خطبه غدیر نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خطبه غدیر - نسخه متنی

عبدالله جوادی آملی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
خطبه غدير
«ولايت» علي عليه السلام محور خطبه غديريه نبوي صلي الله عليه و آله
وقتي گفته شد: اولي بالمؤمنين؛ يعني قلمرو ولايت، كليه مؤمنين‏اند، بانفسهم و اموالهم و حقوقهم. و اين اولي، أفعل تعييني است، نه أفعل تفضيلي. همانطوري كه و اولوا الأرحام بعضهم اولي ببعض، أفعل تعيين است، نه أفعل تفضيل؛ اينجا هم كه فرمود: النّبيّ اولي بالمؤمنين من انفسهم؛ أفعل تعيين است، نه تفضيل ! يعني وقتي رسول گرامي درباره امت اسلامي تصميم گرفت، متعيّناً تصميم پيغمبر، مقدّم است.
سخنراني آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) (*)
وقتي آيات سوره مباركه احزاب نازل شد كه: ]النَّبِيُّ أَوْلى‏ بِالْمُؤْمِنينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْواجُهُ أُمَّهاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى‏ بِبَعْضٍ) (1)، مردم از رسول گرامي تفسير اين كريمه را سؤال كردند؛ كه النّبيّ اولي بالمؤمنين من انفسهم يعني چه؟ فرمود: «السّمع و الطّاعه؛ شنيدن و اطاعت کردن.»
فرمود: من دو سمت دارم؛ يكي سمت «رسالت» دارم كه احكام الهي را نقل مي‏كنم، خودم عمل مي‏كنم؛ شما ياد مي‏گيريد و عمل مي‏كنيد. سمت ديگر من «ولايت» و «امامت» و «رهبري» من است، كه من فرمانده كلّ قوايم، فرمانده جنگ و صلحم، فرمانده اخذ زكوات‏ام؛ مسائل كشوري و لشكري به عهده من است، رهبري جامعه به عهده من است. من فرماني كه مي‏دهم، شما بايد بشنويد و اطاعت كنيد.
وقتي گفته شد: اولي بالمؤمنين؛ يعني قلمرو ولايت، كليه مؤمنين‏اند، بانفسهم و اموالهم و حقوقهم. و اين اولي، أفعل تعييني است، نه أفعل تفضيلي. همانطوري كه و اولوا الأرحام بعضهم اولي ببعض، أفعل تعيين است، نه أفعل تفضيل؛ اينجا هم كه فرمود: النّبيّ اولي بالمؤمنين من انفسهم؛ أفعل تعيين است، نه تفضيل ! يعني وقتي رسول گرامي درباره امت اسلامي تصميم گرفت، متعيّناً تصميم پيغمبر، مقدّم است.
درك واقعي حج در پرتو ادراك ولايت امام معصوم%
مردم با اين ديدگاه به مكه رفتند، تا حج واقعي را ادراك كنند. در جريان حج مستحضريد كه گفتند: «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ (2) ملاقات کردن امام، تمام کننده حجّ است.» يكي از بركات حج اين است كه حاجيها و زائران به طرف كعبه، مشرّف بشوند، و خانه خدا را زيارت كنند؛ بعد از زيارت به حضور امامشان مشرّف بشوند و عرض نصرت و ولايت كنند.
آن‏ گاه در چنين شرائطي وجود مبارك رسول گرامي صلي الله عليه و آله سخنراني مبسوط كرد؛ وضع خودش را شرح داد، نزول قرآن را بازگو كرد و بعد نظير اخذ ميثاق؛ همانطوري كه ذات أقدس اله فرمود: ]أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى)خليف? الله، انسان كامل؛ يعني اوّلين انسان و آخرين انسان که آثار خدايي در او جلوه كرده است به عنوان آيت كبراي حق، از مردم اقرار گرفت؛ فرمود: «أَيُّهَا النَّاسُ أَ لَسْتُ أَوْلَى بِكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ قَالُوا بَلَى.» (3) اين قالوا بلي را آنچنان گفتند كه در (إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‏ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى)‏؛ (4)«هنگامي که پروردگارت، نسل آدم را از سلسله آنها پديد آورد و آنها را بر خودشان گواه گرفت، [گفت] آيا من پروردگار شما نيستم؟ گفتند بله هستي.» خليفه خدا، كار خدايي مي‏كند.

نيل به مقام «محبوبيّت» خداي سبحان، در پرتو«قرب نوافل»
اين حديث نوراني از غُرَر روايات اسلام است؛ هيچ اختصاصي به ما شيعيان ندارد ! علماي بزرگ اهل سنّت اين را نقل كرده‏اند. هم به طريق صحيح نقل شده، هم به طريق موثّق نقل شده، هم به طريق حسن؛ هم علماي ما نقل كرده‏اند، هم علماي آنها. هم مرحوم كليني نقل كرد، هم ديگر بزرگان محدّث اسلامي در جوامع روائي خود كه انسان كامل در پرتو قرب نوافل به جايي مي‏رسد ومحبوب خدا مي‏شود. «لاَ يَزَالُ الْعَبْدَ يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ وَ الْعِبَادَاتِ حَتَّى أُحِبَّهُ؛ (5)همواره بنده مؤمن با نوافل به من تقرّب مي‏يابد تا جايي که محبوبم مي‏شود.» او قبلاً محبّ من است، بعد محبوب من مي‏شود. او حبيب من بود، الآن من حبيب اويم؛ بعداً او حبيب من مي‏شود.
وقتي من محب شدم و او محبوب شد، از آن به بعد هم مجاري ادراكي او را مجاري ادراكي من تعيين مي‏كند، هم مجاري تحريكي او را مجاري تحريكي من به عهده مي‏گيرد. وقتي به اين بارگاه منيع بار يافت، (حَتَّى أُحِبَّهُ) «فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا؛ (6)هنگامي که او را دوست بدارم، گوشش مي‏شوم که با آن مي‏شنود و چشمش مي‏شوم که با آن مي‏بيند و زبانش مي‏شوم که با آن سخن مي‏گويد و دست او مي‏شوم که با آن انجام مي‏دهد.» اگر كسي واقعاً خليف? الله شد، به اذن خدا كار الهي انجام مي‏دهد. آنچه در ميثاق الهي گذشت؛ اشهاد بود، استشهاد بود، اقرار بود، و اعتراف؛ در غدير خم هم،چنان صحنه‏اي گذشت.

محوريّت «ولايت» علي عليه السلام در خطبه غديريه نبوي-
در بعضي از نقلها آمده است: «مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَعَلِيٌّ وَلِيُّهُ» (7). ديگر سخن از مولا نيست، تا كسي بگويد: مولا به معناي ناصر يا دوست و مانند آن است. و اگر كسي خواست از سياق،استشهاد كندو منظور از آوردن اين کلام همان ابتدا و صدرش است، نه ذيل قضيه. برخيها خواستند بگويند: منظور از اين مولا، دوست و ناصر است؛ براي اينكه در ذيل قرينه آمده است: «اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُ وَ انْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَ اخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ» (8). غافل از اينكه كلام صدري دارد كه براي همان صدر کلام، اين بيان و کلام آمده است. هدف اصلي و تابلوي حرف، در صدر قرار مي‏گيرد. آن استشهاد و اشهاد عمومي، محور ولايت پيغمبر بود، نه دوستي پيغمبر!

مردم با اين ديدگاه به مكه رفتند، تا حج واقعي را ادراك كنند. در جريان حج مستحضريد كه گفتند: «تَمَامُ الْحَجِّ لِقَاءُ الْإِمَامِ،ملاقات کردن امام، تمام کننده حجّ است.»


فرمود: مردم! من برابر آيه سوره احزاب اولي هستم يا نه ؟ قالوا: بلي. فرمود: اگر من اولايم؛ هر كه ولايت مرا قبول دارد، ولايت علي را هم بايد قبول داشته باشد. همگان گفتند: بَخٍّ بَخٍّ. به علي عرض كردند: «أَصْبَحْتَ مَوْلَايَ وَ مَوْلَى كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ؛ (9) سلام بر تو که مولاي من و مولاي هر مؤمني و مؤمنه‏اي گرديدي.» حضرت فرمود: هَنِّئُونِي، هَنِّئُونِي (10). تهنيت بگوئيد، تبريك بگوئيد، شادباش بگوئيد. آن روز، روز تبريك بود.

اهميّت عيد سعيد غدير خم
اهل بيت، روز أضحي را، روز عيد فطر را در كنار [غدير] قرار مي‏دادند. الآن كه اين مجلس روحاني تمام بشود، حتماً در پايان روز يا به قرآن، يا به دعا، يا به زيارت، يا به نماز سر گرم باشيد؛ مبادا خداي ناكرده اين روزي كه از 80 ماه بالاتر است، از دست بدهيد! مبادا خداي ناكرده اين روز را به عنوان يك روز تعطيل تلقّي كنيد!! اين روز، روز عيد است؛ همتاي عيد قربان است، همتاي عيد فطر است، روزي نظير روز جمعه است كه عيد رسمي مسلمين است.

ثقل اکبر وثقل اصغر در کنار هم
پيامبر صلي الله عليه و آله مكرر در مكرر فرمود:«إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي؛ من در بين شما دو چيز گرانبها وا مي‏گذارم؛ کتاب خدا و خاندانم.» بعد دو انگشت سبّابه دو تا دست را كنار هم گذاشت و فرمود: «إِنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ؛ (11)اين دو از هم جدا نمي‏شوند تا در کنار حوض نزد من آيند.» ايشان سبّابه با وسطي را كنار هم جمع نكرد! نفرمود: قرآن و عترت مثل سبّابه و وسطايند كه يكي بزرگ و ديگري كوچك باشد؛ بلكه دو سبّابه دو دست را كنار هم گذاشت؛ فرمود: «لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ». در نشئه طبيعت يكي ثقل اكبر است، ديگري ثقل اصغر، و ديگري جسمش را فداي آن مي‏كند، و در راه آن شهيد مي‏شود؛ ولي در بارگاه قرب،هيچ گاه مقام قرآن از مقام انسان كامل برتر نيست.

تكميل دين در صحنه غدير
شما وقتي در خدمت آيه كريمه سوره مباركه مائده قرار مي‏گيريد، مي‏بينيد قبلش چند حكم فقهي است، بعدش چند حكم فقهي. فرمود: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ) (12) امروز از أيام الله است، روز كمال دين است، تمام نعمت است، اسلام خدا پسند، امروز ظهور كرد؛ مگردر اين روزچه حادثه‏اي رخ داد؟ در آيه دوّم و سوّم سوره مائده چيست؟ صدرش اين است: (حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزيرِ) (13)
اين سه، چهار تا حكم فقهي كه در سوره مائده است؛ قبلش در سوره انعام (14)آمده بود، قبلش در سوره نحل (15)هم بود، قبلش در سوره مباركه بقره (16)بود. اين حكمها كه تازه نازل نشده بود. اين سه، چهار تا مسئله فقهي اين است: مردار حرام است، خون ريخته شده، حرام است، گوشت خنزير حرام است. اين احكام را كه چندين بار خدا قبلاً گفته بود؛ در مكه گفته، در مدينه گفته، الآن هم اينجا فرموده.آيا با اين احكام،دين كامل شد؟! يقيناً اينچنين نيست. قبل از اين اليوم، اين جمله‏هاست. بعدش هم مستثني است.(فَمَنِ اضْطُرَّ فِي‏ مَخْمَصَةٍ غَيْرَ مُتَجانِفٍ)؛ (17) يعني اگر كسي مضطر شد، أكل ميته براي او حلال است.
آيا با اين، دين كامل شد؟ با اين، نعمت تمام شد؟! درحالي كه هم مستثني، هم مستثني منه در سوره انعام هست، در سوره نحل هست، در سوره بقره هست؛ همه مردم هم اينها را شنيده بودند. اين ديگر، اليوم اكملت لازم نداشت! اين از يك سو.

نا اميدي كافران و ترس آنها پس از حادثه غدير
از سوي ديگر قبل از جمله: «اَلْيَوْمُ اَكْمَلْتُ»، فرمود: (اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ)؛ (18)«امروز کفّار از دين شما نااميد شدند؛ پس از آنها نترسيد و نسبت به من خوف و خشيت داشته باشيد.» مردم! امروز كفّار از دين شما ترسيدند، ديگر از دين شما نا اميد شدند. اگر توطئه براندازي نظام ديني داشتند، ديگر از اين به بعد نااميدند. چه حادثه‏اي رخ داد كه كفّار نااميد شدند؟!



وقتي قرآن مي‏گويد «كفّار»، منظور تنها كفّار حجاز نيست! اينها كه بعد از (اِذَا جَآءَ نَصْرُ اللهِ وَ الْفَتْحِ) (91) سپر انداختند، (يَدْخُلُونَ في‏ دينِ اللَّهِ أَفْواجاً)؛ (19)شدند؛ اينها ديگر طمعي نداشتند ! يا مسلم شدند، يا مستسلم؛ بالأخره نا اميد شدند از براندازي نظام ديني. اينكه فرمود: اَلْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا، اين «كفروا» فقط «كفروا»ي حجاز نيست! «كفروا»ي روم هست، «كفروا»ي ايران هست، «كفروا»ي غرب هست، «كفروا»ي شرق هست. فرمود: كفّار، امروز نا اميد شدند.چه حادثه‏اي امروز اتفاق افتاده است كه كافران را نا اميد كرد؟ آيا آن 3 ـ 4تا حكم فقهي كه چندين بار قبلاً هم نازل شد، مايه نا اميدي كافران شده بود؟ يا نه؛ امروز خبر جديدي است.

نا اميدي كافران با ظهور حافظ دين
اليوم؛ يعني امروز از أيام الله است وامروز ولايت،ظهور كرده است، رهبري ظهور كرده است. قرآن، مبيّني دارد، مفسّري دارد، معلّمي دارد، مدافعي دارد. مردم، مُهذِّبي دارند، مزكّي و معلّم و مربي دارند، مدافعي دارند. بيت المال،حافظي دارد. خون مردم حافظي دارد. مرز مردم،حافظي دارد. مال مردم حافظي دارد. امروز دين، صاحب پيدا كرده است. تنها سخن از آياتي كه برروي پوست و كاغذ و چوب نوشته شده است، نيست؛ تا با آن بازي كنند. امروز ولي و والي آمد، امروز امام آمد، امروز خليفه آمد. امروز كافر نا اميد شد. فهميد دين، صاحبي دارد. دين متولّي دارد. دين مجري دارد. دين مبيّن دارد.

لزوم تبعيّت از رهبري
بعد فرمود: (فَلَا تَخشَوهُم)؛ «ديگر از كفّار نترسيد.» رهبري را كه داريد، والي داريد، از او فاصله نگيريد. او هم از دين فاصله نمي‏گيرد؛ او در مدار دين است. شما بارها در بحث ولايت فقيه شنيده‏ايد كه فقيه يك شخصيّت حقوقي دارد كه از آن جهت بر ديگران امتيازي دارد و يك شخصيّت حقيقي دارد كه مانند ديگران است.
مثلاً امام راحل رحمه الله از آن جهت كه روح الله الموسوي بود، فردي مثل ما بود؛ هيچ فرقي نداشت. البتّه استادمان بود، احترام مي‏كرديم؛ سيّد بود، احترام مي‏كرديم، تكريم مي‏كرديم. اين يك حكم است. امّا يك فقاهتي دارد، يك عدالتي دارد، يك مديريتي دارد، يك مدبّريتي دارد، يك شجاعتي دارد، يك شهامتي دارد، يك ملكه برجسته انساني دارد؛ اين شخصيّت حقوقي اوست، نه شخصيّت حقيقي او. او از آن جهت، ديگر روح الله الموسوي نيست، او از اين جهت «وليّ الله» است، او از اين جهت «نايب وليّ الله» است، «نايب خليف? الله» است، يك شخصيّت حقوقي دارد. از آن جهت كه شخصيّت حقيقي دارد با ما يكسان است؛ ولي يك شخصيّت حقوقي كه دارد، فقاهتي دارد و عدالتي، مزاياي فراوان براي آن شخصيّت حقوقي هست كه اين شخصيّتهاي حقيقي بايد از او پيروي كنند.

يكسان بودن ولي فقيه و مرجع تقليد با مقلّداندر برابر فتاوا و احكام ولائي
مثلاً او اگر فتوا داد؛ وبه عنوان يك مرجع تقليد گفت: مثلاً فلان چيز واجب است، و فلان شيء حرام، عمل به آن واجب بر همه واجب است؛ حتّي بر خودش. عمل به آن حرام بر ديگران حرام است، بر او هم حرام است. او از آن جهت كه روح الله الموسوي است، بايد به رساله خود عمل بكند، همانطوري كه ديگران به رساله او عمل مي‏كردند. و اگر حكم ولائي صادر كرد، گفت: رابطه ايران و اسرائيل بايد قطع بشود، حكم ولائي صادر كرده است؛ عمل به اين حكم ولائي واجب است كه حكم انشائي است؛ نه اخباري و بر همه واجب است؛ حتّي بر خودش. نقض اين حكم ولائي حرام است، حتّي بر خودش. مسئله ولايت فقيه هرگز بر اساس وكالت نيست؛ چون كسي قيّم نيست، كسي صاحب اختيار نيست تا فقيه را وكيل كند!

*)سخنراني آيت الله جوادي آملي (دامت بركاته) به مناسبت عيد سعيد غدير خم در ديدار با جمع كثيري از طلاب، فضلاء، دانشجويان و اقشار مختلف مردم قم؛ دفتر مقام معظّم رهبري، 6/2/1376.
1) احزاب/6.
2) الکافي، شيخ کليني، دار الکتب الاسلاميه، تهران، چ چهارم، 1365 هـ . ش، ج4، ص549.
3) بحار الانوار، مؤسس? الوفاء بيروت، لبنان، 1404 هـ . ق، ج27، ص243.
4) اعراف/172.
5) عوالي اللآلي، ابن ابي جمهور احسائي، انتشارات سيدالشهداء عليه السلام، قم، چ اول، 1405 هـ . ق، ج4، ص103.
6) الکافي، ج2، ص352.
7) بحار الانوار، ج37، ص196 و 220.
8) همان، ص141.
9) همان.
10) همان، ص167.
11) وسائل الشيعه، شيخ حر عاملي، مؤسسه آل البيت، قم، جچ اول، 1409 هـ . ق، ج27، ص33.
12) مائده/3.
13) همان.
14) اشاره به: انعام/145.
15) اشاره به: نحل/115.
16) اشاره به: بقره/173.
17) مائده/3.
18) همان.
19) نصر/2.

منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره134
/ 1