d
اسماء حسنا، دريچههاي نظر به حق
شرحی بر دعای سحر
اصغر طاهرزاده
طاهرزاده، اصغر،1330-
اسماء حسنا، دريچههاي نظر به حق / طاهرزاده، اصغر.- اصفهان: لُبالميزان، 1390.
136 ص.
ISBN: 978-964-2609-34-5
فهرستنويسي بر اساس اطلاعات فيپا
كتابنامه به صورت زيرنويس.
1- دعاي سحر - - نقد و تفسير. 2- خدا - - نامها.
1390 2ط 30422س/270BP 774/297
كتابخانة ملي ايران 2367975
اسماء حسنا، دريچههاي نظر به حق
اصغر طاهرزاده
نوبت چاپ: اول چاپ: پرديس/معنوي
تاريخ انتشار: 1390 ليتوگرافي: شكيبا
قيمت: 1700 تومان حروفچين: گروه فرهنگي الميزان
شمارگان: 3000 نسخه ويراستار: گروه فرهنگي الميزان
طرح جلد: گروه فرهنگي الميزان صحافي: دي
كليه حقوق براي گروه الميزان محفوظ است
مراكز پخش:
1- گروه فرهنگي الميزان تلفن: 7854814- 0311
2- دفتر انتشارات لبالميزان همراه: 09131048582
فهرست مطالب
مقدمه 7
مقدمهي مؤلف 9
ضرورت نظر به اسماء الهي 15
تفکر در اسماء الهي 18
جلسه اول، نظر به کاملترين ظهور حق 23
تجلي دعا بر قلب امام 26
اسماء الهي 28
رؤيت حق در مظاهر 29
اسماء الهي مسير اُنس با خدا 32
اولياء الهي مظاهر اسماء الهي 35
آفات غفلت از مظاهر الهي 38
نظر به حقِّ مطلق 43
سختيها؛ آينهي نمايش کاملتر اسمِ ربّ 44
جلسه دوم، نظر به حقِّ مطلق 49
ذاتبيني 52
وحدت ذات با صفات 55
ذات بيني و ايمان قلبي 59
مقام محسنين و رؤيت حقايق 62
سير به سوي حقِّ مطلق 65
سير ابراهيمي 70
درجهي سالک در سوال 73
مقام فنا 75
سير توحيدي به سوي مطلق حق 81
نتيجه شدت طلب 82
جمع اسم جمال و جلال 86
جلسه سوم، چگونگی تجلّی اسماء الهی بر قلب 93
معنی سلوک عرفانی 99
عادتهاي مشکل زا 102
راه آزادی از هر گونه شک 104
برکات تجلّی اسم عظيم 106
نظر به عالم، به نور الهی 112
نظر به اسم رحمت 117
مقدمه
باسمه تعالي
1- کتاب « اسماء حسنا، دريچههاي نظر به حق» حاصل چندين جلسه بحث در رابطه با دعاي سحر است که توسط استاد طاهرزاده انجام شد و پس از پيادهشدن سخنرانيها و تکميل مطالب و اضافهشدن نکاتي در ابتداي بحث توسط ايشان، خدمت عزيزان عرضه ميکنيم. مبنا و فضای مطالب، مباحث امام خمینی«رضواناللهعليه» در کتاب شرح دعای سحر می باشد.
2- مکتب اسلام بر توجه به اسماء الهي تأکيد دارد و در همين راستاست که مکتب حضرت روحالله خميني«رضواناللهعليه» نيز ما را به توجه به اسماء الهي دعوت مينمايد. ایشان به خوبی می دانستند که اگر مکتب حق را درست ارائه ندهیم مکتب های باطل و عرفان های کاذب، خود را در لعاب حق به انديشه جوانانِ حقيقتجو تحمیل می کنند.
با طرح صحیح اسماء الهی از طرفی می توان طراوت حضور در محضر الهی را با عمق جان تجربه نمود و جوانان را از عرفان های کاذب نجات داد و از طرف دیگر نقصان و خمودگی اصول عقايدِ مطرح در مجامع ديني را بر طرف کرد.
3- مهم آن است که بدانيم اساس همهي اديان الهی آشناکردن انسانها با اسماء الهي است و در مسير دينداريِ خود يک لحظه از اين نکته غافل نشويم تا سنت رجوع به اسماء الهي به طور فعّال در ميان آيد و معني بسياري از آيات و ادعيه ظهور کند.
4- هدف از بحث در مورد اسماء الهي آن است که وسيلهي کمال انساني بيان گردد و هرکس بداند در کدام نقطه از مسيرِ رجوع به حق قرار دارد و در کدام درجه از توحيد مستقر است.
5- شرط رجوع به اسماء و آزادشدن از حجابِ ماهيات، سلطه بر نفس است، نه تغيير و تفسير عالم مطابق اميال خود و اين کتاب سعي دارد نهتنها اين موضوع را گوشزد کند بلکه تلاش ميکند خواننده روش تسلط بر نفس را از طريق نظر به اسماء الهي دنبال کند.
اگر رجوع به خدايِ وجودي و اسماء الهی را مدّ نظر قرار ندهيم، نه از شيفتگي به فرهنگ غربي نجات مييابيم و نه شيفتهي خداي محمّد خواهيم شد. لذا اين کتاب را خدمت عزيزان عرضه ميداريم به اميد آنکه توانسته باشيم در راستاي تحقق تمدن اسلامي که يکي از اساسيترين شاخصههاي آن تمدن پايهگذاري علوم انساني بر اساس نظر به اسماء الهی است ، قدمي برداشته باشيم.
گروه فرهنگي الميزان
مقدمهي مؤلف
باسمه تعالي
1- اساس تفکر ديني با رجوع به اسماء الهي شروع ميشود و به همان اندازه که انسانها بتوانند از طريق شريعت الهي متوجه حضور و تأثير اسماء الهي باشند راه دينداري را درست طي کرده و به مقصد مطلوب خود ميرسند و بر اين مبنا کتاب « اسماء حسنا، دريچههاي نظر به حق» ذهنها و انديشهها را متذکر اسماء الهي ميکند.
2- درست است که نظر به اسماء الهي قابل تدريس نيست و بايد نور آنها در عمق قلبها ظهور کند، ولي تدوين معارفي که منجر به نظر سالک به نور اسماء الهي ميشود وظيفهي انديشمندان علوم انساني است که در حوزهي معارف اسلامي تلاش ميکنند و حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» در همين راستا شرح کتاب «دعاي سحر» را تدوين نمودند.
3- بناي توحيد، تنها با نظر به اسماء الهي است که در جان انسانها گذارده ميشود تا از آن طريق نظر انسان به حقيقيترين حقايق، يعني به حضرت «الله» منتهي شود و معني بندگي خدا به طور کامل ظهور نمايد. در اين حالت ديگر انسان بر اساس گفتههاي اين و آن معتقد به خداوند نيست، با خداوند از طريقِ اسماء الهي مأنوس است و از انوار پروردگار بهرهمند ميشود.
4- انسانها وظيفه دارند از قلبي که خداوند به آنها داده است استفاده کنند و آن را تا نظر به اسماء الهي جلو ببرند و فکر نکنند هرچيزي را ميتوان در منظر قلب قرار داد، وگرنه به قلب خود جفا کردهاند.
5- هدف ادعيه و مناجاتهايي مثل دعاي سحرِ ماه رمضان آن است که انسان را تا پيشگاه خدا جلو ببرد و سعادتمندانهترين بازگشت را به او هديه نمايد و اين در صورتي ممکن ميشود که انسانها پس از قانعکردن عقل نسبت به وجود اسماء الهي، با قلب خود و از طريق ادعيه به اسماء الهي نظر نمايند تا با مبناي همهي واقعيات عالَم ارتباط برقرار کنند.
6- اگر بنا است آدميان به توحيد ايمان داشته باشند بايد توحيدِ حق را در ظهور اسماء الهي جستجو کنند و اين است توحيدي که مطلوب اديان الهي است هر چند زمانه آنچنان ظلماني شده که بسياري از متدينين نميدانند توحيد الهي چيست.
7- در رجوع به اسماء الهي انسانها مجبورند عقول خود را بپرورانند و قلوبشان را صيقل دهند تا بتوانند اسماء الهي را بالفعل رو در روي خود بيابند و خود را در ذيل آنها قرار دهند و با تمام عالم -که مظهر اسماء الهي است- هماهنگ شوند و اين است آن برکاتي که با طرح بحث در رابطه با اسماء الهي ميتوان دنبال کرد.
8- هراندازه که انسانها نتوانند رابطهي خود با حضرت «الله» را از طريق ارتباط با اسماء الهي تحقق بخشند به همان ميزان نسبت به کيستي خود و چيستي جهان نادان خواهند بود زيرا نميتوانند اشياء را با اصل و ريشهي خود و از حيث ارتباطشان با خدا بشناسند، تنها به ظاهرِ پديدارها خيره خواهند شد. زيرا اگر اشياء را در متن الوهيت نشناسند در واقع آنها را نشناختهاند.
9- ما هماني هستيم که ميدانيم، در اين صورت هر اندازه که درست بدانيم و با حقيقتِ اشياء ارتباط داشته باشيم انسانتريم و به همان اندازه که در رابطه با حقيقت از ديگران تقليد کنيم از فعليتيافتن فطرت و کمال انساني دور ميشويم.
10- سنت فکري قرآني اقتضا ميکند که جايگاه و معني اسماء الهي را بشناسيم تا امکان تدبّر در کتاب الهي ميسّر گردد و در اين صورت است که تفکر اسلامي احياء ميشود و افقِ نظر به تمدن اسلامي گشوده ميگردد و به همين جهت بنيانگذار انقلاب اسلامي حضرت امامخميني«رضواناللهعليه» آموزههاي ديني خود را بر اساس نظر به اسماء الهي قرار دادند تا دينداريِ دينداران به زندهترين شکل ظهور کند و توان شکافتن ظلمات آخرالزمان را بيابد و ما در اين کتاب همهي مقصد خود را در تبيين چگونگي تجلي اسماي الهي براساس سلوک انسان سالک گذاشتهايم.
11- تفکر راستين يعني ديدن همهي پديدهها در ارتباط با خدا و اين با نظر به اسماء الهي و مظاهر آن اسماء تحقق مييابد. اگر انسانها چيزها را تحت سايهي حضور الهي در عالم نبينند، آنها را بر اساس ميل خود ميشناسند و بهکار ميگيرند در حاليکه خداوند اشياء را بر اساس اسماءشان وجود بخشيده و فهم اسماءِ واقعي اشياء کليد فهم جهان و روح است.
12- براي آنکه بفهميم ضرورت شناخت عالم بر اساس اسماء الهي چقدر است کافي است به نگاهي که علم جديد به عالم انداخته نظر کنيم تا معلوم شود چگونه علم جديد از مبادي رازآلودي که جهان را مديريت ميکند بهکلّي غافل است و با همهچيز مثل ماشين رفتار ميکند و جهان را سرد و بيعاطفه مييابد و از همهي معاني جهان چشم ميپوشد مگر از بياهميتترين معاني. علم جدید متوجه حيات و رحمت الهي و آگاهي موجودات در دل هر ذرّه از جهان نيست، اينها همه آفات غفلت از حضور اسماء الهي در عالم است.
13- به همان اندازه که معناي انسانيت در کيفياتي چون عشق و مهر و حکمت و فهم و عفو و عدالت، بيشتر محقق است تا در شکل و وزن انسانها، کيفياتِ نامشهود جهان که همان اسماء الهي است بيشتر در شناخت حقيقت جهان مؤثرند تا آنچه علم مدرن به عنوان شناخت جهان در اختيار بشر قرار داده است.
14- بايد از خود پرسيد جهان واقعي کجاست؟ در اين صورت است که نظرها متوجه حضور اسماء الهي در عالم ميشود و ميفهميم نحوهي حضور توحيد الهي در عالم چگونه است.
15- نگاه به طبيعت به عنوان شئ خارجي يعني ايجاد حجابي غلیظ که مانع بينش توحیدی ما ميگردد و توانايي ارتباط ما را با جهان واقعي قطع ميکند و توانايي انساني ما را براي تجربهي طبيعت از طريق ارتباط با اسماء الهي، تخريب مينمايد.
16- ما نه ميتوانيم جهان طبيعت را بدون نظر به اسماء باطني آن بشناسيم و نه ميتوانيم بدون نظر به اسماء الهي جايگاه خود را در طبيعت بيابيم و به همين جهت فرهنگ غربي گرفتار تخريب طبيعت شد زيرا امکانهاي انسانشدن را در طبيعت فراموش کرد.
17- نظريهپردازي جهت تدوين علوم انساني که مطابق اهداف انقلاب اسلامي باشد، زيرساختهاي فکري مخصوص به خود را ميطلبد که ريشه در سنتهاي جامعهي ما دارد و ما اصل زيرساختهاي فکري خود را بايد از انديشههاي همهجانبه و جهاني حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» استنباط کنيم که نظر به اسماءُالله دارد و همهچيز را از آن منظر مينگرد.
اميد است در اين کتاب راه را براي فهم انديشهي حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» هموار کرده باشيم. إنشاءالله
طاهرزاده
ضرورت نظر به اسماء الهي
قبل از آنکه از منظر دعاي سحر به اسماء الهي بنگريم به طور مختصر نکاتي در مورد اسماء الهي عرض ميشود، ولي اصل موضوع را بايد در شرح متن دعاي سحر دنبال فرماييد. چرا که زبان قرآن و روايت و دعا در تبيين اسماء الهي، کاملترين و صحيحترين زبان است.
1- قرآن ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» يا ميفرمايد: «لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى» خداوند داراي بهترين و زيباترين اسمها است. «اسم» عبارت است از آنچه خبر ميدهد از ذاتي با صفت خاص. مثلاً «حيّ» اسم است و بر ذاتي با صفتِ حيات دلالت ميکند. از آنجايي که از هر اسمي «حُسناي» آن براي خدا هست پس حيات به معني مطلق آن براي خدا است، حياتي که ذاتي او باشد و هيچ محدوديتي نداشته باشد. و هر موجودي که بهرهاي از حيات دارد، قالبي است که به اندازهي خود نور حيات مطلق را به عالم ميتاباند و مجلاي کمال حق ميباشد. لذا حيّبودن خداوند و سميع و بصيربودن او با حيّ و سميع و بصيربودن انسان تفاوت اساسي دارد. با اينهمه هر کمالي که در جميع مراتب ظاهر است، پرتو کمال اوست، همچنان که هر دانايي حقيقي، اثر دانايي او ميباشد تا ما با نظر به آن جلواتِ نازله، راه نظر به حقيقت آن اسماء را بيابيم.
2- تدبّر در قرآن کريم و سخنان حضرات معصومين حکايت از آن دارد که در نظام وجود، اسماء الهي اهميت خاصي دارند و خداوند هر آنچه را در نظام وجود ميگذرد به اسماء خود مرتبط ميکند. يکجا خود را به اسم خالق و يکجا به اسم قيّوم و يکجا به اسم ربّ معرفي ميکند و روشن ميفرمايد با کدام اسم از اسماء الهي آن واقعه واقع شده است. وقتي ميفرمايد: «إِنَّ اللّهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَى يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَمُخْرِجُ الْمَيِّتِ مِنَ الْحَيِّ ذَلِكُمُ اللّهُ فَأَنَّى تُؤْفَكُونَ» در واقع شکافتهشدن دانه را به خود نسبت ميدهد منتها با تجلي نور اسم فالق، همچنان که زندهشدن مردگان را به اسم «محيي» نسبت ميدهد. در دعا ميخوانيم: «أسْأَلُكَ بِنُورِكَ الْقَدِيمِ، وَ أَسْمائِكَ الَّتِي كَوَّنْتَ بِها كُلَّ شَيْءٍ» خداوندا از تو به نور قديمات و اسمائي که به وسيلهي آنها همهي اشياء را ايجاد کردي تقاضا ميکنم. اين جمله ميرساند خدايتعالي به نور اسماء خود به همهچيز وجود بخشيده است.
فقراتي که در ادعيه ميفرمايد: «بِاسْمِکَ الّذي» يا «بِأسماءِ الّتي» حکايت از آن دارد که همهي موجودات عالم از طريق اسماءالهي ظهور کرده و به صحنهي وجود آمدهاند. ميفرمايد: «وَ بِاسْمِكَ الَّذِي خَلَقْتَ بِهِ النُّورَ الَّذِي اضاءَ كُلَّ شَيْءٍ» خداوندا به نور اسمي از اسماء تو تقاضاي توجه دارم که از طريق آن اسم همهي اشياء را نوراني کردي. يا «اللّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِاسْمِكَ الَّذِي تَجَلَّيْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ فَجَعَلَهُ دَكّا وَ خَرَّ مُوسى صَعِقا،وَبِالاسْمِ الْمَخْزُونِ الْمَكْنُونِ، وَبِاسْمِكَ الَّذِي فَلَقْتَبِهِالْبَحْرَ لِمُوسىبْنِ عِمْران». در اين فراز نظر به اسمي داريد که به کوه تجلي کرد و حضرت موسي را به مقام فناءِ فيالله نايل کرد و به اسم مخزون و مکنون که بين خداوند و حضرت موسي بود و به اسميکه خداوند به نور آن دريا را براي حضرت موسي شکافت. بنا به فرمايش امام خميني«رضواناللهعليه»: «اسم» عبارت است از نفس تجلّى فعلى كه به آن، همهي دارِ تحقّق، متحقّق است. و اطلاق «اسم» بر امور عينيّه در لسان خدا و رسول و اهل بيت عصمت بسيار است، چنانچه فرمودند «اسماء حسنى» ما هستيم. و در ادعيهي شريفه «و باسمك الّذى تجلّيت على فلان» بسيار است»
در ادعيهي مأثوره از ائمه نظر به اسم جمال و جلالِ حق ميشود تا انسانها بتوانند حضرت حق را با آن اسماء بشناسند. مثلاً حضرت سجاد در مناجات الراغبين عرضه ميدارند: «وَافِداً إِلَى حَضْرَةِ جَمَالِكَ مُرِيدا وَجْهَكَ» خداوندا به سوي حضرت جمالت آمدم در حاليکه طالب نظر تو هستم. و نيز در دعايي که رسول خدا اظهار ميداشتند داريم که « أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ سَيِّدِي وَ جَمالِكَ مَوْلايَ، أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَغْفِرَ لِي وَ تَرْحَمَنِي وَ تَتَجاوَزَ عَنِّي، إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيم» که حضرت با نظر به جمال و جلال الهي تقاضاي عفو دارند و يا نظر به «تجلي» اسماء ميکنند و اظهار ميدارند: «أَسْأَلُكَ بِنُورِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ الَّذِي تَجَلَّيْتَ بِهِ لِلْجَبَلِ، فَجَعَلْتَهُ دَكّا، وَ خَرَّ مُوسى صَعِقا» در اين قسمت از دعا همانند آيهي 143 سورهي اعراف موضوع «تجلّي» به میان آمده است.
تفکر در اسماء الهي
3- آنچه در متون روايي از آن نهي شده تفکر در ذات است و نه تفکر در اسماء الهي که به عنوان مقام تجلّي ذات مطرح است و موجب نمايش کمالات حضرت حق ميشوند. در همين رابطه حضرت صادق ميفرمايند: «يُسَمَّى بِأَسْمَائِهِ فَهُوَ غَيْرُ أَسْمَائِهِ وَ الْأَسْمَاءُ غَيْرُه» خداوند به اسماءاش خوانده ميشود، در حاليکه او غير اسماءاش ميباشد و اسماء نيز غير اوست. که مقصد از غيريت در اين روايت غيريت مخصوصي است که بين «متجلّي» و «تجليات» هست، نه غيريت به معني تباين بين دو چيز. و لذا ميتوان گفت: اسماء الهي، تجليات ذاتاند، نه خودِ ذاتاند و نه مباين ذات. همچنان که ميفرمايند: «إِنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْماً فَلَوْ كَانَ الِاسْمُ هُوَ الْمُسَمَّى لَكَانَ كُلُّ اسْمٍ مِنْهَا إِلَهاً وَ لَكِنَّ لِلَّهِ مَعْنًى يَدُلُّ عَلَيْهِ فَهَذِهِ الْأَسْمَاءُ كُلُّهَا غَيْرُه» خداى عزّ و جلّ را «نود و نه» اسم است پس اگر اسم همان مسمى باشد هر آينه هر اسمى از آنها خدائى خواهد بود ولکن خدا خود معنايى است كه اين اسماء بر او دلالت كنند و همه غير خود او باشند.
4- اسماء الهي بعضي مثل عليم و قادر و حيّ و قيّوم، ثبوتي هستند و از کمالات ذات و صفات ثبوتيهي او خبر ميدهند و بعضي تنزيهي ميباشند مثل قدوس و سبحان و تعالي که منزهبودن ذات از نقايص را مينمايانند. اسم قدوس طهارت ذات الهي را از همهي نقصها و محدوديتها مينماياند و اسم «سبحان» اگر بر قلب کسي تجلي نمود آن کس علوّ ذات الهي را از همهي آنچه جاهلان در مورد خداوند تصور ميکند مييابد. در نظر بگير وقتي نسيمِ آيهي «تَعَالَى اللَّهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ» بر قلب کسي وزيد در چه حضوري قرار ميگيرد و اسم «تعالي» افق جان او را به کجا ميبرد.
5- هر اندازه قلبها آمادهتر باشند تجلي اسماء الهي - اعم از ثبوتي يا تنزيهي- در آنها زمينهي تجلي بيشتري دارند و به همان اندازه سالک را به توحيد شديدتري نايل ميکنند و در مقابلِ خداوند به خضوع و عبوديت بيشتري ميکشانند.
رسول خدا ميفرمايند: «لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ تِسْعَةٌ وَ تِسْعُونَ اسْماً مَنْ دَعَا اللَّهَ بِهَا اسْتَجَابَ لَهُ وَ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّة» براي خداي متعال «نود و نُه» اسم است که هرکس خدا را به آنها بخواند دعايش مستجاب ميشود و هرکس آنها را احصاء کند وارد بهشت ميشود. با توجه به اينکه براي خدا اسماء بيشماري هست اين روايت ميرساند که خداوند «نود و نه» اسم مخصوص دارد که احصاء آنها انسان را به جوار خداوند و به بهشت او ميبرد و معلوم است که احصاء آن اسماء، علم و معرفت به معاني آنها نيست چون علم و معرفت به آنها به تنهايي انسان را به جوار خداي متعال و بهشت نميرساند. بلکه احصاءِ اسماء خاص، احصايي است که انسان با نظر به آنها در طريق بهشت و جوار حق قرار ميگيرد و در مدارج عبوديت و توحيد پيش ميرود و مسير اليالحق را پيشه مينمايد. اسماء «نود و نهگانه» را با عبوديت ميتوان احصاء کرد به اين معني که انسان خداي متعال را با همهي اين اسماء عبادت کند، همينطور که در رکوع نظر به اسم عظيم داريد و در سجده خداوند را با اسم اَعلي عبادت ميکنيد.
در فرازي از دعاي سحر داريم: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ أَسْمَائِكَ بِأَكْبَرِهَا» خداوندا! از تو تقاضاي تجلي اسماءات را دارم، آنهم تجلي به برترين آنها. هرچند در درون هر اسمي اسمائي نهفته است مثل اينکه شما در دعاي جوشن کبير با هزار اسم از اسماء الهي روبهرو هستيد، عمده آن است که متوجه توصيهي قرآن باشيم که ميفرمايد خدا را با اسمائش ميتوانيد بشناسيد و مسلّم هرکس به اندازهاي که خدا را بشناسد خدا را عبادت ميکند. چون با رجوع به اسماء الهي ميتوان خدا را عبادت کرد.
چقدر خوب بود به جاي مباحث کلامي که عموماً به اين قصد تدوين شده که ما بتوانيم مخالفان خود را محکوم کنيم، در موضوع اصول عقايدي که بايد به آن ايمان بياوريم مباحث اسماءشناسي طرح ميشد. دانشجويان از خودِ بنده سؤال ميکردند مگر ما کافريم که ميخواهيد در درس معارف اسلامي دلايلي بر وجود خدا و وجود قيامت بياوريد تا ما قبول کنيم؟ واقعاً فرصتي که دانشجويان در اختيار ما گذاردند تا اسلام را به آنها معرفي کنيم از دست داديم. اکثراً به طور فطري و به صورت اجمالي خدا را در جان خود دارند بايد آن نور اجمالي را به تفصيل در آوريم. اگر ما ميتوانستيم خدا را با اسمائش بشناسيم و بشناسانيم و با جلوات 99 گانهي او مرتبط شويم ديگر نهتنها دغدغهي خداشناسي نداشتيم بلکه زمينهي اُنس قلبي با خدا را در خود ايجاد ميکرديم. روايت فوق متذکر ميشود که سفر إلي الله بدون شناخت اسماء الهي ممکن نيست.
جلسه اول،
نظر به کاملترين ظهور حق
بسماللهالرحمنالرحيم
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ
شرح دعاي سحر را با اين نيت که ميتواند آغاز يک تفکر باشد شروع ميکنيم. مراحل بعدي آن به مرور و با استمرار بر دعا به سراغ ما ميآيد و ما را وارد يک نوع خداشناسي نوراني از طريق نظر به اسماء الهي ميکند و به همان اندازه بر کيفيت عبادات ما ميافزايد. زيرا خداشناسي واقعي وقتي محقق ميشود که انسان بتواند از طريق اسماء الهي با حضرت حق مأنوس گردد.
دعاي سحر، دعاي بسيار ارزشمندي است که بنا به نقل سيدبنطاووس حضرت رضا در مورد آن فرمودهاند: «هُوَ دُعاءُ أبيجعفر بِالْأسْحار في شَهْرِ رمضان» آن دعايي است که حضرت امام باقر در سحرهاي ماه رمضان ميخواندند. گاهي يک دعا کشف و شهود بزرگي توسط يک امام است که بقيهي ائمهي معصومين هم از آن کشف و شهود بهرهمند ميشدند. همينطور که قرآن کشف تامّ محمّدي است و خداوند آن را بر قلب رسول الله القاء نمود و همهي اولياء الهي از آن کشفِ تامّ بهرهمند ميشوند، دعاها هم همينطور است.
اميدوارم هرگز فراموش نفرماييد که همهي دعاهاي صادرشده از ائمه انوار الهي است که از طرف خدا به قلب امامان تجلي کرده و آنها آنچه را که بر قلبشان تجلي ميکند بر زبان ميرانند. محال است هيچ امام و پيغمبري خودش فکر کند و مثلاً دعاي جوشن کبير را ارائه دهد. اگر کسي بر روي ادعيهاي که توسط امامان رسيده است تأمل کند به يقين ميرسد که همهي آنها بهواقع معجزهي الهي است.
شما در دعاي جوشن کبير خدا را با اسماء خاصش نظاره ميکنيد و از تجلي آن اسماء تحت تأثير قرار ميگيريد. همانطور که در روايت داريم، خداوند با آن اسماء از طريق جبرائيل بر قلب مبارک رسول خدا جلوه کرده، تا ما بتوانيم بر انوار الهي نظر کنيم. چون قلب ما نميتواند در آن حدّ ظرف تجلي انوار حضرت رب العالمين باشد به مدد قلب مبارک رسول خدا و ائمهي معصومين، آن نوع نظرکردن به خدا را شروع ميکنيم.
تجلي دعا بر قلب امام
قلب مبارک حضرت باقر ظرف طلب و تجلي دعاي سحر گشته و حضرت رب العالمين آن طلب را جواب داده است. جواب آن طلب به صورت «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ» اظهار ميشود ولي بر اساس همان چيزي که خداوند بر قلب حضرت نمايان کرده است، يعني حق در جلوهي طلبِ عبد ظهور ميکند، همانطور که در سورهي حمد واقع شد. سورهي حمد آيات خداوند است و خداوند است که ميگويد: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ» ولي چون پروردگار نظر به طلب عبد ميکند براساس طلب عبد ميگويد: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ وإِيَّاكَ نَسْتَعِينُ». در همين رابطه خداوند در طلب حضرت باقر ميگويد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ» و طلب عبد را بر قلب عبد متجلي ميکند.
دعاي سحر به ما ميآموزد که چگونه به خدا مرتبط شويم. قرآن به ما ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» خدا را اسماء حسنايي است، از طريق آن اسماء او را بخوانيد. يعني با نظر به آن اسماء با خدا مرتبط شويد. پس شرط ارتباط با خدا نظر به اسماء حسناي الهي است، با ذات الهي نميشود مرتبط شد. امام خميني«رضواناللهعليه» در شرح سورهي حمد ميفرمايند: «حتى دست خاتم النبيين كه اعلم و اشرف بشر است، از آن مرتبهي ذات كوتاه است. آن مرتبهي ذات را كسى نمىشناسد غير از خود ذات مقدس. آن چيزى كه بشر مىتواند به آن دسترسى پيدا كند اسماء الله است، كه اين اسماء الله هم مراتبى دارد، بعضى از مراتبش را ما هم مىتوانيم بفهميم، و بعضى از مراتبش را اولياى خدا و پيغمبر اكرم و كسانى كه معلَّم به تعليم او هستند مىتوانند ادراك كنند».
اسماء الهي
وقتي خداوند ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى»؛ نظرها را به «الله» مياندازد و نه به ذات و ميفرمايد: «الله» اسماء حسنايي دارد و از هر اسمي، عاليترين نحوهي آن نزد خدا است و شما خدا را به آن اسماء بخوانيد. اسماء خدا مثل «حيّ»، «قيّوم»، «جلال»، «جميل»، «نور»، «عظمت»، «عزت» و ...ميباشد؛ يعني حيّ و قيّوم و جلالِ خدا، اسم خدا است. اين با آنچه ما در محاورات بهکار ميبريم فرق ميکند. اسم خدا «عظمت» است، «جلال» است، «جمال» و «نور» و «بهاء» است. وقتي ميگوييم «جلال» اسم خدا است يعني حق با اين صفت تجلي کرده است.
در اين عالم فقط «حق» در صحنه است، مگر ميشود غير حق چيز ديگري هم در عالم باشد؟ منتها يک وقت عالَم آينهي نمايش حق است و يک وقت حق محل تجلي عالم ميباشد که بحث خواهد شد. سالک به جايي ميرسد که حق را ميبيند و هرچيزي را در آينهي حق مينگرد. در دعاي سحر روشن ميشود که حق در صحنه است، به اسماء خاص. حق در صحنه است به جلوهي جلال. نه اينکه يک خدا داريم و يک اسم، بلکه «اسم» همان ذات است در صفت خاص که اصطلاحاً «اسم»ميگويند. پس وقتي ميگوئيم جلالِ حق يعني حق به جلوهي جلال. زيرا حق جلوه دارد و جلوات او همان اسماء است، مثل اين ميز نيست که جلوه ندارد، در اصطلاح فلاسفه اشيايي مثل ميز و ديوار را «ماهيات» ميگويند که برعکس «وجود» جلوه ندارند.
رؤيت حق در مظاهر
اولين چيزي که بايد مواظب بود از قلب بيرون نرود رؤيت حق است به نورانيت و نه به ماهيت. اگر يک خدايي مثل يک شخص بسازيد، هرگز با خدا روبهرو نميشويد تا بتوانيد قلب خود را محل تجليات انوار او قرار دهيد. اولين شرطِ ارتباط با خدا اين است که حجاب کثرت و ماهيت را در بين خود و حضرت احدي کنار بزنيد و متوجه باشيد خدا شخص نيست همچنان که وحدتش وحدت عددي مثل يکبودن اين سيب يا آن پرتقال نيست، در ارتباط با خدا به دنبال نورِ جلال و حقيقت کبريايي باشيد. اين گل و درخت و رزمندگان و حضرت امام خميني«رضواناللهعليه»، نوري را با خود دارند که شما خدا را بايد در ارتباط با آن نورها پيدا کنيد و حق را در اين مظاهر ميتوانيد ببينيد. اگر به دنبال خدايي بيرون از اين مظاهر هستيد مشغول خداي انتزاعي و ذهني ميشويد و نه خداي واقعي که در سراسر عالم حاضر است. خودِ خداوند ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» خداوند را اسماء حسنايي هست با او از طريق آن اسماء اُنس بگيريد و او را طلب کنيد. «فَادْعُوهُ بِها» يعني او را از اسماء حسنايش بخواهيد و از آن طريق به او نظر کنيد. حضرت «الله» از طريق آن اسماء، خود را به ما مينماياند تا ما هم از همان طريق به او نظر کنيم. اسماء الهي عبارت است از نورِ جلال و جمال و سميع و بصير. ما خودش را ميخواهيم و ميخواهيم با خودش مرتبط شويم ولي او خود را در نور جمال و جلال مينماياند. وقتي شما ميخواهيد با خدا مرتبط شويد اول بايد او را بشناسيد و نحوهي حضورش را بدانيد تا يک مفهوم ذهني را خداي خود نکرده باشيد که هيچ واقعيتي در خارج ندارد و بخواهيد با آن مفهوم مرتبط شويد. با چيزي که نيست چگونه مأنوس شويم؟ خداي ساختگي که نور جمال و جلال و کبريايي ندارد. خدايي که ما در ذهن خود خلق کنيم که خدا نيست، به گفتهي مولوي:
هرچه انديشي پذيراي فنا است
آنکه در انديشه نايد، او خداست
خدا را بايد پيدا کرد، او خود را در مظاهرش نمايانده است و اگر قلبها را آماده ديد به سراغ آنها ميآيد. ممکن است اشکال کنيد مگر ميشود خدا گم شود؟ خير! خدا هرگز گم نميشود چون او اول و آخر و ظاهر و باطن است، ولي اگر ما آمادهي ظهور حق در جان خود نباشيم و در نتيجه او با اسماء حسنايش مثل جلال و جمال و کبريايي و غيره بر قلب ما تجلي نکند ما خدا را گم ميکنيم. ولي اگر آماده بوديم تا او بر جان ما تجلي کند با هر اسمي هم که تجلي کند او را خواهيم شناخت و ميگوييم:
به هر رنگي که خواهي جامه ميپوش
که من آن قد رعنا ميشناسم
در چنين حالت است که ميتوانيد دعاي سحر بخوانيد و با خداوند مرتبط شويد. جمال او به سراغ شما ميآيد و لذا در مظاهرِ جمال او، او را مينگريد. «گُل» مظهر جمال اوست، اگر خداوند به نور جمالش به سراغ شما آيد، او را در گل به اسم جمال ميبينيد.
در دعاي سحر در فراز «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» پس از آنکه از خدا بهاء او را تقاضا ميکنيد و کاملترين بهاء يعني «اَبْهاء» را ميخواهيد، متذکر ميشويد همهي بهاء او بَهيّ و کامل است، در نتيجه در آخرِ اين فراز «بهاءِ» او را به صورت کلي تقاضا مينماييد و عرضه ميداريد: «بِبَهائِکَ کُلّه» يعني از تو نور بهاءات را به صورت کلي طلب ميکنم.
در اين دعا عرض ميکنيم خدايا! با توجه به نور بهاء و روشني و حُسن و جلال و جمالِ تو، به تو نظر داريم تا تو نيز به نور همان اسماء به سراغ ما بيايي. همانطور که به خدا عرضه ميداريد به حقِّ فاطمهي زهرا ما را از اين مشکل نجات بده. چون ميدانيد حضرت حق در جلوهاي خاص بر قلب مبارک حضرت صديقهي طاهره جلوه کرده و او را به مقام فاطمي رسانده است، حال وقتي از خدا ميخواهيد به حقِّ فاطمه گشايش لازم را در امور ما إعمال کند، به آن نوري از خداوند نظر داريد که در جمال حضرت فاطمه نمايان است و با اميدِ تجلي آن نور بر اموراتتان از طريق نظر به نور آن حضرت، از خداوند تقاضا ميکنيد و به آن جلوهي ناب الهي که بر جان حضرت زهرا تجلي کرده نظر مينماييد و مدد ميگيريد. ميخواهيد با توجه به آن جلوه با خدا مرتبط شويد، چون شما در همه حال ميخواهيد با خدا مرتبط باشيد و منظري زيبا پيدا کردهايد که راه ارتباط با خدا را آسان و ممکن ميکند، آن منظر، جمال معنوي حضرت فاطمه است. با توجه به چنين قاعده و معرفتي عرضه ميداري: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» خدايا با نظر به همهي نورِ بهاء و تابش و روشنايي و حُسنات از تو ميخواهم که به نورِ همان اسم بر من نظر کني.
اسماء الهي مسير اُنس با خدا
عمده آن است که ابتدا «اسم» را بيابيد، اگر معني اسماء الهي درست روشن نشود ما نميتوانيم درست سير کنيم. بناست از طريق اسماء الهي با حق مأنوس شويم زيرا خودش فرمود: «فَادْعُوهُ بِها» او را از طريق اسماء حُسنايش طلب کنيد. عرض شد که در تعريف اسم ميفرمايند: اسم همان ذات حق است به جلوه و صفت خاص. براي فهم اين موضوع به علم دیگري نياز نداريم، کافي است در موضوعِ اسماي حُسنا تأمل و تدبّر کنيم تا به راحتي منظور دعاي سحر را بفهميم و از طريق این دعا، راه اُنس با خدا را به عاليترين شکل پيدا کنيم.
عرضه ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّه» خدايا از تو از نور بهاء و تابش و حُسنات تقاضا دارم، اما آن بهاء و درخششي که از همهي درخششها کاملتر است در حالي که هر بهاء و حُسن و کمالي که از تو باشد کاملترين تابش و حسن و کمال است. پس خدايا از تو نورِ همهي بهاء و روشني و حسن و کمالت را تقاضا دارم.
در هر فرازي از فرازهاي دعاي سحر چنين سيري را ملاحظه ميکنيد که ابتدا نظر به نورِ اسمي از اسماء الهي ميکنيد تا خداوند بر اساس آن اسم بر جان شما تجلي کند، سپس دل را به جنبهي متعالي آن اسم معطوف ميداريد تا جايي که آنچنان دل شکوفا شود که از هر جنبهاي از جنبههاي آن اسم متوجه جنبهي متعالي آن گردد و اظهار کند: « وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ » هر نور و روشني که از تو باشد، کاملترين و شديدترين روشنايي است و در نتيجهي چنين سيري سالک در پرتو نورِ آن اسم، به حقِ مطلق ميرسد و در نهايت اظهار ميدارد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» خدايا از تو به نور اسم بهاءات به صورت کلي تقاضاي توجه دارم. در قسمت آخر دعا قلب نظر به جامعيت نور بهاءِ الهي انداخته و طلب تجلي آن نور را بر جانِ خود ميکند. به عبارت ديگر در اين قسمت از اين فراز سالک نظر به حقِّ مطلق نموده، منتها در صفت «بهاء» و آماده شده تا حقِّ مطلق به نور آن اسم بر قلب او تجلي کند.
ملاحظه کنيد آنچه در صحنه است ذات است به صفاتي خاص. گُل مظهر جمال حق است و چون همهي زيباييها از حق است، پس ذات حق به نور جمال جلوه کرده و شما از منظر آن گُل با حق روبهرو شدهايد و هر اندازه ما کامل شويم جلوهي حق هم کاملتر ظهور ميکند. گفت:
هرچه روي دلت مصفاتر
زو تجلي تو را مهياتر
چون خداوند وجود مطلق و حضور مطلق است پس از جانب او غيبتي و نقصي نيست و لذا هر اندازه قلب انسان توجه بيشتري به خداوند داشته باشد، حق با جامعيتِ بيشتري ظهور ميکند، در آن حال ديگر از جمال حق متوجه حق نميشويد بلکه از حق متوجه جمال او ميگرديد و در آن شرايط است که بهواقع ميتوانيم با قلب خود تصديق کنيم که «اسم» عبارت است از ذات به صفتي خاص.
در مسير رجوعِ به حق، حق را به اسم جمال در گُل ميبينيم. گُل مظهر است تا با اسم جمال مرتبط شويم و ذات حق را در صفت جمال بنگريم. ذات در اسماء، به صفات خاص جلوه ميکند و خود را از طريق مظاهر مينماياند. ميفرمايد: «فَادْعُوهُ بِها» از طريق نظر به اسماء الهي در آينهي مظاهر، به حق رجوع کنيد و حق را طلب نماييد. در مسير رجوع الي الله، ابتدا جمال حق را در مظهري مثل گُل ميبينيد و به اسم جمال منتقل ميشويد و ذاتبيني را در صفتي خاص تجربه ميکنيد تا آنجا که إنشاءالله، «الله» را بيابيد و از آينهي اسم «الله» به اسم جمالِ او بنگريد که اين غايتُالقصواي سير إلي الله است و مقصد اصلي هر سالکي همين است. اينکه ميگويند در مسير «إليهِ راجِعون» بايد دل انسان خدابين شود به همين معني است که بتواند به «الله» برگردد.
اگر انسان خواست خدا را پيدا کند ابتدا بايد او را بشناسد و قلب او از طريق معرفتِ صحيح و طهارت و تزکيه، از غير خدا منصرف شود و در عالَمِ وجود هيچچيزي را مستقل نبيند تا خداوند آرامآرام خود را در مظاهر به او نشان دهد. بهترين و کاملترين مظاهر الهي، اولياء معصوم هستند و بعد از آنها علماء بالله ميباشند. کسي که بداند خدا را بايد با اسماء حُسنايش طلب کرد و اسماء او مظهر دارد، به ناکجاآبادها نظر نميکند، قلب را طوري تربيت ميکند تا در مظاهرِ حق، حق را بيابد. حق در جمال اولياء تجلي ميکند و خود را نشان ميدهد. همينطور که در دعاي جوشن کبير از يک طرف ميگوئيم اين دعا را رسول خدا گفتهاند و از طرف ديگر ميدانيم چون خدا قلب حضرت را آمادهي تجلي ديد، با آن اسماء در آن قلب تجلي کرد، هرگز نبايد از حضور خدا در قلب پيامبر خدا هنگام گفتن اين دعا غفلت کنيم وگرنه از حقيقت بزرگي غافل شدهايم. خداوند در آن دعا با هزار جلوه، هزار اسم را بر قلب رسول خدا متجلي کرده و در همين رابطه حضرت سيدالساجدين ميفرمايند: جبرائيل در يکي از غزوات، دعاي جوشن کبير را بر قلب مبارک رسول خدا القاء فرمود.
اولياء الهي مظاهر اسماء الهي
دعاي سحر با «اللَّهُمَّ» به معني اي خدا شروع ميشود. اصل آن «يا الله» بوده و شما با نداي «اللّهم» نظر به حقيقيترين حقايق عالم ميکنيد تا از طريق اُنس با او منور به انوار روحاني او گرديد، منور به انواري مثل سميع و بصير و جمال و جلال- مواظب باشيد خود را مشغول يک خداي ذهني نکنيد تا خدا از منظرتان گم بشود- با «اللّهم» به او خطاب ميکنيد، چون او به نور اسماءِ حسنايش، بدون حجاب به شما نزديک است. نبايد به دنبال خدايي گشت که هيچ وقت پيدا نميشود. در ابتداي دعاي سحر عرضه ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» خدايا! از تو، نور حُسن و زيبايي و روشناييات را طلب ميکنم، آنهم شديدترين شکل آن را. حضرت رب العالمين به بهاء و حُسن و روشنايي در مظاهر عالم جلوه ميکند آنهم با درخشندگي شکوهمندي که همهي دلها را جلب ميکند.
هنر ما آن است که متوجه نور حُسن او شويم، همانطور که ميفرمايد: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ» «الله» نور آسمان و زمين است. يعني آسمانها و زمين يک نوري دارند که آن نور «الله» است. اگر نتوانيم نور آسمانها و زمين را ببينيم نميتوانيم «الله» را ببينيم. بايد به دنبال آن نوري باشيم که عالم را فرا گرفته وگرنه کوه و درخت ميبينيم. همينطور که در کلمات ائمه نوري را احساس ميکنيد که در کلمات مردم عادي نيست، چون قلبشان الهي شده و منور به نور «الله» گشته. اگر علماء بالله اهل رکوع و سجود و شبزندهداري نبودند، «الله» بر قلب آنها تجلي نميکرد تا کلمات آنها را نوراني کند. نورِ جلوهي «الله» است که کلمات آنها را نوراني کرده. اگر بتوانيد آن نور را ببينيد ميتوانيد با خدا مرتبط بشويد. عالَم هم به همين صورت نوري دارد که به جهت آن نور زنده است و آغوش خود را براي انسانهاي مؤمن گشوده به طوريکه هيچوقت انسان مؤمن در اين عالم در نميماند چون با نور آسمانها و زمين مرتبط است و نه با خود آسمان و زمين. آنهايي که زمين را چسبيده و فکر ميکنند ثروت و قدرت به تنهايي به کارشان ميآيد حتماً خوار ميشوند. به همين جهت در دعاها داريد: خدايا! من را از آنهايي قرار بده که با نور تو عزيز ميشوند، چون ميدانيد نور آسمان و زمين منشأ همهي کمالات است و نه خود آسمان و زمين. اگر آن نور را ببينيم، بهاء و حُسن را ديدهايم و مظاهر آن نور را خواهيم شناخت. عارف بالله به جايي ميرسد که در هر چيزي اين «بهاء» را ميبيند و شما نيز آن نور را در مظاهري که درخشش بيشتري دارند ميتوانيد ملاحظه کنيد و از طريق تجلي اسم «بَهاء» با ذات خدا مأنوس شويد. ولي اگر به دنبال خدايي بيرون از اسم بَهاء و جلال و جمال هستيد، هرگز خدا را پيدا نخواهيد کرد چون «اسم» را نميشناسيد تا به مظاهر او بنگريد و او را بيابيد.
اولياء الهي مظاهر خداوند هستند و وسيلهي قرب به خدا ميشوند. رسول خدا فرمودند: نظر به جمال اميرالمؤمنين عبادت است، چون جمال حضرت را نفسي تدبير ميکند که محل تجلي اسماء الهي است و شما را به آن اسماء منتقل ميکند. اگر کسي خواست ذات را بدون نظر به مظاهر اسماء ببيند، هرگز نميتواند با خدا مأنوس شود و عمرش باطل ميگردد. وقتي به صورت علماء بالله نگاه کنيد به اسماء الهي منتقل ميشويد و اين منتقلشدن به انوار الهي را «ثواب» ميگويند. ثواب يعني آنچه عامل انتقال به خدا ميشود، حتي نگاه به درِ خانهي عالم ما را منتقل ميکند به سيرهي او که مظهر اسماء الهي است. چون او در مقام قرب نوافل است و در حق فاني شده و حق از طريق او خود را مينماياند. خداوند در حديث قدسي ميفرمايد: «لَا يَزَالُ عَبْدِي يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِي حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا» همواره بندهى من به وسيلهي نافلهها به من نزديك مىشود در صورتى كه كاملا به من اخلاص دارد، تا اينكه او را دوست دارم، پس هرگاه او را دوست داشتم گوش او ميشوم که با آن ميشنود و چشم او ميگردم که با آن ميبيند و دست او ميشوم که با آن ميگيرد. و خداوند از اين طريق در حرکات و سکنات سالک ظهور ميکند.
آفات غفلت از مظاهر الهي
اشکال ما در ابتداي کار اين است که وقتي ميخواهيم به «بهاءِ» خداوند نظر کنيم نميدانيم چگونه به دنبال آن بگرديم تا با آن روبهرو شويم چون او را در جايي خارج از مظاهرش جستجو ميکنيم. در سقوط شاه بايد بتوانيم خدا را به اسم جلال در صحنه ببينيم، نه اينکه به چگونگي خروج او از ايران بپردازيم. بايد در آن حادثه اين حقيقت را مشاهده کرد که هرکس روبهروي حق بايستد ذليل ميشود و با اين ديد ميتوانيد بگوييد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ» خدايا از تو از جلالات ميخواهم. واقعاً حيف است که آدم جلال يعني آن عظمتي که از حق در عالم جريان دارد و هرکس مقابل آن ايستادگي کند را خوار مينمايد، نبيند. با نظر به اسم جلال ميفهميد خداوند اَجَلِّ از آن است که کسي در کنار حضرت حق عرض اندام کند. در حديث قدسي ميفرمايد: «يَا مُوسَى إِنَّ الْفَخْرَ رِدَائِي وَ الْكِبْرِيَاءَ إِزَارِي مَنْ نَازَعَنِي فِي شَيْءٍ مِنْهُمَا عَذَّبْتُهُ بِنَارِي» اي موسى! فخر؛ رداى من و كبريايي؛ پيراهن من است، هركس در اين دو چيز با من به نزاع برخيزد او را با آتشِ عذابِ خود شكنجه ميكنم، و در جايي ديگر ميفرمايد: پشت او را ميشکنم.
وقتي ذلّت رضاخان را ميبينيد بايد متوجه جلال و کبريايي خداوند شويد. جاي ديگر نبايد به دنبال خدا بگرديد، خدا در همهي مظاهرِ خود نمايان است و به اين اعتبار به او «حقّ مخلوقٌ بِه» ميگويند و حافظ در اين رابطه ميگويد:
بي دلي در همه احوال خدا با او بود
او نميديدش و از دور خدايا ميکرد
گوهريکز صدفکونومکان بيروناست
طلب از گمشدگان لب دريا ميکرد
کساني که خدا را در جايي غير از مظاهرِ اسماء جستجو ميکنند، گمشدههاي لب دريا هستند، «گوهري کز صدف کون و مکان بيرون است» را نبايد از گمشدگان لب دريا سراغ گرفت، اينها ميخواهند خدا را ثابت کنند! خدايي که با استدلال ثابت شود خداي ذهني و انتزاعي است و نه خدايي که در خارج واقعيت دارد، کبريايي خدا را در خواري رضاخان ببينيد که ميخواست مانع تجلي نور خدا شود خداوند هم کمرش را شکست، وقتي سرنوشت رضاخان را ديديد، قاصمالجبّارين بودنِ خدا را ديدهايد.
بحث در رابطه با «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهائِکَ» بود و تقاضاي نور بهاء و حُسن و شکوه حضرت حق و اينکه خدا را در کجا جستجو کنيم و از نور او نوراني شويم. عرض شد خدا را به اسماي حُسنايش در جمال علماي بالله پيدا کنيد. واقعاً حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» مظهر حُسن و شکوه الهي بودند. آن خبرنگار اروپايي گفته بود زماني که تمام تلويزيونها و راديوها و روزنامهها تلاش ميکنند که ذهنها را به خودشان جلب کنند پيرمردي در گوشهي جماران با حرکت انگشتانش ميليونها مردم را به حرکت ميآورد. چرا ما اين حُسن و شکوه الهي را که حضرت امام«رضواناللهعليه» مظهر آن بودند به عنوان واقعيتي بسيار اساسي و جدّي نبينيم و ذهن خود را متوجه قدرتهاي دروغين و وَهمي بنماييم؟ آنهايي که ميخواستند از راههاي ديگري غير از راهی که حضرت امام عمل کردند مردم را به حرکت بياورند هر روز با مشکل جديدي روبهرو ميشدند و هر روز بايد حيلهاي جديد بر پا کنند. حسني مبارک در آخرين روزهاي حکومتش گفته بود: «اگر کسي بخواهد در طول عمر خود با لباس آمريکايي خود را پوشش دهد، همهي عمرش عريان است». بيچاره مردمِ آمريکا که ميخواهند حُسن و شکوه را در حاکماني پيدا کنند که عين خواري و حقارتاند.
رئيس جمهورهاي آمريکا، اينهمه تلاش ميکنند و استعداد بهکار ميبرند تا حُسن و شکوهِ دروغيني را به مردم خود بنمايانند ولي چيزي نميگذرد که مردم هم ميفهمند اين حرفها دروغ است. اين آقايان روي خودشان زحمت کشيدهاند اما در جهت منفي و با اعتماد به نفس امّاره، مواظباند چه اندازه غذا بخورند، چه غذاهايي را نخورند، چند ساعت در روز ورزش کنند، چگونه مطالعه کنند، چه سخناني را بر زبان برانند تا به حُسن و شکوه برسند ولي چون رجوعِ به نور بهاءِ الهي نکردند به سراب رسيده اند. برعکس، حضرت امامخميني«رضواناللهعليه» چون به بهاءِ حقيقي رجوع کردند روز به روز براي خود و در نزد مردم متعاليتر شدند. تاريخدانان ميگويند: قهرمانان در تاريخ بشر در مرحلهاي از عمر خود صعودي دارند ولي چيزي نميگذرد که افولشان شروع ميشود، در حاليکه حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» روزي که رحلت کردند بيشتر از روزي که ظهور نمودند قلبها را با خود بردند. چون به نور بهاءِ الهي که همواره پايدار است رجوع کرده بودند، انانيتي براي خود باقي نگذارده بودند تا مانع تجلي آن نور شود.
اين يک سنت و واقعيت مهمي است که اگر انسان به دنبال خدا باشد هرچه خوبي است را به نحو کامل و پايدار بهدست ميآورد. اگر جنبهي الهيِ قضيه در ميان نباشد و به جاي ديگر رجوع شود جاي ديگر خبري نيست. با خواندن امثال دعاي سحر متوجه ميشويد راه را چگونه طي کنيد و مطلوب خود را در کجا دنبال نماييد تا بيابيد. وقتي ما ميگوييم؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ» «بهاء» الهي را از او طلب ميکنيم تا خداوند با آن نور بر جان ما تجلي کند. چون ميدانيم هر «بهايي» را بايد از او خواست، بعد که ميگوييد: «بِاَبْهاهُ» نظر را به مرتبهي کاملهي «بهاء» مياندازيد چون با توجه به نور توحيد و وحدت تشکيکي وجود، متوجه ميشويد هر جلوهاي از جلوات نور بهاءِ الهي، مرتبهاي کاملتر را در باطن خود دارد و جهت اُنس با آن مرتبه، طالب رفع حجابايد، مشکل در عدم آمادگي ما است که آن حقيقت در مرتبهي نازلهاش بر ما جلوه کرده، زيرا همچنان که عرض شد:
هرچه روي دلت مصفاتر
زو تجلي تو را مهياتر
به لطف الهي سالک در مسير توحيديِ خود بعد از نظر به مرتبهي عاليترِ بهاء، به جايي ميرسد که در هر جلوهاي جنبهي کمالي آن جلوه را ميبيند و اظهار ميدارد: «كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ». در مسير توحيدي از اين هم جلوتر ميآيد و حقيقت جامعِ همهي اسماء يعني حضرت «الله» را در هر منظري مينگرد و در مشرب موليالموحدين ميگويد: «ما رَأَيْتُ شَيْئاً إلَّا وَ رَأَيْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ» هيچ چيزي را نديدم مگر آنکه «الله» را قبل از آن چيز و با آن و بعد از آن چيز ديدم.
در جملهي «كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ» قلب سالک متوجه حضور حقيقت اسم بهاء در تمام جلواتي است که آن اسم در آن جلوات ظهور دارد. در واقع بعد از آنکه طلب مرتبهي شديدترِ نور بهاءِ الهي را کرديد با ادامهي سير توحيدي، قلبتان متوجه ميشود هر جلوهاي از جلوات نور بهاءِ الهي، عاليترين جلوه است و با توجه به اين امر عرضه ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» خدايا از تو حقيقت بهاء را که در همهي جلوات حاضر است طلب ميکنم، زيرا او در هر جلوهاي عاليترين نحوهي حضور را دارد. إنشاءالله در فرازهاي بعدي اين قاعده بيشتر روشن ميشود.
نظر به حقِّ مطلق
وقتي با نظر به گُل متوجه «جمال» خداوند شديد چنانچه توجه بفرماييد ملاحظه خواهيد کرد ظاهر گُل در عين اينکه مظهر جمال حق است ميتواند حجاب او باشد و آن در موقعي است که جمال او را در محدودهي گُل بنگريد و از طريق جمالِ گل، به جمال مطلق نظر نيندازيد. ولي اگر نظرتان به جمال مطلق بود به لطف و کرم الهي نهتنها متوجه جمال مطلق ميشويد، بلکه در همان لحظه که به گل نظر کرديد، آن را آينهي جمال مطلق ميبينيد و خواهيد گفت: «و کُلُّ جَمالِکَ جَميل» هرجا از تو جمالي هست کاملترين جمال در صحنه است و ميبيني هرجا جلوه کند عاليترين جمال ظاهر ميشود. چون مگر ميشود يکجا خدا باشد و غير خدا هم باشد؟ مگر غير خدا هست؟ همهچيز جلوات حضرت حق است و حقِّ مطلق از طريق آن جلوات، خود را با اسماء حسنايش مينماياند. اينکه ما خدا را در جلوهي کاملش نميبينيم چون هنوز در سلوک خود کامل نشدهايم و نحوهاي از نظر به خود در ميان است. هراندازه امکان تجلي نور او را فراهم کنيم حجاب انانيت بهتر رفع ميشود و او با جلوهاي کاملتر تجلي ميکند. گفت:
ز بس بستم خيالِ تو، توگشتم پاي تا سر من
تو آمد رفته رفته، رفت من، آهسته آهسته
وقتي آرامآرام حجاب انانيت کنار رفت حق به نحو کاملتري ظهور ميکند و اقرار ميکنيد؛ «وَ کُلُّ بهائِکَ بَهي» هرجايي که نور بهاء و روشنايي و حُسن تو هست، به کاملترين شکل هست.
دو نکته را عزيزان در نظر داشته باشند؛ يکي توجه به اسماي الهي در مظاهر مختلف و ديگر توجه به حقيقت اسماء که در هر مظهري آن حقيقت در صحنه است. بايد با آزادشدن از حجابها آن حقيقت را در هر مظهري ببينيم و هر مظهري به نور آن حقيقت ديده شود. حق در اسماء خود کامل است ولي چون ما هنوز در حجاب هستيم حقيقتِ اسماء را نميبينيم. مثل اينکه بعضي خدا را در رزق خود به رزاقبودن مينگرند، غافل از اينکه چون او ربّ است، رزّاق است و رزق شما يکي از جلوات ربوبيت اوست. اگر به رزق خود نظر کنيم از ربوبيت ربّ که همواره در صحنه است غافل ميشويم ولي اگر به ربّ خود نظر کنيم رزق را ظهوري از ربوبيت او مينگريم و قلب ما با نظر به رزق، از نظر به ربّ محروم نميشود علاوه بر اينکه ابتدا ربّ را ميبينيم و رزّاقبودن او را در ربّبودن او مينگريم.
سختيها؛ آينهي نمايش کاملتر اسمِ ربّ
وقتي انسان رب خود را فراموش کند، هر حادثهاي را مستقل ميبيند، در آن حال وقتي مشکلي برايش پيش ميآيد خدا را از ياد ميبرد در صورتي که بايد آن حادثه و مشکل را صورتي از ربوبيت خداوند بنگرد. مگر اين طور نبود که حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» آن وقت که تبعيدشان کردند بيشتر به مقصدشان که سرنگوني رژيم شاهنشاهي بود رسيدند تا آن وقتيکه در ايران بودند و مشغول درس و بحث؟ حضرت اباعبدالله اين را خوب ميفهمند که با شهادتشان ربوبيت حق بيشتر به صحنه ميآيد و نتيجهاي که ميخواهند زودتر و بهتر عملي ميشود. به همين جهت هرچه به عصر عاشورا نزديک ميشوند بيشتر اميدوارند. حضرت ميخواهند آينهي تمامنماي حضرت حق باشند و اين در کربلا بهخوبي نمايان شد. همين طور که گوهر حضرت يوسف در چاه بيشتر به نمايش آمد و اينکه چگونه آن حضرت در سختترين مراحل، نظرشان تماماً به حق است. حضرت يوسف در چاه و زندان يوسف شدند، چون ديدند چگونه ربّ در چنين شرايطي در صحنه است. وقتي حادثهاي برايتان پيش آمد قبل از هر چيزي متوجه باشيد که پروردگار عالم از اين طريق ميخواهد با رفع حجابها خود را بنماياند، در اين صورت هرچيزي را به حق ديدهايد و نه مستقل.
در غذايي که جلويتان هست رزاق بودن او را ببينيد ولي بيش از نظر به رزّاق، به ربوبيت حق منتقل شويد. اگر به ربوبيتش منتقل شديد رزاقيت او هم در منظرتان ميماند. اما اگر در رزاقيت او متوقف شديد از ربوبيت او محروم ميشويد.
در دعاي سحر اسمائي را مدّ نظر قرار ميدهيد که شما را به اسم اعظم نزديک ميکند. ابتدا به اسم بهاء نظر ميکنيد که به معني حُسن و زيبايي است و زيبايي عبارت است از «وجود» و وجودِ خالص همهي زيبايي است و از منظر نورِ اسمِ «بهاء» به ساير اسماي الهي نظر ميکنيد که امکان ارتباط با آنها سهلتر است. ميگوييد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ» خدايا از تو نور بهاءات را ميخواهم که با آن نور بر من نظر کني که همهي مطلوب من همان حُسن و کمال است که در سراسر عالم نمايان است و حجاب انانيت من نميگذارد با آن روبهرو شوم و تو را طوري بنگرم که من از تو راضي شوم و تو از من.
رسول خدا در دعاي خود از خداوند تقاضا ميکنند: «وَارْزُقْني حُسْنَ الْمَنْظَرِ فيما يرْضيکَ عَنّي» خدايا آن نگاهي را رزق من گردان که تو در آن نگاه از من راضي شوي. وقتي متوجه شديم همواره خداوند به کاملترين بهاء يعني اَبهاء در صحنه است نظر خود را به نحوهاي از ظهورِ نور بهاء مياندازيم که «ابهاء» است و لذا نهتنها خوبيهاي خدا را در علي ميبينيم، بلکه آن را به عاليترين شکل مييابيم، آنطور که رسول خدا علي را ديدند. عمده هنر ما ديدن انوار الهي به صورت «ابهاء» و «اَجْمل» و «اَجَلّ» است در جمال اولياء معصومين و اينکه بتوانيم از آن طريق با خدا مرتبط شويم و در اين راستا است که حضرت صادق ميفرمايند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» به خدا قسم مائيم اسماء حسنا. يعني وجه کامل اسماء حسناي الهي را در آينهي وجود آن ذوات مقدس بايد يافت. اگر ائمه را کنار بگذاريد نهتنها در جاي ديگر و به نحو اکمل و اجمل، اسماي حسناي الهي را پيدا نميکنيد بلکه فقط يک خداي نظري و ذهني خواهيد داشت.
وقتي متوجه جنبهي عالي «بهاءِ» الهي شديد از آن منظر که نظر کرديد در سير توحيدي خود خواهيد گفت: «وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِيٌّ» هرجا هر جلوهاي از حُسن و بهاءِ تو هست، همهي حُسن و بهاء، آنجا است. آنوقت نور امام صادق را در امام خميني«رضواناللهعليه» پيدا ميکنيد - همانطور که علي هر چيزي را که ميديد، در آن چيز «الله» را ميديد- زيرا حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» چيزي از خود ندارند جز نمايش حضرت صادق و در اين راستا ميتوانيد از حضرت حق هر بهائي که ميبينيد اَبْهاء آن را ببينيد. تا چنين نگاهي پيدا نکنيم موحد نشدهايم و مصداق آيهاي ميشويم که خداوند در مورد مؤمنين فرمود: «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللّهِ إِلاَّ وَهُم مُّشْرِكُونَ» و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند جز اينكه هنوز مشرکاند. چون هنوز به مرحلهاي نرسيدهاند که در هر آيهاي از آيات الهي تماماً حق را بيابند و به نور حق به آن آيات نظر کنند و نه از طريق آن آيات حق را بيابند تا حق را در محدودهي آيات نگريسته باشند. وقتي متوجه شديد که کلّ بهاءِ الهي، بَهي است، در يک جمعبنديِ روحاني اظهار ميداري: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» خدايا! من از تو نور بهاءات را به صورت مطلق ميخواهم که در همهجا و در هر منظري آن نور به صورت مطلق در ميان است و اين است معني «بِبَهَائِكَ كُلِّهِ» تا حتي آن وقتي هم که جلوهي خدا را در گُل ميبينيد همهي حُسن و بهاءِ او را به تماشا بنشينيد و آن گُل را آينهي نمايش همهي اسماء حسناي او بيابيد. با اين مقدمات چشمتان را باز کنيد و به نور اسم بهاء که همهي عالم را بهاء کامل او پر کرده آن را نظاره کنيد.
آرامآرام جلو ميرويم شايد بتوان با فرازهاي ديگر دعاي سحر با خدا مرتبط و مأنوش شويم. إنشاءالله
خدايا به حقيقت خودت که در اين دعا به نمايش آمدهاي ما را با خودت آشنا بگردان.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
جلسه دوم،
نظر به حقِّ مطلق
بسم الله الرحمن الرحيم
اللّهُمَّ انِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ بِاجَلِّهِ وَ كُلُّ جَلالِكَ جَلِيلٌ
اللّهُمَّ انِّي أَسْأَلُكَ بِجَلالِكَ كُلِّهِ
اللّهُمَّ انِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمالِكَ بِأَجْمَلِهِ وَ كُلُّ جَمالِكَ جَمِيلٌ
اللّهُمَّ انِّي أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ
همينطور که ملاحظه ميفرماييد دعاي شريف حضرت باقر در سحرهاي ماه مبارک رمضان با نظر به انوار اسماء الهي، چشمِ دل را باز ميکند تا خداوند را از آن طريق بنگريم و با معبود خود مأنوس شويم. اولين قدم آن است که متوجه باشيم از طريق اسماي حسناي خداوند ميتوان با خداوند مأنوس شد و اين آيهي شريفه را با جدّيت تمام بفهميم و دنبال کنيم که ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعوهُ بِها» خداوند را اسماي حُسنايي هست، پس او را از طريق آن اسماء بخوانيد. ابتدا بايد اسماء را بشناسيد و به آنها در مظاهر مختلفي که دارند نظر کنيد و در آينهي مظاهر به تماشاي آنها بنشينيد و از مظاهر آنها به اصل آنها منتقل شويد.
ذاتبيني
رسيدن به احوالاتي که انسان بتواند اسماء الهي را بنگرد در اصطلاح به «ذاتبيني» معروف است که کار ارزشمندي است. اميرالمؤمنين در دعاي صباح در نيايش با خدا عرضه ميدارند: «يَا مَنْ دَلَّ عَلَى ذَاتِهِ بِذَاتِهِ» اي خدايي که هرکس را به نور ذات خودت به سوي خودت راهنمايي ميکني. آن حضرت از اين طريق نظر مبارک خود و آنهايي را که از آن دعا استفاده ميکنند، متوجه حقيقتي مينمايند ماوراء ماهيات و پديدههاي متکثر. افرادي هستند که در کسب معارف اسلامي و انجام عبادات ديني زحمت کشيدهاند، ولي برنامهاي جهت ذاتبيني ندارند. اينها متوجه آن درجهي توحيد که بتوانند «اَحد» را بشناسند نيستند، و لذا هميشه با خداي غايب بهسر ميبرند. ابتدا بايد با حساسيت زياد بين روش «انتزاعي» و روش «انكشافي» فرق گذاشت و دقيقاً تفاوت اين دو روش را در ارتباط با حقايق عالم از همديگر باز شناخت و متوجه بود آنچه از طريق دين نصيب انسان ميشود سير حضوري به سوي حق و قيامت است و اين نتيجه با نگهباني قلب و حفظكردن آن در محضر حق، از طريق عبادات شرعي ممكن ميشود.
در روش حضوري و انکشافي، قلبِ انسان با «وجود» يا «ذات» روبهرو ميشود و هرجا ذات در ميان باشد قلب انسان بدون هيچ واسطهاي از نور آن بهرهمند ميشود. عمده آن است که بتوانيم قلب را طوري تربيت کنيم که هنر ذاتبيني پيدا کند، در آن حالت خودِ ذات، دليل خود است و آن طور نيست که معلول، دليل بر وجود علت باشد، بلکه خود حضرت حق خود را مينماياند. با چنين مبنايي حضرت اميرالمؤمنينu در دعاي صباح به محضر حق عرضه ميدارند: «يا مَن دَلَّ عَلَي ذاتِهِ بِذاتِه» اي خدايي که خودت گواه خودت هستي «وَ تَنَزَّهَ عَنْ مُجَانَسَةِ مَخْلُوقَاتِهِ» و منزه هستي از اينکه همجنس مخلوقاتت باشي «وَ جَلَّ عَنْ مُلائَمَةِ كَيْفِيَّاتِهِ» و بالاتر از آن هستي که همراه چيستيها و چگونگيها باشي.
چنانچه ملاحظه ميفرماييد؛ حضرت عليu در فراز فوق به خدا عرض ميکنند: خودت فقط هستي، بدون آنکه چيز خاصي باشي، خودت ذات خودت هستي، بدون هرگونه ماهيت و چيستي. اين نوع نگاه به خداوند در صورتي ممکن است که قلب انسان جهت ارتباط با ذات، تربيت شده باشد. زيرا حقيقت خدا همان ذاتي است که به ذات خود، دليل بر وجود خود است، نه به واسطهي چيز ديگر. کسي با خدا ميتواند مرتبط شود که جانش بتواند با ذات او رابطه برقرار کند و چنين چيزي به جهت ذات مجرد انسان ممکن است، بايد راه را درست پيدا کرد.
يکوقت از اينکه ميبينيم در عالم هستي، رزقخواران از رزق محروم نيستند متوجه خداوند رزّاق مي شويم. ولي يک وقت ذات رزاقيت او را، ماوراء وجودِ رزقخواران، ميشناسيم. روحِ ذاتبين به خودِ ذات نظر دارد، ذاتِ يگانه را مييابد، نه اينکه از هماهنگي اجزاء عالم متوجه توحيد و يگانگي خداوند بشود. بايد با ذات او و جلوات آن ذات به نام اسماءْ مرتبط گشت و لازمهي چنين رؤيتي تغيير ساحت است تا به جاي نظر به معلول جهت پيبردن به علت، به خودِ علت نظر کنيم - از طريق به صحنهآوردن قلب- ولي اگر هنوز در ساحتي باشيم که بايد براي پيبردن به علت، معلول را بيابيم، دائماً ميگوييم ذات کو؟ گفت:
چو گويد مرغ جان يا هو، بگويد فاخته کوکو
بگويد چون نبردي بو نصيبت انتظار آمد
مشکلِ کار در اين است که استعدادِ رؤيت ذات را در خود رشد ندادهايم، لذا آن را که از همه پيداتر است نميبينيم.
قرآن در رابطه با توجه به ذات، سومين آيهي سورهي حديد و يا سورهي «توحيد» را در مقابل ما قرار ميدهد که ميفرمايد: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ» او در عين اينکه اول است، آخر است و در عين اينکه ظاهر است، باطن است. مثل نور، که اولين چيزي که شما در رؤيت هر چيز ميبينيد، نور است و سپس به کمک نور بقيهي چيزها را ميبينيد، پس آن اول است. از طرفي وقتي نور به آن شئ خورد و در چشم شما منعکس شد و شما آن شئ را ديديد، عملاً نور است که به طرف شما برگشته و شما نوري را که به آن شئ خورده است ميبينيد. پس در آخر هم همان نور بود. باز همان نور ظاهر و پيدا است ولي نور، چيزي مثل ميز و صندلي نيست که بتوانيد به آن اشاره کنيد، پس عملاً باطن است و از بس که پيداست، پنهان است.
وحدت ذات با صفات
در رابطه با ذاتبيني، از همه مهمتر سورهي توحيد است، چون آن سوره اشاره به ذات اَحديت دارد. ميدانيد که «اَحد» آن واحدي است که دومي در کنارش نيست، فقط اوست و ديگر هيچ، پس نميتوان به کمک غيرِ خودش، يگانگياش را شناخت. برعکسِ واحدِ عددي که واحد است در مقابل چيزي که کنارش هست. مثل اينکه ميگوييم اين يک سيب است در مقابل سيبهاي ديگر، ولي در مقابل ذات اَحدي، ديگري وجود ندارد تا نسبت به ديگران يگانگي او را پيدا کنيم، بلکه فقط بايد بتوانيم ذات اَحدي را به عنوان اسمي از اسماء الهي، با رؤيت قلبي ببينيم. حضرت اميرالمؤمنينu در اولين خطبهي نهجالبلاغه ميفرمايند: «كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ» کمال توحيد و خالصديدن خدا، آن است که او را جدا از هر صفاتي ببيني و هر صفتي را از او نفي کني. «لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ، وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ» چون هر صفتي نشان ميدهد غير موصوف است و هر موصوفي نشان ميدهد غير از صفت است، همانطور که حيات براي دست من غير از دست من است. «فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ» پس هرکس خداي سبحان را به چيزي وصف کرد، آن چيز را همطراز خدا قرار داد، و لذا او را دوتا کرد و در اين حال او را جزءجزء کرده است. «وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ جَهِلَهُ فَقَدْ أَشَارَ إِلَيْهِ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ» و هرکس خدا را جزءجزء دانست به او جاهل است، و هرکس به خدا جاهل است به او اشاره ميکند و هرکس به او اشاره کند براي او حدّ قائل شده است و هرکس براي او حدّ قائل شود او را متعدد پندارد. «وَ مَنْ قَالَ فِيمَ فَقَدْ ضَمَّنَهُ وَ مَنْ قَالَ عَلامَ فَقَدْ أَخْلَى مِنْهُ» و هرکس بگويد خداوند در کجاست، او خدا را در کنار چيزي تصور کرده است و هرکس بگويد بر کجاست، او جايي را تصور کرده که خدا در آنجا نيست. «كَائِنٌ لا عَنْ حَدَثٍ مَوْجُودٌ لا عَنْ عَدَمٍ» خداوند واقع است ولي نه اينکه حادث شده باشد، موجود است اما نه اينکه بَعد از نيستي ايجاد شده (عين بودن است). «مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لا بِمُقَارَنَةٍ وَ غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لا بِمُزَايَلَةٍ» با هرچيزي هست، اما نه آنکه عين آن چيز باشد، و غير هرچيزي است اما نه آنکه جدا از آن باشد.
ملاحظه فرموديد که حضرت اميرالمؤمنينu چگونه ما را از هرگونه تصوري که مانع رؤيت اَحد باشد آزاد ميکنند تا بتوانيم استعداد ذاتبيني خود را تربيت کنيم و قلب ما بتواند با نور حضرت حق روبهرو گردد.
ذات أحدي چون جلوه کند همان ذات است در صفتي خاص و لذا به آن ذات که با صفتي خاص جلوه کند «اسم» ميگويند و اگر قلب طوري تربيت شود که بتواند با ذات روبهرو شود، عملاً با اسماء الهي روبهرو ميگردد و آن «اسماء» همان ذاتاند، به جلوهاي خاص و اين است که قلب انسان ذات کبريايي را ميبيند و يا ذات سبحاناللهي را مشاهده ميکند ولي اگر در ذاتبيني تربيت نشده باشد، در مسيري قرار ميگيرد که ميخواهد از اثر پي به مؤثر ببرد و هرگز با هيچ اسمي روبهرو نميشود.
عنايت داشته باشيد که نظر به ذات أحدي غير از تفکر در کُنه ذات است که بخواهيم جنس ذات را بدانيم، آنچه در روايات نهي شده، به تعبير امام خميني«رحمةاللهعليه»؛ «تفکر در کنه ذات و کيفيت آن است». ايشان در کتاب شريف چهل حديث ميفرمايند:
«اما نظر در ذات براي اثبات وجودِ توحيد و تنزيه و تقديس آن، غايت ارسال انبياء و آمال عرفا بوده و قرآن کريم و احاديث شريفه مشحون از علم به ذات و کمالات اسماء الهي است و کتب معتبرهي اخبار مثل «اصول کافي» و «توحيد صدوق» غور در اثبات ذات و اسماء و صفات نموده ... ليکن مصيبت در آن است که در قرون اخير بعضي جاهلان در لباس اهل علم پيدا شده که نديده و نسنجيده و از کتاب و سنت عاري و بري بوده، مجردِ جهلِ خود را دليل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براي رواج بازار خود، نظر در معارف را، که غايتِ مقصد انبياء و اولياءh است و سر تا پاي کتاب خدا و اخبار اهل بيتh مشحون از آن است، حرام شمرده و هر ناسزا و تهمتي را از اهل آن دريغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف کرده و اسباب تفرقهي کلمه و شتات جمعيت مسلمين گرديده و اگر سؤال شود که اينهمه تکفير و تفسيق براي چيست؟ متشبث شود بر حديث «لا تَتَفَکَّروُا فِي ذاتِ الله». اين بيچارهي جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: يکي آنکه گمان کرده حکماء تفکر در ذات ميکنند، با آنکه تفکر در ذات را و اِکْتِناهِ آن را ممتنع ميدانند و اين خود يکي از مسائل مبرهنهي آن علم است و ديگر آنکه معني حديث را ندانسته گمان کرده مطلقاً راجع به ذات مقدس نبايد اسمي برده شود».
حضرت امام خميني«رحمةاللهعليه» در فضيلت تفکر در مورد خدا و اينکه مقدمه و لازمهي سلوک انسانيت است، روايتي از حضرت صادقu ميآورند که حضرت فرمودهاند: «اَفْضَلُ الْعِبادةِ اِدْمانُ التَّفَکُّر فِيالله و في قُدْرَتِهِ» افضل و برترين عبادت، استمرار تفکر در مورد خدا و قدرت اوست. و نتيجه ميگيرند پس تفکر در حق و اثبات ذات و تفکر در قدرت و ساير اسماء و صفات، علاوه بر آنکه مورد نهي نيست، افضل عبادات است. و در جواب آنهايي که منعِ تفکر در ذات را مطرح ميکنند، ميفرمايند: اينکه روايت ميفرمايد؛ «تَكَلَّمُوا فِي خَلْقِ اللَّهِ وَ لا تَتَكَلَّمُوا فِي اللَّهِ فَإِنَّ الْكَلامَ فِي اللَّهِ لا يَزْدَادُ صَاحِبَهُ إِلاّ تَحَيُّراً»، در رابطه با خلق خدا سخن بگوييد، نه در مورد خدا، زيرا کلام در خدا جز تحيّر بهبار نميآورد. خود دلالت دارد بر آنکه مقصود، تکلّم در اکتناه ذات و کيفيت آن است، به مناسبت دليلي که آورده، و إلاّ تکلّم در اثبات ذات و ساير کمالات و توحيد و تنزيهِ آن موجب حيرت نگردد. و نيز حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» احتمال ميدهند که ممکن است نهي تفکر در ذات الهي به جهت آن باشد که مردم معمولي استعداد ورود به اين مباحث را ندارند.
ذات بيني و ايمان قلبي
قرآن ميفرمايد: «قَالَتِ الْأَعْرَابُ آمَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ وَإِن تُطِيعُوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَا يَلِتْكُم مِّنْ أَعْمَالِكُمْ شَيْئًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ» عدهاي از باديهنشينان گفتند ايمان آورديم، بگو ايمان نياوردهايد ليكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است و اگر خدا و پيامبرِ او را فرمان بريد از ارزش اعمالتان چيزى كم نمىكند، خدا آمرزندهي مهربان است.
چنانچه ملاحظه ميفرماييد در آيهي فوق محل ايمان را قلب قرار داده که محل درک حضوري حقايق است و به آنهايي که فقط در حدّ رعايت ظاهر دين به دين عمل ميکنند ميفرمايد: «وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ» هنوز ايمان در قلبهايتان وارد نشده است. سپس ميفرمايد مواظب باشيد تسليمشدن در مقابل دستورات دين را که به اميد کسب بهشت و دوري از جهنم است، «ايمان» نخوانيد و به آنهايي که پذيرفتهاند طبق دستورات اسلام عمل کنند ولي هنوز برنامهاي براي حضوريکردن باورهاي خود و نظر به اسماء الهي ندارند، ميفرمايد: هنوز ايمان وارد قلبهاي شما نشده، چون ايمان به حقايق و نظر به اسماء الهي و تحت تأثير نور آن اسماء قرارگرفتن، مقامي است بالاتر از پذيرفتن ظاهر اسلام.
ايمان قلبي وقتي محقق شود امکان رؤيت اسماء پروردگار فراهم گردد. چيزي که امامانh ما را بدان آگاه کردهاند. در روايت داريم؛ عبداللهبنسنان از پدرش نقل كرده كه حضور امام باقرu بودم يكى از خوارج خدمت ايشان رسيد و گفت: «يَا أَبَا جَعْفَرٍ أَيَّ شَيْءٍ تَعْبُدُ؟ قَالَ: اللَّهَ تَعَالَى. قَالَ: رَأَيْتَهُ؟ قَالَ: بَلْ لَمْ تَرَهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْأَبْصَارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمَانِ، لَا يُعْرَفُ بِالْقِيَاسِ وَ لَا يُدْرَكُ بِالْحَوَاسِّ وَ لَا يُشَبَّهُ بِالنَّاسِ، مَوْصُوفٌ بِالْآيَاتِ مَعْرُوفٌ بِالْعَلَامَاتِ لا يَجُورُ فِي حُكْمِهِ. ذَلِكَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ قَالَ: فَخَرَجَ الرَّجُلُ وَ هُوَ يَقُولُ: اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ» اى ابا جعفر چهچيزي را ميپرستى؟ فرمود: خداي تعالي را. گفت او را ديدهاى؟ فرمود: ديدهها با چشم او را نبينند ولکن قلبها به حقيقت ايمان او را مشاهده کنند، به قياس نتوان او را شناخت و به حواس درک نشود و به مردم مانند نيست، به نشانهها توصيف و به علامتها شناخته شود، در حكمش جور و ظلم نيست، آن است خدا، نيست معبودِ حقى جز او. راوي گويد: آن مرد بيرون شد و ميگفت: خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا بنهد.
چنانچه ملاحظه ميفرماييد حضرت در جواب سؤال فردي که ميپرسد آيا خدا را ميبيني؟ ميفرمايند؛ نه با چشم سر ديده ميشود و نه با قياس و تعقل و نه با حواس، بلکه قلبها وقتي منوّر به نور ايمان الهي شد مفتخر به رؤيت حضرت «الله» ميگردد. اين حديث شريف راه بسيار دقيقي را در راستاي رؤيت قلبي در جلو ما ميگذارد که اميدوارم عزيزان با توجه به موضوعِ اسماء الهي متوجه آن راه بشوند.
در بارهي اينکه خدا را به عنوان ذات ميتوان نگريست از هشامبنسالم آمده است که «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِu فَقَالَ لِي أَ تَنْعَتُ اللَّهَ؟ قُلْتُ نَعَمْ. قَالَ هَاتِ. فَقُلْتُ: هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ. قَالَ: هَذِهِ صِفَةٌ يَشْتَرِكُ فِيهَا الْمَخْلُوقُونَ. قُلْتُ: فَكَيْفَ نَنْعَتُهُ؟ فَقَالَ هُوَ نُورٌ لَا ظُلْمَةَ فِيهِ، وَ حَيَاةٌ لَا مَوْتَ فِيهِ، وَ عِلْمٌ لَا جَهْلَ فِيهِ، وَ حَقٌّ لَا بَاطِلَ فِيهِ، فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ أَنَا أَعْلَمُ النَّاسِ بِالتَّوْحِيدِ.» در محضر حضرت صادقu وارد شدم، از من پرسيدند آيا ميتواني خدا را وصف کني؟ عرض کردم بلي، فرمودند: وصف کن، گفتم: او سميع و بصير است. فرمودند: اينکه صفتي است مشترک بين خدا و مخلوقات او. عرض کردم چگونه او را وصف کنم؟ فرمودند: او نوري است که ظلمتي در او نيست و حياتي است که مرگي در او نيست و علمي است که جهلي در او نيست. هشامبنسالم ميگويد در حالي از محضر آن حضرت خارج شدم که عالمترين مردم به توحيد بودم.
چنانچه ملاحظه ميشود حضرت ميفرمايند؛ بگو او نور است بدون هرگونه ظلمتي، يعني عين نور است، يا بگو او حيات است بدون هرگونه مرگي، يعني عين حيات است نه اينكه او چيزي است که حيات دارد و معني توجه به ذات همين است که قلب متوجه «عين حيات» و «عين علم» و «عين نور» شود و از اين طريق مصداق نور و علم و حيات را شهود کند.
مقام محسنين و رؤيت حقايق
حضرت امام خميني«رحمةاللهعليه» ميفرمايند: «انبياء و اولياء قدمشان برهاني نبوده، آنها برهان را ميدانستند، اما قضيه، قضيهي اثبات واجب به برهان نبوده، حضرت سيدالشهداءu ميفرمايند: «مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ عَمِيتْ عَينٌ لا تَراکَ» چه موقع غايب بودي تا اينکه نياز باشد با دليلي تو را نشان داد، چشمي که نميبيند تو حاضري، کور است ... در سببيت و مسببيت، يک تمايزي که مقتضي ذات حق تعالي نيست، مطرح است ... من در کتاب و سنت يادم نيست که عليّت و يا سببيت به اين معنا باشد، تعابيري مثل «خلق»، «ظهور» و «تجلي» مطرح است».
وقتي در رابطه با خدا و مخلوق بحث علت و معلول به ميان آيد يک نحوه دوگانگي به ميان آمده است و جنبهي مظهربودن عالَم در حجاب ميرود. ولي اگر متوجه شويم که عالم سراسر مظهر جلوات اسماء الهي است بهراحتي ميتوان در همين عالم در ساحت قربِ اسماء الهي وارد شد و همينکه نظر کني، با حق روبهرو شوي. اين حالت را مقام محسنين ميگويند و رسولخداf در وصف اين مقام ميفرمايند: «الْإِحْسَانُ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ كَأَنَّكَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَكُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ يَرَاكَ» احسان و مقام محسنين اين است که آنچنان خدا را عبادت کني، که گويا او را ميبيني و اگر تو او را نميبيني آنچنان در حضور باش که متوجه باشي او تو را ميبيند.
چنانچه ملاحظه ميفرماييد اين روايت ميفرمايد علاوه بر مقربان که خدا را ميبينند، محسنين نيز در مقام «کَأنَّ» مفتخر به رؤيت حق هستند و هرکدام - اعم از مقربان و محسنين- به اندازهاي که خدا را ميبينند، او را ميپرستند. به فرمودهي امام موسيبنجعفرu: «لَيسَ بَينَهُ وَ بَينَ خَلْقِهِ حجابٌ غَيرَ خَلْقِه». بين خدا و خلق او بهجز خودِ خلق حجابي نيست.
در بحث حرکت جوهري روشن ميشود که ذاتِ «حرکت» به خودي خود يک مرتبه از وجود است. انسان در زندگي عادي در رابطه با حرکت فقط اشيائي را ميبيند که حرکت ميکنند، وقتي رسيد به اينکه خودِ حرکت يک چيز است ذاتبيني شروع شده و جوهري را که عين حرکت است مييابد. اگر کسي وقتي ميگويد خدا عليم است معتقد باشد يک ذات داريم و صفت علم، گرفتار يک نوع شرک است و همانطور که ملاحظه فرموديد حضرت علي در خطبهي اول نهجالبلاغه اين نگاه را رد ميکنند. چون براي خداوند اجزاء قائل شدهايم به طوري که يک جزء ميشود ذات خدا و يک جزء ميشود علمي که بر او عارض شده، اين ميشود دوتا. وقتي چيزي دو جزء داشت براي تحققاش بايد هر دو جزء در ميان باشد و اين نيازِ به اجزاء، با ذات احدي نميخواند. به همين جهت در متون ديني سخن از وحدتِ بين ذات و صفات مطرح است. يعني ذات او عين صفات اوست. صفات خداوند مفهوماً غير ذاتاند ولي مصداقاً يکي هستند، خدا همان عليم است. وقتي ميگوئيم ذات و صفاتِ خدا دو تا نيست نتيجه ميگيريم صفات خدا همان ذات خدا است. و بر همين اساس گفته شده: اسماء الهي همان ذات است به صفت خاص. در غير این صورت دوگانگي بين ذات خدا و صفات او پيش ميآيد. خدا همان عليم است يعني او عين علم است و اين اولِ توحيد است. عموماً ذهن ما اينطور عادت کرده که خداوند يک چيزي است که حيات دارد. آري براي دست بنده که حيات دارد اين حرف درست است ولي در مورد خدا و کسي که معتقد به اسماء الهي است اينطور نيست بلکه او عين حيات است. اعتقاد به حيات براي خداوند به اين معني است که ذاتِ حيات در صحنه است، نه چيزي که حيات دارد. حيات همان ذات است و به اين معني ميگوييد: «هُوَالْحيّ».
در آخر سورهي حشر اظهار ميداريد: «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ» يعني هماني که «الله» است، همان حقيقت يگانهاي است که ملکِ قدوسِ سلامِ مؤمنِ مُهيمِن است. وقتي متوجه شديد «هُوَ الْحيّ» است متوجه شدهايد تمام اين عالم را حقيقت يگانهي «حيّ» پر کرده که در عين حال «عليم» است. اينطور نيست که از جنبهاي «حيّ» باشد و از جنبهاي ديگر «عليم»، اين با «لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» نميخواند. «لا إله الاّ هو» ميرساند که از هر جهتي نظر کنيد، به حي نظر کردهايد. اين را ذاتبيني ميگويند. در آيهي بعدي در سورهي حشر ميفرمايد: «هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ» آن که «الله» است و جز او هيچ چيزِ قابل توجهي در عالم نيست، خالق است و هرچه در اين عالم هست ظهور خالقيت او است و مخلوقات همگي جلوهي خالقاند و لذا خالقيت او عالم را پر کرده، همانطور که مصوِّربودن او چنين است، بنابر اين «لَهُ الْأَسْمَاء الْحُسْنَى» همهي خوبيها به او که «الله» است برميگردد.
سير به سوي حقِّ مطلق
با توجه به مقدماتي که عرض شد و تأکيد بر اينکه فراموش نکنيم با هر اسمي که روبهرو ميشويم با ذات به صفت خاص روبهرو شدهايم، ميخواهم عرض کنم «در راه سلوک بايد درجه درجه قدم برداشت» تا به حقِّ مطلق رسيد همچنان که حضرت ابراهيم در سير و سلوک الي الله قدم برداشتند. همينکه قصد کرديد به حق رجوع کنيد از همان ابتدا با ذات روبهرو ميشويد اما در جلوهي نازله، ولي در اين مسير هر اندازه انانيت خود را نفي کنيد به همان اندازه حضرت حق براي شما تجلي بيشتري خواهد داشت. به گفتهي فيض کاشاني:
ز بس بستم خيال تو، تو گشتم پاي تا سر من
تو آمد رفتهرفته، رفت من، آهستهآهسته
اين همان معني است که ميگويد: «هر روز مرا تازه خداي دگري هست» چون هر اندازه روح انسان آمادهتر باشد خداوند با اسمي جامعتر بر قلب او جلوه ميکند، در واقع خدا عوض نميشود ما عوض ميشويم. به اين معني که هر روز بهتر از قبل خدا را ميشناسيم چون در رابطه با آيهي «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ» در روایت آمده است: «لِيَعْرِفُوا رُبُوبيّتَه» یعنی هدفِ خلقتِ جن و انس، شناخته شدن ربوبيت خداوند است، زيرا عبادت بدون معرفت ممکن نيست. پس در واقع جن و انس فقط براي معرفت خدا و او را يافتن خلق شدهاند و چون ميفرمايد خلق نکرديم مگر براي بندگي و معرفت به ربوبيت او، پس بايد تمام هدف ما معرفت به خدا باشد و نه چيز ديگر و اين ميرساند که بايد به معرفتي کامل دست يافت تا به هدف اصلي خلقت خود دست يافته باشيم. و از آن جايي که خداوند در همهي ابعاد و اسماء، مطلق است، اعم از ربوبيت و عليمبودن و حيبودن، پس هيچ غيري را نميپذيرد و همهي ربوبيت و علم و حيات مربوط به اوست. در نتيجه به همان اندازه که غيري در ميان باشد خداوند در حجاب ميرود و به عبارت ديگر او خود را در خفا ميبرد و جلوهي کاملهي خود را از ما ميپوشاند.
هر قدر ما برسيم به اينکه هرچه هست خدا خواسته و نه ما، به همان اندازه ما در ميان نيستيم. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» فرمودند: «هيچ شک در اين نکنيد که هرکه گفت «من»، اين «من» شيطان است». هرکس بتواند از «منِ» خود بگذرد جانش با خدا روبهرو ميشود. گفت:
هر عنايت که داري اي درويش
هديهي حق بود نه کردهي خويش
بايد برسيم به اينکه هرچه در صحنه بوده از الطاف اوست. اين موجب ميشود تا خداوند در هر منظري خود را نشان دهد. يک وقت ميگوئيد من تصميم گرفتم که به اعتکاف بروم، ميگويند خودت برو. تو خودت گفتي من تصميم گرفتم به اعتکاف بروم. خداوند به همان اندازه در خفا ميرود و خودش را نشان نميدهد. اما يک وقت ميگويي خدا به لطف و کرمش به من توفيق داد تا موفق به اعتکاف شوم. در اين نگاه نشان دادي که «من» به عنوان يک وجود مستقل در ميان نيست و لذا خداوند خود را با رحمت خاص نمايان ميکند. حضرت سجاد عرضه ميدارند: خدايا شکر ميکنيم از اينکه موفق شديم تو را شکر کنيم. در نعمتها خدا را مييابيم و شکر ميکنيم، حالا بايد براي اين شکرمان هم شکر کنيم که متوجه شديم او ما را متوجه خودش کرد، چون ما فقط يک چيز بيشتر نيستيم و آن عبارت است از نظر به حق و به چشم حق عالم را ديدن، خودش اين نظرکردن را به ما داده است.
عرض شد «در راه سلوک بايد درجه درجه قدم برداشت تا به حقِّ مطلق رسيد.» ميرسي به اينکه تماماً او در صحنه است. اين معني «بِأَبْهَاهُ» و «بِأجْمَلِهِ» است چون از يک جهت مطلقِ بهاء و نور و تابش را ميخواهي و از طرف ديگر در اين مسير متوجه ميشويد غير او در صحنه نيست، تا بحث ناقص و کامل مطرح باشد، زيرا اگر نور و بهاءِ او در مقامي و منظري ناقص باشد پس چيز ديگري در ميان است در حاليکه غير او هرچه باشد آن چيز در ذات خود عدم است و لذا در ادامه ميگوييد: «و کُلُّ بَهائِکَ بَهي» و هر نور و حُسن تو بهترين است. يا ميگويي «و كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ» و هر جمالي که از جمال تو در هر منظري ظاهر شود، کاملترين است. اين رسيدن به مرحلهي حقِّ مطلق است و شرطش آن است که انسان بتواند خود را نفي کند و در نتيجه متوجه ميشود هر شُکري هم شُکر ميخواهد. ابتدا با شکرِ بر نعمت همه را به خدا نسبت ميدهيد متوجه ميشويد اين مني که همه را به خدا نسبت داد نيز بايد در ميان نباشد و برود و اين شکر را هم به خدا نسبت دهد.
بعضيها تصور ميکنند اين اصطلاحات، اصطلاحات عرفاني است در حاليکه عرفا از متن دين و از دل همين ادعيهي نوراني اين مطالب را گرفتهاند. همينکه شما فکر کنيد اين حرفها حرفهاي عرفاني است ارتباطي که بايد با اين دعا برقرار کنيد از دست ميرود و مشغول اصطلاحات عرفاني ميشويد که خودش حجاب است. به همين جهت حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» از يک طرف کاملاً به روح عرفانيِ ادعيه توجه دارند و از طرف ديگر مواظباند اصطلاحات عرفاني حجاب عارف نگردد. عارفي که نميفهمد عارف است راحتتر سير ميکند. آنچه شما در حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» مييافتيد اين بود که ايشان متوجه بودند خدا اين الطاف را به ايشان و سايرين کرده ولي بقيه متوجه بودند ايشان عارف است. شما بدون آنکه به اصطلاحات عرفاني توجه داشته باشيد ميدانيد در سجده بايد در مقابل عظمت الهي هرگونه انانيت را نفي کنيد و در مقام «فنا» قرار بگيريد و در سجدهي دوم توجه به اين فنا را نيز نفي کنيد تا به حقِّ مطلق برسيد، حالا اين حالت را ميخواهيد «فنايِ در فنا» بگوييد ميخواهيد نگوييد، عمده آن سير قلبي است که بايد براي شما پيش آيد.
اگر نظر به اسماء الهي را دنبال کنيد و معتقد باشيد که حضرت حق همهجا در صحنه است و بايد با حق از آن جهت که به طور مطلق در همهجا هست مرتبط شد، در راه سلوک قدم به قدم جلو آمدهايد. بايد چنين سلوکي را از متون دين اخذ کنيد. در سجدهي اول ميگوييد: «سُبْحَانَ رَبِّي الأعْلي وَ بِحَمدِه» در اين «ربي» که ميگوييد، خبر از آن ميدهيد که تمام حرکات و افکارتان را پروردگارتان مديريت ميکند و آن پروردگار، «سُبْحَان» است يعني بلندمرتبهتر از آن است که بتوان او را با چيز ديگري مقايسه کرد و چيزي را در عرض او دانست. نظر به حقيقت مطلقِ او داريد و با توجه به «اَعْلي»بودن پروردگارتان تأکيد ميکنيد او در حدّ عقل و فکر و برنامههايي که انسانها دارند نيست. اين صفات اگر از ربّ ما جدا شوند ربهاي کاذب وارد زندگي ميشوند و با گفتن «بحمده» نظر به کمالات ربِّ سبحان داريد و اينکه در آن حالتِ فنا به تماشاي کمالات حضرت حق نشستهايد. بعد که از سجده بلند ميشويد متوجهايد چنين حضوري با پروردگار سبحان شکر ميخواهد تا همه را از خدا ببينيد. اينجا است که ميگويند سجدهي دوم براي نفي سجدهي اول است تا در سجدهي دوم خودي که سجده کرده است نيز در ميان نماند.
سير ابراهيمي
اگر سير و رجوع ما به خداي مطلق برسد، نوع رجوع، رجوع خوبي است. همچنان که حضرت ابراهيم در سير خود قدم برداشتند و از عالم طبيعت به عالم ربوبيت و از نفس به قلب رسيدند و سپس به روح، تا به درگاه ربّ مطلق سير کردند. حضرت ابراهيم ابتدا با رب عالمِ طبيعت مرتبط ميشوند و به انوار ملکوتي آن مرتبه از عالم نظر مياندازند تا به عالم قلب سير ميکنند و در نهايت اظهار ميدارند: «إنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذِي فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ» من وجه خود را در جهت کسي قرار دادم که همهي آسمانها و زمين مخلوق اوست.
نفس ناطقه و قلب انسان در توجه به ربّ آسمانها و زمين، تحت تأثير رب قرار ميگيرد و سيرش به مطلق نزديکتر ميشود و اگر در ابتدا اظهار داشت؛ «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ» و خواست از بهاءِ الهي آن هم به نحوهاي شديد بهرهمند شود، در انتها متوجه شد جز بهاءِ کامل در صحنه نيست. همچنان که حضرت ابراهيم بعد از توجه به ملکوتِ کوکب و قمر متوجه ملکوت شمس شد. و با رؤيت صورت ربوبيت عالَمِ قلب و روح خواست در همين مرتبه بماند که طلب حقِّ مطلق که در فطرت او بود او را از اين مرحله نيز عبور داد. بسياري از عرفا به مقام اول حضرت ابراهيم که برسند ديگر خود را شيخ العرفا ميدانند و قهقهي مستانه ميزنند. چون همينکه کسي بتواند به نوري برسد که تمام عالم را مديريت ميکند، به مقام خوبي رسيده ولي رجوع به حقِّ مطلق، مقام ابراهيم است و اين عاليترين درجهي عرفان به حساب ميآيد زيرا در اين مقام انسان ميتواند حق را در همهجا به مطلقيت ببيند. قبلاً نمونهي آن را در سخن اميرالمؤمنين عرض کردم که حضرت ميفرمايند: «ما رأيتُ شَيْئاً إلاّ وَ رأيتُ اللّه قَبلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَه» هيچ چيزي را نديدم مگر آنکه قبل و بعد و همراه آن چيز «الله» را ديدم. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» در کتاب «مصباح الهدايه» ميفرمايند: عظمت اين جمله در اين «الله»گفتن است. چون ميفرمايند در هرچيز «الله» را ديدم. «الله» مقام جامعيت همهي اسماء الهي است و در هرچيز با آن اسم مرتبطبودن به اين معني است که اولاً: تشکيک در ظهور هست. ثانياً: حضرت علي با ظهور مطلقِ حضرت حق مرتبط شدهاند.
در رابطه با ظهور مطلقِ حق ميتوان گفت: «وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ» همهي انوار جمال الهي، جمال مطلق اوست. در ابتدا که شروع ميکنيد تا به اسماء الهي نظر بنماييد اينطور نيست که با حقِّ مطلق روبهرو شويد و تحت تأثير نور مطلقِ حضرت حق قرار گيريد. در ابتداي سير توحيدي با نازلهي اسماء، مثل اسم حفيظِ حق روبهرو ميشويد و حواستان هست که او به اسم حفيظ در صحنه است. اگر معتقد باشي خودت تلاش کردي و در مشکلات زندگي حفظ شدي گرفتار شقاوت و دوري از حق ميشوي. وقتي متوجه اسم حفيظ الهي شدي، اگر از حجاب واسطهها و از نظر به خود آزادتر شدي اسم حفيظِ او با شدت بيشتري ظهور ميکند و حضور گستردهتر و شديدتري از نور حفيظ او را در عالم مييابي و مطمئن ميشوي بر خلاف نقشهها و حيلههاي دشمنان اسلام، خداوند حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» را در تبعيدگاه نجف حتماً حفظ ميکند. در اين حال متوجه شدهايد هر محافظتي که خداوند انجام ميدهد - اعم از حفاظتي در حدّ برگرداندن سلامتي به بدن تا حفاظت از امام خميني«رضواناللهعليه» در نجف و پاريس- عاليترين حفاظت است. در اين حال است که اسم حفيظ به صورت مطلق براي شما تجلي کرده ولي اين هنوز تجلي حقِّ مطلق به اسم الله نيست، تا آنجايي که در اسم مطلقِ حفيظ بتوانيد «الله» را بنگريد. همانطور که در ابتدا نازلهاي از اسم حفيظ را در مظاهرِ محدود يافتيد و در نهايت به اسم مطلقِ حفيظ رسيديد، ميتوانيد از اسم حفيظ به اسم الله برسيد، چون تشکيک در ظهور است و لذا هراندازه انسانها توحيديتر شوند راحتتر حجاب مظاهر از مقابل قلب آنها مرتفع ميشود.
شاه قصد داشت حضرت امام را به قتل برساند ولي خداوند او را حفظ کرد. عَلَم وزير دربار شاه اعلام کرد که بعضيها ضد نظام شاهنشاهي تبليغات کردند و امکان اعدام هم هست و با کنايه خبر داد که چه قصدي دارند. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» -که در سن بيست و هفتسالگي در آن حدّ با دعاي سحر و اسماء الهي آشنايند که براي آن دعا شرح مينويسند- ميبينند که آن بيچارهها هيچ کارهاند و تنها خدا حفيظ است و نهتنها حفيظ است بلکه در تبعيدگاه نجف موجب ميشود که حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» منشأ انديشههاي بزرگ و حرکات اساسي شوند. يعني خداوند خود را براي ايشان با اسمي جامعتر از اسم حفيظ به صحنه آورد. نهتنها خداوند در هر صحنهاي حفيظترين بوده بلکه در مقابله با دشمنانِ امام، مبيرالظالمين گشت و ريشهي آنها را کند. با اين اسم وقتي که نظام شاهنشاهي را سرنگون کرد، صدام را هم نابود کرد و انقلاب اسلامي ماند چون خداوند عين بقاء است و لذا هر آنچه که خدايي است باقي خواهد ماند.
حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» به لطف الهي با نوري که از دعاي سحر گرفتند حرکت خود را شروع کردند. ايشان آنچنان مست اين دعا هستند که هيچ فرازي از فرازهاي دعا را به صورت عادي و معمول شرح ندادهاند، در شرح خود قصهي مستيشان را گفتهاند. آقاي جلالالدين آشتياني«رحمةاللهعليه» هم که شرح امام را شرح کرده در همان ابتدا مانده، ميگويد بعداً بايد عرفاي بزرگي بيايند و شرح امام را شرح کنند. ببينيد اين دعا چقدر دل برده است. اگر ميخواستند هر کدام از اسمائي را که در دعا مطرح است شرح دهند و سير آن را تبيين کنند مثنوي هفتاد من کاغذ ميشد.
درجهي سالک در سوال
با توجه به فقرات دعاي سحر عنايت داشته باشيد که سؤال بستگي به درجهي سالک دارد. در ابتداي امر صفاتي را ميبيند که بعضي زيبا و بعضي زيباترند ولي چون مقام سالک برتر شد ديگر افضليتي نميبيند و ميگويد: «و کُلُّ جَمالِکَ جَميل» همهي زيباييهاي تو زيباترين است «وَ کُلُّ عَظَمَتِکَ عَظيمه» و همهي عظمتهاي تو عظيمترين است، چون همه را کامل ميبيند.
گاهي عرفا توانستهاند احوالات خود را گزارش دهند تا خوانندهي آن گزارش نظر خود را به آن احوالات بيندازد و تحت تأثير قرار گيرد، از جملهي اين گزارشات فتوحات مکّيهي محيالدينبنعربي است که مرحوم علامه طباطبايي«رحمةاللهعليه» در وصف آن ميفرمايند: «محي الدين بن عربي در فصوص مشتمشت ميآورد و در فتوحات، دامندامن» مرحوم قاضي«رحمةاللهعليه» در زماني که در خانه بستري بودند مرحوم علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» را دعوت ميکردند تا بيايند و با هم فتوحات مکّيه را بخوانند. مرحوم قاضي فرموده بودند: «بعد از مقام عصمت و امامت در ميان رعيت اَحدي در معارف عرفاني و حقايق نفساني در حدّ محيالدينبنعربي نيست». چون متوجه ميشدند فتوحاتي که محيالدين در آن کتاب گزارش داده گزارش احوالاتي است که امثال قاضي در حالات روحاني خود دارند عملاً در آينهي کتابِ فتوحات مکّيه احوالات خودشان را مييافتند. در رجوع به دعا و شهوداتِ عرفاني غير از اين نميشود که انسان بتواند از آنها متذکر شود. اينکه ملاحظه ميکنيد حضرت امام رضا دعاي سحر را از امام باقر گزارش ميکنند هيچ وقت فکر نکنيد اين گزارش مثل گزارش ما است که يک کتاب را ميخوانيم و براي بقيه تعريف ميکنيم. امام رضا در کشف حضرت باقر کشف خودشان را ميبينند. رابطههاي عرفاني همگي از اين جنس است، کشف خود را در آينهي کشف ديگري به نظاره مينشينند و با توجه به اين فضا آن امام از احوالات خود گزارش ميدهند و آن ديگري به آن گزارش نظر ميکند. به يک معني هر گزارشي، قلب کسي که آن گزارش را ميشناسد متذکر ميکند و از اين زاويه قرآن «ذکرٌ للعالمين» است تا دلهاي آماده را بيدار کند و منوّر به کشف محمدي نمايد.
ابوسعيد خراز گزارش ميدهد در مرحلهاي از سلوک به جايي رسيدم که متوجه شدم همهي حقيقت همه جا است، هر جا نگاه ميکردم همهي حقيقت را ميديدم. اين آدم سخن اميرالمؤمنين را ميفهمد که فرمودند در هر مظهري «الله» را ميبينم. ابوسعيد خراز ميفهمد وقتي امام عرضه ميدارند: «اللّهُمّ اِنّي اَسْئَلُکَ بِجَمالِکَ کُلّه» خدايا از تو نور جمالت را به تمامه ميخواهم، نظر به حقيقت کلي اسم جمال داشتهاند که در هر منظري به صورت مطلق و کلي نمايان است. آن اسم در هر منظري و به هر شکلي جلوه کند او آن را کامل ميبيند. چون بيش از همه حضرت حق در صحنه است. اينجا است که اصطلاحاً ميگويند سالک توانسته از حجابي که مخلوقات با مخلوقيتشان ايجاد ميکنند آزاد شود.
مقام فنا
حضرت آيتاللهجوادي«حفظهالله» در رابطه با دعاي سحر ميفرمايند: «رسيدن به آنچه در اين دعا آمده به معناي رسيدن به مقام «فنا» است که در اثر قرب فرائض و نوافل حاصل شده و به مظهريت تامّ نسبت به اسماي حسناي الهي ميانجامد. تا انسان به اين مرحله نرسد در راه است» مقام فنايي که در دين مطرح است موضوع قابل دسترسي است ولي چون به صورت اصطلاح عرفاني درآمده سخت مينمايد. «فنا» يعني رجحان دستور خداوند بر ميل نفس امّاره. يعني اگر ميخواهي خدا برايت جلوه کند حرفهاي او را قبول کن و نظر خود را در مقابل دستورات الهي کنار بگذار. اولين قدمش اين است که ميگويند رعايت حرام و حلال خدا را بکنيد. اين دستورات، دعوت به مقام فناء في الله است. اگر کسي درست با آن برخورد کند نتايجش فوقالعاده است و حضرت حق با انوار اسماي حسنايش براي انسان جلوه ميکند. حق ابتدا به نور بهاءاش جلوه ميکند و شما را شيفتهي نور و حُسن خود مينمايد تا از يک طرف زشتي گناهان را ببينيد و از طرف ديگر زيباييهاي عالم معنا را بنگريد. شما امتحان کنيد و حرام و حلال خدا را رعايت نماييد ببينيد چقدر خدا برايتان دوستداشتني است به طوري که هرگز حاضر نيستيد چيزي را بگيريد و خدا را از دست بدهيد. چطور شد که اين خدا در جان شما پيدا شد؟ جز اين است که قدمي در نفي خود برداشتيد و از حرام خدا بر خلاف ميل نفس امّاره، دوري کرديد؟ نتيجهاش اين شد که خودش جلو آمد تا آنجايي که ميتواني بگويي: «وَ کُلُّ جَمالِکَ جَميل» همهي جلوههاي جمال تو، کاملترين جمال است و جمال ديگري در ميان نيست. وقتي متوجه شديم جمال ديگري در ميان نيست همهي کار ما آن است تا حق را بنمايانيم و به باطل مشغول نشويم، نهتنها رعايت حرام و حلال الهي، نمايش حکم خدا است که رعايت اصول اخلاقي نيز نمايش حُسن الهي است و در همين رابطه رسول خدا ميفرمايند: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق» من برانگيخته شدم تا مکارم اخلاق را به انتهاي خود برسانم. از اين طريق نيز به نحوهاي از فنا ميتوان رسيد، چون رسول خدا ميفرمايند: «يَا عَلِيُّ ثَلَاثُ خِصَالٍ مِنْ مَكَارِمِ الْأَخْلَاقِ تُعْطِي مَنْ حَرَمَكَ وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَكَ وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَك» اى على! سه خصلت از مكارم اخلاق بهشمار مىروند، هركس تو را محروم كرد به او بخشش كنى و هركس با تو قطع رابطه كرد تو رابطه را وصل کني و هركس به تو ظلم كرد از وى درگذرى. آيا اين اعمال يک نحوه حقنمايي و فنا نيست که انسان خود را از ميان برميدارد و حق را در ميان ميآورد.
قرآن ميفرمايد در مورد قتلي که بر خانوادهي شما وارد شده ميتوانيد قصاص کنيد. سپس ميفرمايد: «فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شَيْءٌ فَاتِّبَاعٌ بِالْمَعْرُوفِ» پس اگر قاتل از طرف برادر دينياش بخشيده شد راه معروفي که مطابق حق است پيروي شده است. که حکايت از آن دارد کاري بالاتر از قصاص هم هست. اينها نمونههايي است که معلوم شود چرا گفته ميشود؛ «رسيدن به آنچه در اين دعا آمده است به معناي رسيدن به مقام فنا است.» چون در هر فرازي از آن انانيّت انسان عقب ميرود و اسماء الهي به جاي آن جلوه ميکند تا آنجا که به لطف الهي آنچنان انسان فاني ميشود که همهي عالم جلوهي عاليترين اسماء الهي مثل اَبهاء و اَجمل و اَنور ميگردد. اين فنا در اثر قرب فرايض و قرب نوافل حاصل ميشود. در قرب نوافل بحث از فناي صفات بشري و ظهور صفات ربوبي است به بشر، به طوري که حق در حرکات و سکنات عبد ظهور دارد و اين ثمرهي نوافل است و در قرب فرائض فناي کلي عبد در ميان است به طوري که عبد هيچ موجودي حتي وجود خود را نبيند و در نظر او جز وجود حق هيچ وجود ديگري نباشد و اين «فنا» ثمرهي فرائض است و تا انسان به اين مرحله نرسيده در راه است و هنوز در جادهي «إليه راجِعون» قرار دارد و بايد با انوار مختلفِ اسماء الهي مرتبط شود تا با اسم جامع «الله» مأنوس گردد. مثلاً در ابتدا متوجه ميشويد خدا حافظ و حفيظ است و آثار حضور او را با نور چنين اسمي مييابيد، وقتي سير «إليه راجعون» ادامه يافت ميبينيد مدافع هم هست و مواظب آبروي شما هم ميباشد تا ميرسيد به اينکه «ربّ» است. جامعيت اسم «ربّ» کجا و اسم حفيظ کجا؟ تا آنجا که قلب شما مييابد «إنَّ الله ربّي» «الله» پروردگار من است، همان الله که به صورت کامل همهجا در صحنه است ربّ شما است، در نتيجه ميتواني بگويي: «ما رَأيتُ شَيئاً إلاّ وَ رأيتُ اللَّه قَبْلَهُ وَ مَعَه وَ بَعْدَه».
اگر انسان در مسير عبوديت جلو رفت، حرام و حلال را به اين اعتبار که حکم خدا است براي نفي خود انجام ميدهد، دستورات خدا را ميپذيرد چون حکم خدا است، براي اينکه بندگياش را نشان دهد. انسان آرامآرام در مسير عبوديت احساس ميکند دارد خود را بيرنگ ميکند، به لطف الهي ديگر خودي برايش نميماند. همينکه انانيت او سر بر آورد، به نور حاکميت همهجانبهي «الله» آن را نفي ميکند. اين آدم را مقايسه کنيد با بعضيها که تماماً به خودشان به عنوان يک شخصِ مستقل از خدا نظر دارند، به طوري که همهي چيزها بايد به آنها ربط پيدا کند - به جاي اينکه همهي چيزها به خدا ربط پيدا کند- يک لحظه مَن او از منظرش خارج نيست، وقتي متوجه ظلماتِ اين نوع نگاه شديد متوجه خواهيد شد توجه به حضور جامع و کامل اسماء الهي چقدر نوراني و حقيقي است، انساني که ميبيند همهکاره خدا است و همهي چيزها به او ختم ميشود ميگويد: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و همواره نظر به حق دارد، برعکسِ آن کسي که به خود نظر دارد و به حق پشت کرده است و حق را نميبيند، وقتي حق را نديد هرچيزي را با جنبهي باطلش ميبيند و بنابراين در تمام امور بيراهه ميرود و به سراب ميرسد.
اينکه گفته ميشود: «اگر انسان در مسير عبوديت جلو رفت آرامآرام احساس ميکند دارد خود را بيرنگ ميکند و از خود فاني ميشود» به همين معني است که اسماء الهي را در همهي صحنهها منشأ اثر ميداند و منطقش ميشود «هرچه خدا بگويد؛ و در همهي امور به خدا بايد رجوع کرد». اين حالت را اصطلاحاً «فنا» ميگويند، چون انسان در اين حالت همهي توجهش به خداوند است. خداوند در قرآن در وصف بعضي از مؤمنين ميفرمايد: «إنَّا أَخْلَصْنَاهُم بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدَّارِ» ما آنها را براي ياد آخرت خالص کرديم، به طوريکه تمام توجه آنها به دار آخرت است. اولين چيزي که خداوند با لطف خود از ذهن ما پاک ميکند «انانيت» است، تا بتوانيم به حق نظر کنيم و نه به خود. همان خودي که رسول خدا در موردش فرمودند: «أَعْدَى عَدُوِّكَ نَفْسُكَ الَّتِي بَيْنَ جَنْبَيْک» دشمنترين دشمنانت نفس تو است که در پيش خودت قرار گرفته است. براي نجات از اين دشمن بايد برسيم به اينکه در همهي امور با اسماء الهي اُنس بگيريم، همان توصيهاي که خداوند فرمود: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» خدا را اسماي حسنايي است او را به آن اسماء بخوانيد. يعني از طريق نور آن اسماء به حق متصل بشويد. نتيجهاش اين ميشود که خدا در همهي امور به ميان ميآيد و انسان در وسعتي از نظام هستي حاضر ميشود که خدا در صحنه است، نه در محدودهاي که خودش در ميان است، چون نظر به خدايي دارد که همهي اسماءِ حُسنا از آنِ اوست و همهي عالم را با آن اسماء مديريت ميکند.
سير توحيدي به سوي مطلق حق
با توجه به مقدماتي که گذشت وقتي در فراز دوم دعاي سحر عرضه ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَمَالِكَ» نظر به اسم جمال او داريد و اينکه هر جمالي مظهر جمال اوست و از نور جمال او تقاضاي تجلي ميکنيد تا از طريق نور آن اسم به حق نزديک شويد و تحت تأثير قرار گيريد. شرط نظر به ذاتي که با نور جمال تجلي ميکند نظرکردن به ذات جمال است. مثل وقتي که آدمي ميفهمد آب عين تري است و به آن نظر ميکند. در اين حال به ذات تري نظر کرده و نه به يک چيزي که تر است. چون تربودن صفت ذات آب است، مثل حرارت براي آب نيست که ذات آب غیر آن باشد. ذات خداوند با صفات او متحد است پس خدا، خدايي نيست که جمال دارد بلکه خداوند همان جمال است، همانطور که خداوند همان علم است. پس حضور اسماي الهي در صحنه، عبارت است از حضور حق به صفتي خاص. ميگويي: خدايا از تو خودت را به نور جمال ميخواهم چون تو همان جمالي. «اللّهم» يعني يا الله. عرضه ميداريد اي الله که به جلوهي جمالت نمايان شدهاي، من نورِ جمالت را طلب ميکنم و ميخواهم با همان نور با تو مأنوس باشم و آن نور به قلب من منعکس شود. وقتي با نظر به جمال حق، آن نور بر قلب شما تجلي کرد احساس ميکنيد طالبِ شدت بيشتري از آن نور هستيد و به همين جهت نظر به «اَجمل» آن نور ميکنيد و در نهايت با فناي کامل مييابيد که همهي جمال او جميل است.
نتيجه شدت طلب
يک وقت حضرت حق به جلوهي اسم جمال بر قلب شما تجلي ميکند، در نتيجه همهي زيباييهاي عالم را به او نسبت ميدهيد. در اين رابطه قسمت اول اين فراز را بر زبان ميآوريد که: «اَللّهُمّ إنّي اَسْئَلُکَ مِنْ جَمالِکَ» از خدا ميخواهيد با نور اسم جمال بر شما جلوه کند تا تمام زيباييهاي عالم را که از اوست ببينيد و از طريق آن زيباييها با او مرتبط شويد. در همين رابطه اظهار ميداريد: خدايا! اين زيباييها جلوهي تو است، در درون اين نوع نگاه به عالم است که طلب «اَجمل» پيش ميآيد و طلب تجلي شديدتري از آن اسم طلوع ميکند. مثل اينکه با يک انسان مومني روبهرو ميشويد و زيبايي بندگي و تواضع را در او مييابيد و در نتيجه طالب رجوع به شخصيتي ميشويد که با شدت بيشتري آن بندگي و تواضع را نشان دهد تا آنجايي که طالب زيبايي بندگي و تواضع در جمال محمّد و آل محمّد ميگرديد. همانطور که در سورهي تکاثر خودِ خداوند وعده ميدهد که در راستاي «علماليقين» و نظر به جهنم با يقين علمي، رشدي حاصل ميشود که انسانها با «عين اليقين» متوجه جهنم ميشوند و با تأکيد فراوان ميفرمايد: «ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَينَ الْيقين» سپس حتماً جهنم را با چشم يقين خواهيد ديد.
در مسير توحيد با نظر به آن جمال نهايي شرايط جديدي براي قلبتان فراهم ميشود که هر جمالي را صورت آن جمال نهايي مييابيد و هر تواضعي را پرتوي از تواضعي ميبينيد که در محمّد و آل محمّد بود و غير آن تواضع و بندگي، تواضع و بندگي به حساب نميآيد. اين است معني سير توحيدي به سوي مطلقِ حق که براي غير حق اصالتي قائل نيست و اظهار ميداريد: «وَ كُلُّ جَمَالِكَ جَمِيلٌ» و هر وجه از جمال تو که نمايان شود تماماً آن جمال، جمال نهايي نمايان شده است، يعني ميشود انسان به جايي برسد که هر اسمي از اسماء الهي را در هر مظهري که ميبيند محدود به آن مظهر نبيند بلکه آن مظهر وسيله باشد تا آن اسم را به عاليترين مرتبه بنگرد، چون قبل از آنکه مظهر ديده شود این مطلق است که ديده ميشود. قرآن در همين رابطه ميفرمايد: «أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ» آيا پروردگار تو کافي نيست که بر هر چيزي مشهود است و بر هر چه نظر کني او را بنگري؟ نحوهي حضور خداوند طوري است که همواره از هر چيزي خود را به صورت کامل مينماياند و قبل از آنکه چيزي را ببينيد خدا مشهود است، همين طور که شما قبل از آنکه همديگر را ببينيد نور را ميبينيد و چون نور را ميبينيد همديگر را ميبينيد.
با توجه به اينکه خداوند مطلق وجود و حضور است اگر مشغول حجاب مظاهر نشويم و قلب خود را به حضور مطلق او منتقل کنيم او را در کاملترين اسم مييابيم. در اين مقام است که قبل از اينکه اسمي را در محدودهي مظهر ببينيد، مطلق آن اسم را ميبينيد و بر اين اساس است که اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِجَمالِكَ كُلِّهِ» خداوندا! به نور جمالت که در همهي مظاهر به صورتي اَجْمل در ظهور است تقاضاي من را برآورده ساز. حالا که مشخص شد «همهي جمال تو جميل» است و در هر مظهري ميتوان به کاملترين حالت بر جمال تو نظر کرد تقاضاي من تجلي نور جمال تو است از هر منظري. اول از جمالش شروع کردي و به اجمل رسيدي و در انتها مرحلهي عاليهي توحيد ظهور کرد که همهي عالم را مظهر نورِ اجملِ او ميبينيد و قبل از اينکه آن مظهري که جمال او را مينماياند، محدوديت خود را بر آن حقيقت مطلق تحميل کند، حق به کاملترين جلوه، جمال خود را مينماياند و شما را در آن اسم به حقِّ مطلق منتقل ميکند. همانطور که ميتوانيد در نظر به قرآن چنين مراحلي را طي کنيد. ابتدا در قرآن تدبّر ميکنيد و همچنان تدبّر را ادامه ميدهيد تا متوجه ميشويد چقدر مطالب آن متعالي است. ابتدا مطالب آن را مطالعه ميکنيد و متوجه عاليبودن آنها ميشويد، ولي بعداً چون متوجه عاليبودن مطالب هستيد تلاش ميکنيد آن حقايق متعالي را پيدا کنيد. در مورد نظر به حقِّ مطلق هم وقتي متوجه شديد حضرت ربالعالمين در هر حال در مطلقِ کمال و حضور است و قلب سالک اين نحوه بودن را براي خداوند شناخت يقيناً به اينجا ميرسد که هرچه در اين عالم مينگرد بر اين مبنا مينگرد که او در هر اسمي که جلوه کند به صورت مطلق جلوه ميکند و لذا هر حادثهاي را به نور آن جمال مطلق مينگرد. ديگر حادثه نيست که او را متوجه نور مطلق خدا ميکند بلکه حادثهها و مظاهر، همه آينهي نمايش آن نور مطلقي هستند که ميشناسد و از طريق آن مظاهر به آن مطلق مينگرد.
سعي کنيد در نظر به اسماء الهي به دنبال تعريف آن اسماء نباشيد، سعي بفرماييد آنها را با چشم قلب بنگريد. در مورد اسماء الهي فرمودهاند: «مَنْ لَمْ يذُقْ لَمْ يعْرِف» هرکس آن را نچشد نخواهد شناخت. يا قرآن در بارهي آن ميفرمايد: «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ» يعني در قرآن حقايقي هست براي تذکر که با نظر به آنها نمايان ميشوند و کسي ميتواند آنها را دريابد که با قلب خود به آنها نظر کند. زيرا:
دل شناسد که چيست جوهر عشق
عقل را زَهرهي بصارت نيست
چيزي که خودش تماماً ظهور است با تعريف معلوم نميشود بايد راه نظرکردن به او را در خود رشد دهيم. گفت:
او هست نهان و آشکار است جهان
بل عکس بود شهود اهل عرفان
بل اوست همه، چه آشکارا، چه نهان
گر اهل حقي غيرِ يکي هيچ مدان
به همين جهت نفرمود: «لِمَنْ کان لَهُ عقل» زيرا به نور قلب ميشود نور اسماي الهي را نظاره کرد.
کِي کور به سمع بيند الوان و صُوَر؟
يا کر به بصر شنود الحان و نغم؟
در همين رابطه حضرت امام حسين ميفرمايند: «أَيَكُونُ لِغَيْرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَيْسَ لَكَ حَتَّى يَكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِيلٍ يَدُلُّ عَلَيْكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِيَ الَّتِي تُوصِلُ إِلَيْكَ عَمِيَتْ عَيْنٌ لَاتَرَاك...» خداوندا! آيا غير تو چيز ديگري ظهورى دارد كه تو آن ظهور را ندارى تا او مُظهِر تو گردد؟ كى نهان شدى تا نيازت به دليل باشد كه تو را بنماياند، كى دور شدى تا مخلوقاتت، انسانها را به تو رسانند، كور است ديدهاى كه تو را نبيند.
در دعاي سحر همين را ميخواهند متذکر شوند که خداوند در جمال اسماءاش ديدني است و در فرازي که مورد بحث است شما جمال حضرت رب العالمين را در جزء جزء اين عالم نگاه ميکنيد و ميبينيد و تحت تأثير تجليات نوري آن اسم قرار ميگيريد. زيبايي جاري در هستي به شکلهاي مختلف در مظاهر مختلف براي شما تجلي کرده تا شما را از جمال به اَجمل منتقل کند. هر اندازه روح انسان مصفاتر باشد تجلي آن اسم کاملتر خواهد بود و اين بستگي دارد به سير عبودي شما تا آنجايي که ديگر شيطان نميتواند کاري انجام دهد، چون خودي براي انسان نميماند که شيطان خود را به آن متصل کند و وارد شود.
جمع اسم جمال و جلال
پس از آنکه به نور اسم بهاء و جمال نظر کرديد، به اسم جلال مينگريد و اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ جَلالِكَ» خدايا از تو نور جلالت را طلب ميکنم. اسم جلال بر عکس اسم جمال است. در اسم جمال به تماشاي زيباييهايِ حق مينشينيد ولی با تجلي اسم جلال، شکوه حق در جان شما نمايان ميشود و جنبهي خوف از جلال الهي بر قلب شما غلبه ميکند. خداوند با تجلي اسم جمال و اسم جلال، قلب مؤمن را در تعادلِ بين خوف و رجاء قرار ميدهد و حضرت باقر در اين رابطه ميفرمايند: «إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ عَبْدٍ مُؤْمِنٍ إِلَّا فِي قَلْبِهِ نُورَانِ نُورُ خِيفَةٍ وَ نُورُ رَجَاءٍ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا وَ لَوْ وُزِنَ هَذَا لَمْ يَزِدْ عَلَى هَذَا» هيچ بندهي مؤمنى نيست مگر آنکه در قلبش دو نور هست، نورِ خوف و نورِ رجاء، اگر آن دو را با هم وزن كنند هر دو مساوى خواهند شد.
خداوند با اسم جمالِ خود اميد اتصال به رحمتش را در شما ايجاد ميکند و يک نحوه مؤانست با خود را براي شما فراهم ميکند و با اسم جلالش جنبهي متعالياش را بر قلب شما مينماياند و قلب بايد بتواند محل جمع هر دو نور باشد. خداوند از يک طرف آنچنان خود را به نمايش گذاشته که بر هرچه بنگري جمال حق را ميبيني و از طرف ديگر قلب متوجه ميشود او بسيار متعاليتر از اين حرفها است.
انگشتهاي خود را نگاه کنيد! اين زيباييها و نظمِ دقيق آنها نمايانکنندهي جمال حضرت حق است و قلب شما ميتواند با او از اين طريق اُنس بگيرد. از طرف ديگر هرچه مينگريد به حقيقت آن زيبايي و نظمي که در انگشتهايتان نمايان بود نميرسيد و مييابيد که او اَجَلّ از آن است که بتوان به آن دست يافت و لذا اسم جمال و جلال هر دو در انگشتان شما نمايان است و قلب ميتواند به هر دوي آنها نظر کند و آن دو را جمع نمايد. همان نوع جمعبودني که در آيهي «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ» مطرح است که ميگويد همان خدايي که اول است، آخر است و همان خدايي که ظاهر است، باطن است. يعني در هر مظهري ميتوان اولبودن و آخربودن و ظاهربودن و باطنبودن او را يافت. اسم جمالش صورت اسم اول و ظاهر است و اسم جلالش صورت اسم آخر و باطن ميباشد.
وقتي دست بنده را ميبينيد که حرکت ميکند حيات را ميبينيد. از طرفي هرچه نگاه ميکنيد حيات را پيدا نميکنيد زيرا همين حيات که از حرکات دست بنده به راحتي ظاهر است اَجلّ از آن است که به صورت کامل، ظاهر شود. هر اندازه بنگريد تا حيات جاري در عالم را بنگريد قلبتان مييابد که موضوع بالاتر از آن است و به يک اعتبار هيبتش قلب را ميگيرد. بهترين جايي که انسان ميتواند اسم جلال حق را درست ببيند مسجدالحرام و حرمهاي ائمه است. هيبت و عظمت حضرت ربالعالمين را در منظر کبريايي در جايي مثل مکهي معظمه ميتوان بهخوبي مشاهده کرد. به نظر ميرسد چون ميخواهند باطن و ظاهر منطبق بشود به ما دستور دادهاند ظاهر مکه را نيز با شکوهِ هرچه تمامتر به صورتی مرتفع بسازيم، همينطور که مستحب است مساجد از ساير ساختمانها بلندتر باشد و يا حرم رسول خدا و ائمهي هدي شکوه داشته باشد تا در عين ظهور اسم جمال الهي، متذکر اسم جلال الهي نيز باشند. بر زائر خانهي خدا و ائمهي معصومين است که با نظر به جمال، از جلال حق غافل نشود و يا با نظر به جلال از جمال او محروم نگردد، همينطور که بايد شکوه مساجد را حفظ کنيم ولي مساجد را به زينت آلوده نکنيم. چون در روايت داريم وقتي حضرت صاحبالأمر تشريف ميآورند زينت مساجد را خراب ميکنند. در حاليکه شکوه مساجد را حفظ ميکنند.
در سير توحيدي، به لطف الهي در عين آنکه متوجه جمال حق ميشويد، جلال حق خود را مينماياند و ميبينيد حضرت حق خيلي بالاتر از اين حرفها است، چون در عين آنکه او جمال است، جلال است. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» هم نمايش اسم جمال حق بودند و مسير لطف حق به مردم شدند و هم نمايش اسم جلال حق بودند و زمانه هرگز نتوانست عظمت ايشان را درک کند و حتي وقتي در محضر ايشان قرار ميگرفتي در عين اُنس با جمال ايشان، جلال ايشان بر قلبها حاکم ميشد. رفقا ميگفتند در نوفل لوشاتو که حضرت امام«رضواناللهعليه» تشريف داشتند افراد ميآمدند و نزديک در مينشستند. آقاي فخر الدين حجازي«رحمةاللهعليه» جهت ملاقات با امام از ايران به پاريس آمده بودند، همان نزديک در نشستند. امام ايشان را شناختند و فرمودند: آقاي فخرالدين تشريف بياوريد بالا. آقاي فخرالدين دست و پايشان را گم کردند و تا آمدند بروند بالا چند بار نزديک بود زمين بخورند. به دنبال اين باشيم که جلال الهي را در مظاهرِ جلال او بنگريم تا بر قلب ما تجلي کند و طالب تجلي بيشتري از نور جلال الهي باشيم تا در اثر آن تجلی انانيّت ما هرچه بيشتر زدوده شود. با نظر به اسم جلال است که حافظ از خدا تقاضا ميکند:
روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را تو بگو باد ببر
جلال خداوند را در حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» ديديم. «اَجَلِّ» آن نور را از خدا در جمال حضرت مهدي طلب ميکنيم. اينکه در روايت داريم؛ روز قيامت هيچ چشمي نميتواند فاطمهي زهرا را ببيند به جهت آن است که آن حضرت با مظهريت اسم جلال وارد صحراي محشر ميشوند. نظر به جلال خداوند مشکلتر است، جمال الهي خودش سراغ انسان ميآيد ولي بايد به دنبال جلال او رفت و بر اساس نور اسم جلال الهي است که انسان را به راحتي به آستانهي قرب راه نميدهند. گفت:
چو پردهدار به شمشير ميزند همه را
کسي مقيم حريم حرم نخواهد شد
اسم جلال با آنهمه عظمت، نوري است که مطلوب اولياء الهي است و در اين فراز نهتنها طالب جلوهاي از آن بلکه طالب عاليترين جلوه هستيد تا بهکلي از دست خودتان راحت شويد و سير توحيديتان به جايي برسد که قبل از اينکه چيزي را بنگريد آن چيز مظهري از تجلي اسم جلال او باشد و اين سير ادامه يابد تا همهي عالم را مظهرِ نور اَجَلّ حضرت حق بنگريد و هرجا جلال او را ببينيد همهي او را با صفت «جليل» ديده باشيد.
اين حرف درستي نيست که ميگوييد ما اسماء را نميفهميم، خداوند خودش خود را با همين اسماء به شما معرفي کرده است، به قلبتان رجوع نکردهايد، به عقلتان رجوع کردهايد و ميخواهيد با عقل بنگريد. در موضوعِ ارتباط با اسماء الهي بايد چشم قلب را بهکار گرفت، زيرا:
گر هزاران گوشها صف بر زنند
جمله محتاجان چشم روشناند
قلبتان به اسماء الهي آشنا است، به قلبتان رجوع کنيد تمام اين اسماء را ميشناسيد. ما هنوز عادت نکردهايم ذاتبين باشيم تا اسماء الهي را در منظر خود بيابيم و به همين جهت وقتي ميخواهيم جلال الهي را بنگريم به دنبال چيزي هستيم که جلال را نشان دهد در حاليکه اگر جلال الهي را بشناسيم در هر منظري آن را مييابيم، چه در کوه و دشت و چه در جمال اولياء، آنوقت توانستهايم خدا را پيدا کنيم و مييابيم خودِ جلال و کبريايي و جمال و بهاء در صحنه است. قلب شما کبريايي را ميشناسد همانطور که ميبيند خودِ عظمت در صحنه است، با نظر به اسماء الهي با خدا مرتبط ميشويد و او را ميخوانيد. همانطور که خودش فرمود: «فَادْعُوهُ بِها» او را به نور اسماء حُسنايش بخوانيد تا او نيز با نور اسماء حُسنايش بر قلب شما تجلي کند و شما با معبود خود مأنوس شويد، ديگر فرقي نميکند او با کدام اسم بر شما نظر کند. بنا به فرمايش امام خميني«رضواناللهعليه»: پارهاي از قلوب «خوفي» است که خدايتعالي بر آنگونه قلبها به جلال و عظمت و کبريا و هيبت تجلي ميکند و بعضي از قلوب هر دو جهت را دارا است که خداوند بر آنها به جلال و جمال و صفات متقابله تجلي ميفرمايد و يا به اسم اعظمِ جامع تجلي کند که اين مقام به خاتم انبياء و اوصياء آن حضرت اختصاص دارد، ولي ديگر اولياء چنين نيستند زيرا به هريک از آنان پروردگارشان به اسمي که مناسب حالش بوده تجلي کرده است يا به صفات جمال، مانند حضرت ابراهيم يا به صفت جلال، مانند حضرت يحيي که قلبش خاضع و خاشع و منقبض بود و جلوهي عظمت و کبريا را مشاهده کرده بود، يا پروردگار به صفت جمال تجلي فرمايد همانطور که بر حضرت عيسي تجلي فرمود. این احوالات در عین جمع بین خوف و رجاء، بر قلب اولیاء الهی غلبه می کند.
خدا به حقيقت خودش ما را از طريق اسماء حسنايش با خودش آشنا بگرداند.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
جلسه سوم،
چگونگی تجلّی اسماء الهی بر قلب
بسم الله الرحمن الرحيم
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ نُورِكَ بِأَنْوَرِهِ وَ كُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ
اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورِكَ كُلِّهِ
خداوند ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» همچنانکه حضرت علي در دعاي کميل نظر به اسماء الهي دارند و عرضه ميدارند: «وَ بِأسْمائِکَ الَّتي مَلَأتْ اَرْکانَ کُلِّ شَيئ» خداوندا! به نور اسماءات که بنيان هر چيزي را فرا گرفته، تقاضا دارم. خواندن اسماي الهي به اين معني است که به نور آن اسماء و با نظر به آنها با خدا ارتباط پيدا کنيد. همان خدايي که مقصد همهي انسانها و مطلق کمال است. پس راه ارتباط با کمالِ مطلق، شناخت و معرفت صحيح به نحوه و جايگاه اسماء الهي است تا آن اسماء به قلب انسان تجلي کند و عملاً انسان به خداوند معرفت لازم را پيدا کند، چون تنها وقتي اسماء الهي بر قلب انسان تجلي کرد انسان خدا را خواهد شناخت. معرفت حقيقي اين نيست که انسان فقط بداند خدايي هست، معرفت حقيقي آن است که انسان خدا را پيدا کند. به همين جهت در شناخت اسماء الهي بحث تجلي آن اسماء مطرح است، ما ميتوانيم زمينهي آن تجلي را فراهم کنيم و از خدا بخواهيم با تجلي اسماء با ما حرف بزند و از اين طريق، ارتباط ما با خدا برقرار شود.
عرض شد خودِ خداوند نور دعاي سحر را بر قلب مبارک حضرت باقر انداخت تا حضرت به آن صورت با او سخن بگويند. به عبارت ديگر اين دعا مثل ساير ادعيه، تجلي نور خدا به قلب اولياء الهي است.
به مدد الهي اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ، اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا» در اين فراز از حضرت حق تقاضا ميکنید که نور عظمت خود را بر جان شما متجلي کند تا بتوانید از اين طريق به او معرفت پيدا نمایید. عرضه ميداريم از تو، تو را ميخواهيم، اما به نور عظمتت. در جاي ديگر عظمتي نيست که از خدا بخواهيم آن عظمت را به ما بدهد. از آن طرف چون بين ذات و صفاتِ خداوند اتحاد هست و يک خدا نداريم و يک عظمت، پس با تجلي نور عظمت از ارتباط با حضرت معبود برخوردار ميشويم. در واقع در اين فراز «ذات» را به نور عظمت ميخوانيم، زيرا بنا بر قاعدهي «بسيطالحقيقة کُلُّ الأشياء و ليس بِشَيئٍ منها» آن حقيقت بسيط از يک طرف به جهت وحدت ذاتياش شامل همهي اشياء ميشود و از طرف ديگر چون بسيط الحقيقة است هيچکدام از اشياء نيست و به اين اعتبار با تجلي يک اسم، انسان از تجلي ساير اسماء به صورت اجمال بهرهمند ميشود و به حقِّ مطلق ميرسد، منتها از دريچهي آن اسم خاص.
در رابطه با مقام بسيط الحقيقة بودن حضرت حق و جامعيت آن مقام نسبت به همهي کمالات، حضرت علي در وصف خداوند ميفرمايند: «هُوَ الَّذِي اشْتَدَّتْ نِقْمَتُهُ عَلَى أَعْدَائِهِ فِي سَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ اتَّسَعَتْ رَحْمَتُهُ لِأَوْلِيَائِهِ فِي شِدَّةِ نِقْمَتِه» اوست خدايى كه با همهي وسعتى كه رحمتش دارد، كيفرش بر دشمنان سخت است و با سختگيرى كه دارد، رحمتش همهي دوستان را فرا گرفته است. چنانچه ملاحظه ميفرماييد حضرت نشان ميدهند که رحمت خداوند براي اوليائش در شدت سختيها واقع است و نقمت و سختي او بر دشمنانش در وسعت رحمت واقع ميشود و اين همان مقام وحدتي است که اضداد را جمع ميکند. او کُلُّ الأشياء است در عين واحدبودن، و همانطور که حضرت حق در عين اَحدبودن جامع همهي صفات ميباشد، خليفةالله نيز به جهت قرب به مقام حضرت احدي مستجمع صفات متقابله است. در تفسير اينکه خداوند فرموده انسان را با دو دست خود آفريدم گفتهاند؛ منظور دو دستِ جمال و جلال بوده است. و در همين رابطه در وصف انسان کامل گفتهاند:
اى وجودت مظهر اسماء حسنى آمده
وى ز جودت جملهي عالم هويدا آمده
ظاهرت مجموعهي مجموعِ عالمها شده
باطنت مرآت ذات حق تعالى آمده
در فضاي دعاي سحر دو نکته وجود دارد. يکي مسئلهي اسمائي است که بايد بشناسيم و ديگر اينکه از طريق اين اسماء با خداوند مرتبط شويم. مثلاً به نور عظمت الهي همهي عظمتها را که در مظاهر مختلف تجلي ميکند در ذات حق بنگريم تا همهي آنها را عظيم ببينيم و از او بخواهيم حالا که ميخواهي با عظمتت با ما برخورد کني ما را تا کجاها جلو ببر. ابتدا باید اسم را بشناسيم و معني اينکه خداوند ميفرمايد: «وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها» را بفهميم و متوجه باشيم با نظر به اسماء الهي ميتوان با خداوند مرتبط شد و بدانيم راه ديگري جهت ارتباط با خدا نيست. يک خدايي نيست که اين اسماء را دارد، خدا يعني حيّ. خدا يعني قيّوم. همهي اين اسماء با ذات اتحاد دارند و تنها در جلوات مختلفاند. به همين جهت به لطف الهي سالک به جايي ميرسد و در وحدانيتي قرار ميگيرد که همهي اسماء آنجا يک نور ميشوند. همهي اسماء را در ذات حق ميبيند که حکما به آن «علم اجمالي در عين کشف تفصيلي» گويند و عرفا آن را «شهودُ المفصلِ مجملاً» ناميدهاند. عرض بنده آن است که ابتدا بايد متوجه بود يک خدا نداريم يک عظمت، يک خدا نداريم يک جلال. خدا همان جلال است منتها به اندازهي ظرفيت سالک و تقاضاي روحاني او خود را به اسم خاص برای او مينماياند بدون آنکه از بقيهي جلوات محرومش کند. در توجه به خداوند از طريق اسماي حسنا، ديگر خداشناسي ما محدود به خداشناسي ذهني نيست، وگرنه نميتوان از طريق قلب خود با خدا اُنس برقرار کرد و عملاً در زندگي بيخدا ميشويم. بعد از آنکه متوجه اسماء و جايگاه آنها شديم ميرسيم به اينکه خداوند با اسماء خود جلوه ميکند و همهي انبياء و اولياء و عرفا به نور اسماء الهي با خداوند مرتبط ميشوند و نه اينکه کسي بتواند با ذات خداوند مرتبط باشد. وقتي متوجه شديم خداوند با اسماء خود جلوه ميکند ميفهميم حضرت حق در جلوهي عظمت، يک حقيقت است در خارج که سالک با قلب خود ميتواند او را درک کند و از او بهرهمند شود. همانطور که وقتي ميگوئيد «الله اکبر» و با قلب خود به واسطهي کبريايي حق - به عنوان يک حقيقتِ واقع در خارج- به حق نظر ميکنيد، نور کبريايي حق به قلب شما تجلي ميکند و احوالاتي مناسب آن به شما ميرسد.
معنی سلوک عرفانی
توصيه به خودسازي به اين معني است که بتوانيد قلب را جهت نظر به حقايق اسماء آزاد نماييد و اين با آزادشدن قلب از اعتباريات و کثرات محقق ميشود تا در نتيجهي آزاد شدن از اعتباریات، آن حقيقتِ وحداني را با نظر به اسماي حُسنايش ملاحظه کنيد و معنی سلوک عرفانی همین است. گفت:
تا خون نکني ديده و دل پنجه سال
از قال تو را ره ننمايند به حال
پنجاه سال بايد خون دل خورد و توجه دل را از کثرات برگرداند تا آرامآرام قلبِ انسان حقيقتبين شود. وقتي هنوز ميخواهيد بدانيد آن شخص و آن شئ چه شکلي است، کجا توانستهايد ديده و دل را خون کنيد. به قول بابا طاهر بايد:
بسازم خنجري نيشش ز فولاد
زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
اين يعني کنترلکردن ديده و دل از رجوع و توجه به کثرات و اعتباريات. چون اينها نميگذارد انسان حقيقت را ببيند. معلوم است که کار آساني نيست ولي نتيجهبخش است. گفت:
بس بلا و رنج بايست و وقوف
تا رهد آن روح صافي زين حروف
سخن عرفا اين است که بايد بتوان از «علم» به «عين» سير کرد و از حروف و مفهوم به نور حقيقتِ «اسم» رسيد. زحمتش در اين حدّ است که بايد از حروف آزاد شد بعد از آن متوجه می شوید حقيقت خودش پيدا است. اولين کاري که در اين فراز از دعا بايد انجام دهيد اين است که خودِ عظمت را با توجه قلبي و روحِ ذاتبيني پيدا کنيد و به دنبال چيزي که عظيم است نگرديد تا به خودِ عظمت نظر کنيد. در اين مورد هم همان مثالي که در رابطه با حياتِ دست عرض شد کمک ميکند، شما ابتدا دستي را که حيات دارد ميبينيد ولي آرامآرام و با توجه قلبي خودِ حيات را مييابيد و متوجه ميشويد حيات به خودي خود يک واقعيت است. ما عادت کردهايم که حيات را در چيزي ببينيم و اين عادت نميگذارد با حضرت حيّ روبهرو شويم و خدا را پيدا کنيم. خدا که حياتِ دست من نيست، خدا حيات است. حياتِ دست من جلوهاي از حيات او است که با حجابِ دست من آنطور که هست رخ نمينمايد، مگر اينکه بتوانيد خودِ حيات را بنگريد. در ابتداي امر هرچه ميخواهيد «حيات» را ببينيد حياتِ دست من نميگذارد حيات را ببينيد مگر اينکه ماوراء دست من و با نور قلب به ذاتِ حيات بنگريد، در آن صورت است که ميتوانيد بگوييد:
به هر شکلي که خواهي جامه ميپوش
که من آن قد رعنا ميشناسم
اگر انسان حقيقت را در اسماء مختلف ديد و اگر ذات حيات را يافت آن حيات در هر مظهري که باشد نظرتان به آن حقيقت می افتد، به جاي اينکه دستي ببينید که حيات دارد، حيات مطلق را که يک حقيقت واحدي است در دست هم ميبينید.
در اين فراز از دعاي سحر متوجه حقيقت و ذات عظمت ميشويد، همان عظمتي که در دعاي کميل مدّ نظر قرار ميدهيد و به ذات احدي اظهار ميداريد: «وَ بِعَظَمَتِكَ الَّتِي مَلَأَتْ كُلَّ شَيْءٍ» به نور عظمتات که همهي اشياء را پر کرده. يعني حضرت موليالموحدين هر چيزي را مظهر عظمت الهي مييابند و به جاي آنکه به آن چيز بنگرند از منظر نور عظمت به آن چيز مينگرند. همينطور که هر وقت خواستيد نور را ببينيد فقط بايد به آن نظر کنيد ولي اگر بخواهيد در جايي دیگر دنبالش بگرديد، نميبينيد. شما فوق نظر به محسوسات با نفس ناطقهي خود به نور نظر ميکنيد و آن را مييابيد. همين حالا بدون هرگونه تلاشي نور را در منظر خود داريد و به کمک آن داريد اطراف را مينگريد و اگر پرسيديد نور کو؟ ديگر رابطهتان با آن قطع ميشود و به دنبال چيزي ميگرديد که تماماً پيدا است. گفت:
چو گويد مرغ جان يا هو، بگويد فاخته کوکو
بگويد چون نبردي بو نصيبت انتظار آمد
ارتباط با حقايق از طريق قلب محقق ميشود نه از طريق فکر به همين جهت ميفرمايند جاي سؤال نيست، جاي نظر کردن است. گفت:
اسرار طريقت نشود حل به سؤال
نِي نيز به درباختن حشمت و مال
وقتي ميپرسيد نور کو؟ ميخواهيد نور را با غير نور ببينيد. معلوم است که نسبت به نور محجوب ميشويد. اين براي سالک يک نقص است ، حتي اگر انتظار داشته باشد به کمک استدلالِ عقلي تا آخر جلو برود. همين عقل استدلالي در مرحلهاي حجاب خواهد بود. مگر خدا گم شده است که ميخواهيد با استدلال پيدايش کنيد؟ تعبير «گمشدگان لب دريا» که حافظ بهکار ميبرد همان کسانياند که در حدّ استدلال متوقف شدهاند. ميگويد چرا ميخواهيد خدا را تا آخر از طريق استدلال بهدست آوريد.
گوهريکز صدف کون و مکان بيرون بود
طلب از گمشدگان لب دريا ميکرد
عادتهاي مشکل زا
عموماً عادتهاي ما در رابطه با نظر به حقايق دو مشکل ايجاد ميکنند. يکي اينکه ميخواهيم حقايق را با ساحت عقلِ استدلالي پيدا کنيم که مسلّم در اين ساحت حقيقت به حجاب ميرود. ميگوييم به اين دليل نور هست که اين ديوار را ميبينم در حاليکه شما از اين طريق نور را نديديد بلکه به نور فکر کرديد، بدون آنکه نفس ناطقهي شما با نور مرتبط شود. مشکل ديگر گرفتارشدن در ساحت حسّ است. وقتي ميپرسيد نور کو؟ به اين معنا است که ميخواهيد از ساحت حسّ باصره نور را ببينيد در حاليکه باصره فقط حدود را درک ميکند. وقتي ميپرسيد کو ديوار؟ از موضوعي سؤال کردهايد که شکل و حدود دارد و چشم به کمک قوهي باصره آن شکل را - که نور به آن ميخورد و منعکس ميشود- ميبيند، در حاليکه نور مثل ديوار نيست، به همين جهت وقتي نفس ناطقه به آن نظر کرد ميتواند آن را بيابد. اين نشان ميدهد شما يک استعداد ديگري غير از قوهي باصره داريد که آن استعداد ميتواند ذات روشنايي را ببيند. وقتي به خود رجوع کنيد به واقع نور را ميبينيد نه اينکه از آن مطلع شويد. با اينکه نور را ميبينيد اگر از بنده بپرسيد نور کو؟ بنده نميتوانم آن را نشان دهم چون شما ميخواهيد از ساحتي که در آن ساحت نور پيدا نيست نور را دنبال کنيد و از من در آن ساحت سراغ نور را ميگيريد. به نفس ناطقهي خود رجوع نکرديد تا نور را بنگريد، به حسّ باصرهي خود نظر کرديد و در نتيجه نور را نيافتيد - حسّ باصره محدوديتها را به کمک نور ميبيند، نه خودِ نور را - شما يک بُعد ديگري داريد که از طريق آن بُعد نور را مييابيد.
روشنترين چيز براي هرکس منِ او است. همينکه بخواهد آن را در ساحتي بنگرد که اشياء را مينگرد خواهد گفت: «منِ مَن کو؟» در حاليکه منِ او نزد اوست که ميگويد: من کو؟ عادتِ ديدن از طريق حسّ و عقلِ استدلالي، آن «من» را در حجاب ميبرد. همينکه در حضور باشيد من با تمام ادراکاتش در صحنه است و از آنها بهره ميگيرد حتي از ادراکاتي که نسبت به خود دارد و به کمک آنها خود را درک ميکند. اگر به وجودِ خود نظر کرد و فقط رجوع کرد - نه اينکه فکر کند- منِ او در حضور است و او همان حضور خواهد بود. در رابطه با نظر به خدا - خدايي که از نفس ناطقهي هرکس برايش حاضرتر است- نيز موضوع از اين قرار است. همينکه انسان خود را در حضور آورد با خدا روبهرو است و با نور عظمت مرتبط است. وقتي انسان توانست با حقيقت مرتبط شود مصداقها و مظاهرِ آن حقيقت بهخوبي شناخته ميشوند. يعني با چشم حق به مظاهر مينگرد و راه ارتباط کامل با حقيقت را مييابد. در همين رابطه حضرت صادق نسبت به آيهي «وَ لِلّهِ الأَسماءُ الْحُسني فَادعُوهُ بِها» فرمودند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِي لَا يَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا» سوگند به خدا ما همان اسماء حسنايي هستيم که از بندگان هيچ عملي پذيرفته نميشود مگر با معرفت به ما. اگر کسي توانست خدا را در اسماء حسنايش پيدا کند و نه در ذات، و متوجه شد تفصيل اسماء حسنا در جمال اهلالبيت به نمايش آمده، همان گرايشي که به خدا دارد او را به محبت فوقالعاده نسبت به اهلالبيت ميرساند.
راه آزادی از هر گونه شک
اين نوع مباحث باب خوبي را در معارف الهي بر روي انسان باز ميکند به طوري که اصلاً چيزي به نام شک نسبت به توحيد و نبوت و امامت و معاد در جان انسان باقي نميگذارد. با طرح موضوعات اسماء الهي جاهلانهترين فکر، فکري است که به حضور خداوند و تجليات نوري حضرت حق شک کند. شکها و شبههها به جهت آن است که افراد را از اول در حجاب راه بردهايم.
وقتي راه ارتباط با نور عظمت را يافتيد، آن نور را به خوبي در جمال اميرالمؤمنين ميبينيد، عمده آن است که اسم عظيم را بشناسيد تا در حرکات و سکنات حضرت اميرالمؤمنين آن را بيابيد و براي هميشه متوجه باشيد عادت به ديدن نور در موضوعاتِ حسّي و يا يافتن آن از طريق استدلال، ما را گرفتار «کوکو؟» ميکند.
در مورد اسم عظيمِ خداوند کافي است خودتان را بدون هرگونه ذهنيتي، در حضور نور عظمت بيابيد تا آن نور بر جان شما تجلي کند. هر اسمي قاعدهاش همين است. خدا را نبايد از غير خدا سراغ گرفت، خدايي که از معلولها متوجه وجودش شويم خداي ذهني و انتزاعي است و چنين خدايي به حضور نميآيد. خداي واقعي با تجلي اسماء حُسنايش خود را مينماياند، سوء عقيده و سوء اخلاق از موانع تجلي اسماء الهي است، کينه نسبت به مؤمنين، حبّ شهرت، خودنمايي و امثال اينها نميگذارند که خود را در حضور حق بيابيم و انوار اسماء الهي بر جان ما تجلي کند. اولياء خدا براي اينکه يک جلوه از عظمت حضرت ربالعالمين به قلبشان برسد حاضرند همه چيزشان را بدهند. اينکه شريعت الهي ميفرمايد گناه نکنید براي اين است که با رفع صفات رذيله إنشاءالله به حضور رويد. وقتي بدانيد به کجا ميرويد و معني ارتباط با اسماء الهي چيست خيلي راحت دستورات شرعي را عمل ميکنيد، چون در ازاء رعايت آن دستورات به شما دعاي سحر ميدهند تا خداوند را با عالی ترین جلوات ملاقات کنيد، مشروط بر آنکه از هر چيزِ غير الهي دل بر کنيد.
برکات تجلّی اسم عظيم
عرض بنده در رابطه با اسماء الهي اين است که ابتدا بايد مشخص شود کجا بايد به دنبال حقيقت بگرديم، اگر راه مشخص شد همهي شما تلاش لازم را خواهيد کرد. اول بايد بدانيم خودمان را در بيراههها خسته ميکنيم، کافي است در ساحت حضور قرار گيريم در آن صورت مييابيد که با حق مرتبط هستيد و عملاً حق به سراغ شما ميآيد. اگر خداوند به نور عظمت تجلي فرمود يکمرتبه به طرز خاصي احساس تواضع ميکنيد. احساس تواضعي که در مقابل حق داريد مژدهاي است که حق به اسم عظمت بر جان شما تجلي کرده است. وقتی روح به حضور حق برود و تجلي اسماء الهي برايش ممکن شود، دعاي سحر نتايج فوقالعاده به همراه ميآورد. اگر دعاي مباهله را ملاحظه کنيد ميبينيد بسيار شبيه دعاي سحر است و پنجتن براي پيروزي اسلام بر مسيحيان نجران خداوند را با آن اسماء خواندند و حضرت حق با آن اسماء تجلي فرمود و همهي قدرت سران مسيحيان را در آن برهه نفي کرد. به نور اسماءِ مطرحشده در آن دعا هيبت و شکوه حضرت ربالعالمين آنچنان بر قلب مبارک آن پنج انسان معصوم تجلي کرد که رهبر مسيحيان ميگويد کساني را دارم ميبينم که اگر دعا کنند آسمان بر زمين فرود آيد، فرود ميآيد.
با توجه به نظم خاصي که در هر فراز از دعاي سحر هست ميتوان به نتايج و بصيرت خوبي رسيد. ابتدا ميگوييد: خدايا از عظمتت ميخواهم و در چنين رجوعي به حضور ميرويد. عظمت همان اسم عظيم حضرت ربالعالمين است. پس حق را ميخواهيد اما به جلوهي نور عظمت تا متذکر بندگي خود شويد - هرکدام از اين اسماء نور عجيبي دارند- بعد از آن که طلب تجلي نور عظمت را نموديد ميگوييد خدايا من آن عاليترين عظمت را تقاضا ميکنم که تمام وجودم را در مقابلت خاکستر کند. آنچنان شکوه عظمت تو قلب من را تحت تأثير قرار دهد که من در اوج تواضع، فقر ذاتي خود را ببينم، که واقعاً حقيقت هرکس همين است.
عرضه ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عَظَمَتِكَ بِأَعْظَمِهَا» خدايا از عظمت تو طلب ميکنم آنهم به اعظم آن عظمت. به اعظم عظمت نظرکردن یعني طالب تجلي شديدترين نحوهي عظمت بودن. همانطور که وقتي ميگوييد خدايا به لطف خودت اين کار را بکن، به اين معني است که طالب تجلي نور حق به اسم لطيف هستيد. در تجلي نور عظمت به اعظمِ آن، تقاضاي شديدترين نحوهي عظمت را داريد. به قول حافظ:
روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را تو بگو باد ببر
با کدام تجلي است که اگر خدا روي بنمايد وجود انسان هم از ياد انسان ميرود و ديگر به خودش نظر ندارد؟ اين همان تجلي به نور عظيم است بِأعْظَمِها. تقاضا ميکني نهتنها هرگونه توهمي که از خودم دارم بسوزد، وقتي سوخته ميشوم آن خاکستري هم که از من ميماند آن را هم بگو باد ببرد تا هيچ آثاري از من در ميان نباشد که حجاب نظر به تو گردد. در آن حالت ديگر به لطف الهي هيچ نظري براي سالک جز نظر به حق نميماند. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» تا به اين درجه نرسيدند منشأ چنين حادثهي بزرگي در تاريخ معاصر نشدند، چون خود را نفي کردند، مظهر عظمت حق شدند. عظمت حق از طريق امام«رضواناللهعليه» آنقدر متعالي جلوه کرد که عظمت پوشالي رژيم شاه هيچ شد. حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» به عظمت اسلام نظر داشتند و ملاحظه کردند ظلمات شاهنشاهي ميخواهد اسلام را خوار کند. تلاش کردند عظمت حقيقي مربوط به اسلام را به صحنه بياورند تا عظمت دروغين نظام شاهنشاهي نفي شود.
کسي که عظمت حق بر قلبش جلوه کرده عظمتهاي پوشالي را چيزي نميبيند که براي آنها جا باز کند، او عظمت حقيقي را می نماياند. همينکه خداوند بر قلب شما عظمت خود را انداخت، با عظمت وَهمي و دروغينی که قوهي واهمه برايتان ساخته، درگير ميشويد. مطابق نور خدا عمل کردن موجب ميشود که آن عظمتِ وَهمي برود و انسان حق را از باطل تشخيص دهد. اين مقام، مقام کسانی است که پس از ايمان به حق با عملي که مطابق آن انجام ميدهند به مقام «عَمِلُوا الصالحات» ميرسند که خداوند در وصف آنها ميفرمايد: «فَأُوْلَئِكَ لَهُمُ الدَّرَجَاتُ الْعُلَى» آنها را درجات عالي هست. چون با نظر به نور الهي متوجه جنبهي عاليتري از آن نور ميشوند و طالب درجهي برتري از نور عظمت ميگردند، تا آنجا که در يک بازبينيِ جامعتر متوجه ميشوند همهي انوارِ نور عظمت، اعظم است و لذا ميگويند: «وَ كُلُّ عَظَمَتِكَ عَظِيمَةٌ» درست است که ابتدا از خدا تقاضا ميکند جلوهي اعظم از نور عظمتِ خود را به قلب من بينداز ولي به جایی می رسد که هرچه ميبيند همهي نورهاي عظمت، اَعظم اند، که در مناظر مختلف خود را نمايانده اند. حالا انسان به اندازه ای که مَحرمتر شود راحتتر با نور اعظم از اسم عظيم مرتبط خواهد شد. پس «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعَظَمَتِكَ كُلِّهَا» پس خدايا از تو تقاضاي نور عظمتت را دارم در هر منظري که باشد.
عمدهي کار در ارتباط با دعاي سحر، فرهنگ خاصي است که در آن نهفته است. بنده سعي ميکنم در فرازها که شرح داده ميشود ابهامهاي باقيمانده از فراز قبلي برطرف گردد.
سالک در ادامه عرضه ميدارد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُك مِنْ نُورِكَ» خدايا من از نورت ميخواهم و از آن جايي که خودِ خداوند «نور» است، پس خدا را با چنين صفتي طلب ميکند تا با تجلي نور الهي هيچ ظلماتي در جان سالک باقي نماند تا احساس محدوديت و خودبيني نکند. از عاليترين توجهات به حضرت حق توجه به جنبهي نورانيت اوست که در عين رحمانبودن و لطيفبودن، «نور» است و هرچيز به اندازهي ارتباط با خدا نوراني است، اعم از سخناني که از زبان اولياء ظاهر ميشود يا مخلوقاتي که در عالم موجوداند. اسلام نور خدا است و لذا هرجا اسلام بيايد نورانيتي خاص به ميان ميآيد، مثل نورانيتي که در انقلاب اسلامي نهفته است. همان نورانيت در فصل بهار، طبيعت را نوراني ميکند، نور خاصِ خدا طبيعت را از زمستان به بهار می آورد. گفت:
دل هر ذره را که بشکافي
آفتابيش در ميان بيني
يعني با چشمِ رؤيتِ نور الهي هر ذرهاي حامل نور است. اگر نور حضرت حق بر قلب سالک تجلي کند سينهاش جهت فراگرفتن حقايق آماده ميشود و نظرش به آخرت ميافتد و درهاي تأويل بر دل او گشوده ميگردد و ديگر اسير زندان تاريک عالم طبيعت نيست، بهراحتي متوجه هدايتگري اهلالبيت ميشود چون نور هدايت را شناخته و مييابد نورِ عالم و آدم همه از نور خدا است و غير آن نور، نوري در عالم نيست. اميرالمؤمنين ميفرمايند: «أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشَمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حَتَّى نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى» نور وحى و پيامبرى را مىديدم و بوى نبوّت را مىشنودم، هنگامى كه وحى بر او فرود آمد، شيون شيطان را شنيدم.گفتم: اى فرستادهي خدا اين شيون چيست؟ فرمود: «اين شيطان است، از آنكه ديگر او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا اي علي! تو مىشنوى آنچه را من مىشنوم و مىبينى آنچه را من مىبينم. شنيدن شيون شيطان یعنی این که انسان متوجه شود با ظهور اسلام ديگر شیطان نميتواند بساطش را يک جا پهن کند و بماند، نور خاصي ميخواهد که با نظر به نور خدا و تجلي آن نور بر جان انسان ممکن است. اين روايت روشن ميکند نميشود اسلام باشد و شيطان به کار خود ادامه دهد، چون اسلام نور اَتمّ خداوند است. براي قلب شما هم همينطور است که وقتي نور اتمِّ خدا تجلي کند ميفهميد زشتيهايي داريد، زيرا انوار الهي حقيقت هرچيزي را روشن ميکند. حضرت امام موسي کاظم در دعاي خود با نظر به نور وَجه خداوند عرضه ميدارند«أَعُوذُ بِنُورِ وَجْهِكَ الَّذِي أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاوَاتُ وَ الْأَرْضُ وَ كُشِفَتْ بِهِ الظُّلْمَةُ» خدايا به نور وجه تو پناه ميبرم که آسمانها و زمين به آن نور درخشان شده و ظلمت به کمک آن نور بر طرف گشته است. و با نظر به اينکه خدا نور است، حضرت در دعاي کميل خطاب ميکنند: «يا نُورُ يا قُدُوس» اي نور و اي سراسر پاکي. در اين فراز از دعاي سحر به آن نور نظر ميشود تا با توجه قلبي ديده شود. در رابطه با نظر به آن نور در مظاهر، گاهي بعضي از علماي بالله را داريد که در حرکات و سکنات و گفتارشان آن نور متجلي است همانطور که عشق در حرکات و سکنات يک انسان عاشق نمايان است. به قول مولوي:
عشق شنگ بيقرار بيسکون
چون در آرد کلّ تن را در جنون
به طوري که مشاهده ميکنيد عشق همهي وجود عاشق را فراگرفته است.
امام صادق در معرفي خدا ميفرمايند: «هُوَ نورٌ لا ظُلْمَةَ فيه» او فقط نور است بدون آنکه ظلمتي در آن باشد و به همين جهت هدايت انسانها به سوي خود را خروج از ظلمات به سوي نور معرفي ميکند و ميفرمايد: «اللّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُواْ يُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ» خداوند وليّ مؤمنان است، آنها را از ظلمات خارج و به سوي نور ميبرد. يعني به سوي خود راهنمايي ميکند و در راستاي آنکه ائمه مظاهر کامل اسم نور الهي هستند، اميرالمؤمنين در معرفي خود ميفرمايند: «مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّةِ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلََّ وَ مَعْرِفَةُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَتِي بِالنُّورَانِيَّة». شناخت من به نورانيت، شناخت خداي عزّ و جلّ است و شناخت خداي عزّ و جلّ شناخت من به نورانيّت است.
وقتي متوجه شديم «هُوَ نورٌ» او فقط نور است نظر به حقيقتي معنوي انداختهايم که در حرکات و سکنات اهلالبيت ميتوانيم آن را ببينيم، ديگر نميگوييم آن نور چيست. مثل آن است که بگوييم جنس تري چيست؟ از طرز سؤال معلوم ميشود که متوجه نيستيم در ديدن تري با ذاتي روبهروئيم که تماماً تري است و جنسِ ديگري ندارد. اگر کسي در جواب سؤال ما بگويد: جنس تري همان آب است در واقع گفته است جنس تري، تري است. آب مگر عين تري نيست؟ اينها بازي ذهني است.
نظر به عالم، به نور الهی
در اين فراز از دعا نظر به ذات ميکنيم با جلوهي خاص که همان «نور» است. آن نور در اين عالم هست، اگر به حضور رويد آن را مييابيد، کافي است در اين رابطه براي قلب خود برنامهريزي کنيد و جهت آن را به سوي آن اسماء بيندازيد تا با آنها روبهرو شويد. مثل اينکه برنامهريزي ميکنيد با روزهي ماه مبارک رمضان به لطف الهي در روز عيد فطر به لقاء حق برويد. به قول حضرت امام خميني«رضواناللهعليه»:
افطار به مي کرد برم پير خرابات
گفتم که تو را روزه به بار و ثمر افتاد
«مي» همان غلبهي عشق است تا قلب بتواند به محبوب خود نظر کند. وقتي دل به ميان آيد، چشم دل به ميان خواهد آمد و به واقع روزهدار به نور لقاء الهي روزهاش را افطار کرده است. وقتي انسان بداند که نور الهي سراسر عالم را پر کرده، عالم را روشن ميبيند و هيچچيز براي او پنهان نيست و هرچيزي را درست ميبيند. ميفهمد انقلاب اسلامي و امام خميني«رضواناللهعليه» چه جايگاهي دارند. وقتي مولوي نور را ميشناسد شمس تبريزي را که ميبيند ميگويد: «شمس من و خداي من» او اول نور را ميشناسد بعد ميبيند همهي حرکات و سکنات شمس حکايت از آن نور ميکند.
خدا ميداند اگر انسان نور الهي را درست بشناسد و بر آن نظر کند چون با نور الهي به عالم مينگرد هرگز گرفتار باطل نميشود. در همين رابطه حضرت محمّد ميفرمايند: «إتَقوا مِنْ فراسةِ الْمُؤمِن فَإنَّهُ ينْظُر بِنورِ الله» از هوشياري مؤمن پروا کنید و قصد فريب او را نداشته باشيد زيرا او به نور خداوند مينگرد. تجربه کردهايد که آدمها حرفهاي زيادي زدهاند و بعضي از آنها هم خيلي زيبا است ولي چون نور ندارد نميماند. وقتي انسان متوجه اسم نور الهي شد و تحت تأثير آن قرار گرفت آن را در هر منظري که ديد ميشناسد و ميفهمد اين نور کجا هست و کجا نيست و در نتيجه راه هدايت را گم نميکند چون وقتي نور را شناخت ظلمت را هم ميشناسد و راحت ميتواند از حرام بگذرد.
در اين فراز از دعاي سحر از خدا ميخواهيد اي خدايي که به نورت تمام عالم را پر کردهاي، من تو را به آن نور ميخواهم. با توجه به اين امر و بهرههاي فراواني که در اثر آن نور نصيب شما ميشود تقاضاي کاملترين تجلي نوري را ميکنيد و در اين مسير به جايي ميرسيد که با رفع حجاب اَنانيت در هر حال کاملترين جلوه را مييابيد و اظهار ميداريد: «وَ كُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ» خدايا در عين اينکه تقاضاي نورت را دارم و نورانيترينِ آن را طلب ميکنم، حقيقت آن است که هر جلوهي نوري تو نورانيترين است.
تمام مطلبي که در اين دعا مطرح است موضوع نگاه است و اينکه مواظب باشيم به خطا ننگريم. در اين فراز ابتدا حق را به اسم «نور» نگاه ميکنيد و به حضور نور ميرويد. بعد تقاضا ميکنيد تا جلوهي أنوَر خود را به شما بدهد در نتيجه او را به نورانيترين جلوه مينگريد. وقتي نورانيترين جلوه را شناختيد متوجه ميشويد آن حقيقت نوراني در همهي صحنهها به صورت اَنور و شديدترين شکل در صحنه بوده است، مشکل نگاه ما بود که آن حقيقت را به نورانيترین شکل نميديديم. ميگوئيد جايتان خالي در حرم حضرت اميرالمؤمنين نور حق را به جلوهي اَنوَر آن ديدم. با چنين سرمايهاي به هر منظري بنگريد حق را با جلوهي عاليترين نور مينگريد و به نور امام الموحدین همهي عالم را به نورانيترين حالت ميبينيد و اظهار ميداريد: «وَ كُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ».
انسان از طريق عبادات الهي ابتدا با نور حق روبهرو ميشود و إنشاءالله به حضور نور پروردگار ميرود، هرچند ممکن است بعضي در چنين حالتي قرار گيرند و آن را نشناسند. يک مرتبه در مکه يا در حرم رسول خدا و ائمهي هدي متذکر ميشود که خوب است چنين کاري را انجام دهم و يا بروم حقِّ آن آقا را بدهم. از خودتان نميپرسيد اين شعور و بصيرت کجا بود که حالا در شما پيدا شد؟ در آن حالت نور حضرت پروردگار تجلي کرد و شما را منور به چنين تصميمي نمود و در همين رابطه فرمودهاند وقتي زائرِ بيتالله و يا زائر امامان معصوم از زيارت برگشت، ملائکة الله با او برميگردند، ملائکة الله همان انوار الهياند که بر قلب او تجلي کرده و او با بصيرتي بيشتر به منزل و مأواي خود رجوع ميکند و از آن به بعد در سعهي صدر ديگري بهسر ميبرد، به طوري که ميتواند به توصيهي امام صادق - به جناب عُنوان بصري- عمل کند که ميفرمايند: «فَمَنْ قَالَ لَكَ إِنْ قُلْتَ وَاحِدَةً سَمِعْتَ عَشْراً- فَقُلْ إِنْ قُلْتَ عَشْراً لَمْ تَسْمَعْ وَاحِدَةً وَ مَنْ شَتَمَكَ فَقُلْ إِنْ كُنْتَ صَادِقاً فِيمَا تَقُولُ- فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَهَا لِي وَ إِنْ كُنْتَ كَاذِباً فِيمَا تَقُولُ فَاللَّهَ أَسْأَلُ أَنْ يَغْفِرَهَا لَك» اگر كسى به تو گفت: اگر يكى بگويى ده تا مىشنوى، بگو: اگر ده تا هم بگويى يكى نمىشنوى. و اگر كسى دشنامت داد بگو: اگر راست مىگويى از خدا مىخواهم كه مرا ببخشد و اگر دروغ مىگويى از خدا مىخواهم كه تو را ببخشد. اين حالتي را که حضرت براي سالک توصيه ميکنند از حالت معمولي، انور و نورانيتر است و موجب رفع حجاب ميشود. آري يک وقت به طرفِ مقابل ميگوييد اگر يکي بگويي يکي جوابت را ميدهم. در اين حالت گناه نکردهاي ولي به آن نتيجهاي که با توصيهي حضرت ميتوان رسيد، دست نيافتهايد.
در دستورالعمل حضرت صادق بصيرت ديگري نيز نهفته است که انسان به نوري برتر دست مييابد و نيّر ميشود. در اين مسير به مرحلهاي ميرسيد که مشتاق ميشويد هميشه همينطور برخورد کنيد چون خداوند نيز هميشه به عاليترين شکل با بندگانش برخورد کرده است و به حضرت حق اظهار ميکند: «وَ كُلُّ نُورِكَ نَيِّرٌ» نوري که از تو تجلي کرده و خلق را راهنمايي نموده، از عاليترينها بوده است. با رسيدن به اين مرحله آنچه در کربلا و نجف و مکه و مدينه به عنوان عاليترين کمالات بهدست آورده بود همان حالات را با خود برميدارد و به شهر و منزل خود برميگردد و با نوري که شدت يافته و نيّر شده زندگي را شروع ميکند. سير او شروع ميشود و قلب آرامآرام شروع ميکند جلو بيايد. آري خيلي پهلوان ميخواهد که بتواند به جايي برسد که در هر صحنهاي عاليترين جلوهي حضرت رب العالمين را ببيند. ولي وقتي انسان موضوع را شناخت آرامآرام پيش ميرود. مثل اينکه وقتی خطري برايمان پيش ميآيد و ميبينيم چه اندازه خداوند حفظمان کرد و ميگوئيم خدا رحم کرد. در حاليکه وقتي آن خطر پيش نيامده بود که خداوند بيشتر رحم کرده بود. چون ما در حالت طبيعي متوجه حضور خداوند در صحنه نيستيم تازه وقتي لطفش را کمي عقب کشيد متوجه ميشويم چه خطرهايي ما را تهديد ميکرده و خدا حفظ ميکرده است. به جهت آن است که آن نيّر را نميبينيم. وقتي يک اشتباهي ميکنيم و او کمي عقب ميرود نورش را حسّ ميکنيم و متوجه ميشويم چقدر او در جايجاي زندگي ما به نور حفيظِ خود حاضر بوده است. و بر اين اساس اظهار ميداريد: «اللّهم إِنِّي أَسْأَلُكَ بِنُورکَ کُلِّه» و از حضرت حق هرگونه نوري را طلب ميکنيد به اين اعتبار که هر نوري از حضرت مطلق، أنور است.
نظر به اسم رحمت
سپس به اسم رحمت حق نظر مياندازيد و اظهار ميداريد: «اللّهم إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ رَحْمَتِكَ» پروردگارا! از تو رحمتت را طلب ميکنم يعني ميخواهم به نور رحمتت بر قلب من و بر عالم تجلي کني. با تجلي اسم رحمت، انسان احساس ميکند در آغوش پروردگار قرار دارد و در آن حال هيچ غمي را احساس نميکند، تنها نگران است تجلي نور رحمت الهي ضعيف شود و او تنها بماند. مومن در ذيل تجلي نور رحمت يک غصه دارد و آن اينکه حضرتِ رحمت رُخ برگرداند لذا در تمام دعاهاي دههي آخر ماه رمضان يک تقاضا را تکرار ميکنيد که: «أن تَهَبَ لي يقيناً تُباشِرُ بِهِ قَلْبي» خدايا! به من يقيني را ببخش که آن يقين همواره همراه قلبم باشد. ميگويي: خدايا! در قلب من بمان و من را رها نکن و اين با اسم رحمت الهي محقق ميشود و لذا تقاضا ميکني خدايا به اسم رحمتت بر قلب من تجلي کن که من خودم را در آغوش تو احساس کنم. اينکه ميبينيد بعضي از بزرگان دين دغدغههاي اهل دنيا را ندارند چون خداوند به اسم رحمت بر قلبشان تجلي کرده است. سادهترينش این بود که آن خبرنگار در برگشتِ حضرت امام خميني«رضواناللهعليه» از پاريس پرسيد؛ آقا چه حالي داريد؟ فرمودند هيچي. حضرت روحالله«رضواناللهعليه» آنچنان خود را در دل رحمت واسعهي حق احساس ميکرد که به گفتهي آيتالله حسنزاده«أيدهُالله»؛ «دنيا را آب ببرد حسن را خواب ببرد».
بعد از توجه به رحمت حق نظر به مرتبهي واسعهي آن ميکنيد تا هيچ مرتبه از آن رحمت از چشم شما پنهان نماند. اين همان تقاضاي رحمت است به صورت «اَوْسَع» و وسعتيافته. تقاضا ميکنيد خدايا چشمم را باز کن تا هميشه جنبهي واسعهي رحمتت بر قلبم تجلي کند. واقعاً اينطوري است که بايد به رحمت واسعهي حضرت ربالعالمين که سراسر عالم را فرا گرفته نظر دوخت و آن را ديد، آنهايي که در زير سايهي رحمت واسعهي ربّالعالمين در اين عالم زندگي نميکنند گرفتار نقص و فقر و گرفتاريهاي دنيايي هستند و حرص و طمع زندگي آنها را اشغال کرده است. از حضرت امام حسين در رابطه با رحمت واسعهي خداوند داريم که ميفرمايند: «لا تُجَاهِدْ فِي الرِّزْقِ جِهَادَ الْغَالِبِ وَ لَا تَتَّكِلْ عَلَى الْقَدَرِ اتِّكَالَ مُسْتَسْلِمٍ فَإِنَّ ابْتِغَاءَ الرِّزْقِ مِنَ السُّنَّةِ وَ الْإِجْمَالَ فِي الطَّلَبِ مِنَ الْعِفَّةِ وَ لَيْسَ الْعِفَّةُ بِمَانِعَةٍ رِزْقاً وَ لَا الْحِرْصُ بِجَالِبٍ فَضْلاً وَ إِنَّ الرِّزْقَ مَقْسُومٌ وَ الْأَجَلَ مَحْتُومٌ وَ اسْتِعْمَالَ الْحِرْصِ جَالِبُ الْمَآثِمِ» در طلب رزق نه آنچنان تلاش كن كه همهي تلاش تو در طلب رزق صرف شود، و نه آنچنان كار را به تقدير واگذار كه دستبسته تسليم شوي، چرا كه طلب رزق، سنت است و حريص نبودن، از عفت است، و عفتورزيدن در طلب رزق موجب نميشود كه رزق از تو منع شود، همچنان كه حرص موجب نميشود كه رزقي اضافهتر بهدست آري. چرا كه رزق تقسيم شده است و اجلِ هركسي حتمي است و حرصزدن در رزق زمينهي ايجاد گناه است.
ممکن است سوال بفرماييد پس تلاش براي چه؟ حضرت ضمن آنكه ابتدا توصيه به تعادل در طلب رزق ميكنند. ميفرمايند: «فَإنَّ ابْتِغاءَ الرِّزْقِ مِنَ السُّنَّةِ» يعني؛ در طلب رزقبودن، سنت و روش پيامبران و اولياء الهي است. پس اگر ميخواهي تحرك و تلاشي همانند آنها داشته باشي، بايد از طلب رزق به نحوي كه گوشزد شد باز نماني تا در عالَم پيامبران وارد شوي . همان پيغمبري که ميفرمايند حتي کسي که بيعرضه و تنبل هم باشد رزقش به دنبالش ميآيد، ميرفتند براي آن زن يهودي کار ميکردند و روزي چهار عدد خرما ميگرفتند. دستهايشان براي چهار عدد خرما پينه ميکرد. چون طلب رزق سنت انسانهاي بزرگ و راه و رسم بندگي است. در همين رابطه ميتوان گفت: «الکاسِبُ حَبيبُ الله» زيرا به نظر ميرسد حجرفتن براي ارتباط با خدا آسانتر است تا در بازار براي خدا کارکردن. کساني بودند که از طريق کسب و کار به جهت حفظ حضور قلب، به جاهايي رسيدند که اگر دهها بار حج و زيارت ميرفتند به آن مقام نميرسيدند.
در اين فراز از دعا از خدا ميخواهيد چشمتان را به جنبهي واسعهي رحمتش بيندازد و جان شما را شامل آن کند چون ميدانيد چنين افقي در اين عالم هست که حجابهاي انانيت مانع تجلي آن است تا آنجا که به مقام جامعيت ميرسيد و ميفهميد در هر منظري که متوجه رحمت او شويد و از هر منظري که بر جان شما تجلي کند به کاملترين و وسيعترين نحوهي رحمت ظهور کرده است. بر همين اساس تقاضاي شما هم به آنجا ميرسد که ميگوييد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّهَا» خداوندا! مطلق رحمتت را که در همهجا به صورت واسع واقع است، طلب ميکنم تا به نور چنين رحمتي بر من نظر کني. در چنين حالتي هرچيز که در زندگيتان پيش آمد را تجلي رحمت واسعهي او مييابيد، چه سختي و چه آساني. گفت:
در بلا هم ميچشم الطاف او
مات اويم، مات اويم، مات او
رحمت واسعهي حضرت ربالعالمين گاهي به صورت بلا ميآيد تا انسان را از مشکلي خارج کند. امر به معروف ميکنيد از اداره بيرونتان ميکنند، در نتيجه از حرام نجات پيدا ميکنيد، چون رحمت واسعهي حضرت ربالعالمين در همه جا هست و در اينجا به اين صورت ظهور کرد. هر وقت خواستيد رحمت واسعهي حضرت رب العالمين را ببينيد در آنجاهايي که ضربه خوردهايد بهتر ميتوانيد بيابيد، به شرطي که جهت اصلي انسان اُنس با خدا باشد، سختی هاي پيشآمده در راه خدا، صورت رحمت خاص به خود ميگيرد. هميشه خداوند با اسم رحمت شروع ميکند چون در حديث قدسي فرمود: «سَبَقَت رَحمتي غَضَبي» رحمت من از غضبم جلوتر است. با همين حساب آنجا که ظاهراً سختي و غضب در ميان است رحمت واسعهاش در ميان است. چون شروع کارها از خدا است و او با رحمت خود شروع ميکند بعد از ده سال ميبينيد چه لطفي در آن محروميت بود و چقدر آن رحمت وسيع بود، در انتها سالک متوجه ميشود هر رحمتي که از حضرت حقّ مطلق صادر شود چنين است و لذا عرض ميکند: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِرَحْمَتِكَ كُلِّهَا» خداوندا! از تو نور رحمتت را تقاضا ميکنم تا به نور رحمتت بر ما تجلي فرمايي، چون آن وقتي هم که رحمتش ظاهراً محدود بود محدود نبود، در همه جا رحمت واسعهي او در ميان بود و به اين لحاظ رحمت او را به صورتي که هست ميخواهيد. چون سالک ميرسد به اينکه در هر صحنهاي که حضرت حق با اسمي از اسماء الهي جلوه کند به جلوهي تامه جلوه مينمايد و انسان ميتواند با آمادگي که در خود پيدا ميکند با جنبهي تمام و کمال آن اسم روبهرو و از آن بهرهمند شود.
با توجه به اينکه قرآن ميفرمايد: «لَهُ الأسماء الحسني» خداي را اسماء حسنايي است. چقدر خوب است از اين ديدگاه خداشناسي خود را دنبال کنيم این آن چيزي است که در دعاي سحر ماه رمضان حضرت امام باقر نشان دادند و روشن کردند چگونه با اسمائي خاص ميتوان با ذات احدي مرتبط شد.
در فرازي که اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ كَلِمَاتِكَ» و با نظر به کلمات الهي از حضرت حق ميخواهيد که با آن نور بر شما نظر کند، متوجهايد حضرت حق همانطور که اسمائي دارد که آن اسماء حُسنا هستند، کلماتي دارد که آن کلمات، تامّاتاند و حضرت صادق در دعاي خود عرضه ميدارند: «وَ بِأسمائکَ الحُسني و کَلِماتِکَ التّامات ألَّتي أمَرتَني أن أدْعوکَ بِها» تو را به نور اسماء حسنا و کلمات تاماتي که ما را امر فرمودي بخوانيم، سوگند ميدهم که در کار من گشايشي حاصل کني. به گفتهي علامه طباطبائي«رحمةاللهعليه» به يک اعتبار تمام عالم کلمات اللهاند. چون «کلمه» عبارت است از آنچه حکايت از باطن کند. همين طور که کلمات بنده حکايتي است از آنچه در ضمير من ميگذرد. کلمات من و شما، جملهاي می شود که جمع آن جملات کتابي را تشکيل ميدهد، سلسلهي وجود نيز کتابهاي متعددي در طول هم هستند. هر عالم از عوالم وجود کتاب مستقلي است با ابواب و آيات و کلمات. اميرالمؤمنين در وصف کلمات الهي ميفرمايند:«الَّذِي بِكَلِمَتِهِ قَامَتِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ اسْتَقَرَّتِ الْأَرْضُ الْمِهَادُ وَ ثَبَتَتِ الْجِبَالُ الرَّوَاسِي» خدايي که به کلمهي او هفت آسمان برپا شد و زمينِ گسترده و قابل زندگی برقرار شد و کوههاي محکم استوار گردید. يعني تمام اين عالم ظهور کلمات الهي هستند که هرکدام همچون اسماء الهي مظهري دارند و با نظر به مخلوقات عالم متوجه نسيم کلمات الهي ميشويم که منجر به وجود آسمانها و زمين و ساير مخلوقات شد تا بر مبناي امکان ذاتي هرکدام، حضرت حق فرمان «کُنْ» را سر دهد و ممکنالوجود از حالت امکان به حالت تحقق خارجي در آيد. بنابراين در اين فراز تقاضا ميکنيد خداوندا! ما از تو تقاضا داريم با همان نورِ «کُن» که اساس کلمات تو بود بر ما نظر کني تا راز وجودي همهي مخلوقات بر ما گشوده شود. اگر با آن نور بر ما نظر فرمايي نهتنها درخت و کوه را کلمهي خدا ميبينيم، حتي نسيم جانفزايي را نيز که منجر به تحقق مخلوقات ميشود احساس ميکنيم. در اين فراز ميخواهيم با خدا از طريق کلماتش روبهرو شويم و هر مخلوقي را کتاب مبين الهي بنگريم که حامل کلمات و حروف معنوي است و در اين صورت است که متوجه ميشويم ذاتي در صحنه است که عين کلمات است و با آن کلمات با ما تکلم ميکند و در نتيجه ما با او به نور اسم کليم مأنوس ميشويم.
اسم «کليم» يک حقيقت خارجيه است. يک ذات است به جلوهي خاصِ «کليم» تا کلماتي را به صورت مخلوقات ظاهر کند و شما او را در جلوهي کلمات بنگريد و تحت تأثير قرار گيريد.
از آنجايي که تمام بودن هرچيز به حسب خود آن چيز است و متناسب با آن، مثلاً تمام بودن علم به خالصبودن آن از هر جهلي است، تمامبودن کلام و کلمه نيز به آن است که دلالتش واضح بوده و هيچگونه اجمال و ابهامي در آن نباشد. به حسب درجهي سالک بعضي از کلمات الهي تمام و بعضي اتمّ و تمامتر است و هرچه جنبهي مرآتي کلام در نماياندن حقيقتِ غيب بيشتر باشد آن کلمات تمامتر خواهند بود. رسيدن به مرتبهاي که انسان بتواند کلمات الهي را با جامعيت بيشتر بنگرد به تعالي روح او بستگي دارد. از خداوند تقاضا ميکني خداوندا! با آن جنبهي تمامتر و اتمِّ کلماتِ خود با ما برخورد بفرما. عملاً از اين طريق تقاضا ميکني تا خداوند را در جلوههاي عوالم برترِ وجود مثل عقول مجرده بنگري که از هرگونه ماده منزه است. تا آنجايي که ميفهمي انوار غيبي و ملائکهي الهي هرکدام مظهر و آينهي يک صفت و يک اسماند و هيچکدام مصداق کامل تمامترين کلمه نيستند مگر انسان کامل که حامل «عَلَّمَ آدَمَ الأسماءَ کُلَّها» است و آينهي تمامنماي صفات و اسماء الهي يعني همان کتاب مبين الهي ميباشد، همان گوهري که حضرت اميرالمؤمنين در رابطه با آن ميفرمايند:
وَ اَنْتَ الکتابُ الْمُبينُ الّذي
بِأحْرفِه يظْهر المُضمر
تو آن کتابِ نمايانندهي حقيقت ميباشي که به کمک حرفهايش حقايق باطني عالم را مينماياند و عقل و خيال و قواي او و لوازم آنها همه و همه، فصلها و جملهها و حروف آن کتاباند و با شناخت انسان کامل کتاب الهي و کلمات الهي را خواهي شناخت.
همانطور که کلام، «هوايي» است که از حنجرهي انسان خارج ميشود و با برخورد با مخارجِ ناي و گلو به صورت حروف و کلمات در ميآيد، ارادهي الهي چون نسيمي بر اعيان ثابته و امکان ذاتي مخلوقات برخورد ميکند و آنها را به ظهور و وجود منوّر ميکند تا محل نمايش کلام الهي باشند و ما را متوجه حضرت حق کنند و از حجابهاي شيطاني برهانند تا مشغول ظاهر عالم نشويم. در سير به کلماتِ تامّات و توجه به تمامترين کلمات به جايي ميرسيد که همهي کلمات الهي را در هر مظهري که ظاهر شده باشند، تمام و اتم مييابيد و با تمام اميد اظهار ميداريد: «اللّهُمّ إنّي أسئلُکَ بِکَلِماتکَ کُلِّها» پروردگارا! از تو به نور همهي کلماتت تقاضاي نظر دارم. و از اين طريق و از طريق اين اسماء به حضرت رب العالمين رجوع ميکنيد و صاحب قلب مُنيب و رجوعکنندهي به حق ميشويد. قلبي که خداوند او را موفقترين قلب در قيامت معرفي ميکند و ميفرمايد: «مَنْ خَشِيَ الرَّحْمَن بِالْغَيْبِ وَجَاء بِقَلْبٍ مُّنِيبٍ» آن کسي که در مقابل حضرت رحمت در خشوع و فروتني است و با قلبي که سراسر متوجهي حق است به عرصهي قيامت پاي ميگذارد. اگر انسان متوجه شد بنده است، با قلب منيب يعني قلبي که در هر مظهري به حق نظر کرده وارد محشر ميشود و دعاي سحر چنين نورانيتي را به انسان ميدهد.
پس از فرازي که گذشت به نور کمال الهي نظر ميکنيد که هر چيزي را به درجهاي که بايد برسد، ميرساند و از خدا ميخواهيد با همان اسم با شما برخورد کند، به همان صورتي که در فرازهاي قبلي گذشت و پس از آن از خداوند ميخواهيد به نور اسماء، آن هم به اکبر آن اسماء بر شما نظر کند تا عاليترين صفات الهي شما را به ميهماني خود ببرد و در سايهي آن اسم با خدا زندگي کنيد و سطر به سطر دفتر سلسلهي وجود را بخواني و با اسم اعظم که انسان کامل است آشنا شوي و ببيني هر مخلوقي که با اسمي ظهور کرده، آن اسم به صورت اعظم نزد انسان کامل است و عالَم همه در مقام جامعيت انسان کامل به نور انسان کامل موجودهستند و اگر خداوند خواست به اسم کبير و اکبرِ خود بر شما نظر کند همان نظري را بر ما ارزاني ميکند که نظر مبارک حضرت صاحبالأمر بر افراد است.
انسان کامل همان اسم اعظم است معني این کلام را در سخن حضرت علي ميتوانيد بيابيد که ميفرمايند: «اَنَا نُقطَةُ باء بِسمِ الله ،اَنَا جَنبُ الله الَّذي فَرطتُم فيه وَ اَنَا القَلَم وَ اَنَا اللَّوح المَحفوظ وَ اَنَا العَرش وَ اَنَا الكُرسي وَ اَنَا السَّماوات السَّبع وَ الأرضُون» من نقطهي باي بسمالله هستم، من همان جنب اللهي هستم که شما در مورد آن کوتاهی کردید و من قلم و لوح محفوظ و عرش و کرسي و آسمانها و زمينهاي هفتگانه هستم. به اين معني که حضرت در مقام جامعيت ِتمام مخلوقات قرار دارند. و در رابطه با اسم اعظم و مقام جامعيت آن اسم حضرت صادق ميفرمايند: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ اسْماً بِالْحُرُوفِ وَ هُوَ عَزَّ وَ جَلَّ بِالْحُرُوفِ غَيْرُ مَنْعُوتٍ وَ بِاللَّفْظِ غَيْرُ مُنْطَقٍ» خداى تبارك و تعالى اسم را به حروف آفريد و آن جناب عزّ و جلّ به حرفها منعوت نبود و بدون آنكه به لفظى تلفظ كند. اسمي که در روايت فوق مطرح است همان نخستين مخلوق يعني نور محمدي است که حامل عالم عقل و نفس و مثال و طبع است.
در فراز «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عِزَّتِكَ بِأَعَزِّهَا وَ كُلُّ عِزَّتِكَ عَزِيزَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِزَّتِكَ كُلِّهَا» نظر به نور اسم عزيز داري و آن نحوه از حضور حق در عالم که غالب و قاهر بر هر چيزي است و سلسلهي وجود سراسر مسخّر امر اوست و از اين منظر بر او مينگريد و متوجه ميشويد همهي مبادي تأثير، مظاهر قدرت و عزت اوست و با تجلي آن نور بر جان سالک از يک طرف سالک براي خود قدرت و عزتي نميبيند و از طرف ديگر همهي عزت را در خدا مييابد آن هم به صورتي «اَعَزّ».
در فرازي که اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَشِيَّتِكَ بِأَمْضَاهَا وَ كُلُّ مَشِيَّتِكَ مَاضِيَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَشِيَّتِكَ كُلِّهَا» نظر به ارادهي نافذ خداوند داريد که هيچ مانعي در مقابل آن نيست زيرا همهي موجودات حاصل اراده و مشيت اوست و از شئون الهي بهحساب ميآيند. پس فعل خداوند همان ارادهي اوست و عالَم همه و همه صورت آن اراده است و از او ميخواهيد با نافذترين ارادهها بر جان شما تجلي کند تا منفعل انانيت خود نشويد و سراسر زندگي شما حاکميت خواست خداوند گردد تا آنجا که متوجه ميشويد هرجا ارادهي الهي در ميان است آن نافذترين اراده است پس کافي است خود را در معرض مشيت الهي قرار دهيد.
در فرازِ توجه به قدرت الهي اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ قُدْرَتِكَ بِالْقُدْرَةِ الَّتِي اسْتَطَلْتَ بِهَا عَلَى كُلِّ شَيْءٍ وَ كُلُّ قُدْرَتِكَ مُسْتَطِيلَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِقُدْرَتِكَ كُلِّهَا» خدايا! از نور قدرت تو که بر هرچيز استيلا دارد تقاضاي توجه دارم تا با آن اسم بر من تجلي کني و نور سلطنت تو بر همهي عالم به جان من روشنايي بخشد و در آن صورت است که متوجه ميشوم احاطه و افاضه بر اعيانِ موجودات معني قدرت حقيقي تو بر هرچيز است. چون تا احاطهي علمي بر اعيانِ اشياء نباشد و از آن موضع، فيض وجود بر مخلوقات جاري نگردد استطاله و سلطنت تصور ندارد. در چنين شرايطي ميفهمي هر قدرتي در صورتي قدرت است که از قدرت حقِ مطلق باشد.
در فرازي که اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عِلْمِكَ بِأَنْفَذِهِ وَ كُلُّ عِلْمِكَ نَافِذٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعِلْمِكَ كُلِّهِ» نظر به علم نافذ الهي داريد که هيچ حجابي در مقابل آن نيست و از خدا ميخواهيد بهرهاي از آن علم بر جان شما بيفشاند تا متوجه حضور حق در همهي عالم شويد. علم نافذ خدا اقتضا ميکند که او با همهچيز به فيض منبسطِ خود همراه باشد به همان معني که در قرآن ميفرمايد: «وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي الْأَرْضِ إِله» و از آنجايي که مخلوقات همه تجليات نور وجود خداونداند، علم خداوند به خودش، علم اوست به همهي اشياء به همان نحوي که به خود علم دارد. اين نوع علم را در اين فراز از خدا طلب ميکنيد و شرط آن نفي هرگونه نظر به خود و انانيت خود است تا خداوند ما را با بقاي خود باقي دارد و علم شهودي الهي براي ما حاصل شود.
در فرازي که اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ قَوْلِكَ بِأَرْضَاهُ وَ كُلُّ قَوْلِكَ رَضِيٌّ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِقَوْلِكَ كُلِّهِ» نظر به نور قول الهي داريد که بر سراسر جان اولياءِ خود تجلي کرده و تقاضاي پرتوي از آن نور را داريد تا به تفهيم الهي قلب شما حامل معاني عاليهي عالم معنا شود. وقتي قلب سالک مزهي نورِ قول الهي را چشيد و فهمِ معنوي قولِ رضي، او را منوّر کرد بهطوري که هيچ حجابي و سخطي در آن قول نبود، سالک طالب رضايتبخشترين قول ميشود تا او را به عاليترين منزل راهنمايي کند و در بندگي به فعليت کامل رساند.
براي جان سالک رضايتبخشترين قول، علم توحيد و علم تهذيب است که جان را از نگاه به خود باز دارد و مشغول نگاه به حق نمايد و اين همان توحيد محمدي است که به صورتي جامع در شب قدر بر قلب مستعدين تجلي ميکند و اين به شرطي است که گويندهي اين فراز طالب چنين قولي باشد.
وقتي اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَسَائِلِكَ بِأَحَبِّهَا إِلَيْكَ وَ كُلُّهَا إِلَيْكَ حَبِيبَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَسَائِلِكَ كُلِّهَا» با همان چشمي که ذات را ميبينيد و بر اسماء الهي نظر ميکنيد قلب خود را متوجه احوالاتي مينماييد که به لطف الهي در شما ايجاد ميشود و در اثر آن، سؤالِ از خداوند جانتان را فرا ميگيرد. زيرا براي انسان سؤال حقيقي حاصل نميشود مگر آنکه حضرت حق با کمالات خاصش بر او تجلي کند و او را شيفتهي خود گرداند و سالک با نظر به آن کمالاتِ وجودي، فيض الهي را استدعا ميکند و قلب خود را مستعد تجليات الهي مينمايد و نظر به دوستداشتنيترين سؤال نزد خداوند را دارد که عبارت است از طلب خدا و طلب محبت به اولياء الهي تا آنجايي که مييابد هرچه نزد خداست دوستداشتنيترين چيزها است و اظهار ميدارد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَسَائِلِكَ كُلِّهَا» خدايا! نور همهي آنچه را از تو تقاضا ميکنم ميخواهم زيرا هر آنچه از تو بخواهم بهترين است که گفت:
در بلا هم ميچَشَم الطاف او
مات اويم، مات اويم، مات او
سپس اظهار ميداري: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ شَرَفِكَ بِأَشْرَفِهِ وَ كُلُّ شَرَفِكَ شَرِيفٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِشَرَفِكَ كُلِّهِ» در اين فراز نظر به حقيقت شرفِ الهي داريد که حقيقتي است خاص. حضرت حق شرف محض است و در مقابل او پستي محض قرار دارد. هر شرفي آنگاه حقيقي است که از خدا متجلي شده باشد و هرجا پرتو او در صحنه است همهي شرف همان جا است و به همين جهت عرضه ميداريد: «وَ كُلُّ شَرَفِكَ شَرِيفٌ» چون چيزي مانع حضور شرف مطلق او نميتواند باشد.
آنگاه نظر را به سلطنت مطلقهي او مياندازيد و اظهار ميکنيد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ سُلْطَانِكَ بِأَدْوَمِهِ وَ كُلُّ سُلْطَانِكَ دَائِمٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِسُلْطَانِكَ كُلِّهِ» ميبيني چگونه عالم در احاطهي قيوميهي اوست. وقتي نظر به نور سلطنت مطلقهي حضرت حق نموديد حقيقتي بر قلب شما تجلي خواهد کرد که تمام موجودات عالم را «فقير إلي الله» مييابيد و اينکه همهي عالم در امکان ذاتي خود عين اتصال به وجوب ذاتي حقاند و چون هرگز ممکنالوجود از امکان ذاتي خود خارج نميشود، هرگز اتصال به حضرت واجبالوجود منقطع نميگردد و لذا دائماً متصل به فيض حق است. در احاطهي سلطنت مطلقهي او تقاضاي تجلي چنين حقيقتي را بر قلب خود داريد تا بتوانيد اظهار کنيد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِسُلْطَانِكَ كُلِّهِ» و همواره در هرجا سلطنت مطلقهي او را بيابيد.
با اظهار: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مُلْكِكَ بِأَفْخَرِهِ وَ كُلُّ مُلْكِكَ فَاخِرٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمُلْكِكَ كُلِّهِ» به مالکيت حق آن هم به فاخربودن آن مالکيت نظر داريد تا چنين مالکيتي بر قلب شما تجلي کند و نظام عالم را أحسن و أتم بنگريد و از ارتباط با مراتب غيبي عالم که سراسر فاخر است محروم نگرديد.
ميگويي: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ عُلُوِّكَ بِأَعْلاهُ وَ كُلُّ عُلُوِّكَ عَالٍ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِعُلُوِّكَ كُلِّهِ» تا چشم دل متوجه حقيقت علوّ بگردد و به عنوان يک واقعيت عيني قلب به آن نظر کند، تا هر علوّي را آينهي نمايش او بيابيد و از آن مهمتر در علوِّ مطلق او هر علوّي را به تماشا بنشينيد و از علوّهاي ساختگي که از علوّ مطلق منقطعاند روي برگردانيد.
از آنجايي که فيض و منّت الهي همواره بوده و هست، ميگويي: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ مَنِّكَ بِأَقْدَمِهِ وَ كُلُّ مَنِّكَ قَدِيمٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ» فيض گرانقدر او همان منّت است و به جهت گرانقدرياش منّت گفتهاند، همانطور که ميگوييد آن کالا چند «مَن» است. هر اندازه فيض به خدا نزديکتر باشد بيشتر از حدوث فاصله دارد و از آنجايي که در نهايت متوجه ميشويد تمام عالم، فيض خدا است و از او هيچ انقطاعي ندارد اظهار ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَنِّكَ كُلِّهِ» خدايا از تو تقاضاي هرگونه فيضي را دارم که مناسب استعدادهاي من باشد که آن فيض نزديکترين فيض به تو و کاملترين است.
ميگوييد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ آيَاتِكَ بِأَكْرَمِهَا وَ كُلُّ آيَاتِكَ كَرِيمَةٌ اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِآيَاتِكَ كُلِّهَا» ميخواهيد قلب شما همانطور که محل تجلي کلمات الهي بود، محل تجلي آيات الهي شود و سراسر عالم براي شما آينهي اُنسِ با پروردگارتان گردد و دنيا را نقشي از عالم غيب و قيامت بنگرید. چون انسان حجاب را پاره کرد ظهور حق را در همهي اشياء و احاطهي او را بر همهي آنها خواهد ديد و مييابد که همهي عالم نشانههاي کمال مطلق اويند و بر همين اساس از حضرت حق ميخواهي با نوري که همهي آيات دارند بر شما نظر کند.
در يک جمعبندي عرضه ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَا أَنْتَ فِيهِ مِنَ الشَّأْنِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَسْأَلُكَ بِكُلِّ شَأْنٍ وَحْدَهُ وَ جَبَرُوتٍ وَحْدَهَا» خداوندا! از تو نور آنچه شأن و جبروت تو است ميخواهم، به آنچه تو به تنهايي از «شأن و جبروت» در آن قرار داري. قرآن در وصف خداوند ميفرمايد: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في شَأْنٍ» حضرت حق در هر آني در شأني است و متجلي به اسمي است. سالک به حکم ظرفيت انساني خود طالب تجلي همهي شئونات الهي است و ميخواهد تا حق تعالي با يکيک اسماءاش بر او تجلي کند و به مقام هر يک از آن اسماء محقق شود و قلبش قابليت اسم جامع را پيدا کند تا همهي جبروت و سلطان الهي را درک نمايد. در آن صورت شأن و جبروت الهي هرکدام جدا جدا در حال انسان بسط و تفصيل مييابد و اين همان «صحو» بعد از «محو» و يا «بقاء» بعد از «فنا» است.
در آخر به کمک رازي از رازهاي عالم اَعلي اجابت دعاي خود را تضمين ميکنيد و عرضه ميداريد: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَا تُجِيبُنِي حِينَ أَسْأَلُكَ فَأَجِبْنِي يَا اللَّهُ» خدايا! از تو به آنچه اجابتم ميکني، آنگاه که از تو سؤال ميکنم ميخواهم که اجابتم نمايي يا الله. ملاحظه کنيد که چگونه اجابت را از اسم اجابتش ميخواهيد و در عين حال نظر به «الله» داريد که جامع همهي اسماء است تا با نور اسم الله تجلی همهي آن اسمايي را که طلب کرديد يکجا مرحمت فرمايد.
ملاحظه فرمودید که:
1- در هر فرازي از فرازهاي دعاي سحر ابتدا نظر به نورِ اسمي از اسماء الهي کرديد تا خداوند بر اساس آن اسم بر جان شما تجلي کند، سپس دل را به جنبهي متعالي آن اسم معطوف داشتيد تا جايي که دل آنچنان شکوفا شود که از هر جنبهاي از جنبههاي آن اسم متوجه جنبهي متعالي آن اسم گردد چون با توجه به نور توحيد و وحدت تشکيکي وجود، متوجه ميشويد هر جلوهاي از جلوات نور اسماء الهي، مرتبهاي کاملتر را در باطن خود دارد و جهت اُنس با آن مرتبه، طالب رفع حجابايد و اظهار کردید: «هر جلوهاي که از تو باشد، کاملترين و شديدترين است.» سالک در نتيجهي چنين سيري در پرتو نورِ آن اسم، به حقِ مطلق ميرسد و در نهايت اظهار ميدارد: «خدايا از تو به نور آن اسم تو، به صورت کلي تقاضاي توجه دارم.» سالک در اين قسمت نظر به حقِّ مطلق نموده، تا حقِّ مطلق به نور آن اسم بر قلب او تجلي کند. در مسير توحيدي از اين هم جلوتر ميآيد و از اسم خاص به اسم الله می رسد و حقيقت جامعِ همهي اسماء يعني حضرت «الله» را در هر منظري مينگرد. چون قبل از آنکه مظهر ديده شود این مطلق است که ديده ميشود. قرآن در همين رابطه ميفرمايد: «أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهيدٌ» و لذا موليالموحدين ميفرمايند: «ما رَأَيْتُ شَيْئاً إلَّا وَ رَأَيْتُ اللَّهَ قَبْلَهُ وَ مَعَهُ وَ بَعْدَهُ». و چون تشکيک در ظهور است لذا هراندازه انسانها توحيديتر شوند راحتتر حجاب مظاهر از مقابل قلب آنها مرتفع ميشود.
2- در مسير رجوع الي الله، ابتدا جمال حق را در مظهري مثل گُل ميبينيد و به اسم جمال منتقل ميشويد و ذاتبيني را در صفتي خاص تجربه ميکنيد تا آنجا که «الله» را بيابيد و از آينهي اسم «الله» به اسم جمالِ او بنگريد که اين غايتُالقصواي سير إلي الله است. در مسير «إليهِ راجِعون» بايد دل انسان خدابين شود و بتواند به «الله» برگردد.
3- در روش حضوري و انکشافي، قلبِ انسان با «وجود» يا «ذات» روبهرو ميشود و هرجا ذات در ميان باشد قلب انسان بدون هيچ واسطهاي از نور آن بهرهمند ميشود. عمده آن است که بتوانيم قلب را طوري تربيت کنيم که هنر ذاتبيني پيدا کند، در آن حالت خودِ ذات، دليل خود است .
4- ذات خدا با صفاتش متحد است پس خدا، خدايي نيست که جمال دارد بلکه خداوند همان جمال است. پس حضور اسماي الهي در صحنه، عبارت است از حضور حق به صفتي خاص. ميگويي: «خدايا از تو خودت را به نور جمال ميخواهم» چون او همان جمال است. وقتي با نظر به جمال حق، آن نور بر قلب شما تجلي کرد طالبِ شدت بيشتري از آن نور شدید و به همين جهت نظر به «اَجمل» آن نور کرديد و در نهايت با فناي کامل مييابيد که همهي جمال او جميل است.
«والسلام عليكم و رحمةالله و بركاته»
منابع
قرآن
نهجالبلاغه
شرح دعاي سحر، امام خميني«رحمةاللهعليه
فصوصالحکم، محيالدين
مصباح الانس، فناری
اسفار اربعه، ملاصدرا«رحمةاللهعليه»
مفاتيح الغيب، ملاصدرا«رحمةاللهعليه»
تفسير الميزان، علامهطباطبايي«رحمةاللهعليه»
تفسير تسنيم، آيت الله جواديآملي
انسانشناسيدر انديشةامام خميني، مؤسسةتنظيمونشرآثارامامخميني
بحارالأنوار، محمدباقر مجلسي«رحمةاللهعليه»
الکافي، ابيجعفر محمدبنيعقوب کليني«رحمةاللهعليه»
مثنوي معنوي، مولانا محمد بلخي
احياء علوم الدين، ابوحامد غزالي
مصباحالهداية الي الخلافة و والولاية، امام خميني«رحمةاللهعليه»
انسان در اسلام، آيه الله جوادي
تفسير انسان به انسان، آيت الله جواديآملي
اسماء حُسني، آيت الله محمد شجاعي
نصوصالحکم بر فصوص الحکم، فارابي، آيتالله حسنزاده آملي
التوحيد، شيخ صدوق«رحمةاللهعليه»
تحف العقول، ابن شعبه حراني«رحمةاللهعليه»
آثار منتشر شده از استاد طاهرزاده
• معرفت النفس و الحشر (ترجمه و تنقيح اسفار جلد 8 و 9)
• گزينشتكنولوژي از دريچه بينش توحيدي
• علل تزلزل تمدن غرب
• آشتي با خدا ازطريق آشتي باخود راستين
• جوان و انتخاب بزرگ
• روزه ، دريچهاي به عالم معنا
• ده نكته از معرفت النفس
• ماه رجب ، ماه يگانه شدن با خدا
• كربلا، مبارزه با پوچيها (جلد 1و2)
• زيارت عاشورا، اتحادي روحاني با امام حسين
• فرزندم اينچنين بايد بود (شرح نامة حضرت علي به امام حسن«عليهماالسلام»، نهجالبلاغه، نامة 31)
• فلسفه حضور تاريخي حضرت حجت
• مباني معرفتي مهدويت
• مقام ليلةالقدري فاطمه
• از برهان تا عرفان (شرح برهان صديقين و حركت جوهري)
• جايگاه رزق انسان در هستي
• زيارت آل يس، نظر به مقصد جان هر انسان
• فرهنگ مدرنيته و توهّم
• دعاي ندبه، زندگي در فردايي نوراني
• معاد؛ بازگشت به جدّيترين زندگي
• بصيرت فاطمهزهرا