معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 101 *****
     و در خواب يوحنا در اصحاح بيستم مى گويد: فرشته اى ديدم كه از آسمان نازل مى شد و با او است كليد جهنم و سلسله و زنجير بزرگى بر دست دارد ، پس مى گيرد اژدهاى زنده قديمى را كه همان ابليس و شيطان باشد و او را هزار سال زنجير مى كند و به جهنمش مى اندازد و درب جهنم را به رويش بسته قفل مى كند ، تا ديگر امتهاى بعدى را گمراه نكند و بعد از تمام شدن هزار سال البته بايد آزاد شود  و مدت اندكى رها گردد .
     آنگاه مى گويد : پس وقتى هزار سال تمام شد شيطان از زندانش آزاد گشته بيرون مى شود، تا امتها را كه در چهار گوشه زمينند جوج و ماجوج همه را براى جنگ جمع كند در حالى كه عددشان مانند ريگ دريا باشد، پس بر پهناى گيتى سوار شوند و لشگرگاه قديسين را احاطه كنند و نيز مدينه محبوبه را محاصره نمايند ، آن وقت آتشى از ناحيه خدا از آسمان نازل شود و همه شان را بخورد  و ابليس هم كه گمراهشان مى كرد در درياچه آتش و كبريت بيفتد  و با وحشى و پيغمبر دروغگو بباشد ، و به زودى شب و روز عذاب شود تا ابد الآبدين .
     از اين قسمت كه نقل شده استفاده مى شود كه ماجوج و يا جوج و ماجوج امتى و يا امتهائى عظيم بوده اند  و در قسمت هاى بالاى شمال آسيا از آبادى هاى آن روز زمين مى زيسته اند  و مردمانى جنگجو و معروف به جنگ و غارت بوده اند .
     اينجاست كه ذهن آدمى حدس قريبى مى زند و آن اين است كه ذو القرنين يكى از ملوك بزرگ باشد كه راه را بر اين امتهاى مفسد در زمين سد كرده است  و حتما بايد سدى كه او زده فاصل ميان دو منطقه شمالى و جنوبى آسيا باشد، مانند ديوار چين و يا سد باب الابواب و يا سد داريال و يا غير آنها .
     تاريخ امم آن روز جهان هم اتفاق دارد بر اينكه ناحيه شمال شرقى از آسيا كه ناحيه احداب و بلنديهاى شمال چين باشد موطن و محل زندگى امتى بسيار بزرگ و وحشى بوده امتى كه مدام رو به زيادى نهاده جمعيتشان فشرده تر مى شد و اين امت همواره بر امتهاى مجاور خود مانند چين حمله مى بردند و چه بسا در همانجا زاد و ولد كرده به سوى بلاد آسياى وسطى و خاورميانه سرازير مى شدند و چه بسا كه در اين كوهها به شمال اروپا نيز رخنه مى كردند .
     بعضى از ايشان طوائفى بودند كه در همان سرزمين هائى كه غارت كردند سكونت نموده متوطن مى شدند، كه اغلب سكنه اروپاى شمالى از آنهايند و در آنجا تمدنى به وجود آورده و به زراعت و صنعت مى پرداختند .
     و بعضى ديگر برگشته به همان غارتگرى خود ادامه مى دادند .
     بعضى از مورخين گفته اند كه ياجوج و ماجوج امتهائى بوده اند كه در قسمت شمالى آسيا از تبت و چين گرفته تا اقيانوس منجمد شمالى و از ناحيه غرب تا بلاد تركستان زندگى مى كردند اين قول را از كتاب فاكهة الخلفاء و تهذيب الاخلاق ابن مسكويه  و رسائل

***** صفحه 102 *****
اخوان الصفاء ، نقل كرده اند .
     و همين خود مؤيد آن احتمالى است كه قبلا تقويتش كرديم ، كه سد مورد بحث يكى از سدهاى موجود در شمال آسيا فاصل ميان شمال و جنوب است.
بحث سوم - ذو القرنين كيست و سدش كجا است ؟
     مورخين و ارباب تفسير در اين باره اقوالى بر حسب اختلاف نظريه شان در تطبيق داستان دارند:
     الف - به بعضى از مورخين نسبت مى دهند كه گفته اند: سد مذكور در قرآن همان ديوار چين است. آن ديوار طولانى ميان چين و مغولستان حائل شده و يكى از پادشاهان چين به نام شين هوانك تى آن را بنا نهاده ، تا جلو هجومهاى مغول را به چين بگيرد. طول اين ديوار سه هزار كيلومتر و عرض آن 9 متر و ارتفاعش پانزده متر است ، كه همه با سنگ چيده شده و در سال 264 قبل از ميلاد شروع و پس از ده و يا بيست سال خاتمه يافته است، پس ذو القرنين همين پادشاه بوده .
     و ليكن اين مورخين توجه نكرده اند كه اوصاف و مشخصاتى كه قرآن براى ذو القرنين ذكر كرده و سدى كه قرآن بنايش را به او نسبت داده با اين پادشاه و اين ديوار چين تطبيق نمى كند، چون در باره اين پادشاه نيامده كه به مغرب اقصى سفر كرده باشد و سدى كه قرآن ذكر كرده ميان دو كوه واقع شده و در آن قطعه هاى آهن و قطر ، يعنى مس مذاب به كار رفته و ديوار بزرگ چين كه سه هزار كيلومتر است از كوه و زمين همينطور، هر دو مى گذرد و ميان دو كوه واقع نشده است و ديوار چين با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطرى به كارى نرفته .
     ب - به بعضى ديگرى از مورخين نسبت داده اند كه گفته اند : آنكه سد مذكور را ساخته يكى از ملوك آشور بوده كه در حوالى قرن هفتم قبل از ميلاد مورد هجوم اقوام سيت قرار مى گرفته و اين اقوام از تنگناى كوههاى قفقاز تا ارمنستان آنگاه ناحيه غربى ايران هجوم مى آوردند و چه بسا به خود آشور و پايتختش نينوا هم مى رسيدند و آن را محاصره نموده دست به قتل و غارت و برده گيرى مى زدند ، بناچار پادشاه آن ديار براى جلوگيرى از آنها سدى ساخت كه گويا مراد از آن سد باب الابواب باشد كه تعمير و يا ترميم آن را به كسرى انوشيروان يكى از ملوك فارس نسبت مى دهند .
     اين گفته آن مورخين است و ليكن همه گفتگو در اين است كه آيا با قرآن مطابق است يا خير ؟
     ج - صاحب روح المعانى نوشته : بعضى ها گفته اند او ، يعنى ذو القرنين ، اسمش فريدون بن اثفيان بن جمشيد پنجمين پادشاه پيشدادى ايران زمين بوده  و پادشاهى عادل و مطيع خدا بوده .
و در كتاب صور الاقاليم ابى زيد بلخى آمده كه او مؤيد به وحى بوده و در عموم

***** صفحه 103 *****
     تواريخ آمده كه او همه زمين را به تصرف در آورده ميان فرزندانش تقسيم كرد ، قسمتى را به ايرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود و همو او را صاحب تاج سلطنت كرد ، قسمت ديگر زمين يعنى روم و ديار مصر و مغرب را به پسر ديگرش سلم داد ، و چين و ترك و شرق را به پسر سومش تور بخشيد  و براى هر يك قانونى وضع كرد كه با آن حكم براند  و اين قوانين سه گانه را به زبان عربى سياست ناميدند ، چون اصلش سى ايسا يعنى سه قانون بوده .
     و وجه تسميه اش به ذو القرنين صاحب دو قرن اين بوده كه او دو طرف دنيا را مالك شد و يا در طول ايام سلطنت خود مالك آن گرديد ، چون سلطنت او به طورى كه در روضة الصفا آمده پانصد سال طول كشيد و يا از اين جهت بوده كه شجاعت و قهر او همه ملوك دنيا را تحت الشعاع قرار داد .
     اشكال اين گفتار اين است كه تاريخ بدان اعتراف ندارد .
     د - بعضى ديگر گفته اند: ذو القرنين همان اسكندر مقدونى است كه در زبانها مشهور است و سد اسكندر هم نظير يك مثلى شده، كه هميشه بر سر زبانها هست.
     و بر اين معنا رواياتى هم آمده، مانند روايتى كه در قرب الاسناد از موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده و روايت عقبة بن عامر از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم، و روايت وهب بن منبه كه هر دو در الدر المنثور نقل شده .
     و بعضى از قدماى مفسرين از صحابه و تابعين، مانند معاذ بن جبل - به نقل مجمع البيان - و قتاده - به نقل الدر المنثور نيز همين قول را اختيار كرده اند.
     و بوعلى سينا هم وقتى اسكندر مقدونى را وصف مى كند او را به نام اسكندر ذو القرنين مى نامد، فخر رازى هم در تفسير كبير خود بر اين نظريه اصرار و پافشارى دارد .
     و خلاصه آنچه گفته اين است كه: قرآن دلالت مى كند بر اينكه سلطنت اين مرد تا اقصى نقاط مغرب و اقصاى مشرق و جهت شمال گسترش يافته و اين درحقيقت همان معموره آن روز زمين است و مثل چنين پادشاهى بايد نامش جاودانه در زمين بماند و پادشاهى كه چنين سهمى از شهرت دارا باشد همان اسكندر است و بس .
     چون او بعد از مرگ پدرش همه ملوك روم و مغرب را برچيده و بر همه آن سرزمينها مسلط شد و تا آنجا پيشروى كرد كه درياى سبز و سپس مصر را هم بگرفت. آنگاه در مصر به بناى شهر اسكندريه پرداخت، پس وارد شام شد و از آنجا به قصد سركوبى بنى اسرائيل به طرف بيت المقدس رفت و در قربانگاه( مذبح) آنجا قربانى كرد ، پس متوجه جانب ارمينيه و باب الابواب گرديد، عراقيها و قطبى ها و بربر خاضعش شدند و بر ايران مستولى گرديد و قصد هند و چين نموده با امتهاى خيلى دور جنگ كرد، سپس به سوى خراسان بازگشت و شهرهاى بسيارى ساخت ، سپس به عراق بازگشته در شهر زور و يا روميه مدائن از دنيا برفت و مدت سلطنتش دوازده سال بود .
خوب ، وقتى در قرآن ثابت شده كه ذو القرنين بيشتر آبادى هاى زمين را مالك شد

***** صفحه 104 *****
     و در تاريخ هم به ثبوت رسيد كه كسى كه چنين نشانه اى داشته باشد اسكندر بوده ، ديگر جاى شك باقى نمى ماند كه ذو القرنين همان اسكندر مقدونى است .
     اشكالى كه در اين قول است اين است كه:
     اولا: اينكه گفت پادشاهى كه بيشتر آبادى هاى زمين را مالك شده باشد تنها اسكندر مقدونى است قبول نداريم ، زيرا چنين ادعائى در تاريخ مسلم نيست ، زيرا تاريخ ، سلاطين ديگرى را سراغ مى دهد كه ملكش اگر بيشتر از ملك مقدونى نبوده كمتر هم نبوده است .
     و ثانيا:  اوصافى كه قرآن براى ذو القرنين برشمرده تاريخ براى اسكندر مسلم نمى داند و بلكه آنها را انكار مى كند .
     مثلا قرآن كريم چنين مى فرمايد كه ذو القرنين مردى مؤمن به خدا و روز جزا بوده و خلاصه دين توحيد داشته در حالى كه اسكندر مردى وثنى و از صابئى ها بوده ، همچنان كه قربانى كردنش براى مشترى ، خود شاهد آن است .
     و نيز قرآن كريم فرموده ذو القرنين يكى از بندگان صالح خدا بوده و به عدل و رفق مدارا مى كرده و تاريخ براى اسكندر خلاف اين را نوشته است .
     و ثالثا: در هيچ يك از تواريخ آنان نيامده كه اسكندر مقدونى سدى به نام سد ياجوج و ماجوج به آن اوصافى كه قرآن ذكر فرموده ساخته باشد .
     و در كتاب البداية و النهايه در باره ذو القرنين گفته: اسحاق بن بشر از سعيد بن بشير از قتاده نقل كرده كه اسكندر همان ذو القرنين است و پدرش اولين قيصر روم بوده و از دودمان سام بن نوح بوده است و اما ذو القرنين دوم اسكندر پسر فيلپس بوده است. (آنگاه نسب او را به عيص بن اسحاق بن ابراهيم مى رساند و مى گويد:) او مقدونى يونانى مصرى بوده و آن كسى بوده كه شهر اسكندريه را ساخته  و تاريخ بنايش تاريخ رايج روم گشته و از اسكندر ذو القرنين به مدت بس طولانى متاخر بوده و دومى نزديك سيصد سال قبل از مسيح بوده و ارسطاطاليس حكيم وزيرش بوده و همان كسى بوده كه دارا پسر دارا را كشته و ملوك فارس را ذليل و سرزمينشان را لگدكوب نموده است .
     در دنباله كلامش مى گويد: اين مطالب را بدان جهت خاطرنشان كرديم كه بيشتر مردم گمان كرده اند كه اين دو اسم يك مسمى داشته و ذو القرنين و مقدونى يكى بوده و همان كه قرآن اسم مى برد همان كسى بوده كه ارسطاطاليس وزارتش را داشته است و از همين راه به خطاهاى بسيارى دچار شده اند .
     آرى اسكندر اول، مردى مؤمن و صالح و پادشاهى عادل بوده و وزيرش حضرت خضر بوده است، كه به طورى كه قبلا بيان كرديم خود يكى از انبياء بوده و اما دومى مردى مشرك و وزيرش مردى فيلسوف بوده و ميان دو عصر آنها نزديك دو هزار سال فاصله بوده است ، پس اين كجا و آن كجا؟ نه بهم شبيهند  و نه با هم برابر، مگر كسى بسيار كودن باشد كه ميان اين دو اشتباه كند .
در اين كلام به كلامى كه سابقا از فخر رازى نقل كرديم كنايه مى زند و ليكن

***** صفحه 105 *****
     خواننده عزيز اگر در آن كلام دقت نمايد سپس به كتاب او آنجا كه سرگذشت ذو القرنين را بيان مى كند مراجعه نمايد، خواهد ديد كه اين آقا هم خطائى كه مرتكب شده كمتر از خطاى فخر رازى نيست ، براى اينكه در تاريخ اثرى از پادشاهى ديده نمى شود كه دو هزار سال قبل از مسيح بوده و سيصد سال در زمين و در اقصى نقاط مغرب تا اقصاى مشرق و جهت شمال سلطنت كرده باشد  و سدى ساخته باشد و مردى مؤمن صالح و بلكه پيغمبر بوده و وزيرش خضر بوده باشد و در طلب آب حيات به ظلمات رفته باشد ، حال چه اينكه اسمش اسكندر باشد و يا غير آن .
     ه - جمعى از مورخين از قبيل اصمعى در تاريخ عرب قبل از اسلام و ابن هشام در كتاب سيره و تيجان و ابو ريحان بيرونى در آثار الباقيه و نشوان بن سعيد در كتاب شمس العلوم و ... - به طورى كه از آنها نقل شده - گفته اند كه ذو القرنين يكى از تبابعه اذواى يمن و يكى از ملوك حمير بوده كه در يمن سلطنت مى كرده. آنگاه در اسم او اختلاف كرده اند ، يكى گفته : مصعب بن عبد الله بوده و يكى گفته صعب بن ذى المرائد اول تبابعه اش دانسته و اين همان كسى بوده كه در محلى به نام بئر سبع به نفع ابراهيم عليه السلام حكم كرد.
     يكى ديگر گفته : تبع الاقرن و اسمش حسان بوده .
     اصمعى گفته وى اسعد الكامل چهارمين تبايعه و فرزند حسان الاقرن ، ملقب به ملكى كرب دوم بوده  و او فرزند ملك تبع اول بوده است .
     بعضى هم گفته اند نامش شمر يرعش بوده است .
     البته در برخى از اشعار حميرى ها و بعضى از شعراى جاهليت نامى از ذو القرنين به عنوان يكى از مفاخر برده شده، از آن جمله در كتاب البداية و النهاية نقل شده كه ابن هشام اين شعر اعشى را خوانده و انشاد كرده است:
- و الصعب ذو القرنين اصبح ثاويا بالجنوفى جدث اشم مقيما!
     عثمان بن ابى الحاضر براى ابن عباس اين اشعار را انشاد كرد:
- قد كان ذو القرنين جدى مسلما ملكا تدين له الملوك و تحشد!
     و دو بيت ديگر .
     مقريزى در كتاب الخطط خود مى گويد : بدان كه تحقيق علماى اخبار به اينجا منتهى شده كه ذو القرنين كه قرآن كريم نامش را برده و فرموده:" و يسالونك عن ذى القرنين ...!"(83/کهف) مردى عرب بوده كه در اشعار عرب نامش بسيار آمده است  و اسم اصلى اش صعب بن ذى مرائد فرزند حارث رائش ، فرزند همال ذى سدد ، فرزند عاد ذى منح ، فرزند عار ملطاط ، فرزند سكسك ، فرزند وائل ، فرزند حمير ، فرزند سبا ، فرزند يشجب ، فرزند يعرب ، فرزند قحطان ، فرزند هود ، فرزند عابر ، فرزند شالح ، فرزند أرفخشد ، فرزند سام ، فرزند نوح بوده است .
و او پادشاهى از ملوك حمير است كه همه از عرب عاربه بودند و عرب عرباء هم

***** صفحه 106 *****
     ناميده شده اند .
     و ذو القرنين تبعى بوده صاحب تاج  و چون به سلطنت رسيد نخست تجبر پيشه كرده و سرانجام براى خدا تواضع كرده با خضر رفيق شد .
     و كسى كه خيال كرده ذو القرنين همان اسكندر پسر فيلپس است اشتباه كرده ، براى اينكه كلمه ذو عربى است و ذو القرنين از لقب هاى عرب براى پادشاهان يمن است  و اسكندر لفظى است رومى و يونانى .
     ابو جعفر طبرى گفته : خضر در ايام فريدون پسر ضحاك بوده البته اين نظريه عموم علماى اهل كتاب است ، ولى بعضى گفته اند در ايام موسى بن عمران  و بعضى ديگر گفته اند در مقدمه لشگر ذو القرنين بزرگ كه در زمان ابراهيم خليل عليه السلام بوده قرار داشته است و اين خضر در سفرهايش با ذو القرنين به چشمه حيات برخورده و از آن نوشيده است  و به ذو القرنين اطلاع نداده، از همراهان ذو القرنين نيز كسى خبردار نشد، در نتيجه تنها خضر جاودان شد و او به عقيده علماى اهل كتاب همين الآن نيز زنده است.
     ولى ديگران گفته اند: ذو القرنينى كه در عهد ابراهيم عليه السلام بوده همان فريدون پسر ضحاك بوده و خضر در مقدمه لشگر او بوده است.
     ابو محمد عبد الملك بن هشام در كتاب تيجان كه در معرفت ملوك زمان نوشته بعد از ذكر حسب و نسب ذو القرنين گفته است: وى تبعى بوده داراى تاج. در آغاز سلطنت ستمگرى كرد و در آخر تواضع پيشه گرفت و در بيت المقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمين و مغارب آن سفر كرد و همانطور كه خداى تعالى فرموده همه رقم اسباب سلطنت برايش فراهم شد و سد ياجوج و ماجوج را بنا نهاد و در آخر در عراق از دنيا رفت.
     و اما اسكندر ، يونانى بوده و او را اسكندر مقدونى مى گفتند  و مجدونى اش نيز خوانده اند، از ابن عباس پرسيدند ذو القرنين از چه نژاد و آب خاكى بوده؟ گفت : از حمير بود و نامش صعب بن ذى مرائد بوده و او همان است كه خدايش در زمين مكنت داده و از هر سببى به وى ارزانى داشت و او به دو قرن آفتاب و به رأس زمين رسيد و سدى بر ياجوج و ماجوج ساخت .
     بعضى به او گفتند: پس اسكندر چه كسى بوده؟ گفت: او مردى حكيم و صالح از اهل روم بود كه بر ساحل دريا در آفريقا منارى ساخت و سرزمين رومه را گرفته به درياى عرب آمد و در آن ديار آثار بسيارى از كارگاه ها و شهرها بنا نهاد .
     از كعب الاحبار پرسيدند كه ذو القرنين كه بوده؟ گفت: قول صحيح نزد ما كه از احبار و اسلاف خود شنيده ايم اين است كه وى از قبيله و نژاد حمير بوده و نامش صعب بن ذى مرائد بوده و اما اسكندر از يونان و از دودمان عيصو فرزند اسحاق بن ابراهيم خليل عليه السلام بوده و رجال اسكندر، زمان مسيح را درك كردند كه از جمله ايشان جالينوس و ارسطاطاليس بوده اند.
همدانى در كتاب انساب گفته: كهلان بن سبا صاحب فرزندى شد به نام زيد  و زيد

***** صفحه 107 *****
     پدر عريب و مالك و غالب و عميكرب بوده است. هيثم گفته: عميكرب فرزند سبا برادر حمير و كهلان بود. عميكرب صاحب دو فرزند به نام ابو مالك فدرحا و مهيليل گرديد و غالب داراى فرزندى به نام جنادة بن غالب شد كه بعد از مهيليل بن عميكرب بن سبا سلطنت يافت و عريب صاحب فرزندى به نام عمرو شد و عمرو هم داراى زيد و هميسع گشت كه ابا الصعب كنيه داشت و اين ابا الصعب همان ذو القرنين اول است ، و همو است مساح و بناء كه در فن مساحت و بنائى استاد بود و نعمان بن بشير در باره او مى گويد:
-  فمن ذا يعادونا من الناس معشرا كراما فذو القرنين منا و حاتم!
     و نيز در اين باره است كه حارثى مى گويد:
     - سموا لنا واحدا منكم فنعرفه فى الجاهلية لاسم الملك محتملا كالتبعين و ذى القرنين يقبله اهل الحجى فاحق القول ما قبلا!
     و در اين باره ابن ابى ذئب خزاعى مى گويد:
     - و منا الذى بالخافقين تغربا و اصعد فى كل البلاد و صوبا فقد نال قرن الشمس شرقا و مغربا و فى ردم ياجوج بنى ثم نصبا و ذلك ذو القرنين تفخر حمير بعكسر قيل ليس يحصى فيحسبا!
     همدانى سپس مى گويد: علماى همدان مى گويند: ذو القرنين اسمش صعب بن مالك بن حارث الاعلى فرزند ربيعة بن الحيار بن مالك ، و در باره ذو القرنين گفته هاى زيادى هست و اين كلامى است جامع  و از آن استفاده مى شود كه اولا لقب ذو القرنين مختص به شخص مورد بحث نبوده بلكه پادشاهانى چند از ملوك حمير به اين نام ملقب بوده اند، ذو القرنين اول و ذو القرنين هاى ديگر و ثانيا ذوالقرنين اول آن كسى بوده كه سد ياجوج و ماجوج را قبل از اسكندر مقدونى به چند قرن بنا نهاده و معاصر با ابراهيم خليل عليه السلام و يا بعد از او بوده - و مقتضاى آنچه ابن هشام آورده كه وى خضر را در بيت المقدس زيارت كرده همين است كه وى بعد از او بود ، چون بيت المقدس چند قرن بعد از حضرت ابراهيم عليه السلام و در زمان داوود و سليمان ساخته شد - پس به هر حال ذو القرنين هم قبل از اسكندر بوده .
     علاوه بر اينكه تاريخ حمير تاريخى مبهم است .
     بنا بر آنچه مقريزى آورده گفتار در دو جهت باقى مى ماند .
     يكى اينكه اين ذو القرنين كه تبع حميرى است سدى كه ساخته در كجا است ؟  
     دوم اينكه آن امت مفسد در زمين كه سد براى جلوگيرى از فساد آنها ساخته شده چه امتى بوده اند ؟ و آيا اين سد يكى از همان سدهاى ساخته شده در يمن  و يا پيرامون يمن ، از قبيل سد مارب است يا نه ؟ چون سدهايى كه در آن نواحى ساخته شده به منظور ذخيره ساختن آب براى آشاميدن  و يا زراعت بوده است ، نه براى جلوگيرى از كسى .
     علاوه بر اينكه در هيچ يك آنها قطعه هاى آهن و مس گداخته به كار نرفته ، در حالى كه قرآن سد ذو القرنين را اينچنين معرفى نموده .

***** صفحه 108 *****
     و آيا در يمن و حوالى آن امتى بوده كه بر مردم هجوم برده باشند ، با اينكه همسايگان يمن غير از امثال قبط و آشور و كلدان و ... كسى نبوده  و آنها نيز همه ملتهايى متمدن بوده اند ؟
     يكى از بزرگان و محققين معاصر ما اين قول را تاييد كرده ، و آن را چنين توجيه مى كند: ذو القرنين مذكور در قرآن صدها سال قبل از اسكندر مقدونى بوده ، پس او اين نيست ، بلكه اين يكى از ملوك صالح ، از پيروان اذواء از ملوك يمن بوده ، و از عادت اين قوم اين بوده كه خود را با كلمه ذى لقب مى دادند ، مثلا مى گفتند : ذى همدان  و يا ذى غمدان  و يا ذى المنار  و ذى الاذغار و ذى يزن و امثال آن و اين ذو القرنين مردى مسلمان، موحد ، عادل ، نيكو سيرت ، قوى  و داراى هيبت و شوكت بوده  و با لشگرى بسيار انبوه به طرف مغرب رفته ، نخست بر مصر و سپس بر ما بعد آن مستولى شده  و آنگاه همچنان در كناره درياى سفيد به سير خود ادامه داده تا به ساحل اقيانوس غربى رسيده  و در آنجا آفتاب را ديده كه در عينى حمئة و يا حاميه فرو مى رود، سپس از آنجا رو به مشرق نهاده  و در مسير خود آفريقا را بنا نهاده، مردى بوده بسيار حريص و خبره در بنائى و عمارت .
     و همچنان سير خود را ادامه داده تا به شبه جزيره و صحراهاى آسياى وسطى رسيده  و از آنجا به تركستان  و ديوار چين برخورده  و در آنجا قومى را يافته كه خدا ميان آنان و آفتاب ساترى قرار نداده بود .
     سپس به طرف شمال متمايل و منحرف گشته ، تا به مدار السرطان رسيده  و شايد همانجا باشد كه بر سر زبانها افتاده كه وى به ظلمات راه يافته است .
     اهل اين ديار از وى درخواست كرده اند كه برايشان سدى بسازد تا از رخنه ياجوج و ماجوج در بلادشان ايمن شوند، چون يمنى ها - و مخصوصا ذو القرنين - معروف به تخصص در ساختن سد بوده اند ، لذا ذو القرنين براى آنان سدى بنا نهاده است .
     حال اگر محل اين سد همان محل ديوار چين باشد ، كه فاصله ميان چين و مغول است ، ناگزير بايد بگوئيم قسمتى از آن ديوار بوده كه خراب شده  و وى آن را ساخته است  و اگر اصل ديوار چنين نباشد ، چون اصل آن را بعضى از ملوك چين قبل اين تاريخ ساخته بوده اند كه ديگر اشكالى باقى نمى ماند .
     و به طورى كه مى گويند از جمله بناهايى كه ذو القرنين كه اسم اصليش شمر يرعش بود ساخته شهر سمرقند بوده است .
     اين احتمال كه وى پادشاهى عربى زبان بوده تاييد شده به اينكه مى بينيم اعراب از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم از وى پرسش نموده و قرآن كريم ، داستانش را براى تذكر و عبرت گيرى آورده است ، زيرا اگر از نژاد عرب نبود جهت نداشت از ميان همه ملوك عالم تنها او را ذكر كند .
پس چون اعراب نسبت به نژاد خود تعصب مى ورزيدند سرگذشت او در آنان

***** صفحه 109 *****
     مؤثرتر بوده ، چون ملوك روم و عجم و چين از امتهاى دورى بوده اند كه اعراب خيلى به شنيدن تاريخشان و عبرت گيرى از سرگذشتشان علاقمند نبودند ، به همين جهت مى بينيم كه در سراسر قرآن اسمى از آن ملوك به ميان نيامده است .
     اين بود خلاصه كلام شهرستانى.
     اشكالى كه به گفته وى باقى مى ماند اين است كه ديوار چين نمى تواند سد ذو القرنين باشد ، براى اينكه ذو القرنين به اعتراف خود او قرنها قبل از اسكندر بوده و ديوار چين در حدود نيم قرن بعد از اسكندر ساخته شده  و اما سدهاى ديگرى كه غير از ديوار بزرگ چين در آن نواحى هست هيچ يك از آهن و مس ساخته نشده و همه با سنگ است .
     صاحب تفسير جواهر بعد از ذكر مقدمه اى بيانى آورده كه خلاصه اش اين است كه: با كمك سنگنبشته ها و آثار باستانى از خرابه هاى يمن به دست آمده كه در اين سرزمين سه دولت حكومت كرده است: يكى دولت معين بود كه پايتختش قرناء بوده و علماء تخمين زده اند كه آثار اين دولت از قرن چهاردهم قبل از ميلاد آغاز و در قرن هفتم و يا هشتم قبل از ميلاد خاتمه يافته است و از ملوك اين دولت به شانزده پادشاه مثل اب يدع و أب يدع ينيع دست يافته اند .
     دولت سبا كه از قحطانيان بوده اول اذواء بوده و سپس اقيال و از همه برجسته تر سبا بوده كه صاحب قصر صرواح در قسمت شرقى صنعا است ، كه بر همه ملوك اين دولت غلبه يافته است .
     اين سلسله از سال 850 ق م تا سال 115 ق م در آن نواحى سلطنت داشته اند  و معروف از ملوك آنان بيست و هفت پادشاه بوده كه پانزده نفر آنان لقب مكرب داشته اند مانند مكرب يثعمر و مكرب ذمرعلى و دوازده نفر ايشان تنها لقب ملك داشته اند مانند ملك ذرح و ملك يريم ايمن .
     و سوم سلسله حميريها كه دو طبقه بوده اند اول ملوك سبا و ريدان كه از سال 115 ق م تا سال 275 ب م سلطنت كرده اند. اينها تنها ملوك بوده اند. طبقه دوم ملوك سبا و ريدان و حضرموت و غير آن كه چهارده نفر از اين سلسله سلطنت كرده اند  و بيشترشان تبع بوده اند اول آنان شمر يرعش و دوم ذو القرنين و سوم عمرو شوهر بلقيس بود كه آخرشان منتهى به ذى جدن مى شود و آغاز سلطنت اين سلسله از سال 275 م شروع شده در سال 525 خاتمه يافته است .
     آنگاه صاحب جواهر مى گويد: پيشوند ذى در لقب ملوك يمن اضافه شده ، و هيچ ملوك ديگرى از قبيل ملوك روم سراغ نداريم كه اين كلمه در لقبشان اضافه شده باشد ، به همين دليل است كه مى گوئيم ذو القرنين از ملوك يمن بوده  و قبل از شخص مورد بحث اشخاص ديگرى نيز در يمن ملقب به ذو القرنين بوده اند و ليكن آيا اين همان ذو القرنين مذكور در قرآن باشد يا نه قابل بحث است .

***** صفحه 110 *****
     اعتقاد ما اين است كه : نه ، براى اينكه ملوك يمن قريب العهد با ما بوده اند و از آنها چنين خاطراتى نقل نشده مگر در رواياتى كه نقالهاى قهوه خانه با آنها سر و كار دارند ، مثل اينكه شمر يرعش به بلاد عراق و فارس و خراسان و صغد سفر كرده و شهرى به نام سمرقند بنا نهاده كه اصلش شمركند بوده و اسعد ابو كرب در آذربايجان جنگ كرده  و حسان پسرش را به صغد فرستاده و يعفر پسر ديگرش را به روم و برادر زاده اش را به فارس روانه ساخته  و اينكه بعد از جنگ او با چين از حميريها عده اى در چين باقى ماندند كه هم اكنون در آنجا هستند .
     ابن خلدون و ديگران اين اخبار را تكذيب كرده اند  و آن را مبالغه دانسته و با ادله جغرافيائى و تاريخى رد نموده اند، پس مى توان گفت كه ذو القرنين از امت عرب بوده و ليكن در تاريخى قبل از تاريخ معروف مى زيسته است .
     اين بود خلاصه كلام صاحب جواهر .
     و بعضى ديگر گفته اند: ذو القرنين همان كورش يكى از ملوك هخامنشى در فارس است كه در سالهاى 539 - 560 ق م مى زيسته و همو بوده كه امپراطورى ايرانى را تاسيس و ميان دو مملكت فارس و ماد را جمع نمود. بابل را مسخر كرد و به يهود اجازه مراجعت از بابل به اورشليم را صادر كرد  و در بناى هيكل كمك ها كرد و مصر را به تسخير خود درآورد ، آنگاه به سوى يونان حركت نموده بر مردم آنجا نيز مسلط شد و به طرف مغرب رهسپار گرديده  آنگاه رو به سوى مشرق نهاد و تا اقصى نقطه مشرق پيش رفت .
     اين قول را يكى از علماى نزديك به عصر ما ذكر كرده و يكى از محققين هند در ايضاح و تقريب آن سخت كوشيده است .
     اجمال مطلب اينكه : آنچه قرآن از وصف ذو القرنين آورده با اين پادشاه عظيم تطبيق مى شود ، زيرا اگر ذو القرنين مذكور در قرآن مردى مؤمن به خدا و به دين توحيد بوده كورش نيز بوده  و اگر او پادشاهى عادل و رعيت پرور و داراى سيره رفق و رأفت و احسان بوده اين نيز بوده و اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردى سياستمدار بوده اين نيز بوده و اگر خدا به او از هر چيزى سببى داده به اين نيز داده  و اگر ميان دين و عقل و فضائل اخلاقى وعده و عده و ثروت و شوكت و انقياد اسباب براى او جمع كرده براى اين نيز جمع كرده بود .
     و همانطور كه قرآن كريم فرموده كورش نيز سفرى به سوى مغرب كرده حتى بر ليديا و پيرامون آن نيز مستولى شده و بار ديگر به سوى مشرق سفر كرده تا به مطلع آفتاب برسيد  و در آنجا مردمى ديد صحرانشين و وحشى كه در بيابانها زندگى مى كردند .
     و نيز همين كورش سدى بنا كرده كه به طورى كه شواهد نشان مى دهد سد بنا شده در تنگه داريال ميان كوههاى قفقاز و نزديكيهاى شهر تفليس است .
اين اجمال آن چيزى است كه مولانا ابو الكلام آزاد گفته است كه اينك تفصيل آن از

/ 15