بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
سياست ما... استكبار و شيوههاى مبارزه با آن در قرآن سيدصمد موسوى سخن اول: حركت مردمى ملت ايران و انقلاب خونين آنان، شاهد وقايع و سرگذشت پر فراز و نشيبى بوده است. مردم صبور ايران در طى اين انقلاب عظيم، دردها و رنجهاى فراوانى را متحمل شده و با صبر و بردبارى، حوادث عظيم و مقدسى را آفريدند. هر روزِ اين انقلاب، يادآور حماسهها و دلاوريهاى جوانان اين مرز و بوم بوده است. 13 آبان، روزى بزرگ در تاريخ ملت ايران به عنوان نماد و سمبل غيرت و از خودگذشتگى است و با نام «روز ملى مبارزه با استكبار» بر تارك تاريخ كشورمان مىدرخشد. اين روز، يادآور حوادث مهمى است كه در شكلگيرى انقلاب اسلامى و تدوام آن نقش اساسى داشت. در 13 آبان 1343 ش، مأموران رژيم شاه، حضرت امام خمينىرحمه الله را در قم دستگير و به دستور آمريكا به تركيه تبعيد كردند. در 13 آبان 1357 ش، دانشآموزان تهرانى در اعتراض به دخالتهاى آمريكا در ايران، راهپيمايى كردند؛ ولى دژخيمان طاغوت، به آنان حمله كردند و آنان را به خاك و خون كشيدند. و در 13 آبان 1358، دانشجويان مسلمان پيرو خط امام، لانه جاسوسى آمريكا را در تهران تسخير كردند و جاسوسان آمريكايى را به گروگان گرفتند. مبارزه ضد آمريكايى مردم ايران، با اين حركت، ابعاد جديدترى پيدا كرد. بنابراين، نمايندگان مجلس شوراى اسلامى، اين روز را، روز «ملّى مبارزه با استكبار» نام نهادند.
واژه شناسى استكبار اين لغت از ريشه «ك - ب - ر» و به معناى برترى خواهى،(1) امتناع از پذيرش حق از روى عناد و تكبّر است؛(2) اما در اصطلاح، اين لغت بيشتر به سلطهجويى، استعمار و استثمار معنا مىشود. (3) اين واژه با مشتقات آن، 48 بار در قرآن كريم آمده است. 4 مورد آن به استكبار ابليس و بقيّه به استكبار انسان اشاره دارد. ماده «عُتُوّ» و برخى مشتقات آن نيز در قرآن كريم به معناى استكبار است. (4) در منطق قرآن، بدترين اقسام استكبار، نداشتن تمكين و تواضع در برابر فرمان خداوند و انبياى الهى است و در آياتى به اين نوع استكبار اشاره مىكند؛ از جمله: «و أَمَّا الَّذينَ كَفَروا أَفَلَمْ تَكُنْ ءايتى تُتْلى عَلَيْكُم فَاستَكبَرتُم و كُنتُم قَوماً مُجْرِمينَ»؛(5) «امّا كسانى كه كافر شدند [به آنها گفته مىشود:] مگر آيات من بر شما خوانده نمىشد و شما استكبار كرديد و قوم مجرمى بوديد؟!» كه اين آيه، بيانكننده نپذيرفتن آيات و دستورات الهى از سوى كافران است. همچنين در آيه ديگرى مىفرمايد: «ولَقَد ءاتَينا موسَى الكِتبَ وقَفَّينا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ وءاتَينا عيسَى ابنَ مَريَمَ البَيِّنتِ وَ أَيَّدنهُ بِروحِ القُدُسِ أَفَكُلَّما جاءَكُم رَسولٌ بِما لاتَهوى أَنْفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَريقاً كَذَّبتُم وفَريقاً تَقْتُلون»؛(6) «ما به موسى كتاب (تورات) داديم و بعد از او، پيامبرانى پشت سر هم فرستاديم و به عيسى بن مريم دلايل روشن داديم و او را به وسيله روح القدس تأييد كرديم. آيا چنين نيست كه هر زمان، پيامبرى، چيزى بر خلاف هواى نفس شما آورد، در برابر او تكبر كرديد (و از ايمان آوردن به او خوددارى نموديد) پس عدهاى را تكذيب كرده، و جمعى را به قتل رسانديد؟!» اين آيه، سرپيچى امتها را از بعضى فرمانهاى الهى كه پيامبران از جانب خداوند آوردهاند و مطابق ميل آنان نيست و همچنين تكذيب برخى پيامبران و قتل برخى ديگر را به دست مستكبران، بيان مىكند. استكبار، چون دربردارنده مفاهيم خودبزرگ بينى، فخرفروشى و برترىطلبى است، بهطور كلّى، خُلقى ناپسند و صفتى مذموم است؛ برخلاف استضعاف كه لزوماً بيان كننده وصفى مذموم يا ممدوح در شخص مستضعف نيست. (7) از آيات قرآنى اين گونه به دست مىآيد كه استكبار، به زمانهاى بسيار دور باز مىگردد. در واقع، پيشينه اين مسئله را بايد در آغاز زندگى اجتماعى انسان پى گرفت؛ حتى مىتوان گفت از هنگامى كه بشر بوده، استكبار هم وجود داشته است. به ديگر سخن، از روزى كه شيطان از اطاعت امر الهى در سجده بر آدم سر پيچيد و كبر ورزيد، استكبار شكل گرفت(8) و از آن زمان كه سوگند خورد تا بشر را گمراه كند،(9) استكبار، وارد عرصه عمل شد. بدين سبب حضرت اميرمؤمنانعليهالسلام در خطبه قاصعه، ابليس را پيشكسوت و سر سلسله مستكبران معرفى مىكند؛ چرا كه او نخستين فردى بود كه در مخالفت با حق و تسليم نشدن در برابر كاملتر بودن آدم از او، گام برداشت. نخستين اصل اساسى براى مبارزه با مستكبران زورگو، صبر و پايدارى در برابر تهاجمات گسترده آنها و تحمل مشكلات و گرفتاريهاست و هر چه دشمن زورگو، قوىتر باشد، استقامت بيشترى را طلب مىكند.
زمينهها و عوامل پديد آمدن استكبار اين حالت، غالباً براى كسانى پيش مىآيد كه داراى موقعيت برترى از لحاظ مالى، اجتماعى، سياسى، علمى و ... باشند؛ از اينرو در طول تاريخ، شاهديم، كه انسانها يا كشورهايى كه به برتريهاى مختلفى مىرسند، غالباً با رفتارهاى مستكبرانه، به چپاول و تحت فرمان قرار دادن انسانها و كشورهاى ديگر روى مىآورند. در قرآن، زمينهها و عوامل متعددى براى گرفتارى در اين دام، بيان شده است كه به برخى از آنها اشاره مىشود: 1. ثروت و قدرت در صورتى كه ثروت و قدرت با بىايمانى همراه گردد، زمينه ساز استكبار است. در قرآن درباره ريشه استكبار فرعون چنين آمده است: «وَ نَادَى فِرْعَوْنُ فىِ قَوْمِهِ قَالَ يَاقَوْمِ أَ لَيْسَ لىِ مُلْكُ مِصْرَ وَ هَذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِى مِن تَحْتىِ أَ فَلَا تُبْصِرُون»؛(10) «و فرعون در ميان قوم خود ندا داد و گفت: اى قوم من! آيا حكومت مصر از آن من نيست و اين نهرها از زير [كاخ] من جارى نيست؟ آيا مشاهده نمىكنيد.» براساس اين آيه، ثروت و قدرت عامل استكبار فرعون گرديده است. انسان كمظرفيت و فاقد شخصيت، هنگامى كه همه چيز بر وفق مراد او بشود، دچار غرور مىشود و طغيان و سركشى را آغاز مىكند كه نخستين مرحلهاش، مرحله برترىجويى و استكبار بر ديگران است. (11) همچنين درباره قارون مىفرمايد: «إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ»؛(12) «قارون از قوم موسى بود؛ اما بر آنها ستم و ظلم كرد.» علت اين بغى و ظلم آن بود كه ثروت سرشارى به دست آورده بود، و چون ظرفيت كافى و ايمان قوى نداشت، اين ثروت فراوان، او را فريب داد و به انحراف و استكبار كشانيد. (13) قرآن در مورد قوم عاد مىفرمايد: «فَأَمَّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِى الْأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذى خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُونَ»؛(14) «امّا قوم عاد به ناحق در زمين تكبّر ورزيدند و گفتند: چه كسى از ما نيرومندتر است؟! آيا نمىدانستند خداوندى كه آنان را آفريده است از آنها قوىتر است؟ و [به سبب اين پندار] پيوسته آيات ما را انكار مىكردند.» قوم عاد در جنوب جزيرة العرب زندگى مىكردند. آنان از نظر قدرت جسمانى، تمكن مالى و تمدن مادى كمنظير بودند و قصرهاى زيبا و قلعههاى محكم مىساختند؛ به ويژه بر مكانهاى مرتفع، بناهايى برپا مىكردند، كه نشانه قدرت و وسيله خودنمايى بود. آنها مردمانى خشن و جنگجو بودند و اين قدرت ظاهرى، آنها را سخت مغرور كرده بود؛ چنانكه خود را جمعيتى شكستناپذير و برتر از همه مىپنداشتند و به همين دليل در برابر خدا و پيامبرشان هود به طغيان، سركشى، تكذيب و انكار برخاستند. (15) 2. فقر فرهنگى و وابستگى فكرى گاهى افزون بر استعمارگران، خود مستضعفان نيز در تقويت استكبار نقش دارند و به تبليغات، دسيسهها و تهاجم فرهنگى مستكبران پاسخ مثبت مىدهند و از آنها پيروى مىكنند: «فَيَقولُ الضُّعَفؤُا لِلَّذينَ استَكبَرُوا اِنّا كُنّا لَكُم تَبَعًا... .» (15)؛ «ضعيفان به مستكبران مىگويند: ما پيرو شما بوديم... .» آيات 31 - 33 سبأ و 21 ابراهيم حاكى از دسيسههاى شبانهروزى مستكبران براى القاى انديشههاى خود به مستضعفان و تشويق آنان به پيروى از خود و همچنين بيان كننده پيروى مستضعفان از آنان به سبب ضعف فرهنگى است كه در اغلب موارد با ضعف اقتصادى و نظامى نيز توأم است. استضعافى كه اينگونه ايجاد شده است، دست كمى از استكبار ندارد و چنين مستضعفانى در گمراهى و عذاب اخروى با مستكبران همراه و همگاماند: «...ولَو تَرى إِذِ الظّلِمونَ مَوقُوفُونَ عِندَ رَبِّهِم يَرجِعُ بَعضُهُم اِلى بَعض القَولَ يَقولُ الَّذينَ استُضعِفوا لِلَّذينَ استَكبَروا لَولا أَنْتُمْ لَكُنّا مُؤمِنين * قالَ الَّذينَ استَكبَروا لِلَّذينَ استُضعِفُوا أَنَحنُ صَدَدنكُم عَنِ الهُدى بَعدَ اِذ جاءَكُم بَل كُنتُم مُجرِمين * وقالَ الَّذينَ استُضعِفوا لِلَّذينَ استَكبَروا بَل مَكرُ الَّيلِ والنَّهارِ اِذ تَأمُرونَنا اَن نَكفُرَ بِاللّهِ ونَجعَلَ لَهُ اَندادًا واَسَرُّوا النَّدامَةَ لَمّا رَاَوُا العَذابَ وجَعَلنَا الاَغللَ فى اَعناقِ الَّذينَ كَفَروا هَل يُجزَونَ اِلاّ ما كانوا يَعمَلون.» (17)؛ «... و اگر ببينى هنگامى كه اين ستمگران در پيشگاه پروردگارشان [براى حساب و جزا ]نگه داشته شدهاند، در حالى كه هر كدام گناه خود را به گردن ديگرى مىاندازد [از وضع آنها تعجب مىكنى]! مستضعفان به مستكبران مىگويند: اگر شما نبوديد ما مؤمن بوديم. مستكبران به مستضعفان پاسخ مىدهند: آيا ما شما را از هدايت بازداشتيم بعد از آنكه به سراغ شما آمد [و آن را به خوبى دريافتيد]؟! بلكه شما خود مجرم بوديد. و مستضعفان به مستكبران مىگويند: وسوسههاى فريبكارانه شما در شب و روز [مايه گمراهى ما شد]، هنگامى كه به ما دستور مىداديد كه به خداوند كافر شويم و همتايانى براى او قرار دهيم. و آنان هنگامى كه عذاب را مىبينند پشيمانى خود را پنهان مىكنند [تا بيشتر رسوا نشوند]. و ما غل و زنجير در گردن كافران مىنهيم؛ آيا جز آنچه عمل مىكردند به آنها جزا داده مىشود؟!» در اين آيات، مستضعفان در قيامت با خطاب به مستكبران، آنان را سبب بىايمانى خود مىدانند و مىگويند: «شما با دسيسههاى شبانهروزى، ما را به كفر به خداوند وادار كرديد.» مستكبران در قالب استفهام انكارى پاسخ مىدهند: «آيا ما راهِ هدايت را بر شما بسته بوديم؟ اين چنين نيست؛ بلكه شما خود مجرم و گناهكاريد.» همچنين آيات فوق به پشيمانى و عذاب اُخروى مستكبران و مستضعفان، هر دو، اشاره دارد. 3. توهم برترى در آفرينش اعتقاد به برترى در خلقت نيز از عوامل ايجاد استكبار است. اين خصلت شيطانى كه اولينبار، ابليس، آن را مطرح كرده منشأ بسيارى از فسادها و ظلمهاى بشر شده است كه مىتوان آن را ريشه نژاد پرستيها و برتريهاى كاذب در جامعه دانست؛ چنانكه در قرآن، عامل استكبار شيطان اينگونه بيان مىشود: «قالَ يا إِبليسُ ما مَنَعَكَ اَن تَسجُدَ لِماخَلَقتُ بِيَدَىَّ أَستَكبَرتَ أَم كُنتَ مِنَ العالين * قالَ أَنَا خَيرٌ مِنهُ خَلَقتَنى مِن نار وخَلَقتَهُ مِن طين؛(18) «[خداوند به ابليس] فرمود: [وقتى كه من به سجده فرمانت دادم،] چه چيز تو را از سجده كردن بر آن چيزى كه من خلق كردم باز داشت؟ آيا استكبار ورزيدى يا از بزرگان بودى. [شيطان] گفت: من از او بهترم، مرا از آتش و او را از گِل آفريدى.» 4. غفلت از قدرت نامحدود الهى ديگر عامل برترىطلبى را مىتوان غفلت از قدرت برتر الهى دانست؛ چنانكه يكى از عوامل كفر و طغيان در قوم عاد در قرآن، همين عامل است: «فَأَمّا عادٌ فاستَكبَروا فِىالأَرضِ بِغَيرِ الحَقِّ وقالوا مَن أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً أَوَ لَم يَرَوا أَنَّ اللّهَ الَّذى خَلَقَهُم هُوَ أَشَدُّ مِنهُم قُوَّةً و كانُوا بِايتِنا يَجحَدون»؛(19) «پس قوم عاد به ناحقّ در زمين، تكبّر ورزيدند و گفتند: «كيست كه از ما قدرتمندتر باشد؟ آيا نديدند همان خداوندى كه آنان را آفريد، قوىتر از آنهاست؟ و پيوسته به آيات ما كفر مىورزيدند.» همچنين، قرآن، علت استكبار قارون را غفلت از قدرت خداوند دانسته است: «...أَو لَم يَعلَم أَنَّ اللّهَ قَد أَهلَكَ مِن قَبلِهِ مِنَ القُرونِ مَن هُوَ أَشَدُّ مِنهُ قُوَّةً و أَكثَرُ جَمعًا...»؛ (20) «...آيا او نمىدانست كه خداوند، قبل از او از ميان نسلها، كسانى را كه از او نيرومندتر و مالاندوزتر بودند، هلاك كرده است؟ ... .»
راههاى مقابله با استكبار 1. صبر و پايدارى نخستين اصل اساسى براى مبارزه با مستكبران زورگو، صبر و پايدارى در برابر تهاجمات گسترده آنها و تحمل مشكلات و گرفتاريهاست و هر چه دشمن زورگو، قوىتر باشد، استقامت بيشترى را طلب مىكند. در قرآن كريم، پيروزى بنى اسرائيل بر فرعونيان را محصول شكيبايى آنان در مبارزه معرفى كرده است و مىفرمايد: «وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذينَ كانُوا يُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا الَّتى بارَكْنا فيها وَ تَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ الْحُسْنى عَلى بَنى إِسْرائيلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما كانَ يَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما كانُوا يَعْرِشُون»؛(21) و مشرقها و مغربهاى پر بركت زمين را به آن قومِ به ضعف كشانده شده [زير زنجير ظلم و ستم]، واگذار كرديم و وعده نيك پروردگارت بر بنى اسرائيل، به سبب صبر و استقامتشان تحقّق يافت و آنچه فرعون و فرعونيان [از كاخهاى مجلّل ]مىساختند، و آنچه از باغهاى داربستدار فراهم ساخته بودند، در هم كوبيديم.» در اين آيه، شرط پيروزى بر استثمارگران، صبر و مقاومت معرفى شده است. مستضعفان و ملّتى كه صابر و مقاوم باشند، وارث زمين مىشوند. (22) نكته قابل اشاره آنكه «يُسْتَضْعَفُونَ» از ماده استضعاف و معادل كلمه استعمار است كه در دوران ما به كار مىرود. مفهوم استضعفاف، اين است كه قومى ستمپيشه، جمعيتى را تضعيف كنند تا بتوانند از آنها در مسير مقاصدشان بهرهكشى كنند؛ منتها اين تفاوت را با كلمه استعمار دارد كه استعمار، در ظاهر به معناى آباد ساختن است و باطنش به معناى ويرانگرى است؛ ولى استضعاف، داراى ظاهر و باطن يكسان است! (23) 2. وجود رهبرى صالح و ياورانى صديق در راه مبارزه با استكبار، وجود رهبرى شايسته و جمع شدن ياران و افراد جامعه، گرد محور او از ضروريات است. رهبر صالح و نيروى انسانى، دو شرط اساسى براى مبارزه با ستمگران است؛(24) چنانكه در قرآن مىفرمايد: «وَ ما لَكُمْ لاتُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللَّهِ والمُستَضعَفينَ مِنَ الرِّجالِ والنِّساءِ والوِلدنِ الَّذينَ يَقولونَ رَبَّنا أَخرِجنا مِن هذِهِ القَريَةِ الظّالِمِ أَهلُها واجعَل لَنا مِن لَدُنكَ وَلِيًّا واجعَل لَنا مِن لَدُنكَ نَصِيرا»؛(25) «شما را چه شده است كه در راه خدا و [در راه نجات ]مردان و زنان و كودكان مستضعف نمىجنگيد، آنانكه مىگويند: پروردگارا! ما را از اين شهرى كه مردمش ستمگرند، بيرون بر و از جانب خود، رهبر و سرپرستى براى ما قرار ده و از سوى خودت، براى ما ياورى تعيين فرما.» همانگونه كه از آيه بر مىآيد، نخستين تقاضاى مستضعفان گرفتار در چنگال دشمن، براى نجات خويش، تقاضاى ولى از جانب خداوند بوده است و سپس از خداوند خواستهاند كه برايشان، ياورى تعيين فرمايد. پس براى نجات از چنگال ظالمان، پيش از هر چيز، وجود رهبر و سرپرستِ لايق و دلسوز لازم است و سپس يار و ياور و نفرات كافى. بنا بر اين وجود يار و ياور هر چند فراوان باشد، بدون استفاده از يك رهبرىِ صحيح، بىنتيجه است. (26) 3. اتحاد و انسجام يكى از راههاى سلطه مستكبران بر مردم و به استضعاف كشيدن آنان، ايجاد تفرقه ميان ايشان است. پس براى مبارزه با مستكبران، بايد در جهت مخالف اين راه، گام برداشت و با وحدت و انسجام، ضربههاى مهمى بر آنان وارد كرد. در قرآن ضمن تأكيد بر برادرى مؤمنان با همديگر به آنان امر شده است كه ميان برادران خود سازش برقرار كنند و مىفرمايد: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَيْنَ أَخَوَيْكُمْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُون»؛(27) «مؤمنان برادر يكديگرند. پس دو برادر خود را صلح و آشتى دهيد و تقواى الهى پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت شويد.» اسلام وحدت را از جمع مسلمانان نيز فراتر برده، از اهل كتاب خواسته است تا به همراه مسلمانان، حول اصل مشترك توحيد و نفى شرك گرد آيند. (28) 4. برخورد تهاجمى با استكبار در قرآن آمده است كه «اَلَّذِينَ ءَامَنُواْ يُقَاتِلُونَ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ يُقَاتِلُونَ فىِ سَبِيلِ الطَّغُوتِ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاءَ الشَّيْطَنِ إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا»؛(29) «كسانى كه ايمان دارند، در راه خدا پيكار مىكنند و آنها كه كافرند، در راه طاغوت (بت و افراد طغيانگر)؛ پس شما با ياران شيطان پيكار كنيد؛ زيرا نقشه شيطان، ضعيف است.» مستكبر، همانند آن حيوانى است كه هرگاه به او حمله كنى، عقب مىنشيند و هرگاه بگريزى، در پىات مىدود. وجود اين روحيه در مستكبران اقتضا مىكند كه مردم مستضعف، همواره در برابر آنان، موضعى تهاجمى اختيار كنند تا آنان زمينه پيشروى نيابند. افزون بر آن، اين ستمگران، اهل شفقت و دلسوزى نيستند تا چنانچه ملتى را در ناتوانى مشاهده كنند، به رحم آيند و از استثمارش دست بردارند؛ بلكه آنان همچنان به ظلم خود ادامه مىدهند. سيره پيامبران در برخورد با اينان، سيرهاى تهاجمى بوده است. پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله در نامههايى كه به سران ايران و روم و برخى كشورهاى ديگر فرستاد، با آنان از موضعى برتر سخن گفت. در نامه آن حضرت به كسرا، پادشاه ايران، آمده است: «مسلمان شو تا در سلامت باشى و اگر ابا كنى، گناه مجوس برعهده توست. جمله مسلمان شويد تا در سلامت باشيد.» در نامههاى آن حضرت به قيصر روم، پادشاه مصر، نجاشى دوم و پادشاه يمامه نيز اين وضعيت به چشم مىخورد. (30)
5. تحقير و شكستن شكوه دروغين مستكبران «... يَاقَوْمِ إِن كاَنَ كَبُرَ عَلَيْكمُ مَّقَامِى وَ تَذْكِيرِى بَِايَاتِ اللَّهِ فَعَلىَ اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُواْ أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاَءَكُمْ ثُمَّ لَا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُواْ إِلَىَّ وَ لَا تُنظِرُون»؛(31) «... اى قوم من! اگر مقام و يادآورى من به آيات الهى بر شما سنگين است [هر كار از دستتان ساخته است، بكنيد]، من بر خدا توكل كردهام، فكر و قوه و قدرت خود و خدايانتان را يك جا گرد آوريد تا هيچ چيز بر شما پوشيده نماند. پس اگر مىتوانيد به حيات من پايان دهيد و هيچ مهلتم ندهيد.» اين آيه، سخن حضرت نوحعليهالسلام در مقابل قوم سركش و متكبر خويش است و لحن آن، شامل تحقيرآميزترين گونه برخورد با آنان مىباشد. آن حضرت مىفرمايد كه همگى شما با خدايانتان متحد شويد و بر من هيچ ترحم نكنيد و اگر مىتوانيد جان مرا بگيريد وخود را راحت كنيد؛ ولى بدانيد كه من به پشتيبان قادر و توانايم تكيه كردهام و از شما هراسى ندارم. برخورد ساحران فرعون نيز پس از ايمان آوردن به موسىعليهالسلام، برخوردى كوبنده و تحقيرآميز بود. آنان، پس از تهديدهاى فرعون، مبنى بر قطع دست و پايشان، با استوارى تمام پاسخ دادند: «قَالُواْ لَن نُّؤْثِرَكَ عَلىَ مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَيِّنَتِ وَ الَّذِى فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضىِ هَذِهِ الْحَيَوة الدُّنْيَا»؛(32) «گفتند: ما هرگز تو را بر معجزاتى كه به ما رسيده و بر خدايى كه ما را آفريده است، ترجيح نمىدهيم. هر كار كه مىخواهى و مىتوانى بكن كه قدرت تو تنها در پايان دادن به حيات دنيايى ما كارآيى دارد.» اين پاسخ، بسيار تحقيركننده و شكننده بود و آنان به طاغوتى جبار، چون فرعون اعلام كردند كه ما هرگز تو را بر خدا ترجيح نمىدهيم و پاداش تو براى ما ارزشى ندارد. اينگونه پاسخها و برخوردها، شكوه و شوكت مستكبران را خرد و تباه مىكند.
1) التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، حسن مصطفوى، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360 ش، ج10، ص18، «كبر». 2) لسان العرب، ابن منظور محمد بن مكرم، بيروت، دار صادر، سوم، 1414 ق، ج5، ص 126. 3) علىعليهالسلام و استكبار، منصور پويا، تهران، سازمان تبليغات اسلامى، 1379 ش، ج 1، فصل 1. 4) دائرة المعارف، تهيه و تدوين: مركز فرهنگ و معارف قرآن، قم، مؤسسه بوستان كتاب، دوم ، 1383 ش، ج 3، ص 165. 5) جاثيه/31. 6) بقره/ 87. 7) راه و راهنماشناسى، محمدتقى مصباح يزدى، قم، انتشارات مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينىرحمه الله، 1376 ش، ص95. 8) بقره/ 34. 9) حجر/ 39. 10) زخرف/51. 11) تفسير نمونه، ناصر مكارم، تهران، دار الكتب الإسلامية، اول، 1374 ش، ج12، ص 428. 12) قصص/76. 13) تفسير نمونه، ج16، ص 153. 14) فصّلت/15. 15) تفسير نمونه، ج20، ص 237 و 236. 16) غافر/ 47. 17) سبأ/ 31 - 33. 18) ص/ 75و76 و اعراف /12. 19) فصّلت/ 15. 20) قصص/ 78. 21) اعراف/137. 22) تفسير نور، محسن قرائتى، تهران، مركز فرهنگى درسهايى از قرآنچاپ يازدهم، 1383 ش، ج4، ص162. 23) تفسير نمونه، ج6، ص329. 24) تفسير راهنما، ج3، ص471. 25) نساء/ 75. 26) تفسير نمونه، ج4، ص11. 27) حجرات/ 10. 28) استكبار ستيزى در قرآن، پژوهشكده تحقيقات اسلامى، بى جا، بنياد قرآن و عترت، چ دوم، 1383، ص83. 29) نساء/ 76. 30) استكبار ستيزى در قرآن، ص70. 31) يونس/ 71. 32) طه/72.