***** صفحه 81 *****
و پدر او، وى را فرستاده تا با دار آويز شدنش و يا كشته شدنش ، عوض گناهان مردم باشد .
و نيز ادعا كرده كه مرده زنده مى كند و كور مادرزاد و برصى و ديوانگان را شفا داده، جن را از كالبد ديوانگان بيرون مى كند و او دوازده شاگرد داشته، كه يكى از آنان ، متى صاحب انجيل بوده، كه خدا به آنان بركت داد و براى دعوت ارسالشان كرد ، تا دين مسيح را تبليغ كنند و ... پس اين بود خلاصه همه سرو صداهاى دعوت مسيحيت كه بر پهناى شرق و غرب زمين پيچيده است .
و همانطور كه ديديد، تمامى حرفها به يك خبر واحد منتهى شد، كه صاحب آن خبر واحد هم معلوم نيست كه كيست؟ اسم و رسمش مجهول و عين و وصفش مبهم است .
و اين وهن و بى پايگى عجيب كه در آغاز اين قصه است باعث شده كه بعضى از دانشمندان حر و آزاده اروپا ادعا كنند كه عيسى بن مريم اصلا يك شخص خيالى است ، كه دين تراشان بمنظور تحريك مردم عليه حكومت ها و يا بنفع حكومتها در ذهن مردم ترسيم كرده اند .
و اتفاقا اين معنا با يك موضوع خرافى كه شباهت كاملى در همه شؤون با قصه عيسى داشته ، تاييد شده و آن موضوع كرشنا بوده ، كه بت پرستان قديم هند ادعا مى كرده اند پسر خدا بوده و از لاهوت خدا نازل شده و خود را محكوم بدار كرده و بدار آويخته شده، تا فداى مردم و كفاره گناهان آنها باشد و از وزر و عذاب گناهانشان رهائى بخشد .
درست مانند حرفهائى كه مسيحيان در باره مسيح مى گويند طابق النعل بالنعل كه ان شاء الله داستانش بزودى مى آيد.
و نيز باعث آن شد كه جمعى از دانشمندان انتقادگر ، بگويند در تاريخ دو نفر بنام مسيح بوده اند: يكى مسيحى كه بدار آويخته نشده و ديگرى مسيحى كه بدار آويخته شد و بين اين دو مسيح بيش از پنج قرن فاصله است و تاريخ ميلادى كه مبدأ تاريخ امروز ما يعنى سال 1956 است، با ظهور هيچيك از اين دو مسيح تطبيق نمى شود.
چون مسيحى كه بدار آويخته نشده، دويست و پنجاه سال جلوتر از آن بوده و حدود شصت سال زندگى كرده است .
و مسيح دوم كه بدار آويخته شده بيش از دويست و نود سال بعد از اين مبدأ تاريخى بظهور رسيده و او سى و سه سال زندگى كرده است .
و قدر متيقنى كه فعلا براى ما اهميت دارد ، اين است كه اثبات كنيم ، تاريخ ميلادى مسيحيت مبدأ درستى نداشته ، بلكه( باعتراف خود مسيحيت،) دستخوش اختلال است .
علاوه بر اين ، همانطور كه گفتيم ، خود مسيحيت اقرار دارد كه تاريخ ميلاديش با ميلاد مسيح انطباق ندارد .
و اين خود يك سكته تاريخى است .
علاوه بر آنچه گذشت ، امور ديگرى هم هست كه انسان را در باره انجيلهاى مسيحي
***** صفحه 82 *****
دچار ترديد مى كند .
مثلا گفته مى شود كه در دو قرن اول و دوم ، انجيلهاى ديگرى وجود داشته كه بعضى آنها را تا صد و چند انجيل شمرده اند كه انجيلهاى معروف چهار عدد از آنها است چيزى كه هست ، كليسا همه آنها را تحريم كرد الا اين چند انجيل را كه توجه فرموديد .
از اين جهت باين چهار انجيل قانونيت دادند كه با تعليم كليسا موافقت داشته است .
از آن جمله شيلسوس فيلسوف در قرن دوم ، نصارا را در كتاب خود الخطاب الحقيقى ملامت كرده كه با انجيلها بازى كرده و آنچه ديروز در آن نوشته بودند امروز محو كرده اند، امروز مى نوشتند ، فردا محو مي كردند .
و در سال 384 ميلادى بابا داماسيوس دستور داد ، ترجمه جديدى از عهد قديم و جديد لاتينى نوشته شود تا در همه كليساهاى دنيا قانونيت پيدا كند ، چون پادشاه آنروز( تيودوسيس) از مخاصمات و بگومگوهاى اسقف ها در باره مطالب انجيل هاى گوناگون به تنگ آمده بود و اين ترجمه كه نامش فولكانا نهاده شد ، به اتمام رسيد كه ترجمه اى بود از خصوص انجيل هاى متى و مرقس و لوقا و يوحنا .
و ترتيب دهنده اين چهار انجيل گفته بود : بعد از آنكه ما چند نسخه يونانى قديم را با هم مقابله كرديم ، اين ترتيب را به آن داديم ، باين معنا كه آنچه را كه بعد از تنقيح و بررسى مغاير با معنا تشخيص داديم حذف كرديم و بقيه را همانطور كه بود بحال خود باقى گذاشتيم.
آنگاه همين ترجمه كه مجمع تريدنتينى آنرا در سال 1546 يعنى بعد از يازده قرن تثبيت كرده بود ، در سال 1590 سيستوس پنجم آنرا تخطئه كرد و دستور داد نسخه هاى جديدى طبع شود .
باز كليمنضوس هشتم اين نسخه را هم تخطئه نموده ، دستور داد نسخه اى تنقيح شده كه امروز در دست مردم كاتوليك است طبع شود .
و از جمله آن انجيل هائى كه نسخه هايش جمع آورى شد ، انجيل برنابا است كه يك نسخه از آن چند سال قبل كشف شد و به عربى و فارسى ترجمه شد و اين انجيلى است كه تمامى داستانهايش مطابق داستانى است كه قرآن كريم در باره مسيح ، عيسى بن مريم آورده است و اين انجيل به خط ايتاليائى پيدا شد و دكتر خليل سعاده آنرا در مصر ترجمه كرد .
و دانشمند فاضل سردار كابلى آنرا در ايران به زبان فارسى برگردانيد .
و عجيب اينجاست كه مواد تاريخيه اى كه از غير يهود هم نقل شده ، از جزئياتى كه انجيل به دعوت مسيح نسبت مى دهد ، از قبيل فرزندى عيسى براى خدا و مساله فدا و غير اين دو ساكت است .
مورخ آمريكائى معروف ، يعنى هندريك ويلم وان لون در تاليف خود كه در باره تاريخ بشر نوشته ، از كتابى و نامه اى نام مى برد كه طبيب اسكولابيوس كولتلوس رومى در تاريخ 62 ميلادى به برادرش جلاديوس أنسا نوشته ، كه مردى ارتشى بود و در ارتش روم در فلسطين خدمت مى كرد و در آن نوشت كه من در روم براى معالجه بر بالين بيماری
***** صفحه 83 *****
رفتم كه نامش پولس بود و از كلام او تحت تاثير قرار گرفتم ، او مرا بسوى مسيحيت دعوت كرد و شمه اى از اخبار مسيح و دعوت او را برايم گفت ولى رابطه من با او قطع شد و ديگر او را نديدم تا آنكه بعد از مدتى جستجو شنيدم ، در أوستى بقتل رسيده است .
اينك از تو كه در فلسطين هستى مى خواهم از اخبار اين پيغمبر اسرائيلى كه پولس خبر داده بود و از خود پولس اطلاعاتى كسب كرده ام ، برايم بفرستى .
جلاديوس أنسا بعد از شش هفته ، نامه اى از اورشليم ، از اردوگاه روم ، به برادرش اسكولابيوس كولتلوس طبيب نوشت: كه من از عده اى از پيرمردان اين شهر و سالخوردگانش خبر عيسى مسيح را پرسيدم ، ولى دريافتم كه دوست ندارند پاسخ سؤالم را بدهند .
( و اين در سال 62 ميلادى بوده و قهرا افرادى كه وى از آنها سؤال مى كرده، پيرمرد بودند.)
تا آنكه روزى به زيتون فروشى برخوردم ، از او پرسيدم : چنين كسى را مى شناسى؟ او در پاسخ ، روى خوش نشان داد و مرا به مردى راهنمائى كرد بنام يوسف ، و گفت كه اين مرد از پيروان و از دوستداران اوست و كاملا به اخبار مسيح بصير و آگاه است البته اگر محذورى برايش نباشد جوابت را مي دهد .
در همان روز به تفحص پرداختم و بعد از چند روز او را يافتم كه پيرمردى بسيار سالخورده بود و معلوم شد ، در قديم و ايام جوانيش در بعضى از درياچه هاى اين اطراف ماهى صيد مى كرده است .
و اين مرد با سن و سال زيادش ، داراى مشاعرى صحيح و حافظه اى خوب بود و تمامى اخبار و قضايائى كه در عمرش ديده و در ايام اغتشاش و فتنه رخ داده بود، برايم تعريف كرد از آن جمله، گفت: يكى از استانداران قيصر روم ، يعنى تى بريوس در فلسطين حكمرانى مى كرد و سبب آمدنش به اورشليم اين شد كه در آن ايام ، در اورشليم فتنه اى بپاخاست و فونتيوس فيلاطوس بدانجا سفر كرد ، تا آتش فتنه را خاموش كند و جريان فتنه اين بود كه مردى از اهل ناصره بنام ابن نجار مردم را عليه حكومت مى شوراند ، ولى وقتى ماجراى ابن نجار متهم را تحقيق كردند معلوم شد كه وى جوانى است عاقل و متين .
و هرگز كار خلافى كه مستوجب سياست باشد نكرده و آنچه در باره اش گزارش داده اند ، صرف تهمت بوده و اين تهمت را يهوديان به وى زدند .
چون با او بسيار دشمن بودند و بهمين انگيزه به حاكم يعنى فيلاطوس اطلاع داده بودند كه اين جوان ناصرى مى گويد: هر كس بر مردم حكومت كند چه يونانى باشد و چه رومى و چه فلسطينى ، اگر با عدالت و شفقت بر مردم حكم براند ، نزد خدا مثل كسى خواهد بود كه عمر خود را در راه مطالعه كتاب خدا و تلاوت آيات آن سر كرده باشد .
و گويا اين سخنان در دل فيلاطوس مؤثر افتاد و تير دشمنان به سنگ خورد ولى از سوى ديگر يهوديان بر كشتن عيسى و اصحابش اصرار داشتند و در برابر معبد شورش بپا
***** صفحه 84 *****
كردند كه بايد آنان را تكه تكه كنند لاجرم بنظرش رسيد ، صلاح اين است كه اين جوان نجار را دستگير نموده ، زندانى كند تا بدست مردم و در غوغاى آنان كشته نشود .
فيلاطوس با همه كوششى كه كرد عاقبت نفهميد علت ناراحتى مردم از عيسى چيست؟ و هر وقت با مردم در باره او صحبت و نصيحت مي كرد و علت شورش آنان را مى پرسيد ، بجاى اينكه علت را بيان كنند ، سر و صدا مى كردند كه او كافر است ، او ملحد است ، او خائن است .
و بالأخره كوشش فيلاطوس بجائى نرسيد تا در آخر رأيش بر اين قرار گرفت كه با خود عيسى صحبت كند او را احضار كرد و پرسيد كه مقصود تو چيست؟ و چه دينى را تبليغ مى كنى؟ عيسى پاسخ داد: من نه حكومت مى خواهم و نه كارى به كار سياست دارم ، من تنها مى خواهم حيات معنوى و روحانيت را ترويج كنم .
اهتمام من به امر حيات معنوى بيش از اهتمام به زندگى جسمانى است.
و من معتقدم ، انسان بايد بيكديگر احسان كند و خداى يگانه را بپرستد ، خدائيكه براى همه ارباب حيات از مخلوقات حكم پدر را دارد .
فيلاطوس كه مردى دانشمند و آگاه بمذهب رواقيين و ساير فلاسفه بود ، ديد در سخنان عيسى جاى هيچ اشكالى و انگشت بند كردن نيست .
و به همين جهت براى بار دوم تصميم گرفت ، اين پيامبر سليم و متين را از شر يهود نجات داده ، حكم قتل او را به امروز و فردا واگذارد .
اما يهود حاضر نمى شد و رضايت نمى داد ، كه عيسى بحال خودش واگذار شود .
بلكه در بين مردم شايع كردند كه فيلاطوس هم فريب دروغهاى عيسى و سخنان پوچ او را خورده و مى خواهد به قيصر خيانت كند .
و شروع كردند استشهادى بر اين تهمت تهيه نموده و طومارهايى نوشتند و از قيصر خواستند تا او را از حكومت عزل كند .
اتفاقا قبل از اين هم فتنه ها و انقلابهاى ديگر در فلسطين بپا شده بود و در دربار قيصر قواى با ايمان بسيار كم بود و آنطور كه بايد نمى توانستند مردم را ساكت كنند و قيصر از مدتها پيش به تمامى حكام و ساير مامورين خود دستور داده بود كه با مردم طورى رفتار نكنند كه ايشان ناگزير به شكايت شوند و از قيصر ناراضى گردند بدين جهت فيلاطوس چاره اى نديد، مگر اينكه جوان زندانى را فداى امنيت عمومى كند و خواسته مردم را عملى سازد .
اما عيسى از كشته شدنش كمترين جزع و بى تابى نكرد ، بلكه بخاطر شهامتى كه داشت با آغوش باز از آن استقبال نمود و قبل از مرگش از همه آنهائيكه در كشتنش دخالت داشتند ، درگذشت ، آنگاه حكم اعدامش تنفيذ شد و بر بالاى دار جان سپرد ، در حاليكه مردم مسخره اش مى كردند و سب و ناسزايش مى گفتند .
جلاديوس آنسا در خاتمه نامه اش نوشته : اين بود آنچه يوسف از داستان عيسى به
***** صفحه 85 *****
- مريم برايم تعريف كرد ، در حالى كه مى گفت و مى گريست و وقتى خواست با من خدا حافظى كند ، مقدارى سكه طلا تقديمش كردم ، اما او قبول نكرد و گفت : در اين حوالى كسانى هستند كه از من فقيرترند ، به آنها بده .
من از او ، احوال رفيق بيمارت بولس را پرسيدم ، هر چه نشانى دادم بطور مشخص او را نشناخت .
تنها چيزى كه در باره او گفت ، اين بود كه او مردى خيمه دوز بود و در آخر از اين شغلش دست كشيد و به تبليغ اين مذهب جديد پرداخت ، مذهب رب رؤوف و رحيم الهى كه بين او و بين( يهوه) معبود يهود كه پيوسته نامش را از علماى يهود مى شنويم ، از زمين تا آسمان فرق هست .
و ظاهرا پولس ، نخست به آسياى صغير و سپس به يونان سفر كرده و همه جا به بردگان و غلامان و كنيزان مى گفته كه : همه شما فرزندان پدريد و پدر همه شما را دوست مى دارد و رأفت مى ورزد و سعادت به طبقه معينى از مردم اختصاص ندارد ، بلكه شامل همه مردم مى شود، چه فقير و چه غنى به شرط اينكه اغنيا با مردم به برادرى رفتار نموده و با طهارت و صداقت زندگى كنند .
اين بود خلاصه مطالبى كه مورخ آمريكائى( هندريك ويلم وان لون) در تاليف خود (تاريخ بشر) از نامه نام برده ، آورده است .
البته نامه طولانى تر از اين بود، ما نقاط برجسته اى كه در فقره هاى اين نامه بود و به بحث ما ارتباط داشت نقل كرديم و تامل در مضمون جمله هاى اين نامه، اين معنا را براى اهل تامل روشن مى سازد كه ظهور دعوت مسيحيت بعد از خود عيسى بوده ، و جز ظهور دعوت پيامبرى به رسالتى از ناحيه خداى تعالى چيزى نبوده و در اين دعوت سخنى از ظهور الهيت بظهور لاهوت و نازل شدن آن بر يهود و نجات دادن يهوديان بوسيله فداء ، به چشم نمى خورد .
و نيز بر مى آيد كه عده اى از شاگردان عيسى و يا منتسبين به عيسى از قبيل پولس و شاگردهاى شاگردانش بعد از داستان دار ، به اقطار مختلف زمين يعنى هند و آفريقا و روم و ساير نقاط سفر كرده اندو دعوت مسيحيت را انتشار داده اند.
و ليكن از داستان دار فاصله زيادى نگذشته بوده كه بين اين شاگردان در مسائل اصولى تعليم اختلاف افتاده ، مسائلى از قبيل لاهوت مسيح و خدائى او و مساله كفايت ايمان به مسيح از عمل كردن به احكام شريعت موسى و اينكه آيا دين مسيح دين اصيل و ناسخ دين موسى است و يا آنكه تابع شريعت تورات و مكمل آنست ؟
از همين جا اختلاف ها و فرقه فرقه شدن ها آغاز شده و كتاب اعمال رسولان و ساير رساله هاى بولس كه در اعتراض به نصارا نوشته ، به اين حقيقت اشاره دارد .
و آنچه واجب است كه مورد دقت قرار گيرد اين است كه امت هائى كه دعوت مسيحيت براى اولين بار در بين آنان راه يافته و گسترش پيدا كرده از قبيل روم و هند و ...
***** صفحه 86 *****
قبلا امتى وثنى صابئى ، يا برهمائى و يا بودائى بودند و در آن مذاهب اصولى از مذاق تصوف از جهتى و از فلسفه برهمنى از جهت ديگر حكمفرما بود و همه آنها سهمى وافر از اين اعتقاد داشتند كه لاهوت در مظهر ناسوت ظهور كرده است .
و نيز اصول عقايد مسيحيت يعنى سه گانه بودن واحد و نازل شدن لاهوت در لباس ناسوت و اينكه لاهوت عذاب و بدار آويخته شدن را پذيرفت تا فدا و كفاره گناهان خلق شود ، در بت پرستان قديم هند و چين و مصر و كلدان و آشور و فرس بر سر زبانها بوده و همچنين در بت پرستان قديمى غرب از قبيل روميان و اسكانديناويان و غير ايشان سابقه داشته و كتبى كه در اديان و مذاهب قديم نوشته شده از وجود چنين عقائدى خبر داده است .
از آن جمله دوان در كتاب خود( خرافات تورات و اديانى ديگر چون تورات) نوشته است: اينك نظرى به هند مى افكنيم و مى بينيم كه بزرگترين و معروف ترين عبادت لاهوتيشان تثليث است و اين تعليم را به زبان بومى خود ترى مورتى مى گويند.
و اين نامى است مركب از دو كلمه به لغت سنسكريتى ، يكى ترى يعنى سه تا و يكى مورتى يعنى هيات ها و اقنوم ها و اين سه اقنوم عبارتند از : 1 - برهما 2 - فشنو 3 - سيفا كه در عين اينكه سه اقنومند ، يك چيزند و وحدت از آنها منفك نيست و در نتيجه به عقيده آنان اين يك چيز ، معبود واحدى است .
آنگاه مى گويد : برهما به عقيده آنان پدر و فشنو پسر و سيفا روح القدس است .
و اضافه مى كند: كه نامبردگان ، سيفا را كرشنا مى خوانند ، يعنى رب مخلص و روح عظيمى كه فشنو از او متولد مى شود .
(و اين كرشنا ، همان كرس - بزبان انگليسى به معناى مسيح مخلص - است.) پس فشنو ، همان الهى است كه در ناسوت زمين ظهور كرده تا مردم را نجات دهد .
پس او يكى از اقانيم سه گانه است كه روى هم اله واحدند .
و نيز اضافه مى كند كه : هنديان بعنوان رمز ، اقنوم سوم را به شكل كبوتر مى كشند، عينا همانطور كه مسيحيان آنرا رمز آن مى دانند .
مستر فابر هم در كتاب خود ( اصل الوثنيه) مى گويد: ثالوث( سه تائى) را در بين هنديها نيز مى يابيم ، آنها هم به اين عقيده معتقدند و خدا را مركب مى دانند از : برهما و فشنو و سيفا .
و اين ثالوث را نزد بودائيان نيز مى بينيم ، چون آنها هم مى گويند بوذ معبودى است داراى سه اقنوم و همچنين بوذيو ( جنسيت) مى گويند جيفاء مثلث اقانيم است .
و سپس اضافه مى كند كه : چينى ها هم بوذه را عبادت مى كنند و آن را فو مى دانند و مى گويند: فو سه اقنوم است ، همانطور كه هنديها مى گفتند .
دوان، در همان كتاب مى گويد: كشيشان كليساى منفيس مصر براى مبتدئينى كه تازه مى خواهند دروس دينى را بياموزند از ثالوث مقدس اينطور تعبير مى كنند كه اولى دومى را خلق كرد و دومى سومى را ، آنگاه هر سه يكى شدند بنام ثالوث مقدس .
***** صفحه 87 *****
و روزى توليسو ، پادشاه مصر از كاهن عصر خويش تنيشوكى خواهش كرد ، اگر كاهنى بزرگتر از خودش و قبل از خودش سراغ دارد بگويد و نيز پرسيد: آيا بعد از او كاهنى بزرگتر از او خواهد بود؟ كاهن در پاسخ گفت: بله پيدا مى شود كسى كه بزرگتر است و او خداست كه قبل از هر چيز است .
و پس از او كلمه است و با آندو روح القدس است .
و اين سه چيز يك طبيعت دارند و در ذات واحدند .
و از اين سه چيز ، يك چيز نيروى ابدى صادر شده .
پس برو اى فانى ، اى صاحب زندگى كوتاه .
بونويك هم در كتاب خود( عقائد قدماء المصريين) مى گويد: عجيب و غريب ترين حرفها كه در ديانت مصريها انتشار عمومى پيدا كرده، اين است كه معتقدند به لاهوت كلمه و اينكه هر چيزى و هر موجودى بواسطه كلمه آن موجود شده و كلمه از الله صادر شده و در عين حال همان الله است .
اين بود عين گفتار بونويك ، كه انجيل يوحنا با آن آغاز شده است .
هيجين هم در كتاب خود( انگلو ساكسون) مى گويد : فارسيان متروس را ، كلمه و واسطه و نجات بخش ايرانيان مى دانستند .
و از كتاب ساكنان اروپاى قديم نقل مى كند كه نوشته است: وثنى هاى قديم معتقد بودند كه معبود ، مثلث الاقانيم است .
و ساده تر بگويم ، خدا داراى سه اقنوم است .
و باز از يونانيها و روميان و فنلانديها و اسكانديناويها نيز همان داستان ثالوث را نقل مى كند .
و نيز اعتقاد به كلمه را از كلدانيها و آشوريها و فنيقى ها نقل كرده است .
و دوان سابق الذكر در همان كتابش( خرافات تورات و اديانى نظير آن) صفحه 181 تا 182 مطلبى نقل كرده كه خلاصه ترجمه اش اين است : اعتقاد و تصور اينكه يكى از آلهه و خدايان ، وسيله نجات بشر شده ، به اينكه خود را بكشتن دهد ، اعتقادى است بسيار قديمى در ميان هندوها و وثنى مذهبان و ديگران .
وى سپس شواهدى بر اين معنا نقل كرده است از آن جمله مى گويد : هندوان معتقدند كه كرشنا مولود بكر - كه نفس اله فشنو است .
فشنوئى كه باعتقاد آنان نه ابتدا دارد و نه انتها .
از در مهر و عطوفت حركتى كرد ، تا زمين را از سنگينى گناهانى كه تحمل كرده نجات دهد .
ناگزير به زمين آمد و با دادن قربانى از ناحيه خود ، انسان را نجات داد .
و نيز مى گويد: مستر مور عكس كرشنا را در حالى كه بدار آويخته شده بود به همان شكلى كه در كتب هنود تصوير شده يعنى انسانى كه دو دست و دو پايش بدار ميخكوب
***** صفحه 88 *****
شده و بر روى پيراهنش عكس يك قلب وارونه اى از انسان تصوير شده كشيده است .
و نيز نوشته كه عكس كرشنا بصورت انسانى آويخته شده بدار ، در حالى كه تاجى از طلا بسر دارد ، ديده شده است .
و اتفاقا نصارا در باره مسيح نيز ، هم نوشته اند و هم معتقدند كه وقتى بدار آويخته شد ، تاجى از خار بر سر داشت .
هوك صاحب سفرنامه نيز در سفرنامه خود نوشته: هندوهاى بت پرست معتقدند كه بعضى از خدايان بصورت انسانى متجسد شده و براى نجات انسان از خطاهايش ، قربانى تقديم كرده اند .
و نيز مى گويد: نويسنده كتاب هنود آقاى موريفورليمس در كتاب خود نوشته: هندوهاى بت پرست ، معتقد به خطيئه اصلى هستند ، از جمله شواهدى كه دلالت بر وجود چنين اعتقادى در ايشان دارد ، اين است كه در مناجات ها و توسلاتى كه بعد از كياترى دارند ، آمده كه ، اى معبود من ، اينك من گنه كار و مرتكب خطا شده ام ، و طبيعتى شرير دارم ، مادرم مرا به گناه حامله شد ، پس مرا نجات بده ، اى صاحب ديدگان حندقوقيه و خلاصى بخش خاطئين از گناهان و از آثار شوم آن.
و كشيش جورج كوكس در كتاب خود ديانت هاى قديمى ، آنجا كه سخن از هندوها دارد مى گويد : هندوها ، خداى خود كرشنا را توصيف مى كنند به اينكه او شجاعى با شهامت و ذخيره اى براى بشر بود و پر بود از لاهوت ، براى اينكه خود را پيشكش كرد ، تا عوض باشد از گناه گنه كاران .
هيجين هم از اولين فرد اروپائى كه پا به سرزمين نپال و تبت نهاد ، يعنى آقاى اندارادا الكروزوبوس نقل كرده كه در باره اله اندرا كه او را مى پرستند گفته : او خون خود را به چوبه دار ريخت و ميخ دار دست و پايش را سوراخ كرد ، تا بشر را از گناهانش خلاصى ببخشد و هم اكنون عكس دار در كتب آنان موجود است .
و در كتاب جورجيوس راهب ، عكس يعنى تصوير اله اندرا در حاليكه بر بالاى دار كشيده شده ، موجود است .
البته به شكل صليبى كه اضلاع آن از حيث عرض ، متساوى و از حيث طول ، مختلف است .
باين معنا كه بالاى دار كوتاه تر از پائين آن است و در بالاى دار صورت سر و گردن اندرا كشيده شدهو اگر صورت سر و گردن او نبود ، هيچ بيننده بذهنش نمى رسيد كه اين صورت شخص بدار آويخته شده است .
و اما آنچه از بودائيان در بوذه نقل شده ، از تمام جهات بيشتر از ساير مذاهب با معتقدات نصارا انطباق دارد ، حتى بودائيان ، بوداى خود را مسيح و مولود يگانه و خلاصى بخش عالم ناميده اند و مي گويند: بودا ، انسانى كامل و در عين حال الهى كامل است كه در قالب ناسوت و جسميت درآمده است تا خود را بدست ذبح بسپارد و قربانى شود
***** صفحه 89 *****
و بدين وسيله كفاره گناهان بشر باشد و بشر را از گناهان خلاصى بخشد .
و در نتيجه آنها در برابر گناهانشان عقاب نشوند و علاوه بر آن ، وارث ملكوت آسمانها گردند و اين معنا را بسيارى از علماى غرب آورده اند .
از آن جمله بيل در كتاب خود و هوك در سفرنامه خود و موالر در كتاب ( تاريخ الاداب السنسكريتى) خود و غير ايشان است .
خواننده عزيز ، اگر بخواهد ، از همه منقولات اطلاع حاصل كند ، به تفسير المنار جلد ششم ، تفسير سوره نساء و به كتابهاى دائرة المعارف و كتاب عقائد الوثنية فى الديانة النصرانية و غير اينها مراجعه نمايد اين بود چكيده و بلكه نمونه اى از عقيده تجسم لاهوت در قالب ناسوت و داستان بدار آويخته شدن براى فدا گشتن و كفاره گناهان خلق گرديدن ، در ديانت هاى قديم ، قبل از ظهور مسيحيت و گسترش يافتن آن در پهناى زمين .
پس ديگر جاى ترديد براى خواننده عزيز باقى نماند كه قبل از آنكه مسيحيت دعوت خود را آغاز كند و مبلغين آن در پهناى زمين راه يابند ، اين عقايد در دل مردم دنيا رسوخ يافته بود و با مسلم شدن اين معنا ، بخاطر مداركى كه از نظر گذشت ، آيا اين احتمال را نمى دهيد كه داعيان و مبلغين مسيحيت( براى اينكه دعوت خود را بخورد مردم آن روز بدهند،) اصول و فروع مسيحيت را گرفته ، در قالب وثنيت ريختند ، تا دلهاى مردم را به خود متمايل كرده و بتوانند تعليمات خود را بخورد مردم بدهند و مردم بتوانند آن تعليمات را هضم كنند؟ اين احتمال را كلمات بولس و غير او نيز تاييد مى كنند ، كه به حكما و فلاسفه حمله آورده و بطور كلى از طرق استدلالهاى عقلى غيبگوئى مى كنند و مى گويند : إله رب بلاهت ابلهان را بر تفكر عقلا ترجيح مى دهد .
و اين نيست مگر بخاطر اينكه اين مبلغين با تعليمات( پوچ و خرافى) خود در حقيقت در برابر عقل و مكاتب تعقل و استدلال صف آرائى كرده و به جنگ عقل برخاسته اند.
و لذا اهل تعقل و استدلال اين دعوت را رد نموده اند به اينكه هيچ راهى براى پذيرفتن آن و بلكه براى تصور صحيح آن نيست، تا چه رسد به اينكه بعد از تصور ، آنرا بپذيريم .
( سه تا شدن يكى و يكى شدن سه تا قابل تصور نيست ، تا چه برسد به قبول آن،) و لذا مبلغين مسيحيت چاره اى جز اين نديدند كه اساس دعوت خود را بر مكاشفه و پر شدن از روح مقدس بگذراند .
آرى مبلغين مسيحيت وقتى ديدند كه نمى توانند با عقول بشر به جنگ و ستيز بپردازند ، همان كارى را كردند كه جاهلان از متصوفه كردند ، يعنى طريقه اى را بدست گرفتند غير طريقه و روش عقل .
علاوه بر اين بطوريكه كتاب( اعمال الرسل و التواريخ) حكايت مى كند ، مبلغين مسيحيت رهبانيت و ترك دنيا را شعار خود نموده ، از وطن خود چشم پوشيده ، دوره گرد
***** صفحه 90 *****
را كار خود كردند و از اين راه دعوت مسيحيت را گسترش دادند و در هر سرزمينى مورد استقبال عوام آن سرزمين قرار گرفتند و سر موفقيتشان و مخصوصا در امپراطورى روم، سرخوردگى مردم از وضع موجودشان بود.
چون شيوع ظلم و تعدى و رواج احكام برده گيرى و استعباد بيچارگان و فاصله غير قابل تحمل بين طبقه حاكمه و طبقه محكوم و بين آمر و مامور و نابرابرى عميق بين زندگى اغنياء و اهل عيش و نوش و زندگى فقرا و مساكين و بردگان زمينه را براى قبول اين دعوت فراهم كرده بود. مردم بجان آمده ، دنبال راه نجاتى مى گشتند ، هر چند كه به اصول آن راه نجات ، پى نبرند!
و اتفاقا دعوت مسيحيت از اين جهت خواسته مردم را تامين مى كرد ، براى اينكه اولين دعوتى كه مبلغين مى كردند ، دعوت به برادرى ، دوستى ، تساوى حقوق ، معاشرت نيكو در بين مردم ، ترك دنيا و زندگى مكدر و ناپايدار آن و رو آوردن به زندگى پاكيزه و سعادتمندى بود كه در ملكوت آسمان دارند .
و درست به همين جهت بود كه طبقه حاكم سلاطين و قيصرها آنطور كه بايد اعتنائى به مبلغين نمى كردند البته در صدد اذيت و سياست و طردشان هم بر نمى آمدند .
همين وضع باعث شد كه بدون سر و صدا و درگيرى و تظاهرات ، روز بروز عدد گروندگان به مسيحيت زياد شود و قوت و قدرت و شدت بيشترى يافته ، تا آنجا كه دامنه اين دعوت به همه جاى امپراطورى روم و به آفريقا و به هند و ديگر بلاد كشيده شد ، جمعيت انبوهى باين دين درآمدند و كليساها برپا شد ، در كليساها بروى مردم باز شد و با باز شدن هر كليسا ، درى از يك بتكده بسته گرديد و مبلغين مسيحيت هيچگاه متعرض و مزاحم رؤساى وثنيت و هدم اساس اين مرام نمى شدند و نيز هرگز پنجه به روى پادشاهان زمان و حكام ستمگر نمى كشيدند و از كرنش در برابر آنها نيز ابائى نداشتند ، احكام و دستورات آنان را مخالفت نمى كردند و چه بسا مى شد كه همين رفتار منجر به هلاكت و قتل و حبس و عذابشان مى شد .
پيوسته طايفه اى كشته و طايفه اى ديگر زندانى مى شد و طايفه سوم تبعيد و آواره مى گشت .
امر به همين منوال مى گذشت ، تا اوان امپراطورى كنستانتين رسيد ، او به كيش مسيحيت ايمان آورد و ايمان خود را در بين ملت اعلام كرد و بلكه مسيحيت را دين رسمى اعلام نمود و در روم و كشورهاى تابع روم ، كليساها ساخت و اين در نيمه آخر قرن چهارم ميلادى بود .
و نصرانيت در كليساى روم تمركز يافت و از آنجا كشيش ها به اطراف و اكناف زمين اعزام مى شدند تا در همه جا كليساها و ديرها و مدرسه ها بسازند و انجيل را به مردم تعليم دهند .
آنچه لازم است مورد توجه و دقت قرار گيرد ، اين است كه مبلغين اساس دعوت