بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
تحجر گرايي و راهکارهاي امام علي عليه السلام در باب تحجرزدايي (1) تأملي در مفهوم تحجر گرايي
"تحجر" از بيماريهاي بسيار خطرناك و زيان باري است كه در صورت گسترش آن در بستر جامعه، روند رشد و اصلاحات را متوقف ساخته و نيروهاي شايسته و كارآمد را از حركت باز داشته، به يأس و نوميدي وامي دارد. همچنين مجال فعاليت عناصر فرصت طلب و شخصيتهاي سودجود و استعمارگر را فراهم مي آورد. از اين رو، نه تنها براي فرد متحجر، بلكه براي كل جامعه و نسلهاي آينده پيامدهاي زيان باري را پديد خواهد آورد. تحجر در لغت به معناي تصلّب و جمود فكري است،(1) و در تعريف متحجران بايد گفت: متحجران كساني هستند كه اولاً، قدرت تعمق در دين و استنباط و فهم احكام شريعت را نداشته اند و ثانياً، همواره اسير قالبهاي حوادث مي باشند و نمي توانند از صورت ظاهري حوادث بگذرند و به مباني و خميرمايه هاي رخدادهاي اجتماعي برسند. نكته قابل توجه اينكه هرگاه پديده "تحجّر" يعني جهل و ناداني در فهم مسائل ديني و سياسي با تعصب آميخته شود، مولود شومي به نام دگماتيسم متولد مي شود كه به مراتب خطرناك تر از جهل و ناداني صرف مي باشد. به عنوان نمونه، خوارج در اثر درآميختن قصور فهم و لجاجت و تعصب به يك نيروي اجتماعي خطرناك و مخرّب تبديل شده بودند. دگماتيسم همان تحجّرگرايي افراطي است كه در اثر انعطاف ناپذيري مصرّانه متحجران در قبال مقتضيات زمان و اصرار بر حفظ قالبهاي كهن و برداشت روبنايي از دين پديد مي آيد و موجب ايستايي رشد اجتماعي و يا انزواي قشر متحجّر مي شود. حكمت و فرزانگي و روشن بيني از مفاهيم متضاد تحجّر به شمار مي آيند؛ زيرا متحجران در اثر بهره نبردن از عقل و حكمت و بصيرت به مثابه انسانهاي نابينايي هستند كه از فضاي حاكم بر اطراف خود كاملاً ناآگاه اند، قدرت تشخيص خطرهاي قريب الوقوع و پيامدهاي منفي يك ايدئولوژي مخرب و خطرناك را كه باعث از بين رفتن ايده آلهاي انساني مي شوند، ندارند و اين امور كاملاً مخالف رفتار يك انسان حكيم و فرزانه و تيزبين است. البته بايد توجه داشت، تحجّرگرايي غير از بنيادگرايي و پايبندي به اصول است؛ زيرا بنيادگرايي با دگرگوني ساختار نظام اجتماعي و سياسي و فرهنگي در جوامع اسلامي براساس مقتضيات زمان مخالفت ندارد. بنيادگرايان در پي احياء و نوسازي نهادهاي مدني جامعه بر مبناي اصول دين مي باشند؛ ولي متحجران نسبت به مباني دين بي اطلاع و بي اعتنا بوده، حفظ ظاهر و پوسته مكتب را مهم تر از بقاي هسته مي شمارند. از اين رو، مانند طالبان به قيمت زير سؤال بردن اصل عدالت اجتماعي در اسلام با فعاليت اجتماعي و درس خواندن زنان مخالفت مي كنند؛ در حالي كه در جوامع موسوم به بنيادگرا در دنياي معاصر مانند جامعه اسلامي ايران و جامعه شيعه لبنان هرگز با فعاليتهاي مشروع زنان مخالفت نشده است. از اين رو، اسلام (تشيع) در عين برخورداري از اصول ثابتي چون: توحيد و نبوت، و معاد و مسلّمات لايتغيّر، حج، جهاد، صلاة، صوم، حجاب، قصاص و غيره با پديده تحجر سخت در ستيز است. بهترين گواه اين مدعا نقش حساب شده عقل در فرايند استنباط احكام شريعت مي باشد؛ به طوري كه در كنار قرآن و سنّت، عقل به عنوان يكي از منابع مهم استخراج احكام و دستورات شريعت در بستر زمان به حساب مي آيد و يكي از كاركردهاي مهم مرجعيت ديني، صدور احكام جديد در مورد موضوعات جديد براساس آيات وروايات و مقتضاي زمان و مكان مي باشد. اكنون پس از درنگ در مفهوم "تحجّر" به برخي از مصاديق تحجرگرايي در صدر اسلام و ايران معاصر مي پردازيم.
نمونه هاي تحجّرگرايي
1. چنان كه گفتيم، يكي از مظاهر تحجرگرايي، ظاهرنگري و ناتواني در تحليل حوادث اجتماعي و عبور از لايه هاي رويين جريانها و تحولات به لايه هاي زيرين مي باشد. بنابراين، يكي از مصاديق بارز مبتلايان به بيماري تحجّرگرايي، مردمان عصر حاكميت امير مؤمنان عليه السلام هستند. براي نمونه به ماجراي زير توجه كنيد:
هرگاه پديده "تحجّر" يعني جهل و ناداني در فهم مسائل ديني و سياسي با تعصب آميخته شود، مولود شومي به نام دگماتيسم متولد مي شود كه به مراتب خطرناك تر از جهل و ناداني صرف مي باشد. به عنوان نمونه، خوارج در اثر درآميختن قصور فهم و لجاجت و تعصب به يك نيروي اجتماعي خطرناك و مخرّب تبديل شده بودند.
اسماء فزاري مي گويد: ما در صفين زير پرچم عمار بوديم. [ناگاه ]مردي به سويمان آمد و گفت: كدام يك از شما عمّار هستيد؟ عمّار گفت: من عمّار هستم. مرد گفت: وقتي از خانواده ام جدا مي شدم، شكي در گمراهي اين قوم نداشتم تا اينكه ديشب ديدم منادي ما آمد به "لا إله إلّا اللّه و محمدٌ رسول اللّه(صلي الله عليه وآله)" شهادت داد و دعوت به نماز كرد. مثل همين دعوت را از سپاه معاويه هم شنيدم. هر دو گروه يك جور نماز خوانديم و هر دو به يك چيز دعوت كرديم. كتاب واحدي را تلاوت كرده ايم، پيامبرمان يكي است. پس از مشاهده اين امور، شك مرا بي تاب كرد؛ به گونه اي كه ديشب تا صبح بيداري كشيده ام. سپس گفت: نزد امير مؤمنان عليه السلام رفتم و ماجرا را برايش گفتم. او به من گفت: "هَلْ لَقِيتَ عَمَّارَ بْنَ ياسِرٍ؛ آيا عمّار بن ياسر را ملاقات كرده اي؟" گفتم: نه. گفت: "فَأَلْقَهْ فَانْظُرْ ما يَقُولُ لَكَ فَاتَّبِعْهُ؛ پس او را ملاقات كن و ببين به تو چه مي گويد؛ [هر چه گفت، ]بدان عمل كن!" (2) اگر به شكل استدلال اين مرد عرب توجه شود، به روشني بيماري تحجّرگرايي را در او مي توان مشاهده كرد. مشكل اصلي او اين است كه در بند ظواهر و قالبهاي كهن دين داري بوده است و تمام اموري كه او بدان استشهاد نموده، جلوه هاي سطحي و ظاهري اي است كه در ميدان صفين مشاهده كرده است. وي با شنيدن شهادتين و ديدن نماز واحد از طرفين درگير، هر دو گروه را مسلمان و پيرو قرآن و پيامبرصلي الله عليه وآله شمرده و دچار ترديد شده است. در هيچ فراز از استدلال او، سخن از انگيزه أذان گفتن و نماز خواندن طرفين به ميان نيامده است. او از خود نپرسيد كه اگر معاويه، پيامبرصلي الله عليه وآله را قبول دارد و به قرآن معتقد است، چرا در آغاز جنگ آب را بر روي سپاه عراق بست؟ اگر معاويه مرد حق است و در ادعاي دين داري خويش صداقت دارد، چرا از بيعت با امير مؤمنان عليه السلام - همان كه اكثر مسلمانان و سران مهاجر و انصار با او بيعت كرده اند - خودداري كرد و چرا دعوت علي عليه السلام را براي مذاكره و گفتگو در آغاز جنگ نپذيرفت. اينها نشان مي دهد كه اساساً اين فرد ذهن پرسشگر و جستجوگري نداشته و گرفتار جمود فكري و خشك مغزي شده بود. از اين رو، حضرت ديدبه جاي اينكه خود به او پاسخ بگويد، بهتر است وي را نزد عمّار بفرستد؛ چرا كه عمّار در شرايطي به سر مي برد كه انسانهاي عوام را به خود جذب مي كرد؛ زيرا عمار پيرمردي نود ساله بود و پدر و مادرش از اولين شهداي تاريخ اسلام بودند و از همه مهم تر در ميان مردم شهرت داشت كه پيامبرصلي الله عليه وآله در مورد عمّار فرموده اند: "تو را يك گروه ستمگر مي كشند." از اين رو، علي عليه السلام ديد كه اگر او را به سوي عمّار بفرستد، زودتر به نتيجه مي رسد.
2. در دنياي معاصر نيز جمود فكري به معناي ضعف در تحليل تحولات اجتماعي و اسارت در قالبهاي ظاهري حوادث است. يكي از مظاهر روشن اين مطلب، نگاه روشنفكران غربگرا به دگرگوني اروپا در عصر رنسانس مي باشد. در عصر رنسانس، جامعه اروپا در ابعاد مختلف علمي و صنعتي به بالندگي رسيد؛ به گونه اي كه سيماي فكر و فرهنگ و تمدن مغرب زمين كاملاً با آنچه در قرون وسطي به چشم مي آمد، متفاوت شد. از اين رو، به قرون بعد از قرون وسطي، عصر نوزايي يا تولّد مجدد گفته اند. يكي از مهم ترين تحولات نمادين و ظاهري عصر رنسانس، كنار رفتن دين از عرصه سياست و حذف كشيشان و كليسا از عرصه تصميم گيري جامعه بوده است. روشنفكران غربگراي ايران كه شيفته تجدد و تمدن خيره كننده غرب شده بودند، از عصر مشروطه تا كنون بدون تحليل زيربنايي علل رشد اروپا در عصر رنسانس، صرفاً به خاطر همزماني حذف دين و كلسيا از صحنه سياست و مدنيت با رشد علمي و اقتصادي و صنعتي اروپا، علت اساسي رشد اروپا را كنار زدن دين و روحانيت مسيحيت شمرده، بر همين اساس، شرط پيشرفت ايرانيان و مسلمانان را كنار زدن دين اسلام و روحانيت شيعه شمرده اند. به عنوان نمونه، ميرزا فتحعلي آخوندزاده از روشنفكران غربگراي عصر مشروطه چنين مي گويد: "الآن در كل فرنگستان اين مسئله داير است كه آيا عقايد باطله، يعني اعتقادات دينيه، موجب سعادت ملك و ملت است يا اينكه موجب ذلّت ملك و ملت است؟ كل فيلسوفان آن اقاليم متفق اند در اينكه اعتقادات دينيه موجب ذلّت ملك و ملت است در هر خصوص." (3) اين سخنان پس از گذشت حدود يك صد سال از انقلاب مشروطه، امروزه نيز به زبان و ادبيات ديگري بر سر زبانها جاري است؛ چنان كه در سالهاي اخير در برخي از محافل روشنفكري گفته شده: ماركس تمام حقيقت را نگفته است؛ دين نه تنها افيون ملّتها، بلكه افيون دولتهاست. استشهاد به سخن فلاسفه و جامعه شناسان غربي در مورد افيون بودن و يا ذلّت آفرين بودن دين، در كلام اين روشنفكران، بزرگ ترين نشانه سطحي نگري آنان مي باشد؛ چرا كه اولاً، كتاب آسماني و اساساً تعاليم مسيحيت به دست علماي مسيحيت تحريف گرديده است؛ درحالي كه قرآن مجيد از تحريف مصون مانده و هزاران روايت صحيح از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و پيشوايان معصوم عليهم السلام آيات آن را تفسير نموده است. ثانياً، روحانيت مسيحيت به دليل همدستي با سلاطين جور و فئودالهاي زمين خوار اروپا در خلال تحولات اجتماعي و جنگهاي خونين مذهبي صليبي و بدعت گذاري در دين، موجبات ناكارآمدي خود را فراهم نموده است؛ در حالي كه روحانيت شيعه به علت تبعيت از قرآن و سنّت و استفاده از ابزار عقل و اجتهاد در استنباط احكام، همواره پويايي خود را حفظ نموده و در طول تاريخ معاصر ايران از صفويه تاكنون پيوسته حافظ منافع و مصالح امّت اسلامي در قبال هرزگي سلاطين جور و چپاول استعمارگران بوده است كه دفاع از حريم كشور در خلال جنگهاي ايران و روس، نهضت تنباكو و مشروطه و انقلاب اسلامي ايران، شاهد گوياي تكاپوي روحانيت شيعه و نقش كارساز عنصر ايمان اسلامي در برابر سلطه اقتصادي و سياسي استبداد و استعمار بر اين مرز و بوم مي باشد. و ثالثاً، اكنون برخي از متفكران غربي معتقدند حتّي مسيحيت تحريف شده، در حفظ اخلاق و معنويت جوامع غربي در قرون وسطي مؤثر بوده و ركود فكري و اقتصادي قرون وسطي معلول نقش منفي پادشاهان و فئودالها بوده است. (4) ولي شاخه ارتجاعي و متحجر روشنفكري در تاريخ معاصر ايران بدون توجه به تمايزهاي بنيادين مسيحيت و اسلام و روحانيت شيعه و كشيشان مسيحي و دقت در ريشه يابي عوامل زيربنايي تحولات عصر رنسانس، صرفاً به تغييرات ظاهري جامعه اروپا توجه كرده و سعي مي كند با فراهم نمودن همان تغييرات ظاهري به تمدن غرب دست يابد.
3. شاخه ديگر تحجّرگرايي تحجر در فهم متون ديني و تعاليم آسماني است. اين نوع از تحجر چه در صدر اسلام و چه در دنياي معاصر بيشتر در جريانهاي مذهبي مشاهده مي شود. به عنوان نمونه، خوارج پس از تحميل آتش بس بر امير مؤمنان عليه السلام در خلال جنگ صفين، ناگاه از نظر خود برگشتند و حكميت را تنها از آنِ خداوند متعال دانستند. (5) از منظر آنها طبق آيه "اِنِ الْحُكْمُ اِلَّا لِلَّهِ"؛(6) "حكم كردن تنها از آنِ خداست." هيچ انساني حق قضاوت و قانونگذاري ندارد؛ در حالي كه آيه مزبور در صدد بيان لزوم هماهنگي قانون و قانونگذاري با احكام الهي است، نه ممنوعيت قانون گذاري براي بشريت؛ ولي خوارج به دليل بيگانگي با مفاهيم دقيق آيات و تفسير كلام خدا، صرفاً با تكيه بر مفهوم تحت اللفظي يك آيه، امير مؤمنان عليه السلام را به خاطر پذيرش حكميت، مجرم و گناهكار خواندند(7) ، با آنكه در خود قرآن، خداوند خطاب به مسيحيان مي فرمايد: "وَلْيَحْكُمْ أَهْلُ الْإِنجِيلِ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فِيهِ"؛(8) "و بايد اهل انجيل بر وفق آنچه خداوند در آن نازل نموده، حكم كنند." يعني حكم كردن براي غير خدا نيز جايز است ولكن نبايد احكام بشري برخلاف تعاليم الهي باشد. امروزه نيز چنين برداشت سطحي گرايانه اي را در برخي از افراد مشاهده مي كنيم كه مي گويند از آنجا كه طبق روايات امام عصرعليه السلام زماني ظهور مي كند كه ظلم و جور عالم را فرا گرفته باشد، بنابراين ما بايد از هر گونه اصلاحگري و امر به معروف و نهي از منكر بپرهيزيم تا زمينه ظهور امام عصرعليه السلام فراهم آيد. آنان بين مقام ثبوت و اثبات خلط كرده اند و از رواياتي كه در مقام بيان واقعيتهاي خارجي عصر ظهور مي باشند، احكام تكليفي و اثباتي استخراج مي كنند. اگر مسلمانان در عصر غيبت در برابر ظلم و جور و فساد مأمور به سكوت بوده اند، پس به چه دليل حضرت حجت عليه السلام شيعيان را براي اصلاح امور خويش و رفع اختلافات به فقهاي عادل ارجاع داده است؟ آيا اين موضوع موجب حلّ اختلافات شيعيان با يكديگر و پيشگيري از ظلم و فساد نيست؟ به علاوه، آيات و روايات متعددي مسلمانان را موظف به امر به معروف و نهي از منكر كرده و سكوت در برابر ظلم و ستم را به منزله همكاري با ظالمان شمرده است.
پيامدهاي تحجّرگرايي مهم ترين پيامد منفي تحجرگرايي، فراهم آمدن بستر مناسب براي رشد جريان نفاق و فتنه انگيزي است. معمولاً متحجران آتش گيره ارزاني براي استعمارگران و شياطين و فرصت طلبان مي باشند و چنان كه گذشت، متحجران به دليل ناتواني در تحليل رخدادهاي اجتماعي، به سرعت دچار شبهه و سردرگمي مي شوند و يا با تصميمهاي عجولانه موجب پيدايش اغتشاش و هرج و مرج مي گردند. از اين رو، عناصر فرصت طلب با آگاهي از اين مسئله ابتدا با ايجاد شايعه و شبهه و يا با برپا كردن فتنه، زمينه بروز هرج و مرج و يا انحراف مسير حركت جامعه به سوي مقاصد شوم خود را فراهم مي آورند و پس از نيل به مقاصد خويش نقاب از چهره گرفته، بر مركب جامعه سوار مي شوند. اين حقيقتي است كه بارها در تاريخ تكرار شده است. به عنوان نمونه، در عصر حاكميت امير مؤمنان عليه السلام منافقاني چون طلحه و زبير و مروان بن حكم و معاويه چنين ترفندي را به كار گرفتند و تا حد زيادي به اهداف خود نايل آمدند. آنها ابتدا به بهانه ناكارآمدي دولت عثمان و بي لياقتي در اداره امور مملكت اسلامي، مردم نادان را به شورش عليه او تهييج كردند و پس از شكل گيري شورش در مدينه، زمينه قتل وي را فراهم آوردند؛ ولي وقتي عثمان به قتل رسيد وعلي عليه السلام به خلافت دست يافت، آن حضرت را مسئول قتل عثمان شمرده، به بهانه خون خواهي خليفه مظلوم (عثمان)! مردم بصره و شام را تحريك كرده، دو جنگ جمل و صفين را عليه آن حضرت به راه انداختند. سپس در خلال جنگ صفين با بر نيزه كردن قرآنها، خوارج؛ اين جاهلان متعصب را فريب دادند و زمينه جنگ نهروان را فراهم ساختند و به دنبال آن خود بر مركب خلافت سوار شده، حكومت را از دست اهل بيت عليهم السلام، اين رهبران دلسوز امت پيامبرصلي الله عليه وآله، گرفتند و بزرگ ترين ظلم و جفا را بر همان متحجران جاهل كه با دست خويش آنها را به قدرت رسانده بودند، روا داشتند. در تاريخ معاصر ايران نيز همين ماجرا تكرار شد؛ ولي ا ين بار روشنفكران سكولار متحجر در عين داشتن ظاهري روشنفكرانه، فريب استعمار انگليس را خوردند. آنها به دليل اينكه گمان مي كردند علت رشد دنياي غرب، گريز از دين و روحانيت بوده، مسير انقلاب مشروطه را كه در آغاز با هدف عدالت خواهي آغاز شده بود، با هدايت سفارت انگليس به سوي مشروطه غربي و دين ستيزي منحرف نمودند و با وسوسه هاي استعمار انگليس كمر به حذف دين از عرصه قانونگذاري و حذف رهبران روحاني مشروطه از كادر رهبري نهضت بستند و شهيد بزرگوار شيخ فضل اللّه نوري را به دار آويخته، مرحوم بهبهاني را ترور كردند؛ اما سرانجام استعمار انگليس حكومت را به دست آنها نداد و همه آنها را نوكر و خدمتگذار يك قزاق بي سواد به نام رضاخان پهلوي كرد. آري، متحجران همانند ابزاري در دست سياستمداران كهنه كار و چهره هاي مكّار جامعه هستند كه پس از اتمام تاريخ مصرفشان به دور افكنده مي شوند و همچون كاتاليزري براي انتقال قدرت از دست اصلاحگران راستين به دست اصلاحگران دروغين عمل مي كنند. 1) المنجد في اللغة، لويس معلوف، واژه تحجّر. 2) وقعة صفين، نصر بن مزاحم منقري، تحقيق عبد السلام محمد هارون، قم، مكتبة المرعشي النجفي، 1403 ق، ص 321. 3) انديشه هاي ميرزافتحعلي آخوندزاده، فريدون آدميت، تهران، خوارزمي، اوّل، 1349 ش، ص 210. 4) ر.ك: غربشناسي، احمد رهنمايي، قم، مؤسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني رحمه الله، دوم، ص 72، به نقل از: تاريخ تمدن، لوكاس، ج 1، ص 371. 5) ر.ك: وقعة صفين، ص 513 و 514. 6) انعام / 57. 7) ر.ك: وقعة صفين، ص 514. 8) مائده/47.