***** صفحه 21 *****
پس در عنايت خداى تعالى واجب است كه بر مجتمع بشرى ، دينى نازل كند كه به آن بگروند و شريعت و طريقه اى بفرستد كه آن را راه زندگى اجتماعى خود قرار دهند ، دينى كه اختصاص به يك قوم نداشته باشد و ديگران آن را متروك نگذارند ، بلكه جهانى و همگانى باشد لازمه اين بيان اين است كه اولين دينى كه بر بشر نازل كرده چنين دينى باشد يعنى شريعتى عمومى و فراگير باشد.
و اتفاقا اينطور هم بوده ، چون خداى عز و جل فرموده:
" كان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الكتاب بالحق ليحكم بين الناس فيما اختلفوا فيه!"(213/بقره)
كه اين آيه شريفه بيان مى كند : مردم در آغاز پيدايش خود در همان اولين روزى كه خلق شدند و شروع به افزودن تعداد و نفرات خود كردند بر طبق فطرت ساده خود زندگى مى كردند و هيچ اختلافى در بينشان نبود ، بعدها به تدريج اختلافات و منازعات بر سر امتيازات زندگى در بينشان پيدا شد و خداى تعالى براى رفع آن اختلافات انبياء را مبعوث كرد و شريعت و كتابى به آنان داد تا بين آنان در هر اختلافى كه دارند حكم كنند و ماده خصومت و نزاع را ريشه كن نمايند .
آنگاه در ضمن منت هايى كه بر محمد خاتم النبيين صلى الله عليه وآله وسلّم نهاده مى فرمايد:
" شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى...!"(13/شوري)
و مقام منت گزارى اقتضا دارد كه شرايع الهى نازل شده بر كل بشر ، همين شرايع باشد كه فرمود: به تو وحى كرديم نه چيز ديگر و اولين شريعتى كه نام برده شريعت نوح بوده و اگر شريعت نوح براى عموم بشر نمى بود بلكه مختص به مردم زمان آن حضرت بود يكى از اين دو محذور پيش مى آمد: يا اينكه پيغمبر ديگرى داراى شريعت براى غير قوم نوح وجود داشته، كه بايد در آيه شريفه آن را ذكر مى كرد كه نكرده، نه در اين آيه و نه در هيچ جاى ديگر قرآن و يا اينكه خداى سبحان غير قوم نوح ، اقوامى كه در زمان آن جناب بودند و بعد از آن جناب تا مدتها مى آمده و مى رفته اند مهمل گذاشته و آنان را هدايت ننموده است و هيچ يك از اين دو محذور را نمى توان ملتزم شد .
پس معلوم شد كه نبوت نوح عليه السلام عمومى بوده و آن جناب كتابى داشته كه مشتمل بر شريعتى رافع اختلاف بوده و نيز معلوم شد كه كتاب او اولين كتاب آسمانى و مشتمل بر شريعت بوده و همچنين معلوم شد مراد از اينكه در آيه سابق فرمود : و با آنان كتاب را به حق نازل كرد تا در بين مردم در آنچه اختلاف مى كنند حكم نمايند همين كتاب نوح عليه السلام و يا كتاب غير او از ساير انبياء اولوا العزم يعنى ابراهيم و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه وآله وسلّم است.
***** صفحه 22 *****
و نيز روشن گرديد كه آنچه از روايات دلالت دارد بر اينكه نبوت آن جناب عمومى نبوده از آنجا كه رواياتى است مخالف با قرآن كريم مردود است، در حالى كه رواياتى ديگر صريح در عموميت نبوت آن جناب است، در حديث حضرت رضا عليه السلام آمده كه اولوا العزم از انبياء پنج نفر بودند كه هر يك شريعتى جداگانه و كتابى على حده داشتند و نبوتشان عمومى و فراگير بوده ، حتى انبياء غير خود آن حضرات نيز مامور به عمل به شريعت آنان بودند، تا چه رسد به غير انبياء. اين حديث در تفسير آيه شريفه:" كان الناس امة واحدة!" (213/بقره)در جلد دوم الميزان آمده است.
2- آيا طوفان نوح همه كره زمين را فرا گرفت ؟
جواب از اين سؤال در فصل سابق داده شد ، براى اينكه وقتى ثابت شد كه دعوت آن جناب عمومى بوده ، قهرا بايد عذاب نازل شده نيز عموم بشر را فرا گرفته باشد و اين خود قرينه خوبى است بر اينكه مراد از ساير آياتى كه به ظاهرش دلالت بر عموم دارد همين معنا است ، مانند آيه اى كه دعاى نوح عليه السلام را حكايت نموده و مى فرمايد:
"رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا !"(26/نوح)
و آيه اى كه باز گفتار آن جناب را حكايت نموده مى فرمايد:
" لا عاصم اليوم من امر الله الا من رحم !"(43/هود) و آيه شريفه:
" و جعلنا ذريته هم الباقين !"(77/صافات)
و از شواهدى كه در كلام خداى تعالى بر عموميت طوفان شهادت مى دهد اين است كه در دو جا از كلام مجيدش فرموده كه: به نوح دستور داديم تا از هر نوع حيوان نر و ماده اى يك جفت داخل كشتى كند، چون واضح است كه اگر طوفان اختصاص به يك ناحيه از زمين داشت مثلا مختص به سرزمين عراق بود - كه بعضى گفته اند - احتياج نبود كه از تمامى حيوانات يك جفت سوار كشتى كند، زيرا فرضا اگر حيوانات عراق منقرض مى شدند در نواحى ديگر زمين وجود داشتند .
بعضى اين احتمال را اختيار كرده اند كه طوفان مخصوص سرزمين قوم نوح بوده است.
صاحب تفسير المنار در تفسير خود گفته: اما اينكه خداى تعالى بعد از ذكر نجات نوح عليه السلام و اهلش فرموده:" و جعلنا ذريته هم الباقين!" (77/صافات)و باقيماندگان بعد از طوفان را منحصر در ذريه آن جناب نموده ممكن است منظور از آن، انحصارى اضافى و نسبى باشد ، و معنايش اين باشد كه از قوم آن جناب تنها ذريه اش را باقى گذاشتيم نه از كل ساكنان زمين .
و اما اينكه آن جناب از خداى تعالى خواست كه ديارى از كافران را بر روى زمين
***** صفحه 23 *****
باقى نگذارد عبارتى كه از آن جناب حكايت شده صريح در اين معنا نيست كه منظورش از كلمه أرض همه كره زمين است، چون معروف از كلام انبياء و اقوام و همچنين از اخبارى كه تاريخ از آنان حكايت مى كند اين است كه منظورشان از كلمه أرض - هر جا كه ذكر شده باشد - سرزمين خود آنان يعنى خصوص وطن آنان است ، مثل آيه زير كه در حكايت خطاب فرعون به موسى مى فرمايد:" و تكون لكما الكبرياء فى الارض!"(78/يونس) كه منظورش از زمين، كره زمين نيست بلكه سرزمين مصر است و آيه شريفه:" و ان كادوا ليستفزونك من الارض ليخرجوك منها!"(76/اسرا) كه در اينجا نيز منظور از كلمه ارض خصوص وطن رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم يعنى شهر مكه است و آيه شريفه:" و قضينا الى بنى اسرائيل فى الكتاب لتفسدن فى الارض مرتين!" (4/اسرا) كه منظور از كلمه ارض سرزمينى است كه در آنجا موطن كردند و شواهد بر اين گفتار بسيار است .
و ليكن ظواهر آيات با كمك قرائن و تقليدهايى كه از يهود و نصاراى قديم به ارث مانده دلالت دارد بر اينكه در دوران نوح روى كره زمين غير از نقطه اى كه قوم نوح بودند، هيچ نقطه ديگرى مسكونى نبوده و جمعيت بشر منحصر بودند در همان قوم نوح كه آنها هم در حادثه طوفان هلاك شدند و بعد از آن حادثه به جز ذريه آن جناب كسى نماند و اين احتمال اقتضاء دارد كه طوفان تنها در قطعه زمينى واقع شده باشد كه نوح و قومش - و يا به عبارت ديگر كل بشر - در آن قطعه زندگى مى كرده اند و طوفان همه آن بقعه را از كوهستان و دشتش فرا گرفته باشد نه همه كره زمين را ، مگر آنكه احتمال ديگرى دهيم و بگوييم اصلا در آن روز كه قريب العهد به آغاز پيدايش زمين و بشر بوده از كره زمين تنها همان سرزمين نوح و قومش خشك و مسكونى بوده و ما بقى هنوز از زير آب بيرون نيامده بوده و علماى زمين شناس و ژئولوژيست ها نيز مى گويند: زمين در روزگارى كه از كره خورشيد جدا شد كره اى آتشين و ملتهب بود و به تدريج سرد شده و به صورت كره اى آبى در آمد ، كره اى كه همه اطرافش را آب فرا گرفته بود و سپس به تدريج نقاط خشكى از زير آب بيرون آمد.
صاحب المنار سپس اضافه مى كند به استدلالى كه بعضى از اهل نظر بر عموميت طوفان كرده و گفته اند: دليل بر اين معنا اين است كه ما فسيل و اسكلت هاى سنگ شده ماهيانى را در بالاى كوهها يافته ايم و معلوم است كه ماهى بالاى كوه زندگى مى كرده پس حتما در روزگارى زندگى مى كرده كه بالاى كوهها نيز زير آب قرار داشته و اين كافى است به اينكه يك بار كوهها در زير آب قرار گرفته باشند .
آنگاه سخن اين اهل نظر را رد نموده و گفته است پيدا شدن صدفها و حيوانات دريايى در بالاى قله كوهها دليل بر اين نمى شود كه از آثار باقيمانده از طوفان نوح است بلكه آنچه به ذهن نزديكتر است اين است كه گفتيم قلل جبال و همچنين ساير نقاط كره زمين در زير آب درست شده و تكون يافته است زيرا بالا رفتن آب براى چند روز از كوهها كافى نيست در اينكه حيوانات زنده اى در بالاى قلل جبال بميرند و فسيل شوند .
***** صفحه 24 *****
آنگاه در آخر گفتارش كلامى دارد كه خلاصه اش اين است كه اين مسائل تاريخى و باستانى از اهداف و مقاصد قرآن نيست و به همين جهت قرآن كريم آن را بطور صريح و قاطع بيان نكرده ما هم كه در اين باره اظهار نظرى كرديم تنها گفتيم از ظاهر نصوص چنين بر مى آيد نه اينكه خواسته باشيم اعتقاد دينى خود را اظهار نماييم و يا نتيجه بحث را به عنوان يك عقيده قطعى دينى بپذيريم ، بنا بر اين اگر در فن ژئولوژى خلاف اين نتيجه ثابت شده باشد ضررى به حال ما ندارد براى اينكه هيچ نص قطعى ، بحث ما را نقض نمى كند .
مؤلف : اما اينكه آيات را تاويل كرده و حصر را در آنها اضافه گرفته مرتكب تقييدى شده كه هيچ دليلى بر اين تقييد دلالت نمى كند و اما اينكه در رد استدلال بر وجود فسيل حيوانات در بالاى قله كوهها گفته: اين معنا دليل نمى شود بر اينكه طوفان نوح جهانى بوده، زيرا طوفان براى چند صباحى قلل جبال را فرا گرفته و اين مدت كوتاه كافى نيست در اينكه حيواناتى در آن بلنديها بميرند و فسيل شوند ، در پاسخش مى گوييم كه ممكن است امواج طوفان اين فسيل ها را كه قبلا در دريا مرده و به صورت فسيل شده بودند به بالاى كوهها آورده باشد و اين احتمال در باره طوفانى آن چنان عظيم كه همه كره زمين و قلل جبال را فرا گرفته باشد احتمال بعيدى نيست .
و بعد از همه اين حرفها ، صاحب المنار به اين معنا توجه نكرده كه آيات داستان نوح عليه السلام صراحت دارد بر اينكه آن جناب مامور شده بود تا از تمامى حيوانات موجود در زمين يك جفت نر و ماده داخل كشتى كند و اين خود صريح و يا مثل صريح است بر اينكه طوفان تمامى سطح كره زمين را كه به صورت خشك و مسكونى بوده و يا قسمت معظم آن را كه به منزله همه آن بوده فرا گرفته است .
پس مطلب اين است كه از ظاهر قرآن كريم - آن هم ظهورى كه قابل انكار نيست - بر مى آيد كه طوفان نوح تمامى كره زمين را فرا گرفته و آنچه از جنس بشر بر روى زمين بوده همه غرق شده اند مگر آن عده اى كه در كشتى بوده و نجات يافتند و هيچ دليل قطعى كه اين ظهور را از آيات بگيرد وجود ندارد .
و در سابق از دوست فاضلم آقاى دكتر سحابى كه در فن ژئولوژى ، استاد دانشگاه تهرانند در خواست كرده بودم مرا از نتيجه بحث هاى ژئولوژى كه پيرامون اين طوفان جهانى شده آگاه سازد تا اگر نظريه ما را و آنچه كه ما از ظاهر قرآن كريم استفاده كرده ايم را به وجه كلى تاييد مى كند در اين جا نقل كنيم ايشان نيز جوابى برايم فرستادند كه ما آن را در طى چند فصل بطور مفصل ايراد مى كنيم:
3- سرزمينهاى رسوبى
در علم ژئولوژى اصطلاح اراضى رسوبى به طبقاتى از زمين اطلاق مى شود كه رسوبات آبهاى جارى بر روى زمين آنها را پديد آورده مانند دره ها و مسيل ها - سيل
***** صفحه 25 *****
راهها - كه پوشيده از شن و ماسه مى باشند .
علامت رسوبى بودن زمين انباشته شدن سنگ و ريگهاى مدور و كروى شكل بر روى هم است كه اين سنگها در آغاز قطعاتى دندانه دار و از هر طرف داراى لبه هاى تيز بوده كه در اثر حركت در بستر رودخانه ها و اصطكاك با سنگهاى اطراف ، لبه هاى تيزش سائيده شده و گرد و مدور شده اند و آب همه آنها را به نقطه اى دور يا نزديك حمل كرده كه فشارش در آن نقطه كاهش يافته و اين سنگها و ريگها در آنجا روى هم انباشته شده اند .
و اين اراضى رسوبى مختص به دره ها نيست بلكه غالب سرزمينهاى خاكى نيز از اين راه تكون يافته اند يعنى از ته نشين شدن سيل هاى گل آلود پديد آمده اند ، در حقيقت اينها ريگهاى بسيار ريزى است كه از سائيده شدن سنگها با آب سيل مخلوط شده و چون سبك وزن بوده با آب راه افتاده و در نقطه اى روى هم انباشته شده است.
دليل اين معنا هم اين است كه مى بينيم اراضى رسوبى از طبقات مختلفى از ريگ و خاك پوشيده شده در حالى كه ترتيب و نظمى در اين طبقات به چشم نمى خورد و علت اين بى نظمى اين است كه اولا اين طبقات در يك زمان درست نشده و ثانيا مسير سيلها و آبها هميشه در يك نقطه نبوده و شدت جريان نيز هميشه به يك اندازه نبوده در زمانهاى مختلف نيز ، هم مسير تغيير مى كرده و هم شدت جريان بوده است .
با اين بيان روشن مى شود كه اراضى رسوبى در زمانهاى قديم مجراى سيل هاى مهيب بوده هر چند كه امروز در نقطه بلندى واقع شده باشد و نهر و رودخانه اى از آن عبور نكند .
و اين اراضى كه از جريان آبهاى بسيار زياد و برخاستن سيل هاى مهيب در آنها حكايت مى كند در اغلب نقاط زمين و از آن جمله اغلب نقاط ايران از قبيل تهران و قزوين و سمنان و سبزوار و يزد و تبريز و كرمان و شيراز و غير اينها يافت مى شود و بعضى از آنها در مركز بين النهرين و جنوب آن و در ماوراء النهر و صحراى شام و در هند و جنوب فرانسه و ناحيه شرقى چين و اكثر نقاط آمريكا يافت شده ، و ضخامت اين طبقه رسوبى در بعضى از نقاط به صدها متر مى رسد همچنانكه در زمين تهران متجاوز از چهارصد متر است .
و اين بيان دو نتيجه را دست مى دهد يكى اينكه سطح زمين در عهدى نه چندان دور ( كه توضيحش خواهد آمد،) مجراى سيل هاى مهيب و عظيمى بوده كه چه بسا معظم نقاط روى زمين را پوشانده است .
نتيجه دوم اينكه طغيان و طوفان آب - از نظر ضخامت قشر رسوبى در بعضى از اماكن - نه در يك نوبت بوده و نه در يك سال و چند سال، بلكه اين حوادث بطور دائم و مكرر در طول صدها سال بوده در هر نوبتى كه طوفانى رخ مى داده يا سيلى برمى خاسته يك طبقه رسوبى در محل پديد مى آمده و چون حادثه تمام و فروكش مى شده طبقه اى از خاك روى آن طبقه رسوبى را مى پوشانده باز اگر سيل و طوفانى برخاسته روى آن طبقه
***** صفحه 26 *****
خاكى طبقه اى رسوبى به جاى نهاده و همينطور .
و نيز اين نتيجه به دست آمد كه اختلاف طبقات رسوبى در خردى و درشتى ريگهايش به ما مى فهماند كه سيل ها و طوفانها از نظر شدت و ضعف مختلف بوده اند.
4- عامل پيدايش قشرها و طبقات ژئولوژى، همان طبقات رسوبى بوده اند.
طبقات رسوبى عادتا بايد به شكل افقى پديد آيند چون( وقتى سيلى برخاست در نقطه اى كه از حركت باز مى ماند مواد غير آبى خود را در آنجا ته نشين كرده و طبقه اى افقى از رسوب پديد مى آورد،) ليكن گاهى مى شود كه اجزاى متراكم رسوبى در تحت فشارهاى بسيار شديد ، فشارى كه يا از سمت بالا بر او وارد مى آورد( مانند آبشارهاى بزرگ،) و يا در اثر عوامل درونى زمين از پايين بر آن وارد مى شود به تدريج از شكل افقى درآمده و دائره شكل مى شود البته چنين چيزى در زمانهاى كوتاه رخ نمى دهد بلكه وقتى ممكن است رخ دهد كه ميليونها سال ادامه يابد .
و پيدايش كوهها و سلسله جبال به هم پيوسته اى كه مى بينيم بعضى بر بالاى بعضى ديگر قرار گرفته اند و قله بعضى از آن سلسله سر از زير آب درياها در آورده و كوهستانها را تشكيل داده اند در اثر گذشت سالهايى بس طولانى بوده است .
و ما از اين مطلب نتيجه مى گيريم كه آنچه طبقات رسوبى افقى شكل در روى زمين هست تازه ترين پديده هاى كره زمين است و دلائل فنى موجود نيز دلالت مى كند بر اينكه عمر اين طبقات از ده الى پانزده هزار سال قبل از عصر حاضر تجاوز نمى كند .
5- توسعه و گسترش درياها به علت سرازير شدن سيلابها به طرف آنها.
پيدايش قشرهاى رسوبى جديد باعث شد كه بيشتر درياها توسعه يافته و زمين هاى اطراف خود را فرا بگيرد و آب درياها بالا آمده بيشتر سواحل خود را بپوشاند و نقاط بلندى كه در سواحل بوده را از همه اطراف و يا بيشتر اطرافش محاصره نموده آن نقطه مرتفع را به صورت جزيره و يا شبه جزيره در آورد .
يكى از نمونه هاى اين جريان سرزمين بريتانيا است كه قبلا به قاره اروپا متصل بوده و بعدها در اثر اين جريان از آن قاره جدا شده و بين آن و فرانسه را آب فراگرفته است و نمونه ديگرش دو قاره اروپا و آفريقا است كه به وسيله صحرائى به يكديگر متصل بودند ، صحرا و سرزمينى كه اروپا را از ناحيه جنوبش و آفريقا را از ناحيه شمالش به يكديگر متصل مى كرده ولى بعدها در اثر همين جريان يعنى بالا آمدن آب مديترانه ، آن سرزمين خشك زير آب رفته و دو قاره اروپا و آفريقا از يكديگر جدا شدند و نيز در طرف شمال شرقى مديترانه و يا جنوب شرقى اروپا ، شبه جزيره ايتاليا و جزيره صقليه و سردينيا و در
***** صفحه 27 *****
سمت جنوب مديترانه شبه جزيره تونس و جزايرى (كوچك و بزرگ) پديد آمد .
و نمونه ديگرش جزائر اندونزى است كه از ناحيه جاوه و سوماترا به جزائر جنوبى ژاپن متصل است و نيز قاره آسيا كه از ناحيه جنوب به آن سرزمين متصل بوده و در اثر بالا آمدن اقيانوس هند همه اين سرزمين زير آب رفته و نقاط بلندترش به صورت جزائرى خشك مانده، همه اين تحولات در دورانى واقع شده كه گفتيم آب درياها بالا آمده كه آن دوران همان دوران وقوع طوفان است .
و نمونه چهارمش آمريكاى شمالى است كه قبلا به شمال اروپا اتصال داشته اما بعد از حادثه طوفان و بالا آمدن آب درياها از اروپا جدا شده است .
حركات و تحولات داخلى زمين نيز آثار بسزائى در به راه افتادن آبها و مستقر شدن آن در نقاط گودتر زمين داشته و لذا مى بينيم بعضى از نقاط زمين كه در دوران استيلاى طوفان بر زمين ، دورانى كه بيشتر نقاط زمين به صورت درياچه و دريا درآمد ، در زير آب قرار داشته كه رفته رفته آب آن به جاهاى ديگر منتقل شده و آن نقطه خشك شده است ، يكى از نمونه هاى اين جريان همان جنوب سرزمين خوزستان است كه در سابق در زير آب قرار داشته و درياى خليج فارس از آنها به وجود آمده .
6- در عهد طوفان چه عواملى باعث زياد شدن آبها و شدت عمل آنها شدند؟
شواهدى كه در فن ژئولوژى آمده و ما در سابق به بعضى از آنها اشاره نموديم مؤيد اين احتمالند كه ريزش باران در اوائل دوره حاضر از ادوار حيات بشر كه همان دوره وقوع طوفان باشد ريزشى غير عادى بوده( زيرا ريزش باران بطور عادى ، طوفانى پديد نمى آورد كه همه كره زمين را غرق كند،) و قطعا ريزش باران در آن دوره ناشى از تغيرات جوى مهمى بوده كه آن تغيرات نيز بطور قطع ، خارق العاده بوده است ، يعنى هوا در اين دوره بعد از سرمائى شديد نسبتا گرم شده و چون بيشتر نيمكره شمالى پوشيده از برف و يخ بوده احتمال قوى مى رود كه همان يخهاى دوره سابق بر اين دوره هنوز باقى بوده و در اكثر نقاط منطقه معتدل شمالى در مرتفعات باقى بوده اند و حرارت در سطح زمين در دوره متوالى باعث شده باشد كه تحول شديدى در جو و انقلاب عظيمى در بالا رفتن بخار آب به جو به وجود بيايد و ابرهائى بسيار متراكم و غير عادى و هولناك آورده باشد كه اين ابرها بارانهائى شديد و هولناك و بى سابقه ريخته باشند .
و معلوم است كه نزول بارانهاى سيل آسا و ادامه داشتن اين بارش بر ارتفاعات پوشيده از برف و يخ و مخصوصا بر سلسله جبال جديد الاحداث كه در جنوب و مغرب آسيا و جنوب اروپا و شمال آفريقا يعنى سلسله جبال البرز و هيماليا و آلپ و در مغرب آمريكا چه سيل هاى عظيم و ويرانگرى پديد مى آورد ، سيل هائى كه سنگ هاى بزرگ را از جاى مى كند و زمين هاى هموار را مى شويد و گود مى كند و گوديهاى زمين را از سنگ و
***** صفحه 28 *****
خاك پر مى كند و بالا مى آورد و مسيل هاى جديدى پديد مى آورد و مسيل هاى قبلى را گودتر و وسيع تر مى سازد ، و آنچه از سنگ و شن و ريگ كه با خود حمل كرده به صورت پوسته و قشر رسوبى جديدى پديد مى آورد .
عامل ديگرى كه باعث شدت اين طوفان و سيل شده و حجم آن را بيشتر كرده اين است كه همه مى دانيم كه در زير زمين منابعى از آب وجود دارد كه پوسته اى رسوبى روى آن را پوشانده و نمى گذارد آن آبها براه بيفتند و معلوم است كه وقتى سيلى عظيم آن پوسته را بشويد آبهاى زير زمينى نيز بيرون آمده و دست به دست سيلها مى دهند و نيروى شكننده آن سيلها را در تخريب و غرق كردن هر چه بر سر راه دارند زيادتر مى كنند .
چيزى كه هست اين است كه چون آبهاى زيرزمينى محدود است قهرا با براه افتادنش تمام مى شود و وقتى آسمان از باريدن باز بايستد و طوفان تمام شود ، آبها به طرف گوديها يعنى درياها و زمين هاى گود و منابع خالى شده زير زمين مى روند و منابع خالى شده زير زمين به مقدار ظرفيت خود آن آبها را مى مكند .
نتيجه بحث:
بنا بر آنچه در بحث كلى ما گذشت ما مى توانيم داستانى را كه قرآن كريم از خصوصيات طوفان واقع شده در زمان نوح آورده با نتائجى كه از اين بحث گرفته مى شود تطبيق دهيم نظير آيه شريفه:
" ففتحنا ابواب السماء بماء منهمر!
و فجرنا الارض عيونا فالتقى الماء على أمر قد قدر!"(11و12/قمر) و آيه:
" حتى اذا جاء أمرنا و فار التنور!" (40/هود)و آيه:
" و قيل يا أرض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر!"
(44/هود)
از جمله مطالبى كه مناسب با اين مقام است خبرى است كه بعضى از جرايد تهران نقل كرده و خلاصه اش اين است كه : عده اى از دانشمندان آمريكائى به راهنمايى يك نفر ارتشى تركيه ، در بعضى از قلل جبال آرارات واقع در مشرق تركيه در ارتفاع 1400 پائى كوه به چند قطعه چوب برخورده اند كه به نظر مى رسد قطعاتى از يك كشتى بسيار قديمى بوده و متلاشى شده و حدس زده اند كه عمر بعضى از آن قطعات دو هزار و پانصد سال قبل از ميلاد باشد .
و موازين باستان شناسى دلالت مى كرده بر اينكه قطعات مذكور قسمتى از يك كشتى اى بوده كه حجم آن بالغ بر دو ثلث حجم كشتى كوئين مارى انگليسى بوده و كشتى كوئين مارى هزار و نوزده پا طول و صد و هجده پا عرض داشته ، چوبهاى مزبور را از تركيه به سانفرانسيسكو بردند تا در پيرامون آن تحقيق به عمل آوردند و ببينند آيا با اعتقادى كه صاحبان اديان در باره كشتى نوح عليه السلام دارند تطبيق مى كند يا خير .
***** صفحه 29 *****
عمر طولانى نوح عليه السلام
قرآن كريم دلالت دارد بر اينكه نوح عليه السلام عمرى بس دراز داشته و تنها قبل از حادثه طوفان و بعد از بعثتش نهصد و پنجاه سال قوم خود را به سوى خداى سبحان دعوت مى كرده ولى بعضى از دانشمندان اين معنا را بعيد دانسته و گفته اند كه: عمر انسانها اغلب از صد سال و حد اكثر از صد و بيست سال تجاوز نمى كند حتى بعضى از آنان گفته اند كه : در قديم هر يك ماه را يك سال مى ناميدند و در نتيجه هزار سال منهاى پنجاه سال قرآن بر اين حساب معادل هشتاد سال منهاى ده ماه مى شود ليكن توجيه اين آقايان بسيار بعيد است( زيرا سابقه ندارد كه مردمى و قومى يك ماه را يك سال بنامند!)
بعضى ديگر گفته اند: طول عمر نوح عليه السلام روى جريان عادى و طبيعى نبوده بلكه( مانند ساير معجزات) جنبه خارق عادت داشته ، ثعلبى در قصص الانبياء در خصائص نوح گفته: وى از همه انبياء بيشتر عمر كرده و به همين جهت او را اكبر الانبياء و شيخ المرسلين مى گفته اند و خداى تعالى معجزه او را همين طول عمر او قرار داده بود ، چون آن جناب هزار سال عمر كرده بود در حالى كه نه يك دندان از دست داده بود و نه هيچ يك از قواى بدنى خود را .
ليكن حق مطلب اين است كه تا به امروز هيچ دليلى اقامه نشده بر اينكه ممكن نيست انسان با عمر اين چنين طولانى زندگى كند ، بلكه آنچه به اعتبار عقلى نزديكتر است اين است كه انسانهاى اولى عمرى بسيار زيادتر از عمر طبيعى انسانهاى امروز داشته اند براى اينكه زندگى آنان زندگانى ساده و غم و اندوهشان بسيار كم و قهرا بيماريهايشان نيز محدود بوده و اين همه انواع بيمارى كه امروز گريبانگير بشر شده نداشتند و همچنين ساير عواملى كه ويرانگر زندگى آدمى است در آنها وجود نداشته دليل بر اين هم كه بساطت و سادگى زندگى و نداشتن اندوه فراوان عمر را طولانى مى كند اين است كه در همين زمان نيز هر كسى را كه مى بينيم صد سال يا صد و بيست سال و يا صد و شصت سال عمر كرده وقتى زندگيش را بررسى مى كنيم مى بينيم زندگى ساده و هم و غم اندك و ناچيزى داشته و اصولا فهمى ساده ولى فارغ داشته يعنى بسيارى از صحنه ها كه ديگران را پريشان مى كند او را پريشان نمى كرده با اين حساب چه بعدى دارد كه عمر بعضى از افراد بسيار قديمى به صدها سال بالغ شده باشد .
علاوه بر اين، اعتراض كردن به كتاب خدا در خصوص عمر نوح با اينكه اين كتاب مقدس معجزات و خارق العادات بسيارى براى انبياء ذكر مى كند اعتراضى است عجيب و ما بحثى پيرامون معجزات در جلد اول اين كتاب گذرانديم .
الميزان ج : 10 ص : 386
***** صفحه 30 *****
فصل سوم: تاريخ ابراهيم(ع) در قرآن
بحث علمى در:
سير عبوديت ابراهيم
وقتى به داستان ابراهيم عليه السلام مراجعه مى كنيم ، كه زن و فرزند خود را از موطن اصلى حركت مى دهد و به سرزمين مكه مى آورد و در آنجا اسكان مى دهد و نيز به ماجرائي كه بعد از اين اسكان پيشامد ميكند ، تا آنجا كه مامور قربانى كردن اسماعيل مى شود و از جانب خداى تعالى عوضى ، بجاى اسماعيل قربانى مى گردد و سپس خانه كعبه را بنا مي كند .
مى بينيم كه اين سرگذشت يك دوره كامل از سير عبوديت را در بر دارد ، حركتى كه از نفس بنده آغاز گشته ، به قرب خدا منتهى مى شود ، يا به عبارتى از سرزمينى دور آغاز گشته ، به حظيره قرب رب العالمين ختم مى گردد ، از زينت هاى دنيا و لذائذ آن آرزوهاى دروغينش، از جاه، مال، زنان و اولاد، چشم مى پوشد و چون ديوها ، در مسير وى با وساوس خود منجلابى مى سازند ، او آنچنان راه مى رود ، كه پايش بان منجلاب فرو نرود و چون( آن دايه هاى از مادر مهربانتر با دلسوزيهاى مصنوعى خود) مى خواهند خلوص و صفاى بندگى و علاقه بدان و توجه به سوى مقام پروردگار و دار كبريائى را در دل وى مكدر سازند ، آنچنان سريع گام برمى دارد ، كه شيطانها به گردش نمى رسند .
پس در حقيقت سرگذشت آنجناب وقايعى بظاهر متفرق است ، كه در واقع زنجيروار بهم ميپيوندد و يك داستانى تاريخى درست مى كند ، كه اين داستان از سير عبودى ابراهيم حكايت ميكند ، سيرى كه از بنده اى بسوى خدا آغاز مى گردد ، سيرى كه سر تا سرش ادب است ، ادب در سير ، ادب در طلب ، ادب در حضور ، ادب در همه مراسم حب و عشق و اخلاص ، كه آدمى هر قدر بيشتر در آن تدبر و دقت كند ، اين آداب را روشن تر و درخشنده تر مى بيند .
در پايان اين راه ، از طرف خداى سبحان مامور مى شود ، براى مردم عمل حج را تشريع كند ، كه قرآن اين فرمان را چنين حكايت ميكند:
" و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق!"