معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

This is a Digital Library

With over 100,000 free electronic resource in Persian, Arabic and English

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 41 *****
مصـاديـق دوستـى و حبّ
" ... وَالَّذينَ امَنُوا اَشَدُّ حُبّا لِلّهِ...! " (??? / بقره)
" ... كسانى كه به خدا ايمان آورده اند به او محبت شديد دارند...! "
     يكى از حقايقى كه ما در وجدان خود مى يابيم و كسى نمى تواند منكر آن شود، حقيقتى است كه نام آن را "حبّ" و به فارسى "دوستى" مى گذاريم، مانند دوست داشتن غـذا، زنان، مال، جاه و علم كه دوستى اين ها پنج مصداق از مصاديق حبّ اند، كه هيچ شكى در وجود آن در دل خـــود نــداريــم.
     و نيز شكى نيست، در اين كه ما كلمه دوستــى و حــبّ را در اين پنــج مصــداق به يــك معنــا و بر سبيــل اشتــراك معنـوى استعمال مى كنيم نه برسبيل اشتراك لفظى.
     حال بايد ديد با اين كه حبّ در اين پنج مصداق معانى مختلفى دارد، چرا كلمه "حبّ" در همه به يــك جور صـادق است ؟
? ـ دوسـت داشتــن غــذا
     در مورد حب مخصوص به غذا و ميوه دقت كنيم، خواهيم ديد كه اگر غذا يا ميوه اى را دوست مى داريم بدان جهـت است كه با طــرز كار دستگــاه گوارشى ما ارتباط دارد.
     اگــر فعــاليت اين دستگاه نبود و بدن در استكمال خود حاجتى به طعام نداشت، قطعــا مــا نيــز طعــام را دوســت نمى داشتيــم و طعــام محبــوب مــا نمــى شـــد.
     پس حبّ به غذا در حقيقت حبّ ما به غذا نيست، بلكه حبّ دستگاه گوارش به فعاليت خودش است. اين دستگاه مى خواهد انجام وظيفه كند و سوخت و ساز بدن را به بدن بــرســانــد. همين خــواستــن عبارت از حبّ به غذاست، كه ما آن را به خود نسبت مى دهيم و مى گوئيم ما غذا را دوست مى داريم و اين مائيم كه از فلان غذا خوشمان مى آيـد، در حــالى كه اين طــور نيســت، بلكه خوش آمدن و لذّت بردن از غذا كار دستگــاه گــوارشى است، نـه از ما.
     اگر ما از طعم و مزه و بوى فلان غذا خوشمان مى آيد، همين هم مربوط به دستگاه گــوارش است، چـون حس ذائقه يكى از خدمتگزاران دستگاه گوارش است، نه خود آن.
     پس منظور ما از لذت، لذت ذائقه نيست، بلكه آن رضايت خاصى است كه دستگاه گوارش از كار خود احساس مى كند.
     عمل تغذى اثـر نيـروئى است كه خــــدا در انســان بــه وديعــت سپــرده است.
? ـ دوســت داشتــن همســــر
در مورد محبت زنان اگر نيك بنگــريــم مى بينيــم كــه ايــن حــب كــار ما نيست بلكــه كــــار دستگــاه تنـاسلـى ماست، به اين معنا كه دستگاه تناسلى تشنه عمل لقاح مى شود

***** صفحه 42 *****
     و آن را دوست مى دارد.  چون اين عمل با همسرى انجام مى شود، مى گوئيم من همسرم را دوست مى دارم. در حالى كه اگر واقع قضيه را بشكافيم مى بينيم پاى من در كار نيست بلكه دستگاه تناسلى ذاتــاً عمــل خــود را دوســت مــى دارد و بــه تبــع آن همســر را دوست مى دارد چــون عملــش با او قـابــل انجــــام است.
     عمـل لقاح اثر نيرويى است كه خداى تعالى در هر جاندارى به وديعت نهاده است.
3- دوست داشتن ـ رابطه بين انسـان و كمـال
     حبّ به غذا و حبّ به همسر، برگشتش به يك حبّ است، براى اين كه دستگاه گوارش و دستگــاه تنـاسلــى به هم مـربـوطنــد و كمــالى هم كه از كـــار اين دو دستگاه حاصل مى شــود، به هــم ارتبــاط دارنــد.
     احتمال دارد كه حبّ عبارت باشد از يك تعلق، كه خاص اين دو مورد است و در غير اين دو مورد اصلاً يافت نشود ولكن آزمايش از راه آثار اين احتمال را دفع مى كند، زيرا اين تعلق كه نامش حبّ است، اثرى در دارنده اش دارد و آن اين است كه قوه (استعداد) را به سوى فعليّت، اگر فعليّت، نداشته باشد مى كشاند، اگر فعليّت داشته باشد، به سوى ترك آن جذب مى كند.  اين دو خاصيت و يا يك خاصيت را در تمامى موارد قواى ادراكى احسـاس مى كنيـم، كه حـب آن قـوا را به سـوى افعـالش به حـركت درمـى آورد.
     قوه باصره، سامعه، حافظه، متخيله و ساير قوا و حواس ظاهرى و باطنى كه در ماست ـ چه قواى فاعله و چه منفعله ـ همه اين حالت را دارند، كه هر يك خود را دوست مى دارد و اين دوستى او را به سوى فعلش جذب مى كند، چشم را به سوى ديدن آن چه دوست دارد، جــذب مى كنـد و گـوش را به سـوى شنيـدن و هم چنين هر قـوه ديگر را.
     اين نيست مگر به خاطر اين كه كار هر قوه كمال اوست.  هر قوه اى با كار مخصوص به خود، نقص خـود را تكميل نموده و حاجت طبيعــى خــود را برمى آورد.
     اين جاست كه معنا و مفهوم حب مال، حب جاه و حب علم براى ما روشن مى گردد، چون انسان با هر يك از مال و جاه و علم، استكمال مى كند، و به همين جهت آن ها را دوســت مـى دارد، پس نتيجـه مى گيـريـم كه حـبّ تعلقـى است خـاص و انجذابى است شعورى و مخصوص، بين انسان و كمال او. (1)
?- الميــــزان ج ?، ص ??8

***** صفحه 43 *****


فصل چهارم: در آفت يهود و دوستي با اهل کتاب


تاريخ انحطاط جوامع اسلامى
و ارتباط آن با دوستى اهل كتاب
" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِياءُ بَعْضٍ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ مِنْكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللَّهَ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ!" (51/مائده)
" هان اى كسانى كه ايمان آورديد، يهود و نصارا را دوستان خود مگيريد كه آنان دوست يكديگرند و كسى كه (از شما) آنان را دوست بدارد خود او نيز از ايشان است، چون خدا مردم ستمكار را به سوى حق هدايت نمى كند!"
     خطاب هاى قرآنى كه قرآن كريم به امر آن اهتمام دارد و در تأكيد و تشديد آن مبالغه دارد، لحن سخن در آنها خالى از دلالت بر اين معنا نيست كه عوامل و اسباب موجود، همه دست به دست هم داده اند كه آينده مسلمين را به تباهى و سقوط و دَرَك هلاكت و ابتلاء به خشم الهى بكشانند، مانند تأكيد و مبالغه اى كه از آيات ربا و آيات مودت ذى القربى و غير آنها به چشم مى خورد.
     اصولاً طبع خطاب اين دلالت را دارد، براى اينكه اگر متكلم حكيم مأمورين خود را به يك مسأله بى اهميت و حقيرى امر كند و دنبالش در تأكيد و اصرار بر آن امر مبالغه نمايد، شنونده احساس مى كند كه اين امر بى اهميت اين همه تأكيد نمى خواهد، پس حتما كاسه اى زير نيم كاسه هست و هم چنين اگر فردى از مأمورين را مخاطب قراردهد كه شأن آن مخاطب اين نباشدكه مخاطب به مثل چنين خطابى شود، مثلاً يك عالم ربانى و صاحب قدم صدق در زهد و عبادت را از ارتكاب رسواترين فجور آن هم در انظار هزاران بيننده نهى كند، هر شنونده اى مى فهمد كه قضيه خالى از مطلب نيست و حتما مطلب مهمى و مهلكــه عظيمـى در شـرف تكـويـن اسـت كـه اين گوينده حكيم اين طور سخن مى گويد.
خطاب هاى قرآنى كه چنين لحنى را دارد، دنبال آن خطاب حوادثى را ذكر مى كند

***** صفحه 44 *****
     كه آنچه از لحن كلام فهميده مى شد را تأييد و تصديق كند و بلكه بر آن دلالت نمايد هر چند كه شنوندگان، چه بسا، در اولين لحظه اى كه خطاب را مى شنوند يعنى درهمان روز نزول متوجه اشارات و دلالات آن خطاب نشوند .
     مثلاً قرآن كريم امر كرده به مودّت قُرباى رسول خدا (ص) و در آن مبالغه كرده، حتى آن را پاداش و اجر رسالت و راه به سوى خداى سبحان شمرده، چيزى نمى گذرد كه مى بينيم امت اسلام در اهل بيت آن جناب فجايعى و مظالمى را روا مى دارند كه اگر رسول خدا صلى الله عليه وآله دستور اكيد به آنان داده بود به اينكه قرباى مرا به سخت ترين وجهى از بين ببريد، بيشتر از آنچه كردند، نمى كردند!!
     و نيز مى بينيم كه قرآن كريم از اختلاف نهى نموده و سپس در آن مبالغه اى كرده كه بيش از آن تصور ندارد، بعد مى بينيم كه امت اسلام آن چنان متفرق و دست خوش انشعاب و اختـلاف مى شــود كه حتـى از انشعـاب واقع در يهود و نصارا گذرانيد يعنى به هفتاد و سه فرقه منشعب گشت، تازه اين اختلاف ها اختلاف در مذهب و معارف علمى دين است، امـا اختـلافى كـه در سنـت هاى اجتماعى و تأسيس حكومت ها و غير اين مسائل به پا كـردنـد قابل تحديد و حصـر نيســت.
     و نيز قرآن كريم از حكم كردن به غير ما انزل اللّه نهى كرده و از القاى اختلاف بين طبقات و از طغيان و از پيروى هواى نفس و امورى غير از اين ها نهى نموده و در آنها تشـديـد كـرده، بعـدا مى بينيـم كـه در اثـر ارتكـاب اين امور چه حوادثى واقع مى شود!
     مسأله نهى از ولايت كفار و دوستى با يهود و نصارا از همين قسم دستورات است، از نواهى مؤكده اى است كه در قرآن كريم آمده بلكه بعيد نيست كه كسى ادعا كند تشديدى كه در نهى از ولايت كفار و اهل كتاب شده آنقدر شديد است كه هيچ تشديدى در ساير نواهى فرعى به پايه آن نمى رسد.
     تشديد در آن به حدى رسيده كه خداى سبحان دوستداران اهل كتاب و كفار را از اسلام بيرون و در زمره خود كفار دانسته و فرموده: " وَ مَنْ يَتَوَلَّهُـمْ مِنْكُمْ فَاِنَّــهُ مِنْهُمْ!" (51/مائده) و نيز خداى تعالى آنان را از خود نفى كرده و فرموده:" وَ مَنْ يَفْعَلْ ذلِكَ فَلَيْسَ مِنَ اللّهِ فِى شَى!" (28/آل عمران)
     و نيــز نــه يـك بـار و دو بــار بلكــه بــه نهــايت درجـه تحـذيـرشـان كــرده و فرموده: " وَ يَحْذُرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهْ! "(28/آل عمران) و ما در آنجا كه پيرامون اين آيه در الميزان بحث مى كرديم گفتيم: مــدلـول آن اين اسـت كـه محـذورى كـه از آن تحـذيـر كـرده حتمـا واقـع خـواهـد شـد و به هيچ وجه تبديل پـــذير نيست!
و اگر خواننده عزيز در سيره عمومى اسلامى كه كتاب و سنت آن را تنظيم و سپس در بين مسلمين اجرا نموده دقت كند و سپس در سيره فاسدى كه امروز برمسلمين تحميل

***** صفحه 45 *****
     شده به دقت بنگـرد آن وقت آيه شريفه:
" ... فَسَــوْفَ يَــأْتِـى اللّـهُ بِقَـوْمٍ يُحِبُّهُــمْ وَ يُحِبُّـونَهُ اَذِلَّـــةٍ عَلَــى الْمُؤْمِنينَ اَعِزَّةٍ عَلَى الْكافِرينَ يُجاهِدُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ لا يَخافُونَ لَوْمَةَ لاآئِمٍ...!"
(54 / مائده)
     را به دقت مطالعه نمايد، در مى يابد كه تمامى رذائلي كه جامعه ما مسلمانان را پر كرده و امروز بر ما حكومت مى كند و همه آنها - كه ما از كفار اقتباس كرده ايم و به تدريج در بين ما منتشر گشته و استقرار يافته است ـ ضد آن اوصافى است كه خداى تعالى براى مردمى ذكر كرده كه در آيه وعده آمدنشان را داده، چون تمامى رذائل عملى در يك كلمه خلاصه مى شود و آن اين است كه جامعه ما خدا را دوست ندارد و خداى تعالى نيز اين جامعه را دوست ندارد، جامعه ما ذليل در برابر كفار و ستمگر نسبت به مؤمنين است و در راه خدا جهاد نمى كند و از ملامت هر ملامت گرى مى هراسد.
     اين همان معنائى است كه قرآن كريم از چهره مسلمانـان آن روز خوانده بود و اگر خواستى بگـو خداى عليم خبير چنين آينـده اى را براى امـت اسـلام از غيب خبر داده بود و پيش بينى كرده بود كه به زودى امت اسلام از دين مرتد مى شود، البته منظور از اين ارتداد، ارتداد اصطلاحى يعنى برگشتن به كفر صريح و اعلام بيزارى از اسلام نيست بلكـه منظـور ارتـداد تنـزيلـى اسـت كـه جملـه " وَ مَـنْ يَتَـوَلَّهُـمْ مِنْكُــمْ فَــاِنَّــهُ مِنْهُــمْ اِنَّ اللّـهَ لا يَهْـدِى الْقَــوْمَ الظّـالِميـنَ! " (51/مائده)  آن را بيـان مى كنـد.
     آن گاه خداى سبحان جامعه اسلامى را - كه چنين وصفى به خود خواهند گرفت - وعــده داده كـه قـومـى را خـواهـد آورد كه دوستشـان دارد و آن قـوم نيـز خـدا را دوسـت دارنـد، مــردمــى كـه در بـرابـر مـؤمنيـن ذليـل و در مقابل كفار شكست ناپذيرند مردمى كه در راه خدا جهاد نموده، از ملامت هيچ مـلامت گـرى پروا نمى كنند، و اين اوصافى كه براى آن قوم برشمرده - همانطور كه قبلاً توجه كرديد ـ اوصاف جامعى است كه جامعه اسلامى امروز ما فاقد آن است و با دقت و باريك بينى در هر يك از آن اوصاف كه متقابلاً ضد آن اوصاف نيز اوصاف جامعى است كه رذائلى بسيــار از آنها منشعــب مى شــود، رذائلـى كـه فعـلاً جـامعـه اســلامى مـا گرفتار آن اســت و خـــداى تعــالى در صـــدر اسـلام از وضـع امــروز مــا خـبــر داده اسـت!.
     ( تاريخ نگارش اين مطلب روزهاي قبل از انقلاب اسلامي ايران است. ما خــواننـده عـزيز را بــه مطـالعه كامل اين مطلـب در الميـزان جلد پنجم صفحه 643  دعـوت مى كنـيم! ) (1)
1-الميزان ج: 5 ص: 643.

***** صفحه 46 *****
هشدارى در مورد طعام و زنان اهل كتاب
" وَ مَــنْ يَكْفُــرْ بِـالاْيمــانِ فَقَـدْ حَبِـطَ عَمَلُهُ وَ هُوَ فِى الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرينَ!"
(5 / مــائـده)
" و هر كس منكر ايمان باشد اعمالش باطل مى شود و در آخرت از زيانكاران اســت!"
     آيه مورد بحث متصل به ما قبل خودش است و مى خواهد مؤمنين را از خطرى كه ممكن است در اثر سهل انگارى در امر خدا و معاشرت آزادانه با كفار متوجه آنان شود برحذر بدارد و بفهماند كه اگر در جملات قبل، طعام اهل كتاب و ازدواج با زنان عفيف آنان را بر شما مؤمنين حلال كرديم براى اين بود كه در معاشرت شما با اهل كتاب تخفيف و تسهيلى فراهم آوريم، تا اين وسيله اى بشود كه شما با اخلاق اسلامى خود با يهود و نصارا معاشرت كنيد و آنــان را شيفتــه اســلام بسازيد و داعـى آنـان باشد به سوى علم نافع و عمل صالح.
     پس غرض از تشريع حكم مورد بحث اين بوده، نه اين كه مسلمين اين حكم را بهانه و وسيله قرار دهند براى اين كه خود را در پرتگاه هوا و هوس ها ساقط نموده، در دوستى و عشق ورزيدن با زنان يهودى و نصرانى بى بندوبار شوند و عاشق جمال آنان شده، در نتيجه خواه نا خواه خلق و خوى آنان را نيز متابعت نمايند و چيزى نگذرد كه خلق و خوى يهوديت و نصرانيت حاكم بر مسلمين گشته و بر خلق و خوى اسلامى مسلط گردد و آن را تحت الشعاع خود كند و فساد آنان بر صلاح اسلام چيره گردد، كه اين خود بلاى بزرگى است، كه مسلمانان را به قهقرا برمى گرداند، در نتيجه حكمى را كه خدا در تشريعش بر مسلمانان منت نهاده بود را فتنه و محنت و مهلكه مسلمين كرده، تخفيف الهى را به صورت عذاب درآورد.
     به همين جهت خداى تعالى بعد از بيان حليت طعام اهل كتاب و زنان پاكدامن ايشان، مسلمانان را از بى بندوبارى در تنعم به اين نعمت، حلال بودن طعام و زنان اهل كتاب برحذر داشته، تا بى بند و باريشان كارشان را به كفر ايمان و ترك اركان دين و اعراض از حق نكشاند، زيرا اگر چنين كنند باعث مى شوند كه اعمالشان حبط شود و در آخرت نتيجه اى از تلاش زندگى خود نبينند. (1)
1- الميزان ج :5 ص: 333 .
عرصه دخالت يهود در روايات اسلامي
در بحث از روايات راجع به قرآن و اخبار معلوم شده كه روايات اسرائيليه يا ب

***** صفحه 47 *****
     اصطلاح مشهور "اسرائيليات" كه يهود داخل در روايات ما كرده است و هم چنين نظاير آن، غالبا در مسائل اعتقادى است، نه فقهى!
     به منظور تشخيص روايات راست از دروغ، دستور صريح يا نزديك به صريح است كه آن ها را به قرآن عرضه كنند، تا راست از دروغ و حق از باطل معلوم گردد.     معلوم است كه اگر در روايات دسيسه و دستبردى شده باشد، تنها در اخبار مربوط به فقه و احكام نيست، بلكه اگر دشمن داعى به دسيسه در اخبار داشته، داعـى اش در اخبـار مربـوط به اصـول و معـارف اعتقـادى و قصص انبياء و امم گـذشتــه و هم چنين در اوصـاف مبدأ و معاد قوى تر و بيشتر بوده است.(1)
1- الـميزان ج 12، ص 156.

***** صفحه 48 *****


فصل پنجم: زندگي آخرتي در بهشت


زندگى آخرت در دنيا
" لَقَدْ كُنْـتَ فى غَفْلَـةٍ مِنْ هـذا فَكَشَفْنا عَنْـكَ غِطـاءَكَ فَبَصَـرُكَ الْيَـوْمَ حَديـدٌ ! " (22 / ق)
" تو از اين زندگــى غافل بودى، ما پرده ات را كنار زديم، اينك ديدگانت خيره شده است!"
     زندگى آخرت در دنيا نيز هست، لكن پرده اى ميانه ما و آن حائل شده است!
     ( به جان خودم! اگر در قرآن كريم در اين باره هيچ آيه اى نبود بجز آيه فوق كافى بود، چون لغت غفلت در موردى استعمال مى شود كه آدمى از چيزى كه پيش روى او و حاضر نزد او است بى خبر بماند، نه در مورد چيزى كه اصلاً وجود ندارد و بعدها موجود مى شود!)
     پس معلوم مى شود زندگى آخرت در دنيا نيز هست، لكن پرده اى ميانه ما و آن حائل شده است. ديگر اين كه كشف غطاء و پرده بردارى از چيزى مى شود كه موجود و در پس پرده است، اگر آنچه در قيامت آدمى مى بيند، در دنيا نباشد، صحيح نيست در آن روز به انسانها بگويند: تو از اين زندگى در غفلت بودى و اين زندگى برايت مستور و در پرده بود، ما پرده ات را برداشتيم و در نتيجه غفلتت مبدل به مشاهده گشت!(1)
1- الـميزان ج: 1، ص: 143.
مفهوم لقاء و لقاءاللّه
" مَـنْ كـانَ يَـرْجُوا لِـقاءَ الـلّهِ فَـاِنَّ اَجَـلَ الـلّهِ لاَتٍ وَ هُـوَ الـسَّميعُ الْـعَليمُ !"
 (5 / عنكبـوت)
" كســى كه اميــد ديدار خــدا دارد بدانــد كه اجــل خدا رسيدنــى اســت و او شنــوا و داناســت!"
     مراد از "لِقاءُاللّه" قرار گرفتن بنده است در موقفى كه ديگر بين او و بين پروردگارش حجابى نباشد، همچنان كه روز قيامت نيز اين چنين است، چون روز قيامت روز ظـهور حقايـق است.
     لقاء هر چيز علم يافتن به وجود او است و روز قيامت مردم به حقانيت خدا علم پيدا مى كنند و لقاى علمى برايشان حاصل مى شود.

***** صفحه 49 *****
     "اَجَلَ اللّه" عبارت است از آن غايتى كه خدا براى لقاى خود معين فرموده است، آن آمدنــى است و هيـچ شكــى در آن نيست.
     " وَ يَعْلَمُونَ اَنَّ الـلّـهَ هُـوَ الْحَقُّ الْمُبينُ! " (25 / نور)
     " آن روز ديگــر علم پيدا مى كنند كه خدا حقى اسـت مبين !".(1)
1- الـميزان ج: 16، ص: 151
قيـافه مـؤمـن در قيامت و نظـاره او به جمال حـق
" وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ. اِلى رَبِّها ناظِرَةٌ !" (22 و 23 / قيامت)
" در امــروز كــه قيــامـت به پــا مى شــود، وجــوهـى زيبــا و خــرّم اسـت و مسرّت و بشاشيّت درونى از چهره ها نمايان است و جمال حق را نظاره مى كنند !"
     مراد به نظر كردن به خداى تعالى نظر كردن حسى كه با چشم سر باشد نيست، چون برهان قاطع قائم است بر محال بودن ديدن خداى تعالى، بلكه مراد از نظر قلبى و ديدن قلب به وسيله حقيقت ايمان است.
     اين طائفه دل هايشان متوجّه پروردگارشان است و هيچ سببى از اسباب دل هايشان را از ياد خدا به خود مشغول نمى كند - چون آن روز كليه سبب ها از سببيّت ساقط اند - در هيچ موقفى از مواقف آن روز نمى ايستند و هيچ مرحله اى از مراحل آن جا را طى نمى كنند، مگر آن كه رحمت الهى شامل حالشان است و از فزع آن روز ايمن اند،  هيچ مشهدى از مشاهد جنّت را شهود نمى كنند و به هيچ نعمتى از نعمت هايش متنعّم نمى شوند، مگر آن كه در همان حال پروردگار خود را مشاهده مى كنند، چون نظر به هيچ چيز نمى كنند و هيچ چيزى را نمى بينند، مگر از اين دريچه كه آيت خداى سبحان است و معلوم است كه نظر كردن به آيت از آن جهت كه آيت است، عينا نظر كردن به صاحب آيت يعنى خداى سبحان است. (1)
1- الميزان ج 20، ص 178 .
لـذت غـذا و لذت نكاح در دنيا و در آخرت،
حقيقت و فلسفه آن
" زُيِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنينَ وَ الْقَناطيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ و

***** صفحه 50 *****
الْفِضَّةِ وَ الْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الاَنْعامِ وَ الْحَرْثِ ذلِكَ مَتاعُ الْحَيوةِ الدُّنْيا وَ اللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَئابِ." (14 / آل عمـران)
"علاقه به شهوات يعنى زنان و فرزندان و گنجينه هاى پر از طلا و نقره و اسبان نشان دار و چارپايان و مزرعه ها علاقه اى است كه به وسوسه شيطان بيش از آن مقدار كه لازم است در دل مردم سر مى كشد با اين كه همه اين ها وسيله زندگى مــوقـت دنيــا اسـت. و سـرانجــام نيـك نــزد خــدا است!"
    عالم خلقت براى اين كه موجودات را به راهى كه مى خواهد بيندازد و آن ها را مسخر خود كند و مخصوصا در تسخير جانداران يعنى حيوان و انسان، لذائذى در افعال آن ها و قواى فعاله آن ها قرار داده، تا به خاطر رسيدن به آن لذائذ او را به سوى عمل روانه كند و او خودش نمى داند چرا اين قدر براى خوردن و عمل زناشوئى مى دود، خيال مى كند هدف لذت بردن او است، در حالى كه با اين لذت و اين گول زنك، او را كوك كرده اند، تا خلقت به هدف خود كه بقاى شخص و نوع انسان است برسد.
     و مسلما اگر خلقت انسان و غذا و شهوت جنسى اين رابطه يعنى لذت گيرى را در آدمى ننهاده بود هيچ انسانى به دنبال آن نمى رفت، نه براى تحصيل غذا اين همه تلاش مى كرد و نه براى عمل جنسى آن همه مشقات را مى پذيرفت و هر چه مثلاً به او مى گفتند اگر غذا نخورى باقى نمى مانى و اگر جماع نكنى جنس بشر باقى نمى ماند، زير بار نمى رفت و در نتيجه غرض خلقت باطل مى شد، وليكن خداى تعالى لذت غذا و لذت جماع را در او به وديعت نهاد، تا آرامش خود را در به دست آوردن آن دو بداند و تا غذا و شهوت جنسى را به دست نياورد آرام نگيرد و براى به دست آوردنش هر مشقت و مصيبت و بلائى را به جان بخرد و نه تنها به جان بخرد، بلكه در جمع آورى مال و ساير شهوات به ديگران فخر هم بفروشد و خلاصه او به مشتى گول زنك دل خوش باشد و نظام خلقت به هدف خود برسد.
     پس معلوم شد كه منظور خداى تعالى از اين تدبير غير از اين نبوده، كه فرد و نسل بشــر باقى بماند، فـرد، با غــذا خوردنش و نسل، با جمـاع كردنش.
     اين غرض خلقت،  و اما براى خود انسان باقى نمى ماند مگر خيال.
     آيـا لذايـذ و شهـوات دنيـا در بهشت ادامه دارد؟  خوب، وقتى معلوم شد كه اين لذائذ دنيوى مقصود اصلى در خلقت نيست، بلكه براى غرضى محدود و زمان دار است، با اين اشكال مواجه مى شود كه در قيامت وجود اين لـذائذ چه معنا دارد، با اين كه بقاى آن زندگى نه بستگـى به خـوردن دارد و نه به جماع.
باز تكرار مى كنيم كه لذت خوردن و نوشيدن و همه لذائذ مربوط به تغذى براى حفظ بدن از آفت تحليل رفتن و از فساد تركيب آن يعنى مردن است و لذت جماع و همه لذائذ

/ 24