***** صفحه 101 *****
بــــود كــــه در وقت سحر طلب مغفرت كند."
در "درّالمنثور" از رسول خدا روايت كرده اند كه شخصى از آن جناب پرسيد چرا يعقوب استغفار را تأخير انـداخـت؟ فـرمـود:
" تأخير انداخت تا هنگام سحر فرارسد، چون دعــاى سحـر مستجاب است."
در برخى روايات ذكر شده كه استغفار را تأخير انداخت تا شب جمعه فرا رسـد.(1)
1- الميزان ج 11، ص 345 .
***** صفحه 102 *****
استغفار در نماز شب، در سحرگاهان
" كــانُـــوا قَليــلاً مِــــنَ اللَّيْــــلِ مــا يَـهْجَـعُـــونَ، "
" آرى، اندكى از شب ها را مى خوابيدند، "
" وَ بِــالاَسْــحــارِ هُــــــــــمْ يَسْــتـَـــغْفِـــــرُونَ،"
" و در سحــرهــا استغفـار مـى كـردند...!" (17و18 / ذاريات)
متقين در دنيا زمان اندكى از شب را مى خوابيدند بيشترش را به عبادت مى پرداختند ( وَ بِالاَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ،) يعنى در سحرها از خداى تعالى آمرزش گناهان خود را مى طلبيدند.
در مجمع البيان در ذيل كلام خداى تعالى كه مى فرمايد:
" وَ بِالاَسْحارِ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ!"
مى گويد: امام صادق عليه السلام فرموده: منظور اين است كه در نمــاز وتــر، كه آخــرين نمــاز شــب است و در نزديك هاى صبح انجام مى شود، هفتاد بار استغفار مى كنند.
و در الدر المنثور است كه ابن مردويه از انس روايت كرده كه گفت: رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: براى شب زنده دارى و نماز شب، آخر شب را بيشتر از اول شب دوست دارم چــــون خــداى تعــالى فــرمـوده:
" وَ بِـالاَسْحــارِ هُـمْ يَسْتَغْفِرُونَ !" (1)
1- الميزان ، ج 18 ، ص 544.
دعاها و مقدرات
" وَ اِذا سَأَلَكَ عِبادى عَنّى فَاِنّى قَريبٌ اُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَلْيَسْتَـجيبُوا لى وَ لْيُؤْمِنُـوا بى لَعَلَّهُمْ يَـرْشُدُونَ!" (186 / بقره)
همان طورى كه كار كردن انسان با اسباب و ابزار موجب سلب قدرت و اختيار از او نمى شود همچنين پروردگار هم كه امور را از مجراى اسباب انجام مى دهد لازمه اش محدود شدن قدرت و اختيار بى پايان او نيست. زيرا در حقيقت بازگشت اين تحديدات به فعل است نه به فاعل، زيرا بديهى است كه انسان توانايى ديدن و شنيدن را دارد ولى اصولاً ديدن و شنيدن جز با چشم و گوش نيست، همچنين قدرت پروردگار حد و اندازه اى ندارد ولى چيزهايى كه مورد تعلق قدرت قرار مى گيرد محدود به حدود معين و متوقف بر اسباب مخصوصى است، مثلاً يك نفر انسان مشخص را كه در نظر بگيريم مى بينيم از جهات
***** صفحه 103 *****
مختلفى محدود و ممتاز است يعنى از پدر و مادر معينى در زمان و مكان مخصوصى متولد شده و وجودش وابسته به اسباب و شرايط خاصى است كه اگر يكى از آن ها تخلف كند آن شخص معين نخواهد بود، پس ايجاد اين شخص با اين خصوصيات متوقف بر همه آن اسباب و شرايط است بنابراين خود فعل داراى حدود و قيــود اســت نـه ايـن كه فـاعـل و قـدرت او مقيـد و محـدود بـاشـد. (دقت فـرمـاييد!)
تمام حوادث و جريانات از طرف پروردگار مقدر شده و اسباب و وسايل تأثير استقلالى و حقيقى در آن ها ندارند و تنها خداوند متعال است كه ملك و سلطنتش دايمى بوده و اراده و مشيتش پيوسته نفوذ دارد و سر رشته امور را همواره به دست داشته و بــه هــر نحــوى كه بخواهد مى گرداند بنابراين بايد تنها از او درخواست كرد و از او يارى جست.
مقدر شدن يك امرى باعث نمى شود كه بدون اسباب و وسايل وجود پيدا كند (مثلاً چيزى كه سوختن آن مقدر شده لازمه اش اين نيست كه بدون جهت و با نبودن هيچ امر سوزاننده اى بسوزد بلكه معنايش اين است كه آتش يا وسيله سوختن ديگرى فراهم شده و آن را مى سوزاند،) و دعا خود يكى از اسباب است پس موقعى كه شخص دعا مى كند اسباب آن فراهم مى شود و لذا تحقق مى پذيرد (بنابراين مقدر بودن يك امرى با تأثير دعا منافات ندارد زيرا معناى مقدر بودنش اين است كه به واسطه دعا كردن و مستجاب شدن وجود بيابد چنان كه تقدير سوختن معنايش اين است كه به وسيله وجود آتش در شرايط مخصوصى بسوزد.) اين مطلب پاسخ اشكالى است كه بر موضوع دعا كرده اند و گفته اند مطلبى كه درباره آن دعا مى شود اگر مقدر شده باشد به طور قطع واقع مى شود و اگر مقدر نشده باشد حتما صورت نمى گيرد پس در هر حال دعا بى تأثير است. و اين نظريه با توجه به مطالب بالا رد مى شود.(1)
1- الميزان ج 2، ص 57.
سرانجام شوم خوددارى از دعـا
" وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ اِنَ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَـهَنَّـــــــمَ داخِـــــريـــــنَ !"
" پروردگارتان اين دعوت را كرد كه مرا بخوانيد تا استجابت كنم به درستى كسانى كـه از عبـادت من استكبـار مـى ورزنـد بـه زودى بـا كمـال ذلـت داخـل جهنـم خــواهنـد شــد." (60 / مؤمن)
دعا خود نوعى عبادت است. خداى تعالى مى فرمايد: كسانى كه از عبادت من استكبار مى ورزند به زودى با كمال ذلت داخل جهنم خواهند شـد.
در صحيفه سجاديه است كه: پروردگارا تو خودت فرمودى: " اُدْعُــونى اَسْتَجِــبْ لَكُمْ اِنَّ الَّذيــنَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ،" و در
***** صفحه 104 *****
ايــن كــلام شريفــت دعــا و خوانــدن خــود را عبـــادت و تــرك آن را استكبــار خوانـدى و تاركيـن را به دخــول در جهنــم با خــوارى تهديــد فرمــودى!
در كافى به سند خود از حمادبن عيسى، از امام صادق عليه السلام روايت آورده كه گفت: از آن جناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدرات تقدير شده و دعا تغييرش نمى دهد، براى اين كه دعا خود عبادت است و خداى عز و جل مى فرمايد: "اِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِــرُونَ عَنْ عِبادَتى سَيَدْخُلُـونَ جَــهَنَّـمَ داخِـريــنَ،" و نيز فرموده: "اُدْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُـمْ!" (1)
1- الـميزان، ج :17 ، ص: 519 .
***** صفحه 105 *****
فصل يازدهم: در زندگي مشترک
تعهد خدا بر تأمين هزينه ازدواج
" وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذيـنَ لا يَجِـدوُنَ نِكاحــا حَتّــى يُغْنِيَـهُــمُ اللّــهُ مِنْ فَضْلِهِ...!"
" و كسانى كه وسيلــه نكاح كردن ندارند به عفت سر كنند تا خدا از كرم خويش از اين بابت بى نيازشان كند...!" (33 / نور)
معناى آيه اين است كه كسانى كه قدرت بر ازدواج ندارند از زنا احتراز بجويند تا خداونــد ايشــان را از فضــل خود بى نيــاز كنــد.
رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: هركس از ترس عيالمند شــدن ازدواج نكند، نسبت به خداى عزوجل سوءظن دارد و خدا مى فرمايد:" اِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ!" (1)
الميزان ج: 15 ص: 157و 163
استقلال زن در اراده شخصى، عمل فردى و مالكيت
همان طور كه قيمومت صنف مردان بر صنف زنان در مجتمع بشرى تنها مربوط مى شود به جهات عامه اى كه زنان و مردان هر دو در آن جهات شريكند، چون جهاتى است كه نيازمند به تعقل بيشتر و نيروى زيادتر است كه در مردان وجود دارد، يعنى امثال حكومت و قضا و جنگ بدون اينكه استقلال زن در اراده شخصى و عمل فردى او خدشــه اى بخورد و بدون اينكه مرد حق داشتــه باشد اعتراض كنــد كه تو چرا فلان چيــز را دوست مى دارى و يا فلان كــار را مى كنى، مگر آنكــه زن كار زشــت را دوست بدارد، يا مرتكــب شود، به شهــادت اينكه فرمــود:" فَلا جُناحَ عَلَيْكُمْ فيما فَعَلْــنَ فــى اَنْفُسِهِـنَّ بِــالْمَعْــرُوفِ!" (234 / بقره،) همچنين قيمومت مرد بر زنش به اين نيست كه
***** صفحه 106 *****
سلب آزادى از اراده مرد اين نيست كه استقلال
زن را در حفظ حقوق فردى و اجتماعى او و دفاع از منافعش را سلب كند، پس زن همچنان استقلال و آزادى خود را دارد، هم مى تواند حقوق فردى و اجتماعى خود را حفظ كند و هم مى تواند از آن دفاع نمايد و هم مى تواند براى رسيدن به اين هدفهايش به مقدماتى كه او را به هدفهايش مى رساند متوسل شود.
1- الـميزان ج: 4، ص: 544.
مفهــوم قيمومـت مــرد بر زن
معناى قيمومت مرد اين است كه مرد به خاطر اين كه هزينه زندگى زن را از مال خودش مى پردازد، تا از او استمتاع ببرد، پس بر او نيز لازم است در تمامى آنچه مربوط به استمتاع و هم خوابگى مرد مى شود او را اطاعت كند و نيز ناموس او را در غياب او حفظ كند و وقتى غايب است مرد بيگانه را در بستر او راه ندهد و آن بيگانه را از زيبائى هاى جسم خود كه مخصوص شوهر است تمتع ندهد و نيز در اموالى كه شوهرش در طرف ازدواج و اشتراك در زندگى خانوادگى به دست او سپرده و او را مسلط بر آن ساخته خيانت نكند.
پس معناى آيه موردبحث اين مى شود كه زنان مسلمان سزاوار است صفت صلاح را پيشه خود بسازند، كه اگر چنين كنند قهرا قانتات خواهند بود، يعنى همواره و دائما شوهــران خود را در هرچه كه از ايشــان بخواهنــد اطاعت خواهند كرد، البته هر چيــزى كه با تمتع شوهــران ارتبــاط داشتـه باشد و واجب است بر آنــان كه جانــب خود را در همه چيزهايى كه متعلق حق شوهران اســت در غيــاب شوهـران حفظ كنند.
"بِما حَفِظَ اللّــهُ،" معناى جمله اين اســت كه زنان مطيــع شوهران خويشند و حافظ غيب ايشاننـد، به حفظى كه خــدا از حقــوق ايشان كرده، چــون قيمومــت را براى آنان تشريــع و اطاعتشــان و حفظ غيبتشــان را بر زنـان واجــب فرمـوده است.
1- الميزان ج: 4 ص: 545 .
احكام مشترك و اختصاصى بين زن و مرد
در اسلام زن در تمامى احكام عبادى و حقوق اجتماعى شريك مرد است، او نيز مانند مردان مى تواند مستقل باشد و هيچ فرقى با مردان ندارد (نه در ارث و نه در کسب و انجام معاملات و نه در تعليم و تعلم و نه در به دست آوردن حقى كه از او سلب شده و نه در دفاع از حق خود و نه در احكامى ديگر،) مگر تنها در مواردى كه طبيعت خود زن اقتضــا
***** صفحه 107 *****
دارد كه با مرد فرق داشته باشد.
و عمده آن موارد مسأله عهده دارى حكومت و قضا و جهاد و حمله بر دشمن است، (و اما از صرف حضور در جهاد و كمك كردن به مردان در امورى چون مداواى آسيب ديدگان محروم نيست،) و نيز مسأله ارث است كه نصف سهم مردان ارث مى برد و يكى ديگر حجــاب و پوشاندن مواضع زينت بــدن خويــش اســت و يكــى اطاعــت كردن از شــوهــر در هــر خواسته اى اسـت كه مربوط به تمتــع و بهره بــردن باشــد.
و در مقابل، اين محروميت ها را از اين راه تلافى كرد كه نفقه را يعنى هزينه زندگى را بــه گردن پدر و يا شوهــرش انداخته و بر شوهــر واجب كرده كه نهايت درجه توانائــى خــود را در حمــايــت از همســرش به كــار ببــرد و حــق تربيــت فرزنــد و پرستارى او را نيز به زن داده اســت.
و اين تسهيلات را هم براى او فراهم كرده كه: جان و ناموسش و حتى آبرويش را (از اينكه دنبال سرش حرف بزنند،) تحت حمايت قرار داده و در ايام عادت حيض و ايام نفــاس، عبادت را از او ساقــط كرده و براى او در همه حالات، ارفاق لازم دانسته است.
پس، از همه مطالب گذشته، اين معنا بدست آمد كه زن از جهت كسب علم، بيش از علم به اصول معارف و فروع دين (يعنى احكام عبادات و قوانين جاريه در اجتماع) وظيفه وجوبى ديگر ندارد، و از ناحيه عمل هم همان احكامى را دارد كه مردان دارند، به اضافه اينكه اطاعت از شوهرش نيز واجب است، البته نه در هر چيزى كه او بگويد و بخواهد، بلكه تنها در مسأله مربوط به بهره هاى جنسى، اما تنظيم امور
زندگى فردى يعنى رفتن به دنبال كار و كاسبى و صنعت و نيز در تنظيم امور خانه و نيز مداخله در مصالح اجتماعى و عمومى، از قبيل دانشگاه رفتن و يا اشتغال به صنايع و حرفه هاى مفيد براى عموم و نافع در اجتماعات، با حفظ حدودى كه برايش معين شده، هيچ يك بر زن واجب نيست.
و لازمه واجب نبودن اين كارها اين است كه واردشدنش در هريك از رشته هاى علمــى و كسبــى و تربيتــى و امثــال آن، فضلــى اســت كه خــود نسبـت به جامعه اش تفضل كرده و افتخارى است كه براى خود كسب نموده و اسلام هم اين تفاخر را در بين زنان جايز دانسته است، برخلاف مردان كه جز در حال جنگ
نمى توانند تفاخــر كنند و از آن نهى شده اند.
1- الميزان ج: 2 ص: 410 .
حكمت موجود در اختلاف سهم الارث بين زن و مرد
قانون الهى مشقت بيشتر وظايف مرد را از اين راه جبران كرده كه سهم ارث او را دو برابر سهم ارث زن قرار داد، (معناى اين در حقيقت آن است كه نخست سهم ارث هر دو
***** صفحه 108 *****
را مســاوى قرار داده باشد، بعدا ثلــث سهم زن را به مرد داده باشد، در مقابل نفقه اى كه مرد به زن مى دهد.)
و به عبارتى ديگر اگر ارث مرد و زن را هيجده تومان فرض كنيم، به هر دو نه تومان داده و سپس ســه تومان از آن را (كه ثلث سهــم زن است،) از او گرفتــه و به مرد بــدهيــم، سهم مــرد دوازده تومــان مى شود، براى ايــن كه زن از نصــف ايــن دوازده تومــان هم سـود مى برد.
در نتيجه، برگشت اين تقسيم به اين مى شود كه آنچه مال در دنيا هست دو ثلثش از آن مردان است، هم ملكيت و هم عين آن و دو ثلث هم از آن زنان است، كه يك ثلث آن را مالــك هستنـد و از يك ثلــث ديگر كه گفتيــم در دســت مــرد است، ســود مى برنــد.
پس، از آنچه كه گذشت روشن شد كه غالب مردان (نه كل آنان) در امر تدبير قوى ترنـد، و در نتيجـه، بيشتـر تدبيـر دنيـا و يا به عبــارت ديگر، توليــد به دست مردان است و بيشتر سودها و بهره گيرى و يا مصــرف، از آن زنــان است، چون احساس زنان بر تعقل آنان غلبه دارد.
اسلام علاوه بر آنچه كه گذشت تسهيلات و تخفيف هائــى نسبت به زنــان رعايت نموده، كه بيان آن نيز گذشت.
( بحــث مفصلى درباره قوانيــن ارث و اصول آن در ذيل آيه 11 تا 14 سوره نساء در جلـــد 2 الميــزان صفحــــه 415 آمــــده كــه محققيــــن عزيــز را بــراى مراجعه و مطالعه به آن دعوت مى كنيم.) (1)
1- الميزان ج: 2 ص: 415 .
بحث حقوقى و اجتماعى درباره ازدواج موقت
ازدواج سنتى است طبيعى كه از آغاز پيدايش بشر تاكنون در مجتمعات بشرى داير بوده و هيچ مزاحمى به غير از زنا سد راه و مزاحم آن نبوده، آرى، تنها مزاحم ازدواج، زنا است كه نمى گذارد خانواده اى تشكيل شود و طرفين بار سنگين ازدواج را تحمل كنند و به همين بهانه شهوات را به سوى خود مى خواند و خانواده ها را مى سوزاند و نسل ها را قطع مى كند.
همه مجتمعات دينى و يا طبيعى ساده و سالم عمل زنا را شنيع و زشت مى دانند و آن را فاحشه و منكر مى خوانند و به هر وسيله اى كه شده عليه آن مبارزه مى كنند و مجتمعات متمدن هم اگر چه به كلى از آن جلوگيرى نمى كنند و ليكن در عين حال آن را كار نيكى نمى شمارند، چون مى دانند كه اين كار عميقا با تشكيل خانواده ضديت دارد و از زيادى نفوس و بقاى نسل جلوگيرى مى كند و لذا به هر وسيله اى كه شده آن را كمتر می
***** صفحه 109 *****
كنند و سنت ازدواج را ترويج مى نمايند و براى كسانى كه فرزند بيشترى بياورند جايزه مقرر مى دارند و درجات آنان را بالا مى برند و همچنين مشوقات ديگـر به كار مى بندند.
چيزى كه هست على رغم همه آن سختگيرى ها عليه زنا و اين تشويق ها در امر ازدواج، باز مى بينيم كه در تمامى بلاد و ممالك چه كوچك و چه بزرگ اين عمل خانمان ســوز و ويرانگــر، يا علنى و يا به طور پنهانــى انجام مى شــود، كه البتــه علنى و يــا ســرى بــودن آن بستگــى بــه اختــلاف سنت هـاى جـارى در آن اجتمـاع دارد.
و اين خود روشن ترين دليل است بر اينكه سنت ازدواج دائم براى نوع بشر كافى براى رفع اين احتياج حيوانى نيست و انسانيت و بشريت با داشتن سنت ازدواج باز در پى تتميم نقص آن است.
پس آنهايى كه در جوامع بشرى زمام قانون را به دست دارند بايد در مقام توسعه و تسهيل امر ازدواج برآيند و به همين جهت است كه شارع اسلام سنت ازدواج دائم را با ازدواج موقت توأم نموده، تا امر ازدواج آسان گردد و در آن شروطى قرار داده تا محذورهاى زنا را از قبيل آميخته شدن نطفه ها، واژگون شدن رشته خانوادگى، انقطاع نسل و مشخص نشدن پدر فرزند نداشته باشد. آن شرايط اين است كه يك زن مختص به يك مرد باشد و زن بعد از جدايــى از شوهــرش عده نگهدارد و آنچــه بر شوهرش شــرط كــرده در آن ذى حق باشد پس با جعل اين مقررات محذورهاى زنا را برطــرف كرده و با القــاى ساير قــوانيــن ازدواج دائــم، از قبيــل حــق نفقــه و... مشقت ازدواج دائـم را برداشته است.
به خدا سوگند اين حكم (تشريع متعه) ازافتخارات اسلام در شريعت سهل و آسان آن به شمار مى رود، مانند طلاق و تعدد زوجات و بسيارى از قوانين ديگرش وليكن به فرموده قرآن كريم: "ما تُغْنِى الاْياتُ وَالنُّذُرُ عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ" (101 / يونس) حرف منطقى و مستدل كجا و مردم كر و ناشنوا كجا؟ آن ها هنوز حرف خود را مى زنند كه من زنا را از متعه بيشتر دوست مى دارم؟! (1)
1- الميزان ج: 15 ص: 20 .
ضرورت ازدواج موقت در شرايط كنونى
آيا آن ضرورت كه باعث مشروعيت متعه شد امروز در جو اسلام حاضر شديدتر و عظيم تر است يا در عهد رسول خدا و ابى بكر و نيمه اول از عهد عمر؟ با اينكه فقر و فلاكت سايه شوم خود را بر همه بلاد مسلمين گسترده و حكومت هاى استعمارگر و مرتجعين از حكومت هاى اسلامى، كه ايادى استعمارگران و فراعنه سرزمين هاى مسلمان نشين هستند خون مسلمانان را مكيده از منابع مالى آنان هيچ رطب و يابسى را بــه جـای
***** صفحه 110 *****
نگذاشته انــد؟
از سوى ديگر ـ همان ها كه منابع مالى مسلمانان را به يغما مى بردند براى خواب كردن مسلمين شهوات را در همه مظاهر آن از راديو و تلويزيون و روزنامه و سينما و غيره ترويج مى كنند؟ ـ و در بهترين شكلى كه تصور شود آن را زينت مى دهند؟ و با رساتريــن دعوت ها مسلمانان را به ارتكــاب آن دعوت مى كنند؟ و اين بلاى خانمان ســوز روز به روز شديدتر و در بلاد و نفوس گسترده تــر مى شود تا به جائــى كه ســواد اعظم بشــرى و نفوس به درد خور اجتمــاع، يعنى دانشجويــان و ارتشيان و كارگـران كارخــانجــات كه معمــولاً جوانهاى جامعه اند را طعمه خود ساخته است؟
و جاى شك براى احدى نمانده كه آن ضرورتى كه جوانان را اين طور به سوى منجلاب فحشا و زنا و لواط و هر داعى شهواتى ديگر مى كشاند، عمده اش عجز از تهيه هزينــه زندگى و اشتغال به كارهــاى موقت است، كه نمى گــذارد در محل كار منزل تهيه كند، تا بتواند نكاح دائم كند، يا مشغــول تحصيل علم در غربت است و يا كارمندى است كه به طور موقت در يك محلى زندگى مى كند، حال چه شده كه اين ضرورت ها در صدر اسلام ـ با اينكه كمتر و در مقايسه با امروز قابل تحمل تر بوده ـ باعث حليت نكاح متعه شــد، ولى امــروز كه بــلا خانمانسوزتــر و فتنه عظيم تــر است مجوز نباشــد!
و سخــن كوتاه اينكــه نكــاح بــودن متعــه و زوجــه بــودن زن متعــه شــده در عرف قرآن و لسـان مسلميـن صدر اول (از صحابه و تابعين) جاى هيچ ترديد نيست. (1)
1- الميزان ج: 4 ص: 479 .