نقد كتاب مقدس (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نقد كتاب مقدس (2) - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نقد كتاب مقدس (2)
نقد محتوايى كتاب مقدس
در هيچ ملتى، انسانهاى نيرنگ باز و خيانتكار جايگاه رفيعى ندارند و كسى كه به نيرنگ موقعيّتى را به دست مى آورد، به دنبال ارضاى نفس طمّاع خود است

گروه تدوين جزوات آموزشى اديان


اشاره:
در بخش نخست اين مقاله اشاره شد كه به طور كلى، محورهاى نقد كتاب مقدس را مى توان به دو بخش تقسيم كرد: برخى از اين محورها درباره ظاهر كتاب مقدس است و به امورى از قبيل نويسنده، تاريخ نگارش، لغت شناسى و ... مى پردازد. برخى ديگر، سخن و محتواى كتاب مقدس را بررسى، تحليل و نقد مى كند. پس اين دو بخش را مى توان «نقد ظاهرى» و «نقد محتوايى» كتاب مقدس ناميد.
در قسمت گذشته مقاله به نقد ظاهرى كتاب مقدّس پرداختيم. و در اين قسمت، نگاهى به برخى از نقدهاى محتوايى آن خواهيم داشت.

نقد محتوايى كتاب مقدس
برخى از محورها و موضوعات نقد محتوايى كتاب مقدس عبارتند از:

1. خداشناسى كتاب مقدس
خدايى كه كتاب مقدس به ما معرفى مى كند، داراى خصوصيات قابل بررسى بسيارى است. در عهد عتيق نسبتهايى به خداوند داده شده است كه با خداى واقعى سازگار نمى باشد. اكنون فقط به بخشهايى از عهد عتيق اشاره مى كنيم تا بتوانيم تحريفهايى را كه در اين زمينه وارد عهد عتيق شده، بررسى كنيم.
براى مثال در سِفْر پيدايش مى خوانيم كه در زمان نوح عليه السلام، وقتى مردم گناهان بسيارى انجام دادند و شرارت روى زمين بسيار شد، خداونددر دل محزون گشت و از آفرينش انسان پشيمان شد و تصميم گرفت انسان را از صحنه روزگار حذف كند:
«خداوند ديد كه شرارت انسان در زمين بسيار است، و هر تصوّر از خيالهاى دل وى دائماً محض شرارت است. و خداوند پشيمان شد كه انسان را بر زمين ساخته بود، و دردل خود محزون گشت. و خداوند گفت: «انسان را كه آفريده ام، از روى زمين محو سازم، انسان و بهايم و حشرات و پرندگان هوا را، چونكه متأسّف شدم از ساختن ايشان.» (1)
امّا ما مى دانيم كه تمام كارهاى خداوند از روى حكمت است. ممكن است از عمل بنده اش ناخشنود شود، ولى از عمل خودش متأسّف و پشيمان نمى شود و نمى فرمايد كه از ساختن ايشان متأسّف شدم، تا با محو و نابود كردن انسان در صدد جبران عمل خود برآيد.
و يا مى خوانيم كه خداوند انسان را آفريد و به او نعمت شناخت نيك و بد نداد و انسان، مانند تمام حيوانات، عريان مى زيست و نمى دانست كه اين كار ناپسندى است و چون آدم و حوّا از درختى كه خدا منعشان كرده بود خوردند، چشمشان باز شد و فهميدند عريان بودن ناپسند است و انسان در اساس خلقتش بنا نبود كه عارف نيك و بد باشد؛ و چون گناه كرد و از فرمان خدا سرپيچى نمود، عارف نيك و بد گرديد:
«مار به زن گفت: «هر آينه نخواهيد مرد؛ بلكه خدا مى داند در روزى كه از آن بخوريد، چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود.» و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكوست و به نظر خوشنما و درختى دلپذير و دانش افزا، پس از ميوه اش گرفته، بخورد و به شوهر خود نيز داد و او خورد. آن گاه چشمان هر دوِ ايشان باز شد و فهميدند كه عريانند. پس برگهاى انجير به هم دوخته، سترها براى خويشتن ساختند. و آواز خداوند خدا را شنيدند كه در هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ مى خراميد. و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا در ميان درختان باغ پنهان كردند. و خداوند خدا آدم را ندا درداد و گفت: «كجا هستى؟» گفت: «چون آوازت را در باغ شنيدم، ترسان گشتم؛ زيرا كه عريانم. پس خودم را پنهان كردم.»
گفت: «كه تو را آگاهانيد كه عريانى؟ آيا از آن درختى كه تو را قدغن كردم كه از آن نخورى، خوردى؟» آدم گفت: «اين زنى كه قرين من ساختى، وى از ميوه درخت به من داد كه خوردم.» پس خداوند خدا به زن گفت: «اين چه كار است كه كردى؟» زن گفت: «مار مرا اغوا نمود كه خوردم.» (2)
خدا ديد كه اگر آدم از درخت حيات هم بخورد، مثل او جاودان مى شود؛ لذا او را از باغ عدن بيرون كرد:
«و خداوند خدا گفت: «همانا انسان مثل يكى از ما شده است، كه عارف نيك و بد گرديده. اينك، مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات نيز گرفته بخورد، و تا به ابد زنده ماند!» پس خداوند خدا، او را از باغ عدن بيرون كرد تا كار زمينى را كه از آن گرفته شده بود، بكند. پس آدم را بيرون كرد و به طرف شرقى باغ عدن، كروبيان را مسكن داد و شمشير آتشبارى را كه به هر سو گردش مى كرد تا طريق درخت حيات را محافظت كند.» (3)

در هيچ ملتى، انسانهاى نيرنگ باز و خيانتكار جايگاه رفيعى ندارند و كسى كه به نيرنگ موقعيّتى را به دست مى آورد، به دنبال ارضاى نفس طمّاع خود است و فرصتى براى به فكر ديگران بودن نخواهد داشت. چگونه كسى با نيرنگ و خيانت مى تواند ميراث بر پيامبر بزرگى چون اسحاق عليه السلام شود؟ كتاب مقدس، چنين نسبتى را به يعقوب عليه السلام داده است.


حال سؤال اساسى اينجاست كه اگر آدم از درخت نيك و بد نمى خورد، ما الآن چگونه زيست مى كرديم؟ آيا از نعمت شناخت نيك و بد برخوردار بوديم؟ اساس خلقت انسان بر چه بود؟ آيا بايد ما هم مانند ديگر موجودات زيست مى كرديم؟ يا اينكه انسان از روز اوّل خلقت، انسانى ذى شعور آفريده شده بود؟
اين آيات، كاملاً با نقل قرآن از داستان آفرينش قابل مقايسه است. داستانى كه اساس آن در قرآن، بها دادن به انسان به خاطر عقل و معرفتش است و از روز نخست به انسان علم داده مى شود «وَ عَلَّمَ آدَمَ الاَسمَاءَ كُلَّهَا»؛(4) «و خداوند علم اسماء (علم اسرار آفرينش و نامگذارى موجودات) را همگى به آدم آموخت.» و خداوند بدين وسيله به ملائكه اش مى آموزد كه انسان بر ديگر آفريده ها برترى دارد.

دستورات و تصميمات عجيب خدا
از جمله آيات ديگر كتاب مقدس، دستورات عجيبى است كه خداوند به انبيائش مى دهد. مثلاً به حزقيال نبى دستور مى دهد به مدت سيصد و نود روز مقدارى حبوبات با دستورات مشخص بگير و اين گونه بر پهلوى راست بخواب و اين حبوبات را بر سرگين انسان بپز و بخور:
«پس گندم و جو و باقلا و عدس و ارزن و جُلبان براى خود گرفته، آنها را در يك ظرف بريز و خوراكى از آنها براى خود بپز و تمامى روزهايى كه به پهلوى خود مى خوابى، يعنى سيصد و نود روز آن را خواهى خورد. و غذايى كه مى خورى به وزن خواهد بود، يعنى بيست مثقال براى هر روز. وقت به وقت آن را خواهى خورد. و آب را به پيمايش يعنى سُدسِ يك هين خواهى نوشيد. آن را وقت به وقت خواهى نوشيد. و قرصهاى نان جو كه مى خورى، آنها را بر سرگين انسان در نظر ايشان خواهى پخت. و خداوند فرمود به همين منوال بنى اسرائيل نان نجس در ميان امّتهايى كه من ايشان را به ميان آنها پراكنده مى سازم خواهند خورد.» (5)
سؤال اين است كه آيا چنين فرامينى را مى توان به خداوند حكيم و عليم نسبت داد؟
در فراز ديگرى از كتاب مقدس مى خوانيم كه خداوند تصميم به كشتن موسى، پيامبر برگزيده خويش مى گيرد:
«و واقع شد در بين راه كه خداوند در منزل بدو برخورده قصد قتل وى نمود، آنگاه صفوره (همسر حضرت موسى) سنگى تيز گرفته غلفه پسر خود را ختنه كرد و نزد پاى وى انداخته گفت: تو مرا شوهر خون هستى، پس او وى را رها كرد.» (خروج 4:2624)
در عظمت اين پيامبر همين بس كه در سفر تثنيه (34:10) مى خوانيم: «و نبى اى مثل موسى تا به حال در اسرائيل برنخاسته است كه خداوند او را روبرو شناخته باشد.»
نكته عجيب اينكه موسى عليه السلام مرتكب هيچ گناهى نشده بود و خداوند او را به سوى فرعون فرستاده بود تا بنى اسرائيل را از چنگال فرعون رهائى بخشد، اما ناگهان تصميم به كشتن موسى گرفت!!!
و عجيب تر اينكه همسر موسى با ختنه كردن فرزندش خداوند را منصرف كرد.
اينها جلوه هايى از خدا در عهد عتيق است؛ اما خدا در برداشتهاى مسيحيان و از منظر عهد جديد جلوه ديگرى دارد و به هيچ وجه نمى توان او را فهميد. فقط بايد به خدايى كه نمى توان او را با عقل درك كرد ايمان آورد؛ خدايى كه يكى است و در عين حال سه تا است و خدايى كه سه تا است و در عين حال يكى است. چگونه به چنين خدايى كه به اعتراف خود انديشمندان مسيحى قابل درك نيست بايد ايمان آورد؟ حتى بزرگ ترين انديشمندان مسيحى هم نتوانسته اند توجيهى عقلى براى تثليث ارائه كنند. در عين حال بايد به اين خدا ايمان داشت و او را ستايش كرد.
در مسيحيت، ايمان مقدم بر فهم است؛ يعنى اوّل بايد ايمان بياورى و بعد بفهمى. بر خلاف اسلام كه فهم مقدم بر ايمان است؛ يعنى اوّل بايد بفهمى و بعد ايمان بياورى.

2. پيامبران و شخصيتها در كتاب مقدس
پيش از آنكه به جايگاه و مقام پيامبران در كتاب مقدس بپردازيم، خوب است به چند سؤال، بيش تر توجه كنيم:
- چرا خدا پيامبران را فرستاده است؟
- پيامبران بايد چه خصوصيات و ويژگيهايى داشته باشند؟
- آيا پيامبران مى توانند فرامين الهى را زير پا بگذارند؟
- آيا خداوند بندگانش را بدون راهنما رها مى كند؟
- آيا راهنماى الهى مى تواند دروغگو باشد؟
- آيا پيامبر خدا مى تواند هر گناهى را مرتكب شود؟
- آيا يك پيامبر مى تواند بت بپرستد و بتكده بسازد؟
- آيا يك پيامبر مى تواند به قتل و غارت زنان و كودكان و ... بپردازد؟
و دهها سؤال ديگر كه فكر هر خواننده آگاهى را به خود جلب مى كند و او جواب را با مراجعه به ذهن و فكر پاك خود مى يابد.
اكنون، با استناد به كتاب مقدس يهوديان و مسيحيان، نمونه هايى را در بيان جايگاه انبيا بيان مى كنيم.

زناى دختران لوط با وى
لوط يكى از شخصيتهاى بزرگ كتاب مقدس است. كسى كه خدا به ديدار او آمد.
براساس كتاب مقدس موجود، پس از نابودى دو شهر سدوم و عموره لوط با دخترانش در غارى ساكن شدند و چون مدتى در غار بودند دختران لوط به هم گفتند: كه پدر ما پير شده و مردى نيست كه به ما درآيد. بيا تا پدر خود را شراب نوشانيم و با وى همبستر شويم تا از اين طريق نسلى از پدر خود نگاه داريم. به برگرفته زير از كتاب مقدس دقت كنيد:
«و دختر بزرگ به كوچك گفت: «پدر ما پير شده و مردى بر روى زمين نيست كه بر حسب عادت كل جهان به ما درآيد. بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم، تا نسلى از پدر خود نگاه داريم.» پس در همان شب، پدر خود را شراب نوشانيدند، و دختر بزرگ آمده با پدر خويش همخواب شد، و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد. و واقع شد كه روز ديگر، بزرگ به كوچك گفت: «اينك دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا و با وى همخواب شو، تا نسلى از پدر خود نگاه داريم.» آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك همخواب وى شد، و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. و آن بزرگ، پسرى زاييده، او را موآب نام نهاد، و او تا امروز پدر موآبيان است. و كوچك نيز پسرى بزاد، و او را بن عَمّى نام نهاد. وى تا به حال پدر بنى عمون است.» (6)
آيا شايسته است شخصيتهايى همچون لوط اين قدر شراب بنوشند تا از شدّت مستى چيزى نفهمند و با دختر خود همبستر شوند؟ آيا مى توان چنين نسبتهايى را پذيرفت؟ جالب است بدانيم نسلى كه از همبسترى دو دختر لوط با پدرشان به وجود آمدند (موابيان و بنى عمون) و بعدها دو قوم بزرگى را به وجود آوردند؛ از اجداد حضرت عيسى عليه السلام شدند؟

سليمان عليه السلام بت پرست بت خانه ساز
در كتاب مقدس آمده است كه سليمان فريب زنان انبوه خود را خورد و روبه روى اورشليم برايشان بت خانه ساخت و زنانش دل وى را از خداى يگانه به سمت بتهاى خود متمايل كردند و او براى بتها قربانى كرد و بخور سوزانيد. به راستى پيامبرانى كه آمدند تا انسان را از شرك و بت پرستى برهانند تا اسير نفس نباشد، چگونه مى توانند آن قدر ضعيف النفس باشند كه به عشوه اى بت پرست و بت خانه ساز شوند؟ آيا انبياى الهى كارى مهم تر از دور كردن مردم از بت پرستى داشتند كه خود چنين در دام بت خانه سازى و بت پرستى افتادند؟
در كتاب اوّل پادشاهان آمده است:
«و سليمان پادشاه سواى دختر فرعون، زنان غريب بسيارى را از موآبيان و عَمّونيان و ادوميان و صيدونيان و حِتِّيان دوست مى داشت. از امتهايى كه خداوند درباره ايشان بنى اسرائيل را فرموده بود كه شما به ايشان درنياييد و ايشان به شما درنيايند، مبادا دل شما را به پيروى خدايان خود مايل گردانند. و سليمان با اينها به محبت مُلصَق شد. و او را هفتصد زن بانو و سيصد مُتعه بود و زنانش دل او را برگردانيدند. و در وقت پيرى سليمان واقع شد كه زنانش دل او را به پيروى خدايان غريب مايل ساختند، و دل او مثل دل پدرش داود با يَهُوَه، خدايش كامل نبود. پس سليمان در عقب عَشتُورت، خداى صيدونيان، و در عقب مِلكوم رِجسِ عمونيّان رفت. و سليمان در نظر خداوند شرارت ورزيده، مثل پدر خود داود خداوند را پيروى كامل ننمود. آنگاه سليمان در كوهى كه روبه روى اورشليم است، مكانى بلند به جهت كَمُوش كه رِجسِ موآبيان است، و به جهت مولَك، رِجسِ بنى عمون بنا كرد. و همچنين به جهت همه زنان غريب خود كه براى خدايان خويش بخور مى سوزانيدند و قربانيها مى گذرانيدند، عمل نمود.» (7)
آيا ما بايد سخنان يك بت پرست را وحى الهى و سخنان خدا بدانيم؟ و آيا بايد به كتابهاى سليمان عليه السلام (امثال و جامعه) با نگاه سخنان خدا نگاه كنيم؟ چگونه مى توان پذيرفت كه نويسنده چنين كتابهايى تحت اشراف روح القدس بوده است؟
جالب است بدانيم كه قرآن كريم چنين نسبتى را به سليمان رد مى كند و مى فرمايد «وَ مَا كَفَرَ سُلُيمَاَن»؛(8)«و سليمان كفر نورزيد.»

يعقوب خيانتكار
در هيچ ملتى، انسانهاى نيرنگ باز و خيانتكار جايگاه رفيعى ندارند و كسى كه به نيرنگ موقعيّتى را به دست مى آورد، به دنبال ارضاى نفس طمّاع خود است و فرصتى براى به فكر ديگران بودن نخواهد داشت. چگونه كسى با نيرنگ و خيانت مى تواند ميراث بر پيامبر بزرگى چون اسحاق عليه السلام شود؟ كتاب مقدس، چنين نسبتى را به يعقوب عليه السلام داده است. در عهد عتيق مى خوانيم كه چون اسحاق پير و زمين گير شده بود، به پسر بزرگش عيسو گفت: برو برّه اى براى من ذبح كن و بپز و بياور تا تو را بركت دهم، ولى همسر اسحاق اين را شنيد و چون پسر كوچك ترش يعقوب را بيش تر دوست مى داشت، نقشه اى مى كشيد كه بركت از آنِ يعقوب شود، نه عيسو. چون عيسو براى تهيّه شكار بيرون مى رفت، «رفقه» مادر يعقوب، وى را خواند و به او گفت:
«اينك پدر تو را شنيدم كه برادرت عيسو را خطاب كرده، مى گفت: خداوند براى من شكارى آورده خورشى بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را در حضور خداوند بركت دهم. پس اى پسر من! الآن سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر مى كنم. به سوى گله بشتاب، و دو بزغاله خوب از بزها، نزد من بياور، تا از آنها غذايى براى پدرت به طورى كه دوست مى دارد، بسازم. و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش بركت دهد. يعقوب به مادر خود، رفقه، گفت: اينك برادرم عيسو، مردى مويدار است و من مردى بى موى هستم. شايد كه پدرم مرا لمس نمايد، و در نظرش مثل مسخره اى بشوم، و لعنت به عوض بركت بر خود آورم. مادرش به وى گفت: اى پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته، آن را براى من بگير. پس رفت و گرفته، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشى ساخت به طورى كه پدرش دوست مى داشت. و رفقه، جامه فاخر پسر بزرگ خود عيسو را كه نزد او در خانه بود گرفته، به پسر كهتر خود يعقوب پوشانيد. و پوست بزغاله ها را بر دستها و نرمه گردن او بست. و خورش و نانى كه ساخته بود، به دست پسر خود يعقوب سپرد.» (9)
و يعقوب طبق نقشه مادرش، غذا نزد پدر مى آورد و به پدر مى گويد: من عيسو هستم. به ادامه داستان از كتاب مقدس توجه كنيد:
«پس نزد پدر خود آمده، گفت: اى پدر من! گفت: لبيك، تو كيستى اى پسر من؟ يعقوب به پدر خود گفت: من نخست زاده تو عيسو هستم. آنچه به من فرمودى كردم، الآن برخيز، بنشين و از شكار من بخور، تا جانت مرا بركت دهد. اسحاق به پسر خود گفت: اى پسر من! چگونه بدين زودى يافتى؟ گفت: يَهُوَه خداى تو به من رسانيد. اسحاق به يعقوب گفت: اى پسر من! نزديك بيا تا تو را لمس كنم، كه آيا تو پسر من عيسو هستى يا نه. پس يعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس كرده، گفت: آواز، آواز يعقوب است، ليكن دستها، دستهاى عيسوست. و او را نشناخت؛ زيرا كه دستهايش مثل دستهاى برادرش عيسو مويدار بود. پس او را بركت داد. و گفت: آيا تو همان پسر من، عيسو هستى؟ گفت: من هستم. پس گفت: نزديك بياور تا از شكار پسر خود بخورم و جانم تو را بركت دهد. پس نزد وى آورد و بخورد و شراب برايش آورد و نوشيد. و پدرش اسحاق به وى گفت: اى پسر من! نزديك بيا و مرا ببوس. پس نزديك آمده، او را بوسيد و رايحه لباس او را بوييده، او را بركت داد و گفت: همانا رايحه پسر من، مانند رايحه صحرايى است كه خداوند آن را بركت داده باشد. پس خدا تو را از شبنم آسمان و از فربهى زمين، و از فراوانى غله و شيره عطا فرمايد. قومها تو را بندگى نمايند و طوايف تو را تعظيم كنند، بر برادران خود سرور شوى، و پسران مادرت تو را تعظيم نمايند. ملعون باد هر كه تو را لعنت كند، و هر كه تو را مبارك خواند، مبارك باد.» (10)
و چون اسحاق بركت الهى خود را اشتباهاً به يعقوب مى دهد و وى از نزد پدر بيرون مى آيد، عيسو از راه مى رسد:
«و واقع شد چون اسحاق از بركت دادن به يعقوب فارغ شد، به مجرد بيرون رفتنِ يعقوب از حضور پدر خود اسحاق، كه برادرش عيسو از شكار باز آمد. و او نيز خورشى ساخت، و نزد پدر خود آورده، به پدر خود گفت: پدر من برخيزد و از شكار پسر خود بخور، تا جانت مرا بركت دهد. پدرش اسحاق به وى گفت: تو كيستى؟ گفت: من پسر نخستين تو، عيسو هستم. آنگاه لرزه اى شديد بر اسحاق مستولى شده، گفت: پس آنكه بود كه نخجيرى صيد كرده، برايم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را بركت دادم، و فى الواقع او مبارك خواهد بود؟ عيسو چون سخنان پدر خود را شنيد، نعره اى عظيم و بى نهايت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: اى پدرم! به من، به من نيز بركت بده! گفت: برادرت به حيله آمد، و بركت تو را گرفت. گفت: نام او را يعقوب به خوبى نهادند؛ زيرا كه دو مرتبه مرا از پا درآورد. اوّل نخست زادگى مرا گرفت، و اكنون بركت مرا گرفته است. پس گفت: آيا براى من نيز بركتى نگاه نداشتى؟ اسحاق در جواب عيسو گفت: اينك او را بر تو سرور ساختم و همه برادرانش را غلامان او گردانيدم، و غلّه و شيره را رزق او دادم. پس الآن اى پسر من! براى تو چه كنم؟ عيسو به پدر خود گفت: اى پدر من! آيا همين يك بركت را داشتى؟ به من، به من نيز اى پدرم بركت بده! و عيسو به آواز بلند بگريست. پدرش اسحاق در جواب او گفت: اينك مسكن تو (دور) از فربهى زمين و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود. و به شمشيرت خواهى زيست، و برادر خود را بندگى خواهى كرد، و واقع خواهد شد كه چون سر باز زدى، يوغ او را از گردن خود خواهى انداخت.» (11)
وقتى به اين داستان دقت مى كنيم، مى بينيم كه يعقوب اين گونه بركت الهى گونه را با نيرنگ و فريب از پدرش مى دزدد و بركتى كه سهم برادرش بوده را از آن خود مى كند؛ به گونه اى كه ديگر پدر نمى تواند مقدارى از اين بركت را به عيسو بدهد.

هارون عليه السلام و گوساله طلايى
براساس تعاليم كتاب مقدس، هارون، برادر حضرت موسى عليه السلام به عنوان جانشين و مشاور حضرت موسى عليه السلام و يكى از بزرگ ترين شخصيتهاى مذهبى يهود، خود به مردم پيشنهاد مى دهد كه بياييد با هم گوساله طلايى بسازيم و آن را به عنوان خدا ستايش كنيم و براى وى قربانى كنيم و خود نيز معمار ساخت چنين بتى مى شود:
«هارون بديشان گفت: «گوشواره هاى طلا را كه در گوش زنان و پسران و دختران شماست، بيرون كرده، نزد من بياوريد. پس تمامى قوم گوشواره هاى زرين را كه در گوشهاى ايشان بود بيرون كرده، نزد هارون آوردند. و آنها را از دست ايشان گرفته، آن را با قلم نقش كرد، و از آن گوساله ريخته شده ساخت، و ايشان گفتند: اى اسرائيل! اين خدايان تو مى باشند، كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند. و چون هارون اين را بديد، مذبحى پيش آن بنا كرد و هارون ندا در داده، گفت: فردا عيد يَهُوَه مى باشد. و بامدادان برخاسته، قربانيهاى سوختنى گذرانيدند، و هداياى سلامتى آوردند، و قوم براى خوردن و نوشيدن نشستند، و به جهت لعب برپا شدند.» (12)
قرآن اين كار را به شخصى بنام سامرى؛ نسبت مى دهد و هارون را با بيان زيبايى از اين نسبت تبرئه مى كند كه «إِنَّ القَوْمَ استَضعَفُونى وَ كَادُوا يَقتُلُونَنِى»؛(13) «اين قوم [بنى اسرائيل ] من را به استضعاف كشاندند و نزديك بود مرا به قتل برسانند.» در حالى كه در كتاب مقدس، هارون معمار ساخت گوساله معرفى مى شود.
خوب است بدانيم كه طبق كتاب مقدس، همه كاهنان بنى اسرائيل منحصراً بايد از نسل هارون باشند و خود هارون نيز به عنوان كاهن اعظم معرفى مى شود.

زناى داودعليه السلام
در كتاب مقدس چنين آمده، كه حضرت داودعليه السلام با زن شوهردار زنا مى كند و سپس شوهر وى را مى كشد و آن زن را به حرمسراى خود مى برد و اين زن، بعداً مادر حضرت سليمان عليه السلام مى شود:
«و واقع شد در وقت عصر كه داود از بسترش برخاسته، بر پشت بام خانه پادشاه گردش كرد، و از پشت بام زنى را ديد كه خويشتن را شستشو مى كند و آن زن بسيار نيكو منظر بود. پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود و او را گفتند كه آيا اين بتشَبع دختر اَلِيعام زن اُورياى حِتِّى نيست؟ و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وى آمده، داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده، به خانه خود برگشت. و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت، و گفت كه من حامله هستم.
پس داود نزد يوآب فرستاد كه اورياى حِتِّى را نزد من بفرست و يوآب اُوريا را نزد داود فرستاد. و چون اوريا نزد وى رسيد، داود از سلامتى يوآب و از سلامتى قوم و از سلامتى جنگ پرسيد. و داود به اوريا گفت: به خانه ات برو و پايهاى خود را بشو. پس اوريا از خانه پادشاه رفت و از عقبش خوانى از پادشاه فرستاده شد؛ اما اُوريا در خانه پادشاه با ساير بندگان آقايش خوابيده به خانه خود نرفت. و داود را خبر داده، گفتند كه اُوريا به خانه خود نرفته است. پس داود به اُوريا گفت: آيا تو از سفر نيامده اى؟ پس چرا به خانه خود نرفته اى؟
اُوريا به داود عرض كرد كه تابوت و اسرائيل و يهوداء در خيمه ها ساكنند و آقايم يوآب و بندگان آقايم بر روى بيابان خيمه نشينند و آيا من به خانه خود بروم تا اكل و شرب بنمايم و با زن خود بخوابم؟ به حيات تو و به حيات جان تو قسَم كه اين كار را نخواهم كرد.»
جاى بسى تعجّب است كه شخصيّتى كه چنين كارهايى را انجام داده است، نويسنده زيباترين كتاب عهد عتيق، يعنى مزامير باشد. كسى كه خدا حكمتش را براى هدايت مردم از زبان وى جارى ساخته است.

آيا ما فرزندمان را هيچگاه به دست چنين معلمى مى سپاريم كه خداوند او را وسيله هدايت بشريت قرار دهد؟ و آيا ما بايد به كتاب وى همچنان اعتماد داشته باشيم؟
قرآن كريم چنين نسبتهايى را به داودعليه السلام نمى پذيرد و وى را شخصيتى برجسته مى داند.

پيامبر دروغگو
اگر انبيا را معصوم ندانيم و هر گناهى را به آنان نسبت دهيم، ديگر افترا به خدا را نمى توان به آنان نسبت داد؛ زيرا به اذعان همه، پيامبر الهى بايد در دريافت و ابلاغ پيام خدا معصوم و مصون از اشتباه باشد، اگر پيامبرى بتواند به خداوند دروغ ببندد، چگونه مى توان به آياتى كه ادعا مى كند از طرف خدا آورده، اعتماد كرد؟ در كتاب مقدس مسيحيان، پيامبران الهى حتّى به خداوند هم نسبت دروغ مى بندند.
داستان از اين قرار است كه نبى سالخورده اى در شهر بيت ئيل ساكن بود و نبى ديگرى نيز از آن حوالى مى گذشت. خداوند به آن نبى فرموده بود كه در شهر بيت ئيل توقف نكن و غذا مخور. چون نبى ساكن بيت ئيل خبر دار شد كه نبى ديگرى مشغول گذر از حوالى شهر است، از او دعوت كرد غذا را مهمان وى باشد. نبى مسافر جواب داد كه خداوند به من دستور داده است در بيت ئيل توقف نكنم. نبى ساكن بيت ئيل به وى گفت كه من نيز مثل تو نبى هستم و خداوند به من فرموده كه تو را در بيت ئيل مهمان كنم. در ادامه آيه آمده است كه اين را به دروغ گفت. در آيات كتاب مقدس دقت كنيد:
«و نبى سالخورده اى در بيت ئيل ساكن مى بود و پسرانش آمده، او را از هر كارى كه آن مرد خدا آن روز در بيت ئيل كرده بود مخبر ساختند، و نيز سخنانى را كه به پادشاه گفته بود، براى پدر خود بيان كردند. و پدر ايشان به ايشان گفت: به كدام راه رفته است؟ و پسرانش ديده بودند كه آن مرد خدا كه از يهودا آمده بود به كدام راه رفت. پس به پسران خود گفت: الاغ را براى من بياراييد. و الاغ را برايش آراستند و بر آن سوار شد. و از عقب مرد خدا رفته، او را زير درخت بلوط نشسته يافت. پس او را گفت: آيا تو آن مرد خدا هستى كه از يهودا آمده اى؟ گفت: من هستم. وى را گفت: همراه من به خانه بيا و غذا بخور. او در جواب گفت كه «همراه تو نمى توانم برگردم و با تو داخل شوم، و در اينجا با تو نه نان مى خورم و نه آب مى نوشم؛ زيرا كه به فرمان خداوند به من گفته شده است كه در آنجا نان مخور و آب منوش و از راهى كه آمده اى مراجعت منما. او وى را گفت: من نيز مثل تو نبى هستم و فرشته اى به فرمان خداوند با من متكلم شده، گفت او را با خود به خانه ات برگردان تا نان بخورد و آب بنوشد. اما وى را دروغ گفت. پس همراه وى در خانه اش برگشته، غذا خورد و آب نوشيد.
و هنگامى كه ايشان بر سفره نشسته بودند، كلام خداوند به آن نبى كه او را برگردانيده بود آمد، و به آن مرد خدا كه از يهودا آمده بود ندا كرده، گفت: خداوند چنين مى گويد: چون كه از فرمان خداوند تمرد نموده، حكمى را كه يَهُوَه، خدايت به تو امر فرموده بود نگاه نداشتى، و برگشته، در جايى كه به تو گفته شده بود غذا مخور و آب منوش غذا خوردى و آب نوشيدى؛ لهذا جسد تو به قبر پدرانت داخل نخواهد شد.» (14)
در ادامه داستان، وقتى نبى مسافر به مسير خود ادامه مى دهد، شيرى جسد وى را مى درد:
«پس بعد از اينكه او غذا خورد و آب نوشيد، الاغ را برايش بياراست؛ يعنى به جهت نبى كه برگردانيده بود. و چون رفت، شيرى او را در راه يافته، كُشت و جسد او در راه انداخته شد، و الاغ به پهلويش ايستاده، و شير نيز نزد لاش ايستاده بود. و اينك بعضى راهگذران جسد را در راه انداخته شده، و شير را نزد جسد ايستاده ديدند؛ پس آمدند و در شهرى كه آن نبى پير در آن ساكن مى بود، خبر دادند.
و چون نبى كه او را از راه برگردانيده بود شنيد، گفت: اين آن مرد خداست كه از حكم خداوند تمرّد نمود، لهذا خداوند او را به شير داده كه او را دريده و كشته است، موافق كلامى كه خداوند به او گفته بود.» (15)
به طور خلاصه، پيامبران و شخصيتهاى بزرگ كتاب مقدس اين چنين هستند:
شراب مى نوشند(16)، محارم با ايشان همبستر مى شوند(17)، با خدا به تندى سخن مى گويند(18)، ستمگرانه مردم را مى كشند(19)، دروغ مى گويند(20)، بت مى پرستند(21)، بتكده مى سازند(22)، با همسر كارگزاران و زير دستان خود زنا مى كنند(23)، و سپس به كارگزاران خود خيانت كرده و آنها را مى كشند(24)، زنازاده و فرزندان فاحشه اند(25)، زنان باكره را براى خود نگه مى دارند و غير باكره ها را با مردان و كودكانشان قتل عام مى كنند(26)، از شدّت شراب خوارى مست مى شوند و كشف عورت مى كنند(27)، خيانت كرده، نيرنگ زده و بركت را با نيرنگ مى ربايند(28)، با افترائى كه به خدا مى زنند، سبب مرگ پيامبرى ديگر مى شوند(29)، گوساله مى سازند و مردم را به پرستش آن دعوت مى كنند(30)، خدا را تصديق نمى كنند(31)، خدا مى خواهد آنان را بكشد(32)، در جنگ حتى زنان و كودكان را قتل عام مى كنند(33) و ... .
اينك عقلاى عالم قضاوت كنند كه آيا مى توان به كسى كه از خطا و اشتباه مصون نيست، اطمينان كرد؟ و بالاتر از اين، آيا مى شود به كسى كه به عمد دچار هر آلودگى مى شود، دل بست و به حرفهاى وى عمل كرد؟ بديهى است كه جواب هر عاقلى منفى است.
كسى كه خود آلوده است، نمى تواند ديگران را از آلودگى بازدارد، و سخن او هرگز مؤثّر نخواهد افتاد. شرط اوّل در تأثير وعظ و ارشاد، همانا پاك بودن واعظ از آلودگى و دور بودن او از زشتيهاست.
ادامه دارد... .

1) سفر پيدايش، 5: 6 - 7.
2) همان، 3: 4 - 13.
3) همان، 3: 22 - 24.
4) بقره/ 31.
5) حزقيال، 4: 9 - 13.
6) سفر پيدايش، 19: 38 - 31.
7) اوّل پادشاهان، 11: 1 - 8.
8) بقره/ 102.
9) سفر پيدايش، 27: 6 - 17.
10) همان.
11) همان.
12) سفر خروج، 32: 2 - 6.
13) اعراف/ 150.
14) اوّل پادشاهان، 13: 11 - 22.
15) همان، 23 - 26.
16) پيدايش، 20: 38-30.
17) لاويان، 18: 12 و خروج، 6: 20.
18) اعداد، 11: 11 - 14.
19) تثنيه، 21: 10 و 13 - 17.
20) پادشاهان، 8: 7 - 15.
21) پادشاهان، 11: 1 و 3 - 12.
22) همان.
23) سموئيل، 11: 2 - 27.
24) همان.
25) داوران، 11: 1 و 12: 29.
26) اعداد، 3: 1 - 4 و 7: 9 - 12 و 14 - 19 و 21 و 32 - 35.
27) پيدايش، 9: 20 - 27.
28) پيدايش،27: 1 - 4.
29) پادشاهان، 13: 11 - 24 و 26.
30) خروج، 33:21 - 25.
31) اعداد، 20: 12.
32) خروج، 5: 24 - 26.
33) تثنيه، 2: 31-36.
منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره101
/ 1