خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 30 هزارگزي کلیبر و 30 هزارگزي شوسهء اهر به
کلیبر. ناحیه اي است کوهستانی با آب و هواي معتدل و داراي 160 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. آب آنجا از
رودخانهء گوي آغاج و چشمه و محصول آن غلات است. اهالی بزراعت و گله داري اشتغال دارند و صنایع دستی آنها فرش و
.( گلیم بافی است. راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش سلماس شهرستان خوي. واقع در 5500 گزي جنوب باختري سلماس. این دهکده
در مسیر ارابه رو تپه ور به سلماس و در جلگه قرار دارد. آب و هواي این دهکده معتدل و مالاریایی است و سکنهء آن 112 تن
میباشد که شیعی مذهب و ترك زبانند. رودخانهء زولا آنجا را مشروب میکند و محصولات آن غلات و بزرگ و حبوبات است.
اهالی بزراعت و گله داري اشتغال دارند و راه ارابه رو میباشد. از راه ارابه رو تپه ور میتوان اتومبیل به آنجا برد. (از فرهنگ
.( جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز. واقع در 6 هزارگزي جنوب خداآفرین و 27 هزارگزي
شوسهء اهر به کلیبر. ناحیه اي است کوهستانی و گرمسیري ولی مالاریایی. داراي 101 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند.
این دهکده از چشمه سار مشروب میشود و محصولش غلات است. اهالی بزراعت و گله داري اشتغال دارند و صنایع دستی فرش
.( بافی و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است از دهستان روضه چاي بخش حومهء شهرستان ارومیّه. واقع در 6500 گزي شمال باختري ارومیّه و 2
هزارگزي جنوب ارابه رو ارومیّه به موانا. ناحیه اي است که در سینهء کوه قرار دارد، آب و هواي آن معتدل و سالم و داراي 80 تن
سکنه میباشد که سنی مذهب و کرد زبانند. از رودخانهء شهر چاي و قنات و چشمه مشروب میشود و محصولش غلات و توتون و
.( چغندر و حبوبات میباشد. اهالی بکشاورزي اشتغال دارند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومهء شهرستان مهاباد واقع در 27 هزارگزي باختر مهاباد و 11 هزارگزي
باختري شوسهء مهاباد بسردشت. ناحیه اي است کوهستانی و معتدل ولی مالاریایی. داراي 25 تن سکنه که سنی مذهب و
کردزبانند. این ده از رودخانهء مهاباد مشروب میشود و محصولش غلات و حبوبات می باشد. اهالی به کشاورزي و گله داري
.( اشتغال دارند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی بوده است بفاریاب. (از منتهی الارب).
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) نام دهی بوده است میان اسفراین و جرجان. (ازمنتهی الارب).
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) علاقه داري درجهء اول مربوط بحکومت درجهء اول آقچه و متعلق بحکومت کلان شبرغان و در حوزهء ولایت
مزارشریف واقع است، این علاقه در 11 هزارگزي جنوب قلعهء قدیمه و شمال غربی آقچه قرار دارد و بین خط 66 درجه و 9 دقیقه
و 23 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 52 دقیقه و 16 ثانیهء عرض البلد شمالی میباشد. حدود آن شما بعلاقه داري مردیان
و جنوباً مربوط به حکومت کلان شبرغان و در شمال شرق به علاقه داري منگه جک و از جنوب شرق بحکومت آقچه، غرباً بعلاقهء
حکومت اعلی میمنه محدود است و علاقه داري خانقاه در حوزهء خود حاوي قراء و قصبات زیاد میباشد و عمدهء آن از اینقرار
است: بیش کپهء وضی، بیش کپهء سرخ، قلیچ آباد، کلته شاخ، اوگم فرك، بکاول، ینگی قلعه. علیلی مهاجر. چوب باش، تازه نهر،
کفگیر، علیلی وطنی، خان آباد، ایلک رباط، قره بوین علیا، خانقاه، قره بوین وسطی، قره بوین سفلی، سالتق، کومک عمرخان،
کومک حکیم، چکش سربندبتی و کومک منصور. ساکنان این منطقه مرکب از ازبک و افغان و عرب و ترکمن و تاجیکند و تعداد
آن ها تخمیناً 5000 خانه میشود. پیشینهء عمومی اهالی این منطقه زراعت و مالداري و بعضاً دکانداري و تجارت است. صنایع دستی
اینجا را قالین، گلیم، نهر، الاچه، کرباس لنگی هاي الاچه یی مخصوص تشکیل میدهد. در بازار آن برخی دکاکن زرگري،
مسگري، نجاري، آهنگري و غیره وجود دارد. مردم آنجا بچنین صنایع اهمیت داده در ترقی و رونق آن میکوشند. در دو قریهء
اوگم فرك و قریهء کفگیر بهترین و نفیس ترین قالین ها بافته میشود که از حیث خوبی رنگ و قشنگی بافت و نقوش خیلی مطبوع
بوده در بازارهاي آقچه و ولایت مزارشریف در ردیف قالین هاي درجه اول قرار دارد، قالین هاي اینجا بیشتر صادر شده و در اثر
تشویق نمونه هاي خوبتري از آن بافته میشود. و هم در این دو قریه خرگاههاي خیلی مقبول از چوب بند ساخته شده و داخل و
خارج آن را از قالین هاي اعلی و نمدهاي کلفت و بادوام تزیین نموده این خرگاهها را براي بود و باش فامیلی خود بصورت
مجموعی در هر حصهء بیابان و دشتهاي وسیع این منطقه استفاده مینمایند، خرگاههاي مذکور که اکثر متعلق به رمه دارها و زراعت
کاران میباشد در مقابل گرما و سرما مقاومت داشته مانند قشله ها و دهکده هاي ییلاقی جلب نظر میکند. در قریهء چکش سربند
نمدهاي سفید و رنگی خیلی کلفت و بادوام و اعلی ساخته میشود که براي فرش زمستانی مهم و کارآمد است. عربهاي اینجا در
بافتن شالها و خوانچه هاي رنگی پشمین مهارت بسزا دارند. اشیاء و اجناس پشمین این ناحیه در آقچه و دیگر علاقه هاي حکومت
کلان شبرغان بفروش میرود و بجاي آن رخت و مواد خوراکی وارد میشود. قسمت جنوب و جنوب شرقی این منطقه نسبتاً مرتفع
بوده سپس متدرجاً پست میشود. نهري هم در اطراف بنام نهر خانقاه دارد که از شرق به غرب جریان دارد ولی بعضی از زمین هاي
زراعتی که در اطراف نهر و جنوب آن واقع است بعلت بلند بودن سطح آن خشک و لم یزرع مانده از نهر مذکور استفاده نمیکنند.
کشت للمی در مواقع سیلاب و بارندگی ها تا اندازه اي صورت میگیرد، نظر بقلت آب در اینجا باغهاي مشجر وجود نداشته فقط در
قریهء خانقاه و بیش کپهء سرخ بعضی باغهاي انگور و در برخی قریه ها درخت زردآلو و به و شفتالو و توت پیدا میشود. در غرب
علاقهء این منطقه بسبب نبودن کوه و تماس بریگستان اندخوي هوا در تابستان گرم و خشک و در زمستان سرد است. ضخامت برف
بروي سطح اراضی بعضی اوقات به 45 سانتی متر میرسد و اکثر سالها بدون باریدن برف سپري میگردد. محصول مهم زراعتی و
فالیزي آن عبارت است از خربوزه، تربوزه، کنجد و ماش که بطور للمی بعمل می آید. خربوزهء للمی اینجا که در موسم سنبله و
میزان میرسد از حیث شیرینی و لطافت شهرت دارد، در سالهایی که بر اثر عدم برف محصولات للمی بعمل نمی آید مردم
بمشکلات مالی دچار میشوند و مواضع للمی کاري خود را ترك کرده بدیگر جا نقل مکان مینمایند. گندم، جو، جواري سفید
(یکنوع جواري ترکمنی)، ماش، زغر، لوبیا، نخود، عدس و مشنگ نیز در بعضی جاها زرع و تربیت شده و بقدر کفاف اهالی آنجا
بعمل می آید. حیوانات اهلی آن: اسب، اشتر، گاو، گوسفند، خر و سگ است. اسب هاي اینجا عادي بوده آنقدر قابل وصف
نیستند اما یکنوع سگهاي بزرگ و قوي که بنام سگهاي رمه اي یاد شده براي محافظهء رمه هاي گوسفند نگاهداشته میشود که اکثر
با گرگ و پلنگ مقابله و جنگ میکنند. براي پیاده و سوارهایی که در گرد و نواحی رمه تردد میکنند خطرناك میباشند. حیوانات
اهلی و وحشی آن از قبیل مرغ خانگی و بعضی فیل، مرغ، نیله زاغ، ساج و غچی است. آب ایستاده اي که به کول گدك مشهور
است در 11000 گزي این منطقه واقع است و مرغ آبی و ماهی زیادي دارد که بعضی از اهالی بشکار آن میپردازند. در این منطقه
کوه وجود ندارد اما چندین تپهء کوچک بنام بانیغور در آنجا مشهور است و بطرف شرق آن چشمهء علی مغل جاري میباشد اما
آب آن فقط قابل شرب نبوده بمصرف آبیاري نیز میرسد. صحراهاي وسیع و ریگزارها بسمت جنوب آن واقع است و مشهور آن به
اسم قوروغ شاهمزاد، دشت علی مغل، چشمهء گزدار اوگم ساي، قراول تپه و جرقاق یاد میشود. از این جمله فقط دشت علی مغل
آبیاري شده دیگر آن بایر و غیرمزروع است. یکباب مکتب ابتدائی در علاقه داري خانقاه تأسیس و اطفال آنجا تحت تعلیم و تربیت
قرار گرفته اند. یک مسجد و یک مسجد جامع تاریخی تقریباً در 3 هزارگزي جنوب مشرق علاقه داري واقع و علاقه داري خانقاه
تیمناً بهمین اسم نامیده میشود. این مسجد خیلی بزرگ است و داراي چهل باب حجره میباشد که در آن طلاب بصورت خصوصی
به اخذ تعالیم دینی اشتغال دارند، بناي این مسجد تاریخی را به سید شاه محمد بلخی مشهور به شیخ آق که در سال 1011 ه . ق.
عصر سلطان حسین بایقرا میزیسته نسبت میدهند. مقبرهء شیخ مذکور هم با قبور جمعی از اولادش در حصهء شمالی مسجد مذکور
واقع شده است. بقراري که میگویند یکعده از سلالهء شیخ آق موصوف اکنون هم در قریهء خانقاه سکونت دارند و هکذا در قرب
و جوار این مسجد آثار مخروبهء عماراتی که در سابق دهکده هاي آبادي بوده و بمرور ایام منهدم گردیده نیز بنظر میرسد. در قریهء
خانقاه عده اي از سادات که سلسلهء نسبشان به شیخ عبدالقادر جیلانی میرسد در نزدیکی مسجد خانقاه آقجه سکونت اختیار نموده
اند. نهر خانقاه که بمصرف آبیاري اراضی زراعتی آنجا میرسد از حصهء شرق یعنی از دریاي بلخ منبع گرفته و سپس بقریهء چکش
بند داخل میشود. در قسمت جنوب شرقی آن بمسافت صدمتر بندآب مهمی است که 8 متر ارتفاع و 25 متر طول و 4 متر عرض
دارد و در عصر امیر عبدالرحمان خان آباد شده، و قریهء مذکور به اسم این بند یاد میشود و از علاقه داري تخمیناً 4 هزارگز فاصله
دارد. از بندآب مذکور سه نهر بزرگ منشعب میگردد، نهري که بطرف شمال جریان دارد بنام نهر باجگیر و یا نهر مردیان، نهري
که بجانب شمال غرب جاري است به اسم نهر یا دریاي آقچه و هکذا نهري که بسمت غرب میرود بنام نهر خانقاه موسوم میباشد. با
این همه این منطقه کم آب بوده تنها در قریهء خانقاه آب مورد ضرورت را توسط ارت به اصطلاح آنجا جغرو ناوه هاي چوبی
بمزارع میرسانند. در قریهء خانقاه با این همه قلت آب پنبه و تنباکو زرع میشود و تنباکوي اینجا خیلی معروف است و به هرجا براي
فروش برده میشود. (از قاموس جغرافیاي افغانستان ج 2 با حفظ بعضی از اصطلاحات فارسی افغانی).
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) قریهء کوچکی است در پسنتبون کوت میمنه و مردم آن از قوم ازبک و بعضی هم از سادات بوده و بزبان ازبکی تکلم
میکنند. در اینجا تقریباً 50 خانهء آباد است و زراعت آن للمی است. گندم و خربوزه و تربزه در آنجا حاصل خوب میدهد.
حاصلات سردرختی آن انگور، توت، انار، به، ناك و انجیر است. کدو هم نشو و نماي خوب میکند و به آن جا شهرت بسزائی
دارد، انگور، ناك و به را بدون اینکه تغییري در آن پیدا شود تا ماه ثور حفاظت میکنند. حیوانات اهلی آن گاو، گوسفند، اسب و
مرکب میباشد مرکب را زین کرده مانند اسب سواري استعمال میکنند. اسب را براي سواري و بزکشی بکار می برند. در اینجا یک
مسجد جامع آباد است که در آن نمازهاي جمعه خوانده میشود قبل از اینکه عمارتی براي مکتب رسمی پسنتبون کوت بنا شود
شاگردان مکتب در همین جا تحصیل میکردند. زمین آن برفگیري کم دارد، هرقدر برفباري کند به مجردي که هوا صاف و آفتاب
نمایان شود اثري از برف دیده نمیشود، چون خاك زمین آن للمی است، سالی که باران زیاد میبارد، از سبب اینکه دانه هاي گندم
در وقت کاه گل کردن با کاه در گل بام مخلوط میشود، در بامها گندم سبز میروید و در آخر خوشه گرفته و پخته شده مردم گندم
را از بامهاي خود درو و جمع میکنند و وقتی که گندمهاي سبز در بامها میباشد، بعضی گلهاي سرخ نیز در بین آنها بطور خودرو
میروید و زیبائی و نمایش گندمها را دوبالا ساخته منظرهء خوبی بروي کار می آورد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2 با حفظ
بعضی از اصطلاحات فارسی افغانی).
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) قریه اي است بفاصلهء 9500 گزي در جنوب شرق قریهء شوربلاق در علاقه داري درجهء 3 چهارکنت مربوط
بحکومت درجهء 2 نهر شاهی ولایت مزارشریف، موقعیت آن بین خط 67 درجه و 8 دقیقه و 48 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 36
.( درجه و 26 دقیقه و 48 ثانیهء طول البلد شمالی واقع میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) قریه اي است بفاصلهء 31 هزارگزي در جنوب غرب تکزار نزدیک درهء جوي بوري در علاقهء حکومت درجهء اول
سنگ چارك مربوط بحکومت کلان شبرغان ولایت مزارشریف و بین خط 66 درجه و 7 دقیقه و 36 ثانیهء طول البلد شرقی و خط
.( 35 درجه و 53 دقیقه و 13 ثانیهء عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است بفاصلهء 24500 گزي در جنوب غرب مرکز حکومت کلان تالقان مربوط بولایت قطغن بین خط 69 درجه
و 17 دقیقه و 57 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 33 دقیقهء عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان
.( ج 2
خانقاه.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است بفاصلهء 23000 گزي در جنوب مرکز حکومت درجهء 2 خان آباد مربوط بحکومت کلان قندز ولایت
قطغن، بین خط 69 درجه و 10 دقیقه و 3 ثانیهء طول البلد شرقی وخط 36 درجه و 30 دقیقهء عرض البلد شمالی قرار دارد. (از
.( قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانقاه ابن تنبی.
[نَ / نِ هِ اِ نِ تَ نَبْ بی] (اِخ) این خانقاه را امیر جمال الدین ابوالثناء عبدالقاهربن عیسی معروف به ابن التنبی بحلب در ذیل محلهء
.( عقبه ساخت و آن را در سال 639 ه . ق. (زمان وفاتش) وقف کرد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 145
خانقاه احمدپاشا.
[نَ / نِ هِ اَ مَ] (اِخ)این خانقاه را احمدپاشا در دمشق ساخت. او مدتها والی دمشق بود و در آنجا خانقاهی در طرف قبلهء قلعهء دمشق
و چسبیده بخندق آن درست کرد و در آن حجراتی براي صوفیان قرار داد. این خانقاه همواره آبادان بود ولی نه بر صورت مورد
.( نظر واقف. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 137
خانقاه اخلاصیه.
[نَ / نِ هِ اِ صی يَ](اِخ) نام مسجدي است که در آن حافظ جلال الدین محمود به امر خطابت و پیش نمازي قیام می نموده. (ترجمه
.( از مجالس النفایس امیر علیشیر نوایی ص 98
خانقاه اسدیه.
[نَ / نِ هِ اَ سَ دي يَ] (اِخ)این خانقاه در دمشق در محل معروف بدرب الهاشمیۀ قرار داشته و بانی آن اسدالدین شیرکوه بوده است.
.( (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 134
خانقاه اسکافیه.
[نَ / نِ هِ اِ فی يَ] (اِخ)خانقاهی بود بدمشق بر کنار نهر یزید و بوسیلهء شرف الدین اسکافی ساخته شد. (از خطط الشام محمد
.( کردعلی جزء 6 ص 134
خانقاه اندلسیه.
[نَ / نِ هِ اُ دُ لُ سی يَ](اِخ) این خانقاه در مشرق عزیزیه و اشرفیه نزدیک کلاسه و چسبیده به جقمقیه در غرب شمیصانیه واقع و بنام
ابوعبدالله اندلسی معروف بوده است. شهاب الدین احمد قبانی از صوفیان معروف این خانقاه می باشد. (از خطط الشام محمد
.( کردعلی جزء 6 ص 134
خانقاه باسطیه.
[نَ / نِ هِ سِ طی يَ] (اِخ)خانقاهی بوده بدمشق در جسر ابیض، غرب اسعردیه و شمال عزیه. زین الدین عبدالباسط بن خلیل ناظر
.( لشکر آن را ساخت. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 134
خانقاه بالا.
[نَ / نِ هِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) ملأ اعلی ||. عالم بالا که آسمان است. (از برهان قاطع) (آنندراج).
خانقاه بالا.
[نَ / نِ هِ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان شراءبالا بخش وفس شهرستان اراك. واقع در 66 هزارگزي جنوب کمیجان، کنار راه
.( مالرو عمومی اراك بملایر. سکنهء آنجا 38 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2
خانقاه بدرب بنات.
[نَ / نِ هِ بِ دَ بِ بَ] (اِخ) خانقاهی بوده بحلب که زمردخاتون و خواهرش [ دو دختر حسام الدین لاجین عمر بن نوري ] و
.( مادرشان دختر صلاح الدین یوسف ساختند. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 146
خانقاه بدرب بنات.
[نَ / نِ هِ بِ دَ بِ بَ] (اِخ) خانقاهی بوده بشام در شمال بیمارستان کاملی که فع اثري از آن نیست. ست العراق دختر نجم الدین
.( ایوب بن شادي از طرف فرزندش سیف الدین آن را بسال 574 وقف کرد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 146
خانقاه بر.
[نَ / نِ بَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان ماسال بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش. این ده در 2500 گزي جنوب خاوري بازار
ماسال قرار دارد و ناحیه اي است واقع در جلگه با آب و هواي مالاریایی و مرطوب. داراي 243 تن سکنه که شیعی مذهب میباشند
و بزبان طالشی و ترکی و گیلکی تکلم می کنند. آب آنجا از چشمه و رودخانهء ماسال و استخر است و محصول آن برنج و ابریشم،
.( و شغل اهالی زراعت، و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2
خانقاه بفراجرد.
[نَ / نِ بَ جِ] (اِخ)دهی است جزء دهستان خان اندبیل بخش مرکزي شهرستان هروآباد. واقع در 6 هزارگزي جنوب هروآباد و 6
هزارگزي شوسهء هروآباد به میانه. ناحیه اي است کوهستانی و معتدل. داراي 766 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. این ده
از چشمه سار مشروب میشود و محصولش غلات و عدس میباشد. شغل اهالی زراعت و گله داري و جاجیم بافی و راه آنجا مالرو
.( است. این دهکده محل سکنی ایل شاطرانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه بلاط.
[نَ / نِ هِ بَ] (اِخ) نام نخستین خانقاهی است که بحلب کرده شد. علت تسمیهء آن به این اسم بواسطهء بازار بلاط است که امروز
بنام بازار صابونی مشهور میباشد. این خانقاه را شمس الخواص لؤلؤ خادم بسال 509 ه . ق. ساخت. آن را دو در بود یکی بجانب
بازار مذکور که سپس مسدود و کوچک شد. و دیگر دري بود از جانب راه عمومی طرف شرق آن. این خانقاه مدتها مهجور شد تا
آنکه شیخ علاءالدین جبرتی با خرج امیر تغري آن را آباد کرد. سپس حکومت ترکیه آن را پاسگاه نمود و بعد از آن ادارهء اوقاف
این پاسگاه را براي مدت طویلی اجاره به انبار تجارتخانه داد، البته در این مدت آبادانی نیز در خانقاه بعمل آمد. (از خطط الشام
.( محمد کردعلی جزء 6 ص 144
خانقاه بنت صاحب شیزر.
[نَ / نِ هِ بِ تِ حِ زِ] (اِخ) خانقاهی بوده بحلب که سابق الدین عثمان آن را مقابل منزل خود ایجاد کرد. امروز گرچه از آن اثري
نیست ولی جایگاهش در زمین شرقی جامع عادلیه و قبلهء کاروانسراي پوستین دوزان بوده. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6
.( ص 146
صفحه 652 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
خانقاه بنت والی قوص.
[نَ / نِ هِ بِ تِ قَ] (اِخ) خانقاهی بوده است بحلب که فع از بین رفته و مجهول المحل می باشد. (از خطط الشام محمد کردعلی
.( جزء 6 ص 147
خانقاه بهاءالدین.
[نَ / نِ هِ بَ ئِدْ دي](اِخ) این خانقاه ابتدا منزل بهاءالدین ابوالمحاسن یوسف بن رافع بن شداد. متوفی بسال 632 ه . ق. بود که در
.( آن میزیست و سپس آن را وقف بر صوفیان کرد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 146
خانقاه پایین.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان شراءبالا بخش وفس شهرستان اراك، واقع در 66 هزارگزي جنوب کمیجان، سر راه عمومی.
ناحیه اي است کوهستانی و سردسیر. داراي 1112 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصول غلات و
انگور و شغل اهالی زراعت و گله داري است. و در این ده قالیچه می بافند. راه آنجا مالرو است ولی به آنجا می توان اتومبیل برد.
.( (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2
خانقاه پی.
[نَ / نِ پِ] (اِخ) یکی از بلوکات ناحیهء راست پی در سوادکوه مازندران در شمال دوآب است. (از سفرنامهء مازندران و استرآباد
.(115 - رابینو بخش انگلیسی صص 42
خانقاه جدیدي.
[نَ / نِ هِ جَ] (اِخ) نام خانقاهی است که مولانا فارغی در آنجا میزیسته و وي مردي درویش وش بوده است. (ترجمهء مجالس
.( النفایس امیر علیشیر نوائی ص 69
خانقاه جوجو.
[نَ / نِ جُ جُ] (اِخ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش زراب، شهرستان سنندج، واقع در 24 هزارگزي شمال خاور زراب و 15
هزارگزي جنوب باختر شوسهء سنندج به مریوان. ناحیه اي است کوهستانی و سردسیر. داراي 100 تن سکنه که شیعی مذهب و
کردزبانند. این ده از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات، توتون و لبنیات است. اهالی بزراعت و گله داري و زغال فروشی
.( گذران میکنند. راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خانقاه چورس.
[نَ / نِ] (اِخ) دهی است از دهستان چایپارهء بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوي، واقع در 7500 گزي جنوب قره ضیاءالدین و
1500 گزي جنوب شوسهء خوي به قره ضیاءالدین. ناحیه اي است واقع در جلگه با آب و هواي معتدل ولی مالاریایی، داراي 392
تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. این ده از رود آق چاي و چشمه و قنات مشروب میشود. محصول این دهکده غلات و
حبوبات است. اهالی بزراعت و گله داري اشتغال دارند و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ
.( جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه حسامیۀ الشبلیه.
[نَ / نِ هِ حُ می يَ تُشْ شِ لی يَ] (اِخ) این خانقاه بدمشق در شمال شبلیۀ البرانیه در پل کحیل قرار داشته و منسوب به ام حسام
.( الدین عمر بن لاجین است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 134
خانقاه حسن گاوگیر.
[نَ / نِ هِ حَ سَ](اِخ) ده کوچکی است از دهستان کلاترزان بخش زراب شهرستان سنندج، واقع در 34 هزارگزي شمال خاور زرآب
.( و شش هزارگزي شوسهء مریوان بسنندج. این ده داراي 50 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خانقاه حوشی.
[نَ / نِ هِ حَ] (اِخ)خانقاهی بوده که بیرم بندهء ست حارم دختر تعسنا و خالهء صلاح الدین بحلب در دهلیز دارالملک ساخت. (از
.( خطط الشام محمد کردعلی جزء 6
خانقاه خاتونیه.
[نَ / نِ هِ نی يَ] (اِخ)خانقاهی بوده است بدمشق بر کنار نهر بانیاس در مشرق جامع تنگز و چسبیده به آن. این خانقاه منسوب به
.( خاتون بنت معین الدین زوجهء نورالدین شهید است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 134
خانقاه خادم.
[نَ / نِ هِ دِ] (اِخ) این خانقاه را خادمی از آزادشدگان عجمی وقف بر سکونت فرزندان عجمی اناث کرد. محلّش بحلب در جانب
.( شمالی متقدمه بوده است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 147
خانقاه خاکساریه.
[نَ / نِ هِ ري يَ] (اِخ)خانقاهی است که فرقهء خاکساریان به تهران نزدیک دروازه دولت ساخته اند و فعلًا هم موجود است.
خانقاه دوریه.
[نَ / نِ هِ دُو ري يَ] (اِخ)خانقاهی بوده بحلب که شمس الدین محمد بن جمال الدین یوسف دوري ساخت و پسرش براي آن
موقوفاتی تعیین کرد. این خانقاه وقف بر شیخ شمس الدین اطعانی و جایگاهش بر ساحل نهر قویق بوده است. فعلًا خراب و مجهول
.( المکان می باشد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 147
خانقاه دویریه.
[نَ / نِ هِ دُ وَ ري يَ] (اِخ)خانقاهی بوده است بدمشق بدرب سلسله در باب برید منسوب به محمد بن عبدالله دمشقی. (از خطط الشام
.( محمد کردعلی جزء 6 ص 134
خانقاه روزنهاریه.
[نَ / نِ هِ رُو زَ ري يَ] (اِخ) این خانقاه بدمشق در خارج باب الفرادیس بمحلی که معروف ببرج مستجد است قرار داشته. (از خطط
.( الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 135
خانقاه سادات.
[نَ / نِ هِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان خان اندبیل بخش مرکزي شهرستان هروآباد، واقع در 2500 گزي خاور هروآباد و 2500
هزارگزي شوسهء هروآباد به میانه. ناحیه اي است کوهستانی با آب و هواي معتدل، داراي 309 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك
زبانند. این ده از چشمه سار مشروب میشود. محصول آنجا غلات و حبوبات میباشد. اهالی بزراعت و گله داري اشتغال دارند و
.( صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. راه آنجا مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه ست.
[نَ / نِ هِ سِ] (اِخ) این خانقاه را بحلب زوجهء نورالدین و مادر ملک صالح الاعیل بن عادل نورالدین بسال 587 ه . ق. بنا کرد. زن
.( مزبور خانقاه مورد بحث را در طرف خاکی که قبر پسرش ملک صالح بود ساخت. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 144
خانقاه سحلولیه.
[نَ / نِ هِ سَ لی يَ](اِخ) خانقاهی بوده بحلب بر ساحل قویق نزدیک باغ حجازي. آن را کافل حماة الاسعردي بر عبدالرحمان بن
سحلول وقف کرد و از براي آن نیز مدرسه اي قرار داد که در حادثهء تیمور منهدم گردید و فعلاً محلش معلوم نیست. (از خطط
.( الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 148
خانقاه سرخ.
[نَ / نِ سُ] (اِخ) دهی است از دهستان نازلو بخش حومهء شهرستان ارومیّه. واقع در 24500 گزي شمال باختري ارومیّه و 2500
گزي باختر شوسهء ارومیّه به سلماس. ناحیه اي است واقع در دامنهء کوهسار با آب و هواي معتدل و سالم و داراي 580 تن سکنه
که شیعی مذهب و ترك زبانند. آب این دهکده از بازلوچاي و محصول آن غلات و توتون و چغندر و حبوبات و کشمش است.
.( اهالی آنجا بکشاورزي اشتغال دارند و صنایع دستی آنها جوراب بافی و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه سعدالدین.
[نَ / نِ هِ سَ دِدْ دي] (اِخ) این خانقاه را سعدالدین گمشتکین خادم بندهء دختر اتابک عمادالدین متوفی بسال 537 ه . ق. بحلب و
.( چسبیده بمدرسهء صلاحیه برپا کرد. بعداً بنام قلقاسیه معروف شد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 145
خانقاه سلطان احمدمیرزا.
[نَ / نِ هِ سُ اَ مَ] (اِخ) نام خانقاهی بوده به هرات و کمال الدین حسین واعظ در اواخر ایام حیات گهگاهی براي وعظ بدانجا میرفته
.( است. (از سعدي تا جامی ترجمهء علی اصغر حکمت ص 558 چ 1
خانقاه سمیساطیه.
[نَ / نِ هِ سَ طی يَ](اِخ) این خانقاه بدمشق در شمال شرقی جامع اموي قرار داشته و ابوالقاسم علی بن محمد بن یحیی سلمی
معروف به حجیش سمیساطی، متوفی بسال 453 ه . ق. آن را بنا نهاد (قبر ابوالقاسم بانی این خانقاه بنابر قولی در باب ناطفانیین
معروف بباب العماره واقع است). او این خانقاه را وقف بر فقراء مومن و صوفیان نمود و قسمت بالاي آن را جامع و بیشتر ثروت
خود را بر وجوه خیر وقف کرد. سمیساطی منسوب به سمیساط است که شهرکی بر غرب فرات میباشد. خانقاه سمیساطیه ابتداء منزل
عبدالعزیزبن ولیدبن عبدالملک بن مروان و پسر دختر عمر بن عبدالعزیز بود و عمر بن عبدالعزیز چون بخلافت رسید در این منزل
ساکن شد. در سال 728 ه . ق. تنگز بناي آن را تجدید کرد، ولی چند سالی از تجدید بناي آن نگذشته بود که خانقاه مزبور ویران
گشت. تنگز بقصد ساختن مدرسهء بزرگی براي علوم دینی به تجدید بناي آن پرداخت ولی بناي او به اتمام نرسیده بود که باطل
.( پیشگان آن را مسکن خود قرار دادند. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 135
خانقاه سنقرجاه.
[نَ / نِ هِ سُ قُ] (اِخ)خانقاهی بوده سر کوچهء بهاء در قبلهء دارالعدل بحلب. این خانقاه بسال 554 ه . ق. آبادان بود، ولی با
.( دارالعدل ویران گشت و امروز در محلش ساختمان بیمارستان وطنی قرار دارد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 146
خانقاه شاهرخیه.
[نَ / نِ هِ رُ خی يَ](اِخ) خانقاهی بوده است بهرات و عبدالرزاق سمرقندي در اواخر عمر خود شیخ آن خانقاه شد ( 867 ه . ق.) و
.( بسال 887 ه . ق. نیز در همان خانقاه جان سپرد. (از سعدي تا جامی ترجمهء علی اصغر حکمت چ 1 ص 480
خانقاه شاه نعمۀ الله.
[نَ / نِ هِ نِ مَ تُلْ لاه] (اِخ) خانقاهی بوده است به کرمان در قریهء زیباي ماهان و دراویش نعمۀ اللهیه بدان جا اقامت داشته اند. فع
.( آن خانقاه آباد و معمور ومقصد زائرین و کعبهء ساکنین است. (از سعدي تا جامی چ 1 ص 527
خانقاه شبلیه.
[نَ / نِ هِ شِ لی يَ] (اِخ)خانقاهی بوده است بدمشق که آن را شبل الدوله کافور مفطمی بر نهر ثوره بنا کرد و نجم الدین بن برکات
.( بن القرشیۀ البعلی و جز او بتولیت آن پرداختند. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه شتر.
[نَ / نِ هِ شُ تُ] (اِخ) نام ناحیتی بوده است بر سر راه گنجه. مستوفی در نزهۀ القلوب آرد: از قراباغ تا دیه هر سه فرسنگ، ازو تا
غرق پنج فرسنگ، ازو تا دیه لبندان چهار فرسنگ، ازو تا بازار جوق سه فرسنگ، ازو تا شهر بردع چهار فرسنگ ازو تا شهر جوزبیق
یک فرسنگ، ازو تا دیهء اصفهانی چهار فرسنگ، ازو تا خانقاه شتر پنج فرسنگ، و ازو تا شهر گنجه پنج فرسنگ، جمله باشد از
.( قراباغ تا گنجه سی و چهار فرسنگ. (از نزهۀ القلوب مقالهء 3 چ لیدن ص 181
خانقاه شریفیه.
[نَ / نِ هِ شَ فی يَ] (اِخ)خانقاهی بوده بدمشق در شرق دارالاشرفیه و چسبیده بطومانیه. این خانقاه بوسیلهء شهاب الدین احمدبن
.( شمس الدین قفاعی ساخته شده است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه شمسیه.
[نَ / نِ هِ شَ سی يَ] (اِخ)خانقاهی بوده است بحلب در سردرب بازیار و چسبیده بخانهء ابوذر مورخ. این خانقاه از بناهاي شمس
الدین ابوبکر احمد است و او ببرادرش شیخ شرف الدین صاحب الشرفیه وصیت کرد که آن را وقف بر صوفیان کند. درب مذکور
.( امروز بکوي زهراوي معروف است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 147
خانقاه شنباشیه.
[نَ / نِ هِ شَمْ شی يَ](اِخ) این خانقاه به اسم ابوعبدالله شنباشی معروف و مدرسه اي از آن زنان بوده است بدمشق. (از خطط الشام
.( محمد کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه شومانیه.
[نَ / نِ هِ نی يَ] (اِخ)خانقاهی بوده است بدمشق که شومان ظهیرالدین یکی از ممالیک بنی ایوب بنا کرد. (از خطط الشام محمد
.( کردعلی جزء 6 ص 135
خانقاه شهابیه.
[نَ / نِ هِ شَ بی يَ] (اِخ)خانقاهی است بدمشق در غرب عادلیه و شمال معینیه، و آن را امیر ایدکین بن عبدالله مملوك شهاب الدین
.( رشید النجمی بسال 650 ه . ق. بنا کرد و در زمان تیمور خراب شد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 135
خانقاه شیخ.
[نَ / نِ هِ شِ] (اِخ) دهی است از دهستان گل تپهء فیض اللهبیگی بخش مرکزي شهرستان سقز، واقع در 25 هزارگزي خاور سقز و
سه هزارگزي شمال شوسهء سقز به سنندج. ناحیه اي است کوهستانی و سردسیر داراي 120 تن سکنه که سنی مذهب و کردزبانند.
این ده از چشمه و قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات، لبنیات و توتون است. اهالی بکشاورزي و گله داري گذران میکنند.
.( راه آنجا اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خانقاه صفی علیشاه.
[نَ / نِ هِ صَ عَ](اِخ) نام خانقاهی است که پیروان صفی علیشاه، صوفی معروف اواخر دورهء قاجار، در بقعهء او بتهران در کنار
خیابانی به این نام بپا کرده اند.
خانقاه ضیفه خاتون.
[نَ / نِ هِ ضَ فَ](اِخ) خانقاهی بوده که ضیفه خاتون، دختر سیف الدین ابی بکر مادر ملک عزیزمحمد، داخل باب اربعین و مقابل
مسجد شیخ حافظ عبدالرحمان بن استاد در حلب بسال 735 ه . ق. بنا کرد. این خانقاه فعلاً در محلهء فرافره جلو جامع زینبیه و
مدرسهء هاشمیه قرار دارد. آن را ناصریه نیز مینامند زیرا بر در آن نوشته شده: این خانقاه بزمان ناصر یوسف بن ایوب ساخته شده
.( است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 147
خانقاه طاحون.
[نَ / نِ هِ] (اِخ)خانقاهی بوده است بدمشق در خارج شهر منسوب به نورالدین شهید و شیخ سعید غثانی متولی آن بوده و فعلًا خرابه
.( است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه _______________طاووس.
[نَ / نِ هِ] (اِخ) نام خانقاهی بوده است که بجانب خانقاه سعدالدین گمشتکین خادم در حلب قرارداشته و امروز داخل کاروانسراي
.( خیري بک شده است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 145
خانقاه طاي بغا.
[نَ / نِ هِ بُ] (اِخ) این خانقاه در ابتداء منزلی بوده و امیر علاءالدین طاي بغا در آن سکونت داشته است. چون امیرعلاءالدین را
مرض موت دررسید آن را بسال 550 ه . ق. وقف بر صوفیان کرد و امروز بیمارستان وطنی بجاي آن ساخته شده است. (از خطط
.( الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 145
خانقاه طغرل بک.
[نَ / نِ هِ طُ رُ بَ](اِخ) این خانقاه از بناهاي امیرشهاب الدین طغرل اتابک بحلب در خارج باب اربعین است. امروز آن خانقاه
.( مدرسهء نجاة شده و در دست وزارت فرهنگ است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 147
خانقاه طواویسیه.
[نَ / نِ هِ طَ سی يَ](اِخ) خانقاهی بوده منسوب بملک دقاق یا پسرش، واقع در جانب کوجانیه بدمشق و امروز مسجد جامع است.
.( (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه عجمی.
[نَ / نِ هِ عَ جَ می ي](اِخ) این خانقاه از بناهاي شمس الدین ابوبکر احمدبن العجمی در حلب است. در ابتدا این خانقاه منزلی بود و
در آن میزیستند بعد شیخ شرف الدین ابوطالب برادر شمس الدین آن را وقف بر صوفیان کرد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء
.( 6 ص 145
صفحه 653 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
خانقاه عزیه.
[نَ / نِ هِ عِ زي يَ] (اِخ)خانقاهی بوده است بدمشق در پل سفر بر نهر ثورة در صالحیه و غربی ماردانیه. عزالدین دعادمیر ظاهري آن
.( را بنا کرد و امروز ایستگاه تراموا است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه فطیسیه. [نَ / نِ هِ فُ طَ سی يَ](اِخ) این خانقاه از ساخته هاي سعدالدین مسعودبن عزالدین ایبک معروف به فطیس، متوفی
بسال 649 ه . ق. بحلب میباشد. این شخص از بنده هاي آزادکردهء عزالدین فرخشاه میباشد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6
.( ص 146
خانقاه قدس خلیل.
[نَ / نِ هِ قُ سِ خَ](اِخ) نام مدرسه اي است که صلاح الدین ایوبی بقدس خلیل بنا کرد. (از حبیب السیر ج 2 چ کتابخانهء خیام
.( ص 587
خانقاه قدیم.
[نَ / نِ هِ قَ] (اِخ) این خانقاه را نورالدین محمودبن زنگی بسنهء 534 ه . ق. بحلب زیر قلعه و متصل به عدلیه بنا کرد ولی بعدها
.( خراب شد و داخل بیمارستان وطنی گردید. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 144
خانقاه قصاعیه.
[نَ / نِ هِ ؟] (اِخ)خانقاهی بوده است بدمشق در قصاعین یا بازار مدحت پاشا (در این روزها) آن را فاطمه خاتون خطلیجی بنا کرد
.( ولی بعدها خراب شد و فعلًا اثري از آن نیست. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه قصر.
[نَ / نِ هِ قَ] (اِخ) خانقاهی بوده است بدمشق، مشرف بر سبزه میدان که بوسیلهء شمس الملوك ساخته شده. (از خطط الشام محمد
.( کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه قصر.
[نَ / نِ هِ قَ] (اِخ) از بناهاي نورالدین محمودبن زنگی است بحلب در سال 535 ه . ق. جایگاه این خانقاه زیر قلعه بوده و علت
تسمیهء آن بقصر از آن جهت است که در آنجا قصري از بناهاي شجاع الدین فاتک قرار داشته. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء
.( 6 ص 144
خانقاه قلبی.
[نَ / نِ قَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 30 هزارگزي شمال کلیبر و 30 هزارگزي اهر
به کلیبر، ناحیه اي است کوهستانی با آب و هواي معتدل، داراي 19 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. آب آنجا از چشمه
سار و محصول آن غلات است. اهالی بزراعت اشتغال دارند و راه مالرو است. این ده در محل قشلاق ایل چلیپانلو قرار دارد. (از
.( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه قوامیه.
[نَ / نِ هِ قَ می يَ] (اِخ)نام خانقاهی بوده مقابل خانقاه ضیفه خاتون بحلب و امروز اثري از آن نیست. (از خطط الشام محمد
.( کردعلی جزء 6 ص 147
خانقاه کاملۀ.
[نَ / نِ هِ مِ لَ] (اِخ)خانقاهی بوده است که کاملۀ زوجهء علاءالدین بن ابی الرجاء در خارج حلب بناکرد. (از خطط الشام محمد
.( کردعلی جزء 6 ص 148
خانقاه کاملیه.
[نَ / نِ هِ مِ لی يَ] (اِخ) نام خانقاهی است بحلب که بنابر کتیبهء سر در آن، واقفش فاطمه دختر ملک کامل محمد بن عادل
ابوبکربن ایوب میباشد. این خانقاه در محلهء جلوم کبري در کوچه اي ساخته شده بود که امروز بکوچهء شیخ عبدالله معروف است
.( و فع جز سه اطاق کوچک و مشرف به ویرانی اثري دیگر از آن نیست. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 146
خانقاه کججانیه.
[كَ جَ نی يَ] (اِخ)خانقاهی است به دمشق در شرف اعلی بین طواویسیۀ و عزیه و جلو شرکت الکتریسیته و تراموا، این خانقاه را
.( ابراهیم کججانی ساخت. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 136
خانقاه کمان.
شود. « خانهء کمان » [نَ / نِ هِ كَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجوع به
خانقاه کوکبوري.
[نَ / نِ هِ كَ] (اِخ)این خانقاه را مظفرالدین کوکبوري بن زیدالدین علی کوچک صاحب اربل بحلب، در محله اي که به سهیله
.( گشت. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 145 « سویقهء حاتم » مشهور بود، ساخت و سپس معروف به
خانقاه گیلوان.
[نَ / نِ لَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد. واقع در 31 هزارگزي خاور هشجین و 38
هزارگزي شوسهء هروآباد به میانه. ناحیه اي است کوهستانی با آب و هواي معتدل، داراي 304 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك
و تاجیکی زبانند. این دهکده از سه رشته چشمه سار مشروب میشود و محصولاتش غلات و سردرختی است. اهالی بزراعت و گله
.( داري امرار معاش میکنند و از صنایع دستی به جاجیم و گلیم بافی مشغولند. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقاه مجاهدیه.
[نَ / نِ مُ هِ دي يَ](اِخ) خانقاهی بوده که مجاهدالدین ابراهیم برادر زین الدین احمد امیر خازن دار ملک صالح نجم الدین بن
کامل، بسال 656 ه . ق. در دمشق برپا کرد ولی امروز اثري از آن و مکانش هویدا نیست. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6
.( ص 137
خانقاه مجدالدین.
[نَ / نِ هِ مَ دِدْ دي](اِخ) این خانقاه را مجدالدین ابوبکر محمد بن محمد الدایۀ بن نوشتکین متوفی بسال 565 ه . ق. بحلب در مقام
.( ابراهیم، ساخت. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 145
خانقاه مجدالدین.
[نَ / نِ هِ مَ دِدْ دي](اِخ) این خانقاه را مجدالدین ابوبکر محمد بن محمد الدایۀ بن نوشتکین. متوفی بسال 565 ه . ق. بحلب در
.( عرصهء فراتی بناکرد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 145
خانقاه محمد بن عبدالملک بن
[نَ / نِ هِ مُ حَمْ مَ دِ نِ عَ دُلْ مَ لِ كِ نِلْ مُ قَدْ دَ] (اِخ) خانقاهی بوده است بحلب واقع در درب حطابین که بعدها به درب ابن سالار
.( معروف شد. این خانقاه در سال 544 ه . ق. برپا گردید و امروز از آن اثري نیست. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء ص 147
خانقاه مولانا نظام.
[نَ / نِ هِ مَ / مُو نِ](اِخ) نام موضعی بوده است در هرات و ملاشهاب نام در آن میزیسته است. (از مجالس النفایس امیرعلیشیر نوایی
.( ص 70
خانقاه ناصریه.
[نَ / نِ هِ صِ ري يَ](اِخ) این خانقاه از ساخته هاي ملک ناصر صلاح الدین یوسف بن ملک عزیز محمد بن غازي بن ادیب در کوه
.( قاسیون بر کنار نهر یزید دمشق است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 137
خانقاه ناصریه.
[نَ / نِ هِ صِ ري يَ](اِخ) این خانقاه منسوب به ناصر صلاح الدین یوسف بن نجم الدین ایوب بن شادي است و در درب خلف
.( قیساریۀ دمشق واقع بوده و فعلًا نامعلوم است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 137
خانقاه نجیبیه.
این خانقاه بدمشق در ناحیهء باب البرید واقع بوده و نجم الدین ایوب پدر « مختصر الدرس » [نَ / نِ هِ نَ بی يَ] (اِخ) بنا بر مندرجات
صلاح الدین و سیف الدین و شمس الدولۀ و شرف الاسلام و شاهنشاه و تاج الملوك و ست الشام و ربیعۀ و اخوالملک اسدالدین
.( آن را بپا کرده اند. فعلًا از آن اثري نیست. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 137
خانقاه نحاسیه.
[نَ / نِ هِ نُ سی يَ] (اِخ)این خانقاه از بناهاي دمشق قدیم است که بوسیلهء خواجهء بزرگ شمس الدین بن نحاس دمشقی بسال
.( 622 ه . ق. ساخته شد. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 137
خانقاه نورالدین.
به گمانم این خانقاه بسال » : [نَ / نِ هِ رِدْ دي](اِخ) نام خانقاهی بحلب و از ساخته هاي محمودبن زنگی بوده است. ابوذر میگوید
.( فعلًا از این خانقاه اثري نیست. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 146 .« 553 ه . ق. نشأت گرفته است
خانقاه نوریه.
[نَ / نِ هِ ري يَ] (اِخ) نام خانقاهی بوده است به شیراز در محلهء لب آب. مدفن شیخ شمس الدین محمد بن یحیی اللاهیجی
آمده است این خانقاه هنوز هم موجود است. (از سعدي تا جامی « از سعدي تا جامی » بدانجاست. از قراري که در حاشیهء کتاب
.( تألیف براون ترجمهء حکمت چ 1 ص 161
خانقاه نهریه.
[نَ / نِ هِ نَ ري يَ] (اِخ)این خانقاه به خانقاه عمرشاه معروف بوده و به دمشق در اول شارع القنوات در جانب شرقی سیدي خمار
.( قرار داشته است و فعلًا آنجا منزلی مسکونی است. (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 137
خانقاه یونسیه.
امیر شرفی یونس » ، [نَ / نِ هِ نُ سی يَ] (اِخ)خانقاهی بوده است بدمشق در اول شرف اعلی و شمال شرقی خانقاه طواویسیه
.( بسال 784 ه . ق. آن را برپا کرده و فعلًا منهدم شده است (از خطط الشام محمد کردعلی جزء 6 ص 137 « داودارالظاهر برقوق
خانق الذئب.
قاتل الذئب هم خوانند و در قوه مانند خانق النمر بود اما » : [نِ قُذْ ذِءْبْ] (ع اِ مرکب)نوعی گیاه سمی است. در اختیارات بدیعی آمده
مخصوص است به گرگ که وي را زودتر می کشد همچنانکه خانق النمر مخصوص است به پلنگ خانق الذئب مخصوص است
بگرگ و آن بتحقیق خربق سیاه است و طبیعت آن گرم و خشک در آخر درجهء سیم و چون بکوبند و بر گوشت خام افشانند
نوعی از خانق النمر است » : در تحفهء حکیم مؤمن این گیاه چنین تعریف شده است .« گرگ چون بخورد بمیرد و این مجرب است
برگش شبیه به برگ دلب و از او کوچکتر و تیره تر و تشریفات او زیاده تر و از ساق او شاخهاي باریک دراز رسته و بالخاصیۀ
خال زنگی. کثکی. .« کشندهء گرگ است و در سایر افعال مثل خانق النمر، و ابن ماسویه گوید او اسقیل است
خانق الکرسنه.
[نِ قُلْ كَ سَ نَ] (ع اِ مرکب) نام گیاهی است سمی. جعفیل. هالوك. اوروبنجی. اسدالعدس.
خانق الکلب.
[نِ قُلْ كَ] (ع اِ مرکب)اداراقی. اذاراقی. قاتل الکلب. کوچوله. کُچولَه. پیاز سگ. فلوس ماهی. کچلا. در اختیارات بدیعی آمده
است: آن را قاتل الکلب هم خوانند و در عمل همان فعل کند بلکه زیادتر اما سگ را زودتر میکشد و وي سم هر حیوانی بود که
دنبال داشته باشد و آن از هندوستان خیزد و آن را به هندي و پارسی کچله خوانند و آن اذاراقی است، حکیم مؤمن آرد: اذاراقی
است که بفارسی کجوله نامند. مؤلف مالایسع غیراو دانسته و بیان نموده که گیاهی است برگش شبیه به لبلاب کبیر و اطراف او
تندتر و بسیار بدبو با رطوبت لزجه زردرنگ و با شاخه هاي باریک و دراز و دیرشکن و ثمرش در غلافی شبیه به غلاف باقلی و در
جوف آن دانهء کوچکی سیاه و صلب در چهارم گرم و خشک و از سموم قتاله و برگش کشندهء سگ و سباع، و ضماد او جهت
تحلیل اورام بارده و نفخ بغایت مؤثر است. (تحفۀ المؤمنین).
خانق النمر.
[نِ قُنْ نَ مِ] (ع اِ مرکب) نوعی گیاه سمی است. در اختیارات بدیعی آمده: خانق النمر را قاتل النمر گویند که مخصوص است به
پلنگ که آن را زودتر میکشد و آن نوعی از مازریون است. بتحقیق، اگر چه بعضی گویند اسقیل است و بعضی گویند خربق سیاه
خوانند و طبیعت آن گرم و خشک است در چهارم. حکیم مؤمن آورد: خانق « قونیطن » است و این هر دو قول خلاف است و آن را
النمر گویند مازریون سیاه است و بعضی را اعتقاد آنکه اسقیل است و امین الدوله گل سیر صحرائی دانسته و مؤلف مالایسع و
صاحب تذکره گوید: آن گیاهی است غیر مازریون برگش شبیه به برگ قثا و از آن کوچکتر و باخشونت و از سه عدد تا چهار
عدد زیاده نمیشود و ساقش بقدر شبري و بیخش بدم عقرب و لامع مثل شیشه، در چهارم سرد و خشک و از سموم قتاله و تأثیر او
در سباع اسرع و مقارنت او کشندهء عقرب و در اطلیه رادع اورام حارّه و مسکن درد چشم و مسقط دانهء بواسیر و نیم درهم او
کشنده است بسدر و خناق، و تریاق او، کمافیطوس با شراب و صعتر و ادویهء حارّه است. دمشقی گوید: آن نباتی است که بعضی
از حیوانات چون خوك و سگ و گرگ و پلنگ بکشد چون بخورند. ابن مندوبه گوید: پلنگ را بی توقف هلاك کند و منبت او
زمین هرقله است از بلاد روم و طعم او تلخ و بوي در غایت کراهیت بود. پس گوید: اقونیطون دو نوع است یکی آن است که او را
خانق النمر گویند از جملهء ادویهء قتاله است و نوع دیگر خانق الذئب گویند و آن کشندهء گرگ بود و اطیوش گوید: خانق النمر
نباتی است که بعضی حیوانات چون سگ و موش را بکشد. او گوید: گرم است در اول بواسیر را دفع کند و حیوانات را بدان سبب
بکشد که منفذ نفس ایشان بسته شود. قتنال. اقونیطن.
خان قتلغ.
[قُ لُ] (اِخ) ملقب به مخدومشاه دختر قطب الدین شاه جهان از سلسلهء قراختائیان کرمان است( 1). پسرش جلال الدین ابوالفوارس
شاه شجاع بود که بعد از کور کردن پدرش امیرمبارزالدین محمد (شوهر خان قتلغ مخدومشاه) و حبس او در قلعهء سفید بپادشاهی
در ترکی اعم از زن و مرد بوده است بعدها شکل تأنیث و « سلطان » و « بیک » و « خان » - (1) .( رسید. (تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 192
به زن تخصیص یافته است. سلطان « بیگم » به مرد و « بیگ » به زن گفته شده است و نیز « خانم » مخصوص مرد و « خان » تذکیر یافته
شده است. (از پاورقی ص 194 تاریخ عصر حافظ تألیف دکتر قاسم غنی). « سلطانم » هم ظاهراً نزد اتراك جغتاي
خان قزي.
بمعنی دختر). « قزي » + « خان » [قِ] (ترکی، اِ مرکب) دختر خان. (کلمه اي است ترکی مرکب از
خان قشلاقی.
[قِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان کلخوران بخش مرکزي شهرستان اردبیل. واقع در 12 هزارگزي جنوب اردبیل و 5 هزارگزي
شوسهء خلخال به اردبیل. ناحیه اي است واقع در جلگه با آب و هواي معتدل و 561 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. آب
آنجا از رودخانه و چاه و محصول آن غلات و حبوبات است. اهالی به کشاورزي و گله داري امرار معاش می کنند و راه آنجا مالرو
.( میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خان قل.
[] (اِخ) شیله اي است بفاصلهء 28500 گزي در جنوب غرب قریهء نیک در علاقهء حکومت درجهء 4 یکاولنگ مربوط بحکومت
کلان دایزنگی ولایت کابل. آب آن به دریاي سر جنگل میریزد. جایگاه آن بین خط 66 درجه و 40 دقیقه و 38 ثانیهء طول البلد
.( شرقی و خط 34 درجه و 37 دقیقه و 52 ثانیهء عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانقلی.
[قُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان گوي آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه. واقع در 27 هزارگزي جنوب خاوري شاهین دژ و
5/7 هزارگزي شمال ارابه رو شاهین دژ به تکاب. ناحیه اي است کوهستانی و معتدل و سالم. داراي 199 تن سکنه که سنی مذهب
و کردزبانند. آب آنجا از چشمه سار و محصول غلات و بادام و کرچک است. اهالی با کشاورزي و گله داري گذران می کنند و
.( راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانقلی محله.
.( [قُ مَ حَلْ لَ] (اِخ) نام یکی از دهات جزء ساري است. (از سفرنامهء مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 122
خانقو.
شود. « خانفو » است. رجوع به « خانفو » (اِخ) ضبط دیگر
خانقۀ.
[نِ قَ] (ع ص، اِ) مؤنث خانِق. رجوع به خانق شود.
خانقۀ.
[نِ قَ] (اِخ) نام عبادتگاه کرّامیّه است در بیت المقدس. (از معجم البلدان و مراصد الاطلاع).
خانقه.
صفحه 654 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
[نِ قَهْ] (معرب، اِ مرکب) مخفف خانقاه. (شرفنامهء منیري). ج، خوانق، خوانیق. رجوع به خانقاه شود : خانه و خانقه و منزل ما زیر
زمین ما بتدبیر سرا ساختن و بام و دریم.خاقانی. خانقه جاي تو و خانهء می جاي من است پیر سجاده ترا داده و زنار مرا.خاقانی. لوت
خوردند و سماع آغاز کرد خانقه تا سقف شد پردود و گرد.مولوي. شوري ز وصف روي تو در خانقه فتاد صوفی طریق خانهء خمار
برگرفت. سعدي (بدایع). برون نمیرود از خانقه یکی هشیار که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند. سعدي (طیبات). مشعله اي
برفروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانقه عام رفت. سعدي (طیبات). در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم. حافظ. بر سر بام خانقه تا تو نموده اي گذر... وقارشیرازي. - خانقه دار؛ ملازم
خانقاه : طیلسان داران دین بودند آنجا نعره زن خانقه داران جان بودند آنجا جامه در.سنائی. - خانقه نشین؛ آنکه منزل بخانقاه کند
فقر و درویشی را. صوفی. زاهد خرقه پوش.
خانقین.
[نِ] (اِخ) بنابر قول بشاري نام شهري بوده است به کوفه. (از یاقوت حموي در معجم البلدان).
خانقین.
[نِ قِ] (اِخ) نام شهري از نواحی سواد در راه همدان و بغداد است. بین این شهر و قصرشیرین از طریق جبال شش فرسخ و از
قصرشیرین تا حلوان نیز شش فرسخ می باشد. بالنتیجه بین این شهر تا حلوان در حدود دوازده فرسخ است. مسعربن مهلهل می
گوید: در خانقین چشمهء نفت عظیم و پرسودي است و نیز در آنجا پل بزرگی میباشد که داراي 24 طاق و هر طاقش بیست ذرع
است. جادهء خراسان به بغداد از این پل میگذرد و عتبۀ بن الوعل الثعلبی می گوید : کأَنّک یابن الوعل لم تر غارة کورد القطا النهی
المعیف المکدَّرا علی کل محبوك السراة مفزّع کمیت الَادیم یستخفّ الحزوَّرا و یوم باَعلی خانقین شربته و حلوان حلوان الجبال و
تسترا و لله یوم بالمدینۀ صالح علی لذة منه اِذا ما تیسرا. (از یاقوت حموي در معجم البلدان). حمدالله مستوفی در نزهۀ القلوب آرد:
خانقین قصبه اي بوده است و اکنون بقدر دیهی است. آب حلوان بر آنجا گذرد و بیست موضع از توابع آنجاست. (از نزهۀ القلوب
بخش نخست مقالهء 3 چ دبیرسیاقی ص 43 ). ابن رسته گوید: در این شهر رودي است پهناور و روي آن پلی بزرگ از گچ و آجر
.( ساخته اند و چند دهانه دارد. (از سرزمینهاي خلافت شرقی ترجمهء فارسی ص 68
خانک.
[نَ] (اِخ) دهی است که بفاصلهء یک هزارگزي در جنوب قریهء وازه نزدیک دریاي کلتویا واقع و در علاقهء حکومت درجهء 3
جدران مربوط بولایت جنوبی بین خط 69 درجه و 27 دقیقه و 35 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 33 درجه و 23 دقیقهء عرض البلد
.( شمالی قراردارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانک.
[نَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان رودبار بخش طرخوران شهرستان اراك. واقع در 18 هزارگزي شمال خاوري طرخوران و 18
هزارگزي تفرش و 6 هزارگزي بند ساوه. ناحیه اي است واقع در دامنهء کوهسار با آب و هواي مناطق سردسیري و داراي 400 تن
سکنه که شیعی مذهب و ترك و فارسی زبانند. آب آنجا از قنات و محصول آن غلات و گردو و بادام و توتون و بن شن و پنبه
است. شغل اهالی زراعت و گله داري و جاجیم و گلیم بافی است و راه مالرو میباشد. مزرعه: خرك، ون آباد، سارك، قنات ولی،
.( حاجی خلیل جزء این ده است. در کوه قزل قیه طلا و در کوه دمرپوخی آهن وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2
خانک.
[نَ] (اِخ) دهی است از دهستان گلنگور بخش خاش شهرستان زاهدان. واقع در 28 هزارگزي باختر خاش و 8 هزارگزي باختر
شوسهء خاش به زاهدان. ناحیه اي است واقع در جلگه، گرمسیر و مالاریایی و داراي 200 تن سکنه که سنی مذهب و بلوچی زبانند.
این ده از قنات مشروب میشود و محصولاتش غلات، لبنیات، ذرت و پنبه است. اهالی به کشاورزي و گله داري گذران میکنند. راه
.( آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
خان کشته.
[كُ تَ] (اِخ) دهی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز. واقع در هشت هزارگزي جنوب رامهرمز و 5
هزارگزي خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به نجف آباد. این ده از رودخانهء رامهرمز مشروب میشود و محصولاتش غلات، برنج،
کنجد و بزرك است. اهالی با کشاورزي گذران میکنند. راه مالرو میباشد. ساکنین آن از طایفهء طلاوري هستند. (از فرهنگ
.( جغرافیایی ایران ج 6
خانکشی.
(اِخ) ده کوچکی است از دهستان حومهء بخش زرند شهرستان ساوه، واقع در 27 هزارگزي خاور زرند و 8 هزارگزي راه عمومی.
.( سکنهء آن 44 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1
خان کلی.
[] (اِخ) قریه اي است که بفاصلهء 12500 گزي جنوب مشرق فیض آباد واقع و مربوط به حکومت اعلی بدخشان و متصل به جاده
است. این ده بین خط 70 درجه و 41 دقیقه و 43 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 34 درجه و 37 دقیقه و 52 ثانیهء عرض البلد شمالی
.( قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خان کنده.
[كَ دَ] (اِخ) نام ناحیتی است واقع بین شوشتر و شیراز. شرف الدین علی یزدي در ظفرنامه آرد: امیرتیمور در سال 795 ه . ق. از
شوشتر به عزم شیراز حرکت کرد پس از گذشت از آب دودانگه به خان کنده آمد و از آنجا به رامهرمز رفت. (از تاریخ عصر
.( حافظ چ دکتر غنی ج 1 ص 437
خان کندي.
[كَ] (اِخ) دهی است از دهستان سیاه منصور شهرستان بیجار. واقع در 35 هزارگزي باختر حسن آباد سوگند و بیست هزارگزي کله
زان. ناحیه اي است کوهستانی و سردسیر. داراي 240 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. این ده از چشمه مشروب میشود. و
محصولاتش غلات و لبنیات و اهالی آن بزراعت و گله داري گذران میکنند. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است و راه
.( مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خان کندي.
[كَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان. واقع در 37 هزارگزي جنوب ماه نشان و 12 هزارگزي
راه مالرو عمومی. ناحیه اي است کوهستانی با آب و هواي مناطق سردسیري. داراي 125 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند.
رودخانهء قزل اوزن آنجا را سیراب میکند و محصول آنجا غلات و برنج و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی و راه مالرو
.( میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2
خان کندي.
[كَ] (اِخ) دهی است از بخش نمین شهرستان اردبیل به آستارا. ناحیه اي است واقع در جلگه با آب و هواي معتدل و داراي 297 تن
سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. آب این ده از چشمه سار و چاه و محصولاتش غلات است. اهالی بزراعت و گله داري
.( اشتغال دارند و راه آن ارابه رو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خان کندي.
[كَ] (اِخ) دهی است از دهستان آختاچی بخش حومهء شهرستان مهاباد. واقع در 40 هزارگزي شمال خاوري مهاباد و 3 هزارگزي
باختر شوسهء بوکان به میاندوآب. ناحیه اي است واقع در جلگه با آب و هواي معتدل و مالاریایی. داراي 177 تن سکنه که سنی
مذهب و کردزبانند. این دهکده از رودخانهء تاتائو مشروب میشود و محصولاتش غلات و توتون و حبوبات میباشد. اهالی به
کشاورزي و گله داري اشتغال دارند و صنایع دستی آنها جاجیم بافی است. راه این دهکده مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی
.( ایران ج 4
خان کندي.
[كَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 33 هزارگزي شمال کلیبر و 33 هزارگزي شوسهء
اهر به کلیبر. ناحیه اي است کوهستانی و معتدل داراي 225 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. این دهکده از چشمه مشروب
میشود. محصولاتش غلات است. اهالی به کشاورزي و گله داري گذران می کنند و از صنایع دستی گلیم می بافند. راه آنجا مالرو
5 هزارگز و سکنهء / است. این دهکده از دو محل تشکیل شده یکی بنام خان کندي بالا و دیگر خان کندي پایین. فاصلهء آن دو 7
.( خان کندي پایین 122 نفر و محل قشلاق ایل چلیپانلو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خان کندي.
[كَ] (اِخ) دهی است از دهستان مشکین باختري بخش مرکزي شهرستان خیاو. واقع در 18 هزارگزي جنوب باختري خیاو و 1
هزارگزي شوسهء خیاو به اهر. ناحیه اي است کوهستانی و معتدل، داراي 241 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. آب آنجا
از اهرچایی و محصولات آن غلات و حبوبات و پنبه است. اهالی به زراعت و گله داري اشتغال دارند و راه مالرو میباشد. (از
.( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانکوك.
(اِخ) نام یکی از دهستان هاي بخش حومهء شهرستان فردوس است. این دهستان از شمال خاوري به فردوس و خاور شوسهء عمومی
.( فردوس گناباد محدود است و از 19 آبادي تشکیل شده که داراي 2100 تن سکنه میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
خانکوك.
(اِخ) مرکز دهستان خانکوك بخش حومهء شهرستان فردوس، واقع در شش هزارگزي شمال خاوري فردوس به گناباد است. ناحیه
اي است واقع در جلگه و گرمسیري داراي 653 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات مشروب میشود.
محصولاتش غلات، پنبه، ارزن است. اهالی به کشاورزي، گله داري و قالیچه بافی اشتغال دارند. راه آنجا مالرو میباشد و یک باب
.( دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
خانکی.
که در « خواطر خواطر » - (اِخ) عزیزبک. در حلب بدنیا آمد و در قاهره سکنی گزید و از وکلاي دادگستري بود. او راست: 1
کتابی است مشتمل بر شش رساله که اکثر آنها را در « رسائل فی الوقف » - مطبعهء اخبار در 100 صفحه بچاپ رسیده است. 2
المقطم بچاپ رسانده است. عمرلطفی آنها را جمع و با گذاردن مقدمهء مختصري بر آن در مطبعهء اخبار بسال 1907 م. در 60
کتابی است که نویسندهء آن ارنست ودهلس است و خانکی به « الطعن فی الاحکام بطریق النقض والابرام » - صفحه چاپ کرد. 3
عربی برگردانده. این کتاب از تجدید نظرهاي مربوط بدعاوي جنائی بحث میکند. و در مطبعهء معارف بسال 1900 م. چاپ شده
کتابی است در « ماهنا و ماهنالک » - بمصر در سال 1908 م. طبع شده است. 5 .« قضایا المحاکم فی مسائل الاوقاف » - است. 4
مجموعه اي است حاوي ده یادداشت دربارهء ده دعوي که او در آنها شرکت کرده و « مجموعهء مذاکرات » - مسائل تشریعی. 6
بمصر بسال 1912 م. چاپ شده است. (از معجم المطبوعات).
خانگاه.
[نَ / نْ] (اِ مرکب) خانقاه. (شرفنامهء منیري). بر وزن و معنی خانقاه است و آن خانه اي باشد که درویشان و مشایخ در آن عبادت
باشد. (از برهان قاطع) : اما خانگاهی محتشم است « خانگه » هم آمده است که « الف » کنند و بسر برند. خانقاه معرب آن و بحذف
کی همچون حرمی است از آن شیخ ابواسحاق شیرازي رحمه الله. (فارسنامهء ابن بلخی ص 146 ). و خود موي بازمیکنم و به
خانگاهی می شوم و به عذر گذشته مشغول. (بدایع الازمان ||). خانه : سه جادو مرمرا در خانگاهند که در نیرنگ جستن صد
سپاهند. (ویس و رامین).
خانگاه.
(اِخ) دهی است از دهستان لیریائی بخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 28 هزارگزي باختر سپیددشت و 18 هزارگزي باختر
ایستگاه چم سنگر. ناحیه اي است کوهستانی و گرمسیري و مالاریایی. داراي 72 تن سکنه که شیعی مذهب و لري و فارسی زبانند.
این ده از چشمه سار مشروب میشود و محصولاتش غلات، حبوبات و لبنیات است. اهالی به کشاورزي و گله داري گذران میکنند و
.( راه مالرو میباشد. ساکنین آن از طایفه پاپی بوده به ییلاق و قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6
خانگاه.
(اِخ) نام یکی از قلاع خمسهء خوارزم است.
خانگاه کمان.
[نِ هِ كَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خانهء کمان. رجوع به خانهء کمان شود : میان عقل و ستم پیشه آشنایی نیست که خانگاه کمان
جاي روشنایی نیست. محسن تأثیر (از آنندراج).
خانگشت.
[] (اِخ) نام ناحیه اي بوده است در نزدیکی ابرقو. خواندمیر می گوید :شاه شجاع چون بمرحلهء خانگشت رسید پهلوان خرم که
حاکم ابرقو بود اسباب خدمت مرتب ساخته به استقبال موکب همایون شتافت و شاه بنظر عاطفت در وي نگریسته آن زمستان در
ابرقو بفراغت و عشرت بگذرانید بعد از انقضاء دوسه ماه اسفندارمذ عازم کرمان گردید. (حبیب السیر تألیف غیاث الدین خواندمیر
.( ج 3 چ کتابخانهء خیام ص 299
خانگل خیل.
[] (اِخ) قریه اي است که بفاصلهء 59500 گزي جنوب قریهء جلاك در علاقهء حکومت درجهء 4 ترنک و جلدك و مربوط
بحکومت کلان قلات، واقع در ولایت قندهار. این ده بین خط 66 درجه و 42 دقیقه و 51 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 31 درجه و
.( 44 دقیقهء عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانگه.
[ن گَهْ] (اِ مرکب) خانقاه. (شرفنامهء منیري) (ناظم الاطباء). خانقه. مخفف خانگاه ||. تکیه ||. عالم. دنیا : در این خانگه غم مقیم
است کاو را بجز پردهء دل وطایی نیابی.خاقانی.
خانگه.
[نْ گَ هْ] (اِخ) نام دیگر دهکدهء خانقاه بخش حومهء شهرستان زنجان است. رجوع به (خانقاه ده جزء دهستان ایجرود بخش
.( شهرستان زنجان) شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 97
خانگه.
[گَ] (اِخ) دهی است جزء دهستان طارم پایین بخش سیروان شهرستان زنجان. ناحیه اي است واقع در 39 هزارگزي جنوب خاوري
سیروان و 34 هزارگزي شمالی راه شوسهء ابهر زنجان. این ده در منطقهء کوهستانی قراردارد. آب و هواي آن آب و هواي مناطق
سردسیري است. جمعیت آن 50 تن که شیعی مذهب و ترك زبانند. آب آنجا از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت
و گلیم و جاجیم بافی میباشد. راه این دهکده مالرو و صعب العبور است. به این ده خنگه هم میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران
.( ج 2
خانگی.
[نَ / نِ] (ص نسبی) متعلق و منسوب بخانه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شعوري ج 1 ص 385 ). ج، خانگیان : غریو از خانگیان وي و اهل
حرم برآمد. (تاریخ بیهقی). بدرم خانگیان را جگر و سینه و جنب اول از جیب وشاقان خزر درگیرم.خاقانی. از دشمن خانگی حذر
نماي و دامن درکشیده دار. (سندبادنامه ص 338 ). روي بپوش اي قمري خانگی تا نکشد کار بدیوانگی.سعدي. شکایت از که کنم؟
خانگی است غمّازم. حافظ ||. خانه پرورد. چیزي که در منزل درست کنند. مقابل چیزي که در بازار درست کنند. - جنس
خانگی؛ کنایه از شراب خانگی : محتسب نمیداند اینقدر که صوفی را جنس خانگی باشد همچو لعل رمّانی. حافظ. - سرکهء
خانگی؛ سرکه اي که در منزل اندازند. - شراب خانگی؛ شرابی که در منزل براي مصرف خود افکنند نه فروختن را. شراب خانه
پرورد : شراب خانگیم بس می مغانه بیار که من نمی شنوم بوي خیر ازین اوضاع. حافظ. شراب خانگی از ترس محتسب خورده
بروي یار بنوشیم و بانگ نوشانوش.حافظ ||. سر بخانه. غیر ولگرد. مقابل بازاري : تو روي دختر دلبند طبع من بگشاي که خانگیش
برآورده ام نه بازاري.سعدي ||. اهلی. حیوان دست پرورده. مقابل وحشی. (ناظم الاطباء) : چه خوش است مرغ وحشی که جفاي
کس نبیند من و مرغ خانگی را بکشند و پر نباشد. سعدي (طیبات ||). هم منزل. یک خانه. قرین در منزل : ایا لهف نفسی که این
عشق با من چنین خانگی گشت و چونین عتیقا. منوچهري ||. یگانگی : تو جان خواهی آنگاه بر دست هجر ندانی که این رسم
بیگانگی است تو جان خواه بیزحمت هجر و وصل میان من و تو سخن خانگی است (||. اِ) نان در خانه پخته ||. قسمی از کلیچه
است ||. ماکیان ||. گنجشگ ||. روسپی. قحبه. فاحشه. (ناظم الاطباء).
خانگی.
(اِخ) نام فرستادهء قیصر روم است به خسروپرویز. (از یادداشتهاي مرحوم دهخدا).
خانگی کوتل.
[] (اِخ) کوتلی است بفاصلهء یک هزارگزي جنوب قلعهء سرکاري علاقه داري درجهء اول حکومت درجه 2 ارغستان در ولایت
قندهار. این ده بین خط 67 درجه و 3 دقیقه و 28 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 31 درجه و 29 دقیقه و 21 ثانیهء عرض البلد شمالی
.( قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خان گیلان.
[نِ] (اِخ) نام رمانی است تاریخی مشتمل بر مختصري از سوانح آخرین مرحلهء فرمانروایی کارکیاخان احمد در گیلان و انقراض
حکومت او بدست تواناي شاه عباس کبیر، این رمان بوسیلهء محمدعلی صفاري در سال 1311 ه . ش. برشتهء تحریر درآمده است.
خانگی محال.
[نِ مَ حال ل] (اِ مرکب)جنده خانه. زناخانه. فاحشه خانه. (ناظم الاطباء).
خانلار.
(اِخ) دهی است جزء دهستان بزینه رود بخش قیدار شهرستان زنجان. این ده در 51 هزارگزي جنوب قیدار و 6 هزارگزي راه مالرو
صفحه 655 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
عمومی واقع و ناحیه اي است کوهستانی با آب و هواي مناطق سردسیري، سکنهء آنجا 173 تن که شیعی مذهب و ترك زبانند. آب
آنجا از چشمه و محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و قالیچه و گلیم و جاجیم بافی است. راه این ده مالرو میباشد. (از
.( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2
خانلارخان.
تخلص میکرده است. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 « فرخ » (اِخ) وي یکی از شعراست و بنام
ص 285 ) رجوع به فرخ شود.
خانلر.
[لَ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش اشنویهء شهرستان ارومیّه. واقع در 7 هزارگزي خاور اشنویه در مسیر شوسهء اشنویه به
نقده. ناحیه اي است واقع در دامنهء کوهسار با آب و هواي مناطق سردسیري داراي 139 تن سکنه که سنی مذهب و کردزبانند. این
دهکده از رودخانهء اشنویه مشروب میشود و محصولات آن غلات و حبوبات و توتون میباشد. اهالی به کشاورزي و گله داري امرار
.( معاش میکنند. و از صنایع دستی جاجیم می بافند. راه این دهکده شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خان لق.
[لُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان فشافویهء بخش ري شهرستان تهران. واقع در 51 هزارگزي جنوب باختري ري و 8 هزارگزي خاور
شوسهء قم. این دهکده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش معتدل میباشد. سکنهء آنجا 529 تن که مذهب آنها شیعه و زبانشان
فارسی است، آب آنجا از قنات و رود کرج و محصول آن غلات و صیفی و باغات و چغندرقند میباشد. شغل اهالی زراعت است و
.( آثار قلعه خرابه اي نیز در آنجا است. راه مالرو ولی از طریق حسن آباد کلین میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1
خانلق.
[لُ] (اِخ) دهی است از دهستان قل جق بخش شیروان شهرستان قوچان. واقع در 4 هزارگزي شمال شیروان و 2 هزارگزي شمال
شوسهء عمومی قوچان به شیروان. ناحیه اي است واقع در جلگه و معتدل و داراي 596 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. این
ده از قنات مشروب میشود و محصولاتش غلات، انگور است. اهالی به زراعت گذران میکنند و راه مالرو میباشد. (از فرهنگ
.( جغرافیایی ایران ج 9
خانلق.
[لُ] (اِخ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور. واقع در 24 هزارگزي جنوب خاوري چکنه بالا. ناحیه
اي است کوهستانی و معتدل. داراي 371 تن سکنه که شیعی مذهب و کردزبانند. این ده از قنات مشروب میشود و محصولاتش
.( غلات است. اهالی آنجا به کشاورزي گذران میکنند و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
خان لنجان.
[لِ] (اِخ) موضعی است به فارس، بنابر قول ابوسعید موضعی به اصفهان بوده است. این شهر شهري بسیار نیکو و داراي بازار بزرگ
بوده است و از آنجا عده اي از دانشمندان برخاسته اند. بین خان لنجان و اصفهان دو روز راه است. خانی ها منسوب به این ناحیه اند
و محمد بن احمدبن محمد بن محمد بن یحیی بن حمدان معروف بعجلی از این طایفه بوده و در خان لنجان سکونت داشته است.
این شخص از طبرانی و ابوشیخ و طبقه آن دو حدیث کرده و بسال 423 ه . ق. درگذشت. در خان لنجان قلعهء مستحکم قدیمی
است که باطنیه فاتح آن شدند ولی سلطان محمد بسال 570 ه . ق. آن را خراب کرد. (از معجم البلدان یاقوت حموي). لسترنج آرد:
در ساحل راست زاینده رود ناحیهء بزرگ خان لنجان آخرین نواحی چهارگانهء جنوب زاینده رود واقع است. مهمترین شهر این
ناحیه فیروزان بوده که امروز اثري از آن شهر باقی نیست. ظاهراً در قرن هشتم هجري قمري شهري بزرگ بوده و در دو طرف
زاینده رود قرار داشته است. ابن بطوطه که از آنجا عبور نموده گوید: در شش فرسخی اصفهان است. در قرن چهارم هجري قمري
خان لنجان از حیث فراوانی میوه و حاصلخیزي زمین معروف بود. این اسم غالباً بصورت خالنجان یا خولنجان نوشته میشد و بنام
خان ابرار یعنی کاروانسراي نیکوکاران نیز شهرت داشت. خالنجان بعنوان یک شهر بدون شک با فیروزان سابق الذکر مطابقت
میکند و همانجاست که کتب مسالک آن را اولین منزلگاه بطرف جنوب در راه باختري اصفهان و شیراز شمرده اند. در قرن پنجم
بر دروازهء این شهر نام سلطان طغرل بیک » : هجري قمري ناصرخسرو در سفر به اصفهان از خان لنجان عبور نموده است و گوید
.( از سرزمینهاي خلافت شرقی ترجمهء فارسی ص 223 ) « نوشته دیدم
خانم.
[نُ] (ترکی، اِ)( 1) بانو. خاتون. بی بی. (ناظم الاطباء)، جُرَّه. ستی. خدیش. کدبانو. بیگم : جان به لب عاشق بیدل رسد با غمزاتی که
تو خانم کنی.ایرج میرزا ||. لقب گونه اي است که در آخر اسم زنان درآید چون مهرانگیزخانم ||. فاحشه. جنده. زانیه. - خانم
بزرگ؛ برترین زن خانه. گاهی نوادگان، مادر بزرگ را بدین لقب خطاب کنند. - خانم کوچک؛ بانوچه. دوشیزه. - خانم
کوچولو؛ لقب گونه اي است که به دختران دهند. - خانم و خاتون؛ با کمال حرمت. با وقار تمام. چون: مثل خانم و خاتون ها برو
اینکار را کن. -امثال: خانم پاشنه ترکیده آقا طلبیده؛ چون زنی را شوهر او بخواند زنان دیگر این را بمزاح به او گویند. (امثال و
حکم دهخدا). ( 1) - اصل آن خانِم بمعنی خان من.
خانم آباد.
[نُ] (اِخ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکز شهرستان کرمانشاهان. واقع در 43 هزارگزي شمال باختري کرمانشاه و کنار
شوسهء سنندج. ناحیه اي است واقع در دشت و معتدل داراي 150 تن سکنه که شیعی مذهب و کرد و فارسی زبانند. از رودخانهء
ورمنجه مشروب میشود و محصولاتش غلات، حبوبات، چغندرقند و توتون است. اهالی به کشاورزي اشتغال دارند و راه آن مالرو
.( میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خانم آباد.
[نُ] (اِخ) دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در سه هزارگزي جنوب خاوري شوسهء کرمانشاه به
سنندج، ناحیه اي است واقع در دامنهء کوه و سردسیر. داراي 109 تن سکنه که سنی مذهب و کردزبانند، این ده از چشمه سار
مشروب میشود. محصولاتش غلات و لبنیات است. اهالی به کشاورزي و گله داري اشتغال دارند و راه آن اتومبیل رو میباشد. (از
.( فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خانم آباد.
[نُ] (اِخ) دهی است از دهستان ولدبیگی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاهان، واقع در 32 هزارگزي خاور نهرآب و 12 هزارگزي
روانسر، این ده از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات و لبنیات و توتون و حبوبات است. اهالی به زراعت و گله داري
گذران میکنند و راه آنجا مالرو میباشد. در تابستان از طریق سنجابی می توان اتومبیل به آنجا برد. ساکنین آن از طایفهء ولدبیگی
.( هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خانمان.
[نْ / نُ / نِ] (اِ مرکب) خانه با اهل خانه. (ناظم الاطباء). اهل و عیال و خانه و اسباب خانه. رجوع به خان و مان شود : که در ارگ
باشد مرا خانمان به آسودگی امشب آنجا بمان. فردوسی. لیکن چو خان بخدمت درگاه او دوید حرّي نمود و نستد ازو ملک و
خانمان. فرخی. تو نیکبختی کز مهر خاندان رسول غریب و رانده و بی نان و خانمان شده اي. ناصرخسرو. گرد ایشان رمیده کرد مرا
از سر خانمان و نعمت و ناز.ناصرخسرو. بلکه از چسبندگی بر خانمان تلخ آیدشان شنیدن این بیان.مولوي ||. خویشان و اهل و
عیال : جلب کشی و همه خانمانت پرجلب است بلی جلب کش و کرده به کودکی جلبی. عسجدي. در زینهار خویش بداري و بند
خویش او را و خانمان و تنش را ز روزگار. منوچهري. غریب اگر چه وزیر شه جهان باشد همیشه میل دلش سوي خانمان باشد. ابن
یمین ||. خانه و اسباب خانه : چون دیو ببرد خانمان از من به زین بجهان نیافتم داري.ناصرخسرو. اگر دوستی خاندان بایدت هم چو
ناصر به دشمن بده خانمان را. ناصرخسرو. بود شخصی مفلسی بی خانمان مانده در زندان و بند بی امان.مولوي. به دوستان گله
آغاز کرد و حجّت ساخت که خانمان من این شوخ دیده پاك برفت. سعدي (گلستان). - از خانمان برکندن؛ آواره ساختن. ریشه
کن نمودن از خانه و منزل. (ناظم الاطباء). - بی خانمان؛ بی کس و کار. بی خانواده. بی کس. - خانمان برانداز؛ امري که اساس و
پایهء خانمانی را از بین ببرد. نابودکنندهء خانمان. پریشان کنندهء خانمان. - نوخانمان؛ تازه بدوران رسیده. آنکه تازه خانمانی بهم
زده ||. میهن. وطن. چون: از خانمان بیرون کردن، بمعنی: از وطن راندن. اجلاء. (مجمل اللغۀ ||). حیوان اهلی. جانور خانگی||.
دولت و ثروت خصوصاً ثروت موروثی که قابل حمل باشد. (ناظم الاطباء).
خانمان سوختن.
[نُ / نِ / نْ تَ] (مص مرکب) خانمانی را برباد دادن. خانمانی را برانداختن : بیم باشد که خانمان سوزي. سعدي (مفردات).
خانمانسوز.
[نُ / نِ / نْ] (نف مرکب)سوزانندهء خانمان. آتش زنندهء خانمان. برباددهندهء خانمان. چون: سیاست خانمانسوز انگلیس در ایران.
خان ماهی.
[نِ] (اِخ) برج حوت : تا که آن سلطان به خان ماهی آید میهمان خازنان بحر در بر میهمان افشانده اند. خاقانی.
خانم انگلیسی.
[نُ مِ اِ گِ] (اِخ) نام کتابی است که از سرگذشت مسترس هورتستت خانم انگلیسی در هند صحبت میکند. این کتاب بوسیلهء
اعتمادالسلطنه وزیر انطباعات به فارسی ترجمه و بسال 1304 ه . ق. در دارالطباعهء خاصهء تهران چاپ شده است.
خانم بازي.
[نُ] (حامص مرکب) جنده بازي. زنا. فحشا. هم آمیختگی با زن آماده بزنا.
خانم بازي کردن.
[نُ كَ دَ] (مص مرکب) زنا کردن. جنده بازي کردن. فحشا کردن.
خانم بیار.
[نُ] (ص مرکب) جاکش. آنکه قوادي کند. آنکه جنده بهر این و آن برد.
خانم بیگم.
[نُ بِ گُ] (اِخ) دخترمیرزا سلطان ابوسعید گورکان است. والده اش سلطان بیگم بنت میرزا علاءالدوله بوده که در سلک ازدواج
بدیع الزمان میرزا انتظام یافت و براي جشن عروسی آنها بساط شاهانه چیده و مجلس خسروانه آراسته گشت. (از حبیب السیر ج 4 چ
.( کتابخانهء خیام ص 167
خان محمد.
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) قریه اي است بفاصلهء 12500 گزي در شمال شرق قلعهء سپین بولدك مربوط بولایت قندهار، واقع بین 66 درجه و
31 دقیقه و 48 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 31 درجه و 4 دقیقه و 48 ثانیهء عرض البلد شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان
.( ج 2
خان محمد.
[مُ حَ مْ مَ] (اِخ) دهی است از دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل، واقع در 25 هزارگزي شمال گرمی و 5 هزارگزي
شوسهء گرمی به بیله سوار. ناحیه اي است واقع در جلگه با آب و هواي مناطق گرمسیري داراي 169 تن سکنه. مذهب اهالی شیعه و
زبان آنها ترکی است. این دهکده از چشمه سار مشروب میشود و محصولاتش غلات و حبوبات است. شغل مردم زراعت و گله
.( داري و راهش مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خان محمد استاجلو.
[مُ حَمْ مَ دِ اُ] (اِخ)نام یکی از سرداران شاه اسماعیل صفوي است که در جنگ چالدران میمنهء لشکر شاه اسماعیل صفوي را اداره
در سنهء عشرین و تسعمائۀ ( 920 ه . ق.) در منزل چالدران که در بیست فرسخی تبریز واقع است تقارب » : میکرد. خواندمیرآورد
.« فریقین اتفاق افتاد. پادشاه والانژاد میمنهء لشکر شجاعت نهاد را بفر وجود خان محمد و بعضی از امراء منصور مؤید مشید گردانید
(از حبیب السیر ج 4 چ کتابخانهء خیام ص 545 ). اسکندربیک ترکمان آرد: نام یکی از سرداران شاه اسماعیل اول صفوي است که
پس از فتح قلعهء دیاربکر و شکست علاءالدولهء ذوالقدر حاکم دیاربکر شد و چون براي کرت ثانی علاءالدولهء ذوالقدر با پانزده
هزار کس به جنگ خان محمد استاجلو آمد، خان محمد با لشکري موازي سه هزارکس مردانه به جنگ علاءالدوله استاد و او را
.(30 - شکست داد. (از تاریخ عالم آراي عباسی چ 2 صص 32
خان محمدچاه.
[مُ حَمْ مَ] (اِخ) نام ایستگاه راه آهن بین میرجاوه به زاهدان است و در 38 هزارگزي شمال باختري میرجاوه و کنار راه آهن میرجاوه
به زاهدان قرار دارد. این ناحیه در جلگه واقع و با آب و هواي مناطق گرمسیري است و داراي 100 تن سکنه میباشد که شیعی
.( مذهب و بلوچی و فارسی زبانند. آب آنجا از میرجاوه بتوسط راه آهن تأمین میگردد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
خانم حوریه.
[نُ ري يَ] (اِخ) نام زیارتگاهی است نزدیک غازیان.
خانم خانما.
[نُ نُ] (اِ مرکب) مخفف خانم خانمها.
خانم خانمها.
[نُ مِ نُ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) تعبیري است که براي بزرگداشت زنی بکار برند: فلانی مثل خانم خانمها زندگی میکند.
خانم رئیس.
[نُ رَ] (اِ مرکب) سرپرست فاحشه خانه. رئیس فاحشه خانه. رئیس جنده خانه.
خانمرود.
[نُ] (اِخ) نام یکی از دهستانهاي دوگانهء بخش هریس شهرستان اهر است. این دهستان در قسمت جنوبی شهرستان اهر واقع و از
شمال به دهستان حومهء اهر و از جنوب و خاور به دهستان آلان براغوش و از باختر به دهستان بدوستان محدود میباشد. آب و هواي
آن معتدل و آب قراء تابعه عموماً از چشمه سار و رودخانه هاي محلی و رودخانهء قوري چاي است. این دهکده از 16 آبادي
بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیتش در حدود 1230 تن میباشد. آبادیهاي مهم آن عبارت است از: برازین، خشکناب،
.( موسالو، گوراوان، هریس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خانم سه لک.
[] (اِخ) قریه اي است بفاصلهء 15 هزارگزي واقع در شرق قریهء خواجه امام سید در علاقهء حکومت درجهء اول حضرت امام و
مربوط بحکومت کلان قندز ولایت قطغن. این ده بین خط 69 درجه و 3 دقیقه و 12 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 37 درجه و 11
.( دقیقه و 4 ثانیهء عرض البلد شمالی قرار دارد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانم شیخان.
[نُ مِ شَ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزي بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 27 هزارگزي شمال باختري دژ شاهپور و یک
هزارگزي مرز ایران و عراق، ناحیه اي است کوهستانی و سردسیر داراي 140 تن سکنه که سنی مذهب و کردزبانند. این ده از
چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات و لبنیات و توتون است. اهالی آنجا به کشاورزي اشتغال دارند و راه آنجا مالرو میباشد.
.( از طریق باشر در فصل خشکی اتومبیل میتوان برد. این دهکده پاسگاه مرزبانی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خانم علیلو.
[نُ عَ] (اِخ) دهی است از دهستان ارشق بخش مرکزي شهرستان مشکین شهر. واقع در 38 هزارگزي شمال خاوري مشکین شهر و
10 هزارگزي شوسهء گرمی به اردبیل. ناحیه اي است کوهستانی با آب و هواي معتدل و اهالی آنجا زراعت میکنند. (از فرهنگ
.( جغرافیایی ایران ج 4
خانمکان.
[مَ] (اِخ) دهی است از دهستان طغرالجرد بخش زرند شهرستان کرمان، واقع در 66 هزارگزي شمال زرند و هشت هزارگزي خاور
راه فرعی راور زرند، ناحیه اي است کوهستانی و سردسیر. داراي 97 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات
مشروب میشود و محصولاتش غلات و حبوبات میباشد. اهالی به کشاورزي گذران میکنند و راه آنجا مالرو میباشد. (از فرهنگ
.( جغرافیایی ایران ج 8
خانم کوچک.
[نُ چَ] (اِخ) نام دختر کریمخان زند رئیس سلسلهء زندیه است. مادر این دختر اهل اصفهان بود و با ابراهیم خان پسر محمدصادق
.( خان ازدواج کرد. (از مجمل التواریخ گلستانه ص 342
خانم کهنه.
[نُ كُ نَ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان مرکزي بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 25 هزارگزي شمال باختري دژ
.( شاهپور و داراي 20 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5
خانملا.
- مولوي است. مرگ او در حدود 1210 ه . ق. اتفاق افتاد. او راست: 1 « خانملا » [مُ] (اِخ) وي حسین حنفی پیشاوري و شهیر به
تفسیر اتقان فی علوم القرآن. که در دهلی بسال 1280 ه . ق. چاپ شد. 2 - حاشیهء خانملا. کتابی است بر حاشیهء میرزاهد بر شرح
دوانی در منطق که در قازان بسال 1888 م. در 419 صفحه چاپ شده است. (از معجم المطبوعات).
خان ملک.
[مَ لِ] (اِخ) نام یکی از سرداران سلطان جلال الدین خوارزمشاه است که میمنهء لشکر او را اداره میکرد. این شخص را ابن اثیر
صفحه 656 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
ضبط کرده است. (از حواشی تاریخ جهانگشاي جوینی ج 2 « خان ملک » و رشیدالدین فضل الله « امین ملک » و نسوي « ملک خان »
.( ص 147
خان ملک.
[مَ لِ] (اِخ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل، واقع در ششهزار گزي شمال خاوري بنجار و یکهزار گزي راه مالرو ده
دوست محمد بزابل. ناحیه اي است واقع در جلگه، گرم و معتدل. داراي 625 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و بلوچی زبانند.
این ده از رودخانهء هیرمند مشروب میشود و محصولاتش غلات و لبنیات میباشد. اهالی بزراعت و گله داري و کرباس بافی اشتغال
.( دارند و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
خانمی.
[نُ] (اِ) نام قسمی هندوانهء بیضوي شکل با تخمهاي کوچک و پوست سبز میباشد.
خانمی.
[نُ] (اِخ) قریه اي است بفاصلهء 32 هزارگزي جنوب شرق حکومت درجهء اول آنچه مربوط بحکومت کلان شبرغان و متعلق
بولایت مزارشریف و واقع بین خط 66 درجه و 22 دقیقه و 29 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 36 درجه و 49 دقیقه و 46 ثانیهء عرض
.( البلد شمالی. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانمیر.
(اِخ) دهی است از دهستان دره کوه بخش چقلوندي شهرستان خرم آباد. واقع در 15 هزارگزي خاوري چقلوندي و ششهزار گزي
جنوب راه شوسهء خرم آباد به چقلوندي. ناحیه اي است کوهستانی و سردسیر و مالاریایی. داراي 120 تن سکنه که شیعی مذهب و
لکی و لري و فارسی زبانند. این ده از چشمهء ده تپه دارتوت مشروب میشود. محصولاتش غلات و صیفی و لبنیات است و اهالی به
کشاورزي و گله داري گذران میکنند. از صنایع دستی زنان فرش و سیاه چادر بافی است، راه مالرو و ساکنین از طایفهء بیرالوند
.( بوده و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6
خانمیر.
(اِخ) دهی است جزء دهستان حومهء بخش دهخوارقان شهرستان تبریز. واقع در 3 هزارگزي شمال بخش و 3 هزارگزي شوسهء تبریز
به دهخوارقان. ناحیه اي است واقع در جلگه و معتدل و داراي 436 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. این دهکده از چشمه
سار مشروب میشود و محصولاتش غلات و حبوبات و بادام است. اهالی بزراعت و گله داري اشتغال دارند و راه آن ارابه رو می
.( باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خان میرزا.
(اِخ) نام دیگر سلطان اویس میرزا است. وي پسر سلطان محمودمیرزا فرزند سلطان ابوسعید گورکانی و مادرش سلطان نگار خانم
میرزاعمر شیخ است. تولد آن شاهزاده در دارالسلطنهء سمرقند بسال 856 ه . ق. اتفاق افتاد که موجب بشاشت خاطر پدر گردید. (از
.( حبیب السیر ج 4 چ خیام ص 98
خان میرزا.
(اِخ) وي یکی از نبیرگان معصوم بیک صفوي است. در مجمع الخواص شرح حال و اشعار او آمده و از شدت شوق او به شعر و
شاعري یاد شده است، در کتاب دانشمندان آذربایجان بنقل از هفت اقلیم از او نام برده شده و ذکر شده است که او مدتها یکی از
.( وکلاي شاه طهماسب و جزو فقها بوده است. (از الذریعه الی تصانیف الشیعه تألیف آقابزرگ طهرانی قسم 1 جزء 9 ص 286
خان میرزا.
(اِخ) وي از سلالهء تیموریان است و پسر سلطان محمدمیرزابن سلطان ابوسعیدمیرزا و پسر عموي بابرشاه میباشد. وي سالها حاکم
.( بدخشان بود و بسال 927 ه . ق. درگذشت. (از قاموس الاعلام ترکی ص 2020
خان نجار.
[نَجْ جا] (اِخ) منزلی از منازل کاروانی میان کرمانشاهان و کاظمین و ظاهراً در عراق عرب است.
خان نشین.
[نِ] (اِخ) قلعه اي است بفاصلهء 3500 گزي در شمال غرب قریهء گل آباد. واقع در علاقهء حکومت درجهء اول گرمسیر مربوط به
حکومت اعلاي گرشک و موقعیت آن بین خط 63 درجه و 45 دقیقه و 12 ثانیهء طول البلد شرقی و خط 30 درجه و 33 دقیقه و 36
.( ثانیهء عرض البلد شمالی میباشد. (از قاموس جغرافیایی افغانستان ج 2
خانو.
(اِخ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومهء وارداك شهرستان مشهد، که در 45 هزارگزي شمال باختري مشهد و 2 هزارگزي
شمال شوسهء عمومی مشهد به قوچان قرار دارد. ناحیه اي است واقع در جلگه و معتدل. داراي 51 تن سکنه که شیعی مذهب و
فارس و کرد زبانند. این ده از قنات مشروب میشود و محصولاتش غلات و چغندر و نخود است. اهالی بزراعت و مالداري گذران
.( میکنند و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
خانو.
(اِخ) دهی است از دهستان چناران بخش حومهء شهرستان مشهد. واقع در 61 هزارگزي شمال باختري مشهد و یکهزار گزي جنوب
راه قدیمی مشهد به قوچان. ناحیه اي است واقع در جلگه، معتدل و داراي 51 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی و کرد زبانند. این
ده از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و چغندر و لوبیاست. اهالی به کشاورزي و مالداري گذران میکنند و راه مالرو
.( میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9
خانو.
(اِخ) قصبه اي است در جنوب لارستان و در شمال شرقی بندرعباس و از آنجا در حدود 150 هزارگز فاصله دارد. (از قاموس الاعلام
.( ترکی ج 3 ص 2020
خانوادگی.
[نَ / نِ دَ / دِ] (ص نسبی)منسوب به خانواده. منتسب به خانواده: در میهمانی خانوادگی همهء افراد شرکت می کنند. - نام
خانوادگی؛ نام دومی است که شخص بر خود میگذارد و او را به آن می نامند و این نام در حقیقت مبین خانواده اي است که
شخص متعلق به آن هست و بر هر کس طبق قانون واجب است که داراي نام خانوادگی باشد.
خانواده.
[نَ / نِ دَ / دِ] (اِ مرکب) خاندان. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). دودمان. خیل خانه. (ناظم الاطباء). تبار. دوده : اصیل زاده و از
خانوادهء حرمت بزرگوار و به اقبال و دولت اندرخور. سوزنی ||. اهل خانه. اهل البیت. (ناظم الاطباء). تاریخ خانواده و اشکال آن:
یگانه سازمان اجتماعی که بادوام و همگانی است و از دیرباز در زندگی بشرهاي ماقبل تاریخ وجود داشته و حتی قبل از عبادتگاه و
دولت و هر سازمانی که براي تمرکز فعالیت آدمی بوجود آمده است خانواده میباشد. گرچه در طول تاریخ خطراتی براي آن پیش
آمده و بر اثر آن نزدیک بوده است که خانواده از بین برود ولی چون روابط انسانی در این سازمان بیشتر و بهتر از سایر روابط دیگر
برآورندهء مهمترین خواستهاي حیاتی اوست، لذا این امر موجب شده که این سازمان بتواند بکار مستمرش ادامه دهد و از جمع به
پراکندگی نگراید. مردم شناسان میگویند: علت استمرار و دوام خانواده از آن است که در خانواده روابط اجتماعی به بهترین وجهی
حوائج آدمی را برمی آورد و رفع نیازمندیهاي او در هیچ رابطه اي بغیر این رابطه به این خوبی و آسانی امکان پذیر نیست. روابط
آدمیان و اشکال خانوادگی، بستگی بقدرت خاص انسانی دارد و شکل آن در ادوار مختلف متفاوت است. صاحبنظران را نظر این
است: در هر زمان و مکان خاصی شکل هر سازمان اجتماعی (که خانواده نیز یکی از آنهاست) در حقیقت شکلی است که از
برخورد احتیاجات کلی بشر با درنظر گرفتن شرایط موجود خاص حاصل میشود و این شکل با تغییر شرایط عوض می گردد و نیز
اگر احتیاجاتی که زیربناي جامعه است تغییر پذیرد، شکل خانواده نیز تغییر خواهد کرد. با بیان این قاعده همواره میتوان اشکال
متفاوت و متغیر خانواده ها را تشخیص داد. بسیاري از دانشمندان قرن نوزدهم بر این بوده اند که اشکال فعلی خانواده مترقی ترین
شکل آن میباشد، شکلی که در نیم قرن بعد تغییر یافت. برحسب تشخیص آنان اشکال خانواده در طول تاریخ بدین گونه بوده
« خانواده هاي مرکب از پدر و مادر و بچه ها » و « مادرسالاري » ،« خانواده هاي پدرسالاري با چند زن » ،« گروههاي مختلط » : است
(البته با تغییراتی چند). باري آنچه در اینجا باید گفت این است: تفاوت موجود بین فرق مختلف خانواده ها در سرتاسر جهان بیشتر
،« مجرد بودن و به ازدواج تن درندادن » بستگی بتاریخ و فرهنگ آنها دارد تا بستگی به قضایاي بیولوژیکی. مث اموري چون
« سر از حفظ طفل باززدن » ،« شیرخواره کشی » ،« زنا با محارم » ،« حرامزادگی » ،« خیانت زنان و شوهران بهم » ،« جلوگیري از آبستنی »
که در همهء نقاط جهان یافت میشود و نیز سیستمهاي مختلف خویشاوندي و ازدواج، چون: تبنی (فرزندخواندگی). منع زناي با
محارم و سایر قواعد اخلاقی که فع در همهء دنیا هست، همهء آنها بستگی به اجتماع دارد و اگر آن ها را وابسته به اجتماع ندانیم و
از براي هر یک علل فردي و شخصی قائل شویم حتماً از طریق مستقیم و بحث صحیح دور خواهیم افتاد. بلی یک سلسله علل فردي
و خصوصی در امور اجتماعی دیده میشود که بموجب آنها فقط اشکال خاص خانوادگی تحقق میپذیرد نه اشکال کلی و عمومی
که آنها هم چندان مهم نیستند. خلاصه علی رغم ظاهر امر، شکل خانواده در انسانها هیچگاه یک امر غریزي و طبیعی نبوده؛ یعنی
در آدمی قدرت ذاتی و جبلی وجود ندارد که برحسب آن قدرت تشکیل خانواده محقق شود و بسط یابد، بلکه آن امري اجتماعی
است. اشکال سازمان خانواده: پاره اي از مطالعات نژادشناسی ما را به آنجا کشیده است که در طبقه بندي اشکال موجود در خانواده
در گذشته پایه و اساس زندگی خانوادگی بوده بخصوص در بین جوامع اولیه. رالف - « هم خونی » بنتایج مفیدي برسیم: اصل
لینتون( 1) میگوید: یک خانواده یا از فرزندان و زن و شوهري بوجود آمده است که آنها در حول اوجاق خانواده با صمیمیت زیست
میکنند و یا آنکه از فرزندان و مادر و پدري تشکیل یافته که چندان رابطهء محکم با هم ندارند و بلکه فقط کارهاي دستجمعی
موجب اتصال آنها بهم شده است. البته امور مامور به یا منهی عنه در هر دو این خانواده ها نیز وجود دارد. این تقسیم او در مقابل
تقسیمی است که دیگران بوسیلهء شخصی بالغ بعمل می آورند بر این تقریر: هر شخص بالغ دو نوع خانواده دارد یا آنکه او متعلق
که از امور منهی « ازدواج با محارم » بخاندان و خانوادهء پدري است و یا آنکه خود او بوجودآورندهء خانوادهء نوي است. مسألهء
عنه میباشد مبین این است که خانواده هاي هم خون سعی دارند با ازدواجهاي خود خانواده را از استهلاك نجات دهند. مثلًا
فرعونان( 2) در مصر قدیم میگفتند: ما با ازدواج با خواهران خود همواره زنجیرهء شاهی را حفظ خواهیم کرد ولی با این وجود اصل
مورد نظر آنها اصل عملی نبوده و توده هاي مردم بشدت آن را نفی میکرده اند. خلاصه حوادث واقع بین دو جنگ بین المللی اول
و دوم موجب شده است که تأکیدات دانش طلبهاي اجتماعی مسائل مربوط بقضایاي خانوادگی را از تکیه بر اصول بیولوژیکی بر
تکیه به اصول تاریخی کشانند و بر اثر آن تعابیر اصول خانوادگی از طریق روانشناسی حل و فصل گردد و بالنتیجه مسألهء خانواده
از تحت الحمایگی خارج شود و به یک رابطهء دوستانه بگراید. مسألهء فرزند داشتن امروز برخلاف قدیم که فرزندها را ثروت
خانواده میشمردند، بصورت قلم خرج جلوه کرده و باعث شده است که پدران و مادران دربارهء آنها بمحاسبات دقیق پردازند.
بالاخره امور دیگري چون امر بهداشت عمومی و تعلیم و تربیت و حفظ افراد از بلیات، دیگر به عهدهء خانواده نبود و اجتماع عهده
دار آن است. حال که مسائل کلی راجع به خانواده مطالعه شد ذیلاً به تاریخ آن در ایران می پردازیم. خانواده در نزد آریاها:
مشیرالدوله آرد: خانواده بر اقتدار پدر یا بزرگتر خانواده تشکیل شده بود. زن اگرچه اختیاراتی نسبت به شوهر نداشت و با وجود
این بانوي خانه محسوب میشد و کلیۀً چنین بنظر می آمد که مقام زنها نزد آریانهاي ایرانی بهتر از مقام آنها در نزد مردمان دیگر
بوده، اولاد تابع محض پدر بودند. رئیس خانواده در عهود بسیار قدیم در آن واحد قاضی و مجري آداب مذهبی بود. زیرا در این
ادوار از جهت سادگی آداب مذهبی طبقهء روحانیین وجود نداشت. یکی از تکالیف حتمی رئیس خانواده این بود که مراقب اجاق
خانواده بوده نگذارد آتش آن خاموش شود. اجاق خانواده در جاي معین واقع و مورد احترام بوده. عدهء طبقات چنانکه از اوستا
دیده میشود سه است، روحانیون. مردان جنگی و برزگران. ولی در عهد قدیم طبقهء روحانیون وجود نداشت. اجراي آداب مذهبی
و قربانی کردن را رؤساي خانواده ها بر عهده داشتند. شکل حکومت در این ازمنه ملوك الطوایفی است، از چند خانواده تیره اي
میگفتند. از چند تیره، عشیره یا قبیله ترکیب می یافت و محل سکناي آن بلوك بود « ویس » تشکیل میشد و مسکن آن ده بوده که
می « ده یو » می نامیدند. چند عشیره قوم یا مردمی را تشکیل میداد و محل سکناي آن را که ولایت بوده « کئو » که در آن زمان
گفتند. رؤساي خانواده ها رئیس تیره و رؤساي تیره ها رئیس قبیله را انتخاب میکردند. رئیس قوم یا ولایت نیز در اوایل انتخابی بود
ولی چون فرماندهی لشکر را در موقع جنگ بعهده داشت بعدها بر اختیارات خود افزود. ولی نه به اندازه اي که اختیارات رؤساي
میگفتند. (از ایران باستان ج 1 « ده یوپت » و رئیس قوم یا مردم را « ویس پت » خانواده ها و تیره ها بکلی ملغی گردد رئیس تیره را
ص 161 ). خانوادهء پارتی: تعدد زوجات در نزد پارتی ها متداول بوده ولیکن بیش از یک زن عقدي نمی توانستند داشته باشند.
تعدد زنان غیرعقدي در میان آنها و بخصوص در خانوادهء سلطنتی از زمانی متداول شده بود که بثروت رسیده بودند زیرا زندگانی
صحراگردي مانع از داشتن زنهاي متعدد است. شاهان اشکانی زن عقدي خود را از شاهزاده خانم ها یا لااقل زنان پارتی انتخاب
میکردند. زن قبل از فوت شوهرش نمیتوانسته شوهر دیگر اختیار کند؛ یعنی طلاق جایز نبوده ولیکن زن محترمه در صورت عدم
رضایت از شوهر خود به آسانی طلاق میگرفته است. مرد فقط در چهار مورد می توانسته زن خود را طلاق بدهد: 1 - وقتی که زن
عقیمه بود. 2 - بجادوگري می پرداخت. 3 - اخلاقش فاسد بود. 4 - ایام قاعده را از شوهر پنهان میکرد. بعضی از مورخان اروپایی
ازدواج شاهان اشکانی را با اقربا و خویشان نزدیک با نهایت نفرت ذکر میکنند. چنین نسبتی را نیز هردوت به کمبوجیه و پلوتارك
به اردشیر دوم هخامنشی داده اند. لیکن بعضی از نویسندگان پارسی زرتشتی این نسبت را رد کرده میگویند: کلمهء خواهر را در
مورد اشکانیان نباید به معنی واقعی گرفت. کلیهء شاهزاده خانمها را شاهان پارتی خواهر می خواندند. زیرا از یک دودمان و
خانواده بودند و دخترعمو نوهء عمو و غیره نیز در تحت این عنوان در می آمدند. ولی چون در تاریخ نویسی باید حقیقت را جستجو
پسندیده بود و ظاهراً « خوتک دس » کرد و نوشت حاق مسأله این است که ازدواج با اقرباي خیلی نزدیک در ایران قدیم موسوم به
جهت آن را حفظ خانوادگی و پاکی نژاد قرار میدادند. ولی معلوم است که زرتشتی هاي ازمنهء بعد آن را مثل سایر ملل فوق العاده
مذموم دانسته اند چنانکه امروز هم از چنین نسبتی کاملاً منزه میباشند. زنهاي پارتها با مردها خلطه و آمیزش نداشته اند ولیکن
بعضی از ملکه ها بطوري که از سکه هاي شاهان و بعضی از آثار دیگر معلوم میشود در مجالس جشن حاضر میشدند چنانکه فرهاد
پنجم با مادر خود بتخت نشست و سکه هاي او صورت مادر و فرزند را داراست و حجاریهاي تنگ سااولک که بارون دوبد در
کوههاي بختیاري در سنهء 1841 م. یافته و بعضی از محققین مربوط بدورهء اشکانی میدانند این نظر را تأیید میکنند. قاعدهء عمومی
بر جدا بودن زنها از مردها بوده و زنها در زندگانی مردها شرکت نمیکردند. کلیۀً مقام زنها نزد پارتیها پست تر از مقام آنها نزد
پارسیها بوده و یکی از خصائص دورهء اشکانی عدم مداخلهء زنهاست در امور دولتی. این است که برخلاف بعضی از شاهان
هخامنشی در این دوره نفوذ حرم سرا و خواجه سرایان در امور درباري و دولتی هیچ دیده نمیشود. جنایاتی که در خانواده واقع
میشود مثل قتل زن بدست شوهر یا پسر و دختر بدست پدر و یا خواهر بدست برادر یا جنایاتی مابین پسران و برادران بعدلیه رجوع
نمیشد و بایستی خود خانواده قراري در مورد اینگونه جنایات بدهد زیرا بعقیدهء پارتیها این نوع جنایات بحقوق عمومی مربوط
نبوده و تصور میکرده اند که فقط بحقوق خانواده خلل وارد می آورد. ولیکن اگر دختر یا خواهري که شوهر دارد موضوع چنین
جنایاتی واقع میشد امر بعدلیه محول میگشت زیرا زنی که شوهر میکرد جزو خانوادهء شوهر محسوب میشد. از مجازاتهاي این دوره
اطلاعاتی در دست نیست همین قدر معلوم است که مجازات خیانت زن بشوهر خیلی سخت بوده. مرد حق کشتن زن را داشته و
دیگر اینکه اگر کسی مرتکب عمل شنیعی برضد طبیعت میشد بایستی خودکشی کند و در این باب پارتیها به اندازه اي سخت
بودند که هیچ استثنائی را روا نمیداشتند. این است مختصر اطلاعاتی که از اخلاق پارتیها بما رسیده است. (از تاریخ ایران باستان
2795 ). خانواده در دورهء ساسانی: اصل تعدد زوجات اساس تشکیل خانواده بشمار میرفت. در عمل، عدهء - ج 3 صص 2693
زنانی که مرد می توانست داشته باشد بنسبت استطاعت او بود. ظاهراً مردمان کم بضاعت بطور کلی بیش از یک زن نداشتند. رئیس
خانه (کذگ خوذاي = کدخدا) از حق ریاست دودمان (سرداریه ي دوذگ = سرداري دوده) بهره مند بود. یکی از زنان سوگلی و
میخواندند. از او پست تر زنی بود که عنوان « زن ممتاز » صاحب حقوق کامله محسوب شده و او را زن ي پادشاییها (پادشاه زن) یا
زن ي چگاریها) میگفتند. حقوق قانونی این دو نوع زوجه مختلف بود. ظاهراً کنیزان ) « زن خدمتکار » خدمتکاري داشت و او را
زرخرید و زنان اسیر جزء طبقهء چاکرزن بوده اند، معلوم نیست که عدهء زنان ممتاز یک مرد محدود بوده است یا خیر. اما در بسی
گذگ بانوگ = ) « بانوي خانه » از مباحث حقوقی از مردي که دو زن ممتاز دارد سخن بمیان آمده است. هر زنی از این طبقه عنوان
کدبانو) داشته است و گویا هر یک از آنها داراي خانهء جداگانه بوده اند. شوهر مکلف بود که مادام العمر زن ممتاز خود را نان
دهد و نگاهداري نماید. هر پسري تا سن بلوغ و هر دختري تا زمان ازدواج داراي همین حقوق بوده است. اما زوجه هایی که عنوان
چاکرزن داشته فقط اولاد ذکور آنان در خانوادهء پدري پذیرفته میشده است. در کتب پارسی متأخر پنج نوع ازدواج شمرده شده
است. ولی ظاهراً در قوانین ساسانی جز دو قسمی که ذکر شد قسم دیگري نبوده است. نصاري بر زردتشتیان خرده میگرفتند که به
آسانی مزاوجت میکنند و به آسانی طلاق میدهند ولی این ایراد مبناي صحیحی ندارد. اهتمام در پاکی نسب و خون خانواده یکی از
« خویذ وگدس » صفات بارزهء جامعهء ایرانی بشمار میرفت تا بحدي که ازدواج با محارم را جایز میشمردند و چنین وصلتی را
خویت » است. این رسم از قدیم معمول بود حتی در عهد هخامنشیان اگر چه معنی لفظ « خوایت ودث » میخواندند در اوستا این کلمه
در اوستاي موجود مصرح نیست ولی در نسکهاي مفقود مراد از آن بی شبهه مزاوجت با محارم بوده، در بغ نسک و ورشتمان « ودث
سرنسک اشاره به اجراي این عمل شده. مثلًا اینکه مزاوجت بین برادر و خواهر بوسیلهء فره ایزدي روشن میشود و دیوان را بدور
میراند. نرسی برزمهر مفسر ادعا کرد که خویذ وگدس معاصی کبیره را محو میکند. در زمان ساسانیان نه تنها در کتب معاصران مثل
آگاثیاس و کتاب منسوب به ابن دیصان ذکر این عمل رفته بلکه در وقایع آن دوره هم شواهد چند میبینیم. یکی از اولیاء آن عهد
ارداي ویراز که هفت خواهر خود را بزنی گرفته بود، ممکن است وجود خارجی نداشته باشد، اما وهرام چوبین خواهر خود
گردیک (گردیه) را گرفت و مهران گشنسب نیز پیش از گرویدن بکیش نصاري بنابر عادت ناشایست و ناپاکی که این گمراهان
آن را قانونی و بحق می پندارند خواهرش را عقد کرده بود بطریق ماربها هم عصر انوشیروان در کتاب حقوق سریانی که راجع به
عدالت خاصهء پرستندگان اوهرمزد بنحوي جاري میشود که مرد مجاز است با مادر و دختر و خواهر خود » : ازدواج است گوید
و مثالهایی آورده است که زرتشتیان براي تأیید و تقدیس این امر روایت میکرده اند. یا وجود اسناد معتبري که در .« مزاوجت کند
منابع زرتشتی و کتب بیگانگان معاصر عهد ساسانی دیده میشود. کوششی که بعضی از پارسیان جدید براي انکار این عمل یعنی
از کلمهء خویذوگدس کرده و گفته است معنی آن « بلسارا » وصلت با اقارب میکنند بی اساس و سبکسرانه است. مثلًا تأویلی که
و نیز او گوید: اگر در زمان تحریر کتب پهلوي معنی ازدواج « حصول رابطه است بین خدا و بنده بوسیلهء زهد و پرهیزگاري »
نامشروع به این کلمه تعلق گرفته است، ظاهراً مراد اعمالی بوده که منحصراً بحکماي مزدکی مذهب نسبت میداده اند نه زرتشتیان.
ولی باید دانست که ازدواج با اقارب به هیچوجه زنا محسوب نمیشده، بلکه عمل ثوابی بوده که از لحاظ دین اجري عظیم داشته
است. محتمل است که قول هیون تسیانگ چینی در اوایل قرن هفتم میلادي که گوید: ازدواج عصر او بسیار آشفته است ناظر بهمین
رسم باشد. هنگام تولد طفل پدر باید شکر خداي را به انجام مراسم دینی خاص و دادن صدقات بجاي آرد، صدقهء دختر بیش از
پسر بود. بعد از آن مراسم نامگذاري کودك فرامیرسد، در نامگذاري اختیار اسم کفار را گناه میدانستند. تقریباً همهء اسمهایی که
در نقوش و مهرها میبینیم از طبقهء ممتاز است و اکثر صورت دینی دارند. مثلاً بعضی از آنها اسامی موجودات الهی است مانند
هرمزد (اوهرمزد، اهورمزدا) و وهرام (ورثرغن) و نرسه (نیریوسئهه) یا ترکیبی است از اسم دو ایزد. مثل مهرنرسه (مهر نرسی) یا
ترکیبی از دو جزء که یکی از آنها نام ایزدي است مانند مهروراز (مهرگراز) و مهر بوزید (مهر نجات میدهد) و زروان داد (آفریدهء
زروان) و یزدیخت (خدا نجات داده) و آناهیدپناه (کسی که در پناه آناهیتاست) و غیره. اسامی که مرکب از کلمهء آذر بسیار
مهران » « گشنسب » ،« آذرگشنسب » معمول بوده مثل آذربوي (نجات بوسیلهء آتش) و ترکیبی از اسامی آتشکده هاي بزرگ مانند
اسامی مرکب از سه جزء دیده میشود مثل (آذر خورشید .« پناه برزین » ،« برزین » ،« فربک » ،« آذرفربک » ،« گشنسب فرن » ،« گشنسب
آذر). اسم گاهی مبین شرافت نسب طفل بود مانند شاهپور (شاه پور) یا حاکی از فال نیک می شده مانند پیروز و نام ویه (نام به)
نامهاي مصغر را با شکل مختلفه ترکیب میکردند. غالباً جزو آخر اسم را قطع کرده بجاي آن ویه میگذاشتند مانند ماهویه که از ماه
ختم میشده « دختر » و یک جزء مجهولی ترکیب یافته و جوانویه (جوان بمعنی جوان و دلیر است) اسامی زنان غالباً بکلمهء دخت
است مانند هرمزددخت و یزدان دخت (که اگر هرمزد یا یزدان نام پدر صاحب اسم نبود معنی دختر خدا یا دختر خدایان را داشت).
ختم میشد مانند دینگ (از دین بمعنی کیش) و وردگ (از ورد بمعنی گل « گاف » و آزرمیدخت (دختر عفیف) بعض اسامی به
سرخ) صفات نسبی را هم بجاي اسم زنان بکار میبرده اند مانند شیرین. از اواسط قرن پنجم اسامی دلاوران تاریخ داستانی قدیم
استعمال عام پیدا کرد. کواذ ساسانی اسم کواتد پادشاه داستانی را گرفت که در یشتهاي اوستا از او ذکري شده است. در قرن پنجم
و ششم و هفتم میلادي اشخاصی معروفند که نام قدما را مثل سیاوش و خسرو و رستهم (رستم) گرفته اند. این اتخاذ دلیل است بر
علاقهء جدیدي که مردم دورهء ساسانی نسبت بداستانهاي پرافتخار قدیم حاصل کرده بودند. در همین سه قرن اخیر داستانهاي قدیم
صفحه 657 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
ضبط شده در آمده است. بایستی طفل خردسال را از آسیب چشم بد محفوظ بدارند و « خوذا ینامک » بصورت قطعی چنانکه در
مواظبت کنند تا زن حائض نزدیک او نشود زیرا پلیدي شیطانی آن زن را موجب بدبختی طفل می پنداشتند. شیطان را بوسیلهء
آتش و روشنایی دور میکردند خصوصاً در سه شب اول تولد طفل عصارهء نبات هائومه بطفل میدادند و روغن بهاري به او می
چسبانیدند. پرستاري از طفل و شیردادن و در قنداق پیچیدنش میبایستی مطابق آداب مذهبی بعمل آید، قواعدي نیز براي نخستین
سرتراشی طفل مقرر بوده، تربیت طفل بعهدهء مادر بود و در صورت احتیاج پدر، خواهر یا دختر بزرگ خود را بتربیت کودك
میگماشت. اگر پسري پدر را چنانکه سزاوار شأن اوست حرمت نمیگذاشت ارث پدري او تعلق بمادر میگرفت مشروط بر اینکه مادر
بیش از فرزند شایستگی و اهلیت میداشت، تعلیم مذهبی دختر را مادر به عهده میگرفت لیکن حق شوهر دادن او بپدر اختصاص
داشت. اگر پدر در قید حیات نبود شخص دیگري اجازهء شوهر دادن دختر را داشت این حق نخست بمادر تعلق میگرفت و اگر
مادر مرده بود، متوجه یکی از اعمام یا اخوال دختر میشد. دختر خود مستقلًا حق اختیار شوي نداشت از طرف دیگر پدر یا شخصی
که ولی دختر بشمار میرفت مکلف بود بمجرد رسیدن بسن بلوغ او را بشوهر دهد زیرا منع دختر از توالد گناه عظیمی بشمار می
آید. مراسم نامزدي غالباً در سن طفولیت بعمل می آمد و ازدواج در جوانی صورت میگرفت. در پانزده سالگی دختر باید شوهردار
میشد معمو وصلت بوسیلهء یکنفر واسطه بعمل می آمد. مهر را معین میکردند پس آنگاه شوهر مبلغی بپدر آن دختر میپرداخت.
لکن میتوانست آن پول را در بعضی موارد مجدداً مطالبه کند. مثلًا اگر بعد از عروسی معلوم میشد که زن ارزش آن مبلغ را ندارد
ظاهراً مقصود از این عبارت آن است که زن عقیم باشد. بعلاوه پدر نبایستی دختر را مجبور به اختیار شوهري که خود تعیین کرده
بنماید و اگر دختر ابا میکرد پدر حق نداشت او را بدین سبب از ارث محروم کند. پس از عقد ازدواج اجر اعمال خیر زن متوجه
شوهرش میشد. اگر دختر جوانی که در موقع مناسب پدر او را بشوهر نداده بود ارتباط غیرمشروع پیدا میکرد حق نفقه از طرف پدر
داشت و از بردن ارث محروم نمیشد بشرط اینکه آن ارتباط را قطع کند و حتی اطفالی که از این پیوند غیرمشروع بدنیا می آمدند
نفقه شان بعهدهء پدر آن دختر بود. شوهر میتوانست بوسیلهء یک سند قانونی زن را شریک خویش سازد در این صورت شریک
المال میشد و میتوانست مثل شوي خود در آن تصرف کند بدین طریق زوجه میتوانست معاملهء صحیحی با شخص ثالث بعمل آورد
زیرا در این قبیل امور و در عواقب قانونی آن زن را شخص مستقلی میدانستند نه عضو یک خانواده (والا بموجب قانون زناشویی
فقط شوهر شخصیت حقوقی داشت) در این مورد مدعی زوجه میتوانست بدون احتیاجی برضایت شوهر بر ضد زن اقامهء دعوي
نماید. دائن در آن صورت میتوانست حقوق خود را خواه از زن مطالبه کند و خواه از شوهر، شوهر میتوانست با دو زوجهء ممتاز
خویش اشتراك منفعتی برقرار کند در این صورت نفع هر یک از آن دو زوجه با شوهر مشترك بود، اما فیمابین خودشان هر یک از
زنان جداگانه مالک نفع خود بودند، مرد میتوانست در هر موقع این شرکت را بهم زند ولی زنان از این حق محروم بودند. اما در
شرکتی که میان دو مرد براي منفعتی منعقد میشد هر یک از آنها میتوانست بمیل خود قرارداد را لغو نماید. احکامی موجود بود که
حقوق زن ممتاز را راجع بتصرف در اموال شوهري که مجنون شده بود معین می نمود. معمولًا پدر خانواده که صاحب اختیار همه
بود از عواید اموال خاص زوجه و غلامان خود تصرف میکرد با این تفاوت که اگر مرد زن را طلاق میداد مکلف بود عواید خاص
را به او بدهد لیکن اگر بندهء زرخریدي را آزاد میکرد آن بنده حق مطالبهء چیزي از آقاي خود نداشت. در مورد طلاقی که به
رضاي زوجه واقع میشد زن حق نداشت اموالی را که شوهر در موقع عروسی به او داده نگاهدارد. مفهوم مخ الف این حکم آن
است که زن میتوانسته است در موقع طلاقی که بی رضایت او واقع شده باشد همهء مال یا قسمتی از آن را نگاهدارد. احوال حقوقی
زن که در نتیجهء تحقیقات بارتلمه معلوم شده مشتمل بر مسایل متضاد است و سبب این تضاد آن است که احوال قانونی زن در
طول عهد ساسانیان تحولاتی یافته است. بنابر قول بارتلمه اصولًا زن در این زمان شخصیت حقوقی نداشت حقوقش بتبع غیر بود. اما
در حقیقت بعقیدهء ما زن نیز داراي حقوق مسلمه اي بوده است. ساسانیان احکام عتیقی داشته اند و قوانین جدیدي که ظاهراً با هم
متضاد بوده اند. پیش از اینکه اعراب مسلمان ایران را فتح کنند محققاً زنان ایران در شرف تحصیل حقوق و استقلال خود بوده اند.
است که نویسندهء نامهء تنسر بشرح آن پرداخته است. در ترجمهء فارسی این نامه « ابدال » یکی از مقررات خاصهء ساسانی ازدواج
بیرونی است که مستقیماً از ترجمهء مفقود ابن مقفع « ماللهند » ذکر این قسم مزاوجت را به اختصار می بینیم و تفصیل آن در کتاب
اذا مات الرجل و لم یخلف ولدا ان ینظروا فان کانت له امرأة زوجوها من اقرب عصبته باسمه، وان لم » : گرفته است و آن این است
تکن له امرأة فابنۀ المتوفی او ذات قرابته فان لم توجد خطبوا علی العصبیۀ من مال المتوفی فمن کان من ولد فهو له و من اغفل ذلک
یعنی اگر مردي بمیرد و فرزندي نداشته ؛« و لم یفعل فقد قتل ما لایحصی من الانفس لَانه قطع نسل المتوفی و ذکره الی آخر الدهر
باشد باید دید اگر زنی دارد او را به نزدیکترین خویشاوندان متوفی باید بدهند و اگر زن ندارد دختر یا نزدیکترین بستگان او را با
اقرب خویشان باید نکاح ببندند ولی اگر هیچ زنی از بستگان او موجود نباشد از مال شخصی متوفی باید زنی را جهیزه داده به یکی
از مردان خویشاوند میت بدهند. پسري که از این ازدواج حاصل شود فرزند آن مرد میت محسوب میشود. کسی که از اداي این
تکلیف غفلت ورزد سبب قتل نفوس بیشمار شده است زیرا که نسل میت را قطع و نام او را تا آخر دنیا خاموش نموده است. قاعدهء
قبول نیز یکی از رسومی است که در جامعهء زرتشتیان فوق العاده متداول بوده است. چون مردي می مرد و فرزندي بالغ نمیگذاشت
که جانشین او شود و ریاست خانواده را بعهده گیرد، صغار میت را بقیم میسپردند و اگر میت توانگر بود بایستی شخصی بعنوان
پسرخوانده قایم مقام او شود و ترکهء او را اداره کند. و اگر آن مرد زنی ممتاز داشت و آن زن بعنوان پسرخوانده مدیر ماترك او
میشد ولی زوجهء او که چاکرزن بود نمیتوانست به این سمت نصب شود بایستی او را مثل صغار دیگر بقیم بسپارند. در این صورت
مرد قیم پدر آن چاکرزن محسوب میگردید. و اگر قیم وفات می یافت برادر چاکرزن یا برادري که در میان چند فرزند مقام
ارشدیت داشت و یا یکی از خویشاوندان نزدیکش قیم او میشد. اگر در خانهء مرد میت زنی ممتاز یا دختري یگانه نبود سمت
فرزندخواندگی به برادر و پس از او بخواهر و سپس بدختر برادر و بعد به پسر برادر تعلق میگرفت و پس از این طبقات به سایر
این بود که کبیر باشد و از زرتشتیان باشد و عاقل باشد و خود نیز داراي عائلهء « ستر » خویشاوندان نزدیک میرسید. شرایط قانونی
کثیر باشد و صاحب فرزندان باشد یا امید و امکان فرزند یافتن داشته باشد و مرتکب هیچیک از معاصی کبیره نشده باشد. شرایط
زنی که عنوان ستري می یافت قانوناً چنین مقرر بود که شوهر نداشته باشد و در طلب آن هم نباشد و کنیز کسی نباشد و از
« ستر » فاحشگی امرار معاش نکند و در خانوادهء دیگر سمت فرزندخواندگی نداشته باشد. زیرا که زنان جز در یک جا نبایستی
بگیرد؛ ستر فرزند بمجرد انتصاب به این سمت واجد حق « فرزندخوانده » بشوند ولی مرد میتوانست رفته در چند خانواده سمت
ولایت تامه و اختیار مطلق نمیشد. نشانهء این عنوان اخیر مراقبت در روشن نگاه داشتن آتش مقدس خانه بود. ستري بر سه نوع
عنوان زن ممتاز یا دختر یگانه و دوشیزه است. نصب چنین زنی یا دختري بمقام ستري طبیعی است و لزوم « ستر فرزند خود » : است
کسی را گویند که از جانب متوفی قبلًا به این سمت معین شده باشد و این « ستر منصوص » . قهري دارد محتاج قانون خاص نیست
گویند. زن ممتاز « سترمجعول » اصطلاح در مقابل کسی است که بعد از فوت آن شخص از طرف اقربا نصب شود. چنین کس را
چون بیوه باید مراقب امور خانواده باشد و مراسم دینی و امور خیریه را که بر هر خانواده واجب است انجام دهد. باید دختر شوي
خود را شوهر دهد و خواهران شوي را اگر تحت قیمومتش باشند پرستاري کند و مانند اینها. مشارٌالیها حق دارد که قسمت بزرگی
از دارایی متوفی را بمصارف شخصی خود برساند. اما بمحض اینکه دختري شوهر اختیار کرد قدرت مادر تقسیم میشود و یک بهر
به داماد تعلق میگیرد و این اختیار داماد وقتی افزوده میشود که فرزندي بیابد که روزي امکان داشته باشد که به ریاست خانواده
میگوییم. در این صورت پدر و « تبنی » برسد. نوع دیگر هم از فرزندخواندگی متداول بود. و آن همین است که ما معمولاً آن را
مادر که طفلی را بفرزندي می پذیرفتند حق ارث بردن از او نداشتند. اگر این قسم فرزندخوانده که مادرش زنی ممتاز (پادشاه زن)
بوده قبل از سن بلوغ میمرد، دارایی او به ناپدري او میرسید. در باب ارث مقرر بود که زن ممتاز و پسرانش یکسان ارث ببرند. اما
دختران شوهرنکرده را نصف سهم میدادند. چاکرزن و فرزندان او حق ارث از او نداشتند. ولی پدر میتوانست قبلًا چیزي از دارائی
خود را به آنان بخشد یا وصیت کند که پس از مرگ به آنان بدهند. براي مراقبت در اجراي قوانین ارث نُظّاري معین میکردند.
چون کسی بدرود حیات میگفت بایستی موبدان مطابق مقررات وصیتنامه بتقسیم اموال او بپردازند و اگر میت چیز نداشت مصارف
ابدال ابناء ملوك همه ابناء ملوك باشند و » تجهیز جنازه و نگاهداشت فرزندان او را هم موبدان کفایت میکردند. چینن مقرر بود که
نامهء تنسر). اگر کسی در وقت مردن قسمتی از اموال خود را به اشخاص بیگانه میداد و ) « ابدال خداوند درجات هم ابناء درجات
وارث قانونی خویش را محروم میکرد این عمل او صورت قانونی نداشت، مگر براي تأدیهء دینی یا نفقهء زنی یا پرستاري اولاد و
پدر یا پیرمردي که در ظل حراست او بوده داده شده باشد. اگر کسی در زمان ابتلاء بمرضی که چندان خطري نداشته وصایایی
میکرد چون شفا می یافت صورت قانونی داشت بشرط آنکه وصیت را در حال شعور کرده و نقضی در قواي او نبوده باشد. چون
کسی وصیت میکرد مکلف بود که سهمی به هر یک از دختران بی شوهر و دو سهم به زن ممتاز خود بدهد. اگر قیم پسر صغیري
قسمتی از دارایی خانواده را بمصرف پرداخت دینی میرساند چون پسر بحد رشد بالغ میشد میتوانست اعتراض کند. وقتی یکی از
کنیزان زرخرید را بمقدار یک عشر آزاد میکرد فرزندي که از آن کنیز تولد مییافت همچنین بمقدار یک عشر آزاد میبود. این قانون
عجیب عیناً در کتاب فقه سریانی تألیف عیشوبخت هم مسطور است. (از کتاب ایران در زمان ساسانیان تألیف پرفسور آرتور کریس
358 ). خانواده در تمدن اسلام: اساس خانواده در اواسط دورهء تمدن اسلام مانند - تن سن ترجمهء رشید یاسمی چ 2 صص 346
امروز زن بود و ذیلًا پاره اي از ممیزات خانوادهء اسلامی را شرح میدهیم و آن عبارت از حجاب و تعدد زوجات و طلاق میباشد.
اگر مقصود از حجاب پوشاندن تن و بدن زن باشد، این وضع پیش از ظهور اسلام و حتی پیش از ظهور دیانت مسیح معمول بوده و
دیانت مسیح هم تغییري در آن نداده و تا اواخر قرون وسطی در اروپا معمول بوده و آثار آن هنوز هم در خود اروپا باقی مانده
است. اگر مقصود از حجاب زندانی ساختن زن در خانه و جلوگیري از معاشرت وي با مردان است، باید گفت که این وضع میوه اي
از میوه هاي درخت تمدن اسلام میباشد و پیش از آن شایع نبوده است و همینکه مسلمانان کاملًا با زندگی تجمع و عیاشی آشنا
شدند قضیه بیش از پیش شدت یافت و راجع به آن دقتهاي فوق العاده مبذول گشت. زن بدوي عرب در همه چیز با مرد برابر بود و
چه بسا که از میان همان چادرهاي صحرائی زنانی درآمدند که در امور بازرگانی و ادبی و دلیري و خردمندي و هشیاري و غیره
نابغه محسوب میشدند. ولی بعد از ظهور اسلام کنیزان و اسیران فراوان گشتند و مردان هم خواجه هاي متعدد یافتند. طبعاً زن و مرد
از هم بدگمان شدند و آن غیرت و علاقمندي سابق را از دست دادند و چون اختیارات مرد بیشتر بود از اوایل سلطنت امویان زنان
در خانه محبوس گشتند و خواجگان سفید و سیاه براي مراقبت رفتار آنان معین شدند. پرده پوشی سختی که امروز در خانواده هاي
اسلامی معمول است موجبش همان بدگمانی مرد از زن و خودکامی نسبت بخانواده است که هرنوع لذت و خوشی را منحصراً براي
خود میخواهد. در صورتی که چنین وضعی با اصول تعالیم اسلام موافقت ندارد. و اگر در موضوع حجاب به آیات قرآنی مراجعه
شود تفسیر آیات بیشتر با رفع حجاب وفق میدهد، اما چه میتوان کرد که مردم میل دارند آیات دینی را مطابق فکر و نظر و غرض
خودشان تفسیر کنند و این مخصوص مسلمانان نیست بلکه پیروان هر دینی پس از متمدن شدن میل دارند احکام دینی را مطابق میل
خود تعبیرنمایند. مثلًا در کتب مذهبی مسیحیان راجع به جلوگیري ازتعدد زوجات نص صریحی یافت نمیشود اما اولیاي امور کلیسا
تصور کرده اند که یک زن داشتن موجب سعادت خانواده و جامعه است و لذا از روي پاره اي قراین بعضی آیات را تفسیر و تأویل
کرده و تعدد زوجات را حرام دانسته اند. همینطور موقعی که کنیز در میان مسلمانان فراوان شد، زن و مرد مسلمان از هم بدگمان
شدند و مردان درصدد محبوس ساختن زنان برآمدند و آیات و احکام را با آن نظر تأویل و تفسیر کردند و زن را از هر جهت در
تنگنا گذاردند تا آنجا که زن گمان برد کارهایی بر مرد حلال است که بر وي حلال نمیباشد و البته این اعتقاد از روي ترس و
ناچاري پدید آمد و بالطبع مهر و دوستی زنان نسبت به مردان مبدل به ترس و ریاکاري شد. مرد هم که از راز زنان آگاه گشت از
مکر و حیلهء وي اندیشناك شد او را پشت پرده گذارد و خودش با کنیزان و امردان و غلامان سرگرم شد، بندرت با زن خویش هم
سفره و هم بستر و هم نشین میبود و او را موجود مکار و حیله باز میدانست و افتخار مردان بر این شد که زن را از حجله تا گور در
خانه حبس کنند. اما باید دانست که ستمگري نسبت بزنان و خوار و ذلیل داشتن آنان با نص صریح آیات قرآنی مخالف میباشد.
و من آیاته أن خلق لکم من » : زیرا قرآن مردان را مأمور فرموده که با زنان بدوستی و مهربانی رفتار کنند و اینک نص آیهء قرآن
2) و / قرآن 228 ) « لهن مثل الذي علیهن بمعروف » : 30 ) و آیهء / قرآن 21 ) « انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمۀ
19 ). مردان جز خودکامی و شهوترانی چیزي نخواستند بخصوص بعد از پایان دورهء علم و / قرآن 4 ) .« و عاشروهُنَّ بالمعروف » : آیهء
تمدن و شیوع جهل و فساد که فقیهان نیز مطابق نظر تودهء جاهل رأي دادند، همانطور که کشیشان مسیحی نیز در دوره هاي تاریک
چنان بودند و مطابق فکر کوتاه و نظر پست محیط رأي و فتوا صادر کردند. بویژه که ظلم و استبداد در ممالک اسلامی شدت یافت
و نتایج شوم آن بر زن ستمدیده تحمیل شد چه در دورهء استبداد مرد ظلم حاکم را تحمیل می کند چون زورش به وي نمی رسد،
ولی همینکه بمنزل می آید خودش از هر حاکم ظالمی نسبت به اهل خانه اش ظالم تر میشود و انتقام حاکم ظالم را از زن و بچه اش
میگیرد. این وضع در تمام اجتماعات حال و گذشته معمول بوده که بعد از شیوع ظلم و فساد اوضاع خانواده ها نیز تیره تر می گردد.
و در هر کشوري که دیکتاتوري حکمروا باشد معمولًا مرد خانه نیز به اهل خانهء خود ستم میدارد و بر عکس اگر در مملکتی عدل
و داد حکومت کند، زن میتواند حق خود را مطالبه کند و مرد هم از اداي حق زن خودداري نمی نماید و چنانکه گفته اند هر
خانواده و خانه اي یک دولت کوچکی را میماند. زنان مسلمان تا اواخر قرن گذشته (قرن نوزدهم میلادي) چنان بودند و پیشوایان
اسلام هم خواه و ناخواه سکوت داشتند. کم کم بعضی از نویسندگان مسلمان دربارهء حقوق زنان مطالبی نگاشتند و معایب پرده را
برشمردند و برادران خود را بمبارزه بر ضد پرده پوشی برانگیختند و تا آنجا که میدانیم نخستین کسی که راجع به زنان مسلمان و
حقوق آنها مقالاتی انتشار داده مرحوم شیخ احمد فارس الشدیاق است که در مجلهء الجوائب چاپ استانبول مطالب مفصلی منتشر
ساخت. پس از وي نیز بعضی ها مطالب مختصري نوشته و سرانجام قاسم بک امین در اواخر قرن نوزدهم میلادي کتاب مشهور
تحریر المرأة را تألیف و منتشر نمود و حق مطلب را از هر جهت ادا کرد بقسمی که براي هیچ کس جاي سؤال و جواب باقی نماند.
تعدد زوجات: یکی از بدبختی هاي خانواده هاي اسلامی تعدد زوجات است، یعنی اینکه مرد هر چه بخواهد زن بگیرد. شریعت
اسلام تعدد زوجات را با اجراي شرایط بسیار سخت اجازت داده که تقریباً آن را جزء محالات آورده است. مثلًا نص آیه تصریح
دارد مرد می تواند از یک تا چهار زن بستاند مشروط بر اینکه با همهء آنان عدالت کند و اگر نتواند عدالت کند بیش از یک زن
4). و آیهء / قرآن 3 ) .« فانکحوا ما طاب لکم من النساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الاتعدلوا فواحدة » : نباید بستاند و اینک متن آیه
4/129 ). حال اگر مفهوم این دو آیه ) .« و لن تستطیعوا أن تعدلوا بین النساء ولو حرصتم فلاتمیلوا کل المیل فتذروها کالمعلقۀ » : دیگر
را با هم جمع کنید معلوم میشود که منع تعدد زوجات اقوي از جواز آن میباشد از آن رو مردمان خردمند و باانصاف به یک زن
اکتفاء داشتند و با کنیزان هم بستر نمیشدند و از قلت نسل هم بیم نمیکردند زیرا کنیزان فرزند می آوردند و در هرحال تاکنون هم
مسلمانان معمولی بیش از یک زن میستانند بقسمی که پنج و یا منتهی ده درصد مردم عادي یک زن دارند و بقیه بیش از یک زن
اختیار می کنند. اما طبقهء خواص چنانکه گفته شد معمولًا یک زن میگیرند مگر اینکه موجبات مهمی تعدد زوجات را براي آنان
ایجاب کند. دستهء دیگري از مسلمانان موضوع عدالت مصرح در آیه را بعدالت در نفقه نه در محبت تعبیر میکنند و در هر صورت
در اواسط دورهء تمدن اسلام مردمان متمکن و با جاه و جلال هم زنان متعدد می گرفتند و هم کنیزان متنوع نگاه می داشتند. اما زن
نخستین غالباً بانوي حرم محسوب میگشت ولی زنان زرنگ پرهیزکار خودشان کنیزان ماهرو بشوهران هدیه میدادند چنانکه زبیده
یکی از کنیزان زیباي حرم ] بکاهد، چندین کنیز پري پیکر به هارون ] « دنائیر » زن هارون براي اینکه از عشق شوهر خود نسبت به
تقدیم نمود. گاه هم زنان براي ثواب آخرت زن جوانی به شوهر پیر خود هدیه میدادند. شیخ جبروتی تاریخ نویس مصري می
گوید: زنان پدر من بسیار خداترس بودند. از آن جمله یکی از آنها خیلی به پدرم محبت میکرد و از محبت هاي او اینکه گاه و
بیگاه کنیزان ماهروي با پول خود می خرید و آنان را آرایش میکرد و جامهء فاخر میپوشانید و پیش پدرم می فرستاد تا خدا او را
(زن پدرم را) پاداش بدهد. پدرم که این را می دید علاوه بر کنیزان تقدیمی او زنان دیگري اختیار میکرد و این خانم نیکوکار
بردبار بر عکس سایر زنها ابداً بدش نمی آمد و به آن عمل اعتراضی نداشت. طلاق: در مورد طلاق هم مانند تعدد زوجات میان
دانشمندان اسلامی اختلاف نظر هست. بعضی ها آن را مکروه میدانند زیرا آیات و احادیث متعددي در مکروه بودن طلاق وارد
« و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها أَن یریدا اصلاحاً یوفق الله بینهما » : شده است از آن جمله آیهء ذیل
ابغض الحلال » : 4). و حدیث / قرآن 19 ) « فان کرهتموهن فعسی أَن تکرهوا شیئاً و یجعل الله فیه خیراً کثیراً » : 4) و آیهء / (قرآن 35
گرچه طلاق حلال است اما خدا آن را دوست ندارد، با این همه بسیاري از صحابه بطور وفور زن میگرفتند و طلاق .« عندالله الطلاق
300 زن گرفت و طلاق داد. ولی در هر حال بزرگان اسلام طلاق را مکروه میداشتند عموماً تا - میدادند. مغیرة بن شعبۀ بین 250
موجب کلی پدید نمی آمد طلاق واقع نمیشد و بیشتر در خانواده هاي عادي طلاق رخ میداد. یکی از موجبات کثرت طلاق همانا
حجاب میباشد زیرا جوانی که زن نادیده را میگیرد یگانه امید راه گریزش طلاق است که اگر او را دید و نپسندید با طلاق خود را
خلاص میسازد در صورتی که مقررات اسلامی صریحاً تأکید می کند که مرد میتواند و باید پیش از نامزدي و عقد زن خود را ببیند
و اگر به این روایات عمل شود البته طلاق کمتر میگردد. این را هم باید گفت که در پاره اي موارد طلاق از نظر امور خانوادگی و
اجتماعی سود فراوان دارد و ملتهایی که آن را تحریم کرده اند از آن فواید محروم هستند. (از تاریخ تمدن اسلام ترجمهء فارسی
112 ). فلاسفهء اسلام تحت تأثیر یونانیان شعبه اي از حکمت عملی را به نام تدبیر منزل، که اصول مرعیه براي قوام - ج 5 صص 106
خانواده است، مدوّن کرده و در زیر مختصري از رأي آنها در این باب آورده میشود تا نظرشان در این مسأله از لحاظ کلی و فلسفی
روشن شود. خواجه نصیر در اخلاق ناصري میگوید: پنج فصل در تدبیر منزل باید مورد لحاظ واقع شود: فصل اول در سبب احتیاج
بمنازل و معرفت ارکان آن. فصل دوم در معرفت سیاحت و تدابیر اموال و اقوات. فصل سوم در معرفت سیاست و تدبیر اهل. فصل
چهارم در سیاست تدبیر اولاد. فصل پنجم در سیاست خادم و عبید. فصل اول در سبب احتیاج بمنازل و معرفۀ ارکان آن: این فصل
بطور مفصل ذیل کلمهء خانه آمده است. به کلمهء خانه رجوع شود. فصل دوم در معرفۀ سیاست و تدبیر اموال و اقوات: چون نوع
مردم به اذخار اقوات مضطر است بقاي بعضی اقوات در زمانی بیشتر ممکن است تا زمانی پس بجمیع مایحتاج از هر جنس احتیاج
افتد تا اگر بعضی از اجناس تلف شود بعضی که از فساد دورتر بوده، بماند. از آنجا که نقل پول از مکانی بمکان دیگر آسانتر از
نقل اقوات و اجناس است و از طرف دیگر با بودن پول میتوان مایحتاج را در هر مکان تهیه کرد. لذا وجود پول رافع هرگونه موانعی
است که در زندگی انسانی پیش آید. بعد از بیان این مقدمه گوئیم نظر در حال مال بر سه وجه تواند بود: 1 - به اعتبار دخل. 2 - به
اعتبار حفظ. 3 - به اعتبار خرج. 1 - دخل مال یا از طریق کار و فعالیت بدست می آید یا نمی آید آنچه از طریق کار بدست می
آید چون اموال حاصل از تجارت و صناعت و آنچه از طریق کار بدست نمی آید چون اموال حاصل از مواریث و عطایا. خواجه
140 اخلاق - نصیر در ذیل این بحث کسب ها و صناعات نیکو را مفصلًا شرح میدهد و اصناف آن را معین میکند. (صص 129
ناصري چ هند با تصرف). 2 - حفظ: حفظ مال بی تثمیر میسر نشود چه خرج ضروري است و در آن سه شرط باید نگاه داشت.
الف - اختلالی بمعیشت اهل منزل راه نیابد. ب - اختلالی بدیانت و عرض راه نیابد. ج - مرتکب به رذیلتی مانند بخل و حرص
نگردد. چون این شرایط رعایت شود سه اصل دیگر باید براي حفظ مال رعایت گردد. الف - خرج با دخل مقابل نبود بلکه کمتر
بود. ب - در چیزي که تثمیر آن متعذر بود مانند ملکی که بعمارت آن قیام نتوان کرد و جوهري که راغب آن عزیزالوجود بود
صرف نکند. ج - مال در جایی به تثمیر گذارد که رواج کار باشد و سود متواتر، اگر چه اندك بود و چنین سود را بر منافع بسیار
تنگ بر عیال ] « لوم و تقتیر » که بر وجه اتفاق افتد ترجیح دهد. 3 - خرج. در خرج از چهار چیز باید احتراز شود: الف: باید از
اجتناب کرد و آن چنان بود که بطریق « ریا و مباهات » دوري جست. ج: باید از « اسراف و تبذیر » گرفتن ] احتراز کرد. ب: باید از
تصلف و اظهار ثروت در مقام مفاخرت انفاق کند. د: سوء تدبیر، و آن چنان بود که در بعضی مواضع زیاده از اقتصاد بکار برود و
132 ). فصل سوم - در برخی کمتر از آن. خواجه در تتمیم این بحث مصارف مال و اصناف آن را مفصلًا شرح میدهد. (صص 131
در معرفت سیاست و تدبیر اهل: باید که باعث بر تأهل دو چیز بود: حفظ مال و طلب نسل نه داعیهء شهوت یا غرضی دیگر از
اغراض. زن صالح شریک مرد بود در مال و قیم او در کدخدایی و تدبیر منزل و نایب او در وقت غیبت. بهترین زنان زنی بود که در
عقل و دیانت و عفت و فطنت و حیا و رقت و تودد و کوتاه زبانی و اطاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او و ایثار رضاي او و وقار
و هیبت نزدیک اهل خویش متحلی بود و عقیم نبود در ترتیب منزل و تقدیر نگاه داشتن در انفاق واقف و قادر بود و بمجامله و
مدارات و خوشخویی سبب مؤانست و تسلی هموم و جلاي احزان شوهر گردد. خواجه نصیر در خواص زن و علل ازدواج مطالب
133 ). و سپس سه اصل زیر را در زن داري بیان می کند: 1 - هیبت. هیبت آن بود که خویشتن - بسیار نیکو می گوید. (صص 132
را در چشم زن مهیب دارد تا در امتثال اوامر و نواهی او اهمال جایز نشمرد. 2 - کرامت. و آن این است که زن را مکرم دارد و
بچیزهایی که مستدعی محبت و شفقت بود اقدام کند و اصناف کرامات شش است. و خواجه نصیر مفصلًا این شش صنف را بیان
3 - شغل خاطر. و آن بود که خاطر زن پیوسته بتکفل مهمات منزل و نظر در مصالح آن و قیام آنچه .(134 - میدارد. (صص 133
مقتضی نظام معیشت بود مشغول بود زیرا فراغت موجب بسیاري از خطرات میشود. مرد نیز در باب سیاست زن از سه چیز باید
احتزار جوید: اول: از فرط محبت بزن و اگر کسی بچنین محبتی گرفتار آمد دیگر مصالح زندگیش فداي آن محبت میشود. دوم:
در مصالح کلی با زن مشورت نکند و البته او را بر اسرار خود وقوف ندهد. سوم: زنان را از ملاهی و نظر به اجانب و استماع
حکایت هاي ناشایست بازدارد. خواجه نصیر سپس در عللی که باعث اهمیت زنان نزد شوهران میشود بحث میکند و آن را پنج چیز
میداند: 1 - عفت. 2 - اظهار کفایت. 3 - هیبت داشتن از ایشان. 4 - حسن تبعل و احتراز از نشوز. 5 - قلت عتاب و مجامله در
« منانه » و « حنانه » عشرت. و نیز می گوید: مرد باید از ازدواج با زنانی که حکماي عرب نهی کرده اند احتراز کند؛ یعنی از ازدواج با
حنانه زنی بود که او را فرزندان باشند از شوهر دیگر و پیوسته بمال این شوهر بر ایشان .« خضراءالدمن » و « کیۀ القفا » و « انانه » و
مهربانی نماید. منانه زنی بود متموله که بمال خود بر شوهر منت نهد. انانه زنی بود که پیشتر از این شوهر حالی بهتر داشته باشد یا
شوهري بزرگتر را دیده و پیوسته از این حال و شوهر بشکایت و انین بود. کیۀ القفا: زنی بود غیرعفیفه که شوهر او از هر محفلی که
غایب شود مردمان بذکر او داغی برقفاي آن مرد نهند. خضراءالدمن. زنی بود جمیله از اصلی بد و او را مشابهت کرده اند بسبزهء
مزابل. کسی که بشرایط سیاست زنان قیام نتواند نمود اولی آن بود که عزب باشد و دامن از ملابست امور ایشان کشیده دارد. فصل
چهارم در سیاست و تدبیر اولاد. چون فرزند بوجود آید ابتداء تسمیهء او باید کرد بنامی نیکو چه اگر نامی ناموافق بر او نهند مدت
عمر از او ناخوشدل بود. پس دایه اختیار باید کرد که معلول و احمق نباشد. چون رضاع طفل تمام شود بتأدیب و ریاضت اخلاق او
مشغول باید پیشتر از آنکه اخلاق تباه فراگیرد، چه کودك مستعد آن بود و با اخلاق ذمیمه میل بیشتر کند بسبب نقصان و حاجتی
که در طبیعت دارد و در تهذیب اخلاق او اقتداء بطبیعت باید؛ یعنی هر قوت که حدوث او در بنیهء کودك بیشتر شود تکمیل آن
قوت مقدم باید داشت. اول چیزي از آثار قوت تمییز در کودك ظاهر شود حیا بود. پس نگاه باید کرد که اگر حیا بر او غالب بود
بیشتر اوقات سردر پیش افکنده دارد و وقاحت ننماید دلیل نجابت او بود، چه نفس از قبیح محترز است و بجمیل مایل. و این علامت
استعداد تأدب بود و چون چنین بود عنایت بتأدب و اهتمام بحسن تربیتش زیاده باید داشت و اهمال و ترك را رخصت نباید داد و
اول چیزي از تأدب آن بود که او را از مخالطت اضداد که مجالست و ملاعبت ایشان مقتضی افساد طبع او بود نگاه دارند. چه نفس
کودك ساده باشد و قبول صورت از اقران خود زودتر کند و باید که او را بر محبت کرامت تنبیه دهند خاصه کراماتی که بعقل و
تمییز و دیانت استحقاق آن کسب کند نه آنکه بمال و نسبت تعلق دارد، پس سنن و وظایف دین در او آموزند و او را بر مواظبت
آن ترغیب کنند و بر امتناع از آن تأدیب، و اخیار را نزدیک او مدح گویند و اشرار را مذمت و اگر جمیلی از او صادر شود او را
صفحه 658 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
محمدت گویند و اگر اندك قبیحی صادر شود بمذمت تخویف کنند و استهانت به اکل و شرب و لباس فاخر در نظر او تزیین دهند
و ترفیع نفس از حرص بر مطاعم و مشارب و دیگر لذات و ایثار آن برغیر در دل او شیرین گردانند و با او تقریر دهند که جامه هاي
ملون و منقش لایق زنان بود تا چون بر آن برآید و اهل شرف و نبالت را بجامه التفات نبود و سمع او از آن پر شود و تکرار و
تذکار متواتر گردد بعادت گیرد و کسی را که ضد این معانی گوید خاصه از اتراب و اقران او از او دور دارند و او را از آداب و
افعال بد زجر کنند که کودك در ابتداي نشو و نما افعال قبیحه بسیار کند و در اکثر احوال کذوب و حسود و سروق و نموم و
لجوج بود و فضولی کند و بر کید و اضرار دیگران ارتکاب نماید. بعد از آن بتأدیب و سن و تجارب از آن بگردد. پس باید که در
طفولیت او را بدان مؤاخذه کنند. پس تعلیم او آغازند و محاسن اخبار و اشعار که با آداب شریف ناطق بود او را حفظ دهند تا
مؤکد آن معانی شود که در او آموخته باشند. خواجه نصیر در ذیل این بحث از اغذیه و آداب غذاخوري و خواب و آداب سخن
گفتن و سواري و صناعاتی که بیاد طفل باید داد و بالاخره معلوماتی که باید بیاموزد و غیر اینها مفص سخن می گوید. (صص 148
149 ). فصل پنجم در سیاست خدم و عبید: بباید دانست که خدم و عبید در منزل بمنزلهء دست و پا و جوارحند چه کسی که -
بجهت غیري تکفل امري کند که به اعانت دست در آن حاجت افتد قایم مقام دست آن غیره بوده باشد. کسی که سعی کند در
کاري که قدم را در آن کار رنجه باید کرد مشقت قدم کفایت کرده باشد و کسی که بچشم نگاهدارد چیزي را که نظر در آن
صرف باید کرد زحمتی از بصر بازداشته باشد و اگر نه وجود این طایفه بود ابواب راحت مسدود گردد و بتوسط قیام و قعود متواتر
و حرکات و سکنات مختلف و اقبال و ادبار متوالی که مقتضی تعب ابدان سقوط و هیبت و ذهاب وقار باشد بمهمات قیام توان
نمود. پس باید که بر وجود این جماعت شکرگزاري بشرط بجا آرند و ایشان را ودایع خداي تعالی شمرند و انواع رفق و مدارات و
لطف و مواسات در استعمال ایشان بکار دارند، چه این صنف مردم را نیز ملال و کلال و فتور و ماندگی به اعضاء و جوارح راه یابد
و دواعی حاجات و ارادات در طبایع ایشان مرکوز بود پس دقیقه اي به انصاف و عدالت رعایت باید کرد و از تعسف و جور
اجتناب نمود تا سیاست خداي تعالی بتقدیم رسانیده باشد و شکر نعمت او گزارد. طریق اتخاذ خدم آن بود که بعد از معرفت و
تجربهء تمام وقوف بر احوال کسی که او را استخدام کند اگر میسر نشود بفراست و حدس و توهم استعانت نمایند و از ارباب صور
متفاوت و خلقتهاي مختلف تحاشی واجب دانند که در اغلب احوال خلق تابع خلق افتد. چون خادم میسر شود او را بصناعتی که
بصلاحیت آن موسوم باشد مشغول گردانند و امور او را مکفی نمایند و از کاري بکاري و صناعتی بصناعتی تحویل نفرمایند، بل بر
آنچه طبع او بدان مایل بود و آلات او را حاصل قناعت کنند. چه هر طبیعتی را با صناعتی خاص خاصیتی بود. در دل خدم باید که
مقرر کرده باشد که ایشان را بمفارقت او طریقی و سبیلی نخواهد بود بهیچوجه و سبب، تا هم بمروت نزدیک باشد و هم بوفا و کرم
لایق و هم خادم شرط شفقت و هوي داري و متابعت و احتیاط بجا آرد. خواجه نصیر در ذیل این بحث مفصلًا سخن میراند تا آنجا
اول را بمنزلهء اولاد باید داشت و بر .« عبد بشهوت » سوم .« عبد » دویم « حر » که میگوید: اصناف بندگان بحسب طبیعت سه اند: اول
تعلیم ادب صالح تحریض فرمود. دوم را بمنزلهء دواب و مواشی استعمال باید کرد و مرتاض گردانید. سوم را بقدر حاجت بمشتهی
می باید رسانید و به استهانت و استخفاف کار فرمود. خواجه نصیر پس از بیان اصناف عبد می گوید آن را از چه قومی باید اتخاذ
.( 155 ). (از اخلاق ناصري خواجه نصیرالدین طوسی چ بمبئی سال 1267 - کرد و فصل مشبعی در این زمینه می آورد (صص 152
||قبیلهء بزرگ و مشهور. طایفهء نامدار. (ناظم الاطباء ||). نوع. رسته. تیره (در اصطلاح نبات شناسی)، چون: این گل از
.Ralph Linton. (2) - Pharaon - ( خانوادهء... میباشد ||. نژاد. تخمه. چون: خانوادهء سیاهان داراي بینی پهن هستند. ( 1
خانوار.
[نَ / نِ] (اِ مرکب) مجموع مردم یک خانه. افراد یک خانواده که خویشاوندان باشند. چون: این ده داراي صد خانوار است.
خان والده.
[لِ دَ] (اِخ) نام محلی است به اسلامبول که اغلب تجار ایرانی در آنجا مسکن دارند. (از پاورقی ص 321 تاریخ ادبیات پروفسور
ادوارد براون ترجمهء رشید یاسمی).
خانوانه.
[نِ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومهء مرکزي شهرستان فومن واقع در 6 هزارگزي باختري فومن. ناحیه اي است واقع در کنار راه
فرعی صومعه سرا به ماکلوان. این ده در جلگه قرار دارد با آب و هواي معتدل و مرطوب و مالاریایی. داراي 191 تن سکنه که
شیعی مذهب و طالشی زبانند. آب آنجا از رودخانهء ماسوله و محصولات آنجا برنج و چاي و ابریشم و عسل و لبنیات و شغل اهالی
.( زراعت و گله داري و شال بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2
خانوردان.
[نُ وَ] (اِخ) نام ناحیتی بوده است بشرقی بغداد و منسوب به وردان بن سنان یکی از سرداران ابومنصور. این سردار ریش انبوه داشته
و می گویند ابن عیاش که مردي کوسه و تنگ مو بوده در حوائج خود بمنصور نامه نوشت و در آخر آن نگاشت: خوب است
امیرالمؤمنین ریش وردان را بمن بخشد تا با آن در زمستان صورت خود را از سرما حفظ کنم. منصور در قضاي حاجت او دستور
از یاقوت حموي در معجم البلدان). ) .« لا کرامۀ و لا عزازة » : نوشت « ریش وردان » داد. وزیر کلمه
خانوردي.
[وِ] (اِخ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 15 هزارگزي جنوب دورود و کنار راه مالرو و
عمارت به خان آباد. ناحیه اي است واقع در جلگه ولی معتدل. داراي 187 تن سکنه که شیعی مذهب و لري و فارسی زبانند.این ده
از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و اهالی بکشاورزي و گله داري امرار معاش می کنند و راه مالرو میباشد. چندین
.( مزرعهء بزرگ و کوچک جزو این آبادي است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6
خانوقه.
.( [قَ / قِ] (اِخ) قصبه اي بوده است در نزدیکی رقه کنار فرات، ولی امروز ویران میباشد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3 ص 6020
یاقوت آرد: مدینه اي بوده است بر ساحل فرات نزدیک رقه و ابوعبدالله محمد بن خانوقی بدانجا منسوب است. از ابوالحسین
المبارك بن عبدالجبار الصرد معروف به ابن الطیوري حدیث شنید و از او پسرش محمد حدیث نقل کرد. (از یاقوت در معجم
البلدان).
خانوك.
(اِخ) دهی است از دهستان حتکن بخش زرند شهرستان کرمان. واقع در 25 هزارگزي خاوري زرند و 18 هزارگزي شمال راه فرعی
زرند - کرمان، ناحیه اي است کوهستانی و سردسیر. داراي 874 تن سکنه که شیعی مذهب و فارسی زبانند. این ده از قنات و چشمه
مشروب میشود. و محصولاتش غلات و میوه جات است. اهالی بکشاورزي گذران میکنند. صنایع دستی آنها قالی بافی با نقشه
.( است. راه آنجا فرعی میباشد. این ده مولد برق کوچکی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
خان ولی.
[وَ] (اِخ) دهی است از دهستان حومهء بخش مرکزي شهرستان اهر. واقع در 22 هزارگزي شمال خاوري اهر و 11 هزارگزي شوسهء
اهر کلیبر، ناحیه اي است کوهستانی و معتدل داراي 6 تن سکنه که شیعی مذهب و ترك زبانند. این دهکده از چشمه سار مشروب
.( میشود، محصولاتش غلات و راهش مالرو است. و قشلاق ایل چلیپانلو بدانجا میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4
خان و مان.
و مان بمعنی رخت. (غیاث اللغات) (آنندراج). خانه با اثاثیهء خانه با اهل خانه :خداي تعالی « خانه » [نُ] (اِ مرکب)( 1) خان مخفف
پیغمبران گرامی را به هجرت مبتلا کرد و از خان و مان گریختند. (ترجمهء طبري بلعمی). پیغمبر خداي را به آتش اندر انداختی و
او را از خان و مان خویش بیفکندي. (ترجمهء طبري بلعمی). ز بیشه ببردم ترا ناگهان گریزان از ایران و از خان و مان.فردوسی.
فرستاد و گفتار دید این زمان اباجهن خرم سوي خان و مان.فردوسی. ستیزه بجایی رساند سخن که ویران کند خان و مان
کهن.فردوسی. مرا دونان ز خان و مان براندند گروهی از نماز خویش ساهون.ناصرخسرو. چون ستد زو نان بگفت اي مستعان
خوش بخان و مان خود بازش رسان. مولوي. چون ببیند سیم و زر آن بینوا بهر زر گردد ز خان و مان جدا.مولوي ||. اهل خانه.
(صحاح الفرس). دودمان. خانواده : ز خان و مان و قرابت بغربت افتادم. ابوالعباس. جلب کشی همهء خان و مانت پرجلب است بلی
.( جلب کش و کرده بکودکی جلبی. عسجدي. خان و مان و پسر و مردمش همه در سر خوارزم شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 478
و جز خشنودي و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. (تاریخ بخاراي نرشخی ص 103 ). برده ازآنسوي عدم رخت و تخت مانده از این
سوي جهان خان و مان. خاقانی. گرین بیگانه اي کردي نه فرزند ببردي خان و مانش را خداوند.نظامی. گفت خان و مان من احسان
تست همچو کافر جنتم زندان تست.مولوي ||. خانه. (صحاح الفرس) : من همچو نبی به غارم و تو چون دشمن او بخان و
مانی.ناصرخسرو. و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامهء ابن بلخی ص 103 ). من بشهرستان عزلت خان و مان
آورده ام. خاقانی. اولین برج از فلک صفر است چون تو بهر فقر اولین پایه گرفتی صفر بهتر خان و مان. خاقانی. آواره ز خان و مان
چنانم کز کوي بخانه ره ندانم.نظامی. بس عاشق سرگردان از عشق تو بر لب جان آواره ز خان و مان در کوي تو می بینم. عطار. و
بعضی را از خان و مان آواره گردانید. (تاریخ قم ص 164 ||). اقمشهء خانه. (صحاح الفرس). اثاثیهء خانه ||. میهن. وطن. چون: از
شود. - خان و « بی خانمان » خان و مان بیرون کردن؛ از وطن بیرون کردن. اجلاء. (تاج المصادر بیهقی). - بی خان و مان؛ رجوع به
شود. - خان و مان خراب؛ آنکه سامانی و زندگی مرتبی نداشته باشد. بی خانمان. - خان و « خانمان برانداز » مان برانداز؛ رجوع به
اسم. لغت نامهء « مان » اسم است و « خان » - ( شود. ( 1 « نوخانمان » شود. - نوخان و مان؛ رجوع به « خانمانسوز » مان سوز؛ رجوع به
از اتباع ذکر کرده است. « خان و مان » اسدي آن دو را بصورت
خان و مان برانداختن.
[نُ بَ اَ تَ](مص مرکب) اساس خان و مانی را از هم پاشیدن. خانمانی را نابود کردن : دل ماکیست که سرگشتهء رویت باشد خان
و مانها ز شکرخنده برانداخته اي. نظیري (از آنندراج).
خان و مان روفتن.
[نُ تَ] (مص مرکب) خانمانی را از بیخ و بن کندن. خانمانی را بی اساس کردن : بدوستان گله آغاز کرد و حجت خواست که
خان و مان من این شوخ دیده پاك برفت. سعدي (از آنندراج).
خان و مان نهادن.
[نُ نِ / نَ دَ] (مص مرکب) خان و مان خود را بجهت امري صرف کردن. خان و مان خود را براي چیزي بباد دادن : در گلستان
محبت عاقبت چون فاخته بر سر سروي نهادم خان و مان خویش را. سلیم (از آنندراج).
خانه.
[نَ / نِ] (اِ) آن جایی که در آن آدمی سکنی می کند. (ناظم الاطباء). سرا. منزل. مستَقَرّ :( 1) برگزیدم بخانه تنهایی از همه کس درم
ببستم چست.شهید بلخی. کنون همانم و خانه همان و شهر همان مرا نگویی کز چه شده ست شادي سوگ. رودکی. سبک پیرزن
سوي خانه دوید برهنه به اندام او درمخید.ابوشکور بلخی. همی گفت ناساخته خانه را چرا ساختم رزم بیگانه را.فردوسی. همه خانه
از بیم بگذاشتند دل از بوم آباد برداشتند.فردوسی. چنان هم بمشکوي زرین من چو در خانهء گوهرآگین من.فردوسی. خنک آن
میر که در خانهء آن بارخداي. فرخی. مرا رفیقی امروز گفت خانه بساز که باغ تیره شد و زرد روي بی دیدار.فرخی. همی نگون
شود از بس نهیب هیبت تو بترك خانهء خان و بهند رایت راي.عنصري. فرمود تا خانه اي برآوردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب
ص 116 ). و مکاریان آن بارها را بسوي خانهء خود بردن اولیتر دیدند. (کلیله و دمنه). چون آن دوراندیش بخانه رسید در دست
خویش از آن گنج جز حسرت و ندامت ندید. (کلیله و دمنه). یکی بخرام در بستان که تا سرو روان بینی دلت بگرفت در خانه برون
آ تا جهان بینی. خاقانی. بسفر سفره گزین خوانچه مخواه مرد خوان باش و غم خانه مخور.خاقانی. از هر آنچه بخلل خانه و نقصان
جاه و غضاضت ملک و شماتت اعداء بازگردد تجافی نمائید. (ترجمهء تاریخ یمینی چ 1 ص 155 ). خانهء ظالمان نه دیر که زود
بفضیحت خراب خواهد بود.اوحدي ||. بیت. (برهان قاطع) : اطاق( 2) گفت با خرگوش خانه خان من خیز و خاشاکت از او بیرون
فکن.رودکی. بینیت همی بینم چون خانهء کردان. عماره مروزي. اي بچهء حمدونه ترسم که غلیواج ناگه بربایدت در این خانه نهان
شو.لبیبی. بخانهء کهین در نیایند هرگز که خانهء مهینستشان جا و درخور. ناصرخسرو شناسی تو خانهء کهین و مهین را بجان تو
است این دو تن نیک بنگر. ناصرخسرو. بدانید که مرگ خانهء زندگانی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 339 ). تن ما یکی خانه دان
شوره ناك که ریزد همی اندك اندکش خاك چو دیوار فرسوده شد زیر و بر سرانجام روزي درآید بسر.اسدي. خواب ناید دختري
را کاندران باشد که باز هفتهء دیگر مر او را خانهء شوهر برند اي بهمت از زنی کم چند خسبی چون ترا هم کنون زي کردگار قادر
اکبر برند.سنائی. او در خشم شده گفت: بر زبان من خطا کجا رود که تختهء زرین در خانهء من است. (کلیله و دمنه). خانهء
معشوقم و معشوق نی عشق بر نقد است بر صندوق نی.مولوي. خانهء خود را شناسد خود دعا تو بنام هر که خواهی کن ثنا.مولوي.
قارون هلاك شد که چهل خانه گنج داشت نوشیروان نمرد که نام نکو گذاشت. سعدي (گلستان). ترا که خانه نئین است بازي نه
این است. سعدي. ما خانه خراب کردگان را در دل غم خانمان نگنجد یا دوست گزین کمال یا جان یک خانه دو میهمان
نگنجد.کمال خجندي. بس عمارت که بود خانهء رنج بس خرابی که بود خانهء گنج.جامی. - آبخانه؛ مستراح. آبشتگاه. (ناظم
الاطباء). رجوع به آبخانه شود. - آبدارخانه؛ مخزن مشروبات و شربت آلات. (ناظم الاطباء). رجوع به آبدارخانه شود. - آتشخانه؛
آتشکده. جائی که در آن آتشبازي می سازند. (ناظم الاطباء). مخزنی که حرارت مرکزي کارخانه یا ماشینهاي متحرك حرارتی در
آن ایجاد میشود. رجوع به آتشخانه شود. - آجُرخانه؛ آجري که متعلق بخانه است. اصطلاحاً به اشیاء ضروري خانه اطلاق میشود.
مثلاً: چون گوئیم فلانی حتی آجر خانه را برد، مقصود این است که هر چه متعلق بخانه بوده و نبایستی از خانه منفک شود و اگر
منفک شود بی ارزش است فلانی به آن دست یازیده و آن را برده است. - آسایش خانه؛ آسایشگاه. مکانی که غالباً مرضی بدانجا
میروند و دورهء نقاهت را می گذرانند. -آشپزخانه؛ جایی که در آن طعام پزند. مطبخ. (ناظم الاطباء). رجوع به آشپزخانه شود. -
آشخانه؛ جایی که در آن طعام به مردم دهند. (ناظم الاطباء). - آفتاب خانه؛ خانهء آفتاب. تابخانه. (ناظم الاطباء). رجوع به تابخانه
شود. - آفتابه خانه؛ لولهنگ خانه. جایی که در آنجا آفتابه هاي مستراح قرار دارد. رجوع به آفتابه خانه شود. - آهنگرخانه؛ جایی
که در آنجا آهنگري کنند. چلنگرخانه. رجوع به چلنگرخانه شود. - آئینه خانه؛ اطاقی که دیوارهاي آن از آیینه پوشیده شده باشد.
شود. - « اسباب خانه » و « اثاث البیت » و « اثاث خانه » - اثاثِ خانه؛ اثاث و اسباب متعلق بخانه. اثاث البیت. خنفر. دامال. رجوع به
ادبخانه؛ مکتب خانه. مدرسه ||. - مبال؛ مستراح. رجوع به ادبخانه شود. - از خانه بیرون کردن؛ از خانه خارج کردن. ساکنین خانه
را از منزل راندن. - از سرخانه افتادن؛ سر خانه بمعنی حد معین است و از سر خانه افتادن بمعنی از پایهء خود افتادن بود و آنچه
بعضی نوشته اند که کنایه از کم زور شدن است در حقیقت معنیی است ملازم معنی مذکور و این مخصوص کشتی است و گرچه
در غیر آن نیز مستعمل است. (از آنندراج) : میل و سنگ از سرمه دارد غمزهء مردافکنش ترسم از سرخانه افتد نرگس جادوفنش. ؟
(از آنندراج). - اسبابِ خانه؛ اثاث البیت. اثاثیه. متاع متعلق بخانه. رجوع به اسباب خانه شود. - اسلحه خانه؛ مکانی که اسلحه در آن
می گذارند. مخزن نگاهداري اسلحه. رجوع به اسلحه خانه شود. - انگبین خانه؛ خانهء مگس نحل. جایی که مگس عسل در آنجا
عسل میگذارد : در آن انگبین خانه بینی چو نحل بجوش آمده ذوفنونان فحل.نظامی. - ایرمان خانه؛ ایرمان سراي. خانهء کرایه اي و
شود. - « ایرمان سراي » و « ایرمان خانه » عاریتی. مأواي معشوق. سر کوي محبوب. حسرت خانه. دنیا. (ناظم الاطباء). رجوع به
بادخانه؛ بادگیر. قله. (ناظم الاطباء). نوك و تیزي رأس کوه. بلندي. رجوع به بادخانه شود. - بارخانه؛ خیمه و چادر و هر چیز مانند
آن که در زیر وي اسباب و سامان سفر را از باران حفظ کنند. جوال. خورجین. عرق گیر و پالان ستور باري که در روي آن بار قرار
میدهند. (ناظم الاطباء ||). - اسباب و سامانی که براي پادشاهان و امیران در سفر حمل کنند. مال التجاره که از جایی بجاي دیگر
میبرند. (ناظم الاطباء ||). - مکانی که مؤسسات حمل و نقل براي جاي بار تعیین میکنند. رجوع به بارخانه شود. - بازخانه؛ جایی
که در آن بازهاي شکاري است. جایی که بازان را تربیت میکنند و در آن جا نگاه میدارند. رجوع به بازخانه شود. - بازیگرخانه؛
جایی که در آن تئاتر یا نمایشهاي جالب توجه میدهند. رجوع به بازیگرخانه شود. - باژخانه؛ محل پرداخت باج و خراج. جاي
پرداخت خراج. رجوع به باژخانه شود. - بالاخانه؛ عمارت فوقانی. (ناظم الاطباء). طبقه اي از ساختمان که در روي طبقهء دیگر قرار
گرفته است نسبت به طبقهء زیر. - بت خانه؛ جایی که بت را در آنجا گذاشته و ستایش کنند. معبد بت پرستان. (ناظم الاطباء).
شود. - بخانهء عقل بازگشتن؛ بعد از خشم یا فکر باطلی حقیقت را فهم کردن و « بتخانه » و « بتکده » بتکده. صنم خانه. رجوع به
بحال عادي بازآمدن. - بنّاخانه؛ خانه اي که بنّاسازي باشد. خانه اي که بنایان سازند و توجهی به استحکام آن نداشته و براي فروش
آماده کرده باشند. قسمتی از ساختمان که متعلق به بنایان باشد. سابقاً اشراف و ثروتمندان که مالک تعداد زیادي منزل و ساختمان
بودند همیشه چند بنّا مثل سایر کارکنان دیگر در منزل میداشتند که جایگاه آن ها در منزل مالک بنّاخانه نام داشت. - بندخانه؛
محبس. زندان. (ناظم الاطباء). - بندخانهء ناي؛ فاصلهء مابین دو بند نیشکر. (ناظم الاطباء). - بنده خانه؛ خانهء بنده. خانهء من. [ این
لفظ را کوچک در مقابل شخص بزرگ ادا میکند ]. (ناظم الاطباء). بنده منزل. جایگاه غلامان و کنیزان. سابقاً که بردگان در خانه
هاي اربابان بخدمت مشغول میبودند منزل و جایگاهشان در آن خانه بنده خانه نام داشت. - بهارخانه؛ بتخانه. بتکده. بناي رفیع.
(ناظم الاطباء). رجوع به بهارخانه شود. - بیمارخانه؛ مریضخانه. بیمارستان. (ناظم الاطباء). مستشفی. - پس خانه؛ چادر و بار و
اسباب بزرگان و امراء که در سفر پس از آنکه حرکت کردند آنها را حرکت داده و یک منزل جلوتر برند و چادر را بر پا کنند تا
شود. - پست خانه؛ ادارهء پست. (ناظم الاطباء). - « پس خانه » در ورود آنان حاضر باشند. مقابل پیشخانه. (ناظم الاطباء). رجوع به
پیش خانه؛ رواق و پیشگاه خانه و ایوانی که در مرتبهء دوم خانه ساخته باشند. چادر و خیمه اي که در مسافرت از پیش فرستند.
مقابل پس خانه. (ناظم الاطباء). رجوع به پیش خانه شود. - تابخانه؛ خانه اي که بخاري و تنور در آن باشد. کوره. تنور. خانه اي
که زمینش مانند زمین حمام مجوف بود و در آن آتش افروزند تا گرم شود و در مدت زمستان در آن جا بسر برند. خانه اي که در
و دیوارش از آئینه بود و هر که در درون آن باشد بیرون را تواند دید. (ناظم الاطباء). رجوع به تابخانه شود. - تاریک خانه؛ مکان
تاریکی که عکاسها عکسهاي خود را در آن ظاهر کنند. رجوع به تاریک خانه شود. - تجارتخانه؛ حجرهء تجار که در آن جا به امر
بازرگانی می پردازند. (ناظم الاطباء). رجوع به تجارتخانه شود. - تشکخانه؛ جا و اطاقی در منازل که در آن تشک و اثاث خواب
نهند. - تصفیه خانه؛ امکنه اي که در آن جا آلات تصفیهء ماده اي وجود دارد و بوسیلهء آنها آن ماده تصفیه میشود. چون: تصفیه
خانهء نفت، تصفیه خانهء نی شکر. - تعمیرخانه؛ جایی که در آنجا شیئی را مرمت میکنند. رجوع به تعمیرخانه شود. - تلفنخانه؛
ادارهء تلفن. ادارهء مرکزي تلفن. - تلگراف خانه؛ اداره اي که در آنجا مردم تلگرافهاي خود را مخابره می کنند. رجوع به تلگراف
خانه شود. - تماشاخانه؛ محلی که در آنجا بعضی چیزهایی موهوم و پاره اي افسانه ها را مجسم می نمایند و جهت اشتغال و عبرت
نفس کارهاي خوش آیند ظاهر میسازند و تقلیدهاي نیک درمی آورند. (ناظم الاطباء). تئاتر. - تنبل خانه؛ جاي گردآمدن تنبلها.
معمولاً این کلمه بجایی اطلاق میشود که در آنجا عده اي فراهم می آیند و بدون اشتغال بکاري وقت میسوزانند. - توپخانه؛ آن
قسمت از ادارهء لشکري که سلاحشان توپ است. (ناظم الاطباء). قسمتی از لشکر که با توپ مسلح میباشند ||. - جایی که توپ ها
را در آنجا میگذارند. (ناظم الاطباء (||). - اِخ) میدانی است در تهران. رجوع به توپخانه شود. - تهِ خانه؛ دورافتاده ترین نقطهء
خانه. نقاط بی اهمیت منزل. چون: ته خانه را هم گشت. اثاثهء بی اهمیت خانه. بنجل. - جامه خانه؛ رخت خانه. (ناظم الاطباء).
اطاق یا انباري که براي گذاردن جامه تخصیص می یابد : مهندسان طبیعت ز جامه خانهء غیب هزار سله برآرند مختلف
الوان.سعدي ||. - جامه دان. (ناظم الاطباء). رجوع به جامه خانه شود. - جباخانه؛ جبه خانه. اسلحه خانه. قورخانه. مخزن لشکر.
(ناظم الاطباء). رجوع به جباخانه و جبه خانه شود. - جبه خانه؛ اسلحه خانه. قورخانه. مخزن لشکر. (ناظم الاطباء). - جنده خانه؛
فاحشه خانه. خانه اي که روسپی ها در آن به فسق می پردازند. رجوع به جنده خانه شود. - جیبه خانه؛ جبه خانه. جباخانه. اسلحه
خانه. قورخانه. (از ناظم الاطباء). رجوع به جیبه خانه شود. - چاپارخانه؛ جایی که در آن اسب هاي چاپاري را نگاهدارند. (ناظم
الاطباء). رجوع به چاپارخانه شود. - چاپخانه؛ جایی که در آن نوشته ها را چاپ میکنند. مطبعه. (ناظم الاطباء). - چاي پزخانه؛
جایی که در آن جا سماور و وسایل درست کردن چاي قرار دارد و در آنجا چاي درست می کنند. - چاي خانه؛ محل و جایی که
در آنجا سماور و وسایل درست کردن چاي وجود دارد و در آن محل چاي درست میکنند. قهوه خانه. - چپرخانه؛ مخفف
شود. - چشم خانه؛ چشمدان. حفره اي در استخوان « چپرخانه » و « چاپارخانه » چاپارخانه. محل نگاهداري اسبهاي چاپاري. رجوع به
پیشانی که چشم در آن قرار گرفته است. (ناظم الاطباء). - چلنگرخانه؛ آهنگرخانه. - حجله خانه؛ اطاقی که آراسته و زینت کرده
اند تا عروس و داماد در آنجا بسربرند. (از ناظم الاطباء). رجوع به حجله خانه شود. - حرمخانه؛ جایی که حرم در آن جا زیست
میکند. اندرون. قسمتی از منزل که پردگیان راست. - حوضخانه؛ اطاقی از منزل که در آن حوض قرار دارد. رجوع به حوضخانه
شود. - حویج خانه؛ صندوق خانه. مکانی از منزل که در آن جا مایحتاج زندگی می نهند. رجوع به حویج شود. - خانه خانه؛
متخلخل. (ناظم الاطباء ||). - حجره حجره. (ناظم الاطباء ||). - سوراخ سوراخ. (ناظم الاطباء ||). - پارچه اي که نقش روي آن
از شکلهاي چهارضلعی تشکیل یافته است. رجوع به خانه خانه شود. - خس خانه؛ کلبه اي که از گیاههاي سبز معطر می سازند.
(ناظم الاطباء). - خلوت خانه؛ اطاق زن. (ناظم الاطباء ||). - اطاق. (ناظم الاطباء ||). - اطاق مخصوص. (ناظم الاطباء||). -
نمازگاه. (ناظم الاطباء). رجوع به خلوتخانه شود. - خم خانه؛ میکده. میخانه. شراب خانه. (ناظم الاطباء) : سر به خمخانهء تشنیع فرو
خواهم برد. سعدي (بدایع). خم خانهء خماران بشکست. سعدي (مجالس). ساقی بده آن کوزهء خمخانه بدرویش کآنها که بمردند
گل کوزه گرانند. سعدي (طیبات). - خورشخانه؛ مطبخ. (ناظم الاطباء). آشپزخانه. جایی که در آنجا خوراك پزند. رجوع به
صفحه 659 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
خورشخانه شود. - خویش خانه؛ خانهء خویش. خانهء خویشاوند. (اضافهء مقلوب است). - خیاطخانه؛ درزیگاه. آنجا که لباس بهر
مردمان دوزند. رجوع به خیاطخانه شود. - خیشخانه؛ خیمه اي که از پارچهء کتانی و یا از نی سازند. خانه اي که جهت دفع گرما
سازند و اطراف آن را از خار شتر برآورند و از بیرون پیوسته آب بروي پاشند. (ناظم الاطباء ||). - پیراهن کتان. (ناظم الاطباء). -
||زر خالص. (ناظم الاطباء). رجوع به خیشخانه شود. - خیل خانه؛ خاندان و دودمان. (ناظم الاطباء) : سالار خیلخانهء دین حاجب
رسول سردفتر خداي پرستان بی ریا.سعدي. - داروخانه؛ دواخانه. آنجایی که داروها را میسازند و میفروشند. (ناظم الاطباء). جایی
شود : چنین سقمونیاي شکرآلود ز داروخانهء سعدي « دواخانه » و « داروخانه » که دارو براي مرضی آماده میکنند. رجوع به
ستانند.سعدي. - دباغخانه؛ جایی که در آنجا پوست را پیرایش کرده دباغی میکنند. (ناظم الاطباء). رجوع به دباغخانه شود. -امثال:
گذر پوست به دباغخانه می افتد. نظیر: آخر نخ از سوزن رد میشود. - دبیرخانه؛ اداره اي که مسؤول انجام کارهاي دفتري مؤسسات
بزرگ است. چون: دبیرخانهء دانشگاه، دبیرخانهء سازمان ملل متحد. رجوع به دبیرخانه شود. - در جایی یا بجایی خانه کردن؛ مقیم
شدن در آنجا. چون: من دیگر به میخانه خانه کردم. - در خانه؛ دري که خانه را به بیرون مربوط می کند ||. - دربار پادشاهی و
رجوع به در خانه .« سراي سلطنتی. (ناظم الاطباء ||). - خانواده؛ محیط خاندان. چون: فلانی در خانهء فلان کس بزرگ شده است
شود. - درِ خانه اي بازداشتن؛ کنایه از آمد و شد زیاد داشتن آن خانه. چون: فلانی درِ خانه اش باز است. واریز خرجی بیش از
عادت در خانه داشتن. - درشکه خانه؛ جایی که درشکه را در آن جا قرار میدهند و طویلهء اسبهاي درشکه نیز در آنجاست. رجوع
به درشکه خانه شود. - دفترخانه؛ محضر اسناد رسمی. جایی که مردمان در آنجا معاملات یعنی عقود و ایقاعات و بعضی از اسناد
خود را به ثبت میرسانند. رجوع به دفترخانه شود. - دلاّلِ خانه؛ آنکه شغلش آماده کردن خریدار و فروشندهء خانه است براي
معاملهء خانه. واسطهء معاملهء خانه. گاهی دلال خانه در اجاره دادن خانه نیز واسطه میشود. - دندانخانه؛ جاي دندان در دهان.
رجوع به دندان خانه شود. - دواخانه؛ داروخانه. آنجا که دارو و دوا براي مرضی سازند و در اختیار آنها گذارند. - دوستاقخانه؛
شود. - دولت خانه؛ بارگاه. کوشک. خانه. (ناظم « دستاق » و « دوستاق » زندان. محبس. جایی که مردمان را ببند کشند. رجوع به
شود. - دویتخانه؛ جایی که در آنجا به امور دفتري می « دولت خانه » الاطباء ||). - سراي سلطنتی قزوین. (ناظم الاطباء). رجوع به
شود. - دیوان خانه؛ بارگاه سلطنت. (ناظم الاطباء ||). - محل قضاوت و حکومت و « دویت خانه » و « دویت » پردازند. رجوع به
عدالتخانه. (ناظم الاطباء ||). - دار الحکومه. (ناظم الاطباء ||). - اطاق شورا. (ناظم الاطباء). رجوع به دیوانخانه شود. - راست
خانه؛ کسی که با همه کس از روي راستی و درستی و دیانت و امانت معاش کند. (ناظم الاطباء). - راهدارخانه؛ جایگاه محافظین
راهها در طول راه. محل قراسورانها. محل مستحفظین جاده ها. - رخت شوي خانه؛ جایی که در آن جا جامه ها را میشویند.
گازرگاه. (ناظم الاطباء). رجوع به رخت شوي خانه شود. - رصدخانه؛ رصدگاه. جایی که در آنجا رصد بندند. (ناظم الاطباء). -
شود. - « رقاص خانه » رقاصخانه؛ جایی که در آنجا رقاصان رقص کنند. فحش گونه اي است که به بعضی از امکنه دهند. رجوع به
رودخانه؛ بستررود. مجراي رود. (ناظم الاطباء). رود. رجوع به رودخانه شود. - زَرّادخانه؛ اسلحه خانه. (ناظم الاطباء). رجوع به
زرادخانه شود. - زرگرخانه؛ جایی که در آنجا زرگري کنند. رجوع به زرگرخانه شود. - زنبورکخانه؛ نوعی از توپهاي کوچک که
آن را بر شتر حمل میکنند با شتر حامل آن. رجوع به زنبورك شود. - زورخانه؛ محلی است که در آنجا ورزشهاي خاص میکنند.
رجوع به زورخانه شود. - سربازخانه؛ سراي سپاهیان. (ناظم الاطباء). محلی که سربازان در آنجا زیست و تمرین و مشق عملیات
سربازي میکنند. جایی که سربازان را براي روز جنگ آماده میکنند. رجوع به سربازخانه شود. - سردخانه؛ محلی است که آن را با
وسایل خاص سرد میکنند و در آنجا اشیاء فاسدشدنی را حفظ میکنند. رجوع به سردخانه شود. - سفارتخانه؛ خانه اي که در آن
هیئت سفارت منزل کنند. و امور سیاسی مربوط بکشور خویش را انجام دهند. رجوع به سفارتخانه شود. - سفره خانه؛ محلی است
از منزلها که در آنجا غذا صرف میشود. اطاق غذاخوري. (ناظم الاطباء). - سقاخانه؛ جایگاهی است که مردمان در آن آب ذخیره
میکنند تا تشنگان با نوشیدن آب از آن رفع عطش کنند. این مکان چون در نزد مردم مقدس است آنها غالباً با روشن کردن شمع و
دخیل بستن و انجام سایر مراسم مذهبی رفع حاجت خود را میطلبند. رجوع به سقاخانه شود. - سلاح خانه؛ جبه خانه. اسلحه خانه.
(ناظم الاطباء). - سلاخ خانه؛ محلی که گوسفندان را میکشند و پوست آنها را از لاشه جدا میکنند. - سلطنت خانه؛ سراي سلطنت.
بارگاه شاهی. درگاه پادشاهی : تو آن در مکنون یکدانه اي که پیرایهء سلطنت خانه اي.سعدي (بوستان). - سیاه خانه؛ خیمهء
صحرانشینان. (ناظم الاطباء ||). - زندان. محبس. (ناظم الاطباء ||). - خانهء بی میمنت؛ بی یمن. (ناظم الاطباء). رجوع به سیاه خانه
شود. - سیه خانه؛ سیاه چادر. چادر مردم صحرانشین. (ناظم الاطباء ||). - محبس. زندان. (ناظم الاطباء ||). - خانهء بدیمن. (ناظم
الاطباء). رجوع به سیاه خانه شود. - شبخانه؛ شبستان. (ناظم الاطباء ||). - حرمسراي شاهان. (ناظم الاطباء ||). - خانه اي که شبها
درویشان در آن بسر برند. (ناظم الاطباء ||). - خلوتگاهی که شبها در آن عبادت کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به شبخانه شود. -
شترخانه؛ جایی که در آن شتران را نگاهداري کنند. محلی چون طویله که در آن شتران را محافظت نمایند : ز سیم و زر و قندز و
لعل و در شتر با شترخانه ها گشت پر.نظامی. رجوع به شترخانه شود. - شرابخانه؛ خمخانه. میخانه. میکده. (ناظم الاطباء). رجوع به
شرابخانه شود. - شربتخانه؛ مخزن داروها. تبنگوي داروها. (ناظم الاطباء ||). - مخزن شربت آلات. (ناظم الاطباء). رجوع به
شربتخانه شود. - شرفخانه؛ نام نقطه اي است در آذربایجان. رجوع به شرفخانه شود. - شیرکخانه؛ میخانه. (ناظم الاطباء). نام محلی
که در آن مشروبات الکلی درست کنند. رجوع به شیرکخانه شود. - شیره پزخانه؛ جایی که در آن شیره درست میکنند. رجوع به
و « شیره کشخانه » شیره و شیره پزخانه شود. - شیره خانه؛ محلی است که در آنجا شیره که یکنوع مخدري است میکشند. رجوع به
شیره » شود. - شیره کشخانه؛ محلی است که در آنجا شیره که یکنوع مخدري است میکشند. رجوع به شیره کشخانه و « شیره خانه »
شود. - شیشه گرخانه؛ محلی است که در آنجا شیشه میسازند. رجوع به شیشه گرخانه شود. - صابون پزخانه؛ محلی است که « خانه
در آنجا صابون میپزند ||. - نام محلتی است در جنوب تهران. رجوع به صابون پزخانه شود. - صاحب خانه؛ مالک خانه||. -
موجر. رجوع به صاحبخانه شود. - صندوق خانه؛ جایی که در آن کالا و متاع و اسبابهاي نفیس و چیزهاي قیمتی و لباسهاي فاخر و
جز آن نهاده و در صندوق حفظ می کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به صندوقخانه شود. - صنم خانه؛ بتخانه. بتکده : کز صنم خانه
هاي گنبد خاك دور شو کز تو دور باد هلاك.نظامی. صنم خانه هایی چو خرم بهار.نظامی. رجوع به صنم خانه شود. - ضرابخانه؛
محلی که در آنجا پول سکه میزنند. درمسرا. درمکده. (ناظم الاطباء). رجوع به ضرابخانه شود. - طباخ خانه؛ جایی که در آنجا
طباخت و آشپزي کنند. مطبخ. آشپزخانه. رجوع به طباخ خانه شود. - طربخانه؛ جاي عیش و عشرت. عشرتخانه. رجوع به طربخانه
شود. - طهارت خانه؛ مبال. کنار آب. جاي ضرور. (ناظم الاطباء). رجوع به طهارت خانه شود. - عبادتخانه؛ مکان عبادت. مکان
پرستش. (ناظم الاطباء). جایی که در آن عبادت کنند. معبد. - عدالتخانه؛ جاي عدل و داد ||. - دادگستري؛ عدلیه. محلی که
مردمان در آنجا شکایت خود میبرند و رفع نزاع می خواهند. رجوع به عدالتخانه شود. - عروس خانه؛ جایی که محل عروسی است.
خانه اي که در آن عروسی برپاست. رجوع به عروسی شود. - عزاخانه؛ ماتم خانه. محلی که در آنجا عزا برپا میکنند. (ناظم الاطباء).
رجوع به عزاخانه شود. - عزب خانه؛ محلی که در آنجا زن و مرد به فراش هم میروند ||. - فاحشه خانه؛ جنده خانه. رجوع به عزب
خانه شود. - عشرتخانه؛ جاي عیش و عشرت. عشرتگاه. (ناظم الاطباء) : نواي نشاط و خرمی به عشرتخانهء ناهید رسانید. (حبیب
السیر ج 3 ص 155 ). رجوع به عشرتخانه شود. - عصارخانه؛ جایی که در آنجا عصاري کنند. جایی که در آنجا شیرهء انگور یا
روغن نباتی میگیرند. رجوع به عصارخانه شود. - عمل خانه؛ جاي عمل. رجوع به عمل شود : عمل خانهء دل بفرمان تست زبان
خود عمل دار دیوان تست.نظامی. - غریب خانه؛ جایی که در آنجا غرباء بسر میبرند. خانهء غریبان. رجوع به غریب شود. -
غسالخانه؛ مرده شوي خانه. جائی که در آن مردگان را بشویند. (ناظم الاطباء). رجوع به غسالخانه شود. - غلامخانه؛ جاي غلامان
بسراها. محلی که براي غلامان در سراها سازند. رجوع به غلامخانه شود. - فاحشه خانه؛ جنده خانه. جایی که محل روسپیان است و
مردمان براي زنا بدانجا میروند. رجوع به فاحشه خانه شود. - فراشخانه؛ جایی که در آنجا فراشان بسر میبرند. محلی در سراها یا
مؤسسات که از آن فراشان است. رجوع به فراشخانه شود. - فیلخانه؛ اصطبل فیل. (ناظم الاطباء). جاي و طویلهء فیلان. رجوع به فیل
خانه شود. - قاطرخانه؛ محلی که در آن قاطر است. طویلهء قاطران. جاي نگاهداري و حفاظت قاطران. رجوع به قاطرخانه شود. -
قحبه خانه؛ جنده خانه. فاحشه خانه. رجوع به قحبه خانه و فاحشه خانه شود. - قرائتخانه؛ جایی که در آنجا مردمان بقرائت وقت
میگذارنند. اطاق مطالعه. رجوع به قرائتخانه شود. - قراولخانه؛ جایی که در آن جا قراولان منزل دارند. (ناظم الاطباء). رجوع به
قراولخانه شود. - قصابخانه؛ جایی که در آنجا گوسفندان را ذبح میکنند. (ناظم الاطباء). جایی که در آنجا گوسفندان ذبح شده را
میفروشند. رجوع به قصابخانه شود. - قورخانه؛ جبه خانه. اسلحه خانه. رجوع به قورخانه شود. - قونسولخانه؛ منزل قونسول.
شود. - قهوه خانه؛ جایی که در آن جا مردمان فراهم می آیند و با « قونسولگري » و « قونسولخانه » و « قونسول » قونسولگري. رجوع به
نوشیدن چاي و قهوه و غذاهاي ساده وقت می گذرانند. رستوران ساده. کافه. جایی که در آن چاي و قهوه می پزند. (ناظم الاطباء).
رجوع به قهوه خانه شود. - کارخانه؛ دکان و حانوت ||. - پیشه گاه و جایی که در آن پیشه و صنعتی را به انجام می رسانند. (ناظم
الاطباء ||). - دستگاه کیمیاگري و دواسازي. (ناظم الاطباء ||). - جبه خانه یا قورخانه. (ناظم الاطباء ||). - هر جایی که انجام
کارهاي عمومی در آن دایر باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به کارخانه شود. - کاروانخانه؛ کاروانسرا. بناهاي عمومی که درآن
کاروانیان منزل کنند. رجوع به کاروانسرا شود. - کاغذخانه؛ کارخانهء کاغذسازي. (ناظم الاطباء). رجوع به کاغذخانه شود. -
کالسکه خانه؛ جایی که در آن جا کالسکه گذارند. محل گذاردن کالسکه در منزلها. رجوع به کالسکه خانه شود. - کتابخانه؛
ارغنگ. جایی که در آن کتابهاي خطی یا چاپی را جمع کرده و با نظم و ترتیب معینی قرار میدهند. قفسه اي که در آن کتاب
میگذارند. (ناظم الاطباء). رجوع به کتابخانه شود. - کتب خانه؛ کتابخانه : بسکه خرابات شد صومعهء صوف پوش بسکه کتب خانه
گشت مصطبهء دردخوار. سعدي (طیبات). - کرایه خانه؛ اجاره بها. رجوع به کرایه خانه شود. - کرسی خانه؛ اطاقی از منزل که در
آنجا کرسی مینهند. رجوع به کرسی خانه شود. - کُشک خانه؛ انبار مخزن. (ناظم الاطباء). رجوع به کشک خانه شود. - کشیک
خانه؛ جایگاه حارسین و نگاهبانها. آنجا که نگاهبانان بوقت نگهبانی بسر برند. رجوع به کشیک خانه شود. - کلاش خانه؛ خانهء
عنکبوت. تارعنکبوت. رجوع به کلاش خانه شود. - کمان خانه؛ گوشهء کمان. (ناظم الاطباء). رجوع به کمان خانه شود. - کوره
پزخانه؛ جایی که بدانجا آجر پزند. جایی که در آن جا خشت را پخته آجر کنند. جایی که در آنجا آهک و گچ درست کنند.
رجوع به کوره پزخانه شود. - کولی خانه؛ جایگاه کولیان. آنجا که کولیان در آن زیست میکنند. رجوع به کولی خانه شود. -
گاریخانه؛ جاي گذاردن گاري. محلی که در آنجا گاري گذارند. رجوع به گاري خانه شود. - گداخانه؛ جایی که در آنجا
گدایان را حفاظت کنند. جایی که در آنجا گدایان بسر برند. رجوع به گداخانه شود. - گرمخانه؛ آنجایی از حمام که زیر آن خالی
است و در آن آتش می افروزند. حجره اي مر دواسازان را که داروها را در آن می خشکانند. (ناظم الاطباء). رجوع به گرمخانه
شود. - گلخانه؛ محلی که در آن گل و ریاحین می پرورانند. جایی که در زمستانها به آنجا گل و ریاحین می گذارند و مانع از بین
رفتن آن میشوند. رجوع به گلخانه شود. - گمرك خانه؛ جایی که در آن خراج و گمرك از مال التجاره میگیرند. (ناظم الاطباء).
رجوع به گمرك خانه شود. - گنج خانه؛ خزانه و مخزن. گنجینه. (ناظم الاطباء) : در آن گنج خانه که زر یافتند ره از اژدها پرخطر
یافتند.نظامی. رجوع به گنج خانه شود. - گورخانه؛ قبر. مقبره. مدفن. جایی که مرده را در آنجا دفن میکنند. رجوع به گورخانه
شود. - لولهنگ خانه؛ آفتابه خانه. رجوع به لولهین خانه شود. - لولهین خانه؛ آفتابه خانه. جایی که آفتابه ها را در آنجا می
گذارند. رجوع به لولهین خانه شود. - لولی خانه؛ فاحشه خانه. جنده خانه. رجوع به لولی خانه شود. - ماشین خانه؛ جایی که در آن
ماشین و دستگاه تولید نیروي کارخانه قرار دارد. رجوع به ماشین خانه شود. - مبارکخانه؛ خانهء مبارك و میمون. خانهء بامیمنت :
گر بخانه در ز راه در شوید این مبارکخانه را، در حیدر است. ناصرخسرو. رجوع به مبارك خانه شود. - مردارخانه؛ زندان. (ناظم
الاطباء ||). - در بازي نرد آن خانه که مهره در وي ششدر و یا هفت در افتد و نتواند بیرون آید. (ناظم الاطباء). رجوع به مردارخانه
شود. - مرده شوي خانه؛ غسالخانه. جایی که در آن مرده را میشویند. (ناظم الاطباء). رجوع به مرده شوي خانه شود. - مریضخانه؛
بیمارستان. (ناظم الاطباء ||). - مستشفی. جایی که بیماران را پذیرایی کنند و بعلاج آنان پردازند. رجوع به مریضخانه شود. -
مسافرخانه؛ میهمانخانه. کاروانسراي. منزلگاه مسافر. (ناظم الاطباء). رجوع به مسافرخانه شود. - مشورتخانه؛ جایی که در آنجا
رایزنی کنند. محل براي مشورت در امري. رجوع به مشورتخانه شود. - معلم خانه؛ جاي درس و تحصیل و مدرسه. (ناظم الاطباء).
||- دار المعلمین؛ دانشسراي. جایی که معلم تربیت میکنند. مدرسهء عالی در تهران از مستحدثات ناصرالدین شاه قاجار. (ناظم
الاطباء). رجوع به معلم خانه شود. - مکتب خانه؛ جاي تعلیم کودکان. (ناظم الاطباء). رجوع به مکتب خانه شود. - مهمان خانه؛
جایی که مسافر و مردم غریب در آن منزل میکنند. کاروانسراي. جایی که از مهمان، میزبان میزبانی کند. (ناظم الاطباء ||). - خانقاه
و جایی که به فقرا و مساکین طعام میدهند. (ناظم الاطباء ||). - دنیا. روزگار. (ناظم الاطباء). رجوع به مهمانخانه شود. - میخانه؛
میکده. جایی که در آن شراب میفروشند. خانهء شراب فروشی. (ناظم الاطباء). جائی که در آن شراب میفروشند و در آنجا شراب
مینوشند. رجوع به میخانه شود. - میوه خانه؛ دکان میوه فروشی. جایی که میوه در آن فراوان باشد. (ناظم الاطباء). - میهمان خانه؛
مهمانخانه. رجوع به مهمانخانه شود. - نانواخانه؛ جایی که در آنجا نان پزند. نانوایی. رجوع به نانواخانه شود. - نقاره خانه؛ جایی
که نقاره می کوبند. رجوع به نقاره خانه شود. - نقاشخانه؛ نگارخانه. رجوع به نگارخانه شود. - نگارخانه؛ خانهء بنقش و نگار
آراسته شده و نقاشی کرده. (ناظم الاطباء). - نمازخانه؛ جاي نمازگزاري. معبد. مسجد. مصلی. اخیراً به کلیسا و کنیسه اطلاق
میشود. رجوع به نمازخانه شود. - نواخانه؛ زندان. محبس. بندي خانه. (ناظم الاطباء) : ببوسی گرت عقل و تدبیر هست ملکزاده را
در نواخانه دست. سعدي (بوستان). - نوانخانه؛ جاي فقرا. محلی که فقرا و بی کسان را نگاهداري میکنند. - نوره خانه؛ محلی است
در حمامها که در آنجا مردمان نوره بکار برند. واجبی خانه. رجوع به نوره خانه شود. - نهارخانه( 3)؛ جاي نهار خوردن. جایی که
در آنجا مردم غذاي ظهر خود را صرف میکنند ||. - مهمانخانه اي که فقط غذاي ظهر دارد. رستورانی که فقط در ظهرها دایر
است. رجوع به ناهارخانه شود. - نهانخانه؛ خلوت خانه و جاي خلوت. جایی که در زیرزمین میسازند جهت نشستن در هواهاي گرم
تابستان. جایی که در آن غله ذخیره میکنند. (ناظم الاطباء). مخزن ||. - زبیل دان. جایی که در آن خاشاك و خاکروبه می ریزند.
(ناظم الاطباء ||). - مقبرهء گور. (ناظم الاطباء). رجوع به نهانخانه شود. - واجبی خانه؛ نوره خانه. محلی است در حمامها که در
آنجا مردمان نوره استعمال میکنند. رجوع به واجبی خانه شود. - وزارت خانه؛ محل وزارت. حوزه اي که وزیر و کارمندانش
مشغول انجام وظیفه اند. رجوع به وزارتخانه شود. - هزارخانه؛ هزارتو. معدهء دوم ستور. (ناظم الاطباء). هزارلا. رجوع به هزارخانه
شود. - هم خانه؛ دو یا چند نفر که در یک منزل باشند هر یک هم خانه اند مر دیگري را. هم منزل. (ناظم الاطباء) : کی بود جاي
ملک در خانهء صورت پرست رو چو صورت محو کردي با ملک همخانه باش. سعدي (خواتیم ||). - یار. رفیق. (ناظم الاطباء). -
||شوهر. (ناظم الاطباء ||). - زن. زوجه. (ناظم الاطباء). رجوع به هم خانه شود. - یتیم خانه؛ جاي باش دزدان و عیاران. (ناظم
الاطباء ||). - دارالایتام. جایی که از یتیمان پذیرایی و نگاهداري میکنند. رجوع به یتیم خانه شود. در آنندراج ترکیباتی غیر از
آنچه در لغت نامه آمده است وجود دارد که بنظر میرسد این ترکیبات ترکیباتی است که مستعمل در ایران نبوده و در هندوستان
رایج میباشد و در لغت نامه آن ترکیبات در محل خود خواهد آمد. - امثال: از خانهء سوخته هرچه آید سود است. اوحدي. خانه ات
آمدم دوغم ندادي برو از عقبت ماست می فرستم. و در کرمان متداول است و شبیه است به آن نشان که خودم آمدم ندادي نوکرم
را فرستادم بده. (از امثال و حکم دهخدا). خانه از پاي بست ویران است خواجه در بند نقش ایوانست. سعدي (از امثال و حکم
دهخدا). خانه از طاعت است و خیر آباد وین دو گر نیست نام خانه مباد. اوحدي (از امثال و حکم دهخدا). خانه اي را که چون تو
همسایه ست ده درم سیم کم عیار ارزد. سعدي (از امثال و حکم دهخدا). نظیر: الجار ثم الدار. خانه اي را که دو کدبانوست خاك
تا زانوست. خاك یابی ز پاي تا زانو خانه اي را که دوست کدبانو. سنایی (از امثال و حکم دهخدا). این مثل خانه راست خود گفته
بدو کدبانوست نارفته. سنایی (از امثال و حکم دهخدا). خانه بدو کدبانو نارفته بود. فرخی (از امثال و حکم دهخدا). خانهء بچه
داري سِرکو را هم باید گل میخ کرد؛ یعنی خانه اي که داراي بچه است باید همه جا را مواظبت کرد. (از امثال و حکم دهخدا).
خانه پر از دشمن باشد بهتر است تا خالی باشد : چون مردم خانه کم باشد دلگیر و نیز مطمع دزدان و اشرار شود. (از امثال و حکم
دهخدا). خانهء پرشیشه را سنگی بس است. زلالی خوانساري (از امثال و حکم دهخدا). خانه پرورد نازنین باشد. اوحدي (از امثال و
حکم دهخدا). خانه تاریک و مرد بیمایه سایه اي باشد از بر سایه. سنایی (از امثال و حکم دهخدا). خانهء تنگ و روزي فراخ. (نقل
از مجموعه مختصر امثال هند). گویا مراد مثل این باشد که با رغد و رخاء عیش، کوچکی خانه بچیزي نیست. (از امثال و حکم
دهخدا). خانهء جولاه و مگس. خانه چون تیره و سیاه شود نقش بر وي کنی تباه شود. اوحدي (از امثال و حکم دهخدا). خانهء
خالی به که پر از شیر و گرگ. ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا). خانهء خرس و انگور آونگ. نظیر: خانهء خرس و بادیهء مس.
(از امثال و حکم دهخدا). این مثل در جایی آورده میشود که از فاقد شی ء، شی ء خواسته شود. خانهء خرس و بادیهء مس. نظیر:
خانهء خرس و انگور آونگ. (از امثال و حکم دهخدا). رجوع به مثل قبل شود. خانهء خودت نشسته اي، حرف مردم را چرا میزنی.
نظیر: نان خودش را میخورد و غیبت مردم را میکند. (از امثال و حکم دهخدا). خانهء داماد عروسی است؛ خانه عروس هیچ خبر
نیست. نظیر: خانهء داماد پرآشوب و شر قوم دختر را نبوده زآن خبر. مولوي (از امثال و حکم دهخدا). خانه در کوي بختیاران کن
دوستی با لطیف کاران کن. اوحدي (از امثال و حکم دهخدا). نظیر: از نوکیسه قرض مکن. خانهء دروغگو آتش گرفت هیچکس
باور نکرد. گویند: مردي به لاغ بارها بر بام شدي و فریاد برآوردي که خانه ام بسوخت. همسایگان به اطفاي حریق گرد آمدندي و
او بر خوش باوري و گولی آنان خندیدي. عاقبت شبی براستی آتش بخانهء او درافتاد و او نفیر برآورد ولی این نوبت همسایگان
بگمان مزاح بیاري او نشتافتند تا رخت و خانه طعمهء آتش گردید. (از امثال و حکم دهخدا). خانهء درویش را شمعی به از مهتاب
نیست. ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا). خانهء دوستان بروب و در دشمنان مکوب. سعدي (از امثال و حکم دهخدا). خانه را
بساز به بیگانه بتاز : چو آگاهی آمد بشاه اردشیر چو اندیشه شد بر لب آبگیر همی گفت ناساخته خانه را چرا ساختم رزم بیگانه را.
فردوسی (از امثال و حکم دهخدا). خانه را یار و راه را یاران : با رفیقان سفر مقر باشد بی رفیقان سفر سقر باشد. سنایی (از امثال و
حکم دهخدا). نظیر: الرفیق ثم الطریق. خانه روشن کردن ؛ غالباً براي بیمارانی که مرگ آنان نزدیک شده باشد پیش از حالت
سکرات افاقه گونه اي دست میدهد و کسان او پندارند که رنجور بهبودي یافته یا روي در بهبودي دارد. لیکن سپس حالت نزع
دررسد. حالت افاقهء مذکور را خانه روشنی گویند و تعبیر مثلی را در نظایر این نیز استعمال کنند. مثال: حاکم جوشقان چند روز
پیش از معزولی با مردم بسیار مهربان شده بود خانه روشن میکرده است. (از امثال و حکم دهخدا). خانهء ساخته جامهء دوخته؛ مثلی
است که گوید ساختن خانه و دوختن جامه تعب و رنجی فراوان دارد. (از امثال و حکم دهخدا). خانهء شوهر هفت خمرهء زرداب
دارد عروس را سزاوار است، چندي تحمل سوء اخلاق شوي و کسان او کند. (امثال و حکم دهخدا). خانهء شیر عرین را کدخدا
زیبد عرین. نظیر: خانهء محمود را مسعود باید کدخداي. فرخی (از امثال و حکم دهخدا). خانهء قاضی گردو بسیار است اما شماره
دارد؛ یعنی اگر او مالی بسیار دارد مرا از آن بهره اي نیست. (از امثال و حکم دهخدا). خانهء قرضدار هر جا هست ملک الموت را
نظرگاه است. مکتبی. نظیر: اندر جهان تهی تر از آن نیست خانه اي کز وام کرد مرد ورا فرش و اوستام. ناصرخسرو (از امثال و حکم
دهخدا). خانهء کم آزاران در کوي مردمی است. (از قابوسنامه بنقل امثال و حکم دهخدا). خانهء ناکرده نباید فروخت شمع نیاورده
ندانیش سوخت. خواجو. نظیر: بدشت آهوي ناگرفته مبخش. فردوسی (از امثال و حکم دهخدا). خانه نپاید اگر نپاید بنیاد. ملک
اول من » : الشعرا (از امثال و حکم دهخدا). خانه نتوان کرد در کوي قیاس. مولوي زیرا قیاس نزد شیعیان صحیح نیست بنابر روایت
از امثال و حکم دهخدا). خانه نشستن بی بی از بی چادري است. نظیر: آب نمی بیند و الا شناگر قابلی است. (از امثال و ) .«... قاس
حکم دهخدا). خانه نشستن بی بی از بی کسی است. نظیر: خانه نشستن بی بی از بی چادري است. (از امثال و حکم دهخدا). خانه
ویران میشود گر طفل گردد خانه دار. نظیر: بکارهاي گران مرد کاردیده فرست. (از امثال و حکم دهخدا). در خانه آرد نماند. در
خانه اگر کس است یک حرف بس است. در خانه بیعارها ساز و نقاره می زنند. در خانه را ببند و همسایه را دزد مخوان. در خانه
مخواب تا بره نشتابی. در خانه نشاید شدن الا بره در. قطران. راحتی نیست در آن خانه که بیماري هست. رفتم خانهء خاله دلم واشه
خاله خسبید دلم پوسید. سگ خانه باش کوچک خانه مباش. هیچ خانه بی بزرگتر نباشد. تاریخ خانه و خانه سازي: انسان عصر
حجر به آرامی شروع بزندگی در غارهاي طبیعی کرد خاصه در مناطق معتدله و چون به غار پناه برد دست بتزیین اطراف درونی آن
زد و تزیینات و تغییراتی به اطراف آن داد و غار معروف گارون( 4) در فرانسه و چند غار دیگر درشمال اسپانیا شاهد خوبی بر این
مدعی است. درمناطق حاره قبایل جنگل نشین کم کم پی بساختن خانه بردند و محتملًا عمل آنها در خانه سازي چنین بوده است:
ابتدا چوبهایی در زمین می نشاندند و سپس آن را بشکل مخروطی در می آوردند که رأس آن مخروط سقف خانه بود بعد اطراف
این کلبه هاي مخروطی را با برگ یا اندودي از گل و خاشاك میپوشانیدند. امروز نیز چنین خانه هایی در قسمتهاي مختلف جهان
وجود دارد که از آن نوع است: خانه هاي قبایل افریقاي مرکزي و کلبه هاي سرخ پوستان امریکایی. البته با این فرق که سرخ
پوستان پوشش خانه هاي خود را بیشتر با چرم و پوست حیوانات میکنند تا با برگ و بوته. غارنشینان نخستین کم کم دریافتند که
میتوان غارهاي خود را وسیعتر کرده بشرط آنکه توده اي سنگ در فاصلهء معینی از دهانهء غار گذارده شود و سپس این فاصله با
پوست یا تکه هاي چوب مسقف گردد. پیشرفت در این عمل موجب مهارت در ساختن چنین منازل غاري شد و در بعضی از
سواحل رودخانه هاي جنوب غربی امریکا چنین منازل و خانه هایی یافت میشود که زمان پدید آمدن این نوع خانه ها هنوز معلوم
6) میگوید: ترکیب غار و منازل ساخته شده در جنب آن شکل )« تاریخ سکونت بشر » نیست. ویوله لودوك( 5) در کتاب خود بنام
نخستین خانه هاي قوم آریایی است. این خانه ها در نهایت سادگی و ابتدایی فقط یک اطاق داشت بدون آنکه صاحب اجزائی
باشد. در تمدنهاي بعدي نظایري از این خانه ها دیده میشود. در چامائیگی( 7) کرت( 8) (اقریطش) بحدود دوهزار سال قبل از مسیح
خانه هایی بنام تولوس( 9)دیده میشود که قاعدهء آن بیضوي بوده و تقسیماتی نیز داشته است. در تیرین( 10 ) نظیر آن خانه هایی
دیده میشود که بسالهاي قبل تر میرسد. قبرهاي تمدن میسینی( 11 ) تا حدي شبیه بشکل خانه هاي تولوس و کندوهاي عسل است و
این خود نمایشگر آن است که در آن روزها کششی به تبعیت از تمدن هاي قبلی بوده است. نوع دیگر خانه سازي که مشخص
دورهء برنز است و در دهکده هاي اروپاي مرکزي و شمالی رواج کامل داشته خانه هایی است بنام خانه هاي دریاچه اي که شکل
آنها مربع مستطیل و بعضی از آنها واجد دو یا چند اطاق میباشد. آنها را در کنار دریاچه ها بر روي توده اي از سنگ میساختند.
نمونه هاي جدید و مشابه آنها فعلًا در امتداد رودخانه هاي سیام و کامبودیا( 12 ) و کشورهاي همسایه اش میباشد. در خانه هاي
دریاچه اي واقع در اروپا نه تنها شکلهاي ساختمانی اولیه که همان بسط کلبه هاست بچشم میخورد، بلکه استعمال چوبهاي متقاطع و
بر روي هم، نیز در آنها دیده میشود که آن مبین نوع خانه هاي کنده اي است. مصر و آسیاي غربی: در تمدنهاي مجاور تمدن اژه
اي دو نوع خانه ظهور کرد. نوع اول خانه هایی است که از یک رشته اطاقهاي تحت یک سقف و بهم فشرده تشکیل مییافت و نوع
دوم خانه هایی بود که علاوه بر اطاق، حیاط هم داشت بطوري که اطاقها بحیاط باز میشدند بدون آنکه ستون یا کریدري در بناء
موجود باشد. مدل مصریها در خانه سازي که تا به عصر امپراطوري نخستین میرسد هر دو نوع خانه بود ولی مسألهء حیاط در نزد
مصریها آن بسطی را که در اروپا و چین بخود گرفت پیدا نکرد. حیاط در مصر اغلب بصورت باغ یا طویله هایی بود که بوسیلهء
میساختند. در این خانه ها غالباً پلکان خارجی که بطرف سقف میرفته دیده L دیوارهایی محصور میشد و خانه را هم اغلب بشکل
میشود و آن موجب این احتمال است که خانه هاي دو یا چند اشکوب در مصر زیاد بوده است. حفاریهاي متعدد در شهرهاي
قدیمی مصر بخصوص در فیوم، که مثبت مطلب فوق است، اطلاعات جالب توجهی در این زمینه به ما میدهد. از نقاشیهاي موجود
در قبرهاي مصریان فهمیده میشود که خانه هاي بزرگ اشراف شهرنشین واجد یک رشته اطاقهاي قابل سکونت مرکزي بوده که
صفحه 660 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
باغهاي معمولی آن را احاطه میکرده است. این باغها بوسیلهء دیوارهایی از بیرون مجزا میشدند و در اطراف این دیوارها طویله ها و
انبارها قرار داشتند. این خانه ها را پنجره هاي بزرگ و ستونها و سایبانهاي بسیار بود و نیز از آلات و ادوات زیادي براي تزیین آنها
استفاده میشد. مواد ساختمانی آنها خاك فخاري و خشت خام بود، و در آن چوب و نی نیز بکار میرفت. در تمدن دورهء اژه اي هر
( دو شکل خانه بچشم دیده میشود، هم خانه هاي صاحب حیاط و هم خانه هاي بدون حیاط. دو قصر کنسوس( 13 ) و فیسوس( 14
(بین دو هزار تا هزار و پانصد سال قبل از میلاد مسیح)، چون قصر بسیار عالی واقع در تیرین، واجد حیاط میباشند. نقشهء شهر
گورنیا( 15 ) نشان میدهد که این شهر بسیار شلوغ و درهم فشرده و اطاقهاي منازل آن بسیار نزدیک بهم بوده است. از نقاشیها و
پلاکهاي سفالین موجود در کرت برمی آید که خانه هاي کرتی مکعب شکل و اغلب دو اشکوبه و بی پنجره بوده است. ساحل
نشینان دجله و فرات در خانه هایی زندگی میکرده اند که بشکل یکی از سه نوع زیر بوده است و این سه نوع در تمام دورهء
آشوریها و کلدانیها بچشم میخورد. شکل اول که نمایشگر طرح آشوریهاست خانه هایی است که با اشکال مخروطی از خشت خام
ساخته شده و آنها را گنبدهاي طویل و باریکی بوده که گاهی بر پایه هاي مربع شکل قرار داشته است. شکل دوم خانه هایی است
که از یک طرح مربع مستطیل با تعدادي اطاقهاي باسقف مسطح تبعیت میکرده که واجد دست اندازهاي کنگره اي شکل و درهاي
قوسی مانند و پنجره هاي طویل و کوتاه و نزدیک به سقف بوده، که اغلب بوسیلهء ردیف ستونهایی به قسمتهاي کوچکتر تقسیم
میشده است. شکل سوم خانه هاي شهري بوده است که از یک عده اطاقهاي طویل و تنگ با دیوارهاي عظیم تشکیل مییافته که در
اطراف یک یا چند اطاق قرار داشتند. تزیینات معماري در این منازل بسیار ساده و اغلب واجد بافتنیهاي گرانبها بوده است. طرح
کامل خانه هاي سامی قدیمی در توصیفی است که از قصر سلیمان در کتاب مقدس بعمل آمده است. در این قصر چوب بسیار بکار
رفته و سقفهاي مسطح در آن عمومی است و در بعضی از اطاقهاي بزرگ آن این سقفها با ردیفهایی از ستونهاي چوبی نگاهداشته
شده اند. تزیین در این اطاقها بوسیلهء فلز خاصی بر روي سطوح چوبین به عمل آمده است. دورهء کلاسیک: در یونان و روم
کلاسیک حیاطی که در تمدن آشوري به وجود آمده بود بنهایت درجهء خود رسید. بقایاي زیادي از خانه هاي یونانی در
پرایوس( 16 ) و پرین( 17 ) و دُلس( 18 ) یافت میشود که واجد تعدادي اطاق در گرداگرد یک محل پرستون مرکزي است. در بعضی
از این خانه ها علامت اشکوب دوم نیز بنظر می آید. خانه هاي بزرگتر علاوه بر خصوصیات خانه هاي قبلی معمولًا داراي یک
گالري بزرگ در سرتاسر قسمت جلو بود. مدارکی در دست است که حکایت میکند این خانه ها به قسمتهاي بیرونی و اندرونی
تقسیم میشده اند. زنان خانواده یا در اشکوب دوم زیست میکردند و یا آنکه در حیاط دوم و سوم وقت میگذراندند. در انتهاي
حیاط مقابل در ورودي جایگاه پذیرائی یا اطاق خواب قرار داشت. بقایاي یک خانه متعلق بیونان قدیم در مقدونیه نشان میدهد که
این خانه از چند حیاط تشکیل شده و ضمناً واجد یک رشته اطاقهایی با ردیف ستونهایی در جلو بوده است. اندیشهء ایجاد حیاط در
روم تحت نفوذ یک سنت قدیمی است و آن عبارت از بودن یک اطاق قابل سکونت با سوراخی در وسط سقف آن براي تخلیهء
دود یعنی شکل ابتدایی آتریوم. اتریومها بعداً بصورت حیاطهاي ابتدایی درمی آیند که اطراف آنها را اطاقهاي نشیمن فراگرفته
است. حفاریهاي شهر قدیمی پمپی حکایت از این خانه ها در جنوب ایتالیا میکند. خانه هاي معمولی رومیان شامل یک حیاط ستون
دار با اطاقهاي نشیمن در اطراف آن بوده است. در دورهء امپراطوري روم اتریوم( 19 ) با اطاقهاي اطرافش بکارهاي اداري منزل
اختصاص یافت و زندگی خانوادگی در پریستیل( 20 ) میگذشت. نماي خارجی عمارات بزرگ رومی در دورهء امپراطوران تقریباً
مورد تقلید کامل شهرنشینان شمالی و مرکزي چین کنونی قرار گرفته است. در بوسکرآل( 21 ) خانه اي پیدا شده که میرساند خانهء
دهقانی است و در این خانه طویله و اطاق روغن گیري و شراب اندازي و اطاقهاي انبار و نشیمن تمام در اطراف یک حیاط اصلی
قرار دارند. آپارتمان هاي چنداشکوبه نیز در روم قدیم وجود داشته و حکایت از این میکرده است که مالکین و ساکنین آن فقراي
رومی بوده اند. این منازل تنها در روم نبوده بلکه در غالب مراکز پرجمعیت نظیرش دیده میشود. علائمی که نقشهء مرمرین روم
موسوم به سپتیمیوس سوروس( 22 ) نشان میدهد حاکی از آن است که این گونه ساختمانها کم کم بوسیلهء یک حیاط محصور شده
اند و در آن جا پله هایی است که باعث ربط بین اشکوبها میشود. جبهه هاي این ساختمانها از حیث ظاهر بسیار نو و جدید است.
معمولاً دکانهایی از کف زمین بنا شده با ردیفی از پنجره هاي بزرگ که اغلب بر روي آنها بالکنهایی قرار دارد. نمایش ظاهري
تمام ساختمانها آجري بوده که روي آن را با گچ سفید نکرده اند، حفاریهاي اخیر در اُستیا( 23 ) تا حدي مبین این مطلب است. سنن
رومی در زمان گالو رومن( 24 ) تا امپراطوري مروونژي( 25 )ها ادامه داشت و در جنوب فرانسه بقایایی از این ویلاهاي بزرگ یافت
میشود که کام شبیه بساختمانهاي دورهء رومیهاست. خانه هاي سنگی سوریه اي ها که تعداد زیادي از آنها بقرنهاي سوم تا هفتم
میلادي مربوط است، حکایت دیگري از همبستگی با خانه هاي رومی میکند. این خانه ها داخل در شهرها و دهاتی بوده که در قرن
هفتم بر اثر فتوحات اسلامی مهجور و متروك مانده اند. خانه هاي سوریه اي گاهگاهی با سنگهایی مسقف میشد که اندازه و
بزرگی آن سنگها تا حد زیادي قابل ملاحظه است. جلوخان این عمارات را دیوارهایی فراگرفته بود که در پس آن خانه با گالري
ستونداري در جلو قرار داشت. قرون وسطی: بسط شهرها و دهکده ها در ظرف قرون یازده و دوازده میلادي در اروپا با بسط نقشه
هاي خانه ها همراه بود. خانه هاي روستائیان در مقابل قصرهاي فئودالها تا حد زیادي بدون تغییر باقی ماند و تا آنجا که دانسته
میشود سرفها در کلبه هایی زندگی میکردند که با دیوارهاي کوچک از سنگ و خاك یا کپه هایی از خاك و خاشاك و پوشش
از کاهگلهاي بسیار خشن تشکیل یافته بود. این قبیل منازل تا قرن نوزدهم میلادي براي پاره اي از کارگران انگلیس و بعضی از
ساکنین دشتهاي غربی آمریکا وجود داشت. از قرن سیزدهم این خانه ها شروع بتغییر کرد بخصوص در فرانسه. کلبهء تک اطاقی
گلین جاي خود را به منازل سنگی دهقانی داد که از دو یا چند اطاق تشکیل مییافت و آنها را دودکش و سقفهاي سنگی یا اندودي
بود. در اواخر دورهء گوتیک رعایاي همهء نواحی شمالی اروپا در منازلی زندگی میکردند که داراي دیوارهاي قایم با در ورودي
بزرگ بود و طویله و انبارهاي مورد لزوم و عمارات دواشکوبه داشت. این منازل از پنجره ها و دودکشهاي کافی بی بهره نبود.
فرانسویان این بناها و منازل را از سنگ و اهالی سویس و آلمان و اسکاندیناوي از چوب میساختند. مسألهء کمبود زمین در شهرها
موجب ساختمانهاي چنداشکوبه شد. خانه هاي موجود در کلونی( 26 ) و متعلق بقرن دوازدهم میلادي نمایشگر این طرح است. در
این طرح هر قطعه زمین بدو قسمت تقسیم میشد بر روي یک قسمت آن دکان و در پشت آن آشپزخانه با پلکانی به طبقهء بالا قرار
داشت و در قسمت دیگر اطاق نشیمن در جلو و خواب در عقب و اشکوب بالاي آن، اطاق زیر سقفی بود. این دو قسمت را حیاط
کوچکی از هم مجزا میساخت ولی با یک گالري بهم مربوط میشدند. معمولًا در حیاط یک چاه وجود داشت و وسایل توالت نیز
در آنجا یافت میشد. از لحاظ راحتی خانه هاي مزبور با خانه هاي ساخته شده در پانصد سال بعد کاملًا همسري میکرد و در ظرف
قرون سیزدهم و چهاردهم میلادي جز اضافه کردن بر اندازه هاي طرح قدیم دستی بر این طرح برده نشد. نمونه هایی از این خانه در
( شهرهاي مستحکم ناحیهء گاسکنی فرانسه چون باستید( 27 ) در مون پازیه( 28 ) و در آمین( 29 ) و چند شهر دیگر و در لینکلن( 30
انگلیس و چند نقطهء دیگر آن کشور یافت میشود. در ایتالیا بمحاذات بسط شهرهاي بزرگ خانه هاي شهري نیز در بنا و ساختمان
بسط مییافتند. در این دوره بود که قصر شمالی ایتالیا به این صورت ساخته شد. این قصر واجد اشکوبهاي مرتفع و عظیم الجثه و
پنجره هاي مضاعف و کوچک با دست اندازه هاي کنگره اي مانند بود و با وضع خاص خود ایجاد طرح ساختمانی معینی می کرد
و طبق این طرح در خانه همواره از یک عده پنجره هاي بلند تحت شکل گوتیک استفاده میشد و بالکن و دیوارهاي آن پوششی از
مرمرهاي رنگین فرانسوي داشت. در همهء نمونه هاي ایتالیایی اطاق اصلی نشیمن در طبقهء دوم مشرف بر قسمت ورودي بود، و
طبقهء اول زیر آن براي دکاکین و لوازم خانه بکار میرفت. در شمال اروپا بین قرن 14 و 15 م. خانه هاي زیادي هم در شهرها و هم
در دهها از نیمه چوب ساخته شد اگر چه آجر و سنگ بطرز برجسته اي از قرن سیزدهم میلادي در ساختمانها بکار رفتند ولی از
قرن پانزدهم تا امروز در قسمتهاي روئن( 31 ) و بووه( 32 ) و استراسبورك( 33 ) و هلدسهایم( 34 ) و چستر( 35 )بناهاي نیمه چوبی هنوز
ساخته میشود. در همین مدت نیز اساس خانه هاي خوب دهقانی گذارده شد و ضمناً خانه هاي اشرافی که از قصرها و قلعه هاي
بزرگ تشکیل می یافت تغییر کرده و مانند خانه هاي اربابی انگلیس طرح ریزي گردید. مسألهء تقسیم خانه به اجزاء متعدد و سعی
براي راحتی و تناسب و ایجاد اطاقهاي شخصی از رؤوس مطالب تاریخ خانه سازي در انگلیس بین 1400 تا 1700 م. است. ابتدا
خانه هاي ساخته شده فقط یک هال بزرگ با اطاقهاي مورد احتیاج خانه در یکطرف و اطاقهایی براي زندگی و نشیمن در طرف
دیگر داشت. سپس خانه ها بقسمتهاي مجزا که از هر جهت جدید بود تقسیم شد به اضافهء اطاق خواب و غذاخوري علیحده. خانه
1570 م.) و دربی شایر( 37 ) نمایشگر اختلاط نقشه هاي انگلیسی و نقشه هاي دورهء رنسانس است. )( هاي اربابی کیربی هال( 36
اسپک هال( 38 ) در نزدیکی لیورپول نمونهء خانه هاي نیمه چوبی است. در این منازل اسراف زیادي براي تزیین قسمتهاي درونی
آن به وسایل چوبی یا امور دیگر شده است. دورهء رنسانس:( 39 ) خانه هاي مربوط بعهد رنسانس اروپا ممزوجی است از تأثیر دو
سبک متضاد یک بسط نقشه هاي مناسب براي راحت بودن خانه و دیگر میل براي حفظ تقارن و تناسب کلاسیک آن. در اروپاي
شمالی ساختمان هاي نقشه گوتیک خانه هاي بی تناسب و غیرکلاسیک را بوجود آورد. بهترین نمونهء ساختمانی که بین دو سبک
متضاد فوق قرار داشت سبکی است که در ظرف قرون 17 و 18 م. در انگلیس تحت تأثیر اینیگو جون( 40 ) و پیروانش قرار داشت.
فرانسویان بر اثر علاقه به کلاسیسم و تأثیر خانه هاي باحیاط تناسب و راحتی خانه هاي آنها تا حدي از بین رفت. میتوان گفت خانه
هاي قرون 14 و 15 م. راحت تر از خانه هاي دو قرن 17 و 18 بود. علاوه بر این خانه ها هتل هاي زیادي هم در این دو قرن بوجود
آمد که شایان اهمیت میباشند، از آن جمله اند هتل دامولد( 41 ) و هتل لامبرت( 42 ) در پاریس. ضمناً در کشور اتازونی مسألهء خانه
سازي مطرح شد و در آنجا خانه هایی مطابق خانه هاي انگلیسها منتها فشرده تر بوجود آمدند. در قسمت شمال اتازونی خانه هاي
دواطاقه تا چهاراطاقه با یک جابخاري مرکزي یا خانه هاي وسیعتر با جابخاریهاي انتهایی مورد توجه قرار گرفت. در جنوب که توده
هاي انگلیسی مسکن داشتند خانه ها بیشتر شبیه بخانه هاي انگلیسی بود مانند خانهء جرج واشنگتن( 43 ) و امثال آن (که نمونه اي از
تأثیر سبک خانه هاي انگلیسی است) در دورهء انقلاب امریکا چون فرانسویان در آن انقلاب دست داشتند و با امریکا تماس
نزدیک برقرار کرده بودند این امر موجب شد که فرانسویان در امریکا و معماران امریکایی از فرانسه آثار زیادي از معماران فرانسه
و خانه سازي آنها بوجود آورند. نظیر آنچه اکنون در فیلادلفیا دیده میشود. دورهء جدید: انقلاب صنعتی موجب انقلاب در طرح و
نقشهء خانه هاي جهان غرب شد بخصوص منازل واقع در شهرهاي کوچک و بزرگ. شهرهاي اروپایی و مناطق صنعتی به ناگهان
بزرگ شدند. جمعیت آنها زیاد شد و میل و کشش وافري براي وسایل راحتی در بین مردم بوجود آمد و نیز وسایل لوله کشی و
روشنایی از اهم مطالب گردید. بسط خانه هاي اروپایی تا اواسط سالهاي قرن نوزدهم میلادي بر همان طرح گروه خانه هاي قرن
دوازدهم بود. بعد از انقلاب صنعتی اندیشه و هدف خانه سازي کاملًا با آنچه در قدیم بود تفاوت کرد یعنی مساحت زمین براي هر
خانه تقلیل یافت. اطاقها وسیعتر شد و در نماي خارجی شهرها بموجب خانه هاي جدید تحولی شگرف ایجاد گردید و آپارتمانها و
منزلهاي بزرگ بجاي خانهء شخصی قرار گرفت. از مطالب قابل توجه بسط نواحی پرجمعیت و مرکب از خانه هاي کوچک در
حول و حوش مراکز تجارتی و صنعتی بود. در نقشهء این خانه ها اعم از آن ها که در نواحی صنعتی ایجاد شده بودند یا در دهکده،
پیشرفت عظیمی ظاهر شد. زمینهاي بی مصرف در میان ساختمانها تقلیل یافت و مسألهء ارتباط اجزاء خانه با حفظ استقلال آنها
کاملًا حل گردید. ضمناً مسألهء ترتیب ملزومات و ایجاد وسایل مورد لزوم بوجهی که آوردن و بردن غذا موجب اتلاف وقت نشود
بطور کامل عملی شد. خوشبختانه نبودن سنت خاصی براي سکونت و منزل در امریکا موجب پیشرفت شایانی در سیستم ساختمانی
گردید. مسألهء حمامهاي متعدد و حرارت مرکزي و آشپزخانهء جدید در منازل بتقلید از امریکا بسرعت در خانه هاي اروپایی نفوذ
کرد. در انگلیس سنت پرستی موجب ایجاد خانه هاي جدید با شکلهاي تودور( 44 ) و جورجین( 45 ) شد. اما هر دو شکل کم کم
رنگ سیستم جدید و آزاد را پذیرفتند. در قارهء اروپا میل و کشش فعلًا در روشهاي نوست. در نقشه هاي آپارتمانها تسهیلات زیاد
ایجاد شده و آپارتمانهاي کامل و ساده و چنداشکوبه به وجود آمده است. در سرزمینهایی که هنوز بطور عمیق تحت تأثیر انقلاب
صنعتی قرار نگرفته است چون جهان اسلامی و آسیا، نقشه ها باز بر روي سنن قدیمی است. خانه هاي مراکشی با حیاط ستون دارش
تقریباً از بقایاي شکل حیاطهاي رومی و سوریه اي است. همچنین تقسیم خانه بقسمتهاي عمومی و خصوصی باقیماندهء تقسیمات
زمان رومی ها است. در مصر و ترکیه مسألهء وجود حیاط تا حد زیادي از صحنهء خانه سازي خارج شده است ولی وجود یک
بزرگ و اغلب صاحب فواره مسألهء بکار بردن طویل آب در خانه ها را بیاد می آورد. در ژاپن یک واحد بودن خانه بنظر و « هال »
شکل عمومی است، و معمولًا خانه ها یک ساختمان و بی نقشه است، که سقف آنها سفالین و اغلب داراي چند اشکوب میباشد. در
چین مسألهء وجود حیاط میرساند که هنوز سبک اروپایی نفوذ نکرده است. رأي فلاسفهء اسلام در ساختن خانه: خواجه نصیرالدین
خانه را با یک دید فلسفی مینگرد و ما از براي تتمیم این بحث رأي او را می آوریم: « اخلاق ناصري » طوسی در مبحث تدبیر منزل
اگرچه اعتبار حال منزل از وضع صناعت خارج است اما افضل احوال منزل که مسکن بود چنان بود که بنیادهاي آن استوار باشد و
سقفهاي آن به ارتفاع مایل و درها گشاده چنانکه در اختلاف بتکلفی احتیاج نیفتد و مساکن مردان از مساکن زنان مفروز و مقامگاه
هر فصلی و موسمی بحسب آن وقت معد و موضع ذخایر و اموال به حصانت موصوف و احتیاطی که بدفع آفات تعلق دارد مانند
خرق و غرق و نقب دزدان و تعرض هوام بتقدیم رساند و در مسکن مردم آنچه توقی از زلال اقتضاء کند یعنی ساحت فراخ و
دکانهاي افراشته مرعی و با وجود کثرت مواقف و محال شرایط تناسب اوضاع محفوظ و از همه مهمتر اعتبار احوال جوار است تا
بمجاورت اهل شر و فساد و کسانی که موذي طبع باشند مبتلا نشود. از آفت وحشت و انفراد ایمن ماند. افلاطون حکیم منزل در
کوي زرگران گرفته بود از حکمت آن استعلام کردند فرمود که تا اگر خواب بر چشم من غالب شود و از تفکر و مطالعه منع کند
آواز ادوات ایشان مرا بیدار گرداند. (از اخلاق ناصري چ بمبئی 1267 ه . ق. ص 118 م). خانهء اعراب و طرز ساختمان در اسلام:
عربهاي پیش از اسلام در چادرها میزیستند و با شتر و گاو و گوسفند خویش از این صحرا به آن صحرا میرفتند و عده اي از آنان در
شهرهاي مکه و مدینه و طایف اقامت داشتند و همین خانه بدوشی و چادرنشینی آنها موجب شد که در جنگها پیروز گردند. عربها
پس از آنکه شهرها را گشودند، بعادت دیرین در خارج شهرتوي چادر ماندند. و یا در اردوگاه هاي خویش کوخ هایی از نی بنا
کردند و سعی داشتند که میان آنان و مدینه آب نباشد اما پس از چندي کوخهاي نیین آنان آتش گرفت و با اجازهء عمر، خانه
هایی در خارج شهرهاي تازه گشوده با آجر ساختند. عمر می ترسید که مبادا مسلمانان شهرنشین و تن پرور بشوند. لذا موقع ساختن
کوفه به آنان تأکید کرد که دیوارها را بلند نسازند و هیچکس بیش از سه اطاق نسازد و در هر حال ساده بسازند تا دچار اشرافیت و
تن پروري نگردند. عمر تا آخر دوران خود اجازهء زراعت بمسلمانان نداد که مبادا پاي بند محصولات کشاورزي بشوند. اما تمدن
و تجمل بر سختگیري هاي عمر غلبه کرده و در مدت کوتاهی مسلمانان شهرهاي تازه اي ساختند و در شهرهایی که خود فتح کرده
بودند کاخهاي عالی بنا کردند و مانند بزرگان ایران و روم و غیره بناهاي عالی بهم زدند. (از تاریخ تمدن اسلام تألیف جرجی
119 ||). اطاق. (ناظم الاطباء). وثاق : پر از میوه کن خانه را تا بدر پر از دانه کن خنبه را - زیدان ترجمهء جواهرکلام ج 5 صص 118
تا بسر.ابوشکور بلخی. چه بایدت کردن کنون بافدم مگرخانه روبی چو روبه بدم. ابوشکور بلخی. یکی خانه فرمودش اندر سراي
بلند و خوش و روشن و دلگشاي.فردوسی. و زال را اسیر گرفت و خانه فرمود ساختن. چون قفص از آهن و زال را در آنجا
بازداشت، و بر پیل همی گردانید با خود. (مجمل التواریخ و القصص). خانه اي دید مجصص و منقش. (چهار مقالهء نظامی
عروضی). نقل است که سرایی داشت عظیم و در آنجا خانه اي بسیار بود و تا آن ساعت در آن خانه مقیم بودي که خراب شدي
پس در خانهء دیگر شدي. گفتند: چرا عمارت خانه نکنی؟ گفت: مرا با خداي عهدي است که دنیا را آبادان نکنم. (تذکرة الاولیاء
عطار). یک غریبی خانه میجست از شتاب دوستی بردش سوي خانهء خراب گفت او این را اگر سقفی بدي پهلوي من مرترا مسکن
شدي هم عیال تو بیاسودي اگر در میانه داشتی حجرهء دگر.مولوي (مثنوي ||). تپهء ریگ ||. چادر. خیمه. خرگاه. سراپرده.
شامیانه ||. تودهء غله ||. زبانه ||. پردهء عنکبوت ||. قسمت. حصه. قطعه ||. بازو که از کتف تا مرفق باشد ||. میدان ||. صفحهء
کاغذ تحریر. (ناظم الاطباء ||). کنایه از زن که نقیض مرد است. (برهان قاطع ||). سوراخ. لانهء جانورانی چون کژدم و موش و
امثال آن. (ناظم الاطباء) : شرانگیز هم در سر شر رود چو کژدم که با خانه کمتر رود. سعدي (بوستان چ یوسفی ص 36 ||). آشیانه.
لانهء پرندگان : پادشا سیمرغ دریا را ببرد خانه و بچه بدان تیتو سپرد( 46 ).رودکی. همواره پر از پیچ است آن چشم فژاگن گویی که
دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست. عمارهء مروزي (از صحاح الفرس). زاغی در حوالی آن بردرختی گشن خانه داشت. (کلیله و
دمنه ||). جاي مهره ها در نرد و شطرنج: نطع شطرنج 32 خانه و تخته نرد 24 خانه دارد. (از ناظم الاطباء) : تا جز از بیست و
چهارش نبود خانهء نرد همچو در سی و دو خانه است نهاد شترنگ. نجار (از فرهنگ اسدي). بر یک نمط نمانده کار بساط ملکت
مهره بدست ماند چون خانه شد مششدر( 47 ). خاقانی ||. کورهء گچ پزي. (ناظم الاطباء ||). خاندان رسول : آن یکی گفتش که
هی دیوانه اي تو نه اي شیعه عدو خانه اي.مولوي (مثنوي ||). جعبه هاي کوچک میز. جعبه هاي یک کیف و جامه دان ||. کشوي
میز. (ناظم الاطباء ||). منبع. (ولف) : سوي خانهء آب شد آب برد همی در نهان شوي را برشمرد.فردوسی ||. هریک از قطعات
یک مسمط که بر یک قافیه اند. بند : من در اثناء نوایب و سوز مصایب کرمان بیش از 6 قصیدهء ترصیع گفته ام... یک خانه از آن
53 ||). یک شعر. بیت. (ناظم الاطباء||). - ترصیع لایق این سیاقت است محرر شد... (بدایع الازمان فی وقایع کرمان صص 52
خانواده. خاندان :ملوك روزگار... با یکدیگر... عهد کنند... و عقود و عهود که کرده باشند بجا آرد تا خانه ها یکی شود و همهء
اسباب بیگانگی برخیزد. (تاریخ بیهقی ||). کعبه. مکه. بیت الحرام :مثالها رفت بخراسان بتعجیل ساخته شدن مردمانی که آرزومند
خانهء خداي عزوجل بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 363 ). مکه حصار شد و عبدالله مسجد مکه را حصار گرفت و جنگ سخت
شد و منجنیق سوي خانه روان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 186 ). منجنیق می انداختند... و کسوت خانه سوخته شد. بروایتی
گویند: سوختن پوشش خانه بوقت حصار حصین... (مجمل التواریخ و القصص). پس ابراهیم و اسماعیل بپرداختند از خانه و خلق را
بحج خواندند. (مجمل التواریخ و القصص). حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار او خانه همی جوید و من صاحب خانه||.؟
پوشش ||. وطن. بَلَد : دل مرا همه سال آرزوي روي تو بود غریب را همه سال آرزوي خانه بود. منوچهري || حَ َ ض ر. مقابل سفر.
||برج (فلک). چون: خانهء اسد. بمعنی برج اسد. خانهء حمل؛ برج حمل ||. هیکل؛ خانهء ترسایان که در آن پیکر مریم باشد.
هرن آنرا از مصدر .« نیبرگ 133 » han و an : جا. محل) از ) -ahana ایرانی قدیم ،Xanak (منتهی الارب). ( 1) - پهلوي
یا Xan زباکی Xun وخی ،Xan اشکاشمی « مسینا 139 »Xanak پازند نیز « اسفا 1:2 ص 66 » کندن) مشتق دانسته )kan اوستایی
معرب آن ،« ك. 2 ص 188 » Xana، Xuna شهمیرزادي « ك. 1 ص 290 »Xanae گیلکی « گریرسن 85 » Xan سنگلیچی ،Xa
خانه درقدیم بمعنی بیت عربی و اطاق امروزي استعمال میشد و سراي بمعنی دار عربی و خانهء امروزي. ؛« دزي ج 1 ص 414 » خانۀ
بوده و « ناهارخانه » (از حاشیهء دکتر معین بر برهان قاطع). ( 2) - قدما بیشتر بمعنی اطاق و بیت آورده اند. ( 3) - این کلمه صحیحش
Garonne. (5) - Viollet-le-Duc. (6) - Histoire de - ( در این جا فقط رعایت تلفظ مردم شده است. ( 4
l'habitation humaine. (7) - Chamaigi. (8) - Crete. (9) - Tholos. (10) - Tiryns. (11) - Mycenean.
(12) - Cambodia. (13) - Cnossus. (14) - Phaisus. (15) - Gournia. (16) - Peiraeus. (17) - Priene.
(18) - Delos. (19) - Atrium. (20) - Peristyle. (21) - Boscoreale. (22) - Septimius Severus. (23) -
Ostia. (24) - Gallo - Roman. (25) - Merovingian. (26) - Cluny. (27) - Bastide. (28) - Monpazier.
(29) - Amien. (30) - Lincoln. (31) - Rouen. (32) - Beauvais. (33) - Strasburg. (34) - Heildesheim.
(35) - Chester. (36) - Kirby Hall. (37) - Derbyshire. (38) - Speke Hall. (39) - Renaissance. (40) -
Inigo Jone. (41) - Hotel d´Amold. (42) - Hotel Lambert. (43) - George Washington. (44) -
ن ل: خانه و بچه بدان طیطو سپرد. ( 47 ) - ن ل: چون خانه گشت ششدر. خاقانی (دیوان چ - (Tudor. (45) - Georgian. (46
شود. « خیانت » دکتر سجادي ص 89 ). خانۀ. [نَ / نِ] (ع مص) دغلی و نادرستی کردن. (آنندراج). رجوع به
خانه.
[نَ] (اِخ) دهی است از دهستان پیران بخش حومهء شهرستان مهاباد، واقع در 60 هزارگزي باختر مهاباد و مسیر شوسهء خانه به نقده.
این ده در جلگه قرار دارد و آب و هوایش سرد و سالم است. سکنهء آن 51 تن که سنی مذهب و کردي زبانند. دهکدهء مزبور از
رودخانهء لاوین مشروب میشود و محصولاتش غلات و توتون و حبوبات است. اهالی آنجا به زراعت و گله داري اشتغال دارند و
راه آن شوسه و در آنجا پادگان نظامی و 30 باب دکان و مرزبانی درجهء یک گمرك است. (از فرهنگ جعرافیایی ایران ج 4
.( ص 187
خانه.
[نِ] (اِخ) قریه اي است در هفت هزارگزي غرب حکومت درجهء 4 کرخ از اعمال هرات واقع در خط 62 درجه و 39 دقیقه و 48
.( ثانیهء طول شرقی و خط 34 درجه و 29 دقیقهء عرض شمالی. (از قاموس جغرافیایی افعانستان ج 2
خانه.
[نِ] (اِخ) محلی است به فاصلهء 9 هزارگزي جنوب علاقهء شیرزاد از اعمال حکومت درجه اول خوگیانی ولایت مشرق، واقع در 69
.( درجه و 54 دقیقهء طول شرقی و خط 34 درجه و 11 دقیقه و 45 ثانیهء عرض شمالی. (از قاموس جغرافیایی افعانستان ج 2
خانه.
[نِ] (اِخ) موضعی است در سر حد ایران و عراق، بر سر راه قدیمی که عراق و سوریه را به ایران مربوط میسازد. (از جغرافیاي غرب
ایران ص 255 ). این محل در هفتاد هزارگزي حیدرآباد و 136 هزارگزي سرحد عراق واقع و داراي پستخانه و تلگرافخانه است.
خانهء آئینه.
[نَ / نِ يِ نَ/ نِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) آئینه خانه. (آنندراج) : این خانه که چون چشم بود معدن نور از آینه اش دیدهء بد بادا
دور در خانهء آئینه چو شه بنشیند شمعی است که جاکند بفانوس بلور. یحیی کاشی (از آنندراج).
خانهء آب.
[نَ / نِ يِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) منبع آب. (ولف) : سوي خانهء آب شد آب برد همی در نهان شوي را برشمرد.فردوسی.
خانه آباد.
[نَ / نِ] (صوت مرکب) کلمه اي است براي تحسین. یعنی خداوند خانهء شما را آباد گرداند و از آن بهره مند شوید. (ناظم الاطباء).
است ||. بیت المعمور. (از مجعولات دساتیر است). « خانه خراب » مقابل کلمهء نفرین
خانه آبادان.
صفحه 661 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
[نَ / نِ] (ص مرکب) مقابل خانه خراب. (آنندراج ||). کنایه از شخص بی اندیشه در کارها. (غیاث اللغات).
خانهء آخرت.
[نَ / نِ يِ خِ رَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خانه اي که انسان براي آن دنیا بنا می کند ||. سراي دیگر. آن دنیا. دارالَاخرة ||. بمزاح
خانهء بس کوچک را گویند ||. چهاردیواري بی ساختمان.
خانه آراي.
[نِ / نَ] (نف مرکب) کسی که خانه را زینت داده و آرایش کند. (ناظم الاطباء) (آنندراج).
خانهء آسیا.
[نَ / نِ يِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) اطاق متعلق به آسیاب. اطاقی که در آنجا آرد و غله جهت آسیا میگذارند : نهان شاه در خانهء
آسیا نشست از بر خشک لختی گیا.فردوسی.
خانهء آفتاب.
[نَ / نِ يِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) برج اسد. رجوع به خانهء ستاره شود.
خانهء آفت ریز.
[نَ / نِ يِ فَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از دنیا و عالم. (از برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آراي ناصري). این
جهان. این سراي. جهان حوادث و آلام ||. حوادث دنیا. (انجمن آراي ناصري).
خانها.
[نَ / نِ] (اِ) جِ خانه. بیوت ||. خانه هایی که صیادان کرده باشند جهت صید کردن.
خانه افروز.
[نَ / نِ اَ] (نف مرکب) روشن کنندهء خانه، افروزندهء خانه.
خانهء باد.
[نَ / نِ يِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بادگیر. عمارت تابستانی. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). بادخانه ||. مثلثهء هوایی یعنی برج
جوزا و میزان و دلو. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آراي ناصري) (شرفنامهء منیري ||). کنایه از برج میزان است
که بعقیدهء منجمین از بروج هوایی است و رسیدن شمس در برج میزان اعتدال خریفی است : سنبلهء چرخ را خرمن شادي بسوخت
کآتش خورشید کرد خانهء باد اختیار. خاقانی.
خانه باز.
[نَ / نِ] (نف مرکب) کسی که در قمار اسباب خانه و مایعرف خود را ببازد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (شرفنامهء
منیري) (فرهنگ جهانگیري) (فرهنگ شعوري ج 1 ورق 365 ). قمارباز. (انجمن آراي ناصري).
خانه باف.
[نَ / نِ] (ن مف مرکب) جامه اي که در خانه بافته شده باشد. (ناظم الاطباء). قماشی که آنرا غلامان و خانه زادان بافته باشند.
چنانکه در اصفهان چیزهاي کار غلامان شهرت و امتیاز دارند. (از آنندراج) : ز کتان و متقالی خانه باف زده کوههء کوهه چون
کوه قاف.نظامی.
خانهء بالا.
[نَ / نِ يِ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) قسمت منحنی کمان مابین محل دست و سر بالایی کمان. (از ناظم الاطباء ||). خانهء بالایی.
غرفه.
خانه بدوش.
[نَ / نِ بِ] (ص مرکب)مسافر. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (غیاث اللغات ||). فقیر. بی خانمان. پریشان حال. آواره. (ناظم الاطباء)
(غیاث اللغات) (آنندراج). کنایه از مفلس که خانه و اسباب زندگانی نداشته باشد و هر جا که شب رسد بخوابد. (انجمن آراي
ناصري) : از تهمت طعنم چو از این شهر برانی زاهد ز تو این خانه که من خانه بدوشم. تمکین شیروانی (از انجمن آراي ناصري). از
حادثه لرزند بخود کاخ نشینان ما خانه بدوشان غم سیلاب نداریم.صائب ||. کنایه از دربدري بواسطهء عشق : حلقه زن خانه بدوش
توایم چون در تو حلقه بگوش توایم.نظامی ||. ابن سبیل. (ناظم الاطباء ||). کنایه از مستأجر ||. رند. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات)
(آنندراج).
خانه بدوشی.
[نَ / نِ بِ] (حامص مرکب) خانه بدوش بودن. حالت خانه بدوش. رجوع به خانه بدوش شود.
خانه بر.
[نَ / نِ بَ] (نف مرکب) برندهء اثاث خانه. ربایندهء اثاث خانه. دزد. سارق. ج، خانه بران : چو دزد خانه بر کالا همی جست سریر
شاه را بالا همی جست.نظامی. من بسختی بخانهء دگران خانهء من بدست خانه بران.نظامی. گر سه حمال کارگر داري چار جمال
خانه برداري.نظامی. نقطه گه خانهء رحمت تویی خانه بر نقطهء زحمت تویی.نظامی.
خانه برانداختن.
[نَ / نِ بَ اَ تَ] (مص مرکب) خانه از بین بردن. خانه خراب کردن ||. خانواده اي را نابود کردن. خاندانی را از بین بردن.
خانه برانداز.
[نَ / نِ بَ اَ] (نف مرکب)مسرف. متلف. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که هرچه داشته باشد همه را پاك به باد دهد خواه از آن
خود باشد خواه از آن دیگري. و این در مقابل خانه نگهدار باشد. (آنندراج). ولخرج. مبذر ||. خراب کنندهء خانه. خانه خراب
کن. (شرفنامهء منیري). ویران کنندهء خانه. خانه کن. خانه روب. ویران کننده. از بین برنده. نابودکننده. چون، جنگهاي خانه برانداز
: حالیا خانه برانداز دل و دین من است تا هم آغوش که میباشد و همخانهء کیست( 1)؟ حافظ ||. مسافر. سیاح. (از ناظم الاطباء).
معشوق. (برهان قاطع) (انجمن آراي ناصري). ( 1) - صاحب انجمن آرا این بیت را در ذیل معشوق آورده. ظاهراً بین معشوق و خانه
خراب کن مناسبتی است زیرا عشق چون به دل راه یافت هرچه در پیش دارد از بین می برد و خانهء دل را به اصطلاح خراب می
کند.
خانه براندازي.
[نَ / نِ بَ اَ] (حامص مرکب) عمل خانه برانداز. خانه برانداختن. رجوع به خانه برانداختن شود.
خانه بر باد بودن.
[نَ / نِ بَ دَ] (مص مرکب) خانه بر روي آب بودن. خانه از پاي بست ویران بودن. اصل و منشأ امري سست بودن.
خانه بر بادي.
شود. « خانه بر باد بودن » [نَ / نِ بَ] (حامص مرکب) حالت خانه بر باد بودن. رجوع به
خانه بر خروس بار بودن.
[نَ / نِ بَ خُ دَ] (مص مرکب) کنایه از خانه خراب بودن ||. ویران بودن : ز خط سراي دنیا مطلب متاع راحت که همیشه خانهء او
بخروس بار باشد. محسن تأثیر (از آنندراج).
خانه بر خروس بار کردن.
[نَ / نِ بَ خُ كَ دَ] (مص مرکب) کنایه از خراب کردن خانه است. (غیاث اللغات) (آنندراج ||). ویران کردن : در خطرگاه جهان
اسباب آسایش مجوي کرده اند از ابتداء بار خروس این خانه را. محسن تأثیر (از آنندراج). بساط عرش بگویی تو گر بود در کار
زمانه خانهء او بر خروس بار کند. محمد قلی سلیم (از آنندراج).
خانه برداشتن کمان.
[نَ / نِ بَ تَ نِ كَ] (مص مرکب) کج شدن گوشه هاي کمان از وضع اصلی خود. (آنندراج) : کمان ابروانش خانه برداشت ببینم
قدرت ایما که دارد. سلطان علی زهی (از آنندراج).
خانه بردن.
[نَ / نِ بُ دَ] (مص مرکب)غارت کردن. دزدي کردن. (آنندراج) : خانهء صاحبنظران میبري پردهء صاحبنظران می دري. سعدي (از
آنندراج).
خانه بردوش.
شود : خانه بردوشان « خانه بدوش » [نَ / نِ بَ] (ص مرکب)بی چیز. پریشان. (آنندراج). بیخانه و بی خانواده. خانه بدوش. رجوع به
مشرب از غریبی فارغند چون کمان در خانهء خویشند هر جا می روند. صائب (از آنندراج).
خانه برق.
[نَ / نِ بَ] (اِخ) دهی است از دهستان بناجو بخش بناب مراغه، واقع در 4هزارگزي جنوب بناب و یکهزار گزي باختر راه ارابه رو
بناب به میاندوآب. ناحیه اي است واقع در جلگه، باتلاقی، معتدل و مالاریایی، داراي 1112 تن سکنهء شیعی مذهب و ترك زبان.
این ده از رودخانهء صوفی چاي و چاه مشروب میشود. محصولات آن غلات و کشمش و بادام و حبوبات است و اهالی آن با
5 هزارگزي بنام خانه برق جدید و قدیم تشکیل یافته / کشاورزي گذران میکنند. و راه آن مالرو است. این ده از دو محل بفاصلهء 3
.( و سکنهء خانه برق قدیم 651 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ص 187
خانه بره.
[نَ / نِ بَ رِ] (اِ مرکب) کنایه از برج حمل است. (انجمن آراي ناصري) : شرف شمس به خانه بره نیست شرف شمس به واو قسم
است. خاقانی (از انجمن آراي ناصري).
خانه برهم خوردن.
[نَ / نِ بَ هَ خوَر / خُرْ دَ] (مص مرکب) ویران شدن خانه. (آنندراج ||). ویران شدن : از ستون آه برپا کرده ام افلاك را گر نفس
دزدم بخود این خانه بر هم میخورد. ملاعامی نهاوندي (از آنندراج).
خانه برهم زن.
[نَ / نِ بَ هَ زَ] (نف مرکب) کنایه از کسی که هر چه داشته باشد همه را پاك بباد دهد خواه از آن خود باشد خواه از آن دیگر.
مقابل خانه نگهدار. (از آنندراج).
خانه بري.
[نَ / نِ بُ] (حامص مرکب)عمل خانه بردن. عمل غارت و دزدي : رقص در پایشان بزخمه گري ضرب در دستشان بخانه
بري.نظامی. شاه دانست کان چه شیوه گري است دزد خانه بقصد خانه بري است.نظامی.
خانه بریدن.
[نَ / نِ بُ دَ] (مص مرکب)غارت کردن. دزدي کردن. چون: شب خانه یا دکانش را بریدند، چنانکه در خانه هیچ نماند. (از
آنندراج) : میتراشد خامه بهر شعر گفتن مدعی میبرد دیگر نمیدانم کدامین خانه را. اشرف (از آنندراج). همیشه گرچه دزد غارت
اندیش بریدي خانهء مردم ازین بیش.سلیم.
خانه بستن.
[نَ / نِ بَ تَ] (مص مرکب)در بازي نرد دو مهره یا زیادتر از دو مهره را در یک خانه جاي دادن تا حریف آنرا نزند. خانه گرفتن.
خانه بن.
[نَ بُ] (اِخ) نام کوهی است در مازندران. رابینو در پاراگراف 31 یادداشتهاي خود این نقطه را در جزء نام یک عده کوه ذکر می
.( کند. (از سفرنامهء مازندران و استرآباد رابینو ص 153 و ترجمهء فارسی ص 204
خانه بند.
[نَ / نِ بَ] (ن مف مرکب) موقوف از جانب حاکم در خانه.
خانه بندي.
[نَ / نِ بَ] (حامص مرکب)عمل خانه بستن در نرد. رجوع به خانه بستن شود ||. عمل جدول بندي کردن بخانه. چیزي را به وسیلهء
جدول بندي کردن بصورت خانه خانه در آوردن.
خانه بندي کردن.
[نَ / نِ بَ كَ دَ](مص مرکب) خانه بستن در نرد. خانه گرفتن در نرد ||. با جدول بندي کردن چیزي را بصورت خانه خانه
درآوردن.
خانه به آب رسیدن.
[نَ / نِ بِ رَ / رِ دَ] (مص مرکب) پایهء خانه اي بر روي آب افتادن، کنایه از خراب شدن و از بین رفتن خانه است : اي بسا خانهء
تقوي که رسیده ست به آب تا ز منزل عرق آلود برون تاخته اي.صائب.
خانه به بین.
شود. « خانه بین » [نَ / نِ بِ] (اِخ) مرکز بلوك فندرسک در استرآباد. رجوع به
خانه بیزار.
[نَ / نِ] (ص مرکب) کسی که براي خانه هیچکار نمی کند. (ناظم الاطباء). آنکه در خانه قرار نگیرد. (آنندراج) : دل عاشق کجا و
کعبه و دیر کودك شوخ خانه بیزار است.صائب. دل نگیرد یک نفس در سینهء تنگم قرار عالم امکان ندارد خانه بیزاري چنین.
صائب (از آنندراج).
خانهء بیکسی.
[نَ / نِ يِ كَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) قبر. گور. مدفن.
خانهء بیگی.
[نِ يِ بِ] (اِخ) دهی است از دهستان باوندپور بخش مرکزي شهرستان شاه آباد، واقع در 35 هزارگزي شمال خاوري شاه آباد و
یکهزار گزي ده پیر. ناحیه اي است واقع در دشت با آب و هواي مناطق سردسیري. این ده 90 تن سکنه دارد که شیعی مذهب و
کردي و فارسی زبانند. آب آن از چشمه مشروب میشود و محصولاتش غلات، حبوبات دیمی و لبنیات است. اهالی بزراعت گذران
.( میکنند و راه آن مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ص 155
خانه پا.
[نَ / نِ] (نف مرکب) خانه پاینده. سرایدار. کسی که پس از رفتن همهء اهل خانه از براي حفظ آن بجاي ماند. حارس خانه. حافظ
خانه در غیبت صاحبان آن.
خانه پاك کردن.
[نَ / نِ كَ دَ] (مص مرکب) کنایه از ویران کردن خانه است. (آنندراج ||). ویران کردن ||. تمییز کردن و رُفتن خانه.
خانه پایی.
شود. « خانه پا » (حامص مرکب) عمل سرایدار. عمل حافظ خانه. رجوع به
خانهء پر.
[نَ / نِ يِ پُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) حداکثر. چون: خانهء پرش در این سفر دوهزار تومان خرج کرده است.
خانهء پرباد.
[نَ / نِ يِ پُ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از دنیا. کنایه از این جهان : همی خواهی که جاویدان بمانی در این پربادخانه سست
بنیاد تو تا می باد پیمایی شب و روز در این خانه برآمد سال هفتاد از این پربادخانه هم به آخر برون باید شدن ناچار با
باد.ناصرخسرو.
خانه پرداختن.
[نَ / نِ پَ تَ] (مص مرکب) خانه را آرایش کردن. خانه را زینت کردن. خانه را پاك کردن : پارسایی که خمر عشق چشید خانه
گو با معاشران پرداز.سعدي (طیبات). پیش ازین خاطر من خانهء پرمشغله بود از تو پرداختمش وز همه عالم رفتم. سعدي (طیبات).
خانه پرداز.
[نَ / نِ پَ] (نف مرکب) آنکه از اسباب خانه توجه میکند. (ناظم الاطباء ||). نوکر. خدمتکار ||. مسرف. (ناظم الاطباء). کنایه از
صفحه 662 از 978 www.Ghaemiyeh.com لغتنامه دهخدا مرکز تحقیقات رایانهاي قائمیه اصفهان
کسی که هرچه داشته باشد همه را پاك بباد دهد، خواه از آن خود باشد خواه از آن دیگر. مقابل خانه نگهدار. (از آنندراج) : همه
خوشه چینند و من دانه کار همه خانه پرداز و من خانه دار.نظامی. مجردرو خانه پرداز باش جوانمرد دنیابرانداز باش.سعدي
(بوستان).
خانه پردازي.
[نَ / نِ پَ] (حامص مرکب) خانه داري. آراستگی خانه. توجه کردن به نظم و ترتیب اسباب خانه. (ناظم الاطباء).
خانه پرستی.
[نَ / نِ پَ رَ] (حامص مرکب) عمل پرستیدن خانه. علاقه به خانه داشتن.
خانه پرستیدن.
[نَ / نِ پَ رَ دَ] (مص مرکب) علاقه به خانه داشتن. عشق به خانه داشتن. دوستدار خانه و خانواده بودن.
خانه پرور.
[نَ / نِ پَرْ وَ] (ن مف مرکب)آنکه در خانه تربیت شده باشد. (ناظم الاطباء) : باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است شمشاد خانه
پرور ما از که کمتر است. حافظ ||. کالاي نفیس که در خانه نگهدارند و ببهاي گران بفروشند : در وجه باده جان ده اي بیخبر ز
هستی با جنس خانه پرور نرخ دکان نگنجد. ملا نسیمی (از آنندراج).
خانه پرورد.
[نَ / نِ پَرْ وَ] (ن مف مرکب مرخم) خانه پرور. (ناظم الاطباء). آنکه در خانه پرورش یافته باشد و سرد و گرم روزگار نچشیده.
(آنندراج) : گفتمش بگذر زمانی گفت معذورم بدار خانه پروردي چه تاب آرد غم چندین غریب. حافظ ||. بره و گوسالهء دست
پرورده. (ناظم الاطباء). چون: آهوي خانه پرورد.
خانه پروردي.
رجوع به خانه پرورد شود. .« خانه پرورد » [نَ / نِ پَرْ وَ] (حامص مرکب) حالت
خانه پزي.
[نَ / نِ پَ] (حامص مرکب)عمل پختن در خانه. مقابل بیرون پزي (||. ص نسبی) مأکولی که در خانه پخته میشود. چون: شیرینی
خانه پزي یعنی شیرینی اي که در خانه پخته شده است.
خانهء پست.
[نَ / نِ يِ پَ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) دنیا. عالم. (ناظم الاطباء) (آنندراج) . دنیاي فانی ||. قبر. (آنندراج). گور. مدفن ||. خانهء
فقرا. (آنندراج).