غفلت نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

غفلت - نسخه متنی

حسين نقي زاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
غفلت
چه چيزهايي باعث غافل شدن ما مي‌شود؟
حسين نقي‌زاده
مقدمه(1)
سخنراني كه از نظر گراميتان مي‌گذرد، توسط يكي از سخنرانان محترم، در مجلس ترحيم يكي از كسبه، ايراد شده است. اين مطالب علاوه بر قابل استفاده بودن در مراسم ختم بازاريها، مي‌تواند مبلّغين گرامي را در جهت تهيه و تدوين سخنرانيهايي مشابه در اين خصوص ياري كند.
بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين. حسبنا الله و نعم الوکيل، نعم المولي و نعم النصير. و افوّض امري الي الله، ان الله بصير بالعباد.
تقديم به محضر اعلاي حضرت بقي? الله الاعظم امام زمان‏عليه‏السلام يك صلوات بلند عنايت فرماييد!
اين جلس? گرانقدر براي تمجيد و پاس‌داشت ياد مرحوم...، تشکيل شده است. اميدوارم که خداي متعال روح آن مرحوم را با حبيب بن مظاهر و حسين بن علي محشور، و به بازماندگانش عزت و صبر عنايت نمايد.
بحث کوتاهي که خدمت شما تقديم مي‌کنم، درباره لهو و الها در قرآن است. عزيزان من! يکي از مشکلات تاريخي بشر، جهل است و ديگري غفلت. اين دو با هم فرق دارند؛ جهل نادانستن است؛ اما غفلت اين است که انسان به مسائل اساسي زندگي‌اش بي‌توجه ‌باشد و به آنچه که بايد توجه کند، توجه نکرده و به آنچه که بايد اهميت بدهد، اهميت ندهد و مسئله‌اي را که اولويت دارد، کنار گذاشته، و آن را که اولويت ندارد، با اهميت تلقي کند. بازيها را به جدي و جديها را به بازي گرفته باشد؛ اين غفلت است.
غفلت از جهل حساس‌تر است؛ چرا که جهل با علم زدوده مي‌شود؛ ولي غفلت با آموزشگاهها و دانشگاهها، رفع نمي‌گردد. اگر کسي در مقطعي عالم شود، ديگر جاهل نيست؛ اما قلمرو غفلت، بيماري فراگير و خطرناکي مي‌تواند باشد که حتي دامنگير عالمان نيز بشود. تفاوت در اين است که براي برطرف شدن جهل به علم نياز است؛ ولي برطرف شدن غفلت، نياز به ذکر دارد.
يکي از مسائل مهم در باب غفلت اين است که چه چيزهايي باعث غافل شدن ما مي‌شود؟ بنده در ادام? عرايضم به بخشي از اين علل فهرست وار اشاره مي‌کنم:
يکي از چيزهايي که باعث غفلت ما مي‌شود، امر "تماشاگري" است که امروز در دنيا رايج شده. انسانِ امروز چشمانش را به تماشا سپرده است. وقتي در خيابان راه مي‌رويم و هرچيزي را مي‌بينيم، دل به تماشاي آن مي‌سپريم؛ وقتي که به خانه مي‌رسيم: اينترنت، تلويزيون و امثال اينها ما را به تماشا مي‌خوانند. طبيعي است که اگر انسان غرق تماشا شود، غافل مي‌شود؛ غافل از خويش، خدا، سرنوشت و مرگ خويش. او ديگر فراموش مي‌کند که حساب و کتابي هست، و او پا به دنيا گذاشته است تا خود را بسازد.
اجازه بدهيد در اين رابطه به چند مورد از احوالات يكي از علما اشاره كنم: مرحوم راشد، فرزند حاج آخوند ملا عباس تربتي، نقل مي‌کند كه: وقتي پدرش حاج آخوند از خيابان و بازار مي‌گذشت، به اطراف نگاه نمي‌كرد. زماني كه در مشهد مقدس دور آستان? امام رضا‏عليه‏السلام فلكه‌اي احداث كردند و با احداث آن فلكه، قبرستان قتلگاه، داخل مشهد و جانب شمالي صحن كهنه كه قبرستان بزرگ و مهمي بود، از بين رفت و اين كارها، كارهاي مهم و جالب توجه هركس بود، من همراه حاج آخوند از در غربي صحن كهنه بيرون رفتيم و در ابتداي «بالا خيابان» كه حالا (1354 شمسي) نامش «خيابان نادري» است، مي‌رفتيم. وقتي به بست بالا خيابان رسيديم كه در آنجا دو دهانه فلكه به هم مي‌پيوست، گفتم: اين فلكه‌اي است كه احداث كرده‌اند. مرحوم حاج آخوند نگاه نكرد. از ايشان پرسيدم: آيا نگاه كردنش گناه دارد؟ گفت: نه، گناه ندارد؛ ولي به همين اندازه حواسم پرت مي‌شود.
همچنين در همان سال (1317ه‍. ‌‌ش) كه براي ديدن من - كه نمي‌توانستم به تربت بروم و مادرم بي‌تابي مي‌كرد - به تهران آمد، هر جا مي‌رفتيم؛ فرضاً از مقابل مجلس و ميدان بهارستان مي‌گذشتيم و من مي‌گفتم: اينجا فلان جاست، نگاه نمي‌كرد و فقط به جلوي پايش نگاه مي‌كرد كه مي‌خواست راه برود.
خودش مي‌گفت: پيش از آنكه با مادرت ازدواج كنم، نام دختري را در «كاريزك» براي من برده بودند كه ازدواج با او سر نگرفت و من هر گاه از كوچ? آنها مي‌گذشتم، حتي به در خان? آنها نگاه نمي‌كردم. (2)
خاطر? ديگر؛ در سال 1322. ش، پدرم مريض و در مشهد بود. من با همسرِ فعليم كه آن زمان تازه با وي ازدواج كرده بودم، براي زيارت و همچنين عيادت حاج آخوند به مشهد رفتيم. اوايل رجعت چادر بود؛ اما هنوز کاملاً رجعت نکرده بود. همسر من همانند پيش از ازدواجش با من مانتو مي‏پوشيد و روسري بزرگ‌تري بر سر مي‌افكند که موها و زير گلويش را مي‌پوشانيد. با همين لباس به مشهد رفتيم و در همان منزلِ مرحوم حاج آخوند، اقامت كرديم.
روزي مرحوم حاج آخوند مي‌خواست براي زيارت به حرم مشرف شود؛ چون مريض بود و ضعف داشت و نمي‌توانست پياده برود، برايش درشكه آوردند. همسر من گفت: من نيز همراه او مي‌آيم. من گفتم: تو چادر نداري، خوب نيست همراه پدرم باشي. پدرم متوجه گفتگوي ما شد و گفت: کو! ببينم لباسش چگونه است؟ و چنان مي‏نمود که تا آن وقت درست به اين زن که عروس و محرمش بود، نگاه نکرده بود. همين که او را با مانتو و روسري ديد، گفت: «اينکه پوشيده است. بيا بابا سوار شو!» و او را در کنار خود در درشكه نشانيد. (3)
اين مسئله شرح مفصلي دارد. اگر ما بخواهيم از غفلت نجات پيدا بکنيم، بايد خودمان را از تماشاگري نجات بدهيم. بزرگان و عارفان و سالکان براي اينکه در خيابان غرق تماشا نشوند، چگونه راه مي‌رفتند؟
در فرصت ماه رمضان كه در آن ثواب اعمال مضاعف مي‌شود، انسان هوشيار چه مي‌کند؟ آيا غير از اين است که سعي مي‌کند حداکثر استفاده را از اين ايام ببرد؟ اما درست در همين ايام، تماشاگري باعث غفلت بعضيها مي‌شود؛ سريالهاي ماه رمضان آن قدر او را غرق تماشاگري مي‌کند که غافل از اهميت اين شبها مي‌شود.
از ناصرالدين شاه جمله‌اي نقل شده است كه: «کي شود که ماه رمضان برسد تا شکم سير زولبيا باميه بخوريم.» اين جمله شرح حال عده‌اي است که با خودشان مي‌گويند: «کي شود ماه رمضان برسد تا حسابي سريال ببينيم.»
يکي از عوامل ديگري که ما را به غفلت مي‌کشاند، تکاثر و يا زياده خواهي است. «اَلْهَاکُمُ التَّکَاثُر»(4)، لهو؛ يعني مشغول شدن. الهاء؛ يعني مشغول کردن. زياده خواهي ما را از چيزهاي مهم به چيزهايي که در زندگي و آينده ما هيچ نقشي ندارد، مشغول مي‌گرداند. زياده‌خواهي هميشه مادي نيست؛ گاهي نيز فرهنگي است. گاهي دل ما مي‌خواهد خان? بيش‌تر، ماشين با مدل بالاتر و وسايلي با کيفت و يا کميت بهتري داشته باشيم؛ ولي گاهي اين تکاثر، تکاثر فرهنگي است؛ يعني کسي مي‌خواهد بيش‌تر کتاب بنويسد، بيش‌تر مقاله چاپ بکند. همانند گروه اول، اين فرد نيز، اگر با اخلاص نباشد، اهل تکاثر است.
يکي مي‌گويد: «من صد و ده کتاب نوشتم»، ديگري مي‌گويد: «من سيصد کتاب نوشتم»، آن ديگري مي‌گويد: «سي سفر تبليغي رفتم»، اينها هم نوعي تکاثر است. اگر اخلاص باشد، تکاثر نيست؛ البته ما نمي‌گوييم کثرت کتاب نباشد؛ بلکه بايد مواظب بود که اين کثرت، موجب غفلت نگردد.
از ديگر امور موجب غفلت، روزمرّگي است؛ در قرآن مي‌خوانيم: «لا تُلْهِكُمْ أَمْوالُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ عَنْ ذِكْرِاللَّه»؛(5) «اموال و اولاد شما، باعث غفلتتان از ياد خدا نگردد.» جالب اينجاست که اولاد بعد از اموال ذکر شده است؛ يعني آن‌چيزي که بيش‌تر عامل غفلت مي‌شود، اموال و ثروت‌اندوزي است؛ كه بعضاً آنچنان در کسب و کار غرق مي‌شويم كه حلال و حرام، انصاف و وجوهات را فراموش مي‌کنيم.
اما به اين مناسبت که شغل اين مرحوم کسب و تجارت بوده است، اين نکته را بدانيم که قرآن کريم گروهي از تاجران و کاسبان را نام مي‌برد که اهل داد و ستد، و تجارت هستند؛ ولي كار آنها را از ياد خدا غافل نمي کند: «رِجالٌ لا تُلْهِيهِمْ تِجارَةٌ وَ لا بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللَّه‏»؛(6) «مرداني كه تجارت و خريد و فروش آنها را از ياد خدا باز نمي‌دارد.» (7)
مرداني که تجارت آنها را مشغول نمي‌کند؛ از چه؟ از اولويتها، از چيزهايي که در سرنوشت ما اهميت دارد؛ يعني اينها اهل تجارت و كسب هستند؛ ولي غافل نيستند.
به برخي از نمونه‌هاي تاريخي اين‌گونه مردان اشاره‌اي کنم. گويي حق اين صنف به‌خوبي ادا نشده است. بزرگ مرداني در بين تاجران و کاسبان بودند که به مقامات عاليه‌اي رسيدند و هيچگاه پول و اشتغال نتوانست آنها را از ياد خدا باز گرداند. عنوانهاي روايي اصحاب را ببينيد! بسيارشان عنوان شغلي آنها است.
از جمله، «صفوان جمال» که از شخصيتهاي بزرگ تاريخ تشيع بوده است، درباره ايشان «کامل الزيارت» چنين نقل مي‌كند: ايشان بيست سال به زيارت اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام مي‌رفته و گاهي در اين زيارت رفتنها همراه امام صادق‏عليه‏السلام بوده است. آن هم زماني به زيارت قبر اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام علي‏عليه‏السلام مي‌رفت که قبر حضرت بر تود? مردم آشکار نبود. (8)
«جَمّال»؛ يعني شتردار. ايشان از همان کساني هستند که «دعاي علقمه»(9) و «زيارت اربعين»(10) بوسيله ايشان نقل شده است. وي همان کسي است که وقتي امام کاظم‏عليه‏السلام فرمودند: شترهايت را به چه کسي اجاره داده‌اي؟ عرض كرد: به هارون الرشيد براي سفر حج، نه براي لهو و لعب. امام فرمودند: دوست داري اينها زنده بمانند و کراي? تو را بدهند؟ گفت: بله. حضرت او را نکوهش کردند و فرمودند: کسي که به زنده ماندن اينها راضي باشد، از آنها بوده و جايش دوزخ است. پس صفوان شترهايش را فروخت. وقتي خبر به هارون الرشيد رسيد، صفوان را خواست و گفت: اگر سابق? دوستي ما با تو نبود، تو را مي‌کشتم. (11)
کاسبان محترم توجه دارند که طبق متن روايات، هر کس به انجام عملي راضي باشد در ثواب و عقاب آن عمل شريک است. (12) بنابر اين، از معامله با افراد ربا خوار و آنهايي که اهل خمس نيستند، بايد پرهيز کنيم. اگر اين‌گونه شود، آنها نيز مجبور به اصلاح اعمالشان خواهند بود.
اخلاق خوش، وقار و حوصله هم نشان? ايمان است و هم زينت کسب و کار؛ پس ايمانِ يک کاسب بايد باعث جذب مشتري و رضايت آنها شود.

اين يک کاسب بود. ببينيد در تاريخ ما چه کاسبان عظيمي بودند كه راوي و اصحاب ائمه‏عليهم‏السلام نيز بودند، و در تاريخ با عنوان تجاريشان مشهور شده‌اند.
يکي از راويان، «صفوان بن يحيي است» که عنوان تجاري بياع، «بياع سابوري» دارد. او از اصحاب چند امام است و در سال 210 هـ. ق از دنيا رفته است. گرچه در بازار به‌ظاهر مشغول خريد و فروش متاع دنيوي بود؛ ولي يکي از وکيلان امام رضا‏عليه‏السلام بوده است. (13)
يکي از عنوانهاي شغلي ديگر در روايات «زيد شحام» يعني پي فروش است. او مقامش خيلي بالا است؛ از جمله در روايات و رجال نقل شده اين است که روزي به امام صادق‏عليه‏السلام عرض كرد: «من از اصحاب يمين هستم؟ امام صادق‏عليه‏السلام فرمودند: بله».(14)
معلوم مي‌شود که انسان مي‌تواند در عين اينکه در بازار مشغول کسب و کار دنيايي است، از درج? ايمان بالايي نيز برخوردار باشد. در حديثي از حضرت صادق‏عليه‏السلام آمده است که فرمودند: «هر گاه در كسي جهل، حماقت، شتابكاري در امور (بدون تدبر و تفكر) و بد اخلاقي را ديدي، بدان كه (طينت) او از أصحاب شمال است (و از أهل جهنم)؛ و اگر ديدي كسي با وقار و خوش اخلاق است، بدان كه (طينت) او از أصحاب يمين (و از أهل بهشت) مي‌باشد. (15)
اخلاق خوش، وقار و حوصله هم نشان? ايمان است و هم زينت کسب و کار؛ پس ايمانِ يک کاسب بايد باعث جذب مشتري و رضايت آنها شود.
جايگاه کاسبان و تاجران را ببينيد. عنوان شغلي ديگر، «بشار مکاري» است. ايشان از ياران خاص امام صادق‏عليه‏السلام بوده است. مکاري؛ يعني کرايه دهنده؛ ايشان مرکبهايي داشته كه کرايه مي‌داده است. از جمله خصوصيتي که براي اين کاسب در روايات نقل شده اين است که: روزي خدمت امام صادق‏عليه‏السلام رسيد، امام از ظرف خرمايي که پيش رويش بود به بشار تعارف کرد، بشار جواب داد: در راه با صحنه‌اي مواجه شدم که اشتهايم را کور کرد؛ نمي‌توانم چيزي بخورم. امام اصرار کرد و او در اثر اين اصرارِ امام نشست و مشغول خوردن شد.
امام از او پرسيد: که در راه چه ديدي؟ عرض كرد: مأموران پيرزني از محبان شما را گرفته بودند و در حالي که بر سرش مي‌زدند، به سمت زندان مي‌بردند. (16) داستان ادامه دارد؛ ولي من مي‌خواهم به اين خصوصيت بشار اشاره کنم که نسبت به رنج ديگر شيعيان بي تفاوت نبوده است؛ اين آقاي کاسب و بازاري با ديدن رنج يک شيعه به قدري ناراحت مي‌شود که اشتهايش کور مي‌گردد.
اين کاسب را با کاسباني که به نيازمندي مشتريانشان توجه نمي‌کنند و کاملاً بي‌تفاوت، فکر گرفتن پول خود هستند، مقايسه كنيد! حتي حاضر نيستند براي او اندکي تخفيف قائل شوند؛ دکتري که شيع? علي بن ابي‌طالب‏عليهماالسلام را به‌خاطر فقر، ويزيت نمي‌کند يا قصابي که گرسنه‌اي از شيعيان علي‏عليه‏السلام را دست خالي بر مي‌گرداند.
يکي ديگر از عنوانهاي شغلي در اصحاب ائمه‏عليهم‏السلام بزاز است، به‌نام «محمد بن ابي عمير». او پارچه فروش مشهوري بود كه نود و چهار کتاب روايي تأليف کرده و سرمايه‌اش پانصد هزار درهم بوده است. وقتي توسط بني عباس به زندان افتاد، آنها تمام سرمايه‌اش را خوردند و وقتي که او از زندان آزاد شد، کاملاً فقير بود. يکي از شيعياني که به او بدهکار بود، در جريان اين فقر قرار گرفت. خانه‌اش را به ده هزار درهم فروخت و به نزد محمد بن ابي عمير برد تا بدهکاري‌ خود را بدهد. وقتي که پول را نزد محمد بن ابي عمير آورد -چقدر اين کاسبان ساخته شده بودند. شغل ‌او بزازي بود؛ ولي به چه مقاماتي رسيده بود! - محمد بن ابي عمير گفت: اين پول را از کجا آوردي؟ به تو ارثي رسيده و يا کسي آن‌را به تو بخشيده است؟
گفت: نه به ارث رسيده، و نه کسي به من بخشيده است. پرسيد: پس چگونه بدست آوردي؟ گفت: خانه‌ام را فروختم. ابن ابي عمير گفت: درست است که من در حال حاضر به يک درهم محتاجم؛ ولي آن را از تو قبول نمي‌کنم؛ چرا که امام صادق‏عليه‏السلام فرموده است: «لاََيَخرُجُ الرَّجُلُ عَنْ مَسْقَطِ رَأْسِهِ بِدِينٍ؛ کسي به‌خاطر بدهکاري از خانه و زادگاهش رانده نمي‌شود.» (17) خانه از مستثنيات دِيْن است.
خودش فقير و محتاج يک درهم پول است؛ ولي هنوز پايبند احکام شرعيِ معامله است. در زمان ما چطور؟ بعضاً کاسبي که بيست سال در بازار مغازه دارد، يک بار هم احکام تجارت را نخوانده است. مشتري جنسي را که خريده است و مي‌خواهد برگرداند؛ اما او پس نمي‌گيرد، يا شرايطي را که موجب رِبايي شدن معامله مي‌شود، نمي‌داند و به‌راحتي برنج با کيفيت را با برنج کم کيفيت معاوضه مي‌کند، مقداري پول هم سر مي‌گيرد، بدون اينکه توجه داشته باشد كه آيا مرجع او اين کار را حرام مي‌داند يا نه؟ کاسبان محترم بايد به رسال? مرجع تقليد خودشان مراجعه کنند و حتماً يک دور احکام تجارت را بخوانند تا مبادا در معاملاتشان گرفتار حرام شوند.
يکي ديگر از عنوانهاي شغلي اصحاب و راويان «نخاس» است كه به دو معنا مي‌باشد؛ مرکب فروش، کساني که قاطر و الاغ و امثال اينها را مي‌فروشند، و همچنين به برده فروش نخاس گفته مي‌شود. برخي از راويانِ روايات ما عنوان نخاس در هر دو معنا را دارند؛ برخي مرکب فروش و برخي برده فروش بودند؛ با اين وجود صاحب مقامات عظيم نيز بودند. از جمل? اين افراد «بُشر بن سليمان» مي‌باشد که از اصحاب امام هادي و امام عسكري‏عليهماالسلام بوده است.
افتخار بزرگ تاريخي ايشان اين است که از نسل «ابو ايوب انصاري» است که پيامبر اکرم ? در هنگامي که وارد مدينه شدند، به خان? او رفتند. افتخار بزرگ ديگر بشر بن سليمان نخاس (برده فروش) اين است که امام هادي‏عليه‏السلام نامه‌اي به زبان فرنگي نوشتند - که در تاريخ ضبط شده است - و به بشر دادند و او را مأمور خريد حضرت نرجس خاتون کردند. امام هادي‏عليه‏السلام به ايشان فرمودند: «به جهت قرابت معنويي که با ما داري، مي‌خواهيم اين افتخار را به تو بدهيم.» (18)
اين افتخار عظيم به مردي داده شد که عنوان شغلي نخاس داشت. از اين نمونه در تاريخ تشيع و اسلام فراوان است كه شناخته شده نيست.
«قال الله تعالي عزّوجلّ: إنَّ أَوْلِيَائِي تَحْتَ قَبَايِي لاَ يَعْرِفُهُمْ غَيْرِي(19)؛ دوستان من زير قبا و پوشش من به سر مي‌برند و کسي جز من از آنان خبر ندارد.»

از جمل? كاسبان مؤمن، «ميثم تمار» است؛ تمار عنوان شغل خرما فروشي است. ببينيد اين تاجر به کجا رسيده است که وقتي دختر اميرالمؤمنين علي‏عليه‏السلام، خديجه - که از زن ديگري غير از حضرت زهرا(س) بود- از دنيا رفت به اميرالمؤمنين علي‏عليه‏السلام گفتند: اين دختر را در کدام قبرستان به خاک بسپاريم؟ اميرالمؤمنين فرمودند: در مغاز? ميثم تمار. گفتند: آنجا كه قبرستان نيست. حضرت فرمودند: «آنجا به‌خاک بسپاريد که روزها، هم به زيارت ميثم تمار بروم و هم قبر دخترم.» قبر روبروي مسجد کوفه مي‌باشد كه مغاز? ميثم تمار بوده است. مورخين نقل کرده‌اند که: اميرالمؤمنين بارها به مغاز? ميثم تمار مي‌رفتند و به او در فروختن خرما کمک مي‌کردند. باز مورخان نقل کرده‌اند که اميرالمؤمنين علي‏عليه‏السلام چيزهايي را به ميثم تمار آموختند که پرده‌برداري از عالم غيب بود.
از جمله خبرهاي غيبي که حضرت علي‏عليه‏السلام به ميثم داده بود، خبر دار زدن او به وسيل? ابن زياد بود كه با حرب? دهم(20) بر در خانه «عمرو بن حريث»، مضروب واقع مي‏شود امام‏عليه‏السلام نخلي را كه در آينده ميثم بر آن مصلوب مي‏شود، به او نشان داد؛ لذا ميثم كنار آن درخت مي‏آمد، نماز مي‏خواند و به عمرو بن حريث مي‏گفت: «من همساي? تو خواهم شد؛ پس براي من همسايه خوبي باش!» پس از چندي «عبيد اللَّه بن زياد» روي كار آمد و او را مصلوب نمود و با حربه‏اي او را مضروب ساخت‏.(21)
«فضيل بن زبير» نقل مي‌کند که: «روزي ميثم در كوفه و در مجمع گروهي از بني اسد با حبيب بن مظاهر مواجه گرديد. اين دو نفر شروع به صحبت كردند؛ حبيب سخن را به اينجا رسانيد: من پيرمردي را با اين خصوصيات كه موي سرش رفته و شكمش به جلو آمده و شغلش خربزه فروشي در دارالرزق است مي‌بينم كه در آيند? نه چندان دور در راه محبت خاندان پيامبر به دار آويخته مي‌شود (منظور وي ميثم تمار بود(.
ميثم در پاسخ وي گفت: من نيز مردي را با اين خصوصيات كه داراي صورت سرخ و موهاي پرپشت است، مي‌شناسم كه براي ياري فرزند پيامبر حركت مي‌كند و در اين راه كشته مي‌شود و سرش را در شهر كوفه مي‌گردانند (منظورِ ميثم، حبيب بن مظاهر بود(.
حبيب و ميثم پس از گفتگو از آن محل دور شدند. كساني كه در آنجا نشسته بودند و گفتگوي اين دو شاگرد علي‏عليه‏السلام را مي‌شنيدند، گفتند: ما در تمام عمر دروغگوتر از اين دو نديده‌ايم. بلافاصله «رشيد حجري» رسيد و از آنها سراغ حبيب و ميثم را گرفت، گفتند: چند لحظه پيش در اينجا بودند و ضمناً گفتگويشان را كه براي آنان اعجاب انگيز و غيرقابل قبول بود، به رشيد بازگو نمودند.
رشيد گفت: خدا ميثم را رحمت كند كه در باره حبيب اين جمله را فراموش كرده است كه بگويد: به كسي كه سر بريد? او را به كوفه مي‌آورد، يكصد درهم بيش از ديگران جايزه خواهند داد. رشيد اين بگفت و از آنجا دور شد. آن چند نفر به صورت همديگر نگاه كردند و گفتند: اين سومي را دروغگوتر از دو نفر اول دريافتيم.
فضيل مي‌گويد: ولي طولي نكشيد با چشم خود ديديم كه ميثم را در كنار خانه عمرو بن حريث به دار زده‌اند و حبيب به امام حسين‏عليه‏السلام پيوست.» (22)

ذكر مصيبت
سپاه شام در مقابل اهل بيت‏عليهم‏السلام صف کشيده بودند، و هر لحظه نيروهاي کمکي به آنها افزوده مي‌شد. فزوني سپاه دشمن و نيروي اندك برادر، بيش از همه قلب زينب(س) را آماج دردها و غصه‌هاي فراوان مي‌كرد، و بدين جهت؛ چون روز ششم محرم، حبيب بن مظاهر براي ياري حسين‏عليه‏السلام به كربلا آمد، و دختر اميرالمؤمنين‏عليه‏السلام از اين فداكاري باخبر گشت، به حبيب پيغام سلام داد. (23) چون اين پيغام به حبيب رسيد، روي خاك كربلا نشست و مشتي از آن برداشته، بر سر و صورت خويش ريخت و گفت: خاكم به سر! سختي كار زينب به جايي رسيده است كه به مثل من سلام مي‌رساند! (24)
شب عاشورا زينب(س) براي حسين ‏عليه‏السلام متكايي گذاشت، و آن حضرت با خواهر خود آهسته به سخن پرداختند و زماني كه صداي زينب به خاطر بي‌سرپرستي فرداي بانوان به گريه بلند شد، حسين ‏عليه‏السلام او را دلداري داد. بعد زينب ادامه داد: برادرم ! آيا براي وفاداري و مقاومت لازم فردا، اصحاب را كاملاً امتحان كرده اي كه مبادا فردا تو را تنها بگذارند؟
حسين ‏عليه‏السلام فرمود: بلي، آنان را بارها آزمايش كرده‌ام، و تا زنده هستند، از من و بانوان و اطفال حمايت و حفاظت خواهند كرد! بعد حسين‏عليه‏السلام از خيم? زينب بيرون آمد، و به خيم? حبيب بن مظاهر رفت و مشاهده كرد كه حبيب براي اطمينان خاطر و دلداري زينب، مطلب را با ساير ياران در ميان گذاشت و آنان سرهاي خود را برهنه كردند و قبض? شمشيرها را در دست فشردند و براي حفاظت از بانوان و ناموس پيامبرصلي الله عليه و آله - كه زينب (س) روي آن حساسيت فوق العاده داشت- با اداي سوگند، براي چندمين بار اعلام وفاداري كردند. (25)

(1) در مجلس ختم يکي از تجار اصفهان، پاي منبر حضرت حج? الاسلام عرفان حاضر شدم و از سخنراني ايشان بسيار لذت بردم. اين نوشته برداشت آزادي برگرفته از سخنراني ايشان است. اميدوارم طلاب محترم از آن بهره کافي ببرند؛ و اگر در نوشته نقصاني است، به حساب ضعف قلم بنده و مطالبي که خود به آن افزوده‌ام بگذارند.
(2) فضيلتهاي فراموش شده، مرحوم حسينعلي راشد، انتشارات روزنامه اطلاعات، چاپ بيست و نهم، ص164.
(3) همان، ص151.
(4) تکاثر/1.
(5) منافقون/9.
(6) نور / 37.
(7) بهتر است سخنران مستندات برخي از روايات و آيات را در بين سخنراني اش بيان کند.
(8) کامل الزيارات، ابن قولويه، نشر مرتضوي، ص33.
(9) مصباح المجتهدين، شيخ طوسي، مؤسسة فقه الشيعة، چاپ اول، بيروت، 1411 هجري، ص777.
(10) مفاتيح الجنان، حاج شيخ عباس قمي، اسوه، ص467.
(11) من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، ترجمه غفاري، ج‏6، ص410.
(12) عن الجابر: سَمِعْتُ حَبِيبِي رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه و آله يَقُولُ: «مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ؛ هر كس قومي را دوست داشته باشد، با آنها محشور مي‌شود.» بحار الانوار، علامه مجلسي، موسسه وفاء، البيروت، 1404 هجري قمري، جلد 65، ص130.
(13) رجال ‏ابن ‏داوود، ابن داوود حلي، انتشارات دانشگاه تهران، ص 188.
(14) رجال کشّي، محمد بن عمر کشي، انتشارات دانشگاه مشهد، 1348، ص337.
(15) علل الشرائع، شيخ صدوق، سيد هدايت الله مسترحمي‏، ترجمه مسترحمي، ص 188.
(16) مستدرک الوسايل، محدث نوري، مؤسسه آل‌البيت، قم، 1408 هـ. ق، ج 3، ص 418.
(17) علل الشرائع، ج‏2، ص 529.
(18) بحار الانوار، علامه مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت - لبنان، ج51، ص6.
(19) چهل حديث‏، حضرت امام خميني‏رحمه‏الله، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني‏رحمه‏الله، چاپ بيستم‏، ص435.
(20) زندگاني چهارده معصوم‏عليهم‏السلام‏، عزيز الله عطاردي‏، نشر اسلاميه،‏ ص 252. «و تو دهمين نفري هستي كه به اين مصيبت گرفتار مي‌شوند».
(21) إرشاد القلوب إلي الصواب‏، شيخ حسن ديلمي‏، نشر شريف رضي‏، چاپ اول‏، ج 2، ص225.
(22) رجال كشّي، محمد بن عمر كشي، انتشارات دانشگاه مشهد، ص 78.
(23) فرسان الهيجاء في تراجم حالات اصحاب حضرت سيدالشهداء‏عليه‏السلام، نويسنده و مترجم؛ شيخ ذبيح الله محلاتي، انتشارات مركز نشر كتاب، ج1، ص 92.
(24) سيماي زينب كبري، علي اکبر بابازاده، انتشارات ميکاييل، ص 89.
(25) مقتل الحسين، سيدعبدالرزاق مقرم، نشر آل علي‏عليه‏السلام، ص 266.

منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره 120
/ 1