بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
آيات مرتبط با رخدادها (5) فتح مکّه در آينه قرآن و تاريخ محمداسماعيل نوري در ماه مبارک رمضان، چندين رخداد مهم وجود دارد که برخي از آنها با آيات قرآن نيز ارتباط دارد؛ يکي از آنها «فتح مکه» است که در روز بيستم ماه رمضان سال هشتم هجرت واقع شده است. (1) «فتح مکه» فصل جديدي در تاريخ اسلام گشود و مقاومتهاي دشمن بعد از حدود بيست سال در هم شکست. در حقيقت با «فتح مکه» بساط شرک و بت پرستي از «جزير? عربستان» برچيده و اسلام براي نفوذ و صدور به کشورهاي ديگر جهان آماده شد. در اين مقاله، ضمن نقل خلاصه اي از جريان «فتح مکّه» به آيات مرتبط با هر قسمت از اين جريان اشاره خواهد شد و با توجّه به اينکه آيات بسياري با جريان مذکور مرتبط مي باشد و بناي اين مقاله بر اختصار است، لذا از تفسير آيات مربوط خودداري مي شود.
مقدّمات فتح مکه در قرارداد «صلح حديبيه» که در سال ششم هجرت ميان پيامبر(ص)، و سران قريش بسته شد، آمده بود: مسلمانان و قريش مي توانند با هر قبيله اي که خواستند هم پيمان شوند و مضمون اين صلح نامه، نسبت به آنان نيز بايد رعايت شود. بر همين اساس قبيل? «خزاعه» با پيامبر اسلام و قبيله «بنوبکر» با قريش هم پيمان شدند و ميان اين دو قبيله که از قديم نزاع و خصومت بود، در ماه شعبان سال هشتم هجرت جنگي واقع شد. در اين جنگ، قريش با دادن سلاح و نيروي انساني به قبيل? «بنو بکر» مساعدت نموده، شبانه به قبيل? «خزاعه» حمله کردند و حدود بيست نفر از آنان را کشتند. چند نفر از قبيل? «خزاعه» به همراه «عمرو بن سالم» براي رساندن نداي مظلوميّت قبيل? «خزاعه» به مدينه آمدند و وارد مسجد شدند. «عمرو بن سالم» در حضور پيامبر(ص) و مسلمانان اشعاري خواند که برخي از ابيات آن چنين بود: يَا رَبِّ اِنِّي نَاشِدٌ مُحَمَّداً حِلفَ اَبِينَا وَ اَبِيهِ الأَتلَدَا اِنَّ قُرَيشاً اَخلَفُوکَ المَوعِداً وَ نَقَضُوا مِيثَاقَکَ المُؤَکَّدَا هُم بَيَتُونَا بِالوَتِيرِ هُجَّداً وَ قَتَلُونَا رُکَّعاً وَ سُجَّداً
پروردگارا! من اراده نموده ام، محمّد(ص)، هم عهد و پيمان پدرمان و پدر بزرگوارش را [تا بگويم] که قريش خُلف موعد نموده و پيمان مؤکّد خود را [که در حديبيه با تو بسته بودند] شکستند. آنان در دل شب در کنار آب «وَتِير» بر ما حمله کردند و عدّه اي را در حال خواب يا در حال رکوع و سجود کشتند. او براي تحريک روح سلحشوري مسلمانان جمل? زير را زياد تکرار مي کرد: «قُتِلْنَا وَ قَدْ اَسْلَمْنَا؛ در حالي که مسلمان بوديم قتل عام شديم.»؛ تا اينکه پيامبر،(ص)، با چشمان اشک آلود فرمود: «اي عمرو، بس است» و وعد? ياري به ايشان داد و در اين لحظه صداي رعد و برق ابر شنيده شد. حضرت فرمود: «اين ابر بشارت بر ياري (بني کعب = قبيله خزاعه) مي دهد.» از آن سوي وقتي قريش متوجّه اشتباه خود در نقض پيمان شدند، «ابو سفيان» را به «مدينه» فرستادند تا اينکه آن پيمان را دوباره تأييد و تمديد نمايند، ولي «ابوسفيان» نتوانست پيامبر را راضي نمايد و محروم برگشت.
دستور پيامبر براي آمادگي پيامبر اسلام(ص) دستور داد مسلمانان آماده شوند و جادّ? «مدينه» به «مکه» را قُرق کنند تا کسي خبر اين آمادگي را به مکّيان نرساند و در دعا نيز از خدا چنين درخواست کرد: «اَللَّهُمَّ خُذِ الْعُيُونَ وَالْاَخبَارَ عَن قُرَيْشٍ حَتَّي نَبَغْتُهَا فِي بِلَادِهَا؛ خدايا! چشم و گوش قريش را از کار ما بپوشان و از رسيدن اخبار ما به آنان جلوگيري فرما، تا ناگهاني به ديارشان وارد شده و غافلگيرشان سازيم.» بدين ترتيب حدود ده هزار نفر از مهاجر و انصار مدينه و اطراف آن مهيّاي حرکت شدند و مردم [جز خواص] نمي دانستند مقصد کجاست و هدف چيست؟ (2)
کشف يک خيانت يکي از مسلمانان خواست خبر آمادگي مسلمانان را به اهل مکّه اطّلاع دهد، ولي خيانت او از طريق وحي کشف شد که داستانش در زير، طبق نقل تفسير قمي، مي آيد: «حاطب بن ابي بلتعه» در مکّه مسلمان شد، و به مدينه هجرت کرد، در حالي که اهل و عيالش در مکّه مانده بودند. از سوي ديگر کفّار قريش ترس آن را داشتند که لشگر رسول خدا(ص)، بر سر آنان بتازد. ناچار نزد عيال حاطب رفته، از اين خانواده خواستند تا نامه اي بر «حاطب» بنويسند، و از وي خبر محمّد(ص)، را بپرسند که آيا تصميم دارد با مردم مکه جنگ کند يا نه؟ خانواده حاطب نامه اي به او نوشته، جوياي وضع شدند. او در پاسخ نوشت: آري رسول خدا(ص)، چنين قصدي دارد، و نامه را به دست زني بنام «صفيّه» (3) داد، و او نامه را در لاي گيسوان خود پنهان نموده به راه افتاد. در همين ميان جبرئيل نازل شد، و رسول خدا(ص)، را از ماجرا با خبر کرد. رسول خدا(ص)، اميرالمؤمنين علي(ع) و زبير بن عوام را به طلب آن زن فرستاد. اين دو تن خود را به او رساندند. اميرالمؤمنين(ع) پرسيد: «نامه کجاست؟» «صفيّه» گفت: «نزد من چيزي نيست.» حضرت علي و زبير اثاث سفر آن زن را تفتيش کردند، و چيزي همراه او نيافتند. زبير گفت: «حال که چيزي نيافتيم برگرديم.» اميرالمؤمنين فرمود: «به خدا سوگند رسول خدا(ص) به ما دروغ نگفته و جبرئيل هم به آن جناب دروغ نگفته و او هم به جبرئيل دروغ نمي بندد و جبرئيل هم به خدا دروغ نمي بندد و به خدا سوگند، اي زن! يا نامه را در مي آوري و مي دهي، و يا سرِ بريده ات را نزد رسول خدا(ص) مي برم.» «صفيّه» گفت: «پس از من دور شويد تا در آورم.» آن گاه نامه را از لاي گيسوانش در آورد. اميرالمؤمنين(ع) نامه را گرفت و نزد رسول خدا(ص) آورد. رسول خدا(ص) از «حاطب» پرسيد: «اين چه کاري است؟» حاطب عرضه داشت: «يا رسول الله! به خدا سوگند اين کار را از روي نفاق نکردم و چيزي را تغيير نداده و تبديل نکردم و من شهادت مي دهم به اينکه جز خدا معبودي نيست و اينکه تو رسول بر حق اويي. وليکن اهل و عيال من از مکّه به من نوشتند که «قريش» با ما خوش رفتاري مي کنند. من خواستم در حقيقت حسن معاشرت آنان را با خدمتي تلافي کرده باشم تا آنان زن و فرزندانم را اذيّت نکنند.» بعد از سخنان «حاطب» خداي تعالي سه آي? زير را فرستاد (4): «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَ عَدُوَّكُمْ أَوْلِياءَ تُلْقُونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ قَدْ كَفَرُوا بِما جاءَكُمْ مِنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِنْ كُنْتُمْ خَرَجْتُمْ جِهاداً في سَبيلي وَ ابْتِغاءَ مَرْضاتي تُسِرُّونَ إِلَيْهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَ أَنَا أَعْلَمُ بِما أَخْفَيْتُمْ وَ ما أَعْلَنْتُمْ وَ مَنْ يَفْعَلْهُ مِنْكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبيلِ * إِنْ يَثْقَفُوكُمْ يَكُونُوا لَكُمْ أَعْداءً وَ يَبْسُطُوا إِلَيْكُمْ أَيْدِيَهُمْ وَ أَلْسِنَتَهُمْ بِالسُّوءِ وَ وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُونَ * لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ»؛ (5) «اي کساني که ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد! شما نسبت به آنان اظهار محبّت مي کنيد، در حالي که آنها به آنچه از حق براي شما آمده کافر شده اند و رسول الله و شما را به خاطر ايمان به خداوندي که پروردگار هم? شماست از شهر و ديارتان بيرون مي رانند؛ اگر شما براي جهاد در راه من و جلب خشنوديم هجرت کرده ايد، [پيوند دوستي با آنان برقرار نسازيد.] شما مخفيانه با آنها رابط? دوستي برقرار مي کنيد، در حالي که من به آنچه پنهان يا آشکار مي سازيد از همه داناترم و هر کس از شما چنين کاري کند، از راه راست گمراه شده است – اگر آنها بر شما مسلّط شوند، دشمنانتان خواهند بود و دست و زبان خود را به بدي کردن نسبت به شما مي گشايند، و دوست دارند شما به کفر باز گرديد – هرگز بستگان و فرزندانتان روز قيامت سودي به حالتان نخواهند داشت؛ ميان شما جدايي مي افکند؛ و خداوند به آنچه نام مي دهيد بيناست.» اين آيات شريفه، هشداري است به هم? مسلمانان که مبادا با دشمنان اسلام رابط? دوستي داشته باشند و اين کار موجب گمراهي و دوري از ايمان خواهد بود؛ حتي اگرچه مثل «حاطب بن ابي بلتعه» براي نجات زن و فرزندان باشد، کار درستي نيست؛ زيرا فرزندان در قيامت سودي به حال انسان نخواهند داشت، به خصوص اگر بي ايمان باشند. پس مسلمان نبايد به خاطر آنها خود را گرفتار عذاب نمايد. لذا در آي? سوم مي فرمايد: «لَنْ تَنْفَعَكُمْ أَرْحامُكُمْ وَ لا أَوْلادُكُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَفْصِلُ بَيْنَكُمْ».
بالا رفتن علي بر دوش احمد فضيلتي است براي او، اين فضيلت بزرگ غيز از فضيلت خويشاوندي و هم نشيني است
حرکت سپاه اسلام پيامبر اسلام(ص) «ابوذر غفاري» (6) را به عنوان جانشين خود در «مدينه» قرارداد. روز چهارشنبه دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت، پس از اقام? نماز عصر، همراه ده هزار نفر از مسلمانان از «مدينه» به سوي «مکّه» حرکت کرد. پيامبر(ص) در وسط راه «عباس» عمويش را ديد که از «مکّه» به عنوان مهاجر به سوي او مي آيد، حضرت به او فرمود: «اثاث خود را به مدينه بفرست و خودت با ما بيا و تو آخرين مهاجري.» سرانجام مسلمانان به نزديکي «مکّه» رسيدند و در بيرون شهر در بيابانهاي اطراف در جايي که «مرّ الظّهران» ناميده مي شد و چند کيلومتر بيشتر با «مکّه» فاصله نداشت اردو زدند و شبانه آتشهاي زيادي براي آماده کردن غذا [و شايد براي اثبات حضور گسترد? خود] در آن مکان افروختند. جمعي از اهل «مکّه» اين منظره را ديده در حيرت فرو رفتند. هنوز اخبار حرکت پيغمبر اکرم(ص) و لشکر اسلام بر «قريش» پنهان بود. در آن شب «ابوسفيان» سر کرد? مکّيان و بعضي ديگر از سران شرک، براي پي گيري اخبار از «مکّه» بيرون آمدند. در اين هنگام «عبّاس» عموي پيغمبر(ص)، فکر کرد که اگر رسول الله(ص) به طور قهرآميز وارد «مکّه» شود کسي از «قريش» زنده نمي ماند. از پيامبر(ص)، اجازه گرفت و بر مرکب آن حضرت سوار شد. و گفت: «مي روم شايد کسي را ببينم به او بگويم اهل "مکّه" را از ماجرا با خبر کند تا بيايند و أمان بگيرند.» عباس حرکت کرد و نزديک تر آمد. اتّفاقاً در اين هنگام صداي «ابوسفيان» را شنيد که به دوستانش به نام «بديل بن ورقاء» و «حکيم بن حزام» مي گويد: من هرگز آتشي افزون تر از اين نديده ام! «بديل» گفت: «فکر مي کنم اين آتشها مربوط به قبيل? خزاعه باشد.» ابوسفيان گفت: قبيل? خزاعه از اين کوچک ترند که اين همه آتش برافروزند!» در اينجا «عباس»، «ابوسفيان» را صدا زد، «ابوسفيان»، «عباس» را شناخت گفت: «راستي چه خبر؟» عبّاس پاسخ داد: «اين رسول الله است که با ده هزار نفر سربازان اسلام به سراغ شما آمده اند!» ابوسفيان پريشان شد و گفت: «به من چه دستوري مي دهي؟» عبّاس گفت: «همراه من بيا و از رسول الله(ص) امان بگير؛ زيرا در غير اين صورت کشته خواهي شد!» به اين ترتيب عبّاس، ابوسفيان را همراه خود سوار بر مرکب رسول الله(ص) کرد و با سرعت به سوي پيامبر(ص) برگشت. از کنار هر گروهي و آتشي مي گذشت، مي گفتند: اين عموي پيغمبر(ص) است که بر مرکب او سوار شده، شخص بيگانه اي نيست. تا به جايي رسيدند که «عمر بن خطّاب» بود. هنگامي که چشم «عمر» به «ابوسفيان» افتاد، گفت: «شکر خدا را که مرا بر تو (ابوسفيان) مسلّط کرد در حالي که هيچ اماني نداري!» فوراً خدمت پيغمبر(ص) آمده و اجازه خواست تا گردن «ابوسفيان» را بزند. ولي عبّاس فرا رسيد و عرض کرد: «اي رسول خدا! من به او پناه داده ام.» پيغمبر اکرم(ص) فرمود: «من نيز فعلاً به او امان مي دهم تا فردا که او را نزد من آوري.» فردا که «عبّاس» او را به خدمت پيغمبر خدا(ص) آورد، رسول الله(ص) به او فرمود: «واي بر تو اي ابوسفيان! آيا وقت آن نرسيده است که ايمان به خداي يگانه بياوري؟» عرض کرد: «آري، پدر و مادرم فدايت اي رسول خدا! من شهادت مي دهم که خداوند يگانه است و همتايي ندارد، اگر کاري از بتها ساخته بود من به اين روز نمي افتادم!» فرمود: «آيا موقع آن نرسيده است که بداني من رسول خدايم؟!» عرض کرد: «پدر و مادرم فدايت باد، هنوز شک و شبهه اي در دل من وجود دارد»؛ ولي سرانجام «ابوسفيان» و دو نفر از همراهانش مسلمان شدند. پيغمبر اکرم(ص) به «عبّاس» فرمود: «ابوسفيان را در تنگه اي که گذرگاه "مکّه" است ببر تا لشکريان اِلهي از آنجا بگذرند و او ببيند.» «عبّاس» عرض کرد: «ابوسفيان مرد جاه طلبي است، امتيازي براي او قائل شويد.» پيغمبر(ص) فرمود: «هرکس داخل خان? «ابوسفيان» شود در امان است، و هر کس به مسجدالحرام پناه ببرد در امان است، و هر کس در خان? خود بماند و در را به روي خود ببندد او نيز در امان است.» به هر حال هنگامي که ابوسفيان اين لشکر عظيم را ديد، يقين پيدا کرد که هيچ راهي براي مقابله باقي نمانده است، رو به عبّاس کرد و گفت: «سلطنت فرزند برادرت بسيار عظيم شده!» عبّاس گفت: «واي بر تو، سلطنت نيست، نبوّت است.» سپس عبّاس به او گفت: «با سرعت به سراغ مردم مکّه برو و آنها را از مقابله با لشکر اسلام بر حذر دار!» ابوسفيان وارد مسجدالحرام شد و فرياد زد: «اي جمعيّت قريش! محمّد با جمعيتي به سراغ شما آمده که هيچ قدرت مقابله با آن را نداريد.» و افزود: «هر کس وارد خان? من شود در امان است، هر کس در مسجدالحرام برود نيز در امان است و هر کس درِ خانه را به روي خود ببندد در امان خواهد بود.» سپس فرياد زد: «اي جمعيّت قريش! اسلام بياوريد تا سالم بمانيد.» همسرش «هند» ريش او را گرفت و فرياد زد: «اين پيرمرد احمق را بکشيد!» ابوسفيان گفت: «رها کن، به خدا اگر اسلام نياوري تو هم کشته خواهي شد، برو داخل خانه باش.» آن گاه پيغمبر(ص) با صفوف لشکريان اسلام حرکت کرد تا به نقط? «ذي طُوَي» رسيد، همان نقط? مرتفعي که از آنجا خانه هاي «مکّه» نمايان است، پيامبر(ص) به ياد روزي افتاد که به اجبار از «مکّه» مخفيانه بيرون آمد، ولي مي بيند امروز با اين عظمت وارد «مکّه» مي شود، لذا پيشاني مبارک را به فراز جهاز شتر گذاشت و سجد? شکر به جا آورد. (7) نقل کرده اند: رسول خدا(ص) هنگام هجرت از «مکّه» به سوي «مدينه» وقتي که به سرزمين «جُحفه» رسيد، به ياد موطنش «مکّه» افتاد؛ شهري که حرم امن خدا است و «خان? کعبه» که قلب و جان پيامبر(ص) با آن پيوند ناگسستني داشت، در آنجا. آثار اين شوق که با تأثّر و اندوه آميخته بود، در چهر? مبارکش نمايان گشت. در اينجا پيک وحي خدا «جبرئيل» نازل شد و پرسيد: «آيا به شهر و زادگاهت اشتياق داري؟» فرمود: «آري.» جبرئيل گفت: «خداوند اين آيه را براي تو فرستاده است.» (8) «إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ»؛ (9) «آن کس که قرآن را بر تو فرض کرد، تو را به جايگاهت [= زادگاهت] باز مي گرداند.» اگرچه در معناي مقصود از «مَعَاد» در اين آيه ميان مفسران قرآن اختلاف هست و احتمالاتي از قبيل قيامت، بهشت، عالم رجعت، مرگ و ... داده اند، ولي با توجّه به محتواي مجموع سور? قصص همه احتمالات مذکور بعيد به نظر مي رسد، جز اينکه بگوييم منظور از «معاد» در اين آيه، بازگشت به سرزمين «مکّه» است. شيخ طوسي پس از اشاره به احتمالات مذکور مي نويسد: «و اکثر اقول المفسرين انّه اراد الي مکّ? قاهراً لأهلها» (10) بيشتر مفسران قرآن اين قول را تأييد مي کنند که مراد آي? شريفه اين است که پيامبر اسلام پيروزمندانه و با غلبه بر اهل «مکّه» وارد آن شهر خواهد شد. آري پيامبر خدا(ص) به شکران? تحقّق اين وعد? بزرگ الهي که هشت سال پيش وعده داده شده بود، سجد? شکر به جاي آورد. سپس پيغمبر اکرم(ص) در «حُجون» [يکي از محلّات مرتفع مکّه که قبر خديجه در آن است] فرود آمد و غسل کرد، و با لباس رزم و سلاح بر مرکب نشست و در حالي که سور? «فتح» (11) را قرائت مي فرمود وارد مسجدالحرام شد. خان? کعبه را طواف کرد و نماز خواند و تکبير گفت. سپاه اسلام نيز همه تکبير گفتند، به گونه اي که صدايشان هم? دشت و کوه را پر کرد. سپس از شتر خود فرود آمد و براي نابودي بتها نزديک خان? کعبه آمد، بتها را يکي پس از ديگري سرنگون مي کرد و مي فرمود: «جَاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقاً»؛ (12) «حق آمد و باطل زايل شد و باطل زايل شدني است.» و مي فرمود: «جَاءَ الْحَقُّ وَ مَا يُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَ مَا يُعيدُ»؛ (13) «حق آمد و باطل نمي تواند آغازگر چيزي باشد و نه تجديد کنند? آن.»
افتخاري ديگر براي اميرمؤمنان چند بت بزرگ بر فراز «کعبه» نصب شده بود که دست پيامبر(ص) به آنها نمي رسيد، فرمود: «يا علي! بنشين تا من بر دوش تو قرار گيرم و بتها را سرنگون کنم.» علي(ع) در حالي که کنار ديوار کعبه قرار گرفته بود، پيامبر(ص) را بر دوش گرفت، ولي احساس ضعف نمود و نتوانست سنگيني رسالت را تحمّل نمايد، پيامبر(ص) از وضع علي(ع) آگاه شد و دستور داد علي پاي بر دوش مبارکش نهد و بالا رود، آن گاه علي(ع) قدم بر دوش رسول خدا(ص) گذارد و بالا رفت، بت بزرگ قريش را که از مس بود به زمين انداخت و بتهاي ديگر را نيز يکي پس از ديگري به زمين انداخت. اين افتخار را علامه اميني از چهل و يک مؤلّف سنّي (با ذکر نام و نام کتاب و شماره صفحه) نقل کرده است و در نقل يکي از آنها (قاضي ديار بکري مالکي در کتاب تاريخ الخميس) اين مطلب نيز اضافه شده است که علي(ع) پس از سرنگون کردن بتها، خواست پايين بيايد، از روي ادب و محبّت به پيامبر(ص) نخواست دوباره قدم بر دوش آن حضرت بگذارد، لذا از طرف ناودان کعبه خود را پايين انداخت، وقتي در زمين قرار گرفت تبسّمي کرد. پيامبر(ص) از علت تبسّم او سؤال نمود. عرض کرد: «تبسّم من براي اين است که خود را از اين مکان بلند پايين انداختم و هيچ درد و اذيتي بر من نرسيد.» حضرت فرمود: «کَيْفَ يُصِبْکَ اَلَمٌ وَ قَدْ رَفَعَکَ مُحَمَّدٌ وَ اَنْزَلَکَ جَبْرَئِيلُ؛ (14) چگونه درد و اذيت به تو برسد در حالي که تو را محمّد بالا برده و جبرئيل پايين آورده است؟!» يکي از عالمان قرن نهم هجري به نام شيخ صالح بن عبدالوهاب بن عرندس حلّي معروف به «ابن العرندس» که شاعر و سخنور هم بوده، در قصيده اي اين فضيلت مولاي متّقيان علي(ع) را چنين بيان کرده است: وَ صُعُودُ غَارِبٍ اَحْمَدَ فَضْلٌ لَهُ دُونَ الْقَرَابَ?ِ وَ الصَّحَابَ?ِ اَفْضَلَا (15)
«بالا رفتن علي بر دوش احمد فضيلتي است براي او، اين فضيلت بزرگ غيز از فضيلت خويشاوندي و هم نشيني است.»
پاک سازي داخل کعبه پيامبر اسلام(ص) پس از شکستن بتها، کليد خان? «کعبه» را گرفت، در را گشود و تصاوير پيامبران را که بر در و ديوار داخل «کعبه» ترسيم شده بود محو کرد، سپس در حالي که بر درب «کعبه» ايستاده بود و هم? مردم جمال نوراني او را مي ديدند، رو به مردم کرد و گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ أَلَا إِنَّ كُلَّ مَالٍ وَ مَأْثُرَةٍ وَ دَمٍ يُدَّعَى تَحْتَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنِ؛ (16) معبودي جز خدا نيست، يگانه است، يگانه، سرانجام به وعد? خود وفا کرد، و بنده اش را ياري نمود، و خودش به تنهايي تمام احزاب را درهم شکست، اي مردم! بدانيد هر مالي، هر امتيازي، هر خوني مربوط به گذشته و زمان جاهليت است همه در زير پاهاي من قرار گرفته.» (يعني ديگر گفتگويي از خونهايي که در زمان جاهليت ريخته شده يا اموالي که به غارت رفته نکنيد و همه امتيازات عصر جاهليت نيز باطل شده است.) کلمات فوق به صورت ديگري نيز نقل شده است؛ در روايتي آمده است که مفضل بن عمر از امام صادق(ع) پرسيد: «به چه علت نمازگزار، پس از سلام همراه با بالا آوردن دست، سه مرتبه تکبير مي گويد؟» فرمود: «وقتي پيامبر اکرم مکّه را فتح کرد، با اصحابش کنار حجر الاسود نماز گزارد؛ وقتي سلام نماز را گفت، سه بار دستش را بالا آورد و تکبير گفت و آن گاه گفت: «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ وَحْدَهُ أَنْجَزَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ أَعَزَّ جُنْدَهُ وَ غَلَبَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ فَلَهُ الْمُلْكُ وَ لَهُ الْحَمْدُ يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ يُمِيتُ وَ يُحْيِي وَ هُوَ عَلَى كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ؛ (17) معبودي نيست جز خداي يکتاي يکتاي يکتا که به وعده اش وفا کرد و بنده اش را ياري کرد و سپاهش را پيروز کرد و به تنهايي بر هم? احزاب غالب آمد. پس فرمانروايي او راست و ستايش خاص اوست. زنده مي کند و مي ميراند، و مي ميراند و زنده مي کند و او بر همه چيز تواناست.»
عفو عمومي بعد از اين پيروزي درخشان و سريع، پيغمبر اکرم(ص) دست در حلق? در خان? کعبه کرد و رو به اهل «مکّه» که در آنجا جمع بودند فرمود: «مَاذَا تَقُولُونَ؟ وَ مَاذَا تَظُنُّونَ؟!؛ شما چه مي گوييد؟ و چه گمان داريد؟! دربار? شما چه دستوري بدهم؟» عرض کردند: «ما جز خير و نيکي از تو انتظار نداريم، تو برادر بزرگوار و فرزند برادر بزرگوار مايي! و امروز به قدرت رسيده اي، ما را ببخش!»، اشک در چشمان پيامبر(ص) حلقه زد، صداي گري? مردم «مکّه» نيز بلند شد. پيغمبر اکرم(ص) فرمود: «من نيز همان جمله اي را که برادرم يوسف به برادران ستمگر خود گفت به شما مي گويم: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللَّهُ لَكُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمينَ»؛ (18) «امروز هيچ گونه سرزنش و توبيخي بر شما نخواهد بود، خداوند شما را مي بخشد و او «اَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ» است» و به اين ترتيب همه را عفو کرد و فرمود: «فَاذْهَبُوا فَاَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ» همه آزاديد، هر جا مي خواهيد برويد. پس مردم بيرون رفتند مثل اينکه از قبرهايشان بيرون آمده اند و به دين اسلام داخل شدند. (19)
شعار فتح مکه در جنگهاي صدر اسلام، در هر جنگي رزمندگان اسلام، شعار خاصّي مي دادند. در روايت «صحيح» معاوي? بن عمار از امام صادق(ع)، شعارهاي مخصوص هر کدام از جنگهاي صدر اسلام، بيان شده است که متن کامل آن را بدون ترجمه مي آوريم: «عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ شِعَارُنَا يَا مُحَمَّدُ يَا مُحَمَّدُ وَ شِعَارُنَا يَوْمَ بَدْرٍ يَا نَصْرَ اللَّهِ اقْتَرِبْ اقْتَرِبْ وَ شِعَارُ الْمُسْلِمِينَ يَوْمَ أُحُدٍ يَا نَصْرَ اللَّهِ اقْتَرِبْ وَ يَوْمَ بَنِي النَّضِيرِ يَا رُوحَ الْقُدُسِ أَرِحْ وَ يَوْمَ بَنِي قَيْنُقَاعَ يَا رَبَّنَا لَا يَغْلِبَنَّكَ وَ يَوْمَ الطَّائِفِ يَا رِضْوَانُ وَ شِعَارُ يَوْمِ حُنَيْنٍ يَا بَنِي عَبْدِ اللَّهِ [يَا بَنِي عَبْدِ اللَّهِ ] وَ يَوْمِ الْأَحْزَابِ حم لَا يُبْصِرُونَ وَ يَوْمِ بَنِي قُرَيْظَةَ يَا سَلَامُ أَسْلِمْهُمْ وَ يَوْمِ الْمُرَيْسِيعِ وَ هُوَ يَوْمُ بَنِي الْمُصْطَلِقِ أَلَا إِلَى اللَّهِ الْأَمْرُ وَ يَوْمِ الْحُدَيْبِيَةِ أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِينَ وَ يَوْمِ خَيْبَرَ يَوْمِ الْقَمُوصِ يَا عَلِيُّ آتِهِمْ مِنْ عَلُ وَ يَوْمِ الْفَتْحِ نَحْنُ عِبَادُ اللَّهِ حَقّاً حَقّاً وَ يَوْمِ تَبُوكَ يَا أَحَدُ يَا صَمَدُ وَ يَوْمِ بَنِي الْمَلُوحِ أَمِتْ أَمِتْ وَ يَوْمِ صِفِّينَ يَا نَصْرَ اللَّهِ وَ شِعَارُ الْحُسَيْنِ(ع) يَا مُحَمَّدُ وَ شِعَارُنَا يَا مُحَمَّدُ». (20) ملاحظه مي فرماييد در اين روايت، شعار روز «فتح مکه» چنين آمده است: «نَحْنُ عِبَادُ اللهِ حَقّاً حَقّاً» شايد پيام اين شعار چنين باشد که: ما بندگان خدا از مشاهد? اين فتح بزرگ، گرفتار حالت غرور و تکبّر نخواهيم شد؛ بلکه تواضع و تسلّيمان در برابر خدا بيشتر مي گردد و از شما نيز دعوت مي کنيم که بندگي خدا و اين دين حق را بپذيريد.
روز عفو و رحمت رسول خدا(ص) دستور داده بود: لشکريانش مزاحم هيچ کس نشوند، و خوني مطلقاً ريخته نشود، تنها مطابق روايتي شش نفر را که افرادي بسيار بد زبان و خطرناک بودند استثنا کرده بود. حتي هنگامي که شنيد «سعد بن عباده» پرچمدار لشکر، شعار انتقام را سر داده، و مي گويد: «الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ الْيَوْمُ تُسْبَى الْحُرَمَةُ؛ امروز روز انتقام است و امروز روز اسير کردن نواميس است.» پيغمبر(ص) به علي(ع) فرمود: «بشتاب پرچم را از او بگير و تو پرچمدار باش و شعار دهيد اَلْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَ?ِ؛ امروز روز عفو و رحمت است!» به اين ترتيب مکّه بدون خون ريزي فتح شد و جاذب? اين عفو و رحمت اسلامي که هرگز انتظار آن را نداشتند، چنان در دلها اثر کرد که مردم، گروه گروه آمدند و مسلمان شدند و صداي اين فتح عظيم در تمام جزاير عربستان پيچيد و آواز? اسلام همه جا را فرا گرفت. و موقعيّت اسلام و مسلمين از هر جهت تثبيت شد. (21)
تحقّق وعده فتح بزرگ با فتح مکه و تثبيت موقعيّت اسلام و مسلمين، همان پيروزي عظيم الهي که در سور? «نصر» به پيامبر اسلام(ص) وعده داده شده بود. تحقّق يافت و مردم گروه گروه به دين اسلام وارد شدند؛ همان گونه که در اين سور? مبارکه فرموده است: «إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللَّهِ أَفْواجاً * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوَّاباً»؛ (22) «هنگامي که ياري خدا و پيروزي فرا رسد و ببيني مردم گروه گروه وارد دين خدا مي شوند، پروردگارت را تسبيح و حمد کن و از او آمرزش بخواه که او بسيار توبه پذير است.» کلم? «فتح» در اين سوره، به صورت مطلق گفته شده و در صدر اسلام نيز فتوحات زيادي نصيب مسلمانان شده است و ممکن است که هر کدام از آن فتوحات مصداق اين «فتح» شمرده شود، ولي مشخّصاتي که در اين سوره براي اين فتح بزرگ بيان شده است، با هيچ يک از فتوحات جز «فتح مکّه» تطبيق نمي کند، زيرا تنها در «فتح مکه» بود که مردم گروه گروه داخل دين اسلام شدند، به خصوص اعراب معتقد بودند: اگر پيامبر اسلام(ص) «مکّه» را فتح کند و بر آن مسلّط گردد، دليل بر حقانيت اوست؛ چرا که اگر بر حق نباشد، خدا چنين اجازه اي را به او نمي دهد، همان گونه که به لشکر عظيم «ابرهه» اجازه نداد. به همين دليل، بعد از «فتح مکّه» مشرکان عرب گروه گروه وارد اسلام شدند. (23) پس آيات سور? مبارک? «نصر» نيز با «فتح مکّه» ارتباط نزديک دارد. لذا در برخي از تفاسير، مثلِ مجمع البيان، الميزان و نمونه و... در ذيل تفسير سور? «نصر» جريان «فتح مکّه» را نيز نوشته اند.
اذان بلال وقت نماز ظهر فرا رسيد، مؤذّن پيامبر اسلام(ص)، «بلال» بر بالاي «کعبه» قرار گرفت و با صداي رسا اذان گفت و نداي توحيد و رسالت را در آن مجمع عمومي به سمع هم? مردم رسانيد، مشرکان لجوج هر کدام سخني مي گفتند، يکي مي گفت: خوشا به حال فلاني که مُرد و صداي اذان را نشنيد، در اين ميان ابوسفيان گفت: «من در اين باره چيزي نمي گويم، زيرا به قدري دستگاه خبرگزاري محمّد نيرومند است که مي ترسم همين ريگهاي مسجد او را از گفتگوي ما با خبر سازند.» پيامبر(ص) نماز ظهر را خواند، سپس کليددار «کعبه» (عثمان بن طلحه) را خواست و کليد «کعبه» را به او پس داد و فرمود: »اين مقام مربوط به شماست و در خانواد? شما خواهد ماند.» (24)
بيعت مردم مکّه با پيامبر(ص) پس از «فتح مکّه» نوبت به بيعت مردم رسيد، براي اجراي مراسم بيعت، پيامبر(ص) بر کوه «صفا» (يا در مسجدالحرام) مستقرّ شد، و از مردان بيعت گرفت، پس از آن زنان «مکّه» که ايمان آورده بودند، براي بيعت خدمت حضرت آمدند و او آي? زير را که در همان زمان راجع به بيعت زنان نازل شده بود، تلاوت فرمود: (25) «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِذا جاءَكَ الْمُؤْمِناتُ يُبايِعْنَكَ عَلى أَنْ لا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَ لا يَسْرِقْنَ وَ لا يَزْنينَ وَ لا يَقْتُلْنَ أَوْلادَهُنَّ وَ لا يَأْتينَ بِبُهْتانٍ يَفْتَرينَهُ بَيْنَ أَيْديهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لا يَعْصينَكَ في مَعْرُوفٍ فَبايِعْهُنَّ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحيمٌ»؛ (26) «اي پيامبر! هنگامي که زنان مؤمن نزد تو آيند تا با تو بيعت کنند که چيزي را شريک خدا قرار ندهند، دزدي و زنا نکنند، فرزندان خود را نکشند، تهمت و افترايي پيش دست و پاي خود نياورند و در هيچ کار شايسته اي مخالفت فرمان تو نکنند، با آنها بيعت کن و براي آنان از درگاه خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزش بطلب که خداوند آمرزنده و مهربان است.» در آي? فوق، شش شرط براي بيعت زنان ذکر شده که آنها بايد همه را بپذيرند: 1. ترک هر گونه شرک و بت پرستي؛ 2. ترک سرقت؛ 3. ترک آلودگي به زنا؛ 4. عدم قتل اولاد؛ 5. ترک بهتان و افترا؛ 6. نافرماني نکردن در برابر دستورهاي سازند? پيامبر اسلام(ص). در مورد کيفيّت بيعت اختلاف است. آيا ظرف آبي آوردند حضرت دست خود را در آب فرو برد و بيرون آورد و زنها به آن دست گذاردند يا اينکه از روي لباس بيعت کردند؟ روايت زير، احتمال اوّل را تقويت مي کند. طبق روايت «صحيح» از امام صادق(ع)، هنگامي که رسول خدا(ص) «مکّه» را فتح کرد، مردها آمدند بيعت کردند و پس از آن وقتي که زنها براي بيعت آمدند، آي? فوق نازل شد و شرايط ششگانه را براي بيعت زنان مطرح فرمود و پيامبر(ص) آن شرايط را براي آنان توضيح داد. يکي از زنان به نام «امّ حکيم» گفت: «يَا رَسُولَ اللَّهِ كَيْفَ نُبَايِعُكَ فَقَالَ إِنِّي لَا أُصَافِحُ النِّسَاءَ فَدَعَا بِقَدَحٍ مِنْ مَاءٍ فَأَدْخَلَ يَدَهُ ثُمَّ أَخْرَجَهَا فَقَالَ أَدْخِلْنَ أَيْدِيَكُنَّ فِي هَذَا الْمَاءِ فَهِيَ الْبَيْعَةُ؛ (27) من با زنان مصافحه نمي کنم، پس يک ظرف آب خواست، دستش را داخل آب برد و بيرون آورد، سپس فرمود: شما هم دستهايتان را داخل اين آب ببريد که همين بيعت است.»
1) مسار الشّيع?، شيخ مفيد (محمّد بن محمّد بن نعمان)، ضمن مجموع? نفيسه، مکتبه بصيرتي، قم، 1396ق، ص9 (45) و توضيح المقاصد، شيخ بهاء الدّين (محمّد بن حسين عاملي)، ضمن مجموع? نفيسه، ص22 (535). 2) مجمع البيان في تفسير القرآن، امين الاسلام فضل بن حسن طبري، بيروت، مؤسّس? اعلمي، چاپ اوّل، 1415 ق، ج10، ص845 و 849؛ الميزان في تفسير القرآن، علّامه سيّد محمّدحسين طباطبايي، تهران، دارالکتب الاسلاميّه، چاپ 1392ق، ج20، ص533 و 534؛ صفو? للصّحيح من سير? النّبي الاعظم، سيّد جعفرمرتضي عاملي با تلخيص علي رفيعي قوچاني، تهران، مؤسّس? مشعر، چاپ دوم، 1389ش، ص301 و302 و فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، جعفر سبحاني، تهران، نشر مشعر، چاپ بيست ودوم، 1387ش، ص425-428. 3) نام اين زن را بعضي «کفود» و بعضي ديگر «ساره» نقل کردهاند. 4) تفسير قمي، علي بن ابراهيم قمي با تحقيق سيّد طيّب موسوي جزايري، قم، دارالکتاب، چاپ چهارم، 1367 ش، ج2، ص361 و 362؛ الميزان، ج19، ص234 و 235 و در تفاسير ديگر نيز قريب به مضمون فوق در ذيل آيات آغازين سور? ممتحنه ذکر شده است. 5) ممتحنه/1-3. 6) نام جانشين پيامبر را «ابو لباب? بن عبدالمنذر» يا «ابو رهم کلثوم بن حصين غفاري» و يا «ابن امّ مکتوم» نيز ذکر کردهاند: (صفو? الصّحيح من سير? النّبي الاعظم، ص306.) 7) مجمع البيان، ج10، ص846 و 847؛ الميزان، ج20، ص535-537 و تفسير نمونه، مکارم و همکاران، دارالکتب الاسلاميّه، تهران، چاپ سي و دوم، 1383ش، ج27، ص435-439. 8) مجمع البيان، ج7، ص420؛ تفسير نمونه، ج16، ص198؛ الجامع الاحکام القرآن، محمّد بن احمد قرطبي، انتشارات ناصر خسرو، تهران، چاپ اوّل، 1364 ش، ج 14، ص321 و روضالجنان و روح الجنان في تفسير القرآن، ابوالفتوح رازي با تحقيق محمّدجعفر ياحقي و محمّدمهدي ناصح، مشهد، آستان قدس رضوي، چاپ 1408ق، ج15، ص179. 9) قصص/85. 10) التبيان في تفسير القرآن، شيخ طوسي (محمّد بن حسن) با مقدّم? شيخ آقا بزرگ تهراني و تحقيق احمد قصير عاملي، داراحياء التّراث العربي، بيروت، بيتا، ج8، ص183. 11) اوّلين آي? سور? فتح چنين است: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبيناً؛ ما براي تو پيروزي آشکاري فراهم ساختيم.» اين سور? مبارکه پس از «صلح حديبيه» که زمينهساز «فتح خيبر» و «فتح مکّه» بود، نازل شده است. 12) اسراء/81. 13) سبأ /49. 14) الغدير في الکتاب و السنّ? والادب، علّامه شيخ عبدالحسين احمد اميني نجفي، مکتب? الامام اميرالمؤمنين(ع) (فرع طهران)، چاپ چهارم، 1396 ق، ج7، ص9-13. 15) همان، ص9. 16) مجمع البيان، ج10، ص848 و الميزان، ج20، ص538 و تفسير نمونه، ج27، ص409. 17) علل الشّرايع، شيخ صدوق (محمّد بن علي) قم، مکتب? الدّاوري، بيتا، ج2، ص360، باب 78، ح1. 18) يوسف/92. 19) مجمع البيان، ج10، ص849؛ الميزان، ج20، ص538؛ تفسير نمونه، ج27، ص439 و 440. 20) کافي، شيخ کليني (محمّد بن يعقوب)، دارالکتب الاسلاميّه، تهران، چاپ چهارم، 1365ش، ج5، ص47، باب الشعار، ح1. 21) تفسير نمونه، ج27، ص440؛ صفو? الصّحيح من سير? النّبي الاعظم، ص315. 22) نصر/1-3. 23) تفسير نمونه، ج27، ص425. 24) فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام، ص45. 25) تفسير قمي، ج2، ص364؛ مجمع البيان، ج9، ص413؛ تفسير قطبي، ج19، ص71؛ تفسير نمونه، ج24، ص56. 26) ممتحنه/12. 27) وسائل الشيعه، شيخ حر عاملي (محمد بن حسن)، آل البيت، قم، چاپ اوّل، 1412ق، ج20، ص211، ابواب مقدّمات نکاح، باب 17، ح4.