***** صفحه 141 *****
فصل هفدهم: در عبادات، نماز و روزه
نمــاز، پليـس بـاطنـى
"...اِنَّ الصَّلــوةَ تَنْهــى عَــنِ الْفَحْشــــاءِ وَ الْمُنْكَـــرِ...!"
"...نماز از فحشا و منكر جلوگير است...!" (45 / عنكبوت)
اگر دستور داده اند به اين كه مردم نماز بخوانند، براى اين بوده كه نماز آنان را از فسق و فجور بازمى دارد.
اين تعليل مى فهماند كه نماز عملى است عبودى، كه به جاآوردنش صفتى در روح آدمى پديد مى آورد كه آن صفت به اصطلاح معروف پليسى است غيبى و صاحبش را از فحشا و منكرات بــازمــى دارد، و در نتيجــه جــان و دلــش از قــذارت هاى گناهان و آلــودگى هايـى كه از اعمــال زشـت پيــدا مى شود پاك مى ماند.
مقصــود از نمــاز، رسيـدن به آن صفـت است، يعنـى صفــت بــازدارى از گناه. (1)
1- الميزان ج 16، ص 200 .
اثر نماز در اجتناب از فحشاء و منكر
" اُتْـلُ مـا اُوحِـىَ اِلَيْـكَ مِـنَ الْكِتـابِ وَ اَقِـمِ الصَّلــوةَ اِنَ الصَّلــوةَ تَنْهـى عَــنِ الْفَحْشـاءِ وَ الْـمُنْكَــرِ وَ لَذِكْــرُ اللّـهِ اَكْبَـرُ وَ اللّهُ يَعْلَـمُ مـا تَصْنَعُــونَ!"
" آن چه از كتاب به تو وحى شده بخوان و نماز به پا دار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگيرى مى كند و ذكر خدا بزرگ تر است و خدا مى داند كه چه مى سازيد!"(45/عنكبوت)
در اين آيه، رسول گرامى خود را دستور مى دهد به تلاوت آن چه به وى وحى شده، چون تلاوت قرآن بهترين مانع است از شرك و ارتكاب فحشاء و منكرات، زيرا در آن آيات روشنى است كه متضمن حجت هايى نورانى است، كه حق را آن طور كه بايد روشن مى سازد و هم مشتمل است بر داستـان هـاى عبـرت آور و مـواعظ و بشـارت و انــذار و وعـده و وعيـدهــا كـه شنـونــده و خـواننـده را از گنـــاهـان بـاز مـــى دارد .
سپس آن امــر را ضميمــه كـرد، بــه امـر بــه نمــاز كــه بهتــرين اعمـال است و
***** صفحه 142 *****
چـون كـه نمـاز از فحشـاء و منكـر بـاز مى دارد.
سياق آيات شاهد بر اين است كه: مراد از اين بازدارى، بازدارى طبيعت نماز از فحشـاء و منكـر است، البتـه بـازدارى آن بـه نحـو اقتضـاء است نـه عليت تـامـه، كـه هـر كس نمـاز خـوانـد، ديگــر نتـوانـد گنـاه كند!
چگونه نماز انسان را از فحشا و منكر باز مى دارد؟
" ... وَ اَقِــمِ الصَّلـــوةَ اِنَّ الصَّلــوةَ تَنْهـــى عَـــنِ الْفَحْشـــاءِ وَ الْمُنْكَــرِ...!"
" ... نماز بپادار كه نماز از فحشاء و منكرات جلوگير است...!" (45/ عنكبوت)
اين عمل، مخصوصا كه بنده خدا آن را در هر روز پنج بار بجا آورد و همه عمر ادامه دهــد، مخصـوصا اگــر آن را همــه روز در جـامعه اى صالح بجاآورد و افراد آن جامعه نيز مانند او همه روزه بجا بياورند و مثــل او نسبت به آن اهتمام ورزنــد، طبعــا با گناهان كبيــره سـازش ندارد.
توجّه به خدا از در بندگى، آن هم در چنين محيطى و از چنين افرادى، طبيعتا بايد انسان را از هر معصيتى كبيره و هر عملى كه ذوق دينى آن را شنيع مى داند، از قبيل: قتل نفس، تجاوز به جان ها، تجاوز به مال ايتام، زنا و لواط باز بدارد، بلكه نه تنها از ارتكاب آن ها، بلكه از تلقين آن نيز جلوگيرى كند.
نماز مشتمل است بر ذكر خدا، اين ذكر-
اولاً: ايمان به وحدانيت خداى تعالى و رسالت و جزاى روز قيامت را به نمازگزار تلقين مى كند و به او مى گويد كه خـــداى خود را با اخــلاص در عبادت مخاطــب قرار داده و از او استعانــت بنما و درخواست كن كه تو را به سوى صراط مستقيم هــدايت فرمايـد و از ضـلالت و غضبش به او پناه ببر !
ثانيا: او را وادار مى كند بر اينكه با روح و بدن خود متوجه ساحت عظمت و كبريايى خدا شده، پروردگار خــود را بـا حمـد و ثنـا و تسبيـح و تكبيـر يـاد آورد و در آخر بـر خـود و هـم مسـلكان خـود و بـر همـه بنـدگـان صـالـح ســلام بفــرستـــد.
عــلاوه بــر اين او را وادار مى كنــد به اينكــه از حــدث (كه نوعــى آلودگــى روحى است،) و از خبــث يعنى آلودگى بدن و جامه، خود را پاك كند و نيز از اينكه لباس و مكان نمازش غصبى باشد، بپرهيــزد و رو به ســوى خانه پروردگارش بايستد.
پس اگر انسان مدتى كوتاه بر نماز خود پايدارى كند و در انجام آن تا حدى نيت صادق داشته باشد، اين ادامــه و تداوم در مدت كوتاه به طور مسلم باعث مى شود كــه ملكــه پرهيــز از فحشاء و منكــر در او پيدا شود.
***** صفحه 143 *****
چرا برخى نمازگزارها مرتكب فحشا و منكر مى شوند؟
بازدارى از گناه اثر طبيعى نماز است، چون نماز توجه خاصى است از بنده به سوى خداى سبحان، ليكن اين اثر تنها به مقدار اقتضاء است، يعنى اگر مانع و يا مزاحمى در بين نباشد اثر خود را مى بخشد. خلاصه، ياد خدا و موانعى كه از اثر او جلو مى گيرند، مانند دو كفه ترازو هستند، هر وقت كفه ياد خدا چربيد، نمازگزار گناه نمى كند و هر جا كفه آن موانع چربيد كفه ياد خدا ضعيف مى شـود و نمـازگـزار از حقيقـت يـاد خـدا منصرف مــى گـــردد و گنـاه را مـرتكب مــى شــود.
اگر خواننده عزيز بخواهد اين معنا را لمس كند، بايد حال بعضى از افراد كه نام مسلمان دارند و در عين حال نماز نمى خوانند، در نظر بگيرد، مى بيند كه به خاطر نخواندن نماز، روزه را هم مى خورد، حج هم نمى رود، زكات هم نمى دهد، بالاخره ساير واجبات را هم ترك مى كند و هيچ فرقى بين پاك و نجس و حلال و حرام نمى گذارد، خلاصه در راه زندگى همچنان پيش مى رود، هر چه پيش آيد خوش آيد و هيچ چيزى را در راه خود مانع پيشرفت خود نمى بيند، نه ظلم، نه زنا، نه ربا، نه دروغ و نه هيچ چيز ديگر! آن وقت اگر حال چنين شخصى را با حال كسى مقايسه كنى كه نماز مى خواند و در نمازش به حداقل آن يعنى آن مقــدارى كه تكليــف از گردنش ساقط شود اكتفاءمى كند، خواهى ديد كه او از بسيارى از كارها كه بى نماز از آن پروا نداشت پروا دارد و اگر حال اين نمازگزار را با حال كسى مقايسه كنى كه در نمازش اهتمام بيشترى دارد، خواهى ديد كه دومى از گناهان بيشترى پروا دارد و به همين قياس هر چه نماز كاملتر باشد، خوددارى از فحشاء و منكرات بيشتر خواهد بود.(1)
1- الميزان ، ج 16 ، ص 197.
فايده روزه : "لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ!"
" يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ!"
" اى كسانى كه ايمان آورده ايد روزه بر شما واجب شده همانطور كه بر اقوام قبل از شما واجب شده بود شايد با تقوا شويد!" (183 /بقره)
در خصوص فايده روزه، همين برگشتن آثار اطاعت به انسان را در جمله: "لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ!" بيان كرده، مى فـرمـايـد: فـائـده روزه تقـوا است و آن خـود سـودى اسـت كـه عـايـــد خـود شمـا مى شـود.
فائده داشتن تقوا مطلبى است كه احدى در آن شك ندارد، چون هر انسانى به فطرت
***** صفحه 144 *****
خود اين معنا را درك مى كند كه اگر بخواهد به عالم طهارت و رفعت متصل شود و به مقام بلند كمال و روحانيت ارتقاء يابد، اولين چيزى كه لازم است بدان ملتزم شود اين است كه از افسار گسيختگى خود جلوگيرى كند و بدون هيچ قيد و شرطى سرگرم لذت هاى جسمى و شهوات بدنى نباشد و خود را بزرگتر از آن بداند كه زندگى مادى را هدف بپندارد.
سخن كوتاه آنكه از هر چيزى كه او را از پروردگار تبارك و تعالى مشغول سازد بپرهيزد.
اين تقوا تنها از راه روزه و خوددارى از شهوات بدست مى آيد و نزديك ترين راه و مؤثرترين رژيم معنوى و عمومى ترين آن بطوريكه همه مردم در همه اعصار بتوانند از آن بهره مند شوند و نيز هم اهل آخرت از آن رژيم سود ببرد و هم شكم بارگان اهل دنيا، عبارت است از خوددارى از شهوتى كه همه مردم در همه اعصار مبتلاى بدانند و آن عبارت است از شهوت شكم از خوردن و آشاميدن و شهوت جنسى، كه اگر مدتى از اين سه چيز پرهيز كنند و اين ورزش را تمرين نمايند، به تدريج نيروى خويشتن دارى از گناهان در آنان قوت مى گيرد و نيز به تدريــج بر اراده خود مسلط مى شوند، آن وقت در برابر هر گناهى عنان اختيار از كف نمى دهند و نيز در تقرب به خداى سبحان دچار سستى نمى گردند، چون پر واضح است كسى كه خدا را در دعوتش به اجتناب از خوردن و نوشيدن و عمل جنسى كه امرى مباح است اجابت مى كند، قهرا در اجابت دعوت بــه اجتناب از گناهان و نافرمانى ها شنواتر و مطيع تر خواهد بود، اين است معناى آنكه فرمود: "لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ!" (1)
1- الميزان ، ج 2 ، ص 9.
***** صفحه 145 *****
فصل هيجدهم: ادراکات، غرايز و طبيعت انسان
غريزه استخدام و بهره بردارى در انسان
" كــانَ النّــاسُ اُمَّـةً واحِــدَةً فَبَعَــثَ اللّــهُ النَّبِيّيـنَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ...!"
" مردم يك گروه بودند پس خدا پيغمبران را نويد و بيم دهنده برانگيخت و با ايشــان كتــاب به حــق فــرستــاد تا در ميان مردم درآنچه اختلاف كرده اند حكــم كنــد...!" (213/بقره)
قسمتى از علوم و ادراكات انسان، آدمى را با ماده و استعمال آن مربوط مى سازد و از جمله اين انديشه ها و دانش ها اين است كه " بايد هر چه را ممكن است در راه كمال استخــدام كــرد!" و بــه عبــارت ديگــر " بــايــد از هــر چــه ممكــن است استفاده نمــود و بــه هــر وسيلــه اى امكــان داشتــــه بــاشـــد زنــدگــى را ادامــــه داد!"
با اين فكر، انسان شروع مى كند به تصرف در ماده و آلات و ادوات بى شمارى مى ســازد كه با آنهــا تصرفاتش را توسعه داده و به مقاصد خودش در زندگى برسد.
روى همين اصل، انواع تصرفات را در نباتات مى كند و از آنها براى خوراك و پوشاك و مسكن و غيره استفاده مى نمايد.
همچنين انواع و اقسام جانوران را در راه منافع حياتى استخدام كرده و از گوشت و پوست و خون و پشم و كـرك و شاخ و همه چيزشان و همچنين از كارشان بهره مى برد.
بــه ايــن مقـــدار اكتفــا نكــرده افــراد نــوع خــود را نيــز استخـــدام مى كنـــد و بــه هــر قيمتى كه ممكن است از آنها كار مى كشد و در وجود و افعالشان به هراندازه اى كه ميسر شود تصرف مى كند.
ولى چون هر فردى درصدد استفاده از فرد ديگر و كار كشيدن از ساير انسانهاست ناچار بايد يك سازش و همكارى بين افراد بشر برقرار شود تا در سايه آن همه از همه بهره مند گردند. اين همان قضاوتى است كه بشر درباره لزوم تمدن و وجود اجتماع تعاونى مى كند كه لازمه آن اين است كه اجتماع به نحوى تشكيل شود كه هر ذيحقى به حق خود برسد و روابط افراد با يكديگر عادلانه باشد و هر كس از ديگرى به ميزانى بهــره منــد شــود كه آن ديگر نيز از او به همين مقــدار بهــره مى بــرد. اين قــانــون عدل اجتمــاعى است.
***** صفحه 146 *****
بنابراين، لزوم اجتماع مدنى و عدالت اجتماعى امرى است كه بشر در پذيرفتن آن ناچار است و اگر اين اضطرار و ناچارى نبود هرگز زيربار آن نمى رفت.
و معناى اين كه گفته مى شود: "انسان طبعا مدنى است و به لزوم عدل اجتماعى قضـــاوت مى كنــد،" هميــن است، زيــرا چنــان كه گفتيم اين قانون زائيده اصل استخــدام اســت كــه بشــر به طـور نـاچـارى بدان تن در داده است.
چنانچه اين ناچارى برطرف شود يا هر موقع كه يك دسته نيرومند شوند كمتر رعــايــت زيــردستــان را مى كننــد و عمــلاً موضوع اجتماع تعاونى و عدالت عمومى در ميانشان رو بـــه ضعـــف مى گـــذارد. ما خــود مى بينيـــم كه ملت هاى ضعيف از دست ملّت هاى نيــرومنــد چــه مى كشنــد و چگــونه زيـــر لگـــدهــاى ظالمانه شان خُــرد شــده و جــانشــان به لـــب مى رسد.
اين معنى از آيات قرآنى استفاده مى شود:
" ـ به راستى انسان همين كه خود را بى نياز ديد سركشى مى كند!"
(6 و 7 / علق) (1)
1- الميزان،ج2،ص 175 .
ادراك و عواطف انسان محل نفوذ شيطان
"...ثُمَّ لاَتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ اَيْديهِـمْ وَ مِنْ خَلْفِهِـمْ وَ عَنْ اَيْمـانِهِمْ وَ عَـنْ شَمآئِلِهِمْ...!"
"...آن گاه از جلو رويشان و از پشت سرشان و از راستشان و از چپشان به آنان مى تـازم و بيشتــرشــان را سپــاس گـزار نخواهى يافت!" (17 / اعراف)
عبارت فوق حكايت قول شيطان است. از آن استفاده مى شود كه وى نخست در عواطف نفسانى انسان يعنى در بيم و اميد او، در آمال و آرزوهاى او، در شهوت و غضب او، تصـرّف نموده و آن گاه در اراده و افكارى كه از اين عواطف برمى خيزد تصرف مى كند.
معنى آيه: " قالَ رَبِّ بِما اَغْوَيْتَنى لاُزَيِّنَنَّ لَهُمْ فِى الاَرْضِ...!" (39 / حجر)، اين است كه شيطان مى گويد: من امور باطل و زشتى ها و پليدى ها را از راه ميل و رغبتى كه عواطف بشرى به آن دارد در نظر آنان زينت داده و به همين وسيله گمراهشان مى كنم. مثلاً زنا را كه يكى از گناهان است از آن جايى كه مطابق ميل شهوانى اوست در نظرش اين قدر زينت مى دهم، تا به تدريج از اهميّت محذور و زشتى آن كاسته و هم چنين مى كاهم تا يك باره تصديق به خوبى آن نموده و مرتكبش شود.
آيات ديگر نيز نشان مى دهد كه ميدان عمل تاخت و تاز شيطان همانا ادراك انسانى و ابزار كار او عواطف و احساسات بشرى است و به شهادت آيه "...اَلْوَسْواسِ الْخَنّاس
***** صفحه 147 *****
اَلَّـذى يُوَسْوِسُ فى صُدوُرِ النّاسِ!" (4 و5 / ناس) اوهام كــاذب و افكار باطل را شيطان در نفس انســان القــاء مى كند.
البتـــه ايــن القــائــات طــورى نيست كه انســان آن را احســاس كند و ميان آنها و افكـار خودش فرق بگذارد. (1)
1- الميزان، ج 8، ص 47 .
عـوامل اختـلال در ادراكـات انسـان
" يَسْأَلُونَـكَ عَنِ الْخَمْــرِ وَ الْمَيْسِــرِ قُــلْ فيهِمــا اِثْــمٌ كَبيرٌ...!"
"دربــاره شــراب و قمــار از تــو سؤال مى كنند، بگو: در آن ها گناه و زيان بـزرگى است!" (219 / بقره)
اصل معناى "خَمْر" پوشاندن و مستور كردن است و از آن جهت به اين نام ناميده شده كه عقل را مستور مى كند و نمى گذارد خير و شرّ و زشت و زيبا را تشخيص بدهد.
"اِثْــم" آن حــالتى اسـت در عقــل يــا در مــوجـودى از مــوجــودات خــارجى كــه مــوجـــب عقــــب افتــــادگى انســـــان از رسيــدن بــه خيــــرات مى شـــود.
زيان هاى بهداشتى و آثار سوء شرابخورى در معده، روده ها، جگر، شش، سلسله اعصــاب، شــريــان ها، قلــب و حــواس انســان مانند قوه باصره و ذائقه مسلم است.
مضـرات اخــلاقى آن مــاننــد بــدخلقــى، بــدزبــانى، انــواع و اقســام جنــايــات و خون ريزى ها، افشاء اسرار، هتك حرمت ها، پشت پازدن به همه قوانين و نواميسى كه پايه سعادت و مايه خوشبختى زندگى است، و به خصوص بى عفتى نسبت به اعراض و اموال و نفوس روشن است .
شخص مست فاقد نيروى خرد و قوه تميز است و از اين رو مانعي از هيچ كار زشت و ناهنجارى ندارد. كمتر جنايتى است كه اين مايه پليد به طور مستقيم و يا غيـرمستقيـم در آن تأثير نداشته باشد.
زيـان هايى نسبــت بــه قوه عــاقلـه و نيــروى دراكـــه دارد و تصرفـاتى در افكـار و انــديشـه هــاى انســان مى نمــايــد و مجـــراى ادراك را چه در حال و چــه بعـــد از آن منحـــرف مى كنــــد.
ايـن از بــزرگ تــرين فســادهــا و آثــار شوم خمر است و همه مفاسد ديگر هم از همين جا سرچشمه مى گيرد.
آئين اسلام پايه احكام خود را بر نگهدارى و تقويت عقل سليم قرار داده و از هر چيزى كه عمل آن را باطل مى سازد، مانند مى و قمار و تقلّب و دروغ و غيره اكيدا منع نموده است. از چيزهايى كه بيش از هر چيز با حكومت عقل سليم و فرمان روايى مطلق آن مخــالف اســت در بيــن كـارها، مى گسارى و در بين گفتارها، دروغ گويى است. (1)
***** صفحه 148 *****
1- الميزان، ج 2، ص 288 .
آرايش تكـوينـى لذايـذ فكرى و اعمال
" كَـذلِـكَ زَيَّنّا لِكُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُمْ !" (108 / انعام)
" مــا بدين سـان بـراى هر امتى عملشــان را بيــاراستيـم!"
"زينت" هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه ضميمه چيز ديگر شده و به آن زيبايى مى بخشد و مرغوب و محبوب قرار مى دهد. طالب زينت به طمع رسيدن به آن حركت مى كند و در نتيجه از فوائد آن چيز هم منتفع مى شود، مانند لباس كه انسان آن را بــه جهــت زيبــايى اش مى پوشد و ضمنا بدنش نيز از سرما و گرما محفوظ مى ماند.
خداى تعالى اراده اش بر اين تعلق گرفته كه بشر تا مدت معينى در اين دنيا زندگى كرده و با اعمال قواى فعاله خود اين زندگى متنوع و متحول را ادامه داده و با قواى خود در نفع و ضررهايى كه با حواس ظاهرى خود درك مى كند تصرف نموده و چيزهايى را بخورد و از آشاميدنى هايى بياشامد و با حركات مخصوصى عمل نكاح را انجام دهد و چيزهايى را به صورت لباس درآورده و به تن كند و آشيانه اى ساخته و در آن مسكن گزيند. خلاصه منافعى را جلب و مضارى را از خود دفع كند.
خداوند براى انسان در جميع اين تصرفات لذايذى قرار داده كه آنها را مى چشد و نتايجى قرار داده كه منتهى اليه همه آن نتايج، نتيجه سعادت واقعى و حقيقى زندگى است، گو اين كه بعضى ها غير آن را نيز سعادت حقيقى مى پندارند .
به هر حال انسان در هر عملى كه انجام مى دهد لذتى را در نظر مى گيرد كه يا لذت مادى و بدنى است مانند لذت طعام و شراب و نكاح و امثال آن و يا لذت فكرى است مانند لــذت دواء و لــذت تــرقــى و انس و مدح و فخر و نام نيك و انتقام و ثروت و امنيت و صدها نظاير آن.
اين لذايذ است كه عمل و متعلقات عمل انسان را در نظر انسان زينت مى دهد و خــداونــد هم به وسيلــه همين لذايذ آدمى را تسخير كرده است، اگر اين لذايذ نبود بشر درصدد انجام هيچ عملى برنمــى آمــد و در نتيجــه آن نتــايجــى كه خداوند از خلقت انسان در نظر داشته و همچنين نتايج تكوينى از قبيل بقاى شخص و دوام نسل حاصل نمى شد. اگر در خوردن و آشاميدن و زناشوئى لذتى نمى بود هيچ وقت انسان حاضر نمى شد براى رسيــدن بــه آن ايــن همـــه رنــج و زحمــت بــدنــى و ناملايمات روحى را تحمل كند و در نتيجه نظام زنــدگــى مختل مى شــد و افــراد از بين رفته و نـوع بشـر منقرض مى گشت، حكمت تكــوين و ايجــاد بدون شـك لغـــــو مى گــرديــد. (1)
1- الميزان، ج 7، ص 435 .
***** صفحه 149 *****
مفهوم قلب در قرآن
"... وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ بِما كَسَبَتْ قُلُوبُكُمْ...!" (225 / بقره)
"... ولـى به آن چه دل هـايتان مرتكب شده مـؤاخـذه مى نمايد...!"
آيه مورد بحث از شواهدى است كه دلالت مى كند بر اين كه مراد به قلب، خود آدمى است، يعنى خويشتن او و نفس و روح اوست، براى اين كه هرچند طبق اعتقاد بسيارى از عوام ممكن است تعقل و تفكّر و حب و بغض و خوف و امثال اين ها را به قلب نسبت داد، به اين پندار كــه در خلقــت آدمــى اين عضــو است كه مسئول درك است. هم چنان كه طبق همين پندار، شنيدن را به گوش و ديدن را به چشــم و چشيــدن را بـه زبان نسبــت مى دهيــم، ولكــن مُــدرِك واقعــى خــود انســان است. (و اين اعضاء آلت و ابــزار دركنــد،) چــون درك خـود يكـى از مصـاديق كسـب و اكتسـاب اسـت كـه جـز بــه خــود انسـان نسبـت داده نمـى شــود .
نظير آيه مورد بحث در شهادت به اين حقيقت، آيه " فَاِنَّهُ اثِـمٌ قَلْبُـهُ ـ براى اين كه دل او گنه كـار بود!" (283 / بقره) و آيه " اِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْــبٍ سَليمٍ ـ در صـورتـى كه با دلى سالــم آيــد،" (84 / صافـات) مى باشد. (1)
1- الميزان ج 2، ص 335.
ترتيـب رسـوخ ايمـان در قلــب انســان
" اِنَّمَا الْمُؤْمِنُـونَ الَّـذيــنَ اِذا ذُكِـــرَ اللّــهُ وَجِلَتْ قُلُــوبُهُــمْ وَ...!"
" مؤمنين، تنها كسانى هستند كه وقتى ياد خدا به ميان آمد دل هايشان مى تپد و وقتى آيات او برايشان تلاوت مى شود ايمانشان زيادتر مى گردد و بر پروردگار خود تـوكّل مى كنند!" (2 / انفال)
نـور ايمـان بـه تدريج در دل تـابيـده مى شـود و هم چنان رو به زيادى مى گذارد تا به حـدّ تمـام رسيـده و حقيقتش كامل شود.
مـرتبـه اول آن كـه همـان تـأثـر قلـب اسـت، عبـارت اسـت از وجـل و تـرس و تكـان خـوردن دل در هنگام ذكر خدا و جمله " اِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ...،" (2 / انفال) اشـاره به آن اسـت .
اين ايمان هم چنان رو به انبساط نهاده و شروع به ريشه دواندن در دل مى كند و در اثر سير در آيات دال بر خداى تعالى و هم چنين آياتى كه انسان را به سوى معارف حقّه راهبرى مى كند در دل شاخ و برگ مى زند، به طورى كه هرقدر مؤمن بيشتر در آن آيات
***** صفحه 150 *****
سير و تأمل كند ايمانش قوى تر و زيادتر مى گردد، تا آن جا كه به مرحله يقين برسد و جملـه " ... وَ اِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِـمْ ءايتُــهُ زادَتْهُــمْ ايمنـــا ! " (2 / انفال) اشــاره بــه آن است.
وقتى ايمان انسان زياد گشته و به حدى از كمال رسيد كه مقام پروردگارش را و موقعيت خود را شناخت و به واقع مطلب پى برده و فهميد كه تمامى امور به دست خداى سبحان است و هموست يگانه ربى كه تمام موجودات به سوى او بازگشت مى كنند، در اين موقع بر خود حق و واجب مى داند كه بر او توكّل كرده و تابع اراده او شود و او را در تمامى مهمات زندگى خود وكيل گرفته و به آن چه را كه او در مسير زندگى اش مقدّر مى كنــد رضــا داده و بر طبــق شــرايــع و احكــامش عمــل كنــد، اوامـر و نواهى اش را به كار بنــدد و جملـه "...وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ !" (2 / انفال) اشاره به همين معناست.
وقتى ايمان به حدّ كاملش در دل مستقر گرديد قهرا انسان به سوى عبوديت معطوف گشته و پروردگار خود را به خلوص و خضوع عبادت مى كند و اين عبادت همان نماز است. علاوه به سوى مجتمع نيز معطوف گشته و حوائج مجتمع خود را برمى آورد و نواقص و كمبودها را جبران مى كند و از آن چه خدا ارزانى اش داشته و از مال و علم و غير آن انفاق مى نمايد و آيه "اَلَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ مِمّا رَزَقْنهُمْ يُنْفِقُونَ !" (3 / انفال) همان معنا را مى رساند.
از آن چه گذشت روشن گرديد كه جمله "زادَتْهُمْ ايمانا،" اشاره است به زياد شدن ايمـــان از جهــت كيفيــت، يعنــى ايمــانشــان رو بـه شــدّت و كمـال مـى گــذارد. (1)
1- الميزان ج 9، ص 11 .
بيمـــارى دل هــا
" فَتَــرَى الَّـذيـنَ فــى قُلُـوبِهِــمْ مَـــرَضٌ...،" (52 / مـائده)
" مى بينى آنان را كه در دل هــايشــان مــرضــى اســت... ."
جمله " ... فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ - در دل هايشان بيمارى است...،" مى رساند كه دل ها مرضى دارند، بالنتيجه صحتى هم دارند. زيرا صحت و بيمارى متقابل بوده و يكى از آن دو در جايى تحقق پيدا نمى كند مگر پس از امكان ديگرى.
تمام مواردى كه خداوند در قرآن مرضى براى دل ها بيان مى كند احوال و آثارى از آن دل ها بيان مى كند كه مى رساند آن ها از فطرت مستقيم خود بيرون رفته و از راه صحيح خود منحرف شده اند.
بيمارى دل، تلبس آن به نوعى شك و شبهه است كه جريان ايمان به خدا و اطمينان