 سال تلاشمان هيچ بوده است. سؤالي که عزيزان بايد از خود داشته باشند اين است که چه کنيم تا با زمانه درست تعامل نماييم و بعد از مدتي با حادثههاي ناخواستهاي که تمام زندگي ما را در خود ميپيچاند، روبهرو نشويم؟ انقلاب اسلامي و عبور از فرهنگ شرک در صدر اسلام آنهايي که با پايداري بر نظام شرک با اسلام مقابله کردند اميد داشتند که فرهنگ شرکِ دوران جاهليت را به عنوان رسم زمانه حفظ ميکنند و به گمان خود در زمان زندگي ميکنند. تمام عوامل هم دست به دست هم داده بود که آنها خودشان را پيروز معرکه احساس نمايند. بسيار قليل بودند آنهايي که در آن غوغاي تبليغاتي فرهنگ قريش به چيز ديگري معتقد باشند. شخصي مثل علي عليه السلام خيلي زود فهميد معني اسلام در آن زمان يعني چه، امثال بلال و عمار ياسر و پدر و مادرش در آن فضايي که فرهنگ شرک به عنوان يک فرهنگِ پايدار همهي ذهنها را به خود جلب کرده بود، خيلي زيبا از آن عبور کردند و متوجه آيندهداري اسلام شدند. فهميدند روح زمانه - بر خلاف ادعاي فرهنگ شرک- چيز ديگري است. ولي ابوسفيان و امثال او نفهميدند و سعي کردند آن فکر و فرهنگ را حفظ کنند و لذا با پيروزي فرهنگ اسلام، همهي گذشتهي آنها نفي شد، و اين بدترين شکل از احساس پوچي است. زيرا از يک طرف نتوانستند تاريخ خود را با اسلام رقم بزنند، از طرف ديگر اسلام تاريخ شرک را در هم پيچيد و نفي نمود و لذا وقتي هم که منافقانه مسلمان شدند با اسلام زندگي نکردند تا پوچي گذشته را جبران کنند، هنوز در فضاي ارزشهاي فرهنگ شرک بهسر ميبردند که در جلو چشمشان روز به روز بيرنگ ميشد. ارادهي بشر در عبور از مدرنيته ما دلايلي را که نشان بدهد آينده از آن اسلامي است که به قرائت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به صحنه آمده است ارائه خواهيم داد، در عين اينکه هرگز چشمهايمان را نسبت به مشکلاتي که در جامعه هست نبستهايم و از آن همه فعاليتي که براي فاسدکردن نسل جوان بهکار گرفته ميشود غافل نيستيم، آن هم نسلي که قرار است انقلاب اسلامي را حفظ کند. با توجه به همهي اينها ميخواهيم بگوييم آينده از آن اسلامي است که حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» تبيين فرمود و به صحنه آورد و با حرکتهايي که در آينده در متن انقلاب اسلامي نهفته است از مشکلات فوق نيز عبور ميکنيم. امروز بهخوبي آثار به تنگآمدن جهان را از فرهنگ مدرنيته و به تبع آن از ليبرال دموکراسي ميتوان احساس کرد، در حدّي که متفکران غربي چيز قابل جايگزيني نيافتهاند و زمينهي پشتکردن به مدرنيته در شعارهاي «پَسا مدرن» به خوبي قابل احساس است. اين که غرب در ابتداي قرن بيستم به نحو گستردهاي از مارکسيسم استقبال کرد به جهت همين بود که متوجه شد فرهنگ مدرنيته جوابگوي نيازهاي بشر نيست، تصور جوانان در اوايل قرن بيستم اين بود که مارکسيسم مقابل فرهنگ مدرنيته است و لذا نهتنها جوانان و تحصيلکردههاي کشورهاي غربي به استقبال احزابي رفتند که مارکسيسم را تبليغ ميکرد، روشنفکران روسيه و چين و امريکاي جنوبي و خاور دور همه و همه اميدوارانه جهت عبور از نظامهاي سياسي کشورهايشان که غربزده بود، به مارکسيسم روي آوردند، در حدّي که مارکس بنيانگذار مکتب مارکسيسم قبل از آن که روسيه اولين کشور مارکسيسم دنيا شود، پيشبيني کرده بود با توجه به استقبالي که مردم انگلستان از مارکسيم کردهاند، کشور انگلستان اولين کشوري باشد که با نظام مارکسيسم اداره شود. جوابندادن مارکسيسم به آرمانهايي که بشر ميخواست از طريق مارکسيسم از تنگناهاي مدرنيته آزاد شود موجب شد که باز جهان در انتظار چيزي بماند که نه ليبرال دموکراسي است و نه مارکسيسم، آنها گوهري را ميطلبند که در عين سر و ساماندادن به زندگي زميني، زندگي آنها را از عالم قدس و معنويت منقطع ننمايد و چنين چيزي نه در يهوديت و مسيحيت موجود، و نه در مکتبهايي مثل بودا قابل پيگيري است، زيرا در هيچکدام از مکتبهاي موجود دو جنبهي سياسي و الهي در کنار هم قرار ندارد و آن نوع معنويتي هم که مدرنيسم ميپذيرد، يک نوع معنويت ساختگي و وارونهاي است که بيشتر براي تخليهي رواني است و نه سير انسان از عالم کثرت به عالم وحدت. آيندهي جهان و انقلاب اسلامي آنچه افق آيندهي انقلاب اسلامي را روشنتر ميکند بحراني است که تمام ابعاد فرهنگ مدرنيته را در بر گرفته به طوري که هيچ نقطهي برونرفتِ اميدوارکنندهاي در پيش روي خود ندارد، تمام طرحهاي مطرحشده توسط استراتژيستهاي غرب، براي برونرفت از وضع موجود است، بدون آنکه به آيندهي آن طرحها فکر شود. فرهنگ مدرنيته از يک طرف راهي براي برگشت به مسيحيتي که دين را از سياست جدا کرده است، ندارد، از طرف ديگر وضع موجودِ خود را کاملاً غير قابل قبول ميداند و اين نهايت بيآيندگي و بحران است. اگر شخصي مثل آقاي اوباما رئيس جمهور آمريکا، شعار خود را «تغيير» قرار ميدهد، به همين معني است که روح فرهنگ غربي از وضع موجود به تنگ آمده و ميخواهد از آن بيرون آيد. مشکلات پيش آمده کاملاً قابل پيشبيني بود. بيش از هفتاد سال پيش دانشمندان غربي از وجود چنين مشکلاتي در آينده خبر دادند،2 چون آنها متوجه بودند ذات فرهنگ غربي حتماً موجب پيدايش تنگناهاي اساسي براي بشريت است. امروزه با ظهور بيشتر آن تنگناها راحتتر ميتوان در مورد عبور از فرهنگ غربي سخن گفت. اينکه ميبينيد آمريکا در نوع مديريت سياسي که براي خود تعريف کرده است از يک طرف مجبور است از موجوديت اسرائيل دفاع کند و از طرف ديگر بايد اعرابي را راضي نگهدارد که معتقدند اسرائيل يک کشور غاصب است، خبر از بحراني ميدهد که در کل تفکر غربي نهفته است. عين اين تناقض در نظام اقتصادي و آموزشي آنها موجود است. عمده آن است که متوجه شويم راهِ برونرفت از اين بحرانها براي غرب در تعريفي که براي خود کرده وجود ندارد. زيرا نه ميتواند به تواناييهاي فرهنگ مدرنيته براي رهايي از آن بحرانها اميدوار باشد و نه ميتواند به مسيحيت برگردد، اين جا است که ميبينيم جهان آمادهي پذيرش تفکري است که نه ليبراليسم و مارکسيسم است و نه مسيحي، و اين در حالي است که انقلاب اسلامي را روبهروي خود دارد و ميتواند پيام آن را دريافت کند. انقلاب اسلامي هرگز مسيحيت را دعوت به اسلام نميکند، همچنان که اهل سنت را دعوت به شيعه شدن نمينمايد، بلکه پيام آن اين است که با قرائتي که امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» دارد، سرمايههاي ديني خود را بازخواني کنند و نگاه خود را به نظام زندگي با توجه به نگاهي که انقلاب اسلامي به زندگي انداخته است، تصحيح نمايند. تحت تأثير همين نگاه بود که کليساهاي آمريکاي جنوبي در کنار سياسيون آن کشورها وارد انقلابهاي مذهبي شدند و يا برادران اهل سنت در غزه وارد فرهنگ مقاومت در مقابل اسرائيل گشتند. کافي است نگاه مردم نسبت به غرب تغيير کند، ناخودآگاه با قرائت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به متون ديني خود برگشت مينمايند و با آن ديد متون خود را بازخواني مينمايند، همانطور که روشنفکران کشورهاي اسلامي در قرن نوزدهم و بيستم، بهسرعت تحت تأثير نگاه غربي قرار گرفتند تا آنجا که سفير انگلستان و فرانسه و اسپانيا و ايتاليا و هلند در تصميمگيري براي مردم کشورهاي اسلامي نفوذ بيشتري داشتند تا خود مردم، و اين به جهت آن بود که نخبهگان آن کشورها نگاه غربي را براي خود پذيرفته بودند و انديشهها آمادهي تأثيرپذيري از آن فکر و فرهنگ بود و با قرائت غربي زندگي را تعريف کردند. حال با به بنبسترسيدن نگاه غربي و تضاد حاکمان کشورهاي اسلامي با مردم، مسلّم است که ديگر مردم تحمل آن وضع را نخواهند داشت و از اين طرف در مقابل خود، انقلاب اسلامي را ميبينند که پيام عبور از آن وضع را به خوبي به ذهنها و قلبهاي مردم رسانده است. انقلاب اسلامي و توان نفي موانع اگر دليل جدّي داريم که انقلاب اسلامي در آيندهي تاريخ جهان، حضوري فعّال خواهد داشت بايد روي مسائل موجود کشورمان و مشکلات آن، طور ديگري برنامهريزي کنيم و متوجه باشيم ديگر نبايد نظام آموزشي و اقتصادي خود را در ذيل فرهنگ غربي تعريف نمائيم. زيرا اولاً: انقلاب اسلامي به جهت پشتوانهي اسلامي و شيعي خود، جوابگوي همهي مسائل بشر ميباشد. ثانياً: قدرت حذف رقيب و بيرون آمدن از توطئههايي که دشمنانش طراحي ميکنند را دارد و به همين جهت با حضور خود در عرصهي سياست جهاني خيلي سريع رقيب خود را به چالش انداخت، و ميطلبد که عزيزان مسئله را ساده نگيرند. زيرا اگر بانگ بلند توحيدي اين قرن درست شنيده نشود، اين طور نيست که انقلاب اسلامي جاي خود را در جهان معاصر باز نکند، ولي امکان دارد شما از حرکت جهاني انقلاب باز بمانيد و گرفتار روزمرگيها و فرهنگ پوچانگاري دنياي مدرن شويد. در آن صورت ما به مزبله تاريخ سپرده ميشويم، زيرا تاريخِ اين انقلاب گواه است که به جهت حقانيتي که دارد، بهراحتي رقيب خود را به چالش ميکشد و مشکلات ذاتياش را نمايان ميکند، در همين راستا آقاي کيسينجر ميگويد: «مشکلات ما تماماً از زمان خميني به وجود آمد» چون در مقابل خود رقيبي را ميبينند که صرفاً با معادلات مادي که آنها ميشناسند، به ميدان نيامده تا آنها احساس کنند توان مقابله با او را دارند. حرف کيسينجر اين است که يک فکري، تمام برنامههاي مدوّنِ بسيار دقيقشان را به هم ريخته است. بيش از چهار صد سال است غربيها به جهت اميد به آينده، برنامههاي منظم و درازمدت براي خود تنظيم کردهاند. مثل همان برنامههايي که ما به عنوان سرمايهاي بزرگ، در حوزههاي علميهي خود داريم و منجر ميشود که بتوانيم مجتهد بپرورانيم و اين توانايي به جهت نياز همهي دورانها به فقه، براي ما نهادينه شده است. فرهنگ مدرنيته با تصور آنکه همهي آيندهي جهان را در اختيار دارد در هر برنامهاي به جهانيبودن آن برنامه و به هميشگيبودن آن ميانديشد، که نمونهي سياسي اين نوع برنامهريزي را در خاطرات مستر همفر ملاحظه ميکنيد که چگونه يک جاسوس انگليسي تا درجهي اجتهاد در حوزه نجف نفوذ ميکند و براي آيندهي جهانِ اسلام برنامهريزي مينمايد. اين بديهي است که هر فکر و فرهنگي که خود را در آيندهي جهان احساس کرد سعي ميکند ابعاد فرهنگي خود را با دو شاخصهي «هميشگيبودن» و «جهانيبودن» پايهريزي کند و بر اساس همين خصوصيات است که ملاحظه ميفرمائيد تمام حرکتهاي غربيها براي مقابله با انقلاب اسلامي با برنامهي قبلي همراه است و يکمرتبه ما با توطئهي ريشهدار روبهرو ميشويم، توطئههايي که از همه تجربههاي فرهنگ سلطه براي مقابله با نظام اسلامي بهره برده است. يکي از شخصيتهاي بزرگ غربي که او را پدر غرب جديد بهشمار ميآورند، آقاي «فرانسيسبيکن» است وي کتابي به نام «ارغنون نو» دارد. اين آقا براي کوچکترين تصميمگيريهايي که بايد غربِ جديد انجام دهد برنامه ميدهد. وقتي شما نظرات بيکن را در آن کتاب ميخوانيد باور ميکنيد که به واقع نطفهي فکري غربِ جديد بر اساس افکار فرانسيس بيکن پايهريزي شده است. همانطور که منطق ارسطو يک نظم فکري براي تمدنهاي گذشته بود، «ارغنون نو» منطق فرهنگ مدرنيته است براي ساختن جهان مدرن. حالا آقاي کيسينجر با آن پشتوانهاي که امثال بيکن پايهريزي کرده، ميگويد ما با اين برنامههايي که درتمام زواياي زندگي خودمان پايهريزي کرده بوديم، پديده اي به اسم امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ميآيد همهي آن برنامهها را به هم ميريزد، معني اينکه عرض ميکنم انقلاب اسلامي توان به چالش کشاندن رقيب خود را دارد از اين زاويه است. آقاي آلوين تافلر يکي از استراتژيستهاي کشور امريکاست و در حال حاضر از مشاوران کاخ سفيد ميباشد، کتابهايش در کل جهان از پر فروشترين کتابها به حساب ميآيد، او ميگويد: امام خميني با جملهي «ملتي که شهادت دارد اسارت ندارد» جبههي مبارزه را تغيير داد. و ديگر او است که جبههي مبارزه را تعيين ميکند و ارتش اسرائيل را با همين منطق از طريق جوانان لبنان، از جنوب لبنان بيرون کرد، و نهضت حماس را با همين فرمول به امتياز خواهي از اسرائيل کشاند. يکي از محققين تحقيق خوبي انجام داده است، ميگويد سالهاي سال کشتههاي فلسطينيها نسبت به اسراييل هفتاد و پنج نفر در مقابل يک نفر بود ولي در چند سالهي اخير کشتههاي فلسطينيها نسبت به اسراييل نسبت دو به يک است و اين در حالي است که اسرائيل يک کشور تا دندان مسلح است. تافلر ميگويد جبههي مبارزه در عصر حاضر را امام خميني مشخص ميکند و آن جبهه با جملهي «ملتي که شهادت دارد اسارت ندارد» شروع شد چون در اين نگاه چيزي بالاتر از محاسبات مادي مدّ نظر قرار ميگيرد. در راستاي توان انقلاب اسلامي در حذف رقيب، حرف شبکهي تلويزيوني CNN قابل تأمل است که ميگويد: «اسلام پس از 14 قرن شاهد يک دوران شکوفايي دوباره است» التفات بفرماييد از چه زاويهاي به اين جملات بايد توجه کرد، در حالي که فرهنگ مدرنيته خود را براي حذف هر رقيبي آماده کرده است، در مقابل ممانعت از شکوفايي دوبارهي اسلام خود را عاجز ميداند. اينها بيش از چهارصد سال است برنامهريزي کردهاند تا اسلام را از صحنهي تاريخ بيرون کنند، حالا ميگويند: «اسلام نه تنها از صحنه بيرون نرفته بلکه در سرتاسر جهان از مرزهاي جغرافيايي عبور کرده است و به يک نظام قانونمند و پرطرفدار براي عبور از زندگي بحرانزدهي کنوني تبديل شده. در ادامه ميگويد: «رنسانسِ اسلامي آغاز شده است». اينها نشان ميدهد که در جهان قطببندي جديدي بهوجود آمده که اسلام به قرائت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در اين قطب بندي نقش اساسي دارد. و اين به جهت آن است که انقلاب اسلامي بر اساس منطقيترين تفکر، يعني حاکميت حکم خدا بر مناسبات فردي و اجتماعي انسانها به صحنه آمده است، آن هم در شرايطي که بشريت دوران دوري از خدا را در دوران معاصر تجربه کرده و به پوچي و نيهيليسم گرفتار شده است. جهانيبودن و هميشگيبودنِ انقلاب اسلامي آنچه عزيزان بايد مورد توجه قرار دهند اين است که آيا انقلاب اسلامي و در اصل دين اسلام، سخن آيندهي جهان است؟ و اگر خارج از هر گونه احساسات و با دقت کامل در وضع موجود جهان، به اين نتيجه رسيدهايم، بايد نگاهمان به زندگي و تعريف لوازم زندگي آرامآرام مطابق ارزشهاي انقلاب اسلامي باشد و نه ارزشهاي فرهنگ مدرنيته و برنامههايمان را با دو شاخصهي «جهانيبودن» و «هميشگيبودن» پايهريزي کنيم. بحران جهان اسلام از آنجايي شروع شد که در مقابل فرهنگ مدرنيته، به جهت ضعف قرائتي که از اسلام داشت، نتوانست خود را بنماياند. وقتي اسلام يکمرتبه با غربي روبهرو شد که با رنسانس شخصيت جديدي به خود داده بود، نتوانست خود را جمع کند، و جهان اسلام با خودباختگيهايي که حاکمان و روشنفکران از خود نشان دادند، از پاي نشست، انعکاس از پا نشستن را به صورتهاي مختلف ميتوان ديد. امثال کسروي به کلي اسلام را کنار گذاشتند، عدهاي مناسبات اجتماعي، سياسي، آموزشي و اقتصادي کشورهاي اسلامي را به غرب واگذاشتند و اسلام را در حدّ عقيدهي فردي پذيرفتند که نمونهي امروزين آن گروههاي ملّي مذهبي هستند. بالأخره خودباختگي جهان اسلام همچنان ادامه يافت تا انقلاب اسلامي، ماوراء دنياي مدرن، به صحنه آمد. نوع قرائتي که انقلاب اسلامي از اسلام ارائه داد، حرف جديدي نيست ولي با آرايش و نظمي جديد که حکايت از توان عبور از فرهنگ مدرنيته را دارد، به صحنه آمد. اين قرائت، قرائتي از اسلام است که ميتواند جهان و بهخصوص جهان اسلام را از غربِ بحرانزده رهايي بخشد و به همين جهت به سرعت ذهنها را متوجه خود کرده است. زيرا از يک طرف فرهنگ غرب در هر کشور پا ميگذارد آن کشور را دچار بحرانهاي گوناگون کرد، و از طرفي طوري خود را تبليغ ميکرد که ذهنها به چيز ديگري معطوف نميشد. ولي با طرح انقلاب اسلامي بسياري متوجه شدند، اين اسلام با چنين قرائتي همان اسلامي است که ميتواند جهان اسلام را از بحران موجود آزاد کند. و لذا با قرائت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» از اسلام، بازخيزي اسلامي شروع شد، چون انقلاب اسلامي، نوعي انقلابِ فکري فرهنگي است که مرز جغرافيايي براي خود تعيين نکرده است و مخاطب آن، همهي افکار و انديشهها است. ممکن است اين سؤال پيش آيد، چرا دويست سال پيش چنين انقلابي واقع نشد، يا چرا در انقلاب مشروطه چنين توجهي شد، براي آن انقلاب پيش نيامد؟ در جواب اين سؤال ابتدا بايد به مردميبودن انقلاب اسلامي توجه داشت و آن هم به نحوهي خاصي از مردميبودن. در انقلاب مشروطه مردم به آن معني که در انقلاب اسلامي انقلاب کردند، در صحنه نبودند، مجموعهاي از روشنفکران و روحانيونِ شهرهاي بزرگ وارد انقلاب شدند، مثلاً در اصفهان، آيت الله آقا نجفي«رحمةاللهعليه» و يک عده از مؤمنين در ميدان بودند، يا در نهضت ملي شدن نفت، آيتالله کاشاني از يک طرف و مجموعهاي از مردم تهران و آقاي مصدق و حزب ايشان به ميدان آمدند. يک عده از مؤمنين به طرفداري آيتالله کاشاني و عدهاي از روشنفکران به طرفداري آقاي مصدق، به صحنه آمدند و آن کار مبارک را پايهگذاري کردند. ولي انقلاب اسلامي از نظر مردميبودن، در ذات خود با همهي انقلابهاي اخيرِ دنيا متفاوت است، به طوريکه در روستاها بيشتر حضور داشت تا در شهرها، آن هم با انگيزهاي کاملاً الهي، هيچ حزبي و هيچ طبقهي خاصي نميتوانست اهداف خود را بر انگيزهي مردم تحميل کند، روح مردم با انگيزهي تغيير سرنوشت خود از حاکميت شاهان به حاکميت خدا به صحنه آمد، به همين جهت هم سياستمداراران نبايد فکر کنند انقلاب از آنِ آنهاست و هر طور خواستند ميتوانند براي کشور تصميم بگيرند. انصاف اين است که ملتي متوجه شد از طريق اسلام ميتواند سرنوشت خود را از سرنوشت زندگي غربي -که سراسر زندگيها را فرا گرفته بود - جدا کند و چون تمام جهان، بهخصوص جهان اسلام، زندگي غربي را براي خود يک تنگنا ميديد، با ظهور انقلاب اسلامي به آن انقلاب توجهي خاص شد و بازخيزي اسلامي معني پيدا کرد، بهخصوص که مردم، انقلاب اسلامي را از نقطه ضعف ضد قدسي که دنياي مدرن گرفتار آن است و همين امر موجب بحران آن شده است، مبرا ديدند. «انتونيگيدنز» استاد جامعه شناسي، در کتاب «پديدهي نوزايي» ميگويد: «بازي قدرت جهاني که در دهههاي آينده پديد خواهد آمد بدون در نظرگرفتن قدرتِ روزافزون اسلام قابل درک نيست» به اين معني که کسي نميتواند آيندهي جهان را درک کند مگر اينکه جاي اسلامي که قدرت روزافزون خود را نشان داده است، مشخص نمايد. به عبارت ديگر، آيندهي جهان با توجه به حضور اسلام قابل تحليل است. علت اين امر هم مشخص است زيرا در حال حاضر همهي تمدنهاي جهاني در منجلاب تمدن مدرن غرق شدهاند و هيچ هويت مستقلي از آنها نمانده مگر اسلامي که به قرائت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» در ميان است، يعني اسلامِ نقشآفرين و تأثيرگذار. سيري بهسوي پيشبيني توطئهها عمده آن است که ما متوجه زمانهي خود باشيم، تا جايگاه توطئههاي دشمن را خوب بشناسيم. ما معتقديم دشمن با تمام وجود جهت حذف يا توقف انقلاب اسلامي در حال توطئه است و ما در بسياري از مواقع جايگاه توطئهها و نسبت آنها را با انقلاب اسلامي نميفهميم و از نقطهاي که توطئهها انقلاب را نشانه رفتهاند غافليم و به همين جهت نميفهميم چرا آن نتيجهاي که بايد به کمک انقلاب اسلامي بهدست آوريم، بهدست نميآيد. در حالي که اگر انقلاب اسلامي يک قدم جلوتر بيايد و به جاي توجه به توطئههاي دشمن، جايگاه توطئهها را از يک طرف، و هدفي را که توطئه ها نشانه رفتهاند، از طرف ديگر بشناسد، بهخوبي ميتوان برنامهريزي کرد و از مرحلهي مقابله با توطئه به مرحلهي پيشبيني توطئهها رسيد. در اولين قدم بايد نسبت انقلاب اسلامي با فرهنگ غربي روشن شود تا متوجه زمانهي خود باشيم و جايگاه توطئههاي دشمن را خوب بشناسيم و نهتنها خودمان طعمهي آنها نشويم، قدرت پيشبيني آنها نيز در ما رشد کند و برنامههاي دشمن را از قبل پيشبيني کنيم. بايد از خود پرسيد چه شد که عدهاي از انقلابيون طعمهي توطئههايي شدند که درنتيجهي آن توطئهها از ارتباط با گوهر زمانه، يعني انقلاب اسلامي، محروم شدند و از تاريخ نوراني اهل معنا بيرون افتادند؟ جواب اين سؤال را بايد در غفلت آنها از جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي جستجو کرد، اينها در عين اينکه ميخواستند از استبداد نظام شاهنشاهي آزاد باشند به چيزي ماوراء نظام غربي فکر نميکردند و بدون آنکه گوهر اصلي انقلاب اسلامي را بشناسند، ابتدا انقلاب اسلامي را همراهي کردند ولي از آن مرحلهاي که انقلاب اسلامي چهرهي عبور از غرب را شروع کرد، ديگر نتوانستند آن را همراهي کنند و حتي بعضاً به مخالفت برخاستند که چرا انقلاب اسلامي با مقابله با نظام سلطه براي خود دشمنتراشي ميکند. از آن بدتر، آثار نفوذ فرهنگ غربي و بروز بيبند و باريها و فسادهاي اقتصادي را که نتيجهي نزديکي کشور ايران به فرهنگ غربي بود، به پاي روحيهي انقلابي گذاشتند و در عمل خواستند با عبور از انقلاب، کشور را به غربزدگي بيشتر آلوده کنند و با بيتفاوتي نسبت به حرکت بزرگي که اين انقلابِ توحيدي شروع کرده است، کلاه خودشان را گرفتند تا باد نبرد. بنده به خودم و به شما عزيزان توصيه ميکنم از سرنوشت اين افراد عبرت بگيريد. اولاً: مواظب باشيد که به تحليلهايي گرفتار نشويد که آن افراد گرفتار شدند و با چشم فرهنگ غربي انقلاب اسلامي را تحليل کردند. شرط اينکه مسائل را درست تحليل کنيم آن است که بفهميم توطئههاي جهانِ سلطه چه خصوصياتي دارد و چه پيامي را ميخواهد القاء کند و ما از چه زاويهاي بايد توطئهها را نگاه کنيم، وگرنه به جوّ تبليغاتي فرهنگ سلطه اصالت ميدهيم و با صاحبان آن صدا همسخن ميشويم. آيا اين همه تبليغات براي بزرگ نشاندادن مشکلات، براي رفع مشکلات است، يا براي ناتوان نشاندادن نظام اسلامي و پنهانکردن ناتوانائيهاي فرهنگ غربي است؟ وقتي جايگاه توطئه را فهميديم ديگر از منظري که غرب، ذهن و زبان ما را مديريت ميکند به مشکلات نظام اسلامي نمينگريم تا فکر کنيم با پناه آوردن به غرب، ميتوان آن مشکلات را مرتفع کرد، که اين ظلم بزرگي است به انقلاب اسلامي و ناديده گرفتن توانائيهايي که حتي ميتواند از مشکلاتِ حاصل از غربزدگي، ما را خارج کند. ثانياً: گوهري در حال شکل گرفتن است که اگر آن را درست بشناسيم، در آينده با حادثههاي غير قابل پيشبيني روبهرو نميشويم. بر اين موضوع تأکيد دارم که گوهري در حال شکلگرفتن است که فطرت انسانها را مورد خطاب قرار داده است و به همين جهت آنهايي که با آن مقابله کنند و يا آنهايي که با آن قهر نمايند، همه را به هيچ ميگيرد و جلو ميرود. سرنوشت منافقين خلق از يک طرف و سياسيون ورشکسته از طرف ديگر، حادثههاي عبرتآموزي است. و اين غير از اعترافاتي است که استراتژيستهاي کاخ سفيد بر زبان راندند، مبني بر اين که بر خورد سي سالهي گذشتهي آمريکا با ايران به کلي غلط بوده و نتيجهي عکس داده است. بايد از خود سؤال کرد؛ آن گروههاي داخلي و آن کشورهاي خارجي که با انقلاب اسلامي برخورد کردند، در حال حاضر کدامشان در يک نشاط اميدوارانه و يک حيات طبيعي قرار دارند؟ بيشتر عرض من در رابطه با اين است که ببينيدآنهايي که از انقلاب فاصله گرفتند و رفتند سر خود را بگيرند که کلاهشان را باد نبرد، الان در چه شرايطي هستند؟ جز اين است که در شرايط انزوا و پوچي و فسادِ دختر و پسرشان و اعتراض به همهچيز، دارند خود را ميخورند؟ تعبير بنده اين است که؛ «انقلاب اسلامي مخالفان خود را پوچ و بيتاريخ ميکند.» يکي از شکلهاي توطئه نسبت به انقلاب اسلامي تحريف واقعيت تاريخي انقلاب است و اينکه آن را به عنوان يک حرکت احساسي مطرح کنند و نه يک مکتب ريشهدار. در اين نحوه از توطئه، نميگويند که انقلاب اسلامي موجود نيست، ميگويند: يک شخص بزرگي که داراي شخصيت کاريزمايي بود احساسات مردم را تحريک نمود و مردم نظام شاهنشاهي را سرنگون کردند. «کاريزما» اصطلاحي است که به ظاهر مدح است ولي در باطن مدح نيست، چون معتقدند شخصيتهاي کاريزمايي با عقل و منطقِ غربي عمل نميکنند و لذا غير منطقي هستند و مردم را با احساسات وارد عمل مينمايند و آنها را به ناکجاآباد ميکشانند. آري ما در تاريخ از اينگونه افراد داشتهايم ولي فرهنگ غرب، بين کسي که بر اساس روش انبياء و منطبق بر سنتهاي الهي عمل ميکند با کسي که مردم را با تحريک احساسات به کاري ميکشاند، فرق نميگذارد. غرب سعي ميکند به ما القاء کند که چون کار حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» پشتوانهي علمي و منطقي ندارد، پس از مدتي به موزه سپرده ميشود. بر اساس چنين تعريفي از حضرت امام«رضواناللهتعاليعليه»، انقلابيوني که تحت تأثير فرهنگ غرب باشند، از ادامهي وفاداري به انقلاب عقبنشيني ميکنند. ضعفي که از آن رنج ميبريم آنچه موجب ميشود که عدهاي گمان کنند انقلاب يک موج احساسي بود که فرو نشست و تمام شد، عدم حضور مناسبات ديني و انقلابي در نظام اداري و آموزشي و اقتصادي ما است. در حالي که بايد عنايت داشته باشيد همانطور که اگر يک فرهنگ به بحران افتاد و سقوط کرد، آثار آن به مرور از صحنهي مناسبات زندگي انسانها برطرف ميشود، اگر فکر و فرهنگي شروع به باليدن کرد، به مرور موانع ظهور خود را برطرف ميکند و خود را مينماياند. عمده پشتوانهي معرفتي انقلاب اسلامي است که بهخوبي توانِ به چالشکشيدن فرهنگ مدرنيته را دارد و حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نهتنها به آن معني که عرض کردم يک شخصيت کاريزمايي نبود، بلکه يک فرهنگ بود، فرهنگي که متذکر عبور بشر از فرهنگ ليبرال دموکراسي به فرهنگ انبياء است. امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با پشتوانهي مکتب اسلام راه عبور از فرهنگ مدرنيته را در عصر حاضر نشان دادند، از اين بهبعد هرجا اسلام خود را طرح کند، نگاه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» آنجا ظهور دارد و به ساير مکتبهاي الهي نيز مدد ميرساند تا از اين منظر به سرمايههاي دينيشان بنگرند و از بحران جهان موجود آزاد شوند. رسالت نيروهاي معتقد به انقلاب اسلامي آن است که اين نوع توجه را به ساير مسلمانان متذکر شوند و به مکاتب الهي ديگر کمک کنند تا خود را با ارزشهايي که انبياء الهي آوردند، بازخواني نمايند. بر همين اساس بود که گروهي از مسيحيان لبنان با نيروي مقاومت حزب الله هماهنگ شدند، و يا کشورهاي آمريکاي جنوبي با انقلاب ايران احساس هماهنگي ميکنند. انقلاب اسلامي حرکتي است تمدنساز و به همين جهت از هر نوع حرکت تندي احتراز ميکند. وقتي مبارزان حزبالله لبنان در کانال سوئز مين گذاشتند تا مسير حرکت کشتيها را ناامن کنند و به کشورهايي که دست اسرائيل را در تجاوز به جنوب لبنان باز گذاردهاند اعتراض نمايند، امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» با تندي تمام با کار آنها برخورد کردند و فرمودند: شما حق نداريد قواعد بين المللي را بههم بزنيد و جهان را ناامن کنيد. آنها هم سريعاً مينها را جمعآوري کردند و اعلام تبعيت از دستورات حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» نمودند. چون جريان حزب الله لبنان به تبع انقلاب اسلامي يک مکتب است و آرامآرام جاي خود را در لبنان و فلسطين و ساير کشورها باز ميکند. ريشهي تاريخي شخصيت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» وقتي متوجه شديم انقلاب اسلامي با پشتوانهي مکتب اسلام و با نگاهي که تشيع به عالم دارد، وارد تاريخ شده است، ميبينيم از اين به بعد همهچيز معني جديدي به خود ميگيرد، به طوري که هر حرکتي يا در اردوگاه انقلاب اسلامي است و يا متعلق به اردوگاه مقابل است. تا ديروز به راحتي خانوادهها گرفتار غربزدگي ميشدند ولي هيچ معني مشخصي از آن غربزدگي مطرح نبود تا جايگاه آنها را تعيين کند، ولي با طرح فرهنگ انقلاب اسلامي، موضوعِ بيگانهبودن فرهنگ غربي ظهور کرد، از اين بهبعد معلوم است حرکات و افکاري که تحت تأثير غربيها ظهور کند يک بيماري است و با روح جامعهي اسلامي هماهنگ نيست. اينجا است که فضاي جايگزيني ارزشهاي اسلامي به جاي ارزشهاي غربي جاي خود را باز ميکند و حتي گروههاي غربزده تظاهر به وفاداري به ارزشهاي انقلابي مينمايند و از اين طريق ناخواسته هضم فرهنگ ديني ميشوند. ما در اسلام افرادي را داشتهايم که با انگيزههاي ديني حرکتي را شروع کردهاند ولي چون حساب شده کار را شروع نکردند و با پشتوانهي ديني لازم به صحنه نيامدند پس از مدتي که رهبر آن حرکت کشته شد آن حرکت متوقف گشت. در همين راستا حضرت صادق عليه السلام در عين اين که به نيت زيد بن علي و فرزندان يحي بن زيد احترام ميگذارند، آنها را از مبارزه عليه بني اميه در آن مقطع بر حذر ميدارند، و در دوران معاصر در عين احترام به شخصيت و نيت مرحوم ميرزا کوچک خان جنگلي نميدانم چرا ايشان در آن مقطع از روش مرحوم مدرس پيروي نکرد. ميل مقدس براي واردشدن در يک حرکت کافي نيست. آيا ميتوان حرکت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را با حرکت مرحوم ميرزاکوچکخان مقايسه کرد؟ نميخواهم زحمات و دلسوزيهاي آنها را ناديده بگيرم، گلهي بنده آن است که مگر خداوند براي امثال خياباني و ميرزاکوچک خان جنگلي و ژنرال محمد تقي پسيان، مرحوم آيتالله مدرّس را به عنوان مجتهدي صاحب مکتب که ريشه در فرهنگ اهل بيت صلي الله عليه و آله والسلم داشت، نگذاشته بود، چرا بي مدرس حرکت کردند؟ مدرّسي که حتي انقلاب اسلامي ما از او تغذيه ميکند و جلو ميرود. مرحوم مدرس در زمان خود بهترين عملي را که بايد انجام دهد انجام داد، و اگر نيروهاي متدين اطراف او را گرفته بودند به نتيجه بهتري ميرسيد. اگر تصور کنيم حضرت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» يک شخصيت کاريزمايي است و پيرو آن، انقلاب اسلامي هم صرفاً ظهور احساسات مردمِ وفادار به امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» است، دير يا زود از وفاداري به انقلاب باز ميمانيم، به خصوص که هنوز انقلاب اسلامي نتوانسته است حضور فرهنگي خود را در مناسبات اقتصادي و آموزشي جامعهي ايراني ظاهر کند. در حالي که اگر ذات و گوهر انقلاب اسلامي را از يک طرف، و خاستگاه تاريخي آن را که ريشه در فرهنگ اهل بيت صلي الله عليه و آله والسلم دارد، از طرف ديگر بشناسيم، نه تنها از طريق انقلاب اسلامي به غرب بر گشت نميکنيم، بلکه سعي ميکنيم تا فرهنگ انقلاب اسلامي در مناسبات اقتصادي و آموزشي جامعه هرچه بهتر جا باز کند و از معضلاتي که غرب براي مردم پيش آورده، آزاد شويم. مباني علمي و عقلي ولايت فقيه يکي از صورتهاي توطئه عليه انقلاب اسلامي غير منطقي جلوهدادن انديشهي ولايت فقيه است، تا مردم تصور کنند آن انديشهي فاقد ساختار عقلي و علمي است و نتيجه بگيرند اگر از طريق انديشه ولايت فقيه با فرهنگ غربي مقابله شود، مقابلهي عقيمي خواهد بود، زيرا بنا به تبليغات غربيها، از يک طرف انديشهي غربي يک انديشه عقلاني است و نه احساساتي، و از طرف ديگر انديشهي ولايت فقيه يک انديشهي غير عقلائي و احساساتي است! ميگويند: همانطور که کليسا نتوانست انديشهي غير عقلاني خود را بر انديشهي کپرنيک در مورد نجوم تحميل کند، و کشيشان از علم غربي شکست خوردند، روحانيون هم با اصرار بر انديشهي ولايت فقيه، از نظام ليبرال دموکراسي شکست ميخورند. در حالي که هرگز اين دو موضوع قابل مقايسه نيست و به واقع اگر انديشهي ولايت فقيه يک حرف بيپشتوانه است نبايد وسايل ارتباط جمعي دنيا اينهمه در مقابل آن به تلاطم باشند و همه سعي خود را بکند که صداي اين انديشه به گوش مردم دنيا نرسد. انديشهي ولايت فقيه ميگويد بايد خدا بر مناسبات اجتماعي و فردي انسانها حکومت کند، زيرا خالق انسانها نيازهاي حقيقي انسانها را ميشناسد و به عنوان رب العالمين، شرايط برآوردن آن نيازها را فراهم ميکند. خداوند از طريق انبياء دستورات خود را در جوامع بشري جاري مينمايد و در زمان غيبتِ پيامبران و ائمهي معصومين صلي الله عليه و آله والسلم کارشناساني که توان کشف حکم خدا را از متون ديني و سيرهي پيامبران و ائمه صلي الله عليه و آله والسلم دارند بايد جهت کلي جوامع را به دست گيرند، و مسلّم اين انديشه بهتر از تئوري شکستخوردهاي است که معتقد بود نظرات ژانژاکروسو و منتسکيو و جان لاک امور جامعه را مديريت کند. تضاد فرهنگ غربي با تفکر حکيمانه يکي از بنبستهايي که فرهنگ غربي در آن گرفتارشده و به خودي خود عامل پايداري و آيندهداري انقلاب اسلامي شده است، نارضايتي مردم در کل جهان از تبليغات تکراري جهان غرب نسبت به ايران و انقلاب اسلامي است، تا آنجا که به قول معروف تبليغات آنها به ضد تبليغات تبديل شده است. نمونهي دلزدگي مردم جهان از تبليغات ضد انقلاب اسلامي را در کشور خودمان نيز مشاهده مينمائيد به طوري که استقبال مردم از روزنامههاي زنجيرهاي که همهي همت خود را در جهت ناديدهگرفتن عظمتهاي انقلاب خرج ميکنند، بسيار کم شده است در حدّي که آن روزنامهها نگران تيراژ پائين و عدم استقبال مردم از آنها هستند. مؤلف کتاب «انسان در بحران» ميگويد: «گفتهاند و بيدليل هم نگفتهاند که امروز همهي اصول تجدد در وضعيت بحراني قرار گرفته، انسان غربي مشغول جمع کردن خيمه و خرگاه خود است و بايد انسان مدرن به جاي ديگري پناه ببرد» اين نويسنده ميگويد خود مدرنيته دارد خيمه و خرگاه خود را از ساير کشورها جمع ميکند و ميرود، و اين نوع عقبنشيني در عين اينکه به دلخواه سران کشورهاي غربي نيست ولي آنها به جهت شرايط پيش آمده نميتوانند از آن شانه خالي کنند، هزينهاي که در صورت حضور در ساير کشورها بخواهند پرداخت کنند برايشان غير قابل تحمل شده. وقتي شرايط فرهنگ غربي در آمريکا طوري است که انسانهاي برخوردار از حکمت و انديشه جايي در رأس حکومت ندارند و بيشتر سياسيوني در صحنهاند که اداي حکيمان را در ميآورند، بايد منتظر سقوط هرچه زودتر آن فرهنگ بود و پديدهي حاکمان غير حکيم نه در آمريکا که در اروپا نيز به نحو چشمگيري قابل مشاهده است. طبيعي است که بيحکمتي حاکمان غربي مانع فهم جايگاه حقيقي و تاريخي انقلاب اسلامي خواهد شد، و در نتيجه در مقابله با انقلاب اسلامي، از يک طرف ناتواني آن فرهنگ و از طرف ديگر توانايي فرهنگ اسلامي ظهور مييابد، و در مقابله با انقلاب اسلامي بيش از پيش پر و بال خود را در معرض خردشدن قرار ميدهند. تنها راه! در يک جمعبندي و به عنوان نتيجهگيري خدمت عزيزان عرض ميکنم، تا زماني که از درون تغيير نيافته باشيم و تصميم نداشته باشيم حقيقتاً خود را از ظلمات دوران نجات دهيم، ارتباط ما با امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» و انقلاب اسلامي، ارتباطي گسسته و ناهماهنگ است، نه امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» را به عنوان يک شخصيت جدّي و پايدار ميپذيريم و نه انقلاب اسلامي را درست ميفهميم. در حال حاضر و در شرايطي که فرهنگ ظلماني مدرنيته سراسر روح و روان جوامع بشري را فرا گرفته است، يک راه بيشتر براي عبور از آن ظلمات به سوي نور نيست و آن هم بهرهمندشدن از شور انقلابي است که در متن فرهنگ تشيع نهفته است وگرنه در عين ايرانيبودن و شيعهبودن، با بيتفاوتي، گرفتار همان حالتي خواهيم شد که غربزدگان در آن قرار ميگيرند، چون در شرايطي که فرهنگ غربي حاکم است، بيتفاوتي نسبت به شور انقلاب اسلامي، عين باقي ماندن در آن فرهنگ است. هنر شما است که بتوانيد اضمحلال انسانهايي را که به فرهنگ غربي گره خوردهاند ببينيد که چگونه در اوج نااميدي نسبت به آينده، خود را به دست روزمرّگيها ميسپارند، و با دقت هرچه بيشتر نسبت به سرنوشت بشري که به انقلاب اسلامي رجوع نکرده است ميتوان متوجه شد انقلاب اسلامي هديهي خدا است براي نجات از ظلمات مدرنيته. در اين صورت حجم و کثرت گمراهان شما را مرعوب قدرت آنها نخواهد کرد، زيرا کثرت گمراهان، از شدت گمراهي نميکاهد. انقلاب اسلامي تئوري سياسي جهاني است که پس از مدرنيته در حال پديدآمدن است. روشنفکران بريده از انقلاب اسلامي راه خود را از نور به سوي ظلمات کج کردهاند و بدون آنکه متوجه باشند در اختيار فرهنگي قرار دارند که خون حيات انسانيت را ميآشامد و انسانها را از حياتي فعّال و سراسر برکت به حياتي بيثمر و يأسآلود گرفتار ميکند و اين نشانهي آن است که فرهنگ غربي جواب حقيقي جان انسانها نيست، جواب جان انسانها اسلامي است که امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» به صحنه آورده است و اين را ميتوان به تجربه دريافت. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» منابع قرآن نهجالبلاغه تفسير الميزان، علامهطباطبايي«رحمةاللهعليه» اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمةاللهعليه» فصوصالحکم، محيالدين ولايت فقيه، امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» بحران دنياي متجدد، رنهگنون، ترجمه ضياءالدين دهشيري سيطرهي کمّيت، رنهگنون، ترجمهي عليمحمد کاردان انسانشناسيدر انديشهي امام خميني، مؤسسهي تنظيم و نشرآثار امامخميني بحارالأنوار، محمدباقر مجلسي«رحمةاللهعليه» الکافي، ابيجعفر محمدبنيعقوب کليني«رحمةاللهعليه» مثنوي معنوي، مولانا محمد بلخي سلسله مباحث امامشناسي، آيتالله حسيني تهراني تحليلي از نهضت امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»، سيد حميد روحاني مجلهي آموزه، انتشارات مؤسسهي آموزشي و پژوهشي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» خاطرات و مبارزات حجتالإسلام فلسفي، مرکز اسناد انقلاب اسلامي جريانها و سازمانهاي مذهبي، سياسي ايران، رسول جعفريان دغدغهها و نگرانيهاي امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»، فرامرز شعاع حسيني، علي داستاني عصر امام خميني«رضواناللهتعاليعليه»، مير احمدرضا حاجتي بنيان مرصوص امامخميني «رضواناللهتعاليعليه»، آيتالله جواديآملي«حفظهالله» الغدير، علامه اميني صحيفهي نور، امام خميني«رضواناللهتعاليعليه» ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان، سيد احمد فرديد، تنظيم از دکتر محمد مددپور ايرانيها چه رؤيايي در سر دارند، ميشل فوکو شوک آينده، آلوين تافلر جابجايي در قدرت، آلوين تافلر مباني انديشههاي اجتماعي غرب، دکتر محمد مددپور توسعه و فرهنگ، شهيد مرتضي آويني سرگذشت قرن بيستم، روژه گارودي سلسله مباحث سير تفکر معاصر، دکتر محمد مددپور ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، حسين فردوست نوشتار «تحليلي از انقلاب اسلامي»، اصغر طاهرزاده تاريخ سياسي معاصر ايران، دکتر سيدجلالالدين مدني فلسفهي انقلاب اسلامي، جلالالدين فارسي استراتژي انتظار، اسماعيل شفيعي سروستاني امام مهدي، سيد محمد صدر منتخب الاثر، لطف الله صافي گلپايگاني مجلهي انتظار منتهي الآمال، شيخ عباس قمي مجلهي موعود ينابيع المودة، قندوزي مناقب، محمد ابن شهر آشوب تاريخ تحولات سياسي ايران، دکتر موسي نجفي، موسي حقاني انقلاب اسلامي و وضع کنوني عالَم، دکتر رضا داوري آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده معرفت النفس و الحشر (ترجمه و تنقيح اسفار جلد 8 و 9) گزينشتكنولوژي از دريچه بينش توحيدي علل تزلزل تمدن غرب آشتي با خدا ازطريق آشتي باخود راستين جوان و انتخاب بزرگ روزه ، دريچهاي به عالم معنا ده نكته از معرفت النفس ماه رجب ، ماه يگانه شدن با خدا كربلا، مبارزه با پوچيها (جلد 1و2) زيارت عاشورا، اتحادي روحاني با امام حسين عليه السلام فرزندم اينچنين بايد بود (شرح نامة31 نهجالبلاغه) (جلد 1و2) فلسفه حضور تاريخي حضرت حجت عجل الله تعالي مباني معرفتي مهدويت مقام ليلةالقدري فاطمه سلام الله عليه از برهان تا عرفان (شرح برهان صديقين و حركت جوهري) جايگاه رزق انسان در هستي زيارت آل يس، نظر به مقصد جان هر انسان فرهنگ مدرنيته و توهّم دعاي ندبه، زندگي در فردايي نوراني معاد؛ بازگشت به جدّيترين زندگي بصيرت حضرت فاطمه سلام الله عليه جايگاه و معني واسطه فيض هدف حيات زميني آدم صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم عامل قدسيشدن روح زن، آنلگونه كه بايد باشد جايگاه جنّ و شيطان و جادوگر در عالم عالم انسان ديني ادب خيال، عقل و قلب آنگاه که فعاليتهاي فرهنگي پوچ ميشود انقلاب اسلامي، باز گشت به عهد قدسي