معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 172 *****
1- الميزان ج 2، ص 478 .
كيـفـيـــت معنـــــى در كـــــلام
     بشر در آغاز مفردات لغات را در مقابل محسوسات و امور جسمانى وضع كرد و هر وقت لغتى را به زبان مى آورد شنونده به معناى مادى و محسوس آن منتقل مى شد. سپس به تدريج منتقل به امور معنوى شد.
     ترقّى اجتماع و پيشرفت انسان در تمدّن باعث مى شد، وسايل زندگى دوشادوش حوائج زندگى تحوّل پيدا كند و مرتب رو به دگرگونى بگذارد، در حالى كه فلان كلمه و اســم همــان اســم روز اوّل بــاشــد، مصــداق و معنــاى فــلان كلمــه تغيير شكل دهـد، در حـالى كه غرضى كه از آن مصداق منظور بوده همان غرض روز اوّل بــاشــد.
     مثلاً روز اولى كه بشر فارسى زبان كلمه (چراغ) را وضع كرد، براى ابزار و وسيله اى وضع كرد، كه احتياجش به نور را برطرف سازد و در روزهاى اوّلى كه اين كلمه وضع شده بود، معنا و مصداقش يعنى آن وسيله اى كه در شب هاى تاريك پيش پايش را روشن مى كرد، عبارت بود از يك پيه سوز كه سراميك سازان آن روز هم همين پياله پايه دار را مى ساختند و نام آن را چراغ مى گذاشتند. سپس اين وسيله روشنايى به صورت هاى ديگر درآمد و در هر بار كه تغيير شكل مى داد، كمالى زائد بر كمال قبلى اش را واجد مى شد، تا در آخر منتهى شد، به چراغ برقى كه نه پياله دارد و نه روغن و نه فتيله، باز لفظ چراغ را بر آن اطلاق مى كنيم و اين لفظ را به طور مساوى در مورد همه انحاء چراغ ها استعمال مى كنيم.
     غــرض و نتيجــه اى كه بشــر روز اوّل را واداشــت، تا پيــالــه پيــه ســوز را بسازد، آن غرض بدون هيچ تفاوتى در تمامى اشكــال حــاصــل است و آن عبارت بود از روشــن شــدن تــاريكـى ها.
     معلــوم است، كــه بشــر به هيــچ يــك از وســايــل زنــدگى عــلاقه نشان نمـى دهــد و آن را نمى شناسد مگر به نتــايجــى كه بــرايش و در زنــدگى اش دارنــد.
     بنابراين ملاك در مقابل معناى حقيقى و عدم بقاء آن همان بقاء اثر است، كه مطلوب از آن معناست. مادام كه در معناى كلمه تغييرى حاصل نشده كلمه در آن معنا استعمال مى شود و به طور حقيقت هم استعمال مى شود و در وسايل زندگى امروز كه به هزاران هزار رسيده و همــه در همين امروز ساختــه مى شود، كمتر وسيله اى ديده مى شود كه ذاتش از ذات روز اولش تغيير نكرده باشد.
     بــا وجــود ايـن به خــاطــر هميـن كه خاصيت روز اوّل را دارد، نام روز اوّل را بر آن اطــلاق مى كنيــم .(1)
1- الميزان ج 2، ص 486 .

***** صفحه 173 *****
نظــام تشكيــل كــلام و الهــام معنـا
" وَ لَـــهُ مـــا سَكَـــنَ فِـــى الَّيْــلِ وَ النَّهـــارِ وَ هُـــوَ السَّميــعُ الْعَليــــمُ ! "
" و جميــع مــوجــوداتى كه در ظــرف زمـان جاى دارند، همه ملك خدايند، او شنـوا و دانـاست! " (13 / انعام)
     ملك حقيقى ليل و نهار و ساكنان در آن ها و جميع حوادث و افعال و اقوالى كه از آثار وجودى آنان است از آن خداست و هم چنين نظامى كه در پهناى شگفت انگيز عالم جارى اســت به دســت اوست.
     او شنـواى گفتـارهـا و صداهــا و اشــارت هاى مــاســت. او دانــا بــه اعمال و افعــال نيك و بد ما، عدل و ظلم ما، احسان و اسائه ما و سعادت و شقاوت هايى است كه نفس ما كسب مى كند.
     خداى سبحان اين كارگاه عظيم جهان را در تحت شرايط و نظامى حيرت آور به گردش درآورده است و در تحت همان نظام نسل آدمى را زياد كرده و نظام خاصى در بين افراد اين نوع اجرا نموده و آن گاه وى را به وضع لغات و اعتبار سنن و وضع امور اعتبارى و قراردادى هدايت نموده و پيوسته با ما و ساير اسباب قدم به قدم همراهى كرده و ما را لحظه به لحظه به معيت ساير اسباب و آن اسباب را به معيت ما در مسير ليل و نهار به راه انداخته و حوادثى بيرون از شمار يكى پس از ديگرى پديد آورده است.
     تا آن جا كه يكى از ما توانسته به كلامى لب بگشايد و همين كه لب به كلامى گشود معنايى را در دلش الهام نموده و همان لفظ را دوباره در تعريف آن معنا بر زبانش جارى ساخته، تا كاملاً آن را از بر كرده و براى هميشه فهميده، كه اين لفظ داراى اين معناست. آن گاه مخاطبش را هم گوشى داد، تا بتواند آن صوت را از آن متكلّم بشنود و به محض شنيدن همان معنا را در دل او هم القاء نموده و به تعليم الهى خود آن معنا را به قوه فكر او خورانيده و فهمانده و سپس مخاطب را با اراده خودش وادار كرده تا او هم لفظ مزبور را فقط در همان معنا به كار ببرد و او را از به كاربردن در معنايى ديگر بازداشته، تا بدين وسيله لغات را در بين بشر وضع نمود.
     در همه اين مراحل كه سرانگشتان از شمردن اعداد آن عاجز است خودش قائد و آمـوزگار و راهنما و حافظ و مراقب بشر بود. (1)
1- الميزان ج 7، ص 37 .

***** صفحه 174 *****


فصل  بيست و دوم: چگونه خلقت آغاز شد؟


مفهوم فاطر و ايجاد وجود از عدم
     " ا َفِــى اللّــهِ شَكٌّ فاطِـرِ السَّمواتِ وَ الاَرْضِ...؟ "    (10 / ابراهيم)
     كـلمه "فَطَرَ" در اصـل به معناى پاره كـردن از درازاى پارچـه و يا چيـز ديگـر است.
     وقتى گفته مى شود: "فَطَرْتُ الشئِى فَطْرا" معنايش اين است كه آن را از طرف طول شكافتم و وقتى گفته مى شود - فلان پارچه اَفْطَرَ فُطُورا - معنايش اين است كه قـبول شكافتـن و پاره شدن نمود.
     در قرآن كريم هر جا كه اين ماده را به خداى تعالى نسبت داده به معناى ايجاد، ولى ايجاد به نوعى عنايت استعمال شده، مثل اين كه خداى تعالى عالم عدم را شكافته و از شكم آن موجودات را بيرون كشيده است و اين موجودات مادامى موجودند كه خداى تعالــى دو طرف عدم را همچنان باز نگهداشته باشد و اما اگر آن ها را رها كند كه به هم وصل شوند باز موجودات معدوم مى شوند. همچنان كه در سوره فاطر فرمود: " به درستى خداى تعالــى آسمان ها و زميــن را از اين كه نابــود شوند نگه داشتــه و اگــر بخواهند نابــود شوند كيست بعد از خــدا كه آن ها را نگــه دارد؟" (41 / فاطــر)
      بنابراين، تفسير كلمه "فَطَر" به "خلق" كه عبارت است از جمع آورى اجزاء، تفسير صـحيحى نيســت و اگر در بعضـى عبارات ديـده مى شود، در حـقيقت اشتبـاه است.(1)
1- الميزان ج: 12، ص: 34.
چگونگى ايجاد آسمان ها و زمين از عدم
     " اَلْحَمْـدُلِلّــهِ فاطِــرِ السَّمـواتِ وَ الاَرْضِ...!" (1 / فاطر)
     مراد از آسمان ها و زمين روى هم عالمى است كه به چشم مى بينيم، كه هم شامل آسمان ها و زمين مى شود و هم شامل مخلوقاتى كه در آن دو است.

***** صفحه 175 *****
     در آيه فوق، مثل اين كه خداى تعالى عدم را پاره كرده و از درون آن آسمان ها و زمين را بيرون آورده است. بنابراين حاصل معناى آيه اين مى شود:
     " حمد خداى را كه پديد آرنده آسمان ها و زمين است، به ايجادى ابتدايى و بدون الگو ! " و بر اين حساب كلمه "فاطِر" همان معنايى را مى دهد كه كلمه "بديع" و "مُبْدِع" بدان معنا است، با اين تفاوت كه در كلمه "ابداع" عنايت بر نبودن الگوى قبلى است و در كلمه "فاطِر" عنايت بر طرد عدم و ايجاد چيزى است از اصل، مانند كلمه "صانِع" كه به معناى آن كسى است كه مواد مختلفى را با هم تركيب مى كند و از آن صورتى جديد كه هيچ وجود نداشت درست مى كند.(1)
1- الـميزان ج: 17، ص:  4 .
زمان و ماده اوليه خلق آسمان ها و زمين
"وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرْضَ فى سِتَّةِ اَيّامٍ وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمآءِ!"
 (7 / هود)
     ظاهرا چيزى را كه خدا به نام "سَماوات" به لفظ جمع ذكر كرده و با "اَرْض" مقارن ساخته و توصيف مى كند كه آن را در ظرف شش روز آفريده عبارت از طبقاتى است از يك مخلوق جهانى مشهود كه بالاى زمين ما قرار گرفته است.
     خــدا در توصيــف خلقت آسمان ها و زمين يادآور شده كه آن ها متفرق و متلاشى و بــاز و از هــم دور بودنــد و خدا آن هــا را به هم پيوستــه كرده و گرد هــم آورده و فشرده كرده و پس از آن كه دور بودنــد به صــورت آسمـان درآورده، مـى فرمــايــد:
" مگــر نديدند كه آسمان ها و زمين از هم باز بودند و ما آن ها را به هم پيوستيم و هر چيز زنــده اى را از آب قــرار داديــم، آيا بــاز هم ايمــان نمى آورند؟"
 (30 / انبياء)
" ثُــمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ - آن گاه بر آسمان استيلا يافت در حالى كه آسمــان دود بــود. پس بــه آسمــان و زميــن گفــت: خــواه يــا نــاخــواه بيــاييــد، گفتنــد: خواهان آمديــم. آن گاه در دو روز آن ها را هفت آسمان ساخت و در هر آسمان امر خاص آن را وحى كرد." (11 و 12 / فصلت)
     اين آيه مى رساند كه خلقت آسمان ها در دو روز پايان يافت. البته "روز" يك مقدار معين و مشابه زمان است و لازم نيست كه "روز" در هر ظرف و موقعى "روز" زمين باشد، كه از يك دور حركت وضعى زمين به دست مى آيد. كما اين كه يك روز در ماه زمين ما تقريبا بيست و نه روز و نصف روز از روزهاى زمين است.
     پس خدا، آسمان هاى هفتگانه را در دو برهه زمانى آفريده است.

***** صفحه 176 *****
     چنان كــه در مورد زميــن مى فرمايد:
" خَلَقَ الاَرْضَ فى يَوْمَيْنِ - خدا زمين را در ظرف دو روز آفريد... و روزى هــاى زمين را در چهار روز مقدر ساخت." (9 و 10 / فصلت)
     اين آيه مى گويد: زمين در ظرف دو روز آفريده شده، يعنى در دو دوره و طى دو مرحله و روزي هاى زمين را در چهار روز يعنى فصول چهارگانه اندازه گيرى شده است.
     پـس آن چــه از ايــن آيــات بـه دســت مى آيــد اين اســت كــه:
     اولاً - خلقــت آسمان هــا و زميــن با اين وصف و شكلــى كه امــروز دارند از "عدم صرف" نبوده، بلكه وجود آن ها مسبوق به يك ماده متشابه متراكم و گرد هم آمده اى بوده كه خدا اجزاى آن را از هم جدا كرده و در دو برهه زمانى به صورت هفت آسمان درآورده است.
     ثانيا - اين موجودات زنده كه مى بينيم همگى از آب به وجود آمده اند و بنابراين ماده زندگى همان ماده آب است.
     با آن چه گفتيم معنى آيه مورد بحث واضح مى شود:
     " هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّمواتِ وَالاَرْضَ فى سِتَّةِ اَيّامٍ!" - مراد از "خلق" كه در اين جا آمده همان گرد آوردن و جدا كردن اجزاى آسمان و زمين از ساير مواد مشـابــه و متراكمى است كه با آن مخلـوط بـوده است.
     اصل خلقت آسمان ها در ظرف دو روز (دوره) بوده و خلقت زمين هم در دو روز (دوره) انجــام گرفته و از شش دوره دو دوره ديگــر براى كارهـاى ديگر باقى مى ماند.
     ـ " وَ كانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمآءِ! " (7/هود)
     ـ " و عرش خدا روزى كه آسمان ها و زمين را آفريد بر آب بود!"
     تعبير قرار داشتن عرش خدا روى آب كنايه از آن است كه ملك خدا در آن روز بر اين آب كه ماده حيــات است قرار گرفته بود.
   مــراد بــه "مــاء" در جملــه فــوق غير آن آبــى است كه ما آن را آب مــى ناميــم كه جــزو آسمان هــا و زمين اســت. چون سلطنــت خداى سبحان قبل از خلقت آسمان ها و زمين نيــز مستقر بــود و بــر روى آب مستقــر بــود، پــس معلــوم مى شود آن آب غير ايـن آب بــوده است.(1)
1- الميزان ج: 10، ص: 222
ماده اوليه آسمان چه بود؟
     "ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ وَ هِىَ دُخانٌ...!" (11 / فصلت)

***** صفحه 177 *****
     - "وَ هِـــــىَ دُخـــانٌ!"
     جمله فوق چنين معنا مى دهد كه خداى تعالى متوجه آسمان شد تا آن را بيافريند، كه چيزى بود كه خدا نامش را "دُخانٌ - دود" گذاشت و آن ماده اى بود كه خدا به آسمانش درآورد و آن را هفت آسمان كرد، بعد از آن كه از هم متمايز نبودند و همه يكى بود به همين جهت در آيه مــورد بحــث آن را مفرد آورد و فرمــود: "ثُمَّ اسْتَوى اِلَى السَّماءِ!" و نفرمود: "اَلسَّمـواتِ."  (1)
1-- الـميـزان ج: 17، ص: 554.
شمارش و تقسيم بندى تكوينى زمان
" اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا فى كِتبِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ الـسَّـمــوتِ وَ الاَرْضَ!" (36 / تـوبه)
      شماره ماه هاى سال دوازده ماه است كه سال از آن تركيب مى يابد و اين شماره اى است در علم خداى سبحان و شماره اى است كه كتاب تكوين و نظام آفرينش از آن روزى كه آسمان ها و زمين خلق شده و اجرام فلكى به راه افتاده و پاره اى از آن ها به دور كــره زمين به گـردش درآمدند، آن را تثبيت نمود.
     ماه هاى قمرى و دوازده گانه بودن آن ها اصل ثابتى از عالم خلقت دارد.   
     كلمه "ماه" مانند كلمه "سال" و "هفته" از لغاتى است كه عموم مردم از قديمى ترين اعصار آن ها را مى شناخته اند.
     اولين آگاهى كه انسان پيدا كرده، آگاهى به تفاوت فصول چهارگانه سال بوده، بعدا متوجه شده كه دوباره همين چهار فصل تكرار شده و هم چنين سه باره و چهارباره و آنگاه متوجه شده كه هر يك از اين فصول تقسيماتى دارند كه كوتاه تر از خود فصل است و اين تقسيمات را از اختلاف اشكال ماه فهميده و ديده اند كه در هر فصلى سه نوبت قرص ماه به صورت هلال در مى آيد و طول هر نوبت قريب به سى روز است. در نتيجه سال را كه از يك نظر به چهار فصل تقسيم شده بود از اين نظر به دوازده ماه تقسيم نموده (و براى هر ماهى نامى تعيين نمودند.) لكــن بايد دانست چهار فصلــى كه محسوس انســان است همــان سال شمسـى است.
     با آن كه حساب سال شمسى دقيق تر است ولى مردم سال قمرى را به خاطر اين كه محسوس تر است و همه مى توانند با نگاه به ماه استفاده خود را نموده و زمان را تعيين نمايند، پيروى مى كنند.
اين حساب تنها در كره ماه معتبر است و اما ساير كواكب و كرات آسمانى هر كـدام حسـاب جداگانه اى دارند، مثلاً سال در هر يكى از كرات و سيارات منظومه شمسى عبارت است از مدت زمانى كه در آن زمان فلان سياره يك بار دور خورشيد بچرخد. اين حساب

***** صفحه 178 *****
     سال شمسى آن سياره است. اگر سياره اى داراى قمر يا اقمار بوده باشد البتـه ماه قمرى آن ماه ديگرى است.
     پس اين كه فرمود: " اِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْرا...،" ناظر است به ماه هاى قمرى كه گفتيم داراى منشأ حسى است و آن تحولاتى است كه كره ماه به خود گرفته است.
     قيد جمله "عِنْدَ اللّهِ،" و جمله "فى كِتابِ اللّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّموتِ وَ الاَرْضَ،" همه دليل است بر اين كه عده نامبرده در آيه عده اى است كه هيچ تغيير و اختلافى در آن راه ندارد، چون نزد خدا و در كتاب خدا دوازده است.
     در سوره يس فرمود:
     " آفتاب را چنين قرار داد كه در مدار معينى حركت كند و ماه را چنين مقدر كرد كه چون بند هلالى شكل خوشه خرما منزل هايى را طى نموده و دوباره از سر گيرد. نه آفتاب به ماه برخورد و نه شب از روز جلو بزند، بلكه هر يك از آن اجــرام در مدارى معين شناورى كنند!" (38 تا 40 / يس)
     پس دوازده گانه بودن مــاه حكمــى است نوشتــه در كتاب تكويــن و هيچ كس نمى تواند حكم خداى تعالى را پـس و پيــش كنـــد!
     واضح است كه ماه هاى شمسى از قراردادهاى بشرى است، گو اين كه فصول چهارگانه و سال شمسى اين طور نيست اما ماه هاى آن صرف اصطلاح بشرى است، به خلاف ماه هاى قمرى كه يك واقعيت تكوينى است و به همين جهت آن دوازده ماهى كه داراى اصل ثابتى باشد همان دوازده ماه قمرى است.(1)
1- الميزان ج: 9، ص: 357.
وجود حيات در ساير كرات آسماني
     " وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِى السَّمواتِ وَ ما فِى الاَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَالْمَلائِكَةُ ! "  (49/نحل)
     "دابَّه" به معناى هر چيزى است كه تحرك و انتقال از جايى به جايى داشته باشد.
     معناى آيه فوق اين است كه - " آن چه جنبنده در زمين و آسمان هست در برابر خدا خضوع نموده و انقياد ذاتى كه همان حقيقت سجده است دارند، پس حق او - خداى تعالى - است كه پرستش و سجده شود."
     اين آيه دلالت دارد بر اين كه در غير كره زمين از كرات آسمان نيز جنبندگانى هستند كـه در آن جا مـسكن داشـته و زنـدگى مى كنند.
عموميت كلمه "دابَّه" انسان و جن هر دو را شامل مى شود، چون خدا در كلام خود

***** صفحه 179 *****
     براى جن نيز "دبيب - جنبش" را كه براى ساير جنبندگان از انسان و حيوان است اثبات مى كند. و از اين كه ملائكه را جداگانه اسم مى برد كاملاً مى توان فهميد كه هر چند ملائكه نيز آمد و شد و حركت و انتقال از بالا و پايين و به عكس دارند، لكن حركت آنان از نوع جنبندگان و انتقال مكانى آنان نيست.(1)
1- الـميزان ج: 12، ص: 385.
آب ، مايه حيات مـحسوس
     "وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَىْ ءٍ حَىٍّ...!" (30 / انبياء)
     از ظاهــر سياق آيه برمى آيــد كه كلمه "جَعْل" به معنــاى خَلْق باشد و مراد اين باشد كه آب دخالت تامى در هستى موجودات زنده دارد، هم چنان كــه در سوره نور هميــن مضمون را آورده و فــــرمــوده:
     ـ " وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دابَّةٍ مِنْ ماءٍ !"(45/نور)
     ـ " و خـداونــد هـر جنبنـده را از آب آفـريـد!"
     شايد واقع شدن اين مضمون در سياقى كه در آن آيات محسوس را مى شمارد، باعث شود كه حكم در آيه شريفه منصرف به غير ملائكه و امثال آن باشد، ديگر دلالت نكند بر اين كه خلقت ملائكه و امثال آنان هم از آب باشد.
     مسئله مورد نظر آيه شريفه، يعنى ارتباط زندگى با آب، مسئله اى است كه در مباحث علمى به خوبى روشن شده و به ثبوت رسيده است.(1)
1- الـميزان ج: 14، ص: 393.

***** صفحه 180 *****


فصل بيست و سوم: پايان دنيا و آغاز قيامت


آمادگى دنيا براى "يَوْمُ الْفَصْل"
     "فَاِذَاالنُّجُومُ طُمِسَتْ وَ اِذَا...!" (7 تا 14/مرسلات)
     اين آيات بيانگر روز موعودى است كه از وقوع آن خبر داده و فرموده بود: " اِنَّما تُـوعَدوُنَ لَـواقِعٌ - آن چه به شما وعده دادند واقع خواهد شد!"
     خداى سبحان روز موعود را با ذكر حوادثى كه در آن واقع مى شود و مستلزم انقراض عالم انسانى و انقطاع نظام دنيوى است معرفى مى كند، نظير: تيره شدن ستـارگان، شـكافتن زمـين، متلاشى شدن كوه ها و تحول نظام دنيا به نظامى ديگر و اين نشانى ها در بسيارى از سوره هاى قرآنى و مخصوصا سوره هاى كوچك قرآن از قبيل سوره نبأ، نازعات، تكوير، انفطار، انشقاق، فجر، زلزال، قارعه و غيـر آن مكـرر آمده است.
     اين معنا از بيانات كتاب و سنت به طور بديهى معلوم است كه نظام حيات در همه شئونش در آخرت غير نظامى است كه در دنيا دارد، چون خانه آخرت خانه ابدى است پس اين كه خداى تعالى نشئه قيامت و جزا را به وسيله مقدمات آن تعريف مى كند و خاطرنشان مى سازد كه نشانى آن بر چيده شدن بساط دنيا و خراب شدن بنيان زمين آن و متلاشى شدن كوه هاى آن و پاره پاره شدن آسمان آن و انطماس نجوم آن و فلان و فلان است، در حقيقت از قبيل تحديد حدود يك نشئه به سقوط نظام حاكم بر نشئه اى ديگر است.
     - "فَاِذَا النُّجُومُ طُمِسَتْ!"
     در آن روز نور ستارگان و ساير آثار آن محو مى شود، چون كلمه "طُمِـس" به معناى زايل كردن اثر و محو آن است.
     - "وَ اِذَا السَّماءُ فُرِجَتْ!"
     در آن روز كه آسمان پاره مى شود، چون كلمه "فُرِج" به معناى پيدا شدن شـكاف بيـن دو چـيز است.
     - "وَ اِذَا الْجِبالُ نُسِفَتْ!"
     روزى كه كوه ها از ريشه كنده مى شوند و از بين مى روند.
     - "لاَىِّ يَــوْمٍ اُجِّــلَــتْ!"

/ 24