معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 51 *****
     واقع شده و اين حجر الاسود سنگى است سنگين و بيضى شكل و نتراشيده ، رنگى سياه متمايل به سرخى دارد .
     و در آن لكه هايى سرخ و رگه هايى زرد ديده مى شود كه اثر جوش خوردن خود بخودى تركهاى آن سنگ است .
     و چهار گوشه كعبه از قديم الايام ، چهار ركن ناميده مى شده: ركن شمالى را ركن عراقى و ركن غربى را ركن شامى و ركن جنوبى را ركن يمانى و ركن شرقى را كه حجر الاسود در آن قرار گرفته ركن اسود ناميدند و مسافتى كه بين در كعبه و حجر الاسود است، ملتزم مى نامند .
     چون زائر و طواف كننده خانه خدا ، در دعا و استغاثه اش به اين قسمت متوسل مى شود .
     و اما ناودان كه در ديوار شمالى واقع است و آن را ناودان رحمت مى گويند چيزى است كه حجاج بن يوسف آنرا احداث كرد .
     و بعدها سلطان سليمان در سال 954 آن را برداشت و به جايش ناودانى از نقره گذاشت و سپس سلطان احمد در سال 1021 آن را به ناودان نقره اى مينياتور شده مبدل كرد مينيائى كبودرنگ كه در فواصلش نقشه هائى طلائى بكار رفته بود و در آخر سال 1273 سلطان عبد المجيد عثمانى آن را به ناودانى يك پارچه طلا مبدل كرد كه هم اكنون موجود است .
     و در مقابل اين ناودان ، ديوارى قوسى قرار دارد كه آن را حطيم مى گويند  و حطيم نيم دايره اى است ، جزء بنا كه دو طرفش به زاويه شمالى( و شرقى و جنوبى) و غربى منتهى مى شود .
     البته اين دو طرف متصل به زاويه نامبرده نيست ، بلكه نرسيده به آن دو قطع مى شود و از دو طرف ، دو راهرو بطول دو متر و سى سانت را تشكيل مى دهد.
     بلندى اين ديوار قوسى يك متر و پهنايش يك متر و نيم است و در طرف داخل آن سنگهاى منقوشى به كار رفته، فاصله وسط اين قوس از داخل با وسط ديوار كعبه هشت متر و چهل و چهار سانتيمتر است .
     فضائى كه بين حطيم و بين ديوار است ، حجر اسماعيل ناميده مى شود كه تقريبا سه متر از آن در بناى ابراهيم عليه السلام داخل كعبه بوده ، بعدها بيرون افتاده است .
     و به همين جهت در اسلام واجب شده است كه طواف پيرامون حجر و كعبه انجام شود ، تا همه كعبه زمان ابراهيم عليه السلام داخل در طواف واقع شود و بقيه اين فضا آغل گوسفندان اسماعيل و هاجر بوده ، بعضى هم گفته اند : هاجر و اسماعيل در همين فضا دفن شده اند. اين بود وضع هندسى كعبه!!
     و اما تغييرات و ترميم هائى كه در آن صورت گرفته و مراسم و تشريفاتى كه در آن معمول بوده، چون مربوط به غرض تفسيرى ما نيست، متعرضش نمى شويم.

***** صفحه 52 *****
الميزان ج : 3  ص :  557
جامه كعبه
     در رواياتى كه در تفسير سوره بقره در ذيل داستان هاجر و اسماعيل و آمدنشان به سرزمين مكه در الميزان نقل شده ، چنين آمده كه هاجر بعد از ساخته شدن كعبه ، پرده اى بر در آن آويخت .
     و اما پرده اى كه به همه اطراف كعبه مى آويزند ، بطورى كه گفته اند ، اولين كسى كه اين كار را باب كرد ، يكى از تبع هاى يمن بنام ابو بكر اسعد بود كه آن را با پرده اى نقره باف پوشانيد ، پرده اى كه حاشيه آن با نخ هاى نقره اى بافته شده بود .
     بعد از تبع نامبرده ، جانشينانش اين رسم را دنبال كردند و سپس مردم با رواندازهاى مختلف آنرا مى پوشاندند ، بطورى كه اين پارچه ها روى هم قرار مى گرفت و هر جامه اى مى پوسيد ، يكى ديگر روى آن مى انداختند .
     تا زمان قصى بن كلاب رسيد ، او براى تهيه پيراهن كعبه كمكى ساليانه بعهده عرب نهاد( و بين قبائل سهمى قرار داد،) و رسم او همچنان در فرزندانش باقى بود ، از آن جمله ابو ربيعة بن مغيرة يكسال اين جامه را مى داد و يكسال ديگر قبائل قريش مى دادند .
     در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم آن جناب كعبه را با پارچه هاى يمانى پوشانيد و اين رسم همچنان باقى بود ، تا سالى كه ، خليفه عباسى به زيارت خانه خدا رفت ، خدمه بيت از تراكم پارچه ها بر پشت بام كعبه شكايت كردند و گفتند : مردم اينقدر پارچه بر كعبه مى ريزند كه خوف آن هست ، خانه خدا از سنگينى فرو بريزد .
     مهدى عباسى دستور داد همه را بردارند و به جاى آنها ، فقط سالى يك پارچه بر كعبه بياويزند كه اين رسم همچنان تا امروز باقى مانده  
     و البته خانه خدا ، پيراهنى هم در داخل دارد .
     و اولين كسى كه داخل كعبه را جامه پوشانيد ، مادر عباس بن عبد المطلب بود ، كه براى فرزندش عباس نذر كرده بود . الميزان ج : 3  ص :  558
مقام و منزلت كعبه
     كعبه در نظر امت هاى مختلف مورد احترام و تقديس بود .
مثلا هنديان آنرا تعظيم مى كردند و معتقد بودند به اينكه روح سيفا كه به نظر آنان اقنوم سوم است، در حجر الاسود حلول كرده و اين حلول در زمانى واقع شده كه سيفا با

***** صفحه 53 *****
     همسرش از بلاد حجاز ديدار كردند .
     و همچنين صابئينى از فرس و كلدانيان، كعبه را تعظيم مى كردند و معتقد بودند كه كعبه يكى از خانه هاى مقدس هفتگانه است - كه دومين آن مارس است ، كه بر بالاى كوهى در اصفهان قرار دارد و سوم ، بناى مندوسان است كه در بلاد هند واقع شده است. چهارم نوبهار است كه در شهر بلخ قرار دارد. پنجم بيت غمدان كه در شهر صنعاء است و ششم كاوسان مى باشد كه در شهر فرغانه خراسان واقع است و هفتم خانه اى است در بالاترين شهرهاى چين و گفته شده كه كلدانيان معتقد بودند كعبه خانه زحل است ، چون قديمى بوده و عمر طولانى كرده است.
     فارسيان هم آن را تعظيم مى كردند ، به اين عقيده كه روح هرمز در آن حلول كرده و بسا به زيارت كعبه نيز مى رفتند .
     يهوديان هم آن را تعظيم مى كردند و در آن خدا را طبق دين ابراهيم عبادت مى كردند و در كعبه صورت ها و مجسمه هايى بود ، از آن جمله تمثال ابراهيم و اسماعيل بود كه در دستشان چوب هاى ازلام داشتند .
     و از آن جمله صورت مريم عذراء و مسيح بود و اين خود شاهد بر آن است كه هم يهود كعبه را تعظيم مى كرده و هم نصارا .
     عرب هم آن را تعظيم مى كرده ، تعظيمى كامل و آن را خانه اى براى خداى تعالى مى دانسته و از هر طرف به زيارتش مى آمدند، و آن را بناى ابراهيم مى دانسته  و مساله حج جزء دين عرب بوده كه با عامل توارث در بين آنها باقى مانده بود .
الميزان ج : 3  ص :  559
توليت كعبه
     توليت بر كعبه در آغاز با اسماعيل و پس از وى با فرزندان او بوده ، تا آنكه قوم جرهم بر دودمان اسماعيل غلبه يافت و توليت خانه را از آنان گرفته و بخود اختصاص داد و بعد از جرهم اين توليت به دست عمالقه افتاد كه طايفه اى از بنى كركر بودند و با قوم جرهم جنگها كردند .
     عمالقه همه ساله در كوچهاى زمستانى و تابستانى خود در پائين مكه منزل مى كردند همچنانكه جرهمى ها در بالاى مكه منزل برمى گزيدند .
     با گذشت زمان دو باره روزگار به كام جرهمى ها شد و بر عمالقه غلبه يافتند ، تا توليت خانه را بدست آوردند و حدود سيصد سال در دست داشتند و بر بناى بيت و بلندى آن اضافاتى نسبت به آنچه در بناى ابراهيم بود پديد آوردند .
بعد از آنكه فرزندان اسماعيل زياد شدند و قوت و شوكتى پيدا كردند و عرصه مكه بر آنان تنگ شد، ناگزير در صدد برآمدند تا قوم جرهم را از مكه بيرون كنند كه سرانجام با

***** صفحه 54 *****
     جنگ و ستيز بيرونشان كردند .
     در آن روزگار بزرگ دودمان اسماعيل عمرو بن لحى بود، كه كبير خزاعه بود، بر مكه استيلا يافته، متولى امر خانه خدا شد و اين عمرو همان كسى است كه بت ها را بر بام كعبه نصب نموده و مردم را به پرستش آنها دعوت كرد و اولين بتى كه بر بام كعبه نصب نمود، بت هبل بود كه آن را از شام با خود به مكه آورد و بر بام كعبه نصب كرد و بعدها بت هائى ديگر آورد، تا عده بت ها زياد شد و پرستش بت در بين عرب شيوع يافت و كيش حنفيت و يكتاپرستى يكباره رخت بربست .
     در اين باره است كه شحنة بن خلف جرهمى ، عمرو بن لحى را خطاب كرده و مى گويد:
" يا عمرو انك قد احدثت آلهة شتى بمكة حول البيت انصابا... اى عمرو، اين تو بودى كه خدايانى گوناگون اطراف بيت پديد آورده و نصب كردى. خانه خدا، ربى واحد و جاودانه داشت، اين تو بودى كه مردم را به شرك و پرستش ارباب گوناگون واداشتى! بزودى خواهى فهميد كه خداى تعالى، در آينده نزديكى، از غير شما، پرده دارى براى بيت انتخاب خواهد كرد!"
     ولايت و سرپرستى خانه تا زمان حليل خزاعى همچنان در دودمان خزاعه بود كه حليل اين توليت را بعد از خودش به دخترش همسر قصى بن كلاب واگذار نمود و اختيار باز و بسته كردن در خانه و به اصطلاح كليد دارى آن را به مردى از خزاعه بنام ابا غبشان خزاعى داد .
     ابو غبشان اين منصب را در برابر يك شتر و يك ظرف شراب ، به قصى بن كلاب بفروخت و اين عمل در بين عرب مثلى سائر و مشهور شد كه هر معامله زيان بار و احمقانه را به آن مثل زده و مى گويند: اخسر من صفقة ابى غبشان .
     در نتيجه سرپرستى كعبه به تمام جهاتش به قريش منتقل شد و قصى بن كلاب بناى خانه را تجديد نمود كه قبلا به آن اشاره كرديم و جريان به همين منوال ادامه يافت، تا رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم مكه را فتح نمود و داخل كعبه شد و دستور داد عكسها و مجسمه ها را محو نموده، بت ها را شكستند و مقام ابراهيم را كه جاى دو قدم ابراهيم در آن مانده و تا آن روز در داخل ظرفى در جوار كعبه بود برداشته در جاى خودش كه همان محل فعلى است دفن نمودند و امروز بر روى آن محل قبه اى ساخته شده داراى چهار پايه و سقفى بر روى آن پايه ها و زائرين خانه خدا بعد از طواف ، نماز طواف را در آنجا مى خوانند .
     روايات و اخبار مربوط به كعبه و متعلقات دينى بسيار زياد و دامنه دار است و ما به اين مقدار اكتفا نموديم، آنهم به اين منظور كه خوانندگان آيات مربوط به حج و كعبه به آن اخبار نيازمند مى شوند .
     و يكى از خواص اين خانه كه خدا آن را مبارك و مايه هدايت خلق قرار داده، اين است كه احدى از طوائف اسلام ، در باره شان آن اختلاف ندارد .
الميزان ج : 3  ص :  560

***** صفحه 55 *****


فصل پنجم: تاريخ موسي(ع) در قرآن


گفتارى در چند فصل پيرامون داستانهاى
موسى و هارون
فصل 1 - مقام موسى نزد خدا و پايه عبوديت او
     موسى عليه السلام يكى از پنج پيغمبر اولوا العزم است ، كه آنان سادات انبياء بودند و كتاب و شريعت داشتند و خداى تعالى در آيه شريفه:
" و اذ اخذنا من النبيين ميثاقهم و منك و من نوح و ابراهيم و موسى و عيسى بن مريم و اخذنا منهم ميثاقا غليظا!" (7/احزاب)و آيه:
" شرع لكم من الدين ما وصى به نوحا و الذى اوحينا اليك و ما وصينا به ابراهيم و موسى و عيسى!"(13/شوري)
      كه راجع به شريعت هاى آسمانى و انبياى داراى شريعت است، آنجناب را در زمره آنان بر شمرده است .
     و خدا بر او و بر برادرش منت نهاده و فرموده:
     " و لقد مننا على موسى و هرون!"(114/صافات)
     و نيز بر آن دو بزرگوار سلام كرده ، فرموده:
     " سلام على موسى و هرون!"(120/صافات)
     و نيز او را به بهترين مدح و ثنا ستوده ، و فرموده:
" و اذكر فى الكتاب موسى، انه كان مخلصا و كان رسولا نبيا و ناديناه من جانب الطور الايمن و قربناه نجيا!"(51و52/مريم) و نيز فرموده:
     " و كان عند الله وجيها!"(69/احزاب) و نيز فرموده:
     " و كلم الله موسى تكليما !"(164/نسا)

***** صفحه 56 *****
     و نيز آن جناب را در سوره انعام و در چند جاى ديگر، در زمره انبياء ذكر كرده و در آيه هاى 84 - 88 سوره انبياء او و ساير انبياء را ستوده ، به اينكه ايشان پيامبرانى نيكوكار و صالح بودند ، كه خدا بر عالميان اجتباء و برتريشان داده بود و به سوى صراط مستقيم هدايتشان كرده بود .
     و در سوره مريم در آيه 58 ايشان را چنين ستوده كه اينان از كسانى هستند كه خدا بر آنان انعام كرده است ، در نتيجه صفات زير براى موسى جمع شده است:
      اخلاص ، تقريب ، وجاهت ، احسان ، صلاحيت ، تفضيل ، اجتباء ، هدايت و انعام كه در مورد مناسب با آنها ، هر يك از اين صفات در الميزان مورد بحث قرار گرفته و همچنين پيرامون معناى نبوت و رسالت و تكليم گفتگو شده است.
     و اما كتابى كه بر آن جناب نازل شده قرآن كريم آن را تورات معرفى نموده و در سوره احقاف، آيه 12 آن را به دو وصف امام و رحمت توصيف نموده، در سوره انبياء آيه 48 آن را فرقان و ضياء خوانده، در سوره مائده آيه 44 آن را هدى و نور خوانده و در سوره اعراف، آيه 145 فرموده:
" و كتبنا له فى الالواح من كل شى ء موعظة و تفصيلا لكل شى ء - برايش در الواح از هر چيزى موعظه اى و نيز براى هر چيزى تفصيلى نوشتيم!"
     چيزى كه هست خداى تعالى در چند جاى قرآن كريم كه او را به اوصاف مزبور ستوده ، فرموده كه: بنى اسرائيل تورات را تحريف كردند و در آن اختلاف نمودند ، تاريخ هم مؤيد گفتار قرآن است ، براى اينكه - به طورى كه در جلد سوم الميزان، در ذيل قصص مسيح عليه السلام آمده - خاطرنشان كرديم كه بعد از آنكه بخت نصر فلسطين را فتح كرد و هيكل( معبد يهود) را ويران ساخت و تورات را سوزانيد و در سال پانصد و هشتاد و هشت قبل از ميلاد ، يهود را از فلسطين به سوى بابل كوچ داد ، در سال پانصد و سى و هشت قبل از مسيح ، يعنى پنجاه سال بعد ، كورش پادشاه ، بابل را فتح نمود و به يهود اجازه داد تا به سرزمين خود ، فلسطين بروند و در آنجا عزراى كاهن تورات را برايشان از بر نوشت پس تورات اصلى منقرض شده و آنچه در دست است محفوظات عزراء است .
فصل 2- آنچه از سرگذشت موسى كه در قرآن آمده
نام موسي (ع) از هر پيغمبرى ديگر در قرآن كريم بيشتر آمده و - به طورى كه شمرده اند - نامش در صد و شصت و شش جاى قرآن كريم ذكر شده و در سى و شش سوره از سوره هاى قرآن به گوشه هايى از داستانهايش، يا به طور اجمال و يا به تفصيل اشاره شده و در بين انبياء عليهم السلام به كثرت معجزه اختصاص يافته، كه قرآن كريم بسيارى از معجزات باهره وى را ذكر كرده، مانند اژدها شدن عصاى او، نور دادن دستش ، ايجاد طوفان ، مسلط كردن ملخ ، شپش ، قورباغه و خون بر مردم ، شكافتن دريا ، نازل

***** صفحه 57 *****
     كردن من و نيز سلوى و جوشاندن دوازده چشمه از يك سنگ با زدن عصا، زنده كردن مردگان ، و بلند كردن كوه طور بالاى سر مردم و غير اينها.
     همانطور كه گفتيم در كلام خداى تعالى گوشه هايى از داستانهاى آن جناب آمده و ليكن تمامى جزئيات و دقائق آنها را ذكر نفرموده ، بلكه به چند فصل از آنها كه ذكرش در هدايت و ارشاد خلق اهميت داشته ، اكتفا كرده و اين دأب و روش قرآن كريم در اشاره به داستانهاى همه انبياء و امت ها است كه از هر داستان آنچه كه ذكرش مايه عبرت و هدايت خلق است ذكر مى كند .
     و از داستان هاى موسى آنچه كه ذكرش اهميت دارد كه گفتيم كلياتش در قرآن آمده - اين است كه: آن جناب در مصر در خانه مردى اسرائيلى به دنيا آمد و در روزهايى به دنيا آمد كه فرعونيان به دستور فرعون پسر بچه هاى بنى اسرائيل را سر مى بريدند و مادر موسى( به دستور خداى تعالى) او را در صندوقى نهاده ، به دريا انداخت ، فرعون او را از دريا گرفت و به مادرش برگردانيد تا شيرش دهد و تربيتش نمايد و از آن روز در خانه فرعون نشو و نما كرد .
     آن گاه به سن بلوغ رسيده و مردى قبطى را مى كشد و از مصر به سوى مدين فرار مى كند ، چون ترس اين را داشته كه فرعونيان به قصاص آن مرد قبطى به قتلش برسانند .
     سپس مدتى مقرر كه همان ده سال باشد ، در مدين پيش شعيب مكث نموده و خدمت كرد و با يكى از دختران او ازدواج نمود .
     و پس از به سر رساندن آن مدت مقرر به اتفاق اهل بيتش از مدين بيرون آمده ، در بين راه آنجا كه كوه طور واقع است ، از طرف آن كوه آتشى مى بيند و چون راه را گم كرده بودند و آن شب هم شبى بسيار تاريك بوده ، به اميد اينكه كنار آن آتش كسى را ببيند ، و راه را از او بپرسد و هم آتشى برداشته با خود بياورد ، به خانواده اش مى گويد: شما اينجا باشيد تا من بروم پاره اى آتش برايتان بياورمو يا كنار آتش راهنمايى ببينم و از او از راه بپرسم ، ولى همين كه نزديك مى شود خداى تعالى از كنار سمت راست آن بيابان كه از نظر شكل با زمينهاى اطراف فرق داشته ، از طرف درختى كه آنجا بوده ، ندايش مى دهد و با او سخن مى گويد و او را به رسالت خود برمى گزيند و معجزه عصا و يد بيضا به او مى دهد، كه دو تا از نه معجزه هاى او است و به عنوان رسالت به سوى فرعون و قومش گسيل مى دارد، تا بنى اسرائيل را نجات دهد..
موسى نزد فرعون مى آيد و او را به سوى كلمه حق و دين توحيد مى خواند  و نيز به او پيشنهاد مى كند كه بنى اسرائيل را همراه او روانه كند و دست از شكنجه و كشتارشان بردارد و به منظور اينكه بفهماند رسول خداست، معجزه عصا و يد بيضا را به او نشان مى دهد، فرعون از قبول گفته او امتناع مى ورزد و در مقام برمى آيد با سحر ساحران با معجزه او معارضه كند و حقا سحرى عظيم نشان دادند ، اژدها و مارهاى بسيار به راه انداختند ، ولى همين كه موسى عصاى خود را بيفكند ، تمامى آن سحرها را برچيد و خورد

***** صفحه 58 *****
     و دوباره به صورت عصا برگشت ساحران كه فهميدند عصاى موسى از سنخ سحر و جادوى ايشان نيست ، همه به سجده افتادند و گفتند: ما به رب العالمين ايمان آورديم، به آن كسى كه رب موسى و هارون است ، ولى فرعون همچنان بر انكار دعوت وى اصرار ورزيد و ساحران را تهديد كرد و ايمان نياورد .
     موسى عليه السلام هم همچنان به دعوت خود پافشارى مى كرد، او و درباريانش را به دين توحيد همى مى خواند و معجزه ها مى آورد، يك بار آنها را دچار طوفان ساخت، يك بار ملخ و شپش و قورباغه و خون را بر آنان مسلط كرد ، آياتى مفصل آورد، ولى ايشان بر استكبار خود پافشارى كردند ، به هر يك از گرفتاريها كه موسى به عنوان معجزه برايشان مى آورد، مبتلا مى شدند ، مى گفتند: اى موسى پروردگار خودت را بخوان و از آن عهدى كه به تو داده كه اگر ايمان بياوريم اين بلا را از ما بگرداند استفاده كن، كه اگر اين بلا را بگردانى به طور قطع ايمان مى آوريم و بنى اسرائيل را با تو مى فرستيم ولى همين كه خدا در مدت مقرر بلا را از ايشان برطرف مى كرد ، دوباره عهد خود را مى شكستند  و به كفر خود ادامه مى دادند .
     ناگزير خداى تعالى دستورش مى دهد تا بنى اسرائيل را در يك شب معين بسيج نموده از مصر بيرون ببرد موسى و بنى اسرائيل از مصر بيرون شدند و شبانه به راه افتادند ، تا به كنار دريا رسيدند ، فرعون چون از جريان آگهى يافت ، از دنبال سر ، ايشان را تعقيب كرد و همين كه دو فريق يكديگر را از دور ديدند ، اصحاب موسى به وى گفتند: دشمن دارد به ما مى رسد موسى گفت : حاشا ، پروردگار من با من است و به زودى مرا راهنمايى مى كند در همين حال به وى وحى مى شود كه با عصايش به دريا بزند همين كه زد، دريا شكافته شد و بنى اسرائيل از دريا گذشتند فرعون و لشكريانش نيز وارد دريا شدند، همين كه آخرين نفرشان وارد شد ، خداوند آب را از دو طرف به هم زد و همه شان را غرق كرد .
     بعد از آنكه خداوند بنى اسرائيل را از شر فرعون و لشكرش نجات داد و موسى عليه السلام ايشان را به طرف بيابانى برد كه هيچ آب و علفى نداشت ، در آنجا خداوند آنان را اكرام كرد و من و سلوى( كه اولى گوشتى بريان و دومى چيزى به شكل ترنجبين بود،) بر آنان نازل كرد ، تا غذايشان باشد و براى سيراب شدنشان موسى به امر خداوند عصا را به سنگى كه همراه داشت زد ، دوازده چشمه از آن جوشيد هر يك از تيره هاى بنى اسرائيل چشمه خود را مى شناخت و از آن چشمه مى نوشيدند و از آن من و سلوى مى خوردند و براى رهايى از گرماى آفتاب، ابر بر سر آنان سايه مى افكند.
     آنگاه در همان بيابان خداى تعالى با موسى مواعده كرد كه چهل شبانه روز به كوه طور برود ، تا تورات بر او نازل شود .
موسى عليه السلام از بنى اسرائيل هفتاد نفر را انتخاب كرد ، تا تكلم كردن خدا با وى را بشنوند( و به ديگران شهادت دهند،) ولى آن هفتاد نفر با اينكه شنيدند مع ذلك گفتند

***** صفحه 59 *****
     ما ايمان نمى آوريم تا آنكه خدا را آشكارا ببينيم ، خداى تعالى جلوه اى به كوه كرد، كوه متلاشى شد ، ايشان از آن صاعقه مردند و دوباره به دعاى موسى زنده شدند و بعد از آنكه ميقات تمام شد خداى تعالى تورات را بر او نازل كرد آنگاه به او خبر داد كه بنى اسرائيل بعد از بيرون شدنش گوساله پرست شدند و سامرى گمراهشان كرد .
     موسى عليه السلام بين قوم برگشت، در حالى كه بسيار خشمگين و متاسف بود ، گوساله را آتش زد و خاكسترش را به دريا ريخت و سامرى را طرد كرد و فرمود: برو كه در زندگى هميشه بگويى : لا مساس - نزديكم نشويد!  اما مردم را دستور داد تا توبه كنند و به همين منظور شمشير در يكدگر به كار بزنند و يكدگر را بكشند ، تا شايد توبه شان قبول شود و قبول شد دوباره از پذيرفتن احكام تورات كه همان شريعت موسى بود سرباز زدند و خداى تعالى كوه طور را بلند كرد و در بالاى سر آنان نگه داشت( كه اگر ايمان نياوريد بر سرتان مى كوبم!)
     سپس بنى اسرائيل از خوردن من و سلوى به تنگ آمده و درخواست كردند كه پروردگار خود را بخواند از زمين گياهانى برايشان بروياند و از سبزى ، خيار ، سير ، عدس و پياز آن برخوردارشان كند خداى تعالى دستورشان داد براى رسيدن به اين هدف داخل سر زمين مقدس شويد ، كه خداوند بر شما واجب كرده در آنجا به سر بريد .
     بنى اسرائيل زير بار نرفتند و خداى تعالى آن سرزمين را بر آنان حرام كرد  و به سرگردانى مبتلاشان ساخت، در نتيجه مدت چهل سال در بيابانى سرگردان شدند.
     و باز يكى از داستانهاى آن جناب سرگذشت رفتنش با آن جوان به مجمع البحرين براى ديدار بنده صالح خدا و رفاقتش با آن عبد صالح است ، كه در سوره كهف آمده است.
فصل 3- مقام هارون عليه السلام نزد خدا و پايه عبوديت او
      خداى تعالى در سوره صافات آن جناب را در منت هايش و در دادن كتاب و هدايت به سوى صراط مستقيم و در داشتن تسليم  و بودنش از محسنين  و از بندگان مؤمنين به خدا، با موسى عليه السلام شريك دانسته  و او را از مرسلان دانسته  و از انبيايش معرفى كرده  و او را از كسانى دانسته كه بر آنان انعام فرموده  و او را با ساير انبياء در صفات جميل آنان از قبيل احسان ، صلاح ، فضل ، اجتباء و هدايت شريك قرار داده و يكجا ذكر كرده .
     و در آيه:
" و اجعل لى وزيرا من اهلى ، هرون اخى ، اشدد به ازرى  و اشركه فى امرى ، كى نسبحك كثيرا  و نذكرك كثيرا انك كنت بنا بصيرا !"(29تا35/طه)
موسى عليه السلام در مناجات شب طور دعا كرده و از خدا خواسته كه هارون را وزير او قرار دهد  و پشتش را به وى محكم نموده و او را شريك او قرار دهد ، تا خدا را

***** صفحه 60 *****
     بسيار تسبيح كنند  و بسيار ذكر گويند ، هم طراز موسى دانسته .
     و آن جناب در تمامى مواقف ملازم برادرش بوده  و در عموم كارها با او شركت مى كرده و او را در رسيدنش به مقاصد يارى مى كرد .
     و در قرآن كريم هيچ مساله اى كه مختص به آن جناب باشد، نيامده مگر همان جانشينى او براى برادرش ، در آن چهل روزى كه به ميقات رفته بود:
" و قال لاخيه هرون اخلفنى فى قومى و اصلح و لا تتبع سبيل المفسدين!" (142/اعراف)
      كه به برادر خود هارون گفت: خليفه من باش در قومم  و اصلاح كن و راه مفسدان را پيروى مكن! و وقتى از ميقات برگشت، در حالى كه خشمناك و متاسف بود كه چرا گوساله پرست شدند ، الواح تورات را بيفكند و سر برادر را بگرفت و به طرف خود بكشيد ، هارون گفت اى پسر مادر! مردم مرا ضعيف كردند( و گوش به سخنم ندادند!) و نزديك بود مرا بكشند ، پس پيش روى دشمنان مرا شرمنده و سرافكنده مكن  و مرا جزو اين مردم ستمگر قرار مده ، موسى گفت: پروردگارا مرا و برادرم را بيامرز  و ما را در رحمت خود داخل كن ، كه تو ارحم الراحمينى!
فصل 4- داستان موسى در تورات عصر حاضر:
      داستانهاى موسى عليه السلام در ماسواى سفر اول از تورات كه پنج سفر است آمده، جزئيات تاريخ او از حين تولد تا روز وفات و آنچه از شرايع و احكام به وى نازل شده، همه اش در آن چهار سفر ديگر ، يعنى سفر خروج ، سفر لاويان ، سفر عدد و سفر تثنيه آمده است .
     چيزى كه هست ما بين آنچه كه تورات آورده ، با آنچه كه در قرآن آمده در امورى كه كم هم نيست اختلاف هست .
     و يكى از مهم ترين موارد اختلاف اين است كه: تورات مى گويد: نداى موسى و سخن گفتن خدا از درخت با وى در سرزمين مدين، قبل از حركت دادن خانواده اش به طرف مصر بوده و خلاصه در همان ايامى بوده كه براى شعيب گوسفند مى چرانيده مى گويد: در همان ايام كه مشغول شبانى وى بوده ، گوسفند را به ماوراى دشت برده و به كوه خدا حوريب رسيد و در آنجا ملائكه خدا برايش ظاهر شدند و آتشى را وسط درخت خارى برايش نمودار كردند ، آنگاه خدا با وى سخن گفت و آنچه مى خواست در ميان نهاد و او را براى نجات دادن بنى اسرائيل نزد فرعون فرستاد .
يكى ديگر از موارد اختلاف مهم اين است كه: آن فرعونى كه موسى به سوى وى فرستاده شد ، غير از آن فرعونى بوده كه موسى را در دامن خود پروريد و موسى از شر او گريخت ، تا به عنوان قصاص از خون مرد قبطى كه به دست وى كشته شده بود ، به قتل

/ 15