بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
گزينش تکنولوژي از دريچهي بينش توحيدي (ويرايش جديد) مقام معظم رهبری: «افق در پيش چشم امت اسلامي امروز از هميشه روشنتر و اميد براي رسيدن به هدفهائي كه اسلام براي فرد و جامعهي مسلمان ترسيم كرده، از هميشه بيشتر است... اسلام با بيداري مسلمانان و بازيافت هويت خويش و با مطرح شدن انديشهي توحيدي و منطق عدالت و معنويت، دور تازهئي از شكوفائي و عزت خويش را آغاز كرده است.... من با اطمينان كامل ميگويم: اين هنوز آغاز كار است، و تحقق كامل وعدهي الهي يعني پيروزي حق بر باطل و بازسازي امت قرآن و تمدن نوين اسلامي در راه است: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْفاسِقُونَ»1»2 طاهرزاده، اصغر،1330- گزينش تکنولوژي از دريچهي بينش توحيدي / طاهرزاده، اصغر.- اصفهان: لُبالميزان، 1387. 199 ص. 14 * 21 س م. ISBN: 978-964-2609-14-7 فهرستنويسي بر اساس اطلاعات فيپا كتابنامه ص. 197-198 ؛ همچنین به صورت زيرنويس. 1- تکنولوژی- - جنبههای مذهبی - - اسلام. 1387 4گ2ط/5/232BP - 485/297 كتابخانة ملي ايران - 1580004 نوبت چاپ: اول، ویرایش جدید - چاپ: پرديس تاريخ انتشار: 1387 - ليتوگرافي: شكيبا قيمت: 2000 تومان - حروفچين: گروه فرهنگي الميزان شمارگان: 3000 نسخه - ويراستار: گروه فرهنگي الميزان طرح جلد: گروه فرهنگي الميزان - صحافي: سپاهان كليه حقوق براي گروه الميزان محفوظ است مراكز پخش: 1- گروه فرهنگي الميزان - تلفن: 7854814- 0311 2- دفتر انتشارات لبالميزان - همراه: 09131048582 مقدمه باسمه تعالي 1- کتابي که در پيش رو داريد بازنويسي کتاب «گزينش تکنولوژي از دريچهي بينش توحيدي» است که استاد طاهرزاده در سالهاي 70- 69 در خلال تفسير سوره يوسف علیه السلام مطرح نمودند و پس از پيادهشدن از نوار در سال 72 به صورت کتاب بهچاپ رسيد، که پس از اتمام نسخههاي کتاب مذکور هماکنون با ويرايش جديد و طرح نکات اضافي در اختيار عزيزان قرار ميگيرد. 2- نکتهاي که در اين کتاب مورد تأکيد قرار گرفته و آن را از ساير مباحث استاد در رابطه با غرب و تکنولوژي متمايز ميکند، نقش نگاه توحيدي در گزينش تکنولوژي نوين و توجه به اين نکته است که تکنولوژي نوين در جهان امروز به عنوان معبود بشرِ مدرن مدّ نظر قرار گرفته و به همين جهت او را نسبت به حقيقت محجوب کرده است. 3- يکي از دغدغههاي هر انسان موحدي اين است که چگونه نگاه توحيدي را بايد در زندگي کاربردي کرد و از آن بهره گرفت. در اين کتاب روشن ميشود که تا انسان متوجه افق يگانهي عالم هستي نشود، عموماً بر اساس اميال نفساني خود زندگي را شکل ميدهد و در نتيجه نميتواند ضعفهاي انتخابهاي خود را بشناسد و از هلاکت حاصل از آن رهايي يابد. 4- موضوع نگاه غربي به عالم و آدم که روشنفکران غربزده را تحت تأثير خود قرار داده و آنها را از فهمِ نظامي که بايد خداوند بر آن ولايت داشته باشد، محروم کرده، نکتهي مهمي است که بدان پرداخته شده تا هرکس خود را بپايد و مواظب باشد با چه نگاهي بايد به سرمايههاي معنوي و ملّي خود بنگرد تا بهراحتي آنها را از دست ندهد. 5- در کتاب روشن ميشود که اگر توسعهي تکنولوژي همراه با حکمت و فضيلت نباشد، جامعه را به گمراهي و ويراني و انهدام ميکشاند. و سرگيجهاي که جهان مدرن امروزه بدان گرفتار است به جهت غفلت از توحيدي است که حکمت و فضيلت را به همراه ميآورد. به اميد آنکه بتوانيم به کمک نگاه توحيدي همهي انتخابهاي خود را در راستاي پيوند با حقيقت انجام دهيم، اين کتاب را تقديم عزيزان مينماييم. گروه فرهنگي الميزان مقدمه مؤلف باسمه تعالي 1- اگر پذيرفته باشيم در زندگي و در انتخابِ چیزی که بايد انتخاب کنيم، ديدگاه توحيدي داراي نقشي اساسي است؛ بايد از خود سؤال کرد در دوران مدرن که تکنولوژي و ابزارهاي دنياي مدرن سراسر زندگي بشر را اشغال کرده، نقش ديدگاه توحيدي چگونه بايد باشد؟ جوابدادن به اين سؤال ممکن است در ابتداي امر ساده به نظر برسد ولي وقتي معتقد باشيم هر تکنيکي با فرهنگ خاصي که همراه دارد، ظاهر ميشود و هرجا پا ميگذارد فرهنگ خاص خود را به همراه ميآورد، مجبور ميشويم با تأمل بيشتر به سؤال مذکور فکر کنيم. 2- راستي از هر تکنيکي ميتوان در هر فرهنگي استفاده کرد؟ اگر نميتوان پس چگونه در شرايطي که فعلاً خودمان نميتوانيم تکنولوژي موجود در جهان را بر اساس فرهنگ ملّي و ديني خود بسازيم و بايد گزينش کنيم، ملاک اين گزينشهاچيست؟ و چه اهدافي بايد مدّ نظر قرار گيرد؟ حساسيت ما در استفاده از تکنولوژيهايي که به محيط زيست آسيب ميرساند چه اندازه بايد باشد؟ در تعامل بين انسان و تکنيک، رعايت جايگاه تعادلِ روح و روان انسان کجاست؟ رابطه توليد انبوه با ماشينيشدن روح و قلب انسان چگونه و به چه قيمت بايد باشد؟ اينها سؤالاتي است که يک ملت بايد از خود داشته باشد تا در گزينش تکنولوژي موجودِ جهانِ مدرن بهترين گزينش را انجام دهد. از همه مهمتر بايد از خود پرسيد ديدگاه توحيدي اسلام در اين راستا چه کمکي ميتواند به ما بکند. جواب به اين سؤال و سؤالهاي ديگر چيزي است که إنشاءالله در طول بحث بدان پرداخته ميشود. 3- مسلّم توجه به «تعالي انسان»، «عدالت» و «ولايت الهي» به ما اجازه نميدهد که بهراحتي روح فرهنگ غربي را به شوق بهدستآوردن تکنولوژي مدرن بپذيريم. تجربهي ملتهايي که با سيطرهي تکنولوژي مدرن همهي ساختارهاي فرهنگي خود را از دست دادند، تجربهي عبرتآموزي است تا ما در رويارويي با دنياي مدرنْ سخت محتاطانه عمل کنيم و با در صحنه نگهداشتن نظام معرفتي توحيد اسلامي نگذاريم سرنوشت ما سرنوشت آن کسي شود که رفت آب بياورد، آب او را بُرد. 4- ابتدا بايد از خود بپرسيم؛ آرمانهاي بلند فرهنگ تشيع را چگونه پاس داريم که نه دچار روزمرّگي شويم و نه گرفتار عقبگرد و ارتجاع. انقلاب اسلامي آرمانهايي را در مقابل ما قرار داده است که براي رسيدن به آنها سخت بايد هوشياري به خرج داد تا از الگويي که بايد بدان رسيد غفلت نشود و از طريق قدرت تکنولوژي، جهان مدرن الگوي غربي خود را بر ما تحميل ننمايد. 5- هويت توحيدي به ما کمک ميکند تا در هر شرايطي بتوانيم خود را بازخواني کنيم و با ملاکهاي ديني در عرصهي تعامل با دنياي جديد خود را نبازيم و در انديشهي «نوآوري» و «شکوفايي» به صورتي ديني و توحيدي عمل کنيم و نه به صورتي غربي و سکولار، و رويکرد ما به سوي تحقق تمدن اسلامي باشد. 6- هيچچيز عزيزتر از حقيقت نيست و نميتوان در غوغاي نظر به تکنولوژي برتر، از حقيقت دست شست و روحيهي حقيقتجويي را به پاي تکنولوژي قرباني کرد، و پرورش انسان را که بايد تا اوج آسمان وسعت يابد، نبايد در حدّ توسعهي تکنيکي محدود نمود و از حکمت و فضيلت که صرفاً در نگرش توحيدي محقق ميشود، غافل ماند. آري اگر پشتکردن به تکنولوژي يک نحوه ارتجاع است -که هست- غفلت از حقيقت و گرفتار ظاهرگراييشدن، نابودي همهي زندگي است. به اميد آنکه فکر کنيم، انتخاب کنيم و زندگي نماييم. طاهرزاده جلسه اول تکنولوژي؛ هدف يا وسيله؟ بسماللهالرحمنالرحيم «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛1 آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند. سراب تفکر غير توحيدي حضرت يوسف علیه السلام در زندان، بينش توحيدي خود را در مقابل آن دو نفري که تقاضا کرده بودند خوابشان را تعبير فرمايند، اينطور اظهار داشتند که؛ هيچ طعامي براي شما نميآورند مگر اين که من تأويل و حقيقت آن طعام و نهايت کار را براي شما بيان ميکنم؛ «ذَلِكُمَا مِمَّا عَلَّمَنِي رَبِّي»2 و اينها را پروردگار من به من آموخته و هم او شاهد صدق دعوت من است. چون علم به تعبير خواب و خبردادن از تأويل حادثهها از علوم اکتسابي نيست. لذا حضرت ميفرمايند؛ چون شرک را رها کردم خداوند چنين علومي را به من تعليم فرمود. حضرت براي اولين بار فرصت را غنيمت شمرده و دعوت به توحيد را شروع کردند3 و نَسَب خود را افشاء نموده و فرمودند: «وَاتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبَآئِي إِبْرَاهِيمَ وَإِسْحَقَ وَيَعْقُوبَ مَا كَانَ لَنَا أَن نُّشْرِكَ بِاللّهِ مِن شَيْءٍ، ذَلِكَ مِن فَضْلِاللّهِ عَلَيْنَا وَ عَلَىالنَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَالنَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ»؛4 و آيين پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى نمودهام، براى ما سزاوار نيست كه چيزى را شريك خدا كنيم، اين از عنايتخدا بر ما و بر مردم است ولى بيشتر مردم سپاسگزارى نمىكنند. حضرت يوسف علیه السلامميخواهند افراد را متوجه بينشي بفرمايند که در اثر توحيد نصيب موحّدان ميشود لذا در آخر آيه فوق ميفرمايند: «ذَلِكَ مِن فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنَا وَعَلَى النَّاسِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَشْكُرُونَ»؛ يعني اين بينشْ فضل و لطف خدا است بر ما خانواده ابراهيمي و بر همه مردم، ولي اکثر مردم از نور توحيد بهره نميگيرند و لذا از آن بينش و بصيرت محرومند. سپس در ادامه؛ ظلمات نگاه شرکآلود را زير سؤال بردند که: «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»؛5 اى دو نفر زنداني آيا خدايان پراكنده بهترند يا خداى يگانه مقتدر. در اين آيه سخن از نگاه به حقيقتِ يگانهاي است که در سراسر هستي حاضر و حاکم است، و نظر به آن، نظر به حقيقتي است سراسر خير و برکت، حقيقت يگانهاي که واحد قهار نيز هست و هيچ جايي براي اربابها و ربهاي خيالي غير موحدان باقي نميگذارد، در نتيجه غير موحدان در خيالات خود خداهايشان را ساخته و ميپرستند. زيرا در عرض خداي واحد قهار خدايي نميتواند باشد. آنهايي که به غير از خداي واحد نظر دارند عملاً به سراب نظر دوختهاند و لذا هيچ بهرهاي از آن پرستشها نصيبشان نخواهد شد و در ظلمات و بيبصيرتي بهسر خواهند برد. با اين مقدمه است که ميفرمايند: «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛6 حضرت در آيه فوق ميفرمايند شما اسامي بيمسمايي را ميپرستيد که خودتان و پدرانتان ساختهايد بدون آن که از ناحيه خداوند دليلي بر کار شما آمده باشد که شما آنها را شفيعاني بين خود و خدا قرار دهيد، در حالي که حکم خدا اين است که فقط او را بپرستيد، و اين است دين حقيقي و پايدار و تزلزل ناپذير که توان اداره شما و جامعه شما را دارد ولي بيشتر مردم به جهت غفلت از حقيقت يگانه هستي، از مکتب توحيدي آگاهي ندارند. حضرت ميخواهند به خوبي روشن کنند غير از بينش توحيدي، هيچ فکري نميتواند مسائل جامعه را حل کند و حيات انسان را در جهتي که نياز حقيقي او است سوق دهد. ميفرمايد: آنچه تکيهگاه خود قرار دادهايد ساخته ذهن شما است «أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا»؛ به عنوان يک قدرت فعّال واقعيت خارجي ندارند، شما آنها را قابل اعتماد کردهايد و از آنها اميد تأثير در سر نوشت خود را داريد. وَهم چه ميبافد، عقل چه مييابد عدهاي معبودهاي خود را تحت تأثير وَهم خود ميسازند و بر اساس قدرت ذهني که خودشان در آنها تصور ميکنند آنها را منشأ قدرت ميپندارند و آنها را ميپرستند و از آنها انتظار نجات و راه گشايي دارند. ولي عدهاي از طريق عقل خود متوجه حقيقت عالم وجود که منشأ همهي کمالات عالم است ميشوند و در راستاي ارتباط با او از نور کمالات او بهرهمند ميگردد و از او راه گشايي ميطلبند. معبودهاي افرادِ نوع اول «وَهمي» و معبودهاي افراد نوع دوم «عقلي» و حقيقي است. حضرت يوسف علیه السلام در آيه فوق متذکر اين نکته شدند که فرهنگ غير توحيدي دل در گرو چيزهايي دارد که ريشهاش در وَهم افراد است و نه در عقل. عقل متوجه حقيقتي است که در خارج از ذهن داراي وجود خارجي است در حاليکه «وَهمْ» هرچند ظاهرِ عقلي دارد ولي اشارهي آن به صورتهاي ساخته خيال است و آنچه واقعاً به عنوان واقعيت ميپندارد هيچگونه واقعيتي در خارج ندارد. ما تا زماني که نتوانستهايم با عقل خود غير واقعي بودن تصورات وَهمي را روشن کنيم ناخودآگاه به چيزهايي نظر ميکنيم و دل ميبنديم که به واقع آنطور که ما ميپنداريم داراي کمال نيستند، آن کمالات را خودمان به آن چيزها نسبت دادهايم. اگر از ما تعريف کنند و بگويند شما آدم مهم و با ارزشي هستيد، چون قوه واهمه دوست دارد ما مهم باشيم، سريعاً - بدون آنکه به عقل ميدان بدهيم تا نظر بدهد- ميپذيريم، و وَهم ما از شنيدن تعريف و تمجيد لذت ميبرد و در نتيجه تصديق ميکند، در حاليکه اگر عقل در صحنه تفکر ما باشد قبل از آن که آن تعريف را بپذيريم با ملاک «اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّه اَتْقيکُم»؛ که هرکس متقيتر است نزد خدا گراميتر است، خود را ارزيابي ميکنيم و متوجه هستيم در حقيقت آنچه انسانها را ارزش ميدهد تقوا و ايمان است، در اين حال با تجزيه و تحليل عقلي جايگاه خود را بر اساس ايمان و تقوا تعيين ميکنيم و نه بر اساس تعريف مردم. آنچه نميگذارد انسان خود را درست ببيند «وَهم» او است که بيجهت کمالاتي را براي خود قائل است که واقعيت خارجي ندارند، وقتي انسان براساس حکم وَهم تصديق کرد که چون از فلان طايفه است مهم است، با همان وَهم تصديق ميکند که معبودهايي غير از خالق هستي در سرنوشت او نقش دارند. حالا حضرت يوسف علیه السلام ميفرمايند: اينها اسمهايي است که شما و پدرانتان روي اين بتها گذاشتهايد، شما آنها را قابل پرستش نمودهايد بدون آن که برهاني عقلپسند يا شرعپسند براي کار خود داشته باشيد، يا بايد عقل سالم کار شما را تصديق کند و يا از طرف خالق هستي کار شما تأييد شده باشد. حضرت يوسف علیه السلام بابي از تفکر توحيدي را براي آن دو مخاطب گشودند و نگفتند اين دو نفر که نميتوانند نقشي داشته باشند، چون يکي را فردا اعدام ميکنند و ديگري هم که فردا دنبال کار و زندگي دربارياش ميرود و ميريز عزيز مصر ميشود، چرا با آنها از توحيد سخن بگويم، برعکس بلکه سخن حق را در زير اين آسمان به صدا در آوردند، زيرا سخن حق در مزرعه نظام الهي چون دانه مستعدي است که حتماً به بار مينشيند. آري اولين چيزي که حضرت يوسف علیه السلام در تبليغ توحيد روشن نمود پوچ بودن چيزهايي است که «وَهم» بدان اشاره دارد، زيرا تا وَهم در زندگي انسان ميدان دارد فرهنگ غلط، خود را با چهرههاي مختلف مينماياند و عمر انسانها را مشغول آن چهرهها ميکند. چيزي که امروزه شما در سراسر فرهنگ مدرنيته با آن روبروئيد، از مُد لباس بگير تا مدل ماشين، به طوري که بيش از آن که اهميت لباس ،به پوشش بودن و مرتب بودن آن باشد، به مُد جديد بودن آن است و در ساير امور نيز متأسفانه همينطور است. گاهي ملاحظه کردهايد فردي لباسي را ميپوشد که در شرايطي متعادل لباسي غير طبيعي و غير معمول است ولي وَهمِ او آن را برايش زيبا جلوه داده است به طوري که پولها و وقتها صرف کرده تا آن را تهيه کند، چيزي را براي خود جدّي گرفته که از نظر عقل اصلاً جدّي نيست، و اساساً اگر عقل از ميدان تصميمگيري افراد جامعه خارج شود چه بسيار افرادي که گرفتار وَهم خواهند شد. «برخيالي جنگشان و بر خيالي صلحشان» براي رهايي از معبودهاي وَهمي بايد معبود حقيقي را وارد زندگي کرد و به همين جهت گفته ميشود وقتي دين وارد زندگي شد آرامآرام تصورات وَهمي ضعيف ميشوند و انديشههاي واقعي فعّال ميگردند. زيرا در پيام دين چنين سروشي گوشها را نوازش ميدهد که در جدايي از دين «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا»؛ نميپرستيد مگر چيزهايي که خودتان نام آنها را بزرگ داشتهايد، زيرا وقتي خدا از زندگي انسانها گم شود هرچيز لغوي جاي خدا را ميگيرد و زندگي انسان را زير فرمان خود قرار ميدهد. بچههاي قديم چوب بلندي را بر ميداشتند و با تصور آن که اسب آنها است سوار ميشدند و با جدّيت و حرارتِ تمام آن را ميراندند و مثل يک سردار جنگاور با بچه ديگر که او هم مثل اين يکي همان کار را کرده بود، ميجنگيدند. مولوي براي ترسيم زندگيهاي وَهمي مردم همين مثال را ميزند که: جنگ خلقان همچو جنگ کودکان* جمله بي معني و بيمغز و مَهان جمله با شمشير چوبين جنگشان* جمله در لاينفعي آهنگشان جنگ با شمشير چوبي همانقدر برايشان جدّي بود که يک جنگ حقيقي جدّي است، حرکاتي به سوي مقصدي وَهمي و غير قابل فايده، ولي از نظر وَهم جدّي جدّي. جملهشان گشته سواره بر نِياي* کين بُراق ما است يا دُلْدل7 پِياي حاملاند و خود ز جهل افراشته* راكب و محمول ره پنداشته حالا خودتان را ارزيابي کنید، آيا آنهايي که با واقعيترين واقعيات ـ يعني خدا ـ که واقعيت و بقاي همه عالم از اوست، بيرابطه هستند، با هيچ واقعيتي آنطور که هست ارتباط دارند؟ آيا مسيرهاي غير ديني همان مسيرهايي نيست که وَهم تعيين مينمايد که همه عبارتاند از سوارشدن بر نِي به تصور سوارشدن بر اسب؟ مردم نِيهايي که سوار شدهاند عوض ميکنند بدون آن که متوجه شوند يک عمر نِي سواري کردهاند. راه نجات را بايد در تغيير منظر جستجو کرد نه در تغيير دکور زندگي. خدايان دروغين حضرت يوسف علیه السلام پس از تبيين پوچي زندگي وَهمي که ريشه آن شرک و غفلت از خداي هستي و بازيچهشدن در فرمانهاي وَهم است. در ادامه ميفرمايند: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ»؛ حکم و فرمان از آنِ خداست، اوست که فرمان ميدهد و دعوت ميکند به کجا بايد نظر داشت و چه چيزي را بايد دنبال کرد تا انسان به پوچي و بيثمري گرفتار نشود، و مجبور نشود در هر مرحله از زندگي از راه و مقصدي منصرف گردد و راه و مقصد ديگري را بر گزيند و باز پس از چندي متوجه شود آن راه ديگر هم مقصد و مقصود او نيست و هر چه جلوتر رود با بيمحتوايي بيشتري در زندگي روبهرو گردد. ميفرمايد: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ»؛ يک کس است که تعيين ميکند چگونه عمل کن و به سوي چه مقصدي رهسپار باش، و آن «الله» است و هر مکتب و فردي ادعاي جهتدهي به انسان داشته باشد آن مکتب يا شخص، مدعي دغلکاري است که جاي خدا نشسته و ميخواهد با نفي خداي واقعي خودش بر ما خدايي کند، حال چه به صورت بتپرستي دوران جاهليت و چه به صورت بتپرستي مدرن. هرچيزي که براي انسان مقصد شد - در حالي که خدا مقصد حقيقي انسان است- آن چيز جاي خدا نشسته است، و امروزه با کمي دقت متوجه ميشويم بشر مدرن مقصد خود را در داشتن مدرنترين تکنولوژي جستجو ميکند، درست است که در ابتداي امر ميپنداريم تکنولوژي ابزاري است تا بشر به کمک آن کارهاي خود را آسانتر انجام دهد ولي اگر جايگاه تکنولوژي را در روان انسانِ مدرن تجزيه و تحليل نماييم متوجه ميشويم چيزي ماوراء ابزار خواهد بود. چراکه اولاً: انسان غربي شخصيت خود را در ساختن بهترين ابزار جستجو ميکند و نه ماوراء آن. ثانياً: صِرف بهترين ابزار براي او مقصد شده است به طوري که اگر با ابزارهاي در دست خود بتواند به حوائج خود برسد، باز نميتواند به آن قانع باشد، زيرا روح انسان به دنبال کمال مطلق است، حال وقتي کمال را در داشتن ابزاري کاملتر جستجو کند پس کمال مطلق را در کاملترين ابزار جستجو ميکند و اينجاست که چه بداند و چه نداند جاي خدا را با ابزارهاي پيچيده جابجا کرده است. هرچند به خداي خالق معتقد باشد ولي مقصد را کاملترين ابزار ميداند و دل را به آن سپرده است، کاري که بايد با خدا ميکرد و او را معبود خود قرار ميداد و دلداده او ميشد. وقتي خدا معبود بشر باشد و بشر دل را به خدايي که کمال مطلق است بسپارد به دنبال راهکاري است که عوامل اين دلدادگي را فراهم آورد و موانع دلسپردن به خدا را بر طرف نمايد. خداوند چنين نيازي را با ارسال پيامبران جواب داده است تا بشر در پرستش معبود حقيقي سر گردان نماند. آري وقتي مقصد انسان پرستش خدا باشد پيامبران ضروريترين نياز بشر خواهند بود تا اين مقصد محقق شود. ولي وقتي مقصد بشر کاملترين تکنولوژي باشد به اندازه پيامبران، کارشناساني که او را به مدرنترين تکنولوژي برسانند مورد احترام قرار ميگيرند و عملاً کارشناسانِ دستيابي به کاملترين تکنولوژي جاي پيامبران را در زندگي بشر ميگيرند تا آنها را در رساندن به معبودشان ياري کنند، و درست به همان اندازه که اگر کاملترين تکنولوژي را معبود خود بگيريم گرفتار وَهم شدهايم، اگر کارشناسان به جاي انبياء بنشينند جامعه را مشغول وَهميات خواهند کرد و ديگر جايي براي رهنمودهاي وحي الهي نخواهد ماند، هر چند ظاهر شريعت محفوظ مانده باشد. حضرت يوسف علیه السلام پس از طرح آفات معبودهاي وَهمي تأکيد ميفرمايند: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ»؛ هيچ کس جز خدا را حُکْمي بر بشريت نيست و حکم خدا آن است که جز او پرستيده نشود. زيرا مقصد و مقصود حقيقي هر انساني کمال مطلق است و از طريق اُنس قلبي با کمال مطلق- يعني پرستيدن او - قلب به مقصد خود دست مييابد. حال اگر انسان مقصد خود را کاملترين ابزار قرار داد جان خود را به مقصد حقيقياش نرسانده، هر چند وَهم او احساس ميکند به مطلوب خود دست يافته است. زيرا تکنولوژي و ابزارهاي دنياي مدرن هر اندازه هم پيچيده و کامل باشد چيزي جز ابزار مادي براي آسان کردن زندگي دنيايي نيست و نميتواند مقصد جان و قلب باشد. اتحاد روح با مقاصد وَهمي وقتي افق روح و قلب انسان بهترين ابزار شد و تمام توجه او به سوي کاملترين ابزار جمع شد، روح و روان انسان با صورت وَهميهي آن ابزار اتحاد پيدا ميکند و دائماً با آن بهسر ميبرد در حاليکه صورت وَهميه آنطور که خدا ميتواند، توان تغذيه واقعي روح انسان را ندارد و لذا چنين انساني پس از مدّتي احساس يأس و بيثمري ميکند، و از طرفي چيزي ماوراء صورت وَهميهي آن تکنيک نميشناسد و تمام شخصيت او متوجه چيزي شده که واقعيت ندارد. گفت: گر در طلب منزل جاني، جاني* گر در طلب لقمه ناني، ناني اين نکته به رمز گويمت تا داني* هر چيز که اندر پي آني، آني ما بخواهيم و نخواهيم روح و روان ما با آن چيزي که مقصد خود ميگيريم متحد ميشود و شخصيت ما را شکل ميدهد، حتي اگر مقصد ما تکهاي نان باشد، روح ما با صورت وَهميهي آن نان متحد ميشود و ماوراء صورت ظاهري ما که انسان است، شخصيت باطني ما هماني است که با آن تکه نان متحد شده است. ادامه شخصيت هرکس در مطلوب روحي اوست و خود را در آن و با آن ميبيند. آنجايي که انسان گرايش زيادي به دوچرخهاش دارد اگر فرمان دوچرخه بشکند، چنين احساس ميکند که انگار قسمتي از ستونهاي شخصيت او شکسته است، تمام آن شکستگي به روح او منتقل ميشود. درست است که دوچرخه پديدهاي است بيرون از روح و روان انسان ولي آنچه دوچرخه را مطلوب او کرده صورت وَهميه آن است. با تفسيري که بر اساس آن صورتْ از دوچرخه دارد، دوچرخه را دوست دارد و فضاي شخصيت خود را به آن سپرد و آن را به عنوان مقصد خود گرفته است و در همين راستا است که هر ضربهاي که بر دوچرخه وارد شود او احساس ميکند بر جان خودش وارد شده است. حضرت موليالموحدين علیه السلام در راستاي نقش فعّال صورتهاي وَهمي ابزارهاي زندگي دنيا ميفرمايند: «هنگامي كه فرزند آدم در آخرين روز از روزهاي دنيا و نخستين روز از آخرت قرار ميگيرد، «مال»، «فرزندان» و «عمل» او در برابرش مجسم ميشوند. او رو به مال خود نموده و ميگويد: بهخدا قسم من نسبت به تو حريص و بخيل بودم، حال سهم من از تو چيست؟ مال در پاسخ گويد: به اندازه كفنات از من بردار. پس از آن رو به سوي فرزندان خود كرده و گويد: به خدا سوگند من شما را دوست ميداشتم و حامي شما بودم، اكنون بهره من از شما چيست؟ آنان در پاسخ او گويند: ما تو را به قبرت ميرسانيم و تورا در آن پنهان و دفن ميكنيم. سپس به عمل خود توجه و نظر ميكند و ميگويد: به خدا سوگند من نسبت به تو بياعتنا بودم و تو بر من گران و سنگين بودي، اينك بهره و برخورداري من از تو چيست؟ عمل در پاسخ گويد: من در قبر و قيامت همنشين تو خواهم بود تا هر دو به پيشگاه پروردگار عرضه شويم ...»8 اين گفتگو و ديدار، گفتگوي زباني با شكل ظاهري و پيكره ماديِ مال، فرزندان و اعمال نيست، بلكه مواجهه با صورت ملكوتي و برزخي جنبههاي وَهمي آنهاست و انسان از طريق باطن خود با حقيقت و باطن اشياءِ مورد علاقه خود كه در بُعد برزخي و مثاليِ نفس او تجسم يافتهاند صحبت ميكند. چنانچه ملاحظه ميفرمائيد حضرت اميرالمؤمنين علیه السلام نشان ميدهند که چگونه صورتهاي وَهمي ابزارهاي دنيايي در نهايت، وقتي با حقيقت آنها روبهرو شويم، در انتهاي زندگي، بيثمر و بيتأثيرند و نميتوانند تا انتها روح و روان ما را تغذيه کنند تا ما بتوانيم با آنها ادامه حيات بدهيم. و اين درست نقطه مقابل شرايطي است که انسان تلاش ميکند خدا را به عنوان مقصد روح و روان خود انتخاب نمايد- خداوند به عنوان حقيقتي پايدار و کامل- وقتي روح مقصد خود را خداوند قرار داد به همان اندازه با انوار الهي و اسماء حسناي او متحد ميشود و از آنها تغذيه ميکند و درنتيجه هرگز با بيثمري و پوچي زندگي روبهرو نخواهد شد. خداوند عين کمال و بقاء است، عزت و حيات و علم و ديگر کمالات همه و همه به او ختم ميشود و کسي که او را معبود خود قرار داد و با انگيزه نزديکي به او اطاعت او را پيشه کرد از انوار او بهرهمند ميگردد. در حديث قدسي داريم «عَبْدِى اَطِعْنِى حَتَّى اَجْعلَكَ مِثْلِى فَاِنّى اَقُولُ كُنْ فَيَكون، فَاَنْتَ تَقُول للشَّئٍ كُنْ فَيَكُون»9 اى بنده من مرا اطاعت كن تا تو را مانند خود قرار دهم، همان طور كه من مىگويم باش، پس موجود مىشود، تو نيز بگويى، بشو، پس موجود شود. طبق حديث فوق در ازاء عبادت پروردگار، يک نحوه اتحاد بين عبد و رب پديد ميآيد و عبد از کمالات رب بر خوردار ميشود، و اين اوج کمالي است که يک انسان ميتواند بدان نايل شود. حال اگر تکنولوژي يا کاملترين ابزار جاي چنين خدايي را گرفت به همان اندازه بشر نه تنها از اوج کمال خود محروم ميشود بلکه از همه چيز محروم شده است. چون مقصد اصلي زندگي را فراموش کرده و مسئله اصلي زندگي او عبارت شده از تکنولوژي پيچيده، اما نه به عنوان ابزاري براي زندگي، بلکه به عنوان همه زندگي. براي چنين انساني اخلاق و فضائل انساني به عنوان راههاي نزديکي به خدا، بيمعني ميشود، نبض روحش با تکنولوژيهاي متفاوت بالا و پائين ميرود. تربيت ديني عبارت است از تجهيز روح و روان و عقل و دل در راستاي سير به سوي کمال مطلق، که در اين راستا بايد شرايطي در زندگي فراهم باشد تا بتوان روح و روان را تجهيز و تربيت کرد، و لازمه آن شرايط، داشتن ابزارهاي مناسب است. مسلّم در زندگي ديني هم، بشر نياز به ابزار دارد تا بتواند به راحتي نيازهاي مادي خود را بر آورده سازد ولي در عين نياز به ابزار، روحِ تربيت ديني متذکر اين نکته نيز هست که ابزارها جاي مقصد اصلي قرار نگيرند. اگر تمام توجه روح به مدرنترين ابزار معطوف شد آنچنان ذهن و روح مشغول آن ميشود که جايي براي خدا و مقصد اصلي جان و تربيت ديني نميماند و همه اين آفات را بايد در شيفتگي نسبت به مدرنترين ابزار جستجو کرد، نه در داشتن ابزار مناسب براي زندگي. وقتي تصور جامعهاي طوري شد که کمال مطلوب خود را کاملترين ابزار دانست و با داشتن کاملترين ابزار احساس کرد کامل شده است، ناخودآگاه غفلت از خدا شروع ميشود، چون در چنين جامعهاي ديگر سخن از آن نيست که براي باز نماندن از خدا بايد ابزارهايي پديد آورد که همهي وقت ما مشغول زندگي دنيايي نشود، بلکه سخن آن است که براي بازنماندن از کاملترين ابزار - نه مفيدترين آن- بايد وقت خود را صرف دينداري نکرد. در اين حال تکنولوژي روز به روز مدرنتر ميشود و همواره صورتهاي وَهمي جديد، ذهنها را مشغول خود مينمايد تا به زعم خود کمال خود را شدت بخشد. اگر موضوع فوق براي عزيزان به خوبي روشن شود، نه از ترس بيخدايي از تکنولوژي مناسب فرار ميکنند و نه تکنولوژي جاي خدا مينشيند. درست به آن تعادلي خواهيم رسيد که آرمان نظام اسلامي است. ماوراء بهترين يا بدترين ابزار انسان وقتي هدف خود را شناخت از وسايل در آن حدّي که او را به اهدافش نزديک کند به خوبي استفاده ميکند، و ديگر موضوع بهترين يا بدترين وسيله مطرح نيست، بلکه وسيله خوب براي انسان آن وسيلهاي است که او را در رسيدن به هدف ياري کند. در اينجاست که اگر وسيلهاي او را مشغول خودش کرد تصميم ميگيرد از آن وسيله فاصله بگيرد، ديگر به خودِ وسيله فکر نميکند به هدف فکر ميکند، در اين صورت اگر به ما بگويند درست است که شما براي ساختن خانه با همين نوع آجر و کاشي ميتواني خانه خود را بسازي، ولي آجر و کاشي بهتري هم هست، شما ميپرسيد بهتر براي چه؟ اگر من ميتوانم با اين آجر و کاشي به مقصد خود برسم ديگر بهتر به چه معني است؟ آري اگر مقصد من و شما داشتن بهترين کاشي و آجر است، بايد دائماً به دنبال بهترين باشيم. ولي اگر مقصد ما ساختن خانه مناسبي است که بتوانيم در آن زندگي کنيم، ديگر بهترين معني ندارد، بهترين همان است که من بتوانم از آن به مقصد خودم که چيزي بالاتر از داشتن بهترين ابزار است، برسم. اما و صد امّا اگر خدا گم شد، بهترداشتنِ دنيا مقصد انسان ميشود، اَعم از بهتر داشتن خانه يا ماشين، چون خودِ بهترداشتن مقصد است، اما نه خدايي که بهترين مقصد است. خاستگاه فکري و فرهنگي تکنولوژي موجود ريشه در بهتر داشتن ابزارها دارد وگرنه بسياري از وسايل موجود زائد است و انسانها را تنبل و زندگيها را پيچيده کرده است. کمپانيهاي بزرگ توليد کننده وسايل زندگي متوجه چنين نقطه ضعفي در بشرِ بريده از خدا شدهاند و لذا با انواع تغييرات وَهمپسند به راحتي کالاهاي خود را بر روح و روان مردم تحميل ميکنند و با ايجاد نيازهاي کاذب زندگي بشر را تحت سيطره انواع تکنولوژيها قرار دادهاند. راستي اگر مشکل شما با اين ظرف مرتفع ميشود، به من و شما چه مربوط است که مُد جديدي از اين نوع ظرف در بازار آمده است. ملاحظه بفرماييد که در کنار جديدبودن، ناخودآگاه بهتربودن را نيز القاء ميکنند، غافل از اين که بهتر بودن براي من و شما آن ظرفي است که مشکل ما را حل کند و نياز ما را مرتفع سازد، به من چه مربوط است که بگردم به دنبال جديدتر از آن؟ اگر بنده در مسير رسيدن به معبودِ حقيقي با اين وسيله ميتوانم احتياج خود را مرتفع کنم، ديگر بهترين وسيله را ميخواهم چکار؟ من به دنبال رسيدن به بهترين معبود هستم نه به دنبال بهترين وسيله. ريشهي غفلت از عبوديت آنچه موجب شد تا معنويت در غرب به حجاب رود غفلت از بهترين معبود بود، خداي خالق را هيچوقت منکر نشدند ولي عبوديت خود را منکر شدند و محوريت خدا در کليه مناسبات به محوريت انسان تبديل شد که عبارت است از «اومانيسم». بحث اصلاً بر سر حذف ابزارهاي مناسب در زندگي نيست، در طول تاريخ هميشه بشر در راستاي رسيدن به اهداف خود از ابزار مناسب استفاده کرده ولي هرگز عبوديت خود را تا اين حدّ فراموش ننموده است به طوري که همه علاقه خود را صرف جديدترين ابزار بنمايد. راستي اين بهترين ابزار چه ابزاري است؟ که هر چه ساخته ميشود بشر را قانع نميکند و در صدد ساختن نوع ديگري از آن است؟ آيا موضوع اصلي بشر امروز جستجوي بهترين ابزار است يا او بهترين معبود را در بهترين ابزار جستجو ميکند؟ و اين همان وَهمزدگي است که بنده تلاش ميکنم براي عزيزان روشن شود و نيز بيان شود که اين وَهمزدگي زير پوشش هر عنواني ميخواهد باشد موجب بحراني شدن زندگي ميشود، هر چند اسم آن را پيشرفت در تکنولوژي بگذاريم، گويا پيشرفت در تکنولوژي با پيشرفت در تبعيت از نفس امّاره مساوي شده است. هرگز هيچ دين الهي دعوت به انزوا نميکند و نميخواهد بشر از تحرک در زندگي باز بماند ولي آنچه انبياء بر آن تأکيد داشتند گم نشدن خدا در زندگي است. زيرا اگر خدا و نظر به جنبه معبود بودن او از صحنه روح و روان بشر به حاشيه رفت، بشر هويت خود را در داشتن دنياي بيشتر جستجو ميکند و امروزه يکي از چهرههاي مشخصِ داشتن دنياي بيشتر ظهور انواع تکنولوژيها در زندگي است. به طوري که بشر امروز بيش از آنکه نظر به زندگي متعالي داشته باشد به ابزارهايي نظر دارد که کمال آنها به سوي ناکجاآباد است و با توليد انبوه آنها ميخواهد کمال خود را براي خود و ديگران بنماياند. در حالي که با توليد انبوهِ تکنولوژي، مصرف انبوه پيش ميآيد و اگر ملتها مصرفکننده توليدات انبوه غرب نباشند غرب از نظر احساس هويت دچار بحران ميشود - و اين بحران چيزي است ماوراء بحران اقتصادي- و لذاست که براي جلوگيري از بحران هويت به هر کاري دست خواهد زد، چه به صورت تهاجم نظامي، چه به صورت تهاجم فرهنگي. زيبايي يا تجمل؟ «زيبايي» چيزي است که هر روحي آن را ميطلبد و نسبت به آن علاقه نشان ميدهد و هرگز زندگي بدون حضور زيباييها ادامه پيدا نميکند. و نه تنها بشر زيباييهاي معنوي را ميطلبد بلکه به زيباييهاي مادي نيز نياز دارد، حال چه اين زيبايي در فرش زير پايش باشد و چه در لباس و ظرفي که از آن استفاده ميکند. زيباييها شوق ادامه راه را صد چندان مينمايد و همواره انسان را نسبت به اهدافي که دنبال ميکند در نشاط و سُرور نگه ميدارد. انحراف در استفاده از زيباييها وقتي پيش ميآيد که انسان از هدف اصلي باز بماند و خود را مشغول زيباييهاي اسباب و وسايل کند. در حالي که بنا بود اسباب و وسايل زندگي زيبا باشند تا رغبت استفاده از آنها براي ادامه زندگي به سوي اهداف عاليه راحتتر انجام گيرد. تفاوت زيبايي و تجمّل در نوع نگاه به زندگي است، اگر کسي در زندگي خود به هدفهاي عالي و معنوي فکر کرد و براي ادامه راه سعي کرد زيباييها را وارد زندگي کند، چنين کسي گرفتار تجمل نميشود، چون در نگاه به زيباييها شوق ادامه راه در او تشديد ميشود، ولي اگر کسي براي خود اهداف عاليهي معنوي ترسيم نکرد، تماماً مشغول زيباييهاي وسايلِ زندگي ميشود، بدون آن که به ماوراء آنها نظر دوخته باشد، اينجاست که زيباييها در جلوه تجمل خودنمائي ميکنند و پاي فخر و خودنمايي به ميان ميآيد. زيباييها در ذات خود جلوه جسماني روحانيتي هستند که ماوراء عالم ماده جاري و ساري است و لذا با نظر به صورت جسماني زيباييها متذکر باطنِ روحاني آنها خواهيد شد. اين است که هنرمندان واقعي ابتدا با عالم قدس و معنا آشنا ميشوند و سپس صورت نمايش آن عالم را در آثار هنري خود منعکس ميکنند، تا انسانها با رويارويي با آثار هنري در عالم ماده، متذکر عالم معنا باشند. آنهايي که به عالم قدس و معنا مرتبطاند نميتوانند در زندگي خود از وسيلهاي استفاده کنند که حجاب عالم معنا شود، حتي سادهترين وسايل زندگي را طوري طراحي ميکنند که عامل سير به عالم معنا گردد. به همين جهت ملاحظه ميکنيد آنچه امروز در موزهها به عنوان آثار گرانقيمتِ هنري نگهداري ميشود وسايل زندگي گذشتگان بوده است. اين کاسه سفالين يا آن کوزه آب با اين همه نقشهاي هماهنگ، کاسه و کوزهاي بوده که گذشتگان به عنوان وسايل زندگي از آن استفاده ميکردند، ولي آن نوع زندگي که زمين را به آسمان متصل ميکرد. آنها سعي فراواني بهکار ميبردند تا فضاي خانه آنها فضاي زندگي باشد و نه خوابگاهي که نتوان در آن زندگي کرد. انواع سليقهها در رابطه با نسبت اطاقها و حياط خانه و پنجرهها همه حکايت از آن دارد که براي زندگي معنوي بايد زيباييها را وارد زندگي مادي کرد. زيباييهاي مُرده وقتي زندگي معنوي در ميان نباشد روحها طور ديگري به زندگي مينگرد و روح زيبادوستي خود را با چيزهايي مرتبط ميکند که زيباييها در آن زندگي، حيات ندارند و اشارهاي به سوي عالم بالاتر در آنها مشاهده نميشود. نميتوان منکر نظم و دقت معماري جديد شد و طراحيهاي پيچيدهاي را که در سالن هتلهاي باشکوه به چشم ميخورد نميتوان ناديده گرفت و شگفتزده نشد، اما با اينهمه هرگز اينهمه ظرافت و پيچيدگي ما را متذکر عالمي بالاتر از عالم ماده نميکند و معني «تجمل» همين است. حال چه اين تجمل در لباس يک خانم تجددزده خودنمايي کند و چه در دکوراسيون اطاق پذيرايي. رمز تغيير دائمي لباسها و دکورها در دنياي جديد در همين نکته خوابيده است. اينکه ملاحظه ميفرماييد همهي تلاش ما آن است که آنچه را از گذشتگان مانده است حفظ کنيم، حتي يک گلدان يا کوزه گلي را، ولي به راحتي با شکوهترين ساختمانهاي جديد را پس از اندکي استفاده خراب ميکنيم تا با طراحي جديد آن را بنا کنيم، به اين جهت است که گمشدهي خود را در ساختمانهاي جديد نيافتيم و فکر ميکنيم در طرحي جديدتر ميتوان آن را پيدا کرد. تکنولوژيهاي جديد هيچکدام بدون دقت و ظرافتِ مهندسي ساخته نشده و مشخص است که با انواع رنگها و طرحها سعي در زيباکردن آنها دارند ولي چون همهي همّت طراحان آنها ارضاي نفس امّاره است - نه انتقالِ روح به عالم قدس و معنا - چيزي نميگذرد که مصرفکنندگانِ آنها از آنها خسته ميشوند و بدون آن که غير قابل استفاده باشند سعي در تعويض و يا رهاکردن آنها دارند. خداوند و عين زيبايي عرض شد زيبايي يعني کنار هم آمدن اجزاء يک پديده به طوري که در هماهنگي کامل قرار گيرند و نسبت به هم در وحدت و يگانگي باشند، مثل صورت زيبا يا گل زيبا و يا ساختمان زيبا. در زيبايي، روحِ هماهنگي و يگانگي در کار است، ذات احدي که در عين دارابودن اسماء حسنا، عين وحدت است و به عبارت ديگر وحدت ذات و صفات در آن ذات حاکم است، عين زيبايي است. حکم عالم مجردات نيز چنين است که در مرتبه نازلتر از ذات احدي، داراي يگانگي هستند. حال هر گاه پديدههاي مادي مظاهري باشند منعکس کننده يگانگيهاي عالم معنا و زيباييهاي آن عالم را نشان دهند و متذکر حقيقت معنوي خود باشند پذيرفتني و پايداراند. ولي اگر زيباييهاي به صحنه آمده منعکسکنندهي وَهم طراح آن باشند و روح طرّاحان هم هيچ ارتباط و اتصالي با عالم معنا و يگانگيهاي حقيقي آن عالم نداشته باشد، به جاي زيبايي تجمّل خلق ميشود که به جاي متذکرشدن به عالم معنا، متذکر وَهم سازندهي خود هستند، وَهمِ ناپايدار و بيهدف. در تجمّل اداي زيبايي در ميان است و افراد به چيزي بالاتر از همين شکلها نظر ندارند، همين شکلها و دکورها انسان را مشغول خود ميکند، مثل آن غلام که رفت آب بياورد، آب خودش را برد. بنا بود وسايل و اطراف زندگي را زيبا کنيم تا رغبت سير به سوي هدف و عالم قدس صدچندان شود، حالا به همين زيباييهاي ساختگي مشغول شدهايم. اين نوع نگاه به زيباييها موجب ظهور تجمّل ميشود و به جاي ايجاد نشاطْ دلتنگي به بار ميآورد، چون مقصدي متعاليتر از همين صورتها در آنها دنبال نميشود. قرآن حقايق را با زيباترين الفاظ و آهنگينترين جملات ارائه ميدهد تا انسان را به بهترين نحو به مقصد متعالي خود منتقل کند ولي هيچوقت ما را در حدّ زيبايي الفاظ و آهنگ جملات متوقف نميکند. روح اميرالمؤمنين علیه السلام با عاليترين معاني در عالم غيب مرتبط ميشود و براي ارائه آن معاني بايد زيباترين جملات انتخاب شود تا آن کلمات بتواند ظرف ارائه آن معاني باشد. عرفا هم براي ارائه معاني عاليهاي که با قلب خود يافتهاند ظرفي بهتر از شعر نمييابند و لذا عارفان بزرگ عموماً در قالب شعر يافتههاي قلبي خود را اظهار ميدارند و در نتيجه اينهمه زيبايي خلق ميشود. در تمام اين زيباييها اعم از الفاظ قرآن يا روايات يا اشعار عرفاني، مقصدْ نظر به عالم قدس و معنا است، اما اگر کسي بخواهد شعر ببافد، ممکن است قافيهها را رعايت کند ولي نه تنها انسان از شعر او به نشاط نميآيد بلکه دلتنگ هم ميشود چون به چيزي بالاتر از زيبايي قافيهها نظر نشده است، مثل ساختمان تجمّلي يا ماشين لوکس و مدل بالا. فرق زيبايي گل با زيبايي يک ماشين مدل بالا در روحي است که در باطن آن دو نهفته است، باطنِ يکي معنويت است و باطن يکي وَهم طرّاح آن و لذا يکي جمال دارد و ديگری گرفتار تجمّل است. کارشناسان به جاي انبياء اگر متوجه شويم کمال انسان به کمال هدفي است که دنبال ميکند و کمال مطلق تنها هدف حقيقي انسان است، هيچ وسيلهاي نميتواند رهزن ما شود و خود را بر روح و روان ما حاکم کند، بلکه تنها در حدّ يک ابزار ميتواند مورد استفاده ما قرار گيرد، ولي مشکل از آنجا پيدا ميشود که داشتن بالاترين تکنولوژي هدف ما گردد، و در نتيجه هرکس ما را بهتر با آن تکنولوژي مرتبط کند مورد احترام ما قرار ميگيرد، آن هم احترامي در حدّ پيامبران. اگر خوشبختي به داشتن ابزار برتر شد آنکس که ما را با ابزار برتر مرتبط کرد به زعم ما در خوشبختي و نجات ما مؤثر خواهد بود و بدين شکل کارشناسان به جاي انبياء وارد زندگي ميشوند و متذکر هدف زندگي ميگردند، آن هم هدفي وَهمي و غير واقعي. سعادتمندي هرکس به کشف هدفي عالي و داشتن برنامه براي رسيدن به آن هدف است، ولي وقتي سعادتمندي به داشتن آخرين وسيلهي تکنولوژي شد، آن سعادتمندي عين بيسعادتي است و اين به جهت غفلتي است که از نقش و حضور انبياء در زندگي پيدا ميشود. اگر هرکس غير از انبياء سخن از سعادتمندي انسان به ميان آورد عملاً ظلمات را به نام سعادتمندي پيشنهاد ميکند. حال چه او يک کارشناس تکنولوژي باشد، چه يک روانشناس. مگر تعيين هدف انساني چيزي است که يک روانشناس بتواند متذکر آن شود، مگر آن موضوع در حوزه علمِ روانشناسي است؟ حضرت يوسف علیه السلام در راستاي توجه به همين نکته است که فرمودند: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ»؛ يعني مقصد حقيقي هرکس را خداوند ميشناسد و بر اساس آن دستور ميدهد و راه ميگشايد. چيزي که در دنياي مدرن مورد غفلت قرار گرفته و در حجاب فرهنگ تکنولوژي گم شده است و سعادتمندي دروغين جاي سعادتمندي واقعي به صحنه آمده و سرگرداني بشر رقم خورده است. خداوند ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ زَيَّنَّا لَهُمْ أَعْمَالَهُمْ فَهُمْ يَعْمَهُونَ»؛10 كسانى كه به آخرت ايمان ندارند كردارهايشان را در نظرشان زينت داديم و آنها همچنان سرگردانند. خداوند در آيه فوق روشن ميکند کساني که هدف متعالي خود را موفقيت خود در قيامت و ابديت قرار ندادهاند اعمال و ساختههاي خود را زيبا ميپندارند و سرگرم همانها ميشوند و در سرگرداني قرار ميگيرند، و لذا آنها ميمانند و اين دنيا و ساختههاي خود. ميفرمايد: به جهت دوري از خدا و غفلت از قيامت، سنت ما آن است که آنها را مشغول اعمالشان ميکنيم و آنها اعمال خود را زيبا ميپندارند و به حقايق ماوراء آن اعمال سير نميکنند و در نتيجه با پوچي زندگي خود روبهرو ميشوند، و اين جزاي کسي است که سعادت را در چيزي غير از آنچه خدا براي او تعيين نمود جستجو ميکند. و اين در حالي است که وقتي به آن چه سعادت ميپنداشت رسيد باز آرام نميگيرد، ولي به جاي تغيير مسير، همان راه را ادامه ميدهد و باز سعادت را در تکنولوژي مدرنتر جستجو ميکند. مگر همه پيامبران نيامدند تا ما را به هدفي بالاتر از داشتن ابزار برتر راهنمايي کنند تا در سير به سوي آن هدف سعادت خود را جستجو نماييم؟ و اين کار در حوزه علم مهندس و روانشناس و پزشک نيست، هرگز يک پزشک از طريق علم پزشکي نميتواند بگويد چه کار بکن تا آدم خوبي شوي و اگر چنين ادعايي کرد هم به علم خود خيانت کرده و هم به پيامبران توهين نموده است. اين پيامبرانند که هدف حقيقي بشر را به او تذکر ميدهند. عين حوزه کار پزشک، حوزه کار تکنولوژي و تکنيسين است، که هرگز در حوزه سعادت انسان امکان هر گونه اظهار نظري را ندارند. يک اقتصاددان ميتواند به افراد و جامعه کمک کند تا رابطه بين توليد و مصرف آنها متعادل شود ولي هرگز به عنوان کارشناس علم اقتصاد نميتواند طرحي براي سعادت انسانها پيشنهاد کند. خالق بشر امکانات ذاتي بشر را ميشناسد و ميدان وسعت او را ميداند و نهايتي را که ميتواند بدان دست يابد ميبيند و لذا اهداف عاليه او را به او متذکر ميشود. و روشن است تشخيص وسعت ذاتي بشر در حيطه بشر نيست تا علم بشري بتواند اهداف بشر را تعيين کند و براي رسيدن به آنها برنامهريزي نمايد. هر انساني نهايتاً آنچه را بالفعل در خود دارد ميشناسد ولي از استعدادهايي که در نهاد خود دارد بيخبر است. عارفان بزرگ چون تمام وجود خود را در اختيار انبياء قرار دادند و از طريق برنامه الهي سير خود را ادامه دادند آرامآرام با ابعادي از خود روبهرو ميشوند که در ابتداي امر تصور آن را هم نميکردند، لذا حالا ندا سر ميدهند که: مرده بُدم زنده شدم، گريه بُدم خنده شدم* دولت عشق آمد و من دولت پاينده شدم زهره بُدم ماه شدم، چرخ دو صد تاه شدم* يوسف بودم ز کنون يوسف زاينده شدم علم بشري هر اندازه هم پيشرفت کند مگر ميتواند جايگاه بشر را در هستي بشناسد و هدفهاي عاليه او را براي او مشخص کند تا تصور کنيم اگر ابزارهاي ما مترقي شد ما به اهداف خود رسيدهايم؟ حضرت يوسف علیه السلام همين نکته را متوجه بودند و لذا متذکر شدند: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ»؛ فقط حکم از آنِ خداست و او ميتواند افقي را که انسانها بايد به سوي آن رهسپار شوند بنماياند. سپس در ادامه ميفرمايد: «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ تنها اين راه و روش راه و روشِ پايدار و پا برجا است، و بدون هيچ نقصي شامل مرور زمان نميگردد تا کهنه شود، زيرا حقيقت اگرچه از همه کوهها قديميتر است ولي از همه کوهها نيز پايدارتر است. ما براي تکنولوژي يا تکنولوژي براي ما؟ جامعهاي که مشغول مدرنترين ابزارها شد و از خدا و جهتگيريهاي متعالي خود غافل شد مصداق این شعر است که: هر چه بالاتر رود احمقتر است* استخوان او بَتَر خواهد شکست چون همواره ميدود و باز با سرعت بيشتر ميدود ولي به سوي مرداب. وقتي هدفْ داشتنِ مدرنترين ابزار شد، به صِرف داشتن مدرنترين وسيله دلخوش ميشويم و آن را مقصد ميگيريم و از مقصد باز ميمانيم، در اين رويکرد بهجاي آنکه ابزار در اختيار ما باشد ما در اختيار آن قرار ميگيريم. در حالي که اگر جايگاه هر ابزاري را در مقايسه با هدف توحيدي خود تعيين کنيم در آن حال تکنولوژي در اختيار ما است و ما سوار آن هستيم و نه آن سوار ما. و مفيدبودن و مضربودن تکنولوژي در رابطه با مقصد توحيدي ما خود را مينماياند. ولي اگر به جاي مقصد توحيدي، رفاه دنيايي مقصد ما شد ممکن است مضرترين وسيله را به عنوان مفيدترين ابزار و تکنيک وارد زندگي خود کنيم و از آثار منفي آن محجوب گرديم. تربيت ديني از آن جهت کارساز است که به انسانها تذکر ميدهد از وسايل زندگي در حدّي که شما را کفايت ميکند استفاده کنيد و حرص بهترين ابزارداشتن را از ذهن و فکر خود بيرون نمائيد، زيرا بسياري مواقع اين بهترينها، بهترينِ وَهمي است و در عمل فايدهاي بيش از آنچه ابزارهاي قبلي براي ما داشتند، ندارند، به عبارت ديگر بهترينهاي عبث و بيهودهاند. حضرت هود علیه السلامدر همين رابطه به قوم خود که گرفتار تجمل شده بودند ميفرمايند: «أَتَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ»؛11 آيا بر هر بلندي بنايي لغو و بيهوده ميسازيد؟ در ذيل اين آيه از رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام داريم: «هرچيز که ساخته شود روز قيامت وبال صاحبش ميباشد مگر آن مقداري که چارهاي از آن نيست.» در اين توصيه ما را متوجه آفت حجابِ ابزارها و غفلت از هدف اصلي مينمايند که هر چيزي در راستاي نزديکي به هدفِ توحيدي ما نباشد، عبث است هر چند از جهت هوسِ ما مفيد باشد. در رابطه با آيه فوق در خبر داريم رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام از محلي عبور ميکردند در مسير خود خانهاي را ديدند که در جايي بلند بنا شده - ظاهراً حالت ويلايي داشته است- پرسيدند مال کيست؟ عرض کردند مال فلاني. باز پرسيدند تا اين که صاحبش آمد، همين که حضرت با او روبهرو شدند رويشان را از آن فرد برگرداندند، عرض کرد يا رسولالله آن ساختمان مال من است، حضرت رويشان را از او بر گرداندند و به او محل نگذاشتند و رفتند. از نوع رفتار حضرت مشخص شد ايشان از ساختن آن بنا به آن شکل ناراحت شدهاند، صاحب آن بنا آن را خراب کرد، پيامبر صلی الله علیه و آله والسلام خوشحال شدند و دعايش کردند. اينجا بود که فرمودند: «هرچيزي که ساخته شود، روز قيامت وبال صاحبش ميباشد مگر آن مقداري که چارهاي از آن نيست.» ملاحظه بفرمائيد رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام در عين اين که در برنامه خود بنا داشتند جهان بشري را با اسلام آشنا کنند و ميخواهند اسلام جهاني شود، اينگونه با ابزارها برخورد ميکنند که فقط در حدّي که نياز ما را برطرف کند بايد به آنها تن داد وگرنه هدف ما ميشود ساختن ابزار مدرن، چيزي که فرهنگ غرب گرفتار آن شد. به اسم تجدد و ترقي سراسر زندگي آنها تبديل به تجمل و غفلت شده است. مدرنترين ابزار و وابستگي دائمي جهانِ به اصطلاح سوم با آرزوي بهدست آوردن مدرنترين ابزار همواره بايد به دنبال غرب بدود و همه بود و نبود خود را قرباني چنين آرزويي نمايد، چون هر چه را از غرب بگيرد، باز نوع مدرنتري را در پيش رو دارد که آرزوي داشتن آن را ميکند و لذا هرگز به خود نميآيد و هرگز نميتواند از خود شروع کند، مگر آن که در راستاي اهداف مقدسي که براي خود تعيين کرده تکنولوژي را در حدّي متعادل گزينش کند. وقتي برنامهها در هماهنگي با اهداف مشخص شد، آن ابزاري براي ما مفيد است که در راستاي برنامه و با توجه به اهداف به کمک ما بيايد، حالا هر چه سادهتر باشد کمتر ما را اسير خود ميکند و زودتر ميتوانيم از خود شروع کنيم. بقاء غرب به هرچه مدرنتر کردن تکنولوژي است و از اين طريق سلطه خود را تا ابد بر جهان سوم تحميل ميکند. راه برون رفت از اين سلطه تغيير رويکرد از داشتن مدرنترين ابزار به مفيدترين ابزار است، و مفيد بودن آن را هم در گرو اهداف مقدسمان بايد تعيين کنيم. وگرنه ذات تکنولوژي چيزي نيست که در جايي بايستد و به وضع موجودِ خود قانع شود. اگر ما در مسيري افتاديم که فرهنگ تکنولوژي در آن قرار دارد همواره بايد دنبالهرو غرب باشيم و هميشه حرف از صد سال يا دويست سال عقببودن از غرب در ميان باشد، در حالي که با تغيير رويکرد همهي اين حرفها از ميان ميرود و ما پيشتازان تمدن آينده خواهيم شد و بقيه بايد خود را با ما اندازه بگيرند، به خصوص که طليعه اصالت دادن به معنويات در دنيا ميرود که همه گذشته غرب را زير سؤال ببرد. آري حضرت يوسف علیه السلام با طرح نگرش توحيدي خود در انتها فرمودند: «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ مسير پايدار که هرگز به فرسودگي و کهنگي نميانجامد، مسير توحيدي است، ولي جوّ عمومي جامعه طوري است که افراد نسبت به اين موضوع در دوران خود آگاهي تاريخي خود قرار ندارند و تحت تأثير تبليغات نظام سلطه هستند، اما مسير حرکت توحيدي طوري است که ناداني اکثريت، نشاط ادامهدادن و موفقيت آن را نميکاهد و به عنوان تنها حرکت پيروز، ادامه مييابد. بايد با تمام اميد و نشاط جلو رفت و به عاليترين نتيجهي ممکن دست يافت و تحت تأثير ظلمات دوران و حجاب تکنيکي آن قرار نگرفت. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» جلسه دوم روح تکنولوژي مدرن بسم الله الرحمن الرحيم «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛1 آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند. پوچي مظاهر شرک حضرت يوسف علیه السلام در آيه مذکور يکي از مباني مهم تفکر توحيدي و نتايجي را کـه بـه همـراه دارد، مطـرح فـرمـودنـد: در جواب سؤالي که دو نفـر همزنداني حضـرت- پيرامون خوابهايي که ديده بودند- از ايشان کردند، آن حضرت ابتدا در مقابل بينش مشرکانهي آنها تفسير دقيقي از بينش توحيدي به ميان کشيدند و سپس خواب آنها را تعبير فرمودند. حضرت در نقد تفکر مشرکانه و آثار آن، سخناني را بيان کردند که براي تفسير و تحليل همه جوامع لازم است تا ما نيز بتوانيم جلوههاي مختلف شرک را در دورانهاي مختلف بشناسيم و بيپايگاهي آن را در هستي به درستي تحليل کنيم. جمله فوقالعاده دقيق حضرت يوسف علیه السلام موضوعِ ذهني و توهميبودن آرمانهاي جامعه شرکآلود است. و اين که جامعهي غير توحيدي تمام همّت خود را بر اهداف ذهني و ساختگي معطوف کرده است و لذا با تمام مظاهر جذابي که براي خود ميسازد بر پوچي ميتند و به بيهودگي گرفتار ميشود. قرآن ميفرمايد: «ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ، مِن دُونِ اللَّهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَل لَّمْ نَكُن نَّدْعُو مِن قَبْلُ شَيْئًا كَذَلِكَ يُضِلُّ اللَّهُ الْكَافِرِينَ»2 در قيامت از مشرکين ميپرسند؛ آنچه را به جاي خدا ميپرستيديد کجاست؟ ميگويند؛ گم شد. خداوند به آنها ميفرمايد: اصلاً چيزي را به عنوان يک واقعيت خارجي نميپرستيديد، آنها ساختهي ذهن شما بود. بيهودهگرايي؛ ساختار همه جوامع غير توحيدي است، با تمام تفاوتي که در طول تاريخ با هم داشتهاند، اين جوامع پوچيها را بزرگ جلوه ميدهند تا دلسپردن به آنها در انسانها شدت يابد و بتوان آنها را به جاي معبود حقيقي قرار داد. همچنان که جباران خودشان شرايط بزرگ نمودن خود را فراهم ميکنند، جوامع شرکآلود نيز با انواع بتها شرايط بزرگ جلوهدادن خود را فراهم مينمايند، اينجا چشم بصيرت يوسفي است که با اينهمه اُبهت، متوجه پوچبودن آنها ميشود. ميفرمايد همه اينها با آن همه ظاهر فريبنده «أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم»؛ اسمهايي بيش نيستند که شما و پدرانتان روي آنها گذاردهايد بدون آنکه جذابيت حقيقي داشته باشند که بتوان به آنها دل سپرد و از معاني عاليه آنها بهرهمند شد. «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ» حکم از آن خدا است و همهي کارها بايد به خدا ختم شود، همچنانکه همه کمالات از او شروع شده است، و لذا هر فکر و فرهنگي که مدعي شود ميتواند به بشر برنامه دهد، دروغ ميگويد و بشر را در حجاب و غفلت فرو ميبرد. در جلسه قبل روشن شد نه تکنولوژي مدرن و مدرنتر ميتواند هدف بشر باشد و نه کارشناسان پديد آورنده تکنولوژي ميتوانند جاي پيامبران بنشينند. روشن شد سعادت بشر را خدا تعيين ميکند و پيچيدگي زندگي در جهان مدرن هيچ چيزي را در رابطه با تعيين سعادت بشر توسط خدا عوض نميکند. همچنان که هيچ چيز نميتواند به جاي خداوند معبود بشر شود و او را از پوچي و بيهودگي برهاند. تکنولوژي هر چند پيچيده و دقيق باشد از حيطه ابزار بودن خارج نميشود، و غفلت بشرِ وَهمزده از اين موضوع، انحراف را عميقتر ميکند و فاجعهي دوري از رهنمودهاي انبياء را بيشتر نمايان ميکند. بيمعنايي زندگي وقتي متوجه معناي اصلي سعادت بشر شديم و روشن شد عبوديت انسان بايد با معنويت خدا جبران شود و نه هيچ چيز ديگر، تکنولوژي جايگاه خود را پيدا ميکند، و در اين صورت است که معلوم ميشود محرومشدن از مدرنترين تکنولوژي، محروميت بزرگي نيست، چون در هرحال تکنولوژي در زندگي ما جايگاهي بيش از ابزار ندارد، بيخدايي برابر است با بيمعنايي زندگي و با نداشتن تعريف درستي از خود سراسر زندگي پوچ ميشود، هرچند مدرنترين تکنيک در اختيار ما باشد. قرآن ميفرمايد: «إِنَّ اللّهَ لاَ يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاء وَمَن يُشْرِكْ بِاللّهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا»؛3 اين آيه ميفرمايد خداوند هر گناهي را که انسان مرتکب شود بدون آنکه توبه کند ميبخشد، ولي شرک چيز بخشودني نيست و انسان بايد حتماً از آن دست بردارد، زيرا در شرک - به عکس ساير گناهان- جهت اصلي انسان نسبت به هدفي که بايد داشته باشد منحرف است، و به کلي زندگياش بيمعني است، هر چند صفات شخصي خوبي هم داشته ولي مسير او به سوي ناکجا آباد است. مشکل بشر امروز نيز در گم کردن هدف اصلي است و لذا اينهمه تلاش براي ساختن دقيقترين ابزارها او را به هيچ نحو به زندگي معنيداري نميرساند. درمان جهان امروز سخن حضرت يوسف علیه السلاماست که فرمود: «أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ»؛ خداوند امر کرده جز او پرستيده نشود و جهت اصلي انسان از خدا به چيز ديگري منحرف نگردد. حتي اگر آن چيز مدرنترين و دقيقترين و زيباترين تکنيک باشد. «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ اين است مسيري که حاصل آن پايدار است. ابزارها با همه پيچيدگي امروزي، ميروند و جاي خود را به ابزارهاي بعدي ميدهند، ولي خدا ميماند و لذا آن جهتگيريهايي که به سوي خداوند بوده است، سرمايه حقيقي جان انسانها خواهد شد. هر چيزي جز حق گذران است و اگر دل در گرو غير حق قرار گرفت چيزي نميگذرد که با بيهودگي و بيمعنايي خود روبهرو ميشود، و انسانهايي متوجه اين امر ميشوند که کمي سطح انديشه خود را از جوّ عمومي بالاتر نگهدارند و تحت تأثير عوامِ جامعه نباشند و به همين جهت در آخر آيه فرمود: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ يعني اولاً: انتظار نداشته باش در ابتدا، همهي انسانها متوجه اين امر شوند که جلوههاي پر اُبهتِ وَهمي فرهنگ غير توحيدي هيچ حقيقتي ندارد و خودِ انسانها به آنها اُبهت دادهاند. ثانياً: هرکس گمان نکند که بدون تفکر و تعمق ميتواند متوجه حيات توحيدي و جهتگيري به سوي خداوند شود. به زبان ديگر بايد دوران گذار از زندگي شرکآلود و در نتيجه هدفقرادادنِ ابزارها، به سوي زندگي توحيدي در شخصيت انسانها آغاز شود تا انسانها بتوانند ماوراء ابزارها خداوند را همه کاره عالم و آدم بدانند. کسي که خدا دارد در واقع همه آنچه خداوند آفريده است در خدمت او قرار ميگيرد و به راحتي از طريق مخلوقاتِ پروردگارش حوائجش برآورده ميشود، ولي وقتي خداوند از زندگي بيرون رفت و هدفهاي متکثر مقصد انسان شد، در حالي که آن اهداف به راحتي در دسترس نيستند، انسان ميماند و نيازهاي فراوان او به ابزارهايي که بايد او را به اهداف وَهمياش نزديک کنند. اين است که شما ميبينيد هر جامعهاي که هدف خود را تکنولوژي برتر قرار داد در واقع نيازمندي خود را شدت بخشيده و از آسودهگي براي هميشه محروم شد. اگر به جاي آنکه نسبت به تکنولوژي متناسب با اهداف خود، به تکنولوژي پيشرفتهتر فکر کرديم همچنان وابسته به غرب خواهيم ماند. زيرا يک وقت تکنولوژي و وسايل مورد نياز را با هدفِ مشخصِ خود بررسي ميکنيم، در اين صورت مسلم انتخاب وسيلهاي که ما را در رسيدن به اهداف خود ياري کند در ميان خواهد بود، ولي يک وقت با هدفي مبهم و وَهمي به دنبال پيشرفتهترين تکنولوژي هستيم تا بالاخره اهدافي مناسب آن تکنولوژي نيز براي خود پيدا کنيم، که اين حالت دوم رمزالرموز وابستگي جهان سوم به غرب است. يک وقت بنده نياز به ليوان آبي دارم که با استفاده از آن، آب بخورم و رفع تشنگي کنم، در اين حالت سادهترين ليواني که هدف مرا برآورد تهيه ميکنم. ولي اگر موضوعِ استفاده از ليوان جهت خوردن آب فراموش شد و از آن طرف هم ليوان مدل بالاتري به بازار آمد، بدون آن که بدانم چرا، آن ليوان مدل جديد را هم تهيه ميکنم تا در رسيدن به هدفي که نميدانم چيست، از آن استفاده کنم. در حاليکه اگر از هدف خود غفلت نکنم ليوان جديد در زندگي بنده جايي نخواهد داشت و با شعار اين که چون جديد است پس بهتر از قبليها است، نميتواند وارد زندگي من شود و بر سر گرداني من بين ابزار جديد و قديم بيفزايد. وقتي هدف گم شد و صِرف داشتنِ جديدترين وسيله مقصد و مقصود شد، داشتن ليوان جديد مطلوب واقع ميشود، و در اين مسير همواره ليواني جديد در ميان است و آن به راحتي وارد زندگي ما ميشود و تمام زندگي ما ميشود به دنبال جديدترين رفتن، و اين به جهت غفلت از هدفي است که بايد بر اساس آن، ابزارهاي زندگي را انتخاب کرد. ابزارها هرچه سادهتر باشد انسان کمتر مشغول آن خواهد شد، و راحتتر به هدف خود دست مييابد. مسلّم ما معتقديم حذف تکنولوژي يک نوع تحجّر است ولي اسير تکنولوژي شدن را نيز توقف ميدانيم. و تأکيد ميکنيم نظر به جديدترين تکنولوژي، بدون تعريف مشخص از هدف، يک نوع غربزدگي به همراه ميآورد و زمينهي حضور زندگي غربي در همه مناسبات زندگي خواهد شد. زيرا وقتي تکنيکي را بدون هدف خاص پذيرفتيم عملاً آن تکنيک هدف فرهنگي خاص خود را بر زندگي ما تحميل ميکند و در همان راستا روابط و مناسبات ما را شکل ميدهد، و از اين طريق غرب همچنان در قدرت خود ميماند، چون نميدانيم با چه هدفي بايد تکنولوژي غربي را گزينش کنيم. در نتيجه بايد اذعان کرد قدرت غرب در ضعف فرهنگي ما است نه در قدرت تکنيکي آن. تکنولوژي و هدفآفريني مشکل در فرد فردِ جامعهي ما است که نتوانستهايم زندگي توحيدي و شرايط رسيدن به آن را براي خود درست تعريف کنيم، از ترس عقب نيفتادن از پيشرفت، سراسر غربي شدهايم و آرزو هم داريم غربزده نشويم و بتوانيم عالَم ديني خود را حفظ کنيم. در حالي که قدرت انتخاب ابزار مناسب را از دست دادهايم و کسان ديگر براي ما انتخاب ميکنند با اين حال اميد داريم از فضايي که آن تکنيک ايجاد ميکند مصون باشيم. از خود نپرسيديم بناست ما به دنبال تکنيک جديد راه بيفتيم يا تکنيک جديد را به دنبال خود بکشيم، و در عمل کداميک از دو نوع زندگي اتفاق افتاد و چرا؟ جواب چراي آن را با برگشت به مطالبي که تا حال گفته شد ميتوان پيدا کرد. ولي مشکل اين است که افراد باور ندارند که نه تنها «رسانه خود پيام است» و هرجا آمد فرهنگ خود را به همراه ميآورد بلکه تکنيک هم يک فرهنگ است و هرجا آمد فرهنگ و نوع زندگي مخصوص به خود را نيز به همراه ميآورد، مگر اينکه با هدفي توحيدي دست به انتخابي دقيق بزنيم و تحت تأثير مدرنترين تکنولوژي نباشيم، وگرنه نيازهاي کاذبي را وارد زندگي خود کردهايم به گمان اينکه مدرنترين تکنيک جواب نيازهاي ما خواهد بود. با توجه به نکته فوق روشن ميشود چرا گفتهاند «در تکنيک يک نوع فزونخواهي نهفته است و نه رفع نياز» چون موضوعِ نظر به تکنولوژي، نظر به بيل و کلنگ نيست که در بهکاربردن آنها از ابتدا ميدانيم براي چه کاري آن را تهيه کنيم. موضوع تکنولوژي موضوع هدف آفريني است. به شما ميگويد اگر تا حال نميتوانستي اين کارها را بکني، وسيلهاي براي تو تهيه کردهام که بتواني چنين کارهايي نيز انجام دهي، و از اين طريق ما وارد يک نوع زندگي جديد خواهيم شد و آرامآرام، زندگي قبلي و اهداف آن در حاشيه ميرود. کافي است ملّتي هدف خود را که برآورده شدن ابعاد روحاني در فرصت زودگذر دنيا است، از دست بدهد، حال اين تکنولوژي است که انواع هدفهاي وَهمي را جلوي او قرار ميدهد. تا ديروز هر وقت ميخواست ارحام خود را ببيند کفشهاي خود را ميپوشيد و چند کوچه آن طرفتر را که محل سکونت عمه يا خواهرش بود پياده طي ميکرد و با ملاقات رو در رو بهرههاي لازم را از اين ديدار ميگرفت و روح او نيز در همين حدّ نياز به ارتباط داشت، آن هم ارتباطي سالم و شرعي. ولي با ورود خودروهاي سواري در زندگيها، خانهها از هم فاصله گرفت و چند کوچه آن طرفتر تبديل شد به دهها کيلومتر آن طرفتر و لذا تلفن وارد زندگي شد تا ملاقات روبهرو را در حدّ شنيدن صداي همديگر تقليل دهد، و با ورود اينترنت ارتباط اين طرف دنيا با آن طرف دنيا امکان پذير شد، حالا ديگر بشر در اطاقهاي چت نميداند چرا ارتباط برقرار ميکند و چه بهرهاي از آن ميگيرد. موضوع عرض بنده بدي و خوبي اين تکنولوژي نيست، تأکيد بر عرض قبلي است که «کافي است ملتي هدف خود را در برآوردهشدن ابعاد روحاني در فرصت زودگذر دنيا، از دست بدهد، در اين حالت تکنولوژي است که انواع اهداف وَهمي را جلو ما قرار ميدهد». چون تعريفي از زندگي و اهداف مربوطه نداريم. و معني فزونخواهي مطرح در تکنولوژي ريشه در وَهمزدگي ملّتي دارد که تحت تأثير آن قرار ميگيرند. پديده مدگرايي ريشه در همان روحيهاي دارد که تکنيک جديد برايش مقصد است. اينجا هم چون تعريفي از زندگي ندارد، نميتواند با اين لباس و يا اين خانه تا آخر بهسر ببرد و در راه رسيدن به هدف مقدس خود تلاش کند، چون هدفي مشخص و مقدس ندارد نفسِ تغيير لباس و خانه و دکور براي او هدف ميشود. تکنولوژي جديد با توليد انبوه، نياز به مصرفکنندگاني دارد که دائم کالاهاي جديد آن تکنولوژي را مصرف کنند و لذا عامل بقاء تکنولوژي روحيه مدگرايي و نظر به کالاهاي جديد است. اين است که تأکيد ميشود تکنولوژي در ذات خود يک فرهنگ را به همراه ميآورد و نبايد آن را به عنوان يک ابزار صِرف نگريست. تکنيک بي اسارت وقتي زندگي ديني مورد غفلت قرار گيرد، فرهنگ فزونخواهي تکنيک به راحتي در زندگيها جا باز ميکند. در زندگي ديني دائماً توجه قلبي مؤمنين به هدف مقدس توحيدي معطوف است و لذا با هر نوع فزونخواهي که قلب را از معبود حقيقي منصرف ميکند مبارزه ميشود و به سادگي و قناعت که بستر هرچه بيشتر مأنوسشدن با خدا است، توجه ميشود. در چنين شرايطي ابزارها در خدمت انسان هستند و بدون آن که انسانها اسير تکنيک شوند از آن استفاده ميکنند. وقتي قرآن ميفرمايد: «وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ وَمِن رِّبَاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدْوَّ اللّهِ وَعَدُوَّكُمْ»؛4 و هرچه در توان داريد از نيرو و اسبهاى آماده بسيج كنيد تا دشمن خدا و دشمن خودتان را بترسانيد. در واقع ما را تشويق ميفرمايد از ابزارهاي مناسبي که بتوان دشمن را شکست داد استفاده کرد ولي با همان رويکردي که هدفِ تهيهي وسايل جنگي بايد مشخص باشد تا به جاي آن که ما اسير وسايل پيچيده جنگي شويم آنها در اختيار ما باشند. غفلت از اين موضوع موجب شد تا شاه ايران اسلحههايي بخرد که نيروهاي ارتش نميتوانستند از آنها استفاده کنند و مستشاران آمريکايي دائماً بايد در ايران باشند و آنها را به کار گيرند، و لذا هر جا آمريکا ميخواست آن اسلحهها به کار گرفته ميشدند و عملاً آن اسلحههاي پيچيده براي ما به اندازه يک تفنگ عادي کارايي نداشت چون در دست مستشاران آمريکايي بود. و هم اکنون همين قاعده در بسياري از کشورهاي جهان سوم جريان دارد، در حالي که قرآن به ما توصيه ميکند اسلحه و توانائيهايي به دست بياوريد که قدرت ترساندن دشمنانتان را داشته باشد. ولي روحيهي داشتن اسلحه پيشرفتهتر که در شاه ايران و ساير مشاوران غربزده او حاکم بود موجب شد که با تکنولوژي مدرنتر اسارت بيشتر براي ما به بار آيد. ما بايد به دنبال تکنيک بياسارت باشيم، در اين حالت است که ديگر موضوع مدرن بودن يا نبودنْ ذهن ما را مشغول نميکند و به نتيجهگيري در راستاي هدفي که داريم ميانديشيم، نه به توانايي تکنيک پيچيدهي در دست مستشاران خارجي. در دفاع مقدسِ هشت ساله ثابت شد يک «ژ- 3» در دست نيروهاي متعهد بسيجي بيشتر از اسلحههاي پيشرفته در دست دشمن کارآيي دارد. با قناعت و در عين استفاده از تکنيکِ مناسب ميتوان از اسارت تکنيکها آزاد شد. در مسائل علمي نهايت تلاش را بايد کرد و در رشد فرهنگ جامعه نيز بايد همتِ دو چندان نمود تا گرفتار اسارت تکنيکها نشويم و تحريمهاي دنياي غرب تهديدي براي ادامه زندگي ديني ما نباشد. وقتي سرعت به خودي خود هدف شد حکمت بيرنگ ميشود و آن چيز که بشر را آرام ميکند نه سرعت بيشتر است و نه داشتن دنياي بيشتر. تکنولوژي سرعت بيشتري را به بشر هديه کرد ولي به همان اندازه آرامش و وقار و حکمت را از بشر ربود. رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام ميفرمايند: «اَلْعَجَلَةُ مِنَ الشَّيطان وَ التَّأنِي مِنَ الله عَزَّوَ جَلَّ»؛5 عجله از شيطان است و تَأنّي و آرامش از طرف خداوند است. و لذا ميتوان گفت القائات شيطان در روح تکنولوژي بيتأثير نيست، به همين جهت انسان غربزده بهجاي ارتباط با طبيعت و تعامل با آن، براي اهداف وَهمي خود با حرص و سرعتِ هرچه بيشتر به تخريب طبيعت دامن ميزند. تکنيک بيحکمت روح تکنولوژي آنچنان مغرور قدرت و سرعت است که هرگز از حکمتِ لازم در رسيدن به اهداف خود استفاده نميکند. انسانها در آن فرهنگ به اين باور ميرسند که اگر آنچه خواستيم بسازيم، خراب شد دوباره و با سرعت بيشتر آن را ميسازيم و به همين جهت ضعف کارها در خرابکردن و دوبارهساختن پنهان ميشود، گويا چيزها را ميسازند تا خراب کنند و فرصت تفکر براي درست ساختن را از دست دادهاند. روحيه سرعت و تخريب وقتي از تخريب طبيعت به برخورد با انسانها سرايت کرد فضاي گرگمنشي دنياي مدرن را به همراه ميآورد که به راحتي به آنهايي که رقيب خود ميپندارند تهمت ميزنند و تا مرز نابودي آنها جلو ميروند. به اين جهت است که گفتهاند ماشينْ روح انساني را از انسان سلب کرده و قلب و روان او را ماشيني ميکند، گويا به جاي آن که ماشينْ کارکِرد انساني داشته باشد، بايد انسانها ماشين شوند و ماشيني فکر کنند و ماشيني عمل نمايند و تربيتي مناسب زندگي با ماشين پيدا کنند، نه تربيتي مناسب زندگي با انسانها، چون همه انسانها ماشين شدهاند. رمز نجات در توحيديشدن هر چه بيشتر انسانها است تا امکان گفتگو با خدا در روان انسانها فراهم شود و ظلمات زندگي با ماشين براي او منکشف گردد، وگرنه تربيت فرهنگي امروز جهان از ما و فرزندان ما ماشينهايي ميسازد که از انسانيت فقط نام آن را داريم، با اين که از اين نوع زندگي گلهمند خواهيم بود ولي سلطه تکنولوژي امکان برون رفت از اين نوع روابط را به کسي نميدهد مگر آن که حاکميت حکم خدا را جايگزين روح تکنولوژي نماييم. تولد انسان ناراضي مسلّم انسان غربي از ابتدا بنا نداشت با چنين زندگي و روحيهاي روبهرو شود، به طوري که نه ديني براي او بماند و نه انسانيتي، و سرنوشت او تماماً در دست تکنولوژي بيفتد، ولي بهگونهاي به تکنولوژي نگريستند و براي آن در زندگي خود جا باز کردند که حالا آن چيزي که بر روابط آنها حکومت ميکند تکنولوژي برتر است و همه انسانها بايد خود را براي زندگي با آن تنظيم و تربيت کنند. اين در حالي است که دين، بر اساس فطرت الهي، انسانها را تربيت ميکند و جلو ميبرد، و اين دو نوع تربيت با تمام تضادي که دارند در حال حاضر در روان انسانها به کشمکش آمدهاند، به طوري که اگر دل انسانها از فضاي تکنيکي فراري است، دست و پاي او در قبضهي فرهنگي است که تکنولوژي بر او تحميل کرده است. حاصل اين کشمکشها تولد انساني است که با همه تلاشي که صبح تا شام انجام ميدهد، از همه چيز ناراضي است، حتي از قهقهههاي مستانهاي که ميزند تا از نارضايتي خود فرار کند. اديان الهي هيچ بُعدي از ابعاد انسان را سرکوب نميکنند بلکه آنها را در جاي خود قرار ميدهند تا رشدي متعادل داشته باشند و احساسات انسانها گرفتار رشد سرطاني نشود. آموزههاي ديني با تربيت انسان متعادل و رشد همه جانبه، انساني ميسازد که در عين رشد عقلي و علمي، ابعاد قلبي و عاطفي او نيز رشد مناسب داشته باشد، تا در عين ساختن ابزارهاي مورد نياز با ابزارهاي غولآسا روبهرو نشود و با توجه به منابع محدود طبيعت با مصرف بيرويهي آن، طبيعت را - که بستر لطف خدا است- دچار بحران ننمايد، اساساً با توجه به رويکرد درستي که انسان ديني نسبت به طبيعت دارد هرگز در صدد ساختن ماشينهاي ويرانکنندهاي نيست که نظم طبيعت را بهکلي ويران کند. بلکه با شناخت ظرائف روح انسان و دقائق طبيعت، طوري عمل ميکند که در عين جلو بردن انسان در علم و در عين استفاده از طبيعت، نه انسانها يک بُعدي شوند و نه طبيعت تخريب گردد. وقتي نسبت به قدرت ماشينهاي غولآسا مغرور شديم ديگر فکر نميکنيم بر سر روان انسانها و نظم محيط زيست چه ميآيد، تصور ميکنيم با تکنولوژي برتر ميتوان خسارات وارده را جبران کرد. اين مثل آن است که فکر کنيم با خرابکردن کليهي يک شخص، ميتوان دستگاه دياليز به او بدهيم تا خسارت وارده جبران شود. غافل از آنکه انساني که مجبور است هر روز دياليز کند ديگر از بستر زندگي طبيعي محروم شده است. هر اندازه تکنولوژي موجود را با فرهنگي که به همراه دارد دقيقتر بررسي کنيم بيشتر معتقد ميشويم اگر مقصد و مقصود را خداوند قرار ندهيم، و براي زندگي خود اصل را عبوديت او ندانيم از همه ظرائف زندگي محروم ميشويم. بصيرتي که پيامبران علیه السلام بهدست آورده بودند موجب شد که ببينند طبيعت ظرفيت کاملي براي زندگي بشر دارد منتها به شرطي که بشر در قناعت زندگي کند و روحيه زيادهخواهي نفس امّاره را کنترل نمايد. طبيعت دستهاي گشاده و آغوش محبت خداوند است به سوي بشر تا بستر تعالي او به راحتي در اختيارش قرار گيرد. ولي وقتي بشر معني زندگي را گم کرد به جاي استفاده از طبيعت براي متعاليشدن، مصرفِ هرچه بيشترِ مواد خامِ طبيعت مقصد او خواهد شد، در اين صورت ديگر طبيعت تعامل خود را از بشر پس ميگيرد و بحرانها شروع ميشود. ساختن تکنولوژي غولآسا براي مصرف هرچه بيشتر طبيعت، ريشه در آن فکري داشت که متوجه نبود طبيعت را براي بشرِ قانع ساختهاند و نه براي بشر حريص و ناراضي. روحيهي انبياء الهي در رابطه با داشتن زندگي ساده و رعايت قناعت در مصرف، بدان جهت بود که متوجه قوانين طبيعت الهي بودند، و ميدانستند اگر انساني که با اندک تلاش ميتواند مايحتاج طبيعي خود را به دست آورد، از مرز نياز طبيعي پا را فراتر بگذارد، نه تنها مجبور است چندين برابرِ زندگي طبيعي تلاش کند، بلکه بايد براي به دست آوردن مازاد بر نيازش به جنگ طبيعت برود و نيازهاي وَهمي خود را از حلقوم آن بيرون بکشد و براي اين کار مجبور است تکنولوژيهاي غولآسا طراحي کند، به اميد آن که بر طبيعت غلبه کند، غافل از آن که با روبهرو شدن با بحران محيطزيست از زندگي طبيعي اوليه خود نيز محروم ميشود. حکومت ابزارها بر روان انسان پيامبران الهي به ما آموختند رمز و راز زندگي سالم در روي زمين سادگي و قناعت است، حال چه امکان مصرف بيشتر، داشته باشيم، چه نداشته باشيم. زيرا سادگي و قناعت غير از فقر و بخل است. سادگي و قناعت، آزادگي را به همراه دارد و روان انسان را به سوي هدفِ مهمِ خود رهنمون ميشود. هرکس نسبت به شرايطي که دارد بايد سادگي و قناعت را در همان شرايط و مخصوص آن شرايط رعايت کند، حال اگر با دوچرخه ميتوان امورات خود را طي کرد، تبديل دوچرخه به موتورسيکلت خروج از سادگي و قناعت است و به همان اندازه زندگي را پيچيده کرده است، همچنان که اگر کسي در شرايطي است که بايد امورات خود را با ماشين سواري انجام دهد نبايد به بهانه سادگي از دوچرخه استفاده کند و به همان اندازه از فعاليت مؤثر خود بکاهد. با اين همه مشکل بشرِ امروز عموماً تلاش براي داشتن آن چيزي است که براي امور خود بدان نياز ندارد، بيشتر به نَفْسِ داشتن مبتلا شده و عملاً وسايلاند که بر روان او حکومت ميکنند و زبانِ حالِ آنها اين است که تو بايد ما را داشته باشي، نه اين که نيازهاي منطقيش، او را به داشتن آن وسايل راهنمايي کرده باشد. شرايط نجات از اين معضل روحي رعايت سادگي و قناعت است، در چنين شرايطي چيزي را بايد داشت، که نه روان انسان را منحرف ميکند، و نه طبيعت را به بحران ميکشاند. تکنولوژي پيچيده علاوه بر آثار تخريبي که دارد، بر روح و روان بشر سوار ميشود و عملاً انسان را اسير خود ميکند و با دعوت از مستشاران غربي جهت استفاده از آن تکنولوژي، اسارت خود را پنهان ميکنيم ولي در عمل آن اسارت را محکمتر کردهايم. در زير زرق و برق استفاده از تکنولوژي برتر متوجه نميشويم چگونه فرهنگ خود را لگد مال ميکنيم و در آينده با نسلي روبرو ميشويم که هيچ تعهدي نسبت به فرهنگ ملي و ديني خود ندارد. به ما آموختهاند سادگي، آسودگي آفرين و قدرت بخشترين صفت است، چون انسانِ قدرتمند انساني است که در اسارت نيازهاي فراوان نباشد. توليد انبوه و مصرف زياد، هم خسارات روحي به بار ميآورد و هم محيط زيست را تخريب ميکند، با توجه به اين نکته اگر با نگاهي عالمانه به زندگي غربي بنگريم به جاي حسرت از آن زندگي، عبرت نصيب ما ميشود تا راهي را که آنها رفتند نرويم. وقتي رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام ميفرمايند: «بعد از من دنيايي به شما رو خواهد آورد که ايمان شما را ميخورد همانگونه که آتش هيزم را ميخورد»6 نشان ميدهد اگر نسبت به دنيا و ابزارهاي آن با فرهنگي خاص برخورد نکنيم به اسم پيشرفت جامعه خود را از صفاي ايماني محروم ميکنيم. اَنَس ميگويد: «خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله والسلام ذَاتَ يَوْمٍ عَلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ أَنْ يُذْهِبَ اللَّهُ عَنْهُ الْعَمَى وَ يَجْعَلَهُ بَصِيراً إِلَّا أَنَّهُ مَنْ رَغِبَ فِي الدُّنْيَا وَ طَالَ أَمَلُهُ فِيهَا أَعْمَى اللَّهُ قَلْبَهُ عَلَى قَدْرِ ذَلِكَ وَ مَنْ زَهِدَ فِي الدُّنْيَا وَ قَصَرَ أَمَلَهُ فِيهَا أَعْطَاهُ اللَّهُ عِلْماً بِغَيْرِ تَعَلُّمٍ وَ هُدًى بِغَيْرِ هِدَايَةٍ إِلَّا أَنَّهُ سَيَكُونُ بَعْدِي قَوْمٌ لَا يَسْتَقِيمُ لَهُمُ الْمُلْكُ إِلَّا بِالْقَتْلِ وَ التَّجَبُّرِ وَ لَا الْغِنَى إِلَّا بِالْفَخْرِ وَ الْبُخْلِ وَ لَا الْمَحَبَّةُ إِلَّا بِاتِّبَاعِ الْهَوَى أَلَا فَمَنْ أَدْرَكَ ذَلِكَ الزَّمَانَ مِنْكُمْ فَصَبَرَ عَلَى الْفَقْرِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْغِنَى وَ صَبَرَ عَلَى الْبَغْضَاءِ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْمَحَبَّةِ وَ صَبَرَ عَلَى الذُّلِّ وَ هُوَ يَقْدِرُ عَلَى الْعِزِّ لَا يُرِيدُ بِذَلِكَ إِلَّا وَجْهَ اللَّهِ أَعْطَاهُ اللَّهُ ثَوَابَ خَمْسِينَ صِدِّيقا»7 روزى پيامبر خدا صلی الله علیه و آله والسلام با اصحاب خود، بيرون رفتند، آن حضرت رو به آنها كرد و فرمود: كدام يك از شما حاضر است كه خداوند كوردلى او را از بين ببرد، و او را بينا و بصير گرداند؟ بدانيد كه هركس شيفته دنيا باشد، و آرزوى دراز داشته باشد به همان اندازه، او را كوردل مىسازد. و هر كه در دنيا پارسا بوده، آرزوى دراز نداشته باشد، خداوند بدون آموزش او را علم و آگاهى دهد، و بدون راهنمايى او را هدايت كند. آگاه باشيد كه پس از من گروهى بيايند كه سلطنت جز با كشتار و ستمكارى براى آنها فراهم نشود، و بدون خودخواهى و بخل، توانگر نشوند، و جز به دليل هواپرستى به يك ديگر محبت نكنند، بدانيد كه هركس از شما آن زمان را درك كند و بر تنگدستى بسازد، در حالى كه مىتوانسته است، توانگر شود و خصومت ديگران را تحمل كند، در حالى كه امكان محبّت بوده است، و بر ذلّت و خوارى بسازد، در صورتى كه مىتوانست، عزيز شود، و در اين كارها تنها رضاى خدا را در نظر داشته باشد، خداوند اجر و پاداش پنجاه تن از صدّيقين را به او مرحمت كند. و يا فرمودند: «فَوَ اللَّهِ مَا الْفَقْرُ أَخْشَى عَلَيْكُمْ وَ لَكِنِّي أَخْشَى عَلَيْكُمْ أَنْ تُبْسَطَ لَكُمُ الدُّنْيَا كَمَا بُسِطَتْ عَلَى مَنْ كَانَ قَبْلَكُمْ فَتَنَافَسُوهَا كَمَا تَنَافَسُوهَا وَ تُهْلِكَكُمْ كَمَا أَهْلَكَتْهُم»؛8 به خدا قسم من از تنگدستى براى شما نمىترسم، بلكه مىترسم از اين كه دست شما بر مال دنيا باز باشد، همان طورى كه مردمِ قبل از شما بودند، و شما در جمع آورى مال دنيا با هم- مانند پيشينيان- به رقابت برخيزيد، و شما را نيز مانند آنها به نابودى بكشاند. همچنانکه فرمودند: «دَعُوا الدُّنْيَا لِأَهْلِهَا فَمَنْ أَخَذَ مِنَ الدُّنْيَا فَوْقَ مَا يَكْفِيهِ أَخَذَ حَتْفَهُ وَ هُوَ لَا يَشْعُر»9 دنيا را به اهل دنيا واگذاريد، و هركس از دنيا بيش از مقدار نيازش برداشت كند، ناخودآگاه دست به نابودى خود زده است. و نيز فرمودند: «سَيَأْتِي بَعْدَكُمْ قَوْمٌ يَأْكُلُونَ أَطَائِبَ الدُّنْيَا وَ أَلْوَانَهَا وَ يَنْكِحُونَ أَجْمَلَ النِّسَاءِ وَ أَلْوَانَهَا وَ يَلْبَسُونَ أَلْيَنَ الثِّيَابِ وَ أَلْوَانَهَا وَ يَرْكَبُونَ فُرَّهَ الْخَيْلِ وَ أَلْوَانَهَا لَهُمْ بُطُونٌ مِنَ الْقَلِيلِ لَا تَشْبَعُ وَ أَنْفُسٌ بِالْكَثِيرِ لَا تَقْنَعُ عَاكِفِينَ عَلَى الدُّنْيَا يَغْدُونَ وَ يَرُوحُونَ إِلَيْهَا اتَّخَذُوهَا آلِهَةً مِنْ دُونِ إِلَهِهِمْ وَ رَبّاً دُونَ رَبِّهِمْ إِلَى أَمْرِهِمْ يَنْتَهُونَ وَ هَوَاهُمْ يَتَّبِعُونَ فَعَزِيمَةٌ مِنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ لَازِمَةٌ لِمَنْ أَدْرَكَهُ ذَلِكَ الزَّمَانُ مَنْ عَقَّبَ عَقِبَكُمْ وَ خَلَّفَ خَلَفَكُمْ أَنْ لَا يُسَلِّمَ عَلَيْهِمْ وَ لَا يَعُودَ مَرْضَاهُمْ وَ لَا يَتْبَعَ جَنَائِزَهُمْ وَ لَا يُوَقِّرَ كَبِيرَهُمْ فَمَنْ يَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَدْ أَعَانَ عَلَى هَدْمِ الْإِسْلَام».10 بعد از شما گروهى خواهند آمد كه انواع غذاهاى لذيذ را بخورند و با زيباترين زنان از طوايف مختلف ازدواج كنند و نرمترين لباسها را از انواع گوناگون آنها بپوشند و بر تندروترين اسبها از انواع مختلف آنها سوار شوند، شكمهايى دارند كه با اندك سير نگردد و نفسهايشان به زياد هم قانع نيست، در حالى كه دنيا را مأواى خود قرار داده و راحتى را در آن مىجويند، دنيا را پروردگار خود شمارند نه پروردگار جهان را، از انجام فرمان خدا خوددارى، و از هواى نفس پيروى كنند، بنا بر اينْ فرضِ مؤكّد از جانب محمدبنعبدالله صلی الله علیه و آله والسلامبر كسانى كه آن زمان را- از نسلها و فرزندان فرزندان- درك مىكنند اين است كه؛ بر آن گروه سلام ندهند، از مريضهايشان عيادت نكنند، و از جنازههايشان تشييع نكنند و بزرگانشان را احترام نكنند، و هركس اين كارها را بكند، بر نابودى اسلام كمك كرده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام در راستاي قناعت به بعضي از اصحاب ميفرمايند: «كُنْ وَرِعاً تَكُنْ أَعْبَدَ النَّاسِ وَ كُنْ قَنِعاً تَكُنْ أَشْكَرَ النَّاسِ وَ أَحِبَّ لِلنَّاسِ مَا تُحِبُّ لِنَفْسِكَ تَكُنْ مُؤْمِناً»11 با ورع باش كه عابدترين مردم باشى، قانع باش كه سپاسگزارترين خلق باشى، هر چه را كه براى خويش دوست دارى همان را براى مردم دوست داشته باش تا مؤمن باشى. آنچه در جمعبندي ميتوان گفت اين است که در حدّ نياز منطقي بايد تلاش کرد ولي بايد مواظب بود روح دنيا دوستي و حرص که فرهنگ غربي گرفتار آن است و تکنولوژي ناخودآگاه چنين روحيهاي با خود ميآورد، بر ما حاکم نشود و راهکار نجات از آن روحيه همان نکتهاي است که در حين بحث گذشت و آن توجه به توحيد و گزينش تکنولوژي بر اساس هدف توحيدي است. در عيني که فرار از تکنولوژي را نيز چارهي کار نميدانيم ولي در اسارت تکنولوژي قرارگرفتن را هم خسارت بزرگي ميشناسيم. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» جلسه سوم انسان پيشرفته، ابزار پيشرفته! بسم الله الرحمن الرحيم «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛1 آنچه شما بهجاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند. توحيد؛ عامل رهايي از وَهم حضرت يوسف علیه السلام در آيه فوق بينش توحيدي را تبيين فرمودند و روشن کردند علت سرگرداني ملتها در پرستيدن چيزهايي است که با خيالات خود ساخته و پرداختهاند و اسمهايي است که خودشان بر آنها گذاردهاند بدون آن که هيچ حقيقت و واقعيتي داشته باشند، و لذا از طريق پرستيدن آنها به گرد اهداف وَهمي خود ميگردند، زيرا واقعيت مطلق مربوط به «واحد قهار» است و هر چيزي هم که واقعيت دارد پرتو نور وجود حضرت ربالعالمين است، و چيزي در عرض وجود خداوند نيست تا بتوان به عنوان وجودي مستقل از کمالات آن بهرهمند شد، حال چه آن چيز بت باشد و چه پول و ثروت و چه تکنولوژي و مدرنترين ابزار، هيچ کدام نميتوانند جاي معبود يگانه عالم هستي را بگيرند. و در جلسات گذشته تا اندازهاي روشن شد که يکي از خصوصيات فرهنگ غربي شأن خداييدادن به تکنولوژي است. با توجه به تذکرات قرآن نسبت به روانکاوي تمدنهاي گرفتار بتپرستي ميتوان فهميد اگر معبودهاي وَهمي را جاي خداي حقيقي قرار داديم با همان سر گرداني روبهرو ميشويم که جهانِ امروز از طريق هدفقراردادن مدرنترين تکنولوژي براي خود بهوجود آورده است، انسان متجدد هر روز به دنبال مدرنترين ابزار است و هيچ وقت هم ارضاء نميشود و حضرت يوسف علیه السلام با مخاطب قراردادن آن دو زنداني به همين نکته اشاره فرمودند که: «يَا صَاحِبَيِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»؛2 آيا معبودها و ربهاي متفرق بهتر و نتيجهبخشاند يا خداي واحد قهار؟ وقتي دلِ انسان در گرو اهداف متعددي قرار گرفت که به هدفي واحد و متعالي ختم نميشوند عملاً با زندگي پراکندهاي روبهروست که هيچ مقصدي در آن نيست و اين همان روبهروشدن با بيثمري مطلق است. در مقابل اهداف پراکنده، حيات توحيدي است که: «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ که يک زندگي و راه و رسم پايدارِ ماندني غير پراکنده است. ما موقعي تأثير و برکات زندگي توحيدي را ميفهميم که متوجه باشيم زندگي غير توحيدي چگونه ملتها و خانوادهها را ويران و مضمحل کرده است و اگر خداوند چنين بصيرتي را به ملتي داد، معلوم است سينهي آن ملت را براي فهم توحيد گشوده است. وقتي هدف مقدسي در منظر انسان قرار گرفت که اولاً: واقعي است و نه وَهمي، ثانياً: کامل است نه ناقص، ميتواند جايگاه هر چيزي را در زندگي خود درست تعيين کند و ديگر فريب زرق و برق ابزارهاي پيشرفتهي دنيا را نخورد. مثلاً وقتي مقصد شما تهران است هرگز زيبائيهاي ماشيني که ميخواهد به شيراز برود موجب نميشود که شما سوار آن شويد، ولي وقتي ماشيني پيدا شد که ميخواهد به تهران برود، اگر هم به زيبايي ماشيني که به شيراز ميرود نباشد، باز سوار ميشويد تا به مقصد خود برسيد، چون هدف شما مشخص است و تنها ابزاري براي شما ارزش دارد که شما را در رسيدن به هدف کمک کند. ولي اگر هدف خاصي نداشته باشيد هر پيشنهادي را ميپذيريد در حدّي که صِرف آن که اين ماشين زيباتر است براي شما پذيرفتني است حالا کجا ميخواهد برود براي شما مهم نيست، چون هدف مهمي را دنبال نميکنيد. امروز تکنولوژي با انواع شکلها و صورتها چنين بلايي را بر سر جوامع غير توحيدي آورده است و لذا عنان زندگي آنها را به دست گرفته و آنها را هر جا که ميخواهد ميبرد. به اسم تکامل در ابزار معني زندگي عوض ميشود و ملّتي کامل است که مدرنترين ابزار را داشته باشد، هرچند از نظر فضائل اخلاقي در پايينترين درجه قرار گيرد چون ملاک، کمال ابزار مدرن است و ديگر هيچ. وقتي قرب الهي مقصد شد و به عنوان يک هدف واقعي مدّ نظر ما قرار گرفت، فقط به وسايلي نظر داريم که ما را به هدف واقعي سوق ميدهند و در اين صورت وسايل وَهمي و وَهمزا در زندگي ما نقشآفرين نيستند و به خوبي متوجه وَهمي بودن آنها ميشويم. چون هدفي واقعي مدّ نظر ما است و کمالات غير واقعي و وَهمي نميتوانند ما را به آن هدف برسانند. قرآن ميفرمايد: «وَمَا أُوتِيتُم مِّن شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَزِينَتُهَا وَمَا عِندَ اللَّهِ خَيْرٌ وَأَبْقَى أَفَلَا تَعْقِلُونَ»؛3 و هر آنچه به شما داده شده است كالاى زندگى دنيا و زيور آن است وآنچه پيش خداست بهتر و پايدارتر است آيا نمىانديشيد. علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» در تفسير اين آيه ميفرمايند: آنچه از متاع زندگي دنيا به شما داده شده متاع زندگي دنيا و زينت آن است و زندگي دنيايي آنها را زينت داده يعني همان زندگي زودگذر به اينها ارزش داده است، در حاليکه آنچه نزد خداست و در اثر هدايت الهي به دست ميآوريد داراي نتيجه پايدار است. اگر از وَهمي که در اثر مقصدگرفتن زندگي دنيايي بهدست آمده، آزاد شويد و تعقل کنيد متوجه اين حقيقت بزرگ ميشويد. نه اين ابزارهاي به ظاهر زيبا براي شما پايدار است و نه نياز شما به آنها جاودانه است. شما در زندگي دنيايي براساس نيازهاي اين زندگي ابزارهايي را بر ميگزينيد تا بتوانيد زندگي کنيد ولي در قيامت و در آن شرايط جديد نيازهاي ديگري داريد که اين ابزارها نميتوانند آنها را برآورده سازند، مضافاً اينکه زيبائيهاي آنها به جهت زندگي دنيايي است. حال اگر وسايل ارتباط با خدا را در شخصيت خود شکل نداده باشيد و از طريق عبادات و معارف ديني شرايط قرب به مقصد اصلي را براي خود فراهم نکرده باشيد در بيهويتي آزاردهندهاي قرار خواهيد گرفت که صورت بيروني آن همان جهنمي است که قرآن در وصف اهلِ آن ميفرمايد: «لَا يَمُوتُ فِيهَا وَلَا يَحْيَى»؛4 نه شرايط مردن در آن فراهم است و نه امکان زندگي. زيرا از ابتدا در دنيا به هدفي مقدس و پايدار دل نبستيم، در حاليکه فطرت و جان ما در طلب حقيقتي پايدار و متعالي است، با اين حال اهداف وَهمي روح و روانِ بسياري از انسانها را تحت تأثير خود قرار داده و زمينه تأثيرِ فرهنگ وَهمزده غربي را در خود فراهم آوردهاند. در ادامه فرمود: «وَ مَا عِنْدَاللّه خَيرٌ وَ اَبْقَي»؛ آنچه نزد خدا است با ثمر و واقعي است و ميتوان از آن در راستاي به ثمر رساندن زندگي بهرههاي فراوان برد، نه ابزارهايي که تنها، شما را به اهداف دنيايي ميرساند، و در نهايت ناپايداري و بيثمري خواهد داشت. حال اگر جهت زندگي انسان آخرتي شد و نظر جان خود را به حقايق پايدار ابدي انداخت، ديگر آنچه براي زندگي دنيايي زينت است نميتواند براي او جذاب باشد و او را فريب دهد. همچنان که شعار «دوره حرفهاي ديني گذشته است» براي چنين انسانهايي تأثيرگذار نيست، چون بحث از اصيلترين بُعد انسان يعني هدف ابدي او در ميان است و لذا اگر دوره همه چيز بگذرد دوره اين حرف نميگذرد. آفات اهداف ناپايدار فرهنگ مدرنيته گرفتار اهدافي شده که به واقع دائماً گذرا است و لذا ساير زندگيها را نيز از همان ديدگاه مينگرد و به جاي مطالعه بر روي حقيقتِ سخن انبياء با اتهام آن که اين حرفها گذرا و حرفهاي آخوندها است عملاً فرورفتن خود را در ظلماتي که براي خود ساخته عميقتر ميکند و سعي ميکند فضايي بسازد که حق و باطل در هم بريزد و سياهي بطلان فرهنگ مدرنيته آشکار نگردد. ابتدا تاريخ را طوري تفسير کردند که تکامل بشري به معني تکامل در ابزارِ توليد تلقي شد و تاريخ تمدن به عصر سنگ و مفرغ و مس و آهن و ... تقسيم شد، گفتند عصر حجر يعني عصري که انسان ابزارش را از سنگ ميساخته و انسان عصر مفرغ، از او پيشرفتهتر است، زيرا ابزار توليدش از سنگ به مفرغ تکامل يافته. در اين تحليلِ بيپايه اولا: هر ملّتي هراندازه هم فرومايه باشد همينکه ابزار توليدش پيشرفتهتر از ملت قبلي است، کاملتر است، حتي اگر آن ملت قوم لوط باشد با آنهمه رذائل اخلاقي، و هر ملّتي که ابزار توليدش مربوط به گذشته است غير کامل است، هرچند پيامبر خدا يعني حضرت آدم علیه السلام باشد. اگر بخواهيم شرايط تاريخي خود را درست بشناسيم و بهاصطلاح بفهميم در کجاي تاريخ هستيم و رسالت خود را در حال حاضر درست تشخيص دهيم و راه برون رفت از معضلات برايمان گشوده شود و به عبارت ديگر اگر بخواهيم زيبائيها و زشتيهاي حقيقي را از زيبائيها و زشتيهاي وَهمي درست تشخيص دهيم يک راه بيشتر نداريم و آن اينکه هدف زندگي را توحيدي و الهي کنيم و با تمام وجود نظر به آن يگانه مطلق که نور سماوات و ارض است بيندازيم تا جايگاه خود و جايگاه همه چيز درست روشن شود. با نگاه توحيدي نيازهاي حقيقي از نيازهاي کاذب جدا ميشود و زينتهاي وَهمي از زينتهاي حقيقي تفکيک ميگردد و عمر و انرژي ما صرف نيازهاي کاذب و زينتهاي وَهمي نميشود که پس از مدتي با پوچي خود روبرو شويم و گرفتار لااباليگري فکري گرديم و سرنوشت خود را به هرچه پيش آمد بسپاريم. اراده عمومي مردمان در فرهنگ غربي ابتدا به اين نتيجه رسيد که راه زمين از آسمان بريده است و خدا با بشر گفتگويي ندارد و ما بايد امور خود را با عقل بشري يا مکتب «راسيوناليسم» سر و سامان دهيم و به اين اميد از قرن پانزدهم به بعد زندگي را شروع کرد و با تکيه بر عقل بشري، جلو آمد و تمدن جديد را شکل داد ولي چند قرني نگذشت که طليعه ناکامي آن فکر و فرهنگ ظاهر گشت. ابتدا بسيار تلاش کرد شکست را باور نکند ولي فاجعه بزرگتر از آن بود که بتوان ناديده گرفت. حال با روح و روحيهاي به سر ميبرد که سرنوشت خود را به هر چه پيش آيد سپرده است، بدون هيچ اميدي به آينده. غافل از اين که ناکامياش را بايد در انصراف از نظر به توحيد حق جستجو کند تا سروش الهي در روح او بدمد که «اِنَّ اللّهَ لاَ يضِيعُ اَجْرَ الْمُحْسِنِين»؛5 خداوند اجر نيکوکاران، يعني مؤمنيني را که عمل صالح انجام ميدهند، ضايع نميکند تا پس از مدتي با ناکامي برنامهها روبهرو شوند. وقتي هدف ملّتي واقعيترين واقعيات، يعني خداي هستيبخش شد، کوچکترين حرکتي که به آن واقعيت مطلق متصل شد، پايدار ميماند. به گفته الکساندر سولژ نيستين: «تمايلِ مدامِ افزونطلبي و دستيابي به زندگي بهتر و کوشش در راه آن، سيماي بسياري از انسانهاي غربي را آکنده از نگراني و حتي يأس و سر خوردگي ساخته است... امروزه رفاه در جوامع غربي به تدريج نقاب مهلک خود را از چهره بر ميگيرد... اگر انسان فقط زاده شده است که خوش باشد، پس به دنيا نيامده است که بميرد، ولي از آن جا که جسمش محکوم به فنا است، پس بايد بيشتر وظيفهاي معنوي داشته باشد تا فرو رفتن در زندگي روزمرّه».6 اگر جايگاه دنيايي خود را در يک نگاه توحيدي درست تعريف کنيم در انتخابهاي زندگي فريب نخواهيم خورد. مسلّم است که ما در اين دنيا آمدهايم تا استعدادهاي قرب به خدا را از حالت بالقوه به حالت بالفعل در آوريم و خود را شايسته زندگي در ابديتي بکنيم که ما هستيم و تجليات اسماء الهي، به زبان ديگر ما در دنيا آمدهايم تا قيامتي شويم و چنين مورد خطاب قرار گيريم که «يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَّرْضِيَّةً * فَادْخُلِي فِي عِبَادِي* وَادْخُلِي جَنَّتِي»؛7 اي نفسي که نسبت به پروردگار خود به مقام اطمينان و آرامش رسيدهاي، در حالي که خدا از تو راضي است و تو از او، به سوي پروردگارت برگرد، داخل شو در زمرهي بندگان خاص من، داخل شو در جنت مخصوص من. و از طريق اين خطاب تا ابد در زير پرتو انوار الهي در عاليترين بقاء، سرمست کمال باشيم. پس دنيا مقصد نيست ولي زمينه تعالي هست، مثل نَفس کودکي که در رحم مادرْ خود را آماده زندگي بيرون از رحم ميکند، براي خود ريه و چشم و معده ميسازد که در بيرون از رحم از هوا استفاده کند و چيزها را ببيند و غذاها را هضم کند، وگرنه با خروج از رحم نميتواند ادامه حيات دهد، اگر قلبِ خود را در دوران جنيني تکميل و آماده نکند در اولين ساعات زندگي بيرون از رحم ميميرد. همين طور سختيهاي بعد از زندگي دنيايي براي کسي که دنيا را مقصد گرفت و خود را آماده شرايط ابدي نکرد به صورت جهنم و فشارهاي مربوطه ظهور ميکند، آن هم سختيها و فشارهاي ابدي، در موطني داراي قرار و ثبات. عالم ماده طبق برهان حرکت جوهري سراسر حرکت و تبديلِ قوه به فعل است، بر عکسِ عالم قيامت که موطن فعليت و ثبات است، پس عالم قيامت تنها جايي است که ميتواند مقصد باشد، چون تغيير در آنجا نيست که اگر آن را مقصد گرفتي از دستت برود. وقتي روشن شد جهان ماده عين سير به سوي مقصد است و خودش مقصد نيست، برعکسِ نظام غيب که ميتواند مقصد باشد روشن ميشود که مقصد ما قيامت است و براي قيامتي شدن به اين دنيا آمدهايم، حال اگر دنيا که بايد وسيله سير به سوي هدف باشد خودش مقصد شد همه چيز وارونه ميشود و هر انتخابي که انجام دهيم انتخابي معکوس خواهد بود و نتيجه معکوس بهبار ميآورد، آنچه فکر ميکنيم زيبايي است زشتي است و آنچه فکر ميکنيم عامل آرامش است وسيله ناآرامي ميشود. به همين جهت گفتهاند: «غرب همواره ناآرام و ناراضي است، سعي ميکند به استثناها امکانِ وجود بدهد و به همان اندازه بايد براي حفظ آن انرژي صرف کند» چون هدف اصلي را که در ثبات و قرار است، رها کرده و با هدفقراردادن مدرنترين تکنولوژي، همهچيز را وارونه ميبيند و از اين نکته غافل است که بشر هميشه بيش از آن که مشکل بيروني داشته باشد مشکل دروني دارد. در حالي که انسان با نظر به غيب و پايداري و ثبات آن عالم ديگر به راحتي مفتون مدرنترين تکنولوژي نخواهد شد و در فضاي حضور در محضر حق، بررسي کند که اين زندگي چه نوع تکنولوژي را اقتضا ميکند. حقيقت و مجاز وقتي توانستيم با نظر به هدف واقعي و حقيقي، اعتبار و مجاز را از حقيقت باز شناسيم، ميفهميم چگونه از اعتباريات استفاده کنيم و آنها را حقيقت نپنداريم. عموماً زندگي زميني داراي دو جنبه «حقيقت» و «مجاز» است، مجاز يا اعتبار آن جنبههايي از زندگي است که در راستاي ارتباط با بقيه و يا نياز به بقيه ايجاد ميشود، مثل پدر بودن بنده که در راستاي فرزندانم معني دارد، در حالي که اگر بنده فرزندي نداشتم پدر بودن من هم معني نداشت، يا مثل قدرتمندبودن فلان آقا که در راستاي سنگينبودن پديدهها معني ميدهد، حال در قيامت که به اين معني سنگيني نداريم، پس قدرتمندبودن او هم بيمعني ميشود، همچنانکه ثروتمندبودن ثروتمندان در جايي معني ميدهد که کالاها را در ازاء پول به افراد ميدهند. همه اين عنوانها مثل پدربودن يا قدرتمندبودن و يا ثروتمندبودن و بسياري ديگر از اين قبيل عنوانها به خودي خود حقيقتي در خارج ندارند و در راستاي ارتباط با غير حاصل ميشوند و به عبارت ديگر واقعيتي در خارج نيستند. پدربودن بنده غير از موجودبودن بنده است، با تولد فرزندانم به موجوديت من چيزي اضافه نميشود ولي در ذهنْ نسبتي بين من و آن کودک پديد ميآيد که آن نسبت را تحت عنوان «پدر» بودنِ بنده ميشناسند و اين قاعدهي همه عنوانهاي اعتباري است. بر عکس عنوانهاي حقيقي که واقعاً در خارجِ از ذهن ما موجوديت دارند، و آن موجوديت جدا از هر نسبتي موجود است و با خلقت الهي واقع و موجود ميشود. عنوانهايي اعتباري با ظهور قيامت تماماً رخت بر ميبندند و هيچ ميشوند.8 هم اکنون نيز به همان اندازه که نظرمان به هدف حقيقي يعني خداوند باشد، متوجه مجاز بودن اعتباريات خواهيم شد و در عين استفاده از آنها، آنها را حقيقي نميدانيم بلکه وسايلي جهت رفع نيازهاي زندگي بهشمار ميآوريم که البته اين موضوع در مورد اهل دنيا درست بر عکس است، به طوري که دنيا و وسايل دنيايي و عنوانهاي دنيايي را به جدّ حقيقي ميپندارند و خدا و قيامت را ساخته ذهن انسانها ميدانند و چون از اين دنيا به آن دنيا منتقل شدند تمام وجودشان به بحران ميافتد، با شرايطي روبهرو ميشوند که بيش از آن توان تصور آنرا هم نداشتهاند. کافي است انسان نگاه خود را توحيدي کند تا تمام حرصهاي اهل دنيا از جانش فرو ريزد. غرب تلاش کرد با غفلت از غيب و قيامت، مرگ را بميراند و در عمل آن عالم را ناديده بگيرد، در نتيجه همه زندگياش در پاي فرار از مرگ، نابود شد. با ساخت تکنولوژيهاي مهيب خواست با مرگ مقابله کند و در نتيجه با مرگي سختتر روبهرو شد که با يک بمب خوشهاي هزاران نفر به کام مرگ رفتند، و در جنگ جهاني دوم بيش از چهل ميليون از مردم اروپا با همين تکنولوژي به کام مرگ فرستاده شدند. «جامعهاي که به دستورات انبياء پشت کرد و خواست صِرفاً با قوانين بشري خود را اداره کند، بدون آن که به اهداف والاتري بينديشد، نميتواند از تمام امکاناتي که براي بشر گذاردهاند استفاده کند و در نتيجه فاجعه ميآفريند.» زيرا مجاز را به جاي حقيقت گذاشت و ايمان و عمل مناسب ايمان - يعني عمل صالح- را از صحنه زندگي خارج کرد. سنّت بحران شکوه قاروني وقتي مجاز را حقيقت بپنداريم روحيهاي پيدا ميکنيم که حسرت زندگي قاروني را خواهيم خورد و قرآن در وصف چنين روحيهاي ميفرمايد: «فَخَرَجَ عَلَى قَوْمِهِ فِي زِينَتِهِ قَالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَيَاةَ الدُّنيَا يَا لَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِيَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ»؛9 چون قارون با آن همه ثروت و خَدَم و حشم به ميان جمع مردم آمد آنهايي که زندگي دنيايي برايشان اصالت داشت آرزو کردند اي کاش ما هم مانند آنچه به قارون داده شد داشتيم که او در بهرهمندي بزرگي است. «وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَيْلَكُمْ ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا وَلَا يُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُونَ»؛10 انديشمندان واقعي به آنها گفتند واي بر شما! بهرهاي که ميتوان از بندگي خدا برد بسيار بهتر و مفيدتر است براي کساني که اهل ايمان و عمل صالح باشند، البته اين توفيق و بصيرت را به کساني ميدهند که در دينداري پايدار و شکيبا باشند «فَخَسَفْنَا بِهِ وَبِدَارِهِ الْأَرْضَ فَمَا كَانَ لَهُ مِن فِئَةٍ يَنصُرُونَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَمَا كَانَ مِنَ المُنتَصِرِينَ»؛11 تا اينکه خداوند او و همه ثروتش را در زمين فرو برد، در حالي که با آن همه يار و ياور هيچ کمکي نتوانستند به او بکنند و خدا هم به او کمکي نکرد. سنت فروريختن شکوه زندگي قاروني، سنتي لايتغير است و اگر هوشيار باشيم به جاي حسرت از زندگي غربي بايد عبرت گرفت که چگونه غفلت از معبودِ حقيقي، ملتي را به نابودي نزديک و نزديکتر ميکند. در آيات فوق ملاحظه فرموديد که مردم معمولي حسرت شکوه قارون را ميخوردند ولي اهل ايمان در اوج قدرت و شکوه قاروني متوجه ارزش و عظمت چيز ديگري بودند و حرفشان آن بود که «ثَوَابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِّمَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا»؛ آن بهرهاي که براي مؤمنين از طرف خدا ميرسد فايده دارد. قرآن در ادامه ميفرمايد: «وَأَصْبَحَ الَّذِينَ تَمَنَّوْا مَكَانَهُ بِالْأَمْسِ يَقُولُونَ وَيْكَأَنَّ اللَّهَ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ وَيَقْدِرُ لَوْلَا أَن مَّنَّ اللَّهُ عَلَيْنَا لَخَسَفَ بِنَا وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ»؛12 پس از نابودي ثروت و شکوه قارون تازه آن عدهاي که حسرت او را ميخوردند به هوش آمدند که واي! گويا خدا ميداند به چه کسي چه اندازه از ثروت بدهد و اگر به ما چون قارون ثروت داده بود با اين روحيه غير ايماني، ما هم طعمه زمين ميشديم، واي که انگار کافران به نتيجهي تلاش خود نميرسند. جالب است با اين که با چشمان خود بيثمري زندگي دنيايي را ديدهاند باز تماماً قلبشان تصديق نميکند و لذا ميگويند گويا و انگار چنين و چنان است. يک نگاه به روابط امروز دنيا کافي است تا ما متوجه شويم عمر بشر چگونه دارد صرف گشودن گرههايي ميشود که تکنولوژي پديد آورده است، حال بايد پرسيد چه کسي بايد گرههاي روح و روان انسان را بگشايد؟ فرهنگ غربي تمام فرصتي که انسان بايد خود را احياء کند صرف تکنولوژي و گشودن گرههاي ناشي از تکنولوژي کرد. داند او خاصيت هر جوهري* در بيان جوهر خود چون خري قيمت هر کاله داني که چيست* قيمت خود را نداند ابلهي است در فرهنگ غربي به جاي آن که افق حيات انسانها يافتن استعدادهاي روحاني آنها باشد و اين که متوجه شوند چگونه پنجرهي دل را به راههاي بيکرانه معنويت بگشايند، افق حيات خود را به سوي صورتهاي مدرنتر تکنولوژي قرار دادهاند و ناخودآگاه بر هرچه بينتيجهترکردن زندگي حقيقي اصرار ميورزند. در حالي که ظرفيت طبيعت طوري براي همه انسانها آماده شده که با قناعت و سادگي ميتوانند از آن استفاده کنند و چنين روحيهاي در بشر ظهور نخواهد کرد مگر با جهتگيري توحيدي و سيردادن روح به سوي عالم معنويت. وگرنه روحِ فزونخواهي حاکم بر تکنولوژي هر روز ما را با بحراني جديد روبرو ميکند که بايد همه فرصت خود را در گشودن گرههاي آن بحران صرف نمائيم و باز بحراني ديگر و باز فرصتسوزي ديگر. ظرفيت طبيعت به تعبير قرآن روح اهل کفر روح افتخار بر اسراف است «يَقُولُ أَهْلَكْتُ مَالًا لُّبَدًا»؛13 ميگويد من مال زيادي را از بين ميبرم. و اين نوع مصرفزدگي را شاخصه رشد نشان ميدهند تا حيات تکنولوژي فزونخواه ادامه يابد، در حاليکه شاخصه حيات ديني «قناعت» است و «سادگي». روح حاکم بر تکنولوژي و ريخت و پاشهاي فرهنگ غربي به جهت امکاناتي است که با استعمار ساير ملل و چپاول ثروت ملتها برايشان پيش آمد و چنانچه ساير ملل تحت تأثير مصرفزدگي غربي قرار نميگرفتند و «قناعت» و «سادگي» را انتخاب ميکردند مسلّم تمام شکوه ظاهري غرب فرو ميريخت. و امروز هم نجات ملتها از ظلمات مدرنيته را بايد در آموزههاي ديني دنبال کرد و با برنامهريزي مناسب و با توجه به اين که طبيعت ظرفيت اسرافکاريها را ندارد، آينده را از آنِ خود کرد و شرايط عبور از فرهنگ مدرنيته به سوي تمدن اسلامي را پديد آورد. رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام ميفرمايند: «اگر کسي براي غسلکردن بيش از يک صاع - حدود سه کيلو- آب مصرف کرد خلاف سنت من عمل کرده.»؛14 از اين روايت بر ميآيد که روح انسانِ موحد اجازه نميدهد مصرفزدگي بر زندگياش حاکم باشد، حال چه توليدش بيش از مصرفش باشد و چه نباشد. چه در منطقهاي زندگي کند که داراي آب فراوان باشد و چه در منطقه خشک و کويري زندگي کند. مصرف زياد روح را ميميراند و انسان را گرفتار مصرفزدگي ميکند، مضافاً اينکه طبيعت ظرفيت اسرافکاري در هيچچيزي را ندارد.15 اگر فرهنگ غرب در ظاهر برنامهريزي دارد ولي برنامهريزي آن فرهنگ براي تخريب طبيعت و استعمار و چپاول ساير ملل بوده و اين برنامهريزي آن چيزي نيست که بتواند ملّتي را نجات دهد، چيزي نميگذرد که آرامآرام صداي شکستن استخوانهاي آن تمدن به گوش خواهد رسيد. سنت الهي چنين است که اسراف و ظلم، عامل بيثمري و اضمحلال خواهد بود و از طرف ديگر تا هوسهاي انسانها به کمک دين الهي در کنترل نيايد، اسرافْ روز به روز گستردهتر ميشود تا به سقوط انتهايي ختم شود، و چون اميدي به بازگشت به دين در کليت فرهنگ غربي در ميان نيست بايد منتظر سقوط اين تمدن بود. حضرت يوسف علیه السلام فرمودند: دينِ قيم و تمدن پايدار را بايد در هدفي نوراني که همان بندگي خداست، دنبال کرد و لذا ما بايد به جاي تبليغات مبالغهآميز براي ماشين و صنعت و ايجاد محبتهاي کاذب به تکنولوژي و رفاهِ تکنيکي، ارزشهاي اخلاقي اسلام را وارد مناسبات اجتماعي نمائيم و در عين به صحنه آوردن تکنولوژي بومي، رويکرد و جهتگيري خود را به هدفي غير از هدفي که تکنولوژي غربي براي بشر ترسيم ميکند، سوق دهيم. توجه مردم را بيش از حدّ به تکنولوژي غربي جلبکردن بدون آنکه از عيبهاي بياندازه آن سخن بگوئيم، عملاً ملت را به سوي ورطههاي بحران خواهيم کشاند. قربانيشدن دين بايد غفلت نکنيم که هر تکنولوژي بر اساس فرهنگ و هدفي خاص ساخته شده و در هر جا آورده شود ناخودآگاه روح خود را نيز با خود ميآورد و لذا تصور آوردن تکنولوژي غربي بدون به صحنه آوردن روح حاکم بر آن، تصور سادهانديشانهاي است که در ذهن فقط تحقق آن ممکن است ولي در عمل ما با چيز ديگري روبرو خواهيم شد. غرب با رويکردي که به تکنولوژي داشت بدون آنکه بخواهد، سخت از دين فاصله گرفت و يا به تعبير ديگر دين را در پاي تکنولوژي قرباني کرد، تا آنجايي که گفتند ارباب کليسا نبايد سخناني بگويند که موجب توقف صنعت شود، و لذا روح صنعتِ موجود، روح کنارزدن تعهد ديني است و هر جا هم که وارد شود با همين روحيه وارد ميشود. ابتدا حرفشان اين است که تکنولوژي و صنعت تضادي با دين ندارد، ولي در عمل آنچنان اهداف حاکم بر صنعت عمده ميشود که جايي براي جهتگيري ديني در جامعه نميماند و حساسيتِ نسبت به معاد و ابديت آنچنان مورد غفلت قرار ميگيرد که در عمل گويا چنين آيندهاي براي انسان تکنولوژي زده وجود ندارد. و چنين روحيهاي براي ملتي که تلاش کرده با به صحنه آوردن حکومت اسلامي در زندگياش، دستورات الهي را در زندگي حاکم کند و جهت خود را به سوي اهداف الهي معطوف دارد، سخت خطرناک است، و اگر از روح حاکم بر تکنولوژي غافل شويم و بدون هيچ گزينش و کنترلي تسليم آن گرديم از اسلام و حکومت اسلامي جز پوستهاي بيروح نخواهد ماند و زحماتي که در پديدآوردن نظام اسلامي صرف شده با ناکامي همراه خواهد شد. که از وقوع آن به خدا پناه ميبريم. ابتدا بايد روشن شود ادامه شيوه رشد و توسعهي مطرح در فرهنگ غربي، ادامه زندگي روي زمين را غير ممکن ميکند و وقتي بر نظام صنعتي ما روح توحيدي و جهتگيري الهي حاکم نباشد، در اوج پيروزي صنعتي با ناکامي ناخواسته روبهرو خواهيم شد و نيز بايد بدانيم اختلال در رابطه ميان خدا و انسان به اختلال در رابطه ميان انسان و جهانِ آفرينش ميانجامد. در حالي که وقتي حکم حضرت حق تعالي در تمدني حاکم باشد، انسان بيش از آنکه توجهش به ظاهر دنيا گردد، توجهش به باطن هستي است، و به جاي آنکه بخواهد در عالَم دست به تسخير بزند، سعي ميکند خود را دگرگون سازد تا شايسته قرب الهي شود و با جهاني بسيار گستردهتر از جهان ماده مرتبط گردد. بشر غربي به سبب بيتوجهي به امور قدسي، به جاي اين که به خويشتن خويش بپردازد، تمام سعي خود را به تغيير عالم خارج معطوف داشت. در رويکرد به تمدن اسلامي همه تلاش آن است که انساني کامل به صحنه آيد و همه مناسبات بشر با حاکميت حضرت بقيةالله (عج) تنظيم شود، ولي متأسفانه در عمل نظرها به سوي تمدني است که سعي دارد فرهنگي را بر ما تحميل کند که بيش از حدْ عالم خارج را تغيير دهيم، و بنده اميدوارم بتوانيم خود را از اين عدم تعادل آزاد نماييم، تا در عين استفاده از تکنولوژي، رويکرد ما به سوي هدفي ديگر باشد و بر اساس آن هدف اولاً: انتخابهاي ما مديريت شده خواهد بود. ثانياً: چون هدف ما هدفي مقدس است از تحميل فرهنگِ جاري در تکنولوژي غربي کمتر آسيب خواهيم ديد. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» جلسه چهارم تکنولوژي؛ فرهنگ يا ابزار! بسم الله الرحمن الرحيم «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛1 آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند. برکات بصيرت توحيدي آنچه موجب شده که هنوز در آيه مذکور تأمل داشته باشيم قسمت آخر آيه است که ميفرمايد: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ نکته اخير ميرساند که اين آيه پيامي فوق فهم روح اکثر جامعهي بشري دارد و موضوعِ آن مهمتر از آن است که بهراحتي بتوان بدان دست يافت. خداوندِ بصير، بصيرتي خاص به انبياء خود ميدهد و آنها با تلاش زياد سعي ميکنند آن بصيرت را در اختيار بشريت قرار دهند و از آن طريق افق زندگي آنها را به چيزي بالاتر از روزمرّگيها بکشانند. شايد تا حدّي در جلسات گذشته عزيزان متوجه شده باشند افق توحيدي چه اندازه در جهتگيري انسانها در زندگي، و انتخاب اجزاء زندگي مؤثر است. إنشاءالله متوجه شدهايد که تفکر توحيدي چيزي نيست در کنار زندگي، بلکه بصيرتي است که همه زندگي را در بر ميگيرد، به طوري که با آن بصيرت هر چيزي معنا و شخصيت خاص خود را داراست که بدون بصيرت توحيدي داراي آن شخصيت نيست. مثل تکنولوژي مدرن که در بيرون از بصيرت توحيدي به عنوان هدف نگريسته ميشود، در حالي که در بصيرت توحيدي هرگز چنين شخصيتي نميتوان براي آن قائل شد. بصيرت توحيدي نه آنچنان است که فقط محدود به پديد آوردن اسباب زندگي دنيايي باشد، و نه آنچنان است که نسبت به اسباب زندگي دنيايي بيتفاوت باشد و ذهن و ذکر ما را صرفاً به قيامت معطوف دارد و هيچ بصيرتي نسبت به زندگي دنيايي و وسايل آن به ما ندهد. وقتي ما معتقديم توحيد يکي از اصول دين است، پس معتقديم نگاه توحيدي در جايجاي زندگي نقش تعيينکننده دارد و هيچ پديده و حرکتي خارج از آن نگاه نميتواند وجودي مستقل داشته باشد. با توجه به غير قابل محسوسبودن حقيقت توحيد است که حضرت يوسف علیه السلام پس از طرح نگاه توحيدي در آخر آيه فرمود: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ يعني اي مردم مسئله عميقتر از آن چيزهايي است که به راحتي در دسترس انديشهي شما قرار گيرد، بينشي است که بايد مافوق امور جزئي زندگي آن را بيابيد و با آن زندگي کنيد و اگر امور جزئي زندگي را در حيطه نگاه توحيدي جاي ندهيد همان امور جزئي، زندگيتان را بازي ميدهد. به طوري که تکنولوژي به جاي آن که در خدمت بشر قرار گيرد، بشر را در خدمت خود خواهد آورد. اين مسئله در همهي امور ما صادق است که اگر نگاه توحيدي در زندگي نيايد همه چيزِ ما را به بازي ميگيرد و بشر گرفتار اضطراب و پوچي ميشود. به طوري که اريک فروم ميگويد: «نيمي از تختهاي بيمارستانهاي آمريکا در اشغال بيماران رواني است» و هم او ميگويد: «در قرن نوزدهم مسئله اين بود که «خدا» مرده است، در قرن بيستم مسئله اين است که «انسان» مرده است، زيرا که تمدن جديد نتوانسته نيازهاي عميق انساني را بر آورده کند» يا آقاي ماکس پلانک ميگويد: «پيروزي خدانشناسي نه تنها به معناي ويراني فرهنگ، بلکه به معناي نابودي هرگونه اميد به آينده است». حرف بسياري از انديشمندان غربي که جامعهي آنها با غفلت از هدف الهي، اهداف تکنولوژي را هدف خود قرار دادند، اين است که «نيازهاي اصلي انسان نيازهاي معنوي است و نه مادي، و راه حل مشکلات را نه از طريق ماديات بلکه از طريق معنويات بايد آغاز کرد. اين که امروز انسان ديوار انسان شده و يأس گستردهاي در جامعه غربي حاکم است، همه و همه نتيجه طبيعي حاکم شدن روح مادي است.» از اين جملات بر ميآيد که وقتي هدفِ توحيدي مورد غفلت قرار گرفت بشر چگونه در تمام ابعاد احساس شکست ميکند و اين عبرت را به ما ميدهد که بيش از آنکه از سر حسرت به جامعه غربي بنگريم با چشم عبرتبين آن را نظاره کنيم تا به آن ورطه هلاکتبار گرفتار نشويم. روح غربي و گرايش اسلامي! بصيرت توحيدي اقتضا ميکند به جاي نزديککردن زندگي به غرب، تلاش کنيم از آن فاصله بگيريم و زندگي را از خود شروع کنيم تا نسيم جانفزاي توحيد، زندگي ما را جهت دهد و به نشاط آورد. زندگي امروزين ما مخلوطي است از روح غربي و گرايش اسلامي و لذا بهره لازم را از اسلام نميبريم. شرط نجات از مصيبتي که بر ما وارد شده است، نگاه صحيح به فرهنگ غربي و انحرافاتي است که در آن فرهنگ آشکار و پنهان است. با توجه به چنين بصيرتي بود که حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» مکرر ميفرمودند: «بايد از خود شروع کرد» وگرنه با تعريفي که غرب از زندگي و تمدن و صنعت دارد بشر همواره گرفتار حجاب دنيا و دنيازدگي است. سخن ايشان يک حرف نيست، يک طرحِ اساسي براي برونرفت از ظلمات مدرنيته است. اين سخن با سخن کساني که در عين انتقاد از بعضي از مظاهر غرب، غرب را پذيرفتهاند، فرق ميکند. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» راه نجات را جدايي از آن فکر و فرهنگ ميدانستند، همچنانکه حضرت يوسف علیه السلام طرحي دادند که تمام زندگي مشرکانه زير سؤال رفت. فرمودند؛ آنچه شما ميپرستيد و مقصد قرار دادهايد اسمهايي است که خودتان ساختهايد، واقعيتي ندارد. شما اهداف وَهمي خود را با تبليغات براي خود بزرگ کردهايد. حضرت با اين جملات همهي کاخ زندگي مشرکانه را ويران نمودند. ما متأسفانه از طريق تبليغاتي که غرب براي خودش کرد غربزده و غرب دوست شدهايم، بدون آن که تحقيقي عميق از آن فرهنگ داشته باشيم، مقلد شديم ولي اي کاش اين تقليد از سر تفکر و تحقيق بود. متوجه نبوديم و نيستيم که غربيان ابتدا معني زندگي را براي خود تغيير دادند و کمال زندگي را در حدّ رفاهِ در زمين پائين آوردند و سپس آن تمدن را مطابق چنين تعريفي از زندگي بنا کردند. اگر اين نکته به خوبي مورد توجه قرار گيرد لااقل تکليف ما براي خودمان روشن ميشود که تمدن غربي حتماً با آن نوع تعريفي که براي زندگي شده همراه خواهد بود و کسي که کمال زندگي را در آسمانِ معنويت و عبوديت خداوند جستجو ميکند نميتواند به غرب نزديک شود و زندگي معنوي خود را نيز حفظ نمايد. رابطهي ما با غرب؛ موضوع يک فکر است و نه ابزارها و تکنولوژي، و فهم اين موضوع، موضوع بسيار مشکلي است و لذا حضرت يوسف علیه السلام فرمودند: «وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛ اکثر مردم باور نميکنند آن نوع زندگي فکر مخصوص به خود را به همراه ميآورد، ولي آن فکر آنقدر ظريف و نامرئي وارد ميشود که کسي به راحتي متوجه نفوذ آن نخواهد شد. اين است که اگر کسي تکنولوژي را امري خنثي تلقي کند به بدترين صورت تسليم آن خواهد شد. اکثر روشنفکران ما متوجه ماهيت غرب نيستند، نميدانند آن فرهنگ با چه تفکري قوام يافته و چگونه ميتواند شرق را نيز غربي کند، زندگي شرقي عالَم خود را دارد و با نزديکي به غرب، عالَم غربي قبل از هر چيز عالَم ما را از ما ميگيرد و عالَم ما را غربي ميکند، حال در عالَم غربي، خواسته يا ناخواسته، جز آنچه را غرب براي خود اصالت ميدهد، اصالت نميدهيم، به همين جهت عرض ميشود راه برون رفت از اين عالَم، شناخت عالَم ديني با زيبايي عبوديت خدا است و نه آزادي از خدا. و نيز ورود به ساحاتي از حقيقت که هرگز در عالَم غربي قابل درک نيست. در اين حالت ديگر علم تجربي و تکنولوژي به مذهب تبديل نميشود بلکه ابزاري است در خدمت انسان. تعارض ميان علم و دين وقتي پيش آمد که علم جديد نيز به يک مذهب تبديل شد. تفاوت نگرش توحيدي با گرايش توحيدي عرض کردم جامعه ما مخلوطي از روح غربي و گرايش اسلامي است، ولي آنچه نبايد مورد غفلت قرار گيرد تفاوت بين گرايش با بينش است. اکثر مردم به خدا و اسلام گرايش دارند ولي بينش توحيدي و معرفت اسلامي چيز ديگر است. بينش و اعتقاد توحيدي به اين معني است که انسان همه هستي خود را در قبضه حق بيابد و بر اساس احکام الهي عمل کند و بر مبناي اعتقاد توحيدي بينديشد و حوادث را تجزيه و تحليل کند و متوجه باشد «ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ»؛ اين است آن زندگي که پايدار و پرثمر خواهد بود و اين به دست نميآيد مگر با درک شهودي و حضوري حقايق عالم، و لذا نهتنها به کمک عقل، که با شعور قلبي و عقل قدسي بايد با اسلام اُنس گرفت. آن کس که منوّر به درک شهودي نيست اگر از اسلام هم دم ميزند اسلامي را به صحنه ميآورد که سکولار شده و به جاي نفي غرب، با غرب کنار ميآيد و سعي ميکند ثابت کند اسلام هم همان چيزي را ميگويد که فرهنگ مدرنيته گفته است. اينها اسلام را به استخدام تحکيم مباني غرب در ميآورند، اينان اسلامي را ميشناسند که فاقد امر قدسي است، اينها از اعتقادداشتن به مراتب هستي بسيار فاصله دارند. در ابتداي کار مدرنيسم از بيرون به دين حمله کرد ولي چيزي نگذشت که متوجه شد بايد در دين نفوذ کند و آن را به رنگ خود در آورد، و مسلماناني که عرض شد چه بدانند و چه ندانند وسيلهي چنين اهدافي شدند. چنانچه ملاحظه ميفرمائيد انتقاد ما متوجه کشفيات علم جديد نيست بلکه متوجه فرضيات و تصوراتي است که به عنوان شناخت علمي و روش علمي مطرح ميشود. انتقاد اصلي ما متوجه بينشي است که به اسم علم، بسياري از امور مقدس هستي را کنار زد و عملاً بشر را سرگردان نمود. با اعتقاد به شأن خدايي براي علم، همهي فرضياتِ مربوط به فلسفهي تاريخ و جامعهشناسي و اقتصاد را حول محور انديشه ترقي بررسي و تحليل کرد، بدون آنکه جايي براي حضور توحيدي انبياء در تاريخ قائل باشد. در فرهنگ غرب، ماشين و فيزيک و شيمي هستند که تعيين ميکنند انسان چيست و چه بايد باشد، انسان خود را تسليم امکانات علوم تجربي و فنون ميکند تا درباره او داوري کنند و سرنوشت او را تعيين نمايند، در چنين فرهنگي منزلت الهي انسان فراموش ميشود. خطاي اين فرهنگ آن است که ميخواهد عالَم را اصلاح و تجديد کند، بدون اينکه بخواهد يا بتواند آدم را اصلاح کند، به همين علت است که اين فرهنگ و علمِ مربوط به آن، به سعادت انسان منتهي نميشود. اصلاح بشر به اين معني است که او را دگر باره با آسمان معنويت پيوند دهيم تا آرامشي همراه با کوشش به بشر برگردد. اگر ما نتوانستيم در انقلاب مشروطه به بهره کافي برسيم و عملاً انقلاب مشروطه به حاکميت رضاخان منجر شد، به جهت روح غربزدگي روشنفکراني بود که با شهيدکردن شيخ فضل الله نوري«رحمةاللهعليه» عنان انقلاب را به دست گرفتند، غربزدگاني که زير پوشش تجدد و نوگرايي حرف اصليشان آن بود که بايد از اسلام منصرف شد و تماماً خود را در اختيار فرهنگ غربي قرار داد، تا آنجا که رضاخان با زور و فشار کار را به آنجا کشاند که حتي لباس مردم هم شبيه غربيها باشد. گفتند اگر خواستيم ايران پيشرفت کند بايد جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگي شويم. عبرت از گذشته ما يکبار در تاريخ معاصرِ خود همه چيزمان را تحت عنوان تجددگرايي و ترقي در پاي فرهنگ غرب قرباني کرديم، به اميد رسيدن به پيشرفتهاي غرب، به گذشتهي توحيدي و اسلاميت خود پشت کرديم تا آنجا که نظر به غيب و قيامت از منظر جوانان ما در حجاب رفت، و ناگهان سرنوشت خود را در دست کساني يافتيم که جز حاکميت بر ما و چپاول ثروت و ديانت ما به هيچ چيز ديگر فکر نميکردند، دانشگاههاي ما عرضه آموزش هر چه بيشتر غربي شدن بود و دختران ما عروسکهاي بازيچه اميال دشمنانشان. تا آنجا که ملّت ديد اگر دير بجنبد هم شکوه گذشته را از دست ميدهد و هم گرفتار آيندهاي سياه خواهد شد و لذا به نور ايمانْ انقلابي بزرگ بهپا شد تا رويکرد به اسلام را در دوران تجدد برنامه خود قرار دهد، هر چند آثار فرهنگي تجددزدگي در بسياري از امور ريشه دوانده است ولي چقدر شايسته است که از آن دوران عبرت بگيريم و به اميد پيشرفتْ دوباره گرفتار تجددزدگي گذشته نشويم، گذشتهاي که روشنفکرانِ ما آنچنان شيفته تجدد شدند که رضاخانِ قلدرِ بيسواد را تحمل کردند و خواستند از طريق او ايران را متجدد و پيشرفته کنند. و امروزه اين خطر به نحوهاي ديگر سر بر آورده و آن اينکه به عشق تکنولوژي پيشرفته تحمل بيرنگشدن شعارهاي انقلاب برايمان آسان ميشود به اين اميد که افرادي کاملاً بيگانه نسبت به انقلاب و اهداف آن بيايند و در ساختن کشور به ما کمک کنند. نجات از فروافتادن دوباره در ورطه تجددزدگي ممکن نيست مگر آن که هدف توحيدي خود را همواره مدّ نظر داشته باشيم و نسبت به آن، تکنولوژي مناسبي را گزينش نمائيم تا بتوانيم از شجره ممنوعه غرب که ظاهرش وعده به جاودانگي است ولي در باطن ما را از اصل انسانيت جدا و گرفتار هبوط ميکند، فاصله بگيريم و سخت مواظب باشيم توسط روشنفکرانِ غربزده دوباره پروندهاي باز نشود که امثال رضاخان - منتها با چهرهاي ديگر- حاصل آن گردد، اگر «توليد» بيشتر از «تقوي» مورد توجه قرار گرفت روزنهاي جهت ورود رضاخانها گشوده ميشود، و گروهي که از انقلاب اسلامي بيرون رفتند با پوششي ديگر برميگردند. پشت پرده مخالفت با انبياء، روحانيت را از صحنه بيرون ميکنند و بعد ميگويند دين مزاحم پيشرفت و تمدن است و همه اينها به جهت غفلت از هدف توحيدي است، هر چقدر بر توحيد به عنوان هدف اصلي تأکيد شود، به همان اندازه از نفوذ بيگانگان کاسته ميشود. جا دارد که از بيست سال حضور رضاخان در تاريخ خود سخت عبرت بگيريم و از خود بپرسيم راستي چه ميشود که ملتي انقلاب مشروطه را با شعارهاي اسلامي بهپا ميکنند ولي چيزي نميگذرد که همه انقلابيونِ اصيل، يا ترور يا شهيد يا منزوي ميگردند و عنان ملت در دست کساني ميافتد که در روح و بينش هزار برابر از استبداد قاجار بدترند؟! چطور ميشود که رضاخان در طول بيست سال حکومتِ خود بيست هزار نفر از بهترين فرزندان اين ملت را به دست سرپاس مختاري و آيريم و کوپال ميکُشد و هزاران روحاني را خلع لباس و يا تبعيد ميکند، ولي هيچ اعتراض اساسي مطرح نميشود، چرا رضاخان آنچنان احساس امنيت ميکند که نگران اينهمه ظلم نيست. همه اينها را بايد در شيفتگي توده ملت به غرب جستجو کرد. تيغ رضاخان تُند بود چون ميگفت ميخواهم موانع پيشرفت را از ميان بردارم و کشور را به غرب نزديک کنم و روشنفکران آنچنان دهانشان براي تجدد آب افتاده بود که به فاجعهاي که انجام ميگرفت هيچ توجهي نميکردند. شيفتگي متجددشدن روشنفکران، رضاخانِ ساخته و پرداخته انگلستان را قابل تحمل کرد، رضاخان يک قلدر عادي نبود، قلدري بود با مأموريت خاص. آمده بود تا نهتنها گذشته توحيدي ما را نشانه رود، آينده ما را هم بيتوحيد کند، تا هيچ مانعي در هرچه بيشتر غربيشدن ملت در ميان نباشد، وگرنه اينهمه مبارزه علني با روحانيت براي چه؟ گويا در حکومت دستنشاندگان غرب يک چيز بيشتر ممنوع نيست و آن سخني است که متذکر عالَم قدس و معنويت باشد. اميدوارم همچنان که بعضيها را بيماري و درد به سر عقل ميآورد، دردهاي دوران تجددزدگي ما را آنچنان بر سر عقل بياورد که به خوبي علت درد و راه درمان را بشناسيم، هيچ چيز خطرناکتر از غفلت از دوره انحطاط نيست. آنکس که از دوره انحطاط ملت خود غافل شود هرگز روي استقلال و تنفس در فضاي آزادي واقعي را نخواهد ديد. آنکس که به هدف توحيدي ننگرد از رسيدن به آرامشي تعالي بخش محروم است و خود را چيزي ميپندارد که نيست، زيرا همه فطرتها به سوي توحيد است، و هرکس نظر را از آن هدف دور داشت، خود را چيزي ميپندارد که نيست و اين همان بحران هويتي است که فرهنگ غربي سخت گرفتار آن است و به همين جهت سراسر در توهّم زندگي ميکند.2 انسان بيتکيهگاه يکي از مشخصات فرهنگ غرب خلط و اشتباه ميان تکامل و انحطاط است. همه همّت اين فرهنگ آن است که به انسان بقبولاند به چيزي بالاتر از آنچه هستي فکر نکن، اما در تجهيز خود براي هرچه بيشتر هماهنگشدن با تکنولوژي تلاش بکن. در پي آن نباش که از خودخواهي و خودبيني رها شوي، در پي آن باش که در منظر بقيه مهم جلوه کني. اگر انسان کاملاً اسير ذهنيت خود باشد حتي فهم اين که گرفتار ذهنيات است براي او مشکل است و به حقيقتي ماوراء ذهنيت خود نميانديشد، لذا وقتي با بحران حاصل از آن ذهنيت روبهرو ميشود سخت خود را ميبازد. اين آن چيزي است که فرهنگ غربي و روح تکنولوژيزده را سخت آزار ميدهد، به طوري که تمدن غرب براي فرار از بحران، هزار بحران پديد ميآورد و باور ندارد ترک خداوند در مناسبات بشر هر روز بحراني جديد پديد ميآورد و راهکارِ منطقي ايجاد تکنولوژي پيشرفته براي اصرار بيشتر بر بيخدايي نيست. فرار از خداوند و عصيان در مقابل احکام او در واقع فرار از خود و بيتکيهگاهکردن انسان است و کار جامعه انساني را تا اوج بيتعادلي جلو خواهد برد و ثمره آن عصيان بر همهچيز است. زيرا وقتي راه بندگي خداوند فراموش شد بندگي ديگر معبودهاي ساختگي يک بندگي مدام نيست. وقتي انانيت، موجه نشان داده شد هيچ اعتمادي نيست که اين انانيت، حرمتي و مرزي را نگهدارد و در جايي احساس گناه بکند. آري عصيان در مقابل خدا، عصيان در مقابل همه چيز را به وجود ميآورد، و چنين انساني را نميتوان براي هميشه در بندگي تکنولوژي مدرنتر نگه داشت. چه کسي ميتواند مدعي باشد جايگزيني تکنولوژي به جاي خدا بشر مدرن را به نتيجه مطلوب رساند؟ چه کسي ميتواند مدعي باشد تسخير غير الهي طبيعت، به کمک ماشينهاي غولآسا به نفع بشر بوده و حاصل بيخدايي بشر نيست؟ چه کسي ميتواند مدعي باشد اگر نظريههاي فيزيکي، منّور به نگاه توحيدي نباشد، با جزءنگري خود کار را در نهايت به ضرر بشر تمام نکند؟ مثل آن است که درختها ديده شود ولي از وجود جنگل غفلت گردد. تکنيک بيکنترل ميگويند اساس فرهنگ مدرنيته نظم و قاعدهمندي آن است، آري ولي اين قاعدهمندي و نظم رويکرد نفساني دارد، زيرا هميشه در طول تاريخِ بشر نظم وجود داشته ولي مدرنيته نظم و قاعدهمندي را بهگونهاي شکل داد که هيچ نظم و قاعدهمندي ديگري را به رسميت نميشناسد، به طوري که اسلام را نامنظم نشان ميدهد. در حالي که نظم مدرنيته نظمي است متناسب با هدف و غايات آن فرهنگ و بنا نيست تمدن و فرهنگي که رويکرد الهي دارد در فضاي نظم و قاعدهمندي فرهنگ مدرنيته شناخته و تعريف شود. با نظمي که مدرنيته آورده نفس امّاره بر جهان حاکم شد و به همه چيز صورت نفساني داد، تا آنجا که هر سرزمين و کشوري که بيشتر فرهنگ مدرنيته را پذيرفت، به همان اندازه پيشرفتهتر معرفي ميشود، زيرا آن کشور ابزارهاي خود را کنار گذارده و تکنولوژي جديد را با اهداف و غايات مربوط به آن پذيرفته است. در حالي که تکنيک و ابزار ملتها در گذشته با روح و جسم انسانها هماهنگ بود، بيلي که با آن زمين را ميکند ادامه دست او و در کنترل او بود، و به تعبيري تکنيک قديم دستافزار انسان بود اما تکنيک جديد از حالت دستافزاري خارج شده بلکه بر انسان حکومت ميکند، به همين جهت ويرانگري در آن غلبه دارد، بيل و چکش لايهي اُذن را از بين نميبرد چون تحت کنترل انسان است، ولي دودِ ناشي از تکنيکِ جديد تحت کنترل انسان نيست. تکنيکِ دنياي مدرن از انسان بريده است، ساختاري مستقل از انسان دارد و چون نامقدس است بيبرکت ميباشد. تکنيک؛ دين جامعهي غربي است، اگر روح جامعه با نور اسلام، به دين حقيقي بر گردد به غرب و دين آن کافر ميشود و اين همان روحيه توحيدي است که قرآن در وصفش ميفرمايد: «فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَىَ»؛3 هرکس به طاغوت کافر شود و به خداوند ايمان آورد به ريسمان محکمي چنگ زده است. و ديگر هدف او از هدف تکنيک جدا ميشود، در اين صورت است که ميتواند از تکنيک در حدّ مناسب استفاده کند و به جاي آن که از آن شکل بگيرد به آن شکل بدهد. و در شکلدادن به تکنيک از روح الهي بهره مند گردد تا تکنيکِ او مطابق حقي باشد که پروردگار عالم بر اساس آن عالم را خلق کرده است. خداوند خطاب به کساني که متوجه باطن معنوي عالم وجود نيستند و فقط گرفتار ظاهر عوالماند ميفرمايد: «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِي أَنفُسِهِمْ مَا خَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَأَجَلٍ مُّسَمًّى وَإِنَّ كَثِيرًا مِّنَ النَّاسِ بِلِقَاء رَبِّهِمْ لَكَافِرُونَ»4 آيا در خودشان به تفكر نپرداختهاند که خداوند آسمانها و زمين و آنچه را ميان آن دو است جز به «حق» و تا هنگامى معين نيافريده است و با اين همه بسيارى از مردم لقاى پروردگارشان را سخت منكرند؟ آيه فوق انسانها را متوجه ميکند که عالم وجود بر اساس «حق» طراحي شده و لذا نهتنها حجاب حقيقت باطني خود نيست، بلکه مظهر آن است و امکان انکشاف به سوي عالم ملکوت را در خود دارد و انسانها را به سوي پروردگارشان رهنمون ميشود. در آيه بعد ميفرمايد: «اَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَأَثَارُوا الْأَرْضَ وَعَمَرُوهَا أَكْثَرَ مِمَّا عَمَرُوهَا وَجَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللَّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَلَكِن كَانُوا أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»5 آيا اينها نميروند زمين را بگردند و عاقبت آنهايي که قبل از خودشان بودند را بنگرند، که در زير و روکردن زمين قويتر و سختتر از ايشان بودند و پيامبرانشان با دلايلي روشن براي اثبات ربوبيت حق و وقوع معاد به سوي آنها آمدند ولي پيامبرانشان را تکذيب کردند؛ ولي چون نظام الهي اجازهي ادامهي چنان حياتي را نداد خداوند همه را نابود کرد، و خدا به آنها ستم نکرد بلکه خودشان با کفر و معصيت به خود ستم کردند؛ و آنهمه تلاش براي ماندن بدون اعتقاد توحيدي و عمل الهي نتوانست در پايدارماندن به آنها کمک کند و در نتيجه تمدنشان ويران گشت. آري وقتي بنا است ما به تکنيک شکل دهيم، بايد آن شکلدهي به صورتي باشد که با انديشهي الهي مطابق گردد تا هماهنگ با نظام الهي در خدمت ما باشد، ولي اگر شکلدهي به تکنيک بر مبناي نفس امّاره باشد نهايتش هماني است که آيه فوق متذکر ميشود که با آنهمه تلاش و توانايي براي تغيير زمين در نهايت با ناکامي مطلق روبهرو شدند و آن تکنيکهاي پيچيده نيز نميتواند به کمکشان آيد. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» جلسه پنجم اسلام سکولار و تکنولوژي بسم الله الرحمن الرحيم «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛1 آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند. به کدام آينده تعلق داريم؟ در رابطه با سخنان توحيدي حضرت يوسف علیه السلام و نياز امروزين بشر در رابطه با توجه هرچه بيشتر به ديدگاه توحيدي، لازم شد که بر روي سخن حضرت تأمل بيشتري انجام شود، زيرا که شرايط امروزين دنيا آنچنان ظلماني شده که براي مقابله با آن تنها نياز به نگاهي توحيدي، آن هم نگاه توحيدي ناب هست، به طوري که اگر خواستيم از ورطههاي هلاکتبار دنياي مدرن رهايي يابيم بايد بينش توحيدي را در تمام مناسبات خود به صحنه بياوريم و همه چيز را از آن منظر بنگريم، تا آلودگي دنياي مدرن ماوراء ظاهرِ بهداشتي و عوامفريب آن، بر ملا گردد و از طريق چنين نگاهي است که روشن ميشود ما و غرب هر کدام در کجاي تاريخ قرار داريم و به کدام آينده متعلق هستيم. روشن شد اگر ملّتي جهتي متعالي نداشته باشد هرچه به ابزارهاي مدرنتري مجهز شود بر سرعت انحراف و اضمحلالش افزوده ميگردد و زندگياش به پاي وَهمياتش قرباني ميشود، مثل ريختن آب به پاي بوته خار که به خار بيشتري منجر ميشود. ولي وقتي جهتها الهي بود تلاشها در مسير تحقق اهداف الهي به ثمر ميرسد، مثل ريختن آب است به پاي درختي تنومند که منجر به ميوههاي رسيده خواهد شد. اگر زندگي به پاي درخت دين خرج شد زندگي ديني نصيب انسان ميشود و در نتيجه استعدادهاي فطري او شکوفا ميگردد. جهت اصلي هر انساني فطرت به سوي توحيد است و به همين جهت اگر فطرت شکوفا شود انسان احساس به ثمر رسيدن ميکند، پس توحيد عامل به ثمر رسيدن جان انسان است، بدين معني که جهت جان را به سوي نورِ يگانه هستي سير ميدهد و در تمام مناسبات حکم او را حاکم مينمايد و دل به او سپرده ميشود، و در نتيجه هر جرياني که موجب جدايي جان از معبودش ميشود را رها ميکند. وقتي مقصد انسان توحيد شد، چون توحيد عين بقاء است، تمام تلاشهاي انسان به عنوان سرمايه جان و روان برايش باقي ميماند و به او گرمي ميدهد، ولي اگر مقصد انسان اهداف وَهمي و خيالي بود، همواره انسان در ميان اهداف ناپايدارِ خيالي سرگردان است و همواره در پوچي به سر ميبرد و در زندگي ابدي هيچ نوري از معنويت که بتواند با آن نور در آن عالم زندگي کند با خود ندارد. مشکل از آنجا شروع شد که فرهنگ غرب با زيبا جلوه دادن اهداف نفس امّاره، فرصت تصميمگيري و انتخاب صحيح را از ملتها گرفت و مردم نيز به راحتي از اهداف توحيدي خود غفلت کردند و عوامل جوابگويي به نفس امّاره را جايگزين آن نمودند. فرهنگ غرب به طور آشکار با تفکر توحيدي مقابله نکرد تا متدينين حساسيت نشان دهند، بلکه با رويکرد به دنيا، نقش دين را در حاشيه برد، با شعار سکولاريسم به طور مستقيم دين را نفي نکرد، بلکه ادعايش اين بود که ميتواند امور دنيايي مردم را با خِرَد جمعي اداره کند، غافل از اين که خرد جمعي وقتي کارساز است که به نور توحيد منّور شود و جهتگيري کند. حاصل پيروي از خرد جمعي آن شد که امروز روح معنويت از جهان رخت بربسته است. عقل و خردِ جمعي که آن فرهنگ مطرح ميکرد، عقل معاش يا عقل جزئي نگر بود، همان عقلي که به تنهايي نميتواند حقايق معنوي جاري در عالم را ببيند و لذا صفات الهي مخلوقات ناديده گرفته شد. نخست در شيوه گاليله اين فکر قوت گرفت که علم درباره جهان از طريق به کار بردن فنون رياضي به دست ميآيد و بر اين نکته تأکيد کرد که «آنچه در دام اعداد نيفتد علم نيست.» و در نهايت فاقد هستي است، دکارت رؤياي تقليل علوم به رياضيات و جهانشناسي رياضي را تبيين کرد. دکارت با قطع رابطه لطيفِ بين خدا و جهانِ مخلوق، عملاً جهان را از خدا دور کرد. به نظر نيوتن عالمِ ماده ماشين است، و به نظر «دکارت» جانوران ماشين هستند، به نظر «هابس» جامعه ماشين است، به نظر «لامِتْري» بدن انسان ماشين است و با چنين نگاهي به عالم و آدم، همه چيز حتي انسان در رديف ماشين قرار گرفت و نگاه مکانيکي به جهان ظهور کرد.2 مسلمانان سکولار! اسماء و صفات خداوند را نميتوان با زبان رياضي وصف نمود، همچنانکه با چشم کميتگرا نميتوان آنها را ديد. وقتي بنا باشد آنچه در دام اعداد قرار نگيرد علم نباشد، عملاً نظر به اسماء و صفات الهي از عرصه علم بشر حذف ميشوند. امر خير و امور زيبا را با نگاه رياضي نميتوان فهميد و با عقل جزئينگر نميتوان جامعهاي براساس خير و زيبايي بنا کرد. و با ناديده گرفتن بسياري از ظرائف عالم از طريق اين ديدگاه ميتوان گفت وقتي عقل به معني راسيوناليسم يا عقل جزئي به تنهايي بر امور بشر حاکم شود حتماً ويراني و انحلال به بار ميآورد. و همه اينها در زير پوشش سکولاريسم واقع شد. ما نبايد به سادگي از واژه «سکولاريسم» بگذريم يا فکر کنيم با ترجمه آن به «جدايي دين از سياست» مسئله را فهميدهايم و توانستهايم از آثار آن راحت شويم. عنايت داشته باشيد که واژه سکولاريسم يک فرهنگ است، با همه فرعياتي که با خود دارد، امروزه روح فرهنگ غرب سکولاريسم است، روحي که براي مذهب هم جايي دارد، ولي به جاي اينکه مذهب تکليف همه چيز را تعيين کند و جامعه و انسان را جهت دهد، سکولاريسم بدون آن که با مذهب مقابله کند تکليف مذهب را هم تعيين ميکند و آن را به عنوان پيامي مقدس که از طرف خدا آمده است ميپذيرد، منتها آن را باوري فردي ميداند براي امور فردي انسانها. و با اين ديد است که دولتهاي سکولار جهت تبليغ مذهب بودجه هم تعيين ميکنند. آنچه در فرهنگ مدرنيته حاکم است تفکر سکولاريسم است و در واقع همهچيز بايد به آن تفکر ختم شود. اينجاست که ميبينيد اگر يک مسلمان تحت تأثير تفکر غربي قرار گرفت، هم نمازش را اول وقت ميخواند و هم تمام مناسبات دنياي غرب را ميپذيرد، و قبول کرده است دين در امور اجتماعي نبايد دخالت کند، اينجا ديگر دين نيست که حرف آخر را ميزند، حرف آخر را انديشه سکولاريسم مطرح ميکند و در آن فضا هرگونه اظهار نظر ديني در جامعه يک ضد ارزش است. وقتي خرد جمعي پايههاي سکولاريسم را شکل ميدهد، پس هيچ چيز مطلق نيست، هر چه مردم بگويند، ارزش است و اگر مردم پس از مدتي حرف ديگري زدند باز همان ارزش است، چون از نظر آنها هيچ چيزِ مقدس و ثابتي وجود ندارد و هر انساني با هر فکر و گرايشي محترم است. نميگويد شما که اعتقاد ديني داري محترم نيستي، ميگويد آن کسي که اعتقاد ديني ندارد، او هم محترم است، پس اينکه شما اصرار داريد غير متدينين کافرند، اين حرف غير منطقي است. چنانچه ملاحظه ميفرمائيد در فرهنگ سکولاريسم آن فکري در سايه امن قرار ميگيرد که مقيد به هيچ عقيدهاي نباشد و عملاً هر انسان متديني از صحنه خارج ميشود، چون دين خدا تأکيد دارد که بعضي از کارها و بعضي از افراد نامحترمند، و اين چيزي است که انديشهي سکولار برنميتابد پس دين از صحنه خارج ميشود، و متدينين به عنوان آدمهاي غير منطقي و ناسازگار با جامعه مطرح ميشوند، در چنين شرايطي بسيار کماند انسانهاي متديني که در دام سکولاريسم نيفتند. با روح سکولاريسم خدا به معني ربالعالمين که برنامهي تعالي انسانها را ارائه ميدهد، به فراموشي سپرده ميشود، چون آنچه مردم ميپسندند ملاک عمل است و نه آنچه خداوند فرموده. و اين همان نابينائي است که انديشمندان معتقدند غرب دچار آن شده و بر اساس آن بر تقدسزدايي پاي ميفشارد. اين فرهنگ ديگر نگران بر حق بودن يا نبودن اعمال نيست. همه بايد چون واگنِ سر به زيري باشند که لکوموتيو سکولاريسم آنها را به هر خطي که ميخواهد ببرد، منتها در آن واگن هرکس هرطور ميخواهد باشد به خود او مربوط است، ولي در جهت کلي بايد راه مستقلي جز راه سکولاريسم را نپيمايد. از جمله کساني که در سکولارکردن غرب مؤثر بودهاند، «ولتر»3 است. او ميگفت هيچچيز مقدس نيست و هيچچيز ارزش آسماني ندارد، معنويت همان چيزي است که انسانها ميپسندند. معني جمله او آن است که معنويت نسبي است و بستگي به افراد دارد. با نگاهِ «ولتر»، هدفِ توحيدي بهکلي از منظر فرهنگ غربي زدوده شد و روحيهي تصرفِ هرچه بيشتر در طبيعت - با محوريت انسان به جاي خدا- جايگزين آن گشت. و همه اينها تحت عنوان توسعه يا «Development» مطرح گرديد. همينجا بايد عرض کنم آنهايي که لفظ «توسعه» را - خصوصاً در کشورهاي غير غربي- به کار ميبرند پيش از به کار گيري آن، مبادي تفکر غربي را پذيرفتهاند. سخن گفتن از توسعه به معني پذيرش مفهوم «توسعه نيافتگي» و در نتيجه قبول اين معنا است که برنامههاي مطابق الگوهاي کشورهاي غربي بايد به مورد اجرا گذاشته شود. و از اين طريق - حتي اگر نخواهند- تفوق و برتري فرهنگ غربي را در جامعه اسلامي دامن ميزنند. ما ابتدا بايد متوجه ضعف اساسي فرهنگ غربي بشويم و هرگز الگوي زندگي غربي را براي خود الگويي مطلوب ندانيم، تا در گزينش تکنولوژي، مقهور فرهنگ غربي نشويم. هرگز از اين نکته نبايد غافل شد، تمدني که بر مبناي پشتکردن به انبياء و ظلم به ساير ملل پا گرفته است، ماندني نيست، که بتوان سرنوشت خود را به آن پيوند زد. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» بر اساس همين بصيرت است که ميفرمايد: «اين قرن، قرن نابودي ابرقدرتها است» نمونه ساده آن را در بحران پولي بانکها و مؤسسات اعتباري امريکا ميتوان ديد که چون سهام بانکها و مؤسسات مالي در آمريکا سقوط کرد، علاوه بر اروپا، سهام بورسهاي مالي کشورهاي عربي نيز به شدت سقوط کرد و سرمايهدارهاي زيادي ورشکستند و چند نفرشان نيز خودکشي کردند! اين يک نمونه از نزديکي به فرهنگ غربي است و ميتوان نتيجه گرفت فرهنگي که در حال سقوط است چيزي نميگذرد که به بحران ميافتد و انواع بحرانها آن را از پاي در ميآورد، پس نزديکي به چنين فرهنگي نه عاقلانه است و نه به مصلحت. فراموشي خدا و حضور غرب بسندهکردن به دينِ فردي و شخصي هرگز مقصد انبياء الهي نبوده است، بلکه انبياء علیه السلام آمدند تا زندگي زميني بشر را به آسمان معنويت متصل نمايند و از اين طريق بشريت را در سير زندگي زمينياش مدد رسانند. و به گواهي تاريخ، نقطههاي روشن و قابل قبول زندگي بشر در طول تاريخ مقاطعي بوده که نظام اجتماع بر اساس دستورات انبياء اداره ميشده است، و امروزه ما به عنوان خاطرات شيرين گذشته از آنها ياد ميکنيم و آرزوي برگشت آن شرايط را به زندگي خود داريم. شرايطي که انسان چون حقيقت را از زبان انبياء شنيد و با تمام وجود به آن دل سپرد، از زندگي خود بهرهها برد، چيزي که با طرح «حقيقت نسبي است» هرگز کسي به آن نخواهد رسيد. وقتي تصور کرديم حقيقت نسبي است به هيچ چيز نميتوان اعتماد کرد و به آن دل سپرد. چنين سخني جهت بشر را از معنويت به سوي ماديات سوق ميدهد. غرب خوب متوجه است اگر بخواهد توسعه به روش غربي را در ساير ملل نفوذ دهد بايد ملّتها به هيچ حقيقت معنوي پايبند نباشند تا غرب به طور کامل پذيرفته شود. به تعبير پروفسور ويليام چيتيک: «براي آنکه امکان توسعه فراهم آيد خدا بايد فراموش شده يا لااقل در حاشيه قرار گيرد... از طرفي اسلام خدا را در رأس همه مسائل مورد توجه قرار داده و اين واقعيت را که خدا در همه فعاليتهاي انسان نقش اساسي دارد، کاملاً بديهي گرفته و بر اين اساس به مطالعه نقش انسان در عالم هستي پرداخته است، پس درک معني انسان مستلزم درک و شناخت خداوند است.»4 و لذا غرب براي جاانداختن فرهنگ توسعه سعي ميکند روح اسلامي جامعه را با جايگزيني يک اسلام قالبي سرکوب کند. مارکسيسم يکي از فرزندان فرهنگ سکولاريسم است، زيرا وقتي شما به اين نتيجه رسيديد که دين مقدس نيست، مجبوريد مکتبي را به جاي دين بگذاريد، يکي از آن مکاتب «مارکسيسم» است، همچنانکه يکي از آنها «ليبراليسم» بود. ليبراليسم فرهنگ مقابله با مقيدات ديني است. انسانِ ديندار آزاد نيست که هر کاري خواست بکند، انسان مختار هست، ولي مطلقالعنان نيست. ليبراليسم هر کاري را مباح ميداند و عملاً انسان بيقيد را به صحنه ميآورد که نظر و ميل خودش برايش مقدس است و بر اساس آن فکر، «دمکراسي» به معني غربي آن پديد ميآيد که بدون هيچ خط قرمزي هر چيزي را که اکثر انسانها پذيرفتند، همه جامعه بايد به آن تن دهند. روح حاکم بر ليبراليسم که بيقيدي در مقابل حکم خدا است، حکومت ديني را نميپذيرد، هرچند اکثر مردم به آن رأي داده باشند. شعار زنده باد آزادي ميدهند ولي نظر به آزادي از دين در آن نهفته است. به همين جهت انقلاب مشروطه با اين که با شعار آزادي از استبدادِ حاکمان قاجار شروع شد ولي همين که کار در دست روشنفکران غربي افتاد، آزادي از روحانيت جايگزين آن شد که منظورشان آزادي از دين بود. صورت ديگر همين فرهنگ در مکتب مارکسيسم ظهور کرد. مفهوم زيرين ترقي با غفلت از توجه اساسي به اهداف اسلامي و با شعار توسعه، نسلي پرورش مييابد که کعبه آمال خود را غرب ميداند، هيچکس با پيشرفتي که او را به اهدافش برساند مخالف نيست، ولي معني پيشرفت يا Progress، امروزه فرهنگ خاصي را با خود به روحها القاء ميکند. اصولاً اگر کسي از تاريخْ تفسير مادي نداشته باشد، به مفهوم Progress ياپيشرفت و ترقي نخواهد رسيد. لازمهي رسيدن به اين مفهوم اين است که شما نخست انسانهاي گذشته را نيمه انسانهاي مقهور طبيعت و اسير توتمها و تابوهاي5 خودساخته و غرق در فقر و گرسنگي و مرض بدانيد.اتهام بزرگي که به تاريخ گذشتهي بشر زده شده و همچنان بر آن پافشاري ميشود. واژهي «انسانهاي اوليه» را بدون هيچ سند تاريخي ساختند و آن را مقارن غارنشيني قرار دادند، زيرا به قول خودشان نقشهايي از فيلهاي ماموت در آن غارها ديده شده است. عجيب اينکه کارشناسان فن معتقدند بعضي از اين نقشها بهقدري ماهرانه کندهکاري شده که انسانهاي پيشرفته دنياي مدرن بهتر از آن را پديد نميآورند - ولي انديشهاي که همراه با Progress ذهن را اشغال کرده است گوشش بدهکار اين حرفها نيست- در حالي که تاريخ با انبياء شروع شده و اولين انسان نبيالله است و متذکر زيباييهاي نظام عالم قدس. و لذا انسانهاي اوليه به معني غربي آن معني ندارد. هرکس به اندازهاي که متقيتر است نزد خدا گراميتر ميباشد، حال چه اينکس سالهاي گذشته زندگي کرده باشد، چه امروز و چه درآينده زندگي کند. سبب تهيشدن آفاق و انفس از خدا اگر اميال جامعه آن چيزي شد که در زندگي غربي مطرح است عملاً نسل آينده، اسلام را مزاحم اهداف خود ميبيند، چون زندگي اسلامي با اهداف متعالي آن، به او معرفي نشده است، سالهاي متمادي فيلمهايي را در تلويزيون تماشا کرده که هرگز متذکر اهداف الهي زندگي نيست. اسلام حاشيهاي را کسي نميخواهد، اسلامي که تمام امورات زندگي را تفسير نکند و براي زندگي راهکارهاي ديني کاملاً کاربردي نداشته باشد تا جايگزين راهکارهاي وَهمزده و توهمزده فرهنگ غربي شود، همان دين شخصي است که تفکر سکولاريسم آن را تبليغ ميکند. اگر بيش از حدّ دنيا به رخ مردم کشيده شد رهنمودهاي اسلام غير کاربردي ميشود، وسايل ارتباط جمعي نميآيند اسلام را نفي کند، بلکه با انواع برنامههاي سرگرم کننده آن را به حاشيه ميرانند. قرآن در تحليل روحيه کساني که دين را مسخره ميکنند ميفرمايد: «وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْتَرِي لَهْوَ الْحَدِيثِ لِيُضِلَّ عَن سَبِيلِ اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّخِذَهَا هُزُوًا أُولَئِكَ لَهُمْ عَذَابٌ مُّهِينٌ»؛6 عدهاي حرفهاي بيهوده را دنبال ميکنند و مطلوب خود قرار ميدهند و عملاً بدون آن که بدانند از مسير الهي منصرف ميشوند و حرفهاي دين را مسخره مينمايند، براي آنها عذاب خوارکنندهاي هست. آري وسايل ارتباط جمعي حرف ضد اسلامي نميزنند، بعضاً هم برنامههاي اسلامي دارند، ولي افقي که به عنوان افق روحي غالب، به بيننده القاء ميشود، آن است که او دنيا را هدف اصلي خود قرار ميدهد، چنين انساني از سخنان معنوي نه تنها خسته که متأسفانه متنفر ميشود. قرآن در وصف چنين افرادي ميفرمايد: «وَإِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَإِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ مِن دُونِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»؛7 و چون خدا به تنهايى ياد شود دلهاى كسانى كه به آخرت ايمان ندارند منزجر مىگردد و چون كسانى غير از او ياد شوند بناگاه آنان شادمانى مىكنند. همهي تأکيد بنده به جهت همين نکتهاي است که در آيه فوق مطرح است و آن پديد آمدن نسلي است که چون همّت اصلي خود را صرف حيات ابدي نکرده، هر حرفي که از خدا و پيامبر بزنيد ناراحت ميشوند ولي اگر حرف از غير خدا در ميان باشد «إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ»؛ از آن استقبال ميکنند و به نشاط ميآيند و وسايل ارتباط جمعي بهجاي آن که درصدد تصحيح چنين ميلهايي باشند در صدد رضايت آنها هستند. در اين صورت آفاق و انفس از خدا تهي ميشود، از اين پس تقدير مردم به جاي اينکه در دست دين و انبياء الهي باشد، در دست تکنوکراتهايي است که ميخواهند مدرنترين تکنولوژي را به بشريت بدهند. در چنين شرايطي آنچنان دين از صحنه زندگيها خارج ميشود که حتي مادران ديگر نميتوانند براي تربيت فرزندانشان از دين و علماء استفاده کنند، بايد با کارشناساني مشورت کنند که راه کار حضور فرزندانشان در دنياي تکنولوژي را به آنان بياموزند. آيا در اين صورت و در چنين شرايطي که خودمان عامل بهوجودآمدن آن هستيم ديگر اميدي به باقي ماندن انقلاب اسلامي که متذکر دين و معنويت است ميتوان داشت؟ راه نجات مسلّم تنها راه نجات انقلاب اسلامي از حاکميت سکولاريسم، رجوع به روحانيت است، به شرطي که روحانيتِ ما زهر فرهنگ غربي را بشناسند و خود مبلغ آن نباشند. امثال تقيزاده و کسروي در ابتدا روحاني بودند ولي آنچنان شيفته حاکميت غرب گشتند که رضاخان را به عنوان عامل نجات ايران پذيرفتند. با اين همه تنها گوهري که ميتوان از طريق آن زهر روح تکنيکي را شناخت مکتب اهل البيت علیه السلام است که روحانيت متذکر آن است. شاخصهي فرهنگ اهل بيت علیه السلام قلبِ حاضر در محضر حق است، فرهنگي که به جاي علم حصولي و قرار گرفتن در مفاهيم انتزاعي، انسان را در حضور حق ميبرد و سعي در از بين بردن حجابِ بين عبد و رب دارد، در چنين حالتي است که انسان با دل آگاهي متوجه ظلمات مدرنيته و اين که آن فرهنگ چه اندازه از حقيقت فاصله دارد ميشود. امثال تقيزادهها اسلامي را ميشناختند که نه تنها ظلمات فرهنگ غرب در آن روشن نبود، بلکه فرهنگ غربي ايدآل آن بود. ابتدا تصور ميکردند اسلام آمده است تا فقط دنياي ما را تأمين کند، بدون توجه به باطنِ دستورات ديني و جنبه آخرتي آنها، لذا در يک مقايسه سطحي به اين نتيجه رسيدند که فرهنگ غربي در تأمين دنياي ما موفقتر است لذا پيشنهاد کردند؛ ايران بايد «جسماً و روحاً و ظاهراً و باطناً فرنگي شود». غافل از آن که خداوند عالم را طوري آفريده که براي اهل تقوا ميتواند بستر مناسبي باشد. حتي اگر بخواهيم دنيا را هم داشته باشيم بايد تقواي الهي پيشه کنيم. قرآن در رابطه با ملتهايي که سرنگون شدند ميفرمايد: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ»؛8 و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند قطعا بركاتى از آسمان و زمين را برايشان مىگشوديم، ولى پيامبران را تكذيب كردند پس به آنچه بهدست آورده بودند آنان را گرفتيم. پيام آيه فوق آن است که سعادت اين دنيا هم در گرو اعتقاد به آن دنيا است. بايد متوجه بود که اسلام هديه پروردگار است براي آنکه راه زندگي در اين دنيا و سعادت در آخرت را به ما نشان دهد. غفلت امروزين ما شبيه همان غفلتي است که در صدر اسلام پديد آمد که فکر کردند بدون حضور امام معصوم ميتوانند امورات خود را به سر و سامان برسانند، امام معصوم را خانهنشين کردند و محتاج يونان و روم شدند. وقتي چشم خود را از قيامت برداريم و از جدّيترين مرحله زندگي خود غافل شويم، در مقايسه با فرهنگ غرب ارزش اسلام را متوجه نخواهيم شد و به راحتي به تفکر سکولاريسم تن ميدهيم و از ارتباط با عاليترين حقايق وجود يعني عالم معني محروم ميگرديم، و اگر در نسل جوان توجه به توحيد و قيامت ضعيف شد ديگر نميتواند جايگاه اسلام و انقلاب اسلامي را بشناسد، در آن حالت ديگر غرب نيست که ما را به خود جلب ميکند، بلکه ما هستيم که با تمام شتاب به سوي غربي شدن گام بر ميداريم و مبلّغ آن فرهنگ خواهيم شد. اگر بخواهيم مسلمان بمانيم و به غربيهاي درجه دوم مبدل نگرديم، چارهاي جز رجوع به توحيد و معاد نيست. جايگاه اديان الهي رويکرد همهي اديان به طرف حاکميت دين در تمام مناسبات بشر است، نه آن که دين به عنوان يک عقيدهي فردي مدّ نظر باشد. با شخصيشدن دين، حاکمان جامعه هر طور خواستند نظام اجتماعي بشر را مديريت ميکنند. برعکس؛ دين آمده است تا به جاي اين که انسان يا انسانهايي سرنوشت بشر را در اجتماع بهدست گيرند و براساس ميل خود براي ما تکليف معين کنند، خداي انسانها راهکار زندگي را معين فرمايد، به همين جهت به جمع انسانها توصيه ميفرمايد که دست در دامن اسلام بزنيد و جميعاً هم اين کار را بکنيد و نه به صورت فردي و شخصي. ميفرمايد: «وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِيعًا وَلاَ تَفَرَّقُواْ»؛9 اگر جميعاً به اسلام روي نياوريد، و هرکس جداگانه نظر به اسلام داشته باشد، سخن خدا را نپذيرفتهايد و به آن عمل نکردهايد. به تعبير حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» در اثبات ولايت فقيه: «اگر جامعه و حکومت در دست اسلام نباشد، بسياري از احکام اسلام تعطيل ميشود، هر کس معتقد است اسلام دين حکومت نيست در واقع معتقد است اسلام، اسلام نيست» اين حرف درست مقابل تفکر مسلماناني است که تحت تأثير تفکر سکولاريسمي ميگويند: دين يک امر فردي است و نبايد در امور اجتماعي دخالت کند، امور اجتماع را بايد خِرَد جمعي اداره نمايد. غافل از اينکه خِرَدِ جمعي يک شعار اغفالکننده است، آنچه عملاً پياده ميشود ميل گروهها و احزاب است. گروهها و احزابي که به ميل خود هر طور خواستند سرنوشت مردم را به دست ميگيرند و براي مردم تعيين تکليف ميکنند. نمونههايي از تفکر سکولاريسم را ميتوان در جامعه مشاهده کرد، به طوري که طرف روزه ميگيرد و نماز ميخواند ولي در جامعه رعايت حجاب را نميکند. در روابط اجتماعي گويا اصلاً مسلمان نيست، ولي از آن طرف در امور فردي رعايت دستورات دين را مينمايد. اينها متوجه نيستند بيش از آن که پذيرفته باشند اسلام بايد تکليف آنها را تعيين کند، سکولاريسم را پذيرفتهاند و در راستاي دستور سکولاريسم اجازه دارند در امور فردي دستورات اسلام را عمل کنند. ما نبايد خوشحال شويم وقتي ميبينيم طرف در عين بيحجابي، در امور فردي ديندار است، بايد نگران باشيم که چرا چنين افرادي اسلام را درست نشناختهاند و متوجه نيستند خدايي که اسلام را آورده است دستور داده که بايد اسلام در همه مناسبات مسلمانان - اعم از مناسبات فردي و اجتماعي- حاکم باشد تا حکم خدا محقق شده باشد. اين طرز فکر همان است که خداوند در موردش ميفرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُونَ بِاللّهِ وَرُسُلِهِ وَيُرِيدُونَ أَن يُفَرِّقُواْ بَيْنَ اللّهِ وَرُسُلِهِ وَيقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ وَيُرِيدُونَ أَن يَتَّخِذُواْ بَيْنَ ذَلِكَ سَبِيلاً»؛10 كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مىورزند و مىخواهند ميان خدا و پيامبرانِ او جدايى اندازند و مىگويند ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مىكنيم و مىخواهند ميان اين دو راهى براى خود اختيار كنند. آيه روشن ميکند که اين يک نوع کفر به خدا و رسول الله صلی الله علیه و آله والسلام است که ميخواهد با ايمان به بعضي از دستورات دين و کفر به قسمتهاي ديگرِ آن يک راه ميانه براي خود پيدا کنند. با هوشياري تمام بايد اين پديده را بشناسيم و مسلمانان را از خطر ايمان به بعضي از قسمتهاي دين و کفر به قسمتهاي ديگر آگاه کنيم و متذکر اين موضوع شويم که با چنين ايماني هرگز مورد لطف خداوند قرار نخواهند گرفت. تأکيد بر حاکميت اسلام در همه مناسباتِ انساني موجب معني دار شدن «ولايت فقيه» در دوران غيبت امام معصوم (عج) خواهد شد، اگر کسي به واقع متوجه باشد مخالفت با ولايت فقيه يک نحوه پذيرش سکولاريسم بوده و در زمرهي ايمان به قسمتي از اسلام و کفر به قسمت ديگري از اسلام است، و از برکات اسلام و الطاف الهي محروم ميشود، در عقيده خود تجديد نظر ميکند. عموماً متوجه نيستند که گرفتار يک نوع کفر پنهاناند و تعجب ميکنند چرا آنطور که بايد و شايد خداوند به آنها نظر رحمت ندارد، غافل از اين که با اين نوع دينداري عملاً به اسلام به معني واقعي آن کفر ورزيدهاند. تقابل غرب با کدام اسلام؟ در حال حاضر انديشه غربي همچون آبشاري به داخل کشورهاي جهان سرازير است و فرهنگ مخصوص به خود را بر انديشه جوانان حاکم ميکند و اسلامي را نشانه رفته است که با سکولاريسم نميسازد، اسلامي که معتقد است جامعه اسلامي همه چيزش بايد اسلامي باشد. انديشه غربي بدون آنکه هويت غير قدسي خود را بر ملا کند سعي دارد دين را طوري معني کند که در عمل راه انسانها از سير به سوي عالم معني و قدس بسته شود و از اين طريق به شدت از نظر معنوي آن را تقليل ميدهد تا آنجا که پيامبر صلی الله علیه و آله والسلام را يک عارف بزرگ که احوالات معنوي خوبي داشته معرفي ميکند- بدون آن که از طرف خدا پيامي آورده باشد، يا خداوند او را مأمور ابلاغ احکام الهي کرده باشد- و قرآن را هم سخنان حکيمانهاي ميداند که توسط آن عارف بزرگ بهوجود آمده است، حال هرکس خواست به آن عمل کند و هرکس هم نخواست به آن عمل نکند، در نظام هستي تفاوتي بين آن دو نيست، و اينطور هم نيست که آنکس که به قرآن عمل ميکند سرنوشتي جداي آن کس که به قرآن پشت کرده داشته باشد. تا ماهيت فرهنگ غربي و انديشهي سکولاريسم درست شناخته نشود، نميتوانيم خاستگاه سخنان فوق را درست ارزيابي کنيم و تا آن سخنان درست ارزيابي نشود نميتوانيم راه ورود براي خنثي کردن آن را درست انتخاب نمائيم، و تا جايگاه حقيقي دين به عنوان جلوه ربوبيت ربالعالمين تبيين نشود، تفکر سکولاريسم ميتواند خداي خالق را به جاي خداي ربالعالمين قرار دهد و نبوت و شريعت را که ظهور ربوبيت خداي ربالعالمين است ناديده بگيرد. سکولاريسم منکر خداي خالق نيست، ميپذيرد که خدا ما را خلق کرده و معتقد است اعتقاد به چنين خدايي براي بهداشت روان خوب است، ولي نميپذيرد که خداوند توسط پيامبرانش دستوراتي جهت تنظيم تمام مناسبات بشر آورده است. معتقد است پيامبران ميپندارند- آري ميپندارند! - رسالتي از طرف خدا براي اصلاح امور بشر دارند، ولي خداوند چنين رسالتي بر دوش آنها نگذارده،11 سکولاريسم چون صفت ربوبيت را براي خدا منکر است، معتقد است خردِ جمعي بايد امور بشر را سر و سامان دهد. نه تنها معتقد به صفت ربوبيت براي خداوند نيست، بلکه به شدت با اسلامي که معتقد است بايد به کمک دستورات قرآن تمام مناسبات بشري سازماندهي شود، مخالف است و با چنين تفکري سر جنگ دارد. تفکر غربي دين را مربوط به قسمتهاي روحي و فردي بشر ميداند ولي هر جا، جاي مسائل جدّي زندگي بشر است مثل قوانين اجتماعي و مسائل تربيتي و آموزشي، آنجا بايد دين حذف شود و نظر کارشناسِ تفکر سکولاريسم ملاک عمل قرار گيرد. درست همان جايي که دين نقش اساسي دارد و ميتواند سرنوشت بشر را به سوي سعادت سوق دهد و انبياء آمدهاند تا با تعريفي صحيح از انسان و زندگي راه برون رفت از بحرانهاي زندگي زميني را به بشر آموزش دهند، درست همين جا نقش دين بيرنگ ميشود. سرمايه قرآن و سنت و اهل بيت علیه السلام تنها سرمايهاي است که ميتواند بشرِ اين قرن را از اين ورطه هلاکتآور برهاند، زيرا اگر غرب با کتاب مقدس تحريفشدهاي روبهروست که مجبور است محترمانه آن را از خدا منقطع کند، قرآن چنين نيست و هنوز هم با بانک بلند ندا سر ميدهد: «وَإِن كُنتُمْ فِي رَيْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّن مِّثْلِهِ...»؛12 اگر در شک هستند که اين قرآن را ما بر بنده خود نازل نکرديم پس لااقل يک سورهاي مثل آن بياوريد. و به قول پرفسور هانريكُربن، اسلامشناسِ فرانسوي: « به عقيدة من تشيع تنها مذهبي است كه رابطة هدايت الهيه ميان خدا و خلق را براي هميشه نگه داشته است و به استمرار ولايت اعتقاد دارد... تنها مذهب تشيع است كه ميگويد: نبوت؛ با رحلت حضرت محمد صلی الله علیه و آله والسلام ختم شد، اما ولايت كه همان رابطة هدايت و تكميل است، پس از رحلت آن حضرت همچنان باقي است. مهدي؛ حقيقتي زنده است كه هرگز نظريههاي علمي نميتوانند او را از خرافات بشمارند و او را از فهرست حقايق حذف كنند.»13 هماهنگي طبيعت با عقايد حق وقتي عقيدهاي سالم و صحيح بود و آن عقيده با نظام الهي هماهنگي داشت، نظام هستي و از جمله طبيعت با او هماهنگ خواهند بود و عملاً عالَم هستي بستر تعالي چنين انساني قرار ميگيرد. در صورتي که تفکر غربي مجبور شد به جان طبيعت بيفتد با اين تصور که طبيعت نسبت به هر عقيدهاي خنثي است و در اختيار هر فکر و عقيدهاي قرار ميگيرد ولي نتيجه آن شد که امروزه بشريت با بحران محيط زيست روبهرو است. قرآن ميفرمايد: «وَلَقَدْ أَخَذْنَا آلَ فِرْعَونَ بِالسِّنِينَ وَنَقْصٍ مِّن الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ»؛14 ما آل فرعون را به جهت مقابله با حضرت موسي علیه السلام چند سال به چند سال به طور متناوب، به انواع قحطيها گرفتار کرديم و بهرههاي آنها را از طبيعت کم نموديم شايد که بيدار شوند و از مقابله با پيامبر خدا دست بکشند. آيهي فوق ميرساند که بين عقايد و اعمالِ فاسد و عدم آباداني طبيعت رابطه برقرار است. اينطور نيست که خداوند اجازه دهد هر فرهنگي با هر فکر و عملي در نهايت به نتيجهاي که به دنبال آن است برسد. بلکه فقط آنهايي ميتوانند در بستر عالَم هستي به نتايج کار خود دست يابند که عالَم را به عنوان بستر تعالي معنوي خود انتخاب کرده باشند، زيرا در نظام حق فقط عقايد و اعمالِ حق به بار مينشيند و صاحب آن در زندگي خود ناکام نخواهد ماند. علت قحطيهاي متناوبِ نظام فرعوني تنبلي يا نداشتن ابزار مناسب نبود تا بتوانند با تکنيک پيشرفتهتر جبران کنند، علت قحطيهاي متناوب، اعتقادات فاسد و اعمال آلوده به گناه بود و خداوند خواست آنها متوجه اين امر بشوند که نظام تکوين با عالم تشريع هماهنگ است و اگر عقيدهاي حق باشد، عالم تکوين برخوردي هماهنگ با صاحبان آن عقيده دارد، و از آن طرف خداوند اجازه نميدهد هرکس با هر عقيدهاي در اين عالم زندگي کند و در نهايت نيز به نتيجه مطلوب خود برسد. اين يک نوع خودفريبي است که گمان کنيم با اسلام سکولارشده ميتوان به بهانهي داشتن مدرنترين تکنولوژي، فرهنگ غربي را بر مناسبات جامعه حاکم کرد و به رحمت الهي نيز اميدوار بود. خداوند چشم ما را به اين پيام بزرگ قرآني بينا کند تا هم خود را درست بپایيم و هم بتوانيم آينده نظام غربي را درست تحليل کنيم. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» جلسه ششم غفلت غرب از حقايق کلّي بسم الله الرحمن الرحيم «مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاء سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَآؤُكُم مَّا أَنزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِيَّاهُ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ»؛1 آنچه شما به جاى خدا ميپرستيد جز نامهايى چند نيستند كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد و خدا دليلى بر حقانيت آنها نازل نكرده است. فرمان جز براى خدا نيست. دستور داده كه جز او را نپرستيد. اين است دين پايدار ولى بيشتر مردم نمىدانند. راه عبور از تاريخ ظلماني وقتي به آيه مذکور بنگريم متوجه ميشويم حضرت يوسف علیه السلام عملاً با اين آيه راهکار ساختن تاريخ توحيدي را به بشريت پيشنهاد فرموده و راه عبور از تاريخ ظلماني شرک را نيز روشن کردهاند. از آنجايي که بشر جديد در بحران تفکرِ غفلت از توحيد حقيقي گرفتار شده، هر تلاشي در اين شرايطِ بحراني انجام دهد بن بستها را اضافه ميکند، در حالي که با توجه به آيه مذکور درمان حقيقي بحران موجود بازگشت به توحيدي است که انبياء متذکر آن بودهاند. توحيد به مثابه هدف، راهي است که انبياء مطرح ميفرمايند و با «مرگآگاهي» و «ترسآگاهي» و «دلآگاهي» همراه است. در آن نگاه نه تنها مرگ براي انسان دروازه مخوف و ترسناکي نيست بلکه چيزي است کنار زندگي که دائم بايد متذکر آن بود، و نهتنها بيغمي را برنميتابد، بلکه خوف از جلال و شکوه الهي سراسر شخصيت انسان را به ادب بندگي دعوت ميکند، و نهتنها با نظر به عالَم حسّ، نظر به عالم معنا دارد، بلکه اين نظر را با دلآگاهي و «علم حضوري» همراه ميکند تا شرايط اُنس با حق براي بشر فراهم گردد. اميدوارم با توجه به مباحثي که در جلسات گذشته انجام شد روشن شده باشد که تنها راه برون رفت از ظلمات دوران مدرنيته بازگشت به توحيد است، البته به شرطي که آن توحيد خودش يونانزده و غربزده نباشد، بلکه به واقع توحيد محمدي صلی الله علیه و آله والسلام باشد. انسان غربزده حتي اگر از خدا هم سخن ميگويد خودش محور عالم است و همه چيز را به خود برميگرداند، چنين خدايي عامل نجات نيست. بايد خدايي ماوراء خداي ارسطو در يونان قديم، و خداي کانت در غرب جديد، به صحنه زندگي بيايد، خدايي که در «الله اکبر» رزمندگان ظاهر گشت، و با چنين خدايي ظلمات دوهزار و پانصد سال پادشاهي را زدودند. چنين خدايي فرهنگ غرب را هم، از صحنه تاريخ معاصر پاک ميکند و نقشي که در خاطرهها پيدا کرده و تمام خيال بشر مدرن را اشغال نموده، چون دودي به هوا ميفرستد، توحيدي که با «الله اکبر» به ميان ميآيد، ديگر در آن نفس امّاره «اکبر» نيست. عرض شد اگر توحيد الهي در قلب ما جلوه لازم را نداشته باشد، صُور وَهميه بر قلب و روان ما حاکم ميشود و در رويارويي با فرهنگ غربي - که تماماً صورت جوابگويي به نفس امّاره و صورتهاي وَهمي انسانها است- تحت تأثير قرار ميگيريم. مَثَل ما در رابطه با دنياي مدرن مَثَل کسي است که بايد قبل از وارد شدن در درياي عميق به خوبي شناگري آموخته باشد وگرنه در چنگال امواج سهمگين آن دريا گرفتار گشته و غرق ميشود. از همين رو تأکيد ميشود بايد به توحيدي ناب رسيده باشيم و بر چنين توحيدي تأکيد کنيم تا در رويارويي با فرهنگ غرب در راه نمانيم و مقهور آن نگرديم. دليل اين که عرض ميکنم بدون توحيد ناب تحت تأثير روح غربي قرار ميگيريم، تأثيري است که ساير مللْ ناخواسته در رويارويي با غرب، از غرب گرفتهاند و به جاي اينکه بتوانند از تکنولوژي استفاده کنند روح غربي به عنوان ميهماني ناخوانده و غير هماهنگ با روح جامعه، وارد جامعهي آنها شده است. آيا اينهمه وسايل عياشي در کشورهاي عربي جهان اسلام با کابارههاي آنچناني در سطح عمومي جامعه قبل از ورود روح غربي در آن کشورها به چشم ميخورد؟ توحيد اسلامي با منظري که اهل البيت علیه السلام مطرح ميفرمايند آنچنان نوراني است که نه تنها ظلمات اين قبيل اعمال را مينماياند، بلکه روحيه تنفر از آنها را نيز در انسان شکل ميدهد. روح جزءنگري غربي وقتي روح توحيدي شناخته شد و جان و روان جامعه به آن منور گشت متوجه ميشويم با فرهنگ غربي هرگز نميتوان به بشر خدمت کرد. چه بسا افرادي که با غفلت از بصيرت توحيدي، با ايجاد زمينه براي تحقق فرهنگ غربي، تصور ميکنند به جامعه خدمت ميکنند، غافل از آن که روح سکولاريسمي غربي کار را به لائيزاسيون و پشت کردن به توحيد ميکشاند و ملت را سرگردان و پريشان حال ميکند.3 به قول معروف: عطاي بزرگان و ابر بهار* ببارند جايي که نايد به کار فرهنگ غربي هر جا پا گذاشت بر خلاف ظاهر، بيبرکتي به همراه آورد و مناسبات بين انسان و بستر طبيعي زندگي را به هم زد و انواع بيکاريها گريبان جامعه را گرفت. اين به ذات فرهنگ غربي برميگردد، به همين جهت خودِ غرب با آن همه تلاشي که در استعمارِ ساير ملتها انجام ميدهد، تا خود را سر پا نگهدارد، در بحران گرفتار است. روح غربي خصلت کُلنگري را که در بينش توحيدي هست از دست داد و با روحيهي جزءنگر خود با عالم و آدم برخورد کرد و متوجه نشد حکم کلي اين عالم چيست. داستان ديدن فيل در تاريکي که مولوي در مثنوي آورده نمونه خوبي است براي توصيف نگاه غربي و روح جزءنگري آن. مولوي ميگويد: پيل اندر خانهى تاريك بود* عرضه را آورده بودندش هنود از براى ديدنش مردم بسى* اندرآن ظلمت همىشد هركسى ديدنش با چشم چون ممكن نبود* اندرآن تاريكىاش كف مىبسود آن يكى را كف به خرطوم اوفتاد* گفت همچون ناودان است اين نهاد آن يكى را دست بر گوشش رسيد* آن بر او چون باد بيزن شد پديد آن يكى را كف چو بر پايش بسود* گفت شكل پيل ديدم چون عمود آن يكى بر پشت او بنهاد دست* گفتخوداينپيل چون تختى بده ست همچنين هر يك به جزوى كو رسيد* فهم آن مىكرد و بر آن ميتنيد از نظرگه گفتشان شد مختلف* آن يكى دالش لقب داد اين الف در كف هر كس اگر شمعى بدى* اختلاف از گفتشان بيرون شدى چشمحسهمچونكفدستاستوبس* نيست كف را بر همهى آن دسترس پيام بزرگ اين داستان اين است که اگر با چشم جزءنگر، هر يک از اجزاء عالم را بنگريد اينطور نيست که بتوانيد بر کل عالم احاطه پيدا کنيد و تصور صحيح از عالم به دست بياوريد، براي ديدن کلّيت هر چيزي بصيرت نياز است و نه بَصَر. بصيرت با بينش توحيدي به دست ميآيد. همان بصيرتي که آن پيرمرد بسيجي مقلد امام خميني«رضواناللهعليه» به دست آورد، ولي روشنفکري که ميخواهد با ملاکهاي غربي عالم را ارزيابي کند به دست نياورد و به دست نميآورد. در بينش توحيدي نظرها متوجه سُنن جاري در هستي ميشود ولي در نگاه جزئي نگر انسانها مشغول حادثهها ميگردند، بدون آنکه بتوانند قاعدههايي را که اين حادثهها مديريت ميکنند، بشناسند. اين ساده نيست که شعار اصلي رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام عبارت بود از: «قُولُوا لااِلهَ اِلاَّ الله تُفْلِحُوا»؛ يعني رستگاري و آزادشدن از ظلمات زمانه به بينش توحيدي برميگردد و اين که متوجه باشي اراده واحدي تمام عالم را مديريت ميکند و نقش تعاليبخشي دارد. وقتي متوجه چنين نوري در عالم شدي، ديگر رستگار خواهي شد و حادثهها تو را نميربايد و مرعوب نميکند. حالا همه ريزهکاريهاي تاريخ را هم نميداني، ندان، از نقشههاي ريز سرويسهاي امنيتي هم خبر نداري، نداشته باش، کليت قضيه در نزد توست. مثل قرآن که زاويههاي ريز فرهنگ فرعوني را باز نميکند ولي با طرح کلي آن فرهنگ ما را متوجه ناکامي آن فکر و فرهنگ مينمايد تا متوجه برکت و کارآمدي فرهنگ توحيدي باشيم. بصيرت توحيدي ما را متوجه سير تاريخ به سوي دولت کريمه حق مينمايد و اين که فرهنگ ظلماني به ظاهر همهگير شدهي غرب، را دولت مستأجل بدانيم و يک لحظه نظر خود را به وعده خدا و حاکميت انسان کامل به جايي ديگر معطوف نداريم. چنين توجهي نه تنها هيبت روح غربي را فرو ميريزد، بلکه قوت ادامه راه براي رسيدن به هدف متعالي را در ما صد چندان ميکند. ارتباط طبيعت با عقيدهي توحيدي انسان موحد با نظر به روح توحيدي، «عالَم»دار ميشود و در اين حالت زشتي بيعالَمي انسان مدرن را احساس ميکند، که چگونه همه وقار و سکينه و حکمت خود را از دست داده است و چون ملخهاي سرگردان هر دم بر چيزي جست و خيز ميکند و ديگر هيچ وطني و سُکنايي براي خود باقي نگذارده است. قرآن به عنوان اصيلترين تفکر توحيدي علاوه بر اينکه به انسانها بينشي اصيل ارزاني دارد، روش رسيدن به هدف را نيز مينماياند. هم آموزش ميدهد که چگونه بينديش تا با واقعيات و حقايق مرتبط باشي و نه با خيالات و وَهميات، و هم دستور ميدهد چگونه عمل کن که درست عمل کرده باشي و گرفتار پوچي در کارها نگردي يعني هم توحيدي فکر کردن و هم توحيدي عمل نمودن را در اختيار انسانها قرار ميدهد. در چنين شرايطي است که نظام هستي با ما هماهنگ خواهد بود و ما گرفتار بيبرکتي طبيعت نخواهيم شد تا مجبور باشيم با ماشينهاي غولآسا براي بهرهبرداري از طبيعت به جنگ طبيعت برويم، در نهايت هم بدون هيچ بهرهاي، طبيعت و محيطزيست را تخريب کرده و در نتيجه خداوند از طريق «نَقْصٍ مِنَ الثَّمَرات»، تقليليافتن بهرهها، انتقام خود را از ما بگيرد. آن فرهنگي که اصرار دارد در امور اجتماعي نبايد عقايد ديني وارد شود و جامعه را بايد خِرَدِ جمعي مديريت کند، با همين طرز فکر تصور ميکند عقيده نبايد در برخورد با طبيعت دخيل باشد. ولي درست بر همان اساس که اگر روح قناعت و سادگي در ما نباشد و با روح زيادهخواهي با طبيعت برخورد کنيم، طبيعت با ما مقابله ميکند و عملاً رابطه ما با محيطزيست دچار بحران ميشود، عيناً وقتي عقيده توحيدي در نظام اجتماع دخالت نکند، اجتماع دچار بحران ميگردد و ديگر بستري براي زندگي و متعالي شدن نخواهد بود. تحت تأثير فرهنگ غربي، فکر کرديم ما در اِعمال عقيده خود و انجام عمل آزاديم و اجتماع و طبيعت نسبت به هر عقيده و عملي خنثي است و بدون فکر و ذکر الهي در هر جا هر طور خواستيم ميتوانيم تصرف کنيم. قرآن ميفرمايد: چون انبياء وارد تاريخ اقوام آلوده به شرک و غفلت شدند، شرايط را جهت تغيير ساحت آنها فراهم کرديم، تا مردم متوجه سنن جاري در هستي بگردند و از روحيه خودمحوري آزاد شوند و نقش خدا را در مناسبات بيابند و با ارتباط با او و تضرع، مسير حوادث را تغيير دهند: «وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِّن نَّبِيٍّ إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ»؛2 و سنن الهي بر اين جاري است که در هيچ شهرى پيامبرى نفرستاديم مگر آنكه مردمش را به سختى و رنج دچار كرديم تا مگر به زارى درآيند. چنانچه ملاحظه ميفرمائيد در آيه ميفرمايد: «لَعَلَّهُمْ يَضَّرَّعُونَ»؛ شايد در دل سختيها و جنگهايي که برايشان پيش ميآوريم به تضرع با پروردگارشان در آيند و از روحيه قبلي آزاد شوند و نظر خود را به حضرت اَحديت معطوف دارند، خلاصه پس از طرح توحيد توسط انبياء و پديد آمدن شرايطي سخت، اميد بود که برگردند و با زدودن نقشهاي دوران شرک از خاطرشان، نقش الهي را جايگزين کنند و لذا بعد از آن سختي براي امتحان آنها شرايط را تغيير داديم و راحتي و رفاه را فراهم نموديم. «ثُمَّ بَدَّلْنَا مَكَانَ السَّيِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ وَّقَالُواْ قَدْ مَسَّ آبَاءنَا الضَّرَّاء وَالسَّرَّاء فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ»؛3 آنگاه به جاى سختي، راحتي را قرار داديم به طوري که شرايط قبل را فراموش کردند، و به جاي آنکه ضَرّاء و سَرّاء را از ناحيهي حق بدانند، گفتند عادت روزگار چنين است و به پدران ما هم رنج و سختي مىرسيده است، و امتحان الهي را انکار کردند. پس در حالى كه نفهميدند از کجا ضربه خوردند به ناگاه آنان را گرفتيم. در شرايط رفاهِ جامعه حتي با حضور فرهنگ انبياء، همان خاطرات آلوده دوباره ميدان گرفت، تا آنجايي که سختيها و جنگ را يک اتفاق قلمداد کردند - مثل اتفاقاتي که در گذشته براي پدرانشان پيش ميآمده- نهتنها از آن توحيد و آن سختيها و چگونگي مديريت آنها توسط خدا و شکل رفع و دفع آنها هيچ نتيجهاي نگرفتند، بلکه منکر اينهمه روشنگري و حقيقتنمايي نيز گشتند و لذا در آخر آيه فرمود حال که اينها نشان ندادند شايسته برگشت به توحيد هستند و حجت نيز بر آنها تمام شد «فَأَخَذْنَاهُم بَغْتَةً وَهُمْ لاَ يَشْعُرُونَ»؛ آنها را به طوري که غافلگير شوند، از آن راهي که پيشبيني نکرده بودند، گرفتيم و آنها نفهميدند چه بر سرشان آمد زيرا در رابطه با نقطه ضعفي که خداوند از آنجا آنها را گرفت، برنامهريزي نکرده بودند. چون نفهميدند آن جنگ و سختي از طرف خدا بود، با رسيدن به راحتي و رفاه بيباکانه در دنيا افتادند و سنتهاي امتحان الهي را نيز منکر شدند و گفتند اينها سابقه تاريخي دارد. سپس قرآن در ادامه ميفرمايد: اگر اين ملتهايي که گرفتار بحران و نابودي شدند، به برنامه توحيدي روي ميکردند نه تنها آخرت و ابديت خود را آباد کرده بودند، دنياي آنها نيز آباد ميشد. «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَاتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَالأَرْضِ وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ»؛4 و اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند قطعا بركاتى از آسمان و زمين برايشان مىگشوديم ولى رهنمودهاي توحيدي انبياء را تكذيب كردند، پس به جهت آنچه کردند آنان را گرفتيم. چنانچه ملاحظه ميفرماييد در آيه اخير ميفرمايد رمز سقوط تمدنهاي گذشته به عمل خودشان بر ميگردد، آنها چون عنصر نبوت و معنويت را تکذيب کردند پيرو آن، نوعي خاص از زندگي را پيشه کردند که منجر به آنچنان هلاکتها ميشد. «وَلَكِن كَذَّبُواْ فَأَخَذْنَاهُم بِمَا كَانُواْ يَكْسِبُونَ»؛ ولکن سخن توحيدي انبياء و اصالت دادن به ايمان و تقوا را تکذيب کردند، پس ما آنها را به سبب آنچه خودشان براي خودشان پديد آوردند، گرفتيم و هلاک کرديم. روح غربي؛ کينهتوزي با انبياء شايد در طول تاريخ، تمدني مثل فرهنگ غرب نداشته باشيم که به کلي عنصر معنويت و ايمان را منکر باشد و نهتنها منکر که به جنگ آن آمده باشد، تا دامن زدن به ميلهاي نفس امّاره را به عنوان يک ارزش جلوه دهد. در گذشته هم گناه و فساد بوده ولي فرد در عين انجام گناه، پذيرفته بود که گناهکار است و گناهکاري خود را نميپذيرفت، هر چند انجام ميداد. ولي در فرهنگ غربي گناهکاري تئوريزه شده و به عنوان يک نوع از زندگي مطرح است. تربيتشدهي فرهنگ غربي اساس را در نپذيرفتن هر گونه سخن معنوي گذاشته، و نهتنها به دنبال انديشه معنوي نيست، بلکه در صدد سرکوبکردن آن است، يعني زمان «نِقْمت» بر او حاکم است نه زمان «لطف الهي». زماني است که سراسر روح غربي را کينهتوزي نسبت به اولياء الهي فرا گرفته است. بشر مدرن از نظر نسبت داشتن با عالم معنا بدترين بشر است، و حاصل تربيت آن، روحيهي عنادگونهاي است که تحصيل کردههايي که در ظلّ فرهنگ غربي تربيت شدهاند با معنويت و عبوديت دارند. براي اصلاح امور ابتدا بايد انسانها متذکر روحي شوند که قرآن متذکر آن است - و نمونه آن را در چند آيهاي که گذشت ملاحظه فرموديد- تا روح انسانها نسبت به معنويت، حالت عناد خود را از دست بدهد و متوجه نقش عالم معنا در مناسبات عالم ماده باشد و از اين طريق خود را بپايد. در آيه فوق فرمود ريشه هلاکت تمدنها به حساب نياوردن ايمان و تقوا در زندگيشان بود، در عمل شعارشان آن بود که براي ما مؤمن و غير مؤمن فرق نميکند، براي ما توسعه مهم است، و تأکيد بر عدالت را توهين به سرمايهداران بزرگ پنداشتند. در حاليکه آيه ميفرمايد برکات آسمان و زمين در اختيار کساني قرار ميگيرد که بر ايمان و تقوا تأکيد دارند و به عدالت که يکي از جلوههاي تقوا است، اهميت ميدهند. بايد متوجه باشيم جهان از آن خداوند است و به اذن او و به روشي که او فرمان داده است ميتوان در آن تصرف کرد، و نيز بايد متوجه بود پروردگار ما براي پروراندن ما در راستاي متعاليشدن، ما را خلق کرده و زمين و عالم را در اختيار ما قرار داده است، و لذا به هر کدام از نکات فوق بيتوجهي کنيم با بحران روبرو خواهيم شد. اگر با تحريکاتي که نفس امّاره در ما ايجاد ميکند با طبيعت برخورد کنيم و يا اگر به جاي متعاليشدنِ معنوي در زندگي دنيايي، در خوشگذراني صِرف زندگي کنيم، در هر دو صورت به نتيجهاي مطابق برنامهاي که خود براي خود ريختهايم نميرسيم. حضور همهجانبهي خداوند و غفلت بشر جديد از آن وقتي تصور ما نسبت به چگونگي رابطهي خدا با مخلوقاتش اصلاح شد، ميفهميم بينتيجه شدن برنامههايي که به قاعده بالا پشت کرده، چگونه واقع ميشود. از آنجايي که مخلوق عين ربط به خالق است، بنابراين عالم و آدم همواره در قبضهي خداوند هستند، رابطه خدا با مخلوقاتش مثل رابطه ما با صُوَر ذهنيهمان است که آن صُور تماماً در قبضه اراده ما ميباشند. خلقت خداوند مثل کار بنّا نسبت به ساختمان نيست که آجر و شن و سيمان را جمع ميکند و شکل ميدهد، بلکه خداوند وجود مخلوق را به مخلوق ميدهد، مثل همان صُور ذهنيه که ما با يک اراده آن را در ذهن خود ايجاد ميکنيم، اينطور نيست که اجزاء آن را جمع کنيم، به همين جهت هم با ارادهاي ديگر آن صُور را ميتوانيم تغيير دهيم. حضور و تصرف خدا در عالم حضوري لطيف است، چون عالم در عرض خدا نيست، همانطور که صُوَر ذهنيه شما در عرض شما نيست، و لذا تغيير صور ذهني، مثل تغييري نيست که شما در پديدههاي بيرون از ذهنِ خود ايجاد ميکنيد که در موقع تغيير آنها بايد در عرض آنها قرار گيريد و در آنها تصرف کنيد، در مورد تغيير صور ذهني، به صورتي خيلي لطيف فقط کافي است اراده کنيد تا آن صور تغيير کند، اراده شما براي تغيير همان، و تغيير همان. اگر عقيده و عمل ما مطابق حق نباشد خداوند ما را به دست خودمان ميگيرد. فرعون تصور ميکرد در حال تعقيب قوم حضرت موسي علیه السلام است، خوشحال هم بود که آنها به طرف رودخانه نيل حرکت ميکنند که هيچ راه گريزي ندارند، غافل از اينکه او با آن همه شتاب، به سوي محل غرقشدن خود و لشگريانش حرکت ميکند. خداوند در آيةالکرسي ميفرمايد: «اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ، مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ يَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ»؛5 يعني خداوند آن حقيقت يگانهاي است که در حيات مطلق و قيام مطلق است به طوري که هيچ سستي و چُرت و خوابي او را نميگيرد، چنين خدايي آسمان و زمين در قبضه وجود اوست، بدون آن که آنها از خود وجودي استقلالي داشته باشند. حال با توجه به چنين حضوري براي خداوند در عالم، چه کسي ميتواند نقشي داشته باشد مگر آن که خودِ خدا اجازه آن نقش را به او داده باشد، خدايي که آينده و گذشته همه مخلوقات را ميداند و هيچ کس به علم او احاطه ندارد مگر به آنچه خود او بخواهد که بندگانش بدانند، کرسي و قدرت و احاطه او آسمانها و زمين را در بر گرفته و در حفظ و مديريت بر آنها هيچ سختي براي او نيست، و او «علي و عظيم» است. اگر به روح توحيدي آيه فوق توجه شود ميفهميم حضور خداوند در عالم، چگونه است و چگونه همه عالم در قبضه اوست و چرا بايد به اذن خداوند در عالم عمل و تصرف کرد تا نسبت به نتايج کارمان ناکام نشويم. بشرِ امروز با غفلت از حضور همه جانبهي خدا، از حقيقت بزرگي محروم است و لذا از ارتباط با معنويات که دريچههاي ارتباط با خدا است محروم مانده. بشري که معنويت و قيامت را فراموش کرد مهمترين بُعد زندگي، يعني حضور در ابديت را فراموش ميکند، چنين بشري زندگي را کوچههاي بنبستي ميداند که از هر راهي برود به بنبست برخورد ميکند. چنين بشري مجبور است دلخوشيهاي دروغين براي خود بسازد تا از سردي زندگي خود که خود براي خود پديد آورده بکاهد. اينهمه سرگرمي که بشر جديد براي خود فراهم کرده آيا انعکاس محروميتهاي معنوي نيست که ميخواهد آنها را ناديده بگيرد؟ و آيا تکنولوژي مدرن را مطلوب مطلق قرار دادن يک نحوه از عکسالعمل محروميت از عالم قدس نيست؟ بشر جديد تاوانِ پشتکردن به ساحت قدس را ميدهد، چه سود دارد اگر همه زمين براي ملتي گشوده شود ولي عالم قدس به روي او بسته گردد؟ آفات غفلت از سُنن الهي وقتي انسان از رابطه تکوين با تشريع در عالم هستي غافل شد و گمان کرد نظام الهي نسبت به هر فکر و عملي بيتفاوت است، بدون رعايت هيچ محدوديتي به هر اقدامي دست ميزند و تلاش ميکند هر تصوري را که در خيال خود دارد در خارج از خيال صورت عملي بدان بپوشاند، تنها مانع عملي نشدن صورتهاي وَهمي خود را نداشتن ابزار مناسب ميداند و لذا اگر توانست ابزار مناسب آن را بسازد ديگر بدون هيچ فکري دست به اقدام ميزند. با چنين روحيهاي ماشينهاي غولآسا و اسلحههاي مخوف ساخته شد، تا به وسيلهي ماشينهاي غولآسا هر کار خواستند در تغيير نظام طبيعت انجام دهند و با اسلحههاي مخوف هر ملتي را که خواستند نابود کنند. غافل از اين که در اوج رسيدن به اميال خود، با سنن الهي روبهرو ميشوند. روسها هشتاد سال با تفکر الحادي شب و روز تلاش کردند تا ثابت کنند با نظام به اصطلاح سوسياليسم ميتوان جهان را اداره کرد، در اوج اميدواري، همه چيز از هم گسست، تا آنجايي که بعضي از تئوريسينهاي آن فکر، خودکشي کردند، چون سقوط نظام مارکسيسم لنينيسم را مساوي سقوط همه افکار و عقايد خود ميدانستند. فکر کردند با ديواري که بين آلمان ميکشند ميتوانند مردم يک ملت را تقسيم کنند، ولي يک مرتبه همه چيز به هم خورد و ديوار برلين با همان ماشينهاي غولآسا تخريب شد. آمريکاييها به اميد اسلحههاي مخوف ملت ضعيف و بدون هر گونه امکاناتِ ويتنام را سرکوب کردند ولي در اوج ناباوري، در شرايطي که به اندازه برگ درختان جنگلهاي ويتنام بمب بر سر مردم ريختند، مجبور شدند شکست اسلحههاي مخوف را بپذيرند و از ويتنام خارج شوند. باز به اميد همان اسلحهها بنيانگذاران اسرائيل به فکر اخراج مردم فلسطين افتادند و صدها هزار برابر بيش از مردم فلسطين گلوله و تانک و بمب به آنها شليک کردند، آنوقت در اوج اميدواري به تعيين قدس به عنوان پايتخت اسرائيل، انتفاضه اول همه تصوراتشان را بر باد داد، خونآشامترين شخصيتهاي اسرائيلي مجبور شدند از نوار غزه عقبنشيني کنند. به اميد احياء آبروي از دست رفته درصدد بودند به جنوب لبنان حمله کنند و تا بيروت را اشغال کنند، اسارت دو سرباز اسرائيلي را بهانه کردند و حمله را شروع نمودند و شکست از حزب الله چيزي بالاتر از شکست اسرائيل را به بشريت گوشزد کرد و آن اينکه اين تکنولوژي مدرن و اسلحههاي مخوف نيست که تعيين تکليف ميکند، بلکه خداوند است که در جهان مديريت خود را اعمال مينمايد. در حادثهي اخير بحران اقتصادي آمريکا نيز روشن شد که نظام الهي نسبت به هر فکر و عملي بيتفاوت نيست. غفلت از اين موضوع رضاخانها و شارُنها و استالينها و بوشها و صدامها و ... را بهوجود آورد و باز بهوجود ميآورد، ما هم در زندگي فردي و اجتماعي به همان اندازه که از اين قاعده غافل باشيم تصميماتي ميگيريم که در نهايت با ناکامي و شکست روبهرو ميشويم. شاخصترين تفکر غربي همين نکته است که متوجه نيست بين نظام تکوين و نظام تشريع رابطه هست و عالم هستي نسبت به هر فکر و هر عمل بيتفاوت نميباشد. روحيهي يهوديگري و فرهنگ غرب اين که به راحتي هر ماشيني را ميسازند و به عواقب زيستمحيطي آن فکر نميکنند و سعي ميشود هر روز با اسلحههاي مخوفتر ملتها را مرعوب کنند، به جهت غفلت آنها از حضور سنن الهي در هستي است. فکر کردند خداوند فقط جهان را خلق کرده و به دست انسان داده است تا هر طور خواست در آن تصرف کند و حالا بازنشسته شده است. چنين تفکري ريشه در يهوديگري دارد، يهوديان معتقدند خداوند جهان را در شش روز ساخت و روز هفتم به استراحت پرداخت و ديگر رابطه او با جهان قطع است، خداوند ميفرمايد: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء وَلَيَزِيدَنَّ كَثِيرًا مِّنْهُم مَّا أُنزِلَ إِلَيْكَ مِن رَّبِّكَ طُغْيَانًا وَكُفْرًا وَأَلْقَيْنَا بَيْنَهُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاء إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ كُلَّمَا أَوْقَدُواْ نَارًا لِّلْحَرْبِ أَطْفَأَهَا اللّهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الأَرْضِ فَسَادًا وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْمُفْسِدِينَ»؛6 و يهود گفتند دستخدا بسته است دستهاى خودشان بسته باد و از رحمتخدا دور شوند به سبب آنچه گفتند، بلكه هر دو دست او گشاده است، هر گونه بخواهد مىبخشد و قطعا آنچه از جانب پروردگارت به سوى تو فرود آمده بر طغيان و كفر بسيارى از ايشان خواهد افزود و تا روز قيامت ميانشان دشمنى و كينه افكنديم، هر بار كه آتشى براى پيكار برافروختند خدا آن را خاموش ساخت. و در زمين براى فساد مىكوشند و خدا مفسدان را دوست نمىدارد. خداوند در آيه فوق روحيهي يهوديگري را لعنت ميکند، روحيهاي که طوري رابطه خدا و مخلوق را تعريف و تحليل ميکنند که متوجه عين ربط بودن مخلوق در رابطه با خالق خود نيست. يهود رابطه خدا و مخلوق را مثل رابطه بنّا و ساختمان گرفته، نه مثل رابطه انسان و صُوَر ذهني. خداوند در مقابله با آن فکرِ غلط ميفرمايد: «بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء»؛7 قدرت خداوند محدود نيست و هر طور اراده کند فيض خود را ميرساند. بنا به فرمايش علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه»؛ چون يهود معتقد بودند تورات نسخ نميشود و همواره توراتِ خود را به رخ بقيه ميکشيدند، نزول قرآن موجب طغيان و کفر بيشترشان شد، در حالي که اين کفر و طغيان از طرف خدا، ابتدايي نيست بلکه ريشه در شخصيت خودشان دارد. اين آيه ميرساند که يهود تا قيامت باقي است و کينه و دشمني آنها همچنان ادامه دارد، هر چند هر وقت آتشي جهت مبارزه با مسلمين به پا کنند خداوند آن را خاموش ميکند. در آخر آيه شخصيت يهود را ترسيم ميکند که علاوه بر آن که از نظر فکري و عقيدتي، عقيدهاي باطل و غلط نسبت به خدا و نوع حضور خداوند در هستي دارند، از نظر عملي هم ملّتي هستند که در زمين فساد به راه مياندازند و به همين جهت مورد رحمت خداوند نيستند و به ساماني نميرسند. مسيحيت تحت تأثير يهود وقتي متوجه شديم يهود با جداشدن از توراتِ اصيل در عقيده و عمل چه روحيهاي پيدا کردند، و وقتي متوجه شديم پس از ظهور حضرت عيسي علیه السلام که براي تصحيح دين بني اسرائيل آمده بودند، چگونه يهوديت در مسيحيت نفوذ کرد و آن دين را نيز تحت تأثير خود قرار داد، برايمان روشن ميشود چرا عنان تفکر مسيحيت در اختيار تفکر يهودي است. نفوذ يهوديت در دين حضرت مسيح علیه السلام تا آنجايي است که وقتي در قرن چهارم دين مسيحيت به اروپا ميرسد، توسط يک يهودي به نام« فيلون» اين کار انجام ميشود. با توجه به اين نکات ميفهميم چرا خداوند در بسياري موارد يهود و نصاري را در يک موضع ميبيند و يک برخورد با آنها دارد. دقت در آيات الهي نشان ميدهد که خداوند خطر نزديکي به يهود و نصاري را براي مسلمين خطر بزرگي ميداند و به شدت ما را از آن نهي ميکند به طوري که علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» ميفرمايند؛ بعد از نهي از شرک، نهياي به شدت نهي از نزديکي به يهود و نصاري در قرآن نيامده است. قرآن و وظيفهي ما در برابر غرب قرآن ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ»؛8 اي مؤمنان به يهود و نصاري اعتمادي همراه با محبت نداشته باشيد، و محبت آنها را در دل خود جاي ندهيد، آنها خودشان نسبت به هم محبت و ولايت متقابل دارند و در بين خودشان بعضي ولي بعض ديگرند، و با همه فاصلهاي که دارند عليه شما متحد ميشوند و به شما نميگروند و خودشان را رها کنند. هرکس به آنها محبت داشته باشد از آنهاست - در واقع با اين محبت، روح و روحيه انسان با آنها يکي ميشود- و همچنان که آنها ظالمند و خداوند هدايتشان نميکند آنهايي هم که محبتِ يهود و نصاري را در دل بپرورانند به راه هدايت نميروند و به مقصدي که ميخواهند نميرسند. در ادامه ميفرمايند: «فَتَرَى الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَّرَضٌ يُسَارِعُونَ فِيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشَى أَن تُصِيبَنَا دَآئِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ أَن يَأْتِيَ بِالْفَتْحِ أَوْ أَمْرٍ مِّنْ عِندِهِ فَيُصْبِحُواْ عَلَى مَا أَسَرُّواْ فِي أَنْفُسِهِمْ نَادِمِينَ»؛9 ميبيني آنهايي که در قلبشان بيماري عدم هدايت واقع است و به همين جهت ظالم ماندند، در جهت نزديکي به يهود و نصاري سرعت ميگيرند و ميگويند: ميترسيم در اثر جدايي از آنها به ما گرفتاري برسد و بدين شکل محبت خود را به يهود و نصاري توجيه ميکنند، اميد است با رسيدن فتح و يا امري از جانب خداوند، پشيمان شوند و دروغشان بر مؤمنين آشکار شود. اينها در دلشان خاموشي اسلام را پنهان کرده بودند تا بتوانند با ارتباط با يهود و نصاري و نابودي تفکر اسلامي مانعي براي شهوات دنيوي خود نداشته باشند، و وقتي فتحي نصيب مسلمانها شد افسوس ميخورند. خداوند فرمود: «بيمار دلان، در جهت محبت به يهود و نصاري سرعت ميگيرند» بيمار دل کسي است که از سلامت فطري خارج شده و از اخلاص و توحيد بيرون آمده باشد و به همين جهت گفتهاند؛ بيماري دل باعث ميشود که انسان با هر بادي بجنبد و با هر سختي از مسير توحيدي خود به شک فرو رود، لذا چون در جاي ديگر فرمود: منافقان قلبشان مرده است، منظور از اين بيمار دلان منافقان نيستند بلکه همان مسلمانان بيتفکرِ ظاهربين ميباشند. سپس ادامه ميدهد: «وَيَقُولُ الَّذِينَ آمَنُواْ أَهَؤُلاء الَّذِينَ أَقْسَمُواْ بِاللّهِ جَهْدَ أَيْمَانِهِمْ إِنَّهُمْ لَمَعَكُمْ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فَأَصْبَحُواْ خَاسِرِينَ»؛10 آنگاه که فتح رسيد، مؤمنان به سست ايمانانِ بيمار دل گويند: آيا اين يهود و نصاري همانهايي هستند که سوگندهاي سخت خوردند که با شما باشند؟ کارها و تلاشهاي اين محبتورزان به يهود و نصاري، همه هدر رفته و زيانکار شدند. در ادامه ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ مَن يَرْتَدَّ مِنكُمْ عَن دِينِهِ فَسَوْفَ يَأْتِي اللّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَيُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكَافِرِينَ يُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَلاَ يَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ ذَلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتِيهِ مَن يَشَاء وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ»؛11 اي مؤمنان (بدانيد) کسي که از دوستي مؤمنين به دوستي يهود و نصاري بر گردد، بهزودي خداوند عدهاي را به جاي آنها ميآورد که محبتشان متعلق به خداوند است و دشمنيشان به يهود و نصاري، آنها به خاطر خداوند نسبت به مؤمنين فروتن و نسبت به کافرين بياعتنا و گردنفرازند، و خداوند که ياور حقيقي دين است دوستداران يهود و نصاري را که ظاهراً مسلمانند، ميبَرد و چنين مؤمناني را ميآورد که در راه خدا قيام ميکنند و خداوند در اين قيام که براي ياري دين است کمکشان مينمايد و از اوصاف آنها اين که هيچ نگران نيستند که کسي در راه احياء دين و قيام براي دين سرزنششان کند و با نظام ارزشي خودش بخواهند حرکت آنها را ارزيابي کنند، اين روحيه و قيام، فضل الهي است که به هر کس خواست ميدهد - مسلم به کساني ميدهد که قصدشان تماماً قيام براي خدا باشد- و خداوند واسع و عليم است. ارتداد فکري در جامعهي اسلامي حضرت علامهطباطبايي«رحمةاللهعليه» در تفسير الميزان در ذيل چهار آيه فوق بحث مفصلي دارند که خلاصه آن عبارت است از: «قرآن به چيزهايي تأکيد ميکند که اگر انسان مواظب نباشد عوامل و شرايط موجود دست بهدست هم داده مسلمين را به پرتگاه سقوط ميکشاند، قرآن به محبت به اهل البيت علیه السلام دستور داده و در آن تأکيد و مبالغه نموده ولي بعدها چنان ستمهايي به اهل البيت نمودند که اگر واقعاً از طرف قرآن مأمور بودند به اهل البيت علیه السلام ستم کنند بيش از آنچه کردند نميتوانستند بکنند. يعني خداوند مردم را به آنچه محبت به آنها موجب سعادتشان بود دعوت کرد و آنها عکس آن عمل کردند، و از طرف ديگر مسلمانان را از دوستي کفار و اهل کتاب نهي نمود و آنها درست عکس آن عمل کردند و هيچ نهياي در هيچيک از موارد شرعي مثل نهي از دوستي کفار و اهل کتاب تشديد و تأکيد نشده است، در حدي که ملاحظه ميکنيد در سوره مائده آيه 51 فرمود: «هر که با آنها دوست است از آنهاست». و در سوره آل عمران آيه 28 باز همين سخن را با مضموني ديگر فرمود.12 وقتي امر به معروف که حافظ سيره و سنت پيامبر و ائمه علیه السلام است مختل شود، شعائر عمومي و جلوههاي اجتماعي سقوط نموده، سيره کفار به جايش مينشيند و پايههاي خود را محکم ميکند، تمام چيزهايي که اجتماع مسلمانان را احاطه نمود و امروز در بين ما جاري است همانهايي است که از کفار گرفتهايم، اينکه در آيه مورد بحث ميفرمايد: کساني را ميآورد که هم آنها خدا را دوست دارند و هم خدا آنها را... شما امروز عکس آن را ميبينيد به طوري که ما يهود و نصاري - که امروز در غربِ تحت تأثير يهود تجلي کرده- را دوست داريم، ما خدا را دوست نداريم که در مقابل کفار ذليل و بر مؤمنين سرکش هستيم، از جهاد در راه خدا هراس داريم و از هر سرزنشي که از طرف آنها به ما شود، جا ميخوريم. اين همان است که در سوره مائده آيه 54 خداوند ميفرمايد: «اجتماع مؤمنين مرتد ميشود». يعني به جاي علاقه به خدا علاقه به يهود و نصاري پيدا ميکند، ارتداد در اين آيه يعني برگشتِ محبتآميز به يهود و نصاري، يعني گرايش قلبي به آنها، که خدا آن را به منزله کفر ميداند، ميگويد مردمي را ميآورد که خدا آنان را دوست دارد... و از سرزنش ملامتگري نميهراسد. و صفاتي را براي آنها برشمرده که در عده قليلي از مردم اجتماع ما موجود است». ما براي نجات خود از فرهنگ ظلماني غرب ميتوانيم به همين چهار آيه از سوره مائده تمسک بجوئيم که خلاصه آن عبارت بود از : 1- عدم محبت و اعتماد به يهود و نصاري که شاخصهي امروزين آن فرهنگ غرب است، با همان تصوري که يهود از عدم قدرت تصرف خدا در عالم و آدم دارد. 2- عدم نگراني از ضرري که فکر ميکنيم با بريدگي از يهود و نصاري براي ما پيش ميآيد. 3- اميدواري به فتح و رحمت خدا در ازاء عقيده توحيدي و عمل الهي، در مقابل تهديدهاي غرب. 4- ارزشگذاري به مؤمنين و بياعتنايي به ارزشهاي غربي و دوستداران آنها. 5- زنده نگه داشتن عشق الهي در قلب خويش و جامعه، و تلاش براي اينکه نگذاريم محبت به خداوند در ما خاموش شود. 6- تقويت روحيه قيام در خود براي ياري دين خدا. 7- عدم نگراني از ملامت فرهنگها و تفکرات غير ديني در راه ايجاد حيات و روش ديني. تفاوت غرب با مسيحيت در آخر لازم است خدمت عزيزان عرض کنم که نبايد روحيه مسيحيت موجود را با بعضي از آموزههاي حضرت عيسي علیه السلام که بعضي از مسيحيان به صورت فردي از آنها متأثرند اشتباه کرد و تصور نمود بايد نقد غرب را از نقد مسيحيت جدا کرد. آري در تحليل عقلي مسيحيت يک چيز است و غرب چيز ديگر و به ظاهر غربِ موجود با پشت کردن به مسيحيتِ مطرح در قرون وسطي شکل گرفت. ولي با تحليل دقيقتر روشن ميشود که مسيحيتِ قرون وسطي در درون خود عنصر جسماني کردن حقايق معنوي را از يهوديت پذيرفته، و اين همهي انحرافي است که يک دين ميتواند پيدا کند. يهوديت معتقد است خداوند از آسمان پائين ميآيد و با پيامبرش کشتي ميگيرد و يک بار زمين ميخورد ويک بار هم پيامبر را زمين ميزند و به آسمان بر ميگردد.13 همين تفکر منجر ميشود که مسيحيت معتقد شود خدا در عيسي حلول ميکند و ميشود مسيح، يعني از آن جهت که پيامبر است، عيسي است و از آن جهت که تجسم خدا در زمين است، مسيح است. چنين مسيحيتِ يهوديزده در عمل نميتواند راهي جز همان راهي را که يهوديت ميرود، طي کند. از طرفي اگر امروزه دانشمندان منتقد غرب و سياستمداران منتقد صهيونيسم موضوع مسيحيت را از فرهنگ سکولاريته غرب جدا ميکنند و موضوع يهوديت را از صهيونيسم دو موضوع ميدانند، که البته در جاي خود کار درستي است، اما نبايد ما را از هويت کلي دشمني مسيحيت و يهوديت نسبت به اسلام که قرآن از آن خبر ميدهد غافل کند. آري در نقد غربِ بعد از قرون وسطي ميتوان موضوع مسيحيت را از غرب جديد جدا کرد ولي بسياري معتقدند آن نوع مسيحيت که از يک طرف تحت تأثير يهوديت و از طرف ديگر تحت تأثير يونان است، به نهايتي جز همان فرهنگي که منجر به رنسانس شد - يعني غرب جديد- نميرسيد زيرا بيش از آنکه با آمدن مسيحيت، غرب مسيحي شود، مسيحيت غربي شد و در نتيجه آنچه ما امروز در غرب با آن روبهرو هستيم تماميت چيزي است که ميتوان گفت ترکيب تفکر ارسطويي با کليسا و روحيه يهوديگري است. اگر به سخنان منتقدان بزرگي چون هايدگر در رابطه با ضعفهاي غرب و راه برون رفت از آن، دقت کنيم آنها براي عبور از غرب چيزي را مدّ نظر دارند که عملاً فقط در تفکر حضوري و وجودي مکتب تشيع پيدا ميشود مکتبي که تحت تأثير ائمه علیه السلام است و لذا حکمت خالدهاي که در نظر بعضي از منتقدان به غرب مطرح است در عمل و به صورت کاربردي چيزي جز تفکر شيعه به عنوان مکتبي که معتقد است به امامي معصوم و حي و حاضر، نيست. وگرنه از نظر تئوري و تفکر انتزاعي حرفها و توصيههاي خوبي در همه مکتبها مورد توجه است ولي آيا هيچکدام توانستند به نحوهاي عملي مقابل روح غربي بايستند؟ آيا چين به عنوان مهد تفکر لائوتسه در عمل توانست راه و روشي جداي از فرهنگ غربي پيشه کند؟ فرهنگ غربي چيزي نيست که با عقايد فردي و يا توصيههاي اخلاقي بتوان از آن عبور کرد، براي عبور از آن نياز به مکتبي است که از همه جهات زنده و فعّال باشد و در يک مقايسه واقعبينانه چنين مکتبي جز اسلام، آن هم اسلامي که با امامي معصوم مديريت شود، نخواهد بود.14 «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» جلسه هفتم رابطهي روشنفکري و تکنولوژي بسم الله الرّحمن الرّحيم رمز ناکامي تمدنها در جلسات گذشته نقش بينش توحيدي در انتخاب نوع زندگي و ابزارهاي مناسب آن تا حدّي بحمدالله روشن شد. به اين معني که نگاه توحيدي تمام روابط و وسايل را در جاي خود قرار ميدهد و مانع از آن ميشود که موضوعاتِ فرعي و وَهمي به صورت هدف در آيند. حتماً عنايت فرموديد که جايگاه انبياء در اين امر جايگاه بسيار حساس و ارزشمندي است، زيرا که آنها در طول تاريخ نه تنها رمز هلاکت اقوام و ملل گذشته را متذکر ميشوند، بلکه راه ورود به زندگي توحيدي را مينمايانند تا انسانها از بيثمري به بهرهمندي در دنيا و آخرت نايل آيند. همواره انبياء الهي انسانها را متوجه اين نکته ميکنند که اقوام و ملل گذشته بعضاً در تمدن خود به موفقيتهاي چشمگيري از نظر بهرهمندي از علم و توانايي تصرف در زمين دست يافتند ولي چون با بينش و روش توحيدي زندگي را ادامه ندادند نه تنها هيچ بهرهاي از آن تلاشها نصيبشان نشد، بلکه از طريق همان پيشرفتها به سوي هلاکت خود پيش رفتند. به عنوان نمونه قرآن ميفرمايد: «أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَانُوا أَكْثَرَ مِنْهُمْ وَأَشَدَّ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَمَا أَغْنَى عَنْهُم مَّا كَانُوا يَكْسِبُونَ»؛1 آيا کساني که منکر نبوتاند در زمين نگشتهاند تا ببينند فرجام كسانى كه پيش از آنان بودند چگونه شد؟ آنها از حيث نفر بيشتر از آنان و از حيث نيرو و توانِ تغيير در زمين قويتر بودند ولى با اينهمه آنچه به دست آوردند آنها را بينياز نکرد. چنانچه ملاحظه ميفرماييد خداوند در آيه فوق ميفرمايد چرا منکران تفکر توحيدي تفکري -که انبياء متذکر آن هستند- بر سرنوشت گذشتگان نظر نمياندازند، در حالي که از نظر تعداد و توانايي در تغيير زمين، از اينها برتر بودند2 با اين همه آنچه به دست آورده بودند آنها را کفايت نکرد، و نتوانستند از نتيجه زحمات خود بهرهمند شوند. سپس در آيه بعد علت مسئله را روشن ميکند و ميفرمايد: «فَلَمَّا جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِّنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُون»؛3 و چون پيامبرانشان با دلايل روشن بهسوي آنها آمدند، آنها به آن علمي كه نزدشان بود خرسند بودند. و سرانجام آنها را همان چيزي که مسخره ميکردند فرا گرفت. در آيه فوق رمز بينتيجهشدن و ناکامي تمدنهاي گذشته را در اين ميداند که به علم خود که همان تصرف قدرتمندانه در زمين بود، مغرور و مسرور بودند و لذا تذکر انبياء الهي را که از خطر آينده آن زندگي خبر ميدادند، نه تنها به چيزي نميگرفتند، بلکه مسخره هم ميکردند، با اين تصور که هر بلايي را با علم خود دفع ميکنيم و بحرانها را کنترل مينمائيم. در آخر آيه ميفرمايد: ولي همان چيزي که به مسخره ميگرفتند - يعني عذابي که پيامبران از آن خبر داده بودند- آنها را احاطه کرد. چون اينها تصور ميکردند مشکلاتي که پيامبران از آنها خبر ميدهند در عرض همان مشکلاتي است که با آن آشنايند و لذا ميگفتند خودمان ميتوانيم آن را دفع کنيم غافل از اين که اراده الهي و عذاب او در طول زندگي و تمدن آنها قرار دارد و لذا نه آنطور است که بتوانند آن را ببينند، و نه طوري است که بتوانند با آن مقابله کنند، چون آن عذاب همهي زندگي و تمدن آنها را در بر ميگيرد. مثل احاطه نفس انسان است بر بدن او، آيا بدن انسان ميتواند با نفس انسان مقابله کند، و اگر مثلاً نفس اراده کرد چشم بدن را ببندد، ماهيچههاي چشم ميتوانند در مقابل آن مقاومت کنند؟ مشکل تمدنهاي مادي و حسي آن است که از حضور توحيد که بر همه عالمِ وجود احاطه دارد غافلند و آن را ناديده ميگيرند و لذا در جهتي به غير از جهت خداي يگانه سير ميکنند، در حاليکه توحيد حقيقتِ بقاء و يگانگي و انسجام است، پس هر چه از توحيد دور شوند عملاً از بقاء و يگانگي و انسجام دور شدهاند، تا آنجايي که درست وقتي آن تمدن در اوج درخشش خود، در اوج دوري از خدا است، آثار اضمحلال و هلاکت آن ظاهر ميشود. چنانچه بتوانيم با چنين ديدي حادثهها و دولتها و تمدنها را بنگريم، ميفهميم که آنها در کجاي تاريخ خود قرار دارند. مسلّم است که هر تمدني، از جمله تمدن غربي که خود را از درون خود ميبيند، مدعي باشد براي ماندن در هميشهي تاريخ برنامهريزي کرده است و اگر کسي با نگاه به برنامههاي آن تمدن بخواهد آن را ارزيابي کند به همان باوري ميرسد که خودِ آن تمدن مدعي آن است، اما اگر با نگاه توحيدي به موضوع بنگرد آن را به صورتي ديگر ميبيند و رمز بقاء و عدم بقاء آن را در نزديکي و دوري از توحيد جستجو ميکند، ديگر قدرت ماشينهاي غولآسا و اسلحههاي مخوف و برنامههاي دقيق حجاب وي نميشودتا سقوط و بيآيندگي آن تمدن را نبيند. عبرت از تاريخ يعني با نگاه توحيدي از ظاهر رويدادها عبور کنيد و متوجه باطن و آن اسمي باشيد که آن تمدن را در قبضه خود گرفت و هلاک کرد، عبرت از تاريخ يعني تصديق سخن انبياء که با بصيرت توحيدي خود، ماوراء غوغاي زمانه و حجابهايي که تمدنهاي غير توحيدي ايجاد ميکردند، نظر را به حقيقتي ماوراء مظاهر قدرتها ميانداختند و لذا خرافههايي را که به اسم نظر کارشناسان بر بشريت تحميل ميکردند، به چيزي نميگرفتند و تشريفاتي را که به اسم تمدنْ عامل توقف بشريت بود بيارزش ميديدند و در نتيجه بهجاي آنکه اين ظواهر آنها را حيران کند، متوجه رازهاي حيرتانگيز عالم ميشدند و از خدا تقاضا ميکردند: «رَبِّ زِدْنِي تَحَيراً»؛4 پروردگارا نسبت به خودت بر حيرتم بيفزا، که از اين ظواهر دروغين حيرت نکنم. تمدن مورد انتظار صاحبان بينش توحيدي به ذوق حضور و الهام فطري متوجه ظلمات مدنيتهاي غير الهي ميشوند و هيچ حيلهاي از حيلههاي آن مدنيتها که عوام را مشغول خود ميکند، آنها را فريفته نمينمايد. صاحبان بينش توحيدي، فرهنگ زميني زمينيان را در مقابل تمدني که جلوه عالَم عرش است به چيزي نميگيرند و همواره در انتظار ظهور تمدني هستند که از طريق حقيقتِ واسطه فيض، عرش را به فرش متصل ميسازد، تا فرشيان نيز عرشي شوند، بي آن که کتاب و سنت را وسيله تأييد تمدن مدرنيته قرار دهند و موجب ادامه غيبت واسطه فيض گردند و از الهامات ربوبي و احياء دين محروم شوند. در فرهنگ مدرنيته نه تنها هيچ تلاشي براي پيوند زمينيان به آسمانِ معنويت نميشود، بلکه تمام تلاش آن است که باطن معنوي هر چيز ناديده گرفته شود و در اين راستا دشمني با هر جريان معنوي که به باطن وجودي عالم نظر دارد را پيشهي خود کرده است، مگر اينکه معنوياتي در ميان باشد در حدّ خيال و جهت تخليه رواني. ولي در آن فرهنگ معنويت به عنوان عالَمي متعالي که عالم مدرنيته را به چيزي نميگيرد، به شدّت نفي ميشود. و نيهليسمِ پيش آمده به جهت غفلت از عالم قدس را به عنوان پذيرش واقعيت، سرنوشت طبيعي بشر ميپندارد. هر حرفي که به اين غفلت مدد برساند در خود ميپذيرد، حال چه اين غفلت اسلامِ غافل از ولايت امام معصوم باشد و چه فرهنگ بودايي و دالائيلامائي، عمده آن است که هيچ فکري حق ندارد به عالمي بالاتر و برتر از فرهنگ مدرنيته اشاره کند وگرنه با انواع حيلههاي فرهنگي از ميدان به در ميشود. در مکتب انبياء و به نور توحيد از طريق تزکيه و صفاي باطن، سير از ظاهر به باطن جزء زندگي افراد قرار ميگيرد، ولي در فرهنگ مدرنيته همه تلاش براي توجه به ظاهر و چهرههاي متناوب همين ظاهر است، بدون آنکه امکاني براي نظر به باطن در آن فرهنگ مطرح باشد، و لذا تربيتيافتگان آن فرهنگ طوري عالم را ميبينند که گويا هيچ معنويتي در نهاد اين ظواهر موجود نيست. در اين فرهنگ درس فيزيک و شيمي درسِ مشغولشدن به ظاهري ميشود که متذکر هيچ باطني نيست و اين است که بشريت امروز از طريق اين علوم چشم باطن خود را از دست داده است. انساني که در قشر عالم مانده در صدد بر ميآيد تا دلتنگي خود را با انواع مشغوليات ظاهري جبران کند و اين همه سرگرمي در دنياي مدرن حاصل چنين دلتنگيهايي است. عقل شيطاني يا عقل قدسي انبياء آمدند تا بشريت نظر خود را به عالم بيکرانِ معنويت بيندازد و دلتنگي در دنيا را تذکري بداند براي سير به سوي آن عالم. به طوري که به گفته مولوي: آن جهان و راهش ار پيدا بُدي* کم کسي يک لحظه در اينجا بُدي هرچه بشر از ايمان قلبي به عالم معنويت فاصله بگيرد بيشتر دلتنگ ميشود و با مشغولشدن به ظاهر، به جاي آن که دلتنگي خود را درمان کند، پنهان ميکند. غيبتِ سنت انبياء و جنبش توحيدي در زندگي به معني غيبتِ عقل معنوي و روحيهي طلب معنويات است، و اصالتدادن به اميال خيالي و وَهمي و سعي در دينزدايي و آزادي از هرگونه تکليف الهي و اسارت در تحت تکاليف شيطاني،تکاليفي که تمدنهاي غير توحيدي بر جوامع تحميل ميکنند. ذات انسان عين مخلوق بودن و عين اتصال به خالق خود است و در فقر ذاتي قرار دارد، همين فقر ذاتي ميطلبد که راهي بين او و خدا برقرار باشد تا فقر ذاتي خود را با اتصال به غني مطلق به کمال بکشاند و انبياء الهي راه چنين ارتباطي را به بشريت نماياندند. حال اگر انسانها به انبياء الهي پشت کنند براي رفع فقر ذاتي خود به انواع اعمالي دست ميزنند که همه آنها پوچ و بيمحتوا خواهد بود، از فيض هدايت دور گشته گرفتار روزمرّگي ميشوند، چيزي که اولياء الهي سخت از آن گريزانند و با تمام تلاش طالب حفظ بندگي خدا ميباشند و ندا سر ميدهند: خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد* که بستگان کمند تو رستگارانند روحيهي سير به سوي اطاعت «الله» يکي از عميقترين ابعاد بشر است که در فرهنگ مدرنيته به جهت محدود شدن به ظواهر به کلي از آن غفلت شده، در حالي که اگر انسان متوجه اين بُعد در خود بشود به دنبال بهترين معبود ميگردد تا با اطاعت از او حقِ اين بُعد را درست اداء کند و در اين حال تاريکي جهل دوران تکنيکپرستي به خوبي براي او روشن ميشود. زيرا در اين حال بشر به عقل قدسي که همان «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمن»؛5 است دست يافته، و از عقل شيطاني و يا «نَکْرا» به کلي فاصله ميگيرد. عقل حقيقي را رسول خدا صلی الله علیه و آله والسلام به «حُسْن مَعرِفَتُ اللّه وَ حُسْن طَاعَة اللّه وَ حُسن الظنّ باللّه»؛6 معني کردهاند و حضرت صادق علیه السلام آنچه معاويه داشت را عقل شيطاني يا نکرا ناميدند. حال بايد پرسيد فرهنگ مدرنيته با چه عقلي در گردش است، آيا تربيت شدگان آن فرهنگ به حقيقتِ روحيه طاعت الله رسيدهاند؟ فرهنگ غرب مدعي است بر مدار راسيوناليسم يا عقل اداره ميشود ولي مسلّم اين عقل آن عقلي نيست که انسان را متوجه جلال و جمال خداوند بکند و روحيه خشوع و اطاعت را در انسان بپروراند. اگر در متون روايي ما خداوند ميفرمايد بهتر از عقل خلق نکردم،7 عقل را نيز به معني اطاعت الهي معرفي ميفرمايد و لذا ميتوان گفت عقل غربي هيچ ارتباطي با عقل قدسي ندارد و به همان اندازه نيز متوجه انحراف خود نميشود. اين عقل به جاي نبيالله، تکنيسينها را قرار ميدهد - تا پيروان خود را به مرتبههاي عالي معبود وَهميشان راهنمايي کند- در عقل تکنيکي پرستش هست، ولي پرستش صورتهاي متعالي تکنيک. در اين نوع پرستيدن، عقلِ اطاعت در حجاب ميرود و عقل ظاهربيني قوت ميگيرد و روحيه خود استقلالي به جاي بندگي خدا رشد ميکند و از اين عقل، روشنفکران دنياي مدرن پروريده ميشوند و بشر مدار تفکر قرار ميگيرد و ترقي ماشيني، هدف جريان روشنفکري ميشود و لذا مقصدشان غرب خواهد بود. روشنفکر پروريدهشده توسط عقلِ تکنيکي عالَمش عالَم غير ديني است، اگر بتواند بهکلي دين را نفي ميکند و اگر نتواند به اسم خرافهزدايي آن قدر از آن ميزند که در عمل به جز يک باور شخصي از دين نميماند و ساحت جامعه به دست عقلِ سکولار که در عمل لائيک خواهد بود، ميافتد. و چنين القاء ميشود که دوره دين گذشته است و از اين طريق پشتکردن به توحيد را به نهايت ميرسانند. دين در نظر روشنفکران غربي در روان روشنفکر غربزده خداي حضوري و وحي و نبوت بي معنا است، هر چند به خداي خالق و به بقاء نفس بعد از مرگ معتقد باشد. اگر از آداب ديني به کلي نبريده باشد، براي او آن آداب منحصر به زندگي فردي و احوال شخصي است. او با شريعت به عنوان قانون خدا در همه مناسبات انساني کنار نميآيد و با اين کار بي آنکه بداند پايههاي وابستگي به فرهنگ غربي را محکم ميکند و به جاي خداي پيامبران، معبودي به نام تکنولوژي را در معرض ديدگان ميآورد تا حيات اجتماعي و سياسي جامعه حول محور آن رقم بخورد. چه سادهانگارانه است که هنوز گمان کنيم هر تکنولوژي با هر فرهنگي ميسازد بدون آنکه فرهنگ خاص خود را به همراه آورد و بيتوجه به توحيد ناب بتوان تحت تأثير آن فرهنگ قرار نگرفت. آيا فکر و عمل روشنفکران غربزدهي ما حجتي روشن بر اين امر نيست که اگر بدون خودآگاهي و دلآگاهي به سراغ تکنولوژي رفتيم، بيش از آنکه تکنولوژي را وارد کنيم، تفکر اومانيسمي غربي را ميپذيريم، و به بهانه خرافهزدايي سعي در تقليل ابعاد زيادي از دين ميکنيم؟ فرهنگ غربي خود را طوري مينماياند که در ابتداي امر کسي متوجه تضاد بين دين انبياء و آن فرهنگ نميشود، مگر آنکه انسان جايگاه دين را تا طاعةالله گسترش دهد. روشنفکرانِ تاريخ معاصر ما تا اين حد از خودآگاهي نرسيده بودند و لذا بعضي از آنها سعي ميکردند قرآن را با تمدن جديد آشتي دهند، اينها در عمل برتري را به تمدن غرب ميدهند و اصرار دارند اسلام هم همانها را ميگويد. به اسم تساهل و تسامح سعي ميکنند انحرافات اساسي انسان غربي را ناديده بگيرند و خود را هماهنگ تعريفي از انسان بدانند که غرب براي خود تعريف کرده و به بهانهي آنکه انسان خليفةالله است اومانيسم يا انسان محوري را به صحنه آورند، تا همهچيز بر اساس ميل انسان تعريف شود. غافل از اين که خليفةالهي انسان در ظِلّ عبوديت حضرت «الله» تحقق مييابد و نه با انقطاع از اطاعت او. اينها دين را به عنوان وسيلهي آرامش روان، سودمند ميدانند اما نه به عنوان مکتبي که بر کل زندگي انسانها حاکم باشد. چيزي که گذر از آن هنوز بسيار مشکل مينمايد اين باور است که منظر علم جديد به جاي ديگر است و منظر اسلام به جايي ديگر، و لذا در عين استفاده از علم، هرگز جمع بين اسلام و علم جديد ممکن نيست، زيرا يکي در منظر خود، عالم معنا را نميشناسد و ديگري جز عالم معنا چيزي را اصالت نميدهد، حتي عالم ظاهر را مظهر نمايش عالم باطن ميداند. چيزي که روشنفکران ديني نيز هنوز بدان آگاهي نيافتهاند. روشنفکر غربزده چون اصالت را به علم ميدهد با اساس روحانيت دشمني دارد، هر چند به ظاهر ضعفهاي بعضي از روحانيون را بهانه قرار ميدهد، وگرنه چرا در دوران حاکميت خودْ شيخ فضل الله نوري را شهيد ميکنند؟ درست است که ما با تحقق انقلاب اسلامي مشکلات بزرگي را پشت سر گذاشتيم و عملاً انقلاب اسلامي حرکت ملتي خودآگاه و دلآگاه بود که خواست راه خود را از فرهنگ غربي جدا کند، ولي لايههاي پنهان روشنفکري آنچنان زدوده نشده است که بتوان آن را ناديده گرفت و از تأثير آن در امان بود، اگر از آن روحيه غفلت شود ناگهان در گوشهاي سر برميآورد و روح جدايي آرمانهاي انقلاب اسلامي از فرهنگ غرب را به حجاب ميبرد و معبودي به نام تکنولوژي را به جاي معبود حقيقي قرار دهد. انديشه روشنفکري مدرن در کشور ما از ميرزاملکمخان شروع شد. اين روشنفکري هدفي جز رفاه غربي را پيشنهاد نميکرد و براي زندگي هم جز همين هدف را نميشناخت. دلبستگي به تجدد ايمانشان بود، به طوري که ديگر جايي براي ايمان الهي باقي نگذارده بود. دين را وسيله تجددخواهي قرار دادند و همه همتشان اين بود که ثابت کنند دين با تجددخواهي موافق است، اينها در واقع دين را در خدمت مدرنيته درآوردند و با همين نگاه بود که تقيزاده و تدين با شعار اصلاح دين، عامل تبليغات رضاخان شدند، دين در خدمت دنيا قرار گرفت و غرب به اميد قبضهي ملت ايران از اين مديحهسرايي نهايت استفاده را در جهت اهداف خود کرد. اما برعکس آنها، آيتالله مدرسِ بزرگ به عنوان يک قرآن شناس آگاه ميديد که اين مسير به کجا خواهد کشيد و به همين جهت هم يک تنه به مقابله با آنها پرداخت و متوجه بود که نو گرايان ميخواهند به تمدن و علم جديد صفت شريعت بدهند تا کسي زشتي دنياگراييشان را متوجه نشود و مذهبيون ساده هم به مقاومت نپردازند، بلکه در کنار دربار رضاخاني و حتي در جهت رَويه دربار به مذهب خود دلخوش باشند. در واقع کار آنها تبليغ و ترويج عادات و آداب اروپايي بود که يکي از اصولش حذف زندگي مذهبي بوده و هست. در راستاي ترقيخواهي حرفِ اوليهِ مذهبيهاي قشري طرفدارِ نوگرايي غربي، اين بود که بايد دوران شکوفايي اسلامي را برگردانيم ولي با اين آرزو در دامن غرب افتادند. چون نميدانستند و يا نميخواستند بدانند که پشتوانه ايمان مسلمانان اوليه، وحي الهي بود و حال آنکه متجددان ميخواهند با ارزشهاي غربي به دوران شکوفايي اسلامي برگردند! ميخواستند از طريق دين، ارزشهاي غربي را تحکيم بخشند و اين را همهي همت خود قرار دادند. اينها فرهنگ غربي را - که نظر به عالم محسوس را به جاي تفکر ديني گذاشته و تفکر در حقايق را بهکلي تعطيل کرده- چسبيدهاند و لذا در عملْ دين در خدمت فرهنگ غرب قرار گرفت. غربي را پذيرفتند که جايي براي نظر به عالم قدس و معني در عرصه زندگي باقي نميگذارد. ريشهي گرايشهاي امروزي ما در دوران نوگرايي درست پس از يک دهه بعد از انقلاب مشروطه با حضور فعال روشنفکران در نظام اجتماع، از فرهنگ توحيدي در تمام ابعاد ساقط شديم. لذا بنده ميخواهم عرض کنم مواظب باشيد حال که يکبار اين بيماري ما را از پاي در آورد دوباره گرفتارش نشويم. و براي نجات خود از اين ورطه، گذشته را چراغ روشني براي آينده قرار دهيم. عنايت داشته باشيد که غرب از نظر استيلا و صلابت به آخر حيات خود رسيده است و امروزه روشن شده که غرب نتوانسته با تمدن و فلسفه خاص خود مشکل بشر را حل کند بلکه هر روز بر مشکل او افزوده است. در قرن نوزدهم غرب هنوز به ناتواني خود در برابر مسائل پي نبرده بود و ادعاي حل مسائل بشري را داشت ولي امروزه ضعف اين ادعا روشن شده و نابودي آن فرهنگ در منظر خودِ غربيان نيز طلوع کرده است، کافي است ما به جاي آنکه در قرن نوزدهم زندگي کنيم، غربِ قرن بيست و يکم را بنگريم. بايد به خوبي براي عزيزان روشن شده باشد که به گفتهي دکتر رضا داوري؛ «تاريخ تجددگرايي و روشنفکري در ايران خالي از تفکر بوده و عين سياستزدگي و علمزدگي و غربزدگي است. نوگرايي ما دور از تفکر شروع شده و لذا غربزدگي ما توأم با فلکزدگي گشت».8 زيرا غرب چشم روشنفکران ما را چنان خيره کرد که نتوانستند بفهمند که اين خرد و خردمندي که از غرب براي ما تبليغ کردند چه بلا و مصيبتي را براي ما در پيش خواهد داشت. روشنفکرانِ نوگراي ما سخناني فريبنده گفتند و شعار آزاديخواهي سردادند ولي عملاً بدون آنکه بخواهند دلاّل استعمار شدند. فرهنگ سطحي غرب، متجددان غربزدهاي را بار آورد که هرگز در تفکر و تحقيق عميق نبودند و نيستند و نتوانستند هويت پوک و پوچ غرب را بفهمند و اگر امروز هم تفکر به معني واقعي آن در صحنه فرهنگ و اجتماع ما نيايد خطر غربي شدن را نبايد تمام شده تلقي کرد. بايد به تأمل در حقيقت تاريخ غرب پرداخت تا وضع کنوني خود را درست تفسير کنيم و متوجه باشيم متعلق به کدام قوم هستيم و بايد متعلق به کدام قوم باشيم. آري! بايد در غربزدگي تأملي عميق کرد تا بتوانيم گرايشهايمان را درست تفسير کنيم و بدانيم افکارمان از کجا آمده است و به کجا ميرود. انتساب به اسلام کافي نيست و ما را از زبوني و ضعف خارج نميکند بلکه بايد با حقيقت اسلام بيگانه نبود. آنهايي که ظاهر را عين حقيقت دانستند و در ظاهربيني اصرار کردند زمينه غربزدگي ملت را مهيا ساختند و از این رو عدهاي مقدسمآبِ نادان با انقلاب اسلامي به راحتي مقابله ميکنند ولي براي غرب يک نوع قداست و حرمت قائلند. وقتي ظاهر دين از طريق دوري از تفکر، اتصالش از باطن دين بريده شد و آداب و رسوم جاي تفکر را گرفت، آينده به خطر ميافتد و زمينه سقوط يک ملت فراهم ميشود، هر چند در ظاهرِ اسلامي خود مانده باشد. آيا راه سومي هست؟ اگر آينده غربزدگي خود را بخواهيم بررسي کنيم بايد گذشته نوگرايي خود را بشناسيم که از صد سال پيش شروع شد و با مرگ دوره پهلوي تقريباً متوقف گرديد. و اگر ماهيت غرب را در نيافته باشيم نه تنها تاريخ صد ساله اخير را در نمييابيم بلکه ممکن است نادانسته تعلق خود به غرب را محکم کنيم. ما فعلاً بر سر دو راهي هستيم و نميدانيم کدام راه را انتخاب کنيم يکي اين که با پذيرش تکنولوژي غرب بالاجبار در فرهنگ و تمدن غربي فرو رويم و نهايتاً يک ژاپن از کار در آئيم و يا به تمامه از آن فاصله بگيريم و اَنگ تحجر و دورافتادن از تمدن را بر خود تحمل کنيم، و يا بررسي کنيم ببينيم راه سومي هست يا نه؟ بسيار بودند افرادي که خواستند با فرهنگ خود و تکنولوژي غرب، زندگي خود را تنظيم کنند. ولي چيزي نگذشت که در مسير پرستش علم جديد قرار گرفتند و سر تا پا غربي شدند. اگر «دنيا» از خدا غافل شدن است، تاريخ غرب، تاريخ تحقق «دنيا» است و امروزْ دورهي حيات بشر با فرورفتن در غربزدگي، دورهي تعلق به دنيا شده است. حتماً ملاحظه فرمودهايد که فرهنگ مدرنيته، فرهنگي کنار بقيه فرهنگها نيست بلکه طوري به صحنه آمده که تبديل به عاملي جهت تعيين حيات و ارزشهاي زندگي همه ملل شده و به همين جهت روشنفکران ممالک استعمارزده در عين حال که مظلوماند، وکيل مدافع ظالمند، زيرا بدون آن که غرب را بشناسند ميخواهند با آن مبارزه کنند. اينها با چشم و ملاک غربي با غرب مبارزه ميکنند. حتي وقتي در سياست از دين و اسلام سخن گفته ميشود بايد ديد آيا بنا است اسلام به عنوان وسيله در خدمت سياست غير ديني قرار بگيرد، يا بنا است سياست، سياست اسلامي باشد و تابع اسلام. همواره بايد اين سؤال مدّ نظر عزيزان باشد که روشنفکران با ساختار فکري خاصي که ما از آنها سراغ داريم از نزديک شدن به مردم از طريق دين، چه مقصدي دارند؟ ميخواهند از طريق اسلام، ايدئولوژي خود را القاء کنند يا واقعاً بعضاً به سياست اسلامي معتقد شدهاند. آنچه روشن است و بايد بر آن تأکيد کرد اين است که اسلام سياست خود را دارد و لازم نيست آن را وسيلهاي براي رسيدن به سياست شرقي و غربي قرار داد. کاري که چندين بار در دورههاي گذشته به وسيله روشنفکران غربزدهي ما انجام شده است. اگر دقت کنيم و از چشم غرب، غرب را بررسي نکنيم بلکه با چشم وحي و يا لااقل با تفکر و تعقل، غرب را بررسي کنيم مييابيم که نميتوان به غرب اميدي داشت و واقعاً تاريخ آينده، تاريخ غرب نيست و تاريخ استيلاي غرب بر عالم و عالميان هم اکنون به سر آمده و مسلماً آينده به غرب تعلق ندارد، تمدن غربي سرگيجه گرفته و تدبيرهايش عين بيتدبيري شده است. اگر اکنون که اسلام به عنوان يک انديشه براي حضور در جاي جاي حيات انساني مطرح شده، فرهنگ غرب را به طور عميق بشناسيم، سرنوشتمان را به سرنوشت غرب گره نخواهيم زد و همراه نابودي آن، خود را به نابودي نميکشانيم. انقلابي ميتواند با غرب مقابله کند که تمام علايق و پيوندهاي جوهري خود را از طريق توجه به توحيد و قرب الهي از غرب قطع کند و هرگز از اين که غرب او را تحقير ميکند نهراسد و بداند که اين خود طرفندي است غربي که «تحقير کنندگان غرب را» تحقير ميکند. امام خميني«رضواناللهعليه» در وصيتنامه خود چنين توصيه ميکنند: «هـ ـ از جمله نقشهها که معالأسف تأثير بزرگي در کشورها و کشور عزيز ما گذاشته و آثار آن باز تا حد زيادي مانده، بيگانهنمودن کشورهاي استعمارزده از خويش و غربزده و شرقزده نمودن آنان است، به طوريکه خود را و فرهنگ و قدرت خود را به هيچ گرفتند... و آن دو قدرت را قبلهگاه عالم دانستند... قصه اين امرِ غمانگيز، طولاني و ضربههايي که از آنان خورده و اکنون نيز ميخوريم کشنده و کوبنده است... همه چيزِ خود را تسليم آنان کرده و سرنوشت خود و کشورهاي خود را به دست آنان سپرده و چشم و گوش بسته مطيع فرمان هستيم، و اين پوچي و تهيمغزي مصنوعي موجب شد که در هيچ امري به فکر و دانش خود اتکاء نکنيم... بياعتنايي به آنچه مربوط به مذهب و معنويات است از نشانههاي روشنفکري و تمدن، و در مقابل، تعهد به اين امور نشانه عقبماندگي و کهنهپرستي است... بايد هوشيار و بيدار و مراقب باشيد که سياستبازان پيوسته به غرب و شرق، با وسوسههاي شيطاني، شما را به سوي اين چپاولگران بينالمللي نکشند و با اراده مصمم، و فعاليت، و پشتکارِ خود به رفع وابستگيها قيام کنيد و بدانيد نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريکا و شوروي کم ندارد و اگر خودي خود را بيابد و يأس را از خود دور کند و چشمداشت به غيرِ خود نداشته باشد، درازمدت قدرت همه کار و ساختن همه چيز را دارد و آنچه انسانهاي شبيه به اينان به آن رسيدهاند شما خواهيد رسيد، به شرط اتکاء به خداوند تعالي و اتکاء به نفس و قطع وابستگي به ديگران و تحمل سختيها براي رسيدن به زندگي شرافتمندانه و خارجشدن از تحت سلطه اجانب...». اميد نجات در نسل جوانِ ما وقتي پيدا ميشود که تفکر غربي و وضع کنوني غرب را خوب بشناسد و بداند با انتخاب زندگي غربي چه مقصد و مقصود هلاکتباري براي خود انتخاب کرده، در اين صورت است که تحت تأثير آثار آن فرهنگ قرار نميگيرد. بايد روشن شود که غرب حجاب حقيقت است نه خود حقيقت، اضمحلال حيات است که نام حيات به خود چسبانده است، و قبول کردن اين موضوع در مورد هويت غرب خيلي سخت نيست، فقط کافي است با فکر به غرب نگاه کنيم نه با ملاکهاي غربي به آن بنگريم، بايد متوجه بود در شرايط حاضر و در فضايي که غرب افکار ما را مديريت ميکند از گذشته خويش رانده و از تجدد هم ماندهايم، و اگر از طريق تفکر توحيدي خود را زنده و پاينده نگاه نداريم، ملتِ به بن بست رسيدهاي خواهيم شد که انقلابش فقط در خاطره تاريخ ميماند و بس. با روشهاي غربي نميشود با غرب مقابله کرد ما از طريق تفکر امام خميني«رضواناللهعليه» و تفکر توحيدي در اين قرن، زبان گويايي براي بشريت شدهايم، زبان گويايي که غرب تمام تلاشش اين است که آن را به رنگ خود در آورد. در همين راستاست که بايد براي جلوگيري از اين خطر ابتدا آثار صد ساله غربزدگي خود را -که زود و آسان هم محو نميشود- از طريق تفکرِ ديني بشناسيم و در صدد زايل نمودن آن در روح و روان خود برآييم. صد سال است تلاش ميشود تا گذشته ما به تملک غرب در آيد و طوري ما را براي خودمان ترسيم کردهاند که خودمان هم باورمان آمده است که مقابله با غرب مقابله با تمدن است و موجب بيتمدني خواهد شد، در حاليکه اين را نيز غرب بر روح و روان ما القاء کرده است. بايد متوجه باشيم در بسياري از موارد در طرح مسائل، رفع مشکلات غرب ميزان بوده و روحمان و ارزشيابيهايمان متعلق به غرب است به طوري که حياتي و تفکري جدا از غرب اصلاً برايمان قابل تصور هم نيست چه رسد که بخواهيم با آن مقابله کنيم. قدرت غرب در تکنيک و اقتصاد و سلاحهاي مخوف و نظاير آن ظاهر شده است ولي اقتصاد و اسلحهها وجود استقلالي ندارند، اينها تا وقتي که ما وابسته به غرب و بسته به عهد غربي باشيم به عنوان وسيلهي قدرت بر ما وجود دارند، اما اگر اين عهد شکسته شد قدرت غربي هم در هم ميريزد و تنها راه شکسته شدن عهد غربي توجه به عظمت و جلال و جمال حضرت حق است، که موجب ميشود پوکي عظمتهاي دروغين آنها ظاهر و تعلق نسبت به آنها تمام شود، تا نه تنها ديگر غرب را تنها راه نبينيم بلکه متوجه شويم آن فرهنگْ بيراههاي بيش نيست که حيات انسان را چون شنزاري ميبلعد، و صداي خُردشدن استخوان انسانيت را که سعي دارد در سر و صداي تبليغاتش پنهان کند، ميشنويم. اين است که از ابتدا تأکيد ميشود راه جداشدن از غرب فقط نگرش و عملکرد توحيدي است وگرنه صِرف مخالفت با غرب از طريق روشهاي غير توحيدي خود حيلهاي است غربي، مثل مخالفتي که مارکسيستها با غرب داشتند، و نهايتاً هم قبلهاي غير از غرب نميشناختند. غرب؛ کلِّ واحد اين اشتباه بزرگي است که غرب را به خوب و بد تقسيم کنيم، بلکه آن فکر و فرهنگ، کل واحدي است که علمش به فرهنگش ختم ميشود و تمدنش سر از جهانبيني مادياش در ميآورد. هر گوشهاي را گرفتيم بقيهاش را هم گرفتهايم زيرا غرب تکنيک نيست، فرهنگ است. يا بايد چون ژاپنيها تماماً غربي شد و ديگر هيچ، و يا بايد به کمک انقلاب اسلامي، اسلامي شد و از خود شروع کرد و در نهايت تماماً از غرب بريد. چنين کار بزرگي در قرني که هنوز آثار استيلاي غرب در صحنه است، فقط و فقط با ايمان ناب ممکن است. همان ايماني که موسي علیه السلام به کمک آن قوم بنياسرائيل را از استيلاي فرعون رهانيد و ملت ايران نيز از استيلاي شاه رها شدند. تفکري که خارج از غوغاهاي غرب بتواند غرب را و غربزدگي را بشناسد و بشناساند. تا وقتي که دل و جان ما مقهور غرب است ماوراي آنچه را در تاريخ غرب ارزش و اعتبار دارد نميشناسيم و نمييابيم، آيا تعجب نميکنيد که هر کس بيشتر دم از مليت و قوميت ميزند غربزدگياش بيشتر است؟ زيرا همين ناسيوناليسم را هم غرب به او آموخته و يکي از نتايج بينش سکولاريسم است. اين است معني اين که بايد ماوراي تفکر غربي فکر کرد وگرنه مخالفت با غرب هم ميشود نزديکي به غرب، و اين است معني اين که تأکيد ميکنيم فقط با تفکر ديني ميتوان غرب را شناخت و از آن فاصله گرفت. تفکر توحيدي همواره ملتهاي موحد را نجات داده است. «تفکر» شرط حياط انسان و اجتماع است و قرآن و وَحي راه و جهت تفکر را روشن ميکند. بيقرآن نميتوان زندگي کرد ولي قرآن هم بدون تفکر با ما همراهي نميکند و حرفش را به ما نميزند. غرب ابتدا به تفکري رسيد که بايد اين چنين و آنچنان زندگي کند و سپس بر اساس آن تفکر و جهانبيني زندگي را شروع کرد و به همين جهت است که علم و تکنيک غربي بدون انديشه و جهانبيني غربي تحقق نمييابد. ابتدا سير تفکر انسان غربي به چنين زندگي و آرماني سوق پيدا کرد و سپس شرايط تحقق آن زندگي را با تکنولوژي خود فراهم نمود، و لذا هرکس بخواهد آنطور که اروپاييها زندگي ميکنند زندگي کند بايد واقعاً همانطور که غرب فکر ميکند، فکر کند، و جهانبيني و ارزشهايش تماماً غربي شود و ارزشهاي تاريخ گذشته براي او خاطرهاي باشد بيتحرک که به موزهها سپرده شدهاند. براي غربيشدن بايد به خداوند و حقيقت و تفکر عميق در رابطه با حيات و زندگي پس از مرگ پشت کرد تا بتوان زندگي غربي را شروع نمود. لازم است در آنچه در صد ساله اخير انجام شده تفکر کرد. يکي از مواردي که ما سود و زيان خود را تشخيص نداديم اين بود که نه در آنچه داشتيم و از دست داديم، يعني «دين»، خوب تفکر کرديم، و نه در آنچه به استقبالش رفتيم و پذيرفتيم به خوبي تأمل نموديم و به ذات و جوهر فرهنگ غربي آگاهي يافتيم. از شوق ميوه، درخت را و ريشه را از ياد برديم. اين است که ميبينيد کساني به غرب رو کردند که کم و بيش از گذشته خويش بريده بودند و از بدِ حادثه افرادي در کسوت برنامهريزان دولت رضاخاني حاملان فرهنگ غرب شدند، و با عنوان تجددگرايي همه چيز ملت را بر باد دادند که نه خود اهل تفکر و توحيد بودند و نه براي آن ارزشي قائل شدند، غافل از اين که هرگاه تفکر جايش را به ظاهرسازي و ظاهربيني بدهد چيزي نميگذرد که همه ملت به ورطه هلاکت ميافتند، و نتيجه بيتفکري آن شد که همه از دم فتوي دادند بيائيد مقلد بشويم. باز عرض ميکنم آنها نه از گذشتهي توحيدي و فرهنگ توحيدي ما خبر داشتند و نه در بارهي غرب درست فکر کردند، پنداشتند با نفي گذشته راه آينده هموار ميشود و چون چشمشان بر روي گذشته و آينده بسته بود هر فکر انتقادي را با ديکتاتوري رضاخاني جواب دادند زيرا وقتي تفکر رفت ديکتاتوري ميآيد. راز ماندگاري اجازه دهيد در اين آخرين کلمات دوباره تأکيد کنم که براي شناخت تاريخي خود اولين کار اين است که به تعريفي که غرب براي ما و ملتهاي مسلمان کرده است بدبين شويم، خود را آن طور که در سدههاي گذشته بوديم و زندگي کرديم بشناسيم، نه آنطور که شرقشناسانِ غربي به ما ميگويند. زيرا غرب به تمام اقوام و ملل، صورت غربي داده و ارزشهاي غربي را جايگزين ارزشهاي ملتها کرده، راز ماندگاري ما توحيد و نظر به حاکميت حکم خداوند بود. اگر اماممان غايب بود با انتظار حاکميت عدل، آلوده به ظلم نشديم و تاريخ خود را زنده نگه داشتيم و زندگي کرديم. در صدسالهي اخير اين نهايت انحطاطي است که گريبانگير ملت مسلمان شده است که سرمايه بزرگ زندگي قرآني را با سادگي هر چه تمامتر در مقابل زندگي غربي قرباني کرد. ميگويند فلان قوم داراي تمدني پيشرفته بوده است! چون تمدنش مثل غربيهاست و يا فلان قوم پيشرفته نبوده! چون مثل غربيها زندگي نميکردند. يعني عملاً اينها شرق را از شخصيت خود خارج کردهاند و با لباس غربي ميخواهند براندازش کنند. غربي که اومانيسم يا اصالت بشر، و نه اصالت حق را در منظر خود دارد، آمده است ملتي را ارزيابي کند که مبناي تفکرش وَحي و ديانت بوده. حالا در نظر بگيريد با آن مبنا و ملاک وقتي بخواهند دين را ارزيابي کنند چه قضاوتي صورت خواهد گرفت و ما متعلق به چه زماني خواهيم شد. زماني که مسلم غرب آن را نميپسندد، هر چند خدا آن را پسنديده باشد و فطرتها با انس با آن، زندگي را به خوبي گذرانده باشند. اميدوارم توانسته باشم روشن کنم با راه و رسم غربي نميتوان از غربزدگي خلاص شد بلکه بايد به قرآني تمسّک پيدا کرد که به ما ميگويد: «لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء»؛9 يهود و نصاري را دوست و سرپرست خود نگيريد. قرآن راه ورسمي به ما ميدهد تا از ظلمات دوران به خوبي بهدر آئيم. لازم است آثار سوءِ فاصلهگرفتن بشر از دين براي بشر روشن شود تا ببيند غرب در کجاي تاريخ است و به کجا ختم ميشود. آيا وقت آن نشده است که جوانان ما از خود بپرسند چرا در دوره جديد که بشر از وابستگي به شريعت آزاد شد وابستگيهاي مَن در آوري و تشريفات وَهمي براي خود ساخت؟ آيا آزاد شدن از قيد شريعت آغاز همه اسارتها و به خود وابستگيها نشد؟ راستي چرا در صد سال اخير با قبله قراردادن غرب، هرچه پيشرفتپرست شديم، معبود کمتر رو نشان داد و عقبتر مانديم؟ آيا به اين علت نيست که کلاً راه و روشمان غلط بوده؟ چيرگي غرب با ساير چيرگيها در طول تاريخ فرق دارد و اين چنين استيلا هرگز سابقه نداشته است، تمدن غربي در عين چپاولگري نظامي و سياسي و اقتصادي، تفکر اقوام گذشته را به بازي گرفته و آن را به هيچ و پوچ بدل کرده و انسانها را بيريشه مينماياند، تا خود را ريشه فرهنگها قلمداد کند. اول تفکر را از ملتها گرفته و بعد فرهنگ خود را تحميل کرده است. براي مقابله با آن يک راه بيشتر نيست و آن برگشت به تفکر توحيدي است. زيرا هيچ قومي تا تفکر خود را از دست ندهد زير دست نميشود و تفکر صحيح تفکري است که دين راهنمايش باشد و نه هوس، و اگر ملّتي تقليد را جاي تفکر گذاشت ديگر اميدي به بقاي مستقل آن ملت نبايد داشت. وقتي انديشه نباشد جرأت اظهار نظرِ خلاف آراء همگاني از بين ميرود، و اگر موجي کليت جامعه را در بر گرفت ستوني که مقاومت کند و مردم را از انحراف باز ايستاند نخواهد ماند و حق بيرنگ ميشود و هوس به ميدان زندگي قهرماني ميکند. اي کاش ميدانستيم همهي تاريخ ما به صد ساله اخير محدود نيست. تاريخ ما با توحيد جان گرفته و با توحيد و اسلام ناب محمدي صلی الله علیه و آله والسلام ميتواند همه موانع را پشت سر گذارد و به طلوعِ امانت پشت پرده الهي نزديک گردد. صدهزاران دامودانهاستاي خدا* ما چو مرغان حريص بينوا دمبدم پابستهي دام نُويم* هر يکيگر باز و سيمرغي شويم ميرهاني هر دمي ما را و باز* سوي دامي ميرويم اي بينياز گر هزاران دام باشد در قَدم* چون تو با مائي نباشد هيچ غم خدايا: به لطف خودت، خودت را بر ما بشناسان تا آنچنان شيفته محبت تو گرديم که شيفتگيهاي دروغين نتواند ما را بربايد. خدايا: اين انقلاب عزيز را براي ما مبارک و پايدار قرار بده و ما را شايسته خدمتگزاري به آن بگردان و کساني که در جهت حفظ و حراست آن تلاش ميکنند را در پناه خودت موفق و مؤيد بدار. سؤال: با توجه به سخنان جنابعالي و با پذيرفتن اينکه در فرهنگ غربي تکنولوژي به مثابه هدف است و نه وسيله و ابزار، و با توجه به اينکه هر تکنولوژي فرهنگ خود را به همراه دارد، ما در حال حاضر به عنوان راه حلي عملي چه بايد بکنيم؟ جواب: عنايت داشته باشيد که براي گذار از يک فرهنگ بايد حکيمانه عمل نمود و نه شتابزده. همچنان که در مباحث گذشته عرض شد ما در عين اينکه توصيه ميکنيم بايد از غرب عبور کرد، ولي در حال حاضر پشتکردن به تکنولوژي را يک نحوه توقف و ارتجاع ميدانيم. پس اولاً؛ بايد افق خود را در نظام اجتماعي خود مشخص کنيم. ثانياً؛ با رويکرد به افقي توحيدي جهت گذار از فرهنگ غربي و تکنولوژي آن برنامهريزي نماييم تا آرامآرام با جايگزيني تکنولوژي مناسب بتوان از غرب عبور کرد وگرنه يا مأيوس ميشويم و فکر ميکنيم زندگي با فرهنگ غربي به سرنوشت ما گره خورده است، و يا خود را در جهان منزوي ميکنيم و از آن افقي که بايد مردم جهان را از طريق انقلاب اسلامي، بدان دعوت کنيم باز ميمانيم.امروزه باید تکنولوژی موجود را به عنوان یک ضرورت بپذیریم تا بتوان در برابر سیطره جویی فرهنگ غربی پایدار بمانیم و از هستی خود پاسداری کنیم ولی مسلم روح ایمانی ما از ورود به چنین فضایی که همه همت خود را در عالم ماده مصرف می کند کراهت دارد.خواهش بنده اين است که ابتدا با فهم تئوريکِ موضوع سعي بفرماييد عميقاً موضوع را بررسي کنيد تا در عمل تصميمات عجولانه نگيريد.بنا به فرمايش مقام معظم رهبري:« اين هنوز آغاز راه است. ملتهاي مسلمان هنوز گردنههاي دشواري بر سر راه دارند. عبور از اين گردنهها نيز جز با ايمان و اخلاص، جز با اميد و جهاد، جز با بصيرت و صبر، ميسر نخواهد گشت. با يأس و منفيبافي، با بيتفاوتي و بيهمتي، با بيصبري و شتابزدگي، با بدگماني به صدق وعدهي الهي، اين راه طي نخواهد شد»10 پس از مطالعه اين کتاب و کتاب «علل تزلزل تمدن غرب»، توصيه ميشود کتاب «فرهنگ مدرنيته و توهّم» را همراه با شرح آن مطالعه فرماييد و سپس به مباحث «تمدنزايي شيعه» بپردازيد. در آنجا سعيشده سؤالات زيادي که عموماً در دورهي گذار براي هرکسي جواب داده شود، تا روحيه آمادهگري جهت عبور از مدرنيته به نحو شايسته پديد آيد، از اين به بعد روح و روان شما منتظر گشايشي است که خداوند در مقابل شما ميگشايد و در آن حال ميتوانيد بهترين تصميم را گرفته و بهترين انتخاب را گزينش کنيد. در کتاب «علل تزلزل تمدن غرب» عالَمي را در جلو خود مييابيد که عالَم آزاد از روح اکنونزده مدرنيته است، و ميتوان احساس کرد که مباحث نقد مدرنيته ما را به چهچيز ميخواند. «والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته» منابع قرآن نهجالبلاغه تفسير شريف الميزان؛ علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» اسفار اربعه؛ صدرالمتألهين فصوصالحکم؛ محيالدينبنعربي بحارالأنوار؛ محمدتقي مجلسي مثنوي معنوي؛ محمد بلخي ديدار فرهي و فتوحاتِ آخرالزمان؛ گفتارهاي استاد فرديد؛جمعآوري دکتر مددپور مباني انديشههاي اجتماعي غرب؛ دکتر محمد مددپور نگاهي دوباره به مبادي حکمت اُنسي، عباس معارف تاريخ مشروطه؛ احمد کسروي سلسله مباحث دکتر رضا داوري در مجله فرهنگ عصر اُتوپي؛ دکتر رضا داوري شمهاي از تاريخ غربزدگي ما؛ دکتر رضا داوري فلسفه و بحران غرب،(مجموعهي مقالات)؛ دکتر رضا داوري توسعه و مبانی تمدن غرب؛ شهيد مرتضي آويني آیینه جادو جلد اول؛ شهيد مرتضي آويني فردایی دیگر ؛ سيد مرتضي آويني بحران دنیای متجدد؛رنه گنون سیطره کمیت و علائم آخر الزمان؛رنه گنون از سيد ضياء تا بختيار؛ مسعود بهنود تاريخ سياسي معاصر ايران؛ سيدجلالالدين مدني سير تحول تفکر، فرهنگ و ادب، تمدن؛ اسماعيل شفيعي سروستاني استراتژي انتظار؛ اسماعيل شفيعي سروستاني تفرج صنع؛ عبدالکريم سروش آراء و عقايد دکتر فرديد، مفردات فرديدي؛ سيد موسي ديباج انسان و طبيعت؛ سيد حسين نصر دامهاي توسعه؛ پروفسور ويليام چيتيک آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده علل تزلزل تمدن غرب آشتي با خدا ازطريق آشتي باخود راستين جوان و انتخاب بزرگ ده نكته از معرفت النفس ماه رجب ، ماه يگانه شدن با خدا كربلا، مبارزه با پوچيها (جلد 1و2) زيارت عاشورا، اتحادي روحاني با امام حسين علیه السلام فرزندم اينچنين بايد بود (شرح نامة 31 نهجالبلاغه) مباني معرفتي مهدويت مقام ليلةالقدري فاطمه سلام الله علیه از برهان تا عرفان (شرح برهان صديقين و حركت جوهري) جايگاه رزق انسان در هستي زيارت آل يس، نظر به مقصد جان هر انسان فرهنگ مدرنيته و توهّم دعاي ندبه، زندگي در فردايي نوراني معاد؛ بازگشت به جدّيترين زندگي بصيرت فاطمهزهرا سلام الله علیه جايگاه و معني واسطه فيض هدف حیات زمینی آدم صلوات بر پیامبر عامل قدسی شدن روح آنگاه که فعالیت های فرهنگی پوچ می شود زن؛ آن گونه که باید باشد