بیشترتوضیحاتافزودن یادداشت جدید
شبهه شناسي قرآن و نام امامان سيد جواد حسيني از جمله شبهاتي که اهل سنّت، بهويژه وهابيها مطرح ميکنند، اين است که چرا نام علي عليه السلام و ديگر امامان عليهم السلام در قرآن نيامده است؟ يکي از کساني که به اين شبهه، خيلي دامن ميزند، ابو المنتصر بلوچي، معروف به ملازاده است که از طريق شبکه هاي ماهواره اي شبهه پراکني ميکند. او ميگويد با اينکه اسم مورچه، فيل، شتر، و امثال آن در قرآن آمده است، چرا نام علي عليه السلام و امامان شيعه در قرآن نيامده است؟ قبل از پرداختن به پاسخ، لازم است به نکاتي اشاره کنيم: الف. انواع معرّفي و بيان قرآن در مقام معرّفي و شناسايي افراد، چند شيوه دارد: 1. معرّفي به نام گاهي در قرآن فرد با نام و نشان معرّفي شده است؛ مثلاً در آيه? شريفه ميخوانيم: «وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأتِي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ اَحْمَدُ»؛ (1) «[عيسي عليه السلام ميگويد:] من به شما پيامبري را بشارت ميدهم که بعد از من ميآيد و نامش احمد است.» در اين آيه صريحاً حضرت عيسي، پيامبر بعد از خود را معرّفي ميکند. 2. معرّفي با اوصاف در برخي آيات، شخص مورد نظر از طريق اوصاف معرّفي شود؛ چنانکه تورات و انجيل، پيامبر خاتم را اينگونه معرّفي کردهاند؛ آنجا که ميخوانيم: «اَلَّذِيْنَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْاُمِّيَّ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَ الْاِنْجِيْلِ يَاْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ يَحِلُّ لَهُمُ الطَّيِبَاتِ وَ يُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَ يَضَعُ عَنْهُمْ اِصْرَهُم وَ الْاَغْلَالَ الَّتِي کَانَتْ عَلَيْهِمْ»؛ (2) «کساني که از رسول درس ناخواندهاي پيروي ميکنند که [نام او و خصوصيات] او را در تورات و انجيل نوشته مييابند که آنان را به نيکي دعوت ميکند و آنها را از بديها باز ميدارد. پاکيها را بر آنان حلال کرده و ناپاکيها را تحريم ميکند و بارهاي گران و زنجيرهايي که بر آنان بود، از ايشان برميدارد.» 3. معرّفي عددي گاه عدد افراد مورد نظر بدون نام و نشان معرّفي مي شود. درباره نقباي بني اسرائيل ميخوانيم: «وَلَقَدْ اَخَذَ اللهُ مِيثَاقَ بَنِي اِسْرَائِيْلَ وَ بَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَي عَشَرَ نَقِيباً»؛ (3) «و خداوند از فرزندان اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سرگروه برانگيختيم.» از اين نمونه است معرّفي ماههاي سال که بدون نام بردن، ميفرمايد: «اِنَّ عِدَّةَ الشُهُورِ عِنْدَ اللهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْراً»؛ (4)«به تحقيق که تعداد ماهها در نزد خدا، دوازده ماه است.»
ب. نام بردن، مشکل را حل نميکند عدهاي ميگويند اگر خداوند، نام امامان را در قرآن ميبرد، ما آنها را قبول ميکرديم و زير بار امامت آنها ميرفتيم و يا اختلاف از بين برداشته ميشد؛ ولي در جواب اينان بايد گفت اگر انسان، حالت کفرپيشگي و انکار حقيقت داشته باشد، نام و نشان را نيز انکار ميکند. شاهد زنده، جريان بنياسرائيل است که از پيامبر خود خواستند فرماندهي از طرف خدا تعيين کند تا در راه خدا، تحت امر او جهاد کنند و زمينهاي غصب شده خود را باز ستانند؛ آنجا که تقاضا کردند: «اِذْ قَالُوا لِنَبِيٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلْ فِي سَبِيلِ اللهِ»؛ (5) «آنان به پيامبرشان گفتند براي ما فرماندهي انتخاب کن تا در راه خدا بجنگيم.» نبي آنان، به امر الهي فرمانده را با نام و اوصاف معرّفي کرد و گفت: «اِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً»؛ (6) «به راستي که خدا، طالوت را به فرمانروايي شما برگزيده است.» با اين حال، آنها زير بار نرفتند و به شبهه پراکني و مخالفت پرداختند و گفتند: «اَنَّي يَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَيْنَا وَ نَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ»؛ (7) «از کجا ميتواند فرمانرواي ما باشد، حال آنکه ما به فرمانروايي از او شايستهتريم و او توانمندي مالي ندارد.» همان چيزي که حارث بن نعمان فهري همراه دوازده نفر بعد از معرّفي امير مؤمنان علي عليه السلام در غدير خم به عنوان امامت، گفتند که ما نميتوانيم قبول کنيم. از خدا بخواه که سنگي از آسمان بر ما ببارد يا عذاب دردناکي بفرستد. (8) آن داستان قرآني و اين جريان حديثي نشان ميدهد که اگر انسان نخواهد زير بار حق برود هر چند با نام و نشان و با مراسم و بيعت و با تأکيد و ترسيم همراه باشد، آن را نميپذيرد؛ چنانکه عدهاي، امامت علي عليه السلام و خلافت او را نپذيرفتند و درست 70 روز، بعد از رحلت پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله آن همه معرّفيها و تأکيد را زير پا گذاشتند.
ج. ديدگاههاي مختلف در اين باره در پاسخ به اين پرسش به سه روش و موضع برخورد ميکنيم: 1. موضع افراطي عدهاي بر اين باورند که نام علي عليه السلام و امامان عليهم السلام در قرآن وجود داشته است؛ ولي حذف شده است؛ يعني قرآن تحريف شده است. اين ديدگاه در ميان دو گروه سنّي و شيعه طرفداراني بسيار اندک دارد که از جمله ميتوان به موارد ذيل اشاره کرد: ابن شنبوذ بغدادي از علماي اهل سنّت ميگويد: آيه «وَلَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ بِبَدْرٍ وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ»؛ (9)«به تحقيق که خداوند شما را در بدر ياري کرد، در حالي که ناتوان بوديد.» در اصل، اينچنين بوده است:«وَ لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللهُ بِبَدْرٍ ـ بِسَيْفِ عَلِيٍّ ـ وَ اَنْتُمْ اَذِلَّةٌ». (10) گويا بغدادي، تأويل آيه را با تنزيل آيه خلط کرده و بر اين خلطش هيچ دليل محکمي اقامه نکرده است. مرحوم محدث نوري از علماي شيعه ميگويد: «نام اوصياي خاتم پيامبران و دختر ايشان حضرت زهراي مرضيّه و برخي از صفات و ويژگيهاي آنان در کتابهاي آسماني گذشته بوده است... . پس بايد نام آنان در قرآن نيز که سيطره بر کتابهاي پيشين دارد و کتاب جاودانه است، بوده باشد.» (11) يکي از محققان در جواب ميگويد که در واقع محدّث نوري با اين قول، ناخواسته با خود قرآن مخالفت کرده است؛ چون اگر قرآن سيطره بر کتابهاي آسماني پيشين دارد؛ همانگونه که فرمود: «وَ اَنْزَلْنَا اِلَيْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِمَا بَيْنَ يَدَيهَ مِنَ الْکِتَابِ وَ مُهَيْمِناً عَلَيْهِ»؛ (12) «و ما اين کتاب را به حق بر تو نازل کرديم که تصديقکننده کتب پيشين است و حافظ و نگهبان آنهاست.» بايد قرآن، معيار صحّت و سقم محتواي کتابهاي پيشين باشد و تکليف آنها را تعيين کند؛ ولي محدّث نوري، معيار صحّت و سقم آيات قرآن را کتابهاي آسماني قبلي ميداند و تکليف قرآن را با آنها روشن ميکند؛ از اينرو حکم به تحريف کرده، ميگويد: «نام ائمه از قرآن ساقط شده است.» (13) از اين گذشته، اين نظر، مخالف اتفاق مسلمانان و خود قرآن است که قرآن را از هرگونه تحريف مبرّا ميداند. 2. موضع تفريطي گروهي خصوصاً وهابيها و وهابي مسلکها بر اين باورند که هرگز درباره مقام امامت اهل بيت، آيه يا آياتي نازل نشده است. ضعف اين قول در ضمن پاسخها روشن ميشود. 3. موضع معتدل اکثريت قاطع شيعيان بر اين باورند که هر چند به صورت صريح، اسم امامان در قرآن نيامده است؛ ولي به صورت غير صريح، آيات متعددي درباره آنها و مقام امامت آنان نازل شده است و در کلام پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله به صورت صريح و روشن وجود دارد. با توجه به مقدمات پيش گفته:
اولاً: بايد گفت هر چند قرآن کريم امام علي عليه السلام و امامان ديگر را با نام و نشان، معرّفي نکرده است؛ ولي در آيات متعددي به صورت توصيفي و گاه با علائم منحصر به فرد معرّفي کرده است؛ از جمله ميتوان به اين آيات اشاره کرد: آيه ولايت:«اِنَّمَا وَلِيُکُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون» (14)؛ (15) «تنها، سرپرست و ولي شما، خدا و رسولش و مؤمنين هستند، کساني که نماز را به پا مي دارند و در حالي که رکوع کرده اند، زکات (صدقه) مي پردازند.» که به اتفاق شيعيان و اکثريت قاطع مفسران اهل سنّت، درباره علي عليه السلام نازل شده است و با کلمه «اِنَّمَا» که بر انحصار دلالت ميکند به عنوان سرپرست مردم معرّفي ميکند. همچنين در آيه تبليغ (16)، اکمال (17)، اولي الامر (18)، مباهله (19)، مَوَدَّت (20) و تطهير (21) شخص علي عليه السلام و امامان ديگر به عنوان واليان امر و پيشوايان پاکيزه و معصوم معرّفي شدهاند.
ثانياً: قرآن کريم به عنوان يک کتاب قانون اساسي مطرح است. آنچه در آن آمده مسائل کلّي و کليات مسائل است، نه ريز آن؛ مگر ضرورت ايجاب کرده باشد؛ مثلاً در قرآن امر به نماز وجود دارد؛ ولي تعداد رکعات و دهها مسئله مربوط به نماز در آن نيامده است، امر به زکات شده است؛ ولي جزئيات آن مطرح نشده است، دستور به حج داده شده است؛ ولي بيش از 500 مسئله ريز آن در قرآن ذکر نشده است. استاد سبحاني در اين باره مينويسد: «قرآن به سان قانون اساسي است. انتظار اينکه همه چيز در آن آورده شود، کاملا بيمورد است. نماز و روزه و زکات که از عاليترين فرايض اسلام است، به طور کلي در قرآن وارد شده و تمام جزئيات آنها از سنّت پيامبر صلي الله عليه وآله گرفته شده است.» (22) بنابراين، انتظار اينکه تمام جزئيات و مصاديق در قرآن بيايد، مثل اين است که انتظار داشته باشيم همه جزئيات و ريز مسائل در قانون اساسي کشور ذکر شود. قابل ذکر است که اين پرسش سابقه تاريخي دارد و در زمان ائمه عليهم السلام مطرح بوده است و آنها نيز پاسخ فرمودهاند؛ از جمله امام صادق عليه السلام فرمود: آي? «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ في شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْويلاً»؛ (23) درباره علي بن ابي طالب و حسن و حسين عليهماالسلام نازل شده است. «فَقِيلَ اِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ فَمَا لَهُ لَمْ يُسَمَّ عَلِيّاً وَ اَهْلَ بَيْتِهِ فِي کِتَابِهِ فَقَالَ فَقُولُوا لَهُمْ نَزَلَتِ الصَّلَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ اللهُ لَهُمْ ثَلَاثاً وَ لَا أَرْبَعاً حَتَّى كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِكَ لَهُمْ وَ نَزَلَتْ عَلَيْهِ الزَّكَاةُ وَ لَمْ يُسَمِّ لَهُمْ مِنْ كُلِّ أَرْبَعِينَ دِرْهَماً حَتَّي کَانَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه وآله هُوَ الَّذِي فَسَّرَ ذَلِکَ لَهُمّ...؛ (24) پس گفته شد مردم [اهل سنّت] ميگويند چرا خدا اسم علي عليه السلام و اهل بيتش را در کتابش (قرآن) نبرده است. حضرت فرمود: به آنها بگوييد: خداوند [در قرآن] نماز را نازل کرده و اسم نبرده است که سه [رکعت] و يا چهار [رکعت] است تا اينکه رسول خدا صلي الله عليه وآله آن تعداد رکعات در کتاب را تفسير و بيان کرد و [آيات] زکات بر پيامبر صلي الله عليه وآله نازل شد و [در قرآن] گفته نشد از هر چهل درهمي يک درهم است، تا اينکه رسول خدا صلي الله عليه وآله، اين مطلب را برايشان تفسير کرد ... .» از حديث فوق بهخوبي استفاده ميشود که در قرآن بنا نيست جزئيات بيان شود؛ بلکه بيان جزئيات به عهده پيامبر صلي الله عليه وآله گذاشته شده است.
ثالثاً: به دليل مصالحي از تصريح نام اهل بيت عليهم السلام در قرآن خودداري شده است که برخي حکمتها و فلسفههاي آن از اين قرار است: 1. واگذاري معرّفي با نام به پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله رسول خدا صلي الله عليه وآله نه تنها مأمور به تلاوت قرآن بود؛ بلکه تبيين و تفسير آن به صورت عيني و تجسّمي نيز به عهده آن حضرت است؛ چنانکه فرمود: «وَ اَنْزَلْنَا اِلَيْکَ الذِّکْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ اِلَيْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَفَکَّرُوْنَ»؛ (25) «قرآن را بر تو فرستاديم تا آنچه براي مردم نازل شده است، براي آنها بيان کني [و آشکار سازي]، شايد آنان انديشه کنند.» در آيه فوق فرموده است: «لِتُبَيِّنَ» و نفرموده: «لِتَتْلُوا» و اين نشان ميدهد که پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله علاوه بر تلاوت؛ تفسير و بيان جزئيات قرآن را نيز به عهده دارد.» در ادامه حديث پيش گفته از حضرت صادق عليه السلام، دقيقتر به مسئوليت پيامبر صلي الله عليه وآله و حکمت نام نبردن امامان در قرآن اشاره شده است. «... وَنَزَلَتْ اَطِيعُوا اللهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْکُمْ وَ نَزَلَتْ فِي عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْن عليهم السلام فَقَالَ رَسُولُ اللهَ صلي الله عليه وآله فِي عَلِيٍّ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ (26)... ؛ و آيه «اَطِيعُوا اللهَ وَ اَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِي الْاَمْرِ مِنْکُمْ» درباره علي و حسن و حسين عليهم السلام نازل شد و پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله درباره? علي فرمود: «هر کس من مولاي او هستم پس علي مولاي اوست.» و فرمود: «من شما را نسبت به [پيروي از] کتاب خدا و اهل بيتم عليهم السلام سفارش ميکنم و از خدا ميخواهم که بين آن دو جدايي نيندازد تا بر من [در روز قيامت] بر حوض [کوثر] وارد شوند و خدا اين را به من عطا فرمود (و دعايم را اجابت کرد).» و فرمود: «به اهل بيت تعليم ندهيد؛ زيرا آنها داناتر از شما هستند.» و فرمود: «[پيرو آنها باشيد؛ زيرا] آنان شما را از هدايت بيرون نميبرند و هرگز به سوي درِ گمراهي سوق نميدهند.» پس اگر رسول خدا صلي الله عليه وآله ساکت ميماند و امر امامت اهل بيتاش را بيان نميکرد، آل فلان و آل فلان ادعاي امامت ميکردند [همانگونه که خلافت را غصب کردند]؛ ولي خدا در کتابش [آياتي را] براي تصديق پيامبرش نازل کرد و فرمود: «همانا خداوند، اراده کرده است تا پليدي را از شما اهل بيت ببرد و شما را به صورت ويژه پاکيزه سازد.» پس [مقصود] علي، حسن، حسين و فاطمه عليهم السلام بود؛ [زيرا] رسول خدا آنان را در خانه اُمّ سلمه زير عبا داخل کرد و عرضه داشت: «خدايا! براي هر پيامبري، اهل و ثقلي است. اينها اهل بيت و ثقل من هستند.» امّ سلمه عرض کرد: «آيا من جزء اهل بيت شما نيستم؟» فرمود: «تو بر خير هستي؛ ولي اينها اهل بيت و ثقل من هستند.» (27) ممکن است حکمت اسم نبردن در قرآن اين باشد که شرّ بدخواهان، منافقان و کينهتوزان، نسبت به کيان اسلام و صيانت قرآن از حذف و تحريف، دفع شود. آنها که بعد از رحلت پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله نسبت به علي عليه السلام و فرزندان او اقسام جنايتها را روا داشتند ممکن بود دست به تحريف قرآن هم بزنند.
پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله نيز، وظايف خويش را بهخوبي و با جدّيت تمام انجام داد و امامت اهل بيت و مقام آنها را از طرق گوناگون مطرح و آنها را به مردم معرّفي فرمود و اين معّرفي به سه گونه بود. يکم: به صورت کلّي و تحت عنوان اهل بيت آنها را معرّفي و امامت را در اهل بيت منحصر کرد؛ مانند حديث متواتر ثقلين (28)، حديث سفينه (29)، حديث کساء و... . اگر از اين مجموعه فقط به حديث ثقلين عمل ميشد مسئله امامت حلّ بود؛ چرا که از اين حديث با ارزش، نکات ذيل به دست ميآيد: 1. قرآن و اهل بيت، هميشه با هم هستند و از يکديگر جدا ناپذيرند؛ 2. اطاعت از اهل بيت، همچون قرآن، بدون هيچ قيدي واجب است؛ 3. اهل بيت معصوماند؛ 4. اين دو هميشه با هم هستند و در طول ادوار تاريخ بايد امامي وجود داشته باشد؛ 5. جدايي و پيشي گرفتن بر اهل بيت، مايه گمراهي است. (30) اين معنا از حديث، فقط فهم علماي شيعه نيست؛ بلکه علماي اهل سنّت نيز به آن اعتراف کردهاند. ابن حجر ميگويد: «وَ فِي اَحَادِيثَ الْحَثِّ عَلَي التَّمَسُّکِ بِاَهْلِ الْبَيْتِ اِشَارَةٌ اِلَي عَدَمِ اِنْقِطَاعِ مَنَاهِلَ مِنْهُمْ لِلتَّمَسُکِ بِهِ اِلَي يَوْمِ الْقِيَامَةِ کَمَا اَنَّ الْکِتَابَ الْعَزيزَ کَذَلِکَ وَلِهَذَا کَانُوا اَمَاناً لِاَهْلِ الْاَرْضِ.» (31) سمهودي نيز همين حرف را زده است که ترجمه عبارت او - که در واقع، ترجمه عبارت ابن حجر نيز است - اين است: «از حديث ثقلين فهميده ميشود که در هر زمان تا روز قيامت، کساني از اهل بيت عليهم السلام يافت ميشوند که قابل تمسک باشند تا تمسک يافتن به اهل بيت معنا يابد؛ چنانکه قرآن تا روز قيامت باقي است و به اين سبب، اهل بيت، امان اهل زمين هستند و اگر نباشند، اهل زمين از بين ميروند.» (32) و همين سخن را ابوبکر علوي شافعي گفته است. (33)
دوّم: معرفي عددي روش دوّم، معرّفي عددي امامان است که در اين باره، فقط در منابع اهل سنّت، روايات متعددي وجود دارد که پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله امامان را به عدد «دوازده» منحصر کرد. از جابر بن سمره نقل شده است که پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: «يَکُونُ بَعدِي اِثنَا عَشَرَ اَمِيراً... کُلُّهُم مِن قُرَيشٍ؛ (34) بعد از من [براي امّت اسلام،] دوازده امير و خليفه خواهد بود که همگي آنها از قريشاند.» و در جاي ديگر فرمود: «اِثنَا عَشَرَ کَعَدَدِ نُقَبَاءِ بَنِي اِسرَائِيل؛ (35) دوازده نفر به تعداد پيشوايان بني اسرائيل.» و برخي تعبيرها دارد «کُلُّهُم مِن بَنِي هَاشِم.» (36) اين روايات جز بر آنچه شيعيان ميگويند تطبيق نميشود؛ چون خلفاي راشدين، کمتر از دوازده نفر و خلفاي بني اميّه و بني عباس، بيش از 12 نفر بودند. علاوه بر اين، آدمهاي فاسق نيز بين آنان وجود داشت.
سوم: معرّفي به نام طريق سوم معرّفي به نام است که پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله اين راه را نيز پيموده است و علي عليه السلام را در حديث يوم الدار و حديث غدير و منزلت و... به عنوان امام و خليفه بلافصل خود معرّفي کرده است. آن حضرت در رواياتي نيز تمامي امامان دوازدهگانه را با نام معرّفي فرموده است که ما به نمونههايي از منابع عامّه اشاره ميکنيم: خوارزمي از سلمان نقل ميکند که به حضور پيامبر صلي الله عليه وآله شرفياب شديم. حسين عليه السلام در آغوش او بود، چشمان او را بوسيد و فرمود: «اِنَّکَ اَبُو سَادَةٍ اِنَّکَ اِمَامُ ابْنُ اَئِمَّة، اِنَّکَ حُجَّةُ ابْنُ حُجَّةٍ اَبُو حُجَجِ تِسْعَةٍ مِنْ صُلْبِکَ تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمْ؛ (37) تو پدر سادات هستي. تو خود امام و فرزند ائمه (امام) هستي. تو خود حجت و فرزند حجت خدايي و پدر 9 امام بعد از خود هستي که نُهم آنها قائم آل محمد عليه السلام است.» همچنين نقل شده است که نعثل بهودي به پيامبر صلي الله عليه وآله گفت: «از وصي خود به ما خبر بده؛ چرا که هيچ پيامبري نيست مگر اينکه وصي و جانشين دارد و نبي ما، يوشع بن نون را وصيّ خود قرار داد.» پيامبر صلي الله عليه وآله در جواب فرمود: «به راستي، وصي و خليفه بعد از من، علي بن ابي طالب، و بعد از او دو فرزندش حسن و حسين و بعد از آنها 9 امام ديگر از صلب حسين هستند.» نعثل گويد: «اي محمد! نام آن 9 نفر را برايم بگو.» پيامبر صلي الله عليه وآله هم نام يکايک آنها را ـ که همان امامان دوازدهگانه شيعه هستند ـ بيان ميکند.» (38) آيا با اين تصريحات، جاي هيچ بهانه و ايرادي باقي ميماند که چرا اسامي امامان در قرآن نيامده است؟ با اينکه رسول خدا صلي الله عليه وآله با طرق مختلف معرّفي و بيان کرده است. براي اينکه چنين بهانهجويي به وجود نيايد پيامبر صلي الله عليه وآله بر لزوم و ضرورت اطاعت از خود و سنّت خويش در تمام اعصار تأکيد کرده است، و وقوع تخلّف را در اين امّت پيشبيني و امت را از اين تخلّف و نافرماني برحذر داشته است. پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله فرمود: «يُوشَکَ الرَّجُلُ مُتَّکِئاً فِي اَرِيکَتِهِ يُحَدِّثُ مِنْ حَدِيثِي، فَيَقُول: بَيْنَنَا وَبَيْنَکُمْ کِتَابَ اللهِ ـ عَزَّ وَجَلَّ ـ فَمَا وَجَدْنَا فِيهِ مِنْ حَلَالٍ اِسْتَحْلَلْنَاهُ وَمَا وَجَدْنَا فِيهِ مِنْ حَرَامٍ حَرَّمْنَاهُ اَلَا! وَاِنَّ مَا حَرَّمَ رَسُولُ اللهِ مِثْلَ مَا حَرَّمَ الله؛ نزديک است مردي بر اريکه قدرت تکيه زند و چون از حديث من سخني به ميان ميآيد، ميگويد: بين ما و شما کتاب خداست، و هر چه در آن يافتيم حلال ميشماريم، و هر چه در آن حرام يافتيم، حرام ميدانيم [سپس پيامبر خدا فرمود:] آگاه باشيد هر آنچه را رسول خدا حرام کرد، همانند آن چيزي است که خداوند حرام کرده است.» (39)
2. جلوگيري از نسلکشي برخي بر اين باورند که ذکر نام امامان در قرآن، ممکن بود به نسلکشي منجر شود. استاد سبحاني در اين باره ميگويد: «چه بسا ذکر اسامي پيشوايان دوازدهگانه سبب ميشد که آزمندان حکومت و رياست، به نسلکشي بپردازند تا از تولّد امامان جلوگيري کنند؛ چنانکه اين مسئله درباره حضرت موسي رخ داد و به قول معروف: صد هزاران طفل سر ببريده شد تا حکيم الله موسي زنده شد درباره حضرت مهدي که به نسب و خاندان ايشان اشاره شد، حساسيتهاي فراواني پديد آمد و خانه حضرت عسکري مدتها تحت نظر و مراقبت بود تا فرزندي از او به دنيا نيايد و در صورت تولّد، هر چه زودتر به حيات او خاتمه دهند.» (40) شايد اينکه پيامبر، اسامي غير از امام علي و حسنين عليهم السلام را کم تر به زبان آورده است، رازش همين باشد و شايد هم در کربلا که بني اميّه به سرکردگي يزيد، دست به نسلکشي حسين عليه السلام زد و به فرزند شيرخوارش نيز رحم نکرد، سرّش اين بوده است که نسل امامت را قطع کند و امام سجاد عليه السلام را که نکشتند تدبير الهي بود وگرنه آنها فکر ميکردند او با همين بيماري از بين خواهد رفت و با غل که به گردن او انداخته بودند اين امر را به قطعيّت رسانده بودند.
3. پرهيز از برخورد کينهتوزانه مردم و تحريف قرآن ممکن است حکمت اسم نبردن در قرآن اين باشد که شرّ بدخواهان، منافقان و کينهتوزان، نسبت به کيان اسلام و صيانت قرآن از حذف و تحريف، دفع شود. آنها که بعد از رحلت پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله نسبت به علي عليه السلام و فرزندان او اقسام جنايتها را روا داشتند ممکن بود دست به تحريف قرآن هم بزنند.
مرحوم سيد عبد الحسين شرف الدين ميگويد: «عرب به طور عموم و قريش به صورت خصوص ملاحظه کرد که رسول خدا صلي الله عليه وآله براي پيشبرد اهداف خود که همان اهداف اسلام است از راههايي استفاده فرمود که يکي از آنها قلع و قمع مخالفان و معاندان با شمشير علي بن ابي طالب عليهماالسلام و ديگران بود؛ از اينرو برخي که اقوام و افراد عشيره خود را در جنگها از دست داده بودند، کينه و خشم خود را از رسول خدا صلي الله عليه وآله در دل داشتند. آنان بعد از وفات رسول خدا تعصب و کينه خود را نسبت به شخصي اعمال کردند که نمونه و افضل عشيره پيامبر؛ يعني علي بن ابي طالب بود. نزد آنان او تنها کسي بود که ميتوانست همه آن حقدها و کينهها بر او جاري شود. از اينرو، در کمين او نشستند و تمام زندگي او را به هم ريختند و هر چه در توان داشتند بر ضدّ آن حضرت عليه السلام و ذريه او بهکار گرفتند... .» از طرفي ديگر، کرامات و فضايل امام علي عليه السلام و نزديکي او به رسول خدا صلي الله عليه وآله را که مشاهده ميکردند حسد در دل آنان پديد آمد و مترصد بودند تا در زمان مناسب، آن را به هر شکل ممکن بر سر حضرت بريزند و از او انتقام گيرند. از جانب ديگر، عرب، نظر، بر اين داشت که خلافت در بين قبايل خود بگردد؛ از اينرو، از ابتدا، قبل از وفات رسول خدا صلي الله عليه وآله بر اين توافق کردند که به هر نحو ممکن، خلافت را از خاندان بني هاشم بيرون کنند و خود صاحب آن شوند. آنها چنين گمان ميکردند که اگر بعد از رسول خدا صلي الله عليه وآله خليفه اوّل از بني هاشم باشد در ادامه نيز به بني هاشم خواهد رسيد؛ از اينرو، از ابتدا بر اين اصرار داشتند که خلافت به دست آنان نرسد. به همين دليل، آن را از نصّ خارج کردند و به شورا و انتخاب واگذار ساختند. (41) عمر بن خطاب در مناظرهاي که با ابن عباس در مسئله خلافت داشت، ميگويد: «قريش، کراهت دارد تا در شما نبوّت و خلافت جمع شود.» (42) شاهد اين ادعا آن است که بعضي از نويسندگان اهل سنّت درباره کلمات پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله اين تحريف را مرتکب شدند و کلمه «خليفتي و وصيّي» را از حديث يوم الدار حذف کردند؛ مانند: طبري در تفسير خود، ج19، ص 75، اسماعيل بن کثير شامي در سه کتابش (تفسير، ج 3، ص 351؛ البداية و النهاية، ج 3، ص 40 و السيرة النبويّة، ج 1، ص 459) و محمد حسين هيکل در کتاب خود به نام حياة محمد، ص 104 (43) و وهابيون نيز اعلام کردهاند که نام امير مؤمنان علي عليه السلام را از کتب تاريخي، روايي و تفسيري حذف ميکنند. (44) 4. و شايد عدم ذکر نام ائمه عليهم السلام در قرآن کريم براي ابتلا و آزمايش مؤمنان باشد تا صدق ايمانشان را در آن امور عظيم آشکار گرداند و اينکه چگونه تسليم اشارات قرآني و تصريحات و تبيينهاي رسول خدا صلي الله عليه وآله هستند. نتيجه اين شد که اولاً: قرآن کتاب قانون اساسي است که به کليّات مسائل اشاره فرموده است، نه جزئيات. و ثانياً: معرفي با اوصاف در آيات متعددي آمده و وجود دارد. ثالثاً: عدم ذکر صريح نام امامان مصالح و حکمتهايي دارد که ميتوان واگذاري جزئيات به عهده پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله، حفظ قرآن از حذف و تحريف، و امتحان و ابتلاي مؤمنان و ... را از اين حکمتها شمرد.
1) صف / 6. 2) اعراف / 157. 3) مائده / 15. 4) توبه / 36. 5) بقره / 246. 6) بقره / 247. 7) همان. 8) بحار الانوار، محمدباقر مجلسي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 37، ص 136، 162 و 167. 9) آل عمران / 123. 10) الجامع لاحکام القرآن، قرطبي، دار احياء التراث العربي، بيروت، 1411 ق، ج 1، ص 480. 11) فصل الخطاب، ميرزا حسين نوري، ص 183، به نقل از: امام علي عليه السلام مظلوم تاريخ، ص 642. 12) مائده / 48. 13) امام علي عليه السلام مظلوم تاريخ، علي اصغر رضواني، انتشارات ذوي القربي، چاپ اول، 1387 ش، ص 642. 14) مرحوم علامه اميني رحمه الله بيش از 66 نفر از بزرگان اهل سنّت را نام برده که آيه را مربوط به علي عليه السلام ميدانند. ر.ک: الغدير، دار الکتب الاسلاميّة، ج 3، ص 156 – 162. 15) مائده/55. 16) مائده / 67. 17) مائده / 5. 18) نساء / 6. 19) آل عمران / 61. 20) شوري / 23. 21) احزاب / 33. 22) راهنماي حقيقت، جعفر سبحاني، نشر مشعر، چاپ اوّل، 1385، ص 297. 23) نساء / 59. 24) تفسير الصافي، محسن فيض کاشاني، بيروت، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيتا، ج 1، ص 462. 25) نحل/44. 26) ادامه روايت: «وَ قَالَ: اُوصِيکُمْ بِکِتَابَ اللهِ وَ اَهْلَ بَيْتِي فَاِنِّي سَاَلتُ اَنْ لَا يُفَرِّقَ بَيْنَهُمَا حَتَّي يَرِدَهُمَا عَلَيَّ الْحَوْضَ فَاَعْطَانِي ذَلِکَ وَ قَالَ لَا تُعَلِّمُوهُمْ فَاِنَّهُمْ اَعْلَمُ مِنْکُمْ وَ قَالَ اِنَّهُمْ لَنْ يُخْرِجُوکُمْ مِنْ بَابٍ هُديً وَ لَنْ يَدْخُلُوکُمْ فِي بَابِ ضَلَالَةٍ فَلَوْ سَکَتَ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه وآله وَ لَمْ يُبَيِّنْ مِنْ اَهْلِ بَيْتِهِ لَا دَعَاهَا آلَ فُلَانٍ وَ آلَ فُلَانٍ وَ لَکِنْ اللهَ اَنْزَلَ فِي کِتَابِهِ تَصْدِيقاً لِنَبِيِّهِ صلي الله عليه وآله اِنَّمَا يُرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَيْتَ وَ يُطَهِّرَکُمْ تَطْهِيراً فَکَانَ عَلِي وَ الْحَسَن وَ الْحُسَين وَ فَاطِمَة صَلَوَاتُ اللهِ وَ سَلَامُهُ عَلَيْهِمْ فَاَدْخَلَهُمْ رَسُولُ الله صلي الله عليه وآله تَحْتَ الْکَسَا فِي بَيْتِ اُمِّ سَلَمَة ثُمَّ قَالَ صلي الله عليه وآله اَللَّهُمَّ اِنَّ لِکُلِّ نَبِيٍّ اَهْلاً وَ ثِقْلاً وَ هَؤُلَاءِ اَهْلِ بَيْتِي وَ ثِقْلِي فَقَالَتْ اُمِّ سَلَمَة اَلَسْتُ مِنْ اَهْلِکَ فَقَالَ اِنَّکَ عَلَي خَيْرٍ وَ لَکِنْ هَؤُلَاءِ اَهْلُ بَيْتِي وَ ثِقْلِي.» (تفسير الصافي، همان، ج 1، ص 463). 27) تفسير الصافي، همان، ج 1، ص 463. 28) ر.ک: مسلم بن حجّاج قشيري، صحيح مسلم، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج 2، ص 1873، و سنن ترمذي، دار احياء التراث، ج 5، ص 663. 29) زمخشري، الکشاف، ج 1، ص 369. 30) برگرفته از: پيام قرآن، ناصر مکارم شيرازي، قم، انتشارات نسل جوان، ج 9، ص 65 – 75. 31) الصواعق المحرقة، ابن حجر هيثمي، لبنان، مؤسسة الرسالة، چاپ اول، ج 2، ص 422. 32) جواهر العقدين، ص244 به نقل از: الرد النفيس علي اباطيل عثمان الخميس، حسن، عبدالله علي، مرکز الامام الباقر عليه السلام الاسلامي، 1386ش، ص103. 33) الشفة الصاوي، ص 72 و 73 به نقل از: الرّد النفيس، همان، ص 104. 34) صحيح مسلم، همان، ج 3، ص 1453. 35) هيثمي، مجمع الزوائد، بيروت، دار الکتب العربي، ج 5، ص 190. 36) ر.ک: مسند احمد حنبل، شعيب الارنوط، مؤسس? الرسال?، ج 6، ص 321؛ مجمع الزوائد، همان، ج 5، ص 190؛ مسند ابو يعلي موصلي، بيروت، دار المأمون، ج 8، ص 444 و مستدرک حاکم نيشابوري، بيروت، دار المعرفة، ج 4، ص501. 37) خوارزمي، مقتل الحسين، قم، مکتبة المفيد، ج1، ص 146. 38) فرائد السمطين، جويني، بيروت، مؤسسة المحمودي، ج 2، ص 134. 39) مستدرک حاکم، بيروت، دار المعرفة، چاپ اول، 1406 ق، ج 1، ص 8؛ و سنن ترمذي، ج2، ص 110. 40) راهنماي حقيقت، همان، ص 297. 41) علامه سيد شرف الدين عاملي، المراجعات، بيروت، چاپ چهارم، 1406 ق، ص 235. و ر.ک: مجلّه تراثنا، شماره 62 و امام علي مظلوم تاريخ، همان، ص 644. 42) شرح ابن ابي الحديد، بيروت، دار احياء الکتب العربي، ج 12، ص 53؛ و تاريخ طبري، ج 3، ص 289. 43) الغدير، علامه اميني، چاپ اسلامية، ج 2، ص288 و 289. 44) ر.ک: مجلّه مبلّغان، ش 122، ص 23.