نگاهي به ماهيت استراتژي‌هاي امريكا در خاورميانه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نگاهي به ماهيت استراتژي‌هاي امريكا در خاورميانه - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید
نگاهي به ماهيت استراتژي‌هاي امريكا در خاورميانه

تا آغاز قرن بيستم تحولات شگرفي در نظام بين‌الملل به‌وجود نيامد اما دو جنگ جهاني هر كدام به‌گونه‌اي مناسبات جهاني را متحول ساختند. ظهور كمونيسم و بروز جنگ سرد به‌تنهايي چهار دهه از تاريخ جهان را به‌دنبال قواعد خود كشاند تااينكه سرانجام با فروپاشي بلوك شرق زمينه براي تشكيل نظام تك‌قطبي بين‌المللي با محوريت امريكا فراهم شد. اما عوامل زيادي باعث شدند كه در استراتژي جهاني و منطقه‌اي امريكا تغييرات جدي به‌وجود آيد. بااين‌همه، بيشتر از عوامل، بايد بهانه‌هاي اين تغييرات را مورد توجه قرار داد. مهمترين آنها رويداد يازدهم سپتامبر و مبارزه با تروريسم بودند كه نظم نوين جهاني امريكا را با تغييرات ماهوي مواجه ساختند. از جمله اين تغييرات مهم در سياستهاي خاورميانه‌اي امريكا، مي‌توان تحول از استراتژي نقشه راه به استراتژي خاورميانه بزرگ را ذكر كرد. اين‌كه هدف اصلي امريكا از اين استراتژي چيست و چگونه و تا چه حد به آن دست خواهد يافت، امروز به بغرنج‌ترين موضوع در مطالعات بين‌المللي تبديل شده است. مقاله زير پژوهشي در راستاي تشريح اهداف امريكا در جديدترين استراتژي خاورميانه‌اي اين كشور است.

اگر مربع‌مستطيل مفروضي را روي منطقه خاورميانه طوري قرار دهيم كه مركز آن در ايران و خليج‌فارس قرار گيرد، دو ضلع ‌شمالي آن آسياي مركزي و قفقاز و دو ضلع جنوبي آن به ترتيب سودان و عربستان و شمال آفريقا (مصر) را دربرخواهد گرفت. اين منطقه، به‌طورمفروض خاورميانه بزرگ مورد نظر امريكا را شكل مي‌دهد و منطقه‌اي است كه هشتادوپنج‌درصد جمعيت مسلمانان جهان، بيش از شصت‌وپنج‌درصد منابع نفت و گاز دنيا به‌غير از منابع زميني ديگر را در بر مي‌گيرد. از نفت و گاز مهمتر شايد تنوع و تعدد قومي ــ مذهبي، اختلافات مرزي برجاي‌مانده از عصر استعمار و دولتهايي با اشكال حكومتي متفاوت، منطقه خاورميانه را به يكي از مهمترين كانونهاي بحران‌انگيز جهان تبديل كرده‌اند. ازسوي‌ديگر استقرار رژيم صهيونيستي اسرائيل در قلب خاورميانه در سال 1947 با حمايت قدرتهاي بزرگ جهان به‌ويژه ايالات‌متحده امريكا، به امواج بحراني اين منطقه دامن زد؛ چنانكه مي‌توان گفت هم‌اكنون واشنگتن سرنوشت منافع ملي خود را در منطقه با منافع ملي اسرائيل گره زده است.

حضور سلطه‌گرايانه بريتانيا و فرانسه طي يك قرن تا پايان جنگ جهاني دوم و صدور اعلاميه بالفور داير بر اعطاي سرزمين به دولت ملي يهود و حضور ميليتاريستي امريكا بعد از جنگ جهاني دوم در منطقه و دست‌زدن به كودتاها و انقلابهاي پي‌درپي به منظور به‌كرسي‌نشاندن مهره‌هاي خود در مقابل سركوب اراده ملتها همراه با رفتار حقارت‌آميز، باعث شده‌اند ملتهاي منطقه نسبت به غرب نگاهي كينه‌توزانه از خود بروز دهند.

در دوران جنگ سرد به دليل نفوذ شوروي، حضور امريكا در خاورميانه محدود و نسبي بود، اما امروز در شرايط سلطه نظام تك‌قطبي و به‌ويژه پس از حادثه يازدهم سپتامبر 2001، دولت امريكا با اتخاذ يك سياست يكجانبه‌گرايانه به پشتوانه بهانه‌كردن حادثه مذكور، خود را مجاز مي‌داند در تمام ابعاد زندگي مردم منطقه دخالت ناروا داشته باشد. هم‌اينك امريكا با به‌راه‌انداختن جنجال تروريسم و اين‌كه خاورميانه اسلامي كانون توليد تروريسم است، موجب خدشه‌دارشدن چهره مسلمانان شده، به‌طوري‌كه امروز مسلمان‌بودن و يا حتي خاورميانه‌اي و شرقي‌بودن، جرمي مضاعف در محافل غربي به‌شمار مي‌رود. علاوه‌براين دولت امريكا با بهره‌گيري از شبكه‌هاي تبليغاتي خود كه غالبا در دست سرمايه‌داران صهيونيستي است، افكار عمومي مجامع غربي را به سوي ضديت با مسلمانان هدايت مي‌كند.

مساله بااهميت‌ اين‌كه هيچ ملتي در جهان، به اندازه مردم امريكا مطيع و گوش‌به‌فرمان شبكه‌هاي ارتباطي نيستند. مردم امريكا به‌گونه‌اي ساده‌لوحانه هرآنچه را كه دستگاههاي تبليغاتي و ديپلماتيك امريكا عليه هر كشور ديگر بيان مي‌كنند، بدون چون و چرا مي‌پذيرند. به‌همين‌دليل هر روز سطح علاقمندي مردم امريكا به مسائل سياسي كاهش پيدا مي‌كند؛ زيرا به مردم امريكا آموخته شده است سياست نيز همچون تمامي مشاغل ديگر، يك تخصص است، نه يك سرگرمي. آنها قبول كرده‌اند كه هركس علاقمند به مسائل سياسي است، بايد درس سياست بخواند و آن را به‌عنوان شغل اختيار كند. مردم امريكا معتقدند سياستمدارانشان به‌اندازه‌اي حرفهاي يكنواخت و مكرر بر زبان آورده‌اند كه آنها ديگر نسبت به سياست بي‌علاقه شده‌اند.

در امريكا و عموما در غرب، مردم از نظر پايبندي به علائق و مسئوليتهاي اجتماعي به دو گروه تقسيم مي‌شوند: گروه كثيري كه زندگي مدني را دنبال مي‌كنند و با كاركردن روزانه درآمد به‌دست مي‌آورند و به‌ زندگي خود ادامه مي‌دهند و گروه اقليتي كه با عضويت در احزاب سياسي، زندگي خود را وقف فعاليتهاي سياسي ــ اجتماعي مي‌كنند. اين گروه غير از زندگي متداول خانوادگي، بخش قابل‌ملاحظه‌اي از ساعات خود را به امور سياسي ــ اجتماعي تخصيص مي‌دهند. اين گروه، همان افرادي هستند كه در انتخابات مشاركت فعالانه دارند.

براي ملت امريكا، دو اصل دركل از اهميت حياتي برخوردارند: امنيت و رفاه. دولتمردان امريكا نيز اين دو خواسته مردم را به‌طورنسبي تامين مي‌كنند و خود به بازيگري سياسي براي دستيابي به قدرت و ثروت ادامه مي‌دهند. در طول تاريخ، در تمام كشورها هميشه اقليتي خاص بر اكثريت حكومت ‌كرده است؛ منتها امروزه در كشورهاي غربي و دموكراتيك قدرت و ثروت به‌نوبت در دست اين اقليت قرار مي‌گيرد اما در كشورهاي غيردموكراتيك، قدرت و ثروت در دست چند خانواده وابسته به يكديگر در چرخش است. به‌همين‌دليل در اين كشورها هركس كه بيرون از دايره خانوادگي حاكمان است، كوشش مي‌كند به هر طريق ممكن ــ درواقع به همان روش مشهور پارتي‌بازي ــ خود را به هرم قدرت خانوادگي نزديك كند. در كشورهاي دموكراتيك ازآنجاكه قدرت در ميان همان اقليت نهادينه شده و نهادهاي مدني مثل احزاب قدرت را تقسيم مي‌كنند و دست ‌به دست مي‌چرخانند، شركت و ورود به دايره قدرت و ثروت تاحدودي برمبناي اصل پارتي‌بازي پيش مي‌رود اما در كل شرط اصلي، فراگيري قواعد بازي و اطاعت از مراكز قدرت است. بنابراين در ذات اين دو شكل از حكومت تفاوتي وجود ندارد بلكه تفاوت در عملكرد آنها است؛ به‌عبارتي در نظامهاي دموكراتيك اين فرايند با شكل دلپسندتري عملي مي‌شود.

طرح مساله

پس از جنگ جهاني دوم، شالوده نظام چندقطبي از ميان رفت و نظام دوقطبي بر سيستم بين‌المللي حاكم شد. اين نظام دوقطبي تحت رهبري ليبراليسم امريكا و سوسياليسم شوروي، بر پايه قدرت نظامي مستقر گرديد. از بحران برلن در سال 1947 نطفه جنگ سرد بسته شد و بر نظام بين‌المللي مستولي گرديد. نظام دوقطبي با تشكيل پيمان نظامي ناتو (1949) و پيمان نظامي ورشو (1955) مسابقه تسليحاتي گسترده‌اي را بر جهان حاكم كرد؛ چنانكه دولتها مجبور شدند بخش قابل‌ملاحظه‌اي از درآمد ملي خود را به تامين تجهيزات نظامي تخصيص دهند. با دو نيمه‌شدن جهان، قدرتهاي مياني و كوچكتر دنيا به‌ناچار بايد زير چتر حمايتي دو قدرت بزرگتر قرار مي‌گرفتند.

در دوران جنگ سرد، جهان در بازي دو قدرت با بحرانهاي تهديدكننده امنيت جهاني ــ از جمله بحران كره و بحران كوبا ــ روبرو شد. در خاورميانه رقابت بر سر تصاحب منابع نفتي، قدرتهاي بزرگ را در برابر يكديگر قرار داد. كشورهاي خاورميانه كه يكي وابسته به شرق و ديگري دنباله‌رو غرب بود، بارها تا مرز جنگ تمام‌عيار پيش رفتند. سلطه روح ميليتاريستي بر جهان و به‌ويژه بر خاورميانه، باعث شد درآمدهاي حاصل از فروش نفت، صرف خريد اسلحه از امريكا و شوروي شود. رقابت اين دو قدرت، خاورميانه را با كودتاها و انقلابهاي نامشروع بسياري روبرو كرد؛ چنانكه اين منطقه به بحراني‌ترين نقطه جهان تبديل شد. استقرار اسرائيل در منطقه و جنگهاي تجاوزگرانه آن عليه اعراب نيز خاورميانه را هرچه بيشتر درگير بحران كرد.

خاورميانه به‌عنوان شبه‌جزيره‌اي در نقطه اتصال اروپا ــ آسيا و آفريقا از موقعيت ژئوپولتيك و ژئواكونوميك برخوردار است. رقابت قدرتهاي جهاني در دوران جنگ سرد و اينك سلطه امريكا، اين منطقه را به بحراني‌ترين نقاط جهان تبديل كرده است. رفتارهاي تجاوزكارانه و حقارت‌آميز غربيها نسبت به مردم و دولتهاي منطقه، خشم عمومي عليه غرب را برانگيخته است. غرب بي‌محابا به مقدسات ملتهاي خاورميانه توهين مي‌كند. جالب‌آنكه آنها خودشان موجبات تحريكات خشم‌آلود مردم منطقه را فراهم مي‌كنند اما از عكس‌العمل مشروع ملتهاي مسلمان، به تروريسم تعبير مي‌نمايند. ازاين‌رو سوال اصلي مقاله اين است: آيا امريكا در خاورميانه واقعا به‌دنبال مبارزه با تروريسم، استقرار دموكراسي و اجراي موازين حقوق بشر است؟ سوال ديگر اين است كه امريكا در پناه حادثه مشكوك يازدهم سپتامبر، جز پاره‌اي اهداف آشكار، چه اهداف پنهاني را دنبال مي‌كند؟

فرضيه مقاله اين است كه حداقل از قرن بيستم تاكنون، بروز هر حادثه مهم تاريخي ضمن‌اينكه نظام بين‌المللي را دستخوش تغيير كرده و بازيگران صحنه جهاني و قواعد ناظر بر بازيگري را تغيير داده است، بازيگران عمده بين‌المللي نيز با اقدام به ايجاد تغيير در نظام بين‌المللي، به همسوسازي ساختار سياسي ــ اقتصادي منطبق با اين تغييرات اقدام كرده‌اند. ازاين‌رو به‌نظر مي‌رسد اگر حادثه يازدهم سپتامبر را مبدأ تغيير نظام بين‌المللي بدانيم، بايد گفت ايالات‌متحده امريكا در واكنش به اين مساله، با طرح ادعاي رهبري نظام تك‌قطبي درواقع قصد دارد قواعد بين‌المللي را تغيير دهد و جهان و به‌ويژه خاورميانه را با اهداف چندضلعي خويش همسو سازد.

امريكا با ترسيم جغرافياي جديد خاورميانه و در پشت بهانه مبارزه با تروريسم و حمايت از حقوق بشر، در پي دستيابي به منافع اقتصادي سردمداران خويش است و در اين راه حتي مجبور شده است زيادي‌خواهي اسرائيل را مهار كند و اسرائيليها را پشت ميز مذاكره با دشمن خوني‌شان، فلسطين، بنشاند. هم‌اكنون نومحافظه‌كاران مسلط بر هرم قدرت در امريكا، با نوعي خودستايي و برتري‌طلبي خواهان سركوب بي‌رحمانه هر كشوري هستند كه با منافع امريكا در تقابل است. حال‌آنكه به‌نظر مي‌رسد عليرغم اين تمايل جناح افراطي راست‌گراي حاكم بر امريكا، استراتژيهاي ملي تنظيم‌شده در واشنگتن قابليت همخواني با شرايط و اوضاع كلي جهان در تمام ابعاد را ندارند؛ زيرا وابستگي متقابل اقتصادي ــ سياسي و به‌ويژه امنيتي موجود ميان كشورها، به‌گونه‌اي است كه هيچ كشوري قادر نيست به‌تنهايي و با وجود قدرت بي‌رقيب نظامي، امنيت كامل خود را حفظ كند. كماآنكه گرچه امريكا پس از حادثه يازدهم سپتامبر، به پشتوانه قطعنامه 1368 شوراي امنيت حق دفاع مشروع از خود را دريافت كرد و اعلام نمود حتي به‌تنهايي به جنگ عليه تروريسم ادامه خواهد داد، چنانكه در افغانستان به همين شيوه عمل كرد و در حمله به عراق نيز عليرغم شكل‌گيري پاره‌اي كدورتها به مخالفت روسيه، آلمان و فرانسه توجه نكرد و حتي مردم امريكا رستورانهاي فرانسوي را در چند نقطه از كشور به آتش كشيدند، اما اينك بر سر پرونده هسته‌اي ايران امريكا ناچار شده است به ديپلماسي گسترده‌اي براي يارگيري عليه ايران متوسل شود. خانم رايس، وزير امورخارجه امريكا، درخصوص پرونده هسته‌اي ايران تاكنون با بيش از پنجاه‌وسه رهبر و يا مقام برجسته كشورهاي مختلف ملاقات و مذاكره كرده است و اين امر نشان مي‌دهد ديپلماسي نومحافظه‌كاران امريكا مجبور شده است به نوعي تعديل در رفتار خود تن دهد.

امريكاييها در فرداي جنگ جهاني دوم كه نگران حمله تانكهاي شوروي به اروپاي غربي بودند، از فقدان يك استراتژي بزرگ مشترك فرياد برآوردند، تااينكه نظريه ليدل هارت تحت عنوان "استراتژي بزرگ" به كمك آنها درآمد و امريكا ناچار شد خود را به همكاري نزديك با شوروي راضي كند.[i] ترومن، رئيس‌جمهوري امريكا، ابتدا به پشتوانه قدرت اتمي كه آن را در ژاپن تجربه كرده بود، قصد داشت در مقابل شوروي با پيروي از استراتژي "انتقام همه‌جانبه" مقاومت كند. ازآنجاكه تهديدات شوروي عليه اروپاي غربي، جدي‌تر و مقدورتر بود امريكا با اقدام به تاسيس سازمان ملل متحد در سانفرانسيسكو، ارائه پيشنهاد طرح نظام پولي بين‌المللي و نيز با ارائه برنامه باروك داير بر همكاري هسته‌اي با شوروي، دست از انتقامجويي برداشت و به نوعي مصالحه و همكاري روي آورد.

هم‌اكنون امريكا از چهار شرط پيشنهادي خود براي ايران مبني بر متوقف‌كردن چرخه سوخت هسته‌اي، حمايت‌نكردن از تروريسم، اعمال دموكراسي و رعايت حقوق بشر و بالاخره همسويي با فرايند صلح فلسطين و اسرائيل، سنگين‌ترين شرط را بر عهده اتحاديه اروپا گذاشته و در مورد سه شرط ديگر نيز ضمن رايزني با اتحاديه اروپا، اين اتحاديه را در كنار روسيه، چين و سازمان ملل درگير پرونده هسته‌اي ايران كرده است. ازاين‌رو همچون موارد پيشين، اين‌بار نيز به‌نظر مي‌رسد امريكا نخواهد توانست به‌تنهايي بر تمام منابع ثروت جهان مسلط شود.

نظم نوين جهاني

پس از فروريختن ديوار برلن به‌عنوان سمبل جنگ سرد در سال 1989 و بعد از سرنگوني اتحاد شوروي در سال 1990، جرج بوش پدر، رئيس‌جمهوري وقت امريكا در يك پيام راديويي خطاب به جهانيان در تعطيلات آخر هفته ماه آوريل 1991، تئوري نظم نوين جهاني را به‌عنوان استراتژي ملي امريكا پس از جنگ سرد اعلام كرد و افزود جهان به اين نتيجه رسيده است كه نه نظام چندقطبي و نه نظام دوقطبي، بلكه تنها نظام تك‌قطبي است كه مي‌تواند صلح و امنيت جهان را تضمين كند و اينك ايالات‌متحده امريكا به دليل قدرت اقتصادي و نظامي بي‌رقيب بيش از هر كشور ديگري استحقاق رهبري نظام تك‌قطبي را دارد. البته اين اظهار در حقيقت منشور جناح نومحافظه‌كاران بود كه از زمان ريگان با حمايت مالي لابي‌هاي صهيونيستي وارد نظام تصميم‌گيري امريكا شدند.

جرج بوش پدر به دليل ناكامي در حل بحران سوم خليج‌فارس، در دوره دوم رياست‌جمهوري شكست خورد و كلينتون از حزب دموكرات در سال 1993 وارد كاخ ‌سفيد شد.

استراتژي نقشه راه

براي نخستين‌بار در تاريخ ديپلماسي امريكا نسبت به خاورميانه، در سال 1975 يكي از مقامات بلندپايه وزارت‌خارجه امريكا اعلام كرد مناقشات خاورميانه بدون حل مشكل فلسطين خاتمه نخواهد يافت و امريكا ناچار است واقعيت وجودي مساله فلسطين را به‌عنوان هسته اصلي و كانون درگيريهاي اعراب و اسرائيل بپذيرد.

گرچه پيمان كمپ‌ديويد در سال 1978 ميان انور سادات و مناخيم بگين و با وساطت كارتر، صلح را بين اسرائيل و مصر برقرار كرد و قاهره را با انزواي سياسي دردناكي در ميان كشورهاي عرب مواجه ساخت، اما نتوانست به بحران خاورميانه خاتمه دهد.

در سال 1987، همزمان با تشكيل انتفاضه اول، جرج شولتز، وزير امورخارجه امريكا در دوره ريگان، انجام مذاكرات مستقيم ميان فلسطينيان و اسرائيل را مطرح كرد و متعاقباً اعلام نمود امريكا حقوق مشروع و موجوديت حكومت فلسطين را به رسميت مي‌شناسد.

ياسر عرفات در سپتامبر 1988 با شركت در پارلمان اروپا كه در شهر استراسبورگ فرانسه تشكيل شد، قطعنامه‌هاي 242 و 338 را كه بر قانوني‌بودن مرزهاي 1948 اسرائيل و پذيرش دولت ملي يهود در 1947 دلالت مي‌كنند، پذيرفت و تروريسم را در تمام اشكال و ابعاد آن رد كرد. به‌اين‌ترتيب فلسطين، موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخت و ياسر عرفات، الفتح، سازمان تحت فرماندهي خود و بزرگترين نهاد نظامي فلسطين را از دست‌زدن به هر نوع اقدام خشونت‌آميز منع كرد.

دولت امريكا تصميم گرفت براي رسميت‌بخشيدن به اظهارات ياسر عرفات، كمپ‌ديويد دوم را برپا كند، اما عرفات در بازگشت از پارلمان اروپا به‌خاطر اظهارات نسنجيده‌اش در محافل فلسطيني و برخي كشورهاي مسلمان، مورد انتقاد قرار گرفت و به‌ناچار از ادامه مذاكرات خودداري كرد.

در دوره كلينتون، مسئولان سياست خارجي امريكا به دنبال احساس نياز به لزوم هماهنگي كشورهاي خاورميانه با اهداف و منافع ملي خود، با اتخاذ يك استراتژي راهبردي، مصمم شدند به‌هرشكلي، منافع ملي خويش را تامين كنند. بنابراين كلينتون با طرح نقشه راه و جلب حمايت اتحاديه اروپا، روسيه و سازمان ملل متحد، كوشيد به‌هرنحوي دو طرف درگير را به نشستن بر سر ميز مذاكره و پذيرفتن راه‌حل پيشنهادشده وادار كند. قرار بود طرح نقشه راه طي سه مرحله از سال 2000 تا 2005 به نتيجه مطلوب برسد: 1ــ در مرحله اول حكومت فلسطين بايستي تعهد مي‌داد خشونت عليه اسرائيل را كنار گذارد. اسرائيل نيز موظف مي‌شد از ادامه ساخت شهركهاي يهودي خودداري كند و شهركهاي قديمي را از حالت نظامي خارج نمايد و تا سال 2004 نيروهاي خود را از كرانه باختري بيرون ببرد. مهمترين هدف مرحله اول ايجاد اعتمادسازي ميان طرفين بود 2ــ در مرحله دوم پيش‌بيني شده بود در يك كنفرانس بين‌المللي، تشكيل حكومت خودمختار فلسطيني به تاييد سازمان ملل متحد، اتحاديه اروپا، امريكا و روسيه برسد 3ــ در مرحله سوم مقرر گرديد طي برگزاري دومين اجلاس چهارجانبه (سازمان ملل، امريكا، روسيه، اتحاديه اروپا) حدود مرزهاي رسمي دو طرف تعيين شود، مقدمات بازگشت آوارگان فلسطيني به وطن خود فراهم گردد و كليه شهركهاي يهودي‌نشين برچيده شوند. در اين مرحله همچنين پيش‌بيني شده بود طرح نقشه راه به‌تدريج به امضاي رهبران كشورهاي عرب نيز برسد.

طرح نقشه راه با مخالفت و موافقت برخي محافل عربي و اروپايي روبرو شد. از اين ميان سوريه به‌طورعلني با طرح مخالفت كرد؛ زيرا معتقد بود طرح مذكور صرفا به مناقشات فلسطين و اسرائيل ــ آن‌هم به شكل ناقص ــ پرداخته، درحالي‌كه اولا از مشكلات كشورهاي ديگر عرب كه با اسرائيل درگير هستند، نامي به ميان نيامده، ثانيا به طرفهاي ديگر درگير با اسرائيل مثل حماس و حزب‌الله توجه نكرده است.

به‌هرحال اجراي طرح با خاتمه‌ دوران رياست‌جمهوري كلينتون، انتخاب جرج بوش، حادثه يازدهم سپتامبر، حمله امريكا به افغانستان و عراق به فراموشي سپرده شد. درهمين‌حال آريل شارون، نخست‌وزير اسرائيل، اعلام كرد تا زماني‌كه ياسر عرفات بر مسند قدرت باشد، هيچ شانسي براي رسيدن به صلح وجود ندارد. ازطرف‌ديگر شارون تمايل چندان براي مذاكره مستقيم با عرفات نداشت، زيرا شارون او را تروريستي مي‌دانست كه اعلام كرده بود اسرائيل را به دريا خواهد ريخت.

پس از مرگ ياسر عرفات (در دسامبر 2004 در يك بيمارستان نظامي در پاريس) محمود عباس به‌عنوان شخصيتي ليبرال و پراگماتيست در جايگاه جانشين او در مسند رياست حكومت خودگردان فلسطين قرار گرفت. وي پس از تشكيل كادر رهبري فلسطين با چينش تركيبي از همفكران خود، يكبار ديگر طرح نقشه راه را مورد بازبيني قرار داد. محمود عباس در همان روزهاي پس از پيروزي در انتخابات، اعلام كرد تعهدات ياسر عرفات در پارلمان اروپا در شهر استراسبورگ را مي‌پذيرد و حاضر است با اسرائيل سر ميز مذاكره بنشيند. ابومازن طي چند ملاقات با مقامات بلندپايه اروپايي و نيز در سفر به واشنگتن و ملاقات با جرج بوش، آمادگي خود را براي ازسرگيري مذاكرات و احياي طرح نقشه راه اعلام كرد.

اما با پيروزي حماس در انتخابات پارلمان فلسطين در ماه ژانويه 2006 و انتخاب اسماعيل هنيه، مرد شماره دو حماس، به‌عنوان نخست‌وزير، روند مذاكرات با مشكل جديد روبرو شد. خالد مشعل در نخستين نطق خود پس از پيروزي حزبش اعلام كرد تا زماني‌كه اسرائيل از سرزمينهاي اشغالي خارج نشده، از هرگونه مذاكره با تل‌آويو خودداري خواهد كرد. امريكا و اتحاديه اروپا نيز اعلام كردند درصورتي‌كه حماس دست از خشونت عليه اسرائيل برندارد و اسرائيل را به رسميت نشناسد، كمكهاي خود را به فلسطين قطع خواهند كرد.

خالد مشعل به‌عنوان وزير امورخارجه دولت فلسطين، به‌گونه‌اي ماهرانه نشان داده است قواعد بازي بين‌المللي را به‌خوبي مي‌داند و همچون يك ديپلمات باتجربه اظهارات خود را سنجيده و در جملات چندپهلو ادا مي‌كند. وي برخلاف گذشته، كلمات حساب‌شده و الفاظ انعطاف‌پذير به‌كار مي‌برد. خالد مشعل در يك سفر دوره‌اي كه از مصر شروع كرد، به‌خوبي نشان داد به مسئوليت خود در شرايط حساس جهاني آگاهي دارد. وي پس از مصر به تركيه رفت و اردوغان، دبيركل حزب توسعه و عدالت را ملاقات كرد.

وي چند روزي نيز در تهران با مقامات ارشد نظام جمهوري اسلامي ايران ملاقات نمود و به ‌دعوت دانشجويان دانشگاه تهران در يك سخنراني و جلسه پرسش و پاسخ شركت كرد.

جمهوري اسلامي ايران رسما اعلام كرد اگر حماس به مقاومت در برابر اسرائيل ادامه دهد، كمكهاي قابل‌توجهي از ايران دريافت خواهد كرد. البته كشورهاي ديگر از جمله عربستان نيز براي كمك به حماس اعلام آمادگي كرده‌اند. اما احتمالا به‌نظر مي‌رسد حماس تحت فشار گروههاي مختلف فلسطيني و غيرفلسطيني ــ از جمله الفتح، برخي كشورهاي عربي نظير مصر، سازمان ملل متحد و به‌ويژه امريكا و اتحاديه اروپا ــ اينك كه قدرت را به‌دست گرفته است، ديگر نمي‌تواند مثل يك گروه چريكي عمل كند و ناچار است براي ادامه بازيگري و سامان‌بخشيدن به سالها جنگ، از خود انعطاف بيشتري نشان دهد. اين سياست از خلال سخنان اسماعيل هنيه نيز قابل استنباط بود.

اهداف امريكا در خاورميانه بزرگ

در طول جنگ سرد كه جهان ميان دو قطب ليبراليسم و سوسياليسم تقسيم شده بود، نفوذ و دخالت امريكا در خاورميانه به دليل حضور و حمايت شوروي از برخي كشورهاي منطقه، عمدتا موردي، پراكنده و درنهايت در چارچوب محدوديتهاي ناشي از نظام دوقطبي بود. در دوره پس از جنگ سرد شرايط كاملا به نفع امريكا تغيير كرد. در شرايط نوين منطقه‌اي و بين‌المللي، مسائل و موضوعات جديدي در خاورميانه مطرح شد كه اجراي استراتژي و اعمال قواعد نويني را مي‌طلبيد.

پس از يازدهم سپتامبر جرج بوش رسما اعلام كرد اين اقدام درواقع اعلان جنگ تروريستها به امريكا بوده و ما با تمام قوا تا خشكاندن ريشه تروريسم با عاملان و حاميان آن مبارزه خواهيم كرد. جرج بوش در دوره اول رياست‌جمهوري خود، ايران، كره‌شمالي و عراق را محور شرارت اعلام نمود و تاكيد كرد تا مرز اقدام نظامي عليه اين كشورها پيش خواهد رفت.

امريكا در راستاي نقطه‌نظرات نومحافظه‌كاران به منظور به‌كرسي‌نشاندن سياست يكجانبه‌گرايي و دست‌زدن به نمايش قدرت و بي‌اعتنايي به سازمان ملل، با وجود مخالفت روسيه، فرانسه و آلمان به عراق حمله كرد. اين در حالي بود ‌كه يك ‌سال قبل نيز امريكا در اقدامي مشابه به بهانه سركوب القاعده افغانستان را مورد تهاجم قرار داد.

افغانستان به دليل همجواري با ايران و آسياي مركزي (كه داراي منابع سرشار نفت و گاز هستند) و حتي به‌خاطر نزديكي به چين و روسيه و هند، براي امريكا صاحب اهميت ژئوپولتيك است. هم‌اكنون بيش از صدوسي‌وسه‌هزار سرباز امريكايي در كنار سربازان ساير كشورهاي هم‌پيمان امريكا در افغانستان به سر مي‌برند. حدود چهارصدهزار سرباز امريكايي و اروپايي نيز در عراق هستند.

اهداف ايالات‌متحده در خاورميانه بزرگ

1ــ تضمين امنيت اسرائيل:

تلاش امريكا براي تضمين امنيت اسرائيل، دو دليل دارد: 1ــ ناتوان‌شدن اسرائيل از ادامه جنگ با انتفاضه كه موجب خستگي و نااميدي اسرائيل شده است. مهمتراينكه اسرائيل دستخوش مهاجرت معكوس شده، چنانكه سرمايه‌داران و متفكران آن به دليل ناامني، مجبور به مهاجرت به اروپا و امريكا شده‌اند. ازسوي‌ديگر اسرائيل تصميم گرفته است در روند جهاني‌شدن، از قطب نظامي به قطب اقتصادي تغيير وضعيت دهد؛ چراكه دراين‌صورت مي‌تواند به بازار سرمايه و كالا در خاورميانه تبديل شود و نياز بازار دويست‌وشصت‌ميليون نفري اعراب را تامين كند. اما اين‌همه در گرو صلح با فلسطين است 2ــ امريكا متوجه شده است حمايت بي‌دريغ از اسرائيل موجب كاهش محبوبيت اين كشور (ايالات‌متحده) در ميان ملتهاي خاورميانه شده و گره‌زدن سرنوشت تجاوزكارانه اسرائيل با منافع ملي خود در خاورميانه، موجب نارضايتي افكار عمومي داخل امريكا شده است. طبيعي است ادامه حمايت امريكا از تجاوزگريهاي اسرائيل، نه مقدور است و نه امكان تحقق استراتژي خاورميانه بزرگ را مهيا مي‌كند. بنابراين اسرائيل بايد به مرزهاي 1967 بازگردد تا امريكا بتواند بر بازار پرمنفعت خاورميانه مسلط شود.

2ــ استراتژي مهار و انزوا:

يكي از اهداف استراتژيك امريكا از دهه 1980 به‌ويژه در شرق خاورميانه، اعمال استراتژي مهار و انزواي كشورهاي ايران و عراق به‌عنوان دو قدرت متعارض منطقه بود. اين استراتژي با روي‌كارآمدن كلينتون تحت عنوان استراتژي "مهار دوگانه"[ii] مطرح شد و با حمله به عراق پايان يافت.[iii] اما اين سياست در مورد ايران با پيروزي انقلاب شروع شد، با جنگ هشت‌ساله به اوج خود رسيد و پس از جنگ روابط ايران و امريكا را دستخوش فرازونشيبهايي كرد. از سال 2003 روابط دو كشور بر سر پرونده هسته‌اي با مشكلات بيشتري روبرو شد و هنوز هم اين روند ادامه دارد.

امريكا كوشش مي‌كند به اين بهانه كه ايران به جريانهاي تروريستي كمك مي‌كند و يك ايران اتمي تهديدي عليه امنيت و صلح جهاني است، مساله پرونده هسته‌اي ايران را به يك بحران بين‌المللي تبديل كند. متقابلا ايران هم سعي دارد اين مساله را به يك انتظار ملي تبديل نمايد. منتها سياست كلي امريكا در مورد ايران اين است كه با به‌‌اجراگذاشتن يك ديپلماسي گسترده و همسوكردن قدرتهاي ميانه نظام بين‌الملل و قدرتهاي منطقه‌اي، سطح فشار را بر ايران افزايش دهد تا سرانجام ايران را به تسليم در برابر خواست خود كه دست‌كشيدن از فعاليتهاي اتمي است، وادار سازد و در صورت عدم موفقيت در اين زمينه، با ارسال پرونده هسته‌اي به شوراي امنيت، ايران را به انزواي كامل سياسي ــ اقتصادي بكشاند.

مشكل اصلي امريكا در خاورميانه، ايران است؛ زيرا عراق كه پايه ديگر استراتژي مهار دوگانه را تشكيل مي‌داد، اينك با تسلط امريكا از دور خارج شده و امريكا از اين پس تمام فشار خود را بر ما وارد خواهد كرد. پيش‌فرض استراتژي مهار دوگانه اين بود كه به دليل عدم امكان تداوم سياست توازن قدرت در منطقه خاورميانه، هركدام از دو كشور ايران و عراق را بايد به يك اندازه تقويت كرد تا از قدرتيابي يكي بر ديگري جلوگيري شود ــ بنابراين با قدرت يكي ديگري كنترل مي‌شود. به‌همين‌دليل هر دو كشور بايستي همزمان تضعيف مي‌شدند؛ زيرا در صورت قدرتمندي يكي از آن دو، امنيت منطقه به مخاطره مي‌افتاد ــ كه البته مراد از منطقه، تضمين امنيت اسرائيل، صادرات نفت و شيخ‌نشينهاي خليج‌فارس است.[iv]

جرج بوش در دوره اول رياست‌جمهوري‌اش با طرح محور شرارت بازي خطرناك و درازمدتي را شروع كرد. او گرچه توانست كره شمالي را تاحدود زيادي با انتظارات خود همسو كند، عراق را به اشغال خود درآورد و تمام پتانسيلهاي قدرتي خويش را روي ايران تخليه نمايد، اما ازسوي‌ديگر ايران به قدرت مقابله‌كننده با منافع امريكا در منطقه تبديل شد و ايران هم اين حق مشروع را براي خود قائل مي‌شود كه فشارهاي واردشده از سوي امريكا را به اهرمهاي قدرت خود در منطقه و سطح جهان منتقل كند. اهرمهاي قدرتمند ايران در منطقه، از جمله شيعيان عراق، حزب‌الله لبنان و برخي گروههاي فلسطيني، مي‌توانند روي معادلات نفوذ و قدرت امريكا در منطقه تاثيرگذار باشند. ازسوي‌ديگر امريكا نمي‌تواند با تحريم اقتصادي و احيانا با اقدام نظامي، به تمام توقعات خود در منطقه دست‌يابد. براي ايران هم مقدور نيست براي طولاني‌مدت خود را درگير بازيگريهاي تجاوزكارانه امريكا كند. درواقع بر عهده امريكا است كه انتظارات خود را در خاورميانه با بهره‌گيري از نوعي عقلانيت سياسي پي‌ بگيرد؛ زيرا اسرائيل با وجود دراختيارداشتن تمام ابزارهاي قدرت تاكنون نتوانسته است جنبش آزاديبخش فلسطين را سركوب كند و امريكا نيز پس از گذشت سه ‌سال از اشغال عراق، هنوز نتوانسته است حتي به حداقل پيشرفت دست‌يابد
/ 1