معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 61 *****
     هوس اكثريت افراد وضع و اجرا مى كند و در نتيجه از ميان قوانينى كه مربوط به معارف اعتقادى و اخلاق و اعمال وضع مى كند تنها قوانين مربوط به اعمال، ضامن اجرا دارد و اما آن دو دسته ديگر هيچ ضامن اجرائى ندارد و مردم در مورد اخلاق و عقايدشان آزاد خواهند بود و اگر آن دو دسته قوانين را پيروى نكنند كسى نيست كه مورد مؤاخذه اش قرار دهد، مگر آنكه آزادى در يكى از موارد اخلاق و عقايد، مزاحم قانون باشد كه در اين صورت فقط از آن آزادى جلوگيرى مى شود.
     و لازمه اين آزادى اين است كه مردم در چنين جامعه اى به آنچه موافق طبعشان باشد عادت كنند نظير شهوات رذيله و خشمهاى غير مجاز و نتيجه اين اعتياد هم اين است كه كم كم هر يك از خوب و بد جاى خود را به ديگرى بدهد يعنى بسيارى از بديها كه دين خدا آن را زشت مى داند در نظر مردم خوب و بسيارى از خوبيهاى واقعى در نظر آنان زشت شود و مردم در به بازى گرفتن فضائل اخلاقى و معارف عالى عقيدتى آزاد باشند و اگر كسى به ايشان اعتراض كند در پاسخ آزادى قانونى را به رخ بكشنــد .
      لازمه سخن مذكور اين است كه تحولى در طرز فكر نيز پيدا شود يعنى فكر هم از مجراى عقلى خارج شده و در مجراى احساس و عاطفه بيفتد و در نتيجه بسيارى از كارهائى كه از نظر عقل فسق و فجور است، از نظر ميل ها و احساسات، تقوا و جوانمردى و خوش اخلاقى و خوشروئى شمرده شود، نظير بسيارى از روابطى كه بين جوانان اروپا و بين مردان و زنان آنجا برقرار است كه زنان شوهردار با مردان اجنبى و دختران باكره با جوانان و زنان بى شوهر با سگها و مردان با اولاد خويش و اقوامشان و نيز روابطى كه مردان اروپا با محارم خود يعنى خواهر و مادر دارند، و نيز نظير صحنه هائى كه اروپائيان در شب نشينى ها و مجالس رقص برپا مى كنند و فجايع ديگـرى كـه زبــان هـر انســـان مــؤدب بـه آداب دينـى، از ذكــر آن شــرم مـى دارد!
     و چه بسا كه خوى و عادات دينى در نظر آنان عجيب و غريب و مضحك بيايد و به عكس آنچه درطريق دينى معمول نيست به نظرشان امرى عادى باشد، همه اين ها به خاطراختلافى است كه درنوع تفكر و ادراك وجود دارد (نوع تفكردينى و نوع تفكر مادى،) و در سنت هاى احساسى كه صاحبان تفكر مادى براى خود باب مى كنند (همان طور كه گفتيم،) عقل و نيروى تعقل دخالتى ندارد مگر به مقدارى كه راه زندگى را براى كامروائى و لذت بردن هموار كند، پس در سنت هاى احساسى تنها هدف نهائى كه هيچ چيز ديگرى نمى تواند معارض آن باشد، همان لذت بردن است و بس و تنها چيزى كه مى تواند جلو شهوترانى و لذت بردن را بگيرد، لذت ديگران است.
     پس در اين گونه نظام ها هر چيزى را كه انسان بخواهد قانونى است، هر چند انتحار و دوئل و امثال آن باشد، مگر آنكه خواست يك فرد مزاحم با خواست جامعه باشد، كه در آن صورت ديگر قانونى نيست.
و اگر خواننده محترم به دقت اختلاف نامبرده را مورد نظر قرار بدهد آن وقت

***** صفحه 62 *****
     كاملاً متوجه مى شود كه چرا نظام اجتماعى غربى با مذاق بشر سازگارتر از نظام اجتماعى دينى است، چيزى كه هست اين را هم بايد متوجه باشد كه اين سازگارتر بودن مخصوص نظام اجتماعى غربى نيست و مردم تنها آن را بر سنت هاى دينى ترجيح نمى دهند، بلكه همه سنت هاى غير دينى داير در دنيا همين طور است، از قديم الايام نيز همين طور بوده، حتى مردم سنت هاى بَدَوى و صحرانشينى را هم مانند سنت هاى غربى بر سنت هاى دينى ترجيح مى دادند، براى اينكه دين صحيح همواره به سوى حق دعوت مى كرده و اولين پيشنهادش به بشر اين بوده كه در برابر حـق خـاضـع بـاشنـد، و بــدوى هـا از قـديـم تـرين اعصــار در بـرابـر بـت و لـذائـذ مــادى خضـوع داشتند.
     و اگر خواننده، حق اين تأمل و دقت را ادا كند آن وقت خواهد ديد كه تمدن عصر حاضر نيز معجونى است مركب از سنت هاى بت پرستى قديم، با اين تفاوت كه بت پرستى قـديـم جنبـه فـردى داشـت و در عصـر حاضر به شكل اجتماعى در آمده و از مـرحلـه سـادگى بـه مـرحلـه پيچيـدگــى فنـى در آمده است.
     و اينكه گفتيم اساس نظام دين اسلام پيروى از حق است نــه مـوافقت طبع، روشن ترين و واضح تــرين بيــان بـيانات قــرآن كــريــم است كه اينك چند آيـه از آن بيـانـات از نظــر خـواننـده مـى گــذرد:
     " هُوَالَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دينِ الْحَقِّ...!" (?? / فتح)
     "وَ اللّهُ يَقْضـى بِالْحَقِّ...!" (?? / مؤمن)
     و دربـــــاره مــؤمنيــن فـــرمـــوده:
     "وَ تَـواصَـــوْا بِالْحَــقِّ...!" (? / عصر)
     "لَقَدْ جِئْناكُمْ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ اَكْثَـرَكُمْ لِلْحَــقِّ كارِهُـونَ!" (??/ زخرف)
     در اين آيه مـلاحظه مى فرمائيد اين اعتراف كه حق موافق ميل بيشتــر مــردم نيست و در جــاى ديگر مسأله پيروى از خــواست اكثــريت را رد نمــوده و فرمود: پيــروى از خــواسـت اكثـريـت ، ســر از فسـاد در مـى آورد، و آن ايــن آيـه است كـه :
" بَلْ جاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ اَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ اَهْواءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمواتُ وَ الاَرْضُ وَ مَـنْ فيهِنَّ بَـلْ اَتَيْنـاهُـمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ !"
(?? / مؤمنون)
     و جريان حوادث هم مضمــون ايـن آيـه را تصـديـق كـرد و ديـديـم كـه چگـونـه فساد ماديگرى روز به روز بيشتر و روى هم انباشتـه تر شـد!
     و در جـاى ديگـر فرموده:
     " فَمــا ذا بَعْـدَ الْحَقِّ اِلاَّ الضَّـلالُ فَاَنّى تُصْرَفُونَ! " (?? / يونس)
و آيات قرآنى در اين معنا و قريب به اين معنا بسيار زياد است و اگر بخواهى با

***** صفحه 63 *****
     بيش از آنچه ما آورديم آشنا شويد مى توانيد سوره يونس را مطالعه كنيد كه بيش از بيست و چنــد بـار كلمـه حــق در آن تكرار شــده است. (?)
?-الميـزان ج:? ص:???.
دستور مراقبت از نفس و جامعه
"يــاَيُّهَــاالَّذيــنَ ءَامَنُــواْ عَلَيْكُــمْ اَنْفُسَكُــمْ لا يَضُرُّكُــمْ مَــنْ ضَــلَّ اِذَا اهْتَــدَيْتُــمْ  اِلَــى اللّهِ مَــرْجِعُكُــــمْ جَميعـــا فَيُنَبِّئُكُــمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ!" (105 / مائده)
" اى كسانى كه ايمان آورده ايد بر شما باد رعايت نفس خودتان، چه آنان كه گمراه شده اند گمراهيشان بشما ضرر نمى رساند اگر شما خود راه را از دست ندهيد، بـازگشـت همـه شمـا به خـداسـت و پـس از آن آگـاهتـان مى كنـد بـه آنچـه عمـل مى كـرديـد!"
     خداى تعالى در اين آيه مؤمنين را امر مى كند به اينكه بخود بپردازند و مراقب راه هدايت خود باشند و از ضلالت كسانى از مردم كه گمراه شده اند نهراسند و بدانند كه خداى تعالى حاكم بر جميع مــردم است، در هــر كسـى بــر حسب عملش حكم مى كند.
     مى توان گفت: روى سخن در جمله " ياَيُّهَاالَّذينَ ءَامَنُواْ !" مجتمع مؤمنين است و در نتيجه مراد از اينكه فرمود: " عَلَيْكُمْ اَنْفُسَكُمْ !" اصلاح وضع اجتماعى جامعه اسلامى و مهتدى به هدايت الهيه دين شدن و معارف دينيه و عمل صالح و شعائر عامه اسلاميه را حفظ كردن است، چنانكه فرمود: "وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ جَميعا وَ لا تَفَرَّقُوا!" و مراد از اين اعتصام دسته جمعى، همان اخذ بــه كتاب و سنت است و نيز بنابراين حمل، مراد از          " لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَ يْتُمْ !" اين است كه جامعه مسلمين ايمن است از اضرار مجتمعات گمراه و غير مسلمان، بنابراين جائز نيست مسلمين از ديدن اينكه مجتمعات گمراه بشرى همه در شهوات و تمتع از مزاياى زندگى باطل خود فرو رفته اند نسبت به هدايت دينى خود دلسرد گردند، زيرا مرجع همه شان بسوى خداست و بزودى خداى تعالى آنــان را به آنچــه كه كرده و مى كنند خبرمى دهد.
     بنا بر اين احتمال، آيه شـريفه مـورد بحث جارى مجراى آيه هاي زير خـواهـد بود:
" لا يَغُرَّنَّكَ تَقَلُّـبُ الـَّذيـنَ كَفَـرُوا فِـى الْبِـلادِ مَتـاعٌ قَليـلٌ ثُــمَّ مَـأْويهُـمْ جَهَنَّــمُ وَ بِئْـسَ الْمِهـادُ !" (196 و 197 / آل عمران)
و همچنيـن آيـه:  " وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ اِلى ما مَتَّعْنا بِه اَزْواجا مِنْهُمْ زَهْـرَةَ الْحَيـوةِ الـدُّنْيا !" (131 / طــه)  
جامعه اسلامى تحت محافظت و مراقبت دائم الهى:

***** صفحه 64 *****
     در اينجا ممكن است از جمله "لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ اِذَا اهْتَدَيْتُمْ!" (105 / مائده) از نظر اينكه منفى درآن يعنى جمله: " گمراهان به شما ضرر نمى رسانند،" مطلق است و صفت و عمـل معينـى از آنهـا نيست اين معنـا را استفـاده كـرد كـه كفـار هيـچ وقـت نمى توانند بـه جـامعـه اسـلامى پـرداختـه و آن را به صورت جامعه غيراسلامى درآورند، به عبارت ديگر ممكن است معناى آيه اين باشد كه: شما اى مسلمين هدايت خود را حفظ كنيد و بدانيد كــه گمـراهـان هيچـوقت نمى توانند با قـــوه قهريـه خــود مجتمـع اسـلامـى شمـا را بـه يك مجتمـع غيـر اسلامى تبديل كنند.
     بنابراين احتمال، آيه مورد بحث در مقام بيان مطلبى است كه آيه " الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ !" و آيه: " لَنْ يَضُرُّوكُمْ اِلاّ اَذًى وَ اِنْ يُقاتِلُوكُمْ يُــوَلُّــوكُــمُ الاَدْبـــارَ!" درصــدد بيــــان آننــد. (1)
     1-الميزان ج : 6 ص : 238 .
حكم مسلمانان امروز در سرزمين شرك
" وَ مَنْ يُهاجِرْ فى سَبيلِ اللّهِ يَجِدْ فِى الاَرْضِ مُراغَما كَثيرا وَسَعَةً وَ مَنْ يَخْرُجْ مِنْ بَيْتِه مُهاجِرا اِلَى اللّهِ وَ رَسُولِه ثُمَّ يُدْرِكْهُ الْمَوْتُ فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللّهِ وَ كانَ اللّهُ غَفُورا رَحيما!" (100 / نساء)
" و كسى كه در راه خدا از وطن چشم مى پوشد و مهاجرت مى كند، اگر به موانعى برمى خورد به گشايش هائى نيز برخورد مى نمايد، و كسى كه هجرت كنان از خانه خويش به سوى خدا و رسولش درآيد و در همين بين مرگـش فرا رسد، پاداشش بـه عهــده خــدا افتــاده و مغفــرت و رحمــت كــار خــدا و صفــت او اســت!"
     اين آيات از نظر مضمون اختصاص به زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله و مردم آن زمان ندارد، بلكه در همه زمان ها جريان خواهد داشت، هرچند كه سبب نزولش حالتى بوده كه مسلمين در زمان رسول خدا صلى الله عليه وآله و در خصوص شبه جزيره عربستان و در فاصله زمانــى بيــن هجــرت به مدينه و بيــن فتح مكــه داشته انــد.
     آن روز شبه جزيره عربستان به دو منطقه تقسيم مى شده: يكى سرزمين اسلام كه عبارت بوده از مدينه و قراء اطراف آن، كه جماعتى از مسلمانان در آن زندگى مى كرده اند و آزادانه مراسم دينى خود را انجام مى دادند و مشركين و يهود و نصارائى كه آن جا بودند، مزاحمتى براى آنان فراهم نمى كردند، حال يا اين كه كارى به كار مسلمانان نداشتند، يا اين كه با مسلمانان پيمان و معاهده اى داشته اند.
قسمت دوم، سرزميــن شرك بود كه عبــارت بود از مكــه و اطــراف آن، كه در

***** صفحه 65 *****
     تحت سيطــره مشركين متعصــب در بت پرستــى قرار داشت.
     و مردم اين قسمت مزاحم مسلمانان بودند و در كار ديندارى آنان دردسر ايجاد مى كردند و براى برگرداندن مؤمنين از دين اسلام به سوى شرك، به بدترين جنايات و شكنجه ها دست مى زدند.
     و اين عموميت ملاك، اختصاص به مسأله مورد بحث ندارد بلكه ملاك هائى كه در اسلام هست، در همه زمان ها حاكم است و بر هر مسلمانى واجب است تا آن جا كه برايش امكان دارد، اين ملاك ها را برپا دارد، يعنى تا آن جا كه مى تواند معالم دين را بياموزد       (و خود را به استضعاف نزند،) و باز تا حدى كه مى تواند شعائر دين را بپا داشته به احكــام آن عمل كند و سيطــره كفر را بهانــه براى ترك آن وظايف قرار ندهد.
     و به فرضى كه در سرزمينى زندگى مى كند كه سيطره كفر بدان حد باشد كه نه اجازه آموزش معالم دين را به او بدهد و نه بتواند شعائر آن را بپا داشته و احكامش را عملى سازد بايد از آن سرزمين كوچ كرده به جائى ديگر مهاجرت نمايد، حال چه اين كه سرزميــن اول نام و عنوانش دار شــرك باشد يا نباشــد و چه اين كــه سرزمين دوم نام و عنوانش دار اسلام باشد و يا نباشد. (1)
1- الميزان ، ج: 5 ص: 85.
اراده الهى درانتقال حكومت به مستضعفين زمين
     " وَ نُريدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذيــنَ اسْتُضْعِفُــوا فِــى الاَرْضِ....!"
      (5 / قصص)
     در اين آيه آن جّو و محيطى كه موسى عليه السلام در آن متولد شد، تصوير شده است، كه تمامــى آن اسباب و شرايطــى كه بنى اسرائيــل را محكوم به فنا مى كرد بر او نيز احاطــه داشــت و خداونــد سبحــان او را از ميان همه آن اسبـاب سالــم به در آورد.
     خداى سبحان مى فرمايد:
- ظرفى كه ما موسى را در آن ظرف و آن جّو پرورانديم، ظرف علّو فرعون در زمين و تفرقه افكنى ميان مردم و استضعاف بنى اسرائيل بود، استضعافى كه مى خواست به كلى نابودشان كند، در حالى كه ما خواستيم بر همان ضعيف شدگان انعام كنيم و از هر جهتى نعمتى ارزانى شان بداريم، كه از سنگينى آن گران بار شوند، يعنى خواستيم پيشوايانشان كنيم تا ديگران به ايشان اقتداء كنند، و آنان متبوع ديگران و ديگران تابع ايشان شوند، در حالى كه خود سال ها تابع ديگران بودند، و نيز خواستيم وارث ديگرانشان در زمين بكنيم، بعد از آن كه زمين در دست ديگران بود، و خواستيم تا در زمين مكنت شان دهيم، به اين كه قسمتى از زمين را ملك آنان بكنيم تا در آن استقرار يابند و مالك آن باشند

***** صفحه 66 *****
     بعد از آن كه در زمين هيچ جائى نداشتند، به غير همان جائى كه فرعون مى خواست در همان جا به ديار نيستى رهسپارشان كند، و خواستيم تا به فرعون پادشاه مصر و هامان وزيرش و لشكريان آن ها همان پيش آمد را نشان دهيم كه از آن بيم ناك بودند، و آن اين بود كه روزى بنى اسرائيل بر ايشان غلبه يابند، و ملك و سلطنت و رسم و سنت آنان را از دستشان بگيرند، هم چنان كه خودشان درباره موسـى و برادرش روزى كه به سوى ايشان گسيل شدند، گفتند:
" اينــان مى خواهنــد شمــا را با سحــر خــود از سرزمين تــان بيرون كننــد و راه و رســم زندگى تــان را بــه دســت فراموشى و نابــودى بسپارنــد." (63 / طه)
     اين آيه شريفه نقشه اى را كه فرعون در زير پرده براى بنى اسرائيل كشيده بود تصوير مى نمايد، و آن اين بود كه از بنى اسرائيل يك نفر نفس كش در روى زمين باقى نگذارد، و اين نقشه را تا آن جا پيش برده بود كه قدرتش به تمامى شئون هستى و زندگى آنان احاطه يافته بود و ترسش همه جوانب وجود آنان را پر كرده بود، و آن قدر آن بيچارگان را خوار ساخته بود كه حكم نابودى شان را مى داد.
     البته اين ظاهر امر بود، ولى در باطن امر، اراده الهى به اين تعلق گرفته بود كه آنان را از يوغ فرعون نجات دهد و ثقل نعمتى را كه آل فرعون و آن ياغيان گردن كش را گران بار ساخته بود، از آنان بگيرد و به بنى اسرائيل منتقل كند، همان بنى اسرائيل خوار و بيچاره دست فرعون، و تمامى آن اسباب و نقشه هائى كه عليه بنى اسرائيل جريان مى يافت، همه را به نفع آنان به جريان بيندازد، و آن چه به نفع آل فرعون جريان مى يافت، به ضرر آنان تمامش كند، آرى خدا حكم مى كند و كسى هم نيست كه حكمش را عقب اندازد.
     غــرض سوره قصص بيــان اين وعــده جميل به مؤمنين صدر اسلام است كه قبل از هجرت به مدينه در مكه بودند. همان اندك عــده اى كه مشركين و فراعنه قريش ايشــان را ضعيف و ناچيــز مى شمردند، اقليتــى كه در مكــه در بين ايــن طاغيــان در سخت تريــن شرايط به سر مى بردنــد، و فتنه هــا و شدايدى پشت سر مى گذاشتند. خداوند متعال عين همان سنتى را كه در بنى اسرائيل جارى كرد در ميان مؤمنين صدر اسلام نيز جارى كرد و ايشان را به ملك و عزت و سلطنت رسانيد و رسول اللّه صلى الله عليه وآله را دوباره به وطن خـود برگردانيد!
     خداوند سبحان اين قسمت از تاريخ را كه ذكر مى كند به ايشان وعده مى دهد كه به زودى بر آن ها منت نهاده و پيشوايان مردم قرارشان خواهد داد و وارث همين فراعنه خواهد كرد، و در زمين مكنت شان مى دهد و به طاغيان قوم آن چه را كه از آن بيم داشتنــد، نشان مى دهد:
     " ما بعضــى از اخبار موســى و فرعــون را بر تو مى خوانيـم، خواندنــى به حـــق! بــراى ايــن كــه ايـن قـوم كه به آيــات ما ايمــان آورده انـد، در آن تـدبـر كنند، قومى كه تو را پيروى مى كنند و در دست فراعنه قريش ذليل و خوار گشته اند...!" (3 / قصص) (1)
1- الميزان، ج 16، ص 9 .

***** صفحه 67 *****
جامعه موعود و مهدى موعود
" وَعَدَ اللّهُ الَّذينَ امَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَرْضِ...!"
  (55 / نور)
خداى سبحان به كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مى دهند وعده مى دهد كه به زودى جامعه اى بر ايشان تكوين مى كند كه جامعه به تمام معنى صالحى باشد: از لكـه ننـگ كفــر و نفــاق و فسق پاك باشد، زميـــن را ارث بــرد، در عـقايــد افـراد آن و اعمالشان جز دين حق چيزى حاكم نباشــد، ايمن زندگــى كنند، ترســى از دشمنــى داخلــى يا خارجــى نداشتـه باشنـد، از كيد نيرنــگ بازان و ظلــم ستمگران و زورگـويــى زورگـويــان؛ آزاد باشنــد!
     و اين مجتمع طيب و طاهر با صفاتى كه از فضيلت و قداست دارد هرگز تاكنون در دنيا منعقد نشده است و دنيا از روزى كه پيامبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله مبعوث به رسالت گشته تاكنون چنين جامعه اى را به خود نديده است، لاجرم اگر مصداقى پيدا كند، در روزگــار مهدى عليه السلام خواهــد بود، چون اخبار متواتره اى كه از رسول خـدا"ص" و ائمه اهل بيت عليهم السلام در خصوصيات آن جناب وارد شده از انعقاد چنين جامعه اى خبر مى دهد، البته اين در صورتى است كه روى سخن را متوجه مجتمع سالم بدانيم، نه تنها حضرت مهدى عليه السلام!
     حق مطلب اين است كه:
     ـ اگر واقعا بخواهيم حق معناى آيه را به آن بدهيم ( و همه تعصبات را كنار بگذاريم!) آيه شريفه جز با اجتماعى كه به وسيله ظهور مهدى عليه السلام به زودى منعقد مى شـود، قـابل انطباق با هيچ مجتمعى ديگر نيست!
     در روايات اسلامى، عياشى از على بن الحسين عليه السلام روايت كرده كه وقتى اين آيه را تـلاوت مـى كـرد، فـرمـود:
" ايشان، به خدا سوگند، شيعيان ما اهل بيتند، كه خدا اين وعده خود را در حق ايشان به وسيله مردى از ما منجز مى سازد و او مهدى اين امت است و او كسى است كه رسول خدا (ص) درباره اش فرمود:
ـ اگر از دنيا نماند مگر يك روز، خدا آن روز را آن قدر طولانى مى سازد تا مردى از عترتم قيام كند، كه نامش نام من است، زمين را پر از عدل و داد كند، آن چنان كه پر از ظلم و جور شده باشد!"(1)
1- الميزان ج: 15، ص: 215.

***** صفحه 68 *****
منافقين بعد از رحلت پيامبر
     چرا بعد از رحلت رسول الله از منافقين خبري نيست؟!
     استمرار نفاق تنها تا نزديكى رحلت رسول اللّه "ص" نبود و چنان نبود كه در نزديكى هاى رحلت نفاق منافقين از دل هايشان پريده باشد!
     بله، تنها اثرى كه رحلت رسول خدا "ص" در وضع منافقين داشت، اين بود كه ديگر وحيى نبود تا از نفاق آنان پرده بردارد! علاوه بر اين، با انعقاد خلافت، ديگر انگيزه اى بـراى اظهار نفاق باقى نماند، ديگر براى چه كسى مى خواستند دسيسه و توطئه كنند!!؟
     آيا اين متوقف شدن آثار نفاق براى اين بود كه بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه وآله تمامى منـافقيـن مـوفق به اسـلام واقعـى و خلـوص ايمان شدند؟
     آيا صناديد نفاق از مرگ آن جناب چنان تأثرى يافتند كه در زندگى آن جناب آن چنـان متـأثر نشده بودند؟؟
     و يا براى اين بود كه بعد از رحلت يا قبل از آن، با اولياء حكومت اسلامى زد و بند سرى كردند و چيزى دادند و چيزى گرفتند؟ اين را دادند كه ديگر آن دسيسه ها كه قبل از رحلت داشتند نكنند و اين را گرفتند كه حكومت آرزوهايشان را برآورده سازد؟
     و يا بعد از رحلت، مصالحه اى تصادفى بين منافقين و مسلمين واقع شد و همه آن دو دسته يك راه را برگزيدند و در نتيجه تصادم و برخوردى پيش نيامد؟!
     شايد اگر به قدر كافى پيرامون حوادث آخر عمر رسول اللّه صلى الله عليه وآله دقت كنيم و فتنه هاى بعد از رحلت آن جناب را درست بررسى نماييم، به جواب شافى و كافى اين چند سؤال برسيم!
     ( توجه! منظور از طرح اين سؤال ها تنها اين بود كه به طور اجمال راه بحث را نشان داده بـاشيم!) (1)
1- الميزان ج 19، ص 487
مشخصه يك جامعه صالح
     " اَلَّذينَ اِنْ مَكَّنّاهُمْ فِى الاَرْضِ اَقامُوا الصَّلوةَ وَ...!" (41 / حج)
اين آيه توصيفى است از مؤمنين صدر اسلام، عموم مؤمنين آن روز، بلكه عامه

***** صفحه 69 *****
     مسلمين تا روز قيامت!
     خصيصه اى كه در آيه ذكر مى شود، خصيصه هر مسلمانى اسـت، هـر چنـد كـه قـرن هـا بعد بـه وجـود آيـد، يـعنى:
ـ " ... همان كسانى كه اگر در زمين استقرارشان دهيم، نماز به پا كنند و زكات دهند و به معـــروف وادارنــد و از منكـر باز دارنـد و سرانجــام همه كارها با خداست!"
     پس طبع هر مسلمان، از آن جهت كه مسلمان است، صلاح و سداد است، هر چند احيانا بر خلاف طبعش كارى بر خلاف صلاح انجام دهد!
     مراد به تمكين و استقرار آنان در زمين، اين است كه ايشان را در زمين نيرومند كند، به طورى كه هر كارى را كه بخواهد بتوانند انجام دهند و هيچ مانعى يا مزاحمى نتوانـد سد راه آنان شود.
     در توصيف آنان مى فرمايد: يكى از صفات ايشان اين است كه اگر در زمين تمكنى پيدا كنند و در اختيار كردن هر قسم زندگى كه بخواهند آزادى داده شوند، در ميان همه انواع و انحاء زندگى، يك زندگى صالح را انتخاب مى كنند و جامعه اى صالح به وجود مى آورند كه در آن جامعه نماز به پا داشته شود و زكات داده شود و امر به معروف و نهى از منكر اجرا شود! (1)
1- الميزان ج: 14، ص: 546.
شعائر اللّه و تقواي دلها
" ... ذلِـكَ وَ مَـنْ يُـعَظِّمْ شَعائِرَ الـلّهِ فَاِنَّها مِنْ تَـقْوَى الْـقُلُوبِ!"
" ... چنين و هر كس قربانى هاى خدا را بزرگ دارد اين از پرهيزگارى دلها است!" (33 / حج)
     "... فَاِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ! " يعنى تعظيم شعائر الهى از تقوى است و اضافه تقوى به قلوب اشاره است به اينكه حقيقت تقوى و احتراز و اجتناب از غضب خداى تعالى و تورع از محارم او، امرى است معنوى كه قائم است به دلها و منظور از قلب، دل و نفس است.
پس تقوى، قائم به اعمال - كه عبارت است از حركات و سكنات بدنى - نيست، چون حركات و سكنات در اطاعت و معصيت مشترك است، مثلاً دست زدن و لمس كردن بدن جنس مخالف در نكاح و زنا و همچنين بى جان كردن در جنايت و در قصاص و نيز نماز براى خــــدا و براى ريا و امثال اينها از نظر اسكلت ظاهرى يكى است، پس اگر يكى حلال و ديگرى حرام، يكى زشت و ديگرى معروف است، به خاطر همان امر معنوى درونى

***** صفحه 70 *****
     تقواى قلبى است، نه خود عمل و نه عناوينى كه از افعال انتزاع مى شود، مـانند احـسان و اطاعت و امثال آن.  (1)
1- الـميزان ج: 14، ص: 528.
نمونه هاى قرآنى انسان ها
" لَيْسَ الْبِرَّ اَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ وَ ...! "
" نيكى آن نيست كه روى خود را به طرف مشرق و يا مغرب بكنيد، بلكه نيكى براى كسى است كه به خدا و روز آخرت و ملائكه و كتاب آسمانى و پيغمبران ايمان داشته باشد و مال خود را با آنكه دوستش مى دارد به خويشاوندان و يتيمان و مسكينان و در راه ماندگان و دريوزگان و بردگان بدهد و نماز را بپا دارد و زكات بدهد و كسانيند كه به عهد خود وقتى عهدى مى بندند وفا مى كنند و از فقر و بيمارى و جنگ، خويشتن دارند، اينان هستند كه راست گفتند و همينهايند كه تقوى دارند!" (177 / بقره)
     ايــن از دأب قــرآن در تمـامى بيـانـاتش است كه وقتــى مى خـواهد مقامات معنــوى را بيـان كنـد، با شــرح احــوال و تعريف رجال دارنده آن مقام، بيان مى كند و به بيـان مفهـوم تنهـا قنـاعـت نمى كند.
     جمله " وَ لكِنَّ الْبِرَّ مَنْ امَنَ بِاللّهِ وَ الْيَوْمِ الاْخِرِ!" تعريف ابرار(نيکان) و بيان حقيقت حال ايشان است كه هم در مرتبه اعتقاد تعريفشان مى كند و هم در مرتبه اعمال و هم اخلاق.
     دربـاره اعـتقادشان مـى فــرمايد: " مَـنْ امَـنَ بِاللّهِ !"
     درباره اعمالشان مى فرمايد: " اُولئِكَ الَّذينَ صَدَقُوا !"
      اخلاقشان مى فرمايد: " وَ اُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ !"
     در تعريف اوّلى كه از ايشان كرده، فرموده:
" كسانى هستند كه ايمان بـه خـدا و روز جزا و ملائكه و كتاب و انبياء عليهم السلام دارند!"
     اين تعريف شامل تمامى معارف حقه اى است كه خداى سبحان ايمان به آنها را از بندگان خود خواسته و مراد به اين ايمان، ايمان كامل است كه اثرش هرگز از آن جدا نمى شـود و تخـلف نمى كند، نه در قلب و نـه در جوارح.
در قلب تخلف نمى كند چون صاحب آن دچار شك و اضطراب و يا اعتراض و يا در پيشامدى ناگوار دچار خشم نمى گردد و در اخلاق و اعمال هم تخلف نـمى كند، چـون

/ 24