الروضه من الكافى يا گلستان آل محمد نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

الروضه من الكافى يا گلستان آل محمد - نسخه متنی

ابى جعفر محمد بن يعقوب بن اسحق كلينى رازى؛ مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

حديث شماره : 458


عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِى نَصْرٍ عَنْ أَبَانِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع أَنَّ ثُمَامَةَ بْنَ أُثَالٍ أَسَرَتْهُ خَيْلُ النَّبِيِّ ص وَ قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَالَ اللَّهُمَّ أَمْكِنِّى مِنْ ثُمَامَةَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص ‍ إِنِّى مُخَيِّرُكَ وَاحِدَةً مِنْ ثَلَاثٍ أَقْتُلُكَ قَالَ إِذاً تَقْتُلَ عَظِيماً أَوْ أُفَادِيكَ قَالَ إِذاً تَجِدَنِى غَالِياً أَوْ أَمُنُّ عَلَيْكَ قَالَ إِذاً تَجِدَنِى شَاكِراً قَالَ فَإِنِّى قَدْ مَنَنْتُ عَلَيْكَ قَالَ فَإِنِّى أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ قَدْ وَ اللَّهِ عَلِمْتُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ حَيْثُ رَأَيْتُكَ وَ مَا كُنْتُ لِأَشْهَدَ بِهَا وَ أَنَا فِى الْوَثَاقِ
((458- زرارة از امام باقر (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: ثمامه بن اسال را سواران (لشگر) پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) اسير گرفتند، و پيش از آن رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) دعا كرده بود و گفته بود: خدايا مرا بر ثمامة مسلط گردان ، پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به او فرمود: من تو را به يكى از سه چيز مخير مى سازم : يكى اينكه تو را بكشم ، ثمامة گفت : در اينصورت مرد بزرگى را كشته اى ، ديگر آنكه از تو فديه بگيرم (و آزادت كنم ) گفت : در چنين صورتى مرا مرد پر ارزش و گرانبهائى خواهى يافت ، سوم آنكه بر تو منت گذارده و آزادت كنم . ثمامة گفت : در اينصورت مرا سپاسگزار و قدردان مى يابى .
حضرت فرمود: بر تو منت گذارده آزادت كردم ، ثمامة گفت : من هم گواهى دهم كه معبودى جز خداى يگانه نيست ، و گواهى دهم كه محمد رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) است ، و حقا كه دانستم تو پيغمبر خدائى آنوقت كه تو را ديدم (يا وقتى كه اين كردم را از تو مشاهده كردم ) و آنوقت كه در بند بودم نمى توانستم چنين گواهى بدهم .
 شرح :
ثمامة بن اسال از قبيله بنى حنفية از بزرگان يمامة بود، و ابن هشام در سيرة نقل كرده كه چون مسمان شد به مكه و به مقصد انجام عمره احرام بسته تلبيه گفت : قريش كه صداى او را شنيدند و جريان اسلام او را دانستند او را دستگير كرده خواستند بكشند ولى مردى از قريش مانع شده گفت او را نكشيد كه هنگام رفت و آمد به يمامة براى خريد خوار و بار به او نيازمند خواهيد شد و از اينرو ثمامة را رها كردند، و ثمامة هنگامى كه به يمامة برگشت سوگند خورد كه نگذارد دانه اى گندم به مكة حمل شود تا بالاخره مردم مكه از اين جريان بستوه آمده و به رسول خدا(صلى الله عليه و آله ) متوسل شدند و آن حضرت نامه اى به ثمامة نوشت و از او خواست كه مانع حمل گندم به مكه نشود... (ترجمه سيرة ج 2، ص 412). ))


حديث شماره : 459


عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبَانٍ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا وُلِدَ النَّبِيُّ ص جَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ إِلَى مَلَإٍ مِنْ قُرَيْشٍ فِيهِمْ هِشَامُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ الْوَلِيدُ بْنُ الْمُغِيرَةِ وَ الْعَاصُ بْنُ هِشَامٍ وَ أَبُو وَجْزَةَ بْنُ أَبِى عَمْرِو بْنِ أُمَيَّةَ وَ عُتْبَةُ بْنُ رَبِيعَةَ فَقَالَ أَ وُلِدَ فِيكُمْ مَوْلُودٌ اللَّيْلَةَ فَقَالُوا لَا قَالَ فَوُلِدَ إِذاً بِفِلَسْطِينَ غُلَامٌ اسْمُهُ أَحْمَدُ بِهِ شَامَةٌ كَلَوْنِ الْخَزِّ الْأَدْكَنِ وَ يَكُونُ هَلَاكُ أَهْلِ الْكِتَابِ وَ الْيَهُودِ عَلَى يَدَيْهِ قَدْ أَخْطَأَكُمْ وَ اللَّهِ يَا مَعْشَرَ قُرَيْشٍ فَتَفَرَّقُوا وَ سَأَلُوا فَأُخْبِرُوا أَنَّهُ وُلِدَ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ غُلَامٌ فَطَلَبُوا الرَّجُلَ فَلَقُوهُ فَقَالُوا إِنَّهُ قَدْ وُلِدَ فِينَا وَ اللَّهِ غُلَامٌ قَالَ قَبْلَ أَنْ أَقُولَ لَكُمْ أَوْ بَعْدَ مَا قُلْتُ لَكُمْ قَالُوا قَبْلَ أَنْ تَقُولَ لَنَا قَالَ فَانْطَلِقُوا بِنَا إِلَيْهِ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَيْهِ فَانْطَلَقُوا حَتَّى أَتَوْا أُمَّهُ فَقَالُوا أَخْرِجِى ابْنَكَ حَتَّى نَنْظُرَ إِلَيْهِ فَقَالَتْ إِنَّ ابْنِى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَقَطَ وَ مَا سَقَطَ كَمَا يَسْقُطُ الصِّبْيَانُ لَقَدِ اتَّقَى الْأَرْضَ بِيَدَيْهِ وَ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ فَنَظَرَ إِلَيْهَا ثُمَّ خَرَجَ مِنْهُ نُورٌ حَتَّى نَظَرْتُ إِلَى قُصُورِ بُصْرَى وَ سَمِعْتُ هَاتِفاً فِى الْجَوِّ يَقُولُ لَقَدْ وَلَدْتِيهِ سَيِّدَ الْأُمَّةِ فَإِذَا وَضَعْتِيهِ فَقُولِى أُعِيذُهُ بِالْوَاحِدِ مِنْ شَرِّ كُلِّ حَاسِدٍ وَ سَمِّيهِ مُحَمَّداً قَالَ الرَّجُلُ فَأَخْرِجِيهِ فَأَخْرَجَتْهُ فَنَظَرَ إِلَيْهِ ثُمَّ قَلَّبَهُ وَ نَظَرَ إِلَى الشَّامَةِ بَيْنَ كَتِفَيْهِ فَخَرَّ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ فَأَخَذُوا الْغُلَامَ فَأَدْخَلُوهُ إِلَى أُمِّهِ وَ قَالُوا بَارَكَ اللَّهُ لَكِ فِيهِ فَلَمَّا خَرَجُوا أَفَاقَ فَقَالُوا لَهُ مَا لَكَ وَيْلَكَ قَالَ ذَهَبَتْ نُبُوَّةُ بَنِى إِسْرَائِيلَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ هَذَا وَ اللَّهِ مَنْ يُبِيرُهُمْ فَفَرِحَتْ قُرَيْشٌ بِذَلِكَ فَلَمَّا رَآهُمْ قَدْ فَرِحُوا قَالَ قَدْ فَرِحْتُمْ أَمَا وَ اللَّهِ لَيَسْطُوَنَّ بِكُمْ سَطْوَةً يَتَحَدَّثُ بِهَا أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ كَانَ أَبُو سُفْيَانَ يَقُولُ يَسْطُو بِمِصْرِهِ
((459- ابوبصير از امام باقر (عليه السلام ) روايت كند كه چون پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) به دنيا آمد مردى از اهل كتاب نزد جمعى از قريش كه در ميان آنها: هشام بن مغيره و وليد بن مغيرة و عاص بن هشام و ابو وجزة بن ابى عمرو بن امية و عتبة بن ربيعة بود آمده گفت : ديشب در ميان شما نوزادى بدنيا آمد؟ گفتند: نه ، گفت : پس چنين نوزادى بايد در فلسطين بدنيا آمده باشد و نامش احمد است ، و خالى در بدن دارد كه رنگش چون خز خاكسترى است و نابودى اهل كتاب و يهود بدست او است ، و به خدا اى گروه قريش اين مولود نصيب شما نشده ! آنها (كه اين سخن را شنيدند) از نزد آنمرد پراكنده شده به جستجو پرداختند و اطلاع پيدا كردند كه در خانه عبدالله بن عبدالمطلب نوزادى بدنيا آمده پس بدنبال آنمرد گشتند و او را ديدار كرده بدو گفتند: چرا به خدا در ميان ما پسرى بدنيا آمده ، پرسيد: آيا پيش از آنكه من به شما بگويم يا بعد از آن بدنيا آمده ؟ گفتند: پيش از آنكه آن سخن را به ما بگوئى ، گفت : مرا پيش او ببريد تا او را ببينم ، آنها به نزد مادر آنحضرت (آمنه ) آمدند و بدو گفتند: پسرت را بياور تا ما او را ببينيم ، آمنه گفت : به خدا اين فرزند من وقتى به دنيا آمد مانند بچه هاى ديگر نبود، او دو دست خود را به زمين نهاد و سر به سوى آسمان بلند كرد و بدان نگريست سپس نورى از او ساطع گشت كه من كاخهاى بصرى را (شهرى بوده در سر حد شام ) مشاهده كردم و شنيدم هاتفى در هوا مى گفت :
همانا تو بهترين مردم را زادى ، و چون او را بر زمين نهادى بگو: او را از شر هر حسودى به خداى يگانه پناه دادم ، و نامش را محمد بگذار. آنمرد گفت : او را بياور، و چون آمنه آنحضرت را آورد آنمرد او را نگريست و بر گردانيد و چون آن خال (مهر نبوت ) را در ميان دو شانه اش ديد بى هوش شده روى زمين افتاده ، قريش آنحضرت را گرفته به مادرش دادند گفتند: خدا اين فرزند را بر تو مبارك سازد.
و همينكه از نزد آمنه بيرون رفته آنمرد به هوش آمد بدو گفتند: واى بر تو اين چه حالى بود كه بتو دست داد؟ گفت : نبوت بنى اسرائيل تا روز قيامت از بين برفت ، به خدا اين كودك همان كسى است كه آنها را نابود سازد، قريش ‍ از اين سخن خوشحال شدند، آنمرد كه خوشحالى قريش را ديد بدانها گفت : شادمان شديد! به خدا سوگند چنان حمله و يورشى بر شما برد كه اهل شرق و غرب از زمين آن را باز گو كنند، ابوسفيان گفت : (چيزى نيست ) به مردم شهر خود يورش مى برد. ))


حديث شماره : 460


حُمَيْدُ بْنُ زِيَادٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَيُّوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَسْبَاطِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ حَيْثُ طُلِقَتْ آمِنَةُ بِنْتُ وَهْبٍ وَ أَخَذَهَا الْمَخَاضُ بِالنَّبِيِّ ص حَضَرَتْهَا فَاطِمَةُ بِنْتُ أَسَدٍ امْرَأَةُ أَبِى طَالِبٍ فَلَمْ تَزَلْ مَعَهَا حَتَّى وَضَعَتْ فَقَالَتْ إِحْدَاهُمَا لِلْأُخْرَى هَلْ تَرَيْنَ مَا أَرَى فَقَالَتْ وَ مَا تَرَيْنَ قَالَتْ هَذَا النُّورَ الَّذِى قَدْ سَطَعَ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ فَبَيْنَمَا هُمَا كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِمَا أَبُو طَالِبٍ فَقَالَ لَهُمَا مَا لَكُمَا مِنْ أَيِّ شَيْءٍ تَعْجَبَانِ فَأَخْبَرَتْهُ فَاطِمَةُ بِالنُّورِ الَّذِى قَدْ رَأَتْ فَقَالَ لَهَا أَبُو طَالِبٍ أَ لَا أُبَشِّرُكِ فَقَالَتْ بَلَى فَقَالَ أَمَا إِنَّكِ سَتَلِدِينَ غُلَاماً يَكُونُ وَصِيَّ هَذَا الْمَوْلُودِ
((460- اسباط بن سالم از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده كه فرمود: هنگامى كه آثار وضع حمل در آمنه ظاهرشد و او را درد زائيدن گرفت فاطمه بنت اسد همسر ابى طالب به نزد او آمد و پيوسته با او بود تا وضع حمل كرد، پس يكى از آنها به ديگرى گفت : تو هم ديدى آنچه را من ديدم ؟ گفت : چه ديدى ؟ پاسخداد اين نورى كه ميان مشرق و مغرب را فرا گرفت ، در اين سخنان بودند كه ابوطالب در رسيد و بدانها گفت : شما را چه شده و از چه چيز تعجب كرده ايد؟ فاطمه بنت اسد جريان نورى را كه مشاهده كرده بود به او گزارش داد، ابوطالب گفت : آيا مژده ات ندهم ؟ گفت : چرا ابوطالب فرمود: بدانكه تو نيز پسرى مى زائى كه وصى اين نوزاد خواهد بود.
توضيح :
از اين حديث بخوبى معلوم شود كه ابوطالب پيش از بعثت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) بدان حضرت ايمان آورده و از جريان نبوت آنحضرت مطلع بوده و از كسانى است كه به بعثت او بشارت داده است ، و در ميان دانشمندان شيعه و بسيارى از علماى اهل سنت نيز اين مطلب مسلم است كه ابوطالب پس از بعثت آنحضرت در ظاهر نيز ايمان آورد و مسلمان شد و گاهى براى مصلحت ايمان خود را پنهان مى داشت ، و بسيار جاى تعجب است كه با آنهمه فداكاريها و پشتيبانيهاى بى دريغى كه آنجناب از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) كرد و مورخين آنها را ضبط كرده اند كسى بگويد آنجناب تا آخر كار ايمان نياورد و يا در دم مرگ ايمان آورد چنانچه عقيده ابن اسحاق است ، و البته سند را به عباس بن عبدالمطلب مى رساند كه با در نظر گرفتن اينكه ابن اسحاق در زمان منصور عباسى سيرة را تنظيم كرده و اختلافاتى كه ميان بنى عباس و بنى هاشم وجود داشته - اينمطلب خود موهن حديث است ، و به هر صورت پس از مراجعه به تواريخ و اشعار ابوطالب و رواياتى كه در اين زمينه رسيده جاى ترديد باقى نخواهد ماند كه ابوطالب پس از بعثت مسلمان گشت ، و اخيرا نيز يكى از دانشمندان اهل سنت به نام عبدالله خنيزى كتابى موسوم به (ابوطالب مؤ من قريش ) نگاشته و اين مطلب را از طريق خودشان به ثبوت رسانده است ، و ما نيز قسمتى از اشعار ابوطالب را كه دلالت بر ايمان او مى كند و ابن هشام و ابن ابى الحديد و ديگران نقل كرده اند در پاورقى ترجمه سيره ابن هشام (ج 1 ص 276 - 269) ذكر كرده ايم بدانجا مراجعه شود. ))


حديث شماره : 461


مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ يُونُسَ وَ عَنْ عَبْدِ الْعَزِيزِ بْنِ الْمُهْتَدِى عَنْ رَجُلٍ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ الْمَاضِى ع فِى قَوْلِهِ تَعَالَى مَنْ ذَا الَّذِى يُقْرِضُ اللّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ وَ لَهُ أَجْرٌ كَرِيمٌ قَالَ صِلَةُ الْإِمَامِ فِى دَوْلَةِ الْفَسَقَةِ
((461- مردى از حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام ) روايت كرده كه در گفتار خداى تعالى :
(كيست كه به خداوند وام نيكو دهد، و خدا آنرا براى او بيفزايد و پاداشى ارجمند داشته باشد). (سوره حديد، آيه 11) فرمود: مقصود از آن كمك دادن به امام است در زمان حكومت مردمان فاسق . ))


حديث شماره : 462


يُونُسُ عَنْ سِنَانِ بْنِ طَرِيفٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ يَنْبَغِى لِلْمُؤْمِنِ أَنْ يَخَافَ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَوْفاً كَأَنَّهُ مُشْرِفٌ عَلَى النَّارِ وَ يَرْجُوَهُ رَجَاءً كَأَنَّهُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ ثُمَّ قَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِهِ إِنْ خَيْراً فَخَيْراً وَ إِنْ شَرّاً فَشَرّاً
((462- سنان بن طريف گويد: شنيدم از امام صادق (عليه السلام ) كه مى فرمود: شايسته است كه مؤ من از خداى تبارك و تعالى چنان بترسد كه گويا هم اكنون به سوى دوزخ سرازير شده ، و چنان اميد بدو داشته باشد كه گويا از بهشتيان است .
سپس فرمود: همانا خداى عزوجل در نزد گمان بنده خويش است اگر خوش گمان بدو باشد براى او خوش آورد، و اگر بد گمان باشد بد ببيند. ))


حديث شماره : 463


مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ جَابِرٍ قَالَ كُنْتُ عِنْدَ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع بِمَكَّةَ إِذْ جَاءَهُ رَسُولٌ مِنَ الْمَدِينَةِ فَقَالَ لَهُ مَنْ صَحِبْتَ قَالَ مَا صَحِبْتُ أَحَداً فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَا لَوْ كُنْتُ تَقَدَّمْتُ إِلَيْكَ لَأَحْسَنْتُ أَدَبَكَ ثُمَّ قَالَ وَاحِدٌ شَيْطَانٌ وَ اثْنَانِ شَيْطَانَانِ وَ ثَلَاثٌ صَحْبٌ وَ أَرْبَعَةٌ رُفَقَاءُ
((463- اسماعيل بن جابر گويد: من در مكه خدمت امام صادق (عليه السلام ) بودم كه پيكى از مدينه به سوى آنحضرت آمد، حضرت بدو فرمود: با چه كسى همسفر بودى ؟ گفت : همسفرى نداشتم ، امام صادق (عليه السلام ) بدو فرمود: اگر پيش از اين بتو در اينباره چيزى گفته بودم اكنون تو را به خوبى ادب مى كردم ، آنگاه فرمود: يك نفر (در سفر) شيطان است ، و دو نفر دو شيطان و سه نفر همراهان و چهار نفر رفيقانند.
شرح :
جرزى گويد: يعنى تنها سفر كردن در زمين كار شيطان است ... و مجلسى (رحمة الله عليه ) پس از نقل كلام جرزى گويد: و محتمل است مقصود اين باشد كه شيطان بر او چيره شود و او را به بازى گيرد و او را به وسوسه و هراس افكند چنانچه روايات آينده بدان اشاره دارد. ))


حديث شماره : 464


عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَيْفٍ عَنْ أَخِيهِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِيهِ قَالَ حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى قَالَ حَدَّثَنِى رَجُلٌ مِنْ بَنِى نَوْفَلِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَحَبُّ الصَّحَابَةِ إِلَى اللَّهِ أَرْبَعَةٌ وَ مَا زَادَ قَوْمٌ عَلَى سَبْعَةٍ إِلَّا كَثُرَ لَغَطُهُمْ
((464- امام باقر (عليه السلام ) فرمود: رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: محبوبترين همسفران نزد خدا (آن است كه شماره آنها) چهار نفر باشند، و اگر بيش از هفت نفر باشند جنجال آنها زياد شود. ))


حديث شماره : 465


عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ أَبِيهِ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى الْحَسَنِ مُوسَى ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ ع فِى وَصِيَّةِ رَسُولِ اللَّهِ ص لِعَلِيٍّ ع لَا تَخْرُجْ فِي سَفَرٍ وَحْدَكَ فَإِنَّ الشَّيْطَانَ مَعَ الْوَاحِدِ وَ هُوَ مِنَ الِاثْنَيْنِ أَبْعَدُ يَا عَلِيُّ إِنَّ الرَّجُلَ إِذَا سَافَرَ وَحْدَهُ فَهُوَ غَاوٍ وَ الِاثْنَانِ غَاوِيَانِ وَ الثَّلَاثَةُ نَفَرٌ قَالَ وَ رَوَى بَعْضُهُمْ سَفْرٌ
((465- امام هفتم (عليه السلام ) از پدرش از جدش (عليهما السلام ) روايت كرده كه فرمود: از جمله سفارشهاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) به على (عليه السلام ) آن بود كه به او فرمود: تنها به سفر مرو كه شيطان با شخصى است كه تنها سفر كند، و از دو نفر دورتر است ، اى على هنگامى كه شخص تنها سفر كند او شخص گمراهى است ، و اگر دو نفر باشند دو گمراه محسوب شوند و چون سه نفر باشند كاروانى باشند (كه مسافرتشان عقلائى و صحيح است ) و در برخى روايات است كه فرمود: سفرشان (راستى ) سفر است . ))


حديث شماره : 466


عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْقَاسَانِيِّ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ فِى وَصِيَّةِ لُقْمَانَ لِابْنِهِ يَا بُنَيَّ سَافِرْ بِسَيْفِكَ وَ خُفِّكَ وَ عِمَامَتِكَ وَ خِبَائِكَ وَ سِقَائِكَ وَ إِبْرَتِكَ وَ خُيُوطِكَ وَ مِخْرَزِكَ وَ تَزَوَّدْ مَعَكَ مِنَ الْأَدْوِيَةِ مَا تَنْتَفِعُ بِهَا أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ وَ كُنْ لِأَصْحَابِكَ مُوَافِقاً إِلَّا فِى مَعْصِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
((466- حماد بن عيسى از امام صادق (عليه السلام ) روايت كند كه فرمود: در سفارشهاى لقمان به پسرش اين بود كه بدو گفت : پسر جان در سفر شمشير و كفش و عمامه و خيمه و مشك آب و سوزن و نخ و جوالدوز خود را (يا درفشى كه كفش و امثال آنرا بدان سوراخ كنند) همراه بردار و از داروها آنچه را بدرد تو و همراهانت مى خورد همراه بردار، و با همسفران خويش ‍ در كارها موافق و همراه باش (و مخالفت آنها را مكن ) جز در مورد نافرمانى خدا. ))


حديث شماره : 467


عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ النَّوْفَلِيِّ عَنِ السَّكُونِيِّ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ آبَائِهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ شَرَفِ الرَّجُلِ أَنْ يُطَيِّبَ زَادَهُ إِذَا خَرَجَ فِى سَفَرِهِ
((467- سكونى از امام صادق (عليه السلام ) از پدرانش (عليهم السلام ) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده كه فرمود: از شرافت مرد است كه چون به سفرى رود توشه اش را خوب و پاكيزه كند. ))


حديث شماره : 468


عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ع إِذَا سَافَرَ إِلَى الْحَجِّ وَ الْعُمْرَةِ تَزَوَّدَ مِنْ أَطْيَبِ الزَّادِ مِنَ اللَّوْزِ وَ السُّكَّرِ وَ السَّوِيقِ الْمُحَمَّصِ وَ الْمُحَلَّى
((468- عبدالله بن سنان از امام صادق (عليه السلام ) روايت كند كه فرمود: رسم حضرت على بن الحسين اين بود كه چون به سفر حج عمرة مى رفت از بهترين توشه ها به همراه خود برمى داشت ، مانند بادام و شكر و آردهاى نرم محمص و محلى . ))


حديث شماره : 469


عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ دَخَلْتُ عَلَيْهِ يَوْماً فَأَلْقَى إِلَيَّ ثِيَاباً وَ قَالَ يَا وَلِيدُ رُدَّهَا عَلَى مَطَاوِيهَا فَقُمْتُ بَيْنَ يَدَيْهِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع رَحِمَ اللَّهُ الْمُعَلَّى بْنَ خُنَيْسٍ فَظَنَنْتُ أَنَّهُ شَبَّهَ قِيَامِى بَيْنَ يَدَيْهِ بِقِيَامِ الْمُعَلَّى بَيْنَ يَدَيْهِ ثُمَّ قَالَ أُفٍّ لِلدُّنْيَا أُفٍّ لِلدُّنْيَا إِنَّمَا الدُّنْيَا دَارُ بَلَاءٍ يُسَلِّطُ اللَّهُ فِيهَا عَدُوَّهُ عَلَى وَلِيِّهِ وَ إِنَّ بَعْدَهَا دَاراً لَيْسَتْ هَكَذَا فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ أَيْنَ تِلْكَ الدَّارُ فَقَالَ هَاهُنَا وَ أَشَارَ بِيَدِهِ إِلَى الْأَرْضِ
((469- وليد بن صبيح گويد: روزى خدمت امام صادق (عليه السلام ) شرفياب شدم آنحضرت چند تكه جامه نزد من انداخت و فرمود: اينها را به همان تائى كه داشته تا كن من (براى انجام فرمان او) در پيش روى آنحضرت بپا خاستم ، پس امام صادق (عليه السلام ) فرمود: خداوند معلى بن خنيس ‍ را رحمت كند (معلى بن خنيس از اصحاب و از خدمتگزاران آنحضرت بود كه بدست داودبن على فرماندار مدينه كشته شد و حضرت در مرگ او بسيار ناراحت شدند).
من گمان كردم كه امام (عليه السلام ) ايستادن مرا در برابرش به ايستادن معلى بن خنيس تشبيه كرده و به ياد او افتاده (كه دفعتا بر عفو او طلب رحمت مى كردند) سپس فرمود: اف بر اين دنيا اف بر اين دنيا، همانا دنيا خانه بلائى است كه خداوند در آن دشمنش را بر دوستش مسلط گرداند، و به راستى پس از اينجا خانه اى است كه چنين نيست . من عرض كردم : قربانت آن خانه كجاست ؟ فرمود: اينجا - و با دست اشاره به زمين كرد - (مجلسى (رحمة الله عليه ) گويد: يعنى قبر يا بهشت و دوزخ دنيا كه در زمان برزخ روح مؤ منان و كفار در آن قرار دارند با مقصود زمين در زمان حضرت قائم (عليه السلام ) يا زمين قيامت است ). ))


حديث شماره : 470


مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الصَّلْتِ عَنْ يُونُسَ عَمَّنْ ذَكَرَهُ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا أَبَا مُحَمَّدٍ إِنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَلَائِكَةً يُسْقِطُونَ الذُّنُوبَ عَنْ ظُهُورِ شِيعَتِنَا كَمَا تُسْقِطُ الرِّيحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ فِى أَوَانِ سُقُوطِهِ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ... وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ آمَنُوا وَ اللَّهِ مَا أَرَادَ بِهَذَا غَيْرَكُمْ
((470- ابوبصير گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: اى ابا محمد همانا خداى عزوجل فرشتگانى دارد كه گناهان را از دوش شيعيان ما بريزند چنانچه باد در فصل خزان برگها را از درخت بريزد، و همين است (معناى ) گفتار خداى عزوجل (آنانكه حاملان عرشند و آنها كه اطراف آن هستند) بستايش پروردگار خويش تسبيح گويند (و بدو ايمان دارند) و براى مؤ منان آمرزش طلب كنند) (سوره مؤ من آيه 7) و به خدا سوگند از اين آيه جز شما را اراده نفرموده است . ))


حديث شماره : 471


عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ حَدَّثَنِى أَبُو الْخَطَّابِ فِى أَحْسَنِ مَا يَكُونُ حَالًا قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فَقَالَ وَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَحْدَهُ بِطَاعَةِ مَنْ أَمَرَ اللَّهُ بِطَاعَتِهِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ اشْمَأَزَّتْ قُلُوبُ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ إِذَا ذُكِرَ الَّذِينَ لَمْ يَأْمُرِ اللَّهُ بِطَاعَتِهِمْ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ
((471- زرارة گويد: ابوالخطاب - در آنزمانى كه بهترين حالات را از نظر مذهب و عقيده داشت - گفت : از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم (از تفسير اين آيه ): (و چون خدا به تنهائى ياد شود دلهاى كسانى كه عقيده و ايمان به آخرت ندارند رميده گردد) (سوره زمر آيه 45) فرمود: يعنى چون خدا به تنهائى ياد شود در مورد فرمان بردارى كسانى از آل محمد كه خداوند دستور فرمانبردارى آنانرا داده است رميده شود دلهاى آنانكه ايمان به آخرت ندارند، و چون ياد شود كسانى كه خدا دستور فرمان بردارى آنانرا نداده در آنوقت شادمان گردند.
شرح :
ابوالخطاب - چنانچه در ذيل حديث 286 گذشت - در ابتداى كار از اصحاب حضرت صادق (عليه السلام ) بود و تدريجا درباره آنحضرت غلو كرده قائل به الوهيت آنحضرت گرديد، و روايات زيادى در ذم و لعن او صادر شد، و زرارة حديث فوق را در آنزمانى كه هنوز قائل بالوهيت امام صادق (عليه السلام ) نشده بود و عقيده اش مانند ساير اصحاب و شيعيان بود از او روايت كند و از اين جهت گويد: در آنزمانى كه بهترين حالات را از نظر عقيده داشت - يعنى پيش از اينكه غلو كند و ملعون واقع شود. ))


حديث شماره : 472


عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ إِبْرَاهِيمَ صَاحِبِ الشَّعِيرِ عَنْ كَثِيرِ بْنِ كَلْثَمَةَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع فِى قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ قَالَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى وَ أَنْتَ خَيْرُ الْغَافِرِينَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَاغْفِرْ لِى وَ ارْحَمْنِى وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَكَ اللَّهُمَّ وَ بِحَمْدِكَ عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِى فَتُبْ عَلَيَّ إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ وَ فِي رِوَايَةٍ أُخْرَى فِى قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَتَلَقّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِماتٍ قَالَ سَأَلَهُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ وَ فَاطِمَةَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِمْ
((472- كثير بن كلثمة از يكى از دو امام بزرگوار حضرت باقر يا حضرت صادق (عليهما السلام ) روايت كرده كه درگفتار خداى عزوجل : (و آدم از پروردگار خويش سخنانى فرا گرفت ) (سوره بقره آيه 37) فرمود: (آن سخنان اين بود كه ) گفت :
معبودى نيست جز تو منزهى تو خدايا و من به ستايشت اندرم و به خويشتن ستم كردم پس مرا بيامرز و تو بهترين آمرزندگانى . معبودى نيست جز تو منزهى تو خدايا و من به ستايشت اندرم و به خويشتن بد كردم و به خود ستم كردم پس مرا بيامرز و توئى مهربانترين مهربانان ، معبودى نيست جز تو منزهى تو خدايا و به ستايشت اندرم ، به خويشتن بد كردم و بخود ستم كردم پس توبه ام را بپذير كه توئى توبه پذير مهربان .
و در روايت ديگرى است كه آنحضرت در تفسير آيه فوق فرمود: آن سخنان اين بود كه از خدا (عفو خويش را) به حق محمد و على و حسن و حسين و فاطمه (عليهم السلام ) درخواست كرد. ))


حديث شماره : 473


مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى وَ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ أَبِى أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ أَبِى بَصِيرٍ عَنْ أَبِى عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ لَمَّا رَأَى إِبْرَاهِيمُ ع مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ الْتَفَتَ فَرَأَى رَجُلًا يَزْنِى فَدَعَا عَلَيْهِ فَمَاتَ ثُمَّ رَأَى آخَرَ فَدَعَا عَلَيْهِ فَمَاتَ حَتَّى رَأَى ثَلَاثَةً فَدَعَا عَلَيْهِمْ فَمَاتُوا فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ إِلَيْهِ يَا إِبْرَاهِيمُ إِنَّ دَعْوَتَكَ مُجَابَةٌ فَلَا تَدْعُ عَلَى عِبَادِى فَإِنِّى لَوْ شِئْتُ لَمْ أَخْلُقْهُمْ إِنِّى خَلَقْتُ خَلْقِى عَلَى ثَلَاثَةِ أَصْنَافٍ عَبْداً يَعْبُدُنِى لَا يُشْرِكُ بِى شَيْئاً فَأُثِيبُهُ وَ عَبْداً يَعْبُدُ غَيْرِى فَلَنْ يَفُوتَنِى وَ عَبْداً عَبَدَ غَيْرِى فَأُخْرِجُ مِنْ صُلْبِهِ مَنْ يَعْبُدُنِى ثُمَّ الْتَفَتَ فَرَأَى جِيفَةً عَلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ نِصْفُهَا فِى الْمَاءِ وَ نِصْفُهَا فِى الْبِرِّ تَجِى ءُ سِبَاعُ الْبَحْرِ فَتَأْكُلُ مَا فِى الْمَاءِ ثُمَّ تَرْجِعُ فَيَشُدُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ فَيَأْكُلُ بَعْضُهَا بَعْضاً وَ تَجِى ءُ سِبَاعُ الْبَرِّ فَتَأْكُلُ مِنْهَا فَيَشُدُّ بَعْضُهَا عَلَى بَعْضٍ فَيَأْكُلُ بَعْضُهَا بَعْضاً فَعِنْدَ ذَلِكَ تَعَجَّبَ إِبْرَاهِيمُ ع مِمَّا رَأَى وَ قَالَ رَبِّ أَرِنِى كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قَالَ كَيْفَ تُخْرِجُ مَا تَنَاسَلَ الَّتِى أَكَلَ بَعْضُهَا بَعْضاً ق الَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِى يَعْنِى حَتَّى أَرَى هَذَا كَمَا رَأَيْتُ الْأَشْيَاءَ كُلَّهَا قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً فَقَطِّعْهُنَّ وَ اخْلِطْهُنَّ كَمَا اخْتَلَطَتْ هَذِهِ الْجِيفَةُ فِى هَذِهِ السِّبَاعِ الَّتِى أَكَلَ بَعْضُهَا بَعْضاً فَخَلَّطَ ثُمَّ جَعَلَ عَلَى كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً فَلَمَّا دَعَاهُنَّ أَجَبْنَهُ وَ كَانَتِ الْجِبَالُ عَشَرَةً
((473- ابوبصير از امام صادق (عليه السلام ) روايت كند كه فرمود: هنگاميكه ابراهيم (عليه السلام ) ملكوت آسمانها وزمين را ديد (چنانچه از امام (عليه السلام ) تفسير شده يعنى پرده از جلو چشمش برداشته شد و آنچه در آسمانها و زمين است را مشاهده كرد) مردى را ديد كه زنا مى كند بر او نفرين كرد و او مرد، پس مرد ديگرى را هم چنان ديد (كه زنا مى كند) بر او نفرين كرد و او هم مرد، و هم چنان تا سه نفر را ديد و بر آنها نفرين كرد و مردند، پس خداى عزوجل به او وحى فرمود: اى ابراهيم همانا دعاى تو مستجاب است پس بر بندگان من نفرين مكن كه اگر من مى خواستم (از ابتداء) آنها را نمى آفريدم ، همانا من بندگانم را بر سه گونه آفريدم : يكى آن بنده اى كه مرا مى پرستد و چيزى را شريك من نسازد، پس او را پاداش نيك دهم ، و ديگر بنده اى كه غير مرا مى پرستد او نيز از دست من بيرون نرود، و سوم بنده اى كه غير مرا مى پرستد ولى از صلب او كسى را خلق كنم كه مرا مى پرستد.
پس از آن ابراهيم نگاه كرد و مردارى را در كنار دريا ديد كه نيمى از آن در آب و نيمى در خشكى است ، درندگان دريا را ديد كه مى آيند و از آن قسمت كه در دريا است مى خورند و مى روند و به همديگر حمله مى كنند و يكديگر را مى خورند، در اين هنگام بود كه ابراهيم (عليه السلام ) از آنچه ديده بود در شگفت شده و گفت : (پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ) (سوره بقره آيه 260) گفت : يعنى چگونه بيرون آورى در روز معاد آنچه از اين حيوانات توالد و تناسل كرده حيواناتى كه همديگر را خورده اند (و اينها كه گوشتشان با هم مخلوط و آميخته گشته چگونه هر كدام جداگانه در قيامت زنده شوند) خدا (فرمود: مگر ايمان نياورده اى ؟ گفت : چرا ولى مى خواهم دلم آرام و مطمئن گردد) يعنى همچنان كه همه چيز را به چشم مى بينم اين حقيقت را نيز به چشم خود بنگرم ، خدا (فرمود: چهار پرنده را بر گير و نزد خويش پاره پاره كن سپس بر هر كوهى پاره اى از آنها بگذار) (يعنى ) آنها را قطعه قطعه كن و با يكديگر بياميز چنانچه گوشت اين مردار در تن اين درندگان كه يكديگر را خوردند آميخته گرديد، تو هم چنين كن سپس بر سر كوهى پاره اى از آنها را بنه (آنگاه آنها را بخوان تا شتابان نزد تو آيند) و چون ابراهيم اينكار را كرد و آنها را خواند به نزدش آمدند، و عدد آن كوهها ده تا بود. ))


حديث شماره : 474


عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ مَالِكِ بْنِ عَطِيَّةَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ خَالِدٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْحَرِّ وَ الْبَرْدِ مِمَّا يَكُونَانِ فَقَالَ لِى يَا أَبَا أَيُّوبَ إِنَّ الْمِرِّيخَ كَوْكَبٌ حَارٌّ وَ زُحَلَ كَوْكَبٌ بَارِدٌ فَإِذَا بَدَأَ الْمِرِّيخُ فِى الِارْتِفَاعِ انْحَطَّ زُحَلُ وَ ذَلِكَ فِى الرَّبِيعِ فَلَا يَزَالَانِ كَذَلِكَ كُلَّمَا ارْتَفَعَ الْمِرِّيخُ دَرَجَةً انْحَطَّ زُحَلُ دَرَجَةً ثَلَاثَةَ أَشْهُرٍ حَتَّى يَنْتَهِيَ الْمِرِّيخُ فِي الِارْتِفَاعِ وَ يَنْتَهِيَ زُحَلُ فِي الْهُبُوطِ فَيَجْلُوَ الْمِرِّيخُ فَلِذَلِكَ يَشْتَدُّ الْحَرُّ فَإِذَا كَانَ فِى آخِرِ الصَّيْفِ وَ أَوَّلِ الْخَرِيفِ بَدَأَ زُحَلُ فِى الِارْتِفَاعِ وَ بَدَأَ الْمِرِّيخُ فِى الْهُبُوطِ فَلَا يَزَالَانِ كَذَلِكَ كُلَّمَا ارْتَفَعَ زُحَلُ دَرَجَةً انْحَطَّ الْمِرِّيخُ دَرَجَةً حَتَّى يَنْتَهِيَ الْمِرِّيخُ فِي الْهُبُوطِ وَ يَنْتَهِيَ زُحَلُ فِي الِارْتِفَاعِ فَيَجْلُوَ زُحَلُ وَ ذَلِكَ فِى أَوَّلِ الشِّتَاءِ وَ آخِرِ الْخَرِيفِ فَلِذَلِكَ يَشْتَدُّ الْبَرْدُ وَ كُلَّمَا ارْتَفَعَ هَذَا هَبَطَ هَذَا وَ كُلَّمَا هَبَطَ هَذَا ارْتَفَعَ هَذَا فَإِذَا كَانَ فِى الصَّيْفِ يَوْمٌ بَارِدٌ فَالْفِعْلُ فِى ذَلِكَ لِلْقَمَرِ وَ إِذَا كَانَ فِى الشِّتَاءِ يَوْمٌ حَارٌّ فَالْفِعْلُ فِى ذَلِكَ لِلشَّمْسِ هَذَا تَقْدِيرُ الْعَزِيزِ الْعَلِيمِ وَ أَنَا عَبْدُ رَبِّ الْعَالَمِينَ
((474- سليمان بن خالد گويد: از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدم كه گرما و سرما از چه پيدا شود؟ فرمود: اى اباايوب همانا مريخ ستاره اى است گرم ، و زحل ستاره اى است سرد، پس هر گاه مريخ ارتفاع گيرد زحل پائين آيد و اين در وقت بهار است ، و اين دو به همين وضع پيش روند يعنى هرگاه يك درجه مريخ بالا رود يك درجه زحل پائين مى آيد در طور سه ماه تا اينكه مريخ به حد اعلاى ارتفاع خود رسد و زحل آخرين درجه انحطاط خود را طى كند و در اين وقت است كه مريخ به خوبى آشكار گردد و از اينرو گرما سخت شود، و چون آخر تابستان و اول پاييز شود زحل ارتفاع گيرد و مريخ شروع به هبوط كند و همچنان پيش روند يعنى به هر درجه كه زحل ارتفاع گيرد مريخ به همان درجه پائين آيد تا اينكه در اول زمستان و آخر پائيز است واز اينرو سرما سخت شود، و به هر اندازه آن يك ارتفاع گيرد اين ديگرى پائين آيد، و به هر اندازه اين پائين آيد آن يك بالا رود، و هر گاه در تابستان روز سردى شود اينكار مربوط به ماه است و هر گاه در زمستان روزى گرم شود آن هم از كارهاى خورشيد است ، اين است اندازه گيرى خداى عزيز دانا و منم بنده پروردگار جهانيان .
شرح :
فيض (رحمة الله عليه ) در شرح اين حديث گويد: اين حديث منافات با اين مطلب ندارد كه پيدايش حرارت در تابستان بواسطه ارتفاع خورشيد است و سرماى زمستان به خاطر دورى آن ، زيرا ممكن است اين هر دو در سرما و گرما دخالت داشته باشند و يكى سبب آشكار و جلى باشد و ديگرى سبب پنهان و خفى ، و امام (عليه السلام ) سبب خفى را به خاطر پنهان بودنش بيان فرموده و سبب جلى را به خاطر آشكار بودنش ذكر نفرموده .
و مرحوم مجلسى (رحمة الله عليه ) گويد: ممكن است تاثير مريخ و زحل در سرما و گرما از نظر خاصيت آنها باشد نه از اينجهت سرايت گرما و سرما از آنها مانند تاثيرات ستارگان در زمين هنگام تقارن با يكديگر (و امثال آنها)...
و برخى گفته اند اين حديث از آن احاديثى است كه بايد علم آن را به خود اهل بيت (عليهم السلام ) وا گذاشت . ))  

/ 57