بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
پرسش از محضر بزرگان عصمت پيامبران و امامان عليهم السلام آيت الله العظمى مكارم شيرازى اشاره: برخى از سؤالاتى كه مردم از بزرگان جويا مىشوند، جنبه عمومى دارد و اكثر مخاطبين شما مبلّغ گرامى، نيز در صدد يافتن پاسخ آنها هستند. از اينرو قصد داريم در هر شماره، تعدادى از آن پرسش و پاسخها را درج نماييم. مطالب اين شماره، پاسخهاى آيت اللَّه العظمى مكارم شيرازى دامت بركاته به پرسشهايى در باب عصمت پيامبران و ائمهعليهمالسلام است. آيا عصمت، نيرويى است كه به انسان در برابر هر نوع گناه و انحراف و خطا مصونيّت مىبخشد؟ بنابر اين، چنين افرادى با توجّه به اين نيروى نهفته قادر به گناه نيستند و سرانجام پاكى و قداست آنان، افتخارى نخواهد بود. مصونيّت پيامبران در برابر گناه هرگز يك «مصونيّت غيرارادى و غيراختيارى» نيست، بلكه عصمت آنان از گناه، كاملاً يك حالت ارادى و اختيارى است كه سرچشمه آن، علم و ايمان است. توضيح اينكه: عصمت و مصونيّت در برابر گناه، از شؤون و لوازم علم و ايمان به مفاسد گناه است. البتّه اين مطلب نه به اين معنا است كه هر نوع علم به لوازم گناه، پديد آورنده مصونيّت و عصمت مىباشد، بلكه بايد واقع نمايى علم به قدرى شديد و نيرومند باشد كه لوازم و آثار گناه، آن چنان در نظر وى مجسّم و روشن گردد كه آنها را با ديده دل موجود و محقّق ببيند و در اين موقع صدور گناه از وى به صورت يك «محال عادى» و نه «محال عقلى» در مىآيد. براى روشن شدن اين حقيقت به مثال زير توجّه فرماييد: هر يك از ما در برابر يك سلسله اعمال خارجى كه به قيمت جانمان تمام مىشود يك نوع عصمت و مصونيّت داريم و اين نوع مصونيّت زاييده علم ما به لوازم اين گونه اعمال است؛ مثلاً دو كشور متخاصم كه با يكديگر هم مرز مىباشند و سربازان هر دو طرف به فاصله كوتاهى به وسيله دوربينهاى قوى و نورافكنهاى نيرومند و سگهاى كارآزموده مراقب اوضاع و امور مرزى و بالاخص عبور افراد به طرف افراد ديگر مىباشند؛ به طورى كه يك گام تجاوز از خطوط مرزى باعث مرگ و كشته شدن افراد مىگردد، در اين صورت هيچ انسان عاقلى فكر عبور از آن چنان مرزى را در مغز خود نمىپروراند تا چه رسد كه عملاً به آن اقدام كند. بنابراين، نسبت به اين عمل يك نوع عصمت دارد. راه دور نرويم، هر فرد عاقل و خردمندى در برابر زهر كشندهاى كه نوشيدن آن به قيمت جان او تمام مىشود و يا سيم لخت برق كه تماس با آن، انسان را مىكشد و يا باقيمانده غذاى بيمار مبتلا به مرض «جذام» و «سل» با علم به اينكه خوردن آن موجب سرايت بيماريهاى مزبور مىگردد، يك نوع مصونيّت و عصمت دارد؛ يعنى، هرگز به هيچ قيمتى اين اعمال را انجام نمىدهد و صدور اين اعمال از وى يك محال عادّى مىباشد و عامل اين مصونيّت همان تجسّم لوازم اين اعمال است. اين لوازم آن چنان در نظر وى مجسّم و محقّق و از نظر ديده عقل، آن چنان مسلّم و موجود مىباشد كه در پرتو آن فكر، اقدام به چنين كارهايى را در مغز خود نمىپروراند تا چه رسد كه عملاً به اين كار اقدام نمايد. ما ملاحظه مىكنيم كه برخى از افراد، از خوردن مال يتيم بينوا كوچكترين پروايى ندارند؛ ولى در مقابل، گروهى از خوردن دينارى از حرام امتناع مىورزند. چرا اوّلى با كمال بىپروايى مال يتيم را حيف و ميل مىكند؛ ولى دوّمى از كوچكترين تصرّف خوددارى مى نمايد؟ علّت آن اين است كه شخص اوّل، يا اساساً معتقد به لوازم و تبعات اين نوع نافرمانى نيست و يا اگر هم ايمان و اعتقاد ضعيفى داشته باشد، علاقه به اين مادّيات، آن چنان حجاب غليظى ميان ديده دل او و عواقب شوم آن به وجود آورده است كه از اين آثار جز شبحى در برابر ديده خرد او چيزى منعكس نيست؛ ولى دومى آن چنان ايمان قوى و نيرومند به آثار اين گناه دارد كه هر قطعهاى از مال يتيم در نظر او با قطعهاى از آتش مساوى و برابر است. و هيچ عاقل و خردمندى به خوردن آتش اقدام نمىكند؛ زيرا او با ديده علم و بصيرت مىبيند كه چگونه اين اموال به آتشهاى سوزنده مبدّل مىگردد و روى اين اصل، در برابر عمل، مصونيّت پيدا مىكند. (1) قرآن كريم درباره كسانى كه طلا و نقره را به صورت گنج در مىآورند - بدون اينكه حقوق واجب آن را بپردازند - مىگويد: اين فلزهاى گرانبها در روز رستاخيز به صورت توده آتش در آمده و پيشانى و پهلو و پشت دارندگان گنج را با آن داغ مىكنند. (2) اكنون اگر برخى از دارندگان گنج، اين منظره را با ديدگان خود مشاهده كنند و ببينند كه چگونه همكاران آنها به كيفر اعمال خود رسيدند، سپس اخطار شود كه اگر شما نيز ثروت خود را به صورت گنج نگاه داريد هم اكنون به همين سرنوشت دچار مىشويد، مسلّماً روش خود را تغيير مىدهند. گاهى برخى از افراد در همين جهان بدون مشاهده منظره كيفر الهى آن چنان به مفادّ اين آيه ايمان پيدا مىكنند كه اثر آن كمتر از شهود آن نمىباشد، تا آنجا كه اگر پردههاى دنيوى از برابر ديدگان آنها برداشته شود تفاوتى در ايمان آنها به وجود نمىآيد. در اين صورت چنين فردى در برابر اين گناه (ذخيره كردن طلا و نقره) يك نوع مصونيّت و عصمت پيدا مىكند. حال اگر يك فرد يا گروهى نسبت به كيفر تمامى معاصى يك چنين حالتى پيدا كنند و قهر و خشم و كيفر الهى، آن چنان بر آنها روشن شود كه برطرف شدن حجاب و از بين رفتن فواصل زمانى و مكانى كوچكترين اثرى در ايمان و اعتقاد آنان نگذارد، در چنين صورتى اين فرد يا آن گروه در برابر تمام معاصى، يك نحوه مصونيّت و عصمت صد در صد پيدا مىكنند و نه تنها گناه از آنان سر نمىزند، بلكه به فكر گناه هم نمىافتند. بنابراين، عصمت در اين موارد اثر مستقيم ايمان و علم قاطع به كيفر اعمال مىباشد و هر فردى يك نوع عصمت در برخى از موارد دارد، چيزى كه هست پيامبران بر اثر احاطه علمى به كيفر قطعى اعمال و آگاهى كامل از عظمت خداوند، در برابر تمام گناهان عصمت جامع و كامل دارند. و روى همين علم، تمام دواعى گناه و غرايز سركش انسانى در آنها مهار شده و لحظهاى از مرزهايى كه از طرف خداوند تعيين شده است تجاوز نمىكنند. اين همان مقام شامخ عصمت و مصونيّت از گناه است كه پيامبران و امامانعليهمالسلام داراى آن مىباشند و سرچشمه اصلى آن، ايمان، علم و دانش، تسلّط بر نفس، همّت والا و فكر بلند آنهاست. آيا اين مصونيّت فضيلت نيست؟ آيا آنها نمىتوانند مرتكب گناه شوند؟ بديهى است آنها مىتوانند و قدرت دارند؛ امّا هرگز از اين قدرت خود استفاده نمىكنند. يك شخصيت برجسته مىتواند براى دزديدن يك آفتابه از ديوار خانه مردم بالا رود؛ ولى هرگز اين كار را انجام نمىدهد. يك طبيب مىتواند آب مملوّ از ميكروبهاى خطرناك را بخورد امّا نمىخورد؛ در عين حال، اين افراد از انجام اعمال مزبور عاجز نيستند. علل و ريشههاى ايمان، علوم و كمالات روحانى پيامبران كه منجر به معصوم بودن ايشان شده است چه بوده؟ و آيا آنها صرفاً بر اثر موهبت مخصوص الهى معصوم بودند يا خودشان اين حالت را در پرتو اعمالشان تحصيل مىكردند؟ پيدايش اين كمالات روحانى معلول چند عامل عمده و اساسى بوده است:
عامل دوم در پيدايش كمالات روحى براى پيامبران همان بوده كه از آن به «تربيت» تعبير مىكنيم. كمالات و فضايلى در خاندان پيامبران وجود داشت كه قهراً از راه تربيت به آنها نيز منتقل مىشد و مكمل استعداد وراثتى آنها براى كسب كمالات روحى مىگرديد، آنها در خاندان خويش افرادى كاملاً با ايمان، امانتدار، باهوش، شجاع و با كمال بار مىآمدند
1. وراثت در علم زيستشناسى به ثبوت رسيده كه استعداد و آمادگى روحى براى كسب فضايل و كمالات انسانى و حتّى پارهاى از خود صفات و كمالات، از راه وراثت از نسلى به نسل ديگر منتقل مىشود. خاندانى كه پيامبران در آن متولّد مىشدند عموماً خاندانى پاك و اصيل بودند كه با گذشت زمان كمالات و فضايل روحى برجستهاى در آنها متراكم شده، نسل به نسل به حكم وراثت در خاندان آنها جريان داشته است. تاريخ در موارد زيادى اين واقعيت اساسى را نشان مىدهد، مثلا در مورد خاندان پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله تاريخ نشان مىدهد كه آن حضرت در اصيلترين خاندان عرب (قريش) و در ميان قريش هم از شريفترين تيره (بنى هاشم) متولّد شد. اين خاندان به راستى و درستى، شجاعت، مهمان نوازى، غيرتمندى، دادخواهى، پاكى و امانت معروف بودند و به همين جهت در ميان قبايل مختلف عرب از احترام مخصوصى برخوردار بودند. پدران پيامبر اسلام تا آنجا كه تاريخ اسم آنها را ضبط نموده، عموماً افرادى برجسته و شريف و با ايمان بودند. بنابراين، مسئله «وراثت» زمينه يك آمادگى و استعداد خاصّى را براى دريافت كمالات روحى در پيامبران ايجاد نموده بود و اين زمينه به منزله اساسى بود كه مىشد با ضميمه نمودن عوامل ديگرى چون «تربيت عالى و روحانى» فضايل را در مورد اين افراد بارور ساخت.
2. انتقال فضايل و كمالات روحى از راه تربيت عامل دوم در پيدايش كمالات روحى براى پيامبران همان بوده كه از آن به «تربيت» تعبير مىكنيم. كمالات و فضايلى در خاندان پيامبران وجود داشت كه قهراً از راه تربيت به آنها نيز منتقل مىشد و مكمل استعداد وراثتى آنها براى كسب كمالات روحى مىگرديد، آنها در خاندان خويش افرادى كاملاً با ايمان، امانتدار، باهوش، شجاع و با كمال بار مىآمدند.
3. يك رشته علل ناشناخته علم روانشناسى و زيستشناسى در تحقيقِ علل شخصيّت روحى افراد - غير از وراثت و تربيت - به يك سلسله علل ناشناخته معتقد شده است كه اين علل گاهى تأثير خاصى در ذرّات نطفه «ژنها»ىِ تشكيل دهنده افراد مىگذارد و موجب بسيارى از حالات و نيروهاى فوق العاده روحى در آنها مىگردد. پارهاى از روانشناسان و زيست شناسان معتقدند اين علل جهشهايى است كه درنطفه رخ مىدهد و نتيجه اين جهشها حالات فوق العادهاى است كه در افراد پيدا مىشود و اين حالت به آنها از نظر روحى امتيازات خاصّى مىبخشد.
4. موهبت مخصوص الهى در ماوراى اين عوامل سه گانه، عامل مهمّ ديگرى وجود دارد كه همان فيض و عنايت مخصوص الهى در حقّ پيامبران است. عوامل گذشته به شخص معصوم اين شايستگى و آمادگى را مىدهد كه مشمول فيض و توجّه خاصّى از طرف خداوند شود. در پرتو اين فيض ربّانى و الهى نيروهاى روحى موجود او شديدتر و مؤثرتر مىگردد. اين افاضه، كمالات روحى او را تقويت مىكند و كمالات تازهاى هم به آن اضافه مىنمايد. اين لطف خاصّ الهى موجب تشديد ايمان و دانش و بصيرت شخص پيامبر مىگردد و دو عامل «ايمان قوى و دانش فوق العاده» كه گفتيم موجب محكوميت عوامل گناه در وجود معصوم است، حالت فوق العادهاى پديد مىآورد و به اين ترتيب با دست به دست دادن عوامل متعدّد، شخص معصوم، از آلودگى به گناه و انحراف مصون مىماند. نكته قابل توجّه اينكه در تمام اين مراحل، شخص معصوم از آزادى اراده برخوردار است و معصوم بودن او يك حالت كاملاً اختيارى است. با اينكه مىدانيم پيغمبران و امامانعليهمالسلام، معصوم از گناه هستند و هيچ گاه گناه از آنها صادر نمىشود، در عين حال در برخى از دعاهايى كه از آن بزرگواران رسيده است، ديده مىشود كه آنان در ظاهر اقرار به گناه خود كرده و از پيشگاه پروردگار خواستار آمرزش گناهان خويش شدهاند. مثلا در دعاى معروف «كميل» علىعليهالسلام به پيشگاه خدا عرض مىكند: « اَللَّهُمَّ اغْفِرْلِى كُلَّ ذَنْبٍ اَذْنَبْتُهُ وَ كُلَّ خَطيئَةٍ اَخْطَأْتُها؛ بارالها! هر گناه و خطابى كه از من سر زده همه را بيامرز!...». آيا منظور آنها از اين گونه تعبيرات، اين بوده كه مردم طرز مكالمه با خدا و طريق طلب آمرزش را ياد بگيرند و يا آنكه حقيقت ديگرى در اين نوع تعبيرات نهفته است؟ دانشمندان اسلامى، از دير زمانى به اين ايراد توجّه داشته و پاسخهاى گوناگونى به آن گفتهاند كه شايد روح همه آنها يك چيز باشد و آن اينكه، گناه و معصيت در اين گونه موارد همه جنبه «نسبى» دارد نه اينكه از قبيل گناهان مطلق و معمولى باشد. توضيح اينكه: در تمام امور اجتماعى، اخلاقى، علمى، تربيتى و دينى، انتظاراتى كه از افراد مختلف مىرود همه يكسان نيست. ما از ميان صدها مثالى كه ممكن است براى روشن شدن اين مطلب آورد، تنها به نمونه زير اكتفا مىنماييم: هنگامى كه عدّهاى براى انجام يك خدمت «اجتماعى» پيش قدم مىشوند و تصميم مىگيرند مثلا يك بيمارستان براى مستمندان بسازند، اگر يك كارگر معمولى كه درآمدش براى مخارج خودش كافى نيست مبلغ مختصرى به اين كار كمك كند بسيار شايان تقدير است؛ امّا اگر همين مبلغ را يك فرد بسيار ثروتمند و پولدار بدهد، نه تنها شايان تقدير نيست بلكه ايجاد يك نوع نفرت و ناراحتى و انزجار مىكند؛ يعنى، همان چيزى كه نسبت به يك فرد، خدمت قابل تحسينى محسوب مىشد، از يك فرد ديگر كار ناپسندى شمرده مىشود؛ با آنكه از نظر قانونى، چنين شخصى به هيچ وجه مرتكب جرم و خلافى نشده است. دليل اين موضوع همان طورى كه در بالا تذكّر داده شد اين است كه: انتظاراتى كه از هر كس مىرود بسته به امكانات او از قبيل عقل، دانش، ايمان و بالاخره قدرت و توانايى اوست. چه بسا كارى كه انجام آن از يك نفر عين ادب، خدمت، محبّت و عبادت شمرده مىشود؛ امّا از فرد ديگرى عين بىادبى، خيانت، خلاف صميميّت و كوتاهى در بندگى و اطاعت محسوب مىگردد. اكنون با توجّه به اين حقيقت، موقعيّت پيامبران و امامان را در نظر بگيريم و اعمال آنها را با آن موقعيّت فوق العاده عظيم مقايسه نماييم. آنها مستقيماً با مبدأ جهان هستى مربوطند و شعاع علم و دانش بىپايان او بر دلهاى آنها مىتابد، حقايق بسيارى بر آنها آشكار است كه از ديگران مخفى است، علم و ايمان و تقواى آنها در عالىترين درجه قرار دارد، خلاصه آنها به اندازهاى به خدا نزديكند كه يك لحظه سلب توجّه از خداوند براى آنها لغزش محسوب مىشود. بنابراين، جاى تعجّب نيست افعالى كه براى ديگران مباح و مكروه شمرده مىشود، براى آنها «گناه» ناميده شود. گناهانى كه در آيات قرآن و سخنان پيشوايان بزرگ دينى به آنها نسبت داده شده و يا خود در مقام طلب آمرزش از آنها بر آمدهاند، همه از اين قبيل است؛ يعنى، مقام و موقعيّت معنوى و علم و دانش و ايمان آنها، آن قدر برجسته است كه يك غفلت جزئى در يك كار ساده معمولى - كه بايد توجّه خاص و هميشگى به خداوند داشته باشد - براى آنها «گناه» شمرده شده است. و جمله معروف «حَسَناتُ الاَبْرار سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبين؛(3) اعمال نيك خوبان، گناه مقرّبان خدا محسوب مىشود» نيز ناظر به همين حقيقت است. فيلسوف عالى قدر شيعه، مرحوم خواجه نصير الدّين طوسى نيز در يكى از كتابهاى خود پاسخ فوق را اين طور توضيح مىدهد: «هرگاه كسى مرتكب كار حرامى شود و يا امر واجبى را ترك كند معصيت كار است و بايد توبه كند، اين نوع گناه و توبه مربوط به افرادى عادّى و معمولى است. ولى هرگاه امور مستحب را ترك كند و كارهاى مكروه را به جا آورد، اين نيز نوعى گناه شمرده مىشود و بايد از آن توبه نمايد، اين نوع گناه و توبه مربوط به افرادى است كه از قسم اوّل معصومند. گناهانى كه در قرآن و روايات به برخى از انبياى گذشته مانند آدم، موسى، يونس... نسبت داده شده از اين نوع گناهان است؛ نه از نوع اوّل. هرگاه كسى التفات به غير خدا پيدا كند و با اشتغال به امور دنيا از توجّه به خدا آنى غافل شود، اين نيز براى اهل حقيقت نوعى گناه به شمار مىآيد و بايستى از آن توبه كند و از خداى براى آن طلب آمرزش نمايد. پيامبر اسلام و پيشوايان دين ما كه در دعاها اقرار به گناهان خود كرده و از خدا آمرزش و بخشش خواستهاند، گناهان آنان از اين نوع گناهان است، نه از نوع اوّل و دوم.» (4) بد نيست براى تكميل اين پاسخ، موضوعى را كه دانشمند بزرگوار شيعه مرحوم «علىّ بن عيسى اربلى» در جلد سوّم كتاب نفيس «كشف الغمّة فى معرفة الائمّة» ضمن بيان تاريخ زندگانى حضرت موسى بن جعفرعليهماالسلام نوشته در اينجا نقل نماييم. او مىنويسد: «امام هفتم دعايى دارد كه آن را هنگام سجده شكر مىخوانده و در آن اقرار به انواع گناهان كرده و از خدا پوزش خواسته است. (5) من هنگامى كه آن دعا را ديدم در فهم معناى آن زياد فكر كردم و با خود گفتم: چگونه از كسى كه شيعه عقيده به «عصمت» او دارد، اين گونه كلماتى كه اقرار به انواع گناهان است صادر مىشود؟! هر چه فكر كردم، فكرم به جايى نرسيد تا روزى فرصتى دست داد و با «رضىّ الدين ابى الحسن علىّ بن موسى بن طاووس» در يك جا بوديم، اين مشكل را از او پرسيدم، او فرمود: مؤيّد الدّين علقمى وزير، همين سؤال را چندى پيش از من كرد و من در جواب او گفتم: اين نوع دعاها براى تعلم مردم بوده است.
من بعد از اين پاسخ كمى فكر كردم و با خود گفتم: آخر اين دعا را حضرت موسى بن جعفرعليهماالسلام در سجدههاى نيمه شب خود مىخواند و در آن ساعتها كسى كنارش نبوده تا منظور تعليم آنها باشد! مدّتى از اين واقعه گذشت، روزى «مؤيّد الدين محمّد بن علقمى وزير» همين سؤال را از من كرد و من همان پاسخ اوّل و ايرادى كه به آن داشتم را به او گفتم، آن گاه اضافه كردم كه «شايد معناى صحيح اين دعا جز اين نباشد كه حضرت آن را از باب تواضع و فروتنى نسبت به پروردگار عرضه داشته باشد. ولى بيان ابن طاووس مشكل مرا، حل نكرد و اين عقده همچنان در دلم ماند تا معظّم له دار فانى را بدرود گفت. پس از گذشت روزگار درازى از توجّهات امام موسى بن جعفرعليهماالسلام مشكلم حل شد و پاسخ صحيح آن را يافتم كه اينك براى شما مىنويسم: «اوقات پيامبران و ائمّهعليهمالسلام مشغول به ذكر خداست و دلهاى آنها بسته به جهان بالاست، آنها هميشه - همچنان كه معصوم فرموده است: خدا را آن چنان عبادت كن مثل اينكه تو او را مىبينى كه اگر تو او را نبينى او تو را مىبيند، - مراقب اين حقيقتند. آنها هميشه متوجّه او و به تمام معنا، رو به سوى او دارند كه هرگاه لحظهاى از اين حالت غافل شوند و كارهاى مباحى از قبيل خوردن و آشاميدن، آنها را از اين حالت توجّه باز دارد، آنها همين مقدار غفلت را براى خود گناه و خطا مىدانند و از خدا طلب آمرزش مىنمايند. و گفته پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآله كه فرمود: «اِنَّهُ لَيَرانُ عَلَى قَلْبى وَ اِنّى اَسْتَغْفِرُ بالنَّهارِ سَبْعينَ مَرَّةً؛ به درستى كه زنگارى بر قلبم مىنشيند و من در روز هفتاد مرتبه استغفار مىكنم.» و جمله معروف «حَسَناتُ الاَبْرار سَيِّئاتُ الْمُقَرَّبينَ» و نظاير اينها اشاره به همين واقعيّت است كه ما توضيح داديم.» (6)
1) إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوالَ الْيَتامى ظُلْماً إِنَّما يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَيَصْلَوْنَ سَعِيراً»؛ «كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مىخورند، [در حقيقت ]تنها آتش مى خورند. و به زودى در شعلههاى آتش (دوزخ) مىسوزند.» 2) يَومَ يُحْمى عَلَيْها فى نار جَهَنَّمَ فَتُكْوى بها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ وَ ظُهُورُهُمْ هذا ما كَنَزْتُمْ لاَنْفُسكُمْ فَذُوقُوا ما كُنْتُمْ تَكْنِزُونَ» (توبه/ 35). 3) رهبران بزرگ، ص 232 - 238. 4) اوصاف الاشراف، ص 17. 5) براى اطلّاع از اصل دعا رجوع شود به كشف الغمّه، ص 43. 6) كشف الغمّه، ج3، ص 42 - 44.