معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 31 *****
     اينكه وعيد متضمن عقاب بر معصيت .
     و چون ثواب حق مطيع است و طلبى است كه در ذمه ولى خود دارد بر ولى و زمامدار واجب است كه اين حق را ادا نموده و ذمه خود را برى سازد ، به خلاف عقاب كه حق خود زمامدار است بر گردن مكلف مجرم و متخلف .
     و چون چنين است مي تواند از حق خود صرفنظر نموده و در ملك خود تصرف ننمايد ، براى اينكه چنان نيست كه هر كسى هر حقى را دارا باشد واجب باشد آن را اعمال كند و هر ملكى داشته باشد در آن تصرف نمايد.
  عفو و بخشش
       از بحث گذشته چنين نتيجه مى گيريم كه صرفنظر كردن از مجازات عاصى و متخلف جايز است ولى پاداش ندادن به مطيع جايز نيست و اين حكم تا اندازه اى فطرى هم هست ، براى اينكه كيفر دادن به گناهكار حق كسى است كه نافرمانيش شده و همانطورى كه گفتيم اعمال حق هميشه واجب نيست ليكن چنان هم نيست كه ترك آن هميشه و در هر جا صحيح باشد ، زيرا اگر ترك اعمال حق را در هر جا و براى هميشه تجويز كنيم حكم فطرى به ثبوت حق را لغو كرده ايم و بما اعتراض خواهد شد كه شما از يكطرف مى گوئيد فطرت به ولى امر حق مي دهد كه گنهكار را كيفر دهد و از طرف ديگر آنرا لغو مى نمائيد پس فائده اثبات اين حق چيست؟ و آيا تجويز ترك اعمال حق رشته خود را پنبه كردن و علاوه بر اين ، مستلزم لغو ساير قوانين مقرر در نظم اجتماع نيست؟ يقينا هست و معلوم است كه لغو و ابطال آن قوانين چه هرج و مرجى به وجود مى آورد .
   پس بايد گفت مساله عفو از گناه تا اندازه اى صحيح است كه منتهى به چنين محذوراتى نشود .
   خلاصه اين قضيه به اصطلاح علمى ، قضيه اى است مهمل ، به اين معنى كه نمى توان در باره آن حكم يك جا و صد در صد نمود ، بلكه بايد ديد حكمت و مصلحتى براى عفو هست يا نه ، اگر بود عفو جائز است و گرنه رعايت احترام قوانينى كه حافظ بنيه اجتماع و سعادت بشر است لازم تر است و به همين منظور البته بايد گنهكار را مجازات كرد، آيه شريفه:
     " و ان تغفر لهم فانك انت العزيز الحكيم!"(118/مائده)
     كه حكايت قول عيسى عليه السلام است نيز اشاره باين معنا دارد .
     و در قرآن كريم از اسبابى كه حكمت الهى سبب آن را براى مغفرت امضاء نموده دو سبب كلى ديده مى شود .
اول: توبه و بازگشت به سوى خداى سبحان و رجوع از كفر به ايمان و از معصيت

***** صفحه 32 *****
     به اطاعت.
     و از جمله آياتى كه متعرض اين معنا است آيات زير است:
" قل يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم!  و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياتيكم العذاب ثم لا تنصرون!"(53و54/زمر)
     تا اينجا مربوط به توبه از كفر است و در آن تهديد به عذابى كرده كه نصرت و شفاعت احدى در رفع آن مؤثر نيست .
" و اتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياتيكم العذاب بغتة و انتم لاتشعرون!"(55/زمر)
"  انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم و كان الله عليما حكيما !"(17/نسا)
" و ليست التوبة للذين يعملون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان و لا الذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما!" (18/نسا)
سبب دوم شفاعت در روز قيامت است.
      خداى تعالى در اين باره مى فرمايد:
" و لا يملك الذين يدعون من دونه الشفاعة الا من شهد بالحق و هم يعلمون!"(86/زخرف)
      و آيات ديگرى كه متعرض امر شفاعتند.
     در قرآن كريم در موارد متفرق ديگرى عفو بدون ذكر سبب ذكر شده است ، ليكن اگر در همان موارد هم دقت شود اجمالا به دست مى آيد كه در آن موارد نيز مصلحتى در كار بوده و آن عبارت بوده از مصلحت دين ، از آن جمله آيات زير است:
     " و لقد عفا عنكم و الله ذو فضل على المؤمنين!" (152/ال عمران)
     و نيز مى فرمايد:
" ء اشفقتم ان تقدموا بين يدى نجويكم صدقات فاذ لم تفعلوا و تاب الله عليكم فاقيموا الصلوة و آتوا الزكوة و اطيعوا الله و رسوله!"(13/مجادله) و نيز مى فرمايد:
" لقد تاب الله على النبى و المهاجرين و الانصار الذين اتبعوه فى ساعة العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رؤف رحيم!" (117/توبه)و نيز مى فرمايد:
" و حسبوا ألا تكون فتنة فعموا و صموا ثم تاب الله عليهم ثم عموا و صموا كثير منهم!"(71/مائده) و نيز مى فرمايد:
" الذين يظاهرون منكم من نساءهم ما هن امهاتهم ان امهاتهم الا اللائى و لدنهم و انهم ليقولون منكرا من القول و زورا و ان الله لعفو غفور!"(2/مجادله)

***** صفحه 33 *****
و نيز مى فرمايد:
" يا ايها الذين آمنوا لا تقتلوا الصيد و انتم حرم - تا آنجا كه مى فرمايد - عفا الله عما سلف و من عاد فينتقم الله منه و الله عزيز ذو انتقام!"(95/مائده)
     و بايد دانست توبه اى كه در امثال:" آيه عفا الله عنك لم اذنت لهم!" است از قبيل توبه مورد بحث ما نيست زيرا در امثال اين آيات خداوند خبر از مغفرت و قبول توبه نمى دهد بلكه در حقيقت دعا به توبه مى كند و مثل اين است كه ما به يكديگر بگوئيم خدا از گناهت در گذرد چرا چنين و چنان كردى .
     كما اينكه نظير اين تعبير در آيه:" انه فكر و قدر!  فقتل كيف قدر!" (18و19/مدثر) نيز بكار رفته است ، چيزى كه هست در آن آيه دعاى به توبه شده بود و در اين آيه نفرين و همچنين مغفرتى كه در آيه:" انا فتحنا لك فتحا مبينا ، ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر!" (1و2/فتح) است از قبيل توبه و مغفرت مورد بحث نيست ، به شهادت اينكه در اين آيه مغفرت را نتيجه فتح مكه قرار داده و معلوم است كه بين فتح مكه و مغفرت گناه هيچ ارتباطى نيست.
مراتب عفو و بخشش
   عفو داراى مراتبى است.
     از آنجائى كه عفو عبارتست از بخشيدن گناهى كه مستلزم نوعى پاداش و مجازات باشد و اين مجازات و پاداش همانطورى كه گفته شد از جهت اختلافى كه در اثر گناه هست داراى عرضى عريض و مراتبى است مختلف و اختلاف جزا ، جز از جهت اختلاف و شدت و ضعف آثار گناه نيست و خلاصه از جهت اينكه بحث از مراتب عفو بستگى كامل دارد به آگهى از مراتب آثار گناه ، چون ميزان در شدت و ضعف عقاب و كم و زيادى پاداش همان آثار گناه است از اين رو لازم دانستيم كه قبل از بحث از مراتب عفو قدرى در باره گناه و آثار آن توقف نموده و در آنچه كه عقل فطرى ما را بدان ارشاد مى كند تامل نمائيم .
آرى ، گر چه بحث قرآنى است و مقصود از آن بدست آوردن نظريه كتاب الهى است نسبت به اين گونه حقايق ، ليكن خداى تعالى بطورى كه خودش بيان فرموده همواره با ما به قدر عقل ما و بر طبق موازين فطرى ما حرف مى زند ، همان موازينى كه ما بوسيله آن نيك و بد هر چيزى را هم در مرحله فكر و هم در مرحله عمل مى سنجيم و در چند جاى از ابحاث اين كتاب به اين معنا اشاره كرده ايم و چگونه چنين نيست و حال آنكه خود پروردگار در موارد بسيارى از بيانات خود از عقل و فكر بشر استمداد نموده و خلاصه ، كلام شريف خود را با همان احكام عقلى تاييد كرده ، از آنجمله فرموده است:" ا فلا

***** صفحه 34 *****
     تعقلون!"(44/بقره) و " ا فلا تتفكرون!" (50/انعام) و امثال اينها .
مراتب جرم و گناه
     اينك در باره گناه و اختلاف مراتب آن مى گوئيم:
     چيزى كه عقل سليم و اعتبار صحيح ما را بان ارشاد مى كند اين است كه اولين چيزى كه بستگى به نظام اجتماعى انسان دارد و مجتمع آنرا احترام مى گذارد همان احكام عملى و مقدساتى است كه عمل به آن و مداومت بر آن مقاصد انسانى مجتمع را حفظ نموده و او را در زندگى به سعادت مى رساند ، همين سنن و مقدسات است كه مجتمع را وادار مى سازد تا به منظور حفظ آن قوانين ، جزائى وضع كند و متخلفين و كسانى كه از آن سنن سرپيچى مى كنند كيفر نموده و عاملين به آنرا پاداش دهد ، گناه در اين مرحله هم عبارتست از همان سرپيچى كردن از متون قوانين عملى و قهرا عدد گناهان به اندازه عدد آن قوانين خواهد بود .
     مرتكز در اذهان ما مسلمين هم از معنى لفظ گناه و الفاظ مرادف آن از قبيل معصيت و سيئه ، اثم ، خطاء ، حوب ، فسق و غير آن همين معنا است .
     مساله پيروى از قوانين به اينجا خاتمه نمى يابد و مجتمع بشرى تنها به اينكه مردم از ترس قوانين جزائى به دستورات عملى عمل كنند اكتفا نمى كند ، بلكه غرض نهائيش اين است كه افراد در اثر ممارست و مراقبت بر عمل به آن داراى فضائلى نفسانى شوند ، چون اصولا مداومت بر عمل نيك آدمى را به اخلاقى كه مناسب با آن عمل و با هدف اصلى از تشكيل جامعه است متخلق مى سازد و اين اخلاق همان چيزى است كه جوامع بشرى آنرا فضائل انسانى نام نهاده و همه افراد را به كسب آن تحريك نموده و مقابل آنرا رذائل ناميده و مردم را از آن برحذر مى دارد.
     خواهيد گفت كه مگر قوانين هر مجتمعى اين آثار حسنه را در روحيات افراد مى گذارد ؟ چه بسيار قوانينى كه بر عكس در روحيات مردم اثر سوء دارد ؟ البته اين سؤال به جا است ليكن ما فعلا كارى به اين جهت نداريم كه اثر قوانين وضع شده در جوامع مختلف بشرى مختلف است ، تنها مى خواستيم بگوييم سنن و قوانين اجتماعى در روحيات اثر مستقيم دارد ، البته معلومست كه قوانين صحيح و دستور العمل هاى نيك در تخلق به فضائل و قوانين بد در تخلق به رذائل مؤثر است و اين صفات نيك و بد اخلاقى گر چه از نظر اينكه اوصافى هستند روحى و مستقيما اختيارى انسان نبوده و ضامن اجرائى براى آن نيست و لذا جوامع بشرى هم براى تخلف از آن ، قوانينى جزائى وضع نكرده اند ، ليكن از نظر اينكه گفتيم عمل به دستورات عملى در تخلق به فضائل و تخلف از آن دستورات در تخلق به رذائل مؤثر است از اين جهت همين بكار بستن دستورات عملى ، خود ضامن اجراى آن خواهد بود .

***** صفحه 35 *****
     خلاصه اينكه اختيارى بودن عمل كافى است كه كسب فضائل و دورى از رذائل هم اختيارى باشد ، با اين تفاوت كه عمل خودش اختيارى انسانى است و ليكن اخلاق به واسطه عمل اختيارى است و همين مقدار از اختيارى بودن كافى است كه صحيح باشد عقل در باره كسب فضائلش اوامرى صادر نموده ، مثلا بگويد : در مقام كسب فضيلت شجاعت ، عفت و عدالت برآى و در باره دورى از رذائل آن نواهى يى صادر كرده و بگويد : از تهور ، خمود، طمع ، ظلم و امثال آن دورى جوى ، چنان كه همين مقدار اختيارى بودن بس است براى اينكه ثواب و عقاب عقلى هم كه همان مدح و ذم است براى آن تصور نمود .
     و خلاصه ، در اين مرحله يعنى مرحله تخلف از احكام اخلاقى هم مرتبه اى از گناه وجود دارد بلكه مرتبه آن فوق مرتبه گناه در مرحله عمل است ، بنا بر اين در باره فضائل و رذائل اخلاقى نيز حاكمى هست كه به وجوب تحصيل اين و لزوم اجتناب از آن حكم كند و آن عقل آدمى است كه به طور كلى بنايش بر اين است كه وقتى عمل به يكى از دو چيز متلازم را ممكن بداند بدون هيچ تاملى حكم به وجوب آن ديگرى هم مى كند و تخلف از آن را هم عصيان دانسته و متخلف را مستحق نوعى مؤاخذه مى داند .
بنا بر اين تا اينجا دو نوع امر و نهى و دو نوع ثواب و عقاب ثابت شد، اينك در اينجا نوع سوم آن ظاهر مي شود:
     توضيح اينكه: فضائل و رذائل يك مقدارش كه به منزله اسكلت بنا است و چاره اى جز تحصيل آن و اجتناب از اين نيست ، واجب و حرام است .
     و بيشتر از آن كه به منزله زينت و رنگ آميزى بنا است جزو مستحبات اخلاقى است كه عقل نسبت به تحصيل آن ، امر استحبابى مى كند ، چيزى كه هست همين مستحبات اخلاقى كه براى مردم عادى مستحب است نسبت به آحادى از مردم كه در ظرف اينگونه آداب زندگى مى كنند واجب است و عقل بر حسب اقتضائى كه افق زندگى آنان دارد حكم به وجوب رعايت آن مى كند ، مثالى كه مطلب را قدرى روشن كند اين است كه ما خود مى بينيم كه مردم صحرانشين و عشايرى كه افق زندگيشان از افق مردم متوسط شهر دور است ، هيچ وقت به تخلف از احكام و قوانينى كه براى مردم شهر ضرورى و به حكم عقل و فهم خود آنان واجب الرعايه است مؤاخذه نمى شوند و چه بسا كارهائى از عشاير سر مي زند كه نسبت به مردم شهر زشت و ناپسند است و ليكن همين شهر نشينان آنان را توبيخ ننموده و با خود مى گويند: اينان معذورند ، چون افق زندگيشان از سواد اعظم دور و در نتيجه افق فهمشان هم از درك دقايق آداب و رسوم دور است .
آرى مردم شهر همه روزه سر و كارشان با اين رسوم و چشمشان پر از مشاهده اين آداب است و اين خود معلمى است كه آنان را درس ادب مى آموزد ، مردم شهر هم باز با هم تفاوت دارند و همه شان در يك افق نيستند ، زيرا در بين ايشان نيز عده معدودى يافت مى شوند كه داراى فهم لطيف تر و آداب ظريف ترى هستند ، انتظارى كه از آنان مى رود از مردم متوسط نمى رود و مؤاخذاتى كه از آنان مى شود از اينان نمى شود ، براى اينكه

***** صفحه 36 *****
     مردم متوسط اگر دقايق ادب و ظرافتهاى قولى و عملى را رعايت نكنند عذرشان موجه است ، چون فهمشان بيش از آن نيست و از ادب و لوازم آن بيش از آن مقدارى كه رعايت مى كنند درك نمى كنند ، چون افق و ظرف زندگيشان ظرف همين مقدار از ادب است ، به خلاف نوادر و مردان فوق العاده كه در ترك آن دقايق و ظرائف اگر چه جزئى باشد مؤاخذه مى شوند ، براى آنان حتى يك اشتباه لفظى غير محسوس و يك كندى مختصر و يا يك لحظه كوتاه اتلاف وقت و يا يك نگاه و اشاره نابجا و امثال آن گناه است ، با اينكه هيچيك از اينها نه با قوانين مملكتى و عرفى مخالفت دارد و نه با قوانين دينى و اين مثل معروفى هم كه مى گويند : حسنات الابرار سيئات المقربين - نيكى هاى نيكان نسبت به مقربين گناه است به همين ملاك است .
          خلاصه روى اين حساب در هر موقعيت و افقى كه فرض كنيم كارهائى هست كه در آن افق و موقعيت گناه شمرده نمى شود و انسانهاى آن افق گناه بودن آنرا احساس ننموده و از آن غفلت دارند مسؤول و زمامدارشان هم ايشان را به ارتكاب آن كارها مؤاخذه نمى كند ، ليكن هر چه افق بالاتر و موقعيت باريك تر و لطيف تر شود گناه بودن مقدار بيشترى از آن كارها نمايان تر مى گردد .
     اينجاست كه اگر قدرى در بحث دقيق شويم بنوع ديگرى از احكام و قوانين كه نوع چهارم آن و عبارتست از احكام مخصوص افق حب و بغض برمى خوريم ، توضيح اينكه ما مى بينيم چشم دشمن مخصوصا اگر در حال غضب باشد همه اعمال نيك را هم بد و مذموم مى بيند و بر عكس چشم دوست مخصوصا وقتى كه در دوستى بحد شيفتگى رسيده باشد جز حسن و كمال نمى بيند ، تا آنجا كه تمامى هم خود را صرف در خدمت به دوست نموده بلكه كارش به جائى مى رسد كه كوچكترين غفلت از محبوب را گناه مى شمارد ، چون به نظر او ارزش خدماتش به دوست به مقدار توجه و مجذوبيتى است كه نسبت به او دارد و چنين معتقد است كه يك لحظه غفلت از دوست و قطع توجه به او مساوى است با ابطال طهارت قلب ، حتى چنين كسى اشتغال به ضروريات زندگى از قبيل ، خوردن و آشاميدن و امثال آن را گناه مى داند ، زيرا فكر مى كند كه گر چه اين كارها ضرورى است و آدمى ناگزير از اشتغال به آن است ، ليكن يك يك آنها از جهت اينكه كارى است اختيارى و اشتغال به آن اشتغال اختيارى به غير محبوب و اعراض اختيارى از اوست از اين جهت گناه و مايه انفعال و شرمندگى است ، لذا مى بينيم كسانى كه از فرط عشق و يا از بزرگى مصيبتى كه به آنها روى آورده باين حد از خود بى خبر مى شوند از اشتغال به خوردن و نوشيدن و امثال آن استنكاف مى ورزند .
     كلام معروفى را هم كه نسبت مى دهند به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم كه فرمود:
" انه ليغان على قلبى فاستغفر الله كل يوم سبعين مرة - بدرستى كه من - از آنجائى كه مامور به هدايت خلق و مبعوث به شريعتى آسان هستم و قهرا در تماس به

***** صفحه 37 *****
مردم و توجه به ما سوى الله - خاطراتى در دلم خطور مى كند كه ممكن است بين من و پروردگارم حجاب شود لذا همه روزه هفتاد بار استغفار مى كنم!"
      بايد به امثال اين معانى حمل كرد .
     و هم چنين آيه شريفه:
     " و استغفر لذنبك و سبح بحمد ربك بالعشى و الابكار!"(55/غافر)
     و آيه شريفه:
     " فسبح بحمد ربك و استغفره انه كان توابا !" (3/نصر)
     و ساير آياتى را كه از زبان انبياء عليهم السلام نقل مى كند به امثال اين معانى حمل مى شود .
     از آن جمله يكى كلام نوح عليه السلام است كه عرض كرد:
     " رب اغفر لى و لوالدى و لمن دخل بيتى مؤمنا!"(28/نوح)
     و يكى ديگر كلام ابراهيم عليه السلام است كه عرض مى كند:
     " ربنا اغفر لى و لوالدى و للمؤمنين يوم يقوم الحساب!"(41/ابراهيم)
      و يكى كلام موسى عليه السلام است كه در باره خودش و برادرش عرض مى كند:
     " رب اغفر لى و لاخى و ادخلنا فى رحمتك!"(151/اعراف)
      و يكى ديگر كلامى است كه قرآن كريم آنرا از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم حكايت مى كند كه عرض كرد:
     " سمعنا و اطعنا غفرانك ربنا و اليك المصير!"(285/بقره)
     بدين علت گفتيم كه اينگونه كلمات بايد به معناى مورد بحث حمل شود كه انبياء عليهم السلام با اينكه داراى ملكه عصمت اند ممكن نيست معصيتى از آنها سر زند و با اينكه مامورند مردم را بسوى دين و عمل به آن دعوت نموده قولا و فعلا به تبليغ آن قيام نمايند معقول نيست كه خود از عمل به دستورات دينى سرپيچى كنند و چگونه چنين چيزى تصور دارد و حال آنكه مردم همه مامور به اطاعت از آنهايند؟ مگر ممكن است خداوند مردم را مامور به اطاعت از كسانى كند كه ايمن از معصيت نيستند؟ پس ناچار بايد آيات مزبور را به همان معنائى كه گفتيم حمل نمود  و اعتراف به ظلمى را كه از بعضى از آن حضرات حكايت شده مانند اعتراف ذو النون است كه عرض كرد:
     " لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين!" (87/انبيا)
     چون وقتى صحيح باشد بعضى از كارهاى مباح را براى خود گناه بدانند و از خداوند در باره آنها طلب مغفرت نمايند جايز هم هست كه آن كارها را ظلم بشمارند ، زيرا هر گناهى ظلم است .
     البته محمل ديگرى نيز براى خصوص اعتراف بظلم هست و سابقا هم به آن اشاره شد كه مراد از ظلم ، ظلم به نفس باشد ، چنانكه آدم و حوا عليهماالسلام گفتند:
     " ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين!"

***** صفحه 38 *****
     (23/اعراف)
     و اينكه گفتيم اين كلمات فلان محمل را دارد ، نخواستيم اعتراف كنيم به اينكه اين محمل ها خلاف ظاهر آيات و يك نوع معانى است كه ما خود تراشيده و به منظور حفظ آراء و عقايد مذهبى خود و اعمال تعصب، آيات را بر آن حمل كرده ايم.
     نه ما در اين معنائى كه كرديم نخواستيم تعصب به خرج دهيم ، به شهادت اينكه بحثى كه در جلد دوم الميزان در باره عصمت انبياء كرده آن را اثبات نموديم بحثى بود قرآنى و خالى از هر گونه تعصب و متكى بر دقت در آيات قرآنى بى اينكه مطلبى غير از قرآن را در آن دخالت داده باشيم .
     چيزى كه هست همانطورى كه در آن بحث و در مواردى ديگر مكررا گفته ايم نبايد در تشخيص ظهور اينگونه آيات به فهم عاميانه اكتفا نمود ، براى اينكه قرائن مقامى و همچنين قرائن لفظى چه آنهائى كه در خود كلام هست و چه آنهائى كه جداى از كلام يافت مى شود تاثير قاطعى در تشخيص ظهور دارند ، مخصوصا قرآن كريم كه در تشخيص ظهور و معنى هر آيه از آن بيشتر از هر كلام ديگرى بايد رعايت اين جهت را نمود ، زيرا كلام الهى هر آيه اش شاهد و مصدق و زبان آيات ديگر است .
     غفلت از همين نكته بوده است كه مساله تاويل را در بين عده اى از مفسرين و علماى كلام رواج داده ، اين عده از آنجائى كه ارتباطى بين آيات قرآنى نمى ديدند و خيال مى كردند كه اين آيات جملاتى است بريده و اجنبى از هم و هر كدام مستقل در معنا ، لذا بدون اينكه در تشخيص معنى هر كدام از ساير آيات استمداد كنند آنرا بر معنائى عاميانه حمل كردند ، همانطورى كه مردم بازار كلمات يكديگر را بر معنى ظاهرش حمل مى كنند و لذا وقتى مى شنوند كه قرآن كريم مى فرمايد:" فظن ان لن نقدر عليه !" مى گويند:" ذو النون خيال كرد - بلكه يقين كرد و حاشا بر او كه چنين خيالى كند - كه خداى سبحان قدرت بر وى ندارد!"
     آيه بعديش را ملاحظه نكردند كه ذوالنون را از مؤمنين دانسته، مى فرمايد:" و كذلك ننجى المؤمنين!"(88/انبيا) آرى اگر اين دو آيه را با هم ملاحظه مى كردند قطعا به چنين اشتباهى دچار نمى شدند و مى فهميدند كه معنى آيه ، آن معناى عاميانه و غلط نيست ، زيرا مؤمن در قدرت خداى سبحان شك نمى كند تا چه رسد به اينكه عجز خداى را ترجيح داده و يا يقين به آن كند .
     و نيز وقتى مى شنوند كه قرآن مى فرمايد:" ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تاخر!"(2/فتح) چنين خيال مى كنند كه لابد رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم نيز مانند ساير مردم گناه و مخالفت امرى از اوامر و يا نهيى از نواهى مربوط به احكام دين را كرده كه خدايش آمرزيده .
     فكرشان آنقدر رسا نبوده كه بفهمند اين آيه مربوط است به آيه قبليش كه ميفرمايد:
"انا فتحنا لك فتحا مبينا!"(1/فتح) و اگر اين گناه و آن آمرزش از سنخ گناهان

***** صفحه 39 *****
     مردم عادى و آمرزش آن بود هيچ ربطى بين آمرزش آن و داستان فتح مكه نبود و حال آنكه در اين آيات گناه به معنائى گرفته شده كه آمرزش آن نتيجه فتح مكه است، علاوه بر اين ، اگر مراد از گناه ، همان معناى متعارف بود مغفرت آن با مطالب بعد هم كه مى فرمايد: " و يتم نعمته عليك و يهديك صراطا مستقيما!  و ينصرك الله نصرا عزيزا!" (2و3/فتح) متناسب نبود ، زيرا در اينصورت معناى اين جملات عطف بر آن آمرزش مى شوند .
     و نيز وقتى به ساير آياتى كه به خيال خودشان متعرض لغزشهاى انبيائى چون آدم ، ابراهيم ، لوط ، يعقوب ، يوسف ، داود ، سليمان ، ايوب و محمد صلى الله عليه وآله وسلّم مى رسند بدون تامل و با كمال بى شرمى به ساحت مقدس آنان جسارت نموده و طعنه ها و نسبت هاى ناروائى كه لايق خود آنان است به انبياء عليهم السلام مى دهند .
     راستى كه هيچ عيب و ننگى بالاتر و بدتر از بى ادبى نيست!!
     خلاصه اينكه، علمى كه بايد آدمى را به ادب و خضوع در برابر پروردگار و برگزيدگان او وادار سازد در اين كوته نظران مايه گمراهى شده و آنان را به جائى كشانيده كه خدائى را كه قرآن مجيد رب العالمين معرفى اش نموده با خداى تورات و انجيل دست خورده و تحريف شده عوض كنند و خدا را قوه اى بدانند غيبى و داراى بدن كه مانند پادشاهان كه هر روز به سركشى بخشى از كشور خود مى روند در اطراف عالم هستى قدم زده و هيچ همى جز اشباع شهوت و غضب سركش خود ندارد.
     و در نتيجه نه تنها نسبت به مقام پروردگار خود جاهل ماندند بلكه از مقام نبوت و مدارج عالى و شريف روحى انبياء عليهم السلام و مقامات رفيع آنان نيز غافل شدند و اين جهل و غفلت باعث شد كه آن نفوس طيبه و طاهره را هم مانند نفوس شرير مردم پست و فرومايه بدانند كه از شرف انسانيت جز اسم بهره و بوئى ندارند ، نفوسى كه يك روز بر سر آز و شهوت ، عرض و مال خود را مى بازند و روزى خود را بر سر اينكار از دست مى دهند - سبحان الله - همين مردم فرومايه هم با همه پستى و نادانى شان هيچ وقت راضى نمى شوند نسبت هائى كه اين عالم نماها به خدا و انبيا مى دهند به خداى خود و پيغمبران خود بدهند و هرگز حاضر نيستند زمام امور دنيايشان را بلكه زمام امور خانه و اهل و عيالشان را به دست كسانى بسپارند كه اين عالم نماها آنها را انبياء ميخوانند ، چطور راضى خواهند شد كه خداى عليم و حكيم آنها و انبيايشان چنين خدا و چنين انبيائى باشند .
     خود مردم عامى و بلكه فرومايه گان آنها هم مى دانند كه خداوند اگر انبيائى مبعوث نموده براى اين بوده كه فردا مردم عذرى نداشته باشند .
     و مى دانند كه انبياء از هر لغزش و گناهى معصومند و اگر معصوم نباشند و جايز باشد كه پيغمبرى كافر و يا فاسق و فاجر شود و يا مردم را به شرك و وثنيت دعوت كند آنگاه پاى خود را كنار كشيده و تقصير را به گردن شيطان گذارد ، غرض از بعثت حاصل نمى شود ، چون در چنين صورتى از مردم هيچ توقعى نمى توان داشت و خداوند هيچ حجتى بر مردم نخواهد داشت .

***** صفحه 40 *****
     آرى ، مردم عوام اين معنا را درك مى كنند ولى اين گمراهان عالم نما كه علم خود را سرمايه و سلاح براى اضلال مردم قرار داده اند از درك آن عاجز مانده اند و وقتى اين مطالب را مى شنوند و بحث از عصمت انبياء و موهبت ها و مواقف روحى آنان به ميان مى آيد آنرا شرك و غلو در باره بندگان خدا دانسته و به امثال آيه قل انما انا بشر مثلكم - بگو بدرستى من نيز بشرى مانند شمايم تمسك مى جويند ، تقصير هم ندارند ، براى اينكه پروردگارى را كه اينها تصور كرده اند بمراتب پائين تر از انبيا و صفاتى را كه براى ذات و افعال خدا قائلند بمراتب پائين تر از صفات و مقامات انبياء عليهم السلام است .
     و اينها همه مصائبى است كه اسلام و مسلمين از دست اهل كتاب مخصوصا يهود ديده و خرافاتى است كه به دست اينها جعل و در بين روايات ما گنجانيده شده و در نتيجه عده اى هم به آن معتقد شده اند ، از آن جمله معتقد شدند كه خداى سبحان - كه قرآن كريم با جمله:" ليس كمثله شى ء - هيچ چيز شبيه او نيست!" توصيف نموده  - العياذ بالله - مانند يكى از انسانهاى متجبرى است كه خود را آزاد و غير مسؤول و ديگران را همه بنده و مسؤول خود مى داند و از آن جمله معتقد شدند كه ترتب هر يك از مسببات بر اسباب خود و به وجود آمدن هر نتيجه اى از مقدمات خود و اقتضاى هر موجود مؤثر مادى و معنوى براى اثر خود، همه جزافى و بدون رابطه است .
     و لذاست كه مى گويند اگر خداى تعالى نبوت را به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم ختم نموده و بر آن جناب قرآن نازل كرده و اگر موسى عليه السلام را به تكلم با خود ممتاز ساخته و عيسى عليه السلام را به تاييد به روح اختصاص داده ، هيچكدام به خاطر خصوصيتى در روح و نفوس شريف آن حضرات نبوده ، بلكه خداى تعالى خودش چنين خواسته كه يكى را به آن و يكى را به اين اختصاص دهد و اگر با عصاى موسى سنگ شكافته و آب جارى مى گردد زدن آن حضرت خصوصيتى ندارد ، بلكه عينا مانند زدن ما است ، الا اينكه خدا خواسته كه آنجا سنگ شكافته و آب جارى بشود و در زدن ما نشود و هم چنين اگر عيسى عليه السلام به مردگان مى گويد: برخيزيد به اذن خدا و آنان هم برمى خيزند ، خصوصيتى در گفتن وى نيست بلكه گفتن او عينا مثل گفتن ما مردم عادى است ، الا اينكه خداى تعالى بعد از گفتن او مردگان را زنده مى كند و در گفتن ما نمى كند و همچنين است ساير معجزات انبياء عليهم السلام .
اينان از اين رو دچار چنين اشتباهاتى شده اند كه نظام تكوين را بر نظام تشريع قياس كرده اند و مقررات تشريع را بر تكوين حكومت داده اند در حالى كه نظام تشريع از وضع و قرارداد تعدى و از جهان اجتماع انسانى تجاوز نمى كند و اگر كمى فكر مى كردند ، به اشتباه خود واقف شده و مى فهميدند كه گناهى مافوق اين گناه و مغفرتى مافوق مغفرت متعلق به آن نيز هست ، راستى ايشان چگونه از درك اين حقيقت غافل شده اند؟ با اينكه انتقال به آن خيلى دشوار نبود ، براى اينكه خداى تعالى از طرفى مكرر بندگانى را براى خود به نام مخلصين سراغ مى دهد كه معصوم و مصون از گناه بوده و شيطان براى هميشه

/ 13