تاثیر شخصیت مفسر در تفسیر قرآن نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

تاثیر شخصیت مفسر در تفسیر قرآن - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تاثیر شخصیت مفسر در تفسیر قرآن



1) مقدمه
يكي از مباحث هرمنوتيك به معناي عام كاوش در مسائل روانشناختي و تاثيرشخصيت مفسر در فهم متون است. روشن است كه هر متني مبتني بر چند ركن است:خود متن، شنونده و مخاطب متن و تفسير كننده متن. از متن و ويژگيهاي آن در اصول فقه‏و علوم قرآن و كتاب مقدس گفتگو مي‏شود. درباره شنونده متن يعني مخاطب و مردمي‏كه مؤلف و گوينده با آنان سخن گفته، مسائل گوناگوني مطرح است و از آن جمله‏مخصوص بودن متن به مخاطبان حاضر يا اعم بودن از مخاطبان حاضر، ضرورتها وپرسشهاي شنوندگان، جامعه‏شناسي عصر مخاطبان، مسائل و مشكلات عصر نزول‏وحي،افق سطح مخاطبان، مصبوغيت فهم آن به عوامل اجتماعي.
اما از همه اينها مهمتر تفسيركننده متن است كه در عرضه فهمي از متن نقش مهمي‏ايفا مي‏كند; زيرا مفسر با ذهن خالي به مانند صفحه سفيد كاغذ به سراغ متن نمي‏رود تاآنچه از متن در صفحه ذهن او مي‏تابد، در آن نقش بندد و دستگاه ذهن در آن دخالتي‏نداشته باشد. ذهن مفسر خالي نيست; بلكه انباشته از دانسته‏ها و گرايشها و منشهايي‏است كه بدون شك در تفسير او تاثير مي‏گذارد.
2) جنبه‏هاي مختلف شخصيت مفسر
جنبه‏هاي مختلفي كه در تفسير تاثير دارند، به چند وجه مهم قابل تقسيم هستند:
1-2) دانسته‏هاي مفسر
بخشي از برداشتهاي مفسر ناشي از دانسته‏هاي وي است. اين دانسته‏ها اشكال‏مختلف دارد. برخي از آنها مبادي و مقدمات علمي مفسر است; مانند ادبيات، منطق،كلام و فلسفه. در اين موارد هرچه مفسر به اين علوم احاطه بيشتري داشته باشد، فهم اواز متن قرآن شفاف‏تر است. به عنوان نمونه آگاهي مفسر از مسائل روانشناسي،جامعه‏شناسي، تاريخي، فلسفه و عرفان و مباحث جديد فلسفه دين و كلام جديد ميدان‏گسترده‏تري را بوجود مي‏آورد و مفسر با آگاهي از آنها و پرسشهايي كه در اين علوم‏مطرح است، در برخورد با متون نقش كاملا متمايزي ايفا مي‏كند و تفاوت آشكاري درگرايشها و برداشتهاي تفسيري او بوجود مي‏آورد. مثلا در آنجا كه آراي علمي و كلامي رابا آموزه‏هاي ديني سازگار بيابد و آنها را در برنامه‏هاي ارشادي و تبليغي خويش مفيدانگارد، به آنها اقبال مي‏كند و آنها را به منزله مبادي و مقدمات ادله كلامي خود در تفسيرجاي مي‏دهد و در آنجا كه مفسر با آن آموزه‏ها نظر مخالف داشته باشد و آنها را مباين‏دستگاه فهم خود ببيند، باز به گونه‏اي متاثر خواهد شد و مباحث را با نگاه شبهه و نقدشبهه مي‏بيند و كلمات متن را به گونه‏اي تحليل و تفسير مي‏كند كه آن شبهات را پاسخگوباشد.
به همين جهت اين معلومات از ديرباز، دست كم نوعي موضعگيري مثبت و منفي رادر مجموع دانش‏هاي بيروني مفسر فراهم ساخته است.
2-2) اعتقادات مفسر
اعتقادات و باورهاي مفسر گاه جنبه مذهبي و نحله‏اي دارد; مانند اشعري، اعتزال،شيعي و سني و مانند آن و گاه جنبه علمي; مثلا چنانچه مفسري از پيش نسخ را در قرآن‏نپذيرفته يا در باب محكم و متشابه مقوله تشابه را از مجمل و مبهم جدا دانسته و يا درباب اسباب نزول تئوري خاصي را پذيرفته باشد، رفتار او نسبت‏به مجموعه‏اي از آيات‏متفاوت از كساني است كه اين باورها را نداشته و نظريه ديگري را پذيرفته‏اند و نوع‏برداشت او با ديگر مفسران تفاوت خواهد كرد.
3-2) تئوريهاي مفسر
تئوريهاي مفسر آنهايي‏اند كه در ذهن او جاي گرفته، ولي مانند اعتقادات و باوهاي‏كلي نيست. به عنوان نمونه آن كس كه در بحث معاد جسماني تئوري خاص دارد، نگرش‏او به اين دسته از آيات با همان نگرش خواهد بود. مثلا صدرالمتالهين كوشش داشت كه‏ميان شريعت و طريقت و حقيقت آشتي برقرار كند و مفاهيم ديني را عقلي كند.كوششهاي آشتي‏جويانه و در عين حال تاويلي وي از عقل و وحي و اثبات عقلاني اصول‏اعتقادي بر اين فرض مبتني بود كه يافته‏هاي دين با عقل در تعارض نيست. لذا در جلدنهم اسفار در بحث معاد جسماني با مقدمه‏اي مفصل تئوري خود را شرح مي‏دهد وتجسم اعمال و ثواب و عقاب را به درون انسان مي‏كشد و از او جدا نمي‏داند يا در باب‏تفسير وحي، عرش، كرسي، لوح، قلم يا روح و نفس آيات را بر معاني غير مادي و مجردتطبيق مي‏كند. در مباحث جديد كلام مانند نظريه حداقلي يا حداكثري در فقه، مساله‏انتظارات انسان از دين، مساله كمال و جامعيت دين، بيان روشي يا بيان ارزشي در احكام‏و دهها مساله ديگر از تئوري‏هايي است كه حضور آن در ذهن مفسر مي‏تواند نگرش‏مفسر را نسبت‏به حجم انبوهي از آيات كاملا متفاوت كندو نگرش و استنباط او رادگرگون سازد.
4-2) روحيات مفسر
بدون شك ويژگيهاي تربيتي، روحي و اخلاقي مفسر يكي از موارد تاثير و تاثر ذهن‏مفسر نسبت‏به تفسير است. روحيات مفسر در تفسير نقش بسزايي دارد، مثلا مفسري‏كه دقت نظر دارد و در پي دليل است‏يا شجاعت علمي دارد و يا به دنبال نوآوري ونوانديشي است‏يا روحيه جنجالي دارد، همه اينها مي‏تواند تاثير بسزايي در گرايشها وبرداشتهاي مفسر داشته باشد. در دانش تفسير اين نظر همواره تاكيد مي‏گردد كه فهم وتفسير يك متن بايد به دور از مسبوقات ذهني و تمايلات فكري مفسر باشد،[1] و تعصبات‏مذهبي و گرايش‏هاي نحله‏اي در تفسير بروز و ظهور نكند، حتي تاكيد مي‏شود كه تفسيربايد از عقايد عرفي زمان خود به دور باشد و مادام كه مفسر در بند اين عقايد باشد، ازفهم حقايق قرآن باز مي‏ماند. راه رسيدن به فهم كامل مرهون آزادي از عقايد و ارزشهاي‏شخصي مفسر است.
اما بايد پرسيد اولا آيا منظور از اين بايد همان تفسير به راي نيست؟
ثانيا، مرز راي چيست و آيا ميان هواها و هوسها و تمايلات فكري مفسر وگرايش‏هاي تفسيري چگونه مي‏توان جدايي افكند؟
ثالثا، چنين تلاشي تا چه اندازه عملي است; به ويژه در آن گرايش‏هايي كه به طورناخودآگاه و بر اثر تربيت و آموزش و زندگي در محيط مذهبي خاص حاصل آمده است;چرا كه صرف‏نظر از اصول و قواعدي كه مفسر خود رابه مراعات آن مصمم مي‏داند،مساله گزينشي عمل كردن مفسر در تمام اين موارد بسيار مهم است.
واقعيت اين است كه ما در تاريخ تفسير به سليقه‏ها و گرايش‏هاي متنوعي در افق‏تاريخي و مذهبي مفسران برخورد مي‏كنيم. لازم نيست كه مقايسه‏اي ميان تفسير معتزله،اشاعره، سلفيه و ديگر مذاهب داشته باشيم تا با ذهنيت‏خاص و نقد مذهبي اين تنوع راملاحظه كنيم و ريشه اختلاف را در نوع روش آنها ببينيم. حتي اين تفاوتها در تفاسيرشيعه نيز در شكل گسترده آن مشاهده مي‏شود. كافي است كه به تفاسير گوناگون فلسفي،عرفاني، ماثور و غير ماثور نظر افكنده شود و گوناگوني برداشتهاي تفسيري ملاحظه‏گردد.
نا گفته نماند كه سخن از ترجمه و دلالت ظاهري كلام نيست; بلكه سخن از تفسيراست و تفسير پرده‏برداري و كشف پيچيدگيهاي كلام است; به ويژه آنجا كه به استنباط وبرداشت در حوزه جهان بيني‏ها و اصول عقايد و نگرش به مساله عام احكام بازگردد.
آنچه كه در اين مقال بررسي مي‏شود، اين است كه شخصيت مفسر در تفسير قرآن‏كريم چه جايگاهي دارد و تاثير آن تا چه حدي مقبول و طبيعي است و در اين باره‏مفسرين بزرگ و قرآن پژوهان چه نظري دارند و اصولا پذيرفتن اين تئوري كه شخصيت‏مفسر در تفسير نقش تعيين كننده دارد چه مشكلاتي را بوجود مي‏آورد. هدف اين مقاله‏كاوش در يكي از مباحث مهم هرمنوتيك و تفسير و معرفت‏شناسي انديشه مسلمانان‏درباره قرآن است و طرح آنها مي‏تواند ريشه‏هاي جزميت‏گرايي را در انديشه پيشينيان به‏نقد بكشد.
3) طرح مساله
با نگاهي به تفاسيري كه درباره قرآن يا حتي برخي از ديوان اشعار شعراي نامدارچون مولوي و حافظ نگاشته شده، اين حقيقت را درمي‏يابيم كه تفسيرهايي كه از اين‏سخنان شده يكسان نيستند و مفسران اين متون برداشتهاي مختلفي عرضه كرده‏اند. ماكه آنها را مي‏خوانيم نيز با برخي از تفسيرها موافق و با برخي از تفسيرها مخالف‏مي‏شويم. منشا اين اختلاف چيست و چه عاملي موجب آن شده كه تفسيرهاي مختلفي‏عرضه شود و هر روز كه مي‏گذرد بر حجم اين تفسيرها افزوده مي‏شود و ديدگاههاي ‏جديدتري عرضه مي‏گردد. آيا ريشه اختلافها در متن است‏يا مفسر متن يا هر دوي آنها؟در اين باره نظريات مختلفي مطرح شده و درباره معناداري متن و نيت مؤلف و زبان‏گوينده بحثهاي فراواني شده است; اما بدون شك اگر متني برداشتهاي گوناگون بپذيرد،مفسر متن در اين گوناگوني بي‏نقش نيست. برخي خواسته‏اند، مساله را ساده جلوه دهندو ريشه اين اختلاف را مربوط به هواهاي نفساني و عليل بودن ذهن و مريض بودن دل‏مربوط كنند; اما اين عامل پيدايش تمام تفسيرهاي مختلف نمي‏تواند باشد; زيرا بسياري‏از آنها از سر آگاهي و عناد و مرض نيست. به عنوان نمونه اگر مقايسه‏اي ميان تفاسيرشيخ طوسي (تبيان)، طبرسي (مجمع‏البيان)، فيض كاشاني (صافي)، ملا صدراي‏شيرازي (تفسير القرآن الكريم)، علامه طباطبايي (الميزان) و سيد محمدحسين‏فضل‏الله (من وحي القرآن) انجام گيرد، مي‏بينيم ديدگاههاي مختلفي در تفسير عرضه‏كرده‏اند; در حالي كه همگي شيعه هستند، از منبع حديث اهل بيت‏عليهم السلام استفاده‏كرده‏اند، قواعد و اصول را رعايت كرده‏اند و هواي نفساني و مرض و غرض نداشته‏اند.
بنابراين همه اختلافات تفسيري ناشي از هواهاي نفساني يا اختلافات مذهبي نبوده‏است و حتي نمي‏توان گفت: طبيعت متن چنين بوده كه موجب اختلاف و تشتت آرا شده‏است; زيرا اصولا در صورتي مي‏توانيم اين فهم‏هاي متفاوت را در شخصيت مفسردخيل ندانيم كه چند مساله در نظر ما حل شده باشد:
1- سؤالات و مسائلي را كه مفسر به دنبال پاسخ آنهاست و در ذهن او مشكل‏سازشده در تفسير او مؤثر ندانيم.[1] . اين انديشه و توصيه به دورى از تمايلات فكرى در عوامل متعددى ريشه دارد كه مهم‏ترين آنها رواياتى است كه در باب تفسير به راى رسيده و كسانى خواسته‏اند بگويند: تفسير به راى جايز نيست; بلكه بايد براساس ماثورات و منصوصات از ناحيه معصوم باشد.


 


 


 


 



در حالي كه در هر عصري دين و معارفش از سوي گروهي‏مورد هجوم قرار مي‏گيرد و مفسري كه اين شبهات را مي‏بيند، در پي پاسخ آنهاست. حال‏فرقي نمي‏كند كه اين شبهات مربوط به مسائل كلامي و اعتقادي ديرين باشد يا شبهاتي‏باشد كه در عرصه مباحث جديد مطرح مي‏شود; مانند حقوق بشر، موقعيت زن، كاركرددين، فلسفه احكام و اخلاق. در اين صورت بسيار طبيعي است كه مفسرين براساس‏دانشها و برداشتهاي بيروني متفاوتي كه دارند، به سراغ متن قرآن روند و سؤالات خودرا مطرح كنند.
2- هر تفسيري همواره به زمان خود تعلق دارد و بر مبناي ديدگاهي كه مفسر به‏اقتضاي شرايط تاريخي خود پيدا كرده، به سراغ متن مي‏رود. چنانچه در دوره‏اي‏تحولات علمي و فرهنگي بسيار سريع و گسترده باشد، موضوعات منعكس شده، درتفسير هم گسترده خواهد بود و اگر آهنگ اين تحولات كند و طولاني باشد، موضوعات‏محدودتري در تفسير آن دوره انعكاس مي‏يابد.
3- نكته ديگر معلومات آكادميك مفسر است. بي‏ترديد براي دريافت درست مرادخداوند نياز به آگاهي از علوم و ابزاري است كه مفسر را به فهم آن ياري رساند. در اين‏علوم و ابزار اختلاف و تشتت اقوال است. اين اختلاف در عمل تاثير مستقيمي در تفسيرمفسر مي‏گذارد و هر مفسري اقوال مختلف اديبان، واژه شناسان، قاريان و راويان اسباب‏نزول را در دستگاه ذهني خود مورد ارزيابي قرار مي‏دهد و براساس احاطه و اجتهادخود از ميان آنها قولي را گزينش مي‏كند و آن طبعا در برداشتهاي تفسيري او اثرمي‏گذارد. نكته مهم و قابل توجه در اين زمينه گزينشگري مفسر است. مثلا كسي كه دربحث واژه‏شناسي به اين نظريه معتقد است كه قرآن مجاز را بكار نگرفته و آنچه رااستعمال كرده حقيقت‏بوده است. نوع تفسير او در جاهاي مورد اختلاف نسبت‏به تفسيركسي كه خلاف آن نظريه را عقيده دارد، متفاوت خواهد بود.
بدين جهت ما ناگزيريم به تاثير شخصيت مفسر در تفسير قرآن اذعان كنيم و بپذيريم‏كه دانسته‏ها، باورها، خلقيات و شرايط خاص روانشناختي مفسر موجب گوناگون شدن‏تفسير مي‏شود و معناي متن يك حقيقت تغييرناپذير و قائم به لفظ نيست; بلكه همواره‏در پرتو روشناييهاي ذهن مفسر تصحيح و شفاف مي‏گردد; اما با همه اينها مراد اين‏نيست كه معنايي كه ما از يك متن مي‏فهميم، اصول ثابتي ندارد و نسبيت مطلق همه ابعادكلام را فراگرفته و آنچه خوانندگان پيشين از آن مي‏فهمند با آنچه بعدي‏ها مي‏فهمند،تفاوت كلي دارد.
بحث و بررسي شخصيت مفسر دست كم اين فايده را دارد كه ما بهتر بتوانيم به پيام‏واقعي كلام شناخت پيدا كنيم; زيرا شناخت آن به رعايت قواعد فهم و رفع موانع آن نيازدارد. بدون شك يكي از عوامل بازدارنده هويتهاي شخصي مفسر است. او بر پايه‏دانسته‏ها و باورهاي ذهني خود به سراغ متن مي‏رود و اين گاه بدون آن است كه بداندكدام يك از آنها عقلاني و منطقي و مبتني بر اصول پذيرفته شده است [1] و كدام يك از آنهاداراي اين ويژگي نيست; به همين دليل دچار تعارض شده، تفاسير ناهمساني را عرضه‏مي‏كند.
به هر حال با نگاهي به مجموعه‏اي از تفاسير مذاهب و نحله‏ها تاثير اين پيش‏فرض‏هاآشكار مي‏گردد. اين واقعيت گرچه در كل موجب تكامل دانش تفسير و تعميق فهم قرآن‏شده; اما در جاهايي مايه انحراف و كژ فهمي شده است. نفس اين آگاهي به ما كمك‏مي‏كند كه بدانيم بايد در چه راهي گام برداريم و چه عواملي را در فهم دخيل بدانيم و چه‏چيزهايي را نقد كنيم. آگاهي از گرايشها ما را از خوش‏خيالي و شگفت‏زدگي و اعجاب‏نسبت‏به فهم خود باز مي‏دارد و ما را واقع‏بين و متواضع مي‏كند. لذا فهم صحيح در گروآن نيست كه ذهن ما از هر پيش فرضي تهي باشد; زيرا اين ممكن نيست. فهم صحيح آن‏است كه بدانيم معلومات پيشين ما چيست كه آنها را منقح و مستند و معقول كنيم و از اين‏معلومات به نحو احسن استفاده كنيم و در نهايت‏برداشت‏خود را از قرآن عين كلام‏وحي ندانيم و نگوييم قرآن چنين مي‏گويد; بلكه بگوييم برداشت ما از قرآن چنين‏است.
4) شخصيت مفسر و نقش آن در انديشه متفكران مسلمان
بحث تاثير مفسر در انديشه متفكران مسلمان بطور مستقل مطرح نشده; اما درلابلاي سخنان آنان نكاتي آمده است كه نشان مي‏دهد انديشوران مسلمان به فهم‏هاي‏مختلف به عنوان واقعيتي اجتناب‏ناپذير اذعان داشته و پذيرفته بودند. همانطور كه‏دانستن قواعد و كاربرد واژه‏ها و توجه به نكات بيروني همچون تشخيص عام و خاص،مطلق و مقيد، حقيقت و مجاز و ناسخ و منسوخ لازم است، داشتن تئوري نيز براي تفسيرضروري است. روشن است كه اين اصول و مباني به مفسر جهت مي‏دهد تا براساس‏تئوري خاصي به سراغ متن برود و به تفسير آن بپردازد. تئوري‏هاي مفسر گاه از قبيل‏مباني پايه در علوم اسلامي است; مانند: اصالت ظهور، حجيت‏يك دسته از مفاهيم وعدم حجيت، دسته ديگر از مفاهيم، محدوده استناد به اطلاق كلام، و گاه اصول‏موضوعه‏اي است كه بيشتر در عصر جديد مطرح شده است; مانند: نظريه حداقلي وحداكثري در فقه، محدوده انتظار از دين و چگونگي زبان دين. تمام اين پيش‏فرضها بطورآشكار نمود خود را در تفسير قرآن نشان مي‏دهد و نقش مفسر را آشكار مي‏سازد.
اما افزون بر نقش اين تئوري‏ها در تفسير، مسائل ديگري براي مفسر مطرح است كه‏قاعدتا نبايد در مقوله فهم تاثيري داشته باشد; ولي مشاهده مي‏شود كه در فهم مفسرتاثير مي‏گذارد; مانند دانسته‏هاي علمي مفسر، نكات روانشناختي و زيستي مفسر.بنابراين چگونگي فهم پيام از متن با عنايت‏به پيش‏فرضها و عقايد مخاطبان تفاوت پيدامي‏كند. به عنوان نمونه يكي از مفسران معاصر كه به جاذبه زمين و مسائل مختلف آن‏آگاه است و در تفسير به آن توجه دارد، در ذيل «الله الذي رفع السموات بغير عمدترونها»[2] (رعد 2)، برخلاف فخر رازي كه در تفسير آيه با بيان عقلي استدلال مي‏كند براينكه ممكن نيست چنين آسمان بزرگي در فضا معلق بماند( 1)، مي‏گويد: «اين آيه خبر ازقوه‏اي مي‏دهد كه به سبب آن اجرام بدون پايه هم مي‏توانند، در فضا بمانند; زيرا قانون‏جاذبه ستارگان و اجرام سماوي را در آسمان نگه مي‏دارد و اين غيرطبيعي نيست; بلكه‏بر اساس قوانين ثابت‏خداي به وجود آورنده آن است‏»( 2).
مفسر ديگري كه به نقش زن در جامعه اسلامي اهميت قايل است، برخلاف رواياتي‏كه در باب مشورت با زن آمده و حتي تصريح شده است كه با آنان مشورت نكنيد و يا اگرمشورت كرديد، با آنان مخالفت كنيد ( 3)، چون به تفسير آيات قرآن مي‏پردازد، به‏اقتضاي باورهاي پيشين مي‏گويد: آيات «فان ارادا فصالا عن تراض منهما و تشاور فلاجناح عليهما»[3] (بقره 233) و «قالت احداهما يا ابت استاجره ان خير من استاجرت القوي‏الامين‏»[4] (قصص 25) دلالت دارند بر اينكه نه تنها مشورت با زنان جايز، كه در مواردي‏پسنديده و مطلوب است. زيرا در آيه نخست‏خداوند مي‏گويد: اگر زن و شوهر در پي‏مشورت با يكديگر راضي شدند كه كودك را قبل از دو سال از شير بگيرند و به جهتي‏اين كار را مصلحت‏بدانند، مانعي ندارد و در آيه دوم زماني كه يكي از دختران شعيب به‏پدر پيشنهاد مي‏دهد و در مقام مشاورت به پدر مي‏گويد: اين جوان امين را براي كارهاي‏ما به خدمت‏بگير! پدر با اينكه پيامبر است، اين پيشنهاد را مي‏پذيرد و به نظر دخترش‏اهميت مي‏دهد. لذا از اين دو آيه مي‏توان استفاده كرد كه مشورت با زنان ممدوح شناخته‏شده است( 4).
نظريه مورد بحث‏شواهدي نيز در گفته‏هاي پيشينيان دارد; براي مثال ابن عربي دلايل‏كافي ارائه مي‏دهد مبني بر اينكه هر كس مطلوب خود را در قرآن مي‏يابد( 5). حتي اگرآن فراتر از معاني الفاظ و صرفا ناشي از گرايشهاي عرفاني باشد. البته گاه اين تفسيرها واشارات با قواعد تفسير انطباق ندارد و نمي‏توان آنها را از مقوله تفسير برشمرد. جالب‏توجه آنكه همو به تفسير عقلي خرده مي‏گيرد و مي‏گويد: «نمي‏توان به تفسير عقلي‏محض بسنده كرد; چون همواره اسير و محكوم تعصبات و پيش‏فرضهاي عصري وفضاي فكري شخص مفسر است‏»(6).
باز يكي از كساني كه به شخصيت مفسر و تاثير وي در برداشتهاي تفسيري اشاره والبته انتقاد كرده است، ملاصدراي شيرازي (ت 1050 ق.) است. وي به مناسبت‏بحث‏محكم و متشابه، صاحبان روشهاي تفسير كتاب خدا را بر چهار دسته تقسيم مي‏كند ويكي از آنها را متفلسفين و طبيعيون و اطبا مي‏شمارد و مي‏گويد كه آنها به حسب ذائقه وپيش فرض‏هاي خود به توجيه و تاويل آيات مي‏پردازند(7).
فيض كاشاني در همين زمينه معتقد بود كه مفسر در حكم شخص نائم است كه بعد ازبيداري به حقيقت كلام الهي پي برده و به مصداق «الناس نيام فاذا ماتوا انتهبوا»[5]، بعد ازعروج به مقام ملكوت تاويل كلام حق را درك مي‏كند(8).
علامه طباطبايي نيز متشابه را به نزول باران تشبيه مي‏كند كه به محيطهاي مختلف‏نازل مي‏شود و با آنكه در اصل يك حقيقت است و هيچ محدوديتي ندارد، اما همين‏كه‏نازل شد و در مسيل‏ها و گودال‏ها قرار گرفت، شكل مي‏گيرد و محدوديت مي‏پذيرد.القاي معنايي از معاني به انسان اينچنين است. مسبوقات ذهني نقش بسيار مهمي در نوع‏برداشت و فهم معناي الفاظ دارد. اگر اين مسبوقات رنگ خاصي پذيرفته باشد، مانندتعصبات قومي، مذهبي و سياسي يا گرايش‏هاي حسي، آن معنا هم به همين رنگ درمي‏آيد(9).
امام‏خميني نيز بر اين نكته تاكيد دارند كه در ميان مفسران مشربهاي گوناگوني وجوددارد و هر مفسري براساس دانسته‏ها و گرايش‏هايي كه داشته، به تفسير پرداخته است وهر كدام روي آن تخصص و فني كه داشته، يك پرده از پرده‏هاي قرآن كريم را تفسير كرده‏است(10).[1] . اصول پذيرفته شده مفسر گاه دستخوش تغيير مى‏شود و نظريات جديدى جايگزين نظريات‏پيشين مى‏شود. اين موارد افزون بر آنكه نقش شخصيت مفسر را روشن مى‏كند، به ما مى‏آموزاند كه دايره‏توقعات‏خود را محدود كنيم و با احاطه بيشترى به تجربيات مفسرين پيشين به سراغ متن برويم. مثلا اگر مفسرين‏براساس نظريه هيئت‏بطلميوسى به سراغ تفسير بخشى از آيات مى‏رفته‏اند، متوجه شويم كه اين تا چه‏اندازه لرزان و خطرناك است و در اين موارد چگونه بايد برخورد كرد.
[2] . خدا كسى است كه آسمانها را بدون ستون برافراشته است.
[3] . پس اگر (زن و شوهر) خواستند، (كودك را) با رضايت‏يكديگر و مشورت همديگر از شير بگيرند، بر آنان گناهى نيست.
[4] . يكى از آندو (دختر شعيب) گفت: اى پدر مزدورش گير كه او از بهترين كسانى است كه به مزدورى گرفته‏اى.او نيرومندى امين است.
[5] . مردم خوابند، چون بميرند، بيدار شوند


 


 


 


 



حتي در جايي تصريح مي‏كنند كه همين باورها و دانش‏ها موجب شده كه‏برخي مفسران يكسونگر شوند و تنها از ابعاد خاصي به تفسير قرآن بپردازند. به عنوان‏نمونه در جايي مي‏گويند:
«بسياري از زمانها بر ما گذشت كه يك طايفه‏اي فيلسوف، عارف و متكلم و امثال‏ذلك كه دنبال همان جهات معنوي بودند، اينها گرفتند معنويات را. هر كسي به اندازه‏ادراك خودش و قشريون را تخطئه كردند. تمام ماعداي خودشان را قشري حساب‏كردند; بلكه وقتي تفسير قرآن كردند، اكثر آيات را برگرداندند به آن جهات عرفاني وفلسفي و جهات معنوي و (از جهات ديگر) به كلي غفلت كردند. از حيات دنيايي وجهاتي كه در اين دنيا به آن احتياج داشتند و تربيتهايي كه در اينجا بايد باشد از اين غفلت‏كردند برحسب اختلاف مسلكشان، و در همين اوان و همين عصر يك دسته ديگري كه‏اشتغال به امور فقهي و تعبدي داشتند، نيز (گروه مقابل) را تخطئه كردند يا حكم به الحادكردند يا حكم به تكفير كردند و اين هر دو روش خلاف واقع بوده است‏»(11).
وي تاكيد بر نقش شخصيت مفسر در تفسير را به اين محدود نمي‏سازد. ايشان‏گرايش‏هاي فردي و اجتماعي و شرايط تاريخي را در فهم و برداشت مفسر دخيل‏مي‏داند(12).
از اين صريح‏تر در تبيين نقش شخصيت مفسر در تفسير، كلام مطهري در باب فقه‏است. گرچه كلام ايشان درباره تفسير نيست، اما به طور غيرمستقيم به آن مرتبط است;چون فقيه با استنباط احكام از متون قرآن و حديث در حقيقت‏به نوعي تفسير دست‏مي‏زند. ايشان مي‏نويسد: «اگر كسي فتواي فقها را با يكديگر مقايسه كند و ضمنا به‏احوال شخصيت و طرز تفكر آنها در مسائل زندگي توجه كند، مي‏بيند كه چگونه سوابق‏ذهني يك فقيه و اطلاعات او از دنياي خارج در فتواهايش تاثير داشته; به طوري كه‏فتواي عرب بوي عرب مي‏دهد و فتواي عجم بوي عجم. فتواي دهاتي بوي دهاتي وفتواي شهري بوي شهري‏»(13).
اينها نمونه‏هايي از ديدگاههاي متفكران مسلمان در زمينه نقش شخصيت مفسر درتفسير بود و در اين باره استقصا نشده است وگرنه شواهد بسياري را مي‏توان به دست‏آورد كه علماي اسلامي به اهميت ذهن و نقش مفسر توجه داشته و معلومات و باورهاي‏او را در برداشتهاي تفسيري دخيل مي‏دانسته‏اند و حتي تاثير آنها را گريزناپذير و غيرقابل‏اجتناب شمرده‏اند.
البته تمام عوامل روانشناختي و تاريخي و جغرافيايي علت تامه برداشتهاي تفسيري‏نيست; اما نبايد نقش عوامل ياد شده را ناديده گرفت. به دليل تاثير اين عوامل تفسيرهاي‏متون ديني قابل تحول و تكامل هستند; بعلاوه بشري و غيرمقدس به شمار مي‏روند; لذاانتساب دادن اين تفسيرها به شريعت و دين از سر ناآگاهي از عوامل پديدآورنده‏آنهاست.
5) عوامل گرايش مفسر به تفسيري خاص
براي اينكه به اهميت جايگاه مفسر و نقش شخصي وي در تفسير پي ببريم، بايدريشه‏ها و علل گرايش مفسر را مورد توجه قرار دهيم. ببينيم چه عواملي موجب مي‏شودكه مفسري به معنايي روي آورد و برداشتي را ترجيح دهد. به نظر مي‏رسد ريشه‏هاي‏گرايش مفسر دو دسته‏اند:
1-5) كسب معلومات جديد
گاه مفسر مستقلا يا به تبع جامعه تحول فكري پيدا مي‏كند و آگاهيهاي جديدي را اززندگي، نيازها و مشكلات انسان، بدست مي‏آورد و از رهگذر آن بينش او نسبت‏به‏مذهب، معنويت و كتاب وحي در مواردي تغيير مي‏يابد و تئوري‏هاي مختلفي را درزمينه شكل اداره جامعه، برخورد با مسائل اجتماعي و حاكميت معنويت و اخلاق‏برمي‏گزيند و تفسيري خاص از آيات مربوط به دست مي‏دهد. اين تئوريها مي‏تواندمعقول و مستند به دلايل علمي يا فرضيه‏هاي ناتمام در عرصه علم و فرهنگ باشد. مفسربا اين تئوريها و فرضيه‏ها به سراغ آيات قرآن مي‏رود و برداشتهايي را از آنها ارائه‏مي‏دهد. تاكيد بر روي موضوعات جديد، مانند حكومت، آزادي، حقوق بشر، حقوق زن‏در تفسير قرآن به خاطر قرب ذهني و توجه به تحولات معاصر است. اگر اين تحولات‏علمي و طرح بحثهاي جديد نبود، هرگز مفسران به اين مباحث و تفسير عصري از اين‏آيات اقبال نمي‏كردند.
به عنوان نمونه علامه طباطبايي به مناسبت‏بحث نظام سياسي اجتماعي اسلام باعنايت‏به تحولات معاصر اين شبهه را مطرح ميكند كه آيا اسلام در شرايط دنياي جديدقابل اجراست. او گويد: «برخي مي‏پندارند كه سنت اجتماعي اسلام در دنيا و در شرايطتمدن فعلي دنيا قابل اجرا نيست و اوضاع حاضر دنيا با احكام اسلامي نمي‏سازد. ما نيزاين را قبول داريم; ليكن اين سخن چيزي را اثبات نمي‏كند; چون ما نمي‏گوييم با حفظشرايط موجود در جهان، احكام اسلام بدون هيچ مشكلي اجرا مي‏شود. هر سنتي در هرجامعه‏اي زماني نبوده و سپس به وجود آمده است. البته شرايط حاضر با آن ناسازگاربوده و آن را طرد كرده است‏»(14). آنگاه ايشان راهكار ايجاد حكومت را مطرح مي‏كند.روشن است كه اگر تحول ذهني مفسر و اجراپذير دانستن احكام نبود، اين مباحث مطرح‏نمي‏شد. به همين دليل ما در تفسير علامه طباطبايي شاهد مباحث‏بسياري در زمينه‏اجتماع، حكومت و عدالت اجتماعي، آزادي و تفسير آيات مناسب با آنها هستيم. چيزي‏كه در تفاسير پيشين سابقه نداشته است.
2-5) طرح اشكالات جديد
مفسر اگر به گفتمان‏هاي دانشوران جديد آگاه باشد، از شبهات و اشكالات آنان‏درباره دين و قرآن آگاهي خواهد يافت و آنها را به تفسير مي‏كشاند و به مناسبت تفسيرآيات به پاسخگويي و دفع آن شبهات مي‏پردازد. كافي است كه به يكي از آيات متناسب‏با شبهه برخورد كند تا تفسير خود را به سوي دفع اشكال سوق دهد. طرح اشكالات‏جديد در ذهن مفسر تاثير قابل توجهي در شكل تفسير و تبيين موضوع دارد. مثلا وقتي‏مفسري مي‏بيند كسي آيات جهاد ابتدايي را با آزادي انديشه در تضاد مي‏شمارد، ممكن‏است درصدد برآيد اين آيات را به معناي دفاع بگيرد; نه تهاجم براي ايمان آوردن و يانابودي مشركان و گويد: اگر در قرآن آياتي آمده است كه به قتال با مشركين دستورمي‏دهد، ناظر به فتنه‏جويي و توطئه چيني آنهاست. همانطور كه در آيه 39 سوره حج‏آمده است و يا ممكن است‏بگويد: اين آيات در مقام جهاد ابتدايي است و سيره پيامبرهم دلالت‏بر اين واقعيت دارد و اصلا ما مقوله‏اي به نام آزادي انديشه نداريم. به اين‏ترتيب تفسير او از اين آيات با تفسير قبلي تفاوت پيدا مي‏كند. در هر صورت مفسر اين‏شبهات و اشكالات را بر اساس تئوري خود پاسخ مي‏دهد.
از همين قبيل است آياتي كه ناظر به مسائل علمي و تكويني جهان است. مثلا درقرآن آمده است: «الله الذي خلق السموات و الارض و ما بينهما في ستة ايام‏»[1] (سجده‏4).مفسري كه از معلومات روز باخبر است و مي‏داند كه برابر تئوري‏هاي علمي زمين وآسمان در زماني بسيار طولاني و طي ميلياردها سال بوجود آمده‏اند، قهرا آن را با اين آيه‏كه مي‏گويد، خدا آسمان و زمين را در شش روز آفريد ناسازگار مي‏بيند; زيرا معنا ندارددوران پيدايش زمين و آسمان كه با فعل و انفعالهاي بسيار كند و تدريجي بوده است، درشش روز باشد; لذا در تفسير آن آيه مي‏گويد: منظور از اين روزها در پيش خدا هزار سال‏از سالهايي است كه آدمي حساب مي‏كند(15); همانطور كه درباره عروج به سوي خداچنين آمده است: «ثم يعرج اليه في يوم كان مقداره الف سنة مما تعدون‏»[2] (سجده 5).
مفسر ديگر حل شبهه را از زاويه ديگر مي‏بيند و مي‏گويد: «منظور از شش روز شش‏دوره از مراحل آفرينش است و روز در اينجا به معناي مراحل خلقت است. يا مقوله‏شمارش آنها از مقوله‏هاي زميني نيست. حتي به شمارش عالم دنيا ارتباطي ندارد»(16).البته هر يك از اين پاسخ‏ها بر انديشه و باوري خاص متكي است; اما مجموع اين نوع‏برخوردها حكايت از آگاهي مفسر از شبهات و حساسيت او به رفع آنها دارد.
6) نقش و جايگاه مفسر
وقتي از مفسر و نقش وي در تفسير سخن گفته مي‏شود، به اين معنا نيست كه اومي‏خواهد واژه‏ها را معنا كند و ترجمه‏اي از كلام را به دست دهد يا مدلول مطابقي كلام‏روشن را شرح دهد. البته مفسر اين كار را انجام مي‏دهد; اما منظور از تفسير همان‏پرده‏برداري از كلام و پيام است كه گاه از آن به تاويل تعبير مي‏شود و گاه تفسير و تاويل به‏يكسان بر آن اطلاق مي‏گردد. به همين جهت‏بسا گفته مي‏شود كه آيا در نقش مفسرمبالغه نشده و آيا مفسر بيش از اندازه مهم جلوه داده نشده است. آيا اين معنا به‏نسبيت‏گرايي مطلق كشيده نمي‏شود كه همه چيز در دست مفسر دستخوش عدم ثبات‏شود؟ اينكه مفسر با پيشداوري و پيش فرضها به سراغ تفسير مي‏رود، موجب نمي‏شودكه ترديد و نسبيت در همه چيز افكنده شود. معاني آشكار و تفاسير مورد اتفاق وترديدناپذير و مشترك و مورد پذيرش همگان وجود دارد. اما در كنار آنها آيات مشكل،غريب، متشابه و تفسيرپذير هم هست. آياتي وجود دارد كه تفسير آنها در برهه‏اي اززمان مورد اتفاق و ترديد ناپذير بوده، اما در اثر تكامل دانشها و دگرگوني درعلوم دچارتغيير شده و برداشتهاي گوناگون به همراه آورده است. از نمونه‏هاي جالب توجه، آيات‏مربوط به خلقت انسان است. در عصر رسالت‏خلقت انسان و چگونگي پيدايش وي ازخاك به اين تفصيل مورد سؤال و بحث نبوده و قطعا از آنچه در نظريات جديد درباره‏تحول انواع و مسائل ديگر مطرح ست‏سخن نرفته است; در حالي كه اين سؤالات اكنون‏مطرح است كه خلقت‏بشر چگونه بوده است; آيا به طور ناگهاني بوده است‏يا تحول‏انواع يا تكامل انواع؟ آيا قبل از بشر طايفه‏هاي ديگري در روي زمين بوده‏اند؟ درصورتي كه بوده‏اند، رابطه آنها با بشر كنوني چگونه بوده است؟ آيا انسانهاي اوليه بدون‏شعور بوده‏اند; چنانكه درباره آيه «هل اتي علي الانسان حين من الدهر لم يكن شيئامذكورا»[3] (دهر 1) طي روايتي از امام باقرعليه السلام به اين معنا اشاره شده است (17) و همانطوركه در داستان هابيل و قابيل مشاهده مي‏كنيم كه حتي قابيل از پنهان كردن جنازه برادرعاجز است و كلاغي به او ياد مي‏دهد: «فبعث الله غرابا يبحث في‏الارض ليريه كيف‏يواري سواة اخيه قال يا ويلتي اعجزت ان اكون مثل هذا الغراب‏»([4] (مائده 31).[1] . خدا كسى است كه آسمانها و زمين و آنچه را ميان آنهاست، آفريد.
[2] . سپس به سوى او بالا مى‏رود، در روزى كه مقدار آن هزار سال از سالهايى است كه مى‏شماريد.
[3] . آيا بر انسان برهه‏اى از زمان گذشت كه چيز يادشدنى نبود؟
[4] . آنگاه خداوند كلاغى را كه در زمين مى‏كاويد، برانگيخت تا به او نشان دهد كه چگونه پيكر برادرش را نهان سازد. گفت: اى واى بر من! آيا ناتوان شدم از اينكه مانند اين كلاغ باشم


 


 


 


 


منظور ازاسمايي كه خداوند به آدم آموخت چيست؟ چرا آنها را به آدم تعليم داد و به فرشته‏ها يادنداد؟ اگر ياد مي‏داد آنها هم عالم مي‏شدند. اين چگونه موجب برتري آدم بر فرشتگان‏مي‏شود و دهها سؤال ديگر. ملاحظه شود كه در اين بحث چه معركه آرائي در ميان‏مفسرين است و با تحولات علمي كه در اين دو قرن پديد آمده، چه مسائل گوناگوني درميان مفسرين مطرح شده است(18)؟
از نمونه‏هاي ديگر بحث در خلقت آسمان و زمين است كه مفسرين پيشين با پذيرفتن‏هيات بطلميوسي آيات را متناسب با آن تفسير مي‏كردند; مثلا در آيه شريفه «الذي خلق‏سبع سموات طباقا ما تري في خلق الرحمن من تفاوت‏»[1] (ملك 3) و آيه «الم تر كيف خلق‏الله سبع سموات طباقا و جعل القمر فيهن نورا و جعل الشمس سراجا»[2] (نوح 15) سموات‏را به معناي طبقه طبقه مي‏گرفتند و در توضيح آن ماه را در آسمان اول و عطارد را درآسمان دوم و زهره را در آسمان سوم و خورشيد را در آسمان چهارم و مريخ را در آسمان‏پنجم و مشتري را درآسمان ششم و زحل را در آسمان هفتم مي‏دانستند(19) و در اين‏زمينه ترديدي روا نمي‏داشتند، اما با تحولات علمي و بطلان هيات بطلميوسي مفسرين‏در معناي هفت‏گانه و طبقه طبقه بودن آسمانها ترديد كرده و توجيهات نجومي ديگري‏مناسب با اين تحولات ارائه داده‏اند(20).
نمونه ديگر تلقي مفسرين پيشين از آياتي است كه در آنها تعبيرات مد، بسط و فراش‏نسبت‏به زمين بكار رفته است (رعد 3، بقره 22، نوح 19) و مفهوم آنها اين است كه اين‏زميني كه ما در آن زندگي مي‏كنيم، كشيده و بسط يافته و همسطح است; در نتيجه بيانگرآن است كه زمين نمي‏تواند كروي شكل باشد(21).
اما باز با تحولات علمي تفاسير پيشين از آيات مذكور نادرست تشخيص داده شد ومفسران گفتند: كشيده شدن و بسط يافتن و فراش بودن آن به كرويت زمين ربطي ندارد.اين آيات ناظر به اين جهت است كه زمين با اينكه كروي است، به گونه‏اي آفريده شده كه ‏قابل سكونت و استقرار و بهره‏برداري است و فراز و نشيب آن مانع فعاليت و استفاده‏نمي‏شود(22).
بنابراين ذهن تاويل و تفسير كننده در آغاز پاك و خالي نيست تا نسبت‏به متن هيچ‏نظري نداشته باشد و دانسته‏ها و پيشداوري‏ها و فرض‏هاي آغازين هيچ تاثيري در فهم وبرداشت و ارائه معناي كلام نداشته باشد. مفسر با دانسته‏هاي خود به سراغ متن مي‏رودو آنچه را در عصر خود آموخته است، به طور آگاهانه يا ناخودآگاه به منظور رفع‏ناسازگاريهاي متن به خدمت مي‏گيرد و متن را چنان بررسي مي‏كند كه با آن انديشه‏ها وتئوري‏ها همخوان باشد. البته همانطور كه تاكيد شد، الزاما اين تحولات به معناي نسبيت‏و عدم ثبات در تمام معارف ديني و تشكيك در اصول معارف و كليات عقايد نيست; زيرادر فهم كلي آنها نوعي ثبات و تداوم است، بلكه حتي تفصيل و تبيين برخي از جزئيات‏مسائل اعتقادي و اجتماعي و اخلاقي تغيير ناپذير است كه البته اين منافاتي با تئوري يادشده ندارد.
7) شبهاتي درباره نقش مفسر
برخي گفته‏اند: درست است كه فهم مفسر تا حدي در شكل‏گيري و گوناگون شدن‏تفسير نقش دارد، اما درباره آن مبالغه شده و اصولا تحليلهايي كه درباره جايگاه وريشه‏هاي اين نقش ارائه شده مورد مناقشه و انتقاد است. ما در طي بحثهاي گذشته به‏دور از افراط و تفريط مبنا را به گونه‏اي مطرح كرديم كه اين شبهات مطرح نشود; اما باهمه اينها آشنايي با شبهات در ترسيم و تحديد بحث مؤثر است و موجب آن خواهد شدكه جايگاه مفسر روشن‏تر شود.
1-7) مناقشه در جايگاه تئوريها
گفته‏اند: اينكه تا مفسر پيش فهمي نداشته باشد، نمي‏تواند متني را تفسير كند،درست نيست; زيرا اين استدلال كافي نيست كه گفته شود: مفسر بدون پيش‏فهم ياپيش‏فرض در طلب مجهول مطلق است و مسلم است كه نمي‏تواند طالب مجهول مطلق‏باشد. حتما بايد در مورد مجهول از پيش دانسته‏اي داشته باشد تا به آنچه نمي‏داند علم‏پيدا كند و صرف اينكه درباره چيزي يك معلوم و يك مجهول داشته باشد، مشكل حل‏نمي‏شود. مشكل هنگامي حل مي‏شود كه معلوم بتواند مجهول را روشن كند; چون اين‏ربطي به اين ادعا ندارد كه براي رسيدن به يك مجهول تصوري همواره نياز به پيش‏دانسته تصوري و براي رسيدن به يك مجهول تصديقي نياز به پيش‏دانسته تصديقي‏داريم. ما براي طرح سؤال جز تصور موضوع و محمول به چيز ديگري نياز نداريم. پس‏اينكه طالب مجهول مطلق نيستيم، به اين معناست كه تا از شي‏ء در ذهن تصوري نداشته‏باشيم، به جستجوي محمولات آن نمي‏پردازيم. آن هم نه محمولاتي كه در ذهن مانيست و به اصطلاح مجهول مطلق است; بلكه محمولاتي كه قبلا تصور آنها را در ذهن‏فراهم كرده‏ايم. اگر ما هيچگونه تصوري از هيچ محمول يا موضوعي در ذهن نداشته‏باشيم، طالب هيچ چيزي نمي‏توانيم باشيم; چرا كه طالب مجهول مطلق بودن محال‏است.
نكته‏اي كه در اين اشكال مورد توجه قرار نگرفته، اين است كه پرسشگر مفسر است.اگر مفسر از متني طالب پاسخي نباشد، متن به او جواب نمي‏دهد و لازمه پرسشگري‏وجود تئوري‏ها، پيش‏فرضها و باورها در ذهن مفسر است. ممكن است مفسر درباره‏موضوعي در آغاز تصوري نداشته و كم‏كم برايش پديد آمده باشد; اما پيدايش همين‏تصور بدون زمينه نيست. به اين معنا كه مفسر نسبت‏به هر يك از تصورات تابع گرايشهاو فرضياتي است كه درباره فهم كلام و جهتگيري عام آن دارد. به همين دليل به دنبال‏تطبيق تئوري خود با كلام است. گفته نشود: مفسر هيچ فرضيه و تصديقي نسبت‏به كلام‏ندارد. اين حالت در مرحله نخست مراجعه به متن است. اما با اندكي توجه به احتمالات‏و معاني گوناگون، ارزش همه آنهابراي او يكسان نيست; بلكه در ذهن خود نسبت‏به آنهانوعي داوري دارد و برخي را بر برخي رجحان مي دهد وگرنه كار او تفسير تلقي نخواهدشد.
به عنوان نمونه يكي ازمسائل بسيار اختلافي در تفسير و كلام مساله امامت است. اين‏مساله در اهل سنت ازمنظري مورد بحث قرار گرفته و در شيعه از منظر ديگري و از اين‏رهگذر ابعاد مختلفي يافته است. يكي از ابعاد اين مساله اين است كه آيا امامت از اصول‏است‏يا فروع و نصب آن از جانب مردم است‏يا از سوي رسول خدا؟ براي مفسرين ومتكلمين اهل سنت چون در خصوص خلافت مسائل حكومت و سياست و اداره جامعه‏و تامين معاش مردم و نظاير آنها مطرح است، طبعا آن را از فروع احكام قرار داده و برهمين اساس بسياري از آيات را تفسير كرده‏اند; اما شيعه چون از اين تئوري كه امامت وولايت معصوم ادامه راه انبيا و براي تبيين و تفسير وحي است، جانبداري مي‏كند، لذاهمانطور كه نبوت را منصب الهي و از اصول مي‏داند، امامت را هم منصب الهي و ازاصول مي‏شمارد; نه از فروع(23). بر همين اساس تفاسير شيعه بر اين تئوري مبتني است‏و آيات مربوط را بر اساس آن تفسير كرده‏اند. قرطبي كه از مفسران اهل سنت است، آيه‏«يا داود ان[3](ص 26)، يا آيه «اني جاعل في‏الارض خليفة»[4] (بقره‏30) را بر اساس همان تئوري اهل سنت تفسير مي‏كند(24) و طبرسي كه از مفسران شيعه‏است‏بر پايه تئوري شيعه(25). اين امر در مورد عصمت و تنصيص امام نيز كاملا مطرح‏است(26) و نقش داشتن تئوري‏هاي پيشين را در تفسير به روشني نشان مي‏دهد.
در همين زمينه بر اين سخن كه ما پيش از تفسير بايد نسبت‏به پاسخ هر سؤالي حتماچيزي درباره آن بدانيم، اشكال گرفته و گفته‏اند: اين سخن درست نيست; چون لازم‏نيست قبل از سؤال چيزي درباره آن بدانيم. پيش دانسته براي پاسخ سؤال ضروري‏است; نه طرح سؤال. مادام كه ما درباره سؤال به هيچ تصديقي بديهي يا نظري دست‏نيافته‏ايم، نمي‏توانيم هيچگونه پاسخي به آن بدهيم(27).
اما اشكال گيرنده بايد بداند كه سؤال ممكن است دو گونه باشد; بسيط و مركب.گاهي نسبت‏به موضوعي هيچ نمي‏دانيم و مي‏خواهيم درباره آن چيزي بدانيم; در اين‏صورت سؤال مربوط به آن بسيط خوانده مي‏شود و صرف انگيزه دانستن علت طرح‏سؤال است و در آنجا بحث تفسير و كشف مطرح نيست. اما گاهي درباره موضوع‏آگاهي‏هايي داريم; ولي نمي‏دانيم كداميك درست است. در اين صورت سؤال مربوطمركب ناميده مي‏شود. در سؤال مركب جوابهاي مختلف آن را مي‏دانيم و حتي ممكن‏است‏يك جواب را به دلايل عقلي و دانسته‏هاي بيروني ترجيح دهيم. بنابراين در سؤال‏مركب در حقيقت از وجود چيزي آگاه هستيم; اما خصوصيات و تركيبات آن رانمي‏دانيم; مثلا يكبار مي‏پرسيم: آيا خدا وجود دارد و بار ديگر مي‏پرسيم: آيا خدا قادراست و آيا اين صفتش ذاتي اوست‏يا نه؟ در دو سؤال اخير اصل وجود خدا را مي‏دانيم;اما قدرت داشتن و ذاتي بودن آن را آگاه نيستيم. به همين دليل هم طرح سؤال و هم پاسخ‏ناشي از نوعي علاقه و انتظار و داشتن تئوري و پيش‏فرض است. در اينجا اجتهاد مفسربه كار مي‏افتد; زيرا مي‏خواهد از متن باتوجه به فرضيه‏هاي مختلف پاسخ را استنباطكند.
2-7) پراكندگي و انحراف در تفسير
اشكال ديگري كه در باب جايگاه شخصيت مفسر شده، اين است كه اگر بنا باشد كه‏هر كسي آيات قرآن را در آيينه علائق و انتظارات خود ببيند و برحسب ذوقيات و سلايق‏و انتظارات خود به تفسير آن بپردازد، البته كه تفسيرها مختلف و حتي متناقض مي‏شود;اما اولا چنين تفسيرهايي پديد نمي‏آيد; ثانيا به فرض آنكه پديد آيد، نتيجه‏اي جزضلالت و انحراف در پي نخواهد داشت(28)، وانگهي اين ديگر تفسير و كشف معناي‏عبارت نخواهد بود.[1] . آنكه هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد. هيچ تفاوتى درآفرينش (خداى) رحمن نمى‏بينى.
[2] . آيا ننگريستى چگونه خدا هفت آسمان را طبقه طبقه آفريد و ماه را در ميان آنها روشنى و خورشيد را چراغ قرار داد؟
[3] . اى داود ما تو را در زمين جانشين قرار داديم.
[4] . من در زمين جانشين قرار مى‏دهم.


 


 


 


 



اين اشكال هم درست نيست، زيرا اولا برخلاف تصور اشكال كننده، تفسير همواره‏مبتني بر اين امور است و نمي‏توان مفسري را پيدا كرد كه تفسيرهاي او برهنه از باورها،دانسته‏ها و پيشداوري‏هاي او باشد. ممكن است ذهن مفسر محدود باشد و ميدانهاي‏فراخ علوم را در نورديده باشد يا مرزهايي ميان تطبيق و تفسير پيدا كرده باشد و سعي‏كند با آگاهي از لغزشهاي تفسيري به سراغ دريافت كنه پيام متن رفته باشد، اما به هر حال‏تفسير حسب اختلاف درجات آگاهي مفسر خواهي نخواهي مشحون از اين‏واقعيتهاست. كافي است كه به گوناگوني تفسيرها توجه شود و ريشه‏هاي آن موردبررسي قرار گيرد; آنگاه روشن خواهد شد كه اجتهاد و كوشش براي پرده‏برداري وكشف مراد متن مبتني بر همين واقعيتهاست و تفسير هر مفسري در آينه دانش‏ها، علايق‏و انتظارات خودآگاه و ناخودآگاه او چهره مي‏نماياند.
ثانيا در پاسخ اينكه گفته‏اند: اگر دانش‏ها و علايق مفسر در تفسير او مؤثر باشد بايداين امر پيدايش انبوهي از آراي متناقض و پراكنده را به همراه داشته باشد، مي‏گوييم‏اتفاقا چنين است و اگر ديده مي‏شود كه در مسائلي اشتراك و وحدت نظر و همدلي درميان جمعي از مفسران وجود دارد، به دليل آن است كه علائق، انتظارات و دانش‏هاي‏آنان مشترك است. آري در كليات و اصول عامه اختلافي وجود ندارد; اما در تفصيل‏همين اصول مثل صفات ذاتي و فعلي، ثبوتي و سلبي، پديده وحي، كيفيت وحي، معادجسماني و روحاني و مسائل برزخ و قيامت و دهها مساله فرعي آن تفسيرهاي مختلفي‏ارائه شده است. بنابراين، نمي‏توان انبوه آراي متناقض و پراكنده در تفسير و فقه را ناديده‏گرفت.
اما اينكه گفته‏اند: لازمه اين ديدگاه نتيجه‏اي جز ضلالت ندارد، اين در صورتي است‏كه آرا گمراه‏كننده باشد; اما اولا مگر اختلاف در علوم غير ديني كه در مسائل معاش وامور محسوس و مورد ابتلاي بشر است موجب گمراهي است تا در علوم ديني مانندفلسفه، عرفان، حديث، رجال، فقه و تفسير كه اختصاص به اهل نظر و عده‏اي خاص‏دارد، اختلافشان گمراه كننده باشد؟ اختلاف امت رحمت است(29). اين اختلافها وبرداشتهاي متفاوت نه تنها گمراه كننده نيست، بلكه در كل مايه تكامل و رشد فكر بشري‏و رونق و خلاقيت معارف ديني خواهد بود.
براي مثال مفسرين درباره اين آيه «اذ قال الله يا عيسي اني متوفيك و رافعك الي‏»[1] (آل عمران 55) اختلاف نظر پيدا كرده و تفسيرهاي مختلفي ارائه داده‏اند. عده‏اي گفته‏اند:اين آيه دليل بر اين است كه حضرت عيسي پس از به اشتباه افتادن مامورين قيصر وعوضي گرفتن ديگري به جاي او فوت كرد و خداوند روح او را به آسمانها برد; همانطوركه قرآن در جاي ديگر مي‏فرمايد: «قل يتوفاكم ملك الموت الذي وكل بكم»(1[2] (احزاب 11)و گروهي ديگر معتقدند كه عيسي هرگز فوت نكرد و توفي در اين كلام به معناي فوت‏نيست; بلكه به معناي گرفتن و اخذ كردن است; همانطور كه در آيه «الله يتوفي الانفس‏حين موتها»[3] (زمر 42) به همين معنا آمده است. حتي بعضي از مفسرين كلمه «متوفيك‏»رابه معناي «منومك‏»(خوابانده توام) گرفته‏اند و در همين زمينه گفته‏اند: خداوند روح وجسم عيسي‏عليه السلام را نجات داده به آسمانها برد و آخرالزمان از آسمانها فرود مي‏آيد(30).اگرچه هر يك از اين تفسيرها براساس پيش‏فرضها و ديدگاههاي بيروني است، اما اقوال‏مختلفي كه ارائه شده، در تفسير مشكلي ايجاد نمي‏كند و مايه گمراهي نخواهد شد. البته‏رعايت قواعد تفسير و دوري از هواهاي نفساني در جاي خود مورد تاكيد است. توجه به‏شخصيت مفسر يكي از راههاي جلوگيري از گمراهي‏هاست.
ثالثا، تفسيرهاي مختلف كه به قصد پرده‏برداري از كلام انجام مي‏گيرد و بر علائق وانتظارات مفسر مبتني است، اگر جزو وجوه و بطون معاني نباشد، حداكثر ممكن است‏غلط باشد; نه اينكه تفسير نباشد. تفسير با مباني غلط هم مي‏تواند تفسير باشد. به علاوه‏غلط بودن بايد از رهگذر عدم انطباق با قواعد و قوانين عقلي مشخص شود; نه از طريق‏مخالفت‏با ديدگاه شخصي. چه بسا در اين باب آنچه نزد مستشكل غلط است، نزدديگري درست‏باشد. در خصوص نقد تفسيرها نيز همين تئوري‏ها و پيشداوري‏ها نقش‏تعيين كننده دارند.
3-7) انتظارات مفسر
گفته‏اند: لازمه اين سخن كه مي‏گوييد: بخشي از تفسيرها زاييده انتظارات مفسراست، به معناي هرج و مرج در فهم و تفسير قرآن است. اگر ملاك، مقصود خودفرستنده وحي باشد، در تفسير وحدت و انسجام به وجود مي‏آيد; ولي اگر انتظارات‏مفسر بر تفسير وحي حاكم گردد، پيام وحي گوناگون مي‏گردد. مستشكل از يك متن‏بشري مثالي مي‏زند و مي‏گويد: حافظ از غزليات نغز و معماگونه خود پيامي را قصد كرده‏است; لذا درست نيست، بگوييد: مفهوم پيام حافظ متكي به انتظاراتي است كه مفسران‏ديوان حافظ از كلمات او دارند. ما بايد انتظارات حافظ را در نظر بگيريم; نه انتظارات‏افراد را در مورد كلمات وي. بايد اشعار حافظ را براساس انتظارات و شخصيت و سخنان‏او تفسير كرد; نه براساس انتظارات و تمايلات مفسر. در تفسير كلمات وحي مقصودخود فرستنده و ابلاغ كننده وحي ملاك است; نه ديگران و گرنه تفسير سر از هرج و مرج‏و تشتت آرا درخواهد آورد(31).
قبل از پاسخ دادن به اين اشكال لازم است توضيح دهيم، منظور از انتظارات مفسرچيست؟ بايد دانست كه دين براي انسان است; نه انسان براي دين، و لذا پيش از رجوع‏به دين بايد ديد كه انسان چه انتظاري از دين دارد و چه نيازي او را به سوي دين‏مي‏كشاند، و دين در برآوردن كدام نياز بي‏بديل و بي‏رقيب است. درباره متن آسماني اين‏معنا مورد توجه قرار مي‏گيرد كه آن، دستور و هدايتي براي انسان است و مناسب ومطابق با فاهمه انسان نازل شده است و اگر بر موجودات ديگري چون جن و ملائكه نازل‏شده بود، ممكن بود مطالب و بيان آن متفاوت بشود و از آنجا كه خداوند حكيم و رحيم‏است، توجه داشته است كه سخني معقول بگويد تا مقبول طبع آدميان واقع شود. ناگزيرمفسر انتظاراتي را كه سراغ مي‏گيرد و از متن طلب مي‏كند، به دور از خواسته‏هاي گوينده‏متن نيست. مخاطب قرآن ، انسان عاري از عقل و علم و عاطفه و نياز و انتظار و احساس‏نيست; به همين جهت طبيعي است كه مفسر با اين ويژگي به سراغ متن مي‏رود وانتظارات مفسر در واقع از خواسته‏هاي صاحب متن پرده برمي‏دارد و آنها را در آينه‏گرايش‏هاي خود شناسايي مي‏نمايد و چنين نيست كه رابطه‏اي ميان انتظارات گوينده‏متن و تفسير كننده متن برقرار نباشد.
حال به پاسخ اشكال مي‏پردازيم. در اينكه ما به دنبال كشف پيام و مقصود گوينده وصاحب وحي هستيم، ترديدي نيست و نيز در اينكه متن يكي از راههاي كشف مقصوداست، بحثي نيست; اما آنچه مورد بحث است، اين است كه مفسري كه در جستجوي‏مقصود صاحب پيام است، با چه انتظاري به سراغ متن مي‏رود و چه نيازي او را به سوي‏مقوله‏هاي متن مي‏كشاند. اگر مفسر در تفسير متن به طور ناخودآگاه به انگيزه‏ها وانتظارات مخاطبان خود توجه كند و بخواهد از رهگذر استنباط احكام به رفع نيازهاي‏معنوي آنان پردازد، در حقيقت نوعي از انتظارات را در تفسير دخالت مي‏دهد. نيز اگرمفسر با اين ديدگاه كه قرآن عرضه كننده ايدئولوژي جامع است‏يا به مسائل علمي جهان‏ آفرينش در شكل گسترده و عام آن پرداخته و يا افزون بر تبيين ارزشها، روشها وراهكارهاي كلي و جزيي را تبيين مي‏كند و نظام حكومتي براي جامعه معين مي‏سازد،نوعي از انتظار از دين را پذيرفته است. مفسر به دنبال چنين استنباطي به سراغ متن‏مي‏رود و به ترسيم نظام حكومت ديني براي جامعه مي‏پردازد و يا تفسيرهاي علمي ازجهان آفرينش عرضه مي‏كند. همچنين آن كسي كه براي احكام ثابت و متغير، و براي‏موضوعات حقيقي و خارجي قايل است، اين تقسيم‏بندي را در قرآن نيز اعمال مي‏كند وقصه‏هاي انبيا يا پاره‏اي از وقايع عصر پيامبر را خارج از مدار استنباط قرار مي‏دهد و آنهارا جزو وقايع احكام خارجيه مي‏شمارد; نه قضاياي حقيقيه. چنين برخورد و انتظاري درتفسيرهاي اجتماعي و علمي مفسران كاملا مشهود است. ابن مسعود صحابي پيامبر (ت‏32 ق.) كه مي‏گفت: «كسي كه علم اولين و آخرين را مي‏خواهد، بايد قرآن رابكاود»(32)، انتظار خاصي را در دل داشت. اگر سيوطي در كتاب علوم قرآني خودش‏مي‏گفت: «كتاب خداي عزيز هر چيزي را در بردارد. در هيچ باب و مساله‏اي از علومي‏نيست، مگر آنكه آيه‏اي در قرآن بر آن دلالت مي‏كند»(33)، مناسب با اين انتظار قرآن راتفسير مي‏كرد و لذا مي‏خواست همه علوم را از قرآن كشف كند.
اگرچه مفسرين پيشين درباره انتظارات خود از قرآن سخن نرانده‏اند، اين لازم‏نيست; چون هر مفسري در ژرفناي ضمير خويش به اين سؤال كه انتظار او از متن وحي‏اجمالا يا تفصيلا چيست، پاسخ داده است; به همين جهت وقتي به متن مراجعه مي‏كند،از رمزي بودن كلمات قرآن گفتگو نمي‏كند و نمي‏گويد: اين كلمات كلا رمز ميان خدا ورسول است; چون انتظارش معنادار بودن كلمات وحي است و گرنه، به سراغ قرآن وتفسير نمي‏رفت. ممكن است‏حروف مقطعه را رمز بداند يا برخي جملات را از باب‏تمثيل بشمارد; اما در مجموع پذيرفته كه قرآن با زبان انسانها سخن مي‏گويد.
بنابراين، چنين نيست كه نقش انتظارات براي قدما مطرح نبوده و متجددان به خاطربرخي شبهات و در واكنش به پيشرفتهاي علمي به طرح آن پرداخته باشند.[1] . (به ياد آر) زمانى را كه خدا فرمود: اى عيسى تو را مى‏گيرم و به سوى خود بالا مى‏برم.
[2] . بگو ! فرشته مرگ كه بر شما گماشته شده است، شما را مى‏گيرد.
[3] . خدا جان ها را هنگام مرگشان مى‏گيرد.


 


 


 


 


بلكه براي‏آنان هم مطرح بوده است; اما بدان تصريح نمي‏كردند. گرايش دانش هرمنوتيك به‏انتظارات مفسر، نه از اين رو است كه به قواعد و ضابطه‏هاي تفسير بي‏توجه است‏يامقصود صاحب وحي‏را ملاك نمي‏داند، بلكه از آن رو است كه ميان نقش انتظارات درتفسير و كشف مقصود گوينده و ميان انساني كه خواسته‏هايي دارد و صاحب وحيي كه بااين انسان سخن گفته و از او انتظاراتي مناسب با ويژگي روحي او برقرار است. به همين‏جهت و در يك كلام فايده بحث از شخصيت مفسر و كندوكاو در انتظارات وي، تتميم وتصحيح قواعد و ضابطه‏هاي تفسير است. لذا انتظارات مفسر به هرج و مرج در تفسيرنمي‏انجامد. درست است كه ملاك براي فهم متن مقصود خود فرستنده و ابلاغ كننده‏وحي است; اما آن در آينه فهم‏هاي مفسرين و انتظاراتي كه آنان از دين دارند، انعكاس‏مي‏يابد. البته اين به آن معنا نيست كه انتظارات مفسران همان انتظارات صاحب وحي‏است; بلكه به معناي نقش داشتن انتظارات در تفسير قرآن است.
4-7) عصري شدن تفسير
برخي گفته‏اند: يكي از اشكالات دخالت دادن شخصيت مفسر در تفسير عصري‏شدن تفسير است. در حالي كه هدف مفسران در تفسير متون كشف معاني و رسيدن به‏مقصود مؤلف است و نه تفسير عصري; زيرا زبان يك نهاد اجتماعي است و توسطواضعان لغت ميان الفاظ و معاني اقتران ايجاده شده و با اين اقتران تفسير صحيح از سقيم‏باز شناخته مي‏شود; از اين رو جايي براي تفسير ديگري باقي نمي‏ماند. البته اگر به دنبال‏كشف معاني مناسب با عصر باشيم، پيش‏فرضها و علوم زمان باعث تحول معاني و تبدل‏تفاسير مي‏شود(34). لذا در صورتي مي‏توان بر تاثير شخصيت مفسر تاكيد كرد كه به‏تفسير عصري پرداخته باشد; اما اگر طبق صناعت كلام و قواعد تفسير به تبيين كلام‏پردازد، جايي براي نقش مفسر باقي نمي‏ماند و از عصري بودن خبري نيست.
اين اشكال هم وارد نيست; زيرا چنين گمان شده است كه مي‏توان تفسيري را يافت‏كه بدون هيچ فهمي و پيش‏دانسته‏اي باشد. اينان از نقش معلومات و اطلاعات بيروني درگرايش به تفسير و روي آوردن به موضوعات ملائم با عصر غافلند و نمي‏دانند كه تكيه به‏همين اطلاعات و معلومات عصر است كه تفسير را عصري مي‏كند. اصولا گرايش به‏تفسير جديد براي هر مفسري عمدتا زاييده نوعي اعتراض به تفاسير پيشين است و گرنه‏اگر همه مفسران پيشين در رسيدن به مقصود صاحب وحي موفق و كامياب بودند، ديگرجاي روي آوردن به تفسير جديد نبود. تفسيرهاي جديد عمدتا در اثر تحولات فكري ودگرگوني در فهم‏هاي پيشين انجام مي‏گيرد. اينكه بسياري از مفسرين گفته‏اند كه ما بايدهر از گاه به تفسير جديد روي آوريم و يا كساني قائل بودند كه تفسير قرآن بايد هر دوسال عوض شود(35)، به اين جهت نبوده كه متن قرآن عوض مي‏شود يا معاني واژه‏هاعوض مي‏شود يا مدلول مطابقي آن تغيير مي‏كند; بلكه به جهت دگرگوني در فهم متن‏بوده است. نمي‏توان اين واقعيت را ناديده گرفت كه معلومات و پيش‏فرضها در نوع‏تفسير تاثير مي‏گذارد و اگر انديشمندان مسلمان در اين دو سه دهه اخير به اين فراست‏افتاده‏اند كه تفسير نو شده و مباحث جديدي به آن راه يافته و شكافي نمايان ميان تفاسيرگذشته و تفاسير حاضر به وقوع پيوسته است، دليل بر اين نيست كه عصري شدن تفسيرداستان تازه‏اي است. سير تطور تفاسير اين حقيقت را براي ما نمايان مي‏سازد كه‏تفسيرها از آغاز تكون خود همواره به رنگ علوم عصر خود درآمده‏اند.
البته معناي اين كلام اين نيست كه در تفسير همه چيز عوض مي‏شود و هيچ چيزمشترك و ثابتي باقي نمي‏ماند; بلكه به اين معناست كه متون با آنكه هيچگونه تغييري درآنها پديد نمي‏آيد، چون فهم و تفسير متون صرفا مبتني بر خود متون نيست و قرائن لبي وبيرون از متن نيز در آن دخالت دارد، با تغيير اين قرائن فهم و تفسير متون نيز دگرگون‏مي‏شود.
5-7) غير ضابطه‏مندي تئوري
گفته‏اند: بنابراينكه پيش فرضها و انتظارات در فهم مفسران اثر گذارد، تفسيرهاي‏متفاوتي پديد خواهد آمد و هيچ ملاك و ضابطه‏اي جهت مقابله با تفاسير دلبخواهي‏وجود نخواهد داشت(36). اين نظريه توجه را از ساختار متن منصرف ساخته است; ولي‏معيار و ملاك مشخصي براي تفسير ارائه نكرده است.
در پاسخ به اين اشكال، ذكر چند نكته لازم به نظر مي‏رسد:
1- معناي توجه به شخصيت مفسر بي‏توجهي به قواعد زباني نيست. براي صيانت ازغلط فهمي بايد نكات بسياري را مورد توجه قرار داد كه قواعد دلالت و زبان يكي ازآنهاست. توجه به باورها و پيش‏فرضهاي مفسر يكي ديگر از آنهاست. اگر مفسر مباني‏خود را منقح نكند، متوجه نخواهد شد كه تفسيري براساس پيش‏فرضهاي خود ارائه‏مي‏دهد و ما كه از بيرون به گفته‏هاي مفسران توجه مي‏كنيم، به خوبي درخواهيم يافت كه‏منشا آن گفته‏ها اصول موضوعه و پيش‏فرضهاي مفسر است. به اين ترتيب منقح كردن‏تئوري‏ها و پيش‏فرضهاي مفسر براي قاعده‏مند كردن نقش شخصيت مفسر است.
2- همانطور كه رعايت قواعد دلالت ما را به فهم صحيح پيام متن نزديك مي‏كند،كشف و منقح كردن پيش‏فرضها، انتظارات و علايق مفسر ما را به شناخت‏بهتر متن‏نزديك مي‏كند.
3- نظريه اثرگذاري شخصيت مفسر در تفسير براي بيان معيار و ملاك عيني تفسيرنيست; بلكه براي تفطن به اين نكته است كه مفسر بر پايه انبوهي از دانسته‏ها، باورها وعلايق به تفسير مي‏پردازد كه اگر آنها نوعي ديگر بود، تفسير متفاوتي عرضه مي‏كرد. به‏همين دليل آگاهي مفسر از اين واقعيت او را نسبت‏به گزينشي عمل كردن او در باب‏مدلولات كلام حساس مي‏كند و ما هم كه از بيرون به تفسير او نگاه مي‏كنيم، اين معرفت‏براي ما حاصل مي‏شود; لذا هر آنچه را مي‏گويد، كلام آخر و برداشت وحياني‏نمي‏دانيم، بلكه برداشتي بشري و خطاپذير و ناقص مي‏شماريم.
مثلا مي‏دانيم فرقه‏هاي گوناگون مثل معتزله و اشاعره، هر كدام به چه جهت درباره‏اراده و اختيار و خلقت افعال به آياتي خاص استدلال مي‏كردند كه نظريه خود را اثبات ونظريه مقابل را نفي كند. اشاعره كه به جبر معتقد بود، آياتي مانند «يضل من يشاء و يهدي‏من يشاء»[1] (فاطر 8) را به ميان مي‏كشيد و با آنها بر جبري بودن هدايت و ضلالت انسان‏استدلال مي‏كرد و معتزله كه به تفويض معتقد بود، به آياتي نظير «كل امرء بما كسب‏رهين‏»[2] (طور 21) استدلال مي‏نمود و در حقيقت هر دو گروه در تفسير به طور گزينشي‏عمل مي‏كرد و بر برخي از آيات تاكيد مي‏ورزيد و آيات ديگر را مورد تغافل قرار مي‏داد.توجه به اثرگذاري تجربه‏هاي پيشين و شخصيت‏خود، به مفسر اين رهنمود را مي‏دهدكه به قرآن نگاهي همه جانبه بياندازد و از گزينشي عمل كردن بپرهيزد; به همين روعلماي اصول و قرآن پژوهان در مورد جامع‏نگري نداشتن و عدم رعايت عام و خاص،ناسخ و منسوخ و همچنين برخورد ظاهرگرايي با متون هشدار داده‏اند، اما ناگفته نماند كه‏برخي از تاثيرپذيري‏هاي مفسر ناخودآگاهانه است و با تحليلهاي بيروني نسبت‏به‏شخصيت مفسر و انگيزه‏هاي او كشف مي‏شود.
8) خاتمه
پس از آنكه ابعاد شخصيت مفسر را مورد بررسي قرار داديم، مناسب است‏به اصول‏و پيش‏فرض‏هاي مهم و لازم براي تفسير قرآن اشاره كنيم و از اين نكته غافل نشويم كه‏اگر بر نقش كليدي مفسر تاكيد مي‏شود، پس از پذيرفتن اين اصول است.
1- همانطور كه معاني قرآن وحي است، الفاظ و كلمات آن نيز وحي است. برخي ازآيات دلالت صريح دارد بر اينكه همين الفاظ و كلمات عربي، وحي است; نظير: «وكذلك‏اوحينا اليك قرآنا عربيا [3]»(شوري 7) و «هذا لسان عربي مبين [4]»(نحل 103).
2- مخاطب قرآن عقلا و انسانهايند و عقل در فهم متن نقش اساسي دارد و قرآن باهمين انسانها به روش عقلاني سخن گفته است; لذا معارف ديني با معارف عقلاني‏سازگاري دارد.
3- احكام دين ابدي است و به محيط و جغرافياي خاص محدود نيست.
4- پذيرفتن وحي مستلزم پذيرش پيش فرضهاي آن است; نظير: خبر دادن از وجودعالم غيب، جهان آخرت، ميزان، ملائكه، جن و...
5- معاني الفاظ مسبوق به تئوري‏هاست; زيرا فهميدن زبان هر عصر در گرو فهميدن‏تئوري‏هاي علمي و فلسفي آن عصر است; بدين لحاظ ثبات الفاظ و عبارات به هيچ روي‏تضمين كننده ثبات معاني نيست; چون خطاست، اگر كسي تصور شود كه با ذهن خالي‏مي‏توان الفاظ را فهميد. اذهان همچنانكه به مرور زمان از معلومات و مايه‏هاي تازه آكنده‏مي‏شوند، معاني تازه‏اي از متون ديني استفاده خواهند كرد.
6- بايد نوع زبان قرآن را معين كرد كه عقلي است‏يا عرفي تا مدلولات آن را مناسب‏با همان زبان تفسير كرد و در چارچوب همان زبان معاني الفاظ را طلب كرد; براي مثال‏اگر زبان مبناي عرفي داشته باشد، بايد به‏مانند روش عرف دقت‏هاي عقلي وكندوكاوهاي فلسفي را در تفسير معمول نكرد.
7- قرآن از زبان خاصي تبعيت نمي‏كند و زبانش زبان مردم است; به همين جهت‏تفسير قرآن روش خاصي ندارد و همان قواعد عام تفسير متون در مورد قرآن صادق‏است. برخلاف كساني كه زبان قرآن را زبان اختصاصي مي‏شمارند و مي‏گويند: قرآن‏براي مخاطبان خاصي سخن گفته و كليد فهم آن در دست همان عده است.
اينها نمونه‏هايي بود از مبناهايي كه مفسر با برگزيدن يا برنگزيدن آنها تفسيرهاي‏متفاوتي را عرضه مي‏كند. با همه اينها يادآوري‏هايي در پايان اين بحث ضروري است.[1] . هركه را خواهد، گمراه كند و هركه را خواهد، راهنمايى كند.
[2] . هركسى در گرو چيزى است كه كسب كرده است.
[3] . و اين چنين به تو قرآنى عربى وحى كرديم.
[4] . اين (قرآن) به زبان عربى روشن است.


 


 


 


 


اولا مطالعه آنچه در باب فرآيند فهم و تفسير متون دخالت آگاهانه و ناآگاهانه دارد،مثل پيش‏فهم‏ها، علايق، دانسته‏هاي قبلي مفسر، در حقيقت نوعي پيشگيري از انحراف‏در تفسير و قاعده‏مند شدن آن است و مفسر را از علايق مضر و باورهاي تعصب‏آميز و ازدانسته‏هاي خارج از انتظار برحذر مي‏دارد. به عبارت ديگر هدف از اين مباحث‏تشخيص سره‏ها از ناسره‏ها در برداشت مفسر است.
ثانيا توجه به اين مباحث‏به معناي نفي مقدمات ديگر فهم قرآن مانند لغت، ادبيات،اصول فقه و منطق و آراستگي به فضائل نيست. هر كدام از اينها در جاي خود ضروري ودر خور توجه است.
ثالثا آنچه در باب نقش شخصيت مفسر آمد، افزودن بابي به بابهاي علم تفسير است‏و نه چيز ديگر و به اين معنا نيست كه آن انقلاب ماهوي را در فهم متون در پي دارد.
منابع:
1) فخر رازي، تفسير كبير، ج 23، 167.
2) صادقي، محمد، الفرقان في تفسير القرآن ، ج 12 و 13، 246.ابوحجر، التفسير العلمي في الميزان، 241.
3) در اين باره نك : مجلسي، بحارالانوار، ج 52، 193، حديث 26 و ج 74، 165، حديث 2 و ج 100، 262، حديث 25.
4) يزداني، عباس، مجله مبين، شماره 12، 42.
5) ابن عربي، فتوحات مكيه، ج 3، 94.
6) چتيك ويليام، هرمنوتيك در عرفان ابن عربي، كتاب نقد، شماره 5 و 6، 249-248.
7) آشتياني، سيد جلال‏الدين، رسائل فلسفي ملاصدرا، 92، رساله محكم و متشابه.
8) همان، 183.
9) طباطبايي، محمدحسين، الميزان، چاپ بيروت، ج 3، 62.
10) خميني، روح‏الله، تفسير سوره حمد، 95-93.
11) خميني (امام)، صحيفه نور، ج 1، ص 235.
12) همان، ج 10، 274.
13) مطهري، مرتضي «مقاله اصل اجتهاد در اسلام‏»مجله حوزه، سال اول، شماره چهارم، ص 61.
14) طباطبائي، الميزان، ج 4، ص 156.
15) خليل، عمادالدين، مع‏القرآن في عالمه الرحيب، 44-38.
16) صدر، محمدباقر، المدرسة القرآنية، 120-119.
17) بحراني، تفسير البرهان، چاپ بعثت، ج 5، 544، حديث 2 (11258)، به نقل از كافي، ج 1، 114.
18) به عنوان نمونه نك: مباحث تفسيري آيت‏الله موسوي اردبيلي، مقاله «تعارض علم و دين در خلقت انسان‏»مجله مفيد، شماره 9، بويژه در بخش پاورقي‏ها و نقل اقوال مفسرين، ص 34-20.
19) از اين جمله نك : طبرسي، مجمع‏البيان، ج 1 / 362 ذيل آيه 15 نوح، ابن كثير،ج 4/ 425، قرطبي، الجامع لاحكام القرآن ، ج 18 / 208 و 304 (چاپ جديد) ذيل آيه 3 سوره ملك.
20) نك ابوحجر، احمد عمر، التفسير العلمي للقرآن ، 387-381، شكري آلوسي، مادل عليه القرآن ، 73.
21) طبرسي، مجمع‏البيان، ج 1، 61. ذيل آيه 22 سوره بقره به نقل از ابوعلي جبايي، طوسي، تبيان، ج‏1،102. فخر رازي، تفسيرالكبير، ج 2 / 336، (چاپ قديم مصر/102) ذيل آيه 22 سوره بقره، و تفاسير ديگري كه در ذيل اين آيات اين مساله را مطرح و شبهه كرويت را آورده‏اند.
22) زحيلي، وهيه، تفسير المنير، ج 1 / 96، سبزواري، محمد، الجديد في تفسير القرآن المجيد، ج 1/48، صادقي، الفرقان، ج 1/ 218، همچنين شكري آلوسي، مادل عليه القرآن مما يعضده الهيئة الجديده / 74.
23) سبحاني، جعفر، الهيات في‏الكتاب و السنة، ج 2 / 515.
24) قرطبي، الجامع لاحكام القرآن ، ج 1/ 264، ذيل آيه 30، سوره بقره‏25) طبرسي، مجمع‏البيان، ج 3 / 65-63، ذيل آيه 58 و 59 سوره نساء.
26) در باب عصمت نك در ذيل آيه 124 بقره، در تفاسير شيعه و سني و در مساله نصب ذيل همين آيه و آيه تطهير (احزاب) و آيه اكمال (مائده / 6).
27) همان، 70.
28) همان، 72.
29) مجلسي، بحارالانوار، ج 1، 227، حديث 19، ج 74، 164، حديث 2.
30) رشيدرضا، تفسيرالمنار، ج 3 / 317-316.
31) همان، 75-73.
32) ابن كثير، تفسيرالقرآن العظيم، بيروت، دارالقلم، ج 2 / 503.
33) سيوطي، الاتقان، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، افست قم، انتشارات رضي، ج 4 / 38.
34) خسروپناه، عبدالحسين، كتاب نقد، شماره 5 و 6 / 102.
35) تفصيل اين اقوال را من در كتاب قرآن و تفسير عصري / 63-52 آورده‏ام.
36) همان، 102.
سيد محمدعلي ايازي

/ 1