انقلاب اسلامي، باز گشت به عهد قدسي نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

انقلاب اسلامي، باز گشت به عهد قدسي - نسخه متنی

اصغر طاهرزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
انقلاب اسلامي، باز گشت به عهد قدسي
انقلاب اسلامي، باز گشت به عهد قدسي / طاهرزاده، اصغر.- اصفهان: لُب‌الميزان، 1388.
176 ص.
ISBN: 978-964-2609-20-8
فهرست‌نويسي بر اساس اطلاعات فيپا
كتابنامه به صورت زيرنويس.
1- ايران - - تاريخ - - انقلاب اسلامي، 1357.
1388 8 الف 2ط / 1553 DSR-083/955
كتابخانة ملي ايران-1839793
نوبت چاپ: اول-چاپ: پرديس
تاريخ انتشار: 1388-ليتوگرافي: شكيبا
قيمت: 1700 تومان-حروف‌چين: گروه فرهنگي الميزان
شمارگان: 3000 نسخه-ويراستار: گروه فرهنگي الميزان
طرح جلد: گروه فرهنگي الميزان
كليه حقوق براي گروه الميزان محفوظ است
مراكز پخش:
1- گروه فرهنگي الميزان -تلفن: 7854814- 0311
2- دفتر انتشارات لب‌الميزان -همراه: 09131048582
مقدمه
باسمه تعالي
کتابي که در پيش رو داريد قسمتي از مجموعه مباحث استاد طاهرزاده در رابطه با «جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي» و نقش آن در حال و آينده‌ي جهان است. در مورد اين مباحث نظر شما را به نکات زير جلب مي‌نماييم.
1- نويسنده با اعتقاد به اين‌که دنياي مدرن ديگر جايي در عالم ندارد، به انقلاب اسلامي به عنوان روح معنويِ اين عصر که هرگز کهنه نمي‌شود، نظر دارد و خواننده را متوجه اين امر مهم مي‌کند، که در عصر گسترش عالَم غربي که سعي دارد ساير ملل را بي‌عالَم و بي‌تاريخ کند، انقلابي متولد شده که در جوهر و ماهيت خود، تحولي است بيرون از حوزه‌ي فکر و تمدن غربي، و بر همين اساس تذکر مي‌دهد آن را با عينک غربي ننگريم که هرگز به حقيقت آن آگاهي نمي‌يابيم. زيرا به گفته‌ي ميشل فوکو: «وقتي ايرانيان از حکومت اسلامي حرف مي‌زنند، وقتي جلوي گلوله در خيابان‌ها، آن را فرياد مي‌زنند، ... و با اين کار شايد خطر يک حمام خون را به جان مي‌خرند... به نظر من به واقعيتي مي‌انديشند که به ايشان بسيار نزديک است... چون کوششي است براي اين‌که سياست، يک بُعد معنوي پيدا کند».1
2- توجه به تفاوت ذاتيِ دو رويکرد متفاوت نسبت به زندگي در اين دوران، رمز کليدي کتابي است که روبه‌روي خود داريد. رويکرد به نوعي از زندگي که آرمان‌هاي خود را در فرهنگ مدرنيته دنبال مي‌کند و رويکرد ديگري که مي‌خواهد از طريق انقلاب اسلامي، از غرب و فرهنگ مدرنيته عبور کند و زندگي زميني را به آسمان متصل گرداند.
3 - روح حاکم بر زمانه‌ که تحت تأثير فرهنگ مدرنيته است، آنچنان آشفته است که انسان به‌راحتي معني حادثه‌اي را که آمده است تا ماوراء فرهنگ مدرنيته، متذکر رجوع بشر به آسمان باشد، نمي‌فهمد و لذا نسبت به فهم جايگاه انقلاب اسلامي در اين دوران گرفتار برداشت‌هاي از پيش ساخته‌ مي‌شود که ديواري در برابر فهم او و فهم انقلاب اسلامي مي‌کشد. نويسنده تلاش کرده با توجه به اين امر، ماوراء نگاه مدرنيته، انقلاب اسلامي را بنماياند. زيرا که بايد مواظب باشيم انقلاب اسلامي را در حدّ فهم‌هاي محدود ننگريم وگرنه بي‌توجه به حقيقت روحاني و جايگاه تاريخي آن، سخن گفته‌ايم.
4 - ممکن است در ابتدا به مولف ايراد گرفته شود که نگاه او به انقلاب اسلامي، نگاهي آرماني است که با واقعيت آن متفاوت است، ولي وقتي حقانيت سخن روشن مي‌گردد که سعي شود به همه‌ي زوايايي که در رابطه با انقلاب اسلامي در کتاب توجه داده شده، عنايت گردد، در آن صورت است که معلوم خواهد شد چرا إصرار مي‌‌شود انقلاب اسلامي يک رستاخيز در همه‌ي جهان امروز است و همچون روز حساب جايگاه هرکس را تعيين مي‌کند.
5 - زبان فرهنگِ مدرنيته که ما نيز با تأسيس اولين دبستان، قبل از انقلاب مشروطه با آن آشنا شديم و بعد به‌وسيله‌ي آن فکر کرديم، زباني نيست که بتواند جايگاه انقلاب اسلامي را تبيين کند و به همين جهت مؤلف محترم سعي فراوان کرده تا ماوراء گفتماني که تحت تأثير فرهنگ غرب است، ذات انقلاب اسلامي را بنماياند تا حقيقتاً با چهره‌ي واقعي انقلاب اسلامي روبه‌رو شويم و همين امر موجب شده که در بعضي موارد خواننده به زحمت بيفتد و آرامش خود را در حين مطالعه‌ي کتاب از دست بدهد، چون يا واژه‌ها را ناآشنا مي‌بيند و يا افقي که به ميان مي‌آيد افقي نيست که خواننده عادت کرده باشد از آن افق بنگرد.
6 - مولف محترم با توجه به اين قاعده که «با آغاز عهد تازه، تاثير آن‌چه به گذشته تعلق دارد، کم مي‌شود» روشن مي‌کند که چگونه با حضور انقلاب اسلامي در عالم، عهد الهيِ از ياد رفته‌ي بشر به او برمي‌گردد و در آن راستا فرهنگ غربي در عالم به سرعت فروکاسته مي‌گردد و به اين دليل بايد به آينده‌ي انقلاب اسلامي اميدوار بود.
به اميد آن‌که توانسته باشيم در راستاي آشنايي عزيزان نسبت به حقيقت و ذات انقلاب اسلامي قدمي برداريم.
گروه فرهنگي الميزان
مقدمه مؤلف
باسمه تعالي
مواردي که در ذيل مطرح شده نگاهي است که در اين کتاب از زاويه‌هايي به انقلاب اسلامي و امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» انداخته شده تا سمت و سوي جستجوي خوانندگان عزيز را در متن کتاب به ايشان خبر دهد.
1- حساس‌ترين مسأله در زندگي انسان درست و دقيق‌ديدن واقعيات عالم است، و اين موضوع آن‌قدر مهم است که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم در تقاضاي خود به خداوند عرضه مي‌دارند «اَللّهُمَّ أرِنِي الأشياء كما هي‏»؛1 خدايا! اشياء را آن‌طور که هستند به من نشان بده.
موضوعِ درست‌ديدن پديده‌ها و واقعيات وقتي اهميت صدچندان پيدا مي‌کند که موضوع مورد شناخت، به زندگي دنيايي و آخرت انسان ربط پيدا کند.
در کنار معرفت به خدا و معاد و نبوت و امامت، در عصر کنوني، معرفت به جايگاه انقلاب اسلامي از موضوعاتي است که معرفت صحيح نسبت به آن نقش اساسي در نوع زندگي ما خواهد داشت و به‌واقع همه‌ي انتخاب‌هاي ما را تحت‌الشعاع خود قرار مي‌دهد و پيرو آن سعادت و شقاوت ما را رقم خواهد زد.
2- انقلاب اسلامي يک پديده‌ي معنوي است که هرگونه موضع‌گيري ما نسبت به آن، ما را در جايگاه خاصي از قرب و يا بُعد نسبت به معنويت قرار مي‌دهد و اين است که نمي‌توان نسبت به آن چشم برهم گذاشت و آن را ناديده انگاشت، زيرا به همان اندازه، از جايگاه قرب معنوي به جايگاه بُعد از حقيقت پرت مي‌شويم. به همين جهت مي‌توان آن را يک رستاخيز معنوي به‌شمار آورد که حساب و جايگاه هرکس را در دوران کنوني که دوران تقابل انقلاب اسلامي با فرهنگ مدرنيته است، تعيين مي‌کند.
3- در دوراني که بشر مدرن از دين فاصله گرفته و ارتقاي انسان را در پيروي از انديشه‌هاي منقطع از آسمان جستجو مي‌کند، يک‌مرتبه در قرن بيستم با وقوع دو جنگ جهاني در مهد تمدن مدرن و شکست ايدئولوژي‌هايي مثل ليبراليسم و سوسياليسم و ظهور نابرابري‌هاي آزاردهنده، انقلاب اسلامي به عنوان راهي براي عبور از آن فرهنگ به سوي فرهنگ الهي انبياء، عقل‌ها و دل‌ها را متوجه خود نمود و بر خلاف آن‌همه تبليغاتِ منفي که نسبت به آن روا داشتند، به‌خوبي از عهده‌ي نشان‌دادنِ معني تاريخي خود برآمد. اين است که روشن مي‌کند انقلاب اسلامي يک امر اتفاقي نيست، بلکه گشايش افق و زمان جديد در بحبوحه‌ي پايان غرب است.
4- انديشه‌هايي که گرفتار ظاهربيني دوران نيستند به‌خوبي متوجه جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي خواهند شد و ذات الهي آن را که به عنوان يک رسالت، وارد زندگي بشر شده، خواهند شناخت و از تاريخ‌سازي آن که حکمت و معنويت را به بشريت هديه خواهد داد آگاهي خواهند يافت و آرمان‌گرايي منطقي آن را که عامل نجات بشر از پوچ‌گرايي و نيهيليسمِ بيمارگونه‌ي بشر مدرن است، به‌سرعت دريافت مي‌کنند و اين شروع تاريخِ طلائي معنويت حقيقي بعد از ظلمات مدرنيته است.
5-وقتي از انقلاب اسلامي سخن مي‌گوييم ولي به جايگاه آن که از غدير شروع شده و به حاکميت مهدي عجل الله تعالي ختم مي‌شود و بايد از روح غربي عبور کند، چيزي نگوييم، عملاً از انقلاب اسلامي هيچ‌چيز نگفته‌ايم. انقلاب اسلامي با نگاه تاريخي شيعه به غدير پديد آمد و نه‌تنها پديده‌اي اتفاقي نبود، بلکه آشناي همه‌ي شيعيان بود زيرا آن را در متن اسلام يافته بودند تا از طريق آن با روح توحيد اصيل زندگي کنند.
6- کسي‌‌‌که از توحيد چيزي نمي‌داند و معتقد نيست آن حقيقتِ يگانه اجازه‌ي حضور به غير نمي‌دهد، وقتي به او گفته شود انقلاب اسلامي جلوه‌ي روح توحيد است و هر جريان مقابل خود را نفي مي‌کند و همچنان در تاريخ جلو مي‌رود و هرگز فرو نمي‌نشيند، متوجه موضوع نخواهد شد و شايد آن را ادعايي بدانند که از سر احساسات اظهار شده است.
7- اگر شخصيت انقلاب اسلامي را با تفکر غربي تحليل کنيم هرگز به ذات آن پي نخواهيم برد و لذا هرگونه موضع‌گيري که نسبت به آن داشته باشيم - اعم از موضع‌گيري مثبت و طرفدارانه و يا منفي- به بيراهه رفته‌ايم و بالاخره کارمان به مقابله با آن مي‌انجامد. زيرا انقلاب اسلامي به اهدافي نظر دارد که نگاه غربي سخت از آن‌ها گريزان است. يکي امتحانات الهي را رحمت مي‌داند و يکي طور ديگري مي‌انديشد.
به گفته‌ي مولوي:
رحمتي دان امتحان تلخ را* نعمتي دان ملکِ مرو و بلخ را
8- اگر پذيرفتيم آوارگي و سرگرداني بشر مدرن چيز قابل انکاري نيست و ريشه‌ي آن را نيز به درستي تحليل کرديم، ديگر اين گفته که «انقلاب اسلامي هديه‌ي خدا است تا بشر را از ظلمات مدرنيته نجات دهد»، يک سخن غلوآميز به‌حساب نمي‌آيد بلکه به اميد قوام فرهنگي و تمدن اسلامي که در آينده‌ي انقلاب اسلامي نهفته است، زندگي را در کنار انقلاب اسلامي ادامه مي‌دهيم.
9- مقام معظم رهبري«حفظه‌الله‌تعالي» در مراسم تنفيذ حکم رياست جمهوري دولت دهم فرمودند:
«بعضى از مديريت‌ها در بخشى از برهه‏هاى اين سى سال زاويه‏هائى با مبانى انقلاب داشتند؛ اما ظرفيت انقلاب توانست اين‌ها را در درون خود قرار بدهد؛ آن‌ها را در كوره‏ى خود ذوب كند؛ هضم كند و انقلاب بر ظرفيت خود، بر تجربه‏ى خود بيفزايد و با قدرت بيشتر راه خود را ادامه بدهد. آن كسانى كه مي‌خواستند از درونِ اين نظام، به نظام جمهورى اسلامى ضربه بزنند، نتوانستند موفق بشوند. انقلاب راه خود را، مسير مستقيم خود را با قدرت روزافزون تا امروز ادامه داده است و همه‏ى كسانى كه با انگيزه‏هاى مختلف در درون اين نظام قرار گرفته‏اند، خواسته يا ناخواسته، به توانائى‏هاى اين نظام كمك كردند. به اين حقيقت بايستى با دقت نگاه كرد؛ اين ظرفيت عظيم، ناشى از همين جمهوريت و اسلاميت است؛ از همين مردم‏سالارى دينى و اسلامى است؛ اين است كه اين ظرفيت عظيم را به‌وجود آورده است. و راز ماندگارى و مصونيت و آسيب‏ناپذيرى جمهورى اسلامى هم اين است و اين را جمهورى اسلامى در ذات خود دارد و إن‏شاءالله آن را همواره حفظ خواهد كرد.»2
چنانچه ملاحظه مي‌فرماييد در بيانات ايشان موضوع ذات‌داشتنِ انقلاب اسلامي مطرح شده و اين مبناي اصلي کتاب حاضر است که نويسنده پس از روشن‌کردن معني ذات‌داشتن انقلاب اسلامي، سعي دارد نسبت صحيحي را که هرکس بايد با اين انقلاب داشته باشد، تبيين کند.
10- اگر بتوانيم حادثه‌ي انقلاب اسلامي را با يک فهم کلي و با جامعيتي از آگاهي و خودآگاهي و دل‌آگاهي درک کنيم، مي‌توانيم جايگاه حقيقي انقلاب اسلامي در حال و آينده را، در روح و روان آدم‌ها بشناسيم و معني آن‌که مي‌گوييم: «هرکس وارد اردوگاه انقلاب اسلامي نشود، از تاريخ بيرون مي‌افتد و بي‌تاريخ مي‌شود» را دريابيم.
11- درد بزرگ آن است که در فضاي فرهنگ مدرنيته، تفکر آزاد به حاشيه رفته است، در حالي‌که فهم انقلابي که بنا است ماوراء فرهنگ مدرنيته با انسان‌ها سخن بگويد، نياز به تفکر آزاد دارد و رمز شکست سياسي نخبگاني که با روحيه‌ي سياسي‌کاري و با روش‌هاي غربي با انقلاب اسلامي برخورد کردند، همين بوده و هست.
12- به تجربه روشن شده که امکانات ذاتي انقلاب اسلامي از نظر فرهنگي آن‌قدر عميق است که هرگز اجازه نمي‌دهد انديشه‌هايي را که اهدافي جداي از اهداف انقلاب اسلامي دارند، بر آن تحميل کنند و بر اساس همين غناي فرهنگي که داشت، توانست از راه‌کارهاي سکولاريته‌اي که در دوران سازندگي و اصلاحات بر آن تحميل شد خود را بيرون بکشد و توجه به عدالت و معنويت را بازسازي کند و رويکرد به انتهاي با برکتي که نظر به حاکميت حضرت مهدي عجل الله تعالي دارد را دوباره به متن انقلاب باز گرداند.
13- کسي که به تاريخ و سياست توجهي ندارد، بخواهد يا نخواهد معني دينداري واقعي را گم کرده است، و کسي هم که سياست و تاريخ را از منظر ديانت ننگرد بازيچه‌ي سياست‌بازاني خواهد شد که مي‌خواهند تاريخ خود را بر بشريت تحميل کنند و قدرت را در دست گيرند. در حالي‌که انقلاب اسلامي بستري است تا در آن بستر تاريخ و سياست از منظر دين تعريف گردد و در بستري معنوي مديريت شود تا حاکمان از حقيقت فاصله نگيرند.
14- اگر از يک طرف روشنفکران ما گرفتار نگاه غرب‌زدگي شدند و خواستند جايگاه انقلاب اسلامي را در ادامه‌ي تاريخ غرب جستجو کنند، و از طرف ديگر بسياري از متدينين ما نيز بدون‌ آن‌که جبهه‌هاي فکري و تاريخي را بشناسند و شخصيت افراد را بر اساس جبهه‌ و جهتي که انتخاب کرده ارزيابي کنند، تنها شخصيت افراد را در حرکات و سکنات و فضائل و رذائل فردي آن‌ها جستجو مي‌کنند، بدون آن‌که به جهت و سمت و سويي که افراد در آن قرار مي‌گيرند توجه نمايند. اين به‌واقع موجب معضل بزرگي شد که بعضي از نخبگان ديني نتوانستند جايگاه و سمت و سوي انقلاب اسلامي را بشناسند و با اندک ضعفي که از مديري از مديران نظام اسلامي ديدند، از حضور خود در جبهه‌ي انقلاب اسلامي کنار کشيدند. مباحث انقلاب اسلامي با توجه به چنين نقيصه‌اي سعي دارد خطرات چنين غفلتي را گوشزد کند و نگاه متدينين را به رويکردهاي کلي انقلاب اسلامي معطوف دارد.3
15- تبيين بنياد فلسفه‌ي انقلاب اسلامي ضروري‌ترين مؤلفه‌ي سياسي دوران ما است تا نحوه‌ي تأثير دين در عصر غيبت و نقش ولايت تکويني حضرت ولي‌عصر عجل الله تعالي معني خود را بنماياند و ريشه‌ي حماسه‌سازي انقلاب اسلامي معين گردد و غفلت از اين موضوع غفلت از رسالت تاريخي کساني است که اين غفلت شايسته‌ي آن‌ها نيست و موجب يک‌نوع محافظه‌کاري ننگين خواهند شد.
16- امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» به عنوان مسلماني ژرف‌انديش و عارفي حماسي، ناظر به منظري بود که چشم فرهنگ مدرنيته سال‌ها نسبت به آن نابينا شده بود و از ساحتي سخن مي‌گفت که فرهنگ مدرنيته امکان درک آن را نداشت و لذا مدرنيسم همچون نابينايي بي‌خرد با انقلاب اسلامي درگير شد و در هر حرکتي، شکستي بر شکست‌هاي قبلي خود افزود، چراکه خود را از بسياري از امکان‌هاي عالم هستي بيرون انداخته بود.
انقلاب اسلامي آمده است تا بشريت را با امکاناتي آشنا کند که ماوراء جهاني است که فرهنگ مدرنيته در آن زندگي مي‌کند و با عقلِ پژمرده‌ي خود مي‌خواهد ادامه‌ي حيات دهد.
17- تاريخي‌بودن يک انديشه به آن معني است که در طول تاريخِ آن ملت، دست و دل‌ها به سوي آن انديشه دراز بوده است و هرگاه آن انديشه پا به ميدان گذاشته با تمام وجود آن را پذيرفته، حال بايد از خود بپرسيم براي مردم ايران آيا «انقلاب اسلامي» يک انديشه‌ي تاريخي بوده و يا تجدد و فرنگي مآبي؟
آيا نمي‌توان گفت آن گروه از مردم ايران که گرفتار فرنگي‌مآبي شدند و ديگر زبان مردم را نمي‌فهمند به جهت آن است که از تاريخ ملت ايران بيرون افتاده‌اند، تا آن‌جا که ايراني‌بودن خود را با منظري که غرب به آن‌ها مي‌نماياند، در ايران باستانِ قبل از اسلام دنبال مي‌کنند؟ انقلاب اسلامي راهي است تا اين گسستگي‌ها جبران شود و غرب‌زدگي به‌کلي از روح ملتي که مي‌تواند با تاريخ ديني خود زندگي کند برچيده شود و از اين جهت انقلاب اسلامي مرحله‌ي گذار ملت است از غرب‌زدگي که منشأ گسست و تنفر بين آحاد افراد بوده و هست، به سوي اُخوتي که همه‌ي دست‌ها و دل‌ها را يگانه مي‌کند.
18- عالَمي که انقلاب اسلامي به بشريت عرضه مي‌کند با عالَمي که فرهنگ مدرنيته به ميان آورده است تفاوت ماهوي دارد. با ورود به عالَم انقلاب اسلامي اموري در افق روح انسان آشکار مي‌شود که به‌کلي از روحيه‌ي فردگرايي يا «Individualism» فاصله مي‌گيرد و حقيقت را در گستردگي احساس مسئوليت نسبت به سرنوشت ساير انسان‌ها مي‌يابد و ديگر اقتصادي همراه با عدالت و معنويت به صحنه مي‌آيد، چيزي که در افق عالَم انسان غرب‌زده به‌کلي ناپديد شده و عامل دوگانگي‌ها و تنفرها گشته است.
19- بشري که جهت او به هيچ جانب نباشد و به هيچ‌چيز رو نکند، چگونه مي‌تواند خود را ادراک کند و هويتي براي خود احساس نمايد، مگر اين‌که خود را فريب دهد و به اسم بي‌طرفي در طرفي قرار گيرد که نه حق را تأييد مي‌کند و نه باطل را. او بايد بداند که چون به حق پشت کرده است، در جبهه‌ي باطل است، در حالي که انقلاب اسلامي جبهه‌اي است تا بشر، راه‌ِ قرارگرفتن در جبهه‌ي حق را گم نکند و در سيرِ به سوي حق با بسط انقلاب اسلامي، بسط يابد و به‌کلي از ظلمات دوران به‌ درآيد و به افق روشن تاريخ نظر اندازد و از پوچي و بي‌طرفي خود را رها کند.
20- اگر انقلاب اسلامي را در حدّ يک حرکت سياسي پايين بياوريم به نوعي به حقيقت جفا کرده‌ايم، همچنان‌که اگر آن را در آن حد بدانيم که ديگر حکومت‌ها مزاحم دينداري شخصي مردم نيستند. در هر دو صورت جايگاه انقلاب اسلامي را نشناخته‌ايم و از معني حضور آن در تاريخ معاصر سخت بيگانه‌ايم و با سادگي، معني دشمني فرهنگ مدرنيته را يک سوء تفاهم مي‌پنداريم. راستي انقلاب اسلامي به چه نقطه‌اي اشاره دارد که دنياي مدرن براي انکار آن اين‌همه هزينه مي‌کند؟
21- ما مي‌خواهيم معني انقلاب اسلامي را بشناسيم و نسبت خود را با آن معلوم کنيم و لذا مجبوريم از زواياي مختلف آن را بنگريم و قبل و بعد آن را درست مدّ نظر قرار دهيم و اين ممکن نيست مگر آن‌که بدانيم از کجا شروع شده است و به کجا خواهد رفت و اگر ماندگارش مي‌دانيم، دليل ماندگاري آن چه مي‌باشد و چرا متعلق به هيچ زماني و هيچ قومي نيست که با رفتن آن زمان و آن قوم باز باقي خواهد ‌ماند. در يک کلمه راز آينده‌داري انقلاب اسلامي در کجا است؟
22- انقلاب اسلامي روشن مي‌کند ما متعلق به کدام جبهه‌ايم و در چه فضايي بايد خود را جستجو کنيم که گرفتار از خودبيگانگي نگرديم و از ثابت عصر جدا نباشيم و درنتيجه‌ي اين جدايي در فضاي مشهورات و مقبولات عصرِ مدرنيسم به دنبال خود بگرديم! انقلاب اسلامي بستر باز تعريف آن بشري است که در متن مدرنيسم خود را نيز فراموش کرده بود، و به همان اندازه که توانست خود را دوباره در فضايي ديگر تعريف کند، به زندگي برگشته است.
23- انقلاب اسلامي؛ اگر فلسفه نيست ولي ما را به «وجود» دعوت مي‌کند و آنچه را در افق انسان مي‌آورد چيزي ماوراء ماهيات و توهّماتي است که فرهنگ مدرنيته با آن زندگي مي‌کند، جهت تفکر را تا واقعي‌ترين واقعيات يعني عالم غيب و معنويت سوق مي‌دهد و لذا مي‌تواند در دفاع مقدس هشت ساله با جهاني از تانک و توپ و هواپيما نبرد کند و به بهانه‌ي آن‌که همه‌چيز نسبي است، از مسئوليت مقابله با جهان کفر شانه خالي ننمايد. زيرا:
آن‌که انکار حقايق مي‌کند* جملگي او بر خيالي مي‌تَند
24- کساني که اهل «وقت» هستند و از «زمان فاني» عبور کرده‌اند و به «زمان باقي» مي‌انديشند، به انقلاب اسلامي به عنوان مأمني براي به‌ حضوررفتن و به «وقت»رسيدن مي‌نگرند و در همين راستا معتقدند بسط انقلاب منجر به حضور صاحبُ‌‌الوقت و الزمان عجل الله تعالي خواهد شد. به همين دليل عده‌اي نمي‌توانند آن را تحمل کنند، زيرا عبور از «زمان فاني» به «زمان باقي» کار هرکس نيست، از اين رو اين افراد سعي مي‌کنند حقيقت انقلاب را از جايگاه اصلي‌اش کاهش دهند و يا از آن فاصله مي‌گيرند و در زمان فاني خود عمر خود را به انتها مي‌رسانند.
25- انقلاب اسلامي؛ حماسه‌ي عارفان شيدايي است که هنر نزديکي به پيامبران و اولياء الهي را يافته‌اند و لذا وقتي نسيم فناي «في‌الله» در غرّش گلوله‌ي خمپاره‌ها وزيدن مي‌گيرد، به‌جاي آن‌که به سنگر خانقاه پناه برند تا از هر گزندِ احتمالي مصون بمانند، پيراهن خود را در مي‌آورند و با سينه‌ي برهنه در ميدان جنگ قهقهه‌ي مستانه مي‌زنند.
کسي که نمي‌تواند انقلاب اسلامي را به غديري که علي عليه السلام را از آن حذف کردند، به خانه‌ي فاطمه سلام الله عليه که آن را آتش زدند و به کربلايي که بر جسدها اسب راندند، متصل گرداند، هرگز تا آخر آن را تحمل نخواهد کرد و آن را يک نوع ماجراجويي مي‌داند که قواعد بازي جهان مدرن را به‌هم زده است و بالاخره بايد با آمدن دولتي مصلحت‌گرا در جايي توقف کند، اين‌ها بيش از يک روي سکه را نديده‌اند و خرابي جهان مدرن را با آباداني خانه‌ي انسانيت همراه نمي‌بينند.
26- انقلاب اسلامي علت جهان پرآشوب کنوني را جاهلاني مي‌داند که از عقل قدسي انبياء بريدند و خواستند با خرد پژمرده‌ي بشرِ جداشده از وَحي آن را مديريت کنند و به گمان اين‌که مي‌خواهند خود را از آسمان آزاد کنند، انواع اسارت‌ها را به بشريت تحميل کردند و ياوه‌هايي را به عنوان علم اداره‌ي جهان بر زبان راندند تا اسارت بشر را عميق‌تر نمايند و زندگي با خيالات را زندگي واقعي پنداشتند. بايد به اين تذکر رسيد که تحت تأثير خردِ پژمرده‌ي بشر مدرن، عينکي روي چشم داريم که درک ما را از انقلاب اسلامي غير واقعي کرده است.
27- ما نمي‌گوييم فهم انقلاب اسلامي کار آساني است ولي اگر در شناخت آن، مدعيان تفکر، از مردم عادي عقب افتادند بايد بيش از آن‌که پيچيدگي را در موضوع دانست در حجاب فهم نخبگاني دانست که از روح توحيد بي‌خبرند و از تجلي تاريخي رب‌العالمينِ يگانه، هيچ بهره‌اي نبرده‌اند. آري! درک انقلاب اسلامي بدون علم به اسماء الهي کار مشکلي است، ولي راهِ ممکني است زيرا که ذات انقلاب اسلامي خود عامل فهم آن خواهد شد.
28- تا وقتي با عينک زمانه‌اي که در آن هستيم و فکر خود را بر آن اساس جلو برده‌ايم به انقلابي بنگريم که بنيان‌گذار آن انساني است که به مقام جامعيت اسمايي دست‌يافته، هيچ پرتوي از حقيقت آن انقلاب بر قلب ما تجلي نخواهد کرد و راهي جهت برون‌رفت از ظلمات زمانه جلو ما گشوده نمي‌شود.
اهل کام و ناز را در کوي رندي راه نيست* رهروي بايد جان‌سوزي، نه خامي بي‌غمي
بايد از قهر تفکر غالبِ فرهنگ مدرنيته رها شد تا آشنايي با انقلاب اسلامي شروع شود و تماشاگري راز ما را در برگيرد.
29- انقلاب اسلامي دوران تاريخ دين‌داري در جهان معاصر را بنيان نهاد، آن دوران را راه مي‌برد و نگهداري و نگهباني مي‌نمايد، به طوري که تاريخ معاصر در سايه‌ي حضور آن انقلاب بايدها و نبايدهاي حيات تاريخي بشر اين دوران را شکل مي‌دهد. همان‌طور که بشر با هوا زنده است، اگر خواست حيات تاريخي داشته باشد بايد تعلق خود را به سوي انقلاب اسلامي معطوف دارد و زندگي او امري جدا از آن نباشد تا گرفتار «نسبيت» و «نيست‌انگاري» دوران نگردد. در سال‌هاي اخيرمقدمات چنين تذکري در حال تحقق است و حجاب چهارصدساله‌ي دروغ فرهنگ مدرنيته در حال فروافتادن، وقت آن رسيده است که با گوش باز وارد زندگي شويم، گوشي که فقط براي شنيدن مشهورات و مقبولات فرهنگ مدرنيته باز نيست.
راه برون‌رفت از نيست‌انگاري دوران، با انقلاب اسلامي گشوده شد تا بشريت به عالَمي نزديک شود که عرفان و معرفت و حماسه و عبوديت را يک‌جا به او هديه مي‌دهد و متذکر عهد بشر با «وجود» مي‌گردد، عهدي که در دوران غرب‌زدگي ما شکسته شد.
به اميد آن‌که توانسته باشم تا حدّي انقلاب اسلامي را از منظري بنمايانم که شايسته‌ است از آن منظر نگاه شود.
طاهرزاده
جايگاه انقلاب اسلامي‌در آينده‌ي تاريخ(1)
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم
?وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ اَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ?1
موسي عليه السلام را با معجزات و نشانه‌هايي از ربوبيتمان فرستاديم و به او مأموريت داديم که قوم خود را از ظلمات به سوي نور راهنمايي کند، و روزهاي ظهور رحمت‌هاي خاصه‌ي خداوند را به ياد آن‌ها آورد، که در اين کار براي هر انسان شکيبا و اهل شکري نشانه‌هايي از ربوبيت پروردگار هست.
آيه‌ي فوق به ما تذکر مي‌دهد که تلاش کنيم بدانيم در چه موقعيتي قرار داريم و در اطراف ما چه خبر است و سعي نماييم در حادثه‌هايي که بر اساس سنت‌هاي الهي پيش مي‌آيد حاضر باشيم. يکي از آن حادثه‌هاي الهي يا ايام‌الله، انقلاب اسلامي‌ است. اگر ما در اين حادثه‌ي بزرگ که به‌واقع يکي از انواع يوم‌الله‌هايي است که در تاريخ پيش آمده، حاضر نباشيم، از سنت الهي که بندگانش را از ظلمات خارج و به سوي نور مي‌کشاند، بيرون افتاده‌ايم و خودمان را از حضور در حادثه‌ي بزرگ تاريخي زمانمان محروم کرده‌ايم و عملاً از زمانه‌ي خود و از برکات زمانه‌ي خود جا مانده‌ايم.
راز گشايش مشکلات
خداوند مي‌فرمايد: «وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»؛
اي موسي اين مردمي‌ را که کنار تو آمدند و دارند در اين شرايطِ سخت در مقابل فرعون و فرهنگ فرعوني مقاومت مي‌کنند، به يادشان بياور که در تاريخ گذشته روزهايي بوده که آن روزها خداوند الطاف خاصي به بندگانش کرده است، و ياد آوري چنين روزهايي، اگر اهل پايداري و شکيبائي در دين باشيد، و نعمت‌هاي خدا را همواره در نظر داشته باشيد، موجب بصيرت و هوشياري شما مي‌شود. چون در آخر آيه فرمود: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لآيَاتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ»؛ «صَبَّارٍ» يعني دينداراني که در کنار دينداري، مقاومت و پايداري پيشه مي‌کنند. مي‌گويد آن کساني که در دين بناي مقاومت دارند بدانند اين مقاومتِ دين‌دارانه، آينده‌ي درخشاني دارد، و سنت تحقق ايام‌الله براي آن‌ها نيز جاري مي‌شود. يعني همان‌طور که جوانان دين‌دار درنظام ستم‌شاهي صبارانه و شکورانه ايستادند و ايام‌الله انقلاب نصيبشان شد، اين سنت همچنان مي‌تواند ادامه داشته باشد، مقاومتي ديگر و «ايام‌الله» ديگر. فرمود: «وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللّهِ»؛ به مردم دين‌دار بگو که؛ ما سنت ريزش رحمت‌هاي خاصه و الطاف خود را بر ملت‌هاي بسيار صبور و متدين و پرقوت و پرمقاومت تعطيل نکرده‌ايم.
دو چيز است که ما را نسبت به آينده اميدوار مي‌کند يکي صبر در دينداري و ديگر راضي‌بودن نسبت به ‌آنچه که در ازاي دين‌داري نصيب ما مي‌شود و اين‌که دست خدا را در الطافي که مي‌نمايد، ناديده نگيريم. «شَكُور» يعني کسي که لطف خدا را مي‌بيند و مي‌پسندد. همان‌طور که جوانان دفاع مقدسِ هشت‌ساله، به همان خاک و خون‌هاي جبهه شاکر بودند، چون در دل آن صحنه‌ها، عظمت پروردگار و دست لطف او بيشتر ظاهر بود و آن‌ها هم چشم خود را در ديدن آن عظمت‌ها بر هم نگذاشته بودند. مي‌فرمايد: با روحيه‌ي صبر و شکر حقايقي براي افراد کشف مي‌شود که در نهايت منجر به ظهور منجي براي امت خواهد گرديد، همان‌طور که بني اسرائيل در کنار حضرت موسي عليه السلام صبر و شکر پيشه کردند و راه خروج از سلطه‌ي فرعون برايشان گشوده شد و راز گشايش مشکلات همين صبر و شکر است.
اگر تصور کنيم ما با اعتماد به برنامه‌هاي خودمان مي‌توانيم راهِ برون‌رفت از ظلماتِ دوران را ايجاد کنيم، مأيوس مي‌شويم، ولي اگر بدانيم وقتي در تحت حکم خدا، صبر و شکر پيشه کنيم، خداوند راه برون رفت را مي‌گشايد، اميدوارانه کار خود را ادامه مي‌دهيم. همان‌طور که معلوم نشد انقلاب اسلامي چگونه بر نظام شاهنشاهي پيروز شد و يک مرتبه در عرض يک سال انسجام نظام شاهنشاهي به هم ريخت و بالأخره کارها منجر به فرار نخست وزير نظام شاهنشاهي شد، در ادامه‌ي کارها نيز تا آن‌جا که مردم ما در تحت حکم پروردگار و با رعايت شريعت الهي عمل کردند و صبر و شکر را ادامه دادند، گشايش‌ها يکي بعد از ديگري ظاهر شد.
ما نمي‌دانيم مشکلاتِ در پيش رو چگونه بر طرف مي‌شود ولي مي‌دانيم اگر قاعده‌اي که آيه‌ي فوق مي‌فرمايد، رعايت شود، چيزي نمي‌گذرد که راه برون رفت از مشکلات در منظر نظام اسلامي باز مي‌گردد. همان‌طور که راه خروج از مصر براي بني‌اسرائيل از دل درياي نيل باز شد ولي فرعونيان نتوانستند از آن راه استفاده کنند و در همان راهي که براي بني‌اسرائيل باز شده بود، آب دريا احاطه‌شان کرد و همگي نابود شدند. اگر به قدرت آمريکا و شاخ و شانه کشيدن‌هاي اسراييل نگاه کنيم، و «ايام‌الله» را فراموش کنيم، مي‌بينيم چقدر توطئه‌هايشان پيچيده و همه جانبه است و امکان برون رفت از آن‌ها نيست. اما اگر يادمان باشد فقط براي اين‌که ملتي مي‌خواهد دين خدا را حاکم کند با اين توطئه‌ها روبه‌رو است، پس حتماً آن سنتي که بارها و بارها به مدد دين‌داران آمده است به مدد ما نيز خواهد آمد، و در نتيجه پايداري و شکر را ادامه مي‌دهيم و نتايج آن را نيز به لطف الهي خواهيم ديد.
برکات تدبّر در ايام‌الله
ياد «ايام‌الله» يعني ياد جلوات و انوار الهي در عالم، همچنان که ياد پيامبر و ائمه عليه السلام روح ما را متوجه حقايق غيبي مي‌کند و نسيم آن حقايق برکاتي را در جان انسان ايجاد مي‌نمايد، زيرا اين بزرگان انگشت اشاره به سوي خدا هستند که اي مردم ببينيد چگونه نسيم لطف خدا به افراد مي‌خورد، ائمه عليه السلام مذکِّر حق‌اند براي انسان‌ها و نظر به سيره و سخن آن‌ها ما را به حق منتقل مي‌کند. يادآوردن «ايام‌الله» و از جمله انقلاب اسلامي ‌چنين نتايجي را به همراه دارد، اگر به انقلاب اسلامي از جهت محتوي و ريشه و جايگاه تاريخي و پيامي که براي آينده دارد، درست بنگريم به يکي از آيات بزرگ الهي نگريسته‌ايم و از برکاتي که با تدبّر در آيات نصيب انسان مي‌شود، بهره‌مند مي‌گرديم.
نهضت حضرت اباعبدالله عليه السلام يکي از آيات الهي است و تدبر در آن موجب عبرت‌ها و بصيرت‌ها مي‌شود. وقتي به واقعه‌ي کربلا مي‌انديشيم و در آن تدبّر مي‌کنيم و از ظاهر آن متوجه لايه‌هاي باطني آن مي‌شويم حيرت مي‌کنيم که چگونه اين‌همه آيات الهي در پشت آن حادثه به ظهور پيوسته، در حالي که هنوز نمي‌توان گفت عظمت کربلا را فهميده‌ايم، هر روز حرف نو دارد و برکاتي به بشريت مي‌رساند، و به خوبي روشن است که امام حسين عليه السلام خودشان متوجه بوده‌اند که در حال خلق آيت بزرگي در تاريخ بشر هستند. از اين رو است که هرچه جلو برويم و بيشتر در آن تدبر کنيم بيشتر متوجه مي‌شويم اين آيت بزرگ خدا بطن‌ها دارد و هر بطنش داراي بطن‌ها است، فهم عظمت کربلا در صورتي ممکن است که از آن حادثه سطحي نگذريم و در آن تدبّر کنيم. ائمه عليه السلام به ما فرموده‌اند: «إِنَّ أَمْرَنَا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَنْ كَتَبَ اللَّهُ فِي قَلْبِهِ الْإِيمَان»؛2 امر ما سختِ پيچيده به سختي‌ها است، کسي نمي‌تواند آن را درک کند مگر آن که خداوند در قلبش ايمان را نگاشته است. کارهايي که امامان عليه السلام انجام مي‌دهند با نگاه ظاهري نمي‌توان حقيقت آن‌ها را فهميد، کارهاي امامان بزرگ‌تر از عقل عادي بشر است، بايد با نور ايمان به آن‌ها بنگريم تا متوجه عمق آن‌ها شويم. و لذا ما را دعوت به تدبّر در سخنانشان کرده‌اند.
انقلاب اسلامي و ظهور غدير
يکي از آياتي که بايد در آن تدبّر کنيم تا آرام‌آرام به باطنش و باطن باطنش پي ببريم انقلاب اسلامي‌است. انقلاب اسلامي‌آيتي است که از ما تقاضاي تدبر مي‌کند. انقلاب اسلامي‌مثل جنگ چالدران نيست، انقلاب اسلامي‌ شروع عيني غدير است، غديري که خداوند به پيامبرش وعده داد نگران مباش دشمنان تو نمي‌توانند آن را در تاريخ دفن کنند. حال که بنا است طبق وعده‌ي الهي، غدير آرام‌آرام چهره‌ي خود را بنماياند، انقلاب اسلامي يکي از چهره‌هاي بارز غدير است. طبق آيه‌ي قرآن، غدير از رسالت نبي‌الله صلي الله عليه و آله والسلم بالاتر است و لذا خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم مي‌فرمايد؛ «...وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...»؛3 اي پيغمبر اگر قصه‌ي غدير را نگويي رسالت خود را نرسانده‌اي. ولي با اين‌همه، سال‌ها طول کشيد تا آرام‌آرام، غدير از لايه‌هايي که بر او کشيده بودند سر بر آورد، تا اين‌که منجر به دولت صفوي شد و نهايتاً به انقلاب اسلامي رسيد. اگر خواستيم جايگاه سکوت امام صادق عليه السلام را در مقابل امويان و عباسيان بفهميم؛ اگر خواستيم جايگاه اشک‌ها و دعاهاي امام سجاد عليه السلام را بفهميم؛ اگر خواستيم از پشت پرده حرف‌زدن‌هاي امام هادي عليه السلام را بفهميم، اگر خواستيم بفهميم غيبت امام عصر عجل الله تعالي يعني چه؟ بايد غدير و حضور آن را در آينده‌ي تاريخ بفهميم.
غدير يک جهش بزرگ است که اسلام به سوي آينده‌ي خود برداشت، جهشي که مردم آن عصر با آن همراهي نکردند حضرت نبي اکرم صلي الله عليه و آله والسلم هم پيش بيني‌هايشان درست درآمد و معلوم شد چرا در رساندن پيام غدير به مردم تعلل مي‌کردند. اگر خواستيد جايگاه حقيقي جريان غدير را مطالعه کنيد بايد تمام حرکات و گفتار نبي‌اکرم در حجة‌الوداع را مطالعه کنيد. دقت در سخنان پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم از آن وقتي که مُحرم شدند نشان مي‌دهد حضرت مي‌خواهند چيزي بگويند ولي فقط اشاره مي‌کنند چون احساس مي‌کنند افراد آماده نيستند تا مصداق را تعيين کنند، تا اين که آيه نازل شد «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»؛ اي پيامبر آنچه به تو از طرف پروردگارت نازل شده به مردم برسان، از آخر آيه بر مي‌آيد که خداوند به پيامبرش متذکر مي‌شود آري ابلاغ ولايت علي عليه السلام کار بي‌خطري نيست، و خداوند هم مي‌داند خطري در ميان است ولي مژده‌ات مي‌دهد که: «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»؛ تو را و پيام تو را از حيله‌ي مردم حفظ مي‌کند. در يک نگاه سطحي، وقتي کسي پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم جريان سقيفه را مي‌بيند که خيلي راحت غدير را ناديده گرفتند و ديگري را به خلافت برگزيدند، اين سؤال برايش پيش مي‌آيد که پس چطور خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم مژده داد غدير را حفظ مي‌کند؟ آري! خدايي که راست مي‌گويد و همه‌ي عالم در قبضه‌ي او است و به پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم هم گفت ولايت اميرالمومنين عليه السلام را حفظ مي‌کنيم، به طريقي ديگر آن را حفظ کرد.
ظاهر قضيه اين بود که پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم و جريان سقيفه و بعد از آن با حاکميت امويان و عباسيان، گويا غدير فراموش شد، ولي به مرور معلوم شد وعده‌ي خدا تخلف‌بردار نيست و اين حفظ‌کردن، يک حفظ‌کردن تاريخي است. امام صادق عليه السلام مي‌فهمند حفظ‌کردن پيام غدير يعني چه، به همين جهت در حاکميت امويان و عباسيان سکوت مي‌کنند و به کار فرهنگي خود مي‌پردازند، حوصله و پشت‌کار امام صادق عليه السلام از مژده‌اي که در دل آيه‌ي «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ»؛ هست، در مي‌آيد، و اين که پيام غدير تاريخ را در مي‌نوردد و جلو مي‌رود تا در وقتش ظاهر شود. با به رسميت شناخته شدن مذهب تشيع در زمان حاکميت صفويان، غدير يک قدم جلو آمد، و با انقلاب اسلامي و حاکميت حکم خدا از طريق فقه آل محمد عليه السلام قدمي ديگر و اساسي‌تر برداشته شد و معلوم شد انقلاب اسلامي ظهور وعده‌ي خداوند در غدير است.
نقش انقلاب اسلامي در جهان آينده
وقتي روشن شود انقلاب اسلامي يکي از آيات بزرگ الهي است، جا دارد در چنين آيتي تدبّر نمود تا اولاً: بفهميم واقع‌شدن آن در اين عصر به چه معني است و چه نوع از زندگي را به همراه دارد، ثانياً: غفلت از نقش تاريخي آن ما را گرفتار چه نوع زندگي خواهد کرد. بايد از خود بپرسيم اگر در جهان معاصر انقلاب اسلامي رخ نداده بود ما با چه جهاني روبه‌رو بوديم؟ حتماً مي‌دانيد اگر انقلاب اسلامي پديد نيامده بود امروز آمريکا و اسرائيل در اين حدّي که امروز احساس بي‌آيندگي مي‌کنند، چنين احساسي نداشتند، اگر انقلاب اسلامي پديد نيامده بود اسرائيل مانعي در مقابل خود جهت حذف کلي ملت فلسطين نداشت. و اگر فلسطين به راحتي حذف مي‌شد ديگر کدام قطعه‌ي جهان اسلام در تيررس حذف توسط اسرائيل قرار نمي‌گرفت، و اگر چنين مي‌شد آيا جوانان ما در کل جهان اسلام با يک دلمردگي و يأس روبه‌رو نبودند؟ اگر انقلاب اسلامي نبود آيا جوانان حزب الله مي‌توانستند در جنگ سي و سه روزه چنين حماسه‌اي بيافرينند، آيا اسلام‌خواهان در کشور ترکيه قدرت مي‌گرفتند و آيا اميدي که اکنون در جهان براي دست‌يابي به دنيايي ديگر ظاهر شده، وجود داشت؟
تا آنجايي که خبرگزاري ايتاليائي إنسا اظهار مي‌کند: «اسلام در نقاط مختلف جهان از مرزها فراتر رفته و به سيستمي براي احياء زندگي در دنياي پر بحران کنوني تبديل گشته است.»4‌ يکي از اساتيد دانشگاه‌هاي آمريکا مي‌گويد: «نه تنها سرعت اسلام‌خواهي در آمريکا آنچنان زياد است که حتماً در آينده‌ کشور آمريکا يک کشور مسلمان است، بلکه نکته‌ي اصلي آن است که مردم آمريکا اسلام را فقط بر مبناي اسلام امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مي‌شناسند». حال فکر کنيد اگر انقلاب اسلامي واقع نشده بود با چه جهاني روبه‌رو بوديم. اين موضوع نياز به تدبّر فراوان دارد که بنده فقط مي‌توانم باب موضوع را باز کنم. شواهد و قرائن نشان از آن مي‌دهد که انقلاب اسلامي جهان ديگري را به وجود مي‌آورد، صد سال ديگر معلوم مي‌شود ما در زمان خود در چه فضاي تاريخ‌سازي نفس مي‌کشيده‌ايم و خودمان فعلاً متوجه ابعاد آن نيستيم.
معلوم است که وقتي انقلابي به صحنه آمد و حيات استکبار و اعوان و انصارش را تهديد کرد، آن‌ها بيکار نمي‌نشينند و مشکلاتي براي ما ايجاد مي‌کنند تا اين تصور در ما به‌وجود آيد که با آمدن انقلاب اسلامي اين مشکلات پيدا شد. ولي اگر در افقي ديگر موضوع را بنگريد مي‌فهميم با ميدان‌دادن به استکبار نه‌تنها همواره در حقارت تاريخي خواهيم ماند، بلکه در درازمدت تمام امکانات اقتصادي و فرهنگي ما را مصادره مي‌کنند.
بايد انقلاب را از افقي ديگر ديد، در آن افق ما نيز مانند علي عليه السلام نمي‌گوئيم چون بني اميه فعلاً حاکميت سياسي جهان اسلام را در دست گرفته‌اند بايد از اسلام جدا شد- چنين بصيرتي که اميرالمؤمنين عليه السلام به ما آموختند- آري با حاکميت عثمان، خراج کل افريقا به ضد انقلابي‌ترين افراد يعني مروان‌بن‌حکم اختصاص يافت،5 در حالي که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم مروان و پدرش را از مدينه تبعيد کرده بودند. و در زمان عثمان نه‌تنها اين دو نفر به دستور خليفه برگشتند، بلکه مروان همه‌کاره‌ي جهان اسلام شد. ابن ابي‌الحديد در شرح خطبه‌ي سوم نهج‌البلاغه آمار عجيبي از ريخت و پاش‌ها و بذل و بخشش‌هاي عثمان از بيت المال به امويان مي‌دهد. ولي با اين همه اميرالمومنين عليه السلام نگفتند اسلام رفت، چون مي‌دانستند اسلام حقيقت بزرگي است که با حجاب امثال عثمان و مروان بن حکم از بين نمي‌رود، حقيقت هرگز از بين نمي‌رود ولي آن‌هايي که مي‌خواهند نور آن را خاموش کنند مي‌روند. به همين جهت حرف ما با حرف يک آدم عادي نسبت به مشکلاتي که در کنار انقلاب اسلامي پيش آمده، فرق مي‌کند.
ما متوجه‌ايم حقيقت بزرگي تحت عنوان انقلاب اسلامي در زمان معاصر ظهور کرده و مي‌خواهيم جايگاه آن را با هم در ميان بگذاريم تا در تحليل آن به خطا نيفتيم و در دام پروژه‌اي که دشمنان انقلاب تهيه ديده‌اند قرار نگيريم. آنچه بيش از همه بايد مورد تأکيد قرار گيرد توجه به معني بودن و يا نبودن انقلاب اسلامي در دنياي معاصر است. در آن صورت از الطافي که با تعلق قلبي نسبت به انقلاب اسلامي به انسان مي‌رسد محروم نمي‌شويم. با همين ديد نسبت به اسلام بود که حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام از اسلام، بصيرت و تعالي به‌دست آوردند، عده‌اي هم اسلام را به بازي گرفتند و از همه‌ي آن برکات محروم شدند مگر مقداري طلا و تعدادي شتر که همه را گذاشتند و رفتند.
تدبّر در انقلاب اسلامي باعث مي‌شود که انقلاب را فقط در حدّي که دشمنان آن، آن را معني مي‌کنند، نشناسيم، بلکه با نگاهي ناب‌تر جايگاه و حقيقت و ريشه‌ي آن را ببينيم. همان‌طور که تدبر در آيات قرآن ما را متوجه سنت‌هاي جاري الهي مي‌کند.
تدبّر در انقلاب اسلامي ‌باعث مي‌شود تا جايگاه تاريخي آن را بشناسيم و بفهميم ما در کجاي تاريخ زندگي مي‌کنيم و اين کارِ بسيار با ارزشي است. بعضي‌ها تا اين‌جا را مي‌ديدند که رضاخان دارد خون مي‌ريزد ولي سنن الهي را که در راستاي چنين ظلم‌هايي جاري مي‌شود، نديدند و لذا به صورتي منفعلانه، در فضايي که رضاخان پديد آورد و نه در فضاي حاکميت سنن الهي زندگي کردند، اين‌ها تحت تأثير همان فضا پير شدند و در پائين‌ترين سطح فکر، زندگي را به پايان رساندند. بعضي‌ها هم مثل امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در عين اين‌که در زمان حاکميت رضاخان زندگي مي‌کردند، ولي چون فهميدند در کجاي تاريخ زندگي مي‌کنند، نظرشان به افقي بالاتر از فضايي که رضاخان ايجاد کرده بود، معطوف بود و در نتيجه در آخر عمر در اوج بصيرت زندگي دنيايي را ترک کردند و فرمودند: «با دلي آرام و قلبي مطمئن و ضميري اميدوار به فضل خداوند از خدمتتان مرخص مي‌شوم». اين نگاه به جهان با توجه به همان فرمايش حضرت صادق عليه السلام است که اگر فرزند زمان خود نباشيد نمي‌فهميد در کجاي تاريخ زندگي مي‌کنيد،6 و لذا حادثه‌ها شما را در هر کجايي که خواست مي‌برد.
تدبر در آيت بزرگي مثل انقلاب اسلامي‌ از زواياي مختلفي امکان دارد، ولي ما از زاويه‌اي مي‌خواهيم بحث کنيم که معلوم شود ‌حقيقت انقلاب موجب به ثمر رساندن زندگي‌ها مي‌شود، و هرکس خواست زندگيش به ثمر برسد و پوچ و بي‌خود نگردد و به اصطلاح امروزي‌ها افسردگي پيدا نکند، در حال حاضر يک راه بيشتر در جلو خود ندارد و آن اين که جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي ‌را بشناسد و زندگي خود را به آن متصل کند تا در عين ورود به يک اميدواري ناب، غم‌ها و شادي‌هايش معني‌دار شود.
درک نکردن حقيقت و جايگاه انقلاب موجب مي شود تا انسان از اوقاتي که ايام الله انقلاب پديد مي‌آورد و اهل ايمان و مردان انقلاب در آن وارد مي‌شوند، محروم باشد و «وقت» خوش نداشته باشد.کساني که توانستند انقلاب اسلامي را بشناسند و با حقيقت آن متحد شوند، و وقتشان وقت انقلاب است، از انقلاب چيزي نمي‌خواهند بلکه هر چه دارند در راه انقلاب مي‌دهند.
انقلاب اسلامي و نجات از بي‌آيندگي
وقتي احساس مي‌کنيد در کارهاي خود، پس از زحمات زياد، به هيچ جا نرسيده‌ايد و بي‌آيندگي آن زحمات را حس مي‌کنيد، خود به خود افسردگي و يأس به سراغتان مي‌آيد و هر چه آن کار اساسي‌تر باشد با يأس بيشتري روبه‌رو مي‌شويد و بزرگ‌ترين يأس وقتي است که انسان احساس کند کلّ زندگي او وارد تاريخي شده که عين بي‌آيندگي است. چيزي که فرهنگ مدرنيته در جان و قلب انسان‌هاي گرفتار آن فرهنگ فرو مي‌کند. حال انقلاب اسلامي بستري را آماده کرده است که اگر کسي خود را بدان متصل کرد کل زندگي او وارد تاريخي از نورانيت و معنويت مي‌شود به طوري که خود را در گذشته با همه‌ي انبياء هم افق، و در آينده با حضرت مهدي عجل الله تعالي همراه مي‌يابد و لذا حضرت صادق عليه السلام در رابطه با برکات توجه به آينده‌ي نوراني و توجه به ظهور حضرت مهدي عجل الله تعالي مي‌فرمايند: «مَنْ مَاتَ مِنْكُمْ وَ هُوَ مُنْتَظِرٌ لِهَذَا الْأَمْرِ كَمَنْ هُوَ مَعَ الْقَائِمِ فِي فُسْطَاطِهِ - قَالَ ثُمَّ مَكَثَ هُنَيْئَةً ثُمَّ قَالَ- لَا بَلْ كَمَنْ قَارَعَ مَعَهُ بِسَيْفِهِ - ثُمَّ قَالَ- لَا وَ اللَّهِ إِلَّا كَمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه و آله والسلم»؛7 هركس از شما بميرد در حالى كه منتظر ظهور قائم آل محمد صلي الله عليه و آله والسلم باشد مثل كسى است كه با قائم در خيمه‏‌ي آن حضرت باشد. سپس لحظه‏اى سكوت نموده و آنگاه فرمود: نه! بلكه مانند كسى است كه در ركاب او شمشير زده است. بعد از آن فرمود: نه، سوگند به خدا بدانيد كه او همچون كسى است كه در ركاب پيغمبر صلي الله عليه و آله والسلم به افتخار شهادت نائل گشته است‏.
بدترين نوع زندگي احساس بي‌آيندگي است و در حال حاضر به‌جز زندگي در فضاي انقلاب اسلامي هر طور ديگر انسان زندگي کند در بي‌آيندگي به سر مي‌برد.
وقتي متوجه شديد فرهنگ مدرنيته مردم جهان را در فضا و روزگاري قرار داده که هر کار بکنند همچون گذشته‌شان بي‌نتيجه خواهند بود و دلهره‌ي به نتيجه نرسيدن کارها تمام وجودشان را فراگرفته است، مي‌فهميم چرا اولاً: دشمن سعي مي‌کند انقلاب اسلامي را نيز در فرهنگ مدرنيته هضم کند. ثانياً: چرا ورود در اردوگاه انقلاب اسلامي با اميدواري در کل زندگي همراه است.
انساني که گرفتار بي‌آيندگي تاريخي شد ديگر براي ادامه‌ي زندگي تحليل ندارد. شما روزنامه‌هاي دنيا را بخوانيد، حرف شعراي آن‌ها را بشنويد، همه‌اش قصه‌ي ناليدن از بي‌آيندگي است و اين‌که خود را در نيهيليسم يا پوچ‌انگاري غرق مي‌بينند و آنقدر زندگي برايشان بي‌ارزش است که به کارهاي سختِ مرگ‌آور دست مي‌زنند، زيرا مرگ در اهداف، يعني ادامه‌ي همين زندگي پوچ و بي‌آينده. در اين حال است که هرکس بايد از خود بپرسد آيا خداوند راهي براي خارج‌شدن و نجات‌يافتن از اين‌همه پوچي و بي‌آيندگي براي مردم اين دوران نگذارده است؟ به ‌ناگاه متوجه سخن خدا مي‌شوي که مي‌فرمايد: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»؛8 ما ياد خود و توجه به مقصد حقيقي را نازل کرديم و حتماً آن را حفظ مي‌کنيم. با نظر به اين آيه اميد بزرگي در جان شما شعله‌ور مي‌شود. يعني اي مردم چيزي در زير اين آسمان هست که شما را از روزمرّگي، به مقاصدي متعالي دعوت مي‌کند و خداوند مژده داده است که آن را از هرگونه اضمحلال و بي‌آيندگي حفظ مي‌کند، به خود مي‌آييم که پس هر راهي که به قرآن ختم شود، راه نجات از پوچي دوران است. به همين دليل مي‌بينيد حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» به عنوان يک عارفِ فقيهِ سالکِ زحمت کشيده، به اين نتيجه مي‌رسد که سلوکش را بايد با پديد آوردن انقلاب اسلامي کامل کند.
کتاب‌هايي که امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» قبل از انقلاب اسلامي نوشته‌اند حکايت از آن دارد که سنين بين بيست تا سي سالگي در عرفان و سلوک و تحقق در مقامات عاليه بسيار موفق بوده‌اند. کتاب «شرح دعاي سحر» امام را مرحوم آقاي آشتياني شرح کرده است، مي‌گويد؛ هنوز زمان تنگ است که مطالب عرفاني ايشان فهميده شود. امام«رضوان‌الله‌عليه» با اين که اين همه در کسب مقامات جلو رفته‌اند احساس مي‌کنند آنچه بايد اين سلوک را کامل کند و روح نجات از ظلمات دوران را در جامعه بدمد پايه‌گذاري سياستي است که عين ديانت باشد و لذا با انقلاب اسلامي جامعه را وارد خطي از نور مي‌کنند که از غدير شروع مي‌شود و فعلاً در حاکميت سخن آل محمد صلي الله عليه و آله والسلم يعني ولايت فقيه قرار دارد تا مهدي آل محمد عجل الله تعالي ظهور فرمايد. حالا که ظلمات دوران مدرنيته قلب‌ها را دزديده است و نظرها به امام معصوم نيست، لااقل سخنشان را حاکم کنيم تا شروع خوبي براي ظهور آن حضرت باشد. و از اين زاويه متوجه مي‌شويم انقلاب اسلامي ‌راه نجات انسان اين قرن است و نمي‌گذارد نظرها از توجه به قطب عالم امکان به جاي ديگري فرو افتد.
انقلاب اسلامي و نجات از فردگرايي
حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌عليه» فهميدند غور در عرفان و فقه و فلسفه بدون حيات ديني که به وسعت اجتماع باشد، يک نوع انزوا و فروافتادن در ديوارهاي تنگ فردگرايي است و از اين طريق انسان به شکوفايي واقعي نمي‌رسد و از آن طريق بي‌آيندگي به کلي از صحنه‌ي جان انسان رخت برنمي‌بندد و در نتيجه خداوند انقلاب اسلامي را به ايشان هديه داد.
همان‌طور که اهل سنت روايات غدير را مي‌شناسند ولي عده‌اي از بدخواهان موضوع را به يک موضوع سياسي تبديل کردند، به طوري که برادران اهل سنتِ ما تصور مي‌کنند مي‌توانند بدون ارتباط با علي عليه السلام و مسير حاکميت اهل بيت عليه السلام سلوک ديني خود را ادامه دهند، همين طور اين خطر براي مردم ما نسبت به انقلاب اسلامي هست که عده‌اي فکر کنند براي مسلمان بودن نيازي نيست حتماً وارد اردوگاه انقلاب اسلامي شد. با اين تحليل همان ظلمي که به جهان اهل سنت شد و آن‌ها را از عترت رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم جدا کردند، به شيعه مي‌شود و آن‌ها را از غديرِ قرن چهاردهم، يعني انقلاب اسلامي، جدا مي‌کنند و از برکات فوق‌العاده‌ي اين ارتباط محروم مي‌گردانند.
تدبّرنکردن در جريان غدير موجب فاصله گرفتن اهل سنت از عترتي شد که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم تأکيد داشتند از قرآن جدا شدني نيست، و عدم تدبر در انقلاب اسلامي‌ و غفلت از ريشه‌ي تاريخي آن، موجب ظلمي ‌مي‌شود که ما شيعيان به خود و مکتب تشيع خواهيم کرد. فراموش نفرمائيد که انقلاب اسلامي را يک فقيه عارفِ سالک شکل داده است، يعني يک عکس‌العمل سياسي در مقابل نظام شاهنشاهي نيست، يک حقيقت باطن‌دار است و باطنش هم باطن دارد، و به همين جهت ظرفيت تدبّر اساسي در آن موجود است. از آن‌جايي که حادثه‌هاي ريشه‌دار با ارتباط با باطن‌شان شناخته مي‌شوند، انقلاب اسلامي به اين راحتي‌ها فهميده نمي‌شود، زيرا يک حادثه‌ي اتفاقي نيست. اگر به عموم اهل سنت بگوييد غدير يعني چه؟ مي‌گويند پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم اميرالمؤمنين عليه السلام را دوست داشتند و چون حضرت علي عليه السلام در جنگ در يمن با خالد بن وليد اختلاف پيدا کردند، پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم در غدير در دفاع از علي عليه السلام محبت خود به علي عليه السلام را اظهار داشت.
در حالي که اگر بر روي احاديث و آيات مربوط به آن تدبر مي‌کردند، به‌خوبي به حقيقت موضوع پي مي‌بردند. گاهي براي انسان سؤال مي‌شود که چرا با اين همه عظمت که در غدير به چشم مي‌خورد و در تاريخ اهل سنت ثبت شده است، اهل سنت ساده از آن مي‌گذرند؟ جواب را در زمان خودمان پيدا کنيم، مگر بسياري از مردم ما با انقلاب اسلامي ‌هم همين طور برخورد نمي‌کنند؟ اگر بر روي انقلاب اسلامي هم تدبّر نشود، در اذهان عمومي به يک حادثه‌ي سياسي تبديل مي‌شود که در آخر قرن بيستم اتفاق افتاد و ديگر هيچ. اگر شيعيان در ذات انقلاب اسلامي تدبّر مي‌کردند آيا متوجه نمي‌شدند اين همان غدير است که منزل به منزل، تاريخ را طي کرده و جلو آمده تا به لطف الهي حالا که امکان حاکميت خودِ معصوم فراهم نشده است، سخن معصوم در صحنه‌ي تصميم‌گيري‌هاي کلان در صحنه باشد، تا آرام‌آرام حاکميت خودِ معصوم ظاهر شود؟ اينجا است که متوجه مي‌شويم در همان راستايي که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم در رابطه با قرآن و عترت فرمودند: «ما اِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما لَنْ تَضِلُّوا اَبَداً»؛9 هرگاه به اين دو يعني قرآن و عترت، متصل باشيد، هرگز به انحراف نمي‌افتيد، انقلاب اسلامي ‌راه نجات انسان در اين قرن است از هرگونه انحراف و پوچي.
مقايسه کنيد جلسات ديني را که از ترس سياسي بودن، از انقلاب اسلامي ‌و امام خميني«رضوان‌الله‌عليه» حرف نمي‌زنند، با جلسات ديني که در کنار توجه به ساير ابعاد دين، به انقلاب اسلامي ‌و رهبري آن توجه دارند، آيا افراد در اين دو نوع جلسات در يک سطح و در يک فضا زندگي مي‌کنند؟ آيا آن شور و نشاط و وسعتي که در جلسات نوع دوم هست با جلسات نوع اول قابل مقايسه است؟ عين همين مسئله در شخصيت روشنفکران غير ديني نسبت به روشنفکرانِ متوجه جايگاه انقلاب اسلامي، قابل رؤيت است، حال بايد پرسيد کدام نوع افراد به اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه عليه السلام نزديک‌ترند؟ روشن است که آن نوع زندگي که امامي معصوم در افق انسان و جامعه قرار دارد، راه به سويي دارد که دنياي جديد هرگز نمي‌تواند آن را تحمل کند. مگر اين صنعتي که ما مي‌خواهيم شروع کنيم و دنياي غرب مانع مي‌شود جز اين است که آن‌ها نگرانند آرام‌آرام ما از آن‌ها فاصله بگيريم و با رويکرد خودمان به انسان و جهان، آن صنعت را مديريت کنيم؟ اين را مي‌توان در دنيا تجربه کرد که اگر بهترين کارخانه‌ها را داشته باشيم ولي ولايت خدا و امام معصوم مدّ نظر نباشد، به همان بي‌حاصلي دچار مي‌شويم که غرب دچار شد. آري اگر صنعت غرب در اين کشور آمد و با روح انقلاب اسلامي مديريت شد نتيجه چيز ديگري مي‌شود.
احمد آقا خميني«رحمة‌الله‌عليه» از قول حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌عليه» قضيه‌‌اي را نقل کرده بودند که اگر اين سرود «اي مطهر» را -که راديو و تلويزيون بارها پخش مي‌کرد و چند بار هم مردم از امام«رضوان‌الله‌عليه» سؤال کرده بودند و ايشان فرموده بودند: هيچ اشکالي ندارد- دولت سعودي پخش کند مي‌گويم حرام است! يعني؛ اگر سرود «اي مطهر» در فضاي فرهنگ غير ديني نواخته شود آن نتايج را در بر ندارد بلکه نتيجه‌ي عکس مي‌دهد. اين‌که عرض مي‌کنم اگر نظام اسلامي بر صنعت غربي احاطه پيدا کند روح ديگري بر آن دميده مي‌شود بحث عميقي است که لازم است مطلب را در مباحث غرب‌شناسي دنبال بفرمائيد.10 رواياتي که مي‌فرمايد اگر کسي ولايت ائمه عليه السلام را نداشته باشد از عباداتش بهره نمي‌برد، به جهت رويکرد متفاوتي است که انسان‌ها در عدم توجه به ولايت ائمه عليه السلام پيدا مي‌کنند،11 آن کس که در افق زندگي خود انسان‌هاي معصوم را مي‌شناسد و سعي دارد در تمام مناسبات زندگي به آن‌ها نظر کند خيلي فرق مي‌کند با انساني که با مجموعه‌اي از آگاهي‌هاي ذهني مي‌خواهد زندگي کند، چنين انساني حتي جايگاه عبادات خود را درست نمي‌شناسد.
امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» و فهم روح زمانه
وقتي روح زمانه و روح انقلاب اسلامي‌درست شناخته شود نه تنها متوجه بي‌ثمري زندگي بيرون از انقلاب اسلامي مي‌شويم، بلکه با ورود به اردوگاه انقلاب اسلامي رهِ صد ساله را يک شبه طي مي‌کنيم. متأسفانه بعضي از مسلمانان به‌کلي از زمان خود بيرونند! اصلاً توجه نمي‌کنند که در کجاي تاريخ زندگي مي‌کنند، امام خميني«رضوان‌الله‌عليه» روح زمانه را خوب شناختند و بر اساس ذخاير الهي آن را تغذيه کردند و جلو بردند.12
مسلّم بشر امروز از روزگار خود به تنگ آمده است و به خوبي احساس کرده حاصل کارهايش تماماً پوچ شده و ناخودآگاه نتيجه مي‌گيرد فردايش، که آينده‌ي امروزش است، نيز پوچ است و در چنين حالتي است که اگر انسان درست اقدام کند بر خلاف همه‌ي موانع، به نتيجه مي‌رسد. مي‌گويند چطور شد که اباذر«رحمة‌الله‌عليه» با آن‌که در ابتداي مسلمان شدنش دو يا سه روز بيشتر با پيغمبر نبود، آن‌چنان شد که به تنهايي به غفار برگشت و همه‌ي مردم آن قبيله را مسلمان کرد؟ آري با دو يا سه روز نمي‌شود خيلي مطلب به دست آورد ولي اگر انسان روح يک مکتب را شناخت حرف‌هاي ديگر را مي‌تواند در دل آن پيدا کند.
درک روح زمانه مثل احساس اين ميز و صندلي نيست، چون چيز مشخصي نيست، روحي است که همه چيز را در بر گرفته و لذا درک آن به شعور خاصي بستگي دارد، بايد انسان از افقي بالاتر آنچه را بر عالم مي‌گذرد بنگرد. حتي ممکن است مردم نفهمند از وضع موجود به تنگ آمده‌اند و گرفتار پوچي شده‌اند. ولي نوع عکس‌العمل‌هايشان خبر از چنين حالتي مي‌دهد، حتي ممکن است ابتدا در حفظ وضع موجود اصرار کنند و در مقابل هر تغييري مقاومت نمايند، امّا وقتي آرام‌آرام متوجه نوري از انوار الهي شدند که بنا دارد آن‌‌ها را از ظلماتِ دوران نجات دهد، به شدت از آن استقبال مي‌کنند. با کمي دقت مي‌توان احساس بي‌ثمري را در قلب اکثر مردم جهان ملاحظه کرد. حال اگر جهانيان به چنين احساسي آگاهي يابند و به راه‌هاي برون‌رفت از آن بينديشند، به سرعت متوجه انقلاب اسلامي خواهند شد و به همين جهت عرض مي‌کنم به انقلاب اسلامي ‌و آينده‌ي انقلاب اسلامي ‌اميدواري بسياري هست که مردم جهان، به خصوص جهان اسلام دير يا زود به آن فکر مي‌کنند.
در فضاي فرهنگ مدرنيته به هر کس بنگريم مي‌بينيم نگران آينده‌ است، نگراني از آينده به معناي خاص آن يعني احساس اين که فرداي زندگي همانند امروز باشد، عکس‌العمل چنين احساسي آماده شدن براي از ميان برداشتن آن نوع زندگي است ولي نمي‌دانند چگونه؟ وقتي متوجه شديم چون بشر مدرن نمي‌داند چگونه وضع موجود را تغيير دهد به آن تن داده است، هنر ما آن است که اين تن دادن را رضايت قلمداد نکنيم به طوري که تصور شود وقتي جامعه‌اي زندگي مدرن را پذيرفت آمادگي پذيرش زندگي و تمدن ديگري را ندارد.
آري بايد ماوراي يأسي که فرهنگ مدرنيته بر انديشه‌ها تحميل کرده است مبني بر اين که راه برون‌رفتي نيست، بر زمانه بنگريم، تا بفهميم بشر دير يا زود خود را با انقلاب اسلامي آشنا مي‌بيند. اشکالي اساسي که ما در تحليل وضع موجود داريم اين است که فکر مي‌کنيم چون مردم از سر تحمل، شرايط جهان مدرن را پذيرفته‌اند از آن راضي‌اند! انعکاس عدم رضايت‌ها را مي‌توان در حرکات مختلف مردم ديد، حتي آن وقتي که مصداق‌ها را اشتباه مي‌گيرند. جالب است که بعضي‌ها بر اساس زندگي غربي عمل مي‌کنند ولي بي‌حاصلي آن را به انقلاب اسلامي نسبت مي‌دهند. بشر غربي بي‌حاصلي زندگي را امري گريزناپذير مي‌پندارد و بر همين اساس گفته مي‌شود نبايد در غرب منتظر انقلاب بود، ولي اين تحليل در صورتي است که مردم نتوانند در مقابل خود راه برون‌رفتي را تصور کنند و با تصور امکان برون‌رفت، تحليل‌ها به هم مي‌خورد. حرف اصلي و جدي مردم غرب را نبايد از آن‌هايي شنيد که تمام تلاششان اين است که مردم را راضي نگه دارند تا شورش نکنند، حرف اصلي فرهنگ غرب را از انديشمنداني مثل روژه‌گارودي بايد شنيد که مي‌گويد: «وقتي زندگي مدل غربي شکست خورد، ديگر انقلابي بودن اين نيست که مشکلات اقتصادي اين نظام را رفع کنيم، بلکه انقلابي بودن آن است که نظام تازه‌اي جانشين مدل غربي بسازيم»؛13
لذا تأکيد مي‌کنم انعکاس روح مردم دنيا را بايد در انديشه و سخن انديشمندان آن‌ها پيدا کرد و نه در سخن سياست‌مدارانشان. سياست‌مداران دنياي غرب تحمل بشر مدرن از آن زندگي را دليل رضايت او پنداشتند در حالي که تجربه‌ي تاريخي گواه است در اولين فرصت که احساس کنند مي‌توانند از آن زندگي آزاد شوند، به همه‌ي غرب پشت مي‌کنند. استقبال گسترده‌ي جوانان غربي در همه‌ي کشورهاي غربي به مارکسيسم بر همين اساس بوده است، هرچند آن‌ها مصداق نجات را درست تشخيص ندادند ولي تجربه‌اي بزرگ اندوختند که راه نجات را بايد در معنويات جستجو کرد. خردمندان غربي در همان روزها فهميدند کعبه‌ي آمال‌شان مارکسيسم نيست ولي جواناني که به دنبال چيزي غير از آن چيزي که بود مي‌گشتند، با طرح مارکسيسم روزنه‌ي اميدي براي برون‌رفت از آن‌چه در آن بودند، در مقابل خود احساس کردند و به همين جهت هجوم گرايش به مارکسيسم در غرب و در بسياري از کشورهاي غير غربي پديدار شد، اما به دو دليل مارکسيسم نتوانست اميدها را برآورده سازد؛ يکي اين‌که پشتوانه‌ي عقلي نداشت و بيش از آن که جوابگوي فطرت‌ها باشد جوابگوي وَهم‌ها و اميال نفساني بود، و ديگر آن که در عمل هم خردمندانِ جوامع که عموماً حرف اصلي را مي‌زدنند از آن استقبال نکردند.
ولي با اين‌همه مردمي که دنبال چيزي هستند که از تنگناي غرب خارج شوند حتي حاضرند به مارکسيسم هم دل ببندند، در حالي که انقلاب اسلامي قابل مقايسه با مارکسيسم نيست. انقلاب اسلامي دعوت به چيزي است که بشريت در عمق جان خود به دنبال آن است. انقلاب اسلامي دقيقاً جواب منطقي و اطمينان‌بخشي است براي نسخ تاريخ موجود و جواب به تمنّاي انسان‌هايي است که تنگناهاي دنياي غرب را مي‌شناسند. مردم عادي در دنياي غرب فقط احساس مي‌کنند به آن چه که مي‌خواهند برسند نرسيدند ولي متفکران ريشه‌ي ناکامي بشر را مي‌بينند و کافي است متفکرانِ جهان، نظام سياسي و الهي انقلاب اسلامي را بشناسند.
تبديل ايران‌هراسي به ايران‌گرايي
هرچه زمان بگذارد علاوه بر آن که انقلاب اسلامي ‌چهره‌‌ي اصلي خود را بيشتر مي‌نماياند، ملت‌ها هم با انصراف از وضع موجود جهان، راحت‌تر به لايه‌هاي اصلي انقلاب اسلامي نظر مي‌کنند. نتيجه‌ي نظر به لايه‌هاي اصلي انقلاب اسلامي آن شده است که هرقدر آمريکا تلاش مي‌کند چهره‌ي ايران را بد نشان دهد، نتيجه برعکس مي‌شود و ايران هراسي در بين ملت‌ها به ايران‌گرايي تبديل شده است. خبرنگاري از ايران که به شرم‌الشيخ مصر رفته بود مي‌گفت: با اين‌که آن شهر يک شهر امنيتي است و افراد خاص در آن‌جا هستند، از من سؤال مي‌کردند شما را به خدا آيا شما اسلحه‌ي اتمي ‌داريد؟ وقتي گفته بود نه، آن‌ها گفته بودند إن‌شاءالله به‌دست خواهيد آورد. چون نگاهشان به انقلاب اسلامي نگاه اميدوارانه به مکتبي است که مي‌خواهد بشريت را از تنگناي فرهنگ مدرنيته نجات دهد، وگرنه پاکستان هم به عنوان يک کشور اسلامي اسلحه‌ي اتمي دارد اما عموماً مسلمانان خوشحال نيستند، براي اين‌که آرمان بزرگي را که انقلاب اسلامي ايران به عهده گرفته و آن آرمان در ذات اين انقلاب نهفته است در کشور اسلامي پاکستان نيست. اين‌ها که عرض مي‌کنم نمونه‌هايي است براي آن‌که روشن شود اگر در انقلاب اسلامي تدبّر کنيم و حجاب‌هايي را که ظلمات مدرنيته بر آن انداخته تا درست ديده نشود، کنار بزنيم با حقيقت بزرگي روبه‌رو خواهيم شد. حيف که هنوز شرايط آماده نشده تا در همه‌ي ابعاد انقلاب اسلامي تدبّر کرد، اين به خودي‌ خود کاري است که بايد با زباني خاص و با تدبّري مثل تدبّر علامه طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه» مسئله را دنبال کرد، موضوع از حدّ گفتار و فهم من بسيار بالاتر است. اميدوارم سخنان بنده مقدمه‌اي باشد تا عزيزان با ديد دقيق‌تري موضوع را دنبال کنند.
انقلاب اسلامي فعلاً در جايگاهي قرار گرفته که سران جهان غرب مأمور شده‌اند حاکمان جهان اسلام را از آن بترسانند و با آن مقابله کنند. حال موضوع دو وجه پيدا کرده است، اگر حاکمان جهان اسلام تحت تأثير غربي‌ها قرار گيرند و با نظام اسلامي مقابله کنند، مورد بي‌مهري مردمشان قرار مي‌گيرند، و اگر از ترس مردم با انقلاب اسلامي کنار بيايند زير فشار قدرت‌هاي بزرگ واقع مي‌شوند، و اين هنر انقلاب اسلامي است که بر اساس ريشه‌هاي فرهنگي خود که حاصل رهنمود‌هاي ائمه عليه السلام است، با وقار و حوصله و بدون روح ستيزه‌جوئي و با شعار تنش‌زدائي، آرام‌آرام تاريخ را در ‌نوردد و جلو ‌رود و بدون آن که از حرف اصلي خود کوتاه بيايد به حيات خود ادامه ‌دهد. تعبير غربي‌ها اين است که ايران شطرنج‌باز ماهري است که خيلي دقيق رقيب خود را مات مي‌کند، ولي قضيه مربوط به ايران نيست، مربوط به روح فرهنگ تشيع است و اين‌که امامان شيعه نشان دادند چگونه در بحراني‌ترين شرايط مي‌توان ادامه‌ي حيات داد. ايران با توجه به فرهنگ انقلاب اسلامي کاري کرد که سران جهان غرب نتوانستند آن طور که آن ها برنامه ريزي کرده بودند، آخرين تير را به ما بزنند.
فکر نکنيد به اين سادگي‌ها نظام اسلامي توانسته است در اين غوغاي جهاني، تاريخ خود را طي کند و جلو برود، بالأخره عرف بين‌المللي آن است که يک کشوري در شرايط کشور ما، يا تسليم مي‌شود، يا مخالفان خود را به جنگ دعوت مي‌کند، در حالي‌که ما هيچ‌کدام از اين دو راه‌ را نرفتيم. همان‌طور که امام صادق عليه السلام نه تسليم خليفه‌ي عباسي شدند و از سخنان خود دست برداشتند و نه مخالفت علني با آن‌ها کردند. از طرفي خليفه‌ي عباسي همه را رها کرده است و امام صادق عليه السلام را گرفته، و همه‌ي دغدغه‌هاي او آن حضرت است، چون مي‌داند معني امام صادق عليه السلاميعني يک بي‌آيندگي کامل براي سلسله‌ي عباسيان، از طرف ديگر هيچ بهانه‌اي براي مقابله‌ي مستقيم با حضرت ندارد. متوکل به اطرافيان خود مي‌گويد؛ واى بر شما، كار ابن الرضا مرا درمانده و بيچاره كرده.14 در حالي که امام هادي عليه السلام ظاهراً يک گوشه نشسته‌اند و مشغول زندگي خود هستند. ولي در حقيقت يک فکر و فرهنگ‌اند که حاکمان نمي‌توانند آن را ناديده بگيرند، و بيش از آن هم که نمي‌شد براي آن حضرت مأمور گذاشت و آن حضرت را در حصر قرار داد. آن‌چه همه‌ي فکر و ذکر خليفه را به خود جلب کرده نظر به آينده است، وقتي به آينده مي‌نگرد مي‌بيند فکر و فرهنگ امام هادي عليه السلام در پيشاني آينده، خود را نشان مي‌دهد.
انقلاب اسلامي و رويکرد نفي غرب
انقلاب اسلامي همراه بود با ‌ظهور شعور انسان‌هاي خودآگاه و دل‌آگاهي که خوب فهميدند راه و رسم زندگي در دوران معاصر چگونه بايد باشد. انقلاب اسلامي ‌را سياسيون تدوين نکردند، انقلاب اسلامي توسط يک مرد الهي شکل گرفت که اولاً: ظلمات روح مدرنيته را از طريق تجليات اشراقي، با گوشت و پوست خود احساس کرده بود و در زمان رضاخان و محمدرضاخان مشاهده کرده بود مدرنيته يعني چه، آن وقتي که هيچ مانعي براي مدرن شدن ملت ايران در ميان نبود و شاهِ خودفروخته همه‌ي کشور را در اختيار غربيان قرار داده بود. ثانياً: راهي را که نبي اکرم صلي الله عليه و آله والسلم‌ و ائمه‌ي طاهرين عليه السلام از طرف خدا متذکر آن بودند، به خوبي مي‌شناخت و با توجه به اين نکات انقلاب اسلامي با رويکرد نفي غرب و اثبات اسلام به صحنه آمد و متفکراني از جنس فکر امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه»، مدافعان حقيقي آن انقلاب شدند و آن را فهميدند و با امام هم‌زبان گشتند، و با اين وصف انقلاب جلو رفت، مسلّم اگر مرحوم شهيد بهشتي و شهيد مطهري و آيت‌الله خامنه‌اي زبان امام را نفهميده بودند انقلاب اسلامي منحرف ‌شده بود.
در روايت داريم وقتي وجود مقدس امام زمان عجل الله تعالي تشريف مي‌آورند، يکي در شرق عالم است و يکي در غرب عالم ولي با اين همه با امام ارتباط دارند. ذرّه‌اي از آن حالت در انقلاب اسلامي به چشم مي‌خورد، به طوري که افراد مختلف در اقصي نقاط کشور ايران متوجه سخن امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» شدند، کساني زبان امام«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» را فهميدند که دو رويکرد فوق را در شخصيت خود نهادينه کردند. برعکسِ کساني که با امام«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» فقط در حدّ نفي شاه همکاري کردند، اين‌ها همواره به نحوي حجاب انقلاب بوده‌اند. و هر گاه انقلاب اسلامي خواسته است چهره‌هاي باطني خود را ظاهر کند چنين افرادي ناخواسته با آن مقابله کرده‌ و تحت عنوان اين که غرب نبايد از ما ناراحت شود انقلاب اسلامي را نسبت به رسيدن به اهداف اصلي باز داشته‌اند.
زمان تصميم
آري خودآگاهي نسبت به ظلمات دوران، و دل‌آگاهي نسبت به حقيقت انقلاب اسلامي اندوخته‌ي انسان‌هاي با شعوري بود که انقلاب اسلامي را شناختند و با امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» همزبان شدند. با توجه به امور فوق و با تدبّر در ذات تاريخي انقلاب اسلامي است که عرض مي‌شود اين انقلاب ‌ظهور و شعور انسان‌هاي خودآگاه و د‌ل‌آگاهي است که متوجه شدند زمان تصميم براي واردشدن به تاريخي فوق تاريخ مدرنيته فراهم شده است و هرکس تصميم بزرگ تاريخي خود را در اين زمان نگيرد حتماً در روزمرّگي‌هاي زندگي در وضع موجود پوسيده و پوچ مي‌شود.
غفلت از تصميم‌گيري صحيح براي ورود در تاريخ، سرنوشت کساني است که اصالت را به فرهنگ مدرنيته مي‌دهند، چه مدرنيته از جهت ضد قدسي آن، که بيشترِ مارکسيست‌ها در اين وادي قرار دارند، و چه مدرنيته از جهت بي‌بند و باري آن که بيشترِ غرب‌زده‌هاي اشرافي و سرمايه‌دار در آن قرار دارند. کافي است شخصيت آن‌ها را در سنين پنجاه‌سالگي به بعد مورد مطالعه قرار دهيد، چون اين‌ها به فکر برون‌رفت از روح غربي نبودند، در اين مرحله از عمر به آدم‌هاي افسرده و پوسيده و شکست‌خورده تبديل شده‌اند. حال اين‌ها را مقايسه کنيد با امثال حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» که در نود سالگي در شور و نشاط، در متن وسيع‌ترين نوع زندگي، تنفس مي‌کنند. اگر ملاحظه کنيد انسان‌هايي که در کشور ما در دوران بازنشستگي با بي‌هويتي روبه‌رو مي‌شوند در دوران جواني از دو چيز غافل بوده‌اند، يکي اين‌که ايران را به معناي مهد تشيع نشناختند و خود را در فرهنگ انتظار وارد نکردند، و ديگر اين‌که زمانه‌اي را که در آن زندگي مي‌کردند درست درک ننمودند، چه آن وقتي که روح زمانه اقتضا مي‌کرد که وارد حرکت مرحوم آيت‌الله مدرس شوند و با رضاخان مقابله کنند، و چه آن وقتي که زمانه اقتضا مي‌کرد در کنار آيت‌الله کاشاني باشند و چه حالا که بايد در کنار شخصيت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» وارد انقلاب اسلامي شوند.
هرکس از تصميم بزرگي که بايد در زندگي خود بگيرد غفلت کرد از تاريخ بيرون مي‌افتد و از فهم روح زمانه محروم مي‌شود و امروز، براي فهم روح زمانه عملي جز تدبّر در انقلاب اسلامي‌ نيست. انقلاب اسلامي تاريخ جديد جهان را شکل خواهد داد و مبناي سياست جديدي را بر پا مي‌کند، هر کس سرنوشت خود را به آن وصل نکند هيچ معنايي براي ادامه‌ي زندگي نمي‌يابد و مثل پيران بازنشسته‌اي خواهد شد که در زمان حکومت پهلوي معني زندگي در کنار مرحوم مدرس و آيت الله کاشاني را رها کردند و آن را در جايي ديگر دنبال کردند. اکنون نيز بسياري از افراد و اقوام و ممالک در ارتباطي که با غرب دارند بايد نگران فرداي خود باشند و در سالهاي اخير روشن شد که غرب نمي‌تواند جلوي تحقق چيزهايي را که ذاتي تاريخ معاصر است، بگيرد. غرب ديگر نه فقط حلّال مسائل و مشکلات نيست بلکه هر روز درد تازه‌اي بر دردهايش افزوده مي‌شود.
خداي انقلاب اسلامي
يکي از خواهران که همسرش در اوايل انقلاب با مسعود رجوي، سرکرده‌ي منافقان همکاري مي‌کرد و بالأخره از ايران فرار کرد، مي‌گفت: پس از سرنگوني صدام اجازه دادند بروم شوهرم را ببينم، شايد متوجه خطايش بشود و توبه کند. مي‌گفت حقانيت انقلاب اسلامي ‌را بايد با توجه به سرنوشت آن‌ها فهميد، احساس يأس از آينده و ناتواني نسبت به هرکاري آن‌ها را خرد کرده بود، حتي اميد توبه و برگشت به زندگي گذشته در آن‌ها مرده بود، منتظر بودند آمريکا براي آن‌ها کاري بکند و ديگر هيچ. اين خود نشانه‌ي آن است که در هر اردوگاهي، جز اردوگاه انقلاب اسلامي خبري از آينده‌ي معني‌دار نيست. حقيقت آينده مربوط به حضرت مهدي عجل الله تعالي است و وقت ظهور ولي‌الله و ارتباط با خداي مهدي عجل الله تعالي در آينه‌ي انقلاب اسلامي‌ هويدا است.
با ظهور انقلاب، خدايي که در کتاب و درس و مدرسه مي‌خوانديم رفت و خداي خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» که متذکر ظهور خداي مهدي عجل الله تعالي است به ميدان آمد. هرچند هنوز بسياري از طرفداران انقلاب اسلامي با خداي مهدي عجل الله تعالي آشنا نشده‌اند و با هر اقدامي - هر چند دلسوزانه- حجابي بر ظهور آن حضرت اضافه مي‌کنند. با اين‌همه، بشر در شرايطي است که راه‌هاي انحراف را امتحان کرده است، آن مکاتب در عيني که همه‌ي توان خود را به صحنه آورده‌اند، راهي به سوي بشر نگشودند، و از اين طرف با انقلاب اسلامي راه نور و هدايت به سوي مقصد متعالي ظاهر شده است، راهي که از جنس راه‌هاي گذشته نيست، در عيني که ريشه در تاريخ انبياء دارد، حجاب‌هاي دوران‌هاي گذشته را که هر ديني را در حجاب مي‌برد، شکافته، و راه برگشت به خداي اهل البيت عليه السلام را گشوده است. انقلاب اسلامي پاسخ به ندايي بود که از طريق خداوند به گوش شيعيان رسيد، و ما مي رفتيم که به کلي از انسانيت ساقط شويم، اما عهد با فرهنگ اهل‌البيت عليه السلام را به ياد آورديم و ميل بازگشت به آن در ما قوت گرفت و ملت در مقابل کسي که پوشاننده حق ومنشأ هر ظلم و استيلا است، قيام کرد. اين است معني اين که گفته مي‌شود انقلاب اسلامي ريشه در اعتقادات مردم دارد.
انقلاب اسلامي با نظر به فرهنگ اهل البيت عليه السلام نشان داده که يک خدا مانده است که او غير از همه‌ي خدا‌ها است، خدايي که هيچ حاکميتي جز حاکميت امامانِ معصوم عليه السلام را نمي‌پذيرد. خداي ائمه معصومين عليه السلام و به تبع آن خداي امام زمان عجل الله تعالي، خداي فيلسوفان و روشنفکران و درس و مدرسه نيست، خداي حضوري است که با قلب‌هاي انسان‌ها گفتگو مي‌کند و بنا دارد خود را در تمام مناسبات انسان‌ها ظاهر کند، خدايي که غدير را پديد آورد تا بشريت در امور زندگي اجتماعي، با واسطه‌ي فيض الهي مرتبط باشند.15 انقلاب اسلامي به خدايي که در غدير ظاهر شد و در مهدي عجل الله تعالي به تجلي کامل مي‌رسد، اشاره دارد و توانسته است بسياري از حرف‌هاي به ظاهر مذهبي را پشت سر بگذارد. خلفا‌ي عباسي فلسفه را از يونان آوردند تا خدايي را به مردم بدهند که در کنار آن خدا بشود حکومت عباسيان ادامه يابد و با طرح الهيات يوناني، الهيات حضوري اهل البيت عليه السلام در انزوا قرار گيرد.
درست است که عزيزاني مثل فارابي و ابن سينا نگاه ديگري به فلسفه دارند ولي با اين همه نبايد فراموش کنيم که خداي ائمه عليه السلام، سراسر نور است، محبوب جان انسان‌ها است. خداي درس و مدرسه يک مفهومِ ذهني است، خدايي که ما نتوانيم با او معاشقه کنيم و زندگي و اقتصاد و حکومت و تربيت را با انوار او مديريت کنيم، اين همان واجب‌الوجودي است که در کتاب‌ها نوشته‌اند، در حالي که با انقلاب اسلامي خداي ديگري به صحنه آمد، در همين راستا مي‌توان گفت:
بيزارم از آن کهنه خدايي که تو داري* هر روز مرا تازه خداي دگري هست
راه ارتباط با خداي حضوري که خداي اهل البيت عليه السلام است با انقلاب اسلامي گشوده شده است، خداي اهل البيت عليه السلام در کتاب‌ها به‌دست نمي‌آيد بلکه با اخلاص و سوز و شور و تزکيه، خود را بر قلب‌ها مي‌نماياند. ممکن است در ذهن بعضي از عزيزان اين سؤال پيش بيايد که مگر خدا هم چند تا مي‌شود؟ نه خدا چند تا نمي‌شود اما خداوندي که حقيقت مطلق هستي است غير از مفهوم خدايي است که در ذهن است.
به گفته‌ي مولوي:
آنچه انديشي، پذيراي فناست* آنچه اندر وَهم نايد آن خدا است
خداي حضوري اهل البيت عليه السلام با به صحنه‌آمدن ولايت فقيه چهره‌ي خود را نماياند، خدايي که با حاکميت شاه در حجاب بود و به نور امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» و شهدا به تجلي آمد. امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در اين رابطه مي‌گويند:
در ميخانه گشاييد به رويم شب و روز* که من از مسجد و از مدرسه بيزار شدم
خداي خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» کساني را که مي‌خواهند نظام اسلامي را در ذيل روح غربي به عقب برانند، از جلو راه خود بر مي‌دارد. بعضي از دولتمردان معني جايگاه انقلاب اسلامي ‌را نفهميدند و لذا فکر مي‌کنند مي‌شود ايران را تبديل به ژاپني اسلامي کرد که در ذيل روح غربي به آداب ديني خود مشغول باشد، مطمئن باشند خيلي زود انقلاب اسلامي اين‌ها را از تاريخ خود بيرون مي‌اندازد. اين‌ها بايد بدانند با ظهور انقلاب اسلامي و عبورِ يک ملت از وضعي که تمدن غربي بر آن‌ها حاکم کرده بود، ديگر زمانه، زمانه‌ي گذشتن از يک انحراف تاريخي است، و نمي‌توان ملت را به عقب برگرداند، حتي نمي‌شود روح انقلاب را که در دولت‌هاي بعد از سازندگي و اصلاحات، ظهور کرده دفع کرد و به دولت‌هاي گذشته برگشت داد، بلکه بايد انقلاب را به جلو راند، و هرچه بيشتر نظام اسلامي را از غرب‌زدگي پنهان، آزاد نمود.
معلوم است که غرب به هر اندازه که از طريق انقلاب اسلامي تأييد شود احساس آينده داشتن مي‌کند ولي اين ذوق‌زدگي بي‌حاصلي است، زيرا ذات انقلاب اسلامي عبور از غرب است. ابوبصير نقل کرده که با حضرت باقر عليه السلام در مسجد بوديم، عمربن‌عبدالعزيز داخل مسجد شد، پس آن حضرت فرمود: به خدا سوگند اين جوان به سلطنت مي‌رسد و دادگري مي‌کند، وليکن زندگي کوتاهي خواهد داشت، اهل زمين در مرگش مي‌گريند، ولي اهل آسمان لعنتش مي‌کنند.16 زيرا عمربن‌عبدالعزيز چنين حقي نداشت که حاکم مسلمين باشد و خدايي که با حاکميت امامان معصوم عليه السلام در جامعه تجلي کرد را حذف کند، آدم خوبي باشيم که کافي نيست، بايد از خداي غرب که خداي بيرون از زندگي اجتماعي، سياسي است، عبور کرد و به خداي خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» رجوع نمود. زمانه، زمانه‌ي گذشتن از يک تاريخ انحراف است و نظرکردن به انگشت اشاره‌ي پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم که اهل البيت عليه السلام را نشان مي‌دهد. اهل‌البيت عليه السلام دانشمندان بزرگ در علم حصولي نيستند، آن‌ها فرهنگ بصيرت به حقايق وجوداند، و انقلاب اسلامي شرايط رجوع به چنين فرهنگي است.
وقتي حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در ابتداي وصيت‌نامه‌ي الهي، سياسي خود مي‌فرمايند: «حديث ثقلين حجت قاطع است بر جميع بشر به ويژه مسلمانان» دارند خبر مي‌دهند زمانِ رجوع به فرهنگ اهل البيت شروع شده و ديگر جاي هيچ توجيهي براي رجوع به غير اهل البيت عليه السلام نمانده است. با شروع انقلاب اسلامي روشن شد انسان‌هاي جديدي به صحنه آمده‌اند که رجوع آن‌ها رجوعِ به حديث ثقلين است و مي‌خواهند با تمام جديت آن را بشنوند، هرچند اين عزم و اين رجوع خلاف عادت جهاني است. عزم حاکميت سخن امامان معصوم عليه السلام در عرف جهانِ مدرن، يک نحوه بيرون‌رفتن از زندگي مدرن است و لذا تأکيد مي‌کنم آري اين کار خلاف عادت جهاني است ولي براي جواناني که مي‌خواهند بيدار شوند و از خواب تاريخي سال‌هاي بي‌تفاوتي به پا خيزند، اين ملامت‌ها خريدار ندارد. خريدار اين حرف‌ها کساني‌اند که در عين وفاداري ظاهري به انقلاب اسلامي، چون ذات انقلاب اسلامي را نمي‌شناسند، نمي‌توانند از غرب بگذرند. اين‌ها در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم هم در عين وفاداري به اسلام و رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم اشارات آن حضرت را در غدير نشنيدند و ميدان را براي جاهليت اموي باز نمودند.
امروز هم معلوم نيست چگونه به انقلاب اسلامي وفادارند که معني آن را نمي‌فهمند به طوري که اگر بعضي از مسئولانِ نظام اسلامي با جاهليت دوران مدرن، يعني فرهنگ غربي به مقابله برخاستند مي‌گويند، اين‌ها ما را در دنيا منزوي کردند. گويا بنا بوده است رجوع انقلاب اسلامي به غرب باشد و اين‌ها از اين که انقلاب اسلامي به «الله» مي‌خواهد رجوع کند ناراحت‌اند. اينان نسبت به دوراني که در آن زندگي مي‌کنند در خوابند و انسان‌هاي خواب در واقعيت‌ها زندگي نمي‌کنند. آيا واقعي‌ترين واقعيات عالم هستي دين اسلام نيست؟ آيا واقعي‌ترين چهره‌ي اسلام، آن چهره‌اي نيست که در غدير ظاهر شد، و آيا واقعي‌ترين چهره‌ي غدير در حال حاضر انقلاب اسلامي نيست؟ آينده‌ي تاريخ نه بر اساس افق انديشه‌ي مقدسان احمق رقم مي‌خورد که به ولايت و حاکميت اسلام در اين دوران نظر ندارند، و نه بر اساس افق انديشه‌ي سکولارهاي غرب‌زده است که مي‌خواهند دولت اسلامي را در حجاب غرب‌زدگي استحاله کنند، افق آينده در اسلام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» ظاهر خواهد شد که به حاکميت مهدي عجل الله تعالي ختم مي‌شود. إن‌شاءالله.
والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
جايگاه انقلاب اسلامي‌در آينده‌ي تاريخ(2)
بسم الله الرحمن الرحيم
انقلاب اسلامي؛ آيتي قابل تدبّر
همچنان‌که در جلسه‌ي قبل عرض شد انقلاب اسلامي ‌به طور مسلم يکي از آيات الهي است و لذا همان‌طور که بايد در ساير آيات الهي تدبّر کرد تا جنبه‌ي باطني آن‌ها آشکار شود، بايد در انقلاب اسلامي از جهات گوناگون تدبّر نمود تا شخصيت باطني آن نمايان گردد و با آگاهي کامل با آن برخورد کنيم. همچنان که وظيفه‌ي ما است در حادثه‌ي کربلا دائماً تدبر کنيم تا آرام‌آرام چهره‌‌ي ماوراي تاريخي آن براي ما منکشف گردد و بتوانيم نهايت استفاده را از آن آيت کبراي الهي ببريم.
از آن‌جايي که انقلاب اسلامي از جنس کربلا است و در پرتو آن فرهنگ به صحنه آمده است، وظيفه داريم در آن تدبّر کنيم تا حضور همه جانبه‌ي آن در زواياي مختلف در جهان معاصر و در آينده، براي ما منکشف گردد و از اين طريق فرزند زمان خود باشيم و از برکات حضور در زمانه‌ي خود بهره‌مند شويم، وگرنه گرفتار انتخاب‌هاي پوچ و کهنه خواهيم شد.
وقتي شما در قرآن تدبّر مي‌کنيد پس از تدبّر طولاني، از عظمت آن حيران مي‌گرديد و متوجه حقانيت آن مي‌شويد. کافي است در قرآن تدبّر کنيم تا خودِ قرآن حقانيت خود را اثبات کند. اگر با اين نيت و با حوصله‌ي زياد کار خود را دنبال کنيم، چون قرآن حقيقتي باطن‌دار است، حاصل آن تدبّر، راه‌بردن به سوي باطن آن است.
از آن‌جايي که انقلاب اسلامي ريشه در غدير و اسلام دارد و حقيقت اسلام و غدير مطابق نياز زمانه چهره‌ي خود را در انقلاب اسلامي نمايانده است، انقلاب اسلامي نيز داراي باطني است که با تدبّر در آن امکانِ راه‌بردن به آن باطن فراهم مي‌شود.
خداوند تعالي، امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» بنيانگذار انقلاب اسلامي را به جهت آن خلوص و دلسوزي‌هايي که داشت، متوجه کرد که روح جديدي در زمانه ظاهر شده که زمينه را براي بازگشتِ حکم خدا در مناسبات جامعه فراهم نموده، تا از آن طريق فرهنگ سکولاريته‌ي مدرنيته به فرهنگ قدسي تبديل شود. امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» متوجه شدند زمانه، يک نوع مردم‌سالاري را دارد ظاهر مي‌کند، هنر ايشان اين بود که در آن شرايط آمدند و به مردمي‌که بايد انتخاب مي‌کردند پيشنهاد دادند مواظب باشيد در انتخاب خود اشتباه نکنيد و از آن طريق انقلاب اسلامي را به مردم پيشنهاد کردند.
امام صادق عليه السلام فرمودند: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِس‏»؛1 بر آن‌كس كه به زمانه‌ي خود داناست، اشتباهات هجوم نمي‌آورد. و به واقع قضيه همين‌طور است که اگر انسان جهت‌گيري زمانه را درست تشخيص داد، در دام دشمنان نمي‌افتد. رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم مي‌فرمايند: «عَلَى الْعَاقِلِ أَنْ يَكُونَ بَصِيراً بِزَمَانِهِ مُقْبِلًا عَلَى شَأْنِه حَافِظاً لِلِسَانِه‏‏»؛2 لازم است بر عاقل که اوضاع و احوال زمان خود را بشناسد و موقعيّت خود را درك نمايد و زبان را از بيهوده‏گويى حفظ كند.
شروع غفلت
تا چهارصدسال پيش؛ قبل از رنسانس، مردم جهان پذيرفته بودند خداوند قوانين و مناسبات آن‌ها را تعيين کند و در جوامع مسيحي کشيش‌ها نماينده‌ي ارائه‌ي حکم خدا بودند. حال کار ندارم که کشيش‌ها درست عمل مي‌کردند يا نه، چون بسياري از قسمت‌هاي کتاب‌ مقدس تحريف‌شده بود و نمي‌توانستند درست عمل کنند، ولي مردم معتقد بودند آنچه در اناجيل مطرح است سخن خدا است، و در ايران هم تا 150 سال پيش فرهنگ جامعه اين‌چنين بود که آنچه روحاني مي‌گويد درست است، چون متوجه بودند دين بايد تکليف جامعه را تعيين کند. اروپا با طرح رنسانس جامعه را از اين قاعده خارج کرد. آنچه در رنسانس مطرح بود برگشت جامعه به قبل از مسيحيت، يعني برگشت به فرهنگ رُم باستان بود، روشنفکر اروپايي مي‌گفت؛ چرا بايد کشيش تکليف جامعه را تعيين کند، مردم با عقل خودشان اين کار را انجام مي‌دهند. عنايت بفرمائيد با طرح اين سؤال، کشيش را در مقابل مردم قرار دادند و اين‌طور در ذهن‌ها القاء کردند که کشيش‌ها نظرشان را بر ما تحميل مي‌کنند، نگفتند کشيش‌ها نظر انجيل را مي‌گويند، خصوصاً که بعضي از کشيش‌ها سابقه‌ي بدي در ميان مردم داشتند و به اسم دينِ خدا، هوس خود را بر مردم حاکم مي‌کردند، بهشت را مي‌فروختند و جهنم را پس مي‌گرفتند، به طوري که اصحاب کليسا جزء ملّاک‌هاي بزرگ منطقه بودند، و همين‌ امور بهانه به‌دست روشنفکران غربي داده بود تا به بهانه‌ي انحرافات کشيش‌ها، مردم را نسبت به حاکميت حکم دين بدبين کنند.
در اين فضا شعار دادند خودمان تکليف خودمان را تعيين مي‌کنيم، ولي نتيجه چيز ديگري شد و احزاب با مديريت سرمايه‌داران بزرگ عنان کار را به دست گرفتند، به جاي آن که از نظر کشيش‌ها خود را آزاد کنند و سعي نمايند حکم خدا در جامعه حاکم شود، با غفلتِ هر چه تمام‌تر، به اميد آن که نظر مردم در جامعه حاکم شود، با حاکميت احزابي روبه‌رو شدند که گردانندگان اصلي آن گروه‌هاي خاصي بودند که قدرت و ثروت را يک‌جا در اختيار داشتند. و از آن طرف خواستند خلأ بي‌خدايي را به کمک علوم تجربي و نظرات روانشناسي پر کنند.
دين اگر چيزي را حرام مي‌کند فقط نظر به بُعد جسماني ما ندارد بلکه بر اساس همه‌ي ابعاد انسان، در همه‌ي طول زندگي - اعم از دنيا و قيامت- نظر مي‌دهد، ولي علوم تجري در محدوده‌ي جسم و در زماني محدود مي‌تواند موضوع را بررسي کند و به جهت آن‌که نادانسته‌هايش بيشتر از دانسته‌هايش بود، جامعه‌ي غربي با مشکلات غير قابل پيش‌بيني روبه‌رو شد و لذا پس از چهارصد سال يک مرتبه از پنجاه سال پيش مردمِ غرب به خود آمدند که بايد زندگي قبل از رنسانسِ خود را باز خواني کنند، چه در امور سياسي، اجتماعي و چه در امور علمي.
غرب نه‌تنها امروز با انواع بحران‌ها دست و پنجه نرم مي‌کند، و نه تنها با اقتصادي سراسر بحراني روبه‌رو است، بلکه در بستر فرهنگ غربي، انواع بيماري‌هاي روحي، بشر را احاطه کرده است. در ابتداي امر طوري سخن گفتند و علم تجربي را تقديس کردند که گويا با پيروي از رهنمودهاي علوم تجربي، به چيزهايي بهتر از آنچه اديان به بشر داده‌اند، دست مي‌يابيم. در نهضت بازخواني قرون وسطي - که از حدود پنجاه‌سال پيش شروع شد- انديشمندان غربي متوجه شدند در چهارصد ساله‌ي اخير چه کلاهي سرشان رفته است و به بهانه‌ي مخالفت با کار بعضي از کشيش‌ها به دين پشت کردند، در حالي که شايسته بود متوجه باشند، نه تنها علم، که دين مسيحيت نيز جواب بشر امروز نيست. متأسفانه چون ديدند دين مسيحيت جواب نمي‌دهد، دين را به‌کلي کنار گذاشتند، نه مسيحيت را، و اين ضربه‌ي بزرگي بود که متفکران غرب به خود زدند.
آقاي برتراندراسل فيلسوف انگليسي مي‌گويد:
«ما فکر مي‌کرديم آن چيزي را که پيامبران به عنوان بهشت به مردم وعده داده‌اند از طريق علوم تجربي و روانشناسي و جامعه‌شناسي مي‌توانيم ايجاد کنيم ولي يک مرتبه متوجه شديم دو جنگ جهاني که بيش از چهل ميليون کشته داد در همين بهشتي که ما به دنبال آن بوديم واقع شد».
عنايت داشته باشيد در حال حاضر هم مردم غرب -کم يا زياد- به کليسا مي‌روند ولي آن کليسا، کليسايي نيست که تکليف مردم را تعيين کند، مي‌روند تا عبادات شخصي خودشان را انجام دهند. از يک طرف ضرورت حضور دين در مناسبات اجتماعي را احساس مي‌کنند، از طرف ديگر کليسا و مسيحيت جواب‌گوي اين نياز نيست، به همين جهت آقاي آندره مالرو وزير فرهنگِ ژنرال دوگل پيش بيني مي‌کند که اروپا در آينده يا مذهبي است و يا نابود مي‌شود. و بعد مي‌گويد البته اگر مذهبي بشود حتماً مسيحي نخواهد شد. چون مسيحيت امتحان خود را داده است.
مراحل سه‌گانه‌ي غرب‌زدگي
در تاريخ غرب و غرب‌زدگي، سه مرحله قابل توجه است، مرحله‌اي که انسان نظر به دين دارد و سخن دين را از زبان کشيش و يا روحاني مي‌گيرد. مرحله‌ي بعدي که به بهانه‌ي رجوع به علم، به دين پشت کرد و پيرو آن به مقابله با روحانيت پرداخت. به طوري که در کشور ما بعد از مشروطه، روشنفکران غرب‌زده به بهانه‌ي آن که شيخ فضل‌الله نوري حرف‌هايي که مي‌زند علمي نيست، جوّ جامعه‌ را آنچنان مسموم کردند که با شهادت او عده‌اي جشن گرفتند که ديگر مانع بزرگ علمي شدن کشور برطرف شد. چون در اين مرحله علم را جاي حق نشانده بودند و لذا هرکس سخني مطابق سخن غربيان نگويد، ضد علم سخن گفته، و چون به گمان آن‌ها علم همان حق است، پس ضد حق موضع‌گيري کرده است.
مرحله‌ي سوم، مرحله‌اي است که نظر مردم را به جاي حق نشاندند. در حال حاضر در فرهنگي که به سخن خدا پشت کرد، و به دنبال چيزي است که به جاي حق بگذارد، به نظر مردم رجوع نموده‌ و مي‌گويند هرچه مردم بگويند حق است. فعلاً روح کلي مردم دنيا در مرحله‌ي سوم است و سخن عمومي را بدون هيچ قيدي، ملاک حق و باطل مي‌داند، بدون آن که سخن مردم را با حقيقتي به نام وَحي ارزيابي کنند. مي‌گويند چون مردم آن فرد را ديکتاتور مي‌دانند پس آدم بدي است، آري، مردم عموماً با توجه به فطرتي که دارند اگر غرضي در ميان نباشد، درست تشخيص مي‌دهند ولي آنچنان نيست که بدون مقياسي مطمئن بتوان نظر مردم را حجت کامل جهت تشخيص حق و باطل دانست. لذا اين سؤال پيش مي‌آيد که آيا چون آن شخص و يا آن فعل طبق ملاک‌هاي الهي بد است، مردم هم آن را بد مي‌دانند و يا صرفاً چون مردم آن را بد مي‌دانند، بد است؟ يک وقت مي‌گوييم خدا و دين اين عمل را ظلم مي‌داند و چون مردم متدين هستند و با ملاک‌هاي الهي قضاوت مي‌کنند، مردم مي‌گويند اين عمل ظلم است. اين طرز تفکر که ملاک بد و خوب و حق و باطل را به مرجعي ماوراي نظر مردم ارجاع مي‌دهد، در عين احترام به نظر مردم، به چيزي بالاتر نظر دارد و امکان به خطا افتادن در آن کم‌تر است. در مکتب ليبرال دموکراسي حق و باطل آن چيزي است که مردم بگويند، و در همين راستا بد آن است که مردم نخواهند، و خوب آن است که مردم بخواهند، و خواست مردم هم همان خواست اکثريت است، طبيعي است که با چنين ملاکي جامعه گرفتار آشفتگي مي‌شود.
با توجه به چنين فضايي که از يک طرف نظر مردم در ميان است، و از طرف ديگر نظر مردم ملاک حق و باطل شده، امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» متوجه شدند زمانه عوض شده و شرايط جديدي آماده‌ي بروز است که مي‌خواهد با ملاکي ماوراء ميل مردم زندگي کند، به عبارت ديگر روح باطني مردم آماده‌ي عبور از ليبرال دموکراسي بود، هرچند صاحبان قدرت و ثروت که در بستر ليبرال دموکراسي بقاي قدرت و ثروت خود را نهادينه کرده بودند، مانع اصلي آن حرکت بودند و هستند. حتي شاه سعي مي‌کرد خود را با طرح ليبرال دموکراسي تثبيت کند و در سال 1341 به پيشنهاد کندي رئيس جمهور آمريکا، رفراندم شاه و ملت را راه انداخت، تا حقانيت خود را از طريق رأي مردم تثبيت کند.
در ابتدا شاه در مقابل اصرار جان. اف. کندي که بايد در ظاهر نشان دهد يک کشور دموکراتيک است، مقاومت مي‌کرد، چون مي‌دانست مردمي که در راستاي مکتب تشيع تربيت شده‌اند در اولين فرصت که امکان عمل پيدا کنند، ستون‌هاي نظام شاهنشاهي را فرو مي‌ريزند. ولي باز کندي فشار مي‌آورد و مي‌گفت: اگر نظر مردم را به صحنه نياوريد در اثر فشاري که روي مردم مي‌آيد کشور تحت تأثير کشور روسيه به مارکسيسم گرايش پيدا مي‌کند. اين بود که در سال‌هاي هزار و سيصد و چهل و چهل و يک، مردم امکان اظهار نظر پيدا کردند و يک آزادي قطره‌چکاني به مردم دادند تا به گمان خود از انفجار مردم جلوگيري کنند که منجر به آن اعتراضات مردمي و قيام پانزده خرداد شد و مي‌رفت تا پايه‌هاي نظام شاهنشاهي را برکند و لذا مجبور شدند با تبعيد امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» به ترکيه و سپس به نجف، دوباره رويه‌ي ديکتاتوري خود را برگردانند.
غرب و آزادي‌هاي جهت‌دار
همواره غرب از طريق آزادي‌هاي تعريف‌شده و کنترل‌شده، فرهنگ خود را به مردم جهان تحميل کرده است. آن ها سعي مي‌کنند، آزادي از ديکتاتوري را به سوي آزادي به سوي بي‌بند و باري سوق دهند و از آن طريق فرهنگ غربي را جايگزين بازگشت مردم به فرهنگ بومي خود بنمايند، غافل از اين‌که چنين طرحي در کشوري که منوّر به فرهنگ تشيع است و در منظر خود، امامان معصوم عليه السلام را دارد، عملي نخواهد شد.
زياد مي‌شنويد که به فلان کشورِ خاورميانه که حاکم ديکتاتوري در آن کشور بر سر کار است، آزادي‌هايي داده مي‌شود، مثلاً روزنامه‌هاي مصر امکان انتقاد از دولت را پيدا مي‌کنند، اين به آن جهت نيست که رئيس جمهور آن کشور آدمي شده که اجازه مي‌دهد بر عليه او تظاهرات شود، بلکه غربي‌ها تا اين‌جا را به خوبي فهميده‌اند که زمانه زمانه‌ي نظر مردم است و لذا برنامه‌ريزي مي‌کنند که با آزادي‌هاي کنترل‌شده، به اسم آزادي، افراد بي‌بند و بار را ميدان بدهند، افرادي که چنانچه آزاد باشند هرگز به دين اسلام برگشت نمي‌کنند و بيشتر به فسادهاي غربي دامن مي‌زنند. اگر اين کار را نکنند فعاليت افراد با اراده‌هاي محکم ديني، زيرزميني مي‌شود و خود را در راستاي براندازي تجهيز مي‌کنند و درنتيجه نظر عمومي، ‌نظر متديناني مي‌شود که به کلي حاکميت ديکتاتوران را نمي‌پذيرند، در حالي که انسان‌هاي آلوده به فساد به حاکميت ديکتاتوران حساس نيستند که بخواهند در راه مقابله با آن اقدامي انجام دهند.
حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در سال‌هاي چهل و چهل و يک متوجه چنين سياستي شدند که با چه انگيزه‌اي مي‌خواهند آزادي بدهند، و ريشه‌ي آن را نيز درست شناختند که اين نوع ميدان‌دادن به نظر مردم غير از حاکميت نظر مردمي است که به دنبال حاکميت حق‌اند، و لذا در آن مرحله به ميدان آمدند و در فضاي آزادي قطره چکاني آن زمان، موضوع حاکميت حکم خدا را با مردم در ميان گذاشتند و مردم به عالي‌ترين شکل از آن استقبال کردند. عنايت داشته باشيد اين‌طور نيست که غرب امکان اظهار نظر را به مردم ديگر کشورها که حاکمان ديکتاتوري دارند، هديه بدهد، بلکه موضوع آن چنان است که بر اساس روح زمانه مجبور است چنين طلبي را جواب دهد. در چنين مراحلي دو راه وجود دارد؛ يا اين‌که حکيمان جامعه نظر مردم را رشد دهند و تصحيح ‌کنند که در عمل منجر به مردم‌سالاري ديني مي‌شود، و يا اين‌که حاکمان ديکتاتورِ جامعه در مقابل روح زمانه مقاومت کنند و سعي نمايند نظر خود را بر طلب مردم تحميل کنند که زحمت خود را زياد خواهند کرد، کاري که پادشاهان سعودي در پيش گرفته‌اند.
امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» موضوعي که بعد از انقلاب اسلامي دنبال کردند و سعي نمودند نظام اسلامي را با نهادهاي مردمي شکل دهند، در سال‌هاي چهل و چهل و يک تشخيص دادند. در آن سال‌ها متوجه شدند زمانه از اين حرف‌ها گذشته است که نظام‌هاي ديکتاتوري بتوانند افکار خود را بر مردم تحميل کنند. مانند کسي که زودتر از اين‌که حادثه‌اي بيايد، متوجه وقوع آن مي‌شود و براساس وجود آن حادثه برنامه‌ريزي مي‌کند و غافل‌گير نمي‌شود.
از سال 1341 و طرح بحث انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي و بعد از آن، جريان رفراندمِ لوايح ششگانه و بعد از آن جريان لايحه کاپيتولاسيون، در تمام آ‌ن‌ صحنه‌ها امام يک حرف داشتند و آن اين که مردم خودشان بايد تکليف را تعيين کنند، و چون بستر فراهم شده، بستري بود که توسط يک منادي اسلام مديريت مي‌شد، تصميم مردم، تصميمي نمي‌شد که غرب به دنبال آن بود، و غربي‌ها اين نکته را نمي‌شناختند. عين همين حادثه در عراق پيش آمد، آمريکائي‌ها تصور کردند با ساقط کردن صدام، مردم عراق را وارد آن نوع از آزادي‌ها مي‌کنند که رجوع آن‌ به غرب خواهد بود، و در اين برنامه‌ريزي نقش اسلام و علماي اسلام و رؤساي قبايل را که عموماً تحت تأثير علماء عمل مي‌کنند، ناديده گرفتند. جرياني که رؤساي قبايل عراق با همراهي و رهبري روحانيت (آيت‌الله کاشاني و بزرگان عراق) به وجود آوردند و انگليسي‌ها را از عراق بيرون کردند، همان فرهنگي است که مي‌تواند جايگاه آيت الله سيستاني را بفهمد. هر چند در عراق عموماً افراد هويت خود را در قبيله‌شان مي‌بينند ولي رؤساي قبايل نظر به اسلام و علماء دارند و البته موضوع هضم هويت فردي در هويت قبيله، در تمام کشورهاي عربي جريان دارد. واقعاً فرد در چنين جوامعي که خود را هضم در قبيله مي‌بيند، خود را به عنوان يک شخص نمي‌شناسد، خود را در قبيله‌اش مي‌شناسد.
جايگاه تاريخي مردم‌سالاري ديني
با حضور روح غربي، روح فردگرايي يا Individualism در جوامع غرب‌زده غلبه يافت و انسان‌ها ديگر يک فرد هستند. در حالي که اگر در قبيله‌هاي افريقايي از کسي بپرسيد تو کيستي؟ مي‌گويد اهل فلان قبيله. غير از اين‌که اهل فلان قبيله است خودي را براي خود نمي‌شناسد، چيزي که ما مي‌توانيم با رشد هويت اسلامي براي خود ترسيم کنيم، تا اين که مسلمان بودنمان برايمان بيشتر از خودمان برايمان معني داشته باشد.
بالأخره با حضور روح غربي و غلبه‌ي فردگرايي، روح زمانه، به صورتي خاص ظاهر شد و حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» خيلي زود متوجه به‌صحنه‌آمدنِ چنين روحيه‌اي شدند که ديگر روح زمانه، روحي نيست که قبيله تعيين‌کننده‌ي تصميم افراد باشد، مردم هر کدام خودشان براي خود تصميم مي‌گيرند. در چنين فضايي دو جبهه خود را به صحنه آورد، يکي جبهه‌ي صهيونيست‌ها که سريعاً در سطح جهان رسانه‌ها را در دست گرفتند و تقريباً تمام راديو و تلويزيون‌ها و روزنامه‌هاي مهم را در قبضه‌ي خود در آوردند، تا تصميمات افراد را تحت تأثير خود قرار دهند، و يک جبهه هم سعي کرد از شرايط جديد استفاده کند و تصميمات مردم را به سوي اهداف الهي سوق دهد.
قبل از پديدآمدن اين مرحله، شرايط به گونه‌اي نبود که نظر مردم نقش تعيين‌کننده داشته باشد، حالا که نظر مردم بايد تعيين کننده باشد با تبليغاتي که به خورد مردم مي‌دهند آنچه را که مي‌خواهند مردم انتخاب کنند، درذهن آن‌ها القاء مي‌کنند. به خود گفتند ديگر ما نبايد صندوق‌هاي رأي را عوض کنيم، بلکه انديشه‌ي افراد را عوض مي‌کنيم تا آنچه را که ما مي‌خواهيم درصندوق‌ها بريزند.
تا اين‌جا تحليل آن‌ها درست بود، اما امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» با بصيرت الهي که داشتند متوجه شدند حال به اين مردمي‌که بايد تعيين کننده سرنوشت خود باشند تذکر مي‌دهيم مواظب باشيد در جاده‌اي قرار نگيريد که گرفتار بدترين انتخاب شويد و نفس امّاره انتخاب شما را رقم بزند، پيشنهاد کردند دين را بگيريد تا انتخابات شما ديني باشد، که بعداً مقام معظم رهبري«حفظه‌الله‌تعالي» عنوان مردم‌سالاري ديني به آن دادند.
عمده آن است که متوجه شويم موضوعِ مردم‌سالاري ديني يک فرهنگ الهي است که با روح زمانه خود را تعريف کرده تا در زمانه‌اي که بايد مردم به عنوان يک فردِ انتخاب کننده باشند، در بستر مکتب اسلام انتخاب خود را عملي سازند وگرنه گرفتار انتخابي مي‌شوند که فرهنگ غالبِ غربي در مقابل انسان مي‌گذارد. حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» به‌خوبي به مردم تذکر دادند اگر اين‌گونه انتخاب کنيد درست انتخاب مي‌کنيد.
اطلاع داريد که در سال‌هاي هزار و سيصد و بيست تا هزار و سيصد و سي و دو، يعني در آن سال‌هايي که رضاخان را تبعيد کرده بودند و محمدرضاخان هم هنوز درست مستقر نشده بود، و امکان انتخاب مردم فراهم بود بسياري از تحصيل کرده‌هاي ما مارکسيسم را انتخاب کردند و عده‌‌ي زيادي از آن‌ها مارکسيسم سياسي شدند و نه مارکسيسم عقيدتي، به اين معني که پيش خود محاسبه کردند، حالا که قرار است مسائل سياسي جامعه‌ي خود را خودمان رقم بزنيم ما بر اساس مارکسيسم سرنوشت سياسي خود را انتخاب مي‌کنيم. سال 1330 بزرگترين حزب خاورميانه، حزب توده بوده است. آنقدر مردم در حزب توده نام‌نويسي کرده بودند که در تهران حزب توده نمي‌توانسته عضو جديد بپذيرد. اين بدان معني است که اگر مردم در شرايطي قرار گيرند که بايد خودشان انتخاب کنند و درست راهنمايي نشوند، در انتخاب خود به زحمت مي‌افتند. البته همان روزها هم مردم به کمک راهنمايي‌هاي علماء، زود متوجه انحراف شدند، ولي بالأخره ضربه‌اي بود که خوردند.
اولين حرف بنده اين است که امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» روح زمانه را شناخت و در زماني که بايست مردم انتخاب مي‌کردند پيشنهاد کرد که انتخاب خود را با نظر به ارزش‌هاي ديني انجام دهند. ولايت فقيه يعني پيشنهادي خاص به مردم که تصميم بگيرند نظام سياسي خود را بر اساس حکم خدا تنظيم کنند، و نه بر اساس حکم نفس امّاره و روح حاکم بر فرهنگ ليبرال دموکراسي. هنر حضرت امام«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» آن بود که فهميدند در چه شرايطي چه چيزي را به مردم پيشنهاد دهند. مقام معظم رهبري«حفظه‌الله‌تعالي» فرمودند که حکومت اسلامي‌در صورتي مشروع است که علاوه بر اين‌که بايد انسان فقيهي بر جامعه حاکم باشد، مردم هم بايد آن نظام را بپذيرند. فرق ولايت فقيه با فرهنگ طالبان در اين است که در آن فرهنگ به اسم نظام اسلامي، خود را بر مردم تحميل مي‌کنند، در نظام طالباني فرض اين است که مثلاً ملاّعمر رهبر طالبان، تمام حرف‌هايش حق است و هرکس نپذيرد کافر است. اما در نظام جمهوري اسلامي‌ حرف اين است که اگر اکثر مردم ولايت فقيه را خواستند، حاکميت فقيه با آن نوع آرايش سياسي مشروع است. به تعبير آيت‌الله جوادي«حفظه‌الله‌تعالي» اگر مردم حاکميت حکم خدا و رسول صلي الله عليه و آله والسلم را که در حال حاضر به صورت ولايت فقيه در صحنه است، نپذيرفتند، معصيت کرده‌اند اما مي‌توانند نپذيرند، همان‌طور که مي‌توانند نماز نخوانند.
با توجه به مقدمات فوق مي‌خواهم عرض کنم انقلاب اسلامي ‌جبهه‌اي را نهادينه کرد که نه تنها بر وضع موجود جهان دل نبسته، بلکه به برتر از آنچه هست مي‌انديشد و شرايط را جهت رسيدن به نظام الهي مورد نظر خود آماده مي‌بيند، و رسيدن به آن شرايط را نه به عنوان يک آرزوي خيالي، بلکه به عنوان يک وعده‌ي الهي قابل تحقق مي‌داند. عده‌اي مي‌گويند: ما در زمان طاغوت نمازمان را مي‌خوانديم در اين نظام هم نمازمان را مي‌خوانيم کاري هم به اين حرف‌ها نداريم که چه کسي و با چه انديشه‌اي بر ما حکومت کند. اين افراد نه پيام غدير را مي‌فهمند و نه در حال حاضر معني نظام جمهوري اسلامي‌ را درک مي‌کنند، و نه ولايت فقيه را مي‌شناسند که چه جايگاهي دارد، تفکر اين افراد، پرورده‌ي تبليغات نظام شاهنشاهي است.
شاه گفت: مانع حکومت من نباشيد هر چه مي‌خواهيد نماز بخوانيد، ولي سخن خدا در غدير اين است که حالا با روشن‌شدن نوع حاکميت جامعه‌ي اسلامي توسط امامي معصوم، خداوند آن نوع اسلام و دينداري را مي‌پسندد و مي‌فرمايد: «وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا»؛3 و پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم نيز مي‌فرمايند: اگر بنده‌اي خداي را هفتادسال زير ناودان کعبه عبادت کند، در حالي که شب‌ها به نماز ايستاده و روزها، روزه‌دارد و ولايت علي‌بن‌ابي‌طالب عليه السلام را نداشته باشد، از بيني او را در آتش مي‌اندازند.4 در فضايي دينداري مردم ثمره‌ي لازم را به همراه دارد که حاکميت، حاکميت الهي باشد، در زمان شاه از پول مردمي که در حرم حضرت ثامن الائمه عليه السلام مي‌ريختند هزينه‌ي مشروب مأموران ساواک تأمين مي‌شد، زيرا توليت آستان مقدس حضرت را شاه تعيين مي‌کرد و آن‌ها ريخت ‌و ‌پاش‌هاي خود را با پول حرم آن حضرت انجام مي‌دادند. انقلاب اسلامي ‌آمد و حاکميت حکم خدا را نهادينه کرد و نظام کشور را تحت تأثير آن قرار داد.
ايراني آباد در ذيل فرهنگ غرب يا فرهنگ انتظار
يک وقت شما بستر تحقق دين و اجراي احکام آن را فراهم مي‌کنيد، ولي يک وقت مردم را جهت انجام دستورات دين نصيحت مي‌‌نماييد، اين دو با يکديگر فرق دارد. دين آمده است که شرايط تحقق دين و اجراي احکام آن را نهادينه کند. و واقعاً هم اگر پيامبران حرف هايشان را در حدّ نصيحت و وعظ مطرح مي‌کردند کسي کاري با آن‌ها نداشت. پيامبران آمدند تا نظامي بر مبناي توحيد ايجاد کنند و طبيعي است که با آن کار موقعيت صاحبان قدرت و ثروت به خطر مي‌افتاد. پيامبراسلام صلي الله عليه و آله والسلم آمدند تا روشن شود که اباسفيان کاره‌اي نيست، اگر فقط مردم را نصيحت مي‌کردند که ابوسفيان و ابوجهل با آن حضرت مقابله نمي‌کردند. انقلاب اسلامي ‌آمده است شرايط سياسي جامعه را طوري شکل دهد که کل جهان غير از اين شود که فعلاً هست و مسلّم است که براي تحقق نظام اسلامي بايد هزينه داد، مگر مي‌شود ابرقدرت‌ها به راحتي اجازه‌ي چنين حضوري را به ما بدهند؟ حالا آيا ما از کار خود دست برداريم و يا آماده باشيم در عين پرداخت هزينه‌ي لازم، از بن بستي که دنياي مدرن براي ما ايجاد کرده است خود را خارج کنيم؟ مشکلي که ما داريم اين است که بعضي از روشنفکران و مسئولان ما فکر کردند که هدف انقلاب اسلامي‌ اين است که ما در عين مسلمان‌بودن مثل ژاپن نظام خود را اداره کنيم، تا نظام سلطه مزاحم ما نشود، در حالي که هدف انقلاب اسلامي چيز ديگري است. انقلاب اسلامي ‌مي‌خواهد انسان‌ها را در محضر حق ببرد و مردم در تمام مناسبات خود براساس فرهنگ ديني زندگي کنند.
تفاوت شعارها در نامزدهاي رياست جمهوري و مجلس شوراي اسلامي دقيقاً با دو رويکرد متفاوتِ فوق است، با همه‌ي اختلافي که در شعارها هست، بيش از دو رويکرد به چشم نمي‌خورد، يک نگاه آن است که در عين رعايت آداب ديني، اصالت را به غرب مي‌دهد، و يک نگاه ديگر، جايگاه انقلاب اسلامي و ولايت فقيه را، جايگاه عبور از غرب و ايجاد زمينه براي حاکميت امام معصوم مي‌شناسد و لذا نه تنها هيچ اصالتي براي غرب قائل نيست، بلکه سعي دارد با حکمت و خودآگاهي لازم از آن عبور کند. همه‌ي نامزدهاي رياست جمهوري و مجلس، وعده‌ي ايراني آباد را در شعارهاي خود دارند، ولي با همان تفاوتي که عرض کردم؛ ايراني آباد در ذيل معنويت فرهنگ انتظار، يا ايراني آباد در ذيل فرهنگ ضد قدسي غرب؟ به‌خوبي روشن است نامزد رياست جمهوري و مجلسي که اصالت را به غرب مي‌دهد، ناخواسته مي‌خواهد انقلاب اسلامي را به عقب برگرداند و در مسيري که ضد انقلاب تهيه کرده قدم گذارد. آن رئيس جمهور و نماينده‌ي مجلسي جامعه‌ي اسلامي را جلو مي‌برد که مي‌خواهد ما در ذيل فرهنگ غدير، جامعه‌مان را جلو ببريم و از ظلمات دوران رها شويم و به خداي مهدي عجل الله تعالي برسيم، تا به کمک کسي که واسطه‌ي فيض بين ارض و سماء است، زندگي زميني ما به آسمان متصل شود.
حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» فرمودند اين انقلاب صاحبش حضرت حجّت عجل الله تعالي است و مي‌خواهيم إن‌شاءالله آن را به صاحبش تحويل دهيم. در فرهنگ حضرت علي عليه السلام که مي‌خواهد جامعه را تا آستانه‌ي عالي‌ترين جنبه‌هاي معنوي سوق دهد و اولين شرط آن عدالت اقتصادي است، آن عده‌اي که به ويژه‌خواري عادت کرده‌اند، به زحمت مي‌افتند. نظام اسلامي در راستاي نزديکي به فرهنگ علي عليه السلام، هويت خود را احياء مي‌کند به همين جهت ابتدا بايد ما نسبت خود را با نظام اسلامي ‌مشخص کنيم و در دل چنين نظامي راه نجات خود و خانواده و جامعه‌مان را پيدا نماييم، وگرنه اگر فرزندان ما همگي دانشگاه بروند و به اخذ مدارک عالي نايل شوند و شغل پردرآمدي هم به‌دست آورند و همسر مناسبي هم پيدا کنند، آيا از ظلمات دوران نجات يافته‌اند؟ و يا تا انقلاب اسلامي - به عنوان يک نظام اجتماعي- به اهداف خود نرسد و بستر تعالي انسان‌ها را فراهم نکند، هر کس در رفاه بيشتر باشد، بيشتر در خطر سقوط قرار گرفته است؟
هدف اصلي انقلاب اسلامي
هدف نظام اسلامي چيزي بالاتر از عدالت اقتصادي است، و عدالت اقتصادي يک هدف متوسط نظام اسلامي ‌است؛ قرآن مي‌فرمايد: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْط...»؛5 پيامبران را فرستاديم تا مردم در راستاي آموزش‌هاي آنان جهت اقامه‌ي قسط و عدل قيام کنند. از طرفي در جاي ديگر خداوند مي‌فرمايد: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ»؛6 جن و انس را خلق نکردم مگر براي عبادت. چنانچه ملاحظه مي‌فرمائيد، در آيه‌ي قبل گفت: پيامبران را ارسال کرديم براي اين که مردم به قسط و عدل قيام کنند، و در آيه‌ي فوق مي‌فرمايد: جن و انس را خلق نکردم مگر براي عبادت. پس معلوم است هدف اصلي ايجاد قسط و عدل نيست، بلکه قسط و عدل شرايطي است تا بندگي خدا درست انجام گيرد، و سپس مي‌فرمايد: «وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ»؛7 بندگي خدا را پيشه کن تا به مرحله‌ي يقين برسي. پس معلوم است بندگي خدا نيز مقدمه است براي مقصدي بالاتر که همان يقين و لقاي الهي است، و انقلاب اسلامي براي چنين اهدافي به ميدان آمده است، انقلابي که در فکر و فرهنگ خود متوجه است در وضع موجود جهان، استعدادهاي اصيل انساني مورد غفلت واقع شده است. اين آن چيزي است که فعلاً در غرب و کشورهايي امثال ژاپن حاکم است و انقلاب اسلامي اعتراض به چنين وضعي است.
چون انسان استعدادهايي دارد که در ابديت به کار او مي‌آيد، بايد نظامي ايجاد شود که ‌اين استعدادها در آن بارور شود و مناسبات آموزشي، اقتصادي، سياسي خود را بر آن اساس شکل دهد. تا در عين حضور فعال در زندگي دنيايي، زندگي دنيايي را غايت و هدف اصيل خود قرار ندهد و از ابديت بيکرانه‌ي خود محروم شود. از آن عجيب‌تر اين که روشنفکران غرب‌زده‌ي کشور ما سعي دارند انقلاب اسلامي را به گونه‌اي به ما معرفي کنند که هيچ شباهتي با آنچه حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» پديد آوردند ندارد و نظر آنان سراسر به دنيا است، در حالي که شهداي انقلاب بر اساس آن پيشنهادي که امام«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مطرح کردند و در راستاي آن اهداف به ميدان آمدند و انقلاب را پديد آوردند و از آن دفاع کردند.
ما با طرح انقلاب اسلامي به کلِ جهان غربي «نه» گفته‌ايم، و به طور کلي به فرهنگي که مناسبات انسان را از عالم قدس منقطع کرده، پشت نموده‌ايم، زيرا آن نوع زندگي که خداوند براي ما در روي زمين قرارداده است در فرهنگ امروز جهان فراموش شده است. آري مسلّم براي تغيير وضع موجود عِدّه و عُدّه نياز است، مگر مي‌شود من تنها بروم نماز بخوانم يا سخنراني کنم، نخير نظام مي‌خواهد و بايد عده‌اي که روح زمانه را مي‌شناسند با همان مقدمات که عرض شد عهده‌دار اين کار بشوند و انقلاب اسلامي ‌پايگاهي است که اين کار را به عهده گرفته است. دنياي غرب بخواهد يا نخواهد با حضور انقلاب اسلامي در عرصه‌ي جهان، بسياري از ارزش‌ها تغيير کرده است و نمي‌تواند نسبت به حضور انقلاب اسلامي خودش را به بي‌خيالي بزند و يکي از مسائل عمده‌ي خود را انقلاب اسلامي نداند. در چند ساله‌ي اخير هر جلسه‌ي مهمي که سران دنيا داشته‌اند مستقيم يا غير مستقيم نظر به انقلاب اسلامي داشته‌اند. آن‌هايي هم که اين حرف‌ها را توهّم مي‌دانند، چشم حقيقت بين خود را بسته و چشم وَهم‌زده‌اي را که غرب به آن‌ها داده، گشوده‌اند. انقلاب اسلامي مسئوليت «نه»گفتن به فرهنگ جهان غرب را به عهده گرفته است، تا با عبور مردم جهان از غرب، آينده‌ي حقيقي ملت‌ها براي آن‌ها رقم بخورد.
مثلاً چرا شبکه‌ي تلويزيوني المنار مربوط به حزب الله، در فرانسه بسته مي‌شود؟ مگر اين‌ها نمي‌گويند فرانسه مهد آزادي است، بستن آن شبکه به آن معني است که آن شبکه مي‌تواند تأثيرگذار باشد و مردم آن‌ها آماده‌ي شنيدن آن حرف‌ها هستند. پس آمادگي جهان براي برون رفت از فرهنگ ليبرال دموکراسي در خودِ غرب نيز فراهم است و اين يک توهّم و خيال‌پردازي نيست. آنچه به خوبي قابل احساس است اين‌ است که امروز ديگر زمانه، فکر و فرهنگ غربي را نمي‌خواهد، فقط کافي است راه برون‌رفت از آن را بشناسد، تا اقدام کند. بنابراين اگر ما درست وارد صحنه شويم و جايگاه تاريخي و معنوي انقلاب اسلامي را بنمايانيم مردم را در انتخاب صحيح کمک کرده‌ايم و پيام بزرگ غدير را نه تنها به گوش مسلمانان، که به گوش کلّ جهان رسانده‌ايم. ولي اگر ما وارد ميدان نشويم و به مردمي‌ که قرار است چيزي غير از فرهنگ غرب را انتخاب بکنند، پيشنهاد درستي ارائه ندهيم هم خودمان در کشور خودمان متوقف مي‌شويم، و هم مردم جهان به صورتي ديگر دوباره به غرب رجوع مي‌کنند، همان‌طوري که براي غرب نيز چنين مشکلي پيش آمد.
اروپا در اواخر قرون وسطي متوجه شد که بايد خود را اصلاح کند، ولي چون الگوي مناسبي نمي‌شناخت، به روم و فرهنگ رُمي برگشت و عملاً به گذشته‌اي کهنه‌تر از قرون وسطي رجوع نمود. در حالي که انقلاب اسلامي با توجه به غدير مي‌خواهد آينده‌ي خود را در بستري قرار دهد که خداوند براي هميشه‌ در اختيار بشريت قرار داده است. آيا يهوديت مي‌تواند اين طور که مدعي است به گذشته‌ي خود برگردد و از آن گذشته آينده‌ي خود را تغذيه کند، گذشته‌اي پر از ابهام و تخريب! آيا غرب با برگشت به گذشته‌ي خود، يعني برگشت به رُم توانست قدمي به جلو بردارد يا آينده‌ي خود را بدتر از گذشته کرد؟ اين‌ها مي‌خواهند به جنبه‌هاي کهنه‌ي تاريخ برگردند و اين غير از برگشتي است که شيعه به غدير دارد، زيرا خداوند در غدير پايه‌ي تمدني را شکل مي‌دهد که در آن تمدن متقي‌ترين انسان‌ها بر جهان حکومت مي‌کنند، لذا پاک‌ترين انسان به مردم معرفي مي‌شود تا مديريت جهان اسلام را به دست گيرد و در راستاي چنين فرهنگي است که خداوند مي‌فرمايد: « قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اسْتَعِينُوا بِاللّهِ وَاصْبِرُواْ إِنَّ الأَرْضَ لِلّهِ يُورِثُهَا مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»؛8 موسى به قوم خود گفت از خدا يارى جوييد و پايدارى ورزيد كه زمين از آن خداست آن را به هركس از بندگانش كه بخواهد مى‏دهد و فرجام نيك براى پرهيزگاران است.
در رابطه با اين آيه روايت داريم که خداوند به پيامبرش بشارت داد: «أَنَّ أَهْلَ بَيْتِكَ يَمْلِكُونَ الْأَرْضَ وَ يَرْجِعُونَ إِلَيْهَا وَ يَقْتُلُونَ أَعْدَاءَهُم‏»؛9 اهل بيت تو مالکان زمين مي‌شوند و همه‌ي رجوع‌ها به سوي آن‌ها است و توان از بين بردن دشمنانشان را پيدا مي‌کنند.
آينده‌داري انقلاب اسلامي
تأکيد بنده بر عظمت انقلاب اسلامي از آن جهت است که براي حاکميت اهل تقوي بر زمين بستر مناسب نياز است و اگر فرهنگ اهل‌البيت عليه السلام مورد توجه قرار گيرد، معادلات جهان از حالت ظلماني فعلي به سوي نور تغيير جهت مي‌دهد. اگر ملاحظه مي‌فرمائيد که وضع اقتصاي، اداري، آموزشي ما پريشان است، و اگر متوجه شديم هر چه به غرب نزديک شويم وضع بدتر مي‌شود، پس جايگاه انقلاب اسلامي را راه برون‌رفت از اين بحران‌ها مي‌يابيم. ما در گذشته‌ي تاريخي خود نزديکي به غرب را تجربه کرده‌ايم و حاصل آن نزديکي وضعي بود که در نظام شاهنشاهي با آن روبه‌رو بوديم. پس از دفاع هشت ساله نيز بدون برنامه به غرب و فرهنگ مدرنيته رجوع شد که پس از چندي با انبوه مشکلات فرهنگي و اقتصادي روبه‌رو شديم، به طوري که فاصله‌ي طبقاتي بسيار آزاردهنده‌ بر انقلاب تحميل شد، و اين در حالي بود که هروقت انرژي‌هاي خود را براي برگشت به آرمان‌ها و اهداف انقلاب صرف نموديم بيشترين نتيجه را براي ملت خود به‌دست آورديم، به طوري که دشمنان انقلاب ادامه‌ي کار ما را براي نظام ليبرال دموکراسي خطرناک ديدند و با تمام وجود سعي کردند با انواع تهمت‌ها موضوع را وارونه جلوه دهند تا پيشرفت‌ها به پاي فرهنگ انقلاب نوشته نشود.
مسلّم عظمت انقلاب اسلامي آنقدر هست که اگر کارها در بستر اهداف و ارزش‌هاي آن جلو رود بسياري از مشکلات ملت بر طرف خواهد شد، عمده آن است که بتوانيم جايگاه انقلاب اسلامي را درست تشخيص دهيم و مشکلات موجود را نه‌تنها به پاي انقلاب نگذاريم بلکه به جهت غرب‌زدگي بعضي از مسئولان بدانيم. آيا اميرالمومنين عليه السلام وقتي ريخت و پاش‌هاي عثمان را ملاحظه کردند، به اسم اسلام تمام کردند و از اسلام برگشتند، يا از عثمان برگشتند؟ عثمان آنقدر از بيت المال در قباله‌ي دخترش قرار داد که ابن‌مسعود به عنوان خزانه‌دار بيت‌المال به عنوان اعتراض کليدهاي خزانه را به عثمان برگرداند و عثمان هم گفت: بگذار و برو.10 اما حضرت علي عليه السلام در چنان وضعي متوجه عظمت اسلام‌اند و مي‌دانند بالأخره عثمان مي‌رود ولي اسلام نمي‌رود و غدير به عنوان جزء لاينفک اسلام در وقت خود نقش آفريني خواهد کرد. حال انقلاب اسلامي يکي از جلوه‌هاي غدير است که زمينه‌ي نقش آفريني‌اش فراهم شده است.
خداوند درغدير دستوري به پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم داد که بايد ايشان موضوع ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام را طرح کنند. از آن طرف پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم با توجه به بصيرت و حساب‌هايي که کرده بودند مي‌دانستند عده‌اي جوّ مي‌سازند و نمي‌گذارند مردم ولايت علي عليه السلام را بپذيرند. خداوند هم آنچه رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم پيش‌بيني مي‌کردند نفي نکرد، بلکه ماوراء آن پيش‌بيني‌ها وعده‌اي داد که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم نگاهشان به چيز ديگري افتاد، و آن مژده و وعده‌ در قسمت آخر آيه‌ي مربوط به ابلاغ ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام است، خداوند در رابطه با غدير به رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم فرمود: «يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»؛11 اي پيامبر آنچه از طرف پروردگارت رسيده است را ابلاغ کن و اگر انجام ندهي رسالتت را انجام نداده‌اي، خداوند تو را از خطراتي که ممکن است مردم برايت ايجاد کنند، حفظ مي‌کند، خداوند کافران را هدايت نمي‌کند.
مقاومت در مقابل غدير
آنقدر تعصبات ضد ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام شديد بود که از حضرت صادق عليه السلام روايت داريم؛ پس از آن‌که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم علي عليه السلام را در غدير معرفي کردند و خبر آن به اطراف منتشر شد شخصي به نام عمر بن عنبه از بني مخزوم خود را به رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم رساند و از حضرت پرسيد؛
«فَأَخْبِرْنِي عَنْ هَذَا الرَّجُلِ يَعْنِي عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عليه السلام وَ قَوْلِكَ فِيهِ «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ إِلَى آخِرِهِ» أَ مِنْكَ أَمْ مِنْ رَبِّكَ- قَالَ النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله والسلم الْوَحْيُ مِنَ اللَّهِ وَ السَّفِيرُ جَبْرَئِيلُ وَ الْمُؤَذِّنُ أَنَا وَ مَا أَذَّنْتُ إِلَّا مَا [أَمَرَنِي رَبِّي فَرَفَعَ الْمَخْزُومِيُّ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنْ كَانَ مُحَمَّدٌ صلي الله عليه و آله والسلم صَادِقاً فِيمَا يَقُولُ فَأَرْسِلْ عَلَيَّ شُوَاظاً مِنْ نَارٍ وَلَّى فَوَ اللَّهِ مَا سَارَ غَيْرَ بَعِيدٍ حَتَّى أَظَلَّتْهُ سَحَابَةٌ سَوْدَاءُ فَأَرْعَدَتْ وَ أَبْرَقَتْ فَأَصْعَقَتْ فَأَصَابَتْهُ الصَّاعِقَةُ فَأَحْرَقَتْهُ النَّارُ فَهَبَطَ جَبْرَئِيلُ وَ هُوَ يَقُولُ اقْرَأْ يَا مُحَمَّدُ «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ. لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ. مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِج‏»؛12
خبر ده مرا از اين مرد يعنى على ابن ابى طالب عليه السلام و گفتار تو در حق وى كه‏ «من كنت مولاه فعلىّ مولاه‏» آيا از جانب تو است يا از پروردگار تو؟ پيغمبر صلي الله عليه و آله والسلم فرمود كه وحى بسوى من است از جانب خداى تعالى و قاصد آن جبرئيل است و رساننده‌ي آن منم و نرسانيدم مگر از امر پروردگار خود. پس آن مرد مخزومى سر خود را به آسمان برداشت و گفت بار خدايا! اگر محمد راست مي‌گويد در آنچه گفت پس بفرست بر من زبانيه از آتش و غضبناك باز گرديد، پس سوگند به خدا كه مسافتي نرفته بود که سايه انداخت بر سر وى ابرى سياه و رعد و برقي زد پس صاعقه‌اي به او برخورد کرد و او را سوزاند، پس جبرئيل عليه السلام فرود آمد و عرض كرد بخوان يا محمد! «سَأَلَ سائِلٌ بِعَذابٍ واقِعٍ لِلْكافِرينَ لَيْسَ لَهُ دافِعٌ مِنَ اللَّهِ ذِي الْمَعارِجِ» خواست خواهنده‌ عذابي را كه واقع است بر كافران، نيست مر او را دفع‏كننده‏ از عذاب، از خداوند صاحب درجات.
از اين حادثه‌ي تاريخي مي‌توان متوجه بود تا چه حدّ بعضي‌ها در مقابل ولايت اميرالمؤمنين عليه السلام مقاومت مي‌کردند.
در همين راستا شصت و چند روز بعد از واقعه‌ي غدير و رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم بعضي از صحابه طوري عمل کردند که گويا اصلاً غديري در کار نبوده است، ابابکر را به عنوان جانشين پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم تعيين کردند و کار را تمام‌شده پنداشتند، و وعده‌ي خداوند که فرموده بود: «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ» من تو و دينت را از مردم حفظ مي‌کنم، واقع نشد، اين مي‌رساند که بايد آن وعده جايي ديگر واقع شود، اشتباه بعضي در آن زمان آن بود که فکر کردند با پديد آوردن سقيفه، ديگر غدير تمام شد. بنا به تحقيقي که مرحوم علامه‌ي اميني«رحمة‌الله‌عليه» در کتاب شريف «الغدير» در متون اهل سنت انجام داده است، طوري فضاسازي کردند که ذهن‌ها از حضرت علي عليه السلام و غدير منصرف شود.
تا آن‌جا که پس از رحلت رسول الله صلي الله عليه و آله والسلم مشابه هر روايتي که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم در فضائل علي عليه السلام فرموده بودند، توسط حديث‌سازان براي سه خليفه‌ي ديگر ساختند، حتي ابن ابي الحديد از سمرة‌بن‌جندب نقل مي‌کند که معاويه از وي خواسته است با گرفتن صد هزار درهم شايع کند آيات 207 و 208 سوره‌ي بقره را که در باره‌ي حضرت علي عليه السلام آمده است،13 در فضائل ابن ملجم آمده است.14 با اين همه آيا توانستند ذهن ها را از غدير منصرف کنند؟ حتي بني‌عباس با شعارِ برگرداندن حکومت به خانواده‌ي پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم، خواستند جايگزين نامناسبي از غدير را به مردم معرفي کنند که مردم فکر کنند جريان بني عباس همان جريان غدير است، که با هوشياري امام صادق عليه السلام و فاصله‌گرفتن از آن‌ها آن نقشه خنثي شد، و ذهن‌ها در عين اين‌که از بني‌اميه و بني‌عباس منصرف شد، از غدير منصرف نشد. وظيفه‌ي شيعه نيز آن است که ذهن‌ها را متوجه غدير کند تا جهان اسلام بتواند به غدير رجوع نمايد.
انقلاب اسلامي؛ مژده‌ي خدا در غدير
آري هر چقدر در تاريخ جلو آمديم با همه‌ي موانع، حقيقت غدير آرام‌آرام خود را نمايانده است و آثار مژده‌ي خدا به رسولش که فرمود «وَ اللّهُ يعْصِمُکَ مِنَ النّاس» من پيام تو در غدير را از نقشه‌ي مردم حفظ مي‌کنم، در حال نمايان شدن است.
پس از بني اميه، بني عباس مصمم بودند ريشه‌ي اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم را بخشکانند، تا ذهن‌ها از غدير و اهل بيت پيامبر عليه السلام به سوي بني‌عباس برگردد، حتي کار را به جايي رساندند که هارون، امام کاظم عليه السلام را سال‌هاي طولاني زنداني کرد و سپس حضرت را در زندان به شهادت رساند، بلکه ذهن‌ها امام را فراموش کنند، ولي به گواهي تاريخ، در تشييع جنازه‌ي حضرت، تمام بغداد تعطيل گشت و روشن شد ذهن‌ها در غياب امام بيشتر متوجه امام مي‌باشند و لذا پسر مأمون، امام رضا عليه السلام را وليعهد مي‌کند، اين نشان مي‌دهد غدير همان کوثر است که خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم فرمود: «إِنَّا أَعْطَيْنَاكَ الْكَوْثَرَ» ما به تو چشمه‌اي عطا کرديم که همواره رشد و گسترش مي‌يابد، چون پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم در خواب ديدند که بوزينه‌ها بر روي منبرشان نشسته‌اند و منبر عقب‌عقب مي‌رود، به اين معني که آدم‌هايي بر منبر پيامبر و بر حاکميت نظام اسلامي قرار مي‌گيرند که اسلامشان حقيقي نيست و از طريق آن‌ها دين به عقب برمي‌گردد. پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم از اين خواب نگران شدند،آيه آمد که اي پيامبر! آري آنچه ديدي واقع مي‌شود ولي ما به تو کوثر مي‌دهيم و آن، چشمه و جرياني است که نه‌تنها از طريق بني‌عباس و بني‌اميه در دل تاريخ دفن نمي‌شود بلکه هر چه جلو برود بيشتر شکوفا مي‌گردد.
در حال حاضر ملاحظه مي‌فرمائيد فرهنگ غدير با طراوت هرچه بيشتر در چهره‌ي انقلاب اسلامي به نمايش در آمده است به طوري که ماوراي اين‌همه فتنه و فسادِ حاکمان، مبرّا از وضع ظلماني آن‌ها، نظرها را متوجه خود کرده است. در حال حاضر اسلامِ حاکمانِ کشورهاي اسلامي به راحتي با رؤساي جمهور آمريکا کنار مي‌آيد، چون اسلام آن‌ها رنگي ندارد که بخواهد در مقابل فرهنگ غربي مقاومت کند و بر حقانيت خود اصرار ورزد، ولي آيا شيعه مي‌تواند با آمريکا کنار بيايد، و يا به تعبير امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» بايد آمريکا آدم شود! همان‌طور که سيره‌ي امامان معصوم عليه السلام طوري بود که آن ذوات مقدس نمي‌توانستند با حاکمان اموي و عباسي کنار بيايند. درست است که در بسياري موارد به طور مستقيم جبهه‌گيري نمي‌کردند ولي رنگ خود را نيز در فضاي حاکميت امويان و عباسيان نباختند. هارون الرشيد به امام کاظم عليه السلام گفت پسر عمو اين فدک که خليفه‌ي اول از شما گرفته است حدودش را تعيين بفرمائيد تا به شما بدهم. حضرت مي‌فرمايند در صورتي حاضرم فدک را بازپس گيرم که آن را با تمام حدود و مرزهايش پس بدهي.
هارون از مرزها و حدودش پرسيد که کدام است؟ آن حضرت پاسخ مي‌دهند: اگر حدود آن را بگويم هرگز پس نمي‌دهي. هارون پافشاري کرد و آن حضرت چنين فرمودند: مرز نخست آن عدن در يمن است، مرز دومش سمرقند در خراسان و حدّ سوم آن افريقيه(شمال آفريقا) و مرز چهارم آن مناطق ارمنستان و بحر خزر است. هارون با شنيدن آن پاسخ، متغير شد و به‌شدت ناخرسند گشت و با خشم گفت: به اين ترتيب چيزي براي ما باقي نمي‌ماند!
امام عليه السلام فرمودند:
مي‌دانستم که نخواهي پذيرفت و به همين دليل از گفتن حدود و مرزهاي فدک خودداري کردم.15
شيعه يعني نگاه حقي که جايي براي باطل نمي‌گذارد، هر چند از نظر نظامي با حاکمان جبّار درگير نشود ولي با طرحي که ارائه مي‌دهد، ذهن‌ها را به خود جلب مي‌کند و به همين جهت هم حاکمان جبّار نمي‌توانند شيعه را تحمل کنند، چون اين نوع فعاليت از صد جنگ مسلحانه براي آن‌ها خطرناک‌تر است. در فرهنگ شيعه؛ حاکميت فقط از آن خدا است، حال چه مقدار از حاکميت براي صاحبان قدرت جهاني مي‌ماند؟ به همين جهت وقتي رضاخان به حاکميت رسيد با همه‌ي جريان‌ها کنار آمد مگر با روحانيت، چون روحانيت يعني فرهنگي که نه به حاکميت خود معتقد است و نه به حاکميت ستمکاران، بلکه به حاکميت خدا که از طريق امامان معصوم عليه السلام ظاهر مي‌شود، معتقد است، و لذا نمي‌تواند جايي براي رضاخان قايل باشد. از طرفي آتاتورک در آن زمان با همان فکر رضاخاني، در ترکيه به حکومت رسيد، ولي با روحانيون آن کشور مثل رضاخان مستقيماً درگير نشد، چون روحانيت اهل سنت درحدي که خليفه‌ي اول و دوم و سوم براي خود حق قايل بودند، براي آتاتورک هم حق قائل بودند، و آن‌ها نگاهشان به حاکميت جهان اسلام مثل نگاه اهل بيت عليه السلام نبود. چندين بار خليفه‌ي اول گفت «لولا عَلِي لهلک العمر»؛16 اگر علي نبود عمر هلاک مي‌شد، اما علي عليه السلام بر عکسِ او مي‌فرمايند: من امام معصومي هستم که مي‌توانم سخن خدا را به شما برسانم و شما را به سوي پروردگارتان هدايت کنم.
در چنين فضايي است که مي‌گويند مذهبي‌ها تماميت‌خواه هستند. البته از يک جهت راست مي‌گويند، اما اين جمله دو معني دارد؛ يک وقت است که من مي‌گويم حرف من را بشنويد، اين تماميت‌خواهي بد است، اما يک وقت مي‌گوييم حرف خدا را بشنويد، اين نوع تماميت‌خواهي به معني حق‌خواهي است. خلفاي اول و دوم و سوم چون معصوم نبودند و نقص‌هاي فراواني داشتند نگفتند تماماً حرف ما را بشنويد، ولي اميرالمومنين عليه السلام مي‌گويند فقط حرف من را بشنويد، چون حضرت از خود حرفي ندارند، مگر حرف خدا را، و اگر در اين مسئله کوتاه بيايند، عملاً از سخن خداوند کوتاه آمده‌اند. غربي‌ها مي‌گويند علماي اهل سنت از علماي شيعه آزادتر فکر مي‌کنند و براي بقيه‌ي انديشه‌ها هم حقانيت قائل هستند، در حالي که مگر مي‌شود وقتي علماي شيعه با توجه به قرآن و سخن امامان معصوم عليه السلام با سخناني روبرو مي‌شوند که ضد سخن قرآن و سخن امامان معصوم عليه السلام است، باز براي آن سخنان حقي قائل باشند؟
سير تاريخي غدير
در مسير منصرف‌کردن ذهن‌ها از غدير به ديگر جاها، بعد از عباسيان، عثماني‌ها سر کار آمدند، افرادي بسيار متعصب و خشک، به نظر خودشان بلايي بر سر شيعيان آوردند که اصلاً نام شيعه نباشد. مثل همان برنامه‌اي که عباسيان داشتند که گفتند امام کاظم عليه السلام را شهيد مي‌کنيم ريشه‌ي شيعه کنده مي‌شود. ولي يک مرتبه با آنچنان گرايشي نسبت به امامان شيعه روبه‌رو شدند که مجبور شدند امام رضا عليه السلام را وليعهد خود قرار دهند. عثماني‌ها هم پيش خود گفتند به فتواي علماي اهل سنت خون شيعيان را مباح مي‌کنيم تا ريشه‌ي شيعه در جهان اسلام کنده شود. يک مرتبه در مرکز جهان اسلام با حکومت صفويان روبه‌رو شدند. تا ديروز به شيعه حق حيات نمي‌دادند، حالا مي‌بينند کشوري قدرتمند در دست اوست. وقتي صفويه سرکار آمد حکم شيخ بهايي و محقق کَرکي و امثال آن‌ها در حدّ حکم شاه قرار گرفت، به طوري که هر دستوري شيخ‌بهايي مي‌داد، عين حکم شاه در کشور نافذ بود.
اين يعني شيعه کوثروار دارد در تاريخ جلو مي‌آيد، نادر شاه که حاکميت را به دست گرفت يکي از اشتباهاتش آن بود که با سلطان عثماني قرار گذاشت، که بر خلاف حکومت صفوي که مذهب شيعه را مذهب رسمي کشور ايران اعلام کرد، آن را لغو کند که اين امر موجب پشت‌کردن مردم به نادرشاه شد و عنوان «سردار ملي» او را به «ننگ ملي» تغيير دادند و پشت او را خالي کردند و از او متنفر شدند و با حساسيت هر چه تمام‌تر کشور شيعي را پاسداري نمودند، و لذا بعد از صفويه نه‌تنها مذهب شيعه به عنوان دين رسمي مردم ايران از رسميت نيفتاد، بلکه اگر تا ديروز شاه صفوي اجازه‌ي حکم‌کردن را به فقيه مي‌داد و شيخ بهائي زير نظر شاه حکم مي‌کرد، يک مرتبه در انقلاب مشروطه کوثر غدير يک قدم جلوتر آمد و تا علماء در مجلس شوراي ملي رأي مردم را تأييد نمي‌کردند، آن حکم قابل اجرا نبود.
درست است که هنوز تا مقصد نهايي راه بسيار است و هنوز در انقلاب مشروطه مجلس سنا داريم و سناتورهايي که شاه تعيين مي‌کند بايد رأي مجلس شورا را تأييد کنند، و درست است که هنوز شخص شاه در تصميمات نقش دارد، ولي با ظهور انقلاب مشروطه فرهنگي به صحنه آمد که ديگر شاه همه‌کاره‌ي کشور نيست و در کشور شيعي ‌مجلس بايد لوايح را تصويب کند، و باز کوثر غدير جلو آمد و علي‌رغم همه‌ي فتنه‌ها که اِعمال کردند تا انقلاب مشروطه را دفن کنند و به ظاهر هم با روي کار آمدن رضا خان موفق شدند، ولي با ظهور انقلاب اسلامي غدير در بستر جديدي افتاد، ديگر نه تنها مجلس سنا و شخص شاه در صحنه نيست، حتي حکم رئيس جمهور را بايد ولي فقيه تنفيذ کند تا جنبه‌ي مشروعيت داشته باشد. فراموش نفرمائيد که با جايگزيني سقيفه به جاي غدير، عده‌اي مي‌خواستند فرهنگ شيعه به معني حاکميت امام معصوم در صحنه‌ي تاريخ موجود نباشد و حال ملاحظه فرمائيد غدير تا کجا پيش آمده است.
اين همان مژده‌ي خدا است به پيامبرش که بر خلاف ظاهر پيروزمندانه‌ي برنامه‌ريزان صحيفه17و سقيفه، غدير را حفظ مي‌کنيم و امروز ما شاهد تحقق همان وعده‌ هستيم.
روزنامه‌ي ايتاليايي از قول اسقف ماجوليني مي‌گويد: «آينده حتماً از آن اسلام است»؛18 در حالي که ما شيعيان متأسفانه خودمان دقت نداريم در کجاي تاريخ قرار داريم. دکتر روبرت کيم، مشاور وقت نيکسون مي‌گويد: «من مي‌گويم قدرت اسلام برترين قدرت قرن بيست و يکم خواهد شد»؛19 آيا نبايد ما متوجه جايگاهي باشيم که غدير از طريق انقلاب اسلامي دارد در آينده‌ي تاريخ براي خود شکل مي‌دهد، آيا چنين پديده‌اي را نبايد به خدا و مژده‌ي او به پيامبرش نسبت داد، و جايگاه عظيم انقلاب اسلامي را درست ارزيابي کرد؟20 معني غدير مگر غير از آن است که بايد در مناسبات جهان، امام معصومي حاکم باشد، حال مگر جز اين است که در نظام اسلامي‌ نظرها به سوي حکم خدا و رسول‌الله صلي الله عليه و آله والسلم و امامان معصوم عليه السلام معطوف شده؟ آري نظام اسلامي بسترِ گذار است تا کوثر، آرام‌آرام در دل تاريخ جلو بيايد و چهره‌ي نهايي خود را با حاکميت حضرت مهدي عجل الله تعالي به نمايش بگذارد. و به همان دليل که غدير در دل تاريخ منزل به منزل جلو آمده است، باز ادامه خواهد يافت تا با انقلاب جهاني مهدي عجل الله تعالي به بلوغ خود نايل شود و محال است که چنين بلوغي بر روي زمين واقع نگردد.21
زندگي؛ به وسعت تاريخ معنويت
در دعاي ندبه متوجه شروع تاريخ معنويت هستيد که از حضرت آدم عليه السلام شروع شد تا اين‌که به حضرت مهدي عجل الله تعالي ختم مي‌شود و در چنين نگاهي هرگز ما نه مثل اروپا در حال برگشت به روم هستيم و نه مثل يهود در حال برگشت به سوي آرمان‌هاي کهنه و مبهم. بلکه بر عکس، نظر به آينده‌اي داريم که سراسر حقيقت است، و به همين جهت اصرار دارم عزيزان متوجه باشند انقلاب اسلامي ‌يک نظام آينده‌دار است و هرکس به اندازه‌اي که اين انقلاب را بشناسد و به آن پاي‌بند باشد، آينده داري خود را تأمين مي‌کند و از تاريخ بيرون نمي‌افتد. انقلاب اسلامي ‌به جهت همين خصوصيت منحصر به فردش، مي‌تواند مونس بسيار خوبي براي زندگي انسان‌هاي متفکر باشد.
شما مي‌توانيد دوگونه زندگي کنيد يکي اين‌که تعلق به انقلاب اسلامي‌ را درگوشه‌اي از زندگي خود قرار داده و زندگي خود را مستقل از آن ادامه دهيد. نوع ديگر اين‌که تماماً با انقلاب اسلامي زندگي کنيد و آرمان‌هاي خود را به آرمان‌هاي آن متصل نمائيد و با سير تاريخي آن، در تاريخ جلو برويد، و به افقي که در پيش دارد به آينده نظاره کنيد، در اين صورت زندگي شما به وسعت تاريخ معنويت، گسترش مي‌يابد، تاريخي که از آدم عليه السلام شروع شد و به مهدي عجل الله تعالي ختم مي‌شود.
ممکن است بر اساس حجاب‌هاي فرهنگ مدرنيته بعضي از جلوه‌هاي انقلاب اسلامي در حجاب رود و آن طور که شايسته است خود را ننماياند ولي گوهر اين انقلاب آينده دارد، يعني همان‌گونه که غدير بني‌اميه و بني‌عباس و عثماني‌ها را حذف کرد و آرام‌آرام خودش را نشان داد، ابتدا در کشور ايران و جهان اسلام و سپس با ظهور مهدي عجل الله تعالي در دنيا جا باز مي‌کند. انقلاب اسلامي براي يک زندگي آينده دار، ‌مونس خوبي است، هرچند سياست‌زده‌ها نمي‌توانند با آن کنار بيايند، چنان‌که انقلاب اسلامي ‌هم نمي‌تواند آن‌ها را مخاطب خود قراردهد. اساساً کساني که در فرهنگ غدير نيستند نمي‌توانند جايگاه انقلاب اسلامي را بشناسند و در کنار آن باشند در حالي که اگر آينده‌ي خود و فرزندانتان را مي‌خواهيد و دوست داريد کوثري زندگي کنيد، بايد گوهر انقلاب را بفهميد و از آن پاسداري نماييد و با آن معاشقه نمائيد؛ اين قافله‌ي قدسي، ايستادني نيست، بيدار بمانيد که از راه نمانيد.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
انقلاب اسلامي عامل بازسازي جهان اسلام به کمک غدير
بسم الله الرحمن الرحيم
درسالگرد رحلت امام بزرگوار، يادکردن از او؛ يادکردن از محبوبي است که شعله‌ورشدن سوز فراق او، تمرين وفاداري محبت دل به قامت بلند دينداري در عصر حاضر بود. لذا لازم است در سالگرد رحلت آن بزرگوار نسبت به ميراث گرانقدر آن عزيز يعني انقلاب اسلامي کمي تأمل کنيم و از خود بپرسيم جايگاه اين انقلاب در اين عالم کجاست؟ سوال اساسي عبارت است از اين‌که آيا انقلاب اسلامي يک حادثه‌ و اتفاق بود و يا ظهور يک سنت خاص الهي که در سرتاسر تاريخ جاري شد و در آن برهه از زمان شرايط بروز خود را يافت؟ فرض دوم بدين معني است که سنتي از سنن الهي در صحنه است که انقلاب اسلامي يکي از مظاهر آن سنت است إن‌شاءالله ظهور تامّ و تمام آن سنت به دست مبارک حضرت صاحب‌الامر عجل الله تعالي محقق مي‌شود.
بحث بنده با اين رويکرد است که انقلاب اسلامي جلوه‌اي از سنت خاص پروردگار عالم است که موجب بازسازي جهان اسلام خواهد بود، بازسازي چيزي که بنا بود در صدر اسلام به کمک فرهنگ غدير جهت شکوفائي کامل اسلام به دست امام معصومي محقق شود و نشد.
إن‌شاءالله در طول بحث روشن خواهد شد که اگر دقيقاً تاريخ را بررسي کنيم و جايگاه انقلاب اسلامي را درست بشناسيم يقيناً با اتصال خود به سنتي که از غدير شروع شد و به حضرت صاحب الامر عجل الله تعالي ختم مي‌شود، زندگي خود را احياء خواهيم کرد، و اگر جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي را درست نشناسيم به جاي عبور از ظلمات دوران، اسير ظلمات زمانه مي‌شويم و زندگي بي‌ثمر و پوچي را براي خود رقم خواهيم زد.
در صدر اسلام پس از رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم حادثه‌ي عجيبِ غفلت از پيام غدير و ناديده‌گرفتن حاکميت اميرالمومنين عليه السلام، به ظاهر چيز مهمي به چشم مسلمانان آن زمان نيامد و بصيرت فاطمه زهرا سلام الله عليه را که متوجه بود با غفلت از غدير جهان اسلام از آنچه مي‌تواند به آن برسد محروم مي‌شود، به چيزي نگرفتند.
غفلت از ريشه‌ي اصلي انحراف
مسلمانان عادي فکر کردند مي‌توانند در همه‌ي مراحل تاريخي با همان اسلامِ نيم‌بندِ غير فعّالِ در امور اجتماعي، که خليفه‌ي اول و دوم ارائه مي‌دهند، ادامه‌ي حيات داد و لذا در ابتدا انحراف از غدير را به چيزي نگرفتند تا اين‌که آرام‌آرام در زمان عثمان متوجه شدند آنچه بنا بود به‌وسيله‌ي اسلام به‌دست بياورند با آنچه دارد صورت مي‌گيرد متفاوت است.1 ولي باز با توطئه‌ي قتل عثمان موضوع به انحراف کشيده شد و اصل موضوع که انحراف از غدير بود پنهان گشت و اگر بعد از قتل عثمان به علي عليه السلام رجوع کردند، نه به معني برگشت به غدير بود و نه اين‌که پذيرفته بودند بايد به انتصابي که خداوند در غدير انجام داد برگردند، بلکه به علي عليه السلام برگشتند از آن جهت که بين صحابه‌ي پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم از بقيه بيشتر به عدالت عمل مي‌کند، ولي چون جايگاه آن حضرت را از زاويه‌ي غدير نديدند، نتوانستند آن‌طور که بايد آن حضرت را ياري کنند، و همان اسلامِ سقيفه ادامه يافت.
در کربلا و با شهادت فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلميک تذکر تاريخي، جهان اسلام را فرا گرفت که چگونه کار به حاکميت يزيد رسيده است. حضرت ابا‌عبد‌الله عليه السلام تذکر بزرگي را به جهان اسلام دادند و آن زمان جهان اسلام از آن حادثه متأثر شد و به فکر فرو رفت. علماي آن زمان تغييراتي در روش‌ها و مباني خود دادند که حاصل آن گرايش شديد به اهل البيت پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم بود. وقتي با فاجعه‌ي شهادت سيدالشهداء عليه السلام روبه‌رو شدند چون نتوانستند ريشه‌ي فاجعه را تحليل کنند، به جاي بازگشت به فرهنگ غدير و حاکميت امام معصوم، بر تنفر خود نسبت به امويان افزودند و نتيجه آن شد که بني‌عباس از اين تنفر به نفع خود استفاده کردند، و حاکميت را به دست گرفتند و همان اسلامِ نيم‌بند و تقليل‌يافته ادامه يافت، بدون آن‌که موضوع را درست ريشه‌يابي نمايند و جايگاه اشکال را در سقيفه پيدا کنند. امويان طوري ذهن مردم را به انحراف کشاندند که اگر جريان سقيفه نقد و بررسي شود به قداست خليفه‌ي اول و دوم برخورد کند، در حالي که نقد و بررسي حادثه‌هاي گذشته، جدا از نيات افراد، براي انتخاب درستِ راه آينده است. مسلّم خليفه‌ي اول و دوم نمي‌دانستند فرهنگي که در سقيفه پايه‌گذاري مي‌شود، آنچنان قداست‌ها را ناديده خواهد گرفت که حاصل آن شهادت حضرت امام حسين عليه السلام خواهد شد.
بالأخره نتيجه‌ي انحراف از غدير آن شد که جهان اسلام حکومت بني‌اميه و سپس حکومت بني‌عباس را روبه‌روي خود ديد و در آخر ترکان عثماني حاکمان جهان اسلام شدند و در نهايت هم ما امروز با حاکماني روبه‌رو هستيم که توسط انگلستان در گذشته و آمريکا در حال حاضر به ميدان آمده‌اند و سکولاريته را تبليغ مي‌کنند. در حالي که آنچه امروز بر جهان اسلام مي‌گذرد آن نيست که بايد باشد و لذا بايد پرسيد کجاي کار خراب شد که کار به اينجا ختم شد.
سرگرداني روشنفکران جهان اسلام
هر مسلماني از خود خواهد پرسيد چه شده است که فرهنگ غربي جهان اسلام را در سيطره‌ي خود دارد؟ در حالي که دين اسلام به عنوان کامل‌ترين دين، بايد از نظر فرهنگي دروازه‌هاي اروپا و آمريکا را تحت تأثير خود قرار دهد، و امروز نه تنها در چنين منزلتي قرار ندارد که گرفتار يک‌نوع خودباختگي جانکاه گشته است. گويا متأسفانه به اين نتيجه رسيده که آنچه در اختيار دارد او را به کار نمي‌آيد، بايد آن را رها کند و به چيزي فکر کند که غرب در اختيار دارد.
شيعه ريشه‌ي اين ضعف را در غفلت از غدير مي‌داند و معتقد است اسلام وقتي مي‌تواند به شکوفايي مسلمانان بينجامد که با مديريت امامي معصوم اداره شود و با توجه به اين امر تاريخ اسلام را بازخواني مي‌کند و به سخنان حضرت فاطمه سلام الله عليه در مسجد مدينه نيز نظر دارد که حضرت چنين مشکلي را پيش‌بيني کردند و حذف علي عليه السلام را مساوي پيش آمدهايي دانستند که کمر اسلام را مي‌شکند.2
جهان اسلام در روبه‌روشدن با غرب و روشن‌شدن ضعف مسلمانان در اين رويارويي، متأسفانه گرفتار همان اشتباهي شد که در رويارويي با بني اميه مرتکب آن شد. نه آن روز به اين نکته‌ي مهم واقف شدند که بايد به فرهنگ اهل‌البيت عليه السلام رجوع کنند و نه امروز. در رويارويي با غرب، روشنفکراني که منشأ فعاليت‌هاي اجتماعي در جهان اسلام بودند به اين نتيجه رسيدند که نبايد عزت گمشده‌ي خود را در هرچه غربي‌تر‌شدن جستجو کنند. طولي نکشيد يک مرتبه متوجه شدند غربي که با شعار آزادي و صلح و دموکراسي وارد کشورهاي اسلامي شد، خونخوارانه‌ترين برخوردها را با جهان اسلام کرد، سربازان فرانسوي در الجزاير جوي‌هاي خون به راه انداختند، ايتاليايي‌ها در ليبي و انگليسي‌ها در ساير کشورهاي اسلامي کاري کردند که هيچ اربابي با غلام خود نمي‌کرد و بعد هم ديکتاتورهايي را بر سرنوشت مردم حاکم نمودند تا هر آنچه استعمارگرانِ ديروز اراده مي‌کنند جامعه‌ي عمل بپوشانند.
اين‌جا بود که روشنفکران جهان اسلام در عين سرخوردگي از غرب، باز بيدار نشدند و متأسفانه با يک شعار ديگر از همان جنس فکر غربي، اميدوار به اصلاح وضع خود شدند و گرفتار پان‌عربيسم و يا سوسياليسم و کمونيسم گشتند، و باز همان اسارت ادامه يافت و خودخواه‌ترين انسان‌ها بر سرنوشت مردم جهان اسلام حاکم شدند. به اسم جامعه‌ي بي‌طبقه، طبقاتي‌ترين جوامع پديد آمد و رئيس جمهور‌هاي دائم‌العمر بر مردم تحميل گشتند و روشنفکران جهان اسلام بين اين دو دروغ بزرگ، يعني مارکسيسم- لنينيسم و يا ليبرال- و دموکراسي سرگردان ماندند. بدون آن‌که از خود بپرسند ريشه‌ي اين سرگرداني کجاست و چگونه مي‌توان به عزتي که خداوند به مسلمانان وعده داده است دست يافت؟
آغازين نگاه
در چنين شرايطي که همه با اين سؤال بزرگ روبه‌رو بودند که عزت مسلمانان را چگونه بايد به‌دست آورد؟ در جهان تشيع با رجوع به غدير، فکري شکل گرفت که پيام آن اين بود بايد نظام حکومتي را در زمان غيبت امام معصوم در اختيار فقيه قرار داد، اين حرفي بود که امامان شيعه قبل از غيبت حضرت صاحب‌الأمر عجل الله تعالي فرهنگ‌سازي کردند ولي در دوران جديد و با پديدآمدن رنسانس و تعريف دولت در شرايط جديد، مرحوم نراقي در کتاب «خزائن» بر اساس شرايط جديد متذکر آن شد. در واقع در زماني که دولت با صورتي خاص در جهان پديد آمد قبل از آن‌که دولت به شکل غربي و سکولار شکل گيرد، علماء در يک بازخواني فرهنگي، آرايش جديد سياسي خود را با ولايت فقيه به ميدان آوردند تا دولت در جامعه‌ي اسلامي مقيد به حکم خدا و پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم و ائمه‌ي معصومين عليه السلام باشد و نه مقيد به ارزش‌هاي ليبرال دموکراسي.
طبيعي بود که ما براي جوابگويي به جهان موجود بايد فکري مبنايي که با ارزش‌هاي اسلامي هماهنگي داشته باشد، از خود ارائه مي‌داديم، از يک طرف طرح سياسي نظام غربي با وجود پارلمان، خود را نمايانده بود، از طرف ديگر نظام ليبرال دموکراسي با عبور از کليسا و دين، خود را تثبيت مي‌کرد، و مردمِ بقيه‌ي کشورها را نيز متوجه خود کرده بود. اساس رجوع به مشروطه براساس همين رويکرد بود که از يک طرف پادشاهان قاجار با فرصت‌طلبي کامل به کمک آرايش نظامي جديد، عنان را از دست علماء گرفته بودند، و از طرف ديگر به ديکتاتوري خود ادامه مي‌دادند. طرح مرحوم نائيني در کتاب «تنبيه الامه و تنزيه المله» براي جواب‌گويي به توجه مردم به نظام پارلماني بود، ولي با رويکرد اسلامي، هرچند در کتاب مرحوم نائيني نگاه غربي و ملاک‌هاي آن بيش از حدّ مورد توجه قرار گرفته است، امّا بالأخره انقلاب مشروطه اولين قدم در جهان اسلام بود که چگونه جهان اسلام در شرايط جديد خود را تعريف کند، و به همين جهت هم انقلاب مشروطه منحصر به ايران و جهان تشيع نماند و منشأ انقلاباتي در کلّ جهان اسلام شد.
هرچند که غفلت از غدير در آنجا کار خود را کرد و در نتيجه حساسيتِ حاکميت حکم خدا بر مناسبات سياسي، اقتصادي، آموزشي، در آن بسيار بي‌رنگ بود، ولي با اين‌همه انقلاب‌هاي سده‌هاي اخير در کشورهاي اسلامي به جهت جواب‌گويي به سؤالي بود که براي جهان اسلام طرح شده بود. و آن اين‌که زمينه‌ي بازگشت به اسلامي که عزت مسلمانان را نشان دهد کجا است، تا جهان اسلام در جايگاهي برتر از آن‌جايي که هست قرار گيرد؟ قبل از همه دولت صفوي با همه‌ي ضعف‌هاي شخصي که داشت، جواب‌گوي اين سؤال بود که چگونه با احياء غدير عزّت حقيقي به مسلمانان برمي‌گردد، و اين رويکرد شروع مبارکي بود، هرچند با ضعف‌هاي اساسي همراه شد و آن نتيجه که انتظار مي‌رفت براي جهان اسلام به همراه داشته باشد با جنگ بين دولت صفويه و عثماني عقيم ماند ولي روشن شد که تفکري که به غدير وفادار است توانايي بازخيزي در شرايطي را که جهان غرب بر بشريت تحميل کرده است، دارد. و همان رويکرد در نهايت منجر به انقلاب اسلامي شد و به خوبي توانست طرحي را به نمايش بگذارد که مسلمانان را در جايگاهي برتر از آنچه که هستند قرار دهد و همين امر بود که جهان اسلام با انقلاب اسلامي احساس آشنايي کرد.
انقلاب اسلامي در حال حاضر و در شرايط تاريخي خود پاسخ‌گوي يک خلأ فکري و نياز اساسي است که در جهان اسلام مطرح است. اگر روشنفکران جهان اسلام پيام آن را درست دريافت کنند به نتايج فوق العاده‌اي خواهيم رسيد و از يک طرف از ليبرال دمکراسي عبور مي‌کنيم و از طرف ديگر بدون افتادن در دعواي شيعه و سني، سقيفه را بازخواني و آسيب‌شناسي مي‌کنيم و انقلاب اسلامي راه برون‌رفتِ از فرهنگ غربي براي همه‌ي مسلمانان است، همان‌طور که خداوند غدير را جهت ادامه‌ي اسلام براي همه‌ي مسلمانان مطرح فرمود.
اگر پيام انقلاب اسلامي درست گرفته نشود، انقلاب اسلامي به راه خود ادامه مي‌دهد ولي باز روشنفکرانِ جهان اسلام گرفتار حاکماني خواهند بود که از طريق غرب به مردم تحميل شده‌اند، و اگر روشنفکران داخلي ما نيز پيام انقلاب اسلامي را نشنيده بگيرند و همچنان تحت تأثير فرهنگ و ارزش‌هاي غربي باشند، مردم از آن‌ها فاصله مي‌گيرند و ديگر نمي‌توانند نقش و تأثيري در جامعه‌ي خود ايفاء کنند.
چنانچه بتوان دو نکته را مورد توجه قرار داد مي‌توان فهميد انقلاب اسلامي همان نياز اساسي امروز جهان اسلام است، و آن نکات عبارتند از:
جهان اسلام و حديث ثقلين
شناخت آسيبي که ناخواسته جهان اسلام با غفلت از غدير بدان گرفتار شد و اين چيزي است که بحمدالله اهل سنت نيز به عنوان يک آسيب، آماده‌ي بازخواني آن هستند و زمينه‌ي توجه به آن بسيار فراهم شده است. زيرا در اين گفتگو موضوعِ بحث ترسيم آينده‌ي جهان اسلام است و نه برگشت به گذشته، تا بخواهيم يقه‌ي کسي را بگيريم. به خوبي روشن است که ظهور اين سوال در افق تفکرِ تک‌تکِ جوانان جهان اسلام به چشم مي‌خورد که آينده را چگونه بايد ترسيم کرد تا به مشکلاتي دچار نشويم که فعلاً گرفتار آن‌ها هستيم - همان چيزي که شيعيان به خوبي از آن عبور کرده‌اند- آن‌ها از خود سؤال مي‌کنند آيا اسلام با وضعي که فعلاً دارد و مسلمانان بدان مشغولند همان چيزي است که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم وعده‌ي آن را داده‌اند که فرمود: «اَلْاِسْلامُ يَعْلُو وَ لا يُعْلي عَلَيه»؛3 اسلام برتر و متعالي و فرا رونده است و چيزي از آن فراتر نمي‌رود؟
و خداوند در آن رابطه فرمود:
«وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ»؛4
و در حقيقت در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته‌ي ما به ارث خواهند برد؟
امروز روزي نيست که بتوان با اسلامِ مطرح در جهان اسلام، در مقابل وضع موجودِ جهان ايستاد و از هويت خود به صورتي منطقي دفاع نمود. مسلّم آنچه در کشورهاي اسلامي به نام اسلام مطرح است، اسلامي است که شديداً مرعوب فرهنگ غربي است، متأسفانه با سلطه‌ي فرهنگ غربي، اسلام و مسلمانان به انزوا کشيده شده‌اند و فرهنگ غربي تا آن‌جا پيش آمده که نه‌تنها حاکمان کشورهاي اسلامي عموماً دست‌نشانده‌ي غرب‌اند، بلکه مراکز آموزشي و اقتصادي آن‌ها نيز براساس نگاه غربي مديريت مي‌شود. حال يا بايد بپذيريم که اسلام توانايي مقابله با فرهنگ غربي را ندارد، يا بايد نظرها به فهمي از اسلام بيفتد که انقلاب اسلامي و حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» ارائه دادند و جهان اسلام را - بدون آن که دعوت به شيعه‌بودن بکند- به آن فهم از اسلام دعوت مي‌نمايد.
روح اسلام و قرآن در جهان اسلام، مسلمانان را دعوت به حاکميت ارزش‌ها و احکام الهي مي‌کند و اين گرايش در حال حاضر در بين جوانان اسلامي به‌خوبي جوانه زده است، و غرب با توجه به چنين گرايشي طالبان را پديد آورد تا موضوع را به انحراف بکشاند و از آن طرف مردمِ جهان اسلام را به اين نتيجه برساند که براي دوري از زشتي طالبان، به وضع موجودشان تن دهند. در حالي‌که انقلاب اسلامي در عين دوري از برداشت طالباني از اسلام، جهان اسلام را به اسلامي دعوت مي‌نمايد که عزّت اسلام در مقابل غرب و يهود و نصاري محفوظ بماند. قرآن مي‌فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛5 اي مؤمنين! يهود و مسيحيان را دوست و سرپرست خود نگيريد، اين‌ها خودشان با همديگر براي مقابله با شما دستشان در دست هم است. بعد مي‌فرمايد اگر شما به اين‌ها گرايش پيدا کنيد جزء آن‌ها به حساب مي‌آييد و از حيطه‌ي مسلماني خارج خواهيد بود.
حال ما با جهان اسلام اين سوال را در بين خود رد و بدل مي‌کنيم که چه شد که ما نتوانستيم وقتي که صحنه، صحنه‌ي رقابت با يهود و نصاري شد، پيروز از صحنه در آئيم؟ روشنفکران جهان اسلام خواستند با پذيرش فرهنگ غرب مشکل را حل کنند که عرض شد در دو دروغ بزرگ سرگردان شدند. ولي حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» براي حل مشکل به گونه‌‌ي ديگري به ميدان آمدند. ايشان در وصيت‌نامه‌ي خود مي‌فرمايند: «مناسب مي‌دانم که شمه‌اي کوتاه و قاصر در باب ثقلين تذکر دهم».
در روايت داريم که رسول خدا در محل غدير خم در آخرين حج، مردم را مورد خطاب قرار دادند و فرمودند: «إنّي تارك فيكم الثّقلين: الثّقل الأكبر، و الثّقل الأصغر؛ فأمّا الاكبر فكتاب ربّي، و أما الاصغر فعترتي، أهل بيتي، فاحفظوني فيهما، فلن تضلّوا ما تمسّكتم بهما»؛6 من در ميان شما دو ذخيره‌ي نفيس (ثقلين) بر جاى مى‏گذارم: ذخيره‌ي بزرگ‌تر و ذخيره‌ي كوچك‌تر. اما بزرگ‌تر ،كتاب پروردگار من است، و اما كوچك‌تر عترت من است، يعنى اهل بيتم. مرا و دين مرا در مورد آن‌ها نگاه داريد، كه اگر به آن‌ها تمسك جوييد هرگز گمراه نخواهيد شد.
امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در ابتداي وصيت نامه‌ي خود به جهان اسلام خطاب مي‌کنند که تکليف خود را نسبت به حديث ثقلين چه کرديد؟ چون جهان اسلام در رابطه با حديث ثقلين هيچ‌گونه انکاري ندارد. غفلت جهان اسلام از آن جهت است که تا حال روي آن حديث حساس نبوده است. امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در واقع به آن‌ها پيشنهاد مي‌کنند که گذشته‌ي خود را نسبت به اين توصيه‌ي مهمِ رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم بازخواني کنيد. حال که مي‌بينيد اين مسلماني شما کارش به جايي رسيده که نمي‌تواند به حکم خدا از سروري يهود و نصاري آزاد شود، برگرديد ببينيد ريشه‌ي اين ناتواني در کجاست. در ادامه‌ي سخن خود مي‌گويند: «شايد جمله‌ي «لَنْ يفْتَرِقَا حَتّي يرِدَا عَلَي الْحَوْض» که اين دو از هم‌ديگر جدا نمي‌شوند تا اين که برگردند به حوض، اشاره به اين باشد که بعد از وجود مقدس رسول الله صلي الله عليه و آله والسلم هر چه بر يکي از اين دو گذشت بر ديگري گذشته، و مهجوريت هر يک مهجوريت ديگري است، تا آن‌گاه که اين دو بر رسول خدا در حوض وارد شوند...» چنانچه ملاحظه مي‌فرمائيد بايد برادران ما در جهان اسلام ببينند آيا ريشه‌ي ناتواني جهان اسلام جدايي مسلمانان از اهل‌البيت پيامبر عليه السلام نيست؟
آفات روشنفکري غرب‌زده
نکته‌ي دومي که با توجه به آن مي‌توان فهميد انقلاب اسلامي همان نياز امروزِ جهان اسلام است، شناخت ضربه‌اي است که تفکر ليبراليسم و کمونيسم بر پيکره‌ي روشنفکران مسلمان زد و ما متأسفانه هنوز نسبت به اين امر درست بيدار نشده‌ايم. آقاي جلال‌آل‌احمد به عنوان روشنفکري که متوجه ضربه فوق شد، در کتاب «خدمت و خيانت روشنفکران» متذکر اين امر است و به واقع آن کتاب شروع ارزنده‌اي جهت اين امر بود، او در زمان خود به تمام اردوگاه‌هاي روشنفکري آن زمان سر زده و با آن‌ها يک دل شده و سپس متوجه شده است روشنفکري ما به شدت مشکل دارد و نه تنها مشکل دارد که شديداً مشکل‌زا است. جلال‌آل‌احمد در صدد بر آمد به روشنفکر مسلمان اين آگاهي را بدهد که اگر در نگاه خود تجديد نظر نکند، نه‌تنها هرگز نمي‌تواند با مردم اُنس بگيرد و به آنان بهره برساند، بلکه ناخودآگاه بازيچه‌ي دشمن خواهد شد و به مردمِ خود خيانت خواهد کرد. حرف او به روشنفکر مسلمان اين است که اگر مي‌خواهي خود و مردم خود را نجات دهي يقيناً در اردوگاه مارکسيسم و يا ليبرال دموکراسي راه نجاتي براي مردم ما نيست.
بعضي از روشنفکران با طرح نوانديشي ديني با اين تصور که اسلام در مقابل غرب توان ارائه‌ي ارزش‌هاي خود را ندارد، چيزي را به مردم معرفي مي‌کنند که نه اسلام است و نه راه نجات، بلکه غرب است با الفاظ اسلامي. بلايي که بر سر جهان اسلام آمده اين است که روشنفکران ما نه اسلام را مي‌شناسند و نه مردم را و لذا اگر هم با شعار نوانديشي ديني مردم را به سوي خود جذب کنند، چيزي نمي‌گذرد که معلوم مي‌شود نه تنها هيچ کمکي به مردم نکردند، بلکه مردم را سرخورده و حيران نموده‌اند. حاصل طرح‌هاي نو انديشي ديني که توسط روشنفکران غرب‌زده‌ي ما به دست آمد گروه‌هايي مثل فرقان و يا مجاهدين خلق شد که نو‌انديش‌ترين علماي اسلام مثل شهيد مطهري و شهيد مفتح را به قتل رساندند.
انقلاب اسلامي نسل جوان و تحصيل کرده‌اي که جز مارکسيسم يا ليبرال دموکراسي را در مقابل خود نمي‌ديد، به راهي بزرگ راهنمايي کرد، هرچند روشنفکران ما هنوز آن طور که شايسته است بيدار نشده‌اند، ولي با انقلاب اسلامي راه نجات ظاهر شد و روشنفکران جهان اسلام به‌خوبي مي‌توانند وارد عمل شوند، هرچند هنوز که هنوز است روشنفکران داخلي ما نتوانسته‌اند با انقلاب اسلامي خود را باز‌سازي کنند. بنده اين نکته را براي عزيزان عرض مي‌کنم چون هنوز ما از اين خطر به درستي عبور نکرده‌ايم هنوز يک بازسازي سالم - به روشي که امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» مطرح کرده‌اند- براي خود شکل نداده‌ايم، هنوز وقتي که مي‌گوييم اسلامِ ولايتي، يا متعصبان متحجر در ذهنمان مي‌آيد، يا بدون آن‌که مصداق آن را درست تعريف کنيم با مفهومي مبهم خود را روبه‌رو مي‌بينيم، و لذا راهي جز افتادن در دام روشنفکري غرب‌زده جلو خود نمي‌يابيم.
نوانديشي با منظر غربي!
از آن‌جايي که امام«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» اسلامِ بسيار عميقي را در جهان معاصر به صحنه آورد که جوابگوي همه‌ي نيازهاي فردي و اجتماعي است، شايسته بود روشنفکران با تأمل بيشتر بدان توجه کنند. ولي متأسفانه چنين نکردند، و هنوز تحت تأثير ادبيات کمونيسم يا ليبراليسم هستند و از آن منظر همه‌چيز را مي‌نگرند. روشنفکر جهان اسلام مي‌فهمد جهان آماده‌ي يک تغيير است و براي اين تغيير نياز به يک نو انديشي است ولي چون مبناي تفکر خود را از اسلام نگرفته است، حالا هم که مي‌خواهد نوانديش باشد در مقابل زيباترين شکل نوانديشي يعني انقلاب اسلامي مي‌ايستد و تفکر امثال آيت‌الله مطهري«رحمة‌الله‌‌عليه» را به جرم آن‌که يک روحاني است به چيزي نمي‌گيرد، در حالي که آيت‌الله مطهري«رحمة‌الله‌‌عليه» آينه‌ي زلالي بود که از طريق او به‌خوبي مي‌توانستند اسلام اصيل را از اسلام جمود و سکون باز شناسند، ولي فرهنگ روشنفکري غرب‌زده از همان جهت که هيچ‌گونه نگاه قدسي به عالم را نمي‌فهمد، نمي‌تواند شهيد مطهري«رحمة‌الله‌‌عليه» و انقلاب اسلامي را بفهمد.
دومين ضربه‌اي که روشنفکران در جهان اسلام بدان گرفتار شده‌اند، غفلت از موضوعات قابل تفکر است. هر قدر موضوع مورد تفکر حقيقي‌تر باشد، آن تفکر با ارزش‌تر و مفيدتر است و لذا دانشمندان مي‌فرمايند: عالي‌ترين تفکر، تفکري است که موضوع آن حقايق معنوي و نفسِ «وجود» باشد. متأسفانه در محافل روشنفکري غرب‌زده ناخودآگاه تفکر ديني نفي مي‌شود، و گويا تفکر در موضوعات ديني، تفکر نيست، به همين جهت اگر بخواهيد پايان‌نامه‌اي با موضوع «تقوا» پيشنهاد کنيد، مي‌گويند اين يک موضوع علمي نيست، زيرا از نظر آن‌ها موضوع علمي يعني موضوع محسوس و مادي و لذا نتيجه آن مي‌شود که روح دانشجويان ما پس از مدّتي نسبت به حقايق قدسي يک روح غير حساس و بي‌تفاوت است. و اين ضربه، ضربه‌اي است بسيار عميق که اگر هر چه زودتر ما خود را از معرض آن دور نکنيم رابطه‌ي بين زبان دين و نسل جوان منقطع مي‌گردد و از آن‌جايي که رمز بقاي جهان اسلام به برگشتِ هرچه بيشتر به اسلام است، در امکان بقاي عزت‌مندانه‌ي جهان اسلام اختلال حاصل مي‌شود. در حالي که يکي از برکات انقلاب اسلامي توجه انديشه‌ها به جدّي‌گرفتن موضوعات ديني است.
انقلاب اسلامي و اصلاح وارونگي فرهنگي
آن چيزي که با انقلاب اسلامي شروع شد، توجه به نوعي از تفکر است که تا قبل از آن به عنوان تفکر شناخته نمي‌شد. روشنفکران ما، شخصيت‌هاي سياسي جهان غرب را سياستمدار و اهل تفکر مي‌دانستند ولي امثال امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» را متفکر و سياستمدار نمي‌دانستند، ولي انقلاب اسلامي جهان غرب را مجبور کرد در موضوعاتِ تفکر، تجديد نظر کند، و اين در حالي است که با پذيرفتن اين موضوع بايد بسياري از گذشته‌ي خود را نفي کند و اين آغاز سقوط مکتبي است که شرط بقاي آن باقي‌ماندنِ تمام تعاريفي است که بر آن تأکيد دارد.
هنوز که هنوز است ما با انديشه‌اي از غرب‌زدگي روبروئيم که ساختن تخت جمشيد را يک کار بزرگ فرهنگي مي‌داند ولي عبوديت و برنامه‌هايي که موجب اتصال انسان به پروردگارش مي‌شود را يک کار فرهنگي نمي‌داند، و انقلاب اسلامي آمده است تا اين وارونگي فرهنگي را اصلاح کند.
خدايي که خالق انسان‌ها است مي‌فرمايد: «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْاِنْسَ اِلاّ لِيعْبُدُون»؛7 جن و انسان را خلق نکردم مگر براي بندگي. و کمال انسان در راستاي هرچه بيشتر رشديافتن در بندگي خدا است، حال نظام روشنفکري ما چنين موضوع مهمي را به عنوان يک کار فرهنگي به حساب نمي‌آورد و در معادلات آموزشي، اجتماعي نظري به آن ندارد، و اين در حالي است که اگر انقلاب اسلامي وارد ميدان نشده بود چيزي نمي‌گذشت که به کلي هويت بشر از آن چيزي که بايد باشد خارج مي‌شد و بي‌معنايي تا عمق جان انسان‌ها رسوخ مي‌نمود. ضربه‌اي که جهان اسلام از طريق روشنفکران خود از تفکر غربي خورد آن بود که آن‌ها راه نجات خود و جامعه‌ را در جايي جستجو مي‌کردند که محل سقوط هر چه بيشتر جوامع اسلامي بود. تفکري که با نفي تفکر ديني ادامه يابد عين بي‌تفکري است و در اين عرصه تقليد از غرب هرچه بيشتر مدّ نظرها قرار مي‌گيرد، و اين چيزي بود که قبل از انقلاب تمام روح و روان روشنفکران جهان اسلام را فرا گرفته بود و انقلاب اسلامي در چنين جبهه‌اي خلل ايجاد کرد و انديشمنداني را به صحنه آورد که در عين روشنفکري، با نگاه انقلاب اسلامي به موضوعات مي‌نگرند، و روز به روز فاصله‌ي اين نوع روشنفکري با روشنفکري غرب‌زده بيشتر مي‌شود تا إن‌شاءالله به کلي نگاه روشنفکري غرب‌زده در انزوا فرو رود و طليعه‌ي نجات جهان اسلام رخ بنماياند.
رجوع به غدير و آينده‌ي جهان اسلام
حتماً مستحضريد که نه موضوع، موضوع ساده‌اي است، و نه نتيجه، نتيجه‌اي است که خيلي زود در دسترس ما قرار گيرد، ولي بايد متوجه باشيم جهان اسلام پس از روبه‌رويي با فرهنگ جديد غربِ بعد از رنسانس، جاي خود را به کلي گم کرد و خود را باخت. حال ما امروز پس از پانصد سال خودباختگي کم‌کم و از طريق انقلاب اسلامي داريم به خود مي‌آييم تا گذشته‌ي خود را بازخواني کنيم. انقلاب اسلامي مي‌خواهد جايگاه اصلي جهان اسلام را که بايد هر مسلماني در غدير به دنبال آن بگردد، به آن برگرداند، و مسلّم اگر شيعه و سني با رويکردي محققانه تاريخ خود را بازخواني کنند مي‌پذيرند اگر از همان ابتدا کار در دست علي عليه السلام و اهل البيت عليه السلام قرار مي‌گرفت سرنوشت اسلام بسيار برتر از آن‌که فعلاً هست مي‌شد. و تاريخ نکاتي را براي ما باقي گذارده که حکايت از اين موضوع دارد. بنا به نقل ابن‌اسحاق؛ عامه‌ي مهاجران و تمامي انصار هيچ ترديدي نداشته‌اند که پس از رحلت رسول‌خدا صلي الله عليه و آله والسلم علي عليه السلام صاحب امر خواهد بود.8
اباذر مي‌گويد: اي امتي که پس از رسول صلي الله عليه و آله والسلم متحير مانده‌ايد، اگر کسي را که خدا مقدّم داشته، مقدّم مي‌داشتيد و کسي را که خدا مؤخّر داشته، مؤخّر مي‌داشتيد و ولايت و وراثت را در اهل‌بيت پيامبرتان مي‌نهاديد، از همه‌ي نعمت‌ها از هر سوي بهره‌مند مي‌شديد.9 در جاي ديگر مي‌گويد: اي مردم! در آينده فتنه‌هايي پديدار خواهد شد، اگر گرفتارش شديد به کتاب خدا و علي عليه السلام تمسّک کنيد.10
سلمان از اين‌که علي عليه السلام زنده است و مردم از او بهره نمي‌جويند، تأسف مي‌خورد و مي‌گفت:
به خدا سوگند، پس از او هيچ‌کس شما را از اسرار پيامبرتان آگاه نخواهد کرد.11
امروز هم اگر با ساير مسلمانان در فضايي سالم و بدون مشاجره، موضوع غدير را بررسي کنيم و قصدمان يافتن بهترين شرايط براي آينده‌ي جهان اسلام باشد، با توجه به شهرت اين حديث در بين همه‌ي مسلمانان با هيچ مخالفتي روبه‌رو نمي‌شويم، و به همين جهت حضرت امام‌خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» در وصيت‌نامه‌ي خود موضوع حديث ثقلين را پيش مي‌کشند. سؤال ايشان اين است که بالاخره با توجه به اين که پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم در غدير، جايگاه مديريت و رهبري جهان اسلام را بعد از خود تعيين کردند، ما امروز چه راهي را بايد ادامه دهيم؟ انقلاب اسلامي بر اساس جواب‌گويي جهان اسلام به غدير به صحنه تاريخ آمده است تا همه بتوانند بفهمند چرا امت اسلام از جايگاهي که بايد داشته باشد عقب افتاده است.
شما حتماً با اين سؤال روبه‌رو هستيد که چرا ما آن طور که شأن اسلام است در تاريخ درخشش نداريم و تازه در رويارويي با غربِ جديد نه‌تنها درخششي از خود نشان نداديم که عقب هم افتاديم؟ به نظرم تا حال جهان اسلام جرأت نمي‌کرد بگويد ريشه‌‌ي عدم درخشش از آن‌جا است که سخن خدا در غدير، ناديده گرفته شد، ولي با ظهور انقلاب اسلامي و ظاهر شدن توانايي‌هاي مکتب تشيع، آرام‌آرام ذهن‌ها دارد به اين مطلب نزديک مي‌شود و معلوم شده تلاش‌هاي دشمنان اسلام جهت غفلت از اين امر به نتيجه نمي‌رسد و کارشان را سخت‌تر مي‌کند، چون انقلاب اسلامي نشان داده از آن موانع نيز مي‌تواند عبور کند و با عبور از آن موانع، بيش از پيش توجه‌ها به سوي آن جلب مي‌شود و هرچه بهتر جايگاه خود را در تاريخ معاصر پيدا مي‌کند. جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي را مي‌توان از حد و اندازه‌ي مقابله‌ي آن با استکبار جهاني شناخت، آن‌هم استکباري که خود را صاحب کره‌ي زمين مي‌داند.
انقلاب اسلامي؛ أبر قدرتي فرهنگي
تحليل‌گران غربي اذعان مي‌کنند که ما بخواهيم و نخواهيم انقلاب اسلامي يک غول فرهنگي است که دارد شيشه‌ي حصرِ خود را مي‌شکند و بيرون مي‌آيد. اين‌جاست که انسان تأسف مي‌خورد چگونه يک ملتي کاري اين‌چنين بزرگ را انجام مي‌دهد که تمام شواهد بر بزرگ بودن آن اذعان دارند ولي خود ملّت آن‌طور که بايد و شايد به بزرگي آن باور نداشته باشد! شما اگر خواستيد ارزش انقلاب اسلامي را در تاريخ معاصر بدانيد به محافلي که امروزه به زعم خود براي بشريت تصميم مي‌گيرند سري بزنيد، تا ببينيد چگونه جهان، منفعلِ انقلاب اسلامي است و در تمام تصميماتشان همواره نگاهي به انقلاب اسلامي دارند و هر حرکتي که انجام مي‌دهند در راستاي مهار انقلاب اسلامي است.
جايگاه انقلاب اسلامي را بايد در راستاي اراده‌ي خدا در تحقق اسلام در قرون اخير دانست تا متوجه شويم چرا اين چنين قدرتمندانه جلو مي‌رود، همان خدايي که قرآن را آورد و بر خلاف نقشه‌هاي همه‌ي دشمنانش همچنان در تاريخ جلو آمد، همان خدا تحقق و تعالي انقلاب اسلامي را اراده کرده است، خداوند در غدير به پيامبرش خبر داد درست است که نقشه‌هاي دشمن براي مقابله با علي عليه السلام شديد است ولي «وَاللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَافِرِينَ»؛12 خداوند اسلام را و پيام تو را از همه‌ي آن نقشه‌ها حفظ مي‌کند و نمي‌گذارد کافرين به نتيجه‌اي که مي‌خواهند برسند. امروز موقعيت انقلاب اسلامي در دنياي سياست طوري است که هر جا که بخواهند حرفي براي آينده‌ي جهان بزنند اولين سوالشان اين است که جايگاه انقلاب اسلامي در اين معادلات کجا است. کيسينجر شخصيت استراتژيست آمريکا گفته بود همه‌ي مشکلات جهان جديد از خميني شروع شد. اين‌ها يک طرحي براي خود ريخته بودند که جهان را مثل يک لقمه ببلعند و با حضور اسرائيل در خاورميانه جهان اسلام را به يک مستعمره تبديل کنند، که انقلاب اسلامي چون لقمه‌اي در گلويشان گير کرد.
فکر مي‌کردند با رنسانس و خود‌باختگي که روشنفکران جهان اسلام در مقابل غرب از خود نشان دادند، همه‌چيز از آن به بعد به نفع آن‌ها جلو مي‌رود و در نهايتِ بي‌رحمي طومار اسلام و مسلمانان را بر مي‌‌بندند. اين‌ها متوجه نيستند جهان اسلام مبنا‌هايي دارد که بالأخره به آن‌ها برمي‌گردد و خود را بازخواني و بازسازي مي‌کند. اين‌که شما ملاحظه مي‌کنيد بنده اين‌جا نشسته‌ام و اميدوارانه به جهان اسلام فکر مي‌کنم به جهت توجه به آن مبناها و ريشه‌هايي است که اسلام براي پايداري خود شکل داده است. ريشه‌هاي انقلاب اسلامي هم ريشه‌هايي نيست که مربوط به امروز باشد يا يک حرکتي باشد در حوزه‌ي ايران و تشيع. هرگز غدير مربوط به شيعه‌ها نيست، روايت‌هايي که متذکر غدير است همگي حکايت از آن دارد که آحاد جهان اسلام مسئولند بر اساس غدير ادامه‌ي حيات دهند. مسلمانان صدر اسلام با نقشه‌هايي که بعضي از سياسيون آن زمان کشيدند و ذهن‌ها را از غدير منحرف کردند، فکر کردند مي‌توانند بدون غدير، اسلاميت خود را ادامه دهند، حالا که انقلاب اسلامي دارد نشان مي‌دهد که با غدير مي‌شود حيات ديني را حفظ کرد و با نشاط ديني و عزت سياسي اسلام را ادامه داد، مسلّم گذشته‌ي خود را بازخواني خواهند کرد.
تحليل‌گران دنيا گفتند: انقلاب اسلامي نشان داد که در غربِ قدرتمند نقطه ضعف‌هاي اساسي نهفته است. چون انقلاب اسلامي حاصل يک حقيقت ريشه‌دار است که وحي الهي آن را متذکر شده و ما را به انديشيدن نسبت به حقيقت غدير دعوت مي‌کند و رمز آينده داري انقلاب اسلامي و به تبع آن جهان اسلام در همين نکته نهفته است. به همين جهت است که با اين همه توطئه که از طرف غربِ به ظاهر قدرتمند براي نفي انقلاب انجام شد، انقلاب همچنان با نشاط در صحنه است و توان مقابله با آن را دارد. امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» فرمودند: جنگ ما نشان داد که ما مي‌توانيم مدت‌ها با همه‌ي جهان استکبار بجنگيم.13
حال با توجه به هويتي که انقلاب اسلامي به مسلمانان داد، برگرديد ببينيد در خانه‌ي فکر روشنفکران جهان اسلام چه چيزي در حال رخ دادن است. از يک طرف متوجه شدند ليبراليسم و کمونيسم دو دروغ بزرگ‌اند و از طرفي اسلامِ فاصله گرفته از غدير همين است که مي‌بينند، و در يک طرف هم انقلاب اسلامي در جلو چشمشان همچنان جلو مي‌رود و توانايي‌هاي خود را مي‌نماياند.
حضور انقلاب اسلامي در صحنه‌ي سياسي جهان
استراتژيست‌هاي غرب نهايت تلاش خود را مي‌کنند تا به نحوي جلو انقلاب اسلامي را سدّ کنند چون آن‌ها چيزي بالاتر از قدرت هسته‌اي و موشکي در ما مي‌شناسند. آمريکايي‌ها مي‌دانستند اگر به عراق حمله نکرده بودند خيلي زود نيروهاي مذهبي، صدام را سرنگون مي‌کردند، به گمان خود زودتر آمدند اين کار را کردند که کارها را خودشان دست بگيرند و جلو وقوع جريان‌هاي انقلابي در کشورهاي اسلامي گرفته شود. آن‌ها فکر مي‌کنند که مي‌توانند روح انقلابي پيش‌آمده در جهان اسلام را کنترل کنند و نقشه‌ي اختلاف بين شيعه و سني را هم در همين راستا دامن مي‌زنند، تا سير تفکر اهل سنت به غدير معطوف نشود، ممکن است آن اراده‌ي کلي که در جهان اسلام رخ داده است را به عقب بيندازند ولي انديشه‌اي که شروع شد، بالأخره جاي خود را در ذهن و عمل انسان‌ها باز مي‌کند. با يک تحليلي حساب کردند براي آن‌که مصر با يک انقلاب به غدير برگشت نکند به حسني مبارک فشار ‌آورند اجازه‌ي فعاليت سياسي به احزاب مخالف بدهد، يک‌مرتبه متوجه شدند که اگر کمي فشار را از مردم مصر بر دارند همه‌چيز از دستشان مي‌رود، تجربه‌اي که در مورد ايران انجام دادند و به ضررشان تمام شد و لذا اجازه دادند تا حسني مبارک کشت و کشتار و زندان و بگير و ببندها را ادامه دهد.
دشمنان انقلاب اسلامي حضور جهاني انقلاب اسلامي را به خوبي احساس مي‌کنند، شايد خودِ ما به آن اندازه‌اي که ابرقدرت‌ها متوجه نقش انقلاب اسلامي شده‌اند، متوجه اين نقش نشده باشيم. دقت در رفتار و گفتار مدعيان حکومت بر کره‌ي زمين در رابطه با انقلاب اسلامي و اتحاد همه‌ي آن‌ها حول محور مقابله با انقلاب اسلامي - با آن‌همه اختلاف وتضادهايي که دارند- نشان از حضور فعال حيات تاريخي انقلاب اسلامي دارد. شما مي‌دانيد که اروپا مرکز تضادها است، آلماني‌ها با فرانسوي‌ها مخالفند و هر دوي آن‌ها با انگليسي‌ها دشمن‌اند، ايتاليايي‌ها به شدت انگليسي‌ها را مسخره مي‌کنند، فراموش نکنيد اين‌ها دو جنگ جهاني با هم کردند - با ما که جنگ نکردند با خودشان جنگ کردند- حالا ببينيد همه‌شان در يک چيز متحد شده‌اند و آن مقابله با انقلاب اسلامي است، متوجه‌اند اين انقلاب براي آن‌ها خطر بزرگي است. مثل اين است که بنده و جنابعالي در مورد يک موضوع کوچک با هم مشاجره مي‌کنيم، يک مرتبه متوجه مي‌شويم يک شير دنبال‌مان کرده، خوب معلوم است که مشاجره را تمام مي‌کنيم که از دست شير رها شويم.
برويد تضادهاي بين اروپا و اسراييل را از يک طرف، و تضاد بين آمريکا با اروپا را از طرف ديگر مطالعه کنيد تا ببينيد علت اين‌که اين‌ها با اين‌همه تضاد، همگي با هم - حول محور مقابله با انقلاب اسلامي- متحد شده‌اند خبر از آن مي‌دهد که انقلاب اسلامي با نحوه‌اي که به صحنه‌ي سياسي جهان پاگذارده است، يک حضور تاريخي فعالي را براي خود رقم زده است. حال هرکس اين حضور تاريخي را بشناسد و فعالانه سرنوشت خود را به آن گره بزند از برکات زندگي در اين زمان برخوردار خواهد شد وگرنه يا در زمره‌ي دشمنان انقلاب است که يقيناً از بين مي‌رود و يا بابي‌تفاوتي ناظر بر انقلاب اسلامي است، که بخواهد و يا نخواهد از تاريخ بيرون مي‌افتد.
هنر ما آن است که بتوانيم روح زمانه را بشناسيم تا بفهميم چه کار بايد بکنيم. امام صادق عليه السلام مي‌فرمايد: «الْعَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهْجُمُ عَلَيْهِ اللَّوَابِسُ»؛14 كسى كه عالم به زمان خود باشد گرفتار شبهات و مسائل مبهم و بيراهه نمي‌شود. هرکس روح زمانه‌ي خود را بشناسد در صحنه‌هاي حقيقي زمانِ خود وارد مي‌شود و از برکات زندگي‌کردن در زمانه، که موجب شکوفايي استعدادها است بهره‌مند مي‌گردد.
اين سؤال هميشه بايد براي ما مطرح باشد که بالاخره سنت خدا در اين زمان چيست؟ و خداوند در اين زمان به اقتضاي چه اسمي تجلي فرموده است؟ در راستاي فهم سنتِ خاص الهي در زمانه است که حضرت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌‌عليه» مي‌فهمند زمانه، زمانه‌ي سقوط مارکسيسم است و لذا به گورباچف نامه نوشتند تا قبل از آن که منفعل حادثه‌ها شود ماوراي حوادثي که در پيش است، تصميم بگيرد و بر اساس روح زمانه، اسلام را از منظر انقلاب اسلامي انتخاب کند، و متأسفانه او نپذيرفت و بعداً پشيمان شد. در راستاي تشخيص نوع سنن الهي در زمان خاص، فرمودند: اين قرن، قرن نابودي ابرقدرت‌ها است.
دانشمندان غربي که از نزديک وضع غرب را رصد مي‌کنند، مي‌گويند برخوردهاي عصبي آمريکا در مقابل حادثه‌هاي جهان خبر از آن مي‌دهد که آخرين نفس‌هاي حيات سياسي‌اش را مي‌کشد. آقاي فريدهالي‌دي15 در مصاحبه‌اي که با يکي از روزنامه‌هاي غربي داشت مي‌گويد: من چهل سال است خاورميانه را مطالعه مي‌کنم، مشکل آمريکا اين است که مي‌خواهد بدون به رسميت شناختن ايران، جهان اسلام را اداره کند، جهان اسلام ديگر هيچ وقت درکنترل آمريکا نخواهد بود و ايران نمي‌گذارد که آمريکا به نتايجي که مي‌خواهد برسد، دست يابد. مي‌گويد: افغانستان و عراق دو زمينه‌اي هستند که شکست آمريکا را به جهان نشان مي‌دهد. خودتان هم مي‌دانيد وقتي يک کشوري با آن همه انرژي و اين همه پول که از کنگره مي‌گيرد تا عراق را اداره کند به هيچ نتيجه‌اي نمي‌رسد، بايد سقوط آن را مشاهده کرد.
با توجه به جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي متأسفانه بعضي از کارگزاران نظام اسلامي، حقيقت انقلاب را که به فرهنگ موجود جهان «نه» گفته است نشناختند و به آن «آري» مي‌گويند، اين‌ها آب در هاون مي‌کوبند. اين‌ها خروش همراه با متانت انقلاب اسلامي را نمي‌فهمند، شما مطمئن باشيد ممکن است با بعضي موضع‌گيري‌ها که نشانه‌ي اصالت دادن به غرب است ما عقب بيفتيم ولي با توجه به ريشه‌ي تاريخي انقلاب اسلامي نمي‌شود انقلابي که با چنين ريشه‌ي قدسي به صحنه آمده است ناديده گرفته شود. به گفته‌ي محققينِ تاريخ اسلام براي ريشه‌کن کردن بني‌هاشم به طور طبيعي يک هزارم انرژي که بني اميه يا بني‌عباس صرف کردند، کافي بود، ولي چون بني هاشم يک جريان معنوي بودند دشمنانشان به نتيجه‌اي که مي‌خواستند برسند نرسيدند. ديگر بيش از اين هم نمي‌شد از سادات به قتل برسانند! مقبره‌ي امامزاده‌ها نشانه‌ي آن است که اين‌ها را در اقصا نقاط جهان اسلام پيدا مي‌کردند و مي‌کشتند ولي باز انقلاب اسلامي توسط امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» يعني يکي از همان فرزندان بني‌هاشم مديريت شد و به صحنه‌ي تاريخ پا گذاشت.
زيرا خداوند به رسول خود مژده داد که ما به شما «کوثر» عطا مي‌کنيم و لذا نه تنها چشمه‌ي نسل شما خشک نمي‌شود بلکه روز به روز گسترش مي‌يابد، چون موضوع اسلام و غدير در ميان است و بني هاشم به اعتبار پاسداران اسلام و غدير به کوثر متصل‌اند، انقلاب اسلامي تجلي همان کوثرِ فاطمي سلام الله عليه است که مي‌خواهد جهان را از جاهليت دوران به سوي توحيد راهنمايي کند، و مصداق امروزي جاهليت دوران، فرهنگ مدرنيته است و هر چه نور انقلاب اسلامي بيشتر بدرخشد، کاخ فرهنگ مدرنيته زودتر فرو مي‌ريزد، ولي عکس آن ممکن نيست و لذا آن‌هايي که به بقاي غرب دل بسته‌اند در توهّمِ خود زندگي مي‌کنند، اين‌ها نه از برکات انقلاب اسلامي بهره‌مند مي‌شوند و نه با نزديکي به غرب طرفي مي‌بندند، چگونه مي‌شود چنين انقلابي را به نفع مدرنيته استحاله کرد؟ چگونه مي‌شود جواني برومند و ريشه‌دار را اسير پير فرتوتي کرد که در جواني خود هم پير بود؟ انقلاب اسلامي، انقلاب در تمام شئون عالم موجود است، البته در وجود شيعيان ظاهر شد ولي انشاءالله در همه جا بسط پيدا مي‌کند و کساني که در صدد برآيند صورتي از صورتهاي موجود در عالم غرب را به آن بدهند هر چه تلاش کنند و به هر چه تمسک جويند از انقلاب دور افتاده‌اند.
انقلاب اسلامي، همدردي با حضرت فاطمه سلام الله عليه
امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» داراي دردمندي خَلقي بود، ولي ريشه در دردمندي حقي داشت، و اين نوع دردمندي را به صورت کامل در حضرت فاطمه سلام الله عليه مي‌توان ديد، انقلاب اسلامي حاصل غم فاطمه سلام الله عليه است. امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» ابتدا با فاطمه‌ي زهرا سلام الله عليه همدرد شده و در کنار او گريه کرده و از انحرافي که در صدر اسلام نسبت به غدير پيش آمد، جگرش سوخته بود و بعد از آن انقلاب اسلامي را به صحنه آورد. اگر توانستند اسم و رسم فاطمه‌ي زهرا سلام الله عليه را از حيات بشر حذف کنند مي‌توانند ادامه‌ي آن نور را نيز حذف کنند. دردمندي خلقي چون ريشه در دردمندي حقي دارد هرگز مانند سياسي‌کاران دنيا، از نور نمي‌افتد، بلکه به نهضت انبياء متصل مي‌گردد و لذا ابتدا موجب تحول در روح و روان انسان‌ها مي‌شود و پيرو آن در جامعه تحولي معنوي‌ مناسب آرمان‌هاي الهي شکل مي‌گيرد.
از اين به بعد تا زماني که حضرت امام زمان عجل الله تعالي در غيبت‌اند هر ملتي که خواست به حيات طيبه‌ي همه‌جانبه دست يابد از رجوع به نهضت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» ناگزير است. ديگر ما از اين به بعد در تاريخ آينده‌، قهرماني که با مکتب انقلاب اسلامي امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» ارتباط نداشته باشد نخواهيم داشت، زيرا حقيقتي مطابق روح زمانه وارد تاريخ شده که پشت‌کردن به آن، پشت‌کردن به رمز موفقيت دوران است. امروز جهان با الگوي شناخته‌شده‌اي روبه‌رو شده که ماوراي جاهليت دوران، همه‌ي انديشه‌هايي که راه خروجي مي‌طلبند را به خود دعوت مي‌کند و مقتدايي شده که براي بازخواني زندگي و سير به سوي حياتي طيب راه نشان مي‌دهد و بن بست شکني مي‌کند، ممکن است عده‌اي موضوع را اين چنين جدّي نگيرند و فکر کنند ما شعار مي‌دهيم و تصور کنند همچنان که ظاهر جهان سلطه پا بر جاست، ريشه‌دار هم هست.
اين‌ها کمي به اطراف خود نمي‌نگرند که چگونه جهان سلطه هيچ روحي را قانع نمي‌کند و هرجا پاي گذاشت هزاران مشکل به‌پا کرد و در نتيجه پشت‌کردن به چنين فرهنگي گريزناپذير است، ممکن است دوباره جهان سلطه با اندک رمقي که دارد، مصري‌ها را از انقلابي که در پيش دارند به سوي مقصدي غير از انقلاب اسلامي منحرف کند و دوباره با يک دکوري از انقلاب، آن‌ها را متوقف کند اما فراموش نکنيد آن‌ها و ساير کشورهاي اسلامي در منظر خود، انقلاب اسلامي را دارند و نمي‌توانند از آن چشم بردارند. انقلابي که امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» به صحنه آوردند، جزء فرهنگ بشر شده است و از اين به بعد هر تصميمي، در راستاي نزديکي به آن گرفته مي‌شود. آري! معلوم است که کار فرهنگي زمان مي‌برد، عمده رويکردها است که وقتي رويکرد‌ها صحيح باشد و مطابق روح زمانه قدم برداشته شود، هر قدمي برابر صدها قدم نتيجه مي‌دهد. چون اين خودآگاهي در جهان اسلام پديد آمده که جز از طريق رجوع به حقيقت دين اسلام، نمي‌توان از غرب‌زدگي نجات يافت.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
انقلاب اسلامي؛ طلوع شهر خدا
بسم الله الرحمن الرحيم
سالگرد طلوع حکومت خدا بر افق کشور ايران را خدمت عزيزان تبريک عرض مي‌کنم. آن‌قدر آن طلوع زيبا و وصف‌ناشدني است که کافي است بنده، روح آنچه را واقع شد يادآوري کنم تا خودتان عظمت و زيبايي آن را تماشا کنيد.
همه‌ي عزيزان به اين نکته توجه دارند که اگر خدا به عنوان رب العالمين، بر جامعه‌اي حکومت کند، آن جامعه راه‌هاي رسيدن به مقصد حقيقي خود را مي‌يابد و بدان خواهد رسيد، و در اين راستا بايد جايگاه انقلاب اسلامي تعيين شود که چگونه اين نظام بستر حاکميت حکم خدا است، به عبارت ديگر اگر معني حکومت خدا بر جامعه روشن شود، معلوم مي‌گردد انقلاب اسلامي يعني چه و چرا عده‌اي حاضرند به راحتي براي ايجاد و بقاي اين انقلاب جان بدهند، و نيز روشن مي‌شود چرا عده‌اي نسبت به پذيرش انقلاب اسلامي مشکل دارند و مي‌گويند چون انقلاب حوائج مادي و اجتماعي ‌ما را برطرف نکرده است، پس نمي‌توان به آينده‌ي آن اميدوار بود. غافل از اين که انقلاب اسلامي عامل گشايش افق عالَم جديدي است. اين افق به تدريج بسط مي‌يابد و همه جا را مي‌گيرد و چون اين بسط به مرحله‌اي خاص رسيد، مسائلي که قبلا مسئله بود از ميان مي‌رود، پس رسالت انقلاب حل مسائلي نيست که غرب زدگي به وجود آورده است، بلکه آمده است تا آن مسائل رفع شود.
وقتي مبنا و جايگاه انقلاب اسلامي روشن شود و بدانيم که اين انقلاب هديه‌ي بزرگ خدا به مردم است، به آن از منظر ديگري مي‌نگريم و انتظارات ديگري از آن داريم، عمده آن است که بتوانيم جايگاه حقيقي انقلاب اسلامي را از جهت معرفتي در هستي بشناسيم تا در قضاوت درباره‌ي آن دچار خطا نشويم.
رمز بقاي جوامع و ملل
همه‌ي ما مي‌دانيم اگر خداي اَحدِ واحد، بر جامعه‌اي حکومت کند، در آن صورت وحدت بر کثرت حاکم شده، و از اين طريق کثرت‌ها با اتصال به باطن معنوي هستي، از معناي خود خارج نمي‌شوند، از آن طرف اگر وحدت بر کثرت حاکم نشود، کثرت‌ها بدون هرگونه انسجامي و با آشفتگي تمام به کار خود ادامه مي‌دهند و اين همان است که مي‌گوئيم جامعه در بحران افتاده است. مثل بدن انسان که تا موقعي زنده است که روح برآن حکومت کند. مقام روح؛ مقام وحدت است و مقام بدن؛ مقام کثرت است و اگر روح از بدن منصرف شود همان سلول‌هايي که در حال حاضر کاملاً منسجم و منظم هر کدام در جاي خود به کار مربوط به خود مشغول‌اند؛ رها مي‌گردند و در نهايت بدن به خاک تبديل مي‌گردد و از موجوديت و شخصيت خاصِ خود خارج خواهد ‌شد. هم‌اکنون هم بدن به خودي خود همان ذرات خاک و عناصر پراکنده است ولي يک عامل وحدتي به نام روح بر آن حکومت مي‌کند. حالا اگر حاکميت اين حقيقت وحداني از بين رفت ديگر نه بدن مي‌تواند انسجام خود را حفظ کند، و نه مي‌تواند به کمال مربوط به خود دست يابد و قدرت و قوت پيدا کند، پس عامل بقاء و کمال شخصيت بدن، روح مجرد انسان است و تا وقتي آن روح از بدن منصرف نشده است، بدن به عنوان يک هويت و شخصيتِ خاص، موجود است. اگر روح به هر دليلي از بدن منصرف شد، تمام معناهايي که ما براي بدن خود داريم از ميان مي‌رود، چون در آن صورت روح به عنوان يک حقيقت وحداني بر مجموعه سلول‌هاي کثير حکومت نمي‌کند تا به آن‌ها انسجام و شخصيت بدهد، و لذا گفته مي‌شود؛ بدن بحراني و مضمحل شد.
عرض شد با انصراف روح از بدن دو مشکل به وجود مي‌آيد؛ اولاً: ديگر بدن با هويت خاص خود نمي‌تواند بماند، ثانياً: ديگر نمي‌تواند کامل شود. عين اين قاعده براي جامعه مطرح است، به طوري که اگر حکم خدا بر جامعه‌اي حاکم و جاري نبود، به همان اندازه جامعه از انسجام لازم خارج مي‌شود و گرفتار بحران مي‌گردد و ديگر انتظارات ما را نيز نمي‌تواند برآورده سازد.
قرآن مي‌فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ اصْبِرُواْ وَصَابِرُواْ وَرَابِطُواْ وَاتَّقُواْ اللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ»؛1 اي کساني که ايمان آورديد و به حقانيت دستورات الهي باور داريد، در راه دينداري پايداري پيشه کنيد و بقيه را نيز به پايداري توصيه نماييد و رابطه و انسجام خود را با همديگر حفظ کرده، و تقواي الهي پيشه کنيد و حکم خدا را در تمام مناسبات زندگي بر حاکميت نفس امّاره‌ي خود ترجيح دهيد، اميد است که رستگار شويد و از مشکلات و بحران‌ها آزاد گرديد.
علامه طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه» در ذيل آيه‌ي فوق بحث جامعي در رابطه با اجتماع مطرح مي‌کنند و معتقدند جامعه عين يک بدن داراي شخصيت خاص است. مي‌فرمايند قرآن فرموده است: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ»؛2 و براى هر امتى اجلى است پس چون اجلشان فرا رسد آن اجل نه ساعتى عقب انداخته مي‌شود و نه جلو. در اين آيه خداوند براي امت و ملت، اجل خاص قائل است و وقتي اجل آن ملت فرا رسيد، مثل آدمي که مي‌ميرد، مي‌ميرد، و جامعه‌ي ديگري جاي آن مي‌آيد. يا قرآن مي‌فرمايد: «وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ يُظْلَمُونَ»؛3 و هر امتى را پيامبرى است پس چون پيامبرشان بيايد، ميانشان به عدالت داورى شود و بر آنان ستم نرود. پس طبق اين آيه وقتي پيامبرِ جامعه‌اي آمد و فلسفه‌ي وجودي آن جامعه به انتها رسيد و افراد جامعه موضع خود را نسبت به پيام خدا روشن کردند، با قسط با آن‌ها عمل مي‌شود. و يا مي‌فرمايد: «كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا»؛4 هر امتي به کتابش خوانده مي‌شود. پس هر امتي کتاب خاص دارد.
راز ناکامي فرهنگ غربي
وقتي با توجه به آيات فوق و دقتِ حضرت علامه طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه» در اين آيات، متوجه شديم جامعه براي خود شخصيت خاص دارد پس وقتي وحدت بر آن حکومت کند، اولاً: آن جامعه پايدار مي‌ماند، ثانياً: به نيازهايش دست مي‌يابد و از راه کمالِ خود باز نمي‌ماند. بهترين نمونه براي نشان‌دادن محروميت از دو نکته‌ي اخير، کشورهاي غربي هستند که با ادعاي حذف دين از مديريت و سياست، با چهارصد سال انواع دقت‌ها و تحقيقات و دست‌يابي به تکنولوژي‌هاي بسيار پيچيده، با اين‌همه، به قول خودشان هم اکنون بيش از هميشه خود را ناکام احساس مي‌کنند، و هر روز هم با انواع بحران‌ها روبه‌رو هستند، با زبان‌ گوناگون ناله سر مي‌دهند که معلوم نيست جامعه‌ي امريکا به چه روزي افتاده است که هر برنامه‌اي که براي اصلاح مسايل مي‌ريزيم، علاوه بر آنکه مشکلات‌مان حل نمي‌شود، خودِ آن برنامه يک مشکل مي‌شود. کافي است ما با ديدي عميق‌تر از آنچه در ظاهر آشکار است به جامعه‌ي غربي بنگريم، در آن صورت تعجب مي‌کنيم که چرا بايد حاصل چهارصد سال کار و تلاش و فکر و تحقيق اين‌همه بي‌ثمري و پوچي باشد! به طوري که هيچ‌کس در آن جامعه احساس خوشبختي نمي‌کند.
متروي لندن و پاريس بسيار منظم است، برنامه‌هاي آن‌ها ثانيه‌اي است، آنقدر برنامه‌هاي خود را منظم کرده‌اند که مثلاً شما مي‌دانيد شش سال ديگر چه ساعتي حکم بازنشستگي‌تان را به دستتان مي‌دهند، از همين حالا مي‌توانيد براي فرداي روز بازنشستگي برنامه‌ريزي کنيد.
اما به گفته‌ي مولوي:
عقده را بگشاده گير اي منتهي عقده‌ي سخت است بر کيسه‌ي تهي
در گشادِ عقده‌ها گشتي تو پير عقده‌ي چندي دگر بگشاده گير
عقده‌اي کآن بر گلوي ماست سخت که بداني که خَسي يا نيک‌بخت
فرض مي‌گيريم همه‌ي مشکلات ظاهري ما مثل اروپايي‌ها رفع شد تا بتوانيم مدتي با خود باشيم، حالا وقتي با خود روبه‌رو شديم سخت از خود گريزانيم.
از خودتان سوال کرده‌ايد اين‌همه سرعت در دنياي مدرن براي چيست؟ ظاهرِ سرعت براي اين است که آدم زودتر به کارش برسد و وقت بيشتري پيدا کند تا بتواند راحت‌تر با خود زندگي کند. حالا آيا واقعاً در تمدن غربي، سرعت‌ها زياد شد تا مردم راحت‌تر به کارهايشان برسند، يا چون که به کارهايشان نرسيدند سرعت‌ها را زياد کردند؟ و حال که باز سرعت‌ها زيادتر مي‌شود آيا به کارهايشان مي‌رسند؟
چرا امروز دنيا با فرهنگ موجودي که براي خود شکل داده، هر برنامه‌اي که مي‌ريزد ظاهرش خوب است ولي در باطن به نتيجه نمي‌رسد؟ مگر اين‌همه سرعت نشانه‌ي آن نيست که به مطلوبش نرسيده و لذا سرعت را بيشتر مي‌کنند تا برسند؟ راز مشکل در اين است که بشر جديد به کلي راه را گم کرده است و در بين کثرت‌ها به دنبال عامل انسجام و سرو ساماني است، بدون آن که سر خود را بالا کند و از طريق ارتباط با وحدت، کثرت را انسجام بخشد.
ما حرفمان اين است که اگر اَحد يعني خداوند بر کثرت، يعني بر جامعه حکومت نکند، جامعه مثل يک بدن مرده است که در ظاهر مشکلي ندارد، ولي وقتي دستش را مي‌کشيم مي‌بينيم دستش از بدنش جدا شد، دست را رها مي‌کنيم، پايش را مي‌گيريم، باز مي‌بينيم، پايش جدا شد. اميرالمومنين عليه السلام در وصف کوفيان مي‌فرمايند؛ شما کوفيان که از اطاعت من خارج شده‌ايد مثل يک پارچه‌ي پوسيده‌ايد، هر طرفش را بکشي طرف ديگرش پاره مي‌شود، اين طرف را وصله مي‌کنيم آن طرف پاره شده است. جامعه‌ي بدون خدا جامعه‌اي است که حتي اگر هم تک‌تک افراد آن جامعه خداپرست باشند، خدا بر آن جامعه حکومت نمي‌کند و چنين جامعه‌اي نمي‌تواند به انسجام و کمال لازم دست يابد، چون دين آمده تا با حاکميت حکم خدا در تمام مناسبات جامعه، افراد آن جامعه را به سعادت برساند. به قول آيت الله جوادي«حفظه‌الله‌تعالي» اگر پيامبران فقط مسأله‌گو بودند، کسي با آن‌ها کاري نداشت.
پيامبران آمده‌اند مناسبات جامعه را توحيدي کنند، لذا حاکمان جبّار با آن‌ها درگير مي‌شدند. خليفه‌ي عباسي چهار بار امام صادق عليه السلام را از مدينه به بغداد مي‌کشاند، خود خليفه مي‌گويد اين مرد خواب را از سر من پرانده است. امام صادق عليه السلام چه کار کرده‌اند که خواب از سر خليفه‌ي بغداد - با آن همه قدرت- رفته است؟ اسلام يعني برنامه‌ي خدا براي انسجام دادن به کل روابط جامعه. مأموران خليفه به خانه‌ي امام صادق عليه السلام مي‌ريختند و در همه‌جا به دنبال اسلحه مي‌گشتند، چون مي‌دانستند امام بنا دارند که خليفه را سرنگون سازند، ولي نمي‌دانستند روش امام در آن برهه از زمان فرهنگ‌سازي است و نه مبارزه‌ي مسلحانه. آنچه امامان عليه السلام به دنبال آن بودند حاکميت حکم خدا بود و نه درگيري و مخالفت با خليفه‌اي خاص، و تا روح جامعه متوجه چنين مطلبي نشود، امکان تحقق مقصد امامان فراهم نيست. ولي خليفه اين را نمي‌فهميد، فقط مي‌فهميد امام عليه السلام جز حاکميت خدا، حاکميت هيچ فکر و فردي را نمي‌پذيرند.
انقلاب اسلامي؛ دوران گذار
پيام خدا و رسول او اين است که اگر خواستيد جامعه‌تان زنده بماند و به حوائجش برسد بايد حکم خدا در آن جاري باشد، چه در امور فردي، و چه در امور اجتماعي و اقتصادي. حرف اين بود که اي انسان‌ها! حکم خدا را بر ميل‌هاي خود غالب کنيد، همان‌طور که در رکوعِ نماز طبق حکم خدا، خم مي‌شويم و هيچ انساني به ميل خود و بدون دليل حرکاتي مثل رکوع و سجود انجام نمي‌دهد، در ساير امور هم بايد طبق حکم خدا عمل کنيم.
ولايت فقيه هم به آن معني نيست که يک فردي بر جامعه‌ي اسلامي حاکم است، بلکه فقيهي که مي‌تواند حکم خدا را از متون اسلامي استخراج کند بر جامعه حاکم مي‌باشد و به همين جهت مردم مسلمان به دنبال فقيه مي‌روند تا از اين طريق روشن کنند نمي‌خواهند نظر يک فرد يا يک حزب بر جامعه حاکم باشد، کسي را مي‌خواهيم که بتواند حکم خدا را کشف کند و آن را حاکم نمايد. تعجب مي‌کنم، بعضي‌ها سؤال مي‌کنند ولايت فقيه بايد مطلقه باشد يا مقيده؟ اگر تخصص فقيه حکايت از آن دارد که حکم خدا را اظهار مي‌دارد ديگر مقيد بودنش معني ندارد. اگر حرف، حرف خدا است، معلوم است که بدون هيچ قيدي بايد آن را پذيرفت، مثل اين که پذيرفته‌ايم خداوند از طريق رسولش فرموده است نماز صبح دو رکعت است و ما هم بدون هيچ قيدي آن را مي‌پذيريم. اگر فقيه حکم خود را مي‌گويد که مثل سخن ساير افراد بايد با آن تعامل کرد، مثل اين که مي‌فرمايند: من هم يک رأي دارم. ولي اگر فقيه حکم خدا را مي‌گويد مگر مي‌شود آن را مقيد کرد؟ اين بدين معني است که شما بعضي از دستورات الهي را عمل کنيد و بعضي را عمل نکنيد.
عقيده‌ي ما در راستاي پذيرفتن انقلاب اسلامي اين است که بايد خدا بر جامعه حکومت کند تا حکم وحدت بر کثرت جاري شود، و کثرت مضمحل نگردد، و انقلاب اسلامي را به جهت بستر حاکميت حکم خدا بر جامعه، يک موجود مبارکي مي‌دانيم. به اين جهت عرض کردم انقلاب اسلامي طلوع حکومت خدا بر جامعه است. و البته هنوز اول کار هستيم، إن‌شاءالله بايد به جايي برسيم که امام معصوم عجل الله تعالي بر جامعه حکومت کنند. به همين جهت به اين انقلاب دل سپرده‌ايم، چون در زمان غيبتِ امام معصوم عجل الله تعالي ما راه ديگري نداريم. برنامه‌اي که بر اساس حکم خدا و مشي فقيه - به معناي کسي که قدرت استنباط حکم خدا را دارد- طراحي نشود، هر چه بيشتر جلو رود، بي‌حاصلي آن بيشتر روشن مي‌شود و بيشتر ما را خسته مي‌کند، نمونه‌اش برنامه‌هايي است که در طول تاريخِ چهارصدساله‌ي اخير، فرهنگ مدرنيته به اسم آسايش بر بشريت تحميل کرده، همه‌ي آرامش را از بشر گرفت و سطحي‌ترين و ضد قدسي‌ترين افراد را بر جامعه حاکم نمود.
متأسفانه چون وضع موجود جهان را پذيرفته‌ايم و به چيزي بالاتر از آن هم فکر نمي‌کنيم، متوجه نيستيم بشريت در چه مشکلاتي به‌سر مي‌برد، از آموزش بگيريد تا صنعت، همه و همه به جاي آن که يار بشر شده باشد، باري شده‌اند بر دوش بشر. آيا ليسانس و فوق ليسانسي که دانشگاه‌هاي امروز مي‌دهند جز اين است که مطالبي را بر دانشجويان تحميل مي‌کنند که به کارشان نمي‌آيد ولي چاره‌اي جز اين‌ ندارندکه اين واحد‌ها را بگذرانند تا آن مدرک را بگيرند؟ آيا مسير علم آموزي صحيح در چنين بستري ممکن است؟ انقلاب اسلامي با ايجاد بستري مناسب، دوره‌‌ي گذار از اين معضلات است و لذا هرکس که خواست از طريق انقلاب اسلامي ما را به غرب و فرهنگ غربي نزديک کند، چه قصد خيري داشته باشد يا نه، ما را از انقلاب جدا کرده است.
متأسفانه در حال حاضر جايگاه دانشگاه در اين حدّ است که فعلاً چهار سال جوانان ما بروند يک ليسانس بگيرند تا ببينيم بعد چه مي‌شود. در حالي که آن جوانان با ديپلم حاضر بودند به کارهاي عادي تن دهند، ولي حالا با مدرک ليسانس نه کار دارند، و نه حاضرند به کارهاي عادي مشغول شوند. اين يک نمونه از هزاران نمونه‌ي تأسّي به فرهنگي است که خارج از فرهنگ الهي شکل گرفت و ما هم از آن تبعيت کرديم و با مشکلاتي روبه‌رو شديم که مي‌توانستيم با آن‌ها روبه‌رو نباشيم. در موضوعات اقتصادي موضوع بسيار عجيب‌تر است، اقتصاد در نظام الهي، که از يک طرف نظر به آخرت و عدم حرص به دنيا، و از طرف ديگر نظر به عدالت اجتماعي دارد، کجا، و اقتصاد نظام غربي کجا! - اقتصادي که اهداف سرمايه‌داران در آن تأمين مي‌شود و نفس امّاره‌ي انسان ارضاء مي‌گردد- اگر ما به‌جاي اين‌همه تأکيد بر بودن نهادهاي غربي که مطابق انديشه‌ي اومانيستي بشرِ بريده از آسمان طراحي شده است، بر روي ميل‌هاي روحاني مردم کار مي‌کرديم، امروز با مردمي روبه‌رو بوديم که نه تنها قناعت‌شان رشد کرده بود، تواضعشان نيز عاملي مي‌شد که به هر کاري که براي جامعه اسلامي مفيد است دست مي‌زدند، چنين مردمي نه‌تنها جاي يک‌ديگر را تنگ نمي‌کنند، بلکه هر کدام زمينه‌ي رشد و تعالي ديگري را فراهم مي‌نمايند.
انقلاب اسلامي ظهورِ شعور و اراده‌ي مردمي است که متوجه شده‌اند بايد از غرب و مدرنيته عبور کنند و جامعه را براساس حکم خدا اداره نمايند، و اين‌که امام«رحمة‌الله‌عليه» فرمودند: ميزان؛ رأي مردم است، ميزان رأي مردمي است که با روي‌کردن به انقلاب اسلامي مي‌خواهند از غرب عبور کنند، بنابراين نبايد بعضي از مسئولان برخلاف رأي مردم، ما را دوباره به غرب برگردانند و فکر کنند اشکال مردم به نظام شاهنشاهي آن بود که شاه مانع عبادات مردم در مساجد بود، حالا آقايان بخواهند امور سياسي و اقتصادي ما را براساس فکر غربي اداره کنند و فقط يک درس معارف اسلامي به واحد‌هاي دانشگاهي اضافه شود و مانع عبادات مردم هم نشوند. مردم با انقلاب اسلامي مي‌خواهند نظام الهي و حکم خدا بر امورشان حاکم باشد و هر اندازه که هوس مردم را تحريک کنيم و از آن اراده‌ي اوليه‌اي که منجر به انقلاب شد، فاصله بگيريم، نه‌تنها از مشکلات گذشته عبور نکرده‌ايم بلکه با مشکلات جديدتري روبه‌رو مي‌شويم. حرف مردمي که انقلاب اسلامي را پديد آوردند اين است که هرچه بيشتر برنامه‌ها در بستر حاکميت حکم خدا طراحي شود.
اصالت‌دادن به رأي مردم در راستاي اراده‌اي است که مردم در جهت تحقق نظام اسلامي اِعمال کردند وگرنه همان امام خميني«رحمة‌الله‌عليه» که فرمودند: ميزان رأي مردم است، يک جا خطاب به مسئولان مي‌فرمايند اگر رأي مردم مطابق حق نباشد هيچ ارزشي ندارد، اين مردم اسلام را مي‌خواهند مواظب باشيد به جايي ديگر نظر نکنيد و حکمي غير از حکم خدا بر اين مردم تحميل نشود.5
معلوم است که اگر مردم براي تحکيم حکم خدا بر جامعه، کمک نکنند انقلاب به اهداف خود نمي‌رسد. مقام معظم رهبري«حفظه‌الله‌تعالي» فرمودند؛ مشروعيت نظام اسلامي به اين است که مردم در صحنه باشند، يعني اسلام خوب است ولي مردم بايد کمک کنند تا اين اسلام حاکم شود. بگوييم مردم دخالت نکنيد ما خودمان اسلام را حاکم مي‌کنيم، اين نه اسلام است و نه نظام اسلامي. مردم اسلام را مي‌خواهند و همواره اين را نشان داده‌اند البته ممکن است از بنده و امثال بنده عصباني شوند، ولي اين را به حساب عصباني شدن آن‌ها از اسلام و انقلاب اسلامي نبايد گذاشت. هرچند دشمن تلاش مي‌کند مردم را از انقلاب اسلامي منصرف کند ولي فطرت هر انساني تصديق مي‌کند حاکميت حکم خدا مطلوب‌تر از حاکميت اميال حاکمان است، به خصوص که دشمنان انقلاب اسلامي هر اندازه هم تلاش کنند که ضعف‌ها و بحران‌هاي خود را پنهان کنند تا مردم آن‌ها را بر نظام اسلامي ترجيح دهند، موفق نمي‌شوند.
با توجه به اين‌که خدا بايد بر جامعه‌ي ما حکومت کند، وقتي اين انقلاب مي‌ماند و روز به روز پايه‌هايش محکم‌تر مي‌شود که مردم بيش از پيش به دين خدا معتقد شوند و حکم خدا از طرف حاکمان و مردم در جامعه جاري گردد، و نکته‌ي اصلي حرف بنده همين نکته است.
عالَم ديني و انقلاب اسلامي
همه مي‌گوييم انقلاب اسلامي خوب است و مي‌خواهيم حفظ شود ولي بايد بدانيم راز حفظ‌شدن اين انقلاب وجود قلب‌هاي ايماني مردم است، و در صورتي اين هديه‌ي بزرگ الهي مي‌ماند که مردم حقيقت را در عالم معنا بدانند و نظامي بخواهند که بستر تعالي آن‌ها را به سوي عالم معنويت فراهم کند. پس خدمت اصلي به نظام اسلامي و به مردم با تلاش براي رشد ديانت مردم تحقق مي‌يابد، به واقع بايد بدانيم اگر انقلاب اسلامي را مي‌خواهيم بايد تلاش کنيم مردم متدين بمانند و حال و احوالشان ديني شود و عالَم ديني را بشناسند تا از بي‌عالَمي فرهنگ مدرنيته فاصله بگيرند.6 قاتل ناصر الدين شاه، يعني ميرزا رضا کرماني، درعالَم عشق به سيد جمال الدين اسدآبادي زندگي مي‌کرد و با ارادت به سيد براي خود عالَمي داشت، وقتي که ناصرالدين شاه را کشت و زنداني شد، شکنجه‌گرهاي او به او گفتند: چقدر آدم ساده‌اي هستي، تو اين‌جا در زندان در حال آب خنک خوردن هستي و سيد جمال‌الدين در اسلامبول به ريش تو مي‌خندد. ميرزا در جواب گفت؛ «به جان خودم اگر سيد به ريش من مي‌خندد حتماً ريش‌هاي من خنده‌دار است»! اين‌طوري به سيد دل سپرده بود و با ياد سيدجمال‌الدين خوش بود.
يک وقت به شما گفته‌اند در نماز نبايد انگشتر طلا داشته باشيد، چون خدا گفته است انگشتر طلا براي مرد حرام است، حال دو حالت دارد؛ يک وقت طالب عالَم ديني هستيد مي‌گوييد قربان خدا بروم که با اين فرمان مي‌خواهد مرا در عالَم اُنس با خودش جاي دهد و به راحتي انگشتر طلا را ترک مي‌کنيد. اما اگر معني جاي‌گرفتن در عالَم اُنس با خدا را نشناسيم، در آن صورت وقتي با چنين حکمي روبه‌رو شويم به راحتي به آن تن نمي‌دهيم، و مثل عده‌اي به دنبال آن خواهيم بود که يک توجيه علمي براي آن حکم پيدا کنيم، مثلاً چون طلا براي مرد سرطان‌زا است آن را رها مي‌کنيم، با اين نوع موضع‌گيري در مقابل حکم خدا، عملاً نتوانسته‌ايم با پذيرش آن حکم، وارد عالَم اُنس با خدا شويم.
مردم ما در زمان شاه، داشتند عالَم ديني‌شان را از دست مي‌دادند، ديندار بودند ولي روح غرب‌زدگي، عالَم ديني جامعه را تهديد مي‌کرد و نظام شاهنشاهي هم به شدت در تخريب عالَم ديني مردم مؤثر بود، عالَم ديني چيزي بالاتر از پذيرفتن دستورات دين است، شرايطي است که انسان در صدد است مطلوب حقيقي خود را در قرارگرفتن در فضاي حکم الهي جستجو کند، و انقلاب اسلامي در ذات خود چنين هدفي را براي مردم آورد. اگر مردم وارد عالَم ديني شدند غذاي جان خود را زندگي در فضاي انقلاب اسلامي مي‌دانند و لذا نه تنها انقلاب اسلامي با چنين مردمي حفظ مي‌شود بلکه شرايط رسيدنِ هرچه بيشتر به اهداف عاليه‌اش فراهم مي‌‌گردد و تحقق تمدن اسلامي فقط با مردمي که داراي عالَم ديني هستند ممکن است. چنين مردمي حاضرند به خاطر اين‌که ياد خدا از قلب و از جامعه‌شان نرود به‌راحتي دستور خدا را بپذيرند، ديگر وقتي مراجع تقليد مي‌فرمايند مجسمه‌سازي از نظر اسلام حرام است، دنبال راه گريز از آن نيستند،7 سعي مي‌کنند زندگي خود را مطابق حکم خدا تنظيم نمايند.
ميرزا رضا کرماني در عالم سيد جمال ‌اسدآبادي زندگي مي‌کرد و لذا بازپرس‌هاي دربار ناصرالدين شاه نمي‌توانستند او را تحت تأثير خود قرار دهند. حال اگر کسي در عالَم دين زندگي کند آيا ديگر غرب مي‌تواند او را از انقلاب اسلامي جدا کند و به غرب نزديک کند و تحت تأثير تهاجم فرهنگي غربي قرار دهد؟ تا موضوع حضور در عالَم ديني به‌خوبي روشن نشود و اهل معرفت و مسئولان تعليم و تربيت براي تحقق آن تصميم جدّي نگيرند هر روز براي اثبات حقانيت نظام اسلامي با بهانه‌هايي روبه‌رو هستيم و دشمن اميدوار است جوانان ما را تحت تأثير قرار دهد.
اگر مي‌خواهيم مشکلي جهت ادامه‌ي انقلاب اسلامي نداشته باشيم و جامعه به راحتي با دين و احکام الهي کنار بيايد اولاً: بايد عواملي را که موجب بي‌رنگ‌شدن عالَم ديني مي‌شود شناسائي کنيم و در رفع آن بکوشيم، که مباحث نقد فرهنگ مدرنيته در اين امر مؤثر خواهد بود. ثانياً: در تحقق عالم ديني بکوشيم، که مباحث عرفاني و معرفت‌النفسي مي‌توانند مقدمات خوبي باشند. مشکل امروز ما اين است که جوانان ما دارند عالَم ديني‌شان را از دست مي‌دهد وگرنه از من و شما بهتر مي‌توانند خدا را ثابت کنند، ولي با علم به وجود خدا، وارد عالَمي نشده‌اند که منجر به اُنس با خدا گردد و به همين جهت در عالَم خود جايگاهي براي احکام الهي نمي‌شناسند.
اين‌که ملاحظه کرده‌ايد تحصيل‌کرده‌هاي دانشگاه‌هاي ما جايگاه بسياري از احکام ديني را نمي‌شناسند و در مورد جزء‌جزء آن‌ها سؤال دارند، به اين جهت است که از عالَم ديني که اين احکام در آن عالَم معني دارد جدا شده‌اند، و لذا اگر به جاي جواب دادن به سؤالات اين عزيزان - که لازم است جواب داده شود- زمينه‌اي فراهم شود که آن‌ها وارد عالَم انسانِ ديني شوند به خودي خود متوجه جايگاه اساسي دستورات الهي مي‌شوند. در همين رابطه اگر خواستيم جايگاه انقلاب اسلامي براي جوانان ما روشن شود بايد عالَم ديني براي آن‌ها روشن گردد تا اولاً: متوجه برکات و نتايج حضور در عالم ديني بشوند. ثانياً: عظمت انقلاب اسلامي را در درون آن عالَم بشناسند و همان‌طور که در حفظ عالَم ديني خود مي‌کوشند، در حفظ انقلاب اسلامي با تمام وجود کوشا باشند، وگرنه شرايطمان مثل لباسِ پوسيده‌اي مي‌شود که اين طرفش را مي‌کشيم، آن طرفش پاره مي‌شود، و شما هر برنامه‌اي براي اصلاح امور مي‌ريزي، يک مشکل ديگر از دل همان برنامه سر بر مي‌آورد.
فرهنگ مدرنيته و اکنون‌زدگي
وقتي روشن شود انقلاب اسلامي شرايطي است تا انسان‌ها به عالم وحدت وصل شوند؛ پس مقصد انقلاب اسلامي دعوت انسان است به عالَمي غير از عالَمي که انسان غربي در آن به سر مي‌برد. غرب بعد از رنسانس رابطه‌ي خود را با عالم قدس و معنويت قطع نمود، و بشر جديدِ غربي براساس انقطاع از عالم قدس هويت پيدا کرد، و بديهي است که نمي‌تواند متوجه ثابتات عالم هستي يعني حقايق معنوي باشد و به همين جهت «اکنون‌زده» است و به خوشي همين امروز خود فکر مي‌کند و همه‌ي تلاش خود را در باقي‌ماندن در بي‌خيالي صرف مي‌نمايد و مي‌توان گفت ريشه‌ي همه‌ي بحران‌هاي فرهنگ غرب در همين نکته نهفته است که غرب با بريدن از ثابتات عالم يعني عالم قدس و معنويت، گرفتار اکنون‌زدگي شده است. اکنون‌زدگي؛ بشر غربي را در نهايت بي‌فکري، بسيار شکننده کرده است. آقاي تافلر در کتاب «شوک آينده» مي‌گويد در فلوريدا دختري را ديدم که در ساحل دريا به صورتي افراطي مشغول خوش گذراني بود، از او پرسيدم، چرا از ايالت خودت آمده‌اي اين‌جا، در همان جا هم مي‌توانستي اين کارها را بکني؟ در جواب گفته بود آن‌جا شناخته مي‌شدم. يعني اين دختر شخصيتي را پذيرفته که در «اکنون» فقط باشد و به عبارت ديگر شخصيتي ادامه‌دار نباشد، در اين‌جا فعلاً هرکاري خواست مي‌کند و بعد که به ايالت خود بر مي‌گردد چيزي از گذشته برايش نمانده است. اين همان بي‌عالَمي است که نسل امروزِ دنياي غرب‌ شديداً گرفتار آن است و به همين جهت نمي‌تواند به بقاي معنوي بينديشد، حالي خوش باش و عمر بر باد مده، روح حاکم بر فرهنگ غربي است.
انقلاب اسلامي آمده است تا ما را به آن عالَم توحيدي که از طريق رضاخان و پسرش از دست داديم، برگرداند، و ميزان موفقيت انقلاب در احياء عالَم ديني است. حال اگر همه‌ي خيابان‌ها آسفالت باشند و تلويزيون ما 100 کانالي شود، ولي عالَم توحيدي در قلب و روان نسل جوان ما جاري نباشد، احساس بي‌ثمري مي‌کنند و اعتراض خود را به صورت‌هاي مختلف بروز مي‌دهند. در اين حالت، اراده‌ها به جاي آن که در راستاي امري مهم همديگر را ياري کنند به خنثي‌کردن همديگر دامن مي‌زنند، زيرا وقتي انسان‌ها زندگي در بُعد متعالي خود را فراموش کردند، طالب قدرتي مي‌شوند که به کمک آن بر ديگران پيروز شوند، در اين صورت بيش از اندازه به سلاح مي‌انديشند، چنين انساني از بيکرانگي وجود خود غافل مي‌شود، با اين که انسانِ وابسته به معنويت از همه‌ي زورمداران نيرومندتر است، ولي انسان غربي به دروغ نيرومندي را در اسلحه‌ها جستجو مي‌کند و به همين جهت نه تنها انقلاب اسلامي را نمي‌فهمد، بلکه هيچ سخن حقي را نمي‌تواند بشنود.
آقاي پروفسور رُژه‌گارودي در کتاب بسيار خوب خود به نام «سرگذشت قرن بيستم» يا وصيت‌نامه‌ي فلسفي رُژه گارودي، مي‌گويد: آن روزي که جوانان فرانسه در خيابان‌ها ريختند و هرچيز را آتش زدند ما متوجه شديم با نسلي روبرو هستيم که زندگي مدل غربي قانعشان نکرده است، چون در چنين نظام حکومتي، ايمان و معنويت مورد غفلت قرار گرفته. او مي‌گويد: وقتي زندگي مدل غربي شکست خورد، ديگر انقلابي بودن اين نيست که مشکلات اقتصادي اين نظام را رفع کنيم، بلکه انقلابي بودن آن است که نظام تازه‌اي را جانشين مدل غربي بسازيم، مدلي که انسان را از وضع موجودِ حاکم بر جهان غرب نجات دهد.8 گارودي در فصل پنجم کتابش موضوع معنويت در قرآن را پيش مي‌کشد که چگونه قرآن در ساختمان آينده‌ي انساني نقش اساسي بازي مي‌کند، به نظر او اسلام هم دين است و هم جامعه و امت است، جامعه‌اي بر مبناي ايمان و معنويت مشترکِ همه‌ي افراد در رابطه با خدا.
وقتي جوانان و تحصيل کرده‌هاي ما تحت تأثير آموزشي باشند که در متن فرهنگ غربي ريشه دارد، و در نتيجه از عالم ديني بي‌بهره ‌گردند، ديگر نه تنها جايگاه احکام الهي را نمي‌فهمند، حتي فرقي بين ولايت فقيه، با خودکامگي نمي‌گذارند. زيرا متوجه نمي‌شوند آزادي تعالي‌بخش فقط در چهارچوب احکام الهي قابل تحقق است.
در جامعه‌اي که همه‌چيز - از اعمال فردي انسان‌ها گرفته تا سياست و اقتصاد- در جهت رضاي خدا انجام شود، هرکس عميقاً خود را مسئول سرنوشت آينده‌ي همه‌ي انسان‌ها مي‌داند، از چنين جامعه‌اي مژده‌ي نجات جهان از فرهنگ غربي به مشام مي‌رسد، تحقق انقلاب اسلامي در عصر حاضر تنها راه جلوگيري از «انتحار دسته‌جمعي» بشر است که فرهنگ غربي آن را پديد آورد. هرچند جامعه‌اي که در آن انقلاب شده هنوز بيماري‌هاي غربزده‌گي خود را درمان نکرده باشد. مهم اين است که جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي را بشناسيم و با ايجاد عالَم ديني، شرايط حفظ و تعالي آن را جهت رفع بيماري‌هاي کهن فراهم نماييم.
در تاريخ معاصر معلوم شد «اسلام» تنها عاملي است که هنوز قادر است نسيم اميد و نجاتِ از پوچي‌ها را در جوامع انساني بدمد و توده‌هاي عظيم را به سوي نجات از غرب‌زدگي به حرکت آورد، تا در سرنوشت تاريخي خود دخالت کنند و منفعل و تحت تأثير فرهنگ غربي نباشند.
فرهنگ غرب و دموکراسي جنگلي
تمدن غربي از صراط مستقيم به دور است و فقط به توليد و جواب‌دادن به اميال بشري که از تعادل انساني خارج شده، مي‌انديشد، راهي که لامحاله بشر را به سوي خودکشي سوق مي‌دهد. انقلاب اسلامي ثابت کرد، اسلام ديني است که در عين جامعيت، داراي پويايي است و همواره توان ظهور ايمان را در همه‌ي زمان‌ها دارد، تا معيار تشخيص درست از نادرست در منافع فرد يا جامعه همواره در ميان باشد، وگرنه با «دموکراسي جنگلي» که هرکس در رقابتي وحشتناک به فکر خويش است و تنها چيزي که کسي به آن فکر نمي‌کند نفع درازمدت جامعه است، هرگز بشر سر به سلامت نمي‌برد.
در گذشته اگر عده‌اي ثروت بيشتري در اختيارشان بود - چون عالَم ديني بر روان‌ها حاکم بود- آن ثروت صرف ساختن حمام‌ها و مساجد و نهرها مي‌شد، چون هيچ‌چيز خارج از ادامه‌ي زندگي ديني در ميان نبود، ولي با ظهور فرهنگ مدرنيته اين تعادل به هم خورد و اقتصاد همراه با عدالت و معنويت به اقتصاد سکولار تبديل گشت و انقلاب اسلامي آمده است تا آن تعادل را به جوامع بشري برگرداند.
انقلاب اسلامي برعکس انقلاب‌هاي صدساله‌ي اخير، هرگز بنا ندارد جامعه را به غرب برگرداند و روح ايماني را به حاشيه براند، انقلاب اسلامي، دوران گذار از غربِ منقطع‌شده از خدا، به سوي نظام بقية‌اللهي است که از طريق واسطه‌ي فيضِ الهي تمام مناسبات سياسي، اجتماعي، اقتصادي بشر، مديريت ‌شود و به خاطر همين امر است که مي‌گوييم انقلاب اسلامي مي‌تواند به بشريت اميد دهد و راه ادامه‌ي حيات را به او بنماياند و ابعاد گمشده و فراموش شده‌ي او را به او يادآور شود و از اين طريق آرمان‌هاي متعالي، بر جهان سايه افکند.
روژه گارودي در آخر کتاب مذکور سخني دارد که خلاصه‌ي آن چنين است:
«بزرگ‌ترين درسي که در پايان قرن بيستم مي‌توان فرا گرفت آن است که هيچ علمي و هيچ سياستي قادر نيست ما را از چنگال نابودي رهايي بخشد مگر آن که دست به دامان بُعد الهي و متعالي انسان شويم، تا انديشه‌هاي ما با حقيقت وجودي خداي متعال سازگار شود. کارنامه و حاصل زندگي و انديشه‌ي من درباره زندگي در اين نکته خلاصه مي‌شود: تلاش براي درک «جهان»، «انسان» و «تاريخ»، و پس از کشف معاني آن‌ها، بازسازي جهان و انسان و تاريخ بر طبق اراده و مشيت خداوند. اين ارجمندترين ارمغاني است که از اسلام گرفته‌ام. زندگي من اگر خدا در آن سخن نگويد، بي‌معنا است... براي درک انقلابات و حوادث بزرگ بايد به قدرت «ايمان» بها داد. ادامه‌ي زندگي ديني و متعالي، نيازمند به علمي است که به حدود و مرزهاي خود، آگاه باشد، محتاج به سياستي است که از اهداف و غايات خود آگاه باشد، و محتاج به ايماني است که بر مبنا و اصول مطلقه آگاه باشد، زيرا: انسان، جدا از خداوند، انسان نيست.»
انقلاب اسلامي با توجه به چنين آگاهي از غرب و ظلماتي که غرب براي بشر ايجاد کرده به‌وجود آمد، انقلاب اسلامي حاصل خودآگاهي ملّتي است که متوجه شدند اگر در اواخر قرن بيستم کاري براي جهان نکنند، ديگر اميدي به نجات هيچ کس نيست. آقاي رنه گنون در سال 1927 کتاب «بحران دنياي متجدد» را نوشت، در آن وقت پيش‌بيني مي‌کند که غرب در حال نابود شدن است. هايدگر نيز با زبان ديگر بحران غرب را به گوش‌ها رساند، با اين همه چقدر مايه‌ي تأسف است که ما هنوز صداي آن‌ها را نشنيده‌ايم. امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» با روح ايماني، خود خيلي زود بحران غرب را ديد و لذا نه‌تنها گفت ديگر سراغ مارکسيسم را بايد در موزه‌ها گرفت، بلکه نابودي فرهنگ غربي را نيز متذکر شد. حال اگر جوانان ما خود را از طريق اين انقلاب اسلامي متوجه عالَم توحيدي ننمايند با گرفتارشدن در فرهنگ غربي و با نارضايتي از زندگي و با افسردگي و عصيان، خود را به نابودي مي‌کشانند.
انجام وظيفه در سه جبهه
بايد عنايت داشته باشيد که ما وظيفه‌اي‌ نسبت به خودمان - به عنوان نيروهاي انقلاب- داريم، و وظيفه‌اي هم نسبت به مردم عادي جامعه داريم، و يک وظيفه نيز نسبت به دشمنان داريم. اگر در انجام اين سه وظيفه موفق شويم مطمئن باشيد براساس قولي که امام معصوم به ما داده است انقلاب اسلامي پايدار مي‌ماند و هر روز شکوفاتر مي‌شود، تا إن‌شاءالله به دست صاحبش يعني حضرت صاحب‌الزمان عجل الله تعالي برسد. و در آن شرايط است که چهره‌ي اصلي اسلام و مسلمانان به نمايش در مي‌آيد، به طوري که دنيا به شدت به ما گرايش پيدا مي‌کند.
در راستاي وظيفه‌اي که نسبت به خودمان داريم اول نکته آن است که بايد بدانيم اسلام يک دين حقيقي است، نه يک دين اعتباري، و لذا تمام احکام و دستوراتش ريشه در حقيقت دارد، چنين بينشي است که مي‌تواند جايگاه اسلام و نبوت و امامت را بفهمد. وقتي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم رحلت کردند، دو نوع انديشه نسبت به اسلام مطرح بود يکي انديشه‌ي علي عليه السلام و شيعيان آن حضرت، و يکي هم انديشه‌ي خليفه‌ي دوم و اطرافيان ايشان. حرکات و گفتار خليفه‌ي دوم نسبت به اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم نشان مي‌دهد که وي اسلام را يک دين اعتباري مي‌داند که شامل قراردادهايي است که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم به عنوان پيامبر خدا براي مردم آورده‌اند، و ممکن است بنا به مصلحت زمانه بعضي از آن‌ها در آينده کاربردي نداشته باشند، و لذا وقتي منصب خلافت را به‌دست گرفت، دستور داد «عقد مُتعه» و «مُتعه‌ي حج» و «حي علي خيرالعمل» در اذان را متوقف کنند.
بنا به تحقيق علامه‌ اميني در کتاب شريف «الغدير»، قوشجي در شرح تجريد مي‌گويد: خليفه دوم بالاي منبر گفت: «ايّهاالنّاس ثلاث كنّ علي عهد رسول‌الله صلي الله عليه و آله والسلم و انا انهي عَنْهُنَّ وَ اُحَرِّمُهُنَّ و اُعاقِبُ عَليهِنَّ، مُتْعَةُ النِّساء وَ مُتْعَةُ الحجّ وَ حيِّ علي خيرالعمل»؛ اي مردم سه چيز در زمان رسول‌الله بود كه من آنها را نهي كرده و حرام مي‌نمايم و هركس به انجام آن‌ها مبادرت نمايد عقوبت مي‌كنم. كه آن سه چيز عبارتند از «متعه‌ي نساء» و «متعه‌ي حج» و «گفتن حيِّ علي خيرالعمل» در اذان.9 موضوع فوق يک نمونه است تا انديشه‌ي خلفا را نسبت به اسلام بدانيم.
البته ممکن است بعضي از ما شيعيان هم در عين آن‌که تعلق قلبي به علي عليه السلام داريم ولي از نظر نوع انديشه‌ نسبت به اسلام، به انديشه‌ي خلفاء نزديک باشيم. خلفاء به خصوص خليفه‌ي دوم معتقد بود احکام اسلام مثل ساير قوانيني است که بشر وضع مي‌کند، و لذا هم قابل تغيير است و هم امکان کهنه‌شدن دارد. اين نوع نگاه به تعبير علامه طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه»؛ «معنويت واقعي منزه از ماديتِ اسلام را درقالب يک رژيم «اجتماعيِ مادي» قرار مي‌داد، و طبعاً دين مانند ساير پديده‌هاي مادي، حالات عمومي يک موجود مادي را، از کودکي و جواني و کهولت و پيري مي‌پذيرد، چنان‌که خليفه‌ي دوم در بعضي از کلمات خود اسلام را به شتري تشبيه مي‌کند که سال‌هاي مختلف و حالات گوناگونِ «ناتواني» و «توانايي» و «ناتواني بعدي» را طي مي‌کند.»10 وقتي پذيرفته شد اسلام چون شتري است که کودکي و جواني و پيري دارد، وقتي پير شد و ديگر توانايي اداره‌ي جامعه‌ي اسلامي را نداشت، حاکمان خودشان يک فکري مي‌کنند.
آري؛ اولين نکته‌اي که بايد عزيزان براي خود روشن کنند موضوع جايگاه اسلام در نظام هستي است، بنده زياد ديده‌ام شيعيان مدعي محبت به اميرالمومنين عليه السلام که نگاهشان به اسلام، شبيه نگاه خليفه‌ي دوم است. آقايي در يکي از اين روزنامه‌ها نوشته بود اگر مي‌خواهيم در توسعه موفق باشيم بايد از بعضي عقايد ديني و روايات‌ دست برداريم! اين يعني يک مقدار از اسلام را فعلاً کنار بگذاريم، چون در اين نگاه چيزي که به واقع مقدس باشد وجود ندارد، همه‌چيز اعتباري است. در بحث «چه شد که کار به قتل امام حسين عليه السلام کشيده شد» عرض شد قتل امام حسين عليه السلام از سقيفه شروع شده است. چون پس از رحلت رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم فکري به عنوان خليفه‌ي پيامبر بالاي منبر رفت که گفت: «نبي اکرم در اتخاذ تصميمات و اداره‌ي امور با وَحي مؤيد و مستظهر بود، ولي اکنون که وحي آسماني با رحلت نبي اکرم قطع شده ناگزيريم در اتخاذ تصميماتِ لازم به اجتهاد و صواب ديد فکري خود عمل کنيم.»11 نتيجه‌ اين شد که هر طور خواستند در احکام الهي تصرف کردند.
به عنوان نمونه؛ خليفه‌ي اول خالدبن وليد را با عده‌اي به جنگ «مالک بن نويره» اعزام نمود، خالد از راه حيله با مالک طرح صلح و صفا ريخت و مهمان او شد و همان روز مالک را غافلگير کرده گردنش را زد و همان شب با همسر مالک هم بستر شد! خليفه پس از اطلاع از اين جريانِ شرم‌آور، خالد را هيچ‌گونه مجازاتي نکرد و پس از اصراري که عمر بن خطاب در تنبيه خالد نشان داد، خليفه گفت: «من نمي‌توانم شمشيري از شمشيرهاي کشيده‌ي خدا را در نيام کنم»12 ملاحظه مي‌فرمائيد که خليفه‌ي اول چگونه در مقابل حکم صريح اسلام در مورد زناکار، نظر خود را بر نظر اسلام غالب کرد! و اين همان عدول از حاکميت حکم وحدت بر کثرت است.
پس اولين مسئله‌اي که بايد ما روي آن وقت بگذاريم و براي خود حل کنيم، و به اين راحتي‌ها هم حل نمي‌شود، اين‌ است که دين خدا اعتباري نيست، بلکه صورت حقايق نفس الامري است.13
انقلاب اسلامي و مستضعفان فکري
نکته‌ي دوم اين‌که وظيفه‌ي ما نسبت به مسلمانان عادي در نظام اسلامي چگونه بايد باشد؟ در اين مورد هم بايد سيره و روش ائمه‌ي معصومين عليه السلام مدّ نظر ما باشد، همين که تظاهر به فسق و فجور نکنند، بقيه‌ي امورشان به خودشان مربوط است، مي‌خواهند بهشت بروند، مي‌خواهند جهنم. کسي در خانه‌اش، دور از چشم اجتماع، مشروب مي‌خورد، ما کجا در اسلام داريم در اين امور دخالت کنيم؟ نظام اسلامي از اين جهت وظيفه ندارد دخالتي در امور شخصي افراد داشته باشد، به طوري که اين گونه افراد احساس کنند در امور فردي هم آزاد نيستند. عده‌اي نمي‌خواهند انسان‌هاي متديني باشند، تا وقتي که اين‌ها به طور علني مقابل انقلاب و دين نايستادند، آزادند. يکي از خطراتي که انقلاب را تهديد مي‌کند اين است که مردم عادي احساس کنند انقلاب مزاحم زندگي آن‌ها است و لذا در جبهه‌ي مخالف انقلاب قرار گيرند. در حالي که بايد طوري عمل شود که احساس کنند بهترين شرايط براي اين‌که زندگي‌شان را ادامه دهند همين شرايطي است که انقلاب اسلامي فراهم کرده است.
انقلاب اسلامي بستري است تا انسان‌هايي که مي‌خواهند متعالي شوند، شرايط برايشان فراهم باشد، و آن‌هايي هم که مي‌خواهند زندگي‌شان را در همين دنيا خلاصه کنند، تا زماني که مقابل انقلاب قرار ندارند و تظاهر به فسق و فجور نمي‌کنند، هرکار که مي‌خواهند بکنند. نظر بنده اين است که اگر انقلاب اسلامي بتواند آن‌طور که بايد و شايد چهره‌ي خود را نشان دهد غير ممکن است کسي آن را نخواهد، بايد همه ناظر بر چهره‌ي رحماني انقلاب باشند. در اصول کافي هست که شخصي آمد خدمت امام صادق عليه السلامو گفت يابن رسول الله آيا آن‌هايي که ولايت شما را قبول ندارند مسلمان‌اند؟ مگر روايت نداريم کسي که ولايت ائمه‌ي معصومين عليه السلام را ندارد هيچ عملي از او قبول نيست؟ امام فرمودند بله مسلمان هستند، دختر به آن‌ها بدهيد و پسر از آن‌ها بگيريد.14 مردم عادي که نمي‌دانند چه ظلمي به آن‌ها شده که از مسير هدايت اصيل ديني فاصله گرفته‌اند. عموم مردم عادي بدون آن که عنادي داشته باشند، چون احکام الهي را نمي‌دانند آن‌طور که بايد و شايد آن‌ها را رعايت نمي‌کنند، يک‌بار دانشجوي دختري آمده بود از من در رابطه با چگونگي نماز شب سؤال مي‌کرد در حالي که موهاي سر خود را درست نپوشانده بود، اين نشان مي‌دهد که هنوز بستري جهت رساندن پيام اسلام، آن‌طور که درست براي آن‌ها تحليل شود فراهم نشده است، آيا بايد با اين‌ها به عنوان کساني که تحت تأثير دشمن اسلام‌اند برخورد کنيم؟
موضوع برخورد نظام اسلامي با مستضعفانِ فکري موضوع بسيار حساسي است که اگر از آن غفلت شود آينده‌ي نظام اسلامي به مشکل مي‌افتد.
نکته‌ي سوم؛ وظيفه‌ي ما در رابطه با دشمن‌ است. دشمن بايد مطمئن باشد که؛
گَرَم سنگ آسيا بر سر بگردد* دلْ آن دل نيست کز دلبر بگردد
تغيير جهت ما از انقلاب اسلامي، به سوي فرهنگ غربي غير ممکن است، و از اين رو بايد کوچک‌ترين اميدي به دشمن براي به ثمررساندن برنامه‌هايش ندهيم. اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه به کوفيان مي‌فرمايد: شما با کارهاي خودتان طمع دشمنتان يعني معاويه را زياد مي‌کنيد. بنده به عزيزان عرض کنم اگر يک هزارم از ملت واقعاً روي انقلاب و دينشان محکم بايستند، دشمن مأيوس خواهد شد، آنچه دشمن را به غلط اميدوار کرده است، اطلاعات غلطي است که از ملّت شيعي ايران دارد. منشأ اين اشتباه هم سخنان بعضي از افراد ضعيف الايمان است و اين‌که سخنان آن‌ها را به کل ملت سرايت مي‌دهند. در حالي که انقلاب اسلامي طرفداراني دارد که با شناخت جايگاه تاريخي انقلاب و نقشي که اين انقلاب در راستاي ايجاد زمينه‌ي ظهور حضرت صاحب الامر عجل الله تعالي دارد، با تمام وجود از آن دفاع مي‌کنند، کمترين چيزي که نثار اين انقلاب مي‌کنند جانشان است و دشمن هم نمي‌تواند اين‌ افراد را ناديده بگيرد وگرنه تا حالا هزارباره به ايران حمله کرده بود و در راستاي حمله به ايران خود را از معضلاتي که در عراق با آن روبه‌رو است نيز نجات مي‌داد. البته نبايد ما را غرور بگيرد، ما بايد در جان خود تکليفمان را با دشمن انقلاب اسلامي معلوم کنيم، همان‌طور که از اين طرف تکيلفمان را با اسلام معلوم کرده‌ايم، به اين معني که مسئله‌ي دفاع از انقلاب را با خودمان حل کنيم تا زندگي ما در اين برهه از تاريخ معني خود را بيابد.
شايستگي حفظ اسلام
در فضايي که خلفاي بني اميه و بني عباس ايجاد کرده بودند، امام صادق عليه السلام به اين نتيجه رسيدند که بهترين کار حفظ اسلام است و تمام زندگي خود را بر اين مبنا مديريت کردند. امام صادق عليه السلام که عقل کل هستند مي‌فهمند که بهترين کار در دنيا حفظ اسلام است و با اين کار زندگي خود را به عالي‌ترين شکل معني بخشيدند و امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه» با پيروي از امام صادق عليه السلام آن کردند که کردند، ما هم به عنوان پيروان امام صادق عليه السلام بايد بفهميم حفظ اسلام عامل نجات زندگي ما از پوسيدن است و در همان راستا انقلاب اسلامي را که تجلي اسلام در اين دوران است، با تمام وجود حفظ کنيم، و آن طرف قضيه اين‌که بايد دشمن در چشم ما حقير باشد وگرنه شايستگي حفظ اسلام و انقلاب به کسان ديگري داده مي‌شود. قرآن مي‌فرمايد:
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛15
اي مؤمنان! يهود و نصاري را دوست و سرپرست مگيريد، آن‌ها خودشان همديگر را پذيرفته‌اند، و هر کس از شما به آن‌ها گرايشي داشته باشد، از آن‌ها است. خداوند ظالمين را هدايت نمي‌کند و نمي‌گذارد برنامه‌هايشان به نتيجه برسد.
«فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ»؛16
مي‌بيني آن‌هايي که در قلب‌هايشان بيماري عدم ايمانِ کامل به اسلام هست، در نزديکي به يهود و نصاري سرعت مي‌گيرند، مي‌گويند مي‌ترسيم با مقابله با آ‌ن‌ها به ما آسيبي برسد، در حالي که اميد هست که خداوند گشايشي براي مسلمانان ايجاد کند و در آن حال افراد سست ايمان که تمايلشان به يهود و نصاري بود، در درون خود پشيمان مي‌شوند، چون آن گشايش براي آن‌ها واقع نمي‌شود.
«وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُواْ أَهَؤُلاء الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ»؛17
در آن حال مؤمنين به افراد سست ايمان که گمان مي‌کردند يهود و نصاري پشتيبان آن‌ها هستند، مي‌گويند:
آيا همين‌ها بودند که قسم مي‌خوردند با شما هستند؟
افرادي که داراي گرايش به يهود و نصاري هستند زحماتشان پوچ مي‌شود و در خسران کامل قرار مي‌گيرند.
«يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛18
اي مؤمنان اگر با گرايش به يهود و نصاري به دين خود پشت کرديد، به زودي خداوند افرادي را جايگزين شما خواهد کرد که آن‌ها را دوست دارد و آن‌ها نيز علاقمند به خدا هستند، آن‌ها در مقابل مؤمنين متواضع، و در مقابل کافران داراي شدت و خشم‌اند، در راه خدا مبارزه مي‌کنند، و از سرزنش سرزنش کنندگان هيچ نگراني ندارند. چنين روحيه‌اي فضل خدا است، به هر کس که خواست و او را شايسته ديد، مي‌دهد و خدا داراي حضور همه‌جانبه و آگاهانه است.
آيات فوق مي‌فرمايد مومنان بايد به جايي برسند که کفار در مقابل آن‌ها ذليل و مؤمنين در برابرشان عزيز باشند و اين‌ها هستند که شايستگي ماندن دارند وگرنه شما را مي‌بريم و عده‌اي را مي‌آوريم که اين‌گونه باشند. اين آيات غذاي امروز ماست و روشن مي‌شود اگر دشمن براي ما حقير، و مؤمنين عزيز شدند، از انقلاب اسلامي که بهترين هديه‌ي‌ خدا در اين دوران است استفاده‌ي کامل را خواهيم برد و زمينه‌ي عبور از غرب و نزديکي به تمدن اسلامي فراهم خواهد شد، إن‌شاءالله.
در يک جمع‌بندي در اين جلسه عرض شد:
1- از نظر معرفتي و فلسفي انقلاب اسلامي داراي جايگاه منطقي است و بر اساس قاعده‌ي حاکميت وحدت بر کثرت واقع شده و ادامه مي‌يابد.
2- با طرح آيات 34 سوره‌ي اعراف و 47 سوره‌ي يونس و 28 سوره‌ي جاثيه؛ روشن شد که جامعه به خودي خود يک حقيقت دارد و لذا وقتي جامعه را شبيه يک موجود زنده در نظر مي‌گيريم که با حاکميت روح توحيدي امکان ادامه‌ي حيات دارد و با حذف روح توحيدي، مي‌ميرد، سخني مطابق آموزه‌هاي قرآن به ميان آورده‌ايم.
3- روشن شد رازِ ناکامي جامعه‌ي غربي، انقطاع آن جامعه از روح توحيدي است که بايد بر همه‌ي مناسبات آن جامعه حاکم باشد و در آن راستا جايگاه نظام اسلامي و تفاوت آن با فرهنگ غربي روشن شد.
4- مهم‌ترين نکته‌اي که بر آن تأکيد شد موضوع جايگاه تاريخي انقلاب اسلامي بود که به عنوان دوران گذار بايد به آن نگاه کرد - دوران گذار از غرب ضد عالم قدسي به سوي عالمي که واسطه‌ي فيض هستي بر مناسبات عالم بشري حاکم شود-. در اين راستا جايگاه ولايت فقيه روشن شد که احکام الهي را توسط فقيهي که کارشناس کشف احکام الهي است، بر نظام سياسي، اقتصادي و آموزشي جامعه حاکم مي‌کند.
5- بر اين نکته تأکيد شد که براي فهم انقلاب اسلامي و فهم احکام دين نياز است که متوجه «عالَم ديني» باشيم و سعي کنيم در تقويت عالَم ديني افراد جامعه برنامه‌ريزي کنيم و از هر حرکتي که فضاي روحاني و معنوي جامعه را با روحيه‌ي غرب‌زدگي به حاشيه مي‌برد، پرهيز نماييم.
6- از نکات مهمي که ارزش انقلاب اسلامي را روشن مي‌کند؛ فهم ضعف‌هاي فرهنگ مدرنيته است و اين‌که انقلاب اسلامي براي نجات بشر از آن ضعف‌ها پا در عرصه‌ي تاريخ معاصر گذاشته، به عبارت ديگر با غفلت از شناخت ذات غرب، نمي‌توان ذات انقلاب اسلامي را شناخت.
7- براي فهم جايگاه انقلاب اسلامي و توجه به ريشه‌ي باطني آن، توجه عزيزان به حقيقي‌بودن دين اسلام جلب شد و اين‌که تصور نشود دستورات الهي اعتبارياتي هستند که ريشه در حقيقت ندارد و در اين راستا تفاوت بينش خليفه‌ي دوم از اسلام با تفاوت بينش علي عليه السلام مطرح شد.
در آخر بايد عرض کنم، عزيزان مطمئن باشند حقيقت انقلاب اسلامي که در اين چند جلسه تا حدي متذکر آن شديم، به تدريج از باطن به ظهور مي‌رسد و صورتهاي مختلف بستگي به عالَم غربي را از دل و جان مردم طرد مي‌کند و با طرد کفر و شرکِ نفاق غربي، زمينه‌ي تجلي فروغ مجد امر قدسي فراهم مي‌گردد. انشاءالله.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
منابع
قرآن
نهج‌البلاغه
تفسير الميزان، علامه‌طباطبايي«رحمة‌الله‌عليه»
اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمة‌الله‌عليه»
فصوص‌الحکم، محي‌الدين
ولايت فقيه، امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه»
بحران دنياي متجدد، رنه‌گنون، ترجمه ضياء‌الدين دهشيري
سيطرة کمّيت، رنه‌گنون، ترجمة علي‌محمد کاردان
انسان‌شناسي‌در انديشة‌امام خميني، مؤسسة‌تنظيم‌ونشرآثارامام‌خميني
بحارالأنوار، محمدباقر مجلسي«رحمة‌الله‌عليه»
الکافي، ابي‌جعفر محمدبن‌يعقوب کليني«رحمة‌الله‌عليه»
مثنوي معنوي، مولانا محمد بلخي
امام‌شناسي، آيت‌الله حسيني تهراني
تحليلي از نهضت امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه»، سيد حميد روحاني
مجله‌ي آموزه، انتشارات مؤسسه‌ي آموزشي و پژوهشي امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه»
خاطرات و مبارزات حجت‌الإسلام فلسفي، مرکز اسناد انقلاب اسلامي
جريان‌ها و سازمان‌هاي مذهبي، سياسي ايران، رسول جعفريان
دغدغه‌ها و نگراني‌هاي امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه»، فرامرز شعاع حسيني - علي داستاني
عصر امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه»، مير احمدرضا حاجتي
بنيان مرصوص امام‏خميني «رضوان‌الله‌تعالي‌عليه»، آيت‌الله جوادي‌آملي«حفظه‌الله»
الغدير، علامه اميني
صحيفه‌ي نور، امام خميني«رضوان‌الله‌تعالي‌عليه»
بحران دنياي متجدد ، رنه‌گنون
سيطره‌ي کميت، رنه‌گنون
ديدار فرهي و فتوحات آخرالزمان، سيد احمد فرديد، تنظيم از دکتر محمد مددپور
ايراني‌ها چه رؤيايي در سر دارند، ميشل فوکو
شوک آينده، آلوين تافلر
جابجايي در قدرت، آلوين تافلر
مباني انديشه‌هاي اجتماعي غرب، دکتر محمد مددپور
توسعه و فرهنگ، شهيد مرتضي آويني
سرگذشت قرن بيستم، روژه گارودي
سير تفکر معاصر، دکتر محمد مددپور
ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، حسين فردوست
نوشتار «تحليلي از انقلاب اسلامي»، اصغر طاهرزاده
تاريخ سياسي معاصر ايران، دکتر سيدجلال‌الدين مدني
فلسفه‌ي انقلاب اسلامي، جلال‌الدين فارسي
استراتژي انتظار، اسماعيل شفيعي سروستاني
امام مهدي، سيد محمد صدر
منتخب الاثر، لطف الله صافي گلپايگاني
منتهي الآمال، شيخ عباس قمي
ينابيع المودة، قندوزي
مناقب، محمد ابن شهر آشوب
تاريخ تحولات سياسي ايران، دکتر موسي نجفي- موسي حقاني
استعمار فرا نو، جهاني‌سازي و انفلاب اسلامي، حسن واعظي
مقدمه تحليلي تاريخ تحولات سياسي ايران، دکتر موسي نجفي
آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده
معرفت النفس و الحشر (ترجمه و تنقيح اسفار جلد 8 و 9)
گزينش‌‌تكنولوژي ‌از دريچه ‌بينش ‌توحيدي
علل تزلزل تمدن غرب
آشتي با خدا ازطريق ‌آشتي‌ باخود راستين‌
جوان و انتخاب بزرگ
روزه ، دريچه‌اي به عالم معنا
ده نكته از معرفت النفس
ماه رجب ، ماه يگانه شدن با خدا
كربلا، مبارزه با پوچي‌ها (جلد 1و2)
زيارت‌ عاشورا، اتحادي‌ روحاني‌ با امام حسين عليه السلام
فرزندم اين‌چنين بايد بود (شرح نامة31 نهج‌البلاغه) (جلد 1و2)
فلسفه حضور تاريخي حضرت حجت عجل الله تعالي
مباني معرفتي مهدويت
مقام ليلة‌القدري فاطمه سلام الله عليه
از برهان تا عرفان (شرح برهان صديقين و حركت جوهري)
جايگاه رزق انسان در هستي
زيارت آل يس، نظر به مقصد جان هر انسان
فرهنگ مدرنيته و توهّم
دعاي ندبه، زندگي در فردايي نوراني
معاد؛ بازگشت به جدّي‌ترين زندگي
بصيرت حضرت فاطمه سلام الله عليه
جايگاه و معني واسطه فيض
هدف حيات زميني آدم
صلوات بر پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم عامل قدسي‌شدن روح
زن، آن‌گونه كه بايد باشد
جايگاه جنّ و شيطان و جادوگر در عالم
عالم انسان ديني
ادب خيال، عقل و قلب
آنگاه که فعاليت‌هاي فرهنگي پوچ مي‌شود
/ 1