***** صفحه 91 *****
كسى كه گفــت " سُبْحانَ رَبّى الاَعْلى!" همانا ميكائيل بود،
- رسول خدا صلى الله عليه وآله مى فرمود: سوره هود مرا پير كرد! (البته مقصود آن جناب آيه " فَاسْتَقِمْ كَمآ اُمِـرْتَ! "(112 / هود) است،)
- از ابن مسعود روايت شده كه گفت: رسول خدا مرا دستور دادند كه مقدارى از قرآن را بخوانم و من چند آيه اى از سوره يونس را برايش تلاوت كردم، تا آن كه رسيــد بــه جملــه "... وَ رُدُّوا اِلَى اللّــهِ مَوْليهُــمُ الْحَــقِّ...!" (30 / يونس) ديدم اشك در دوچشمان نازنينش حلقه زد! (1)
1- الميزان ج 6 ص 433 تا 487. روايات اسلامى
رفتار هاي اجتماعي رسول الله
" خُذِ الْعَفْوَ وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجهِلينَ!" (199 / اعراف)
" نديده انگــارى پيشــه كن و به نيكــى وادار كن و از مـردم نـادان روى بگردان!"
خداى تعالــى به پيغمبرش دستــور مى دهد به اين كه سيــره حسنــه و رفتار ملايمــى را اتخــاذ كنــد كــه دل هــا را متوجــه آن سـازد تا نفــوس بــدان بگراينــد.
معناى اين كه فرمود: بگير عفو را اين است كه همواره بدى هاى اشخاصى كه به تو بدى مى كنند بپوشان و از حق انتقام كه عقل اجتماعى براى بعضى بر بعضى ديگر تجويز مى كند صرف نظر نما و هيچ وقت اين رويه را ترك مكن!
البته اين چشم پوشى نسبت به بدى هاى ديگران و تضييع حق شخص است و اما مواردى كه حق ديگران با اسائه به ايشان ضايع مى شود عقل در آن جا عفو و اغماض را تجويز نمى كند، براى اين كه عفو در اين گونه موارد وادار كردن مردم به گناه است و مستلزم اين است كه حق مردم به نحو اشد تضييع گردد و نواميس حافظ اجتماع لغو و بى اثر شود و تمامى آيات ناهيه از ظلم و افساد و كمك به ستم كاران و ميل و خضوع در برابر ايشان و بلكه تمامى آياتى كه متضمن اصول شرايع و قوانين است از چنين اغماضى جلوگيرى مى كند و اين خود روشن است.
پس منظــور از اين كه فرمود: "خُذِ الْعَفْوَ" اغمــاض و نديده گرفتن بدى هايى است كه مربوط به شخــص آن جناب بوده و سيره آن حضرت هم همين بود كه در تمامى طول زندگيش از احــدى براى خود انتقام نگرفت.
كلمه عرف به معناى آن سنن و سيره هاى جميل جارى در جامعه است كه عقلاى جامعه آن ها را مى شناسند، به خلاف آن اعمال نادر و غير مرسومى كه عقل اجتماعى انكارش مى كند (كه اين گونه اعمال عرف معروف نبوده بلكه منكر است،) و معلوم است
***** صفحه 92 *****
كه امر به متابعت عرف، لازمه اش اين است كه خود امر كننده عامل به آن چيزى كه ديگران را امر به آن مى كند بوده باشد!
يكى از موارد عمل همين است كه تماسش با مردم و مردم را امر كردن طورى باشد كه منكر شمرده نشود، بلكه به نحو معروف و پسنديــده مردم را امر كند، پس مقتضاى اين كه فرمود: "وَأْمُرْ بِالْعُرْفِ" اين است كه اولاً به تمامــى معروف ها و نيكى ها امر بكند و در ثانى خود امر كردن هم به نحو معـروف باشد نه به نحــو منكــر و ناپسند.
جمله "وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجهِلينَ!" دستور ديگرى است در مراعات مداراى با مردم، اين دستور بهترين و نزديك ترين راه است براى خنثى كردن نتايج جهل مردم و تقليل فساد اعمالشان براى اين كه به كار نبستن اين دستور و تلافى كردن جهل مردم، بيشتر مردم را به جهل و ادامه كجى و گمراهى وا مى دارد. (1)
1- الميـزان ج :8 ص: 496 .
ذى القربى در نقش مراجع علمى مردم
مودت ذى القرباى رسول خدا "ص" بـه چـه معنــاسـت؟
مفسرين در اين رابطه حرفهاى زيادى زده اند و خواسته اند گروه هاى خاصى را (مانند قريش و غيره،) از لحاظ نزديكى با رسول اللّه "ص" شامل اين آيه بدانند، ولى مودتى كه اجر رسالت فرض شده، چيزى ماوراى خود رسالت و دعـوت دينـى و بقـا و دوام آن نـيست!
لــذا، مراد به مــودت در قربا، با توجــه به آيات قبلــى سوره فوق كه مى فرمايد: " اَنْ اَقيمُوا الدّينَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا ! " (13 / شورى) و اقامه دين و احكام آن را واجب مى نمايد، ايجاد وسيله اى است كه در واقع مى خواهد اين محبت را وسيله اى قرار دهد براى همين كه مردم را به اهل بيت، به عنوان مرجع علمى ارجاع دهد، لذا مراد به مودت در قرباء دوستـى خويشاونـدان رسـول خدا "ص" است كه همان عترت او از اهل بيتش مى باشند.(1)
1- الـميزان ج: 18، ص: 66.
***** صفحه 93 *****
فصل نهم: در توکل و تکليف
نفى اعتماد به نفس و اثبات اعتماد به خدا
"... وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ ! " (173 / آل عمران)
"... و گفتند: خدا ما را كافى است و او بهترين حامى ماست!"
اعتماد به نفس كه بعضى از نويسندگان ما به تقليد از غربى ها جزء فضايل انسانى دانسته انــد، در قامــوس دين وجـــود نـــدارد. قــرآن فقط اعتمــاد به خداونــد را مى شناســـد و مى فرمايــــد:
" آن كسانى كه مردم به آن ها گفتند: مردمان گرد آمده اند بر سر شما بتازند بترسيد، ايمانشـان قوى تر شد و گفتنــد خــدا براى ما بـس است و بهتريـن وكيل است!"
قرآن مى فرمايد:
"...اَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ...!"(165/بقره) و
"...فَاِنَ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَميعا !"(139/نساء)
يعنى تمام قوت و نيرو از خداوند است و تمام عزت ها از خداست. (1)
1- الميزان، ج: 4، ص: 596.
توكل و تأثير اسباب هاى ظاهرى
"... قالَ اللّهُ عَلى ما نَقُولُ وَكيلٌ ! " (66 / يوسف)
"... گفـت: خداوند نسبت به آن چه مى گوييم ناظر و حافظ است!"
رشد فكرى آن است كه وقتى انسان امرى را اراده مى كند و به منظور رسيدن به آن متوسل به اسباب عادى كه در دسترس اوست مى شود، ولى در عين حال چنين معتقد
***** صفحه 94 *****
باشد كه تنها سببى كه مستقل بر تدبير بر امور است خداى سبحان است و استقلال و اصالت را از خودش و از اسبابى كه در طريق رسيدن به آن امر به كار بسته، نفى نموده و بر خدا توكل و اعتماد كند.
معناى توكل اين نيست كه انسان نسبت امور را به خودش و به اسباب را قطع يا انكار كند، بلكه معنايش اين است كه خود را و اسباب را مستقل در تأثير ندانسته و معتقد باشد كه استقلال و اصالت منحصرا از آن خداى سبحان است و در عين حال سببيت غيرمستقل را براى خود و براى اسباب قائل باشد. (1)
1- الميزان،ج:11، ص: 296.
تاثيرتوكل و كفالت الهى
"... وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَــى اللّهِ فَهُـوَ حَسْبُـهُ... !" (3 / طلاق)
"... و هر كس بر خداوند توكّل كنــد، كفايــت امرش را مى كند...!"
كسى كه بر خدا توكّل كند، از نفس و هواهاى آن و فرمان هائى كه مى دهد خود را كنار بكشد و اراده خداى سبحان را بر اراده خود مقدم بدارد و عملى را كه خدا از او مى خواهد بر عملى كه خودش دوست دارد ترجيح بدهد و به عبارتى ديگر به دين خدا متدين شود و به احكام او عمل كند: " فَهُوَ حَسْبُـــهُ !"
چنين كسى، خدا كافى و كفيل او خواهد بود و آن وقت آن چه را كه او آرزو كند، خداى تعالى هم همان را برايش مى خواهد، البته آن چه را كه او به مقتضاى فطرتش مايه خوشــى زندگى و سعادت خود تشخيص مى دهد، نه آن چه را كه واهمه كاذبش سعادت و خوشـــى مى دانـــد.
به حكم " وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ...!" (3 / طلاق) از جائى كه او احتمالش را هم ندهد رزق مادى و معنوى اش را فراهم مى كند. رزق مادى اش را بدون پيش بينى خود او مى رساند، براى اين كه او قبل از رسيدن به چنين توكلى رزق خود را حاصل دسترنج خود و اثر اسباب هاى ظاهرى مى دانست، همان اسبابى كه دل به آن بسته بود و از آن اسباب هم كه بسيار زيادند جز به اندكى اطلاع نداشت، لكن خداى سبحان از همه اسباب ها خبر دارد و اوست كه اسباب و مسببات را پشت سرهم مى چيند، هرطور كه بخواهد نظام مى بخشد و به هريك از آن اسباب بخواهد اجازه تأثير مى دهد تأثيرى كه خود بنده چنان تأثيرى براي آن سراغ نداشته است.
از لحاظ رزق معنوى ـ كه رزق واقعى همانست، چون مايه حيات جان آدمى است و رزقــى است فناناپذيــر ـ آن را نيز بدون پيش بينى خود او مى رساند، دليلش اين است كه
***** صفحه 95 *****
انسـان نه از چنين رزقــى آگهى دارد و نه مى دانــد كه از چه راهــى به وى مى رســد.
خداى سبحان كه ولى و عهده دار سرپرستى بنده متوكل خويش است و او را از پرتگاه هلاكت بيرون مى كشد و از طريقى كه خود او پيش بينى آن را نمى كند، روزى مى دهد. البته وقتى بنده بر خدا توكل كرده و همه امور خود را به او واگذار مى كند، هيچ چيز از كمال و از نعمت هائى را كه قدرت بدست آوردن آن را در خود مى بيند از دست نمى دهد و آن چه را كه اميدوار بود به وسيله سعى و كوشش خود به دست آورد همــان را خداى تعالى برايش فراهــم مى كند، براى اين كه او به وى توكل كرده و خدا همه كاره او مى شود. هيچ سبب ظاهــرى اين طور نيست، براى اين كه هر سببى را كه در نظر بگيرى يكبار كارگر مى افتد و بار ديگــر نمى افتد، ولى خداى تعالى اين طور نيست او به كار خود مى رسد "...اِنَّ اللّهَ بالِــغُ اَمْرِهِ...!" (3 / طلاق) و تمامى امور در حيطه قدرت خداى تعالى است.
ـ "...قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَىْ ءٍ قَدْرا !" (3 / طلاق).
حــدود و اندازه هر موجــودى را خداى تعالــى معين مى كند. بنده متوكل نيز از تحــت قدرت خــداى خـارج نيست، پس اندازه ها و حــدود او نيــز بدست خداســت. (1)
1- الميزان، ج: 19، ص: 528
آيا از انسان كامل، تكليف ساقط است؟
"فَلا تَــدْعُ مَــعَ اللّــهِ اِلهــا اخَـــرَ فَتَكُــونَ مِــنَ الْمُعَذَّبيـــنَ!"
"هيچ معبودى را با خداوند مخوان كه از معذّبين خواهى بود!"
(213 / شعراء)
اعمال صالحه كه تكليف بدان تعلق مى گيرد همان طور كه نفس آدمى را به كمال سوق مى دهد، خود نيز آثار كمال نفس است، معقول نيست نفس كسى به كمال برسد، ولى آثار كمال را نداشته باشد.
اين كه برخى مفسرين گفته اند: " تكليف هايى كه خداى تعالى به بندگان خود مى كند براى اين است كه آنــان را به حد كمال برساند و در نتيجه اگر بنده اى به حد كمال رسيد ديگر تكليف از او برداشتــه مى شود!!" صحيح نيست.
همان طور كه واجب است براى به كمال رسيدن نفس، آثار كمال را كه همان اعمال صالحه است بياوريم و در آن تمرين و ممارست داشته و همواره با آن رياضت و جهاد با نفس كنيم، همچنين بعد از به كمال رسيدن نفس نيز بايد به آن آثار مداومت داشته باشيم، تا دوباره نفس ما از كمال رو به نقص نگذارد.
مادامى كه انســان وابسته به زندگى زمينــى است چاره اى نــدارد جز اين كه زحمـت تكليف را تحمل كند. (1)
***** صفحه 96 *****
1- الميزان، ج: 15، ص: 465.
بحث فلسفى در چگونگى تكليف و دوام آن
تكاليف الهى امورى است كه ملازم آدمى است و مادامى كه در اين نشاه، يعنى در دنيا زندگى مى كند چاره اى جز پذيرفتن آن ندارد، حال چه اين كه خودش فى حد نفسه ناقص باشد و هنوز به حد كمال وجودش نرسيده باشد و چه اين كه از حيث علم و عمل به حد كمال رسيده باشد، (خلاصه اين كه بشر تا بشر است و تا در اين عالم است محتاج دين است چه اين كه در حال توحش باشد و چه اين كه به نهايت درجه تمدن و پيشرفت رسيده باشد،) اما احتياجش به دين در صورت توحش و عقب افتادگى روشن است، و اما در صورت تمدن و كمال علم و عمل از اين نظر است كه معناى كمالش اين است كه در دو ناحيه علم و عمل داراى ملكات فاضله اى شده است كه به خاطر داشتن آن، كارهايى از او سر مى زند كه صالح به حال اجتماع است و اعمال عبادى اى از او سر مى زند كه صالح به حال معرفت او اسـت، و درســت مطابق با عنايــت الهى نسبت به هدايت انسان به سوى سعادتش مى باشد.
و پرواضح است كه اگر قوانين الهى را مختص به افراد و اجتماعات ناقص و عقب افتاده بدانيم و تجويز كنيم كه انسان كامل تكليف نداشته باشد تجويز كرده ايم كه افــراد متمــدن، قوانيــن و احكــام را بشكننــد، و معامــلات را فاســد انجــام دهنــد، و مجتمــع را فاسد و درهـم و برهم كنند و حال آن كه عنايت الهى چنين نخواسته است.
و هم چنين تجويز كرده ايم كه افراد متمدن از ملكات فاضله و احكام آن تخلف كنند، و حال آن كه همه افعال، مقدماتى براى به دست آوردن ملكاتند، و وقتى ملكه پيدا شد افعال، آثار غيرقابل تخلف آن مى شود، و ديگر تصور نمى شود شخصى كه مثلاً: ملكه معرفة اللّه را پيدا كرده خدا را عبادت نكند، و يا كسى كه ملكه سخاوت را پيدا كرده بذل و بخشش نكند.
اين جا است كه فساد گفته بعضى ها روشن مى شود كه توهم كرده اند: غرض از تكاليف عملــى، تكميل انسان و رساندنــش به نهايت درجه كمال او است، و وقتى كامــل شد ديگر حاجتـى به تكليف نداشته بقاى تكليــف در حق او مفهومــى ندارد!؟
وجه فسادش اين است كه انسان هر قدر هم كه كامل شده باشد اگر از تكاليف الهى سربــاز زند، مثلاً احكام معاملاتى را رعايت نكند، اجتماع را دچار هرج و مرج كرده است، و عنايت الهــى را نسبت به نوع بشــر باطل ساخته است، و اگر از تكاليف مربوط به عبادات تخلــف كند برخلاف ملكاتش رفتار كرده، و اين محــال است، چون رفتار بشر آثار ملكــات او است، و به فرض هم كه جائــز باشد، باز مستلــزم از بين بــردن ملكــه است، و آن نيـز مستلــزم ابطــال عنايــت الهــى نسبــت به نــوع بشــر اســت.
آرى ميان انسان كامل و غيركامل از نظر صدور افعال فرق است، انسان كامل و
***** صفحه 97 *****
داراى ملكه فاضله از مخالفت مصون است، و ملكه راسخه در نفسش نمى گذارد او كار خلاف بكند، ولى انسان ناقص چنين مانع و جلوگيرى در نفس ندارد. خداوند همه را در به دست آوردن ملكــات فاضله يارى فرمايد! (1)
1- الميزان ، ج: 12 ص: 293.
فصل دهم: دعا کردن و تأثير آن
اَمَّنْ يُجيبُ ...؟
" كيست آن كه دعـاى وامانده را استجابت كنـــد؟"
" اَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ...؟" (62 / نمل)
مراد به اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند، همان استجابت خداست دعاى دعاكنندگان را، ايــن كه حــوائجشــان را بــرآورد!
اگر قيد اضطرار را در بين آورده، براى اين است كه در حال اضطرار دعـاى داعى از حقيقت بــرخــوردار اســت و ديگــر گــزاف نيست. چون تا آدمى بيچاره نشود، دعايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضطــرار واجــد است نـدارد و اين خيلى روشن است.
قيد ديگرى براى دعا آورد و آن اين است كه فرمود: " اِذا دَعاهُ !" يعنى "وقتى او را بخواند!" و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه دعاكننده به راستى او را بخواند، نه اين كه در دعا رو به خداكند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد.
وقتى كه اميد دعاكننده از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد، آن وقت است كه دست و دلش با هم متــوجـه خـــدا مى شــود. در غيــر اين صــورت در واقــع غيــر خــدا را مى خــوانـد.
پس اگر دعا صادق بود يعنى خوانده شده خدا بود و بس، در چنين صورتى خدا اجابتش مى كند و گرفتارى اش را كه او را مضطر كرده برطرف مى سازد.
در آيه ديگرى فرموده:
" ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ ـ مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم." (60 / مؤمن)
به طــورى كه مــلاحظــه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اين كه
***** صفحه 98 *****
فــرمــوده در دعــا مــرا بخــوانيـد. در آيــه ديگـرى فرموده:
" و چون بندگان مــن از تــو ســراغ مــرا مى گيـرند، من نزديكم! و دعاى دعـاى كننده را اجابت مى كنم به شرطى كه در دعايش مرا بخواند!" (186 / بقره)
بــه طــورى كــه مى بينيــد تنهــا ايـن شـرط را آورده كـه در دعا او را بخوانند. (1)
1- الميزان ج 15، ص 545 .
تعليمات معصومين براى بهتر دعا كـردن
1 ـ در "عـدة الـداعى" از پيغمبر اكرم روايــت شـده كـه فــرمــود:
"خدا را بخوانيد در حالى كه يقين به اجابت داريد!"
در حديث قدسى است :
" من نزد گمان بنده ام هستم و در حق او برطبق گمانى كه به من دارد رفتار مى كنم، پس مبادا درباره من جز گمان نيك داشته باشيد!"
سرّ مطلب اين است كه دعــا كــردن باترديد و نوميدى كاشف از نداشتن خواست حقيقـى و جـدّى است و از همين نظر از خواستن چيزى كه واقع شدنى نيست منـــع كــرده اند.
2 ـ پيغمبـر اكــرم صلى الله عليه وآله فــرمــود:
" هنگام حاجت مندى نزد خدا لابه كنيد و در گرفتارى ها به او پناه بريد و در نزد او زارى كرده و دعا نمائيد زيرا دعا مغز عبادت است و مؤمنى نيست كه خدا را بخواند جز اين كه دعايش مستجاب شود و اثر استجابتش گاهى در دنيا به ظهور مى رسد و گاهى در آخرت و گاهى به اندازه دعايى كه كرده گناهانش جبران مى شود. اين ها همه در صورتى است كه مورد درخـواستش گناه نباشد."
3 ـ در "نهج البلاغه" در ضمن سفارشات اميرمؤمنان عليه السلام به پسرش حسين عليه السلام چنين نقل كرده:
" پروردگار با اذن مسئلتى و دعايى كه به تو داده، كليد خزائنش را در اختيارت گذاشته است، پس هروقت بخواهى مى توانى درهاى نعمتش را به وسيله دعا بازكنى و ابرهاى رحمتش را به ريزش دربياورى، مبادا كندى در اجابت ترا مأيوس و نااميد كند زيرا بخشش به اندازه نيت و خواست قلبى است و بسا تأخير در اجابت براى اين است كه خواستار پاداش بزرگ تر و آرزومند بخشش فراوان تر گردد و چه بسا چيزى را درخواست كرده اى و به جاى آن چيز ديگرى كه سودش در دنيا و آخرت برايت بيشتر بوده به تو عطا گرديده يا براى خاطر امر بهترى از تو بازداشته شده زيرا بسيارى از خواسته هاست كه اگر عملى گردد دين تو را تباه مى كنــد. پس سعــى كــن چيــزهــايى را بخواهى كه خوبى و جمالش باقى و عيب و وبالش فــانــى باشد و متوجه باش كه مال بــراى تــو
***** صفحه 99 *****
نمــانــد و تـو نيــز براى آن نخواهى ماند."
منظور از اين كه مى فرمايد: " بخشش به اندازه نيّت است،" اين است كه استجابت دعا تابع درخواست حقيقى و واقعى است كه از ته دل و صميم قلب سرچشمه مى گيرد نه آنچــه از الفــاظ و عبــارات فهميــده مى شــود، چــون لفــظ هميشه مطابقت كامل با معنى ندارد. اين جمله بهترين و جامع ترين سخنى است كه ارتباط بين خواستن و اجابت را بيان مى كند.
4 ـ در "نهج البلاغه" در ادامه مطلب فوق، حضرت چند مورد از مواردى را كه به حسب ظــاهــر استجـابـت بـر طبـق دعا نيست، ذكر فرموده و به سرّ آن اشاره مى كند:
مثــلاً در مــوردى كــه اجــابــت دعــا بــه تأخير مى افتد سرّش اين است كه دعاكننده نعمت دلپذيرى را كه مايه خوشدلى بــاشــد خواستار شده و اين نعمت در صورتى او را دلخوش و خرسند مى كند كه بعد از چندى برايش حاصل شود و چون او خواستــار چنيــن نعمتى است پس در واقــع طــالــب كندى و تــأخيــر اجابت است.
همچنين در موردى كه به جاى خواسته سائل امر ديگرى اعطا مى گردد مانند اين كه دربــاره امــر دنيــوى دعــا كــرده و به جاى آن پاداش اخروى به او داده مى شود، ســرش ايــن است كه چــون او مــرد باايمــانى است و مؤمنى كه به امر دينش اهتمام دارد اگر چيزى را كه از خــدا خــواست نمى دانــد انجــام يــافتن آن دينش را تباه مى كنــد بلكــه گمــان دارد بــاعــث خـوشبختــى اوست با اين كه سعادت و خوشبختى او در امور اخروى است در حقيقت براى جهان جاودان دعا كرده نه براى دنياى گذران، لذا دعــايش همــه بـراى آن جهان مستجاب مى شود.
5 ـ در "عده الداعى" از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمود:
" بنــده اى كــه دستــش را بــه سوى خــدا بگشايد خدا را شرم آيد كه آن را تهى برگرداند و هــر چــه بخــواهــد از فضــل و رحمــت خــود در آن مى گذارد، پس هنگــام دعــا كردن پيش از آن كه دست را بــرگــردانيـد بــر ســر و روى خـود بكشيـد."
6 ـ در "درّالمنثور" از پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله روايات زيادى شده كه در همه آن ها موضوع بلند كردن دست هنگام دعا ذكر شده است. بنابراين، نكوهش بعضى درباره بلند كردن دست به سوى آسمان به هنگام دعا كردن بيجا بوده و علتى را كه براى آن ذكر كرده اند كه آن اشاره به بودن خدا در آسمان و جسم بودن اوست گفتار نادرستى است زيرا حقيقت همه عبادات بدنى مجسم كردن حالات قلبى و توجهات باطنى است و به وسيله آن ها حقايقى كه بسى برتر و بالاتر از عالم ماده و جسمـانيـات است در صــورت جسمــانى جلوه مى كند چنان كه امر نماز و روزه و حج و ساير عبادات و اجزاء و شرايط آن ها بدين منوال است.
و از جمله عبادات بدنى دعاست كه توجه قلبى و درخواست باطنى را مجسم كرده و آن را به صــورت درخــواست متعــارف يك گــداى پست مستمنــد از ثــروتمنــد با عزت و
***** صفحه 100 *****
برومندى كه دستش را به سوى او دراز كــرده و حــاجــت خــــود را با تضرّع و زارى از او مى خــواهـد درمـى آورد.
7 ـ در كتاب "مجــالس" از امــام حسيـــن عليه السلام روايت شــده كه:
" پيغمبر اكرم صلى الله عليه وآله در هنگام دعا و ابتهال (كه نحو خاصى از دعا كردن است،) دست ها را بلنــد كــرده و همــاننــد گــدايى كــه درخــواســت غــذايــى مى نمــايد دعــا مى كــرد."
8 ـ "اسماعيل بن همـام" از امام رضا عليه السلام روايت كرده كه فرمود:
" يــك دعــاى پنهــانـى با هفتـاد دعــاى آشكـــارا بــرابــرى مى كنـد."
9 ـ "در مكارم الاخلاق" از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:
" دعــا پيــوستــه در حجــاب اســت (و بــه اجابت نمى رســـد،) تــا صــاحــب دعــا بر محمد و آل محمد صلى الله عليه وآله درود بفرستد."
" و هر كس قبــلاً بــراى چهــل نفــر مــؤمــن دعــا كنــد دعــايش مستجــاب مى شود."
" ... هركـس اوامـر خــدا را اطاعت كند و از راه خودش دعا كند خدا اجابت مى فرمايد... ." راه دعـــــــــا ايـــــــــــن اســـت:
" ابتدا خدا را ستايش و تمجيد مى كنى و نعمت هاى او را به ياد آورده و خدا را سپاس مى گــزارى و بعــد بــر محمــد و آل محمــد صلى الله عليه وآله درود مى فــرستــى، سپس گناهان خود را ذكر كرده و به آنها اقرار و اعتراف مى كنى و از خــدا طلب عفو و مغفرت مى نمــايى. ايـن راه دعــاســت." (1)
1- الميـزان ج 2، ص 51 .
زمــان منــاسب بــراى دعــا
" قالَ سَوْفَ اَسْتَغْفِرُ لَكُمْ رَبّى اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحيمُ!"
" به زودى از پروردگارم برايتان آمرزش خواهم خواست كه او آمرزگار و رحيم است!" (98 / يوسف)
حضــرت يعقــوب عليه السلام در آيــه فــوق فــرمــود: بـه زودى بــرايتــان استغفـــار مى كنم و استغفـار جهت فرزندان را تأخير انداخت.
در بعضــى از اخبــار آمــده كــه تأخير انداخت تا وقتى كه دعا مستجاب مى شود.
در "كـافـى" از امـام صـادق عليه السلام روايــــت شــده كـه فــــرمــــود:
" رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده بهترين وقتى كه مى توانيد در آن وقت دعا كنيد و از خدا حاجت بطلبيد وقت سحر است، آنگـاه، ايــن آيــه را تــلاوت فــرمــود كــه يعقــوب به فرزندان خــود گفــت: بــه زودى بــرايتــان استغفـار مى كنـم و منظـورش ايــن