لغت نامه دهخدا حرف س (سین)

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

لغت نامه دهخدا - حرف س (سین)

علامه علی اکبر دهخدا

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سپاهانی.


[سِ] (صنسبی) منسوببسپاهان. منسوببهاصفهان. رجوعبهاصفهانیشود (||. اِ) پردهايازموسیقی. رجوعبهآهنگشود.


سپاهبذ.


[سِبَ] (اِمرکب) سرداربزرگلشکرکهبهایناسمموسومبود. مخففاسپهبد،اسپاهبد. سپهبد. رجوعبهفهرستایراندرزمان


ساسانیانواسپاهبذوسپهبدشود.


سپاهترك.


صفحه 1071


.( [سِهِتُ] (ترکیباضافی،اِمرکب) کنایهازروشنیآفتاب. (مجموعهءمترادفاتص 178


سپاهخیز.


[سِ] (نفمرکب) سپاهخیزنده. لشکرخیز. آنجاکهلشکریانفراوانازآنخیزد: خراسانمملکتیسپاهخیزاست. آذربایجانسپاه


خیزاست ||. مجازاً،پرجمعیت.


سپاهداذور.


[سِداذْوَ] (اِمرکب) نامقاضیلشکر (ارتش) کهدرزمانساسانیانقوهقضائیبهاومحولبودهاست. (ایراندرزمانساسانیان


کریستنسنص 323 ). ماننددادستانارتش.


سپاهدار.


[سِ] (نفمرکب) سپهدار. دارندهءسپاه. دارندهءلشکر. فرماندهءلشکر. فرماندهِسپاه ||. صاحبمنصبیخاصبودهاستدرعهد


غزنویان : پورسپاهدارخراسانمحمداستفرخندهبختوفرخرويومؤیداست. منوچهري. ابومطیعبدرگاهآمدهبود...


سپاهداراناورالطفکردند. (تاریخبیهقی). وبسیارغلامایستادهازکرانصفحهتادورجايوسپاهدارانومرتبهدارانبیشماردر


باغ. (تاریخبیهقی). وسپاهداراناسبسپهسالارخواستند. (تاریخبیهقی). پردهداريوسپاهدارينزدیکاریارقرفتند. (تاریخ


بیهقی). دیدارسپاهدارایراندرآینهءردانببینم.خاقانی. چونعدلسپاهداراسلامچونعقلنگاهباندولت.خاقانی.


سپاهدوست.


[سِ] (اِخ) لقبیزدجردبنبهرامگورمحبالجیش. لقبیزدگردبنبهرامگورساسانی. (مفاتیحالعلومخوارزمی).


سپاهزنگ.


[سِهِزَ] (ترکیباضافی،اِمرکب) کنایهازموبودکهگردصورتبرآید. ریش : بگردعارضآنماهرويچاهزنخسپاهزنگ


درآمدبسانموروملخ. سوزنی.


سپاهسالار.


[سِ] (اِمرکب)صاحبالجیش. (دهار). سرلشکر. (شرفنامه). سپهبد. سالارورئیسلشکر. سپهسالار. فرماندهسپاه : اومراسپاهسالار


نبایدکردونهامیرکهمندشمناویم. (تاریخسیستان). بونصرطیفورکهسپاهسالارشاهنشاهانبودگفت. (تاریخبیهقیچادیب


ص 407 ). جملهگوشبمثالهايتاشفراشسپاهسالاردادند. (تاریخبیهقیچادیبص 348 ). خلوتیکردباسپاهسالارعلیدایهو


اعیانوحشمورأيخواست. (تاریخبیهقیچادیبص 41 ). وسپاهسالاريبودکهبمبارزياوراباهزارمردبرابرنهادهبودند.


(فارسنامهءابنالبلخیص 102 ). وسرلشکرعربسعدبودوسپاهسالارشانیکیبودناماوجریربنعبداللهالبجلی. (فارسنامهءابن


.( البلخیص 112


سپاهسالاري.


صفحه 1072


[سِ] (حامصمرکب) شغلسپاهسالاريداشتن. سپهسالاربودن. سپهبدي : چونبسپاهسالاريآلتونتاشرسیدنیکوخدمتکرد.


(تاریخبیهقیچادیبص 347 ). وآنسپاهسالاريکهبهتاشدادند. (تاریخبیهقیچادیبص 230 ). ويرا [ قاضیابوالهیثم ]...


بدانوقتکهبنشابوربوددرسپاهسالاريسامانیانوبغزنینفرستاد. (تاریخبیهقی) رجوعبهسپاهسالاروسپهسالاروسپهسالاري


شود.


سپاهکش.


[سِكَ / كِ] (نفمرکب)پادشاهییاامیريکهسپاهبردبجنگی ||. یکیازامراءشاهیکهکارشکشیدنسپاهباشد.


سپاهکشی.


[سِكَ / كِ] (حامصمرکب)پهلوانی: امیريبودکهبهمرديوسپاهکشیکسازاوبهترنباشد. (یادداشتمؤلف).


سپاهی.


پسوندنسبت) فرديازسپاهلشکر. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). لشکري. (آنندراج). مقابل،« ي» + [سِ] (صنسبی،اِ)( 1) (از: سپاه


کشوري. ودرشعرفردوسیوویسورامیندرمقابلشهريبکاررفتهاست،وابنالبلخیآنرادرمقابلرعیتبکاربردهاست :


سپاهیچوداردسرازشهدریغببایدهمیکافتآنسربهتیغ.بوالمثل. سپاهیوشهريهمهشدیکینبردندنامقباد


اندکی.فردوسی. کشاورزودهقانسپاهیشدنددلیرانسزاوارشاهیشدند.فردوسی. کنوندرپیششهريوسپاهیزمنخواهد


نمودنبیگناهی. (ویسورامین). سپاهیکهجانشگرامیبودازاوننگخیزد،نهنامیبود.اسدي. بروننمیشودازگوشآن


حدیثتودانیحدیثاسبنباشدبرونزگوشسپاهی.انوري. بگذارمعاشپادشاهیکآوارگیآوردسپاهی.نظامی. چودارند


گنجازسپاهیدریغدریغآیدشدستبردنبهتیغ.سعدي. زربدهمردسپاهیراتاسربنهدوگرشزرندهیسربنهددرعالم.


سپاهیالجزیرهیی) مستعمل ) Spahi Algerien سعدي (گلستان). ( 1) - اینکلمهدرزبانهاياروپاییواردشدهودرفرانسه


است.


سپاهی.


.( [سِ] (اِخ) طایفهايازطوایفناحیهءسراوانکرمان. (جغرافیايسیاسیکیهانص 98


سپاهی.


[سِ] (اِخ) خدادوست. نامیاستازشعرايایرانیکهازاکابرزادگاناندجانبودودرسال 979 ه . ق. درگذشت. اوراست:


.( افسوسکهوقتگلبزوديبگذشتفریادکهتاچشمگشوديبگذشت. (ازریحانۀالادبج 2 ص 165


سپاهی.


[سِ] (اِخ) یامغورچیبیک،پسرمیرولیبیگمتخلصبهسپاهی. (ازمجالسالنفایسص 283 ). رجوعبهیامغورچیشود.


سپاهیزاده.


صفحه 1073


[سِدَ] (اِخ) مولیمحمدبنعلی. متوفیبسال 997 ه . ق. کهتقویمالبلدانرابترتیبحرفمعجمهمرتبکردهواضافاتیبرآن


کردهاستونامآنرااوضحالممالکالیمعرفۀالبلدانوالمسالکنهادهاست،کهبهسال 980 ازآنفارغشدهوبهسلطانمراد


ثالثاهداکردهاستودرهمانسالبترکیترجمهوبهوزیرمحمدپاشااهداکردهاست. رجوعبهکشفالظنونج 1 ص468 و


469 شود.


سپایه.


[سِيَ / يِ] (اِمرکب) سهپایهکهبرآنچیزهانهند. (آنندراج). سهکله. رجوعبهسهپایهشود.


سپت.


[سَپَ] (اِ) همانسبداست. (آنندراج). رجوعبهسبدشود.


سپتازین.


[سِ] (فرانسوي،اِ)( 1) گردياستسفیدرنگبیطعمبیبو،غیرمحلولدرآبوخاصیتسمیآنخیلیکماست. خواص


درمانیاینجسمازسولفامیدکمتربودهوضریبشیمیدرمانیآننیز 1ترتیبرابرايدرمانوجلوگیريازبروزبیماريعفونت


حاصلهازاسترپتوککوکولیباسیلواختلالاتجلديوعوارضتبوبیماريسگجوانواورامپستانوتیفوسگربهو


5 و 2 و 5 گرممیباشد. / اختلالاتمغزيوپردهءمغز( 2)اسبودراختلالاتامراضپرندگانتجویزمیکنند. مقدارآندرانسان 1


.Septasine. (2) - Meningo-encephlo-myelite - (1) .( (درمانشناسیعطاییص 327


سپتاك.


[سِ] (اِ) سفیدآبیکهزنانبررويمالندونقاشانومصورانبدانکارکنند. (آنندراج) (برهان). سپیدآب. (رشیدي). سپیده.


سفیداج. (شرفنامه). سپیتاك : زعکسخونعدووبیاضدولتتوبردرخشفقوصبحسرخیوسپتاك. منصورشیرازي (از


رشیدي). رجوعبهسپیتاكشود.


سپتامبر.


.Septembre - ( [سِ] (فرانسوي،اِ)( 1) سبتمبر. ماهنهمفرنگیمیاناوتواکتبر. ( 1


سپتان.


[سِ] (اِ) ملیهیراگویند. (آنندراج). ریشهءشیرینبیان. (اشتینگاس).


سپتیمسور.


[سِسِوِ] (اِخ)( 1) امپراطوررومکهازسال 193 تا 211 م. حکومتکردهاست،دورانحکومتاوبدورانعصرطلاییمشاورین


حقوقشهرتیافتهاست. پپنین( 2) واولپین( 3) درآثارقانونگزارياوباقیمانده،اینآثارمعروفراجعبهخشونتوستمگري


صفحه 1074


.Septime Severe. (2) - Papinien. (3) - Ulpien - ( هائیاستکهدربارهءمسیحیانشدهاست. ( 1


سپخت.


[سِپُ] (صمرکب) شرابسپخت؛شرابثلثانشده،سیکی. سهمرتبهپختهشده. (یادداشتمؤلف).


سپختن.


[سِپُتَ] (مص) مخففسپوختن. رجوعبهسپوختنشود.


سپد.


اسپند. اسپندارمذ. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). مخففسپند،ماهدوازدهمازسالهايشمسی. (برهان) .« سپند » [سِپَ] (اِ) مصحف


(آنندراج ||). نامروزپنجماستازماههايشمسی،دراینروزفارسیانعیدکنندوجشنسازندبنابرقاعدهءکلیهکهنزدایشان


معتبراستکهچوننامماهوروزموافقآیدآنروزراعیدکنندوجشنسازند. نیکاستبهاعتقادایشاندرینروزدرخت


نشاندنونوپوشیدن. (برهان ||). زمینکهبعربیارضگویند. (برهان) (آنندراج ||). سپندرانیزگفتهاندوآنتخمیباشدکه


بجهتچشمزخمدرآتشکنند. (برهان) (آنندراج (||). اِخ) نامملکیاستموکلزمین. (برهان). ملکموکلزمین. (آنندراج).


سپدکوه.


.( [سِپِ] (اِخ) کوهیاست( 1) : سپهبدبسويسپدکوهشدبیامددمانوبیاندوهشد. فردوسی (شاهنامهچبروخیمج 3 ص 825


1) - درولفنیزنام ) .( همهپاكسويسپدکوهبردبهبنداندرونسويانبوهبرد. فردوسی (شاهنامهچبروخیمج 3 ص 797


کوهیذکرشدهاست.


سپر.


3). اسپر. آلتیفلزيومدورکهبهنگام )« اسپر » 1)،سانسکریتفلکهفرا( 2) (سپر)،ارمنیعاریتیودخیل )« سپر » [سِپَ] (اِ) پهلوي


حملهءدشمنآنرامحافظاعضاءبدنقرارمیدادند. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). معروفاستوبهعربیجُنّهگویند. (برهان).


ترجمهءجنهوتُرْس. (آنندراج): جُنان. جنانه. جُنّه. مِجَنّ. جَرد. دَرَقۀ. عَجوز. فَرض. (منتهیالارب) : وسلاحشان [ سلاحصقلابیان ]


سپروزوبینونیزهاست. (حدودالعالم). همانترکشوتیروزرینسپریکیبندهءگردپرخاشخر.فردوسی. زدیبايزربفتوتاج


وکمرهمانتختزرینوزرینسپر.فردوسی. زبسگونهگونهسنانودرفشسپرهايزرینوزرینهکفش.فردوسی. بسیارنثارو


هدیهآوردهبودازسپر. (تاریخبیهقی). قریبسیسپربزروسیمدیلمانوسپرکشاندرپیشاومیکشیدند. (تاریخبیهقیچادیب


ص 133 ). درسپرماهراندتیغزراندودمهربرکتفکوهدوختدستسپیدهغبار.خاقانی. اوکهدراینپایههنرپیشهنیستازسپر


وتیغوياندیشهنیست.نظامی. مهسپرمهرکلاخودوکمانقوسوقزحناوکتتیروسماکستوسهانیزهگذار. نظامقاري (دیوان


ص 13 ). - زرینسپر؛کنایهازآفتاباست : ايپسربنگربچشمدلدراینزرینسپرکوزجابلقاسحرگهقصدجابلساکند.


ناصرخسرو. -سپربرسپربافتن؛دوشادوشیکدیگررفتن. سپرهاپیشروگرفتنوروبدشمننهادن : سواراندشمنچودریافتیم


پیادهسپربرسپربافتیم.سعدي (بوستان). - سپربرکتفدوختن؛کنایهازسپراستوارکردنبرکتف. (آنندراج) : فرنجهچودیدآن


چناندستوزورسپربرکتفدوختچونپرّمور. نظامی (ازآنندراج). - سپربستن؛مقاومتکردن. آمادهشدنبرايجنگ.


صفحه 1075


پایداريکردندرجنگ : گرعاشقیولذتپیکانتآرزوستدرجلوهگاهسختکمانانسپرمبند. شانیتکلو (ازآنندراج).


چونبهپیشآیدخدنگشبرقضابندمسپرتانیاردنوكپیکانشسرازآنسوبدر. درویشدهنگی (ازآنندراج). کدامروزآن


نگاربدخوبجنگدلهاکمرنبنددزغمزهتیغوزعشوهخنجرزچینابروسپرنبندد. رفیعواعظ (ازآنندراج). - سپردر (بر) آب


افکندن؛کنایهازعاجزکردن. (ازآنندراج ||). مجازاًبهمعنیحائل. مانع. رادع : بدوگفتخسروکهايپرهنرهمیشهتوییپیش


هربدسپر.فردوسی. توییپهلوانمهتريپرهنرهمیشهبهپیشبدیهاسپر.فردوسی. جزصبرتیراورااندرجهانسپرنیستمرغی


استصبرکوراجزخیربالوپرنیست. ناصرخسرو (||. نفمرخم) روندهوپایمالکننده. (برهان). روندهوپایمالکنندهوآن


ترکیباستچنانکهرهسپردنوپیسپردن. (آنندراج) : زرستان،مشکفشان،جامستانبوسهبگیربادهخور،لالهسپر،


صیدشکر،چوگانباز. منوچهري (||. فعلامر) امربهرفتنوپایمالکردن،یعنیبهراهرووپایمالکن. (برهان) (آنندراج) : همی


spar. (2) - phalaka-phara. (3) - - ( تاتوانراهنیکیسپرکهنیکیبودمربديراسپر.اسدي. رجوعبهسپردنشود. ( 1


.aspar


سپر.


.Epimedium pinnatum - ( [سِپِ] (اِ)( 1) درشیرکوهگیاهیاستازنوعسرخس. (یادداشتمؤلف). ( 1


سپرآتشین.


[سِپَرِتَ] (ترکیبوصفی،اِمرکب) کنایهازآفتابعالمتاب. (برهان) (آنندراج).


سپرافکنان.


[سِپَاَكَ] (قمرکب) درحالتسلیمشدن. درحالِدستازجنگکشیدنباحالعجزوفروتنی : نوفلسپرافکنانزحربش


بنواختبفرقهاي( 1) چربش.نظامی. رجوعبهسپرافکندنشود. ( 1) - ظ: بحرفهاي.


سپرافکندن.


[سِپَاَكَدَ] (مصمرکب) کنایهازهزیمتکردنوگریختن. (برهان). هزیمتخوردن. (آنندراج) : پیرانروزگارسپرها


بیفکننددرصفّعزمچونبکشیخنجردها. مسعودسعد. دستقراسنقرفلکسپرافکندخنجرآقسنقرازنیامبرآمد.خاقانی. سپر


نفکندشیرغرانزچنگنیندیشدازتیغبرانپلنگ.سعدي (گلستان ||). عاجزشدن. (برهان). مغلوبوعاجزشدن. (آنندراج).


عاجزشدنوفروتنیکردن. (انجمنآرا). تسلیمشدن : مبارزانبگریزندوبفکنندسپرچوروزرزمتراعزمکارزاربود.معروفی.


طاهربیکبارگیسپربیفکندواندازهبتمامیبدانست. (تاریخبیهقی). گرسپربفکندعقلازعشقگوبفکنرواسترويخاتون


سرخبایدخاكبرسرراهرا. سنایی. کواکبرجوم،ازهیبتضربتشمشیرآفتابسپربعجزبیفکندند. (سندبادنامهچاستانبول


ص 247 ). نوحدراینبحرسپربفکندخضردراینچشمهسبوبشکند.نظامی. تیغصبحازسنانگزارياوسپرافکندباسواري


او.نظامی. هانتاسپرنیفکنیازحملهءفصیحکوراجزاینمبالغهءمستعارنیست. سعدي (گلستان). تنزلنمودن. (برهان). فروآمدن


: درنظرشتیرسپربفکندوزفزعشکوهکمربفکند. خواجو (ازامثالوحکمدهخداج 2 ص 943 ||). ننگوعار. (برهان).


سپران.


صفحه 1076


[سِپَ] (نف،ق) درحالسپردن.


سپرانداختن.


[سِپَاَتَ] (مصمرکب)کنایهازتنزلوفروتنینمودن. (برهان) : چارهءمغلوبنیستجزسپرانداختنچوننتواند( 1) که


روي( 2) درکشدازتیراو. سعدي (کلیاتچفروغیص 267 بدایع ||). عاجزشدن. (برهان) (شرفنامه) : همسفرانشسپرانداختند


بالشکستندوپرانداختند.نظامی. چندچوپروانهپرانداختنپیشچراغیسپرانداختن.نظامی. ماسپرانداختیمگردنتسلیمپیش


گربکشیحاکمیوربدهیزینهار. سعدي (طیبات). باهمهتدبیرخویشماسپرانداختیمرويبدیوارصبرچشمبتقدیراو. سعدي


(طیبات). سپرازغمزهءمستتوبیندازدچرخبادوابرويتوخودکسنکندپیشانی. نزاريقهستانی ||. هزیمتکردن : نههرجاي


مرکبتوانتاختنکهگهگه( 3) سپربایدانداختن.سعدي. صاحبنظرانلافمحبتنپسندندوآنگهسپرانداختنازتیربلایی. سعدي


(بدایع ||). غروبکردن. (برهان) (شرفنامه) : چونسپرانداختنآفتابگشتزمینراسپرافکنبرآب.نظامی ||. ننگوعار.


(برهان). ( 1) - نل: بتواند. ( 2) - نل: سر. ( 3) - نل: جاجا.


سپرباز.


[سِپَ] (نفمرکب) شجاع. دلیر. جنگجو : جوانیببدرقههمراهماشدسپربازچرخانداز. (گلستان).


سپربرآبافکندن.


[سِپَبَاَكَدَ](مصمرکب) کنایهاززبونشدنوفروتنیکردنوتنزلوتركننگوناموسوعارنمودن. (برهان)


(رشیدي). درجنگنامرديکردنوعاجزشدن. (غیاث) : نصیبروزنگهداشتمدگرچهکنمفکندخواهمچوندیگرانبرآب


سپر. فرخی. ازعشقلبلعلتوايدرّخوشابچوننیلوفرسپرفکندیمدرآب. قاضیحمیدالدین. گربطوفانمیسپاردوربهساحل


میبرددلبهدریاوسپربررويآبافکندهایم. سعدي (طیبات ||). غروبکردن : چوعاجزگشتازاینخاكجگرتابچون


نیلوفرسپرافکندبرآب.نظامی.


سپربرآبانداختن.


[سِپَبَاَتَ](مصمرکب) غروبکردن : اگرنهروزبخصمتواقتداکردهستپسازبرايچهمعنیسپربرآبانداخت. ظهیر


فاریابی.


سپرتا.


[سِپَ] (اِخ)( 1) شهرياستازآسیايصغیردارايعمارتهاينیکووبازارهاوباغهايزیباوآبهايروان،قلعهايداردکهبرفراز


.Isbarta - ( کوهبلنديواقعشدهاست. رجوعبهسفرنامهءابنبطوطهترجمهءمحمدعلیموحدص 283 شود. ( 1


سپرجی.


[سِپَ] (حامص) خرمی. (لغتفرساسدي) :( 1) باماهسمرقندکنآئینسپرجیرامشگرخوبآوربانغمهءچونقند. عمارهء


صفحه 1077


مروزي (ازلغتفرساسدي). رجوعبهسپرخیشود. ( 1) - شاهداینکلمهدرشرححالرودکیسعیدنفیسیسپرخیضبطشده.


سپرخی.


[سِپَ] (حامص) خرمی. (صحاحالفرس) :( 1) باماهسمرقندکنآئینسپرخیرامشگرخوبآوربانغمهءچونقند. عمارهء


مروزي (ازرودکیسعیدنفیسی). رجوعبهسپرخیشود. ( 1) - شاهداینکلمهدرلغتفرساسديسپرجیضبطشدهاست.


سپردا.


، [سِپُ] (اِخ) نامقدیمشهرسارداست. (فرهنگایرانباستانص 270 ). نامقدیمشهرلیدیهیاسارد. (ایرانباستانص 1452


.( 1613 و 1614


سپرداده.


[سِپَدَ / دِ] (اِ) بسباسهوپوستجوز. (ناظمالاطباء).


سپردار.


[سِپَ] (نفمرکب) بردارندهءسپروکسیکهباخودسپردارد. (ناظمالاطباء). آنکهسپرجنگدارد. سربازيکهسپردردست


دارد. آنکهباسپرمسلحاست. تارِس (دهار) : صفیبرکشیدندپیشسوارسپرداروژوبینورونیزهدار. فردوسی. بفرمودتاگیوبا


دههزارسپرداروبرگستوانورسوار.فردوسی. سپرداربسیاردرپیشبودکهدلْشانزرستمبداندیشبود.فردوسی. چنانکنکههر


نیزهورروزجنگسپردارباشدکمانیبچنگ.اسدي. یلیگشتهمردانهوشیرزنسواريسپرداروشمشیرزن.اسدي.


سپرداري.


[سِپَ] (حامصمرکب)حمایت. پشتیوپناه. (ناظمالاطباء).


سپرداريکردن.


[سِپَكَدَ] (مصمرکب) حمایتکردن. (ناظمالاطباء).


سپرداشتن.


[سِپَتَ] (مصمرکب)مدافعقراردادنکسییاچیزيرا : سیاوشمراچونپدرداشتیبهپیشبدیهاسپرداشتی.فردوسی. پیش


جانتوسپرکردهستیزدانتَنْتراتوچراجانراهمیداريبهپیشتنسپر. ناصرخسرو ||. مجهزبدفاعبودن : سلیحدیولعین


استبرتوفرجوگلوبهپیشایندوسلیحتهمیسپردارد. ناصرخسرو.


سپردان.


[سِپَ] (اِخ) دهیاستازدهستانسیاهکلبخشسیاهکلدیلمانشهرستانلاهیجانواقعدر 3 هزارگزيخاوريسیاهکلسرراه


صفحه 1078


شوسهءسیاهکلبهلاهیجان. هوايآنجامعتدل. داراي 119 تنسکنهاست. محصولاتآنجابرنج،ابریشم،چايوشغلاهالی


.( زراعت. راهآنشوسهاست. (ازفرهنگجغرافیاییایرانج 3


سپردرك.


[سَ / سِپَدِرِ] (اِ) سپردك. رجوعبهسپردكوسپیدركوسپیدرگوسبیدرگشود.


سپردك.


[سَ / سِپَدَ] (اِ) دستارچه. (اشتینگاس). دستارچهوعمامهءکوچک. (ناظمالاطباء).


سپردگی.


[سِپُدَ / دِ] (حامص) پایمالیوکوفتگیزیرپاي. (ناظمالاطباء ||). حالتسفارشیبودن ||. سپارش. (ناظمالاطباء).


سپردن.


[سِپَ / پُدَ] (مص) (از: سپر = سپار + دن،پسوندمصدري) اسپاردن. سپاردن. سپردن. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). چیزيپیش


کسیامانتگذاشتنوتسلیمکردن. (برهان) (آنندراج) (غیاث). واگذاشتن. بازگذاشتن. تحویلدادن : پادشاسیمرغدریاراببرد


خانهوبچهبدانطیطوسپرد.رودکی. بهبیژنسپرديوبگریستیبدینشوربختیهمیزیستی. فردوسی (شاهنامهچبروخیمج 5 ص


1091 ). بدرّندبرتَنْتبرپوستورگسپارندگوشتتبهیوزوبهسگ. فردوسی (شاهنامهچبروخیمص 2690 ). ماراباخودبرد


وآننواحیضبطکردوبماسپردوبازگشت. (تاریخبیهقی). چونانکهشاهشرقولایتبدوسپردیاربتوکامهايجهانرابدو


سپار.فرخی. ملکالعرشهمهملکبمسعودسپردکشورعالمهرهفتبدوبربشمرد. منوچهري. گفتناچاراینودیعتمیباید


سپردکهنزدیکمنامانتاست. (تاریخسیستان). زنانگفتارمردانراستدارندبگفتخوشتنایشانراسپارند. (ویسو


رامین). سخنسپاردبیهوشرابهبندبلاسخنرساندهشیاررابعهدنوي. ناصرخسرو. گذاشتملکجهانرابماندبراسحاقسپرد


ملکبدستبرادرکهتر. ناصرخسرو (دیوانچتقیزادهص 186 ). گفتهبودملکامناین... رابهتوسپردمتافرزندمنبزرگشود


بازبويسپاري. (قصصالانبیاءص 119 ). ونامدخترصفورابودبیاوردوبدوسپرد. (قصصالانبیاءص 93 ). [ استاد ] ارتفاعآن [


ارتفاعطاقمدائن ] باابریشمیبگرفتودرحقهاينهادوبمهرکردوبخزانهدارشاهسپردورويدرکشیدوپنهانشد. (نزهت


نامهءعلایی). ولایتبصرههنوزبهابوموسیاشعرينسپرده... پسابنعفانعثمانولایتبصرهبهابوموسیسپرد. (فارسنامهءابن


البلخیص 116 ). چونبیامد [ رستم ] کیکاوسپادشاهیبدوسپرد. (فارسنامهءابنالبلخیص 43 ). وبیمارمشرفهلاكشود


شانهراببایدشکافتوایناولیترازآنکهبیماررابهمرگسپارند. (ذخیرهءخوارزمشاهی). ايدرخورتوشاهیوتودرخور


شاهیایزدبهسزاوارسپردهستسزاوار.معزي. احمدعطاشکسبهسعدالملکفرستادکهماراذخیرهبرسدومردانازکارزار


بماندندقلعهبخواهیمسپردن. (راحۀالصدور). بنوبتگهشاهبردندشانبسرهنگنوبتسپردندشان.نظامی. خاكتوبوییبولایت


سپردبادنفاقآمدآنبويبرد.نظامی. سرگشتهدلیدارمدرپايجهانمفکننارنجبهسنگستانمسپارنگهدارش. خاقانی. بزلف


اوکهیکمويازدوزلفشبدزديوبمنبسپاريايباد.خاقانی. یکیبردرپادشاهیستیزبدشمنسپردشکهخونش


بریز.سعدي ||. پایمالکردن. (برهان) (غیاث) (شرفنامه) (آنندراج). لگدکوبکردن : متازیدواینکشتگانمسپریدبگردیدوآن


کشتگانبشمرید. فردوسی (شاهنامهچبروخیمص 1539 ). بسیپیلبسپردمردمبپاينشدزآنسپهدهیکیبازجاي.فردوسی. بر


صفحه 1079


بنفشهبنشینیموببوسیم( 1) خطتتابدودستولبوپاي،بنفشهسپریم. منوچهري. رزستانمشکفشانجامستانبوسهبگیرباده


خورلالهسپرصیدشکرچوگانباز. منوچهري. هرکجادرنگريسبزهبودپیشدوچشمهرکجادرگذريگلسپريزیرقدم.


منوچهري. چناندانسپهراکجابگذردبهبیدادکشتکسینسپرد.اسدي. رمیدندپیلانواسبانزجايسپردندمرخیمههارا


بپاي.اسدي. زیرپايخویشبسپرداومرامنرهاونیزهرگزنسپرم.ناصرخسرو. جزآننادانکهپیلجهلزیرپیسپرکردشمهار


خودبدستاژدهاينفسنسپارد. ناصرخسرو (دیوانچتقیزادهص 137 ). بزیرپايفرمانبسپرممنازاینبرنوراشارتاوج


کیوان. ناصرخسرو. وجمالچهرهءعدلونصفترابپايظلموجورمیسپرد. (سندبادنامهص 249 ||). پنهانکردن. نهادن.


پوشانیدن : بگورتنگسپاردترادهانفراخاگرْتمملکتازحدرومتاحدزاست.( 2) کسایی. یکیرابرآريبچرخبلندسپاریش


ناگهبخاكنژند.فردوسی. سپرديبخاكآنکهارزیدشهريگزیديزشهرآنکهخاکینیرزد.خاقانی. همآخرباغمشدمساز


گشتندسپردندشبخاكوبازگشتند.نظامی. مهلکهروزوفاتمبخاكبسپارندمرابمیکدهبردرخمشرابانداز.حافظ ||. توکلو


تحملوسلوكوفروتنینمودن. (برهان) (آنندراج). راهسلوك. (شرفنامه). توکلنمودن ||. متواضعوفروتنشدن ||. خشنود


شدن ||. باعثرسیدنشدنوآمدنوفرمودن. (ناظمالاطباء ||). شهنشینیوقناعت. (برهان) (غیاث) (شرفنامه) (آنندراج)


(دهار). تنهانشستنوگوشهنشینشدن ||. بالانهادن ||. غدرکردن. (ناظمالاطباء ||). پایمالشدن. (برهان). -بازسپردن؛رد


کردن. تسلیمکردن : تنآدمیراکهخواهدفشردندانمکهچونبازخواهدسپرد.نظامی. رجوعبهبازسپردنشود. -بهخداسپردن؛


نگهبانیکسییاچیزيرابهپروردگارواگذاردن. دعاينیکدربارهءکسیکردن : ايغایبازنظربهخدامیسپارمتجانم


بسوختیوبهدلدوستدارمت. حافظ. -جانسپردن؛مردن : بپایانشداینرزمکاموسگردهمیشدکهجانآوردجان


سپرد.فردوسی. جانشیرینوگرامیبهستانندهءجانهادادوسپرد. (تاریخبیهقیچادیبص 383 ). ناگاهچوبهايتیربرسینهءاو


آمدوکسیندانستکیانداختبلیانوسدرحالجانسپرد. (فارسنامهءابنالبلخیص 71 ). بنوكچشمشازدریابرآرمبجان


بسپارمشپسجانسپارم.نظامی. راهیاستراهعشقکههیچشکنارهنیستآنجاجزآنکهجانبسپارندچارهنیست. حافظ.


حافظبهپیشچشمتوخواهدسپردجاندراینخیالماربدهدعمرمهلتم.حافظ. -درسپردن،اندرسپردن؛تسلیمکردن. تحویل


دادن. دراختیارکسییاچیزيگذاردن : فرستادوایشانرابخواندوازآنکاربپرسیداستادانبلیناسراپیشملکاندرسپردندو


گفتندمانخواستیمويکرد. (مجملالتواریخوالقصص). بیبلانازنینشمرداوراچونبلادیددرسپرداورا.سنایی. توبرداشتی


وآمديسويمنهمیدرسپرديبپهلويمن.سعدي. -دلبهغمسپردن؛غمگینبودن : کهبهرامازایدرسپاهینبردکهمارابغم


دلنبایدسپرد.فردوسی. چوندلخودرابغمسپارمازاینرويدشمنخاقانیممگرکهنهاویم.خاقانی. -دلسپردن؛فریفتهشدن.


عاشقشدن : ازآندانشورايمهرابگرددلودانشوهوشاوراسپرد.فردوسی. مندلبهتوسپردمتاشغلمنبسنجیزآن


دلبتوسپردمتاحقمنگزاري. منوچهري. گرزآنکهجرمکردمکایندلبهتوسپردمخواهمکهدلبرتست،( 3) توبازمن


سپاري. منوچهري (دیوانچدبیرسیاقیص 84 ). چنینگفتکايگردبیداردلبهگفتِبهوخیرهمسپاردل.اسدي ||. - مصمم


شدن. یکدلشدن. عزمکردن : بسپاریمدلبجستنجنگدردماژدهاویشکنهنگ.عنصري ||. - متوجهکردنوشدن : مسپار


بهدهرسفلهدلزیراآزادهدلشبسفلهنسپارد. ناصرخسرو (دیوانچتقیزادهوص 111 ). -زنسپردن؛زندادن : زتخمبزرگان


سپارمزنشنمانمکهرنجیرسدبرتنش.فردوسی. -گوشسپردن؛دقتکردن. گوشدادن : سپردنبدانايدانندهگوشبتنتوشه


- ( باشد( 4) بدلرايوهوش.؟ ( 1) - نل: بسائیم. ( 2) - نل: تاخزراست. ( 3) - خواهمدلسپرده. (تصحیحمرحومدهخدا). ( 4


نل: یابی.


سپردن.


صفحه 1080


[سِ / سَپَ / پُدَ] (مص) طیکردنوراهرفتن. (برهان) (آنندراج). طیکردنمسافت. رفتنراه : بکامیسپردازختا( 1) تاختن


بیکتکدویدازبخارابهوخش. شاکربخاري. اگرکوهآتشبودبسپرمازاینننگخواریستگرنگذرم. فردوسی (شاهنامهچ


بروخیمج 3 ص 550 ). پیرخشرستمزمینبسپردزتورانکسیرابکسنشمرد. فردوسی (شاهنامهچبروخیمج3 ص 653 ). کسی


کهراهخلافشسپردتانبریدمخالفتکنداوراحواسوهفتاندام. فرخی. چوراهیببایدسپردنبگامبودراندنتعبیهبی


نظام.عنصري. ملوكروزگارکهبایکدیگردوستیبسربرندوراهمصلحتسپرندوفاقوملاحظاتراپیوستهگردانند. (تاریخ


بیهقی). همیتاتوانراهنیکیسپرکهنیکیبودمربديراسپر.اسدي. لاجرمنسپرندراهخطالاجرمدلبدیونسپارند.ناصرخسرو.


کاريکهنهکارتوستمسپار( 2) راهیکهنهراهتوستمسپر.ناصرخسرو. چرانسپريراهعلمحقیقتبهبیهودههاجانودلچون


سپاري؟. ناصرخسرو. برسلیمانعلیهالسلاماسبعرضکردند،ويگفتشکرخدايتعالیراکهدوبادرافرمانبردارمنکرد...


.( تابیکیزمینمیسپرموبهیکیهوا. (نوروزنامه). وبارعایاطریقخوبسپردي [ هرمزبننرسی ] (فارسنامهءابنالبلخیص 66


وچندانکهبهابتدايعهدطریقعدلمیسپردبعاقبتسیرتبگردانید. (فارسنامهءابنالبلخیص 170 ). چوناینپسربپادشاهی


بنشستورعیتشادشدندوسیرتینیکوسپرد... (فارسنامهءابنالبلخیص 73 ). زمانکیپسراگررهوفاسپريزمننخواهیتیر


جفاتراسپري.سوزنی. خودکويسودانسپرمخودرويزیباننگرمبردامخوبانمگذرمچونمرغایشاننیستم. خاقانی. روندگان


طریقترهبلاسپرندرفیقعشقچهغمداردازنشیبوفراز. حافظ ||. پیچیدنولفافهکردنوباهمپیچیدن. (ناظمالاطباء||).


طیکردنزمان. گذراندن : تاگرفتمصنماوصلتوفرخندهبفالجزبشادينسپردمشبوروزومهوسال. فرخی. حشمتمبینو


1) - نل: خطا. ( 2) - نل: مسکال. ) .( سلطنتگلکهبسپرد( 3) فراشبادهرورقشرابزیرپی. حافظ (دیوانچقزوینیص 295


3) - نل: گسترد. )


سپردن.


[سُپُدَ] (مص) بهانتهارسانیدنوتمامکردن. (غیاث).


سپردنی.


[سِپُدَ] (صلیاقت) چیزيکهلایقسپردنباشد. (آنندراج). تفویضشدنیوهرچیزکهلایقامانتباشد. (ناظمالاطباء) : چون


جانسپردنیستبهرصورتیکههستدرکويعشقخوشتروبرآستاندوست. سعدي (طیبات).


سپرده.


[سِ / سَپَ / پُدَ / دِ] (نمف)طیکردهوراهرفته. (آنندراج) (برهان) : همهتنگدلگشتهوتافتهسپردهزمینشاه


نایافته.فردوسی ||. تاهشدهوپیچیدهشده. (ناظمالاطباء). رجوعبهمعانیسپردنشود.


سپرده.


[سِپُدَ / دِ] (اِ) امانت. ودیعه (||. نمف) تسلیمشده. (ناظمالاطباء ||). پایمالگردیدهوبپايکوفتهشده. (برهان) (آنندراج).


هرچیزکهبپايفروگیرندوپایمالکنند. (اوبهی).


سپرز.


صفحه 1081


[سُپُ] (اِ) عنصرياستکهبعربیطحالگویند. (آنندراج). آنپارهگوشتدرمعدهکهمادهءسوداستبتازیشطحالنامند.


(شرفنامه). اندامیاستبامنفعتبسیاروخانهءسوداستوهرگاهسپرزفربهشودجگروهمهءتنلاغرشوندازبهرآنکهاوضد


جگراستوفعلاوآناستکهسوداراکهدرويخوناستازخونجداکندوبخویشتنکشدومزهءآنبگرداندوترشکند


وغذايخویشازآنبرداردوهرروزجزويازآنسودابمعدهفرستدوترشیآنمعدهرابگزدوشهوتطعامپدیدآید.


(ذخیرهءخوارزمشاهی) : بگربهدهوَبهعنبه( 1) سپرزوخیمهمهوگریتیمبدزددبزنْشوتاوانکن.کسایی. گفتمکهعضوهاي


رئیسهدلاستومغزگفتاسپرزوگردهوزَهرهستوپسجگر. ناصرخسرو. رجوعبهطحالشود. ( 1) - نل: بهعکه.


سپرزرنگ.


[سُپُرَ] (صمرکب) هرچیزکهبرنگسپرزباشد. (ناظمالاطباء). طلحهرنگیستمیانتیرگیوسیاهیبااندكسپیدي.


(یادداشتمؤلف).


سپرزي.


[سُپُ] (صنسبی) منسوببهسپرز ||. برنگسپرزواینراعرببرغثهگویند. (یادداشتمؤلف).


سپرساختن.


[سِپَتَ] (مصمرکب)پناهگاهساختن : برآنگريتوکهازصبرهمچوتیغخطیببهپیشصاعقهءهجرتوسپرسازد. مجیر


بیلقانی.


سپرساز.


[سِپَ] (نفمرکب) آنکهسپرسازد. آنکهسپردرستکند : هندوانندسپرسازازسیملیکدارندهءتیرخزرند.خاقانی. ندانم


سپرسازخاقانیاکهنادانیاکسیردانستناست. خاقانی.


سپرسیاه.


[سِپَ] (اِمرکب) یکیازنامهايآفتاب. (برهان) (رشیدي) : چولعبتانضمیرمتتقبراندازندسپرسیاهکندآرزويلالایی. نجیب


الدینگلپایگانی (ازآنندراج).


سپرش.


[سِپَرِ] (اِ) دامنوکنار. (ناظمالاطباء). دامنی. (آنندراج ||). رومالودستمالونقابوحجاب. (ناظمالاطباء).


سپرشنگرفی.


[سِپَرِشَگَ] (ترکیبوصفی،اِمرکب) کنایهازآفتاب،وآنراسیمابآتشینسپرنیزخوانند. (آنندراج) (رشیدي). سپرسیاه.


سپرغم.


صفحه 1082


سپرهم = اسپرم = سپرم. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). مطلقگلهاوریاحینراگویندعموماًو = « اسپرغم » [سِپَغَ] (اِ) مخفف


گلیکهآنراریحانخوانندخصوصاً. (برهان). ریحاناست،وآنرااسپرغمواسپرهموشاهاسپرمنیزگویند. (انجمنآرا). اسم


فارسیشاهفسرم. (تحفهءحکیممؤمن). ریحانکهآنرانازبوگویندوبهنديمروهنامند. (غیاث). ریحانوضیمرانوبادروج.


(الفاظالادویه). ریحان. (دهار) (ترجمانالقرآن) : یکایکسپرغمزبنبرکنندهمان( 1) شاخناروبهیبشکنند.فردوسی. زبس


مناظرهکآنجازبانمنکرديبرآننکويسپرغمبرآنخجستهنهال. فرخی. خورشیددلالتداردبرطعامهاوزُهرهبرسپرغمهاو


عطاردبرحبوب. (التفهیم). هرآنگاهکهآنمحدثرابسويگرگانفرستادي [ مسعود ] بهانهآورديکهدرآنجاسپرغم،ترنج


و... آوردهمیآید. (تاریخبیهقیچادیبص 129 ). همهسپرغمهايآناززروسیمساخته. (تاریخبیهقیچادیبص 403 ). گر


توچوسپرغمشويايپوربحکمتآنهاتگزینندکهبرماامرااند.ناصرخسرو. دماغیکوببویدآنسپرغمهايخوشبویتپس


پشتافکندحالحدیثغمچواسپرغم. کمالالدیناسماعیل (ازآنندراج). عقلزبسیارخوريکمشوددلچوسپرغمسپرغم


( شود.نظامی. سنبلولالهسپرغمنیزهمباهزاراننازونخوتخوردهام.(مثنوي). رجوعبهاسپرم،اسپرغم،اسپرهم،سپرهمشود. ( 1


- نل: همه.


سپرفکندن.


[سِپَفَ / فِكَدَ] (مصمرکب) تسلیمشدن : ماکزتوچنینسپرفکندیمگرعفوکنینیازمندیم.نظامی.


سپرك.


[سِپَرَ] (اِ) نامعلتیاستازقسمجوششیکهبررويطفلانوکودکانپدیدآید. (برهان) (جهانگیري). جوششیکهبرروي


کودکانپدیدآید. (رشیدي). جوششیکهبررويکودکانپدیدآیدوآنرازردهزخموزردهریشگویند. (آنندراج). سرخجه


وحصبه. (ناظمالاطباء).


سپرك.


[سِرَ / سِپَ] (اِ) زریر،وآنگیاهیباشدزردکهبدانجامهرنگکنندوبعربیورسگویند. مخففاسپرك. (برهان)


(جهانگیري). زردابه. زردچوبه. (زمخشري) : گشتجهانازنفسشتنگتروزسپراوسپركرنگتر.نظامی. گلگونبخون


دیدهءخودمیکندعدوترخسارخویشراکهشدازبیمسپرکی. ابنیمین ||. سِپَرَك؛ (اِمصغر) مصغرسپر. (برهان). سپر


کوچک. (ناظمالاطباء).


سپرکردن.


[سِپَكَدَ] (مصمرکب)سپرساختن. تدافعکردن. محافظساختن. پناهقراردادن : بهپیشتوآوردماینجانخویشسپرکردم


اینجانشیرینبهپیش. فردوسی. ازپیساختنبخششماخویشتنپیشبلاکردهسپر.فرخی. منملکمحمودرادیدستماندر


چندجنگپیشلشکرخویشتنکردهسپرهنگامکار. فرخی. پیشجانتوسپرکردهستیزدانتَنْتراتوچراجانراهمیداري


بهپیشتنسپر. ناصرخسرو. ازعلمسپرکنبرِحوادثازعلمقویترسپرنباشد.ناصرخسرو. تیغرأيتوخودسپرنکندگرچهچرخ


فلکشودپرآس.مسعودسعد. زخمسنانتراسپرکنمازدلتاتوبدانیکهباتوراستچوتیرم.خاقانی. تنسپرکردیمپیش


صفحه 1083


تیربارانجفاهرچهزخمآیدببوسمورزمرهمفارغیم. خاقانی. نهشرطعشقبودباکمالابرويدوستکهجانسپرنکنیپیشتیر


بارانش. سعدي (بدایع). گرسنگفتنهباردفرقمنشسپرکنورتیرطعنهآیدجانمنشنشانه. سعدي (طیبات). جاناکدام


سنگدلبیکفایتاستکوپیشزخمتیغتوجانراسپرنکرد. حافظ.


سپرکش.


[سِپَكَ / كِ] (نفمرکب)سپردار. (ناظمالاطباء) : روزيسختباشکوهبودوحاجبیوچندسپاهداروسپرکشان. (تاریخ


.( بیهقیچادیبص 376 ). قریبسیسپربهزروسیمدیلمانوسپرکشاندرپیشاومیکشیدند. (تاریخبیهقیچادیبص 133


تیغهاصیقلخورشیدسپرکشگردندنیزههادامنگردونزرهورگیرند. سیدحسنغزنوي.


سپرگر.


[سِپَگَ] (صمرکب) سپرساز.


سپرگرفتن.


[سِپَگِرِتَ] (مصمرکب) دفاعکردن. مقاومتکردن : دلضعیفمرانیستزوربازويآنکهپیشتیرغمتصابريسپر


گیرد. سعدي (بدایع).


سپرگول.


[سِپِ] (فرانسوي،اِ)( 1) نوعیازگلپنجپرکهسیخکآندرازباشدومثلعلوفهايسبزمورداستفادهقرارمیگیرد. گیاهیاست


.Sepergule - ( ازتیرهءقرنفلیان. ( 1


سپرگه.


[سِپَگَ / گِ] (صمرکب)سپري. (ناظمالاطباء). رجوعبهسپريشود.


سپرگی.


1). (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). دردورنجومحنتوسختی. )« سپزگیه » [سِپَ / سِرَ] (حامص) مصحفسپزگی. پهلوي


(برهان) (آنندراج) (شرفنامه). اینکلمهسپزگیهمآمدهاستوهمهتصحیفخواندهاند. (رشیدي) : کیسپرگیکشیدمیز


.sapzagih - ( رقیبگربديیارمهربانبامن. حنظلهءبادغیسی (ازآنندراج). رجوعبهسپزگیشود. ( 1


سپرلوس.


[سِپَ] (اِ) خانهءسلاطینوپادشاهان. (برهان) (آنندراج) (جهانگیري) : یقینکزخلقخواهدمحنتکوسکسیکوگردديگرد


سپرلوس. حکیمخسروانی (ازآنندراج).


سپرم.


صفحه 1084


[سِپَرَ / سَرَ] (اِ) مخففسپرغماستکهنوعیازریحانباشد. (برهان) (آنندراج) : دروکوهوبیابانپرزسپرمکِهومِهخسرو


ودرویشخرم. زراتشتبهرام. درآنجمعینشستهشادوخرمبرستهنزدشانصدگونهسپرم. زراتشتبهرام ||. گلهمیشهجوان.


(برهان) (آنندراج) (اوبهی) : چونسپرمنهمیانبزمبنوروزدرمهبهمنبتاز( 1) وجانعدوسوز.رودکی. ( 1) - نل: بیار.


سپرن.


[سُرُ] (اِخ)( 1) بهآلمانیادنبورگگویند. شهرياستازمجارستان،هممرزاتریشوداراي 42000 تنجمعیتاست. داراي


.Sopron - ( کاغذسازي،پشم،قالیبافی،کارخانهءتصفیهءقنداست،ومحلتقطیرعرقدارد. ( 1


سپرنگ.


[سِرَ] (اِخ) مخففاسپرنگاست : میرفتوهمیآمدبرمنبگهصبحچونپیکسبکازسپرنگیبسمرقند. سوزنی (از


آنندراج). رجوعبهاسپرنگشود.


سپرو.


[سَپَ] (اِخ) دهیاستازبخشحومهشهرستاننائینواقعدر 28 هزارگزيشمالنائین،متصلبراهسپروبهنائین. ناحیهاياست


کوهستانی،هوايآنمعتدل. 317 تنسکنهدارد. آبآنجاازقناتتأمینمیشودومحصولاتآنغلاتاست. اهالیبهکشاورزي


.( گذرانمیکنند. راهمالرودارد. (ازفرهنگجغرافیاییایرانج 10


سپرور.


[سِپَرْوَ] (صمرکب) سپردار. آنکهسپرمیدارد. (ناظمالاطباء) : سپرورپیادهدهودوهزارگزینکردشاهازدرکارزار.فردوسی.


سپره.


[سِرَ / رِ] زاج. (ناظمالاطباء) (اشتینگاس).


سپره.


[سِپَرَ / رِ] (اِ) قسمیازلعبوبازي. (آنندراج) (ناظمالاطباء) (اشتینگاس).


سپرهزاره.


[سَپَهَ / هِرَ / رِ] (اِمرکب)نوعیازمجنه،بسبببسیارتوبرتوبودنبدیننامخواندهاند. (آنندراج) (بهارعجم) : هرجاکه


کثرتیاستنموداروحدتاستباشدسپرهزارهولیکنسپریکیاست. محسنتأثیر (ازآنندراج).


سپرهم.


حاشیهءبرهانقاطعچمعین). سپرغمکهریحانباشد. (برهان) ) .« سپرم » = « اسپرم » = « اسپرغم » = « اسپرهم » [سِپَهَ] (اِ) مخفف


صفحه 1085


(آنندراج).


سپري.


4)، (تمام) )« سپور » 3) (تمام)،پهلوي )« سپوریک » 2) = پهلوي )« سپوري» 1) (کامل) و )« سپور » [سِپَ] (صنسبی) پازند


8) = پارسی )« سپور » 7)،پهلوي )« سپریک » 6)(پایان). کلمهءسپريفارسی = پهلوي )« سپر » 5) (کمال،تمامی)،ارمنی )« سپورکیه »


10 ). (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). آخروتماموانتها. بسررسیدنوتمامشدنوبهآخررسیدن. )« سپر » 9)،ارمنی )« سپرنه » باستان


(برهان) (آنندراج). تمامشده. (صحاحالفرس). تماموآخر. (جهانگیري). آخرشدهوبسررسیده. (غیاث). تمامشدن. بسررسیدنو


بسررسیده. (شرفنامه ||). پایمالوناچیز. (برهان) (آنندراج ||). طیکردهشده. (غیاث ||). کاملوتمامودرست. (ناظمالاطباء).


(||اِ) تیرتخمار،وآنتیريباشدکهبهجايپیکانچوبپهنیبااستخوانیاآهنپهنینصبکنند. (برهان) (آنندراج). تیري


- ( مشهورکهبجايپیکانسنداندارد. (شرفنامهءمنیري ||). گیاهیکهنموتخمآنبهانجامرسیدهباشد. (ناظمالاطباء). ( 1


spur. (2) - spuri. (3) - purik. (4) - spur. (5) - spurkih. (6) - spar. (7) - sparik. (8) - spur. (9) -


.sprna. (10) - spar


سپریدن.


[سِپَدَ] (مص) تمامکردنوبهانجامرسانیدن. (آنندراج) (ناظمالاطباء ||). لگدکوبکردن. پایمالکردن : چوپیلآنچنان


زخمپیکانبدیدهمهلشکرخویشرابسپرید.فردوسی. رجوعبهسپردنوسپاردنشود.


سپریس.


[سِ] (اِمرکب) مخففاسپریساستکهمیداناسبدوانیباشد. (برهان). میدان. (مهذبالاسماء). رجوعبهاسپریس،اسپرس،


سپرس،اسپریز،اسپرزشود.


سپریش.


[سِ] (اِمرکب) هماناسپریسیعنیمیدان. (رشیدي). رجوعبهاسپریسوسپریسشود.


سپريشدن.


[سِپَشُدَ] (مصمرکب)گذشتنوآخرشدن. (آنندراج). گذشتنوتمامشدن. (غیاث). منقضیشدنوتمامشدن. (ناظم


الاطباء) : چونسالصدونودونهسپريشدوسالدویستاندرآمدبهاولماهمحرمهمهءسپاهبهدرکوفهآورد. (ترجمهءطبري


بلعمی). چونسالسپريشدبیستوسیقبايدیگرراستکردهبجامهخانهدادندي. (تاریخبیهقیچادیبص 152 ||). ازمیان


رفتن. تمامشدن. بهانتهارسانیدن : شادباديوهمهسالهبتوشادپدرشادییکآننشودتابقیامتسپري.فرخی. ومااورا [ سطحرا


] نهایتجسمنهادیمکهجسمبهدومیسپريشد. (التفهیم). وهمینباشدتاآنگاهکهجهانسپريشود. (تاریخسیستان). وده


گانوپنجگان [ مهترانرا ] همیدرخواندنديوهمیکشتندتامهترانسپريشدندوبعامهرسید. (مجملالتواریخ). مناعتبار


کردمبزیجمیانآنچهحسابمناستتاآنچهگفت... وفیالجملهخلافاندرتواریخهرگزسپرينشود. (مجملالتواریخ). و


چونمدتدرنگاوسپريشود... (کلیلهودمنه). بدانستکهایاممحنتسپريشدوروزگاراقبالرسید. (ترجمهءتاریخیمینی).


صفحه 1086


آخربسببنفعیحقیرآزارخاطرمنرواداشتودوستیسپريشد. (گلستان). یکیازملوكعربمدتعمرشسپريشد.


(گلستان ||). پرداختهشدن. (ناظمالاطباء). ساختن : پسنمرودبفرمودتابناییکردندسختبلند... ودیواراندرکشید. چوندیوار


سپريشد،بفرمودتاهیزمکشیدنگرفتندبهاشترواستروخر. (تاریخطبريترجمهءبلعمی ||). زائلشدن : ازآنکههستشب


آبستنونداندکسکههالهچونسپريشدچهزایدآبستن. مسعودسعد ||. ناپدیدومعدومشدن. (ناظمالاطباء). مردن. فانی


شدن : هفتسالدربندداشتتاآنجایگهسپريشد. (راحۀالصدورراوندي). وبعدازآندرخناقآنمحنتاضطرابمیکردتا


سپريشد. (ترجمهءتاریخیمینی). اودرزیرعذباتعذابوزخمچوبوشکنجهسپريشد. (ترجمهءتاریخیمینی). جاسوسان


برگماشتتاعبدالملکرابدستآوردندواورابگرفتوباورکندفرستادوآنجایگاهسپريشد. (ترجمهءتاریخیمینی). چون


ابواسحاقبنالبتکینبغزنهرسیدبمدتینزدیکسپريشدودعوتحقرااجابتکرد. (ترجمهءتاریخیمینی). مردمبسیاردرزیر


آنسپريشدندوازچهارپايخوداثرينماند. (جهانگشايجوینی ||). طیشدنونوردیدهگردیدن. (آنندراج). طیشدن.


(غیاث) : هرچآنسپريشودسرانجامخواهیقدمیوخواهصدگام.نظامی ||. خالیشدن. (ناظمالاطباء).


سپریغ.


[سَ / سُ] (اِ) خوشهءانگوربسیاردانهوبعضیگفتهاندخوشهءانگورياستکههنوزدانههايآنکوچکوریزهباشدبمقدار


ارزنیوهنوزسختودرشتنشدهباشد. خوشهءانگوردرشتناشدهونارسیده. (آنندراج). خوشهءغوره. (صحاحالفرس).


خوشهءانگورکههنوزدانههاسختپیدانشدهباشندخردترارزنبود. (حاشیهءفرهنگاسدينخجوانی) : دریغفرجوانیوعز


واي( 1) دریغعزیمبودازاینپیشهمچنانسپریغبنازبازهمیپروردورادهقانچوشدرسیدهنیابدزتیغتیزدریغ.شهید. نیستم


همچوتاكپشتدوتاازپیچندخوشهءسپریغ( 2). شمسیفخري (ازآنندراج ||). خوشهءخرماوامثالآنکهبردرختباشد.


(برهان ||). راه. (برهان) (جهانگیري). ( 1) - عزاوي (تصحیحمرحومدهخدا). ( 2) - ازاینبیتخوشهءبزرگپردانهفهمیده


میشودکهازسنگینیشاخراخمکردهباشد. (آنندراج).


سپريکردن.


[سِپَكَدَ] (مصمرکب)پرداختهکردن. ساختن : یاربمرگمراازایندیوانوپریانپنهانکنتاآنمسجدسپريکندو


تمامکند،پسخدايعزوجلدعاياواجابتکرد. (ترجمهءتاریخطبريبلعمی ||). تمامکردن. بهانتهارساندن. بکمالرساندن.


پایاندادن : بتانخواهمگفتنتماممدحتراکهشرمداردخورشیداگرکنمسپري. رودکی. ازبعدآنکیخسرودلبرآننهادکه


یکبارگیکارافراسیابسپريکندوچهارلشکربزرگساخت. (مجملالتواریخ ||). رهاندن. نجاتدادن : سپريکردتوانندترا


زآتشتیزچونهمیزیرقدمگردنکیوانسپرند ||.؟گذراندن. طیکردن : گفتاوزیرملکچینبودموعمردرخدمتاو


سپريکردم. (مجملالتواریخ ||). نابودکردن. تارومارکردن : چونخروشبوقشنیديبیرونآيتاسپاهدشمنسپريکنیم.


(مجملالتواریخ). امراء،کمربندگیدربستندتابهفردولتاودشمنانراسپريکردند. (مجملالتواریخ).


سپریگ.


[سِ] (اِ) بمعنیسپركاستکهچوبیاستکهبدانزردرنگکنند. (آنندراج). چوبزرديکهبدانجامهرنگکنند. (ناظم


الاطباء). رجوعبهسپركشود ||. یونجه. (ناظمالاطباء). شبدر. سهبرگه. (اشتینگاس).


صفحه 1087


سپريگردیدن.


[سِپَگَديدَ] (مصمرکب) تمامشدن. بهانتهارسیدن. پایانیافتن : واینبیابانهرگزسپرينگردد. (مجملالتواریخ). فرشته


اياوراخوشهايانگورداد... وگفتانگرتابدینهیچنگزینیکهترابسندهباشدوهرگزسپرينگردد. (مجملالتواریخ). گفتم


بکنمتوبهزصاحبنظريباشدکهبلايعشقگرددسپري.سعدي.


سپريگشتن.


[سِپَگَتَ] (مصمرکب) آخرشدن. تمامشدن. بپایانرسیدن : باچنینخوکهتوداريپسراگربمثلصبرایوبمرابودي


گشتیسپري.فرخی. رجوعبهسپريگردیدنشود.


سپزگی.


[سِپَ] (حامص) غمواندوهورنجودرد. (ناظمالاطباء). رنجوسختیومشقت. (جهانگیري) : کیسپزگیکشیدمیزرقیبگر


بديیارمهربانبامن. حنظلهءبادغیسی (ازجهانگیري). مصحفسپرگی. رجوعبهسپرگیشود.


سپژ.


[سِپِ] (اِ) شپش. قمل. (یادداشتمؤلف).


سپس.


[سِپَ] (ق) پسوپستروبعد،چنانکهگویند: ازاینسپس؛یعنیپسازاینوبعدازاین. (برهان). بعد. (نصابالصبیان). پس.


(جهانگیري). پسوپستروبعد. (غیاث) (شرفنامه) : برادرانمنازینسپسسیهمکنیدبمدحخواجهءختلانبهجشنهاخامه.


منجیک. کنونگرانشدموسردونانوردشدمازآنسپسکهبخیريهمیبپوشمورد. کسایی. بدانستکشبختبرگشتو


روزنخواهدشدنزینسپسدلفروز.فردوسی. زیزدانبجستیمرازآنسپسترادادیزدانفریادرس.فردوسی. خواجهبرتوکرد


خواريآنسلیموسهلبودخوارآنخواريکهبرتوزینسپسغوغاکند. منوچهري. زینسپسخادمتوباشمومولایتچاکرو


بندهوخاكدوکفپایت. منوچهري (دیوانچدبیرسیاقیص 166 ). سپسِباقروسجادرَوَمدررهدینتوبقرروسپسِعامهکه


ایشانبقرند. ناصرخسرو. سپسِدیوبهبیراهچنینچندرَويجزکهبیراهندانینروددیورجیم. ناصرخسرو (دیوانچتقیزادهص


300 ). تابهپیشوسپسِزینِبراقشمانداولوآخرهرماهازآنگیردخم.سوزنی. زینسپسابروارپاشمجانکاینقدرفتحباب


ماحضراست.خاقانی. زینسپسبرآسمانجوئیماهلزآنکهبررويزمینجستیمنیست. خاقانی (دیوانچدکترسجاديص


747 ). رونقسامانیانزآنسپسرويدرنقصاننهاد. (ترجمهءتاریخیمینی). اگرزمانهزعدلتوآگهییابدازاینسپسنکند


رختعمرمایغما. کمالالدیناسماعیل. بروزینسپسگوسرخویشگیرگرانیمکنجايدیگربمیر. سعدي (بوستان).


سپسار.


[سِ] (اِ) دلالاستکهبعربیسمسارگویند. (برهان). دلال،وسفسارتبدیلآناستوسمسارتعریبآن. (آنندراج). رجوعبه


سفساروسمسارشود ||. زنیکهدرزناشوییمیانجیگريمیکند. (ناظمالاطباء).


صفحه 1088


سپسارفتن.


[سِپَرَتَ] (مصمرکب)گریختنوفرارکردنوپشتدادن. (ناظمالاطباء). بعقبرفتنوبرگشتن: جَرْمَزة؛سپسارفتنو


گریختن. (منتهیالارب).


سپسایگی.


[سِپَيَ / يِ] (حامصمرکب) رجعتوبازگشتوحرکتقهقري. (ناظمالاطباء). اینکلمهبافعلرفتن،برگشتن،برگردیدن،


برگرداندن،بازگشتنآید: ارجاع؛دستسپسایگیدرازکردنبگرفتنچیزي. اقعناس؛سپسایگیبازگشتن. میاط؛سپسایگی


بازگشتن. تراجع؛سپسایگیبازگشتن. اقعاء؛سپسایگیبرگردانیدناسبرا. قهقري؛سپسایگیبرگردیدن. طَرْمَسۀ؛سپسایگی


برگشتن. انصیاع؛سپسایگیبرگشتن. (منتهیالارب).


سپست.


[سِپِ / سَپِ] (اِ) مخففاسپست،وآنگیاهیباشدبغایتنرمواملسکهچارواراخوردنآنفربهسازدوبعربیفصفصهو


بترکییونجهخوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهیاستکهتنهنداردوبتازیشرطبۀخوانندوآنراچارواخورندمانندخوید.


(شرفنامه). هرگیاهفربهکنندهءستورخصوصاًیونجه. (ناظمالاطباء): غَلیل؛سپستکوفتهبجهتستور. (منتهیالارب). جُفافۀ؛ریزه


هايکاهوسپست. (منتهیالارب) : ازلشکرشانجدا( 1) نماندمتابودچوکاهشانسپستم.ناصرخسرو. سنبلوسوسنکجاآید


پدیدازروضهايکاندراوتخمسپستوسیروسیسنبربرند. سنایی. ( 1) - نل: سپس.


سپست.


[سُپُ] (ص) بویناكوبويگرفتهباشدمانندبويماهیوجامهءنمگرفتهوبويقیرکهآنصمغیاستسیاهوظروفمسو


برنجبدبوي. (برهان) (جهانگیري). نمغندراگویندیعنیبویناك. (اوبهی (||). اِ) ظروفمسینوبرنجینبدبويوهرچیزنامطبوع


وبويبدگرفتهوبویناكمانندماهیوجاينمگرفتهوبويپنیر. (ناظمالاطباء) : سپستبويچوقیروسیاهچرده (سیاهروي) چو


قار. مختاري (ازآنندراج (||). ص،اِ) بدبويوگندوپلیدوبويناخوش. (برهان). پلیدوبويناخوش. (شرفنامه). بدبويو


بویهايبدوپلید. (آنندراج).


سپستان.


4) (آرامشگاه،ملجأ)،ارمنی )« اسپَی » 3) (لاتینی). (ثابتیص 186 ). پهلوي )« کردیامیکسا » ،( 2)(فرانسوي )« سبست » ( [سِپِ] (اِ)( 1


6) ناشیشدهباشد. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). میوهاياستبقدر )« اسپینی » 5)(مهمان)،بایدازشکل )« اسپیَکَن » عاریتیودخیل


آلويکوچکیودردرونآنشیرهايباشدلزجوبیمزهآنرادردواهابکاربرندومعنیآناطباءالکلبهاستوبهعربیدبق


خوانندبادالابجدوبايابجدودرختآنراشجرةالدبقگویند. گرموتراستوسرفهرانافعباشد. (برهان). درختچهاياست


8) مینامند. چوبشسختوسنگین )« اونبو » 7) میباشد. ودربندرعباس )« کردیامیکسا » کهدرعباسییافتمیشودونامعلمیآن


استوخوبرندهمیشودودرهنرهايزیبامصرفمیگردد. (جنگلشناسیساعیص 272 ). لغتفارسیاستوبعربیدبقنامند،


ثمردرختیستزیادهبقدرقامتی. ساقاومایلبسفیديوبرگشمدوربزرگوبارشدرخوشهودراولزردوبعدازخشکیسیاه


صفحه 1089


میشودودرحرارتوبرودتمعتدلودراولتروسهلمحرورالمزاجوموادسوداويومزلقوملینسینهوحلقومسکنحدة


صفراوعطشوقلیلالغذاومقويامعاوجهتحرقۀالبولوسرفهءحارهءیابسهواخراجکرممعدهوخشونتصورتوگرفتگی


آوازوسجحکهازدوايتندبهمرسیدهباشدواصلاحاذیتادویهءمسهلهوتبهايحارهوبلغمشورنافعوضمادمطبوخاودر


دوشابخرماجهتگشودندملآزمودهاستوقدرشربتشازسیعددتابیستمثقالومضعفمعدهوگویندمضرجگراست


ومصلحشدرمبرودینگلسرخودرغیراوعنابستوبدلشخطمی. (تحفهءحکیممؤمن). نزولالکلب. (بحرالجواهر). مخفف


سگپستانوبذرآنسنجسبویهباشد. (مفاتیح). لسانالبحر. (منتهیالارب). مخاطومخیطاگویندومعنیسپستاناطباءالکلبهبود


وبعربیدبقخوانندودنبیرگویندبلفظیدیگر. بهترینآنبحريبودکهتازهوفربهوصمغیبودطبیعتآنمعتدلوگویندسرد


بودوگویندگرموتربودونافعبودجهتسرفهکهازگرمیوخشکیبودوسفیدوحلقرانرمگرداندوشکمبراندوتشنگی


بنشاندومسهلبودومنقیبودومقويآنبودوامعاءراازاخلاطبدپاكگرداند. درادویهءمسهلنیکوبودوفعلويوتبهاي


گرمکهسببآنخودباصفرابود،آنچهازبلغمشوربودسوددهدومقدارمستعملازويسیدانهبودلیکنغذااندكدهدو


مولدبلغمبودوگویندمضربودبجگرومصلحويآبعناببود. (اختیاراتبدیعی). اعینالسرطان. سنجسبویۀ. اطباءالکلبۀ.


سبستان. سگپستان. (ابنالبیطار) : شیرزدگانامیدوسینهرنجورانعشقدرزقومشهمدوپستانهمسپستاندیدهاند. خاقانی


Sebeste. (3) - Cordia mixa. (4) - - ( 1) - درغیاثاللغاتبفتحسینآمدهاست. ( 2 ) .( (دیوانچسجاديص 92


.aspay. (5) - aspyakan. (6) - aspiny. (7) - Cordia mixa. (8) - unbou


سپستر.


[سِپَتَ] (صتفضیلی،قمرکب) پستروعقبترودورتر. (ناظمالاطباء). کمیبعد. بعدتر : وآنداروهايتلخاست،بعضی


گرماستوبعضیسردوسپستریادکردهآید. (ذخیرهءخوارزمشاهی). وفرقمیانذاتالجنبوذاتالکبدسپستریادکرده


آید. (ذخیرهءخوارزمشاهی). علاجقیدرگفتاردهمکهعلاجمعدهاستیادآمدهاستوعلاجاسهالسپستردرجایگاهشیاد


کردهآید. (ذخیرهءخوارزمشاهی).


سپستزار.


[سِ / سَپِ] (اِمرکب)یونجهزاروزمینیکهدرآنیونجهکاشتهباشند. (ناظمالاطباء). زمینیکهدرآنسپستکشتهاند.


سپسته.


[سِ / سَپِتَ / تِ] (ص)گندیدهبويومتعفن. (ناظمالاطباء). رجوعبهسُپُستشود.


سپسرفتگی.


[سِپَرَتَ / تِ] (حامصمرکب) برگشتگی: سپسرفتگیبینی؛برگشتگیبینی. (ناظمالاطباء).


سپسرو.


[سِپَرَ / رُو] (نفمرکب) پیرووپسرو. (ناظمالاطباء). ذانب. دابر. (منتهیالارب). سفسیر. (صراحاللغۀ ||). مرید. (ناظم


الاطباء).


صفحه 1090


سپسی.


[سِپَ] (حامص) واپسماندگی. عقبماندگی : بفضلکوشوبدوجويآبرويازآنکبمالنیستبفضلاستپیشیوسپسی.


.( ناصرخسرو. پنداردهرچهنامپیشیبراوافتدونامسپسیبردیگريافتد. (جامعالحکمتینص 243


سپسین.


[سِپَ] (صنسبی) پستترینوعقبترین. (ناظمالاطباء).


سپش.


[سُپُ] (اِ) کرمیباشدکهدرجامههايمردموسرپیداشود،بهنديجونگویند. (آنندراج) (غیاث). قَمَل. قَمال. (منتهیالارب):


هُرْنُع؛سپشخرد. هَرْنَعۀ؛سپشبزرگ. (منتهیالارب). هُرنوع؛سپشریزهوسپشبزرگ. رجوعبهسبشوشپششود.


سپش.


[سِپُ] (اِ) تخماسپغولواسپرزه. (ناظمالاطباء).


سپشه.


[سُپُشَ / شِ] (اِ)( 1) مثلشپش. (آنندراج). رجوعبهسپششود. شپشه. (ناظمالاطباء ||). عدس. (ناظمالاطباء). ( 1) - ناظم


الاطباءبفتحاولآوردهاست.


سپغ.


[سُپُ] (اِ) سقفخانه ||. شانعسل ||. نی. (آنندراج). نیوقصب. (ناظمالاطباء).


سپغ.


[سَپَ] (ص) خوبرويوجمیلوزیبا ||. پاكوصاف (||. اِ) خانهايکهدارايدریچههايشیشهايباشدویامنقشاز


صورتهاوشکلهابود ||. نانویاکماجبرشتهشدهءبهروياخگرویادرزیرخاکستر. (ناظمالاطباء).


سپک.


[سِ] (اِ) زردییراگویندکهبهرويغلهزارنشیندودانهءگندمراپوچوضایعگرداند. (برهان) (ازآنندراج).


سپکاد.


سبکاد. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). بمعنیچکاداستکهمیانسروبالايپیشانیوسرکوهو .« چکاد » [سِ] (اِ) ظاهراًمصحف


قلهءکوهباشد. (برهان).( 1) میانسروقلهءکوه،وبعضیبفتحسینوبايتازيگفتهاند. (رشیدي). ( 1) - آنندراجکلمهرابه


صفحه 1091


صورتسپکارآوردهاستوتوضیحدادهکه: ظنمؤلفایناستکهتصحیفشدهءچکادراشکادگفتهاندوسپکارخطااست.


(آنندراج).


سپل.


[سَپَ] (اِ) سمشتروناخنفیل. (برهان). سمشتروفیلوهرجانورذواتالاخفاف. (آنندراج): فِرْسِن؛سپلشتر. (منتهیالارب) :


زمانیبکردارمستاشتريمراپشتبسپردزیرسپل.( 1)ناصرخسرو. ( 1) - نل: مرابستوبسپردزیرسبل. (دیوانچتقويص


.(250


سپلدار.


[سَپَ] (نفمرکب) ذاتالخف. نرمپاي. ج،سپلداران (= نرمپایان،ذواتالخف). رجوعبهسپلشود.


سپلشت.


[سِپِلِ / پَلَ / پِلَ] (اِمرکب) پیشآمدهايبد. بلاهايغیرمنتظره. -امثال: سپلشتآیدوزنزایدومهمانعزیزتبرسد.


(امثالوحکم). رجوعبهسهپلشتشود.


سپنتامئینیو.


[سِپَمَ] (اِمرکب) خردمقدس،وامروزآنراسپنتمدگویند. (مزدیسناو... تألیفمعینص 301 ). ورجوعبهسپنتمدوسپنتمینو


شود.


سپنتدات.


،483 ،482 ،531 ، [سِپَتُدا] (اِخ) مغیکهنامشاسفندیاربود. رجوعبهاسپندیادواسپندیارواسفندیاروایرانباستانص 530


534 شود. ،535


سپنتمان.


416 و،313 ،312 ،127 ،92 ، [سِپَ] (اِخ) نامخانوادهءزردشت. (یادداشتمؤلف). رجوعبهمزدیسناو... تألیفمعینص 4


رجوعبهزردشتیازرتشتورجوعبهاسپنتمانواسپیتمانشود.


سپنتمد.


[سِپَمَ] (اِمرکب) دراوستاسپنتامئینیو،یعنیخردمقدسومانندگاتهاياشتوددارايچهارهامیباشد. (مزدیسناو... تألیف


معینص 301 ). رجوعبهسپنتامئینیوواسپنتامئینیوشود.


سپنتمینو.


صفحه 1092


[سِپَ] (اِمرکب) خردمقدس. رجوعبهسپنتامئینیووسپنتمدواسپنتمینوشود.


سپنتودات.


[سِپَ] (اِخ) شایدهمانسپندکوهشاهنامهباشد. (فرهنگایرانباستانص 81 ). کوهسپنتوداتدرمحیطریونداستوبنابراین


بایداینکوهدرخراسانباشدزیراریوندکهدرهمینفقرهاززامیادیشتازآنیادشدهدرنیشابوراستودرشاهنامهازیککوه


موسومبهسپندمفصسخنرفته. کوهیاستکهرستمدژ (قلعه) آنراگرفتهوگنجآنرابرداشتهوپسازآنقلعهرابسوخت.


(یشتهاج 2 ص 329 ). رجوعبهسپندوسپندکوهشود.


سپنتودات.


[سِپَ] (اِخ) اسفندیار. پورداودآرد: ناماسفندیاردراوستاسپنتوداتخواندهشدهوبایستیسپندادباشد. (فرهنگایرانباستانذیل


مقدس. اینکلمهبهاینمعنیصفتاستودراوستابسیاراستعمالشدهچنانکهدرفروردینیشت « خرد » ص 312 ). آفریدهء


.( فقرهء 93 پسرگشتاسبنیزدراوستاسپنتوداتنامیدهشدوامروزهاسفندیارگوئیم. (یشتهايپورداودج 2 ص 329


سپنتهارمئیتی.


[سِپَتَاَمَ] (اِمرکب)سپندارمذ. (مزدیسناو... تألیفمعینص 158 و 432 ). ورجوعبهسپندارمذوسفندارمذشود.


سپنتهمئینیو.


[سِپَتَمَ] (اِمرکب)رجوعبهسپنتامئینیوواسپنتامینوشود.


سپنج.


[سِپَ] (اِ) مهمان. (برهان) : ببازارگانگفتماراسپنجتوانکردکزمانبینیتورنج.فردوسی ||. عاریت. (برهان) : نخواهمکه


باشدمرابوموگنجزمانوزمینازتودارمسپنج. فردوسی (شاهنامهچبروخیمص 617 ||). کنایهازدنیا. (آنندراج ||). آرامگاه


عاریتی. (برهان). خانهءعاریه. منزلعاریتی. (آنندراج) : همیخواهمازتومنامشبسپنجنیارمزچیزتازآنپس


برنج.فردوسی. اگرصدبمانیوگرسیوپنجببایَدْترفتنزجايسپنج.فردوسی. بهآغازگنجاستوفرجامرنجپسازرنج


رفتنزجايسپنج.فردوسی. کهگیتیسپنجاستوجاویدنیستفريبرترازفرجمشیدنیست.فردوسی. رفتندهمرهانتوباید


همیترفتاندهمخورکهجايسپنجاستوبینواست. ناصرخسرو. ترااینتنیکیخانهءسپنجاستمزوربلمغربلچون


کباره.ناصرخسرو. باکسازخلقجهانمینزییآدمیواردراینجايسپنج.سوزنی. - تیمسپنجی؛کاروانسرا. خانهءمحقر : یکی


بهتیمسپنجیهمینیابدراهترارواقزنقشونگارچونارمست. ناصرخسرو. - سرايسپنج؛چوندنیارابقایینیستوحکم


مهمانخانهءعاریتیداردآنرانیزبطریقاستعارهسرايسپنجیخوانند. (برهان). رهگذريباشدوکاروانسراي. (حفان) : بسراي


سپنجمهمانرادلنهادنهمیشگینهرواست.رودکی. مهرمفکنبراینسرايسپنجکینجهانهستبازينیرنج.رودکی. چو


گشتآنپریچهرهبیمارغنجببرّیددلزینسرايسپنج.رودکی. نبایدنمودنبهبیرنجرنجکهبرکسنماندسرايسپنج.فردوسی.


چنینگفتپساینسرايسپنجنیابندجویندگانجزبهرنج.فردوسی. مبندیددلدرسرايسپنجکشانجاممرگاستوآغاز


رنج.اسدي ||. چراگاهجانورانکهدرآنآبوعلفبسیارباشد. (برهان) (جهانگیري) : ازپیالفغدنروزيبجهدازبامداد


صفحه 1093


جانورسويسپنجخویشجویانودوان. رودکی. امابایدکهاشترانواسبانوغلامانازسپنجبازآرند. (تاریخبیهقی). سپنج


ستورانبیگانهسمزتاراجآنسبزهپیکردهگم.نظامی. وپانصدسراسبتازيمادامبسپنجوطویلهءاوبستهبودي. (تاریخ


طبرستان). همانروزعصیانکردند... واسباناصفهبدراکهبسپنجبستهداشتهگرفتهوبرنشستندوپیشاصفهبدنیاوردند. (تاریخ


سیستان (||). عددمرکب،صمرکب،اِمرکب) پانزده. (برهان) (شرفنامه). سهپنج (||. اِ) خانهايباشدکهمُزارعانودشتبانان


درسرغلهزاروفالیزوامثالآنازچوبوعلفسازند. (برهان). خانهءدشتبانوپالیزبان. (آنندراج) (اوبهی ||). چوبقُلبهباشد


وآنچوبیستدرازکهبریکسرآنگاوآهنرانصبکنندوسردیگرآنرابریوغبندندوزمینشیارکنند،ویوغچوبیاست


کهبرگردنگاونهند : چویکیگاوسروزنشدهايجستهازیوغوزآماجسپنجباکسازخلقجهانمینزییآدمیواردراین


جايسپنج.سوزنی. رجوعبهسبنجشود.


سپنجاب.


[سِپَ] (اِخ) نامولایتیاستکهکاموسکشانیکهرستماوراکشتضابطآنولایتبود. بحذفحرفثانیهمبنظرآمده.


(برهان). نامولایتیاستازترکستانکهکاموسکشانیحاکمآنجابودوآنرااسپنجابنیزگویندهماناسپیچابباشدنهبنونو


گوینددرحدودثقناقوترکاناوراسیرموسیرانگویند،صیرانمعربسیرانواسپنجابواسفنجابنیزمعرباسپنجابدیده


شده. (آنندراج) : سپاهسپنجابوفرغانهرادگرمرزدارانفرزانهرا.نظامی. رجوعبهسپیجابواسپیجابوفهرستولفشود (||. اِ


مرکب) چشمهءوقتوساعت. (یادداشتمؤلف).


سپنجخانه.


[سِپَخانَ / نِ] (اِمرکب)سرايعاریتی. (آنندراج). خانهءعاریتی. (شرفنامه). رجوعبهسپنجشود.


سپنجسرا.


[سِپَسَ] (اِمرکب) کنایهازدنیااست : هرکهآیددراینسپنجسرابایدشبازرفتنازسرپاي.نظامی. رجوعبهسپنجشود.


سپنجکردن.


[سِپَكَدَ] (مصمرکب)زندگیکردن. گذرانکردن : بزندانبدمتابهاکنونچوگنجبشاديکنونکردخواهمسپنج. نظامی


(شرفنامهص 470 ||). مهمانکردن : ببازارگانگفتماراسپنجتوانکردکزمانبینیتورنج.فردوسی.


سپنجکعبتین.


[سِپَجِكَبَتَ / تِ](ترکیباضافی،اِمرکب) سیمهرهنردراگویند. (ناظمالاطباء).


سپنجگاه.


[سِپَ] (اِمرکب) چراگاه : میگشتبهرسپنجگاهیمونسنهبجزدریغوآهی.نظامی.


سپنجی.


صفحه 1094


[سِپَ] (صنسبی) خانهءعاریتی. (شرفنامه). منزلیکشبهبود. (لغتفرساسديص 65 ) : ايعاشقدلسوزبدینجايسپنجی


همچونشمنچینیبرصورتفرخار. رودکی. سپنجیسرائیستدنیايدونبسیچونتومیرفتغمگینبرون. فردوسی. ببخشو


بخورهرچهآیدفرازبدینتاجوتختسپنجیمناز.فردوسی. وزآنپسچویعقوبفرزانهرايبشدزینسپنجیبدیگرسراي.


شمسی (یوسفوزلیخا). بهبیماريازاینجايسپنجیچونشويبیرونمخورتیمارچندینیکه( 1) بنیادشتوافکندي.


ناصرخسرو. نماندکسدریندیرسپنجیتونیزارهمنمانیتانرنجی.نظامی. - سرايسپنجی؛کنایهازدنیا : دلاندرسرايسپنجی


مبندبسایمنمشودرسرايگزند.فردوسی. سرايسپنجینماندبکسترانیکوییبادفریادرس.فردوسی. ( 1) - نل: نه.


سپنجیسراي.


[سِپَسَ] (اِمرکب)کنایهازدنیا. (غیاث) (آنندراج) : تراشهریاراجزایناستجاينماندکساندرسپنجیسراي.فردوسی. چو


اینچارگوهربجايآمدندزبهرسپنجیسرايآمدند.فردوسی. رهاکنزچنگاینسپنجیسرايکهپرمایهترزینتراهست


جاي.فردوسی. اگرچندبسیارمانیبجايهمآخرسرآیدسپنجیسراي.اسدي. رجوعبهسپنجوسپنجیشود ||. کلبهءفالیزبانانو


دشتبانانکهبسیارسستوبیثباتباشدچراکهسهپنجکنایهازسهپنجروزکهمدتقلیلاست. (غیاث). رجوعبهسپنجو


سپنجیشود.


سپند.


[سِپَ] (اِ) مخففاسپند. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). تخمیباشدکهبجهتچشمزخمسوزند. (برهان). سپندکهاسپندگویند


ودفعچشمبدراسوزند. (آنندراج). تخمیاستکهدفعنظربهسوختنآنمفیداست. (غیاث). دانهءسوختنی. (شرفنامه). حرمل.


(بحرالجواهر). وسوختنآنتوأمباانفجارهايکوچکیاستکهدرادبمنظوممابهرقصسپندتشبیهشدهاست : چوعلمخواهد


گفتنسپندبایدسوختکهبیمچشمبداندوربادازآنکهتر. فرخی. هرکهدردلچونسپنداندانهءکینتوداشتزآنسپندان


دانهءخوددیدبرآتشسپند. سوزنی. همچوسپندپیشتوسوزمورقصمیکنمخودبفداچنینشودمردبرايچونتویی. خاقانی.


برسرآتشغمتچوسپندباخروشوگدازمیغلطم.خاقانی. ازآنمجمرچوآتشگرمگشتندسپندشسوختندو


درگذشتند.نظامی. چناندرمیرمیدازدوستودشمنکهجادوازسپندودیوازآهن.نظامی. آخرسپندبایدبهرچنانجمالیدردا


کههیچکسرااینکاربرنیاید.عطار. یاچهرهبپوشیابسوزانبررويچوآتشتسپندي. سعدي (ترجیعات). آتشسوزاننکندبا


سپندآنچهکنددرددلمستمند.سعدي (گلستان). خبرازخودندارمچونسپندازبیقراریهانمیدانمکجاخیزمنمیدانمکجاافتم.


صائب. جانراسپندسازوبرآتشنثارشوبادلقرارعشقدهوبیقرارشو.حزین (||. اِمرکب) مخففسهپند. (حاشیهءبرهان


قاطعچمعین). سهنصیحت. (برهان). سهاندرز. (شرفنامه).


سپند.


کهکوهیبودهاستدرسیستان. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). نامکوهیهمهست. (برهان). نام « اسپند » [سِپَ] (اِخ) مخفف


کوهی. (غیاث) (شرفنامه). نامکوهیبودهبهسیستانودرآنحصاريمحکمکهرعدغمازوگروهیدزداندرآنراهزنی


میکردهاند. (آنندراج) (انجمنآرا). نامکوهیاستدرسیستان. (فرهنگایرانباستانص 79 ) (یشتهاج 1 ص 70 ) : بخوننریمان


میانراببندبروتازیانتابکوهسپند. فردوسی (شاهنامهچبروخیمج 1 ص 233 ). تنخودبکوهسپندافکنیبنوبیخآنبدرگان


صفحه 1095


برکنی. فردوسی (شاهنامهچبروخیمج 1 ص 234 ). یکیشهربدپشتاسپندکوهبسیرهزنانگشتهآنجاگروه.اسدي.


سپندآسا.


[سِپَ] (صمرکب،قمرکب)سریعوتیزوشتاب. (آنندراج).


سپندار.


[سِپَ] (اِ) شمعباشدکهمعشوقپروانهاست. (برهان). شمعاستکهشبهابرافروزند. (آنندراج ||). مخففاسپنداروآنبودن


نیراعظمباشددربرجحوت. (برهان) (آنندراج). مدتماندنآفتاببربرجحوتکهفارسیاناسفندارواسپنداروسفندارنیز


گویند. (شرفنامهءمنیري). رجوعبهاسپندارمذوسپندارمذشود.


سپندار.


[سِپَ] (اِخ) نامپسرگشتاسب. (برهان). نامپسرگشتاسبشاهایرانکهآنراسفندیاروسپندیارگویند. (آنندراج). رجوعبه


سپندیارواسپندارواسفندیاروسفندیارشود.


سپندارمذ.


[سِپَمَ] (اِمرکب) بمعنیاسفندارمذاستکهماهدوازدهمازسالشمسیباشد. (برهان) (آنندراج) : سرآمدکنونقصهءیزدگرد


بماهسپندارمذروزارد.فردوسی. همیرفتسويسیاوخشگردبماهسپندارمذروزارد.فردوسی ||. نامروزپنجمازماهشمسی


است. اینروزرافارسیانبنابرقاعدهءکلیهکهپیشایشانمعمولاستکهچوننامماهبانامروزموافقآیدعیدکنند،دراینروز


جشنسازندوعیدنمایند،نیکاسترختپوشیدنودرختنشاندندراینروزبهاعتقادایشان. (برهان) (آنندراج) : زچینروي


یکسربهایراننهادبروزسپندارمذبامداد.فردوسی. سپندارمذروزخیزاينگارسپندآرماراوجاممیآر.مسعودسعد ||. زمین.


(برهان) (آنندراج). برايتماممعانیرجوعبهاسپندارمذواسفندارمذشود.


سپندارمذ.


[سِپَمَ] (اِخ) نامفرشتهايکهموکلزمینودرختهاوجنگلهااستومصالحاینماهبدوتعلقدارد. (برهان). فرشتهءنگهبان


زمینوگاههمخودزمینبشماررفته. (مزدیسناو... تألیفمعینص 432 ). سپندارمذبرگشایدزبانبرونافکندگنجهاينهان.


زراتشتبهرام (ازمزدیسناو... تألیفمعین).


سپندان.


[سِ / سَپَ] (اِ) خردلوآنتخمیاستدوایی. (ازغیاث) (آنندراج) (برهان) (صحاحالفرس): خرفق؛خردلفارسیبلغتاهل


شاموبمصربهحشیشۀالسلطانشهرتداردوآننوعیازسپنداناستکهبرگشعریضباشد. (منتهیالارب) :مریخدلالتکند


برسپندانوگندنا... وسپندوترب. (التفهیم). کیکیزوگندناوسپندانوکاسنیاینهرچهارگونهکهداديهمهدژن. ؟ (از


فرهنگاسديچاقبالص 402 ). نگاهکنکهبقاراچگونهمیکوشدبهخردگیمنگردانهءسپندانرا.ناصرخسرو. پیشمنسرکه


صفحه 1096


منهتانکنیدردلکهبخرّيبدلسرکهسپندانم. ناصرخسرو (دیوانچتقیزادهص 283 ). واگرآنچیزبمقدارسپنداندانهباشد.


(تفسیرابوالفتوح). همهبهپلهءنیکیزیکسپندانکمبهپلهءبدياندرهزارسندانمچهمایهبندهءسنداندلمتراملکاکهدر


ترازوينیکیکمازسپندانم.سوزنی. پسروزيقرصیچندساختوپلپلوسپنداندرآنقرصهاتعبیهکرد. (سندبادنامهص


192 ). پسآنگهفقیريسپندانخردبپاداشکنجدبقاصدسپرد.نظامی. نبیندچشمبدتاچندسوزيهرزمانخودراکهاندرچشم


عزرائیلکمازیکسپندانی. عطار. -تخمسپندان؛حرفاست. (ذخیرهءخوارزمشاهی) : تخمسپندانچندنوعاست،بعضیخرد


استآنراحرفگویندواندرخوردنیهايگرمبکاردارندوبعضیسپیداستوگردآنراخردلگویندواندرطلیهابکار


دارندوبعضیدرازاستوآنراحبالرشادگویند. (ذخیرهءخوارزمشاهی). برِگرزسندانشکافشعجبنیکهالبرزتخم


سپنداننماید.خاقانی. -سپندانسپید؛حرفبابلی. (ذخیرهءخوارزمشاهی). -سپندانگرد؛تخمآنخردلاست. (ازذخیرهء


خوارزمشاهی (||). اِمرکب) مجمر. واینمخففسپندداناست. (غیاث) : درسپندانبرسپندانیبودپیکانتودوختتاند( 1) یک


سپندانبرسپنداندگر. سوزنی (||. اِ) تخمترهتیزكوبعربیحبالرشادخوانند. (برهان). تخمترهتیزك. (آنندراج). حب


الرشاد. (بحرالجواهر) (دستوراللغۀ) (منتهیالارب) : ازشیروزمیخبرنداريايسرکهخریدهوسپندان.ناصرخسرو. آنروزبعذر


گفتنتوانیمیخوردفلانومنسپندان.ناصرخسرو. ( 1) - نل: بودباید.


سپندسوختن.


[سِپَتَ] (مصمرکب)کنایهازدفعجنزدگیکردن. کنایهازدفعچشمبدکردن : دیوتازراهببردهستبفرمايهلاتاتزیر


شجرگوزبسوزندسپند. ناصرخسرو.


سپندنسک.


.( [سِپَنَ] (اِخ) کتابسیزدهماوستا. (خردهاوستاتألیفپورداودص 181


سپندوز.


[سِپَ]( 1) (اِ) بادریسهوکماجخیمهراگویند،وآنتختهايباشدمیانسوراخکهبرسرستونخیمهگذرانند. (برهان) (آنندراج)


: ايسپندوزخیمهءگردونايسپندارخانهءاسرار. ابوالمعالیرازي (ازآنندراج). ( 1) - دربرهانبکسراولآمدهاست.


سپندي.


[سِپَ] (صنسبی) آنکهسپندسوزدچشمبدرا : ايسپنديمنشینخیزسپندآرسپندتاتراسازمازاینچشمگرامیمجمر.


.( فرخی (دیوان،عبدالرسولیص 108


سپندیات.


[سِپَ] (اِخ) رجوعبهاسپندیار،سپندیارواسفندیارشود.


سپندیار.


صفحه 1097


[سِپَ] (اِخ) ناماسفندیارپسرگشتاسبوپدربهمناستکهدراسپندارمذماهمتولدشدهحکایتکشتهشدناوبدسترستم


دستانمنظوماستوجسداوراازسیستانبهبلخبامیکهتختگاهگشتاسببودآوردندوبهاصرارمادرشدفننمودندوعمارت


عالیوبرسرمرقدشبپاکردندوزیارتگاهبزرگیشد. (انجمنآرا) (آنندراج). نامپسرگشتاسبشاهایرانزمینکهبهمنشاهپسر


اوبودواوراروئینتنمیخواندند. آخرالامربدسترستمکشتهشد. وآنرااسفندیاروسفندیاروسفندارنیزگویند. رجوعبه


اسفندیارواسپندیارشود. (شرفنامه) : سیصدوزیرگیريبیشازبزرگمهرسیصدامیربنديبیشازسپندیار. منوچهري. مادرکه


سپندیاردادمبادرعسپندیارزادم.نظامی.


سپندیاس.


3) مینامندوبراي )« پومدسیتر » 2) کهمیوهءآنخوراکیستوآنرا )« آناکاردیاسه » [سْپُ / سِپُ] (اِ)( 1) نوعیدرختازطایفهء


Spondias. (2) - Anacardiacees. (3) - Pomme - ( درستکردنمرباویکقسممشروبمورداستفادهاست. ( 1


.de cythere


سپندیس.


[سِپَ] (اِ) سپندانکهخردلفارسیوتخمترهتیزكباشد. (برهان) (آنندراج). رجوعبهسپندانواسپندانشود.


سپنسار.


[سِپَ] (اِخ) نامایرانیسپهسالارخسروپرویز. (فهرستولف) : سپنساروشاپوروچوناندیانبدانجنگبرتنگبسته


میان.فردوسی.


سپنگور.


[سَپَ] (اِ) انگورسگعنبالثعلب. (ناظمالاطباء). ظاهراًمصحفسگانگوراست. رجوعبهسگانگورشود.


سپوخ.


[سِ] (اِ) نوك ||. سوراخ ||. پیکان ||. مهمیز. (ناظمالاطباء).


سپوخ.


[سِ] (اِ) کدینگازران. (ناظمالاطباء).


سپوختن.


(3)« سپوژ » 2)،پازند )« سپوج » 1) از )« سپوختن » [سِ / سَ / سُتَ] (مص) (از: سپوخ،سپوز + تن،پسوندمصدري) سپوزیدن. پهلوي


5)،بتعویقانداختن. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). چیزيرادرچیزيبعنفو )« سپاژل » 4)،ارمنی )« سپوختن » (تأخیر،مهلت)،پازند


تعديوزورفروبردنوبرآوردن. (برهان) (غیاث) (جهانگیري). چیزيرابجاییخلانیدن. (آنندراج) (انجمنآرا). نشاندنو


صفحه 1098


فروکردن. (ناظمالاطباء). درفشردن. (اوبهی) : چوبینیآنخربدبختراملامتنیستکهبرسکیزدچونمنفروسپوزمبیش.


لبیبی ||. مهمیززدن. (ناظمالاطباء). دورکردن. راندن. دفع. (مجملاللغۀ). وسع. (مجملاللغۀ) : نهمرگازتنخویشبتوان


سپوختنهچشمزمانکسبسوزنبدوخت. فردوسی. همانزخمگاهشفرودوختندبداروهمهدردبسپوختند.فردوسی. کهرا


گفتآتشزبانشبسوختبچارهبدازتنبباید( 6) سپوخت.فردوسی ||. سفتنوسوراخکردن ||. پائینافکندنوبرزمین


افکندن ||. باعثِدرسوراخافتادنشدن. (ناظمالاطباء). برايتماممعانیرجوعبهسپوزیدنشود ||. سپوختنکاريرا؛تأخیر


انداختنآنرا. (زمخشري) : نسیءچیست؟تفسیراوسپوختنوتأخیرکردناست. (التفهیم). -برسپوختن؛بسختیبیرونکشیدن.


(ناظمالاطباء) : آنکهسرازنیفهبرسپوختچوبرخاستخفتوسرازپاچهءازارفروماند.سوزنی. -درسپوختن؛بزورفروکردن.


(ناظمالاطباء). -وامسپوختن؛مماطلهکردندرپرداختوام،لقولهعلیهالسلام : مطلالغنیظلم؛گفتوامسپوختنمردتوانگرظلم


نل: بن - (spoxtan. (2) - spoj. (3) - spozh. (4) - spuxtan. (5) - spazhel. (6 - ( باشد. (تفسیرابوالفتوح). ( 1


تواند.


سپوختنی.


[سِ / سَ / سُتَ] (صلیاقت) آنچهلایقسپوختنباشد.


سپوخته.


[سِ / سَ / سُتَ] (نمف) بزورفروبرده. (برهان). اندرونکرده. (صحاحالفرس ||). بزوربرآورده ||. خلانیده. (برهان) : دیدهء


تنگدشمنانخدايبسناناجلسپوختهبه.سعدي (گلستان ||). درنشانده. (صحاحالفرس ||). سوراخکرده ||. مهمیززده. (ناظم


الاطباء).


سپور.


[سُ] (ازترکی،اِ) کلمهءمأخوذازسُپُرماق( 1) ترکیاست. روفتهگر. جاروکش. کسیکهکوچههاوخیابانهاراجاروبکندو


.supurmaq - ( آبپاشد. شولهروب. خاشهروب. ( 1


سپورغان.


[سُ] (اِخ) دهیاستازدهستاننازلوازبخشحومهءشهرستانارومیهواقعدر 26 هزارگزيشمالخاوريارومیه،دارايراهارابه


رواست. هوايآنمعتدلوداراي 335 تنسکنهاست. آبآنجاازنازلوچايتأمینمیشود. محصولآنغلات،توتون،چغندر،


.( حبوبات،کشمشوشغلاهالیزراعتوصنایعدستیآنانجوراببافیوراهآنارابهرواست. (ازفرهنگجغرافیاییایرانج 4


سپوز.


[سِ / سَ / سُ] (نفمرخم)( 1)سپوزندهوخلانندهودرجکننده،وهمیشهبطورترکیباستعمالمیشود (ناظمالاطباء): جانسپوز؛


حیاتبخش : خورشدادشاناندکیجانسپوزبدانتاگذارندروزيبروز.فردوسی. -خشکسپوز:منمکلوكخرافشارکنگ


خشکسپوز. سوزنی. -عمرسپوز.؛ ( 1) - اینکلمهریشهءفعلسپوختنوسپوزیدنهمهستوبرهانوغیاثبمعنیمصدرينیز


آوردهاندوبمعنیامرهمآمدهاست. (برهان).


صفحه 1099


سپوزکار.


[سِ / سَ / سُ] (صمرکب)رجوعبهسپوزگارشود.


سپوزگار.


[سِ / سَ / سُ] (صمرکب) (از: سپوز + گار،پسوندمبالغه) آنکهکارهاراپساندازدوتأخیرکند. (برهان). سستوکاهلو


کسیکهکاريرابتأخیرکندوبازپساندازد. (ناظمالاطباء) : هرکهباشدسپوزگاربدهرنوشباکاماوبودچونزهر. ابوشکور


بلخی. تاپادافرهگناهکارانومرگارزانانوفرمانسپوزگارانبمنکنند. (کارنامهءاردشیربابکان).


سپوزگاري.


[سِ / سَ / سُ] (حامصمرکب) عملسپوزگار. مماطله. دفعالوقتکردن ||. عملفروکردنبزوروعنف.


سپوزنده.


[سِ / سِ / سُزَدَ / دِ] (نف)تأخیرکننده. (زمخشري). رجوعبهسپوزوسپوزیدنشود.


سپوزیدن.


[سِ / سَ / سُدَ] (مص) (از: سپوز + یدن،پسوندمصدري) چیزيرابعنفوزوردرچیزيفروبردن. (غیاث) (آنندراج) : ولیرا


گاهنهبرگاهبنشانعدوراچاهکندرچاهبسپوز. سوزنی (ازآنندراج). چوندهدبادشهوتیجانشبرسپوزوسرازگریبانش.


انوري (ازآنندراج: سپوز). درقضیبشآنکدوکرديعجوزتارودنیمذکروقتسپوز.(مثنوي). میبرندشمیسپوزندشبهپیش


کهبروايسگبکهدانهايخویش. (مثنوي). یکیتیريافکندودررهفتادوجودمنیازردورنجمندادتوبرداشتیوآمديسوي


منهمیدرسپوزيبهپهلويمن.سعدي.


سپوس.


[سَ] (اِ) رجوعبهسبوسشود.


سپوسا.


1) - ظ. لغتدساتیرياستودرفرهنگهايدیگردیدهنشد. ) .( [سَ] (اِ) سپسوا. نوعیازآش. (ناظمالاطباء)( 1


سپوسک.


[سَسَ] (اِ) نوعیازآش ||. سبوسه. (ناظمالاطباء). رجوعبهسبوسهشود.


سپه.


صفحه 1100


[سِپَهْ] (اِ) مخففسپاه. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین) (آنندراج) : رسیدندزيشهرچندانفرازسپهچشمهزددرنشیبو


فراز.رودکی. بفرمودپستاسپهگردکردزترکانسوارانروزنبرد.فردوسی. سپهرازبسیارياندازهنیستبرایندشتیکمرد


راکارهنیست. فردوسی. همانگهسپهاندرآمدبجنگسپههمچودریاودریاچوگنگ.عنصري. سپهکشیدهچهازتازيوچهاز


بلغارچهازبرانهوازاوزکندوازفاراب. عنصري. چونسپهرابسويدشتبرونبردهبُوَدگردلشکرصدوششمیلسراپردهبُوَد.


منوچهري. چهسخنگویممنباسپهدیواننهمرادادخداوندسلیمانی.ناصرخسرو. منبمثلدرسپهدینحقحیدرمارتوبهمثل


عنتري. ناصرخسرو (دیوانچتقیزادهص 412 ). چونسیمزلفشآید،علمصبانجنبدچوفروغرویشآیدسپهسحرنیابد. خاقانی.


چونکنیدوستیدلیردرآيکهجبانراسرِسپهنکنند.خاقانی. شهروسپهراچوشوينیکخواهنیکتوخواهدهمهشهرو


سپاه.نظامی. سازوبرگازسپهگرفتیبازتاسپهرانهبرگماندونهساز.نظامی. صدسپههرلحظهگرظاهرشودبرهماندازمبه


استظهارتو.عطار. بساکسکهروزآیتصلحخواندچوشبشدسپهبرسرِخفتهراند.سعدي. رجوعبهاسپهبدشود.


سپه.


[سَپِ] (اِخ) ازمَحالّسیستانبودهاست. (ذیلتاریخسیستانص 25 چبهار). اینکلمهدرجايدیگرسفهضبطشدهاستواز


رساتیقسیستاناست. (تاریخسیستانص 296 ) : وحدشرقاقصاکشمیراستتابلبدریاءمحیطوازسويغربزآنسويسپه.


.( (تاریخسیستانص 25


سپهآرا.


[سِپَهْ] (نفمرکب) سپهآرايآرایندهءسپاه. فرماندهِسپه. سپهسالارکهسببفروشکوهلشکربود : بهتیغآنسپهآراينیست


خواهدشدهرآنکسیکهنمایدبدینملکعصیان. فرخی. دوستمیرمؤیدپسرناصردینعضددولتیوسفسپهآراي


.( عجم.فرخی. پیشهفتادصفّبدعتورسپهآرايومردمیداناست. سوزنی (دیوانچشاهحسینیص 134


سپهبد.


اسپاهبد. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). سپهسالاروخداوندوصاحب = « اسپهبد » = « سپاهبد » [سِپَبَ / بُ] (اِمرکب) مخفف


لشکرراگویندچهسپهبهمعنیلشکروبدینمعنیصاحبوخداوندباشدوبعربیاصفهبدخوانند. (برهان). سپهسالار. (لغت


فرساسدي). سرداروسپهسالار : چنینگفتطوسسپهبدبشاهکهگرشاهسیرآمدازتاجوگاه.فردوسی. سپهبدچوباداندرآمد


زجايباسبسمنداندرآوردپاي.فردوسی. سپهبديکهچوخدمتگرانبدرگهاوستجمالملکدرآنطلعتجهانآراي.


فرخی. پذیرهناشدهاوراسپهبدبهدرگاهشدرآمدشاهموبد. (ویسورامین). شهیکههمچوسکندرسپهبدانداردسنانگذارو


کمندافکنوخدنگانداز. سوزنی. اعظمسپهبدآنکهکشدتیغزهرفامزهرهزبیمشرزهءهیجابرافکند.خاقانی. جانعطارازسپاه


سرّعشقدردوعالمشدسپهبدوالسلام.عطار ||. بعضیگویندسپهبدنامیاستمخصوصپادشاهانطبرستانکهدارالمرزباشد


چنانکهقیصرمخصوصپادشاهانترکستان. (برهان). رجوعبهاسپهبدواسپهبدانطبرستانشود.


سپهبدان.


[سِپَبَ / بُ] (اِ) نامپردهاياستازموسیقی. (برهان) (آنندراج) : چونمطربانزنندنوابختاردشیرگهمهرگانخردكو


گاهیسپهبدان. منوچهري.


صفحه 1101


سپهبددل.


[سِپَبَدْ / بُدْ،دِ] (صمرکب) کهدردلوجرأتسپهبدراماند. شجاع. دلیر : جهاندیدهازشهرشیرازبودسپهبددلوگردنافراز


بود.فردوسی. کجانامآنشاهفیروزبودسپهبددلولشکرافروزبود.فردوسی.


سپهبدسر.


[سِپَبَ / بُسَ] (صمرکب) سپهبد. دلاور. سردارشجاع (قیاسشودباسپهبددل) : زپهلوبرفتندپرمایگانسپهبدسرانوگران


سایگان.فردوسی. بدستسواريکهداردهنرسپهبدسروگردوپرخاشخر.فردوسی.


سپهبدشهریارکوه.


[سِپَبُ / بُدِشَ] (اِخ) پادشاهانناحیتکوهقارنبدیلمانومقرآنانبهقصبهءپریمبلشکرگاهیاستبرنیمفرسنگی. رجوع


بهحدودالعالمچدانشگاهتهرانص 147 ورجوعبهاسپهبدانطبرستانشود.


سپهبره.


[سِپَبَرَ / رِ] (اِ)( 1) سپهبد. (آنندراج) (اشتینگاس). رئیسکمپانیورئیسطایفه ||. خزانهدار. (ناظمالاطباء). ( 1) - ظ.


مصحفسپهبداست.


سپهبستن.


[سِپَهْبَتَ] (مصمرکب)جمعآوريلشکرکردن. سپهآراستن : زمیخوردنوبخششوکاربزمسپهبستنوکوششوکار


رزم.فردوسی.


سپهپهلوان.


[سِپَهْپَلَ] (اِمرکب)پهلوانسپاه. فرمانده. سپهسالار : سپهپهلوانبودباشاهجمبخماندرونشادوخرمبهم. فردوسی (از


فرهنگاسدي). سرانملکسمرقندراچوتنراجانجمالدادهسپهپهلوانترکستان.سوزنی.


سپهدار.


[سِپَ] (نفمرکب) رئیسلشکرکهامورجنگبهاومفوضباشد. (آنندراج). خداوندلشکر. سرلشکر. (شرفنامه). دارندهءسپاه.


آنکهحافظونگهبانسپاهباشد : سپهدارتورانزچنگشبرستیکیبارهءتیزتکبرنشست.فردوسی. ببهرامگفتايسپهدارشاه


بخورخشموسربازگردانزراه.فردوسی. سپهدارایرانْتخوانمبدادکنمبرتوبرآفرینندهیاد.فردوسی. آنکهزیباترودرخورترو


نیکوترازاوهیچسالاروسپهدارنبستهستکمر.فرخی. والاوجیهدینکهسپهدارشرقوچینفخرآردازتونائبفرزانهءزکی.


سوزنی (دیوانچشاهحسینی). سپهداراسلاممنصوراتابککهکمترغلامشقدرخاننماید.خاقانی. قاعصفصفدیدهوصف


صفسپهدارانحاجکوسرااززیردستانزیرودستاندیدهاند. خاقانی. نیکومثلیزدآنسپهدارکَاندازهءکارخود


صفحه 1102


نگهدار.نظامی. ازسپهدارچینخبرمیجستتاخبردادقاصدشبدرست.نظامی. گفتپیغمبرسپهدارغیوبلاشجاعۀیافتیقبل


الحروب.مولوي. سپهداروگردنکشوپیلتننکورويوداناوشمشیرزن. سعدي (بوستان).


سپهدار.


[سِپَ] (اِخ) دهیاستازدهستانقیلاببخشاندیمشکشهرستاندزفولواقعدر 38 هزارگزيشمالباخترياندیمشکو 8


هزارگزيباخترراهشوسهءاندیمشکبهخرمآباد. منطقهاياستکوهستانیوگرمسیرو 50 تنسکنهدارد. آبآنازرودخانهو


محصولآنغلاتدیمیوشغلاهالیزراعتاست. صنایعدستیآنانقالیبافیاست. درتابستانراهمالرودارد. ساکنانآنجااز


.( طایفهءعشایرلرهستند. (ازفرهنگجغرافیاییایرانج 6


سپهداري.


[سِپَ] (حامصمرکب) عملسپهدار. فرماندهیسپاه. سپهسالاري : آنکهاوتابسپهداريبربستکمرکمشدازرويزمیننامو


نشانرستم. فرخی. بخزاینومراکبواسلحهواسبابسپهدارياورامستظهرو... گردانید. (ترجمهءتاریخیمینی). بسپهداریش


بملکوسپاهخلعتودلخوشیرسیدزشاه.نظامی.


سپهر.


3) بقولنلدکهاینکلمه )« سپیهر » 2) و )« هوسپیتر » 1)(لغۀًیعنیسپهرداد،آسمانآفریده)،پهلوي )« سپیثره » [سِپِ] (اِ) پارسیباستان


5) (خاکستريرنگ) ازآنجا )« سپرا » 4) (مایلبسفیدي،سفید) آمدهوبقولگایگرکلمهءافغانی )« سویتر » مستقیماًازسانسکریت


ناشیاست. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین ||). آسمانکهبهعربیسماخوانند. (برهان) (آنندراج). آسمانکوژپشت. (صحاح


الفرس). آسمان،بتازیشفلکنامند. (شرفنامه) (ناظمالاطباء). چرخآسمان : درنگآرايسپهرچرخواراکیاخنترْتبایدکرد


کارا.( 6) (شرححالرودکیسعیدنفیسیص 1109 ). همیبرشدابروفرودآمدآبهمیگشتگردسپهرآفتاب.فردوسی.


خداوندگیتیخداوندمهرخداوندناهیدوگردانسپهر.فردوسی. ملکچواختروگیتیسپهرودرگیتیهمیشبایدگشتنچوبر


سپهراختر. عنصري. برآرندهءگردگردانسپهرهماوپرورانندهءماهومهر.عنصري. سپهرياستشاهیورامهرگاهبروجشدزو


اخترانشسپاه.اسدي. جهاندلفریبناوفادارسپهررستگارخوبمنظر.ناصرخسرو. خداونداتراگفتمکهاینششطاقپرّندهکه


خوانندشسپهرنیلیوگردونمینایی. مجیربیلقانی. ابواسحاقابراهیمکاندرجنبانعامشبیکذرهنمیسنجدسپهروهفت


اندامش. خاقانی. هفتکواکبزنهسپهربهدهنوعهشتجنانرانثارماحضرآورد.خاقانی. ورنهچراکردسپهربلندشهرگشایی


چوتوراشهربند.نظامی. پیموریستازکینتابمهرشسرموئیستازسرتاسپهرش.نظامی. آفتابسپهررویترابرگرفتهزره


بفرزندي.عطار. -سپهرآخشیجان؛فلکماهکهبعربیسماءالدنیاگویند. (انجمنآرا) (آنندراج). -سپهراعظم؛فلکالافلاك.


(ناظمالاطباء) : چترمیمونِهمتاعلاتسایهدارسپهراعظمباد. ؟ (ازسندبادنامهص 11 ). -سپهربرین؛آسماننهماستکهبالاتر


ازهمهاست. (انجمنآرا) (آنندراج). فلکالافلاك : سپهربرینگرکشدزینتوسرانجامخشتاستبالینتو. فردوسی (از


آنندراج). -سپهربلند؛کنایهازآسماناست : ايبرآرندهءسپهربلندانجمافروزوانجمنپیوند. نظامی (هفتپیکرص 2). -سپهر


بوقلمون؛آسمانبهاعتبارتنوعالوانوآثار. (ناظمالاطباء). -سپهرپوشیده؛کنایهازفلکاست. (ناظمالاطباء). رجوعبهسپهراعظم


شود. -سپهردولابی،سپهرزنگاري؛کنایهازآسماناست. (ناظمالاطباء). -سپهرچوگانباز؛کنایهازفلکاست : درسلاحو


سواريوتکوتازگويبردازسپهرچوگانباز. نظامی (هفتپیکرص 66 ). -سپهرکبود؛کنایهازآسمان : گرزخودغافلمبه


صفحه 1103


بادهورودنیستمغافلازسپهرکبود.نظامی. -سپهرهشتم؛فلکهشتموفلکالبروج. (ناظمالاطباء ||). بمجاز،بمعنیروزگار.


زمانه : بریننیزبگذشتچنديسپهربدلدرهمیداشتآراممهر.فردوسی. براینگونهخواهدگذشتنسپهرنخواهدشدنرامبا


- ( کسبمهر.فردوسی. بروفايسپهرکیسهمدوزهیچگنبدنگهنداردگوز.سنایی ||. نامآهنگیاست. رجوعبهآهنگشود. ( 1


یا Spitridates نامسردارپارسیکهدرجنگگرانیکسبااسکندرنبردکردبقولمورخانیونانی )Spithra


نل: کردگارا. - (Spithradatas. (2) - Huspitr. (3) - spihr. (4) - cvitra. (5) - spera. (6)


سپهرآباد.


[سِپِ] (اِخ) مزرعهاياستازدهستانمرکزيبخشحومهءشهرستانشهرضاواقعدرهفتهزارگزيشمالخاورشهرضا. این


.( مزرعهجزءشهرضاستودرتابستانفقطچندخانواردرآنزندگیمیکنند. (ازفرهنگجغرافیاییایرانج 10


سپهرآستان.


[سِپِ] (صمرکب) ازالقابپادشاهانبزرگاستیعنیپادشاهیکهآستانويمانندسپهراست. (ناظمالاطباء). کنایهاز


( ملوك. (آنندراج) : خدایگانسپهرآستاننکوداندکهدرجهانسخنبندهبینظرافتاد.خاقانی. لافندمادرانگهردرمزاجصلح( 1


1) - نل: صلب. ) .( کاینصلحمازمیرسپهرآستانماست. خاقانی (دیوانچعبدالرسولیص 80


سپهرآفرین.


[سِپِفَ] (نفمرکب) ازصفاتخدايتعالیجلشأنه. (ناظمالاطباء). حقسبحانهوتعالی. (آنندراج) : کهدیدیمخودبودنی،


هرچهبودسپهرآفرینشنخواهدفزود.فردوسی.


سپهرآیین.


[سِپِ] (صمرکب) آنکهصفتوآییناوچونسپهربود. بلندطبع : خسروجلالالدینسزددارايشرواناینسزدبرجش


سپهرآیینسزددوراننوپرداخته. خاقانی.


سپهراثیر.


[سِپِرِاَ] (ترکیباضافی،اِمرکب) کرهءناري. (شرفنامه).


سپهراحتشام.


.( [سِپِاِتِ] (صمرکب) باعظمت. بزرگقدر. عالیرتبت : پرویزمکنت،سپهراحتشام. (حبیبالسیرچجدیدج 3 ص 322


خدامموکب،سپهراحتشام،شرایطاجتهادواهتمامبتقدیمرسانند. (حبیبالسیرج 3 ص 322 ). ناهیدبهجت،سپهراحتشام. (حبیب


.( السیرج 3 ص 1


سپهرار.


صفحه 1104


[سِپِ] (اِ) کرهءآتشوآنبالايکرهءهواستوکرهءاثیرهماناست. (برهان) (آنندراج). آسماندنیا. (ناظمالاطباء). برساختهء


فرقهءآذرکیوان. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). رجوعبهفرهنگدساتیرشود.


سپهرازرق.


[سِپِرِاَرَ] (ترکیبوصفی،اِمرکب) کنایهازآسمان : نیستهمتايتودرظلسپهرازرقایننهزرقستبدینگفتهنیَمزرق


فروش. سوزنی.


سپهران.


[سِپَهْ] (نفمرکب) رانندهءسپه. حرکتدهندهءسپه. فرماندهِسپاه : گردونعَلَمبرخوانمشانجمسپهرانبینمشطاسازمهنو


دانمشپرچمزکیوانخوانمش. خاقانی. شبیکزشبیخونکشدتیغچونخودچوماهازکواکبسپهراننماید.خاقانی.


سپهران.


[سِپِ] (اِخ) دهیاستازدهستانکلاترزانبخشرزابشهرستانسنندجواقعدر 33 هزارگزيباخترسنندجو 9 هزارگزي


جنوبشوسهءسنندج - مریوان. هوايآنسرداستوداراي 170 تنسکنهاست. آبآنجاازچشمهتأمینمیشود. محصولآنجا


غلات،توتون،مختصرانگوروقلمستان،حبوب،لبنیات. شغلاهالیزراعت،گلهداري. راهآنمالرواست. مسجدودبستاندارد.


.( (ازفرهنگجغرافیاییایرانج 5


سپهرانسپهر.


[سِپِسِپِ] (اِمرکب)فارسیفلکالافلاكچنانکهشیدانشیدترجمهءنورالانواراست. (آنندراج). برساختهءآذرکیواناست.


سپهرانهمایی.


[سِپِنِهُ] (اِمرکب)فارسیافلاكکلیهاستوبهقولاشهرنُهاست،یکیآسماننهماستدومنطقۀالبروجوهفتازسبعهء


سیاره. (انجمنآرا) (آنندراج). اینلغتدساتیرياست. رجوعبهفرهنگدساتیرشود.


سپهرانی.


[سِپَهْ] (حامصمرکب)لشکرکشی. عملسپهران. رجوعبهسپهرانشود.


سپهربند.


[سِپِبَ] (اِمرکب) طلسموجادوواعمالیکهدرنظرهاغریبوعجیبنماید. (انجمنآرا) (آنندراج). ازلغاتدساتیرياست.


رجوعبهفرهنگدساتیرورجوعبهسپهرهبندشود.


سپهرپاي.


صفحه 1105


[سِپِ] (صمرکب) بلندمرتبه : اسبشسپهرجولانرمحشسپهرسنببختشسپهرمسندوتختشسپهرپاي. سوزنی.


سپهرپیما.


[سِپِپَ / پِ] (نفمرکب)اوجگیرنده. طیکنندهءسپهر : شاهسپهرقدروخداوندتیغوتاجتیغشسپهرپیماتاجش


سپهرساي.سوزنی.


سپهرجولان.


[سِپِجَ / جُو] (صمرکب) جولانزنندهدرآسمان : اسبشسپهرجولانرمحشسپهرسنببختشسپهرمسندوتختشسپهرپاي.


سوزنی.


سپهرداد.


[سِپِ] (اِخ)( 1) دامادداریوش،والیولایتینیانیوسردارجنگگرانیککهدرشجاعتممتازبود. ويباسپاهینیرومند


بهمراهیچهلتنازخویشاوندانخودکههمهمردمیجنگیبودند،بهمقدونیهاحملهکردوبسیاريازسپاهیاندشمنرامجروح


سپیترباتوآریانسیپیترداتنوشتهاست،دومیصحیحبنظر « دیودور » ومقتولساخت،ولیبدستمقدونیهاکشتهشد. ناماورا


1091 ،1261 ،1728 ،1731 ،1251 ،میرسدزیرافارسیکنونیآنسپهرداداستنهسپهرباد. رجوعبهایرانباستانص 1250


.Spithrodate - ( شود. ( 1


سپهررفعت.


[سِپِهْرْرِعَ] (صمرکب)بلندمرتبه. عظیممنزلت : قطبسپهررفعتیعنیرکابشاهدراوجدارملکرسیدازکرانآن.خاقانی.


سپهرساي.


[سِپِ] (نفمرکب) سایندهءسپهر. بلندمرتبه. عظیمالشأن : شاهسپهرقدروخداوندتیغوتاجتیغشسپهرپیماتاجش


سپهرساي.سوزنی.


سپهرسطوت.


[سِپِسَطْوَ] (صمرکب) بزرگمنزلت. عظیمالشأن : جمشیدسامحشمتسامسپهرسطوتدارايزالصولتزالزمانه


داور.خاقانی.


سپهرسنب.


[سِپِسُمْبْ] (نفمرکب)سایندهءسپهر. سوراخکنندهءسپهر : اسپشسپهرجولانرمحشسپهرسنببختشسپهرمسندوتختش


سپهرپاي. سوزنی.


سپهرشناس.


صفحه 1106


[سِپِشِ] (نفمرکب) کنایهازمنجموکاهن. (آنندراج) : شنیدهاممنبسیارکسشنیدستندهمازسپهرشناسوهمازستاره


شمر. کهگرکسیبفلکبرشودزرويزمینستارگانهمهاوراشوندفرمانبر. میرمعزي (ازآنندراج).


سپهرصولت.


[سِپِصَ / صُولَ] (صمرکب) بلندمرتبه. دارايشکوهوجلال : خسروسامدولتی،سامسپهرصولتیرستمزالدانشی،زال


زمانهداوري.خاقانی.


سپهرفرساي.


[سِپِفَ] (نفمرکب)فرسایندهءسپهر : برزدشغبیسپهرفرساياونیزنگونفتادبرجاي.نظامی.


سپهرقدر.


[سِپِقَ] (صمرکب)عظیممنزلت. بزرگمقام : شاهسپهرقدروخداوندتاجوتیغتیغشسپهرپیماتاجشسپهرساي.سوزنی.


سپهرکاشانی.


[سِپِرِ] (اِخ) میرزامحمدتقیبنملامحمدعلیکاشانیملقببهلسانالملکومتخلصبهسپهر. پسازتحصیلمقدماتعلوم


قدیمهبشعروعروضوقافیهپرداختودرجوانیازکاشانبهتهرانآمدوبهخدمتمرحومصباملکالشعرافتحعلیشاههمشهري


خودرسیدوبهتشویقمرحومصبابتألیفکتابیدرعلمقافیهمشغولشد،ولیبعلتفوتصبادرسال 1238 ه . ق. اینکارناتمام


ماندومیرزامحمدتقیبکاشانبرگشت،ودرآنجامحمودمیرزاپسرفتحعلیشاهحکمرانکاشاناورابهمنادمتخودبرگزیدوبهاو


تخلصسپهرداد. سپسازطرففتحعلیشاهبهتهراناحضارشدودرسلکاعضايدیواندرآمد. سپهردرعهدمحمدشاهمداح


مأموریتیافتواینکتابکهتاریخیعمومیاستتا « ناسخالتواریخ » خاصشاهومنشیومستوفیدیوانشدوبهنوشتنکتاب


سال 1273 ه . ق. امتدادیافته. سپهرراناصرالدینشاهلقبلسانالملکداد. غیرازناسخالتواریخسپهرکتابیدارددرفنقافیهبنام


کهدرسال 1268 ه . ق. درتهرانبچاپرسیدهاست. وفاتسپهردرهفدهمربیعالثانیسنهء 1297 ه . ق. درتهران « براهینالعجم »


اتفاقافتادونعشاورابهنجفاشرفمنتقلساختند. آنمرحومدرحینوفاتازهشتادسالمتجاوزداشت. (وفیاتمعاصرین


بقلممحمدقزوینی). ورجوعبهمجمعالفصحاج 1 ص 556 ببعدشود.


سپهرم.


[سِپِرَ] (اِخ) نامیکیازپهلوانانتوراناستازخویشانافراسیابکهدرجنگدوازدهرخبردستهجیربنگودرزکشتهشد.


(برهان) (شرفنامه) (آنندراج) : سپهرمپسوبارمانپیشروخبرشدبدیشانزسالارنو.فردوسی. سپهرمبترمدشدوبارمانبکردار


ناوكبجستازکمان.فردوسی. سپهرمبدوگفتآسانبديوگردلزلشکرهراسانبدي.فردوسی. اندرعهدافراسیاب،پهلواناو


.( پیرانویسهو... وسپهرم،واخواشتبودند. (مجملالتواریخوالقصصص 90


سپهرمسند.


صفحه 1107


[سِپِمَنَ] (صمرکب) بلندمرتبه. بزرگمقام : اسبشسپهرجولانرمحشسپهرسنببختشسپهرمسندوتختشسپهرپاي.


سوزنی.


سپهرهبند.


[سِپِرَ / رِبَ] (اِمرکب)( 1)طلسموجادوراگویند. (برهان). ازلغاتدساتیرياست. رجوعبهفرهنگدساتیرورجوعبه


سپهربندشود. ( 1) - اینلغتدرآنندراجسپهربندضبطشدهاست.


سپهري.


[سِپِ] (صنسبی) نسبتاستبهسپهر. رجوعبهسپهرشود.


سپهري.


[سِپِ] (اِخ) اززوارهءاردستانودراصفهانبسرمیبرده،گوینداشعاربسیاريدرمقولهءگفتاروکمالفضیلتنیزداشتهوسالک


طریقهءصوفیهبود. پارهايتحقیقاتدرمثنویاتکرده. حالشعريازاودرمیاننیستمگراینشعر : زعمرخضرفزوناست


عشقبازانرااگرزعمرشمارندروزهجرانرا. (ازآتشکدهءآذرص 182 ). مجمعالخواصويراسپهريزوارجیثبتکردهو


نویسدوگوید: بدآدمینیست. طبعشخیلیملایماستواینابیاتازاوست : ندانمآنکهبدرگاهکعبهروينهادبعذرخواهیآن


خاكآستانهچهکرد. جمالشاهدمعنیبغیرصورتاونیستچورويگلکهبغیرازنقابهیچنباشد. شرمندهءدلمکهطلب


.( میکندزمنمهرومحبتیکهزآبوگلتونیست. (ازمجمعالخواصص 246


سپهريبخارایی.


[سِپِيِبُ] (اِخ)ازافاضلشعرايزمانسامانیهودیالمهبودوباابوالمؤیدبلخیوابوالمثلبخاراییمعاشرتنموده،گویندزمان


رودکیرادریافته. اوراست: شاخهايمورْدبررفتهببینوبرگهاشبرشکستهحلقهاندرحلقهچونزلفینیاربوستانافروزتاباندر


.( میانبوستانهمچوخونآلودهدرهیجاسنانشهریار. (مجمعالفصحاءج 1 ص 244


سپهريهندوستانی.


[سِپِيِهِ](اِخ) اسمشنظامشاه،پادشاهیخوشصحبتوکریمالطبعبود. ازسلاطینهندهیچکداممثلاوعراقیدوستومغل


پرستنبودهوبهمینجهتاستاشخاصبااستعدادوقتیکهازاینجامیروندبدوپناهمیبرند،مگراینکهقضاآنانرابسويهمایون


هنديبکشد. تخلصويسپهراست. ازاوست: خالتخلیلوچهرهگلستانآتشاستخطتسپاهئیکهبدامانآتشاستپیش


رختودیدهسپهريبهمنزدآتشپرستبینکهچهحیرانآتشاست. (ازمجمعالخواصص 18 ). سلسلهءنظامشاهیهءاحمدآباد


بهاومنتهیمیشود. رجوعبهمجمعالفصحاج 1 ص 31 شود.


سپهسالار.


[سِپَ] (اِمرکب) سرلشکر. (شرفنامه). مرادفسپهبد. (آنندراج). قطب. (منتهیالارب). صاحبالجیش. (مهذبالاسماء) :


صفحه 1108


چنانکهاوملکاستوهمهشهانسپهشهمهملوكسپاهندواوسپهسالار.فرخی. سپهسالارلشکرْشانیکیلشکرشکنکاري


شکستهشدازاولشکرولکنلشکرایشان. عنصري. سپهسالارایرانکزکمانشخوردتشویرهابرجدوپیکر.عنصري. بدرگاه


سپهسالارمشرقسوارنیزهبازخنجراوژن.منوچهري. تاشفراشسپهسالارعراقمثالدادهبودتاایشانرابکشند. (تاریخبیهقیچ


ادیبص 278 ). سروسرهنگمیدانوفاراسپهسالاروسرخیلانبیارا.نظامی. خزینهدرگشادهگنجبردهسپهرفتهسپهسالار


مرده.نظامی.


سپهسالار.


[سِپَ] (اِخ) ملقببهاتابکمودود. حاکمدیاربکروشامکهدرسال 492 ه . ق. بدیارباقیشتافت. (حبیبالسیرچتهرانج 1


.( ص 264


سپهسالار.


- 1298 ه . ق. / 1836 - [سِپَ] (اِخ) حاجیمیرزاحسینخانقزوینیمعروفبهسپهسالاراعظموملقببهمشیرالدوله ( 1241


1881 م.) یکیازرجالنیکنامواصلاحطلبایراندردورهءقاجاریهبودکهبعدازقتلامیرکبیرمصلحومتفکرومردمبارزایران،


تاحدامکاندنبالهءاقداماتواصلاحاتآنمردوطنپرسترادردورهءسلطنتناصرالدینشاهقاجارگرفتودرکسبتمدن


جدیدوپیشبردنمقاصدفرهنگیواجتماعیامیرکبیرقدمهائیبرداشت. ازیادگارهايسپهسالارمسجدبزرگسپهسالارو


عمارتبهارستاناستکهسالهامحلمجلسشورايملیبود. رجوعبهحسینسپهسالارشود.


سپهسالار.


[سِپَ] (اِخ) حسامالدین. ازسردارانزمانطغرلشاهسلجوقیاستکهبهکمکاوعاصیانرادرسال 578 ه . ق. سرکوبیکرده


.( است. (حبیبالسیرچتهرانص 288


سپهسالاراعظم.


[سِپَرِاَظَ] (اِخ)رجوعبهسپهسالارتنکابنیوسپهسالارحاجیمیرزاحسینخانشود.


سپهسالارتنکابنی.


[سِپَرِتَبُ](اِخ) ناماوولیخانسپهسالاروپسرحبیباللهخانسردارساعدالدولهازتنکابناست. ولیخانسپهسالاردراوان


جوانیواردخدمتنظامشدوباطیسلسلهءمراتبسپاهیبهدرجهءسرتیپیارتقایافت. افواجتنکابنومازندرانبهاوسپردهشد


وملقببهنصرالسلطنهگردید. ازآنپسبتدریجمدارجترقیامیراکرم،سردارمعظموبالاخرهسپهسالارخواندهشد. ويمردي


جسورودرعینحالخلیقومتواضعبود. آدابورسومملیاجتماعیرامحترممیشمردودرسلطنتناصرالدینشاهبحکومت


استرابادوتصديضرابخانهرسید. ودردورانمظفرالدینشاهچندبارحکومتیافت،پسازفتحتهرانبهوزراتجنگبرگزیده


شد. درزمانسلطنتاحمدشاهنزدیکمدتیکسالرئیسالوزراءبود. درکودتاي 1299 ه . ش. دستگیرگردیدوپسازچندي


بادیگرزندانیانآزادشد. ودراواخرعمربعلتنپرداختنمالیاتسختتحتنظرقرارگرفتواموالاوتوقیفومصادرهشد.


روزيدرباغزرگندهمیخواستبهپستچیانعامدهددیناريدراختیارنداشت،اینحالبراوگرانافتادوبهزندگیخودخاتمه


صفحه 1109


.( داد. اینواقعهبسال 1305 ه . ش. بود. (ازیادداشتمعیرالممالک،مجلهءیغماشمارهء 1 سال 10


سپهسالاري.


[سِپَ] (حامصمرکب)سرلشکريوفرماندهیقشونوسپاه : غرضازفرستادناو [ امیریوسف ] بهقصدارآنبودتایکچنداز


چشملشکردورباشدکهنامسپهسالاريباويبود. (تاریخبیهقیچادیبص 244 ). وزارتبهطیبارزانیداشتودخترو


.( سپهسالاريبشجاعداد. (سندبادنامهص 321


سپهشکن.


[سِپَهْشِكَ] (نفمرکب)دلیر. برهمزنندهءسپاه. کهگاهِحملهسپاهرادرهمشکندوبگریزاند : شهسپهشکنجنگجوزپیش


ملکمیانبیشهءگشناندرونخزیدچومار. فرخی. علیاستروزمصافونبردوکوششولیکسرسپهشکنانبوعلیشجاع


الدین.سوزنی. چونشیربخودسپهشکنباشفرزندخصالخویشتنباش.نظامی.


سپهکش.


[سِپَهْكَ / كِ] (نفمرکب)سرلشکر. لشکرکش. (شرفنامه). کشندهءسپاه. سردارسپاه. سپهبد : سپهکشچوقارنمبارزچوسام


سپهتیغهابرکشیدازنیام.فردوسی. سپهکشچورستمگوپیلتنبیکدستخنجربدیگرکفن.فردوسی. سپهکشبودگاهکینهدلیر


دوچلپورداردچوپیلوچوشیر. فردوسی. سپهکشانپسرانرازبهرخدمتاوهمیدهندهمازکودکیکلاهوکمر.فرخی.


بشاديباشودرشاديسپهکشباشودشمنکشبشاهیباشودرشاهیتواناباشوتهمتران. فرخی. سپهکشچو


گرشاسبگرددلیرکهنخجیراوگرگودیواستوشیر. اسدي. سپهراکهچوناوسپهکشبودچهپیشآبدریاچهآتش


بود.اسدي.


سپهکشی.


[سِپَهْكَ / كِ] (حامصمرکب) عملسپاهکش. سپاهکشیکردن : اقبالدراینسپهکشیقائدتوستدرهرمنزلپیکظفر


رائدتوست. (ازبدایعالازمان).


سپهوره.


[سِپَوَرَ] (اِخ) دهیاستازدهستانتیلکوهبخشدیواندرهءشهرستانسنندجواقعدر 52 هزارگزيباختردیواندرهو 7


هزارگزيشمالشوسهءسنندجبهسقز. هوايآنجاسردوداراي 95 تنسکنهاست. آبآنجاازچشمهتأمینمیشود. محصولآنجا


توتون،غلات،حبوب،روغن،پشموشغلاهالیزراعتوصنایعدستیآنهاجاجیمبافیوراهآنجامالرومیباشد. (ازفرهنگ


.( جغرافیاییایرانجلد 5


سپی.


[سَ / سِ] (ص) مخففسفیدوبعربیبیاضگویند. (برهان). رجوعبهسپیدشود.


صفحه 1110


سپیتاك.


[سَ] (اِمرکب) سفیدآبستکهزنانبررويمالندونقاشانومصورانهمبکاربرند. (برهان) (آنندراج ||). مخففسپیدتاك


(سفیدتاك) همهستوآنبوتهاياستکهبعربیکرمۀالبیضاگویند. (برهان) (آنندراج). رجوعبهسپتاكشود.


سپیتام.


[سْپی / سِ] (فرانسوي،اِ)( 1) مقیاسمتربودهاست. پیرنیاآرد:... مقصودازاستعمالارابههايمذکوراینبودکهدردشمنتولید


وحشتکندزیرامالبندهرارابهبنیزهءتیزوکوتاهیکهبقولدیودورببلنديسهسپیتام (مقدونیه) بودمنتهیمیشد. (ایرانباستان


سهسپیتاممعادل 70 سانتیمتربود). ) Spithame - (1) .( ج 2 ص 1370


سپیتام.


[سِ] (اِخ) سپیتامان. نامنهمینپدرزردشتاستیعنیجدهشتماو. درمروجالذهباسبیمانواستیمانودرتاریخطبريسفمان


ضبطشدهاست. رجوعبهمزدیسناو... تألیفمعینوسپیتمانوسپنتمانشود.


سپیتامان.


[سِ] (اِخ) سپیتام. رجوعبهسپیتامشود.


سپیتامن.


[سْپی / سِمِ] (اِخ)( 1) سردارایرانیکهدختراوراسلکوسسرداراسکندربزنیگرفت. سلسلهءسلوکیازاینخانوادهمیباشند.


- ( 2054 شود. ( 1 ،1883 ،1725 ،1724 ،1718 ،1711 ،1710 ،1706 ،1703 ،1698 ،1697 ،1696 ،رجوعبهایرانباستانص 1693


.Spitamenes


سپیتربات.


[سِرُ] (اِخ) رجوعبهوسپهردادسپیترداتوایرانباستانص 1251 و 1252 شود.


سپیتردات.


[سِرُ] (اِخ) رجوعبهسپهردادوسپیترباتوایرانباستانص 1252 و 1251 و 1091 شود.


سپیتمان.


[سَ] (اِخ) مرکباستازسپیت (درپهلوي) ومانازاداتاتصافیعنیدارندهءسپیديودارندهءلکههايسپید. (مزدیسناو...


تألیفمعینص 112 ). نامجدنهمزرتشتاستوسپتیمهوسپیتامانوسپنتمانخواندهمیشود. رجوعبهاسپنتمانواسفنتمانو


زردشت،ومزدیسناو... تألیفمعینشود.


صفحه 1111


سپیتور.


[سِپیتْوَ] (اِخ)( 1) کسیکهجمشیدراباارهبهدونیمکرد،وازپیکهاياهریمنخواندهشدهاست. (ازفرهنگایرانباستانص


برادرجمشیداستکهباآژيدهاك (ضحاك) جمشیدراکشت. (ااز « سپیتور » 75 ). درفصل 31 بندهشندرفقرهء 5 آمدهاست


.Spityura - (1) .( یشتهاج 1 ص 187


سپیجاب.


.( [سَ] (اِخ) شهرمعروفبماوراءالنهر : ورآزادشاهسپیجاببودمیانگواندُرّخوشاببود. فردوسی (شاهنامهچبروخیمص 686


بخاراوسغدوسمرقندوچاجسپیجابوآنکشوروتختوتاج. فردوسی (شاهنامهچبروخیمص 574 ). رجوعبهاسبیجابو


اسفیجابوسنجابوسپنجابشود.


سپیجه.


1) [سُ / سِ / سَجَ / جِ] (اِ) چیزيباشدکهبررويخمشرابوسرکهمانندنانبستهشود. (برهان). آنچهبررويسرکهوشراب )


بستهشود،مانندقیماق. (رشیدي). رجوعبهسپیچهشود: قَمْحۀ؛سپیجهکهبرشرابافتد. (منتهیالارب). ( 1) - اینکلمهدر


آنندراجوانجمنآراسپیچهآمدهاست.


سپیچ.


[سَ] (اِ) نوعیازدستاروگلیمسیاه. (فهرستلغاتدیوانالبسهءنظامقاريص 200 ). شاماکچهوجامهاياستازصوفسیاه : ز


عقدهايسپیچبهاريوسالوعمودهاهمهافراشتنددرکروفر. نظامقاري (دیوانص 17 ). راستیآنکهطلبمیکندازعقدسپیچاو


دراندیشهءکجفکرمحالیدارد. نظامقاري (دیوانص 75 ). ازسرمردمشهرهوسپوشیرفتتاکهاینعقدسپیچآمدهاکنون


بشمار. نظامقاري (دیوانص 14 ). ورجوعبهسبیجشود.


سپیچاپ.


[سَ] (اِخ) نامشهريازترکستان. (آنندراج) (غیاث). رجوعبهسپنجابوسپیجابشود.


سپیچه.


[سُ / سِ / سَچَ / چِ] (اِ) آنچهرويسرکهوشراببستهماندهمانندقیماقکهبرسرشیربستهشود. (آنندراج) (انجمنآرا) : آبش


همهشاشهءگلاباستنافشزسپیچهءشراباست. فریداحول (ازآنندراج). ورجوعبهسپیجهوسبیجهشود.


سپیخ.


[سِ / سَ] (اِ) جايآمدورفتدرندگانوجانورانصحرایی. (آنندراج).


سپید.


صفحه 1112


،(4)« ست » 3) از )« سئتا » 2)،شکلجنوبغربی )« سپت » 1) (سپید)،پهلوي )« سپئتا » [سَ / سِ] (ص) اسپید. اسفید. سفید. سپی. اوستا


7)،افغانی )« سپی » 6) (درخشان،سفید) کرديعاریتیودخیل )« سوِت » 5)،هنديباستان )« سپیتاك » ارمنیعاریتیودخیل


،(13)« سوپی » 12 )،منجی )« سوفد » 11 )،شغنی )« ایسپد » 10 )،سنگلیچی )« سپئید » 9)،سریکلی )« سَنِث » و « ایسپت » 8)،بلوچی )« سپین »


،(19)« ائسبی » 18 )،سنگسري )« اسپی » 17 )،سمنانی )« ائسپی » 16 )،نطنزي )« ائسپه » 15 )،یرنی )« ائسپج » 14 )،فریزندي )« سفید » گیلکی


حاشیهءبرهانقاطع ) .« اسبه » 23 )،گمشچه )« اسبد » 22 )،دزفولی )« ائسبه » 21 )،شهمیرزادي )« ایسبی » 20 )،لاسگردي )« ائسبی » سرخهاي


چمعین). بمعنیسفیدوبعربیبیضاخوانند. (برهان) (آنندراج). ضدسیاه. (شرفنامه). ابیض. (غیاث): اَغَرّ؛سپیدازهرچیزي. (منتهی


الارب). کالِح. (منتهیالارب) : تنخنگبیدارچهباشدسپیدبترّيونرمینباشدچوبید.رودکی. سرخیخفچهنگرازسرخبید


مُعَْصفَرگونپوستشاوخودسپید.رودکی. هشیوارباجامههايسپیدلبیپرزخندهدلیپرامید.فردوسی. گرچهزرداستهمچو


زرّپشیزیاسپیداستهمچوسیمارزیر.لبیبی. مادرتانپیرگشتوپشتبخمکردمويسراوسپیدگشتورخشزرد. منوچهري.


مغزكبادامبويبازنخدانسپیدتاسیهکرديزنخدانراچوکنجارهشدي. ؟ (ازفرهنگاسدينخجوانی). کهسفیدوسیاهدفترو


جاهدیدهداردسپیدونامهسیاه.سنایی. زیندونانسپیدوزردفلکفلکتسازخواننخواهدداد.خاقانی. دنداننکنیسپیدتالب


ازتبنکنیکبودهردم.خاقانی. منآنروزبرکندمازعمرامیدکهافتادماندرسیاهیسپید.سعدي. -چشمِسپید؛چشمخالیاز


نور. (آنندراج). -زمینسفید؛کنایهازخالیچونزمینخالیازعمارت. (آنندراج). -سپیدروز،روزسپید؛بمعنیروزروشن. منور


: شبسیاهبدانزلفکانتوماندسپیدروزبپاکیرخانتوماند.دقیقی. شماراسويمنگشادهستراهبروزسپیدوشبان


سیاه.فردوسی. یکیسختسوگندشاهانهخوردبروزسپیدوشبانسیاه.فردوسی. میرجلیلسیدیوسفکجابفضلپیداستهمچو


روزسپیداندرینجهان. فرخی. -سپیدشدنچشم؛کنایهازنابیناشدن. (آنندراج ||). - کنایهازبیهوشی. (آنندراج ||). - کنایهاز


سرخروشدن. (آنندراج). ورجوعبهسپیدشدنچشمشود. -کفسفید؛شخصیکهبسبببخشندگیدرکفهیچنداشتهباشد.


spaeta. (2) - spet. (3) - saita. (4) - set. (5) - spitak. (6) - cvet. (7) - sipi. (8) - spin. (9) - ( (آنندراج). ( 1


- ispet. safeth. (10) - speid. (11) - isped. (12) - sufed. (13) - supi. (14) - sefid. (15) - aespej. (16) -


.aespae. (17) - aspi. (18) - aspi. (19) - aesbi. (20) - aesbi. (21) - isbi. (22) - aesbe. (23) - esbed


سپید.


[سَ / سِ] (اِخ) (دیو...) نامدیويکهرستمبمازندرانشکشته. (شرفنامه). ورجوعبهدیوسپیدشود.


سپیدآب.


[سَ / سِ] (اِمرکب) ازقلعوسربورويوتوتیاسازندبطریقاحتراقودرامراضعینوجایهايدیگربکاربرندواسپیداج


معربآناست. (انجمنآرا) : اگرهشیاراگرسرمستبوديسپیدآبشچوگلبردستبودي.نظامی. شرفنامهراتازهکردمنورد


سپیدآبراساختملاجورد.نظامی.


سپیدآمدن.


[سَ / سِمَدَ] (مصمرکب) کنایهازظاهرونمودارشدن. (آنندراج) : بهپیشطرهاشتأثیرنتواندسپیدآمدبغیرازپختگیظاهر


نشدازعنبرخامم. محسنتأثیر (ازآنندراج ||). سرخروگشتنومحرومگردیدن. (آنندراج).


صفحه 1113


سپیداج.


[سَ / سِ] (اِ) سپیدا. (ناظمالاطباء). رجوعبهسفیدآبواسفیدآبشود.


سپیدار.


[سَ / سِ] (اِمرکب)( 1) مخففسفیدار [ کذا ] استوآنازجملهءدرختهايبیثمراستونوعیازبیدباشد. (برهان). درختی


استمعروفکهبواسطهءسپیديچوبشآنراسپیددارگویندوسپیدارمخففآناستودرپارسیمعمولکهچوندوحرف


بواسطهايبیکدیگررسندیکیرامحذوفنمایند. سپیدیونیزازاینگونهاستیعنیدیوسپید،سپیدزنیزسپیددزبوده. (آنندراج).


اسفیدار،اسپیدار،اسپیددار،یکیازآنپنجدرختکهبارندارند. (شرفنامهءمنیري). عیثام. (ملخصاللغاتحسنخطیبکرمانی) :


تانَبُوَدبارِسپیدارسیبتانَبُوَدناربرِنارون.فرخی. دلیرانازنهیبشروزکوششهمیلرزیدچونبرگسپیدار.فرخی. ازمردم


بداصلنخیزدهنرنیککافورنخیزدزدرختانسپیدار.منوچهري. بادامبهازبیدوسپیداربباراستهرچندفزونکردسپیدار


درازا.ناصرخسرو. اگربارخردداريوگرنیسپیداري،سپیداري،سپیدار. ناصرخسرو (دیوان،چکتابخانهءطهرانص 144 ). همه


دیداروهیچفایدهنهراستچونسایهءسپیدارند.ناصرخسرو. ازخجلتبالايتودرهرچمنوباغافکندهسرسرووسپیدار


.Populus - (1) .( شکسته.؟سوزنی (دیوان،چشاهحسینیص 333


سپیدافتادن.


[سَ / سِاُدَ] (مصمرکب)سپیدافتادنکوکب؛مسعودشدنبخت. (آنندراج) : کوکبمازقهرروزیهاسفیدافتادهاستمیکند


تسخیردلاشکمرشیدافتادهاست. میرزارضیدانش (ازآنندراج).


سپیدال.


[سَ / سِ] (اِمرکب) لهجهايازسپیدار. رجوعبهسپیدارشود.


سپیدان.


[سَ] (اِخ) نامقلعهءسنگوانباشدکهجمشیددرفارسساختهاست. (برهان) (آنندراج).


سپیدبا.


[سَ / سِ] (اِمرکب) (از: سفید + با،آش) پهلويسپتپاك.( 1) (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). آشماستکهماستباباشدچهبا


بمعنیآشاست. (برهان). بمعنیآشاستوسپیدبرايآنگویندکهمانندآشهايدیگرچیزيترشیاشیریندرآننیستوآن


راشوربانیزگویند. معربآنسفیدباجاست. (آنندراج) : گوشتقنبرهغذايمحمودداردوقولنجراسودکندچونسپیدباکنند


بزیتوشبت... (الابنیهعنحقایقالادویه). اسفیدباجدفعمضرت [ شراب ] سپیدو [ تنک ] باسپیدباهاوتوابلوتباههءخشک


کنند. (نوروزنامه). دفعمضرت [ شرابیکهبهترشیزند ] باسپیدباهاوحرفوحلواوشیرینیخورندتازیانندارد.


اینکلمهراصاحبنوروزنامههمهجاوهمیشهبصیغهءجمعآوردهاستوازآنچنین - (spet-pak. (2 - (1) .( (نوروزنامه)( 2


برمیآیدکهسپیدباجنسگونهاياستصاحبانواعوشایدبمعنیمطلقآشهاکهازشیریاماستیاکشکپزندمرادباشد.


صفحه 1114


(مؤلف).


سپیدبالا.


[سَ / سِ] (اِمرکب) کنایهازصبحاولاستکهصبحکاذبباشد. (برهان) (آنندراج). رجوعبهسپیدپهناشود.


سپیدبخت.


[سَ / سِبَ] (صمرکب)نیکبختوخوشنصیب. (غیاث) (آنندراج).


سپیدبر.


[سَ / سِبَ] (اِمرکب) فصلتابستان. (برهان) (آنندراج).


سپیدبرگ.


[سَ / سِبَ] (اِمرکب) نامگیاهیاستکهآنرابعربیبقلهءیمانیهگویند. (برهان). آنراسپیدمرزنیزگفتهاندچنانکهترهءدیگر


راکهسرخاستسرخمرزگویند. (آنندراج).


سپیدپا.


[سَ / سِ] (صمرکب) مباركقدموخجستهپیباشدبرخلافسبزپاکهنامباركقدمراگویند. (برهان) (انجمنآرا) (شرفنامه)


(آنندراج).


سپیدپر.


[سَ / سِپَ] (اِمرکب) بمعنیپشهباشدوبعربیبقخوانند. (برهان) (آنندراج).


سپیدپوست.


[سَ / سِ] (صمرکب)آنکهپوستاوسفیداست. ونژاديکهپوستبدنآنهاسپیدباشد. ابیض. (زمخشري). مشخصات


سپیدپوستانعبارتستازرنگسپید،چشماندرشتبدوناعوجاج،ریشهايانبوه،موهايسادهبدونکركبرنگسیاهخرمایییا


نزدیکبحنایی. سپیدپوستاندراروپاوشمالآفریقا،آسیايغربیوقسمتیازآمریکازندگیمیکنند - انتهی :ایشان [ مردم


اندلس ] مردمانیاندسپیدپوستازرقچشم. (حدودالعالم).


سپیدپوش.


[سَ / سِ] (نفمرکب) آنکهجامهءسپیدپوشد: سپیدپوشان؛سپیدجامگان. مبیضه. پیروانابنمقنع : وامروزنیستندپشیمانزفعل


بدفعلبدازپدربتوماندهستمنتسبچونبشنويکهمکهگرفتهستفاطمیبردلْتذلبباردوبرتنْتتابوتباَرجوکهزود


سختبفوجیسپیدپوشکینهکشدخدايزفوجیسیهسلب. ناصرخسرو (دیوانچکتابخانهءطهرانص 43 ). رجوعبه


صفحه 1115


سپیدجامگانشود.


سپیدپوشیدن.


[سَ / سِدَ] (مصمرکب) لباسسفیدپوشیدن : درپرستشبوقتپوشیدنسنتآمدسپیدپوشیدن.نظامی.


سپیدپهنا.


[سَ / سِپَ] (اِمرکب)سپیدپهناي. کنایهازصبحدوماستکهصبحصادقباشد. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج).


سپیدپی.


[سَ / سِپَ / پِ] (صمرکب)همانپیسفیداستوسپیدپا. (آنندراج). رجوعبهسپیدپاوپیسفیدشود.


سپیدتاك.


[سَ / سِ] (اِمرکب) بوتهاياستکهآنرابعربیکرمۀالبیضاخوانندومیوهءآنسرخمیباشدوبخوشهءانگورمیماندوبدان


پوسترادباغتکنندوآنراخسروداروگویند. (برهان) (رشیدي). رجوعبهسبیدتاكشود.


سپیدجامگان.


[سَ / سِمَ / مِ] (اِخ)سفیدپوشان. (آنندراج ||). آتشپرستان. مبیضه،ازاصحابمقنع. مقابلسیاهجامگانکهعباسیانباشند. از


بیعتکنندگانمقنعکهآنانرابیضالثیابومبیضهیامقنعه( 1) نیزگویند،ازفِرَقمشبههءشیعهمیباشندکهبدانسويجیحون


پدیدآمدندوپیشوايایشانمقنعمرديیکچشموگازرازمردمروستايکازهکیمنداتبودکهاندکیازدانشهندسهو


نیرنجاتهمیدانستونخستبردینرزامیهبمروبود،وسپسدعويخداییکردوبهرويبنديازابریشمازمردمانروينهان


میداشتومردمکوهایلاقوگروهیازسغدیانبراوفریفتهشدند. وفتنهوجنگیبهدشمنیبامسلمانانبرخاستکهچهارده


سالبدرازاکشیدومقنعرادراینکارترکانخلخیبراياینکهداراییوخواستهءمسلمانانراتاراجکنندیاريکردند. و


لشکرهايبسیاريازمسلمانانبروزگارمنصورشکستند. ومقنعهمهءکارهايناروارابرايپیروانخودرواشمردهوگفتنکلمهء


حرامرابرآنانحرامکردهبودونمازوروزهودیگرعباداتراازایشانبرداشتوبهپیروانشمیگفتکهاوخداستونخست


بصورتآدم،پسازآنبصورتنوح،سپسبصورتابراهیمودیگرپیغمبراندرآمدتابهمحمدرسیدوپسازآنبصورتعلی


وفرزنداناوسپسبصورتابومسلممجسمشدوسرانجامبصورتهشامبنحکیمتجلیکرد. اورادژيبزرگواستواربناحیت


نخشبوکشبودکهآنراسیاممیگفتند. (تاریخالفرقبینالفرقترجمهءمشکورص 266 ) : مردمانروستاهايایلاق [ بماوراء


النهر ] بیشترکیشسپیدجامگاندارند. (حدودالعالم). چونمقنعپدیدآمدفتنهءسپیدجامگانبروستايبخاراظاهرشد. (تاریخ


بخاراينرشخیص 10 ). منیات [ ابنطغانشاه ] باایشانمیلکردوایشانرایاريدادتادستسپیدجامگاندرازگشتوغلبه


کردند. (تاریخبخارا). گروهسپیدجامگانکهازشیعهءمقنعبودندبهدیهیرفتند. (تاریخبخاراينرشخیص 80 ). رجوعبهمقنعو


سفیدجامگانوتاریخبخاراينرشخیوشرححالرودکیسعیدنفیسیومبیضهومقنعیهشود. ( 1) - درمقابلعباسیهومسودهکه


جامهءسیاهدربرمیکردند،آنانجامهءسفیدراشعارخودقراردادهبودندازاینروآنانرامبیضهیاسپیدجامگانمیگفتند.


صفحه 1116


سپیدجامه.


[سَ / سِمَ / مِ] (صمرکب)آنکهجامهءسپیدپوشد. سفیدپوش : طاعتماستدرگنهکزپینامدرخوردرويسپیدجامهراداغ


سیاهگازري. خاقانی. مردخداپرستکهتقويطلبکندخواهیسپیدجامهوخواهیسیاهباش.؟


سپیدجنگل.


[سَ / سِجَگَ] (اِمرکب)سفیدجنگل. جنگلتنک. کوسهجنگل. کلهجنگله. جنگلیکهفواصلمیاندرختانآنبسیاراستو


درختانکوتاهدارد. دامنبر. مقابلسیاهجنگل. (ازیادداشتمؤلف).


سپیدچادري.


[سَ / سِدُ] (حامصمرکب) چادرسپیدداشتن. جامهءسپیدبرتنکردن ||. بمجاز،بمعنیپاکی. درستی : روزرسیدومحرمان


عیدکنیدزینسببروزچومحرمانزندلافسپیدچادري. خاقانی.


سپیدچرده.


[سَ / سِچَ / چُدَ / دِ] (صمرکب) سپیدرنگ. مقابلسیاهچرده: اَدْغَم؛سپیدچرده. (منتهیالارب) :... انواعبسیاراستولیکناز


همهسپیدچردهبهتر. (نوروزنامه). کیتواندسپیدچردهشدنآنکهکردایزدشسیهچرده.سنایی.


سپیدچشم.


[سَ / سِچَ / چَ] (صمرکب)خیره. لجوج. بیحیا : مکارهاياستاندرخشم،سیاهکارهايسپیدچشم. (جهانگشايجوینی).


سپیدچشمی.


[سَ / سِچَ / چِ] (حامصمرکب) زشتی. بیحیاییوسماجت. (آنندراج) : علاجحرصقلمزنبرشوهنتوانکردسپیدچشمینرگس


بهتوتیانرود. محسنتأثیر (ازآنندراج). ورجوعبهسفیدچشموسفیدچشمیشود.


سپیدخار.


[سَ / سِ] (اِمرکب) داروییاستکهدرکوههاومرغزارهابهممیرسدوآنرابعربیشوکۀالبیضاخوانند. (برهان) (رشیدي).


گیاهیاستکهآنرابهعربیشوکۀالبیضاخوانند. (آنندراج). اسپیدخار. بادآور. جاورد. درمنهءسپید. ثغام. (ازالسامیفی


الاسامی).


سپیدخوار.


[سَ / سِخوا / خا] (اِمرکب) جانورياستمردارخوار. (آنندراج) (اشتینگاس).


سپیددار.


صفحه 1117


[سَ / سِ] (اِمرکب) درختیاستبسیارخوشقدوقامتوخوشبرگوازجملهءهفتبیداستومیوهوثمرنداردوگویند


میانایندرختونخلخرمامخالفتاستودریکمکانسبزنشوند. (برهان) (آنندراج). رجوعبهسپیدارواسپیدارشود.


سپیددان.


[سَ / سِ] (اِمرکب) خردل. (آنندراج) (اشتینگاس).


سپیددز.


[سَ / سِپیدْ،دِ] (اِخ) نامدز [ دژ ]سپیداستازقلاعمشهورهءقدیمهءپارسوآنکوهیستمنقطعازجبالوهیچکوهیبرآن


مشرفنیست،دوردامنهءآنچهارفرسخاستوچهارراهمشهورداردکهتوانببالارفت،راهجنوبیسیاهشترنامداردومسدود


است. راهمشرقیزرینکلاهوبرسرراهشیرازواقعاستوپیادهرومیباشد. راهشمالیآنمسمیبهگلستانوازفهلیانکهقریه


اياست،سوارهبدانجاتوانرفت. راهمغربینامششترخسباستیعنیمحلیکهشتردرآنخوابد،ازاینراهببالاتوانرفتو


ارتفاعآنکوهنیمفرسخاستوزمینمسطحداردکهزراعتتوانکردودرختانبادامواناروانگوروانجیروبلوطدرآنبسیار


است. وچشمههايآبخوشگواردارد. (انجمنآرا). نامقلعهاياستبرفرازکوهیدردوسهمنزلیشیرازکهراهسختداردو


بایدپیادهبدروازهرسید،چهتشویشافتادناسببرفرازآنکوهبلندبهممیرسدوزراعتبقدرضرورتمیتوانکرد. وبعضی


چیزهامانندانجیرواناردرآنبهمرسد. واغلباوقاتدزدانیاغیودلیرانطاغیدرآنساکنومحصونمیشوند. وهوايلطیف


دارد. وقتیباملکزادهايیکهفتهدرآنمحلتوقفافتاده. (آنندراجذیلسپید) : شبانگهرسیدنددلناامیدبداندژکه


خوانندياوراسپید.فردوسی.


سپیددست.


[سَ / سِپیدْ،دَ] (صمرکب)مردسخیوصاحبهمت. (برهان) (آنندراج). صاحبجودوسخاوبخششوعطا. (مجموعهء


مترادفاتص 113 ||). درغیاثاللغاتآمدهاستکهدرشرحخاقانیبمعنیدزدوخیانتپیشهنوشتهشده. (غیاث ||). آنکه


بظاهرباتقوينماید : شاهانعصرجزتوهستندظلمپیشهاینجاسپیددستندوآنجاسیاهدفتر.خاقانی. دهرسپیددستسیهکاسهاي


استصعبمنگربخوشزبانیاینترشمیزبان.خاقانی. خونجگردهمبجهانسپیددستتاندْهداوبدستسیهعشوهدیگرش.


مجیربیلقانی. سیاهستبختمزدستسپیدشوزاینپیرازرقوطامیگریزم. خاقانی.


سپیددست.


[سَ / سِپیدْ،دَ] (اِخ) کنایهازموسیعلیهالسلام. (برهان) (انجمنآرا). موسیدم. (شرفنامه).


سپیددشت.


[سَ / سِپیدْ،دَ] (اِخ)قصبهاياستازدهستانگازهءبخشپاپیشهرستانخرمآباد،مرکزبخشپاپیوایستگاهراهآهن. در 108


هزارگزيجنوبخاوريشهرستانخرمآبادواقعگردیدهاست. موقعیتآنکوهستانیوهوايآنمعتدلاست. درحدود 600 تن


سکنهدارد. آبآنجاازرودخانهءسزاروچشمهءچالهچنارتأمینمیشود. محصولآنغلات. شغلاهالیزراعت،کارگريو


کارمنديراهآهن،عدهايکسبمیکنند،ادارهءبخشداريبخشپاپیدراینقصبهواقعاست. پاسگاهژاندارمري،دبستانودر


صفحه 1118


.( حدود 40 بابدکاندارد. (ازفرهنگجغرافیاییایرانج 6


سپیددم.


[سَ / سِپیدْ،دُ] (اِمرکب) نوعیازکبوترکهدمآنسپیداست ||. قسمیازرستنی. (آنندراج).


سپیددندان.


[سَ / سِپیدْ،دَ] (صمرکب) خندان. ضاحک : اشکِخونباردوبخندهمدامتازهرويوسپیددنداناست. محمدبننصیر (در


صفتشمشیر).


سپیددیو.


[سَ / سِ] (اِخ) دیوسپید. (آنندراج). دیويکهرستمبمازندراناوراکشت : وکشتنسپیددیووشاهمازندرانرا. واورابازآورد.


(مجملالتواریخوالقصصص 45 ). رجوعبهدیوسپیدشود.


سپیدرخ.


[سَ / سِرُ] (صمرکب) آنکهرخسارهوروياوسپیدباشد : تذروعقیقروي،کلنگسپیدرخگوزنسیاهچشم،پلنگستیزه


کار.فرخی.


سپیدرگ.


[سِ / سِرَ] (اِمرکب)دستارچهبود. (لغتفرس) : ايقبلهءخوبانمنايطرفهءريلبرابهسپیدرگبکنپاكازمی.رودکی.


بعضیاینکلمهراسپردزكخواندهاند. مؤلفبرهانآرد: دزكبروزنملکدستارراگویندکهمندیلوروپاكاستوبعضی


دستارچهراگفتهاندکهدستمالوروپاكباشد. هنینگاحتمالمیدهداینکلمهمصحفسپردركاستواززبانسغديگرفته


شده. رجوعبهسبیدركوسبیدرگشود.


سپیدرو.


[سَ / سِ] (صمرکب)سپیدچهرهوسپیدپوست. مقابلسیاهرو : همچونبیاضچشمسیاهانخوشنگاههندازغریبزادهءایران


سپیدروست. میرزاطاهر (ازآنندراج). رجوعبهسپیدرويشود ||. بمجاز،بمعنیسربلند. سرفراز. سرافراز : سپیدرویمچونروزتا


بمدحتتوسیاهکردمچونشبدفاترالواح. مسعودسعد ||. کنایهازمردمنیک،برخلافسیهروي،وآنراسپیدکارنیزگویند،


وروسپیدمثله. (آنندراج). سرافراز. مفتخربرايحسنعملی. رجوعبهسفیدرووسپیدرويشود ||. کنایهازشکفتهرووسرخرو.


(آنندراج). خوشحال. خندان. شکفته : دایمدلمزبادنکویانسپیدروستمانندمیزبانکهزمهمانسفیدروست. میرزاطاهروحید


(ازآنندراج). رجوعبهسفیدرووسفیدرويشود.


سپیدرود.


صفحه 1119


[سَ / سِ] (اِخ) رودخانهاياستازآذربایجانکهبردیلمانوگیلانگذرد. (برهان) (آنندراج). رودياستمعروفمابینقزوین


وگیلان. (رشیدي). رودياستعظیمکهمیانگیلانببُرَدوبدریايخزرانافتد. (حدودالعالم) : وچونآنرودازایندیهبگذرد


بروديدیگرپیونددکهآنراسپیدرودگویند. (سفرنامهءناصرخسروص 6). اندرسنهءخمسواربعمائه [ 405 ه . ق. ] بدرحسنو


راباخوشینمسعودکارزارافتادبکنارسپیدرود. (مجملالتواریخوالقصصص 401 ). بدرحسنوکشتهشدبرجاییکهآنرا


گوشخدخوانندبرکنارسپیدرود. (ایضاًص 410 ). اینبحرسپیدجايماندمزآنسويسپیدرودراندم. تحفۀالعراقین (از


شرفنامه).


سپیدروي.


[سَ / سِ] (اِمرکب) قلعیراگویندوآنجوهرياستکهظروفمسرابدانسفیدکنند. (برهان) (جهانگیري) (انجمنآرا) :


مشتريدلالتکندبرارزیزوقلعیوسپیدروي. (التفهیم). ودیگرانگفتهانداگرقدحازسیمباشدیاازسپیدرويیاازآبگینه... تا


بشستنرويپاكشود. (ذخیرهءخوارزمشاهی (||). صمرکب) کنایهازروشنرويوسرخروي. (برهان). اَغَرّ. (تاجالمصادر


بیهقی). سپیدرو : پیريرسیدومويسیاهتسپیدشدیارسپیدرويسیهمويرامخواه.سوزنی. رجوعبهسپیدرويشود ||. کنایهاز


نیکبخت. (برهان). کنایهازمردمنیکبخت،بخلافسیاهروي،وآنراسپیدکارنیزگویند. (انجمنآرا). سربلند. سرافراز : او


بقیامتسپیدروينخیزدزآنکهسیهبستبرقفايصفاهان.خاقانی. آدمازاوببرقعهمتسپیدرويشیطانازاوبسیلیحرمانسیه


قفا.خاقانی. رجوعبهسپیدروشود.


سپیدرویی.


[سَ / سِ] (حامصمرکب)سعادتونیکبختی : سپیدروییملکازسیاهرایتاوستسیاهرایتاوپشتصدهزارعنان.فرخی.


رجوعبهسپیدرووسپیدرويشود.


سپیدز.


[سَ / سِدِ] (اِخ) مخففسپیددز. رجوعبهسپیددزشود.


سپیدسار.


[سَ / سِ] (صمرکب) سپیدسر. پیر. پیرمرد. سپیدمو : اینآسیادوانودراومننشستهپستایدونسپیدساردرینآسیاشدم.


ناصرخسرو. ورجوعبهسپیدسرشود.


سپیدسر.


[سَ / سِسَ] (صمرکب)سفیدموي. اشیب. شیباء : کهعجوزجهانسپیدسرياستکزسرکلکاوخضابکند.خاقانی. ورجوع


بهسپیدشود.


سپیدسري.


صفحه 1120


[سَ / سِسَ] (حامصمرکب) سپیدمویی. پیري.


سپیدشدن.


[سَ / سِشُدَ] (مصمرکب)رنگسپیدبرچیزيعارضشدن. برنگسپیددرآمدن ||. کنایهازظاهرشدنوآشکارگشتن.


(برهان) (غیاث). کنایهازظاهرونمودارشدن. (آنندراج) : سپیدشدهمهکسراکهحالابنیمینزدستجورتومانندخال


توستسیاه. ابنیمین (ازآنندراج). ماهرویانبسکهدرهرکوچهجولانمیکنندماهنتواندشدنصائبدراصفاهانسپید. صائب


(ازآنندراج). ورجوعبهسفیدشدنشود. -سپیدشدنبخت؛مسعودشدنبخت. (آنندراج). نیکبختشدن : بختسیهزدیدن


سبزانسپیدشددرخاكهندعمرسیاهاندرازباد. درویشوالههروي (ازآنندراج). -سپیدشدنچشم؛کنایهازنابیناشدن||. -


کنایهازبیهوشیزیراکهدراینحالتسیاهیچشمپنهانمیشود ||. - کنایهازسرخروشدنوجلوهنمودن. (آنندراج) : چشم


نرگسپیشچشمشکیتواندشدسپیدچشماوهرچندبیماراستامازردنیست. طاهرغنی(ازآنندراج). -سپیدشدنخون؛


کنایهازبیمهريوسنگدلی. (آنندراج) : خونمزسردمهريآنشوخشدسپیداکنونبهاینخوشمکهبهانیستآبرا. حکیم


رکنايکاشی (ازآنندراج). -سپیدشدندیده؛سپیدشدنچشم. کورشدن. نابیناشدن : چویعقوبماردیدهگرددسپیدنبرّمز


دیداریوسفامید. سعدي (ازآنندراج). رجوعبهترکیبسپیدشدنچشمشود. -سپیدشدنسر؛کنایهازپیريوفرتوتیاست. -


سپیدشدنموي؛کنایهازپیروفرتوتشدن.


سپیدفام.


[سَ / سِ] (صمرکب)سپیدرنگ.


سپیدکار.


[سَ / سِ] (صمرکب) آنکهکاراوسپیدکردنجامهباشد. گازر. جامهشوي ||. کنایهازمردمنیکوکاروصالحونیکومدارو


جوانمرد. (برهان) (شرفنامه) (غیاث). ضدسیاهکار. (انجمنآرا) : سپیدکاروسیهکاردستوزلفتواَندتوبیگناهیازایندو


دوايستیزهءماه. سوزنی ||. کنایهازمنافقودوروي. (آنندراج). ریاکاروبدباطنومنافق. (مجموعهءمترادفاتص 188 ). بیشرم.


بیحیا. شوخ : صدرازجورچرخکبودسپیدکاردلراچوحاسدتوسیهشدچوقارچشم. ازهريمروزي. چونکسبروزهدرتو


نیاردنگاهکردازروزهچونحذرنکنیايسپیدکار؟فرخی. سپیدکارسیهدلسپهرسبزنمايکبودسینهوسرخاشکوزردرویم


کرد. خاقانی. دردهرسیهسپیدمافکندبختسیهسپیدکارم.خاقانی. جهانسپیدکارگلیمسیاهدرسرکشیدوزمانهءجافیرداء


فیلیوچادرکحلیبردوشافکند. (ازتاجالمآثر). بهکهمارابقصهیارشويوینسیهراسپیدکارشوي. نظامی (هفتپیکرص


148 ). روزروشنسپیدکاربودشبتاریکپردهداربود.نظامی. خصمسپیدکارسیهدیدهءتراباداسیاهگشتهبهدودعذابروي.


سلمانساوجی.


سپیدکاري.


[سَ / سِ] (حامصمرکب)سپیدکردن. عملسپیدکردن. گازري : بدستتوچوشفقتیغسرخرويوهنوزسپیدکاريروزوسیه


گلیمیشام. ظهیرفاریابی (ازشرفنامه ||). سپیدکردن. روشنیدادن. روشنبودن : شبچونقشسیاهکاريبستروزگاراز


سپیدکاريرست. نظامی (هفتپیکرص 239 ||). منافقی. دورویی : یاباشدشمنمنیادوستباشویحکنهدوستینهدشمن


صفحه 1121


اینتسپیدکاري. منوچهري. باهمهسرزدگیوسیهروییکهازسپیدکاريخویشداشت. (مرزباننامه). دلمنازسیهیدادنتو


سیرآمددلتوسیرنگشتازسپیدکاريخویش. انوري. اگرنهرايتوبوديبرویمآورديسپیدکاريگردونهزارروز


سیاه.انوري. باماسپیدکاريازحدهمیبَرَدابرسیاهکارکهشددرضمانبرف. کمالالدیناسماعیل (ازبهارعجم). گشتمازغم


منسیاهگلیمزردروازسپیدکاريتو.سیدحسنغزنوي. ورجوعبهسپیدکارشود ||. نیکبختی. (شرفنامه). صالحی.


سپیدکاسه.


[سَ / سِسَ / سِ] (صمرکب) جوانمرد. مقابلسیهکاسه. (آنندراج) : دهرسپیددستسیهکاسهاياستصعبمنگربهخوش


.( زبانیاینترشمیزبان. خاقانی (دیوانچسجاديص 309


سپیدکردن.


[سَ / سِكَدَ] (مصمرکب) پوستتنکرويمیوهراکندن. ورجوعبهسپیدکردهشود ||. روشنکردن. -سپیدکردنجامه؛


کنایهازشستنجامه. (آنندراج). -سپیدکردندندان؛کنایهازتبسمنمودن. نرمخندیدن. (آنندراج) : مراازتبچهغمهردم


کبودیهانمایدلبتراازشادياینغمسپیدیهاکنددندان. بدرچاچی (ازآنندراج). -سپیدکردنزبان؛کنایهازاظهارعجزو


فروتنیکردن. (آنندراج). -سپیدکردنقماش؛کنایهازشستنپارچه. (آنندراج). -سپیدکردنلب؛کنایهازتبسمکردنونرم


خندیدن. (آنندراج). -سپیدکردنمژگان؛کنایهازپیرومعمرشدن. (آنندراج). -سپیدکردهمو؛کنایهازباتجربهوروزگاردیده.


سپیدکرده.


[سَ / سِكَدَ / دِ] (نمفمرکب) پوستتنکرويراکنده : بگیرندچلغوزهءپاكکردهدهدرمسنگ... مغزبادامتلخ


سپیدکردهو... ازهریکیسهدرمسنگومغزبادامشیرینسپیدکرده... (ذخیرهءخوارزمشاهی).


سپیدگر.


[سَ / سِگَ] (صمرکب)رويگر. آنکهمسسفیدکند.


سپیدگردیدن.


[سَ / سِگَديدَ](مصمرکب) سپیدشدن : زناپاكزادهمداریدامیدکهزنگیبشستننگرددسپید.فردوسی. بکوششنرویَد


گلازشاخبیدنهزنگیبگرمابهگرددسپید.سعدي. رجوعبهسپیدشدنشود.


سپیدگندمه.


[سَ / سِگَدُمَ / مِ] (اِمرکب) نصی. سبط. (محمودبنعمر) (السامیفیالسامی): الالماع؛زمینباسپیدگندمهشدن. الاطراف؛


بسیارسپیدگندمهشدنزمین. (تاجالمصادربیهقی).


سپیدگونه.


صفحه 1122


[سَ / سِنَ / نِ] (صمرکب)سپیدرنگ : هارونمرديبودنیکورويوجعدمويسپیدگونهودرازبالا. (مجملالتواریخ).


سپیدگوي.


[سَ / سِ] (نفمرکب) ساکتوبیحرف. (ناظمالاطباء ||). بیپردهگوي. رجوعبهسپیدگوییشود.


سپیدگویی.


[سَ / سِ] (حامصمرکب)بیپردهگویی. (آنندراج) : زصبحمرگخبرمیدهدولیکتراسپیدگوییآیینهپردهءگوشاست.


واعظ (ازآنندراج).


سپیدمرد.


[سَ / سِمَ] (اِمرکب) رستنییباشدمثلبستانافروزکهساقشسفیدوبرگشسبزباشد. (برهان). وهندشآنراسهجنهگویند.


(ازآنندراج) (ازالفاظالادویه).


سپیدمور.


[سَ / سِ] (اِمرکب) سرفه. (یادداشتمؤلف). رجوعبهسرفهشود.


سپیدمهره.


[سَ / سِمُرَ / رِ] (اِمرکب) ازذواتالنفخ. نوعیبوق. شیپور. خرناي [ کرناي ]،هنگامرزمزنندش : نفخوافیالحلزونالملتوي


الذيیسمونهشنگوبالفارسیهسپیدمهرهاستکهآنراچونبوقبزنندوآنراسنبکخوانند. (حدودالعالمص 65 ). بدانمقام


رسانشکهرايبردراوسپیدمهرهزندبرنوايرویینناي.فرخی. وازآدابوعاداتملوكآناستکهباردادنوبرنشستنرا


وقتیمعینکردهوبااعلاملشکرورعیتبرنشیندوسپیدمهرهاياینکاررانهادهانددرشهرهايبزرگولشکرگاههايفراخ.


(عقدالعلی). پیشسپیدمهرهءقدرشزبونتراستازبانگپشّهدبدبهءکوسسنجري.خاقانی. رعدسپیدمهرهءشاهفلکغلامبر


بوقبیسلرزهءآوابرافکند.خاقانی. زمانهازپیآنزدسپیدمهرهءرعدکهگلزتختچمنلافملکدارازد. شمسطبسی.


سپیدمهرهءصیتشچناندمیدجهانکهرخنهخواستشداینسبزحقهزآوازش. (ازتاجالمآثر). وآوازسپیدمهرهودمنايرویین


بهعیوقبرآمد. (ازتاجالمآثر). ورجوعبهسفیدمهرهشود.


سپیدمهرهدمیدن.


[سَ / سِمُرَ / رِدَدَ] (مصمرکب) مجازاً،بمعنیبانگبرآوردن : چونزاشغالخلقدرمانديبهارحنابلال( 1) راخوانديکه


شدمسیرزآدموعالمهینسیاهاسپیدمهرهبدم.سنایی. ( 1) - گفتارنبوي (ارحنایابلال).


سپیدمی.


[سَ / سِمَ / مِ] (اِمرکب) جوهروعرقمیاستکهچونمصعدشودسرخیآنبسپیديتبدیلمییابد. (آنندراج) (انجمنآرا) :


صفحه 1123


غماگرتبِعِرْقوپی،زردمیشحریفنیریزدرآنسپیدمی،اینْتگلابعنبري. مطلقرازي (ازآنندراجوانجمنآرا).


سپیدنامگی.


[سَ / سِمَ / مِ] (حامصمرکب) پرهیزکاريودرستکاري : والهسپیدنامگیازمنمجوبحشرفارغگذاشتفکرسیاهانکجامرا.


درویشوالههروي (ازآنندراج).


سپیدنامه.


[سَ / سِمَ / مِ] (صمرکب)کنایهازمردمصالحوپرهیزکارودرستکار. (برهان) (آنندراج). صالحدرستکارچنانکهسیهنامهفاسق


وبدکار. (رشیدي).


سپیدوا.


[سَ / سِپیدْ] (اِمرکب) نامآشیاست. (آنندراج). سپیدبا. رجوعبهسپیدباشود.


سپیدوسیاه.


[سَ / سِوَ / دُ] (ترکیبعطفی،اِمرکب) نیکوبد||. صالحوطالح||. شبوروز||. عربوعجم||. روموزنگ. (شرفنامه).


سپیدوسیه.


[ سَ / سِدُیَهْ ] (ترکیبعطفی،اِمرکب) مخففسپیدوسیاهودراینبیتنظامیسفیدپوستوسیاهپوستمقصوداست :


برآمیختهلشکرروموزنگسپیدوسیهچونگرازدورنگ.نظامی. رجوعبهسفیدوسیاهشود.


سپیده.


حاشیهء ) « خسروکواتانبند 87 » . 1). گلیاست )« سپتک » [سَ / سِدَ / دِ] (اِمرکب) (از: سپید + ه،پسوندصفتساز) درپهلوي


برهانقاطعچمعین). گیاهیاستشبیهنیبوریا. (یادداشتمؤلف ||). پهنايروشنیصبحصادق. (برهان) (آنندراج) (غیاث) :


چنینتاسپیدهبرآمدزجايتبیرهبرآمدزپردهسراي.فردوسی. سپیدهچوازجايخودبردمیدمیانشبوتیره


اندرخمید.فردوسی. چوآهیختبرچنگشبروزتیغستارهگرفتازسپیدهگریغ.اسدي. سپیدهچوبرزدسرازباخترسیاهی


بخاورفروبردسر.نظامی. خروسکنگرهءعقلپربکوفتچودیدکهدرشباملمنسپیدشدپیدا.خاقانی. -سپیدهءبام؛سپیدهء


صبح : درستگفتیکزعارضشبرآمدهبودگهفروشدنتیرهشبسپیدهءبام.فرخی. بدینطربهمهشبدوشتاسپیدهءبام


همیزکوسغریوآمدوزبوقشغب. فرخی. -سپیدهءتخممرغ (خایه)؛سپیدهکهدرتخممرغبود : دوخایهکردوبلغدهشدو


هماندروقتشکستوریختهمآنجاسپیدهوزرده. سوزنی (دیوانچشاهحسینیص 85 ). مصونازآفاتدهربوقلمونچون


زردهءخایهدرسپیده. (ترجمهءمحاسناصفهانص 54 ). -سپیدهءصادق؛دمصبح : صدرجهانجهانهمهتاریکشبشدهاست


ازبهرماسپیدهءصادقهمیدمی.رودکی. -سپیدهءصبح؛کنایهازسپیديکهپیشازطلوعآفتابپدیدارشود. (آنندراج) : آنگاه


سرخیبرودوآنسپیديبرپهنابماندکهبرايسپیدهءصبحاست. (التفهیمص 67 و 68 ). چونشاهجهانبراوبرآمدگویی


صفحه 1124


خورشیدشدازسپیدهءصبحبلند. ابوطالبکلیم (ازآنندراج ||). سفیدآبیکهزنانبررويمالندوآناقساممیباشد. بهترینآن


آناستکهشاخگوزنرابسوزانندتاسفیدشودوبکوبندوبپزندوماستخمیرکنندوخشکسازند. بعدازآنبسایندوبرروي


مالند. (برهان) (آنندراج): اسفیداج،سفیدآب؛سپیدهءزنان. (زمخشري). غُمْنۀ؛غالیهورويشویهکهزنانبررويمالند. (منتهی


الارب). اسفیداج؛سپیده. معربآناستوآنخاکسترقلعیاست. واسرباذاشددعلیهالحریقصاراسرنجاًملطفجلاء. (منتهی


الارب) : گفتمکهسپیدهکردهايبهرکسیرنجیدنگارازاینوبگریستبسیگفتاکهزشامزلفخودبیزارمگربررخمن


سپیدهدمزدنفسی. تاجالدینعمربنمسعود. وزنگیشبسپیدهدرچهرهمالید. (سندبادنامهص 88 ). عجوزهءسیاهکهسپیدهبر


رومالیدهوخودرانوجوانونغزمینماید. (کتابالمعارفبهاءولد). ورويرابسپیدهوغازهءنیازبیاراي. (کتابالمعارف). ازپی


.spetak - ( مشاطگیتهرسحرآیدفلککحلوسپیدهبدستآینهدرآستین. سلمانساوجی. ( 1


سپیدهبالا.


[سَ / سِدَ / دِ] (اِمرکب)صبحکاذب. (تاجالمصادربیهقی) سپیدهبالاي. ورجوعبهسپیدهبالايشود.


سپیدهبالاي.


[سَ / سِدَ / دِ] (اِمرکب)صبحکاذب. (شرفنامه). روشنیصبحصادقکهآنراسپیدهدمنیزگویند. (آنندراج).


سپیدهپهنایی.


[سَ / سِدَ / دِپَ] (اِمرکب) صبحکاذب. (ناظمالاطباء).


سپیدهدم.


[سَ / سِدَ / دِدُ] (اِمرکب)سرخمرد [ کذا ]( 1) راگویندوآنگیاهیاستشبیهبهبستانافروزوساقشسفیدمیباشد. (برهان).


جنسیازسبزههايمأکولکهآنراسرخمرد (کذا) گویند. (شرفنامه). ( 1) - دربرهانمرداستوظاهراًصحیحمروباشد. رجوع


بهمرودرهمانمتنشود.


سپیدهدم.


[سَ / سِدَ / دِدَ] (اِمرکب)سحرگاهودمصبحصادق. (برهان). گاهطلوعصبحصادقودمیدنسپیده. (آنندراج). صبحصادق.


(غیاث). سحر. (شرفنامه). فلق. مُغْرَب. (منتهیالارب) : دلخستهومجروحموپیخستهوگمراهگریانبسپیدهدمونالانبسحرگاه.


خسروانی. چنینگفتبهمنکهاینرستماستویاآفتابسپیدهدماست.فردوسی. زینسپسوقتسپیدهدمهرروزبمنبوي


مشکآردازآنسنبلونورستهنسیم. فرخی. قمربسانچشمدردگینشودسپیدهدمشودچوتوتیاياو.منوچهري. چونسپیدهدم


بحکمتدرکشیدازنیامنیلگونزرینحسام.ناصرخسرو. بهرسپیدهدمیوبهرشبانگاهیزنزدمنبزمینبرپراکنندقضا.


مسعودسعد. قافتاقافجهانبینیشبوحشتچنانکتادمصورشسپیدهدمنخواهییافتن. خاقانی. سپیدهدمزدستزنگی


شبرهایییافتچونبیمارازتب.نظامی. سپیدهدمچودمبرزدسپیديسیاهیخواندحرفناامیدي.نظامی. خوشاسپیدهدمی


باشدآنکهبینمبازرسیدهبرسراللهاکبرشیراز. سعدي. زآستانتوآموختدرطریقتمهرسپیدهدمکهصباچاكزدشعارسیاه.


1) - نل: نبیدیکمنیماراتماماست. ) ؟( حافظ. سپیدهدمکهوقتکارعاماستنبیدمشکبورسمکراماست.( 1


صفحه 1125


سپیدهدمان.


[سَ / سِدَ / دِدَ] (اِمرکب،قمرکب) بهوقتسپیدهدم. بهوقتسپیدهءصبح : دژآگهیکهبهبیشهدرونسپیدهدمانزبیمشنّهء


اوشیربفکندچنگال. منجیک (ازلغتفرسص 472 ). بمژدهزرستمهماندرزمانهیونیبیامدسپیدهدمان.فردوسی. چنینتا


سپیدهدمانبردمیدشبتیرهگوندامناندرکشید.فردوسی. کنونسپیدهدمانفاختهزشاخچنارچوعاشقانغمینبرکشدخروش


وفغان. فرخی. چنینهرشبازدورپیداشودسپیدهدمانبازدریاشود.اسدي. سپیدهدمانکزسپهرکبودرسانیدهخورشیدشهرا


درود.نظامی.


سپیدهکردن.


[سَ / سِدَ / دِكَدَ](مصمرکب) سپیدهبررويمالیدن : گفتمکهسپیدهکردهايبهرکسی. عمربنمسعود. ورجوعبهسپیده


شود.


سپیدي.


[سَ / سِ] (حامص) مقابلسیاهی. (آنندراج). بیاض : بنوكسنانبیخبردرنبردسپیديربایندازچشممرد.فردوسی. زرداستو


سپیداستوسپیدیشفزوناستزردیشبرونستوسپیدیشدروناست. منوچهري. سپیديبزراندرآهوبوداگرچنددرسیم


نیکوبود.اسدي. ازسپیديصورتیبروي [ برآنفرقهءسیاه ]نگاشته. (مجملالتواریخوالقصص). -سپیديدندان؛کنایهازلبخند


است : چنانروزبرماسیهگشتبیتوکهکسْمانندیديسپیديّدندان.انوري ||. ستم. جور. تعدي : زبسسپیديکاینروزگار


بامنکردسیاهعارضمنرنگروزگارگرفت. کمالی (ازحدائقالسحررشیدوطواط ||). نامعلتیکهدرچشمپدیدآیدوبهر


دومعنیترجمهءبیاضاست. (آنندراج (||). اِمرکب) مادهءسفیديکهازحیوانمادهخارجشودهنگامیکهآرزوينررامیکند.


(ناظمالاطباء).


سپیدیو.


[سِوْ] (اِخ) (از: سپی،سپید + دیو) دیوسپیداستوقاعدهءفارسیاناستکهچوندوحرفازیکجنسبیکدیگربرسندیکیرا


حذفکنند. (آنندراج). دیوسفیداستکهرستمدرمازندرانشکشتچهسپیبمعنیسفیداست. (برهان) : سپیدیوازتوهلاك


آمدهمراازتوهمسربهخاكآمده.فردوسی. رجوعبهدیوسفیدوسپیددیوشود.


سپیرك.


[سَرَ] (اِ) جانوريباشدسرخرنگوپردارکهپیوستهدرحمامهامیباشد. (برهان) (آنندراج). رجوعبهسپیروشود.


سپیرو.


[سَ] (اِ) بمعنیسپیركاستکهجانوريباشدپرداروسرخرنگوبیشتردرحمامهاينمناكمتکوّنمیشود. (برهان). ورجوعبه


سپیركشود.


صفحه 1126


سپیل.


2). (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). آوازونواي )« شپل » 1) (سوت)،مازندرانیکنونی )« شپل،شوپول » [سَ] (اِ) اسمصوت. طبري


.shappel. shoppol. (2) - shepel - ( مرغانراگویندوبعربیصفیرخوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیري). ( 1


سپیلیدن.


[سَدَ] (مص) صفیرزدن. (یادداشتمؤلف).


سپینود.


[سَ] (اِخ) دخترپادشاههند [ شنگل ] وزنبهرامگور. (ولف) : سپینودگفتايسزاوارتختبسازماگرباشدمیاربخت.فردوسی.


سپینوزا.


.Spinoza (Spinosa), Barauch - ( [سْپی / سِنُ] (اِخ)( 1) باروخ. رجوعبهاِسپینزاشود. ( 1


سپیوش.


[سِ] (اِ) اسفرزه،وتخماسپغول. (ناظمالاطباء). رجوعبهسبیوششود.


ست.


[سِ] (عاِ) خانم. (دزيج 1 ص 631 ) : ستیومَهْسِتیرابرغزلهاشبیصدگنجبخشیدرمثلها. نظامی (خسرووشیرین). رجوعبه


ستیشود.


ست.


[سِتت] (ععدد،ص،اِ) شش.یقالسِتّۀرجالوستنسوة. اصلآنسدساست،سینرابهتابدلکردهاندودالراتاکردندو


درتاادغامنمودند. (منتهیالارب).


ست.


[سَتت] (عاِ) سخنزشت ||. عیب. (منتهیالارب) (اقربالموارد).


ست.


.( [سَ] (عدد،ص،اِ) تلفظیاستازصد. (ایرانباستانص 1549 و 9


ستا.


[سِ] (اِمص) ستایشوستودناستکهازدعاوثناوشکرونعمتباشد. (برهان) (اوبهی) : چهگرمنهمیشهستاگويباشمستایم


صفحه 1127


نباشدنکوجزبنامت.رودکی. خودرادلیلعزتواسیرشوکتورهینمنتبیگانهنساختوثناوستاگوياودربزمبذل


مواهب... (ترجمهءتاریخیمینی). رجوعبهستایشوستودنشود (||. نفمرخم) ستایندهوستایشکنندهراگویندوبهاینمعنی


بدونترکیبدرآخرکلماتگفتهنمیشود،همچو: آفتابستاوخودستا. (برهان) (جهانگیري (||). فعلامر) امربهاینمعنیهم


هستیعنیستایشکنوبستاي. (برهان). امرازستودن (||. اِمص) بمعنیستاییدن. (غیاث). رجوعبهستودنشود (||. اِ) نوعیاز


چادرباشدکهآنراشامیانهوسایبانهممیگویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیري). رجوعبهستاروستارهشود ||. ناملحنیاستاز


موسیقی. (برهان) (غیاث) (جهانگیري) : کبکانبرکوهبهتکخاستندبلبلکانزیروستاخواستند.منوچهري. هرفاختهايساخته


ناییداردهربلبلکیزیروستاییدارد.منوچهري. زندوافانبهیزندزبربرخوانندبلبلانوقتسحرزیروستاجنبانند. منوچهري.


چنبردفشودفلکمطرببزمشاهراماهدوتاببرکشدزهرهستاينوزند. خاقانی. راستنهادندپردهاشوبهبختمپردهءکژدیدم


ازستايصفاهان.خاقانی. چرخدوتاستبسکهننیستنواییاندراوگهصنمیکهبهرماسازستاينوزند. سلمانساوجی (||. اِ


مرکب) طنبور( 1) وسازيراگویندکهآنستار( 2) باشد. (برهان) (غیاث) (جهانگیري) : مرغازگلوالحانستاساختدمصبحبر


سازستاچاكزداینسبزدوتایی. خاقانی. ستايباربدآوازدردادسماعارغنونراسازدرداد.نظامی. ستايباربددستانهمیزد


بهشیاريرهمستانهمیزد.نظامی. نکیساچونزداینافسانهبرچنگستايباربدبرداشتآهنگ.نظامی. رجوعبهسهتاروستاره


وتارشود ||. سهپیالهءشرابیرانیزگویندکهبموجبقراردادحکماهرناهاربایدخوردتامعدهراازاخلاطبشویدوغسلدهد


وآنرابعربیثلاثۀغسالهگویند. (برهان) (غیاث) (جهانگیري) : محبانهدعاییکردخواهمحکیمانهستاییخوردخواهم. نزاري


قهستانی (ازآنندراج). رجوعبهص 409 اشعۀاللمعاتجامیچسال 1303 ه . ق. شود ||. سهتا. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین).


عددياستمعلوم. (برهان). رجوعبهسهتاشود ||. بهمعنیسهتووسهلايباشد. (برهان)( 3). رجوعبهسهتاوسهتوشود||.


( (اِ) ستاره. ورجوعشودبهخانهگیر. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). بازيسیُمنرد. (برهان) (شرفنامه). رجوعبهخانهگیرشود. ( 1


- تنبوره. ( 2) - سهتار. ( 3) - سهتايبمعنیسازوثلاثۀغسالهوسهتووسهلايوعددمعلومرامنفصلبایدنوشتکهاگرمتصل


بنویسندبیاملاخواهدبود. (برهان).


ستا.


[سَ/ سُ] (اِخ) بمعنیاستااستکهتفسیرزندوپازندباشدوآنکتابمغاناستدراحکامآتشپرستیازتصنیفاتزردشت.


(برهان) : بزندوستااندرونزردهشتکهبنمودهرگونهنرمودرشت.فردوسی. رجوعبهاوستاورجوعبهمزدیسناو... معین


ص 117 شود.


ستا.


[سَ] (عاِ) تارجامه،لغتیاستدرسَدي. (منتهیالارب). رجوعبهسَديشود (||. اِمص) احسانونیکویی. (منتهیالارب).


ستائر.


[سَءِ] (عاِ) (آلۀ...) ازآلاتمحاصرهاستکهبوسیلهءآنخویشراازتیررسمحافظتکنندودرحصارهاوکشتیهاخودرا


بوسیلهءآنازخطرنگاهدارند. (ازصبحالاعشیج 2 ص 138 ||). پوشش. (آنندراج ||). جِستاره. (منتهیالارب (||). اصطلاح


عرفان) عبارتاستازصوراکوانچهآنصورمظاهراسماءالهیهاندکهازپسپردههاشناختهشوندچنانچهشیبانیاینمعنیرا


درلباسنظمجلوهگرساختهوگفته : تجلّیتللاکوانخلفستورهافنمتبماضعتعلیهالستائر. کذافیاصطلاحاتالصوفیه (از


صفحه 1128


کشافاصطلاحاتالفنون).


ستائیدن.


[سِدَ] (مص) ستودنبمعنیوصفکردنوبیانمحاسنکردن. (آنندراج) : چودیدآنچنانپهلوانپرخردستائیداوراچنانچون


سزد.فردوسی. گَهْمانبفزائیدوگهیمانبستائیدبرخویشتنازخویشهمیکارفزائید. ناصرخسرو. ورجوعبهستاییدنشود.


ستائیدنی.


[سِدَ] (صلیاقت) آنچهیاآنکسیکهلایقستایشباشد. رجوعبهستاییدنوستاییدنیشود.


ستابه.


[سِبَ / بِ] (اِ) فریبومکروحیلهوستاوه. (ناظمالاطباء) (آنندراج) (اشتینگاس). رجوعبهستاوهشود.


ستاتر.


[سِتِ] (اِ) سکهءطلايمعمولدرایرانقدیماستکهبیشترمعروفبهدریکمیباشد. رجوعبهایرانباستانص 166 و 560 و


کلمهءدریکشود.


ستاتیرا.


[سَ] (اِخ) دخترداریوشسوم،زناسکندر. رجوعبهایرانباستانص 1631 و 560 وایضاًرجوعبهاستاتیراشود.


ستاتیرا.


.(1631 - [سَ] (اِخ) خواهرتريتخموتیسافرن. (ایرانباستانج 2 صص 1629


ستاتیرا.


.(1631 - [سَ] (اِخ) زناردشیردوم. (ایرانباستانج 2 صص 1629


ستاتیرا.


[سَ] (اِخ) مادراردشیرسوم. (ایضاًایرانباستان).


ستاتیرا.


[سَ] (اِخ) دخترارسان،زنداریوشسوم،متوفات 330 ق.م. برايتماماسامیفوقرجوعبهاستاتیراوایرانباستانشود.


ستاج.


صفحه 1129


.( [سَ] (اِخ) نامجاییاست : وامیرپاسیماندهازشببرداشتهبودازستاجورويبهبلقداده. (تاریخبیهقیچفیاضص 327


رجوعبهاستاخوستاخشود.


ستاخ.


[سِ] (اِ) شاخدرختنوچهءنازكراگویندکهازشاخدیگربجهدوبعضیدیگرگویندشاخدرختیاستکهدرشاخدیگر


پیچد. (برهان) (آنندراج). شاختازهونازكکهازشاخدیگربجهد. بمعنیمطلقشاخنیزآمده. (آنندراج) (غیاث) : ستاخیبرآمد


ازبرشاخدرختعودستاخیزمشکوشاخزعنبردرختعود. رودکی. باردیگربرستاخگلبنبیبرگوبارافسرزرین


برآوردابرمرواریدبار. حکیمازرقی (ازآنندراج). ستاخدرختانْشنفسمعیّنهوايگلستانْشجانمصور. سیفاسفرنگ (از


آنندراج).


ستاخ.


آمدهکهبااینمحلقابلانطباقاستبهرحالاحتمالاینکهاینکلمهغیر « ستاخ » [سِ] (اِخ) ناممحلیاست. درحدودالعالمبنام


ازاسممکانباشدبعیداست. (حاشیهءتاریخبیهقیچفیاضص 557 ) : ودوروزآنجاببودلشکرهاوقومبجملهبیرونرفتندپس


.( درکشیدتفتوبهستاخنامهرسیدازوزیر. (تاریخبیهقیچفیاضص 557


ستاد.


[سِ] (اِ) مخففایستادباشدکهبرپايبودناست. (برهان) : اساسیکهبرآبداندستادشتابندهکوهیزآسیبباد.امیرخسرو||.


مخففاستادوستاندهوستندهوستدوستاده. (آنندراج) : وآنبنشنوتوکهگویندفلانشخصبشعرازفلانشاهبخروارزروسیم


ستاد. اثیرالدیناومانی.


ستاد.


[سِ] (اِ) ارکانحرب. رجوعبهلغاتفرهنگستانوارکانحربشود.


ستادآرتش.


[سِدِتِ] (ترکیباضافی،اِمرکب) یاارکانحرب. کلقشون. عبارتازتشکیلاتنظامیمملکتیکهامورسوقالجیشیوتعبیۀ


الجیشیوتدارکاتآرتشیرافراهممیسازد. تشکیلاتستادآرتش (تاقبلازبهمن 1357 ) شاملپنجادارهبترتیبزیربودهاست:


ادارهءیکم: شاملکارگزینیآجودانیکهبرايرسیدگیبهامورداخلیافرادسپاهاستوسازمان. ادارهءدوم: شاملادارهء


اطلاعاتوضداطلاعات. ادارهءسوم: شاملادارهءامورتعلیماتیوادارهءنقشهبرداريوادارهءاموررزمی. ادارهءچهارم: ادارهء


تدارکاتکهشاملادارهءخرید،یاادارهءانبارهاومخارجاست. ادارهءپنجم: شاملادارهءکنترلر( 1) استکهحاويدایرهءبررسیها


وادارهءبازرسیاست. درعینحالستادآرتششاملچهارنیروبشرحزیرمیباشد: 1 - نیرويزمینی. 2 - نیرويهوایی. 3 - نیروي


دریایی. 4 - مرکزتوپخانه. اینچهارنیروکلًادرتحتفرماندهیبزرگآرتشتارانفرماندهونظارتستادبزرگآرتشاستکه


بفرمانآندوادارهمیشود. نیروهايسهگانهءاولهریکشاملیکستادفرماندهیندکهمرکبازچهاررکنبنامارکاناربعه


میباشد. وظایفچهاررکنمذکوربنحوياستکهچهارادارهءفوقبرعهدهدارند. نیرويزمینیبرايحفظحدودوثغورمملکتی


صفحه 1130


ازدوآرتشتشکیلمیشودکهایندوبرحسبمقتضیاتمحلپادگانهاییبناملشکروتیپدرنقاطمختلفمملکتدارد.


تشخیصافرادنیرويدریاییونیرويهواییبوسیلهءلباسیاستکهبرتندارند. لباسنیرويزمینیشاملشلواردهنبستهوبلوزو


کلاهکاسکدرزمانجنگوکاسکتخاکستريدرزمانصلحمیباشد. لباسنیرويدریاییوهواییکتوشلوارسرمهايو


فرنجدرزمستانوکتانسفیدوشلوارسفیددرتابستان. تمایزایندونیروبوسیلهءنشانهايمخصوصبهرستهءخودمیباشدکهدر


رويکلاهخودنصبمیکنند. نشاننیرويهواییعبارتاستازعقابدروسطبرگخرماونشاننیرويدریاییلنگردروسط


- ( برگخرما. افسراننیرويزمینیدررويکلاهخودکوکاردهايکوچکسهرنگعلامتپرچمایرانرادارامیباشند. ( 1


.Controler


ستادن.


3) (دزد). هوبشمان )« تایو » 2) (دزدیدن)،اوستا )« ستا » 1)،هنديباستان،سانسکریتریشهء )« ستاتن » [سَ / سِدَ] (مص) پهلويپازند


7)(دریافت )« ستان - ام » 6)،ارمنی )« ستاتن » 5)،درپهلوي )« ستادن » فارسی « ستدن » = 4)دانسته )« سیتادن » شکلمصدرياصلیرا


کنم). (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). ایستادن. (برهان) (آنندراج) : بیامدبدرگاهمهرانستادبرِتختاورفتونامهبداد.فردوسی.


فریبرزبارستمکینهخواهستادندبانیزهدرقلبگاه.فردوسی. کهمابندهءخاكپايتوایمستادهبتدبیرورايتوایم.فردوسی. ستاده


جوانیبکردارسامبدیدشکهمیگشتگردکنام.فردوسی. بهقضاحاجتپیشتوستادستموزحلیمیبتواندرنفتادستم.منوچهري.


چندانمردمبهانتظارستادهکهآنرااندازهنبود. (تاریخبیهقی). کسآمدکهدژباناینکوهسارستادهستبردربهامّید


بار.نظامی. بساطخسرويرابوسهدادندکمربستندودرخدمتستادند.نظامی. ستادهقیصروخاقانوفغفوریکآماجازبساط


پیشگهدور.نظامی. ستادهملکزیرزریندرفشزسیفوربرتنقبايبنفش.نظامی. دورویهستادندبردرسپاهسخنپرورآمددر


ایوانشاه. سعدي (بوستان). درچمنسروستادهستوصنوبرخاموشکهاگرقامتزیبابنماییبچمند. سعدي (بدایع ||). بمعنی


statan. (2) - sta. (3) - tayu. (4) - sitadan. (5) - stadan. - ( چیزيگرفتنکهستدنباشد. (برهان) (آنندراج). ( 1


.(6) - statan. (7) - stan - am


ستاده.


[سِ / سَدَ / دِ] (نمف / نف)ایستاده. سرپا. قائم (||. اِ) خیمهوچادر. (ناظمالاطباء).


ستاذاب.


[سِ] (اِ)( 1) بالارفتنآبراگویندازجایی. (برهان) (آنندراج). صعودآبوجستنآب. (ناظمالاطباء ||). بهمعنیچکیدنآب


خمبنظرآمده ||. تقطیرآب. (برهان) (آنندراج). ( 1) - لفظدرمعنیکلمهمشکوكاست.


ستار.


[سَ / سِ] (اِ) مخففستارهباشدکهبعربیکوکبخوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیري ||). خیمهايکهبجهتمنعمگسو


پشهزنندوآنرادراینزمانپشهدانگویند. (برهان). پشهبند.


ستار.


صفحه 1131


[سِ] (اِمرکب) درزبانکنونینیزسهتار( 1) (آلتموسیقیکهدارايسهیاچهارسیماست). رجوعشودبهستاره. (ازحاشیهء


( برهانقاطعچمعین). سازطنبورراهممیگویند. (برهان). نامسازياستوستارهگویندشونیزسهتار. (آنندراج) (شرفنامه). ( 1


.setar -


ستار.


[سِ] (عاِ) پرده. (منتهیالارب). ج،سُتُر. (اقربالموارد).


ستار.


[سَتْتا] (عص) بسیارپوشنده. (منتهیالارب). پردهپوشوپردهدار. (دهار). پوشندهءگناهوپردهدار. (مهذبالاسماء) : برفت


سایهءدرویشوسترپوشغریببپوشبارخدایابعفوستارش.سعدي.


ستار.


[سَتْتا] (اِخ) نامیاستازنامهايباریتعالی. (منتهیالارب). نامیازنامهايباریتعالی،لوطیانومقامراننظربهافعالذمیمهءخود


خدايتعالیرابیشتربهایناسمیادمیکنند. (غیاث) (آنندراج). منصفاتاللهومنهیسمونعبدالستار. (اقربالموارد) : بستاري


کهستراوستپیشمکهتامنزندهامبرمهرخویشم.نظامی. فعلهاییکهزمادیديونپسندیديبخداونديخودپردهبپوشاي


ستار.سعدي.


ستار.


[سِ] (اِخ) کوهیاستدرعالیهدردیاربنیسلیمروبرويصفینه. (معجمالبلدان).


ستار.


[سِ] (اِخ) کوههايکوچکسیاهیکهمنقاداستبنیابیبکربنکلابرا. (ازمعجمالبلدان).


ستار.


[سِ] (اِخ) کوهیاستسیاهبینضیقهوحوراکهبینآنوبینینبعسهروزفاصلهاست. (ازمعجمالبلدان).


ستار.


[سِ] (اِخ) ناحیهاياستبهبحرینشاملبیشازیکصددِهکهمتعلقبهبنیامرؤالقیسبنزیدمناةاست. (معجمالبلدان).


ستار.


[سِ] (اِخ) کوهیاستبهأجَأه. (ازمعجمالبلدان).


ستار.


صفحه 1132


[سِ] (اِخ) پشتههااندبالايانصابحرمبدانجهتکهستردهاندمیانحرمومیانحل. (منتهیالارب). رجوعبهمعجمالبلدانو


المرصعص 56 شود.


ستار.


[سِ] (اِخ) کوهیاستازکوههايحمیضربهکهازستارتاامرةپنجمیلاست. (ازمعجمالبلدان). کوهیاستبهحمی. (منتهی


الارب).


ستار.


[سِ] (اِخ) یومالستار؛جنگیمیانبکربنوائلوبنیتمیمبودهاستودرآنقیسبنعاصمقتادةبنسلمۀالحنفیراکهفارسبکر


بودکشتند،شاعرآنانگوید : قتلناقتادةیومالستاروزیداًاسرنالديمعنق.(ازمعجمالبلدان).


ستارآباد.


[سِ] (اِخ) نامدیگريازاستراباداست. (حاشیهءتاریخبیهقیچفیاضص 135 ) : اینمحدثبهستارآبادرفتنزدیکمنوچهر.


(تاریخبیهقیچفیاضص 135 ). وباکالیجارمالمواضعتگرگاندوسالهباهدیههابفرستدونیزخدمتکندواگرراستنرود


یکیتاستارآبادبرویم. (تاریخبیهقیچفیاضص 444 ). جوابدادکهعزیمتقرارگرفتهاستکهبهستارآبادآییممقامآنجا


.( کنیم. (تاریخبیهقیچفیاضص 451


ستارالعیوب.


[سَتْتارُلْعُ] (اِخ) نامیازنامهايخدايتعالی : یاکریمالعفوستارالعیوبانتقامازمامکشاندرذنوب.مولوي. ورجوعبهسَتّار


شود.


ستاران.


[سِ] (اِخ) نامدووادياستدردیاربنیربیعهوآنهاراسودةگویندیکیراستارالاغبرودیگريراستارالجابرينامندودرآن


دوستارچشمههايجهندههستکهخرماستانهاراسیرآبسازند... (ازمعجمالبلدان).


ستارباز.


[سِ] (نفمرکب) نوازندهءستار. (آنندراجازفرهنگفرنگ).


ستارچه.


[سَ / سِچَ / چِ] (اِمصغر) ستارهواخگرخرد. (آنندراج) (استینگاس). جرقه. ستارهءکوچکواخگر. (ناظمالاطباء).


ستارخان.


صفحه 1133


[سَتْتا] (اِخ) سردارملی (وفاتدر 1332 ه . ق.)،پسرحاجیسنقراچهداغی. یکیازدومدافعمشهورتبریزدرمقابلقشونعظیم


محمدعلیشاهقاجاراست. درمدتیازدهماهتمامازروزبیستوسومجماديالاولاي 1326 الی 8 ربیعالثانی 1327 چونوي


رئیسمجاهدانتبریزوارامنهوقفقازیهابودومقاومتشدیداهالیتبریزدرمقابلسیوپنجالیچهلهزارقشوندولتیمنحصراً


درتحتراهنماییوسرکردگیويصورتمیگرفتشهرتاوازداخلبخارجایرانسرایتکردودرغالبجرایداروپاوامریکا


درصفحهءاولروزنامههاچاپمیشد. اعمالحیرتآورستارخانرويایرانرادراوایلقرنچهاردهم « ستارخان » هرروزنام


هجريدرتمامخارجهسفیدگردانیدومیتواناورابارزتریننمونهءشجاعتودلاوريومرديومردانگیووطنپرستینژاد


ایرانیمحسوبداشت. مقاومتسختاینشخصکهازطبقهءسوممردمبیرونآمدهبوددرمدتیازدهماهتمامدرمقابلچهل


هزارنفرقشونبیرحمخونخواردولتیتولیدحسناحترامواعجابوتحسینیبراياووبرايعمومایرانیاندرتمامدنیانمودهکه


نظیرشرادرتاریخایراندردوسهقرناخیرسراغنداریم. دراواخرچونکاراهلتبریزبواسطهءمحاصرهونرسیدنآذوقهسخت


شدهبودپسازمذاکرهءقنسولهايروسوانگلیسوتصویبخوددولتینقرارشدکهعدهايازقشونروسبهتبریزآمدهراه


جلفارابازکنندلهذادرروزیکشنبههشتمربیعالثانی 1327 ه . ق. / 29 آوریل 1909 م. عدهايازقشونروستحتسرکردگی


ژنرالازنارسگیبهتبریزواردشدندوراهجلفارابازکردندومحاصرهءتبریزپایانیافتوراهورودآذوقهبرايمردمشهربازشد


وقشونغارتگردولتیازاطرافتبریزمتفرقشدندوبدینطریقنقشیکهمرحومستارخانومرحومباقرخاندردفاعتبریزودفاع


مشروطهبازيکردندبهانتهارسید. ولیدرعینحالچونبواسطهءحضورقشونروسدرتبریزموقعیتخطرناکیبرايایشان


ایجادشدهبود،مرحومستارخانوباقرخانوجمعیدیگرازرؤسايآزادیخواهاندراواخرجماديالَاخرسنهء 1327 ه . ق. / اواخر


ماهمهء 1909 م. بقنسولگريعثمانیدرتبریزپناهندهشدند. درروز 8 ربیعالاول 1327 ه . ق. / 20 مارس 1910 م. ستارخانو


باقرخاندرتحتفشارروسهاتبریزراتركگفتندوبهتهرانآمدند،ودرسیامرجبهمانسالیعنی 1328 ه . ق. / 7 ماهاوت


سنهء 1910 م. درپاركاتابکدرتهرانکهمنزلگاهستارخانوباقرخانومجاهدینایشانبودجنگسختیمابینقشوندولتیکه


میخواستندمجاهدینراخلعسلاحنمایندومابینمجاهدینکهاینتقاضارانمیپذیرفتندرويداد،ووساطتوزیرمختارآلمان


بارونکوات( 1) وسفیرکبیرعثمانیبرايتركمخاصمهمفیدنیفتادوسرانجامقشوندولتیغالبآمدوقریبسیتنازمجاهدان


راکشتندوسیصدنفراسیرشدند. وپسازختمغائلهءدولتدرحقستارخانوباقرخانشهریهءمناسبشأنومقامایشانبرقرار


گردانید. چهارسالبعدازاینواقعهستارخاندراثرعواقباینجراحتازقراريکهبرادرآنمرحومتقریرمیکردهدارفانیرا


بدرودگفت. وفاتآنمرحومدرروزبیستوهشتمذيالحجهءسنهء 1332 ه . ق. / 16 نوامبر 1914 م. یعنیدراوایلجنگ


جهانگیراولرويداد،درتهرانودرجواربقعهءحضرتعبدالعظیمدرششکیلومتريجنوبتهرانمدفونشدوسناودروقت


وفاتدرحدودپنجاهسالیاشایدقدريهمزیادتربودهاست. (ازوفیاتمعاصرینبقلممحمدقزوینی،مجلهءیادگارسال 5


.Baronquadt - (1) .( شمارهء 1 و 2


ستارگان.


[سِرَ / رِ] (اِ) جِستاره : امروزکهآفتابدارمدرجنگنشگفتگرازستارگاندارمننگ.فرخی. -ستارگانایستاده؛آنانندکهبر


همهءآسمانپراکندهاندودوريایشانهمیشهیکساناستوبپارسیایشانرابیابانیخوانند. (التفهیمص 60 ). -ستارگان


برجاوران؛ثابتاتوسیارات. (آنندراج). -ستارگانمتحیر؛عبارتنداز: زحل،مریخ،زهرهوعطارد. (التفهیمص 78 ). -ستارگان


.( همیشهنهانوهمیشهآشکار؛بنامابديالظهوروابديالخفا. (التفهیمص 178


صفحه 1134


ستارگاندریایی.


[سِرَ / رِنِدَرْ](ترکیبوصفی،اِمرکب) دستهايازحیواناتخارپوست. رجوعبهستارهءدریاییشود.


ستارگاندنبالهدار.


[سِرَ / رِنِدُمْلَ / لِ] (ترکیبوصفی،اِمرکب) ذوذنب. اینستارگانبهمنظومههاییغیرازمنظومهءشمسیمتعلقاند. ورجوع


بهذوذنبوستارهشود.


ستارلو.


.( [سَتْتا] (اِخ) تیرهايازایلنفرازایلاتخمسهءفارس. (جغرافیايسیاسیکیهانص 87


ستارنایبکندي.


[سَتْتايِكَ] (اِخ)دهیاستجزءدهستانآتشبیگبخشسراسکندشهرستانتبریزواقعدر 44 هزارگزيشمالباختريمرکز


بخشو 19 هزارگزيشوسهءتبریزبهمیانه. هوايآنمعتدلوداراي 10 تنسکنهاست. آبآنجاازچشمهتأمینمیشودومحصول


آنغلات،حبوب،پنبهوشغلاهالیزراعتوگلهدارياست. راهآنمالرواست. ایندهضمیمهءارشدآباداست. (ازفرهنگ


.( جغرافیاییایرانج 4


ستاره.


،(5)« ایستیرك » 4)،کردي )« استی » 3)،ارمنی )« ستر » هنديباستان،« نیبرگ 207 » (2)« ستارك » 1)،پهلوي )« ستار » [سِرَ / رِ] (اِ) اوستا


11 )،سریکلی )« شتیري » 10 ) و )« شتاري » 9)،شغنی )« ستار » 8)،وخی )« ستلی » 7) (چشم)،استی )« ستارغا » 6) و )« ستورایی » افغانی


.(17)« ستارا » 16 )،گیلکی )« ستارا » 15 ) و )« آساره » 14 )،دزفولی )« اوستورك » 13 )،سنگلیچی )« استاري » 12 )،منجی )« ختورج »


(حاشیهءبرهانقاطعچمعین). کوکب. (برهان). نجم. (شرفنامهءمنیري) (منتهیالارب) (ترجمانالقرآن) : وآنشبتیرهکآن


ستارهبرفتوآمدازآسمانبگوشتراك.خسروي. کهایوانْشبرترزکیواننمودتوگفتیستارهبخواهدربود.فردوسی. کهتاماه


وخورشیدرابنگردستارههمییکبیکبشمرد.فردوسی. وگراستیزهکنیباتوبرآیممنروزروشنْتستارهبنمایممن. منوچهري


(دیوانچدبیرسیاقیص 20 ). اینکازآندوآفتابچندینستارهتابد. (تاریخبیهقی). اگرسرّابضرّادرندیدستیبروبنگرستاره


زیرابراندرچوسرّازیرضرّایی. ناصرخسرو. جهاندرجهانبینیپرخیمهوچراغچونستاره. (چهارمقالهءعروضیچمعین


ص 59 ). ستارهگفتمنمپیکعزتازدراوازآنبمشرقومغربهمیشهسیارم. خاقانی. ازقدمشچونفلکرقصکنانشد


زمینهمچوستارهبصبحخانهگرفتاضطراب. خاقانی. ستارهدرآنفضاراهگمکند. (ترجمهءتاریخیمینی). بدونیکازستاره


چونآیدکهخودازنیکوبدزبونآید. نظامی (هفتپیکرص 4). گرستارهسعادتیداديکیقبادازمنجمیزادي. نظامی (هفت


پیکرص 4). درآسمانستارهبودبیشمارلیکرنجکسوفبهرهءشمسوقمربود. ابنیمین. -پرستاره؛دارايستارهءفراوان. ستاره


دار : باچرخپرستارهنگهکنچونپرلالهسبزهدرخورومقرونست. ناصرخسرو. منگربدینضعیفتنمزآنکهدرسخنزینچرخ


پرستارهفزونستاثرمرا. ناصرخسرو. -ستارهءبام؛ستارهءصبح. (ناظمالاطباء). رجوعبهستارهءسحروستارهءصبحشود. -ستارهء


بیروشن؛ترجمهءکوکبثابتاست. (انجمنآرا) (آنندراج). -ستارهپرست؛آنکهستارهراستایشکند. -ستارهءپستان؛سیاهی


صفحه 1135


کهبرسرپستانزناناست. (مؤلف). سنجاقک. -ستارهءخوبان؛سرآمدزیبایان. آنکهازهمهزیباترباشد. کهازدیگرزیبایانممتاز


باشد : ایاستارهءخوبانخلخویغمابدلبريدلماراهمیکنییغما.معزي. -ستارهءدمدار؛رجوعبهستارهءدنبالهداروذوذنب


شود. -ستارهءدنبالهدار؛کوکبیکهخطیطویلبدنبالداشتهباشدوطلوعآنموجبفتنهونحوستاست. (ازبهارعجم)


(آنندراج). ذوذنب : زخالگوشهءدنبالهدارمیترسمازینستارهءدنبالهدارمیترسم.صائب. رجوعبهذوذنبشود. -ستارهء


زمین؛کنایهازسنگطلقباشدوآنسنگیاستمانندآینهبراقوشفافکهپردهپردهازرويهمبرمیخیزد. (برهان). -ستارهء


سحر؛ستارهءزهرهکهدرآخرشبطلوعکندوگاهیبهوقتشامنمایانشود. (آنندراج). ستارهءبام. ستارهءصبح : چونشب


دینسیهوتیرهشودفاطمیانصبحمشهورومهوزهرهستارهءسحرند. ناصرخسرو. درمیانهکنیزکیچوپريبردهنورازستارهء


سحري.نظامی. گردبرگرداوچوحورپريصدهزارانستارهءسحري.نظامی ||. - بمعنیآفتابنیزنوشتهاند. (آنندراج). -ستارهء


سینما؛هنرپیشهءدرجهءاولسینما. هنرپیشهايکهدرفیلمهايمعروف،مشهورشدهباشد. -ستارهءصبح؛طارق. (منتهیالارب)


(ترجمانالقرآن). رجوعبهستارهءسحرشود. -ستارهءقلندران؛آفتاب. (برهان) (آنندراج) (رشیدي) (ناظمالاطباء). -ستارهء


کاروانکش؛شباهنگ. رجوعبهشباهنگشود. -ستارههمت؛آنکههمتبلنددارد : آسمانستراستارههمتامنتراقیدافههمت


دیدهام.خاقانی. -امثال: درهفتآسمانیکستارهنداشتن؛درویشبودن. مفلسبودن. ستارهبروزکسینمودن؛کیفريسختبه


اودادن. بادافرهکارزشتاورابدودادن. (امثالوحکم). روزاورابشببدلکردن. روزاوراتیرهوتارکردن. روزروشنکسی


راشبتارنمودن : وگراستیزهکنیباتوبرآیممنروزروشنْتستارهبنمایممن.منوچهري. گفتوالیخراسانمنموسپهسالار


ابوعلیاستپسرمن،واللهکهمنستارهبروزبدیشاننمایم. (زینالاخبارگردیزي). ستارهبالايسرخودنمیتوانددید؛نهایت


حسودورشگنیابسیارمتکبروخودپسنداست. (امثالوحکم). ستارهکورهماهنمیشه،شاهزادهکورهشاهنمیشه؛مرادمثلآنکه


ناقصیبدعويجايکاملینتواندگرفت. (امثالوحکم). مثلستارهءسهیلاست؛دیردیراوراتواندیدن. غیبتهاياودرازو


طویلباشد. (امثالوحکم ||). بختوطالع. (غیاث) (آنندراج). ستارهءاقبال. اخترطالع : ستارهشبتیرهیارمنستمنآنمکه


دریاکنارمنست.فردوسی. وزآنحصاربمنصورهرويکردوبراندبرآنستارهکجاراندحیدرازخیبر.فرخی. تخمهمتستاره


بردهدمفلکاستاینزمینکهمندارم.خاقانی ||. مجازاً،بمعنیاشک : همیگفتوزنرگسانسیاهستارههمیریختبرگرد


ماه.اسدي ||. شمسهءقبههايرنگینکهمعمارانبرسقوفمنازلمیسازند. (ازشرحخاقانی،ازغیاث ||). رایتوعلم. (برهان).


star. (2) - starak. (3) - star. (4) - asty. (5) - istirk. (6) - storai. (7) - stargha. (8) - - ( درفش. بیرق. ( 1


stali. (9) - star. (10) - shtary. (11) - shtiry. (12) - xturj. (13) - astari. (14) - usturak. (15) - asara.


.(16) - setara. (17) - satara


ستاره.


[سِ / سَرَ / رِ] (اِ) افزارجدولکشانرا( 1) میگویندوآنچیزياستراستوتنکوپهنبعرضدوانگشتیاکمتر،ازفولادیا


چوبیااستخوانوامثالآنسازندوبعربیمسطرخوانند. (برهان). اسمافزارياستازچوبوآهنکهبدانجدولکشند.


(آنندراج). ستارهءجدولچیزيدرازازچوبیاآهنکهحکممسطرداردوبرايجدولکشیبکارآیدوتنهاستارهنیزبدین


( معنیآمده. (آنندراج) : زنارساییطالعتمامدنبالاستستارهامبفلکچونستارهءجدول. محمدسعیداشرف (ازآنندراج). ( 1


- بهاینمعنیگویابایدباطاءمؤلفنوشتستارهءباتاءمنقوطباینمعنیکهدربیتگلستان: لاجرمچونستارهراستبودنتواند


کهکجرودجدول. واینبیتدیگرسعديدرقصاید: توراستباشتادگرانراستیکننددانیکهبیستارهنرفتهستجدولی.


دراغلبنسخخطیوچاپیباتاءمنقوطنوشته،بایدبدونشبههغلطنساخباشد،ودرچفروغیدرموضعدومباطاءمؤلفنوشته


صفحه 1136


وسطارهمشدداًکهدربیتمزبورلابدضرورةًمخففشده،درکتبلغتنیافتهام،قیاساًبسیارمعقولودرستبنظرمیآیدوبعد


دانیکهبیسطارهنرفتهست » دیدمکهدرنسخهءوحیدالملکیکهاقدمنسخکلیاتسعدياستنیزسطارهدرینبیتدومییعنی


صریحاًباطاءمؤلفهمسطوراست. (محمدقزوینی). درفرهنگرشیدينیزآمدهستارهبمعنیمسطرجدولسطارهاستبه،« جدولی


طاوعربیاست. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین).


ستاره.


[سَ / سِرَ / رِ] (اِ) خیمهايراگویندازپارچهءبسیارنازكدوزندبجهتمنعمگسوپشهوآنرادرینزمانپشهدانخوانند.


(برهان). بقولنلدکهستارهعربیاستبمعنیپوششمشتقازستر،پوشیدن. رجوعشودبهستاوستاره. (حاشیهءبرهانقاطعچ


معین ||). نوعیازچادرباشدکهآنراشامیانهخوانند. (برهان) (جهانگیري) (آنندراج ||). قبهايکهبرايدفعپشهومگس


نصبکنند. (شرفنامه ||). پرده : چون [ هارون ] بمجلسلهوبنشستینهازاو [ ازخواهر ] صبرتوانستیکردونهازجعفروهر


وقتیخواهرراازپسستارهبنشانديوخودپیشستارهباجعفربنشستیوهرساعتیدامانستارهبرداشتیوخواهررابدیدي.


(تاریخبخارا). روزيجعفرراگفتايبرادربدانکه... برمندشوارهمیآیدکههروقتیازپسستارهشدنوخواهررادیدن.


(تاریخبخارا). مسندازتختومخدهزنمطبرگیریدحجلهازبهووستارهزحجربگشائید. خاقانی.


ستاره.


[سِرَ / رِ] (اِمرکب) طنبورهوسازيراگویندکهسهتارداشتهباشدوبهاینمعنیمنفصلبایدنوشت. (برهان) (جهانگیري). از:


سه + تار + ه (پسوندنسبت) = دارايسهسیم. (حاشیهءبرهانقاطعچمعین). نامسازکهآنراستارگویند. (غیاث). ربابکهدراو


سهتارباشد. (شرفنامه) : گهولادتشارواحخواندهسورهءنورستارهبستستارهسماعکردسما.خاقانی.


ستاره.


[سِرَ / رِ] (اِمرکب) بازيسیُمنردکهستاباشد. (برهان). رجوعبهستاشود.


ستاره.


[سَرَ / رِ] (اِ) آستاندرِخانه. (برهان). رجوعبهستانهوآستانهشود.


ستاره.


[سِرَ] (اِخ) ناممادرشیخالرئیسابوعلیسیناستازاهلافشنهقریهاينزدیکبخارا. رجوعبهشرححالرودکیسعیدنفیسی


.( ص 101 وتتمهءصوانالحکمۀص 39 وتاریخعلومعقلیصفاص 206


ستاره.


[سِرَ] (اِخ) نامقریهاياستدرطیفبزرهکهدرغربآنقرارگرفتهوبهجبلۀمتصلمیشود. وادییاستکهآنرالحفگویند.


(ازمعجمالبلدان).


صفحه 1137


ستارهبار.


[سِرَ / رِ] (نفمرکب) دربیتزیر،بارانریز. کهبارانازآنریزد. کهقطراتبارانازآنچکد : بستانچنانشودکهندانیش


زآسمانچونابرگشتبررخبستانستارهبار. سوزنی.


ستارهباران.


[سِرَ / رِ] (نفمرکب)پرستاره. دربیتزیرمجازاً،پرگل : ازشاخشکوفهریزگوییکردهستفلکستارهباران.خاقانی.


ستارهپرست.


[سِرَ / رِپَرَ] (نفمرکب) رجوعبهصابئینوستارهشود.


ستارهپرستی.


[سِرَ / رِپَرَ] (حامصمرکب) عملستارهپرست. رجوعبهصابئینشود.


ستارهپیشانی.


[سِرَ / رِ] (اِمرکب) نوعیاستازاسبواینراشوممیشمارند. (بهارعجم). اسبیکهدرپیشانیدارايعلامتبودوآنرااز


معایباسبمیشمارند. (ناظمالاطباء (||). صمرکب) دارايعُرّهءبیضا. دارندهءجبههءدرخشان : اگرببامبرآیدستارهپیشانی


چوماهعیدبهانگشتهاشبنمایند. سعدي (بدایع).


ستارهتاب.


[سِرَ] (اِخ) نامحکیممنجمیبودهمعاصروشاگردجمشیدودرعلمنجوم،اخترشماريواخترشناسیمهارتداشته. باتنشناس


حکیمکهطبیبطبیعیبودمباحثاتداردودررسالاتفرزانگانباستاناندراست. (انجمنآرا) (آنندراج).


ستارهچشم.


[سِرَ / رِچَ / چِ] (صمرکب) آنکهچشمهايويمانندستارهباشد. (ناظمالاطباء). دارايچشمهايروشن. چشمدرشت : هزار


استرستارهچشموشبرنگکهدورانبودبارفتارشانلنگ.نظامی ||. ازالقابپادشاهان. (ناظمالاطباء). مصحفستارهحشم.


رجوعبدانکلمهشود.


ستارهحشم.


[سِرَ / رِحَشَ] (صمرکب)درصفتملوكمستعملاست. (آنندراج) (بهارعجم). ازالقابپادشاه : سکندرسپاه،ستارهحشم،


سلیماناقتدار،کواکبخدم. (حبیبالسیر).


ستارهدان.


صفحه 1138


[سِرَ / رِ] (نفمرکب)ستارهشناس. (آنندراج). رجوعبهستارهشناسوستارهشمرشود.


ستارهءدریایی.


[سِرَ / رِيِدَرْ] (ترکیبوصفی،اِمرکب)( 1) جانورياستبحريازشاخهءخارپوستان( 2) جزءردهءاستلریدها( 3). بدنآناز


چندینقسمتدرستشدهکهبطورمنظمدراطرافمحوريمرکزيقراردارند. معمولًاقسمتاعظمهربخشیآزادبودهوبازوها


رادرستمیکندکهفقطدرقاعدهبیکدیگرملحقگشتهومجموعاًتودهايتشکیلمیدهندکهصفحهءمرکزيجسمحیوانرا


بستارهشبیهکردهواسماینردهنیزازرويشکلخارجیانتخابگردیدهاست. بازوهامعمولًاپنجعددندولیممکناستعدهء


12 عددودرهلیاستر( 5) تا 40 عددنیزمیرسد،بازوهاوصفحهءمرکزيازیکدیگرجدا ( آنهازیادترگردد،مثلًادرسولاستر( 4


نیستندونمیتوانحدمشخصوواضحیبینآنهاقائلشد. دروسطصفحهءمرکزيدهانقرارداردکهضمناًبمنزلهءمخرجحیوان


نیزمیباشد،ستارگاندریاییجانورانیگوشتخوارندوازنرمتنانوتوتیايدریاییتغذیهمیکنند،درانتهايبازوهايحیوانلکهء


قرمزيبهاسمچشمک( 6) قرارداردکهازاجتماعچشمهايسادهءمتعدددرستشدهوچوندائماًبسمتنورمتوجهاستانتهاي


Astre marin. (2) - echinodermes. (3) - Stellerides. (4) - - ( بازوهابطرفبالاخمگردیدهاست. ( 1


.Solaster. (5) - Heliaster. (6) - Ocelle


ستارهدندان.


[سِرَ / رِدَ] (صمرکب)ازاسمايمحبوباست. (آنندراج) (بهارعجم). معشوقهايکهدندانهايويمانندستارهباشد. (ناظم


الاطباء) : دیدمبرهآننگارلب( 1)خندانراوآنماهرخستارهدندانرا. امیرمعزي (ازآنندراج). ( 1) - دردیوانمعزيچعباس


اقبالکلمهءلبرانداردوهماندرستاست.


ستارهزدن.


[سِرَ / رِزَدَ] (مصمرکب)قبهوخیمهوخرگاهبرپايکردن. (آنندراج) :برسررستمستارهزدهبودندکهاوراسایههمیداشت،


بادبرآمدوآنسایهبانبرآنافکند. (ترجمهءتاریخطبريبلعمی). یکیخیمهءپرنیانساختهستارهزدهجايپرداخته.فردوسی.


دهیدیدخوشدلبدورامکردستارهزدآنجاوآرامکرد.اسدي. فلکفزونشودارلشکرشستارهزنندزمینکمآیداگردامن


خیامکشند. ابورجائیغزنوي (ازآنندراج). ورجوعبهستارهشود.


ستارهسپاه.


[سِرَ / رِسِ] (صمرکب) ازصفاتملوك. (آنندراج). ازالقابپادشاهان : ایاستارهسپاهیکهبرجعصمترافروغقبهبمهرتو


غرهءغراست. خواجهجمالالدینسلمان (ازآنندراج).


ستارهسریر.


[سِرَ / رِسَ] (صمرکب) ازصفاتملوك. (آنندراج). ازالقابپادشاهان : ایاستارهسریريکهآسمانکبودزبارحلمتوقامت


بنفشهوارشکست. حسینسنایی (ازبهارعجم).


صفحه 1139


ستارهسوختگی.


[سِرَ / رِتَ / تِ](حامصمرکب) بدبختی. (ناظمالاطباء). رجوعبهستارهسوختهشود.


ستارهسوخته.


[سِرَ / رِتَ / تِ] (صمرکب) کنایهازمُدْبَروبداختر. (آنندراج) (بهارعجم) : نسوختهستبهیچآتشیدوبارسپندستاره


سوختگانایمنندازدوزخ. صائب (ازآنندراج). نظیرينظیراونتواندگردید. اختريستارهسوختهءاوباشد. (درهءنادرهچشهیدي


ص 74 (||). اصطلاحعلمهیأت) سوختنستارهآنبودکهباآفتابسهمآیدوبشعاعآفتابروشناییستارهازمیانرود. (از


التفهیم).


ستارهشمار.


[سِرَ / رِشُ] (نفمرکب)آنکهستارهشمرد. منجم. اخترشناس. ستارهشناس. رجوعبهستارهشمرشود ||. شبزندهدار : هنوزبا


منیوازنهیبرفتنتوبروزوقتشمارمبشبستارهشمار.؟


ستارهشمر.


[سِرَ / رِشِ / شُمَ / مُ] (نفمرکب) منجموستارهشناس. (برهان) (آنندراج). منجم. (ناظمالاطباء). اخترشناس : ستارهشمر


گفتکايشهریارنماندبگیتیکسیپایدار.فردوسی. چنیندادپاسخستارهشمرکهبرچرخگردوننیابیگذر.( 1)فردوسی. زبس


بلنديبالاياونداندکردشمارکنگرهءبرجاوستارهشمر.فردوسی. ببزرگیشبهصدرويهمیحکمکندهرستارهنگريوهر


ستارشمري.فرخی. ستارهشمرشدغمیزآنشتابکهلشکرگذرکردناگهزآب.اسدي. آمدچنانکهکردستارهشمرشمارشاه


ستارگانبهحملشهریاروار.سوزنی. سالبقايعمرتوبیشازستارهبادصدبارازآنکهکردستارهشمرشمار. سوزنی. فرّوبختش


کهدرآنچشمستارهنرسدخاكباچشمستارهشمرآمیختهاند.خاقانی. ( 1) - نل: کهازچرخگردونکهیابدگذر.


ستارهشمردن.


[سِرَ / رِشِ / شُمَ / مُدَ] (مصمرکب) کنایهازبیداربودنوشبزندهداريکردن. (برهان) (آنندراج) (غیاث) : حکایتشب


هجرانکهبازیاردگفتمگرکسیکهچوسعديستارهبشمارد. سعدي. هردمايدیدهبرِچرخستارهشمريجانمنعزمسفر


کردبگوماهکجاست. امیرخسرو (ازآنندراج ||). رصدکردن. منجمی : شبتیرهپهلوببسترنبردبطالعپژوهیستارهشمرد.نظامی.


||وقتگذراندندرشب. شبزندهداريکردن : بدانمثلکهشبآبستناستدورازتو( 1) ستارهمیشمرمتاکهشبچهزاید


1) - نل: روزازتو. ) .( باز. حافظ (دیوانچپژمانص 164


ستارهشناس.


[سِرَ / رِشِ] (نفمرکب)ستارهشمراستکهمنجمباشد. (برهان). منجم. (آنندراج). (ناظمالاطباء). اخترشناس : ستارهشناسی


گرانمایهبودابااوبدانشکراپایهبود.دقیقی. نشستندگرداندرشموبدانستارهشناسانوهمبخردان.فردوسی. مراگفتهبودآن


ستارهشناسازینرزمبودمدلاندرهراس.فردوسی. اگرجادوییگرستارهشناسزخودمرگرابرنبنديهراس.نظامی. کیست


صفحه 1140


کزمردمستارهشناسرهبگنجینهايبردبقیاس.نظامی. کآسمانسنجموستارهشناسآگهازکاراخترانبقیاس.نظامی.


ستارهشناسی.


[سِرَ / رِشِ] (حامصمرکب) عملستارهشناس. شغلستارهشناس. رجوعبهستارهشناسوستارهشمرشود.


ستارهفساي.


[سِرَ / رِفَ] (نفمرکب)افسونکنندهءستاره. تسخیرکنندهءستاره. کهستارهايرارامومطیعسازد : بسدلکهچرخسايو


ستارهفسايبودچرخشکمینگشادوستارهکمانکشید. خاقانی.


ستارهفشان.


[سِرَ / رِفَ / فِ] (نفمرکب) کنایهازاشکفشان. (آنندراج ||). گوهرزاد. گوهرریز : چرخمراوقتثنايتوگفتتیرملک


نطق( 1) ستارهفشان.خاقانی ||. درخشان. تابان : چشمهءخورشیدراسرابشماردهرکهببیندرخستارهفشانش.( 2) صائب (از


آنندراج). ( 1) - برفلکنطق (؟). ( 2) - دراینبیتستارهفشانبمعنیدرخشانوتاباناستکهپیدرپیازآنشعاعخیزد.


ستارهلشکر.


[سِرَ / رِلَكَ] (صمرکب)آنکهلشکرشزیادوبیحدباشد. کهسپاهیفراواندارد. کهلشکرافزوندارد : یکتنهصدهزارتن


مینهمتچوآفتابارچهبصدهزاریکبدرستارهلشکري. خاقانی. بدرستارهلشکراستاوجطرازآسمانبحرنهنگخنجر


استابرسخايمملکت. خاقانی. ابردرخشبیرقبحرنهنگپیکانقطبسماكنیزهبدرستارهلشکر.خاقانی.


ستارهموکب.


[سِرَ / رِمَ / مُوكِ] (صمرکب) ستارهلشکر. صاحبلشکرفراوان : بدرستارهموکبیمهرفلکجنیبتیابردرخشرایتیبحر


نهنگخنجري. خاقانی.


ستارهنداشتن.


[سِرَ / رِنَتَ] (مصمرکب) کنایهازطالعخوبنداشتن. (آنندراج) : برفعپستیاقبالخویشچارهندارمبرتبهکمنیمازآسمان


ستارهندارم. مخلصکاشی (ازآنندراج).


ستاري.


[سَتْتا] (حامص) پردهپوشی. پوشیدنونهانداشتنخطاوزشتکاري.


ستازن.


[سِزَ] (نفمرکب) سِتارنواز،چهلفظستامخففسِتاراست. (آنندراج). سِتارنواز. (غیاث). نوازندهءسهتار : ستازنبرآورده


صفحه 1141


بانگسرودسرودينوآیینترازصددرود.نظامی (||. اِ) سیخکبابکهسهشاخهباشد. (آنندراج) (غیاث).


ستاغ.


[سِ] (اِ) کرهءاسبشیرخواره. وکرهاسبیرانیزگویندکههنوزاورازینبرپشتننهادهباشندومطلقاسبراگوینداعمازآنکه


کرهباشدیاغیرکره. (برهان). کرهاسبشیرخوارهونازینکرده،وبمعنیاسبمطلقنیزآمده. (شرفنامه). کرهاسبزینناکرده،و


درنسخهءمیرزاکرهاسبشیرخوارواسبمطلق. (رشیدي). کرهاسبزینناکردهوشیرخوارواسببزرگ. (آنندراج). اسب


تازيبودکهزیننکردهباشندبسببکرگی. (اوبهی). اسبزینناکردهبودبسببآنکههنوزکرهباشد. (صحاحالفرس) : بشوي


نرمهمبصبرودرمچونبزینولگامتند( 1) ستاغ.شهیدبلخی. منباتورامباشمهموارهتوچونستاغکرهجهیازمن.خفاف.


هزاردگرکرگانستاغبهریکبرازنامضحاكداغ.اسدي. خجستهشاهسواريکهثابتاتوهلالزرويمرتبهاشگشتهنعلو


میخستاغ. منصورشیرازي (ازآنندراج (||). ص) اسبنازایندهوآدمنازایندهکهبهفارسیسترونوبعربیعقیمهگویند. (برهان).


عقیمونازاینده. (آنندراج). نازاینده. (صحاحالفرس) : آنقومراکهدارندازکینْشسرستیغمردانبوندعنینپاك( 2) وزنان


ستاغ.قطران (||. اِ) سقطجنینوافتادنبچهءنارسیدهازشکم. (ناظمالاطباء (||). ص) شترانشیردهندهوشترانبسیارشیر.


(برهان). شتربسیارشیر. (رشیدي (||). اِ) سرونهمآمدهکهشاخگاووگوسفندباشد ||. سرینوکفل. (برهان ||). درختگز.


(ناظمالاطباء). ( 1) - نل: بند. ( 2) - پاكعنین.


ستافند.


[سِفَ] (اِ) رواقوپیشخانهوتماشاگاهومنظرخانه. (ناظمالاطباء). صفهءبلند. (آنندراج).


ستاك.


[سِ] (اِ) هرشاخنورستهءتازهونازكراگویندکهازبیخدرختبجهد. (برهان) (غیاث). ستاخاستکهشاختازهرستهباشد.


(آنندراج). شاخیبودکهازدرختنوبرونآیدیاازبیخشیاازبنشوآنشاختازهونازكباشد. (اوبهی). شاخنوباشدکهاز


بنریاحینبرآید. (لغتفرساسدي) : سوسنلطیفوشیرینچونخوشههايسیمینشاخوستاكنسرینچونبرجثوروجوزا.


کسایی. منبساكازستاكبیدکنمبیتو( 1) امروزجفتسبزهمنم.عماره. بشبدرباغگوییگلچراغباغبانستیستاكنسترن


گوییبتلاغرمیانستی. فرخی. آسمانخیمهزدازبیرمودیبايکبودمیخآنخیمهستاكسمنونسترنا. منوچهري. ستاکهايگل


اکنوندرختوقواقندززندوافبراوصدهزارگونهزبان.ازرقی. غرقهگرددبامدادانهرستاكگلبنیبرمثالخاطرمداحمیراندر


گهر. ازرقی (ازآنندراج ||). مطلقشاخدرختراگفتهاندخواهتازهباشدوخواهغیرتازه،وبهشیننقطهدارهمآمدهاستو


درستاستچهدرفارسیسینوشینبهمتبدیلمییابند. (برهان). شاخدرخت. (آنندراج) (اوبهی ||). شاخنازكوتازهء


درختتاكراکهدرختانگورباشدگویندخصوصاًوآنرابسببترشمزگیمیخورند. (برهان). تاكرز. (اوبهی). ( 1) - نل:


باتو.


ستاگوي.


[سِ] (نفمرکب) ستایشگوي. ثناگوینده. ستایشخوان : چهگرمنهمیشهستاگويباشمستایمنباشدنکوجزبنامت.رودکی. و


.( ثناوستاگوياودربزمبذلمواهب. (ترجمهءتاریخیمینیص 474


صفحه 1142


ستاله.


[سُلَ / لِ] (عص،اِ) بلایهورديازهرچیزي. (منتهیالارب) (ازاقربالموارد). الرذالۀوالنفایۀمنکلشیء. (المنجد).


ستام.


[سِ] (اِ) ساختویراقزیناسبمطلقاً،لجاموسرافسارمحلیبزرونقره. (برهان). ساختزینیعنیلجامویراقزیناسبمحلی


بزرونقره. (انجمنآرا). ساختمرکب. (رشیدي). زیورياستکهبهاسبتعلقدارد. (غیاث). استام. اوستام : براسبینشانده


ستامیبزربزراندرونچندگونهگهر.فردوسی. درزمانسويتوفرستاديرخشبازینخسرويوستام.فرخی. بهاییبرآن


رنگهايشگفتنونديبرآنبرستامیگران.فرخی. رسولداربرددویستهزاردرمواسبیباستامزروپنجاهپارچهجامهءنابریده.


(تاریخبیهقیچادیبص 44 ). شوبرفلکسوارزهمتکهبرفلکانجمزبهرهزینتزینوستامتوست. سوزنی. زخاكسُمْش


فلک،زرکندکهتاگرددستاموگامورکاببراقاوزرکند.سوزنی. یعنیمراببینکهسزمنعلمرکبتچونشهریاررادبهتو


مرکبوستام. سوزنی. نهجنیبتنهستامونهسلاحنروشاقاننفريخواهمداشت. خاقانی (دیوانچعبدالرسولیص 185 ). جمله


بازینولگاموجلوستام. (سندبادنامهص 309 ). - زرینستام؛یراقوساختزین: ازاسبانتازيبزرینستامورابودبیورکه


بردندنام.فردوسی. تاندیدممرکبترامنندانستمکههستبادراسیمینرکابوکوهرازرینستام. فرخی. همهگوهرینسازو


زرینستامبلورینطبقبلکهبیجادهجام.نظامی ||. - دارايستامزرین : هزاراسبمرصعگوشتادمهمهزرینستاموآهنین


سم.نظامی. - پرستام؛جايآکندهازستام : همهرزمگهپرستاموکمرپرازآلتلشکروسیموزر.فردوسی. ورجوعبهاستامو


اوستامشود ||. آستاندرخانه. (برهان) (جهانگیري).


ستامنس.


.( [سِمِنِ] (اِخ) والیبابلدرزماناسکندر. (ایرانباستانص 1725


ستامیه.


[سَتْتامیيَ] (اِخ) دهیاستازدهستاننهرهاشمبخشمرکزيشهرستاناهوازواقعدر 18 هزارگزيجنوبباخترياهوازو 2


هزارگزيباخترراهآهناهوازبهخرمشهر. آبآنجاازچاهتأمینمیشود. محصولآنغلاتولبنیاتاست. هوايآنگرموداراي


150 تنسکنهاست. شغلاهالیزراعتوگلهدارياست. راهآنجادرتابستاناتومبیلرواستوساکنانازطایفهءبنیتمیم


.( هستند. اینآباديازدومحلبنام 1 و 2 بفاصلهءهزارگزدورازهمقراردارند. (ازفرهنگجغرافیاییایرانج 6


ستان.


[سِ] (ص،ق) برپشتخوابیده. (برهان). پشتبازافتادهوبهپشتخوابیده. (آنندراج). بازخفتهبقفا. (حفان). برقفاخفته. (صحاح


الفرس). برپشتغلطیدن. (شرفنامه). برپشتبازخفته. (اوبهی). کسیکهبرپشتخودخوابیدهباشد. (غیاث) : یادکنزیرت


اندرونتنشويتوبراوخوارخوابنیدهستان. رودکی (احوالواشعار،سعیدنفیسیص 1021 ). دوزآنپیمبربشکستوهردوان


آنروزفکندهبودستانپیشکعبهپايبسر.فرخی. ازپیآنکهمراتوصلههاداديومناندرآنوقتبخیمهدرخوشخفتهستان.


فرخی. اینزاسباندرفتادهسرنگونوآنبزیرپاياسباندرستانهرماهبشهريعلمشاهیشاهانزیرسماسبانْشنگونبادو


صفحه 1143


ستانباد. فرخی. گذريگیرازآنپسبسويلالهستانطوطیانبینهمهمنقاربپرخفتهستان. منوچهري. فکندهسرنیزهءجانستان


یکیرانگونویکیراستان.اسدي. روينخواهیکهبقبلهکنیتاتنخوابندچوتخته( 1) ستان. ناصرخسرو (دیوانچکتابخانهء


طهرانص 317 ). شادباشايمطاعفتنهنشانايزامنتوخفتهفتنهستان.ابوالفرجرونی. رفتنمرازبندبزانوستیابهدستخفتن


چوحلقههاشنگونستیاستان. مسعودسعد. اورایافتبهستانخفته. (تفسیرابوالفتوح). میفتندازپرّتیرتبرزمینشیراننگون


میپرندازفرّعدلتبرهوامرغانستان. سیدحسنغزنوي. شیرگردونچوعکسشیردرآبپیششیرعلم،ستانباشد.انوري. وز


زلزلهءحملهچنانخاكبجنبدکزهمنشناسندنگونراوستانرا.انوري. دیریستکهاینفلکنگوناستزودشچوزمنستان


ببینم.خاقانی. پیلبایدتاچوخسبداوستانخواببیندخطهءهندوستان.مولوي. آنبیابانپیشاوچونگلستانمیفتادازخندهاو


چونگلستان.مولوي. ازغزابازآمدندآنتازیاناندرآخرجملهافتادهستان.مولوي (||. نفمرخم) ستانندهراگویندهکهچیزي


گیرندهباشد. (برهان): جانستان. دادستان. دلستان. کینستان. گیتیستان. ملکستان. میستان : گهحملهازنیزهءجانستانسر


آوردبرنامدارانزمان.فردوسی. سالومهلشکرکشولشکرشکنروزوشبکشوردهوکشورستان.فرخی. ولایتستانبلکه


آفاقگیر.نظامی. توبوسهدادهچهرهءسنگسیاهرارضوانزخاکپايتوبوسهستانشده. خاقانی. زلفتوشیطانممالکفریب


رويتوسلطانممالکستان.خاقانی. عاقبتپیکجانستانآمدتاگرفتارالامانآمد.سعدي. نهدلدامندلستانمیکشدکه


مهرشگریبانجانمیکشد.سعدي. درمبهجورستانانزربهزینتدهبنايخانهکنانندوبامقصرانداي.سعدي. بگويآنچهدانی


کهحقگفتهبهنهرشوتستانیونهعشوهده. سعدي (بوستان (||). ص) بیصبروطاقت. (صحاحالفرس) (غیاث (||). اِ) مخفف


آستانکهجايکفشکندناستدرخانهها. (برهان) : بجايشنگرفاندرنگارهاشعقیقبجايساروجاندرستانهاش


درر.فرخی. ورصداییآیدازطاقفلکهمفلککیوانستانمیخواندش.خاقانی (||. فعلامر) امربهاینمعنیهمهستیعنی


بستانوبگیر. (برهان). امربهستاندن. (رشیدي) (آنندراج ||). ستان،سِتان؛ (پسوند) جايانبوهیچیزهاچونگلستانوهندوستان


ونیستانونرگسستانوسیستان. (آنندراج) (غیاث). درترکیباتمفهوممحل،ناحیه،شهر،جهانومانندآنهادهد. اینپسوندبراي


2) (جا،محل)،پهلوي )« ستانه » ساختناسماءمکانواسماءزمان (فقطدرزمستانوتابستان) بکاررود. پارسیباستانواوستا


7) (دراوستاو )« ستا » 6) ازریشهء )« ستهانه » 5) (جا،محل) و )« ستهنه » 4)،هنديباستان )« ستن » 3)،ارمنیعاریتیودخیل )« ستان »


پارسیباستانبمعنیستادنوایستادن). (حاشیهءبرهانقاطعچمعین) : بنفشهزلفمنآنآفتابترکستانهمیبنفشهپدیدآرداز


دولالهستان.فرخی. تادرسَمَنْسِتاننتوانیافتنسمنچونبادمهرگانبوزدبرسَمَنْتآن.فرخی. گذريگیرازآنپسبسويلاله


ستانطوطیانبینهمهمنقاربپرخفتهستان. منوچهري. چنانکهلشکرکوفهقهستان،و... وطبرستانبگشادند. (فارسنامهءابنالبلخی


ص 120 ). وجیرستان (قلعهنامی)،مجلسمسعودسعدبهجیرستانبودهاست. (رجوعشودبهچهارمقاله). بوددرروضهگاهآن


بستانچمنیبرکنارسروستان.نظامی. بگیردسرزلفآندلستانزخانهخرامدسويگلستان.نظامی. چونبودآنچونکهاز


چونیرهددرحیاتستانبیچونیرسد.مولوي. زآنکهنیماوزعیبستانبُدهستوآندگرنیمشزغیبستانبُدهست.مولوي.


یوسفیجستملطیفوسیمتنیوسفستانیبدیدمدرتومن.مولوي. شبماروزنباشدمگرآنگاهکهتوازشبستانبدرآییچو


صباحازدیجور. سعدي (طیبات). سرويچوتومیبایدتاباغبیارایدوردرهمهباغستانسروينبودشاید. سعدي (بدایع). تاکه


درمنزلحیاتبودسالدیگرکهدرغریبستان.سعدي. تنیچنددرفرقهءراستانگذشتیمبرطرفخرماستان. سعدي (بوستان). و


نیزدرکلماتزیرمزیدمؤخراستومعنیمکاندهد: اجارستان. اخترستان. ارمنستان. ارناددوستان (آلبانی). ازبکستان. افغانستان.


انارستان. انجیرستان. انگلستان. باجستان. باغستان. بجستان. بلغارستان. بلوچستان. بوستان (بستان). بهارستان (میدان...). بهستان.


بیدستان. بیمارستان. پاکستان. تابستان (ظرفزمان). تاتارستان. تاجیکستان. تاکستان. ترکمنستان. تنگستان. توتستان. تیغستان (در


زرگنده). جادوستان. جاروستان. چینستان. حبشستان. خابورستان. خارستان. خرستان. خلجستان. خمستان. خندستان. خوابستان.


صفحه 1144


خوزستان. داغستان. داورستان. دبستان. دبیرستان. دشتستان. دلستان. دهستان. رزستان. ریگستان. زابلستان. زمستان (ظرفزمان،


زمانسرما). سروستان. سقلابستان. سگستان. سنگستان. سیبستان. شارستان. شبستان. شکرستان. شورستان. شهرستان. صربستان.


طبرستان. طخارستان. عربستان. غرجستان. غلغستان. فرنگستان. فرهنگستان. فغستان. فیلستان (قریهء...). قبرستان. قزاقستان. قلمستان.


قهستان. قیطرهستان. کابلستان. کاجستان. کارستان. کافرستان. کاولستان. کردستان. کشورستان. کودکستان. کوهستان. کهستان.


کهورستان. گرجستان. گلستان. گورستان. لارستان. لالهستان. لرستان. لشکرستان. لهستان (پُلُنْی). مارستان. مجارستان. موستان


- ( (رز). نارنجستان. نخلستان. نگارستان. نیرنگستان. نیستان. وزیرستان. هندستان. هندوستان. هنرستان. ( 1) - نل: بهتخت. ( 2


.stana. (3) - stan. (4) - stan. (5) - sthana. (6) - sthana. (7) - sta


ستاندن.


[سِدَ] (مص) گرفتن. (آنندراج). بدستآوردن. تحصیلکردن : شماراهمهپاكبرناوپیرستانمزروخلعتازاردشیر.فردوسی.


کنونمیستاندهمیباژوساوزدستانبهرسالدهچرمگاو.فردوسی. بگویدبدوهرچهداندزشاهاگرسردهدیاستاند


کلاه.فردوسی. مهربانینکنیبرمنومهرمطلبیندهیدادوهمیدادزمنبستانی. منوچهري. رقعهبنمودمدواتدارراگفت


بستان،بستدوبهامیرداد. (تاریخبیهقی). بششطریقجبایتستاندمازعامهزخانهوزدکانوزباغوضیعتوتیم. سوزنی. با


گُرْسنگیقوتپرهیزنماندافلاسعنانازکفتقويبستاند.سعدي. خراجاگرنگزاردکسیبطیبتنفسبقهرازاوبستانندمزد


سرهنگی. سعدي (گلستان ||). رفعکردن. برداشتن. ازمیانبردن. برطرفکردن : وباداروهايخنکتیزيآنبستانند. (ذخیرهء


خوارزمشاهی). -بازستاندن؛بازگرفتن : منچراغمنوردادهبازنستانمزکسشاهخورشیداستواینکنوردادهبازخواست.


خاقانی.


ستاندنی.


[سِدَ] (صلیاقت) آنچهلایقستاندنباشد. گرفتنی.


ستاننده.


[سِنَنْدَ / دِ] (نف) صفتفاعلیازمصدرستدن. گیرنده : ستانندهراگفتبهرامگردکهاینجرمچونین( 1) شمرديتوخرد.


فردوسی. سپهدارمرزونگهداربومستانندهءباژسقلابوروم.فردوسی. ستانندهچابکربائیستزودکهنتوانستدبازهرچآن


ربود.اسدي. آننهمالستکهچوندادیشازتوبشودزوستانندهغنیگرددوبخشندهفقیر. ناصرخسرو. خوابربایندهدماغاز


دماغنورستانندهچراغازچراغ.نظامی. - ستانندهءجانها؛عزرائیل. ملکالموت :جانشیرینوگرامیبستانندهءجانهاداد. (تاریخ


بیهقیچادیبص 383 ). - ستانندهءداد:ستانندهءدادِآنکسخداستکهنتواندازپادشهدادخواست.سعدي ||. تسخیرکننده.


تصرفکننده. فاتح : ستانندهءشهرمازندرانگشایندهءبندهاماوران.فردوسی. ( 1) - نل: کهاینکارچندین.

/ 25