تاثیر شخصیت مفسر در تفسیر قرآن
1) مقدمه
يكي از مباحث هرمنوتيك به معناي عام كاوش در مسائل روانشناختي و تاثيرشخصيت مفسر در فهم متون است. روشن است كه هر متني مبتني بر چند ركن است:خود متن، شنونده و مخاطب متن و تفسير كننده متن. از متن و ويژگيهاي آن در اصول فقهو علوم قرآن و كتاب مقدس گفتگو ميشود. درباره شنونده متن يعني مخاطب و مردميكه مؤلف و گوينده با آنان سخن گفته، مسائل گوناگوني مطرح است و از آن جملهمخصوص بودن متن به مخاطبان حاضر يا اعم بودن از مخاطبان حاضر، ضرورتها وپرسشهاي شنوندگان، جامعهشناسي عصر مخاطبان، مسائل و مشكلات عصر نزولوحي،افق سطح مخاطبان، مصبوغيت فهم آن به عوامل اجتماعي.
اما از همه اينها مهمتر تفسيركننده متن است كه در عرضه فهمي از متن نقش مهميايفا ميكند; زيرا مفسر با ذهن خالي به مانند صفحه سفيد كاغذ به سراغ متن نميرود تاآنچه از متن در صفحه ذهن او ميتابد، در آن نقش بندد و دستگاه ذهن در آن دخالتينداشته باشد. ذهن مفسر خالي نيست; بلكه انباشته از دانستهها و گرايشها و منشهايياست كه بدون شك در تفسير او تاثير ميگذارد.
2) جنبههاي مختلف شخصيت مفسر
جنبههاي مختلفي كه در تفسير تاثير دارند، به چند وجه مهم قابل تقسيم هستند:
1-2) دانستههاي مفسر
بخشي از برداشتهاي مفسر ناشي از دانستههاي وي است. اين دانستهها اشكالمختلف دارد. برخي از آنها مبادي و مقدمات علمي مفسر است; مانند ادبيات، منطق،كلام و فلسفه. در اين موارد هرچه مفسر به اين علوم احاطه بيشتري داشته باشد، فهم اواز متن قرآن شفافتر است. به عنوان نمونه آگاهي مفسر از مسائل روانشناسي،جامعهشناسي، تاريخي، فلسفه و عرفان و مباحث جديد فلسفه دين و كلام جديد ميدانگستردهتري را بوجود ميآورد و مفسر با آگاهي از آنها و پرسشهايي كه در اين علوممطرح است، در برخورد با متون نقش كاملا متمايزي ايفا ميكند و تفاوت آشكاري درگرايشها و برداشتهاي تفسيري او بوجود ميآورد. مثلا در آنجا كه آراي علمي و كلامي رابا آموزههاي ديني سازگار بيابد و آنها را در برنامههاي ارشادي و تبليغي خويش مفيدانگارد، به آنها اقبال ميكند و آنها را به منزله مبادي و مقدمات ادله كلامي خود در تفسيرجاي ميدهد و در آنجا كه مفسر با آن آموزهها نظر مخالف داشته باشد و آنها را مبايندستگاه فهم خود ببيند، باز به گونهاي متاثر خواهد شد و مباحث را با نگاه شبهه و نقدشبهه ميبيند و كلمات متن را به گونهاي تحليل و تفسير ميكند كه آن شبهات را پاسخگوباشد.
به همين جهت اين معلومات از ديرباز، دست كم نوعي موضعگيري مثبت و منفي رادر مجموع دانشهاي بيروني مفسر فراهم ساخته است.
2-2) اعتقادات مفسر
اعتقادات و باورهاي مفسر گاه جنبه مذهبي و نحلهاي دارد; مانند اشعري، اعتزال،شيعي و سني و مانند آن و گاه جنبه علمي; مثلا چنانچه مفسري از پيش نسخ را در قرآننپذيرفته يا در باب محكم و متشابه مقوله تشابه را از مجمل و مبهم جدا دانسته و يا درباب اسباب نزول تئوري خاصي را پذيرفته باشد، رفتار او نسبتبه مجموعهاي از آياتمتفاوت از كساني است كه اين باورها را نداشته و نظريه ديگري را پذيرفتهاند و نوعبرداشت او با ديگر مفسران تفاوت خواهد كرد.
3-2) تئوريهاي مفسر
تئوريهاي مفسر آنهايياند كه در ذهن او جاي گرفته، ولي مانند اعتقادات و باوهايكلي نيست. به عنوان نمونه آن كس كه در بحث معاد جسماني تئوري خاص دارد، نگرشاو به اين دسته از آيات با همان نگرش خواهد بود. مثلا صدرالمتالهين كوشش داشت كهميان شريعت و طريقت و حقيقت آشتي برقرار كند و مفاهيم ديني را عقلي كند.كوششهاي آشتيجويانه و در عين حال تاويلي وي از عقل و وحي و اثبات عقلاني اصولاعتقادي بر اين فرض مبتني بود كه يافتههاي دين با عقل در تعارض نيست. لذا در جلدنهم اسفار در بحث معاد جسماني با مقدمهاي مفصل تئوري خود را شرح ميدهد وتجسم اعمال و ثواب و عقاب را به درون انسان ميكشد و از او جدا نميداند يا در بابتفسير وحي، عرش، كرسي، لوح، قلم يا روح و نفس آيات را بر معاني غير مادي و مجردتطبيق ميكند. در مباحث جديد كلام مانند نظريه حداقلي يا حداكثري در فقه، مسالهانتظارات انسان از دين، مساله كمال و جامعيت دين، بيان روشي يا بيان ارزشي در احكامو دهها مساله ديگر از تئوريهايي است كه حضور آن در ذهن مفسر ميتواند نگرشمفسر را نسبتبه حجم انبوهي از آيات كاملا متفاوت كندو نگرش و استنباط او رادگرگون سازد.
4-2) روحيات مفسر
بدون شك ويژگيهاي تربيتي، روحي و اخلاقي مفسر يكي از موارد تاثير و تاثر ذهنمفسر نسبتبه تفسير است. روحيات مفسر در تفسير نقش بسزايي دارد، مثلا مفسريكه دقت نظر دارد و در پي دليل استيا شجاعت علمي دارد و يا به دنبال نوآوري ونوانديشي استيا روحيه جنجالي دارد، همه اينها ميتواند تاثير بسزايي در گرايشها وبرداشتهاي مفسر داشته باشد. در دانش تفسير اين نظر همواره تاكيد ميگردد كه فهم وتفسير يك متن بايد به دور از مسبوقات ذهني و تمايلات فكري مفسر باشد،[1] و تعصباتمذهبي و گرايشهاي نحلهاي در تفسير بروز و ظهور نكند، حتي تاكيد ميشود كه تفسيربايد از عقايد عرفي زمان خود به دور باشد و مادام كه مفسر در بند اين عقايد باشد، ازفهم حقايق قرآن باز ميماند. راه رسيدن به فهم كامل مرهون آزادي از عقايد و ارزشهايشخصي مفسر است.
اما بايد پرسيد اولا آيا منظور از اين بايد همان تفسير به راي نيست؟
ثانيا، مرز راي چيست و آيا ميان هواها و هوسها و تمايلات فكري مفسر وگرايشهاي تفسيري چگونه ميتوان جدايي افكند؟
ثالثا، چنين تلاشي تا چه اندازه عملي است; به ويژه در آن گرايشهايي كه به طورناخودآگاه و بر اثر تربيت و آموزش و زندگي در محيط مذهبي خاص حاصل آمده است;چرا كه صرفنظر از اصول و قواعدي كه مفسر خود رابه مراعات آن مصمم ميداند،مساله گزينشي عمل كردن مفسر در تمام اين موارد بسيار مهم است.
واقعيت اين است كه ما در تاريخ تفسير به سليقهها و گرايشهاي متنوعي در افقتاريخي و مذهبي مفسران برخورد ميكنيم. لازم نيست كه مقايسهاي ميان تفسير معتزله،اشاعره، سلفيه و ديگر مذاهب داشته باشيم تا با ذهنيتخاص و نقد مذهبي اين تنوع راملاحظه كنيم و ريشه اختلاف را در نوع روش آنها ببينيم. حتي اين تفاوتها در تفاسيرشيعه نيز در شكل گسترده آن مشاهده ميشود. كافي است كه به تفاسير گوناگون فلسفي،عرفاني، ماثور و غير ماثور نظر افكنده شود و گوناگوني برداشتهاي تفسيري ملاحظهگردد.
نا گفته نماند كه سخن از ترجمه و دلالت ظاهري كلام نيست; بلكه سخن از تفسيراست و تفسير پردهبرداري و كشف پيچيدگيهاي كلام است; به ويژه آنجا كه به استنباط وبرداشت در حوزه جهان بينيها و اصول عقايد و نگرش به مساله عام احكام بازگردد.
آنچه كه در اين مقال بررسي ميشود، اين است كه شخصيت مفسر در تفسير قرآنكريم چه جايگاهي دارد و تاثير آن تا چه حدي مقبول و طبيعي است و در اين بارهمفسرين بزرگ و قرآن پژوهان چه نظري دارند و اصولا پذيرفتن اين تئوري كه شخصيتمفسر در تفسير نقش تعيين كننده دارد چه مشكلاتي را بوجود ميآورد. هدف اين مقالهكاوش در يكي از مباحث مهم هرمنوتيك و تفسير و معرفتشناسي انديشه مسلماناندرباره قرآن است و طرح آنها ميتواند ريشههاي جزميتگرايي را در انديشه پيشينيان بهنقد بكشد.
3) طرح مساله
با نگاهي به تفاسيري كه درباره قرآن يا حتي برخي از ديوان اشعار شعراي نامدارچون مولوي و حافظ نگاشته شده، اين حقيقت را درمييابيم كه تفسيرهايي كه از اينسخنان شده يكسان نيستند و مفسران اين متون برداشتهاي مختلفي عرضه كردهاند. ماكه آنها را ميخوانيم نيز با برخي از تفسيرها موافق و با برخي از تفسيرها مخالفميشويم. منشا اين اختلاف چيست و چه عاملي موجب آن شده كه تفسيرهاي مختلفيعرضه شود و هر روز كه ميگذرد بر حجم اين تفسيرها افزوده ميشود و ديدگاههاي جديدتري عرضه ميگردد. آيا ريشه اختلافها در متن استيا مفسر متن يا هر دوي آنها؟در اين باره نظريات مختلفي مطرح شده و درباره معناداري متن و نيت مؤلف و زبانگوينده بحثهاي فراواني شده است; اما بدون شك اگر متني برداشتهاي گوناگون بپذيرد،مفسر متن در اين گوناگوني بينقش نيست. برخي خواستهاند، مساله را ساده جلوه دهندو ريشه اين اختلاف را مربوط به هواهاي نفساني و عليل بودن ذهن و مريض بودن دلمربوط كنند; اما اين عامل پيدايش تمام تفسيرهاي مختلف نميتواند باشد; زيرا بسيارياز آنها از سر آگاهي و عناد و مرض نيست. به عنوان نمونه اگر مقايسهاي ميان تفاسيرشيخ طوسي (تبيان)، طبرسي (مجمعالبيان)، فيض كاشاني (صافي)، ملا صدرايشيرازي (تفسير القرآن الكريم)، علامه طباطبايي (الميزان) و سيد محمدحسينفضلالله (من وحي القرآن) انجام گيرد، ميبينيم ديدگاههاي مختلفي در تفسير عرضهكردهاند; در حالي كه همگي شيعه هستند، از منبع حديث اهل بيتعليهم السلام استفادهكردهاند، قواعد و اصول را رعايت كردهاند و هواي نفساني و مرض و غرض نداشتهاند.
بنابراين همه اختلافات تفسيري ناشي از هواهاي نفساني يا اختلافات مذهبي نبودهاست و حتي نميتوان گفت: طبيعت متن چنين بوده كه موجب اختلاف و تشتت آرا شدهاست; زيرا اصولا در صورتي ميتوانيم اين فهمهاي متفاوت را در شخصيت مفسردخيل ندانيم كه چند مساله در نظر ما حل شده باشد:
1- سؤالات و مسائلي را كه مفسر به دنبال پاسخ آنهاست و در ذهن او مشكلسازشده در تفسير او مؤثر ندانيم.[1] . اين انديشه و توصيه به دورى از تمايلات فكرى در عوامل متعددى ريشه دارد كه مهمترين آنها رواياتى است كه در باب تفسير به راى رسيده و كسانى خواستهاند بگويند: تفسير به راى جايز نيست; بلكه بايد براساس ماثورات و منصوصات از ناحيه معصوم باشد.
در حالي كه در هر عصري دين و معارفش از سوي گروهيمورد هجوم قرار ميگيرد و مفسري كه اين شبهات را ميبيند، در پي پاسخ آنهاست. حالفرقي نميكند كه اين شبهات مربوط به مسائل كلامي و اعتقادي ديرين باشد يا شبهاتيباشد كه در عرصه مباحث جديد مطرح ميشود; مانند حقوق بشر، موقعيت زن، كاركرددين، فلسفه احكام و اخلاق. در اين صورت بسيار طبيعي است كه مفسرين براساسدانشها و برداشتهاي بيروني متفاوتي كه دارند، به سراغ متن قرآن روند و سؤالات خودرا مطرح كنند.
2- هر تفسيري همواره به زمان خود تعلق دارد و بر مبناي ديدگاهي كه مفسر بهاقتضاي شرايط تاريخي خود پيدا كرده، به سراغ متن ميرود. چنانچه در دورهايتحولات علمي و فرهنگي بسيار سريع و گسترده باشد، موضوعات منعكس شده، درتفسير هم گسترده خواهد بود و اگر آهنگ اين تحولات كند و طولاني باشد، موضوعاتمحدودتري در تفسير آن دوره انعكاس مييابد.
3- نكته ديگر معلومات آكادميك مفسر است. بيترديد براي دريافت درست مرادخداوند نياز به آگاهي از علوم و ابزاري است كه مفسر را به فهم آن ياري رساند. در اينعلوم و ابزار اختلاف و تشتت اقوال است. اين اختلاف در عمل تاثير مستقيمي در تفسيرمفسر ميگذارد و هر مفسري اقوال مختلف اديبان، واژه شناسان، قاريان و راويان اسبابنزول را در دستگاه ذهني خود مورد ارزيابي قرار ميدهد و براساس احاطه و اجتهادخود از ميان آنها قولي را گزينش ميكند و آن طبعا در برداشتهاي تفسيري او اثرميگذارد. نكته مهم و قابل توجه در اين زمينه گزينشگري مفسر است. مثلا كسي كه دربحث واژهشناسي به اين نظريه معتقد است كه قرآن مجاز را بكار نگرفته و آنچه رااستعمال كرده حقيقتبوده است. نوع تفسير او در جاهاي مورد اختلاف نسبتبه تفسيركسي كه خلاف آن نظريه را عقيده دارد، متفاوت خواهد بود.
بدين جهت ما ناگزيريم به تاثير شخصيت مفسر در تفسير قرآن اذعان كنيم و بپذيريمكه دانستهها، باورها، خلقيات و شرايط خاص روانشناختي مفسر موجب گوناگون شدنتفسير ميشود و معناي متن يك حقيقت تغييرناپذير و قائم به لفظ نيست; بلكه هموارهدر پرتو روشناييهاي ذهن مفسر تصحيح و شفاف ميگردد; اما با همه اينها مراد ايننيست كه معنايي كه ما از يك متن ميفهميم، اصول ثابتي ندارد و نسبيت مطلق همه ابعادكلام را فراگرفته و آنچه خوانندگان پيشين از آن ميفهمند با آنچه بعديها ميفهمند،تفاوت كلي دارد.
بحث و بررسي شخصيت مفسر دست كم اين فايده را دارد كه ما بهتر بتوانيم به پيامواقعي كلام شناخت پيدا كنيم; زيرا شناخت آن به رعايت قواعد فهم و رفع موانع آن نيازدارد. بدون شك يكي از عوامل بازدارنده هويتهاي شخصي مفسر است. او بر پايهدانستهها و باورهاي ذهني خود به سراغ متن ميرود و اين گاه بدون آن است كه بداندكدام يك از آنها عقلاني و منطقي و مبتني بر اصول پذيرفته شده است [1] و كدام يك از آنهاداراي اين ويژگي نيست; به همين دليل دچار تعارض شده، تفاسير ناهمساني را عرضهميكند.
به هر حال با نگاهي به مجموعهاي از تفاسير مذاهب و نحلهها تاثير اين پيشفرضهاآشكار ميگردد. اين واقعيت گرچه در كل موجب تكامل دانش تفسير و تعميق فهم قرآنشده; اما در جاهايي مايه انحراف و كژ فهمي شده است. نفس اين آگاهي به ما كمكميكند كه بدانيم بايد در چه راهي گام برداريم و چه عواملي را در فهم دخيل بدانيم و چهچيزهايي را نقد كنيم. آگاهي از گرايشها ما را از خوشخيالي و شگفتزدگي و اعجابنسبتبه فهم خود باز ميدارد و ما را واقعبين و متواضع ميكند. لذا فهم صحيح در گروآن نيست كه ذهن ما از هر پيش فرضي تهي باشد; زيرا اين ممكن نيست. فهم صحيح آناست كه بدانيم معلومات پيشين ما چيست كه آنها را منقح و مستند و معقول كنيم و از اينمعلومات به نحو احسن استفاده كنيم و در نهايتبرداشتخود را از قرآن عين كلاموحي ندانيم و نگوييم قرآن چنين ميگويد; بلكه بگوييم برداشت ما از قرآن چنيناست.
4) شخصيت مفسر و نقش آن در انديشه متفكران مسلمان
بحث تاثير مفسر در انديشه متفكران مسلمان بطور مستقل مطرح نشده; اما درلابلاي سخنان آنان نكاتي آمده است كه نشان ميدهد انديشوران مسلمان به فهمهايمختلف به عنوان واقعيتي اجتنابناپذير اذعان داشته و پذيرفته بودند. همانطور كهدانستن قواعد و كاربرد واژهها و توجه به نكات بيروني همچون تشخيص عام و خاص،مطلق و مقيد، حقيقت و مجاز و ناسخ و منسوخ لازم است، داشتن تئوري نيز براي تفسيرضروري است. روشن است كه اين اصول و مباني به مفسر جهت ميدهد تا براساستئوري خاصي به سراغ متن برود و به تفسير آن بپردازد. تئوريهاي مفسر گاه از قبيلمباني پايه در علوم اسلامي است; مانند: اصالت ظهور، حجيتيك دسته از مفاهيم وعدم حجيت، دسته ديگر از مفاهيم، محدوده استناد به اطلاق كلام، و گاه اصولموضوعهاي است كه بيشتر در عصر جديد مطرح شده است; مانند: نظريه حداقلي وحداكثري در فقه، محدوده انتظار از دين و چگونگي زبان دين. تمام اين پيشفرضها بطورآشكار نمود خود را در تفسير قرآن نشان ميدهد و نقش مفسر را آشكار ميسازد.
اما افزون بر نقش اين تئوريها در تفسير، مسائل ديگري براي مفسر مطرح است كهقاعدتا نبايد در مقوله فهم تاثيري داشته باشد; ولي مشاهده ميشود كه در فهم مفسرتاثير ميگذارد; مانند دانستههاي علمي مفسر، نكات روانشناختي و زيستي مفسر.بنابراين چگونگي فهم پيام از متن با عنايتبه پيشفرضها و عقايد مخاطبان تفاوت پيداميكند. به عنوان نمونه يكي از مفسران معاصر كه به جاذبه زمين و مسائل مختلف آنآگاه است و در تفسير به آن توجه دارد، در ذيل «الله الذي رفع السموات بغير عمدترونها»[2] (رعد 2)، برخلاف فخر رازي كه در تفسير آيه با بيان عقلي استدلال ميكند براينكه ممكن نيست چنين آسمان بزرگي در فضا معلق بماند( 1)، ميگويد: «اين آيه خبر ازقوهاي ميدهد كه به سبب آن اجرام بدون پايه هم ميتوانند، در فضا بمانند; زيرا قانونجاذبه ستارگان و اجرام سماوي را در آسمان نگه ميدارد و اين غيرطبيعي نيست; بلكهبر اساس قوانين ثابتخداي به وجود آورنده آن است»( 2).
مفسر ديگري كه به نقش زن در جامعه اسلامي اهميت قايل است، برخلاف رواياتيكه در باب مشورت با زن آمده و حتي تصريح شده است كه با آنان مشورت نكنيد و يا اگرمشورت كرديد، با آنان مخالفت كنيد ( 3)، چون به تفسير آيات قرآن ميپردازد، بهاقتضاي باورهاي پيشين ميگويد: آيات «فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلاجناح عليهما»[3] (بقره 233) و «قالت احداهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القويالامين»[4] (قصص 25) دلالت دارند بر اينكه نه تنها مشورت با زنان جايز، كه در موارديپسنديده و مطلوب است. زيرا در آيه نخستخداوند ميگويد: اگر زن و شوهر در پيمشورت با يكديگر راضي شدند كه كودك را قبل از دو سال از شير بگيرند و به جهتياين كار را مصلحتبدانند، مانعي ندارد و در آيه دوم زماني كه يكي از دختران شعيب بهپدر پيشنهاد ميدهد و در مقام مشاورت به پدر ميگويد: اين جوان امين را براي كارهايما به خدمتبگير! پدر با اينكه پيامبر است، اين پيشنهاد را ميپذيرد و به نظر دخترشاهميت ميدهد. لذا از اين دو آيه ميتوان استفاده كرد كه مشورت با زنان ممدوح شناختهشده است( 4).
نظريه مورد بحثشواهدي نيز در گفتههاي پيشينيان دارد; براي مثال ابن عربي دلايلكافي ارائه ميدهد مبني بر اينكه هر كس مطلوب خود را در قرآن مييابد( 5). حتي اگرآن فراتر از معاني الفاظ و صرفا ناشي از گرايشهاي عرفاني باشد. البته گاه اين تفسيرها واشارات با قواعد تفسير انطباق ندارد و نميتوان آنها را از مقوله تفسير برشمرد. جالبتوجه آنكه همو به تفسير عقلي خرده ميگيرد و ميگويد: «نميتوان به تفسير عقليمحض بسنده كرد; چون همواره اسير و محكوم تعصبات و پيشفرضهاي عصري وفضاي فكري شخص مفسر است»(6).
باز يكي از كساني كه به شخصيت مفسر و تاثير وي در برداشتهاي تفسيري اشاره والبته انتقاد كرده است، ملاصدراي شيرازي (ت 1050 ق.) است. وي به مناسبتبحثمحكم و متشابه، صاحبان روشهاي تفسير كتاب خدا را بر چهار دسته تقسيم ميكند ويكي از آنها را متفلسفين و طبيعيون و اطبا ميشمارد و ميگويد كه آنها به حسب ذائقه وپيش فرضهاي خود به توجيه و تاويل آيات ميپردازند(7).
فيض كاشاني در همين زمينه معتقد بود كه مفسر در حكم شخص نائم است كه بعد ازبيداري به حقيقت كلام الهي پي برده و به مصداق «الناس نيام فاذا ماتوا انتهبوا»[5]، بعد ازعروج به مقام ملكوت تاويل كلام حق را درك ميكند(8).
علامه طباطبايي نيز متشابه را به نزول باران تشبيه ميكند كه به محيطهاي مختلفنازل ميشود و با آنكه در اصل يك حقيقت است و هيچ محدوديتي ندارد، اما همينكهنازل شد و در مسيلها و گودالها قرار گرفت، شكل ميگيرد و محدوديت ميپذيرد.القاي معنايي از معاني به انسان اينچنين است. مسبوقات ذهني نقش بسيار مهمي در نوعبرداشت و فهم معناي الفاظ دارد. اگر اين مسبوقات رنگ خاصي پذيرفته باشد، مانندتعصبات قومي، مذهبي و سياسي يا گرايشهاي حسي، آن معنا هم به همين رنگ درميآيد(9).
امامخميني نيز بر اين نكته تاكيد دارند كه در ميان مفسران مشربهاي گوناگوني وجوددارد و هر مفسري براساس دانستهها و گرايشهايي كه داشته، به تفسير پرداخته است وهر كدام روي آن تخصص و فني كه داشته، يك پرده از پردههاي قرآن كريم را تفسير كردهاست(10).[1] . اصول پذيرفته شده مفسر گاه دستخوش تغيير مىشود و نظريات جديدى جايگزين نظرياتپيشين مىشود. اين موارد افزون بر آنكه نقش شخصيت مفسر را روشن مىكند، به ما مىآموزاند كه دايرهتوقعاتخود را محدود كنيم و با احاطه بيشترى به تجربيات مفسرين پيشين به سراغ متن برويم. مثلا اگر مفسرينبراساس نظريه هيئتبطلميوسى به سراغ تفسير بخشى از آيات مىرفتهاند، متوجه شويم كه اين تا چهاندازه لرزان و خطرناك است و در اين موارد چگونه بايد برخورد كرد.
[2] . خدا كسى است كه آسمانها را بدون ستون برافراشته است.
[3] . پس اگر (زن و شوهر) خواستند، (كودك را) با رضايتيكديگر و مشورت همديگر از شير بگيرند، بر آنان گناهى نيست.
[4] . يكى از آندو (دختر شعيب) گفت: اى پدر مزدورش گير كه او از بهترين كسانى است كه به مزدورى گرفتهاى.او نيرومندى امين است.
[5] . مردم خوابند، چون بميرند، بيدار شوند
حتي در جايي تصريح ميكنند كه همين باورها و دانشها موجب شده كهبرخي مفسران يكسونگر شوند و تنها از ابعاد خاصي به تفسير قرآن بپردازند. به عنواننمونه در جايي ميگويند:
«بسياري از زمانها بر ما گذشت كه يك طايفهاي فيلسوف، عارف و متكلم و امثالذلك كه دنبال همان جهات معنوي بودند، اينها گرفتند معنويات را. هر كسي به اندازهادراك خودش و قشريون را تخطئه كردند. تمام ماعداي خودشان را قشري حسابكردند; بلكه وقتي تفسير قرآن كردند، اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفاني وفلسفي و جهات معنوي و (از جهات ديگر) به كلي غفلت كردند. از حيات دنيايي وجهاتي كه در اين دنيا به آن احتياج داشتند و تربيتهايي كه در اينجا بايد باشد از اين غفلتكردند برحسب اختلاف مسلكشان، و در همين اوان و همين عصر يك دسته ديگري كهاشتغال به امور فقهي و تعبدي داشتند، نيز (گروه مقابل) را تخطئه كردند يا حكم به الحادكردند يا حكم به تكفير كردند و اين هر دو روش خلاف واقع بوده است»(11).
وي تاكيد بر نقش شخصيت مفسر در تفسير را به اين محدود نميسازد. ايشانگرايشهاي فردي و اجتماعي و شرايط تاريخي را در فهم و برداشت مفسر دخيلميداند(12).
از اين صريحتر در تبيين نقش شخصيت مفسر در تفسير، كلام مطهري در باب فقهاست. گرچه كلام ايشان درباره تفسير نيست، اما به طور غيرمستقيم به آن مرتبط است;چون فقيه با استنباط احكام از متون قرآن و حديث در حقيقتبه نوعي تفسير دستميزند. ايشان مينويسد: «اگر كسي فتواي فقها را با يكديگر مقايسه كند و ضمنا بهاحوال شخصيت و طرز تفكر آنها در مسائل زندگي توجه كند، ميبيند كه چگونه سوابقذهني يك فقيه و اطلاعات او از دنياي خارج در فتواهايش تاثير داشته; به طوري كهفتواي عرب بوي عرب ميدهد و فتواي عجم بوي عجم. فتواي دهاتي بوي دهاتي وفتواي شهري بوي شهري»(13).
اينها نمونههايي از ديدگاههاي متفكران مسلمان در زمينه نقش شخصيت مفسر درتفسير بود و در اين باره استقصا نشده است وگرنه شواهد بسياري را ميتوان به دستآورد كه علماي اسلامي به اهميت ذهن و نقش مفسر توجه داشته و معلومات و باورهاياو را در برداشتهاي تفسيري دخيل ميدانستهاند و حتي تاثير آنها را گريزناپذير و غيرقابلاجتناب شمردهاند.
البته تمام عوامل روانشناختي و تاريخي و جغرافيايي علت تامه برداشتهاي تفسيرينيست; اما نبايد نقش عوامل ياد شده را ناديده گرفت. به دليل تاثير اين عوامل تفسيرهايمتون ديني قابل تحول و تكامل هستند; بعلاوه بشري و غيرمقدس به شمار ميروند; لذاانتساب دادن اين تفسيرها به شريعت و دين از سر ناآگاهي از عوامل پديدآورندهآنهاست.
5) عوامل گرايش مفسر به تفسيري خاص
براي اينكه به اهميت جايگاه مفسر و نقش شخصي وي در تفسير پي ببريم، بايدريشهها و علل گرايش مفسر را مورد توجه قرار دهيم. ببينيم چه عواملي موجب ميشودكه مفسري به معنايي روي آورد و برداشتي را ترجيح دهد. به نظر ميرسد ريشههايگرايش مفسر دو دستهاند:
1-5) كسب معلومات جديد
گاه مفسر مستقلا يا به تبع جامعه تحول فكري پيدا ميكند و آگاهيهاي جديدي را اززندگي، نيازها و مشكلات انسان، بدست ميآورد و از رهگذر آن بينش او نسبتبهمذهب، معنويت و كتاب وحي در مواردي تغيير مييابد و تئوريهاي مختلفي را درزمينه شكل اداره جامعه، برخورد با مسائل اجتماعي و حاكميت معنويت و اخلاقبرميگزيند و تفسيري خاص از آيات مربوط به دست ميدهد. اين تئوريها ميتواندمعقول و مستند به دلايل علمي يا فرضيههاي ناتمام در عرصه علم و فرهنگ باشد. مفسربا اين تئوريها و فرضيهها به سراغ آيات قرآن ميرود و برداشتهايي را از آنها ارائهميدهد. تاكيد بر روي موضوعات جديد، مانند حكومت، آزادي، حقوق بشر، حقوق زندر تفسير قرآن به خاطر قرب ذهني و توجه به تحولات معاصر است. اگر اين تحولاتعلمي و طرح بحثهاي جديد نبود، هرگز مفسران به اين مباحث و تفسير عصري از اينآيات اقبال نميكردند.
به عنوان نمونه علامه طباطبايي به مناسبتبحث نظام سياسي اجتماعي اسلام باعنايتبه تحولات معاصر اين شبهه را مطرح ميكند كه آيا اسلام در شرايط دنياي جديدقابل اجراست. او گويد: «برخي ميپندارند كه سنت اجتماعي اسلام در دنيا و در شرايطتمدن فعلي دنيا قابل اجرا نيست و اوضاع حاضر دنيا با احكام اسلامي نميسازد. ما نيزاين را قبول داريم; ليكن اين سخن چيزي را اثبات نميكند; چون ما نميگوييم با حفظشرايط موجود در جهان، احكام اسلام بدون هيچ مشكلي اجرا ميشود. هر سنتي در هرجامعهاي زماني نبوده و سپس به وجود آمده است. البته شرايط حاضر با آن ناسازگاربوده و آن را طرد كرده است»(14). آنگاه ايشان راهكار ايجاد حكومت را مطرح ميكند.روشن است كه اگر تحول ذهني مفسر و اجراپذير دانستن احكام نبود، اين مباحث مطرحنميشد. به همين دليل ما در تفسير علامه طباطبايي شاهد مباحثبسياري در زمينهاجتماع، حكومت و عدالت اجتماعي، آزادي و تفسير آيات مناسب با آنها هستيم. چيزيكه در تفاسير پيشين سابقه نداشته است.
2-5) طرح اشكالات جديد
مفسر اگر به گفتمانهاي دانشوران جديد آگاه باشد، از شبهات و اشكالات آناندرباره دين و قرآن آگاهي خواهد يافت و آنها را به تفسير ميكشاند و به مناسبت تفسيرآيات به پاسخگويي و دفع آن شبهات ميپردازد. كافي است كه به يكي از آيات متناسببا شبهه برخورد كند تا تفسير خود را به سوي دفع اشكال سوق دهد. طرح اشكالاتجديد در ذهن مفسر تاثير قابل توجهي در شكل تفسير و تبيين موضوع دارد. مثلا وقتيمفسري ميبيند كسي آيات جهاد ابتدايي را با آزادي انديشه در تضاد ميشمارد، ممكناست درصدد برآيد اين آيات را به معناي دفاع بگيرد; نه تهاجم براي ايمان آوردن و يانابودي مشركان و گويد: اگر در قرآن آياتي آمده است كه به قتال با مشركين دستورميدهد، ناظر به فتنهجويي و توطئه چيني آنهاست. همانطور كه در آيه 39 سوره حجآمده است و يا ممكن استبگويد: اين آيات در مقام جهاد ابتدايي است و سيره پيامبرهم دلالتبر اين واقعيت دارد و اصلا ما مقولهاي به نام آزادي انديشه نداريم. به اينترتيب تفسير او از اين آيات با تفسير قبلي تفاوت پيدا ميكند. در هر صورت مفسر اينشبهات و اشكالات را بر اساس تئوري خود پاسخ ميدهد.
از همين قبيل است آياتي كه ناظر به مسائل علمي و تكويني جهان است. مثلا درقرآن آمده است: «الله الذي خلق السموات و الارض و ما بينهما في ستة ايام»[1] (سجده4).مفسري كه از معلومات روز باخبر است و ميداند كه برابر تئوريهاي علمي زمين وآسمان در زماني بسيار طولاني و طي ميلياردها سال بوجود آمدهاند، قهرا آن را با اين آيهكه ميگويد، خدا آسمان و زمين را در شش روز آفريد ناسازگار ميبيند; زيرا معنا ندارددوران پيدايش زمين و آسمان كه با فعل و انفعالهاي بسيار كند و تدريجي بوده است، درشش روز باشد; لذا در تفسير آن آيه ميگويد: منظور از اين روزها در پيش خدا هزار سالاز سالهايي است كه آدمي حساب ميكند(15); همانطور كه درباره عروج به سوي خداچنين آمده است: «ثم يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون»[2] (سجده 5).
مفسر ديگر حل شبهه را از زاويه ديگر ميبيند و ميگويد: «منظور از شش روز ششدوره از مراحل آفرينش است و روز در اينجا به معناي مراحل خلقت است. يا مقولهشمارش آنها از مقولههاي زميني نيست. حتي به شمارش عالم دنيا ارتباطي ندارد»(16).البته هر يك از اين پاسخها بر انديشه و باوري خاص متكي است; اما مجموع اين نوعبرخوردها حكايت از آگاهي مفسر از شبهات و حساسيت او به رفع آنها دارد.
6) نقش و جايگاه مفسر
وقتي از مفسر و نقش وي در تفسير سخن گفته ميشود، به اين معنا نيست كه اوميخواهد واژهها را معنا كند و ترجمهاي از كلام را به دست دهد يا مدلول مطابقي كلامروشن را شرح دهد. البته مفسر اين كار را انجام ميدهد; اما منظور از تفسير همانپردهبرداري از كلام و پيام است كه گاه از آن به تاويل تعبير ميشود و گاه تفسير و تاويل بهيكسان بر آن اطلاق ميگردد. به همين جهتبسا گفته ميشود كه آيا در نقش مفسرمبالغه نشده و آيا مفسر بيش از اندازه مهم جلوه داده نشده است. آيا اين معنا بهنسبيتگرايي مطلق كشيده نميشود كه همه چيز در دست مفسر دستخوش عدم ثباتشود؟ اينكه مفسر با پيشداوري و پيش فرضها به سراغ تفسير ميرود، موجب نميشودكه ترديد و نسبيت در همه چيز افكنده شود. معاني آشكار و تفاسير مورد اتفاق وترديدناپذير و مشترك و مورد پذيرش همگان وجود دارد. اما در كنار آنها آيات مشكل،غريب، متشابه و تفسيرپذير هم هست. آياتي وجود دارد كه تفسير آنها در برههاي اززمان مورد اتفاق و ترديد ناپذير بوده، اما در اثر تكامل دانشها و دگرگوني درعلوم دچارتغيير شده و برداشتهاي گوناگون به همراه آورده است. از نمونههاي جالب توجه، آياتمربوط به خلقت انسان است. در عصر رسالتخلقت انسان و چگونگي پيدايش وي ازخاك به اين تفصيل مورد سؤال و بحث نبوده و قطعا از آنچه در نظريات جديد دربارهتحول انواع و مسائل ديگر مطرح ستسخن نرفته است; در حالي كه اين سؤالات اكنونمطرح است كه خلقتبشر چگونه بوده است; آيا به طور ناگهاني بوده استيا تحولانواع يا تكامل انواع؟ آيا قبل از بشر طايفههاي ديگري در روي زمين بودهاند؟ درصورتي كه بودهاند، رابطه آنها با بشر كنوني چگونه بوده است؟ آيا انسانهاي اوليه بدونشعور بودهاند; چنانكه درباره آيه «هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئامذكورا»[3] (دهر 1) طي روايتي از امام باقرعليه السلام به اين معنا اشاره شده است (17) و همانطوركه در داستان هابيل و قابيل مشاهده ميكنيم كه حتي قابيل از پنهان كردن جنازه برادرعاجز است و كلاغي به او ياد ميدهد: «فبعث الله غرابا يبحث فيالارض ليريه كيفيواري سواة اخيه قال يا ويلتي اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب»([4] (مائده 31).[1] . خدا كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست، آفريد.
[2] . سپس به سوى او بالا مىرود، در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه مىشماريد.
[3] . آيا بر انسان برههاى از زمان گذشت كه چيز يادشدنى نبود؟
[4] . آنگاه خداوند كلاغى را كه در زمين مىكاويد، برانگيخت تا به او نشان دهد كه چگونه پيكر برادرش را نهان سازد. گفت: اى واى بر من! آيا ناتوان شدم از اينكه مانند اين كلاغ باشم
منظور ازاسمايي كه خداوند به آدم آموخت چيست؟ چرا آنها را به آدم تعليم داد و به فرشتهها يادنداد؟ اگر ياد ميداد آنها هم عالم ميشدند. اين چگونه موجب برتري آدم بر فرشتگانميشود و دهها سؤال ديگر. ملاحظه شود كه در اين بحث چه معركه آرائي در ميانمفسرين است و با تحولات علمي كه در اين دو قرن پديد آمده، چه مسائل گوناگوني درميان مفسرين مطرح شده است(18)؟
از نمونههاي ديگر بحث در خلقت آسمان و زمين است كه مفسرين پيشين با پذيرفتنهيات بطلميوسي آيات را متناسب با آن تفسير ميكردند; مثلا در آيه شريفه «الذي خلقسبع سموات طباقا ما تري في خلق الرحمن من تفاوت»[1] (ملك 3) و آيه «الم تر كيف خلقالله سبع سموات طباقا و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا»[2] (نوح 15) سمواترا به معناي طبقه طبقه ميگرفتند و در توضيح آن ماه را در آسمان اول و عطارد را درآسمان دوم و زهره را در آسمان سوم و خورشيد را در آسمان چهارم و مريخ را در آسمانپنجم و مشتري را درآسمان ششم و زحل را در آسمان هفتم ميدانستند(19) و در اينزمينه ترديدي روا نميداشتند، اما با تحولات علمي و بطلان هيات بطلميوسي مفسريندر معناي هفتگانه و طبقه طبقه بودن آسمانها ترديد كرده و توجيهات نجومي ديگريمناسب با اين تحولات ارائه دادهاند(20).
نمونه ديگر تلقي مفسرين پيشين از آياتي است كه در آنها تعبيرات مد، بسط و فراشنسبتبه زمين بكار رفته است (رعد 3، بقره 22، نوح 19) و مفهوم آنها اين است كه اينزميني كه ما در آن زندگي ميكنيم، كشيده و بسط يافته و همسطح است; در نتيجه بيانگرآن است كه زمين نميتواند كروي شكل باشد(21).
اما باز با تحولات علمي تفاسير پيشين از آيات مذكور نادرست تشخيص داده شد ومفسران گفتند: كشيده شدن و بسط يافتن و فراش بودن آن به كرويت زمين ربطي ندارد.اين آيات ناظر به اين جهت است كه زمين با اينكه كروي است، به گونهاي آفريده شده كه قابل سكونت و استقرار و بهرهبرداري است و فراز و نشيب آن مانع فعاليت و استفادهنميشود(22).
بنابراين ذهن تاويل و تفسير كننده در آغاز پاك و خالي نيست تا نسبتبه متن هيچنظري نداشته باشد و دانستهها و پيشداوريها و فرضهاي آغازين هيچ تاثيري در فهم وبرداشت و ارائه معناي كلام نداشته باشد. مفسر با دانستههاي خود به سراغ متن ميرودو آنچه را در عصر خود آموخته است، به طور آگاهانه يا ناخودآگاه به منظور رفعناسازگاريهاي متن به خدمت ميگيرد و متن را چنان بررسي ميكند كه با آن انديشهها وتئوريها همخوان باشد. البته همانطور كه تاكيد شد، الزاما اين تحولات به معناي نسبيتو عدم ثبات در تمام معارف ديني و تشكيك در اصول معارف و كليات عقايد نيست; زيرادر فهم كلي آنها نوعي ثبات و تداوم است، بلكه حتي تفصيل و تبيين برخي از جزئياتمسائل اعتقادي و اجتماعي و اخلاقي تغيير ناپذير است كه البته اين منافاتي با تئوري يادشده ندارد.
7) شبهاتي درباره نقش مفسر
برخي گفتهاند: درست است كه فهم مفسر تا حدي در شكلگيري و گوناگون شدنتفسير نقش دارد، اما درباره آن مبالغه شده و اصولا تحليلهايي كه درباره جايگاه وريشههاي اين نقش ارائه شده مورد مناقشه و انتقاد است. ما در طي بحثهاي گذشته بهدور از افراط و تفريط مبنا را به گونهاي مطرح كرديم كه اين شبهات مطرح نشود; اما باهمه اينها آشنايي با شبهات در ترسيم و تحديد بحث مؤثر است و موجب آن خواهد شدكه جايگاه مفسر روشنتر شود.
1-7) مناقشه در جايگاه تئوريها
گفتهاند: اينكه تا مفسر پيش فهمي نداشته باشد، نميتواند متني را تفسير كند،درست نيست; زيرا اين استدلال كافي نيست كه گفته شود: مفسر بدون پيشفهم ياپيشفرض در طلب مجهول مطلق است و مسلم است كه نميتواند طالب مجهول مطلقباشد. حتما بايد در مورد مجهول از پيش دانستهاي داشته باشد تا به آنچه نميداند علمپيدا كند و صرف اينكه درباره چيزي يك معلوم و يك مجهول داشته باشد، مشكل حلنميشود. مشكل هنگامي حل ميشود كه معلوم بتواند مجهول را روشن كند; چون اينربطي به اين ادعا ندارد كه براي رسيدن به يك مجهول تصوري همواره نياز به پيشدانسته تصوري و براي رسيدن به يك مجهول تصديقي نياز به پيشدانسته تصديقيداريم. ما براي طرح سؤال جز تصور موضوع و محمول به چيز ديگري نياز نداريم. پساينكه طالب مجهول مطلق نيستيم، به اين معناست كه تا از شيء در ذهن تصوري نداشتهباشيم، به جستجوي محمولات آن نميپردازيم. آن هم نه محمولاتي كه در ذهن مانيست و به اصطلاح مجهول مطلق است; بلكه محمولاتي كه قبلا تصور آنها را در ذهنفراهم كردهايم. اگر ما هيچگونه تصوري از هيچ محمول يا موضوعي در ذهن نداشتهباشيم، طالب هيچ چيزي نميتوانيم باشيم; چرا كه طالب مجهول مطلق بودن محالاست.
نكتهاي كه در اين اشكال مورد توجه قرار نگرفته، اين است كه پرسشگر مفسر است.اگر مفسر از متني طالب پاسخي نباشد، متن به او جواب نميدهد و لازمه پرسشگريوجود تئوريها، پيشفرضها و باورها در ذهن مفسر است. ممكن است مفسر دربارهموضوعي در آغاز تصوري نداشته و كمكم برايش پديد آمده باشد; اما پيدايش همينتصور بدون زمينه نيست. به اين معنا كه مفسر نسبتبه هر يك از تصورات تابع گرايشهاو فرضياتي است كه درباره فهم كلام و جهتگيري عام آن دارد. به همين دليل به دنبالتطبيق تئوري خود با كلام است. گفته نشود: مفسر هيچ فرضيه و تصديقي نسبتبه كلامندارد. اين حالت در مرحله نخست مراجعه به متن است. اما با اندكي توجه به احتمالاتو معاني گوناگون، ارزش همه آنهابراي او يكسان نيست; بلكه در ذهن خود نسبتبه آنهانوعي داوري دارد و برخي را بر برخي رجحان مي دهد وگرنه كار او تفسير تلقي نخواهدشد.
به عنوان نمونه يكي ازمسائل بسيار اختلافي در تفسير و كلام مساله امامت است. اينمساله در اهل سنت ازمنظري مورد بحث قرار گرفته و در شيعه از منظر ديگري و از اينرهگذر ابعاد مختلفي يافته است. يكي از ابعاد اين مساله اين است كه آيا امامت از اصولاستيا فروع و نصب آن از جانب مردم استيا از سوي رسول خدا؟ براي مفسرين ومتكلمين اهل سنت چون در خصوص خلافت مسائل حكومت و سياست و اداره جامعهو تامين معاش مردم و نظاير آنها مطرح است، طبعا آن را از فروع احكام قرار داده و برهمين اساس بسياري از آيات را تفسير كردهاند; اما شيعه چون از اين تئوري كه امامت وولايت معصوم ادامه راه انبيا و براي تبيين و تفسير وحي است، جانبداري ميكند، لذاهمانطور كه نبوت را منصب الهي و از اصول ميداند، امامت را هم منصب الهي و ازاصول ميشمارد; نه از فروع(23). بر همين اساس تفاسير شيعه بر اين تئوري مبتني استو آيات مربوط را بر اساس آن تفسير كردهاند. قرطبي كه از مفسران اهل سنت است، آيه«يا داود ان[3](ص 26)، يا آيه «اني جاعل فيالارض خليفة»[4] (بقره30) را بر اساس همان تئوري اهل سنت تفسير ميكند(24) و طبرسي كه از مفسران شيعهاستبر پايه تئوري شيعه(25). اين امر در مورد عصمت و تنصيص امام نيز كاملا مطرحاست(26) و نقش داشتن تئوريهاي پيشين را در تفسير به روشني نشان ميدهد.
در همين زمينه بر اين سخن كه ما پيش از تفسير بايد نسبتبه پاسخ هر سؤالي حتماچيزي درباره آن بدانيم، اشكال گرفته و گفتهاند: اين سخن درست نيست; چون لازمنيست قبل از سؤال چيزي درباره آن بدانيم. پيش دانسته براي پاسخ سؤال ضرورياست; نه طرح سؤال. مادام كه ما درباره سؤال به هيچ تصديقي بديهي يا نظري دستنيافتهايم، نميتوانيم هيچگونه پاسخي به آن بدهيم(27).
اما اشكال گيرنده بايد بداند كه سؤال ممكن است دو گونه باشد; بسيط و مركب.گاهي نسبتبه موضوعي هيچ نميدانيم و ميخواهيم درباره آن چيزي بدانيم; در اينصورت سؤال مربوط به آن بسيط خوانده ميشود و صرف انگيزه دانستن علت طرحسؤال است و در آنجا بحث تفسير و كشف مطرح نيست. اما گاهي درباره موضوعآگاهيهايي داريم; ولي نميدانيم كداميك درست است. در اين صورت سؤال مربوطمركب ناميده ميشود. در سؤال مركب جوابهاي مختلف آن را ميدانيم و حتي ممكناستيك جواب را به دلايل عقلي و دانستههاي بيروني ترجيح دهيم. بنابراين در سؤالمركب در حقيقت از وجود چيزي آگاه هستيم; اما خصوصيات و تركيبات آن رانميدانيم; مثلا يكبار ميپرسيم: آيا خدا وجود دارد و بار ديگر ميپرسيم: آيا خدا قادراست و آيا اين صفتش ذاتي اوستيا نه؟ در دو سؤال اخير اصل وجود خدا را ميدانيم;اما قدرت داشتن و ذاتي بودن آن را آگاه نيستيم. به همين دليل هم طرح سؤال و هم پاسخناشي از نوعي علاقه و انتظار و داشتن تئوري و پيشفرض است. در اينجا اجتهاد مفسربه كار ميافتد; زيرا ميخواهد از متن باتوجه به فرضيههاي مختلف پاسخ را استنباطكند.
2-7) پراكندگي و انحراف در تفسير
اشكال ديگري كه در باب جايگاه شخصيت مفسر شده، اين است كه اگر بنا باشد كههر كسي آيات قرآن را در آيينه علائق و انتظارات خود ببيند و برحسب ذوقيات و سلايقو انتظارات خود به تفسير آن بپردازد، البته كه تفسيرها مختلف و حتي متناقض ميشود;اما اولا چنين تفسيرهايي پديد نميآيد; ثانيا به فرض آنكه پديد آيد، نتيجهاي جزضلالت و انحراف در پي نخواهد داشت(28)، وانگهي اين ديگر تفسير و كشف معنايعبارت نخواهد بود.[1] . آنكه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد. هيچ تفاوتى درآفرينش (خداى) رحمن نمىبينى.
[2] . آيا ننگريستى چگونه خدا هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد و ماه را در ميان آنها روشنى و خورشيد را چراغ قرار داد؟
[3] . اى داود ما تو را در زمين جانشين قرار داديم.
[4] . من در زمين جانشين قرار مىدهم.
اين اشكال هم درست نيست، زيرا اولا برخلاف تصور اشكال كننده، تفسير هموارهمبتني بر اين امور است و نميتوان مفسري را پيدا كرد كه تفسيرهاي او برهنه از باورها،دانستهها و پيشداوريهاي او باشد. ممكن است ذهن مفسر محدود باشد و ميدانهايفراخ علوم را در نورديده باشد يا مرزهايي ميان تطبيق و تفسير پيدا كرده باشد و سعيكند با آگاهي از لغزشهاي تفسيري به سراغ دريافت كنه پيام متن رفته باشد، اما به هر حالتفسير حسب اختلاف درجات آگاهي مفسر خواهي نخواهي مشحون از اينواقعيتهاست. كافي است كه به گوناگوني تفسيرها توجه شود و ريشههاي آن موردبررسي قرار گيرد; آنگاه روشن خواهد شد كه اجتهاد و كوشش براي پردهبرداري وكشف مراد متن مبتني بر همين واقعيتهاست و تفسير هر مفسري در آينه دانشها، علايقو انتظارات خودآگاه و ناخودآگاه او چهره مينماياند.
ثانيا در پاسخ اينكه گفتهاند: اگر دانشها و علايق مفسر در تفسير او مؤثر باشد بايداين امر پيدايش انبوهي از آراي متناقض و پراكنده را به همراه داشته باشد، ميگوييماتفاقا چنين است و اگر ديده ميشود كه در مسائلي اشتراك و وحدت نظر و همدلي درميان جمعي از مفسران وجود دارد، به دليل آن است كه علائق، انتظارات و دانشهايآنان مشترك است. آري در كليات و اصول عامه اختلافي وجود ندارد; اما در تفصيلهمين اصول مثل صفات ذاتي و فعلي، ثبوتي و سلبي، پديده وحي، كيفيت وحي، معادجسماني و روحاني و مسائل برزخ و قيامت و دهها مساله فرعي آن تفسيرهاي مختلفيارائه شده است. بنابراين، نميتوان انبوه آراي متناقض و پراكنده در تفسير و فقه را ناديدهگرفت.
اما اينكه گفتهاند: لازمه اين ديدگاه نتيجهاي جز ضلالت ندارد، اين در صورتي استكه آرا گمراهكننده باشد; اما اولا مگر اختلاف در علوم غير ديني كه در مسائل معاش وامور محسوس و مورد ابتلاي بشر است موجب گمراهي است تا در علوم ديني مانندفلسفه، عرفان، حديث، رجال، فقه و تفسير كه اختصاص به اهل نظر و عدهاي خاصدارد، اختلافشان گمراه كننده باشد؟ اختلاف امت رحمت است(29). اين اختلافها وبرداشتهاي متفاوت نه تنها گمراه كننده نيست، بلكه در كل مايه تكامل و رشد فكر بشريو رونق و خلاقيت معارف ديني خواهد بود.
براي مثال مفسرين درباره اين آيه «اذ قال الله يا عيسي اني متوفيك و رافعك الي»[1] (آل عمران 55) اختلاف نظر پيدا كرده و تفسيرهاي مختلفي ارائه دادهاند. عدهاي گفتهاند:اين آيه دليل بر اين است كه حضرت عيسي پس از به اشتباه افتادن مامورين قيصر وعوضي گرفتن ديگري به جاي او فوت كرد و خداوند روح او را به آسمانها برد; همانطوركه قرآن در جاي ديگر ميفرمايد: «قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم»(1[2] (احزاب 11)و گروهي ديگر معتقدند كه عيسي هرگز فوت نكرد و توفي در اين كلام به معناي فوتنيست; بلكه به معناي گرفتن و اخذ كردن است; همانطور كه در آيه «الله يتوفي الانفسحين موتها»[3] (زمر 42) به همين معنا آمده است. حتي بعضي از مفسرين كلمه «متوفيك»رابه معناي «منومك»(خوابانده توام) گرفتهاند و در همين زمينه گفتهاند: خداوند روح وجسم عيسيعليه السلام را نجات داده به آسمانها برد و آخرالزمان از آسمانها فرود ميآيد(30).اگرچه هر يك از اين تفسيرها براساس پيشفرضها و ديدگاههاي بيروني است، اما اقوالمختلفي كه ارائه شده، در تفسير مشكلي ايجاد نميكند و مايه گمراهي نخواهد شد. البتهرعايت قواعد تفسير و دوري از هواهاي نفساني در جاي خود مورد تاكيد است. توجه بهشخصيت مفسر يكي از راههاي جلوگيري از گمراهيهاست.
ثالثا، تفسيرهاي مختلف كه به قصد پردهبرداري از كلام انجام ميگيرد و بر علائق وانتظارات مفسر مبتني است، اگر جزو وجوه و بطون معاني نباشد، حداكثر ممكن استغلط باشد; نه اينكه تفسير نباشد. تفسير با مباني غلط هم ميتواند تفسير باشد. به علاوهغلط بودن بايد از رهگذر عدم انطباق با قواعد و قوانين عقلي مشخص شود; نه از طريقمخالفتبا ديدگاه شخصي. چه بسا در اين باب آنچه نزد مستشكل غلط است، نزدديگري درستباشد. در خصوص نقد تفسيرها نيز همين تئوريها و پيشداوريها نقشتعيين كننده دارند.
3-7) انتظارات مفسر
گفتهاند: لازمه اين سخن كه ميگوييد: بخشي از تفسيرها زاييده انتظارات مفسراست، به معناي هرج و مرج در فهم و تفسير قرآن است. اگر ملاك، مقصود خودفرستنده وحي باشد، در تفسير وحدت و انسجام به وجود ميآيد; ولي اگر انتظاراتمفسر بر تفسير وحي حاكم گردد، پيام وحي گوناگون ميگردد. مستشكل از يك متنبشري مثالي ميزند و ميگويد: حافظ از غزليات نغز و معماگونه خود پيامي را قصد كردهاست; لذا درست نيست، بگوييد: مفهوم پيام حافظ متكي به انتظاراتي است كه مفسرانديوان حافظ از كلمات او دارند. ما بايد انتظارات حافظ را در نظر بگيريم; نه انتظاراتافراد را در مورد كلمات وي. بايد اشعار حافظ را براساس انتظارات و شخصيت و سخناناو تفسير كرد; نه براساس انتظارات و تمايلات مفسر. در تفسير كلمات وحي مقصودخود فرستنده و ابلاغ كننده وحي ملاك است; نه ديگران و گرنه تفسير سر از هرج و مرجو تشتت آرا درخواهد آورد(31).
قبل از پاسخ دادن به اين اشكال لازم است توضيح دهيم، منظور از انتظارات مفسرچيست؟ بايد دانست كه دين براي انسان است; نه انسان براي دين، و لذا پيش از رجوعبه دين بايد ديد كه انسان چه انتظاري از دين دارد و چه نيازي او را به سوي دينميكشاند، و دين در برآوردن كدام نياز بيبديل و بيرقيب است. درباره متن آسماني اينمعنا مورد توجه قرار ميگيرد كه آن، دستور و هدايتي براي انسان است و مناسب ومطابق با فاهمه انسان نازل شده است و اگر بر موجودات ديگري چون جن و ملائكه نازلشده بود، ممكن بود مطالب و بيان آن متفاوت بشود و از آنجا كه خداوند حكيم و رحيماست، توجه داشته است كه سخني معقول بگويد تا مقبول طبع آدميان واقع شود. ناگزيرمفسر انتظاراتي را كه سراغ ميگيرد و از متن طلب ميكند، به دور از خواستههاي گويندهمتن نيست. مخاطب قرآن ، انسان عاري از عقل و علم و عاطفه و نياز و انتظار و احساسنيست; به همين جهت طبيعي است كه مفسر با اين ويژگي به سراغ متن ميرود وانتظارات مفسر در واقع از خواستههاي صاحب متن پرده برميدارد و آنها را در آينهگرايشهاي خود شناسايي مينمايد و چنين نيست كه رابطهاي ميان انتظارات گويندهمتن و تفسير كننده متن برقرار نباشد.
حال به پاسخ اشكال ميپردازيم. در اينكه ما به دنبال كشف پيام و مقصود گوينده وصاحب وحي هستيم، ترديدي نيست و نيز در اينكه متن يكي از راههاي كشف مقصوداست، بحثي نيست; اما آنچه مورد بحث است، اين است كه مفسري كه در جستجويمقصود صاحب پيام است، با چه انتظاري به سراغ متن ميرود و چه نيازي او را به سويمقولههاي متن ميكشاند. اگر مفسر در تفسير متن به طور ناخودآگاه به انگيزهها وانتظارات مخاطبان خود توجه كند و بخواهد از رهگذر استنباط احكام به رفع نيازهايمعنوي آنان پردازد، در حقيقت نوعي از انتظارات را در تفسير دخالت ميدهد. نيز اگرمفسر با اين ديدگاه كه قرآن عرضه كننده ايدئولوژي جامع استيا به مسائل علمي جهان آفرينش در شكل گسترده و عام آن پرداخته و يا افزون بر تبيين ارزشها، روشها وراهكارهاي كلي و جزيي را تبيين ميكند و نظام حكومتي براي جامعه معين ميسازد،نوعي از انتظار از دين را پذيرفته است. مفسر به دنبال چنين استنباطي به سراغ متنميرود و به ترسيم نظام حكومت ديني براي جامعه ميپردازد و يا تفسيرهاي علمي ازجهان آفرينش عرضه ميكند. همچنين آن كسي كه براي احكام ثابت و متغير، و برايموضوعات حقيقي و خارجي قايل است، اين تقسيمبندي را در قرآن نيز اعمال ميكند وقصههاي انبيا يا پارهاي از وقايع عصر پيامبر را خارج از مدار استنباط قرار ميدهد و آنهارا جزو وقايع احكام خارجيه ميشمارد; نه قضاياي حقيقيه. چنين برخورد و انتظاري درتفسيرهاي اجتماعي و علمي مفسران كاملا مشهود است. ابن مسعود صحابي پيامبر (ت32 ق.) كه ميگفت: «كسي كه علم اولين و آخرين را ميخواهد، بايد قرآن رابكاود»(32)، انتظار خاصي را در دل داشت. اگر سيوطي در كتاب علوم قرآني خودشميگفت: «كتاب خداي عزيز هر چيزي را در بردارد. در هيچ باب و مسالهاي از علومينيست، مگر آنكه آيهاي در قرآن بر آن دلالت ميكند»(33)، مناسب با اين انتظار قرآن راتفسير ميكرد و لذا ميخواست همه علوم را از قرآن كشف كند.
اگرچه مفسرين پيشين درباره انتظارات خود از قرآن سخن نراندهاند، اين لازمنيست; چون هر مفسري در ژرفناي ضمير خويش به اين سؤال كه انتظار او از متن وحياجمالا يا تفصيلا چيست، پاسخ داده است; به همين جهت وقتي به متن مراجعه ميكند،از رمزي بودن كلمات قرآن گفتگو نميكند و نميگويد: اين كلمات كلا رمز ميان خدا ورسول است; چون انتظارش معنادار بودن كلمات وحي است و گرنه، به سراغ قرآن وتفسير نميرفت. ممكن استحروف مقطعه را رمز بداند يا برخي جملات را از بابتمثيل بشمارد; اما در مجموع پذيرفته كه قرآن با زبان انسانها سخن ميگويد.
بنابراين، چنين نيست كه نقش انتظارات براي قدما مطرح نبوده و متجددان به خاطربرخي شبهات و در واكنش به پيشرفتهاي علمي به طرح آن پرداخته باشند.[1] . (به ياد آر) زمانى را كه خدا فرمود: اى عيسى تو را مىگيرم و به سوى خود بالا مىبرم.
[2] . بگو ! فرشته مرگ كه بر شما گماشته شده است، شما را مىگيرد.
[3] . خدا جان ها را هنگام مرگشان مىگيرد.
بلكه برايآنان هم مطرح بوده است; اما بدان تصريح نميكردند. گرايش دانش هرمنوتيك بهانتظارات مفسر، نه از اين رو است كه به قواعد و ضابطههاي تفسير بيتوجه استيامقصود صاحب وحيرا ملاك نميداند، بلكه از آن رو است كه ميان نقش انتظارات درتفسير و كشف مقصود گوينده و ميان انساني كه خواستههايي دارد و صاحب وحيي كه بااين انسان سخن گفته و از او انتظاراتي مناسب با ويژگي روحي او برقرار است. به همينجهت و در يك كلام فايده بحث از شخصيت مفسر و كندوكاو در انتظارات وي، تتميم وتصحيح قواعد و ضابطههاي تفسير است. لذا انتظارات مفسر به هرج و مرج در تفسيرنميانجامد. درست است كه ملاك براي فهم متن مقصود خود فرستنده و ابلاغ كنندهوحي است; اما آن در آينه فهمهاي مفسرين و انتظاراتي كه آنان از دين دارند، انعكاسمييابد. البته اين به آن معنا نيست كه انتظارات مفسران همان انتظارات صاحب وحياست; بلكه به معناي نقش داشتن انتظارات در تفسير قرآن است.
4-7) عصري شدن تفسير
برخي گفتهاند: يكي از اشكالات دخالت دادن شخصيت مفسر در تفسير عصريشدن تفسير است. در حالي كه هدف مفسران در تفسير متون كشف معاني و رسيدن بهمقصود مؤلف است و نه تفسير عصري; زيرا زبان يك نهاد اجتماعي است و توسطواضعان لغت ميان الفاظ و معاني اقتران ايجاده شده و با اين اقتران تفسير صحيح از سقيمباز شناخته ميشود; از اين رو جايي براي تفسير ديگري باقي نميماند. البته اگر به دنبالكشف معاني مناسب با عصر باشيم، پيشفرضها و علوم زمان باعث تحول معاني و تبدلتفاسير ميشود(34). لذا در صورتي ميتوان بر تاثير شخصيت مفسر تاكيد كرد كه بهتفسير عصري پرداخته باشد; اما اگر طبق صناعت كلام و قواعد تفسير به تبيين كلامپردازد، جايي براي نقش مفسر باقي نميماند و از عصري بودن خبري نيست.
اين اشكال هم وارد نيست; زيرا چنين گمان شده است كه ميتوان تفسيري را يافتكه بدون هيچ فهمي و پيشدانستهاي باشد. اينان از نقش معلومات و اطلاعات بيروني درگرايش به تفسير و روي آوردن به موضوعات ملائم با عصر غافلند و نميدانند كه تكيه بههمين اطلاعات و معلومات عصر است كه تفسير را عصري ميكند. اصولا گرايش بهتفسير جديد براي هر مفسري عمدتا زاييده نوعي اعتراض به تفاسير پيشين است و گرنهاگر همه مفسران پيشين در رسيدن به مقصود صاحب وحي موفق و كامياب بودند، ديگرجاي روي آوردن به تفسير جديد نبود. تفسيرهاي جديد عمدتا در اثر تحولات فكري ودگرگوني در فهمهاي پيشين انجام ميگيرد. اينكه بسياري از مفسرين گفتهاند كه ما بايدهر از گاه به تفسير جديد روي آوريم و يا كساني قائل بودند كه تفسير قرآن بايد هر دوسال عوض شود(35)، به اين جهت نبوده كه متن قرآن عوض ميشود يا معاني واژههاعوض ميشود يا مدلول مطابقي آن تغيير ميكند; بلكه به جهت دگرگوني در فهم متنبوده است. نميتوان اين واقعيت را ناديده گرفت كه معلومات و پيشفرضها در نوعتفسير تاثير ميگذارد و اگر انديشمندان مسلمان در اين دو سه دهه اخير به اين فراستافتادهاند كه تفسير نو شده و مباحث جديدي به آن راه يافته و شكافي نمايان ميان تفاسيرگذشته و تفاسير حاضر به وقوع پيوسته است، دليل بر اين نيست كه عصري شدن تفسيرداستان تازهاي است. سير تطور تفاسير اين حقيقت را براي ما نمايان ميسازد كهتفسيرها از آغاز تكون خود همواره به رنگ علوم عصر خود درآمدهاند.
البته معناي اين كلام اين نيست كه در تفسير همه چيز عوض ميشود و هيچ چيزمشترك و ثابتي باقي نميماند; بلكه به اين معناست كه متون با آنكه هيچگونه تغييري درآنها پديد نميآيد، چون فهم و تفسير متون صرفا مبتني بر خود متون نيست و قرائن لبي وبيرون از متن نيز در آن دخالت دارد، با تغيير اين قرائن فهم و تفسير متون نيز دگرگونميشود.
5-7) غير ضابطهمندي تئوري
گفتهاند: بنابراينكه پيش فرضها و انتظارات در فهم مفسران اثر گذارد، تفسيرهايمتفاوتي پديد خواهد آمد و هيچ ملاك و ضابطهاي جهت مقابله با تفاسير دلبخواهيوجود نخواهد داشت(36). اين نظريه توجه را از ساختار متن منصرف ساخته است; وليمعيار و ملاك مشخصي براي تفسير ارائه نكرده است.
در پاسخ به اين اشكال، ذكر چند نكته لازم به نظر ميرسد:
1- معناي توجه به شخصيت مفسر بيتوجهي به قواعد زباني نيست. براي صيانت ازغلط فهمي بايد نكات بسياري را مورد توجه قرار داد كه قواعد دلالت و زبان يكي ازآنهاست. توجه به باورها و پيشفرضهاي مفسر يكي ديگر از آنهاست. اگر مفسر مبانيخود را منقح نكند، متوجه نخواهد شد كه تفسيري براساس پيشفرضهاي خود ارائهميدهد و ما كه از بيرون به گفتههاي مفسران توجه ميكنيم، به خوبي درخواهيم يافت كهمنشا آن گفتهها اصول موضوعه و پيشفرضهاي مفسر است. به اين ترتيب منقح كردنتئوريها و پيشفرضهاي مفسر براي قاعدهمند كردن نقش شخصيت مفسر است.
2- همانطور كه رعايت قواعد دلالت ما را به فهم صحيح پيام متن نزديك ميكند،كشف و منقح كردن پيشفرضها، انتظارات و علايق مفسر ما را به شناختبهتر متننزديك ميكند.
3- نظريه اثرگذاري شخصيت مفسر در تفسير براي بيان معيار و ملاك عيني تفسيرنيست; بلكه براي تفطن به اين نكته است كه مفسر بر پايه انبوهي از دانستهها، باورها وعلايق به تفسير ميپردازد كه اگر آنها نوعي ديگر بود، تفسير متفاوتي عرضه ميكرد. بههمين دليل آگاهي مفسر از اين واقعيت او را نسبتبه گزينشي عمل كردن او در بابمدلولات كلام حساس ميكند و ما هم كه از بيرون به تفسير او نگاه ميكنيم، اين معرفتبراي ما حاصل ميشود; لذا هر آنچه را ميگويد، كلام آخر و برداشت وحيانينميدانيم، بلكه برداشتي بشري و خطاپذير و ناقص ميشماريم.
مثلا ميدانيم فرقههاي گوناگون مثل معتزله و اشاعره، هر كدام به چه جهت دربارهاراده و اختيار و خلقت افعال به آياتي خاص استدلال ميكردند كه نظريه خود را اثبات ونظريه مقابل را نفي كند. اشاعره كه به جبر معتقد بود، آياتي مانند «يضل من يشاء و يهديمن يشاء»[1] (فاطر 8) را به ميان ميكشيد و با آنها بر جبري بودن هدايت و ضلالت انساناستدلال ميكرد و معتزله كه به تفويض معتقد بود، به آياتي نظير «كل امرء بما كسبرهين»[2] (طور 21) استدلال مينمود و در حقيقت هر دو گروه در تفسير به طور گزينشيعمل ميكرد و بر برخي از آيات تاكيد ميورزيد و آيات ديگر را مورد تغافل قرار ميداد.توجه به اثرگذاري تجربههاي پيشين و شخصيتخود، به مفسر اين رهنمود را ميدهدكه به قرآن نگاهي همه جانبه بياندازد و از گزينشي عمل كردن بپرهيزد; به همين روعلماي اصول و قرآن پژوهان در مورد جامعنگري نداشتن و عدم رعايت عام و خاص،ناسخ و منسوخ و همچنين برخورد ظاهرگرايي با متون هشدار دادهاند، اما ناگفته نماند كهبرخي از تاثيرپذيريهاي مفسر ناخودآگاهانه است و با تحليلهاي بيروني نسبتبهشخصيت مفسر و انگيزههاي او كشف ميشود.
8) خاتمه
پس از آنكه ابعاد شخصيت مفسر را مورد بررسي قرار داديم، مناسب استبه اصولو پيشفرضهاي مهم و لازم براي تفسير قرآن اشاره كنيم و از اين نكته غافل نشويم كهاگر بر نقش كليدي مفسر تاكيد ميشود، پس از پذيرفتن اين اصول است.
1- همانطور كه معاني قرآن وحي است، الفاظ و كلمات آن نيز وحي است. برخي ازآيات دلالت صريح دارد بر اينكه همين الفاظ و كلمات عربي، وحي است; نظير: «وكذلكاوحينا اليك قرآنا عربيا [3]»(شوري 7) و «هذا لسان عربي مبين [4]»(نحل 103).
2- مخاطب قرآن عقلا و انسانهايند و عقل در فهم متن نقش اساسي دارد و قرآن باهمين انسانها به روش عقلاني سخن گفته است; لذا معارف ديني با معارف عقلانيسازگاري دارد.
3- احكام دين ابدي است و به محيط و جغرافياي خاص محدود نيست.
4- پذيرفتن وحي مستلزم پذيرش پيش فرضهاي آن است; نظير: خبر دادن از وجودعالم غيب، جهان آخرت، ميزان، ملائكه، جن و...
5- معاني الفاظ مسبوق به تئوريهاست; زيرا فهميدن زبان هر عصر در گرو فهميدنتئوريهاي علمي و فلسفي آن عصر است; بدين لحاظ ثبات الفاظ و عبارات به هيچ رويتضمين كننده ثبات معاني نيست; چون خطاست، اگر كسي تصور شود كه با ذهن خاليميتوان الفاظ را فهميد. اذهان همچنانكه به مرور زمان از معلومات و مايههاي تازه آكندهميشوند، معاني تازهاي از متون ديني استفاده خواهند كرد.
6- بايد نوع زبان قرآن را معين كرد كه عقلي استيا عرفي تا مدلولات آن را مناسببا همان زبان تفسير كرد و در چارچوب همان زبان معاني الفاظ را طلب كرد; براي مثالاگر زبان مبناي عرفي داشته باشد، بايد بهمانند روش عرف دقتهاي عقلي وكندوكاوهاي فلسفي را در تفسير معمول نكرد.
7- قرآن از زبان خاصي تبعيت نميكند و زبانش زبان مردم است; به همين جهتتفسير قرآن روش خاصي ندارد و همان قواعد عام تفسير متون در مورد قرآن صادقاست. برخلاف كساني كه زبان قرآن را زبان اختصاصي ميشمارند و ميگويند: قرآنبراي مخاطبان خاصي سخن گفته و كليد فهم آن در دست همان عده است.
اينها نمونههايي بود از مبناهايي كه مفسر با برگزيدن يا برنگزيدن آنها تفسيرهايمتفاوتي را عرضه ميكند. با همه اينها يادآوريهايي در پايان اين بحث ضروري است.[1] . هركه را خواهد، گمراه كند و هركه را خواهد، راهنمايى كند.
[2] . هركسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است.
[3] . و اين چنين به تو قرآنى عربى وحى كرديم.
[4] . اين (قرآن) به زبان عربى روشن است.
اولا مطالعه آنچه در باب فرآيند فهم و تفسير متون دخالت آگاهانه و ناآگاهانه دارد،مثل پيشفهمها، علايق، دانستههاي قبلي مفسر، در حقيقت نوعي پيشگيري از انحرافدر تفسير و قاعدهمند شدن آن است و مفسر را از علايق مضر و باورهاي تعصبآميز و ازدانستههاي خارج از انتظار برحذر ميدارد. به عبارت ديگر هدف از اين مباحثتشخيص سرهها از ناسرهها در برداشت مفسر است.
ثانيا توجه به اين مباحثبه معناي نفي مقدمات ديگر فهم قرآن مانند لغت، ادبيات،اصول فقه و منطق و آراستگي به فضائل نيست. هر كدام از اينها در جاي خود ضروري ودر خور توجه است.
ثالثا آنچه در باب نقش شخصيت مفسر آمد، افزودن بابي به بابهاي علم تفسير استو نه چيز ديگر و به اين معنا نيست كه آن انقلاب ماهوي را در فهم متون در پي دارد.
منابع:
1) فخر رازي، تفسير كبير، ج 23، 167.
2) صادقي، محمد، الفرقان في تفسير القرآن ، ج 12 و 13، 246.ابوحجر، التفسير العلمي في الميزان، 241.
3) در اين باره نك : مجلسي، بحارالانوار، ج 52، 193، حديث 26 و ج 74، 165، حديث 2 و ج 100، 262، حديث 25.
4) يزداني، عباس، مجله مبين، شماره 12، 42.
5) ابن عربي، فتوحات مكيه، ج 3، 94.
6) چتيك ويليام، هرمنوتيك در عرفان ابن عربي، كتاب نقد، شماره 5 و 6، 249-248.
7) آشتياني، سيد جلالالدين، رسائل فلسفي ملاصدرا، 92، رساله محكم و متشابه.
8) همان، 183.
9) طباطبايي، محمدحسين، الميزان، چاپ بيروت، ج 3، 62.
10) خميني، روحالله، تفسير سوره حمد، 95-93.
11) خميني (امام)، صحيفه نور، ج 1، ص 235.
12) همان، ج 10، 274.
13) مطهري، مرتضي «مقاله اصل اجتهاد در اسلام»مجله حوزه، سال اول، شماره چهارم، ص 61.
14) طباطبائي، الميزان، ج 4، ص 156.
15) خليل، عمادالدين، معالقرآن في عالمه الرحيب، 44-38.
16) صدر، محمدباقر، المدرسة القرآنية، 120-119.
17) بحراني، تفسير البرهان، چاپ بعثت، ج 5، 544، حديث 2 (11258)، به نقل از كافي، ج 1، 114.
18) به عنوان نمونه نك: مباحث تفسيري آيتالله موسوي اردبيلي، مقاله «تعارض علم و دين در خلقت انسان»مجله مفيد، شماره 9، بويژه در بخش پاورقيها و نقل اقوال مفسرين، ص 34-20.
19) از اين جمله نك : طبرسي، مجمعالبيان، ج 1 / 362 ذيل آيه 15 نوح، ابن كثير،ج 4/ 425، قرطبي، الجامع لاحكام القرآن ، ج 18 / 208 و 304 (چاپ جديد) ذيل آيه 3 سوره ملك.
20) نك ابوحجر، احمد عمر، التفسير العلمي للقرآن ، 387-381، شكري آلوسي، مادل عليه القرآن ، 73.
21) طبرسي، مجمعالبيان، ج 1، 61. ذيل آيه 22 سوره بقره به نقل از ابوعلي جبايي، طوسي، تبيان، ج1،102. فخر رازي، تفسيرالكبير، ج 2 / 336، (چاپ قديم مصر/102) ذيل آيه 22 سوره بقره، و تفاسير ديگري كه در ذيل اين آيات اين مساله را مطرح و شبهه كرويت را آوردهاند.
22) زحيلي، وهيه، تفسير المنير، ج 1 / 96، سبزواري، محمد، الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج 1/48، صادقي، الفرقان، ج 1/ 218، همچنين شكري آلوسي، مادل عليه القرآن مما يعضده الهيئة الجديده / 74.
23) سبحاني، جعفر، الهيات فيالكتاب و السنة، ج 2 / 515.
24) قرطبي، الجامع لاحكام القرآن ، ج 1/ 264، ذيل آيه 30، سوره بقره25) طبرسي، مجمعالبيان، ج 3 / 65-63، ذيل آيه 58 و 59 سوره نساء.
26) در باب عصمت نك در ذيل آيه 124 بقره، در تفاسير شيعه و سني و در مساله نصب ذيل همين آيه و آيه تطهير (احزاب) و آيه اكمال (مائده / 6).
27) همان، 70.
28) همان، 72.
29) مجلسي، بحارالانوار، ج 1، 227، حديث 19، ج 74، 164، حديث 2.
30) رشيدرضا، تفسيرالمنار، ج 3 / 317-316.
31) همان، 75-73.
32) ابن كثير، تفسيرالقرآن العظيم، بيروت، دارالقلم، ج 2 / 503.
33) سيوطي، الاتقان، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، افست قم، انتشارات رضي، ج 4 / 38.
34) خسروپناه، عبدالحسين، كتاب نقد، شماره 5 و 6 / 102.
35) تفصيل اين اقوال را من در كتاب قرآن و تفسير عصري / 63-52 آوردهام.
36) همان، 102.
سيد محمدعلي ايازي