چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم؟ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

چگونه با دیگران ارتباط برقرار کنیم؟ - نسخه متنی

عبدالرحيم موگِهى (شميم)

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
چگونه با ديگران ارتباط برقرار کنيم؟
نويسنده و نويسندگى‏
نويسندگى نيز نوعى پيام‏رسانى است كه پيام آن، نوشته و پيام‏رسان آن، نويسنده و پيام‏گير آن، خواننده و ابزار آن، قلم است و با روشهاى ويژه نويسندگى و تأثيرگذارىِ نوشتارى، در پايان به صورت كتاب، مقاله و ... در مى‏آيد و جلوه‏گرى مى‏كند.

عبدالرحيم موگِهى (شميم)


قدر مجموعه گل، مرغ سحر داند و بس
كه نه هر كاو ورقى خواند، معانى دانست(1)
در هر نوع پيام رسانى، پنج ركن وجود دارد:
1. پيام؛
2. پيام رسان (فرستنده)؛
3. پيام گير (گيرنده)؛
4. ابزار پيام رسانى (رسانه)؛
5. روش پيام رسانى.
نخست آنكه نويسندگى نيز نوعى پيام رسانى است كه پيام آن، نوشته و پيام رسان آن، نويسنده و پيام گير آن، خواننده و ابزار آن، قلم است و با روشهاى ويژه نويسندگى و تأثيرگذارىِ نوشتارى، در پايان به صورت كتاب، مقاله و ... در مى آيد و جلوه گرى مى كند.
دوم آنكه خودِ هر پيامى نيز دو ركن دارد كه يكى به «چه چيز گفتن» مربوط مى شود، ديگرى به «چگونه گفتن» و آن دو ركن عبارت اند از:
الف. محتوا؛
ب. قالب.
بنابراين، فقط خوب بودن و حلاوت پيام، مهم نيست؛ بلكه خوب رساندن و ملاحت پيام نيز مهم است.
سوم آنكه در هر نوشته اى نيز بايد با دو مسئله روبه رو شد و آن دو را مشاهده كرد. در غير اين صورت، شايسته است - اگر نگوييم بايسته است - دست به قلم نبريم و چيزى بر كاغذ ننشانيم و عطاى اين گونه نوشتن را به لقاى آن ببخشيم. مسئله اوّل به محتواى نوشته و مسئله دوم به قالبِ نوشته مربوط مى شود كه عبارت اند از:
يك: ديدگاه يا نگاه نو؛
دو: نگارش نو.
با اين سه نكته و مقدمه كوتاه بايد گفت: «نويسنده، كسى است كه ديدگاهى نو يا نگاهى نو را با نگارشى نو به خواننده انتقال مى دهد» و سروده مولوى را همواره به ياد دارد و به كار مى گيرد:
هين سخنِ تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وا رهد از حدّ جهان، بى حد و اندازه شود(2)
بدين سبب، هر نويسنده اى به هر اندازه كه پيام و نوشته خود را با بيان و كيفيت بهتر، و گستره و كميّت بيش ترى به مخاطب منتقل مى سازد، به همان اندازه نيز نويسنده تر است. ناگفته روشن است كه آنچه در نويسندگى مهم تر مى نمايد، نخست نگارش نو و آن گاه ديدگاه يا نگاه نو است؛ زيرا آنكه ديدگاهى تازه را مطرح مى كند، اما آن را با نگارشى معمولى و كليشه اى به قلم مى آورد، نويسنده نيست و نهايتاً پژوهنده اى نوانديش است. همچنين آنكه نگاهى تازه را نيز نشان مى دهد، اما باز آن را با نگارشى تكرارى و عادى قلمى مى كند، او هم نويسنده نيست و نهايتاً تصويرگرى نومنظر است.
از همين رو، اين سروده صائب تبريزى را نيز ارج مى نهيم و آن را سرلوحه نگارشها و قلم زنيهاى خويش قرار مى دهيم كه:
دامن هر گل مگير و گرد هر شمعى مگرد
طالب حُسن غريب و معنىِ بيگانه باش
و از آنچه گفته شد، به اين باور دست مى يابيم كه براى نويسنده شدن، افزون بر نوانديش بودن يا نومنظر بودن، بايد نونويس و نونگار نيز بود.

اگر نويسندگى را به معنى عملِ كسى كه مى نويسد بگيريم، هر كس را كه بنويسد، اگرچه نوشته او سياهه خرج خانه يا دفتر حسابِ دكانش باشد، نويسنده بايد خواند. در اين حال، نويسندگى كار دشوارى نيست؛ الفبا را بايد شناخت و مختصر خطى بايد داشت كه خواندنى باشد؛ اما در اصطلاح، اين گونه كسان، نويسنده خوانده نمى شوند.


يكى از نويسندگان و استادان زبان و ادب فارسى، در اين باره نيكو گفته است:
اگر نويسندگى را به معنى عملِ كسى كه مى نويسد بگيريم، هر كس را كه بنويسد، اگرچه نوشته او سياهه خرج خانه يا دفتر حسابِ دكانش باشد، نويسنده بايد خواند. در اين حال، نويسندگى كار دشوارى نيست؛ الفبا را بايد شناخت و مختصر خطى بايد داشت كه خواندنى باشد؛ اما در اصطلاح، اين گونه كسان، نويسنده خوانده نمى شوند.
نويسنده، كسى را مى گويند كه كارش اين است؛ يعنى معانى و مطالبى در ذهن دارد كه از آن سودى يا لذتى عام براى خوانندگان حاصل مى شود و آن معانى را به طريقى مى نويسد كه همه به خواندن نوشته او رغبت مى كنند و از آن لذت يا سود مى برند.
معنى نويسنده در عرف، باز هم از اين خاص تر است. كسى كه كتابى در نجوم بنويسد، اگرچه اصول اين علم را درست بيان كرده و نكته هاى تازه اى در آن به ميان آورده باشد، نويسنده نيست، منجم است. مؤلف كتابهاى تاريخ و جغرافيا و فيزيك و شيمى را هم نويسنده نمى خوانند. عنوان اين نويسندگان، مورخ و فيزيكدان و شيميدان است؛اما اگر كسى در يكى از اين رشته ها كتابى بنويسد كه هنرش در انشاى عبارت و بيان مطلب، دلنشين و ستودنى باشد، او را گذشته از عنوانى كه دارد، نويسنده هم مى خوانند. پس نويسندگى، هنرِ خوب و زيبا نوشتن است. (3)
با توجه به آنچه گفته آمد، نويسنده كسى است كه آنچه را ديگران حس نمى كنند، او حس مى كند؛ يا آنچه را ديگران حس مى كنند، او به گونه اى ديگر حس مى كند. آن گاه درباره اين احساسهاى خود، خوب مى انديشد و سپس احساسها و انديشه هاى خويش را خوب نشان مى دهد و به قلم مى آورد؛ به گونه اى كه ديگران نمى توانند آن احساسها و انديشه ها را به خوبىِ وى نشان دهند و به زيبايى و شيوايىِ او به قلم آورند. از همين روست كه گفته اند:
دستور نويسندگى را به سالها مى آموزند؛ اما زبده آن دو حرف است: چشم باز و بيان ساده. بايد نگاه كرد و ديد. شنيد و فهميد. آن گاه ديده و فهميده را آسان گفت و نوشت. يكى دنيا را مى گردد و توشه نمى گيرد. ديگرى از گردش كوى و برزن، يك دنيا گفتنى مى آورد؛ چه آن يكى نديده و نفهميده، گذشته و اين براى ديدن و فهميدن، نگاه كرده و شنيده است. (4)
پس به درستى و نيكى مى توان گفت كه نويسندگى بر اين سه پايه استوار است:
1. هنر خوب حس كردن (به ويژه خوب ديدن و خوب شنيدن)؛
2. هنر خوب انديشيدن؛
3. هنر خوب نوشتن.
اگر بخواهيم هنرهاى سه گانه فرازين را فشرده تر و در يك جمله بيان كنيم و با آنها نويسندگى را نيز تعريف كنيم، بايد بگوييم: «نويسندگى، يعنى هنر نگارش پيامى نو با بيانى نو.»
از اين تعريف، به نكته اى دقيق و عميق دست مى يابيم كه ميان نويسنده (مُصنّف) و نگارنده (مؤلف)، تفاوت از زمين تا آسمان است. چه بسا كسانى كه بسيار قلم هم به دست مى گيرند و بسيار چيز هم مى نويسند؛ اما نويسنده نيستند؛ بلكه نگارنده و مؤلف و الفت دهنده كلمات و جملات با يكديگرند و هنرى بيش از يك مونتاژ كارِ فنى و صنعتى ندارند و فقط شباهتِ كارى با نويسنده دارند و به گفته زيباى سعدى:
بورياباف اگرچه بافنده است
نبرندش به كارگاهِ حرير(5)
به همين روى است كه ديگر، ملاك و ميزان اصيل و صحيحِ تشخيص نويسنده از غيرنويسنده را پُركارى و پُرنويسى نمى توان و نبايد دانست؛ بلكه بايد پُربارى و دُرنويسى را ميزان نويسندگى و نويسنده بودنِ اين يا آن قرار داد. آن گاه با همين ملاك و ميزان مى توان به اين نتيجه نيز دست يافت كه چه بسا كسى، فقط يك كتاب يا مقاله نوشته باشد و همان نشان دهد كه او نويسنده است. از سوى ديگر نيز كسى دهها كتاب و مقاله نوشته باشد، ولى هيچ شميم نويسندگى از نوشته هايش به مشام نرسد و نگارنده و مؤلفى بيش نباشد و سروده ملك الشعراى بهار را درباره او و نويسندگى او به خاطرمان آورَد؛ هرچند كه آن سروده درباره شعر و شاعرى باشد:
شعر دانى چيست؟ مرواريدى از درياى عقل
شاعر آن افسونگرى كاين طرفه مرواريد سُفت
صنعت و سجع و قوافى، هست نظم و نيست شعر
اى بسا ناظم كه نظمش نيست الاّ حرف مفت
شعر آن باشد كه خيزد از دل و جوشد ز لب
باز در دلها نشيند هر كجا گوشى شنُفت
اى بسا شاعر كه او در عمر خود نظمى نساخت
وى بسا ناظم كه او در عمر خود شعرى نگفت(6)
مى خواهيم كلى گويى نكنيم و كلياتى ابوالبقاءگونه را به قلم نياوريم. بدين منظور، تفاوت مؤلف و نويسنده را - هم از نظر بينش و هم از نظر نگارش - به صورت كاربردى و مصداقى، با دو نوشته ذيل نشان مى دهيم و گفته مولوى را در مثنوى نيز فراياد مى آوريم:
يك كف گندم ز انبارى ببين
فهم كن كآن جمله باشد همچنين(6)
جالب آن است كه هر دو نوشته در موضوعى واحد و آن هم «تعريف نويسندگى» است؛ ولى نوشته اوّل از يك مؤلف و نكوهيدنى و نوشته دوم از يك نويسنده و ستودنى است:
1. نويسندگى، يعنى اينكه نويسنده مطالبى از خودش را به قلم آورد و يا مطالبى از اين و آن را جمع آورى كند و كنار هم به گونه اى تأليف نمايد و به خواننده منتقل سازد كه خواننده سرانجام بفهمد به مطلبى جديد دست يافته و وقتش تلف نشده است.
2. در نويسندگى، مهارت در پروراندن مطلب بسيار مهم است. شايد بتوان گفت كه نويسندگى همان هنرِ پروراندن مطلب است. همين هنر است كه فرق پديد مى آورد ميان آنكه مى داند و مى نويسد و آنكه مى داند و نمى تواند بنويسد. اينكه نويسنده به روشنى بداند كه چه مى خواهد بگويد، لازم هست ولى كافى نيست؛ مهم آن است كه مقصود خود را بتواند نيك بپروراند. مشكل اين كار، همان مشكل معلمان است. در تدريس نيز چگونه درس دادن از چه درس دادن، اگر مهم تر نباشد، كم تر نيست. باز براى اينكه هم تفاوت مؤلف و نويسنده و هم تفاوت نگاه و زاويه ديدِ آن دو را دريابيم، به دو متن ذيل نظر افكنيم. اين دو متن نيز در موضوعى يكسان و آن هم «اقامت در نيشابور و وصف آن» است؛ اما اولى از يك مؤلف و ناستودنى و دومى از يك نويسنده و شايان ستودن است: (8)

1. دو روز بيش تر، من در نيشابور نماندم. روز اوّل هوا صاف بود. من در شهر، مختصر گردشى كردم. يكى از دوستان قديم من در نيشابور زندگى مى كند. دلم مى خواست او را ببينم؛ اما آدرس نداشتم. فرداى آن روز باران آمد. من چتر همراه نداشتم...؛ ولى هوا ملايم بود و احتياجى به پالتو پيدا نكردم. (9)

2. كم تر شهرى در سراسر ايران مى توان يافت كه به اندازه نيشابور، عبرت انگيز و پرخاطره و بارور باشد.... من در اقامت دو روزه نوروزى خود در اين شهر، موهبت آن را يافتم كه نيشابور را در حالتهاى گوناگونش ببينم؛ در شب كه آسمانْ نيلگون بود، نزديك به سياه و ستاره ها بى اندازه فروزان و درشت مى نمودند به گاهِ صبح و به گاهِ غروب و حتى ساعتى در هواى بارانى كه ابر آمد و باز بر سرِ سبزه گريست... و سبزه هاى شفاف در زير قطره هاى آب شسته شدند.
هوا چنان بود كه مى بايد؛ نه گرم و نه سرد؛ بسيار سبك و لطيف؛ به نرمى در ريه ها فرو مى شد و بر پوست كه مى وزيد، به مَسامات(10) بدن راه مى يافت. حالت نوازش خواهرانه اى در هوا بود؛ نسيم، گويى دستِ مهربانى بود كه بر پيشانى نهاده شود.
آنچه در اين سفر بر من كشف شد، پيوند بين خيام و نيشابور بود. دريافتم كه شايد هيچ شعرى در زبان فارسى به اندازه رباعيهاى خيام، رنگ محلى ندارد و هيچ شاعرى - حتى حافظ - مانند خيام با شهر خود و گذشته و آينده آن ممزوج نشده است.
در هر گوشه نيشابور كه پاى مى نهيد، نشانه اى و كنايه اى از رباعيهاى خيام مى يابيد. ياد او و نَفَس او در همه جا حضور دارد: در ابر، در غبار، در باران و گياه، در كودكى كه خاك مى بيزد، در مردى كه خشت مى زند، در دكه هاى كوزه فروشى، در گورستان عظيمى كه در زيرِ كُشته پنهان است، حتى در تضاد بين حقارت شهر و عظمت دشت. در همه اينها گويى معنايى نهفته است؛ حالتى است كه با شما نجوا مى كند و مى توان آن را حالت «خيامى» ناميد.
خيام كه نامدارترين سراينده «بى اعتبارى دنيا» است، گويى تقدير خواسته است كه نيشابور، تجسمى از شعرهاى او باشد؛ گويى شهرى با آن همه رونق و زيبايى و غنا، به ويرانه اى پهناور تبديل شده است تا در تأييد آنچه او گفته بود، بيّنه اى قرار گيرد.
نيشابور واقعى را در خارج شهرِ كنونى بايد جست. من در آنجا ساعتها يله شدم؛ مانند كسى كه بيرون از دنياى موجود، در ميان خاطره ها راه مى رود. حالت كسى را داشتم كه از هوا مست شده است و سبُكى و منگىِ خاصى در خود احساس مى كند. چون بر خاك و سبزه پاى مى نهادم، گفتى حركتى در آنها بود و ناله اى از آنها برمى خاست. گفتى روحى گنگ و فسرده و دردمند در زير آنها پنهان مانده بود؛ احساسى وصف ناپذير بود... . (11)
از آنچه گفته شد، مى توان براى كسانى كه قلم به دست مى گيرند و چيز مى نويسند، سه عنوان را در نظر گرفت و به كار برد:
الف. نويسا
نويسا كسى است كه كار و حتى شغل او نوشتن و بسيار نوشتن است و ديگر هيچ؛ يعنى هيچ گونه فكرى براى چگونگى معانى و محتواى نوشته و هيچ گونه ذوقى براى چگونگى الفاظ و شكلِ نوشته به كار نمى گيرد. اينان در واقع، نظير همان ميرزابنويسهاى قديم اند كه امروزه مثلاً در ادارات، نامه هاى ادارى را در جلو دادگستريها، دادخواستها و شكايت نامه هاى قضايى را مى نويسند. برخى مؤلفان و كتاب نويسانِ عصر ما نيز ميرزابنويس هستند؛ اما ميرزابنويسِ شيك و مدرن و امروزى.

ب. رونويسنده
رونويسنده، كسى است كه كاملاً چهره نويسنده به خود مى گيرد؛ اما در واقع از نوشته هاى ديگران فقط كپى بردارى و رونويسى مى كند؛ يعنى تكه اى از اين نوشته و تكه اى از آن نوشته را برمى دارد. سپس آنها را با چسب و قيچى و بدون هيچ گونه به كارگيرىِ ذوق و ابتكارى در پيام و محتواى نوشته يا بيان و قالب آن، به يكديگر مى چسباند و مونتاژكارى و تكه نويسى مى كند و حتى گاه به منابع و مآخذ رونويسيهاى خود هيچ اشاره اى نمى نمايد.
گفتنى است كسى كه قلم به دست مى گيرد، اگر هم در زمينه محتوا و هم در زمينه چگونگى ارائه محتوا، مانند زنبور عسل عمل كند و از هر گلى شهدى برگيرد و در نهايت، چيزى جديد، مانند عسل را توليد كند، او نيز به نوعى نويسنده است و ديگر نمى توان او را رونويسنده دانست.

ج. نويسنده
نويسنده كسى است كه حرفى نو يا نگاهى نو را با بيانى نو ارائه مى كند و با كاربست روشها و شگردهاى گوناگون نويسندگى، بر مخاطب خود تأثير مستقيم يا غيرمستقيم مى گذارد؛ البته برخى براى نويسنده، درجه و سطحى نازل تر را نيز قائل شده و گفته اند: «نويسنده، كسى است كه حرفى تازه يا نگاهى تازه را با استفاده از ابزار قلم ارائه مى دهد؛ هرچند بيان و شيوه نگارش او تازه نباشد و يا اينكه حرفى يا نگاهى را - هرچند تازه نباشد - اما با نگارشى تازه به قلم آورد.»
در هر حال، نمى توان سخن ملك الشعراى بهار را كه در زمينه شعر و شاعرى است، به نويسندگى نيز تعميم و تسرّى نداد و در اين قلمرو ناديده انگاشت. او گفته است: «هر شعرى كه شما را تكان ندهد، به آن گوش ندهيد.» (12) بنابراين در نويسندگى نيز بايد بگوييم: «هر نوشته اى كه شما را تكان ندهد، به آن چشم ندوزيد.»

1) ديوان حافظ.
2) قدر مجموعه گل (برگزيده اى از غزل فارسى از آغاز تا امروز، همراه با شرح و توضيح)، به كوشش مرتضى كاخى، تهران، انتشارات فرزان، دوم، 1376، ص 58.
3) هفتاد سخن، پرويز ناتل خانلرى، تهران، انتشارات توس، دوم، 1377، ج 1 (شعر و هنر)، ص 85.
4) انديشه، محمّد حجازى، پيشگفتار، به نقل از: آيين نگارش، حسين آذران، تهران، انتشارات شرق، اوّل، 1370، ص 82.
5) گلستان سعدى، تصحيح و توضيح از: غلامحسين يوسفى، تهران، انتشارات خوارزمى، پنجم، 1377، باب هفتم، حكايت 14، ص 160.
6) برگهايى در آغوش باد، غلامحسين يوسفى، تهران، انتشارات علمى، سوم، 1378، ج 1، ص 463.
7) مثنوى معنوى (نسخه قونيه)، به كوشش محمدرضا برزگر خالقى، تهران، انتشارات زَوّار، اوّل، 1380، دفتر چهارم، بيت 140، ص 551.
8) آيين نگارش، احمد سميعى، تهران، مركز نشر دانشگاهى، اوّل، 1366، ص 18.
9) مثال ذكر شده، برگرفته از: آيين نگارش (سال اوّل دبيرستان)، حسن انورى، تهران، انتشارات وزارت آموزش و پرورش، 1357، ص 97.
10) مَسامات: سوراخهاى ريز پوست بدن.
11) جام جهان بين (در زمينه نقد ادبى و ادبيات تطبيقى)، محمّد على اسلامى ندوشن، تهران، انتشارات ابن سينا، سوم، 1349، ص 216 - 218.
12) برگهايى در آغوش باد، همان، ص 387.

منبع : ماهنامه اطلاع رساني، پژوهشي، آموزشي مبلغان شماره105
/ 1