معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 191 *****
آزمايش انسان ها در شدايد، فقدان ها و مصايب
" وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْ ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الاَمْوالِ وَ الاَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ ! "(155/بقره)
     خداى تعالى در آيه مورد بحث به عموم شدايدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبــارزه با باطل گرفتــارش شوند، اشاره نمــوده و آن عبارت است از خوف، گرسنگى و نقص اموال و جان ها و نقص فرزندان و كم شـدن مردان و جوانان در جنگ.
     بعد از آن كه در آيه قبل مؤمنان را امر فرمود تا از صبر و نماز كمك بگيرند و نيز نهى فرمود از اين كه كشتگان راه خدا را مرده بخوانند و آنان را زنده معرفى كرد، اينك در اين آيه علت آن امر و آن نهى را بيان مى كند و توضيح مى دهد كه چرا ايشان را به آن خطاب ها مخاطب كرد.
     و آن علت اين است كه به زودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد، كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند، مگر به آن آزمايش، آن عبارت است از جنگ و قتل، كه يگانه راه پيروزى در آن اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند، علاوه بر آن دو نيرو، يك نيروى سوم هم داشته باشند، آن طرز فكر صحيح است، كه هيچ قومى داراى اين فکر نشدند مگر آن كه به هدفشان هرچه هم بلند بوده رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند و در جنگ نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است: كه ايمان داشته باشند به اين كه كشتگان ايشان مرده و نابود شده نيستند، و هر كوششى كه با جان و مال خود مى كنند، باطل و هدر نيست، اگر دشمن را بكشند، خود را به زندگى اى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند، به زندگى واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند. (1)
1- الميزان ج 1، ص 530.

***** صفحه 192 *****


فصل بيست و ششم: دربـاره شـب قــدر


شب قدر، زمان تنظيم تقديرات و برنامه ريزى سالانه
"بِسْـمِ اللّهِ الـرَّحْمنِ الـرَّحيمِ!"
"بـه نام خداوند رحمان و رحيم!"
"اِنّا اَنْـزَلْنـاهُ فى لَيْـلَةِ الْقَـدْرِ وَ مـا اَدْريـكَ مـا لَيْلَةُ الْقَــدْرِ؟"
"ما اين قرآن عظيــم الشأن را در شب قــدر نازل كرديم و تو چه مى دانى شب قــدر چيسـت؟" (1 و 2 / قدر)
"لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ اَلْفِ شَهْرٍ!"
"شــب قــدر از هزار ماه بهتــر و بالاتـــر اســـت!" (3 / قدر)
"تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فيهـا بِـأِذْنِ رَبِّهِــمْ مِــنْ كُــلِّ اَمْــرٍ،"
"در اين شب فرشتگان و روح به اذن خدا از هر فرمان (و دستور الهى و سرنوشت خلق) نازل مى شوند،" (4 / قدر)
"سَـلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْـرِ!"
اين شب رحمــت و سلامت و تهنيت است تا صبحگاه!" (5 / قدر)
     اين ســوره نزول قرآن در شب قــدر را بيان مى كند و آن شب را تعظيم نموده از هــزار ماه بالاتر مى دانــد، چون در آن شب ملائكــه و روح نازل مى شوند.
     در اين سوره آن شبى را كه قرآن نازل شده، شب قدر ناميده است. ظاهرا مراد از قدر، تقدير و اندازه گيرى است، پس شب قدر، شب اندازه گيرى است، خداى تعالى در آن شب حوادث يك سال را يعنى از آن شب تا شب قدر سال آينده را تقدير مى كند، زندگى، مرگ، رزق، سعادت، شقاوت و چيزهايى ديگر از اين قبيل را مقدر مى سازد .
     آيه 4 تا 6 سوره دخان هم كه در وصف شب قدر است بر اين معنا دلالت دارد:
" فيهــا يُفْـرَقُ كُـلُّ اَمْرٍ حَكيـمٍ، اَمْرا مِنْ عِنْدِنا اِنّاكُنّا مُرْسِلينَ، رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ اِنَّهُ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ !" (4 و 5 و 6 / دخان)
چون فرق، به معناى جداسازى و مشخص كردن دو چيز از يكديگر است و فرق هر امر حكيم جز اين معنا ندارد كه آن امر و آن واقعه اى كه بايد رخ دهد را با تقدير و

***** صفحه 193 *****
     اندازه گيرى مشخص سازند.
     از اين استفاده مى شود كه شب قدر منحصر در شب نزول قرآن و آن سالى كه قرآن در آن شبش نازل شد نيست، بلكه با تكرر سنوات، آن شب هم مكرر مى شود، پس در هر ماه رمضان از هر سال قمرى شب قدرى هست، كه در آن شب امور سال آينده تا شب قدر سال بعد اندازه گيرى و مقدر مى شود.
     در هر سال در آن شب همه امور احكام مى شود، البته منظورمان احكام از جهت اندازه گيرى است، خواهيد گفت پس هيچ امرى از آن صورت كه در شب قدر تقدير شده باشد در جاى خودش با هيچ عاملى دگرگون نمى شود؟ در پاسخ مى گوييم: نه، هيچ منافاتى ندارد كه در شب قدر مقدر بشود ولى در ظرف تحققش طورى ديگر محقق شود، چون كيفيت موجود شدن مقدر، امرى است و دگرگونى در تقدير، امرى ديگر است، هم چنان كه هيچ منافاتى ندارد كه حوادث در لوح محفوظ معين شده باشد، ولى مشيت الهى آن را تغيير دهد، هم چنان كه در قرآن كريم آمده:
     "يَمْحُو اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكِتبِ!" (39 / رعد) (1)
1- الميزان ج :20 ص: 559 .
مفهوم سلامت در شب قدر
     " سَلامٌ هِىَ حَتّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ!" (5 / قدر)
     در اين آيه "سَلامٌ هِىَ" اشاره است به اين كه عنايت الهى تعلق گرفته است به اين كه رحمتش شامل همه آن بندگانى شود كه به سوى او روى مى آورند و نيز به اين كه در خصوص شب قدر باب نقمـت و عـذاب الهى بستـه باشد، بـدين معنـى كه عذابى جديد نفرستد!  لازمه اين معنا آن است كه طبعا در آن شب كيد شيطان ها هم مؤثـــر واقع نمى شود! (1)
1- الـميزان ج :20ص564

***** صفحه 194 *****


فصل بيست و هفتم: در مديريت سياسى و اجتماعى


دستورالعمل هاى اجرائى براى همه مسلمانان
آفت اعتماد و ركون به ظالمين
در اداره امور مسلمين
" وَلاتَرْكَنُوآا اِلَى الَّذينَ ظَلَمُوا فَتَمَسَّكُمُ النّارُ وَ ما لَكُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ مِنْ اَوْلِيآءَ ثُمَّ لا تُنْصَرُونَ!"
" به كسانى كه ستم كرده اند متمايل نشويد كه جهنمى مى شويد و غير خدا دوستانى نداريــد و يارى نمى شويد!" (113 / هود)
     ركون به سوى ستم كاران، يك نوع اعتمادى است كه ناشى از ميل و رغبت به آنان باشد، حال چه اين ركون در اصل دين باشد، مثل اين كه پاره اى از حقايق دين را كه به نفع آنان است بگويد و از آن چه كه به ضرر ايشان است دم فرو بندد و افشاء نكند و چه اين كه در حيات دينى باشد مثل اين كه به ستم كاران اجازه دهد تا به نوعى كه دل خواه ايشان است در اداره امور مجتمع دينى مداخله كنند و ولايت امور عامه را به دست گيرند و چه اين كه ايشان را دوست بدارد و دوستيش منجر به مخالطت و آميزش با آنان شود و در نتيجه در شؤون حياتى جامعه و يا فردى از افراد اثر سوء بگذارد.
     نتيجــه اين عمل اين است كه راه حــق از طريق باطــل سلوك شود و يا حق با احيــاى باطل احياء گشته و بالاخــره به خاطر احيائــش كشتـه شود.
     اين آيه به منزله نتيجه اى است كه از داستان هاى ملت هاى ستم كارى استنتاج شده كه خداوند به جرم ستم هايشان آن ها را هلاك نموده است. ظلم آن ملت ها تنها شرك ورزيدن و بت پرستيشان نبود، بلكه از جمله كارهاى نكوهيده آن ها كه خداوند
از آن نكوهش كرده پيروى از ستم كاران بوده، كه نتيجه اش فساد در زمين بعد از اصلاح آن مى شد و آن فساد عبارت بود از رسميت دادن به سنت هاى ظالمانه كه واليان

***** صفحه 195 *****
     جور باب كرده بودند و مردم هم از آن ها پيروى مى كردند.
     الميزان ج :11 ص: 67 .
پرهيز از تمايــل به دوستى كفــار و بيگانگــان
" لا يَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْكافِرينَ اَوْلِياءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فى شَىْ ءٍ اِلاّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقيةً وَيُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَ اِلَى اللّهِ الْمَصيرُ!"
  (28/آل عمران)
" مؤمنين به هيچ بهانه اى نبايد كفار را ولى و سرپرست خود بگيرند با اين كه در بين خود كسانى را دارند كه سرپرست شوند وهر كس چنين كند ديگر نزد خدا هيچ حرمتى ندارد، مگر اين كه از در تقيه سرپرستى كفار را قبول كرده باشند و فراموش نكنند كه در بين كسانى كه ترس آورند خدا نيز هست و بازگشت همه به سوى خدا است!"
     اگر ما كفار را اولياى خود بگيريم خواه ناخواه با آنان امتزاج روحى پيدا كرده ايم، امتــزاج روحى هــم ما را مى كشانــد به اين كــه رام آنــان شويم و از اخلاق و ساير شؤون حياتى آنــان متأثـر گرديم.
     و آنان مى توانند در اخلاق و رفتار ما دست بيندازند دليل بر اين معنا آيه مورد بحث است كه جملــه " مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنينَ،" را قيــد نهى قرار داده و مى فرمايــد مؤمنين كفــار را اوليــاى خــود نگيرند در حالـى كه با سايـر مؤمنين دوستــى نمى ورزنــد!
     وقتــى يك فرد مؤمن نسبت به كفــار ولايت داشتــه باشد و اين ولايت قوى هم باشــد، خــود به خــود خــواص ايمانــش و آثــار آن فاســد گشتــه و به تدريــج اصل ايمانش هم تباه مى شود.
     به همين جهــت است كه در دنبــال آيه مورد بحــث اضافه كرد: " وَ مَنْ يَفْعَـلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّـهِ فـى شَىْ ءٍ!" (1)
      الميزان ج :3 ص: 236 .
اصلاح بيماردلان جامعه اسلامى
و جلوگيرى از تمايل آن ها به بيگانگان
" فَتَرَى الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يُسارِعُـونَ فيهِمْ يَقُولُونَ نَخْشى اَنْ تُصيبَنا دائِرَةٌ فَعَسَى اللّهُ اَنْ يَأْتِىَ بِالْفَتْحِ اَوْ اَمْرٍ مِنْ عِنْدِه فَيُصْبِحُوا عَلى مآ اَسَرُّوا فى اَنْفُسِهِـمْ نادِمينَ!"

***** صفحه 196 *****
" مى بينى اين بيماردلان به سوى يهود و نصارا مى شتابند و مى گويند: ما بيم آن داريم كه بلا بر سر ما آيد ـ غافل از اين كه چه بسا خداى تعالى از ناحيه خود فتحى آورده و امرى ديگر كه خودش مى داند پيش بياورد، آن وقت است كه اين بيمـاردلان نسبت به آن چه در دل پنهـان مى داشتند پشيمان شوند!" (52 / مائده)
   ظاهر از عرف و اصطلاح قرآن كريم اين است كه مرض قلب عبارت است از شك و ترديدى كه بر درك آدمى نسبت به آن چه مربوط به خداى تعالى و آيات اوست مستولى و چيره مى شود و نمى گذارد قلب با آن معارف كه همان عقائد دينى است جوش بخورد و انســان مبتلاى به آن شــك و ترديد عقد قلبــى نسبت به خــدا و آياتـش داشته باشد.
   خداى تعالى همان طور كه براى دل ها قائل به بيمارى است، براى علاج آن بيمارى در آياتى از قرآن كريمش علاج نيز پيشنهاد كرده است، از آن جمله در بيانى عام و كلى فرموده:
  " يَهْـديهِـمْ رَبُّهُـمْ بِـايمانِهِمْ !" (9 / يونس) و نيز فرموده:
  " اِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ !" (10 / فاطر)
   بنابراين كسى كه دچار مرض قلب است اگر بخواهد خود را مداوا و بيمارى خود را برطــرف سازد بايد به سوى خداى عزوجــل توبه ببرد و توبه عبارت است از ايمان به او و تذكــر به افكار شايستـه و اعمال صالح.
    الميزان ج :5 ص: 620 .
دستوراتى براى مديريت اجتماعى در اسلام
     سوره حجرات مشتمل بر مسائلى از احكام دين است، احكامى كه با آن سعادت زندگى فـردى انسان تكميل مى شود و نظام صالح و طيب در مجتمع او مستقر مى گردد.
     بعضـى از آن مسائل ادب جميلى است كه بايد بين بنده و خداى سبحان رعايت شود و پــاره اى آدابــى اســت كــه بندگان خـدا بايد در مورد رسول خدا صلى الله عليه وآله رعايت كنند، كــه در پنــج آيــه اول سـوره آمـده است.
     بعضى ديگر آن، احكام مربوط به مسائلى است كه مردم در برخورد با يكديگر در مجتمع زندگى خود بايد آن را رعايت كنند.
     قسمتى ديگر مربوط به برترى هايى است كه بعضى افراد بر بعض ديگر دارند و تفاضــل و برترى افراد از اهم امورى است كه جامعه مدنى انسان با آن منتظم مى شود و انســان را به ســوى زندگى تــوأم با سعادت و عيش پــاك و گوارا هدايــت مى كند و با آن بيــن دين حــق و باطــل فرق مى گذارد و مى فهمــد كدام ديــن حـــق است و كــدام از سنــن اجتماعــى قومى است. (1)
1- الميزان ج :18 ص: 454 .

***** صفحه 197 *****
دستوراتى براى اداره رفتارهاى اجتماعى مسلمانان
1 ـ  نهى از مسخره كردن و عنوان بد دادن به ديگران
" يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا لا يَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسى اَنْ يَكُونُوا خَيْرا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسى اَنْ يَكُنَّ خَيْرا مِنْهُنَّ وَ لا تَلْمِزُوا اَنْفُسَكُمْ وَ لا تَنابَزُوا بِالاَلْقابِ بِئْسَ الاِسْمُ الْفُسُوقُ بَعْدَالاْيمانِ وَ مَنْ لَمْ يَتُبْ فَاُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ!"  (11 / حجرات)
" اى كسانى كه ايمــان آورده ايد هيچ قومى حق ندارد قومى ديگر را مسخره كند چه بسا كه آنان از ايشـان بهتر باشند، هيچ يك از زنــان حق ندارند زنانى ديگر را مسخره كنند چون ممكن است آنان از ايشـان بهتر باشند. هرگز عيب هاى خود را بــر مــلا مكنيد كه اگر عيب يكــى از خــودتـان را بر ملا كنيـد در واقع عيب خــود را بــر مــلا كــرده ايــد و لقب بد بــر يكديگر منهيد كه اين بد رقم يادآورى از يكديگر است كه بعد از ايمان باز هم يكديگر را به فسوق ياد كنيد و هركس توبه نكند همه آنان از ستم كارانند!"
     مــى فـــرمــايــد: هيـــچ كســـى را مسخــره نكنيــد، چــون ممكــن اســـت آن كـس نـــزد خـــدا از شمـــا بهتر باشد.
     " وَ لا تَلْمِـزُوا اَنْفُسَكُــمْ!" كلمـه لمز به معنـاى ايـن اســت كه شخصــى را به عيبــش آگاه سازى و اگر كلمــه مزبور را مقيد به قيد " اَنْفُسَكُــمْ ـ خود را" نمــوده، براى اشــاره به اين اســت كه مسلمانــان در يك مجتمــع زندگى مى كننــد و در حقيقت همه از همند و فاش كــردن عيب يك نفر در حقيقـت فـاش كردن عيـب خود است.
     " وَ لا تَنابَـزُوا بِالاَْلْقـابِ!" به معنــاى اين است كه مسلمانــان به يكديگــر لقب زشت از قبيــل فـاسـق، سفيـه و امثـال آن ندهند!
2 ـ نهى از سوءظن، تجسس عيوب و غيبت ديگران
" يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنوُا اجْتَنِبُوا كَثيرا مِنَ الظَّنِّ اِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ اِثْمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضا اَيُحِبُّ اَحَدُكُمْ اَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ اَخيهِ مَيْتا فَكَرِهْتُمُوهُ وَ اتَّقُوا اللّهَ اِنَّ اللّهَ تَـوّابٌ رَحيمٌ!"
" هان اى كسانى كه ايمان آورده ايد! از بسيارى گمان ها اجتناب كنيد كه بعضى از گمان ها گناه است و از عيوب مردم تجسس مكنيد و دنبال سر يك ديگر غيبت

***** صفحه 198 *****
مكنيد! آيا يكى از شما هست كه دوست بدارد گوشت بــرادر مرده خود را بخورد؟ قطـعا از چنين كارى كراهت داريد و از خدا پروا كنيد كه خدا توبه پذير مهربان است!" (12 / حجرات)
     منظـور آيه مورد بحــث نهى از پذيرفتــن ظــن بــد است، مى خواهــد بفرمايــد: اگر درباره كسى ظــن بدى به دلــت وارد شــد آن را نپذيــر و به آن ترتيــب اثـر مــده!
     " وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغْتَبْ !" تجسس به معناى پى گيرى و تفحص از امور مردم است، امــورى كه مردم عنايت دارند پنهــان بماند و تو آن ها را پى گيرى كنى تا خبردار شوى!
     كلمه غيبت عبارت است از اين كه در غياب كسى عيبى از او بگويى كه حكمت و وجـدان بيدار تو را از آن نهى كند.
     شارع اسلام از اين جهت از غيبت نهى فرموده كه: غيبت اجزاى مجتمع بشرى را يكى پس از ديگرى فاسد مى سازد و از صلاحيت داشتن آن آثار صالحى كه از هر كسى توقعش مى رود ساقط مى كند و آن آثار صالح عبارت است از اين كه هر فرد از افراد جامعه با فرد ديگر بياميزد و در كمال اطمينان خاطر و سلامتى از هر خطرى با او يكى شود و ترسى از ناحيه او به دل راه ندهد و او را انسانى عادل و صحيح بداند و در نتيجه با او مأنوس شود نه اين كه از ديدن او بيزار باشد و او را فردى پليد بشمارد. در اين هنگام است كه از تك تك افراد جامعه آثارى صالح عايد جامعه مى گردد و جامعه عينا مانند يك تن واحد متشكل مى شود.
     غيبــت در حقيقت ابطال هويــت و شخصيت اجتماعــى افرادى است كه خودشان از جريان اطلاعــى ندارند و خبر ندارند كه دنبــال سرشان چه چيزهايى مى گويند و اگر خبــر داشته باشنــد و از خطــرى كه اين كار برايشــان دارد اطلاع داشتــه باشند از آن احتراز مى جويند و نمى گذارند پــرده اى را كه خــدا بر روى عيوبشــان انداخته به دست ديگران پاره شود.
     اين را هم بايد دانست كه در اين كلام اشعار و يا دلالتى هست بر اين كه حرمت غيبت تنها درباره مسلمان است، به قرينه اين كه در تعليل آن عبارت " لَحْمَ اَخيهِ " را آورده و ما مى دانيــم كه اخوت تنها در بين مؤمنين است. (1)
1- الميزان ج :18 ص: 483 .

***** صفحه 199 *****
نمونه هاى مديريت خوب و بد از نظر قرآن
 امين و مكين و حفيظ و عليم بودن در مديريت امور
" وَ قالَ الْمَلِكُ ائْتُونى بِه اَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسى فَلَمّا كَلَّمَهُ قالَ اِنَّكَ الْيَوْمَ لَدَيْنا مَكينٌ اَمينٌ!"
" شاه گفــت وى را نزد من آريد كه او را محرم خويش كنم و همين كه با او صحبت كرد، گفت اكنون تـو نزد ما صاحــب اختيــار و امينــى!"
" قالَ اجْعَلْنـــى عَلـى خَـزائِــــنِ الاَرْضِ اِنّــى حَفيــــظٌ عَليــــــمٌ!"
" گفــت خزينه هــاى اين سرزمين را به مــن بسپـار كـه مـن نگــه دار و دانايم!"
   (54و55 / يوسف)
   كلمه "مَكينٌ" به معناى صاحب مقام و منزلت است، وقتى يوسف را نزد شاه آوردند و او با وى گفتگــو كرد گفت: تو ديگــر از امروز نــزد ما داراى مقـام و منزلتــى هستى.
   و اين كه حكم خود را مقيد به امروز كرد براى اشاره به علت حكم بود و معنايش اين است كه تو از امروز كه من به مكارم اخلاق تو و اجتنابت از زشتى و فحشاء و خيانت و ظلم و همچنين به صبرت بر هر مكروهي پى بردم، فهميدم يگانه مردى هستى كه به خاطر حفظ طهارت و پاكى نفست حاضر شدى خوار و ذليل شوى، مردى هستى كه خداوند به تأييدات غيبى خــود اختصاصت داده، علم به تأويل احاديث و رأى صائب و حزم و حكمت و عقل را به تو ارزانــى داشته، داراى مقام و منــزلت هستى و ما تو را امين خود مى دانيم: و از اين كــه به طور مطلــق گفت: " مَكينٌ اَمينٌ" فهمانيــد كه اين مكانــت و امانــت تو عمومى است و خلاصه حكمى كه كرديم هيچ قيد و شرطى ندارد.
   و اين در حقيقت حكم و فرمان وزارت و صدارت يوسف بود.
   بعد از آن كه شاه فرمان مكانت و امانت يوسف را به طور مطلق صادر كرد، يوسف از او درخواست نمود كه او را به وزارت ماليه و خزانه دارى منصوب كند و امور مالى كشور و خزانه هاى زمين را كه مراد از آن همان سرزمين مصر بوده باشد به وى محول نمايد:
   "قــالَ اجْعَلْنى عَلى خَزائِنِ الاَرْضِ اِنّى حَفيظٌ عَليمٌ!"
و اگر اين درخواست را كرد به اين منظور بود كه امورمالى كشور و ارزاق را به مباشرت خود اداره كند و ارزاق را جمع آورى نموده براى سال هاى بعد كه قهرا سال هاى قحطى خواهد بود و مردم دچار گرانى و گرسنگى خواهند شد ذخيره نمايد و خودش با دست خويش آن ذخيره ها را در ميان مردم تقسيم كند و به هر يك آن مقدارى كه استحقاق دارد

***** صفحه 200 *****
   بدهد و از حيف و ميل جلوگيرى نمايد.
   و خود درخواست خويش را چنين تعليل كرد كه من حفيظ و عليم هستم، زيرا اين دو صفت از صفاتى است كه متصدى آن مقامى كه وى درخواستش را كرده بود لازم دارد و بدون آن دو نمى تواند چنان مقامى را تصدى كند و از سياق آيات مورد بحث و آيات بعدش برمى آيد كه پيشنهاد پذيرفته شد و دست به كار آن چه مى خواست گرديد. (1)
1- الميزان ج :11 ص: 273 .
نمونه بدترين مديريت جامعه درتاريخ بشر
" يَقْــدُمُ قَــوْمَــهُ يَــوْمَ الْقِيمَـةِ فَـأَوْرَدَهُـمُ النّـارَ وَ بِئْسَ الْــوِرْدُ الْمَــوْرُودُ !"
" او در روز قيامــت پيشرو قوم خود خواهــد بود و آنان را به سوى لبه آتش مى بــرد كه چه بــد جـايگـاهى است براى ورود!" (98 / هود)
   فرعون در روز قيامت پيشاپيش قوم خود مى آيد زيرا در دنيا او را پيروى كردند و در نتيجــه او به عنوان امــامـى از ائمه ضلالت، پيشوايشان شده بـود.
   در جاى ديگر قرآن نيز سخن از اين پيشوايان ضلالت آمده و فرموده: " وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّةً يَدْعُونَ اِلَى النّارِ!" (41 / قصص)
   آمدن قيامت و پيشوا شدن فرعون براى قومش و رفتنشان در آتش آن قدر حتمى و يقينــى است كه گويا واقع شده و شنونده آن را انجام شده حساب مى كند.
   خداى تعالى درباره عذاب قبل از قيامت قوم فرعون فرموده: عرضه بر آتش مى شوند يعنى صبح و شام آتش را به آنان نشان مى دهند و درباره عذاب روز قيامت آن ها فرموده: فرمان مى رسد كه آل فرعون را در شديدترين عذاب داخل سازيد!
   "وَ بِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ!" كلمه ورد به معناى آبى است كه انسان و حيوانات تشنه به لب آن مى آينــد و از آن مى نوشند.
   " وَاُتْبِعُوا فى هـذِهِ لَعْنَـةً وَ يَـوْمَ الْقِيمَـةِ بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ!" (99 / هود) يعنى قوم فرعون امر فرعون را متابعت كردند، لعنت خدايى هم آنان را متابعت كرد. لعنت خدا عبارت است از دورى از رحمت او و رانده شدن از ساحت قرب او كه به صورت عذاب غــرق تجسم يافت، ممكــن هم هست بگوييم: لعنت، حكمى است مكتوب از خداى تعالى در نامــه اعمالشان به اين كــه از رحمت الهــى دور باشنــد كه اثر ايــن دورى از رحمت، غــرق شدن در دنيا و معذب شــدن در آخرت بــاشد.
   "بِئْسَ الرِّفْدُ الْمَرْفُودُ!" يعنى آن عطيه اى كه در قيامت به آنان داده مى شود عطيه بدى است و آن آتش است كه اينان در آن افروخته مى شوند! (1)
1- الميزان ج :10 ص: 572 .

/ 24