***** صفحه 181 *****
ايـن امـور براى چه روزى تـأخير داده شـده و خلاصه چه روزى صورت مى گيرد؟
- " لِــيَـوْمِ الْـفَــصــلِ!"
اين امور تأخير انداخته شده براى روز فصل - منظور از روز فصل روز جزاست كه در آن، خداى تعالى بين خلايق فصل قضاء مى كند.
- " وَ مــا اَدْريــــكَ مــا يَـــــوْمُ الْفَصْـــــلِ؟"
- " تـو چـه مـى دانــى كه يـوم الفصل چيست؟ " (1)
1- الـميزان ج: 20، ص: 238.
تمام شدن عمر ماه و خورشيد در زمان مقرر
" وَ سَخَّرَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرى لاَجَلٍ مُسَمًّى...!"(2 / رعد)
"كُلٌّ يَجْرى لاَجَلٍ مُسَمًّى!" يعنى هر يك از شمس و قمر تا اجلى معين جريان دارند، وقتى آن سرآمد سر رسيد، مى ايستند. ممكن هست، بلكه رجحان هم دارد كه بگوييم ضمير به همه آسمان ها و شمس و قمر بر مى گردد، زيرا حكم جريان و سير، حـكمى است عـمومى كه هـمه اين اجسـام محكـوم به آن هستند.
تدبير امر عالم هم به همين معناست كه اجزاى آن را به بهترين و محكم ترين نظم منظم سازد، به طورى كه هر چيزى به سوى غايت مقصود از آن متوجه گشته، سير كند و همين آخرين كمالى است كه مخصوص به اوست و منتهى درجه و اجل مسمايى است كه به ســوى آن گسيل شده، هم چنيــن روبرهم، آن را با نظمى عام و عالمى منظم سازد، به طورى كه سراپاى عالم هم متوجه غايت كلى خود كه همان رجوع و بازگشت به خداست بشود و در نتيجه بعداز دنيا آخرت هويداگردد.(1)
1- الميزان ج: 11، ص: 394.
هلاكت و بطلان وجود ابتدايى اشياء
"لا اِلهَ اِلاّ هُوَ كُلُّ شَىْ ءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَهُ...!" (88 / قصص)
هلاكت اشياء عبارت است از بطلان وجود ابتدايى آن ها، به طورى كه دنيا - نشئه اول - از وجود آن ها خالى شود و همه به نشئه آخرت منتقل گشته و به سوى خدا بازگشت كنند و نزد او قرار گيرند و اما بطلان مطلق، بعد از آن كه هست شدند، صحيح نيست براى اين كه صريح قرآن آن را نفى كرده و آيات آن پشت سر هم مى فرمايد: بازگشت همه موجودات به سوى خداست و خدا منتهى و درگاه او رجعى و مصير است:
***** صفحه 182 *****
" وَ هُوَ الَّذى يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ !"
" اوست كه خلق را آغاز كرد و دوباره اش بر مى گرداند!" (27 / روم)
پس حاصل معناى آيه بدين قرار است كه هر چيزى به زودى جاى خالى كرده و به درگاه خدا مى رود، مگر صفات كريمه خدا كه منشأ فيض او هستند و بدون وقفه و تا بى نهايت مشغول افاضه فيض اند و يا به معنى ديگر، هر موجودى فنا در پى دارد و با رجوع به سوى خدا هلاك مى شود، مگر ذات حقه ثابته خود او كه بطلان و هـــلاك در او راه نــدارد.
ضمنا انتقال از دنيا به آخرت در موجوداتى تصور دارد كه دنيايى باشند ولى موجودات آخرتى مثل بهشت و دوزخ و عرش، هلاكت به اين معنا ندارد چون از جايى به جايى منتقل نمى شوند.(1)
1- الـميزان ج: 16، ص: 137.
بازگشت موجودات
" اِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ جَميعا وَعْدَ اللّهِ حَقّا اِنَّهُ يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ...!" (4 / يونس)
سنت جارى خدا اين است كه نسبت به چيزى كه مى آفريند و افاضه وجود مى كند، وسايلى را كه موجب تكميل خلقت آن است، در اختيارش مى گذارد.
پس هستى و زندگى و بهره ورى هر شى ء - مادامى كه وجود دارد و تا وقتى كه منتهى به سرانجامى معين نشود - از ناحيه خداست و وقتى هم به پايان تعيين شده و مقدر خود برسد، از بين نمى رود و رحمت الهى كه باعث وجود و بقاء و ساير ملحقات آن از قبيل زندگى، توانايى و دانايى و امثال آن بوده، باطل نمى شود و بلكه به پايان رسيدن يك موجود معنايش اين است كه خدا رحمتى را كه گسترده بود، اكنون به سوى خود جذب مى كند، زيرا چيزى كه خدا از طرف خود افاضه كرده، "وجه" اوسـت و "وجه خدا" از بين رفتنـى نـيست.
بنابراين تمام شدن و به پايان رسيدن وجود اشياء، آن گونه كه ما خيال مى كنيم فنا و بطلان آن ها نيست و بلكه رجوع و بازگشت به سوى خداست، چه آن كه از نزد او فرود آمده بودند:
" و هرچه نـزد خـداست باقى است !" (96 / نحل)
لذا كارى جز بسط و قبض ايجاد نشده:
خدا با بسط رحمت خود آغاز به خلقت اشياء مى كند و با قبض رحمت، موجودات را به سوى خود بازگشت مى دهد. اين قبض و بازگشت به سوى حق همان معاد است كه به ما وعده داده اند. (1)
1- الـميزان ج: 10، ص: 11.
***** صفحه 183 *****
موضوع رجعت
" هَلْ يَنْظُرُونَ اِلاّ اَنْ يَأْتِيَهُمُ اللّهُ فى ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَالْمَلائِكَةُ وَ قُضِىَ الاَمْرُ وَ اِلَى اللّهِ تُرْجَعُ الاُمُورُ!" (210 / بقره)
" آيا انتظار اين را دارند كه خدا و ملائكه بر ابرها سوار شده نزد آنان بيايند و تـكليفشان يـكسره شود؟ و بازگشت امور به خداى تعالى است!"
آيه فوق در روايتى از مرحوم صدوق از امام صادق عليه السلام به روز رجعت تفسير شده است. روز رجـعت يكى از مراتب روز قيامت است.
رواياتى كه رجعت را اثبات مى كند هر چند آحاد آن با يكديگر اختلاف دارند، الاّ اينكه با همه كثرتش متجاوز از پانصد حديث است در يك جهت اتحاد دارند و آن يك جهت اين است كه سير نظام دنيوى متوجه به سوى روزى است كه در آن روز آيات خدا به تمام معناى ظهور ظاهر مى شود، روزى كه در آن روز ديگر خداى سبحان نافرمانى نمى شود، بلكه به خلوص عبادت مى شود، عبادتى كه مشوب و آميخته با هـواى نفس نيست، عبادتى كه شيطان و اغوايش هيچ سهمى در آن ندارد.
روزى كه بعضى از اموات كه در خوبى و يا بدى برجسته بودند، يا ولى خدا بودند و يا دشـمن خدا، دوباره به دنيا برمى گردند تا ميان حق و باطل حكم شود.
اين معنا به ما مى فهماند روز رجعت خود يكى از مراتب روز قيامت است هر چند كه از نظر ظهور به روز قيامت نمى رسد، چون در روز رجعت باز شر و فساد تا اندازه اى امـكان دارد، به خـلاف روز قـيامت كه ديگر اثرى از شر و فساد نمى ماند.
باز به همين جهت روز ظهور حضرت مهدى عليه السلام هم معلق به روز رجعت شده است چون در آن روز هم حق به تمام معنا ظاهر مى شود، هر چند كه باز ظهور حق در آن روز كمتر از ظهور در روز رجعت است.
آنچه از كلام خداى تعالى درباره قيامت و اوصاف آن به دست مى آيد، اين است كه قيامت روزى است كه هيچ سببى از اسباب و هيچ كارى و شغلى از خداى سبحان پوشيده نيست، روزى است كه تمامى اوهام از بين مى رود و آيات خدا در كمال ظهور ظاهر مى شود.
در سراسر آيات قرآنى و روايات هيچ دليلى به چشم نمى خورد كه دلالت كند بر اينكه در آن روز عالم جسمانى به كلى از بين مى رود، بلكه بر عكس ادله اى به چشم مى خورد كه بر خلاف اين معنا دلالت دارد، چيزى كه هست اين معنا استفاده مى شود كه در آن روز بشر يعنى اين نسلى كه خداى تعالى از يك مرد و زن به نام آدم و همسرش پديد آورده قبل از قيامت از روى زمين منقرض مى شود.
***** صفحه 184 *****
خلاصه ميان نشئه دنيا و نشئه قيامت مزاحمت و مناقضتى نيست تا وقتى قيامت بيايد دنيا به كلى از بين برود، همچنان كه ميان برزخ كه هم اكنون اموات در آن عالمند، بـا عـالم دنيا مزاحمتى نيست و دنيا هم مزاحمتى با آن عالم ندارد.(1)
1- الـميزان ج: 2، ص: 159.
موضوع آخرالزمان
" ... يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسا ايمانُها لَمْ تَكُنْ امَنَتْ مِنْ قَبْلُ اَوْ كَسَبَتْ فى آ ايمانِها خَيْرا ....!"
" ... روزى كه پاره اى از آيات پروردگارت بيايد كسى كه از پيش ايمان نياورده يا در مدت ايمان خويش كار خيــرى نكرده ايمان آوردنش سودش ندهد...!"
(158 / انعام)
اين آيه اثر و خاصيت روز بروز و ظهور اين آيات را كه در حقيقت خصوصيت و اثر خود آيات نيز هست شرح مى دهد، به اين بيان كه ايمان در روز ظهور آيات وقتى مفيد است كه آدمى در دنيا و قبل از ظهور آيات نيز به طوع و اختيار ايمان آورده و دستورهاى خداوند را عملى كرده باشد.
و اما كسى كه در دنيا ايمان نياورده و يا اگر آورده در پرتو ايمانش خيرى كسب نكرده و عمل صالحى انجام نداده و در عوض سرگرم گناهان بوده چنين كسى ايمانش، كه ايمان اضطرارى است، در موقع ديدار عذاب و يا در موقع مرگ سودى به حالش نمى دهد!
" كسانــى كه مرتكب گناهــان مى شوند و تا زمانــى كه مرگ يكــى از آنها فرا رسد و آنگاه گويــد كه الان توبــه كردم، براى چنيــن كسانــى توبه اى در كار نيســت!" (18 / نساء)
ايمان نافع آن ايمانى است كه اولاً از روى اختيار و طوع و رغبت بوده باشد نه اينكه ديدن مرگ و يا عذاب مضطر به ايمان آوردنش كرده باشد و ثانيا گناهان آنـرا فـاسـد و تـبـاه نـساخـتـه بـاشـد.
ارتباط آيه با اخبار آخرالزمان
در تفسير عياشى از حضرت ابى جعفر و حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه در ذيل جمله: " يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ لا يَنْفَعُ نَفْسا ايمانُها !" فرمودند: مقصود از اين آيات طلوع آفتاب از مغرب و خروج جنبنده زمين و پديد آمدن دود است كه انسان اگر به گناه اصرار ورزد و عمل ايمانى بجا نياورد و اين آيه ها ظاهر شود ايمان
***** صفحه 185 *****
سودى نخواهد داشت.
و نيز در همان كتاب از ابى بصير از يكى از دو بزرگوار سابق الذكر روايت شده كه در ذيل جمله: " اَوْ كَسَبَتْ فى آايمانِها خَيْرا!" فرموده: مؤمن گنهكار كمى حسنات و كـثـرت گـناهـانـش مـيان او و ايـمـانـش حـائـل گـشته و در نـتيجـه بـاعـث مى شـود كـه وى در ايـمانش كسب خـيرى نكـرده بـاشد.
و در الدر المنثور است كه احمد و عبد بن حميد در مسند خود و ترمذى و ابويعلى و ابن ابى حاتم و ابوالشيخ و ابن مردويه همگى از ابى سعيد خدرى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت كرده اند كه در تفسير جمله: "يَوْمَ يَأْتى بَعْضُ اياتِ رَبِّكَ!" فرموده است: اين آيات عبارت است از طلوع آفتاب از مغربش.
مؤلف: از ظاهر اين روايات برمى آيد كه از باب تطبيق كلى بر مصداق باشد و ليكن احتمال هم دارد كه تفسير بوده باشد و مراد از بعض آياتى كه در آيه شريفه است همين آيات بوده باشد و به هر حال روز طلوع آفتاب از مغرب روز بروز غضب الهى است كه مردم از شدت عذاب آن روز متوسل به ايمان مى شوند، وليكن ايمانشان سودى نمى بخشد.
مسأله طلوع آفتاب از مغرب در روايات بسيارى از طرق شيعه از امامان اهل بيت عليه السلام و از طرق اهل سنت از جمعى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه وآله از قبيل ابى سعيد خدرى، ابن مسعود، ابى هريره، عبداللّه بن عمر، حذيفه، ابى ذر، عبداللّه بن عباس... و غير ايشان با اختلاف وارد شـده است
نظريه هاى علمى امروز هم انكار ندارد كه ممكن است روزى كره زمين بر خلاف حركتى كه تا آن روز شرقى بوده حركت غربى كند و يا دو قطب آن تغيير يافته شمالى اش جنوبى و يا جنوبى اش شمالى شود، حال يا بطور تدريج همچنان كه رصدخانه ها آنرا پيش بينى نموده اند و يا آنكه يك حادثه جهانى و عمومى جوى اين تحول را يك مرتبه به وجود بياورد، البته همه اين سخنان در جايى است كه كلمه طلوع خورشيد از مغرب در روايات رمز درباره سرى از اسرار حقايق نبوده باشد.
به هر حال، از جمله آيت هايى كه در روايات ذكر شده مسأله بيرون شدن دابـة الارض و دخان و خروج ياجوح و ماجوح اسـت.
قرآن كريم نيز به اين چند امر ناطق است و نيز از آن جمله خروج مهدى عليه السلام و نزول عـيسى بـن مـريـم و خـروج دجـال و غـير آن اسـت.
ايــن چند امر گرچــه از علائم آخرالزمــان است و ليكن بودنش از آن آيت هايى كه در هـنگام بـروزش تـوبــه قبـول نمى شود و ايمــان سود نمى بخشــد روشــن نيست.
در تفسير برهان از برقى نقل مى كند كه وى به سند خود از عبداللّه بن سليمان عامرى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: همواره در روى زمين از ناحيه پروردگار حجتى كه حلال و حرام خدا را بشناسد و به راه خدا دعوت كنــد بوده و خواه
***** صفحه 186 *****
بود و اين رابطه بين خــدا و خلق هيچگاه در زمين قطع نمى شود مگر چهل روز مانده به قيامت كه در آن چهل روز خداوند حجت خود را از زمين برمى دارد، در آن روزها است كه در توبه به روى گنهكاران بسته مى شود و ايمان آوردن در آن ايام بى فايده است، گنهكاران و كفارى كه تا آن روز توبه نكرده و ايمان نياورده اند از بـدترين خلقند و كسانى هـستند كه قيامت بر آنان قيام مى كند.(1)
1- الـميـزان ج: 7، ص: 533 و 539.
***** صفحه 187 *****
فصل بيست و چهارم: شريعـت اسـلام
دقيق ترين و پيشرفته ترين قوانين
" وَ اِذْ قـالَ عيسَى ابْنُ مَرْيَـمَ ... وَ مُبَشِّرا بِرَسُولٍ يَأْتى مِنْ بَعْدِى اسْمُهُ اَحْمَدُ ...!" (6 / صف)
" و چون عيسى بن مريم به بنى اسرائيل گفت ... و به آمدن رسولى بعــد از خودم كه نامــش احمد اســت بشــارت مى دهم ...!"
اين قسمت از آيه به قسمت دوم از رسالت عيسى عليه السلام اشاره دارد.
بشارت عبارت است از خبرى كه شنونده از شنيدنش خوشحال گردد، معلوم است كه چنين خبرى چيزى جز از خيرى كه به شنونده برسد و عايد او شود، نمى تواند باشد، خيرى كه از بعثت پيامبر و دعوت او انتظار مى رود اين است كه با بعثتش باب رحمــت الهــى به روى انسان هــا باز شــود و در نتيجــه سعــادت دنيــا و عقبايشــان به وسيله عقائـد حقــه و يــا اعمــال صالــح و يــا هر دو تأميــن گــردد.
بشارت به آمدن پيامبرى بعد از پيامبرى ديگر ـ با در نظر گرفتن اين كه پيغمبر سابق دعوتش پذيرفته شده و جا افتاده و با در نظر داشتن وحدت دعوت دينى در همه انبياء ـ وقتى تصور دارد و داراى خاصيت بشارت است كه پيامبر دوم دعوتى پيشرفته تر و دينى كامل تر آورده باشد، دينى كه مشتمل بر عقائد حقه بيشتر و شرايع عادلانه تــر براى جامعــه و نسبت به سعــادت بشر در دنيــا و آخرت فراگيرتــر باشد وگرنه انسان ها از آمدن پيامبــر دوم چيز زائدى عايدشــان نمى شود و از بشــارت آمدنــش خرسند نمى گردنــد.
اگر در معارف الهى كه اسلام بدان دعوت مى كند، دقت كنيم خواهيم ديد كه از شريعت هاى آسمانى ديگر كه قبل از اسلام بوده دقيق تر و كامل تر است، مخصوصا توحيدى كه اسلام بدان مى خواند ـ و يكى از اصول عقائد اسلام است و همه احكام اسلام بر آن اساس تشريع شده و بازگشت همه معارف حقيقى بدانست ـ توحيدى است بسيار دقيق.
و هم چنين شرايع و قوانين عملى اسلام كه در دقت آن همين بس كه از كوچك ترين حركات و سكنات فردى و اجتماعى انسان گرفته تا بزرگ ترين آن را در نظر گرفته و همه
***** صفحه 188 *****
را تعديل نموده و از افراط و تفريط در يك يك آن ها جلوگيرى نموده و براى هريك حدى معين فرموده و در عين حال تمامى اعمال بشر را بر اساس سعادت پايه ريزى كرده و براساس توحيد تنظيم فرموده است.
" هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ لِيُظْهِـرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ!"(9 / صف)
" او كسـى اســت كه رســول خود را به هدايـت و دين حــق فرستــاد تا آن را بر همه اديان غلبه دهد هرچند كه مشركين كراهـت داشته باشنــد!" (1)
1- الميزان ، ج: 19 ص: 426 .
ضمانت اجرائى قوانين اسلامى
اسلام ضمانت اجرا را در درجه اول به عهده حكومت اسلامى و در درجه دوم به عهده جامعه نهاد، تا تمامى افراد جامعه با تربيت صالحه علمى و عملى و با داشتن حق امر به معروف و نهى از منكر در كار حكومت نظارت كنند.
از مهم ترين مزايا كه در اين دين به چشم مى خورد ارتباط تمامى اجزاى اجتماع به يكديگر است، ارتباطى كه باعث وحدت كامل بين آنان مى شود، به اين معنا كه روح توحيد در فضائل اخلاقى كه اين آئين بدان دعوت مى كند سارى و روح اخلاق نامبرده در اعمالى كه مردم را بدان تكليف فرموده جارى است، در نتيجه تمامى اجزاى دين اسلام بعد از تحليل به توحيد برمى گردد و توحيدش بعد از تجزيه به صورت آن اخلاق و آن اعمال جلوه گر مى كند، همان روح توحيد اگر در قوس نزول قرار گيرد آن اخلاق و اعمال مى شــود و اخــلاق و اعمــال نامبــرده در قــوس صعود همــان روح توحيــد مى شود، هم چنان كه قرآن كريم فرمود:
" اِلَيْـهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِـحُ يَــرْفَعُهُ!" (10 / فاطر)
لغزش ها و خطرهائى است كه غير از توحيدى كه ذكر شد، هيچ سنگرى نيست كه انسان را از آنها حفظ كند، به همين جهت است كه اسلام اخلاق كريمه را كه جزئى از طريقه جاريه او است براساس توحيد پى ريزى نموده است، توحيدى كه اعتقاد به توحيد هم از شؤون آن است و لازمه اين توحيد و آن معاد اين است كه انسان هر زمان و هرجا كه باشد روحا ملتزم به احسان و دورى از بدى ها باشد، چه اين كه تك تك موارد را تشخيص بدهد كه خوبى است يا بدى است و يا نداند و چه اين كه ستايشگرى، او را بر اين اخلاق پسنديده ستايش بكند و يا نكند و نيز چه اين كه كسى با او باشد كه بر آن وادار و يا از آن بازش بدارد يا نه، براى اين كه چنين كسى خدا را با خود و داناى به احوال خود و حفيظ و قائم بر هر نفس مى داند و معتقد است كه خداى تعالى عمل هر انسانى را مى بيند و نيز معتقد است كه در ماوراى اين عالم روزى است كه در آن روز هر انسانى آن چه را كه
***** صفحه 189 *****
كرده حاضر مى بيند (چه خير و چه شر،) و در آن روز هــركسى بدان چه كرده جزا داده مى شود.(1) الميزان ، ج: 4 ص: 172.
فصل بيست و پنجم: در قضاها ي الهي و ابتلائات
قضاى حتمى الهى در محكوميت انسان به زندگى زمينى
" وَ قُلْنا يا ادَمُ اسْكُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ...!" (35/بقره)
سياق آيه به خوبى مى رساند كه منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند، چيزى كه هست راه زمينى شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد و برترى اش بر ملائكه و لياقتش براى خلافت اثبات شود و سپس ملائكه مأمور به سجده براى او شوند و آن گاه در بهشت منزلش دهند و از نزديكى به آن درخت نهيش كنند و او (به تحريك شيطان) از آن بخورد و در نتيجه عورتش و نـيز از هـمسرش ظـاهر گـردد و در آخر بـه زمين هبوط كنند.
از اين ريخت و سياق به خوبى بر مى آيد: كه آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آن دو شد، همان مسأله ظاهر شدن عيب آن دو بود و عيب نامبرده هم به قرينه اى كه فرموده: " بر آن شدند كه از برگ هاى بهشت بر خود بپوشانند...،" (22 / اعراف) همان عورت آن دو بوده و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى چون مستلزم غذاخوردن و نمو نيز هـستنـد.
پس ابليس هم جز اين همى و هدفى نداشته، كه (به هر وسيله شده) عيب آن دو را ظاهر سازد، گو اين كه خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش، تمام شده بود و بعد از آن خدا آن دو را داخل بهشت كرد، ولى مدت زيادى در اين بين فاصله نشد و خلاصه آن قدر به آن دو مهلت ندادند، كه در همين زمين متوجه عيب خود شوند و نيز به ساير لوازم حيات دنيوى و احتياجات آن پى ببرند، بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگى دنيا آلوده نشده بود، به دليل اين كه فرمود:
" لِيُبْدِىَ لَهُما ما وُرِىَ عَنْهُما - تا ظاهر شود از آن دو آن چه پوشانده شده بود ان ! " (20 / اعراف)
و نفرمود: تا ظاهر شود از آن دو آن چه بر آن دو پوشيده بود. پس معلوم مى شود، پوشيدگى هاى عيب هاى آن دو موقتى بوده و يك دفعه صورت گرفته، چون در زندگى زمينى ممكن نيست براى مدتى طولانى اين عيب پوشيده بماند.
( و جان كلام و آن چه از آيات نامبرده بر مى آيد اين است كه وقتى خلقت آدم و حوا در زمين تمام شد، بلافاصله و قبل از اين كه متوجه شوند، عيب هايشان پوشيده شده و داخل بهشت شده اند.)
پس ظهور عيب در زندگى زمينى و به وسيله خوردن از آن درخت، يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده، كه بايد مى شد و لذا فرمود:
" زنهار كه ابليس شما را از بهشت بيرون نكند، كه بدبخت مى شويد...! "
(117 / طه)
و نيز فرمود: " آدم و همسرش را از آن وضعى كه داشتند بيرون كرد...! "
(36 / بقره)
و نيز خداى تعالى خطيئه آنان را بعد از آن كه توبه كردند بيامرزيد و درعين حال به بهشتشان برنگردانيد، بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد تـا در آن جا زندگى كنند.
و اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب قضايى حتمى نبود و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه به بهشت برگردند، ( براى اين كه توبه آثار خطيئه را از بين مى برد،) پس معلوم مى شود علت بيرون شدن از بهشت و زمينى شدن آدم آن خطيئه نبوده، بلكه علت اين بوده كه به وسيله آن خطيئه عيب آن دو ظاهر گشته و اين به وسيله وسوسه شيطان لعين صورت گرفته است.
در سوره طه در صدر قصه فرمود:
" وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلى ادَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِىَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما - ما قبلاً با آدم عهدى بسته بوديم، اما او فراموشش كرد...،" (115 / طه)
و بايد ديد اين عهد چه بوده؟ آيا همان فرمان نزديك نشدن به درخت بوده، که فرمود: " لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ؟" (35 / بقره)
و يا اعلام دشمنى ابليس با آدم و همسرش بوده، كه فرمود: " اِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ؟" (117 / طه) و يا عـهد نامبرده بـه معناى ميـثاق عـمومى اســت، كه از همه انسان ها عمومــا و از انبيــاء خصوصــا، به وجهى مؤكدتــر و غليــظ گرفته است.
معلوم است آن خطيئه اى كه در مقابل اين ميثاق قرار مى گيرد، اين است كه آدمى از مقام پروردگارش غفلت بورزد و با سرگرم شدن به خود و يا هر چيزى كه او را به خود سرگرم مى كند، از قبيل زخارف حيات دنياى فانى و پوسنده، مقام پروردگارش را از ياد برد. (دقت فرماييد!) (1)
1- الميزان ج 1، ص 196.