بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
پرسش و پاسخ چرا اميرالمؤمنين(ع) با علم به شهادت به مسجد رفتند؟ سيد جواد حسيني چرا حضرت علي(ع) با علم به کشته شدن، به مسجد رفتند و امام حسين(ع) با علم به شهادت راهي کربلا شدند، و ديگر معصومان(ع) عالماً سَم نوشيدند؟ پرسش فوق از پرسشهايي است که در طول تاريخ اسلام، خصوصاً در ميان شيعيان مطرح بوده و در عصر ما به جهت شبهه پراکني مخالفان، خصوصاً وهابيان با شدّت بيشتري مطرح شده است. ابتدا لازم است اشاره شود علوم و آگاهي معصومين(ع) بر دو قسم است: نخست، علوم و دانشهايي که از راههاي عادّي؛ يعني کسبي بدست مي آورند که در اين نوع علم با مردم ديگر فرقي ندارند. و ديگر، علوم الهي و لدنّي که از طريق وحي، الهام، اشراقات دروني و... به آنها داده شده است. اين نوع علوم آثار خاص و ويژه اي دارد که به آن اشاره خواهد شد. از اينجا روشن مي شود که علوم غيبي معصومين(ع) از نوع علم ذاتي آنان نيست؛ بلکه علمي اعطائي از ناحي? خداوند است و نحو? استفاده از آن شرايط خاص و ويژه اي دارد.
پاسخ اول: با توجه به نکت? گذشته، اوّلين پاسخ اين است که هرچند ائمه(ع) از علم غيب برخوردارند و به وقايع گذشته و حوادث حال و آينده آگاهي دارند؛ امّا تکليف آنان مانند ساير افراد براساس علم عادي است. و علم به غيب براي آنان تکليفي به دنبال نمي آورد. به همين دليل علم به غيب ائمه(ع) از نحو? شهادت خود براي آنان تکليف آور نيست؛ بلکه امام براساس علم عادي خود ميوه اي را پيش روي خود مي بيند که مانعي در خوردن آن نيست. براساس همين است که تناول آن ميوه جايز است؛ اگر چه براساس علم غيب از مسموم بودن آن آگاهي دارد. استاد جوادي آملي در اين زمينه مي گويد: «... از سويي ديگر، سنّت خداوند چنان اقتضا مي کند که معصومان هم مانند افراد ديگر آزموده شوند و آسيب ببينند. بنابراين، نبايد از آن علم استفاده کنند يا مأمور به استفاده نبودند؛ البته گاه از غيب براي ياري دين کمک مي گرفتند؛ ولي اساس بر اين است که در جريان امور عادي از علم غيب بهره نبرند.» (1) بنابراين، براي امام علي(ع) براساس علم عادي بشري شب نوزدهم رمضان سال چهلم هجري مانند ساير شبهاست. به همين جهت به سمت مسجد حرکت مي کند. و همچنين براي امام حسين(ع) عاشوراي سال 61 هجري قمري مثل ساير روزهاست. علم غيبي که به اذن الهي نسبت به شهادت خويش داشتند، براي آنها تکليف ايجاد نکرد؛ بلکه آنها مأمورند که براساس علم عادّي عمل نمايند. از اين علوم در راه دين و مکتب الهي بايد استفاده شود، نه مسايل شخصي و خصوصي؛ لذا امامان(ع) نيز حق نداشتند از علم خدا دادي خود در مسايل شخصي و منافع فردي خود استفاده نمايند. در مسايل فردي فقط از علوم عادي بايد بهره برند. علم غيبي نيز در خدمت دين است و استفاده شخصي و خصوصي از آن ممنوع مي باشد؛ يعني «آنان وظيفه نداشتند به مقتضاي آن علم از پيش آمدها جلوگيري نمايند؛ بلکه وظيفة آنان اين بود که مثل ساير مردم با اين پيش آمدها رو به رو شده، به علم خود ترتيب اثر ندهند.» (2) مرحوم علامه طباطبايي(ره) هم عبارتي دارد که (در آينده نقل مي شود) و با اين قول مي سازد. (3) آنهايي که اين پاسخ را داده اند، براي تأييد نظر خويش به دو دليل تمسّک کرده اند: 1. عمل براساس علم غيب با حکمت بعثت انبيا و نصب ائمه(ع) منافات دارد؛ زيرا در اين صورت جنبه? اسوه و الگو بودن خود را از دست خواهند داد. افراد بشر از وظايف فردي و اصلاحات اجتماعي خود به بهانة برخوردار بودن ائمه(ع) از علم غيب و عمل براساس علم خدا دادي سرباز خواهند زد.
2. عمل بر اساس علم غير عادي موجب اختلال نظام عالم هستي است؛ زيرا مشيّت و اراده? الهي بر جريان امور طبق نظام اسباب و مسببات طبيعي و علم عادي نوع بشر تعلّق گرفته است. به همين جهت پيامبر اکرم(ص) و امامان معصوم(ع) براي شفاي بيماري خود و بستگان و اطرافيان از علم غيب استفاده نمي کردند. شايد يکي از حکمتهاي ممنوع بودن تمسّک به نجوم، تسخير جنّ براي غيب گويي و کشف غيرعادي حوادث آينده، اختلال در نظام عالم هستي باشد. (4)
پاسخ دوم: دومين پاسخ اين است که: هر چند طبق روايات فراوان معصومين(ع) نسبت به تمام آنچه که در گذشته واقع شده است و در آينده حادث خواهد شد و در زمان حاضر در حال رخ دادن است، علم و آگاهي دارند؛ (5) امّا از روايات متعدد ديگر که در زمينه? نحوه علم غيب امام(ع) آمده است، استفاده مي شود که اين علم به صورت بالفعل نيست؛ بلکه شأني است؛ يعني هرگاه اراده کنند و بخواهند که چيزي را بدانند، خداوند آنان را آگاه خواهد کرد. تعبير روايات در اين زمينه چند نوع است: يک: هرگاه بخواهند، خدا آگاه شان مي کند. حضرت صادق(ع) فرمود: «إِذَا أَرَادَ الْإِمَامُ أَنْ يَعْلَمَ شَيْئاً أَعْلَمَهُ اللَّهُ ذَلِكَ؛ (6) هرگاه امام اراده کند که چيزي را بداند، خداوند او را آگاه خواهد کرد.»
دو: هر وقت بخواهد، دانا مي شود. حضرت صادق(ع) فرمود: «إنَّ الاِمَامَ اِذَا شَاءَ اَن يَعلَمَ اُعلِم؛ (7) امام هر گاه بخواهد بداند، آگاه مي شود.» حضرت رضا(ع) فرمود: «أَنَّ الْإِمَامَ مُؤَيَّدٌ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَمُودٌ مِنْ نُورٍ يَرَى فِيهِ أَعْمَالَ الْعِبَادِ وَ كُلَّ مَا احْتَاجَ إِلَيْهِ لِدَلَالَةٍ اطَّلَعَ عَلَيْهِ؛ (8) امام (معصوم) بوسيله روح القدس (ملک اعظم الهي) تأييد شده است و بين او و خداوند ستوني از نور است که اعمال بندگان را در آن مي بيند و هر گاه نيازي به ديدن اعمال باشد، بوسيله نگاهي به آن عمود، آگاهي مي يابد.» از اين روايات استفاده مي شود که علم غيب امام شأني است، نه فعلي. براساس همين نکته ممکن است نسبت به نحوه? شهادت خود علم نداشته اند؛ چون اراده نکرده اند و يا به عمودي که بايد نگاه کنند، نگاه نکرده اند و يا خواست خدا تعلّق نگرفته است که اين واقعه را بدانند، پس نمي دانند؛ چون ايشان تابع خواست خدا هستند. هر چند حضرت علي(ع) به صورت کلّي و سربسته مي دانست که توسط ابن ملجم به شهادت مي رسد و حتي سال و ماه يا شب و روز آن را مي دانست؛ ولي لحظة دقيق حادثه را خداوند نخواسته بود که به او خبر دهد. اين معني را مي توان از سخنان خود حضرت به نوعي استفاده و برداشت کرد. امام علي(ع) در شب آخر هيجان عجيبي داشت و تلاش مي کرد راز مطلب را کشف کند، گويا خداوند آن را مخفي نمود: «كَمْ أَطْرَدْتُ الْأَيَّامَ أَبْحَثُهَا عَنْ مَكْنُونِ هَذَا الْأَمْرِ فَأَبَى اللَّهُ إِلَّا إِخْفَاءَهُ هَيْهَاتَ عِلْمٌ مَخْزُونٌ؛ (9) خيلي تلاش کردم که سرّ و باطن اين امر را به دست بياورم؛ ولي خواست خداوند جز پنهان ماندن آن نبود، هيهات که اين، علمي پنهان است.» استاد مطهري در اين باره مي گويد: البته خودش مي گويد من خيلي کوشش کردم که آن راز مطلب را کشف کنم؛ يعني خصوصيات را بعضي گفته اند؛ ولي اجمالاً مي داند به اينکه يک حوادث بزرگي برايش هست. از «نهج البلاغه» اين طور استفاده مي شود: «مَا زُلتُ اَفحَصُ عَن مَکنُونِ هَذَا الاَمرِ وَ اَبَي اللهِ اِلَّا اَخفَاهُ؛ (10) خيلي کوشش کردم که سرّ و باطن اين کار ار بدست بياورم؛ ولي خدا اباء کرد، جز اينکه اين سرّ را اخفا بکند.» (11)
پاسخ سوم: سومين پاسخ اين است که علم غيبي، آگاهي به واقع حتمي است که قابل تغيير نيست. بديهي و ضروري است که سرانجام هر انساني مرگ خواهد بود و هيچ آفريده اي در اين جهان عمر ابدي نخواهد داشت. (12) اين را به صورت اجمالي همه مي دانند. تنها فرق معصومين با ديگران در اين است که ديگران از علّت و وقت دقيق مرگ خود خبر ندارند؛ ولي آنان خبر داشتند. مثلاً اميرالمؤمنين علي(ع) مي دانست که در ماه مبارک رمضان سال 40 ق عمرش به پايان رسيده و به وسيله شمشير ابن ملجم شهيد خواهد شد؛ ولي دانستن حادثه از طريق غيبي تغييري در آن ايجاد نمي کند. در نتيجه هيچ گونه تکليفي بر متعلق علم غيبي از آن جهت که حتمي الوقوع است تعلق نمي گيرد و نيز قصد و طلبي از انسان با آن ارتباط پيدا نمي کند؛ زيرا تکليف همواره از راه امکان به فعل تعلق مي گيرد و لازمة امکان هم اختياري بودن فعل و ترک آن است، و متعلق علم غيبي امام از جهت ضروري الوقوع و متعلق قضاي حتمي بودن آن محال است که مورد تکليف قرار گيرد. مثلاً شخصي از پشت بام و از نقطه? دور مي بيند که ماشيني درست روي ريل قطار خاموش کرده است. از آن طرف مي بيند قطاري به آن نزديک مي شود. اين شخص مي داند که اين قطار با آن ماشين برخورد مي کند؛ ولي اين علم او نمي تواند واقعيّت را تغيير دهد و مانع برخورد قطار شود. استاد جوادي در اين زمينه مي گويد: علم غيب گاهي به واقع محتوم و تغيير ناپذير تعلّق مي گيرد. بنابراين، بعضي از چيزهايي که پيامبران و امامان از طريق غيبي مي دانند، همان چيزي است که حتماً واقع خواهد شد. اين گونه آگاهي چيزي نيست که با آن بتوان تغييري ايجاد کرد و سرنوشت چيزي را تغيير داد. (13) نتيجه اين شد که علم غيب امام به نحو? شهادت خود از سنخ علم الهي است که تأثيري در وقوع حوادث عالم ندارد. و حقيقت را تغيير نمي دهد. مرحوم علامه طباطبايي(ره) به اين قول اشاره دارد، آنجا که مي فرمايد: «وَ قَد اَجَابَ بَعضُهُم عَن اَصلِ الاشکال بِاَنَّ الَّذِي يُنَجِّزُ التَّکَالِيفَ مِنَ العِلمِ هُوَ العِلمُ مِنَ الطُّرُقِ العَادِّيَةِ وَاَمَّا غَيرُهُ فَلَيسَ بِمُنَجِّزٍ؛ (14) بعضي از اشکال به اين صورت جواب داده اند که علم عادّي و کسبي منجّز و تکليف آور است؛ ولي علم غيبي (چون به واقع عيني غير قابل تغيير تعلق گرفته است) تکليف آور نيست.»
علوم انبيا و امامان(ع) لدنّي (وغيبي) است و علم غيبي اعطاي خداوند است، نه ذاتي آنان پاسخ شبهه اوّلاً اين است که تکاليف آنان براساس علوم عادي رقم مي خورد، نه علوم غيبي، و ثانياً اين علم شأني است، نه فعلي هرگاه مي خواستند و خداوند هم موافقت مي کرد، مي دانستند
پاسخ چهارم: چهارمين پاسخ اين است که اساساً معصومين(ع) تکاليف و وظايف مخصوص به خود دارند؛ لذا اگر از طريق غيبي مي دانستند که در فلان جنگ دشمن غالب مي شود، باز وظيفه داشتند که به آن جنگ اقدام نمايند، و يا اگر مي دانستند که انجام فلان کار به ظاهر صحيح است، هر چند از طريق غيبي مي دانستند که منجر به شهادت آنها مي شود، انجام مي دادند. مثل خوردن غذاي مسموم، و يا رفتن به محل شهادت. با اين حال، وظيفه داشتند که آن کارها را انجام دهند، و اين اعمال براي ما ـ اگر از راه طبيعي علم پيدا مي کرديم ـ به هلاکت انداختن خود حرام بود؛ امّا براي آنان وظيف? مخصوص بود، مثل وجوب نماز شب بر پيامبر اکرم(ص) با اينکه بر مسلمانان ديگر مستحب بود. (15)
پاسخ پنجم: پنجمين پاسخ نظر منتخب علامه طباطبايي(ره) است که به نوعي جامع تمام پاسخهاي قبلي است. براي رسيدن به اين پاسخ بايد چگونگي علم غيب امام را شناخت و اين به ذکر چند مقدمه نياز دارد (16) الف. معناي قضا و قدر الهي قدر به معناي حد و اندازه است و مقصود از قدر الهي اين است که خداوند براي پديده و مخلوقي خصوصيات وجودي و اندازه? خاصي قرار داده است و تحت تأثير علت خاصي آن را موجود مي گرداند؛ يعني پديد آمدن يک شيء از علّت خاص و نيز داشتن اوصاف و ويژگيهاي وجود، قدر حَد و اندازه? وجودي شيء است که خداوند براي آن قرار داده. به بيان ديگر، تقدير الهي همان نظام علّت و معلولي است که هر پديده و معلولي از علّت خاصِّي ريشه مي گيرد، و قهراً اوصاف و خصوصيات وجود آن نيز متناسب و بر آمده از همان علّت او است. قضا به معني قطعي کردن، فيصله دادن و به انجام رساندن کار است و مقصود از قضاي الهي اين است که خداوند به هر پديده اي پس از تحقق علت تامّه اش ضرورت وجود را اعطا کرد، آن شيء يقيناً وجود پيدا مي کند. تحقق حتمي معلول به دنبال تحقق علّت تامّة قضاي الهي است. قضا و قدر الهي در حقيقت از شئون خلق و ايجاد خداوند است، و مي توان آن را به صفت خالقيّت برگرداند.
ب. علم الهي علم الهي به قضا و قدر پديده هاي عالم هستي تعلّق مي گيرد. خداوند از ازل، عالم است به اينکه چه پديده اي، با چه اوصاف و ويژگيهايي تحت تأثير علّت تامّه اش موجود مي شود. بايد توجّه داشت که علم خداوند به پديده هاي هستي، علم با واسطه؛ يعني به صورت آنها نيست؛ بلکه خود پديده ها با تمام وجودشان نزد او حاضرند [يعني علم خداوند به اشيا حضوري است؛ نه حصولي]. بنابراين علم خداوند به حقايق عالم هستي تعلّق مي گيرد، همان گونه که در متن واقع موجودند [با تمام علّت و عوامل خود.] علم خداوند علم حضوري به واقع عيني است. از سوي ديگر، چون در مرتبه? وجودي، خداوند زمان و مکان معيني ندارد، علم او به پديده هاي هستي در بستر زمان نيست؛ بلکه گذشته، حال و آينده به صورت يکپارچه نزد او حاضر است؛ امّا براي ما که موجودات زماني و محصور به زمان هستيم، و تحقّق عيني حوادث و پديده ها را زا دريچة زمان مي نگريم، درگذشته نبوده و در آينده موجود خواهد شد. بنابراين، علم خداوند به مخلوقات خويش بدين معناست که: حقايق و حوادث هستي، همراه با بستر زماني شان (گذشته، حال و آينده) به صورت يکجا نزد خداوند حاضرند، به همين جهت اين علم خداوند تأثيري در حوادث عالم ندارد و موجب تغيير آنها نمي تواند باشد؛ چون علم خداوند علم به متن واقع و حضور عين واقع نزد خدا است؛ يعني علم خداوند به مخلوقات و پديده هاي هستي، به همان صورت که در متن واقع موجودند تعلق مي گيرد. علم خداوند به افعال اختياري انسان نيز به همين منوال است. افعال اختياري انسان نيز يکي از پديده هاي عالم هستي است که براساس نظام علّت و معلولي حاکم بر جهان هستي، تحت تأثير علّت تامّه اش محقّق مي شود. يکي از اجزاي علّت تامّه? افعال انسان اراده است. علم خداوند به قضا و قدر افعال اختياري انسان تعلّق مي گيرد. به همين جهت موجب جبر نيست؛ يعني خداوند از ازل به افعالي که براساس اراده و اختيار انسان از او صادر مي شود علم دارد. همان گونه که بيان شد، علم الهي به اين واقعيّات عيني تعلّق مي گيرد، همان گونه که در خارج موجودند. به همين جهت اين علم موجب تغيير واقع عيني (تحقّق فعل اختياري به دنبال تحقق علّت تامّه اش) نمي شود.
ج. علم امام امام علاوه بر علم عادي که براي نوع انسان قابل تحصيل است، از علم لدني و خدادادي (علم غيب) نيز بهره مند است. امام(ع) به حسب علوّ رتبه? وجودي اش با لطف و اذن پروردگار به سرچشمه? علم الهي متّصل مي شود و از حقايق حوادث عالم، همان گونه که در متن واقع هستند، آگاه مي شود؛ يعني علم غيب امام از سنخ علم الهي و اتصال به منبع آن است. همان گونه که بيان شد، اين علم، علم به واقع عيني است و معنا ندارد که منشأ تغيير در حوادث عالم باشد؛ بلکه حقايق حوادث عالم از جمله افعال اختياري خود امام(ع) همراه با علت تامّه اش که علم عادي و اراده از اجزاي اين علت مي باشند، نزد امام حاضر است اين حضور بي واسطه اي عين معلوم و واقع عيني نزد امام است. بر اين اساس، امام حقيقت افعال اختياري خود را، مانند خوردن ميوه? مسموم يا ضربت خوردن به دنبال حرکت به مسجد کوفه، از منظري بالاتر که همان منظر علم الهي است، مي نگرد. به همين جهت علم غيب امام از سنخ علم الهي است، تأثيري در حوادث عالم ندارد، و لذا اين علم براي امام تکليف آور نيست؛ چون علمي موجب تکليف است که مکلف بتواند براساس آن علم، منشأ تغيير و تأثير باشد. علاوه بر اين، وقتي امام با لطف و اذن الهي به مرتبه? اعلاي کمال و علو وجودي مي رسد و با منبع علم الهي تماس پيدا مي کند، در اوج مقام فناي در ذات الهي است. او در اين مقام خود را نمي بيند و خود نمي پسندد؛ بلکه فقط خدا را مي بيند و تنها مشيت الهي را مي پسندد و خواسته اي غير از خواست و مشيت الهي ندارد. در اين مقام وقتي اراده و مشيت الهي را (بر اساس نظام علت و معلول يا قضا و قدر) در تحقق حوادث و پديده هاي هستي به دنبال علّت تامة شان مي يابد، خواسته اي بر خلاف آن ندارد. با توجّه به مقدمات فوق، سخنان علامه(ره) را مرور مي کنيم: اين اشکال يک مغالطه بيش نيست؛ براي اينکه در اين اشکال بين علوم عادّي و علوم غير عادي خلط شده، و علم به غيب علمي است غيرعادي که کم ترين اثري در مجراي حوادث خارجي ندارد. توضيح اينکه همان طور که افعال اختياري ما مربوط به اراده? ما است، همچنين به علل و شرايط ديگر مادّي، زماني و مکاني نيز بستگي دارد که اگر آن علل و شرايط با خواست ما جمع شود، و با آن مساعدت و هماهنگي کند، آن وقت علّت پيدايش و صدور آن عمل از ما علتي تامه مي شود که صدور معلول به دنبالش واجب و ضروري است؛ براي اينکه تخلّف معلول از علّت تامّه اش محال است. پس نسبت فعل؛ يعني معلول به علّت تامه اش، نسبت وجوب و ضرورت است، مانند نسبتي که هر حادثه? ديگر به علت تامه اش دارد. و امّا نسبتش به اراده? ما که جزء علّت است نه تمام علّت، نسبت جواز و امکان است، نه ضرورت، تا گفته شود تخلّفش محال است. پس روشن گرديد که تمام حوادث خارجي که يکي از آنها افعال اختياري ما است، وقتي در خارج حادث مي شود که حدوثش به خاطر تماميّت علّت واجب شده باشد، و اين منافات نداد با اينکه در عين حال صدور افعال ما نسبت به خود ما به تنهايي ممکن باشد، نه واجب. حال که معلوم شد هر حادثي از حوادث، و از آن ميان هر فعلي از افعال اختياري ما در عين اختياري بودن، معلولي است که علّت تامه اي دارد، و اگر نمي داشت، محال بود که حادث شود، همچنان که با فرض نبودن آن علّت محال بود حادث گردد، پس تمامي حوادث عالم، سلسله? نظام يافته اي است که همگي و مجموعه اش متصف به وجوب است؛ يعني محال است يکي از آن حوادث که به منزلة حلقة اين زنجير است، از جاي خودش حذف شود، و جاي خود را به چيز يا حادثه اي ديگر بدهد. و نيز معلوم شد که پس اين سلسله و زنجير از همان روز اوّل واجب بوده است، چه گذشته هايش و چه حوادث آينده اش حال اگر فرض کنيم که شخصي به اين سلسله [به سراپاي حوادث عالم] آنطور که هست و خواهد بود علم داشته باشد، اين علم نسبت به هيچ يک از آن، حوادث را هر چند اختياري هم باشد، تغيير نمي دهد و تأثيري در نسبت آن نمي کند؛ يعني با فرض اينکه نسبت وجود دارد، ممکنش نمي سازد؛ بلکه همچنان واجب است. حال اگر بگويي: همين که علم يقيني در مجراي افعال اختياري قرار گرفت، عيناً مانند علم حاصل از طرق عادي مي شود و قابل استفاده مي گردد؛ چون آدمي را بر سر دو راهي بکنم يا نکنم قرار مي دهد، به اين معنا که در آنجا که با علم حاصل از طرق عادي مخالف باشد، نظير علم عادي سبب فعل و يا ترک مي گردد. در پاسخ مي گوييم: خبر چنين نيست که علم و يقين به سلسله علل با علم عادي منافات داشته باشد، و آن را باطل سازد، به شهادت اينکه مي بينيم بسيار مي شود که انسان به چيزي علم عادي دارد؛ ولي بر خلاف آن عمل مي کند، همچنان که قرآن کريم در آيه? «وَ جَحَدُوا بِهَا وَاستَيقَنَتهَا اَنفُسُهُم»؛ (17) مي فرمايد: «کفار به علم عادي يقين دارند به اينکه با انکار و عناد در برابر حق معذّب شدنشان در آتش يقيني است، در عين حال به انکار و عناد خود اصرار مي ورزند.» به خاطر اينکه در سلسله? علل که يک حلقه اش هواي نفس خود آنان است، انکارشان حتمي و نظير علم عادي به وجوب فعل است. با اين بيان، اشکال ديگري هم که ممکن است به ذهن کسي بيايد، دفع مي شود و آن اين است که: چگونه ممکن است انسان علم يقيني پيدا کند به چيزي که خلاف اراده? او باشد، چنين علمي اصلاً تصور ندارد، و به همين جهت وقتي مي بينيم علم در اراده? ما تأثير نمي کند، بايد بفهميم که آن علم، علم يقيني نبوده، و ما آن را علم يقيني مي پنداشتيم. پاسخ اين اشکال اين است که گفتيم: صرف داشتن علم به چيزي که مخالف اراده و خواست ما است، باعث نمي شود که در ما اراده? مستند به آن علم پيدا شود؛ بلکه آن علمي ملازم با اراده? موافق است که توأم با التزام قلب نسبت به آن باشد، (وگرنه بسيار مي شود که ا نسان يقين وعلم قطعي دارد به اينکه مثلاً شراب، قمار، زنا و يا گناهان ديگر ضرر دارند، و در عين حال مرتکب مي شود؛ چون به علم خود التزام قلبي ندارد) نظير اين جريان در افعال عنايي به خوبي به چشم مي خورد. در اين گونه اعمال نيز مي بينيم علم قطعي به هلاکت انسان را به باقي ماندن بالاي برج وادار نمي کند؛ چون به علم قطعي خود التزام ندارد. (18) با توجه به اين پاسخ علامه(ره) پاسخهاي قبلي نيز مي توانند توجهي درستي پيدا کنند: پاسخ اول که ائمه(ع) را مکلّف به علم عادي مي دانست، نه براساس علم غيب، با توجّه به حقيقت علم غيب مستدل و موجّه مي شود؛ زيرا روشن شد که علم غيب امام(ع) از سنخ علم الهي است که علم به واقع عيني مي باشد و در تغيير حوادث عالم تأثيري ندارد. لذا تکليف آور نيست. پاسخ دوم نيز با توجّه به حقيقت علم امام(ع) کامل مي شود؛ زيرا اينکه علم غيب امام(ع) بالفعل نيست؛ بلکه شأن است؛ يعني هرگاه امام اراده کند که بداند، مي داند، هرچند مطلب کاملاً درستي است؛ امّا باز جاي اين سؤال باقي است که شايد ائمه(ع) با علم شأني از کيفيّت شهادت خود آگاه بوده اند؛ يعني اراده کرده اند که بدانند. اتفاقاً روايات متعددي بر علم ائمه(ع) به شهادتشان دلالت دارد. (19) در عين حال مي گوييم: چون اين علم به متن واقع است و قابل تغيير نيست.
جمع بندي با توجّه به اين نکته که علوم انبيا و امامان(ع) لدنّي (وغيبي) است و علم غيبي اعطاي خداوند است، نه ذاتي آنان پاسخ شبهه اوّلاً اين است که تکاليف آنان براساس علوم عادي رقم مي خورد، نه علوم غيبي، و ثانياً اين علم شأني است، نه فعلي هرگاه مي خواستند و خداوند هم موافقت مي کرد، مي دانستند. ثالثاً چون علم غيبي به واقع عيني و حتمي تعلق مي گيرد، نمي توان به وسيله آن واقع را تغيير داد. رابعاً بر اثر وصول به قرب و رضا و فناي الهي، وظايف خاصي داشتند و مأمور بودند به آن عمل نمايند، هر چند انسانهاي عادي چنين وظايفي ندارند.
1) توصيهها، پرسشها و پاسخ، جوادي آملي، نشر اسراء، قم، 1386 ش، ص 97 ـ 98. 2) بيست پاسخ، مؤسسه در راه حق، 1360، ص114. 3) الميزان، علامه طباطبايي، ج 18، ص 209. 4) معارف دين، آيت الله صافي، بي تا، ج 1، ص121؛ علم امام، محمد رضا مظفر، ترجمة علي شيرواني، ص 73. 5) اصول کافي، محمد بن يعقوب کليني، دارالکتب الاسلامية، ج 1، ص 256، ح 4، و باب نادر فيه ذکر الغيب، ح 1 ـ 4؛ و بحارالانوار، علامه مجلسي، ج 17، ص 144، باب 17. 6) اصول كافي، کليني، دار الکتب الاسلاميه، تهران، 1365 ش، ج 1، ص 258، ح 4؛ بحارالانوار، علامه مجلسي، دار احياء التراث، ج26، ص 57. 7) اصول کافي، کليني، ج 1، ص 258، ح 2. 8) عيون اخبار الرضا(ع)، صدوق، انتشارات جهان، 1378 ق، ج 1، ص 213؛ کشف الغمه، اربلي، بني هاشمي، تبريز، ج 2، ص 291. 9) نهج البلاغه، محمد دشتي، ص 207، خطبه 149؛ منتهي الآمال، شيخ عباس قمي، علميه اسلاميّه، ج 1، ص 126. 10) متن صحيح همان است که در متن نهجالبلاغه آمده و ما نقل کرديم. 11) انسان کامل، استاد مطهري، اصفهان، 1400 ق، ص 47. 12) (( کُلُّ نَفسٍ ذَائِقَةُ المَوت ))؛ «هر کسي طعم مرگ را مي چشد.» 13) استاد جوادي آملي، درس تفسير. 14) الميزان، علامه طباطبايي، ج 18، ص 209. 15) الميزان، علامه طباطبايي، چهارم، 1362 ش، ج 18، ص 209، به عنوان قولي که اخبار به آن اشاره دارد نقل شده است. 16) اين مقدمه خارج از سخن علامه است. 17) نمل / 14. 18) الميزان، همان (متن عربي)، ج 18، ص 207 ـ 209؛ و ترجمه تفسير الميزان، محمد باقر موسوي همداني، دفتر انتشارات اسلامي، قم، بيتا، ج 18، ص 293 ـ 296. 19) اصول کافي، شيخ کليني، ج1، ص258، 1-8.