معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 121 *****
     او را نگهدارى نموده و از آن انحرافش در گذشت .
     لقمان بسيار بديدن داوود مى رفت و او را اندرز مى داد و مواعظ و حكمت ها و علوم بسيار در اختيارش مى گذاشت و داوود همواره به او مى گفت: خوشا به حالت اى لقمان ، كه حكمت به تو داده شد و به بلاى خلافت هم گرفتار نگشتى و به داوود خلافت داده شد و به حكم و فتنه گرفتار آمد .
     آن گاه امام صادق عليه السلام در ذيل آيه:" و اذ قال لقمن لابنه و هو يعظه : يا بنى لا تشرك بالله ، ان الشرك لظلم عظيم!" (13/لقمان) فرمود : لقمان پسرش باثار را وقتى اندرز مى داد آن قدر كلماتش نافذ بود كه فرزندش در نهايت درجه تاثر قرار مى گرفت.
     اى حماد از جمله مواعظى كه به فرزندش كرد يكى اين بود كه : اى پسرم! تو از آن روزى كه به دنيا افتادى ، پشت به دنيا و رو به آخرت كردى و خانه اى كه دارى به طرف آن مى روى نزديك تر به تو است، از خانه اى كه از آن دور مى شوى ، پسرم همواره با علما بنشين و با دو زانوى خود مزاحمشان شو، ولى با آنان مجادله مكن ، كه اگر چنين كنى از تعليم تو دريغ مى ورزند و از دنيا بقدر بلاغ و رفع حاجت بگير  و يك باره ترك آن مگوى  و گر نه سربار جامعه خواهى شد  و در دنيا آن چنان داخل مشو كه به آخرتت ضرر رساند، آن قدر روزه بگير كه از شهوتت جلوگيرى كند و آن قدر روزه مگير كه از نماز بازت دارد، زيرا نماز نزد خدا محبوبتر از روزه است .
     پسرم دنيا دريايى است عميق ، كه دانشمندانى بسيار در آن هلاك شدند و چون چنين است تو كشتى خود را در اين دريا از ايمان بساز و بادبان آن را از توكل قرار ده  و آذوقه اى از تقواى خدا در آن ذخيره كن ، اگر نجات يافتى ، به رحمت خدا يافته اى و اگر هلاك شدى به گناهانت شده اى .
     پسرم اگر طفل صغيرى را در كودكى ادب كنى ، تو را در بزرگى سود مى رساند و تو از آن بهرمند شوى و معلوم است كسى كه براى ادب ارزشى قائل است، نسبت به آن اهتمام مى ورزد و كسى كه بدان اهتمام بورزد نخست راه بكاربستنش را مى آموزد و كسى كه مى خواهد راه تاديب را بياموزد ، سعى و كوشش بسيار مى شود و كسى كه سعى و كوشش را در طلب آن بسيار كرد قدم قدم به نفع آن بر مى خورد ، و آن را عادت خود قرار مى دهد .
     آرى خواهى ديد كه تو خود جانشين گذشتگان خود شده اى و از جانشين خودت سود مى برى و هر صاحب رغبتى به تو اميد مى بندد ، كه از ادبت چيزى بياموزد و هر ترسنده اى از صولتت هراسناك مى شود .
زنهار ، كه به خاطر بدست آوردن و طلب غير علم و ادب ، در طلب ادب دچار كسالت نشوى و اگر در امر دنيا شكست خوردى ، زنهار كه در امر آخرت مغلوب نشوى  و بدان كه اگر طلب علم از تو فوت شود ، در امر آخرتت شكست خورده اى  و در روزها و شبها و ساعتهايت بهره اى بگذار براى طلب علم ، براى اينكه عمر گرانمايه را هيچ چيز

***** صفحه 122 *****
     چون ترك علم ضايع نمى كند .
     و مبادا كه هرگز با اشخاص لجوج در افتى  و هرگز با مردى فقيه جدال مكن  و هرگز با صاحب سلطنتى دشمنى مورز  و با هيچ ستمگرى سازگارى و دوستى مكن  و با هيچ فاسقى برادرى مورز  و با هيچ متهمى رفاقت مكن  و علم خود را مانند پولت گنجينه كن  و بهر كس و ناكس عرضه مدار !
     پسرم از خداى عز و جل آنچنان بترس كه اگر در قيامت نيكيهاى همه نيكان جن و انس را داشته باشى باز ترس آن داشته باشى كه عذابت كند و از خدا اميد رحمت داشته باش آنچنان كه اگر در روز قيامت تمامى گناهان جن و انس را داشته باشى ، باز احتمال و اميد اينكه خدا تو را بيامرزد داشته باشى .
     پسرش به او گفت : پدر جان چطور چنين چيزى ممكن است ، كه در عين داشتن چنان خوفى ، اين چنين اميدى هم داشته باشم  و اين دو حالت متضاد در يك دل چگونه جمع مى شود؟ لقمان گفت : پسرم اگر قلب مؤمن را بيرون آرند ، در آن دو نور يافت مى شود ، نورى براى خوف و نورى براى رجاء و اگر آن دو را با مقياسى بسنجند ، برابر همند ، هيچ يك از ديگرى حتى به سنگينى يك ذره بيشتر نيست  و كسى كه به خدا ايمان دارد ، به گفته او نيز ايمان دارد و كسى كه به گفته او ايمان داشته باشد ، به فرمان او عمل مى كند  و كسى كه به فرمان او عمل نكند ، گفتار او را تصديق نكرده ، پس اين حالات دل هر يك گواه ديگرى است. پس كسى كه به راستى ايمان به خدا داشته باشد، براى خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام مى دهد و كسى كه براى خدا عمل را خالص و خيرخواهانه انجام دهد ، براستى ايمان به خدا دارد و كسى كه خدا را اطاعت مى كند ، از او هراسناك نيز هست و كسى كه از خدا هراسناك باشد او را دوست هم دارد و كسى كه او را دوست بدارد ، اوامرش را پيروى مى كند و كسى كه پيرو اوامر خدا باشد ، مستوجب بهشت و رضوان او مى شود  و كسى كه پيروى خشنودى خدا نكند ، از غضب او هيچ باكى ندارد  و پناه مى بريم به خدا از غضب او .
     پسرم به دنيا ركون و اعتماد مكن و دلت را مشغول بدان مدار ، چون خداى تعالى هيچ خلقى را خوارتر از دنيا نيافريده ، آيا نمى بينى كه نعيم دنيا را مزد و پاداش مطيعان نكرده و آيا نمى بينى كه بلاى دنيا را عقوبت گنه كاران قرار نداده؟
     و در كتاب قرب الاسناد ، هارون ، از ابن صدقه ، از جعفر بن محمد از پدرش عليهماالسلام روايت كرده كه فرمود: شخصى از لقمان پرسيد: آن چه دستورى است كه جامع همه حكمتهاى تو باشد ؟ گفت : اينكه خود را در باره چيزى كه برايم ضمانت كرده اند به زحمت نيندازم و آنچه را كه به خود من واگذار نموده اند ضايع نكنم( يعنى عمر خود را صرف رزقى كه ضامن آن شده اند نسازم و در باره سعادت آخرتم كه به خود من واگذار نموده اند اهمال نكنم!)
     و در بحار از قصص الانبياء به سند خود از جابر از امام باقر عليه السلام روايت

***** صفحه 123 *****
كرده كه فرمود: از جمله نصايحى كه لقمان به فرزندش كرد ، يكى اين است كه : پسرم اگر در باره مردن شك دارى ، خواب را از خودت بردار  و هرگز نمى توانى چنين كنى  و اگر در باره قيامت شك دارى ، بيدارى را از خودت بردار و هرگز نمى توانى .
     براى اينكه اگر در اين اندرز من دقت كنى خواهى ديد كه نفس تو به دست ديگرى اداره مى شود و نيز خواهى دانست كه خواب به منزله مرگ و بيدارى بعد از خواب به منزله بعث بعد از مردن است .
     و نيز فرمود: لقمان به فرزندش گفت: پسرم زياد نزديكش مشو ، كه از آن دور خواهى ماند و زياد هم دور مشو كه خوار خواهى گشت ( يعنى در طلب دنيا ميانه رو باش!)
     و نيز فرموده : پسرم هر جنبنده اى مثل خود را دوست مى دارد ، مگر فرزند آدم كه هم افق خود را - در مزيتى از مزايا - دوست نمى دارد  و متاعى كه دارى نزد خواهان آن عرضه بدار( و گر نه بازارش كساد خواهد شد!) همانطور كه بين گرگ و گوسفند هرگز دوستى برقرار نمى گردد ، همچنين بين نيكوكار و فاجر دوستى برقرار نمى شود!  پسرم! هر كه با قير سر و كار پيدا كند ، سرانجام به قير آلوده مى شود ، آميزش با فاجران نيز چنين است ، عاقبت از او ياد مى گيرد( چون نفس انسان خود پذير است! پسرم! هر كس سر و كله زدن و مجادله را دوست بدارد ، عاقبت زبانش به فحاشى باز خواهد شد و هر كس به جايى ناباب قدم نهد ، عاقبت متهم مى شود و كسى كه همنشينى با بدان كند ، سالم نمى ماند و كسى كه اختيار زبان خود را در كف ندارد ، سرانجام پشيمان مى شود .
     و نيز در اندرز فرزندش فرمود : پسرم صد دوست بگير ، ولى يك دشمن مگير، پسرم وظيفه اى نسبت به خلاق خود دارى  و وظيفه اى نسبت به خلقت ، اما خلاق تو همان دين تو است  و خلق تو عبارت است از طرز رفتارت در بين مردم ، پس مراقب باش خلقت را مبغوض و منفور مردم مسازى و به همين منظور محاسن اخلاق را ياد بگير .
     پسرم بنده اخيار باش ، ولى فرزند اشرار مباش ، فرزندم امانت را بپرداز ، تا دنيا و آخرتت سالم بماند  و امين باش كه خدا خائنين را دوست ندارد ، پسرم اين طور مباش كه به مردم نشاندهى كه از خدا مى ترسى  و در قلب بى پرواى از او باشى!
     و در كافى به سند خود از يحيى بن عقبه از درى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت : از جمله مواعظى كه لقمان به فرزندش كرد اين بود كه : پسرم مردم قبل از زمان تو براى فرزندان خود جمع كردند و الآن تو مى بينى كه نه آنچه جمع كرده بودند مانده است و نه آن فرزندان كه برايشان جمع كردند ، آخر مگر نه اين است كه تو بنده اى اجير هستى كه مامور شده اى كارى را انجام دهى و وعده ات دادند كه در مقابل مزدت بدهند ؟ پس عملت را مستوفى و كامل انجام بده ، تا اجرت را كامل دهند .
و در اين دنيا چون گوسفندى مباش كه در زراعتى سبز و خرم بيفتد و بچرد تا چاق شود چون آن حيوان هر چه زودتر چاق شود ، به كارد قصاب نزديك تر شده است  و ليكن

***** صفحه 124 *****
     دنيا را به منزله پلى بگير ، كه بر روى نهرى زده باشند ، كه تو از آن بگذرى و رهايش كنى  و ديگر تا ابد به سوى آن برنگردى ، پس بايد آن را خراب كنى ، نه اينكه تعمير نمايى ، چون تو مامور به تعمير آن نيستى .
     و نيز بدان كه تو به زودى و در فردايى نزديك وقتى پيش خداى عز و جل بايستى ، از چهار چيز بازخواست خواهى شد، از جوانى ات كه در چه راهى تباه كردى  و از عمرت كه در چه فانى اش ساختى  و از مالت كه از كجا آوردى و در كجا مصرف نمودى ، پس خود را آماده كن و جوابى مهيا بساز  و از آنچه از دنيا از كفت رفته غم مخور ، چون اندك دنيا دوام و بقاء ندارد  و بسيارش از گزند بلاء ايمن نيست ، پس حواست را جمع كن  و سخت در كار خويش بكوش  و پرده از روى خود كنار زن  و متعرض رحمت پروردگارت شو  و در دلت همواره توبه را تجديد كن  و در زمان فراغتت در عمل شتاب كن قبل از آن كه مرضها و بلاها به سوى تو روى آورند و قبل از آنكه ايامت به سر آيد و مرگ بين تو و خواسته هايت حائل شود.
     و در بحار از قصص نقل كرده كه به سند خود از حماد از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه گفت : لقمان به پسرش گفت : پسر جان ! زنهار از كسالت و بد خلقى و كم صبرى، كه با داشتن اين چند عيب هيچ دوستى با تو دوام نمى آورد  و همواره در امور خود ملازم وقار و سكينت باش و نفس خود را بر تحمل زحمات برادران صابر كن  و با همه مردم خوش خلق باش .
     پسرم اگر مال دنيايى نداشتى كه با آن صله رحم كنى و بر برادران تفضل نمايى ، حسن خلق و روى خوش داشته باش ، چون كسى كه حسن خلق دارد اخيار او را دوست مى دارند و فجار از او دورى مى نمايند ، پسر جان! به آنچه خدا قسمت تو كرده قانع باش تا زندگى تو با صفا شود ، پس اگر خواستى عزت دنيا برايت جمع شود، طمعت را از آنچه در دست مردم است ببر ، چون انبياء و صديقين اگر رسيدند به آنچه كه رسيدند به سبب قطع طمعشان بود .
     مؤلف: اخبار در مواعظ لقمان بسيار زياد است ، ما به منظور اختصار به همين مقدار اكتفاء كرديم .
الميزان ج : 16  ص :  330

***** صفحه 125 *****


فصل دهم: تاريخ جاهليت، بستر ظهور اسلام


گفتارى پيرامون جاهليت اولى
     قرآن كريم روزگار عرب قبل از اسلام و متصل به ظهور اسلام را روزگار جاهليت ناميده و اين نام گزارى علتى جز اين نداشته است كه اشاره كند به اينكه حاكم در زندگى عرب آن روز ، تنها و تنها جهل بوده ، نه علم و در تمامى امورشان باطل و سفاهت بر آنان مسلط بوده است نه حق و استدلال .
     عرب جاهليت به طورى كه قرآن كريم حكايت مى كند چنين وصفى داشتند كه :
     " يظنون بالله غير الحق ظن الجاهلية!"(154/ال عمران)
     " ا فحكم الجاهلية يبغون!"(50/مائده)
     " اذ جعل الذين كفروا فى قلوبهم الحمية حمية الجاهلية!"
     " و لا تبرجن تبرج الجاهلية الاولى !"(3/احزاب)
     عرب در آن ايام در سمت جنوب ، مجاور با حبشه بود كه مذهب نصرانيت داشتند و در سمت مغرب ، مجاور بود با امپراطورى روم كه او نيز نصرانى بود و در شمالش مجاور بود با امپراطورى فرس كه مذهب مجوس داشت و در غير اين چند سمت عرب هند و مصر قرار داشت كه داراى كيش وثنيت بودند و در داخل سرزمينشان طوايفى از يهود بودند و خود عرب داراى كيش وثنيت بود و بيشترشان زندگى قبيله اى داشتند و همه اينها كه گفته شد ، يك اجتماع صحرائى و تاثير پذير برايشان پديد آورده بود ، اجتماعى كه هم از رسوم يهوديت در آن ديده مى شد و هم از رسوم نصرانيت و مجوسيت  و در عين حال مردمى سر مست از جهالت خود بودند، همچنانكه قرآن كريم در باره آنان فرموده:
" و ان تطع اكثر من فى الارض يضلوك عن سبيل الله، ان يتبعون الا الظن و ان هم الا يخرصون!"(116/انعام)
از اين جهت كه بگذريم عشاير عرب كه مردمى صحرانشين بودند علاوه بر زندگى پستى كه داشتند ، اساس زندگى اقتصاديشان را جنگ و غارت تشكيل مى داد، ناگهان اين قبيله بر سر آن قبيله مى تاخت و دار و ندار او را مى ربود و به مال و عرض او تجاوز مى كرد ، در نتيجه امنيتى و امانتى و سلمى و سلامتى در بين آنان وجود نداشت ، منافع از آن

***** صفحه 126 *****
     كسى بود كه زورش بيشتر بود و قدرت و سلطنت هم از آن كسى كه آن را به دست مى آورد .
     اما مردان عرب ، فضيلت و برترى در بين آنان در خونريزى و حميت جاهلية و كبر و غرور و پيروى ستمگران و از بين بردن حقوق مظلومان و دشمنى و ستيز با ديگران و قمار ، شراب ، زنا ، خوردن ميته ، خون و خرماى گنديده و فاسد بود .
     و اما زنان از تمامى مزاياى مجتمع بشرى محروم بودند ، نه مالك اراده خود بودند و نه مالك عملى از اعمال خود  و نه مالك ارثى از پدر و مادر و برادر ، مردان با آنان ازدواج مى كردند ، اما ازدواجى بدون هيچ حد و قيدى ، همچنانكه در يهود و بعضى از وثنى ها ازدواج به اين صورت بوده و با اين حال زنان به اين كار افتخار مى كردند و هر كسى را كه دوست مى داشتند به سوى خود دعوت مى كردند در نتيجه عمل زنا و ازدواجهاى نامشروع از قبيل ازدواج زنان شوهردار بين آنان شايع شد و از عجايب زنان آن روز اين بود كه چه بسا لخت و مادر زاد به زيارت خانه كعبه مى آمدند.
     و اما فرزندان عرب جاهليت تنها ملحق به پدران بودند و اگر در خردسالى پدر را از دست مى دادند ، ارث نمى بردند و ارث خاص فرزندان كبير بود و از جمله چيزهائى كه به ارث برده مى شد همسر متوفا بود و زنان و فرزندان خردسال چه پسر و چه دختر از ارث محروم بودند .
     البته اگر فرزندان كبيرى در بين نبود ، اولاد صغار ارث مى بردند و ليكن باز خويشاوندان نيرومند ، ولى يتيم مى شدند و اموال او را مى خوردند و اگر يتيم دختر مى بود با او ازدواج مى كردند تا اموالش را ببلعند ، بعد از آنكه همه اموالش را مى خوردند آن وقت طلاقش مى دادند ، در آن حال نه مالى داشت تا قوت لايموتى براى خود فراهم كند و نه ديگر كسى رغبت مى كرد با او ازدواج نمايد و شكمش را سير سازد و ابتلاى به امر ايتام از هر حادثه ديگرى در بين عرب بيشتر مايه نابسامانى بود براى اينكه در اثر جنگ هاى پى در پى و غارتگريها ، طبعا آدم كشى شايع بود كه در نتيجه يتيم عرب هم زياد مى شده .
     و يكى از بدبختى ها كه گريبانگير اولاد عرب بوده ، اين بود كه به دست پدر خود كشته مى شد ، زيرا بلاد عرب خراب و اراضى آن خشك و باير بود ، زراعتى نداشتند و بيشتر اوقات مردمش گرفتار قحطى و گرانى مى شدند به اين جهت پدران از ترس تهى دستى ، فرزندان خود را مى كشتند! و دختران را زنده به گور مى كردند و بدترين خبر و وحشت زاترين بشارت اين بود كه به او بگويند همسرت دختر آورده است !
     اما وضع حكومت در ميان عرب: در اطراف شبه جزيره عربستان غالبا ملوكى تحت حمايت قويترين امپراطوريهاى همجوار و يا نزديك ترين آنها يعنى ايران در طرف شمال و روم در سمت غرب و حبشه در طرف شرق ، حكومت مى كردند .
و اما اواسط اين سرزمين از قبيل مكه و يثرب و طائف و غيره در وضعى نظير

***** صفحه 127 *****
     جمهوريت زندگى مى كردند كه البته جمهوريت نبود، عشاير صحرانشين در صحرا و حتى در داخل شهرها و قرا، با حكومت رئيس قبيله و شيوخ اداره مى شد و چه بسا كه وضع آنان به سلطنت هم كشيده مى شد .
     اين وضع، هرج و مرج عجيبى به وجود آورده بود كه در هر عده و طايفه اى از عرب به شكلى و به رنگى ظاهر مى شد و هر ناحيه از نواحى شبه جزيره به شكلى از رسوم عجيب و غريب و اعتقادات خرافى جلوه مى كرد .
     بر همه اين عوامل بدبختى و شقاوت ، اين درد بى درمان را نيز اضافه كن كه حتى در شهرهاى اين سرزمين سواد و دانش وجود نداشت، تا چه رسد به قبيله ها و عشاير .
     بعد از گفتگو پيرامون همه اين مطالب - كه در باره احوال ، اعمال ، عادات  و رسوم حاكم در بين عرب بود - امور ديگرى از سياق آيات قرآنى و خطابهائى كه در آن به عرب شده ، به طور واضح استفاده مى شود ، لذا خوانندگان را توصيه مى كنم كه اين آيات و خطابها را و بياناتى را كه قرآن كريم در مكه و سپس در مدينه و بعد از شوكت يافتن اسلام به عرب كرده و به اوصافى كه در آن آيات ، عرب را به آن توصيف نموده و امورى كه قرآن عرب را به خاطر آن امور توبيخ و مذمت كرده و نهى هائى را كه در اين مدت( با نرمى و يا به خشونت) به عرب كرده ، به دقت مورد نظر قرار دهند كه اگر مجموع اينها را مورد دقت قرار دهند ، خواهند ديد كه آنچه ما در باره عرب تذكر داديم ، درست بوده است .
     علاوه بر اينكه تاريخ هم همه اين مطالب را ضبط كرده و از جزئيات ، تفاصيلى را ذكر نموده كه در بيان ما نيامده بود ، چون بناى ما ، بيان آيات كريم و همچنين بنا بر اختصار گوئى است .
     كوتاهترين كلمه و در عين حال وافى ترين بيان براى افاده همه مطالبى كه از وضع عرب آورديم ، همان كلمه " جاهليت" و تعبير از آن ايام به عهد جاهليت است كه همه معانى گذشته بطور اجمال در اين كلمه خوابيده و مندرج است و اين بود وضع جهان عرب در آن روز .
قرآن كريم در باره اقوام ديگر از قبيل : روم ، فرس ، حبشه ، هند و ديگران، كه پيرامون عرب زندگى مى كردند سخنى جز بطور اجمال در باره آنان ندارد ، اما اهل كتاب يعنى يهود و نصارا و آنها كه ملحق به اهل كتاب هستند آن روز در مناطق نامبرده زندگى مى كردند  و اجتماعاتشان بر مبناى قانون اداره نمى شد ، بلكه بر محور خواسته هاى مستبدانه فردى دور مى زد ، افرادى به عنوان پادشاه ، رئيس ، حاكم و عامل بر آنان حكمرانى مى كردند ، در نتيجه مى توان گفت : كه اهل كتاب در آن روزگاران به دو طبقه حاكم و محكوم تقسيم مى شدند طبقه حاكمى كه فعال ما يشاء بود و با جان و مال و عرض مردم بازى مى كرد و طبقه محكومى كه قيد بردگى طبقه حاكم را به گردن انداخته و در برابر او تن به ذلت داده بود ، نه در مال خود امنيتى داشت و نه در ناموسش و نه حتى در

***** صفحه 128 *****
     جانش و در اراده اش . از هيچ آزادى اى برخوردار نبود ، نمى توانست چيزى بخواهد مگر آنچه را كه ما فوقش اجازه دهد .
     و اين طبقه حاكمه ، علماى دين يهود و نصارا را به طرف خود جلب نموده و طرفدار خود كرده بودند و با حاملان شرع ائتلافى پديد آورده بودند( و با اين وسايل يعنى با زور و تزوير) زمام دلهاى عامه و افكارشان را به دست گرفته بودند و در حقيقت حاكم واقعى در دين مردم نيز همين طبقه بودند .
     علماى دين چيزى به حساب نمى آمدند ، پس طبقه حاكمه هم در دين مردم حكم مى راندند و هم در دنياى آنان ، گاهى با زبان و قلم علما اراده خود را بر آنان تحميل مى كردند و گاهى با شلاق و شمشيرشان .
     طبقه محكوم از آنجا كه امكانات مادى و قدرت و نيروى غالب گشتن نداشتند به دو طبقه تقسيم مى شدند ، روابط اين دو طبقه هم در بين خود ، همان روابطى بوده كه دو طبقه اول با هم داشتند( براى اينكه مردم ، بر آن دين و سنتى در مى آيند كه پادشاهان آنها بر آن دين باشند!) در نتيجه عامه مردم هم به دو طبقه تقسيم مى شدند : يكى ثروتمندان خوشگذران و عياش و ديگرى طبقه ضعيف و عاجز و برده و سرانجام طبقه ضعيف هم به دو طبقه ضعيف و ضعيف تر تقسيم مى شدند تا مى رسيد به دو طبقه مرد خانه و اهل خانه( زن و فرزند) و همچنين در طبقه زن و مرد ، مردان در همه شؤون زندگى داراى حريت اراده و عمل بودند و طبقه زنان از همه چيز محروم و در اراده و عمل تابع محض مردان و خادم آنان بودند و هيچگونه استقلال( حتى اندك هم) نداشتند .
     جامع تمامى اين حقايق تاريخى جمله كوتاه:" و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله!"(64/ال عمران) در آيه زير است كه مى فرمايد:" بگو اى اهل كتاب ! بشتابيد به سوى كلمه اى كه ما و شما ( هر دو) در آن شركت داريم و آن اين است كه به جز خدا را نپرستيم و هيچ چيزى را براى او شريك نگيريم و بعضى از خودمان را به جاى خدا ارباب بعضى ديگر ندانيم ، اگر اين دعوت را پذيرفتند كه هيچ و اگر روى گرداندند بگوئيد : پس شاهد باشيد كه ما تسليم خدائيم!"(64/ال عمران)
      و رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم همين آيه را در نامه اى كه به هر قل امپراطور روم نوشتند ، در آن درج كردند و بعضى گفته اند : اين آيه را براى بزرگان مصر و حبشه و پادشاه ايران و رئيس نجران نيز نوشتند .
و همچنين آيات زير هر يك اشاره به گوشه اى از آن حقايق تاريخى دارند : " يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا، ان اكرمكم عند الله اتقيكم!"(13/حجرات)
 كه در مقابل زر و زور و تزوير تنها ملاك برترى را تقوا معرفى نموده است.
     " بعضكم من بعض فانكحوهن باذن اهلهن!"(25/نسا)
كه در اين آيه دعوت مى كند به اينكه با كنيزان و دوشيزگان ازدواج كنند. " انى لا

***** صفحه 129 *****
اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضكم من بعض!" (195/ال عمران)  كه زنان و مردان را يكسان مورد حكم قرار داده است.
     و اين بود تاريخ زندگى اهل كتاب در دوران جاهليت.
     اما غير اهل كتاب كه در آن روز عبارت بودند از: بت پرستان و پرستندگان چيزهاى ديگر ، وضع آنها بسيار بدتر و شوم تر از وضع اهل كتاب بود ، آياتى هم كه در احتجاج و استدلال عليه آنان در قرآن كريم هست كشف مى كند از اينكه اين گروه از مردم ، در دوران قبل از اسلام بسيار بدبخت تر و در تمامى شؤون حيات ، محروم تر از اهل كتاب بودند و از سعادت هاى زندگى ، بوئى نبرده بودند ، از آن جمله آيات زير است:
" و لقد كتبنا فى الزبور من بعد الذكر ان الارض يرثها عبادى الصالحون!
ان فى هذا لبلاغا لقوم عابدين!
و ما ارسلناك الا رحمة للعالمين!
قل انما يوحى الى انما الهكم اله واحد فهل انتم مسلمون!
 فان تولوا فقل آذنتكم على سواء ...!" (105تا109/انبيا)
     " و اوحى الى هذا القرآن لا نذركم به و من بلغ !" (19/انعام)
الميزان ج : 4  ص :  241
ظهور دعوت اسلامي
     وضع جامعه انسانى در آن روز يعنى در عهد جاهليت همين بود كه متوجه شدى كه مردم يكسره به سوى باطل رو كرده بودند و فساد و ظلم در تمامى شؤون زندگيشان سلطه يافته بود ، حال در چنين جوى ، دين توحيد( كه دين حق است!) مى خواهد بيايد و حق را بر مردم حاكم كند و آن را بطور مطلق و در همه شؤون بشريت بر بشر ولايت دهد تا دلهاى بشر را از لوث شرك پاك گرداند و اعمالشان را پاكيزه سازد و جامعه هايشان را كه فساد در آن ريشه دوانده و شاخه و برگ زده بود و ظاهر و باطن جامعه را تباه ساخته بود ، اصلاح نمايد .
     و كوتاه سخن اينكه : خداى تعالى مى خواهد بشر را به سوى حق صريح هدايت كند و نمى خواهد بيهوده بار تكليفشان را سنگين تر سازد ، او مى خواهد بشر را پاك كند و سپس نعمت خود را بر آنان تمام سازد .
پس آنچه كه مردم قبل از دين توحيد بر آن بودند ، باطل محض بود و آنچه دين توحيد به سوى آن مى خواند نقطه مقابل باطل بود و اين دو ( حق و باطل) دو قطب مخالفند

***** صفحه 130 *****
     ، حال آيا از باب اينكه هدف وسيله را توجيه مى كند! جايز است به خاطر رسيدن به هدف يعنى از بين بردن اهل باطل با يك دسته از آنان پيمان بست؟ و بوسيله آن گروه باطل بقيه آنان را اصلاح نمود؟ يا خير؟ و آيا به خاطر حرصى كه نسبت به ظهور حق داريم ، مى توانيم آن را به هر وسيله اى كه بوده باشد تحقق بخشيم ؟ همچنانكه بعضى اينگونه اظهار نظر كرده اند؟ و يا خير؟
     بعضى گفته اند كه مى توانيم چنين روشى را پيش بگيريم ، چون اهميت هدف ، مقدمه و وسيله را توجيه مى كند( مثل اينكه بخواهى و ناگزير شوى براى نجات غريقى كه نامحرم است و در شرف هلاكت قرار گرفته ، دست به بدنش بزنى! مترجم)
     و اين همان مرام سياسى است كه سياستمداران در رسيدن به هدف بكار مى برند و بسيار كم ديده مى شود كه اين روش از رساندن به هدف و غرض تخلف كند، از هر بابى كه جارى شود نود در صد آدمى را به مقصد مى رساند ، الا اينكه در يك باب جارى نيست و آن باب حق صريح است ، همان بابى كه دعوت اسلامى تنها آن راه را دنبال مى كند و تنها راه صحيح هم همين راه است ، براى اينكه هدف زائيده مقدمات و وسايل است و چگونه ممكن است مقدمات باطل حق را بزايد و به آن نتيجه بخشد و يا چگونه ممكن است بيمار سالم بزايد با اينكه فرزند مجموعه اى است گرفته شده از پدر و مادرى كه او را به وجود آورده اند؟
     آرى سياست ، هدف و خواستى جز اين ندارد كه بر حريف خود سلطه و سيطره پيدا كند و گوى سبقت را از او ربوده و صدارت و تفوق و در نتيجه تمتع بهتر ، از زندگى را خاص خود سازد ، حال از هر راهى كه باشد و به هر نحوى كه پيش آيد ، چه خير باشد و چه شر ، چه حق باشد  و چه باطل  و سياست تنها چيزى را كه هدف خود نمى داند حق است ، بر خلاف دعوت حقه دين كه جز حق هدفى ندارد و با اين حال اگر خود اين دعوت در كار خودش متوسل به باطل شود ، باطل را امضا كرده و آن را به كرسى نشانده و در نتيجه دعوت به باطل مى شود نه دعوت به حق.
     و براى اين حقيقت ، در سيره رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و ائمه طاهرين از اهل بيتش عليهم السلام مظاهر بسيارى ديده مى شود و پروردگارش نيز به همين روش دستورش داده و در موارد متعددى كه اصحابش آن جناب را وادار مى كردند به اينكه با دشمن سازش و مداهنه كند ) آياتى نازل شده و آن جناب را از مساهله با باطل در امر دين هر چند اندك باشد نهى فرمود ، از آن جمله آيات زير است كه مى فرمايد:
" قل يا ايها الكافرون! لا اعبد ما تعبدون!
و لا انتم عابدون ما اعبد!  و لا انا عابد ما عبدتم!
و لا انتم عابدون ما اعبد، لكم دينكم ولى دين !" (1تا6/کافرون)
     و نيز با لحنى تهديدآميز مى فرمايد:
" و لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا اذا لاذقناك ضعف الحيوة

/ 15