بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
معاد؛ بازگشت به جدّيترين زندگي طاهرزاده، اصغر،1330- معاد يا بازگشت به جدّيترين زندگي / طاهرزاده، اصغر.- اصفهان: لُبالميزان، 1386. 210 ص. ISBN: 978-964-2609-02-4 فهرستنويسي بر اساس اطلاعات فيپا چاپ اول: 1386 كتابنامه به صورت زيرنويس. 1- معاد 2- زندگي پس از مرگ 6م 147ط/222BP- 44/297 كتابخانة ملي ايران-1036412 نوبت چاپ: دوم- چاپ: پرديس تاريخ انتشار: 1387-ليتوگرافي: شكيبا قيمت: 2500 تومان-حروفچين: گروه فرهنگي الميزان شمارگان: 3000 نسخه-ويراستار: گروه فرهنگي الميزان طرح جلد: محمد فاطميپور-صحافي: سپاهان كليه حقوق براي گروه الميزان محفوظ است مراكز پخش: 1- گروه فرهنگي الميزان - تلفن: 7854814- 0311 2- دفتر انتشارات لبالميزان - همراه: 09131048582 پيشگفتار باسمه تعالي اگر يک روز علامه طباطبايي«رحمةاللهعليه» ميفرمودند: هنوز حوزههاي علميه آمادگي طرح بحث معاد را آنطور که بايد و شايد ندارد1، با ظهور انقلاب اسلامي و رشد انديشههاي ديني بحمدالله در شرايط کنوني آنچنان انديشهها آمادگي پيدا کردهکه نهتنها در حوزههاي علميه بلکه در سطح جامعه مردم آمادگي طرح معاد را به صورتي عميق دارند به طوري که اگر يک روز جناب صدرالمتألهين«رحمةاللهعليه» با تدبّر در آيات معاد و طرح نظرات خود در مورد معادِ در غربت قرار گرفت، گويا او خوب ميدانست که آينده از آن اوست و تفکرات عميق او در مورد معاد جسماني در آيندة بشر، جايگاهي بس عظيم خواهد داشت و امام خميني«رحمةاللهعليه» در موقعي که مورد انتقاد بودند که چرا آنچنان از ملاصدرا«رحمةاللهعليه» تجليل ميکنند فرمودند: «ملاصدرا! وَ ما اَدْريکَ ملاصدرا! او مشکلاتي را که بوعلي به حل آن در بحث معاد موفق نشده بود حل کرد».2 و امروز همان روزي است که ذهنهاي تشنه براي تدبّر در معاد از ما سخناني دقيق و عميقتر ميطلبند. امروز ديگر عموماً بحثِ بود و نبود معاد در ميان نيست، بلکه بحث در چگونگي معاد مطرح است و اينکه با منظري بايد به معاد نگريست که منجر به بهترين اعمال و کاملترين سلوکها گردد. کتابي که در اختيار عزيزان قرار گرفته سعي دارد تا با مباني دقيق جناب صدرالمتألهين«رحمةاللهعليه» اين انديشمند بزرگ اسلامي و متدبّر در آيات معاد، معاد را تبيين نمايد که با دقت در آن؛ معارف دقيق و عميقي در مقابل عزيزان گشوده خواهد شد و در عمل ما را به اعمال و اخلاقياتي ميکشاند که عملاً بتوانيم در همين دنيا قيامتي زندگي کنيم و إنشاءالله حجابهاي بين خود و عالم برتر را قبل از ورود به آن عالم مرتفع نماييم. گروه فرهنگي الميزان مقدمه مؤلف باسمه تعالي 1- براي تدوين کتابي جهت تدريس موضوع معاد که آزاد از سطحينگري و همراه تدبّر لازم در آيات قرآنيِ معاد بوده باشد، متون مختلفي بررسي شد. از جمله اسفار ملاصدرا«رحمةاللهعليه» (جلد هشتم و نهم)، معادشناسي آيتالله حسيني تهراني«رحمةاللهعليه» و «معاد يا بازگشت به سوي خدا» آيتالله محمدشجاعي.1 اين عزيزان در آثار خود مطلب را چنان وسعت داده بودند و معارف بلند ديگري را ضميمة بحث نموده بودند که عملاً پيگيري موضوعِ خاصِ بحث معاد در آن کتابها ممکن نبود و لذا به کمک تجربة سيسالهاي که در تدريس موضوع معاد به دست آمده بود تنظيم اين کتاب را به کمک متون فوقالذکر انجام دادم. بيشترين استفاده از نظر بينش؛ از اسفار ملاصدرا«رحمةاللهعليه» جلد هشتم و نهم و از تقريرات امام خميني«رحمةاللهعليه»2 و از نظر شکل و چارچوبِ ارائه موضوع و نوع تجزيه و تحليل مطالب از آيتالله محمدشجاعي بوده است. به اميد اينکه در رابطه با معاد، يعني اساسيترين و جدّيترين بُعد زندگي، بصيرتي قابل استفاده به خوانندگان عزيز ارائه کرده باشيم. 2- موضوع معاد اگر درست طرح شود ميتواند به خوديخود يک نحوه سلوک باشد و انسان متدبِّر در موضوع معاد، در عين مطالعة آن موضوع عملاً در حالت سلوک اليالله قرار گيرد و حجابهاي ظلماني و نورانياش رفع و خَرق گردد و به اميد چنين نتيجهاي مباحث اين کتاب تنظيم شده است. اميد است شما خوانندة عزيز با چنين قصدي مطالب را دنبال بفرماييد تا إنشاءالله پس از رحلت از اين دنيا نسبت به آن دنيا غريبه نباشيد و بتوانيد خود را به جاهايي که در اين دنيا شناختهايد، به راحتي برسانيد. 3- نکتهاي که بايد تأکيد کنم و اميدوارم موجب بهرة فراواني براي خوانندگان باشد، نوع برخوردي است که بايد با مباحث معاد داشت. اگر اولاً؛ به قصد تدبّر در موضوع معاد، موضوع را دنبال بفرماييد، ثانياً؛ موضوع را به شکل مباحثه چند نفره در چند سال متوالي دنبال کنيد، إنشاءالله حالتي نصيب شما خواهد شد که گويا در اين چند سال در حال عبادتي نوراني و در بهشت بهسر ميبردهايد و پس از آن از وزش نسيم انوار آن عالم، بر جان و قلب خود همواره برخوردار خواهيد شد. 4- عرفاي بزرگ ميفرمايند: هيچچيز در اصلاح نفس به اندازة ياد مرگ کارساز و مؤثر نيست. و از طرفي ياد هر حقيقتي همانند شناخت آن داراي مراتب است و هرگز از شناخت سطحي ياد عميق و مؤثر بر نميخيزد و لذا تذکر به عمق معاد فقط مربوط به عارفان دقيق معاد است و اين است که هرچه عميقتر نسبت به حقيقت معاد معرفت پيدا کنيم، عميقتر به ياد آن خواهيم بود و در اصلاح نفس خود موفقتر خواهيم شد. حضرت علي عليه السلام توصيه ميکنند: «اَسْمِعُوا دَعْوَتَ الْمَوْتَ اَذانَکُمْ قَبْلَ اَنْ يدْعي بِکُم»3 بر گوشهاي خود دعوت و ياد مرگ را بشنوانيد، قبل از آنکه مرگ شما را فرا خواند. و مسلم معرفت صحيح نسبت به معاد موجب ميشود که قلب انسان تحت تأثير ياد مرگ قرار گيرد و إنشاءالله به درجة بالايي از کمالات انساني نايل شود، چنانچه قرآن عامل مخلَصشدن انبياء را خلوصشان نسبت به ياد قيامت معرفي ميکند و ميفرمايد: «إِنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ»4 ما آنها را خالص کرديم به جهت خلوص آنها نسبت به ياد قيامت. وقتي انسان به درستي متوجه قيامت شد پيش از آنکه خود را در اين دنيا احساس کند، خود را در ابديت احساس مينمايد و ديگر به جاي حالت زمانزدگي دنيا، يک حالت بقاء و آزادي از زمان و مکان به او روي ميآورد و در آن صورت زندگي معني خود را مييابد و افکار و حرکات انسان با حرکات و افکار انسانهاي دنيازده فرق ميکند و حکمت در او شروع ميشود، چون خود را در آنچه بايد باشد مييابد و نه در آنچه فعلاً هست، و اين است آن انساني که از روزمرّگيها نجات يافته و ميتواند به امکانات عالي خود نظر کند و پيش برود. إنشاءالله طاهرزاده معاد؛ بازگشت به جدّيترين زندگي بسماللهالرحمنالرحيم در مسير انسان به سوي خدا، انسان بايد از نظر روحي و جسمي متحول شود تا آمادگي ورود به عالم برتر را کسب کند. يکي از سرفصلهاي اين مسير «مرگ» است. حال اگر جهت انتخابي انسان در دنيا، حرکت به سوي خداوند باشد؛ با مرگ اين حرکت سرعت ميگيرد. اين جاست که مي توان گفت: آن دگر گفت: ار نبودي مرگ هيچ* که نيرزيدي جهان پيچ پيچ خرمني بودي به دشت افراشته* مهمل و ناکوفته بگذاشته چون براي کسي که به دنبال مقصد نهايي جان و روح است، مرگ وسيلة رفع موانع و نزديکشدن به مقصد اصلي است و با ورود به عالم برزخ شرايط ظهور اسماء الهي به نحوهاي نورانيتر از دنيا براي قلب انسان ظهور ميکند. پس از ايمان به خدا، حقيقيترين نكتهاي كه انسان بايد بدان دست يابد و معتقد شود، ايمان به معاد است تا در ابديت خود بدون ذخيره نباشد. منشأ اعتقاد به معاد همان توجه به روح مجرد انسان است كه با اندك تأملي انسان متوجه ميشود علاوه بر اين تن، يك «روح» يا «مني» دارد كه بدون بدن، داراي وجود مستقلي است و بقاء آن به بدن بستگي ندارد که البته در بحث اثبات تجرد روح به اين نکته پرداخته ميشود. پس از روشنشدن تجرد روح است که انسان به فكر فرو ميرود در آن حيات ابدي كه زندگي تمام نميشود، بلكه شكل آن تغيير ميكند، چگونه زيست كنم و ساز و برگ آن زندگي را چگونه فراهم آورم؟ در راستاي چنين سؤالاتي است كه مسئله معاد پيش ميآيد و خداوند بهكمك انبياء صلي الله عليه و آله والسلم ما را در درست فهميدن معاد و درست زندگيكردن در دنيا براي آباداني قيامتِ خود ياري ميكند. برنامة پيامبران صلي الله عليه و آله والسلم باعث ميشود تا انساني را كه روزمرگيهاي زندگي از ياد معاد و حيات ابدي غافل ميكند، بيدار کند تا از اصليترين بُعد زندگي خود غافل نماند. دلايل وجود حساب و كتاب پس از مرگ در مورد دلايل وجود معاد به عنوان شرايطي که انسانها در آن شرايط با حاصل زندگي دنيايي خود و نتايج ارادهها و اعمال خود روبهرو ميشوند، دلايل متعددي هست که به طور مختصر و گذرا به بعضي از آنها ميپردازيم. الف- عدل الهي: قرآن مي فرمايد: آيا آنان كه مرتكب گناهان ميشوند، گمان كردهاند كه ما براي آنها و براي آنهايي كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، زندگي و مرگي مساوي در نظر ميگيريم؟ چه بد حكم ميكنند؛ «اَم حَسِبَ الّذينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئاتِ اَن نَجْعَلَهُم كالّذينَ آمَنُوا وعَمِلُوا الصّالحاتِ سَوآءً مَحياهُم ومَماتُهُم سآءَ ما يَحكُمُونَ»1 پيام آيه اين است که؛ اينها متوجه عدل الهي نيستند كه انتظار دارند انسانها با اعمال و اخلاق و عقايد متفاوت در ابديت زندگي مساوي داشته باشند، در حاليكه دنيا نه ظرفيت جزاي ظلم ظالمان را دارد كه بهعنوان مثال هزاران نفر را به قتل رساندهاند، ونه ظرفيت پاداش بزرگاني را دارد كه در اوج وارستگي و ايثار، كلّ دنيا را پشت سر گذاشتهاند، و نه ظرفيت دارد که حساب مظلومان به خوبي در آن داده شود، پس عدل الهي اقتضا ميكند كه دنيايي ديگر باشد تا ظرفيت جواب به عمل انسانها را داشته باشد و به همين جهت علي عليه السلام ميفرمايند: «اِنَّ اللهَ تعالي لَمْ يَرضِها ثَواباً لاَوْليائِه و لا عِقاباً لاَعْدائِه»؛2 خداوند راضي نيست كه دنيا پاداش اوليائش و يا محل عقاب دشمنانش باشد. چون در واقع عدل خدا چنين اقتضائي را نميكند و شرايطي نياز است كه بهراحتي خط كافر را از مؤمن جدا كند و به هركدام نتيجة اعمال خودشان داده شود و لذاست كه در قيامت ندا ميآيد: «وَ امْتازُوا الْيَومَ اَيُّها المُجرِمُونَ»؛3 امروز اي گناهكاران از بقيه فاصله بگيريد. البته عزيزان عنايت دارند؛ وقتي قيامت ظرف پاداش اولياء الهي و جزاي ظالمان است ديگر نميشود مانند دنيا با همين محدوديتها همراه باشد. ب- حكمت الهي: از جمله دلايل بر وجود معاد به عنوان شرايط حسابرسي مؤمن و کافر، توجه به حکمت خداوند است. قرآن ميفرمايد: «وَ ما خَلَقنا السَّمآءَ و الاَرضَ و ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلكَ ظَنُّ الّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذينَ كفرُوا مِن النّارِ»4 ما آسمان و زمين و آنچه بين آنهاست را باطل و پوچ و بيهدف نيافريديم - انديشة پوچي خلقت- گمان كساني است كه حقيقت را پوشاندهاند، واي بر آنها از آتشي كه براي خود تهيه كردهاند. آري! مسلّم خداي حكيم كار لغو و بيهدف انجام نميدهد و اگر اين جهان بهسوي يك نهايت با ثمري سير نكند، پوچ خواهد بود و لذا بايد جهان ديگري باشد كه شرايطِ به نهايت رسيدن سرنوشت انسانها در آن عملي گردد، يعني انسان الهي بتواند به قربِ حق و اُنس با حضرت «الله» برسد و انساني هم كه دوري از خدا را انتخاب كرده با همان نهايت انتخابش كه جهنم است روبهرو گردد، يعني با غضب الهي مواجه شود. لذا ميفرمايد: «و اِنَّ الي رَبِّكَ الْمُنتَهَي»5 بازگشت و انتهاي هرچيز به سوي پروردگار توست. از طرفي چون خداوند حکيم است و از خداي حکيم جز نظام اَحسن خلق نميشود و در نظام اَحْسَن، هيچ ميلي بيجواب نميماند، ميل به جاودانگي نيز بايد با بودن نظامي ابدي، جواب داده شود و آن همان انتقال انسان به عالَم قيامت است که در آن مرگ و نابودي نيست. دلايل تجرد روح در بحث معاد دو موضوع بايد مدّ نظر قرار گيرد؛ يکي ابديبودن انسان است و ديگر اينکه انسان در زندگي ابدي خود با قواعد خاصي زندگي خود را ادامه ميدهد و چنانچه در زندگي دنيايي براي خود عقايد و اعمال و اخلاق حق و صالحي ايجاد نکرده باشد، در قيامت و در آن زندگي ابدي با مشکلات متعددي روبهروست که بحث اصلي اين کتاب در مورد مسئله دوم ميباشد. و اما بحث تجرد نفس روشن ميکند که انسان بدون اينبدن داراي وجود مستقل از بدن است و لذا بايد متوجه باشد که با مرگ و رهاکردن بدن، زندگي به پايان نميرسد. در مورد تجرد روح از ديدگاههاي مختلف دلايل متعددي در کتابهاي فلسفي و روانشناسي و اخلاق مطرح است. ما در اينجا به نحو مختصر و با روش احساس حضور نفس بدون بدن، چند دليل مطرح ميکنيم، ولي پيشنهاد داريم در مورد روشنشدن چگونگي تجرد نفس به کتاب «ده نکته از معرفت نفس» رجوع فرماييد که به طور مختصر بعضي نکات آن در پاورقي خدمتتان ارائه شده است.6 اما در مورد دلايل تجرد نفس نظر شما را به نکات زير جلب مينماييم؛ 1ـ همين كه انسان هنگام رؤياي صادقه ميبيند در مكان خاصي قرار دارد و دقيقاً احساس ميكند خودش در آن مكان است، در حاليكه بدنش در رختخواب است و پس از مدتي در بيداري با بدنش با آن صحنه روبهرو ميشود، دليل بر اين است كه بدون اين بدن، باز خودش، خودش است وبدنش در حقيقت ِاو دخالت ندارد، بلكه ابزاري در خدمت نفس است. 2ـ همين كه شما بدن خود را درك ميكنيد دليل بر آن است كه شما غير بدنتان هستيد، زيرا مُدرِك يا درککننده، غير از مُدرَك يا درکشونده است و شما بدنتان را درك ميكنيد پس شما غير بدنتان هستيد و علاوه بر اين چون بدن خود را درک ميکنيد نشان ميدهد كه روحاً مجرد هستيد، چون علم و درك، مربوط به ماده نيست و به همين جهت هم بدن شما ، شما را ادراك نميكند. پس اولاً: معلوم شد شما غير بدنتان هستيد، ثانياً: روح يا حقيقت شما مجرد است. 3ـ سومين دليل بر اثبات تجرد روح بر اساس قاعدة همسنخي بين عرض و معروض مطرح شده است؛ ميگويند: با توجه به اينكه غضب و خوشحالي از جنـس ماده نيست، - چون نه بُعد دارد و نه وزن - از طرفي مَن يا به عبارت ديگر نفس انسان غضبناك يا خوشحال ميشود ، پس معلوم است كه من يا نفس انسان هم از جنس غضب و خوشحالي است . چون هميشه عَرَض و معروض همجنساند، حال که عَرَض، مثل غضب و خوشحالي مجرداند، پس معروضِ آنها که روح است نيز بايد مجرد باشد. حاصل همة براهين تجرد نفس اين است كه آنچه حافظ شخصيت و عامل وحدتِ شخصيت و «مَنِ» هر انساني است، همان «روح مجرد» اوست و نه جسم او. چرا كه همواره بدن او در طول عمرش در حال تغيير است ولي «منِ» او ثابت است، و «مَنِ» او آنچنان است كه حتي حركتهاي تكاملي روح ، مَنِ انسان را در طول مسير آن حركات، از بين نميبرد و باز آن «من» ثابت است وآن حركاتِ تكاملي و يا ضد تكاملي را به من نسبت ميدهد. ميگويد: «من اين كمالات را بهدست آوردم و اين تغييرات را كردم». و لذا اين روحِ ثابتِ انسان پس از جداشدن از بدن، باز به حيات خود ادامه ميدهد. روح وقتي به مرحله بلوغ شرعي ميرسد و در مرحلهاي خاص از حركت خود قرار ميگيرد، بايد با اختيار خود مسير خود را انتخاب كند، بدن او هم در خدمت او و ابزار حركت و عمل اوست و در عين حال آن بدن نيز در مسير خاص خود به حركت خود ادامه ميدهد، ولي نقش اصلي و بقاء ابدي مربوط به روح است البته با بدن خاص خودش، و اين روح با آن بدن مخصوص، جاودانه ميماند و مسئول اعمال و عقايد خود ميباشد. حال وقتي متوجه شديم كه نفس مجرد است، متوجه ميشويم كه مجرد از بين رفتني نيست و لذا همواره خواهد بود و با خودش و اعمالش براي هميشه زندگي خواهد كرد. و معني اعتقاد به معاد نيز همين مطلب است. ميماند اينکه چه اعمال و عقايدي را براي خود داشته باشد که در آن حيات ابدي بهراحتي بتواند زندگي کند و مانند کسي نباشد که خود را براي حيات ابدي خود آماده نکرده و توشهاي با خود نبرده است تا آنجا بهخوبي زندگي کند، بلکه همة انرژي خود را صرف همين زندگي زودگذر دنيايي کرده است. نگراني از مرگ و دلايل آن ممکن است اين سؤال براي انسان پيش بيايد که اگر انسان جاودانه است و با جداشدن از بدن نابود نميشود، پس علت نگراني اکثر مردم از مرگ چيست؟ الف: چون انسان از يک طرف آرزوي خلود دارد و از طرف ديگر مرگ را به غلطْ نابوديِ اين آرزو ميداند، از مرگ نگران است. در حالي كه آرزوي خلود، خودش نشانه نيستي ناپذيري انسان است، زيرا اگر انسان زندگي موقت داشت آرزوي خلود به صورت ميلي اصيل در او بهوجود نميآمد. مشكل انسان اين است كه محل جاودانهبودن را اشتباه گرفته و فكر كرده است در همين دنيا بايد جاودانه باشد ودر نتيجه مرگ را نابود كننده اين آرزو ميداند، پيامبران صلي الله عليه و آله والسلم آمدند تا او را متوجه كنند که محل تحقق اين آرزو دنياي ديگر است و بايد خود را براي زندگي خوب در آن دنيا تجهيز نمايد. ب: چون بعضي از انسانها در اثر ماندن در دنيا وعلاقهمندشدن به آن با دنيا اُنس گرفتهاند و مرگ، انيس و همنشينشان را از آنها ميگيرد و به جايي ميبرد كه برايشان كاملاً ناشناخته است، از مرگ نگرانند. ج: عدهاي از انسانها معتقد به قيامت هستند ولي چون ميدانند گناهانشان منشأ عذاب برايشان خواهد شد ، از مرگ نگرانند. امام صادق عليه السلام ميفرمايند: «مردي از اباذر پرسيد چرا ما از مرگ کراهت داريم؟ فرمود: چون شما دنيا را آباد و آخرت را خراب کرديد، پس کراهت داريد از اينکه از آباداني به سوي خرابي انتقال يابيد».7 اگر انسانمتوجه شود بهكمك انبياء، «جهان» و «انسان»و «مرگ» درست شناخته ميشود، يعني بفهمد جاودانه است، اما نه در اين دنيا، و بداند جهاني غير اين جهان در انتظار اوست كه بسيار برتر از اين جهان است، و بشناسد كه مرگ نابودي آرزوها نيست، بلكه وسيله تحقق آرزوهاي حقيقي است، مسلّم خود را در اين دنيا براي زندگي در آن عالم آماده ميکند و نه تنها ديگر نگران مرگ نخواهد بود بلکه ماندنِ بيش از حدّ در اين دنيا را نميپسندد. تصور صحيح از مرگ مشکل اصلي اکثر انسانها که با مرگ درست برخورد نميکنند تصور غلطي است که نسبت به مرگ دارند، ولي اگر تصور آنها تصحيح شود مسلّم مرگ يا انتقال به عالم ديگر را يکي از زيباييهاي عالم خلقت مييابند. در تصور صحيح از مرگ به سه نکتة اساسي بايد توجه کرد که عبارت است از: 1ـ مرگ، نسبي است. يعني مرگ نسبت به دنيا مرگ است و نسبت به جهانِ پس از دنيا تولد است، پس در واقع يك تحول است، به اين معني كه مرگ پايان قسمتي از زندگي انسان وآغاز مرحلهاي نوين از بخش اصلي زندگي است. مثل اين است که انسان از مرحلة کودکي به مرحلة جواني ميآيد، که در آن صورت نسبت به کودکي مرده است ولي نسبت به جواني زنده شده است. 2ـ مرگ، خارج شدن از نظامي است با درجه وجودي ضعيف، و وارد شدن به نظامي است با درجه وجودي شديد كه در شرايط جديد امكان ظهور حقايقي فراهم ميشود كه در دنيا امکان آنچنان ظهوري ممكن نبود. 3ـ دنيا مانند رَحِمي است كه انسان را آماده ميكند براي دنياي وسيعتر، يعني قيامت، و مرگ دورة انتقال از اين دنيا به آن دنياست تا در قيامت استعدادهايي مثل خلود و تجرد كه در اين دنيا امكان ظهورش نبود ظهور كند. در طول کتاب إنشاءالله به نحو مستوفي به اين سه موضوع ميپردازيم. در اينجا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه» در اين رابطه بسنده ميکنيم که ميگويند: «معاد امري نيست كه در همين نشئه طبيعت واقع شود، اين انكار معاد و رجوع اليالله و تثبيت عالم طبيعت و تخليد آن است. امر معاد مثل فساد و خاكشدن شجره و دوباره به صورت شجره درآمدن همان اجزاء، به مرور زمان با تحولات و انقلابات طبيعت نيست، زيرا تغيير شجره به منزله برگشتن به نشئه ديگر نميباشد، در صورتي كه ضرورت تمام شرايع اين است كه معاد، اثبات نشئه ديگر و اثبات عالم فوقالطبيعه است، و لفظ معاد هم به معني «عود الي الله» است، عود الي الله دانستنِ معاد، به سبب قربي است كه آن نشئه به عالم الوهيت دارد. تعبير «رَاجِعونَ» در «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ»8 به همين معني است، يا اينکه فرمود: «كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُون»9 به همان نحو که از عالم بالا شروع شديد، به همان نحو برميگرديد.10 ماهيت مرگ يکي از دقيقترين نکاتي که در بحث معاد بايد مورد دقت قرار گيرد، موضوع ماهيت مرگ است. قرآن در مورد مرگ كلمه «تَوَفّي» به معني تمام و كمال گرفتن را به كار برده است و ميفرمايد: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا وَالَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنَامِهَا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضَى عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَيُرْسِلُ الْأُخْرَى إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»11 خداوند نفوس را در حين مرگ، و يا در حين خواب، تمام وكمال ميگيرد، پس آنكس را كه مقرر شده بميرد نگه ميدارد و ديگري را تا مدت معيني باز ميفرستد. پس طبق نظر قرآن مرگ نه تنها نابودي نيست، بلكه با دقت در اين آيه روشن ميشود؛ آنچه شخصيت واقعي انسان را تشكيل ميدهد و «مَنِ» واقعي او محسوب ميشود بدن او نيست زيرا ميفرمايد او را در حين مرگ و در حين خواب تماماً ميگيريم، در حاليكه بدن او را نگرفته و بدن به جايي نرفته است. پس معلوم ميشود همة شخصيت انسان را كه تمام و كمال گرفته، كاري به بدن او ندارد و ملاك شخصيت واقعي انسان همان «نفس» او است. و نيز ميفرمايد: «وَقَالُوا أَئِذَا ضَلَلْنَا فِي الْأَرْضِ أَئِنَّا لَفِي خَلْقٍ جَدِيدٍ بَلْ هُم بِلِقَاء رَبِّهِمْ كَافِرُونَ * قُلْ يَتَوَفَّاكُم مَّلَكُ الْمَوْتِ الَّذِي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلَى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»12 كافران به پيامبر گفتند: آيا آنگاه كه ما در زمين پراكنده و گم شديم، بعداً دوباره در آفرينشي جديد قرار ميگيريم؟ در حاليكه حقيقت اين است كه اين کافران ملاقات پروردگار را منكرند، بگو فرشتة مرگ كه بر شما گمارده شده، شما را توفّي ميكند و تمام و كمال ميگيرد و سپس بهسوي پروردگارتان باز گردانده ميشويد. پس اينچنين نيست كه پراكنده شويد و دوباره خلق شويد، بلكه از اول گرفته ميشويد و هيچوقت نابود نميشويد تا دوباره زنده شويد. سكرات مرگ چون مقرر شد نفس انسان از بدن و دنيا منقطع شود و در آستانه مرگ قرار گرفت، حالات مخصوصي به او دست ميدهد. از يك طرف جذبههاي مرگ كمكم او را فرا ميگيرد و در نتيجة آن، از شدت توجهش به دنيا و افراد آن كاسته ميشود، از طرف ديگر به جهت اُنس طولاني با دنيا، هنوز توجهش به دنياست و باز از آن طرف به جهت جذبة مرگ، خود را در عالم ديگر مييابد و همين که وحشتِ روبهروشدن با عالم جديد او را فرا گيرد، باز يکمرتبه خود را در دنيا مييابد، اين حالت دوگانه را كه يك لحظه با آن دنيا روبهرو ميشود و يك لحظه با اين دنيا، به طوريکه گويا غرق در مرگ است، سكرات ميگويند. قرآن ميفرمايد: «وَجَاءتْ سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِكَ مَا كُنتَ مِنْهُ تَحِيدُ»13 به راستي و به طور گريز ناپذيري سكره موت فرا ميرسد، اين همان چيزي است كه از آن روي گردان بودي. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايند: «وَ إِنَّ لِلْمَوْتِ لَغَمَرَاتٍ هِيَ أَفْظَعُ مِنْ أَنْ تُسْتَغْرَقَ بِصِفَةٍ أَوْ تَعْتَدِلَ عَلَى عُقُولِ أَهْلِ الدُّنْيَا».14 براي مرگ غمرات و گردابهايي است كه دشوارتر از آن است كه بهوصف آيد و يا اينكه عقل مردم دنيا آن را بفهمند. چون سکرات از جنس عالم ديگر است با مقياسهاي اين دنيا نميتوان بهواقع آن را معرفي كرد. حضرت علي عليه السلام كيفيت حال انسان را در آستانه اين جذبات و سكرات چنين بيان فرمودهاند: «هنگامي كه فرزند آدم در آخرين روز از روزهاي دنيا و نخستين روز از آخرت قرار ميگيرد، «مال»، «فرزندان» و «عمل» او در برابرش مجسم ميشوند. او رو به مال خود نموده و ميگويد: بهخدا قسم من نسبت به تو حريص و بخيل بودم، حال سهم من از تو چيست؟ مال در پاسخ گويد: به اندازه كفنات از من بردار. پس از آن رو به سوي فرزندان خود كرده و گويد: به خدا سوگند من شما را دوست ميداشتم و حامي شما بودم، اكنون بهره من از شما چيست؟ آنان در پاسخ او گويند: ما تو را به قبرت ميرسانيم و تورا در آن پنهان و دفن ميكنيم. سپس به عمل خود توجه و نظر ميكند و ميگويد: به خدا سوگند من نسبت به تو بياعتنا بودم و تو بر من گران و سنگين بودي، اينك بهره و برخورداري من از تو چيست؟ عمل در پاسخ گويد: من در قبر و قيامت همنشين تو خواهم بود تا هر دو به پيشگاه پروردگار عرضه شويم ...»15 اين گفتگو و ديدار، گفتگوي زباني با شكل ظاهري و پيكره ماديِ مال، فرزندان و اعمال نيست، بلكه مواجهه با صورت ملكوتي و برزخي آنهاست و انسان با باطن خود با حقيقت و باطن اشياءِ مورد علاقه خود كه در بُعد برزخي و مثالي نفس او تجسم يافتهاند صحبت ميكند. در آستانة ترك دنيا كمكم پرده ها از جلو چشم انسان كنار ميرود و انسان بيشتر از هر موقع ديگر به حقيقت اعمال و خواستههاي خود توجه ميکند و ديدِ او وسعت زيادتري مييابد. در آن لحظات به سير در اعمال و عمرِ سپري شده خود ميپردازد, دست حسرت و ندامت به دندان ميگزد، اما افسوس كه او را فرصت و مهلتي نمانده و مرگ هر لحظه بيشتر او را در خود ميگيرد. شروع مرگ حضرت علي عليه السلام كيفيت حال انسانهاي غافل را در اين لحظات چنين تشريح ميفرمايند: «چگونه چيزي كه به آن جاهل و نادان بودند بر آنان فرود آمد, و حادثه اي كه خود را از آن ايمن ميپنداشتند, بدانان روي نمود, و وعدههايي كه در آخرت داده شده بودند پيش آمد, همان چيزهايي كه در وصف نميگنجد! دو چيز ناگهان با هم بدانها روي آورد: يكي «سكرات مرگ» و ديگري «پشيماني و حسرتِ از دست دادن فرصت». دست و پايشان سست شد و رنگ از چهرهها پريد. پس مرگ بيشتر چنگ انداخت, به طوري كه بين او و گفتارش جدايي افتاد (زبانش از كار افتاد) و او در ميان اهل و خانواده خود با چشم مينگرد و با گوش ميشنود، در حاليكه هنوز عقل و ادراكش باقي و صحيح است. ميانديشد كه سرمايه عمر را در چه راهي تباه و سپري كرده و روزگارش را چگونه به پايان رسانيده است، به ياد اموالي ميافتد كه حلال يا شبههناك بوده، از هرجا به دستش رسيده، گردآوردهاست و حال وبال جمعآوريِ آن، گريبان گير او شده است. اينك در آستانه جدايي و فراق از آن است. اموال او براي كساني خواهد بود كه پس از او هستند. آنان از نعمت آن برخوردار ميگردند و با آن خوش ميگذرانند، در حاليكه عواقب و تبعات آن بر دوش او باري گران است و او پابسته و گروگان آن ميباشد. آري از آنچه به هنگام مرگ از حقيقت كارش آشكار ميشود, دست ندامت به دندان ميگزد و به آنچه در ايام عمر به آن رغبت داشت بي ميل ميگردد و آرزو ميكند چيزي كه به آن رشك ميبرد و حسرت ميورزيد، اي كاش به ديگري تعلق داشت. پيوسته مرگ در كالبدش پيشروي ميكند تا وقتي كه گوشش نيز مانند زبانش از كار بيفتد. پس در ميان خانواده خود در حالي است كه نميتواند با زبان سخني بگويد و با گوش خود چيزي بشنود, لذا باچشم خود به چهره آنان نگاه ميكند و جنبش زبانها را ميبيند ولي بازگشت سخنانشان را نميشنود. سپس مرگ بيشتر در او چنگ ميزند، آنگاه ديگر چشمش نميبيند, همان سان كه گوشش نميشنود و روح از كالبدش بيرون ميرود. در ميان اهل و خانواده خود مرداري ميشود كه همه از او ميرمند و از نزديكي به او دوري ميجويند، نه آنكس را كه ميگريد ياري ميكند و نه آن را كه او را فراميخواند اجابت ميكند. آنگاه او را به زميني كه در آن خطكشيده و جاي گورش را معين كردهاند، ميبرند و آنجا او را به كردارش ميسپارند و از ديدارش براي هميشه منصرف ميشوند».16 بنا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه»: «در حال احتضار، قلب مستعد شود براي رؤيت نفحات لطيفة جمال حق و اگر اهل ايمان باشد، قلب حبّ لقاءالله پيدا ميكند و آتش اشتياق جمال محبوب در قلبش افروخته گردد، و اگر اهل حبّ و جذبه ربوبي بود، جز خداوند كس نداند در اين تجلي و شوق چه لذّاتي است و اگر اهل ايمان و عمل صالح بوده، از كرامات حقتعالي به او به اندازه ايمان و اعمالش عنايت شود و آنها را بالعيان در دم احتضار ببيند، پس اشتياق موت و لقاي كرامات حق در او حاصل شود و اگر اهل كفر و نفاق باشد، با قهر و غضب الهي روبهرو شود».17 تلاش شيطان در سكرات شيطان در مرحله سکرات، هنوز قدرت وسوسه دارد و لذا بيكار نمينشيند تا بلكه بتواند دشمنياش را به انتها برساند و انسان را دست خالي به معاد بفرستد، البته اگر انسان در قلب خود ايمان را نهادينه كرده باشد شيطان كاري از پيش نميبرد ولي اگر ايمانش اساسي نبود و در دنيا با اندك فشاري ايمانش را رها ميكرد، شيطان ميتواند در اين مرحله موفق گردد. از امام صادق عليه السلام هست كه: «هيچ كس نيست مگر اينکه چون در آستانه مرگ قرارگرفت، ابليس يكي از شياطيناش را بر او ميگمارد تا او را به كفر بكشاند و در ايمانش شك ايجاد نمايد، آنكس كه بهواقع مؤمن است تحت تأثير او قرار نميگيرد».18 شيطان از راه تعلّقاتِ انسان وارد ميشود و در خيالات انسان تصرف مينمايد و آنكس را كه در دنيا صراط عبوديت را وِجهه همت خود قرار نداده است متأثر ميكند و در واقع شخصيت اصلي دنيايي آن فرد را به او ميدهد. در اين رابطه امام خميني«رحمةاللهعليه» ميفرمايند: «اگر عبادتي چنين باشد كه قلب از آن به هيچ وجه خبر نداشته باشد و از آن آثاري در باطن پيدا نشود، در عوالم ديگر محفوظ نميماند و از نشئه مُلك به نشئه ملكوت بالا نرود و ممكن است در شدائد سكرات خداي ناخواسته صورت آن به كلّي از صفحه قلب محو شود و انسان با دست خالي به پيشگاه مقدس حق برود».19 شرط جوابگويي به ملائكه عالم قبر، نقش بستن عقايد حقّه در لوح دل است، به نحوي كه آن عقايد، صورت باطن نفس شود اين در صورتي است كه به شدت با آن عقايد حقّه مأنوس شده باشد. قبض روح و تناسب آن با مُتَوَفّي قبض روح؛ آخرين مرحله از سكرات موت و اولين مرحله از قدم گذاردن به عالم برزخ است و خداوند از طريق توفّي و قبض روح، جهت كلي روح انسان را از دنيا به برزخ و قيامت ميكشاند و در اين حالت است كه اگر انسان جهت روحش دنيايي باشد با سختيهاي طاقت فرسايي روبهرو خواهد شد و بر عكس؛ آنهايي كه عمري در جهت نيل به لقاءالله، صراط عبوديتِ حق را طي ميكردند، با قبض روح، به بزرگترين هدف خود دست مييابند و خداوند در اين رابطه ميفرمايد: «الَّذِينَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِكَةُ طَيِّبِينَ، يَقُولُونَ سَلامٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُواْ الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»20 آنهايي كه وقتي ملائكه ميخواهند قبض روحشان كنند داراي روحي پاك از هر گونه گناه هستند، ملائکه به آنها ميگويند: سلام و امنيت بر شما باد، وارد بهشت شويد به جهت آنچه در طول زندگي انجام داديد. و بر عكسِ مؤمنين؛ آنهايي كه فرصتهاي دنيايي را سوزاندهاند و هيچ جهت الهي به جان خود ندادهاند، در هنگام قبض روح مورد ضرب و شتم ملائكه هستند. قرآن در اين رابطه ميفرمايد: «وَلَوْ تَرَى إِذْ يَتَوَفَّى الَّذِينَ كَفَرُواْ الْمَلآئِكَةُ يَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ وَذُوقُواْ عَذَابَ الْحَرِيقِ* ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَيْسَ بِظَلاَّمٍ لِّلْعَبِيدِ».21 اي پيامبر اگر بيني سختي حال كافران را هنگامي كه فرشتگان جان آنها را ميگيرند، به صورت و پشت آنان ميزنند و به آنها ميگويند: عذاب سوزنده را بچشيد، اين عقوبت به جهت اعمال زشتي است كه بهدست خود پيشاپيش فرستادهايد و خداوند به كسي ظلم نميكند. ملاحظه ميكنيد كه اولاً اين زدن، يكنوع زدن خاص است كه از طريق ملائكه مجرد بر نفسِ مجردِ متوفي وارد ميشود. ثانياً: هم ملائكهاو را از پشت ميزنند و از دنيا بيرونش ميكنند، چرا كه حق دنيا را أداء نكرده است، و هم ملائكهاز جلو با او روبهرو ميشوند، او را ميزنند كه چرا كاري در شأن برزخ و قيامت انجام ندادهاي. ثالثاً: اينقدر اين عذاب سخت است كه ممكن است كسي بگويد اين اندازه عذاب، حقِ اين شخص نيست و لذا خداوند براي دفع اين توهّم در آخر آيه ميفرمايد: خداوند به كسي ظلم نميكند بلكه اين نتيجه كار خود اوست. فرشته مرگ براي بعضي بسيار زيباست و براي بعضي بسيار زشت و اين تفاوت برخورد، ريشه در تعلقات و گناهان افراد دارد. اين است كه مولوي در همين رابطه ميگويد: مرگهركسايپسر همرنگ اوست* پيشدشمن، دشمنوبادوست،دوست پيش تُرك آيينه را خوشرنگي است* پيش زنگي آينـه هـم، زنگي اســت آنكه ميترسـي زمرگ انـدر فـرار* همزخودترسـاني ايجان، هوشدار رويزشـتتوسـت، نهرخسارمرگ* جانتوهمچـوندرخت ومرگ، برگ در روايت داريم كه: «چون فرشته مرگ جانِ افراد معاند را به سختترين شكل ميگيرد، آنگاه به او ميگويد: اينك سرت را بالا بياور و نگاه كن، در اين موقع او حضرت رسول اكرم و اميرالمؤمنين و ساير ائمه صلي الله عليه و آله والسلم را بر تختهايي در مقابل عرش الهي ميبيند، بهشتهاي الهي را مينگرد كه درهاي آنها گشوده است، كاخها و درجات و منزلتهايي را كه در فكر و آرزوي احدي نگنجد، در اين حال فرشته مرگ ميگويد:اگر تو با اولياء خدا دوست بودي، روحت به سوي آنان عروج ميكرد و جايگاهت در آن بهشت بود. پس از آن، فرشته مرگ پرده دوزخ را كنار ميزند و او در دوزخ، انواع بلاها و عذاب و بدبختيها را ملاحظه ميكند و به او گفته ميشود: اينجا منزل و مأواي تو است ... بدينگونه مرگ او در نهايت حسرت و سختي صورت ميگيرد.»22 ملاحظه ميكنيد كه در هنگام مرگ مقام حقيقي خود را ميبيند و با مقام فعلياش مقايسه ميكند و اين خود براي او يك نوع عذاب است. از طرف ديگر عنايت داشته باشيد که چون فرشتة مرگ خواست روح انسان محتضر را قبض کند، اگر قبض و جذب به سوي عالم قيامت براي فرد محتضر شيرين و گوارا بود، صورت آن قبض چون گُلِ خوشبويي جلوه ميکند و روح او را از آن طريق به عالم برزخ منتقل مينمايد. ولي اگر قبض و جذب براي روح محتضر به سوي عالم برزخ و قيامت ناخوشآيند بود و به جهت تعلقاتي که به دنيا دارد اين انتقال را نخواهد، صورت آن قبض و جذب، صورت چنگالي خواهد داشت که با فشار و سختي او را منتقل ميکند. و زيبايي جذبه و سختي قبض، هر دو به درجة شوق و يا کراهت انسان نسبت به انتقال به آن دنيا بستگي دارد. نظام «إنّا للهِ وَ إنّا إِلَيْهِ راجِعُونَ» نظام هستي طوري است كه مخلوقات به طور عام و انسان به طور خاص، همچنان كه از خدا خلق شده، باز به سوي او برميگردد. همچنانكه قرآن ميفرمايد: «كَما بَدَأَكُم تَعُودوُن»23 همانطور كه در اول بوديد، باز به همان عالَم و مقام برميگرديد. پس در نظام عالَم، انسانها به جهت روح مجردشان هرگز زوال نميپذيرند، بلكه در مرحلهاي، روح در تن ظاهر ميشود و به صورت شخصيت خاص حادث ميگردد، البته اين شروع، که شروعي است به صورت شخصيتي خاص، از دورة جنيني آغاز ميگردد. پس از زندگي دنيايي روح يا حقيقت انسان، اين بدن خاص دنيايِ مادي را رها ميكند و در بدن برزخي و سپس در بدن قيامتيِ خود، ظاهر ميگردد. كه در واقع اين حالت، همان برگشت به نظام الهي است. منتها ابتدا كه در بدن دنيايي ظاهر شد، هيچگونه شخصيتي بهعنوان شخص خاص نداشت، ولي با زندگي در دنيا و همراه با بدن دنيايي به جهت داشتن قدرت انتخاب و به علت انتخابهايي كه انجام داد، براي خود يك شخصيت خاصي بهوجود آورد كه در آن دنيا از بقية افراد جدا خواهد بود و صورت بدن برزخي و قيامتي او نيز براساس همين انتخابهاي خاصي است كه در طول زندگي انجام داده است. و اين آمدن و برگشتن را ميگويند نظام «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون».24 جهت بيشتر روشنشدن معني نظام «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون» به عملِ رؤيت نفس خود توجه فرماييد كه ابتدا شما اراده ميكنيد تا مثلاً اين گُلِ روبهروي خود را ببينيد. پس ارادة رؤيت، از نفس شما شروع شد، سپس چشم خود را به طرف گُل ماديِ بيرون از نفس خود انداختيد و حاصل آن رؤيت را بهسوي خود و در نفس خود، برديد. يعني ابتدا شما اراده رؤيت كرديد تا گل را ببينيد، بدون آنكه در آن رؤيت محتوايي باشد، سپس آن رؤيت را به عالَم ماده و بهسوي گُل انداختيد (مثل اينكه نفس شما در اين دنياي مادي آمد) سپس رؤيت شما پيش شما برگشت، منتها اكنون رؤيت شما داراي محتواي صورت گُلي است كه در بيرون وجود داشت (مثل اينكه به سوي خدا برميگرديد، منتها با شخصيت خاصي كه در اثر انتخابهاي خود ايجاد كردهايد). اين يك نمونه از نظام «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون» است. البته متوجه هستيد كه آن گُلي كه اكنون در نزد نفس شما است نسبت به گُل مادي بيروني داراي صورتي است با درجه وجودي بالاتر، يعني در عين اين كه همان گُل بيروني است ولي جنس نفس شما است، نه جنس ماده. يعني جسم دارد، ولي جنس آن مساوي جنس گُل بيروني نيست، هرچند جسم آن، همان جسم گُل بيروني است. پس ميتوان گفت باز گشت به سوي خدا با يك نحوه كمال همراه است تا هركس بتواند از شخصيتي كه براي خود ساخته است بهرهبرداري كند. قرآن ميفرمايد: «اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعاً وَعْدَاللهِ حَقّاً، اِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ لِيَجْزِيَ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ بِالْقِسْطِ، وَالَّذينَ كَفَروُا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ وَ عَذابٌ اَليمٌ بِما كانُوا يَكْفُروُنَ»25 همه شما به سوي خدا برميگرديد كه اين وعدهاي است حق، خداوند خلق را بهوجود آورد و سپس به سوي او برميگردند، تا آنان كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند را بر اساس عدالت جزا دهد و براي كافران به جهت كفري كه ورزيدند آبي سوزان و عذابي دردناك است. ملاحظه ميكنيد همان خدايي كه خلقت را براساس يك سنت كلي بهراه انداخته است، همين خلق را برگشت ميدهد تا مخلوق بتواند به مقصد نهايي خود دست يابد. قبض روح از باطن انسان با توجه به اينكه در عالم مجردات قرب و بُعد مكاني نيست، پس نزديك شدن فرشته مرگ به انسان به معني نظر فرشتة مرگ به ملكوت انسان است و لذا صِرف نظر فرشته مرگ – بهعنوان مظهر اسم قابض الهي- به بُعد غير مادي انسان، روح او را جذب ميكند. و قرآن در اين رابطه ميفرمايد: «وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ»26 اي پيامبر اگر بيني هنگامي كه آنان ترسان و هراساناند و در آن حال هيچ نابودي نيست، بلكه از مكان نزديكي گرفته ميشوند. بنابراين قبض روح از باطن انسان صورت ميگيرد و قرآن آن را تعبير ميفرمايد که از مكاني نزديك گرفته ميشوند. مکان نزديک يعني در شرائطي كه دوري براي نفس انسان نسبت به فرشتة مرگ مطرح نيست و چون فرشته مرگ مجرد است و مجرد فوق مكان و زمان است,همه جا به طور كامل و تمام حاضر و نزديک است و فاصلهاي بين او و بقية موجودات مطرح نيست. موجود کامل طوري است که همة وجود او در همه جاي هستي حاضر است.27 و لذا حضرت عزرائيل عليه السلام جان انسانها را اخذ کرده و به ساحت و عالَم ديگري سير ميدهد که آن عالَم را عالم برزخ ميگويند. عالَم برزخ دليل وجود عالَم برزخ در قرآن چون انسانها از سكرات گذشتند و وارد عالم برزخ شدند و با قواعد آن عالم روبهرو گشتند و عوامل غفلتي كه در دنيا آنها را از ابديتشان غافل ميكرد، همه از مقابل انسان عقب رفت، در آن حال اگر فرد متوفي اهل ايمان نباشد با يك پشيماني فوقالعادهاي روبهرو ميشود و از خدا تقاضا ميكند خدايا مرا برگردان بلكه عمل صالحي انجام دهم. قرآن در اين رابطه ميفرمايد: «حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ».1 چون آن کفار را مرگ فرا گرفت، تقاضا ميکنند؛ پرودگارا مرا برگردان بلکه عمل صالحي در آنچه ترک کردهام انجام دهم. جواب ميشنود ديگر نميشود و تا قيات مانعي پشت سر آنها هست كه نميتوانند به دنيا برگردند. پس معلوم ميشود آنها، اولاً: پس از مرگ و قبل از قيامت در عالمي بين دنيا و قيامت قرار ميگيرند. ثانياً: در آن دنيا هوشياري و شعور دارند و نتيجه كارهايشان را مييابند كه پشيمان ميشوند و تقاضاي برگشت به دنيا را ميكنند. ثالثاً: اين تمنّا در شرايطي است كه فاقد نفس امّاره - كه موجب انجام گناه و غفلت است - هستند، ولي اگر به دنيا برگردند به اين جهت كه زندگي دنيايي همواره با نفس امّاره همراه است، دوباره همان كارهايي را انجام ميدهند كه در مدت عمر خود انجام دادند و اين است كه در جواب به آنها گفته ميشود: «كلّا إنّها كلمةٌ هو قائلُها» نه! راست نميگويند،اين يك حرفي است كه اينها ميزنند و لذا خداوند ميفرمايد: «و لَو رُدُّوا لَعادوا لِما نُهُوا عَنْهُ و إنَّهُم لَكاذِبُونَ».2 اگر آنها برگردند باز به همان كارهايي كه پيامبران در دنيا از کارها بازشان ميداشتند، برميگردند و آنها دروغ ميگويند. سير به سوي لقاء امام خميني«رحمهاللهعليه» ميفرمايند: «وقتي که انسان مُرد، قواي نفس در مرتبة برزخيت جمع خواهند شد و به آن مرتبه رجوع خواهند كرد و قشر خود را كه بدن باشد، خواهند انداخت، يعني قوا به باطن نفس رجوع خواهند كرد. اين است معني «اِذَا مَاتَ بْنُ آدَمَ فَقَدْ قَامَتْ قِيَامَتُهُ»3 كه ميفرمايد: چون فرزند آدم مُرد، قيامتش بر پا ميشود، اين «قيامت صغري» است. يك «قيامت كبري» هم هست و آن وقتي است كه تمام قواي عالم بر باطن وجود برگشت نمايند.»4 قرآن در معرفي قيامت ميفرمايد: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الاَرْضُ غَيرَ الاَرْضِ والسَّمواتِ، وَ بُرِزُو لِلّهِ الْواحِدُ الْقَهّار».5 قيامت روزي است که زمين غير از زمين ميشود و آسمانها غير از آسمان ميشود، و همه براي خداي واحد قهّار بروز ميکنند. براي تحقق قيامت مقدماتي لازم است، آن مقدماتي که براي انسان و موجودات حالت بين دنيا و قيامت بهوجود ميآيد، عالم برزخ ميگويند که براي خود عالَمي است با تمام خصوصيات يک عالَم، و اين عالم مقدمهاي است براي رسيدن و روبهروشدن هر موجود با چهرة اصلي خود. آسمان و زمين پس از تبديل، چهره اصلي خود را نشان داده و با چهره اصلي كه در برابر خداي قهار ظاهر ميشوند، بروز ميكنند. قبل از وقوع قيامت، آسمانها و زمين تغييراتي كردهاند تا وقتي تبديل و تحول به آخر رسيد و صورت قبليشان از ميان برخاست و حجاب كنار رفت و صورت اصلي ظاهر گشت، قيامت شروع شود و آسمانها و زمين هم در برابر خداي متعال قرار ميگيرند. اساساً اصل حركت حاكم بر عالم ميفهماند كه كل هستي به معاد ميرسد، و هر موجودي در مسير خاص خود و طبق قوانين و سنن حساب شده به حركت افتاده و پيوسته در حركت ميباشد تا به وجود حقيقي كه رسيدن به مبدء متعال است، برسد. در مسير رسيدن به وجود حقيقي بايد از برزخ عبور کرد و هر اندازه انسانها بيشتر خود را متوجه چنين انتقالي بنمايند و به برزخ ايمان بياورند و مطابق آن ايمان عمل کنند، راحتتر در برزخ قرار ميگيرند و بهتر سير کرده و از مزاياي آن استفاده مينمايند. تفاوت در لقاء الهي انكار لقاي خداوند مانع حركت عالم به سوي معاد و به سوي لقاي مبداء متعال نميشود، ولي انساني كه منكر كمال بينهايت و يا در راه مخالفت با فرمان خداوند است، در مسير لقاي الهي با انساني كه طالب لقاي حق و تابع دستورات حق است، در رويارويي با خداوند متفاوتاند. يكي پروردگار خود را با رحمت پروردگاري ملاقات ميكند و يكي در عين لقاي رب، از وجه كريمِ پروردگار محجوب است و با اسم غضب حق روبهرو ميشود. و اين است كه امام سجاد عليه السلام ميفرمايند: «پروردگارا! در روزي كه همه تو را ملاقات ميكنند، چشم ما را به رؤيت خود روشن گردان»6 يعني طوري باشم كه تو با اسم جمال و كمال خود با من برخورد كني، رنگهايي به خود نزنم كه با غضب تو روبهرو شوم و از رحمت تو طرد گردم. اينجاست كه خداوند از خود انسانها ميپرسد: آيا آنهايي كه اهل ايمان و عمل صالح بودند را با آنهايي كه در زمين فساد ميكردند، مساوي قرار دهم؟ آيا متقين و اهل گناه را يکسان و مساوي بدانم و با يک جلوه و يک اسم با آنها برخورد کنم؟ «اَمْ نَجْعَلُ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُواالصّالِحاتِ كَالْمُفْسِدينَ فِي الاَرْضِ اَمْ نَجعَلُ الْمُتَّقِينَ كَالْفُجّارِ».7 بهشت عبارت است از آثار لقاي حضرت حق، همراه با اسماء رحمت و مغفرت، و جهنم عبارت است از آثار لقاي پروردگار با اسماء غضب. در برزخ و قيامت يا غضبي كه تحت عنوان دركات جهنم معرفي شده است انسان را در برميگيرد، يا رحمت و مغفرت پروردگار. همان رحمتي كه در قرآن به اهل تقوا وعده داده و ميفرمايد: «...وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَـاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ»8 رحمت من همه چيز را در بر ميگيرد، پس براي اهل تقوا و آنهايي که انفاق ميکنند و ايمان به آيات ما دارند، آن رحمت را مخصوص ميگردانم. و ما نيز در دعاي كميل از خداوند ميخواهيم تا با آن رحمت با ما برخورد كند، آنجايي که ميگويي: «اللّهُمَّ اِنّي اَسْئَلُكَ بِرحمَتِكَ الَّتي وَسِعَتْ كُلّ شَيْء» آن رحمتي که همة اشياء را در برگرفته، ولي براي متقين آن رحمت را پايدار ميداري. پس همان رحمت را براي ما ادامه بده و حتي کاملترش بنما. پس ملاحظه فرموديد که خداوند در برزخ و قيامت با رحمت مخصوصِ خود، انسانهاي متقي را در بر ميگيرد. بدن اخروي؛ صورت كاملتر بدن دنيوي است در عوالم اخروي، چه در بهشت و چه در جهنم، جسم و بدن، آثار و خصوصياتي را كه در نظام دنيوي داشتهاند، ندارند. چرا كه وقتي قرآن ميفرمايد: «يَوْمَ تُبَدَّلُ الارْضُ غَيْرَ الاَرْض...» تمام زمين از اين حالت دنيايياش در ميآيد و تغيير ميكند. پس نبايد انتظار داشت كه انسانها در آن عالم، بدني با خصوصيات بدن اين دنيايي داشته باشند، بلكه بدن اخروي هرکس، چه در برزخ و چه در قيامت متناسب با عوالـم اخـروي - اعم از بهشت يا جهنم - خواهد بود. عوالم بهشتي و تنعم انسانها در آن عوالم، زوال پذير نبوده و دائمي است، لذا قرآن ميفرمايد: «هُمْ فيها خالِدون» يا ميفرمايد: «جَنَّةُالْخُلْد» يعني بهشتي پايدار. دوام و زوال ناپذيري بهشتها و جهنمها و نبودن پيري و شكستگي و مريضي و دردها در بهشت، همه گوياي اين حقيقت است كه قوانين حاكم در آنجا غير قوانين اين دنيا است. از طرفي بنا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه»: «نفس بتدريج حركت ميكند و مادامي كه در طبيعت است، مرتبه به مرتبه با حركت جوهريه، خود را از طبيعت بيرون ميكشد، ولي در عين حال كه مرتبهاي از آن تجرد پيدا كرده، مرتبه ديگرش، مرتبه طبيعي است تا به اولين درجه عالم تجرد قدم ميگذارد و از عالم شهادت گذشته، به عالم غيب ميرسد كه آن را ”مرگ” گويند و اين وداعي اجباري است و در موردش فرمود: «فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ يَسْتَقْدِمُونَ».9 اگر عنايت نميشد و انبياء نميآمدند، تجرد اغلب مردم در همان حدّ تجرد حيواني باقي ميماند، ولي به كمك دين ميتوانند يك موجود مجرد عقلاني شوند. تعلق روح به بدن بعد از مرگ همان «توجه نفس به حال خود» است، زيرا بعد از اين كه سكرات موت رخ داد و ارتباط بدن با نفس قطع شد، مجدداً نفس توجهي به بدن ميكند ...، تعلق مذكور به اين معني نيست كه نفس دوباره داخل چيزي كه آن را دور انداخته بود و حالا ديگر چيزي بيش از يك لاشه نيست بشود. نسبت نفس با اين جسدي كه خاك شده و ميپوسد، مثل نسبت آن با اجسام ديگر است، بلي تنها تفاوت اين است كه شرع احتراماتي براي اين جسم قائل شده، چراكه سابقاً بدن مؤمن بوده است، ولي غير از اين، نسبت ديگري بين اين دو وجود ندارد.»10 و باز در همين رابطه حضرت امامخميني«رحمةاللهعليه» ميفرمايند: «چنانچه اين لباس صوري ساتر و لباس بدنِ مُلكي است، خودِ بـدن، سـاترِ بدن برزخي است - بدن برزخي الآن موجود است، ولي در ستر بدن دنيايي است - و اين بدن برزخي ساتر نفس او است؛ و آن ساتر قلب است و قلب ساتر روح است و روح ساتر سرّ است و آن ساتر لطيفة خفيّه است، الي غير ذلك از مراتب، هر مرتبة نازله، ساتر مرتبة عاليه است».11 لزوم تحول روح و جسم انسان در سير معادي خود و در حركت و بازگشت بهسوي حضرت حق، در جهت نظامهاي بالاتر قرار گرفته و به سوي آن عوالم با آن خصوصيات در حركت است. يعني اين نظامها و عوالم برتر، از نظر رتبه وجودي در جوار حضرت حق و در قرب مبدء وجود هستند و حركت انسان به سوي ذات حق مستلزم ورود انسان به آن عوالم و قرار گرفتن در آنها است. روح انسان با اينكه از عالم بالا است، ولي در نتيجه ارتباط و تعلق به نظام مادي، رنگها برداشته و با يك سلسله از مفاهيم و معيارها و ارزشها و سنجشها و ارزيابيهاي عالَم دنيا آميخته و متحد گشته و لذا اصالت خود را مختل کرده و تناسب خود را با عالم بالا از دست داده و به صورت موجودي متناسب با نظام دنيوي درآمده است، به طوري كه دريافت عوالم بالاتر و سُنَن جاري در آنها براي روح او ناممكن و غيرقابل هضم شده است. حال انسان با چنين آثاري كه با تعلقات دنيايي براي خود ساخته است، چگونه ميتواند در نظام بالاتر كه سنخ آن غير از سنخ مادي است وارد بشود و منطبق با آنجا شود؟ تکامل در برزخ تکامل در برزخ براي مؤمنين، برگشت به منزل اصلي روح و آزادشدن از حجاب تعلقات است و اين نوع تکامل با تجرد ذاتي روح منافات ندارد، چرا که در اين سيرِ تکاملي مثل عالم ماده قوه ها تبديل به فعل نميشوند، بلکه از آن جايي که روح آدمي بر اساس تنزلاتي که در قوس نزول داشته، صورت اصلي و قسمتهاي مهمي از کمالات وجودي خود را از دست داده و آن کمالات در حجابِ توجه به کثرات قرار گرفته است. با ورود به عالم وحدت، از اين حجابها آزاد ميشود، و درواقع با صورت عبوديتي که در دنيا طي کرده بود روبهرو ميگردد و در اثر تکامل برزخي شايسته لقاي رب با اسماء رحمت و بهشت ميشود، چرا که شرايط، شرايطي است که خداوند در بارهاش فرمود: «يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ * إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ».12 روزي است که در آن روز؛ نه مال کارساز است و نه فرزند، مگر قلبِ سراسر توحيدي و سالم از هرگونه شرک. و اينکه حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايند: «فِي حلالِها حسابٌ وَ فِي حَرامِها عقاب»13 پس؛ بايد توجه داشت آدمي چه مقدار تعلق خاطر به مال حلال دارد و آيا آن تعلق خاطر آنچنان ضعيف بوده است که بتواند بهراحتي آنرا در راه خدا خرج کند و يا بايد اين نوع تعلقات در برزخ از بين برود و با آزادشدن از توجه به مال حلال، در تزکيه کامل قرار گيرد؟ و اين تازه غير از آن است که با توجه انسان به مال حرام، مسير برزخي او، مسير به سوي عقاب و آتش خواهد بود. مؤمن در برزخ گرفتار صفات رذيلهاي است که در دنيا نميخواسته آنها را داشته باشد، از عصبانيت بدش ميآمده ولي از آن آزاد نشده، در برزخ تحت فشار و عذاب قرار ميگيرد تا از اين صفات پاک شود و مسير او به سوي بهشت ممکن گردد. و در همين راستا حضرت صادق عليه السلام ميفرمايند: «چقدر اندکاند کساني که از فشار قبر نجات يابند....».14 چگونگي گذراندن برزخها انسان بايد خصوصيات و كمالات جديدي را اكتساب نموده و يك سلسله خصوصيات و معيارها را از دست بدهد تا متناسب با آن عوالم شده و وارد آن عوالم گردد. آري روح با انقطاع از بدن مادي، روي به عالم اصلي خود ميآورد ولي اين بدان معني نيست كه روح با انقطاع از بدن بلافاصله در عالم قرب و موطن اصلي خود وارد ميگردد، بلكه روح بعد از انقطاع از بدن، در حركت صعودي و برگشت به عالمي بالاتر از عالم ماده وارد ميگردد كه از عوالم برزخ است و بعد از طي برزخها بايد عوالم و منازل را طي نموده تا به قرب اصلي و بهشت برسد. همانطوري كه روح انسان در تنزلات خود از عالم بالا تا جايگرفتن در بدن، به ترتيب و حساب شده تنزل نموده است، در برگشت و تكامل و تعالي هم باز به ترتيب و حساب شده پيش ميرود و همه منازلي را كه در تنزل خود طي نموده است در برگشت و صعود هم بايد طي كند. اول وارد برزخ ميشود و سپس وارد حشر ميگردد و مواقف و منازل حشر را طي ميكند و ميزان و حساب و صراط را پشت سر ميگذارد و بعد از عبور از اين عوالم، به بهشت و عالم قرب و لقاء ميرسد كه هر كدام از اينها، نظام و عالم خاصي است و با ورود به هر كدام از اين عوالم سرفصل جديدي از تحول و تكامل را شروع نموده و وارد نظام جديدي شده و نقائص را كنار زده و كمالات جديدي را كسب ميكند. اين عوالم، مثل مكانهاي مادي نيست، بلكه هر كدام نظام خاص معنوي است كه روح بايد با آنها يگانه شود. مثل اينكه انسان اگر در دنيا وارد عالَم صداقت ميشود، در واقع وارد مكان خاصي نشده، بلكه روح او، كمالاتي پيدا كرده است كه براساس آن كمالات، مناسب رسيدن به عالم صدق و راستي ميگردد و از ظلمات كذب آزاد ميشود. انسان در هر عالمي از عوالم به مرتبهاي از مراتب وجودي و ذاتي خود ميرسد و در نهايت هم به چهره واقعي خود كه قبل از تنزل داشت نايل ميشود و روحِ منسوب به خدا ميگردد. پس تكامل روح در عالم قيامت به معني رفع حجاب، قابل قبول است، ولي تکامل به اين معني كه انسان در قيامت هم بتواند ارادههاي جديدي بكند و شخصيت خود را تغيير دهد، ديگر ممکن نيست و اين است كه حضرت علي عليه السلام فرمودند: «وَ اِنَّ اَلْيَوْم عَمَلٌ وَ لا حسابَ وَ غَداً حسابٌ وَ لا عَمَلَ»؛15 امروز روز عمل است و روز حساب نيست و فردا روز حساب است و امکان عمل نيست. ديگر در آن دنيا فرصت عمل و ارادهاي جديد وجود ندارد ولي به مرور با چهرههاي اعمال و نيات و عقايد خود هر چه بيشتر روبهرو ميشود. مرگ، يا تحول بزرگ تكاملي طبق آنچه گفته شد؛ مرگ و انقطاعِ روح از عالم ماده و برگشت به عوالم بالاتر، به جاي خود يك تحول بزرگ تكاملي است و يك سرفصل خاصي است در حركت كلي انسان. يعني روح انسان در هركدام از عوالم «برزخ» و «حشر» و غيره چهره جديدي يافته و قدم بزرگي در تكامل برميدارد. انسانهايي كه به طرف خدا در صراط مستقيم عبوديت هستند در حشر و مواقفِ آن مشمول تزكيه حضرت حق بوده و خداوند آنان را از ناپاكيها، پاك ميگرداند و از آنچه روي چهره اصلي آنان را گرفته تطهير مينمايد ولي آناني كه در صراط عبوديت نيستند، از اين تزكيه الهي محروم خواهند بود. قرآن در اين رابطه ميفرمايد: «اِنَّ الَّذينَ يَشْتَروُنَ بِعَهْدِاللهِ وَ اَيْمانِهِمْ ثَمَناً قَليلاً اُولئِكَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِي الْاخِرَةِ وَ لا يُكَلِّمُهُمُ اللهُ وَ لا يَنْظُرُ اِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ لا يُزَكِّيْهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ اَليمٌ»16 آنهايي كه عهد و پيمان خدا و سوگندهاي خود را به بهاي كمي بفروشند، حَظّ و نصيبي براي آنان در آخرت از سعادتهاي اخروي نيست و خداي متعال در روز قيامت با آنها تكلم نميكند و به نظر رحمت به آنها ننگرد و آنها را پاك نميگرداند و براي آنهاست عذاب دردناك. تزكيه خدا که در آيه به آن اشاره ميفرمايد؛ همان تكميل روح انسان است و اينكه آن تزکيه، روح را تا بهشت و تا لقاء الهي سير ميدهد، و آنهايي كه در دنيا از بندگي خدا خود را محروم كردهاند عملاً از آن سير و تزكيه و تطهير محروم هستند. مبناي حرکت در عوالم اُخروي انسانهاي مؤمن در دنيا با ترك محرمات و انجام فرائض و با بندگي خدا، بهسوي خدا سير ميكنند و در قيامت سير انسانها به پشت سر گذاردن عوالم برزخ و حشر و صراط است. يعني در واقع طريق حركت در عوالم اخروي بر اساس طريق حركت دنيوي است. پس اگر در دنيا مسير انسان به سوي توحيد و طريق اليالله نباشد، هيچ وقت نميتواند بعد از ورود به برزخ در طريقي كه به سوي خداي متعال پيش ميرود، قرار گيرد. يعني ورود به طريق اليالله در نظام برزخي، آمادگي و بافت خاصِ روحي را ميخواهد كه در اثر پيمودن طريق عبودي در دنيا بهدست ميآيد. بنا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه»: «عبور از منازل حواسّ و تخيلات و تعقلات، و گذر از سراي فريب به سوي غايتالغايات و رسيدن به نفي عيني و علميِ صفات و رسوم و جهات، ممكن نيست مگر پس از پيمودن تدريجي مراحل وسط، از برزخهاي سافل و عالي تا عالم آخرت».17 قرآن ميفرمايد: «فَاَمَّاالَّذينَ امَنُوا بِاللهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ في رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ يَهْدِيهِمْ اِلَيْهِ صِراطاً مُسْتَقِيماً».18 آنان كه به خدا ايمان آورده و به ريسمان هدايت او چنگ زدهاند به زودي آنها را در عالمي كه جلوهگاه رحمت و فضل اوست وارد ميكند (بهشتها) و آنها را به صراط مستقيمي كه به سوي او وقرب بيشتر به او و لقاء كاملتر او پيش ميبرد، هدايت مينمايد. طبق آيه فوق، دنباله راه ايمان و صراط مستقيم دنيوي، در بهشتها نيز همان راه ايمان و صراط مستقيم و صراط اليالله است و اگر انسان در دنيا در صراط مستقيم باشد در عوالم بعدي هم در صراط مستقيم در سير است تا رسيدن به لقاي پروردگار. حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ميفرمايند: «إنَّ الصُّورَةَ الاْءنْسَانِيَّةَ هِيَ الطَّرِيقُ الْمُسْتَقِيمُ إلَي كُلِّ خَيْرٍ، وَالْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ».19 «صورت ناطقة نفس انساني همان صراط مستقيم است به سوي تمام خيرات، و آن است همان پلي كه در بين بهشت و دوزخ كشيده شده است.» و نيز دنبالة ضلالت و انحراف دنيوي در عوالم بعدي همان راه ضلالت و انحراف است. چنانچه قرآن ميفرمايد: «اُحْشِرُوا الَّذينَ ظَلَمُوا وَ اَزواجَهُمْ وَ ما كانُوا يَعْبُدوُنَ»20 در قيامت خطاب ميشود، ظالمين را با همفکران و هر آنچه جز خداي متعال، معبودشان بود، حاضر كنيد و آنها را به راه جهنم هدايت نماييد. در اين آيه با صراحت از هدايتشدن آنها در اول حشر به راه جهنم و به صراطي كه آنها را به جهنم ميرساند خبر ميدهد و آيه گوياي اين حقيقت است كه دنباله راه ضلالتِ انتخاب شده در دنيا، در عوالم اُخروي، راه ضلالت و در صراط به سوي جهنم خواهد بود. اينها ديگر صلاحيت تكويني اين را كه بعد از مرگ به راه هدايت و ايمان بيفتند، ندارند و نميتوانند در طريقي قرار بگيرند كه طريق كمال و طريق اليالله و طريق شمول غفران الهي است. لذا قرآن ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَصَدُّواْ عَن سَبِيلِ اللّهِ قَدْ ضَلُّواْ ضَلاَلاً بَعِيدًا* إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللّهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقاً* إِلاَّ طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللّهِ يَسِيرًا»21 آنانكه كفر ورزيدند و مانع راه خدا شدند به ضلالت عميق و بعيدي افتادهاند و حقيقت امر اين است كه خداي متعال هرگز نخواسته است كافران و ستمگران را مشمول مغفرت خود بگرداند و مشيت او بر اين تعلق نگرفته است كه آنان را بعد از مرگ به راهي مگر راه جهنم هدايت كند، جهنمي كه در آن ابدي خواهند ماند و اين براي خدا آسان است. همچنانکه قبلاً عرض شد؛ قرآن ميفرمايد: «حَتَّى إِذَا جَاء أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ * لَعَلِّي أَعْمَلُ صَالِحًا فِيمَا تَرَكْتُ كَلَّا إِنَّهَا كَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُون».22 پس در آن عالم کافران متوجه انحراف و ضرر خود ميشوند و تقاضاي برگشت ميكنند، ولي ديگر فرصتها از دست رفته است و آنها شخصيتي براي خود ساختهاند كه نتيجهاي جز سير به سوي جهنم ندارند، هرچند كه در آن عالَم غفلت از بين ميرود و فطرت بيدار ميشود و ميبينند كه چه بلايي بر سر خود آوردهاند و خودِ آن پشيماني نيز عذاب را شديدتر ميكند، ولي جز راهي كه در دنيا انتخاب كردهاند راهي در مقابلشان نيست، و جزئيات افكار و عقايد و اوصاف و اعمال، هر كدام چهره خاص برزخي و قيامتي خود را دارند و همه هم براي او عذاب دهنده و صورتِ راه ضلالتِ زندگي دنيوي است كه در عالم برزخ در آنها قرار ميگيرند و با مرگ، آن شرايط عذابدهنده ظاهر ميشود. انسان منحرف بعد از مرگ هم در راه ضلالت قرار ميگيرد و آن راه را با ارادهاي که ملکه او شده است - بر خلاف ميل فطرياش- ادامه ميدهد و معذّب ميشود و ميفهمد راه نادرستي است و ميخواهد از آن فرار كند ولي نميتواند، چون از شخصيتي ميخواهد فرار كند كه در طول عمر ساخته است. بنا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه»: «برزخ؛ همان بقاي انس با طبيعت است... و لذا برزخِ هركس با برزخ سايرين متفاوت است و توقف در عالم قبر به نسبت به انس اشخاص به دار طبيعت بستگي دارد، ولي با اين حال منافات ندارد كه همه در قيامت مجتمع باشند، چون در عالم آخرت، مكان و زمان نيست، همه مجتمعاند و اهل جهنّم و بهشت همديگر را ميبينند».23 ادامه راه ضلالت و راه هدايت در آخرت، يكي نيست پس طبق مباحث گذشته روشن شد؛ صراط مستقيم عبودي كه طريق اليالله است، راه تكامل بوده و از زندگي دنيوي شروع شده است و دنبالهاش در عوالم بعد از مرگ به تناسب عوالم، يكي پس از ديگري ميآيد و انسان موحّد با طيکردن اين راه در عوالم اُخروي، از نقائص وجودي و معايب و رنگها و تعلقها و حجابها به تدريج پاك شده و چهره اصلي انساني يافته و متناسب عالم قرب و لقاء ميگردد. ولي راه ضلالت و كفر اين چنين نيست، و ادامه داشتن آن به صورت تكاملي نيست، بلكه صورتهاي باطني راه باطل به ترتيب براي انسان ظاهر ميگردد و انسان در هر عالمي از عوالم ضلالت، در صورتي از صورتهاي باطنيِ راه انتخابي دنيوي خود قرار ميگيرد و همچنان سير ميكند تا روز لقاي پروردگار، كه در آن روز و در آن عالم صورت اصلي اين راه كه طريقي است به سوي غضب حق و آتش جهنم و عذابهاي دائمي آن، در برابر انسان منحرف ظاهر خواهد شد. برزخ يا اولين عالم در برگشت انسان به سوي حق روح انسان با آماده شدن تركيب مادي بدن در دوره جنيني، در بدن دميده ميشود و از آن سوي تركيب بدني، يعني از سويِ عالم غيب، آن روح در بدن دميده ميشود،24 و اين تا وقتي است كه اين تركيب مادي بدن صلاحيت پذيرش تجلي روح را در خود دارد و لذا روح به آن بدن تعلق دارد و همين كه به مقتضاي علل و عواملي، اين صلاحيت از ميان رفت، روح هم از اين بدن منقطع شده و در نظام ديگري وارد ميشود كه به آن «عالم برزخ» يا «عالم قبر» ميگويند كه اولين عالم از عوالم بعد از دنياست و طبق قاعده «اِنّا لِلّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُون»25 برگشت به سوي خدا براي روح شروع ميشود. چنانچه قرآن ميفرمايد: «كَما بَدَأنا اَوَّلَ خَلْقٍ نُعيدُهُ»26 همان طور كه در ابتدا خلق را ايجاد كرديم و آنها را تا عالم ماده سير داديم، برميگردانيم. چنانچه در بحث ماهيت مرگ و با توجه به آيات 99 و 100 سوره مؤمنون ملاحظه کرديد: اولاً: انسانها وقتي ميميرند نابود نميشوند، بلكه در عالمي قرار ميگيرند كه حس و ادراك دارند و اگر كافر باشند، از زندگي دنيايي خود پشيمان ميشوند و تقاضاي برگشت به دنيا را دارند. ثانياً: آن عالم، عالم قيامت نيست، چون خداوند ميفرمايد: آنها تا روز قيامت در آن عالم هستند. پس نشان ميدهد در عين اينكه آنجا دنيا نيست، قيامت هم نيست، بلكه بين دنيا و قيامت است كه اصطلاحاً به آن برزخ، يعني عالم بين دنيا و قيامت ميگويند. از جهتي هم به آن قيامت صغري ميگويند چون بعضي از آثار قيامت را دارد و منظور از قبر همين برزخ است كه براي مؤمن باغي است از باغهاي بهشت و براي كافر حفرهاي است از حفرههاي جهنم. چنانچه حضرت سجاد عليه السلام فرمود: «وَاللهِ اِنَّ الْقَبْرَ لَروُضَةٍ مِنْ رياضِ الْجَنَّةِ اَوْ حُفْرَةٍ مِنْ حُفَرِالنّار».27 در مورد حضور مؤمنان در عالم برزخ قرآن داستان مؤمن آلفرعون را مطرح ميكند كه چون آن مرد الهي در دستگاه فرعون زندگي ميكرد و به پشتيباني حضرت موسي عليه السلام در آمد، او را كشتند، قرآن از قول آن مرد الهي پس از كشته شدن مطرح ميكند كه: «قالَ يا لَيْتَ قَوْمي يَعْلَمون، بِما غَفَرَلي رَبّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمين»28. اي كاش قوم من ميدانستند خداوند چگونه پس از كشتهشدن، با من برخورد كرد و مرا مورد غفران خود قرار داد و اكرام نمود. اين برخورد كريمانة پروردگار با او، مسلم در نشئه قيامت نيست، چرا كه هنوز قيامت برپا نشده و اين در حالي است كه آن مرد در دنيا هم نيست، پس معلوم است آن عالمي است كه نه دنيا است و نه قيامت، كه به آن برزخ ميگويند. امام صادق عليه السلام فرمودند: شيعيان ما كلهم به شفاعت پيامبر و اوصياي پيامبر در بهشتاند، ولكن به خدا قسم من نگران آنها در برزخ هستم. كه راوي ميپرسد: برزخ كجاست؟ حضرت ميفرمايند: « برزخ همان قبر است، از روز مرگ انسان تا روز قيامت». كه اين روايت نشان ميدهد كه حتي شيعيان براي خالص شدن، مراحل سختي را در برزخ بايد پشت سربگذارند.29 در مورد حيات بين زندگي دنيا و عالَم قيامت قرآن ميفرمايد: «وَ حاقَ بِآلِ فِرْعَوْنَ سُوءُالْعَذابِ، اَلنّارُ يعْرَضُونَ عَلَيها غُدُوّاً وَ عَشِياً وَ يوْمَ تَقُومُالسّاعَةُ اَدْخِلُوا آلَ فِرْعَونَ اَشَدَّ الْعَذابِ»30 عذاب ناراحت کننده آتش، فرعونيان را احاطه کرد، هر بامداد و شامگاه بر آن آتش عرضه ميشوند و آنگاه که قيامت بهپا شود (گفته ميشود) فرعونيان را در شديدترين عذاب داخل نماييد. اين آية کريمه دو نوع عذاب براي فرعونيان ذکر ميکند، يکي قبل از قيامت که از آن به «سوءالعذاب» تعبير شده است و آن اين است که روزي دوبار بر آتش عرضه شوند، بدون آنکه وارد آن گردند، دوم عذاب بعد از قيامت که از آن به «اشدالعذاب» تعبير شده است که فرمان ميرسد آنها را داخل آتش نماييد. پس معلوم است هم اکنون که فرعونيان هر بامداد و شامگاه در عذاب قرار ميگيرند، بايد نشئهاي باشد که اين عذاب هماکنون واقع ميشود و آن نشئه همان برزخ است. همانطور که اميرالمؤمنينعلي عليه السلام در توضيح و تفسير اين آيه فرمودهاند عذاب اول مربوط به عالم برزخ است و در عالم برزخ به تبع عالم دنيا صبح و شام و هفته و ماه و سال هست، برخلاف عذابِ دوم که مربوط به عالم قيامت است و در آنجا صبح و شام و هفته و ماه و غيره وجود ندارد.31 در روايات و اخباري که از رسولاکرم صلي الله عليه و آله والسلم و اميرالمؤمنين عليه السلام و ساير ائمهاطهار صلي الله عليه و آله والسلم رسيده در بارة عالم برزخ و حيات اهل ايمان و عذاب اهل معصيت در اين مرحله تأکيد فراوان شده است که ذيلاً چند نمونه از آنها خدمت عزيزان عرضه ميشود. حضرت امام جعفرصادق عليه السلام فرموده است: «ارواح مؤمنان در قالب و صورتي مانند پيکر دنيوي در درختزاري از بهشت قرار دارند، يکديگر را ميشناسند و از همديگر سؤال ميکنند. هنگامي که روح تازهاي بر آنها وارد ميشود، ميگويند فعلاً او را رها کنيد زيرا از هول عظيمي رهايي يافته است. سپس از او ميپرسند فلان کس چه شد؟ و فلاني چه شد؟ اگر بگويد از دنيا رفته است، ميگويند سقوط کرد، سقوط کرد!»32 منظور از هول عظيم، گويا وحشت مرگ است و اينکه اگر بگويد فلاني زنده بود ارواحِ در برزخ اميد واصلشدن او را به بهشت برزخي دارند، اما اگر بگويد که فوت کرده معلوم ميشود که چون روحش وارد بهشت نشده، پس لابد به دوزخ برزخي رفته است و بدين علت ميگويند که او سقوط کرد.33 به گفتة امام خميني«رحمةاللهعليه»: «عالم برزخ همانند اصل هستي از شدت و ضعف برخوردار است، هر كس شدّت توحيدش افزون باشد، از برزخ، بيشترين بهره را نصيب خود ميكند تا نظام «اِلَيْهِالرّاجِعُوني» او كامل گردد. عمده آن است كه انسان بداند از دار «كرامتالله» آمده است و در دار «عبادتالله» واقع است و به دار «جزاءالله» خواهد رفت و به ذائقه روح بچشاند كه دار طبيعت، مسجد عبادت حق است و براي همين مقصد در اين نشئه آمده است».34 رابطه قبر برزخي با قبر خاكي از اين نكته نبايد غفلت كرد كه رابطهاي بين قبر برزخي و قبر خاكي هست كه اين همان تعلق روح انسان در برزخ به بدن موجود در قبر خاكي است، هر چند كه قبر خاكي، قبر « تن » است و قبر برزخي، قبر « نفس » انسان است، و فشار قبر مربوط به قبر برزخي است، و فشاري كه به نفس انسان خطاكار در برزخ وارد ميشود به جهت «عقايد باطل» و «اخلاق فاسد» و «اعمال و ارادههاي غلط» است. عقايد باطل و عدم توكل بر حق يا اخلاق فاسد مثل حسد در دنيا هم روح انسان را در فشار قرار ميدهد. حالاتي كه بر تن ميگذرد روح احساس ميكند و در نتيجه بين قبر برزخي و قبر خاكي ارتباط هست. در اسلام دستوراتي در رابطه با بدن انسانِ متوفي داده شده تا براي شخص متوفي مفيد باشد، مثل رعايت حمل جنازه ميت و كيفيت غسل و كفن و لَحَد، يا رعايت حرمت قبور و حرامبودن نبش قبر و استحباب زيارت قبور و دعا و طلب مغفرت كردن براي متوفي. چون بدن انسان در قبر قرار گيرد، آرامآرام توجه روح به بدن، كمْ و به عوالم برزخي بيشتر ميشود، ولي در ابتدا که بدن او در قبر قرار ميگيرد خود را در كنار بدن مييابد و حالاتي كه بر بدن او ميگذرد، در خود احساس ميكند. از يک طرف با ورود به عالم برزخ با نظام و احكام جديد و خطرات توأم با يك نوع وحشت و ترس و روشن نبودن آينده خود مواجه شده است، و از طرفي ديگر شاهد دفن بدن خود است، طبعاً وحشت خاصي دامنگير روح بوده و بدين لحاظ ميبينيم اسلام در اين لحظات دستور خاصي داده است. امام صادق عليه السلام ميفرمايند: «وقتي ميت را به طرف قبر آوردي، به سرعت و يك مرتبه او را وارد قبر نكن، بلكه او را دو يا سه ذراع پايينتر از قبر به زمين گذاشته و به حال خود بگذار تا تحصيل آمادگي براي قبر بكند.....». يا ميفرمايند: «وقتي ميت را به طرف قبر آوردي با آرامي و از جانب پاها او را وارد قبر بكن» 35 يا اينكه ميفرمايند: «براي او از خداوند در حين گذاشتن در قبر طلب رحمت و مغفرت كنيد». بنا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه»: از امام صادق عليه السلام پرسيدند: قبر چيست؟ فرمود: «اَلْقَبْر هُوَ الْبَرْزَخ»؛ درست است اين بدني كه الآن در قبر خاکي به صورت جمادي درآمده، سابقاً بدن مسلماني بوده و الآن هم از نظر شرعي احترام دارد، امّا اين مطلب بدان معنا نيست كه همين قبر، دارِ سؤال و آرامگاه مؤمن باشد، آن قبري كه سؤال و جواب و يا اَلم و سرور و شادي دارد، در نشئه طبيعت نيست، بلكه در نشئه برزخ و عالم مثال است.36 فلسفة تلقين روح بعد از انقطاع از بدن و ورود به نظام برزخي، طبعاً با يك نظام جديدِ ناشناخته مواجه گشته و به لحاظ مبهم بودن آتيه و مسائل متعدد ديگر، در يك وحشت توأم با يك نوع تحير قرار ميگيرد. در چنين وضعي ثبات عقيدتي و فكري براي روح و تذكر اصول عقيدتي، مسئله مهمي است. چرا كه در آن حالتِ وحشت ممكن است عقايد خود را فراموش كند و به يك بيتوكلي و نااميدي و اضطراب و لغزش دچار شود. و به خاطر روبهروشدن با آن شرايط جديد، در ساعات و لحظات اول ممکن است آن حضور ذهني و ثبات عقيدتي لازم را نداشته باشد، اينجاست كه تذكر دادن به روح در چنين وضعي مفيد است و روح را آماده براي جوابگويي در برابر سؤال از عقايد و افکار او ميكند و به همين لحاظ با توجه به ارتباط روح با بدن مادي، دستور دادهاند با تحريك بدن او، آن هم با تحريك شديد، عقايد متوفي را به او تلقين کنند،37 تا روح او متوجه حركتدهنده بشود، و عقايد و افكار صحيح و درستي كه در زندگي دنيوي داشت به او تلقين گردد.38 بدن برزخي يا قالب مثالي روح انسان بعد از مرگ و به مجرد انقطاع از دنيا و از بدن مادي، خود را با بدن برزخي و قالب مثالي مييابد، در حالي که در دنيا بدن مادي مانع ظهور اين بدن بود. در حقيقت ميتوان گفت كه بدن مثالي، تَمَثُّل روح است كه تعلق روح به بدن مادي مانع بود كه آن ظاهر گردد. مثل اينكه ما در خواب وقتي بدن مادي را رها ميكنيم با يك بدن ديگري روبهرو ميشويم. در عيني كه بدن ماست، خصوصيات بدن مادي را ندارد، البته بدن برزخي نسبت به بدني كه ما در خواب داريم تفاوتهايي دارد، چرا كه مرتبه وجودي برزخ، مرتبه بالاتري است و لذا بدن مربوط به آن عالم هم خصوصيات خاص خود را دارد. در روايات هم داريم كه در نشئه برزخ، افراد در بدني هستند شبيه بدن دنيايي «في قالبٍ كقالِبِه»39 و انسانها در آنجا داراي يك زندگي فعّال ميباشند. انسانهاي معمولي و متوسط، يعني كساني كه در زندگي دنيوي موفق به تجريد خود و انقطاع از دنيا نشدهاند و تعلق به خوشيهاي دنيايي در وجودشان حاكم است، با ورود به برزخ نهتنها با يك نظام ناشناخته مواجه ميشوند، بلكه با از دست دادن مأنوسات دنيوي در وحشت ميافتند و با فقدان آن چيزهايي كه تنهايي خود را با آنها جبران ميكردند و ارزش و موجوديت خود را با آنها و در آنها ميديدند، در فشار قرار ميگيرند، يك وضعيت معلقِ توأم با وحشت و غربت براي آنها پيش ميآيد. مثل اين است كه از همه جا خطرات به آنها هجوم نموده و موجوديتشان را تهديد ميكند، در حالتي قرار ميگيرند که خود را در اختيار ندارند و گويا خود را از دست ميدهند در حالي که از دست هم نميدهند. چنين فشارهايي در قبر و برزخ سراغ آنها ميآيد و هركس به اندازه تعلقي كه به دنيا دارد در چنين فشاري است و هركس به اندازه اُنسي كه با عالم غيب و قيامت دارد در انتقال به عالم برزخ و با روبهروشدن با آن عالم، در فشار كمتري است، هر چند اكثراً كم يا زياد داراي اين فشار هستند. تفاوت افراد در فشار قبر كسي كه اُنس و ارتباط و تعلقش به دنيا كم باشد، و از طرف ديگر از طريق عبادات مستمر و خلوتهاي معنوي با حقايق و مأنوسات آخرت اُنس بيشتر داشته باشد، به وحشت و سختيهاي اول قبر و برزخ كمتر گرفتار است و به آساني با آن عالم و اهل آن مأنوس گشته و منطبق خواهد بود و خيلي زود همة دنيا را فراموش ميكند و از نعمتهاي نظام برتر بهره خواهد برد. عالمي وسيع با آثاري جذاب، گويي پر و بال گشوده و از زندان دنيا آزاد شده و آنهايي كه به كلي در طول زندگي از دنيا منقطع شدهاند، بهكلي فشار قبر و برزخ ندارند و به مجرد انتقال از دنيا با سرور و نشاطي خاص به سوي شهود جمال حق سير ميكنند و خوشحالاند كه حجاب ماده و بدن را پشتِ سرگذاشتهاند و حالات کساني که بيشتر با دنيا مأنوس بودهاند درست عکس حالت فوق است و قبر و برزخ براي آنها همراه است با حالت تنهايي و وحشت. حضرت صادق عليه السلام ميفرمايند: قبر- برزخ- هر روز ميگويد: «من خانه غربت هستم، من خانه وحشت هستم، من خانه مؤَذِّيات خاكي هستم، من قبر هستم، من باغي از باغات بهشت يا گودالي از گودالهاي جهنم هستم.حضرت در ادامه ميفرمايند: چقدر كم هستند كساني كه از سختيهاي قبر نجات يابند... چنانچه «سعد» با آن همه اكرامي كه توسط پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم به جنازهاش شد و 70 هزار ملك جنازه او را تشييع ميكردند، به جهت بدخويي كمي كه نسبت به اهل و خانوادهاش داشت، گرفتار فشار قبر شد».40 اگر روح در زندگي دنيوي در صراط مستقيم بوده و در مسير تقوي باشد، آرامآرام فشارهاي اوليه از بين ميرود و زندگي برزخي همراه با نعمتهاي عالم معني نصيب او ميشود و به سير خود به سوي حضرت حق و روز قيامت، ادامه ميدهد. اما اگر روح در زندگي دنيايي، آلودگيهايش زياد باشد و با اينكه در طريق ايمان و عمل صالح بوده است ولي بدون توبه از آلودگيهايش، وارد برزخ شود، حساب برزخي او حساب خاصي است و به اين زوديها آزاد نميگردد، ولي چون مسير او در دنيا صراط مستقيم عبودي بوده است، اين عذابها موجب تطهير او ميشود، اما آنکس كه در مسير ضلالت بوده است و در برزخ به سؤالها جواب ناصحيح دهد، به تدريج عذابش شديد ميشود تا با غضب حق روبهرو گردد. ائمه دين صلي الله عليه و آله والسلم دستوراتي در جهت كم شدن فشار قبر دادهاند كه همه در راستاي قطع تعلق از دنيا، و عمق توجه به عالم غيب و معنا است. چنانچه حضرت باقر عليه السلام ميفرمايند: «كسي كه ركوع نماز را كامل بجا آورد، وحشت قبر به او روي نميآورد».41 چون در ركوعِ كامل انسان منيّت خود را در مقابل خداوند ميشكند و بندگي خدا را بر خود حاكم ميكند. معني حقيقي قبر قبـر براي انسان مؤمن بركاتي دارد كه نبايد از آن غافل بود. به طوري كه در رابطه با آن بايد گفت: «قبر؛ محل اُنس با چهره باطني خود و آزاد شدن از چيزهايي است كه ما را به خودشان مشغول و از خودمان غافل كردهاند. قبر؛ محل تنهايي انسان با خويشتن خويش است، و نشناختن قبر، يعني در غربت دنيا عمر را از بينبردن و نسبت به آن خانه تنهايي بيتفاوت بودن. آزاد شدن از زمان و مكان و از امروز و فردا، بهترين شرايطِ بودن را فراهم ميكند و اين در«قبر» عملي ميشود، به شرطي كه در زندگي دنيايي از قبر غافل نباشيم و گرفتاري خود را در امروز و فرداي دنيا، زندگي نپنداريم. وقتي از زمان و مكان آزاد شديم، تمام افقهاي هستي در مقابل ما نمايان ميشود و همهچيز ماوراء حجابهاي زمان و مکان، خود را به ما نشان ميدهد. با شناخت قبر و قواعد و شرايط آن ميفهميم که خانة ما دنيا نيست و كار ما هم آراستن و پيراستن دنيا نميباشد. وطن ما در افق حقيقت است، يعني سُكنيگزيدن در عالمي كه حجاب زمان و مكان آنجا نيست و اين از قبر شروع ميشود تا به بهشت ختم گردد. هركس كه در زندگي دنيايي با قبر اُنس ندارد بهشت ندارد و آنكس كه از قبر فراري است از بهشت محروم است. ائمه دين با كلماتشان در رابطه با قبر، دروازه وطن ما را به روي ما ميگشايند تا خانة دروغين دنيا ويران شود و يا ويرانياش براي ما در دنيا آشکار گردد. خانه قبر، ما را به اصل خود ميآورد و اگر دنيا منهاي قبر و قيامت ديده شود ما را از اصل خود دور ميكند و به همين جهت است كه با ياد قبر، دنيا خانه غربت ما ميشود و نه خانه اُنس ما. ما در دنياي منهاي ياد قبر بيوطن خواهيم بود. اسلام ميخواهد ما از بيوطني نجات يابيم و لذا ما را متوجه وطني ميكند كه در آن وطن، با حقيقت چه بخواهيم و چه نخواهيم روبهرو خواهيم شد. آنهايي كه گرفتار دنيايِ داراي زمان و مكان بودهاند، از حقيقت قبر يعني از زيباترين نحوة وجود، در هراساند. نگرانند كه بندهاي انگشتانشان ميگسلد و در فقدان فرزند و همسر بهسر خواهند برد.42 غافل از اينكه تا اين چيزها رو در روي ما هستند، حقيقت؛ كه فوق اينها است براي ما رخ نمينمايد، و تا در همين دنيا با عالم قبر اُنس نگيريم و اين جدّيترين وطن را مزمزه نكنيم هرگز نميتوانيم در گذر كردن از دنيا تصميمي قاطع اتخاذ نماييم. آنهايي كه قبر را نميشناسند، دنيا را ميچسبند و دقيقاً گرفتار آن قبري ميشوند كه از آن گريزانند. و آنهايي كه قبر را ميشناسند و متوجه آن عالم زيباي بيزماني و بيمكاني شدهاند، به جاي آنكه از قبر هراسناك باشند از دنيا گريزانند. در فرهنگي كه نفسانيات حاكم است ديگر قبر خانه عبرت و شرايط اُنس با حق و حقيقت نيست، ميگويند بهتر است از قبر سخن نگوييم و گرنه عيش نفسانيِ ما مُنَقَّص ميشود. ميگويند: از زندگي سخن بگوييد و نه از قبر. عجب ! مگر قبر محل اصلي زندگي ما نيست؟ وقتي صداي قبر را درست شنيديم، با خود جدّي برخورد ميكنيم و آن وقت ناصح خود خواهيم بود و ميتوانيم براي خود درست تصميم بگيريم». نقش عمل در تثبيت عقايد مسلم است كه روش عملي هر انساني در زندگي دنيوي بر اساس يك سلسله اصول فكري و عقيدتي اوست، چه آن اصولِ عقيدتي حق و صحيح باشد و چه باطل و ناصحيح، و اعمال انسان در زندگي دنيايي تثبيتكنندة همين اصول عقيدتي ميشود. حال اگر اصول فكري و عقيدتي انسان كاملاً ريشهدار بوده و بر وجود و اعماق دل وي حاكم باشد، نميتواند بر خلاف آن كاري انجام دهد. ولي اگر آن اصول ريشهدار نباشد، طبعاً در بعضي موارد عملي خلاف آن از انسان صادر ميشود و در عيني كه آن عمل را نادرست ميداند ولي انجام ميدهد. اما اگر اين تخلف از اصول فكري و عقيدتي از حد گذشت، در اين صورت ديگر آن فرد، در عمل، فاقد آن عقايد شده است. پس آنچه انسان را از انسان ديگر جدا ميكند، «افكار» و «عقايد» اوست و آنچه اين جهت تمايز را تثبيت ميكند «عمل» اوست. در نظام برزخي، حسابي كه روي ارواح ميشود براساس عقايد آنهاست. و براي هر روحي بر اساس عقايدش حسابي خاص باز ميكنند و به همين جهت ميبينيم در روايات مربوط به سؤال قبر، آنچه مورد سؤال قرار ميگيرد همان اصول عقيدتي است و حسابي كه براي روح، بعد از سؤال باز ميشود نيز براساس افكار و عقايد اوست. اگر داراي افكار حق باشد در شرايط و مسير خاص، و اگر داراي عقايد باطل بود در شرايط و مسير ديگري ميافتد، و در جهت معيني پيش ميرود. و خلاصه اينكه خصوصيات فكري و عقيدتي در تعيين سرنوشت انسان در نظام برزخي نقش اساسي داشته، و البته اوصاف اخلاقي و اعمال انسان در اين نظام نقش دارند ولي تعيين كننده اصلي در اين شرايط عقايد است و بعد از روشنشدن عالَم خاص هر انسان، اخلاق و اعمال هم به اندازهاي كه نظام برزخي ظرفيت دارد، نقش خود را خواهند داشت. امام خميني«رحمةاللهعليه» ميفرمايند: «اگر خُلق و باطن انسان، انساني باشد، صورت ملكوتي او نيز صورت انساني است، ولي اگر ملكاتش غير ملکات انساني باشد، صورتش انساني نيست و تابع آن سريره و ملكه است. مثلا اگر ملكه شهوت و بهيميت بر باطن او غلبه كند و حكم مملكت باطن، حكم بهيميه شود، انسان صورتِ ملكوتياش صورت يكي از بهائم است، مناسب با آن خُلق، و اگر ملكه غضب و سبعيت بر باطن او غلبه كند، صورت غيبية ملكوتيه، صورت يكي از درندگان است، و اگر «وَهم» و شيطنت ملكه شد و باطن و سريرهاش داراي ملکات شيطانيه شد، از قبيل خدعه، تقلب، سخنچيني و غيبت، صورت ملكوتياش، صورت يكي از شياطين است به مناسبت آن».43 سؤال قبر، عامل تثبيت عقايد حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام ميفرمايند: اگر انسان متوفّي وليِّ خدا و بندة صالح باشد، شخصي كه داراي بوي پاكيزه و چهره زيبا و هيكل جذابي است نزد او حاضر ميشود و به او ميگويد: بشارت باد برتو روح و ريحان و نعمت و رحمت و بهشت و نعيم الهي، ميآيي و خوش ميآيي. ميپرسد تو كيستي؟ جواب ميدهد من عمل صالح تو هستم، حال تو از دنيا به سوي جنت كوچ بكن، و او - در آن حال كه از دنيا جدا شده - غسل دهنده بدنش را ميشناسد و حاملين جنازه خود را ندا ميكند كه تعجيل كنند. چون به قبر خود داخل گردانده شد، دو ملك ميآيند بهسوي او كه دو آزمايشگر قبر هستند «هُما فَتانا الْقَبر». اين دو ملك در حالي ميآيند كه موهاي خود را ميكشند و با دندانهاي خود زمين را زير و رو كرده و به جستجو ميپردازند و صداي آن دو همانند رعد پر صدا و چشمانشان همانند برقِ تيزي كه خيرهكننده و ربايندة بينايي است، ميباشد. به او ميگويند: پروردگارت كيست؟ و نبي تو كيست؟ و دين تو چيست؟ ميگويد: پروردگارم «الله» است و محمد صلي الله عليه و آله والسلم نبي من است و اسلام دين من. ميگويند: خداي متعال تو را در آنچه دوست داري و راضي هستي ثابت بدارد و اين همان است كه خدا ميفرمايد: «يُثَبِّتُ اللهُ الَّذينَ امَنُوا بِالْقَوْلِ الثابِت في الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ فِي الاخِرَةٍ»44 «خداوند آناني را كه با صدق و گفتارِ ثابت در عمل، ايمان آوردهاند، در زندگي دنيوي و در آخرت بر اساس ايمان و عقيدهاي كه دارند ثابت نگه ميدارد». سپس اين دو ملك تا چشم انسان كار ميكند عالَم او را براي او وسعت ميدهند و دري به سوي بهشت به روي او باز ميكنند و به او ميگويند: آرام باش، با دل مطمئن و مسرور و با آرامشي كه شبيه آرامش جوان متنعم در خواب است، و اين همان است كه خداي متعال در قرآن ميفرمايد: «اَصْحابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقِرّاً وَ اَحْسَنُ مَقيلا»45 صاحبان بهشت در آن روز در بهترين قرارگاه و در بهترين آرامش هستند».46 ملاحظه كرديد كه چرا آن دو ملك با جلوهاي تند و خشن به سوي متوفي آمدند؟ چون اينها صورت همان مشكلات دنيايياند كه انسان مؤمن را در بحران مياندازند تا مشخص شود در اين مشكلات باز توجه به پروردگار و اسلام و پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم دارد و يا از آنها غفلت ميكند و به راههاي انحرافي ميافتد و ديديد كه آن فرد مؤمن در آن شرايط باز توجه قلبياش به پروردگار و اسلام و پيامبرش بود و لذا از عهده اين امتحان هم برآمد. حضرت علي عليه السلام در ادامه ميفرمايند: «و اما وقتي كه انسان متوفي دشمن خدا باشد، موجودي كه قبيحترين مخلوق است از جهت ظاهر و بدترين از نظر بُو، نزد او حاضر ميشود و به او ميگويد: مژده باد تو را آنچه قبلاً براي تو از آبهاي داغ و سوزاننده آماده شده و نيز آتش جحيم. اين فرد هم در چنين شرايطي غسل دهنده بدن خود را ميشناسد و به حاملين جنازه خود ندا ميكند كه او را نگهدارند. وقتي به قبر خود داخل گردانيده شد، ميآيند به سوي او دو ممتحن قبر (ممتحناالقبر) كفنهاي وي را كنار ميزنند و سپس به او ميگويند: كيست پروردگار تو؟ و كيست نبي تو؟ و چيست دين تو؟ در جواب آنها ميگويد: نميدانم. پس به او ميگويند: همين طور است، ندانستي و هدايت نيافتي، و سپس با تازيانه به او ضربتي ميزنند كه همه جنبدهها بهجز انسان و جن به وحشت ميافتند و دري به سوي آتش به روي او باز ميكنند و به او ميگويند در بدترين حال قرار بگير «نُمْ بِشَرِّ حالٍ»، و او در آنچنان ضيق و فشاري قرار ميگيرد كه مانند در فشارِ سخت قرارگرفتن نيزه است در آهن مخصوص بيخ نيزه، به نحوي كه دماغ او از بين ناخنها و گوشت او خارج ميگردد و خداي متعال مسلط ميگرداند براو مارهاي زمين و عقربها و درندههاي زمين را كه ميگزند او را تا وقتي كه خداي متعال او را از قبر بيرون آورده و در قيامت مبعوث كند و او از شدت گرفتاري آرزوي قيام قيامت را ميكند».47 طبق اين روايت كه ميگويد آن دو ملك در واقع امتحان كنندهاند، معلوم ميشود كه مسأله سؤال در برزخ يك مسأله ساده و به صورت سؤال معمولي نيست، بلكه براي تثبيت اصول عقيدتي است و موجب تثبيت آن اصول در باطن ميشود و از طرف ديگر بايد متوجه بود كه اين دو ملك نه معلوم ميكنند كه ملك هستند ، و نه معلوم ميكنند كه جواب صحيح سؤالات چيست ، و نه معلوم ميكنند كه كدام عقيده حق است. بلكه عملاً ارض قلب را زير و رو ميكنند و با سؤالات خود آنچه در باطن است را بيرون ميكشند. و اينکه ميگويد بهجز انسان و جن، بقية موجودات از ضربههايي که به او ميزنند به وحشت ميافتند، چون انسان و جن به جهت اختياري که دارند در حجاب اعمال خود هستند و از باطن عالَم خبر ندارند. سؤال قبر، ظهور سؤال در دنيا است با توجه به اينكه، برزخ و قبر و عالَمي كه روح انسان بعد از مرگ در آن قرار ميگيرد باطن همين حيات دنيوي است و در عالم برزخ باطن انسان است كه ظاهر ميشود و حيات باطني هر انساني در زندگي دنيوي، حيات ظاهري او در برزخ خواهد بود. ميتوان گفت كه سؤال ملكين در برزخ نيز ظهور همان سؤال است كه در باطن انسان در حيات دنيوي وجود دارد. هر كس در حيات دنيوي خود و در باطن خود، در برابر چنين سؤالاتي كه از ناحيه همين دو ملك است و در مسير تكامل انسان ميباشد، قرار ميگيرد. اين سؤالات كه در باطن انسان در حيات دنيوي مطرح ميگردد، انسان را وادار به كنجكاوي و تحقيق نموده و به آنچه حقيقت است ميرساند. البته اين در صورتي است كه انسان اين سؤالات را جدي بگيرد و در مقام پيدا كردن جواب آنها برآيد. ولي اگر سرسري از آنها بگذرد و چون در دنيا به باطن خود مراجعه كند سؤالات را جواب نداده، در واقع از بركاتي كه از ناحيه جواب به اين سؤالات نصيب او ميشود خود را محروم كرده و عملاً از ثمرات وجودي اين دو ملك و سؤالات آنها كه در اصل در مسير تكامل انسان است بيبهره ميماند. و در برزخ همين وضع باطني ظاهر ميگردد و آن كساني جواب ملكين را در برزخ درست ميدهند و از بركات آن بهره ميبرند كه در دنيا اين سؤالات باطني را جدّي گرفته و در صدد جواب آنها برآمده باشند. اگر اين سؤالات در باطن انسان مطرح نشود و انسان دائم در زير ضربات اين سؤالات قرار نگيرد، هيچ وقت انگيزه فكر و بررسي در باطن انسان به وجود نيامده و در نتيجه از نيل به حقايق و عقايدِ درست و نيز از حركت بر طبق اين عقايد و در نهايت از كمال انساني محروم ميماند و گرفتار عقايد باطل ميشود. آنجايي كه انسان ميخواهد خطايي بكند و برخلاف عقايد خود قدمي بردارد، براي بازداشتن او از عصيان، همين سؤالات در درون انسان طرح ميگردد، با اين لحن كه « مَنْ رَبُّك؟» و «مَنْ نَبِيُّك؟» و «ما دينُك؟» و « مَنْ اِمامُك؟» يعني؛ اگر به ربوبيت خدا و به رسالت رسول صلي الله عليه و آله والسلم و به اسلام و امامتِ امامِ حق معتقد هستي اين حركت چه معنايي دارد؟ بهشت برزخي؛ باب بهشت موعود اينكه در روايات داريم چون متوفي از عهده سؤالات ملكين برآمد، براي او دري از درهاي بهشت باز ميشود «يَفْتَحانِ لَهُ باباً اِليَ الْجَنَّةِ»، به معني باز شدن درِ بهشت به روي انسان صالح است در عالم قبر و برزخ. اين بهشت، نازلهاي از بهشتِ قيامتي است و نعمتهاي بهشتي به تناسب نظام برزخي به او روي ميآورند و در مسيري قرار ميگيرد كه او را به سوي بهشت موعود پيش ميبرد. همين قاعده به صورت بر عكساش براي كسي كه از عهده سؤالات ملكين بر نيامده جاري است و لـذا ميفرمايد: «يَفْتَحانِ لَهُ باباً اِليَ النّار» براي او دري از درهاي آتش باز ميشود. و لذا كسي كه در جهنمِ برزخي قرار ميگيرد در حقيقت باب جهنم موعود به روي او باز شده است و به تناسب نظام برزخي از عذابهاي جهنم معذب ميگردد و بهسوي آن جهنم حركت ميكند. برزخ و رويارويي با باطن اعمال در برزخ انسانهاي بهشتي و انسانهاي جهنمي هر دو در حركتند و آن حركت، دنباله حركت دنيوي آنهاست و به سوي بهشت و يا بهسوي جهنم قيامتي سير ميكنند. اصل حركت اهل ايمان، چه در دنيا و چه در آخرت، عبارت است از شدت يافتن و سعه پيدا كردن وجود انسان و رها شدن از حجابها، و نتيجه حركت اهل كفردرست عكس آن است. از امام صادق عليه السلام هست كه: دو مَلك كه به آنها منكر و نكير گفته ميشود به سراغ انسان در قبر ميآيند و از وي در مورد رسولاكرم صلي الله عليه و آله والسلم سؤال ميكنند و ميگويند رأي تو در خصوص اين شخصي كه در ميان شما آمد چيست؟ ميگويد: منظور شما چه كسي است؟ ميگويند: كسي كه ميگفت رسول خدا است، آيا اين گفتار او حق است؟ امام صادق عليه السلام در اينجا فرمودند: اگر متوفي از اهل شك بود ميگويد: نميدانم. شنيدم كه مردم اين چنين ميگفتند ولي من نميدانم آيا حق بود و يا دروغ. سپس به او ضربتي ميزنند كه اهل آسمانها و زمين جز مشركين ميشنوند. و اما اگر متوفي از اهل يقين بود، از نحوه سؤال ملكين ترسي به دل راه نميدهد و خود را گم نميكند و ميگويد: آيا از رسول خدا از من سؤال ميكنيد؟ ميگويند: آيا تو علم داري به اينكه او رسول خدا است؟ ميگويد: من شهادت ميدهم كه او به حق رسول خدا است و از جانب خدا هدايت و دين حق آورده است. پس جايگاه خود را در بهشت ميبيند و عالَم او در برزخ و قبر وسعت داده ميشود و سپس آن دو ملك به او ميگويند: آرام بگير به نحوي كه هيچگونه ناراحتي در اين آرامش نداشته باشي.48 ملاحظه ميفرماييد که در آن عالم هرکس آنچه در قلب دارد اظهار ميکند و لذا چون باطن اهل شک نسبت به رسالت رسولخدا صلي الله عليه و آله والسلم به ايمان نرسيده است، همان شک خود را اظهار ميدارد. به گفتة امام خميني«رحمةاللهعليه»: «انسان در عوالم ديگر از عذاب و عقاب، جز آنچه خود در اين عالم تهيه كرده نخواهد ديد، و هر چه در اين عالم از اعمال صالحه و اخلاق حسنه و عقايد صحيحه داشته، در آن عالم صورت غيبيه ملكوتيه آن را بالعيان ببيند، همراه با كرامتهاي ديگري كه حقتعالي به تفضل خويش به او عنايت فرمايد.49 چنانچه خود خداوند در توصيف آن عالم ميفرمايد: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»؛50 روزي كه هر كس كار نيك خود را در برابر خود حاضر ميبيند، و آنچه از اعمال بد انجام داده است را نيز حاضر ميبيند و آرزو ميكند بين او و اعمال بدش فاصله زيادي بود. همچنانكه ميفرمايد: «يَوْمَئِذٍ يَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتَاتًا لِّيُرَوْا أَعْمَالَهُمْ،فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَه، وَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَره»؛51 در آن روز مردم به حالت پراكنده از قبرها بيرون ميآيند تا اعمالشان را به آنها بنمايانند، پس هر كس به سنگيني ذرّهاي نيكي كرده باشد، آن را ميبيند، و هركس به سنگيني ذرّهاي بدي كرده باشد آن را ميبيند. صريح آيات فوق اين است كه مردم اعمال خود را در آن نشئه ميبينند حتي اگر به اندازة ذرّهاي باشد. يا در روايت داريم كه: «وقتي انسان نمازهاي واجب را در وقت آن و با رعايت حدود آن به جا آورد، نماز ميگويد: خداوند تو را نگاه دارد، چنانچه تو مرا نگاه داشتي...»52 اين حديث علاوه بر اينكه ما را متوجه صورت ملكوتي عمل ميكند، حيات آن عمل را نيز معلوم مينمايد و امثال اين روايات كه خبر از تمثّل اعمال انسان در برزخ و قيامت ميدهد فراوان است،53 اعم از اعمالي مثل نماز و روزه و حج و يا ولايت و ادخال سرور عليالمؤمنين. لذا عمل بايد هر چه بيشتر ظاهر و باطنش مطابق شرع مقدس باشد تا صورت حَسن داشته و ياور و كمككننده صاحبش باشد، به همين جهت تأكيد ميشود «اعمال ظاهريه، لايق مقام غيب و حشر در ملكوت نشوند، مگر آنكه از باطن و قلب به آن مددي رسد و آن را حيات ملكوتي بخشد»54 و رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم در اين رابطه فرمودند: «اِنَّ اللهَ لايَنْظُرُ اِلَي صُوَرِكُمْ وَ اَعْمَالِكُم، وَ اِنَّما يَنْظُرُ اِلَي قُلُوبِكُم»؛55 خداوند به صورتها و اعمالتان ننگرد، بلكه به قلبهاي شما مينگرد. به همين جهت روي نيت تأكيد شده است، چون نيّت جنبة ملكوتي عمل است و فرمودهاند: «وَ النِّيَّة اََفْضَلُ مِنَ الْعَمَلِ، اَلا وَ اِنَّ النِّيَّة هِيَ الْعَمَل»؛56 نيّت از عمل افضل است، بلكه نيّت تمام حقيقت عمل است، و صحت و فساد و كمال و نقص اعمال به آن است». مرگ و ظهور ملکات مرگ و انقطاع از دنيا و قرار گرفتن در برزخ، همانند بيدارشدن از خواب است كه انسان ناگهان در وضع جديدي كه چندان فاصلهاي با آن نداشته و از آن محجوب بوده است، ميافتد، حجابها كنار ميرود و انسان در باطن خود قرار ميگيرد. و در همين راستاست كه پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: «اَلنّاسُ نِيامٌ فَاِذا ماتوا انْتَبَهُوا»57 مردم در زندگي دنيايي در خوابند، چون بميرند بيدار ميشوند. بنا به فرمايش امامخميني«رحمةاللهعليه»: «همينكه مرگ آمد و توجه نفس از بدن سلب شد، تمام بيماريهاي جسم مرتفع شود، وليكن اگر انسان داراي امراض نفساني باشد، اوّلِ پيدايش آنهاست، در واقع همين كه به خود آمد، امراضي كه در باطن داشت همه هجوم آورند، كه تا آن وقت براي او مخفي بود».58 مرحوم مجلسي«رحمةاللهعليه» در مرآةالعقول در شرح حديث شريف «كُنْتُ سَمْعَهُ وَ بَصَرَهُ»59 فرمايد: «كسي كه چشم و گوش و ديگر اعضاء خود را در راه اطاعت حقتعالي صرف نكند، داراي چشم و گوش روحاني نشود و اين چشم و گوش مُلكيِ جسماني در آن عالم نرود، و در عالم قبر و قيامت بيگوش و چشم باشد، و ميزان سؤال و جواب قبر، آن اعضاي روحاني است.»60 تجسم عقايد و اعمال در برزخ قال الصادق عليه السلام: «اِذا دَخَلَ الْمُؤمِنُ قَبْرَهُ كانَتِ الصّلوةُ عَنْ يَمينِهِ، وَالزَّكوةُ عَن يُسارِهِ، وَالْبِرُّ مُطِلُّ عليه. قالَ: فَيَتَنَحَّي الصّبرُ ناحيةً. فَاِذا دَخَلَ عَلَيهِ الْمَلَكانِ اللّذانِ يَليان مُسائَلَتَهُ قالَ الصّبرُ لِلصّلوة و الزّكاةِ وَ الْبِرِّ: دوُنَكُم صاحِبَكُمْ فَاِنْ عَجَزْتُمْ عَنْه فَاَنَا دُونَهُ»61 چون مؤمن به قبر داخل شد، نماز او در جانب راست و زكات او در جانب چپ او قرار گرفته و كارهاي خير او بر او اشراف داشته است. حضرت در ادامه فرمود: پس صبر از او فاصله گرفته در جانبي قرار ميگيرد. وقتي ملكينِ سؤال، بر او وارد شدند، صبر او به نماز و زكات و کار خير او ميگويد از صاحب خود محافظت كنيد و اگر چنانچه شما عاجز شديد من او را حفظ ميكنم. به طوري كه ملاحظه ميكنيد همان طور كه نماز و زكات و صبر، انسان مؤمن را در دنيا حفظ ميكنند، در برزخ نيز در مقابل ملكين به كمك او ميآيند و تجسم مييابند و اين به جهت آن است كه اين اعمال در روح او تثبيت شده و جزء عقيده او گرديده است. نکتة قابل توجه اينکه صبر در دينداري در عالم برزخ نقش خاصي دارد که عبارت باشد از نجات نهايي، يعني اگر ساير عبادات ما آنچنان نوراني نبود که در برزخ کار را تمام کنند صِرف استمرار اين عبادات و صبر بر آنها نقش اساسي را بازي ميکند و کار را به نفع انسان تمام ميکند، پس اگر سعي بر متعاليکردن عبادات نداريم سعي بر استمرار بر آنها بايد داشت تا صبر به کمکمان بيايد. عالم برزخ، شروع بيداري است با مرگ و كنار رفتن حجاب دنيا، آنچه در باطن بود، ظاهر ميشود و صورت برزخي عقايد و اخلاق و اعمال ما ظاهر ميگردد و لذا در واقع عالم برزخ، شروع بيداري انسان است نسبت به خود و حقيقتاً تا در دنيا بوده، در خواب بهسر ميبرده و در رؤيايي با خيالات دنيايي، نسبت به چيزهايي خوشحال و نسبت به چيزهايي ناراحت بوده كه همه و همه يك خواب طولاني به حساب ميآيد، همانطور که انسان هنگام خواب از همه نظام دنيوي كه در كنارش است غافل است، انسان هم در دنيا نسبت به نظام برزخي كه باطن همين دنياست غافل است، و چون مُرد بيدار ميشود چنانچه قرآن در مورد اهل دنيا ميفرمايد: «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الاخِرَةِ هُمْ غافِلُون»62 آنها فقط به ظاهر زندگي دنيايي علم دارند و از آخرت خود غافلاند. انسان در برزخ؛ ابتدا از باطن حيات دنيايياش آگاه ميشود و سپس همان باطن، حكم ظاهر را پيدا ميكند و در سير خود به باطنِ حيات برزخي ميرسد و اين سير ادامه مييابد تا به حقيقت عقايد و اخلاق و اعمال خود در قيامت برسد، آن هم پس از حشر و حساب و ميزان. بنابراين نه تنها حيات دنيوي نسبت به حيات برزخي همانند خواب خواهد بود، بلكه حيات برزخي هم نسبت به حياتي كه در حشر است مانند خواب است و پس از برزخ، در حشر در واقع از خواب برزخي بيدار ميشويم تا آنجا كه قرآن ميفرمايد: «وَ اِنَّ اِلي رَبِّكَ الْمُنْتَهي» يعني و به سوي پروردگارت، انتهاي كار است. و يا ميفرمايد: «وَ اِلَيْهِ الرُّجْعي» و به سوي خدا است برگشت هركس، حال چه مؤمن و چه كافر؛ و چون كفار در برزخ متوجه ميشوند كه سيرشان به سوي قيامت منجر به عذاب الهي خواهد شد. به گفته امام صادق عليه السلام به پروردگارشان ميگويند: «پروردگارا ! قيامت را براي ما پيش نياور و آنچه را به ما وعده دادهاي برآورده نكن ».63 چون ميدانند هر چه جلو ميروند و به عالم حقيقت و نور نزديك ميشوند، آلودگي آنها بيشتر عيان ميگردد و فشار ناشي از آن، عميقتر ميگردد. ميبينند كه چگونه آلودگيهايشان مانع سير به عوالم نوري ميگردد، كه اگر نبود اين آلودگيها، هم اين عذابها را نداشتند و هم در آن عوالم، پاك و طيب در طريق لقاي الهي بودند و اين حسرت، خود عذابي است مضاعف كه خود را به دور از منزلهاي اُنس با حق ميبينند و آلودگيهاي دوري از شريعت، مانع رسيدن به آن مقامات است. كساني كه در حيات دنيوي،در طريق ايمان و توحيد، يعني در طريق اليالله بودهاند، و به معني صحيح كلمه جديّت داشتهاند و همّت آنان بر تثبيت ايمان بوده و صادقانه و مخلصانه سعي در اطاعت حق و جلب رضوان او داشتهاند و در اين راه، راسخ و ثابت گرديدهاند، در حقيقت مجذوب بهسوي حضرت حق شده و انجذاب خاصي در ذات و دل و جان آنان وجود دارد. همين انجذاب به سوي حق كه روح و جان ايمان است, در اين مرحله به فرياد آنها ميرسد و آنها را از بند آلودگيها كه مانع سير به حق است ميرهاند. فشار قبر، شروع سير کمالي مؤمن پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم ميفرمايند: «إنّ الْقَبْرَ اَوَّلُ مَنازِلِ الآخِرَةِ فَإِنْ نَجا مِنْهُ فَما بَعْدَه أيْسَرُ مِنْهُ وَ إنْ لَمْ يَنْجَحْ مِنه فَما بَعْدَه لَيْسَ أقَلَّ مِنْهُ»64 قبر اولين منزل از منازل آخرت است، اگر انسان از اين منزل نجات پيدا كرد منازل بعدي از آن آسانتر خواهد بود و اگر از اين منزل نجات پيدا نكرد منازل بعد از آن، كمتر از آن نيست. اين روايت پر رمز و راز ما را متوجه ميكند كه كساني در برزخ سير بهسوي كمال دارند و كساني هم همواره بر عذابشان افزوده ميشود و مسلم آنهايي رو به سوي كمال دارند كه در تثبيت ايمان و در عمل صالح كوشيدهاند و لذا نه تنها سختيهاي برزخ آنها را به عقب نميراند بلكه وسيله طهارت آنها ميگردد و نيز ما را متوجه ميكند كه انسان در سير خود به سوي حضرت حق، منازل و عوالمي را در پيش دارد ولي اين سير كار آساني نيست، بلكه بايد انسان در اصلاح عقيده و عمل خود جديّت به خرج دهد و گرنه نهتنها از عذابهاي برزخي بيرون نميآيد بلكه آن عذابها همچنان بيشتر ميشود. و نيز از اين روايت معلوم ميشود كه با نجات يافتن از مشكلات برزخ كه اصل مشكلات است، باز مشكلاتي در پيش است و هر عالَمي و هر منزلي از منازل آخرت، خطرات مخصوصي دارد كه انسان بايد پس از فشارهاي آن عالَم و تطهير شدن، از آن بگذرد. چيزي كه هست نجات يافتن از مشكلات عوالم بعدي براي كسي كه از خطرات برزخ نجات يافته آسانتر است. ملاقاتهاي برزخيان در عالم برزخ انسانها با قالبهاي نوري يا ابدان مثالي و برزخي بر اساس احکام خاص آن عالم با يکديگر ارتباط دارند. ابيبصير ميگويد: در خدمت امام صادق عليه السلام از ارواح مؤمنين سخن به ميان آمد. امام عليه السلام فرمودند: آنها همديگر را ملاقات ميکنند. عرض کردم؛ آيا ارواح با يکديگر ملاقات ميکنند؟ فرمودند: «نَعَمْ وَ يتَسائَلُونَ و يَتَعارَفُونَ حَتّي اِذا رَأيْتَهُ قُلْتَ: فلانٌ»؛ بلي با يکديگر گفتگو مينمايند و همديگر را ميشناسند و تو وقتي کسي را در آنجا ديدي ميگويي فلاني است.65 اهل برزخ دو نوع ملاقات دارند؛ يکي با اهل دنيا و يکي با همديگر که به شرح زير ميباشد: ملاقات با اهل دنيا با توجه به ماهيت عالم برزخ و احاطه و اشراف آن بر عالم ماده، ارواح انسانها در آن نظام با اختلاف مراتب، با عالم دنيا مخصوصاً با نزديکان خود مرتبط بوده و بر آنها اشراف دارند. راوي از امام صادق عليه السلام ميپرسد: آيا ميّت نزديكان خويش را در دنيا زيارت ميكند؟ امام ميفرمايند: بلي. ميپرسد: در چه مدتي و در چه فاصلهاي؟ميفرمايند: درجمعه و در ماه و در سال، به اندازه منزلت خود (عَلَي قَدرِ منزِلَتِه) به آنها سرميزند، پس اگر اهل و نزديكانش را در خير و خوبي ديد، مسرور ميگردد و اگر آنها را در بدي و حزن مشاهده كرد غمناك ميشود.66 ملاقات اهل برزخ با يکديگر ملاقات مؤمنين با همديگر در برزخ، ظهور «حُبّ فِيالله» آنها در دنيا است. همان دوستيهايي که براي خدا بود و براي رضاي خدا بهوجود آمده بود در آنجا ظهور ميکند و بسيار لذتبخش و آرامشدهنده است و يکي از عوامل انجذاب به سوي عالم قرب الهي است. و برعكسِ ملاقات مؤمنين در برزخ، ملاقات كفار است در آن عالم، آن ملاقات که از سر تخاصم و عناد بوده و نوعي از عذابهاي جهنم براي آنها است، صورت همان ارتباطهاي دنيايي اهل دنياست که در ملاقاتهاي خود اموال خود را به رخ همديگر ميکشيدند و به همديگر کبر ميفروختند. و همچنين است اُنسهاي دنيايي مؤمنين در برزخ که اگر براي خدا نبود؛ آن ملاقاتها در برزخ موجب آزار و نفرت است، در عيني كه از آن گريزي نيست، چون صورت همان اعمال دنيايي آنهاست. تمثل و تجسّم اوصاف و اعمال در برزخ وقتي متوجه باشيم كه ورود روح به برزخ، در حقيقت عبارت است از كنار رفتن حجاب و قرارگرفتن در آنچه كه باطناً در آن بوديم، پس مشخص ميشود عالم برزخِ هر كس چيزي نيست كه بعد از مرگ در آن وارد شود، بلكه با مرگ، حجابها كنار رفته و در آن عالم قرار ميگيرد و هر كدام از افكار و عقايد و اوصاف و اعمال خود را با چهره برزخي و باطني آنها مييابد، نه تنها براي هر كدام صورتي خاص مييابد، بلكه با روابط جديدي بين آنها و بين خود روبهرو ميشود. به طوري كه عقايد و اخلاق و اعمال حق براي او صورتهاي جذابي دارد و عقايد و اعمال باطل بر عكساند. انسان در حيات دنيوي خود به مرور در محدوده عقايد انتخابي خود قرار گرفته و در سيطره آنها ميافتد و همينطور به مرور با ادامة آن عقايد و تكرار آن اعمال و اخلاق در سيطرة اخلاق و اوصافِ مخصوص و اكتسابي خود قرار ميگيرد و نيز با تكرار يك سلسله اعمال منبعث از عقايد خاص و اخلاق به دست آمده، داراي روش عملي مخصوصي گشته و در سيطرة آنها ميافتد. که در اين رابطه قرآن فرمود: «كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَة»67 هر كس در سيطره آن چيزهايي است كه خود كسب كرده است. «اِلاّ اَصْحابَالْيَمين»68 مگر صالحين و آناني كه حبّ حضرت حق بر آنها حاكم است و از همه چيز آزادند و لذا به نحوي نيستند که حتي احساس کنند در سيطرة ملکات خود هستند. در نظام برزخي از طرفي عقايد و اوصاف و اعمال داراي صورت برزخي هستند، و از طرفي انسانها تحت سيطره آن صُوَر قرار دارند، مثل سيطرهاي كه غضب بر انسان غضبناك دارد. حال همين صفت تندخويي با صورت برزخي خود متمثل و ظاهر بوده و بر انسان مسلط ميشود و انسان را به سوي غضب الهي سير ميدهد، همانطور که غضب دنيايي منشأ اعمال ميگردد. چهرة دنيوي اعمال عمل را نبايد به حركات خارجي كه انسان انجام ميدهد محدود كرد، چرا كه ريشه اعمال، اراده و تصميم است كه آن نيز از يك سلسله عقايد سرچشمه ميگيرد و در واقع صورت اصلي عمل ريشه در باطن انسان دارد، همان عقيده و انگيزهاي كه موجب اشتياق شخص در عمل ميگردد در برزخ ظاهر ميگردد. پس در واقع وقتي ما عملي را در بيرون انجام ميدهيم، عملاً در درون خود حركت ميكنيم و مطلوب ما در انجام آن عمل، رسيدن به آن هدف دروني است و صورت دنيوي عمل همان حالتي است كه در درون انسان در دنيا موجب انجام عمل شده است. از طرفي هر عمل همچنانكه ظاهرش با عمل ديگر متفاوت است، صورت دروني آن نيز با عمل ديگر متفاوت است و به همين جهت براي هر عملِ عبادي ظاهر خاصي توسط شريعت توصيه ميشود تا حركت باطني و صورت باطنيِ مخصوص به خود را در درون انسان ايجاد نمايد و همچنانكه روح انسان بدون بدن مادي تكوّن و تحقق خارجي نمييابد، حركت دروني هر عملي هم بدون حركت ظاهري تكوّن نمييابد. و لذا كسي كه صورت نماز را انجام نميدهد، حركت دروني نماز را در خود ايجاد نخواهد کرد و نماز در شخصيت او تحقق نمييابد، و از طرف ديگر به اندازهاي كه در نمازش حضور قلب داشته باشد صورت آن نماز را به عنوان سرمايه در درون خود دارد و برايش بهعنوان صورتي معنوي باقي ميماند و در قيامت با آن روبهرو ميشود و از آن کمک ميگيرد، و چه بسا که انسان نصف يا کمتر از نصف عباداتش برايش ميماند، چرا که به همان اندازه حضور قلب داشته است. چنانچه حضرت باقر عليه السلام ميفرمايد: «اِنَّ الْعَبْدَ لَيَرْفَعُ لَهُ صَلواتُهُ نِصْفُها، وَ ثُلْثُها، وَ خُمْسُها، وَ رُبْعُها، فَما يَرْفَعُ لَهُ اِلاّ ما اَقْبَلَ عَلَيْها بِقَلْبِه، وَ اِنَّما اُمِرُوا بِالنَّوافِلِ لِيُتِمَّ لَهُمْ ما نَقَصُوا مِنَ الْفَريضَةِ»69 از نماز انسان، نصف يا يکسوم، يا يکپنجم، يا يکچهارم آن به سوي خداي متعال بالا برده ميشود، و بالا برده نميشود مگر آن اندازهكه اقبال قلبي داشته باشد، و اينكه به نوافل دستور داده شده، براي اين است كه از آن مقدار از فريضه که در انجام حضور قلب كوتاهي شده، تكميل گردد. وظيفة هر مسلماني اين است که براي حضور قلب در عبادات عوامل ايجاد خواطر را بشناسد و در دفع آنها بکوشد تا از عبادات خود نور لازم را کسب نمايد و در دنيا و آخرت از آن نور بهره گيرد. ابتدا بايد در کسب معارف حقه تلاش لازم را انجام داد، اعم از خداشناسي - آنطور که علي عليه السلام در نهجالبلاغه معرفي ميکنند - معادشناسي، نبوت و امامت، سپس بايد قلب را از حب دنيا و کينه و خشم به خلق پاک نمود و در زهد از دنيا و خوشبيني نسبت به خلق کوشش کرد و با توجه دائمي به جمال علي عليه السلام و ساير ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم در سيره و سنت آن عزيزان، از نور آن ذوات مقدس کمک گرفت تا آرامآرام خواطر فرو نشينند. إنشاءالله اعمال انسان باقي و در ارتباط با اوست هر موجودي و هر واقعيتي داراي نحوة وجودي خاصي بوده و براي خود، بقاء بخصوصي دارد. عقيده و فكر، اشتياق به هدف، تصميم و اراده، حركت دروني و به طور كلي همه خصوصيات دروني انسان، براي خود يك سلسه واقعيات عيني دروني هستند كه باقي ميباشند. منتها يك نحوه ارتباط با خود انسان دارند، چون صادر از اوست و لذا قائم به اوست. هر عملي را با خود انسان و در عالم او و در درون او به خوبي خواهيم ديد و حركتهاي دروني و ظاهري را با او و مرتبط به او خواهيم يافت. چنانچه قرآن ميفرمايد: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ وَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ»70 هر كس عمل خيري؛ حتي به سنگيني ذرّهاي انجام دهد آن را ميبيند، و همچنين اگر به سنگيني ذرّهاي عمل شرّ انجام دهد آن را ميبيند. جالب است كه ميگويد آن عمل را «ميبيند»، يعني عمل خير و شرّ تجسم مييابند و قابل رؤيتاند. يعني روح ما كه حقيقت ما است همين كه از بدن مادي منقطع شد و به عالم برزخ وارد گشت، با همه آنچه در خود و با خود دارد، وارد نظام جديدي ميگردد. پس طبق آيه فوق؛ عالم برزخ خصوصياتي دارد كه هيچ مرتبه از خصوصيات عقيدتي و اخلاقي و عملي درآن بيحساب نميماند، و نفس انسان چنان باز ميشود كه همه اين خصوصيات در جايگاه مخصوص به خود محفوظ خواهند ماند و اينكه هر يك از خصوصيات فوق جايگاه خاص خود را دارد يك مسئله تكويني است و نه قراردادي، يعني مثل رابطه علت با معلولِ خاص خودش است كه تخلف ناپذير است و نه مثل رابطه خيابان و يك طرفهبودن كه امكان تغيير آن عملي باشد، و حتي شفاعت و عفو در آن نظام، قوانين تكويني خاص خود را دارد. انسانها در قيامت با حقيقت عمل خود - اعم از عمل خوب يا بد- روبهرو ميشوند و از آثار آن متنعم يا معذّب ميگردند. از جمله اعمالي که فوقالعاده در برزخ و قيامت براي انسان مفيد است، هدايت کردن انسانها بهسوي حق و حقيقت است. چنانچه رسولخدا صلي الله عليه و آله والسلم به علي عليه السلام - و نيز به معاذ- فرمود: «لَاَنْ يهْدِياللهُ بِکَ رَجُلاً واحِداً خَيرٌ لَکَ مِنَ الدُّنْيا وَ ما فِيها»71 اگر خداوند به دست تو انساني را هدايت فرمود، اين کار براي تو از خير دنيا و هر آنچه در آن است بهتر است. و نيز از جمله اعمالي که آثار بسيار زيانبار براي انسان در برزخ و قيامت دارد، بدعتگزاريها است، يعني کارهايي را به اسم دين در بين مردم مطرح کنيم که از دين نباشد. پيامبرخدا صلي الله عليه و آله والسلم در اين رابطه فرمودند: اِياکَ اَنْ تَسَنَّ سُنَّةً بِدْعَةً فَاِنَّ الْعبْدَ اِذا سَنَّ سُنَّةً سَيئَةً لَحِقَهُ وِزْرَها وَ وِزْرَ مَنْ عَمِلَ بِها، قالَاللهُ تَعالي «وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ» وَ قالَ سُبْحانَهُ «ينَبِّؤُالاِنْسانُ يوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ اَخَّرَ»72 بپرهيز از اينکه بدعتي در ميان مردم ايجاد کني، چه بنده اگر سنت و گناه ناپسندي در بين مردم گذارد، هم گناه آن و هم گناه کسي که بدان عمل کند به او ميرسد، چنانکه خداوند تعالي فرموده «و آنچه را پيش فرستادهاند و آثار ايشان را مينويسيم» و نيز خداي سبحان فرموده « آنروز آدمي به آنچه فرستاده و به آنچه از پي او رسيده است، خبر داده ميشود». چنانکه ملاحظه ميشود، معناي بدعت تنها منحصر به تغيير صريح احکام دين و مخالفت با امر خدا و رسول او نميشود، بلکه شامل تمام اموري است که موجب انحراف از مسير حق شود، ولو آن امور بدعتهاي بينام و نشاني مانند مدسازي و مدپرستي، آداب و رسوم غلط و نادرست در شئون مختلف زندگي، توسعة اعتياد به مواد مخدّر و.... باشد؛ و يا اموري که به گونهاي مانع وحدت در افکار و قلوب شود و راه ايجاد تفرقه و شکاف را باز نمايد، چنانکه امامصادق عليه السلام در حديث زير، در تفسير بدعت به اين نکات دقيق و حساس پرداختهاند و خودرأيي و ناديدهگرفتن مراتب فضل و کمال ديگران را در امور، از مصاديق بدعت معرفي نمودهاند. ميفرمايند:«مَنْ دَعَا النّاسَ اِلي نَفْسِهِ وَ فِيهِمْ مَنْ هُوَ اَعْلَمُ مِنْهُ فَهُوَ مُبْتَدِعٌ ضالٌّ»73 هرکس مردم را بهسوي خود فرا خواند، در حالي که در ميان آنها فرد عالمتر و آگاهتر از او وجود داشته باشد، او بدعتگزار گمراهي است! هنر انسان بصير آن است که سعي کند در عالم پس از دنيا در آن تنهايي محض که او هست و آنچه انجام داده است، بهترين شرايط را براي خود ايجاد کند و طوري عمل کند که در اطراف خود سراسر صورتهايي با انوار الهيه داشته باشد، و گرنه با انواع آزارها و با صورتهاي مخصوص به خود روبهرو ميشود. بنا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه»: «انساني كه در دنيا همه حيثيات خود را تحت يك حيثيت درآورده و تمامي قوّههايش ضعيف و مثلاً از شعبات و عُمّال قوّة شهويه گرديده، وقتي به عالم آخرت منتقل ميشود، مبدأ فعالهاش قوّة شهوت خواهد بود با شدت بيشتر، به طوري كه بقيه قوا را تحت حكومت خود درآورده، بدنِ مناسب خود را انشاء ميكند و يك عائله شهواني تشكيل ميدهد. به همين ترتيب اگر قوّة غضبيه فعال باشد، آن قوّه ساير قوا را تحتتأثير خود قرار داده و يك عائله غضبيه تشكيل ميدهد و به تناسب مبدأ، درندههايي از سباع غضبناك، مراتب ديگر شخص را مورد حمله قرار ميدهند، و مانعي هم ندارد كه مرتبهاي از مراتب نفس، مبدأ تألّم مرتبه ديگر باشد. و همين طور اگر مادّة آخرتي شخص، قوّة واهمه و شيطنت باشد و بقيه قوا مسخّر آن باشند، در آخرت به صورت شيطان ظاهر شود و تشكيل عائله شيطاني ميدهد. در مقابل امور مذكور، مادّة آخرتي سعداء، «قوّة عاقله» است كه انسان ميتواند اين قوّه را زنده و فعال كند تا قواي ديگر مسخر و عامل او شوند... در اين صورت در آخرت، قوّة عاقله مبدأ فعاله و مادّه او خواهد بود».74 صورت باطني اعمال از نظر قرآن قرآن ميفرمايد كه در قيامت به انسان ميگويند: «لَقَدْ كُنْتَ في غَفْلَةٍ مِنْ هذا، فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطائَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديد».75 تو اي انسان از اين صحنه در غفلت بودي تا اينكه ما پرده را از برابر تو برداشتيم، پس چشم تو امروز بيناتر گرديده است. ملاحظه ميكنيد كه ميگويند: «من هذا» يعني «از اين» در غفلت بودي، يعني اين صورت در درون تو بود ولي تو از آن غافل بودي. و نيز قرآن ميفرمايد: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ اَنَّ بَيْنَها وَ بَيْنَهُ اَمَداً بَعيداً وَ يُحَذِّرُكُمُ اللهُ نَفْسَهُ وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالْعِباد».76 روزي كه هركسي هركار خيري انجام داده، نزد خود مييابد و نيز هر كار بدي را، و آرزو ميكند كه اي كاش بين او و بين كار بد او فاصله زيادي بود، و خداي متعال شما را از غضب خود و از عقاب خود ميترساند و او به بندگانش رئوف است. طبق آيه فوق همه انسانها در روز قيامت، عمل خود را حاضر ميبينند و خودِ عمل را مييابند، چه عمل خوب و چه عمل بد، و آن كس كه داراي عمل بد است آرزو ميكند كه اي كاش بين او و بين كار بد او فاصله زيادي بود. اين نشان ميدهد كه انسان با صورت دنيوي عملِ بد روبهرو نميشود و گرنه آرزوي دوري از آن را نداشت، بلكه باطن عمل بد است كه آزار دهنده است و انسان ميخواهد از آن فرار كند. مانند ستوران در وقت آب خوردن* چونعکسخويش ديديم، ازخويشتنرميديم آري هر عملي يك صورت دنيايي دارد که در دنيا با آن روبهروييم و يک «صورت برزخي» دارد كه در برزخ با آن روبهرو ميشويم و يك «صورت قيامتي» که در قيامت با آن روبهرو ميشويم. چنانچه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «چون متوفّي با صورت برزخيِ مال و فرزند و عمل خود روبهرو شد و مال به او گفت: من كفن تو را تأمين ميكنم، و صورت برزخي فرزند گفت: من تو را به قبرت ميرسانم، عمل ميگويد:«اَنَا قَرينُكَ في قَبْرِكَ وَ يَوْمَ حَشْرِكَ حَتّي اُعْرِضَ اَنَا وَ اَنْتَ عَلي رَبِّك»77 من با تو در قبر هستم و همچنين در روز حشر با تو ميباشم تا هم من و هم تو به پروردگارت عرضه شويم». يعني عمل انسان در هر مرحلهاي با صورت خاصي كه متناسب با همان مرحله است متمثل ميگردد و به همين جهت هم حشر و برزخ متفاوت است. در روايت داريم كه وقتي عمل صالح انسان مؤمن براي او متمثل ميشود، از او ميپرسد تو كيستي؟ و او در جواب ميگويد: «اَنَا عَمَلُكَ الصّالِح»78 من عمل صالح توام. يعني انسان در برخورد اول با صورت باطني عمل صالح خود ناآشنا است و آن را نميشناسد و تعجب ميكند كه چگونه عمل صالح او به صورت يك ملك در آمده و همراه و يار غمخوار او شده است. و به همين جهت مولوي به ما تذكر ميدهد كه نبايد انتظار داشت عمل و جزاي آن به يك شكل باشد. ليك نبود فعل، همــرنگ جـزا* هيچ خدمت نيست همرنگ عطا بنابراين ما در برزخ و قيامت با باطن عمل و حقيقت خود روبهرو ميشويم، آن باطن و حقيقتي که در اثر انجام عمل دنيايي در درون نفس ما ايجاد شده است و ما به قصد رسيدن به آن حالت روحي به آن عمل دست زديم. تمثل برزخي نماز، زكات، روزه، حج، خدمت به مؤمنين و ولايت در كتاب محاسن برقي از امام باقر يا امام صادق«عليهماالسلام» نقل ميكند كه: «اِذا ماتَ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنِ دَخَلَ مَعَهُ في قَبْرِه سِتَّةُ صُوَرٍ، فيهِنَّ صُورَةٌ هي اَحْسَنَهُنَّ وَجْهاً وَ اَبْهاهُنَّ هَيْئَةً وَ اَطْيَبَهُنَّ ريحاً وَ اَنْظَفَهُنَّ صُوَرةً. قال: فَيقِفَ صورةٌ عَنْ يَمينِهِ، وَ اُخْري عَنْ يَسارِه، وَ اُخْري بَيْنَ يَدَيْه، وَ اُخْري خَلْفَهُ، وَ اُخْري عِنْدَ رِجْلَيهِ، وَ تَقَفَ الَّتي هِيَ اَحْسَنَهُنَّ فَوْقَ رَأْسِهِ. فَاِنْ اَتي عَنْ يَمينِهِ مَنَعَتْهُ الَّتي عَنْ يَمينِهِ، ثُمَّ كَذلِكَ اِلي اَنْ يُوْتي مِنَ الْجِهاتِ السِّتْ. قالَ: فَتَقُولُ اَحْسَنَهُنَّ صُورَةً وَ مَنْ اَنْتُمْ جَزاكُمُ اللهُ عَنّي خَيْراً ؟ فَتَقُولُ الَّتي عَنْ يَمينِ الْعَبْد: اَنَا الصَّلوة ، وَ تَقُولُ الَّتي عَنْ يَساره: اَنَا الزَّكاة، وَ تَقُولُ الَّتي بَيْنَ يَدَيْه: اَنَا الصِّيام، وَ تَقُولُ الَّتي خَلْفَه: اَنَا الْحَجُّ وَ الْعُمْرَة، وَ تَقُولُ الَّتي عِنْدَ رِجْلَيْه: اَنَا بِرُّ مَنْ وَصَلْتَ مِنْ اِخْوانِك، ثُمَّ يَقُلْنَ: مَنْ اَنْتَ؟ فَاَنْتَ اَحْسَنُنا وَجْهاً، وَ اَطْيَبُنا ريحاً، وَ اَبْهانا هَيْئَةً، فَتَقول: اَنَا الْوِلايَةُ لِآلِ محمَّدٍ صلي الله عليه و آله والسلم.79 وقتي كه بنده مؤمن وفات نمود، شش صورت با وي داخل قبر(برزخ) ميشوند، در حاليکه يک صورت در ميان آنها از بقيه صورتها از لحاظ قيافه زيباتر و از جهت هيكل جذابتر و از نظر رايحه، خوشبوتر و از لحاظ شكل، پاكيزهتر است. امام عليه السلام فرمود: پس صورتي در طرف راست او قرار ميگيرد و صورتي ديگر در طرف چپ وي، يكي ديگر در مقابل و يكي در پشت سر او، يكي نزد پاهاي وي و صورتي كه از همه زيباتر است در بالاي سر او. پس اگر گرفتاري و خطري بخواهد از طرف راست به وي متوجه شود ، صورتي كه در طرف راست است از آن ممانعت ميكند، سپس همين طور از هركدام از جهات ششگانه گرفتاري و خطري كه ميخواهد به سوي او متوجه گردد، از جانب آن صورتها ردّ ميشود. امام عليه السلام فرمود: پس صورتي كه از همه زيباتر است به بقيه صورتها ميگويد: خداي متعال به شما از جهت من جزاي خير عنايت بفرمايد، شما چي، و كي هستيد؟ پس صورتي كه در طرف راست بنده مؤمن است ميگويد: من نماز هستم، و صورتي كه طرف چپ وي ميباشد، ميگويد: من زكات هستم. صورتي كه مقابل او است، ميگويد: من روزه هستم، و صورتي كه در پشت سر اوست، ميگويد: من حج و عمره ميباشم، صورتي كه طرف پاهاي اوست، ميگويد: من سعي در خدمت و وصلت به برادرانت هستم. سپس اين صورتها به آن صورت زيباتر از همه ميگويند: تو كه از همه ما از لحاظ قيافه زيباتر و از جهت رايحه خوشبوتر و از نظـر هيـكل، جـذّابتر ميباشـي، چـي و كـي هستـي؟ جواب ميدهد: من «ولايت» آلمحمّد صلي الله عليه و آله والسلم ميباشم». در اين روايت به «صورت برزخي» يا « تَمَثُّل و تجسم برزخيِ » نماز، زكات، روزه، حج و عمره، سعي در خدمت و وصلت برادران ديني و ولايت اهل بيت عصمت، اشاره شده است. و از آن برميآيد كه حقيقت كلي هر يك از اين اعمال در عالم برزخ به طور جداگانه مُتَمَثَّل ميگردد كه آن صورتها وَراي اين اعمال ظاهري، در باطن انسان ايجاد ميشود، صورتهايي كه به ظاهر شبيه اعمال ما نيست، و قرارگرفتن هر يك از اين صورتها در جانب خاص خودشان بيحساب نيست. از اين روايت برميآيد كه اعمال عبادي ما مثل نماز و روزه و.... گرفتاريها و عذابهاي برزخي را از انسان دور ميكند. در زندگي دنيوي، انسان در معرض اغوائات شيطاني و وساوس نفساني بوده و لحظه به لحظه در معرض لغزشها و معصيتهاي متنوع ميباشد و شيطان از راست و چپ و از پشت سر و مقابل، متوجه انسان است80 و عقايد حق و اخلاق فاضل و اعمال صالح، انسان را در دنيا از اين اغوائات شيطاني حفظ ميكند و همين وضع دروني ما بعد از مرگ به صورت ديگري متمثل ميگردد و عبادات انسان به صورتهايي زيبا اطراف انسان را گرفته و مانع راه يافتن آتشها و ظلمتها و فشارهاي هولناك هستند. چنانچه نماز مانع راه پيداكردن عذابهاي متوجه از جانب راست، ميشود و زكات و انفاق مالي با صورت مثالي خود، مانع عذابهاي متوجه از جانب چپ، ميگردد، تا آنجا كه پذيرفتن ولايت اهل بيت صلي الله عليه و آله والسلم با صورت مثالي خود، بالاي سر انسان قرار گرفته و موجوديت و حيات صورتهاي مثاليِ عبادات را تضمين ميكند. چون با پذيرفتن ولايت امام معصوم، در واقع انسان جهت کلي خود را بهسوي کمال واقعي شکل ميدهد و در آن صورت است که بقية اعمال ميتوانند در جهت نزديکي به آن کمال کمک کنند. و نيز در راستاي تمثّل اعمال در روايات داريم: «هركس قلب مؤمني را مسرور كند، خداي تعالي از همان سروري كه وارد آن قلب كرده، مخلوقي خلق ميكند كه اين مخلوق به هنگام مرگ و در برزخ او را ملاقات نموده و به او ميگويد: اي دوست خدا، مژده باد تو را كرامتي از خدا و رضوان او، و آن مخلوق همواره همراه اوست».81 اينگونه از روايات ميخواهد ما را متوجه كند كه عملِ شرعيِ ما، در آن دنيا يك تجسم برزخي دارد كه از ما جدا نيست و موجب آرامش و سرور ميشود و در واقع زندگي برزخي ما را تشكيل ميدهد و اين دنياي ما نيز از نقش و تأثير آن صورت برزخي بيبهره نيست. آنچه در دنيا دروني است، در برزخ و قيامت بيروني است عالَم ظاهري در برزخ و قيامت كه زندگي آن دنيايي ما را تشكيل ميدهد، همه همان صورتهاي برزخي و قيامتي است كه از درون ما به بيرون آمده است، و لذا قرآن در خصوص جهنم ميفرمايد: «نارُ اللهِ الْمُوقَدَةُ، اَلَّتي تَطَّلِعُ عَلَي الْاَفْئِدَةِ، اِنَّها عَلَيهِمْ مُؤصَدَةٌ، في عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ»82 جهنم آتشي است كه خدا برافروخته، كه از درونِ قلبها به بيرون ميآيد، و در ستونهاي پي در پي، اهل جهنم را احاطه ميكند. پس ملاحظه ميكنيد كه ميفرمايد آن آتش از قلب انسان بيرون ميآيد، پس جهنم همان هوسها و گناهاني است كه قلب انسان با آن اُنس داشته حالا با بيرونآمدن، او را اشغال كرده و در اطراف او، او را احاطه نموده است، و مانند همين نوع اشغال براي اهل بهشت هست، منتها صورتهاي ناشي از عقايد پاک و اخلاق نيك و اعمال صحيح اطراف او را پُر ميكند. دليل فلسفي جسمانيبودن عقايد و اعمال در بارة چگونگي ظهور و ايجاد عقايد و اخلاق و اعمال باطني در بيرون به دو نکته بايد توجه داشت؛ يکي توجه به قوة واهمة انسان که به عقايد و نيات انسان صورت ميدهد و در تعريف قوة واهمه ميگويند؛ قوهاي که به مفاهيم صورت ميدهد به طوري که قوة واهمه مثلاً با توجه به معني دشمني، صورت مناسب آن را در موطن خيال ايجاد ميکند و لذا به هر معنايي صورت مخصوص به خود را ميدهد. نکتة دوم اينکه چون نفس انسان از مشغوليات حس آزاد گردد و ديگر مشغول تدبير بدن نباشد، قدرت زيادي در ايجاد صورتها در بيرون پيدا ميکند - کاري که انبياء و اولياء حتي ميتوانند در دنيا انجام دهند و مطابق صورتي که در ذهن خود اراده کردهاند، آن را در بيرون ايجاد کنند - حال در برزخ و قيامت در نتيجه قدرت ايجادي که نفس انسان - اعم از کافر و مؤمن - پيدا کرده است، آنچه توسط قوة واهمه در موطن خيالِ خود ايجاد کرده است، در بيرون نيز بهوجود ميآورد. حال اگر قوة واهمه مؤدّب به ادب الهي شده باشد از طريق ارتباط با عالم معني در اطراف خود صورتهاي ملائم فطرت پديد ميآورد و بهشت خود را ميسازد، و اگر در طول زندگي با عالم غيب و عالم معني رابطهاي نداشته و تحت تأثير القائات شيطان بوده است، قوة واهمة او در آن عالم صورتهاي آزاردهندهاي که متضاد با فطرت انسان است و شرع از آنها خبر داده، به اذن الهي ايجاد مينمايد که آن صورتها اطراف او را احاطه ميکند و جهنم او را تشکيل ميدهد. از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم داريم: «هركس ميخواهد عالَم او در قبر از مُؤَذِّيات زميني كه آسايش و آرامش او را به هم ميزنند، محفوظ باشد، بايد در مساجد سكونت بيشتري داشته باشد».83 اين روايت ميرساند كه تمثّل باطنيِ سكونتِ بيشتر در مسجد طوري است كه مانع آزار مؤذّيات زميني است. يعني خصوصيات دروني و روحي كسي كه در مساجد سكونت بيشتر دارد چنين است كه در درون او به جهت اشتغال به معنويات از ورود به مسائل مادي و زميني و افكار و خيالات و خوشيها و ناخوشيهاي دنيايي در امان بوده و اين نوع اوهام به عالم درونِ او راه پيدا نميكند. در نتيجه خصوصيات دروني كسي كه در عالم معنويات است - مثل سكونت در مساجد- اين چنين است كه درون او جايگاه مسائل زميني و امور مادي نيست، و همانطور كه در زندگي دنيا يك آرامشي سراسر زندگي او را پر كرده است، صور برزخيِ ناشي از اين زندگي به نحو شديدتر همة شخصيت او را متأثر ميكند و از درون و بيرون با آن صور نوراني زندگي ميکند، نه اينكه صورتهاي برزخي و قيامتي، يك صورتي خارج از شخصيت انسان باشند. اگر در درون خود دقت كنيم خواهيم ديد كه گاهي بعضي از عقايد ما با بعضي از اخلاقيات ما در تضاد است - مثلاً معتقديم از اين مسئله بايد به راحتي گذشت، ولي اخلاقاً نميتوانيم بر خود مسلط باشيم - و گاهي هم اخلاق و عقايدمان با هم سازگار هستند، و هم چنين گاهي عقايد و اخلاقما با خود ما سازگار و گاهي ناسازگار است. گاهي از اخلاق خويش راضي هستيم و گاهي از آنها زجر ميكشيم و همه اينها در اعمال ما جلوه ميكند. حال متوجه باشيد همه اينها با همه اين روابط و خصوصيات در عالم برزخ با صورت برزخي خود متمثّل ميشوند. اينجاست كه متوجه ميشويم چنين وضع عجيبي را نه چشمي ديده و نه گوشي شنيده و نه الفاظ ميتوانند ترسيم كنند. در حالي كه ميدانيم تمثّل هر يك از عقايد و اخلاق در آن حالت، عجيب و تحيّر افزا است. در راستاي تجسمداشتن اعمال و عقايد و اخلاق، حضرت رسولالله صلي الله عليه و آله والسلم ميفرمايند: «لَوْ كانَ الْخَرْقُ خَلْقاً يُري ما كانَ شَيْئٌ مِمّا خَلَقَ اللهُ اَقْبَحُ منه».84 اگر تندخوئي بهصورت مخلوقي در بيايد كه ديده شود، چيزي از آنچه خداي متعال خلق كرده، زشتتر از آن نيست. شايد در اين روايت به صورتِ مثالي و برزخي تندخويي اشاره شده كه آن صفت، داراي چنين صورتي است و در آن عالم بر انسان سيطره دارد. تمثّل صفات حيواني و صفات كريمه در برزخ بعضيها در زندگي دنيوي با در پيش گرفتن مسير ضلالت، به طور كلي از خصوصيات انساني بيبهره شده و حقيقت انساني خود را از دست دادهاند و در حد بدن دنيوي انساناند، ولي در آن سوي اين شكل ظاهري هيچگونه خبري از خصوصيات انساني نيست مگر مجموعهاي از رذائل و صفات حيواني، كه مسلم اينها در آن سوي عالم ماده به عنوان يك انسان نيستند، بلكه صورتي را كه حقيقت آنها اقتضاء ميكند، خواهند داشت. چنانچه در اين دنيا رابطهاي بين روح گرگ و بدن او هست، در آن دنيا انسانهايي كه روح گرگ براي خود پديد آوردند، بدني همانند همان روح خواهند داشت، و اين فرصت دنيايي بودكه مانع شد در اين دنيا صورت گرگياش ظاهر شود، ولي با طي عالم ماده، روح او با بدني مناسب آن روح ممزوج ميشود و لذا قرآن فرمود: «وَ اِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَت» يعني؛ قيامت وقتي است كه روحها با ظاهرها متحد است. هر خُلقي از اخلاق نيکو به تناسب خود با چهره مثالي بسيار زيبا كه در مراحل مختلف زندگي براي انسان نعمتي بوده و خطرات و ناگواريها را از او دور نموده است، متمثّل ميشود. در همين راستا پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم ميفرمايند: «لَوْ کانَ الرِّفْقُ خَلْقاً يري، ما کانَ فيما خَلَقَ اللهُ شَيئٌ اَحْسَنَ مِنْه». «اگر صفت رفق و مدارا به صورت مخلوقي بود كه ديده ميشد، چيزي در ميان آنچه خداي متعال خلق كرده است، زيباتر از آن نبود».85 تمثّل عقايدِ حق و عقايد باطل عقايد حق و عقايد باطل نيز صورت برزخي و صورت قيامتي مخصوص به خود را دارند كه توجه به روايت زير نكات دقيقي را روشن ميكند: قال الامام الصادق عليه السلام: «ما مِنْ قَبْرٍ اِلاّ وَ هُوَ ينْطِقُ کُلَّ يوْمٍ ثَلاثَ مَرّات: اَنَا بَيتُ التُراب، اَنَا بَيتُ الْبَلاء، اَنَا بَيتُ الدّود».86 هيچ قبري نيست مگر اينكه هر روز سه بار ميگويد: من خانه خاكي و خانه گرفتاريها و خانة مؤذّيات زميني هستم. يعني قبر يا عالم برزخ که عالَمي است داراي حيات و شعور، از حقيقت خود خبر ميدهد که هرکس در دنيا گرفتار دوستي دنيا بود، در عالم برزخ گرفتار قبري است همراه با صورت برزخي همان گرفتاريهاي دنيا و همان افکار آزاردهندة دنيايي و هرچه از زمين و زندگي زميني برده است در عالم برزخ با خود و در پيش خود دارد. و معلوم است که جنس اين قبر، جنس مادة بيجان نيست، بلکه جنس مجردات مثل جنس نفس انسان است و در واقع عالمي است که همة اطراف آن داراي شعور است. سپس امام عليه السلام فرمودند: وقتي بنده مؤمني به قبر وارد شود، قبر به او ميگويد: خوش آمدي، قسم به خداي متعال من تو را آن وقت كه برروي زمين راه ميرفتي دوست ميداشتم، حال كه به درون من راه يافتهاي بيش از پيش تو را دوست ميدارم و به زودي خواهي ديد براي تو چه چيزي در اينجا هست. پس عالَم او به اندازهاي كه چشم او كار ميكند وسعت يافته و بابي به روي او باز ميشود كه جايگاه خود را در بهشت مشاهده ميكند. از همان دري كه به روي او باز شده، شخصي بيرون ميآيد كه چشمان وي هرگز چيزي زيباتر از آن نديده است. به آن شخص بسيار زيبا ميگويد: اي بنده خدا، من چيزي زيباتر از تو نديدم. آن صورت زيبا گويد: من عقيده تو هستم كه داشتي «اَنَا رَأْيُكَ الْحَسَنُ الَّذي كُنْتَ عَلَيْه» و عمل صالحي كه انجام ميدادي، هستم «وَ عَمَلُکَ الصّالِحُ الَّذي کُنْتَ تَعْمَلُه». سپس روحِ بندة مؤمن اخذ گرديده و در بهشت، در همان جايگاه خويش كه مشاهده كرده بود، قرار داده ميشود. و بعد به او گفته ميشود با تمام آرامش و روشنيِ چشم، آرام باش. پس به طور مرتب نسيمي از بهشت به جسم او ميرسد كه لذت و خوبي آن را تا روزي كه مبعوث ميشود، مييابد. امام عليه السلام در ادامه فرمودند: و وقتي كافر به قبر وارد شود، قبر به او ميگويد: خوش مباد بر تو، قسم به خداي متعال كه من تو را آن وقت كه بر روي زمين راه ميرفتي، مبغوض ميداشتم، حال كه به درون من راه يافتهاي چگونه خواهد بود و به زودي اين امر را خواهي ديد. پس او را فشاري ميدهد و به صورت ذرّات ريز متلاشي ميكند و باز به همان حالي كه داشت، برگردانيده ميشود و بابي به سوي آتش به روي او باز ميگردد و جايگاه خود را در آن ميبيند. سپس از همان دري كه باز شد، شخصي بيرون ميآيد كه هرگز كسي زشتتر از آن ديده نشده است. به آن صورت زشت ميگويد: اي بندة خدا، تو كيستي؟ من چيزي زشتتر از تو نديدهام ! در جواب ميگويد: من عمل بد تو هستم كه انجام ميدادي و عقيده و رأي ناپاك تو هستم. امام عليه السلام فرمود: سپس روح وي اخذ شده و در همان جايگاه خود كه در آتش ديده بود، قرار داده ميشود. پس به طور مدام سوزي به جسم او ميرسد كه درد و سوزش آن را تا روز قيامت در جسم خود مييابد و خداي متعال مسلط ميگرداند بر روح او 99 مار بزرگ كه به او نيش ميزنند، كه اگر يكي از آن مارها بر زمين بدمد، امكان ندارد ديگر زمين چيزي بروياند».87 روايت بسيار عميق مذکور، ما را متوجه ميكند همانطور كه در زندگي دنيوي وقتي باب ايمان يا باب عقايد حق به روي قلب انسان باز شود، در حقيقت باب بهشت به روي انسان باز شده است، همين حالت دروني در برزخ صورت خاص خود را مييابد و باب بهشت بر جان انسان گشوده ميشود و باز شدن بابي از جهنم، تمثّل برزخي همان عقايد باطل دنيوي است. باز بايد فراموش نكنيد اينكه ملاحظه ميفرماييد قبر يا برزخ سخن ميگويد، به جهت آن است كه جنس آن از عالَم مجردات است و لذا علاوه بر اينكه فهم و شعور دارد و شخصي كه وارد آن ميشود را ميشناسد، قدرت تكلم نيز دارد. همچنانكه خود ما بعضاً با خودمان از طريق نفسِ مجردمان سخن ميگوييم. «زمـان» در برزخ با توجه به اينكه زمان مربوط به حركت ذاتي عالم ماده است و چيز مستقلي نيست که خارج از ذات اشياء ماده موجود باشد و برهان حركت جوهري ملاصدرا«رحمةاللهعليه» اين نكته را به خوبي روشن ميكند.88 پس زمان به آن معني که در عالم ماده مطرح است، در عالم برزخ وجود ندارد، چرا كه در آنجا حركت و تغييرِ قوه به فعل معني ندارد و چنين نيست كه يك موجود برزخي دگرگون بشود و صورتي را از دست بدهد و صورت ديگري به خود بگيرد. موجود برزخي، فعليت محض و صورت محض با حدود و مقدار معين است. مثل صور ذهني انسانها است كه ميتواند سالها به صورت ثابت در ذهن بماند، مانند ماده نيست كه خود به خود دگرگون شود، بلكه آن صورت ذهني اگر هم از ذهن ما پنهان شد، پس از سالها ميتوان به همان نحو اوليه باز آن را در ذهن آورد. مثل پديدههاي عالم ماده نيست كه پس از گذشت سالها تغيير كرده باشد و آن صورت قبلي نباشد، و چون تغيير در ذات آن صور ذهني واقع نميشود، زمان هم كه حاصل حركت است در آنجا مطرح نيست. آري درست است که نفس انسان ميتواند صورت ذهني را به حالات مختلف در آورد و در عين حال آن را به حالت اوليه برگرداند، در اين حالت آن صورت ذهني ثابت بود، ولي نفس صورتهاي ذهني ديگري در كنار آن صورت ذهني ابداع و ايجاد كرد و اين نوع تغيير غير از تغييراتي است كه در عالم ماده انجام ميشود كه شئ اوليه تغيير ميكند و شئ جديدي به وجود ميآيد. تبدلات برزخي مثل تبدلاتي است كه نفس روي صُور ذهنيه انجام ميدهد. و لذا حرکت به معني حرکت و تغييرِ موجود در دنيا در عالم برزخ نيست و چون زمان، حاصل حرکت است و چون حرکت در عالم برزخ نيست، پس زمان در آن عالم وجود ندارد، و معني ندارد کسي بگويد انسان چه مدت در برزخ بهسر ميبرد، بلکه بايد متوجه بود که انسان در برزخ همچنان «بودن و بقاء» خود را دارد و در بودن خود، همراه با حالات و افکار خود بهسر ميبرد، حالا اگر حالات و افکار او خلاف فطرت او بود، معذّب است. از اين جهت برزخ؛ عالم جديدي است که بايد انسان در دنيا با شناخت عالم برزخ، خود را براي آن عالم آماده کند. به گفتة مولوي: روز مرگ اين حسِّ تو باطل شود* نور جان داري که يار دل شود؟ در لَحَـد کِاين چشم را خاک آکند* هست آنچـه گور را روشن کند؟ آنزمان کاين دست وپايت بَردَرَد* پَرّ و بالت هست تا جان بر پَرَد؟ کساني که مبتلا به حبّ شهوات و زينت دنيا و امثال آن هستند، در آنجا بيچاره ميشوند. چون بعد از مفارقت از دنيا و عالم محسوس، معشوق خود را که دنيا و شهوات دنيايي بود نمييابند. انسانها براي اين دو روزه که ميدانند ثباتي در آن نيست، چه کوششها و تقلاّهايي ميکنند، بايد از خود پرسيد؛ براي آن عالم که بر طبق حکم فطرت بهسر ميبرد، و زندگي هم زندگي ابدي است، چه کوششهايي بايد بکند؟ زين همه انواع دانش روز مرگ* دانش فقر است ساز راه و برگ آب دريـا مـرده را بر سـر نهد* وَر بود زنـده، ز دريا کي رهد؟ چونبمردي تو ز اوصافبشر* بحـر اسرارت نهد بر فـرق سر بايد علمي داشت که بتوان در ابديت با آن زندگي کرد، علم به دنيا براي زندگي دنيايي خوب است، ولي بايد علمي هم داشت که آنجا بهکار آيد، علم به بندگي و فقر ذاتي خود و علم به خدا و قيامت. وگرنه اگر با همين علوم دنيايي، خود را مشغول کرديم و مؤمنين را نيز که از علوم معنوي بهره دارند تحقير نموديم، در آن دنيا همهچيز خود را فاني و بر بادرفته ميبينيم. گفت: ايکهخلقان راتو خر ميخواندهاي* اينزمانچونخربراين يخماندهاي گر تـو علامـهي زمـاني در جهان* نَکْ فناي اين جهان بين وين زمان صد سال در عالَم بي زماني از نمونههاي بيزمانيِ برزخ، داستان حضرت عُزَير است كه قرآن ميفرمايد: «أَوْ كَالَّذِي مَرَّ عَلَى قَرْيَةٍ وَهِيَ خَاوِيَةٌ عَلَى عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّىَ يُحْيِـي هَـَذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل لَّبِثْتَ مِئَةَ عَامٍ فَانظُرْ إِلَى طَعَامِكَ وَشَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانظُرْ إِلَى حِمَارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ آيَةً لِّلنَّاسِ وَانظُرْ إِلَى العِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ».89 «آن حضرت عبورش به منطقهاي افتاد كه خانهها همه خراب شده بودند و گويا استخوانهاي مردم آن جا برروي خاك افتاده بود. گفت: چگونه اينها را خداي متعال زنده ميكند؟ پس خداوند او را به مدت صد سال ميراند و سپس زنده نمود و به او گفت: چه مدت در اينجا ماندي؟ گفت: يك روز يا بعضي از روز را. خداوند فرمود: ولي صد سال اينجا ماندي، حال بنگر به طعام و شرابت كه تغيير نكرده و بنگر به الاغت. و بايد تو را آيت و نشانهاي براي مردم قرار بدهم و باز بنگر به استخوانهاي الاغ كه چگونه آنها را بلند ميكنيم و پيوند ميدهيم و سپس گوشت را به آنها ميپوشانيم. پس وقتي مسئله براي او روشن شد، گفت: ميدانستم كه خدا بر همه چيز قادر است». خداوند طعام و شراب او را با اينكه صد سال از آنها گذشته بود به همان صورت حفظ نمود و الاغ او را كه نسبت به طعام و شراب امكان ماندنش تا مدتي بيشتر است، ميراند تا او به قدرت حق در حفظ و ميراندن، با شهود غيبي پيببرد و عيناً مشاهده كند كه مسئله زمان و بود و نبود آن و طولاني بودن و كوتاه بودن آن در مقابل قدرت خداوند هيچ نقشي ندارد. آنچه مهم است اين قسمت آيه است كه ميفرمايد: «فَاَماتَهُ اللهُ مِأَةَ عامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ» يعني او را خداوند صد سال ميراند و سپس زنده نمود، كه حاكي از آن است كه روح او بر اساس محاسبات عالم دنيا صد سال در عالم ديگر يعني در برزخ يا فوق برزخ بوده است. با اين حال وقتي از او سؤال ميشود « كَمْ لَبِثْتَ؟» چقدر در اينجا مكث نمودهاي؟ بر خلاف واقعيت دنيا كه صدسال گذشته است، ميگويد: يك روز يا قسمتي از يك روز. و خداوند ميفرمايد: «بَلْ لَبِثْتَ مِأَةَ عامٍ» بلكه صد سال است در اينجا ماندهاي. حال سؤال اين است كه چرا اين پيامبر خدا با اينكه بر اساس محاسبات دنيايي صد سال در برزخ يا عالم فوق برزخ بوده است، در جواب ميگويد: يک روز يا كمتر از آن مكث كردهام؟ اينجا است كه معلوم ميشود در عالم برزخ، يا فوق آن، زمان نميگذشته تا او حس كند. و خداوند با اين واقعه اين سرّ را براي بشريت روشن فرمود و فهماند كه عوالم فوق زمان را نميشود با مقياسهاي زماني محاسبه نمود. و اساساً فوق زمان، قابل انطباق به زمان نميباشد لذا حضرت حق در واقع ميخواست به او بفهماند كه مكث تو در عوالم اخروي و در عالم بعد از مرگ با محاسبات زماني قابل اندازهگيري نيست. و اما اگر ميخواهي كه بر اساس محاسبات اهل دنيا بداني چه مدتي در عالم بعد از مرگ هستي، بدان مدت صد سال است. غير قابل توصيف بودن برزخ در سوره يس آيه26، داستان آن انسان پاكي را ميآورد كه چون وارد برزخ شد گفت: اي كاش قوم من مي دانستند كه چگونه خداوند مرا مورد مغفرت خود قرار داد و مرا بزرگ داشت. « قيلَََََ ادْخُلِ الْجَنَّةَ، قالَ يالَيْتَ قَومي يَعلَمُونَ بِما غَفَرَلي رَبّي وَ جَعَلَني مِنَ الْمُكْرَمينَ». اين آيه مي رساند آنقدر عالم برزخ براي مؤمنين واقعي زيباست وآنقدر وضعشان در آن عالم خوب است كه آرزو مي كنند اي كاش بقيه هم اين را ميدانستند، به طوري كه وقتي با آن عالم روبهرو ميشوند متوجه آن همه وصفي كه توسط پيامبران از برزخ شده بود ميگردند؛ بدون آنكه در وصف پيامبران نقصي باشد، ولي اينقدر عجيب است كه در الفاظ نميگنجد. از همين نظر است كه مؤمنين، بعد از مرگ و ورود به برزخ وبا برخورداري از حيات سعيد برزخي وبا قرارگرفتن در يك سعة خاص و فوق تصور، حيات دنيوي را جز يك زندان تنگ نميبينند و به همين جهت هم هست كه امام سجاد عليه السلام مي فرمايند: «اِنَّ الْمُؤمنَ لَيقالُ لِروحِهِ وَ هُوَ يغَسَّل: اَيَسُرُّکَ اَنْ تُرَدَّ اِليالْجَسَد الّذي کُنْتَ فيه؟ فَيَقُولُ: ما اَصْنَعُ بِالْبَلاءِ وَ الْخُسْرانِ وَ الْغَمِّ».90 در حالي كه بدن مؤمن را غسل ميدهند به روح او گفته ميشود آيا دوست داري به بدني كه در آن بودي برگشت داده شوي؟ ميگويد: در آن حال، گرفتاري و خسران و غم و اندوه آن را چه خواهم کرد؟ همين قياس را از جهت فوق تصور بودن برزخ، براي كفار از جهت بدي وسختي در نظر داشته باشيد كه خداوند ميفرمايد شما در دنيا نميتوانيد درك كنيد چقدر سخت است. «كَلّا اِنَّ كَتابَ الفُجّارِ لَفي سِجّين، وَ ما اَدريكَ ما سِجّين».91 كتاب وسرنوشت گناهكاران در سجّين وتنگنا است و چه ميتواني درك كني از سجّين. يا ميفرمايد:«وما اَدريكَ ما الحُطَمَه» تو چه ميتواني درك كني از آتش درهم كوبندة جهنم. از امام باقر عليه السلام داريم كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: «وقتي جنازه دشمن خدا را بهسوي قبرش حمل ميكنند، روح او در حالي كه مضطرّ است ندا سر داده و حاملين جنازه را ندا ميكند و ميگويد: اي برادران آيا نميشنويد «اَلا تَسْمَعون يا اِخْوَتاه» من به شما از وضع بدي كه اين برادر شقّي شما به آن گرفتار شده است شكوه ميكنم . حقيقت اين است كه دشمن خدا (شيطان) مرا فريب داده و در مهلكهاي انداخت كه راه برگشتي ندارد و او قسم ياد كرد كه دلسوز من است و مرا بازي داد. و شكايت مي كنم از دنيايي كه مرا فريب داد و از مقصد اصلي باز داشت و به خود مشغول كرد و وقتي به آن مشغول گشته و با تمام وجود به سوي او اقبال نمودم مرا ترك نمود. و شكايت ميكنم به شما از دوستان راه هوس، كه مرا گرفتار هوس نمودند وسپس (هنگام مرگ) از من دوري جستند و مرا تنها گذاشتند. و شكايت ميكنم به شما از فرزنداني كه از آنها حمايت نمودم و بر خودم مقدم داشتم، پس مال مرا خوردند و مرا رها كردند. و شكايت ميكنم به شما از مالي كه (براساس علاقه به آن) حقِّ خدا را از آن پرداخت نكرده و امتناع نمودم و وبال آن بر گردن من افتاد ومنفعت آن به ديگران رسيد. و شكايت ميكنم از منزلي كه هر چه مال داشتم براي آن صرف نمودم و غير من در آن سكونت كرد. و شكايت ميكنم از قبري كه دارد ندا مي كند و ميگويد، من خانه مؤذِّيات زميني و خانة ظلمت و وحشت و ضيق و تنگنا هستم. اي برادران من! به فرياد من برسيد و هر چه ميتوانيد جنازه مرا نگه داريد و به زير خاك نبريد، و بترسيد از اينكه به مثل آنچه من گرفتار شدهام گرفتار نشويد...».92 اين روايت نيز ما را متوجه فوق تصور بودن عالم برزخ براي گناهكاران ميکند و بههمين جهت هم آن فرد کافر ميگويد: «آيا نميشنويد»؟ پس چرا نميشنويد، من دارم در حال اضطرار به شما شكوه ميكنم. آري نداي برزخي غير از نداي دنيوي است، چون از عالم ديگر است، تفاوت اين دو ندا مثل تفاوت دنيا و برزخ است. نداي برزخي را بايد با گوش برزخي شنيد. پنج حسّي هست جز اين پنج حسّ* آن چو زرّ سرخ و اين حسها چو مس انـدر آن بـازار کاَهْــل محشــرند* حسِّ مس را چون حسِ زر كي خرنـد؟ مسئله سؤال ملكين در قبر و مسئله تمثّل مال و اولاد و گفتگوي انسان با آنها و گفتگوي انسانها در برزخ با يكديگر، همه اينها بر اساس احكام و سنن برزخي است و نه بر اساس احكام و سنن موجود در عالم ماده، بيشتر شبيه گفتگوي خودمان است با خودمان كه بدون لفظ و دهان است و در آن حال معاني منتقل ميشود. اميرالمؤمنين عليه السلام در مورد شرايط برزخيان ميفرمايند: «آنان سختيها و خطرات آن عالم را سختتر و دردناكتر از آنچه ميترسيدند، مشاهده كردند، و آيات و آثار آن عالم را بزرگتر از آنچه تصور ميكردند، ديدند. پس هر دو غايت، چه نعمتها و بهشت برزخي، و چه گرفتاريها و عذاب برزخ، تا نقطه بازگشت براي آنان كشيده شده است و تا روز قيامت ادامه دارد و در نتيجه بالاترين درجه ترس براي مجرمين و بالاترين درجه اميدواري براي مؤمنين در مدت اقامت در برزخ وجود دارد. پس اگر قدرت سخن گفتن داشتند، از توصيف آنچه مشاهده كردهاند، عاجز بودند «فَلَوْ كانُوا يَنْطِقُونَ بِها لَعَيُّوا بِصِفَةِ ما شاهَدوا وَ ما عايَنُوا» و اگر چه آثار آنان به ظاهر ناپديد گشته و اخبارشان قطع شده است. ولي چشمهاي عبرت، آنان را مينگرد و گوشهاي عقول از زبان آنان ميشنود و آنان از غير راههاي شناخته شدة نطق، تكلم ميكنند «وَ تُكَلَّموا مِنْ غَيْرِ جِهاتِ النُّطْق»93 حضرت با جملة «اگر قدرت سخنگفتن داشتند از توصيف آنچه مشاهده كردهاند، عاجز بودند» خبر ميدهند كه اولاً: برزخيان قدرت سخن گفتن با روش دنيايي ندارند. ثانياً: اگر هم ميتوانستند سخن بگويند، هرگز نميتوانستند مشاهدات خود را براي انسانهاي دنيوي توصيف كنند. و جملة «از غير راههاي شناخته شدة نطق، تكلم ميكنند» ميرساند كه برزخيان به زبان برزخي و نه به زبان دنيايي تكلم ميكنند. مشاهده برزخ و برزخيان انسانها تا در مرتبه نازله حيات هستند و جهت آنها به دنياست، از حياتِ بالاتر و شديدتر، يعني عالم برزخ، محجوباند، چه رسد به درك عوالم بالاتر از برزخ كه به شعور و حياتي شديدتر نياز است و به همين جهت پروردگار انسانها در قرآن به ما نصيحت ميكند كه اي انسانها آنچه خداوند از آخرت و عوالم اخروي به شما وعده داده، حق و ثابت است. پس حيات نازله دنيا شما را به اشتباه نيندازد و از آنچه حق است، فريب ندهد و منصرف نكند و شيطان هم شما را در حضور خداوند به اشتباه نيندازد. «يا اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّ وَعْدَاللهِ حَقٌّ فَلا تَغُرَّنَّكُمُ الْحَيوةُ الدُّنْيا وَ لا يَغُرَّنَّكُمْ بِاللهِ الْغَرُورُ»94 ميفرمايد: حيات نازله (الحيوة الدنيا) شما را از درك وعده خدا محروم ميكند. خاصيت حيات نازله و حيات دنيا، غفلت از حقايق عالم وجود است، و لذا انسان ديدنيهاي آنجا را نميبيند، و شنيدنيهاي آنجا را نميشنود و به يافتنهاي آنجا نائل نميشود. چون كسي كه گرفتار زندگي وَهمي و خيالي شد، از ادراك حقايق محروم ميشود و به همين جهت قرآن ميفرمايد: «اِنَّمَاالْحَيوةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»95 زندگي دنيايي و مادون، سراسر بازي و سرگرمي است بدون هيچ حقيقتي. برخيالي صلحشان و بر خيالي جنگشان* وز خيالي فخرشان و وزخيالي ننگشان پس از آنكه قرآن تأكيد ميكند كه حيات نازله دنيايي يك سرگرمي و بازي است، ميفرمايد: «وَ ما هذِهِ الْحَيوةُ الدُّنْيا اِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ اِنَّ الدّارَ الْاخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوان لَوْ كانُوا يَعْلَمُون».96 در مقابل حيات دنيايي، حيات آخرتي است كه يك حيات واقعي است و به واقع آن حيات، حيات است. اي كاش مردم ميدانستند، چون اگر آن را ميشناختند ميفهميدند اين حيات دنيايي حيات نيست. قرآن در مورد افرادي كه خود را مشغول حيات نازله و زندگي دنيا كردهاند، ميگويد: «يَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ هُمْ عَنِ الْاخِرَةِ هُمْ غافِلُون»97 اينها فقط ظاهر زندگي دنيايي را ميشناسند و از آخرت غافلاند. پيداست كه كلمه «غافل» در جايي به كار ميرود كه چيزي در عيني كه به انسان نزديك است از آن بيخبر باشد. يعني اينها از پشت پرده حيات دنيايي كه هماكنون حاضر است بيخبرند. آري انسانها با تفكر و تعقل در همين دنيا ميتوانند متوجه حيات برزخي و قيامتي شوند و سپس از طريق تزكيه نه تنها متوجه آن عالَم بشوند، بلكه بتوانند آن عالَم را تا حدّي حسّ كنند. يعني در يكمرتبه ميتوانند فكر كنند و آرامآرام ايمان بياورند و در يكمرتبه با فاصله گرفتن از حيات دنيايي، آن عالَم را مشاهده نمايند. پس اگر انسان از حيات نازله به حيات بالاتر دست پيدا كرد، ادراكات او هم به مرتبه بالاتري نايل ميشود. يعني «باصره» و «سامعه» او چيزهايي را كه درجة وجودي بالاتري دارند، ميبيند و ميشنود. چنانچه قرآن موقعيت انسانهايي را مطرح ميكند كه خداوند آنها را به حيات برتر رسانده و لذا در بين مردماند ولي با نور برتر و بصيرت بالاتري زندگي ميكنند، بر عكسِ كافران كه در ظلمت زندگي ميكنند و هيچ خبري از عالم بالاتر ندارند. «اَوَ مَنْ كانَ مَيْتاً فَاَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً يَمْشي بِهِ فِيالنّاس كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُون».98 گر زنــام و حــرف خواهـي بگذري* پاك كن خود را زخود، هان يكسري خويش را صافي كن از اوصاف خود* تا ببينــي ذات پـاك صــاف خـــود بينـي انــــدر دل، علـــــوم انبيـــاء* بــي كتــاب و بــي مُعيـــد و اوستا پس محجوببودن از عالم برزخ و عوالم ديگر به جهت ضعف حيات و ضعف ادراك است. و مشكل به خود ما برميگردد و الاّ حجابي بين ما و آن عالم نيست. در حيات بالاتر حجابها از قلب و مشاعر انسان به اندازهاي كه از حيات برتر برخوردار شد، كنار ميروند و مكشوف شدن عوالم برزخ و بالاتر از آن در دنيا براي عدهاي، به همين مسئله مربوط است تا آنجا كه رسولاكرم صلي الله عليه و آله والسلم در معراجهاي خود همة عوالم را پشت سر گذاشتند و اسرار و دقايق بهشتها و بهشتيها و جهنمها و جهنميها را مشاهده نمودند. و كلاً از لحن روايات برميآيد كه برزخ و بالاتر از آن براي پيامبران و امامان مكشوف بوده است. گـذر از بـرزخها، در دنيا روشن شد كه ورود به برزخ و حركت در برزخها براي همه انسانها چه صالح و چه ناصالح ضروري است، تا بتوان وارد قيامت شد. و تعداد اندکي از انسانها هستند كه قبل از مرگِ طبيعي با عنايات خاص الهي و با مجاهدات علمي و عملي و با تحصيل انقطاع كامل از دنيا، در همين زندگي دنيوي وارد نظام برزخي شده و عوالم برزخي را پشت سر ميگذارند و حتي نه تنها در برزخ سير ميكنند و از آن ميگذرند، بلكه با مجاهداتي كه دارند و با عشق و انجذابي كه به لقاءِ وجه كريم حضرت حق دارند، از همه عوالم گذشته و به عِزّ قدس رسيده و فاني در حق گشتهاند كه «ذلك هُوَ الْفوزُ العَظيم» اين رستگاري بزرگي است. آنچه از برزخ براي عامه، با مرگ طبيعي پيش ميآيد، براي اولياء الهي با مرگ اختياري قبل از مرگ پيش آمده و آنچه براي عامه مردم باطن است براي اينها ظاهر است. قرآن در سوره تكاثر به آنهايي كه غرق در كثرت طلبياند خطاب ميكند: «اَلْهَياكُمُ التَّكاثُر» تكاثر در دنيا و متاع آن شما انسانها را از امر مهمتان غافل كرده است «حَتّي زُرْتُمُ الْمَقابِر» آنچنان كه به خود نميآييد تا مرگ شما فرا رسد و وارد قبر شويد «كَلاّ» نه، اينچنين نيست، غافل نباشيد. «سَوْفَ تَعْلَمُون» زيرا به زودي ميدانيد اين اشتغالات و غفلتها، چه ضرري براي شما در پي خواهد داشت «ثُمَّ كَلاّ سَوْفَ تَعْلَمُون» باز نه، اينچنين نباشيد، اينچنين مشغول تکاثر نباشيد، زيرا كه به زودي ميدانيد که اين کار غلط است. «كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقين* لَتَروُنَّ الْجَحيم» به خود بياييد و غافل نباشيد كه نتيجه بدي براي شما دارد. اگر شما از مرتبه بالاتر علم و ادراك كه «علم يقين» است، برخوردار بوديد مسلماً جهنم را كه صورت اُخروي اين اشتغال و غفلت و تكاثر است ميديديد. «ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَيْنَ الْيَقينِ» سپس بعد از مرگ با مشاهده و شهود عيني كه آن «عيناليقين» است، جهنم را ميديديد. «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعيم» و سپس در آن روز از نعمتهاي الهي سؤال ميشويد. پس طبق اين سوره، اگر كسي خود را از كثرات دنيا، نجات دهد و به «عين اليقين» برسد ميتواند حقايق اُخروي را مشاهده نمايد و بر همين اساس است که پيامبراسلام صلي الله عليه و آله والسلم در معراج از همه عوالم برزخ و قيامت گذشتند تا آنجايي كه قرآن در سوره نجم در مورد آن حضرت ميفرمايد: «ثُمَّ دَني فَتَدَلّي فَكانَ قابَ قَوْسينِ اَوْ اَدْني» «سپس نزديك شد، پس نزديكتر شد تا حد و اندازه دو سر كمان» و تمام اسرار بهشت و جهنم براي او مكشوف گشت. و در واقع پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم به جهت شهودِ عوالم قيامت يك قيامت مجسم بودند. به گفته مولوي: پس محمد صلي الله عليه و آله والسلم صد قيامت بود نقد* زانكه حَلْ شد در فنااش حَلّ و عقد زاده ثاني است احمد در جهان* صـد قيـامت بــود او انــدر عيان و به همين جهت اگر دستورات آن حضرت را عمل نماييم علاوه بر اينکه در برزخ و قيامت از مهالك آن عالم ميرهيم و به لقاء الهي نائل ميگرديم؛ چون قلب مقدس آن حضرت که حامل شريعت محمدي صلي الله عليه و آله والسلم است و بر اساس همان شريعت در برزخ و قيامت حاضر است، هرکس هم اکنون به هر اندازه که به اسلام عمل کند در برزخ و قيامت حاضر ميشود و به عبارت ديگر هر كس بيشتر به پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم از نظر اعتقاد و اخلاق و اعمال نزديك باشد، بيشتر به عوالم اُخروي نزديك است و كتابش در عِلّيين خواهد بود و مسلّم هركس به سوي كتابش كه همان سرنوشتش باشد كشيده ميشود، چنانچه فرمود: «كَلاّ اِنَّ كِتابَ الْاَبْرارِ لَفي عِلّيين»، بر عكسِ فجّار كه كتابشان در «سِجّين» و تنگناي قيامت است و بهسوي آن کشيده ميشوند. امام صادق عليه السلام فرمودند: «رسول اكرم صلي الله عليه و آله والسلم نماز صبح را با مردم به جا آوردند. بعد از نماز نظرشان به جواني افتاد كه در اثر كثرت عبادت و بيداري شب، بياختيار سرش پايين ميافتاد و رخسارش زرد و جسم او نحيف و چشمانش گود افتاده بود.پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله والسلم خطاب به آن جوان فرمود: اي فلان در چه حالي؟ گفت: يا رسولالله در حال يقين هستم. پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم از گفتار جوان تعجب نمود و به او فرمود: براي هر يقيني حقيقتي و آثاري هست. حال، حقيقت و آثار يقين تو چيست؟ جوان گفت: يا رسول الله! بر اثر يقين هميشه محزونم و يقينم مرا محزون داشته و شبها خواب از چشمانم ربوده و به تشنگي در روزهاي گرم وادارم كرده است (حزن و خوف از عذاب و گرفتاريهاي اُخروي، و دوري از وجه حق، به قيام شب و صيام روز وادارم نموده است). نفس من به كلي از دنيا و آنچه در آن است انصراف پيدا كرده است، تا جايي كه «كَاَنَّ» گويا من عرش پروردگار را ميبينم كه براي حساب نصب شده است و همه براي حساب قيامت محشور شده و من در ميان آنان هستم و «كَاَنَّ» ميبينم اهل بهشت را كه در بهشت متنعم هستند و با يكديگر در صحبت و گفتگو بوده و بر مسندهاي بهشتي تكيه زدهاند. و «كَاَنَّ» ميبينم اهل آتش را در حالي كه در آتش معذّب هستند و استغاثه ميكنند و همين الآن «كَاَنَّ» صداي شعلههاي آتش را ميشنوم كه به دو گوش من ميرسد». سخنان جوان كه به اينجا رسيد، رسول اكرم صلي الله عليه و آله والسلم رو به مردم نموده و فرمود: «هَذا عَبْدٌ نَوَّرَاللهُ قَلْبَهُ بِالايمان» اين جوان كسي است كه خداي متعال قلب وي را به نور ايمان منور فرموده است. سپس خطاب به آن جوان فرمود: «در حفظ حال و منزلت عبودي خود، و در قيام به لوازم آن كوشا باش ...».99 ملاحظه ميكنيد كه اين جوان عوالم برزخ و حشر را ميديده و كَاَنَّ در آن عوالم بوده است، ولي چون هنوز در مرحله قبل از وفات است، كشف او « كَاَنَّ» است، يعني كاملاً مكشوف نيست و چون وفات يافت، كشف او «اَنَّ» ميشود، به استثناي پيامبران و امامان صلي الله عليه و آله والسلم كه قبل از وفات و بعد از وفات برايشان يكسان است و در مقام «اَنَّ» هستند. معلوم ميشود که آن جوان از اصحاب يقين بوده است و تعبير رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم که از او پرسيدند: «اِنَّ لِکُلِّ يقينٍ حقيقةٌ» براي هر يقيني حقيقتي هست، حاکي از مراتب يقين است و اينکه اصحاب يقين درجاتي دارند و هر مرتبه از يقين داراي حقيقت خاص و آثار مخصوصي است و منظور از اينکه حضرت پرسيدند: «فَما حَقيقَةُ يقينُک؟» سؤال از مرتبة يقين آن جوان است و اينکه در کدام مرتبه بوده و چه آثاري بر يقين وي مترتب ميباشد. چرا که در هر مرتبه از يقين به تناسب همان مرتبه، حقايق امور و عوالم پشت پرده مکشوف ميگردد و آنچه براي عامة مردم بعد از مرگ و با قيامت ظاهر ميگردد، به ظهور ميرسد. همانطور که براي آن جوان عرش و حشر و حساب مکشوف گشته و همه را در عرش و در حشر و حساب ميديده است و ناظر حالات بهشتيان و جهنميان بوده و اين خاصيتِ حيات طيبه است که با سير عبودي براي مؤمنين پيش ميآيد که به عوالم برزخ و حشر و حساب سير کنند و حتي در عوالم بالاتر از آنها قرار گيرند و شاهد حشر و مواقف آن باشند و لذا آن جوان بعد از مرگ، سير برزخي به مفهومي که عامة مردم در پيش دارند نخواهد داشت، چون در همين دنيا از برزخ گذشته است که در بحث «نفخة صور» اين نکته روشن ميشود. حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه 213 به نحو بسيار زيبايي خصوصيات چنين افرادي را که در همين دنيا ميتوانند برزخ و قيامت را مشاهده نمايند، تبيين ميفرمايند. آري آنهايي كه در عوالم بالاتر از برزخ هستند، به عوالم برزخي نيز اشراف داشته و در آنها نيز حضور دارند، به نحوي كه نه حضور در برزخ مانع حضور در عوالم بالاتر از برزخ ميباشد و نه حضور در آن عوالم بالاتر مانع حضور در عوالم برزخي ميگردد. چرا كه در عالم مجردات قاعده « حضور كاملِ تمام » جاري است، يعني انسان در آن حالت در همة عوالم هست و در همة عوالم هم همة ابعاد وجودياش حاضر است.100 عمده انساني است كه توانسته باشد خود را تا عوالم فوق برزخ سوق دهد و حضور و تمثُّل پيامبر و ائمه صلي الله عليه و آله والسلم به هنگامي كه انسان مؤمن مُشْرِف به موت است از اينگونه تَمَثُّل و حضور است كه ميتوانند بر بالين هر مؤمني هنگام مرگ باشند «وَ يُمَثَّلُ لَهُ رَسولالله صلي الله عليه و آله والسلم و اميرالمؤمنين و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمة مِنْ ذُرّيَّتَهُم صلي الله عليه و آله والسلم».101 و مؤمن در آن حال با مشاهده حضرات معصومين صلي الله عليه و آله والسلم و با مشاهده انوار آنها كه جلوات وجهالله هستند، آنچنان مبتهج ميگردد كه هيچ چيز براي او محبوبتر از اين حالت نميباشد. اين اشتياق آنچنان وجود او را فرا ميگيرد كه به سرعت به سوي برزخ و قيامت ميشتابد، چرا كه آن حضرات جلوه واقعي و كامل فطرت او هستند كه عمري تلاش ميكرد در جهت آن گام بردارد و لذا از اين طريق به مقصد واقعي خود دست مييابد و راضي ميشود. پيدا است كه هر كدام از مؤمنين به اندازه منزلت عبودي خود و به تناسب تبعيت و ولايت و محبت خويش نسبت به آنان، از اين حضور و از آثار و بركات آن و راه گشاييهايي كه برايش ميكنند، بهرهمند خواهد شد. قبل از آنکه بحث برزخ را به پايان برسانيم و وارد بحث در موضوع قيامت شويم، ذکر چند نکته به شرح زير ضروري خواهد بود: اهميت ياد اموات گرچه قبر حقيقي انسان، عالم برزخ اوست که در آنجا متنعم و يا معذب است، اما اخبار زيادي که از پيشوايان اسلام رسيده دلالت بر اين دارد که عُلقة مادي عالم ارواح بهطور کامل از افراد در دنيا قطع نميگردد و آنان از ديدار بازماندگان و زندگان که بر سر قبرهايشان ميروند، بيخبر نيستند102 و دعا يا نفرين و لعنت زندگان - در صورت استحقاق - بدانان ميرسد و از اثرات آن، ارواح در رفاه و يا سختي و ناگواري بيشتري قرار ميگيرند. در قرآن موضوع نماز بر ميت و دعا بر سر قبر آنان صراحتاً بيان شده است، چنانكه خداوند در مورد اهل كفر و نفاق به حضرت رسولاكرم صلي الله عليه و آله والسلم چنين خطاب ميفرمايد: «وَ لا تُصَلِّ عَلي اَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ اَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلي قَبْرِهِ، اِنَّهُمْ کَفَروا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ ماتُوا وَ هُمْ فاسِقُونَ»103 اي پيامبر! هرگز بر احدي از آنان نماز مگزار و بر سر قبرشان مَايست، كه آنها به خدا و رسولش كافر شدند و در حال فسق و بدكاري مردند. بنابراين توقف و ايستادن بر سر قبر مردگان و دعاكردن در حق آنها قطعاً اثرات مثبت و خيري براي آنان دارد و آية فوق نشان ميدهد كه به جهت آثار مثبتي که دارد، پيامبراكرم صلي الله عليه و آله والسلم بر جنازههاي مؤمنين نماز ميخواندهاند و بركنار قبرشان ايستاده و براي آنها دعا ميكردهاند.104 در تعاليم پيشوايان اسلام نيز توصيههاي زيادي به دعاي خير در حق اموات شده است، چنانكه حضرت رسولاكرم صلي الله عليه و آله والسلم فرمودهاند: «لا تَذْكُرُوا اَمْواتِكُمْ اِلاّ بِخَيْرٍ فَاِنَّهُمْ اِنْ يَكُونُوا مِنْ اَهْلِ الْجَنَّةِ تَأثِمُوا وَ اِنْ يَكُونُوا مِنْ اَهْلِ النّارِ فَحَسْبُهُمْ ما هُمْ فيهِ».105 مردگانِ خود را جز به نيكي ياد مكنيد، زيرا - در غير اين صورت - اگر از اهل بهشت باشند، شما مرتكب گناه شدهايد و اگر از اهل آتش باشند، پس آنان را در آنچه هستند بس است! از سوي ديگر مردگان نيز به بازماندگان خود و زندگي علاقه و توجه دارند. چنانکه در مباحث قبلي ملاحظه شد که ارواح مؤمنين در برزخ از بازماندگان خود و احوال افراد جويا ميشوند. همچنين مطابق آياتي که گذشت شهداي راه حق در انتظار دريافت بشارتِ الحاق شهداء و مؤمنين به جرگة خود هستند.106 همچنين در احاديث بسياري از پيشوايان اسلام موضوع ديدار مردگان از خانوادههايشان وارد شده است؛ امامصادق عليه السلام فرمودهاند: «بنا به منزلتي كه مؤمن در نزد خدا دارد، هر هفته، هرماه و يا هر سال يكبار از خانوادة خود ديدار ميكند... و هرگاه آنان را در خير و خوبي ببيند، در شادي و سرور ميشود و هرگاه آنان را در سختي و حاجتي ببيند، غمگين و اندوهناك گردد».107 ترديدي نيست كه شادي و سرور ارواح و يا برعكس، غم و اندوه آنان در آگاهي از وضع بازماندگان خود، ناشي از ادراك واقعيت امور و معرفت سرشار آنان در آن جهان، نسبت به موهبتها و فرصتهاي بينظير زندگي دنيوي است كه زمينة مناسبي براي برگرفتن رهتوشة آينده ميباشد، لذا وقتي كه بازماندگان را در غفلت از اين حقيقت و سستي در انجام اعمال صالح و پسنديده مييابند، بهشدت اندوهناك ميگردند. در روايات ديگري آمده كه ارواح كافران نيز از بازماندگان خود ديدار ميكنند و اگر آنان را در حال انجام اعمال صالح ببينند بر آنان غبطه ميخورند.108 براي توجه به اين حقايق است كه ياد مرگ و ديدار اهل قبور را پيشوايان معصوم دين، يكي از عوامل مهم تنبّه و پارهكردن پردههاي غفلت برشمرده و آن را جزو وسايل تربيت انسان قرار دادهاند. چه، انسان اگر عاقبت امور را در نظر گيرد و توجهي به مسؤليتهاي خود در پيشگاه خداوند نمايد، دست از هوي و هوس و آمال و آرزوهاي محقر و ناپايدار دنيوي كشيده و يكسره خود را معطوف به رشد و پرورش استعدادهاي عالية خود از طريق انجام وظايف و تكاليف الهي مينمايد و ذرهاي غفلت را در از دستدادن فرصتها و عمر گرانماية خود روا نميدارد. چنانكه وقتي از حضرت رسول صلي الله عليه و آله والسلم سؤال ميكنند كه زيركترين و هوشيارترين اهل ايمان، چه كساني هستند؟ ميفرمايند: «اَكْثَرُهُمْ ذِكْراً لِلْمَوتِ وَ اَشَدُّهُمْ اِسْتِعْداداً لَهُ»109 آنان كه بيش از همه به ياد مرگ هستند و بيشترين آمادگي را براي آن دارا ميباشند. بدين علت توصيههاي فراواني براي ديدار اموات و زيارت اهل قبور شده تا ياد مرگ و زندگي جاويد در لابلاي اشتغالات زندگي اين جهاني، فراموش نشود. حضرت رسولاكرم صلي الله عليه و آله والسلم در اين مورد فرمودهاند: «زُورُوا مَوْتاكُمْ فَسَلِّمُوا عَلَيْهِمْ فَاِنَّ لَكُمْ فيهِ عِبْرَةٌ»110 به ديدار و زيارت مردگان خود برويد و بر آنها درود فرستيد كه همانا در اين ديدار براي شما عبرتي است. حضرت علي عليه السلام در نهجالبلاغه اين پند و عبرت از ديدار مردگان را چنين توصيف ميفرمايند: «...آنان زودتر به سرنوشتي كه براي همه يكسان معين شده است رسيدند، و پيشتر به آبشخوري كه هركس خواه و ناخواه بايد به آنجا فرود آيد، فرود آمدند. آري، روزگاري آنها پايگاههاي بلند و سواران گرانمايه و ارجمند و رعيتهاي علاقهمند داشتند، ولي سرانجام راه برزخ را پيش گرفتند و ناگزير در آن گام گذاشتند. زمين بر آنها چيره گشت و خاك، گوشتشان را خورد و خونشان را آشاميد و در شكافهاي گورها به صورت جماد در آمدند و هيچكس بر حالشان نه گريست و نه ناليد. ديگر چيزي آنها را به بيم و هراس نمياندازد، و پيشامدهاي ناگوار اندوهگينشان نميسازد! به زلزله اهميت نميدهند و به غرش آسمان وقعي نمينهند! غايبند ولي كسي چشم براهشان نيست، و حاضرند اما انجمنها از وجودشان خالي است. گرد هم بودند و پراكنده گشتند، با خويشان و نزديكان الفت داشتند و ناگهان آنها را گذاشتند و درگذشتند. علت اينكه ديگر خبري از ايشان نميرسد و ديارشان را خاموشي جانكاهي فراگرفته است، درازي مدت و دوري مکانشان نيست، بلكه جامي به آنها داده شده كه با نوشيدن آن يكباره زبانشان لال و گوششان كر و همة حركاتشان به سكون مبدل گشته است. پس در وصف حالشان بايد گفت: به خاك افتادگاني هستند خفته، و همسايگاني با هم انس نگرفته، و دوستاني به ديدن يكديگر نرفته؛ كه رشتة آشنايي آنها پوسيده، و پيوند برادري ميانشان بريده است. با اينكه همه گِرد هم آمدهاند، اما تنها هستند، و با وجود دوستي و نزديكي اكنون از يكديگر دورند، نه شب وعدة ديدارِ صبح، و نه روز قرار بازديد شب را ميگذراند. راه آخرت - چه در روز آن را پيموده باشند چه در شب- برايشان بيپايان شد! خطرهاي سراي آنجا را بيمناكتر از آنچه ميپنداشتند يافتند، و پاداش يا كيفرشان را بيش از اندازهاي كه گمان ميكردند، ديدند. هر يك از دو مقصد - بهشت يا دوزخ- آنها را روي چگونگي پندار و گفتار و كردارشان در دنيا، بهسوي خود كشيدند و آنها هم خواهناخواه به آنچه در انتظارشان بود شتافته، مزة اميد و يا ترس را چشيدند. و چنانچه ميتوانستند هم سخن بگويند هرآينه از توصيف چيزهايي كه ديده و يا دريافته بودند، برنميآمدند. اگرچه آثارشان ناپديد شده و اخبارشان ديگر نميرسد، ولي ديدههاي عبرتپذير صاحبدلان آنان را ميبينند، و گوشهايِ مردم روشنضمير زبان حال آنها را ميشنوند كه ميگويند: «ديگر آن چهرههاي زيبا و خندان، زشت گشت و پلاسيد، و اندامهاي نرم و فريبا از هم گسست و پوسيد. جامههاي كهنه و پاره پوشيديم و از فشار گور به تنگ آمديم. ترس و هراس از هرسو به ما دست داد، و سقف و ديوارهاي ظلمتكده بر سر و رويمان فرو افتاد. شادابي از پيكرمان رخت بربست، و كفتار مرگ گوشت تنمان را به دندان خَست، و اقامتمان در خانههاي وحشت به درازا كشيد، و ديدگانمان براي رهايي از اين گرفتگي و تنگنا، راهي نديد...»111 با توجه بهاثرات مثبت و سازندة حضور بر سر قبر مؤمنين، هم نسبت به خود شخص و هم نسبت به اموات است كه فرمودهاند به قبرستان برويد112 زيرا «قبرستان معلم است، از اموات عبرت بگيريد، بدانيد كه روزي هم شما در قبر خواهيد بود، دنياي فاني را محكم نگيريد، دنياي فاني مزرعة آخرت است. سعي كنيد طوري زراعت كنيد كه ثمر نيكو بدهد، به دنياي باقي بينديشيد كه آنجا مهم است.» علاوه برآن، رفتن به قبرستان زمينة ادراک برزخي و حضور در برزخ را در همين دنيا براي انسان فراهم ميکند، به شرطي که با روحي آرام و آمادگي قبلي به قبرستان برويم. در کيفيت زيارت اهل قبور فرمودهاند: «چون قصد زيارت قبور مؤمنان را داري، سزاوار استكه در روز پنجشنبه باشد؛ و اگر نه در هر وقتيكه بخواهي مطلوب و مرغوب است. و طريق زيارت اين است كه رو به قبله بنمائي و دست خود را بر قبر گذاري و بگوئي: «اللَهُمَّ ارْحَمْ غُرْبَتَهُ، وَصِلْ وَحْدَتَهُ، وَ ءَانِسْ وَحْشَتَهُ، وَ ءَامِنْ رَوْعَتَهُ، وَأَسْكِنْ إلَيْهِ مِنْ رَحْمَتِكَ رَحْمَةً يَسْتَغْنِي بِهَا عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِوَاكَ، وَ أَلْحِقْهُ بِمَنْ كَانَ يَتَوَلاَّهُ ؛ ثُمَّ اقْرَأْ إِنا أَنزَلْنَاهُ فِيلَيْلَةِ الْقَدْرِ، سَبْعَ مَرَّاتٍ».113 «بار پروردگارا! بر غربت او ترحّم نما، و تنهائي او را به مقام جمع خودت ارتباط بده، و موجبات انس را بر وحشت او قرار بده، و ترس او را تبديل به ايمني بگردان، و از رحمت خود براي او رحمتي فرست كه از رحمت غير تو بينياز گردد، و او را به كسي كه او را دوست دارد و در تحت ولايت اوست ملحق گردان. و سپس سورة مباركة قدر را هفتبار بخوان.» قيامت كبري «قُلْ اِنَّ الاوَّلين والْآخرين، لَمَجْموعُونَ اِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ»1 اي پيامبر بگو كه اولين و آخرين بشر حتماً در روزي مشخص جمع خواهند شد. پس قيامت آن نشئه و موطني است كه در شرايط خاص آن همة بشريت در كنار هم قرار ميگيرند و به حساب اعمال آنها رسيدگي ميشود و اين نشئه غير از نشئه برزخ ميباشد. علائم پيش از وقوع قيامت بر اساس اخبار و تعاليم پيشوايان معصومِ دين صلي الله عليه و آله والسلم و دلالت بعضي از آيات قرآن، قيامت به وقوع نميپيوندد مگر اينكه دو مرحله پيش از آن طي شود، يكي «ظهور حضرت قائمآلمحمد صلي الله عليه و آله والسلم» و ديگري «رجعت». هريك از اين دو مرحله شباهت و سنخيتي با قيامت دارند و به عبارت ديگر مراحل نازلة آن هستند. بر اساس معارف ديني، جهان آفرينش به سمت كمال مطلوب خود پيوسته در حركت ميباشد و آخرت، آخرين منزلگه آن است كه جهان هستي در آن مرحله به اوج تكامل خود نائل ميشود و به تعبير قرآن زمين نوراني ميگردد.2 بنابراين مراتب پيش از قيامت يعني مسئلة ظهور و پيدايش حكومت جهاني امام معصوم عليه السلام و مسئله رجعت، در مسير تكامل بشريت قرار دارند. در هريك از اين دومرتبه، بشريت مراحلي از شكوفايي استعدادهاي عاليه و الهي خود را در مييابد و بيشتر به راز خلقت و حكمت آفرينش آشنا ميشود و آيات الهي را در آفاق و انفس بهتر از پيش درك ميكند، تا سرانجام جهان هستي به قيامت و آخرت ميرسد، در آنجا حقيقت اشياء و جهان آفرينش را در عاليترين درجة بروز و تجلي خود درك ميكند و حق و حقيقت بهطور كامل ظاهر ميشود. بنابراين عالم بشريت در مسير تكاملي خود سه مرحلة متوالي را طي خواهد كرد: اول؛ ظهور حضرت مهدي (عج) كه در آن شرايط، بشريت راه سريعي را بهسوي كمالات طي مينمايد و عملاً تاريخ بشريت به بلوغ لازم خود ميرسد و جهتگيريهاي انبياء و اولياء ثمر ميدهد. دوم؛ رجعت كه در آن با پيدايش آيات الهي و رجوع و برگشت برخي از انسانها به دنيا، مراتبي از قيامت به وقوع پيوسته و استعدادهاي عالية انساني كه در زمانهاي پيشين به مرحلة كامل فعليت خود نرسيده بود، شكوفا ميشود.3 سوم؛ قيامت كه موجب تكامل دو مرحلة قبلي است و در آن شرايط همة آيات الهي در منتهاي درجة قوت و كمال ظاهر شده و سلسلة روابط اعتباري بهكلي از بين رفته و همه چيز در ارتباط با خالق خود و جلوة ملكوتي خود، نمايان ميشود.4 اين سه مرحله مترتب بر يكديگر بوده و در تحقق و وقوع آنها شكي نيست. در اينجا در مورد تحقق در مرحلة اول مجال بحث و بررسي نيست و لذا به ذكر دو نمونه از تعاليم پيشوايان آسماني بسنده ميكنيم: امامسجاد عليه السلام در تفسير آيه 55 سوره نور، مبني بر ايجاد حكومت سراپا عدل و داد جهاني، از قول حضرت رسولاكرم صلي الله عليه و آله والسلم چنين فرمودهاند: «اگر از دنيا فقط يك روز هم باقي مانده باشد، خداوند آن روز را آنقدر طولاني ميكند تا مردي از عترتم قيام كند كه نامش نام من است، زمين را پر از عدل و داد كند، آنچنان كه پر از ظلم و ستم شده باشد.»5 و در مورد رجعت، امامصادق عليه السلام فرمودهاند: «سوگند به خدا ايام دنيا بهسر نيايد تا اينكه خداوند مردگاني را زنده كند و زندههايي را بميراند و حق را به اهلش برگرداند و ديني را كه خود پسنديده است، پايدار بدارد.»6 رجعت كه مخصوص دو گروه مؤمنين محض و كفار محض است،7 جنبة ديگري از تحقق وعدههاي الهي مبني بر پيروزي حزب خداپرست و نابودي كفار و حزب شيطان است. هريك از دو گروه در همين دنيا نيز صدق وعدة خداوند را به رأيالعين مشاهده خواهند كرد. گروه مؤمنين سير تكامل نهايي خود را در اين دنيا طي خواهند كرد و برخوردار از تمام نعم الهي خواهند شد و گروه كفار نيز مراتبي از آيات قدرت و عذاب و خواري قيامت را در همين جهان خواهند يافت. مسلّم وقتي كلّ عالم از اين حالت دنيايي در آيد و به حالت قيامتياش وارد شود، تمام عالم تغيير وجودي ميكند كه قرآن در اين مورد ميفرمايد: «يا اَيُّهَاالنّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ اِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَيْءٌ عَظيمٌ، يَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّا اَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَيالنّاسَ سُكاري وَ ما هُمْ بِسُكاري وَلكِنَّ عَذابَ اللهِ شَديدٌ».8 اي مردم! از پروردگارتان بترسيد كه همانا زلزله رستاخيز، امري با عظمت و هولانگيز است، روزي كه چون آن زنان شيرده آن را ببينند از شدت هول آن، شيرخوار خود را از ياد ببرند و زنان باردار، بار خويش را بيندازند، و مردم را مست ببيني، ولي مست نيستند وليكن عذاب خدا سخت است، كه ايشان را چنان بيخود كرده است. آياتي از اين قبيل خبر ميدهد كه بهكلي نظام هستي دگرگون ميشود اعم از اينكه ميفرمايد: «اِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَت» يا اينكه ميفرمايد: «فَاِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ» كه همة ستارگان و خورشيد نابود ميشوند. نفخ صور اول نفخ صور؛ آن نفخه و دَمي است که بهوسيلة آن، کل نظام هستي متحول ميشود. نفخة اول دَم الهي است با مظهريت حضرت اسرافيل عليه السلام، همان طور که کلّ وجود با همه جلوات مختلف يک دَم الهي است که به آن «نَفَسُ الرّحمن» گويند و موجب ظهور موجودات عالم يا کلمات الهي ميشود، سپس نَفَسُ الرّحمن که موجب ايجاد عالم شد به نقطهاي ميرسد که باز ميگردد و پس گرفته ميشود و صورت کنوني نظام هستي از بين ميرود، مثل دميدن بر زغال نيمافروخته، که با يک دَم شعله ميکشد و با دم ديگر شعلهاش خاموش ميگردد و نفخ صور مثل دَم دوم است که در مقدماتِ اولِ قيامت پيش ميآيد و مظهر اين دَم، حضرت اسرافيل عليه السلام است که در اثر آن دَم يا صُوْر، موجوديت موجودات پس گرفته ميشود و همه چيز فاني ميگردد. پس از دَم اول؛ دوباره نفخة ديگري ظاهر ميگردد و موجودات را وارد موجوديت قيامتي ميکند که به آن نفخه، احياء يا نفخة دوم ميگويند. نفخة اول؛ دَمِ قبضکننده است و خداوند با اسم قابض در مظهر اسرافيلي ظهور ميکند و وجود دنيايي را از موجودات ميستاند و نفخة دوم؛ دَمِ احياء و قيام است. نفخة صور اول؛ صيحة وحشتناکي است که کلّ موجودات، هستي خود را از دست ميدهند مگر کساني خاص. قرآن ميفرمايد: «وَ يَقُولُونَ مَتَى هَذَا الْوَعْدُ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ. مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَاحِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَهُمْ يَخِصِّمُونَ. فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَلَا إِلَى أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ».9 و ميگويند: اگر راست ميگوييد، پس اين وعده چه موقع خواهد بود؟ آنها جز يک صيحه، چيز ديگري را نخواهند ديد و در حالي که سرگرم جدالاند، غافلگيرشان ميکند، آنگاه نه توانايي وصيتي دارند و نه ميتوانند به سوي کسان خود برگردند. پس با نفخة اول همه وارد برزخ ميشوند و ديگر نميتوانند در دنيا باشند و به خانههاي خود برگردند و لذا برزخ منزلگاه و مرحلهاي است که در بازگشت به سوي خدا بايد در آن وارد شد. باز در توصيف نفخة اول ميفرمايد: «وَ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِينَ».10 و روزي که در صور دميده شود، پس هرکه در آسمانها و هرکه در زمين است به هراس افتد، مگر آنکس که خدا بخواهد، و جملگي با زبوني رو به سوي او آورند. روشن است که طبق آية فوق اين قبض شامل همة موجودات زميني و آسماني مثل ملائکه ميشود. و نيز در توصيف نفخة اول ميفرمايد: «وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَ مَن فِي الْأَرْضِ إِلَّا مَن شَاء اللَّهُ».11 و در صور دميده ميشود، پس هرکس در آسمانها و هرکه در زمين است، مدهوش در ميافتد، مگر کسي که خدا بخواهد. عنايت داريد که نفرمود: «ماتَ»، بلکه فرمود: «صَعِقَ» چون در نفخه صور اولاً؛ بحث انقطاع روح از بدن که به آن موت ميگويند در ميان نيست و ثانياً؛ فقط شامل انسان نميشود بلکه شامل هر آنکه در آسمان و زمين است ميباشد و لذا شامل ملائکه و ساکنان برزخ که به تعبيري اهل زميناند،12 نيز ميشود. پس با دميده شدن نفخه اول در مقدمات ظهور قيامت، طومار عوالم بالاتر از دنيا، از برزخ گرفته تا عوالم غيبي آسمانها، هر آنچه در آنها موجودند در هم پيچيده خواهد شد. طبق بحث فوق اگر هنگام شروع ظهور عالم قيامت در دنيا باشيم، نفخ صور را خواهيم ديد، و نيز اگر در عالم برزخ و مثال باشيم، باز با آن مواجه خواهيم گشت و اگر در عالم برتر از عالم برزخ و مثال در آسمان غيب هم باشيم، باز با اين دَم روبهرو خواهيم بود و ظاهراً اين نفخه به مرور ظاهر ميشود، از دنيا شروع شده و تداوم يافته، به عالم برزخ رسيده، پس از آن تا عالم بالاتر از برزخ و عالم مجردات ادامه مييابد.13 اينکه در آيه 87 سوره نمل ميفرمايد؛ هر آنچه در آسمانها و زمين است به فزع ميافتند، چون آن نفخه آنها را از وجود خود خارج ميکند و در مرتبه وجوديِ ديگري وارد مينمايد و اين غير از مرگ و بيهوشي است که ما ميفهميم، و در سير به سوي خداوند اين مدهوشي لازم است تا مقدمه ورود به نظام قيامت فراهم گردد و آن مردني است براي زنده شدن. استثناها چه کساني هستند؟ چنانچه ملاحظه فرموديد در دو آيه اخير عدهاي را از مدهوشي و صَعق توسط نفخة اول استثنا کرد و فرمود: «اِلاّ مَنْ شاءَ الله»، اينها همانهايي هستند که در بارهشان ميفرمايد: «مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَيْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ»14 يعني؛ هرکس با نيکي و پاکي به صحنة قيامت بيايد، پاداش بهتري خواهد داشت و از فزع و هراس آن روز در امان است، پس بايد استثناشدگان کساني باشند که شخصيتشان از هرگونه بدي و زشتي پاک باشد و با توجه به اينکه ميفرمايد: «کلُّ شّيْئٍ هالکٌ اِلاّ وَجْهَهُ»15 همهچيز جز ذات و وَجْه خداوند نابود شونده است، پس استثناشدگان بايد که در جنبة وَجهاللهي قرار داشته و از جنبة دنيايي و خَلقي آزاد گشته باشند و به عبارت ديگر اينها چيزي از خود ندارند که اين دَم، آنها را فرا گيرد و لذا فرمود: «لا يَحْزُنُهُم الْفَزَعُ الاَکْبَر»16 آن دلهرة بزرگ -که همان نفخة اول است- آنان را نگران نميکند. مصداق کامل اين استثناشدگان حضرات معصومين صلي الله عليه و آله والسلم هستند و در اين راستا امام صادق عليه السلام فرمودند: «ما اهل بيت همان وجهالله هستيم که هلاک نميشود»17 چون آنها فوق اين عالماند و لذا نفخة اول در آنها نقشي در انتقال آن ذوات مقدس به عالم ديگر نميتواند داشته باشد، چرا که مقام آنها مقام «اوّل ما خلقالله»18 است و کلُّهم نورٌ واحد. ظاهراً با نفخة اول وجودهاي سرابي موجودات، باطل و منهدم ميگردد و تنها نسبت آنها با خداوند باقي ميماند و بقية نسبتها باطل و محو ميگردند. و از آنجا که وجود موجودات، غير ذات اقدس حق و وَجه او، در مقابل خداوند باطلاند، اين بطلان با نفخة اول آشکار ميشود، در واقع آنچه در قبل از نفخة اول بوده و مورد غفلت قرار ميگرفت، عيان ميگردد. در توصيف اين حالت قرآن ميفرمايد: «... لِينْذِرَ يوْمَ التَّلاق، يَوْمَ هُم بَارِزُونَ لَا يَخْفَى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ لِّمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ»19 تا مردم را از روز ملاقات بترساند، آن روز که آنان ظاهر گردند، چيزي از آنها بر خدا پوشيده نميماند، ندا ميرسد؛ امروز فرمانروايي از آن کيست، از آنِ خداي يکتاي قهار است. امام صادق عليه السلام در تفسير آيه فوق ميفرمايند: خداوند عزّوجل ميگويد: امروز ملک از آن کيست؟ و به خود پاسخ ميدهد؛ از آن خداي يکتاي قهار است.20 و يا در روايتي ديگر ميفرمايد: ارواح انبياء ميگويند: «از آن خداي واحد قهار است»21 که در واقع ارواح انبياء در آن موطن همان ظهور اسم واحد قهار است ، چرا که آن ارواح مقدس تمام انانيّت خود را در اسم قهار الهي مندک و ويران کردهاند. عمده آن است که متوجه شويم در آن شرايط، اسم اَحد تجلي مينمايد و لذا هيچ موجوديتي براي کسي نميماند تا بخواهد جواب دهد، چرا که بايد همة موجودات و نظام هستي، فاني در ذات خداوند متعال شوند تا سپس با نفخة دوم يا نفخة احياء، به ذات حضرت حق باقي گردند و به عبارت ديگر بايد از رنگ مخلوقيت پاک شوند تا به جنبة وجهاللهي ظاهر شوند. نفخة صور دوم و ظهور جنبة وجهاللهي موجودات نفخة دوم براي زنده ساختن و برانگيختن و بهپاخاستن و حاضرگشتن، دميده ميشود. قرآن ميفرمايد: «... ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَى فَإِذَا هُم قِيَامٌ يَنظُرُونَ»22 سپس بار ديگر در آن صور دميده ميشود و در آن حال آنان قيام هستند و در حال مشاهده کردن. پس ملاحظه ميفرماييد که نفخة دوم عاملي است تا انسانها وارد عالم و حالت «قيام» شوند. يا ميفرمايد:«وَنُفِخَ فِي الصُّورِ فَإِذَا هُم مِّنَ الْأَجْدَاثِ إِلَى رَبِّهِمْ يَنسِلُونَ»23 و در صور دميده خواهد شد، پس در آن حال از گورهاي خود شتابان به سوي پروردگار خويش ميآيند. پس معلوم است با نفخة دوم، موجودات زنده شده و حرکت تازهاي را در سير و لقاء خداوند متعال آغاز ميکنند. يا ميفرمايد: «فَإِذَا نُفِخَ فِيالصُّورِ فَلا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَسَاءلُونَ»24 پس آنگاه که در صور دميده شود، پس ديگر ميانشان نسبت خويشاوندي وجود ندارد و از حال همديگر سؤال نميکنند. يا ميفرمايد: «يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا»25 روزي كه در صور دميده شود و گروهگروه بياييد. همچنان كه عرض شد نفخة دوم موجب بروز و به ظهوررسيدن جنبة وجهاللهي موجودات و نظام هستي است كه آن جنبة وجهاللهي، باطنِ موجودات بوده و آن با نفخة دوم ظاهر ميشود و قيام قيامتي موجودات به شرطي بهوجود ميآيد و احياء ميشود كه همة موجودات جنبة وجهاللهي داشته باشند. موجودات؛ قبل از برپايي قيامت هم جنبة وجهالخلقي دارند و هم جنبة وجهاللهي. با نفخة اول جنبة وجهالخلقي را از دست داده و با نفخة دوم جنبة وجهاللهي ظهور ميكند. در اين دنيا جنبة وجهاللهي موجودات در زير پردة وجهالخلقي آنها قرار گرفته و با نفخة صور اول و دوم جنبة وجهالخلقي از ميان ميرود و جنبة وجهاللهي مكشوف ميگردد، و در اين راستا اسباب و علل و حجابهايي كه قبل از قيامت بين موجودات و خدا بود، از ميان برداشته ميشود و جنبة الهيِ همه چيز ظاهر ميگردد و موجودات آنطور كه به خداوند قائماند و هيچ استقلالي ندارند، ظاهر ميشوند، همان طوري كه اولياء الهي در اين دنيا موجودات را به نحو غير استقلالي ميبينند و براي آنها قيامت در همين دنيا برپاست و رسولخدا صلي الله عليه و آله والسلم فرمود: «اَلْآنَ قيامتي قائم»26 قيامت من هماكنون قائم است، ولي در آن دنيا همة انسانها موجودات را آن طور ميبينند كه اولياء الهي در اين دنيا ميبينند. ميفرمايد: قيامت، هماکنون موجود است* پس قيامت شو، قيامت را ببين ديدن هرچيز را شرط است اين با نفخة دوم شرايطي فراهم ميشود كه انسانهاي خوب و بد ظاهر ميشوند تا معلوم گردد چگونه و چه ارتباطي با خدا دارند. ميفرمايد: «وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَميعاً»27 همگي در برابر خداوند ظاهر ميشوند. پس الآن آن نحوه حضور در مقابل خداوند هست ولي بارز نشده و با نفخة دوم بارز و ظاهر ميشود. چنانچه ميفرمايد: «يَوْمَ تُبَدَّلُالأَرْضُ غَيْرَالأَرْضِ وَ السَّمَاوَاتُ وَ بَرَزُواْ لِلّهِالْوَاحِدِالْقَهَّارِ». روزي كه زمين به غير اين زمين و آسمان به غير اين آسمان مبدل ميشود و در برابر خداوند يگانة قهار بروز ميكنند. پس طبق اين آيه در قيامت جنبة وجهاللهي زمين و آسمان بروز كرده و وجه قيامتيشان عيان ميشود. همچنان كه ميفرمايد:«وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ * وَبُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغَاوِينَ»28 و آن روز، بهشت براي متقين نزديك ميشود و جهنم براي گمراهان بروز ميكند. آيه به اين حقيقت اشاره دارد كه با كنار رفتنِ حجابها، بهشت براي متقين نزديك ميشود - كه مسلم نزديكي مكاني نيست - و اينكه ميفرمايد جهنم براي گمراهان بارز ميگردد، روشن ميكند بهشت و جهنم در روز قيامت ساخته نميشود، بلكه هم اكنون هست و در آن موطن عيان ميگردد چنانچه ميفرمايد: «كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ»29 اگر علم يقين داشتيد حتماً هم اكنون جهنم را ميديديد. آنچه اكنون مانع ديدن جهنم ميشود تعلقات دنيايي است. به همين جهت ميفرمايد: «إِنَّ الْأَبْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ* وَإِنَّ الْفُجَّارَ لَفِي جَحِيمٍ* يَصْلَوْنَهَا يَوْمَ الدِّينِ* وَمَا هُمْ عَنْهَا بِغَائِبِينَ»30 قطعاً نيكان در بهشتاند و بيشك بدكاران در دوزخاند، در روز جزا به آن وصل شوند، و در آن روز از آن عذاب غائب نيستند. اين آيات حكايتگر اين حقيقت است كه نيكان و ابرار هم اكنون در نعيماند و گناهكاران هم اكنون در جهنماند و اين باطنها در روز قيامت ظاهر ميشود و لذا ميفرمايد: «لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»31 تو از اين صحنه كه هم اكنون با آن روبهرو شدهاي غافل بودي، پس از جلو چشم تو پردهاي را برداشتيم و چشم تو بينا و تيز شد. پس قيامت و جنبة وجهاللهي هم اكنون هست و ما در حال شكلدادن به آن هستيم، يا به صورت مثبت و يا به صورت منفي و لذا ميفرمايد: «يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ فَلا يَسْتَطِيعُونَ* خَاشِعَةً أَبْصَارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَى السُّجُودِ وَ هُمْ سَالِمُونَ»32 روزي كه رهايي دشوار شود و به سجده فرا خوانده شوند، پس نميتوانند سجده كنند، ديدگانشان به زير افتاده، خواري و شرمندگي، آنها را فرا ميگيرد، در حالي كه پيش از اين به سجده دعوت ميشدند و تندرست بودند. اين يك نمونه از صحنة قيامت است كه نشان ميدهد ما با باطن خود، لحظه به لحظه ارتباط داريم و خود را ميسازيم. ميفرمايد: در قيامت به آنها ميگويند سجده كنيد ولي نميتوانند، چون در دنيا در حالي كه از سلامتي و توانايي برخوردار بودند سجده نكردند، زيرا كسي كه در دنيا و در ظاهر چنين است، در هنگام ظهور باطن و ظهور وجهاللهي نميتواند سجده كند. در روايت داريم كه راوي از حضرتامامرضا عليه السلام ميپرسد: مرا از بهشت و جهنم خبر دهيد، آيا هم اكنون آنها خلق شدهاند؟ حضرت فرمودند: بلي، و رسولالله صلي الله عليه و آله والسلم وقتي به معراج رفتند داخل بهشت شدند و آتش را ديدند. راوي ميگويد: عدهاي از مسلمانان ميگويند بهشت و جهنم مقدر شدهاند ولي خلق نشدهاند. حضرت فرمودند: آنها از ما نيستند و ما هم از آنها نيستيم: «مَنْ اَنْكَرَ خَلْقَ الْجَنَّةِ وَالنّار كَذَّبَ النَّبِيُّ صلي الله عليه و آله والسلم وَ كَذَّبْنا وَ لا مِنْ وِلايَتِنا علي شَيْئٍ وَ يَخْلُدُ في نارِ جَهَنَّم. قالالله تعالي: هذِهِ جَهَنَّمُ الَّتي يُكَذِّبُ بِهَاالْمُجْرِمُونَ يَطُوفُونَ بَيْنَها وَ بَيْنَ حَميمٍ انٍ». پس كسي كه منكر خلقت فعلي بهشت و جهنم شود، پيامبر و ما را تكذيب كرده است و از دوستان ما نيست و براي هميشه در آتش است. خداوند در آيه 44 سوره الرحمن فرمود: اين است جهنمي كه گناهكاران انكار ميكردند و هم اكنون گناهكاران بين آن جهنم و آبجوشان در حال طوافاند.33 و نيز در روايت داريم که: «رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: در آن هنگامي كه مرا در آسمان معراج دادند من داخل بهشت شدم، ديدم در آنجا زمينهاي بسياري را كه سفيد و روشن افتاده و هيچ در آنها نيست، وليكن فرشتگاني را ديدم كه بناء ميسازند، يك خشت از طلا و يك خشت از نقره، و چه بسا دست از ساختن برميدارند. من به آن فرشتگان گفتم: به چه علّت شما گاهي مشغول ساختن ميشويد و گاهي دست برميداريد؟ فرشتگان گفتند: وقتي كه نفقة ما برسد ما ميسازيم و وقتيكه نفقهاي نميرسد دست بر ميداريم و صبر ميكنيم تا آنكه نفقه برسد. رسولخدا صلي الله عليه و آله والسلم به آن فرشتگان گفتند: نفقة شما چيست؟ گفتند: نفقة ما گفتار مؤمناستدر دنيا، كهبگويد: سُبْحَانَ اللَهِ وَ الْحَمْدُلِلَّهِ وَ لاَ إلَهَ إلاَّ اللَهُ وَ اللَهُ أَكْبَرُ.34 پس چنانچه ملاحظه ميفرماييد حضرت در سفر معراجي خود با بهشت و جهنم روبهرو شدند و اين ميرساند که هم اکنون بهشت و جهنم موجود است. چگونگي بدن اُخروي با تدبّر در آيات و روايات معلوم ميشود كه در برزخ و قيامت به اقتضاي روح آدمي، بدن درست ميشود. اگر روح، روحي باشد كه انسانيت خود را از دست نداده باشد، آن بدن به شكل انسان ميباشد و با روح متحد است - چرا كه بدن اُخروي تجلي و ظهور روح است و هيچگونه دوگانگي بين آن روح و آن بدن نيست - اما اگر روح، روحي باشد كه حقيقت و اوصاف حيواني يافته است، بدن هم به صورت همان حيواني كه خصلتش بر روح غلبه كرده در ميآيد و از اين رو، برخي از انسانها به صورتي بدتر از ميمون و خوك محشور ميشوند.35 امام خميني«رحمةاللهعليه» ميفرمايند: «انسان مشرك چون قلبش از فطرت الهي خارج و از تعادل كمالي منحرف شده و از تبعيتِ هادي مطلق بر كنار گشته و به انيّت و انانيّت خود و دنيا مصروف است، در عوالم ديگر با صورت و سيرت مستقيم انساني محشور نشود و به صورت يكي از حيوانات منكوس الرأس محشور شود، چون صورت آنها مثل باطن آنها رو به دنياي اسفلالسافلين است، زيراكه در آن عالم صورت و هيئت انسان تابع قلب اوست، خداوند ميفرمايد: «اَفَمَن يَمْشِي مُكِبّاً عَلَى وَجْهِهِ أَهْدَى أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ»؛36 كه حكايت از رفتن بعضي بر روي صورت دارد در مقابل هدايتشدگاني كه مستقيم بوده و بر صراط مستقيم سير ميكنند».37 همانطور که در دنيا به جاي آنکه روي خود را به سوي آسمان داشته باشد، به طرف دنيا بود. «در وقت خروج از بدن با هر ملکهاي که انسان از دنيا رفت، با آن ملکه صورتِ آخرتي ميگيرد، و چشمِ ملکوتي برزخي، او را ميبيند و خود او هم وقتِ گشودهشدن چشمِ برزخي، خود را به صورتي که هست ميبيند، اگر که چشم داشته باشد».38 امام خميني«رحمةاللهعليه» نيز ميفرمايند: «از امام صادق عليه السلام هست كه: «مَنْ كَانَ فِي قَلْبِهِ حَبَّةٌ مِنْ خَرْدَلٍ مِنْ عَصَبِيَّةٍ، بَعَثَهُ اللهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ مَعَ اَعْرَابِ الْجَاهِلَيَّة»؛39 هر كس در قلبش به اندازه دانة خردلي از عصبيّت باشد، روز قيامت خداوند او را با اعراب جاهليت محشور ميكند». پس اگر انسان داراي رذيلة عصبيت بود، وقتي از اين عالم منتقل شد، شايد خود را يكي از اعراب جاهليت ببيند كه نه ايمان به خدايتعالي دارد، نه به رسالت و نبوت معتقد است، به همان صورت كه صورت اعراب جاهليت است خود را محشور ميبيند، و خودش نيز نفهمد که در دنيا اظهار عقيدة حق ميکرده و در سلک امت رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم بوده، چنانچه در حديث وارد است که؛ «اهل جهنم رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم را فراموش ميکنند و خود را نتوانند معرفي کنند مگر بعد از آنکه خداوند متعال ارادهاش به خلاص آنها تعلق گيرد40 »41. از رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم هست که: «... وَ مَنْ مَشَي فِي عَيْبِ اَخِيهِ وَ كَشْفِ عَوْرَتِهِ، كَانَتْ اَوَّلُ خُطْوَةٍ خَطَأَهَا وَضَعَهَا فِي جَهَنَّمَ وَ كَشَفَ اللهُ عَوْرَتَهُ عَلَي رُؤُسِ الْخَلَائِق...»42 هركس در عيب برادرش و افشاي عيب او قدم برداشت، اول قدمي كه بردارد، در جهنّم گذارد، و آشكار كند خداوند عيب او را در بين خلائق. كه اين نشانة صورت ملكوتي آن رذائل است و مطابقت بدن اُخروي با صفات و عقايد افراد. حقيقت بهشت و جهنم ممكن است در ابتداي امر تصور شود بهشت و جهنم موضوعي جداي از لقاي پروردگار است، در حاليكه بايد متوجه بود هر حركتي در نهايت به مبدأ متعال منتهي ميگردد و بهشت و جهنم از آثار همين سير به سوي پروردگار است. حال يا سير به سوي اسم رحمت و مغفرت كه بهشت است و يا سير به سوي اسم غضب و سخط الهي كه همان جهنم است، زيرا سراسر عالم وجود همه و همه جلوههاي اسماء الهي است و هر اسمي بنا به شرايط خاص، تجلي ميكند. او براي شيطان و تابعانش با اسم «منتقم» و «شديدالعقاب» تجلي ميكند. و براي رسول اكرم صلي الله عليه و آله والسلم با اسم «رحيم» و «وَدود» تجلي مينمايد. هركس در مسير زندگي خود با اسمائي خاص ارتباط دارد و از آن طريق با خدا ارتباط پيدا ميکند، حال يا با اسم هادي و غفورِ خداوند ارتباط دارد و يا طوري زندگي ميكند كه خداوند او را از درگاه خود ميراند و صورت اين راندن، همان جهنم است و روبهروشدن با غضب الهي، زيرا وقتي همة وجود و همة عوالم هستي از آثار و مظاهر اسماي حسناي الهي است، قهراً بهشت و جهنم نيز به عنوان نظام و عالم خاصي از وجود، از اين حقيقت مستثني نيست. قرآن اطاعت از خدا و رسول صلي الله عليه و آله والسلم را موجب تجلي اسم غفور حق ميداند و آثار لقاء اسم غفور را بهشت معرفي ميکند و ميفرمايد: «وَأَطِيعُواْ اللّهَ وَالرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ* وَسَارِعُواْ إِلَى مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»43 و اطاعت كنيد خدا و رسول او را، شايد مشمول رحمت شويد و شتاب كنيد به سوي مغفرت پروردگار و بهشتي كه عرض آن در حدّ آسمانها و زمين است و براي متقين آماده شده است. معلوم است كه لقاي خداوند با اسم رحمت، همان ورود به عالم رحمت و فضل يعني بهشتها ميباشد. در رابطه با اينكه روبهروشدن با غضب الهي همان جهنم است قرآن ميفرمايد: «أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَن بَاء بِسَخْطٍ مِّنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ»44 آيا كسي كه خشنودي خدا را پيروي ميكند و طالب رضايت خداوند است، مانند كسي است كه روي به خشمي از خداوند آورده و جايگاهش جهنم است؟ و چه بد نقطة برگشتي است. اين آيه و امثال آن روشن ميكند كه عدهاي از انسانها روي به غضب الهي ميآورند و او را با اسماي غضب ملاقات ميكنند كه از آثار آن جهنم است. تكامل در قيامت همچنان كه قبلاً روشن شد يك نحوه تكامل و رفع حجاب در برزخ براي مؤمنان هست؛ شواهد قرآني گوياي اين است كه تكامل در عوالم بالاتر از برزخ نيز وجود دارد و همين انتقال از عالم برزخ به عالم حشر يك نحوه حركت تكاملي است به سوي حضرت حق و روح با تحول و واردشدن در اين سرفصل جديد، چهرة اصلي خود را در مرتبة بالاتري مييابد، چرا كه با هر انتقالي، انسان به صورت اصلي خود نزديكتر و به كمالات از دست رفتة خود هنگام سير نزولي، نائل ميشود و به تدريج سعة وجود خود را مييابد و متناسبِ يگانهشدن با عالم قرب ميشود. در همين راستا قرآن ميفرمايد: «فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ بِاللّهِ وَاعْتَصَمُواْ بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِّنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إِلَيْهِ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا»45 و اما آنهايي كه به خدا ايمان آوردند و به او تمسّك جستند، بهزودي خداوند آنان را در جوار رحمت و فضل خويش در آورد، و ايشان را به سوي خود به صراطي مستقيم هدايت ميكند. اين آيه روشن ميكند پس از رسيدن به بهشت و قرارگرفتن در آن، مؤمنان دوباره در راه و مسيري كه به سوي خدا ميرود، هدايت ميشوند. پس خداوند بهشتيها را به راهي كه لقاء بالاتر، بهتر، جامعتر و كاملتر است پيش ميبرد، يعني حتي در بهشت هم تكامل هست و تازه از اين به بعد اصل حركت بر اساس حبّ و اشتياق و لقاي حق آغاز ميشود، چنانچه در جاي ديگر ميفرمايد: پس از استقرار در بهشت، با آن خصوصيات بينظير، «وَ هُدُوا اِلي الطَيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ وَ هُدُوا اِلي صِراط الْحَميد»46 به سخن پاكيزه و صراط حميد هدايت ميشوند. پس معلوم است تازه در آنجا راهِ بهخصوصي شروع ميگردد و خداوند با اسم «حميدِ» خود مؤمنان و مشتاقان را به آنجا كه بايد ببرد، ميبرد. در طرف مقابل، كافران هيچگونه تكامل و صعودي ندارند و لذا قرآن ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَشْتَرُونَ بِعَهْدِاللّهِ وَأَيْمَانِهِمْ ثَمَنًا قَلِيلاً أُوْلَـئِكَ لاَ خَلاَقَ لَهُمْ فِي الآخِرَةِ وَلاَ يُكَلِّمُهُمُ اللّهُ وَلاَ يَنظُرُ إِلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلاَ يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ»47 كساني كه عهد و پيمان خدا و تعهد فطري خود را به بهاي ناچيزي ميفروشند، در آخرت بهرهاي براي آنان نيست و خداوند در روز قيامت با آنان سخن نميگويد و نظري به آنها ندارد و پاكشان نميگرداند و عذابي دردناك خواهند داشت. اينكه ميفرمايد: «و پاكشان نميگرداند» ميرساند؛ انسانهايي كه در صراط مستقيم عبوديت بوده و مورد نظر حق ميباشند، در حشر و مواقف آن، مشمول تزكية حضرت حق خواهند بود. براي مؤمناني كه به جهت گفتار قرآن، وجود عوالم برتر را قبول كردهاند ولي عقل آنها نميتواند به خوبي آن مطالب را تحليل و درك كند، اگر با همين عقل وارد عوالم بالاتر شوند، نميتوانند آن حقايق را درك كنند و لذا بايد حركت و تكامل و عوضشدني باشد تا شعور و عقل و ظرفيت درك آن حقايق را بيابند، همان ظرفيتي که در دنيا براي اکثر مؤمنان وجود ندارد، و به همين جهت ميفرمايند: اگر شعايي از مظاهر جمال حق متجلي گردد، همه ميميرند، چون در اين دنيا ظرفيت ادراك جمال حق را ندارند».48 البته همانطور كه در بحث تكامل در برزخ روشن شد؛ تكامل در قيامت به معني انجام عملي جديد نيست، بلكه رفع حجاب و نايلشدن به باطن اعمال است با سير به سوي خداوند. به سوي لقاء حق با توجه به اينكه انسان، سالك اليالله است و مقصدش ذات مقدس حق ميباشد، مسلّماً در عالم قيامت بايد آن سلسله از معايب و نقصانها كه مانع نيل به ساحت قدسي حق است، برطرف گردد تا قابليت لازم جهت لقاي حق برايش حاصل شود و رنگ خدايي بگيرد. و انسانها به همان اندازه كه در دنيا بيشتر رنگ الهي گرفته باشند در آنجا كمتر توقف دارند، ولي بالاخره انسانها كم يا زياد مواقفي دارند تا پاك و پرداخته شوند. بر اساس تفاوت دينداري در دنيا، توقف انسانها در مواقف حشر تا بهشت و لقاي حق متفاوت خواهد بود. برخي بايد فشار بيشتري را تحمل كنند تا در نهايت تطهير شوند، و برخي با سختي كمتري مواجه ميشوند و مسلّم كافران را در اين مواقف جايي نيست، چون آنها برنامهاي براي سير به سوي حق براي خود شكل ندادهاند، بلكه آنها به مجرد آنكه محشور شوند به سوي جهنم خواهند رفت.49 امام صادق عليه السلام ميفرمايند: «به حساب خود برسيد قبل از آنكه به حسابتان برسند. زيرا حقيقت آن است كه در قيامت پنجاه موقف وجود دارد كه هر موقف آن مانند هزار سال است از آنچه شما ميشماريد ...»50 يا پيامبر خدا صلي الله عليه و آله والسلم ميفرمايند: «... خداوند جبّار به ملائكهاي كه همراه متقيان هستند ميفرمايند: اولياء مرا در بهشت محشور كنيد، پس آنها را با مخلوقات ديگر متوقف نسازيد، رضا و خشنودي من از آنها قبلاً گذشته است و رحمتم بر آنها واجب است، پس چگونه اراده كنم آنها را با انسانهايي كه به بد و خوب آميخته ميباشند متوقف سازم، پس ملائكه اين گروه را به سوي بهشت سوق داده...».51 چنانچه ملاحظه ميفرماييد؛ طبق اين روايات كساني كه اعمال و عقايد و اخلاقشان به خوب و بد آميخته است و آلوده به گناهان و تعلقات هستند بايد در مواقف توقف كنند تا با تطهيرشدن، رضاي حق را تحصيل كنند و سپس به مدارج عالي و بهشتها راه يابند. بنا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه»: «ترقي و تكامل در برزخ از سنخ ترقي در دنيا نيست، زيرا دنيا دار حركت جوهري و استكمال ذاتي و نفسي است، اما تكامل در دار آخرت به رفع حجابها و كدورتها و اعراض جسماني است كه به وسيله فشار قبر بهوجود ميآيد».52 و نيز ميفرمايند: «در آخرت يا برزخ تا بخواهد يك خُلق از اخلاق نفساني تغيير كند، هيهات است لذا از رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم روايت است كه هر يك از اهل بهشت و جهنّم مخلّدند در آن به واسطه نيّات خود؛53 چون بايد در آن عالم، منشأ اخلاق رذيله زائل شود، ملكات به قدري با شدت و قوت ظهور ميكنند كه زوال آن ممـكن نيست ـ آن وقت آن مخلّد در جهنّم است- و اگر با فشارها و سختيها و آتشها زائل شود، پس از قرنهاي ربوبي شايد زائل شود.54 برعكسِ نشئه دنيا كه تغييرات خيلي زود واقع ميشود. نامة اعمال با دقت در قرآن معلوم ميشود كه به عوالم وجود «كتاب» اطلاق ميشود و كلّ نظام هستي به يك اعتبار «كتاب» است. از طرفي از برخي آيات چنين استنباط ميشود كه يكي از كتابهاي عالم وجود، كتابي است كه تمام جزئيات اعمال و حركات انسان و جلوههاي باطني آنها در آن نگاشته ميشود، كتابي كه آنجا نوشته ميشود، خودش يك عالَم است كه بر ما محيط بوده ولي براي ما محسوس نيست. هر انساني و هر امتي با خودش كتابي و نظامي دارد كه باطن عمل و صفت و عقيدة او در آن ضبط است و از چشم سطحينگر انسانها مستور است. خود انسان نويسندة كتاب خويش است و با عمل و كردار خود در آن صحيفه مينگارد و اولياء الهي ناظر بر كتاب ما هستند. قرآن ميفرمايد: «وَتَرَى كُلَّ أُمَّةٍ جَاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَى إِلَى كِتَابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ* هَذَا كِتَابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»55 و هر امتي را به زانو در آمده ميبيني، هر امتي به سوي صحيفة عمل خويش فرا خوانده ميشود، آنچه را انجام داديد امروز پاداش آن را مييابيد، اين كتاب ما است كه بر عليه شما و به حق سخن ميگويد، ما آنچه ميكرديد را نسخه برميداشتيم. پس معلوم است هركسي در صحيفة عمل خويش قرار خواهد گرفت و نامة عمل، عين عمل ميباشد. هم چهرة ظاهري عمل در آنجا براي ما معلوم ميكند عمل ما است و هم چهرة باطني عمل در آنجا مضبوط است كه در واقع جزاء و تجسم عمل ما است. قرآن در همين رابطه در مورد سرنوشت کفار ميفرمايد: «... وَيَقُولُونَ يَا وَيْلَتَنَا مَا لِهَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلَّا أَحْصَاهَا وَوَجَدُوا مَا عَمِلُوا حَاضِرًا وَلَا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا»؛56 كفار ميگويند: اي واي بر ما، اين چه كتابي است كه هيچ كار كوچك و بزرگي را فرو نگذاشته، جز اينكه آن را به حساب آورده؛ و آنچه را انجام دادهاند حاضر مييابند و پروردگار تو به هيچكس ظلم نميكند. پس در واقع انسان در نامة اعمالش گسترده ميشود و همة زواياي شخصيتش به نمايش ميآيد و نامة عمل همان عالَم و نظامي است كه انسان با انتخابهاي خودساخته است و در عالمي فوق زمان و مكان با اصل عمل روبهروست با همان جهتي كه در نيت خود داشت. امام صادق عليه السلام ميفرمايند: «كسي كه براي خدا به زيارت برادرش رفت، روز قيامت در ميان قطعاتي از نور ميرود و مرور نميكند به چيزي مگر آنكه از همهجا نور به او متوجه است، تا اينكه در برابر خداوند تبارک و تعالي توقف ميكند، سپس خداي تبارک و تعالي ميفرمايد: مرحبا! و هنگامي كه خداوند به او گفت مرحبا، خداوند تبارک و تعالي نعمتهايش را برايش ميبخشايد.57 چنانچه ملاحظه ميفرماييد چون نيت آن فرد، ملاقات برادرش بود براي خدا، پس عملاً باطن عمل او توجهكردن به خدا بود و لذا در قيامت به سوي خدا ميرود و با خدا روبهرو ميشود و اين همان قرائت نامة اعمال است، همچنانكه اعمال گناهكاران طوق گردنشان ميشود.58 بنا به نظر امام خميني«رحمةاللهعليه»: «صفحه نفس ما، يكي از نامههاي اعمال ما است،اينکه ميفرمايد: «يَا وَيْلَتَنَا مَا لِهَذَا الْكِتَابِ لَا يُغَادِرُ صَغِيرَةً وَلَا كَبِيرَةً إِلاّ أَحْصَاهَا»؛59 واي بر ما اين چه كتابي است كه اعمال كوچك و بزرگ ما را فروگذار نكرده جز آنکه همه را حساب نموده است. شايد کتابي که خداوند متعال ميفرمايد همين لوح نفس باشد که ملائکه موکِل در آن مينويسند».60 عارفة جليلالقدر، مرحومه بانو امين«رحمةاللهعليها» در تفسير آية «عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ اَخَّرَت»61 ميفرمايد: «شايد اين دانايي اشاره به اين باشد که آن وقت چيزي از اعمال و افعال و صفات و ملکات انسان مفقود نميگردد و همه در صحيفة نفس بشري مبرّز و ظاهر ميگردد، زيرا همة آنچه انجام داده به يک صورت فعلي و وجداني در نظر وي حاضر ميگردد، به طوري که گويا همان وقت مشغول آن عمليات است، «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا»62 زيرا که عالم قيامت، عالم حقيقت و فعليت است، اول و آخر يکي ميشود ....».63 ميزان در عالم حشر نظامي داريم كه كلّ صحيفه عمل انسان به وزن گذاشته ميشود تا جهت اصلي آن معلوم شود كه به سوي حق بوده است يا به سوي باطل، اين نظام، همان «ميزان» است كه در يك قاعده تكويني و حقيقي، روشن ميكند كلّ و مجموعة صحيفه انسان چه گرايشي دارد، البته اين مربوط به متوسطين است ولي حساب انبياء و اولياء جدا است. اگر روشن شد جهت صحيفة انسان به سوي خدا است، مسئله مواقف براي رفع آلودگيها و تعلقات پيش ميآيد، تا قابليت رسيدن به جوار حق در او پيدا شود، و آنهايي هم كه صحيفة اعمالشان در مجموع به سوي فرار از خدا است، تسويه و حسابرسي ندارند. با توجه به ماهيت و حقيقت نظام ميزان كه تكليف انسان را در ادامه حركت مشخص ميكند، اين موقف، از مواقف خطرناك است و وحشت غير قابل توصيفي پيش ميآورد، در اين حال هر ذرّهاي از عقايد و اخلاق و اعمال نقش دارند. قرآن ميفرمايد: «وَالْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِينُهُ فَأُوْلَـئِكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُم بِمَا كَانُواْ بِآيَاتِنَا يَظْلِمُونَ»64 در آن روزملاك ارزيابيها «حق» است، پس هركس ميزانهاي او سنگين باشد رستگار است و هركس موازين او سبك باشد، به جهت ظلمي كه به آيات ما انجام داده، به خود ضرر زده است. پس هرچه نامة اعمال انسان با «حق» تطبيق كند، سنگين بوده و رستگار است، ولي اگر جهت نامة اعمال انسان به سوي غير حق باشد سبك و بيوزن بوده و در آن روز انسانِ ضرر كردهاي است و خداوند ضرركردهترين انسان را چنين معرفي ميكند: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا* أُولَئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِ رَبِّهِمْ وَلِقَائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَزْنًا* ذَلِكَ جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا كَفَرُوا وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَرُسُلِي هُزُوًا»65 بگو اي پيامبر! آيا خبر بدهم به شما از ضرركردهترين افراد؟ آنها كسانياند كه تمام كوشش خود را صرف زندگي دنيايي كردند و گمان كردند دارند كار درست انجام ميدهند، آنان كسانياند كه عملاً به آيات پروردگارشان و لقاء او كفر ورزيدند، پس در نتيجه همة اعمالشان پوچ و بيثمر شد، و در روز قيامت براي آنها هيچ وزن و ميزاني نخواهيم نهاد، اين جهنم جزاي آنان است به جهت كفرشان و به مسخرهگرفتن آيات و پيامبران من. با دقت در روايات روشن ميشود كه «ميزان»، نظامي است كه چگونگي عمل را ميسنجد و به كيفيت نظر دارند نه به كميّت،66 بر اساس ميزان، جهتِ روح به سوي خدا و يا غير خدا سنجيده ميشود و لذا براي مشركاني كه كيفيتي در شخصيتشان نيست، ميزاني بر پا نميشود. چنانچه حضرت سجاد عليه السلام فرمودند: «بندگان خدا بدانيد كه براي مشركان ميزاني نصب نميشود و براي آنها صحيفة عمل باز نميشود، آنها به سوي جهنم محشور ميشوند».67 از حضرت امام صادق عليه السلام روايتاستكه: «إنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَهِ تبارک و تعالي: وَ نَضَعُ الْمَوَازِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَامَةِ؛ قَالَ: هُمُ الاْنْبِيَآءُ وَ الاْوْصِيَآءُ صلي الله عليه و آله والسلم».68 (وَ فيرِوايَةٍ اُخْرَي: نَحْنُ الْمَوَازِينُ الْقِسْطْ)69 «از آية مباركهاي که ميفرمايد: «ترازوهاي قسط و عدل را در روز قيامت قرار ميدهيم»، پرسشكردند؛ حضرتفرمودند: مراد از ترازوهايقسط و عدل؛ پيامبران و اوصيايآنها هستند. موقف حساب؛ بستري براي رهايي از آثار گناهان و تعلقات انسان مؤمن در سير اليالله در موقف حساب، با تحمل فشارها از آثار گناهان تسويه و تطهير گشته و از تعلقاتش كه جهت دل او را از خداوند منحرف نموده است، رهايي مييابد. اين موقف و گيركردن، همان است كه در دنيا اهل سلوك با محاسبة نفس خود طي ميكنند و لذا فرمودهاند اگر در اين دنيا نفس خود را محاسبه نمودي، ديگر در موقف حساب، حسابرسي نخواهي داشت و اين مربوط به كسي است كه در زندگي دنيوي از طريق رياضتهاي شرعي به تطهير درون ميپردازد و به اعمال و نيّات خود توجه خاص دارد و با فشارها، خود را از گناهان پاكساخته و قلب خود را از غير خدا خالي ميكند تا شايستة قرب الهي شود، ولي اگر انسان مؤمن نتوانست آنطور كه بايد خود را تسويه و تطهير كند، در موقف حساب بايد پاك شود تا شايستة قرب گردد. اين رهايي از گناهان و تعلقات در موقف حساب ضروري است، زيرا خداوند انساني را به محل قرب خود راه ميدهد كه جز خدا را نشان ندهد. اينكه گفته ميشود عدهاي محبوب و معشوق خدايند، به اين علت است که آنها با تمام وجود حق را نشان ميدهند. زيرا خدايي كه جمال و كمال مطلق است جز به خودش محبت و عشق ندارد و چون به خود محبت شديد دارد اگر در جايي تجلي خود را ببيند به آن نيز عشق ميورزد و به آن نظر دارد. مثل توجه كسي كه صورت خوب خود را ميخواهد در آينه ببيند، چون به صورت خود نظر دارد، به آينه هم نظر ميكند. بنا به نظر امام خميني«رحمهاللهعليه»: «عبور از منازل حواسّ و تخيلات و تعقلات، و گذر از سراي فريب به سوي غايتالغايات و رسيدن به نفي عيني و علمي صفات و رسوم و جهات، ممكن نيست مگر پس از پيمودن تدريجي مراحل وسط، از برزخهاي سافل و عالي تا عالم آخرت».70 اموال حلال نيز عامل توقف است خداوند در روز قيامت کسي را ميخواهد که داراي قلب سليم و پاک از هرگونه تعلق به غير باشد و چون خداوند به خود نظر دارد، به قلبي هم که او را نشان ميدهد بالتبع نظر ميکند. پس اگر کسي در سير به سوي خدا، نتوانست در اين دنيا خود را آينة نمايش حق نمايد و از هرگونه انانيت پاک کند، در موقف حساب، در عالم حشر دچار زحمت و سختي خواهد شد تا پس از تحمل فشارها و وحشتها و آتشها به تدريج تزکيه شود.71 اگرچه تعلقات، بر خلاف گناهان موجب ورود در آتش نيست ولي موانعي هستند جهت قرب به عالم قدس و به خودي خود عالَم ظلمات و وحشت هستند. در آن حال عوالم قرب را ميبيند ولي موانعي در برابر خود مييابد که مانع ورود به آن عوالم است و با کنارزدن آنهاست که ميتواند به آن عوالم راه پيدا کند. و لذا حضرت علي عليه السلام ميفرمايند: «در حلالش حساب است و در حرامش عقاب».72 چون درست است که گناهان موجب عقاب ميشوند ولي حلالها هم در موقف حساب بررسي ميشوند و به اندازهاي که انسان نسبت به آنها تعلق داشت و حجاب او براي لقاء الهي بود، در آنجا او را متوقف ميکند و گير مياندازد تا با روبهروشدن با آن صحنه، پشيماني عميقي روحش را اشغال کند و اگر نتوانست در اين دنيا از قاعدة «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ...»73 استفاده کند و خود را از ظلمات تعلقاتِ شهرت و مقام و مال و غيره برهاند، چون به عنوان انسان مؤمن مرده است، در آن دنيا از آن قاعده برخوردار ميشود و آن تعلقاتي که در اين دنيا او را از حضور قلب در نماز محروم ميکرد بايد در موقف حساب از قلب او زدوده شود تا شايستة حضور گردد. امام صادق عليه السلام فرمودند: «هنگاميکه روز قيامت شد دو بندة مؤمني که هر دو از اهل بهشتاند در موقف حساب براي حسابرسي توقف ميکنند، يکي در دنيا فقير بوده و ديگري غني. پس آن شخصِ فقير گويد: پروردگارا! بر چه چيزي توقف داده شدهام؟ قسم به عزتت خود ميداني که نه حکومت و رياستي داشتم که عدالت يا ظلم کرده باشم، و نه مال داشتم که حقوق محرومان را داده يا نداده باشم، رزق من به اندازة کفافي بود که خود ميداني و براي من مقدر ساخته بودي. خداوند تبارک و تعالي ميفرمايد: بندة من راست ميگويد راه را باز کنيد تا به بهشت داخل شود، و فرد غني ميماند در حاليکه آنقدر عرق از او ميريزد که اگر چهل شتر از آن بخورند سيراب ميشوند - شايد از شرمندگي باشد- سپس داخل بهشت ميشود، آن فقير به او ميگويد: چه چيزي تو را حبس کرد؟ غني ميگويد: طول حسابرسي، مدام به صورت ثابت همين طور چيزي پس از چيزي ميآمد، و من مشمول مغفرت قرار ميگرفتم، سپس از چيز ديگري سؤال ميشد تا آن که مرا در رحمتش فرو پوشاند و به توبهکنندگان ملحق نمود».74 طبق اين روايت فرد غني بايد سختيهايي را ببيند تا نهايتاً از وابستگيهايي که به امور دنيايي داشته و آنها او را از خدا غافل کرده، پاک شود وگرنه آنکس که اموالش عامل غفلت از خدا نيست در موقف حساب مشکلي ندارد. موقف صراط صراط مسيري است در عالم حشر در مقابل انسان، براي رسيدن به خدا، حال يا رسيدن به اسماء رحمت الهي و يا رسيدن به اسماء غضب حضرت حق. مسلم همة انسانها در مسير و صراطاند، هرچند راهها متفاوت است و نتايج آن نيز گوناگون. صراط از همان اولِ حشر شروع ميشود و در امتداد مواقف و در بطن آنها قرار دارد و با آغاز حشر، هرکس در صراط خود قرار ميگيرد و صراط در عالم قيامت، ظهور باطني صراطي است که انسانها در زندگي دنيوي داشتهاند، زيرا در حقيقت انسانها در زندگي دنيوي خود صراطي يا راهي داشتهاند، يا به سوي خدا و يا به سوي غير خدا و در قيامت باطن آن صراط بروز ميکند و همة مواقف عالم حشر از اجزاي صراطاند.75 امام صادق عليه السلام در توصيف صراط ميفرمايند: «مردم در طبقات مختلف از صراط عبور ميکنند و صراط از مو باريکتر و از شمشير برندهتر است. پس گروهي از صراط عبور ميکنند مانند برق و کساني از آن عبور ميکنند مثل فرار اسب و دستهاي از آن با شکم و دست عبور ميکنند [با زحمت و کندي] و برخي با پا [به صورت عادي] عبور ميکنند و گروهي با اُفت و خيز عبور ميکنند، گاهي بخشي از آتش او را ميگيرد و گاهي رهايش ميکند».76 طبق اين روايت؛ صراط در متن جهنم است و از آن عبور ميکند. پس همه به شکلي با جهنم برخورد دارند و قرآن نيز به اين موضوع اشاره دارد و ميفرمايد: «وَإِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَى رَبِّكَ حَتْمًا مَّقْضِيًّا»77 هيچکس از شما نيست که وارد آن نشود و اين يک قاعدة استثناناپذير است. روايت مذکور نشان ميدهد هرکس بسته به نوع حرکتش در دنيا و چگونگي عقيده و عمل و اخلاقش، سرعت متفاوت دارد و با سوزندگي کمتر يا بيشتر همراه است. باطن قدمگذاشتن در دنيا، قدمگذاشتن بر بطن آتش است، اما کساني چون انبياء و اولياء همين که به دنيا قدم گذاشتند به سرعت از آن به سوي خداوند گذشتند، ولي آنها که دلبستگيهاي دنياييشان زياد است بر صراط خيلي کُنْد عبور ميکنند. امام خميني«رحمةاللهعليه» ميفرمايند: «پل جهنّم از دنيا تا بهشت امتداد دارد و شما الآن در بين راه هستيد و در صراط هستيد.78... مؤمن قدرت خاموش كردن آتش جهنّم را دارد لذا در موردش فرمودهاند: «اِنَّ النّارَ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ جَزْ يَا مُؤْمِنُ فَقَدْ اَطْفَأَ نُورُك لَهَبِي»؛79 آتش در قيامت به مؤمن ميگويد: اي مؤمن! بگذر كه نور تو شعله و حرارت مرا خاموش كرده است؛ زيرا مؤمن از عقل برخوردار است، و به اندازه نور عقل بر آتش شهوت و غضبِ دنيا غلبه كرده است، ولي چون مؤمن صاحب عقل كلّي نيست و آلودگي به دنيا و دار طبيعت دارد، در هر صورت آتشي در مقابل دارد كه آن را با نور عقل خاموش ميكند، ولي در مورد ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم روايت هست كه فرمودند: «حُزْنَا وَ هِيَ خَامِدَه»؛80 ما از آتش عبور كرديم در حالي كه خاموش و سرد بود؛ زيراكه دار طبيعت در نفوس كامله هيچگونه تصرفي ندارد، چون آنها طبيعت را هم الهي كردهاند.81 ...نوري كه صراط را روشن ميكند، نور علم و ايمان است، و چون علم و ايمان افراد در دنيا متفاوت است، نور افراد در صراط متفاوت است و نور بعضي مثل نور شمس و از بعضي مثل نور قمر است».82 امام خميني«رحمةاللهعليه» در بارة دقيقبودن صراط انساني ميفرمايند: «هر يك از موجودات را صراطي است مخصوص به خود و نور و هدايت مخصوص دارد و «الطُّرُقُ اِلَي اللهِ بِعَدَدِ اَنْفَاسِ الْخَلائِق»؛83 به تعداد مخلوقات راه به سوي خدا هست، و چون در هر تعيّن، حجابي است ظلماني، و در هر وجود و انيّت، حجابي است نوراني، و انسان مجمع تعيّنات و جامع وجودات است، محجوبترين موجود است نسبت به خدايتعالي، و شايد اشاره به اين معني باشد آيه كريمه: «ثُمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِينَ»84 و از اين جهت صراط انساني، طولانيترين و ظلمانيترين صراطها است، و نيز چون ربّ انسان، حضرت اسمُاللهاعظم است كه ظاهر و باطن، و اوّل و آخر، و رحمت و قهر، و بالأخره اسماي متقابله نسبت به او عليالسّوي? است، از براي انسان در منتهاي سير بايد مقام برزخيت كبري - و تعادل بين اسماء متقابله- حاصل شود، از اين جهت صراط او ادقّ از همه صراطها است.85 پس انسان از جهت عبور از حجابهاي اَنانيت و انيّت و اينکه او مجمع تعينات است، محجوبترين موجود ميباشد، و صراط او طولانيترين و ظلمانيترين صراطهاست و از جهت اينکه بايد به مقام برزخيت کبري نايل شود، صراط او دقيقترين صراطها ميباشد و به همان اندازه که در دنيا اين صراط را درست طي کند در قيامت در طي صراط موفقتر خواهد بود. و نيز در رابطه با مستقيمبودن صراط انساني ميفرمايند: «صراط مستقيم عبارت است از رجوع هر يك از موجودات از عالم كثرت به غيبِ آن اسمي كه مصدر و مبدأ عين ثابته آن موجود است».86 و نيز ميفرمايند: «صراط انسان از اسفل السافلين شروع ميشود و به اعليعلّيين ختم ميگردد و حقتعالي به اسم جامع ربّ انسان است و بر صراط مستقيم است، چنانچه ميفرمايد: «اِنَّ رَبّي عَلَي صِراطٍ مُسْتَقِيم»؛ يعني مقام و جامعيت، بدون فضل صفتي بر صفتي، و مربوب آن ذات مقدس بدين مقام نيز بر صراط مستقيم است... و ديگر موجودات و سايرين اليالله هيچ يك بر صراط مستقيم نيستند، بلكه اعوجاج دارند يا به جانب لطف و جمال يا به طرف قهر و جلال... و مؤمنين چون تابع انسان كامل هستند و به نور هدايت او سير كنند و عقل خود را در كيفيت سير معنوي دخالت دهند، از اين جهت صراط آنها نيز مستقيم و حشر آنها با انسان كامل است».87 حقيقت صراط، صورت باطن ولايت است و لذا امام صادق عليه السلام ميفرمايند: «اَلصّراطُ الْمستقيم، اميرالمؤمنين علي عليه السلام».88 و يا ميفرمايند: «...نَحْنُ اَبْوابُ الله وَ نَحْنُ الصّراطُ الْمستقيم...».89 ماييم درهاي ارتباط با خدا، ماييم صراط مستقيم. يا در زيارت جامعه در خطاب به آن ذوات مقدسه عرضه ميداري «اَنْتُمُ السّبيلُ الْاَعْظَمُ و الصّراطُ الاَقْوَم» شماييد راه بزرگ خدا و صراط پايدار او. و نيز امام باقر عليه السلام در مورد آيه «وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ ...»90 (اين است صراط مستقيم پس از آن پيروي کنيد و به دنبال راههاي پراکنده نباشيد). فرمود: «عليبنابيطالب و الائمةِ مِنْ وُلْدِ فاطمه هُمْ صراطُ الله».91 حشر دستهجمعي انسانها در قرآن براي قيامت اسامي مختلف و گوناگوني آمده كه هركدام نمايانگر چهرهاي از حقايق آن روز است. يكي از اين نامها «يومالتلاق» است. يعني روزي كه در آن انسانها همديگر را و نيز خدا را و اهل آسمان را ملاقات ميكنند؛92 و «يومالجمع»93 روز جمع است، زيرا در آن تمام فاصلههاي زماني و مكاني در نورديده شده و همه به يكديگر ميرسند و قيامت و وعدهگاه همه است از اولين يعني حضرت آدم عليه السلام تا آخرين فردي كه تا آستانة قيامت پا در مرحلة وجود مينهد. خداوند ميفرمايد: «وَ حَشَرْناهُمْ فَلَمْ نُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَداً، وَ عُرِضُوا عَلي رَبِّكَ صَفّاً لَقَدْ جِئْتُمُونا كَما خَلَقْناكُمْ اَوَّلَ مَرَّةٍ بَلْ زَعَمْتُمْ اَلَّنْ نَجْعَلَ لَكُمْ مَوْعِداً»94 و آنان را محشور ميكنيم و احدي را وانگذاريم، و همه بر پروردگارت به صف عرضه شوند، به حقيقت چنانكه اول بار خلقتان كرديم پيش ما آمديد، ولي پنداشتيد كه هرگز براي شما موعدي ننهادهايم! در آن هنگام همه به خوبي درخواهند يافت كه حسب و نسب و مال و مقام و اعتبارات دنيوي، همه نابود شده و ذرهاي بر ايشان مفيد نيست، لذا تمام آنها در صف واحدي در محشر قرار ميگيرند و هيچكدام از آن جهات بر ديگري هيچگونه برتري نخواهند داشت. يكي از دلايل حشر دستهجمعي انسانها اين است كه: هر عملي كه انسان انجام ميدهد، از سويي از زمينة شخصيت او برميخيزد و آنهم نتيجهاي از اعمال، رفتار، گفتار و بالاخره مكتسبات گذشتة او است. از سوي ديگر از آنجايي كه انسان در اجتماع زندگي ميكند، همواره از تأثير اعمال، رفتار و تظاهرات وجودي گذشتگان و معاصرين خود كم و بيش متأثر است و به همين ترتيب، بر سرنوشت و مقدرات آيندگان نيز تأثير خواهد گذاشت، چه بسا كه عملي از انسان صادر شود كه تا ساليان دراز و بلكه قرنها و تا قيامت در هدايت و گمراهي ديگران مؤثر باشد. حال با توجه به اينكه قيامت روز حسابرسي خلايق است، براي رسيدگي به حساب هركس تمام افرادي كه در سلسله علل و عوامل مؤثر در هدايت و يا گمراهي او، ولو به اندازة ذرة ناچيزي، سهيم و شريك بودهاند، بايد حضور داشته باشند و جوابگوي آن از هر جهت باشند! چنين حسابرسي و داوري براي يكايك انسانها جز در روزي كه همگي از اولين و آخرين حاضر باشند، صورت نميپذيرد و با توجه به ضرورت داوري و عدل و داد الهي، ضرورت حشر دستهجمعي انسانها نيز امري قطعي و ترديد ناپذير است.95 معني بهشت انسان مؤمن پس از عبور از صراط و طي آن و تحمل سختيها و قطع تعلقات، وارد بهشت ميشود که آن از آثار لقاي خداوند با اسماء رحمت و رضوان اوست و خداوند در مورد آن فرمود: «وَعَدَ اللّهُ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَمَسَاكِنَ طَيِّبَةً فِي جَنَّاتِ عَدْنٍ وَرِضْوَانٌ مِّنَ اللّهِ أَكْبَرُ ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ»96 خداوند به زنان و مردان مؤمن بهشتهايي را وعده داده که از زير آن نهرها جاري است، در آن جاودانه خواهند بود و مسکنهاي طيب در بهشتهاي قابلِ ماندن، و رضوان الهي، بزرگتر است، اين است آن رستگاري عظيم. باز در وصف بهشت ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ يَهْدِيهِمْ رَبُّهُمْ بِإِيمَانِهِمْ تَجْرِي مِن تَحْتِهِمُ الأَنْهَارُ فِي جَنَّاتِ النَّعِيمِ * دَعْوَاهُمْ فِيهَا سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَتَحِيَّتُهُمْ فِيهَا سَلاَمٌ وَآخِرُ دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»97 حقيقت آن است که آنهايي که ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، پروردگارشان به پاس ايمانشان آنها را هدايت ميکند به بهشتهاي نعمت که نهرها در زير آن روان است، نيايش آنها در آنجا عبارت است از «خدايا تو منزهي» و برخوردشان در آنجا «سلام» است و انتهاي نيايششان عبارت است از الحمدلله ربِ العالمين. اين آيه علاوه بر اينکه به اين حقيقت اشاره دارد که مؤمنان پس از گذر از مواقف به بهشتها هدايت ميشوند، بيانگر اين نکتة ظريف نيز هست که وقتي مؤمنان در بهشت که اصل آن ديدن خدا و نظر به وجه کريم اوست، وارد گشتند و جمال مطلق او را ديدند، به معرفت حقيقي آن کمال مطلق نايل گشته و در نتيجه، شعلة محبت و عشق به خداوند در جان آنها زبانه ميکشد و در اين زيباترين حالت ممکن بر اساس آن عشق، سخنها خواهند داشت و لذا همهچيز را فراموش ميکنند، به طوري که نعمتهاي بهشتي زبان به گلايه ميگشايند. و در اين محو جمال حقشدن همچنان که آخر آية مذکور ميفرمايد؛ دائماً در حال تسبيح و حمد خواهند بود و چون در منظرشان کمال بينهايت يعني خداوند قرار دارد، هرچه مينگرند بيشتر مشتاق ميشوند و لذا ميفرمايد: «...دَعْوَاهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»98 و نيز ميفرمايد: «جَنَّاتُ عَدْنٍ يَدْخُلُونَهَا تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ لَهُمْ فِيهَا مَا يَشَآؤُونَ كَذَلِكَ يَجْزِي اللّهُ الْمُتَّقِينَ»99 بهشتهاي قابل ماندن که متقين در آن وارد ميشوند، در زير آن نهرها روان است، و هرچه آنها بخواهند براي آنها هست، اينچنين خداوند پاداش متقين را ميدهد. اين آيه و امثال آن نشان ميدهد که مشيت و ارادة انسانِ متقي در بهشت، نافذ است و هرچه اراده کند محقق ميشود، چون در دنيا خواست و ارادة خدا را بر خواست و ارادة خود حاکم کرد و لذا در بهشت داراي خلاقيتي خواهد شد که همهچيز تحت اوامر او قرار خواهند گرفت. بنا به فرمايش امام خميني«رحمةاللهعليه»: «جنّات به تقسيم كلّي، سه جنّت است؛ يكي «جنّت ذات» است كه غايت علم بالله و معارف الهيه است و حاصل آن بهشت لقاء است و ديگر «جنّت صفات» كه نتيجه تهذيب نفس است و حاصل آن بهشت اسماء است و سوم «جنّت اعمال» كه صورت قيام به عبوديت و نتيجه آن است و اين جنّات در ابتدا آبادان نيستند، ولي چنانچه مقام غيب نفس، تعمير به معارف الهيه و جذبات غيبيه ذاتيه نشود، بهشت ذات و جنّت لقاء از براي انسان حاصل نشود، و اگر تهذيب باطن و تحليه سرّ نگردد، و عزم و اراده انسان قوي نشود و قلب مجلاي اسماء و صفات نگردد، بهشت اسماء و صفات كه جنّت متوسط است، براي انسان نباشد و اگر قيام به عبوديت نكند و اعمال و افعال او مطابق دستورات شرايع نباشد، بهشت اعمال كه «وَفِيهَا مَا تَشْتَهِيهِ الْأَنفُسُ وَتَلَذُّ الْأَعْيُنُ»100 از براي او حاصل نيست.»101 تجسم اعمال آنچه بايد مورد توجه باشد عوالم وجود است که پايينترين عالَم، عالم ماده است و درجه شديدتر آن، عالم برزخ يا عالم مثال يا عالم ملکوت است که تمام صورتهاي عالم ماده به نحو کاملتر در آنجا هست و شديدتر از عالم برزخ عالم تجرد يا عالم جبروت است. و لذا هر آنچه در عالم برزخ هست به نحو شديدتر و لطيفتر در عالم تجرد موجود است و نيز هر آنچه در عالم تجرد و جبروت هست به نحو شديدتر در عالم اسماء موجود است، البته به نحو خاصي که بايد در آنجا باشد، و قرآن نيز به همين عوالم اشاره دارد و ميفرمايد: «وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»102 و هيچچيز نيست مگر اينکه خزائن آن نزد ما است و ما آن را نازل نکرديم مگر به اندازهاي معين. با توجه به مطالب فوق؛ در بازگشت انسان به سوي خداوند، اوصاف ، اعمال و عقايد انسان در عوالم بعدي متمثل بوده و تجسم دارد، حال چه اين اعمال و عقايد خوب باشد و چه بد. پس اگر صفت خوبي در ما باشد، اين صفت به عنوان يک خصوصيت از خصوصيات وجودي ما و به عنوان يک واقعيت در روح و براي روح ما، صورتي در بالا دارد، هم در برزخ و هم در عالم تجرد و هم در عالم اسماء. البته صورت موجود در عالم بالا متناسب با قوانين و احکام آنجاست، و نيز عنايت داشته باشيد که صورتهاي برزخي و تجردي و اسماييِ اعمال و عقايد و صفات ما همواره با ما هستند هرچند از ما محجوباند و در برزخ با صورت برزخي آنها روبهرو ميشويم و هرچه به عوالم بالاتر منتقل شويم و پردهها بيشتر کنار برود، صورتهاي بالاترِ اعمال و عقايد و اخلاق براي ما متمثل ميگردد و لذا هم اکنون اعمال و عقايد و اخلاق ما با صورت اصلي خود در نزد ما موجوداند، پرده که عقب رفت صورتهاي مناسب آنها براي نفس انسان ظاهر ميشود؛ بدخلقياش به صورت سگ بر او تسلط دارد و زرنگيهاي دنيايياش به صورت مار بر او مسلط است و يا بدخلقيِ همراه با شرافتش به صورت شير بر او مسلط ميگردد.103 و در مورد صفات نيک باز قاعده همين طور است و روايات متعدي حاکي از اين قاعده است که با انجام عمل نيک، انسان به شاخهاي از شجرة طوبي متصل ميشود که اصل آن در بهشت است و با انجام عمل بد به شاخهاي از شجرة زقّوم متصل ميگردد که اصل آن در جهنم است.104 يعني هماکنون انسان از طريق باطن خود به آن عوالم وصل ميباشد و در قيامت با آن روبهرو ميشود و اجر و ثواب او همان باطن اعمال اوست و در همين راستا قرآن ميفرمايد: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَبَيْنَهُ أَمَدًا بَعِيدًا وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ»105 قيامت روزي است که هرکس با آنچه از عمل خير يا عمل بد انجام داده روبهرو ميشود، در حاليکه مايل است آن عمل بد با او فاصلة زيادي داشته باشد، خداوند شما را از عذاب خود ميترساند و خداوند بر بندگان خود مهربان است. اينکه گناهکاران آرزو ميکنند ايکاش ميان آنها و عملشان فاصلة زيادي بود، ميرساند که با صورت دنيوي عمل خود روبهرو نميشوند، چون صورت دنيوي عمل براي آنها مطلوب بوده است که انجام دادهاند. و باز قرآن در همين راستا که باطن اعمال ما هم اکنون با ما هست ميفرمايد: «لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنْكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ»106 تو اي انسان از اين حالتي که اکنون در قيامت با آن روبهرو شدي در غفلت بودي، پس ما پرده را از تو برداشتيم و در اين حال ديدهات تيز شد. در واقع اين آيه ميفرمايد که اي انسانِ حاضر در قيامت، تو از همة آنچه فعلاً با آن مواجه هستي و در آن قرار گرفتهاي، در غفلت بودي هرچند قبلاً وجود داشت و حال که توانستهاي به باطن خود نظر کني ميبيني همة آنها بر تو احاطه داشت. به گفتة مولوي: هر خيالي کو کند در دل وطن* روز محشر صورتي خواهد شدن چون سجودي يا رکوعي مَرد کِشت* شد در آن عالم سجود او بهشت چون که پرّيد از دهانش حمدِ حق* مرغ جنت ساختش ربُّالفلق چون ز دستت رُست ايثار و زکات* گشت اين دست آن طرف نُقلو نبات ذوق طاعت گشت جوي انگبين* مستي و شوق تو جوي خمر بين و رسولخدا صلي الله عليه و آله والسلم در سفر معراج خود که پردهها براي آن حضرت عقب رفته و باطن اعمال برايشان نمايان ميشود چنين گزارش ميدهند که: «... پس با قومي روبهرو شدم که در برابرشان سفرههايي از گوشت پاکيزه و سفرههايي از گوشت پليد وجود داشت و آنها گوشتهاي پاکيزه را گذاشته و از گوشتهاي پليد ميخوردند. از جبرئيل سؤال کردم؛ اينها کيستاند؟ گفت: اينها کسانياند که حلال را رها کردهاند و حرام ميخورند و آنها از امت تو هستند اي محمد. سپس گذشتم؛ با جمعي روبهرو شدم که لبهايشان همانند لبهاي شتر بود، گوشت از پهلوهايشان بريده شده و در دهانشان انداخته ميشود. پس گفتم: اينان چه کسانياند؟ گفت: ايشان افرادياند که به مردم طعنه زده و به دنبال عيب اين و آن بودهاند...».107 اين روايت به وجود و ريشه و اصل اعمال در عالم تجرد و بالاتر از آن اشاره دارد که صورت اعمال است متناسب با آن عوالم. و نيز آن حضرت در روايت ديگر ميفرمايند: «... و ديدم مردي از امتم را که عذاب قبر او گسترش يافته بود، پس وضويش آمد و مانع شد که عذاب قبر بر او گسترش يابد، و ديدم مردي از امتم که شيطانها او را در ميان گرفته بودند، پس ذکر خداوند تبارک و تعالي آمد و او را از بين آنها نجات داد...».108 از اين روايت معلوم ميشود صورت برزخي و قيامتي اعمال انسان در آن عالم چگونه است و چه نقشي ميتواند داشته باشد. بنا به فرمايش آيتاللهجوادي«حفظهاللهتعالي»: «قيامت ظرف ظهور جهنم است نه محل حدوث آن، انسانِ جهنمي چون مُرد، کشف غطاء ميشود و پرده از جلو او عقب رفته خود را در جهنم ميبيند، چيز جديدي پيدا نميشود... و چون خودش هيزم و خودش وقود و آتشگيره است، پس الآن در جهنم است و ميسوزد و بعداً کشف غطاء ميشود. در جريان قوم نوح عليه السلام فرمود: «اُغْرِقُوا فَاُدْخِلُوا ناراً»109 غرق شدند، پس داخل در آتش گشتند. پس جهنم؛ در درون آب نيز هست. انساني که غرق ميشود اگر کافر باشد دري از جهنم بر او باز ميشود... بنابراين بهشت و جهنم موجودي است که در وسط آب نيز موجود است. اگر جهنم يک جسم مادي بود بايد در يک قسمتِ جغرافيايي از جهان قرار گرفته باشد».110 ارتباط دو جهان در بارة ارتباط دنيا و قيامت در حديث آمده است: «اِنَّ الْجَنَّةَ قيعانٌ وَ اِنَّ غَراسَها سُبْحانَاللهِ والْحَمْدُلِلّهِ وَ لااِلهَاِلاَّاللهُ وَاللهُاَكْبَرُ وَ لاحَوْلَوَلاقُوَّةَاِلاّبِاللهِ»111 بهشت فعلاً صحراي خالي بيكشت و زراعت است، همانا اذكار «سبحانالله» و «الحمدلله» و «لاالهالاّالله» و «اللهاكبر» و «لاحول ولاقوةالاّبالله» درختهايي هستند كه در اينجا گفته، و در آنجا كاشته ميشوند. در حديث ديگر است كه رسولاكرم صلي الله عليه و آله والسلم فرمود: «در شب معراج وارد بهشت شدم فرشتگاني ديدم كه بنّايي ميكنند، با خشتي از طلا و خشتي از نقره، و گاهي هم از كاركردن دست ميكشند. به ايشان گفتم چرا گاهي كار ميكنيد و گاهي از كار دست ميكشيد؟ پاسخ دادند تا مصالح بنايي برسد. پرسيدم مصالحي كه ميخواهيد چيست؟ گفتند: ذكر مؤمن كه در دنيا ميگويد سبحانالله و الحمدلله و لاالهالاّالله و اللهاكبر. هروقت بگويد ما ميسازيم و هر وقت خودداري كند ما نيز خودداري ميكنيم».112 در حديث ديگر آمده است كه رسولاكرم صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: هركس كه بگويد سبحانالله، خدا براي او درختي در بهشت مينشاند و هركس بگويد الحمدلله خداوند براي او درختي در بهشت مينشاند و هركس بگويد لاالهالاّالله خدا براي او درختي در بهشت مينشاند. مردي از قريش گفت: پس درختان ما در بهشت بسيار است. حضرت فرمودند بلي ولي مواظب باشيد كه آتشي نفرستيد كه آنها را بسوزاند و اين بهدليل گفتار خداي عزوجل است كه: «اي كساني كه ايمان آورديد خدا و فرستادة او را فرمان بريد و عملهاي خويش را باطل نكنيد».113 ».114 يعني همچنانكه با كارهاي نيك در اين جهان، درختان بهشت را بهوجود ميآوريد، با اعمال بد خويش آتش جهنم را شعلهور ميسازيد و ممكن است اين آتش آنچه را كه حسنات شما ايجاد كردهاند نابود سازد. در حديث ديگر فرمود: «اِنَّ الْحَسَدَ لَيَأكُلُ الْاِيْمانَ كَما تَأكُلُ النّارُ الْحَطَبَ»115 حسدورزيدن، ايمان آدمي را ميخورد آنچنان كه آتش، هيزم را ميبلعد و خاكستر ميكند. معلوم ميشود جهنم نيز مانند بهشت صحرايي خالي است. آتشها و عذابها تجسم همان گناهاني است كه بهدست بشر روشن و فرستاده ميشود. مار و گژدم و آبجوشان و خوراك زقّوم دوزخ، از ناپاكيها و پليديها، خلق ميشود همانطوري كه حور و قصور و نعيم جاويدان بهشت از تقوي و كارهاي نيك آفريده ميشود. خدا در مورد دوزخيان ميفرمايد: «اولئِكَ لَهُمْ عَذابٌ مِنْ رِجْزٍ اَليمٍ»116 آنان شكنجهاي دردآور از ناپاكيِ دردآور خويش دارند. پس به گفتة مولوي: اين جهان كوه است، و فعل ما ندا* بـاز آيـد سـوي مـا از كُـه صــدا قرآن كريم اهل ايمان را چنين اندرز ميدهد: «يا اَيُّهَاالَّذينَ امَنُوا اتَّقوااللهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوااللهَ... »117 اي مؤمنان! تقواي الهي پيشه کنيد و هركسي بايد بنگرد كه چه چيزي براي فرداي خود پيش فرستاده است و تقواي الهي پيشه كنيد... در اين آيه؛ لحن قاطع و صريحِ عجيبي است، بهصورت امر ميفرمايد هركس بايد بنگرد كه براي فرداي خود چه پيش فرستاده است. سخن از پيش فرستادن است يعني شما عيناً همان چيزهايي را كه اكنون ميفرستيد خواهيد داشت، لذا درست بنگريد كه چه ميفرستيد. همچون كسي كه وقتي در سفر است اشيايي را خريداري كرده و قبل از خود بهوطن خود ميفرستد، او بايد دقت كند، زيرا وقتي از سفر برگشت و بهوطن خويش رسيد در بستهبنديهاي پستياي كه فرستاده است همان چيزهايي است كه خودش تهيه كرده است. ممكن نيست كه نوعي كالا پيش فرستد، و هنگام بازگشت به وطن به نوعي ديگر دست يابد. در اين آية كريمه دوبار كلمة «اتَّقوااللهَ» آمده است و بين آنها فقط يك جملة كوتاه «وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ» وجود دارد، شايد در قرآن مشابهي نداشته باشد كه با اين فاصلة كوتاه، دوبار امر به تقوي شده باشد. چون ميخواهد بگويد: با تقواي الهي و از سر دقتهاي معنوي متوجه باشيد چه چيزي براي ابديت خود پيش فرستادهايد، مسئله را سرسري نگيريد. باز هم قرآن كريم ميفرمايد: «وَ اِذَا الْجَحيمُ سُعِّرَتْ وَ اِذَا الْجَنَّةُ اُزْلِفَتْ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا اَحْضَرَتْ »118 آنگاه كه دوزخ افروخته گردد و بهشت نزديك آورده شود هركس خواهد دانست چه آماده و حاضر كرده است. يعني آنچه به آدمي در آن جهان ميرسد، اعم از نعيم بهشتي و عذاب دوزخي، همه چيزهايي است كه آدمي خودش آماده و حاضر ساخته است، الاّ اينكه در اين دنيا آنها را نميشناسد و در آخرت آنها را خواهد شناخت. و اين مضمون آيات بسياري از قرآن كريم است كه ميفرمايد: روز قيامت خدا بهشما خبر ميدهد كه شما چه ميكرديد. يعني شما اكنون خبر نداريد كه چهكار ميكنيد، روز رستاخيز از كار خويش با خبر ميشويد و كردار خود را خواهيد شناخت. شفاعت در قيامت يکي از عللي که موجب ميشود تا حساب و ميزانِ سخت تبديل به حساب و ميزان آسان شود و مداقه در امور فرد کمتر گردد، شفاعت است. شفاعت يک حقيقت تکويني است، يعني تأثيري است از شفاعتکننده بر شفاعتشونده بر اساس اتحاد و ارتباط تکويني ميان شفيع و آنکس که مورد شفاعت قرار ميگيرد. شفاعت موجب ميشود تا کششي از طرف آدمي به سمت و جهتي که شفاعتگر در آنجاست، پديدار شود. به بيان ديگر شفاعت؛ قدرت انجذابي است که در نتيجة جذبِ شفاعتکننده در آدمي پديد ميآيد و او را به جانب حق جذب ميکند. بر اثر اين انجذاب، آلودگيها و علقهها که چون زنجير انسان را در موقف حساب متوقف کرده، کمتر ميشود و لذا هر اندازه کشش و انجذاب بيشتر باشد، موانعِ سير به سوي خداوند ضعيفتر ميشود. البته شرط شفاعت اتحاد و پيوندي است که بين شفاعتکننده و شفاعتشونده در دنيا برقرار شده است؛ و آن وقتي است که آن دو روح در عقيده و اخلاق و نيّات همسنخي داشته باشند و ارزشگذاري به ارزشها براي آنها يکسان باشد، تا آثار روحي شفاعتکننده در شفاعتشونده جاري شود و موجب انجذابي شود که در موقف حساب، شفاعتشونده به سوي شفاعتکننده سير کند و به حق نزديک شود و سريعتر سير به سوي خدا براي شفاعتشونده انجام گيرد. همانطور که در دنيا با ارادت قلبي به ائمه معصومين صلي الله عليه و آله والسلم ميتوان از تعلقات خود گذشت، در قيامت اين ارادت کارساز خواهد بود. امام صادق عليه السلام ميفرمايند: «کسي از اولين و آخرين نيست مگر آنکه به شفاعت حضرت محمد صلي الله عليه و آله والسلم در روز قيامت نيازمند است».119 چون هرکس به سوي خدا ميرود نيازمند به رسولخدا صلي الله عليه و آله والسلم است، چرا که همة موجودات چه در اصل وجود - به اعتبار مرتبة وجودي بالاي پيامبر صلي الله عليه و آله والسلم- و چه در حرکت و لقاء و چه در قيامت، نيازمند وجود اقدس آن حضرت ميباشند و اين همان معني کلي شفاعت است. پيامبري که امت خود را در دنيا هدايت ميکند در باطن امر و در قيامت واسطه ميشود ميان امت و خداوند و صورت اين هدايتگري در آنجا بروز ميکند و در عالم حشر؛ باطن اين هدايت به اين صورت متمثل ميشود که پيامبر امتش را به پيش برده و به لقاي حق ميرساند و در اين حالت امامان صلي الله عليه و آله والسلم نيز در مقام شفاعت هستند. حضرت علي عليه السلام ميفرمايند که رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: «سه گروه به سوي خداي تبارک و تعالي شفاعت ميکنند و شفاعت آنها مقبول ميشود؛ انبياء، سپس علماء، سپس شهداء».120 و نيز امام صادق عليه السلام ميفرمايند: «هنگامي که قيامت شد خداوند انسان عالم و انسان عابد را برميانگيزاند؛ وقتي در محضر خداوند تبارک و تعالي توقف کردند، به عابد گفته ميشود؛ به بهشت برو و به عالم گفته ميشود؛ بايست تا شفاعت کني مردمي را که به وجه نيکو ادب کردي».121 در روايات؛ شفاعت به معني و ساحتي که موجب ميشود انسان از گناهان پاک شود نيز آمده است و يا اگر گناه ندارد از رتبة پايينتر، به رتبة بالاتر، ارتقاء يابد و لذا نميتوان گفت شفاعت فقط در دايرة گناه و گناهکاران معني دارد، زيرا رابطة خاصِ ميان انسان و رسولخدا صلي الله عليه و آله والسلم و يا ائمه صلي الله عليه و آله والسلم يا مؤمني از مؤمنان، موجب همهدفي و همسليقگي و همعقيدگي ميشود و يک رابطة تکويني بين آن دو بر قرار ميگردد و در عالم ارواح و عالم باطن يک نوع سنخيت - در عين شدت و ضعف افراد در اين رابطه - بين آن دو روح برقرار ميشود و به اندازة خود يک نوع وحدت بين آن دو حاصل ميگردد و در قيامت اين رابطه موجب کشش انسان به سوي لقاء الهي ميشود و سنگيني گناهان و يا تعلقات در اين مسير کمتر ميشود. البته و صد البته بايد در خود انسان کشش به سوي لقاء الهي باشد تا با ضميمه جذبه رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم از کششي که به سوي غير خدا - ولو به طرز ضعيف - انسان را به سوي عذاب ميکشاند، رهايي يابد، همانطور که در دنيا آثار محبت به اهل بيت صلي الله عليه و آله والسلم عامل رفع تعلقات و رهايي از آلودگيها ميشود و در واقع همين رابطه قلبي در اينجاست که پايه و اساس رابطة تکويني عوالم ديگر خواهد شد. پس روشن شد چرا آنهايي که رابطه با رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم و ائمه صلي الله عليه و آله والسلم و مؤمنين ندارند، مشمول شفاعت آنها قرار نميگيرند و از طرف ديگر روشن گرديد چرا گفته شده محبت به معصومين صلي الله عليه و آله والسلم در خيلي جاها به درد آدمي ميخورد. امام صادق عليه السلام به ابابصير ميفرمايند: «... قسم به خدا حقيقت آن است که شما شيعيان در روز قيامت به ما ملحق ميشويد و ما شفاعت ميکنيم، پس پذيرفته ميشود، و قسم به خدا شما شفاعت ميکنيد، پس شفاعت شما پذيرفته ميشود ...»122 پس طبق اين روايت؛ ائمه صلي الله عليه و آله والسلم شيعيان خود را در ارتقاء به جايگاه بالاتر ياري ميدهند و همين طور شيعيان دوستان خود را از فروافتادن در جهنم نجات ميدهند. رسول خدا صلي الله عليه و آله والسلم فرمودند: «محبت به من و اهل بيتم در هفت جا که طلب در آن هفت موطن بزرگ است، سودمند ميباشد؛ هنگام مرگ، در قبر، در هنگام برانگيختهشدن از قبرها، هنگام گشودن نامة اعمال، هنگام حساب، هنگام ميزان و هنگام عبور از صراط».123 در مورد وحدت و اتحاد روحي بين انسان و امامان عنايت داشته باشيد که عالم روح؛ احکام و قواعد خود را دارد. مثل دو ظرف آب نيست که به راحتي با همديگر وحدت يابند، روحي که به يک چيز معتقد است با روحي که به چيز ديگر معتقد است دو رنگ متفاوت دارند و لذا روحها با داشتن عقايد و اخلاق مختلف از يکديگر متمايزند. روحهايي امکان اتحاد دارند که هم افق و همسو باشند. شيعة علي عليه السلام اگر با امام خود همافق و همسو بود از پرتو آن روحِ برتر همواره بهرهمند است و جلو ميرود و به شفاعت آن حضرت به راحتي از مراحل سخت ميگذرد و به لقاء الهي سير ميکند. عينيت يا مثليت؟ يكي از مسائلي كه گاهي پيرامون بُعد جسماني معاد طرح ميشود، اين است كه آيا پيكر انسان در معاد، «عين» پيكر دنيوي او است يا «مِثل» آن؟ اگر خود همين پيكر دنيوي است، مربوط به كدام سنين او خواهد بود؟ و شبهاتي مانند شبهة آكل و مأكول پيرامون آن مطرح ميشود.124 اما اگر بُعد جسماني انسان در معاد، «مثل» پيكر اين جهاني او باشد، در اين صورت نيز خود مردگان احياء و مبعوث نشدهاند، بلكه امثال و مانندهاي آنها برانگيخته شده و لذا معاد كه بازگشت خود اشياء است، تحقق نيافته است! و موضوعات متفرع از آن مانند مسئله عدالت در پاداش و جزاء، و اينكه در آن صورت گناه دوزخيان چيست؟ زيرا آنان خودِ انسانهاي گنهكار دنيوي نيستند، بلكه مانندهاي آنها ميباشند، و همينطور اهل بهشت نيز انسانهاي صالح و نيكوكار دنيوي نيستند، بلكه امثال آنان ميباشند! براي جواب به اين اشکال علامه طباطبايي«رحمةاللهعليه» بحثي تحت عنوان «عينيت و مثليت» را در تفسير الميزان مطرح فرمودهاند125 و روشن ميکنند که بايد متوجه عينيت و مثليت شد که از چه جهت وجود ما در روز قيامت عين همين دنياست و از چه جهت مثل اين دنيا است. ظاهراً براي هريك از دو جنبة «عينيت» و «مثليت» شواهدي از قرآن وجود دارد. براي حالت اول يا عينيت، قرآن ميفرمايد: «اَوَلَمْ يَرَوْا اَنَّ اللهَ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ وَ لَمْ يَعْيَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلي اَنْ يُحْيِيَ الْمَوْتي بَلي اِنَّهُ عَلي كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ»126 آيا هنوز نميدانند كه خداوند كه آسمانها و زمين را بيافريد و از آفرينش آنها ناتوان و خسته نشد، قادر است كه مردگان را زنده كند؟! آري او قادر است زيرا او بر هر چيزي توانا است. در آية فوق صحبت از زندهكردن خود مردگان است نه امثال آنان، و براي حالت دوم يا مثليت ميفرمايد: «اَوَلَيْسَ الَّذي خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ بِقادِرٍ عَلي اَنْ يَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلي وَ هُوَ الْخَلاّقُ الْعَليم»127 «آيا آنكه آسمانها و زمين را پديد آورد، قادر نيست كه مثل و مانند ايشان را بيافريند؟! آري او توانا است و او آفرينندة دانا ميباشد.» با اندك تأمّلي در اين آيات از قرآن، نشان ميدهد كه تناقضي در بين آيات وجود ندارد. چه، مشخصة وجودي هركس يا شخصيت حقيقي هرکس، مربوط به بُعد روحي او است كه قيام ساير مراتب وجود او نيز به همان بُعد است و جسم يا پيكر ظاهري و محسوس انسان، اصولاً داخل در حقيقت وي نيست. بُعد جسمي انسان حداكثر مَرْكب و يا وسيلهاي براي روح است و بس، و نقش آن نيز در تكامل شخصيت انسان در حـدّ نقـش و اثـر يـك وسيـله اسـت. با توجه به اين حقيقت است كه قرآن- چنانكه در مبحث ماهيت مرگ گذشت - ايراد منكرين معاد، مبني بر گُمشدن و خاكشدن اجزاء وجودشان را پس از مرگ رد كرده و ميفرمايد؛ در لحظة مرگ «شما» توسط فرشتة مرگ تمام و كمال دريافت ميشويد128 و گمشدني در كار نيست. يعني آن بعد جسمي شما كه پس از مرگ متلاشي ميشود داخل در حريم هويت «شما» نيست. بنابراين؛ مجموعة استعدادها، مكتسبات و ملكات نفساني هركس كه منشأ صدور اعمال، رفتار، گفتار و همة تظاهرات وجوديش ميباشد و شخصيت حقيقي او را تشكيل ميدهد، مربوط به بُعد ماوراء طبيعي وي است كه از بقاء و ابديت برخوردار ميباشد. لذا در آخرت، انسان با «عين» شخصيت قبلي خود، برانگيخته ميشود و همان روح، دوباره به پيكر جسماني مربوط به خودش تعلق گرفته و به آن ملحق ميشود. اما پيكر اخروي انسان در مقايسه با پيكر دنيوي او از آفرينشي جديد برخوردار است و «مثل» و شبيه پيكر دنيوي است نه عين آن،129 و خداوند هم فرموده است: «اَفَعَيينا بِالْخَلْقِ الْاَوَّلِ، بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ»130 «آيا ما از خلقت نخستين عاجز و ناتوان شديم؟ بلكه آنان از آفرينش جديد در شك و اشتباه هستند». زيرا اگر قرار باشد كه پيكر اخروي انسان نيز عين همين پيكر دنيوي باشد، يعني داراي همين نحوة وجودي و اجزاء مربوطه، در اين صورت نظام اخروي، همان نظام دنيوي خواهد بود، و معاد يا عود و بازگشتِ اشياء بهسوي خداوند مفهوم خود را از دست خواهد داد! علاوه بر آن مگر در حيات دنيوي پيكر انسان در تمام طول عمر از ثبات و عينيت برخوردار است؟ پر واضح است كه در طول عمر هركس، پيكر او بارها و بارها، اجزاء و مواد سازندة آن تبديل و تعويض شده است، تا آنجا كه حتي در هر دقيقه محتملاً حدود يك ميليارد سلول جديد در بدن انسان بهوجود ميآيد131 و طبعاً در همين حدود هم از بين رفته است تا جانشيني صورت گيرد! اما به علت ثبات روح، هركس همواره خود را واحد و ثابت در طول زندگي خود مييابد. بدين ترتيب حتي در زندگي دنيوي نيز پيكر انسان در سنين مختلف مثل پيكر سالهاي قبل است و نه «عين» آن، تا چه رسد به قيامت و حيات اخروي كه همة اشيائ مراحل سير تكاملي خود را طي كرده و از نحوة وجوديِ جديد و كاملي برخوردارند، تا آنجا كه مادة كدر و ظلماني كنوني تبديل به شيئي نوراني و زنده ميشود. کتاب «معاد؛ بازگشت به جدّيترين زندگي» تمام گشت، ولي بگو چه چيزي شروع شد؟ حضرت موليالموحدين عليبنابيطالب عليه السلام در هر شب پس از نماز عشاء روي مبارک خود را به سوي مأمومين بر ميگرداندند و با صداي بلند اين جمله را گوشزد ميکردند که: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ الله، فَقَد نُودي فِيکُمُ بِالرَّحِيل»132 اي مردم! که خداوند رحمتش را بر شما ارزاني دارد، مجهز شويد جهت سفر آخرت که بانک حرکت به سوي آن ديار در بين شما سر داده شده است. و به واقع جدّيترين سخني که بايد به آن توجه کرد همين سخن است. در شب جمعهاي در محضر آيتالله حسنزادهآملي«حفظهاللهتعالي» جهت خواندن فاتحه براي شادي روح علامه«رحمةاللهعليه» به منزل حضرت علامه رفتيم. در همان اطاقي که علامه«رحمةاللهعليه» درس ميدادند، حضرت آيتاللهحسنزاده يادي از ايشان کردند و فرمودند: «يکي از کلمات دلنشين حضرت علامه طباطبايي«رحمةاللهعليه» اين بود که: «اين عناوين دنيوي اگر وفا و دوام داشته باشند، تا لب گور است و نوعاً هم بيوفا هستند، بعد از آن ماييم و ابد ما، بعد از آن ماييم و ابد ما»، و با اين جمله و تکرار آن هم خودشان به فکر فرو ميرفتند و هم حاضران را به فکر ميکشاندند. عمده آن است که در آن حيات زيبا و ابدي با دست پُر وارد شويم و براي سفر به آن عالم خود را مجهز کنيم که: بر دَرِ ياران تهيدست آمدن* هست بيگندم سوي طاحونشدن حق تعالي خلق را گويد به حشر* ارمغان کو از براي روز نشر؟ جِئْتُمُونا و فُرادي? بينوا؟* هم بدانسان که خَلَقْناکم کذا؟ هين چه آورديد دستآويز را* ارمغانِ روز رستاخيز را؟ خدايا! به عظمت پيامبر و اهل بيت او صلي الله عليه و آله والسلم به ما توفيق آباداني قبر و قيامتمان را عطا بفرما، يا ربالعالمين «والسلام عليکم و رحمةالله و برکاته» منابع قرآن نهجالبلاغه صحيفه سجاديه تفسير الميزان، علامه طباطبايي«رحمةاللهعليه»، کانون انتشارات محمدي بحارالانوار، سيدمحمدباقرمجلسي، دار احياء التراثالعربي معاد يا بازگشت به خدا، آيتاللهمحمدشجاعي، شرکت سهامي انتشار معرفتالنفسوالحشر، اصغرطاهرزاده، ترجمه جلد 8 و9 اسفار، المکتبةالمصطفوي معاد از ديدگاه امام خميني«رحمةاللهعليه»، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخميني«رحمةاللهعليه» قيام قيامت، آيتالله محمدشجاعي، کانون انديشه جوان مواقف حشر، آيتالله محمدشجاعي، کانون انديشه جوان تجسم عمل و شفاعت، آيتالله محمدشجاعي، کانون انديشه جوان بحثي پيرامون مسئلهاي از معاد در محضر استاد جواديآملي و استاد سيد جعفر سيدان، انتشارات ولايت معادشناسي، آيتالله سيدحسينحسينيتهراني، حکمت ياد معاد، آيتالله جواديآملي مخزنالعرفان، بانو امين آداب الصلاة، امامخميني«رحمةاللهعليه»، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخميني«رحمةاللهعليه» شرح جنود عقل و جهل، امامخميني«رحمةاللهعليه»،مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخميني«رحمةاللهعليه» چهل حديث، امامخميني«رحمةاللهعليه»، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخميني«رحمةاللهعليه» فصوصالحکم، محيالدينعربي، بيدار تفسير انسان به انسان، آيتاللهجواديآملي، مرکز نشر إسراء آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده معرفت النفس و الحشر (ترجمه و تنقيح اسفار جلد 8 و 9) گزينشتكنولوژي از دريچه بينش توحيدي علل تزلزل تمدن غرب آشتي با خدا ازطريق آشتي باخود راستين جوان و انتخاب بزرگ روزه ، دريچهاي به عالم معنا ده نكته از معرفت النفس ماه رجب ، ماه يگانه شدن با خدا كربلا، مبارزه با پوچيها زيارت عاشورا، اتحادي روحاني با امام حسين عليه السلام فرزندم اينچنين بايد بود (نامة حضرت علي به امام حسن صلي الله عليه و آله والسلم - نهجالبلاغه، نامة 31) فلسفه حضور تاريخي حضرت حجت (عج) مباني معرفتي مهدويت مقام ليلةالقدري حضرت فاطمه سلام الله عليه از برهان تا عرفان (شرح برهان صديقين و حركت جوهري) جايگاه رزق انسان در هستي زيارت آل يس، نظر به مقصد جان هر انسان دعاي ندبه، زندگي در فردايي نوراني