زندگی امام علی علیه السلام
زندگی امام
علی بن ابيطالب به سرپرستی پسر عمويش پيامبر پرورش يافت و سپس شاگرد وی شد و اخلاق وروش او درباره زندگی و خلق فراگرفت و به ارث برد و اين ميراث در قلب و عقل او بطور يکسان نفوذ يافت . در برسی قرآن با بينش و نظر حکيمانه ای – که مغز اشياء را جستجو می کند تا حقايق آنرا بدست آورد – دقت نمود و در زمان طولانی خلافت ابوبکر و عمر و عثمان فرصت يافت که به اين بررسی عميق و کامل بپردازد و ظاهر و باطن قرآن را به خوبی بداند و درک کند وزبان وقلب او بوسيله آن استوار گردد و با آن بهم آميزد .
اوصاف ظاهری امام
کسانی که اوصاف ظاهری امام علی بن ابيطالب را نقل و تعريف کرده اند گفته اند : علی در وقتی که کامل مرد بود قامتی معتدل ومتناسب داشت که کمی کوتاه به نظر می رسيد رنگ او سخت گندم گون بود . ريش سفيد و بلندی داشت و چشمانی درشت و سياه . زيبا صورت وگشاده روی کثير التبسم بود باگردنی دراز مانند ابريق نقره فامم !. شانه های پهنی داشت واستخوان های آن مانند شيران بود . و دارای ساعد و بازوی چنان در هم فرو رفته که از يکديگر پيدا نبودند . با پنجه های پهن و درشت وشکمی که کمی چاق به نظر می رسيد !. عظله ساق پا کتف و منتهای آن باريک بود !. عظله بازوان نيز سطبر بود با انتهايی باريک . در راه رفتن شبيه پيامبر بود آنچنان که گويي پيامبر راه ميرود و هنگامی که به ميدان روميکرد حالت دو و با شتاب می رفت و به هيچ چيزی اعتنا و توجه نمی کرد.
از نظر نيروی بدنی و قوای جسمی طوری بود که باعث شگفتی همگان بود . و بسيار ديده شد که سوار قهرمانی را بدون کوچک ترين رنج و دشواری همانند کودک تازه متولد با دست بلند کرده و به زمين می کوبيد . و بسا بازوی دلاوری را می گرفت و گويی که جانش را می گرفت !. بدان سان که که ديگر قدرت نفس کشيدن نداشت . و معروف است که با هيچ قهرمانی – به هراندازه که نيرومند و در جنگ آوری شهره بود – به مبارزه برنخاست مگر آنکه او را از پای درآورد .
گاهی دری بزرگ را برمی داشت که قهرمانان از کندن و حرکت دادن آن عاجز و ناتوان بودند و آنرا با يک دست می گرفت و مانند سپری عادی سپرش قرار می داد . و سنگ بزرگ و سنگينی را با يک دست بلند می کرد که هرگز گروهی از مردان بطور دسته جمعی هم قادر به برداشتن آن نبود .
دلاوری ها و قهرمانی های امام علی فقط منحصر به ميدان های کارزار نيست بلکه او در روشن انديشی پاکی وجدان سحر بيان عمق و کمال انسانيت شور و حرارت ايمان بلندی همت و فکر هواداری از رنج ديده ها و ستم کشيده ها در برابر خود کامگان و ستم پيشگان و فروتنی در مقابل درخشش هرگونه حقی نيز قهرمان بود .
خصوصيات اخلاقی امام
بسيار دشوار و ساختگی خواهد بود خصايل و اخلاق يک انسان – بويژه اگر بزرگ مردی باشد – جدا از هم بيان شود چه آن ها طوری به هم پيوسته و در هم موثر و تکميل کننده يکديگرند که ممکن است يکی سبب ديگری و ديگری نتيجه آن باشد و يا در انگيزه و نتيجه مرادف همديگر باشند . روی اين اصل بحث و بررسی ما يک تقسيم بندی نظری است که در تطبيق خارجی نمای واحدی را تشکيل می دهد و در سايه همين تقسيم نظری است که من ميتوانم به استنتاج منطقی برسم استنتاجی که بطور عادی و طبيعی جريان دارد. والبته همه اينها بطور اشاره و اختصار خواهد بود و هدف نهايی ما آن است که شخصيت امام علی را از تمامی جنبه ها بشناسيم تا اين شناخت و آشنايی به خصلت ها و اخلاق امام محوری باشد که بحث آينده ما به دور آن بچرخد .
عبادت و پرستش امام:
علی بن ابيطالب به پرهيزگاری وتقوا مشهور است که همين عامل بسياری از کارهای او درباره شخص خود و نزديکان و مردم است و به عقيده من پارسايی و تقوای علی چيزی از قماش پرستش و عبادت پارسايان ديگر نيست که ناشی از شرايط اوضاع يا هوای نفسانی باشد . عبادت در نظر علی پيگيری باتمام تقوا برای پيوند همه حلقه های عالم هستی است بطوری که می خواهد حتی زمين و آسمان رابه هم بپيوندد . و مفهومی است از مفاهيم جهاد در راه پيوند زندگی با هرگونه خير و نيکی ... اين عبادت در هر صورت چيزی است از روح سرکشی و عصيان بر ضد فساد و تباهی که علی ميخواهد همه جانبه با آن بجنگد و قيامی است بر ضد نفاق و روح استثمار و کشتار به خاطر منافع گروه خاص از يک طرف و بر ضد خواری و فقر و بيچارگی و ضعف و همه صفات پستی که عصر مضطرب و پريشان او با آن متمايز بود ازطرف ديگر.
اين عبادت نمودار بزرگی از روح شهادت در راه چيزیست که علی آنرا عدالت می داند. آيا تقوای او از مقتضيات اين ايمان نيست که خود از آن چنين سخن می گويد :" نشانه ايمان آن است که راستی را اگرچه به ضرر تو باشد به دروغ اگر چه به سود تو باشد ترجيح دهی"؟ و آيا او خود شهيد اين راستی و درستی نگرديد؟ در صورتی که منافع زمانش در نادرستی و دروغ بود ! ...
علی در عبادت و تقوای خود نيز مانند سياست و حکومتش اسلوبی خاص و روشی جديد داشت. عبادت علی آنچنان است که گويی شاعری مجذوب در مقابل وجود مطلق با دلی پاک و توجهی تام می ايستاد و هنگامی که زيبايی اين هستی برای او کشف وروشن می شود اين آيه زيبا را از خود می خواند که در آن دستور کاملی برای پارسايی آزادگان و عبادت بزرگان می بينيم :" گروهی خدا را به اميدی پرستش کردند و اين عبادت سوداگران است. گروهی از روی ترس خدا را می پرستند و اين عبادت بندگان است و گروهی ديگر برای سپاس و شکر خدا را پرستش کردند و اين عبادت آزادگان است !"
پس عبادت امام کاری منفی از قماش عبادت فردی ترسو و يا سوداگر نيست – چنانکه وضع بسياری از عبادت کنندگان چنين است – بلکه عمل مثبت انسان بزرگی است که خود و جهان هستی را می نگرد و برپايه خبرگی مردی پر تجربه و عقل فيلسوف و قلب شاعر استوار است !.
با همين مفهوم درباره عبادت و تقوا بود که علی مردم را دعوت ميکرد تا در راه خير همه انسانها پرهيزگاری کنند يابگو: در راه کاری بزرگتر از اميدی سوداگرانه در نعمت های جهان ديگر ... علی مردم را به تقوا و پرهيز کاری می خواهد تا شايد از اين راه به عدالت بپردازد و حق مظلوم را از ظالم بستاند و می گفت:" بر شما باد تقوا و پرهيزگاری ... و عدالت بر دوست و دشمن ". و از نظر امام تقوا سودی ندارد مگر آنکه تو را وادارد کهحق را پيش از آنکه به چشم بينی بپذيری و بر آن کس که دشمن داری ستم روان داری و در راه آن کس که دوست داری به گناه آلوده نشوی و بر کسی نيرنگ و حيله نورزی و از آنکه بر تو بدی کرده در گذری!.
زهد:
هر کس که معنی عبادت را اين چنين درک کند او به زندگی همانطور می نگرد که علی بن ابيطالب می نگريست!. او ديگر بخاطر متاع دنيوی و لذت زودگذر زندگی نمی کند. بلکه زندگی را بخاطر هدف های بزرگی می خواهد که با خواست های بزرگ درون او هم آهنگ باشند.
و روی همين اصل بود که علی در دنيا زهد می ورزيد و بر خود سخت گرفت. او در زهد خود صادق بود چنانکه در همه کارها و در هرچه که از قلب و زبان او صادر گرديد صادق بود. در لذت دنيا زهد ورزيد چنانکه بر عوامل دولت و حکومت و هر آنچه که مورد نظر ديگران است و آنرا هدف زندگی و وجود خود می دانند بی رغبت بود . از آنجاست که او با فرزندان خود در خانه کوچکی بسر می برد خانه ای که خلافت – نه سلطنت – به آن روی آورد. و از همين جا بود که او نان جوی را می خورد که همسرش به دست خود آن را آسياب کرده بود و در همين هنگام فرمانداران او را از خوشی های شام و نيکی های مصر و نعمتهای عراق و از چيزهايی که در حجاز بدست می آمد بهره مند می گشتند . و تازه بسيار می شد که خود او بجای همسرش کار آسيا کردن جو را به عهده می گرفت در حالی که او – امير المومنين – ورييس حکومت بود . و از نان خشکی می خورد که آنرا به زانو می شکست و اگر هوا به شدت سرد می شد او پوشاکی که آزار سرما را از او دور کند نداشت بلکه به همان لباس نازک تابستانی اکتفا می کرد و اين عالی ترين مرتبه پاکی و صفای روح است.
جوانمردی :
علی بن ابيطالب مردانگی را در بهترين معانی آن و با هرچه که اين صفت می تواند در خود جمع کند مجسم می ساخت . خويشتن داری و بزرگ منشی که دو اصل از اصول حقيقت جوانمردی و مردانگی است هر دو از خصلت های امام بود و از همين جا بود که دوست نداشت به کسی آزار برساند ولو اينکه او را اذيت کرده باشد و يا به کسی در ستم و تجاوز پيشی جويد اگر چه مطمئن باشد که او قصد کشتنش را دارد. روح خويشتن داری و بزرگ منشی او را به اين مقام بلند رسانيد که از ناسزا گوئی به بنی اميه در روزی که از هر سوی به او دشنام می دادند خودداری کند زيرا از اخلاق بزرگ آن نيست که دشمنان خود را به خاطر ناسزا گوئی ناسزا بگويد بلکه او ياران خود را هم از ناسزا گوئی به بنی اميه منع نمود.
گذشت:
مروت وگذشت امام کمياب تر از آن است که در تاريخ نظيری داشته باشد و رويدادهايی که در زندگی او در اين زمينه نقل شده بيشتر از آن است که به حساب آيد و ما برای نمونه يک رويداد را نقل می کنيم : امام بر سربازان خود فرمان داد که مبادا در حال خشم و ناراحتی دشمنی را که فرار می کند به قتل برسانند يا دشمنی را که زخمی است به حال خود بگذارند و به او کمک ننمايند او همچنين نهی کرد که پوشاک کسی را بردارند يا مالی را به ناحق بگيرند...
صدق و اخلاص:
اين صفات انسانی و پسنديده در رشته زنجيری بی انتها به هم پيوسته اند و بعضی بر بعضی ديگر نشانه و گواهند. از عالی ترين حلقه های اين زنجير صدق و اخلاص است راستی و صدق علی به مرحله ای رسيد که خلافت را از دست او خارج ساخت و اگر علی به جای راستی چيز ديگری را در بعضی اوقات می پذيرفت نه دشمنی بر او دست می يافت و نه دوستی از او روی می تافت!.
شجاعت:
شجاعت در چهار چوب صحيح خود يک کار بدنی و جسمانی نيست بلکه خصلتی از خصال نفس و مزيتی از مزايای ايمان است شجاعت امام از امام بمثابه بيان طرز فکر و به منزله عمل ناشی از اراده است زيرا محور شجاعت دفاع از حق و ايمان به نيکی است.
اگر ما بدانيم که عبد الله بن زبير از نيرومند ترين قهرمانان و از سخت ترين دشمنان علی بود در آن وقتی که ميخواهد در شجاعت خود مبالغه کند خود را چنان نشان می دهد که در برابر علی در ميدان جنگ ايستاده است! مقدار شجاعت علی را به خوبی در می يابيم.
علی باهمه نيروی شگرف و شجاعت فوق العاده ای که داشت در هيچ موقعيتی به ظلم دست نيالود. همه راويان و تاريخ نويسان در اين امر متحدند که علی تا مجبور نمی شد وارد کارزار نمی شد. او تا ميتوانست سعی ميکرد که از راههای مسالمت آميز اختلافات را با دشمنان خود برطرف سازد و از خونريزی و جنگ جلوگيری کند و هميشه اين سخن را به فرزندش حسن تکرار ميکرد :" هرگز کسی را به مبارزه دعوت نکن ". و چون گفتار امام از دل پاکی خارج ميشد خود اوی نيز وصيت به فرزندش حسن را هميشه مورد عمل قرار می داد و از نبرد جز در صورت اضطرار و ناچاری پرهيز می کرد.
دوری از ظلم و ستم:
خصلت دوری از ظلم اصلی از اصول روح علی و خلقی از اخلاق علی است. و همين خصلت با انديشه کلی علی پيوند ناگسستنی داشت انديشه ای که بر پايه مردم دوستی وفاء به عهد و نگهداری پيمان استوار بود مگر آنکه مردم خيانتی در پيمان کنند و بی رحمی پيشه سازد که اين روش در منطق امام قابل اغماض نبود...
و از عالی ترين نمودارهای دوستی و نشانه های وفا آن است که قهرمانی در ميدان جنگ بايستد و به دوستان و آشنايان سابق خود که اکنون به جنگ او آمده اند به چشم برادری بنگرد و آنان را به صلح بخواند و سابقه عهد و پيمان را بياد آنان بياورد و بدين ترتيب بخواهد که آن ها اسلحه را کنار بگذارند و مشکلات امور را به نحوی که به صلح و صفا نزديک تر است رفع نمايند او با دشمنی نمی جنگد که با او سابقه دوستی دارد مگر پس از آنکه اين سابقه را بياد او آورد و دوران برادری و صفا را گوشزد کند و شايد در دوستی قديمی چيزی باشد که وجدان اين دشمن را بيدار سازد و او را از دشمنی و ستيز مانع گردد. اگر اين جوشش بزرگ و وفاء و مهر از دل علی سرچشمه نمی گرفت علی صداقت را بر عداوت ترجيح نمی داد.
عدالت:
و هيچ جای شگفت نيست که علی دادگرترين مردم باشد بلکه اگر چنين نبود جای تعجب بود!.
داستان علی در موضوع عدالت از يادگارهای پرارزشی است که مقام انسانيت و روح انسانی را شرف می بخشد. از همين نمونه ها است آن چه که گفتيم: علی برادر خود عقيل را که می خواست اندک تصرفی در مال مردم بکند ردکرد زيرا که بيچارگان نيازمندتری وجود داشتند و اين مال سهم آن ها بود. برادرش او را تهديد کرد که به معاويه خواهد پيوست! ولی اين تهديد کوچک ترين تاثيری در علی نداشت... و عقيل به سوی معاويه شتافت در حالی که می گفت:" معاويه برای دنيای من بهتر است ". امام در موقع محاکمه يا اجرای عدالت بين خود و توده مردم فرقی نمی گذاشت بلکه برای آرامش روح خويش در صورت لزوم در محاکمه شرکت می کرد و به همين سبب علی وقتی که زره خود را در نزد يک مرد عادی مسيحی پيدا کرد او را به پيش يکی از قضات بنام شريح برد تا موضوع را در آنجا حل کنند. هنگامی که هر دو در برابر قاضی قرار گرفتند علی گفت: اين زره من است و من آن را نه فروخته ام و نه به کسی بخشيده ام! قاضی از مرد مسيحی پرسيد که درباره ادعای پيشوای مسلمانان چه می گوئی؟ عرب مسيحی گفت: اين زره از آن من است و البته من اميرمومنان را دروغگو نمی دانم!. قاضی بسوی علی برگشت و پرسيد: شما: گواه و دليلی داريد که اين زره مال شماست؟ علی خنديد و گفت: شريح راست گفت! من گواهی ندارم و شريح حکم داد که زره مال مرد مسيحی است.
مرد مسيحی آن را گرفت و به راه افتاد و اميرمومنان به او می نگريست ولی آن مرد چند قدمی بيشتر نرفته بود که برگشت و گفت: من شهادت می دهم که اين گونه داوری از داوری های پيامبران است. پيشوای مسلمانان مرا به نزد قاضی می آورد و قاضی بر ضد او حکم می دهد!. وسپس گفت به خدا زره از آن توست ومن در ادعای خود دروغگو بودم ... و پس از مدتها مردم ديدند که اين مرد از با وفاترين سربازان و بهترين ياران علی گشته و در ماجرای نهروان برضد خوارج در کنار علی ايستاده است!.
صراحت:
صراحت خصلتی درنزد مردان بزرگ است. و اين خصلت در نزد علی بود زيرا که با خصلت های ديگر علی در سرچشمه پيوند دارد. و در واقع صراحت، راستی، اخلاص، مردانگی و صفاتی از اين قبيل همه باهم برادرند. و اين صراحت علی بود که چيزی را که در دل يا در نظر داشت پنهان نمی ساخت و آنچه را که در درون و نيت خود نداشت اظهار نمی کرد. او در رفتار با دشمنان تجاوز کارش با مکر و حيله آشنائی نداشت، در صورتی که از همه کس بهتر می دانست که نيرنگ و فريب، تنها راه رهائی از توطئه های آنان است. از بخت سابق ما در باره صدق و اخلاص امام، می توان به صراحت مطلق او که از مزايای صدق و اخلاص است به خوبی پی برد. و البته اين يکی از برتری ها و مزيت های بی شمار امام بود.
سادگی:
از اصول اخلاقی امام تکيه او به سادگی در هر موردی بود. او از تکلف بيزار و منزجر بود و بلکه گاهی اين امر ملاک قضاوت از نظر وی بود و می گفت:" بدترين برادران کسی است که بايد بخاطر او به تکلف پرداخت " و باز می گفت:" اگر مومنی برادر خود را به خجلت اندازد از او جدا شده است"! ومراد از خجلت احترام دوست تا حد تکلف و تشريفات بيجا است.
علی در فکری که اظهار می کرد يا پند و اندرزی که می داد يا در مالی که می بخشيد و يا از بخشش آن جلوگيری می کرد خود نمائی و تظاهر نداشت. اين خصلت چنان با طبيعت علی آميخته و همراه بود که صاحب غرضان نتوانستند او را به مکر و حيله وادارند و چاپلوسان تملق گوی از اينکه نظر او را بسوی خود متوجه سازند مايوس و نا اميد شدند و از اينجا بود که به علی نسبت سنگدلی وبی رحمی ، خشونت و تکبر بر مردم ، می دانند!.
ولای امام نه بطور عمد و نه به نحو ساختگی سنگدل و بی رحم متکبر نبود بلکه هر چه که از او سر می زد ناشی از طبيعت و سرشت او بود بدون آنکه کوچک ترين تکلف و ريا و خود نمايی در کار باشد. ولی چون اکثريت آن هايی که دور او را گرفته بودند غرض آلود و سودجو بودند و علی به آن ها بدگمان شد، به خود تکلف راه نداد که اين بدگمانی را پنهان بدارد و از آنجا بود که آنان علی را متهم می ساختند که سنگدل و متکبر است !.
درستی درک و احساس و اظهار آن نه تکبر و خودخواهی و نه خشونت و سنگدلی است بلکه علی بشدت تکبر و خودپسندی را تقبيح می کرد و چه بسيار بود که او فرزندان و ياران و فرمانداران خود را از تکبر و خودپسندی نهی می کرد و از سخنان او در نصيحت آنان است:" هرگز خودپسند مباش" و بدان که خودپسندی بهيچ روی شايسته نيست و آفت خردها و انديشه هاست.
علی تکلف راحتی در نزد ثنا گويان هم تبقيح می نمود. گاهی يکی از آنان در مدح و تعريف او راه افراط را می پيمود و علی او را از ادامه سخن باز می داشت و می گفت:" من کمتر از آن هستم که تو می گوئی" و گاهی مطلب برعکس می شد و گوينده او را متهم می داشت و علی بدون تکلف آن چه را که از باطن و نيت او می دانست پنهان نمی کرد و می گفت :" بالاتر از آنم که در دل داری "! علی تکلف دوستانش را در دوستی غلو آميز و تکلف دشمنان را در دشمنی افراط آميز دوست نمی داشت و می گفت :" دو گروه درباره من به هلاکت افتادند دوستانی که راه اغراق می پيمايند و دشمنانی که راه تفريط می روند"!. و اين برای آن که در هر افراطی نشانه های تکلف پيداست !. او نه تکبر می ورزد و نه تواضع می کند زيرا در هر دو تکلف وجود دارد بلکه او خود را آن چنان که هست نشان می دهد ... او صريح بود بسان صراحت حق و صراحت طبيعت!.
اما خشونت! هرگز در اخلاق امام وجود نداشت بلکه او سرتا پا گذشت و صفا، صراحت و سادگی بود.
پاکدلی:
از امتيازات اخلاق علی پاکدلی او بود. او کينه ای از مخلوقی بدل نداشت و هيچ گونه دشمنی را حتی نسبت به سخت ترين دشمنانش که هميشه از روی حسادت و بددلی بر او کينه می ورزيدند نمی شناخت. او فرزندان و نزديکان خود را پيش از مرگ خود از کشتن نزديکان قاتلش – ابن ملجم – نهی نمود و برکشته شدن طلحه – که سر علی را می خواست – گريه کرد و با شور و سوز صادقانه و دوستانه ای در مرگ او ناله کرد و رثاگفت. به اصحاب خود توصيه کرد که با خوارج پس از وی جنگ نکنند در صورتی که آن ها با علی جنگيدند و قاتل او نزديک يکی از آنان بود وهمين خوارج به همان مقدار به او و يارانش آزار اذيت کردند که معاويه و عمروعاص و يارانش براو و اصحابش آزار رسانيدند. واين توصيه شايد برای آن بود که علی احساس می کرد که خوارج با آنکه در اشتباه و گمراهی هستند ولی طالب حق می باشند.
از همه اين ها گذشته در سراسر تاريخ زندگی علی و اخبار مربوط به آن چيزی که حاکی از خصلت کينه ورزی او نسبت به دشمنانش باشد وجود ندارد.
کينه توزی از طبيعت مردانگی نيست ولو اين که تن به ظلم ندادن و از ستم به ديگران آشفته شدن از خصلت های مردانگی است. ولی اين طبيعت زيبای علی در ميان گروهی از کينه جويان بددل وافراطی گرفتارشده بود و سخنان ارجدار علی هميشه حاکی از اندوه جان کاهی است ... اندوه و غم از آن که او چنان پاکی و مهر دارد و ديگران آن چنان مکر و نيرنگی دارند.
بخشش:
و از اخلاق خاص علی کرم و بخشش او بود که حد و مرزی نداشت ولی بخششی که در اصول و هدف پاک و سالم بود.
کرم و بخشش علی چيزی است که از همه مردانگی های او پرده بر می داشت وبا جان ودل او به هم آميخته است. او با اينکه دختر خود را از اينکه گردن بندی را از بيت المال به امانت گرفته در عيدی از اعياد به آن آرايش کند توبيخ می کند و با اينکه برادر خود عقيل را که مختصری از مال عمومی مردم را بيجا خواسته بود از خود می رنجاند و با اينکه او هرگونه رشوه خوار و هوادار مال بی کوشش و بدون حق را از خود طرد می کند با اين حال چنان که در روايات صحيح آمده است او با دست خود نخل های گروهی از يهوديان را در مدينه سيراب می کند تا آنجا که دست او تاول می زند و زخم می شود و گاه مزدی راکه می گيرد به بيچارگان و درماندگان می بخشد و يا با آن بردگانی را می خرد و بلافاصله آزاد می سازد.
اعتماد به نفس:
به تنهايی به نماز رفتن علی و عدم قبول همراهی محافظانی که او را از خطر دشمنان بی شماری که اطرافش را گرفته بودند نگهبانی کنند شاهد اعتماد به حق و حقيقتی است که تاروپود وجود او را فرا گرفته بود. اصولا : آيا زندگی وی سلسله ای از کردارها و گفتارهايی نيست که به خوبی نشان می دهند که اين مرد بزرگ به راستی و درستی آن چه که انجام می داد اطمينان کامل داشت و در اين اطمينان استوار بود؟ زيرا که گفتار و کردار او ناشی از عقلی کامل و اخلاقی بزرگ بود.
اصولا اعتماد به نفس چيزی است که بالضروره ملازم اين خصائل ياد شده است.
مقدمه ای بر اين بحث
بی گمان امام می خواسته است ، به حق ، از انحراف جلوگيری کند و ملت خود را به وضع قبلی خود که اجرای دستور خدائی بود برگرداند ، همان خدائی که کتابی روشن و روشنگر از قوانين و احکام در ميان آنان فرود آورد ، و امت در پرتو نور آن در پشت سر پيغمبر در زندگی اش ، و در پشت سر چند تن ازرهبران انگشت شمار ايمان ، در مدتی کوتاه که در عمر دولتها و ملتها هيچ به حساب نمی آيد ، به راه افتاد ، سپس راهها برای مسلمانان ، متعدد و پراکنده شد ، روز به روز و مرحله به مرحله از فرمانبری به اجتهاد ، به تأويل ، به تحميل ، و بالاخره به تبديل منحرف شدند،و اين واژگونی بود.
وآن نيرنگ دگرگونی ! برای اينکه امور و مردم را به تدريج و با گامهائی آرام و بدون صدا به پيش راند . در نتيجه ، مردم نا آگاهانه ، نظری را به نظر ديگر ، شيوه ای را به شيوه ی ديگر ، و عملی را به عمل ديگر و زندگی را به زندگي ديگری تغيير دادند . و به اشتباه از يک سرنقيض به سر ديگر منتقل شدند .
اگر گفتار جامع امام برای مردم در روز بيعت نوعی کنايه و اشاره به تغيير اوضاع و نفوس و کشانيدن آنها به عقب ، در بر داشت ، با کمال روشنی و صراحت درمان قطعی اين تغيير که دنيای انسان برتر را برايشان تباه ساخته عوامل عقبگرد و از هم گسستگی را در ميانشان پراکنده کرده است ، نيز جهت ايشان تجويز شد.عناصر و مواد دارويی تجويز شده ، برای شخص شناخته شده بود ، هر عنصری از آن برای بهبودی انديشه ، شفا يافتن قلب ، و زنده ساختن روح سودی در بر داشت ، و مجتمع را پيش از غلتيدن در پرتگاه سقوط نجات می داد ، و ساختمان استوار و بلندی که ترجمان و نمايانگر رفتاری پسنديده ، عملی شايسته ، با درکی درخشان ، و اراده ای قطعی و اجرائی خردمندانه باشد ، از نو بر پا می ساخت .
تحليلی بر سخنان امام در زمان رسيدن به خلافت
با بيان جامعي كه در زمان رسيدن به خلافت براي مردم ايراد كرد ، پروندة خود را گشود ، تا روش خود را توضيح دهد ، و شيوة رفتار خويش را به روشني اعلام كند .و او چنين گفت:
((.... مبادا افرادي از شما – كه در نعمتهاي دنيا غرقه شده ، املاك و زمينها برگرفته ، نهرها شكافته ، بر مركبهاي تندرو سوار شده ، كنيزكان سيمين تن زيبا روي انتخاب كرده برايشان به صورت ننگ و عار درآمده است – اگر از اين تجملات خود بي بهره شدند و به حقوقي كه دارند و آان را مي شناسند باز گردانيده نشدند ، فردا بگويند : پسر ابي طالب ما را از حقوقمان محروم كرد !))
پس اين سخن يك اعلاميه و ابلاغ بود ؟
هم ابلاغ بود و هم اخطار ! گفتاري روشنتر از نور ، ونظري برنده تر از شمشير ،و راهي مستقيم همچون پل صراط پيوسته به روشني اعلام كرد : آن ثروت بي حساب كه گروهي از آنان ، در سالهاي گذشته ، بي هيچ موجبي ، از بيت المال صاحب شده اند ، اكنون ساعت قطعي بازگردانيدن به حق و عادلانة آن به منبع اصليش فرا رسيده است .و ديگر تبعيض قائل شدن در تقسيم بيت مال ، به اين دليل و آن بهانه ، از امروز در مجتمع جديدشان هيچ جايي نخواهد داشت : اگر چه آنچه مي گفته اند ، يا مي گيرند ، به عنوان صلة رحم دريافت مي داشته اند ، يا عطاي سخاوتمندانه اي در پاداش جهاد بوده ، يا غنيمتي بوده كه چند برابر حقشان به نام سابقة همنشيني يا پيشي در ايمان مي گرفتنه اند . اگر چه در حوزة رجالي باشند كه عنوان اشرافي يافته اند ، يا نژادشان آنان را از توده مقدم ساخته باشد . زيرا مال مال خداست . و همة افراد ملت در بردن سهم يكسان هستند ، و شيوه برابري و يكساني كه رسول خدا در ميان همگان گذاشت غير قابل نقض مي باشد ، و اجا زه کم وزياد کردن آن براي هيچ انساني ، نيرومند يا ناتوان ، نژاده يا كم نژاد ، قدرتمند و حاكم يا بادار حكومت شده ، داده نشده است .
امام در دنبال آن گفت :
(( ... توجه داشته باشيد هر شخصي از مهاجران وانصار از رفقاي رسول خدا كه از لحاظ رفاقتش خود را برتر از ديگران مي داند ، برتري را فردا در پيشگاه خدا طلب كند ، و پاداش و مزدش با خداست . و هر شخصي كه دعوت خدا و رسول را پاسخ داد ، ملت و آيين ما را تصديق كرده ، به دينمان در آمده و روي به قبله ما آورده است مستوجب حقوق و حدود اسلام گرديده است ... ))
در تعيين وظيفه هيچ اختلافي در ميانشان نبود ، و همگي ملزم بودند به سطح اين تكليف برسند ، زيرا نتيجه عمل اجتماعي و تجزيه ناپذير بود ، همچون دستگاهي كه با تمام اجزاي ريز و درشت خود ، با هماهنگي و يكپارچگي كار مي كند و هيچ جزيي در هيچ حال نمي تواند به گونه ديگري به عمل بپردازد.
اين است نظر امام درباره مردم و دارايي ، كه گفت :
(( شما بندكان خدا هستيد و مال متعلق به خداست ، به يكسان در ميان شما تقسيم مي شود ، در اينباره هيچكس بر ديگري برتري ندارد ، پرواداران را فردا بهترين مزد و برترين پاداش در پيشگاه خدا است . خدا براي پرواگيران دنيا را به عنوان مزد و پاداش تعيين نكرده است .... ))
واه چه زيبا گفتاري و راست سخني . پروردگارش را تصديق كرده پيغمبرش را راستگو دانسته است ، و با اين نگرش آگاه منطبق با حق ، و استوار گر داد ، و همهنگ با منطق واقعيت زنده اي كه در شرايط جهاد و پيكار براي نشر كلمه الله بر حكومت فرمانروايي داشت ، امتش را هم تصديق كرده است . حتي با اين سخن به فرمان سنت و قانون طبيعت گردن گذاشته است ،همان سنت و قانوني كه بر انسانيت فرمان نمي راند تا همگي را بصورت وحدتي به هم پيوسته در آورد ، و همه افرادش را برادراني شبيه و يكسان سازد .
علاوه بر همه اينها گفتارش بوسيله عمل او تصديق مي شود ، سخن را به پايان مي رساند و آنان را به ديدار فردا دعوت مي كند :
(( ... اگر ان شاء الله فردائي بود ، پيش ما بيائيد . زيرا در نزد ما مالي است كه آنرا به روي شما تقسيم مي كنيم . بدون شك هيچ يك از شما ، چه عرب و چه غير عرب كه از مستحقان عطا بوده يا نبوده است ، در صورتي كه مسلمان آزاده اي باشد ، نبايد از ديگري عقب بماند ... ))مساواتي كامل در مال خدا ، بدون هيچ تفاوت يا تبعيضي ، اگر چه منزلتها متفاوت باشد ، يا از نژادهاي گونه گون باشند ، زيرا همگي در حق يكسان مي باشند .
عدالت برای همه ی مردم از سوی همه ی مردم
با مرزهايي روشن و مفهوم و بدون هيچ ابهامي براي جستجوگران . عدالتي همگاني و فراگيرنده كه هيچ انساني از آن بي بهره نگردد . بدون كوتاهي و تقصيري آهنگ اجرا داشته باشد . بدون گزافه گويي ، با گذشت ، و بدون هيچ اطلاقي ، نسبي باشد . در ميدان امكان وسيع بگنجدة در حدود توانهاي بشري ، و در چار چوب نيروهاي اجرائي و در مرزهاي شرايط و افكار قرار گيرد . اين عدالت واقعيتي است كه ميدانهاي قانون خدا را مي شناسد . طبيعت بشر را درك مي كند ، و با زمان و مكان مرتبط است . در همانجا كه تشكيل شده نمي ايستد كه منجمد گردد و بميرد ، و با بال خيال به پرواز در نمي آيد كه در خلأ بيكران سرگردان شود . به سوي كمال نمي گرايد كه از جهان پايين برتر رفته در جهاني بي مردم سر در آورد زيرا كمال بر روي زمين و در بشر از جمله امور محال مي باشد .
بي گمان عدالت اين جهاني است و به كمال نمي رسد ، ليكن مي تواند رنگ همه جانبگي بر سيما داشته باشد ، با منظور و هدف ايده آل هماهنگ نمي شود ، اما با مفهوم همگاني همراه است .
اين بود خواست امام . و اين چكيدة سخناني بود كه روز شنبه ، يازده روز گذشته از ماه ذيحجة سال سي و پنج هجري يعني سال رسيدن به سرپرستي امور مسلمانان ، ايراد كرد . و نيز خلاصة درسهاي مستفاد از تجربة انسانيت بس بزرگي است كه مجتمع او را از سالهاي اندك پس از رسول خدا از سر گذرانيده به امروز رسيده است . چون شخص جريان رفتار عمومي و رفتار خصوصي را پيگيري كند ، به روشني در ميابد ، كه چگونه در هر دو جنبه خط انحراف سقوط مي كند تا اينكه به نقطة صفر مي رسد . در ابتداي خط، مجتمع اسلامي به عدالت ، به عنوان طرز تفكر و برنامه عمل و شيوه زندگي ، چنگ مي زند . اين خط راه صعود را_ با خزش و يا پرش _ در پيش مي گيرد و به سوي سخت ترين هدفها و مهمترين اوجها روانه مي شود ، همينكه در اين رفتن به سستي مي گرايد ، مجتمع با اصرار اين عدالت را با فعاليت و تحرك برقرار مي دارد و از آن دست مي كشد .
با وجود اينكه حقيقت ادعاي ما ، در نخستين وهله ، به آساني درك مي شود ، اما اگر از همان ابتدا دروجدان انسان نفوذ نكند راهي براي رسيدن به حقيقتش وجود ندارد . و چنانچه عدالت برتر را بر فراز خود احساس نكرده باشد ، و ما عدالت الهي را بر فراز آن مي بينيم آن حقيقت نفوذ نمي كند . تعجب ندارد ، زيرا عدالت ، با وجود رفعت و همه جانبگي وقدرتي كه دارد ، شعله اي است فراز اين كه راه بشر را براي رسيدن به عدالت مطلوب روشن مي گرداند ، ودستي راهنما افراد بشر را از غارهاي تيرة ستم و بيغوله هاي تاريك تجاوز كاري بيرون مي آورد تا دلهايشان را در ابتداي راه روشن قرار دهد . ناظر و مراقبي نيرومند بر جريان حركاتشان نظارت دارد ، و گامهايشان را در صورت انحراف و كجروي تعقيب مي كند .
از جمله مسلمات بديهي اين است كه احساس عدالت الهي كردن و اين احساس در جانها مستقر شدن ، بوسيلة ايمان _ نه بوسيلة علم تنها _ صورت مي گيرد . شخص نسبت به چيزي جهل دارد و در نتيجه بدان ايمان پيدا نمي كند ، در حقيقت بدان علم پيدا مي كند سپس علمش _ از روي عناد يا انحراف _ به حد ايمان پيدا كردن بدان نمي رسد ، يا از روي شك بدان معتقد مي شود ، و شناختش دربارة آن موضوع با نتيجة ديگر شناختهاي معنوي و ماديش در هم مي آميزد . اگر آن را احساس كند با تمام وجود _ برتر از آگاهي عقلي _ از آن به دست مي آورد كه شعله اش هرگز خاموش نمي شود ، وبا اثر خود بر تمام ديگر دركهايش تفوق مي يابد .
اين است عدالت خدا . شعاعهاي نوري كه از آسمان احساس و آگاهي بر بشر مي تابد و چون روشنايي چراغ در اين زندگي سو سو مي زند . دلهايشان را روشن مي سازد تا راه را به آنان بنمايد ، و همانند نگهباني خواب نشناس بر فراز سرشان آويزان است . چون اشعة فرو رونده اي رفتارشان را كشف كرده هيچ ظاهر آشكار و اندرون پنهاني از نظرش پوشيده نمي ماند . چون ميزاني بر پا گردد ، همة اقدامهاي آنان : رفتار ، گفتار و پندارشان ، را مي سنجد و به حق ارزش مي نهد و با ترازوي دقيق و سالمي وزن مي كند ، بي هيچ اشتباهي و كم گذاشتني ؛ زيرا همة آنان در پيشگاه پروردگارشان داخل در حساب مي باشند . با وجود اين ، پاداشي كه عدالت الهي در برابر وفا كردن به امانت ، براي هر انسان قابل است همچنان از رازهاي سر به مهر علم خدا است ، پرده از روي آن كنار نمي رود تا مردم در زندگي نخستين خود اندازة دقيقش را بدانند ، و ادراك بشري از شناختن نوع آن يا دريافتن اندازه اش بسي نارسا است .در اين حقيقت شكي نيست . زيرا عدالت پروردگار رساتر و بخشايش آن فرا گيرنده تر از آن است كه تنها اجرا كرذن و انجام دادن به تنهايي را پاية سنجش كند و ارزش عمل قرار دهد ، و معيار پاداش و كيفر سازد ، چه خداي سبحان به چيزي احاطه دارد كه دانش بشر آنرا از اسرار جهان هستي به شمار مي آورد ، و اين سبب و مسببهاي آشكار و نهان و مؤثرهاي پيدا و پنهان است كه عادتا بر رفتار بشر فرمان مي راند ، و نيز بدان سبب كه عدل خداي متعال وابسته به مشيت او و همراه با رحمتش بوده با سنجش بي نظير خود ارزيابي كرده هر كس را بر طبق خواست عادلانه خويش يافت كيفر مي دهد و هر كس در اين مسير با خواست عفو او همراه بود از آن برخوردار مي گردد .
انسان ، با ديد دروني خويش ، در ميان دو سوي اين عدالت والا در جهاني بيكران از عواطف و انفعالات، شناور است . در اين مسافرت دراز ، به صورتهاي گوناگوني از دريافته هاي نفساني و ذهني برخورد كرده آنها را بر صفحه احساس خود ، تا آنجا كه قدرت اين احساس ماده تلقي و پذيرش باشد ، منعكس مي كند . گاه با احساس خود مي بيند ، گاه با عقلش ، ليكن در هر دو حال به وجود صورتهاي درك شده يقين داشته با دركي روحي يا دريافتي عقلاني ، بدان ها ايمان پيدا مي كند .اگر چه ممكن است اين دو وسيله يقين پيدا كردن با هم مختلف باشد ، و در مقدار ايمان متفاوت ، و اگر چه هر كدام درك ديگري را منكر شود يا با آن موافق باشد .درك روحي آن قسمت عدالت الهي را در مي يابد و به شگفت در مي آيد كه ناشناخته ، در جهان غيب خدا از دانش مردم نهفته ، به خواست سرشار از رحمتش وابسته است . يا اينكه در شگفتي خود را به رويشان گشاده وجود انسان را از بيم و اميد سرشار ، و از ترس حساب خدا ، و اميد بخشش او لبريز مي سازد.
آگاهي عقلاني به جهت شناخته شده اي پا مي گذارد ، كه داراي رمزي مشخص است ، بازداشتن و فرماندادنهايش روشن و در برابر گنه عمل و ارزش اجرا پاداش حتمي دارد ، لذا انسان در مي يابد كه چگونه راه مي سپرد و رفتار آزادانه اش او را به چه سرانجام مي كشاند و به هنگام حسابرسي در چه مرتبه اي از پاداش يا كيفر قرار دارد .
نفس بشري سفري بس دراز در عدالت بيكران خدا در پيش دارد . سفري بس دراز به درازي زندگانيها و امتداد روزگاران . گامهاي دستاوردهاي ذاتي شدة انسان و نيروهاي ارادي و عاطفي اكتسابي و فطريش ، در ميان دو جهت اين عدالت والا در آمد و رفت است كه جهت حتمي و لازم ، كه براي هر عمل حكمي ، و براي هر اجرا پاداشي تعيين مي كند ، و جهت مشيت سرشار از رحمتش ، كه براي عفو دري گشاده دارد ، و آمرزش را برفراز قصاص قرار مي دهد .
بر بيكران پهنة اين بيابان نا پيدا كنارة احساس و آگاهي و در ميان مرزهاي نامشخص معلوم و مجهول ، قضاي حسابشدة رقم زده و قضاي پنهان مورد اميد است كه وجدان و ضمير انسان ، با گام خرد و بال روان ، در التزام اين عدالت ايده آل والا در آمد و رفت است ، يا با الهامجويي از ريشه ها و پايه هايش براي عمل و حساب و پاداش ، خود را همانند آن مي سازد ،روش ترسيم ميكند ، رفتار به نظم در مي آورد ، توبيخها و پاداشها را مشخص مي گرداند ، و در اين صورت ، با همراهي ممكن و همانندي نزديك ، در ساية عدالتي جديد قرار مي گيرد كه رنگ دنيوي دارد و – به نظر خودش – ضامن ادامة جريان حركت زندگي در مجتمعي پسنديده و مرفه ، و با هماهنگي و روابط ميان همة اجزائش بدون هيچ آشفتگي و عدم تعادلي مي باشد .
امام خواسته است در ضمن سخنان خود ، مردمش را به آنچنان شيوة عدالت دنيوي مورد پسندي آگاه گرداند كه از طغيان باز مي دارد آرامش مي پراكند ، زندگي انساني ارجمندي فراهم مي سازد ، نيروها در ساية آن متوازن مي گردند ، تناقضات متعادل مي شوند ، و بالأخره نزديك با دور ، همگان با گزيدگان ، نژادگان با بي نژادان ، همچون هنگامي كه در پيشگاه خدا يكسان بودند ، يكسان و برابر مي شوند . با اين اقدام خود كاري جز اين نكرده است كه بدانان چيزي را يادآوري كند كه در گذشته اي نزديك داشته اند و اكنون بدست فراموشي سپرده اند . اگر آنان – تا آن روز – حكم قرآن را درك كردند ، و خود را بدون هيچ اجازة عدولي بدان متعهد ساختند ، وضعشان براي هميشه به سامان مي رسد ، و پيوسته در جهانهاي برين پرواز كرده هدفهاي پست آنان را به گل و لجن نمي چسباند .
از پيش خود چيز تازه اي نياورده است . ليكن برايشان توضيح داده كه چگونه مي توانند عدالت خود را بر روي زمين با چنان شيوه اي براي هميشه اجرا كنند كه بشر توان اجرايش را دارد ، با انديشه هاي گوناگون مي سازد ، با شرايط مختلف و اندازه هاي متفاوت و انگيزه هاي متعدد و با هر چيزي كه ممكن است طبيعت انسان و شرايط محيط ها را دگرگون سازد و فرا گيرد ، جور در مي آيد . چون در گفتارش نيك بنگريم بدون ابهام مي توانيم اصول اساسي ، يا برنامه هايي وسيع ، براي سياست امور و ادارة مردم در آن بيابيم ، و از خلال كلمات روشنايي بخش او همان عدالت مورد نظر ساده و آسان را ، بر پايه اي كلي ، و دور از فرو رفتن در جزئيات و دقايق ، به خاطر اجتناب از اختلاف نظرها ، در يابيم . منصف به عموميتي است كه بنيادهاي نرمش را برايش فراهم مي سازد ، و خصوصيت قدرت يافتن بر شكل دادن آن به گونه اي كه متناسب و شايسته براي اجرا در همة مجتمع ها ، و در همة زمانها و مكانها باشد ، بدان مي دهد .
عدالتي با اين فراگيرندگي بيكران و امكانات وسيع ، بيگمان شايستگي دارد كه بشريت را از تسلط ستم در زندگي خصوصي و اجتماعي شخص بر روي زمين آزاد سازد .
شگفت انگيز نيست . زيرا عدالت دو قطب دارد : حق خود ، و حق ديگري ، هر دو حق روياروي و همراه با هم در درون انسان مي زيند ، و نشايد كه به عمل پردازند مگر با هم ، همسنگ و هماهنگ . در نتيجه آن دو را – با اين شيوة عمل متعادل – شايد كه هر دو جنبة زندگي بشر را نگه دارند : جنبة خصوصي و اجتماعي آن را ، نظام موزون و ناموزونش را و بايد كه ستونهاي پيوند هاي فردي و روابط جمعي را از فروريختن و ويراني حفظ كنند . واين دو قطب ، بدون اين تعادل ، مي توانند نظام را ويران كنند و روابط و پيوندها را از هم بگسلند ، زيرا در اين صورت ، فاصلة موجود ميان احساس به خويش شخص ، و طغيان عليه افراد پيرامون خود را تهي مي گذراند ، و اين شخص هر طور بخواهد در فرد پرستي فرو مي رود . با ديدن ستمهاي مجتمع نسبت به خود ايمانش سست مي گردد ،احساس همكاري با ديگران در وجودش به ضعف مي گرايد و ميل به كار كردن براي ديگران پيدا نمي كند . در اينجا شايسته نيست از دادگري مادي براي فراهم ساختن خوراك و نوشيدني و پوشيدني شخص و اينگونه چيزها سخن به ميان آيد ، زيرا زندگي بشر بر روي زمين ، به معناي حقيقي آن ، موجوديتي تمدني است ، نه چارپاوار و حيواني كه نهايت خواستش تأمين اين مواد باشد ، و نيز بدان جهت كه محيط متناسب با شرايط زندگي انسان تنها در فراهم شدن خواستهاي محسوس جسم كه حيوان بي زبان غريزي را مطلوب است ، نمي باشد . اينها هرگز براي زندگي بشر كه داراي حيات و طپش قلب و انديشه هاي فعال ، و واكنشهاي نفس است و قدرتشان بر همة رفتارهاي انسان چيره است ، بسنده نيست .
يه علت همين دو جنبه متقابل عدالت امكان پذير دنيايي بود كه اميرالمؤمنين در سخنان آغاز خلافتش ، به عنوان مسئولي آگاه همچنانكه از ژرفاي جانها خبر مي دهد از عمق اوضاع هم آگاه مي سازد ، و همچنانكه و قايع را معرفي مي كند انتظارهاي بعدي را هم بيان مي دارد .
همانگونه ديگري را احساس مي كند كه خود را . در نتيجه به رهبري همين احساس متعادل ، براي مردم به صورت فردي و براي همگان به صورت جمعي به عمل مي پردازد . چون در سخنان خود با بينش و اگاهي ، از اين نقطه آغاز ميان خود دوستي و ديگر خواهي ، گرفتن و بخشش ،خويشتن خواهي و ديگر دوستي به راه مي افتد ، قواعد اوليه اي براي شيوة خود وضع مي كند : تقسيم عادلانه ميان جنبة طبيعت حيواني كه در خواستهاي جسمي و احساسات نفساني نمايان مي شود و ميان جنبة طبيعت زندگي مدني آنان كه در احساس فردي و جمعيشان هويدا مي گردد ، با اين اقدام خود ، هدفش تنها كشف سالمترين پايه ها و نيرومندترين بنيادها جهت رهبري افراد و ملتها بود . واينها همه بيش از نظرهاي جديد نسبت به عدالت اجتماعي مورد استفادة فرد ، و عدالت سياسي مورد اجراي دولت بود . وانديشة انساني معاصر فقط قرنها پس از ظهور اسلام بدين دو اصل رسيد ، آن هم پس از مدتها كشمكش مسلكي ميان مكتبهاي فلسفي و عقايد فكري ، و در ضمن پيكارهاي خونين ميان قدرتهاي طغيانگر كه براي ركود و نگه داشتن وضع موجود مي جنگيدند و ميان نيروهاي آزاديبخش كه جهت تغيير پيكار مي كردند .
در زمينة عدالت اجتماعي – به مفهوم مصطلح امروزي – كه در خدمت افراد مي باشد و آنان را به صورت انسان منظور مي دارد نه همچون چارپايان امام به زندگي فرد همچون هسته اي جهت زندگي جمعي نظر مي كرد ، و به امت به عنوان محيطي ارگانيك كه اندامهايش جمعيتها هستند ، مي نگريست . چكيدة نظرش وجوب گردآوري هسته ها همه براي هماهنگي و همبستگي بود به عنوان تضميني جهت درستي و سلامت جسم كلي و يكپارچة انسان . وي بدان جهت چنين نظر توحيدي و يكتايي داشت كه مي ديد نظر اسلام ، و يكي از اصول مهمش ، گردآوردن همة مردم به صورت يك واحد است ، و همگي را با وجود اختلاف در ميان نژاد عرب و عجم ، و مقام خاص و عام ، و وضع فقير و ثروتمند ، و رنگ سياه و سفيد ، به يك چشم مي نگرد . زيرا سرچشمة همه يكي است ، ريشة تمام شاخه هاي بشري يكي و پايه هاي آفريش و مراحل تكوين – از عناصر مواد اولية تركيب كنندة اجسام گرفته تا نطفه ها ، و جنين ، و جسم كامل آن ، هسته هاي ساختماني ، اندامها و دستگاههاي حركت و سكون ، مراكز حس ، كار اندامها و نشانه هاي ظاهري و تشريحي همگي – يكي است . همة افرد را بدون هيچ ضمن اختلاف ، در حقيقت بزرگي كه اين وحدت را تأكيد مي كند ، و آن انتسابشان به عبوديت خدا است ، يكي مي داند .
((همگی بنده ی خدا هستيد...)):
در اينجا علتی جهت پرسش نيست تا چون دلالت الفاظ را با مدلول آنها بسنجيم ، و صفات را با موصوف ها برابر کنيم ببينيم آيا به عدالت پی می بريم يا به مساوات . علتی وجود ندارد ،زيرا مرزهای جداکننده ميان معانی مجرد و والا همچون اين صفات وديگر صفاتی مانند حق وخير وآزادی ، آنقدر باريک و دقيق می باشند که از شدت باريکی تقريبا" پنهان و غير قابل تشخيص هستند .
برای مثال ، آزادی ، به عنوان مدلول رهائی وارد اذهان می شود ، و رهائی فشار وارد آوردن نمی شناسد . زيرا صفتی همه جانبه است که بدون هيچ تبعيض و گزينشی تمام جنبه ها رادربر می گيرد . در اين صورت می توان آن را ازجهتی مساوات دانست.
مساوات هم به معناي گشايشي براي همه و برابري و توازني ميان همه است ، دهش آن همه و گرفتنش از همگان يكسان است ، تعادلي است ميان بخشش و پذيرش و تعادلي است كامل در حقوق و وظايف ، پس مساوات عدالتي است كه اجحاف در طبيعت آن راه ندارد.
اگر عدل – به عنوان يک اصل- ممکن نيست جز بر پايه ای که وحدت بشر را لازم می شمارد ، در اذهان جايگزين گردد ، عملی ساختن آنهم – به عنوان يک واقعيت – امکان ندارد در زندگی وجود داشته باشد مگر بر پايه ی عملی شدن وحدت قانون. هر دو وحدت ، همراه با يکديگر ، همه جانبگی و فرا گيرندگی را تضمين و از تجاوز کاری و سرکشی منع می کنند . هر دو ملازم و کامل کننده ی يکديگرند ، زيرا طرز فکر – هر فکر عقلی – نمی تواند به صورت لفظی خشک و بدون تأثير در زندگی بشر باقی ماند که همه ی سعيش به آرزو انداختن خيالها ، و منحرف کردن روياهاست ، و راه عملی گرديدن و رسيدن به جهان رفتار را نمی شناسد.
همبستگی انسان که همه ی فرزندان بشريت را بدون توجه به نژاد و رنگ و زبان و مقام ، و بدون تفاوتهای طبيعی بيولوژيک ، در بر می گيرد ، و وحدت قانون که بر همگان فرمان مي راند ، و در مرزهای خود عمل می کند،بر طبق سرشت مدنيت گرايشان به حکومت می پردازد . هر دو ، اساس رفتار و ارزيابی ، و ميزان عدالت همه جانبه ی بدون ستم و تجاوزی است .
اينک ميزانی که امام بدان می دارد:
((من کشاننده ی شما به راه روشن پيغمبرتان و مجری فرمانهائی هستم که به من دستور داده است...))
هيچ آئِينی استوارتر ، هيچ راهی مستقيم تر ، و هيچ ميزانی عادلانه تر برای سنجش کردارها و گفتارها ، علاوه بر نيتها ، از کتاب خدا ، آنچنانکه تعليمات پيغمبر عملی و روشن ساخته ، نه آنچنانکه نظريه های خصوصی در نوسان ارائه می دهند و تأويلهای گوناگون عرضه می دارند ، نمی باشد .
با اين تعيين دقيق روش حتمی و واجب ، هيچ راهی برای توجيه احکام ، يا تجاوز به اصول و مبادی آن ، بطور جزئی يا کلی ، برای تعديل ، وجود ندارد . ثابتی است تغيير نا پذير کاملي است تجزيه نا بردار و جاويدانی است نيستی نشناس . زيرا همانند بقای خدا هميشگی است ريا، و تا هنگامی که زندگی نوع بشر بر سطح اِين سياره انسانی پا بر جا است ، وحقيقت گويا به وحدت انسان دوام دارد ، آن هم استوار و پايدار می باشد .
اگر ما در خصوصيات و عناصر تشکيل دهنده ی قرآن به عنوان يک قانون تيز بنگريم ، در می يابيم که در ميان همه ی قوانين منحصر به فرد است ، و با چنان نيروئی تسلط خود را بر مجتمعش بر قرار ساخته که هيچ آئينی پيش از آن از چنين امتيازی بر خور دار نبوده است ، و پس از آن هم هيچيک از قوانين موضوعه ی انديشه ی رو به تکامل انسانی ، در هيچ يک از زمانها و مکانها به چنين وضعی نائل نشده است و نخواهد شد.
اصل بديهی و حتمی قوانين موضوعه اين است که واکنش تمايلات مجتمعی است که برای آن بوجود می آيد تا امنيت مردمش را تحقق بخشد منافع آنانرا تأمين کند ، با وجود اين ، منظور مورد انتظار همه ی آن مردم را بر نمی آورد ، زيرا در حقيقت تنها از سوی گروهی صادر شده است که دارای نفوذ هستند و همگان از نظرهای خصوصی و منظورهای شخصی آنان به هنگام وضع قانون اطمينان ندارند . اين نيز مسلم است که هر مجتمعی ، از خلال قانون خود ، از حق حکمفرمائی خود بر همه ی افراد مجتمع خويش استفاده می کنند ، خواه اين افراد راضی باشند ، خواه نا راضی ، زيرا حکومت قانون بر پايه ی رضايت افراد گذاشته نشده است ، بلکه به محض پيوستن آنان به زندگی در چارچوب اين مجتمع و تمايلشان بدان ، بايد قانون را گردن گذارند ، زيرا تمايل موجب طرفداری است ، و طرفداری اقتضا دارد که واقعيت موجود را به رسميت شناسند و بدان تسليم شوند و معلوم است که افراد مجتمع در برابر اين قانون جاری ، که بايد همگی به متنش عمل کرده اوامر و نواهيش را با وجود کمبودها و نارسائيهايش به اجرا گذارند ، تسليم می شوند ، و نمی گو ئِيم راضی می گردند . مگر اينکه گروهی از آنان بتوانند تغييرات جديدی در آن به وجود آورند که باز هم به نفع آن گروه به همان سر نوشت دچار می گردد .
ولی قرآن ، به عنوان يک قانون ، شبيه به اين قوانين وضع شده نيست ، هم از لحاظ سرشت و صفات با آنها مغاير است ، و هم از نظر اصول و جهت گيريها . زيرا از اساس و منشأ با آنها شبيه نيست . از جهت عمق و احاطه هم بی نظير است ، همه ی انسانها را در گنجايش خود می گنجاند و کسی را به خاطر محيط يا مجتمع خاصش پراکنده و دسته دسته نمی سازد . همه ی زمان را هم يکی دانسته ، آن را به گذشته ی کهن ، و جديد کنون و قابل جدائی برای به حرکت در آمدن و تغيير ، تقسيم نمی کند. همه ی مکانها را هم برای بشر به صورت يک قرارگاه در می آورد ، تمام دشتها و تپه ها و خشک و خرم زمين را يکی دانسته مرزی ميان نقاط مختلف قائل نيست .
سلطه ای که قرآن به عنوان يک قانون برای مردم به وجود می آورد زندگيشان را به بهترين شکل سازمان می دهد. اقتدار و عدالت اين سلطه از هيچ بشری- با طبيعتهای مختلف ، و نظری متعارض و درکهای گوناگونشان – پوشيده نيست ، زيرا به الهام فطرت ، و ابتدائی ترين درک خردها ، يا تپش ايمان ، آن را می شناسند .
سلطه و مقامی است که در تلاش به دست آوردن نفعی از خلال نص اين قانون برای خودش نمی باشد تا بدانوسيله قدرتش را بيشتر گرداند و نفوذش را استوارتر کند ، زيرا طبيعتا دارای قدرتی بی انتها و برتر از همه ی نيرو و خواستها است. آفرينش و دستور تنها به دست او است همه ی زيانها و سودها در اختيارش می باشد ، بدون هيچ منازع و شريکی آغازها و سر نوشتها را می سازد . در نتيجه نيازی به استثمار بشر ، يا گروهی از آنان ندارد . از همه ی افراد بشر بی نياز و همگان به وی نيازمندند . وبا اين ((بيطرفی))با تمام معنی و مدلول جديد اين لفظ ، جهتی ندارد که در قانون خود ، جانب فردی را عليه ديگری بگيرد ، يا تنها از يک گروه طرفداری کند . با تمام بزرگی و جلالش ، از فراز قدرت خويش بر جهان هستی تسلط و مراقبت دارد ، و نسبت به همه ی جريانهای جهانهای دور و نزديک دارای احاطه می باشد. از آن جمله است جهان بشر با همه ی تنازع بقائهائی که در آن موج ميزند ، و خواستهائی که در جانهای افراد می خزد ، يا آنچه در زندگيشان اثر می گذارد ، تمام نگاههای چشمها و اميدها را می بيند ،هر سودی را می جويند و از هر زيانی اجتناب می ورزند درحيطه ی آگاهی اوست. به هر چه می دانند و نمی دانند آشنا است. آنچه را در می يابند و نمی فهمند درک می کند. پس از همه کس برای به سامان آوردن امور و منافع دنيايشان داناتر است که : چگونه شيوه های رفتار ترسيم شود ، در قضاوت به چه گونه ای با عدالت حکم شود ، و نشانه ها و اسلوبهای کردار به چه سوئی کشيده شود. مستقيم ترين راه ، و بهترين مقصد و شايسته ترين وسيله چه می باشد.
فرمانهای صادره قرآن –به عنوان قانون – با پديده ای بی نظير منحصر به فرد است ، هيچ قانونی پيش از آن چنين نبوده ، گمان نمی کنيم پس از آن هم تا امروز قانون ديگر آئينی بدان شکل وضع شده باشد. به مجرد اعلام فرمانی برای مردم تسلط آن را واجب نمی سازد ، و احکامش را به طريق اعتراف و به رسميت شناختن لازم الاجراء نمی داند . واقعيت مشهود چنان است که حقوق فرمانروائی خود بر افراد مجتمعش را به شيوه ی وجوب اجباری ، همچون ديگر قوانين در جوامع مختلف ، از راه تبعيت و سر به فرمان گذاشتن ، تحميل نمی کند ، بلکه احکام خود را از راه دليل آوردن و قانع ساختن ميان مردم پخش می کند.
موضوعی که بدون هيچ اختلافی اثبات شده اين است که قرآن به شيوه ی فهمانيدن و نظر کردن خود را به همه ی مردم عرضه داشته است ، نه به گونه ی دستور حتمی و تحميلی. با روش خاص خودبطور اجمال ((وحدانيتی)) را ارائه می دهد که اصل و مبدئی کلی است و همه ی قواعد تشريعی که پيوند ميان خدا با مردم را ، وميان مردم با مردم رامشخص می کند از آن ريشه منشعب شده اند . لذا هر کس بدين اصل ايمان بياورد وارد اسلام شده است. وهر کس به دين اسلام در آمد به مجتمعش منسوب گرديده ، منسوبان به مجتمع از روی رضايت قانونی را پذيرا شده اند که از کلمه ی توحيد سر چشمه گرفته است.
نيازی نيست به تحليل وحدانيت بپردازيم تا برايمان آشکار شود که اين وحدانيت به حق ، پايه ی هر اصل تشريعی در اسلام می باشد ، زيرا عبارت ((لا اله الا الله ))ما را از اين تحليل بی نياز می گرداند وراه هر بحث و جدال را می بندد. هر نوع ربوبيتی جز ربوبيت الله را نفی ، وجز قدرت منزهش هر قدرتی را نابود ، و هر مشيتی جز مشيت او وهر نيروي جز نيروی او را زائل می کند . با اين شعار همه ی افراد بشر را تنها در عبوديت خدا گرد آوری ميکند.، و همه را مطمئن می سازد که روی خود را از هر کسی جز او بگردانند ، و لذا عقل انسانی را از ترس و خرافه آزاد می گرداند . آن را از ترس افراد همچون خويش آزاد می سازد. چه ، همگی در برابر قدرت آفريدگارشان به يکسان ناتوان می باشند ، و از ترس کيفر و اميد به خشنوديش نگران . با اين اصل ، بندگی انسان برای انسان را ملغا ساخت. و از حکومت خرافات که آنان را به پرستش نمودهای جهان هستی يا بتها يا قهرمانان گذشته ی خانواده يا ملوک و روسا آزاد ساخت و به ذلت عقلها در برابر اوهام خاتمه داد . از خلال اصل کليش : کلمه ی ((توحيد)) ، قانون قرآنی به مردم عرضه شد ، می خواهند بپذيرند ، می خواهند رد کنند . و اين نخستين قانون در تاريخ می باشد – از لحاظ ايمان به عقل و تقديس رأی آزاد – که خود را در معرض نظر انتخابی می گذارد ، و داوطلبانه در برابر نظر جوئی تسليم می شود ، پيش از آنکه به حق حکومت قانونی خود بر مجتمع خويش دست بزند خود را در معرض يک رفراندوم عمومی قرار می دهد .
اين است وضع قرآن به عنوان يک قانون ، در نظر انديشه ی ((بی طرفی )) که نه ستم می کند و نه متمايل می گردد ، و در نظر واقعيت تاريخی مستند . کاملتر و عادلانه تر از هر قانون قديم و جديد جهان ، که بر خلاف همه ی آنها با حق رضايت ، بر افراد مجتمعش حکومت می کند نه به حکم تحميل . کلمه ی توحيد را که در عبارت ((لا اله الا الله )) نمايان شده است – که ميان خود و او ، از شعله ايمان قلبيش ، و از رهبری عقلش به سوی حقيقت اعلام می دارد يا بوسيله ی آن با رسول خدا بيعت می کند – گذرنامه ی ورود او به مجتمع اسلامی است ، و مسلمانی چون ديگر افراد آن مجتمع می شود . وثيقه ی به رسميت شناختن اختياری قرآن ، قانونی است که خود را ملزم به اجرای آن می داند ، زيرا به يک اصل کلی اعتراف کرده است . و به دنبال آن ، وسيله ی تضمين حقوق وی ، و اجرای وظايفش ، همين قرآن است که به روشنی قوانين آسمانی را از متن آن استخراج می کند ، و همه ی مسلمانان را به يکسان در تحت يک قاعده در می آورد .
اما در سخنراني خلافت خويش ، از مساوات همگاني در حقوق و وظايف سخن گفته ، عدالت اجتماعي – ايده آل بشريت – تا امروز را آشكار مي كند كه چگونه مي باشد و چگونه ، در صورتي كه غافلان به خواب رفته آن را فراموش نكنند ، به صورت همگاني و كامل ، در اسلام همبستگي اجتماع و يكپارچگي مردم را عملي مي سازد .
مي گويد :
(( .... هر شخصي كه به خدا و رسول خدا پاسخ مثبت داد ،آئين ما را تصديق كرد ، و در دين ما درآمد و روي به قبلة ما آورد ، مستحق برخورداري از حقوق و حدود اسلامي است ...))
در دنبالة سخنش ، مهمترين ركن اين عدالت اجتماعي را كه بايد براي همه فراهم ساخت ، آشكار مي سازد ، و آن مساوات كامل ميان افراد يك مجتمع ، در محصول عمل همگاني است .
هيچ جاي شگفتي نيست . اين مساوات در محصول عمل اجتماعي ، يا اموال عمومي ، نتيجة منطقي لازمي است كه تسلسل پيجويي ژرف در اوضاع برقرار اجتماعي از روي آن پرده بر مي دارد ، و شاخة ريشه اي است كه هر دو ناچارند همچنان كه در ساختمان يكسان هستند ، در صفات هم يكسان باشند ، زيرا نظر اسلام كه انسانيت را يكسان مي داند ، اقتضا دارد ، به عنوان نخستين گام ، هر قطعة ((مستقل )) تنها يا هر واحدي از واحدهاي اجتماعي اين انسانيت را هم متحد سازد – كه به علت آشفتگي رفتار ، و تشويش كار افراد از قديم ، و فشار شرايط ، و اثر تاريخ بر از هم گسستن يكپارچگي طبيعي آنها و جدا ساختن پيوندها ، براي آفريدن نوعي استقلال يا انفصال مصنوعي بدين روز افتاده است – تا هنگام همبستگي كامل گروههاي پراكنده و پيوستن دسته هاي گوناگون در اتحادي همه جانبه به عنوان مجتمع بزرگ جهاني فرا رسد . اگر در اينجا نظر متوجه وحدت مجتمع شود ، به طور بديهي به ضرورت همبستگي همة تلاشهاي افراد آن مجتمع براي عملي ساختن منافع عمومي ، وحتميت توزيع يكسان اين منافع بر روي همه نيز گرايش پيدا مي كند . زيرا اين منافع محصول عمل همگان ، وثمرة تلاش مشتركشان مي باشد . و همچنان كه همگي در حقوق يكسانند ، در نتايج و تبعات آن نيز برابر مي باشند .
اما از اين نظر منطقي عادلانة نسبت به مال را توضيح داده ، آن را در ضمن بياني ساده و معجزه آميز ، و منطقي آسان ، ارائه كرده ، با وجود آنها نيازي به دليل آوردن نمي باشد :
مي گويد :
(( ... همگي بندة خدا هستيد ، و مال متعلق به خداست ، به يكسان در ميان شما تقسيم مي شود ، در اين تقسيم هيچ كس بر ديگري برتري و فضلي ندارد ... ))
دربارة طبيعت يكپارچة انسانيشان ، و اقتضاي وضعي كه در آن مي زيستند ، و آنچنان كه لازم بود پيش از آن بز نند ،و آنگاه قرآن نازل شده بدان فرمان داد ، و آن طور كه شايسته است باشد ، و قدرت قانونيش تعيين كرد ، چنين نظر داد .
امام ، بي درنگ و بدون ترديد ، اصل را با عمل قرين ساخته مردم را دعوت مي كند :
(( چون فردا ، ان شاءالله ، فرا رسد ، در بامداد پيش ما يباييد . در نزد ما مالي است كه در ميانتان تقسيم مي كنيم ، هيچ يك از شما عرب يا غير عرب ، كه اهل عطا است ، يا نبوده است ، نبايد عقب بماند و حتماً حاضر شود ... ))
همگي در انسانيت يكسان .همگي از افراد مجتمع خود هستند .و به دنبال گفتار ، كردار مي آيد .
بلافاصله مفهوم عدالت اجتماعي را به صورت واقعيت زنده اي كه در جهان مردمان مي زيد در مي آورد . در عمل و در انديشه ، در حق و در وظيفه ، در غنيمتها و در سخاوتها ، و بدون هيچ استثنائي . اين اقدام را پس از سالها تعطيل شدن اين عدالت و در آمدن به صورت مفهوم ذهني مجرد زيبايي كه آرزوها و آرمانها را در رؤياهاي تخيلي و اوهام توخالي به جريان مي اندازد ، به انجام مي رساند . مدتها بود كه تنها لفظي خوش طنين ، و با زرق و برق شده با رياكاري و دروغ چون لبخند اندوهگين برلبها ظاهر مي شد .
مساوات اجتماعي در ميان افراد ، در مجتمع اسلامي ، بار ديگر راه خود را به سوي روشنايي شناخت . تولدي دوباره يافت ، بامداد روز يكشنبه دوازدهم ذي الحجه ، كه يك شب بيش از اميري امام نگذشته بود عملي گرديد . مسلمانان همگي ، با اين اعلامية آشكار و سريع ، و مطابق با فرمان خدا ، در سمتهاي حقوق مدني خود ، و در بهره هاي خويش از درآمد ملي يكسان گرديدند . و اين نتيجة طبيعي برابري آنان در آفرينش در پيشگاه آفريدگار ، و برابر بودن آنان در مسئوليتها و عواقب ، در مجتمع خويش ، در برابر قانون بود .
مساوات سياسي نيز ، به مفهوم اصطلاحي جديدش ، راه گشادة هموار خود را به سوي زندگي باز يافت . امام به هنگام ارائة برنامة عمل خود يا اعلامية حكومتش ، به مردم ، از ذكر اين نكته غفلت نكرده است ، و از بيان مفهوم حقيقي آن ، آنچنانكه ما امروز به ژرفايش آشنايي داريم ، و در حقوق كامل ملت ، بدون سهل انگاري و كمبود از لحاظ شركت آنان در تعيين سرنوشت خويش – با ارادة آزاد ، و همبستگي ميان همة افراد و طبقات – از خلال اختيار حاكم و تعيين جهت سياست دولت و امور كلي آن بوسيلة رأي و مشورت براي ما ، نمايان است ، از او پوشيده نبود . زيرا در غير اينصورت نه حاكم قانوني وجود دارد ، و نه حكم قانوني .
در اينجا فرصت نداريم ميان اشكال حكومت (( ملي )) حكم فرما در امروز ، و شكلي كه اسلام آفريد و امام در آن روزگاران گذشته در پيش گرفت ، سنجشي به عمل آوريم . تغيير شكل و تركيب ، ارزشها را تغيير نمي دهد ، و با اختلاف عبارتها و شيوه ، معاني اختلاف پيدا نمي كند . آموزندگي به وسيلة مغز است نه پوست ، و به وسيلة گوهر است نه رويه . حكومت با اختلاف انواع و نمودهايش تنها بوسيلة وسايلي به سامان مي رسد كه براي رسيدن به هدف ، مورد توافق همة مجتمعات باشد ، و آن منافع عمومي است ، كه البته هر مجتمعي – بر طبق اوضاع اجتماعي و عناصر تشكيل دهنده ، و بنيادهاي تمدني آنان ، و عوامل و شرايط مكاني و زماني كه در افكار مردمش اثر مي گذارد و تحت تأثير عرف و عادات بدان گرايش پيدا مي كنند – نگرشي خاصي بدان دارد ، و اين نگرش آنان را به قلة قدرت همگاني ملي مي رساند و در نتيجه عملي شدن خواستهاي امت را تضمين مي كند ، يا آنان را به سطح قدرت فردي فرود مي آورد و اطمينان دارد كه حقوق همگان بدينوسيله رعايت مي شود .
با وجود اين ، موضوع تعيين شده اي را كه نمي توان منكر شد اينست كه (( شورا )) در اسلام اصل است ، حكومت پاية سياست خود را بر روي آن گذاشت ، و بدينوسيله از شيوة پيغمبر پيروي كرد . اين اصل از ابتداي تاريخ اسلام اجرا گرديده است ، منتها با تفاوتهايي در تقليل و تعديل ،و آساني و پيچيدگي بر حسب انگيزه هاي تغيير سريعي كه با دگرگوني همراه بود و جمعيت را به يك شهر ، به يك منطقه ، و بالاخره به مملكتي پهناور كه منطقه ها و محور ها را در بر مي گرفت ، تبديل كرد .
از جمله حقايق مسلم اين است كه در انتخاب امام نشانه اي آشكار وجود داشت كه خلافتش را به رهبري ملي نزديكتر مي ساخت ، و چنان نشان ديگري در حكومت آن هم وجود داشت كه آن را به حكومت ملي به مفهوم امروزيش نزديكتر مي گردانيد . هر دو نشانه از جمله خصوصيات و امتيازات منحصر به فردي بود كه حكومت هيچ يك از خلفاي پيش از وي و پس از او از آن برخوردار نبودند .
در ميان مسلمانان آن روز هيچ شخصي در نزد مردم بيش از وي به قلبشان نزديكتر و محبوبتر نبود ، سابقه ، برتري ، امانت داري ، و صفاتش در پيش مردم آنچنان بي نظير بود كه همة اينها با تمايلشان به وي براي همبستگي و ياريش ؛ كه سه بار حقش در سرپرستي امر از بين رفت ، در آميخته بود . چون زبانها دربارة سيرت قهرمانان امتها و ملتهاي مختلف از روزگاران كهن به گردش درآمد ، در اذهان مردم هيچ كس تا آن روز با او شبيه نبود ، تا آنجا كه هاله اي از تقديس نامش را در بر گرفته بود ، و با كمترين ارزيابي مقام صدر نشيني قهرمانان والا مرتبه اي كه كارهاي بزرگ و شكوهمند نامش را جاودان ساخته به صورت افسانه در آمده بودند ، از آن او بود !
از لحاظ حكومت ملي هم منحصر به فرد بود ، يعني در ميزان وظايف و حقوق حاكم همان وظيفه و مسئوليت سنگيني را بر عهده داشت كه حكومت شدگانش داشتند ، و در اين امر هيچ امتيازي به خاطر فضل و شكوه مقام ، و چيرگي نفوذ كه ارزش او را به آسمان مي رسانيد و بر تر از همه قرار مي داد ، ميان او و ديگران نبود . اين مساوات كامل ميان امام و ملتش را سخنان وي تأييد مي كند . مي گويد :
((... هان بدانيد كه من تنها فردي از خود شما هستم ، سود من سود شما است و زيان من زيان خودشما ...))
اگر در كنار اين امر ، از روي اختيار و آزادي ، در زندگي و منافع مادي فراهم آمده براي مردمش ، كمترين بهره را اختيار كرده نه تنها به علت اصرار او به پاكدامني و گرايش به پارسائي ، و رياضت نفس و سركوبي تمايلات سركش بود ، بلكه احساس شديد انساني او وي را بر مي انگيخت كه زندگاني بسيار سختي در پيش گيرد ، تا سرمشقي راستين باشد ، و بدينوسيله زندگاني ناداري و فقر به محرومان فشار نياورد !
اگر حق امت را در تشكيل شورا براي گردانيدن امور خود كه احكام قرآن بدان عرضه نشده بود و سنت رسول را در نيافته بود ، اندكي محدود كرد ، به خاطر در فشار گذاشتن آزادي اظهار نظر ، و كم بها دادن آن نبود ، بلكه رعايت واجب قانون عمومي ، و سازماندهي و تشكيلاتي بود كه ناچار بود به خاطر همان آزادي فراهم سازد تا آنرا از شهوت گرفتار بيهوده و هرج و مرج حفظ كرده نگذارد بازيچة گفته هاي بيهودة زبانها و انديشه هاي بي ارزش گردد و دستخوش ادعا و افترا شود .
هنوز ساعتي از اعلام مساوات كامل ميان مردم نگذشته بود كه خبر اين جنگ شتابزده به دستش رسيد :
(( اميرالمؤمنين ! در وضع خود بنگر ، از ملت خود اين طايفه از قريش را مؤاخذه كن ؛ زيرا
آنان پيمان با تو بسته را شكستند ؛ خلف وعده كردند ؛ و در پنهاني ما را به كنار گرفتن از تو
مي خوانند زيرا آنان از گرفتن چنان سرمشق ناراضي هستند ! ))
اما حق دارد از روي گردانيدن سريع آنان به شگفت آيد ، و از پيمان شكني ناگهانيشان خشمگين گردد ؛ جاي دارد كه همة افراد بشر به شگفتي و خشم دچار شوند ؛زيرا اين اقليت – با تمام خود بزرگ بيني و خود پرستيشان – بوسيلة خود خواهي به نشناختن حق ديگر فرزندان انسان ؛ در مساواتي كه بوسيلة طبيعت و شريعت و انسانيت تضمين شده است ؛بر انگيخته شده اند .
چهار چوب نظری و درونمايه ی اجتماعی عدالت امام علی (ع)
ارزش هر ديدگاه و هر انديشه ای درباره عدالت بر پايه کاربرد اجتماعی آن استوار است زيرا واژه عدالت از نقطه نظر اصلاح انسانی مفهوم اجتماعی دارد و هرگاه شرط عدالت اجتماعی وجود نداشته باشد عدالت فردی هيچ سودی در بر نخواهد داشت . چه عدالت فردی تنها به همان فرد اختصاص دارد در حالی که عدالت اجتماعی تمامی بشريت را در بر می گيرد : امت ها گروه ها ملت ها و افراد .
امام علی می خواست بر اساس انديشه عدالت کامل عمليات دگر گونی اجتماعی را انجام دهد و اين همان عمليات احقاق حق در ميان طبقات مختلف ملت بر وفق نقش اين طبقات در ساختار جامعه متعادل است.
البته معنای طبقه در زمان امام علی با معنای طبقاتی که در عصرهای مختلف بويژه در عصر ما بوجود آمده است تفاوت دارد زيرا طبقاتی که در زمان امام وجود داشتند بيانگر ماهيت رشد اجتماعی وضعيت نظامی ( که فتوهات آن را ايجاب می کرد) و واقعيت اجتماعی در حال گذر در چهار چوب خلافت اسلامی بودند.
بنابراين ملت و يا جامعه از مجموع طبقه هايی تشکيل می شد که برخی از آن ها برخی ديگر را تکميل می کردند و اين طبقات را در بر می گرفت : سپاهيان نويسندگان قضات کارگران بازرگانان پيشه وران و صنعت گران و طبقه پايين جامعه و نيز گروه هايی که جزيه و خراج می پرداختند.
به سخنی روشن تر از آن جا که گروه های نام برده در روند عمومی حرکت اسلامی عموم جامعه و دولت در هم آميخته بودند مفهوم اقتصادی دينی و نظامی نيز در هم آميختند امام علی در يافت اجتماعی ملت بر دو ويژگی يگانگی و تنوع تاکيد ميکرد . از ديدگاه او پيش از بررسی جايگاه هر طبقه و فعاليت اجتماعی اقتصادی و نظامی آن نبايد در باره يک پارچگی ملت سخن گفته شود . بنابراين او با يک دورنگری موقعيت هر طبقه و موضع حکومت اسلامی در باره آن را مشخص می کند و آن ديدگاه عمومی و سطحی را که انديشه تنگ نظرانه مصلحت گرايی و طبقاتی انديشه ای که اختلاف طبقاتی را به منظور توجيه استثمار يک پديده طبيعی می داند و يا انديشه به ظاهر ضد طبقاتی يعنی انديشه برابری موهوم در آن حاکم است رد ميکند.
امام علی تصوير ماهيتی و وجودی طبقات جامعه را بيان نمی کند بلکه تصوير اجتماعی آن ها را در چهار چوب تکاليف و مسئوليت هايی که در برابر جامعه دارند بيان می کند . به بيانی روشن تر: امام تابلو طبقاتی را به صورت واقعی آن بيان می کند بگونه ای که می توان از اين ترسيم حدود آن تابلو را بدست آورد.
پس از بيان چهار چوب کلی برای تابلو طبقاتی ملت اطلاعات ارزنده ای را در باره ماهيت هر کدام از طبقات و يا اقشار ارائه می دهند. بنابراين معياری را بيان می کند که می توان بوسيله آن واقعيت هر کدام از طبقات را بدست آورد و سپس در يک موضع گيری رسمی در برابر اين طبقه حقش را به او داد . در واقع تحليل آگاهانه و علمی از واقعيت هر طبقه اجتماعی موجب ميشود که امام ديدگاه سطحی عمومی را به کنار نهد و به يک موضع گيری کاربردی که از همان تحليل هدايت می گردد يازد.
امام پس از تحليل علمی و واقعی فرمان صادر می کند موضع می گيرد و مرز را مشخص می سازد.
ماهيت اقتصادی سياست عدالت
بيت المال جايگاه گرد آوری ثروت عمومی و منبع سامان دهی و توزيع آن برای دولتی اسلامی بشمار می رود بيت المال بر طبق نوع سياست کلی رهبری دولت دو معنا دارد:
1-گاهی بيت المال تنها خواسته دولت و گروه های وابسته به آن را تثبيت می کند و با اين معنا دارای مفهوم طبقاتی می شود که در خدمت منافع نيروهای سياسی و طبقه با نفوذ جامعه قرار می گيرد و اين معنا با معنايی که اسلام برای بيت المال تعيين کرده است تضاد دارد.
2- دومين معنای بيت المال همان معنای اسلامی است . يعنی بيت المال در خدمت عموم مسلمانان قرار می گيرد.
اين موضوع مسلم است که شکل بيت المال و حرکت آن بطور کامل منعکس کننده ايدئولوژی نظام حاکم و نمالانگر سطاست اقتصادی دولت است چه خزانه های بيت المال از منابع بنيادين اقتصاد و عوامل بوجود آورنده حقيقی آن بويژه خراج و جزيه تشکيل می شود.
انديشه اصولی امام اين بود که ميان گرد آوری خراج و جزيه و آبادانی زمين وحدت ايجاد کند . او در نامه خود به کار گزارش در مصر می گويد:" سزاوار است که بيشتر از گرد آوری خراج به آبادانی زمين بينديشی. " ليکن بايد توجه داشت که آباد کردن زمين کاملا به منزلت و ارزش انسان بستگی دارد چه انسان آزاد و شرافتمند که در بند نباشد می تواند زمين را آباد سازد و بدان توجه کند اما انسانی که زندانی و در بند های استبداد اجتماعی است نمی تواند زمين را آباد کند هر چند که زمين هم داشته باشد امام علی در اين باره می گويد:" تنها زمينه ساز ويرانی زمين ورشکستگی زمينيان است که يگانه رمز آن در آزمندی نفسانی زمام داران به خواسته اندوزی بد گمانيشان به پاييدن و بهره گيری ناچيزشان از عبرت ها خلاصه می شود."
يکی از اصول عدالت آن است که بيت المال بصورت يک قدرت اقتصادی بالاتر از نيازمندی های جامعه در نيايد که ثروت ها در آن انباشته شود تا طبقه حاکم ثروتمند و مردم نيازمند گردند و اين کاری است بس دشوار چه بستگی راهبردی به خواست رهبری حکومت دارد و در صورتی که ضمانت های اعتقادی و قطعی برای اجرای عدالت نباشد قوانين اقتصادی که به نفع سرمايه های انباشته شده است سياست حکومت را منحرف خواهد کرد .
سياست اقتصادی و ضرورت پيروی استانداران و کارگزاران
امام علی شيفته اين بود که شيوه عادلانه اش در زمينه سياست اقتصادی رواج يابد و اين کار را از طريق حسابرسی و بررسی کارهای استانداران و کارگزارانی انجام می داد که نمايندگان سياست دولت بودند . چه استانداران و کارگزاران به منزله آيينه تمام نمای دولت و چهره آن در شهرها و مناطقی هستند که دور از مرکز خلافت قرار دارند چرا که مردم در استانداران و کارگزاران خودشان چهره خليفه و صورت حکومت را می بينند و آنان را مجريان شيوه و سياست آن می دانند .
مصيبت استانداران و کارگزاران افزودن بر دوران نخست اسلامی در تمامی دوران ها مصيبت مسلمانان بوده است . از اين رو خلفا مجبور می شدند که تعدادی از آنان را بخاطر اينکه به شيوه اسلام و آموزه های آن پای بند نبودند از کار برکنار کنند .
وسوسه های حکومت و ثروت عامل انحراف کسانی می شد که انگيزه دينی در آنان ضعيف بود و بر اثر دوری از مرکز خلافت احساس می کردند که مورد مراقبت و حسابرسی قرار نمی گيرند .
امام علی بن ابيطالب شيوه عادلانه اش در سياست اقتصادی را به صورتی متعادل به مورد اجرا گذارد زيرا هر چند وی شيفته توزيع دارايی های بيت المال در ميان مسلمانان بود ليکن اين کار را از روی اسراف و بی باکی انجام نمی داد بلکه شيوه عادلانه ای را به اجا می گذاشت اما صورت ديگر اين شيوه توزيع برابر اموال در ميان مردم اين بود که در نگه داری اموال سخت کوشا بود و در اين باره هيچ گونه سستی از خود نشان نمی داد .
از اين رو امام استانداران و امانت داران مال می دانست که بايد از آن نگه داری می کردند و اگر يکی از آنان در سياست اقتصادی کار نامشروع و غير قانونی انجام می داد اين کار او عامل خشم پروردگار و خيانت در امانت محسوب می شد .
کوتاهی در حفظ اموال مسلمانان خواه در عدم نگه داری آن و خواه در توزيع عطاها بصورتی ناعادلانه و اختصاص به آن به خویشاوندان و نزدیکان خود خشم امام علی را بر ميانگيخت و موجب می شد که او مصمم شود شخص خلافکار را مجازات کند . امام علی درنامه ای به يکی از کارگزارانش بنام زيادبن ابيه چنين می نويسد:
" خدای را سوگند سوگندی موکد و راست که اگر به من گزارش رسيد که در ثروت عمومی مسلمانان از تو خيانتی – کوچک يا بزرگ – سرزده باشد چنان برخورد سختی از من ببينی که کم ارج و گرانبار منزوی شوی واز متن جريان های اساسی جامعه بيرون افتی .
والسلام .
ساختار سياسی و درونمايه ی حکومت
برخی از نويسندگان براين اعتقاد هستند که دوران کوتاه خلافت علی بن ابيطالب و سپری شدن آن در جلوگيری از شورش ها و جنگ های آتشين مانع از اين شد که وی بتواند يک هسته سياسی و يا تشکيلات سياسی که ضامن اجرای انديشه های او در زمينه عدالت و حق باشد بنيان نهد .
برخی از نويسندگان نظر گاه ديگری را هم اضافه می کنند که مفاد آن چنين است : علی بن ابيطالب از عدالت خواهان پاک و پاکيزه ای بشمار می رود که بيش از آن که انديشه هايش را در عمل به مورد اجرا بگذارد اصول عدالت را به بشريت می آموزد .
به رغم ابنکه دوران خلافت امام مالامال از جنگ های تلخ بود ليکن او برای پياده کردن عدالت اسلامی و بوجود آوردن يک نگرش سياسی کار بردی به سختی و تا آنجا که توان داشت و نيز در شرايط بسيار پيچيده و استثنايی مبارزه کرد .
رابطه ميان انديشه های امام علی و اجرای آن دارای بعد زمانی نبوده است تا عوامل متعددی بر آن اثر بگذارد و برای اجرا و عمل گذرگاه ديگری باز کند که هيچ رابطه ای با انديشه ها نداشته باشد چه او انديشه را با عمل توام ميکرد زيرا سرشت شخصی اش چنين بود و فشار برخی از عوامل و مقتضيات موجب نمی شد که وی برخی از انديشه هايش را واپس افکند و آن را به مورد اجرا نگذارد .
امام بر اثر سرشت شخصی خويش انديشه را با عمل توام می کرد و رابطه ميان انديشه و عمل را به چشمه جوشانی تبديل می کرد که بطور برابر هم ديدگاه ها و انديشه ها را سيراب می کرد و هم تجربه آشکار و مستقيم اجتماعی را به رغم کوتاه بودن دوران زمانی امام علی می توان نشانه های بنيادین طرح سياسی – اسلامی او را برای ساختن يک حکومت عادلانه بخوبی مشاهده کرد حکومتی که از لحاظ ضرورت های تاريخی به سال ها صلح و سازندگی نياز داشت تا نشانه های اصلی اش را آشکار گردد .
ليکن دشواری های دوران خلافت طلسم ها و پيچيدگی های آن و دگرگونی ها وسختی های جنگ ها و نياز مصيبت های اين دوران نتوانست نشانه ها و آثار آن تجربه دنيا در زمينه عدالت اسلامی و انسانی يعنی تجربه امام علی را از بين ببرد . در آغاز بايد به ارزش يابی درست از آن تجربه بپردازيم و يک حقطقت ارزنده را بيان کنيم و آن اينکه رابطه ميان ماهيت حکومت و صورت آن در حکومت های طبقاتی رابطه چهره با ماسک است که اين ماسک بارها و بارها عوض می شود و تغيير رنگ می دهد و در حقيقت پوشش يک چيزو پوشنده چيز ديگر است . در طول تاريخ اين گونه تجربه های حکومتی بسيار اندک است که حقايیق بی پرده و آشکار و با صميميت در سطح ملت و حکومت مطرح شود و حکومت را هم مردم با اراده مستقل خود به وجود آورده باشند .
به عنوان مثال در دوران های نظام طبقاتی در تاريخ حکومت براساس اراده آگاهانه مردم تشکيل نمی شده است بلکه در تمامی و يا اکثر حالات از جامعه جدا بوده و نسبت کمی و يا زيادی اين جدايی به دورنمايه آن حکومت طبقاتی بستگی داشته است و اين حکومت به نحوی به يک هويت برتری طلبانه و سلطه جويانه تبديل می شده است . دموکراسی امروزی غربی تلاش کرده است که رابطه ميان حکومت و جامعه را حل کند ليکن نه دموکراسی غربی توانسته است تصويری از يک راه حل ريشه ای ارائه دهد و نه ديگر انديشه های سياسی . از اين رو در ميان دولت و جامعه تضادی بوجود آمده است که در صورت نبودن زمينه تفاهم و گفتگو آبستن بدبينی ، در گيری ، بحران ، تنش و انفجار خواهد بود .
تاکنون تزها و نظر گاه های مهم بشری در زمينه حل مشکل تضاد و درگيری ميان حکومت و مردم ارائه شده است و از آن جمله نظرگاه از ميان برداشتن حکومت و جايگزينی هرج و مرج است . ليکن روند بررسی اين ديدگاه ها و اختلاف آن ها در دو زمينه اجرا و بقای حکومت با تمامی قدرتش در عصر حاضر بار ديگر اهميت اين موضوع را در اذهان زنده می کند که بايد مساله حکومت را مورد بحث و بررسی قرار داد و به گذشته دور يعنی به دستاوردهای ارزنده ای که نخستين دوره اسلامی شاهد آن بود و نيز به شيوه فکری و عملی امام علی بايد نگاه کرد همان شيوه ای که يک پديده غير منتظره بود همان گونه که صاحب آن علی نيز يک پديده غير منتظره و استثنايی بود که مردم خود او را ترور کردند .
زمامدار و رعيت
نخستين اصل سياسی که امام علی بر آن تاکيد ميکند اين است :" ملت تنها زمانی اصلاح می شود که زمامداران اصلاح شوند ." اين اصل نشان می دهد که ملت نياز به يک زمامدار صالح دارد تا در راه تامين مصالح و اصلاح ملت کار کند . در اين باره امام تاکيد می کند که وظيفه حکومت – هر حکومتی که باشد – آن است که در خدمت رعيت باشد و اين وظيفه حکومت فراتر از حدود و چهار چوب های سياسی اقتصادی و خدماتی کوتاه مدت است و حتی اين تکليف به يک هدف بزرگتر پيوند می خورد و اين همان هدف صلاح ملت است که از بزرگترين و مهم ترين اهداف و آرمان های سياست های اجتماعی بشمار می رود .
براساس اين نظرگاه سياسی صلاح بالاتر از اصلاحات جزئی و مرحله ای است زيرا صلاح عبارت است از : تحقق يافتن خير عمومی و سعادت مشترک که بر پايه مادی استوار است و اين پايه مادی بوسيله يک دسته انديشه های حقوقی پشتيبانی می شود که هم پايگاه مادی را تضمين می کند و هم بوسيله آن تضمين می شود .
امام علی به يک مساله اصلی و اساسی و دارای محتويات تاريخی و ريشه ای اشاره می کند و آن اينکه زمامدار تنها از طريق پايداری ملت اصلاح می شود . چه اولا: شخص زمامدار ، محصول وجود اجتماعی ، فکری و روانی ملت خودش می باشد . ثانيا : او نماينده دولتی است که يا ستمگر است و يا ستمگر نيست ليکن بر اثر انحرافی که از قدرت طغيان مصلحت گرايی و احساس نيروی برتر پديد می آيد به سمت ستمگری گرايش پيدا می کند. اين سخن امام اين مسئوليت را به ملت می دهد که بايد در برابر ستمگری و يا انحراف زمامدار بايستند و لب به اعتراض بگشايند .
از ديدگاه بی نظير امام علی ضمانت جلوگيری از انحراف استاندارد همانا در اراده مردم و حضور عادلانه آنان تجلی پيدا می کند نه در خود حکومت .
بنابراین ديدگاه امام با اين معنا اراده مستقيم ملت و دخالت مستقيم آنان در ساختار سياسی و انتخاب استانداران و جلوگيری از انحراف را بيان می کند و همچنين اصلالت و درستکاری ملت در فعاليت فراگير سياسی را بر ملا می سازد و اين فعاليت سياسی عبارت است از : انتقاد ، ارزشيابی ، سازندگی ، بدون اينکه به دولت يا هر عامل ديگری اجازه دخالت در اين کارها را بدهد .
بر اين اساس رابطه ميان صالح بودن استاندار و درستکاری مردم بسيار عميق دقيق و حساس است که واقعيت ها و نقطه های مشترکی که برخی از آن ها و برخی ناپيدا است اين نوع رابطه را به اثبات می رساند .
اصول و پايه هايی که بايد به خاطر رعايت عدالت در کانال های برخورد با ملت مد نظر قرار گيرد.
محبت زمامدار نسبت به ملت وی را وادار می دارد که در پيشرفت ارتباطش با ملت اصول حقانی و پايداری را رعايت کند و از افتادن به دام روابط منفی که احيانا نزديکان بد آن را بر او تحميل می کنند بشدت بپرهيزد . چرا که عدالت درباره ارتباط و طرز فکر ضوابطی دارد که نبايد آن ها را ناديده گرفت و يا آن ها را پيرو عمل کردهای خلاف واقع و سليقه ای را و زود گذر قرار داد .
اين اصول با منظومه انديشه ها و اصولی ارتباط دارد که جوهره سياسی و عقيدتی حکومت عادل را تشکيل می دهد. برخی از اين اصول آن گونه که امام علی تاکيد می کند از اين قرارند:
الف- تعيين جايگاه اشخاص بر طبق نيکوکاری
ب- پاسداری از سنتهای شايسته ای که مردم وارث آن هستند و نشانگر نيکی ، خودگرايی ، حکمت و مصلحت است .
ج- برقراری رابطه نزديک با دانشمندان و صاحبان حکمت و انديشه اين کار اولا موجب شرافت ، روشن نگری ، تحول و خلاقيت می شود و ثانيا تقويت صلاح ، از ميان رفتن باطل و آمدن نيکی بجای آن را در پی دارد و نظام را با عوامل نيرومندی و پيشرفت مجهز می کند .
قضاوت در عدالت و عدالت در قضاوت
از حقايق مسلم و مشهور آن است که امام علی در قضاوت عادلانه بسيار بلند آوازه است و اين بدان سبب می باشد که او هم از انديشه عالی که معيار عدالت است برخوردار بود هم از احساس شفاف و هم از تجربه بی نظير در داوری در باره امور و اشيا . پيامبر در باره او فرمود :" علی از همه شما بهتر قضاوت می کند. " اين سخن پيامبر بهترين گواه و بزرگترين دليل بر اثبات برتری امام در قضاوت عادلانه است .
همچنين امام در مسائل فقه و اظهار نظر و اندرز دادن يک مشاور مورد اعتماد بود .
هشدار های او درباره قضاوت نادرست و دروغ از اموری بود که برای آن اهميت ويژه قائل ميشد . در حالی که حکومت ها ، نظام ها و نيروهای ديوان سالاری انحصارگرا و نيز ديکتاتوری که پوشش های ملی دارند از دستگاه قضايی عادلانه و بی طرف برخوردار نمی باشند بلکه يک دستگاه قضايی دو پهلو و دو رو دارند که يک روی آن بيرونی ، سطحی ، صوری و ظاهری است ، نام قانون و ماده آن را بگونه ای برمی گيرد که بتواند ستم و بی عدالتی را بپوشاند .
اما روی ديگر و ماهيت درونی اين دستگاه قضايی عبارت است از : ارعاب ، قانون شکنی و حاکم ساختن کينه های سياسی و تمامی اعمال زشت کشنده و ظالمانه که اين اعمال به سقوط اين نظام های ديکتاتوری منجر خواهد شد زيرا باخشم و دشمنی مردم روبرو می شود چرا که اعمال زشت و انتقام جويانه خشم عمومی و رو به افزايش را بر ضد خويش بر می انگيزد که نمی توان آن را دست کم گرفت .
از اين رو اگر حاکمانی را می بينيم که از عدالت دستگاه قضايی دم می زنند نه بدان سبب است که واقعا هدفشان عدالت باشد بلکه اينان به دليل اينکه تا حدودی از انديشه و آگاهی بر خوردارند می خواهند از اين طريق خود را از پيشامد های ناگوار سياسی و اجتماعی و شخصی دور نگه دارند . چه حاکم می خواهد از خود و حکومت خود نگه داری کند و اگر اندکی از آگاهی واقعی برخوردار باشند به خطر های زور گويی و ستمگری آشکار پی خواهند برد .
همچنين زمامدارانی هستند که به اندازه درک و انديشه های خودشان برای پياده کردن عدالت تلاش می کنند . به عنوان مثال انديشه های جزئی و محدودی در باره اصلاح هستند که به احترام گذاردن به استقبال قوه قضایيه فرا می خوانند . انديشه های پاکی و جود دارند که به اندازه توان خواستار بهبودی می باشند ليکن اين انديشه ها به يک نگرش نظام مند و کامل و يا به يک نگرش هدايتگر نياز دارند و به همين سبب است که اين گونه انديشه ها اهدافشان يک چيز و عملکردشان چيزی ديگری است .
انديشه و عملکرد بايد دست به دست هم دهند تا اهداف پاک و والا به اجرا در آيد . چه اهداف به انديشه ای حقيقی نياز داردکه با فعاليت حقيقی – که بيانگر اين انديشه – منطبق باشد.
نمونه ای از قضاوت های عادلانه ی امام
((حضرت علي عليه السلام با حق و قرآن است ، و حق و قرآن نيز هميشه با اوست ، و تا قيامت از هم جدا نخواهند شد))
از جمله امتيازات و فضايل عالي انساني حضرت علي عليه السلام عدالت و حق خواهي معروف و بي نظير ( بعد از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ) اوست ، زيرا آن حضرت چه در هنگام خلافت و حكومت و امامت ظاهري ، و چه در ايام خانه نشيني و كناره گيري از خلافت ، و چه در زمان پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله كه هنوز رسماً به خلافت و امامت نرسيده بود ، نمونه كامل و بارز عدل و داد و حق جويي و حق خواهي بود ، و همواره و در همه حال تا آنجاكه برايش مقدور و ميسر بود ، از دادخواهان و حق جويان كه به علل و مناسبت هاي مختلف به حضرتش مراجعه مي كردند ، دفاع و حمايت مي نمود و نمي گذاشت به هر قيمتي شده كوچكترين حقي از كسي ضايع و پايمال گردد .
1.ماجرای وديعه ی مالی:
دو مرد مالي را به وديعه نزد زني گذاشتند ، به اين شرط كه اگر يكي از ما تنها براي گرفتن مالها آيد ، وديعه را به او مده ، تا هر دو با هم بياييم ، بعد از مدتي يكي از آنها نزد زن آمد و گفت :
رفيقم مرده است ، وديعه را بايد به من بدهي ؛
زن ابتدا از دادن آن امتناع نمود ، تا اينكه بعد از اصرار زياد آن را به وي داد.
چندي بعد ديگري براي گرفتن وديعه نزد آن زن آمد ، زن گفت :
رفيقت آن راگرفت ، و گفت : تو مردي .
و لذا كارشان به نزاع و مشاجره كشيد ، از اين رو براي حل آن نزد عمر رفتند ، عمر زن را محكوم كرد ، زن از عمر خواست كه : حضرت علي عليه السلام را بين آنان حكم قرار دهد ، عمر ايشان را به نزد علي عليه السلام فرستاد . آن حضرت دانست كه آن دو مرد فريبكار بوده و مي خواسته اند با اين تزوير اموال زن را بربايند پس به آن مرد فرمود مگر شما نگفتيد كه مال را به يك نفر ما مده هرگاه هر دو حاضر شديم بده ، مرد گفت : آري چنين گفتم ، فرمود : مال تو نزد ما است برو و با رفيق خود حاضر شو تا مال را به تو بپردازيم آن مرد رفت و ديگر نيامد.
مقدمه ای در رسيدن به خلافت
اكثريت يارانش با توجه بدين كه بشر بودند ، مي خواستند – به عنوان پاداشي عادلانه در برابر تلاش خود – و ضعيتي شبيه به همانند های خود در شام داشته باشند كه معاويه در دهش و بخشش بدانان سخاوت نشان داده ، ثروت و مقام را بي دريغ و بي حساب در اختيارشان مي گذاشت و تمام خوشيهاي زندگي را برايشان فراهم مي ساخت ، و اگر عمل شخص پاداش او را تعيين مي كند ، بسيار بيشتر از سابقه و آزمايش آنان هم مي بخشيد .
از اين قبيل علت تراشيها و عذر و بهانه ها – تا آنجا كه دليل پردازي و برهان سازي اقتضا داشته است – بسيار آورده اند .
اين گفته ها تا چه اندازه ، كم و بيش و دور يا نزديك ، به راستس و درستي گرايش دارد ؟
اگر با نگرشي ژرف به بررسي اين سخنان بنشينيم ، و از معيار دين ، و سنجش دقيق اخلاق ، و مقياس فطرت گذشته ، بخواهيم آنها را با معيار واقعيت موجود بسنجيم ، به چه نحو گوهر آن – از ظاهرش گذشته – و در كليات – از جزئيات صرفنظر شده – با حقيقت منطبق است؟
گويي دگرگوني و تحول ، در نظر تهمت زدگان به حضرت لا قيدي و بي بند و باري است . مثل اينكه جريان تحول ، ناچار ، خواستار بيرون رفتن ار دايره قوانين موضوعه و بنيادها و نهادهاي دين و ضابطه ها و معيارهايي مي باشد كه دين تعيين كرده است ؛نه ناشي از نفعي خاص ، يا تمايلي براي تنگ گرفتن بر مسلمانان ، و جلوگيري از غريزه سودجويي و رفتن بر راه آن ، و ايستادن در برابر گنجپرستي و طغيانش ، و دهش به اندازه ، يا ندادن بيش از حق ، و مانع شدن از تجمل پرستي و رفاه دوستي و ثروت اندوزي دنيا پرستان ؛و نه در نتيجه ناديده گرفتن آزمايش راستين ياران و انكار نيرو منديشان ، يا بخل و تنگ چشمي ، و دريغ داشتن چيزهايي از آنان كه معاويه چند برابر آنها را به ياران بی فضيلت و ترسوي خويش مي بخشيد.
او دوست دارد روزيهاي پاكيزة مردم را زياد گرداند آنگاه براي حرص خواستها و تمايلات مرزي تعيين كند ، و تقاضاي بيش از اندازه بدن را سركوب سازد ، و رفاه دوستي و تجمل پرستي سركش عليه روح را از ميان بردارد . اگر مي خواهند اندكي بر شكمها و دستهايشان سخت گيرد ، و آنان را از شكنجه شهوتها برهاند ، بدان جهت است كه اين برنامة آموزگار شايسته اي است كه بدينوسيله سرشتها را پرورش مي دهد ، غريزه ها را پاكيزه مي گرداند ، و جانها را از آلودگيها مي زدايد تا جائي براي استقرار تحمل سختيها و قدرت استقامت در برابر مشكلات باز كند ، و راه رهائي از آزمندي و ناپاكيهاي درون را بدانان بنماياند .
و راهي است بس هموار و مستقيم جهت استوار ساختن پيوند مردم و مستحكم كردن روابطشان ، و جلوگيري از گسستن همبستگيشان ، زيرا وسيله اي است كه فاصله عقب ماندگي اجتماعي را ميان افراد و طبقات كوتاه مي سازد و به يك نزديكي پر گذشت با نرمشي ميان آنچه در اختيار دارند منتهي مي گردد ، و در نتيجه هيچكس به خاطر دارايي و خصوصيت ممتازش بر ديگري مسلط نمي شود . و چيرگي و تسلط مال هم كارش بالا نمي گيرد ، زيرا حكومت مال تنها به خودخواهي و فرديت عقيده دارد و نتيجه اي جز حسد ورزيدن به يكديگر به علت اختلاف شديد ثروت دارا نمي باشد و سرانجام چاره ناپذير آن ايجاد كينه توزي و شعله ور شدن آتش دشمنيها است .
اگر شيوة مخصوصي جهت دهش و بخش بدانان اختيار كرده با اين شيوه كمتر از ياران معاويه از مال و ثروت و مقام برخوردار مي گردند ، بدون شك بدان علت نيست كه آن افراد در نظر او و در حساب حقيقت كمتر از دشمنان خود داراي سابقه يا آزمايش جنگي مي باشند . بلكه بدان جهت است كه او در ميدان سياست و اخلاق ، به طور مطلق از استوار ترين آئين انساني ، كه همان كيش برابري باشد ، پيروي مي كند . او به همة افراد ملت خود ، چه خاصان و چه عوام ، نزديكان يا دوران ، به يكسان مي نگرد ؛ دهش او بر پاية حق و ندادنش هم بر اساس حق مي باشد ، همگان را با آنچنان سياست سالمي اداره مي كند كه در آن سياست مردم با معيار نژاد و نسبت سنجيده نمي شوند و از ارزشهاي آنان با مقياس چاپلوسي و تملق اندازه گيري نمي گردد ، بلكه عمل هر كس در يك كفة ميزان قرار مي گيرد ، و پاداش هم در كفة ديگر ، و هر نوع حقوقي در برابر همان نوع وظيفه تعيين مي شود ، و بدون اندك حيف و ميل و كم و بيشي به اندازه در مي آيد . و حال آنكه معاويه هرگز چنين سنتي در ادارة امور رعايايش نداشته و ميزان و معيار او هوا و هوسش بود ، به هر كس مي خواست مي بخشيد و دربارة رازداران و گزيدگانش – نه همة مردم – سخاوت پيشه مي كرد تا در چشمشان بزرگ جلوه كند ، و هدف از اين بريز و بپاشها تنها تمايل به رياكاري ، و خريدن آوازه بود و خوب مي دانست كه با عمل خود از حد عدالت پا فراتر گذاشته ، مساوات را بر باد داده به حقوق تودة مردم تجاوز روا داشته است .
صاحب اختيار شام با بخشش بيش از اندازه خودبرای منافع و اغراض خودش کار می کرد ، اگر چه با اين دهش وسخاوت درنظربهره ور شدگان و در نظر ياران علی که چشمشان از اين گذشت ظاهری خيره شده بودبه صورت شخصی مهربان وبخشنده جلوه می کرد . وامام با دهش به اندازه اش ، برای حق ، خلق وهمه افراد امت عمل می کرد ، اگر چه در نظر آنان به صورت شخصی ممسک و تنگ نظر هويدا می گردد . آيا شکی در اين هست که معاويه برای رسيدن به حکومت و به چنگ آوردن آن از خلال چاپلوسيهای گروهی از زمامداران مزدوروخريده شده تلاش مي کرد که اوضاع اجتماعيشان بدانان امکان داده بود که بر پيروان زير فرمان خود تسلط يابند و علی دراصراروپافشاری خود برای تجديد ساختمان يک مجتمع انسانی نو ، بر طبق قوانين حق! وبربنلادهای مساواتی که اسلام پی ريزی کرده بودتاراهی وسيع وهموار به سوی يک زندگی والای بدون تبعيض در جهت پاداش عمل باشدوگزيدگان را برتوده ها مسلط نسازدوفرمانبر را زير دست فرمانروا قرار ندهد ، تنها خواستار خوشنودی خدا بود؟
اميری ، برای معاويه هدف بودوبرای امام وسيله نهايت سعی امير شام از سياستش سلب حکومت بود از حکومت قانونی ، و اين هدفی بود که در راه آن همه وسائل مشروع ونا مشروع را مورد استفاده قرار می داد ، وهمه غايات و محرمات در برابرآن برايش بی ارزش جلوه می کرد . ومسلک امام به زير فرمان آوردن حکومت به عنوان وسيله ای بود برای رسيدن به هدفی ارجمند يعنی تثبيت واستقرار انسانيت انسان ، با ريشه کن کردن انحراف ،کاشتن فضيلتها،بر قرار کردن دادگری ، وتوزيع يکسان نتيجه کارودر آمد مجتمع- به حق- بر روی همه افرادآن مجتمع . و اين امر از امام شگفت انگيز نمی باشد زيرا او در دامان نبوت پرورش يافت ، از سر چشمه اخلاق والای پيغمبر نوشيد ، و از دعوت او انديشه و روان و دل خود را آن چنان آبياری کرد که نور آن بر تمام وجودش پرتو افکند ، و تا دورترين ژرفاها و پنهانترين گوشه و کنارهای وجودش نور افشاند .
از اين جهت نيز جای شگفتی نيست که سالها همعصرانش ، از گفتارها وکردارهای او ، دامنه بر کناری او از دنيا خواهی ، و بی ميلی وی نسبت به قدرت ، به يقين برايشان آشکار شده بود ، و اگر خود را در برابر پروردگارش مسئول ودر برابر ملتش موظف نمی ديد به هيچ وجه آنرا نمی پذيرفت .
نگرش دنيايی بود که بر مردم چيره شد ، وبارنگ وشکل پر سر وصدايش تمايلات وغرضها را رنگين ساخت . دنيا به همراه ثروتهايی که خرد را ازخود بی خود می سازد به سويشان روی آورد . و به رفاه وتجملشان کشانيد . و تا آنجا که آرمان ها و روياها پرواز می کردند به خواست خود دست يافتند ، بطوری که هر کس به نهايت آرزوی خود رسيد ، به هر سو دست دراز می کرد درآمدنعمت چون دانه های باران در دستش می باريد ، بارانی بی پايان و ابری هيشه بر قرار ، و آبی فرو نارفتنی ! غنيمتهای جنگی از هرسوکه گشوده می شد با مال واسير ووسائل گران قيمت به دستشان می رسيد . در شبه جزيره عربستان که بودند ، در بيشتر اوقات با سختی و تنگدستی و بی کاری گريبانگير ، خرما خوراکشان ، پشم شتر لباسشان ، و ستارگان آسمان موضوع افسانه گوئيهای شبشان بوده است ، اکنون جهان با همه بهره های خود برايشان گشاده دستی نشان داده ، از هر نعمت ورفاه و خواستی بر خور دارشان ساخته غذای خسرو و سزار را می خورند ، وحرير و ديبا می پوشند ، ودر شب نشينيها با کمانچه وقانون و ديگر آلات موسيقی سر و کار دارند . آيا با وجود چشيدن اين نعمتها و انس گرفتن با آنها و شيرين ديدن زندگی جديد ، داوطلبانه آن را رها سازند ، و خود را باز هم مکلف به در پيش گرفتن زندگی خشن و سختی کنند که در ابتدای اسلام داشتند ؟
در اين هنگام بود که آهنگ ها سست و اراده ها ناتوان گرديد . جان همان جان است ، و انسان هم همان انسان . در برابر لذت های دنيا بس ناتوان است ، از آن چشم نمی پوشد ، دست نمی کشد ، ودل نمی کند . چه شيرين است بهره ای که احساسات شخص را خوشحال و بدنش را خشنود کند ، به تمايلات زمينی اش نيروی چيرگی بخشد ، و گشايشی برای ذخيره کردن ثروت فراهم سازد ، و سر مستی ای برای اشباع شهوتش دهد؟
مردم اين ناتوانی را گوارا يافتند ، هم چنانکه پيمانه پيما سستی باده را شيرين می يابد . زيرا احساساتشان را قلقلک می داد ، غرورشان را بر باد می کرد ، وانگيزه هايشان را به تکبر و خود بينی و برتری دوستی و بلند پروازی وا می داشت . مناسبترين کار اين بود که آن را بيشتر تغذيه کنند ، نه اينکه در درمان آن شتاب ورزند يا کارش را بسازند . تنها راه رهائی آنان از اين درد ، سر کوبی غرائز بوده است ، يعنی چيزی که توانش را نداشتند ، چه رياضت نفس باعث محروميتشان می گرديد و از لذائذی که بدانها عادت کرده بودند بی بهره می شدند . معاويه بدين احساس شيرين آنان اطلاع يافته هيچ تلاشی برای مبارزه با اين ناتوانی يا برای تسلط يافتن بر سرکشی آن نمی کند مبادا وضع وخيم گردد . نه آن را بوسيله وجدان فردی از پيشروان اسلام در درون جان خويش خفه می سازد تا همچون سر مشقی قابل پيروی جلوه کند ، و نه به عنوان حاکمی که مسئول به راه آوردن حکومت شدگان می باشد ، با ريشه دوانيدن آن در جان ديگران به مبارزه بر می خيزد. ميدان را در برابرش باز می کند تا کارش بالا گيرد ، و جلو پيشرفت آن را باز می گذارد زيرا آن را بزرگترين وسيله خود برای جلب ياران- يا در واقع تسليم ساختن و خوار گردانيدن و استثمار آنان در راه غرض خود – وفراهم ساختن سپاهی انبوه در کشمکش خويش برای کسب قدرت می داند.
امپراتور اموی راه هموار خود را برای شورانيدن گروهی از افراد امت عليه امام ، و پراکندن عده ای ديگر از گرد او ، و بيشتر ساختن پيروان خويش به خوبی می شناسد . اين شخص بوسيله متاع و به طمع انداختن ، در جان های بسياری از افراد شيفته به مال وملک ومنصب نفوذ کرد . و با قدرت انگيزه ها ، در سرشت بشری ، بسياری از سروران وسر سپردگان ر ابه بندگی کشانيد و فرمانبريشان راتضمين شده دانست ، زيرا توانست غرائزشان را پرورش دهد ، شهوتهايشان را به حرکت در آورد وحرصشان را برای خود نمائی آبياری کند ، پس عجب نيست که اين پرورده ها در رسيدن او به هدف ياورش باشند.
شگفت انگيز نمی باشد که در ميدان کشمکش ميان معاويه وامام اسب چشمگيرو پيشتاز ميدان مسابقه ((ماده)) باشد ، زيرا تا هنگامی که ((ماده)) قدرت برتر را برای فريفتن و کشانيدن ، ونيروی افسانه ای کشش وشيفته ساختن را دارد ، نخستين يار معاويه برای افزون ساختن ياوران می باشد . وقتی وسائل علی را برای دعوت به هدفهايش ،که همه جهاد با نفس است ، مقايسه کنيم ، از پيش افتادن وسائل نخستين وعقب افتادن دسته دوم ، در جهانی که داردبه سوی محسوسات پيش می رود و معنويات را پشت سر می گذارد ، دچار تعجب نمی شويم .
بدين ترتيب ، به آسانی می توانيم عذر افراد معاويه را در شام به خاطر روی آوردن آنان به دنيا در طلب مال و تمايل به رفاه و تجمل بپذيريم ، چه اين راهی بوده که سرورشان برای آنان گشوده ، به پيمودن آن راه تشويقشان می کرد . اما پذيرفتن چنين عذری از افراد امام بسيار مشکل است زيرا وی پيوسته آنانرا به آزاد شدن از بند ماده ، و تسلط بر نفس فرا خوانده ، آن مردم را دعوت می کرد از سطح چارپايان که نهايت سعيشان پر کردن شکم و ارضای زير شکم است ، برتر آيند!
بی گمان ، علی می خواست يارانش- آنچنانکه خدا برايشان خواسته است - بهترين امتی باشند که برای مردم قيام کرده ، پروا پيشه کنند تا زنده باشند ، و زندگی آنان برای عمل کردن باشد ، و پيوسته به عمل بپردازند تا شهرتی عطر آگين بر روی اين زمين به جای گذارند و با نفسهائی مطمئن در رضوان خدای منزل گزينند . زيرا بدن فرمانبر روان است ، و دنيا گذرگاه پسين جهان ، وهمه امور حسی ومادی بايد به عنوان وسيله در راه اصول والائی مورد استفاده قرار گيرند که دلها را از آلودگی می زدايد ، احساسات را پاکيزه می گرداند ، اخلاق را با صفا می سازد ، و انسان را عزت می بخشد.
حاکميت توده
حکومت از نظر علی بن ابيطالب حقی نبود که خداوند آن را به يکی از افراد بشر ببخشد و تاروزی که او ونزديکان و متنفذان بخواهند هم چنان در آن مقام باقی بماند همان طور که بعدها در دوران سلطنت بنی اميه و بنی عباس چنين شد و چنان که در تاريخ اروپا هم در قرون وسطی چنين بود. در آن دوران رئيس حکومت يا فرمانروا را سايه خدا برزمين معرفی کردند و گفتند که اراده و فرمان او اراده و فرمان خالق آسمان است و چون و چرايی در آن راه ندارد!... بلکه حکومت در نظر علی حق توده مردم است هر کسی را که بخواهند می توانند بخاطر نيکی انتخاب کنند و آن که را که بخواهند می توانند کيفر بدی از کار بر کنار کنند. علی می گويد : اگر تو را به ولايت انتخاب کردند و همه در آن اتفاق نمودند بکار آ نها رسيدگی کن و اگر اختلاف کردند آن ها را به حال خود بگذار و باز می گويد: بنگريد! اگر حق نديديد نپذيريد و اگر حق شناختيد ياری کنيد حق است و باطل و هر يک را هواداری است!.
حکومت از نظر علی بن ابيطالب دردي نيست که حاکم آن را بر روی ثروتها و بيت المال بگشايد و به حد اشباع از آن بردارد و سپس آن را ميان قوم و خويش ها، نزديکان، برادران و ياران تقسيم نمايد! بلکه حکومت دردی است که حاکم آن را برای اين می گشايد که داد مردم را بدهد و مساوات را در نهائی ترين شکل امکان بين مردم برپا دارد هر کسی را به اندازه کوشش و کارش پاداش می دهد و تا آن جا که امکان دارد از احتکار و استثمار جلوگيری بنمايد و هميشه و در همه حال با حق و عدالت باشد اگر چه اين امر به کشته شدن حاکم بدست تباهکاران منتهی گردد... حاکم بايد دل ها و خردها را به نيکی سوق دهد و بايد اين نيکی در اخلاق و راه وروش او اصول و قواعد ثابتی داشته باشد.
حکومت از نظر علی گرفتن داد توده از گروه ستمگر و تجاوزکار است زيراکه دست خداوند با جماعت است. حکومت با دوستی و رفاقت، خويشی و نزديکی پابرجا نمی شود، وعلی از اين منطق، درفهم خلافت، تعجب می کند و سخنی کوتاه، رسا، ساده و عميق می گويد که گويی جرقه عقل و ندای روح است:" شگفتا ! آيا خلافت و حکومت به رفاقت و قرابت بستگی دارد؟".
نخستين گامی که علی ابن ابيطالب در زمينه آزادی برداشت آن بود که مسئويت و وظيفه خود را در تاييد و تثبيت آن چه را که حق و درست است و در هم کوبيدن هرچه را که باطل و خطاا ست اعلام دارد تا بدين وسيله مردم را از هر گونه اقدام يا انديشه خطائی باز دارد که ممکن است محرک آن در ارتکاب گناه فردی و اجتماعی گردد و آنان بخاطر دوستی و توصيه و خويشاوندی و يا خدمتی که انجام داده اند به بخشش آن گناه اميدوار باشند و در نتيجه کار و انديشه آنان برضرر جامعه و توده تمام شود!.
او سپس برای تقرير اين مسئوليت پيش از خلافت و بعد از آن نمونه های محکمی از گفتار و کردار خود را بدست می دهد و به مردم روشی را نشان ميدهد که دارای شکل مثبتی است وبراساس توجه به خير و نيکی و عمل بخاطر تحکيم علل و عوامل آن برپا می شود. و همچنين روش ديگری را نشان می دهد که دارای جنبه منفی است و بر پايه شدت و سخت گيری در برپاداشتن حدود نسبت به بيگانه و خودی، دورو نزديک، دوست و دشمن، استوار می گردد.
رفع نيازمندی:
علی بن ابيطالب اين حقوق عمومی را توصيه می کند و آن را اجرا می کند و مفهوم حکومت را در رعايت آن منحصر می سازد و سپس در پرتو آن فرماندار و حاکمی راعزل يا نصب می کند. و با اين که مفاهيم اين حقوق ازنظر وی گسترش يافته و فروع و اقسامی می يابد ولی همه آنها در چهار چوب محکمی به يکديگر می رسند : رفع نيازمندی و برطرف ساختن احتياج از همگان بطوری که در بين افراد ملت گرسنه ای پيدا نشود زيرا گرسنگی شرافت نوع و شخصيت انسانی را پست می سازد. . قوانين جديد بايد برای رفع اين نيازمندی بوجود آيد آن هم در صورتی که اجرای قوانين موجود برای رفع آن کافی نباشد. و هم چنان که عبادت از نظر علی نبايد انسان را از زندگی و جامعه و مردم دور سازدو همانطور که" دين خوشرفتاری است" و درستی و عقيده همان رفتار نيیک است همين طور هم برنامه ها و قوانين بايد در راه فراهم ساختن نيازمندی های مادی همگان و رفع احتياج عموم بکار برده شوند تا انسان در درون خود احساس پستی نکند و از زندگی بيزار نشود. برطرف ساختن نيازمندی ملت برحاکم و قانون گذار یک وظيفه است نه خواهش و تقاضا و علی در اين مورد چنان سخت می گيرد که هرگفتار ووصيت و عهدنامه ای که از او بيابد مملو از تثبيت اين حق و بيان آن برفرمانداران و کارمندان است.
اصولا" عمل مثبت برای رفع نيازمندی از ملت برپايه دو اصل استوار است:
اول: اموال واراضی و همه منابع ثروت از آن همه مردم بوده و به مقدار استحقاق و نيازمندی بين افراد تقسيم و توزيع گردد البته پس از آن که به همه افراد امکان کار و کوشش داده شود. و هيچ کس حق ندارد آن چه را که اراده فردی محض او خواستار آن است بدون در نظر داشتن مصالح همگان آن را اجرا کند و هر مقداری که خود می خواهد از املاک و اموال مردم را تحت تصرف خود قرار دهد. و سپس به مصلحت خود اين فرد نيست که با توده مردم تعاون و همکاری نداشته باشد زيرا او به جامعه و جامعه به او می بخشد و سود می دهد و آن چه را که جامعه به او می بخشد البته بيشتر است!. علی( ع ) می فرمايد: هرکس که از خويشان خود دست بکشد- آنها را کمک و ياری نکند – از آنان يک دست گرفته شده ولی از او دست های بسيار گرفته خواهد شد.
بدون ترديد اين وظيفه دولت است که برای اجرای اين سياست به دقيق ترين شکلی که امکان دارد سرپرست عادلی باشد. ملت جسم و پيکر واحدی است و دولت بايد همه اعضاء آن را آن طور که لازم است نگهداری کند و سهل انگاری و سستی و کوتاهی و جدائی روا ندارد. و دولت به همين علت سهمی از سودها و در آمدها را – بادر نظر داشتن ميزان احتياج مردم به نسبت مصالح همگان – می ستاند و اگر برای نگهبانی امنيت و صلاح جامعه و شرافت و عزت مردم و وسائل زندگی و معاش آنان لازم و ضروری باشد که از سودها و درآمدها و اراضی و املاک سهم های بيشتر و بزرگ تری بگيرد بدون شک و ترديد بايد بگيرد.
دوم: توجه در عمران و آبادی زمين است زيرا زمين مايه و پايه معاش و پيشرفت اقتصادی است و از اين جاست که فرمانداران و کارمندان بايد درآبادانی زمين بيش از آن که در جمع آوری ماليات و حق دولت می کوشند توجه کنند زيرا ماليات خود را – که در هر صورت مال همگان است – بدون آبادانی و عمران نمی توان بدست آورد و در بدست آوردن ماليات ها از توده مردم و از زمينی که آباد نيست ، کوشش نمی کند مگر حاکمی که عقل خود را از دست داده باشد و بخواهد که ممالک را به ويرانی بکشد و مردم را نابود سازد و کار حکومت خود را سست و بی پايه بگرداند... و البته زمين هم خود بخود آباد نمی شود و با نادانی حاکم يا نفهمی فرمانداری اصلاح نمی گردد وهمچنين با سر به آسمان کشيدن کاخ ها و آپارتمان هايی که درآنها خوش گذرانی هائی به عيش و نوش می پردازند ويا توانگران خود کامه بسر می برند ، آبادنمی شود بلکه باکوشش پی گير کارگران و بهره مندی همه افراد توده از مواهب آن آباد و اصلاح ميگردد.
اگر ملت از وضع اقتصادی واز هيئت حاکمه خود راضی نباشد علی بشدت منع می کند که بروز از آن خراج گفته شود. زيرا اصول جامعه و قوانين انسانی و مقياسهای اخلاقی همگی بطور قطع می خواهند که پرداخت ماليات از وضع نيکو و حالت گشايش باشد نه در وضع سختی و تنگدستی و فرمانداران، قبل از آنکه از مردم ماليات بگيرند بايد در بهتر شدن وضع مردم بکوشند.
اما درنظر علی بن ابيطالب مسائل بشکل درخشان و جالبی روشن و آشکار است او به خوبی می داند که زمين ملک کسی است که در آن کار می کند و آن را جزء نيازمندی و تنگدستی مردمانش ويران نمی سازد و آن را جز افرادی که از آن بهره مند می شوند آباد نمی کنند. و اين گروه آن گاه که نتيجه زحمت و رنج شان به گلوی حکام و شکم عياشان و کيسه فرمانداران و جيب احتکار چيان سرازير شود سست گشته و بکار نمی پردازند و حال خودشان نيز تباه می گردد وديگران هم نمی توانند از آن استفاده کنند ولی اگر بدانند که نتيجه کوشش و کار آنان به فرزندانش و سپس به بيت المال عمومی خواهد رفت که هدفی جز تامين مصالح همگانی ندارد در اينصورت به کار و کوشش رغبت پيدا کرده و در آن ثابت قدم خواهند شد که هم حال خودشان روبه بهبود نهد و هم مال دولت افزون شود ووضع آن بهتر گردد.
در نظر علی، رضا و خوشنودی ملت در اين زمينه يگانه مقياس برای بهبود جامعه و وضع حاکم است.
برای تقديس هرگونه کار و عملی و بخاطر وضع حدودی محکم در قبال بطالت و تن پروری و مانع شدن از کار علی مقرر داشت که اساس برتری بعضی از مردم بربعضی ديگر فقط کار باشد نه حسب و نسب موروثی و نه آقايی ساختگی. چنان که گفت پاداش هر کسی در قبال هرکای است که انجام می دهد و در اين باره چنان سخت گرفت که معروف شد علی ياور هرکسی است که کار می کند ودشمن آن کسی است که به گدايی می پردازد و کاری را که براو وبرتوده مردم مفيد باشد انجام نمی دهد. واز نظر علی چيزی دورتر از عدالت مثل اين نيست که مزد کارگر را ندهد و يا ثمره کار آن به دهان گشاد استثمارگری برود و يا به اندازه سرسوزنی از حق کارگر تضييع و پامال گردد.
پس، آبادی زمين و پاداش عادلانه برای کار دو اساس منطقی سالمی هستند که علی می خواهد جامعه سالم را برپايه آن دو استوار سازد. مجبور ساختن افراد برای انجام يک کار ولو آن که خود مردم به آن راضی باشند، از نظر علی صحيح نيست بلکه قاعده وقانون همان کار آزادانه است. کار آزادانه و باميل نه کاراجباری مسئله ای است که علی بن ابيطالب در هر موقعيتی از آن دفاع می کند. يک جا بااشاره و در جای ديگر بطور صريح و آشکار از آن هواداری می کند، واين سخن صريح در زمينه کار از دستورهای اوست:" البته شما با ميل و اختيار، بايد کارکنيد" !.
با اين نظريه عميق نسبت به وضع کار و کارگر علی توانست که در بيش از هزار سال پيش برمتفکران غرب سبقت يابد. علی اين نظريه خود را چنان برپايه عدل و داد بنانهاده که استوارتر و خردمندتر از آن متصور نيست. او مردم را به انجام کاری – ولو آن که سودمند باشد – مجبور نمی سازد، زيرا اجبار از ارزش انسانيت می کاهدو توهين به آزادی های خصوصی و خود کار است که شرايط آن با اجبارو اکراه کامل نمی شود. ولی او از يک نقطه نظر ديگر آنان رابه سوی کار می راند و منافع اين کار را فقط بهره انسانی قرار می دهد که در آن کار شرکت داشته اند.
اگر در جامعه گروهی باشند که به خاطر ناتوانی يا عامل ديگری – مانند کودکان يتیم يا کهنسال – نمی توانند کار کنند، آيا علی مانندجوامع غربی امروز – به عنوان نمونه – حق زندگی شرافت مندانه و سعادت مندانه او را ناديده می گيرد و يا آن که با چشم يک انسان عادل براو می نگرد متکی برآن مقياس های انسانی است که جوامع دادگر واستوار وسالم را بوجود می آورند؟
توده وجامعه را بر فرد حقوقی است چنان که اين فرد را نيز چنين حقوقی برعهده جامعه است. و ملت بمثابه پيکر واحد بهم پيوسته و متعاونی بشمار می رود و هر فردی در قبال کاری که انجام می دهد بايد مزد و پاداش بگيرد و خداوند معيشت مردم را بين آنان تقسيم نموده است و هيچ کس حق ندارد که معاش ديگری را به خود اختصاص دهد. اما کسانی که از هر گونه کاری عاجزند – مانند کودک و پيرو... جامعه بايد برای رفع نيازمندی های آنان اقدام نمايند و همان طور که بر ديگران عدالت روا می دارد برآنان نيز روا بدارد. و اين حق فرد بر عهده جامعه است نه منت و عطف نظری از جانب آن ! و يک وظيفه حتمی است نه تفضل و احسانی بر آن !. و البته مسئوليت برپاداشتن اين حق بر عهده دولت و نمايندگان آن است. امام علی می فرمايد:" اين گروه از مردم بيشتر از ديگران نيازمند عدالت هستند و بايد بر کودکان يتيم و سال خوردگانی که قادر به انجام کاری نيستند، رسيدگی کرد". و اگر علی بر اين اصل اجتماعی خود نام " بيمه اجتماعی " را ننهاده است آيا ما نمی بينيم که او در درک اين ضرورت اجتماعی، برهزاران متفکر غربی سبقت يافته است؟".
علی فقر را مرگ بزرگ و فقير را در شهر خود غريب می داند و نمی خواهد که فقر و گرسنگی را به قيمت منت و احسان و لطف دروغين حاکم، يا به قيمت ذلت و خواری و خضوع محکوم از بين ببرد وبه همين جهت وبرای بزرگداشت شرف انسانی اين حقيقت را بيان می کند:" گرسنگی از زبونی خضوع بهتر است" و برانسان است که حق خود را دريابد در حالی که نفس او در آرامش و سلامتی است زيرا که " بدترين فقرها، فقر شخصيت است" !.
علی صاحب سياست های عالی تر نبود بلکه او صاحب عدالت در حکومت و امانت در کار بود.
وجدان و انديشه امام علی چنين پذيرفته بود که مردم در مسئله معاش باهم برادرند و چنين دريافته بود که اين حقيقت يک ضرورت اجتماعی از ضرورت های زندگی بوده و روشی نيکو در سوق دادن مردم در راه آزادی است و عاملی نيرومند برای بنياد استوار يک جامعه سالم است. و از اينجا بود که او مسئله مساوات در حقوق را به شکل يک قانون در آورد و آن گاه در پرتو همين قانون چنين مقرر داشت که مردم نيازمند در اموال عمومی از آن هايی که در اسلام سابقه دارند بايد جلوتر باشند و بردريافت آن سزاوارترند.
علی حقيقت بزرگی را که عامل اصلی پيدايش اختلاف طبقاتی و تکوين جامعه طبقاتی است به خوبی درک کرد و آن را درآن دوران دور در قالب اين کلمات کوتاه و مختصر ريخت و بيان داشت – البته پس از آن که آن را در بسياری ازعهدنامه ها ووصيت نامه های خود به تفصيل و توضيح کافی بيان داشته بود – آنجا که گفت:" هيچ فقيری گرسنه نمانده مگر در سايه آن که ثروتمندی از حق او بهره مند گشته است"!.
ما می توانيم فلسفه اجتماع از نظر علی را در نه عبارت تلخيص و بيان کنيم که طرز تفکر امام علی درباره وضع جامعه از نظر ثروت و فقرو از جهت اختلاف طبقاتی برآن ها استوار است و قانون و دستور اوهم – درراه رفع نيازمندی از همگان و اجرای مساوات در حقوق و وظاطف در بين توده مردم – برمحورآن ها می چرخد. اين عبارات نه گانه چنين است:
1- از احتکار جلوگيری کن.
2- هيچ فقيری گرسنه نمانده مگر به آن سبب که ثروتمندی از حق او بهره مند گشته است.
3- هيچ نعمت فراوانی را نديدم مگرآن که در کنار حقی پايمال شده است.
4- بايد نظر تو در آبادانی زمين، بيشتر از فکر جمع ماليات باشد.
5- من صحيح نمی دانم کسی را به کاری مجبور سازم که آن را دوست ندارد.
6- دل های آنان در بهشت و بدنشان در حال کارکردن است.
7- نهر متعلق به کسی است که در آن کار کرده، نه کسی که از شرکت در آن دوری جسته است.
8- کارو رنج هرکسی را در حساب او منظور بدار، و زحمت و کوشش او را به ديگری نسبت مده !.
9- از انحصار طلبی و استثمار آن چه که همه مردم در آن مساوی هستند، بپرهيز.
آزادی عقيده:
علی بن ابيطلب با اين که جانشين پيامبر و نگهبان اسلام و امير المومنان بود، از اينکه عقيده دينی مسلمانان را بر احدی از مردم تحميل نمايد، به شدت بيزار بود و از آن جلوگيری می کرد. زيرا مردم به هر صورتی که بخواهند به خدا ايمان بياورند، آزادند و هر کسی هر طريقه ای را که در ايمان و عقيده می پسندد، مختار است ولی به شرط آن که آن عقيده و ايمان بر ضرر جامعه تمام نشود. و مردم همه از خوندان خداوندند. و دين همان خوش رفتاری است !.
از نظر امام علی صفت انسان بودن کافی است که او را محترم، دوست داشتنی، در خور مهر و محبت، مصون از تعرض به حقوقش و دور از تعرض بدارد.
پس از نظر امام علی، آزادی عقيده، حقی از حقوق مردم است و همان طور که آزادی تجزيه ناپذير است، انسان هم نبايد از يک جهت آزاد و از جهت ديگر محدود باشد. يک مسلمان، بخواهد يا نخواهد، برادر يک مسيحی است، زيرا که انسان، چه بخواهد و چه نخواهد، برادر انسان است! و اگر آزادی شرافت مندانه در نزد وی حق مقدسی نبود، هيچ وقت پيروان راه و روش مسيح و پيروان برنامه محمد را به يک نسبت ستايش نمی کرد!.
بدن ترتيب تعصب دينی در منطق علی ناپسند بوده و تبقيح می شود. زيرا با ساده ترين اصول آزادی که علی در وسيع ترين حدود به آن ايمان دارد و با بزرگ ترين پيمانه ها آن ها را می سنجد، مغايرت دارد. وآن گاه که ما اين روش او را درباره کسانی که هم عقيده او نيستند، می بينيم و آن را با وضع و روش رجال به اصطلاح دينی اروپاييان در قرون وسطی – بويژه آن هايی که محاکم تفتيش و دستگاه انگيزيسيون را اداره می کردند – مقايسه کنيم و سپس بين گذشت بی دريغ و بزرگواری وی سختگيری و فشار کشنده آنان مقايسه ای به عمل آوريم، خواهيم ديد که علی اوج می گيرد و بزرگ می شود و آنان پست می گردند و سقوط می کنند. و البته نبايد در اين امر شگفتی زيادی داشت، زيرا که ايمان در نزد علی از اصول انسانی و از بينش امومی وی نسبت به زندگی و هستی، سرچشمه می گرفت،در حالی که ايمان ! بسياری از آن رجال دينی ! مظهری از مظاهر عبوديتی بود که در آنان يک عادت را بخود گرفته بود که از اصالت انسانيت و از زيبايی، بر کنار بود.
اما در خطبه موسوم به قاصعه می فرمايد:" اگر به ناچار بايد تعصبی داشته باشيد بايد اين تعصب شما بخاطر شايستگی ها و مکارم اخلاق و کارهای نيکو و خصلت های پسنديده و آرمان های بزرگ و نيک باشد. و يا در راه کسب فضيلت و خودداری از بيدادگری و ستم و دادخواهی برای مردم و دوری از مفاسد و تباهی های روی زمين باشد" !.
نه ستمگر ، نه ستمکش:
روش های علی در مسائل همگانی زنجيروار به هم پيوند دارند و بطور ناگسستنی بهم پيوسته اند. و مواهب علی در : مديريت، حکومت، رهبری و اخلاق بزرگ، چنان در همديگر فرورفته اند که شخصيت بی نظير و يگانه علی در شکل يک وحدت به هم پيوسته و جدا ناپذير از آن ها تشکيل يافته است. آری او يگانه است! و آن گاه انقلاب وی بر ضد احتکار و استثمار در واقع انقلابی بر ضد ستم و ظلم و ستمکاران تبهکار است. و آن گاه سختگيری او بر ثروتمندان و زورمندان و گروه بی عرضگان جاه طلب که ثروت و نيروی خود را در راه آزار و شکنجه مردم بکار می برند در حقيقت خود سختگيری بر شکل ها و رنگ های گوناگون استبداد است. رغبت و ميل عميق وی به دستگيری و مراعات عادلانه از بينوايان، که آن ها نيز بشر آفريده شده اند و فقط در جامعه درهم ريخته و نابسامان ناچيز پنداشته می شوند و اصرار وی به آزادی آن هايی که به بردگی کشيده شده اند در حالی که خداوند آنها را هم آزاد آفريده است و ذلت و پستی آنان موجب پستی و زبونی خود انسانيت می گردد اين رغبت و ميل و اصرار خواستار سختگيری و فشار بر کسانی است که مردم را خوار و زبون ساخته اند!.
عشق عظيمی که علی نسبت به مردم دارد او را وادار می سازد که با ستمکاران و بدخواهان توده سازش نکند ولو اينکه بهای آن جان و زندگی وی باشد آن کس که خيال می کند از شرايط مهر و عاطفه آن است که بر ضد ستمکاران انقلابی بپا نشود و يا می گويد که از علايم و آثار علاقه و دوستی مردم تسليم بودن عصيان و طرد قهر انقلابی در قبال تجاوز کاران است يا دروغ می گويد و يا از حقيقت مسئله آگاه نيست. پس بدون شک و ترديد مهر و عاطفه انسانی اگر وجود داشته باشد تو را وادار می سازد که بر ضد ستمکار بپاخيزی تا انسان هايی را که دوست می داری از قيدها و بندهای او رها سازی و همين عاطفه و مهر و دوستی در بعضی از اوقات تو را مجبور می نمايد که زور و فشار را در کامل ترين شکل آن بکار ببری!.
به همان اندازه که انسان زيبايی را دوست داری ، از زشتی متنفر است و به همان مقداری که خواستار عدالت است از جور و ستم فرار می کند و به آن اندازه که از گرمی هستی و وجود بر افروخته می گردد از سردی عدم می ترسد و ميلرزد.
علی همواره ايمان قاطع به اين نکته داشت: بايد امام و پيشوايی باشد که بوسيله او حق ضعيف از نيرومند و داد مظلوم از ستمکار گرفته شود و افراد به آن ها ستم نشود. و بنابراين ستمکاران چرا و به چه دليل بر مردم ستم کنند. و حکم رانان بوسيله ظلم آزمايش شوند. پس اگر ظلم کنند دوران حکومت شان پايان يابد برای آن که:" اگر به ستم کار مهلت داده شود انتقام از وی هرگز فراموش نمی شود و خداوند برسر راهش در کمين اوست". و در اين وقت است که:" روز عدالت برظالم سخت تر از روز ستم بر مظلوم است". و از دستورهای هميشگی علی بن ابيطالب بود :" بايد بر ظالم سخت بگيريد" و " جلو ستمگر احمق را بگيريد" !.
در بينش و مذهب علی دانشمندان و علما رهبران توده مردمند و از همين جاست که آنان مسئوليت های بزرگ و سنگينی به عهده دارند که در طليعه آن ها مقاومت در برابر ستمکار و ياری بر مظلوم است.
و برای آن که در جرگه گروه ستم کاران و يا کسانی نباشند که بر ظلم و ظالم کمک می کنند و يا بر آنان راضی می شوند علی گناهان مردم را به چند درجه تقسيم ميکند که ممکن است بعضی از آن ها بخشيده شود ولی ظلم و ستم را استثنا کرد و فرمود:" ... اما گناهی که بخشيده نشود ظلم کردن بعضی از مردم ، بر ديگران است" و در هر صورت او چنين عقيده دارد:" ظلم بر بينوايان زشت ترين ستم هاست".
علی بن ابيطالب برطرف ساختن هر گونه ظلم و ستم را به هر رنگ و شکلی که باشد – به خصوص رفع ظلم مادی از توده را – اين چنين در سرلوحه دستور وبرنامه خود در ميان مردم قرار داد. و بازبان و شمشيرش باستم کاران اين چنين جنگيد و آن را يک وظيفه حتمی خود دانست و هم چنان در فکر مبارزه با ديگر ستمکاران بود که با عظمت و بزرگی تمام به شهادت رسيد و اگر ناگواری های روزگار از او دور می شد و دنيا به او فرصت بيشتری می داد او همه چيز را اصلاح و دگرگون می ساخت!.
علی بن ابيطالب که افکار و روش های او در هر موضوع و ميدانی مانند شاخه های ناشی از يک رشته وحدت و هماهنگی دارند بخوبی می داند که صلح، ديوار بزرگ و دژ مستحکمی است که بر دور انسان و زندگی کشيده می شود تا هر دو را از هر گزندی مصون و محفوظ بدارد.
علی بن ابيطالب مردم را مخاطب قرار داده و می گويد :" خداوند شما را بيهوده خلق نکرده است" پس از نظر علی خداوند مردم را برای چه آفريده است؟ او خود به اين سوال پاسخ داده و می گويد:" خداوند شما را پناه گاهی در روی زمين و آرامش و امنی برای خلق آفريده است... با مهر و مودت شما را دور هم گرد آورده پس نعمت و آسايش بال های بزرگواری خود را بر روی شما گسترده و نهرهای خود را برای شما روان ساخته است "! پس در مذهب علی مهر ومودت نعمت هستی برای مردم است. و اکنون به شراره و پرتوی گرم و محبت بزرگ را که در قلب علی بن ابيطالب جای داشت – و در آن هنگام که از صلح و دوستی سخن می گويد بر زبان وی جاری می شود – بنگريد او می فرمايد:" خداوند پيوند دوستی را در بين آنان تحکيم بخشيد که در سايه آن راه می رودند و در پناه آن بسر می برند. و آن نعمتی است که هيچ کس ارزش آن را نمی داند زيرا که آن از هر قيمتی بالاتر و از هر چيز مهم و گران بهايی بالاتر و گران تر است".
پس اگر صلح بين ملت ها موجب اين چنين نعمتی گردد مردم برای چه با هم ديگر کينه و دشمنی می ورزند و از يکديگر می گريزند؟ به اين سخن گرم که از قلب علی بيرون می آيد گوش کنيد:" ای انسان ! چه چيز تو را به تباه کردن و نابود ساختن خويشتن مانوس ساخته است؟ آيا از اين خواب بيدار نخواهيد شد؟".
گفتار و کردار علی در زندگی در تقبيح دشمنی و جنگ جويی و کشتار و تحسين صفا و دوستی و برادری با هم ديگر تعاون و هم کاری دارند!. و او بخاطر صلح به تعاون و هم کاری دستور می دهد و خود در اين راه صميمانه می کوشد برای آن که:" صلح باعث آرامش و امنيت کشور ها است ". و به زشتی جنگ هم تصريح می کند و خود نيز از آن متنفر و بيزار است برای آن که جنگ ، دشمنی و تجاوز است و " چه زشت است دشمنی و تجاوز بر بندگان خدا". و برای آن که خسارت و ضرر در هر صورت نتيجه قطعی و مختوم اين دشمنی است:" و آن کس که دشمنی کاشت ضرر و خسارت درو خواهد کرد !" و بخاطر آن که جنگ بر انسان ها اعم از پيروزمند و شکست خورده سرگردانی و بدبختی است و جنگ از عزت و احترام انسان می کاهد و قيام بر ضد عقل و وجدان و درستی ها و ارزش زندگی در نزد شخص پيروزمند پستی و زبونی و خواری و هدر رفتن خون و زندگی در طرف مغلوب است و در مذهب علی " آن کس که با شر و بدي پيروز گردد در واقع شکست خورده است" و البته هيچ چيزی زشت تر و بدتر از کشتار و خونريزی نيست.
علی هميشه چپاول ها و غارت ها تارچ ها و شبيخون ها را که از مظاهر جنگ در ميان قبيله های جاهليت پيش از اسلام بود در جرگه کارهای زشت و ضد انسانی ديگر می شمارد. اصولا چپاولگری و پرستش بت ها و زنده به گور کردن دختران از نظر وی از يک منبع بوجود می آيند! و علاوه بر آن نمودار روشنی از نادانی است و آن در هر صورتی که جلوه گر شود بسيار زشت و ناهنجار است. علی می گويد :" در نادانی ها فرو رفته بودند و به زنده به گور کردن دختران و پرستش بت ها و تاراج ها و غارتگری مشغول بودند".
او تا آن جا جنگ را محکوم کرده و آن را تقبيح می نمود که حتی از تنگ ترين و محدودترين راه های آن که دعوت به مبارزه و نبرد بود نهی ميکرد.
جنگ به همان اندازه که موجب از بين رفتن حق است باعث پوشش باطل نيز می گردد و آن را نگه می دارد. در مذهب علی آسمان و زمين بر اساس حق بوجود آمده و برپايه حقيقت استوارند. و حق عامل برتری انسان و پايداری جامعه و سعادت دنيا می گردد ولی باطل جامع همه زشتی ها و پستی ها است. و اگر مسئله از اين قرار باشد ارزش جنگ بهر حسابی که ارزيابی کنيد چگونه خواهد بود؟ جنگ بدون شک جامع پستی هاست :" برای آن که جنگ اگر روی آورد موجب دگرگونی گردد" يعنی مقام باطل بالا رود و صدای حق پايين می آيد و خاموش می شود!. و اگر صلح همان حق باشد در آن صورت :" آن کس که بر حق تجاوز کند ايمان خود را از دست می دهد"!.
و برای همين است که او از خطا کار بد عمل می خواهد که برای از بين بردن عوامل کشتار و جنگ از آن چه که انجام داده معذرت بخواهد و به آن کسی که مورد بدی واقع شده امر می کند که عذر وی را بپذيرد ولو آن که گناه وی در حق او بزرگ باشد و می گويد:" عذر آن کس را که معذرت می خواهد بپذير"! و " با انديشه خود با هوای نفس خود مبارزه کن تا دوستی و مهربانی بر تو روی آورد"!. و او به همين علت در پيروان خود صفی بهتر و قابل تقديرتر از آن نمی بيند که به صلح روی آورده و از جنگ دوری جويد و سلامتی و آسايش را برای خود و ديگران بخواهند و دراين زمينه که چگونه بايد باشند می گويد:" پيروان ما اگر خشمگين شوند ستم نمی کنند بر همسايگان سودمند بوده و بر آن هايی که معاشرت دارند آرامش می بخشند".
البته اين شدت و حرارت در تنفر و بيزاری از جنگ و دعوت به صلح به آن معنی نيست که در هر صورت بايد تسليم شد و خاضع گرديد!، و اين موضوع هرگز به معنی فرار از مسئوليت و آزاد گذاشتن تبهکاران نيست. جنگ خود به خود چيز زشتی نيست بلکه بخاطر آن زشت است که موجب بدی و آزار می گردد. و صلح هم به آن جهت نيکو و دوست داشتنی است که برای مردم امکاناتی بوجود می آورد که آسوده خاطر باشند و در ايجاد جامعه بهتر بکوشند و به آن علت نيکو است که در جلو زندگان راههای زندگی سالم تر و سريع تر را می گشايد.
اگر برای هر يک از جنگ و صلح ارزش ذاتی و مطلقی بود همه انقلاب هايی که ملت های جهان بر ضد تجاوزگران و استثمارگران بر پا داشته اند گناه و شر و بدی بشمار خواهد رفت و در قبال آن تسليم به اراده عياشان و مفت خواران و قيصرهای تبهکار نيکی و خير و برکت بشمار خواهد آمد!.
ولی حقيقت آن است که نيکی و خير کامل در آن چيزی نهفته است که موجب اصلاح وضع مردم و آسايش آنان گردد. اگر از زندگی خود بهره مند شوند البته که صلح برای آنان نيکو است ولی اگر در بدبختی و محروميت باشند و حقوق آنان پايمال گردد بدون شک جنگ راه نيکی است که تا آن که صلح واقعی در ميان آنان استقرار يابد و بر يک سلسله اصول شريف و اصيل انسانی استوار گردد که در آن کوچک ترين مفهومی بر تسليم در قبال تجاوز و خضوع بر ستم وجود نداشته باشد.
علی بن ابيطلب اين حقيقت را آن چنان درک کرده بود که در آن جای شک و ترديد وجود نداشت. جنگی را که علی بن ابيطالب تقبيح می کرد و از آن نفرت داشت جنگ ابوسفيان و ابولهب بر ضد محمد است نه جنگ محمد بر ضد آنان و جنگ جنگجويان ستمکار و تبهکار بر ضد مردم نيکوکار و هواداران حق بود نه جنگ اين گروه بر ضد آنان !... علی می خواهد که شما چنگيزخان و هلاکو و هيتلر نباشيد! و در عين حال هرگز نمی پذيرد که شما افراد آن انسانيتی باشد که اينها در نابودی آن می کوشيدند و يا از صلح سخن بگوييد در صورتی که شمشيرهای آنان سر های مردم بی گناه را درو می کند!. و بدين ترتيب گاهی می شود که جنگ در مذهب علی يک ضرورت اجتناب ناپذير می گردد.
اگر جنگ بخاطر گرفتن داد ستمديده از ستمکار و يا پيروزی حق و باز ستاندن مال غارت شده و عزت و شرافت از دست رفته و قصاص خون به ناحق ريخته شده باشد در اين صورت يک ضرورت اجتماعی و انسانی خواهد بود ولی بشرط آن که قبل از جنگ در راه ايجاد حسن تفاهم بايد مذاکراتی به عمل آيد. گوش کنيد که او به اصحاب خود که در جنگ صفين می گفتند چرا اجازه جنگ داده نمی شود چه فرمود:( و البته می دانيد که دشمن او را در آن جنگ همان قاسطين ستمکاری بودند که درباره آن ها می گويد:" از حق دور مانده و حيران و سرگردان شده اند و آن را نمی بينند و به ظلم و ستم وارد گشته و از آن برنمی گردند".).
اگر هدف نهايی از اين جنگ فقط پيروزی باشد نه انتقام گيری و قتل و نابودی و شکنجه و آزار و نه بد رفتاری و توهين و سخت گيری براسير و مجروح و فراری و زن و مرد پير و کودک! بلکه هدف آن مرد جنگی که ايمان دارد در راه حق است و دشمن او ستمکاری است که بايد داد مظلوم را از او باز ستاند بايد اين باشد که حق را برسر جای خود برگرداند و بنابراين اگر با اندک جنگ و کشتاری هدف بدست آمد بلافاصله بايد از جنگ دست کشيد و درواقع بيزاری و نفرت از خونريزی ¬¬¬¬- مگر در صورت ضرورت اجتناب ناپذير – در جنگ های علی يک قاعده اساسی است.
منطق هدفی که مذهب علی جنگ را اجازه می داد اين بود که نخست علی دشمت ستمکار خود را پند و اندرز می داد :" و به خدا سوگند داد مظلوم را باز ستانم و ظالم و ستمگر را پند و اندرز دهم"!.
صلح دوستی علی و پيوند وی با عوامل آن – حتی چند لحظه پيش از جنگ – دو موضوعی هستند که هيچ يک از دوست و دشمن در آن اختلاف ندارد و سيره و روش وی مملو از مظاهر اين صلح دوستی و نفرت از جنگ است.
علی آن گاه که در سايه شجاعت بی نظير و ايمان عميق خويش پيروز می گردد به همان اندازه ناراحت است که طرف مغلوب و شکست خورده ناراحت می شود ... وی سپس اندهگين گشته و گريه می کند و چنان محزون وغمناک می شود که سابقه نداشت و اين تاثير و اندوه قلب بزرگی است که فرزندان خود را بشدت دوست می دارد و از ظلم و ستم کاملا بيزار و متنفر است و متاسفانه مردم همان فرزندان، ستمکار او هستند و او در بين مهر بر فرزندان و دوست نداشتن ظلم و ستم گوئی که در آتشی سوزنده می گدازد و می سوزد!.
در نزد امام چيزی زشت تر از اين وجود نداشت که خونی به ناحق ريخته شود و اگر اطمينان نداشت که فرمانداران و کارمندانش در صورت جنگ از بناحق ريختن خون ها بپرهيزند و از خون ريزی مگر بخاطر حق و عدالت دور باشند دستورهای مکرر و موکدی بر آنان صادر می کرد که از خون ريزی بپرهيزند و علاوه بر اين او در اين مسئله بينش ژرفتر و بزرگتری داشت و به موازات مراعات جنبه عاطفی و انسانی محض موضوع جنبه سياسی و بين المللی آن را نيز در نظر داشت. خون ريزی از نظر امام علی موجب زوال قدرت و نفوذ بوده و به خصوص اگر عمدی بوده و بدون دليل و عذر منطقی باشد مفهوم حکومت ملی و قانونی را از بين می برد.
علی بن ابيطالب به همان اندازه که از دروغ و دروغ گويی بيزار و ناراحت است از عهد شکنی نيز ناراحت و بيزار است. در خطبه ای می فرمايد:" وفا به عهد با راستی توام است و من سپری نگه دارنده تر از آن نمی شناسم و هر کس که بداند سرانجام چيست نيرنگ بکار نبرد. ما در روزگاری هستيم که اکثريت مردم آن فريب و نيرنگ را زيرکی و هوشياری پندارند و نادانان آن را حسن تدبير خوانند! اين ها چه سودی می برند ؟ خداوند آن ها را نابود سازد و البته شخص با هوش و نکته بين راه نيرنگ و حيله را می داند ولی امر و نهی خداوند مانع از آن است که آن را به مرحله اجرا در آورد. و با اينکه نيرنگ را می بيند و می داند و قدرت دارد که آن را انجام دهد ولی خود را آلوده نمی سازد ولی آن کس که در بند دين نيست از هر فرصتی برای مکر و نيرنگ استفاده می کند".
علی بن ابيطالب هيچ موضوعی را پيشنهاد نمی کرد و با اجرای هيچ يک از افکار خود امر نمی نمود مگر آن که خود با تار و پود وجودش با آن موضوع آشنايی داشته و در هريک از حالات زندگی خود آن فکر را به مرحله اجرا در آورده بود. و اگر وفا به عهد و پيمان از جمله افکار و عقايد او بود هيچ يک از مشکلات و موانع به هر اندازه که سخت و غير قابل تحمل هم که بود نمی توانست بين او و اين مسئله جدايی بيفکند.
بدين ترتيب بر ما روشن می شود که صلح خواهی علی در نتيجه دور و نهايی خود نموداری از عدالت ، آزادی و مساواتی است که آن ها را برای همه مردم طلب می کرد. و بلکه نموداری از کار و کوشش جامع الاطراف در راه انسانيت است. کار و کوششی که می خواهد شامل همه ميدان هايی گردد که انسانيت در آن رشد و تکامل می يابد و از آن چيزهايی است که علی در روح و جانش از آن نگهداری کرده و در قانونش آن را اظهار و آشکار ساخته است.
موضوع صفحه موضوع صفحه
مقدمه آ عدالت 10
قسمتهایی از نامه ی حضرت به مالک وقتی مالک را به مصر و اطراف آن والی قرار دادند. ث صراحت 12
فصل اول:شناخت علی 1 سادگی 13
زندگی امام 1 پاکدلی 15
اوصاف ظاهری امام 2 بخشش 16
خصوصیات اخلاقی امام 4 اعتماد به نفس 16
عبادت و پرستش امام 4 فصل دوم:عدالت علی 18
زهد 6 مقدمه ای بر این بحث 18
جوانمردی 7 تحلیلی بر سخنان امام در زمان رسیدن به خلافت 20
گذشت 8 عدالت برای همه مردم از سوی همه مردم 23
صدق و اخلاص 8 ((همگی بنده خدا هستید...)) 32
شجاعت 9 چهارچوب نظری و درونمایه اجتماعی عدالت امام علی 47
دوری از ظلم و ستم 10 ماهیت اقتصادی سیاست عدالت 50
موضوع صفحه موضوع صفحه
سیاست اققتصادی و ضرورت پیروی استانداران و کارگزاران 52 فصل سوم:حکومت علی وار 66
ساختار سیاسی و درون مایه حکومت 54 مقدمه ای در رسیدن به خلافت 66
زمامدار و رعیت 58 حاکمیت توده 75
اصول و پایه هایی که باید به خاطر رعایت عدالت در کانال های برخورد با ملت مد نظر قرار گیرد. 60 رفع نیازمندی 77
قضاوت در عدالت و عدالت در قضاوت 62 آزادی عقیده 85
نمونه ای از قضاوت های عادلانه امام 64 نه ستمگر،نه ستمکش 86
1.ماجرای ودیعه مالی 64 منابع و ماخذ خ
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را
دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم من به خدا قسم خدا را
مقدمه ((او را نمی توان آدمی خواندمگر آنکه او را مقياسی برای تجسم اوج روح و بينش آدمی)) ((بدانيم.))
جرج جرداق
مولی الموحدين امام علی (ع) مظهر العجائب است.آنچنانکه که در همه فضائل همچون خورشيدی فروزنده قرنهاست که چشم و دل اهل خرد و بصيرت به نور مبارکش روشن است و يکی از فضائل بيشمار آن عاليجناب انديشه عميق عدل گستر و تلاش خستگی ناپذير آن پيشوای بر حق در جهت تحقق و تداوم عدالت است. که اين همه بر هيچ آزاده صاحبدلی پوشيده نيست و عظمت انديشه و عدالت خواهی آن حضرت در صحنه ی عمل تا بدان پايه است،که حتی انديشمندان غير مسلمان نيز سر تعظيم بر آستان مبارکش فرود آورده اند و چه بسيار کتاب ها و مقالات که در ستايش ايشان به رشته ی تحرير در آورده اند.
رودلف ژايگر مورخ و اسلام شناس نامدار آلمانی در کتاب ((خداوند علم و شمشير))که در باره ی زندگانی پر بار امام علی (ع) به رشته ی تحرير در آورده است.فصلی از کتاب را به وجود آوردن سازمان داد گستری از سوی امام علی اختصاص داده است .در پايان اين فصل آمده است: ((آنچه امروز به نام اصول محاکمات حقوقی و جزائی خوانده می شود به دست علی (ع)استوار گرديد و او دستگاه دادگستری را در سرزمين حجاز به وجود آورد.))
جرج جرداق شاعر و نويسنده ی بزرگ مسيحی و مولف اثر جاودان((الامام علی صوت العدالته الانسانيه))می نويسد :نزد تاريخ حقيقت و واقعيت انسان است خواه بشناسيم يا نشناشيم و چنين است که شهيد نامی پدر بزرگ شهيدان علی ابن ابيطالب (ع) صدای عدات انسانی شخصيت جاودان شرق است.
سوامی برهماس (کريشنا)از رهبران هندوهای هندوستان در سمينار بين الاديان و تبيين مذاهب که در سال 1372 در مرکز ايالت اندراپرادش برگزار شد ضمن ادای احترام به شخصيت علی(ع)می گويد: ((تاريخ در شجاعت وامانت و صداقت و عدالت و پرهيزگاری مانند آن حضرت را سراغ ندارد.))
توماس کارلايل پژوهشگر و فيلسوف نامدار انگليسی درباره ی امام علی می گويد:((در کوفه ناگهان به حيله کشته شد و شدت عدلش مو جب اين جنايت گشت چرا که او هر کسی را چون خودش عادل می پنداشت...))
اعتراف به بلند نظری و عدالت گستری مولی علی (ع)در بين انديشمندان ديگر اديان جهان بسيار فراوان است آنگونه که گردآوری و تدوين اين اقوال خود کتاب مفصلی را شامل می شود نکته ی بسيار با اهميتی که در تمامی اين تجليل ها مشترک است اين که امام علی علاوه بر تقوا و عاليترين صفات هرگز نسبت به وضع و حال مردم و رعايت حقوق و عدالت در ميان افراد جامعه بی تفاوت نبوده اند و در مسير احقاق حقوق حق افراد جامعه از هيچ کوششی فرو گذار نکرده اتد و هيچ گونه آفيت انديشی و يا ملاحضه کاری و مصالحی بر خلاف رعايت عدالت را روا ندانسته اند.چنانکه عمر و عاص در نامه ای به معاويه ترسان از اين موضوع نوشته است:((هر کاری از تو ساخته است بکن که پسر ابی طالب هر چه دارايی در اين مدت جمع کرده ای از تو خواهد گرفت و از تو جدا خواهد کرد آنطور که پوست عصای دستی را از آن جدا می کنند.))
((زمانی که بر دشمن خود تسلط يافتی عفو وگذشت را شکر اين پيروزی و غلبه قرار ده.))
امام علی (ع)
قسمت هايی از نامه ی حضرت به مالک اشتر وقتی مالک را به مصر و اطراف آن والی قرار دادند.
اين فرمانی است از بنده ی خدا علی امير المومنين به مالک فرزند حارث اشتر در عهدی که خود به او فرموده هنگامی که وی را کارگزار مصر گردانيد تا ماليات آنجا را جمع کند وبا دشمنان بجنگد و کار مردم مصر را اصلاح نمايدو شهر هارا آباد نمايد.
به او فرمان ميدهد...
...کاری که از ميان همه ی کارها بايد بيشتر دوست داشته باشی اعتدال در راه حق و همگانی کردن عدالت و تلاش برای جلب رضايت مردم است.زيرا نارضايتی...
...گرو هی را از ياران خاص و خلوت خود در مجالس سرّی قرار ده و کسی را در بين آن ها انتخاب کن که سخن حق را هر چند تلخ باشد بگويد...
...ای مالک:کارهای پسنديده ای که بزرگان اين مردم می کرده اند و مردم با آنها خو گرفته اند و بدين وسيله الفت اجتماعی به وجود آمده و مردم به صلح و صفا رسيده اند در هم مشکن و همچنين روشی را انتخاب نکن که به سنتهای نيک گذشته صدمه وارد نمايد تا پاداش از آن بنيانگذار آن سنت باشد و وزر و گناه شکستن آن بر گردن تو باشد.
در آنچه امور شهرهايت را محکم می کند و برقراری نظمی که مردم قبل از تو داشته اند با علما و دانشمندان زياد به گفتگو بنشين و با حکيمان فراوان مجالست نما...
...بهترين چيزی که زمامداران را شاد می سازد اجرای عدالت و بر پايی آن در شهرهاو آشکار ساختن دوستی مردم است...
...برای قضاوت بين مردم از ميان افراد جامعه افرادی را انتخاب کن که در نظر تو فاضلترين و بهترين باشد.آنکه کارها را در تنگنا قرار ندهد و ارباب رجوع سبب تند خويی او نگردد.و اگر گرفتار اشتباه شد زود متوجه شود و وقتی حق را شناخت بی درنگ بدان بازگردد.کسی باشد که نفس حريص نداشته و تا رسيدن به حق به مختصر شناخت اکتفا نکند و از رفت وآمد ارباب رجوع کمتر خسته شود و برای آشکار شدن کارها شکيبايی کرده و وقتی حکم روشن شد در قضاوت قاطع تر عمل نمايد.
به کارهای افرادی از طبقه ی محروم که به تو دسترسی ندارند رسيدگی کن همانها که ديده ها آنها را کوچک می شمارد ومردان و اطرافيانت آنها را حقير و کوچک به حساب می آورند.بنابر اين برای بررسی اوضاع و احوال اين قشر از جامعه کسی را انتخاب کن که متواضع و خدا ترس باشد.تا چنين شخصی کارها و احتياجات ايشان را به تو گزارش کند.و خلاصه با آنها به گونه ای برخورد کن که در دادگاه عدل الهی و محضر او عذری داشته باشی.اين طبقه در بين مردم برای آنکه درباره ی آنها رعايت انصاف شود از همه سزاوارترند و نيز درباره ی هر يک از افراد جامعه آنچنان ادای حق کن که عذرت در پيشگاه پروردگار مورد قبول واقع شود.
و همچنين به حال سالخوردگان و يتمان توّجه کن...
........................................................
اين قسمت به دو دليل در اين کتاب گنجانده شد:
1-در نامه ی حضرت تاکيد بسيار بر عدالت در اجرای تمام امور در حکومت شده است.
2.چندی پيش سازمان ملل نامه حضرت علی (ع) را به مالک اشتر نخعی در زمان انتخاب او به عنوان والی مصر(که قسمت هايی از آن در اينجا آمده است) را به عنوان سند واقعی عدالت و نمونه ای محکم برای حکومتی مشروع معرفی کرد.
((جهان هم به عدالت او اعتراف کرد.))
((آنکه در گرفتن حق خود کوتاهی کند سرزنش نمی شود ،بلکه آنکه به حق ديگری تجاوز نموده سرزنش خواهد شد.))
امام علی(ع)
منابع و ماخذ
در تهيه اين کتاب منابع بسياری مورد استفاده قرار گرفت،که عبارتند از:
1 : ((امام علی(ع) صدای عدالت انسانی)) به تاليف ((جرج جرداق)) و به ترجمه ی ((سيّد هادی خسرو شاهی)) از جلد ((علی و حقوق بشر(جلد اول))).
2: ((الامام علی ابن ابی طالب عليه السلام ،تاريخ تحليلی نيم قرن اول اسلام)) به تاليف((عبد الفاتح عبد المقصود)) و به ترجمه ی ((سيّد محمد مهدی جعفری))از جلد ((نظام برابری (جلد هفتم)))
3: ((امام علی (ع) نماد حکومت حق)) به تاليف ((عزيز سيّد جاسم)) و به ترجمه و تحقيق ((موسی دانش)).
4:نهج البلاغه
5:مقاله ای به تاليف احمد نجاتی
جرج جرداق يک شاعر و نويسنده ی غربی است که به اسلام عقيده ای ندارد و يک فرد مسيحی است.
((انسانيت دارای تاريخ دراز و شگفت وتحدی است،درازی آن را ،عمر قديم انسان تشکيل می دهد که دست روزگار آن را تا به نخستين روز های پيدايش کره ی زمين ،می کشاند و اين تطّور و تحول آرام و تدريجی،از مرحله ای به مرحله ی ديگر و از حياتی به حيات ديگر ،طول آن را به خوبی نشان می دهد.))
اين سخنی است که او در ابتدای کتاب پنج جلدی خود درباره ی امام علی(ع) با نام امام علی ،صدای عدالت انسانی آورده است.
عبدالفاتح عبد المقصود يک مسلمان سنّی است که در مورد حضرت کتابی هشت جلدی نوشته است.
عزيز سيّد جاسم نيز يک مسلمان سنّی اهل عراق است . وی در روستای نازنين غازيه به دنيا آمدو با دانشمندانی چون ولتر،ژان ژاک روسو،و روبيسپر آشنا بود.و تمثيلی نيز از حضرت از موزه ی لوور پاريس دريافت کرد.
مقدمه ی اين کتاب را از مقاله ای به تاليف احمد نجاتی انتخاب کرديم.
همچنين احاديثی از حضرت در لابلای مطالب به چشم می خورد که به همراه نامه ی حضرت به مالک از نهج البلاغه انتخاب کرديم.
نام اين کتاب را نيز با صورت برداری از نام کتاب جرج جرداق(( امام علی(ع)صدای عدالت انسانی)) نهاديم.
..............................................
برخی ديگر از کتب قابل تحقيق در اين باره(البته از اين کتب در اين تحقيق استفاده نشده است) عبارتند از:
1. ((الفتوح)) اثر ابن اثم کوفی،
2. ((علی و فرزندانش)) اثر دکتر طه حسين،
3. ((خداوند علم و شمشير)) اثر رودلف ژايگر،
4. ((امام علی (ع) پيشوا و پشتيبان)) اثر سليمان کتانی،
5. ((زندگانی اميرالمومنين)) اثر سيّد هاشم رسولی محلّاتی،
6. ((سيّده معصومان)) اثر سيّد محمّد المين و
7. ((تاريخ تحليلی اسلام)) اثر دکتر سيّد جعفر شهيدی.
..................................................
((دو کس در باره ی من هلاک شدند:دوست غلّو کننده و ديگری دشمنی که بغض مرا در دل کاشت.))
امام علی(ع)