***** صفحه 41 *****
شناختند كه كيست و چه شانى دارد، از اين هم كه بگذريم ، اصلا درخواست اسلام معنا ندارد ، براى اينكه اسلامى كه معنايش گذشت ، از امور اختيارى هر كسى است ، و به همين جهت مى بينيم ، مانند نماز و روزه امر بدان تعلق مى گيرد و خدا مي فرمايد:" اذ قال له ربه أسلم! قال: أسلمت لرب العالمين - چون پروردگارش به وى گفت: اسلام بياور! گفت: اسلام آوردم براى رب العالمين!" (131/بقره)
معنا ندارد كه چنين عملى را با اينكه در اختيار همه است ، بخدا نسبت بدهند و يا از خدا چيزى را بخواهند كه در اختيار آدمى است، پس لابد عنايت ديگرى در كلام است ، كه درخواست اسلام را از آن دو بزرگوار صحيح مى سازد .
اين اسلام كه آن دو درخواست كردند ، غير اسلام متداول و غير آن معنائى است كه از اين لفظ به ذهن ما تبادر مي كند ، چون اسلام داراى مراتبى است ، بدليل اينكه در آيه: "اذ قال له ربه اسلم! قال أسلمت ...!" ابراهيم عليه السلام را با اينكه داراى اسلام بود ، باز امر مي كند به اسلام ، پس مراد به اسلامى كه در اينجا مورد نظر است، غير آن اسلامى است كه خود آن جناب داشت و نظائر اين اختلاف مراتب در قرآن بسيار است .
پس اين اسلام آن اسلامى است كه عبارتست از تمام عبوديت و تسليم كردن بنده خدا ، آنچه دارد ، براى پروردگارش !
اين معنا هر چند كه مانند معناى اولى كه براى اسلام كرديم ، اختيارى آدمى است و اگر كسى مقدمات آن را فراهم كند ، مى تواند به آن برسد ، الا اينكه وقتى اين اسلام با وضع انسان عادى و حال قلب متعارف او ، سنجيده شود ، امرى غير اختيارى مى شود ، يعنى - با چنين حال و وصفى - رسيدن به آن ، امرى غير ممكن مى شود ، مانند ساير مقامات ولايت و مراحل عاليه و نيز مانند ساير معارج كمال ، كه از حال و طاقت انسان متعارف و متوسط الحال بعيد است ، چون مقدمات آن بسيار دشوار است .
و به همين جهت ممكن است آنرا امرى الهى و خارج از اختيار انسان دانسته، از خداى سبحان درخواست كرد: كه آنرا به آدمى افاضه فرمايد و آدمى را متصف بدان بگرداند .
علاوه بر آنچه گفته شد ، در اينجا نظريست دقيق تر و آن اينست كه آنچه به انسانها نسبت داده مى شود و اختيارى او شمرده مى شود ، تنها اعمال است و اما صفات و ملكاتى كه در اثر تكرار صدور عمل در نفس پيدا مى شود ، اگر به حقيقت بنگريم اختيارى انسان نيست و مي شود و يا بگو اصلا بايد بخدا منسوب شود ، مخصوصا اگر از صفات فاضله و ملكات خير باشد ، كه نسبت دادنش بخدا اولى است، از نسبت دادنش به انسان .
عادت قرآن نيز بر همين جارى است ، كه همواره نيكى ها را بخدا نسبت مى دهد ، از ابراهيم حكايت مى كند كه از خدا نماز مسئلت مى دارد:" رب اجعلنى مقيم الصلوة، و من ذريتى - خدايا مرا و از ذريه ام اشخاصى را، بپا دارنده نماز كن!"(40/ابراهيم) و نيز از او حكايت مي كند كه گفت:" و الحقنى بالصالحين - مرا به صالحان ملحق ساز!
***** صفحه 42 *****
(83/شعرا) و از سليمان عليه السلام حكايت مى كند كه بعد از ديدن صحنه مورچگان، گفت:" رب أوزعنى ان اشكر نعمتك التى انعمت على و على والدى و ان اعمل صالحا ترضيه - پروردگارا نصيبم كن كه شكر نعمتت بجاى آورم، آن نعمتى را كه بر من و بر والدينم ارزانى داشتى و اين كه عمل صالحى كنم كه تو را خوش آيد!" (19/نمل)
و از ابراهيم (ع) حكايت كرده كه در آيه مورد بحث از خدا اسلام خواسته ، مي گويد:" ربنا و اجعلنا مسلمين لك...!"(128/بقره)
پس معلوم شد كه مراد باسلام غير آن معنائى است كه آيه شريفه:" قالت الاعراب: آمنا، قل: لم تومنوا و لكن قولوا: اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم - اعراب گفتند: ايمان آورديم، بگو: نه ايمان نياورده ايد، بلكه بايد بگوئيد: اسلام آورديم، چون هنوز ايمان در دل هاى شما داخل نشده است!" (14/حجرات)بدان اشاره مي كند ، بلكه معنائى است بلندتر و عالى تر از آن!
***** صفحه 43 *****
دعا براي رؤيت حقيقت عبادات
" پروردگارا ! ... و مناسك ما را به ما نشان بده و توبه ما را بپذير كه تو تواب و مهربانى !" (128/بقره)
مناسك به معناى عبادت است و يا به معناى آن عملى است كه به عنوان عبادت آورده مى شود. در آيه مورد بحث آن مناسكى منظور است كه از ايشان سر زده، نه آن اعمالى كه خدا خواسته تا انجامش دهند.
كلمه" مناسكنا" اين نكته را مى رساند كه خدايا حقيقت اعمالى كه از ما به عنوان عبادت تو سر زده، بما نشان بده و نمي خواهد درخواست كند: كه خدايا طريقه عبادت خودت را بما ياد بده و يا ما را بانجام آن موفق گردان و اين درخواست همان چيزيست كه ما در تفسير جمله:" و أوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوة و ايتاء الزكوة - ما به ايشان فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات را وحى كرديم!" (73/انبيا) بدان اشاره كرديم. اين وحى عبارت است از تسديد در فعل ، نه ياد دادن تكاليفى كه مطلوب انسان است.
مراد از اسلام و بصيرت در عبادت ، غير آن معناى شايع و متعارف از كلمه است ، و همچنين مراد بجمله" توبه ما را بپذير!" (128/بقره) توبه از گناهان كه معناى متداول كلمه است ، نيست، چون ابراهيم و اسماعيل دو تن از پيامبران و معصومين به عصمت خدايتعالى بودند و گناه از ايشان سر نمي زند ، تا مانند ما گنهكاران از آن توبه كنند .
در اينجا ممكن است بگوئى : آنچه از معناى اسلام و نشان دادن مناسك و توبه ، كه شايسته مقام ابراهيم و اسماعيل عليهماالسلام است ، غير آن معناى از اسلام و ارائه مناسك و توبه است ، كه در خود ذريه آنجناب است و به چه دليل بگوئيم: اين عناوين در حق ذريه آنجناب نيز اراده شده ؟ با اينكه آنجناب ذريه خود را جز در خصوص دعـــوت اسلام با خودش و فرزندش اسماعيل شركت نداد و گر نه مي گفت:" خدايا ما و ذريه ما را امتى مسلمان قرار بده!" ولى اينطور نگفت ، بلكه ذريه خود را در عبارتى جداگانه ذكر كرد و گفت:" و من ذريتنا امة مسلمة لك!" با اينحال چه مانعى دارد بگوئيم : مرادش از اسلام معنائى عمومى است ، كه شامل جميع مراتب اسلام ، حتى ابتدائى ترين مرتبه آن ، يعنى ظاهر اسلام هم بشود چون همين مرتبه نيز آثارى جميل و نتايجى نفيس در مجتمع انسانى دارد ، آثارى كه مى تواند مطلوب ابراهيم عليه السلام باشد و آن را از پروردگارش مسئلت بدارد ، همانطور كه در نظر پيامبر اسلام نيز اسلام بهمين معنا است ، چون آنجناب بهمين مقدار از اسلام كه بحقانيت شهادتين هر چند بظاهر اعتراف كنند اكتفاء مى كرد و اين اعتراف را مايه محفوظ بودن خونهاشان مي دانست و مسئله ازدواج و ارث را بر آن مترتب مى كرد .
***** صفحه 44 *****
بنا بر اين هيچ مانعى ندارد بگوئيم : مراد ابراهيم عليه السلام از اسلام در جمله:" ربنا و اجعلنا مسلمين لك!" آن معناى عالى از اسلام است ، كه لايق شان او و فرزندش عليهم السلام بود و در جمله:" و من ذريتنا امة مسلمة لك...!" مراد اسلامى بود كه لايق به شأن امت باشد ، كه حتى شامل اسلام منافقين و نيز اسلام اشخاص ضعيف الايمان و قوى الايمان و بالأخره اسلام همه مسلمين بشود .
در پاسخ مى گوئيم مقام تشريع با مقام دعا و درخواست دو مقام مختلف است و دو حكم متفاوت دارد، كه نبايد اين را با آن مقايسه نمود، اگر پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله وسلّم از امتش بهمين مقدار قناعت كرد، كه بظاهر شهادتين اقرار كنند ، بدان جهت بود كه حكمت در توسعه شوكت و حفظ ظاهر نظام صالح ، اقتضاء مى كرد باين مقدار از مراتب اسلام اكتفاء كند، تا پوشش و پوستى باشد براى حفظ مغز و لب اسلام ، كه همان حقيقت اسلام باشد و باين وسيله آن حقيقت را از صدمه آفات وارده حفظ كند .
اين مقام تشريع است كه در آن ، اين حكمت را رعايت كرده ، و اما مقام دعا و درخواست از خداى سبحان ، مقامى ديگر است ، كه حاكم در آن تنها حقايق است و غرض درخواست كننده در آن مقام متعلق بحقيقت امر است ، او مى خواهد بواقع قرب بخدا برسد ، نه باسم و ظاهر آن ، چون انبياء توجهى و عشقى به ظواهر امور بدان جهت كه ظاهر است ندارند ، ابراهيم عليه السلام حتى علاقه باين ظاهر اسلام نسبت بامتش هم ندارد ، چون اگر مي داشت همان را قبل از اينكه براى ذريه اش درخواست كند ، براى پدرش درخواست مي كرد و ديگر وقتى فهميد پدر از دشمنان خداست از او بيزارى نمى جست و نيز در دعايش بطورى كه قرآن حكايت كرده ، نمى گفت:" و لا تخزنى يوم يبعثون، يوم لا ينفع مال و لا بنون، الا من اتى الله بقلب سليم - و مرا در روزي كه خلق مبعوث مى شوند، خوار مفرما ! روزى كه مال و فرزندان سود نمى دهند، مگر كسي كه قلبى سالم بياورد!" (87تا89/شعرا) بلكه به خوار نشدن در دنيا و سلامت در ظاهر قناعت مي كرد و نيز نمى گفت:" و اجعل لى لسان صدق فى الاخرين - و برايم لسان صدقى در آيندگان قرار ده!"(84/شعرا) بلكه به لسان ذكر در آيندگان اكتفاء مي كرد و همچنين ساير كلماتى كه از آنجناب حكايت شده است .
پس اسلامى كه او براى ذريه اش درخواست كرد ، جز اسلام واقعى نمى تواند باشد و در جمله" امة مسلمة لك!" خود اشاره اى باين معنا هست ، چون اگر مراد تنها صدق نام مسلمان بر ذريه اش بود ، مي گفت:" امة مسلمة!" ديگر احتياج بكلمه" لك" نبود( دقت بفرمائيد!)
دعا براي بعثت خاتم الانبياء(ص)
" پروردگارا ! و در ميان آنان رسولى از خودشان برانگيز تا آيات تو را بر آنان
***** صفحه 45 *****
تلاوت كند و كتاب و حكمتشان بياموزد و تزكيه شان كند كه تو آرى تنها تو عزيز حكيمى!"(129/بقره)
منظور آن جناب بعثت خاتم الانبياء صلى الله عليه وآله وسلّم بود، همچنان كه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم مى فرمود: من دعاى ابراهيم هستم!
الميزان ج : 1 ص : 423
***** صفحه 46 *****
فصل چهارم: تاريخ کعبه
مقدمه تفسيري درباره:
کعبه و قبله بودن آن
" إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِى بِبَكَّةَ مُبَارَكاً وَ هُدًى لِّلْعَلَمِينَ!"
" فِيهِ ءَايَت بَيِّنَتٌ مَّقَامُ إِبْرَهِيمَ وَ مَن دَخَلَهُ كانَ ءَامِناً وَ للَّهِ عَلى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ استَطاعَ إِلَيْهِ سبِيلاً وَ مَن كَفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنىٌّ عَنِ الْعَلَمِينَ!"
" اولين خانه عبادتى كه براى مردم بنا نهاده شد، آن خانه اى است كه در مكه واقع است، خانه اى پر بركت كه مايه هدايت همه عالميان است!"
" در آن خانه آياتى روشن و مقام ابراهيم هست و هر كس داخل آن شود، ايمن است و بر هر كس كه مستطيع باشد، زيارت آن خانه واجب است و هر كس به اين حكم خدا كفر بورزد، خدا از همه عالم بى نياز است!" (96و97/آل عمران)
تعيين کعبه به عنوان قبله مسلمين از ساحت الهي يكى از امور مهمى بود كه تاثيرهاى عميقى - هم مادى و هم معنوى - در زندگى اهل كتاب و مخصوصا يهود گذاشت .
علاوه بر اينكه با عقيده آنان به محال بودن نسخ سازگار نبود ، به خاطر همين جهات ، بعد از آمدن حكم قبله و برگشتن آن به طرف مكه تا مدتهاى مديد مشاجره و بگومگوى آنان با مسلمين به درازا كشيد .
و آنچه از آيه مورد بحث بر مى آيد اين است كه يهوديان در القاى شبهه ، هم شبهه نسخ را پيش كشيده بودند و هم شبهه انتساب حكم به ملت ابراهيم را .
در نتيجه حاصل شبهه آنان اين مى شود كه چگونه ممكن است ، در ملت ابراهيم مكه قبله شود با اينكه خداى تعالى در اين ملت ، بيت المقدس را قبله كرده و آيا اين سخن غير از نسخ چيز ديگرى است؟ با اينكه نسخ در ملت حقه ابراهيم محال و باطل است .
آيه شريفه جواب داده كه كعبه قبل از ساير معابد براى عبادت ساخته شده چون اين
***** صفحه 47 *****
خانه را ابراهيم ساخت و بيت المقدس را سليمان بنا نهاد كه قرنها بعد از ابراهيم بوده است .
مراد از وضع بيت براى مردم ، ساختن و معين كردن آن براى عبادت مردم است ، براى اينكه مردم آن را وسيله اى قرار دهند براى پرستش خداى سبحان و از دور و نزديك به همين منظور به طرف آن روانه شوند و يا به طرف آن عبادت كنند و آثارى ديگر بر آن مترتب سازند .
كلمه برکت به معناى خير بسيار و مبارك به معناى محلى است كه خير كثير بدانجا افاضه مى شود و اين كلمه هر چند در بركات دنيوى و اخروى( هر دو) استعمال مى شوند ، الا اينكه از ظاهر مقابل قرار گرفتنش با جمله هدى للعالمين بر مى آيد كه: مراد از آن افاضه بركات دنيوى است، كه عمده آن وفور ارزاق و بسيار شدن انگيزه ها براى عمران و آباد كردن آن، با حضور و تجمع در آن براى زيارت و عبادت و نيز انگيزه ها براى احترام آن است .
اين بود معناى مبارك بودن بيت و اما هدايت بودنش به اين است كه خداى تعالى با تاسيس آن و تشريع عباداتى در آن ، سعادت آخرتى مردم را به ايشان نشان دهد و علاوه بر آن ايشان را به كرامت و قرب خدا برساند .
و بيت الحرام از روزى كه به دست ابراهيم ساخته شد ، اين خاصيت هدايت را داشته و همواره مقصد قاصدان و معبد عابدان بوده است .
قرآن كريم هم دلالت مى كند بر اينكه حج و مراسمش براى اولين بار در زمان ابراهيم عليه السلام و بعد از فراغتش از بناى آن تشريع شد و خداى تعالى در اين باره فرمود: " و عهدنا الى ابراهيم و اسمعيل ان طهرا بيتى للطائفين و العاكفين و الركع السجود!" (125/بقره)
و نيز در خطاب به ابراهيم عليه السلام مى فرمايد :" و اذن فى الناس بالحج ياتوك رجالا و على كل ضامر ياتين من كل فج عميق!" (27/حج)
و اين آيه به طورى كه ملاحظه مى كنيد دلالت دارد بر اينكه اين اعلام و دعوت با اجابت عموم مردم ، چه نزديكان و چه مردم دور از عشاير و قبايل روبرو خواهد شد و نيز قرآن دلالت مى كند بر اينكه اين شعار الهى تا زمان شعيب ، بر استقرار و معروفيتش در بين مردم باقى بوده است .
و همچنين در دعوت ابراهيم ، ادله زيادى به چشم مى خورد كه دلالت مى كند بر اينكه خانه كعبه همواره معمور به عبادت و آيتى در هدايت بوده است .
و در جاهليت عرب هم كعبه مورد احترام و تعظيم بوده و به عنوان اينكه حج جزء شرع ابراهيم است ، به زيارت حج مى آمدند و تاريخ گوياى اين است كه اين معنا اختصاص به عرب جاهليت نداشته بلكه ساير مردم نيز كعبه را محترم مى دانستند و اين خود فى نفسه هدايتى است براى اينكه باعث توجه مردم به خدا و ذكر اوست .
و اما بعد از ظهور اسلام كه امر واضح تر است .
***** صفحه 48 *****
چون نام كعبه از آن روز همه مشارق و مغارب جهان را پر كرد و كعبه يا با خودش و از نزديك و يا با ذكر خيرش از دور خود را بر فهم و قلب مردم عرضه نمود و مردم را در عبادات مسلمين و اطاعاتشان و قيام و قعودشان( و حتى هنگام خوابيدنشان) و سر بريدن حيواناتشان و ساير شؤونشان متوجه خود ساخت .
پس كعبه به تمامى مراتب هدايت از خطور ذهنى گرفته تا انقطاع تام از دنيا و اتصال كامل به عالم معنا و به تمام معنا هدايت است و حق است اگر بگوئيم كه مس نمى كنند آن را مگر بندگان مخلص خداوند .
علاوه بر اين ، كعبه عالم اسلام را به سعادت دنيائيشان نيز هدايت مى كند و اين سعادت عبارت است از وحدت كلمه و ائتلاف امت و شهادت منافع خود و عالم غير اسلام را هم هدايت مى كند به اينكه از خواب غفلت بيدار شوند و به ثمرات اين وحدت توجه كنند و ببينند كه چگونه اسلام قواى مختلفه و سليقه هاى متشتت و نژادهاى گوناگون را با هم متفق و برادر كرده است .
از اينجا دو نكته روشن مى شود:
اول اينكه كعبه هدايت به سوى سعادت دنيا و آخرت هر دو است، همچنانكه به جميع مراتب هدايت است. در حقيقت هدايت مطلقه است .
دوم اينكه : نه تنها براى جماعتى خاص ، بلكه براى همه عالم هدايت است، مثلا : آل ابراهيم و يا عرب و يا مسلمين، براى اينكه هدايت كعبه دامنه اش وسيع است.
الميزان ج : 3 ص : 541
بحث تاريخي پيرامون
بناى كعبه و تجديد بناى آن
اين معنا، متواتر و قطعى است كه بانى كعبه ابراهيم خليل بوده و ساكنان اطراف كعبه بعد از بناى آن ، تنها فرزندش اسماعيل و قومى از قبائل يمن بنام جرهم بوده اند .
و كعبه تقريبا ساختمانى به صورت مربع بنا شده كه هر ضلع آن به سمت يكى از جهات چهارگانه : شمال ، جنوب ، مشرق و مغرب بوده و بدين جهت اينطور بنا شده كه بادها هر قدر هم كه شديد باشد ، با رسيدن به آن شكسته شود و نتواند آن را خراب كند .
و اين بناى ابراهيم عليه السلام همچنان پاى بر جا بود تا آنكه يكبار عمالقه آن را تجديد بنا كردند .
و يكبار ديگر قوم جرهم( و يا اول جرهم بعد عمالقه ، همچنان كه در روايت وارده از امير المؤمنين اينطور آمده بود)
و آنگاه ، وقتى زمام امر كعبه به دست قصى بن كلاب ، يكى از اجداد رسول خدا
***** صفحه 49 *****
صلى الله عليه وآله وسلّم افتاد( يعنى قرن دوم قبل از هجرت) قصى آن را خراب كرد و از نو با استحكامى بيشتر بنا نمود و با چوب دوم( درختى شبيه به نخل) و كنده هاى نخل آن را پوشانيد و در كنار آن بنائى ديگر نهاد به نام دارالندوة ، كه در حقيقت مركز حكومت و شوراى با اصحابش بود .
آنگاه جهات كعبه را بين طوائف قريش تقسيم نموده كه هر طايفه اى خانه هاى خود را بر لبه مطاف پيرامون كعبه بنا كردند و در خانه هاى خود را بطرف مطاف باز كردند .
بعضى گفته اند: پنج سال قبل از بعثت نيز يكبار ديگر كعبه به وسيله سيل منهدم شد و طوائف قريش عمل ساختمان آن را در بين خود تقسيم كردند و بنائى كه آن را مى ساخت مردى رومى بنام ياقوم بود و نجارى مصرى او را كمك مى كرد، و چون رسيدند به محلى كه بايد حجر الاسود را كار بگذارند ، در بين خود نزاع كردند ، كه اين شرافت نصيب كداميك از طوائف باشد؟ در آخر همگى بر آن توافق كردند كه محمد صلى الله عليه وآله وسلّم را كه در آن روز سى و پنج ساله بود بين خود حكم قرار دهند ، چون به وفور عقل و سداد رأى او آگاهى داشتند .
آن جناب دستور داد تا ردائى بياورند و حجر الاسود را در آن نهاده و به قبائل دستور داد تا اطراف آن را گرفته و بلند كنند و حجر را در محل نصب يعنى ركن شرقى بالا بياورند .
آنگاه خودش سنگ را برداشت و در جايى كه مى بايست باشد، قرار داد و چون خرج بنائى آنان را به ستوه آورده بود، بلندى آن را به همين مقدار كه فعلا هست گرفتند و يك مقدار از زمين زير بناى قبلى از طرف حجر اسماعيل خارج ماند و جزء حجر شد، چون بنا را كوچك تر از آنچه بود ساختند و اين بنا همچنان بر جاى بود تا زمانى كه عبد الله زبير در عهد يزيد بن معاويه( عليهما اللعنة و العذاب!) مسلط بر حجاز شد و يزيد سردارى بنام حصين به سركوبيش فرستاد و در اثر جنگ و سنگهاى بزرگى كه لشكر يزيد با منجنيق بطرف شهر مكه پرتاب مى كردند، كعبه خراب شد و آتش هائيكه باز با منجنيق به سوى شهر مى ريختند، پرده كعبه و قسمتى از چوبهايش را بسوزانيد، بعد از آنكه با مردن يزيد جنگ تمام شد ، عبد الله بن زبير به فكر افتاد، كعبه را خراب نموده بناى آن را تجديد كند ، دستور داد گچى ممتاز از يمن آوردند و آن را با گچ بنا نمود و حجر اسماعيل را جزء خانه كرد و در كعبه را كه قبلا در بلندى قرار داشت ، تا روى زمين پائين آورد .
و در برابر در قديمى ، درى ديگر كار گذاشت تا مردم از يك در درآيند و از در ديگر خارج شوند و ارتفاع بيت را بيست و هفت ذراع( تقريبا سيزده متر و نيم) قرار داد و چون از بنايش فارغ شد ، داخل و خارج آن را با مشك و عبير معطر كرد و آن را با جامه اى از ابريشم پوشانيد و در هفدهم رجب سال 64 هجرى از اين كار فارغ گرديد .
و بعد از آنكه عبد الملك مروان متولى امر خلافت شد ، حجاج بن يوسف به فرمانده لشكرش دستور داد تا به جنگ عبد الله بن زبير برود كه لشكر حجاج بر عبد الله غلبه كرده
***** صفحه 50 *****
او را شكست داده و در آخر كشت و خود داخل بيت شد و عبد الملك را بدانچه ابن زبير كرده بود خبر داد .
عبد الملك دستور داد ، خانه اى را كه عبد الله ساخته بود خراب نموده به شكل قبلى اش برگرداند .
حجاج ديوار كعبه را از طرف شمال شش ذراع و يك وجب خراب نموده و به اساس قريش رسيد و بناى خود را از اين سمت بر آن اساس نهاد و باب شرقى كعبه را كه ابن زبير پائين آورده بود در همان جاى قبليش( تقريبا يك متر و نيم يا دو متر بلندتر از كف،) قرار داد و باب غربى را كه عبد الله اضافه كرده بود مسدود كرد آنگاه زمين كعبه را با سنگهائى كه زياد آمده بود فرش كرد .
وضع كعبه بدين منوال باقى بود، تا آنكه سلطان سليمان عثمانى در سال نهصد و شصت روى كار آمد ، سقف كعبه را تغيير داد .
و چون در سال هزار و صد و بيست و يك هجرى احمد عثمانى متولى امر خلافت گرديد، مرمت هايى در كعبه انجام داد و چون سيل عظيم سال هزار و سى و نه بعضى از ديوارهاى سمت شمال و شرق و غرب آنرا خراب كرده بود ، سلطان مراد چهارم، يكى از پادشاهان آل عثمان دستور داد آنرا ترميم كردند و كعبه ديگر دستكارى نشد تا امروز كه سال هزار و سيصد و هفتاد و پنج هجرى قمرى و يا سال هزار و سيصد و سى و پنج هجرى شمسى است .
الميزان ج : 3 ص : 555
شكل كعبه
كعبه بنائى است تقريبا مربع، كه از سنگ كبود رنگ و سختى ساخته شده، بلندى اين بنا شانزده متر است، در حالى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم خيلى از اين كوتاهتر بوده ، آنچه كه از روايات فتح مكه بر مى آيد - كه: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم، على عليه السلام را به دوش خود سوار كرد و على عليه السلام از شانه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم توانست بر بام كعبه رفته ، بت هائى را كه در آنجا بود بشكند - ثابت كننده اين مدعا است .
و طول ضلع شمالى آن كه ناودان و حجر اسماعيل در آن سمت است و همچنين ضلع جنوبى آن ، كه مقابل ضلع شمالى است ، ده متر و ده سانتى متر است و طول ضلع شرقى اش كه باب كعبه در دو مترى آن از زمين واقع شده و ضلع روبرويش يعنى ضلع غربى دوازده متر است و حجر الاسود در ستون طرف دست چپ كسى كه داخل خانه مى شود قرار دارد .
در حقيقت حجر الاسود در يك متر و نيمى از زمين مطاف ، در ابتداى ضلع جنوب