معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 131 *****
     عينــا مطــابـق آن چــه قـرآن شـريـف در اين زمينه بيـان داشته، معــرفى كرده است.
     چنـد سـال قبـل ايـن انجيل به خط ايتاليائى به دست آمد و دكتر خليل سعادت در مصر آن را به عـربى تـرجمـه كرد، سپس دانشمند محترم "سردار كابلى" آن را به فارسى برگردانيد.
     (نسخه انگليسى اين انجيل كه جزو انتشارات دانشگاه اكسفورد بوده اخيرا در ايران تكثير گرديده و در دسترس عموم قرار گرفته است. دانشمند محترم جناب حجت الاسلام سيد هادى خسروشاهى نيز زمانى كه در وين بوده، چند برگ از نسخه موجود در موزه وين را عكس بردارى كرده و ضميمه اين مجلد نموده است. امين) (1)
1- الـميزان، ج 3، ص 492 .



فصل پانزدهم: بندگي و عبوديت


سيـــر در مسيـــر عبـوديت
" وَ اِذْ يَرْفَـعُ اِبراهيـمُ الْقَــواعِــدَ مِـنَ الْبَيْــتِ وَ اِسْمـــاعيــلُ...."
" و چون ابراهيم و اسماعيل پايه هاى خانه را بالا مى برند...."
(127 / بقره)
     ابراهيم عليه السلام زن و فرزند خود را از (موطن اصلى) حركت مى دهد و به سرزمين مكّه مى آورد و در آن جا اسكان مى دهد... بعد مــأمــور قــربــانى كردن اسماعيل مى شــود. از جانب خداى تعالى عــوضــى به جاى اسماعيل قربانى مى گردد... سپس خانه كعبـه را بنا مى كند.
     ايـن سـرگـذشـت، يــك دوره كـامـل از سيـر عبوديــت را در بــــر دارد.
     حركتى كه از نفس بنده آغاز گشته، به قرب خدا منتهى مى شود. از سرزمينى دور آغاز گشته و به حظيره قرب رب العالمين ختم مى گردد.
از زخارف دنيا و لذايذ آن و آرزوهاى دروغينش، از جاه و مال و زنان و اولاد چشم مى پوشد و چون ديوها، در مسير وى با وساوس خود منجلابى مى سازند، او آن چنان

***** صفحه 132 *****
     راه مى رود، كه پايش به آن منجـــلاب فــرونــرود و چــون مى خــواهنــد خلــوص و صفــاى بنــدگـــى و عــلاقــه بــدان و تــوجــه بــه ســوى مقام پروردگار و دار كبريايى را در دل وى مكــدّر ســازنـد، آن چنــان سـريـع گـام برمى دارد، كه شيطان ها به گَرْدَش نمى رسند.
     در حقيقت سرگذشت آن جناب وقايعى به ظاهر متفرق است، لكن در واقع زنجيروار به هم مى پيوندد و يك داستان تاريخى درست مى كند، كه اين داستان از سير عبودى ابراهيم عليه السلام حكايت مى كند، سيرى كه از بنده اى به سوى خدا آغاز مى گردد، سيرى كه سرتاسرش ادب است، ادب در سير، ادب در طلب، ادب در حضور، ادب در همه مراسم حب و عشق و اخلاص، كه آدمى هرقدر بيشتر درآن تدبّر و دقت كند، اين آداب را روشن تر و درخشنده تر مى بيند.
     در پــايــان ايــن راه، از طــرف خــداى سبحــان مــأمــور مى شـــود بــراى مردم عمل حج را تشريع كند.
     آن چه رسول خدا صلى الله عليه وآله از مناسك حج تشريع فرموده، يعنى احرام بستن از ميقات،  تــوقــف در عــرفــات،  به سر بردن شبى در مشعر،  قربانى، سنگ انداختن به سه جمــره،  سعــى ميان صفــا و مــروه،  طواف بر دور كعبه و نماز در مقام ... هر يك به يكــى از گــوشــه هاى سفــر ابــراهيــم به مكّــه اشــاره دارد و مــواقف و مشاهد او و خــانــواده اش را مجسّــم مى ســازد.  به راستى چه مواقفى و چه مشــاهــدى كه چه قدر پاك و الهــى بـود!
     مــواقفــى كــه راهنمــايش بــه ســوى آن مـواقــف، جــذبــه ربــوبيت و سايقش ذلّـت عبوديـت بود.
     آرى عبادت هايى كه تشريع شده (كه بر همه تشريع كنندگان آن بهترين سلام باد!) صورت هايى از توجه بزرگان از انبياء به سوى پروردگارشان است، تمثال هايى است كه مسير انبياء عليه السلام را از هنگام شروع تا ختم مسير حكايت مى كند، سيرى كه آن حضرات به سوى مقام قرب و زلفى داشتند:
" لَقَــدْ كــانَ لَكُــمْ فـى رَسُـولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ !" (21 / احــزاب)
" براى شما هم در رسول خدا اقتـدايــى نيكـــو بـــود...!"
     آيــه فــوق مى فهمــانــد آن چه امــت اســلام به عنــوان عبــادت مى كنـــد، تمثــالى از سيــر پيــامبــرشـــان اســت.
     و ايــن خــود اصلــى اســت كــه در اخبــارى كه حكمــت و اســرار عبــادت ها را بيــان مى كنــد و علّت تشريع آن ها را شرح مى دهد، شواهد بسيارى بر آن ديــده مى شـود، كه متتبــع بينــا مى خــواهـد تــا به آن شـواهـد وقــوف و اطـلاع يــابـد. (1)
1- الميزان ج1، ص 448 .

***** صفحه 133 *****
بنـدگى و عبـوديت در قـامـوس قرآن
" اِنْ تُعَذِّبْهُمْ فَأِنَّهُمْ عِبادُكَ...!" (118 / مائده)
" اگر عذابشان كنـى اختيـار دارى، چـه آنـان بنـدگان تـواند...!"
     اين كلام خلاصه اى است از معناى رقيّت و بندگى .
     گـرچه آيات بسيارى در قرآن كـريـم متضمّــن اين معنا هستنــد، لكن جملـه كـوتـاه فـوق نفـوذ تصـرّفـات خودمختارانه مولا را در عبد تعليل مى كند و مشتمل است بر دليلى كه مى رساند هر جا و در حق هر كسى بندگى تصور شود حق مسلـم و عقلـى مـولاست كـه در آن بنـده تصرّف كند.
     و لازمه اين معنا اين است كه بنده نيز بايد در آن چه كه مولايش او را بدان تكليف كرده و از او خواسته اطاعت و پيروى كند و براى او در هيچ عملى كه خوش آيند مولايش نيست هيچ گونه استقلالـى نخـواهد بود. چنان كه آيه شريفه
"... بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ. لا يَسْبِقـُونَـهُ بِـالْقَـوْلِ وَ هُمْ بِـاَمْــرِه يَعْمَلـُونَ ـ بلكه بندگان محترمى اند كه در گفتار از او پيشى نمى گيرند و به دستوراتش عمل مى كنند!" (26 و 27 / انبياء)  
     در قرآن كريم آيات بسيارى است كه مردم را بندگان خدا حساب كرده و اساس دعوت دينى را بر همين مطلب بنانهاده كه مردم همه بندگان و خداى تعالى مولاى حقيقى ايشـان اسـت، بلكـه چـه بسـا از ايـن نيـز تعـدّى كـرده و همـه آن چه را كـه در آسمان ها و زمين است، به همين سمت موسوم كرده، نظير همان حقيقتى كه از آن به اسم ملائكه تعبير شده و حقيقت ديگـرى كه قـرآن شـريـف آن را جن ناميده و فرموده:
" اِنْ كُلُّ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ اِلاّ اتِى الرَّحْمنِ عَبْدا ـ هيچ كسى از همه آنان كه در آسمـان هـا و زمين انـد، نيسـت مگـر اين كه خداى را از دربندگى درخواهد آمد! " (93 / مريم)
     از آن جايى كه خداى سبحان مالك تكوينى و على الاطلاق است و كسى جز او مالك نيست از اين جهت جايز نيست كه در مرحله عبوديت تشريعى ـ نه تكوينى ـ كسى جز او پرستش شود!
     " وَ قَضى رَبُّكَ اَلاّ تَعْبُدُوا اِلاّ اِيّاهُ...!" (23 / اسراء).(1)
- الميزان ج 6، ص 487 .
مهاجرت از افق شرك به موطن عبوديت و مقام توحيد

***** صفحه 134 *****
     " ياَيُّهَا الَّـذيـنَ ءَامَنُـواْ عَلَيْكُـمْ اَنْفُسَكُمْ...!"
" اى كسانـى كــه ايمــان آورده ايــد، بــر شمــا بـاد رعـايـت نفــس خودتان...!"
 (105 / مائده)
     نفس انسان همان مخلوقى است كه انسان از ناحيه آن و به ملاحظه آن محروم يا رستگــار مى شــود. اين معنــايــى است مطــابـق با مقتضاى تكوين، لكن چنان نيست كــه عمـوم مردم در درك اين معنا يكسان بـاشنــد.
     اين اختلاف در درك براى اين است كه متذكّر به اين حقيقت هر لحظه كه به ياد آن مى افتد و متوجه مى شود كه نسبت به خداى خويش در چه موقفى قرار دارد و نسبت او با ساير اجزاء عالم چه نسبتى است. نفس خود را مى يابد كه منقطع و بريده از غيرخداست و حال آن كه غيرمتذكر چنين دركى ندارد و همين متذكّر هم قبل از تذكّرش نفس خود را بسته و مربوط به عالم مى يافت و نيز مى بايد كه در برابرش حجاب هايى است كه كسى را جز پروردگارش به آن حجاب ها دسترسى و احاطه و تأثير نيست، تنها پروردگار او قادر به رفع آن حجاب هاست، پروردگارى كه او را،  هم از پشت سر دفع داده و دورش مى كند و هم از پيش رو به وسيله قدرت و هدايت به سوى خود مى كشاند و نيز نفس خود را مى يافت كه با پروردگار خود خلوتى دارد كه مونسى و دوستى جز او برايش نيست. اين جاست كه معنى جمله:
     "... عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ لايَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَ يْتُمْ...!" و جملــه:
     "... اِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا...!" (105 / مائده)
     را به خوبى درك مى كند.
     اين جاست كه ادراك و شعور نفس عوض شده و نفس از افق شرك به موطن عبــوديت و مقــام توحيـد مهـاجـرت نمـوده و اگر عنـايت الهـى دستگيـرش شود و توفيق شامل حالش گردد، شرك و اعتقاد به موهومات و دورى از خــدا و تكبـر شيطـانى و استغناى پـوشـالى و خيـالى را يكـى پس از ديگرى به توحيد و درك حقايق و نــزديكــى به خــدا و تــواضــع رحمــانى و فقــر و عبــوديــت تبــديـل مى نمـايد.
     گرچه ما از نظر اين كه موجودى خاك نشين و دل بسته به علايقى هستيم كه ما را از درك حقايق مشغول نموده نمى توانيم آن طور كه بايد اين حقيقت را هم درك نماييم و ما را مانع مى شود از اين كه به جاى اهتمام به فضلات اين دنياى فانى كه كلام الهى در بيــانــات خــود آن را جــز لهــو و لعــب معرفى ننموده، غوطه اى در درياى حقايق بزنيم الاّ اين كه اعتبار صحيح و بحث زياد و تـدبّــر كـافـى مــا را به تصديق كليات اين معنــى به طــور اجمــال وادار مى ســازد، اگر چه به تفصيــل آن احــاطــه پيــدا نكنيم " و خداوند هدايت كننده است!" (1)
1- الميــزان ج 6، ص 246 .

***** صفحه 135 *****
اساس پرستش آگاهانه در اسلام
   راهــى وجــود نــدارد كه مــا انسان را از خضوع در برابر قدرت برحذر داريم، زيرا اين مستند به حكم فطرت است و انسان نمى تواند از آن سرباز زند مگر درصورتى كــه بــرايــش روشــن شــود، شخصى كه نيــرومنــدش مى پنــداشت و خــودش را نسبــت بــه او ضعيف مى شمــرد آن گـونـه نيست كه گمان مى برد و بلكه مثل هم انــد.
   از اين جاست كه مى بينيم اسلام، تنها موقعى مردم را از اتخاذ و پرستش خدايانى به جز خدا نهى مى كند كه قبلاً براى آن ها روشن كرده باشد كه اين خدايان مثل خود مردم مخلـوق و مربوبنــد و تمامى عــزت و قوت از آنِ خداست:
" اِنَّ الَّــذيـنَ تَـدْعُــوْنَ مِـنْ دُونِ اللّـهِ عِبــادٌ اَمْثالُكُمْ...!"
" كسـانى را كه شمـا به جز خدا مى پرستيد مثل خود شما بنده هستند...!" (194 / اعراف)
"... اَنَّ الْقُــــــــوَّةَ لِلّـــــهِ جَميعـــــا...!" (165 / بقره)
"... فَــــاِنَّ الْعِـــــزَّةَ لِلّــــهِ جَميعــا...!" (139 / نساء)
"... ما لَكُـمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِىٍّ وَ لا شَفيـعٍ...!" (4 / سجده)
     غير از خدا هيچ كس چيزى ندارد كه ديگران را به خضوع در برابر خود فراخواند و بنـابـرايـن در برابر هيچ كس به جز او خضوع جايز نيست، مگر آن كه خضوع در برابر آن كس و تكــريـم و تعظيـم و جنبه ولايت و سرپرستى او بازگشت به خدا داشته باشد:
" اَلَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الاُمِّىَّ - كسانى كه از اين رسول كه يك پيغمبر امّى است پيروى مى كنند... پس آن ها كه بدو ايمان آورده و بزرگش شمرده و ياريش كرده و از نورى كه با او نازل شده پيروى كرده اند، اينان رستگارانند!" (157/اعراف)
" اِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ امَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلوةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكوةَ وَ هُمْ راكِعُونَ- سرپرست شما تنها خدا و رسول او و كسانى هستند كه ايمان مى آورند و نماز به پامى دارند و در حال ركوع زكـوة مى دهنـد." (55 / مائده)
" وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ اَوْلِيآءُ بَعْضٍ يَأْمُروُنَ بِالْمَعْروُفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ- مؤمنين و مؤمنات سرپرستان يكديگرند، امربه معروف و نهى از منكر مى كنند... ."
 (71/توبه)
"... وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعائِرَ اللّهِ فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ - کسـى كــه شعائـر خــدا را بــزرگ شمــــارد ايـن از تقــواى دل هــاست." (32 / حج)
پس در اسلام در برابر هيچ كس غير از خدا خضوع روا نيست، مگر آن كه به خدا

***** صفحه 136 *****
   بازگشت داشته باشد و به قصد او انجام يابد. (1)
 الميزان ج 10، ص 406 .
عبـــادت خـــاص امــــت هــر پيــامبــر
" لِكُلِّ اُمَّةٍ جَعَلْنا مَنْسَكا هُمْ ناسِكُوهُ...!" (67/حج)
" براى هر امتى طريقى مقرر كرديم كه هر يك پيرو طريق خويش است...."
     خــداى تعــالى مي فرمايد كه هر امّتى از امّت هاى گذشته عبادتى داشته اند، كه آن قسم خدا را عبــادت مى كردنــد و عبادت هيــچ امّتى به امت ديگر منتقل نمى شده، چون خداوند با هر شريعت، شرايع قبلى را نســخ مى كــرد و بهتر از آن را مى آورد، چون افكار امّت هــاى بعــدى ترقّى يافته تر از قبلى ها بود و استعداد عبادتى كامل تر و بهتــر از ســابـق را يافته بودند .(1)
1- الميــزان ج 14، ص 575.


فصل شانزدهم: خـودســازي


تأثير ذكر خدا در آرامش قلب
" اَلَّذينَ ءَامَنُوا وَ تَطْمَئِــنُّ قُلُـوبُهُـمْ بِـذِكْـرِ اللّـهِ اَلا بِذِكْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ!"
(28 / رعد)
" كسانى كه ايمان آورده و دل هايشان به ياد خدا آرامش مى گيرد،
 كه البته با ياد خدا دل ها آرامش پيدا مى كند!"
     مقصود از "ذِكْر" در اين جا مطلق انتقال ذهن و خطور قلب است، چه اين كه به مشــاهــده آيتـى و برخـوردن بـه حجتـى بـاشد و يا به شنيدن كلمه اى صورت گيرد.
     شاهدش اين است كه بعد از آن كه مى فرمايد: "كسانى كه ايمان آورده و دل هايشان به يــاد خدا آرامش مى گيرد،" به عنوان قــاعــده كلّــى مى فــرمــايــد:
     " ...اَلا بِـذِكْـرِ اللّهِ تَطْمَئِـنُ الْقُلُوبُ ـ با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد."

***** صفحه 137 *****
     اين خود قاعده اى عمومى است كه شامل همه نوع ذكر مى شود، چه اين كه ذكر لفظى باشد و چه غير آن. اين كه فرمود: " با ياد خدا دل ها آرام مى گيرد،" تنبيهى است براى مردم بـه ايـن كـه متـوجّـه پـروردگـار خـود بشوند و با ياد او دل هاى خود را راحت سازند.
     ياد او براى نفسى كه اسير حوادث است و همواره در جستجوى ركن وثيقى است كه سعادت او را ضمانت كند،  نفسى كه در كار خود متحيّر است و نمى داند كه به كجا مى رود و به كجايش مى برند و براى چه آمده، مايه انبساط و آرامش است، آن چنان كه نــوش دارو مــايــه راحتى و آرامش مارگزيده است و مارگزيده بدان اعتماد مى كند و خود را به آن مى رساند و پس از به كار بردن آن فــــــورا احساس نشاط وسلامتى مى كند، نفس نيز از يـاد خــدا اين احساس را مى نمايد.
     هر قلبى با ذكر خدا اطمينان مى يابد و قلق و اضطرابش تسكين پيدا مى كند. اين حكمى است عمومى و هيچ قلبى از آن مستثنا نيست مگر اين كه كار قلب به جايى برسد كــه در اثـر از دسـت دادن بصيـرت و رشــدش ديگــر نتــوان آن را قلــب نــاميــد، كـه چنيـن قلبى از ياد خـــدا گـريـزان و از نعمـت آرامش و سكـون محروم خواهد بود.
     از ظــاهـر آيــه انحصــارى بودن اين مطلب فهميده مى شود كه دل ها جز به ياد خدا بـه چيز ديگرى اطمينان نمى يــابنـد. (1)
1- الميزان ج 11، ص 486 .
عامل اصلى اطمينان و آرامش دل
" اِنَّمَـا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ اِذا ذُكِـرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ ...!"
" مؤمنين تنها آنهايند كه وقتى ياد خــدا به ميان مى آيد دل هايشان به هـــراس مى افتد... !" (2 / انفال)
ايمان به خدا ملازم با اطمينان قلب به وسيله ياد خداست:
     ترسى كه در اين آيه آمده ترســى نيست كه با اطمينان، منافــات داشتــه باشد، بلكه حالتى است قلبـى كه طبعا قبــل از آمدن اطمينــان، عــارض قلــب مى شود.
هر نعمتى از ناحيه خداى سبحان نازل مى شود، ولى هيچ شرى از ناحيه خدا نازل نمى شود و چون ترس، هميشه از شرّى است كه ممكن است پيش بيايد، نتيجه مى گيريم كه حقيقت ترس از خدا همانا ترس آدمى از اعمال زشت خويش است كه باعث مى شود خداوند از انزال رحمت و خير خود امساك و خوددارى كند، بنابراين هر وقت كه دل آدمى به ياد خدا بيفتد اولين اثرى كه از خود نشان مى دهد، اين است ملتفت مقصورها و تقصيرها و گناهان خود گشته، آن چنان متأثر شود كه عكس العملش در جوارح لرزه اندام باشد، دومين

***** صفحه 138 *****
     اثرش اين است كه متوجه پروردگارش مى شود، كه هدف نهايى فطـرت اوسـت و در نتيجـه خـاطـرش سكـون يـافتـه و به يـاد او دلـش آرامـش يـابد.  (1)
1- الميزان ج 11 ، ص 485 .
تـأثيـر ذكـر در سرنوشت انسان
"... وَ لَــذِكْـرُ اللّـهِ اَكْبَــرُ...!"
"...و ذكــر خــدا بـزرگتـر است...!" (45 / عنكبوت)
     ذكرى كه غايت و نتيجه نماز است، ذكر قلبـى است، ذكرى كه به معناى استحضار است، يعنى استحضار ياد خدا در ظرف ادراك، بعد از آن كــه بــه خـاطـر فــرامــوشى از ذهــن غـايب شــده بــود، يــا به معنـاى ادامه استحضـار است.
     ايــن دو قســم از ذكــر بهتــرين عملــى است كه صــدورش از انسان تصور شود و از همه اعمــال خيــر قــدر و قيمــت بيشتــرى دارد و نيــز از همه انواع عبادت ها اثر بيشترى در سرنوشت انسان دارد، چون ياد خدا به اين دو جور كه گفته شد(ذکر قلبي و استحضار،) آخرين مرحله سعادتى است كه براى انسان ها در نظر گــرفتــه شــده و نيز كليد همه خيرات است.
     " وَ لَذِكْرُ اللّهِ اَكْبَرُ!" اثر ديگرى از نماز را بيان مى كند و اين كه آن اثر، بزرگ تر از اثر قلبــى است. در نتيجه جمله " وَ لَذِكْرُ اللّهِ اَكْبَرُ،" به منــزلــه تــرقــى دادن مطلــب است، البتــه منظــور از ذكر در آن جملــه نيز همــان ذكر قلبى است كه گفتيم از نمــاز حــاصــل مى شــود.
     مثل ايــن كه فــرمــوده ـ نمــاز بگــذار تــا تو را از فحشــا و منكــر بازدارد، بلكــه آن چه عــايــد تو مى كنــد، بيش از اين حرف هاست، چون مهم تر از نهى از فحشا و منكر اين است كه تو را به ياد خـــدا مى انــدازد و اين مهــم تر است، براى اين كه ذكر خــدا بــزرگ تــرين خيرى است كه ممكن است به يك انسان برسد و چون ذكــر خــدا كليــد همه خيــرات است و نهـى از فحشــا و منكـرات نسبــت بــه آن فــايــده اى جـزئــى اســـت. (1)
1- الميزان ج 16، ص 203 .
تـذكـر و پنـاه جويى
" اِنَّ الَّـذينَ اتَّقَـوْا اِذا مَسَّهُمْ طآئِفٌ مِنَ الشَّيْطــانِ تَــذَكَّــرُوا فَــاِذاهُــمْ مُبْصِــرُونَ ! "
" كسـانـى كــه تقــوا پيشــه كـرده اند، چون با پندار شيطانى مواجه شوند، خدا را يـاد كنند و در دم به بصيرت آيند!" (201/اعراف)

***** صفحه 139 *****
     كلمه "تَذَكُّر" به معناى تفكّر آدمى است در امور براى پيدا كردن نتيجه اى كه قبلاً مجهول و يا مــورد غفلــت بـوده است.
     پرهيزگاران وقتى شيطان طائف نزديكشان مى شود، به ياد اين مى افتند كه پروردگارشان خداوند است كه مالك و مربى ايشان است و همه امور ايشان به دست اوست پس چه بهتر كه به خود او مراجعه نموده و پناه ببريم.  خداوند هم شر آن شيطان را از ايشان دفع نموده و پرده غفلت را از ايشان برطرف مى كند و ناگهان بينا مى شوند.
     آيه فوق مضمونى را افاده مى كند كه آيه زيـر دارد:
" اِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطانٌ عَلَى الَّذينَ امَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ !"
" به درستى، براى شيطان سلطنتى نيست بر كســانى كـه ايمان آورده و بـر پـروردگـار خود توكّل كـرده انــد!" (99 / نحل).
     معلــوم مى شــود كه پنــاه بردن به خـــدا خود يك نــوع تــذكــر است. چون اساسش بر اين است كه خداى سبحان كه پروردگار آدمى است، يگانه ركن و پناهگاهى است كه مى تواند اين دشمـن مهـاجــم را دفــع كند.
     عــلاوه بـر اين پنــاه بــردن بــه خــدا خــود يــك نــوع تــوكــل بــه اوســت. (1)
1- الميزان ج 8، ص 498.
رابطــه حـالات درونـى انسان با انـواع ذكـر
" يا اَيُّهَا الَّذينَ ءَامَنُوآا اِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَـاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّـهَ كَثيرا...!"
" اى كسانى كه ايمان آورديد، وقتى برخورديد به گروهى از دشمن پس پايدارى كنيد و خدا را زياد به خاطر آوريد...!" (45/انفال)
     ذكر خدا در آيه فوق به معناى ياد خدا در دل و در زبان است. چه اين هر دو قسم ذكر است و معلوم است كه آن چيزى كه مقاصد آدمى را از يكديگر مشخص و جدا مى كند آن حالات درونى و قلبى انسان است. حالا چه اين كه لفظ هم با آن حالت مطابق باشد، مثل كلمه "يا غَنّى!" از فقيرى كه از فقر خود به خدا پناهنده مى شود، و يا كلمه "يا شافى!" از مريضى كه از مرض خود به خدا پناه مى برد و يا مطابق نباشد، مثل اين كه همان فقير و مريض به جاى آن دو كلمه بگويد: "اى خدا !" چون همين " اى خدا !" از فقير به معناى " اى بى نياز!" و از مريض به معناى " اى شفادهنده!" است، چون مقتضاى حال و آن احتياجى كه اين دو را به استغاثه وادار كرده است، شاهد اين است كه مقصودشان از " اى خدا!" جز اين نيست. و اين خيلى روشن است.
كسى هم كه به جنگ رفته و با دشمن روبرو شده و مى داند كه در جنگ خون

***** صفحه 140 *****
     ريخته مى شود و پا و دست قطع مى گردد و خلاصه به منظور رسيدن به هدف بايد از خودگذشتگى كرده و پيه همه ناملايمات را به تن خود بمالد،  چنين كسى فكرش همه متوجّه پيروزى و رسيدن به هدف و غلبه بر دشمن است كه او را به مرگ و فنا تهديد مى كنــد، كســى كه حـالش اين و فكر و ذكرش اين باشد ذكر خدايش هم ذكرى است كـه با حالت و فكــرش تناسب دارد.
     اين خود بهترين قرينه است، بر اين كه مراد از " وَاذْكُرُوا اللّهَ كَثيرا !" اين است كه مــؤمــن متــذكّــر آن معــارفـى بــاشــد كه مربوط به اين شأن و اين حالت است.  آن اين است كه خداى تعالى معبود او و پروردگار اوست و آن كسى است كه مرگ و حيات به دست اوست و مى تواند او را در اين حــال يــارى كند و او سرپرست اوست!  و چه سرپرست و ياور خوبى!
     اگر در جمله بالا "ذِكْر" را مقيد به "كَثير" كرد، براى اين بــود كه در ميدان هاى جنگ هر لحظــه صحنــه هايى كه انســان را بــه دوستــى زنــدگى فــانــى و شيــرينى زخارف دنيوى وادار سـاخته و شيطـان هم با القـاء وسـوسـه خود آن را تأييد كند تكـرار مى شود، لــذا فرمود:
     ـ خــدا را زيــاد يــاد كنيــد، تا بــديــن وسيلــه روح تقــوا در دل هــا هــر لحظــه تجــديـد و زنــده تــر شــود! (1)
1- الميزان ج 9، ص 124 .
قبـول مصيبـت به عنـوان رضـا و خـواست الهـى
" قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ اِلاّ اِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ...!" (52 / توبه)
" بگو مگر براى ما جز وقوع يكى از دو نيكى را انتظار مى بريد...؟"
     مقصــود از " دو حسنـه " حسنه و مصيبت است. قرآن كريم مصيبت را هم حسنه خوانده است.
     از نظر دينى حسنه و مصيبت هر دو حسنه اند، براى اين كه اگر حسنه، حسنه است بــراى اين است كه پيروزى و غنيمــت در دنيا و اجر عظيم در آخرت است و اگر مصيبت حسنــه است آن هم بــراى اين اســت كه شكســت خوردن و كشتــه شدن و هــر رنج و محنــت ديگرى كه به ايشــان برسد، مورد رضاى خــدا و باعث اجــرى ابـدى و سرمدى است. پس هر دو حسنـه هستند. (1)
1- الميزان ج 9، ص 412 .

/ 24